شب های پیشاور

مشخصات کتاب

سرشناسه : سلطان الواعظین ، محمد، 1276 - 1350.

عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ تحقیق عبدالرضا درایتی .

مشخصات نشر : قم : دلیل ما، 1385-

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 245000 ریال: دوره978-964-397-648-4: ؛ ج.1978-964-397-181-6: ؛ ج. 2:978-964-397-625-5 ؛ ج. 3:978-964-397-626-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتاب حاضر تحت عنوان "شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع " نیز منتشر شده است .

یادداشت : ج. 2 و 3 ( چاپ اول: 1389).

یادداشت : ج.1 (چاپ دوم: 1389).

یادداشت : کتابنامه.

عنوان دیگر : شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها

شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -

رده بندی کنگره : BP228/س 8ش 2 1385

رده بندی دیویی : 297/479

شماره کتابشناسی ملی : م 85-11052

ویراستار دیجیتالی: هاجر صداقت زاده

ص: 1

اشاره

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 3

جلد اول

اشاره

عکس

ص: 4

ص: 5

ص: 6

فهرست

مقدمه محقق...17

مختصری از شرح حال مؤلف...46

روش تحقیق...48

سرآغاز ...53

اعتراض اهل ادب و جواب به آنها ...55

اعتراض اهل خبر و جواب به آنها ...57

اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها...57

غرض ورزی دکتر هیکل مصری...66

احمد امین مصری و فجر الاسلام...68

جواب كاشف الغطاء به احمد امین در کتاب اصل الشيعه...69

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن...72

منصفانه قضاوت کنید...77

طول عمر حضرت مهدی(علیه السّلام) خرق عادت است...83

ادای فرایض و نوافل در مساجد...85

ص: 7

احمد کسروی و ترّهات آن و اشاره به جواب مقالات او ...90

نظری به علت چاپ این کتاب ...93

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است ...95

اشاره به غلط کاری احمد امین و جواب آنها ...96

اشاره به غلط گوییهای کسروی و جواب آنها ...105

کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...111

اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...113

اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...117

اخبار به وجود حضرت مهدی(علیه السّلام) از طرق اهل سنّت...124

حدیث عجیبی در فضایل علی(علیه السّلام) و اشاره به حضرت مهدی (علیه السّلام)...135

حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن ...139

آغاز سفر ...147

جلسه اول / 153

شبهای پیشاور

فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند - جمع بین صلاتين - علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران

تعیین نسبت خانوادگی ...157

سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفر(علیه السّلام) در باب ذریه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...159

دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند ...163

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود ...171

علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران ...186

سید امیر محمد عابد ...186

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان ...187

سید امیر احمد شاه چراغ ...189

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ ...190

پیدا شدن جسد شاه چراغ ...191

ص: 8

سید علاء الدین حسین ...191

ابراهیم مجاب ...193

فجایع اعمال بنی امیه ...194

وقعه شهادت زيد بن على (علیه السّلام)...194

شهادت جناب یحیی ...196

پیدایش قبر علی (علیه السّلام)...197

اختلاف مدفن على (علیه السّلام)...198

فرزندان ابراهیم مجاب ...200

سادات شیرازی در تهران ...202

جلسه دوم / 209

پیدایش شیعه - علت تشیع ایرانیان - غلات ، شیعه نیستند - وجوب صلوات بر آل پیامبر

اشکال نمودن بر مذهب شیعه ...212

جواب به اشکال تراشیهای مخالفین ...214

در معنای شیعه و حقیقت تشیع . ...215

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع ...218

مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ...228

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده... 230

ظهور تشیع در دوره مغولها ...235

مناظره علامه حلی با قاضي القضاة ...235

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد...238

تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد ...240

عقاید غلات و مذمت آنها ولعن عبدالله بن سباء ...241

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن ...250

ص: 9

در معنای یس و اینکه س نام مبارک پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ...250

مراد از آل یاسین آل محمدند ...252

صلوات بر آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سنت و در تشهد نماز واجب است ...254

جلسه سیم /259

شبهای پیشاور

طبقات شیعه - عقاید شیعه امامیه - شیعه مشرک نیست - خرافات و کفریات در صحیحین - اقسام شرک - توسل - اعتراض به صحیحین - خرافات صحیحین - اسناد حدیث ثقلين - اسناد حدیث سفینه - قتل و غارت شیعیان توسط اهل سنت - اثبات كفر و لعن يزيد

عقاید زیدیه . ..262

عقاید کیسانیه ...264

عقاید قدّاحيه ...265

عقاید غلات ...266

عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه ...267

اشکال راجع به خبر معرفت ...270

جواب از اشکال ...271

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم ...273

اخبار رؤية الله تعالى از اهل سنّت ...276

دلایل و اخبار بر عدم رؤية الله تعالى ...280

اشاره به خرافات صحیحین ...282

سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت ...285

انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است ...290

نسبت شرک دادن به شیعه ...294

در بیان اقسام شرک ...297

شرک جلی ...297

ص: 10

شرک در ذات ...297

عقاید نصاری ...298

شرک در صفات ...298

شرک در افعال ...299

شرک در عبادت ...300

در باب نذر ...302

شرک خفی ...305

شرک در اسباب ...306

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست ...307

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان....308

آل محمد وسایط فیض حق اند.... 3111

حدیث ثقلین ...312

دقت نظر خالی از تعصّب، موجب سعادت است ...313

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند...316

خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم ...321

در اسناد حدیث ثقلین ...323

حدیث سفینه ...328

دعای توسل ...335

شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعة ...338

شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا ...340

گفتار نیک جهت جلب مردم منصف ...342

اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان ...343

تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل سنّت به قتل و غارت شیعیان ...344

فتاوای علمای اهل سنّت به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان از بک به خراسان .... 345

رفتار امرای افاغنه با شیعیان افغانستان...346

ص: 11

تقدیر از امیر امان الله خان...347

شهادت شهید ثالث...347

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن ...348

در آداب زیارت ...350

نماز زیارت و دعای بعد از نماز ...351

بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست ...353

به خاک افتادن و سجده نمودن برادران ، یوسف را...355

بقای روح بعد از فنای جسم ...356

اشکال به بقای روح و جواب آن ...357

ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم ...358

اقوال علمای الهی اروپا ...359

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن...361

دلایل بر کفر و ارتداد یزید ...363

جواز علمای اهل سنّت بر لعن یزید پلید ...367

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید ...369

سرباز گمنام ...373

آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند ...375

جلسه چهارم / 379

امامت و مذاهب اهل تسنن - دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست - مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر - امامت از اصول دین است - جایگاه نبوت و امامت - اثبات مقام نبوت برای على (علیه السّلام) - اسناد حدیث منزلت - حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن - دلالت حدیث منزلت - شراکت علی(علیه السّلام) در جمیع صفات با پیامبر - اسناد حدیث سد الابواب - علی(علیه السّلام) وزیر پیامبر

بحث در اطراف امامت ...382

ص: 12

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن و کشف حقیقت...383

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست ...384

امر عجیبی است قابل تأمل عقلای با انصاف...385

رد نمودن امامان و علمای اهل تسنّن ابو حنیفه را ...388

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است...393

مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است...396

در اختلاف مراتب انبیاء...398

خصیصۀ نبوّت خاصّه...400

دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلة ...403

اسناد حدیث منزله از طرق عامّه ...404

شرح حال آمدی....409

سند حدیث منزلة از عمر بن الخطّاب...411

حكم خبر واحد در مذهب جماعت...413

اثبات منازل هارونی برای علی (علیه السّلام)...417

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود ...422

به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر درِ خانه علی (علیه السّلام)...426

تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود...438

جلسه پنجم / 445

حدیث منزلت - حدیث یوم الدار - تصریح به خلافت علی(علیه السّلام)- علی با حق و با قرآن است -

تهمتهائی بر شیعه - مطاعن ابو هريره - جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر - جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه- آیه مودّت - حدیث طیر- آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد - آیه غار فضیلت نیست

كلمه منزلة افاده عموم می کند ...447

ص: 13

حدیث منزلة در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده...451

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را ...455

مطابقت حالات امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با هارون(علیه السّلام) ...457

حديث الدار يوم الانذار و تعيين نمودن پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را به خلافت...459

احادیث مصرّحه به خلافت على (علیه السّلام)...465

شیخ باز هم به صدا آمد...476

احدى منكر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود ...477

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است ...478

شرح حال ابوهریره و مذمّت آن...481

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد...482

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین ...487

نسبتهای دروغ و تهمتهای علمای سنّی به شیعیان ...488

تهمتهای ابن عبد ربه به شیعیان ...488

تهمتهای ابن حزم ...491

تهمتهای ابن تیمیّه ...492

غلط کاریهای شهرستانی ...498

اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن ...499

شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاة در ظلم و کشتار مسلمین ...501

مردود بودن ابو هریره و تا زیانه زدن عمر او را ...504

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم...510

آیا او هم از من راضی هست یا نه؟ ...510

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها...511

در جواب خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند...517

در حدیث حسن و حسین دو سیّد جوانان اهل بهشت اند...520

ص: 14

در جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند ...524

فاطمه بهترین زنان عالم است ...525

اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البيت ...532

على (علیه السّلام) محبوب ترین مردان نزد پیغمبر بوده...534

حدیث طیر مشوی ...538

بیان حقیقت ...544

اهل ذکر آل محمّدند ...546

نقل آیه در طریقۀ خلافت خلفای اربعه و جواب آن ...548

استدلال به آیه غار و جواب آن ...552

شواهد و امثال ...555

ابراز حقیقت ...558

بلعم بن باعوراء ...558

برصیصای عابد ...559

نزول سکینه بر رسول خدا بوده ...561

ص: 15

ص: 16

مقدمه محقق

اشاره

با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنويسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده مرا بر این داشت تا دربارۀ آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم .

در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مذهب شیعه است .

تشیع در هیچ زمان و تحت هیچ شرائطی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومتها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومتهای استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.

شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین که در وصیت به حسنین فرمود:

«كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا » (1) (دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید) همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است .

در مکتب خلفاء نه تنها آثاری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومتهای مستبد به چشم نمی خورد بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومتهای جور به کار

ص: 17


1- نهج البلاغه ، ص 977 نامه 47 ( من وصيته له للحسن والحسين (علیهما السّلام) لما ضربه ابن ملجم .

برده و با احادیثی که به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسبت داده اند به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمانبرداری از حاکمان جامعه است اگر چه دامن آنها به ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنها مسؤول کارهای خویش و ملت نیز مسؤول کارهای خود است .(1)

با توجه به آنچه بیان شد همواره حکومتها، با تمام توان و امکانات خود در حال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند.

یکی از روشهائی که از آن استفاده کردند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.

شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد و این به طور طبیعی فرصت پرسشگری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده .است

گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند ، اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.

از بعد از پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا کنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر

تهمتها و دروغهائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان ، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.

چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح ، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند ؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث صحیح نبوی ، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.

اگر تنها دروغها و تهمتهائی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت

ص: 18


1- صحيح مسلم ، 1474/3 ، کتاب الاماره ، باب في طاعة الامر و ان منعوا الحقوق.

این مذهب نیاز به هیچگونه دلیل ندارد.

اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر علیه شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم .

اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت در مقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد وضع شیعه امروز اینگونه نبود.

برادران اهل تسنن ! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است ؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟

چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روائی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیّت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید می دانید؟

چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟

برادران اهل تسنن ! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد . لذا مقتضی است هر عاقل منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه کوتاه ، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصفِ اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرتهای پاک- که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند .

از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هر گونه تعصّب

ص: 19

و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.

سؤالاتی پیرامون خلافت و امامت

سؤال اوّل

برادران اهل تسنّن ! آیا تعیین خلیفه رسول اکرم کار خوبی است یا نه ؟

اگر خوب است، چرا می گویید رسول اکرم خلیفه بعد از خود را تعیین نکرد؟

اگر بد است ، چرا ابوبکر و عمر خلیفه بعد از خود را تعیین کردند؟

برادران اهل تسنّن ! به این سؤال دقیقاً و به دور از هر گونه تعصّب فکر کنید و به حكم وجدان و فطرت خود عمل کنید .

آیا هیچ مسلمانی حتی تصوّر این را کرده است که بگوید فهم و درک شیخین از رسول اکرم بیشتر است ؟ حاشا و کلا!!

چرا در مسئله تعیین خلیفه، عقل و درک شیخین را از رسول اکرم بالاتر می دانید؟

چرا ادعا می کنید نعوذ بالله رسول اکرم اهمیت تعیین جانشین برای خود را درک نکرد و برای خود خلیفه تعیین ننمود؟ چرا فکر می کنید رسول اکرم مردم را رها کرد تا خود خلیفه تعیین کنند؟ مگر شیخین مصلحت اسلامی را بهتر از رسول اکرم می فهمیدند که نخواستند امت اسلامی بعد از آنها بدون رهبر بماند؟ آیا شرایط زمان رسول اکرم برای اسلام و مسلمین حساس تر بود یا شرایط زمان شیخین ؟

شما می گوئید رسول اکرم کسی را برای پیشوائی مردم معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت در حالیکه این نظریه مخالف با کتاب و سنت است .

خداوند متعال در سوره بقره آیۀ 124 درباره حضرت ابراهیم می فرماید:

«إِنِّي جَاعِلُك للنَّاسِ امَامًا »

ما تو را به عنوان امام و پیشوای مردم معین می کنیم .

ص: 20

در سوره ص آیۀ 26 درباره حضرت داود می فرماید:

«يَا دَاوُدَ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ »

ای داود ما تو را خلیفه روی زمین قرار دادیم پس در میان مردم حاکم به حق باش.

حضرت موسی از خداوند درخواست می کند که جانشین بعد از او را معین نماید

«وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي » (1)

خداوند در سوره سجده آیۀ 24 در رابطه با بنی اسرائیل می فرماید:

«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَيْمَةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا »

از میان ملت بنی اسرائیل افرادی را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم.

با دقت در این آیات و توجه به کلمه «جعل» که به معنای نصب و تعیین است و در تمام این آیات به خداوند نسبت داده شده، روشن می شود که تعیین و انتخاب خلیفه نه تنها به دست مردم نیست بلکه به دست پیامبر هم نمی باشد. تعیین حاکم تنها باید توسط خداوند انجام شود.

ابن کثیر در البدایه و النهایه (2) حدیثی از زهری نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبایل عرب را به اسلام دعوت می فرمود ،بعضی از شخصیتهای بزرگ قبایل مانند؛ بنی عامر بن صعصعة به حضرت گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، آیا ریاست و جانشینی تو به ما خواهد رسید ؟ حضرت در جواب فرمودند: تعیین رهبری به دست من نیست بلکه به دست خداست و هر کس را بخواهد انتخاب خواهد کرد. وی گفت : ما حاضر نیستیم خود را فدای اهداف تو کنیم و پس از پیروزی تو منصب ریاست به افراد دیگر برسد .

همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه نیز اتفاق افتاد.

با دقت در این دو جریان و جریانات مشابه، روشن می شود زمانی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیش از هر زمان نیاز به یاور و مدافع داشت و اگر این قبایل به اسلام گرایش پیدا

ص: 21


1- سورۀ طه ، آیۀ 29 .
2- البدايه والنهايه ، ابن كثير ، 171/3 ، فصل في عرض رسول الله نفسه.

می کردند هم برای اسلام و هم برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پشت گرمی و تقویت چشم گیری به حساب می آمد اما پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با رد پیشنهاد آنها فرمودند: انتخاب جانشین در دست خداست و من اختیاری در این امر ندارم.

برادران اهل تسنن ! آیا می دانید وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای چند روز از مدینه خارج می شدند یکی از اصحاب را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می فرمودند.

همچنانکه قرطبی نیز به این امر اشاره دارد.(1) ابن حجر می نویسد: پیامبر اکرم در جنگهای فراوانی ابن ام مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می کرد. (2)

مسعودی نیز می نویسد: پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در غزوة السویق و غزوه بنی قینقاع أبالبابه را جانشین خود در مدینه قرار داد. (3)

آیا ممکن است پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد برای خود جانشین تعیین می کرد و هر زمان که جایی توسط مسلمانان فتح می گردید ، نماینده ای به آنجا می فرستاد ، حال که به سفر همیشگی آخرت می رود، امت اسلامی را بدون رهبر رها کند ؟

آیا در موارد یاد شده و موارد مشابه، یک مورد سراغ دارید که پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انتخاب جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد، یا در یک مورد با مسلمانان در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟

سؤال دوم

برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که جانشین رسول اکرم چگونه

ص: 22


1- الجامع لاحکام القرآن ، قرطبی ،268/1 ، ذیل آیه 30 سوره بقره .
2- الاصابه، ابن حجر، 4954 ترجمه شماره 5780 ،شرح حال عمر بن أم مكتوم. همچنین عظیم آبادی در عون المعبود 106/8، ح 2929، كتاب الخراج و الفيء والإمارة، باب في الضرير يولى و متقی هندی در کنز العمال ، 8 / 268 ، ح 22860، کتاب الصلاة، باب 5، في آداب الامام، به جانشینی ابن ام مکتوم اشاره دارند.
3- التنبيه و الاشراف ، مسعودی ، 2 / 408 - 410، حوادث سال دوم هجری.

باید تعیین شود ؟ آیا بیعت و رأی مردم مهم است یا تعیین خلیفه قبلی و یا نظر شورا ؟

اگر ملاک و معیار در تعیین خلیفه، بیعت عمومی و رأی اکثریت مردم باشد ، خلافت عمر و عثمان نامشروع است ؛ زیرا هیچ کدام با بیعت و رأی مردم، خلیفه نشدند؛ عمر با تعیین ابوبکر و عثمان با نظر شورا به خلافت رسیدند. گرچه خلافت ابوبکر هم با اجماع وبیعت عمومی و رأی اکثریت نبوده است، بلکه عموم بنی هاشم و اميرالمؤمنين و زبیر و عباس و ابوذر و مقداد و سلمان و گروهی از خارج مدینه و عده ای دیگر، با خلافت ابوبکر مخالف بوده اند.

ابن حزم(1) می نویسد:

«ولعنة الله على كل اجماع يخرج عنه على بن ابى طالب ومن بحضرته من الصحابه »

(لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب و اطرافیان او از صحابه در آن اجماع نباشند . )

آنهایی هم که با ابوبکر بیعت کردند، یا بر اثر ترس و تهدید و یا طمع و امثال آن بوده است.

همچنانکه بخاری(2) به تهدید مردم برای بیعت گرفتن برای ابوبکر اشاره می کند و این سند بهترین گواه بربی ارزش بودن بیعت مردم با ابوبکر است.

بخاری به نقل از عائشه زمانی که جریان سقیفه را نقل می کند می نویسد:

«لقد خوّف عمر الناس»

(عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید).

این بحث به طور مفصل در مجلس هفتم از همین کتاب خواهد آمد.

ص: 23


1- المحلّي، ابن حزم ، ج 8، ص 398، مسئله 1770، کتاب الوصايا ، اقوال المتأخرين في حكم الوصية بعتق اكثر من الثلث.
2- صحیح بخاری ، 67/5 ، ح 190، کتاب فضائل اصحاب النبي ، فضائل ابي بكر .

اگر بگویید خلیفه رسول اکرم با تعیین خلیفه قبلی مشخص می شود، خلافت ابوبکر و عثمان باطل است؛ زیرا ابوبکر با بیعت و عثمان با نظر شو را خلیفه شدند. اگر معیار در نصب جانشین پیامبر را نظر شو را بدانید، خلافت شیخین مشروعیت ندارد ؛ زیرا هیچکدام با نظر شو را خلیفه نشدند.

برادران اهل تسنّن ! آیا می شود امر مهمی همچون جانشینی پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، بدون هیچ شرط و معیاری مشخص و تنها با سلیقه های مختلف دست به دست شود؟

آیا عقل باور می کندکه چنین مسئله مهمی ، گاهی با بیعت ، گاهی با تعیین ، گاهی با شورا و گاهی با ... مشخص شود؟

اگر شما صاحب کارخانه ای بزرگ باشید که با سختیهای فراوان از ابتدا آن را تأسیس کرده اید حال که می خواهید بعد از خود برای این کارخانه ، مدیر عامل تعیین کنید آیا هیچ شرطی را مطرح نمی کنید؟ آیا هر کس با هر شرایطی که آمد مدیریت او را می پذیرید؟ قطعاً یک مدیر عاقل چنین عمل نمی کند .

حال که برای مدیریت یک کارخانه شرایطی مطرح است، آیا جانشینی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از مدیریت یک کارخانه هم کمتر است که بدون معیاری مشخص میان چند نفر در گردش باشد ؟

سؤال سوم
اشاره

برادران اهل تسنّن ! آنچه تا کنون خوب فرا گرفته اید این است که اگر کسی به اصحاب پیامبر توهین کند حکمش چیست.

آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که وقتی حکم توهین کننده به اصحاب پیامبر دست کم نفاق است، حکم توهین به شخص رسول اکرم چه خواهد بود؟

برادران اهل تسنّن ! آیا تا به حال صحیح بخاری را که بعد از قرآن صحیح ترین کتب می دانید به دقت خوانده اید؟

آیا آنجا که بخاری جریان تأسف بار کنار بستر پیامبر را نقل می کند خوانده اید ؟

ص: 24

بی گمان یا آن جریان را برای شما نخوانده اند ، یا اگر خوانده اند ، نگذاشته اند به دقت در اطراف آن بیندیشید .

بخاری در صحیح خود(1) از ابن عباس حدیثی نقل می کند که گفت :

زمانی که بیماری پیامبر شدت گرفت، فرمود: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید .

عمر بن الخطاب گفت: درد بر او غلبه کرده ( هذیان می گوید.) قرآن ما را بس است.

سپس بین اصحاب اختلاف شد بعضی می گفتند بگذارید پیامبر وصیت کند.

عده ای هم کلام عمر را تکرار می کردند و سر و صدا بلند شد. در این هنگام پیامبر فرمودند: بیرون روید که نزاع نزد من سزاوار نیست.

با توجه به اینکه این حدیث علاوه بر منابع دیگر در صحیح بخاری هم نقل شده، لذا از جهت صحت و اتقان جای هیچگونه تردیدی نیست. به عبارت دیگر این حدیث از جهت سند کاملا صحیح و نشانگر وقوع چنین واقعه ای می باشد . آنچه باید به آن پرداخته شود دلالت و محتوای حدیث است که با دقت در آن پاسخ بسیاری از

سؤالات روشن می شود.

آنچه به طور آشکار از متن این حدیث استفاده می شود تقابل بعضی از صحابه با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است . به طور طبیعی این سؤال تقویت می شود که برادران اهل سنت تا چه حد احترام رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را لازم می دانند؟ آیا بر طبق مبانی اهل تسنن ، جائز است با اوامر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مخالفت شود و آیا در این مسئله تفاوتی بین صحابه و غیر آن وجود دارد؟ آیا اهل تسنن مطلبی مهمتر از عمل به اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت را قائلند که می توان به دلیل آن ، نه تنها با اوامر رسول اکرم مخالفت کرد بلکه با كمال جسارت زبان به دشنام آن حضرت گشود؟ و بالاخره در مذهب تسنن آیا شأن و احترام پیامبر بالاتر است یا صحابه و حکم تبعیت از اوامر پیامبر و حفظ احترام

ص: 25


1- صحيح بخاری ، کتاب العلم ، باب كتابة العلم .

آن حضرت برای همه مسلمانان وضع شده یا صحابه آن حضرت از این حکم خارجند ؟

اینها سؤالاتی است که با دقت در متن این حدیث برای هر مسلمان منصفی مطرح است که در جای خود باید به طور مفصل به آن پرداخته شود.

آنچه ما در این جا در مقام تبیین آن هستیم برسی اجمالی دلالت و محتوای این حدیث است. در این رابطه نکاتی را یاد آور می شویم :

نکته اول : تمام مسلمانان معترفند ، هر کلامی که با قرآن مخالف باشد بی ارزش و باطل است ، گرچه آن کلام را به پیامبر نسبت دهند .

محتوای این جریان از دو جهت قابل بررسی است: اول: مخالفتهائی که اصحاب و مخصوصا خلیفه دوم با آیات قرآن کردند. دوم: توهینی که شخص خلیفه دوم نسبت به مقام پیامبر روا داشت .

جهت اول: با دقت در این جریان آشکار می شود که صحابه حداقل با سه آیه از آیات قرآن مخالفت کردند :

اول: آیا مخالفت خلیفه دوم و همراهان او با دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، مبنی بر حاضر کردن دوات و قلم جهت نوشتن وصیتی که تا ابد مسلمانان را از گمراهی نجات دهد،

مخالفت با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حشر آیه 7 می فرماید:

«ما آتَاكُمُ الرَسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا »

(از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهی آن حضرت اجتناب کنید.)

دوم: آیا سر و صدا و نزاع صحابه کنار بستر پیامبر تا حدی که پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را اخراج فرمود، مخالف با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حجرات آیه 2 می فرماید:

« يَا أَيُّهَا الَّذِين آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي وَ لَا تَجْهَرُوالَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضُكُمْ لِبَعْض أن تحبط أعمالكم و أنتم لا تشعرون »

ای کسانی که ایمان آوردید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و

ص: 26

همچنانکه بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می گویید با او به صدای بلند سخن مگویید مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود. )

سوم: آیا کلام خلیفه دوم که گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده قرآن ما را بس است کنایه از اینکه سخنان پیامبر اعتباری ندارد ، مخالف با این آیه قرآن نیست که خداوند در سوره نجم آیه 3 و 4 می فرماید:

« وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ أَلَا وَحْيٌ يُوحَى »

( پیامبر از روی هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی است.)

جهت دوم: توهینی که خلیفه دوم بر پیامبر روا داشته به چند عبارت نقل شده است:

بخاری در صحیحش به این لفظ آورده است

«قال عمر ان النبى غلبه الوجع و عندنا كتاب الله حسبنا».

مسلم در صحیحش(1) علاوه بر آنچه بخاری نقل کرده به این لفظ نیز آورده است:

«ان رسول الله يهجر »

غزالی در سر العالمین (2) اینگونه نقل کرده است:

«دعوا الرجل فانه ليهجر »

آنچه از مجموع عبارات نقل شده می توان استفاده کرد این است که خلیفه دوم با این جملات بی اعتباری کلام پیامبر را بر اثر مرض اعلام داشته است و به تعبیری نسبت هذیان به رسول اکرم داده است. شکی نیست که نسبت دادن این کلمات توهین آمیز به افراد عادی قبیح است چه رسد به مقام شامخ پیامبر اکرم . برادران اهل تسنّن! خوب فکر کنید کسی که چنین توهینی به پیامبر روا دارد چه حکمی دارد؟ چرا وقتی به خلفا توهین می شود برآشفته می شوید و حکم صادر می کنید، ولی هنگامی

ص: 27


1- صحيح مسلم ، 1259/3، کتاب الوصيه ، باب ترك الوصيه لمن ليس له شيء يوصى فيه .
2- سر العالمین، غزالی ، ص 21 ، باب فى المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة .

که رسول اکرم مورد توهین قرار می گیرد سکوت می کنید؟ آیا احترام خلفا بیشتر از پیامبر است؟

اگر تاکنون به کتب حدیثی و فقهی خود مراجعه نکرده اید ، بدانید که اکثر محدّثان وفقهای اهل تسنّن توهین کننده به رسول اکرم را کافر و واجب القتل می دانند و یا دست کم او را منافق معرفی می کنند.

حال بگویید آیا عمر بن الخطاب چنین توهینی به رسول اکرم کرده است یا بخاری دروغ می گوید ؟

البته این جریان به اندازه ای روشن است که نه تنها در صحیحین ، بلکه در منابع فراوان دیگر اهل تسنّن آمده است و در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره شده است.

نکته دوم: در این نکته نیز دو جهت بررسی می شود:

جهت اول: اگر به کلمات خلیفه دوم در کنار بستر پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استناد کرده بگویید نعوذا بالله کلمات پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حال بیماری حجت نیست، چطور مدعی هستید که همین پیامبر با همین حالت بیماری در روزهای آخر عمر خود ابوبکر را به عنوان امام جماعت به مسجد فرستاد و این را نیز دلیل بر مشروعیت خلافت او می دانید . اگر کلام مریض حجت نیست همچنانکه خلیفه دوم ادعا کرده، چگونه به این حدیث ساختگی استناد نموده و برای ابوبکر فضیلت می تراشید ؟ اگر غلبه درد باعث بی اعتباری کلام پیامبر می شود چرا در این جا کلام پیامبر را معتبر می دانید؟

جهت دوم: این جریان هم قابل تامل است که ابوبکر نیز در مرض موتش قلم و کاغذ خواست و عمر بن الخطاب هم حضور داشت ،اما مانع از وصیت ابوبکر نشد و نگفت درد بر او غلبه کرده ، قرآن ما را بس است! بلکه در مقام تبلیغ وصیت ابوبکر برآمد.

برادران اهل تسنّن! به دقت این دو جریان را بررسی کنید و به دور از هر گونه تعصّب و لجاج بیندیشید که چرا عمر بن الخطاب در لحظات پایانی عمر رسول اکرم، از وصیت آن حضرت جلوگیری کرد، ولی نسبت به وصیت ابوبکر هیچ گونه اعتراضی ننمود؟! بلکه مردم را ملزم می کرد که به آن عمل کنند ؟

اگر پیامبر هم به آنچه ابوبکر وصیت کرد، سفارش می نمود باز هم عمر مانع وصیت رسول اکرم می شد ؟

ص: 28

مگر وصیت آن حضرت چه بود که عمر به خشم آمد و زبان به دشنام رسول اکرم گشود ؟! در این جا مناسب است به محتوای هر دو وصیت اشاره کنیم :

وصیت پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) :

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) به نقل از احمد بن ابی طاهر صاحب تاریخ، حدیثی نقل می کند که مضمون وصیت رسول اکرم روشن می گردد.

ابن ابی الحدید سند کامل این حدیث را ذکر نکرده ، لکن در انتهای حدیث می نویسد: این حدیث را احمد بن ابی طاهر با سند کامل نقل کرده است.

خلاصه آنچه که ابن ابی الحدید نقل کرده است این است که :

ابن عباس می گوید: در اول خلافت عمر روزی بر او وارد شدم ، بعد از سؤالاتی که از من پرسید این سؤال را مطرح کرد که پسر عمویت علی چه می کند؟ آیا هنوز گمان می کند که پیامبر او را خلیفه مسلمین قرار داده است؟ ابن عباس می گوید: گفتم آری و علاوه بر این ، من نسبت به ادعای علی از پدرم عباس پرسیدم او گفت: علی راست می گوید.

عمر گفت : پیامبر نسبت به خلافت علی نظر داشت حتی در مرض فوتش خواست به اسم علی تصریح کند ولی من به جهت دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم.

«و لقد أراد أن يصرّح بإسمه فمنعت من ذالك اشفاقا و حيطة على الاسلام ...»

وصیت ابوبکر

طبری(2) و ابن اثير (3) وابن كثير (4) وابن خلدون(5) و دیگران جریان وصیت ابوبکر

ص: 29


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 12 / 20 ، خطبه 223 ، نكت من كلام عمر و سیرته.
2- تاریخ طبری ، 2 / 618 ، حوادث سال 13 هجری.
3- الكامل ، ابن اثیر ، 2/ 425 - 426، حوادث سال 13 هجری ، ذکر استخلافه عمر .
4- البداية والنهاية ، ابن كثير ، 7 / 22 ، حوادث سال 13 هجری ، خلافة عمر .
5- تاریخ ابن خلدون، 85/2، خلافة عمر .

رانقل کرده اند که ما این جریان را از طبری نقل می کنیم :

طبری به نقل از محمد بن ابراهیم بن حارث می نویسد:

ابوبکر در مرض موتش عثمان را طلبید و به او گفت بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان ، این عهد نامه و وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به سوی مسلمین ، اما بعد ؛ سپس ابوبکر بیهوش شد. عثمان نوشت: اما بعد به خلافت برگزیدم برای شما عمر بن الخطاب را و بهتر از او را برای شما نیافتم. سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت بخوان آنچه نوشته ای . عثمان آنچه نوشته بود خواند . ابوبکر تکبیر گفت و آن نوشته را تایید کرد سپس به عثمان گفت : ترسیدی که اگر من به هوش نیایم و خلیفه را معین نکنم مردم اختلاف کنند؟ عثمان گفت : بلی ابو بکر گفت خدا تو را جزای خیر دهد.

سپس در ضمن حدیثی دیگر از اسماعیل بن قیس نقل می کند که گفت عمر بن خطاب را دیدم که با گروهی نشسته است و در دستش نوشته ای است و می گوید : ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید گفتار خلیفه رسول خدا را او گفته است بهتر از عمر را نیافته ام . اسماعیل می گوید: شدید، غلام ابوبکر نیز همراه عمر بود و نوشته ای که تصریح به خلافت عمر شده بود را همراه داشت.

با توجه به متن هر دو وصیت ، آیا ممانعت عمر از وصیت پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای حب

ریاست نبوده است؟ زیرا اگر به قول عمر «كتاب خدا ما را کافی است» و نیازی به سفارش ووصیت پیامبر نداریم، چطور در زمان ابوبکر علاوه بر کتاب خدا به وصیت ابوبکر هم نیازمند شدیم ؟

کسی که به این مطلب معتقد باشد، یا نعوذ بالله سخنان ابوبکر را معتبرتر از پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می داند- که بعید است مسلمانی چنین اعتقادی داشته باشد - و یا باید بگوید که این کار عمر از روی هوای نفس و به جهت کسب قدرت بوده است و به همین دلیل نگذاشته پیامبر اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در لحظات آخر عمر ، وصیتی بنماید تا مسلمانان بعد از او گمراه نگردند.

ص: 30

به عبارت دیگر اگر امروز بین مسلمانان تفرقه افتاده و عده زیادی از مسلمانان به گمراهی کشیده شده اند به خاطر آن است که خلیفه دوم در روزهای آخر عمر پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )مانع از وصیت آن حضرت شد. آن هم وصیت مهمی که به تعبیر پیامبر اکرم:

«اكتب لكم كتابالن تضلوا بعدى »

(چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!)

نکته سوم: برادران اهل تسنن ! کسی که به مقام رسول اکرم چنین توهینی کند آیا لیاقت جانشینی رسول اکرم را دارد؟ مگر شما نمی گویید حکم کسی که به پیامبر توهین کند .... مگر ابوبکر کنار بستر پیامبر نبوده؟ مگر توهین عمر را نشنیده؟ چرا او را به عنوان خلیفه بعد از خود نصب کرد؟ آیا کسی که در واگذاری مقام خطیر رهبری امت اسلامی ، سهل انگاری کرده و حتی ضروری ترین شرط این منصب را- که احترام

و ادب نسبت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است - مراعات نمی کند و کسی را به عنوان خلیفه معین می کند که احترام پیامبر را نگاه نداشته و بی پروا به آن حضرت اهانت می کند ، آیا چنین شخصی خود صلاحیت جانشینی پیامبر اکرم را دارد؟ و بالاخره آیا توهین کننده به پیامبر - با توجه به حکمی که بزرگان اهل تسنن برای چنین شخصی صادر کرده اند - اجازه دارد برای بعد از خود جانشین تعیین کند ؟!

سؤال سوم

برادران اهل تسنن ! شما حدیثی از رسول اکرم نقل می کنید که حضرت فرمود:

«مثل أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»

( اصحاب من همانند ستارگان اند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید . )

آیا تا به حال به شما گفته اند که عمر بن الخطاب به یکی از صحابی اهل بدر ( حاطب بن ابی بلتعة ) ناسزا گفت و او را منافق نامید ؟(1)

ص: 31


1- صحیح مسلم، ج 4، ص 1941 ، ح 2494، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل اهل البدر وقصة حاطب بن أبي بلتعة.

آیا تا کنون شنیده اید که امّ المؤمنین عایشه به عثمان توهین می کرده و او را نعثل می خوانده ( نعثل به معنای کفتار است و به مردی یهودی نیز گفته می شد ) ؟(1)

آیا تا به حال به شما گفته اند که اصحاب پیامبر حتی گاهی در حضور رسول اکرم چه کلمات زشت و رکیکی به یکدیگر نسبت می دادند ؟

در همین کتاب به توهینهایی که صحابه به یکدیگر می کردند به طور مفصل اشاره کرده ایم.

برادران اهل تسنّن ! با توجه به آنچه نقل شد، چرا هنگامی که توهینی نسبت به صحابه می شود، مضطرب شده، حکم کفر و قتل صادر می کنید ؟

مگر نه این است که خودتان حدیث نقل کردید که پیروی از صحابه رسول اکرم باعث هدایت است؟

اگر سبّ صحابه کفر است، آیا جرئت می کنید عمر بن الخطاب و امّ المؤمنين عایشه و حتى عثمان را- که کلمات زشتی به عمار بن یاسر، آن صحابی جلیل القدر می گفته که زبان از تکرار آن شرم دارد و ما در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره کرده ایم - به این حکم محکوم کنید ؟

سؤال چهارم

برادران اهل تسنّن ! اگر هدف و نظر پیامبر در مسئله خلافت، تعیین ابوبکر یا عمر بود، چرا آنان را در مرض رحلتش (که قبلا خبر نزدیک شدن رحلتش را داده بود) تحت فرماندهی اسامة بن زید به جبهه اعزام فرمود ؟(2)

این مطلب نیز روشن است که به حکم عقل ، برای فرماندهی لشکر باید تواناترین و مدیرترین و شجاع ترین فرد انتخاب شود. دقت کنید که چرا به رغم حضور

ص: 32


1- تاریخ طبری ، ج 3، ص 477 ، حوادث سال 36 ، قول عائشة و الله لأطلبنّ بدم عثمان .
2- مدارک این رخداد مبنی بر اینکه شیخین هم در سپاه اسامه بوده اند، در مجلس هفتم همین کتاب خواهد آمد.

شیخین در سپاه مسلمانان، رسول اکرم آنها را لایق برای فرماندهی لشکر ندانست ، بلکه اسامة بن زید را که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی انتخاب کرد؟

کسانی را که پیامبر آنها را لایق فرماندهی سپاه نمی داند چگونه لیاقت جانشینی پیامبر را که مقامی بسیار بالاتر است دارند؟

برادران اهل تسنّن ! شما می گویید شیخین مصداق این آیه هستند که می فرماید:

«وَعَدَ الله الذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لِيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأرض »(1)

(خداوند وعده داده افراد با ایمان و دارای عمل صالح را به خلافت در زمین برساند.)

خوب می دانید که اگر ابوبکر و عمر به دستور پیامبر عمل می کردند و همراه لشکر اسامه از شهر بیرون می رفتند، قطعاً شخص دیگری خلیفه می شد، بنابراین چگونه سرپیچی از فرمان پیامبر زمینه اجرای وعده الهی شد ؟

سؤالاتی پیرامون احکام

سؤال اول

برادران اهل تسنّن ! شما که به جای سجده بر زمین و هر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوراک و پوشاک انسان نباشد ، برفرش و موکت و امثال آن سجده می کنید ، آیا از علمایتان پرسیده اید که رسول اکرم بر چه چیزی سجده می کرده است؟ آیا ابوبکر و عمر بر آنچه شما امروز سجده می کنید سجده می کردند؟

مگر در زمان پیامبر و خلفا، فرشها و موکتهای امروزی بوده است؟

آیا تا کنون در جست وجوی این بوده اید که رسول اکرم بر چه چیزی سجده می کرد ؟

با مراجعه به تاریخ آشکار می گردد که پیامبر بر زمین سجده می فرمود و زمینِ مسجد

ص: 33


1- نور / 55 .

پیامبر از خاک یا سنگ بوده، یا نهایت حصیر و فرشهایی که از درختان درست می شده است.

مگر این حدیث را نشنیده اید که انس می گوید : (1)

«كان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يصلى على الخمره ويسجد عليها»

( پیامبر قطعه حصیری داشت به نام خمره و بر آن سجده می کرد )

مگر این حدیث را نشنیده اید که جابر می گوید : (2)

«كنت أصلّى مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر فآخذ قبضة من الحَصى في كفّى حتى تَبرد وأضعها بجبهتي إذا سجدت من شدة الحرّ »

(نماز ظهر را با پیامبر به جماعت می خواندم. پس مشتی سنگ ریزه وشن از زمین بر می داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده میک ردم)

برادران اهل تسنّن! چرا وقتی می بینید شیعیان برای نماز خواندن مهر می گذارند غضبناک می شوید؟ مگر مهر از چه درست شده است؟ جز این است که خاک را گل کرده اند ، سپس خشک شده و به این صورت در آمده است ؟ مگر شما نمی گویید سجده بر خاک افضل است؟ در زندگیهای امروز مگر می شود هر کس که می خواهد نماز بخواند مشتی خاک برداشته روی فرش بریزد و بر آن نماز بخواند ؟

جای تعجب است شما که خود را موظف می دانید نمازها را در پنج وقت بخوانید و می گویید پنج وقت افضل است، چرا حاضر نیستید بر خاک سجده کنید ، در حالی

ص: 34


1- مسند احمد بن حنبل ، 6 / 111 ، مسند عائشه ، معجم الكبير ، طبرانی ، 12 / 292 ، احادیث نافع بن عمر عن ابن عمر ، صحیح بخاری، 1 / 231 ، ح 368، کتاب الصلاة باب الصلاة على الخمره همین حدیث را اینگونه نقل کرده است : عن ميمونه قالت : كان النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يصلى على الخُمره.
2- سنن الكبرى ، بیهقی، 2/ 105 ، کتاب الصلاة، باب الكشف عن الجبهة في السجود. همین حدیث را حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 195/1 ، کتاب الصلاة باب وقت صلاة العشاء نقل کرده است.

که سجده بر خاک نیز افضل است ؟!

چرا به شیعیان تهمت می زنید که چون بر مهر سجده می کنند ، پس مهر را همانند بت، پرستیده و مشرک اند اگر سجده بر هر چیز به منزله پرستش آن است، پس شما که به فرش و امثال آن سجده می کنید فرش را می پرستید و مشرکید ؟

برادران اهل تسنّن ! چرا در دین خدا بدعت می گذارید ؟ چرا آنچه در دین نیست ، ندانسته یا مغرضانه داخل در دین می کنید؟ مگر مجازات بدعتگذار را نمی دانید؟ مگر نه این است که شما ادعای مسلمانی می کنید و پیامبر خود را محمد بن عبدالله می دانید ؟ مگر نه این است که خود را پیرو سنّت پیامبر اکرم می دانید؟ در کجای تاریخ ثبت است که رسول اکرم و حتی شیخین بر روی فرشها و موکتهایی که از مواد پلاستیکی و نفتی و مانند آن بافته شده است ، سجده می کرده اند ؟

به جای آنکه شیعیان از عمل شما به خشم آیند، شما با آنان برخورد می کنید ؟

شیعیان بر مهر که همان خاک است سجده می کنند. پیامبر و صحابه هم بر خاک سجده می کردند . پس شیعه به سنت رسول اکرم عمل می کند ، اما شما جماعت اهل تسنّن ، از سنت چه کسی تبعیت می کنید که بر هر چه یافتید سجده می کنید ؟

چرا در آنچه به عموم مردم بی خبر از همه جا تلقین می کنید و معلوم نیست از کجا آورده اید، فکر نمی کنید؟

آیا گمان می کنید در این دوران هم مانند صدر اسلام، تمام اهل تسنن بدون تحقيق و تفحص ، استدلالهای شما را می پذیرند؟ مگر نمی دانید در این زمان که عصر ارتباطات است اگر کسی مطلبی را ادعا کند باید برای آن دلیل معقول و منطقی ارائه کند وگرنه حرفش پذیرفتنی نیست و این منحصر به تشیّع یا تسنّن و اسلام یا هر دین دیگری نمی باشد و این اصلی است که بین عقلاء مرسوم است. پس بدانید یا نباید اظهار نظر کنید و سخنگوی اسلام باشید، یا اگر چنین قصدی دارید باید خود را با این اصل مرسوم و عقلایی تطبیق داده کلام بی منطق نفرمایید.

ص: 35

سؤال دوم

برادران اهل تسنن ! آیا تا کنون فکر کرده اید که این نماز تراویح در ماه مبارک رمضان را چه کسی ابداع کرد؟ شما که خود را سنی می دانید و ادعا می کنید که از سنت پیامبر اکرم تبعیت می کنید آیا می دانید که رسول اکرم چنین نمازی رابه این شکل نمی خوانده است؟ آیا می دانید که اول کسی که این نماز را پایه گذاری کرد عمر بود؛ همچنانکه بزرگانی از اهل تسنن از قبیل : طبری(1) وابن عبد البر(2) وابن اثير(3) وابن كثير (4) وسیوطی (5) و دیگران به این امر اعتراف دارند.

آیا تاکنون این حدیث را در صحیح بخاری (6) خوانده اید که عبدالرحمن بن عبد القاری می گوید:

«در یکی از شبهای ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد رفتم و مردم را دیدم که به صورت جداگانه و متفرق نماز می خواندند. عمر گفت اگر نماز را به صورت جماعت بخوانند بهتر است لذا مردم را جمع کرد و ابی بن کعب را امام آنان قرار داد. سپس شبی دیگر که با عمر به مسجد رفتم مردم را دیدم که نماز

را به جماعت می خوانند عمر گفت: خوب بدعتی است این .»

مگر نمی دانید پیامبر اکرم بدعت گذار را گمراه و اهل دوزخ خوانده است ؟

آیا این حدیث را در صحیح مسلم (7) نخوانده اید که رسول اکرم فرمودند : «كل بدعة ضلالة» (هر بدعتی گمراهی است )

ص: 36


1- تاریخ طبری ، 277/3، حوادث سال 23 هجری.
2- الاستيعاب ، ابن عبد البر ، 1145/3 ، ترجمه شماره 1878 ، شرح حال عمر بن الخطاب.
3- النهاية ، ابن اثير، 107/1، ذيل لغت بدع.
4- البداية والنهاية ، ابن كثير ، 150/7، حوادث سال 23 هجری، خبر سلمة بن قيس الاشجعي والاكراد.
5- تاريخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 131، تاریخ عمر ، في خلافته.
6- صحیح بخاری ، 100/3 ، ح 265 ، کتاب صلاة التراويح، باب فضل من قام رمضان.
7- صحیح مسلم ، 5922 ، ح 867، کتاب الجمعة ، باب تخفيف الصلاة والخطبه.

آیا این حدیث را در سنن نسائی(1) نخوانده اید که رسول اکرم فرمودند : «كل بدعة ضلالة وكل ضلالة في النار » ( هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است )

سؤال سوم

برادران اهل تسنن ! آیا تا به حال این فتوای عجیب و خنده آور را از امام بخاری شنیده اید ؟ آیا می دانید که امام بخاری می گوید: اگر دو نوزاد از یک گاو یا بز شیر بخورند ، خواهر و برادر رضاعی شده و با هم محرم می شوند و نمی توانند با هم ازدواج کنند ؟

امام سرخسی بعد از آنکه نظر خود را بیان می کند و می گوید اینگونه شیر خوردن سبب محرمیت نمی شود می نویسد: (2)

«وكان محمد بن اسماعيل البخارى صاحب التاريخ يقول : تثبت الحرمة وهذه المسأله كانت سبب اخراجه من بخارا،»

(محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می گوید : به وسیله این شير خوردن محرمیت حاصل می شود . لذا به خاطر همین فتوی او را از بخاری بیرون کردند.)

سؤال چهارم

بانوان اهل تسنن ! آیا می دانید در مکتب تسنن ، زن ارزش و احترامی ندارد تا آنجا که در این مکتب زن را در ردیف حیواناتی همچون سگ و الاغ و شتر قرار داده اند؟ .

مسلم (3) از ابوهریره این حدیث را نقل می کند:

«قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقطع الصلاة، المرأة والحمار والكلب»

(عبور زن والاغ و سگ نماز را باطل می کند)

ص: 37


1- سنن الکبری ، نسائی ، 3 / 450 ، ح ،5892 ، کتاب العلم ، باب الغضب عند الموعظه .
2- المبسوط ، سرخسی، 297/30 ، کتاب الرضاع، باب تفسير لبن الفحل .
3- صحیح مسلم ، 1 / 366 ، ح 266، کتاب الصلاة، باب قدر ما يستر المصلى.

البته این تعبیرات به قدری سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته است . عائشه می گوید : (1)

«جعلتمونا بمنزلة الكلب والحمار ...»

(ما زنان را در ردیف سگ و الاغ قرار داده اید. )

اینها نمونه مختصری از سؤالاتی است که باید جماعت اهل تسنن به آن پاسخ دهند .

کسانی که مایل هستند سؤالات بیشتری را در اعتراض به اهل سنت بدانند به دو کتاب «دریغ از یک جواب» و «از صحیحین دفاع کنید » مراجعه نمایند. ما در این دو کتاب سعی کرده ایم با استناد به کتب معتبر اهل تسنن و ارائه تصویری از اصل کتاب، جماعت اهل سنت را به پاسخگویی دعوت نماییم.

این دو کتاب علاوه بر آنکه شبهات گوناگونی را بر مکتب تسنن وارد می کند چون به شیوه ای جدید مطالب مستند شده، لذا از قوت و استحکام و اعتبار خاصی برخوردار است و کسی نمی تواند ادعا کند که فلان مطلب را در کتاب مورد نظر نیافتم چه اینکه ما اصل کتاب را مقابل چشمان خواننده گذاشته ایم و او را از مراجعه به کتب گوناگون بی نیاز نموده ایم.

در ادامه مناسب است درباره کتاب شبهای پیشاور به نکاتی اشاره کنیم :

این کتاب یکی از کتابهایی است که در نوع خود از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و تا کنون بیش از چهل نوبت تجدید چاپ شده است.

موفقیت این اثر از عوامل گوناگونی سرچشمه گرفته که به برخی از آنها اشاره می کنیم :

1 - اولین و مهمترین عامل در موفقیت این اثر-با وجود اینکه بیش از پنجاه سال از تألیف آن می گذرد و همواره به همان شکل اولیه تجدید چاپ شده است - اخلاص مؤلف در نگارش این اثر است.

2 - روش مناظره، روشی است که به دلیل تنوّع و تعدّد و کیفیت بیان مطالب ، هر

ص: 38


1- مسند احمد بن حنبل ، 125/6 ، مسند عائشه .

خواننده ای را به خود جذب می کند. و از آنجا که این کتاب به این روش تنظیم گردیده و مهم تر اینکه به زبان فارسی تألیف شده، از جذابیت خاصی برخوردار است .

3-جامعیت منابع از یک سو و کثرت موضوعات بررسی شده از سوی دیگر، این کتاب را در ردیف کتب موفق قرار داده است.

با این همه یکی از مهم ترین عواملی که استفاده از این اثر ارزشمند را محدود می کند، همخوان نبودن منابع مورد استناد با کتب موجود است، به گونه ای که خواننده محقق وقتی در پی منبعی که در این کتاب به آن استناد شده می رود در بسیاری از موارد، مطلب مورد نظر را در منبع یاد شده نمی یابد .

این هماهنگ نبودن به دو دلیل صورت می گیرد:

1 - با توجه به اینکه کتاب حاضر حدود پنجاه سال قبل تألیف گردیده و در این مدت ، منابع مورد استناد در آن ، بارها به صورتهای گوناگون تجدید چاپ شده است و منابعی که امروز در دسترس ماست با منابعی که مؤلف به آن دسترسی داشته از نظر چاپ متفاوت است، در نتیجه منابعی که مؤلف به آنها استناد کرده از نظر جلد و صفحه باكتب موجود هماهنگی ندارد و هنگامی که خواننده به همان جلد و صفحه ای که گاه مؤلف به آن اشاره کرده مراجعه می کند و مطلب مورد استناد را نمی یابد ، گمان می کند که مطلب مورد نظر مستند نیست.

متأسفانه در بسیاری از تحقیقات قدیم و جدید این کاستی دیده می شود و باعث محدود شدن استفاده از این گونه تحقیقات گردیده است.

2 - یکی از کارهایی که بعضی از اهل تسنّن مدتهاست به آن مشغول اند ، تبدیل و تحریف در منابع خود است؛ به گونه ای که با حذف یا جابجایی بعضی از مطالب، می خواهند بعضی از حقایق را کتمان کنند و این باعث شده است که برخی از مطالبی که مؤلف از کتب اهل تسنن نقل کرده، در کتبی که امروز در دسترس است پیدا نشود.

از این رو تصمیم گرفتیم با مستند کردن این کتاب و استخراج منابع آن و تطبیق آن با چاپهای کنونی، بر ارزش علمی این اثر بیفزاییم، تا علاوه بر عموم مردم، خواص

ص: 39

نیز بتوانند از آن بهره مند گردند .

در اینجا لازم است به دو نکته مهم اشاره کنیم:

نکته اول: آنچه گاهی دربارۀ اصل این کتاب مطرح می شود ، این است که چنین مناظره ای که مؤلف ترسیم می کند، وقوع خارجی نداشته و این، ساخته و پرداخته خود مؤلف است .

در جواب می گوییم:

اولاً : تمام مجلاتی که در آن زمان، این مناظره را به چاپ می رساندند ، امروز در آرشیوها موجودند؛ همچنان که نسخه ای از صفحۀ اول مجله دُرّ نجف که از وقوع چنین مناظره ای حکایت می کند، در چاپهای اولیه این کتاب و همچنین در آخرین چاپ نشان داده شده است. علاوه بر اینکه می توان با سفر به شهر پیشاور و مراجعه به محله هندیها در نزدیکی مسجد رسالدار، از مکان مناظره دیدن کرد و حتی مکانی که سلطان الواعظین در آنجا می نشسته و مناظره می کرده همچنان موجود است که بعضی از بزرگان اخیراً از آن مکان دیدن کرده اند .

ثانیاً: بر فرض که چنین مناظره ای واقع نشده باشد ، باز هم به اعتبار این کتاب آسیبی نمی رسد؛ زیرا اعتبار این گونه کتب، به منابع و استدلالهای مطرح شده در آن است .

نکته دوم: اعتراض دیگری که بعضی از مغرضان اهل تسنّن درباره این کتاب مطرح می کنند ، این است که می گویند برخی از منابع مورد استناد در آن مرتبط با اهل تسنّن نیست ، بلکه مؤلفان آنها متهم به تشیع هستند .

در جواب این اعتراض می گوییم:

اولاً، در میان اهل تسنّن رسم شده است که هر یک از بزرگانشان فضیلتی از اهل بیت رسول اکرم یا مطاعنی از خلفا و یا حتی مطلبی را که به نفع تشیع باشد نقل کند ، متهم به تشیّع و رافضی بودن می شود؛ هر چند در جای دیگر به گفته همان عالم استناد می کنند.

ص: 40

ابن حجر در لسان المیزان(1) در شرح حال ابراهيم بن عبدالعزيز بن الضحاک می نویسد : «ذكره أبو الشيخ ثم أبو نعيم انه قعد للتحديث فأخرج الفضائل، فأملى فضائل أبي بكر ثم عمر، ثم قال : نبدأ بعثمان او بعلى فقالوا: هذا رافضي فتركوا حديثه . »

( ابوالشیخ و ابونعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آنگاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند).

سپس ابن حجر در نکوهش این تفکر می نویسد:

« هذا ظلم بيّن . فانّ هذا مذهب جماعة من أهل السنّة أعنى التوقف في تفضيل احدهما على الآخر و ان كان الأكثر على تقديم عثمان ، بل كان جماعة من أهل السنّة يقدّمون عليّاً على عثمان ، منهم سفيان الثورى و ابن خزيمة .»

( این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل سنّت است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می دهند ؛ گرچه گروهی از اهل سنّت هم علی را بر عثمان مقدم می دانند که از آنهایند سفیان ثورى و ابن خزيمة ).

لذا با مراجعه به شرح حال بزرگانی از اهل تسنّن ، همانند : احمد بن شعیب نسائی ، حاکم نیشابوری، عبدالرزاق صنعانی، واقدی، عبدالله مدینی ، عثمان بن ابی شیبه ، ابن اسحاق، محمد بن جریر طبری، ابن ابى الحديد، سليمان بن ابراهیم قندوزی حنفی ، محمد بن يوسف گنجی شافعی ، ابراهیم بن محمد حموینی ، ابن مغازلی شافعی ، موفق بن احمد خوارزمی و دیگران آشکار می شود که چگونه حاضرند به سبب عنادی که با مذهب تشیّع دارند، بعضی از بزرگان خود را به دلیل بیان حقایقی متهم به تشیّع نموده، در نهایت کلام آنها را بی اعتبار بدانند .

ص: 41


1- لسان الميزان ، ابن حجر عسقلانی، 1 / 113 ، ترجمه شماره 218، شرح حال ابراهيم بن عبدالعزيز بن ضحاک المديني.

در اینجا مناسب است دربارۀ این موضوع به نکاتی اشاره کنیم:

اول: رجالیون اهل تسنّن برای توثیق یک راوی شرایطی را بیان کرده اند، چنان که نووی می نویسد: (1)

« أجمع الجماهير من أئمّة الحديث والفقه انه يشترط فيه أن يكون عدلاً ضابطاً بأن يكون مسلماً بالغاً عاقلاً سليماً من أسباب الفسق و خوارم المروءة متيقظاً حافظاً...»

(بیشتر پیشگامان در فقه و حدیث اجماع دارند که راوی حدیث باید عادل و دارای حافظه قوی باشد. همچنین مسلمان ، بالغ، عاقل و ایمن از موجبات فسق و از بین برنده جوانمردی ، بینا و نگاهبان باشد.)

و نیز ابن صلاح در مقدمه اش 2(2)به همین شرایط اشاره کرده است.

با توجه به آنچه نقل شد، معلوم می شود که مذهب و اعتقادات راوی در اعتبار یا بی اعتباری گفته های او نقشی ندارد، چنان که ابن حجر عسقلانی می نویسد: (3)

«و أما التشيّع، فقد قدّمنا انه اذا كان ثبت الاخذ و الاداء لا يضرّه .»

(اما تشیّع ، قبلا گفتیم که اگر قدرت ضبط و ارائه داشته باشد ، ایرادی ندارد و می توان از او حدیث نقل کرد. )

از این کلام ابن حجر استفاده می شود که عقیده راوی در صحت و بطلان سخن او نقشی ندارد، بلکه مهم وثاقت و عدالت اوست.

دوم: در اصطلاح اهل تسنّن ، شیعه به سه گروه اطلاق می شود:

1 - کسانی که دوستدار امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده، آن حضرت را بر اصحاب پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )و عثمان مقدّم بدارند، به آنها شیعه می گویند .

ص: 42


1- تدريب الراوى ، سیوطی ، ص 197 ، نوع 23.
2- مقدمه ابن صلاح، ص 104 ، نوع 23 .
3- هدى السارى، ابن حجر عسقلانی ، ص 400 ، فصل 9.

ابن حجر در هدی الساری می نویسد : (1)

«والتشيّع محبّة علىّ وتقديمه على الصحابه .»

( تشیّع یعنی دوست داشتن علی(علیه السّلام) و مقدّم داشتن او بر اصحاب پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . )

و در تهذيب التهذیب می نویسد: (2)

«فالتشيّع في عرف المتقدّمين هو اعتقاد تفضيل علىّ على عثمان»

(شیعه بودن در میان گذشتگان، اعتقاد بر فضیلت علی(علیه السّلام) بر عثمان بوده است. )

2 - کسانی که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بعد از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از همه خلایق افضل و برتر می دانند و به برخی از صحابه، مانند عثمان ،طلحه ،زبیر ،معاویه و ... طعن می زنند؛ این گروه را غالیان در تشیع نامیده اند . با این حال، علمای رجال و صاحبان صحاح، روایات این دسته را پذیرفته، عقیده آنها را دلیل بر بی اعتباری آنها نمی دانند.

ابن حجر می نویسد: (3)

«و ربّما اعتقد بعضهم انّ عليّاً أفضل الخلق بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و إذا كان معتقد ذلك ورعاً ديناً صادقاً مجتهداً فلا ترد روايته بهذا.»

( چه بسا برخی از غالیان معتقدند که علی پس از پیامبر ، برترین خلق است. اگر کسی که این اعتقاد را دارد، ،پارسا ،دیندار، راستگو و مجتهد باشد، به واسطه این اعتقاد روایتش مردود شمرده نمی شود.)

ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد : (4)

«فبدعة صغرى كغلوّ التشيّع . وكالتشيّع بلا غلوّ ولا تحرف. فهذا كثير

ص: 43


1- همان ، ص 459 ، فصل 9.
2- تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی، 58/1 ، ترجمه شماره 145، شرح حال أبان بن تغلب .
3- همان.
4- میزان الاعتدال ، ذهبی ، 118/1 ، ترجمه شماره 2 ، شرح حال ابان بن تغلب .

فى التابعين وتابعيهم مع الدين والورع و الصدق . فلو ردّ حديث هؤلاء لذهب جملة من آثار النبوية و هذه مفسدة بيّنه .»

( بدعت کوچک همانند غلو شیعیان و یا شیعه بیغلو و تحریف است . این اعتقاد در تابعان و تابعانِ تابعان با اینکه دیندار و پارسا و راستگو هستند زیاد است. اگر حدیث این گروه قبول نشود مجموعه ای از آثار پیامبر اکرم نابود می شود و این فسادی روشن است . )

سپس در چند سطر بعد این گروه را معرفی می کند:

«فالشيعي الغالي في زمان السلف و عرفهم هو من تكلّم في عثمان و الزبير و طلحة و معاوية وطائفة ممن حارب عليّاً و تعرّض لسبّهم».

(شیعه غالی در عرف گذشتگان، کسی است که نسبت به عثمان و زبیر و طلحه و معاویه و گروهی که با علی جنگیدند سخن گفته، به آنان دشنام می دهد.)

ابن عدی در الکامل(1) در شرح حال ابان بن تغلب می نویسد :

«لأبّان أحاديث و نسخ و أحاديثه عامّتها مستقيمة إذا روى عنه ثقة و هو من أهل الصدق فى الروايات و إن كان مذهبه مذهب الشيعة و هو معروف في الكوفة وقد روى نحواً أو قريباً من مائة حديث و قول السعدى مذموم المذهب مجاهر يريد به انّه كان يغلو في التشيّع لم يرد به ضعفاً في الرواية و هو في الرواية صالح لابأس به .»

(ابان، احادیث و نوشته هایی دارد که مجموع احادیثش درست است. او در حدیث گویی صادق است ؛ گرچه شیعی مذهب است و حدود صد حدیث روایت کرده است و گفته سعدی که او را مذموم المذهب دانسته، مرادش این است که او در شیعه بودنش غلو می کرده، ولی این گفته ضعفی بر روایت آبان وارد نمی سازد و او در نقل حدیث بی اشکال و درستکار است.)

ص: 44


1- الكامل، ابن عدی، 390/1، شرح حال ابان بن تغلب .

بدین سان روشن می شود که سخن راوی با هر عقیده و مذهبی - معتبر است و مذهب و عقیده او به اعتبار کلامش آسیبی نمی رساند.

شاهد مطلب، روایات فراوانی است که صحاح اهل تسنّن به ویژه صحیح بخاری و مسلم از راویانی با مذاهب گوناگون نقل نموده اند .

ابن حجر در هدی الساری(1) از حدود شصت نفر نام می برد که صحیحین از آنها حدیث نقل کرده اند، در حالی که آنها دارای مذهبهایی همانند شیعه ، خوارج ، قدریه، ناصبی ، اباضی ، جهمیه و ... هستند.

3- کسانی که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارند ، رافضی گویند.

ابن حجر در هدى الساری می نویسد : (2)

«فمن قدمه ( على(علیه السّلام) ) على أبي بكر و عمر ، فهو غال في تشيّعه و يطلق علیه رافضی .»

(کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدّم بدارد غلو کننده در تشیّع است و به او رافضی گفته می شود. )

از میان این سه گروه، تنها گروهی که اهل تسنّن گفتار آنان را معتبر نمی دانند ، همین گروه سوم است وگرنه در نظر بزرگان اهل تسنّن، دو گروه اول معتبر و سخن ایشان قابل استناد است.

و پر واضح است کسانی که گاه سلطان الواعظین به کتب آنها استناد کرده است از گروه سوم نیستند ، بلکه جزء کسانی هستند که اندک محبت اهل بیت پیامبر در دل آنان جای داشته و با دیده انصاف به برخی از وقایع نگریسته اند . لذا شکی در سنّی بودن آنها نیست؛ چه اینکه به حداقل اصول مذهب شیعه اعتقاد ندارند.

ص: 45


1- هدى الساری، ابن حجر عسقلانی ، ص 459، فصل 9.
2- همان.

ثانیاً: در صورتی که برخی از منابع مورد استناد توسط مؤلف را قبول نکنند ، ما در پاورقی ، بعد از اتمام هر بحث ضمائم فراوانی را از سایر کتب اهل تسنّن در اثبات مطلب مورد بحث گردآوری کرده ایم که چه بسا ضمائم در مجموع این کتاب بیشتر از منابعی باشد که مؤلف به آن استناد کرده است .

در اینجا شایسته است این نکته را یادآور شویم که سلطان الواعظین در سرتاسر این کتاب افزون بر 2000 مرتبه به بیش از 210 کتاب از اهل تسنّن استناد کرده است که ما علاوه بر استخراج حدود 90% از منابع مزبور بیش از این مقدار، از دیگر کتب اهل تسنن به آن افزوده ایم.

مختصری از شرح حال مؤلف

قبل از پرداختن به روش تحقیق ، مختصری از زندگی مؤلف را بیان می کنیم:

مرحوم سيد الخطباء و المتكلمين سلطان الفضلاء ، و الواعظین ، حاج سید محمد معروف به سلطان الواعظین شیرازی، عالمی کامل و واعظی عامل ، از جمله ستارگان درخشنده و مشعلهای فروزان حوزه علمیه قم است.

وی فرزند مرحوم سید علی اکبر ( اشرف الواعظين ) معروف به اکبر شاه می باشد ، در ماه ذی القعده الحرام سال 1314 قمری در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوران طفولیت، مقدمات اولیه را در مدرسه پامنار تهران به اتمام رسانید و در سال 1326 قمری با پدر بزرگوارش عازم عتبات عالیات شد. در مدت دو سال که آنجا توقف داشت ، تحصیلات سطوح را نزد مرحوم مرندی و شهرستانی به پایان رساند و همراه پدر به کرمانشاه بازگشت .

وی با استفاده از فن بیان و وعظ به نشر معارف اسلامی مشغول گردید . برای تکمیل علم و کمال و انجام وظایف و افاضه و استفاضه ، مسافرتهای بسیاری به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر و هندوستان نموده و با طوایف بسیاری از یهود و هنود و منحرفان از دین، از قبیل بهائیها و قادیانیها ، مناظرات دینی

ص: 46

و مذهبی انجام داده که مهم ترین آنها دو مناظره مبسوطی است که در سال 1345 قمری در هندوستان صورت گرفته است :

1 - مناظره ای که در دهلی، با دانشمندان و براهمه و بت پرستان هند در حضور گاندی، زعیم و قائد هند، برگزار گردیده و در پایان به اثبات حقانیت دین مقدس اسلام و خاتمیت رسول اکرم انجامیده، چنان که در جراید آن زمان درج شده است.

2 - مجلس مناظره بزرگی که با حضور حدود دویست نفر از رجال و بزرگان شیعه و اهل تسنّن در شهر پیشاور پنجاب هند ( پاکستان کنونی ) با دو عالم بزرگ اهل تسنّن ، حافظ محمد رشید و شیخ عبدالسلام انجام گرفت. در مدت ده شبی که این مناظره انجام می شد، هر شب متجاوز از هشت ساعت به طول می انجامید.

خبرنگاران چهار روزنامه و مجله بزرگ گفت و گوی طرفین را نوشته، در جراید و مجلات خود منتشر می کردند. در پایان شب دهم، شش نفر از بازرگانان و اصناف و اشراف پیشاور در همان مجلس ، مذهب حقه جعفریه را اختیار کردند.

همان مناظرات پس از سی سال، نخستین بار در سال 1375 قمری به دلیل نیاز اجتماع و در پاسخ به شبهه پراکنی های عده ای مغرض، با بازنگری و مشاوره با حضرت آية الله العظمی بروجردی به صورت کتاب بزرگی منتشر گردید و پس از آن نیز سالهاست که منتشر می شود و همواره مشعل فروزان حق جویان بوده است.

مرحوم سلطان الواعظین در ده سال پایانی عمر به علت کسالت قلبی از منبر منع و به کلی خانه نشین شد، به گونه ای که حتی قادر بر حرکت هم نبود. تا اینکه در ماه شعبان 1391 قمری در تهران دار فانی را وداع گفت. آن گاه پیکر ایشان با تجلیل فراوان به قم منتقل گردید و بعد از تشییع شکوهمندی که از طرف آیة الله مرعشی نجفی انجام شد، در مقبره ابو حسین به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد

آنچه از تالیفات ایشان به چاپ رسیده عبارت اند از :

1 - کتاب شبهای پیشاور که تا کنون بیش از چهل نوبت به چاپ رسیده است.

ص: 47

همچنین این کتاب به زبانهای عربی همراه با تحقیقی مختصر و اُردو و انگلیسی ترجمه شده است. البته چنان که از قرائن پیداست ، مترجم انگلیسی - که شخصی پاکستانی الاصل بوده- در ترجمه امانت داری نکرده و برخی مطالب کتاب را وارونه و برخلاف معتقدات شیعه ترجمه کرده است.

بی گمان اولین تحقیق نسبتاً مفصل همراه با اضافات، تحقیقی است که پیش روی شماست که ان شاء الله در صورت نیاز، همین تحقیق به سه زبان یاد شده به طور کامل ترجمه خواهد شد.

2-صدمقاله سلطانی . این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است

3- گروه رستگاران . این کتاب نیز بارها چاپ شده و اخیراً پس از تحقیق به عربی ترجمه و جلد اول آن منتشر گردیده است.

روش تحقیق

با توجه به آنچه یاد شد، در تحقیق کتاب حاضر نکات زیر قابل ذکر می باشد :

1 - به دلایلی تمام منابع ذکر شده در این کتاب را نتوانستیم استخراج کنیم که در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم :

الف - تا آنجا که ما جست و جو کردیم، برخی از کتبی که مؤلف به آنها استناد کرده ، یا اصل آن مفقود گشته و یا دسترسی به آن بسیار دشوار است .

و همچنان برای ما مجهول است که آیا استناد مؤلف به این کتب نادره ، به دلیل آن بوده که به آنها دسترسی داشته، یا با اعتماد و استناد به کتب دیگر از این کتب کمیاب یاد کرده است. البته در برخی از موارد کتاب مورد، نظر جزء كتب نادره نبود، ولی ما به آنها دسترسی پیدا نکردیم.

ب - در مواردی سلطان الواعظین نام مستعار مؤلفی را ذکر کرده مانند: حاکم ، حافظ ، نیشابوری و امثال آن و مطلبی را از او نقل کرده است. با جست و جوهای فراوان دریافتیم که این نام مشترک میان چند نفر است و با وجود اینکه آن افراد هر

ص: 48

کدام تألیفات متعددی داشتند، در نهایت نتوانستیم دریابیم که مراد ایشان کدام مؤلف و کدام کتاب بوده است .

با در نظر گرفتن این دو مورد و نیز با توجه به تحریفات فراوانی که در کتب اهل تسنّن رخ داده، عدم توفیق در استخراج برخی منابع منطقی می نماید.

2 - منابع به گونه ای استخراج شده که با تغییراتی که در چاپهای گوناگون از نظر تعداد مجلدات و صفحات دیده می شود، مطلب مورد نظر به راحتی قابل دسترسی است. بر این اساس علاوه بر ذکر جلد و صفحه ، به باب و فصل کتاب نیز اشاره شده است .

3 - متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را در پاورقی آورده ایم، بجز در موارد زیر:

الف - جایی که سلطان الواعظين متن کامل حدیث یا عبارت مورد استناد را به زبان عربی ، به طور صحیح در متن آورده باشد .

ب - جایی که حدیث یا عبارت مورد نظر قبلاً به طور کامل در پاورقی ذکر شده باشد که با ارجاع به مورد پیشین، از تکرار آن خودداری کرده ایم.

ج - در مواردی اندک به دلیل آنکه ذکر کامل متن ضروری نمی نمود ، به آدرس دادن بسنده کرده ایم.

4 - مواردی که مؤلف، متن یا حدیثی را کاملا فارسی یا برخی از عبارات آن را فارسی نقل کرده و آنچه ما یافتیم با آنچه مؤلف نقل کرده کاملاً هماهنگی داشته باشد ، در پاورقی ابتدا متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را آورده ایم، سپس به آدرس آن اشاره کرده ایم، ولی اگر متن استخراج شده با آنچه سلطان الواعظین نقل کرده است متفاوت بوده، ابتدا به آدرس سپس به متن کامل آن اشاره کرده ایم.

5 - با توجه به اینکه مباحث به شکل مناظره ای بیان می شده و تقریباً به همان شکل هم تدوین گردیده، سلطان الواعظین در موارد متعددی احادیث و عبارات را با توضیحات اضافی و شرح و تفصیل بیان کرده است که با مراجعه به کتب مذکور، آن شرح و تفصیل دیده نمی شود، بلکه با در نظر گرفتن مجموع منابع ذکر شده ، کلیات مطلب مورد بحث اثبات می شود.

ص: 49

6 - در مواردی مؤلف، بخشهای مختلفی از احادیث گوناگون را در کنار هم و به عنوان یک حدیث نقل کرده است که در چنین مواردی هر قسمت از عبارت را مستند کرده و در پاورقی به منبع دقیق آن اشاره کرده ایم. البته در جاهایی هم نتوانستیم دریابیم که عبارت نقل شده بخشی از حدیث است، یا قسمتی از عبارت کتابی است و یا اینکه در آنجا مؤلف کلام خود را به زبان عربی ایراد کرده است .

7- گاهی مؤلف حدیثی را از چند نفر نقل می کند که با مراجعه به آن کتب معلوم گردید که عبارت نقل شده مربوط به یکی از آن کتب است و بقیه با اختلاف فراوان در لفظ به آن حدیث اشاره کرده اند که تا حد امکان به این موارد هم در پاورقی اشاره کرده ایم.

8-در چاپهای قبل ترجمه آیات و بعضی از عبارات عربی در پاورقی قرار داشت که ما آنها را در متن و بعد از عبارت عربی داخل پرانتز قرار داده ایم.

9 - توضیحاتی که در پاورقی ذکر شده، اعم از بیان معانی لغات یا توضیح دربارهٔ بعضی از امکنه و یا هر نکته ای که جنبۀ توضیحی دارد، مربوط به مؤلف است.

10 - كتاب مودة القربی، از میر سید علی همدانی و فصل الخطاب، از خواجه پارسا بخاری در زمان تحقیق در دسترس ما نبود. لذا از کتاب ينابيع المودّة قندوزی که این دو کتاب را در خود جای داده است استفاده کرده ایم .

11 - در مواردی سلطان الواعظین این گونه استناد می کند: قندوزی در ینابیع المودّة از مسند احمد از ترمذی از ثعلبی این حدیث را نقل می کند که در چنین مواردی به استخراج منبع اوّل بسنده کرده ایم.

12 - از تمام منابعی که در این کتاب به آنها استناد شده است و تمام آنچه ما به آن افزوده ایم، تصویری تهیه شده که در صورت نیاز آن را جداگانه به عنوان اسناد این کتاب به چاپ خواهیم رساند.

13 - از آنجا که روش تألیف کتاب تقریباً به شیوه گفتاری است خواننده در مواردی دچار مشکل می شود. لذا با ویرایش ادبی ، سعی در روان تر شدن متن کتاب نموده ایم.

البته در متن کتاب تغییری ایجاد نکرده ایم و اگر جایی اضافه شدن کلمه ای برای

ص: 50

روان تر شدن عبارت لازم می نمود آن را در میان دو قلاب قرار داده ایم.

این نکته نیز گفتنی است که با وجود همه تلاشی که در تکمیل این مجموعه صورت گرفت همچنان مواردی باقی مانده است که به دلایلی استخراج منبع نشده است لذا از خوانندگان تقاضا داریم اگر موارد جدیدی را استخراج نمودند ما را یاری نموده تا این کتاب در چاپهای بعد تکمیل گردد.

در پایان سزاوار است از آیت الله سید جعفر سیدان که همواره مشوق اینجانب بودند قدردای نمایم.

همچنین از مرحوم حجة الاسلام والمسلمین علی نقی مقدسیان که خدماتی را ارائه نمودند یادی کرده و از خداوند برای ایشان طلب مغفرت می نمایم.

و نیز شایسته است از احباب گرام حجج الاسلام سید جواد موسوی ، سید رضا موسوی، سبط حیدر زیدی، مهدی شاد مرادی، علی صارمی ، مجید گج کار تهرانی ، حسین نگارنده، سید مصطفی حافظی، حسین کرامتی و جلال حسین زاده که هر کدام در مقطعی در تخریجات مرا را یاری نمودند تشکر نمایم.

همچنین از سرکار خانم طاهره موسوی که در حروفچینی و جناب آقای محمّد جواد واعظی که در حروفچینی اصلاحات و اضافات نهایی همکاری نمودند نیز تشکر می نمایم.

از خوانندگان محترم تقاضا دارم هر گونه خطای محقّق را به دیده اغماض نگریسته و با پیشنهادها و نظرات سازنده خود، این جانب را یاری نمایند .

امید است که این زحمات مورد قبول حجة بن الحسن المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفته ،

موجبات خوشحالی صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) را فراهم آورد.

15 شعبان 1427

عبد الرضا درایتی

ص: 51

ص: 52

سر آغاز

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الواحد الأحد الفرد الصمد الذى لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد والصلاة والسلام على رسوله سيّد الاوّلين والآخرين خاتم الأنبياء والمرسلين الطهر الطاهر والعلم الزّاهر أبي القاسم محمّد بن عبدالله وعلى أهل بيته الطيّبين الطاهرين سيّما ابن عمّه و وصيّه و وارث علمه و أمينه على شرعه و خليفته المنصوص في أمّته أميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب الفارق بين الحقّ والباطل ولعنة الله على أعدائهم والمتنكّبين عن طريقتهم من الخوارج والنّواصب .

به فضل و لطف پروردگار متعال از همان ایامی که وارد اجتماع شدم، پیوسته پیرو سادگی بوده و از حیث گفتار و کردار خودنمایی نداشتم و از عجب و خودخواهی برکنار بودم.

با آنکه نشو و نمایم در خانه ای بود که همه نوع وسایل تعیّن و اسباب تنعّم در آن فراهم بود، ولی به حکم طبع و فطرت سادۀ خود از تعیّن روی گردان و از تجمّل گریزان و از طلب شهرت و خودآرایی- که به آفات آن کاملا واقف بودم - نفور و مُعرض [بودم ].

ص: 53

در این موقع نیز که به امر و اصرار جمعی از مراجع و اکابر علمای اعلام و فقهای فخام و فضلاء و دانشمندان کرام و علاقه مندان به دیانت و اقتضای وقت، چاپ این كتاب ، مطمح نظر قرار گرفت، به مقتضای همان اصل طبیعی و سادگی فطری می خواستم کتاب حاضر را با بساطت و بدون دیباچه و مقدمه، خالی از هر پیرایه به چاپ رسانم، لکن به صلاحدید و اصرار بعضی از دوستان، خاصّه دانشمند عزیز آقای دکتر عبدالحمید گلشن ابراهیمی که از مفاخر اساتید فرهنگ می باشند ، مصمّم شدم مختصر مقدّمه ای بر این کتاب بنویسم که در این مقدّمه کشف حقایق نموده و توضیح کاملی در بعضی از موضوعات کتاب داده و علت چاپ آن را ذکر نموده و به بعض از ایرادات و شبهات مخالفین مختصراً اشاره شود.

و چون ممکن است با چاپ این کتاب از هر طرف، مورد حملات و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم - هم چنان که پیشینیانِ ما گرفتار این نوع حملات گردیده اند - لکن چه باک که به خوبی بر قول ادیب دانشمند معروف عتابی شامی (1) واقفم که به حقیقت درست گفته :

« من قرض شعراً أو وضع كتاباً فقد استهدف للخصوم واستشرف للألسن إلّا عند من نظر فيه بعين العدل وحكم بغير الهوى وقليل ماهم . »

( هر کس شعری بگوید یا کتابی بنویسد هدف تیرهای زننده دشمنان و زبانهای تند آنها قرار گیرد، مگر آن کسانی که به دیده عدل و انصاف بنگرند و بدون هوی و هوس حکم بنمایند و این قبیل اشخاص بسیار کم اند .)

بدیهی است همان قسمی که اهل نطق و بیان مورد حملات قرار می گیرند ارباب قلم و نویسندگانی هم که پردۀ ظلمت جهل [ و ] تعصّب را دریده و حقایق را آشکار می نمایند، از حملهٔ مردمان ناراضی ؛ یعنی کسانی که خلاف اغراض و اهوای آنها قلم

ص: 54


1- ابو عمر و كلثوم بن عمرو بن ایوب شامی کاتب شاعر بلیغ معروف و از شعرای دولت عبّاسيّه و معاصر خليفه مأمون الرشید عباسی بوده. ( مؤلف )

فرسایی شده است در امان نخواهند بود، ولی به مقتضای گفته شیخ اجل شیراز :

سعدی افتاده ای است آزاده*** کس نیاید به جنگ افتاده

ما را با مردمان پرخاشگر و ستیزه گر سرِ جنگ و مناقشه نیست.

لیکن اگر حمله ای توأم با علم و عقل و منطق و نزاکت باشد با طیب خاطر و به جان و دل می پذیریم- هر چند که عالم منصف در مباحثات و مقابله با حقایق منطقی انصافاً حمله نمی کند - و اگر پای فحش و ناسزا و تهمت و افتراء و اعتراضات بیجا در میان [ باشد ] و با هو و جنجال مقابله نمایند، داعی از مجادله برکنار [بوده ] و به حکم آیۀ کریمۀ : «وَعِبادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً » (آیۀ 63 سورۀ (25) الفرقان) ( بندگان خاص خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابی کنند با سلامت نفس و شیرین زبانی پاسخ گویند رفتار می نمایم)، چه خوش سُراید ادیب پارسی :

حاشا که جواب تلخ هر کس گویم*** یک بد شنوم از کس و واکس گویم

این نیست بد من که بدم گوید کس*** این است بد من که بدکس گویم

آنچه اکنون می توانم پیش بینی کنم، گذشته از عیب جوییهای مردمان حسود و عنود، از سه جهت ممکن است مورد اعتراض و ایراد و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم :

اعتراض اهل ادب و جواب به آنها

1 - نخست اعتراضی است که فضلاء و اهل ادب به ظواهر عبارات و معانی عالیه این کتاب خواهند نمود که چرا این کتاب از مضامین بِکر ادبی و معانی بلند فلسفی و علمی و سجع و قافیه برکنار می باشد.

در پاسخ می گویم: قبلاً تذکر دادم که داعی در تمام عمر هیچ گاه قصد خودنمایی نداشتم بلکه از روی واقع، آن ذره که در حساب ناید من هستم .

ثانياً عقیدۀ داعی این است که گوینده و نویسنده یا باید رسماً در مجالس درس و

ص: 55

بحث فضلاء صحبت کند و برای آنها بنویسد، یا برای عموم و طبقۀ متوسط.

بدیهی است در این قبیل موضوعات، فضلاء و اهل علم و فلسفه کتابهای بسیار نوشته اند [که] تکرار و تحریر نظیر آنها برای فضلاء و طبقهٔ خواص ، زیره به کرمان بردن است کحامل التمر الى هجر وداعى مسودة الى النضال، ولی برای عموم و طبقه متوسط که همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، گفتن و نوشتن مطالب علمی و فلسفی به کلّی غلط و بی فایده و موجب تضییع عمر آنهاست [ و ] بایستی مطالب عالیه

با بیانی ساده ادا شود.

ثالثاً محرّک داعی در اقدام به این کار، آن نبوده است که قلم به دست گرفته و با ابتكار قوۀ فكریّه و علمیّه کتاب جالبی تحویل جامعه بدهم، بلکه چون باب مناظرات ، باز و مطالب عالیه ای با زبان ساده ادا شد و در دفاتر و جراید و مجلات ثبت شده بود، مقتضی موجود گردید که از نظر مسلمین، خاصه هموطنان گرامی بگذرد، تا منصفانه قضاوت به حق نموده و فریب فریبندگان را نخورند .

لذا این کتاب، همان محاضرات و گفت و گوهایی است که بین داعی و چند تن از علمای تسنّن رخ داده و ارباب جراید و مجلاتِ هند به وسیله مُخبرين تندنویس حاضر در مجلس مناظره، ضبط و در نامه های یومیّه و هفتگی خود منعکس کرده اند و داعی در طیّ این کتاب همان سخنان و گفت و گوها را که از روی جراید و مجلات استنساخ نموده، بدون جرح و تعدیل به نظر قارئین محترم می رسانم.

فقط در بعض جملاتی که بین ما رد و بدل گردیده - ولو با حربه منطق و دلیل و برهان جواب داده شده - به مقتضای وقت، برای آنکه بهانه به دست بازیگران و ایادی مرموز داده نشود، از نقل آنها در این مجموعه خودداری و در نقل اسناد و مدارک و عبارات اخبار و مطالب تازه ای که لازم بود نیز به اقتضای حال ، تجدید نظر بیشتری نموده و مبسوط تر در معرض افکار اهل علم و انصاف قرار داده [ام ].

امیدوارم که اهل علم و فضل و ادب، با نظر ساده و اصلاح به این کتاب بنگرند و از خُرده گیری و انتقادات ادبی صرف نظر نمایند و چنانچه به سهو و اشتباهی برخورند

ص: 56

غمض عین فرموده و در مقام اصلاح باشند؛ چه آنکه سهو و نسیان ، عادت ثانوی بشر است و غیر از ذوات مقدّسه انبیای عظام و اوصیای کرام از این لغزش احدی مبرّا نیست.

اعتراض اهل خبر و جواب به آنها

2 - اعتراضی است که ممکن است اهل خبر بنمایند که در این کتاب تازه ای نیست ، بلکه همانهایی است که در طی هزار [ و ] سیصد سال گفته و نوشته [ شده است ] و به کرّات تکرار گردیده و در کتب علماء موجود است .

جواب می گویم: موضوعات دینی، فرضیات علمی و مباحث ریاضی و فلسفی نیست که با تغییر زمان عوض گردد و ابتکاری ایجاد شود.

قرآن مجید و اخبار وارده و احادیث منقوله و وقایع تاریخ ، عوض شدنی نیست و البته هر خلفی از سلف خود بهره برمی دارد.

داعی هم آنچه دارم و بهره برداشته ام از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث منقوله و وقایع وارده و تحقیقاتِ ارباب علم و دانش بوده که در حافظۀ خود ضبط و به موقع ابراز نمودم .

اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها

3- اعتراضی است که ممکن است افراد ساده محافظه کارِ ظاهر بینِ طالب اتحاد اسلامی بنمایند که سزاوار نیست به وسیلهٔ نطق و قلم، تحریک احساسات شود و این قبيل كُتب ممکن است تحریک احساسات نماید و بالاخره موجب تفریق کلمه و دو دستگی گردد.

بدیهی است آیین تقوا ما نیز دانیم. اگر ابتداء قلم به دست گرفته و خارج از علم و منطق و ادب، جملاتی نوشته و حملاتی نموده و تهمتهایی بزنیم، قطعاً سزاوار نیست، ولی شخصاً با نظر محافظه کاران ظاهر بین ( یعنی آن اشخاصی که معتقدند که با ذکر حقایق نباید موجب ازدیاد رنجشِ اهل تسنّن گردید ، تا جایی که هیچ نوع

ص: 57

مباحثات علمی و منطقی نشود و در مقابل تهمتها و اهانتها هم هیچ جواب داده نشود ) موافق نیستم و این روش را کاملاً به زیان عالم تشیّع می دانم؛ زیرا به شهادت تاریخ دیده شده هر قدر از طرف ما سکوت و پرده پوشی و محافظه کاری گردیده ، از طرف بعض از آنها بدون رعایت هیچ اصلی از اصول علم و دانش و ادب و تمدّن و تدیّن، پیوسته حملات شدیدی توأم با تهمت و اهانت ، قلماً و لساناً و عملاً به ما شده و جامعهٔ شیعه پیروان اهل بیت طهارت را مورد تاخت و تاز خود قرار داده اند.

از راه تجربه ثابت و محقّق آمده که هر چند از درِ محبّت و دوستی وارد شده ایم و به تمام اعمالِ خلاف عقل و شرع آنها با دیدۀ اغماض نگریسته ایم و تمام فحشها و تکفیرها و تهمتهایی را که بعض نویسندگان آنها به مقدّسات ما داده اند صرف نظر کرده ایم ، در روش و رفتار آنها ذرّه ای تغییر پیدا نشده، بلکه جری تر شده اند و هر موقع که وقتی به دست آوردند نیشهای خود را زده و ما را مورد حملات شدید قرار داده و به طبقۀ عوام ، مشرک و کافر معرفی نموده اند.

بدیهی است با تمام این مقدّمات، چنانچه اشخاصی رعایت نزاکت و جانب دوستی را بنمایند و حاضر به دادن جواب نشوند، قطعاً در حدود وظیفه داری قصور نموده اند.

نه این است که تصوّر رود داعی مخالف اتّحاد فیمابین مسلمین باشم، بلکه طبق آیات قرآنیه و دساتیر عالیۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه معصومین(علیهم السّلام) از عترت طاهره ، جدّاً طرفدار این معنی هستم، چون سعادت و سیادت و قومیّت و ملیّتِ اسلامیان در اتّحادِ عموم طبقات مسلمین است، ولی رعایت این معنی و حفظ نزاکت و ملاحظه دوستی و اتّحاد وقتی مستحسَن و مثمر ثمر است که از هر دو طرف رعایت شود ، نه آنکه ما به عنوان رعایت اتحاد و دوری از نفاق، غمض عین نموده سکوت اختیار نماییم. برعکس، پیوسته از میان آنها افرادی برخاسته و برخلاف ما قلم فرسایی نمایند. چنین سکوت و غمض عينها قطعاً به ضرر ما تمام می شود.

به طور قطع، داعی طالبِ حفظ دوستی و صمیمیت با برادران اهل تسنّن و خواهان تحکیم روابط بین فرق اسلام و آرزومند حسن تفاهم کامل با آنان هستم و

ص: 58

صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانم ، ولی به شرط آنکه برادران اهل تسنّن و علماء و زعماء و قائدین و زمامداران آنها هم خود را پایبند به این اصول و طالب این دوستی و یگانگی و اتحاد بدانند. والّا دوستی یک طرفی و رعایت یک طرفی و گذشت و غمض عین یک طرفی قابل دوام نیست .

چه خوش بی مهربانی از دو سر بی*** که یک سر مهربانی درد سر بی

این ترتیب و روش یک طرفه و رعایت آن از جانب ما بوده است که در هر دوره ای از ادوار، مخصوصاً در این ادوار اخیره، بعض از نویسندگان وقیح و بی همه چیزی که خود را به نام سنّی معرفی نموده اند، وادار نموده به نوشتن کتابها و مقالات ، جسارتها به مقدّسات مذهبی ما بنمایند و امر را به عوام بی خبر کاملا برعکس نشان دهند.

و عجب آنکه با این همه تخطّی و فحّاشی و اهانتها و تهمتها، باز خود را ذی حق بدانند و اگر فردی یا افرادی از جامعۀ شیعه در مقام جواب و دفاع از حقوق حقه خود برآید ، او را مورد حملات قرار داده و هزاران کلمات زشت و تهمتها که عادات دیرینۀ آنهاست ، به آنان بزنند. چون حربه عاجز، فحش و تهمت و اهانت است؛ اول العى الاختلاط .

و اعجب از همه آنکه علمای بزرگ آنها هم جلوگیری از آن قلمها ننموده و آنها را منع از حملات و اهانتها و فحشها و تهمتها نمی نمایند، برعکس گله از ما می نمایند که چرا جواب آنها را می دهید و سکوت اختیار نمی کنید .

ما دامی ما سکوت و غمض عین می نماییم که آنها هم رعایت این معنی را بنمایند.

وقتی ما دیدیم امثال احمد امینها، قصيميها ، محمد ثابتها ، کرد عليها، موسى جارالله و غیرهم را که در مقام جسارت به مقدّسات مذهبی شیعه برآمدند ، علمای بزرگ اهل تسنّن از جامع الازهر مصر و سایر مراکز علمی دمشق و بغداد و غیره ، رسماً آنها را طرد و از نشر کتب و مقالات آنها- که حکم مواد محترقه را دارد - جلوگیری نمودند، ما هم با کمال صمیمیت ، دستِ اتحاد به سوی آنها کشیده و دستشان را صمیمانه فشار داده، با اظهار علاقه تشکیل اتحادیه بزرگی خواهیم داد تا سیادت و سعادت از دست رفته را به دست آوریم.

ص: 59

ولی قطعاً ایادی مرموز و نویسندگان بی باکی در بین اند که خود را سنّی می خوانند و نمی گذارند چنین اتحاد و صمیمیتی تشکیل شود و پیوسته با نیش قلمهای شکسته خود ، تخم نفاق و دوئیّت را در قلوب مسلمین می کارند.

آيا عقول عُقلاء زیر این بار می رود و محافظه کارها قبول می کنند که پیوسته ما فحشها و تکفیرها را بشنویم و تهمتها را بپذیریم و در مقام جواب برنیاییم؟

آقایان محترمی که می گویند تحریک احساسات نباید نمود، آیا نظری به کتابها و مقالات و حملات بعض از نویسندگان سنّی نما نمی نمایند تا ببینند آن قلمهای شکسته است که تحریک احساسات می نماید، نه دفاعهایی که علماء و دانشمندان شیعه می نمایند ؟

اگر در ادوار اخیره کتب و مقالاتی از علمای شیعه دیده شود، تمام در مقام جواب و دفاع از حقوق حقّه، ناچار از بیانات و جملات تندی بوده اند . جواب قلمهای تندنویس را باید به تندنویسی داد.

قطعاً عقل هیچ ذی عقلی قبول نمی نماید تا آن اندازه سکوت و غمض عین به کار رود که زیر بار فحشها و تهمتها بروند.

چنانچه داعی از روزی که مسند نشین تبلیغات گردیدم و وظیفه بزرگ وعظ و خطابه و دفاع از حریم مقدّس اسلام را بر عهده گرفتم، خود را آمادۀ هر نوع حمله ای از اعادی نمودم، چون که به یقین می دانستم جنگ با عادات خرافی و امیال شهوانی بشر بسیار مشکل است .

قطعاً جنگ با عادات، ایجاد دشمنی می نماید، چنانچه هادیان بزرگ و راهنمایان عظیم الشأن آدمیت که خواستند اُمم کج و معوج را به راه راست بخوانند و از افراط و تفریطهای حیوانی باز دارند، پیوسته مورد حملات سخت جاهلانه قرار گرفتند و از هیچ نوع مخالفتی نسبت به آنها مضایقه ننمودند.

تاریخ حیات و زندگانی انبیاء و اوصیای کرام روی همین اصل پر است از حملات عجیبی که عقول عقلاء را محو و حیران می نماید که مخالفین سرسخت

ص: 60

آنها از هیچ نوع عمل زشت و قبیح و تهمتهای ناروا خودداری ننمودند .

ما هم که خوشه چین خرمن انبیاء و پیرو طریقۀ آنها هستیم قطعاً بایستی انتظار حملات شدید و نسبتهای ناروا را داشته و در مقابل شداید و تهمتها صابر باشیم، تا با موالی خود محشور [شویم] و اجر و مزد کامل نصیب ما گردد .

بحمد الله تعالی تا کنون هم امتحان خود را داده که هر اندازه اعادی داخلی و خارجی، داعی را هدف تهمتها و نسبتهای بیجا قرار دادند - و شاید کمتر کسی مانند داعی مورد حملات و تهمتهای ناروا قرار گرفته باشد- و به وسائل مختلفه تهدیدم نمودند، نه تنها در مقابل حملات گوناگون در مقام دفاع از خود برنیامدم ، بلکه ثابت قدم تر[ گردیدم ] و استقامت بر عقیده ام بیشتر شد و پیوسته رویّه و رفتار و تاریخِ حالات موالی و بزرگان دین، نصب العین داعی [بود] و می گفتم : الحکم الله .

من از حکم و فرمان حق نگذرم*** اگر بگذرد تیغ خصم از سرم

شکر می نمایم خدای متعال را که تا به حال با این همه تهمتهای ناروا و نسبتهای بیجا حفظم نموده و بر احترام و محبوبیتم افزوده، تا به مردمِ بی دین ثابت کند که « من كان الله كان الله له» . . هیچ گاه بشری قادر به محو حق و حقیقت نخواهد بود.

گفتند آن یهودان چندان دروغ و بهتان*** بر عیسی بن مریم، بر مریم و حواری

من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن*** نه قرص آفتابم ، نه ماه ده چهاری

آن همه تهمتهای بیجا و نسبتهای ناروا که به انبیای عظام و اوصیای کرام زدند؛ از قبیل نسبت زنا به موسی کلیم الله و مریم بنت عمران ( والدة ماجدۀ معصومه عيسى(علیها السّلام) ) و ساحر و جادوگر و کذّاب و دروغگو خواندن همۀ آنها ،گذشته از آنکه در ثبات قدم و استقامتشان تزلزلی راه پیدا ننمود، درس عبرتی برای ما پیروان آنها گردید که از میدان فحش و تهمت و تکفیر فرار ننموده، بلکه بر عقیدۀ خود ثابت و در میدان مبارزه قوی تر باشیم .

چه آنکه دیدیم اعادی دین نتوانستند به انواع تهمتها ، نام نیک آنها را از میان ببرند

ص: 61

و آنها را منفور جامعه نمایند؛ مانند معاویه علیه الهاویه که برای محو نمودن نام مبارک علی(علیه السّلام) چه جدیّتها کرد به هر عمل زشتی تشبّث نمود [ و ] با تهمتهای ناروا از قبیل نسبت تارک الصلاة و جاه طلبی و ایجاد فتنه در مدینه و دخالت در قتل عثمان و غیره به آن حضرت دادن، عامه مردم را به لعن و سبّ بر آن بزرگوار وادار نمود که مدت هشتاد سال در منبر و محراب، علنی و برملا و الى الحال در خفاء ، مورد عمل اتباع خوارج و نواصب است!

آنچه امویها سعی و کوشش برای محو نام مبارک آن حضرت نمودند نتیجه برعکس داد ؛ خودشان از میان رفتند و نام ننگشان در تاریخ جهان ماند. نشانی حق و باطل همین است . «و للباطل جولان و للحق دولة».

(برای باطل جولانی است و برای حق، دولت ثابت و برقرار . )

حتی از قبور آنها هم در عالم اثری نیست. کسانی که دمشق و شام را دیده اند ، متحیّر می شوند با کثرت علاقه ای که الحال هم اهالی شام به معاویه دارند، مع ذلک از قبور بنی امیّه عموماً و معاویه و یزید خصوصاً اثری نمی باشد ولی قبور عالیه علی و اولاد امجاد آن بزرگوار(علیهم السّلام) در هر گوشه و کنار بلاد ،كالشمس في رابعة النهار ، ظاهر و هویدا و مزار عارف و عامی و شاه و رعیت می باشد. حتی در خود شام که معاویه آن خلافت با اقتدار را چند روزی به کار برد، از قبرش اثری نیست، ولی قبرستان بنی هاشم به انوار مقدّسه حضرت هاشم و سکینه و فاطمه و عبدالله جعفر طيّار و غيرهم حتى بلال مؤذّن آن خانواده، روشن و درخشنده می باشد. علاوه بر قبر با عظمت و قبه و بارگاهی به نام عقیلۀ بنی هاشم، صدیقه صغری، زینب کبری(علیها السّلام) در یک فرسخی شام- که مزار عموم است - جنب مسجد اموی قبر کوچک ظریفی است به نام ستّی رقیّه(1) فرزند دلبند حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) که گویند موقع اسیری در خرابه شام از دنیا رفته و در همان مکان دفن گردیده [و] هر سنّی و شیعه که

ص: 62


1- لهجه اهل شام این گونه است که به جای لفظ سیدتی ، ستّی می گویند.

از آنجا می گذرد، اظهار ارادتی به صاحب قبر نموده و از روح پرفتوح آن پاره تن رسول الله استمداد نموده عبور می نمایند.

امروز هم اتباع همان اقوام عوض آنکه از خواندن تاریخ متنبّه گردند و از دیدن قبور و نام نیک و بد آنها پند گرفته هوشیار گردند و از اعمال زشت خود دست بردارند، پیوسته باب تهمت را به روی فرد و افراد باز می کنند [ و ] مانند بقایای خوارج و نواصب ، آن ایادی مرموز بیگانه پرست پیوسته مشغول عمل اند.

گاهی حمله به علی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و اهل بیت از عترت طاهره می نمایند؛ مانند مردوخ ( مردود ) و امثال او از مصریها و دمشقیها و غیره. گاهی حمله به علماء و مبلغین شیعه نموده که چرا تبعاً لرسول الله مروّج طريقه عترت و اهل بيت رسالت می باشند [ و ] آنها را به انواع تهمتهای گوناگون، به هر کس هر چه بتوانند ، نسبت بدهند به مقتضای حال او ؛ از قبیل جمع مال و بی امانتی در حقوق مسلمین و گاهی بی قیدی در دین و بی عفتی در اخلاق، موهون و متّهم می نمایند، تا عقیده و اعتماد جامعه را سست و به آنها بدبین نمایند تا اثر از کلامشان رفته و محبّتشان از دلها خارج گردد ، آنگاه به نتیجه خود که حیران و سرگردان نمودن عوام است موفق گردند [ و ] زمینه را برای غلبه بیگانگان آماده نمایند، غافل از آنکه همان طوری که تهمتهای به انبیاء و اوصياء بلااثر ماند و محبوبیت آنها روز به روز در جامعه زیادتر شد، امروز هم تهمتهای به علماء و وعّاظ و مبلّغین که خوشه چین خرمن آن ذوات مقدّسه هستند، بلااثر [بوده ] روزبه روز در دلهای مردم بیشتر جا دارند، تا دشمنان بفهمند « من كان الله كان الله له » کسی که با خدا باشد خدا با اوست . ) خدای متعال در آیه 32 سوره 9( توبه ) فرماید : «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » .

( دشمنان دین می خواهند که فرو نشانند نور خدای را (که آن چراغ درخشندۀ علم و دین و حجّت دالّه بر وحدانیت او ) به نفس تیره و گفتار جاهلانه و با دهنهای خود (یعنی به تهمتها و تکذبیها که بر زبانها جاری نمایند ) خاموش

ص: 63

کنند و نمی خواهد خدای متعال مگر آنکه تمام گرداند دین روشن خود را، گرچه مکروه طبع کافران و دشمنان دین مبین اسلام باشد . )

چراغی را که ایزد بر فروزد *** گر ابله پف کند ریشش (بلکه ریشه اش ) بسوزد

خلاصۀ کلام فحش و تهمت که عادت دیرینۀ مردمان بی مایه و عنود است اگر شخصی باشد، قابل تحمّل و گذشت و عفو و اغماض است ولی اگر تهمتها نوعی باشد، قابل تحمّل و گذشت نیست. سکوت در اینجا بی معنی [است] و جز عجز دلیلی ندارد.

عیناً مثل آن می ماند که دو نفر هم نبرد در مقابل هم قرار گیرند ، [ آنگاه ] دست یکی را ببندند و بگویند صلاح نیست جنگ کنی ، صبر و تحمل و سکوت [بنما ، ] تا ایجاد نفاق و دوئیّت نگردد، ولی دست طرف [ دیگر] را باز بگذارند که هر چه می خواهد بکند .

قطعاً در مقابل این قبیل اشخاص اگر سکوت شود، علاوه بر ثبوت عجز، باعث گمراهی بی خبران گردد و البته چنین سکوتی جرم بزرگ است ، برای آنکه در حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«إذا ظهرت البدع فللعالم أن يظهر علمه وإذا كتم فعليه لعنة الله .»(1)

( زمان ظهور بدعتها ، بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.)

البته در امور شخصی ، انسان باید با تحمل و با گذشت باشد، ولی در امور عمومی ، برخلاف باید خیلی صریح اللهجه و سخت و سمج باشد.

ص: 64


1- عن محمد بن جمهور العمّى يرفعه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إذا ظهرت البدع في أمّتى فليظهر العالم علمه ، فمن لم يفعل فعليه لعنة الله . اصول کافی، شیخ کلینی ، 54/1، ج 2، كتاب فضل العلم ، باب البدع والرأى والمقائيس. متقی هندی در کنز العمال، 178/1 ، ح 903 ، باب ،2 ، حدیث را این گونه نقل کرده است : إذا ظهرت البدع و لعن آخر هذه الأمة أولها فمن كان عنده علم فلينشره فإن كاتم العلم يومئذ ككاتم ما أنزل الله على محمّد ( ابن عساكر عن معاذ ) .

این درسِ عمل را از اجداد خود دارم که زیر بار امثال معاویه و یزید نرفتند قیام و مقاومت در مقابل ظلم و بی قانونی نمودند و فرمودند:

«الموت خير من ركوب العار».

بدیهی است هر مظلومی که قادر از دفاع باشد و دفاع از حق خود ننماید خصوصاً وقتی که مانعی در بین نباشد قطعاً به سکوت خود ، کمک یار ظالم خواهد بود.

در اینجا ممکن است مورد سؤال بعضی قرار گیرم که چه واداشت مطالبی که بین شما و برادران اهل تسنّن در سی سال قبل مورد بحث قرار گرفته، الحال به نشر آن اقدام نموده اید ؟

البته ایرادی است بجا، نظر به آنچه قبلاً عرض کردم که داعی طالب شهرت و خودنمایی نبوده و به آفات شهرت و خودنمایی کاملاً واقفم - چنانچه عملا هم همه دیده اند - تا کنون زیاده از 30 جلد کتاب در فنون مختلفه نوشته ام و ابداً به فکر تظاهر نبوده ام ، ولی اخیراً جهاتی محرّک داعی در طبع و چاپ این کتاب گردیده :

اولاً در این ادوار اخیره مخصوصاً دورۀ فترتِ بیست ساله که دست و دهان ما را محکم بستند و دیگران را آزاد گذاردند، مجالس تبلیغات دینی مسدود و انواع مجامع ضد دین و مذهب مفتوح [بود] و به قول سخنگوی شیراز ، سنگ را بستند و سگ را گشودند، از اطراف قلمهای خیانتکار مفسدان و لسان بازیگران بنای جولان را گذاردند.

چون میدان را خالی دیدند هر چه خواستند گفتند و هر چه توانستند نوشتند ؛ آری

مهر درخشنده چو پنهان شود*** شب پره بازیگر میدان شود

مخصوصاً در مصر ( که یکی از مراکز علمی و شهرهای دانش اسلامی امروز به حساب آمده ) متأسفانه ایادی مرموزی جدّاً به کار پرداختند نفياً و اثباتاً، خود نماییها نمودند و به وسیله نشر کتب و مقالات امر را بر عوام و بی خبران مشتبه نموده و برادران موحّد جعفری را در نظر برادران حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی مشرک و کافر و غالی معرفی نمودند.

ص: 65

ولی بعضی از آنها که نمی توانم خود را راضی نمایم و آنها را جزء ایادی مرموز به حساب آورم - چون اهل علم و قلم می باشند و داعی به تفاسیر و کتب و مجلات علمی آنها علاقه مند و مأنوس می باشم - روی عادت ، خلفاً عن سلف، بسیار مؤدّب و در لفّافه و گاهی از ادب خارج [ شده ] علنی و برملا کتابهایی مشتمل بر تهمتهای ناروا و دروغهای شاخدار ، مانند « السنّة والشيعة » نشر داده و نیشهایی به عالم تشیّع زده و می زنند .

ولی بر عکس ، بعض از آنها چنان لکّه های تاریخی برای خود در تألیفات گذاردند که هرگز پاک نگردد و بعد از گذشت سالها و قرنها دانشمندان بی طرف، آنها را مردمانِ مُغرض یا بی اطلاع از وقایع تاریخی بشناسند .

غرض ورزی دکتر هیکل مصری

مانند دکتر محمد حسین هیکل ، مؤلّف كتاب حیات محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که غرض رانی یا

بی اطلاعی خود را در نوشتن آن کتاب ظاهر نموده !

چون علی القاعده رسم است کسی که زندگانی فردی از رجال روحانی یا سیاسی را می نویسد باید از حین ولادت تا دم مرگ، تمام وقایع زندگانی او را ضبط نماید والا اگر نقصانی در آن تاریخ باشد نویسنده را یا بی اطلاع و یا مغرض می خوانند و بزرگ ترین نقص برای مورّخ آن است که در نوشتن تاریخ اِعمال غرض نماید. .

در تاریخ زندگانی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، یک روز مهمی بوده و آن هيجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجری است که پیغمبر از سفر مکه ( حجّة الوداع ) برگشته و در صحرای بزرگی به نام غدیر خم- که منزلگاه نبوده- هفتاد هزار جمعیت حاج یا به عقیده بعض از اکابر علمای عامه، مانند امام ثعلبی در تفسیر و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران، یکصد و بیست هزار جمعیت را در آن صحرا سه روز نگاه داشته ، وقت ظهری بعد از نماز منبر رفته، خطبه ای خوانده، عهد و پیمانی با مردم بسته و امّت را امر به بیعت با علی بن ابی طالب(علیه السّلام) نموده و آن سه روز از روزهای مهمّ تاریخی زندگانی رسول الله بوده است.

ص: 66

نمی دانم چرا آقای دکتر هیکل در کتاب تاریخ زندگانی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقایع تاریخی آن روز بزرگ را ذکر ننموده یا به قول بعضی در چاپ اول نقل نموده و در چاپ دوم محو نموده!

اگر بگویند در تاریخ زندگانی رسول الله همچو روزی نبوده، قطعاً خلاف فرموده اند برای آنکه علمای بزرگ سنّی عموماً و کسانی که مراتب علمی آنها به مراتب از آقای دکتر هیکل بالاتر بوده در کتب معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند.

برای کشف حقیقت و پی بردن به اسناد حدیث غدیر (این روز مهمّ تاریخی) از کتب اکابر علمای عامه مراجعه کنید به [مجلس هشتم ] همین کتاب ، تا بدانید چنین روزی وجود داشته و بسیار مهم هم بوده است .

پس چرا ایشان ننوشته اند. قطعاً نمی توانم بگویم بی اطلاع از تاریخ بوده اند؛ زیرا کسی که به مقام استادی و وزارت فرهنگ می رسد، این اندازه بی اطلاع از تاریخ نخواهد بود؛ آن هم تاریخ اسلام پس حتماً غرض ورزی گردیده و تحت تأثیر عادت قرار گرفتند و خیال نمودند به ننوشتن ایشان یا امثال ایشان حق از میان می رود و حال آنکه ایشان خود را ضایع نمودند والا محال است حق از میان برود.

نیست خفّاشک عدوی آفتاب*** او عدوی خویش آمد در حجاب

هزار و سیصد سال متجاوز است که امویها و خوارج و نواصب و اتباع آنها خواستند این چراغ را خاموش کنند، نتوانستند، چگونه آقای هیکل و امثال آنها چنین قدرتی دارند. قطعاً جز فضاحت در دنیا و آخرت نتیجه ای نصیب آنها نخواهد گردید.

به قول امام شافعی ( محمد بن ادریس ) که گوید :

«تعجب است از حالات علی بن ابی طالب(علیه السّلام) که دشمنان آن حضرت از روی بغض و کینه فضایل او را پنهان می دارند [ و ] دوستان او از راه تقیه و ترس از اعادی، حقایق را اظهار نمی دارند ، مع ذلک تمام کتابها از دوست و دشمن پر است از فضایل و مناقب آن حضرت .»

ص: 67

پس معلوم می شود حق و حقیقت هیچ گاه زیر پرده نمی ماند ؛ مانند آفتاب که اگر چند روزی زیر پردۀ ضخیم ابر بماند، عاقبت ظاهر خواهد گشت.

بدیهی است مورّخ و نویسنده، هر کس و دارای هر عقیده باشد ، قلم که به دست گرفت باید بی طرفانه بنویسد و اگر خیلی بی طاقت و عصبانی و ناراضی از پیشامد تاریخی می باشد ، پاورقی بدهد و مخالفت خود را ظاهر کند - چنانچه بعضی نمودند - نه آنکه به کلّی ترک نقل نموده و خود را مغرض معرفی کند.

واقعاً جای بسی تأسف است که جزئیات زندگانی آن حضرت، حتی امور داخلی خانوادگی را که اخلاقاً نباید بنویسد؛ مانند شوخی و مزاحی که با عایشه در بستر بیماری نموده، نوشته است، ولی یک چنین واقعۀ مهمّی که در حضور هزاران نفر صورت وقوع یافته ترک نموده! نعوذ بالله من التعصب والعناد.

خلاصه، از این قبیل نویسندگان که تحت تأثیر عادت، قلم فرسایی کرده اند بسیار می باشند ولی بعض از آنها تندتر رفته و قلمهای شکستۀ خود را بر خلاف حق و حقیقت روی ورق پاره ها آورده و حقایق را مستور [کرده] و به اسلام و اهل بیت پیغمبر به جنگ برخاسته اند.

واقعاً جای بسی تأثّر است افراد دانشمندی که به مقام استادی در جهات علمی و ادبی برسند بدون تفکر [ و ] روی عادت کتابهایی بنویسند و مطالبی در آن درج نمایند که به کلی خالی از حقیقت و صِرف افترا [است] و هر بیننده ای را به تعجب آورد که چگونه مرد دانشمندی ، سند بی اطلاعی یا غرض ورزی خود را در دسترس عموم قرار داده؟!

احمد امین مصری و فجر الاسلام

مانند احمد امین ، نویسندۀ معروف مصری که دو کتاب از تألیفات او به نام فجر الاسلام وضحى الاسلام به دست ما رسیده ، با مقدمه ای که دکتر طه حسین بر آن نوشته و در آخر آن مقدمه صریحاً می گوید:

ص: 68

بدون ترس و خوف می گویم که من و احمد امین با هم متحدیم تا حقایق را مجرّد نموده در معرض عموم قرار دهیم!

باید به آقای طه حسین گفت: اشتباه کرده و از تاریخ عبرت نگرفته اید که از هزار سال قبل تا به حال، برادران شما قوی تر از شماها اتحاد نمودند [ولی] نتوانستند نور ولایت را خاموش کنند؛ برای آنکه در قرآن فرماید: «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » (1) .

مطالبی که در این کتاب نوشته شده، هرگز از قلم یک عالم متدیّن سنّی و مرد دانشمند مطلع منصفی جاری نمی گردد؛ زیرا از لابلای اوراق این کتاب ، عین عقایدی که قرنها خوارج و نواصب نوشته اند و تهمتهایی که به عالَم تشیّع زده اند ظاهر و هویدا می باشد و کاملاً بی اطلاعی از عقاید ملل یا غرض رانی نویسنده بارز و آشکار است .

ولی شنیده ام به واسطهٔ جوابهایی که داده شده و فشارهایی که به مؤلف وارد آمده ، در چاپ جدید بعض مطالب را حذف نموده اند. چون چاپ ثانوی را ندیده ام نمی توانم قضاوت در چگونگی آن بنمایم ولی همین قدر می دانم عقلاً و منطقاً بلکه ديناً حذف کردن تهمتها، تنها مفید تام نیست، بلکه باید صریحاً بنویسند آنچه قبلاً نوشتیم خالی از حقیقت بوده.

ثانیاً بر فرض صحّت ، در کتاب عربی حذف کردن، جبران خسارتهایی که از ترجمه فارسی آن اگر به بعض جوانان پارسی زبانِ بی خبر بی خرد وارد آمده ، نمی نماید.

لذا ما ناچار شدیم برای بیداری آن دسته جوانانی که اگر تحت تأثیر کلمات فریبندۀ این قبیل نویسندگان بی مغز قرار گرفته اند، با نشر این کتاب کشف حقایق نماییم.

جواب کاشف الغطاء به احمدامین در کتاب اصل الشيعه

خوشبختانه وقتی آن کتاب را مطالعه نمودم که کتاب مقدّس اصل الشيعة واصولها تأليف آية الله مجاهد، فخر الشيعة و ناصر الشريعة حضرت آقا شیخ محمد حسین

ص: 69


1- صف / 8.

آل كاشف الغطاء(1) دامت برکاته از نجف اشرف در جواب او منتشر شده بود.

الحق کتابی است بسیار عالی و متین و ساده و بر هر فرد شیعه لازم است یک جلد از آن کتاب را در منزل داشته باشد و به اهل بیت خود بیاموزد، تا به حقیقتِ مذهب خود آشنا شده ، فریب بازیگران را نخورند.

خداوند متعال توفیق کامل عنایت فرماید به فاضل دانشمند معاصر، شاهزاده والا تبار علی رضا میرزا خسروانی که برای استفاده فارسی زبانها به پارسی ترجمه نموده اند به نام ریشه های شیعه و پایه های آن.

علاوه بر احمد امین، نویسندگان دیگری در مصر و دمشق، چون محمد ثابت در الجولة في ربوع شرق الادنی و عبدالله قصیمی در الصراع بین الاسلام والوثنية و محمد کرد علی در اقوالنا و افعالنا و محمد سید گیلانی در شریف رضی و شیخ محمد خضری در محاضرات تاريخ الامم الاسلامية و موسى جار الله در الوشيعة في نقد عقائد الشيعة و دكتر طه حسین در العثمان و دیگران به نوشتن کتابها و مقالات و مجلات و جرائد ، قلوب

شیعیان را جریحه دار و به تهمتهای بسیار و اهانتهای بی شمار ، بین برادران مسلمان ( سنّی و شیعه ) کدورتها ایجاد می نمایند.

عجبا ! عدّه ای از فضلای ایرانی هم، دانسته یا ندانسته، یعنی به ضررهای آن واقف بوده یا نبوده این قبیل کتب را ترجمه به پارسی نموده و در دسترس جوانانِ ظاهر مسلمانِ بی خبر از مبادی اسلام و تشیّع قرار داده و آنها را به مبانی عالیه دین و مذهب مشکوک نموده [اند ].

این کتاب ما برای مصر و مصریها و احمد امین و امثال آنها آماده نشده؛ چه آنکه

ص: 70


1- مرحوم آية الله كاشف الغطاء از مفاخر اکابر علمای شیعه و از مراجع تقلید ساکن نجف اشرف بودند. در تابستان گذشته ، جهت تغییر آب و هوا به کرند در خاک ایران آمدند ، متأسفانه صبح دوشنبه هیجدهم ذى القعدة الحرام 1373 بعد از ادای نماز صبح به سکته قلبی، دار فانی را وداع گفته، جامعۀ مسلمین بالخصوص شیعیان ، از این ضایعه اسفناک متألم و متأثّر گردیدند. جنازه آن مرحوم(قدّس سرّه) با تشییع عمومی ملّی و احترامات دولتین ایران و عراق، به نجف اشرف حمل [و] در مقبرۀ مخصوصی در وادی السلام دفن گردید . ( مؤلف )

آنها دیدۀ انصاف را بسته و عینک بدبینی زده و با نظر تعصّب و عناد حقایق را می نگرند.

خداوند متعال در آیۀ 82 سوره 17 (بنی اسرائیل ) فرماید :

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا » .

(و ما آنچه از قرآن فرستیم، شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است، ولكن ظالمان را بجز زیان چیزی نخواهد افزود.)

پس نشر این کتاب برای بیداری جوانان نارس و برادران بی خبرِ پارسی زبان می باشد که فریب فریبندگان را می خورند؛ چه آنکه دستگاههایی در همین تهران به کار افتاده که گردانندگان آنها به صورت شیعه، ولی در پس پرده، به عقیدۀ وهابیها و نواصب و بقایای خوارج و طرفداران امویها می باشند که علاوه بر نشریات فاسده، با نطق و گفتارهای فریبنده به نام طرفداری از اتحاد اسلام، جوانان بی خبر را منحرف و متزلزل می نمایند.

(که یکی از آن نشریات، مرتّب برای داعی می آمد. چون هر کجا سراب را آب و مطالب را وارو[نه ] نشان می دادند، داعی در جواب بر می آمدم و آنها ناچار می شدند جواب را در نشریه خود منتشر کنند. چون این عمل بر خلاف میل و رویّه و عقیده آنها بود، بعدها از آن نشریات برای داعی نفرستادند، تا از جوابهای داعی مصون بمانند و رویّه خود را که اشتباه کاری بر بی خبران باشد، عملی نمایند ) .

لذا لازم است آن جوانان بی خبر با کمال بی طرفی، با دیدۀ انصاف [و] بدون تعصّب و عناد، این کتاب را دقیقانه مطالعه نمایند، تا بدانند آن قبیل اشخاص در خارج و داخل ، تنها قاضی رفته، اباطیلی به نام حق انتشار دادند و بفهمند که آنها ایادی مرموزی هستند که برای از هم پاشیدن اساس قومیت و ملیت ما فعالیتهایی می نمایند بلکه بی دینانی هستند مستقیم یا غیر مستقیم دست نشانده بیگانگان و مرتبط با

دستگاههای جاسوسی آنها که به قول امروزیها، افراد حسّاس ستون پنجم

ص: 71

بیگانگان اند که وظیفه آنها در این مملکت، تولید نفاق و اختلاف در بین جوانان شریف و ملّت نجیب ایرانی می باشد.

این قبیل اشخاص در لباسهای مختلف مشغول انجام وظیفه اند. حتی در لباس مقدّس روحانیت (که بحمدالله ملت به خوبی آنها را می شناسند ) ؛ مانند گرگی که به جلد میش رفته یا دزدی که عمامه به سر گذارده، برای ربودن گوهر گرانبهای ایمان مردم خودنمایی می کنند .

چنانچه در نیم قرن اخیر بسیاری با این لباس مقدّس، به نام طرفداری از اتحاد اسلام ، تیشه بر ریشه اسلام و تشیّع می زدند و مرام نواصب و خوارج را به صورت دلسوزی دین در جامعه نشر داده، گاهی انکار رجعت و معراج رسول الله و شفاعت و عزاداری و زیارت قبور اولیاء الله و اهل بیت عترت و طهارت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده و اهانت به مقامات مقدّسه روحانیت و اهل علم و دانش را حيّاً وميّتاً ، مدار کار خود قرار داده اند.

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن

مانند شیخ مردوخ ( مردود ) کردستانیِ ظاهر سنّی و بی خبر از کتاب و سنّت که به نشر کتابهای چندی ظاهراً به نام طرفداری اسلام - و در معنی به طرفداری خوارج و نواصب و امويها - نیشهای خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بین مسلمانان پاشیده و باطن کثیف و عقیده سخیف خود را ظاهر نموده.

در دوره حکومت قبل، از طرف سلطان وقت، از شعاع عملیات او جلوگیری شده، [ولی] بعد از شهریور 1320 که بیگانگان این مملکت اسلامی شیعه را بدون حق اشغال نمودند، پر و بال بازیگرها باز شد [ و ] جدّاً نشریات خود را به نفع آنها عملی نمودند ؛ از جمله نشریات او کتاب ندای اتحاد است- که برعکس نهند نام زنگی کافور- که از نشر این کتاب، نه فقط جامعهٔ شیعیان را عصبانی و متألّم نموده، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن را متأثّر و به نشر مقالات در مجلات، او را از خود طرد

ص: 72

نمودند؛ زیرا در این کتاب اهانتها و جسارتهای بالاتر از آنچه بعضی از مصریها نسبت به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نمودند، به زیر قلم شکسته خود در آورده و عقاید خوارج و نواصب و امویها را تجدید نموده. نه همان معرفت به مقام مقدّس آن حضرت به وسیلهٔ کتاب و سنت و اخبار نداشته ، بلکه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدّی امویها بوده.

در اول آن کتاب، با کلمات عوام فریبانه مانند آدم دلسوزی بی طرف، دم از اتحاد و یگانگی مسلمین می زند [ و ] فریقین ( شیعه و سنّی ) را نصیحت و به رهبری خود، دعوت به ترک عقیدهٔ تشیّع و تسنّن می نماید، وقتی آدمی دقیقانه کتاب را مطالعه می نماید ، می فهمد که هدف و مقصود و دعوتش به نواصب و امویها و پیروی از نیّات ناپاک مولای او معاوية بن ابی سفیان می باشد، غافل از شعر شاعر عرب که گوید :

ومن يكن الغراب له دليلاً*** يمرّ به على جيف الكلاب

(هر کس را که کلاغ دلیل و راهنمای او باشد می برد او را بر سر سگهای مرده . )

خدا زان خرقه بیزار است صد بار*** که صدبت باشدش در آستینی

دیگری گوید:

اذا كان الغراب دليل قوم*** سيهديهم سبيل الهالكين

( زمانی که کلاغ دلیل و راهنمای قومی باشد ، زود است آنها را هدایت نماید به راه هلاکت و نیستی . )

در کتابش دَم از اتحاد می زند، در حالتی که به نیش قلم شکسته خود تخم نفاق پاشیده و به دستور اربابان و با عقیدهٔ ثابت خود، مولانا امیرالمؤمنین را در جمیع مراحل ، مقصّر و معاویه علیه الهاویه را تبرئه و با منتهی درجه جسارت، کلمات اهانت آمیز به ساحت قدس آن حضرت وارد نموده!

اولین روزی که کتابهای او را خواندم، فهمیدم که صاحب این نام محرِّف ، هرگز سنّی نمی باشد بلکه قطعاً اموی و از پیروان عقاید خوارج و نواصب می باشد که برای

ص: 73

لکه دار نمودن برادران اهل تسنّن به این لباس در آمده، و یا بی دینی است که برای رسیدن به هدف و مقصد خود- که جاه و مقام و شهرت یا چیز دیگر باشد - مرتکب هر عمل زشت و قبیحی می شود؛ چنانچه اهالی کردستان ، مخصوصاً علمای محترم آنها به خوبی شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل که به طرفداری سالار به جنگ این ملّت بیچاره قیام نموده، عملیات او مورد توجه تمام اهالی غرب ایران، به خصوص مردمان محترم سنندج و کردستان می باشد .

عجب است یک آدم فتنه جو، اینک طرفدار اتحاد اسلام گردیده و زیر پردۀ طرفداری اتحاد، عقاید مشئوم خود را ظاهر نموده و به شیعیان موحّد پاک و موالی با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور کتاب ، مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را نالایق و سفّاک و شیعیان را مشرک معرفی نموده.

والّا هیچ سنّی به قول خودشان ( چهار یاری) حاضر نمی گردد نسبت به ساحت قدس امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که خداوند آیه تطهیر [را] در شأن او فرستاده ، چنانچه در [ مجلس هشتم ] همین کتاب مشروحاً ذکر شده و در آیۀ مباهله، آن بزرگوار را به منزله نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معرفی نموده و از جمیع اَرجاس و نقایص و خطایا پاک و پاکیزه و مبرّا فرموده- بتازد و خُرده گیری کند ( چنانچه [ در مجلس هفتم ] همین کتاب مشروحاً در این باب بسط کلام داده شده است.

تا آنجا که در صفحه 23 ندای اتحاد ( چاپ دوم، 1324 شمسی ، شرکت سهامی چاپ فرهنگ) در تحت تیتر «عمده مزالق و مزلّات امیر» سیزده سهو و خطا و نقص به آن حضرت نسبت داده که تمام آنها اِفک و تهمتهایی است که از نشریات و جعلیات مولای او، معاويه عليه الهاويه و اسباب دست خوارج و نواصب و بقایای آنها بوده و می باشد .

گرچه این شیخ مردود، قابل اعتنا نبوده که نام او برده شود و خیلی هم متأثرم که نام محرّف او را اجباراً در این سطور آورده ام. بدیهی است هر کلمه از کتاب او جوابهای واضح منطقی دارد که این وجیزۀ مختصر، مجال نقل تمام آنها را نمی دهد ولی ناچارم برای بیداری و روشن شدن بعض از جوانان فریب خوردۀ خواب رفته، به بعض از جهات آن فقط اشاره نمایم.

ص: 74

در صفحه 3 کتاب گوید: «در زمان حضرت رسول، اسمی از شیعه یا سنّی مذکور نبوده است . »

راجع به سنّی شاید آن طور باشد که نوشته، ولی راجع به شیعه غلط رفته، خوب است خوانندگان محترم برای پی بردن به غلط کاریهای او مراجعه نمایند به [مجلس دوم ] همین کتاب تا روشن شوند که شیخ مردود تا چه اندازه، مانند مولایش معاویه، کذّاب و دروغ پرداز بوده.

ايضاً در همان صفحه گوید:

«و مؤسس اساس تشیّع ابن سباء يهودی بوده.» جواب ترّهات او در [مجلس دوم و سوم ] همین کتاب داده شده.

و در صفحه 5 گوید :

«در قرن دهم هجری، دوره سلطنت شاه اسماعیل ، مذهب تشیّع در ایران رسمیت پیدا نمود.» جوابش [در مجلس دوم ] داده شده .

و نیز در همان صفحه گوید: «ابوبکر اسن و اورع و الیق به مقام خلافت بوده، به این جهت مهاجر و انصار با نهایت رغبت با او بیعت کردند.»

اولاً جواب اسن بودن ابی بکر در [مجلس هفتم ] و [ مجلس دهم ] داده شده.

ثانياً جواب اورع واليق بودن ابی بکر را در [مجلس نهم ] مطالعه خواهید فرمود.

و در صفحه 6 گوید: « دلیلی بر خلافت امیر موجود نبوده.» برای روشن شدن دلیل و نص مراجعه شود به [مجلس پنجم]، تا حقیقت واضح گردد.

و در همان صفحه منع نمودن عمر ، پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را از وصیت و مانع شدن از آوردن قلم و کاغذ، جهت اجرای امر وصیت را اعتراف نموده، ولی در مقابل، تأویلات بارده می نماید.

برای پی بردن به اصل حقیقت، لازم است مراجعه شود به [ مجلس هشتم ] همین کتاب در صفحه 7، حدیث با عظمت غدیر را به عنوان دلیل برخلافت و امامت انکار نموده و مطلب را بسیار ساده و کوچک جلوه می دهد. بسیار لازم است خوانندگان

ص: 75

محترم مراجعه کنند به [مجلس هشتم ] همین کتاب، تا عظمت مطلب را واضح و آشکار مشاهده نمایند و لعن بر کذّاب و دروغگو بنمایند.

در صفحه 8گوید :

«چون ابوبکر مونس و یار غار پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و در مرض موت به امر آن حضرت

نماز را با امّت خوانده تمام امت بالاتفاق با میل و رغبت تمام با او بیعت کردند. »

اولاً توقف و مصاحبت چند روزه برای ابی بکر ممکن است افتخاری باشد - چه آنکه هر جاهلی در مصاحبت عالم افتخاری دارد ، ولی چنین مسافرت و مصاحبت ، هرگز دلیل بر ثبوت خلافت نخواهد بود. علاوه بر آنکه جواب آیه غار و استشهاد به آن را در [ مجلس پنجم ] داده ایم .

نماز خواندن ابی بکر با امت - به فرض ثبوت - دليل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود

ثانیاً نیابت نماز ابی بکر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به طور قطع ثابت نیست [ و ] بر فرض

ثبوت، دلیل بر حقانیت و حق تقدّم بر خليفه منصوص ( ابوالفضائل ) نخواهد بود.

چه خوب است برای تقریب اذهان مَثَلی آوریم. اگر پادشاهی که ولیعهد ثابت دارد، هرگاه در بسیاری از کارها از قبیل افتتاح امکنه یا استقبالها یا شرکت در جشنها و غیره، فردی از بستگان را به عنوان نماینده خود بفرستد، آیا پس از مرگ پادشاه ، آن نماینده می تواند با عدّه ای طرفدار دعوی نیابت سلطنت نموده و ولیعهد ثابت را از کار برکنار و خود را سلطان بخواند، به دلیل آنکه روزی به نمایندگی پادشاه در فلان امر یا جشن و یا استقبال شرکت نموده و یا در مسافرت چند روزه ای با پادشاه بوده ام؟ قطعاً جواب عند العقلاء منفی می باشد.

مَثَل دیگری نزدیک تر به مطلب عرض کنم که اگر فقیه و مجتهدی مریض گردد و فردی از اصحاب خود را به نیابت بفرستد و نماز جماعت را با مردم به جای آورد، آیا پس از وفات آن مجتهد و فقیه، آن نایب نماز جماعت به استمساک نیابت نماز ، می تواند خود را جانشین آن فقیه مجتهد معرفی نموده، بگوید مسلمین

ص: 76

مجبورند تقلید از من نمایند و اگر تمرّد نمایند از ربقۀ اسلام خارج اند !؟

و اگر جماعتی مخالفت نمایند - و بگویند چون ولیعهد موجود است و این مقامی است که احاطهٔ علمی بر ظاهر و باطن شرع و شریعت در آن لازم است ، علاوه بر واجد بودن جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده، فقط به محض چند رکعتی نماز نیابت خواندن یا چند روز در مسافرت رفیق راه مجتهد بودن، ایجاد فقاهت نمی نماید - آتش بر در خانه آنها ببرند، با فحش و بد و اهانت، آنها را بکشند و بیاورند و مجبور نمایند که تسلیم گردند به جانشینی مجتهد و فقیه و اگر قبول ننمایند ، مشرک و کافر و رافضی خواهند بود!

آقایان عاقلانه قضاوت نمایید. آیا جانشینی فقیه و مجتهد، علم و دانش و احاطه استدلالی بر احکام و قواعد دین نمی خواهد؟ آیا به محض نیابت نماز جماعت ، فقاهت برای یک مسئله گو، هر اندازه هم آدم خوبی باشد، ثابت می گردد ، [ به گونه ای ] که مردم وظیفه دار باشند تقلید از او بنمایند ؟!

همچنین است موضوع نماز خواندن ابی بکر با امّت، بر فرض ثبوت، دلیل بر اثبات خلافت و امامت مسلمین نخواهد بود؛ چه آنکه ثبوت خلافت، علاوه بر نصّ جلی، عصمت و اعلمیت و افضلیت من جميع الجهات می خواهد .

منصفانه قضاوت کنید

آیا چند شبی در مسافرت با پیغمبر بودن ، یا چند رکعتی نماز با امّت خواندن- شما را به خدا قسم انصاف دهید - برابری می کند با آن همه نصوص جليّه و خفیه و فضایل و کمالات، از قبیل حدیث الدار مع احادیث بسیار دیگر؛ مانند: حديث المنزلة و حديث المدينة وحديث المواخاة وحديث الغدير و آيات الولاية و مباهله [و] بالاخره نزول سیصد آیه- بنا بر روایات اکابر علمای عامه که هر یک علی حده در متن کتاب مندرج است - در شأن مولانا امام المتقین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) .

آیا آن کسی که بالفرض چند رکعتی نماز جماعت با مردم خوانده، اولی به مقام

ص: 77

خلافت است ، یا آن کسی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را لایق مقام خلافت دیده و رسماً او را خليفه خود قرار داده- نه نیابت به نماز جماعت - و صریحاً با بيان «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» جميع منازل هارونی را به استثنای مقام نبوّت برای آن حضرت ثابت نمود که از جمله همان مقام خلافت رسول الله می باشد، چنانچه [در مجلس چهارم ] همین کتاب مفصّلاً شرح دادم ؛ فاعتبروا یا اولی الابصار .

ثالثاً جواب از اجماع و تبعیت تمام امّت را [در مجلس هفتم ] مطالعه نمایید، تا به معنای اجماع و تبعیت تمام امّت پی برید .

رابعاً جواب کذب و دروغ شاخدار او را که نوشته، تمام امّت به میل و رغبت بیعت نمودند ، [ در مجلس هفتم ] مطالعه نمایید ، تا کذّاب [ و ] مفتری بازیگر را بشناسید .

در صفحه 9 نوشته است:

«علی و فاطمه(علیها السّلام) در موضوع فدک به حکم ابی بکر قانع و متقاعد شدند.»

برای پی بردن به اصل حقیقت مطلب مراجعه نمایید به [مجلس هشتم ] همین کتاب، تا روشن و بیدار شوید.

و نیز در همان صفحه اشاره به حدیث خلّت در فضیلت ابی بکر می کند که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اگر من غیر از خدا بنا بود خلیلی برای خود بگیرم، ابوبکر را خلیل خود قرار می دادم.

این شیخ مردود، اگر اهل فضل و کمال و تحقیق بود، اول مراجعه می نمود به کتب ارباب جرح و تعدیل از اکابر علمای اهل تسنّن ، آنگاه استشهاد به حدیثی می نمود که لااقل در نزد خود آنها مردود نباشد و این حدیث نزد محققین اکابر علمای عامّه از جملۀ مجعولات و کذب محض است، چنانچه علامه ذهبی در میزان الاعتدال (1) ذیل

ص: 78


1- میزان الاعتدال ، ذهبي ، 472/5 ، ترجمه شماره 6900، شرح حال قزعة بن سوید. ذهبی می نویسد: قال البخاري : ليس بذاك القوى؛ .... وقال أحمد : مضطرب الحديث ؛ ... وقال النسائي : ضعيف .سپس این حدیث را از او نقل می کند :وله حديث منكر عن إبن أبي مليكة عن ابن عباس ، مرفوعاً: لو كنت متخذاً خليلاً لأتخذت أبا بكر خليلاً.

ترجمه حال عمار بن هارون و قزعة بن سوید گوید : این حدیث، جعل و کذب محض است.

بکریون از این قبیل احادیث در فضیلت ابی بکر بسیار جعل نمودند که در کتب اکابر علمای سنّت ثبت است.

در صفحه 10 گوید: «اگر علی ذی حق در امر خلافت بود، چرا قیام نکرد حق خود را بگیرد.»

جوابش را در [مجلس نهم ] مطالعه نمایید.

در صفحه 13 گوید: «علمای بصیر شیعه اقرار به همدردی ما دارند. اگر این شیخ حقّه باز، کذّاب نبود، حق بود برای وضوح مطلب به اسامی آن علماء و محل اقرارشان اشاره می نمود، چنانچه ما در متن کتاب، ضمن گفتارمان در تمام ده شب ، به اقوال دهها [تن ] از اکابر علمای اهل تسنّن با تعیین محل و نشانی و کتاب آنها متعرض گردیده ایم که به نظر قارئین محترم می رسد .

از صفحه 18 تا صفحه 20 به طرفداری از معاویه، دلایل مضحکی اقامه می کند که معاویه را تبرئه و علی(علیه السّلام) را مقصّر نشان دهد، و آن بیانات تماماً دلایل محکمی است که این مردود، اموی و ناصبی و از هواخواهان جدّی معاویه ، بلکه تمام بنی امیه - حشره الله معهم - می باشد .

تا آنجا که در آخر صفحه 18 بعد از نقل وقایع صفّین و تعیین حکمین گوید :

«تابعین امیر، دیدند که اظهارات معاویه سراسر مبنی بر تقاضای عدل و داد خواهی است و اظهارات امیر همه از روی لجاج و عناد و خودخواهی می باشد . »

در صفحه 21 انکار می نماید اهانت به علی(علیه السّلام) را که به زور و جبر، آن حضرت را کشیدند و برای بیعت به مسجد بردند و نیز صدمات به بی بی فاطمه(علیها السّلام) و سقط جنین او را .

جوابش در [ مجلس هفتم ] موجود است [که] بعد از مطالعه، حقیقت آشکار می شود.

در صفحه 22 توسل به ائمه از عترت طاهره را شرک و کفر و بت پرستی می داند.

جوابش [ در مجلس سوم ] داده شده.

ص: 79

در صفحه 23 گوید: «خداوند عالَم، رسول خود را به لعنت مأمور نفرموده.»

مثل اینکه این مرد مرموز، با قرآن مجید هم بیگانه بوده و این همه آیات لعن را در قرآن ندیده که صریحاً اقوامی را مورد لعن قرار داده، علاوه بر اخباری که در همین کتاب نقل گردیده که گروهی از امّت را ملعون خوانده. برای روشن شدن مطلب و پی بردن به حال این مرد حیّال مکّار به [مجلس ششم ] مراجعه نمایید، تا حقیقت مطلب را به دست آورید.

گویا این مردک آیه 60 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) را ندیده که بنی امیه را با کمال

صراحت لعنت کرده شده نامیده که می فرماید :

« وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى القُرْآن ...». که مراد از درخت لعنت کرده شده در قرآن ، بنی امیه هستند ، چنانچه امام فخر رازی(1) هم در تفسیر خود نقل نموده .

و نیز در آیۀ 57 سوره 33( احزاب ) فرماید :

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً».

( آنان که خدا و رسول را - به عصیان و مخالفت - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده- و از رحمت خود دور فرموده - و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است . )

آنگاه در اخبار بسیاری رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرماید:

«کسی که علی و فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده، کسی که آنها را اذیت نماید لعنت خدا بر او باد و خداوند او را به رو در آتش افکند.»

علاوه بر صراحت در اخبار به این توضیحی که آن حضرت داده، اذیت کنندگان به

ص: 80


1- تفسير الكبير، فخر رازی، 237/20 ، ذیل آیه 61 سوره اسراء ،. فخر رازی می نویسد : قال إبن عباس(رضی الله عنه) : الشجرة بنو أميه يعنى الحكم بن أبي العاص .

علی و فاطمه(علیه السّلام) عملاً يا لساناً يا قلماً - مانند معاویه و امویها و اتباع آنها از خوارج و نواصب عليهم لعائن الله [ و ] چون کسروی و مردوخ مردود و امثال آنها - مشمول این آیه شریفه و ملعون خدا و پیغمبر می باشند.

برای کشف حقیقت و پی بردن به دلایل بیشتری بر لعن ملعون بن ملعون، معاوية بن ابی سفیان لازم است مراجعه نمایید به [مجلس نهم ] تا روشن و بیدار شوید از خواب غفلت و دشمنان خدا و پیغمبر را بشناسید.

و نیز گوید: «بر فاسق عاصی لعن جایز نیست.» باز هم می گویم این مردک از قرآن مجید به کلی بیگانه می باشد و آیات لعن را درباره آنها ندیده و دقت نظر در حقایق دین نداشته.

چه کنم که مقدمه نویسی ، مجال شرح و بسط مفصّل را به ما نمی دهد والّا با نقل آیات و اخبار و تحقیقات بلیغه، روی نویسنده را سیاه می نمودم، ولی برای روشن شدن مطلب اشاره ای می نمایم که این مردک نمی داند، یا اگر می داند، به روی خود نمی آورد و عمداً سهو می کند که ما هم می دانیم هر فاسق و هر عاصی کافر نمی شود، ولی ملعون می شود؛ چه آنکه هر عاصی ، ظالم و هر ظالم ، ملعون می باشد ؛ برای آنکه مسلّم است که ظالمین بر سه طبقه می باشند: طبقۀ اوّل: کفار و مشرکین اند که ظلم به خدا نموده و شریک برای ذات اقدس او جلّ و علا قرار دادند - به موضوع شرک و مشرکین در [مجلس سوم ] همین کتاب اشاره شده .

طبقۀ دوم : ظالمین به نفس اند که معصیتهایی می نمایند ، ولی متعدّی به غیر نمی باشند .

طبقۀ سیم : معصیت کارانی هستند که به جان و مال و ناموس مردم متعرّض اند ولو ظاهراً کافر نیستند، ولی ملعون اند، چه آنکه صریحاً در آیات قرآنیه، آنها را ملعون خوانده اند که از جمله در آیه 18 سوره 11( هود ) می فرماید:

«ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ »

(بدانید و آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است.)

ص: 81

و در صفحه 26 انکار وجود حضرت مهدی آل محمد(علیهم السّلام) را نموده و گوید: «شیعیان گویند در کودکی در چالۀ آب سامره پنهان گردیده و بعد هم از همان سرداب بیرون می آید [ و ] دنیا را پر از عدل و داد می کند ؟!»

این شیخ وقیح مردود و جعّال حیّال ، خجالت نکشیده که چنین دروغ واضحی را نوشته و نتوانسته - و هرگز نخواهد توانست- کتابی را نشان دهد که در آنجا چنین خبری نقل شده باشد که حضرت مهدی - عجّل الله فرجه - در چالۀ آب پنهان است و از آنجا ظاهر می شود.

و حال آنکه ارباب خبر و تاریخ نوشته اند که بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری(علیه السّلام) خلیفه معتمد عباسی شنید که کودکی از اندرون بیرون آمد و جعفر (کذّاب را) با خطاب «تأخّر يا عمّ» از مقابل جنازه حضرت عسکری برکنار [نمود ] و خود بر آن بزرگوار نماز گزارد؛ فوری امر به احضار آن حضرت داد، وقتی رفتند، دیدند سرداب منزل را آب فرا گرفته و در آخر سرداب ، حضرت مهدی(علیه السّلام) مشغول نماز است. چون نتوانستند در آب بروند، به خلیفه خبر دادند ، امر داد سقف سرداب را بر سر آن حضرت خراب نمایند. وقتی مشغول خراب کردن شدند . دیدند حضرت در سرداب نیست. فلذا معروف شد به سرداب غیبت ؛ یعنی آن سرداب، محلّ غیبت آن حضرت گردید، نه آنکه در سرداب پنهان گردیده و از آنجا ظاهر شود.

بلکه اجماعی شیعه امامیه و اکابر علمای عامّه می باشد که زمان ظهور، آن حضرت از مکه معظّمه جلوه گر می شود و عالم را پر از عدل و داد می کند .

عقیده به وجود حضرت مهدی (علیه السّلام) اختصاص به شیعه ندارد، بلکه در کتب فریقین ثبت است و جمهور شافعیه و دیگران از علمای اهل تسنّن، به نزول حضرت عیسی (علیه السّلام)در آخرالزمان و در نماز اقتدا نمودن به حضرت مهدی(علیه السّلام) را معترف اند .

برای وضوح مطلب و شناسایی کامل به حالات شیخ مردود، به صفحات آخر همین مقدمه و به [مجلس دهم ] همین کتاب مراجعه شود.

ص: 82

طول عمر حضرت مهدی (علیه السّلام) خرق عادت است

و نیز در همان صفحه حضرت مهدی(علیه السّلام) را مورد تمسخر قرار داده گوید :

«امام هزار و دویست ساله قادر به حرکت نیست و کاری از او ساخته نخواهد بود!»

این شیخ کور دلِ وقیح به قدرت خدا عقیده ندارد و نمی داند که این قبیل امور از نوادر طبیعت و جزء خرق عادت است و خدای قادر توانا، بعض افراد را نادراً از میان بشر به این نوع عمرهای طویل - ردّاً بر ارباب ماده و طبیعت - انتخاب می نماید و قوای آنها را هم قویّاً محفوظ می دارد، تا حجّت را بر دشمنان کوردل - چون مردوخ و امثال و - تمام فرماید و نمونۀ کامل و شاهد زنده بر این معنی از قرآن مجید، حضرت نوح - شيخ الانبياء على نبيّنا و آله و علیه السلام - می باشد که در آیه 14 سوره 29( عنکبوت ) صریحاً می فرماید :

«وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً الى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةِ الأخَمْسِينَ عَاماً »

(همانا به تحقیق ما نوح را به رسالت قومش فرستادیم. او نهصد و پنجاه سال میان قوم درنگ کرد - و خلق را دعوت به خداپرستی نمود) .

آنچه به صراحت آیۀ شریفه معلوم می آید، مدّت دعوت قبل از طوفان حضرت نوح ، نهصد و پنجاه سال بوده و قطعاً چهل سال متجاوز داشت که مبعوث گردید و بعد از طوفان هم به نقل روایات چهار صد سال دیگر هم جهت تمشیت امور در امت زندگانی نمود - و جمعی هزار و نهصد و پنجاه سال عمر او را نوشتند- ، چنانچه اکابر علمای عامه از قبیل طبری و ثعلبی و جارالله زمخشری و امام فخر رازی(1) ذیل این آیه گویند این نوع اَعمار ، مافوق طبیعت و از عطایای الهی می باشد .

ص: 83


1- قال بعض الأطبّاء العمر الإنساني لا يزيد على مائة وعشرين سنة والآية تدلّ على خلاف قولهم ... لانزاع بيننا و بينهم، لأنّهم يقولون العمر الطبيعى لا يكون أكثر من مائة وعشرين سنة ونحن نقول : هذا العمر ليس طبيعياً بل هو عطاء إلهي ... تفسير الكبير ، فخر رازی، 42/25 ، ذیل آیه 14 سوره عنکبوت .

پس پیغمبرِ هزار و چهارصد ساله - یا هزار و نهصد ساله - چگونه از او کاری ساخته بوده. همان قسمی که پیغمبر هزار و چهار صد ساله - یا هزار و نهصد ساله - همه کاره بوده، از کوری چشم امویها و خوارج و نواصب و تابعین آنها - امثال احمد امین ها و مردوخ ها - امام- هزار و دویست ساله هم، همه کار از او بر می آید ؛ چه آنکه خدای قادرِ توانا قوای قویۀ او را نگهداری فرموده، تا روزی بیاید و انتقام از امثال - احمد امین ها و مردوخ ها بگیرد.

بس است ، بیش از این مجال مزاحمت نمی باشد والا اگر جلوی قلم را رها کنم، خیلی گفتنیها هست که در این مختصر وجیزه ، مقتضی بیان نیست . این مقدار هم ناچار بودم والا گفتار این شیخ وقیح مردود، قابل ذکر نیست و اثری در حقیقت اسلام و مذهب حق تشیّع ندارد، چه خوش مناسب مقام سروده:

آب دریا کو گهر زاید ***به دهان سگی نیالاید

اگر ابن تیمیّه و امثال آن با آن کرّ و فرّشان توانستند با نوشتن هزلیات، نور خدا را فراموش کنند، این شیخ مردود و امثال آن هم می توانند !

چقدر خوشوقت گردیدم وقتی در جراید و مجلات دینی نامه هایی دیدم از علمای بزرگ سنّی ، مخصوصاً از اطراف کردستان که از این مرد بی باک، اظهار انزجار و تنفّر نمودند و رسماً اعلام نمودند که مردوخ ( مردود ) سنّی نیست، بلکه خارجی و بیگانه پرست است .

از جمله دلایل بر بیگانه پرستی این مردک و صحّت گفتار برادران بزرگ ما علمای اهل سنّت آنکه بعد از جنگ بزرگ اول ( 1914 - 1918 میلادی ) متفقین افرادی را وادار می نمودند به نام اتحاد و اتفاق، به مقدّسین یکدیگر اهانت نمایند، تا شعله آتش نفاق مشتعل گردد که از جمله، همین مردک از خدا بی خبر بوده.

فلذا در صفحه آخر کتاب گوید: «در این هنگام که متفقین هم به ما دست دوستی و همدستی داده اند باید موقع را مغتنم شمرده ، سلاطین اسلام، فرمان وحدت و یگانگی را در ممالک خود به موقع اجرا گذارند»؛ یعنی به طرفداری متفقین ( کفار ) ، مسلمانان همگی با هم متحد گردند !

ص: 84

خلاصه این قبیل اشخاص، نمونهٔ کامل خودخواهی و بیگانه پرستی هستند که می خواهند به نام اتحاد و وحدت کلمه ، به مقدّسات دین و مذهب اهانت نموده و جسارتها ورزیده، دلها را لبریز خون گردانند و مسلمانان را مستعمرۀ بیگانگان و همدست آنها قرار دهند.

اگر علمای روشنفکر جامع الازهر و سایر مراکز علمی برادران اهل سنّت هم نسبت به کسانی که به مقام مقدّس امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اهانت نموده و جسارتها ورزیده و آن بزرگوار را دروغگو و خطاکار و دنیاطلب و حریص به ریاست و حبّ جاه و خونریزی معرفی می نمایند و به جامعه با عظمت شیعه و پیروان اهل بیت طهارت و عترت پاک پیغمبر اهانتها نموده و آنها را رافضی و مشرک و کافر و غالی می خوانند و می خواهند بین صد میلیون مسلمانان شیعه با سایر مسلمین جدایی بیندازند و زمینه را برای غلبه بیگانگان در عالم اسلامیت مهیا نمایند، علناً اظهار تنفر نموده و بیزاری بجویند، مقدمۀ اتحاد مسلمین فراهم می گردد [ و ] امثال ما را به زحمت جوابها و نشر کتابها و مقالات جوابیه وادار نمی کنند. والّا تا این جدایی برقرار است و بازیگران و ایادی مرموز در کارند و مذهب حق تشیّع را حزب سیاسی به عوام معرفی می نمایند، حفرۀ جدایی روز به روز عمیق تر و وسیع تر می گردد و پیوسته به نشر کتب و مقالات عمق و وسعت این حفره زیادتر می شود.

نصاری در مسجد پیغمبر آزاد به ادای فریضه بودند ، ولی شیعیان مسلمان در ادای فرایض و نوافل در مساجد مسلمین آزاد نیستند

به سبب همین تحریکات و تزریقات بر غیر حقیقت است که عموم برادران اهل تسنّن به جامعه شیعه، نظر کفر و الحاد می نمایند. زمانی که شیعیان موحدّ از راههای دور، جهت ادای فریضه واجب ( حج ) شدّ رحال نموده ، به قبله گاه خود می روند ، مورد حملات برادران اهل تسنّن قرار می گیرند و در هر کوی و برزن و خیابان و بیابان ، حجازیها ( سعودیها)، مصريها [ و ] بالاخره تمام سنّيها - که این قبيل افراد

ص: 85

ملبّس به لباس اهل علم و نویسندگان مبغضِ مغرض، امر را بر آنها مشتبه نموده اند - به مسلمانان پاکِ موحّدِ شیعه مذهب و پیروان عترت و اهل بیت طهارت با نظر کینه و عداوت می نگرند و آنها را مشرک می خوانند و پیوسته به آنها می گویند : انتم مشرکون !

واقعاً جای بسی تأسف است مسلمین صدر اسلام، زمانی که بلاد کفر را فتح می کردند ، به تمام کفّار در عقاید و عمل در دین خود آزادی می دادند و آنها را مجبور به پیروی از طریقه اسلام نمی نمودند، بلکه حاضر به اهانت آنها هم نمی شدند.

حتى علماء و مورخین در وقعهٔ مباهله نوشته اند وقتی نصارای نجران برای مناظره وارد مسجد پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شدند، موقع نماز و عبادتشان رسید، به گوشۀ مسجد رفته، مشغول عبادت خود شدند. عده ای از مسلمانان جامدِ جاهل آن زمان- مانند جهال زمان ما - خواستند از عمل آنها جلوگیری و ممانعت نمایند، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانع عمل آنها گردیده فرمود: بگذارید آزادانه عبادت خود را به جای آورند. لذا در حضور پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اصحاب آن حضرت در مسجد بزرگ اسلام نماز نصرانیت و عبادت مسیحیت گزاردند .

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با این عمل موافقت و مهربانی خواست به اهل عالم ، معنای آزادی را بفهماند که دین مقدّس اسلام دین جبر و اکراه نیست، بلکه دین دلیل و برهان و منطق است ، ولی متأسفانه امروز بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید که در آیه 94 سوره 4 ( نساء ) فرماید :

« وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا » ( به آن کس که اظهار اسلام کند ، نسبت کفر ندهید و به آنها نگویید شما مؤمن نیستید) تا مال و جانش را بر خود حلال کنید و بر خلاف ] سیره خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- حتی خلفای خودشان - برادران اهل تسنّن به اغوای بعض علمای جامدِ متعصّب خود با مسلمانان رفتار کفر و بغضاء می نمایند.

زیرا هر فردی از مسلمانان حنفی، مالکی ، حنبلی، شافعی [ و ] زیدی، با همه اختلافاتی که در اصول و فروع با هم دارند، در معابد عمومی مسلمانان آزادی عمل دارند و مزاحمی برای آنها نمی تراشند، مگر شیعیان جعفری که به جرم پیروی از

ص: 86

عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - حسب الامر آن حضرت که در متن کتاب ثابت نمودیم - مکه معظّمه و مدینه منوره (همان جایی که یهود و نصاری در اظهار عقیده و عمل به دین خود آزاد بودند) با تازیانه و چوب خیزران آنها را می زنند که چرا به حکم قرآن مجید - سجده بر خاک پاک می نمایند و یا قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و محبوب خدا و رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل بیت آن حضرت را می بوسند و سلام بر آنها می نمایند !

در حالتی که خودم در بغداد و معظّم دیدم سنّیهای از دو ر آمده قبر شیخ عبدالقادر و ابوحنیفه را می بوسیدند و توسل به آنها جستند و احدی آنها را منع نمی کرد. در مدینه منوّره در پیش روی قبر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کاشیهای دیوار را به عنوان محلّ نزول جبرئیل می بوسیدند، احدی از شرطه های حرم ممانعت نمی کند، ولی شیعیان که می خواهند ضریح رسول الله را ببوسند، آنها را می زنند و زجرشان می نمایند و مشرکشان می خوانند!

فقط این فشار و سختیها برای شیعیان موحّد پاک [ و ] پیروان عترت و اهل بیت طهارت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید می فرماید :«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ » ؛ کار دین به اجبار و اکراه نیست .

هزار و سیصد سال است تقریباً که این آقایان بی فکر ،در پی چنین عملیاتی رفته، ولی با تجربیات بسیار، به اشتباه بزرگ خود پی نبرده و متنبّه نگردیده اند که به ضرب تازیانه و چوب خیزران و فحش و ناسزا و تهمت، بلکه قتل و کشتن ، هیچ مؤمن موحّدی دست از عقیدۀ ثابت خود بر نمی دارد .

فلذا رسول اكرم خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن قائد عظيم الشأن الهی دستور فرموده که حتی به کفار هم فشار و سختگیری ننمایید، بلکه با ملاطفت و مهربانی و روح و ریحان با آنها رفتار نمایید، تا در اثر دیدن برهان و منطق ، دلهای آنها نرم[ گردد ] و به شما نزدیک شوند.

به حسن خلق توان کرد صید اهل*** نظر به دام و دانه بگیرند مرغ دانا را

بدیهی است از این نوع عملیات و سختگیریها، جز تأثر خاطر نتیجه ای حاصل

ص: 87

نگردد، بلکه قطعاً از این عملیات، در دلهای شیعیان بیشتر رنجیدگی و گرفتگی ایجاد و جدایی حاصل گردد.

از قدیم گفته اند: «محبت ، محبت آورد»، ولی وقتی محبت نباشد قطعاً تکدّر بار می آید.

اگر علمای بزرگ جامع الأزهر، جلو بعض نویسندگان مفسد را نگیرند و از عملیات و مقالات آنها بیزاری نجویند - چنانچه علمای سنّی ایرانی از مردوخ ) ، ( مردود) کردستانی بیزاری جستند - شیعیان ناچارند به مقتضای مَثَل معروف «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا» برای دفاع از حقوق حقّه ثابت خود، جواب تهمتها و اکاذیب و لاطائلات آنها را بدهند.

خوشبختانه شنیده می شود چندی است جمعی از فضلاء و دانشمندان پاکدل منصفِ بی غرض از مذاهب مختلفۀ اسلامی ( حنفی، مالکی، شافعی ، حنبلی ، جعفری زیدی و غیره) تشکیل مجمعی داده اند به نام «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّة» و هدف آنها شناساندن حقایق مذاهب است به یکدیگر و مجلّه های ماهانه ای نشر می دهند به نام «رسالة الإسلام» که نویسندگان مذاهب مختلفه ، معانی مذهب خود را به وسیله مقالات در آن مجله نشر می دهند. امید است این جمعیّت موفق گردند تا هدف و مقصد خود را عملی نمایند.

ما کمک و مساعدتی از دارالتقریب انتظار نداریم، مگر آنکه حقیقت عقاید ما جعفری ها را طبق کتب مؤلّفه علمای شیعه، به برادران سنّی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی برسانند تا به نظر شرک و کفر و کینه و عداوت به جعفریها ننگرند.

اگر دارالتقریب بتواند آزادی نشر کتب را عملی نماید که شیعیان جعفری تحت قیادت علمای بزرگ، کتب مؤلِّفهٔ عقاید حقّه جعفریّه را در بلاد اسلامی اهل سنّت آزادانه منتشر نمایند - همچنانی که کتب علمای اهل سنّت در کتابخانه های شیعه آزاد [است] و در دسترس عموم قرار دارد- به مرور تمام گفت و گوها از میان می رود و حقیقت و اتحاد جای آنها را خواهد گرفت.

بنابر آنچه می شنویم و در «رسالة الاسلام» گاهی می خوانیم، بیش از انتظار ما

ص: 88

قدمهای بلندی برای تقریب و تالیف قلوب برداشته شده است.

چنانچه فاضل دانشمند، آقای محمد تقی قمی، عضو شیعه جعفری دارالتقریب نقل می نمودند، از زمان تأسیس دارالتقریب و جدیتّهای فوق العاده اعضای دانشمندِ بی غرض آن کتابی به وضع گذشته چاپ نگردیده ، ما هم پیوسته دعا می کنیم و از خداوند متعال خواهانیم که این جمعیت را از گزند اشرار و ایادی مرموز محفوظ بدارد. (1)

ص: 89


1- در همان موقع به جناب آقای قمی عرض کردم باورم نمی آید اشخاصی که خبث طینت دارند یا بازیگر دست بیگانگان اند ، بتوانند از اعمال خود دست بردارند، چه آنکه مَثَلی است معروف [که می گوید :] توبه گرگ مرگ است . [ یا ] اصل بد نیکو نگردد، چون که بنیادش بد است. جناب ایشان اطمینان دادند که دکتر احمد امین در دستگاه دارالتقریب متقبل گردیدند که دیگر قلمی به نحو گذشته برخلاف حق و حقیقت به کار نبرند، ما هم با اطمینان و حفظ مقام آقای قمی سکوت اختیار نموده، به انتظار آینده ماندیم، [ولی] طولی نکشید که پیش بینی ما عملی شد. متأسفانه باز هم از همان دکتر احمد امین مصری معروف صاحب کتاب فجر الاسلام که در حضور حضرت آیة الله مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء در مدرسة العلمیه نجف اشرف با عذر به اینکه چون از مصادر کتب شیعه حاضر نداشتم، این خطا رفته و نادم و مستغفرم و در جلد دوم به نام ضحی الاسلام جبران می نمایم . - چنانچه در مقدمه اصل الشیعه نگارش یافته- جنایت تازه ای به ظهور پیوست و کتابی به نام المهدى والمهدوية در ردّ وجود حضرت مهدی آل محمّد امام دوازدهم ما شيعيان، عجل الله تعالى فرجه منتشر گردید که در سطر آخر مقدمه آن کتاب، با این عبارت ختم کلام نموده که و [من ] الله نسأل ان يوفّقنا إلى إحقاق الحق و إبطال الباطل ! معلوم شد که نظر ما صحیح بوده، این قبیل اشخاص از خود اراده ای ندارند ، بلکه فطرتاً یا جهت تبعیت اوامر و دستورات موالی خود، وظیفه دارند که هر چند صباح یک مرتبه با قلم شکسته خود به جنگ مسلمین برخاسته و با سنگ تفرقه و جدایی، قلوب میلیونها [نفر از ] شیعیان موحّد را جریحه دار نموده و خود را نزد اهل علم و دانش رسوا و مفتضح و در حضور صاحب شریعت حضرت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خجل و منفعل سازند که به جنگ عترت آن حضرت رفته اند. و حال آنکه متجاوز از هزار سال است در اطراف وجود مقدّس حضرت ولیّ الله الاعظم ، محمد بن الحسن مهدی آل محمّد ، عجّل الله تعالی فرجه امثال احمد امین ها، بلکه بهتر و بالاتر از او ، مانند ابن تيميه و إبن حجر و امثال آنها ایجاد شبهات نموده و جوابهای شافی و کافی از طرف محققین علمای اعلام داده شده و ثبوت وجود آن حضرت را که به نحو تواتر طبق احادیث معتبره از طرق علمای اهل سنّت ، گذشته از روایات شیعه ، به ضرورت دین واضح و آشکار نمودند. این هم خود لطفی از پروردگار است که به سبب مخالفت مردمان حسود عنود و ایجاد شبهات آنها روز به روز حق آشکار تر گردد به قول ادیب اریب عرب: واذ اراد الله نشر فضيلة*** طویت اتاح لها لسان حسود و در مثل ادبای عرب است : ولو لا النار مافاح طيب العود. مه فشاند نور و سگ عوعو کند*** هر کسی بر طینت خود می تند نیست خفاشک عدوی آفتاب*** او عدوی خویش آمد در حجاب (مؤلف) .

و نیز آن مجمع و یا هر فرد و جمعیتی که سعی و کوشش آنها کشف حقایق و دور بودن از تعصّب و عناد و ایجاد اتحاد بین مسلمین می باشد، باقی و پایدار و مؤیِّد به تأییدات خود فرماید .

غرض ما هم از نشر این کتاب (شبهای پیشاور ) بیدار کردن بعض جوانانی است که ترجمه فجر الاسلام و بعض کتب دیگر آنها را مشکوک نموده است.

احمد کسروی و ترّهات آن و اشاره به جواب مقالات او

که از جملۀ آن ایادی مرموز خطرناک که به نفع بیگانگان در مرکز ایران مأموریت تولید اختلاف داشت ، احمد کسروی تبریزی بود که قدم را از همۀ اَقرانش بالاتر گذارد و دعوی برانگیختگی - نبوّت به خیال خودش- نمود.

بدعتهای بسیار گذارد که یکی از بدع مجنونانه او تأسیس روز عید کتاب سوزی بود که دستور داد به اتباع خود که در روز معیّن، هر کجا هستند ، آنچه کتاب علمی ، عرفانی [ و ] ادبی حتی کتب ادعیه و سور قرآنی به دست آورند، بسوزانند و غیر از کتابهای خود او چیزی باقی نگذارند. و همه ساله این عمل مجنونانه با تشریفات مخصوصی انجام داده می شد؛ چنانچه در صفحه 23 کتاب دادگاه خود چنین نوشته :

«یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته، هوچیگری راه می انداختند و می گفتند: در اینها سوره هایی از قرآن می بوده و

ص: 90

شما سوزانیده اید، نادانان نمی دانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان، آیه ها و سوره های قرآن را در کتابهای خود آورده اند؛ و این نشدنی است که ما به پاس آنها از سوزانیدن آنها چشم پوشیم. قرآن هر زمانی که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهی که هست، قرآن را از دست آنان گرفت» گرچه با نابود گردانیدن آن باشد.

و در صفحه 24 همان کتاب پس از اعتراف به سوزانیدن کتاب مفاتیح الجنان - که مشتمل بر هفده سورۀ قرآنی است - چنین نوشته :

«ما بسیار نیک کرده ایم که آنها را سوزانیده ایم، باز هم خواهیم سوزانید.»

این عمل و دستور او بهترین معرّف جنون و نادانی و بیگانه پرستی او بوده است که به این وسیله اساس معارف و افتخار و اسلامیّت و قومیّت ایرانیان را بر باد فنا می داده است؛ چون که رد نمودن طریقۀ هر قوم و ملت به سوزاندن کتب و اساس معارف آنها نیست ، بلکه بطلان هر عقیده ای را باید با حربۀ برهان و عقل و علم و منطق به کار برد، نه با سوزانیدن کتب و معارف آنها، چنانچه هیچ یک از داعیان حق ، اقدام به چنین عمل مجنونانه ای ننمودند.

فقط اسکندر مقدونی در حال مستی امر به آتش زدن کتابخانه تاریخی ایران در تخت جمشید ( پرسپولیس ) داد و فرانسویها کتابخانۀ معروف رم و عمرو بن عاص به امر خلیفه دوم عمر بن الخطاب كتابخانه اسکندریّه را که مشتمل بر تمام کتب یونان و مصر و غالب کتب رومیها بوده و مغولها کتابخانه فوق العاده مهمی را که در شهر آوه ، جنب ساوه بوده سوزانیدند و به همین جهت، تاریخ دنیا متزلزل و یا نیست و نابود گردید! و این اشخاص با این اعمال، لکۀ سیاهی بر تاریخ خود [باقی ] گذاردند.

و دیگر احدی چنین دستور مجنونانه ای نداد مگر کسروی تبریزی که به این دستور، جنون خود را ثابت نمود. مانند علی محمد باب، که هر دو شاگرد و دستور گیرنده از یک دستگاه استعماری معلوم الحال بوده اند، که گفت : « غیر از کتاب بیان، به هیچ کتابی نباید توجه نمود»!

ص: 91

به علاوه این مرد از حیث اخلاق ، بسیار تندخو و بداخلاق و فحّاش و وقیح و بی حیا بود.- چنانچه از لابلای سطور و اوراق مطبوعهٔ او کاملاً واضح و آشکار است - در مقابلۀ با هر قوم و فرقه و در مناظرۀ با هر فردی، بسیار وقیحانه و خارج از ادب رفتار می نمود.

گاهی در کتب خود حمله به شیعیان می کرد و شیعه گری می نوشت [ و ] هزاران تهمتها و فحشها و دروغها به آنها نسبت می داد !

گاهی قدم را بالاتر می گذارد [ و ] به دختر پاک پیغمبر و امامان معصوم و عترت طاهره رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جسارتها می نمود که خوانندگان کتابها و مقالات او خیال می کردند او سنّی عامی متعصّب و یا از بقایای خوارج بی حیا و نواصب است.

بعد در پیرامون دین مقدّس اسلام وارد شده و منکر خاتمیت گردیده، حمله به تمام شعائر دینی و علمای اسلام از نجف اشرف تا جامع الازهر مصر نموده و تمام مبانی دین مقدّس اسلام را از توحید و نبوّت و امامت تا معاد را با اهانتهای مسخره آمیز بیان [کرده ] و مطرود دانسته !

خلاصه مأموریت این مرد فاسد تریاکی ... تولید انقلاب دینی بوده که جوانان بی خبر از همه جا- را که رجال آینده این مملکت اند- با دروغ پردازیهای خود به اهل دین و مذهب ، بدبین ولاابالی [کرده ] و پایه محکم و اساس متین دین مقدّس اسلام را متزلزل سازد.

الحق در ادوار تاریخ، کمتر همچو بازیگری زبردست، برای بیگانگان تهیه شده بود.

انقلاب عجیبی برپا نمود. شیخی و صوفی ، شیعه و سنّی، متجدّد و متقدّم ، پیر و جوان را به هم ریخته، دروغهایی بافته، تهمتهایی به همه زده [ و ] خلاصه زمینه ساز قابلی برای ایجاد اختلاف و غلبه و استعمار طلبی بیگانگان بود.

در قرون اخیره، بیگانگان ایادی مرموز بسیاری از یهودیها، بابیها، ازلیها ، بهائیها، قادیانیها و غیر آنها در این مملکت برای تولید اختلال در نظام و اختلاف بین افراد ملّت و بین دولت و ملّت تهیه دیدند، ولی باید تصدیق نمود که این مرد مرموز،

ص: 92

خطرناک تر از همه آنها بوده و اگر دست انتقامِ حق ، او را از میان نبرده بود، ضررهای جبران ناپذیری به نفع بیگانگان، به این آب و خاک و دولت و ملّت می رسانید.

الحاصل ، سخن کوتاه کنیم و به اصل مطلب بپردازیم و علت نشر این کتاب را به عرضتان برسانیم.

نظری به علت چاپ این کتاب

در مدت بیست سال فترت که از یک طرف، بعضی از کتابهای مضرّه مصری و اروپایی ترجمه و در دست جوانان ما گذارده شد و از طرف دیگر، کتابهای فریبنده کسروی، بعض جوانان بی خبر ما را منقلب و به دین مقدّس اسلام ، مخصوصاً به مذهب حقّه شیعه بدبین نمود. نتیجه بزرگی که از این تبلیغات سوء به دست آمد ، چند دستگی بزرگی در مسلمانان پیدا شد ، بالخصوص تهمتها و دروغهایی که احمد امین مصری و کسروی تبریزی بیش از دیگران به عالم تشیّع بستند، بعضی از جوانان خامد شیعه را که از مبادی مذهب شیعه به کلی بی خبر و تقلیداً راهی را می پیمودند ، متزلزل نمودند!

داعی از دو جهت ناراحت بودم و نمی توانستم آرام بگیرم و ناظر این صحنۀ بازیگری و اعمال زشت و دروغها و تهمتهای بیجا گردم.

یکی از جهت آنکه قبلاً ذکر شد که در حدیث وارد است:

«إذا ظهرت البدع فللعالم أن يظهر علمه وإذا كتم فعليه لعنة الله .»

( زمان ظهور بدعتها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید ، و اگر کتمان و خودداری نماید، پس لعنت خدا بر او باد باد.)

[داعی ] دیدم اگر سکوت نمایم و این حرکات و رفتار را با خونسردی تلقّی نمایم، و به قدر وسع خود دفاع از حریم تشیّع ننمایم، مورد لعنت خدای متعال واقع خواهم شد.

جهت ثانی ، مقام سیادت بود که غیرت هاشمیّت و جوش سیادت، درونم را می گداخت و تحریک به مبارزه می نمود.

ص: 93

البته تا آنجا که وظیفه داشتم ، در منابر بزرگ و مجالس مهم در حلّ شبهات و تثبیت عقاید و در رفع اباطیل آنها کوشیدم. طبقه جوانان تحصیلکردۀ روشنفکر را که به داعی نظر نیک دارند،- کما اینکه داعی هم به آنها نظر خاص دارم، چون رجال آتیه مملکت اند - به خطرات بزرگ متوجّه و آنها را متنّبه ساخته و به حقایق دین و مذهب و بازیگریهای بازیگران توجه داده، ولی خیلی میل داشتم مستقلاً کتابی بر ردّ اباطیل و دروغ پردازیهای آنها بنویسم و با حربۀ منطق و برهان، اساس پوچ آنها را برهم زنم و پرده بازیگران را پاره و مردم را آگاه و به حقایق ، آشنا نمایم .

متأسفانه گرفتار کسالت ممتدّی گردیدم و یک سالی [را] در بیمارستانها گذرانیدم ، به طوری که قوای خود را از دست داده، توانایی چنین امر بزرگی در داعی نمانده.

دکترهای مهم تهران و بیروت هم دستور استراحت کامل دادند ، به قسمی که نه بخوانم و نه بنویسم و نه فکر نمایم و نه تأثر و تألم پیدا کنم!

روزی در پایان فکر بسیار که ناراحتم نموده بود، میان بستر بیماری به این نکته متوجه شدم که آنچه این اشخاص عنود بی انصاف از خدا بی خبر در اطراف مذهب حقۀ جعفریه نوشته و تهمتها زده و اخلالات نموده اند ، ممکن است خلاصه جواب آنها در کتاب مناظرات پیشاور ما که از روی جراید و مجلات هندی استنساخ نموده [بودم ] موجود باشد. لذا در همان بستر بیماری این کتاب را مطالعۀ عمیق نمودم.

قدری قلبم آرام شد چون دیدم بیشتر شبهات و اشکالات بسیاری که احمد امین مصری و کسروی تبریزی و مردوخ ( مردود ) کردستانی و دیگران به شیعیان نموده اند، در آن جلسات مناظرات مورد بحث ما قرار گرفته و جوابهایی که داده شده ، در این کتاب موجود است.

بهتر آن دیدم که به مقتضای «مالا یدرک کلّه لا یترک کلّه » درخواست اکابر علمای اعلام و مراجع تقلید و دوستان فاضل دانشمند با حرارت را که مدتها امر به چاپ این کتاب می نمودند، عملی نمایم که جوابی ولو مختصر به آنها داده شده باشد .

هزاران شکر خداوندی را که به داعی بهبود عنایت فرمود تا موفق به نشر این

ص: 94

کتاب گردم و هدف اصلی از نشر این کتاب متوجّه ساختن جوانان منوّرالفکر روشن ضمیر این مملکت است به حقیقت مذهب حقّۀ تشیّع ، تا فریب فریبندگان را نخورند.

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است

یکی از مزایای این کتاب آن است که از ورق اول تا به آخر، به استثنای چند خبری که از علمای شیعه نقل شده و مورد قبول آنها هم بوده، بنابر قرارداد قبلی فیمابین ما و آنها - چنانچه در صفحات اولیه اصل کتاب مشاهده می نمایید - ابداً استشهادی به اخبار شیعه ننمودم و جواب آنها را از زبان علمای خودشان داده ام ؛ یعنی تمام دلایلی که در این کتاب موجود است، از کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن استخراج شده که مورد قبول خود آنها می باشد.

چون یکی از شاهکارهای بازیگران که برای فریب دادن بی خبران به کار می برند، آن است که می گویند و می نویسند که «آنچه اخبار در موضوع تشیّع و امامان اثنی عشری نقل شده، ساختهٔ خود شیعیان است» ! لذا هر مصنف عاقلی که این کتاب را بی طرفانه بخواند، پی به دروغ پردازیهای آنان می برد و می فهمد که تمام این اخبار از کتب معتبره اکابر علمای تسنّن هم به ما رسیده و متفق علیه فریقین ( شیعه و سنّی ) می باشد .

منتهى آنها بعد از نقل اخبار صحیحه و صریحه، چون تحت تأثیر عادت قرار گرفته اند ، تأویلات بارده می نمایند ولی ما به اصل اخبار توجّه نموده، بعد از مطابقت با آیات شریفه قرآنی ، به قوۀ عقل مورد عمل قرار داده، انتخاب احسن می نماییم.

ممکن است علماء و فضلاء بلکه عموم اهل تسنّن در ابتدا از دیدن این کتاب عصبانی شوند ، ولی پس از آنکه قدری دقیق شوند و بی طرفانه خالی از عادت و با نظر انصاف مطالعه نمایند، به بی غرضی ما پی خواهند برد؛ زیرا وقتی مصادر کتب را دیدند و در مقام مطابقت برآمدند ، می فهمند که ما در این کتاب زائد بر آنچه علمای آنها نوشته اند، ننوشته ایم.

می توان گفت این کتاب، لسان علماء و دانشمندان عامّه و مجموعه منقوله از کتب معتبره آنها می باشد .

ص: 95

نوشته های آنها را نقل نموده و با تطبيق بين الاخبار كشف حقایق نموده ، تا خوانندگان بی غرض با انصاف بدانند که نویسندگان مرموز بی انصاف آنچه می نویسند ، از روی غرض و کینه ورزی به اهل بیت طهارت و شیعیان آنها می باشد .

اشاره به غلط کاری احمدامین و جواب آنها

مثلاً احمد امین در فصل اول از باب 6 صفحه 322 فجر الاسلام در اخباری که در كتب معتبره علمای خودشان راجع به علم على(علیه السّلام) نقل شده ، مانند حدیث » أنا مدينة العلم وعلىّ بابها » ( من شهرستان علمم و علی دروازه آن است . ) و ندای «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ ( سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.) دادن آن حضرت و کلام «سلوني عن كتاب الله فإنّي أعلم ممّن نزلت وفى أىّ شىء نزلت » ؛ ( سؤال کنید از من از کتاب خدا، پس به درستی که من داناترم برای چه کس نازل گردیده و در چه چیز نازل شده.) و امثال اینها گفت وگو می کند و آنها را از مجعولات شیعه و واهی می داند.

ولی عجب آنکه در صفحه بعد قول عكرمه غلام بربری مجهول الحال را که می گوید: «بر تفسیر تمام قرآن واقفم ، نقل می کند و رد نمی نماید .

این نیست مگر عین تعصّب و بی اطلاعی از علم درایه و حدیث ، یا عناد و لجاج و خبث فطرت .

در فصل اول از باب 2 صفحه 131 راجع به ابی ذر غفاری که دومین مرد پاک از صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده- که خود او هم در آخر مقالش تصدیق می کند که ابی ذر از پاک ترین اصحاب پیغمبر و مرد متقی و پرهیزکار بوده-، نسبت عقیده اشتراکی می دهد و تهمتهای ناروا به آن مرد پاک می زند و او را اتباع عبدالله بن سباء یهودی می خواند !

و حال آنکه در احادیث معتبرۀ منقوله در کتب اکابر علمای اهل تسنّن بسیار رسیده است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«خدا مرا امر نموده چهار نفر را دوست بدارم که یکی از آنها ابی ذر غفاری است.»

چنانچه اکابر علمای سنّی از قبیل : ابن حجر مكى در صواعق محرقه و احمد بن

ص: 96

حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و ابن عبدالبر در استیعاب و دیگران نقل نموده اند و در [مجلس ششم ] همین کتاب ذکر گردیده.

فقط جُرمی که ابی ذر غفاری و آن مؤمن موحّد پاک را مبغوض احمد امین و طبری و غیره قرار داده که او را متهم به تبعیت ابن سباء لعین و اشتراکی بخوانند ، آن است که مطیع امر رسول خدا بوده و به امر آن حضرت ، تابع علی(علیه السّلام) و از بیعت ابی بکر سرپیچی نموده و در منزل آن حضرت معتکف گردیده و موقع تبعید در شامات ، مردم را به خلافت و امامت علی(علیه السّلام) می خوانده و خلافت دیگران را برخلاف حق می دانسته و آنچه از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی(علیه السّلام) شنیده بود ، به مردم می رسانید .

همین عمل آن مرد بزرگ صحابی ، سبب بغض و کینۀ فراوان گردید که او را مورد تیرهای تهمت قرار دهند. بدیهی است که از آثار جهل و عناد و تعصّب است که محبوب خدا و پیغمبر را اشتراکی مزدکی و تابع ابن سباء لعین بدانند.

عجبا! نمی نویسند ابی ذر تابع و شیعه خالص الولای علی بن ابی طالب(علیه السّلام) و پیرو طریقۀ آن حضرت به امر خدا و رسول او بوده، با کمال وقاحت و بی حیایی می نویسند : « تابع عبدالله بن سباء لعین و اشتراکی بوده» !

نوشته ها و تهمتهای این قبیل نویسندگان است که بهانه به دست دشمنهای دین داده و راهی برای تبلیغات آنها باز نموده، چنانچه شنیده می شود کمونیستهای عرب ( شيوعيها ) مخصوصاً مصریها برای جلب قلوب جوانان بی خبر و بی خرد مسلمانان ، به همین نوشته ها استناد جسته، می گویند و می نویسند دین اسلام دین کمونیستی است؛ به دلیل آنکه ابی ذر غفاری از اصحاب پاک پیغمبر اسلام ، مردم را امر به اشتراک می نموده!

اینجاست که باید گفت : « آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد.» خداوند بشکند دست و قلمی را که چنین تهمتهای ناروا و نسبتهای دروغ را روی تعصّب به اصحاب پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

بدهند، تا بهانه ای به دست دشمنها افتاده، وسیله تبلیغات برای عقاید باطله خود قرار دهند

ص: 97

عجبا ! می نویسند: «چون ابی ذر در شامات، به اغنیا و متموّلین می گفت: با فقرا مساعدت و مواسات کنید؛ اگر پولها را جمع کنید و نگهداری نمایید روز قیامت با همین سیم و زرها سر و صورت و پشت و پهلوی شما را داغ می کنند، پس از این جهت ، این عقیده اشتراکی شبیه آیین مزدکی می باشد » !

اولاً ما در آن زمان نبوده و نمی دانیم آن جناب چگونه بیاناتی می نموده. بدیهی است قلم در دست دشمن بوده، هر چه خواسته نوشته [ و ] حاکم شام، اعدا عدوّ علی بن ابی طالب(علیه السّلام) قطعاً نمی خواسته عملیات تبعید شده خلیفۀ عصر و دوست و طرفدار علی(علیه السّلام) و موحّد پاک حقیقی را به خوبی جلوه دهد.

ولی [اگ] همین عبارتی را که صاحب فجر الاسلام نوشته، مورد دقت قرار داده ، بخواهیم قضاوت کنیم ،می بینیم عین ترجمۀ قرآن مجید است که در آیه 34 و 35 سورۀ 9( توبه ) خدای متعال فرماید:

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتَكُوى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ » .

(آنان که جمع و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند در راه خدا، پس بشارت ده آنها را به عذابی دردناک در آن روزی که گرم کرده و گداخته شود در آتش دوزخ ؛ پس داغ کرده شود به آن طلا و نقره های گداخته پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان- و گویند این است آنچه جمع و ذخیره نهاده بودید برای خودتان .)

و آنچه در اخبار و تفاسیر فریقین رسیده ، مخصوصا اکابر علمای عامّه، مانند امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب(1) و دیگران ذیل این آیه شریفه قضیه را نقل

ص: 98


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 43/16، ذیل آیه 34 سوره توبه، مسئله اوّل . این بحث به طور مفصل در مجلس ششم از همین کتاب برسی خواهد شد.

می نمایند آن است که ابی ذر غفاری در شامات مقابل متموّلین همین آیه مذکوره را می خوانده چون با معاویه اختلاف عقیده پیدا نموده و گفتار ابی ذر برخلاف میل و سیاست حکومت او بود و زیر بار میل او هم نمی رفت. لذا سعایت نامه برای عثمان نوشت و امر را برخلاف جلوه داد. فلذا امریه عثمان صادر شد ابی ذر را- به طریقی که در [مجلس ششم ] همین کتاب نوشته شده به مدینه آوردند و از آنجا به ربذه تبعید

نمودند، چنانچه در خبر زید بن وهب که عموم مفسّرین فریقین حتی امام فخر رازی هم نقل نموده، این قضیه واضح و آشکار است که ابی ذر بر اهل شام آیه زکات را قرائت نمود، نه دعوت به مسلک اشتراکی- ، منتهی معاویه می گفت این آیه درباره اهل کتاب است . ابی ذر می فرمود درباره آنها و ما وارد آمده. معاویه از این گفتار رنجیده و متوحش شد و برای او پاپوشی ساخت که منجر به مرگ او گردید.

و هیچ یک از علمای عامه چنین نسبتی را که احمد امین به آن مرد پاک موحّد داده نداده اند بلکه برخلاف این عقیده، حقایقی نوشته اند که ابی ذر به واسطهٔ قرائت آیات قرآن، مردم را امر به اجرای احکام اسلام می نموده که از جمله ادای زکات بود.

عوض آنکه از روی علم و انصاف تصدیق کنند که این عقیدۀ محمدی است طبق صراحت قرآن مجید، روی غرض رانی و تعصّب جاهلانه، یک رجل موحّد کامل ، مانند ابی ذر غفاری را سست عقیده و فریب خوردۀ عبدالله بن سباء ملعون قرار [می] دهند و به جامعه عوام، او را مزدکی و اشتراکی معرفی [می] نمایند و حال آنکه دیگران از اکابر علمای عامّه نوشته اند ابی ذر فقط همین آیه را بر اهل شام قرائت می نموده.

وای بر احمد امین از آن روزی که محکمه عدل الهی تشکیل گردد - اگر معتقد به آن روز باشد - و در مقابل خود، پیرمرد نود سالۀ مؤمن موحّد از اصحاب خاص و محبوب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را ببیند، نمی دانم از این تهمتی که زده چه جواب خواهد داد.

واقعاً جای تعجّب است که این اشخاص ، از طرفی انتقاد از شیعه می نمایند که چرا بر بعضی از اصحاب پیغمبر خُرده گیری می نمایند و انتقاد می کنند و حدیث « أصحابی کالنجوم» را به رخ ما می کشند که نباید به اصحاب پیغمبر توهین و یا انتقادی نمود،

ص: 99

ولی خودشان هر چه می خواهند به اصحاب پیغمبر می گویند و می نویسند، حتی نسبت کفر و شرک به آنها می دهند [ و ] احدی حق جواب به آنها نباید داشته باشد !

اگر تبعیض بد است، همه جا باید بد باشد و اگر انتقاد جایز است، چرا وقتی شیعیان مطابق آنچه علمای تسنّن در کتب خود نوشته اند، می نویسند یا نقل می نمایند، مشرک می شوند و آنها را رافضی می خوانند! ولی وقتی خودشان نوشتند و از صحابه خاص پیغمبر و محبوب آن حضرت بنا بر روایات منقولۀ خودشان- انتقاد می کنند ، بلکه توهین نموده و نسبت شرک و بی دینی می دهند ، صحیح و بجا می باشد !

درد دلها بسیار است بگذاریم و بگذریم .

در فصل دوم باب7 ، تهمتها و نسبتهای ناروایی به شیعیان می دهد؛ از جمله عقاید غلات - لعنهم الله را به شیعیان پاک موحّد نسبت می دهد و حال آنکه بین عقاید شیعه جعفری اثناعشری با غلات فرق بسیار است و این مرد مرموز از روی تعصّب یا غرض رانی یا بی اطلاعی، به شیعیان پاک و پیروان اهل بیت طهارت تهمت می زند.

برای روشن شدن مطلب و پی بردن به غرض رانی او مراجعه شود به [مجلس دوم و سوم ] همین کتاب تا بدانید شیعیان پاک، غالی نیستند بلکه مسلمان و مؤمن موحّدِ پاک می باشند

در اوایل همان فصل نوشته : «شیعیان قائل به خلافت علی(علیه السّلام) گردیدند و حال آنکه هیچ دلیل و نصّی از آیه و حدیث صراحت بر این امر نداشته . »

جوابش در [مجلس پنجم ] و نیز در [مجلس نهم ] همین کتاب موجود است ، مطالعه نمایید.

و نیز در همان فصل نوشته: «عقیده به وصایت علی از جعلیات شیعه است.»

جوابش در [مجلس هشتم و دهم ] همین کتاب داده شده، مراجعه نمایید تا دکتر مفتری را بشناسید.

با آنکه در افضلیت علی(علیه السّلام) بر صحابه ، قول ابن ابى الحدید معتزلی را در همان فصل نقل نموده، مع ذلک روی تعصّب یا غرض و عناد آن را انکار می نماید و ابن ابی

ص: 100

الحديد را شیعه معتدل می خواند و حال آنکه این حرف غلط است . اگر می گفت سنّی معتدل و مصنف ، مناسب تر بود والا شیعه معتدل معنی ندارد.

و قول به افضیلت علی(علیه السّلام) از جمیع صحابه، اختصاص به ابن ابی الحدید ندارد و به حول و قوه پروردگار متعال، افضلیت آن حضرت را نه بر صحابه، بلکه بر انبیای عظام [ در مجلس هفتم و نهم و دهم ] همین کتاب به نحو اتم و اکمل واضح نموده ایم.

و در آخر همان مقال، تهمت دیگری به شیعیان می زند که علی را افضل از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانند و می گویند خدا حلول در علی کرده و با جسم علی یکسان است( ؟ )

واقعاً جای بسی تأسف است چگونه اشخاص راضی می شوند دین و ایمان خود را ملعبۀ هوی و هوس قرار دهند.

عقاید غلات ( على اللهی ) کجا و شیعیان پاک عقیدۂ موحّد کجا .

اگر احمد امین یک کتاب از علمای شیعۀ امامیه ارائه داد که در آن کتاب. این عقاید نسبت داده موجود باشد، سایر گفتارهای او همه صحیح است و اگر نیاورد - و هرگز نخواهد آورد - پس در مقابل همان علمای مصری و همکارهای خودش، سر به زیر شود که چنین مطالب بیجایی را ناروا نوشته و امر را وارو[نه ] نشان داده و عقاید غلات ( على اللهى ) و حلولیها را به شیعیان پاک عقیده نسبت داده .

اگر بخواهم به تمام جملات بی پر و پای او جواب بدهم، مطلب طولانی شده و مقدمه از اصل کتاب مفصل تر می گردد.

خلاصه، آنچه نسبت به عقاید شیعه داده، تهمت و دروغ محض است. کتب علمای شیعه اکثراً چاپ و در دسترس عموم قرار گرفته، مطالعه کنید تا مغرض مفتری را بشناسید .

اگر فرقه ای به نام شیعه، قائل به حلول و اتحادند، در نزد ما جزء غلات می باشند و ابداً شیعه محسوب نمی گردند. روی غرض یا بی اطلاعی ، این دو فرقۀ کاملاً متمایز را به هم مخلوط نموده و شیعه را در دنیا به بدنامی معرفی می نمایند و حال آنکه علمای بزرگ شیعه کتابها بر رد آنها نوشته اند.

ص: 101

اگر غلات، خود را شیعه بخوانند، باید نویسندۀ منصف، عقاید آنها را با عقاید شیعیان مطابقت کند و خود قضاوت عادلانه نماید. وقتی دید با عقاید فریقین مطابقت ندارد، تشیّع آنها را تکذیب نماید، نه آنکه برخلاف، تثبیت و تنقید نموده و تمام شیعیان موحّدِ پاک را غالی و مشرک بخواند.

کبار از علمای شیعه هر یک کتاب مستقلی در عقاید نوشته اند؛ از قبیل مرحومین صدوق و مجلسی و علامه حلّی و دیگران؛ عليهم الرحمة والرضوان، مطالعه نمایید تا کذاب مُفتری را بشناسید.

و در [مجلس سوم] همین کتاب ، مختصراً ما عقاید شیعه را ذکر نموده ایم ، مراجعه کنید تا بدانید شیعیان، مشرک و غالی و تابع ابن سباء ملعون یهودی نیستند.

اگر ما هم بی انصاف و مُغرض و یا بی اطلاع بودیم، اختلاف عقاید مذاهب اربعه ( حنفی ، مالکی ، حنبلی [ و ] شافعی ) و فتاوای بی ربط امامان آنها را در اصول و فروع مخلوط نموده، تمام سنّیها را جزء مجسّمه و گمراهان و مشرکین به شمار می آوردیم ؛ مثلا عقاید مجسّمه اشاعره و حنابله و حشویّه را که شهرستانی هم در ملل و نحل نقل نموده، پای عموم حساب می کردیم [ و ] می گفتیم سنّیها همگی قائل به جسمیت و رؤیت خدا و مشرک و کافر هستند .

اگر چنین می گفتیم، قطعاً خلاف گفته و حتماً مغرض بودیم؛ زیرا عقاید عموم اهل تسنّن کجا و عقیده به تجسّم و رؤیت که بعض از آنها قائل اند کجا .

اگر در میان اهل تسنّن جمعی کرامیّه ، مشاركيه [و] حوريه مجسمه ، قائل به خرافات در عقاید گردیده، ربطی به مذهب عموم اهل سنّت ندارد.

نویسندۀ منصف ، همه را مخلوط نمی نماید که تمام آنها را به یک چشم ببیند و همه را فاسد و کافر بداند.

آیا انصاف است فتاوای نادره ای که از ائمه اربعه اهل تسنّن ( ابوحنیفه ، و مالک و شافعی و احمد بن حنبل ) رسیده، به دست گرفته و مخلوط به هم نموده و تمام جامعه اهل تسنّن را اهل بدعت و فاسد بخوانیم؛ از قبیل حکم به مباح بودن گوشت سگ و

ص: 102

وضو گرفتن با نبیذ و سجده نمودن به نجاست خشک و نکاح نمودن پدر دخترش را به زنا و مواقعه با محارم به وسیلهٔ پارچه حریری که بر آلت تناسلی بپوشانند و نکاح امارد در سفر و غیر آنها! که اینک در مقام شرح و تفصیل تمامی آن فتاوای وارده و ردّ آنها نیستم؛ مِن باب نمونه و شاهد اشاره شد.

اگر احمد امین مُغرض و یا بی اطلاع و مغلطه کار نبود، در صفحه 132 و صفحه 134 تهمتها به شیعیان نمی زد و نمی گفت که شاه پرستی زردشتیهای ایرانی داخل مذهب شیعه شده، به همین جهت اطاعت امام را مثل اطاعت خدا واجب می دانند.

جواب این تهمتها را [در مجلس دهم ] همین کتاب بخوانید تا بدانید که وجوب اطاعت امام در طریقهٔ حقه امامیه از شاه پرستی ایرانیان قدیم - به قول او- گرفته نشده ، بلکه از کتاب خدای متعال ( قرآن مجید) و احادیثی که علمای بزرگ خودشان نقل نموده اند اخذ گردیده است، گذشته از منقولات متواترۀ نزد اکابر علمای شیعه.

در صفحه 318 انکار نصوص می نماید و می گوید :

«پیغمبر تعیین خلافت ننموده و نامی از خلافت نبرده و امر را به رأی امّت واگذار نموده .»

اولاً جواب این انکار [ در مجلس پنجم و هشتم ] همین کتاب داده شده است .

ثانياً خوب بود آقای احمد امین با کمک گرفتن از تمام علمای [اهل ] تسنّن معيّن می نمودند که در کجا رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر خلافت را به رأی امّت واگذار نموده و چنین دستوری داده.

ما که اسناد نصّ خلافت و دلایل خود را در اصل کتاب ذکر نموده ایم. خوب بود آقایان هم یک سند ذکر می نمودند که پیغمبر فرموده باشد امر خلافت را به رأی امّت واگذار نمودم که خودشان جمع گردند و تعیین خلیفه نمایند.

فقط آقایان اهل تسنّن یک جمله دارند که با آب و تابی آن را نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : «لا تجتمع أمّتى على الضلال» ؛ (امت من اجتماع بر گمراهی نمی نمایند.) پس به همین دلیل، اجماع امّت در خلافت، اثبات حق می نماید.

ص: 103

جواب از اجماع و این دلیل پوچ آنها را هم [در مجلس هفتم ] همین کتاب مطالعه فرمایید ، تا حق آشکار گردد.

در صفحه 322 گوید : شیعیان از قول علی جعل کرده اند که فرموده: «سلوني قبل أن تفقدونی » ؛ ( سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید . )

جواب این جمله مفصلاً [ در مجلس دهم ] همین کتاب موجود است، مطالعه فرمایید تا بدانید احمد امین چگونه غرض ورزی نموده یا بی اطلاع بوده و نمی دانسته که شیعیان هرگز جعل ننموده اند، بلکه علمای عامّه که به مراتب اعلم و اکمل از استاد احمد امین بودند، نقل نموده اند.

و نیز گوید : «شیعیان امامیه گویند امام منتظری خواهد آمد و این از بِدَع عقاید آنها می باشد » !

خوانندگان محترم راجع به این موضوع مراجعه کنند به [مجلس دهم ] همین کتاب و همچنین در آخر همین مقدمه، اخباری از علمای عامه و عقاید آنها بر اثبات مرام نقل نموده ایم، مطالعه کنید تا مغلطه کارِ سفسطه باز را بشناسید .

خوب است سخن کوتاه کنیم و بیش از این در اطراف دروغهای شاخدار و تهمتهای عجیب آن مرموز بی انصاف بحث ننماییم .

مردمان منصف پاک دل می دانند که شیعیان طبق دستورات پیشوایان دین خود ( رسول اکرم و امامان از عترت طاهرۀ آن حضرت ، سلام الله علیهم اجمعین ) بهترین دین پاک توحیدی را دارند و بین عقاید یهود و نصاری و مجوس و غلات و اسلام به خوبی فرق می گذارند و انتخاب احسن نموده، دین پاک توحیدی اسلام را خالی از خرافات قبول نموده اند.

مطلب را در همین جا ختم می کنیم و مناسب این مقام، شعر ادیب پارسی زبان را که بسیار نیکو سروده ذکر می نماییم که گوید :

ای مگس عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست *** عرض خود می بری و زحمت ما می داری

ص: 104

و اما کلمات و گفتارهای کسروی تبریزی به قدری متشتّت و مانند خود او، درهم و برهم است که به گفتار مجانین و بُلها ( که گاهی فحش می دهند و گاهی پرت و پلا می گویند ) شبیه تر است ، تا به کلمات عاقل منطقی که محتاج به جواب باشد .

اشاره به غلط گوییهای کسروی و جواب آنها

ولی برای بیداری جوانان روشن ضمیر منصف که باید دزدان خانگی و سفسطه بازهای مغلطه کار را بشناسند ، مختصراً اشاره می نماییم.

در گفتار یکم شیعه گری، مانند گذشتگان از خوارج و نواصب ، پیدایش شیعه را از عبدالله بن سباء یهودی می داند.

جوابش را [ در مجلس دوم ] همین کتاب مطالعه کنید ، تا بازیگران و فریب دهندگان قرن علم و دانش را بشناسید.

در صفحه 5 گوید: « از جعلیات شیعه است که علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند.»

جوابش در [مجلس هفتم ] همین کتاب داده شده است، تا خوانندگان محترم بدانند که این موضوع از جعلیات شیعه نیست، بلکه بزرگان علمای سنّی هم نوشته و اقرار نموده اند که آن حضرت را در بدو امر به زور و جبر برای بیعت بردند.

در چندین جای همان کتاب تکرار نموده- چون مکرّرات درهم و برهم در کتابهای او بسیار است - که از مجعولات شیعه است اخباری از قبیل آنکه دوستی علی (علیه السّلام) ثوابی است که گناهی به آن ضرر نمی رساند، و گریستن بر حسین(علیه السّلام) باعث دخول در بهشت است.

جواب این مغلطه [در مجلس هفتم ] داده شده است .

در گفتار دوم، اعتراض نموده که عصمت امامان را از کجا می گویید و به چه دلیل ثابت می نمایید.

دلایل بر عصمت ائمه هدی - سلام الله عليهم - اجمعین بسیار است [که] مختصراً در [مجلس دهم ] همین کتاب نقل گردیده .

ص: 105

در صفحه 21 راجع به غدیر خم و نصب علی (علیه السّلام) به خلافت و امامت اشکالاتی نموده است.

جوابش در [ مجلس هشتم ] همین کتاب مورد مطالعه قرار گیرد ، تا رفع اشکال گردد .

در صفحه 23 نوشته است که «علی(علیه السّلام) هیچ گاه از عقب ماندگی خود دلتنگ نبوده، بلکه راضی هم بوده!

دلایل بر بطلان قول او و اثبات اینکه آن حضرت کاملا دلتنگ و ناراضی بوده، بسیار است . به مختصری از مفصل در [مجلس نهم و دهم ] همین کتاب اشاره شده است .

در صفحه 27 با استشهاد به آیه شریفه قرآن مجید می رساند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بشری بوده مانند دیگران!!

برای حل معمّا و جواب این مغلطه و پی بردن به اینکه خداوند علم غیب خود را به بعض از برگزیدگان خلق افاضه نموده، مراجعه شود به [مجلس دهم ] همین کتاب .

در صفحه 31 و 34 گوید: «امامان مانند دیگران مردگان و هیچ کاره اند و زیارت قبور ائمّه بت پرستی است» !

جوابش را در مجلس سوم ] همین کتاب مطالعه نمایید.

در صفحه 39 نوشته است: «حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست کاری از پیش ببرد، [لذا ] کشته شد!

جوابش را [در مجلس هفتم ] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که مفخر شهدای عالم حسين بن علی(علیهما السّلام) قیام به حق نموده، نه برای جلب خلافت و ریاست ظاهریه.

در چندین جای کتابش تکرار می کند که بر خلافت علی نصّی و دلیلی نبوده.

جواب پراکنده گوییهای او در اثبات دلایل و نصوص صریحه در [مجلس پنجم و هشتم ] داده شده که علی(علیه السّلام) خلیفه منصوص بوده است.

اگر بخواهم به تمام پراکنده گوییها و سفسطه بازیهای او جواب بدهم، خود کتابی علی حده می خواهد [ و ] با مقدمه نویسی مناسبتی ندارد.

علاوه بر همه اینها، دروغها و تهمتهای بسیاری آن افسار گسسته به شیعیان و

ص: 106

علمای شیعه زده است حقّه بازیها نموده و برای جلب نظر عوام و جوانان نارسِ بی خبر از همه جا ،عکسهایی چاپ نموده و مذهب شیعه را روی آن عکسها به حقّه ،بازی خرافی نشان داده.

عجب آنکه سفسطه بازها و فریب خوردگان او می گویند که چون علماء و خطباء و مبلّغین مسلمانان نتوانستند جواب او را بدهند و در مجلس مناظره ، قدرت علمی نداشتند حاضر شوند، لذا او را کشتند!

خوب به خاطر دارم در زمان حیاتش که هیاهویی راه انداخته بود، علاوه بر کتابها، مقالاتی در روزنامۀ خود موسوم به «پرچم» و مجله «پیمان » نشر می داد و به آن وسیله جوانان بی خبر را به دور خود جمع نموده، دعوی برانگیختگی می نمود.

به وسیله چند نفر از جوانان فهمیده چندین مرتبه برای او پیغام دادم که محلّی را به میل خود معیّن کند، خلوت یا جلوت دو نفری با هم روبرو [شویم ] و صحبت کنیم.

اگر دلایل مثبتی بر گفتار خود داشتی ، من تسلیم می شوم والاحلّ مشکلات شده ، نقار از میان برداشته، بیش از این کمک به اختلاف و تفرقه جامعه ننموده و زمینه ساز برای بیگانگان نشوید .

جواب می داد: من مصاحبه و مناظرۀ حضوری نمی کنم- این جوابی بود که به همهٔ علماء و بزرگان می داده - مکاتبه کنید [ و ] بنویسید ، تا جواب بدهم !

اشتباه بزرگ همین جاست که مردم خبر نداشتند که از طرف علماء و مبلّغین دین، چه به وسیله جراید علنی و چه به وسیله اشخاص، از قم و تهران و شیراز و مشهد و سایر شهرها به ایشان ابلاغ می شد که حاضر شود برای مناظره حضوری ، جواب می داد : من مناظره حضوری نمی نمایم ؛ بنویسید تا جواب بدهم و این خود فرار از مباحثات بود، چون اهل فن کلام می دانند به قدری که در مکاتبه راه فرار هست ، در مناظره و مباحثه و مکالمه حضوری نیست.

مع ذلک عده ای از علماء، حاضر به مکاتبه هم شدند، مخصوصاً در روزنامه کیهان مدت مدیدی بین علمای شیراز و ایشان مکاتبۀ سرگشاده می شد و به قدری

ص: 107

پراکنده گویی و مکرِّرات الفاظ و معانی به کار برد که تمام خوانندگان خسته و به پراکنده گوییهای او خندان بودند.

یکی از کوچکترین مبلّغین خدمتگزاران دین، داعی بودم که بعد از پیغامهای مکرر برای تشکیل مجالس مناظرۀ حضوری و شنیدن جواب يأس، عاقبت ناچار شدم به وسیله آقایان مذکور به بعض سفسطه های او مختصر جوابی دادم- که همان سبب شد عده ای از جوانان فریب خورده روشن شده ، فی المجلس از او برگرگشتند و پی به حقّه بازیهای او بردند ؛ مثلاً جوانان فریب خورده را روشن نموده، گفتم یکی از غلط کاریهای شما آن است که مذهب شیعه را به وسیلهٔ عکسهایی که از دستجات مردمان عوام بادکوبه یا جاهای دیگر چاپ نموده وارو[نه] نشان دادید که هر بینندۀ بی خبر گمان کند عقاید مذهبی شیعیان، روی موازین این عکسهاست .

و حال آنکه علی القاعده ، عقلاً و منطقاً در عقاید هر قوم و ملّتی باید از روی اسناد و کتب علمای آنها بحث نمود. اگر شما یک کتاب از کتب علماء و فقهاء و مراجع تقلید شیعیان نشان دادید که به سیخ زدن و قفل و قمه و قدّاره زدن و حجلۀ قاسم ساختن و شبیه و سایر چیزهایی که حقّه بازی و سفسطه کرده ای و به وسیلهٔ عکسهای وارو[نه ] نشان داده ای، دستور داده باشند و از ائمۀ هدی و پیشوایان دین و مذهب در این

موضوعات خبری نقل نموده، من تسلیم می گردم .

و حال آنکه در دستورات شرعیّه و رسائل عملیّه برای حفظ تن و بدن، موازینی معیّن گردیده، کتب فقهیه و رسائل عمليّة علماء و فقهای شیعه در دسترس عموم می باشد؛ از قبیل : شرح لمعه و شرایع و رساله های عملیه؛ مانند : جامع عباسی و مجمع الرسائل وعروة الوثقى مرحوم آية الله يزدى و وسيلة النجاة مرحوم آية الله اصفهانی و ترجمه های آنها - قدّس الله اسرارهم - را مطالعه کنید، ببینید در مذهب شیعه برای حفظ تن و بدن، چه احکامی مقرّر آمده و صریحاً می رسانند که اوجب از هر واجبی ، حفظ تن و بدن آدمی است و هر عملی که موجب ضرر تن و بدن گردد، حرام می شود.

حتی در اعمال واجبه، مانند وضو و غسل و روزه و حج و غیر آنها که ابواب

ص: 108

مفصّلی در فقه جعفری دارد، گاهی ساقط می گردد؛ مثلاً در وضو و اغسال واجبه و مستحبه که مقدّمه طهارت است ، اگر مسلمان بداند در عمل کردن آنها ضرر به عضوی از اعضای بدن می رساند، ولو احتمال درد استخوان و غیره بدهد که باعث خوف شود، با شرایط وارده ساقط می گردد.

یکی از موارد جواز تیمّم، خوف ضرر استعمال آب است به سبب مرض يا درد چشم یا ورم اعضاء یا جراحت و امثال آنها که بترسد از استعمال ،آب، متضرّر یا متألّم شود.

با اهمیتی که مذهب مقدّس جعفری به طهارت و نظافت می دهد و آن را جزء شرایط ایمان آورده ، مع ذلک حفظ تن و بدن را مقدّم بر هر چیزی قرار داده است .

فقه جعفری اجازه نمی دهد عمداً بدون جهت شرعی حتی سوزنی به تن و بدن فرو کنند یا ناخن را عمداً قسمی بگیرند که خون ظاهر شود. حتی اجازه نمی دهند در مصائب وارده، مو بکنند یا صورت بخراشند و یا خود را بزنند، به قسمی که بدن را کبود نمایند و اگر هر یک از این اعمال را بنمایند گناه کرده باید استغفار نموده و کفّاره بدهند. چنان که در باب دیات و کفّارات مراجعه شود، به عظمت دین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ جعفری پی برده و لعنت می کنند بر سفسطه بازان و بازیگرانی که می خواهند با نوامیس دینی مردم بازی نموده، امر را بر مردمان بی خبر مشتبه و وارو[نه ] نشان دهند! عکس بیندازند که مرد عامی- خرافی بر خلاف دستور شرع و مذهب حقۀ جعفری - تمام بدنش را سیخ و میخ و قمه و قداره و کارد و قفل زده و یا مردانی لباس زنان پوشیده، در حجله و غیره، شبیه درآورده و بگویند اینها دستور مذهب جعفری است!

اعمال مردمانِ عامی خرافی [ و ] جاهل را به حساب مذهب جعفری آوردن و از دلایل بطلان مذهب قرار دادن که مردمان بی خبر گمان کنند واقعاً امامان و یا علماء و فقهای شیعه از طرف آن مبادی عالیه امر به چنین اعمال زشتی نموده اند، جنایت بزرگ است .

ص: 109

بسیاری از اعمال زشت و خرافی در افراد قومی جاری است که مبنای اساسی ندارد [ و ] نمی توان آن اعمال را دلیل بر خرابی و فساد اصل مذهب قرار داد.

این وارونه نشان دادن ها، دلیل بر حُقّه بازی و سفسطه های مغلطه کاری و فساد عقیده گوینده و نویسنده می باشد .

از جمله مطالبی که مکرَّر این مردِ بازیگرِ حیّال، در کتاب شیعه گری ذکر نموده ، جسارتهایی است که به خاندان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عموماً و خصوصاً متعرّض گردیده و صریحاً نوشته ، ابداً این خانواده رجحانی بر دیگران ندارند ، تا به آنها احترامی گذارده یا مقامی برای آنها قائل شویم! کجا خدا و پیغمبر مقامی برای آنها قائل شده اند ؟

و در چند جای کتابش نسبت به ساحت قدس امام به حق ، ناطق [ و ] کاشف اسرار حقایق ، جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) با کمال وقاحت جسارتها نموده که قطعاً در وقت هوشیاری و با قلم خِرد و دانش ننوشته؛ چه خوش سراید شاعر پارسی :

بزرگش نخوانند اهل خرد ***که نام بزرگان به زشتی برد

اولاً جواب این لا طائلات، مکرّر در ضمن بیانات مفصله در لیالی مناظرات پیشاور داده شده و در غالب اوراق این کتاب، دلایل متقنه از آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه از طرق عامّه ذکر گردیده، مخصوصاً در مجلس سوم و هفتم ] به دلایل آیات شریفه و اخبار صریحه اشاره شده .

ثانیاً گویا این مرد شیّاد قرآن نخوانده و اگر خوانده، چون معتقد نبوده، عمداً امر را بر بی خبران مشتبه نموده، مگر نه این است که خدای متعال در آیات بسیاری، این خاندان جلیل را ستوده و برای آنها امتیازاتی قائل و مصطفای از خلق قرار داده، چنانچه در آیه 33 و 34 سوره 3 (آل عمران ) فرماید :

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»

(به درستی که خدا برگزیده آدم و نوح و خانواده ابراهیم و خانواده عمران را بر جهانیان . فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر . )

ص: 110

و در آیه 23 سوره 42 (شوری ) فرماید :

«قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ».

(بگو ( ای پیغمبر ) من از شما اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودّت و محبّت مرا را در حق خویشاوندان منظور دارید. هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم . )

ولی بیشتر تأثّر من در این است که اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن صریحاً اقرار به ولایت و برتری و مقام عالیِ اعلای علی و عترت طاهره پیغمبر صلى الله عليه وعليهم اجمعین می نمایند، ولی این ناخلف به ظاهر شیعی زاده ، انکار نماید فضایل آنها را!

تمام علمای سنّی به احترام تمام، نام اهل بیت طهارت را می برند ، ولی این مرد مرموز هتّاک برای جلب نظر دشمنان، دینِ باطلِ فاسد خود را ظاهر نموده و با وقاحت نام آنها را برده .

کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت

اهل اطلاع می دانند که عموم علمای اهل تسنّن - به استثنای عده ای خوارج و نواصب - در هر دوره ای از ادوار، معترف بوده اند به فضایل و مناقب آل محمد سلام الله عليهم اجمعين و حق تقدّم آنها بر تمام امّت و مخصوصاً جمع کثیری از اکابر آنها کتاب مستقلی به نام اهل بیت طهارت افتخاراً نوشته اند و آنچه به نظر داعی رسیده و الحال در کتابخانه خود حاضر دارم مودة القربی، میر سید علی شافعی همدانی؛ ینابیع المودة ؛ شيخ سليمان بلخی حنفی ؛ معراج الوصول في معرفة آل الرسول ، حافظ جمال الدین زرندی؛ مناقب و فضائل اهل البيت ، حافظ ابونعیم اصفهانی ؛ مناقب اهل البيت ، ابن مغازلی فقیه شافعى ؛ رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادي ، تاليف سيّد ابی بکر بن شهاب الدین علوی ؛ كتاب الاتحاف بحبّ الاشراف ، تألیف شیخ عبد الله بن محمد بن عامر شبروای ؛ احياء الميّت بفضائل اهل البيت، تاليف جلال الدین سیوطی ؛

ص: 111

فرائد السمطين في فضائل المرتضى والزهراء والسبطين، شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی ( حموئى) ) ؛ ذخائر العقبی ، امام الحرم شافعى ؛ فصول المهمّة في معرفة الأئمة ، نورالدين بن صباغ مالكي ؛ تذكرة خواص الأمّة في معرفة الائمة ، يوسف سبط ابن جوزى ؛ كفاية الطالب، محمد بن یوسف گنجی شافعی ؛ مطالب السؤول في مناقب آل الرسول ، محمد بن طلحه شافعی ؛ مناقب ، اخطب الخطباء خوارزم ؛ تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد محقق و مورّخ شهیر، قاضی بهلول بهجت زنگنه زوری می باشد.

علاوه بر اینها در تمامی کتب معتبره و تفاسیر بزرگ علمای عامّه و اهل تسنّن، فضایل و مناقب اهل بیت طهارت متفرقاً بسیار ثبت است.

نمی دانم چرا کسروی خجالت نمی کشید در حالتی که می دانست مغلطه می کند و گذشته از شیعیان ، سنیها بر او می خندند. پس خوب است مریدان فریب خوردۀ او بخوانند این کتاب را و عوض برانگیخته شان سر خجلت به زیر اندازند و متنبّه گردند و بازیگران قرن بیستم را به قول امروزیها - بشناسند .

اگر با کتابهای عربی سر و کار زیادی نداشت، اقلاً می خواست کتاب ترکی تألیف قاضی محمد بهلول بهجت افندی زنگنه زوری را که از اجلّهٔ فضلاء و علمای معروف قرن اخیر ترکیه و در علوم عقلیه و نقلیه و فقه و عرفان در اسلامبول و آناتولی مشهور بوده به نام تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بخواند که به فارسی هم ترجمه گردیده و چاپهای متعدد شده ( چاپ اول ترکی و فارسی او هم در کتابخانه داعی موجود است. )

و واقعاً بر هر شیعه شاکّی لازم است آن کتاب مقدّس را خریداری [کرده ] و حقایق را از بیان عالم بزرگ سنّی بشنوند و نفرین بر بازیگران مغلطه کار بنمایند و مخصوصاً برادران روشنفکر و جوانان بی خبر اهل تسنن را توصیه به مطالعه آن کتاب می نماییم.

ناچارم علاوه بر آنچه در متن همین کتاب درج گردیده، در اینجا هم اغتنام فرصت نموده، به نقل اقوال بعضی از اکابر علمای اهل سنّت در فضایل امیرالمؤمنین علی و اهل بيت طهارت(علیهم السّلام) اشاره نمایم، تا خوانندگان محترم بدانند که کسروی تبریزی با

ص: 112

احمد امین مصری و مردوخ ( مردود ) کردستانی و امثالهم تنها [به] قاضی رفته اند که نسبت جعّالی به شیعیان داده اند!

آنها نمی دانند که شیعیان چون معتقد به مبدأ و معادند و پیرو عترت طاهره صادقین اند ، ابداً دروغ نگفته و جعل خبر نمی نمایند؛ چه آنکه احتیاجی به جعل خبر ندارند ؛ زیرا تمامی علمای جماعت، با ما در نقل فضایل اهل بیت هم صدا هستند ؛ از جمله امامان بزرگ اهل تسنّن که از پیشوایان و ائمه اربعه آنها می باشد، محمد بن ادریس شافعی است که مكرّر ، نظماً و نثراً ، اقرار و اعتراف به فضایل و مناقب اهل البیت(علیهم السّلام) نموده .

اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت

چنانچه علامه سمهودی سید نورالدین شافعی که اعلم العلمای مصر و حجاز در اوایل قرن دهم هجری بوده در جواهر العقدين(1) از حافظ ابوبکر بیهقی از ربیع بن سلیمان که از اصحاب امام شافعی بوده نقل می نماید و نیز نورالدین مالکی در صفحه 5 فصول المهمّه (2) از کتاب بیهقی که در مناقب شافعی نوشته ، نقل نموده و خواجه سلیمان بلخی حنفی در اول باب 62 ينابيع المودّه (3) از جواهر العقدين نورالدين سمهودی، (نویسنده تاریخ المدینه ) که در زمان خود اعلم علمای مصر و حجاز بوده، نقلاً از بیهقی مشروحاً ذکر نموده که گفت :

روزی به امام شافعی گفتند که مردم صبر و طاقت ندارند مناقب و فضایل اهل

ص: 113


1- وقد نقل البيهقي عن الربيع بن سليمان أحد أصحاب الشافعي قال : قيل للشافعي إنّ أناسا لا يصبرون على سماع منقبة أو فضيلة لأهل البيت، فاذا رأوا واحداً منّا يذكرها يقولون : هذا رافضي ، و يأخذون بكلام آخر ، فأنشأ الشافعي يقول ... جواهر العقدين، سمهودی، 2/ 110، قسم 2 ، باب 4 .
2- فصول المهمة ، ابن صبّاغ مالكي ، 110/1، مقدمه مؤلف .
3- ينابيع المودة ، قندوزی ، 373/2، ح 55 ، باب 58 . و نیز : حموینی در فرائد السمطين، 135/1 ، ح 98 ، سمط اول، باب 22 و شبلنجی در نور الأبصار ، ص 232 ، باب 2 همین شعر را از شافعی نقل کرده اند .

البیت را بشنوند - مانند کسروی و احمد امین و اقرانشان - و اگر مشاهده کنند که یکی از ما ذکر فضایل اهل البیت را می نماید ، « يقولون هذا رافضي » ؛ می گویند او رافضی است. فوری شافعى فى المجلس انشاد اشعاری نموده و حقایق را آشکار ساخته ، گفت :

إذا فى مجلس ذكروا عليّاً*** وسبطيه و فاطمة الزّكيّة

فأجرى بعضهم ذكرى سواه*** فأيقن أنّه سلقلقيّة

إذا ذكروا عليّاً أو بنيه*** تشاغل بالروايات العليّة

يقال تجاوزوا يا قوم هذا*** فهذا من حديث الرافضيّة

برئت إلى المهيمن من أناس*** يرون الرفض حبّ الفاطميّة

على آل الرسول صلاة ربّى*** ولعنته لتلك الجاهليّة

خلاصه معنای این اشعار آنکه گوید:

زمانی که در مجلسی ذکر علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) می شود ، بعض دشمنان برای آنکه مردم را از ذکر آل محمد منصرف کنند ، ذکر دیگری به میان می آورند . پس یقین کنید آن کس که مانع ذکر این خانواده می شود، سلقلق است (یعنی زنی که از دبرش حیض شود). آنها روایات بلند نقل می کنند که ذکر علی و بچه های او نشود و گفته می شود بگذرید ای قوم از این ذکر ؛ ( یعنی ذکر علی و بچه های او ) ؛ زیرا این حدیث رافضیهاست.

بیزاری می جویم- من که امام شافعی هستم- به سوی خدا از مردمی که می بینند رفض را دوستی فاطمه. بر آل رسول صلوات پروردگار من است و لعنت خداوند بر این نوع جاهلیت که دوستان آل محمد را رافضی بخوانند.

و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 62 ينابيع المودّه (1) صفحه 355( چاپ اسلامبول ) و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 139 نور الابصار ، (2) چاپ سال 1290 ، نقلاً از بیهقی و

ص: 114


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 98/3 ، باب 62 .
2- نور الابصار ، شبلنجی ، ص 232 ، باب 2.

نورالدين إبن صباغ مالکی در صفحه 4 فصول المهمه (1) و نیز حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول (2) بعد از این اشعار گفته اند که شافعی گفت:

قالوا ترفّضتَ قلتُ كلّا*** ما الرفض دینی ولا اعتقادی

لكن تولّيت غير شكِّ*** خير إمام وخير هادٍ

إن كان حبّ الوصىّ رفضاً*** فإنّني أرفض العباد

یعنی:

به من گفتند: رافضی شدی. گفتم ابداً نیست رفض دین من و نه اعتقاد من، لکن دوست می دارم بدون شک، بهترین امام و بهترین هادی را .

اگر معنای رفض ، دوستی وصیّ پیغمبر و آل طاهرین آن حضرت است ، پس به درستی که من رافضی تر از همه مردم هستم .

یاقوت حموی در صفحه 387 جلد ششم معجم الأدباء (3) و إبن حجر مكي در صفحه 79 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق ، (4)، (چاپ مصر ، سال 1312) و امام فخر رازی در صفحه 406 جلد هفتم تفسیر کبیرش (5) ذیل آیه شریفه: « قُل لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » و خطيب خوارزم در صفحه 129 مقتل الحسين ، (6) فصل 13 و سيد مؤمن شبلنجی در صفحه 140 نور الابصار ، (7) ( چاپ سال 1290) ضمن باب 2 و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 356( چاپ اسلامبول ) باب 62 ینابیع المودّه(8) از

ص: 115


1- فصول المهمّه ، إبن صباغ مالکی ، 107/1 ، مقدمه مؤلف .
2- معارج الوصول زرندی ، ص 38، شرح حال امام علی(علیه السّلام) ، الأحاديث الواردة في حقه.
3- معجم الادباء ، ياقوت حموی ، 208/5 ، ترجمه شماره 813، شرح حال محمّد بن ادریس شافعی.
4- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى، ص 133 ، باب 9، فصل 4.
5- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 166/27 ، ذیل آیه 23 سورۀ شوری.
6- مقتل الحسین خوارزمی، 146/2 ، فصل 13 .
7- نور الابصار ، شبلنجی ، ص 232 ، باب 2.
8- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 99/3 ، باب 62 .

ربیع بن سلیمان که یکی از اصحاب شافعی بوده، نقل نموده اند که این اشعار را شافعی انشاد نموده و گفت:

يا راكباً قف بالمُحصّب من منّى*** واهتِف بساكن خَيفها والناهض

سحراً إذا فاض الحجيج إلى منى*** فيضاً كمُلتَطم الفرات الفائض

إن كان رفضاً حبّ آل محمّد*** فليشهد الثقلان انّى رافض

ماحصل این اشعار آنکه گوید:

«ای سوار رونده به سوی مکه معظمه بایست در ریگزار منی و به ساکنین مسجد خیف ، وقت سحر که حجاج به سوی منی می آیند - بدون تقیّه علنی و برملا - ندا بده و بگو : اگر رفض ، دوستیِ آل محمد است ، پس شهادت بدهند جن و انس که من (امام شافعی ) رافضی هستم.

و نیز علامه جلیل القدر شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای در صفحه 29 کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 31 از باب 2 و صفحه 49 از باب 4 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادي ، (1) ( چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303 ) و حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول في معرفة آل الرسول (2) و إبن حجر مکی در صفحه 88 صواعق محرقه (3) از امام شافعی نقل نموده که می گفت :

يا أهل بيت رسول الله حبّكم*** فرض من الله في القرآن أنزله

كفاكم من عظيم القدر انّكم*** مَن لم يصلّ عليكم لا صلاة له

یعنی :

ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا و در

ص: 116


1- رشفة الصادى ، علوى حضرمی، ص 71 ، باب 2 و ص 96، باب 4.
2- معارج الوصول، زرندی ، ص 16، مقدمه مؤلف .
3- صواعق محرقه ابن حجر مكى، ص 148 ، باب 11، فصل 1 ، آیه 2 .و نیز شبلنجی در نور الابصار ، ص 231 ، باب 2 ، همین شعر را از شافعی نقل کرده است .

قرآن مجید این واجب نازل شده (اشاره به آیه 22 سوره 42 است که قبلاً ذکر شد) . کفایت می کند در عظمت قدر شما ای آل محمد آنکه هر کسی صلوات بر شما نفرستد نماز او قبول نخواهد شد ( اشاره به صلوات در تشهد نماز است که از واجبات نماز است و اگر کسی عمداً ترک صلوات بر محمد و آل محمد را در

تشهد نماز بنماید، نمازش باطل و غیر قابل قبول است ).

و در آخر اشعارش- برای یادآوری امثال کسرویها و احمد امینها - سروده که اتمام حجت باشد بر آنها که

لولم تكن في حبّ آل محمد*** ثكلتك أمّك غير طيب المولد

یعنی :

اگر نباشی در دوستی آل محمّد، مادر[ت] به مرگت بنشیند ؛ قطعاً حرامزاده ای .

به مناسبت این شعر آخر امام شافعی، یک حدیث از صدها حدیثی که از طرق خاصّه و عامّه رسیده، تقدیم امثال کسرویها و احمد امینها - که مخالف اهل بیت اطهار و مقامات آنها هستند - می نمایم و زاید بر معنای حدیث، توضیحی نمی دهم و این حدیث را حافظ ابن حجر مکی متعصّب در صواعق محرقه (1) از ابوالشیخ دیلمی نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

« من لم يعرف حقّ عترتى من الأنصار والعرب، فهو لإحدى ثلاث : إمّا منافق وإمّا ولد زانية وإمّا امرؤ حملت به أمّه فى غير طهر».

یعنی کسی که نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب ، پس او یکی از سه چیز خواهد بود؛ یا منافق است یا ولدالزنا است، یا ولد حیض است.

اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت

از کوری چشم دشمنان و بدخواهان این خاندان جلیل - امثال كسرویها - حبّ و

ص: 117


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 173 ، باب 11 ، فصل 1، مقصد 2.

بغض عترت طاهره مفتاح بهشت و دوزخ و علامت ایمان و کفر است چنانچه اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن، با نقل اخبار بسیار از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تصدیق این معنی را نموده اند.

از جمله امام احمد ثعلبی(1) که امام اصحاب حدیث شمرده شده و از اکابر علمای عامّه است ، در تفسیر خود ذیل آیه مودّت آورده که محبّت ومودّت اهل بيت طهارت ، از جمله اصول دین و ارکان اسلام است و هر کس خلاف این عقیده داشته باشد ، کافر و از دین اسلام خارج و ناصبی می باشد و دلیل بر این معنی ، خبری است که عبدالله بن حامد اصفهانی به اسناد خود از جریر بن عبدالله بجلی روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً . ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مغفوراً له. ألا ومن مات على حب آل محمّد مات تائباً. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستكمل الايمان. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد بشره ملک الموت بالجنّة، ثمّ منكر ونكير. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد يزفّ إلى الجنّة كما تزف العروس إلى بيت زوجها. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد فتح له في قبره بابان إلى الجنّة . ألا ومن مات على حبّ آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائكة الرحمة. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات على السنّة والجماعة.

الا ومن مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه آيس من رحمة الله . ألا ومن مات على بغض آل محمّد مات كافراً. ألا ومن مات على بغض آل محمّد لم يشم رائحة الجنّة .»

(کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است شهید و توبه کننده از گناه و آمرزیده شده و مؤمنی که دارای ایمان کامل می باشد و رحمت گردیده و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد بشارت می دهد او را عزرائیل و منکر و نکیر به

ص: 118


1- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 314/8 ، ذیل آیه 23 سورۀ شوری .

بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، می رود به سوی بهشت،

همچنان که عروس می رود به سوی خانه شوهرش و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، باز می شود در قبر او دو در به سوی بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، قرار می دهد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکۀ رحمت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است بر سنّت و جماعت و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، روز قیامت بین دو چشم او نوشته شده است: ناامید است از رحمت خدا و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، کافر مرده است و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد ، استشمام نمی نماید

بوی بهشت را .

و نیز سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 45 از باب 4 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبى الهادی (1) (چاپ مطبعه اعلامیّه مصر در سال 1303)، از تفسیر ثعلبی و امام فخر رازی در صفحه 405 جلد هفتم تفسیر کبیرش (2) ذیل آیه مودّت از صاحب کشاف همین خبر را نقل نموده اند.

و کواشکی در تفسیر خود موسوم به تبصره از ضحاک و عکرمه - که از مشاهیر مفسّرین اند - روایت کرده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

« لا أسئلكم على ما أدعوكم إليه أجراً إلا أن تحفظوني في قرابتي علىّ و فاطمة والحسن والحسين وأبنائهما. »

(من از برای ارشاد شما به سوی حق و حقیقت مزدی نمی خواهم مگر آنکه حفظ نمایید مقام مرا در اقارب و خویشان من ؛ یعنی برای خاطر من احترام نمایید اقارب و خویشان مرا و آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و ذریه آن هر دو می باشند. )

ص: 119


1- رشفة الصادى ، علوى حضر می ، ص 90 ، باب 4.
2- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 27/ 165 - 166 ، ذیل آیه 23 سوره شورى ، المسألة الثالثه .

و میر سيد على همدانی شافعی در مودّت دوم از مودّة القربی(1) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«توسّلوا بمحبّتنا إلى الله تعالى واستشفعوا بنا. فانّ بنا تكرمون وبنا تحبّون وبنا ترزقون ، فمحبّونا أمثالنا غداً كلّهم في الجنّة .»

( توسّل بجویید به دوستی ما به سوی خدای تعالی و طلب شفاعت نمایید به ما ؛ پس به درستی که به ما اکرام می شوید و به وسیله ما دوست داشته می شوید .

و به وسیله ما روزی داده می شوید پس دوستان ما امثال ما هستند [ و ] فردا ( یعنی قیامت) تمامشان در بهشت اند. )

و نیز از خالد بن معدان (2) روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من أحبّ أن يمشى فى رحمة الله ويصبح في رحمة الله فلايدخلنّ قلبه شكّ بأنّ ذرّيّتى أفضل الذرّيّات و وصييّ أفضل الأوصياء .»

(کسی که دوست دارد آنکه مشی کند در رحمت خدا و صبح کند در رحمت خدا، پس داخل نکند در قلبش شکی به اینکه ذریه و اولاد من بهترین ذراری هستند و وصی من بهترین اوصیاء می باشد . )

و نیز از جابر روایت(3) نموده که آن حضرت فرمود:

«ألزموا مودّتنا أهل البيت، فانّ من اتقى الله وهو يودّنا دخل الجنّة معنا والذي نفس محمّد بيده لا ينفع عبداً عمله إلّا بمعرفة حقّنا.»

(ثابت باشید در دوستی ما اهل بیت ؛ پس به درستی که اهل تقوا که ما را دوست بدارند ، با ما داخل بهشت می شوند. به آن خدایی که جان محمد در قبضۀ قدرت اوست هیچ عملی به بنده ای نفع نمی رساند، مگر به شناختن دوستی ما . )

ص: 120


1- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 2 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 266/2، ح 754، باب 56.)
2- مودّة القربی، سید علی همدانی، موده 2 ( با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی ، 267/2 ، ح 758، باب 56) .
3- همان ( با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی ، 272/2، ح 775، باب 56).

و إبن حجر مصری مکی در فصل دوم صواعق(1) از ابویعلی از سلمة بن اکوع نقل نمود که آن حضرت فرمود:

«النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتى أمان لأمّتى من الاختلاف .»

(ستارگان امان اند از برای اهل آسمانها و اهل بیت من امان اند برای امت من از اختلاف .)

این اخبار نمونه ای از هزاران خبر است که درباره آل محمد سلام الله عليهم اجمعین از طرق عامّه و اهل تسنّن رسیده است که در مقدمه نویسی بیش از این ، مجالِ نقل ندارد.

از جمله اعتراضات کسروی و احمد امین مخصوصاً در کتاب المهدى والمهدويت به شیعیان در اعتقاد به وجود امام زمان عجّل الله تعالی فرجه است که غائب از انظار می باشد و این معنی را در صفحات مکرّره با آب و تابی تکرار کرده و هیاهویی راه انداخته اند و نوشته اند این عقیده، از جعلیات و ساخته های شیعیان است که می گویند : امامی هست مهدی نام و از نظرها ناپیدا. و حال آنکه خبر نداشتند و زحمت مطالعه و سیر در کتب را به خود ندادند و در مقام تحقیق بر نیامدند والا اگر فقط در کتب علمای تسنّن- گذشته از کتب شیعه - غور نموده بودند و عناد و تعصّب بیجا نمی نمودند، می فهمیدند اعتقاد به وجود حضرت مهدی محمد بن الحسن حجّة العصر والزمان عجّل الله تعالى فرجه که غیبت نموده و از انظار پنهان گردیده، مخصوص به شیعیان تنها نمی باشد ، بلکه در کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن نیز ثبت گردیده و اکابر علمای عامّه، از قبیل علامه سمهودی در جواهر العقدين(2) و طبرانی

ص: 121


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 187 ، باب 11 ، فصل 2. ابن حجر حدیث را اینگونه نقل کرده است : أخرج أبو يعلى عن سلمة بن الأكوع أنّ النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتى.
2- جواهر العقدين ، سمهودی، 2/ 190 به بعد ، قسم 2، فصل 8. سمهودی پس از نقل احادیث مختلفی درباره حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در صفحه 199 می نویسد : والأحاديث فى أمر المهدى كثيرة شهيرة وأفردها غير واحد.

در اوسط (1) و احمد بن حنبل در مسند(2) و ابی داود در سنن(3) و ابن ماجه در سنن(4) و حموینی در فرائد(5) و خواجه کلان بلخى در ينابيع المودّة(6) و إبن حجر در صواعق(7) و امام نسایی در سنن و خصائص العلوى و خواجه پارسا در فصل الخطاب(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول (9) و نورالدین جامی در شواهد النبوة و حافظ بلاذری در

ص: 122


1- طبرانی در معجم الاوسط ، 276/7 و 277 ، ح 6536، ذیل احادیث محمد بن رزيق بن جامع ، این حدیث را نقل کرده است : عن على بن على الهلالى عن أبيه قال : دخلت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في شكاته التي قبض فيها ، فاذا فاطمه عند رأسه قال : فبكت حتى ارتفع صوتها ، فرفع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) طرفه اليها فقال : حبيبتى فاطمة ما الذی یبکیک ؟ قالت : أخشى الضيعة من بعدك . قال : يا حبيبتى أما علمت أنّ الله إطلع على الأرض إطلاعة اختار منها أباك ... ونحن أهل بيت لكم أعطانا الله سبع خصال لم يعط أحداً قبلنا ولا يعطى أحداً بعدنا ... ومنّاسبطا هذه الأمّة وهما إبناك الحسن والحسين. وهما سيّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما والذي بعثني بالحقّ خير منهما . يا فاطمة والذي بعثني بالحقّ إنّ منهما مهدىّ هذه الأمّة إذا صارت الدنيا هرجاً و مرجاً و تظاهرت الفتن و تقطّعت السبل و أغار بعضهم على بعض، فلاكبير يرحم الصغير ولاصغير يوقّر الكبير ، فيبعث الله عند ذلك منهما من يفتح حصون الضلالة وقلوباً غُلفا يهدمها هدماً ، يقوم بالدين في آخر الزمان كما قمت به فى أول الزمان يملأ الدنيا عدلاً كما مُلئت جوراً ..
2- مسند احمد بن حنبل 84/1 ، مسند علی بن ابی طالب ، احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: عن على(رضی الله عنه) قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : المهدىّ منّا أهل البيت ، يصلحه الله في ليلة .
3- سنن أبى داود ، 106/4- 109 ، ح 4279 - 4290 ، کتاب المهدی. ابی داود احادیث مختلفی را نقل کرده است. .
4- سنن ابن ماجه 2 / 1366 - 1368 ، ح 4082 - 4088، کتاب الفتن ، باب خروج المهدی . ابن ماجه نیز احادیث مختلفی را نقل کرده است.
5- فرائد السمطین، حموینی، 310/2 - 343، ح 561 - 594، سمط 2 ، باب 61.
6- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 261/3 - 270 ، ح 1 - 35 ، باب 73 .
7- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی، ص 167، باب 11، فصل 1 ، آيه 12 . إبن حجر بعد از نقل احادیثی دربارهٔ حضرت مهدی ((عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می نویسد : الأظهر أن خروج المهدیّ قبل نزول عیسی و قيل بعده : قال ابو الحسين الأجرى قد تواترت الأخبار و استفاضت بكثرة رواتها على المصطفى(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بخروجه وانه من أهل بيته وأنّه يملأ الأرض عدلاً ... سپس دربارۀ خصوصیات حضرت ، نکاتی را بیان می کند.
8- فصل الخطاب ، خواجه پارسا بخاری، ترجمه امام مهدی (علیه السّلام) ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 171/3، باب 65).
9- مطالب السؤول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 311 - 321، باب 12.

مسلسلات و محمد بن یوسف گنجی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان (1) و إبن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه (2) و میرسید علی همدانی شافعی در مودّة القربى(3) و علامه صلاح الدین در شرح الدائره و جمال الدین شیرازی در روضة الأحباب و بیهقی در صحیح خود شعب الايمان و شیخ محی الدین عربی در فتوحات و عنقاء المغرب و ملک العلماء شهاب الدین در هداية السعداء و سبط ابن جوزی در تذکره (4) و شيخ عبدالرحمن

بسطامی در دّرة المعارف و شیخ محمد الصبان المصرى در اسعاف الراغبين(5) و مؤيدالدين خطیب خوارزمی در مناقب و علامه شعرانی در یواقیت (6) و شیخ علی متقی در مرقاة شرح مشکوة(7) و دیگران از اکابر علمای اهل تسنّن- که این صفحات مختصر، مجال نوشتن نام تمام آنها را نمی دهد - اخبار بسیاری راجع به آن حضرت نقل نموده اند و حتی بسیاری از آنها تحقیقات عمیقی در این باب کرده اند .

برای نمونه چند خبری به اقتضای مقدمه نویسی از اکابر علمای عامّه جهت بینایی جوانان روشنفكر - زائداً على ماسبق - در اینجا نقل می نماییم، تا بدانند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان نیست، بلکه کسروی تبریزی حیّالِ فریبنده و احمد امین مصری عنود و امثال آنها مغلطه کار بوده اند و امر را بر بی خبران مشتبه می نموده اند.

علاوه بر آنکه در [مجلس دهم ] همین کتاب اشاراتی به اخبار وارده در موضوع

ص: 123


1- گنجی شافعی، این کتاب را در بیست و پنج باب تنظیم کرده و مطالب مختلفی را دربارۀ حضرت مهدی ((عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بیان نموده است.
2- فصول المهمة ، ابن صبّاغ مالكي ، 1095/2 - 1136، باب 12.
3- مودّة القربي ، سيد على همدانی ، مودة 10 (با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 314/2- 318، ح 912905 ، باب 56) .
4- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 325 - 326 ، باب 12 ، فصل في ذكر الحجة المهدى .
5- اسعاف الراغبين (بهامش نور الأبصار ) ، محمّد بن على الصبان ، ص 145 - 161 ، باب 2 ، الكلام على المهدى وانه من ولد فاطمة .
6- اليواقيت والجواهر ، عبد الوهاب شعرانی ، 127/2 - 130 ، مبحث 65.
7- مرقاة المفاتيح، على بن سلطان محمّد القارى ، 5/ 179 - 181 ، باب شراط الساعة ، فصل 2.

حضرت مهدی(علیه السّلام) شده و در اینجا هم بیان دیگری می نماییم و بعض اخبار دیگر [را] ذکر می کنیم تا کشف حقیقت گردد.

اِخبار به وجود حضرت مهدی(علیه السّلام) از طرق اهل سنّت

1 - خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 73 ینابیع المودة (1) و علامه سمهودی شافعی در جواهر العقدين (2) و إبن حجر مکی در صواعق محرقه (3) و طبرانی در اوسط (4) از ابوایوب انصاری و علی بن هلال - به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات - نقل نموده اند که در مرض موت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه(علیها السّلام) گریه می کرد. رسول اکرم فرمود:

«انّ لكرامة الله إيّاك زوجك من هو أقدمهم سلماً وأكثرهم علماً.»

(از جمله کرامتهای پروردگار به تو آن است که تزویج کرد تو را به کسی که اقدم مردم است اسلاماً و بیشتر آنها از حیث علم و دانش.)

ص: 124


1- عن أبي أيوب الأنصاري قال : إنّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرض فأتته فاطمة وبكت ، فقال : يا فاطمة انّ لكرامة الله إيّاك زوجك من هو أقدمهم سلماً و أكثرهم علماً . انّ الله تعالى إطلع إلى أهل الأرض إطلاعة ، فاختارني منهم فجعلني نبياً مرسلاً ، ثم اطلع اطلاعة ثانية، فاختار منهم بعلك، فأوحى الىّ أن أزوّجه إيّاك واتخذه وصيّاً. يا فاطمة منّا خير الأنبياء وهو أبوك ومنّا خير الأوصياء وهو بعلك، ومنّا خير الشهداء وهو حمزه عمّ أبيك، ومنّا من له جناحان يطير بهما في الجنّة حيث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبيك ، ومنّا سبطا هذه الأمّة وسيّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسين ، وهما ابناك ، والذي نفسي بيده منّا مهدىّ هذه الأمّة وهو من ولدك. ينابيع المودّة ، قندوزي ، 269/3 ، ح 33، باب 73 .
2- جواهر العقدين ، سمهودی، 1962، قسم 2 ، فصل 8. سمهودی بخش دوم حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي أيّوب الأنصارى ، قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة رضى الله عنها : نبيّنا خير الأنبياء وهو أبوك و شهيدنا خير الشهداء وهو عمّ أبيك حمزة ، ومنّا من له جناحان يطير بهما فى الجنّة حيث شاء و هو ابن عمّ أبيك جعفر ، و منّا سبطا هذه الأمّة الحسن والحسين وهما ابناك ، ومنّا المهدى .
3- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 165، باب 11 ، فصل 1، آیه 12 . مؤلف حدیث را با اعتماد بر تخریج طبرانی ، همانند سمهودی نقل کرده است.
4- معجم الأوسط ، طبرانی، 276/7، ج 6536، احادیث محمد بن رزيق بن جامع . بخشی از حدیثی را که طبرانی در معجم الأوسط نقل کرده است در صفحات قبل آورده ایم.

آنگاه فرمود: خداوند متعال نظر فرمود بر اهل زمین، پس مرا اختیار نمود پیغمبر مرسل . آنگاه نظر دیگر فرمود، علی را برگزید به وصایت. پس به من وحی نمود که تو را تزویج نمایم به او و قرار دهم او را وصیّ خودم .

« يا فاطمة منّا خير الأنبياء وهو أبوك و منّا خير الأوصياء وهو بعلك ومنّا خير الشهداء وهو حمزة عمّ أبيك ومنّا من له جناحان يطير بهما في الجنّة حيث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبيك وما سبطا هذه الأمّة وسيّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسين وهما ابناك والذي نفسي بيده منّا مهدىّ هذه الأمّة وهو من ولدك .

(یا فاطمه از ماست بهترین انبیاء و او پدر تو می باشد و از ماست بهترین اوصياء و او شوهر تو می باشد و از ما است بهترین شهداء و او حمزه عموی پدر تو می باشد و از ما است کسی که برای اوست دو بال که پرواز می کند به آنها در بهشت و او جعفر ، پسر عموی پدر تو می باشد و از ما است دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین و آنها پسرهای تو هستند. به آن خدایی که جان من درید قدرت اوست، از ما است مهدی این امت و او از اولاد تو می باشد. )

2 - شيخ الاسلام حموینی در فرائد السمطين(1) و شيخ سلیمان بلخی حنفی در باب 77 ينابيع المودّة (2) از عباية بن ربعی از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«أنا سيّد النبيّين وعلى سيّد الوصيّين وانّ أوصيائى بعدى اثنا عشر

ص: 125


1- فرائد السمطین، حموینی، 313/2 ، ح ،564 ، سمط 2 ، باب 61. حموینی حدیث را اینگونه نقل می کند : عن عبد الله بن عباس قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنا سيّد المرسلين و على بن أبى طالب سيّد الوصيين و إن أوصيائي بعدى إثنا عشر أوّلهم على بن أبى طالب وآخرهم القائم.
2- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 291/3 ، ح 7 ، باب 77 .

أوّلهم علىّ وآخرهم القائم المهدىّ (علیه السّلام).

( من آقای انبیاء و علی آقای اوصیاء می باشد و به درستی که اوصیای من بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها قائم مهدی می باشد . )

3- و از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی نقل می کنند(1) که گفت : وارد شدم بر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دیدم حسین بر پای آن حضرت نشسته و پیوسته دو طرف صورتش را می بوسید و می فرمود:

«أنت سيّد بن سيّد أخو السيّد وأنت الإمام بن الإمام وأنت حجّة بن الحجّة أخو الحجّة أبو حجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدى(علیه السّلام) . »

(تویی سید پسر سید [ برادر سید ] و تویی امام پسر امام و تویی حجت، پسر حجت ، و برادر حجت و پدر حجتهای نه گانه که نهمی آنها قائم مهدی می باشد.)

4 - و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد (2) از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«إنّ خلفائى و أوصيائى و حجج الله على الخلق بعدى الاثنا عشر أوّلهم علىّ وآخرهم ولدى المهدىّ، فينزل روح الله عيسى بن مريم فيصلّى

ص: 126


1- وعن سليم بن القيس الهلالي، عن سلمان الفارسي(رضی الله عنه) قال : دخلت على النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاذا الحسين على فخذيه ، وهو يقبل خدّيه و يلثم فاه و يقول : أنت سيّد ابن سيد ، أخو سيّد ، و أنت إمام ابن إمام أخو إمام و أنت حجّة ، ابن حجّة ، أخو حجّة ، أبو حجج تسعة ، تاسعهم قائمهم المهدى . ينابيع المودّة ، قندوزی ، 291/3 ، ح 8، باب 77.
2- عن سعيد بن جبير عن عبدالله بن عباس قال: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّ خلفائى و أوصيائى و حجج الله على الخلق بعدى لإثنا عشر ، أوّلهم أخى و آخر هم ولدى . قيل : يا رسول الله ومن أخوك ؟ قال : عليّ بن أبي طالب . قيل : فمن ولدك ؟ قال : المهدىّ الذى يملؤها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً . والذي بعثني بالحقّ بشيراً لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوّل الله ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدى المهدىّ، فينزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّى خلفه ، و تشرق الأرض بنور ربّها و يبلغ سلطانه المشرق والمغرب. فرائد السمطین، حموینی، 312/2، ح 562، سمط 2 ، باب 61.

خلف المهدىّ وتشرق الأرض بنور ربّها ويبلغ سلطانه المشرق والمغرب.»

(به درستی که خلفاء و اوصیای من و حجتهای خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها فرزند من مهدی است. پس نازل می گردد عیسی بن مریم روح الله ، پس نماز می گزارد عقب مهدی و روشن می کند آن مهدی زمین را به نور خدا و می رساند سلطنت او را به مشرق و مغرب . )

5 - و نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس ( حبر امّت ) نقل می کند(1) که آن حضرت فرمود:

«إنّ عليّاً وصيّى ومن ولده القائم المنتظر المهديّ الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً والذي بعثني بالحقّ بشيراً ونذيراً انّ الثابتين على القول بإمامته فى زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر. فقام إليه جابر بن عبدالله فقال : يا رسول الله وللقائم من ولدك غيبة ؟ قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ای و ربيّ « وَلِيُمَحِّصَ اللهُ الَّذِيْنَ امنوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ » . ثم قال : يا جابر، إنّ هذا أمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله، فإيّاك والشكّ، فانّ الشكّ فى أمر الله عزّوجلّ كفر.

(به درستی که علی وصیّ من است و از اولاد او قائم منتظر مهدی است که پر می کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد [از] جور و ظلم.

به آن خدایی که مرا به حق مبعوث گردانیده بشارت دهنده و بیم دهنده، به درستی که ثابتین بر قول و عقیده به امامت آن حضرت در زمان غیبتش عزیز ترند از کبریت احمر .

ص: 127


1- عن سعيد بن جبير عن إبن عباس قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّ على بن أبي طالب إمام أمّتى و خليفتي عليها من بعدى ومن ولده القائم المنتظر به الذى يملأ الله به الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً. والذي بعثني بالحقّ بشيراً انّ الثابتين على القول [به] في زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر . فقام إليه جابر بن عبدالله الانصاری فقال : يا رسول الله و للقائم من ولدک غیبة قال : ای و ربّى ليمحّص الله [به] الذين آمنوا و يمحق الكافرين. يا جابر انّ هذا الأمر من أمرالله وسرّ من سرّ الله . علمه مطوىّ عن عباده. فإيّاك والشكّ فيه ، فانّ الشك في أمر الله كفر . فرائد السمطين ، حموینی ، 335/2، ح 589، سمط 2 ، باب 61.

جابر از جا برخاست [ و ] عرض کرد یا رسول الله، برای قائم از فرزند شما غیبتی است؟ فرمودند: آری ، قسم به پروردگار من . آنگاه آیه 141 سوره 3 (آل عمران ) را قرائت نمودند؛ یعنی پاک و پاکیزه گرداند خدا مؤمنان را از گناهان در وقت مغلوبیت ایشان و نیست گرداند و هلاک سازد کافران را اگر مغلوب گردند .

ملخّص معنی آنکه در آن غیبت اگر دولت بر مؤمنان باشد ، به جهت تمیز است و استشهاد و تمحیص و غیر آن از آنچه اصلح باشد مر ایشان را و اگر بر کافران است ، به جهت محق و محو آثار ایشان است پس از آن فرمود: ای جابر ، این غیبت امری است از امر خدا و سرّی است از سرّ خدا پس بپرهیز از شک؛ به درستی که شک در امر خدای عزّوجلّ کفر است.)

6 - و نیز خواجه کلان حنفی در باب 79 ينابيع المودّة (1) از فصل الخطاب خواجه سيد محمد پارسا که از اکابر علمای عامّه است نقل می کند که گوید: از امامان اهل بیت طهارت، ابومحمد امام حسن عسکری(علیه السّلام) می باشد که متولّد گردیده در سال 231، روز جمعه، ششم ربیع الاول و بعد از پدر بزرگوارش شش سال زندگانی نمود و در پهلوی پدرش دفن گردید. آنگاه نوشته :

« ولم يخلف ولداً غير أبي القاسم محمّد المنتظر المسمّى بالقائم والحجّة والمهدىّ وصاحب الزمان وخاتم الأئمّة الاثنا عشر عند الإمامية وكان مولد المنتظر ليلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين، أمّه أمّ ولد يقال لها نرجس، توفّى أبوه وهو ابن خمس سنين، فاختفى إلى الآن .»

(برای آن حضرت (یعنی امام حسن عسکری ) فرزندی نماند مگر ابوالقاسم محمد منتظر ، نامیده شده به قائم و حجّت و مهدی و صاحب الزمان و خاتم

ص: 128


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 171/3، باب 65 و 304/3، باب 79.

امامان دوازده گانه نزد امامیه و مولد آن امام منتظر نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است و مادرش امّ ولد بود که او را نرجس می گفتند و در موقع وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بوده و الی الآن مخفی و پنهان می باشد . )

7 - حافظ ابن حجر مکی در صفحه 127 صواعق محرقه(1) بعد از شرح حالات حضرت عسکری امام یازدهم گوید:

«ولم يخلف غير ولده ( ابى القاسم محمّد الحجّة ) وعمره عند وفات أبيه خمس سنين، لكن أتاه الله (تبارك وتعالى) فيها الحكمة ويسمّى القائم المنتظر، لأنّه ستر بالمدينة وغاب فلم يعرف أين ذهب .»

(باقی نماند برای آن حضرت مگر فرزندش ابی القاسم محمد حجّت و عمر آن حضرت در وقت وفات پدرش پنج سال بوده است، لکن در همان طفولیت، خداوند متعال او را حکمت داده بود و نامیده شد به قائم منتظر ؛ برای آنکه آن حضرت غیبت نموده و پنهان شد و شناخته نشد به کجا رفت.)

8- شیخ سلیمان بلخی حنفی(2) از باب 71 تا باب 86 را اختصاص داده است به حالات حضرت مهدی عجّل الله تعالى فرجه و نقل نموده است اقوال اکابر علمای خودشان را از قبیل هاشم بن سلیمان در کتاب المحجّة و علامه سمهودی در جواهر العقدين و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و محمد بن ابراهیم در فرائد السمطين و محمد الصبّان المصرى در اسعاف الراغبين و محمد بن طلحه در مطالب السؤول و صلاح الدین صفدی در شرح الدائره و ابونعيم در حلية الأولياء و إبن صبّاغ در فصول المهمّه و گنجی شافعی در کتاب البیان و خوارزمی در مناقب و غیر هم از بسیاری از صحابه و مخصوصاً باب 82 را اختصاص داده به کسانی که حضرت مهدی را در زمان حیات پدر بزرگوارش دیدند به این عنوان:

«في بيان الإمام أبو محمد الحسن العسكرى أرى ولده القائم المهدىّ

ص: 129


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى، ص 208 ، باب 11 ، انتهای فصل 3.
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 235/3 - 341 ، باب 71 - 84.

لخواصّ مواليه وأعلمهم انّ الإمام من بعده ولده رضى الله عنهما.»

(در بیان آنکه امام ابو محمد حسن العسکری نشان داد فرزندش قائم مهدی را به خواص دوستانش و به آنها تعلیم نموده که امام بعد از او فرزندش مهدی می باشد.)

و در این باب دوازده خبر نقل می کند از جمع بسیاری که حضرت مهدی را در زمان پدرش امام حسن عسکری زیارت نمودند.

تا پیروان کسروی بخوانند و برانگیخته حیّالشان را بشناسند که نوشته است: وجود مهدی امام غائب را شیعیان ساخته اند و احدی او را ندیده، چگونه بوده و کجا بوده.

علاوه بر صدها کتب غیبت که اکابر علماء و موثّقین و محدّثین شیعه نوشته اند، از بیانات علمای سنّی بشنوید و بر کسروی و احمد امین و مردوخ و بازیگران و فریبندگان و دین سازان مغلطه کار لعنت نمایید.

و در باب 83 همان کتاب یازده خبر نقل می کند از کسانی که در غیبت کبری خدمت آن حضرت رسیده اند به این عنوان:

«فى بيان من رأى صاحب الزمان المهدىّ (علیه السّلام) بعد غيبته الكبرى.»

( در بیان کسانی که دیده اند صاحب الزمان مهدی(علیه السّلام) را بعد از غیبت کبری - یعنی در مدت هزار سال -. )

که از نقل آن اخبار جهت حفظ اختصار صرف نظر شد. هر کس طالب است ، به اصل كتاب ينابيع المودّة ، مخصوصاً باب 82 و 83 مراجعه نماید ، تا کشف حقیقت شود.

خلاصه اکثر علمای منصف عامّه با نقل اخبار بسیار که ضیق صفحات ، مجال نقل همه آنها را نمی دهد، اظهار عقیده و نظر هم نموده اند که مراد از حضرت مهدی ابی القاسم محمّد ، فرزند برومند حضرت امام حسن عسکری(علیه السّلام) می باشد.

9 - چنانچه محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (1) در حق

ص: 130


1- محمد بن الحسن الخالص... المهدىّ الحجّة الخلف الصالح المنتظر ... فأمّا مولده فَبِسُرٌ من رأى ... مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 311، باب 12.

آن حضرت گوید :

« هو ابن أبى محمّد العسكرى ومولده بسامراء .»

(او فرزند ابی محمد امام حسن عسکری می باشد و محل تولدش سامراء بوده است . )

10 - و نیز شیخ صلاح الدین صفدی در شرح الدائره نوشته است:

«إنّ المهدى الموعود هو الإمام الثاني عشر من الأئمّة أوّلهم سيّدنا علىّ وآخرهم المهدىّ رضى الله عنهم .»

(به درستی که مهدی موعود او امام دوازدهم از ائمه ای می باشد که اول آنها علی و آخر آنها حضرت مهدی رضی الله عنهم است.)

11 - و خواجه کلان بلخی حنفی در آخر باب 79 ینابیع الموده ، (1) بعد از نقل اقوال اکابر علمای عامّه راجع به حضرت مهدی(علیه السّلام) و ولادت آن حضرت، چنین اظهار عقیده نموده :

«المعلوم المحقَّق عند الثقات أنّ ولادة القائم(علیه السّلام) كانت ليلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس و خمسين ومائتين في بلدة سامرّاء عند القران الأصغر الذي كان في القوس وهو رابع القران الأكبر الذي في القوس وكان الطالع الدرجة الخامسة والعشرين من السرطان و زايجته المباركة في أفق سامرّاء .»

(معلوم و محقَّق است نزد ثقات اینکه ولادت قائم(علیه السّلام) در شب پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است در سامراء نزد قرآن کوچک آن چنانه ای که باشد در قوس و او چهارم قران بزرگ آن چنانه ای است در قوس و بوده است طالع او در درجه بیست و پنج از سرطان و زایجهٔ مبارکه او در افق سامراء بوده است.)

ص: 131


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 306/3 باب 79 .

12 - و ابو عبدالله فقيه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب البیان فی أخبار صاحب الزمان (1) در آخر باب 20 نوشته است:

«إنّ المهدىّ ولد الحسن العسكري، فهو حىّ موجود باق منذ غيبته إلى الآن ولا امتناع في بقائه بدليل بقاء عيسى والخضر وإلياس(علیهم السّلام) .

(به درستی که مهدی فرزند حسن عسکری زنده و موجود و باقی است [ از زمان ] غیبت او الى الآن و امتناعی ندارد بقای او به دلیل بقای عیسی و خضر والياس(علیهم السّلام) . )

13 - و يوسف سبط ابن جوزی در صفحه 204 تذکرة خواص الامّة في معرفة الأئمة (2) پس از اینکه سلسلۀ نسب آن حضرت را به علی بن ابی طالب نقل نموده آن گاه گوید:

«وهو الخلف الحجّة صاحب الزمان القائم المنتظر والتالي وهو آخر الأئمّة . »

(و اوست خلف حجت ، صاحب الزمان ، قائم منتظر و تالی و اوست آخر امامان و اوست مهدی(علیه السّلام) . )

بعد از نقل چند خبر از طرق علمای خودشان (اهل سنّت) راجع به ظهور آن حضرت چنین گوید: « فذلك هو المهدىّ (علیه السّلام) . »

14 - و محمد بن طلحه شافعی در باب 12 مطالب السؤول في مناقب آل الرسول (3) با دلایل بسیاری اثبات وجود حضرت مهدی عجّل الله فرجه را می نماید به این عنوان :

«الباب الثاني عشر فى أبى القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن علىّ

ص: 132


1- البيان في أخبار صاحب الزمان ، گنجی شافعی ، ص 148، باب 25. گنجی می نویسد : في الدلالة على كون المهدى (علیه السّلام) حيّاً باقياً مذ غيبته الى الآن ولا إمتناع في بقائه بدليل بقاء عيسى وإلياس و خضر، ، من أولياء الله تعالى ، و بقاء الدجّال و إبليس الملعونين أعداء الله تعالى وهؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالكتاب والسنّة ، وقد اتفقوا عليه ثم أنكروا جواز بقاء المهدىّ.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 325 باب ،12 فصل في ذكر الحجّة المهدىّ.
3- در صفحات قبل به آدرس آن اشاره شد.

المتوكّل بن محمّد القانع بن علىّ الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علىّ زين العابدين بن الحسين الزكيّ بن علىّ المرتضى أميرالمؤمنين بن أبي طالب، المهدىّ الحجّة الخلف الصالح

المنتظر (علیهم السّلام) . »

و ابتدا می نماید این باب را به اشعاری در مدیحه آن حضرت و اثبات مقامات عالیۀ آن وجود مقدّس که برای اثبات مرام ذکر می شود:

فهذا الخلف الحجّة قد أيّده الله*** هذا يا منهج الحقّ وأتاه سجاياه

وأعلى في ذرى العليا بالتأييد مرقاه*** واتاه خلى فضل عظيم فتحلاه

وقد قال رسول الله قولاً قد رويناه*** وذو العلم بما قال إذا أدرك معناه

يرى الأخبار في المهديّ جائت بمسماه*** وقد أبداه بالنسبة والوصف وسماه

ويكفى قوله منى لاشراق محياه*** ومن بضعة الزهراء مرساه و مسراه

ولن يبلغ ما اوتيه أمثال وأشباه*** فمن قالوا هو المهدیّ ما مانوا بمافاه

بیش از یک ورق با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت می نماید که جمیع اخبار مأثوره از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ادله و علاماتی را که راجع به حضرت مهدی بیان نموده و در کتب فریقین حتی صحیح بخاری و مسلم و ترمذی نقل گردیده ، کاملاً مطابقت دارد با محمّد المهدى ، خلف صالح حضرت عسکری عجّل الله فرجه که در ایام معتمد علی الله ، ( خلیفۀ عباسی) در سامراء متولّد و از ترس اعادی پنهان گردیده.

و نیز قاضی فضل بن روزبهان که از اکابر متعصّبین علمای عامّه می باشد که از شدت تعصّب، انکار اخبار صحیحه صریحه را می نماید، ولی در موضوع حضرت ولیّ عصر، مهدی آل محمّد عجّل الله تعالی فرجه موافقت با نظر و عقیده امامیه اثنا عشریه دارد و عجب آنکه در کتاب ابطال الباطل که ردّ بر نهج الحق علامه حلّى (قدّس سرّه)( یعنی ردّ بر شیعیان نوشته ) کلماتی در فضایل و مناقب اهل بیت طهارت دارد که از جمله اشعاری در مدح ائمه اطهار انشاء نموده که اشاره به حضرت مهدی و ظهور آن

ص: 133

حضرت می نماید که به مناسبت مقام ، ذکر می نماییم که گوید :

سلام على المصطفى المجتبى*** سلام على السيّد المرتضى

سلام على سيّدتنا فاطمة*** من أختارها الله خير النساء

سلام من المسك أنفاسه*** على الحسن الألمعيّ الرضا

سلام على الأورعى الحسين*** شهيد يرى جسمه کربلا

سلام على السيّد العابدين*** علىّ بن الحسين الزكيّ المجتبى

سلام على الباقر المهتدى*** سلام على الصادق المقتدى

سلام على الكاظم الممتحن*** رضىّ السجايا إمام التقىّ

سلام على الثامن المؤتمن على الرضا سيد الأصفياء

سلام على المتّقى التقىّ*** محمّد الطيّب المرتجى

سلام على الألمعيّ النقيّ*** علىّ المكرّم هادى الورى

سلام على السيد العسكرىّ*** امام يجهز جيش الصفا

سلام على القائم المنتظر ***أبی القاسم الغرّ نور الهدى

سيطلع الشمس في غاسق*** ينجيه من سيفه المنتفى

ترى يملأ الأرض من عدله*** كما ملأت جور أهل الهوى

سلام علیه و آبائه*** وأنصاره ما تدوم السماء

ماحصل کلام به مقتضای مقام آنکه بعد از سلام به ارواح مقدّسه ائمه اثناعشر و ستودن مراتب و درجات مرتب آنها، به نام امام دوازدهم که می رسد بعد از سلام بر آن حضرت اقرار می نماید که اوست قائم منتظر که کنیه مبارکش ابوالقاسم است و زود است که مانند خورشید تابان طالع و ظاهر گردد و عالم را پر از عدل و داد کند ؛ همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.

برای اثبات مرام و بیداری جوانانِ روشن ضمیر که بخواهند به سفسطه بازی و مغلطه کاری و دروغ سازیهای کسروی و احمد امین و امثال او پی ببرند و بدانند که

ص: 134

عقیده به وجود حضرت مهدی منتظر عجّل الله تعالى فرجه و ولادت او در هزار و صد و بیست سال قبل و اینکه فرزند برومند حضرت عسکری و یازدهمین فرزند علی، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و دوازدهمین وصیّ حضرت ختمی مرتبت(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و غیبت او از جعلیّات شیعه نیست، بلکه سنّی و شیعه معتقد به این معنی هستند ، همین مقدار از اخبار ، من باب نمونه، کافی است والا اگر بخواهم تمام روایات منقوله از کتب اکابر علمای عامّه و اظهار عقاید آنها را بر اثبات مرام ذکر نمایم، خود کتابی بسیار بزرگ خواهد شد .

و برای اهل لسان لازم است مراجعه کنند به کتاب کشف الأستار تأليف علامة المحدّثین ، مرحوم حاج میرزا حسین نوری قدس سره القدوسی و کتاب المهدی که به قلم سید جليل و عالم نبيل، حجة الاسلام مرحوم سيد صدرالدين صدر رضوان الله عليه ، نزیل دارالعلم قم می باشد که مبسوطاً از کتب اکابر علمای عامّه استخراج نموده و خدمت بزرگی به عالم تشیّع فرمودند.

در اینجا به یادم آمد خبر پرفایده ای که علاوه بر فضایل و مناقب مولی الموحّدين اميرالمؤمنين على ابن ابی طالب عليه الصلاة والسلام ، ذکری از حضرت مهدی عجّل الله تعالى فرجه و ظهور آن حضرت شده است و مقتضی دیدم خلاصۀ آن حدیث را یادآور شوم، تا خوانندگان محترم بدانند که اکابر علماء از سنّی و شیعه، چگونه به نقل اخبار، کشف حقایق نموده اند تا روی نویسندگان عنود سیاه گردد .

حدیث عجیبی در فضایل علی(علیه السّلام) و اشاره به حضرت مهدی (علیه السّلام)

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 75 ینابیع المودّة(1) از ابوالمؤيّد موفّق بن احمد، اخطب خطباء خوارزم به سند خودش از عبدالرحمان بن ابی لیلی از پدرش نقل

ص: 135


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 278/3 ، ح 2 ، باب 75 قندوزی ابتدای حدیث را اینگونه نقل کرده است : أخرج موفّق بن أحمد أخطب خطباء خوارزم: بسنده عن عبدالرحمان بن أبي ليلى عن أبيه قال : دفع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )الراية يوم خيبر إلى علىّ ففتح الله بيده ، ثمّ فى غدير خمّ أعلم الناس أنّه مولى كلّ مؤمن ومؤمنة وقال انت منّى و أنا منك ...

می نماید که گفت :

در روز خیبر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عَلم را به علی بن ابی طالب داد و خداوند به دست آن حضرت فتح [را] نصیب مسلمانان نمود و در غدیر خم به مردم شناسانید علی را به این عبارت که

«انّه مولى كلّ مؤمن ومؤمنة وقال له أنت منّى وأنا منك وأنت تقاتل علی التأويل كما قاتلت على التنزيل وأنت منّى بمنزلة هارون من موسى وأنا لمن سالمک و حرب لمن حاربك وأنت العروة الوثقى وأنت تبيّن ما اشتبه عليهم من بعدى وأنت إمام و وليّ كلّ مؤمن ومؤمنة بعدى وأنت الذى أنزل الله فيه « وَأَذَانُ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ »(1) وأنت الآخذ بسنّتى وذاب البدع عن ملّتى وأنا أوّل من انشقّ الأرض عنه وأنت معى فى الجنّة وأوّل من يدخلها أنا وأنت والحسن والحسين وفاطمة وانّ الله أوحى إلىّ أن أخبر فضلک، فقمت به بین الناس وبلّغتهم ما أمرنى الله بتبليغه و ذلك قوله تعالى « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِليكَ مِنْ رَّبِّكَ » (2) الى آخر الآية .»

(به درستی که علی بن ابی طالب اولی به تصرف بر هر مؤمن و مؤمنه است. آنگاه فرمود به علی : تو از منی و من از تو و تو جنگ می کنی بر تأویل ( قرآن ) همچنان که من جنگ کردم بر تنزیل (قرآن) و تو از من به منزلۀ هارونی از موسی و من در سلم و سلامتم با کسی که با تو از در سلم و سلامت باشد و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است و تویی عروة الوثقی و تویی بیان کننده هر چیزی که مشتبه می شود بر آنها بعد از من و تویی امام و ولیّ هر مؤمن و مؤمنه بعد از من- این کلمه بعدی که در بسیاری از اخبار رسیده، برای اهل بصیرت و انصاف واضح می نماید که کلمه مولی به معنای

ص: 136


1- توبه / 3.
2- مائده / 67.

اولی به تصرف است، نه به معنای محبّ و ناصر که اهل تسنّن گمان نموده اند و اگر به معنای محبّ و ناصر بود جمله بعدی معنی نداشت؛ زیرا دوستی علی و نصرت او در حیات و ممات پیغمبر بایستی عملی باشد، نه [اینکه] فقط بعد از پیغمبر او را دوست بدارند و یاری نمایند . پس کلمه مولی به معنای اولی به تصرّف است که در زمان حیات رسول الله خود، اولی به تصرّف است و بعد از وفات آن حضرت، این مقام مقدّس را علی واجد است. و درباره تو نازل گردیده ( آیه 3 سوره 9 توبه ) یعنی ندایی است از خدا و رسول به سوی مردم روز حج اکبر- اشاره است به بردن علی(علیه السّلام) آیات اول سورۀ برائت را و قرائت نمودن بر اهل مکه- و تویی عمل کنندۀ به سنّت من و برطرف کننده بدعتها از امت من و من اوّل کسی بودم که بدعتها را بر طرف نمودم و تو با منی در بهشت و اوّل کسی که وارد بهشت می شود من و تو و حسن و حسین و فاطمه هستیم و خداوند وحی نمود که فضیلت و مقام تو را خبر دهم. پس برخاستم بین مردم در روز غدیر - و رسانیدم به آنها آنچه را که خداوند به من امر نموده بود تبلیغ او را. این است معنی فرمودۀ حق تعالی که ای پیغمبر و رسول مکرّم برسان به مردم چیزی را که نازل گردیده به تو از جانب خدا تا آخر آیه شریفه . ) آنگاه فرمود:

«يا على إنّق الضغائن التى هى فى صدور من لا يظهرها الّا بعد موتى، أولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون ، ثمّ بكى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقال : أخبرني جبرئيل أنّهم يظلمونه بعدى وانّ ذلك الظلم يبقى حتى إذا قام قائمهم وعلت كلمتهم واجتمعت الأمّة على محبّتهم وكان الشانيء لهم قليلاً والكاره لهم ذليلاً وكثر المادح لهم وذلك حين تغيّرت البلاد وضعف العباد واليأس من الفرج، فعند ذلك يظهر قائم المهدىّ من ولدى بقوم يظهر الله الحقّ بهم ويخمد الباطل بأسيافهم ويتبعهم الناس راغباً إليهم أو خائفاً، ثمّ قال : معاشر الناس إبشروا بالفرج، فانّ وعدالله حقّ لا يخلف وقضائه لايرد وهو الحكيم الخبير وانّ فتح الله قريب .»

(یا علی بپرهیز از کینه هایی که در سینه ها پنهان است و ظاهر نمی کنند آن را

ص: 137

مگر بعد از مردن من . آنها کسانی هستند که لعنت می کند آنها را خدا و هر لعنت کننده . پس گریه کرد پیغمبر و فرمود که جبرئیل مرا خبر داده است که آنها ظلم می کنند به علی و اهل بیت من و این ظلم باقی می ماند ، تا آنکه قیام نماید قائم آل محمد و بلند شود سخن آنها و اجتماع نمایند امّت من بر دوستی آنها و دشمن آنها کم باشند و کاره و بی میل به آنها ذلیل باشند و زیاد شود مدح کنندگان آنها و آن در زمانی خواهد بود که شهرها تغییر پیدا می نماید و مردم ضعیف گردند و از فرج ظهور مأیوس شوند.

پس در آن وقت ظاهر می گردد قائم مهدی از فرزندان من و قیام می نماید و ظاهر می کند خداوند به آل محمد، حق را و به شمشیرهای آنها باطل را از میان می برد و مردم چه با کمال رغبت و میل و چه با خوف و ترس، تبعیت می نمایند آنها را. پس از آن فرمود: ای گروه مردم! بشارت باد شما را به فرج پس به درستی که وعده خداوند حق است و رد نمی شود قضای او و اوست حکیم و دانای آگاه. به درستی که فتح خداوند نزدیک است . )

برای خاتمه مطلب خبری نثار روح احمد امین و کسروی و مردوخ ( مردود ) و منکرین ظهور حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه می نماییم و این خبری است که شيخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین(1) از محدّث فقیه شافعی، ابراهیم بن يعقوب کلاباذی بخاری و خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموّدة (2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من أنكر خروج المهدىّ فقد كفر بما أنزل على محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .»

(کسی که منکر خروج حضرت مهدی باشد، محقّقاً کافر است به آنچه نازل گردیده بر محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . )

ص: 138


1- فرائد السمطين ، حموینی، 334/2، ح 585، سمط 2 ، باب 61.
2- ينابيع المودة ، قندوزي ، 3/ 295 ، ح 1 ، باب 78 .

حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن

نه گمان رود که این مرد دیوانۀ مرموز فقط حملاتی به عالم تشیّع داشته، بلکه در سایر مؤلِّفاتش حملات شدیدی به اصل دین مقدّس اسلام و تمام قوانین مقدّسه آن دارد، تا آنجا که می نویسد : « دین اسلام امروز مردود است» و [کسروی ] طریقۀ منحوسۀ خود را « پاک دینی» نام نهاده و پیروی از آن را امر حیاتی و لازم می داند .

مثلاً نوشته: «چون جمعی از مسلمانان، عامل به قوانین دین اسلام نیستند یا تابع قوانین اروپایی شدند ، معلوم می شود که این دین ارزش خود را از دست داده باید عوض شود و واجب است مردم اسلام را بگذارند ، «پاک دینی » مرا بپذیرند ؛ چه آنکه من برانگیخته [ شده ] و برای سعادت این ملت آمدم » ؟!

مغز و کلّۀ این مردِ مرموز آن قدر خالی و گندیده بود و نمی فهمید یا می فهمید- و عمداً سهو می کرد؛ یعنی مأموریت داشت که مردم را گمراه و ایجاد اختلاف نماید - که اگر مرضی و بیماران به دستورات دکتر و طبیب حاذق عمل نکنند، دلیل بر آن نیست که دستورات طبیب، فاسد و از کار افتاده و ارزش خود را از دست داده، باید طبیب و دکتر را عوض نمود؛ بلکه باید به وسائل مختلفه مرضیٰ و بیماران را وادار نمایند که دستورات طبیب حاذق را عملی کنند و اگر عمل نمودند و در پی تمام دستورات رفتند و نتیجه نگرفتند، آنگاه باید طبیب را عوض نمایند.

این مرد مرموزِ حیّال ، خیال می کرد که اگر مردم قانون مقدّس اسلام را گذاردند و پیرو قانون اروپایی شدند، دلیل بر نقص قانون مقدّس اسلام است و حال آنکه این طور نیست.

اگر مریضی دستورات طبیب حاذق و دکتر بزرگ را عملی نکند و پیرو دستورات زنان همسایه گردد، دلیل بر نقص دستور دکتر و عملی نبودن آن دستورات است؟

قطعاً نه چنین است، بلکه این نقص به اولیای امور بر می گردد نه به اصل دستور؛ زیرا اولیای امور بیمارستان باید مراقبت نمایند به حال بیماران که دستورات دکتر- از

ص: 139

دوا و غذا و پرهیز و غیره - هر یک به موقع خود عملی گردد و الّا بیماران خود متوجّه به دستورات نیستند [ و ] از روی جهل و نادانی پیش خود خیال می کنند هر چند روزی باید رجوع به دکتر جدیدی بکنند ، به خیال آنکه شاید مفید واقع شود؛ فلذا همیشه حیران و سرگردان اند و غالباً گرفتار شیّادها شده جان خود را از دست می دهند.

نوشته است: « قانون اسلام در هزار سال قبل می توانست اصلاح امور کند و مملکت داری نماید ولی امروز با قانون اسلام نمی شود مملکت داری نمود»!

برای اثبات نادانی و وارو[نه ] نشان دادن و سفسطه بازی و مغلطه کاری این مرد مرموز، پسندیده است نظر کردن به خاک حجاز، که دولت سعودی با اینکه با تمام ممالک خارجه ارتباط دارد و برای استخراج معادن خارجیها در مملکت او بسیارند، ابداً توجّهی به قوانین اروپایی ندارد و بلکه در سرتاسر مملکت حجاز، قانون قرآن مجید حکم فرماست. به همین جهت در میان آن مردمان بیسواد و برهنه و عریان از جميع شئون تمدّن امروزی، چنان امنیت قابل توجّهی موجود است که در اروپا حتی در مملکت سوئیس، که معروف به عدالت و صحت عمل می باشند هم وجود ندارد.

نوشته است: «یکی از دلایلی که می رساند قانون اسلام و دستورات آن ، امروزه در دنیا عملی نیست، آن است که در دنیای کنونی دست دزد را نمی برند و حال آنکه در قانون اسلام حکم به قطع ید سارق نموده است.»

آن بیچارۀ بدبخت، مانند صدها هزار مردم بی فکر و مقلّد ، غلط گمان کرده و می کنند که هر عملی که مورد پسند اروپاییها قرار گرفت، تمام روی قواعد علم و عقل است و حال آنکه چنین نیست.

بسیاری از قوانین در اروپا مورد عمل قرار گرفته که جز ضرر از آن چیزی نمی بینند؛ از جمله [اگر] همین حکم سارق و دزد را که محل استشهاد این مرد مرموزِ عجیب است مورد دقت قرار دهیم، می بینیم از زمانی که این حکم را تغییر دادند، امنیت از مملکت ما رخت بربسته، دزدیهای کوچک و بزرگ به قدری فراوان شده که

شب و روز، خفیه و آشکار، مردم امنیت ندارند .

ص: 140

اولاً ایمان که اصل و پایه هر چیزی است از میان مردم برداشته شده که هر بشری با توجه به مبدأ و معاد و ترس از روز حساب، دست به عمل زشت و خیانت به مال مردم و دزدی نزنند .

ثانیاً دزدها مطمئن اند اگر به رشوه و دادن حق و حساب از مجازات در نرفتند، چند ماهی بیشتر در زندان نخواهند ماند؛ آن هم زندانی که برای آنها به منزله مدرسۀ کار است؛ چون دزدها را که در حبس مجرد نمی برند، بلکه عدۀ بسیاری از دزدها در یک سالن زندگانی می کنند [ و ] در تمام مدت حبس بیکار ننشسته، رموز و اسرار دزدی را به یکدیگر آموخته وقتی از زندان خلاص شدند دزد هنرمند و ورزیده ای گردیده ، باز به جان ملّت می افتند .

بر فرض در تهران به واسطه مراقبت پلیس نتوانند بمانند به سایر بلاد می روند.

ایران نتوانستند عملی کنند به سایر ممالک می روند، تغییر صورت و لباس می دهند و باعث بدبختی ملّتها می شوند؛ چنانچه دزدهای بین المللی بسیارند که تمام ممالک دنیا از دست آنها عاجز و در پی آنها هستند و از گرفتن آنها عاجزند.

ولی اگر به حکم آیه 38 سورۀ 5( مائده ) « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ الله » ؛ ( دست مرد و زن را به کیفر اعمالشان- که آن خیانت به مال مردم است - ببرید. این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته . ) قطع يد عملی می شد [ و ] دست دزد را می بریدند مانند سابق، امنیت مالی برقرار می شد.

بریدن دست دزد اقلاً دو اثر نیکو در جامعه دارد :

یکی آنکه دزدِ بی دست در هر کجای دنیا برود چون نشانی دارد، به دست بریدۀ او نگاه کرده ، او را می شناسند ولو به هر صورت و لباس درآید، از او اجتناب می نمایند و دیگر احتیاجی به پلیس و پاسبان نیست که او را تحت نظر بگیرند، بلکه تمام عملیاتش تحت نظر افراد مردم است و از او کاملاً دوری می نمایند. . به همین جهت زندگانی اجتماعی او در همه جا در خطر می افتد.

اثر دیگری که دارد آنکه اگر افراد دیگری خیال چنین عمل زشتی داشته باشند ،

ص: 141

چون می دانند دست عزیزشان حتماً قطع می شود و بعد از دو مرتبه تکرار عمل ، حیاتشان در معرض خطر [قرار می گیرد] و حکم اعدام درباره آنها جاری می گردد، قطعاً به دنبال چنین عمل شنیع [ و ] ننگینی نمی روند؛ بالنتيجه مردم راحت [ شده ] و امنیت اجتماعی حاصل می شود، چنان که در مملکت حجاز- که امروز این حکم عملی می شود - دزدی ابداً وجود ندارد، ولی در سراسر ممالک اروپا و آمریکا و غیره که دست دزد را نمی برند، دزدیهای علمی و غیر علمی بسیار رواج دارد.

پس احکام اسلام عملی است [و باید ] اجرا بنمایند، تا نتیجه بگیرند [ و ] عمل نکردن به قوانین اسلام، مایهٔ بدبختی و بیچارگی است.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی*** هر عیب که هست در مسلمانی ماست

اگر مسلمانان مانند بیماران خود سر، تنبل و تن پرور و جاهل شدند، چه ربطی به اصل دین دارد.

قرآن مجید مردم را امر به کار نموده، امر به تدبّر و تفکّر و تعقّل نموده ، سعی و عمل یکی از دستورات مهمّه دین مقدس اسلام است.

قانون مجری می خواهد. در ازمنه سالفه اجرای قانون می کردند، عملی می شد ، امروز هم بکنند عملی خواهد شد؛ چنانچه حجازیها عمل می نمایند و نتیجه می گیرند. این خود حجّتی است برای تخطئه کنندگان دین که بدانند قوانین دینی در هر دوره ای اجرا شود عملی می باشد.

بدیهی است قانون برای مردم است نه مردم برای قانون. پس قانون را باید عملی نمود و روی هوای نفس نباید وضع قانون نمود ، بلکه روی صلاح ظاهر و باطن مردم باید قانون وضع شود و قانونگذاری که بتواند به ظاهر و باطن و صورت و معنای مردم احاطه داشته باشد جز ذات اقدس پروردگار نمی باشد پس قوانین الهی را که روی صلاح مردم وضع شده اجرا نمایند تا اثرات صالحهٔ آن را ببینند .

مثلاً یکی از احکام مهمۀ اجتماعیّه اسلامیّه حلیّت بیع و شراء و حرمت رباست ،

ص: 142

چنانچه در آیات چندی این معنی را واضح می نماید و صریحاً می فرماید :

«أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَوا » . (1)

(حلال نموده خداوند بیع را و حرام نموده ربا را .)

چون ربا ایجاد تنبلی می نماید و باعث تمرکز سرمایه ها در افراد معدود و سبب بیچارگی عامه مردم می باشد ، حرام گردیده است .

آیا اگر دنیای جهل و نادانی مادیّت، معاملات ربوی را معمول داشتند و بنگاهها و مؤسسه های ربوی ایجاد نمودند ، مسلمانان هم کورکورانه باید تقلید نمایند؟ به دلیل آنکه مردم هوی پرستِ سرمایه دار، پیروی از آنها نمودند.

آیا عملیات یک دسته از مردمان مادّیِ سرمایه دار باید سبب برطرف شدن حكم مسلّم الهی و حلیّت ربا گردد. دولتها و ملّتها عمل بنمایند تا نتیجه حاصل گردد.(2)

مثلاً یکی از احکام حافظ اجتماع در اسلام، حکم حرمت مشروبات الكلى و منع مسکرات است که مورد قبول عقل و نقل و طب و دانش است، ولی چون اروپا آزادی مسکرات داده و مسلمانان شهوتران هم پیروی نمودند- به عقیده و میل آقای کسروی - باید اصل این حکم عقلانی از میان برود، تا فساد اخلاق در جامعه زیاد گردد [ و ] دولت و ملّت در زحمت جبران ناپذیر افتند - چنانچه افتاده اند - بدیهی است عند العقلاء جواب منفی است.

ص: 143


1- بقره / 275.
2- در این موقع که چاپ دوم کتاب را مشغولیم، به مناسبت مطلب فوق لازم دانستم پیشامد جدیدی را یادآور شوم که چند ماه قبل ، ملک سعود پادشاه حجاز به مناسبت دعوت رئیس جمهور آمریکا رسماً مسافرتی به آن مملکت نمود. تمام جراید دنیا نوشتند و رادیوها گفتند که رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد که دولت آمریکا به شما وام می دهد و در مدت طولانی با سودش مستهلک می نماید. ملک سعود گفت : از قبول این وام معذورم ؛ چون معاملات ربوی در دین مقدّس اسلام حرام است. این عمل و گفتار پادشاه حجاز سبب شد وام دادند بدون سود. فاعتبروا يا أولى الأبصار ؛ پس قوانین اسلام قابل عمل و اجرا می باشد. (مؤلف)

ولی بر انگیخته ای که خود معتاد به این عمل بوده و مغز سرش فاسد و گندیده گردیده، هر اندازه دانا هم باشد نمی تواند پی به مضرّاتش ببرد.

و از همین قبیل است جمیع احکام اسلام که روی قواعد عقلیه برقرار گردیده .

بدیهی است قواعد عقلانی بر خلاف هواهای نفسانی است و البته مردمان حیوان صفت که دم از عقل و خرد می زنند و از آثار آن بی خبرند، نمی توانند زیر بارِ قواعد عقلانی و احکام الهی بروند؛ لذا آنها را عملی نمی دانند و حال آنکه یگانه قانونی که روی قواعد عقل و خرد ، اسباب سعادت بشر است، قانون مقدّس اسلام است و بس .

قطعاً اگر احکام اسلام مجری داشت و اولیای امور محو ظواهر نمی گردیدند و تحت تأثیر غربیها قرار نمی گرفتند و قوانین اسلام را طابق النعل بالنعل عملى می نمودند، مخصوصاً باب قصاص را در همه جا مورد عمل قرار می دادند ، می دیدند چگونه امنیت قضایی و حیات اجتماعی برقرار می شد، چنانچه در آیه 179 سوره 2

( بقره ) می فرماید :

«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَوةُ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»

(ای صاحبان عقل و خرد، حکم قصاص برای حیات شماست . )

چنانچه هشتصد سال تمام اولیای امور، قوانین مقدّسه اسلامی را مورد عمل قرار دادند، گوی سبقت را از همگان ربوده، سيادت بالاستقلالِ جهان از آنِ آنها بود و از زمانی که تمدن غربیها آنها را تحت نفوذ خود قرار داد و محو زرق و برق ظاهرِ فریبنده گردیدند، سیادت و سعادت را از دست دادند.

آنچه گفتم من به قدر فهم توست*** مردم اندر حسرت فهم درست

در اینجا حرف بسیار است، بگذارم و بگذرم، می ترسم چنانچه جلو قلم را رها کنم و وارد مباحث علمی و عملی و اجتماعی اسلام گردم، مانند مقدمه ابن خلدون طولانی و کتاب علی حده گردد و از وضع مقدمه نویسی خارج . به همین مقدار [هم] که طولانی شد، ناچار و بی اختیار بودم و از ارباب ذوق و خرد معذرت می خواهم .

ص: 144

ولی در خاتمه به برادران جوان عزیزم توصیه می نمایم خودتان را زود تسلیم اشخاص ننمایید و هر کلامی را باور نکنید و به دنبال هر صَدا به خیال صدا نروید.

هر کس راجع به دین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ تشیّع حرفی زد و شبهه و اشکالی نمود، بروید از اهلش که علماء و مبلّغین پاک می باشند ، سؤال کنید تا در چاه ضلالت نیفتید.

بازیگران و دین سازان شما را فریب ندهند؛ زیرا آنها اشخاصی هستند که می خواهند استقلال شما را متزلزل و در استعمار بلکه استحمار بیگانگان وارد کنند .

لذا سعی می کنند با جملات فریبنده، اباطیلی را به صورت حق جلوه دهند و شما را به دین و مذهب و علماء و مبلّغین و متدیّنین بدبین نمایند، سنگ تفرقه در شما بیندازند و به نام اصلاح در دین و جلوگیری از خرافات، شما را از اصل دین و مذهب دور نمایند و نتیجۀ خود را که تفرقه و جدایی و بدبینی به یکدیگر است بگیرند [ و ] اسباب حکومت و آقایی بیگانگان را فراهم نمایند؛ زیرا یگانه چیزی که ما را از هر قوم و ملّت به دور خود جمع می کند و دست اتحادمان را به هم می دهد دین و مذهب است .

این قبیل اشخاص می خواهند از همین راه به نام دین و مذهب و اصلاح در دین و اتحاد مسلمین ، مسلمانان را از هم جدا و سیاست بیگانگان را بر گردن بیچارگان وارد نمایند.

ای بسا ابلیس آدم روی هست*** پس به هر دستی نباید داد دست

آن قدر بدانید که ارباب اباطیل، پیوسته بر اباطیل خود لباس حق می پوشانند، تا جامعه را فریب داده، در دام بدبختی انداخته و زمینه را برای سیاستمداران باطل آماده ساخته و از سعادت و سیادت ابدی باز دارند. مردمان فهمیده و بیدار باید با حربۀ عقل و علم و منطق ، پرده اباطیل را پاره نموده و خود را از منجلاب ضلالت و گمراهی نجات بدهند.

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم*** تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

در خاتمه به مقتضای کلام معجز نظام رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود: «من لم يشكر

المخلوق لم يشكر الخالق » ( کسی که شکرانه - محبتهای- مخلوق را به جای نیاورد

ص: 145

شکرانه حق را به جای نیاورده ) بر داعی مسکین، علم و عمل فرض و واجب بود که از آقایان دوستان و فضلاء و دانشمندان و محبّین خاندان رسالت و اهل بیت طهارت و موالی خود که در تهیۀ وسائل مادی این کتاب ( ولایت ) سعی بلیغ و کمک شایانی نمودند یاد نموده و هر یک را به فراخور حال و لیاقت و استعداد مدح و ثنا نمایم، تا اقلّ شکرانۀ عمل را به جای آورده باشم، ولی متأسفانه چون اشخاصی پاک و بی آلایش و مایل به خود نمایی نبودند و مخصوصاً از داعی درخواست نمودند، بلکه جداً امر فرمودند که نام آن بزرگواران برده نشود - چه آنکه معامله با مقام ارجمند صاحب ولایت نمودند - فلذا تقاضای عوض ، جز از ذات ذوالجلال حق توسط مولانا و مولی الكونين صلوات الله علیه نداشتند.

ناچار دست نیاز به درگاه خالق بی نیاز برداشته و از کَرَم بلا انتهای کریم علیم مسألت می نمایم که توفیق سعادت جاودانی به آنان عنایت و با عطای خیر و برکت و عوض در دنیا به توفیقات و تأییدات شایسته و کرامت ازلی خود موفّق و مؤیّد و در آخرت با خاندان رسالت و اهل بیت طهارت محشور و نام نیکشان را الی الابد باقی و پایدار و بر این شیوۀ مرضیه مستدام بدارد و این عمل را از آنان قبول و ذخیره و سرمایهٔ ابدی اخروی قرار دهد.

يرحم الله عبداً قال آمينا.

وانا العبد فانى محمد الموسوى سلطان الواعظين الشيرازى

ص: 146

آغاز سفر

در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری در حالی که مرحله سی ام عمر خود را طی می نمودم، پس از تشرف به عتبات عالیات و فراغت از زیارت قبور ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین از طریق هندوستان عازم عتبه بوسی امام هشتم مولانا ابوالحسن الرضا حضرت علی بن موسى عليه وعلى آبائه و اولاده ائمة الهدى آلاف التحيه والثناء گردیده، پس از ورود به کراچی(1) و بمبئی- که دو شهر مهم بندری هندوستان بود - بر خلاف انتظار خبر ورود داعی را جراید مهمّه نشر دادند.

دوستان قدیمی و احباب صمیمی و ایمانی از اَقصی بلاد هند مطلع [ شده ] داعی را دعوت بدان صوب نمودند به حکم اجبار اجابت دعوات نموده، به دهلی و آگره و لاهور پنجاب و سیالکوت و کشمیر و حیدرآباد بهار و لپور و کویته و سایر شهرها رفته و در هر کجا که وارد می شدم با تجلیلات بی سابقه ملّی مورد استقبال واقع [می شدم ] و در غالب این شهرهای مهم از طرف علمای ادیان و مذاهب ، باب مناظرات باز [ می شد ].

از جمله مجالس مهم، مناظره ای بود که با علمای هنود و براهمه در شهر دهلی با حضور گاندی ، پیشوای ملی هند واقع شد که در جراید مفصلاً درج گردید . به حول و

ص: 147


1- کراچی در این تاریخ، مرکز حکومت اسلامی پاکستان و بمبئی شهر بندری هندوستان می باشد. (مؤلف)

قوۀ پروردگار متعال و توجهات خاصۀ حضرت خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) موفقیت با داعی

[بود] و حقانیت دین مقدس اسلام و مذهب حقۀ جعفریه را ثابت نمودم.

آن گاه از طرف انجمن اثنا عشریه شهر «سیالکوت» به ریاست جناب ابوالبشیر سید عنایت علیشاه نقوی، مدیر محترم نامۀ هفتگی «درّ نجف » دعوت شده ، بدان صوب حرکت نمودم .

از حسن اتفاق ، دوست قدیمی صمیمی داعی جناب سردار محمد سرورخان رسالدار(1) فرزند مرحوم رسالدار محمد اکرم خان و برادر کلنل محمد افضل خان که از سرداران نامی خاندان قزلباش هندوستان در پنجاب می باشند که در سالهای 1339 و 40 قمری در کربلا و کاظمین و بغداد حکومت داشتند و از مردان شریفِ با نام و

مؤمنین متعصب پاکدامن خاندان قزلباش در شهر سیالکوت، رئیس اداره عدلیّه و مورد احترام عموم اهالی بودند، با جمعیت بسیاری از طبقات مختلفه ، استقبال شایان از داعی نمودند و در منزل جناب ایشان وارد گردیدم.

چون خبر ورود داعی به پنجاب به وسیله جراید منتشر شد، با جدیّت و اصراری که برای حرکت به سمت ایران داشتم، از اطراف و اکناف پیوسته نامه های دعوت می رسید، مخصوصاً از طرف حجّة الاسلام جناب آقای سید علی رضوی لاهوری مفسّر سی جلد تفسير معروف لوامع التنزیل، از شهر لاهور که از مفاخر علمای شیعه

در پنجاب ساکن لاهور می باشند، داعی را وادار می کرد [که پیوسته در حرکت [بوده ] و به زیارت اخوان مؤمنین نائل می گردیدم .

از جمله از طرف مؤمنین و برادران خاندان محترم قزلباش که از رجال مهم شیعه در پنجاب هندوستان هستند، به پیشاور که آخرین شهر مهم سرحدی پنجاب به افغانستان می باشد - دعوت شدم .

به اصرار جناب محمد سرورخان پذیرفته و در چهاردهم رجب بدان صوب

ص: 148


1- در تاریخ نشر این کتاب به رحمت ایزدی پیوستند رحمة الله عليه . (مؤلف)

حرکت [کردم]. پس از ورود و احترامات فوق التصور تقاضای منبر نمودند ؛ چون زبان هندی را کامل نمی دانستم در هیچ یک از بلاد هند منبر نرفتم، ولی چون اهالی پیشاور عموماً زبان فارسی را به خوبی می دانند - اجابت نموده، عصرها در امام بارۀ ( حسینیّه ) مرحوم عادل بیک رسالدار مجلس مهمی تشکیل و با حضور جمعی کثیر از صاحبان ادیان و مذاهب مختلفه ادای وظیفه می نمودم.

چون اکثریت اهالی پیشاور مسلمان و از برادران اهل تسنّن هستند، لذا در مدت سه ساعت که منبر بودم روی سخن با آنها [بود] و در اثبات امامت بیشتر دقت و صرف وقت می نمودم. لذا محترمین علمای آنها که حاضر مجلس تبلیغ می شدند، تقاضای مجلس خصوصی نمودند؛ چند شبی تشریف می آوردند در منزل و ساعاتی به مباحثات می گذشت .

یک روز که از منبر فرود آمدم، خبر دادند که دو نفر از اکابر علمای کابل از ضلع ملتان به نام «حافظ محمد رشید » و «شیخ عبد السلام» وارد [شدند ] و تقاضای ملاقات نمودند . وقت دادیم، ده شب پی در پی بعد از نماز مغرب می آمدند و در هر شبی ، ساعات ممتد که غالباً به شش و هفت ساعت می کشید - و بعضی شبها تا مقارن طلوع فجر مشغول بودیم - وقتمان به مباحثات و مناظرات می گذشت و در پایان شب آخر شش نفر از رجال و ملاکین و اصناف محترم اهل تسنن ، مذهب حقۀ تشیع را اختیار نمودند.

و چون چهار نفر از مخبرین جراید و مجلات مهمّه با حضور قریب دویست نفر از رجال محترمین فریقین ( شیعه و سنی ) مناظرات و مقالات، طرفین را می نوشتند و روز بعد در جراید و مجلات نشر می دادند، داعی از روی جراید و مجلات و مقالات، گفتارهای شبانه را یادداشت نموده، اینک آن مقالات و مناظرات است [که] به نظر قارئین محترم می رسد. فلذا این کتاب را موسوم نمودم به شبهای پیشاور.

آنچه به نظر محترم اهل ادب می رسد خُرده به داعی نگیرند، چه آنکه در موقع مناظره احدی توجه به الفاظ و زیبایی گفتار ندارد، بلکه تمام توجه به معانی و حقایق است ؛

ص: 149

تغییری در رونوشت جراید نداده، بلکه عین آنچه نوشته شده به نظر محترمتان می رسد.

و آنچه در این مناظرات مورد بحث و گفت و گوست ، مستنبَط از آیات قرآن مجید و اخبار معتبره و بیانات مهمّۀ محققین و اساتید سخن و دانشمندان بزرگ و رؤسای دین و افاضات غیبی بوده است.

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه *** قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

ص: 150

مجلس مناظره

دولت منزل ، جناب آقای میرزا یعقوب علی خان قزلباش(1) که از رجال مهم پیشاور و میزبان داعی بودند، چون وسعت کامل داشت، به علاوه برای پذیرایی جمعیت بسیار همه نوع وسایل موجود بود مخصوص مجلس مناظره قرار داده شد؛ که تمام ده شب مجلس در آنجا برقرار [گردید] و از آن همه جمعیت با کمال صمیمیت پذیرایی شایان نمودند.

ص: 151


1- قزلباش عبارت از دو کلمه می باشد « قزل » به معنای سرخ ، «باش» به معنای سر است؛ یعنی سرخ سر و آنها فوج خاصه صفویه بودند که به همراهی نادر شاه افشار فتح افغانستان نمودند و در موقع حرکت ، نادر جمعی از آنها را در آنجا گذارد و فی الحقیقه در آنجا متوطن شدند و نژاد آنها بسیار معروف گردید. در زمان امارت امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان در اثر ظلمهای بسیار و کشتارهای دسته جمعی که از شیعیان نمودند، خاندان محترم قزلباش فراراً به هندوستان رفتند و در آن سامان از آنها پذیرایی کامل نمودند ، تا الى الحال جمعیت کثیری از آنها در تمام بلاد هند مخصوصاً در پنجاب موجود می باشند. بسیار مردان قوی و شیعیان با ایمان و غیور و با حرارتی هستند. (مؤلف)

ص: 152

جلسه اول

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

0فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند

0جمع بين صلاتين

0 علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران

ص: 153

ص: 154

جلسۀ اوّل : (لیله جمعه 23 رجب 1345 )

اشاره

آقای حافظ(1) محمد رشید و شیخ عبدالسلام و سید عبدالحی و عده ای دیگر از علما و بزرگان آنها از طبقات مختلفه، در ساعات اول شب وارد شدند. زیاده از حد با آنها گرم گرفته و با روی خوش و خندان از واردین محترم پذیرایی نمودیم. گرچه آنها خیلی گرفته و ملول بودند، ولی چون داعی نظر خصوصی و تعصّب و عناد جاهلانه نداشتم به وظیفۀ اخلاقی خود عمل می نمودم. در حضور جمع کثیری از محترمین فریقین ( شیعه و سنّی ) مذاکرات شروع شد. طرف صحبت رسماً جناب حافظ محمد رشید بودند [ و ]گاهی هم دیگران با اجازه وارد صحبت می شدند.

در جراید از داعی «به نام کعبه» که از القاب مهمّهٔ مرسومۀ روحانیت در هندوستان است تعبیر نموده، ولی در این صفحات یادداشت، این کلمه را تغییر داده ، از خود به «داعی» و از جناب حافظ محمد رشید به » حافظ » تعبیر می کنیم .

حافظ - قبله صاحب ! از زمان تشریف فرمایی شما به پیشاور و بیانات منبری

ص: 155


1- از برای معنای حافظ در اصطلاح اهل حدیث اطلاقاتی است؛ از جمله حافظ کسی را گویند که احاطه علمی بر صد هزار حدیث متناً و اسناداً داشته باشد و دیگر حافظ کسی را گویند که حافظ کتاب خدا و سنّت رسول باشد. به همان جهت بسیاری از علمای شیعه و سنی را حافظ می خوانند و به همین اطلاق معروف می باشند. (مؤلف)

شما، مجالس بحث و گفت وگو و اختلاف بسیار شده. چون بر ما لازم است که برای رفع اختلاف قیام نماییم، این است که طیّ طریق نموده، برای رفع شبهات به پیشاور آمده و امروز را در امام باره کاملا مستمع کلمات و بيانات شما بودیم .

سِحر بیانات شما را بیش از آنچه شنیده بودیم دیدیم. امشب هم به فیض ملاقات نایل آمدیم. چنانچه میل داشته باشید وارد صحبت شویم و قدری با شما صحبت اساسی نماییم.

داعی - با کمال میل برای اصغای کلمات و فرمایشاتتان حاضرم ، ولی به یک شرط که آقایان لطفاً دیدهٔ تعصّب و عادت را بسته و با نظر انصاف و علم و منطق مانند دو برادر برای حلّ شبهات صحبت کنیم، مجادلات و تعصّبات قومی را به کنار بگذاریم.

حافظ - فرمایش شما بسیار بجاست. بنده هم یک شرط دارم، امید است که مورد قبول واقع شود؛ که در مکالمات فیمابین از دلایل قرآنیه تجاوز ننماییم .

داعی- این تقاضای شما مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد؛ یعنی علماً و عقلاً مردود است. برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر، که معانی عالیه آن محتاج به بیان مبیِّن است و ما ناچاریم در اطراف کلّیّات قرآن مجید به اخبار و احادیث معتبره استشهاد نماییم.

حافظ - صحیح است ، فرمایشی است متین، ولی در مواقع لزوم تقاضا دارم به اخبار و احادیث مُجمع عليه استشهاد نماییم و از کلمات و مسموعات عوام اجتناب نماییم و نیز برای آنکه ملعبۀ دیگران واقع نشویم از تندی و عصبانیت خودداری نماییم.

داعی - اطاعت می شود. بسیار کلام بجایی فرمودید. از اهل علم و دانش مخصوصاً مثل داعی که افتخار سیادت و انتساب به رسول الله را دارم سزاوار نیست که بر خلاف سیره و سنّت جدّ بزرگوارم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- که واجد تمامی حسن اخلاق و مخاطب به آيۀ شريفه «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم » ؛ ( به درستی که تو صاحب خلق عظیم

ص: 156

می باشی .) بوده و بر خلاف دستور قرآن مجید عمل نماییم که می فرماید:

«ادْعُ الَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» .

(ای رسول ما) خلق را به حکمت برهان و موعظۀ نیکو به راه خدا دعوت نما و مجادله کن با آنها با بهترین طریق به نحو احسن - آیۀ 125 سوره 16(نحل).

حافظ - ببخشید! چون انتساب خود را به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ضمن گفتارتان بیان نمودید

و همین طور هم معلوم و مشهور است، ممکن است تقاضای بنده را بپذیرید [ و ] برای مزید بینایی ما شجره نسب خود را بیان فرمایید که بدانیم نسب شما از چه طریق به پیغمبر منتهی می شود.

تعيين نسبت خانوادگی

داعی - نسب خاندان ما از طریق امام همام حضرت موسى الكاظم(علیه السّلام) به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منتهی می شود بدین طریق :

محمد بن على اكبر ( أشرف الواعظين ) بن قاسم (بحر العلوم ) بن حسن بن اسماعيل المجتهد الواعظ بن ابراهيم بن صالح بن أبي على محمد بن على ( المعروف بالمردان ) بن أبى القاسم محمد تقی بن ( مقبول الدين ) حسين بن أبى على حسن بن محمد بن فتح الله بن اسحاق بن هاشم بن أبى محمد بن ابراهيم بن أبى الفتيان بن عبدالله بن الحسن بن احمد ( أبى الطيّب ) بن أبى على حسن بن أبي جعفر محمد الحائرى ( نزيل كرمان ) بن ابراهيم الضرير ( المعروف بالمجاب ) بن امير محمد العابدين بن امام موسى الكاظم بن امام جعفر الصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام ابی عبدالله الحسين ( سيد الشهداء) الشهيد بالطف بن علي بن أبي طالب علیهم السلام.

ص: 157

حافظ - این شجره ای که بیان نمودید منتهی می گردد به امیرالمومنین على كرّم الله وجهه ؛ در حالتی که شما خود را منتسب به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خواندید . حقاً با این سلسله نسب می بایستی خود را از اقربای رسول الله بخوانید نه اولاد آن حضرت؛ زیرا اولاد کسی است که از ذریه و نسل رسول الله باشد.

داعی - نسب ما به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از طرف حضرت زهراء صدیقه کبری فاطمه (علیها السّلام) می باشد که والده ماجدۀ حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السّلام) است.

حافظ - عجب است از شما که اهل علم و اطلاع هستید این قسم تفوّه بنمایید! چون خود می دانید که عقب و نسل آدمی از طرف اولاد ذکور است نه اناث و حضرت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را عقب از ذکور نبوده است. پس شما نوه و از دختر زادگان رسول خدا هستید نه اولاد آن حضرت.

داعی - گمان نداشتم آقایان محترم لجاج در کلام نمایید و الّا در مقام جواب برنمی آمدم .

حافظ - بر صاحب اشتباه شده ، لجاجی در گفتارم نبوده، بلکه واقعاً نظرم همین است، چنانچه بسیاری از علماء هم با حقیر هم عقیده هستند که عقب و نسل از اولاد ذکور است نه اناث، چنانچه شاعر گفته است:

بنونا بنو أبنائنا وبناتنا*** بنوهنّ ابناء الرجال الاباعد

( پسران و پسران پسران و دختران من از من اند، ولی پسران دختران از مردان دورند ( یعنی از من نیستند . )) .

اگر شما دلیلی بر خلاف دارید که دختر زادگان رسول اکرم در شمار اولاد آن حضرت اند بیان فرمایید. چنانچه دلیل شما کامل باشد البته قبول خواهیم نمود، بلکه ممنون هم خواهیم شد.

داعی - دلایل از قرآن مجید و اخبار معتبره فریقین بسیار قوی است.

حافظ - متمنی است بیان فرمایید تا مستفیض شویم.

ص: 158

داعی - در ضمن گفتار شما یادم آمد مناظره ای که در همین موضوع بين هارون الرشيد، خلیفۀ عباسی و حضرت امام هُمام ابی ابراهیم موسی بن جعفر(علیهما السّلام) واقع شد و حضرت جواب کافی به هارون دادند که خودش تصدیق نمود.

حافظ - آن مناظره چگونه بوده است متمنی است بیان فرمایید.

سؤال و جواب هارون و موسى بن جعفر (علیه السّلام)
اشاره

داعى - ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى بن بابویه قمی ، ملقب به صدوق - که از اکابر علماء و فقهای شیعه در قرن چهارم هجری بود، نقّاد در علم حدیث و بصیر به حال رجال و در میان علمای قم و خراسان مانند او کسی در حفظ وکثرت علم پیدا نشد. صاحب سیصد تصنیف بوده که از جملۀ آنها كتاب من لا يحضره الفقیه است که از کتب اربعه شیعه می باشد، که بر آنهاست مدار در اعصار، و در سال 381 قمری در ری نزدیک تهران پایتخت حالیه ایران وفات نموده و قبر شریفش الی الآن مزار اهالی تهران و واردین است - در کتاب معتبرش عیون اخبار الرضا(1) و نيز

ص: 159


1- عن محمد بن محمود باسناده رفعه الى موسى بن جعفر (علیه السّلام)، أنه قال : لما دخلت على الرشيد سلّمت عليه فردّ علىّ السلام ، ثم قال .... كيف قلتم : أنا ذريّة النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم يعقب وانّما العقب للذكر لا للأنثى : وأنتم ولد البنت ولا يكون لها عقب ؟ ! فقلت : أسألك يا أميرالمؤمنين بحق القرابة والقبر ومن فيه الا ما أعفاني عن هذه المسألة ، فقال : لا أو تخبرني بحجتكم فيه يا ولد على وأنت يا موسى يعسوبهم وامام زمانهم كذا أنهى الىّ ، ولست أعفيك فى كل ما أسألك عنه حتى تأتيني فيه بحجة من كتاب الله تعالى وانتم تدعون معشر ولد علي انه لا يسقط عنكم منه بشيء ألفٍ ولا واو ، الا وتاويله عندكم واحتججتم بقوله عز وجل : « مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ » وقد استغنيتم عن رأى العلماء وقياسهم ، فقلت : تأذن لي في الجواب : قال : هات . قلت : « أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم . وَمِنْ ذُرِّيَّتِه داوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسىٰ وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ . وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ » مَن أبو عيسى يا أميرالمؤمنين ؟ فقال : ليس لعيسى أب. فقلت: إنّما ألحقناه بذراري الأنبياء(علیهم السّلام) من طريق مريم(علیها السّلام) وكذلك ألحقنا بذراري النبي (صلى الله عليه و آله وسلم) من قِبَل أمّنا فاطمة(علیها السّلام) . أزيدك يا أميرالمؤمنين ؟ قال : هات . قلت : قول الله عز وجل : « فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوا نَدْعُ أَبْنَانَنَا وَأَبْنَائِكُمْ وَنِسَأَلْنَا وَنِسَائِكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » ولم يدع أحد أنه أدخل النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تحت الكساء عند المباهلة للنصارى الا على بن أبى طالب و فاطمة والحسن والحسين ، فكان تأويل قوله تعالى ﴿ أبنائنا ) الحسن والحسين ( ونسائنا) فاطمة (وأنفسنا) على بن أبى طالب(علیهم السّلام) ، على أن العلماء قد أجمعوا على ان جبرائيل(علیه السّلام) قال یوم أحد : يا محمد إن هذه لهى المواساة من علىّ ، قال : لانه منّى وأنا منه، فقال جبرائيل : وأنا منكما يا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثم قال : لاسيف الا ذوالفقار ولافتى الا علي ، فكان كما مدح الله تعالی به خليله (علیه السّلام) : اذ يقول « فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إبْرَاهِيمُ » إنا معشر بنى عمّك نفتخر بقول جبرائيل : انه منّا ، فقال : أحسنت يا موسى إرفع الينا حوائجك ... عيون اخبار الرضا ، شیخ صدوق ، 78/1 - 82 ، ح 9 ، باب جل من أخبار موسى بن جعفر(علیهما السّلام) مع هارون الرشيد و مع موسى بن المهدى .

ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی در کتاب احتجاج(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم (علیه السّلام)فرمود:

روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جوابهایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت :

«كيف قلتم أنا ذرّيّة النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والنبي لم يعقب وإنما العقب للذّكر لاللأنثى

وأنتم ولد البنت ولا يكون له عقب .»

(چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی . ( یعنی از اولاد ذکور )).

حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 و 85 از سوره 6( انعام ) را :

« وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَرُونَ وَكَذَلِكَ نَجْرَى الْمُحْسِنِينَ . وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ».

( هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم - نظر به اختلاف تفاسير - داوود و

ص: 160


1- الاحتجاج ، شیخ طبرسی، 335/2 - 340، ح 271 ، احتجاج ابی ابراهیم موسی بن جعفر(علیه السّلام) في أشياء شتّى على المخالفين . شيخ طبرسی این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است .

سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحین بودند. )

آن گاه حضرت به محل استشهاد از آیه عنایت نموده و فرمود به هارون:

«من أبو عيسى يا أميرالمؤمنين ؟ » یعنی کیست پدر عیسی ؟

هارون در جواب گفت:

«ليس لعیسی اب»، یعنی برای عیسی پدری نبوده.

حضرت فرمودند:

«إنّما ألحقه الله بذراري الأنبياء(علیهم السّلام) من طريق مريم و لذلك ألحقنا بذرارى النبي من قِبَل أُمّنا فاطمة .»

یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را به ذراری انبیاء از طریق مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذریۀ پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از قِبَل مادرمان فاطمه (علیها السّلام).

و امام فخر رازی در صفحه 124 جلد چهارم تفسیر کبیر (1)ذیل همین آیه شریفه در

ص: 161


1- المسألة الخامسة : الآية تدلّ على أن الحسن والحسين من ذرية رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، لأن الله تعالى جعل عيسى من ذريّة ابراهيم مع أنه لا ينتسب الى ابراهيم الا بالأم ، فكذلك الحسن والحسين من ذرية رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، وان انتسبا الى رسول الله بالأم وجب كونهما من ذريّته ، ويقال : ان أبا جعفر الباقر استدل بهذه الآية عند الحجاج بن يوسف. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 66/13، ذیل آیه 85 سوره انعام. و نیز ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم ، 135/2 ، ذیل همین آیه شریفه می نویسد: وفي ذكر عيسى (علیه السّلام) في ذريّة ابراهيم أو نوح - على القول الآخر - دلالة على دخول ولد البنات في ذرية الرجل، لأن عيسى (علیه السّلام) انما ينسب الى ابراهيم (علیه السّلام) بأمه مريم (علیها السّلام) فانه لا أب له . سپس این حدیث را نقل می کند : عن ابى الحرب بن أبي الاسود قال : أرسل الحجاج الى يحيى بن يعمر . فقال : بلغني أنك تزعم ان الحسن والحسين من ذرية النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تجده في كتاب الله ؟ وقد قرأته من أوله إلى آخره فلم أجده . قال : أليس تقرأ سورة الأنعام « وَمِن ذُرِّيتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمَانَ » حتى بلغ «ويَحيَى وَعيسى » قال : بلى . قال أليس عيسى من ذرية ابراهيم وليس له أب ؟ قال : صدقت ... وقال آخرون : ويدخل بنوالبنات فيهم ايضا لما ثبت في صحيح البخارى ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال للحسن بن على:« ان ابني هذا سيد ولعل الله أن يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين » فسمّاه ابناً فدلّ على دخوله في الابناء. و بروسوی در روح البیان 61/3 ذیل همین آیه می نویسد : و فى ذكره دليل على أن الذريّة تتناول اولاد البنت، فيكون الحسن والحسين من ذريّة سيد المرسلين محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مع انتسابهما اليه بالأم ومن آذاهما فقد آذى ذريته(علیه السّلام) ....

مسئلۀ پنجم گوید:

«این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریهٔ رسول الله می باشند ؛ برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریۀ ابراهیم قرار داده و پدری برای عیسی نبوده؛ این انتساب از طرف مادر است. همچنین حسنین از طرف مادر ذریهٔ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند، کما اینکه حضرت باقر العلوم (امام پنجم) در نزد حجاج به همین آیه استدلال نمود.

آن گاه فرمود: آیا زیاد بکنم دلیل از برای تو ؟

هارون عرض کرد بیان کن.

حضرت قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 61 از سوره 3( آل عمران ) است :

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَانَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاثَنَا وَأَبْنَاتْكُمْ وَنِسَآتْنَا وَنِسَائِكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأنَّفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلَ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ».

(هر کس با تو در مقام مجادله برآید دربارۀ عیسی ، بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی ؛ بگو: بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که به منزله نفس ما هستند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار کنیم)، تا دروغگویان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم. )

آن گاه فرمود: احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله به امر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السّلام) را.

ص: 162

پس چنین مستفاد می شود که مراد از «اَنفُسَنَا» ، علی بن ابی طالب است و مراد از «نِسَآئنَا » فاطمه زهراء و مراد از «أبْنَاتَنَا » حسن و حسین اند؛ که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است .

همین که هارون این دلیل واضح را شنید بی اختیار گفت : احسنت یا ابا الحسن .

پس از این استدلال حضرت امام موسی الکاظم(علیه السّلام) جهت هارون که حسن و حسین(علیهما السّلام) فرزندان رسول خدا هستند، ثابت می شود که جمیع سادات فاطمي الى انقراض العالم، به این افتخار جلیل مفتخرند و تماماً ذراری و اولادهای رسول الله اند.

در باب ذریه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شماست - در شرح نهج البلاغه (1)

ص: 163


1- فان قلت: أيجوز أن يقال للحسن والحسين وولدهما: أبناء رسول الله وولد رسول الله ، و ذرية رسول الله ، و نسل رسول الله؟ قلت: نعم، لان الله تعالى سمّاهم «أبناءه» فى قوله تعالى: « نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُم» ، وإنّما عنى الحسن والحسين، ولو أوصى لولد فلان بمال دخل فيه أولاد البنات، وسمّى الله تعالى عيسى ذريّة ابراهيم في قوله: «وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمَانَ» الى أن قال: « وَيَحْيىٰ وعيسىٰ» ولم يختلف أهل اللغة في أنّ ولد البنات من نسل الرجل. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ، 26/11، خطبه 200 ( ومن كلام له(علیه السّلام) في بعض ايام صفین و قد راى الحسن ابنه (علیه السّلام) يتسرع الى الحرب) و نیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 104/4، ذیل آیۀ 61 سوره آل عمران، المسألة الثالثة می نویسد: قال كثير من العلماء: ان قوله (علیه السّلام) في الحسن والحسين لما باهل «نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ» وقوله في الحسن: «ان ابنى هذا سيد» مخصوص بالحسن والحسين أن يسميّا ابنى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دون غيرهما ، لقوله(علیه السّلام) : «كل سبب و نسب ينقطع يوم القيامة الا نسبى وسببي» و إبن حجر مكى در صواعق المحرقه، ص 155 ، باب 11، فصل 1، آیه 9 می نویسد: قال في الكشاف لادليل أقوى من هذا على فضل أصحاب الكساء وهم علىّ وفاطمة والحسنان، لانها لما نزلت دعاهم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاحتضن الحسين وأخذ بيدالحسن ومشت فاطمة خلفه، وعلي خلفهما فعلم أنهم المراد من الآية وأن أولاد فاطمة وذريّتهم يسمّون أبناءه وينسبون اليه نسبة صحيحة نافعة في الدنيا والآخرة. و فخر رازی در تفسیر الکبير 81/8 ، ذیل آیه مباهله، المسألة الرابعه می نویسد: هذه الآية دالّة على أن الحسن والحسين(علیهما السّلام) كانا ابنى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، وعد أن يدعوا أبناءه، فدعا الحسن والحسين، فوجب أن يكونا إبنّيه.

و ابوبکر رازی در تفسیر خود، به همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خدا هستند، همچنانکه خداوند در قرآن مجید، عیسی را از ذریّۀ ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفاية الطالب (1) و إبن حجر مکی در صفحه 74 و 93 صواعق محرقه (2) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در مناقب (3) از إبن عباس نقل می کنند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرّية كل نبي في صلبه وجعل ذرّيتي في صلب على بن ابى طالب .»

یعنی خدای عزّوجل ذریهٔ هر پیغمبر را در صلب خودش قرار داد و ذریۀ مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد .

و نیز خطیب خوارزمی در مناقب (4) و میرسید علی همدانی شافعی در مودّة القربى(5) و

ص: 164


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 379 ،باب 100 ، فصل في بيان أن ذرية النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من الصلب على (علیه السّلام) .
2- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 124، ح 27 ، باب 9 ، فصل 2.
3- مناقب خوارزمی، ص 327، ح 339. فصل 19 و نیز طبرانی در معجم الکبیر ، 43/3 ، ح 2630، مسند حسن بن علی و متقی هندی در کنز العمال ، 11/ 600 ، ح 32892، کتاب الفضائل ، باب 3 ، فصل 2 فضایل علی، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند. همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 316/1 ، ترجمه شماره 206 ، در شرح حال محمد بن احمد بن عبدالرحيم المؤدب حديث را این طور نقل می کند : عن أبي عبدالله بن العباس قال : كنت أنا و أبي العباس بن عبدالمطلب جالسين عند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اذ دخل على بن أبي طالب ، فسلّم فردّ عليه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، وبشّ به وقام اليه واعتنقه وقبل بين عينيه وأجلسه عن يمينه . فقال العباس : يا رسول الله أتحب هذا ؟ فقال النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « ياعمّ رسول الله والله لله أشد حبّا له منّى ، ان الله جعل ذريّة كل نبي في صلبه ، وجعل ذريّتي في صلب هذا».
4- مناقب خوارزمی، ص 287 ، ح 279، فصل 19 .خوارزمی این حدیث را نقل می کند : عن سليمان بن مهران الأعمش ... قلت : أخبرني والدى ، عن أبيه ، عن جدّه قال : كنّا ذات يوم جلوساً عند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، إذ أقبلت فاطمة بنته (علیها السّلام) فدخلت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقالت له : يا أبة ، انّ الحسن والحسين خرجا من عندى آنفاً وما أدرى أين هما ؟ فقد طار عقلي وقلق فؤادى وقلّ صبرى، وبكت وشهقت حتّى علا بكاؤها، فلما رآها ، رحمها ورق لها فقال : لا تبكي يا فاطمة، فوالّذي نفسي بيده ، انّ الذى خلقهما هو أرأف بهما منك وأرحم بصغر هما منك ، قال : فقام النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من ساعته فرفع يديه الى السماء وقال : اللهم أنّهما ولداى ، قرّة عيني وثمرة فؤادى ، وأنت أرحم بهما ( منّى ) وأعلم بموضعهما ، يا لطيف بلطفك الخفي، أنت عالم الغيب والشهادة، اللهم ان كانا أخذا برّاً أو بحراً فاحفظهما وسلّمهما حيث كانا ، وحيثما توجها ، قال : فلما دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فما استتم الدعاء فاذا بجبرئيل (علیه السّلام) قد هبط من السماء ومعه عظماء الملائكة وهم يؤمّنون على دعاء النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال جبرئیل : یا حبیبی ، يا محمد لا تحزن ولا تغتمّ وأبشر ، فانّ ولدیک فاضلان فى الدنيا و فاضلان في الآخرة وأبوهما خير منهما ، وهما نائمان فى حظيرة بنى النجّار، وقد وكّل الله بهما ملكاً يحفظهما ... گرچه حدیثی که مولف از مناقب نقل کرده با این حدیث متفاوت است ، لکن این حدیث دو جمله دارد که مطلب مورد نظر را ثابت می کند: جمله اول، جمله ای است که رسول اکرم در هنگام دعا فرمود: «اللهم انهما ولداى » . و جمله دوم ، جمله ای است که جبرئیل خطاب به رسول اکرم فرمود: «فان ولدیک» که هر دو جمله امام حسن و امام حسین(علیه السّلام) را فرزندان رسول خدا خوانده است.
5- مودة القربى، سید علی بن شهاب همدانی، مودة 12 (با استفاده از ینابیع المودة قندوزی 326/2، ح 948، باب 56) همدانی این بخش از حدیث را نقل می کند :وعن أمير المؤمنين على (علیه السّلام) رفعه: الولد ريحانة وريحانتاى الحسن والحسين.

امام احمد بن حنبل- که از فحول علمای شما می باشد - در مسند(1) و سلیمان حنفی بلخی در ینابیع المودّة(2) نقل می نمایند - با مختصر کم و زیادی در الفاظ - که

ص: 165


1- مسند احمد بن حنبل ، 51/5، مسند ابوبكرة . احمد بن حنبل بخش اول حدیث را این گونه نقل می کند : عن ابوبكرة : ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان يصلى فاذا سجد وثب الحسن على ظهره وعلى عنقه ، فيرفع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفعا رفيقا لئلا يصرع . قال فعل ذلك غير مرّة ، فلما قضى صلاته قالوا يا رسول الله : رأيناک صنعت بالحسن شيئاً مارأیناک صنعته . قال : انه ريحانتى من الدنيا وإن ابني هذا سيد وعسى الله تبارك وتعالى أن يصلح به بين فئتين من المسلمين .
2- ينابيع المودة ، قندوزی ، 2/ 480 ، ح 350 - 352 ، باب 59 ، فصل 3 . قندوزی بخش اول حدیث را اینگونه نقل می کند : اخرج الترمذي عن ابن عمر مرفوعاً: انّ الحسن والحسين هما ریحانتاي في الدنيا . سپس این حدیث را نقل می کند: اخرج ابن عدی و ابن عساكر عن ابى بكرة مرفوعاً : ان ابنيّ هذين ريحانتاى فى الدنيا. سپس این حدیث را نقل می کند : أخرج الترمذى والطبراني عن أسامة بن زيد مرفوعاً : هذان ابناى وابنا ابنتي ، والله أنّي أحبّهما ( فأحبّهما ) و أحبّ من يحبّهما . حدیثی که مؤلف نقل کرده متشکل از دو حدیث است که بخش دوم آن را (ابنای هذان امامان قاما أو قعدا) در منابع اهل تسنّن نیافتیم؛ گرچه در منابع شیعی به همین لفظ فراوان است. ولی بخش اول حدیث (ابنای هذان ريحانتان من الدنيا) به الفاظ مختلف در منابع اهل تسنّن فراوان ديده می شود که به عنوان نمونه به چند منبع اشاره می کنیم: صحیح بخاری ، 322/8، ح ،876 ، کتاب الادب، باب رحمة الولد و تقبيله و معانقته ؛ الجامع الصحيح ، محمد بن عیسی ترمذی ، ص 989 ، ح 3779 ، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن و الحسين ؛ کنز العمال ، متقی هندی، 11/12، ح 3422، کتاب الفضایل ، باب 5، فصل 2 ، مناقب الحسن و الحسين ؛ أسد الغابه ، ابن اثير ، 19/2 ،شرح حال حسین بن علی بن ابی طالب ؛ الإصابه ، إبن حجر عسقلانی ، 68/2 ، ترجمه شماره 1729 ، شرح حال حسين بن على بن أبي طالب . در موارد یادشده، این حدیث گاهی به لفظ «ان ابنیّ هذین ریحانتای ...» و گاهی به لفظ «هما ریحانتای ... » و گاهی به لفظ « ان الحسن و الحسین ریحانتای ... » نقل شده است که از همه آنها نکتۀ مورد نظر استفاده می شود.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«ابنای هذان ریحانتان من الدنيا، إبناى هذان إمامان قاما أو قعدا.»

یعنی این دو فرزند من ( حسن و حسین ) ریحانه من اند از دنیا و هر دو فرزندان من امامان اند، خواه قائم به امر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد .

و شیخ سلیمان حنفی ، باب 57 از ینابیع المودّة را مخصوص همین موضوع قرار داده و احادیث بسیاری به طرق مختلفه از علمای بزرگ خودتان ، از قبیل : طبرانی و حافظ عبدالعزیز و ابن ابی شیبه و خطیب بغدادی و حاکم و بیهقی و بغوی و طبری به الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده که حسن و حسین فرزندان رسول خدا هستند.

در آخر همین باب(1) از ابو صالح و حافظ عبدالعزیز بن الاخضر و ابونعیم و طبری- و إبن حجر مکی در صفحه 112 صواعق(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل

ص: 166


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 349/2، ح 13 ، باب 57.
2- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی، ص 156 ، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 9. ابن حجر حدیث را این گونه نقل کرده است: بل صحّ عن عمر أنه خطب أم كلثوم من علي فاعتلّ بصغرها وبأنه أعدّها لابن أخيه جعفر فقال له : ما أردت الباءة ولكن سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول كل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة ما خلا سببي و نسبى وكل بني أنثى عصبتهم لابيهم ماخلا ولد فاطمة ، فاني أنا أبوهم وعصبتهم.

اول بعد از صد باب كفاية الطالب(1) و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن - نقل نموده اند از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب که گفت :

«إنّي سمعت رسول الله يقول كلّ حسب ونسب فمنقطع يوم القيامة ما خلا حسبی و نسبی وکلّ بنی أنثى عصبتهم عصبتهم لأبيهم ما خلا بنى فاطمة، فإنّى أنا أبوهم وأنا عصبتهم .»

یعنی شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبۀ آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.

و نیز شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف (2) این حدیث را از بیهقی و دارقطنی، از عبدالله ابن عمر از پدرش در موقع تزويج ام كلثوم نقل نموده.

ص: 167


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 381، باب 100 ، فصل في بيان ان ذريّة النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من صلب على (علیه السّلام) . گنجی شافعی به نقل قسمت دوم حديث «كل بني أنثى فان عصبتهم ... » اکتفا کرده است .
2- الإتحاف بحب الاشراف ، محمد بن عامر شبراوی ، ص 19، باب 1. شبراوی حدیث را به این الفاظ نقل می کند : وأخرج الطبراني عن فاطمة الزهراء قالت قال النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لكل بني أنثى عصبة ينتمون اليه الاّ ولد فاطمة فأنا وليّهم وأنا عصبتهم. سپس این حدیث را نقل می کند: وأخرج البيهقى والدار قطني عن ابن عمر عن أبيه عمر ابن الخطاب قال حين نكح أم كلثوم بنت على بن أبى طالب(رضی الله عنه) : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول كل صهر أو سبب أو نسب ينقطع يوم القيامة الاصهری و سببی و نسبى .

و جلال الدین سیوطی در کتاب احياء الميت بفضائل اهل البیت (1) نقلاً از طبرانی در اوسط از خلیفه عمر نقل می نماید.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 39 باب 3 الی صفحه 42 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبيّ الهادی(2) ( چاپ مطبعه اعلامه مصر در سال 1303) نقل و استشهاد نموده که اولادهای فاطمه(علیها السّلام) اولاد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اند.

و اما شعر شاعر که شاهد آوردید ، در مقابل این همه دلائل محکمه، مردود می شود، چنان که محمد بن یوسف گنجی شافعی، فصل اول بعد از صد باب كفاية الطالب (3) را

ص: 168


1- إحياء الميت ، جلال الدین سیوطی ، ص 30-31، ح 31 - 33. سیوطی احادیثی نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم : أخرج الحاكم عن جابر ، قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): «لكل بني أم ينتمون الى عصبة الا وُلدَى فاطمة فأنا وليّهما وعصبتهما » سپس این حدیث را نقل می کند: أخرج الطبراني في الاوسط ، عن جابر : انه سمع عمر بن الخطاب يقول للناس حين تزوج بنت عليّ : ألا تهنئونى سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : « ينقطع يوم القيامة كل سبب و نسب الاسببی و نسبی ». و نیز قسمت دوم این حدیث (كل بني أنثى ...) را حاکم نیشابوری در المستدرک على الصحيحين ، 179/3، 4770، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب الحسن و الحسین ؛ طبرانی در معجم الکبیر، 44/3، ح 2631 و 2632، مسند حسن بن علی ؛ ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 187، ح 20 و 21 باب 11، مقصد 5،فصل 2؛ متقی هندی در کنزالعمال، 114/12، ح 34253 و 34254، کتاب الفضائل ، باب 5، فصل 2 فضائل الحسن والحسين ؛ مناوی در فیض القدیر، 22/5 - 23 ، ح 6293 و 6294، حرف الكاف ؛ ومزّی در تهذيب الكمال ، 483/19، ترجمه شماره 3857 ، شرح حال عثمان بن محمد بن ابراهيم بن عثمان بن خواستي العبسي ، از طريق فاطمه زهراء (علیها السّلام) و جابر و عمر بن خطاب و ابن عمر نقل کرده اند. ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 313/36 ، ترجمه شماره 4122، شرح حال عبدالعزیز بن عبدالملک بن نصر أبو الاصبغ الاموی الاندلسی حدیث را به این الفاظ آورده است : عن جابر بن عبد الله قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّ لكلّ بنى أب عصبةً ينتمون إليها ، الّا ولد فاطمة، فأنا وليّهم، وأنا عصبتهم ، و ، وهم عترتي ، خلقوا من طينتي ، ويل للمكذّبين بفضلهم ، مَن أحبّهم أحبّه الله ، ومن أبغضهم أبغضه الله .
2- رشفة الصادي ، شهاب الدین علوی حضرمی ، ص 77 - 85، باب 3.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 379، باب 100 ، فصل في بيان أن ذرية النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من صلب على (علیه السّلام) . گنجی شافعی می نویسد: فان قيل لا اتصال الذرية النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعلى (علیه السّلام) من جهة فاطمة(علیها السّلام) ، و أولاد البنات لا تكون ذرية لقول الشاعر : بنونا بنو ابنائنا وبناتنا*** بنوهن أبناء الرجال الاباعد قلت : في التنزيل حجة واضحه تشهد بصحة هذه الدعوى، وهو قوله عزوجل فى سورة الأنعام « وَوَهَبْنَا لَهُ » أى لا براهيم « إسْحاق وَيَعْقُوبَ كُلَّا هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ » اى من ذريّة نوح « دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ» إلى أن قال : « وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وعيسى وَإِلْيَاسَ » فعدّ عيسى(علیه السّلام) من جملة الذريّة الذين نسبهم الى نوح(علیه السّلام) وهو ابن بنت لا اتصال له الا من جهة أمّه مريم وفى هذا أكد دليل أن أولاد فاطمة (علیها السّلام)ذريّة للنبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولا عقب له الا من جهتها ، وانتسابهم الى شرف النبوة، وإن كان من جهة الأم ليس بممتنع كانتساب عيسى إلى نوح إذ لا فرق وصيانة . و نیز بخاری در کتاب صحیح خود ، 92/5 ، ح 257، کتاب فضائل اصحاب النبي ، باب مناقب الحسن والحسین، این حدیث را نقل کرده است : عن أبا بكرة سمعت النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على المنبر والحسن الى جنبه ينظر الى الناس مرّة واليه مرّة ويقول ابنى هذا سيّد ولعل الله أن يصلح به بين فئتين من المسلمين . همچنین در جای دیگر ( 689/9 ، ح 1929، کتاب الفتن ، باب قول النبي للحسن بن على ان إبنى هذا السيّد ...) همین حدیث را به طریق دیگر از ابی بکرة نقل کرده است. و محمد بن عیسی ترمذی در الجامع الصحيح ، ص 989 ، ح 3778 و 3781 کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین این دو حدیث را نقل کرده است : أخبرني أبي أسامة بن زيد قال : طرقت النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذات ليلة في بعض الحاجة فخرج النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو مشتمل على شيء لا أدرى ماهو ، فلما فرغت من حاجتي ، قلت : ما هذا الذي أنت مشتمل عليه ؟ قال : فكشفه فاذا حسن و حسین(علیهما السّلام) علی ورکیه ، فقال هذان ابناى وابنا ابنتى ، اللهم انى أحبّهما فأحبّهما و أحبّ من يحبّهما. عن انس بن مالک يقول : سئل رسول الله له أى أهل بيتک أحبّ الیک؟ قال : الحسن والحسين . وكان يقول لفاطمة أدعى لى ابنى فيشمهما ويضمهما اليه . و نیز احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری ، 149/5، ح 8524 ، کتاب الخصائص ، باب قول النبي الحسن والحسين ابنای؛ و ابن ابی شیبه در المصنف ، 512/7 ، ح 8 ، كتاب الفضائل، باب ما جاء في الحسن ،والحسين، حدیث اولی را که از ترمذی نقل کردیم با همان الفاظ نقل کرده اند. ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 202/13 ، ترجمه شماره 1383 ، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب ، این حدیث را نقل کرده است : عن ابى بكرة قال : كان الحسن والحسين يثبان على ظهر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو يصلّى فيمسكهما بيده حتى يرفع صلبه ويقومان على الارض فلما فرغ أجلسهما في حجرة [ ثم ] قال : إن ابني هذين ريحانتي من الدنيا. متقی هندی در کنز العمال، 112/12، ح 34247، کتاب الفضائل ، باب 5 ،فصل 2 ، فضائل الحسن والحسين این حدیث را نقل کرده است : ابنای هذان الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة وأبوهما خير منهما . (ابن عساكر - عن على و عن ابن عمر ) آنچه از مجموع این احادیث استفاده می شود این است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امام حسن و امام حسین(علیهما السّلام) را فرزند خود خوانده است. در پایان توجه به این نکته ضروری است که طرح این مسئله، نخستین بار توسط بنی العباس صورت گرفت؛ چه اینکه می خواستند با کنار زدن اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام) به این بهانه که شما فرزندان علی (علیه السّلام) هستید نه فرزندان پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، به حکومت خود مشروعیت داده، از آنجایی که نسب خود را از طریق عباس عموی پیامبر ، نزدیک تر به رسول اکرم می دانستند ، خلافت را حق قانونی و شرعی خود قلمداد کنند .

ص: 169

در جواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.

و علاوه این شعر شاعر ،کفر است که قبل از اسلام ،سروده، چنانچه صاحب جامع الشواهد نقل نموده.

از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمۀ صدیقۀ(علیها السّلام) فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسلۀ نسب ما به حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) ثابت گردید -بنا بر دلایل معتبره ای که بیان نمودیم - ثابت است که فرزندان و ذراری رسول خدا هستیم و بزرگترین افتخار ما همین معنی می باشد و احدی چنین افتخاری ندارد مگر ذراری رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، چه خوش گوید فرزدق شاعر:

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم*** إذا جمعتنا يا جرير المجامع

(اینها هستند پدران من ؛ پس بیاورید مرا به مثل اینها (ای جریر) آن گاه که محافل و انجمنها ما را گردهم آرد.)

خلاصه احدی از ابنای زمان و مردم دنیا نمی توانند به بزرگی پدران خود فخر و مباهات کنند مگر شرفاء و سادات که نسبت آنها منتهی می شود به خاتم الانبیاء وعلى مرتضى صلوات الله وسلامه عليهما .

ص: 170

حافظ - دلایل شما بسیار مکفی و تمام بود. قطعاً انکار آن را نمی نمایند مگر اشخاص لجوجِ عنود و خیلی هم ممنون شدم که کشف حجب فرموده ، ما را مستفیض فرمودید تا رفع این شبهۀ بزرگ شد.

در این موقع صدای مؤذّن در مسجد برخاست که اعلام نماز عشاء را می نمود.

-چون برادران اهل سنّت به طور وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را از هم جدا و در موقع فضیلت آن به جا می آورند بر خلاف شیعه که تبعاً لرسول الله و ائمه از آل اطهار(علیهم السّلام) در جمع و تفریق مختارند. آقایان آماده شدند برای رفتن [به] مسجد و ادای فریضه . بعضی از آقایان گفتند اگر بنای برگشتن و ادامه دادن به مذاکرات است چون [با] رفتن به مسجد و بر و برگشتن خیلی از وقت مجلس گرفته می شود ،خوب است تا این مجلس بر قرار است نماز عشاء همین جا ادا شود. فقط آقای سید عبد الحىّ ( امام جماعت مسجد ) بروند در مسجد با مردم نماز بگزارند و برگردند .

پیشنهاد مورد قبول آقایان قرار گرفت. فلذا در تمام مدت مناظره که ده شب طول کشید ، موقع نماز عشاء در همان مجلس ادای وظیفه می نمودند. در این موقع آقایان به اتاق بزرگ دیگر رفتند [ و ] بعد از ادای وظیفه به اتاق محل مناظره مراجعت نمودند.

نواب عبدالقیوم خان- که یکی از اشراف و ملاکین اهل تسنن و مرد کنجکاو و جوینده ای بودند گفتند: قبله صاحب اجازه فرمایید تا آقایان چای میل می نمایند خارج از موضوع بحث مجلس سؤالی دارم به عرض برسانم.

داعی - بفرماييد حاضرم برای استماع .

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود

نواب - سؤال بنده خیلی مختصر است، چون مدتهاست در دلم بوده که از آقایان با اطلاع شیعیان سؤال نمایم، فرصتی به دستم نیامده، اینک مقتضی موجود گردیده ، خواستم عرض نمایم چرا آقایان شیعیان برخلاف سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خوانند.

ص: 171

داعى - اولاً آقایان ( اشاره به علمای مجلس ) می دانند که در مسائل فرعیّه مابین علماء اختلاف بسیار است، چنانچه ائمۀ اربعه شما هم بسیار اختلاف دارند.

ثانیاً اینکه فرمودید عمل شیعیان بر خلاف سنّت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ، امر را بر شما اشتباه نمودند؛ زیرا که آن حضرت نمازها را گاهی جمع و گاهی به تفریق ادا می نمودند .

نواب - رو به علمای خودشان آیا چنین است، رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نحو جمع و

تفریق ادا می نمودند؟

حافظ - فقط در سفر و مواقع عذر از قبیل باران و غیره این نوع عمل می نمودند، برای آنکه امت در تعب و مشقت نباشند والا در حضرّ پیوسته به نحو تفریق ادا می نمودند . گمان می کنم قبله صاحب اشتباه نمودند [ و ] سفر را تصور حضر نمودند.

داعی - خیر اشتباه ننمودم ، بلکه یقین دارم، حتی در روایات خودتان وارد است که گاهی در حضر و بدون عذر هم به نحو جمع ادا می نمودند.

حافظ - گمان می کنم روایات شیعه را با روایات ما اشتباه نمودید.

داعی - روات شیعه که اتفاق بر این معنی دارند، گفت وگو در روات شما می باشد .

روایات صحیحِ چندی در صحاح و کتب معتبرۀ شما در این باب وارد است .

حافظ - ممکن است اگر در نظر دارید محل آنها را معین فرمایید.

داعی - مسلم بن حجاج در باب الجمع بين الصلوتين في الحضر در صحیح(1) خود با

ص: 172


1- صحیح مسلم ، 489/1 ، ح 49 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر . مسلم حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابن عباس قال : صلّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر والعصر جميعاً والمغرب والعشاء جميعاً في غير خوف ولاسفر. و نیز مالک بن انس در الموطأ ، 144/1 ، ح 4 ، کتاب قصر الصلاة في السفر ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر ؛ ابی داود در السنن ،6/2 ، ح 1210 ، کتاب الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين ؛ و احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 4911 ، ح 1573 ، کتاب مواقيت الصلاة ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر من غير خوف، همین حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند.

نقل سلسلهٔ روات از ابن عباس نقل نموده که گفت :

«صلّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر والعصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً في غير خوف ولا سفر . »

( رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعاً ادا می نمود.)

و نيز(1) از ابن عباس نقل نموده که گفت :

«صلّيت مع النبى ثمانياً جمعاً و سبعاً جمعاً.»

(با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم ادا می نمودیم . )

و همین حدیث را امام احمد بن حنبل در صفحه 221 جزء اول مسند(2) نقل نموده به علاوۀ (3) حدیث دیگر که ابن عباس گفت :

«صلّى رسول الله في المدينة مقيماً غير مسافر سبعاً وثمانياً.»

(نماز گزارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت ( یعنی مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم. )

چند حدیث از این قبیل مسلم نقل می نماید ، تا آنجا که می نویسد :(4)

ص: 173


1- صحيح مسلم ، 491/1 ، ح 55 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر.
2- مسند احمد بن حنبل، 221/1، مسند ابن عباس. احمد بن حنبل به جای کلمه «جمعا » کلمه «جميعا » را آورده است .
3- همان. و نیز مسلم در صحیح خود، 4911 ، ح 56 ، کتاب صلاة المسافرين وقصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر ، این حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس : أن رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صلّى بالمدينة سبعاً ، و ثمانياً . الظهر والعصر والمغرب والعشاء.
4- عن عبدالله بن شقيق قال : خطبنا إبن عباس يوماً بعد العصر حتى غربت الشمس وبدت النجوم وجعل الناس يقولون : الصلاة الصلاة . قال : فجاءه رجل من بنى تميم لا يفتر ولا ينثنى . الصلاة الصلاة . فقال ابن عباس : أتعلّمنى بالسنة لا أمّ لك ؟ ثم قال : رأيت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمع بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء. قال عبدالله بن شقق : فحاك في صدري من ذلك شيء ، فأتيت أبا هريرة فسألته ، فصدّق مقالته . صحیح مسلم ، 4911 ، ح 57 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر . و نیز احمد بن حنبل در مسند ، 351/1 ، مسند ابن عباس، این حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: عن عبدالله بن شقيق : قال : قام رجل الى إبن عباس فقال الصلاة ، فسكت عنه ، ثم قال الصلاة ، فسكت عنه ، ثم قال الصلاة . فقال : أنت تعلّمنا بالصلاة قد كنّا نجمع بين الصلاتين مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أو على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). و بیهقی در السنن الکبری، 168/3 ، کتاب الصلاة، باب الجمع فى المطربين الصلاتين ، این حدیث را همانند مسلم نقل کرده است.

عبدالله ابن شقیق گفت: روزی بعد العصر إبن عباس براى ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد، ستاره ها ظاهر شد ، صدای مردم برخاست : الصلاة الصلاة . إبن عباس اعتنا نکرد. در همان حین مردی از بنی تمیم با صدای بلند گفت: الصلاة الصلاة .

ابن عباس گفت:

«أتعلّمنى بالسنّة لا أمّ لك، رأيت رسول الله جمع بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء».

(بی مادر تو مرا سنّت یاد می دهی. خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر وعصر و مغرب و عشاء .)

عبدالله گوید: از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد، رفتم از ابوهريره سؤال نمودم تصدیق نمود و گفت همان قسم است که ابن عباس گفته .

و نیز به طریق دیگر از عبدالله بن شقیق عقیلی نقل می نماید که(1) وقتی منبر عبدالله

ص: 174


1- صحيح مسلم ، 492/1 ، ح 58 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر. مسلم حدیث را این گونه نقل کرده است : عن عبدالله بن شقيق العقيلي قال : قال رجل لأبن عباس : الصلاة ، فسكت ثم قال : الصلاة ، فسكت ثم قال : الصلاة ، فسكت ، ثم قال : لا أمّ لك أتعلّمنا بالصلاة وكنّا نجمع بين الصلاتين على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

إبن عباس طول كشيد تا هوا تاریک شد، مردی سه مرتبه پی در پی ندا در داد: الصلاة .

إبن عباس متغیر شد گفت:

« لا أمّ لك ، أتعلّمنا بالصلاة وكنّا نجمع بين الصلاتين على عهد رسول الله .»

(بی مادر تو ما را نماز یاد می دهی و حال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء).)

و نیز زرقانی که از اکابر علمای شماست در صفحه 263 جزء اول شرح موطأ(1) مالک در باب جمع بین الصلاتین از نسائی از طریق عمر و بن هرم از ابی الشعثاء نقل می نماید که در بصره ابن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خواند بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت رسول خدا این قسم نماز ادا می نمود ( یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء جمع می نمود).

و نیز مسلم در صحیح(2) و مالک در باب جمع بین الصلاتین موطأ (3) و امام احمد بن حنبل

ص: 175


1- وللنسائى من طريق عمر و بن هرم عن أبى الشعثاء أن إبن عباس صلّى بالبصرة الأولى والعصر ليس بينهما شيء والمغرب والعشاء ليس بينهما شيء فعل ذلك من شغل وفيه رفعه الى النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . شرح زرقانی بر موطاً ، 418/1، کتاب الصلاة ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر . در حدیثی که زرقانی نقل می کند، عبارت «فعل ذلك من شغل» حدیث را از اطلاق خارج می کند؛ در نتیجه برای اثبات مطلب مناسب نخواهد بود. و با وجود احادیث صریح و صحیحی که در این باب وجود دارد- که به بعضی اشاره کرده و به بعضی نیز اشاره خواهیم کرد - تمسک به این گونه احادیث ضرورت نخواهد داشت. البته احتمال دارد نسخه ای که مؤلف از آن نقل کرده آن ذیل را نداشته است
2- عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال : صلّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر والعصر جميعاً بالمدينة في غير خوف ولاسفر. قال أبو الزبير : فسألت سعيداً : لِمَ فعل ذلك ؟ فقال : سألت إبن عباس كما سألتني . فقال : أراد أن لا يحرج أحداً من أمته . صحیح مسلم ، 4901 ، ح 50 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر .
3- الموطأ ، مالک بن انس ، 144/1، ح 4 ، کتاب الصلاة ، قصر الصلاة في السفر ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر. مالک حدیث را به این لفظ آورده است: عن عبدالله بن عباس أنه قال : صلّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر والعصر جميعاً والمغرب والعشاء جميعاً في غير خوف ولا سفر .

در مسند(1) با نقل سلسلهٔ روات از سعید بن جبير از ابن عباس روایت نموده اند که گفت :

«صلّى رسول الله الظهر والعصر جمعاً بالمدينة في غير خوف ولاسفر».

(نماز گزارد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر ) .

ابو زبیر گوید: از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع مین مود نماز را ؟

سعید گفت: همین سؤال را من از ابن عباس نمودم ، گفت :

«أراد أن لا يحرج أحداً من أمته»؛ یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشد.

و نیز در چند خبر نقل می نمایند که ابن عباس گفت : (2)

ص: 176


1- مسند احمد بن حنبل ، 283/1 ، مسند ابن عباس . احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند : عن سعيد بن جبير عن إبن عباس قال : جمع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بين الظهر والعصر بالمدينة في غير سفر ولا خوف . قال : قلت يا أبا العباس ولم فعل ذلك ؟ قال : ذلك أراد أن لا يحرج أحداً من أمته . و نیز أبی داود در سنن ، 6/2 ح 1210، کتاب الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين ؛ احمد بن شعیب نسایی در السنن الكبرى ، 49111/ 491 ، ح 1573، کتاب مواقيت الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر من غير خوف؛ بیهقی در السنن الکبری، 166/3، کتاب الصلاة، باب الجمع في المطر بين الصلاتين ؛ ابن حبان در الصحيح ، 471/4، کتاب الصلاة، باب الجمع بين صلاتين في السفر ؛ ابن خزیمه در الصحيح، 85/2، باب الرخصة في الجمع فى الحضر للمطر ؛ طبرانی در معجم الکبیر، 58/12، مسند سعید بن جبیر ؛ صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد، 236/8، جماع أبواب سيرته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في صلاة الفرائض في السفر ، باب 3؛ زیلعی در نصب الرایه ، 201/2، کتاب الصلاة ، باب صلاة المسافر ، احاديث الجمع بين الصلاتين في السفر و احمد بن محمد بن سلمه در شرح معانی الآثار ، 160/1 ، کتاب صلاة ، باب الجمع بين الصلاتين كيف هو ، همين حديث رابه الفاظ گوناگون نقل کرده اند.
2- صحیح مسلم ، 4901 ، ح ،54 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر. مسلم حدیث را به این لفظ آورده است: عن سعيد بن جبير عن إبن عباس قال : جمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء بالمدينة في غير خوف ولامطر ( وفي حديث وكيع ) قال : قلت لابن عباس : لم فعل ذلك؟ قال : كى لا يحرج أمّته . وفي حديث أبى معاويه قيل لابن عباس : ما أراد الى ذلك ؟ قال : أراد أن لا يحرج أمّته . و نیز احمد بن حنبل در مسند ، 223/1، مسند ابن عباس ؛ ترمذی در الجامع الصحیح، ص 61 ، ح 187 ، ابواب الصلاة، باب ما جاء في الجمع بين الصلاتين في الحضر ؛ ابي داود در سنن، 6/2 ، ح 1211، کتاب الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين ؛ احمد بن شعیب نسایی در السنن الكبرى، 1/ 491 ، ح 1574، کتاب مواقيت الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر من غير خوف ولا مطر ؛ وابن ابی شیبه در المصنف ، 344/2، ح 5، کتاب صلاة التطوع والامامة ، باب من قال يجمع المسافر بين الصلاتين ، همین حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

«جمع رسول الله بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء في غير خوف ولا مطر.»

(جمع نمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بین نماز ظهر و عصر و مغرب وعشاء بدون این که

ترسی باشد و بارانی بیاید.)

اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند ولی واضح ترین دلیل بر جواز جمع ، همین تعیین ابواب است به نام «جمع بین الصلاتين» و نقل نمودن احادیث جمع را در همین باب تا از ادله جواز جمع باشد مطلقاً ؛ و اگر غیر از این بود باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند.

پس این روایاتِ منقولهٔ در صحاح و سایر کتب معتبرۀ شما مربوط به جواز در سفر و حضر است .

حافظ - چنین بابی و نقل روایاتی در صحیح بخاری نمی باشد.

داعی - اولاً وقتی سایر ارباب صحاح از قبیل مسلم و نسایی و احمد بن حنبل و شارحين صحیحین ( مسلم و بخاری) و دیگران از اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، کفایت می نماید هدف و مقصد ما را .

ثانياً آقای بخاری هم همین روایات را که دیگران نقل نموده اند در صحیح خود آورده، منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصلاتین است به محل دیگر انتقال داده. چنانچه «باب تاخیر الظهر الى العصر من كتاب مواقيت الصلاة»(1) و

ص: 177


1- صحیح بخاری، 286/1 ، ح 510 کتاب مواقيت الصلاة، باب تأخير الظهر الى العصر . این حدیث را نقل می کند: عن ابن عباس : ان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صلّى بالمدينة سبعاً و ثمانياً الظهر والعصر والمغرب والعشاء .

باب ذكر العشاء والعتمه »(1) و «باب وقت المغرب» (2) را مطالعه [کنید ] و مورد دقت قرار دهید، تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمایید.

پس نقل این احادیث به عنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصلاتین عقیدۀ جمهور علمای فریقین است در حالتی که اقرار به صحت این احادیث در صحاح خود نموده اند؛ چنانچه علامه نووی در شرح صحیح مسلم(3) و

ص: 178


1- همان، 294/1 ، ح 530 کتاب مواقيت الصلاة، باب ذكر العشاء والعتمة . این حدیث را نقل می کند: و قال ابن عمر و أبو أيوب وابن عباس : صلى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) المغرب والعشاء .
2- همان ، 23/1 ، ح 529 ، کتاب مواقيت الصلاة، باب وقت المغرب . این حدیث را نقل میکند : عن إبن عباس(رضی الله عنه) قال : صلّى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سبعاً جميعاً ثمانياً جميعاً. و نیز بخاری در جای دیگر از صحیح خود (288/1، ج 516 کتاب مواقيت الصلاة، باب وقت العصر ) اين حدیث را نقل می کند: عن ابی بکر بن عثمان بن سهل بن حنيف قال : سمعت أبا أمامة يقول صلّينا مع عمر بن عبدالعزيز الظهر ثم خرجنا حتى دخلنا على أنس بن مالک فوجدناه يصلّى العصر فقلت : يا عمّ ما هذه الصلاة التي صلّيت ؟ قال : العصر وهذه صلاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) التي كنّا نصلّي معه . گرچه بخاری در صحیح خود، احادیثی که در این باب با الفاظ مختلف، از کتب معتبر اهل تسنّن نقل کردیم، ذکر نکرده است، ولی این چهار روایتی که از صحیح بخاری نقل کردیم به طور صریح ، جواز جمع بين صلاتين را اثبات می کند. البته جای تعجب نیست ، زیرا روش بخاری این است که هر حدیثی را که بتوان به نفع مذهب شیعه از آن بهره برداری کرد، نقل نمی کند؛ هر چند بزرگان اهل تسنّن آن حدیث را با اسنادِ صحیح ، در سایر کتب صحاح اهل تسنّن نقل کرده باشند. و از بعضی بزرگان اهل تسنّن حتی در عصر حاضر جای بسی تعجب است که ملاک صحت و سقم حدیث را وجود آن در صحیحین می دانند. به این معنی که اگر حدیثی در صحیحین باشد صحیح است وگرنه صحیح نخواهد بود و به این نکته توجه ندارند که اگر بخواهند بر احادیثی که در صحیحین نیست ایراد وارد کنند و آنها را به همین جهت معتبر ندانند، باید از بسیاری از اعتقادات و اعمال خود دست بردارند ؛ زیرا بسیاری از معتقدات و اعمال اهل تسنن دلیلی از صحیحین ندارد.
3- صحیح مسلم بشرح نووی 219/5، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب جواز الجمع بين الصلاتين في السفر . نووی می نویسد: وذهب جماعة من الائمة الى جواز الجمع في الحضر ... وهو قول ابن سيرين و أشهب من أصحاب مالک و حکاه الخطابي عن القفال و الشاشى الكبير من أصحاب الشافعي عن أبي إسحاق المروزي عن جماعة من أصحاب الحديث و اختاره ابن المنذر ويؤيده ظاهر قول ابن عباس أراد أن لا يحرج أمته ، فلم يعلّله بمرض ولاغيره. نووی پس از آنکه تأویلات و توجیهاتی را که علمای اهل تسنن دربارۀ احادیث جمع بين صلاتين مطرح کرده اند بیان می کند و بعضی از آنها را باطل می داند ، سپس توجیهی را پسندیده ، احادیث جمع بین صلاتین را به آن وسیله توجیه و تاویل می کند- که با مراجعه به اطلاق احادیث این باب، بطلان مختار نووی نیز روشن است- در پایان، قول عده ای از اهل تسنن را نقل می کند که می گویند در وطن می شود نماز را به جمع خواند و آن گاه برای این قول، مؤیدی از کلام ابن عباس ذکر می کند. نکته قابل توجه این است که عبارت نووی: (فلم يعلّله بمرض ولاغيره ) نه تنها توجيهات احادیث جمع را باطل می کند، بلکه آنچه را که پیشتر خود نووی به عنوان مختار قبول کرده و به آن ملتزم شده است نیز باطل می کند ؛ زیرا کلام ابن عباس مطلق است و هيچ توجیهی نمی تواند آن را مقید کند.

عسقلانی(1) و قسطلانی(2) و زکریای انصاری در شروحی که بر صحیح بخاری نوشته اند و زُرقانی در شرح بر موطأ مالک(3) و دیگران از اکابر علمای خودتان بعد از نقل احادیث ، مخصوصاً حديث ابن عباس ، اعتراف به صحت آن - و اینکه این احادیث ، دلیل اجازه و رخصت است در حضر برای آنکه امت در حرج و مشقت نباشند - نموده اند .

نواب - چگونه ممکن است احادیثی از زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر عمل به جمع رسیده

باشد، ولی علماء در حکم و عمل بر خلاف آن رفتار نمایند !

داعى - فقط اختصاص به این موضوع ندارد، بعدها خواهید فهمید که نظایر بسیار دارد. در این موضوعِ به خصوص هم آقایان فقهای اهل تسنّن یا جهت قصور افکار و

ص: 179


1- فتح البارى ، عسقلانی ، 23/2 - 24 ، کتاب مواقيت الصلاة، باب تأخير الظهر الى العصر . إبن حجر نيز همانند نووی تأویلات و توجیهات دربارۀ احادیث جمع را به تفصیل بیان کرده و به دقت از همه آنها جواب داده است و در پایان می نویسد: وما ذكره ابن عباس من التعليل بنفى الحرج ظاهر فى مطلق الجمع .
2- إرشاد السارى، قسطلاني ، 197/2 ، کتاب مواقيت الصلاة ، باب تأخير الظهر الى العصر. قسطلانی نیز با نقل بعضی از تأویلات به پاسخ آنها پرداخته است.
3- شرح زرقانی بر موطأ ، 418/1 ، کتاب الصلاة، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر . زرقانی بعد از نقل حديث ابن عباس می نویسد: وما ذكره إبن عباس من التعليل بنفى الحرج ظاهر في مطلق الجمع .

یا جهت دیگری که من نمی فهمم آن احادیثِ معتبره را تاویلات بارده برخلاف ظاهر آنها نموده اند ؛ از قبیل آنکه گویند :

شاید این احادیث ناظر به موقع عذر باشد؛ مانند ترس و خوف و نزول باران و گل که جماعتی از اکابر متقدمین شما مانند امام مالک (1) و امام شافعی(2) و عده ای از فقهای مدینه به آن تاویل فتوا داده اند. و حال آنکه این عقیده را رد می نماید حديث ابن عباس که صریحاً می گوید: «من غیر خوف ولامطر»؛ یعنی بدون ترس و نزول باران ، نماز را جمع می خواندند.

بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابر بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند، ابر برطرف گردید، دیدند وقت عصر است، نماز عصر را خواندند؛ لذا جمع شد بين الظهر والعصر !

گمان نمی کنم بارزتر از این تاویل یافت شود گویا تاویل کنندگان فکر نکردند که نماز کننده، رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است و برای رسول خدا بود و نبودِ ابر، اثری نداشته، چه آنکه علم آن حضرت مربوط به اسباب نبوده، بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.

و گذشته از آنکه این دسته مردمانِ قصیر الفکر دلیلی در دست ندارند که چنین امری واقع شده باشد ، بطلان این تاویل ثابت می گردد به جمع نماز مغرب و عشاء که در آنجا وجود ابر و برطرف شدن آن اثری ندارد، علاوه بر آنکه خلاف ظواهر احادیث است.

چنانچه عرض کردیم در حدیث ابن عباس ( حبر امت ) صراحت دارد که خطابۀ آن جناب به قدری طول کشید که مستمعین چندین مرتبه فریاد زدند: الصلاة ؛ یعنی یادآوری نمودند که ستاره ها ظاهر و وقت نماز گردیده، مع ذلک عمداً نماز مغرب را

ص: 180


1- الموطأ ، مالک بن انس، 144/1، ح 4 ، کتاب قصر الصلاة في السفر ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر. مالک پس از نقل حدیث می گوید : أرى ذلك كان في مطر .
2- الأم ، محمد بن إدريس شافعي ، 157/1 - 158 ، کتاب الصلاة ، باب اختلاف الوقت . شافعی می نویسد: ... فعلمنا أن لجمعه فى الحضر علة فرقت بينه وبين افراده فلم يكن الا المطر .

به عقب انداخت تا وقت نماز عشاء هر دو را با هم ادا نمود، و ابوهریره هم تصدیق این عمل را نموده که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدین قسم عمل نموده [است].

البته این نوع تاویلات در نزد ما مردود است، بلکه علمای بزرگ خودتان هم رد نموده و تاویلات را برخلاف ظواهر احادیث دانسته اند، چنان که شیخ الاسلام انصاری از اکابر علمای خودتان در تحفة البارى فى شرح صحيح البخاری ؛ در باب صلاة الظهر مع العصر والمغرب مع العشاء در آخر صفحه 292 جزء دوم و همچنین علامه قسطلانی در صفحه 293 جزء دوم ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری (1) و دیگران از شارحین صحیح بخاری و جَمّ غفیری از محققین علمای خودتان آورده که این نوع از تاویلات، خلاف ظواهر احادیث است و مقید بودن به آنکه حتماً باید تفریقاً ادا نمود، ترجیح بلامرجِّح و تخصیص بلامخصِّص است .

نواب - پس این اختلاف از کجا آمده که دو دسته برادران مسلمان به جان هم افتاده و با نظر عداوت به یکدیگر می نگرند و قدح در اعمال هم می نمایند ؟

داعی - اولاً اینکه فرمودید : دو دسته از مسلمانان با نظر عداوت به هم می نگرند، مجبورم از طرف جماعت شیعیان اهل بیت طهارت و خاندان رسالت دفاع بنمایم که ما جماعت شیعیان به هیچ یک از علماء و عوام برادران اهل تسنن به چشم حقارت و یا عداوت نظر نمی نماییم، بلکه آنها را برادران مسلمان خود می دانیم و بسیار متأسفیم که چرا تبلیغات بیگانگان و خوارج و نواصب و امویها و تحریکات شیاطینِ جن و انس در قلوب برادران اهل تسنن مؤثر افتد، تا آنجا که برادران شیعی خود را که از جهت قبله و کتاب و نبوت و عمل به جمیع احکام و واجبات و مستحبات و ترک کبایر و معاصی با آنها شریک اند رافضی و مشرک و کافر دانسته و از خود جدا نمایند و با نظر عداوت و دشمنی به آنها بنگرند. .

ص: 181


1- إرشاد الساری ، قسطلانی، 197/2 ، كتاب مواقيت الصلاة، باب تاخير الظهر الى العصر . قسطلانی می نویسد: ... وحمله بعضهم على الجمع للمرض، وقوّاه النووى، لان المشقة فيه أشد من المطر وتعقّب بأنه مخالف لظاهر الحديث و تقییده به ترجیح بلامرجّح و تخصيص بلا مخصّص .

ثانياً فرمودید: این اختلاف از کجا آمده از سوز دل عرض می نمایم:

آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.

اینک وقت آن نیست که عرض نمایم این نوع اختلافات از کجا سرچشمه گرفته، شاید ان شاء الله در شبهای بعد به مناسباتی پرده برداشته شود و خود متوجه به اصل حقیقت گردید.

ثالثاً راجع به نماز جمع و تفریق ، آقایان فقهای اهل تسنن اخبار معروضه را - که دلالت بر رخصت و جواز دارد مطلقاً، در جمع خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای سهولت و راحتی و جلوگیری از سختی و مشقت و حرج امت - نقل نموده، ولی نمی دانم به چه جهت تاویلات بارده می نمایند و جمع خواندنِ نمازها را بدون عذر جایز نمی دانند ! بلکه بعضی از آنها مانند ابی حنیفه(1) و تابعین او مطلقاً منع جمع می نمایند؛ با عذر و بدون عذر ، سفراً ام حضراً.

و اما سایرین از شافعیها(2) و مالکیها(3) و حنبلیها (4) با اختلافاتی که در جمیع اصول و

ص: 182


1- المبسوط ، سرخسی، 149/1 ، باب مواقيت الصلاة . سرخسی می نویسد: ولا يجمع بين صلاتين فى وقت احداهما فى حضر ولا في سفر ....
2- المجموع، نووی، 370/4، کتاب الصلاة، باب موقف الامام والمأموم السنة ... فرع مذاهب العلماء اذا فاتته صلاة في الحضر. نووی می نویسد: يجوز الجمع بين الظهر والعصر وبين المغرب والعشاء في السفر ...
3- استذكار ، ابن عبدالبر ، 2/ 195 ، کتاب قصد الصلاة في السفر ، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر والسفر.
4- المغنی ، ابن قدامه، 112/2 ، کتاب الصلاة، باب صلاة المسافر وصلاة اهل الاعذار ، الجمع بين الصلاتين في السفر . ابن قدامه می نویسد : ان الجمع بين الصلاتين في السفر في وقت احداهما جايز. در پایان این بحث توجه به این نکته ضروری است که جمع بین صلاتین صورتهای مختلفی دارد: یک- جمع بین صلاتین در مزدلفه و عرفه ؛ دو- جمع بین صلاتین در سفر ؛ سه - جمع بین صلاتین در حضر به خاطر عذرهایی مانند باران و گل و امثال آن ؛ چهار جمع بین صلاتین در حضر با اختیار و بدون هیچ عذری . در جواز جمع بین صلاتین در مزدلفه و عرفه اختلافی نیست. بلکه اختلاف در سایر اقسام است. و ما به طور اختصار دربارهٔ قسم چهارم نکاتی را بیان می کنیم. برای جواز جمع بین صلاتین در وطن ، بدون هیچ عذری به دو دلیل تمسک می شود؛ کتاب خدا و سنّت رسول الله . اما قرآن : خداوند متعال در سوره اسراء آیه 78 می فرماید : «أَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ الَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً » . نماز را از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب «نیمه شب» برپادار و همچنین قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا که قرآن فجر مورد مشاهده «فرشتگان شب و روز » است. خداوند متعال در این آیه شریفه به اقامه نماز از دلوک خورشید تا غسق شب و همچنین به نماز صبح امر می کند. این آیه اوقات نمازهای پنجگانه را به طور کلی بیان فرموده است. «دلوك الشمس» به معنای زوال آفتاب از دائره نصف النهار است که وقت ظهر می باشد، چنانکه ابن اثیر در النهاية ، 130/2 ، ذيل لغت « دلك » و ابن منظور در لسان العرب 392/4 ، ذیل همین لغت به آن اشاره دارند. البته بعضی ، احتمالات دیگری در معنای دلوک داده اند که قابل ملاحظه نیست . «غسق اللیل » به معنای شدت ظلمت است، همچنانکه راغب اصفهانی در مفردات ذیل این لغت به آن اشاره کرده است و از آنجا که تاریکی شب در نیمه آن از هر وقت بیشتر است ، در نتیجه غسق اللیل نیمه شب را می رساند . «قرآن الفجر » قرآن به معنای چیزی است که قرائت می شود و این جمله روی هم رفته اشاره به نماز صبح دارد. اکنون با روشن شدن معنای دلوک و غسق و قرآن الفجر در می یابیم که خداوند متعال در آیه مورد بحث به پنج نماز امر فرموده و اوقات آن را نیز ذکر کرده است، چون می فرماید: از ابتدای ظهر نماز را اقامه کنید تا نیمه شب و نماز فجر را نیز به پا دارید. بدین سان از آیه شریفه استفاده می شود که از اول ظهر تا نیمه شب وقت برای گزاردن نمازهای چهارگانه است. اگر دلیل قطعی نداشتیم که باید ظهر و عصر را پیش از غروب و نماز مغرب و عشاء را بعد از غروب بخوانیم، می توانستیم با تمسک به اطلاق آیه شریفه بگوییم؛ از اول ظهر تا نیمه شب وقت مشترک برای این چهار نماز است، ولی چون دلیل قطعی داریم که نماز ظهر و عصر باید قبل از غروب و نماز مغرب و عشاء باید بعد از غروب خوانده شود به این مقدار، اطلاق آیه را تقیید می کنیم و در موارد باقی مانده می توانیم به اطلاق آیه شریفه تمسک نموده بگوییم: از ابتدای ظهر تا غروب وقت مشترک برای ظهر و عصر است- البته ترتیب در ظهر و عصر باید حفظ شود- و از مغرب تا نیمه شب - يا ثلث یا فجر بنا به اختلاف- وقت مشترک برای مغرب و عشاء می باشد .و از اینجاست که فخر رازی از مفسران بزرگ اهل تسنن در تفسیر الکبیر، 27/21 ، ذیل همین آیه مسأله 4، اعتراف می کند که از این آیه شریفه اوقات مشترکه استفاده می شود. فخر رازی می نویسد : فإن فسّرنا الغسق بظهور أول الظلمة كان الغسق عبارة عن أول المغرب وعلى هذا التقدير يكون المذكور في الآية ثلاثة أوقات: وقت الزوال، ووقت أول المغرب و وقت الفجر وهذا يقتضى أن يكون الزوال وقتاً للظهر والعصر ، فيكون هذا الوقت مشتركاً بين هاتين الصلاتين. و أن يكون أول المغرب وقتاً للمغرب والعشاء، فيكون هذا الوقت مشتركاً ايضاً بين هاتين الصلاتين . فهذا يقتضى جواز الجمع بين الظهر والعصر و بين المغرب والعشاء مطلقاً. (اگر غسق را به ظاهر شدن آغاز تاریکی تفسیر کنیم، به اول مغرب غسق گفته می شود؛ بنابراین ، آیه در مقام بیان سه وقت است: وقت زوال، اول وقت مغرب و وقت صبح ؛ در نتیجه وقت زوال ، مشترک است بین نماز ظهر و عصر . و اول مغرب نیز وقت مشترک بین نماز مغرب و عشاء است. این مستلزم جواز جمع بین ظهر و عصر و مغرب و عشاء است مطلقا . ) آنچه تا اینجا فخر رازی به آن اعتراف کرده سخن حقی است که شکی در آن راه ندارد و مقتضای ادله و قواعد نیز همین است، ولی تعصب و تبعیت از گذشتگان او را واداشته که از سخنش عدول کرده ، مطلبی را ادعا کند که هر محقق منصفی در باطل بودن آن شک ندارد. او می نویسد : الا أنه دلّ الدليل على أن الجمع في الحضر من غير عذر و لا يجوز، فوجب أن يكون الجمع جائزاً بعذر السفر وعذر المطر وغيره. ( همانا ادله دلالت می کند که جمع بین دو نماز بدون عذر در وطن جایز نیست. پس لازم است جمع بین دو نماز را در صورت مسافرت یا باران یا عذرهای دیگر جایز بدانیم ) . یک مسلمان محقق و منصف اگر بخواهد بر مطلبی استدلال کند، یا باید از قرآن کریم دلیلی بیاورد ، یا از سنت و روایات صحیح رسول اکرم . اما از قرآن ، خود فخر رازی بر حسب تحقیقش اثبات کرد که از آیه شریفه جواز جمع به طور مطلق استفاده می شود. و اما از سنت رسول اکرم، بر هر کسی که اندک تفحّصی در روایات باب داشته باشد پوشیده نیست که اخبار فراوانی در کتب معتبر فریقین وجود دارد که به طرق مختلف و به طور مطلق جواز جمع بين صلاتين را می فهماند، چنان که مؤلف به مقداری از آن احادیث و مانیز به بخشی دیگر اشاره کردیم. و مجموع روایات ، حاکی از این است که رسول اکرم گاهی در مدینه بدون هیچ خوف و عذری ، بین دو نماز جمع می کردند تاکسی فکر نکند که جدا خواندن نمازها واجب است. حتی اجماع اهل سنت هم بر جایز نبودن جمع محقق نشده است ؛ چه اینکه عده ای از اهل سنت مطلقاً جمع بین صلاتین را روا می شمارند . ابن رشد در بدایة المجتهد ، 177/1 ، كتاب الصلاة، صلاة السفر ، الفصل الثاني في الجمع ، مسأله سوم می نویسد : واما الجمع في الحضر لغير عذر ... واجاز ذلك جماعة من اهل الظاهر وأشهب من اصحاب مالک ( اما جمع خواندن نماز در وطن بدون هیچ عذری را گروهی از اهل ظاهر و اشهب از اصحاب مالک اجازه داده اند. ) و نیز نووی ، در المجموع ، 384/4، کتاب الصلاة ، فرع في مذاهبهم في الجمع في الحضر بلاخوف ولاسفر ولا مرض می نویسد: وحكى ابن المنذر عن طائفة جوازه بلاسبب ... ( ابن منذر از گروهی نقل کرده است که جمع بین صلاتین جائز است بدون سبب . ) بدین سان روشن می شود که عدولِ فخر رازی از سخن خود، نه با قرآن موافق است نه با سنت و نه با اجماع. البته در بی انصافی و فتوای بی دلیل دادن، فخر رازی تنها نیست، بلکه برخی از محدثان و فقهای اهل تسنن به جای آنکه روایات صحیح و صریح رسول اکرم را در این باب، مقیاس حق و باطل قرار دهند ، این رواياتِ صحیح را در حد فتوای بزرگان خود پایین آورده ،بسیاری از آنها به این روایات عمل نمی کنند. گرچه عده ای نیز به این احادیث عمل کرده و بر طبق آن فتوا داده اند، چنان که بیان کردیم. طبیعی است کسانی که غبار تعصّب چهرۀ آنها را پوشانده به حدّی که اگر در مقابل ادله صحیح و صریح قرار بگیرند باز هم به حق اعتراف نمی کنند و از آنجایی که مضمون روایات باب. با فقه رایج اهل تسنن مخالفت دارد، دست به توجیه و تأویل احادیث صریح این باب زده اند، تا شاید بتوانند عقیده باطل خود را همواره ترویج کنند و پرواضح است آنچه در این مقام اهمیت دارد دلیل و مدرک و برهان است و نظرات بزرگان زمانی پذیرفتنی است که با دلیل و برهان مخالف نباشد؛ در نتیجه عمل نکردن به روایات در این باب، نمی تواند ملاک بطلان احادیث گردد.

ص: 183

ص: 184

فروع دارند در سفرِ مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.

ولی فقهای شیعه تبعاً للائمة الطاهرين من آل محمد(علیهم السّلام) - که بنا به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فارق بین حق و باطل و عديل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایند مطلقاً، خواه در سفر یا در حضر، با عذر و یا بی عذر به جمع تقدیم و یا جمع تاخیر .

و این جواز با اختیار مصلّی است؛ یعنی نمازگزار اگر بخواهد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را برای سهولت و راحتی در یک جلسه بخواند و یا ظهر و مغرب را در اول وقت فضیلت بخواند و نماز عصر و عشاء را هم در اول وقت فضیلت آنها ادا

ص: 185

نماید، مختار است. و البته از هم جدا و هر یک را در وقت فضیلت خود به جا آوردن افضل از جمع است، چنانچه در کتب استدلالیه و رسائل عملیه فقهای شیعه کاملاً ذکر گردیده، ولکن چون مردم غالبا گرفتار مشاغل و هموم بسیاری هستند و ممکن است به مختصر غفلتی از آنها فوت گردد، لذا برای سهولت و رفع عسر و حرج- که هدف شارع مقدس بوده شیعیان جمع می خوانند به تقدیم یا به تاخیر.

گمان می کنم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم و سایر برادران اهل تسنن که با دیده غیظ و غضب به ما می نگرند همین مقدار جواب کافی باشد . چون مطالب مهم تری اصولاً در پیش است، خوب است برگردیم به اصل مذاکرات اولیه؛ زیرا وقتی مطالب مهمۀ اصولی حل گردید بالتبع فروعات حل خواهد شد.

حافظ - خیلی خوشوقتم که در جلسۀ اول پی بردم به معلومات قبله صاحب و دانستم طرف صحبت ماکسی است که خیلی جامد نیست و از کتب ما کاملاً با اطلاع اند .

همان قسمی که فرمودند، بسیار بجاست که همان صحبت قبل را تعقیب نماییم.

با اجازه قبله صاحب می خواهم بفهمم که جناب عالی با این بیانات شیوا که ثابت نمودید حجازی و هاشمی و دارای چنین نسب پاکی هستید، چگونه شد که به ایران ( مرکز مجوس ) آمدید. چنانچه علت و تاریخ این مهاجرت را بیان فرمایید خیلی خوشوقت خواهیم شد.

علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران
سید امیر محمد عابد

داعی - اولین مهاجر از اجداد ما به ایران حضرت سید امیر محمد عابد، فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم(علیه السّلام) بوده است که بسیار با فضل و تقوا و از کثرت عبادت معروف به عابد گردیده، در تمام عمر، قائم الليل و صائم النهار بوده و به ندرت ایامی را افطار می نموده و عشق بسیاری به کتابت کلام الله مجید داشته و از حق الکتابۂ کلام الله ، بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند .

ص: 186

بقعۂ مبارکه اش الى الحال در شیراز، مطاف و مزار عامّۀ ناس مِن الأعالي والأدانى می باشد. قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب ، شاهزادۀ اویس میرزا معتمد الدوله ثانی، فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله ( عمّ اکرم مرحوم ناصرالدین شاه قاجار) ضریح زیبایی از نقره ساخته و حرم مطهرش را- که مسجدی است برای عبادت زائرین و ادای فرایض و مستحبات و اقامۀ نماز جماعت - آیینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی به آن بقعۀ مبارکه دارند و به وسیله روح پرفتوح صاحب بقعه- که از عترت پاک رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند، درک فیض از مبدأ فیاض می نمایند.

حافظ - علت مهاجرت ایشان از حجاز به شیراز چه بوده.

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان

داعی - به قصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند، بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علی بن موسی الرضا(علیهما السّلام) را مأمون الرشيد ( خلیفۀ عباسی ) جبراً وليعهد خود نمود و به طوس ( مرکز خلافت) برد، مدتی بین اخوان با آن حضرت جدایی افتاد و شوق زیارت آن حضرت، اخوان بزرگوارش را تحریک نمود؛ به وسیله نامه از حضور مقدس حضرت رضا(علیه السّلام) و خليفه مأمون الرشيد استيذان نمودند برای حرکت

به سمت طوس . خليفه ( مكار و حيّال ) حسن استقبال نموده، همگی آنها را احضار نمود.

جناب سید امیر احمد ( شاه چراغ ) به اتفاق جناب سید امير محمد عابد ( جدّ اعلای ما) و جناب سید علاء الدين حسين، برادران معظم و جمع کثیری از برادر زادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان، به قصد زیارت حضرت رضا(علیه السّلام) از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند.- طریق مسافرت به طوس در آن زمان غالباً از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده-. در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان به خاندان رسالت به سادات معظم ملحق [می شدند ] و به

ص: 187

اتفاق حرکت می نمودند.

می نویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری رجالاً و نساءً تشکیل شده بود. مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافلۀ بزرگی را به مأمون دادند. مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فداییهای آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.

لذا امریّه ای صادر نمود به تمام حکّام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید. به هر کجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافلهٔ حکم به حکومت وقت رسید.

قتلغ خان (حاکم شیراز) مردی بود بسیار جدی و مقتدر، فوری با چهل هزار لشکر جرّار در «خان زنیان» هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد برای امامزادگان معظم که حسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید.

حضرت سید امیر احمد فرمودند: اولاً ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضا(علیه السّلام) .

ثانیاً ما بی اجازه نیامدیم، از شخص خلیفه استیذان نمودیم و به دستور خود او حرکت نمودیم.

قتلغ خان گفت: امر است که ما ممانعت از حرکت نماییم. ممکن است به اقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجرا گردد. آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمایید.

جناب سید امیر احمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور ننمودند، هیچ یک حاضر به مراجعت نشدند.

صبح که قافله خواست حرکت نماید احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند.

همین که کوس رحیل نواخته شد، لشکر قتلغ خان سر راه را بستند. عاقبت کار از حرف به عمل کشید، جنگِ شدیدِ خونینی شروع شد. لشکر قتلغ خان در اثر فشار و

ص: 188

شجاعت بنی هاشم پراکنده [شد] و شکست بر آنها وارد آمد. در این بین سران لشکرِ شکست خورده، تدبیری کردند. - راست یا دروغ - عده ای بالای بلندیها فریاد زدند: آقایان ! اگر به پشتگرمی علی بن موسی ( ولیعهد خلیفه ) جنگ می کنید الآن خبر رسید که ولیعهد وفات کرد. یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده از اطراف امامزادگان متفرق شدند .

لذا جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب ماست خوب است با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.

امامزادگان همان شبانه به اطراف پراکنده شدند- که گویند غالب امامزادگان در ایران، متفرق شدگانِ همان نهضت هستند- ، ولی جناب امیر احمد وسید امیر محمد عابد و سید علاء الدین حسین به شیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها به عبادت مشغول شدند.

سید امیر احمد شاہ چراغ

جناب سید امیر احمد ( معروف به شاه چراغ) که بعد از حضرت رضا(علیه السّلام) در علم و زهد و ورع و تقوا سرآمدِ سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الكاظم(علیه السّلام) بوده که آن حضرت در زمان حیات باغستانی به نام «سریه» که هزار دینار خریداری نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند. و این امامزاده واجب التعظیم در مدت عمر، هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند - وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محلهٔ «سردزک» (همین مکان که الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است ) پنهان و شب و روز را به عبادت می گذرانیدند .

از طرف قتلغ خان ( والی فارس ) مفتّشینِ بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظم گماشتند [که ] تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند .

ص: 189

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ

جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده، یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی به کار برده و شجاعتی به خرج داده [است] که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می باشد .

عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، از طرفی خانۀ همسایه را سوراخ کرده، وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هر وقت از جنگ خسته می شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده به حمله می پرداخت .

در موقع استراحت که تکیه به دیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند. فلذا بدن مبارکش زیر توده های خاک پنهان شد.

خبر قتلش معروف و آن خانۀ خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد چون شهر شیراز عموماً به استثنای عدۀ قلیلی از مخالفین بودند - تا اول قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود «اتابک ابوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح . و در سی و شش سال دورۀ سلطنت خود به زهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء، تعظیم بسیار می نمود و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت.

نظر به فحوای کلامِ «الناس على دين مُلوكهم» ، وزرا و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابک مظفرالدین «امیر مقرب الدين مسعود بن بدرالدین» بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت . فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را به صورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه خراب شده ، عمارت بزرگی بر پا کنند .

عمله جاتِ بسیاری به کار افتادند [ و ] خاکها و زباله ها را به خارج شهر می بردند.

روزی در اثنای کار دیدند جسدِ تَر و تازۀ مقتولی بدون تغیّر و تبدّل با فرق

ص: 190

شکافته، زیبا و وجیه روی زمین، زیر آوار قرار گرفته. خبر به وزارتخانه رسید، حسب الامر وزیر اعظم جمعی به تفتیش قضیه آمدند .

پیدا شدن جسد شاه چراغ

پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرِّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود : العزة الله احمد بن موسى.

با سابقۀ تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسدِ شریف جناب سید امیر احمد بن موسی الکاظم(علیه السّلام) امامزاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهار صد سال به این طریق ، صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی [از ] مخالفین گردید.

حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعهٔ عالی بر پا کردند و قبری حفر نموده، با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود، تا در سال 658 قمری که اتابک وفات یافت و در سال 750 که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود؛ مادر شاه ( ملکه تاشی خاتون ) که بانویی جلیله خیّره صالحه بوده بقعۀ مبارکۀ آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبایی بر آن قبر برافراشت و قصبهٔ «میمند» را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی الحال باقی و گلاب «میمند » معروف جهان است .

سید علاء الدين حسين

و جناب سید علاء الدین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم که با برادر بزرگوارش به شیراز آمدند، در گوشه ای پنهان و شب و روز به عبادت مشغول [بود]. در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده، روزی حضرت در گوشۀ آن باغ تفرّج می نموده که آن حضرت را شناختند ، همانجا شهیدش نمودند ،

ص: 191

در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید .

سالها گذشت ، قتلغ مُرد و آن باغ خراب شد. اثری از آن سید بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغِ خرابه ، ساختمان می نمودند، [ناگاه ] جسد خون آلود جوان مقتولی ، تر و تازه از زیر خاک نمایان شد؛ کأنّه او را تازه کشته اند، در حالتی که یک دست قرآن مجید [ داشت ] و دست دیگرش شمشیر صحیح و سالم.

با علامات و قراینی که در دست داشتند، فهمیدند بدن مبارک جناب سید علاء الدین حسین ( فرزندِ شهید موسی بن جعفر) است [لذا] در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان(1) بر قبر او بقعه ای ساخت.

بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه به زیارت امامزادگان (2) معظم آمد، چون صاحب ثروت بسیار بود بنایی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد ، املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعۀ مبارکه وقف نمود و بعد از فوت خودش را هم در همان آستانۀ مقدسه دفن نمودند. و در زمان شاه اسماعیل مرحوم، مرمّت زیبایی بر آن قبر شد که الى الحال مزار عموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می باشد.

بعضیها گویند این سید بزرگوار، عقیم و بلانسل بوده است و بعضی گویند : صاحب نسل بوده، ولی بعداً منقرض گردیده و همچنین جناب سید امیر احمد ( شاه چراغ ) هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفۀ صالحه بوده، چنانچه در عمدة الطالب فى انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند اولاد ذکور داشته است.

ص: 192


1- قتلغ در ترکی به معنای بزرگ است. در ازمنه سالفه به بعض حکّام و بزرگان از جانب سلاطین لقب قلتغ داده می شد، چنانچه بعد از غلبه چنگیزیان در ایران (اوکتای قاآن) لقب قتلغ خانی را به اتابک اعظم مظفرالدین ابوبکر بن سعد زنگی که با آنها مخالفت ننموده بود داده. پس این قتلغ خان که بقعه ای بر قبر جناب سید علاء الدین ساخت غیر از آن قتلغ است که از جانب مأمون والی فارس [گردید] و با امامزادگان جنگید. (مؤلف)
2- حقاً سزاوار است شیعیان ، خاصه اهالی ایران، همان قسمی که به زیارت فاطمه معصومه به قم می روند ، شدّ رحال نموده و به شیراز جنت طراز رفته رضای خاطر حضرت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در زیارت فرزندان عالم عابد شریف آن حضرت فراهم نمایند، قطعاً اجر جزیل در زیارت آن بزرگواران حاصل است. (مؤلف)
ابراهيم مجاب

و اما جناب سید امیر محمد عابد که در گوشۀ انزوا اشتغال به عبادت داشت تا به اجل طبیعی از دنیا رفت. فرزندان عالیقدر داشته که اهمّ از همۀ آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوا جناب سید ابراهیم «مجاب » است که از طرف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در بیداری مفتخر به جواب سلام گردیده، فلذا معروف شد به «مجاب » .

بعد از وفات پدر بزرگوارش به عزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که قبر مبارکش تازه کشف [ شده ] و در آن اوان شهرت تامی پیدا نموده، عازم عتبات عالیات گردید.

حافظ - مگر قبر امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده؟

داعی - چون شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در زمان خلافت معاويه ( عليه الهاويه ) و طغیان بنی امیه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیت فرمود جسد مبارکش را شبانه [ و ] محرمانه دفن نمودند و حتی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند. فقط عدۀ قلیلی [ از ] اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند . و صبح روز 21 رمضان برای آنکه امر بر آعادی مشتبه شود و محل قبر آن حضرت را ندانند ، دو محمل

بستند ؛ یکی را به سمت مدینه و دیگری را به طرف مکه معظمه روانه نمودند.

به همین جهت قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ، کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت .

حافظ - جهت این وصیت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده؟

داعی - شاید از ترس بنی امیۀ بی دین بوده، چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض مخصوص آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بودند. ممکن بود اسائۀ ادبی به قبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سرآمد ظلمها می گردید.

حافظ - این چه فرمایشی است، مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد ، به

ص: 193

قبر مسلمانی - ولو دشمنی هم در کار باشد - سوء عملی انجام دهند.

فجایع اعمال بنی امیه

داعی - مگر جناب عالی سیر در تاریخِ ننگین بنی امیه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اولی که این شجرۀ ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند ، باب ظلم و تعدّی و فساد در میان مسلمانها باز شد.

چه ظلمها که ننمودند و چه خونها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند . این قوم رسوای بی همه چیز، پایبند به هیچ چیز نبودند؛ چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورخینِ خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.

وقعه شهادت زيد بن على (علیه السّلام)

مخصوصاً علامۀ مقریزی ( ابو العباس احمد بن علی شافعی ) - که از اکابر علمای شماست - در کتاب معروف خود النزاع و التخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه ، فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطاً شرح داده که زنده و مرده نمی شناختند؛ برای نمونه دو وقعۀ مهم تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعهٔ این قوم رسوا ( بنی امیه) را به عرضتان می رسانم که آقایان تعجب نکنید و بدانید آنچه داعی می گویم ، با سند و

اساس است .

و آن وقعۀ مهم، شهادت حضرت زید بن علی بن الحسين بن علی(علیهم السّلام) و فرزندش ، یحیی می باشد که جمیع مورخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبدالملک بن مروان در سال 105 قمری به خلافت رسید- و آن مردی بود بسیار قسیّ القلب و شدید الغضب - بنای ظلم و تعدّی را گذارد و مخصوصاً نسبت به بنی هاشم، خود و اتباعش اذیت و آزار را به حدّ اعلی رسانیدند.

عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف، عالم، عابد ، زاهد ، فقيه [ و ] متقی به شام نزد خلیفه به تظلّم رفت. در «رصافه» با هشام ملاقات نمود، قبل از اینکه

ص: 194

حضرت جهتِ آمدن خود را بیان نماید، عوض مساعدت و رسیدگی به کارها و پذیرایی از مهمان تازه وارد، آن هم پارۀ تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لدى الورود اهانت سختی به آن حضرت نمود و با دشنامهای بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن جناب را از دربار خلافت راند.

چنانچه مورخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در صفحه 181 جلد دوم مروج الذهب(1) و علامۀ مقریزی در النزاع و التخاصم فیما بین بنی هاشم و بنی امیه (2) و ابن ابی الحديد معتزلی در شرح نهج البلاغه (3) و دیگران مفصلاً می نویسند که بعد از فحاشی و ضربات شدیده وارده و رانده شدن از نزد خلیفه، ناچار از شام به کوفه رفت [ و ] برای برطرف کردن ظلم، نهضتی بر ضد امویها تشکیل داد.

يوسف بن عمر ثقفی ( حاکم شهر کوفه ) با لشکر بسیاری به مبارزه برخاست . آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی مبارزت می نمود و تمثل به این اشعار می جست :

اذلّ الحيات وعز الممات*** وکلا أراه طعاماً وبيلا

فان كان لابد من واحد*** فسيرى الى الموت سيراً جميلا

ص: 195


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 3/ 207 ، ذکر ایام هشام بن عبدالملک بن مروان استشهاد زید بن علی . مسعودی می نویسد: ... فراح زيد مثخناً بالجراح وقد أصابه سهم في جبهته فطلبوا من ينزع النصل ، فاتي بحجام من بعض القرى فاستكتموه أمره فاستخرج النصل فمات من ساعته فدفنوه في ساقية ماء ، وجعلوا على قبره التراب والحشيش وأجرى الماء على ذلك وحضر الحجام مواراته ، فعرف الموضع ، فلما أصبح مضى الى يوسف متنصحاً فدلّه على موضع قبره، فاستخرجه يوسف، وبعث برأسه الى هشام، فكتب اليه هشام أن اصلبه عرياناً فصبه يوسف كذلك ... ثم كتب هشام الى يوسف يأمره باحراقه وذروه في الرياح.
2- النزاع والتخاصم ، تقى الدين مقریزی، ص 31 ، مثالب بنی امیه . مقریزی می نویسد : ... ونبشوا زيداً وصلبوه وألقوا رأسه في عرصة الدار تطؤه الاقدام وتنقر دماغه الدجاج ....
3- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، 287/3 ، خطبه 51 ( ومن كلام له (علیه السّلام) لما غلب اصحاب معاوية اصحابه (علیه السّلام) على شريعة الفرات بصفين و منعوهم من الماء ) . ابن ابی الحدید می نویسد : ... وأبلى بنفسه بلاء حسناً و جهاداً عظيماً حتى أتاه سهم غرب فأصاب جانب جبهته اليسرى فثبت في دماغه فحين نزع منه مات(علیه السّلام) .

ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست ، شربت شهادت نوشیده ، جان به جان آفرین تسلیم نمود. جناب یحیی فرزند آن بزرگوار به اتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند ، در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند.

پس از گذاردن لحد، آب را در نهر جاری نمودند که دشمنها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجاست .

ولی مفسدینِ شر اندیش به یوسف خبر دادند ،فرستاد قبر را نبش نموده، بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند، سرش را از بدن جدا نموده، برای هشام به شام فرستادند .

آن نانجیب نا اصلِ ملعون نوشت برای یوسف ( حاکم کوفه ) بدن جناب زید را عریاناً به دار بیاویزند. همین عمل را آن ملاعین اجرا نمودند و در ماه صفر سال 121 قمری بدن ذریه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برهنه به دار آویختند . چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد - پاره تن رسول الله - بر بالای دار ماند تا سال 126 که ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، امر نمود استخوانهای آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند، پس از سوختن خاکسترش را به باد دادند!

شهادت جناب يحيى

و همین عمل را این ملعون با بدن جناب يحيى بن زيد بن علی بن الحسین(علیهما السّلام) در جرجان ( از بلاد خراسان است و الحال گرگان نامیده می شود)(1) نمود، چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود- که تاریخ آن مفصل است - و در میدان رزم شهید گردید، سرش را از بدن جدا [کردند] و به شام فرستادند. بدنش را [نیز] مانند پدر بزرگوارش به دار آویختند، شش سال بر بالای دار ماند! که دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند، تا ولید به درک واصل شد.

ابو مسلم خراسانی که بر ضد بنی امیه به هواخواهی بنی عباس قیام نمود، بدن آن

ص: 196


1- ابوالفرج اصفهانی و بعض دیگر ، قبر یحیی را در جوزجان که معرّب کوزکان است می دانند. (مؤلف)

ذريۀ رسول الله را از دار ستم نجات داد و در جرجان ( گرگان ) دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است .

تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر [شدند ] و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعين لعن نمودند.

پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیثِ لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید، جای تعجبی نبود که اگر وقت به دستشان می آمد با بدن امام بر حق ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) هم چنین معاملاتی می نمودند.

پیدایش قبر علی (علیه السّلام)

فلذا حسب الوصيه، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی ) که روزی به صحرای نجف که- نیزار و مرکز آهوان بود- به شکار رفت. تازیها و فهدها دستهٔ آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف(1) پناه بردند تازیها و فهدها از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی تازیها که عقب می رفتند آهوها پایین می آمدند، همین که تعقیب می شدند باز پناه به تل می بردند.

خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازیها به دنبال آهوان بالا نمی روند.

پیرگفت: سرش را من می دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد ، گفت : خلیفه ! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم : اینجا چه چیز است ؟ گفت : با حضرت امام جعفر صادق(علیه السّلام) اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود :

ص: 197


1- نجف در لغت به معنای پشته و بلندی است که آب به او نرسد و نام بند آبی است پشت کوفه که مانع رسیدن سیل است به خانه ها و قبرهای آنها و در نزدیکی آن بند ، قبر حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السّلام) می باشد ، چنانچه فیروزآبادی در قاموس ضمن لغت نجف ذکر نموده . (مؤلف)

اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب(علیه السّلام) است که به زودی آشکار خواهد شد.

خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما حفره نوح النبى لعلی وصی محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل

الطوفان بسبع مأة عام.

( این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی ، وصی محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

قبل از طوفان به هفتصد سال .)

هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نمازگزارد و گریۀ بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید .

آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر (علیهما السّلام) به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین است .

هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی». این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می آمدند. فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی به دست آورد، از شیراز عازم زیارت شد. پس از فراغت از زیارت در کربلای معلّی ندای حق را لبیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبدالله الحسين (علیه السّلام) دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشۀ شمال غربی رواق آن حضرت، مزار دوستان است.

اختلاف مدفن على (علیه السّلام)

حافظ - گمان می کنم به این محکمی که شما فرمودید ، قبر مولانا على كرّم الله وجهه در نجف نباشد؛ زیرا علماء را در آن اختلاف است. بعضی گویند در قصر الاماره کوفه و بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه. بعضی نوشته اند که در باب

ص: 198

الكنده مسجد کوفه است و بعضی گفته اند در رحبه کوفه. بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع، پهلوی قبر فاطمه است . در نزدیکی کابل افغانستان ما هم بقعه ای هست به نام «مزار علی» معروف است که جسد مولانا على كرّم الله وجهه را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته به سمت مدینه حرکت دادند. جمعی به خیال آنکه در صندوق اشیای نفیسه می باشد او را ربوده، وقتی گشوده و جسد مبارک آن حضرت را دیدند به کابل آورده ، در آنجا دفن نمودند و به همان جهت عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند .

داعى - تمام این اختلافات از اثر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر به اختفاء نمود که حقیر نخواستم مفصلاً شرح دهم. چنانچه از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) مروی است که حضرت امیرالمؤمنین هنگام وفات به فرزندش امام حسن فرمود: پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی، چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع : 1 - در مسجد کوفه 2 - در رحبه 3 - در خانۀ جعدة هبیره 4 - در غری ، تاکسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید .

و البته این اختلاف در میان علمای شماها می باشد که به گفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند، ولی جامعۀ علمای شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد، چه آنکه آنها از اهل بیت طهارت گرفتند. بدیهی است اهل البیت ادرى بما فى البيت.

و اما اینکه فرمودید: در نزدیکی کابل، مزار علی می باشد ؛ بسیار خنده آور است و این شهرت کاملاً دروغ می باشد و این قضیه به افسانه نزدیک تر است تا به یک خبر صحیح .

و عجب از علمای شما می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند، حتی حاضر نشدند که محل قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود؛ زیرا که اهل البیت ادرى بما في البيت . بدیهی است فرزندان به محل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران .

اگر هر یک از این شهرتها صحت داشت، محققاً ائمۀ اطهار به شیعیان خود خبر

ص: 199

می ددادند و حال آنکه بر عکس، نجف اشرف را تقویت نمودند، بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب به زیارت آن حضرت در نجف نمودند.

سبط ابن جوزی در صفحه 103 تذکره (1) اختلاف اقوال را ذکر نموده ، تا آنجا که گوید :

والسادس انه على النجف فى المكان المشهور الذي يزار فيه اليوم وهو الظاهر وقد استفاض ذلك .

(و ششم به طور استفاضه ثابت است که قبر علی بن ابی طالب(علیه السّلام) در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهراً خلافی ندارد .)

و همچنین سایر علمای شما از قبیل : خطیب خوارزم در مناقب و خطیب بغداد در تاریخ خود و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(3) و فیروز آبادی در لغت نجف در قاموس و دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد .

فرزندان ابراهیم مجاب

خلاصه به مناسبت الكلام يجر الکلام از اصل مطلب دور افتادیم. پس از وفات حضرت ابراهیم مجاب در کربلای معلّی از آن جناب سه پسر قابل لایق باقی ماند به نام احمد و محمد و علی. هر سه به عنوان تبلیغ دین جد بزرگوارشان به سمت ایران که در آن زمان دار العامه بود حرکت نمودند .

ص: 200


1- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 163 ، باب ،7 ، ذكر صفة مقتله و سببه .
2- مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 224 باب اول ، فصل 12 . ابن طلحه می نویسد: ... فلما مات (علیه السّلام) غسله الحسن والحسين ومحمد يصب الماء ثم كفن وحنط وحمل ودفن في جوف الليل بالغرى.
3- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، 16/1، القول في نسب امیرالمومنین علی (علیه السّلام) . ابن ابی الحدید می نویسد : ... وقد كانت الروايات وردت أنه يقتل في ليلة بدر (علیه السّلام) وقبره بالغَرِىّ وما يدعيه اصحاب الحديث -من الاختلاف في قبره ، وانه حمل الى المدينة ، أو أنه دفن في رحبة الجامع، أو عند باب قصر الامارة أو ندّ البعير الذي حمل عليه فأخذته الاعراب - باطل كله لا حقيقة له ، و أولاده أعرف بقبره و أولاد كل الناس أعرف بقبور آبائهم من الأجانب.

جناب احمد تشریف فرمای قصر ابن هبیره شد و در همانجا ماند و اولادش در آنجا معروف و مشغول خدمات شدند.

جنابان محمد و علی عازم کرمان شدند. جناب علی ساکن سیرجان شد (که از توابع کرمان است و تا آن شهر سی فرسنگ فاصله دارد) و اولاد و احفادشان در آن بلاد اشتغال به تبلیغات داشتند.

و جناب محمد، معروف به حایری، تشریف فرمای کرمان شدند و از آن جناب سه پسر به نام ابو علی الحسن و محمد حسين الشیّتی و احمد ماندند و احفاد شریفی پیدا کردند.

محمد حسین و احمد به کربلا برگشتند و در جوار قبر جد بزرگوارشان، عمر خود را به پایان رسانیدند و قبایل بزرگی از سادات معظّم از نسل ایشان در کربلا و اطراف معروف اند .

از قبیل سادات محترم آل شيّته و آل فخّار که از نسل جناب محمد حسین الشیتی هستند .

و سادات آل ابونصر و آل طعمه ، خدام با احترام آستانهٔ قدس حسینی ارواحنا فداه از نسل جناب احمد می باشند .

و جناب ابو على الحسن به شیراز تشریف فرما شدند، چون اهالی شیراز از متعصبین عامه و اهل تسنن و غالباً ناصبی و از پیروان خوارج بودند و عداوت مخصوصی به اهل بیت طهارت داشتند، نتوانستند علنی و برملا به نام سیادت جلوه نمایند. لذا با لباس عربی در گودالی کنار خندق شهر خانه های عربی ساخته و در آنجا سکنی نمودند . (1)

خانواده های شیعیان که در محله «سردزک» شیراز منزل داشتند با امامزاده های معظم رابطه پیدا نمودند امامزاده ها هم در خُفیه مشغول تبلیغات و خدمات دينيّه و نشر حقایق ولایت شدند.

ص: 201


1- کم کم شهر وسعت پیدا نمود تا زمان سلطنت آقا محمد خان قاجار سر سلسله سلاطين قاجار که خندق و گودالهای اطراف جزء شهر شدند و همان محلی که امامزادگان در خانه های عربی تبلیغات می نمودند ، الحال در شیراز معروف است به محله گودعربان و مسجدی در آن محل هست که مرحوم شیخ علیخان زند ، برادر کریم خان زند پادشاه ایران، از جهت جد اعلای ما مرحوم حاج سید ابراهیم مجتهد که از علمای معروف آن عصر بودند، بنا نمودند . ( مؤلّف )

بعد از وفات جناب ابو علی، احمد ابوالطیب فرزند بزرگ آن جناب توسعه ای در امر تبلیغ داد. کم کم شهرتشان زیاد شد و بسیاری از مخالفین مستبصر شده، به راه حق آمدند جامعه شیعیان رو به ازدیاد گذارد، در اثر تبلیغات و اقدامات امامزادگان معظّم تشکیلات مهمه دادند، تا آنجا که منبر تبلیغات به نام سادات عابدی و مجابی در شیراز برقرار شد .

از اعمام و اقوام خود به اطراف می فرستادند و آنی از خدمات دینی و تبلیغات مذهبی آرام نبودند و دایرۀ تبلیغات آنها در اطراف بلاد ایران روزبه روز توسعه پیدا می نمود، تا در زمان دیالمه و دوره سلطنت غازان خان ( محمود ) و الجايتو ( سلطان محمد خدابنده) مغول که تشیّع اختیار نمودند و در سلطنت صفویّه کاملاً آزاد شدند.

خدمات بزرگی به عالم تشیّع ابراز نمودند و در بسیاری از بلاد ایران نشر حقایق مذهب شیعۀ امامیه به وسیله این خاندان جلیل بوده .

سادات شیرازی در تهران

تا در اواخر سلطنت مرحوم فتحعلی شاه قاجار جدّ اعلای ما ( مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه) که برجسته ترین فرزندان مرحوم سيد الفقهاء و المجتهدين علامۀ کبیر حاج سید اسماعیل مجتهد مجابي بودند ، در مراجعت از زیارت مشهد مقدس رضوی که به تهران وارد شدند، از طرف شاهنشاه مسلمان علم

پرور به ایشان ابراز علاقه و تقاضای توقف در تهران (پایتخت شاهنشاهی ) شد.

تقاضای شاهانه حسب الوظیفه دینی، مورد قبول آن جناب واقع [گردید ] و چون در آن زمان در تهران جز در مساجد که علماء احکام و مسائل دینیه بیان می نمودند،

مجالس تبلیغی مانند امروز معمول و متداول نبود فقط در تکایا تعزیه و شبیه خوانی برقرار می شد که مهمتر از همه آن مجالس ، تکیۀ دولت شاهنشاهی بود. فلذا به امر و دستور جناب آقای سید حسن و تایید شاهنشاه تکایا اوقات شبیه و تعزیه را مبدّل به مجالس تبلیغات نمودند.

ص: 202

به همین جهت مؤسس اساس مجالس تبلیغ و تشکیل منابر تبلیغی در تهران، مرحوم آقا سيد حسن واعظ شیرازی شد که کمک و مدد شایانی به مجتهدین و مراجع تقلید گردید .

فلذا مرحوم آقا سید حسن نوشتند به شیراز به والد ماجد خود مرحوم حاج سید اسماعيل مجتهد از میان فرزندان خود که زیاده از چهل نفر بودند، آقاسید جعفر و آقا سید رضا مجتهد فقیه و حاج سید عباس و آقا سید جواد و آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقاسید کاظم و آقا سید فتح الله به تهران آمدند .

نظر به تقاضای اهالی قزوین، جنابان آقا سید مهدی و آقاسید مسلم و آقاسید کاظم را جهت تبلیغات بدان صوب روانه نمودند که سادات مجابی الی الحال از نسل آن سه بزرگوار در آنجا معروف اند .

و خود با بقیۀ اخوان در تهران، مجالس تبلیغ را تشکیل و پیوسته توسعه دادند. به وسیله محراب و منبر به ترویج شرع انوَر کوشیدند و بعد از وفات مرحوم آقا سید حسن رضوان الله علیه در سال 1291 قمری ریاست سلسلهٔ جلیله، حقاً به فرزند ارشد آن بزرگوار مرحوم آقا سید قاسم بحرالعلوم ( پدر بزرگ داعی ) منتقل گردید . چه آنکه لباس زیبای ریاست سلسلۀ جلیله در آن زمان میان هزار نفر خاندان بزرگ سادات شیرازی، تنها به اندام آن بزرگوار متناسب و برازنده بود که در زهد و ورع و تقوا مشهور، جامع معقول و منقول ، حاوی اصول و فروع، نادره زمان و نابغه دهر در علم و عمل و حسن سیاست معروفیت کامل داشتند .

و از سال 1308 قمری که مرحوم بحر العلوم به رحمت ایزدی پیوست و در کربلای معلی میان ایوان میرزا موسی وزیر، پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه ، جنب قبر والد ماجدش مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی دفن گردید- تا این زمان، ریاست خاندان جلیل با والد ماجد بزرگوارم که حامی شیعه و محیی شریعت ، ناصر ملت و دین ، مروج احکام ، سید المرسلين ثقة الاسلام والمسلمين فريد دهر و وحید عصر حضرت آقا سید علی اکبر دامت برکاته که از طرف مرحوم ناصرالدین شاه قاجار به لقب «اشرف الواعظین » ملقب گردیده اختصاص یافته.

ص: 203

و این راد مرد بزرگ که قریب هشتاد سال است پرچمدار توحید بوده و با کمال شهامت و از خود گذشتگی با قدرت و نفوذ نامتناهی خود در پیشامدهای گوناگون و مخصوصاً حوادث نیم قرن اخیر و دست اندازیهای مختلف روزگار در مقابل اعادی دین و بیگانگان، پیوسته با ثبات قدم و استقامت کامل در ترویج دین مبین مجاهدتها نموده و خدمات شایان تمجید ایشان، در نشر احکام و جلوگیری از منهیّات و حفظ ظواهر شریعت مطهره و ابلاغ حقایق و اشاعۀ معالم، مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، بیانات سحرآمیز و تأثیر کلمات آن بزرگوار اظهر من الشمس و مورد توجه خاص و عام و علمای اعلام و مراجع تقلید در ازمنه مختلف بوده است. مخصوصاً حجج اسلام آيات الله العظام مرحمت و غفران پناه، مراجع تقلید و نوابغ روزگار، مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ ( مجدّد مذهب سيد البشر ، على رأس المأة الثالثة عشر ) و حاج ميرزا حبیب الله رشتی و حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین [ و ] حاج میرزا خلیل طهرانی و آقا سید محمد کاظم یزدی طباطبایی و حاج شیخ فتح الله شریعت اصفهانی و آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمد تقی شیرازی قدس الله اسرارهم زیاده از حد ابراز لطف و محبت دربارۀ آن بزرگوار مرعی داشتند.

بالأخص در این عصر مشعشع که ریاست فرقۀ ناجیۀ امامیه با فقيه اهل بیت عصمت و طهارت سيد الفقهاء والمجتهدین آیه الله فی الارضين نابغة الدهر حضرت آقا سید ابوالحسن اصفهانی متع الله المسلمين بطول بقائه در دارالعلم نجف اشرف می باشد ، که الحق در علم و فضل و دانش پژوهی و حسن سیاست توانسته است لوای «انا مدينة العلم و على بابها» را در برابر یک دنیا مخالف ، بالای کاخ ناسوت بر افرازد . و تا ماورای بحار، احکام اسلام را نشر دهد و سبب ورود جمع کثیری از ارباب ملل و نحل در حوزۀ اسلام و مذهب حقه جعفریه گردد. (1)

ص: 204


1- در نهم ماه ذی الحجه 1365 قمری در کاظمین در سن 88 سالگی پس از سی سال ریاست و زعامت مسلمین جهان به رحمت ایزدی پیوست و با تشییع جنازه عمومی عجیبی که بعد از مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه نظیر نداشته، به نجف اشرف حمل و در حجرۀ جنب در صحن مقابل ایوان طلا به آرامگاه ابدی سپرده شد رضوان الله عليه . (مؤلف)

و نیز استاد الاساتيد آية الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مدظلّه العالی که مدیریت با عظمت سازمان مدارس عالیه علوم الهی قم به آن وجود مقدس اختصاص دارد ،(1) زیاده از حد تصور، والد بزرگوارم را مورد توجه و تأیید قرار داده اند و پیوسته در توقیعات مبارکه با عنوان سیف الاسلام ایشان را مخاطب ساخته [اند. ] برای آنکه مشاهده می نمایند که با نیروی خلل ناپذیر شمشیر برنده زبان و نیش خامه و بنان ، کاخ کفر و الحاد و زندقه و فساد را خراب [می کند ] و از جهاد در راه دین و فداکاری در اِعلای کلمتین و نشر احکام و بسط مذهب حقه ، خودداری ننموده و با نفوذ و قدرت خداداد، آنی از قلع و قمع ملحدین و نابود کردن مرامهای مسموم مخالفین اسلام، آسوده ننشسته و علی رغم اعادی داخلی و خارجی که برای محو و جلوگیری از مقاصد حق ایشان کوشا بودند، بر اریکۀ عزت الهی برقرار و دائماً دین و ملت اسلام را عموماً و مذهب حقۀ جعفری را خصوصاً حامی و خدمتگزار بوده و می باشند. (2)

خلاصه الى الحال، این سلسلۀ جلیله در تهران و اطراف به نام سادات شیرازی و عابدی و مجابی در خدمتگزاری به شرع و شریعت برقرار [بوده ] و با مجاهدتهای طاقت فرسا انجام وظیفه نموده و در مقابل کارشکنیها و تهمتهای مخالفین ، ثابت [بوده ] و از بوتۀ امتحان به خوبی بیرون آمدند.

ص: 205


1- در هفدهم ذی القعده 1355 قمری در قم به رحمت ایزدی پیوست و در مدرس بالای سر دفن گردید رحمة الله عليه . (مؤلف)
2- در 21 شهر شعبان سال 1351 قمری در سن 83 سالگی در کرمانشاهان به رحمت ایزدی پیوست . بعد از سه روز تعطیل عمومی جنازه آن مرحوم به اتفاق خود داعی حمل به عتبات عالیات [گردید ] و با تشییع عموم طبقات اهالی کربلا از علمای اعلام و تجار و اصناف و دستجات ملی در رواق مطهر پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه ( جنب قبر جد بزرگوارش سید ابراهیم مجاب ، پهلوی درب مقبره سلاطین قاجار) به آرامگاه ابدی قرار گرفت . (مؤلف)
مادۀ تاریخ
وفات مرحوم آقای اشرف الواعظین شیرازی طاب ثراه

چرا از خامه بوی عود و مشک عنبرین آمد *** یقین در وصف گلزار امام هفتمین آمد

شهی کش چرخ از بهر رکوعش تا ابد شد خم ***مهی کز فرش تا عرشش به تسخیر نگین آمد

محمد عابد آن نسل بلا فصل شه کاظم *** که عصر خود چو جدش شاه زین العابدین آمد

حریم او به شیراز ار پناه دردمندان شد *** نگر کحل البصر خاکش به چشم زائرین آمد

هزار افزون گذشته گر زسال رحلتش ، نسلش *** پی ترویج دین مأمور ربّ العالمين آمد

از آن تاریخ فرزندان او سادات شیرازی *** علمداران اسلامی یکایک در زمین آمد

به هر دور از تشیّع یا تسنّن هر یکی از جان *** نهان و آشکارا در پی تبلیغ دین آمد

زمان بگذشت تا شد فتحعلی شه خسرو ایران *** به شیرازش نظر از مهر چشم دوربین آمد

بدید آنجاست یک اختر ز برج زهره زهراء *** مجابی واعظ آن درّ درخشان ثمین آمد

بُد او سیّد حسن فرزند آن علامۀ عظمی *** که اسماعیل نام آن فقيه المسلمين آمد

ص: 206

شهش تهران طلب بنمود کز درک حضور وی *** برد فیضی که از دربار ربّ العالمین آمد

سپس کوشید بر ترویج دین جدّ پاک خود *** به تعظیم شعائر گوئیا حصنی حصین آمد

ز آثارش یکی تأسیس منبر شد در این تهران *** شبیه و تکیه ها تبدیل وعظ واعظین آمد

پس از او قرّة العینش که بد ارشد به فرزندان *** چو سید قاسم بحر العلومش جانشین آمد

بُدى او جامع المعقول والمنقول آن بحرى ***که علمش رشحه ای از علم میر متقین آمد

ز بعدش پرچم منبر مهین سيّد على اكبر *** گرفت از باب و اشرف زاولین تا آخرین آمد

رئیس خاندان پاک آن سادات شیرازی *** به رزم دشمنان چون ذوالفقار آتشین آمد

به عصر وی اعادی را نه جرئت بر تظاهر شد *** جلوگیری زمنهیاتش از حقّ آفرین آمد

پی ترویج دین اقدس جدّ مُنير خود *** زجان کوشا به صبح و شام با عزمی متین آمد

بگفتا عارف یک دل به تاریخ وفات او *** بر اشرف نک بیا احسان نجزى المحسنين آمد

این بود مختصری از مفصل حالات و شرح زندگانی این سلسلۀ جلیله که سؤال فرمودید چرا به ایران آمدند و برای چه آمدند که به طور خلاصه عرض نمودم.

هدف و مقصد این خاندانِ جلیل از زمان جناب سید امیر محمد عابد وسيد

ص: 207

ابراهیم مجاب ( فرزندان امام کاظم موسی بن جعفر(علیهما السّلام) ) که تقریباً هزار و صد سال می شود، خدمتگزار به دین و شریعت اسلام بوده و با در نظر گرفتن آیه 39 سوره 33 ( احزاب ) « الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَونَهُ وَ لايَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حسيباً ؛ » (آن کسانی که می رسانند پیغامهای خدای را بدون کتمان و از او می ترسند و نمی ترسند از احدی مگر از خدای تعالی، پس ذات پروردگار کفایت کننده است مقاصد ترسندگان از او را .) بر مسند تبلیغات برقرار [بوده] و بدون ترس و خوف با ثبات و استقامت کامل و اتکای به حق ، خلفاً عن سلف انجام وظیفه داده اند .

مذاکرات که به اینجا رسید، آقا سید عبدالحی به ساعت نظر کرده ، فرمودند خیلی از شب گذشته، چنانچه اجازه فرمایید بقیۀ صحبتها بماند برای فردا شب ان شاء الله زودتر می آییم که وقت بیشتری برای صحبت داشته باشیم. داعی با تبسم و روی باز موافقت نموده، بعد از صرف چای و تنقل از اقسام تنقلات هندی برخاستند، با صمیمیت و وداد آنان را بدرقه نمودیم».

ص: 208

جلسه دوم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

• پیدایش شیعه

• علت تشیع ایرانیان

غلات، شیعه نیستند

• وجوب صلوات بر آل پیامبر

ص: 209

ص: 210

جلسۀ دوم (لیله شنبه 24 رجب 1245 )

اشاره

«بعد از مغرب آقایان ورود نمودند. همان اشخاص دیشب به علاوه چند نفری از محترمین که بعداً معلوم شد از تجّار و ملّاکین بودند پس از تعارفات و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ - قبله صاحب ! راستی بدون تملّق، از مجلس دیشب خاطرات شیرینی با خود بردیم. از خدمت شما که مرخص شدیم در تمام راه با همراهان صحبت شما در بین بود. واقعاً جاذبۀ شما به قدری قوی است که همۀ ما را مجذوب صورت و سیرت خود قرار دادید.

کمتر اتفاق می افتد در اشخاص که واجد حسن صورت و سیرت توأماً باشند، اشهد انک ابن رسول الله حقاً. مخصوصاً امروز صبح که به کتابخانه رفتم چند جلدی از کتب انساب و تاریخ مخصوصاً هزار مزار و آثار عجم را در انساب سادات جلیل القدر مطالعه و در اطراف فرمایشات دیشب شما دقت نمودم ، واقعاً حظّ کردم و لذت بردم و حقیقتاً غبطه خوردم به این نسب شریف و مدتی در فکر بودم. در پایان افکار خود خیلی متأثر و متألم گردیدم که شخص شریف صحیح النسبی مانند جناب عالی با این حسن صورت و سیرت چرا بایستی تحت تأثیر عادات سخیفۀ گذشتگان قرار

ص: 211

گرفته و از طریقهٔ ثابته اجداد بزرگوارتان منحرف [ شده ] و رویّۀ سیاسی ایرانیان مجوس را بپذیرید.

داعی - اولاً از حسن ظن و نظر لطف جناب عالی ممنون و متشکرم و بدون شکسته نفسی واقعاً آن ذره ای که در حساب ناید من هستم

ثانياً چند جمله مخلوط به هم و مبهم فرمودید که دعا گو نفهمیدم هدف و مقصدتان چیست، متمنّی است جملات را تفکیکاً بیان فرمایید تا اصلِ حقیقت آشکار شود.

عادات سخیفه گذشتگان کدام است . طریقۀ ثابته اجداد بزرگوارم که داعی از آن رویگردان شده ام چه چیز است و رویه سیاسی ایرانیان را که پیروی نموده ام چیست؟

حافظ - مرادم از عادات سخیفهٔ گذشتگان، تأسیسات و عقاید و بدعتهایی است که به دست بیگانگان یهود، داخل در دین حنیف اسلام شده .

داعی - ممکن است لطفاً توضیح بیشتری بدهید که معلوم شود آن بدعتها کدام است که دعاگو پیروی نموده ام.

اشکال نمودن بر مذهب شیعه

حافظ - البته خاطر عالی به خوبی مسبوق است به شهادت تاریخ که بعد از گذشتن هر یک از انبیای بزرگ ، اعادی در اصل آن دین که کتاب مقدس آنها بود ، مانند تورات و انجیل دست پیدا نمودند و به واسطۀ تحریفات بسیار آن دین را ضایع و از درجۀ اعتبار ساقط نمودند.

ولی در اسلام به واسطه محکم بودن قرآن حکیم چون آن قدرت را پیدا نکردند، لذا عده ای از یهودیها که همیشه حیّال و مکّار بوده اند و تاریخ زندگانی آنها پیوسته لکه دار به حیله و تزویر بوده است، مانند «عبدالله بن سباء صنعائی» و «کعب الاحبار» و «وهب بن منبه» و دیگران که اسلام آوردند و بنای سمپاشی را گذاردند، عقاید باطلی را با رأی و عقیدهٔ خود توأم به نام گفتار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان مسلمانان انتشار دادند .

خلیفه سوم «عثمان بن عفان(رضی الله عنه)» آنها را تعقیب نمود از ترس خلیفه فرار نموده و

ص: 212

مصر را مركزگاه خود قرار دادند. کم کم جمعی از عوام را فریب داده، اتباعی پیدا نمودند و حزبی تشکیل دادند به نام «شیعه» و علی رغم خلیفه عثمان ، علی را به امامت و خلافت معرفی نمودند و احادیثی بر له مرام ساختگی خود، جعل کردند به این معنی که پیغمبر علی را خلیفه و امام قرار داده.

در اثر قیام این حزب خونهای بسیار ریخته شد، تا عاقبت منجر به قتل خلیفه عثمان مظلوم و نصب علی بر مسند خلافت گردید جماعتی هم که از عثمان دلتنگیهایی داشتند اطراف علی را گرفتند.

از آن زمان حزب شیعه سر و صورتی به خود گرفت، ولی در دورۀ خلافت بنی امیه و کشتار آل علی و دوستان آن جناب، این حزب ظاهراً در محاق افتاد .

ولی افرادی مانند سلمان فارسی و ابی ذر غفاری و عمار یاسر، جدّاً بر له على کرّم الله وجهه تبلیغات می نمودند- که روح علی قطعاً از آن نوع تبلیغات بیزار بود - تا در زمان خلافت هارون الرشید و مخصوصاً فرزندش مأمون الرشید عباسی که به دست ایرانیان بر برادرش محمد امین غالب آمد و مسند خلافتش محکم گردید ، شروع کردند به تقویت نمودن از علی بن ابی طالب و علی را بناحق بر خلفای راشدین تفضیل دادن !

ایرانیان هم چون با عربها بد بودند به واسطۀ آنکه مملکتشان به دست قدرت اعراب اشغال گردیده و استقلالشان از میان رفته بود، در پی بهانه ای بودند که طریقه ای پیدا کنند به نام دین تا در مقابل اعراب قیام نمایند. لذا این رویهٔ ناحق را پسندیده و پیروی نمودند، بلکه در اطراف این حزب (شیعه) هیاهویی بر پا نمودند، تا در دورهٔ دیالمه تقویت شدند و در سلطنت با اقتدار صفویه رسمیت پیدا نمودند ؛ یعنی حزب «شیعه» به نام مذهب رسمی معرفی شدند و ایرانیان مجوس هم الى الحال از روی سیاست مذهب خود را شیعه می نامند .

پس مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و حادث ؛ و ابداع او به دست عبدالله بن سباء یهودی بوده، والاً سابقاً در اسلام نامی از شیعه نبوده و جد بزرگوار شما نبی اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قطعاً از این نام بیزار است؛ زیرا بر خلاف میل او قدم به این راه برداشته

ص: 213

شده است و فی الحقیقه می توان گفت شیعه شعبه ای از مذهب یهود و عقاید آنها می باشد !

به همین جهت من تعجب می کنم که مانند شما شخص شریف با این نسب پاک چرا باید روی عادت و تقلید اسلاف ، بدون دلیل و برهان، طریقهٔ جد بزرگوارتان دین پاک اسلام را بگذارید و رویهٔ یهودی بدعت گذاری را پیروی نمایید، در صورتی که شما اولى و أحقّید که جداً پیرو قرآن و سنت جدتان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشید .

«دیدم اهل مجلس و مؤمنین با شرف هندی مخصوصاً قزلباشهای با غیرت پرحرارت که از متنفّذین شیعیان هندوستان می باشند، از بیانات جناب حافظ بسیار عصبانی و رنگهای آنها پریده گردید. داعی قدری آنها را نصیحت نموده و با امر به صبر و حوصله و تحمل گفتم در ایران ضرب المثل است که می گویند شاهنامه آخرش خوش است ، صبر کن ؛ الصبر مفتاح الفرج. آن گاه در جواب جناب حافظ گفتم».

جواب به اشکال تراشیهای مخالفین

داعی - از شخص عالمی مانند شما بعید بود که استشهاد نمایید به کلمات ساختگی خرافی موهوم بی اصل که ابداً پایه و اساس متینی ندارد، مگر اشاعۀ منافقینِ خوارج و اعادی متعصب نواصب و امویها و تبعیت عوام بدون تحقیق و دلیل و برهان.

اینک اگر اجازه بفرمایید برای روشن شدن مطلب، جواب بیانات بی اساس شما را اختصاراً به اقتضای وقت مجلس بدهم، تا حل معما گردیده و کشف حقیقت گردد.

حافظ - بفرمایید برای استماع فرمایشات شما حاضر و سراپا گوشیم .

داعی - اولاً جناب عالی دو امر کاملاً متباین را با هم مخلوط نمودید. اگر عبدالله بن سباء یهودی منافق ملعون که در اخبار شیعه مذمت بسیاری از او شده و در شمار منافقین و ملاعين معرفی گردیده، چند روزی به نام دوستی علی(علیه السّلام) که محبوبیت عمومی داشته، متظاهر گردیده ، چه مربوط است به نام شیعۀ امامیه . اگر گرگی به لباس میش و یا دزدی به لباس روحانیت و اهل علم در منبر و محراب جلوه کند و زیانهایی از طرف او به اسلام و مسلمین برسد، شما باید به اصل علم و روحانیت بدبین شوید و تمام اهل علم را دزد و بازیگر بخوانید؟

ص: 214

واقعاً از انصاف دور شدید که مذهب پاک شیعه را به حساب عبدالله بن سباء ملعون در آوردید. خیلی تعجب آور است که مذهب حق شیعه را تخفیف داده، به نام حزب سیاسی نامیدید و از آثار عبدالله بن سباء ملعون وبِدَع او در زمان عثمان دانستید .

حقاً خیلی خطا رفتید؛ زیرا که شیعه حزب نبوده، بلکه مذهب و طریقهٔ حق بوده [و] زمان خلافت عثمان حادث نگردیده، بلکه در زمان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به دستور و گفتار خود آن حضرت شایع گردیده.

اگر شما به کلمات مجعولۀ خوارج عامه ونواصب استشهاد می کنید ، ولی داعی به آیات قرآن مجید و اخبار معتبرۀ خودتان استشهاد می نمایم تا حق از باطل تمیز داده شود. و من باب تذکر عرض می کنم همیشه در گفتار و کردارتان دقیق شوید که بعد از کشف حقیقت اسباب خجلت نشود.

چنانچه اجازه فرمایید و بیانات دعا گو مُکرِه طبع شما نیست، جواب فرمایشاتتان را بدهم تا معلوم شود مطلب غیر از این است که شما فرمودید.

حافظ - البته بفرمایید ، اصل تأسیس این مجلس و حضور ما برای همین است که کشف حقایق و رفع شبهات گردد. قطعاً رنجش و کراهتی از بیانات برهانی نداریم.

در معنای شیعه و حقیقت تشیع

داعی - البته آقایان می دانید که شیعه لغةٌ به معنای پیرو است . شیعة الرجل ، پیروان و یاری دهندگان مَردند و فیروزآبادی که از اکابر علمای شماست در قاموس اللغه(1) گوید :

« وقد غلب هذا الاسم على من يتولى علياً واهل بيته، حتى صار اسماً لهم خاصاً».

( غالب شده است اسم شیعه بر هر کس که دوست بدارد علی(علیه السّلام) و اهل بیت او را تا آنکه گشته است شیعه مخصوصاً اسم از برای ایشان .)

ص: 215


1- قاموس المحيط ، فيروزآبادی، 49/3، لغت شیع .

عین همین معنی را ابن اثیر در نهاية اللغه(1) بیان نموده است.

ولی اشتباهی که شما نمودید، عمداً یا سهواً یا به واسطه عدم احاطه بر تفاسیر و اخبار و واقع شدن تحت تأثیر گفتار اسلاف، بدون دلیل و برهان فرمودید: لفظ شیعه و اطلاق آن بر پیروان علی و اهل بیت رسالت(علیهم السّلام) از زمان عثمان پیدا شده و واضع آن عبدالله بن سباء یهودی بوده، و حال آنکه این طور نیست، بلکه طبق اخبار معتبرۀ مندرجه در کتب و تفاسیر خودتان، شیعۀ اصطلاحی به معنای پیرو علی بن ابی طالب(علیه السّلام) از زمان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده .

و واضع لفظ شیعه بر پیروان علی (علیه السّلام) بر خلاف فرموده شما ، شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و این کلمه بر زبان خود صاحب وحی جاری شده ؛ همان پیغمبری که خدا در آیه 3 از سوره 53 (النجم ) درباره او فرموده: « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحَىٰ » ؛ (هرگز به هوای نفس خود سخن نمی گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست . ) - [ و ] اتباع و پیروان علی(علیه السّلام) را شیعه و رستگار و ناجی نامیده است .

حافظ - در کجا همچو چیزی هست که ما تا به حال ندیده ایم.

داعی - شما ندیده اید یا نخواسته اید ببینید، یا دیده اید و صلاح مقام خود را در اعتراف به حقیقت نمی دانید و یا ملاحظه اتباع و مریدان خود را می نمایید.

ولی ما دیده ایم و حق پوشی را هم صلاح دین و دنیای خود نمی دانیم، برای آنکه خداوند متعال در دو آیه از قرآن مجید صریحاً کتمان کنندگان حق را ملعون و اهل آتش خوانده.

اول در آیه 159 از سوره 2 (بقره ) فرموده:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنَ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ».

آن کسانی که آیات واضحه ای که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده و

ص: 216


1- النهاية ، ابن اثير، 519/2، لغت شيع .

بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم، پنهان داشتند خدا و تمام جن و انس و ملائکه آنها را لعن می کنند.

دوم در آیه 174 همان سوره فرموده:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »

(آن کسانی که پنهان داشتند و کتمان نمودند آیاتی را که نازل نمودیم از کتاب آسمانی و آنها را به بهای اندک فروختند، جز آتش جهنم نصیب آنها نباشد و در قیامت ، خدا ( از خشم) با آنها سخن نگوید و از پلیدی عصیان پاک نگردند و آنان را عذاب دردناک خواهد بود.)

حافظ - آیات شریفه حق است و البته اگر کسی کتمان حق بنماید مشمول همین آیات می باشد، ولی ما تاکنون حقی را نشناخته ایم که کتمان بنماییم و البته بعد از معرفت هر حقی اگر کتمان بنماییم، ما هم در حکم همین آیات خواهیم بود و امیدواریم که هیچ وقت در حکم آیات قرار نگیریم .

داعی - اینک به لطف و عنایت خداوند منّان و توجهات خاصۀ خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا

آنجا که مقدور داعی می باشد، حق را که اظهر من الشمس است، از زیر پرده استتار بیرون می آورم و بر برادران عزیزم ( اشاره به اهل تسنن حاضر در مجلس ) ظاهر می کنم امیدوارم آیتین شریفتین پیوسته در مقابل روی ما باشد. نکند خدای نکرده عادت و تعصب غالب آید و کتمان حقی بشود.

حافظ - خدا را شاهد می گیرم هر ساعتی که حقی بر من ظاهر شود جدال نمی نمایم، چون جناب عالی با حقیر معاشرت ننموده اید و از اخلاقم آگاهی ندارید، به قدری جدی هستم و سعی می کنم که بر هوای نفس غالب آیم و هرگاه شما دیدید که حقیر در مقابل بیانی ساکت شدم بدانید که در آن موضوع کاملاً روشن شده ام. اگر

ص: 217

راهی هم برای مجادله و مغلطه و غلبه در مطالب داشته باشم جدال نمی کنم و اگر در جدال برآمدم قطعاً مشمول همین دو آیه خواهم بود.

الحال حاضر برای استماع بیانات حق شما هستم. امید است خداوند ما و شما را راهنمای حق گردد.

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع

داعی - حافظ ابونعیم اصفهانی ( احمد بن عبدالله ) که از اجلۀ علمای عظام و محدثین فخام و محققین کرام شما می باشد که ابن خلکان در وفیات الاعیان تعریف او را کرده است که از اکابر حفاظ ثقات و اعلم محدثین است و مجلدات عشره كتاب حلية الاولیاء او از احسن کتب است. و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفيات دربارۀ او گوید: تاج المحدثین حافظ ابونعیم که امام در علم و زهد و دیانت بوده و در نقل و فهم روایات و قوۀ حفظ و درایت مقام عالی اعلا داشته و از مصنفات بسیار زیبای او ده جلد حلیة الاولیاء می باشد که مستخرَج از صحیحین است که علاوه بر احادیث بخاری و مسلم احادیث بسیاری نقل نموده، کَأنّه به گوش خود شنیده . و محمد بن عبدالله الخطیب در رجال مشکوۃ المصابیح در تعریف او گوید : هو من مشايخ

الحديث الثقاة المعمول بحديثهم المرجوع الى قولهم كبير القدر وله من العمر ست و تسعون سنه . خلاصه یک همچو عالم حافظ محدث نود و شش ساله ای - که محل وثوق و مفخر علمای شماست در کتاب معتبرش ( حليه الاولياء )(1) روایت می کند به اسناد خودش از ابن عباس (حبر امت ) که چون نازل شد آیه 7 و 8 از سوره 98( البینه )

« إِنَّ الَّذِينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ

ص: 218


1- تا آنجا که ما جست وجو کردیم ، حدیث یادشده را در حلية الأولياء نيافتيم ، لكن ابونعیم اصفهانی کتاب دیگری دارد به نام «مانزل من القرآن فی علی» که این حدیث با همین الفاظ در آن کتاب، صفحه 274، ذیل » آیه 7 سوره بینه آمده است .

رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ »

(آنان که ایمان آورده اند و نیکوکار شدند به حقیقت بهترین اهل عالم اند .

پاداش آنها نزد خدا باغهای بهشت عدن است که نهرها زیر درختانش جاری است و در آن بهشت ابد جاودان متنعم اند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی و خشنودند.)

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خطاب کرد به علی بن ابی طالب و فرمود:

«يا على هو أنت وشيعتك، تأتى أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين . »

(یا علی مراد [ از] خیر البریه در آیه شریفه تویی و شیعیان تو . روز قیامت تو و شیعیان تو بیایید در حالتی که خداوند از شما راضی [است] و شما هم از خداوند راضی و خشنود باشید . )

ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل هفدهم مناقب(1) و حاكم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسکانی- که از فحول اعلام مفسرین بزرگ شماست - در کتاب شواهد التنزيل في قواعد التفصيل(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119کفایة الطالب 3(3) و سبط ابن جوزی در صفحه 31 تذكرة خواص الامة في معرفة الائمه (4) ( به

ص: 219


1- عن يزيد بن شراحيل الانصاري- كاتب على (علیه السّلام) - قال : سمعت عليا (علیه السّلام) يقول : حدثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و انا مسنده الى صدرى فقال : أى عليّ ألم تسمع قول الله تعالى : « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ البرية » أنت و شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا جئت الامم للحساب تدعون غراً محجّلين . مناقب خوارزمی، ص 265 ، ح 247 ، فصل 17.
2- شواهد التنزيل ، حسکانی، 2/ 459 ، ح 1125 ، ذیل آیه 7 سورۀ بینه .
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 246 ، باب 62.
4- تذكرة الخواص سبط ابن جوزی، ص 56، باب 2 .ذیل عنوان حديث في شيعته (علیه السّلام) ابن جوزی این حدیث را نقل می کند: عن ابي سعيد الخدري قال: نظر النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى على بن ابى طالب فقال: هذا و شیعته هم الفائزون يوم القيامة. آنچه سبط ابن جوزی در تذکره نقل کرده است گرچه در لفظ با آنچه مؤلف به او نسبت داده متفاوت است، لکن آنچه از حدیث استفاده می شود کاملاً مطلب مورد بحث را ثابت می کند. و نیز سیوطی در الدّر المنثور، 643/6، و آلوسی در روح المعانی 15/ 432، ذیل آیه 7 سورۀ بینه، به حذف اسناد و با اختلاف اندکی در بعضی از الفاظ همین حدیث را نقل کرده اند.

حذف آیه ) و منذر بن محمد بن منذر و مخصوصاً حاکم روایت نموده که حاکم ابو عبدالله حافظ- که از اکابر علمای شما می باشد - خبر داد ما را با اسناد مرفوع به یزید بن شراحیل انصاری کاتب حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه که گفت شنیدم از آن حضرت فرمود: وقت رحلت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پشت مبارکش به سينه من بود، فرمودند:

«يا على الم تسمع قول الله تعالى: « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» - - الخ - هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب تدعون غراً محجلين .»

(یا علی، آیا نشنیده ای آیه شریفه را (صاحبان اعمال صالحه و خير البريه ) ایشان اند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب، شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند؛ یعنی پیشوای سفید رویان .)

و نیز جلال الدین سیوطی- که از مفاخر علمای شماست و در قرن نهم هجری، او را مجدد طریقۀ سنت و جماعت دانسته اند چنانچه صاحب فتح المقال نوشته - در تفسیر خود ( درّ المنثور في كتاب الله بالمأثور )(1) از ابوالقاسم علی بن الحسن، معروف

ص: 220


1- عن جابر بن عبدالله قال : كنا عند النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأقبل على ، فقال النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة ونزلت « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّة » فكان أصحاب النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اذا أقبل عليّ قالوا : جاء خير البرية. الدّر المنثور ، سیوطی، 643/6، ذیل آیه 7 سورۀ بینه . و نیز شوکانی در فتح القدیر ، 477/5 ، ذیل همان آیه، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است.

به ابن عساکر دمشقی- که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد ، چنانچه ابن خلکان در وفیات الاعیان و ذهبی در تذکرة الحفاظ و خوارزمی در رجال مسند ابی حنیفه و در طبقات شافعیه و حافظ ابوسعید در تاریخ خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر، فخر شافعیه و در زمان خود، امام اهل حدیث بوده ، كثير العلم و غريز الفضل ثقه و با تقوا و در سال 550 هجری در میان علمای سنت و جماعت عَلَم .بوده از جابر بن عبدالله انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، نقل می نماید که گفت: در خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم که علی بن ابی طالب (علیه السّلام) وارد شد، پیغمبر فرمود :

«والذي نفسي بيده انّ هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة، فنزل ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة » .

( قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این مرد (اشاره به علی) و شیعه او روز قیامت رستگاران اند. آن گاه آیه مذکوره نازل گردید .)

و نیز در همان تفسير(1) از ابن عدی از ابن عباس ( حبر امت ) روایت نموده که چون آیۀ مذکور نازل گردید، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود :

( تأتى انت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين .»

(می آیی تو و شیعیان تو روز قیامت در حالی که از خداوند راضی [باشید ] و خداوند از شما راضی باشد.)

و در فصل نهم مناقب خوارزمی (2) مسنداً از جابر بن عبدالله نقل نموده که گفت : خدمت

ص: 221


1- واخرج ابن عدى عن ابن عباس قال : لما نزلت « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعلي : هو أنت و شيعتک یوم القیامة راضين مرضيّين . الدر المنثور ، سیوطی، 643/6، ذیل آیه 7 سورۀ بینه .
2- عن جابر قال : كنّا عند النبى(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و أقبل على بن أبى طالب (علیه السّلام): فقال رسول الله الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : قد أتاكم أخي ، ثم التفت الى الكعبة فضربها بيده ثم قال : والذي نفسي بيده إنّ هذا وشيعته هم الفائزون يوم القيامة ، ثم قال : إنّه أولكم ايماناً معى و أوفاكم بعهد الله تعالى و أقومكم بأمرالله و أعدلكم في الرعية و أقسمكم بالسوية وأعظمكم عند الله مزيّة . قال : ونزلت فيه « إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » قال : فكان أصحاب النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اذا أقبل على (علیه السّلام) قالوا : قد جاء خير البريّة. مناقب خوارزمی، ص 111 ، ح 120 ، فصل 9 . همچنین ابن عساكر در تاریخ دمشق، 371/42 ، ترجمه شماره 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ حموینی در فرائد السمطین، 156/1 ، ح 118 ، سمط اول ، باب 31؛ و حسکانی در شواهد التنزيل ، 2 / 467-473، ح 1139 - 1148 ، ذیل آیه 7 سوره بینه ، این حدیث را با اسناد مختلف و با اختلاف کمی در بعضی از الفاظ نقل کرده اند .

رسول خدا بودیم، علی(علیه السّلام) رو به ما آمد، حضرت فرمود:

«قد اتاکم اخی»؛

یعنی رو به شما آمد برادر من (علی).

آن گاه ملتفت شد به سمت کعبه و دست علی را گرفت و فرمود:

« والّذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة .»

([قسم ] به آن خدایی که جان من در دست اوست این علی و شیعیان او رستگاران اند روز قیامت . )

سپس فرمود: این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد به عهد خدا و عادل ترین شماهاست در میان رعیت و تقسیم کننده تر از همه شما بالسویه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگ تر است. در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید. از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند: جاء خير البريه ؛ یعنی آمد بهترین مردم. و نیز ابن حجر در صواعق(1) و

ص: 222


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 161، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 11 ، ابن حجر این حدیث را نقل کرده است : اخرج الحافظ جمال الدين الذرندي عن ابن عباس رضي الله عنهما أن هذه الآية لما نزلت قال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعلى: هو أنت وشيعتك ، تأتى أنت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضیّین و یأتی عدوک غضابا مقمحين . قال : ومن عدوّى ؟ قال : من تبرأ منک و لعنک. نکته قابل توجه این است که ابن حجر به دلیل تعصب و عنادی که با مذهب حقه شیعه دارد، پس از نقل این حدیث می گوید : فیه کذاب. در حالی که با مراجعه به سایر کتب معتبر اهل تسنن در می یابیم که بزرگانی همچون طبرانی، حاکم حسکانی ، متقی هندی ، ابن اثیر ، ابن منظور، إبن صبّاغ مالکی ، سمهودی و دیگران این حدیث را نقل کرده و هیچ گونه ایرادی نسبت به آن بیان نکرده اند که در جای خود به مدرک دقیق آن اشاره خواهیم کرد. به علاوه، اگر به نظر ابن حجر در طریق این حدیث ، شخص كذاب وجود دارد ، چرا نام او را بیان نکرده تا از جهت رجالی بررسی شود. پرواضح است که به صرف یک ادعا نمی شود حدیثی را که عده ای از بزرگان اهل تسنن آن را تکذیب نکرده اند ، کذب دانست .

ابن اثیر در جلد سوم نهایه(1) همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.

و نيز ابن حجر در باب 11 صواعق (2) از حافظ جمال الدین محمد بن یوسف زرندی مدنی- که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد - نقل نموده که چون آیه مذکوره نازل گردید، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود:

«يا على انت و شيعتك خير البريّة تاتى يوم القيامة أنت وشيعتك راضين مرضيّين وياتى عدوّك غضباناً مقمحين . فقال : من عدوّى ؟ قال : من تبرأ منك ولعنك .»

(یا علی تو و شیعیان تو خیر البریه هستند. می آیید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی [هستید] و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، دستهایشان به گردنشان بسته می باشد . پس امیرالمومنین عرض کرد: کیست دشمن من ، فرمود : کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید تو را . )

ص: 223


1- النهايه ، ابن اثیر، 106/4 ، ذیل لغت قمح این حدیث را نقل می کند : في حديث على قال له النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ستقدم على الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین ويقدم عليه عدوّك غضاباً مقمحين . گرچه این حدیث و حدیثی که از صواعق نقل کردیم با آنچه مؤلف ادعا کرده در الفاظ متفاوت است ، لکن از نظر معنی و مفهوم ، مطلب مورد بحث را کاملاً اثبات می کند.
2- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی، ص 161 ، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 11. ابن حجر حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده است.

و نیز علامه سمهودی در جواهر العقدين(1) نقلاً از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نورالدین علی بن محمد بن احمد مالكى مكى مشهور به إبن صباغ که از اکابر علماء و فحول فقهای شماست - در صفحه 122 فصول المهمه (2) از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد رسول اکرم به علی(علیه السّلام) فرمود :

« هو أنت وشيعتك تاتى يوم القيامة أنت وهم راضين مرضيّين وياتى اعداؤك غضباناً مقمحين .»

(یعنی آن خیرالبریه تو و شیعیان تو هستید، می آیید روز قیامت تو و آنها در حالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک [ در حالی که ] دستهاشان به گردنشان بسته می باشد. )

و نیز میر سید علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شماست ، در کتاب مودة القربى(3) و إبن حجر متعصب در صواعق محرقه (4) از ام سلمه ( ام المؤمنين )، زوجه

ص: 224


1- جواهر العقدين ، سمهودی، 178/2، قسم 2، فصل 7.
2- فصول المهمة ، ابن صبّاغ مالكي ، 576/1 فصل 1 فصل في ذكر مناقبه الحسنه . همچنین حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/ 460 ، ح 1126 ، ذیل آیه 7 سوره بینه؛ ابن اثیر در النهایه، 106/4، لغت قمح ؛ و ابن منظور در لسان العرب ، 298/11 ، لغت قمح، این حدیث را با اسناد مختلف نقل کرده اند . و نیز طبرانی در معجم الأوسط ، 555/4، ح 3946، احادیث علی بن سعید رازی ؛ و متقی هندی در کنزالعمال ، 156/13، ح 36483، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، فضائل علی، حدیث را اینگونه نقل کرده اند : عن عبد الله بن يحيى ان عليا أتى يوم البصرة بذهب وفضة فقال : أبيضىّ و أصفرى غرّى غيرى غرّى اهل الشام غدا إذا ظهروا عليك فشقّ قوله ذلك على الناس ، فذكر ذلك له فأذّن فى الناس فدخلوا عليه فقال : ان خلیلی(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : یا علی انک ستقدم على الناس و شيعتك راضين مرضیّین و یقوم علیک عدوّك غضاباً مقمحين ، ثم جمع عليّ يده الى عنقه يريهم الاقماح.
3- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 9 ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ، 314/2، ح 903 ، باب 56). همدانی حدیث را به این لفظ نقل می کند: عن فاطمة(علیها السّلام) قالت : إن أبى(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) النظر الى علىّ وقال : هذا و شيعته في الجنّة.
4- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی، ص 161، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 11. حدیثی که ما در صواعق یافتیم، دارای ذیلی است که مطلب مورد نظر را اثبات نمی کند گرچه ممکن است آن ذیل، جزء حدیث نباشد ، ولی با وجود احادیث صریح و صحیحی که نقل شد، مطلب مورد بحث كاملاً ثابت است و تمسک به این گونه احادیث ضرورت ندارد. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 289/12 ، ترجمه شماره 6731 ، شرح حال عصام بن الحكم العكبرى حديث را به این لفظ آورده است : ... عن على قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنت وشيعتك في الجنّه. ابن عساکر در تاریخ دمشق 334/42 ، ترجمه شماره 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب ، حدیث را به این لفظ آورده است: أبشر يا على أنت و أصحابك في الجنة أبشر يا على أنت و شيعتك في الجنة ...

محترمۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:

«يا على أنت و أصحابك في الجنّة ، أنت و شيعتك في الجنّه .»

(یا علی تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشید .)

و موفق بن احمد ( اخطب الخطباء خوارزم) در فصل نوزدهم مناقب (1) مسنداً نقل می نماید از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمودند :

«مثلك في أمتى مثل المسيح عيسى بن مريم» .

یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند؛ فرقه ای مؤمنین و آنها حواریّون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند، فرقه ای غلات که دربارۀ آن جناب غلو نمودند ( یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند) و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند: «فرقهٌ شیعتک وهم المؤمنون » ؛

ص: 225


1- عن على بن الحسين عن ابيه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : يا على مثلك في أمّتى مثل المسيح عيسى بن مريم افترق قومه ثلاث فرق ؛ فرقة مؤمنون و هم الحواریون و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الایمان و ان امتی ستفترق فیک ثلاث فرق ؛ فرقه شیعتک و هم المؤمنون و فرقة أعداؤك و هم الناكثون و فرقة غلوا فيك و هم الجاحدون السابقون . فأنت يا على وشيعتك في الجنّة و محبوا شيعتك في الجنّة و عدوك و الغالي فيك في النار. مناقب خوارزمی، ص 317، ح 318، فصل 19.

یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنین اند، و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند، و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاحدین و گمراهان اند.

«فأنت يا على وشيعتك فى الجنة ومحبوا شيعتك في الجنة وعدوك والغالي فيك في النار .»

یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود و دشمنان و غلوکنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.

«در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد. آقایان برخاستند برای نماز . پس از فراغت از نماز و اشتغال به خوردن چای، جناب آقای سید عبدالحی که برای ادای نماز جماعت به مسجد رفته بودند مراجعت نمودند. فرمودند: چون منزل نزدیک بود، این چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطى ومودّة القربى و مسند امام احمد بن حنبل و مناقب خوارزمی است- که تا شب آخر جلسات این کتابها نزد داعی ماند- . کتابها را باز نموده، همان احادیث قرائت شد به علاوه چند حدیث دیگر مؤید همین مطلب . آقایان رنگ به رنگ می شدند، مخصوصاً متوجه بودم که در پیش اتباع خودشان خجالت می کشیدند».

آن گاه در مودّة القربی حدیث فوق را خواندند. به علاوه این دو حدیث هم پیش آمد قرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود :

«يا على ستقدم على الله أنت وشيعتك راضين مرضيّين ويقدم عليه عدوّك غضباناً مقمحين .»

( يا علی زود است تو و شیعیانت بر خدا وارد می شوید در صورتی که از خدا راضی هستید ] و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشمناک وارد می شوند در حالتی که دستشان برگردنشان بسته می باشد.)

داعی - این بود مختصری از دلایل محکمه مؤیِّد به کتاب الله مجید و اخبار معتبره

ص: 226

مندرجۀ در کتب اکابر علمای خودتان. گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علمای شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتابهایی که در برابر شماست اثبات مرام نمایم، به حول و قوۀ پروردگار قادرم، ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه به همین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه به جملات بی سر و ته معاندین ننمایید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبدالله بن سباء یهودی ملعون بوده [است].

آقایان محترم ما شیعیان یهودی نیستیم، بلکه محمدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علی(علیه السّلام) ، عبدالله بن سباء ملعون نبوده، بلکه شخص رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده

و عبدالله را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نماییم.

از زمان عثمان به بعد - بنا به گفته شما - لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند، بلکه در زمان خود پیغمبر صحابۀ خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند، چنانچه حافظ ابو حاتم رازی در کتاب الزینة(1) که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته ، می نویسد:

اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به وجود آمد نام شیعه بوده است که چهارتن از صحابه دارای این لقب بودند : 1 - ابوذر غفاری 2 - سلمان فارسی 3 - مقداد ابن اسود کندی 4 - عمار بن یاسر . »

آقایان فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاص ، بلکه محبوب خدا و پیغمبر را به لقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید؟

ص: 227


1- يقال : ان الشيعة لقب لقوم كانوا قد ألفوا اميرالمؤمنين على بن أبى طالب صلوات الله عليه في حياة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عرفوا به ، مثل سلمان الفارسي و أبي ذر الغفاري و المقداد بن الاسود و عمار بن ياسر و غيرهم ... كان يقال لهم شيعة على و اصحاب على ... الزينة ، ابی حاتم رازی ، ص 259 ، ذکر القاب الفرق في الاسلام ، معنى الشيعه .

پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبر شنیده بودند که شیعیان علی(علیه السّلام) اهل نجات اند ، لذا افتخار به این سمت می نمودند، تا آنجایی که برملا، آنها را شیعه می خواندند .

مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار

از این بیان گذشته، شما عمل اصحاب پیغمبر را حجت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمایید که فرمود:

«ان اصحابى كالنّجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم.»

(به درستی که اصحاب من مانند ستارگان اند ، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت می شوید.)

مگر ابوالفداء در تاریخ خود(1) ننوشته که این چهار نفر از جمله اصحاب پیغمبر بودند که روز سقیفۀ بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند ؛ پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید؟ با اینکه علمای خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علی(علیه السّلام) بودند پس به حکم حدیث منقولۀ خودتان ما راه هدایت را به دست آورده ایم.

با اجازه آقایان به مقتضای وقت چند خبر برای شما نقل می نمایم :

حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول حلية الاولياء (2) و إبن حجر مکی در

ص: 228


1- فبايع عمر ابابکر و انثال الناس عليه يبايعونه في العشر الاوسط من ربيع الاول سنة احدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم و الزبير و عتبة بن أبى لهب و خالد بن سعيد بن العاص و المقداد بن عمرو و سلمان الفارسی و ابی ذر و عمار بن ياسر و البراء بن عازب و أبي بن كعب ومالوا مع على بن ابي طالب . المختصر في اخبار البشر ، اسماعيل بن محمود ( معروف به تاریخ ابوالفداء) ، 156/1، خلافة ابی بکر .
2- حلية الأولياء ، ابو نعیم اصفهانی 172/1 ، ترجمه شماره 28 شرح حال مقداد بن اسود. ابونعیم حدیث را به این لفظ بیان کرده است: عن عبد الله بن بريدة عن ابيه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ان الله تعالى أمرنى بحب أربعة واخبرني أنه يحبهم، وانك يا علىّ منهم والمقداد و ابوذر و سلمان .

حدیث پنجم از چهل حدیثی که در صواعق محرقه(1) در فضایل علی(علیه السّلام) آورده، از ترمذی و حاکم از بریدة نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«ان الله أمرنى بحب اربعة واخبرني انه يحبهم».

یعنی خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد.

عرض کردند: یا رسول الله آن چهار نفر کیان اند؟ فرمود: علی ابن ابی طالب و ابوذر و مقداد و سلمان .

وابن حجر(2) در حدیث 39 از ترمذی و حاکم (3) از انس بن مالک نقل نموده که آن

ص: 229


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى ، ص 122 ، باب 9 ، فصل 2 ، الحديث الخامس . ابن حجر حدیث را به این لفظ بیان کرده است : عن بريدة قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ان الله أمرنى بحب اربعة واخبرني أنه يحبهم ، قيل يا رسول الله سمّهم لنا قال : عليّ منهم يقول ذلك ثلاثاً و ابوذر والمقداد و سلمان. همچنین ابن اثیر در اسد الغابه ، 4/ 410، شرح حال مقداد ، همین حدیث را نقل کرده است . و نیز احمد بن حنبل در مسند ، 356/5، مسند بريدة ، حدیث را به این عبارت نقل کرده است: عن ابن بريدة عن أبيه عن النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : أمرنى الله عز وجل بحب اربعة من اصحابي أرى شريكا قال وأخبرني انه يحبهم ، عليّ منهم و ابوذر و سلمان و المقداد الكندى. و ابن ماجه در سنن، 53/1، ح 149، مقدمه ، باب فی فضائل اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فضل سلمان و ابوذر و مقداد ، این حدیث را با مختصر اختلاف همانند صواعق نقل کرده است . و حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 141/3، ح ،4649 ، کتاب معرفة الصحابه ، باب مناقب علی(علیه السّلام) حدیث را به این لفظ بیان کرده است: عن ابن بريدة عن أبيه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ان الله أمرنى بحب اربعة من أصحابي و أخبرني انه يحبهم ، قال : قلنا من هم يا رسول الله وكلنا نحبّ أن نكون منهم فقال : ألا ان علياً منهم ، ثم سكت ثم قال : أما أن علياً منهم ثم سكت.
2- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى، ص 125 ، باب 9 ، فصل 2 ، الحديث التاسع والثلاثون.
3- المستدرك على الصحيحين، حاكم نیشابوری، 148/3، ح ،4666 ، کتاب معرفة الصحابه ، باب مناقب على (علیه السّلام) ، ذكر اسلام اميرالمؤمنين . و نیز ترمذی در الجامع الصحیح ، ص 994 ، ح 3806 ، کتاب المناقب، باب مناقب سلمان ؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 409/21، ترجمه شماره 2599، شرح حال سلمان فارسی؛ و ابن اثیر در أسدالغابه ، 331/2، شرح حال سلمان فارسی ، همین حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

حضرت فرمود :

«الجنة تشتاق الى ثلاثة : على و عمار و سلمان»؛

یعنی بهشت اشتیاق دارد به سوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.

آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشت اند سند نیست و حجیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و به آنها ترتیب اثر بدهند ؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟ پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید به طور اطلاق نمی گفتید، بلکه می گفتید انّ بعض اصحابی کالنجوم ، تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دایرۀ هدایت خارج ننمایید.

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده

و اما اینکه فرمودید: «مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند» ، بی لطفی نمودید [ و ] بدون توجه و تعمّق تبعاً للاسلاف بیان فرمودید، برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ای است که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر خدا پیش پای امت گذارده و ما حسب الامر آن حضرت پیروی از علی امیرالمؤمنين و آل طاهرينش سلام الله علیهم اجمعین می نماییم و خود را هم - به امید حق ، مطابق دستوراتی که به ما داده اند و عمل می نماییم - ناجی می دانیم.

بلکه آن کسانی که بدون کوچکترین دستور رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اساس سقیفه را

ص: 230

تشکیل دادند سیاسی بودند، نه پیروان عترت طاهره به دستور پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت دستور رسیده و در کتابهای معتبر شما بسیار وارد است، ولی راجع به سقیفه و پیروی از اهل سقیفه به عنوان خلیفه تراشی ابداً دستوری صادر نگردیده است.

و اما در جهت توجه ایرانیان به مقام ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرینش، آقایان اهل تسنن از روی عناد و تعصب و یا روی عادت خلفاً عن سلف بدون تعمّق و تحقیق قضاوت نموده اند، و همچنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنن و سِیر در کتب آنها به اشتباه رفته و به مثل معروف تنها به قاضی رفتند و خوشحال برگشتند، گمان نموده اند که ایرانیان روی سیاست، مذهب حق تشیع را اختیار نموده اند!

واقعاً نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند و از عادت و تعصب بر کنار [شوند و ] علة العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیرالمؤمنین و اهل بیت آن حضرت پیدا نمایند. و اگر مختصری دقت و تأمّل و تعمق می نمودند، زود به حقیقت می رسیدند و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن به هدف و مقصد خود، از همان راهی که آمده اند بر می گردند ، نه آنکه هزار سال بر این عقیدهٔ حقه ، ثابت [مانده ] و در این راه جانبازیها نموده تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار به کلمه على ولى الله - بعد از لا اله الله محمد رسول الله - بنمایند .

اینک با اجازه آقایان برای روشن شدن تاریخ با مختصر اشاره ای به اقتضای وقت، علة العلل علاقه مندی ایرانیان را درمیان ارباب ملل به آن حضرت و اهل بیت طاهرینش به عرض می رسانم، تا بدانید که آنها روی سیاست اظهار تشیع ننمودند ، بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیع را اختیار نمودند.

اولاً هوش و ذکاوت ایرانیان ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصب مانع آنها نگردد، حق و حقیقت را زود درک نموده و به جان و دل بپذیرند. چنانچه بعد از

ص: 231

فتح ایران به دست اعراب مسلمین ، با آزادی کاملی که مسلمانان به آنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدس اسلام نداشتند، همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاویهای دقیق، پی به حقیقت اسلام بردند، دین آتش پرستی و مجوسیتِ چندین هزار ساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی، از عقیدۀ به دو مبدأ «اهریمن» و «یزدان» روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.

و همچنین وقتی دلایل مثبتۀ حقانیت را در مذهب تشیع، یعنی پیروی از علی(علیه السّلام) دیدند، روی خرد و دانش تبعیت و پیروی نمودند، و بر خلاف فرمودۀ شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما توجه ایرانیان به مقام ولایت و علاقه مندی آنها به امیرالمومنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده، بلکه از زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این عقد مودّت در دل ایرانیان ریشه دوانید؛ چه آنکه هر ایرانی وقتی به مدینه می آمد و مسلمان می شد، روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت، حق و حقیقت را در علی (علیه السّلام) می دید؛ لذا به حبل متین و ریسمان محکم ولایت آن حضرت به امر و راهنمایی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )چنگ می زد.

سر سلسلهٔ آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید، تا آنجا که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر آنچه علمای فریقین نوشته اند، درباره او فرمود:

«سلمان منا اهل البيت » ؛

یعنی : سلمان از ما اهل بیت است .

از همان اوان معروف شد به سلمان محمدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند به ولایت آن حضرت و از مخالفین جدی سقیفه بود که پیروی از او به حکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است.

از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله را درباره آن حضرت شنیده بود و به عین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است ؛ زیرا که مکرر

ص: 232

از رسول اکرم می شنید که می فرمود :

«من اطاع علياً فقد اطاعني و من اطاعني فقد اطاع الله و من خالف علياً فقد خالفنی و من خالفني فقد خالف الله » . (1)

(کسی که علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید خدا را اطاعت نموده و کسی که علی را مخالفت نماید مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید خدا را مخالفت نموده.)

و نیز هر ایرانی که به مدینه رفته و مسلمان گردیده، چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنۀ بعدیّه، در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد.

به همین جهت خلیفهٔ ثانی سخت عصبانی گردیده، برای آنها محدودیتهایی قائل شد ! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیرۀ رسول الله آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!

و علاوه بر اینها آن چیزی که بیش از همه، ایرانیان را به مقام مقدس علی و عترت طاهرۀ آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نموده و

ص: 233


1- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 131/3، ح 4617، کتاب معرفة الصحابه ، باب مناقب على ، ذکر اسلام امیرالمؤمنين . و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 614/11، ح 32973، کتاب الفضائل ، باب 3، فصل 2 ، فضائل علی ، حدیث را این طور نقل می کنند : عن ابی ذر قال : قال رسول الله : من أطاعني فقد أطاع الله عزوجل ومن عصاني فقد عصى الله ومن اطاع علياً فقد أطاعني ومن عصى عليا فقد عصاني . ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق، 270/42 ، ترجمه شماره 4933 شرح حال علی بن ابی طالب ، حدیث را این گونه نقل می کند : عن يعلى بن مرة الثقفى قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من أطاع علياً فقد أطاعني ومن عصى علياً فقد عصاني ومن عصاني فقد عصى الله ومن أحب عليا فقد أحبنى ومن أحبنى فقد أحب الله و من أبغض علياً فقد أبغضني ومن أبغضني فقد أبغض الله . لا يحبك الا مؤمن ولا یبغضک الا کافر او منافق .

محبتش در دل آنها قرار گرفت، طرفداری کاملی بود که امیرالمومنین علی(علیه السّلام) از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود؛ چه آنکه وقتی اسرای مداین ( تیسفون ) را به مدینه وارد نمودند، خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را به کنیزی به مسلمانان بدهند . امیرالمومنین منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثنی و محترم اند. دو دختر یزدجرد شاهنشاه ایران میان اسرا هستند، نتوان آنها را به کنیزی داد.

خلیفه گفت: پس چه باید کرد.

آن حضرت فرمودند: امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند آزادانه به شوهری بپذیرند. فلذا به دستور آن حضرت برخاستند ، در میان صحابه نظر کردند. شاه زنان محمد بن ابی بکر را (که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود ) و شهربانو حضرت امام حسین سبط رسول الله را انتخاب نمودند و به عقد شرعی به خانه آنها رفتند. که از شاه زنان خداوند فرزندی به محمد داد ( قاسم فقیه ) ، پدرامّ فروه، مادر امام ششم صادق آل محمد سلام الله علیه. و از شهربانو ، امام چهارم زين العابدین علی(علیه السّلام) متولد گردیدند .(1)

وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگانِ ایرانی به ایرانیان رسید، علاقه مخصوصی به آن حضرت پیدا نمودند. همین مطلب و علاقه مندی به آن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند. مخصوصاً بعد از فتح ایران به دست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند، به دلایل حَقّه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلباً توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، عقاید و علاقۀ قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.

پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب ربطی به زمان خلافت هارون و مأمون و یا دوره سلطنت صفویه - چنانچه فرمودید - نداشته ، بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور

ص: 234


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 151/3 ، باب ،65 قندوزی به نقل از کتاب فصل الخطاب خواجه پارسای بخاری ، این جریان را در عصر خلیفه سوم دانسته به اختصار نقل می کند .

سلطنت صفویه، مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید ؛ ( یعنی در قرن چهارم هجری ) که زمام امور در ایران به دیالمه آل بویه واگذار شد، پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده، بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیۀ خود را ظاهر ساختند.

ظهور تشیع در دورۀ مغولها

تا در سال 694 هجری که سلطنت ایران به غازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود) رسید چون توجه خاصی به اهل بیت طهارت پیدا نموده ، مذهب حق تشیع ظاهر تر گردید و بعد از وفات او در سال 707 که سلطنت به الجایتو ( محمد شاه خدابنده ) برادر غازان خان رسید، بنابر آنچه حافظ و عالم و مورخ شافعی همدانی در تاریخ خود آورده [ است.]

مناظرۀ علامه حلی با قاضی القضاة

در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملة والدین علامه كبير حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلی که از نوابغ دهر و مفاخر علمای شیعه در آن عصر بوده است، با خواجه نظام الدین عبدالملک مراغی قاضي القضاة شافعی که افضل و اعلم علمای اهل سنت در آن زمان بوده ، واقع گردید.

و در آن محضر، مبحث امامت مورد گفت و گو قرار گرفت و جناب علامه با دلایل ساطعه و براهین قاطعه اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمومنين على(علیه السّلام) و ابطال دعوی دیگران را به وجهی ظاهر نموده که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند، تا جایی که خواجه نظام الدین گفت :

«ادله جناب علامه بسیار ظاهر و قوی است، ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند ، ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقه کلمه اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننماییم.»

ص: 235

در آن میانه، چون شاهنشاه تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلایل طرفین را استماع می نمود ، بعد از خاتمه مباحثات ، حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید . لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه را به تمام بلاد ایران صادر نمود.

و از همان مجلس به تمام حکام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع، خطبه به نام امیرالمومنین و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکوکه ، کلمه طیبه « لا اله الا الله محمد رسول الله علىّ ولى الله» [را] در سه سطر متوازی نقش کردند.

و جناب علامه حلی را که از حلّه برای حل مسئله محلل احضار نموده بود - و به همین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید - در نزد خود نگاه داشت و برای او مدرسه سیاره تهیه [کرد ] و طلاب علوم اطراف آن جناب را گرفتند .

در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده، علنی و بر ملا حقایق را بیان می نمودند، بی خبران هم پی به حقیقت طریقهٔ حقۀ امامیه برده، خورشید درخشنده ولایت از زیر ابر تقیه بیرون آمد .

از همان زمان، مذهب حق تشیع خورشیدوار از زیر ابر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید . و بعد از هفتصد سال تقریباً به تقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کامله آن زمان، ابرهای تیره و تار به کلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت ، جهانتاب شد .

پس اگر روزی ایرانیان، مجوسی و معتقد به دو مبدأ «یزدان» و «اهریمن» بودند ، لکن به محض آنکه دلایل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند ، به جان و دل پذیرفتند و الی الحال با صمیمیت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابت اند.

و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی [ بوده] یا پایبند به جایی نباشند یا در سلسله غلات وارد [شده] و علی(علیه السّلام) را از مقام خودش ترقی داده و در مرتبه الوهیت وارد کنند و او را خالق و رازق عباد بدانند، یا معتقد به حلول و اتحاد و وحدت وجود باشند، ربطی به اصل جامع و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد .

در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند،، ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمندِ ایرانی، دارای عقیده و ایمان ثابت به وحدانیت حق

ص: 236

تعالى جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پیروان امیرالمؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند.

حافظ - عجب است از جناب عالی حجازیِ مکی و مدنی ! برای ایامی چند که در ایران توقف نمودید، آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمایید و آنها را پیرو علی کرّم الله وجهه می دانید، در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده، ولی شیعیان ایرانی همگی علی را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزلۀ حق ، بلكه عين حق می دانند؛ چنانچه در دیوانها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است.

مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم الله وجهه می گویند - و قطعاً علی از چنین عقیده ای بیزار است -:

من طلسم غيب وكنز لاستم*** چون به کنز لارسى الاستم

یعنی از للّه ولا بالاستم*** نقطه ام با را به باگو یاستم

کر مغز تار است پندارت کنند

مظهر كل عجایب کیست من*** مظهر سرّ غرایب کیست من

صاحب عون نوائب کیست من*** در حقیقت ذات واجب کیست من

دیگری گفته :

در مذهب عارفان آگاه (گمراه )*** الله علی علی است الله

داعی - عجب از شماست که بدون تحقیق، تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و به همین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید !

برادر کشی را باب می نمایید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان و تاجیکستان و غیره به قدری از مسلمانان شیعه [را] کشتند که خونها جاری نمودند!

مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثر تحریکات علمای خود که می گفتند: شیعیان علی پرست و مشرک و کافر [هستند] و قتلشان واجب است» ، آن همه خونها

ص: 237

از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند.

عوام بیچاره اهل تسنن به رهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه ، بلکه کفر و شرک و ارتداد به مسلمانان ایرانی می نگرند.

در ازمنه سالفه ترکمنها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و به قتل و غارت مشغول [ شده ] و می گفتند هر کس هفت نفر رافضی ( شیعه ) را بکشد بهشت بر او واجب می شود!

قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهدهٔ امثال شما آقایان است که به گوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند ، سنیهای عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند، فلذا به قصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند .

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد

اولاً جواب جملهٔ اولتان را عرض کنم تا به اصل مطلب برسیم. اینکه فرمودید : داعی حجازی مکی مدنی چرا طرفداری از برادران ایرانی می نمایم. بدیهی است افتخار داعی به این است که مکی و مدنی و محمدی هستم، ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است، در داعی راه ندارد؛ برای آنکه جد بزرگوارم خاتم

الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آنکه حفظ قومیّت و وطنیّت هر ملتی را ملحوظ داشته و با جمله «حبّ الوطن من الايمان» هر قوم و ملتی را به وطن دوستی امر فرموده، یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت، آن بود که تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه را به کلی از بین برد و با یک ندای بلند رسا عالمیان را متوجه به فرموده خود نمود که :

«لافخر للعرب على العجم ولا للعجم على العرب ولا للابيض على الاسود ولا للاسود على الابيض الا بالعلم والتقى . »

(عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست مگر به علم و تقوا . )

ص: 238

و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرمودۀ آن حضرت اتخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی برکنار روند و اظهار کبر و منیت بر دیگران کنند ، فرمود :

«انا من العرب ولا فخر و انا سيد ولد آدم ولا فخر.»

(من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و به آن فخر نمی نمایم. )

ما حصل معنی آنکه من با اینکه خود، عرب و آقای اولاد آدمم، به این نژاد و مقام بر سایرین فخر و مباهاتی ندارم و فخریّه نمی کنم، فقط فخریّۀ پیغمبران به این بود که بندۀ مطیع پروردگاراند .

در مقام مناجات عرض می کرد:« کفی بی فخراً ان اكون لك عبداً»؛ یعنی کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بندۀ چون تو پروردگاری هستم.

خداوند متعال [که] در آیه 13 سورۀ 49( حجرات ) می فرماید :

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ تَقَيكُمْ »؛

(ای مردم، ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید- و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند. )

فضل و شرف و کرامت را در تقوا قرار داده.

و نیز در آیه 10 همین سوره فرموده است:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ » .

(جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند ؛ پس همیشه بین برادران ایمانی خود - چون نزاعی شود صلح دهید . )

آسیایی و آفریقایی، اروپایی و امریکایی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد

ص: 239

شهرستانی و کوهستانی همگی در تحت لوای اسلام و کلمهٔ طيبه لا اله الا الله ، محمد رسول الله با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی به یکدیگر ندارند.

عملاً هم قائد عظيم الشأن اسلام ، خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشان داد سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم [ و ] بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبت پذیرفت، ولی ابولهب شریف النسب ، عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود، از خود دور نمود و [ خداوند ] یک سوره در مذمت او نازل [کرد] و صریحاً فرمود:

«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ»؛

(نابود باد دو دست ابولهب ؛ (که در پی آزار رسول خدا بود.)

تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد

تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدالهای بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه است.

آلمانها می گویند: «نژاد آرین و جرمن بالای همه است. »ژاپنیها می گویند: «حق سیادت از آن نژاد زرد است. اروپاییها می گویند: «سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند». هنوز در ممالک متمدنه امریکا سیاهها از حقوق اجتماعی محروم اند، حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفید پوستها [را] ندارند ، [ حتی ] سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفید پوستان [را] ندارد.

عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند. فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفید پوست اگر رفتند، باید در صف نعال بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوستها نباید بکنند. پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفید پوست تعظیم نموده، تسلیم باشد. دانش آموزهای سفید پوست ، سیاه پوستها را در مدارس خود راه نمی دهند. حتی در اتاقهای راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود به اتاقهای خالی سفید پوستان [را] ندارد.

خلاصه سیاه پوستان در آمریکا- با همه جدیتهایی که برای آزادی آنها به کار

ص: 240

می رود - در شمار حیوانات اند و مانند سفید پوستان حق استفاده از وسایل تمدن [را] ندارند،(1) ولی دین مقدس اسلام تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت [ و ] فرمود :

«مسلمین همه با هم برادرند ، ولو از هر نژاد و قبیله باشند.»

مسلمانان اروپایی و آمریکایی، آسیایی و آفریقایی باید یکدیگر را در آغوش محبت و وِداد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند یار و غمخوار هم باشند .

اسلام، مسلمانان حجازی و مکی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابداً فرق نمی گذارد.

پس اگر داعی نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمدی است، سزاوار نیست كتمان حق نمایم و روی خیالات واهی، حق را زیر پا بگذارم. قطعاً حجازیان قلّابی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.

ما درون را بنگریم و حال را*** نی برون را بنگریم و قال را

ثانياً شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان ، با شیعیان خالص موحد پاک مخلوط نمودید.

عقاید غلات و مذمت آنها ولعن عبد الله بن سباء

شیعیان امیرالمومنین علی(علیه السّلام) همه، بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان - جلّ وعلا - و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - بنده و رسول او- می باشند و درباره علی بن ابی طالب(علیه السّلام) نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرمود.

ص: 241


1- موسولینی ایتالیایی قائد و پیشوای ایتالیا دستور داد نماینده او از جامعه ملل خارج گردد به عذر آنکه برای من ننگ است که نماینده من در مجمعی بنشیند که نماینده سیاه پوستهای حبشی در آنجا نشسته باشد، ولی پیغمبر عظیم الشان اسلام در چهارده قرن قبل ، بلال سیاه حبشی را در آغوش محبت گرفته و می فرمود : ارحنا یا بلال ؛ قرآن برای من بخوان و مرا مسرور و فرحناک گردان. حال خوانندگان محترم قضاوت کنند و ببینند تفاوت ره از کجاست تا به کجا . (مؤلف)

[ ما ] علی را عبد صالح پروردگار و وصی و خلیفۀ منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانیم.

و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد، او را مردود و از خود دور می دانیم، مانند غلات از مسلمین از قبیل : سبائيّه و خطابيّه و غرابيّه و علياويّه و مخمّسه و بزیغیّه و امثال آنها، مانند نصیریّه که در قسمتی از شهرها و قرای ایران و سایر بلاد ، مانند موصل و سوریا متفرق هستند به نام اهل حق .

عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسایل عملیهٔ فقهای امامیه، غلات را در شمار کفار آورده اند، به علت آنکه آنها دارای عقاید فاسدهٔ بی شمار می باشند ؛ از قبیل آنکه می گویند :

«چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست چنانچه جبرئیل به صورت دحیۀ کلبی بر پیغمبر ظاهر می گردید، لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد ؛ فلذا به صورت و جسم علی ظاهر گردید!»

به همین جهت، مقام علی(علیه السّلام) را بالاتر از مقام مقدس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت- به اغوای شیاطین جن و انس - جمعی به این عقیده قائل بودند، و آن حضرت، خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار به الوهیت آن حضرت نمودند، هر چند آنها را پند داد فایده نبخشید؛ عاقبت امر فرمود آنها را در چاههای دود، به طریقی که در کتب اخبار ثبت است، هلاک ساختند ؛ چنانچه شرح این قضیه تفصیلاً در مجلد هفتم بحار الانوار (1) تاليف علامۀ جليل القدر مرحوم ملامحمد باقر مجلسی قدّس سرّه القدوسی مسطور است.

ص: 242


1- عن مسمع أبى سيار عن رجل عن أبي جعفر(علیه السّلام) قال : ان عليا (علیه السّلام) لما فرغ من قتال اهل البصرة اتاه سبعون رجلاً من الزط فسلموا عليه وكلّموه بلسانهم فردّ عليهم بلسانهم و قال لهم: انى لست كما قلتم ، انا عبدالله مخلوق . قال : فأبوا عليه وقالوا له : أنت أنت هو . فقال لهم لئن لم ترجعوا عما قلتم فيّ و تتوبوا الى الله تعالى لأقتلنّكم . . قال : فأبوا أن يرجعوا أو يتوبوا ، فامر أن يحفر لهم آبار فحفرت ، ثم خرق بعضها الى بعض ، ثم قذفهم فيها ، ثم طم رؤوسها ، ثم ألهب النار فى بئر منها ليس فيها أحد ، فدخل الدخان عليهم فماتوا. بحار الانوار ، مجلسی، 287/25 ، ، ح43، کتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبي والائمه .

و حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین سلام الله عليهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مانند آنچه در کتب معتبره ما از(1) مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل شده که فرمود:

« اللهم انى برىء من الغلاة كبرائة عيسى بن مريم من النصارى. اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم احدا .»

(پروردگارا ! من بیزارم از طایفه غلات، مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری.

خداوندا ! مخذول و منكوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را).

و در خبر دیگر است (2) که آن حضرت فرمود:

«یهلک فی اثنان ولا ذنب لي : محبّ مفرط و مبغض مفرط . انا لنبرأ الى الله ممن يغلوا فينا فوق حدنا كبرائة عيسى بن مريم من النصارى .»

( هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست ( یعنی چون به عمل آنها راضی نیستم لذا گنهکار نیستم یک طایفه آنهایی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند . به درستی که ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند، مانند بیزاری عیسی بن مریم از نصاری.)

و نیز فرمود: (3)

«يهلك فىّ اثنان : محبّ غال و مبغض قال .»

(هلاک می گردند درباره من دو طایفه ؛ یکی دوستی که از راه ،محبت، غلو

ص: 243


1- بحار الانوار ، مجلسی، 284/25 ، ح 32، کتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبي والائمه .
2- عيون اخبار الرضا ، شیخ صدوق، 217/2 ، ح 1 ، باب 46. شیخ صدوق این حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده است.
3- بحارالانوار ، مجلسی ، 25/ 285 ، ح 36، کتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبي والائمه .

می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد. )

به همین جهت جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه بیزاری می جویند از هر کس که نظماً و نثراً دربارۀ علی امیرالمومنین و اهل بیت اطهارش غلو بنماید و در مقام تعریف ، آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند بالاتر ببرد و از عبودیت به ربوبیت برساند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند از ما نیستند، بلکه از غلات و ملاعین اند . شما حساب جامعه شیعه امامیه اثناعشریه را از آنها جدا بدانید ؛ چه آنکه اجماع علمای امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمایید به کتب استدلالیه فقهای شیعه، مانند جواهر الکلام و مسالک و غیره و رسایل عملیه ، مانند عروة الوثقى مرحوم آیة الله یزدی(قدّس سرّه) و وسيلة النجاة آیه الله العظمی اصفهانی مدظله العالی علی رؤوس الانام در باب طهارت و باب زکات و باب ازدواج و باب ارث ، فتاوای فقهای ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها و حرام است مزاوجت با آنها - با آنکه به طریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند - و حق الارث مسلمان به آنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکات به آنها منع گردیده .

و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجيه شيعه مبسوطاً و مستدلاً بیان گردیده که این فرقه ، فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی خاصه شیعیان خالص العقيده لازم و واجب است.

و دلایل کامله محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که به بعض از آنها اشاره نمودیم.

در آیه 77 سوره 5( مائده ) صریحاً می فرماید :

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَاتَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَاتَتَّبِعُوا لَمْواءَ قَوْمٍ قَدْ صَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ ».

(بگو (ای احمد) ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید؛ غلو ناروا و باطل- مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر - و از پی

ص: 244

خواهشهای آن قومی که خود گمراه شدند، بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند نروید.)

مرحوم علامه مجلسی(قدّس سرّه) در جلد سیم بحار الانوار (1) ( كه دايرة المعارف شیعه امامیه می باشد ) اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از مدعای آنها نقل نموده؛ از جمله نقل می نماید از امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق ، امام جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) که فرموده:

«وما نحن الا عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا على الله من حجة ولا معنا من الله برائة وانّا لميتون وموقوفون و مسئولون . من أحبّ الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا الغلاة كفّار والمفوّضة مشركون، لعن

الله الغلاة .»

خلاصۀ معنی آنکه ما بندگان خدایی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده .

به درستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم ؛ ( یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم) . کسی که دوست بدارد غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد. غلات کافر و مفوضه مشرک اند لعن خدا بر غلات باد.

ص: 245


1- به مقداری که ما جست وجو کردیم عبارت را به این ترتیب در مجامع حدیثی شیعه و مخصوصاً در بحار نیافتیم ، ولی احتمال دارد که آنچه مؤلف نقل کرده ، مضمون چند حدیث باشد . ابتدای آن تا «و موقوفون و مسئولون » بخشی از حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار ، 289/25، ح 46، کتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبى والائمه به اضافه این جملات «و مقبورون و منشورون و مبعوثون» نقل کرده است. و از جملۀ « من احب الغلاة » نيز بخشی از حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار، 266/25، ح 8، كتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبى والائمه نقل کرده است، لکن با این تفاوت که به جای « من احب الغلاة » ، فمن أحبهم آمده است و از جملهٔ «الغلاة کفار» نیز بخشی از حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار ،25/ 273ح 19 ، كتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبى والائمه نقل کرده است و قسمت اخیر عبارت را نیز علامه مجلسی در حدیث 18 از همین صفحه در ضمن حدیثی بیان کرده است .

و نیز از آن حضرت ( پیشوای بزرگ شیعیان ) نقل کرده اند(1) که فرمود :

«لعن الله عبدالله بن سباء انه ادعى الربوبية فى اميرالمومنين و كان والله اميرالمومنين عبداً الله طائعاً . الويل لمن كذب علينا و ان قوماً يقولون فينا ما لا نقوله فى انفسنا نبرء الى الله منهم نبرء الى الله منهم .»

(لعنت خدا بر عبدالله بن سباء که ادعا نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیرالمومنین(علیه السّلام) . به خدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود . وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما. طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوییم ما آن را در حق خودمان . آن گاه دو مرتبه فرمود: ما بیزاری می جوییم به سوی خدا از ایشان .)

و در کتاب عقاید صدوق (2) ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسی بن بابویه قمی(قدّس سرّه) که از مفاخر فقهای شیعه امامیه است، خبری از زرارة بن اعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بوده است، نقل نموده است که گفت : خدمت حضرت صادق(علیه السّلام) ( امام ششم ) عرض کردم مردی از اولاد عبدالله بن سباء قائل به تفويض است، فرمودند تفویض چیست ؟ عرض کردم می گوید:

«ان الله عزوجل خلق محمداً وعلياً ثم فوّض الامر اليهما، فخلقا و رزقا و احيا و أماتا».

(خدای عزوجل آفرید محمد و علی را ؛ پس امور عباد را به ایشان سپرد ؛ پس

ص: 246


1- بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 286/25 ، ح 40 ، کتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبي والائمه.
2- روى عن زرارة انه قال : قلت للصادق (علیه السّلام) الله : ان رجلاً من ولد عبدالله بن سبا يقول بالتفويض . فقال (علیه السّلام) : وما التفويض ؟ فقلت : يقول : ان الله عزوجل خلق محمدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعليا(علیه السّلام) ثم فوّض الأمر اليهما فخلقا ورزقا وأحييا وأماتا ، فقال (علیه السّلام) كذب عدوّ الله اذا رجعت اليه فاقرأ عليه الآية التي في سورة الرعد ( أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ . فانصرفت الى الرجل فاخبرته بما قال الصادق (علیه السّلام) فكأنّما ألقمته حجراً ، أو قال : فكأنّما خرس. الاعتقادات ، شیخ صدوق، ص 74، باب 37.

ایشان اند خالق و رازق و زنده کننده و میراننده . )

حضرت فرمود: «كذب عدو الله » ؛ دروغ گفته دشمن خدا. زمانی که برگشتی به سوی او، بخوان این آیه را که از سوره رعد است:

«أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » . آیه 16 سوره 13 ( رعد ) .

( آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا و آنها مشتبه گردید و ندانستند که آفریدۀ خدا کدام است و آفریده شرکا کدام. بگو ( ای محمد ) ( هرگز چنین نیست) بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزهاست و اوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده اوست . )

این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی .

زراره گفت وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم ، کأنّه سنگ بر دهانش افکندم، لال شد.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين و پیشوایان به حق شیعه در طعن ولعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده، خوب است همان قسمی که ما کتابهای علمای شما را می خوانیم ، شما هم کتب معتبره علمای

شیعه را بخوانید تا تفوّه به کلماتی ننمایید که باعث اغوای عوام بیچاره گردد و شما

هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.

از آقایان محترم انصاف می خواهم، آیا در صورتی که ائمه ما چنین بیاناتی برای راهنمایی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی ( یعنی پیروان علی و آل علی ) از موالی خود این اخبار را شنیده باشند، مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار می دهند ؟

طایفه غلات به کلی از ما برکنار [هستند ] و ما از آنها بیزار و برکنار هستیم، ولو صورتاً دعوی تشیع نمایند. خدا و پیغمبر و علی و آل علی(علیهم السّلام) همگی از آنها بیزار و

ص: 247

تمامی شیعیان هم از آنها بیزار [ و ] بر کنار هستند؛ چنانچه مولای ما امیرالمومنین (علیه السّلام) رئيس غلات ( عبدالله بن سباء ملعون ) را تا سه روز حبس نمود و امر به توبه فرمود، چون قبول نکرد، لاجرم او را به آتش سوزانید. (1)

شما را به خدا خجالت ندارد که علمای شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف بنویسند مؤسس اساس تشیع، این عبدالله ملعون بوده که به امر علی(علیه السّلام) سوزانیده شده است. و حال آنکه علمای شیعه در تمام کتب مربوطه پیروی از ائمه خود نموده و عبدالله را ملعون خوانده اند. پس پیروان عبدالله هم ملعونند ؛ چه آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمد و عترت طاهرهٔ پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که از غلو درباره آن خاندان جلیل دور و برکنارند.

اگر مؤسس اساس تشیع عبدالله ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند - چنانچه متعصبین از علمای شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند - لااقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد .

اگر شما یک کتاب از علمای شیعه امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبدالله ملعون نموده باشند، داعی تسلیم به تمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید - و هرگز نمی توانید نشان داد پس بترسید از روز حساب ومحكمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبدالله ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید.

و نیز از جناب عالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید، پیوسته روی قاعدهٔ علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرتهای

ص: 248


1- عن عبدالله بن سنان عن أبيه عن أبي جعفر (علیه السّلام) ان عبدالله بن سباء كان يدّعى النبوّة ويزعم ان اميرالمؤمنين (علیه السّلام) هو الله تعالى عن ذلك فبلغ ذلك اميرالمؤمنين (علیه السّلام) فدعاه وسأله ، فأقرّ بذلك وقال : نعم أنت هو و قد كان ألقى في روعى إنك أنت الله وأنّى نبىّ ، فقال له اميرالمؤمنين (علیه السّلام) : ويلك قد سخر منك الشيطان فارجع عن هذا ثكلتك أمّك وتُب . فأبى، فحبسه واستتابه ثلاثة أيام ، فلم يتب فأحرقه بالنار وقال : ان الشيطان استهواه فكان يأتيه ويلقى في روعه ذلك . بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 286/25 ، ح 39 ، كتاب الامامة ، باب نفى الغلو في النبي والائمه .

بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عناداً و لجاجاً نسبت داده اند.

حافظ - نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است، ولی اجازۀ بفرمایید حقیر هم من باب تذکر جملاتی به عرضتان برسانم.

داعی - بسیار ممنون می شوم ، بفرمایید.

حافظ - شما در بیانات پیوسته می فرمایید ما غلو درباره امامان نمی نماییم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید، ولی در این دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان، که روی قواعدی که خودتان بیان می نمایید، آنها راضی به این قبیل امور نیستند. ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید ؟

داعی - داعی خشک و جامد و متعصب و جاهل نمی باشم. خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید، چون انسان مرکز سهو و نسیان است .

تمنّا می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید [اگر] بر خلاف رضای ائمه هدی گفته شده که مطابقت با علم و عقل و منطق نمی کند ،بیان فرمایید.

حافظ - در این دو شب، مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید، عوض آنکه بفرمایید رضی الله عنهم ، سلام الله عليهم [ يا ] صلوات الله عليهم فرموده اید و حال آنکه خود می دانید به حکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید:

«إِنَّ اللهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيُّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلَّمُوا تَسْلِيماً » . آیه 56 سوره 33 (احزاب ).

(خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند. شما هم ای اهل ایمان بر او درود بفرستید و سلام گویید ؛ و تسلیم فرمان او شوید ) .

سلام وصلوات فقط مخصوص رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات وسلام را درباره امامان نیز می آورید. بدیهی است این عمل بر خلاف نص صریح قرآن مجید است، از جمله ایراداتی که به شما می نمایند همین موضوع است که می گویند این امر ، بدعت [است] و اهل بدعت اهل ضلالت اند .

ص: 249

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن

داعی - جامعه شیعه هرگز عملی برخلاف نص ننموده و نمی نمایند، منتها در قرون ماضیه اعادیِ آنها از خوارج و نواصب و امویها و اتباع آنها بهانه جوییها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند، دلایل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم . قلم در دست دشمن که افتاده تنها قاضی رفته، هر چه می خواهند می نویسند . جواب از همین موضوع هم مفصلاً داده شده، ولی چون وقت گذشته، از جواب مفصل صرف نظر می نمایم. برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر هم بر آقایان جلساء و برادران عزیزم مشتبه نگردد ، مختصراً عرض می نمایم .

اولاً در این آیه منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده ، فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند.

ثانياً همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده، در آیه 130 سوره 37 ( صافات ) می فرماید: ﴿ سَلَامٌ عَلى إِلْ يَاسينَ ) .

یکی از خصایص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص به انبیای عظام می نماید و می فرماید:

«سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ » ( سوره صافات آیه (79) «سَلَامُ عَلى إِبْراهيمَ» (سوره صافات آیه 109)، ﴿ «سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ » ( سوره صافات آیه 120 ) .

ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننموده، مگر به اولادهای خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که می فرماید : « سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ » .

در معنای یس و اینکه س نام مبارک پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد

«یس » یکی از نامهای خاتم الانبیاء است .

چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینایی

ص: 250

امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس ، محمد و احمد و عبدالله و نون و یس است و در اول سوره 36 می فرماید:

«يسَ . وَالْقُرْآنِ الْحَكيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ » .

(ای سید رسولان و ای کامل ترین انسان قسم به قرآن حکمت بیان به درستی که تو البته از پیغمبران خدایی .)

«یا» حرف نداء و «س» نام مبارک آن حضرت و اشاره به حقیقت و سویت اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد .

نواب - علت اینکه میان حروف تهجّی «س» نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست؟

داعی - عرض کردم اشاره ای است به عالم معنی و حقیقتِ اعتدال آن حضرت، چه آنکه حایز مقام خاتمیت کسی است که وجودش به حد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده، فلذا با حرف «س » اثبات مقام برای آن حضرت می نماید.

به بیان نزدیک تر به فهم عموم آنکه در میان حروف تهجی فقط « س» است که ظاهر و باطن آن مساوی است، به این معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد، زُبَر و بیّنه ای است که در موقع تطبیق زُبر و بیّنه هر حرفی ، قطعاً یا زبرش زیادتر است یا بیّنه اش.

نواب - قبله صاحب ، ببخشید من جسارت می نمایم، چون که برای فهم مطالب بی طاقتم ، مستدعی است در این شبها مطالب را به قسمی ساده و واضح بیان نمایید که مورد توجه و قابل قبول فهم همه ما باشد. چون معنی زُبَر و بینه را نفهمیدیم، متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حل معما گردد.

داعى - اطاعت می شود. زُبَر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود و بیّنه ، آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید .

ص: 251

«س» در روی کاغذ یک حرف است، ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود: س، ی، ن. در تلفظی و ن به او زیاد می شود، چون در میان بیست و هشت حرف تهجی فقط «س» است که در موقع تطبیق حساب زبر و بینه اش مساوی می باشد .

«س » شصت عدد است. بینه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است ؛ ی ( 10 ) ، ن (50) می شود شصت .

به همین جهت خطاب می کند در قرآن مجید به خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يس ، اشاره به

ظاهر و باطن پیغمبر، یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی.

مراد از آل یاسین آل محمدند

پس چون «س» نام مبارک آن حضرت می باشد، در این آیه شریفه می فرماید: «سَلَامُ عَلَى آلِ ياسينَ » ؛ یعنی سلام بر آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

حافظ- این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمایید و الا در میان علماء چنین معنایی نیامده که سلام بر آل یس باشد .

داعى - تمنّا می نمایم در منفیات به طور جزم کلامی نفرمایید ، بلکه به طریق تردید بفرمایید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد. اگر شما از کتب علمای خود بی خبرید یا با خبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید، ولی ما از کتب شما با خبر [هستیم] و انکار حق هم نمی نماییم.

در کتب علمای بزرگ شما، زیاد اشاره به این معنی شده است؛ از جمله ابن حجر مکی متعصب در ذیل آیه سیم از آیاتی که در صواعق محرقه (1) در فضایل اهل بیت نقل نموده، نوشته است که جماعتی از مفسرين از ابن عباس ( مفسر و حبر امت ) نقل نموده اند که «ان المراد بذلک سلام علی آل محمد»؛ یعنی مراد از آل یاسین

ص: 252


1- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکی ، ص 148 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 3.

آل محمدند؛ پس سلام بر آل یس ؛ یعنی سلام بر آل محمد و می نویسد(1) که امام فخر رازی ذکر نموده است:

«ان اهل بيته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يساوونه فى خمسة اشياء: فى السلام قال : السلام علیک ایھا النبي وقال : «سَلاَمُ عَلى إِلْ ياسين » ، وفى الصلاة عليه وعليهم فى التشهد ، وفى الطهارة قال تعالى : ( طه ) یا طاهر و قال : «يطهركم تطهيراً» ، وفى تحريم الصدقة ، وفي المحبة قال تعالى: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ » وقال : « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » .

(اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند؛ اول: در سلام . فرموده سلام بر پیغمبر بزرگوار و نیز فرموده سلام بر آل یس ( یعنی سلام بر آل محمد ) و دوم : در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز . سیم : در طهارت . خدای متعال فرموده است: طه ؛ یعنی ای طاهر و درباره آنها آیه تطهیر را نازل فرموده. چهارم: در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت صدقه حرام است. پنجم: در محبت که خدای تعالی فرموده: بگو اگر شما دوست می دارید خدا را. پس متابعت نمایید مرا تا دوست بدارد خدا شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده: محمد بگو ( به امت ) من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی ذوى القربى واهل بيت من . )

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 24 باب اول رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادی(2) ( چاپ مطبعۀ اعلامیۀ مصر در سال 1303 هجری ) از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی و در صفحه 34 از باب 2 نیز نقل

ص: 253


1- همان ، ص 149 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 3.
2- نقل جماعة من المفسرين عن ابن عباس انه قال في قوله تعالى ««سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ » سلام على آل محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و نقله النقاش عن الكلبي فقال : على آل يس على آل محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . رشفة الصادي ، علوی حضرمی ، ص 56، باب 1، آیه 5.

نموده(1) که مراد از آل پس در آیه، آل محمدند. و امام فخر رازی در صفحه 163 جلد هفتم تفسیر کبیر (2) ذیل همین آیه شریفه وجوهی در معنای آیه نقل نموده ، در وجه دوم گفته است مراد از آل یاسین آل محمداند سلام الله عليهم اجمعين .

و نيز إبن حجر در صواعق (3) آورده که جماعتی از مفسرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت سلام علی آل یاسین، سلام بر آل محمد است.

و اما راجع به صلوات بر اهل بیت طهارت امری است مسلّم بين الفريقين ؛ حتى بخاری و مسلم هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود:

بين من و اهل بیت من در صلوات جدایی نیندازید.

صلوات بر آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سنت و در تشهد نماز واجب است

مخصوصاً بخاری در جلد سیم از صحیح و مسلم(4) در جلد اول صحیح(5) و سلیمان

ص: 254


1- همان ، ص 75، باب 2.
2- تفسیر الکبیر ، فخر رازی، 162/26 ، ذیل آیه 130 سورۀ صافات. همچنین ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 21/4 ؛ قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ، 119/15؛ سیوطی در الدر المنثور ، 539/5؛ و آلوسی در روح المعانی، 135/12 ، ذیل آیه 130 سوره صافات اعتراف کرده اند که مراد از آل یس، آل محمدند.
3- در صفحات قبل به آن اشاره کردیم.
4- صحیح بخاری ، 434/7 ، ح 1226، کتاب الدعوات ، باب الصلاة على النبي . بخاری حدیث را اینگونه نقل کرده است : حدثنا الحكم قال سمعت عبدالرحمان بن أبي ليلى قال : لقيني كعب بن عُجره فقال ألا أهدى لك هدية ان النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خرج علينا فقلنا يا رسول الله قد علمنا كيف نسلّم عليك ، فكيف نصلّى عليك ، قال : فقولوا اللهم صلّ على محمد وعلى آل محمد كما صلّيت على آل ابراهيم انك حميد مجيد . اللهم بارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد .
5- صحیح مسلم ، 1/ 305، ح 65 و 66 کتاب الصلاة، باب الصلاة على النبي . مسلم علاوه بر آنچه از بخاری نقل کردیم، این حدیث را نیز نقل کرده است : عن أبي مسعود الانصارى : قال : أتانا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و نحن في مجلس سعد بن عبادة ، فقال له بشير ابن سعد : امرنا الله تعالى أن نصلّی علیک یا رسول الله فکیف نصلّی علیک ؟ قال : فسکت رسول الله حتى تمنيّنا انه لم يسأله ثم قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قولوا : اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على آل ابراهیم و بارک علی محمد وعلى آل محمد كما باركت على آل ابراهيم فى العالمین انک حمید مجید . والسلام كما قد علمتم

بلخی حنفى در ينابيع الموده(1) ، حتى إبن حجر متعصب در صواعق (2) و دیگران از علمای بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که چون آیه «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النّبي » الخ نازل گردید ، عرض کردیم :

يا رسول الله طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم ، «کیف نصلی علیک»؛ چگونه صلوات برشما بفرستیم؟ حضرت فرمودند، به این طریق صلوات بفرستيد : «اللهم صل على محمد وآل محمد» و در روایات دیگر «کما صليت على ابراهيم وآل ابراهیم انک حمید مجید . »

و امام فخر رازی در صفحه 797 جلد ششم تفسیر کبیر(3) نقل می نماید که از

ص: 255


1- ينابيع المودة ، قندوزی، 433/2 ، ح 193 ، باب 59، فصل في الآيات الواردة في فضائل اهل البيت، آیه 2. قندوزی روایت را این گونه نقل کرده است : عن كعب بن عجرة قال : لما نزلت هذه الآية قلنا : يا رسول الله قد علمنا كيف نسلّم عليك ، فكيف نصلّي عليك فقال : قولوا اللهم صل على محمد و علی آل محمد ...
2- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى، ص 146، باب 11، فصل 1 ، آيه 2. ابن حجر حدیث را به همان لفظی که از ینابیع نقل کردیم آورده است و بعد از حدیث می نویسد : فسؤالهم بعد نزول الآية واجابتهم باللهم صل على محمد وعلى آل محمد الى آخره، دليل ظاهر على أن الامر بالصلاة على اهل بيته وبقية آله مراد من هذه الآية والا لم يسألوا عن الصلاة على اهل بيته وآله عقب نزولها ولم يجابوا بما ذكر ، فلما أجيبوا به دلّ على أن الصلاة عليهم من جملة المأمور به وانه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أقامهم في ذلك مقام نفسه، لان القصد من الصلاة عليه مزيد تعظيمه ومنه تعظيمهم ومن ثم لما أدخل من مرفى الكساء قال : اللهم انهم منى وأنا منهم ، فاجعل صلاتك و رحمتک و مغفرتک و رضوان علیّ و علیهم ، وقضية استجابة هذا الدعاء ان الله صلى عليهم معه فحينئذٍ طلب من المؤمنين صلاتهم عليهم معه . جای تعجب است که ابن حجر در اینجا اثبات می کند که صلوات بر آل پیامبر در کنار صلوات بر خود رسول اکرم لازم است ، ولکن خود او در همین عبارات و در جاهای دیگر بعد از نام پیامبر جمله صلی الله علیه و سلم را می آورد و این نشانه تعصب فوق العاده اوست.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 228227/25، احزاب آیه 56 ، المسألة الثالثه .

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال نمودند چگونه صلوات بر شما بفرستیم، فرمودند بگویید :

« اللهم صل على محمد وعلى آل محمد ،كما صليت على ابراهيم و علی آل ابراهیم و بارک علی محمد وعلى آل محمد، كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهیم انک حمید مجید . »

و إبن حجر همین روایت را با مختصر اختلافی(1) در الفاظ از حاکم نقل نموده، آن گاه اظهار عقیده و رأی نموده گوید:

«وفيه دليل ظاهر على ان الامر بالصلوات عليه الصلوات على آله».

یعنی در حدیث، دلیل ظاهر است بر اینکه امر به صلوات بر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صلوات بر

آل آن حضرت هم هست و نیز روایت نموده است (2) که فرمود:

«لا تصلّوا علَىَّ الصلاة البَترا»؛

یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید.

عرض کردند: یا رسول الله صلوات بترا کدام است؟ فرمود: اینکه بگویید: اللهم صل علی محمد، بلکه بگویید: «اللهم صل علی محمد وعلى آل محمد.»

و نیز از دیلمی نقل نموده(3) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « الدعاء محجوب حتى يصلى على محمد وآله»؛ یعنی دعا در حجاب می ماند ( و مستجاب نمی شود ) تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.

ص: 256


1- آنچه در اینجا ابن حجر نقل می کند حدیثی است از کعب بن عجرة که متن آن را از ینابیع نقل کردیم و در ادامه اظهار نظر او را به طور کامل از صواعق آوردیم.
2- در صفحه قبل به متن کامل این حدیث اشاره کردیم .
3- صواعق المحرقه ، ابن حجر ، ص 146، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 2 ابن حجر حدیث را اینگونه نقل کرده است : ويروى : لا تصلّوا علىّ الصلاة البتراء. فقالوا : و ما الصلاة البتراء ؟ قال تقولون : اللهم صلّ على محمد و تمسكون ؛ بل قولوا اللهم صلّ على محمد و على آل محمد .

و از شافعی نقل می کنند(1) که :گفت

یا اهل بيت رسول الله حبكم*** فرض من الله في القرآن انزله

كفاكم من عظيم القدر انكم*** من لم يصل عليكم لا صلاة له

( ای اهل بیت رسول الله، دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده .

در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نمی شود (مراد واقعی، صلوات در تشهد نماز است که اگر عمداً ترک کنند باعث بطلان و عدم قبولی نماز است ). )

نظر به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که [فرمود : ] «الصلاة عمود الدين، ان قُبلت قُبل ما

سواها وان ردّت ردّ ما سواها» ؛

( نماز ستون و نگاهبان دین است، اگر نماز قبول شد ماسوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد ماسوای آن هم رد می شود.) قبولی تمام اعمال بسته به نماز است و نظر به اخباری که عرض شد، قبولی نماز هم به صلوات بر محمد وآل محمد است؛ چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی از صفحه 29 تا صفحه 35 ضمن باب 2 کتاب رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادى (2) بیاناتی در وجوب صلوات بر محمد

ص: 257


1- همان.
2- رشفة الصادي ، علوی حضرمی ، ص 67 به بعد ، باب 2. همچنین ابی داود در سنن، 257/1 ، ح ،976، کتاب الصلاة ، باب الصلاة على النبى بعد التشهد ؛ احمد بن شعيب نسائی در السنن الکبری ، 17/6 ، ح 9875 ، كتاب عمل اليوم والليلة ، كيف الصلاة على النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )؛ احمد بن حنبل در مسند ، 118/4 ، بقية حديث ابی مسعود و 244/4 حديث كعب بن عجره ؛ ابن حجر عسقلانی در فتح البارى، 159/11 ، کتاب الدعوات ، باب الصلاة على النبى ؛ جلال الدین سیوطی در تدریب الراوی ، ص 324، نوع 27؛ ابن ابی شیبه در المصنف ، 2/ 390، ح 1 - 6 ، کتاب صلاة التطوع والامامة ، باب الصلاة على النبي كيف هی ؛ دیلمی در الفردوس ، 201/3 ، ح 4566، باب القاف ، فصل ؛ مناوی در فیض القدیر، 691/4، ح 6162، حرف القاف ؛ بیهقی در السنن الکبری، 146/20، کتاب الصلاة، باب الصلاة على النبى فى التشهد ؛ عبدالرزاق در المصنف ، 2 / 212 ، ح 3105 - 3107؛ باب الصلاة على النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحيحين، 160/3 ، ح 4710، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله ، احادیثی نقل کرده اند که همراه صلوات بر رسول اکرم، صلوات بر آل آن حضرت را لازم می داند.

و آل محمد دارد و دلایلی از نسائی و دارقطني وإبن حجر و بيهقی از ابوبکر طرطوسی از ابو اسحاق مروزی و از سمهودی و نووی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمد بعد از نام مبارک محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تشهد نماز واجب است که چون وقت گذشته، از بیان مفصل آن صرف نظر نموده و قضاوت را به ضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.

پس آقایان تصدیق می فرمایید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدعت

نیست، بلکه سنت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعاً نمی کنند مگر خوارج و نواصب و متعصبین عنود و مبغضين لجوج خذلهم الله که امر را بر برادران اهل سنت مشتبه نموده و می نمایند.

بدیهی است کسانی که در این حکم قرين خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستند و در ذکر، مقدم بر غیرند؛ قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن، از سفاهت و جهالت یا تعصب و بی خبری است.

«در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعضی جلساء ظاهر [ شده بود ] مجلس را ختم نمودیم پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند، متفرق گردیدند».

ص: 258

جلسه سیم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

• طبقات شیعه

•عقاید شیعه امامیه

•شیعه مشرک نیست

• خرافات و كفريات در صحیحین

• اقسام شرک

•توسل

•اعتراض به صحیحین

•خرافات صحيحين

• حديث ثقلين

• حديث سفينه

• قتل و غارت شیعیان توسط اهل سنت

• اثبات كفر و لعن يزيد

ص: 259

ص: 260

جلسۀ سیم ( لیله یکشنبه 25 رجب 1345 )

اشاره

از نماز مغرب فارغ شدیم. آقایان تشریف آوردند. بعد از تعارفات معموله مشغول صرف چای شدند. داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده ، با خیال آسوده برای اصغای کلمات آقایان حاضر شدم.

حافظ - قبله صاحب ! دیشب که به منزل رفتیم، خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط به بعض کتب متعصّبین ( به قول شما ) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.

داعی - از آنجایی که خدای تعالی در آیه 149 سوره 6 ( انعام ) می فرماید : « قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ البالغة » ، ( بگو ای پیغمبر برای خدا حجت بالغه است ) ، مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت، قدری از عادت بیرون آمده و با دیده انصاف و علم و عقل به عرایض داعی توجه نمایید و بدانید که آنچه را می گویم، روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است و آنچه به سمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند، روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خودخواه بوده است.

خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب

ص: 261

آیم و آقایان را مغلوب نمایم، بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیّع و ابراز حق و حقیقت است

حافظ - از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند. آیا کدام طبقه از شیعه را ذی حق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید ؟

چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمایید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.

داعی - شب گذشته عرض نکردم که شیعه بر طبقات مختلفه هستند ، بلکه شیعه به آن معنی که شرح دادم ، یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت به امر آن حضرت یک طبقه بیشتر نیستند، ولی طبقات بازیگری به نام تشیّع خودنمایی و مردم جاهل بی خبر را به دور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل، بلکه کفر و زندقه را به این نام میان مردم انتشار دادند. لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند، به نام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقۀ آنها به کلّی از میان رفته اند و از هر طبقه آنها طبقات دیگر پیدا شدند و آن چهار فرقه عبارت اند از: زیدیه و کیسانیه و قداحيه و غلات.

عقاید زیدیه

فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسین(علیه السّلام) می دانند و زید را بعد از امام زین العابدین(علیه السّلام) امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن ، زیدیها بسیار می باشند .

عقیده آنها بر آن است که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج به سیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت به خود نماید ، آن امام است.

و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک اموی به واسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید - چنانچه پریشب شرح حال

ص: 262

آن بزرگوار را به مناسبتی عرض نمودم- او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند، و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند.

جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت، برجسته قوم و پیوسته قائم الليل و صائم النهار بوده.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر شهادت آن جناب را داده، چنانچه از حضرت سیدالشهداء ابا

عبدالله الحسين(علیه السّلام) رسیده که فرمود : (1)

«وضع رسول الله يده على صلبى قال : يا حسين سيخرج من صلبک رجل يقال له زيد، يقتل شهيداً، فإذا كان يوم القيامة يتخطّى هو وأصحابه رقاب الناس ويدخله الجنّه » .

رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود: یا حسین زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند کشته می شود در حال شهادت .

چون روز قیامت شود، خود و اصحابش پا می گذارند برگردنهای مردم و داخل بهشت می شوند.

بدیهی است مراد اصحابی هستند که به نام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن حضرت قیام نمودند.

ولی خود جناب زید ابداً ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که به آن حضرت نسبت داده اند و الّا آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر(علیه السّلام) می دانسته، ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل به اصلی شدند که «ليس الإمام من جلس في بيته وأرخى ستره، بل الإمام كلّ فاطمى عالم صالح ذو رأى يخرج بالسيف» ؛ ( امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم، بلکه امام ، هر فاطمی عالمِ صالحِ صاحب رأی است که خروج به شمشیر بنماید . )

[از این رو] مردم را دعوت به امامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند [ و ] به

ص: 263


1- بحار الانوار ، مجلسی، 199/46 ، ح 72 ، تاریخ علی بن الحسين السجاد ، باب أحوال أولاده و أزواجه .

اصطلاح دکانی برای پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند : ،مغیریه، جارودیه، ذکیریه، خشبيه [ و ] خلقیه .

عقاید کیسانیه

فرقه دوم کیسانیه بودند و آنها اصحاب کیسان، مولی و آزاد کرده علی بن ابی طالب(علیه السّلام) به شمار می رفتند.

آنها قائل به امامت محمد بن الحنفیه، فرزند بزرگ حضرت امیرالمومنین بعد از حسنین (علیهما السّلام) بودند، ولی جناب محمد خود چنین داعیهای نداشته، بلکه او را سید التابعین می گفتند [ و ] در علم و زهد و ورع و تقوا و اطاعت امر مولی معروف بوده.

بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفتهای او را با حضرت امام سجاد امام زین العابدین(علیه السّلام) و دلیل بر ادعای او قرار دادند، و حال آنکه اصل حقیقت این نبود که ادعای امامت داشته، بلکه مقصود جناب محمد از این مخالفتها اثبات مقام حضرت سجاد(علیه السّلام) امام چهارم بوده که به این طریق مریدهای جاهل و معتقدین سادۀ خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم، کما آنکه در همان مسجد الحرام ، بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر به امامت حضرت سجاد (علیه السّلام)که در کتب اخبار و تواریخ مفصلاً ثبت گردیده ، (1) ابوخالد کابلی که سر سلسله معتقدین به آن

ص: 264


1- عن أبي عبيدة و زرارة جميعاً ، عن أبي جعفر(علیه السّلام) قال : لمّا قتل الحسين (علیه السّلام) أرسل محمد بن الحنفية إلى على بن الحسين(علیه السّلام) فخلا به فقال له : يا بن أخي قد علمت أنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دفع الوصيّة والإمامة من بعده إلى أميرالمؤمنين (علیه السّلام) ثمّ إلى الحسن (علیه السّلام) ثمّ إلى الحسين(علیه السّلام) و قد قتل أبوك(رضی الله عنه) و صلّى على روحه ولم يوص، و أنا عمّكک و صنو آبیک و ولادتی من على في سنّی و قدیمی أحق بها منك فى حداثتک ، فلاتنازعنی فی الوصيّة والإمامة ولا تحاجّنى ، فقال له على بن الحسين(علیهما السّلام) : يا عمّ اتق الله ولا تدّع مالیس لک بحقّ ، إنّي أعظك أن تكون من الجاهلين ، إنّ أبى ياعمّ صلوات الله عليه أوصى إلىّ قبل أن يتوجّه إلى العراق و عهد إلىّ في ذلك قبل أن يستشهد بساعة وهذا سلاح رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عندى ، فلا تتعرّض لهذا، فإنيّ أخاف عليك نقص العمر و تشتّت الحال، إنّ الله عزّ وجلّ جعل الوصيّة والإمامة فى عقب الحسين (علیه السّلام) فإذا أردت أن تعلم ذلك فانطلق بنا إلى الحجر الأسود حتّى نتحاكم إليه ونسأله عن ذلك. قال أبو جعفر(علیه السّلام) : وكان الكلام بينهما بمكّة ، فانطلقا حتّى أتيا الحجر الأسود. فقال على بن الحسين لمحمد بن الحنفية : إبدأ أنت فابتهل إلى الله عزّ وجلّ وسله أن ينطق لک الحجر ثمّ سل ، فابتهل محمد في الدعاء وسأل الله ثمّ دعا الحجر فلم يجبه ، فقال علىّ بن الحسين(علیه السّلام) يا عمّ لو كنت وصيّاً و إماماً لأجابك ، قال له محمد : فادع الله أنت يا ابن أخي وسله ، فدعا الله علىّ بن الحسين(علیهما السّلام) بما أراد ثم قال : أسألك بالذي جعل فيك ميثاق الأنبياء و ميثاق الأوصياء وميثاق الناس أجمعين لمّا أخبرتنا من الوصىّ والإمام بعد الحسين بن علىّ(علیه السّلام) قال : فتحرّك الحجر حتّى كاد أن يزول عن موضعه . ثمّ أنطقه الله عزّ وجلّ بلسان عربيّ مبين ، فقال : اللّهم إنّ الوصيّة والإمامة بعد الحسين بن علىّ(علیهما السّلام) إلى علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبي طالب و ابن فاطمة بنت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : فانصرف محمد بن علىّ وهو يتولّى علىّ بن الحسين (علیه السّلام) . اصول کافی، شیخ کلینی ، 348/1، ح 5 کتاب الحجة ، باب ما يفصل به بين دعوى المحق والمبطل في أمر الامامة. قطب راوندی در الخرائج و الجرائح، 2571 ، ح 3 ، باب ،5 همین حدیث را با الفاظی دیگر از ابی خالد کابلی نقل کرده است.

جناب بود ،با جمعی از معتقدین به امامت محمّدّ تبعیت از جناب محمد نموده و به امامت حضرت سجّاد معترف شدند، ولی یک عده از شیّادها جمعی از عوام بی خردِ بی خبر را بر آن عقیده نگاه داشتند، به این بهانه که جناب محمد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه، سیاست اقتضای چنین امری را نمود، والا امامت جناب محمد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمد هم ثابت ماندند و گفتند جناب محمد نمرده، بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده، زمانی بیرون آید و جهان را پر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند: مختاریه، کربیه ، اسحاقیه [ و ] حربیه، ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده.

عقاید قدّاحيه

طایفه سیم قدّاحیه اند. اصل مذهب این طایفه ظاهراً تشيّع ، ولى باطناً كفر محض است . و اصل تشکیلات این مذهب به دست میمون بن سالم یا «دیصان » معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تأویلات را در قرآن مجید و اخبار به میل خود بازنمودند، و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند

ص: 265

باطن شریعت را خداوند به پیغمبر و پیغمبر به علی و او هم به فرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند کسانی که باطن شریعت را دانستند، از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند .

و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند، به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترف اند و امام هفتم را غایب [می شمارند ] و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند :

ناصریه؛ اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتابهای خود به نام شیعه ، بسیار مردم را به کفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند .

صبّاحيه ؛ طایفه دویم اصحاب حسن صبّاح که اصلاً اهل مصر [بود] و به ایران آمده و واقعهٔ اسفناک و فتنه بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتلهای فراوان شد که در تاریخ مفصّلاً ثبت است که این مجلس مختصر، مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.

عقاید غلات

طایفه چهارم غالیه اند که پست ترینِ اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیّع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند. و آنها هفت فرقهٔ اصلی هستند: سبائیه، منصوریه، غرابیه ، بزيغيه ، یعقوبیه ، اسماعیلیه [ و ] از دریه .

شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعۀ شیعه امامیۀ اثنا عشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بریء [هستند ] و آنها را آنجس از هر نجس و کافر ملحدِ بی دین می دانیم . و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده كفر والحاد ، صراحةً يا كنایةً ، در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعه علی می خوانند، ولی جماعت شیعه امامیۀ اثناعشریه که زاید بر صد میلیون جمعیت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و

ص: 266

لباب شریعت را که به وسیله باب علم رسول الله ، علی بن ابی طالب امیرالمومنین(علیه السّلام) رسیده در نزد آنها یافت می شود.

عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه

طایفه پنجم شیعۀ امامیه و فرقۀ حقّۀ اثنا عشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل و نقل دارا هستند و اصل شیعهٔ واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه شیعه قلّابی اند.

و خلاصۀ عقیدۀ این شیعیان حقیقی را برای شما به طور فهرست عرض می نمایم، تا بعدها نسبتهای غلط به آنها ندهید.

جامعه شیعه امامیه معتقدند به وجود ذات واجب الوجود، حضرت احدیت جلّ و علاکه اوست واحد واَحد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه جوهر است و نه عرض و از جمیع صفات اِمکانیه معرّا و مبرّا می باشد ، بلکه خالق جميع أَعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه

فیوضات بر موجودات ندارد.

بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را به شعر آورده و گفته اند:

نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض*** بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق

و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمایی نماید، لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار برای هدایت افراد بشر با دلایل و براهین و معجزات و بیّنات و دستورات کافیه، به اقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده، که عدد آنها بَسی بسیار و بی شمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولوالعزم که نوح شیخ الانبیاء و ابراهیم خليل الرحمن و موسى كليم الله وعيسى روح الله - على نبينا وآله و عليهم السلام باشند - هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر، وجود اقدس خاتم الانبياء محمد مصطفى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که دین و شریعت او تا روز قیامت باقی و برقرار است.

ص: 267

جماعت شیعه معتقدند که :

«حلال محمّد حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة و شريعته مستمرّة الى يوم القيامة».

(حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت . )

و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد، سزا و جزایی معیّن فرموده که در بهشت یا دوزخ به آنها داده می شود .

و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده ، یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا ، تمام خلایق را از نیک وبد، من الاولین والآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی نه بدن لطیف و هور غلیایی ، به صحرای محشر می آورد [ و ] بعد از محاکمه و رسیدگی، هر یک را به جزای خود می رساند؛ چنانچه در کتب آسمانی عموماً [ و ] بالخصوص تورات و انجیل و قرآن مجید خبر داده است . و سند محكم و ثابت ومحقَّق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل ، دست نخورده وتحریف نگردیده از زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما رسیده و ما عامل به دستورات آن هستیم و امیدواریم که عند الله مأجور باشیم.

و به جميع احکام واجبۀ مندرجه در این کتاب اقدس اعظم، از قبیل نماز و روزه و زکات و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.

و همچنین به فروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که به وسیله رسول خدا به ما رسیده ، معترف و عازم و جازم به عمل با توفیقات خداوند متعال هستیم و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره، از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده ، اجتناب می نماییم.

و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیه ، آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و به آدمیان معرفی نموده، بعد از وفات آورنده که

ص: 268

رسول خدا می باشد . بایستی نگاهدارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد ، همان قسمی که پیغمبر و آورندۀ دین را خدا برانگیزد و به مردم معرفی نماید، وصی و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و به وسیله پیغمبر به امت معرفی نماید. چنانچه تمام انبیاء به امر خدای متعال اوصیای خود را معرفی نمودند، پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده ، برای جلوگیری از فساد و اختلاف، امّت را به حال خودشان نگذارده و اوصیای خود را به امر پروردگار روی سنّت جاریه به آنها معرفی فرموده.

و عدد آن اوصیای منصوص رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که از جانب خدای متعال معرفی

شدند، دوازده می باشد

«أولهم سيّد الأوصياء على بن أبى طالب فبعده ابنه حسن ثمّ أخوه الحسين ثمّ ابنه علىّ زين العابدين ثمّ ابنه محمّد باقر العلوم ثمّ ابنه جعفر الصادق ثمّ ابنه موسى الكاظم ثمّ ابنه علىّ الرضا ثمّ ابنه محمّد التقىّ ثمّ

ابنه علىّ النقىّ ثمّ ابنه حسن العسكرىّ ثم ابنه محمّد المهدىّ وهو الحجّة القائم الذي غاب عن الأنظار لا عن الأمصار يملأ الله الأرض به قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلما وجوراً.»

اعتقاد شیعه امامیه آن است که این دوازده امام بر حق، از جانب خدا به وسيله پیغمبر به ما معرفی شدند که دوازدهمی آنها، بنا بر اخبار متواتر و مستفیض که از علمای شما هم بسیار رسیده، غیبت اختیار نموده، مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده.

و آن وجود مقدّس را خداوند ذخیره قرار داده برای رفع ظلم و نشر عدل ، و مُصلح کل است که تمام اهل عالم انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.

خلاصه جماعت شیعه معتقدند به جميع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه به وسیله روات معتبره، از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک

ص: 269

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مؤمنین نیک فطرت از صحابه خاص آن حضرت به آنها رسیده، از اول باب طهارت تا آخرین باب دیات.

شکر می کنم خداوند متعال را که به داعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان، نه از راه تقلید آباء و امّهات به این عقاید مقدّسه معتقد [ باشم ] و افتخار به این دین و مذهب دارم، و هر کس در این دین و مذهب گفت و گویی دارد، یا در شک و شبهه و اشتباه باشد ، داعی برای حلّ شبهات واثبات حقایق به حول و قوّه پروردگار حاضرم .

«صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد. پس از فراغت از نماز و صرف چای ، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند.

حافظ - قبله صاحب ، خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید، ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما، کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصاً می رساند. داعی - خوب است آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمایید تا حق آشکار گردد.

اشکال راجع به خبر معرفت

حافظ - اخبار زیادی دیده ام، ولی آنچه الحال در نظر دارم، در تفسیر صافی که به قلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد ، خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین ، الشهيد بالطف، در مقابل اصحاب ایستاد و گفت :

« ايّها الناس انّ الله تعالى جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.

قال رجل من أصحابه : بأبي أنت وأمى يابن رسول الله فما معرفة الله ؟ قال(علیه السّلام) : معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الذي تجب عليهم طاعته . » (1)

(ای مردم! خداوند جلّ ذکره، خلق نفرموده است بندگان را مگر برای

ص: 270


1- علل الشرائع، شیخ صدوق، 43/1 ، ح 1 ، باب 9.

شناختن او. پس زمانی که او را شناختند، عبادتش کردند و همین که عبادت کردند ، مستغنی شوند به عبادت او از عبادت هر چه غیر اوست.

مردی از اصحاب عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر ، حقیقت معرفت خدا چیست؟

فرمود: معرفت و شناختن اهل هر زمان است امامی را که اطاعتش بر ایشان لازم است.)

جواب از اشکال

داعی - اولا باید به سلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثّق و معتبر و حسن است، یا ضعیف قابل توجّه است، یا مردود.

بر فرض صحّت، به خبر واحدی نتوان نصوص صریحه در توحید، از آیات قرآن مجید و اخبار متواتره از طرق آل اطهار و ائمه هدى سلام الله علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.

شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار ائمه دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از ائمه اثنی عشر -که در مواقع مقتضی- با مادیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند، نمی بینید و به آنها توجّه نمی نمایید ، در حالی که تمام تفاسیر مهمّه شیعه و کتب اخبار، از قبیل توحيد مفضّل و توحید صدوق و كتاب توحید از بحار الانوار علامه مجلسی قدّس الله اسرارهم و سایر کتب توحیدیه علمای بزرگ شیعه امامیه مملوّ از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.

چرا رساله «النكت الاعتقاديه» ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «مفید » که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفّای سال 413 قمری بوده و همچنین اوائل المقالات في المذاهب والمختارات تألیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمایید به کتاب احتجاج شيخنا الأجل، ابو منصور احمد بن علی بن ابي طالب الطبرسی، تا بدانید امام بر حق، حضرت رضا عليه الصلاة والسلام

ص: 271

چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید، اثبات توحید خالص فرموده ؟

که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و به آنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید.

چه خوش گوید شاعر عرب :

أتبصر في العين منّى القذى*** وفي عینک الجذع لا تبصر

(آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را، اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی - کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی، ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی . )

مثل این است که آقایان محترم به کتابهای خودتان دقیق نمی شوید، تا خرافات و موهومات ، بلکه کفریات مندرجه در آن کتابها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سربلند ننمایید، حتی در صحاح معتبره خودتان به قدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.

حافظ - خنده آور گفتار و کلمات شماست که تخطئه می نمایید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، که عموم علمای ما اتفاق دارند به قطعیت احادیث مندرجه در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقام تخطئه آنها برآید، در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده ؛ زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید به این دو کتاب بزرگ است ، چنانچه إبن حجر مكي در اوّل صواعق محرقه- اگر به نظرتان رسیده باشد - نوشته است:

«الفصل فى بيان كيفيّتها» (اى كيفيّة خلافة أبي بكر ) روى الشيخان البخاری و مسلم في صحيحيهما اللذين هما أصحّ الكتب بعد القرآن باجماع من يعتدّ به .»

بدیهی است که اخبار مندرجه در صحیحین قطعی الصدور است از جناب رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأنّ الأمّة اجتمعت على قبولهما وكلّ ما اجتمعت الأمّة على قبوله مقطوع فما في الصحيحين فمقطوع به . »

ص: 272

( در بیان کیفیت خلافت ابی بکر که روایت نمودند شیخان ( بخاری و مسلم ) در صحیحین خود، که صحیح ترین کتابهاست بعد از قرآن، به اجماع امّت ؛ برای آنکه امّت اجتماع بر قبول آنها نمودند. و هر چه را که امّت اجتماع بر قبول آنها بنمایند مقطوع است. پس به همین دلیل، احادیث مندرجه در صحیح بخاری و مسلم مقطوع الصدور است.)

پس چگونه ممکن است کسی جرئت نماید بگوید در این دو کتاب ، کفریات و هزلیات و خرافات و موهومات موجود است.

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم
اشاره

داعی - اولاً در جمله [ای] از بیاناتتان که فرمودید این دو کتاب مورد قبول تمام امّت است، اعتراضات علمی وارد است و این ادعای شما استناداً به قول ابن حجر، علماً و عملاً و منطقاً مردود یکصد میلیون مسلمانِ با علم و عمل می باشد. پس اجماع امّت در اینجا مانند همان اجماعی است که برای صدر اسلام در امر خلافت قائل شدید ؟!

ثانیاً آنچه داعی می گویم با برهان و دلیل است. آقایان محترم هم اگر دیده رضا را ببندید و با دیده حقیقت بین به آن کتابها نظر کنید، می بینید آنچه ما می بینیم و مانند ما و تمام عقلاء از مندرجات آنها متحیّر و متبسّم خواهید شد، چنانچه بسیاری از اکابر علمای خودتان، مانند دار قطنی(1) و ابن حزم(2) و شهاب الدین احمد بن محمد

ص: 273


1- دار قطنی کتابی دارد به نام الزامات و تتبع که در آن به نقد و انتقاد به برخی از احادیث صحیحین پرداخته است .
2- المحلّی، ابن حزم ، 565/7، مسأله 1566، کتاب البیوع بيع الشطرنج والمزامير والعيدان والمعازف. ابن حزم بعد از نقل حدیثی از صحیح بخاری 2017، کتاب الاشربه ، باب ماجاء فيمن يستحلّ الخمر می نویسد: : وهذا منقطع لم يتصل مابين البخاري وصدقة بن خالد ولا يصح في هذا الباب شيء أبداً و كل مافيه فموضوع. و نیز در همین جلد ، صفحه 158 ، مسأله 1394 ، کتاب الحجر ، محاولة عبدالله بن الزبير الحجر على عائشة می نویسد: واما الرواية عن ابن الزبير فطامة الابد ، لاندرى كيف استحل مسلم أن يحتج بخطيئة و وهلة و زلة كانت من ابن الزبير والله تعالى يغفر له إذ أراد مثله في كونه من أصاغر الصحابه أن يحجر على مسثل أمّ المؤمنين التي أثني الله تعالى عليها أعظم الثناء فى نص القرآن وهو لا يكاد يتجزى منها في الفضل عند الله تعالى.

قسطلانی در ارشاد الساری و علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعی در کتاب الإمتاع في أحكام السماع و شيخ عبد القادر بن محمد قرشی حنفی در جواهر المضيئه في طبقات الحنفيه و شيخ الاسلام ابو زکریای نووی در شرح صحیح(1) و شمس الدين علقمی در كوكب منير شرح جامع الصغير و ابن القیم در زاد المعاد في هدي خير العباد(2) وبالاخره

ص: 274


1- صحیح مسلم با شرح نووی، 16/1، مقدمه . شارح می نویسد : واما قول مسلم (رحمه الله) في صحيحه في باب صفة صلاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ليس كلّ شيء صحيح عندي وضعته ههنا ؛ یعنی في كتابه هذا الصحيح وانما وضعت ههنا ما أجمعوا عليه ، فمشكل . فقد وضع فيه أحاديث كثيرة مختلفاً في صحّتها ، لكونها من حديث من ذكرناه ومن لم نذكره ممن اختلفوا في صحّة حديثه . و نیز در 207/2 ، کتاب الایمان، باب بدء الوحی در ذیل حدیثی که مضمونش این است: اولین سوره ای که بر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شد سورة (يا ايها المدثر ) بوده است می نویسد: ضعيف بل باطل والصواب أن اوّل ما انزل على الاطلاق اقرأ باسم ربك ... این کلام نووی نشانگر آن است که او تمام احادیث صحیح مسلم را صحیح نمی داند ، بلکه در مقام طعن به مسلم بن حجاج است.
2- زاد المعاد ، ابن قیم جوزی ، ص 380 ،فصل في الاسراء والمعراج ، حدیثی از صحیح بخاری 132/5، ح 393، کتاب مناقب الانصار ، باب المعراج، از مالک بن صعصعه در توصیف معراج نقل می کند که بخش پایانی حدیث چنین است : ... ثم فرضت علىّ الصلوات خمسين صلاة كلّ يوم، فرجعت فمررت على موسى فقال : بما أمرت ؟ قال : أمرت بخمسين صلاة كلّ يوم . قال : انّ أمّتك لا تستطيع خمسين صلاة كلّ يوم وانّى والله قد جربت الناس قبلک و عالجت بنى اسرائيل أشدّ المعالجة فارجع إلى ربّک فاسأله التخفيف لامّتك .فرجعت فوضع عنّى عشراً، فرجعت إلى موسى فقال مثله ، فرجعت فوضع عنّى عشراً، فرجعت إلى موسى ، فقال مثله ، فرجعت فوضع عنّى عشراً، فرجعت إلى موسى فقال مثله ، فرجعت فأمرت بعشر صلوات كلّ يوم، فرجعت فقال مثله ، فرجعت فأمرت بخمس صلوات كلّ يوم، فرجعت الى موسى فقال : بما أمرت ؟ قلت : أمرت بخمس صلوات كلّ يوم . قال : انّ أمّتك لا تستطيع خمس صلوات كلّ يوم و انّی قد جربت الناس قبلک و عالجت بنی اسرائیل اشدّ المعالجة، فارجع إلى ربّك فاسأله التخفيف لأمّتك. قال . سألت ربّى حتى استحييت ، ولكن أرضى و أسلم . قال : فلما جاوزت نادى مناد أمضيت فریضتی و خففت عن عبادی .سپس ابن قیم در صفحه 383 فصل في أنّ الاسراء كانت مرّة واحدة مى نويسد : و يا عجبا لهؤلاء الذين زعموا أنّه مراراً ، كيف ساغ لهم أن يظنّوا أنّه في كلّ مرّة تفرض عليه الصلاة خمسين ثم يتردّد بين ربّه و بين موسى حتى تصير خمساً ثم يقول : « أمضيت فريضتي و خففت عن عبادي » ، ثم يعيدها في المرّة الثانية إلى خمسين ثم يحيطها عشراً عشراً و قد غلط الحفاظ شريكا في الفاظ من حديث الاسراء . با توجه به حدیثی که از بخاری نقل کردیم که ابن قیم هم قسمت اخیر حدیث را به همین الفاظ نقل کرده و در ادامه اشاره کرده است که : هذا لفظ البخاري في بعض الطرق و با دقت در اظهار نظر و انتقادی که نسبت به این حدیث دارد و با توجه به الفاظی که از این حدیث به عنوان شاهد می آورد، روشن می شود که مراد ابن قیم از جمله « ويا عجبا لهؤلاء الذين ... » محمد بن اسماعیل بخاری است؛ چه اینکه او یکی از کسانی است که حدیث معراج را به همین شکل نقل کرده است. و از آنجا که بخاری و صحیحش نزد اکثر اهل تسنّن مقدّس است و ابن قیم هم نخواسته این تقدّس لکه دار شود، به نام بخاری اشاره نکرده و به جمله « هؤلاء الذين ... » اکتفا نموده است .

جميع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفۀ غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب و معایب آنها سعى بليغ نموده اند و اقامه دلایل و براهین در این باب، بارز و آشکار می باشد . (1)

ص: 275


1- در اینجا مناسب است به نام چند نفر از علمای اهل تسنّن که در جرح و تعدیل صحيحين و مخصوصاً صحيح بخاری کتاب نوشته اند اشاره کنیم: اوّل: عبدالرحمان بن محمّد بن ادريس بن المنذر بن داود التميمى الرازی (متوفی 327)، مؤلف کتاب «بیان خطأ البخاري ». دوم : ابوبکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد البغدادی (متوفی 463) ، کتاب مؤلف «الموضح لأوهام البخارى » . سوم : ابوالوليد ، سلیمان بن خلف بن سعد بن أيوب بن وارث التميمى الباجي (متوفی 474)، مؤلف کتاب «التعديل والتجريح لمن خرج عنه البخاري في الصحيح ». چهارم : ابو علی الحسین بن محمّد بن أحمد الغساني المعروف بالجياني (متوفی 498)، مؤلف کتاب «التنبيه على ما وقع في كتاب البخارى من الأوهام ». پنجم : ابو محمّد عبدالمؤمن بن خلف بن أبي الحسن الدمياطی (متوفی 705)، مؤلف كتاب «أوهام الجامع الصحيح للبخارى » ششم : شهاب الدين ابوسعید احمد بن احمد بن الحسين بن موسى الهكارى المصرى (متوفی 763)، مؤلف كتاب «العقد الجلى في حل اشكال الجامع الصحيح للبخارى». هفتم: زین الدین ابوالفضل عبدالرحيم بن الحسين بن عبدالرحمان الكردى الرازياني العراقی (متوفی 806)، مؤلف كتاب «الاحاديث المخرجة في الصحيحين التي تكلم فيها بضعف و انقطاع » . هشتم: احمد بن عبدالرحيم بن الحسين بن ابراهيم القاهرى ( ابوزعة العراقي ) ( متوفی 826)، مؤلف کتاب «البيان والتوضيح لمن اخرج له في الصحيح و مس بضرب من التجريح». نهم : موفق الدين ابوذر احمد بن ابراهيم بن محمّد بن خليل الطرابلسي ( متوفی 884)، مؤلف کتاب «التوضيح لمبهمات الجامع الصحيح » . دهم : عمر كريم الحنفى البتونى ، مؤلف كتاب «الجرح على البخاري ».

پس تنها ما نیستیم که تحقیق در مطالب می نماییم که مورد حمله شما قرار گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان که محقّق در حقایق بوده این قبیل بیانات را نموده اند.

حافظ - خوب است از دلایل و براهین خود برای اهل مجلس بیان کنید ، تا قضاوت به حق کنند .

داعی گر چه گفت و گوی ما در این موضوع نبوده و اگر بخواهم وارد این بحث گردم، از رشته سؤال شما باز می مانم، ولی برای اثبات مرام ، به چند نمونه ای مختصراً اشاره می نمایم.

اخبار رؤية الله تعالى از اهل سنت

اگر شما اخبار کفرآمیز حلول و اتحاد و عقیده به جسمانیت و رؤیت پروردگار جلّ و علا را که دیده می شود در دنیا و یا در آخرت، علی اختلاف العقاید - چنانچه عدّه ای از حنابله و اشاعره قائل اند - بخواهید مطالعه نمایید مراجعه کنید به کتب معتبره خودتان، مخصوصاً صفحه 100 از جلد اول صحیح بخاری(1) ، باب فضل

ص: 276


1- صحیح بخاری ، 381/2، ح ،762 ، کتاب الصلاة ، كتاب صفة الصلاة، باب فضل السجود.

السجود من كتاب الأذان و نيز صفحه 92 جلد چهارم ، باب الصراط من كتاب الرقاق(1) و در صفحه 86 جلد اول صحیح مسلم(2) ، باب إثبات الرؤية المؤمنين ربّهم في الآخرة و امام احمد حنبل در صفحه 275 جلد دوم مسند ، (3) به خوبی به دست می آورید .

مِن باب نمونه، دو خبر از همان ابواب را به عرض محترمتان می رسانم که از ابوهریره روایت می نمایند که:

«انّ النار تزفر و تتقيّظ تقيّظاً شديداً فلا تسكن حتى يضع الربّ قدمه فيها، فتقول قطّ قطّ حسبی حسبی . »

(صدای شعله پیوسته رو به ازدیاد می رود و آرام نمی گیرد، تا آنکه خداوند پای خود را در میان آتش نهاده امر می کند تا این زمان کافی است. )

و نیز از ابو هریره روایت نموده اند که جماعتی از مردم از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال

نمودند:

«یا رسول الله هل نرى ربّنا يوم القيامة ؟

قال : نعم . هل تضارّون فى رؤية الشمس بالظهيرة صحوا ليس معها سحاب ؟

قالوا: لا يا رسول الله .

و هل تضارّون فى رؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب ؟

قالوا : لا يا رسول الله .

قال : ما تضارّون فى رؤية الله يوم القيامة إلّا كما تضارّون في رؤية أحدهما. إذا كان يوم القيامة أذّن مؤذّن ليتّبع كلّ أمّة ما كانت تعبد، فلا يبقى أحد كان يعبد غيرالله من الأصنام والأنصاب إلّا يتساقطون في

ص: 277


1- همان، 502/7 ، ح ،1434، کتاب الرقاق، باب الصراط جسر جهنّم.
2- صحیح مسلم ، 163/1 ، ح 296 - 298 ، کتاب الایمان، باب إثبات رؤية المؤمنين في الآخرة ربهم.
3- مسند احمد بن حنبل ، 275/2، مسند أبي هريرة.

النار ، حتّى إذا لم يبق إلّا من كان يعبدالله من بّروفاجر أتاهم ربّ العالمين فى أدنى صورة من التي رأوه فيها، فيقول : أنا ربّكم.

فيقولون: نعوذ بالله منک، لانشرک بالله شيئاً.

فيقول : هل بينكم وبينه آية فتعرفونه بها ؟!

فيقولون : نعم .

فيكشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم وقد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أوّل مرّة فقال : أنا ربّكم.

فيقولون : أنت ربّنا .»

( آیا ما می بینیم پروردگار خود را در روز قیامت ؟

فرمود: آری. آیا در وقت ظهر روزی که آسمان خالی از ابر است از مشاهده خورشید ضرری به شما می رسد؟

عرض کردند: نه.

فرمود: آیا دیدن ماه تمام را در شبهایی که آسمان از ابر خالی است ضرر به شما می رساند ؟

عرض کردند: نه .

فرمود: پس از رؤیت پروردگار در قیامت به شما ضرری نخواهد رسید ، همچنان که از دیدار یکی از آن دو ضرری به شما نمی رسد.

روز قیامت که شد ، از طرف خداوند اعلام می شود هر گروهی معبود خود را تبعیت کند . پس باقی نماند فردی که غیر از خالق یگانه را پرستش کرده از بتها مگر پرتاب می شوند در آتش. به طوری که از اطراف بشر در خارج جهنّم باقی نماند از خوب و بد جز افرادی که خداوند یگانه را پرستش کرده باشند.

در آن حال خالق عالمیان می آید به صورت خاصی که بشر می تواند او را ببیند.

پس فرماید : من خالق شما هستم .

مؤمنین عرض کنند : پناه به خدا بریم اگر تو خدا باشی . ما گروهی نیستیم که غیر از خالق یکتا را عبادت کرده باشیم.

ص: 278

خداوند در جواب گوید: آیا بین شما و خداوند نشانه ای هست که به آن نشانه خدا را ببینید و بشناسید؟

جواب گویند: آری.

پس خداوند ساق پای خود را باز کند (یعنی پای خود را عریاناً نشان دهد).

آن گاه مؤمنین سر خود را بالا کنند و ببینند خداوند را در همان صورتی که دفعه نخست دیده بودند.

پس فرماید : من خدای شما هستم. آنها هم اقرار کنند که تو خدای ما هستی.)

شما را به خدا انصاف دهید آیا این نوع کلمات، کفر آور نیست که خدا خود را مجسِّم و با صورت عنصری به بشر نشان دهد و پای خود را باز نماید؟ و بزرگترین دلیل بر اثبات گفتار ما آن است که مسلّم بن حجاج بابی در اثبات رؤیت خدای متعال جلّ و علا در صحیح خود افتتاح نموده و اخبار مجعوله ای از ابوهریره و زید بن اسلم و سويد بن سعید و دیگران نقل نموده که علمای بزرگ خودتان ، از قبیل ذهبی در میزان الاعتدال(1) و سیوطی در کتاب اللآلى المصنوعة في أحاديث الموضوعة و سبط ابن جوزی در الموضوعات ، (2) جعلیت آنها را مستدلاً بیان نموده اند. و اگر دلایلی بر ابطال

ص: 279


1- مسلم در صحیح خود، 167/1 ، ح 302، کتاب الایمان ، باب معرفة طريق الرؤيه ، حدیثی را از سوید بن سعید نقل کرده است که ذهبی در میزان الاعتدال، 345/3، ترجمه شماره 3626 ، شرح حال سويد بن سعيد می نویسد: قال البخاري حديثه منكر . وقال النسائى ضعيف وأما ابن معین فكذّبه و سبّه و روی ابن الجوزى انّ أحمد قال : متروك الحديث . با توجه به آنچه نقل کردیم، روشن است که سوید بن سعید قابل اعتماد نیست، در حالی که مسلم در صحیح خود یکی از احادیث رؤية الله را از سوید بن سعید نقل می کند.
2- الموضوعات ، ابن الجوزي ، 115/1 ، کتاب المبتدأ ، باب خفة اللحيه و 124/1، کتاب المبتدأ ، باب كبر السنّ في الإسلام و 102/1 ، كتاب المبتدأ ، باب خلق الآدمى و فوائد أجزائه و 287/2، كتاب الأحكام والقضايا، باب ذمّ القول بالرأى. ابن الجوزی احادیث ضعیفی را نقل می کند که در طریق آن سوید بن سعید است و در شرح حال سوید بن سعید می نویسد: وأمّا الطريق الثاني ففيه سويد بن سعيد وكان يحيى يحمل عليه فوق الحد. و در جای دیگر می نویسد: وقال النسائي : سويد ليس بثقه . و در جای دیگر می نویسد : قال المصنف : قلت في الاسناد الاول سويد بن سعيد وقد كان يحيى بن معين يحمل عليه جداً. از این عبارات استفاده می شود که ابن جوزی هم با استناد به اقوال بزرگان، روایات سويد بن سعید را معتبر نمی داند، در حالی که مسلم در صحیحش از او حدیث نقل کرده است.

گفتار آنها نبود مگر آیات بسیاری از قرآن مجید که صریحاً نفی رؤیت نموده اند، از قبیل آیه 103 سوره 6 (انعام ) که فرماید :

«لا تُدْرِكُهُ الابْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الابْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » .

(هیچ چشمی او را درک ننماید و او همه دیدگان را مشاهده می کند و او لطیف و نامرئی و به همه چیز آگاه است.)

و نیز در آیه 139 سوره هفتم (اعراف ) در قصه موسی و بنی اسرائیل نقل می فرماید که وقتی بر حسب فشار بنی اسرائیل جناب موسی(علیه السّلام) در مقام مناجات عرض کرد :

«ربّ أرنى أنظر اليك قال لَنْ تَرانى » .

(خدایا خود را به من آشکارا بنما تا تو را مشاهده نمایم. خداوند در جواب او فرمود: هرگز ، تا ابد مرا نخواهی دید . )

سید عبدالحی ( امام جماعت اهل تسنّن ) مگر نه از مولى على كرمّ الله وجهه نقل است که فرمود: « لم أعبد ربّاً لم أره » ؛ یعنی بندگی نمی کنم خداوندی را که نبینم. پس معلوم می شود حق تعالی دیدنی است که علی چنین کلامی فرماید .

دلایل و اخبار بر عدم رؤية الله تعالى

داعى - جناب عالی فقط به یک جمله از خبر اشاره فرمودید . با اجازه آقایان ، تمام خبر را می خوانم آن گاه شما جواب خود را خواهید دریافت . این خبر را ثقة

ص: 280

الاسلام شیخ با عظمت ، محمد بن یعقوب کلینی قدّس الله سرّه ، در باب إبطال الرؤيه از کتاب توحید اصول کافی(1) و شیخ بزرگوار صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسی بن بابویه قمی قدّس الله تربته در کتاب توحید (2) خود در باب إبطال عقيدة رؤية الله چنین نقل نموده اند از امام به حق ناطق ، جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السّلام)که فرمود :

«جاء حبر إلى أميرالمؤمنين (علیه السّلام) فقال : يا أميرالمؤمنين هل رأيت ربّك حين عبدته ؟ فقال : ما كنت أعبد ربّاً لم أره.

قال : وكيف رأيته ؟

قال : لاتدركه العيون فى مشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب بحقايق الإيمان . »

(عالمی [ از یهود] خدمت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آیا در وقت عبادت خدا را می بینی ؟

حضرت فرمود: من خدایی را که نبینم عبادت نمی نمایم .

عرض کرد: چگونه او را می بینی ؟

فرمود: ذات باری تعالی را با چشم سر، یعنی چشم عنصری نمی بینم ، بلکه او را با چشم قلب و نور حقیقت ایمان می بینم . )

پس از این جواب مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) معلوم می شود که مراد از رؤیت، با چشم عنصری جسمانی نمی باشد، بلکه به نور ایمان قلبی می باشد و این معنی از خود کلمه «لن» واضح و آشکار می شود؛ چه آنکه می دانید «لن» برای نفی ابد استعمال می شود و در این آیه شریفه تاکید است به آیه « لا تُدركه الأبصار » ؛ یعنی هرگز در دنیا و آخرت به هیچ صورت ، خداوند دیده نمی شود.

دلایل عقلیه و براهین نقلیه بر این معنی وارد است که علاوه بر محقّقین علماء و

ص: 281


1- اصول کافی، شیخ کلینی، 97/1 ، ح ،6 ، كتاب التوحيد ، باب في إبطال الرؤية.
2- توحید صدوق ، ص 109 ، ح 6 ، باب ماجاء في الرؤية .

مفسرین شیعه ، اکابر علمای خودتان از قبیل قاضی بیضاوی و جارالله زمخشری1(1) در تفسیر خود ثابت نموده اند که رؤية الله تعالى محال عقلی است و هر کس معتقد به رؤية الله گردد، چه در دنیا و چه در آخرت، قطعاً خدا را محاط خود قرار داده و قائل به جسمانیت برای ذات با برکات او گردیده؛ چه آنکه تا جسم عنصری نباشد، با چشم محسوس عنصری دیده نگردد و چنین عقیده ای قطعاً کفر است، چنانچه علمای بزرگ ما و شما در تفاسیر و کتب علمیه خود ذکر نموده اند که اینک مورد بحث ما نیست [ و ] من باب شاهد جملاتی عرض شد.

و اما راجع به خرافات و موهومات بسیاری که در کتب معتبره شما ثبت است ، من باب نمونه خلاصه ای از دو خبر را نقل می نمایم، تا آقایان محترم به بعض خبرهای واحد که قابل حل و تاویل است از کتب شیعه ایراد نگیرید.

شما تصور می نمایید صحاح ستّه ، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم ، مثل كتاب وحی است. تمنّا می نمایم قدری آقایان با دیده انصاف و خروج از تعصّب به اخبار آنها بنگرید تا آن قدر غلو ننمایید .

اشاره به خرافات صحیحین

بخاری در باب من اغتسل عریانا از کتاب غسل صحیح(2) خود و مسلم در جزء دوم حیح خود در باب فضایل موسی(علیه السّلام)(3) و امام احمد بن حنبل در صفحه 315 جزء

ص: 282


1- الكشاف ، زمخشری ، 147/2 - 149 ، ذیل آیه 143 سوره اعراف.
2- عن ابي هريرة عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : كانت بنو إسرائيل يغتسلون عراة ينظر بعضهم إلى بعض وكان موسى يغتسل وحده. فقالوا: والله ما يمنع موسى أن يغتسل معنا إلّا أنّه أدر. فذهب مرّة يغتسل، فوضع ثوبه على الحجر ، ففرّ الحجر بثوبه ، فخرج موسى فى إثره يقول: ثوبي ياحجر ، حتى نظرت بنو إسرائيل إلى موسى فقالوا: والله ما بموسى من بأس و أخذ ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فقال أبو هريرة : والله إنّه لندب بالحجر ستة أو سبعة ضرباً بالحجر . صحیح بخاری ، 185/1 ، ح 270 ، کتاب الغسل ، باب من اغتسل عرياناً.
3- صحیح مسلم ، 1841/4 ، ح 155 ، کتاب الفضائل ، باب من فضائل موسى .

دوم از مسند(1) و دیگران از علمای شما از ابوهریره نقل نموده اند که در میان بنی اسرائیل رسم بود همگی با هم بدون ساتر عورت در آب می رفتند [و] خود را شست و شو می دادند ، در حالتی که به عورتهای هم نظر می نمودند و این عمل در میان آنها عیب نبود. فقط حضرت موسی در میان آنها تنها به آب می رفت که کسی عورت او را نبیند.

بنی اسرائیل می گفتند: علت آنکه موسی تنها به عمل تغسیل می رود و از ما دوری می نماید ، آن است که صاحب نقص است و قطعاً فتق دارد [ و ] نمی خواهد ما او را ببینیم .

روزی حضرت موسی به کنار آبی رفت که غسل بنماید، لباسها را در آورده ، بالای سنگی گذارد و رفت در میان آب. «ففرَّ الحَجَر بثوبه فجمح موسى بأثره يقول : ثوبي حجر، ثوبی حجر ، حتى نظر بنوا إسرائيل إلى سوأة موسى فقالوا : والله ما بموسى من بأس. فقام الحجر بعد حتى نظر إليه فأخذ موسى ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فوالله ان بالحجر ندباً سيّة او سبعة ! »

یعنی سنگ با لباس موسی فرار نمود، موسی در عقب او می رفت و می گفت : لباسم ای سنگ ، لباسم ای سنگ ( یعنی لباسم را کجا می بری). آنقدر سنگ رفت و موسی بدون ساتر عورت در عقبش رفت، تا آنکه بنی اسرائیل به عورت جناب موسی نظر نمودند! و گفتند به خدا قسم، موسی نقصی ندارد؛ یعنی فتق ندارد. آن گاه سنگ از زمین برخاست و جناب موسی لباسها را گرفت. پس از آن با تازیانه سنگ را زد، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله نمود!

شما را به خدا انصاف دهید یک همچو عملی اگر با یکی از شماها آقایان محترم بشود، چقدر رکاکت دارد که به دنبال لباستان برهنه در میان مردم بروید که عورت شما را ببینند ؟

بر فرض اگر چنین پیشامدی بشود ،آدمی کناری می نشیند تا بروند و لباس او را بیاورند، نه آنکه بدون ساتر عورت در میان مردم برود ،تا عورت او را ببینند.

ص: 283


1- مسند احمد بن حنبل ، 315/2، مسند ابي هريرة .

آیا عقل باور می کند چنین عملی از مثل موسی کلیم الله ظاهر شده باشد ؟ آیا باور می شود که سنگ جامد حرکت بنماید و لباسهای موسی را ببرد؟

سید عبدالحی - آیا حرکت سنگ بالاتر است، یا اژدها شدن عصا. حرکت سنگ بالاتر است، یا معجزات نُه گانه که خداوند خبر می دهد ؟

داعی - به مثل معروف «خوب وردی آموخته اید، لیک سوراخ دعا گم کرده اید »

آقای عزیز! ما منکر معجزات انبیاء نیستیم، بلکه به حکم قرآن مجید، مؤمن به معجزات و خرق عادات هستیم، ولی تصدیق بفرمایید که صدور معجزات و خرق عادات در مقام تحدّی می باشد که خصم را در مقابل صدور آن عمل، عاجز و حق را ظاهر نماید .

آیا در این عمل، چه تحدّی و ظهور حقی بوده جز آنکه فضاحتی به میان آمده و عورت پیغمبر خدا در میان خلق ظاهر گردیده؟

سید عبدالحی- کدام حق بالاتر از آن بوده که حضرت موسی را تبرئه نماید که مردم بدانند فتق ندارد.

داعی - بر فرض که جناب موسی صاحب فتق بوده، چه ضرری به مقام نبوت داشته. آنچه برای پیغمبران نقص است نواقص ذاتی است؛ از قبیل کوری و کری و اَحول بودن یا شش انگشتی و چهار انگشتی و لب شکری ( به اصطلاح ) یا فالج وشل مادرزاد بودن و امثال اینها والا نقایص جسمانی که به واسطه امراض پیدا می شود؛ مانند کوری یعقوب و شعیب پیغمبر در اثر گریه بسیار و جراحات بدن ایّوب و شکستگی سر و دندان پیغمبر خاتم در جنگ اُحد و امثال اینها ضرری به مقام نبوّت نمی رساند .

فتق هم یکی از امراض جسمانی است که برای آدمی بعدها پیش می آید. چه اهمّیتی داشته که بخواهد او را تبرئه نماید به ظهور خرق عادت و معجزه ای که منجر به هتک حرمت و کشف عورت پیغمبر خدا شود که بنی اسرائیل عورت او را ببیند.

آیا این خبر از خرافات و موهومات نیست که بگویند جناب موسی بدون ساتر عورت به دنبال لباس برود و به قدری عصبانی شود که سنگ را بزند، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله بزند؟! - يا للعجب، پیغمبر خدا نداند که سنگ چشم و گوش و

ص: 284

حس تأثّری ندارد که او را بزند و ناله جماد را بلند کند! - نعوذ بالله من هذه الخرافات .

سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت

برای آنکه جناب آقاسید عبدالحی در مقام دفاع از ابوهریره و یا بخاری و مسلم -که بی فکر، این قبیل مجعولات خرافی را نقل نموده اند - برنیاید به یک خبر مضحک تر اشاره می نمایم، تا آقایان محترم قطع نمایند که صحاح آنها آن قسمی نیست که درباره آنها غلو نموده اند.

بخاری در صفحه 158 جلد اول و صفحه 163 جلد دوم از صحیح(1) خود، خبر خرافی عجیبی را نقل نموده، یکی در باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسة من أبواب الجنائز و دیگر در باب وفاة موسى، جلد دوم با اسناد صحیحه به عقیده او ازابو هریره و نیز مسلم در صفحه 309 جلد دوم صحیح خود(2) در باب فضائل موسی ایضاً از ابو هریره که گفت:

«جاء ملك الموت إلى موسى(علیهما السّلام) فقال له : أجب ربّك، قال ابوهريرة: فلطم موسی عین ملک الموت ففقاها! فرجع الملك إلى الله تعالى فقال : إنّك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت، ففقأ عيني . قال : فرد الله إليه عينه وقال : إرجع إلى عبدى فقل : الحياة تريد. فإن كنت تريد

ص: 285


1- عن أبى هريرة قال : أرسل ملك الموت إلى موسى(علیهما السّلام) فلمّا جاءه صكّه ، فرجع إلى ربّه فقال : أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت . فردّ الله عليه عينه وقال : ارجع فقل له يضع يده على متن ثور، فله بكلّ ما غطّت به يده بكلّ شعرة سنة . قال : اى رب ثم ماذا قال ثم الموت قال فالان فسأل أن يدنيه من الأرض المقدّسة رمية بحجر قال قال رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلو كنت ثم لاريتكم قبره إلى جانب الطريق عند الكثيب الأحمر . صحیح بخاری، 2/ 569 ، ح 1249 ، کتاب الجنائز، باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسة و 619/4 ح 1563، کتاب الأنبياء ، باب وفاة موسى.
2- صحیح مسلم ، 1843/4 ، ح 158 ، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسى . گفتنی است متن حدیث یادشده را مؤلف با اختلاف اندکی در الفاظ از مسلم نقل کرده است .

الحياة فضع يدك على متن ثور فما توارت بیدک من شعرة فانّك تعيش بها سنة . »

(ملک الموت خدمت موسی رسید [و] عرض کرد: اجابت کن پروردگارت را .

پس جناب موسی چنان سیلی به چشم ملک الموت زد که چشم او کور گردید و به صورتش ریخت. پس برگشت به سوی پروردگار [و] عرض کرد: مرا فرستادی به سوی بنده خودت که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود.

پس خداوند چشم ملک الموت را برگرداند و فرمود:

برگرد به سوی بنده من ، پس بگو اگر زندگانی دنیا را طالب هستی ، دست خود را بر پشت گاوی بگذار ، پس هر چه مو به دستت آمد، به شماره هر یک [از ] آنها یک سال زندگانی خواهی نمود.

و امام احمد حنبل در صفحه 315 جلد دوم مسند(1) و محمد بن جریر طبری (2) در

ص: 286


1- عن أبي هريرة عن النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقال يونس رفع الحديث الى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قدکان ملک الموت يأتي الناس عياناً قال فأتى موسى فلطمه ففقاً عينه ، فأتى ربّه عزّ وجلّ فقال : ياربّ عبدک موسى فقاً عینی ولولا کرامته علیک لعنفت به - وقال يونس لشققت عليه - فقال له إذهب إلى عبدى فقل له فليضع يده على جلدأ و مسك ثور، فله بكلّ شعرة وارت يده سنة . فأتاه فقال له ما بعد هذا قال الموت قال فالان قال فشمه شمة فقبض روحه. قال يونس فردّ الله عز وجل عينه وكان يأتى الناس خُفية . مسند احمد بن حنبل ، 533/2، مسند ابي هريرة.
2- تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری، 3051 ، ذکر وفاة موسى و هارون. در پایان این بحث مناسب است به برخی احادیث خرافی دیگری از صحیحین اشاره نماییم ، تا کسانی که صحیح بخاری و مسلم را صحیح ترین کتب بعد از قرآن می دانند. در این اعتقاد خود تجدید نظر کنند. آیا حضرت موسی قسی القلب است؟ صحیح بخاری ، 479/4 ، ح 1200 ، کتاب الجهاد و السير، باب هل للأسير أن يقتل أو يخدع ... و صحيح مسلم ، 14/ 1759 ، ح 148 ، کتاب السلام ، باب النهي عن قتل النمل این حدیث را نقل کرده است : ان أبا هريرة قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : قَرَّصَت نَملة نبياً من الانبياء فأمر بقرية النمل فأحرقت فأوحى الله اليه أن قرصتك نملة أحرقت أمة من الأمم تسبح الله .» (ابو هریرة نقل می کند که مورچه ای پای یکی از پیامبران را نیش زد. آن پیامبر هم ناراحت گردید و دستور داد که لانه مورچه ها را آتش زدند. در این هنگام از طرف خداوند توبیخی بدین صورت صادر گردید که : ای پیامبر من آیا به جهت نیش زدن یک مورچه، امتی را که تسبیح خدا را می گویند آتش می زنی؟!) بنابر قول قسطلانی در ارشاد الساری، 493/6 ، ح 3019 ، کتاب الجهاد والسير ، باب اذا حرّق المشرك المسلم هل يحرّق؟ ، که از ترمذی نقل کرده است، این پیامبر قسی القلب که هزاران مورچه و ذی روح را به جرم نیش زدن یک مورچه ، به آتش کشیده است حضرت موسی، پیامبر خدا بوده است. از این حدیث که معلوم نیست ابوهریره از کدام داستان ساز و افسانه گو گرفته است، استفاده می شود که موسی بن عمران(علیه السّلام) به جرم یک مورچه از صدها مورچه بیگناه انتقام گرفت. آری این جریان که به یکی از بزرگترین پیامبران نسبت داده شده است گذشته از اینکه از نظر پروردگار ممنوع و مبغوض بوده و لذا طبق همین حدیث مورد توبیخ قرار گرفته است. با عواطف بشری به خصوص با مهر و مودت و روح لطیفی که پیامبران دارا هستند، سازگار نیست. و ابو هریره در این داستان و افسانه اش حضرت موسی را آنچنان سنگدل و قسیّ القلب معرفی می کند که حتی این پیامبر بزرگ را از سطح افراد عادی هم که اندک عاطفه ای داشته باشند پایین تر می آورد ، چه اینکه هر انسان معمولی که اندک عاطفه ای داشته باشد، دست به چنین عملی نخواهد زد چه رسد به پیامبری همچون حضرت موسی . آیا رسول خدا ایستاده بول می کرد؟! صحیح بخاری ، 166/1، ح 218 - 220، کتاب الوضوء، باب البول قائماً وقاعداً و باب البول عند صاحبه والتستر بالحائط ، این دو حدیث را نقل کرده است : «عن حذيفة قال : أتى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سباطة قوم فبال قائما ثمّ دعا بماء فجئته بماء فتوضأ . » ( حذیفه نقل می کند که رسول خدا به مزبله ای رسید و ایستاده بول کرد، سپس آب خواست و وضو گرفت). ). عن ابي وائل : قال : كان ابوموسى الاشعرى يشدد في البول ويقول : ان بنى اسرائيل كان اذا أصاب ثوب احدهم قَرَضه فقال حذيفة ليته أمسك أتى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سباطة قوم فبال قائما .» (ابی وائل می گوید که ابوموسی اشعری در نجاست بول سختگیر بود و می گفت قانون تطهیر در میان بنی اسرائیل چنین بوده است که اگر به لباسشان بول می رسید، عوض شست و شو آنجا را با قیچی قطع می نمودند . حذیفه گفت: ای کاش ابوموسی از این سخت گیری خودداری می نمود؛ زیرا رسول اکرم در مزبله ای ایستاده بول کرد .) مسلم نیز در صحیح خود 228/1 ، ح 73 - 74 ، کتاب الطهاره ، باب المسح على الخفین ، چند حدیث به همین مضمون نقل کرده است. ما در این مختصر از اظهار نظر دقیق علمی درباره این نسبتی که به رسول اکرم داده اند صرف نظر می کنیم ؛ زیرا قباحت این سخن به قدری روشن است که حتی علمای اهل تسنّن و شارحان صحیحین نیز به آن اعتراف دارند و اهانت بودن این نسبت را به مقام نبوت و قبح این جریان را درک کرده اند، تا آنجا که در مقام توجیه و تأویل آن بر آمده و علتهای اشمئزاز آوری ذکر کرده اند و در واقع به عذرهای بدتر از گناه روی آورده اند. آوازه خوانی در خانه پیامبر؟! طبق مضمون حدیثهایی که در صحیحین نقل شده است گاهی دخترها در خانه پیامبر و در حضور آن حضرت آوازه خوانی می کردند . ابوبکر که وارد خانه پیامبر می شد از وجود چنین صحنه ای ناراحت می گشت و درصدد جلوگیری از آوازه خوانی آنان بر می آمد، ولی رسول اکرم به ابوبکر می فرمود: «روزهای جشن و سرور است ، بگذار آنان به کار خویش مشغول باشند.» اینک به متن یکی از این احادیث اشاره می کنیم: صحیح بخاری ، 151/5 ، ، ،432، کتاب مناقب الانصار ، باب مقدم النبى واصحابه المدينة . این حدیث را نقل کرده است : «عن عائشة ان ابابكر دخل عليها والنبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )عندها يوم فطر أو أضحى وعندها قينتان تغنّيان بما تقاذفت الانصار يوم بعاث ، فقال ابوبکر : مزمار الشيطان مرتين ، فقال النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دعهما يا ابابكر ، انّ لكلّ قوم عيداً وانّ عيدنا هذا اليوم .» ( عائشه می گوید عید فطر و یا عید قربان بود و دو دختر آوازه خوان در خانه من اشعار جنگ بعاث را که انصار در این اشعار به همدیگر فحاشی نموده و نسبتهای بد داده بودند - می خواندند . در این هنگام که رسول اکرم هم در خانه بود، ابوبکر وارد شد و از این صحنه ناراحت شد و گفت : موسیقی ؟ موسیقی ؟ رسول خدا فرمود : ابوبکر کاری به آنها نداشته باش ! زیرا هر ملتی عیدی دارند و عید ما مسلمانان امروز است . همین حدیث را به الفاظی دیگر مسلم در صحیح خود، 8/2 60 ، ح ،16، کتاب صلاة العيدين ، باب الرخصة في اللعب نقل کرده است . آیا رسول خدا در مجالس عروسی زنانه شرکت می کرد؟! از مجموعهٔ دیگری از حدیثهایی که در صحاح آمده است استفاده می شود که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گاهی در مجالس جشن عروسی زنانه شرکت می نمود و به آواز دخترانی که در این مجالس ، شنوندگان را با صدای دلنشین خود متلذذ می کردند گوش فرا می داد. و گاهی نیز در مجالس عروسی مردانه که خدمت و پذیرایی آنان را خود عروس به عهده داشته ، شرکت می کرده است و رسول اکرم از پذیرایی گرم و اظهار محبت عروس برخوردار می گردید . اینک به یک حدیث در این زمینه اشاره می کنیم : صحیح بخاری ، 37/7، ح 79 ، کتاب النکاح، باب ضرب الدف فى النكاح والوليمة ، این حدیث را نقل کرده است: «عن خالد بن ذكوان قال : قالت الربيع بنت معوّذ بن عفراء : جاء النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدخل حين بنى عَلَىّ فجلس على فراشی کمجلسک منی فجعلت جُوَيريات لنا يضر بن بالدف ويندبن مَن قُتل من آبائی یوم بدر اذ قالت احداهن وفينا نبيّ يعلم ما في غد ، فقال : دعى هذه وقولي بالذي كنت تقولين . » (خالد بن ذکوان می گوید: ربیع دختر معوذ بن عفرا گفت: روزی که جشن عروسی من بر پاگردید، رسول خدا در آن مجلس شرکت نمود. به همان ترتیبی که تو نشسته ای، رسول خدا هم روی فرش مخصوصی که برای من گستر ده شده بود در نزدیکی من نشست. دخترهایی در این مجلس مشغول دف زدن و خواندن بودند. و در ضمن اشعاری را که درباره کشته شدن پدران من در جنگ بدر سروده شده بود می خواندند. اتفاقاً یکی از دختران این کلمات را خواند: در میان ماست پیامبری که می داند آنچه را که در آینده واقع خواهد شد. رسول خدا که این جمله را شنید فرمود: این حرفها را کنار بگذار و آنچه را که قبلاً می خواندی بخوان ). رکیک بودن مضمون این حدیث و منافی بودن مفهوم آن، با مقام ارجمند نبوت بسیار واضح و روشن است؛ زیرا قابل تصور نیست که یک مرد مذهبی و یا دانشمند روحانی ولو در سطح خیلی پایین هم که باشد، در میان بانوانی که خود را با لباسها و وسایل دیگر آرایش کرده و با هلهله و شادی در مجلس عروسی شرکت نموده اند، بنشیند و به ترانه و آواز دختران گوش فرا دهد و گاهی نیز دربارهٔ ترانه آنها اظهار نظر نماید. آری این وضع از یک فرد عادی قبیح است چه رسد به مقام ارجمند نبوت. لذا شارحان بخاری توجیهات و عذرهای بدتر از گناه برای این حدیث بیان نموده اند که به دلیل اختصار از نقل و بررسی آنها خودداری می نماییم. این بود نمونه ای از خرافات صحیحین که به آنها اشاره کردیم و اگر می خواستیم تمام احادیث خرافی و کذبی که در صحیحین وجود دارد، و هر عاقل منصفی در مردود بودن آنها شک نمی کند، به طور کامل نقل کنیم ، این تحقیق از حالت اختصار خارج می گردید، و گمان می کنم برای کسانی که این دو کتاب را اصح الکتب بعد از قرآن می دانند ، همین چند نمونه کافی باشد تا بیشتر در اطراف آنچه به آنها به عنوان اعتقاد تعلیم داده شده ، فکر کنند و بسنجند آیا کتابی که چنین نسبتهای ناروا به رسول اکرم می دهد ، نسبتهایی که اگر به هر کدام از خود شما داده شود بر آشفته می شوید ، آیا می تواند تمام منقولاتش صحیح باشد؟! در پایان مناسب است به اختصار ، انگیزه جعل این گونه احادیث را بررسی کنیم. بررسی تاریخ نشان می دهد که از دوران خلافت عثمان، دستگاههای حکومت و خلافت اسلامی، به هرج و مرج شدید و فساد اخلاقی حادّی گرفتار شد. درباریان و وابستگان و استانداران خلیفه از هیچ عمل ناشایست و ضد اخلاقی و ضد مذهبی خودداری نمی کردند. عیاشی و میگساری و تشکیل مجالس شب نشینی و غنا و خوانندگی، رواج فوق العاده ای داشت موسیقی و غنا در دو شهر مهم و مرکزی اسلام (مکه و مدینه ) بیش از سایر شهرها رونق پیدا کرد و بعدها به نقاط دیگر نیز کشیده شد. ولی گردانندگان حکومت، چون بر پایه خلافت و حکومت اسلامی بر مردم ریاست می کردند و به عنوان نماینده و وابسته به جانشین و خلیفه پیامبر، زمام امور مردم را به دست می گرفتند. با اینکه در مجالس عیش و خوشگذرانی شرکت می کردند، مسائل و مشکلات مذهبی مردم را نیز حل و فصل می نمودند. با اینکه میگساری می کردند ، مقام امام جمعه و جماعت مسلمانان را نیز اشغال می کردند. لذا مجبور بودند که مطالب ناروا و دروغهایی به رسول اکرم نسبت دهند و مقام نبوت را پایین آورند ،تا راه را بر اعمال و جنایات خویش هموار سازند و در افکار مسلمانان آن چنان پیامبری را ترسیم نمایند، تا این چنین جانشینانی را بدون ایراد و اشکال بپذیرند.

ص: 287

ص: 288

ص: 289

جلد اوّل از تاریخ خود ضمن ذکر وفات حضرت موسی، همین خبر را از ابوهریره نقل نموده اند به زیادتی آنکه زمان موسی، ملک الموت برای قبض روح بندگان، ظاهر و علنی می آمد، ولی بعد از آن زمان که موسی سیلی بر صورت او زد و چشمش کور شد، برای قبض روح خلایق مخفیانه و پنهانی می آید ( برای آنکه می ترسد مردم جاهل هر دو چشمش را کور نمایند !)

(جمع کثیری شدیداً خندیدند . )

اینک من از آقایان انصاف می خواهم این خبر از خرافات و موهومات نیست که شما از شنیدنش خنده می نمایید و من تعجّب از نویسندگان و نقل کنندگان چنین خبر[ی ] می نمایم که فکر ننموده، مطالب خرافی و موهوم را چگونه به زیر قلم آورده اند .

انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است

آیا عقل هیچ ذی عقلی قبول می نماید که پیغمبر اولوالعزمی مانند موسی کلیم الله- العياذ بالله - آن قدر بی معرفت و خشن باشد که عوض اطاعت امر پروردگار، رسول او را چنان محکم سیلی بزند که چشمش را کور بنماید؟

ص: 290

شما را به خدا اگر کسی بگوید که جناب حافظ را شخص بزرگی دعوت [به] مهمانی نموده، عوض قبول دعوت، قاصد و پیام آورنده را حافظ سیلی زده و چشمش را کور نموده، شما خنده نمی کنید؟ حافظ نمی فرماید این مطلب توهین به من است، چه آنکه پس از یک عمر تحصیل علم و تزکیه نفس، آن قدر معرفت پیدا ننمودم که بفهمم پیام آورنده تقصیری ندارد و علاوه بر آنکه احترام به من نموده و از طرف شخص بزرگی مرا به مهمانی خوانده!

از هیچ آدم پست، جاهل [ و ] قسیّ القلبی چنین عملی صادر نمی گردد ، تا چه رسد به کلیم الله ، پیغمبر اولوالعزم که اولی و احق به معرفة الله است .

چگونه ممکن است پیغام دعوت پروردگار را نادیده گرفته، به علاوه مَلَک پیام آورنده را -که هیچ گناهی جز آوردن پیام نداشته - سیلی بزند و چشم او را کور بنماید ؟!

غرض از ارسال رسل هدایت بشر و بازداشتن آنهاست از افعال حیوانیت که در تحت تاثیر نفس حیوانی قرار نگیرند و آثار سَبعیت از آنها صادر نگردد.

ظلم و تعدّی حتی به حیوانات، از یک بشر جاهل بی معرفت قبیح است ، تا چه رسد از پیغمبر اولوالعزم، آن هم نسبت به مقام ملک مقرّبی که رسول و پیام آورنده پروردگار باشد.

هر شنونده ای می فهمد که چنین خبری جهل و بهتان است و جعل کنندگان چنین خبری قطعاً غرضی نداشتند جز عدم ادراک و اهانت به مقام نبوّت و یا کوچک و خوار نمودن انبیای عظام را در نزد جامعۀ بشر. داعی از امثال ابوهریره تعجبی ندارم؛ چه آنکه او آدمی بوده است که علمای خودتان نوشته اند برای شکم پر نمودن از سفره چرب و شیرین معاویه خبرها جعل نموده و خلیفه عمر برای جعل خبر او را تازیانه زد، به قسمی که پشت او خون آلود گردید،(1) ولی تعجب داعی از آن اشخاصی است که واجد مقام عالی علم و دانش

ص: 291


1- این مسئله در مجلس پنجم به طور مفصل بررسی خواهد شد.

بوده، چگونه فکر نکرده، امثال این اخبار خرافی را در کتابهای خود ثبت نموده و دیگران از علمای امثال جناب حافظ هم این نوع کتابها را تالی تلو کلام الله قرار داده و بدون مطالعه و تامل بگویند : هما أصحّ الكتب بعد القرآن !

پس وقتی در کتب عالیه خودتان چنین اخبار خرافی مندرج است ، حق ندارید زبان اعتراض به کتب شیعه و اخباری که در آنها درج است و غالباً قابل توجیه و تأویل می باشند باز نمایید.

معذرت می خواهم، خیلی حاشیه رفتم ، الكلام يجرّ الكلام. برگردیم به اصل مطلب و در اطراف خبری که شما نقل نمودید، بحث نماییم و ببینیم که آیا چنین خبری قابل حل است یا خیر؟

بدیهی است که هر عالم صالحِ منصفی وقتی به این قبیل خبرهای واحد و مبهم بر می خورد- که در کتب ما و شما بسیار است - در مقابل هزارها اخبار صحيح السند و صريح العبارۃ اگر قابل اصلاح است، اصلاح می کند و الا مطرودش می دارد و یا لااقل در مقابل آنها سکوت می نماید، نه آنکه آنها را حربۀ تکفیر قرار داده و حمله به برادران دینی خود نماید!

الحال در خود این خبر هم چون تفسیر صافی موجود نیست و از سلسله سندش بی خبریم و نمی دانیم در کجا و چگونه نقل نموده و آیا خود بیانی در اطراف آن نموده یا نه، بایستی دقّت کنیم ببینیم قابل اصلاح است یا خیر.

داعی با فکر ضعیفم در اطراف این خبر همچو تصوّر می نمایم که فرمودۀ آن حضرت یا محمول است بر قاعدۀ معروفۀ ما بین متکلّمین که علم تام به معلول، علم تام به علت است؛ یعنی همین که امام را من حيث أنّه امام شناخت، البته خدا را شناخته است .

و یا محمول بر مبالغه است؛ مانند کسی که بگوید: هر کس وزیر اعظم را بشناسد اوست کسی که پادشاه را شناخته و قرینۀ بر این مبالغه. نصّ سوره توحید و سایر آیات قرآنیه و اخبار کثیره ای است که از خود ابا عبدالله الحسين وسایر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین در اثبات توحید خالص رسیده.

ص: 292

پس می توان گفت مقصود از این خبر، آن است که شناختن امام از اعظم عباداتی است که غایت خلقت جن و انس بوده. همین است معنای محالّ معرفة الله ، در زیارت جامعۀ مأثوره از ائمه طاهرین(علیهم السّلام) .

و ممکن است قسم دیگری هم معنی کنیم، چنانچه محقّقین در این قبیل امور معنی نموده اند که فاعل هر فعل و بانی هر بنایی را از استحکام فعل و بنای وی می توان شناخت. پس هر بنا و اثر وی، خود یک دلیل کاملی است بر یک جهتی از جهات وی .

چون رسول خدا و آل طاهرینش صلوات الله عليه وعليهم اجمعين جميع مقامات امکان اشرف را دارا بودند، لذا اثری محکم تر و مخلوقی جامع تر از آنها نبود. پس راهی که به سوی معرفت خدا واضح تر و جامع تر از ایشان باشد، وجود نداشته. پس محلّ معرفت خدا که حقّ معرفت ممکنه باشد از برای بندگان خدا نیست مگر ایشان .

پس کسی که ایشان را شناخته خدا را شناخته، چنانچه خودشان فرمودند:(1) «بنا عرف الله و بنا عبدالله » ؛ یعنی به وسیله ما خدا شناخته می شود و به وسيله ما خدا عبادت کرده می شود. یعنی طریق معرفت و عبادت حق تعالی در دست ما است .

خلاصه، راه منحصر به فرد برای شناسایی خدای تعالی، این خاندان جلیل می باشند و اگر بی رهبری این خانواده بشر بخواهد راه پیدا کند، در وادی ضلالت حیران و سرگردان گردد. و بسیار نادر است گم گشتۀ وادی ضلالت و حیرت ، بدون دلیل به سر منزل سعادت برسد.

به همین جهت است که در حدیث مُجمع عليه فریقین وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«يا أيها الناس انّى تركت فيكم ما إن أخذتم بهما لن تضلوّا؛ كتاب الله

ص: 293


1- عن ابن أبي يعفور قال : قال أبو عبدالله(علیه السّلام) : إنّ الله واحد أحد متوحّد بالوحدانية ، متفرّد بأمره ، خلق خلقاً ففوّض إليهم أمر دينه ، فنحن هم يا ابن أبي يعفور نحن حجّة الله في عباده و شهداؤه على خلقه وأمناؤه على وحیه و خزّانه على علمه و وجهه الذى يؤتى منه وعينه في بريّته ولسانه الناطق وقلبه الواعي و بابه الذي يدلّ عليه ونحن العاملون بأمره والداعون إلى سبيله، بنا عرف الله و بنا عبدالله . نحن الأدلاء على الله ولولانا ما عبد الله . توحید صدوق ، ص 152، ح 9 ، باب تفسير قول الله عز وجل : «كل شيء هالك إلّا وجهه » .

عزّوجلّ وعترتي أهل بيتي .»

(ای مردم! من می گذارم در میان شما دو چیزی را که اگر از آن دو بگیرید (یعنی مایحتاج خود را) هرگز گمراه نشوید. یکی کتاب خدای عزّوجلّ و دیگری عترت و اهل بیت من اند . )

حافظ - اختصاص به همین یک خبر ندارد که شما در مقام اصلاح برآیید ، بلکه در تمام ادعیه وارده در کتب شما نمونه ای از آثار شرک و کفر دیده می شود ؛ از قبیل طلب حاجت نمودن از امامان ، بدون توجه به ذات پروردگار عالمیان و این خود، دلیل کامل شرک است که از غیر خدا حاجت بطلبند.

داعی - از جناب عالی بسیار بعید بود که تبعاً للاسلاف ، به چنین کلام سخیف بیجایی تکلّم نمایید. واقعاً خیلی بی انصافی می نمایید، یا توجّه ندارید که چه می فرمایید ، یا به معانی شرک توجه ننموده بیان می کنید متمنّی است اوّل معنای شرک و مشرک را بیان نمایید تا کشف حقیقت شود.

نسبت شرک دادن به شیعه

حافظ - مطلب به قدری واضح است که گمان نمی کنم محتاج به توضیح باشد .

بدیهی است با اقرار به خداوند بزرگ، توجه نمودن به غیر خدای تعالی شرک است و مشرک کسی است که روی به غیر خدا نموده و طلب حاجت از او بنماید.

جامعه شیعه بنابر آنچه مشهود است، ابداً توجهی به خدا ندارند و تمام تقاضای خود را از امامان خود می نمایند، بدون اینکه نام خدا را ببرند. حتی می بینم فقرای شیعه در معابر و درب خانه ها و دکانها که می آیند ، می گویند : یا علی ، یا امام حسین ، یا امام رضای غریب، یا حضرت عباس. یک مرتبه شنیده نشده یا الله بگویند . اینها خود دلیل شرک است که جامعه شیعه ابداً توجّهی به خدا ندارند ، بلکه تمام توجّه خود را به

غیر خدا می نمایند .

داعی - نمی دانم این نوع گفتار شما را حمل بر چه معنایی بنمایم. آیا دلیل بر لجاج

ص: 294

است که عمداً سهو می نمایید، یا دلیل بر عدم توجّه شما به حقایق است. امیدوارم اهل لجاج نباشید .

چون یکی از شرایط عالم عامل، انصاف است. آن کس که حق را بداند، ولی برای اثبات مرام و مقصد خود حق کشی نماید، انصاف ندارد و کسی که انصاف ندارد، عالم بلا عمل است و در حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند:

«العالم بلاعمل كالشجر بلاثمر» .

(عالم بی عمل مانند درخت بی میوه است . )

چون مکرّر بین جملات خود پیوسته جملات شرک و مشرک [را] بر زبان جاری می نمایید و اصراری دارید که با دلایل پوچ و بی مغز خودتان شیعیان موحّد را مشرک معرفی نمایید .

و ممکن است بیانات شما در عوام بی خبر برادران اهل تسنّن مؤثر واقع شود و شیعیان را مشرک بدانند - چنانچه تا به حال در آنها اثر سوء بخشیده - ولی همین آقایان شیعیان محترم حاضر در مجلس، در اثر بیانات شما کاملاً عصبانی و ناراحت هستند و شما را یک عالم مغرض و مفتری می دانند؛ چه آنکه به عقاید خود توجّه دارند و می دانند که هیچ یک از این کلمات شما در آنها وجود ندارد.

پس در کلمات و بیانات خود سعی فرمایید یک نوع جملاتی ادا نمایید که صدق مطلب بر آنها واضح و قلوبشان به شما جذب گردد .

ناچارم برای روشن شدن اذهان ساده آقایان حاضرین و غائبین و برادران اهل تسنّن ، چنانچه اجازه فرمایید، به اقتضای وقت مجلس ، مختصری در اطراف شرک و مشرک آنچه را که عقیده محقّقین حکماء و فقهاء و علمای بزرگ اسلام است ؛ از قبیل علّامه حلّی و محقّق طوسی و علّامه مجلسی رضوان الله علیهم که از نوابغ و مفاخر علمای حلّى شیعه هستند و دیگران از حکماء و ارباب تحقیق، مانند صدرالمتألّهین شیرازی و

ملانوروز على طالقانی و حاجی ملّاهادی سبزواری و دو صهر با عظمت صدر مرحومین

ص: 295

فیض کاشانی و فیاض لاهیجانی قدس الله اسرارهم، استخراجاً از آیات قرآنیه و دساتیر عالیه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به عرضتان برسانم، تا آقایان جلسای محترم گمان نکنند معنای شرک همان است که آقا مغلطه کاری می فرمایند .

حافظ- ( با عصبانیت ) بفرمایید.

نواب - قبله صاحب چون وضع این مجلس برای فهم بیسوادان است، چنانچه قبلاً هم عرض و تقاضا نموده ام، تمنّا داریم در فرمایشاتتان نهایت درجه رعایت سادگی را بفرمایید. فقط نظرتان به آقایان علماء و جواب مطابق فهم آنها نباشد، رعایت اکثریت اهل مجلس بالخصوص اهالی هند و پیشاور- که اهل لسان نیستند - لازم است . مستدعی است مطالب پیچیده و مشکل نفرمایید .

داعی - جناب آقای نواب، یادآوریهای شما مورد توجّه است و اختصاص به این مجلس ندارد، بلکه قبلاً هم عرض کردم عادت داعی بر این است در هر مجلسی که عدّه ای از عوام و بی خبران حاضر باشند، قطعاً روی سخن را به خواص معطوف نمی دارم؛ چه آنکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب جلب نظر بی خبران است والبته این منظور عملی نمی شود مگر آنکه حقایق- همان قسمی که فرمودید - ساده و به لسان قوم بیان شود، چنانچه در حدیث است [که] رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : (1)

«نحن معاشر الأنبياء نكلّم الناس على قدر عقولهم .»

( ما جماعت پیغمبران با مردم به مقدار عقلهای آنها حرف می زنیم . )

البته تقاضای شما کاملاً اساسی و پیوسته مورد توجه داعی بوده ، امید است بر وفق مرامتان بیش از پیش عمل نمایم و هر کجا غفلتی بی اراده از داعی بشود، متمنّی است آقایان محترم یادآور شوید.

ص: 296


1- عن سعيد رفعه : انا معشر الأنبياء أمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم. لسان الميزان ، إبن حجر عسقلانی ، 432/7 ، ترجمه شماره 9281، شرح حال یحیی بن مالك بن أنس الأصبحي.
در بیان اقسام شرک
اشاره

داعی - آنچه از خلاصه آیات قرآنیه و اخبار متکاثره و تحقیقات کامله محقّقین از علماء و مخصوصاً توضیحات مهمه ای که مرحومین صدرالمتالهین و فاضل طالقانی داده اند ، شرک بر دو قسم است و سایر اقسام شرک در این دو قسم مستتر است ؛ اول شرک جلی و آشکار. دوم شرک خفی و پنهان .

شرک جلی
اشاره

شرک جلی و آشکار عبارت است از آنکه آدمی شریکی برای خدای متعال قرار دهد در ذات و یا صفات و یا افعال و یا عبادات.

شرک در ذات
اشاره

شرک در ذات آن است که در مرتبه الوهيت و ذات وحدانيت حق تعالی شریک قرار دهد و به لسان قال معترف گردد، چون ثنویه ( بت پرستها ) و مجوس ، که به دو اصل و مبدأ نور و ظلمت ( یزدان و اهریمن ) قائل اند، و نصاری که قائل به اقانيم ثلاثه گردیدند و ذات خداوندی را به سه قسمت آب و ابن و روح القدس تقسیم نمودند و به عقیده بعض از آنها عوض روح القدس مریم می باشد .

و از برای هر یک از این سه خاصیتی قائل شدند که آن دو ندارند و تا این سه با هم جمع نگردند، حقیقت ذات خداوندی بارز نگردد.

چنان که در آیه 73 سوره 5 ( مائده) انتقاد و ردّ قول آنها و اثبات وحدانیت خود نموده که [فرمود ]:

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا انّ اللهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ الهِ الاّ إِلهُ واحِدٌ »

(البته کافر گردیدند آن کسانی که خدا را یکی از سه خدا دانستند ؛ یعنی سه

ص: 297

خدا قائل شدند ( اب وابن و روح القدس را خدا گفتند ) و حال آنکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود.)

عقاید نصاری

این آیه شریفه حکایت است از قول نسطوریه و ملکائیه و یعقوبیه از فرق نصاری، که آنها هم این عقیده را از ثنویه و بت پرستها گرفتند. (1) خلاصه نصاری مانند ثنویه و مجوس مشرک اند؛ چون قائل به اقانیم ثلاثه .هستند

به عبارت واضح تر می گویند : الوهیت مشترک است میان خدا و مریم و عیسی و به عقیده بعض از آنها خدا و عیسی و روح و هر یک از آنها اله اند و الله جلّ جلاله یکی از آن سه می باشد! و گویند از اول خدایان سه بودند: اقنوم الاب، اقنوم الابن [و] روح القدس ( به لسان سریانی اقنوم به معنای وجود و هستی است ) و بعد از آن، این سه اقنوم یکی شدند که آن مسیح است.

و شبهه ای نیست که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ، بطلان اتحاد ثابت و اتحاد حقیقی به این معنی محال است، حتی در غیر ذات واجب الوجود. فلذا در آخر آیه می فرمايد : « وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ » ؛ يعنی نیست در وجود، ذاتی واجب که مستحقّ عبادت باشد، مگر خدای یگانه که موصوف است به وحدانیت محضه و متعالی از توهّم شرک و مبدأ جميع موجودات ممکنه، آن ذات واحد بی همتا می باشد .

شرک در صفات

شرک در صفات آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم و حکمت و قدرت و حیات و غیر آنها را قدیم و زائد بر ذات باری تعالی بدانند؛ مانند اشعریون که اصحاب ابى الحسن علی بن اسماعیل اشعری بصری می باشند، چنان که اکابر علمای

ص: 298


1- مراجعه شود به کتاب الوثنية في الديانة النصرانية ، تأليف تنير بيرونى . (مؤلف)

خودتان، مانند على بن احمد بن حزم الظاهری در صفحه 207 جزء چهارم فصل (1) و فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد محمد بن احمد در صفحه 58 كتاب الكشف عن مناهج الأدلّة في عقائد الملّة نقل نموده اند، معتقدند که صفات الله زائد بر ذات باری تعالی و قدیم می باشند .

پس هر کس صفات خداوندی را در حقیقت، زائده بر ذات او جلّ و علا بداند؛ یعنی خدا را وصف کند به صفت عالمیت یا قادریت یا حکمت یا حیات و غیر آن و آن صفات را عین ذات حق تعالی نداند ، مشرک است؛ چه آنکه کفو و قرین و همسر از برای او در قِدَم ثابت نموده و حال آنکه جز ذات ازلی حق تعالی قدیمی در عالم وجود ندارد و صفات خداوندی عین ذات او می باشد؛ مانند شیرینی و شکر و چربی و روغن که قابل تفکیک نیستند. شیرینی و چربی ، شیء علی حده ای نیستند که بر ذات شکر و روغن وارد شده باشند. همان وقتی که خداوند متعال شکر و روغن را خلق کرد ، شیرین و چرب آفرید. اگر بنا شود شیرینی و چربی را از شکر و روغن بگیرند دیگر شکر و روغن نمی ماند. «تلكَ الأمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَما يَعْقِلُها إِلّا الْعَالِمُونَ » (2) مَثَلها برای تقریب اذهان است، تا متوجه شویم که صفات خداوندی زائد بر ذات باری تعالی نیست. وقتی گفتیم خدا ؛ یعنی عالم حىٌّ قادرٌ حكيم الخ .

شرک در افعال

و اما شرک در افعال آن است که خدا را در معنی و حقیقت ، متوحّد و متفرّد بالذات نداند، به این معنی که فردی یا افرادی از مخلوقات را مؤثّر یا جزء مؤثّر در افعال و تدابیر الهیه بداند، یا آنکه امور را بعد از خلقت، مفوّض به خلق بداند ؛ مانند آنچه یهود قائل بودند که خداوند خلق خلایق نمود و دیگر از تدبیر امور باز مانده و کار را

ص: 299


1- الفصل ، ابن حزم ، 207/4 ، شنع المرجئية .
2- عنکبوت / 43 .

به خلق واگذار نموده و خود به کناری رفته . لذا در آیه 64 سوره 5 ( مائده ) در مذمت آنها فرموده:

«وَ قالَت الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَعْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قَالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ »

(یهود گفتند دست خدا بسته شد - و دیگر تغییری در خلقت نمی دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد- به واسطه این گفتار دروغ ، دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گردیدند ، بلکه دو دست خدا گشاده است؛ (یعنی قدرت و رحمت او و هر گونه بخواهد انفاق می کند. )

و مشرکین غلات- که آنها را مفوّضه نیز خوانند - قائل اند که خداوند تفویض امور به امامان نموده، آنها خلق می کنند و روزی می دهند.

بدیهی است که در افعال خداوندی هر کس به هر طریقی کسی را ذی مدخل بداند - به طریق جزء مؤثر یا تفویض امور به انبیاء یا امم یا امامان یا مأمومین - قطعاً مشرک است.

شرک در عبادت
اشاره

و اما شرک در عبادت آن است که در موقع عبادت، توجّه ظاهر و یا نیّت دل را به غیر حق کند؛ مثلاً در نماز توجّه به خلق داشته باشد، یا نذر می کند برای خلق [ عبادت ] کند و امثال ذلک از عباداتی که احتیاج به نیّت دارد.

اگر نیّت در وقت عمل برای غیر خدا باشد مشرک است؛ زیرا صریحاً در آیه 110 سوره 18 ( کهف ) منع از این نوع عمل (شرک ) نموده که [فرمود ]:

«فَمَنْ كانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بعبادَةِ رَبِّه أَحَداً» .

(هر کس به لقای (رحمت) پروردگار امیدوار است باید نیکوکار شود؛ یعنی عمل پاک [ و ] پسندیده بنماید و هرگز در پرستش و عبادت خدا احدی را با او شریک نگرداند. )

ص: 300

در موقع عمل و عبادت باید توجّه به غیر خدا ننماید، صورت پیغمبر یا امام یا مرشد را در نظر نگیرد، به این معنی که ظاهرِ هر عمل از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و نذر و غیر آن از هر نوع عبادتی، واجب یا مستحب ، برای خدا باشد، ولی دردل و باطن، توجّه به غیر خدا؛ یعنی برای شهرت و جلب نظر خلایق یا غیر آن باشد؛ چون که ریای در عمل، به لسان اخبار، شرک اصغر خوانده شده است که تباه کننده عمل هر عاملی است چنانچه در خبر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود : (1)

«اتقوا الشرك الأصغر » ؛

یعنی بپرهیزید از شرک کوچک.

عرض کردند: یا رسول الله شرک کوچک کدام است

فرمود : « الريا والسمعه » ؛ ريا وسمعه ، شرک اصغر است .

و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود : (2)

«انّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الخفيّ. إيّاكم والشرك السر. فانّ الشرك أخفى فى أمّتى من دبيب النمل على الصفا في الليلة الظلماء .»

( بدترین چیزی که من می ترسم بر شما، شرک پوشیده و پنهان است . پس از

ص: 301


1- الدر المنثور، سیوطی، 462/4، ذیل آیه 110 سوره کهف سیوطی حدیث را اینگونه نقل کرده است: وأخرج ابن مردويه عن أبى هريرة قال: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): اتقوا الشرك الأصغر، قالوا: وما الشرك الأصغر؟ قال: الرياء يوم يجازى الله العباد بأعمالهم، يقول: اذهبوا إلى الذين كنتم تراؤون في الدنيا، انظروا هل تصيبون عندهم الجزاء. علامه مجلسی در بحار الانوار، 303/69، ح 50 کتاب الايمان والكفر ، باب الريا ، این حدیث را نقل کرده است: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : انّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الأصغر ، قالوا: وما الشرك الأصغر يا رسول الله؟ قال: هو الرياء. يقول الله تعالى يوم القيامة إذا جازى العباد بأعمالهم اذهبوا إلى الذين كنتم تراؤون في الدنيا، فانظروا هل تجدون عندهم الجزاء.
2- حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين، 319/2، ح 3148، کتاب التفسير ، سورة آل عمران ، اين حدیث را نقل کرده است: عن عائشة قالت : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : الشرك أخفى من دبيب الذر على الصفا في الليلة الظلماء ...

شرکِ سِرّ و پنهان دور باشید که شرک پوشیده تر است در امّت من از نرم رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک . )

آنگاه فرمود:(1) هر کس نماز به ریا کند مشرک است. هر کس روزه به ریا گیرد یا صدقه به ریا دهد یا حج به ریا کند یا اعتاق به ریا کند مشرک باشد .

البته این نوع اخیر، چون مربوط به امور قلبیه است، مشمول شرک خفی هم می شود.

حافظ - ما از فرمایش خودتان اتخاذ سند می کنیم که فرمودید: اگر کسی نذر برای خلق کند مشرک است ؛ پس شیعیان مشرک اند، برای آنکه همیشه نذر برای امام و امامزاده می کنند. چون نذر برای غیر خداست ، البته شرک است .

در باب نذر

داعى - قاعده عقل و علم و منطق این است که در عقاید هر قوم و ملتی اگر بخواهند قضاوت کنند، از روی اقوال و یا افعال قوم بی سواد و بی خبر قضاوت نمی کنند، بلکه بررسی کامل در قوانین آن قوم و کتب مضبوطه آنها می نمایند .

آقایان محترم هم که می خواهید بررسی دقیق در عقاید شیعیان بنمایید، به اقوال و افعال عوام بی خبر شیعه نبایستی توجه نمایید که اگر فقرای بیسواد در کوچه ها گفتند یا علی، یا امام رضا، شما آن گفتار را دلیل بر شرک آنها و یا تمام شیعه قرار بدهید، یا

ص: 302


1- في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر (علیه السّلام) قال : سئل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عن تفسير قول الله: «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ » الآية فقال : من صلّى مراثاة الناس فهو مشرک و من زکی مرائاة الناس فهو مشرك ومن صام مراثاة الناس فهو مشرك ومن حجّ مرائاة الناس فهو مشرك ومن عمل عملاً ممّا أمرالله به مرائاة الناس فهو مشرك ولا يقبل الله عمل مراء . بحار الانوار ، مجلسی، 297/69 ، ح 25 ، کتاب الايمان والكفر ، باب الريا . حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 365/4، ح 7938 ، کتاب الرقاق ، این حدیث را نقل کرده است: : عن شداد بن أوس قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من صلّى و هو يراني فقد أشرك ومن صام وهو يرائي فقد أشرك و من تصدّق وهو يرائي فقد أشرك .

اگر عامی محض ندانسته، نذر برای امام و یا امامزاده بنماید، شما آن را مدرک غلبه بر خصم قرار دهید؛ زیرا افراد بیسواد و لاابالی در عوام هر قوم پیدا می شوند.

ولی اگر شما مردمان بی غرض و در پی بهانه و عیب جویی نیستید و می خواهید بررسی عاقلانه بنمایید، به کتب فقهیه شیعه که در دسترس عموم است [و] چاپی و خطی ، در همه کتابخانه ها موجود است، مراجعه نمایید.

چنانچه کتب فقه استدلالی و رسائل عملی را مطالعه نمایید، خواهید دید که در فقه جعفری علاوه بر اینکه طریقی به سوی شرک وجود ندارد، دستورات خرافی هم ندارد، بلکه لبّ لباب توحید از بطون فقه جعفری بارز و آشکار است.

شرح لمعه و شرایع در تمام کتابخانه ها موجود است، مطالعه نمایید در همین باب نذر و نیز در تمام رسایل عملیه، فتاوای جمیع فقهای شیعه است که چون نذر، بابی از ابواب عبادات است، در التزام به عملی برای خدا حتماً در موقع نذر بایستی دو شرط منظور گردد که اگر یکی از آن دو نباشد نذر منعقد نمی شود؛ اوّل نیت مقارن با عمل.

دوم صیغه ، به هر لسانی باشد.

همین که مسلمان فهمید که نذرش صورت حقیقت پیدا نمی کند مگر به وجود این دو شرط ، سعی می کند اول معنای این دو شرط و چگونگی آنها را بفهمد و بعد نذر نماید.

وقتی در مقام سؤال از فقیهی یا مطالعه رساله ای برآمد ، می فهمد که اولاً باید نیّت در تمام عبادات، مخصوصاً در نذر، الله و في الله وطلباً لمرضات الله باشد. پس نیّت برای غیر خدا به کلی از بین می رود.

شرط دوم که تتمیم شرط اوّل و تثبیت کننده آن می باشد، آن است که نذر کننده حتماً باید در موقع نذر صیغه بخواند و در صیغه تا نام خدا نباشد، صیغه جاری نمی شود؛ مثلاً [اگر] می خواهد نذر روزه بنماید باید بگوید: «لله عَلَيَّ أن أصوم»، يا می خواهد ترک شراب کند باید بگوید : « لله عَلَيَّ أن أترك شرب الخمر». و به همین

طریق است تمام نذورات.

و چنانچه اجرای صیغه عربی برای فارسی زبان یا هندی زبان یا غیر آنها میسور

ص: 303

نباشد می توانند به زبان خود اهل هر قوم و ملّت اجرای صیغه بنمایند ، به شرط آنکه معنای آن مرادف با صیغه مزبوره باشد.

و اگر در نیت غیر خدا باشد یا دیگری را از زنده یا مرده ، با نام خدا داخل کند- خواه نام پیغمبر یا امام یا امامزاده باشد - قطعاً آن نذر باطل است و اگر عمداً از روی علم این عمل را بنماید مشرک است؛ چه آنکه صریحاً در آیه مذکوره فرماید : « وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ».

البته بر اهل علم لازم است که بی خبران را بفهمانند که نذر باید حتماً به نام خدا و برای خدا باشد، چنانچه وعّاظ و مبلّغین پیوسته انجام وظیفه می نمایند.

فقهای شیعه عموماً بیان دارند که نذر برای هر زنده یا مرده - ولو پیغمبر و امام باشد - باطل است و اگر عالماً عامداً بنماید ، شرک است . نذر را باید برای خدا بنمایند ، ولی در مصرفش مختارند به هر جا قرار بدهند.

مثلاً نذر می کند گوسفندی برای خدا ببرد در فلان خانه یا معبد یا بقعه امام و یا امامزاده بکشد، عیب ندارد. نذر می کند پولی یا لباسی برای خدا به فلان سیّد [ و ] ذریه رسول الله يا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد، ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امامزاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد ، قطعاً شرک است .

وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلغ نوشتن و گفتن است :

«وَما عَلَى الرسول الّا البَلاغ المبين » .

(بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود. (آیه 54 سوره 24 (نور).)

و وظیفه مردم شنیدن و عمل کردن است !

اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلّم وظایف دینی نروند و به وظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.

ص: 304

گمان می کنم به همین مقدار از جواب ، کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم ، شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید .

شرک خفی
اشاره

خوب است برگردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم شرک خفی و پنهان است و آن ، شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است .

فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت، که از اقسام شرک جلی شماره نمودیم، این است که در شرک عبادت، برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند؛ مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند ، مثل آنکه به اغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.

در عبادت جز ذات حضرت احدیت ، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید والّا داخل در شرک جلی می باشد.

و از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود :

«يقول الله تعالى من عمل عملاً صالحاً أشرك فيه غيري ، فهو له كلّه وأنا منه برىء وأنا أغنى الأغنياء عن الشرك .» (1)

(خدای تعالی می فرماید کسی که عملی نماید و در آن عمل ، غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای اوست و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیاز تر از همه بی نیازانم از شرک.)

ص: 305


1- سبل السلام، إبن حجر عسقلانی ، 185/4 ، کتاب الجامع، باب التحذير من الشرك الأصغر . إين حجر اين حدیث را با مختصر اختلاف در الفاظ نقل کرده است. و نیز علامه مجلسی در بحار الانوار ، 304/69، ح 51 ، كتاب الايمان والكفر ، باب الريا، و مسلم در صحیح خود 2289/4 ، ح ،46 ، کتاب الزهد والرقائق ، باب من أشرك في عمله غيرالله ، این حدیث را به الفاظی مشابه نقل کرده اند .

و نیز در خبر است که می فرماید: کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند « فقد أشرك في عمله». پس به تحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.

و نیز از حضرت امام به حق ناطق، كاشف اسرار حقايق ، جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) رسیده است که : (1)

«لو انّ عبداً عمل عملاً يطلب به رحمة الله والدار الآخرة، ثمّ أدخل فيه رضا أحد من الناس كان مشركاً.»

(اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا و جزای آخرت ، پس داخل کند در آن عمل ، رضای یکی از مردم را آن عمل کننده مشرک می باشد . )

دامنه شرک خفی بسیار وسیع است [ و ] در هر عملی به مختصر توجهی که بغیر خدا بنمایند ، مشرک می شوند.

شرک در اسباب

یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است، چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف به اسباب و خلق دارند این هم شرک است؛ اما شرک مغفور .

مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند ؛ مثلا خورشید مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجّه [به] مؤثّر [واقعی ] شرک است و اگر اثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیله افاضه فیض ، ابداً شرک نیست، بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجّه به آیات حق، ، مقدّمه توجّه به حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که

ص: 306


1- وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی، 49/1 ، ح 11 ، کتاب الطهاره ، باب تحريم قصد الريا والسمعه بالعبادة. حديث را چنین نقل کرده است : عن أبي جعفر(علیه السّلام) قال : لو أنّ عبداً عمل عملاً يطلب به وجه الله والدار الآخرة و أدخل فيه رضا أحد من الناس كان مشركاً.

نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدّمه توجه به خدای متعال است.

و همچنین است توجه به هر سببی از اسباب ؛ از قبیل نظر و توجّه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلّاح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و بالأخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود. اگر توجّه استقلالی بنماید ، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد، به این نیت که «لامؤثّر في الوجود الّا الله » ؛ يعنى اثر دهنده [ای] جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست

با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار او را بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم که آیا شما از کدام یک از طرق شرک جلی و خفی که- بیان- نمودیم - شیعیان را مشرک می دانید؟

آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات وافعال حضرت باری جلّت عظمته، شریکی قائل باشند، یا در عبادت پروردگار، معبود دیگری را در نظر داشته باشند؟

یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین وائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم رسیده باشد.

اما راجع به شرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریایی که برای خوشایند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید به اسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی [و] خورده عمل ریایی می کنند، یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حق بیرون رفته و در اطاعت شیطان وارد می گردند!

اگر چه در معنی، شرک به حق آورده- بنابر آنچه عرض شد - ولی از نوع شرک

ص: 307

مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد [را] به مختصر توجّهی روحیه آنها عوض می شود.

پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمایید ، چنانچه الحال اشاره فرمودید.

حافظ - تمام فرمایشات شما صحیح است، ولی عرض کردم خود شما هم اگر دقت فرمایید ، تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل به آنها نمودن ، خود شرک است؛ چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم . هر زمان که توجّهی به حق نماییم نتیجه حاصل می گردد.

داعی - خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف [و] فکور چرا باید تحت تأثير عادات اسلاف، بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید .

گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجّهی به عرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدّمات و گفتار- که تشریح مطالب نمودم - باز می فرمایید حاجت از امامان خواستن شرک است .

عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است. اگر چنین باشد، پس تمام خلایق مشرک اند و ابداً موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک ،باشد پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند. خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود.

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان

مقتضی است به آیات 38 تا 40 سوره 27) نمل ( توجه نمایید که می فرماید :

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأتيني بعرشها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ . قَالَ عِفْرِيتُ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينُ . قالَ الّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ

ص: 308

طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي ».

(جناب سلیمان به حضّار مجلس گفت: کدام یک از شما تخت بلقیس را پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود، خواهید آورد. از آن میان، عفریت جن گفت: من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه [قضاوت] خود برخیزی آن را به حضور آورم . و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود ( یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود ) گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدین جا آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد ، گفت : این [توانایی ] از فضل خدای من است . )

بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن ، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امری است بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم به اینکه این عمل، قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود، بلکه از مخلوق عاجز تقاضای حاجت و کمک نمود و از حاضرین مجلس خود خواست که آن تخت با عظمت را برای او حاضر نمایند . پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که کدام یک از شما می توانید با قوه خدا داده به شما این امر را عملی نمایید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید، می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق شرک نمی باشد. خداوند دنیا را دار اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است . اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند ، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید، چنان که این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته به درِ خانه زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند، بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.

پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برود و بگوید آقای دکتر به دادم برس، درد و مرض مراکشت، آیا این مریض مشرک است ؟!

اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد، مشرک است !

ص: 309

یا اگر ظالمی مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت درِ خانه وزیر اعظم گفت آقای وزیر به دادم برس، دستم به دامنت، من جز تو امیدی ندارم ، مرا از دست این ظالم نجات بده ، مشرک است !

اگر دزدی به خانه کسی به قصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید ای مردم به دادم برسید ، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت به زبان جاری نکند، مشرک است !

قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند، یا نادان اند و یا غرض ورزی نموده اند.

آقایان محترم انصاف دهید [ و ] مغلطه کاری ننمایید. جامعه شیعه عموماً متفق اگر کسی آل محمد را خدایان خود بداند، یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.

اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاریها می گویند: «یا علی ادرکنی » ، « یا حسین ادرکنی » ، معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی ، یا حسین الله ادرکنی ، بلکه چون دنیا دار اسباب است که : « أبى الله أن يجرى الأمور إلّا بأسبابها » ، آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه به خدای متعال می جویند.

حافظ - چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که به دنبال وسیله و واسطه می گردند.

داعی - توجّه استقلالی ما در طلب حوایج و دفع هموم و غموم نسبت به ذات یگانه پروردگار محفوظ است، ولی قرآن مجید که سند محکم آسمانی است - ما را هدایت می نماید که با وسیله باید به درگاه با عظمت او رفت؛ چنانچه در آیه 35 سوره 5 ( مائده ) می فرماید :

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسيلَةَ» .

(ای اهل ایمان از خدا بترسید و [ به وسیله اولیای حق ] توسّل جویید به خدای متعال [؛ یعنی با وسیله به درگاه با عظمت او بروید تا به نتیجه کامل برسید ] . )

ص: 310

آل محمد وسایط فیض حق اند

ما شیعیان، آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را مستقل در حل و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطه فیض از مبدأ فیّاض می دانیم و توسّل ما به آن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد .

حافظ - در کجا نبی مکرّم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور توسّل به آنها را داده و از کجا معلوم شده که

مراد از وسیله در آیه آل محمدند.

داعی - در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل به عترت و اهل بيت من شوید.

حافظ - ممکن است از آن اخبار اگر در نظر دارید، برای ما بیان فرمایید .

داعى - اما اینکه فرمودید از کجا معلوم است که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند ، اکابر علمای شما ؛ از قبیل حافظ ابونعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علیّ و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن في علیّ و امام احمد ثعلبی در تفسیر(1) خود نقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت پیغمبرند، چنانچه اخبار بسیاری از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در این باب رسیده.

وابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علمای شما می باشد ، در صفحه 79 جلد چهارم شرح نهج البلاغه ، (2) خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (علیها السّلام) را در قضیه

ص: 311


1- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 59/4 ، ذیل آیه 35 سوره مائده . ثعلبی این حدیث را نقل کرده است : روى سعيد بن طريف ، عن الأصمعي ، عن على بن أبي طالب (علیه السّلام) قال : فى الجنّة لؤلؤتان إلى بطنان العرش : احداها بيضاء والأخرى صفراء. في كلّ واحد منهما سبعون ألف غرفة ، أبوابها و أكوابها من عرق واحد. فالبيضاء واسمها الوسيلة لمحمّد وأهل بيته والصفراء لإبراهيم و أهل بيته .
2- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 211/16 ، نامه 45 ( نامه حضرت به عثمان بن حنيف ) ، ذكر ما ورد من السير والأخبار في أمر فدک . ابن ابی الحدید این حدیث را نقل کرده است : عن عبدالله بن حسن بن الحسن قالوا جميعاً : لمّا بلغ فاطمة(علیها السّلام) اجماع أبي بكر على منعها فدک ، لاثت خمارها ، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها تطأفي ذيولها ما تخرم مشيتها مشية رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى دخلت على أبى بكر ... ثم قالت : أبتدأ بحمد من هو أولى بالحمد ... وذكر خطبة طويلة جيدة قالت في آخرها : فاتقوا الله حق تقاته وأطيعوا فيما أمركم به ، فانمّا يخشى الله من عباده العلماء و احمدوا الله الذى لعظمته و نوره يبتغى من في السموات والارض إليه الوسيلة ، ونحن وسيلته في خلقه و نحن خاصّته ...

غصب فدک در حضور مهاجر و انصار نقل نموده که در اوّل خطبه ، بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:

«وأحمد الله الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السموات والأرض إليه الوسيلة ونحن وسيلته في خلقه .»

(حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمانها و زمینها و هدف تمام وسائل ذات اقدس اوست و مائیم وسیله در میان خلق.)

حدیث ثقلين

از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفريقين ( شِیعه و سنّی ) به حد تواتر رسیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : فرمود

«ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدى»؛

(اگر تمسّک به آن جویید هرگز گمراه نشوید بعد از من .)

حافظ - گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید؛ برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما، قبله و کعبه سنّت و جماعت ، محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود که بعد از قرآن کریم اصحّ کتب می باشد - ذکر ننموده . داعى - اولاً- آنکه داعی اشتباه ننمودم، بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در

ص: 312

نزد علمای خودتان مسلّم است ، حتى إبن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد ، اعتراف به صحّت این حدیث نموده.

مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمایید به صفحه 89 و 90 آخر فصل دوم صواعق محرقه (1) ذیل آیه چهارم از باب 11 ،پس از اینکه نقل اخبار از ترمذی و امام احمد بن حنبل و طبرانی و مسلم نموده، گوید :

«اعلم أنّ لحديث التمسّك بالثقلين طرقاً كثيرة وردت عن نيف وعشرين صحابياً.»

(بدانید برای حدیث تمسّک به ثقلین ( عترت طاهره و قرآن مجید) طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب . )

آن گاه گوید : اختلافی در طرق حدیث است. در بعض طرق گویند در حجّة الوداع در عرفات و در بعض طرق گویند در مدینه در مرض موت، در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنهاست در غدیر خم و در بعض آنها بعد از برگشتن از طایف بوده. پس از آن خود اظهار نظر نموده گوید: منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره.

دقت نظر خالی از تعصّب ، موجب سعادت است

و اما اینکه فرمودید چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده، دلیل بر عدم صحّت

ص: 313


1- ثمّ اعلم أنّ الحديث التمسّك بذلك طرقاً كثيرة وردت عن نيف و عشرين صحابياً و مر له طرق مبسوطة في حادي عشر الشبه و في بعض تلک الطرق انّه قال ذلك بحجّة الوداع بعرفة و في أخرى أنّه قاله بالمدينة في مرضه وقد امتلأت الهجرة بأصحابه و في أخرى أنّه قال ذلك بغدير خم وفى أخرى انّه قال لما قام خطيباً بعد انصرافه من الطائف كما مر ولا تنافى اذ لامانع من أنه كرّر عليهم ذلك في تلك المواطن وغيرها اهتماماً بشأن الكتاب العزيز والعترة الطاهرة. صواعق المحرقة ، إبن حجر مکی ، ص 150 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 4.

این حدیث شریف می باشد! از جهات بسیاری این بیان، مردود و عندالعلماء منفور است.

چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم اکابر علمای شما نقل نموده اند، حتی عِدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستّه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند.

یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علمای خود را شسته و به دور اندازید و منحصر نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت و علم و دانش سایر علمای خود که هر یک در زمان خود میان اهل سنّت، نابغه علم و دانش و تقوا بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمایید.

حافظ - جهاتی نداشته ، فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار، دقّت بسیار می نموده، هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.

داعی - اشتباه آقایان اهل سنّت روی قاعده «حبّ الشيء يعمى ويصم » ؛ ( دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید) همین جاست، چون درباره او غلو دارید . گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی مُنزَل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود ، منفور ، کذّاب [ و ] جعّال موجود است .

حافظ- این بیان شما مردود و منفور است، برای اینکه اهانت به مقام علم و دانش بخاری نموده اید ( یعنی اهانت به تمام اهل سنّت و جماعت نموده اید ) .

داعی - اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقانه به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره شما، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود ، کذّاب [ و ] جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند، همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.

خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده ، به تمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است .

ص: 314

لازم است جناب عالی و سایر علمای اعلام که به صحاح ستّه ، مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.

اگر شما اللآلي المصنوعة في احاديث الموضوعه سیوطی(1) و میزان الاعتدال (2) و تلخيص المستدرك ذهبى و تذكرة الموضوعات ابن جوزی(3) و تاریخ بغداد (4) تالیف

ص: 315


1- اللآلي المصنوعه ، سیوطی، 206/1، کتاب العلم . سیوطی بعد از آنکه حدیثی از صحیح بخاری، 247/7، ح 634، کتاب الطب، باب الشرط في الرقيه بقطيع من الغنم ، نقل می کند می نویسد : عمرو له مناكير و ثابت لا يعرف والحديث منكر ، اى من هذا الطريق بهذه القصة والا فهو بهذا اللفظ في صحيح البخاري.
2- میزان الاعتدال ، ذهبی، 269/1، ترجمه شماره 506 ،شرح حال احمد بن عيسى المصرى التسترى . ذهبی این عبارت را نقل می کند: و قال سعيد البردعي: شهدت أبا زرعة ذكر عنده صحیح مسلم فقال : هؤلاء قوم أرادوا التقدّم قبل أوانه ، فعملوا شيئاً يتسوقون به.
3- صحیح مسلم، 2193/4 ، ح 54 ، كتاب الجنّة وصفة نعيمها وأهلها ، باب النار يدخلها الجبّارون والجنّة يدخلها الضعفاء ، مسلم این حدیث را نقل می کند : ... حدثنا أفلح بن سعيد ... قال سمعت أبا هريرة يقول : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : ان طالت بک ،مدة، أوشک أن ترى قوماً يغدون في سخط الله ويروحون في لعنته في أيديهم مثل أذناب البقر . در حالی که سبط ابن الجوزی در کتاب الموضوعات ، 2 /292 ، كتاب الأحكام السلطانيّة ، باب ذم الشرط ، آن حدیث را به این عبارت تضعیف می کند: و اما حديث أبي هريرة ... قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ان طالت بک مدة أوشك أن ترى ... قال ابن حبان : هذا الخبر بهذا اللفظ باطل . وافلح (بن سعيد ) كان يروى عن الثقاة الموضوعات لا يحلّ الاحتجاج به .
4- محمد بن اسماعیل بخاری صاحب کتاب صحیح ، اعتقاد دارد که الفاظ قرآن مخلوق است و این عقیده نزد اکثر اهل تسنّن بدعت و گمراهی به شمار می رود. لذا او را از بخارا و نیشابور بیرون کردند و محدّثین بزرگی مانند ابوحاتم و ابوزرعة رازی بر او طعنه زدند و محمّد بن یحیی ذهلی ارتباط با بخاری را ممنوع کرد. همچنان که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 31/2، ترجمه شماره 424، شرح حال محمّد بن إسماعيل بخاري ، ذكر قصّة البخارى مع محمّد بن يحيى الذهلی بنیسابور، از ابا حامد اعمش نقل می کند که گفت : رأيت محمّد بن إسماعيل البخارى فى جنازة أبى عثمان سعيد بن مروان و محمّد بن يحيى يسأله عن الأسامي والكنى وعلل الحديث و يمر فيه محمد بن إسماعيل مثل السهم ، كأنّه يقرأ قل هو الله أحد . فما أتى على هذا شهر حتى قال محمّد بن يحيى : ألا من يختلف إلى مجلسه لا يختلف إلينا فانّهم كتبوا إلينا من بغداد أنّه تكلّم في اللفظ ونهيناه فلم ينته ، فلا تقربوه ومن يقربه فلا يقربنا . فأقام محمّد بن إسماعيل هاهنا مدّة وخرج إلى بخارى. سپس خطیب بغدادی به سند خودش از ابا حامد شرقی از محمد بن یحیی ذهلی نقل می کند که او گفت : القرآن كلام الله غير مخلوق ... و من زعم انّ القرآن مخلوق فقد كفر و خرج عن الإيمان وبانت امرأته يستتاب، فإن تاب وإلا ضربت عنقه وجعل ماله فيئاً بين المسلمين ولم يدفن في مقابر المسلمين ومن وقف وقال : لا أقول مخلوق أو غير مخلوق، فقد ضاهى الكفر ، ومن زعم أنّ لفظى بالقرآن مخلوق، فهذا مبتدع لا يجالس ولا يكلم ومن ذهب بعد مجلسنا هذا إلى محمد بن إسماعيل البخاري فاتهموه ، فانّه لا يحضر مجلسه إلّا من كان على مثل مذهبه . محمد بن اسماعیل بخاری از کسانی است که نظر به خلق قرآن دارد و تمام آنچه محمد بن یحیی ذهلی گفت بر او نیز تطبیق می کند. با دقت در آنچه نقل شد ، معلوم می گردد که بخاری و مسلم و کتب صحاحشان آن مقدار که نزد بعضی از اهل تسنّن محترم و معتبر و غیر قابل انتقاد است نزد بعضی از بزرگان آنها این گونه نیست ، بلکه با نگاهی انتقادی به این دو نفر و کتب صحاحشان می نگرند و حتی گاهی گام را فراتر گذاشته ، بخاری و مسلم را به اموری متهم می کنند، همچنان که نظر ابا زرعه رازی را نسبت به مسلم و دیدگاه محمد بن یحیی ذهلی را نسبت به بخاری نقل کردیم. اگر نسبت به بخاری و مسلم هتک حرمتی شده است از ناحیه بزرگان اهل تسنّن بوده و مذهب شیعه جز اعتراض و انتقاد به مرویاتِ کتاب صحیح بخاری و مسلم و جرح و تعدیل احادیث آنها ، نسبتی دیگر به آن دو نداده است . در حالی که محمد بن یحیی ذهلی که از بزرگان اهل تسنّن است به بخاری نسبت بدعتگذار می دهد .

ابوبکر احمد بن على خطیب بغداد و بالأخره كتب رجالیه علمای بزرگ خود را بخوانید، به داعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمایید که به آقای بخاری اهانت نموده ایم.

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند

مگر داعی چه عرض کردم که جناب عالی عصبانی شدید . عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما، حتی در صحیحین بخاری و مسلم ، موجود است.

شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال، وضّاع [و] مردود نقل خبر نموده ؛ از قبیل

ص: 316

ابوهریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمد بن خالد حبلى واحمد بن محمّد یمانی و عبدالله بن واقد حرّانی و ابوداوود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند(1) که وقت مجلس و حافظه داعی،

ص: 317


1- تا آنجا که ما جست وجو کردیم از میان افرادی که مؤلّف به عنوان رجال ضعیف صحیحین نام برده ، تنها از سه نفر در صحیحین حدیث نقل شده است و آن سه نفر ابوهریره ، عمران بن حطان و عکرمه می باشند و از سایر افراد به این اسامی که مؤلف نقل کرده ، حدیثی نقل نشده است. و ممکن است مؤلف در ضبط نام آنها خلط کرده یا از این افراد با اسامی مشابه حدیث نقل شده است . ابوهریره: کتب مختلفی در شرح حال او تألیف شده که مفصّل ترین آنها را شیخ ابورَيّه و سيد شرف الدين تأليف نموده اند و ما در مقام تکرار آن مطالب نیستیم لكن نكته قابل توجّه این است که چون ابوهریره از راویانی است که در مجامع حدیثی اهل تسنّن و به خصوص صحاح آنها ، احادیث فراوانی از او نقل شده ، رجالیون اهل تسنّن نتوانسته اند به جرئت و به طور مستقیم او را تضعیف کنند، ولی با مراجعه به زندگی او و برخورد سایر صحابه ، حتى خلفاء و عایشه با کیفیت و کثرتِ نقل حدیث او، و اظهار نظر بزرگان نسبت به احادیث او و حتی اعترافات ضمنی که خود او دارد. بی اعتباری احادیثش معلوم می گردد. در نتیجه چگونه می توان به احادیث ابوهریره اطمینان کرد؟ هر چند این احادیث را صحیحین نقل کرده باشند ! عمران بن حطان : ابن حجر در تهذیب التهذیب ، 109/8، ترجمه شماره 5365، در شرح حال عمران بن حطان می نویسد: وقال العقيلي : عمران بن حطان لا يتابع وكان يرى رأى الخوارج ، يحدث عن عايشه ولم يتبين سماعه منها. وقال الدار قطنی : متروک لسوء اعتقاده و خبث مذهبه . همچنین در صفحه 108 از همان جلد می نویسد: قلت : ذكر ابو زكريا الموصلى في تاريخ الموصل عن محمّد بن بشر العبدى الموصلى قال : لم يمت عمران بن حطان حتى رجع عن رأى الخوارج انتهى . هذا أحسن ما يعتذر به عن تخرج البخارى له . این جمله، تعصب ابن حجر را می رساند؛ چه اینکه در صدد عذر تراشی برای بخاری است. عمران بن حطان که خودِ ابن حجر به باطل بودن مذهبش اعتراف دارد، اما چون بخاری از او حدیث نقل کرده، درصدد دفاع از او بر می آید . مضحک تر آنکه برای توجیه نقل بخاری از عمران بن حطان ، به دلیلی تمسّک کرده که در چند سطر بعد آن را باطل می کند. توجیهی که ابوزکریای موصلی دارد و ابن حجر آن را بهترین عذر می داند این است که عمران بن حطان در آخر عمر از رأی خودش که گرایش به خوارج بوده دست برداشته است، در حالی که خود ابن حجر در چند سطر بعد می نویسد احادیثی که عمران بن حطان نقل کرده، در زمانی بوده که به رأی خوارج باور داشته است . تفصیل این مطلب را در صفحه 108 از جلد یادشده به این الفاظ بیان می کند : ... واما قول من قال انه خرج ما حمل عنه قبل أن يرى ما رأى ، ففيه نظر ؛ لأنّه أخرج له من رواية يحيى بن أبى كثير عنه ويحيى انّما سمع منه في حال هربه من الحجاج وكان الحجاج يطلبه ليقتله من أجل المذهب وقصته في هربه مشهوره. با توجه به آنچه گفته شد ، عمران بن حطان کسی نیست که احادیث او قابل اعتماد باشد ، در حالی که بخاری در صحیح خود، 278/7 ، ح 727، كتاب اللباس، باب لبس الحرير و افتراشه للرجال...، و 307/7، ح 837، كتاب اللباس ، باب نقض الصور، به این طریق از عمران حدیث نقل می کند .... عن يحيى بن أبي كثير عن عمران بن حطان ... عكرمة : إبن حجر در تهذيب التهذيب ، 231/7 ، ترجمه شماره 4838 ،در شرح حال عكرمة البربری می نویسد: کان مالک لا يرى عكرمة ثقة ويأمر أن لا يؤخذ عنه . و در صفحه 233 همان جلد می نویسد : سمعت ابن أبي ذئب يقول : كان عكرمة غير ثقه . و در صفحه 230 نیز می نویسد : وقال أبو خلف الخزاز عن يحيى البكاء سمعت ابن عمر يقول لنافع اتق الله ويحك يا نافع ولا تكذب علىّ كما كذّب عكرمة على ابن عباس . و در همین صفحه می نویسد: و قال مصعب الزبيرى كان عكرمة يرى رأى الخوارج وزعم أن مولاه كذلك. با توجه به آنچه ابن حجر نقل کرد و ذهبی هم در میزان الاعتدال ذیل شرح حال عکرمه به بعضی از آن اشاره دارد ، معلوم می شود که عکرمه ثقه نیست ، در حالی که بخاری در صحیحش بیش از دویست مورد از او حدیث نقل کرده است که به عنوان نمونه بعضی از موارد آن را به اختصار یاد می کنیم: کتاب العلم ، كتاب الصلاة ، كتاب الأذان ، كتاب الجمعه ، كتاب العيدين ، كتاب الجنائز ، کتاب الحج و موارد فراوان دیگر. شایان ذکر است که در زمینه جرح و تعدیل صحیحین ، کتب متعددی تألیف شده است و هر یک با دید خاصی به این دو کتاب نگاه کرده اند که در گذشته به بعضی از آن کتب اشاره کردیم. انتقاد به صحیحین به دو صورت امکان پذیر است: گاهی انتقاد بدین سبب است که در این دو کتاب احادیثی نقل شده که از نظر متن باطل است؛ چنان که در گذشته مؤلف به بعضی از آنها و ما نیز به برخی دیگر اشاره کردیم و در آینده هم مؤلف به برخی از آنها اشاره خواهد کرد. گاهی انتقاد از این روست که بخاری و مسلم در کتب صحیحشان از کسانی حدیث نقل کرده اند که اعتباری به گفته آنها نیست. جالب این است که بخاری در کتاب صحیحش از کسانی حدیث نقل می کند که خود او در کتاب الضعفاء نام آنها را به عنوان راوی ضعیف آورده است ؛ به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم : 1 - ایوب بن عائذ الطاعي الكوفي بخاری در صحیح ، 282/5 ، ح792 ، کتاب المغازی، باب بعث أبي موسى ومعاذ إلى اليمن قبل حجّة الوداع، از او حدیث نقل کرده است ، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال ، 459/1 ، ترجمه شماره 1085، شرح حال أيوب بن صالح بن عائذ الکوفی می نویسد: وكان من المرجئة قاله البخارى، وأورده في الضعفاء لارجائه . والعجب من البخارى يغمزه وقد احتج به لكن له عنده حديث . 2 - ثابت بن محمّد الكوفى العابد الشيباني بخاری در صحیح خود، 324/3، ح 814، کتاب الهبه ، باب هبة الواحد للجماعة ، و 23/5 ، ح 54، کتاب المناقب، باب ما ينهى عن دعوى الجاهليه ، 782/9 و 801 ، ح 2188 و 2241، کتاب التوحيد ، باب قول الله : و هو الذي خلق السموات و الأرض بالحق و باب قول الله : وجوه يومئذ ناضرة از او حدیث نقل کرده است ، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال ، 87/2 ، ترجمه شماره 1374، شرح حال ثابت بن محمد الکوفی می نویسد: مع كون البخاري حدث عنه في صحيحه ذكره في الضعفاء. 3 - حصین بن عبدالرحمان أبو الهذيل السلمي بخاری در صحیح خود در موارد مختلفی از او حدیث نقل کرده است؛ از جمله : 590/2، ح 1301، کتاب الجنائز، باب ما جاء في قبر النبي وأبي بكر و 71/3، ح 175 ، کتاب الصوم، باب قول الله : وكلوا واشربوا حتى يتبيّن ... و 471/4 ، ح 1175 ، كتاب الجهاد والسير ، باب التسبيح اذا هبط و 620/4، ح 1566، کتاب الانبیاء، باب وفاة موسى ، و 170/5 ، ح 480 ، کتاب المغازی، باب فضل من شهد بدراً و 251/7 ، ح 649، كتاب الطب، باب من لم يرق ، و 402/8 ، ح 1133 ، کتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من يحذر على المسلمين. در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 311/2 ، ترجمه شماره 2078 ، شرح حال حصين بن عبدالرحمان أبو الهذيل السلمی می نویسد : ذكره البخارى فى كتاب الضعفاء و ابن عدى و العقيلي . 4 - عباد بن راشد البصرى بخاری در صحیح خود، 351/6، ح 956 ، کتاب التفسیر سوره بقره باب قوله : و اذا طلّقتم النساء از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال ، 26/4 ترجمه شماره 4118، شرح حال عبادبن راشد البصری می نویسد : أخرج له البخارى مقروناً بغيره ، ولكنه ذكره في كتاب الضعفاء . 5-کهمس بن المنهال السدوسي البصرى بخاری در صحیح خود، 72/5، ح 205، کتاب فضائل أصحاب النبيّ ، باب مناقب عمر از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال ، 504/5، ترجمه شماره 6988، شرح حال كهمس بن المنهال می نویسد: وله حديث منكر أدخله من أجله البخارى فى كتاب الضعفاء . 6 - عبدالرحمان بن يزيد بن جابر أبو عتبة الأزدى الداراني الدمشقى بخاری از این راوی هم احادیث فراوانی در صحیح خود نقل کرده که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم : کتاب تقصیر الصلاة ، كتاب الحج ، كتاب الصوم ، كتاب المزارعة ، كتاب فضائل أصحاب النبي، كتاب التفسير ، كتاب النكاح و کتاب الأشربه، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال ، 328/4، ترجمه شماره 5012، شرح حال عبدالرحمان بن يزيد مى نویسد : لم أر أحداً ذكره في الضعفاء غير أبي عبدالله البخاري ، فانّه ذكره في الكتاب الكبير في الضعفاء. در انتها یادآوری می کنیم که ما در اینجا در صدد بیان تمام راویان ضعیف در صحیحین نیستیم ، بلکه به چند راوی (که خود بخاری به ضعف آنها اعتراف دارد در حالی که از همان راویان حدیث نقل است ) اشاره کردیم ، تا متعصّبین به صحیحین بدانند که حتی خود بخاری و مسلم هم به آنچه متعصّبین به این دو کتاب بیان می کنند ، معتقد نیستند. لذا خوب است انسان تابع عقل و منطق و برهان باشد ، نه تابع احساسات. «کسانیکه مایل هستند در این رابطه به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنند به کتاب الامام بخاری و صحیحه الجامع ، نوشته استاد بزرگوارم جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین هرساوی مراجعه نمایند». البته در جای دیگر اشاره کرده ایم که این تئوری ( تقدّس صحیحین) را بازیگرانی طراحی کرده اند که می خواستند دو مسئله مهم را نزد عوام اهل تسنّن کم رنگ و حتی مخفی کنند: مسئله اوّل ، نقل نشدن فضائل اميرالمؤمنین و اهل بیت(علیهم السّلام) . مسئله دوم: بازگو نشدن مطاعن و قبایح خلفاء ، اعم از خلفای ثلاثه و خلفای بنی امیه و خلفای بنی عباس و بهترین کتابهایی که به این اهداف کمک می کنند، در درجه اول کتاب صحیح بخاری و سپس صحیح مسلم است .

ص: 318

ص: 319

اقتضای نقل تمام آنها را ندارد .چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است نمی باشد ؛

یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجّه داشته و به اصطلاح خودمانی، خیلی خوش بین بوده و خوش باور [و] هر خبری [را] از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.

دلیل بر این معنی کتب رجالیه علمای خودتان است که به بعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و مسلم،

ص: 320

امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده، تا امروز مورد توجّه ما و شما باشد و با توجّه به آن کتب ، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاط کاری او بوده. آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط اخبار موضوعه از روات غیر موثّق ، کذّاب [ و ] وضّاع را نقل نماید ، تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد ؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم الله بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم،(1) از خرافات و موهومات نمی باشد.

آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق پای خود، که در صحیح(2) نقل نموده و به بعض از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد؟

خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم

آیا از شدّت احتیاط [در] علم و عمل بخاری است که در صفحه 120 جلد دوم صحیح(3) خود ، باب «اللهو بالحراب» و همچنین مسلم در جلد اول صحیح (4) در باب «الرخصة في اللعب الذى لامعصية فيه في أيّام العيد» از ابوهریره نقل می نمایند که

ص: 321


1- در همین مجلس بیان شد.
2- عن أبي سعيد قال : سمعت النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يكشف ربنا عن ساقه فيسجد له كلّ مؤمن و مؤمنة ويبقى من كان يسجد في الدنيا رئاء وسمعة فيذهب ليسجد فيعود ظهره طبقاً واحداً . صحیح بخاری ، 545/6، ح 1343 ، کتاب التفسیر سوره قلم، آيه يوم يكشف عن ساق .
3- عن عائشة قالت: دخل عَلَىّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعندى جاريتان تغنيان بغناء بُعاث، فاضطجع على الفراش و حوّل وجهه و دخل أبوبكر فانتهرنى و قال مزمارة الشيطان عند النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأقبل عليه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : دعهما فلما غفل غمزتهما فخرجتا وكان يوم عيد يلعب السودان بالدرق والحراب فاما سألت النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واما قال أتشتهين تنظرين ؟ فقلت : نعم ، فأقامني وراءه خدّى على خدّه وهو يقول دونكم يابنى أرفدة حتى إذا مللت . قال : حسبک ، قلت : نعم ، قال : فاذهبي . صحیح بخاری ، 435/2 ، ح 896 ، کتاب العیدین ، باب الحراب والدرق يوم العيد.
4- صحیح مسلم ، 609/2 ، ح 19 ، کتاب صلاة العيدين ، باب الرخصة في اللعب الذى لا معصية فيه في ايام العيد، حدیث را همانند بخاری نقل کرده است.

روز عیدی جمعی از سیّاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب مردم را سرگرم می نمودند رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عایشه فرمود: میل داری تماشا کنی . عرض کرد: بلی یا رسول الله. حضرت او را پشت خود سوار نمود، به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت به صورت مبارکش گذارد . حضرت برای لذّت بردن عایشه آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند ، تا زمانی که عایشه خسته شد. آن گاه او را بر زمین گذارد؟!

شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی به یک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت به خود نمی دانید .

اگر جناب حافظ بگوید که گوینده [ای ] گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ ، دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند، دیدم آقای حافظ عالم جليل القدر، عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند ، حتی به بازیگرها می گوید خوب بازی کنید، تا عیال من لذّت ببرد، شما را به خدا آقای حافظ از شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد .و اگر بنده مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای - ولو ظاهر الصلاح باشد - شنیدم ، آیا سزاوار است نقل کنم و اگر نقل کردم، عقلا نمی گویند فلانی جاهلی حرفی را زد، شما که عاقل هستید، چرا نقل نمودید.

آن گاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بوده ، بر فرض چنین خبری [را] شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانيد.

ولی حدیث ثقلین را که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر می فرماید امّت خود را که بعد از من

تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید، (چون نام عترت در میان است ) نقل ننماید ، ولكن اخبار مجعوله موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید. ولی از یک جهت داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری درمیان

ص: 322

علمای سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده، به این معنی که به هر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علی(علیه السّلام) و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته ، احتياطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حق و حقیقت را ظاهر نمایند.

چنانچه مجلّدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، به این موضوع روشن برمی خوریم که هر خبری ولو متواتر و ضروری و مؤیِّد به قرآن و آیات الهیه بوده ، ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه:

«يا أَيُّها الرَّسُولُ بَلَّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... »(1)

«وإِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ و رَسُولُه والَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وهُمْ َراكِعُونَ » (2)

و « وَأَنْذِرْ عَشيرتكَ الأقربينَ ....». (3)

وحديث الولاية يوم الغدير وحديث الإنذار يوم الدار وحديث المؤاخاة وحديث السفينه و حدیث باب الحطّه وغیر اینها آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته، ایشان احتیاطاً نقل ننمودند، ولی هر حدیثی - ولو از هر جعّال ، كذّاب [ و ] وضّاع بوده که در اهانت به مقامات مقدّسه انبیای عظام وبالاخص وجود مقدّس خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عترت طاهره آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاط نقل نموده که به بعض از آنها اشاره نمودیم.

در اسناد حدیث ثقلین

اینک ناچارم به بعض از کتب معتبره شما اشاره نمایم، تا بدانید که اگر حدیث

ص: 323


1- مائده / 67.
2- مائده / 55 .
3- شعراء / 214.

شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده دیگران از اکابر و موثّقین علمای شما حتی عِدل بخاری ( در صحّت بیان نزد شما ) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند:

مسلم بن حجّاج در صفحه 122 جلد هفتم صحیح(1) و ابی داوود در صحیح(2) و ترمذی در صفحه 307، جزء دوم سنن 3(3) و نسایی در صفحه 30 خصایص(4) و امام احمد بن حنبل در صفحه 14 و 17 جلد سیم و صفحه 26 و 59 جلد چهارم و صفحه 182 و 189 جلد پنجم مسند(5) و حاکم در صفحه 109 و صفحه 148 جلد سیم مستدرک (6) و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 355 جلد اول حليه الأولياء (7) و سبط ابن جوزی در صفحه 182 تذکره(8) و ابن اثیر جزری در صفحه 12 جلد دوم و صفحه 147 جلد سوم أسد الغابه(9) و حمیدی در جمع بين الصحيحين(10) و رزین در جمع بين الصحاح الستّه و

ص: 324


1- صحیح مسلم ، 1873/4 ، ح 36، کتاب فضائل الصحابه ، باب فضائل على بن أبي طالب.
2- سنن أبى داود ، 2/ 185 ، ح 1905 ، کتاب المناسک ، باب صفة حجّة النبي . ابی داود این حدیث را به طور ناقص و در ضمن حدیثی طولانی اینگونه نقل کرده است : ثنا جعفر بن محمّد عن أبيه قال: دخلنا على جابر بن عبدالله ... ثم قال : إن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مكث تسع سنين لم يحج ، ثم أذن في الناس في العاشرة أنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حاج ... فخطب الناس فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... وانّى قد تركت فيكم مالن تضلّوا بعده ان اعتصمتم به کتاب الله ، وانتم مسؤولون عنّى فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد انّك قد بلغت و أديت و نصحت ...
3- الجامع الصحيح، ترمذی ، ص 991 ، ح 3794، کتاب المناقب، باب فی مناقب اهل بيت النبي .
4- خصائص امیرالمؤمنین ، احمد بن شعیب نسائی ، ص 93 ، باب قول النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من كنت وليّه فهذا وليه .
5- مسند احمد بن حنبل، 14/3 و 17 ، مسند أبي سعيد الخدری ؛ 182/5 و 189، مسند زید بن ثابت ، که در دو مورد اخیر ، حدیث را به لفظ : انّی تارک فیکم خلیفتین ... نقل کرده است .
6- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 160/3-161، ح 4711، کتاب معرفة الصحابه ، باب مناقب اهل رسول الله .
7- حلية الأولياء ، ابو نعیم اصفهانی ، 355/1 ترجمه شماره 57 شرح حال حذیفه بن أسيد .
8- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 290 ، باب 12 .
9- أسد الغابه ، ابن اثیر، 12/2، شرح حال حسن بن علی بن أبي طالب و 147/3، شرح حال عبدالله بن حسنطب الحارث ، که در مورد اخیر هم حدیث را به این عبارت نقل کرده است : ... قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّي سائلكم عن اثنتين ؛ عن القرآن وعن عترتي .
10- الجمع بين الصحيحین ، حمیدی، 515/1 ، ح 841، مسند زید بن ارقم.

طبرانی در کبیر(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک (2) و ابن عبد ربّه در عقد الفريد(3) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (4) و خطیب خوارزمی در مناقب (5)و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودّه(6) و میر سیّد علی همدانی در مودّة دوم از مودّة القربى(7) و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه(8) و شبلنجی در صفحه 99 نور الإبصار(9) و نورالدین بن صبّاغ مالکی در صفحه 25 فصول المهمه (10) و حموینی در فرائد السمطین (11) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان (12) و سمعانی و ابن مغازلی شافعی در مناقب (13) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحّت خطبه غدیر خم و در

ص: 325


1- معجم الكبير، طبرانی ، 65/3 66 ، ح 2678 - 2679 و 2681، مسند حسن بن علی .
2- تلخيص المستدرک ، ذهبی، 109/3 ، كتاب معرفة الصحابه ، باب فضائل امیرالمؤمنين ، وصية النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في كتاب الله وعترة رسوله .
3- عقد الفريد ، ابن عبد ربّه ، ،126/4 ، كتاب الواسطة في الخطب ، خطبة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في حجّة الوداع.
4- مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 39، مقدّمه مؤلّف ، تحت عنوان اللفظة الثانية .
5- مناقب خوارزمی، ص 200 ، ح 240 فصل 16 ، الفصل الثالث. خوارزمی ضمن حدیثی طولانی به این حدیث اشاره کرده است.
6- ينابيع المودّه ، قندوزی ، 97/1 ، ح 9 ، باب 4، فصل 1.
7- مودّة القربي ، سيد على همدانی ، مودّه 2 (با استفاده از ینابیع المودة قندوزی ، 269/2 ، ح 766 ، باب 56).
8- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 133/9 ، خطبه 150 ( يؤمى فيها الى الملاحم ) ، شرح جمله « وهجروا السبب الذى أمروا بمودّته ».
9- نور الأبصار ، شبلنجی و بهامشه إسعاف الراغبين ، محمد بن علی الصبان ، ص 119. ما این حدیث را در حاشیه کتاب یافتیم و احتمال دارد که مؤلّف با اعتماد بر حاشیه، حدیث را از متن نقل کرده است .
10- فصول المهمّه ، ابن صبّاغ مالکی، 2371 ، فصل 1، فصل فى مؤاخاة رسول الله. إبن صبّاغ حدیث را به این لفظ آورده است. ... أيها الناس : قد خلفت فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلّوا بعدى : كتاب الله و أهل بيتي ...
11- فرائد السمطین، حموینی، 233/2 - 234 ، ح 513، سمط 2 ، باب 46.
12- الكشف و البیان ، ثعلبی، 40/8 ، ذیل آیۀ 33 سوره احزاب. ثعلبی حدیث را به دو لفظ « ثقلين » و « خليفتين » نقل کرده است.
13- مناقب ابن مغازلی ، ص 234- 236 ، ح 281 - 284 ، باب قوله : إنّي تارك فيكم الثقلين . ابن مغازلی این حدیث را به طرق مختلف نقل کرده است.

صفحه- 130

كفاية الطالب(1) ضمن باب 62 و محمد بن سعد کاتب در صفحه 8 جلد چهارم طبقات (2) و فخر رازی در صفحه 18 جلد سیم تفسیر(3) ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی در صفحه 113 جلد چهارم تفسیر(4) ضمن آیه مودّت و ابن عبدربّه در صفحه 158 و 346 جلد دوم عقد الفرید و ابن ابی الحدید در صفحه 130 جزء ششم شرح نهج البلاغه و سلیمان حنفی در صفحات 18 و 25 و 29 و 30 و 31 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199

و 230 ينابيع المودّة (5) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکّی در صفحات 75 و 87 و 90 و 99 و 136 صواعق(6) به عبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما- که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست - به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات ، این حدیث شریف را که به نقل اقوال خاصّه و عامّه به حد تواتر رسیده، از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :

«انّي تارك فيكم الثقلين ؛ كتاب الله و عترتي أهل بيتي، لن يفترقا حتى يردا على الحوض . من توسّل ( تمسّک ) بهما فقد نجى ومن تخلّف عنهما فقد هلك. ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً».

(به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا (قرآن مجيد ) و عترت اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. هر کس توسّل و تمسّک به آن دو

ص: 326


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 53 ، باب 1 و ص 259 ، باب 62.
2- طبقات الكبرى، محمد بن سعد، 150/2 ، ذکر عرض رسول الله القرآن على جبرئیل و اعتكافه في السنة التي قبض فيها.
3- تفسير الكبير، فخر رازی، 163/8 ، ذیل آیه 103 سوره آل عمران .
4- تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 102/4 ، ذیل آیه 23 سورۀ شوری .
5- ينابيع المودة ، قندوزي ، 95/1 به بعد ، باب 4.
6- صواعق المحرقه ، إبن حجر مكى، ص 149 - 151 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 4، ابن حجر حدیث را با اسناد و الفاظ مختلف نقل کرده است.

بنماید ، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید پس به تحقیق هلاک شده است. کسی که تمسّک به آن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد . )

این دلیل محکم ماست که ناچار به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بایستی تمسّک و توسّل

بجوییم به قرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام الله علیهم اجمعین.

شیخ - این حدیث را صالح بن موسی بن عبدالله بن اسحاق بن طلحة بن عبدالله القرشى التيمى الطلحی به سند خود از ابو هریره به این طریق نقل نموده که:

«انى قد خلفت فيكم ثنتين ؛ کتاب الله و سنّتی ....».

داعی - باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک ضعیف و مردودِ ارباب جرح و تعدیل ( از قبیل ذهبی(1) و یحیی(2) و امام نسایی (3) و بخاری (4) و ابن عدی(5) و غيرهم ) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علمای

ص: 327


1- ميزان الاعتدال ، ذهبی ، 414/3 ، ترجمه شماره 3835 ، شرح حال صالح بن موسى الطلحي. ذهبی می نویسد: کوفی ضعیف . قال يحيى : ليس شيء ولا يكتب حديثه. قال البخاري : منكر الحديث . وقال النسائي : متروک .
2- تاريخ يحيى بن معين . 115/1 ترجمه شماره 654 ،شرح حال صالح بن موسى الطلحي، الأوّل من التابعين ومن بعدهم من أهل المدينه . يحيى بن معین می نویسد : سمعت يحيى يقول : صالح الطلحي ، ليس حديثه بشيء.
3- الضعفاء والمتروكين ، احمد بن شعیب نسائی ، ص 136 ، ترجمه شماره 314، شرح حال صالح بن موسى الطلحي . نسائی می نویسد: صالح بن موسی الطلحي متروك الحديث .
4- الضعفاء الصغير ، بخاری ، ص 447، ترجمه شماره 169 ، شرح حال صالح بن موسى. بخاری می نویسد: صالح بن موسى : من ولد طلحة بن عبيدالله ، منكر الحديث.
5- الكامل في ضعفاء الرجال ، ابن عدی ، 105/5 ، ترجمه شماره 918، شرح حال صالح بن موسی . ابن عدی می نویسد: عن يحيى قال : صالح الطلحي حديثه ليس بشيء. ثنا الجنيدي ، ثنا البخاري قال : صالح بن موسى من ولد طلحة بن عبيدالله منكر الحديث . قال السعدى : صالح بن موسى ضعيف الحديث . وقال النسائي فيما أخبرني محمّد بن العبّاس عنه ، قال : صالح بن موسى الطلحي منكر الحديث .

خودتان شما را قانع ننموده که به چنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذه علمای خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین ( شیعه و سنّی ) است که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «کتاب الله و عترتی» ، نه سنتی ؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبیِّن می خواهند. سنّتی که خود محتاج به مبیِّن است نمی تواند مبيِّن قرآن باشد. پس عترت عديل القرآن است که هم مبیِّن قرآن و هم ظاهر کننده سنّت

رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

حدیث سفینه

و دیگر از دلایل ما در توسّل به اهل بیت رسالت حدیث معتبره سفینه است که بسیاری از علمای بزرگ شما تقریباً به حدّ تواتر نقل نموده اند.

و آنچه در نظر دارم، زیاده از صد نفر از اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند؛ از قبیل مسلم(1) بن حجّاج در صحیح خود و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیه (3) و ابن عبدالبر در استیعاب و ابوبكر خطيب بغدادی در تاریخ بغداد(4) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و ابن اثیر درنهایه (5) و سبط ابن جوزی در تذکره(6) و إبن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه(7) و علامه

ص: 328


1- گرچه این حدیث را در صحیح مسلم نيافتيم ، لكن إبن حجر مکی در صواعق المحرقه ، 152، باب 11، فصل 1 ، آیه 7 بعد از نقل کامل این حدیث می نویسد : وفي رواية مسلم و من تخلف عنها غرق . و این حاکی از آن است که این حدیث را مسلم نقل کرده است ؛ گرچه امروز در صحیح مسلم دیده نمی شود و این تحریفی آشکار است.
2- تا آنجا که ما جست و جو کردیم این حدیث را در مسند نیافتم ، لكن احمد بن حنبل در فضائل الصحابه ، 97/2 ح 1402 ، باب فضائل الحسن والحسين حديث سفینه را نقل کرده است .
3- حلية الأولياء ، أبو نعيم اصفهانی ، 306/4 ، ترجمه شماره 275، شرح حال سعید بن جبير، آثاره في التفسير.
4- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 91/12 ، ترجمه شماره 6507، شرح حال على بن محمّد المطرز.
5- النهايه ، ابن اثیر 298/2 ، لغت زخخ .
6- تذكرة الخواص سبط ابن جوزی، ص 291 ، باب 12.
7- فصول المهمّه ، ابن صباغ مالکی ، 141/1، مقدمه مؤلّف ، تنبيه على ذكر شيء مما جاء في فضلهم وفضل محبتهم .

نورالدین سمهودی در تاریخ المدينه(1) وسيّد مؤمن شبلنجی در نورالابصار(2) و امام فخر رازی در تفسیر مفاتيح الغيب (3) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (4) و امام ثعلبی در تفسير كشف البیان و طبرانی در اوسط (5) و حاکم در صفحه 151 جلد سیم مستدرک (6) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودة (7) و میر سیّد علی همدانی در مودّت دوم از میرسید مودّة القربي (8) و إبن حجر مکّی در ذیل آیه هشتم از صواعق (9) و طبری در تفسیر و تاریخ خود و محمد بن یوسف گنجی در باب 100 صفحۀ 233 كفاية الطالب (10) و دیگران از اعاظم علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«انّما مثل أهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجى ومن تخلّف عنها هلک » .

(جز این نیست که مَثَل اهل بیت من در میان شما مثَل کشتی نوح است. کسی که سوار بر او شد نجات یافت و کسی که دوری از او نمود هلاک گردید.

ص: 329


1- گرچه این حدیث را در تاریخ المدينة نيافتيم، لكن سمهودی در جواهر العقدين، 120/2 ، قسم 2، فصل 5، همین حدیث را به طور کامل نقل کرده است.
2- نور الأبصار ، شبلنجی ، ص 229 ، باب 2.
3- تفسیر الکبیر ، فخر رازی، 167/27 ، ذیل آیه 23 سوره شوری ، المسألة الثانيه .
4- الدّرالمنثور ، سیوطی ، 603/3، ذیل آیه 43 سوره هود.
5- معجم الأوسط ، طبرانی ، 406/6، ج 5866، احادیث محمد بن عبدالعزيز بن محمد بن ربيعة الكلابي و / 24 ، ح 3502 ، احادیث حسین بن احمد بن منصور بن سجاده.
6- المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری، 163/3 ، ح 4720 ، کتاب معرفة الصحابه ، باب مناقب اهل رسول الله .
7- ينابيع المودّة ، قندوزی، 94/1 ، ح 5، باب 4.
8- مودّة القربي ، سیّد علی همدانی ، مودّه 2 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 269/2 ، ح 768 ، باب 56).
9- صواعق المحرقه ، إبن حجر مکّی ، ص 152 ، باب 11، فصل 1، آیه 7.
10- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 379 ، باب 100 .

و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی در ابیات خود به صحت این حدیث اشاره نموده، چنانچه علامه فاضل عجیلی در ذخيرة المآل آن ابیات را به این طریق نقل نموده:

ولمّا رأيت الناس قد ذهبت بهم*** مذاهبهم في البحر الغيّ والجهل

ركبت على اسم الله في سفن النجا*** وهم أهل بيت المصطفى خاتم الرسل

وأمسكت حبل الله وهو ولاؤهم*** كما قد أمرنا بالتمسّك بالحبل

إذا افترقت فى الدين سبعون فرقة*** ونيفاً على ماجاء في واضح النقل

ولم یک ناج منهم غير فرقة*** فقل لى بها يا ذا الرجاحة والعقل

أفى الفرقة الهلاك آل محمد*** أم الفرقة اللاتي نجت منهم قل لى

فإن قلت فى الناجين فالقول واحد*** وإن قلت في الهلاك حفت عن العدل

إذا كان مولى القوم منهم فإنّني*** رضیت بهم لازال في ظلّهم ظلّ

رضیت عليّاً لى إماماً ونسله*** وأنت من الباقين في أوسع الحل(1)

( چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتیهای نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند تمسّک جستم و به حبل الله که دوستی آن خاندان جلیل است چسبیدم، همچنان که به ما امر شده که به آن حبل الله تمسّک جوییم، زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند ، چنان که در اخبار واضحاً نقل گردیده. فقط یکی از آنها حق [است ] و باقی بر باطل اند . بگو به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند ، یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند ، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند ، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعاً بر حق و با حق و در طریق مستقیم اند. من هم راضی شدم به آنها و اختیاراً طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد من راضی شدم به امامت علی و اولاد

ص: 330


1- رشفة الصادى ، علوی حضرمی ، ص 57، باب 1 ، آیه 6 حضرمی سه بیت اوّل این اشعار را نقل کرده است .

او(علیهم السّلام) که بر حق اند و تو باش در آن فرق باطله تا روزی که کشف حقیقت کنی . ) اگر خوب توجّه بنمایید به این اشعار واضح و آن هم از امام شافعی ، پیشوای بزرگ سنّت و جماعت می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب به این سفینه و تمسّک و توسّل به این خانواده طاهره ، اسباب نجات است؛ زیرا فرقۀ ناجیه از هفتاد فرقۀ امّت مرحومه ، فقط متمسّکین و متوسّلین به ذیل عنای آل محمّدندو بس .

پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، توسل می جویند به این خاندان جلیل به سوی خدای متعال .

مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما بشر احتیاج به واسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله به سوی خدا بنالد و استغاثه کند کار غلطی نموده و مشرک می باشد ، پس خلیفه ثاني عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه به سوی خدا می رفت و استغاثه می کرد ،تا نتیجه می گرفت .

حافظ - هرگز خلیفه عمر(رضی الله عنه) با واسطه عملی انجام نداده و این اوّل مرتبه ای است که چنین حرفی را می شنوم. متمنّی است موردش را بیان فرمایید.

داعی - خلیفه مکرّر در مواقع احتیاج ، توسّل به اهل بیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها به سوی خدا می رفت، تا نتیجه می گرفت. به اقتضای مجلس ، به دو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم:

1 - إبن حجر مکی بعد از آیه 14 در صواعق محرقه (1) از تاریخ دمشق نقل می نماید که

ص: 331


1- وفى تاريخ دمشق انّ الناس كرّروا الاستسقاء عام الرمادة سنة سبع عشرة من الهجرة فلم يسقوا، فقال عمر : لأستسقين غداً بمن يسقيني الله به . فلمّا أصبح غداً للعبّاس فدقٌ عليه الباب . فقال من ؟ قال : عمر . قال : ما حاجتك ؟ قال : اخرج حتى نستسقى الله بک . قال : أقعد . فأرسل إلى بنى هاشم أن تطهرّوا وألبسوا من صالح ثيابكم ، فأتوه ، فأخرج طيبا فطيبهم ثم خرج وعلىّ أمامه بين يديه والحسن عن يمينه والحسين عن يساره وبنو هاشم خلف ظهره ، فقال : يا عمر لا تخلط بنا غيرنا ، ثمّ أتى المصلّى فوقف، فحمدالله وأثنى عليه وقال : اللهم انک خلقتنا ولم تؤامرنا وعلمت ما نحن عاملون قبل أن تخلقنا فلم یمنعک علمک فينا عن رزقنا . اللهم فكما تفضّلت في أوّله تفضّل علينا في آخره . قال جابر : فما برحنا حتى سحت السماء علينا سحا فما وصلنا إلى منازلنا الأخوضا. فقال العباس : أنا المسقى ابن المسقى ابن المسقى ابن المسقى ابن المسقى خمس مرّات وأشار إلى أنّ أباه عبدالمطّلب استسقى خمس مرّات فسقى. صواعق المحرقه ، إبن حجر مكّی ، ص ،178 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 14 ، مقصد 5.

در سال 17 هجری مکرّر مردم برای استسقاء رفتند و نتیجه نگرفتند. همگی متأثر و پریشان شدند.

عمر بن الخطاب گفت : هر آینه فردا طلب آب می کنم به وسیله کسی که حتماً خدا به واسطه او به ما آب خواهد داد.

صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عبّاس ، عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفت و گفت :

«اخرج بنا حتى نستسقى الله بک».

بیرون بیا با ما، تا به وسیله تو طلب آب نماییم از خداوند متعال .

جناب عباس فرمود: عمر قدری بنشین، تا وسیله فراهم نمایم . آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند، لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال جناب عبّاس بیرون آمد در حالتی که علی(علیه السّلام) در جلو او و امام حسن(علیه السّلام) طرف راست و امام حسین(علیه السّلام) طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش [بودند،] آن گاه فرمود: یا عمر، احدی را با ما مخلوط منما. پس به همین حال رفتند تا به مصلّی . جناب عبّاس دست به مناجات برداشت [ و ] عرض کرد: پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم . آنگاه عرض کرد :

« اللهم كما تفضّلت علينا في أوّله فتفضّل علينا في آخره.»

پروردگارا هم چنان که تفضّل فرمودی بر ما در اوّل امر ، پس تفضّل نما بر ما در آخر آن . )

جابر می گوید: هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت [کردند ] و باران بنای باریدن را گذارد هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم مگر از باران تر شدیم.

ص: 332

و نیز از بخاری نقل می نماید(1) که در زمان قحطی عمر بن الخطاب به وسیله عبّاس بن عبدالمطّلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرد:

« اللهم إنّا نتوسّل إليك بعم نبیّنا فاسقنا فيسقون . »

(پروردگارا ما توسّل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران دهی ، پس باران به آنها عطا شد.)

2 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 256 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) ( چاپ مصر )

ص: 333


1- عن أنس أنّ عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقى بالعبّاس بن عبدالمطّلب فقال : اللّهم إنّا كنّا نتوسّل ← إليك بنبيّنا فتسقينا وانّا نتوسّل إليك بعم نبيّنا فاسقنا قال : فيسقون. مدرک قبل ، و صحیح بخاری ، 453/20 ،947 ، کتاب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا.
2- و روی عبدالله بن مسعود انّ عمر بن الخطاب خرج يستسقى بالعبّاس فقال : اللّهم إنّا نتقرّب إليك بعمّ نبیّک و قفية آبائه وکبر رجاله، فانّک قلت وقولك الحق «وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ » ، فحفظتهما لصلاح أبيهما ، فاحفظ اللّهم نبيّك في عمّه فقد دلّونا به إلیک مستشفعین و مستغفرين . شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 274/7 ، خطبه 114 ( في الاستسقاء ) ، أخبار و أحاديث في الاستسقاء. و نیز ابن حجر عسقلانی در بلوغ المرام ، ص 94 ، ح 539 ، کتاب الصلاة ، باب صلاة الاستسقاء ؛ و شوکانی در نیل الأوطار ، 8/4، ح 1347، کتاب الاستسقاء ، باب الاستسقاء بذوى الصلاح ؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبى ، ص 198- 199 ، قسم دوم، باب اوّل، فصل سوم ، ذكر استسقاء الصحابه بالعباس ؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 377/3، ح ،5438 کتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب العباس بن عبدالمطلب ؛ ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب ، 29/1 ، حوادث سال 17 هجری ؛ ابن کثیر در البداية والنهايه ، 105/7، حوادث سال 18 هجری ؛ ابن اثیر در الکامل ، 557/2، حوادث سال 18 هجری و ابن عساکر در تاریخ دمشق 361/26، ترجمه شماره 3106، شرح حال عباس بن عبدالمطلب این جریان را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند . همچنین ابن اثیر در أسد الغابه ، 111/3، شرح حال عباس عبدالمطلب این جریان را این گونه نقل کرده است: ... استسقى عمر بن الخطاب بالعباس(رضی الله عنه) عام الرمادة لما اشتد القحط ، فسقاهم الله تعالى به وأخصبت الارض،فقال عمر : هذا والله الوسيلة الى الله والمكان منه ... و لما سقى الناس طفقوا يتمسحون بالعباس و يقولون هنيئاً لک ساقی الحرمین . و برهان الدین حلبی در سیرة الحلبيه ، 48/2، باب الهجرة ، همین حدیث را با تفصیلی بیشتر نقل کرده است. آنچه ابن اثیر و برهان الدین حلبی نقل کرده اند عبارتی دارد که صریح در مطلب است و آن جمله ای است که عمر بن خطاب می گوید : هذا والله الوسيلة الى الله .

نقل می نماید : خلیفه عمر با جناب عباس ، عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به استسقاء رفتند .

خلیفه عمر در محل استسقاء عرض کرد:

« اللّهم إنّا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک و بقیّة آبائه و كبر رجاله، فاحفظ اللّهم نبیّک فی عمّه فقد دلّونا به إليك مستشفعین و مستغفرين.»

(پروردگارا ما توسّل می جوییم به سوی تو به عمّ پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او؛ زیرا که او ما را دلالت نموده به سوی تو که طلب شفاعت و استغفار نماییم از درگاه با عظمت تو . )

حکایات آقایان سنّیها و اتباع خلیفه عمر، همان مَثَل معروف کاسه گرم تر از آش است ؛ زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد [ و ] به وسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود [و] مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت، ولی وقتی ما شیعیان آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسّل می جوییم، به ما اعتراض نموده ، کافر و مشرک می خوانند ؟ !

اگر شفیع بردن آل محمد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است ، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان، خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده.

و اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده)، پس حتماً اعمال شیعیان و توسّل آنها به آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.

پس حتما باید آقایان از این گفتار خودتان برگردید، بلکه استغفار نمایید- که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید ، تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هر چه دعا کنند، نتیجه نگیرند مگر به وسیله اهل بیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم.

پس آل محمّد سلام الله عليهم اجمعین در تمام ادوار- از زمان پیغمبر الی زماننا هذا - وسایل عباد به سوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضای حوایج قائل

ص: 334

نیستیم، مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان برحق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم.

و بزرگترین دلیل بر این معنی کتب ادعیه ما می باشد که در تمام ادعیه مأثوره از ائمۀ معصومین- غیر از آنچه عرض کردم- به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.

حافظ - این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است .

داعی - مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید . آیا هیچ [یک از ] كتب معتبرۀ ادعیه علمای بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید؟

حافظ - دسترسی نداشته ام .

داعى - مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید. اینک دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی زادالمعاد ، تالیف علامه مجلسی(قدّس سرّه) القدّوسی و دیگر هدية الزائرين، تاليف فاضل محدّث متبحّر معاصر «آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته»(1) برای مطالعه حاضر است . ( هر دو را خدمت آقایان گذاردم و مورد مطالعه قرار دادند، ادعیه توسّل را خواندند و دیدند در هیچ کجا استقلالی برای خاندان رسالت ذکر نشده، بلکه در همه جا آنها را واسطه خوانده اند. آن گاه آقا سید عبدالحی دعای توسّل را که علامه مجلسی نقلاً از محمد بن بابویه قمی اعلى الله مقامهم از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین ذکر نموده، برای نمونه تا به آخر، قرائت نمودند که مطلعش این است ) :

دعای توسل

«اللّهم إنّى أسئلک و أتوجّه إلیک بنبیّک نبيّ الرحمة محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا

ص: 335


1- در 23 ذیحجه 1359 قمری به رحمت ایزدی پیوست و در طرف راست درب قبله نجف اشرف مدفون گردید رحمة الله عليه . (مؤلف)

أبا القاسم يا رسول الله يا إمام الرحمة يا سيّدنا و مولانا إنّا توجهّنا واستشفعنا و توسّلنا بک إلی الله و قدّمناک بین یدی حاجاتنا يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله .

يا أبا الحسن يا أميرالمؤمنين يا علىّ بن أبى طالب يا حجّة الله على خلقه يا سيّدنا ومولانا إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بك إلى الله و قدّمناک بين يدى حاجاتنا يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله.»

به همین معانی که خطاب به امیرالمؤمنین نموده و بعد از آن، به تمام ائمه معصومین وارد است، منتها در خطاب به آنها « يا حجّة الله علی خلقه » گفته می شود ؛ یعنی ای حجت خدا بر خلق خدا، یکایک ائمه طاهرین را اسم می برند و توسّل می جویند. تا آخر دعا این قسم عموم ائمه را مخاطب قرار می دهند که ای سیّد و مولای ما، توجّه و توسّل و طلب شفاعت می نماییم به وسیله شما به سوی خدای تعالی ، ای آبرومند در نزد خدای متعال شفاعت بنما من ( بی آبرو) را نزد خداوند متعال ، تا در آخر دعا عموم خاندان رسالت را مخاطب ساخته و گویند .

«يا سادتي و موالى إنّى توجّهت بكم أئمّتى وعدّتي ليوم فقری و حاجتی إلى الله و توسّلت بكم إلى الله واستشفعت بكم إلى الله فاشفعوا لي عندالله واستنقذوني من ذنوبى عندالله فإنّكم وسيلتي إلى الله وبحبّكم و بقربكم أرجو نجاة من الله فكونوا عندالله رجائی یا سادتي يا أولياء الله . »

(ایشان که دعاها را می خواندند پیوسته بعضی از رجال محترم و اهل ادب سنی دست بر دست می زدند و مکرّر می گفتند : لا اله الا الله سبحان الله چگونه امر را مشتبه می کنند . )

( گفتم) از خود آقایان انصاف می خواهم در کجای عبارات این دعاها اثری از آثار شرک می باشد.

مگر در همه جا نام مبارک خدای متعال نیست. در کدام عبارت از دعا، ما آنها را

ص: 336

شریک باری تعالی خوانده ایم. چرا تهمت به ما می زنید ! چرا مسلمانان موحّد را غالی و مشرک می خوانید؟ چرا تخم عداوت و دشمنی در دل مسلمانان پخش می کنید ، چرا امر را بر مردمان بی خبر مشتبه می نمایید تا به برادران دینی و ایمانی خود با نظر کفر بنگرند ؟

چه بسیار مردمان عوام بی خبر [ و ] متعصب از شماها ، [که] بیچاره شیعیان را می کشند به خیال آنکه کافری را کشته و اهل بهشت اند !

مظلمه این قبیل امور در گردن شما علماء می باشد .

چرا تا کنون شنیده نشده که یک نفر شیعه - ولو دربیابان تنها باشد و عامی صرف و بیابانی- در قتل یک سنّی اقدام نموده باشد؛ چون علماء و مبلّغین شیعه سم پاشی نمی کنند ، تخم عداوت بین شیعه و سنّی نمی پاشند [ و ] قتل نفس را گناهی بزرگ می دانند .

هر گاه ما به الاختلاف شیعه و سنّی را علماً و منطقاً بیان نموده و آنها را به حقیقت مذهب آشنا نمودیم، ولی در ضمن گفتار، به آنها فهمانیدیم که سنّیها برادران مسلمان ما هستند ، شما جامعه شیعه نباید به آنها با نظر کینه و عداوت بنگرید ، بلکه باید برادرانه با هم متحد باشید تا پرچم لا اله الا الله را بلند کنیم.

ولی بر عکس، عملیات علمای متعصّبِ سنّی ما را متأثر می نماید که پیروان ابو حنیفه و مالک بن انس و محمّد بن ادریس و احمد بن حنبل را- با اختلافات بسیاری که اصولاً و فروعاً با هم دارند- در همه جا آزاد و برادران مسلمان می خوانند، اما پیروان علی بن ابی طالب و جعفر بن محمد را -که عترت و اهل بیت رسالت اند - غالی و مشرک و کافر معرفی نمایند و سلب آزادی از آنها بکنند که از حیث جان و مال در ممالک سنّت و جماعت در امان نباشند.

چه بسیار از اهل علم و تقوای شیعه که به فتوای علمای سنّی شهید گردیدند ، ولی برعکس، چنین عملی از طرف علمای شیعه، بلکه عوام آنها نسبت به علماء که سهل است، بلکه به یک عامی سنّی صادر نگردیده.

علمای شما غالباً عموم شیعیان را لعن می نمایند، ولی در هیچ کتابی از علمای شیعه

ص: 337

دیده نشده است که بنویسند اهل تسنّن لعنهم الله .

حافظ - بی لطفی می فرمایید کدام یک از اهل علم و تقوای شیعه به فتوای علمای ما کشته شدند که تحریک احساسات می فرمایید و کدام یک از علمای ما عموم شیعیان را لعن نموده اند.

داعی - اگر بخواهم شرح عملیات علماء و عوام شما را ذکر نمایم، نه یک مجلس ، بلکه ماهها وقت لازم است، ولی برای نمونه و اثبات مرام، به بعض اعمال و رفتار آنها- که ثبت در تاریخ است - اشاره می نمایم، تا بدانید تحریک احساسات نمی نمایم ، بلکه عین حقیقت را می گویم .

اگر شما کتب اکابر علمای متعصّب خودتان را دقیقانه مطالعه نمایید ، مراکز لعن را می بینید ؛ برای نمونه مطالعه نمایید مجلّدات تفسیر امام فخر رازی(1) را که هر کجا فرصت به دستش آمده، مانند آنچه ذیل آیه ولایت و اکمال دین و غیره مکرّر در مکرّر می نویسد : « وأمّا الرفضة لعنهم الله - هؤلاء الرفضة لعنهم الله - أمّا قول الروافض لعنهم الله » ، ولی از قلم هیچ یک از علمای شیعه چنین عباراتی نسبت به عموم برادران اهل تسنّن بلکه به خصوص آنها هم صادر نگردیده.

شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعة

از جمله فجایع اعمال علمای شما نسبت به مفاخر علم و عمل شيعيان ، عمل عجیب و فتوای غریبی است که از دو قاضی بزرگ شام «برهان الدن مالکی» و «عباد بن الجماعة الشافعى » نسبت به یکی از فقهای بزرگ شیعه صادر گردیده.

آن فقیه بزرگ که در زهد و ورع و تقوا و علم و فقاهت ، سرآمد اهل زمان بوده و در

ص: 338


1- تفسیر فخر رازی ، 29/12 ، ذیل آیۀ 55 سوره مائده ، الحجّة الخامسه . فخر رازی بعد از آنکه مطلبی را از شیعه نقل می کند می نویسد : ... وذلك يوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله .

احاطه بر ابواب فقه چشم روزگار، تالی او را ندیده و نمونه ای از احاطه فقهی او کتاب «لمعه» می باشد که در مدت هفت روز این کتاب را بدون اینکه کتب فقهی در نزد او موجود باشد غیر از مختصر نافع ) تصنیف نموده، علمای چهار مذهب حنفی ، مالکی، شافعی و حنبلی طوق اطاعت او را بر گردن گرفته و از محضر علمش بهره برداری می نمودند ،جناب ابو عبدالله محمد بن جمال الدین مکّی عاملی(رحمه الله) بوده. (1)

ص: 339


1- انباء الغمر بأنباء العمر ، ابن حجر عسقلانی، 181/2 ، وفيات سنة 786. ابن حجر می نویسد: محمّد بن مكى العراقي كان عارفاً بالاصول والعربية، فقتل على الرفض ومذهب النصيريه في جمادى الاولى. از جمله وقایع قابل ذکر که بر داعی اثبات وقایع تاریخی را نموده، پیشامدی است که ذیلا به نحو اختصار نقل می نماییم : در 19 جمادی الثانی سال 1371 هجری که از زیارت مسجد اقصی ( بیت المقدس ) مراجعت [می کردم] و عازم دمشق بودم ، اول شب جهت ادای فریضه به مسجد جامع عمان در شرق اردن (که بسیار مسجدی زیبا می باشد ) وارد [ شدم ] . جامعه مسلمین اهل تسنّن نماز مغرب را خاتمه داده و بعضی خارج [می شدند ] و بعضی هم به ادای نوافل مشغول بودند. داعی هم به گوشه مسجد رفته، به ادای فریضه مغرب و عشا مشغول [ شدم]. پس از فراغت فریضه و نوافل متوجّه شدم که بعضی از آنها به داعی سخت غضبناک اند ، مخصوصاً عالمی در بالای سکوی مرکز قرائت قرآن با چند نفری اشتغال به قرائت داشتند و شدیداً ناظر به حال داعی بودند. پس از خاتمه تعقیبات، از مسجد خارج [شدم] و به گاراژ رفته منتظر حرکت اتومبیل بودم. پس از صرف غذا ، صدای مؤذّن مسجد که اعلام نماز عشاء را می داد، داعی را متوجّه ساخت که اگر حرکت نمودیم، ممکن است در راه اتومبیل ، توقّف ننماید و توفیقی برای ادای نوافل شب فراهم نیاید، خوب است الحال که فراغتی هست، برویم مسجد، ادای نوافل نموده، با خیال آسوده حاضر حرکت باشیم. پس از تجدید وضو به مسجد رفتم. از درب بزرگ عمومی وارد نشدم، از درب گوشه غربی آخر شبستان بزرگ (که مربّع مستطیل است ) وارد شده و در کنار یکی از ستونهای بزرگ که جای خلوتی بود به ادای نوافل مشغول شدم. دیدم آن عالمی که ساعتی قبل به قرائت مشغول و به داعی بد نظر بود، جمعیت را بعد از فراغ از نماز جمع کرده و در وسط آنها ایستاده، در اطراف شرک و مشرک صحبت می نماید، تا بعد از مقدّماتی، رشته سخن را کشانید به جایی که با کمال حدّت و شدّت گفت: شما مسلمانان مسئولید ، روز قیامت باید جواب دهید؛ برای آنکه خدا فرموده مشرکین نجس هستند، آنها را به مسجد راه ندهید. ساعتی قبل یک مشرک بت پرست [و] نجس به مسجد آمد و در حضور همه شما سجده به بت نمود ، شما او را طرد ننمودید . من مشغول قرائت بودم ، شما مرده بودید. چرا نباید ازاله نجاست شرک از مسجد بنمایید و رافضی مشرک [ و ] بت پرست را دفع نموده یا به قتل برسانید ؛ چه آنکه مشرک در مسجد مسلمانان اگر بت پرستی کرد، قتلش واجب است. چنان با حرارت خطابه و تحریک احساسات مردم بی خبر را نمود که اگر من حاضر در آن محل بودم، قطعاً کشته می شدم. بعد از اتمام خطابه ، نصف جمعیت آمدند که از درب آخر شبستان بیرون بروند. داعی در نماز و تر بودم، نشستم که جلب نظر آنها نشود، ولی دفعتاً چشمشان به داعی افتاد. چنان در حال حمله اطرافم را گرفتند و با مشت و تک پا آزارم می دادند که حساب نداشت. پیوسته خطاب می نمودند قُم یا مشرک ، اخرج یا مشرک. از حیات به کلّی مأیوس بودم ، تا موقع تشهّد که گفتم: «أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لاشريك له وأشهد أنّ محمداً عبده و رسوله » ، اختلاف میان آنها افتاد، به هم می گفتند چگونه مشرکی است که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت خاتم انبیاء می دهد. دسته ای می گفتند ما نمی دانیم قاضی می گفت رافضی و مشرک است. و البته قاضی غلط نمی گفت. آنها در اختلاف و گفت وگو بودند که داعی سلام نماز داده، جانی گرفته با قوت قلبی، جهت دفاع آماده [ شدم ] و با نطق و خطابه مفصّلی که اینک مجال بیانش نیست ( به لسان عربی ) آنها را مجاب و مغلوب و دوست خود نموده و آن قاضی بدجنس از خدا بی خبر را مرد مرموز معرفی نموده که می خواهد از جهت تفرقه و جدایی مسلمانان ، وسیله قهر و غلبه بیگانگان ستمکار را بر مسلمین آماده و مهیّا نماید . خلاصه از داعی عذرخواهی نموده ، حتی تقاضای پذیرایی از داعی را جدّاً نمودند که به عذر آنکه عازم حرکت هستم، تودیع و حرکت نمودم این یک نمونه ای بود از صدها عملیات علمای اهل تسنّن که در اشتباه کاری امر را بر عوام بیچاره وارو[نه ] نشان دادند که باعث قتل و اهانت مسلمانان مظلوم می باشد. (مؤلف)

با آنکه در اثر فشار سنّیها جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیّع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت و رزیده، در نزد والی شام ( بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به تهمت رفض و تشیّع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الاولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین» ، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آنگاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر باد دادند.

ص: 340

شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا

از جمله علماء و مفاخر فقهای شیعه در شامات در قرن دهم هجری، شیخ اجل فقیه بی نظیر، زین الدین بن نور الدین علی بن احمد عاملی قدّس الله اسراره بوده است که در علم و فضل و زهد و ورع و تقوا مشار بالبنان دوست و دشمن و در شامات شهرتی بسزا داشت، با آنکه شب و روز خود را با تألیف و تصنیف می گذرانید و پیوسته از خلق کناره جویی می نمود و زیاده از دویست کتاب به خطّ خود در علوم مختلفه به یادگار گذارد.

با عُزلتی که از مردم داشت، مع ذلک علمای آن سامان از او دلتنگ گردیده و از توجّه مردم به آن بزرگوار، دیگ حسدشان به جوش آمد، مخصوصاً قاضی بزرگ صیدا سعایت نامه ای جهت سلطان سلیم (پادشاه آل عثمان) نوشت بدین عنوان که:

«انّه قد وجد ببلاد الشام رجل مُبدع خارج عن المذاهب الاربعة».

(به تحقیق ثابت آمده که در بلاد شام، مرد بدعت گذاری پیدا شده که از چهار مذهب خارج و برکنار است.)

از طرف دربار سلطان سلیم امر به احضار آن عالم فقیه صادر شد که برای محاکمه به اسلامبول ببرند. در مسجد الحرام آن جناب را گرفتند و چهل روز در مکّه او را زندانی نمودند. آن گاه از راه دریا به سمت اسلامبول (مقرّ سلطنت و خلافت) حرکت دادند. هنوز به محاکمه نرسیده، در ساحل دریا سر مبارکش را بریدند، بدنش را در دریا افکنده و سرش را برای سلطان بردند.(1)

آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهیدو قضاوت عادلانه نمایید. آیا در هیچ

ص: 341


1- معجم المطبوعات، سرکیس،21/ 1175، سرکیس به طور مختصر جریان را این گونه نقل کرده است: «قبض شیخنا الشهید الثانی بمکّة المشرّفة بأمر السلطان سلیم ملک الروم فی خامس شهر ربیع الأوّل سنة 965 وکان القبض علیه بالمسجد الحرام بعد فراغه من صلاة العصر وأخرجوه إلی بعض دور مکّة وبقی محبوساَ هناک شهراَ وعشرةَ أیّام ثمّ ساروا به علی طریق البحر إلی قسطنطنیة وقتلوه بها فی تلک السنة».

تاریخی خوانده یا شنیده اید که از طرف علمای شیعه نسبت به یک عالم سنّی، بلکه عوام آنها چنین سوء قصدها و اعمال شنیع زشتی صادر شده باشد، به جرم آنکه چون از مذهب جعفری برکنار است او را به قتل رسانیده باشند؟ شما را به خدا این هم جرم و جنایت شد که «انّه خارج عن المذاهب الاربعه».

شما را چه دلیل است که اگر کسی از مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) سرپیچی نمود، کافر و قتلش واجب است.

آیا مذاهبی را که بعد از قرن ها رسمیت پیدا نموده اطاعتش واجب، ولی مذهبی که از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توجه بوده، کفرآور و مطیعین آن، مهدورالدم باشند؟!

گفتار نیک جهت جلب مردم منصف

شما را به خدا «ابوحنیفه یا مالک بن انس و یا شافعی و یا امام احمد بن حنبل» در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و اصول و فروع مذهب خود را از آن حضرت بی واسطه اخذ نموده اند؟

حافظ- احدی چنین ادعایی ننموده که ائمه اربعه به شرافت درک مصاحبت آن حضرت رسیده باشند.

داعی- آیا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام درک مصاحبت رسول خدا را نموده و باب علم آن حضرت بوده یا نه؟!

حافظ- بدیهی است که از کبار صحابه و بلکه از جهاتی افضل آنها بوده است.

داعی- پس روی این قاعده، اگر ما بگوییم پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام - به حکم آنکه پیغمبر فرموده «اطاعت علی اطاعت من است» و باب علم آن حضرت بوده و امّت را امر فرموده که هر کس مایل است از علم من بهره بر دارد باید به در خانه علی برود - واجب است، حق گفته ایم و اگر بگوییم سرپیچی از مذهب جعفری که عین مذهب محمّدی است، نظر به اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پیشوایان آنها را عدیل

ص: 342

القرآن معرّفی نموده و تخلّف از آنها را موجب هلاکت قرار داده - به مقتضای حدیث شریف ثقلین و حدیث سفینه، که متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد، چنانچه قبلاً اشاره گردید که عدم پیروی از آنها موجب خذلان است - حق داریم و دلیل داریم که بگوییم سرپیچی از عترت طاهره، تمرّد امر رسول الله و خروج از صراط مستقیم و عدم استمساک به حبل المتین است.

مع ذلک چنین اعمالی از طرف علمای شیعه نسبت به جاهلی از جهّال اهل تسنّن صادر نگردیده، تا چه رسد نسبت به علمای آنها و پیوسته به جامعه شیعه گفته ایم که اهل تسنّن برادران مسلمان ما هستند و باید با هم متحد [و] متفق باشیم.

ولی بر خلاف، علمای شما پیوسته شیعیان مؤمن، موحّد، پاک و پیروان اهل بیت رسالت را اهل بدعت و رافضی و غالی و یهودی، بلکه کافر و مشرک می خوانند و به جرم اینکه چرا تقلید به یکی از فقهای اربعه (ابوحنیفه، مالک بن انس، محمد بن ادریس، و احمد بن حنبل) نمی نمایند، مشرک و کافر و رافضی باشند (و حال آنکه هیچ دلیلی در دست نیست که مسلمین مجبور باشند حتماپیروی از یکی از آنها بنمایند)، ولی بر عکس، کسانی که پیروی از اهل بیت رسالت و عترت طاهره به امر آن حضرت می نمایند، قطعاً اهل نجات می باشند.

به همین فتاوای بیجا و گفتارهای ناهنجار، بهانه به دست عوام خود داده که هر وقت فرصتی به دست آوردند، تمام عملیاتی که بایستی با کفار بنمایند، بلکه بدتر، با شیعیان مؤمن موحّد می نمودند؛ از قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس آنها.

اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان

حافظ- از جناب عالی انتظار نداشتیم که روی مطالب کذب و دروغ که ابداً در عالم، وقوع پیدا ننموده، تحریک احساسات فرمایید.

داعی- اشتباه فرمودید تصور نمودید که داعی بدون برهان، آن هم در هم چه مجلس باعظمتی نسبت بی جایی به برادران مسلمانان خود بدهم. گذشته از آنچه مِن

ص: 343

باب نمونه، عملیات قضات و علمای اهل تسنّن را با فقهای بزرگ شیعه به عرض رسانیدم، اگر به تاریخ حالات تراکمه و خوارزمیان و ازبکیان و افاغنه و حملات مکرّر آنها به ایران مراجعه کنید، خواهید فهمید حق به جانب داعی است، بلکه از عملیات آنها با جامعه شیعیان خجالت خواهید کشید که هر وقت توانستند و اوضاع ایرانیان را در اثر جنگ های خارجی یا اوضاع داخلی دگرگون دیدند، حملات شدیدی به شمال شرق ایران نموده و گاهی تا خراسان و نیشابور و سبزوار، حتی یک مرتبه در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اصفهان آمده و اطراف آنها را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ نوع عمل منافی عفّت و انسانیت و اسلامیت خودداری ننموده و بعد از قتل و غارت و آتش زدن اموال بیچارگان شیعه و هتک حرمت نوامیس آنها جمعیت بسیاری را به اسارت برده و مانند اسرای کفار در بازار جهان به فروش رسانیدند.

چنانچه ارباب تواریخ می نویسند، در شهرهای ترکستان زیاده از صد هزار شیعه به فروش رفته، مانند غلامان کفّار، بلکه بدتر، با آنها به سختی معامله و رفتار می نمودند. این نوع عملیات را فقط به حکم و فتوای علمای خود مورد عمل قرار می دادند.

تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل سنّت به قتل و غارت شیعیان

حافظ- این قبیل جنگ ها و حملات سیاسی بوده و ربطی به فتاوای ارباب مذاهب نداشته.

داعی- نه چنین است. این قبیل حملات و قتل و غارت ها و هتک نوامیس در اثر فتاوای علماء و قضات اهل تسنّن بوده؛ چنانچه در اوایل سلطنت مرحوم ناصرالدین شاه قاجار و صدارت میرزا تقی خان امیر نظام که لشکریان ایران گرفتار غایله خراسان و فتنه سالار بودند، فرصتی به دست امیر خوارزم محمد امین خان ازبک معروف به خان خیوه (خوارزم) افتاده، با لشکر بسیار حمله به مرو و خراسان نمود [و]بعد از قتل و غارت و خرابی فراوان، جمع کثیری را به اسارت برد.

ص: 344

بعد از خاتمه امر، سالار دولت به فکر خان خیوه و سرکوبی آن افتاد، به تدبیر مرحوم امیر نظام، صدر اعظم مقتدر و مدبّر ایران اول از در استمالت در آمدند.

مرحوم رضا قلی خان هزار جریبی (لله باشی) متخلّص به هدایت را که از اکابر دانشمندان دربار ایران بود، به رسالت نزد خان خیوه فرستاد که شرح آن بسیار مفصّل است و مقتضی گفتار ما نیست.

شاهد عرضم آن است که وقتی مرحوم هدایت به ملاقات خان خیوه رسید، ضمن بیانات خود گفت: عجب است که اهالی ایران به هر یک از ممالک خارجه از روم و روس و هند و فرنگ روند با عزت بمانند و با عافیت باز آیند، الاّ در حدود بلاد شما که بستگان شما به قتل و نهب و غارت و اسارت اهل اسلام و فروش آنها مانند بردگان کفّار، ساعی بوده و اقسام خواری ها به آنها بنمایند، حال آنکه همگی مسلمان و اهل یک قبله و یک کتاب (قرآن مجید) و یک پیغمبر و معتقد به یک خدا هستند؛ چرا چنین رفتار می کنند؟

[خان خیوه] در جواب گفت: از حیث سیاست، ما تقصیری نداریم، ولی از حیث مذهب، علماء و مفتیان و قضات بخارا و خوارزم فتوا می دهند و می گویند شیعیان چون رافضی و کافر و اهل بدعت اند سزای آنها همین است؛ پس قتل آنها و اخذ اموال و نهب و اسر کفّار، (1) ناصری و «سفارت نامه خوارزم»(2)، چاپ تهران، تألیف مرحوم رضا قلی خان هدایت ثبت است.

ص: 345


1- روضة الصفا، رضا قلی خان هدایت، 15/ 8541، ذکر ملاقات و مقالات با محمد امین خان ازبک.
2- سفارتنامه خوارزم، ص66.

فتاوای علمای اهل سنت به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان از بک به خراسان

و نیز در زمانی که عبدالله خان ازبک شهر خراسان را محاصره نموده بود، علمای خراسان شرح مفصّلی به عبدالله خان نوشتند و اعتراضات به عملیات آنها نمودند که چرا در مقام قتل و غارت و هتک حرمت گویندگان «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و پیروان قرآن و عترت رسول الله صلی الله علیه وآله بر آمده اید، در حالتی که اسلام اجازه نداده حتی این نوع عملیات را به کفّار هم وارد آورید.

عبدالله خان، نامه علما و اهالی مشهد را داد به علما و قضات سنّی که همراه او بودند، تا جواب بدهند. آنها جواب مفصّلی دادند و علمای مشهد هم جواب آن جواب را از مشهد دادند و آنها را مجاب نمودند (شرح آن نامه ها که در ناسخ التواریخ ثبت است بسیار مفصّل می باشد). شاهد مطلب آن است که علمای سنّی ازبک ضمن نامه نوشتند چون شیعیان رافضی و کافرند، خون و مال و حرمت آنها بر مسلمین مباح است.

رفتار امرای افاغنه باشیعیان افغانستان

و اگر بخواهم فقط شرح عملیات افاغنه اهل تسنّن را در ادوار ماضیه،مخصوصاً در دوره زمامداری و ریاست امیر دوست محمد خان وکهندل خان و شاه شجاع الملک و عبدالمؤمن خان و امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان را با جماعت شیعیان در کابل و قندهار و هرات و اطراف آنها و کشتارهایی که از خواص و عوام، حتی اطفال بی گناه آنها نمودند ذکر نمایم، خجالت آور و از حوصله مجلس خارج است. گمان می کنم خود آقایان در طول تاریخ، بهترین ناظر فجایع اعمال آنها بوده اید و آقایان محترم قزلباش های با شهامت در هندوستان، مخصوصاً در پنجاب، نمونه بارزی از آثار ظلم افاغنه اند که ناچار جلای وطن اختیار نموده و در پنجاب هند متواری [شدند] و سکونت اختیار نمودند.

ارباب تواریخ تمام این وقایع را ثبت نموده و برای قضاوت به دست نژاد آتیه داده اند که از جمله آن وقایع دلسوز، واقعه سال 1267 هجری قمری است که در روز

ص: 346

جمعه عاشورای آن سال، شیعیان قندهار در امام باره ها (حسینیه ها) جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط اعظم رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. دفعتاً بی خبر سنّی های متعصّب با انواع اسلحه ریختند در امام باره و جمع کثیری از شیعیان بی دفاع، حتی اطفال آنها را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند.

سال ها گذشت که شیعیان با ذلّت و حقارت زندگی می نمودند و آزادی عمل نداشتند، حتی روزهای عاشورا دو سه نفری در ته سردابها برای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین وقعه کربلا عزاداری می نمودند.

تقدیر از امیر امان الله خان

من می توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علماء و وعّاظ و مبلّغین، بلکه جامعه شیعیان از اعلی حضرت امیر امان الله خان، پادشاه فعلی افغانستان تشکّر نمایم که از زمان زمامداری و رسیدن به مقام سلطنت افغانستان، نفاق سنّی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل به همه دادند که بیچاره شیعیان موحّد مظلوم بعد از سالها کشتار دادن و بی خانمان و فراری بودن، روی آسایش و آزادی به خود دیدند. خداوند او را از گزند زمانه و شرّ تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه مسلمین مصون و محفوظ بدارد.

از قراری که می شنوم، دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان، تحریکات عجیبه می نماید. بر عموم مسلمانان (سنّی و شیعه) لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان بخت، فهمیده و مهربان، وطن دوست و اسلام خواه، در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آنها را بلااثر گردانند.(1)

آقایان به تاریخ ناظر شوید، ببینید درهمین هندوستان، در اثر جنگ های سنّی و

ص: 347


1- متأسّفانه تحریکات بیگانگان، عاقبت کار خود را نمود [و] با ایجاد انقلاب های داخلی، اسباب سقوط آن پادشاه فعّال و خدمتگزار به اتحاد مسلمین را فراهم و از سلطنت برکنار نمودند. (مؤلف)

شیعه به تحریک بیگانگان چه خونها ریخته شد و چه علمای با فضل و تقوا و مؤمنین پاک دامن، قربانی هوسبازی جهّال شدند.

شهادت شهید ثالث

یکی از صحنه های ملال انگیز این وقایع شوم قبرستان «اکبر آباده آگره» است که در همین سفر وقتی به آنجا رفتم، خدا می داند چقدر متأثّر شدم از حماقت و جهالت های مردمان متعصّب، مخصوصاً وقتی مشرّف شدم به زیارت قبر فقیه اهل بیت طهارت، عالم باورع و تقوا، نابغه دهر، پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله قاضی سید نور الله شوشتری قدّس الله تربته - که یکی از قربانی های تعصّب و عناد ملّت اسلامی بوده - که در سال 1019 هجری در اثر سعایت علمای بزرگ آن زمان، به تهمت رفض و تشیّع به امرجهانگیر مغول، پادشاه متعصّب [و] جاهل هندوستان در سن هفتاد سالگی به دست خود علمای سنّی شربت شهادت نوشید.

خود می دانید الی الحال، قبر آن سیّد بزرگوار و عالم جلیل القدر مزار مسلمین شیعه در آگره می باشد و روی سنگ قبرش (که از مرمر است) دیدم با سنگ سیاه نقش شده است:

ظالمی اطفاء نور الله کرد*** قرّة العین نبی را سر برید

سال قتلش حضرت ضامن علی*** گفت نورالله سید شد شهید (1019)

حافظ- شما بی جهت ما را مورد حمله قرار می دهید. البته از زیاده رویها و افراط کاری های جهّال و عوام و عملیات آنها هم - که بیان نمودید - حقیر خیلی متأثّر هستم، ولی اعمال شیعیان هم خود کمک یار می شود و آنها را تحریک بر این اعمال می نماید.

داعی- چه اعمالی از شیعیان صادر می شود که موجب قتل [و] نهب و هتک نوامیس باید بشود.

حافظ- روزی هزاران نفر در مقابل قبور اموات ایستاده و از آنها طلب حاجات

ص: 348

می نمایند. آیا این رفتار شیعیان، مرده پرستی نیست؟ چرا علماء، آنها را منع نمی نمایند که به نام زیارت مردگان، میلیون ها نفر در مقابل آن قبور، صورت روی خاک گذارده، سجده نموده، مرده پرستی کنند و بهانه به دست مردمان پاک داده که افراط در اعمال نمایند و عجب اینکه جناب عالی نام این اعمال را توحید گذارده و این قبیل اشخاص را موحّد می خوانید.

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن

«در موقعی که ما مشغول و سرگرم سخن بودیم، آقای شیخ عبدالسلام فقیه حنفی، کتاب هدیةً الزائرین را که در مقابلش بود ورق می زد و مطالعه می نمود؛ مثل آنکه می گردید راه ایرادی پیدا کند. کلام جناب حافظ که به اینجا رسید، ایشان سربلند نموده و با یک حمله جدّی، مانند کسی که وسیله مهمی تهیه نموده، رو به داعی فرمودند:»

شیخ-بسم الله ببینید در همین جا (اشاره به کتاب) علماء و پیشوایان شما دستور می دهند که زوّار وقتی در حرم امامها زیارتشان تمام شد، دو رکعت نماز زیارت بخوانند. مگر در نماز، قصد قربت شرط نیست؛ پس نماز زیارت یعنی چه. آیا نماز برای امام خواندن شرک نیست؟ همین اعمال زوّار که رو به قبر امام می ایستند و نماز می خوانند، بزرگ ترین دلیل بر شرک آنها می باشد. شما در اینجا چه جواب دارید. این سند صحیح ثابت و کتاب معتبر خودتان است.

داعی- چون وقت گذشته، آقایان کسل و ناراحت می شوند. چنانچه موافقت فرمایید، جواب بیانات شما و جناب آقای حافظ بماند فرداشب.

(تمام اهل مجلس (سنّی و شیعه) به صدا آمدند که امکان ندارد. ما از اینجا نمی رویم تا جواب جناب شیخ صاحب داده شود و معنای مرده پرستی واضح گردد.

ابداً کسالت و ناراحتی نداریم. با خنده و تبسّم رو به جانب حافظ نموده، گفتم: چون حرارت جناب شیخ بسیار قوی است و حربه بزرگی تهیه فرمودند! اجازه فرمایید اوّل جواب ایشان را بدهم، بعد جواب جناب عالی را عرض نمایم.»

حافظ-بفرمایید، ما هم برای استماع حاضر هستیم.

ص: 349

داعی- جناب شیخ واقعاً بهانه جویی های بچه گانه می نمایید. آیا شما زیارت رفته اید و عملیات زوّار را از نزدیک مشاهده نموده اید؟

شیخ- خیر، حقیر نرفته و ندیده ام.

داعی- پس از کجا می فرمایید زوّار نماز رو به قبر امام علیه السّلام می خوانند که این نماز و زیارت را علامت شرک برای شیعیان مؤمن و موحّد قرار داده اید.

شیخ- از روی همین کتاب دعای شما که می نویسد نماز زیارت برای امام بخوانید.

داعی- مرحمت نمایید ببینم چگونه نوشته شده است (وقتی کتاب را دادند، دیدم تصادفاًدستور زیارت مولانا امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام است).

داعی- عجب حسن تصادفی که حربه برنده ای خودتان علیه خود تهیه فرمودید.

از آنجایی که خداوند همیشه یار ما است، در همه جا وسایل و اسباب کمک و یاری ما را فراهم می فرماید.

اوّلاً خوب است از اوّل دستور زیارت که در این کتاب موجود است، از هر قسمت آن، جملاتی به اقتضای وقت مجلس بدون تبعیض قرائت نمایم، تا برسیم [به] موضوع نماز مورد بحث شما، تا آقایان حاضرین مجلس قضاوت فرمایند و در هر کجای آنها علامت شرک ملاحظه نمودند، یادآور شوند.

و اگر جز علامت توحید در سراسر زیارتنامه ندیدید، خجالت نکشید [و ]بدانید اشتباه کرده اید، با اینکه کتاب در مقابل شماست، ندیده وارسی ننموده، حمله می نمایید. از همین جا آقایان حاضر در مجلس بفهمند که سایر ایرادات آقایان هم مثل همین ایرادتار عنکبوتی، ایجاد شبهه است.

در آداب زیارت

ملاحظه بفرمایید، دستور این است که زائر مولانا امیرالمؤمنین چون به خندق کوفه رسید، بایستد و بگوید:

ص: 350

«الله أکبر الله أکبر أهل الکبریاء والمجد والعظمة، الله أکبر أهل التکبیر والتقدیس والتسبیح والآلاء، الله اکبر مما أخاف وأحذر، الله أکبر عمادی وعلیه أتوکّل، الله أکبر رجایی وإلیه أنیب ...».

چون به در دروازه نجف رسید، بگوید:

«الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا الله ...».

چون به در صحن مطهّر رسید، پس از حمد باری تعالی بگوید:

«أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله جاء بالحقّ من عندالله وأشهد أنّ علیّاً عبدالله وأخو رسول الله. الله أکبر الله أکبر الله أکبر لا إله إلا الله والله أکبر والحمد لله علی هدایته وتوفیقه لما دعا إلیه من سبیله ...».

چون بر در حرم و بقعه مبارکه رسید، بگوید:

«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له...».

بعد از آنکه با اذن و اجازه خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین، زائر وارد حرم مطهّر شد، زیارات مختلفه که مشتمل است بر سلام بر پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما الصلاة والسلام می خواند. بعد از فراغت از زیارت، دستور دارد شش رکعت نماز بخواند؛ دو رکعت هدیه برای امیرالمؤمنین و چهار رکعت هدیه برای آدم ابوالبشر و نوح شیخ الانبیاء، علی نبینا وآله و علیهما السلام که در جوار قبر آن حضرت مدفون اند.

نماز زیارت و دعای بعد از نماز

آیا نماز هدیه شرک است؟ آیا دربارۀ نماز هدیه برای والدین و ارواح مؤمنین دستور نداریم؛ پس تمام این دساتیر شرک است!

اگر زائر دو رکعت نماز هدیه برای امیرالمؤمنین به جای آورد قربة الی الله تعالی،

ص: 351

آیا شرک است؟

لازمه انسانیت هر انسانی این است که وقتی به دیدار دوست می رود، هدیه ای برای او ببرد، کما آنکه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در جمله ای از کتب اخبار فریقین بابی هست در ثواب هدیه دادن به مؤمن و چون زائر در مقابل قبر مولای محبوبش قرار می گیرد و می داند که بهترین چیزی را که در مدّت حیات، آن حضرت دوست می داشته نماز بوده، لذا دستور رسیده که زائر دو رکعت نماز بخواند قربة الی الله. آن گاه ثوابش را هدیه کند به روح پر فتوح آن حضرت. آیا این عمل به نظر شما شرک است؟!

جناب عالی دستور نماز را خواندید، می خواستید دعای بعد از نماز را هم بخوانید، تا به جواب شبهه خود نایل آیید. اگر خوانده بودید، قطعاً ایراد نمی گرفتید.

با اجازه خودتان برای روشن شدن افکار آقایان محترم، اینک دعا را می خوانم، تابعدها اعمال شیعیان را با دیده انصاف بنگرید و بدانید ما موحّد هستیم، نه مشرک و در همه احوال، خدا را فراموش نمی نماییم.

[اینکه] علی علیه السّلام را هم دوست می داریم، برای آن است که بنده صالح خدا و وصی و خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.

دستور دعا این است که بعد از فراغت از نماز در بالای سر آن حضرت، (بر خلاف آنچه جناب شیخ فرمودند رو به قبر می خوانند)، رو به قبله در حالتی که قبر مبارک در دست چپ واقع است، این دعا را بخواند:

«اللّهمّ إنّی صلّیت هاتین الرکعتین هدیة منّی إلی سیّدی ومولای ولیّک وأخی رسولک أمیرالمؤمنین وسیّد الوصیّین علیّ بن أبی طالب صلوات الله علیه و علی آله. اللّهمّ فصلّ علی محمّد وآل محمّد وتقبّلها منّی وأجزنی علی ذلک جزاء المحسنین. اللّهمّ لک صلّیت ولک رکعت ولک سجدت وحدک لا شریک لک، لأنّه لا تجوز الصلاة والرکوع والسجود إلاّ لک، لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت.»

ص: 352

ماحصل معنی آنکه پروردگارا این دو رکعت نماز را هدیه نمودم به سوی سیّد و مولای خود، ولیّ تو و برادر رسول تو امیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین علی بن ابی طالب. پروردگارا رحمت خود را بفرست بر محمّد وآل محمّد و قبول نما این دو رکعت نماز را از من و برای این عمل، جزای احسان کنندگان به من مرحمت

فرما.

پروردگارا برای تو نماز خواندم و برای تو رکوع و سجود نمودم. تویی خدای واحد که شریک نداری؛ برای آنکه جایز نیست نماز و رکوع و سجود مگر برای تو؛ چه آنکه تویی خدای بزرگ که نیست خدایی غیر از تو.

شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید، چنین زائری که از اوّلین قدمش به خاک نجف تا آخرین ساعتی که از نماز زیارت فارغ می شود، متذکّر به حق باشد و نام خدا بر زبان داشته و او را به عظمت و وحدانیت یاد نماید و علی علیه السّلام را عبد صالح و برادر و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله بخواند و به زبان حال و قال،اعتراف به این معنی بنماید، مشرک است؟

پس اگر نماز خواندن و شهادت به وحدانیت خدا دادن شرک است، تمنّا می کنم طریقه توحید را به ما یاد دهید، تا از طریقه، خدا و پیغمبر بیرون آمده و داخل در طریقه شما گردیم.

شیخ- عجبا شما نمی بینید در اینجا نوشته عتبه را ببوس، وارد حرم شو. به همین سبب است که ما شنیده ایم زوّار بر در حرم های امامان خود که می رسند، سجده می کنند. آیا این سجده برای علی نیست؟ آیا این عمل شرک به خدا نیست که سجده بنمایند غیر او را؟

داعی- من اگر جای جناب عالی بودم، بعد از اینکه جواب صحیح منطقی می شنیدم، تا آخر شب، بلکه تا آخر مجالس مناظره دیگر حرف نمی زدم و ساکت می ماندم، ولی عجب از شما است که باز هم به حرف آمدید، ولی حرفی که هر شنونده ای را به خنده می آورد (خنده شدید حضار).

ص: 353

بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست

ناچارم باز هم مختصر جوابی به شما بدهم که بدانید بوسیدن عتبه و آستانه مقدّسه ائمه معصومین شرک نمی باشد و جناب عالی هم مغلطه فرمودید [و] بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. جایی که در حضور خود ما عبارت را این قسم از روی کتاب بخوانید و تحریف نمایید، نمی دانم وقتی تنها در مقابل عوام بی خبر قرار می گیرید، چه تهمت ها به ما می زنید.

دستوری که در این کتب و سایر کتاب ادعیه و مزار رسیده، این است که ملاحظه می فرمایید زائر برای اظهار ادب، عتبه را ببوسد، نه آنکه سجده بنماید.

اوّلاً روی چه قاعده[ای] شما بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. ثانیاً شما در کجا دیده اید از قرآن مجید و اخبار و احادیث که منع از بوسیدن عتبه درگاه پیغمبر یا امامی شده باشد و یا بوسیدن را علامت شرک قرار داده باشند.

پس وقتی جواب منطقی یا مُسکتی در این باب ندارید، وقت مجلس را ضایع نکنید. و اما اینکه فرمودید شنیده ام زوّار سجده می کنند، کاملاً دروغ است؛ دروغ شاخدار.

بسی فرق است دیدن تا شنیدن*** شنیدن کی بود مانند دیدن

مگر خداوند متعال در آیه 6 از سوره 49 (حجرات) نمی فرماید:

«إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ».

(هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید)، تا تحقیق کنید. مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و پشیمان گردید.)

مطابق این دستور قرآن مجید، به کلام فاسق نباید ترتیب اثر داد، تا موجب ندامت و خجالت نگردد، بلکه باید تحقیق کرد و در صدد کشف حقیقت برآمد. زحمت سفر به خود داده، بروید از نزدیک ببینید، آن گاه ایراد و اشکال نمایید.

چنانچه وقتی داعی به قبر ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر در بغداد رفتم و طرز اعمال

ص: 354

عوام را نسبت به آن قبرها - به مراتب اشد از آنچه شما تهمت به شیعیان زدید - دیدم، هیچ گاه در مجلس و محفلی واگو ننمودم.

خدای بزرگ شاهد است روزی که به قبر ابوحنیفه در معظّم رفتم، جماعتی از برادران اهل تسنّن هندی را دیدم عوض عتبه، چندین مرتبه زمین را می بوسیدند و به خاک می افتادند. چون نظر کینه و عداوت نداشتم و دلیلی بر حرمت عمل ندیدم، تا این ساعت مورد نقل قرار ندادم؛ چون دیدم از روی محبّت رفتار می نمایند نه از روی عبودیت.

آقای محترم بدانید که هیچ زائر شیعه - عارف یا عامی - هرگز سجده ننموده و نمی کند مگر برای خدای تعالی و این فرموده شما کاملاً تهمت و افتراء و دروغ محض است.

در حالتی که اگر هم به طرز سجده که عبارت از به خاک افتادن و صورت و پیشانی بر زمین مالیدن باشد - نه به قصد عبودیت - مانعی ندارد؛ چه آنکه تعظیماً و تکریماً در مقابل شخص بزرگی - نه به قصد خدایی یاشریک برای خدا قرار دادن - خم شدن و روی زمین افتادن و صورت روی خاک گذاردن ابداً شرک نمی باشد، بلکه کثرت و شدّت علاقۀ به محبوب، موجب تعظیم و صورت روی خاک مالیدن و بوسیدن می شود.

شیخ- چگونه ممکن است روی خاک افتاده و پیشانی بر زمین گذارند و سجده نباشد؟؟

داعی- تصدیق می فرمایید سجده مربوط به نیت است و نیت امر قلبی است و عالم به قلوب و نیات قلبی خدای تعالی می باشد. ظاهراً می بینیم فردی یا افرادی به حال سجده روی زمین افتاده (و البته به چنین حالی که مخصوص به خدای تعالی است، شایسته نیست در مقابل غیر خدا قرار گیرد ولو بدون نیت باشد)، ولی چون از نیت قلب او خبر نداریم، نمی توانیم حمل به سجده نماییم، مگر در اوقات سجده مخصوص که معلوم است ظاهرش را سجده می نامیم.

به خاک افتادن و سجده نمودن برادران ، یوسف را

پس به طرز سجده به عنوان تعظیم و تکریم (نه نیّت سجده) روی خاک افتادن، کفر و شرک نیست، چنانچه برادران یوسف در مقابل یوسف چنین سجده ای را

ص: 355

نمودند و دو پیغمبر حاضر (یعقوب و یوسف) منعشان ننمودند به صراحت آیه 100 سوره 12 (یوسف) که خداوند خبر می دهد:

«وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرّوا لَهُ سُجّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقّاً».

(پدر و مادرش را بر تخت بنشاند. آن گاه افتادند و او را سجده نمودند. در آن حال یوسف گفت: بابا این است تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقّق گردانید (و آن خوابی است که در اوّل همین سوره خبر می دهد که یوسف به پدر عرض کرد: در خواب دیدم آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده می کردند و حضرت یعقوب تعبیر نمود که به زودی به مقام بزرگی خواهی رسید و پدر و مادر و یازده برادر تو را تعظیم می نمایند).)

مگر در چند جای قرآن کریم خبر از سجده نمودن ملائکه به آدم ابو البشر نمی دهد.

پس اگر بیان شما صحیح باشد که به طرز سجده (بدون نیّت عبودیت) روی خاک افتادن شرک باشد، بایستی برادران یوسف و ملائکه مقرّبین همگی مشرک بوده باشند. فقط ابلیس لعین موحّد بود که ترک سجده نمود؟! و حال آنکه چنین نیست [و] تمام آنها موحّد و خداپرست بودند.

تمنّا می کنم آقایان محترم، اشکالات عامیانه و مسموعات بی اساس را که امویها و بقایای خوارج و نواصب و متعصّبین نقل نموده اند، در چنین مجلس باعظمتی که مخصوص گفتار حق و کشف حقیقت است، مورد بحث قرار ندهید، تا موجب ندامت و تضییع وقت گردد و مشت خود را باز نکنید که معلوم شود ایرادات شماها به شیعیان همیشه از این قبیل است.

جواب - لازم است مختصری هم جواب جناب حافظ را بدهم. چون وقت گذشته، اقتضای بحث طولانی ندارد.

ص: 356

بقای روح بعد از فنای جسم

خوب است آقایان محترم که اهل علم هستید، با تعمّق و تفکّر سخن بگویید، نه روی عادات و گفتار اسلاف و هوای نفس و خیال. شما که می فرمایید چرا شیعیان در مقابل قبور اموات حاجت می طلبند، مگر خدای نکرده با اهل مادّه و طبیعت هم عقیده می باشید که به حیات بعد الموت عقیده ندارند و می گویند: «اذا مات فات» که خداوند در آیه 37 سوره 23 (مؤمنون)اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند:

«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثین ».

(زندگانی جز این چند روزه حیات دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مُرد و هرگز دیگر از خاک برانگیخته نخواهیم شد؟!)

آقایان که به خوبی می دانید یکی از عقاید ثابته الهیّین، عقیده به حیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد، ولی روح و نفس ناطقه اش باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.

مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم به نعم الهی و مسرور و شادمان به پاداش خود می باشند، چنانچه صریحاً در آیه 169 و 170 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:

«وَلاَ تَحْسَبَنّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ *فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ».

(البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگان اند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعّم و روزی داده می شوند، در حالتی که به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعد در پی آنها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون

ص: 357

نباشند.»

آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار از لوازم اموات است یا احیاء؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید: «أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.

این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جایی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند، منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته، صدای آنها را نمی شنویم.

اشکال به بقای روح و جواب آن

«جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داود پوری که در زاویه مجلس، مستمع کلمات بود با اجازه، ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت:»

داود پوری - قبله صاحب! این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید. البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقّی نداشت، مردمی از روی جهالت به قوّۀ مرموزی که نامش را روح می گذاردند معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است وعلوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده، مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقّیات علمیه می باشد، دانشمندانی مانند «داروین انگلیسی» و «بخنر آلمانی» و دیگران بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده به وجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.

داعی- عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص به قرن طلایی - به قول شما - ندارد، بلکه در حدود دو هزار و چهارصد سال است تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.

ص: 358

ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم

یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از «ماتیر» یعنی مادّه و مادّیات - که به یکی از حواسّ خمسه ادراک گردد - چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه ناشی از طبع مواد است. به همین جهت مشهور گردیدند به طبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز به نام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).

این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقۀ کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند، ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم به شما آقایان متجدّدین برادرانه نصیحت نموده، یادآور شوم که لازمۀ علم و عقل و منطق این است که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.

اگر فلسفه داروین [را] (که فرضیات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی [را نیز] که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید، آن گاه قضاوت عاقلانه نموده، انتخاب احسن نمایید.

چون سلطه و سلطنت اروپائی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها به دستتان می آید در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفه اروپاست و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد ارزش علمی ندارد).

اقوال علمای الهی اروپا

همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های «کامیل فلاماریون» فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النفس غور نموده و کتابهای بسیاری

ص: 359

در اثبات وحدانیت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند «دیو دان لاناتور» یعنی «خدا در طبیعت»، و مجلّدات «مرگ و اسرار آن» که علمای ایرانی و مصری آنها را به فارسی و عربی ترجمه نموده اند.

در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحاً گوید مرگ حقیقی به معنای فنا و نیستی وجود ندارد. مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی به عالم دیگر. فقط آدمی قالب عوض می کند، از این بدن عنصری بیرون آمده، به هیکل و صورت لطیف تری می رود؛ چه آنکه روح (مایه حیات) ابداً فنا ندارد، بلکه باقی و پایدار است.

و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز به دست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید انتهی.

و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی، مانند «بروکسون فرانسوی» فیلسوف معاصر و «ویکتور هوگو» شاعر دانشمند معروف فرانسه و «نرمال» محقّق آلمانی و «دکارت» فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم - که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد - بسیارند و دانشمندان اروپا به وجود آنها افتخار می نمایند، نه به وجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.

اولاً چنانچه [شما] آقایان جوانان روشنفکر تحت تأثیر غربی ها قرار گرفته و ناچارید به گفتار آنها توجه نمایید، اقلاً منحصراً کتاب های داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید، بلکه به سایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپایی هم مراجعه نمایید.

ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجّه و دقّت قرار دهید و نقد و انتقاداتی را که بر آن کتاب ها نوشته شده بخوانید، آن گاه انتخاب احسن نمایید.

چنانچه از روی انصاف و با دیده علم و عقل و منطق کتب فریقین (الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید، بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی، چون

ص: 360

مخلوق از عناصر عالم خلق است فانی و متلاشی می گردد، ولی روح که مخلوق عالم امر است زنده و پایدار [می باشد] و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.

چنانچه در زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلاة والسلام وارد است: «اشهد أنّک تسمع کلامی و تردّ جوابی»؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.

آیا خطبه 87 نهج البلاغه را نخوانده اید، آنجایی که عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله را معرفی می نماید می فرماید:

«أیّها الناس خذوها من خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله انّه یموت من مات منّا ولیس بمیّت ویبلی من بلی منّا ولیس ببال.»

یعنی ای مردم، این مطلب را از خاتم النبّیین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد (در حقیقت) مرده نیست و ازما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست.

یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید(1) و میثمی(2) و شیخ محمد عبده(3)،مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات می گویند که اهل بیت پیغمبر، مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.

پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور ائمه معصومین از عترت رسالت می ایستیم،مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم. پس ما مرده پرست نیستیم، بلکه خدا پرستیم؛ چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.

ص: 361


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/ 377، خطبه 86 .
2- شرح نهج البلاغه، کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی، 2/ 302، خطبه 84 .
3- شرح نهج البلاغه، شیخ محمد عبده، ص182، خطبه 86 .

آیا شما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و یا حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین(علیهما السّلام) و شهدای بدر و حنین و اُحد و کربلا را فداییهای دین و جانبازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمانسوز قریش و بنی امیّه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعالیتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده) قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیبه «لا اله الا الله» فدا نمودند.

همان طوری که قیام صحابه رسول الله و جانبازیهای شهدای بدر و اُحد و حنین سبب برطرف شدن شرک و کفر و اعلای کلمه «لا اله الا الله» گردید، ما قیام و جانبازی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نیز برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجایی بخشید.

اگر قیام آن حضرت نبود، یزیدِ عنید اساس دین را از میان برده و کفریات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعه مسلمین لباس عمل می پوشانید.

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید وکفر آنها و جواب آن

شیخ- خیلی از شما تعجّب است که خلیفة المسلمین، یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفه امیرالمؤمنین و خال المؤمنین، معاویة بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر بن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی الله عنهما به مقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند. پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفة المسلمین می دهید، علاوه بر آنکه اهانتی به تمام مسلمانان نمودید که ایشان را به خلافت پذیرفتند، اهانت بزرگی است به خلفای قبل که مقام امارت و حقیقت خلافت آنها را تصویب نمودند؟!

فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولایی صادر شد که در دوره خلافت ایشان، ریحانه رسول الله را به قتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند. خداوند غفور هم از او گذشت، چنانچه امام غزالی و دمیری مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!

ص: 362

داعی- هیچ انتظار نداشتیم که درجه تعصّب جناب عالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید [و] پلید گردید.

و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقّاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.

و همین است یکی از براهین ما که می گوییم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد، تا دچار این اشکالات نشویم.

و دیگر آنکه فرمودید امام غزالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نموده اند، آنها هم مانند شما [بودند] که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الاّ هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد! که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.

و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّه و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه بوده. اوّلاً آنکه شهادت پاره تن رسول الله بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام - دختران رسول خدا صلی الله علیه وآله - مانند اسراء روم و فرنگ، زلّه و خطا نبوده، بلکه از گناهان کبیره بوده است.

ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص به شهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.

نواب- قبله صاحب! تمنّا می نماییم اگر دلایل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید، خیلی ممنون خواهیم شد.

دلایل بر کفر و ارتداد یزید

داعی- دلایل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است، چنانچه در کلمات خود پیوسته - نظماً و نثراً - کفریات باطنی را ظاهر می ساخت؛ مخصوصاً در اشعار خمریه اش دلایل واضحی به دست است که گفته:

ص: 363

شمیسة کرم برجها قعر دنها*** فمشرقها الساقی ومغربها فمی

فان حرمت یوماً علی دین أحمد*** فخذها علی دین المسیح بن مریم

خلاصه معنی آنکه گوید: شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمدصلی الله علیه وآله حرام است، بگیر او را بر دین مسیح بن مریم؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:

أقول لصحب ضمت الکاس شملهم*** وداعی صبابات الهوی مترنّم

خذوا بنصیب من نعیم ولذّة*** فکل وإن طال المدی یتصرّم

در این اشعار می رساند که هرچه هست همین دنیاست. غیر از این عالم عالمی نیست. پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت.

اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الردّ علی المتعصّب العنید»

شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی در «تذکره»(1) و جدش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:

علیّة هاتی ناولینی وترنّمی*** حدیثک انّی لا أحبّ التناجیا

به معشوقه خود خطاب نموده گوید: نزدیک بیا خانم عزیزم، آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود. من دوست ندارم که آهسته سخن برانی (تا آنجا که گوید):

فإن الّذی حدثت عن یوم بعثنا*** أحادیث زور تترک القلب ساهیا

یعنی: آن کسی که به داستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.

چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به «دیک الجن» که از اجلّه فقهاء و علماء و

ص: 364


1- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص261، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه. در این منبع ،شعر با مختصر جابه جایی و اختلاف لفظ نقل شده است.

فضلاء و ادبای شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: زندیق کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.

از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند، آن است که در موقع ترنّم و عیش می گفت:

یا معشر الندمان قوموا*** واسمعوا صوت الأغانی

واشربوا کاس مدام*** واترکوا ذکر المعانی

شغلتنی نغمة العیدا*** ن عن صوت الأذان

وتعوّضت عن الحور*** عجوزاً فی الدنان

ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: برخیزید و به ساز وآواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا به خود جلب نموده، از صدای اذان. تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیرزن های خواننده.

و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در صفحه 148 تذکره(1) آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند، یزید پلید بر منظره قصر خود - که مشرف بر محلّه جیرون(2) بود - قرار گرفته - این دو بیت را انشاد کرد [و] کفر خود را ثابت نمود:

لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت***تلک الشموس علی ربا جیرون

نعب الغراب فقلت نح او لا تنح*** فلقد قضیت من النبیّ دیونی

ص: 365


1- تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص235، باب 9، ذکر حمل الرأس الی یزید.ابن جوزی می نویسد: «قال مجاهد: نافق وقال الزهری: لما جاءت الرؤوس کان یزید فی منظره علی جیرون فأنشد لنفسه: لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت...».
2- یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: جیرون سقفی مستطیل است بر ستون ها بنا کرده شده، نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم، قلعه ای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن، معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرج گاه عمومی بوده است. (مؤلف)

خلاصه معنی آنکه [چون] محمل های اسرای آل محمدصلی الله علیه وآله ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب، آن صدا را به فال بد می گرفتند). گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم. کنایه از اینکه اعمام و اقاربم را در بدر و اُحد و حنین کشتند، من هم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم.

و از جمله ادلّه بر کفر یزید آن است که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر بر پا نمود، به اشعار کفرآمیز عبدالله بن الزبعری تمثّل جست که حتی سبط ابن جوزی(1) و ابوریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و به امر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:

لیت أشیاخی ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا واستحلّوا فرحاً*** ثمّ قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم*** و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا*** خبر جاء ولا وحی نزل

لست من خندف(2) إن لم أنتقم*** من بنی أحمد ما کان فعل

قد أخذنا من علیّ ثارنا*** وقتلنا الفارس اللیث البطل

«ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه. (در جنگ اُحد) از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید! دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را به جای بدر کردیم که سر به سر شد. بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. نه خبری از آسمان آمد و نه

ص: 366


1- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص261، باب 9،ذکر حمل الرأس یزید
2- خندف یکی از اجداد یزید بوده است. (مؤلف)

وحی نازل شد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم به کشتن فرزند بزرگ او.)

و بعض از علمای خودتان، مانند ابوالفرج(1) و شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 18 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(2) و خطیب خوارزمی در جلد دوم «مقتل الحسین»(3) و دیگران می نویسند: «یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت این اشعار را می خواند.»

ص: 367


1- الرّد علی المتعصّب العنید، ابی الفرج ابن الجوزی، ص47 - 48، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب و الخیزران ... . ابن الجوزی جریان را این گونه نقل می کند: «عن مجاهد قال: جیء برأس الحسین بن علی فوضع بین یدی یزید بن معاویه فتمثل بهذین البیتین: لیت اشیاخی ببدر شهدوا...».
2- الاتحاف بحبّ الاشراف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص56، باب 2. شبراوی جریان را این گونه نقل کرده است: «... حتی جیء برأس الحسین فوضع بین یدی یزید فأمر الغلام فرفع الثوب الّذی کان علیه فحین رآه غطی وجهه بکمه کأنه شم رائحة وقال: الحمد لله الّذی کفانا المؤن بغیر مؤنه کلما أوقدوا نارا للحرب اطفأها الله قالت دباحاضنة یزید دنوت من رأس الامام الحسین حین شم یزید منه رائحة لم تعجبه فإذا تفوح منه رائحة من روح الجنة کالمسک الاذفر بل أطیب والّذی ذهب بنفسه وهو قادر علی أن یغفر لی لقد رأیت یزید وهو یقرع ثنایاه بقضیب فی یده ویقول: یا غراب البین ما شئت فقل*** انما تندب امرا قد حصل ان اشیاخی ببدر ...».
3- مقتل الحسین، خوارزمی، 2/65، ح 29، فصل 11 مقتل الامام الحسین. خوارزمی نیز این جریان این گونه نقل کرده است: «عن مجاهد ان یزید حین اُتی برأس الحسین بن علی و رؤوس أهل بیته، قال ابن محفز: یا امیرالمؤمنین! جئناک برؤوس هؤلاء الکفرة اللئام. فقال یزید: ما ولدت ام محفز أکفر وألأم وأذم، ثم کشف عن ثنایا رأس الحسین بقضیبه ونکته به وانشد ... لیت اشیاخی...».
جواز علمای اهل سنت بر لعن یزید پلید

اکثر علمای شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند، حتی امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبدالرحمان ابوالفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به «کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله» و ابو العلاء معرّی در این باب گفته است:

أری الأیّام تفعل کلّ نکیر فما*** أنا فی العجایب مستزید

ألیس قریشکم قتلت حسیناً*** وکان علی خلافتکم یزید

ما حصل معنی آنکه: روزگار، پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و این گونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازی است. دلیل بر مدّعا، کشته شدن حسین علیه السّلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید (علیه اللعنه) دادن است.

فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند، در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانه او را مشروحاً ذکر نموده اند، که ظاهراً به عنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین برقرار بود، ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را بر چیند [و] منکرات را به عنوان معروف عمل می کرد.

چنانچه دمیری در «حیاة الحیوان»(1)و مسعودی در «مروج الذهب»(2) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباس های حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا به گردن آنها

ص: 368


1- حیاة الحیوان، دمیری، 2/ 201، القرد. دمیری می نویسد: «ولقد درب قرد لیزید علی رکوب الحمار وسابق به مع الخیل».
2- مروج الذهب، مسعودی، 3/ 67 - 68، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید و عمّاله مسعودی می نویسد: «وکان له قرد یکنّی بأبی قیس یحضره مجلس منادمته ویطرح له متِکأ وکان قرداً خبیثاً وکان یحمله علی أتان وحشیة قد ریضت وذللت لذلک بسرج ولجام ویسابق بها الخیل یوم الحلبه، فجاء فی بعض الأیّام سابقاً فتناول القصبة ودخل الحجرة قبل الخیل وعلی أبی قیس قباء من الحریر الأحمر والأصفر مشمر وعلی رأسه قلنسوة من الحریر ذات ألوان بشقائق وعلی الاتان سرج من الحریر الأحمر منقوش ملمع بأنواع من الألوان».

نموده، سوار بر اسب ها می نمود. و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا به آنها آب می داد و سپس نیم خورده آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.

و مسعودی در جلد دوم «مروج الذهب»(1) گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود، بلکه فرعون در رعیت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر (علی بن ابی طالب) و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا (مسجد الحرام) و خون ریزی های بسیار (مخصوصاً قتل عام اهل مدینه) و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که به حساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.

نواب- قبله صاحب! موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود. متمنّی است بیان فرمایید.

داعی- عموم مورّخین مخصوصاً سبط ابن جوزی در صفحه 63 «تذکره»(2) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام. وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه [و ]بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمد بن ابی سفیان را بیرون نمودند. عبدالله بن

ص: 369


1- همان، 3/ 68، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید وعماله مسعودی می نویسد: «ولما شمل الناس جور یزید وعمّاله وعمّهم ظلمه وما ظهر من فسقه من قتله ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وأنصاره وما أظهر من شرب الخمور وسیره سیرة فرعون بل کان فرعون أعدل منه فی رعیّته وأنصف منه لخاصّته وعامّته».
2- تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص259، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه. سبط بن جوزی می نویسد: «أن جماعة من أهل المدینة وفدوا علی یزید سنة اثنتین بعد ما قتل الحسین فرأوه یشرب الخمر ویلعب بالطنابیر والکلاب فلما عادوا إلی المدینة أظهروا سبّه وخلعوه وطردوا عامله عثمان بن محمد بن أبی سفیان و قالوا قدمنا من عند رجل لادین له یسکر ویدع الصلاة وبایعوا عبدالله بن حنظلة الغسیل؛ وکان حنظلة یقول یا قوم والله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا أن نومی بالحجارة من السماء رجل ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین...».

حنظله (غسیل الملائکه) گفت: ای مردم! ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم

«هو رجل لا دین له ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین».

(او مرد بی دینی است که نزدیکی می کند با مادرها و دخترها و خواهرها، شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد.

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید

چون این خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد [و آنها] سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی(1) و مسعودی و دیگران می نویسند آن قدر کشتند که خون در کوچه ها جاری [گشت] «وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله صلی الله علیه وآله وامتلأت الروضة والمسجد.»

به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند، تا اینکه خون به قبر رسول خدا رسید و مسجد [و] قبر آن حضرت پر از خون گردید.

هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّه مسلمین به قتل رسیدند و راجع به هتک حرمت و نوامیس مسلمین، دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم. همین قدر اکتفا می نمایم به یکی از عبارت های صفحه 163 «تذکره» سبط ابن جوزی(2)که از ابوالحسن مداینی نقل

ص: 370


1- «وذکر المداینی فی کتاب «الحرة» عن الزهری قال: کان القتلی یوم الحرة سبع مائة من وجوه الناس من قریش والأنصار والمهاجرین ووجوه الموالی. وامّا من لم یعرف من عبد أو حرّ أو امرأة فعشرة آلاف وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء إلی قبر رسول الله وامتلأت الروضة والمسجد. قال مجاهد: التجأ الناس إلی حجرة رسول الله ومنبره والسیف یعمل فیهم». تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص259، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه.
2- همان، سبط ابن جوزی می نویسد: «وذکر أیضاً المدائنی عن أبی قرة قال: قال هشام بن حسان ولدت ألف امرأة بعد الحرّة من غیر زوج وغیر المدائنی یقول عشرة آلاف امرأة».

می نماید که: «ولدت الف امرأة بعد الحرة من غیر زوج».

بعد از واقعه «حره»؛ یعنی قتل عام مدینه، هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند(کنایه از آنکه لشکر فاتح به هتک نوامیس، آنها را حامله نمودند).)

بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.

شیخ- تمام آنچه ذکر فرمودید، دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق و معصیت کار قابل عفو و اغماض است و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفار الذنوب [است] و او را آمرزیده. پس شما به چه علت پیوسته او را لعن کرده و ملعون می خوانید.

داعی- بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکل خود می نمایند ولو آنکه حق بر آنها آشکار گردد، ولی نمی دانم جناب عالی روی چه منافعی، آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمایید و می فرمایید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء الله وقتل عام اهل مدینه و غیره، درایت [است] و گفتار شما که [یزید] توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله به درایت نمی نماید.

آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین، به نظر شما لعن آور نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟ اگر به نظر مبارک جناب عالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار) این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علمای بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهم.

بخاری(1) و مسلم(2) در صحیحین خود و علامه سمهودی در «تاریخ المدینه»(3) و

ص: 371


1- صحیح بخاری، 3/ 53 -54، ح 129، کتاب فضائل المدینة باب حرم المدینة. بخاری این حدیث را نقل کرده است: «عن علی رضی الله عنه قال: ما عندنا شیء إلاّ کتاب الله وهذه الصحیفة عن النبی صلّی الله علیه وسلّم المدینة حرم مابین عائر إلی کذا من أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل وقال: ذمّة المسلمین واحدة فمن أخفر مسلماً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لا عدل».
2- صحیح مسلم، 2/ 995 - 998، ح 467، کتاب الحج، باب فضل المدینة. مسلم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه وآله قال: المدینة حرم، فمن أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه یوم القیامة عدل ولا صرف».
3- وفاء الوفاء، سمهودی،1/ 46، باب 2، فصل 2، وعید من أحدث بها حدثاً.

ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الرّد علی المتعصّب العنید»(1) و سبط ابن جوزی در «تذکره خواص الامّه»(2) و امام احمد حنبل در «مسند»(3) و دیگران از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:

«من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً وعدلاً.»

(کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدای تعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمی نماید هیچ عملی را.)

و نیز فرمود:

«لعن الله من أخاف مدینتی (أی أهل مدینتی).»

(لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را).

آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه، موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده، تصدیق نمایید به لسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم، آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.

ص: 372


1- الرد علی المتعصّب العنید، ابن الجوزی، ص60، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب والخیزران...
2- تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص258، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه.
3- مسند احمد بن حنبل، 4/55، مسند سائب بن خلاّد أبی سهله.

اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتاب ها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علامه جلیل القدر عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) راجع به لعن یزید در صفحه 20 نقل می نماید که وقتی نزد ملا سعد تفتازانی نام یزید برده شد، گفت:

«فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه.»

(لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.)

و از «جواهر العقدین»(2) علامه سمهودی نقل می نمایی که گفت:

«اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به من غیر تعیین.»

(عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی الله عنه را کشت یا امر و اجازه به کشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.)

و از ابن جوزی و ابو یعلی و صالح بن احمد بن حنبل نقل می نماید که با ذکر دلایل، از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این، اجازه گفتار نمی دهد.

پس اگر مجلس طولانی [شده] و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّاگردد که آقایان از این مقدّمات پی ببرید به حق بزرگی که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیت خود کَند و به خون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیبه «لا اله الا الله» را که

ص: 373


1- الاتحاف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص62، باب 3 (فی حکم لعن یزید). شبراوی می نویسد: «قال السعد التفتازانی بعد ذکره نحو ذلک والحق أن رضا یزید بقتل الحسین واهانته أهل بیت رسول الله مما تواتر معناه وان کانت تفاصیله أحادا، فنحن لا نتوقّف فی شأنه بل فی ایمانه. فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه».
2- جواهر العقدین، سمهودی، 3/ 397، قسم دوم، فصل 14. سمهودی می نویسد: «ویجوز اتفاقاً اللعن علی من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به».

به واسطه ظلم بنی امیّه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آبیاری نمود و حیات نوینی به اسلام و توحید داد.

جای بسی تأسف است و عوض آنکه خدمت آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده، خُرده گیری می نمایید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا میلیونها نفر همه ساله به زیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.

سرباز گمنام

در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا، از قبیل پاریس و لندن وبرلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر «سرباز گمنام».

می گویند در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن، مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود، با ظلم مبارزه کرده و لو گمنام و بی نام و نشان است محترم می باشد. هر کس به آن شهرها وارد می شود از سلاطین و رؤسای جمهور و وزرا و رجال و بزرگان از هر طبقه، احتراماً به زیارت قبر آن سرباز گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند. به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.

ولی آقایان با انصاف! شرم آور نیست که ما مسلمین، هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقواو بعض از آنها قاری و حافظ قرآن، در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت در مقابل ظلم ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. عوض تقدیر و تشویق مردم به زیارت آنها و امر به احترام قبورشان، [آنها را] مورد انتقاد قرار دهند و فرقه دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب

ص: 374

نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!

چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً - به استثنای قلیلی - به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده [بودند]، وهابی های نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بی دفاع مشغول شدند و به نام دین، قبور مقدسه فدائیان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبدالله الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند؟! قریب پنج هزارنفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفای ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند؟! خزانه حضرت سیدالشهداء را غارت و جواهرات و قنادیل طلا و اشیای قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند. صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند، جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند. «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» (اف بر این مسلمانی).

واقعاً تأسّف آور است که در تمام ممالک متمدّنه دنیا، قبور علماء و سلاطین و دانشمندان حتی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی واحق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشی های آدم خوار، قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتی قبور شهدای احد مانند حمزه سیدالشهداء و آباء و اجداد پیغمبر، چون عبدالمطّلب و عبدالله و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا، مانند سبط اکبر امام ممتحن حضرت حسن و سید الساجدین زین العابدین، امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام الله علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علمای اعلام و مفاخر اسلام را در مکه و مدینه با خاک یکسان نموده، مع ذلک خود را مسلمان بخوانند؟! ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!

و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند، تا به این وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول الله صلی الله علیه وآله به زیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.

ص: 375

نه آنکه ایادی مرموزی به نام دین، به دست خود، قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم، درد دل بسیار است.

شرح این هجران و این خون جگر*** این زمان بگذار تا وقت دیگر

آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند

آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند، شهید می دانید یا نه؟

اگر بگویید شهید نیستند، دلیل شما چیست و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید: ﴿أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾.

پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده، آن ذوات مقدسه زندگانند و مرده نیستند. پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم، بلکه با زندگان حرف می زنیم.

علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی، آنها را مستقل در قضای حوایج نمی دانند، بلکه آنان را عباد صالح و واسطه آبرومند به سوی خدای متعال می دانند.

فقط حوایج خود را به آنها عرض می نمایند که آن امامان برحق و آبرومندان صالح، از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق، عطف توجه فرمایند و اگر به زبان قال می گویند: «یا علی ادرکنی یا حسین ادرکنی»، عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی به سلطان مقتدری دارد، به در خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر به دادم برس. هرگز این گوینده، وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضای حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش این است که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.

شیعیان هم آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عبادالله الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات

ص: 376

شرعیه به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را به آنها دادند که به امر و اجازه پروردگار، تصرف در موجودات می نمودند.

چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوایج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند. اگر صلاح در قضای حاجت آن سائل می باشد، اجابت می فرماید و الا عوض را در آخرت به آنها می دهند؛ چنانچه عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.

این جملات، مختصری از مفصّل بود که در جواب شما ناچار عرض شد، که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید. و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که شیعیان مقام ائمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی، مانند حیات سایر شهدای اسلام برای آنها بنمایند.

حافظ- این جمله بیان شما معمّایی بود که محتاج به حل است. مگر فرق امامان شما با سایر ائمه چیست. فقط مقام سیادت و انتساب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را متمایز از دیگران قرار داده.

داعی- ابداً معمّایی در کار نیست، فقط تصوّر این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اوّل باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعۀ مقام امامت بنمایید، آن گاه توجّه خواهید نمود که فرق بیّن و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.

اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است به یک مجلس مبسوط تری که وقت صحبت باشد ان شاء الله «مجلس را ختم نمودیم، چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود، گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب. با خنده و مزاح، آقایان را بدرقه نمودیم، به سلامت تشریف بردند.»

ص: 377

ص: 378

جلسه چهارم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· طبقات شیعه

· دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست

· مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر

· امامت از اصول دین است

· جایگاه نبوت و امامت

· اثبات مقام نبوت برای علی علیه السّلام

· حدیث منزلت

· حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن

· شراکت علی علیه السّلام در جمیع صفات با پیامبر

· اسناد حدیث سد الابواب

· علی علیه السّلام وزیر پیامبر

ص: 379

ص: 380

جلسۀ چهارم ( لیله دوشنبه 26 رجب 1345 )

اشاره

منّت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید

«اوّل مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند. گفتند قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم، امروز تا غروب در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هر کج دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مُفرطی به شما پیدا نمودیم، در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید؛ زیرا حلّ شبهاتی را می نمایید که از اوّل عمر، پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما، جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم، چه کنیم به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند. امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید.

این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند. و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.

ص: 381

و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از پیش، آنچه مؤثّر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شماست که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و به زبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بیسوادان ما را جذب نموده اید. و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند.کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید و امید است نتیجه کامل حاصل آید.»

«در همین بین آقایان وارد شدند، با گرمی و ملاطفت خوش امد گفتیم. پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.»

نواب- قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم؛ چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنّا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.

داعی- از طرف حقیر مانعی نیست. چنانچه آقایان مایل باشند، دعاگو حاضرم.

حافظ- (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست، هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.

بحث در اطراف امامت

داعی: خاطر آقایان به خوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت،(1)امام به معنای پیشواست که «الامام هو المتقدّم بالناس»؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت؛ یعنی پیشوای مردم در نماز

ص: 382


1- لسان العرب، ابن منظور، 1/215، لغت أمم.

جماعت. امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن. امام جمعه؛ یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن وكشف حقيقت

به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن؛ یعنی صاحبان مذاهب اربعه، پیشوایان خود را امام می گویند، به نام امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین، پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر خود، اجتهاداً یاقیاساً، احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند.

(به همین جهت کتب فقهیه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم.)

از این قبیل ائمه و پیشوایان در تمام مذاهب و ادیان هستند. حتی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای ائمه خودتان قائلید و لهذا در غیبت حضرت ولی عصر، امام دوازدهم ، در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّه اربعه، کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتهی ما آنها را امام نمی خوانیم؛ چه آنکه امامت اختصاص دارد به اوصیاء اثنی عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعداً باب اجتهاد را مسدود نموده؛ یعنی از قرن پنجم که به امر پادشاه وقت، آرای مستحدثه علماء و فقهاء را جمع نموده و منحصر به چهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را رسمیت دادند ومردم را مجبور نمودند که به یکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است.

و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر به چه دلیل و برهان است.

امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکی ها ندارد و امام شافعی ها چه دارد که امام حنبلی ها ندارد. و اگر ملّت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعۀ مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقّی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند.

و حال آنکه یکی از خصائص دین مقدّس اسلام این است که با قافله تمدّن در هر

ص: 383

دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب، لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان، با حفظ موازین شرعیه، با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که به واسطه حدوثش، تقلید میت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه به فقیه و مجتهد حی نمودو از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.

با اینکه بعدها در میان شما مجتهدین و فقهای عالی مقامی پیدا شدند که به مراتب از آن چهار امام اعلم و افقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجِّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را به آن نفر و ضایع نمودن حقّ علمی دیگران از چه راه بوده است، ولی در جامعه شیعه تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان، تا ظهور ولیّ عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف حقّ حیات دارند. ما تقلید میت را ابتداءً و در مسائل حادثه ابداً جایز نمی دانیم.

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست

عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که به دستورات ائمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحاً مندرج است) عمل می نمایند، ولی معلوم نیست شماها به چه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول،به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً به یکی از مذاهب اربعه عمل نمایند.

و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید عمل ننمایند؛ یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدم هستند.

و اگر به شما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابوالحسن اشعری و یا ابوحنیفه و مالک بن انس و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل نرسیده که آنها هم از علماء و فقهای اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را به آنها بدعت است؛ چه جواب خواهید گفت؟

حافظ- ائمه اربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهادِ توام با زهد و ورع و تقوا

ص: 384

و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

داعی- اوّلاً آنچه فرمودید، دلایلی نیست که موجب حصر گردد، [به گونه ای] که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی ازطریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهای خودتان قائل هستید و انحصار به آنها چهار نفر دادن توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی یا افرادی وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله رسیده باشد و حال آنکه چنین دستور و نص از آن حضرت درباره ائمه اربعه شما نرسیده. [پس] چگونه شما حصر نمودید مذاهب را به چهار و اینکه حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید.

امر عجیبی است قابل تأمّل عقلای با انصاف

خیلی مُضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما، مذهب شیعه را سیاسی به حساب آوردید و گفتید چون در دوره رسول الله نبوده و در خلافت عثمان به وجود آمده، پیروی از آن جایز نیست. و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشۀ مذهب تشیع در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته. مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود(1)خوانده و صریحاً فرموده اطاعت علی، اطاعت من است(2) و مخالفت او، مخالفت من

ص: 385


1- منابع این حدیث، به تفصیل، در مجلس دهم خواهد آمد.
2- عن ابی ذر رضی الله عنه قال: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من اطاعنی فقد اطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن اطاع علیّاً فقد اطاعنی ومن عصی علیّاً فقد عصانی. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 131، ح 4617، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب علیّ. و نیز محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی، ص66، قسم اول، باب فضائل علی، ذکر انّه من آذاه فقد آذی النبی، و متقی هندی در کنز العمّال، 11/614، ح 32973، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی، همین حدیث را نقل کرده اند.

است و در حضور هفتاد هزار جمعیت، او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و

ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(1)

ولی مذاهب اربعه شما - حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی - روی چه پایه ای قرار گرفته [اند]. کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند، یا دستور و نصّی از آن حضرت درباره آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند، چه آنکه شما هم بی دلیل، تبعیت از اسلاف خود نموده و پیروی می نمایید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید فقیه، عالم، مجتهد، زاهد و باتقوا بودند که اهل هر زمان، در حیات آنها به فتاوای آن علما می بایستی عمل نموده باشند، نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.

علاوه بر اینها اگر این صفات به اضعاف مضاعف، توأم با نصوص وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در عترت طاهره آن حضرت جمع شد، تبعیت و پیروی از آنها اولی است، یا تبعیت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلی الله علیه وآله درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟

آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از ائمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت درباره آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند، مذهب من در آوری و سیاسی می باشند؟ یا مذهبی که ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شدۀ دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و به نام فردفرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن

ص: 386


1- مناقب ابن مردویه، ص56، ح 15؛ فصل 3. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است: «حدّثنی سالم المنتوف - مولی علیّ - قال: کنت مع علیّ علیه السّلام فی أرض یحرثها حتی جاء أبوبکر و عمر، فقالا: سلام علیک یا أمیرالمؤمنین ورحمة الله وبرکاته. فقیل: کنتم تقولون فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله. فقال عمر: هو أمرنا بذلک».

قرار داده؟ و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:

«من تمسّک بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک» و در حدیث سفینه فرموده: «ومن تخلّف عنهم فقد هلک.»

و ابن حجر در صفحه 135 «صواعق»،(1) باب وصیّة النبیّ از آن حضرت نقل می نماید که فرمود:

«قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر به هر دو آنها معاً و توأماً تمسّک جستید. هرگز گمراه نخواهید شد.»

آن گاه ابن حجر گوید: مؤیّد این قول، حدیث دیگری است که آن حضرت درباره قرآن و عترت فرموده است:

«فلاتقدّموهمافتهلکوا ولاتقصّروا عنهما فتهلکوا ولاتعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.»

(بر قرآن و عترت من تقدّم نجویید و تقصیر از خدمت آنها ننمایید که هلاک خواهید شد و به عترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.)

آن گاه ابن حجر اظهارنظر نموده که این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت، در مراتب علمیه و وظایف دینیه، حقّ تقدّم بر دیگران دارند.

عجبا با اذعان او به اینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند، بدون هیچ

ص: 387


1- «وفی روایة صحیحة کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما آکد من الآخر: کتاب الله عزّوجلّ وعترتی. أی بالمثناة - فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ... فلا تتقدّموهما فتهلکوا ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم ... وفی قوله صلی الله علیه وآله: «لا تتقدّموهما فتهلکوا ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم»، دلیل علی أن ّ من تأهل منهم للمراتب العلیة والوظائف الدینیة، کان مقدّماً علی غیره ویدلّ له التصریح بذلک فی کلّ قریش کما مرّ فی الأحادیث الواردة فیهم. وإذا ثبت هذا الجملة قریش، فأهل البیت النبویّ الّذین هم غرة فضلهم ومحتد فخرهم والسبب فی تمییزهم علی غیرهم بذلک أحری وأحقّ وأولی...». صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص228 - 229، خاتمه، باب وصیة النبیّ صلی الله علیه وآله بهم.

دلیل و برهان، در اصول ابوالحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم بر آن خاندان جلیل می دارند؟ این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرمودۀ شما صحت دارد وامامان فقهای شما از جهت علم و ورع و تقوا و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ- خیلی بی لطفی می نمایید که هرچه به زبانتان می آید می گویید، تا به این حد که تهمت می زنید به فقهاء و امامان ما که آنها در مقام رد و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر بر آمده اند. این بیان شما قطعاً کذب محض است. اگر ردّی و یا نقدی درباره آنها گفته شده، از طرف علمای شیعه بوده و الاّ از طرف علمای ما جز تعظیم و تجلیل که شایسته مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.

داعی- معلوم می شود جناب عالی توجّهی به مندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید، یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید، ولی غلط اندازی می کنید و الاّ اکابر از علمای خودتان کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند، حتی خود ائمه اربعه یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ- بفرمایید آن علماء کیان اند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید،بیان نمایید.

داعی- اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم (علی بن احمد اندلسی، متوفّای سال 456 ق) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی، مانند امام الحرمین و امام غزالی و غیر آنها طعن می زنند به ابوحنیفه و مالک. به علاوه از جناب عالی سؤال می نمایم؛ بفرمایید امام شافعی و ابو حامد محمد بن محمد غزالی و جار الله زمخشری چگونه اشخاصی هستند.

حافظ- از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.

رد نمودن امامان و علمای اهل تسنّن ابوحنیفه را

داعی- امام شافعی گوید:«ما ولد فی الاسلام أشأم من أبی حنیفة».(متولّد

ص: 388

نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابوحنیفه).(1)

و نیز گفته: «نظرت فی کتب أصحاب أبی حنیفة فإذا فیها مائة وثلاثون ورقة خلاف الکتاب والسنّة.»

(نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه، پس در آنهاست صد و سی ورقه خلاف کتاب خداو سنت رسول خداصلی الله علیه وآله.(2)

و ابو حامد غزالی در کتاب «منخول فی علم الاصول(3)گوید:

ص: 389


1- «حدًثنا الفزاری قال: سمعت الأوزاعی و سفیان یقولان: ما ولد فی الاسلام مولود أشأم علیهم - وقال الشافعی شرّ علیهم - من أبی حنیفه». تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 13/ 419، ح 22، ترجمه شماره 7297، شرح حال نعمان بن ثابت (أبوحنیفه). و نیز در همین جلد، صفحه 415، ح 8، این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا إسحاق بن إبراهیم الحنینی قال: قال مالک: ما ولد فی الاسلام مولود أضرّ علی أهل الاسلام من أبی حنیفه». و در صفحه 416 همین جلد، ح 9، این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا حبیب، کاتب مالک بن أنس عن مالک بن أنس. قال: کانت فتنة أبی حنیفه أضرّ علی هذه الأمّة من فتنة إبلیس فی الوجهین جمیعاً، فی الارجاء، وما وضع من نقض السنن». و نیز بخاری در تاریخ الاوسط، 2/ 77، ح 1196، در گذشتگان بین سال های 140 و 150 هجری، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه) این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا الفزاری، قال: کنت عند سفیان، فنعی أبوحنیفة فقال: الحمد لله کان ینقض الإسلام عروة عروة، ما ولد فی الإسلام أشأم منه».
2- «أخبرنا محمّد بن عبدالله بن عبدالحکم. قال: قال لی محمّد بن إدریس الشافعی: نظرت فی کتب لأصحاب أبی حنیفة، فإذا فیها مائة و ثلاثون ورقة، فعددت منها ثمانین ورقة خلاف الکتاب والسنّة. قال أبو محمّد: لأنّ الأصل کان خطأ، فصارت الفروع ماضیة علی الخطأ». تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 13/ 437، ح 90، ترجمه شماره 7297، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه).
3- «وأمّا أبو حنیفة - رضی الله عنه - فقد قلّب الشریعة ظهراً لبطن، وشوّش مسلکها وغیّر نظامها». المنخول، غزالی، ص613، کتاب الفتوی، باب 2، فصل 8، مسلک 3. و در ص616، این عبارت را آورده است: «... ثم أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمّدصلی الله علیه وآله قطعاً».

«فأمّا أبو حنیفة فقد قلَّب الشریعة ظهر البطن وشوَّش مسلکها وغیّر نظامها وأردف جمیع قواعد الشرع بأصل هدم به شرع محمّد المصطفی ومن فعل شیئاً من هذا مستحلاًّ کفرو من فعله غیر مستحلٍّ فسق».

(پس به تحقیق ابوحنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوّش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از

قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمداً بنماید وآن را حلال بداند، کافر است و هر کس بدون تعمّد بنماید فاسق است. (پس قطعاً ابوحنیفه به گفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق).

و آن گاه در این باب، کلام بسیاری در طعن و رد و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.

و جار الله زمخشری صاحب تفسیر کشّاف - که از ثقات علمای شماست - در «ربیع الابرار»(1) نوشته است:

«قال یوسف بن أسباط ردّ أبوحنیفة علی رسول الله أربع مائة حدیث أو أکثر.»

(یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابوحنیفه بر رسول خداصلی الله علیه وآله چهارصد حدیث یا بیشتر.)

و نیز گوید یوسف که ابوحنیفه می گفت:

«لو أدرکنی رسول الله لاخذ بکثیر من قولی.»

(اگر پیغمبر مرا درک می نمود، بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت، (یعنی پیروی از گفتار من می نمود!).

از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است در باب ابوحنیفه و سائر ائمه اربعه، که از مراجعه به کتاب منخول غزالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و

ص: 390


1- ربیع الأبرار، زمخشری، 4/ 93، باب العلم والحکم والأدب والکتاب والقلم.

منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید، تا آنجا که امام غزالی در «منخول» گوید:(1)

«إنّ أبا حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام ولا یعرف اللغة والنحو ولا یعرف الأحادیث.»

(در گفتار ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت به علم لغت و نحو و احادیث نداشته.

و نیز می نویسد: چون عارف به علم حدیث (که بعد از قرآن، پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده و حال آنکه «أوّل من قاس ابلیس»؛ یعنی اوّل کسی که عمل به قیاس نمود ابلیس بود. (پس هر کس به قیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).

و ابن جوزی در منتظم گوید:(2) «اتفق الکلّ علی الطعن فیه»؛ یعنی همگی علماء

ص: 391


1- غزالی در المنخول، ص581، کتاب الفتوی، باب 1، فصل 4 می نویسد: «وأمّا أبوحنیفه: فلم یکن مجتهداً لأنّه کان لا یعرف اللغة وعلیه یدلّ قوله: ولو رماه بأبو قبیس وکان لا یعرف الأحادیث ولهذا ضری بقبول الأحادیث الضعیفة وردّ الصحیح منها».
2- «قال مؤلّف الکتاب وبعد هذا فاتفق الکلّ علی الطعن فیه، ثم انقسموا علی ثلاثة أقسام: فقوم طعنوا فیه لما یرجع إلی العقائد والکلام فی الأصول. وقوم طعنوا فی روایته وقلّة حفظه وضبطه وقوم طعنوا فیه لقوله بالرأی فیما یخالف الأحادیث الصحاح». المنتظم، ابن الجوزی، 8/ 131، وقایع سال 150 هجری، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه). همچنین عقیلی در الضعفاء الکبیر، 4/ 284 - 285، ترجمه شماره 1876، شرح حال نعمان بن ثابت (ابوحنیفه) چند حدیث در تضعیف و تنقیص ابوحنیفه نقل کرده است که به متن بعضی از آنها اشاره می کنیم: «حدّثنا سلیمان بن داود العقیلی، قال: سمعت احمد بن الحسن الترمذی، قال: سمعت احمد بن حنبل، یقول: أبو حنیفة یکذب». «حدّثنا عبدالله بن محمّد المروزی، قال: سمعت الحسین بن الحسن المروزی، یقول: سألت أحمد بن حنبل، فقلت: ما تقول فی أبی حنیفة؟ فقال: رأیه مذموم وحدیثه لا یذکر». «حدّثنا محمّد بن عثمان، قال: سمعت یحیی بن معین و سئل عن أبی حنیفة، قال: کان یضعف فی الحدیث». ذهبی نیز در میزان الاعتدال، 7/ 38، ترجمه شماره 9099، شرح حال ابوحنیفه می نویسد: «ضعّفه النسائی من جهة حفظه وابن عدی و آخرون». ابن حبان نیز در المجروحین، ص3/ 61-73، شرح حال نعمان بن ثابت می نویسد: «لا یجوز ان یحتج به عند أئمتنا قاطبة لا أعلم بینهم فیه خلافا علی أنّ ائمة المسلمین وأهل الورع فی الدین فی جمیع الأمصار و سائر الأقطار جرحوه وأطلقوا علیه القدح...». سپس احادیثی در مذمت ابوحنیفه نقل می کند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: «قال معاذ بن معاذ العنبری سمعت سفیان الثوری یقول: استتیب أبوحنیفة من الکفر مرّتین. ابن منصور یقول سمعت مبشر بن عبدالله بن رزم النیسابوری: کتب الینا ابراهیم بن طهمان من العراق: ان امحوا ما کتبتهم عنّی من آثار أبی حنیفه. قال ابن المبارک: کان أبوحنیفة فی الحدیث یتیماً».

متفق اند در طعن بر ابوحنیفه. منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند: دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند؛ [زیرا] که در اصول عقاید متزلزل بوده و گروهی دیگر گفتند قوّه حافظه و ضبط در روایات نداشته و قومی دیگر او را طعن می زنند به اینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.

پس از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست؛ چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم، ولی شما رشتۀ سخن را به اینجا آوردید که فرمودید مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هر چه بر زبان داعی می آید، می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و الاّ مطلب این قسم نیست. آنچه بر زبان داعی جاری می شود، مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد و علمای شیعه دربارۀ ائمۀ اربعۀ شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.

ولی بر خلاف علمای شما، در میان علمای شیعۀ امامیه نسبت به مقامات مقدّسۀ ائمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما ائمۀ طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً، من أوّلهم الی آخرهم، مطابق دساتیر الهیه که به وسیله خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند.

[آنها] به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر

ص: 392

داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات ائمۀ اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنای پیشوا باشد.

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است

بلکه در اصطلاح علم کلام، که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت به معنای ریاست عالیۀ الهیه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم که:

«الامامة هی الرسالة العامّة الالهیة خلافة عن رسول الله فی امور الدین والدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»

«امامت، ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق، به طریق خلافت، از جانب رسول الله صلی الله علیه وآله در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافۀ مردم.»

شیخ- خوب بود به طور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد؛ چه آنکه اکابر علمای مسلمین گویند امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علمای شما بدون دلیل، جزء اصول دین آوردند.

داعی- این بیان اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه اکابر علمای شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب «منهاج الاصول»(1) ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید:

«إنّ الامامة من أعظم مسائل أصول الدین التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة.»

ص: 393


1- منهاج الاصول، بیضاوی، کتاب الثانی (فی السنة)، باب اوّل (فی افعاله)، فصل دوم (فیما علم کذبه) (با استفاده از الابهاج فی شرح المنهاج، علی بن عبدالکافی السبکی، 2/ 295). بیضاوی می نویسد: «الثانی مالوصح لتوفیر الدواعی علی نقله کما نعلم انه لا بلدة بین مکة والمدینة أکبر منهما إذ لو کان لنقل وأدعت الشیعة أن النص دل علی إمامة علی ولم تتواتر کما تتواتر الاقامة والتسمیة ومعجزات الرسول صلی الله علیه وآله قلنا: الأولان من الفروع ولا کفر ولا بدعة فی مخالفتهما بخلاف الامامة وأمّا تلک المعجزات فلقلّة المشاهدین».

(به درستی که امامت از بزرگ ترین اصول دین است که مخالفت آن، موجب کفر و بدعت می باشد.

و ملا علی قوشچی(1) در «شرح تجرید»، مبحث امامت گوید:

«وهی ریاسة عامة فی أمور الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وآله.»

(امامت، ریاست عمومی است در امور دین و دنیا، به طریق خلافت، از پیغمبرصلی الله علیه وآله.)

و متعصّب ترین علمای شما، مانند قاضی روزبهان(2) نقل این معنی را نموده است که امامت، ریاست بر امّت و نیابت و خلافت رسول الله صلی الله علیه وآله است به این عبارت که:

«الامامة عند الأشاعرة هی خلافة الرسول فی إقامة الدین وحفظ حوزة الملّة بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»

(امامت نزد اشاعره، خلافت رسول الله است در بر پا نمودن دین و حفظ حوزه ملّت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امّت.)

اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله نمی فرمود:

«کسی که امام را نشناسد و بمیرد، به طریق اهل جاهلیت مرده»؛ چنانچه اکابر علمای شما، مانند حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(3) و ملاسعد تفتازانی در «شرح عقاید نسفی»(4)

ص: 394


1- شرح تجرید، قوشچی، ص365، مقصد 5.
2- احقاق الحق، تستری، 2/ 304، فی مباحث الامامة واشتراط العصمة فیها. (کلمات این روزبهان در این کتاب نقل و بررسی شده است).
3- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 2/ 296، ح 1498، مسند عبدالله بن عمر. حمیدی حدیث را به این لفظ آورده است: «عن عبدالله بن عمر قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: ... ومن مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیه».
4- شرح العقائد النسفیه، تفتازانی، ص110. این حدیث، به گونه های مختلف نقل شده است، که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: (1)«من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیه». این حدیث در منابع شیعی فراوان است و از منابع اهل تسنّن، قندوزی، در ینابیع المودة، 3/ 372، ح 3، باب 91، از امام صادق علیه السّلام آن را نقل کرده است: (2)«من مات بغیر امام مات میتة جاهلیه». این حدیث را احمد بن حنبل در مسند، 96/4 ، مسند معاویه ؛ طبرانی در معجم الکبير، 388/19، مسند شريح بن عبيد عن معاوية و مسند شامیین، 438437/2 ، ح 1654 ، مسند شریح بن عبید ؛ دارقطنی در علل، 63/7 ، ح 1214، و من حديث الصحابة عن معاويه ؛ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء ، 224/3، ترجمه شماره 239، شرح حال زيد بن أسلم ؛ أبی داود طیالسی در مسند ، ص 259، مسند، زيد بن أسلم عن ابن عمر ؛ متقى هندی در کنزالعمال، 103/1، ح ،464، کتاب اوّل، فصل 5 بیعة رضوان و 65/6 ، ح 14863، کتاب الإمارة والقضاء، باب 1 ، فرع 2 نقل کرده اند. (3) - من مات وليس عليه امام مات ميتة جاهليه . (3)«من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیه». این حدیث را طبرانی در معجم الأوسط، 6/ 384، ح 5816، احادیث محمد بن عبدالله الحضرمی؛ أبی یعلی در مسند، 13/ 366، ح 7375، مسند معاویه بن أبی سفیان؛ عمر بن أبی عاصم در کتاب السنه، ص713، ح 1091، باب فی ذکر السمع والطاعه، حدیث من مات ولیس علیه امام ... نقل کرده اند: (4) من مات و لیس له أمام مات میتة جاهلیة. این حدیث را ابن حبان در صحیح خود، 10/ 433، کتاب السیر، باب طاعة الأئمه، تخوف المصطفی صلی الله علیه وآله علی أّمّته من الأئمّه المضلّین نقل کرده است. شایان ذکر است که گرچه این حدیث با الفاظ مختلفی نقل شده، ولی با دقت در همه آنها در می یابیم که معنی و مفهوم همه آنها یکی است و می توان با تمسک به آنها نیز اثبات کرد که امامت، از اصول دین است.

و دیگران نقل نموده اند که فرمود:

«من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة جاهلیة.»

(کسی که بمیرد و امام زمان خود رانشناخته باشد، پس به تحقیق مرده است به مردن اهل جاهلیت.)

بدیهی است عدم معرفت به فرعی از فروع دین، موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیت نخواهد بود، [به گونه ای] که بیضاوی صریحاً گوید:

«مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد.»

پس ثابت است که امامت، داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوّت می باشد.

ص: 395

فلذا فرق در معنای امامت بسیار است. شما که علمای خود را امام می خوانید: امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، وغیره، به معنای لغوی است.

ما هم امام جمعه داریم، امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است و ممکن است در یک زمان صدها امام باشد، ولی امام به آن معنی که عرض کردم، ریاست عامّۀ مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماًبایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب مقام عصمت باشد.

و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت و بدیهی است چنین امامی، که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانبِ الرسول باشد، که اعلی و ارفع از جمیع خلایق، حتی انبیای عظام می باشد.

حافظ- از طرفی شما مذمّت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمایید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوّت می دانید و حال آنکه علاوه از دلایل عقلیه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده. مابین مقام واجب و ممکن، همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است، محض تحکّم و غیر قابل قبول می باشد.

مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است

داعی- هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره، شرح حال ابراهیم خلیل الرحمن، علیه وعلی نبیّنا وآله السلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند

ص: 396

متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید. چون بعد از مقام نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت - که واجد بود - مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت - که مافوق جمیع مقامات روحانی بود - لذا در آیه 124 سوره 2 (بقره) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد:

﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾.

«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد، فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید.»

از این آیۀ شریفه برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام باعظمت امامت است که رتبةً و درجةً بالاتر از مقام نبوّت است؛ زیرا بعد از مقام نبوّت و رسالت، ابراهیم را مخلًّع به خلعت امامت گردانید. پس به همین دلیل، مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.

حافظ- پس بنا بر قول شما، که علی کرّم الله وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیدۀ غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی- این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصه و نبوت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه، همان مقام شامخ ارجمند خاتمیت است.

نواب- ببخشید قبله صاحب، اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم؛ چون فراموشکارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم، بفرمایید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند، در رتبه و مقام هم لابد همگی یکسان اند؛ چنانچه

ص: 397

در قرآن مجید می فرماید:

﴿لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾[بقره/ 285].

«میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.»

پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را به دو قسمت تقسیم نمودید و عامّه و خاصّه خواندید.

داعی- بلی، این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت - که دعوت به مبدأ و معاد و تربیت جامعه است - تمام انبیاء،من آدم الی الخاتم یکسان اند، ولی در فضل و کمال و طریقۀ بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.

در اختلاف مراتب انبیاء

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده، با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّۀ ناس مبعوث است یکسان اند؟

مثلی عرض کنم: آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است؟ یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسیتی (یعنی دانشگاه به اصطلاح امروز) یکسان اند؟ بدیهی است از جهت آنکه از یک مبدأ و وزارتخانه مأمورند و در تحت یک پرگرام و برنامه اند و هدف و مقصدشان، عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند، ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند.

هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند به علاوه محل خدمت مأموریتشان، بالاتر و متفاوت می باشند.

انبیای عظام هم از جهت دعوت یکسان اند، ولی از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند، چنانچه در آیه 253 همین سوره می فرماید:

﴿تِلْکَ الرّسُلُ فَضّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾.

ص: 398

«افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر به خصایص و فضایلی - که دیگران به مرتبه آنها نرسیده اند؛ اگرچه در نبوّت مساوی بودند و به بعض جهات فضیلت اشاره فرموده - که بعض از آن انبیاء کسی است که خدا سخن گفت با او (مانند آدم ابوالبشر که به او خطاب فرموده و در آیه 35 سوره 2 (بقره) خبر می دهد: «یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنّةَ» و در آیه 12 سوره 20 (طه) است که به حضرت موسی فرمود: «أَنَا رَبّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» و در آیه 10 سوره 53 (النجم) وحی نمودن به پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله را درشب معراج خبر داده که: ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾. پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.»

جار الله زمخشری، عالم فاضل و مفسّر خودتان در تفسیر «کشّاف»(1) گوید:مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر انبیاء، به فضائل بسیار و خصایص بی شمار که اهمّ از همۀ آنها، مقام خاتمیت است.

نواب- خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید. اینک یک سؤال دیگر دارم. با اینکه خارج از موضوع است، با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصۀ نبوّت خاصّه را ولو مختصر شده، با بیان ساده نزدیک به فهم همه ما بفرمایید؛ چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم، ولی کثرت مشغله، ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت به دست آمده را غنیمت می شمارم.

ص: 399


1- ﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾ والظاهر أنّه أراد محمّداًصلی الله علیه وآله لأنّه هو المفضل علیهم، حیث أوتی مالم یؤته أحد، من الآیات المتکاثرة المرتقیة إلی ألف آیة أو أکثر. ولو لو یؤت إلاّ القرآن وحده لکفی به فضلاً منیفاً علی سائر ما أوتی الأنبیاء لأنّه المعجزة الباقیة علی وجه الدهر دون سائر المعجزات». الکشّاف، جار الله زمخشری، 1/ 293، ذیل أیه 253 سوره بقره. وابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 3/ 43، ذیل أیه 55 سوره اسراء می نویسد: «ولا خلاف أنّ الرسل أفضل من بقیّة الأنبیاء وأنّ أولی العزم منهم أفضل ... ولا خلاف أنّ محمّداًصلی الله علیه وآله أفضلهم...» وتفسیر جلالین (جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی)، ص42، ذیل همین آیه می نویسد: «﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ﴾ أی محمّداًصلی الله علیه وآله ﴿دَرَجَاتٍ﴾ علی غیره بعموم الدعوة وختم النبوّة وتفضیل النبوّة وتفضیل أمّته علی سائر الأمم والمعجزات المتکاثرة والخصائص العدیدة».

داعی- خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلایل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصًه گردد که همان مقام خاتمیت باشد.

ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه، آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت باز می مانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود، ولی برای آنکه ردّ تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» مختصر اشاره ای می نمایم.

خصیصۀ نبوّت خاصّه

اگر قدری توجّه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول به این مقام به خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس و تزکیۀ نفس ممکن نگردد، مگر آنکه به راهنمایی قوّۀ عاقله با دو قوّۀ علم و عمل پرواز کند، تا به اوج مقام انسانیت نایل آید؛ چنانچه در کلام منسوب به مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود:

«خلق الانسان ذانفس ناطقة إن زکّیها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارک بها السبع الشداد وصار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».(1)

ص: 400


1- تا آنجا که ما جست و جو کردیم، عبارت یاد شده در بردارنده دو حدیث است، بخش اوّل آن تا «فقد شارک بها السبع الشداد» حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار، 40/165، ح 54، تاریخ أمیرالمؤمنین، باب فی علمه و أنّ النبیّ صلی الله علیه وآله علّمه ألف باب؛ و قندوزی در ینابیع المودّة، 1/ 211، ح 12، باب 14، با این عبارت آغاز کرده است: «وسئل عن العالم العلوی، فقال: صور عاریة عن المواد، عالیة عن القوّة والاستعداد، تجلی الله لها فأشرقت، وطالعها فتلألأت وألقی فی هویتها مثاله فأظهر عنها أفعاله وخلق الإنسان ذا نفس ناطقة...». و بخش دوم آن را «وصار موجود ...» مرحوم نمازی در مستدرک سفینة البحار، 8/ 308، لغت فلسف، الروایةالعلویه علیه السّلام با این عبارت شروع کرده است: «عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی جواب الیهودی المعترض علیه بأنّه لا یعلم الفلسفة، قال: ألیست الفلسفة من اعتدلت طباعه، ومن اعتدلت طباعه صفی مزاجه ومن صفی مزاجه قوی أثر النفس فیه، ومن قوی أثر النفس فیه سما إلی ما یرتقیه، ومن سما إلی ما یرتقیه فقد تخلّق بالأخلاق النفسانیة، ومن تخلّق بالأخلاق النفسانیة فقد صار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».

«انسان خلق گردیده، - علاوه بر تن و بدن جسمانی - دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است)، اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد به موجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی

خلقت او می باشد و زمانی که به مقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عالم علوی شریک، آن گاه از عالم حیوانیت خارج و به مقام حقیقت انسانیت نائل خواهد شد.»

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.

غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود، ولی به یک شرط و آن، این است که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید به دو قوۀ علم و عمل (که این دو عامل مؤثر در انسان، به منزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر [باشد] به کمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سراید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:

طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت*** به در آی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصل به مقام اعلای انسانیت، بستگی کامل به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای عِلمیّه و عَملیّه را در خود جمع نمود و به خواص ثلاثۀ آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.

ص: 401

و هرگاه چنین آدمی مورد توجّه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع به خلعت نبوّت می گردد.

البته نبوت هم - چنانچه در ابواب نبوّت کاملاً و مفصّلاً ذکر گردیده - مراتب متفاوته دارد، تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصایص قوای ثلاثۀ مذکوره باشد که اقوای از آن در حیز امکان متصوَّر نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اوّل گویند، که معلول اوّل و صادر اوّل است.

و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائی است که مقام و منزلتش مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانیه است؛ چون حضرتش به این مرتبه نائل شد، نبوّت به وجود مبارکش ختم گردید.

و امامت مقامی است یک درجه پایین تر از مقام خاتمیت و مافوق تمام مراتب نبوّت و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوّت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله داشته، لذا مخلَّع به خلعت امامت و افضل بر انبیای سلف گردید.

«صدای مؤذّن برخاست و آقایان محترم جهت ادای فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتدای به سخن نمودند.»

حافظ- شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر به میان می آورید.

داعی- امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه به نظر شما مشکل می آید، بفرمایید تا جواب عرض نمایم.

حافظ- در این بیان آخرتان چند جملۀ خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است.

اول آنکه علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیت بر انبیای عظام. این جملات ادعایی شما را فقط تحکّماً باید قبول کرد، یا دلیلی بر اثبات مدّعا دارید؟ اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست، بیان فرمایید.

ص: 402

داعی- اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید، همین طور است که فرمودید، ولی در نظر محقّقین از علمای منصف، حقیقت هویدا و آشکار است.

اینک به هر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم، تا راه عذر مسدود گردد و نفرمایید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلة

اوّلاً دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلة است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

(آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.)

و گاهی به امت فرمود:

«علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی...»

حافظ- صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.

داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن - همان قسمی که عرض کردم - یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

ص: 403

اسناد حدیث منزله از طرق عامّه

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان - به مقداری که حافظۀ داعی کمک می نماید - اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نموده اند.

1. ابو عبدالله بخاری در صفحه 54 جلد سیم از کتاب «مغازی»(1) در باب غزوه تبوک و درصفحه 185 از کتاب «بدء الخلق»(2) صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام؛ (2). مسلم بن حجّاج در صفحه 236 و 237 جلد دوم «صحیح»(3) خود، چاپ مصر سال 1290 و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی علیه السّلام. (3). امام احمد بن حنبل در صفحه 98 و 118 و 119 جلد اول «مسند»(4) در وجه تسمیۀ حسنین و در صفحه 31 حاشیۀ جزء پنجم همان کتاب؛(5) (4). ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه 19 «خصائص العلویه»(6) هیجده حدیث نقل نموده؛ (5). محمد بن سوره ترمذی در «جامع»(7) خود؛ (6). حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه 507 جلد دوم «اصابه»؛(8) (7.) ابن حجر مکّی در صفحه 30 و 74

ص: 404


1- صحیح بخاری، 6/ 309، ح 857، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک.
2- همان، 5/81، ح 225، کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب علیّ.
3- صحیح مسلم، 4/ 1870 -1871، ح 30 -32، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علیّ رضی الله عنه.
4- مسند احمد بن حنبل، 1/ 170، 173، 175، 177، 79، 182، 184 و 185، مسند سعدابی سعید الخدری و 1/ 331 مسند ابن عباس و 3/ 32و 338،مسند ابی سعید الخدری مسند جابر بن عبدالله، و 6/ 369 و 438، مسند اسماء بنت عمیس.
5- حاشیه مسند احمد بن حنبل (منتخب کنز العمّال)، 5/31، باب فضائل علیّ.
6- خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص 76 - 85، باب منزلة علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه من النبی صلی الله علیه وآله.
7- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص981 -982، ح 3739 -3740، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
8- الاصابه، ابن حجر عسقلانی،4/ 464، ترجمه شماره 5704، شرح حال علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.

«صواعق محرقه»(1)، باب 9؛ (8). حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه 109 جلد سیم «مستدرک»(2)؛(9) 9. جلال الدین سیوطی در صفحه 65 «تاریخ الخلفاء»(3)؛(10) ابن عبد ربّه در صفحه 194 جلد دوم «عقد الفرید»(4)؛(11) ابن عبدالبردر صفحه 473 جلد دوم «استیعاب»؛(5)(12) . محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات الکبری»(6)؛(13) امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛ (14). محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ(7)خود؛ (15). سید مؤمن شبلنجی در صفحه 68 «نور الابصار»(8)؛(16) . کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(9)؛(17) میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهْ القربی»(10)؛(18) نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه 23 و 125 «فصول المهمّه»؛(11) (19). علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 26 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»؛(12) (20). علی بن الحسین مسعودی در صحفه 49 جلد دوم «مروج الذهب»؛(13)(21) شیخ سلیمان بلخی

ص: 405


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص120 -121، باب 9، فصل 1 و 2.
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 117، ح 4575، کتاب معرفة الصحابهْ، باب مناقب علیّ رضی الله عنه.
3- تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص168، شرح حال علیّ بن أبی طالب 2، فصل فی أحادیث الواردهْ فی فضله.
4- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 5/58، فضائل علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
5- استیعاب، ابن عبد البر، 3/ 1097، ترجمه شماره 1855، شرح حال علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
6- طبقات الکبری، ابن سعد، 3/16 -17، طبقات البدریین من المهاجرین، ذکر طبقهْ الاولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
7- تاریخ طبری، 2/368، حوادث سال نهم هجری.
8- نور الابصار، شبلنجی، ص157، باب 1، فصل فی مناقب سیّدنا علیّ بن أبی طالب.
9- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص82، باب 1، فصل 5.
10- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة هفتم، (با استفاده از ینابیع المودّة، قندوزی، 2/302، ح 865 - 866، باب 56).
11- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/ 220، 227، 228 و 274، فصل 1، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله له.
12- السیرة الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/ 132، باب غزوه تبوک.
13- مروج الذهب، مسعودی، 3/ 14، ذکر خلافهْ معاویهْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه.

حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّه»(1) و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛ (22). مولی علی متقی در صفحه 152 و 153 جلد ششم «کنز العمّال»؛(2)( 23). احمد بن علی خطیب در«تاریخ بغداد»؛(3) (24). ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(4)؛ (25). موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛(5) (26). ابن اثیر جزری علی بن محمددر «اسد الغابه»؛ (6)(27) ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛(7)(28). علاء الدوله احمد بن محمد در «عروة الوثقی»؛ (29). ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛(8) (30). ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛(9)(31)ابوالقاسم حسین بن

ص: 406


1- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 156 -162، ح 22 -34، باب 6 و 1/ 179، ح 6، باب 9، و 1/ 259 -260، ح 8 و 10، باب 17، و و 2/ 86، ح 161، باب 56.
2- کنز العمال، متقی هندی، 11/ 606 -607، ح 32931 -32937، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ رضی الله عنه.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 1/ 325، ترجمه شماره 227، شرح حال محمد بن احمد الفزاری؛ 3/ 289، ترجمه شماره 1376، شرح حال محمد بن مزید ابن أبی الازهر؛ 3/ 406، ترجمه شماره 1534، شرح حال محمد بن یوسف البلخی؛ 4/ 71، ترجمه شماره 1693، شرح حال احمد بن جعفر ابوالحسن الصیدلانی 4/ 204،ترجمه شماره 1890، شرح حال احمدبن صالح ابو عبدالله البزاز؛ 4/ 383، ترجمه شماره 2261، شرح حال احمد بن محمد ابن بنت حاتم؛7/ 453، ترجمه شماره 4023، شرح حال حسن بن یزید الحنظلی الجصاص؛ 8/ 53، ترجمه شماره 4115، شرح حال حسین بن شداد القطان؛ 8/ 268، ترجمه شماره 4365، شرح حال حریز بن عثمان ابوعثمان الرحبی؛ 9/ 365، ترجمه شماره 4932، شرح حال طریف بن عبیدالله الموصلی؛ 10/ 43، ترجمه شماره 5171، شرح حال عبدالله بن الفضل الورّاق؛ 11/ 432، ترجمه شماره 6323، شرح حال علی بن سراج المصری؛ 12/ 323، ترجمه شماره 6767، شرح حال غیاث بن ابراهیم النخعی.
4- مناقب ابن مغازلی، ص27 -37، ح 40 -56، باب قوله: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».
5- مناقب خوارزمی، ص39، ح 7، فصل 1 و ص108 -109، ح 115 -116، فصل 9 و ص133، ح 148، فصل 14.
6- اسد الغابة، ابن اثیر، 4/26، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام.
7- البدایة و النهایة، ابن کثیر، 5/11 وقایع سال 9 هجری، ذکر غزوه تبوک و 7/374 -378، وقایع سال 40 هجری، حدیث المؤاخاة.
8- جامع الاصول، ابن اثیر، 9/ 468، ح 6477، باب 4، فصل 2، فرع 2، فضائل علیّ علیه السّلام.
9- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 7/ 286، ترجمه شماره 4925، شرح حال علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

محمد (راغب اصفهانی). در صفحه 212 جلد دوم «محاضرات الأدباء»(1) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند؛ از قبیل 1. خلیفه عمر بن الخطّاب، 2. سعد بن ابی وقّاص، 3. عبدالله بن عباس (حبر امّت)، 4. عبدالله بن مسعود، 5. جابر بن عبدالله انصاری، 6. ابو هریره، 7. ابو سعید خدری، 8. جابر بن سمره، 9. مالک بن حویرث، 10. براء بن عازب، 11. زید بن ارقم، 12. ابو رافع، 13. عبدالله بن ابی اوفی، 14. ابی سریحه، 15. حذیفه ْ بن اسید، 16. انس بن مالک، 17. ابو بریده اسلمی، 18. ابو ایّوب انصاری، 19. سعید بن مسیب، 20. حبیب بن ابی ثابت، 21. شرحبیل بن سعد، 22. امّ سلمه (زوجة النبیّ صلی الله علیه وآله)، 23. أسماء بنت عمیس (زوجة ابی بکر)، 24. عقیل بن ابی طالب، 25. معاویة بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظۀ داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه - روایت نموده اند که فرمود:

«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

(یا علی تو از من به منزلۀ هارونی از موسی، الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.)

آیا [با اینکه] این همه از اعیان علمای شما - که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم - این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند،اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟

آیا تصدیق می نمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نموده اند؛ مانند جلال الدین

ص: 407


1- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 4/463، حد 20، ومما جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

سیوطی در سیوطی در «رسالة الازهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالة الخفاء»(1) و «قرّة العینین»(2) هم تصدیق تواتر نموده؟

چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب 7 «کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»،(3) تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام می کند که می نویسد:

«هذا حدیث متفق علی صحته رواة الأئمّة الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجة القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.»

(این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.)

ص: 408


1- ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، ولی الله دهلوی، 2/ 260، مآثر حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه، سبب کثرت فضائل سیدنا علی.
2- قرة العینین فی تفضیل الشیخین، ولی الله دهلوی، ص207.
3- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص283، باب 70.

گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.

حافظ: حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما - که در غایت اعتبار است - ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء

می باشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.

داعی- خیلی تعجّب می نمایم از مثل شما عالم دقیق [و] منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان - که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند - توجّه می نمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصلاة بوده.

شیخ- بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمۀ اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.

داعی- اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبوده ام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.

شیخ- علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نموده اند.

شرح حال آمدی

داعی- ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان»(1)نوشته است:

«السیف الآمدی المتکلّم علیّ بن أبی علیّ صاحب التصانیف قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده وصح عنه انّه کان یترک الصلاة.»

(سیف آمدی متکلّم علیّ بن ابی علیّ که صاحب تصانیف بوده، او را از دمشق تبعید کردند به واسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آنکه تارک الصلاة بوده.)

ص: 409


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 3/467، ترجمه شماره 4080، شرح حال سیف آمدی.

و نیز ذهبی که از علمای بزرگ شما می باشد در «میزان الاعتدال»(1) این قضیه را نقل نموده، به علاوه در اظهار نظر می گوید مسلّم است که آمُدی از مبتدعه بوده.

اگر شما با نظر دقیق بنگرید، خواهید فهمید که اگر آمُدی اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله حتی خلیفۀ خود، عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علمای اعلام خودتان، قیام نماید.

اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند (و حال آنکه این طور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد، ولو در صحاح شما، مورد قبول ما می باشد).

ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم وسایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمُدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.

اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمُدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقة تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است، کافی بود بر طعن او.

و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تام و تمام اسناد کاملۀ از روات بزرگان علمای خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمُدیها بنمایید، مراجعه کنید به مجلدات باعظمت «عبقات الانوار» تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق و نقّاد اخبار و احادیث، علامۀ متبحّر مرحوم میر سید

ص: 410


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 3/ 358، ترجمه شماره 3652، شرح حال سیف آمدی. شایان ذکر است جمله اخیری را که مؤلف به ذهبی نسبت داده است در میزان الاعتدال نیافتیم، ولکن ابن حجر در لسان المیزان، 3/ 469، ذیل شرح حال سیف، این عبارت را نقل کرده است. «... وقد بالغ التاج السبکی فی الحط علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی... فی هذا الکتاب». «... ثم اعتذر عنه بأنّه یعتقد أنَ هذا من النصیحة لکونه عنده من المبتدعة». از این عبارت استفاده می شود که تاج سبکی می گوید: سیف آمدی نزد ذهبی از مبتدعه است.

حامد حسین دهلوی اعلی الله مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزلة را مطالعه نمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی، اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.

حافظ- فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بوده. ممکن است اگر نظر دارید، سند آن را بیان فرمایید.

سند حدیث منزلة از عمر بن الخطّاب

داعی- ابوبکر محمد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی در کتاب مجالس و محمد بن عبدالرحمان ذهبی در «ریاض النضره»(1) و مولی علی متقی در «کنز العمّال»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 125 «فصول المهمّه»(3) نقلاً از

ص: 411


1- ریاض النضره، ذهبی، 3/ 118، باب 4، فصل 4، ذکر اختصاصه بأنه من النبی بمنزلة هارون من موسی. ذهبی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمرو قد سمع رجلاً یسبّ علیّاً فقال: انی لأظنّک من المنافقین. سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلی: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی».
2- کنز العمّال، متقی هندی، 13/ 122 - 123، ح 36392، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ رضی الله عنه. متقی هندی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطّاب: کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علیّ ثلاث خصال لأن یکون لی واحدة منهن أحبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس، کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله والنبیّ صلی الله علیه وآله متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه ثم قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً. ثم قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم أنّه یحبنی ویبغضک».
3- فصول المهمّة، ابن صبّاغ مالکی،1/ 588، فصل 1، فصل فی ذکر مناقبة الحسنه. ابن صبّاغ حدیث را به این لفظ آورده است: «ومن کتاب الخصائص عن عبّاس بن عبدالمطّلب رضی الله عنه قال: سمعت عمر بن الخطّاب وهو یقول: کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب إلاّ بخیر فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علی ثلاث خصال وددت لو أن لی واحدة منهنّ کل واحدة منهن أحب الیّ مما طلعت علیه الشمس وذاک أنی کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله إذ ضرب النبیّ صلی الله علیه وآله علی کتف علیّ بن أبی طالب وقال: یا علی أنت أول المسلمین إسلاما وأنت أول المؤمنین إیمانا، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی کذب من زعم انه یحبنی وهو مبغضک یا علی من أحبک فقد أحبنی ومن أحبنی أحبه الله ومن أحبه الله أدخله الجنة، ومن أبغضک فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله تعالی وأدخله النار».

«خصایص» و امام الحرم در «ذخایر العقبی»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سوم شرح نهج(3) از «نقض العثمانیه» شیخ ابوجعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امّت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را؛ (یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید)؛ زیرا من شنیدم از پیغمبر صلی الله علیه وآله که فرمود: در علی سه خصلت است «که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد». آن گاه گفت:

«کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة بن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله وهو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده منکبیه ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی وکذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک.»

(من وابوعبیده جرّاح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم صلی الله علیه وآله تکیه داده بود بر علی بن ابی طالب، تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود: تو یا

ص: 412


1- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص58، قسم 1، باب فی ذکر أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر أنّه أوّل من أسلم. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمر قال: کنت أنا وأبو عبیدة وأبوبکر وجماعة إذ ضرب رسول الله صلی الله علیه وآله منکب علی بن أبی طالب فقال: یا علی أنت أول المؤمنین إیمانا وأنت أول المسلمین إسلاما وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی».
2- ینابیع المودّة، قندوزی،2/ 146، ح 403، باب 56. قندوزی حدیث را همانند طبری نقل کرده است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/ 230، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر وعلی. ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی این حدیث را از عمر بن خطاب، به الفاظی شبیه آنچه از کنز العمال نقل کردیم آورده است، لکن جمله «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام» را با نقطه چین آورده است.

علی اوّل مؤمنین هستی از حیث ایمان و اوّل مسلمین هستی از حیث اسلام. آن گاه فرمود: یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.)

آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجّه به قول سخیف آمُدی معلوم الحال می نمایید.

حكم خبر واحد در مذهب جماعت

و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلا جواب ماند که فرمودید این حدیث، خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.

اگر ما این نوع سخن بگوییم، با موازین رجالی که در دست داریم، صحیح است، ولی از شما تعجّب است تفوّه به چنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیت خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محقّقین از علمای شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند؛ چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایة السعداء» گفته است در «مضمرات فی کتاب الشهادات»:

«ومن أنکر الخبر الواحد والقیاس وقال إنّه لیس بحجّة، فانّه یصیر کافراً ولو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح وهذا القیاس غیر ثابت، لا یصیر کافراً ولکن یصیر فاسقاً.»

(کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است، ولی اگر بگویداین خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست، کافر نمی شود، ولی فاسق می باشد.)

حافظ- خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما،برخلاف آنچه شنیده ام آقایان علمای شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان به جلد کتاب نخورد، تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.

ص: 413

داعی- قطعاً دلیلی بر اثبات این مدّعا ندارید؛ چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را به یکدیگر بدبین کنند و نتیجۀ خود را ببرند.

وظیفۀ ما و شما پیوسته توجّه دادن مردم است به دستورات عالیۀ قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید در آیه 6 سوره49 (حجرات):

«إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ».

(هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق مکنید) تا تحقیق کنید، مبادا به سخن چین فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.)

نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.

ما کتاب های کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما، کتابهای معتبرۀ علمای شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و احادیث صحیح الاسناد آنها را هم قبول می کنیم. اختلافات علمی و منطقی، ربطی به عقیده و

مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصلین شیعه قسمت زیادتر ازعلوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علمای شما استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند؟

منتها بعض از روات در احادیث منقولۀ شما هستند که مقدوح اند و اعتباری به اقوال آنها نیست؛ از قبیل انس و ابوهریره و سمره و غیر آنها، که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علمای خودتان هم از قبیل ابوحنیفه آنها را مردود می دانند). ما هم احادیث منسوبه به این قبیل روات را مردود و غیرقابل قبول می دانیم.

ص: 414

و الاّ کتب معتبرۀ علمی محقّقین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیرۀ پیغمبر و ائمۀ معصومین صلوات الله علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و اخذ سند نموده ام، از کتب معتبرۀ علمای سنّت و جماعت است.

در کتابخانۀ شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما - خطّی و چاپی -موجود و مورد استفاده داعی می باشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمُدیها و ابن تیمیه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلط کاری های آنها قرار نگیریم. و قبول فرمایید که مراتب معرفت و یقین داعی به مقامات مقدّسه ائمۀ معصومین و اهل بیت رسالت و ودایع رسول الله صلی الله علیه وآله بیشتر به وسیله مطالعۀ کتب معتبرۀ علمای شما گردیده.

حافظ- از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزلة بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راه است که علی کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.

داعی- از این حدیث شریف که به نحو تواتر به ما رسیده، سه خصیصه برای امیرالمؤمنین علیه السّلام ثابت می شود:

یکی مقام نبوّت که در معنی و حقیقت برای حضرت بوده. یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت، از صحابه و غیرهم.

چه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی را به منزلۀ هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوّت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

نواب: قبله صاحب! ببخشید، مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبیّ بوده است.

داعی- بلی، وجد مقام نبوّت بوده اند.

نواب- عجب، من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست؟

ص: 415

داعی- بلی، در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.

نواب- ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید، تا مورد استفاده ما قرار گیرد.

داعی: در آیه، 163 سوره 4 (نساء) فرماید:

«إِنّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنّبِیّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً».

(به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، هم چنان که وحی کردیم به سوی نوح و انبیای بعد از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.)

و در آیه 51 سوره 19 (مریم) نیز می فرماید:

«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نّبِیّاً * وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرّبْنَاهُ نَجِیّاً * وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً».

(یاد کن در کتاب موسی را، به درستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر. و ندا کردیم او را از جانب طور ایمن و نزدیک گردانیدیم او را راز گوینده. و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوّت بود.)

حافظ- پس روی این قاعده و استدلال شما،محمّد و علی هر دو، پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.

داعی- این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود می دانید که عدد و شمارۀ انبیاء بسیار مورد اختلاف است. تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند، ولی تمام آنها به اقتضای زمان هر دسته و فرقه ای، تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بوده اند که پنج نفر از آنها اولوالعزم بوده اند؛ حضرت نوح و حضرت

ص: 416

ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیت می باشد.

اثبات منازل هارونی برای علی(علیه السّلام)

جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوّت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت بوده، ولی استقلالی در امر نبوّت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده.

غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امّت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوّت بود، ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیۀ خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بود که این خود خصیصۀ عالیه ای برای آن حضرت است.

ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابی طالب علیه السّلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّدصلی الله علیه وآله خاتم الانبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله «انّه لا نبی بعدی»می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود. لذا نبوّت را استثنا نموده و آنچه ماعدای نبوّت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.

چنانچه محمد بن طلحه شافعی در اوّل صفحه 19 «مطالب السؤول»(2) پس از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:

«فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده

ص: 417


1- «وقال له أیضاً «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی< فأباننفسه منه بالنبوّة، وأثبت له ما عداها من جمیع الفضائل والخصائص مشترکاً بینهما» شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، 10/ 222، خطبه 193 (فی شأن معاویه).
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص88 - 90، باب 1، فصل 5.

وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزلة وإثباتها (أثبتها) له إلاّ النبوّة فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انّه (غیر انّه) لا نبیّ بعدی، فبقی ماعدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک وهذه من المعارج الشراف والمدارج الازلاف، فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته.»

(خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوّت و خلیفه موسی بر قومش بود. پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثنای نبوّت. پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوّت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی علیه السّلام. پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیت بزرگ برای آن حضرت، و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.)

و همین کلام را بان صبّاغ مالکی در صفحه 29 «فصول المهمّه»(1) و دیگران از اکابر علمای شما - که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست - آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.

حافظ- گمان می کنم این استثنا عدم نبوّت است نه اصل نبوّت.

داعی- خیلی بی لطفی نموده، روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و

ص: 418


1- فصول المهمّة، ابن صبّاغ مالکی،1/ 279، فصل 1، فصل فی مؤاخاة رسول الله. ابن صباغ عبارت یاد شده را این گونه نقل کرده است: «فتلّخص: أنّ منزلة هارون من موسی صلوات الله علیهما أنّه کان أخاه ووزیره وعضده فی النبوّة، وخلیفته علی قومه عند سفره، وقد جعل رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً منه بهذه المنزلة، الاّ النبوّة، فانّه صلی الله علیه وآله استثناها بقوله: »غیر أنّه لا نبیّ بعدی«. فعلیّ أخوه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک».

مطلب به این آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجّه ننمودید به بیان شافعی که الحال عرض کردم می گوید:

«فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلیّ».

و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوّت است، نه عدم نبوّت ودیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: «فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انّه لا نبیّ بعدی» راجع به نبوّت است.

و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند، نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل به عدم نبوّت شده اند، جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است. نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.

حافظ- گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص به خودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.

داعی- این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علمای خودتان هم اقرار به این معنی دارند.

حافظ- کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نموده اند. اگر در نظر دارید بیان فرمایید.

داعی- یکی از علمای بزرگ و محلّ وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در «مرقاة» شرح بر «مشکوة»(1) در شرح حدیث منزلة گفته:

«فیه إیماء إلی انّه لو کان بعده نبیّاً لکان علیّاً.»

یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علی علیه السّلام بود.

ص: 419


1- مرقاة المفاتیح ، علی بن سلطان محمد قاری، 5/ 564، باب مناقب علیّ بن ابی طالب، فصل 1.

و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار به این معنی نموده، علامۀ شهیر جلال الدین سیوطی در آخر کتاب «بغیة الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ»(1) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبدالله انصاری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ولو کان لکنته.»

خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد، تو آن بودی یا علی.

و نیز میر سید علی همدانی، فقیه شافعی در حدیث دوم از مودة ششم «مودّة القربی»(2) از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«إنّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً وخیّرت ابن عمّی وصیّی یشدّ عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»

(به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمّم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، هم چنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست (یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری [باشد] هر آینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.)

پس با این مختصر دلایل ثابت شد که قول به نبوّت از برای علی فقط از ما نیست، بلکه از خود رسول خداست، بنابر آنچه علمای خودتان هم تصدیق نموده اند که بنا به فرموده آن حضرت، علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را به تعجّب آورده.

ص: 420


1- بغیة الوعّاة، جلال الدین سیوطی، 2/414 - 415، ح 47، باب فی أحادیث منتقاة من الطبقات الکبری.
2- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة 6 (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 288، ح 823، باب 56).

و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده به استثنای متصل، قطعاً ماعدای آن به شهادت علمای خودتان - که ذکر نمودیم - برای علی علیه السّلام باقی و ثابت می ماند که از همۀ آن منازل بالاتر، منزلۀ خلافت و افضلیت است، [چنان] که در خلافت هارون، قرآن مجید صراحت دارد و در آیۀ 142 سوره 7 (اعراف) می فرماید:

«وَقَالَ مُوسَی لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ».

(موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.)

حافظ- با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوّت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزّل داده اند؛ چه آنکه مقام نبوّت بالاتر از مقام خلافت است.

داعی- یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمّل به این اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود می دانستید که نبوّت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بالأصاله و نبوّت حضرت هارون علیه السّلام تبعاً بوده،کأنّه خلیفۀ آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی علیه السّلام شریک در امر تبلیغ بوده؛ چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 25 تا 32 سوره 20 (طه) نقل قول حضرت موسی را می نماید که:

﴿قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.

«پروردگار گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که

ص: 421

تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من، تا بفهمند کلمات مرا و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به وی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).»

زیرا که علی علیه السّلام فقط یگانه رادمردی بوده است که به استثنای مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.

حافظ- پیوسته تعجّب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرّم الله وجهه چنان غلو می نمایید که عقول عقلاء محو و حیران می گردد که از جملۀ آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم الله وجهه جمیع صفات و خصایص پیغمبر خداصلی الله علیه وآله را دارا بوده.

داعی- اولاً این نوع از گفتار غلو نیست، بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفۀ پیغمبر روی قاعدۀ عقلانی باید در جمیع صفات، مثل و مانند پیغمبر باشد.

ثانیاً در این ادعا ما تنها مدّعی این معنی نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبرۀ خود اقرار به این معنی دارند.

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود

چنانچه امام ثعلبی در «تفسیر» و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علمای شما می باشد، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»(1) مشروحاً به این معنی اشاره نموده و به این عبارت گوید:

«ولا یخفی انّ مولانا أمیرالمؤمنین قد شابه النبیّ فی کثیر بل أکثر الخصال الرضیة والفعال الزکیة وعاداته وعباداته وأحواله العلیة وقد صح ذلک له بالأخبار الصحیحة والآثار الصریحة ولا یحتاج إلی إقامة الدلیل والبرهان ولا یفتقر إلی إیضاح حجّة وبیان وقد عدّ

ص: 422


1- توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل، شهاب الدین احمد بن جلال الدین الایجی، ص410 (نسخه خطی).

بعض العلماء بعض الخصال لأمیرالمؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النبیّ الأمّیّ.»

(پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام شباهت دارد به رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیۀ آن حضرت و به صحت پیوسته این معنی به اخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجت و بیان نمی باشد. بعض ازعلماء بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی علیه السّلام نظیر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله است.)

از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند:

«و نظیره فی الطهارة، بدلیل قوله تعالی: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.

یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت، به دلیل آیۀ تطهیر (که دربارۀ پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده).

«ونظیره فی آیة ولیّ الأمّة بدلیل قوله: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾».

و نظیر آن حضرت است در آیۀ مزبوره از حیث ولایت بر امّت، به دلیل [فرموده او]: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ الخ﴾ (که به اتفاق فریقین دربارۀ علی علیه السّلام نازل گردیده؛ چنانچه در همین کتاب به شرح مفصّل آمده).

«ونظیره فی الأداء والتبلیغ، بدلیل الوحی الوارد علیه یوم إعطاء سورة برائة لغیره، فنزل جبرئیل قال لا یؤدّیها إلاّ أنت أو من هو منک، فاستعادها منه، فأدّاها علیّ رضی الله تعالی عنه فی الموسم.»

یعنی نظیر آن حضرت است در ادای رسالت و تبلیغ دین، به دلیل موضوع سورۀ

ص: 423

برائت و نزول بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله (که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد [و] در موسم حج بر اهل مکه قرائت نماید (چنانچه در همین کتاب ثبت گردید) که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد: ادای رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سورۀ برائت را از ابی بکر گرفت به امر خدای تعالی و به علی علیه السّلام داد که در موسم حج ادا نمود).

«ونظیره فی کونه مولی الأمّة بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.»

و نظیر آن حضرت است در مولای امّت بودن، به دلیل فرمودۀ رسول اکرم صلی الله علیه وآله (در غدیر خم، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده) که هر کس را من اولی به تصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.

«ونظیره فی مماثلة نفسیهما وان نفسه قامت مقام نفسه وان الله تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: ﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ.»

و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی علیه السّلام قائم مقام نفس رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، چنانچه خداوند در آیه مباهله (به اتفاق فریقین، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده)، علی را به منزلۀ نفس آن حضرت قرار داده.

«ونظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله وجواز دخول المسجد جنباً کحال رسول الله صلی الله علیه وآله علی السواء.»(1)

و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد، مثل فتح باب رسول الله صلی الله علیه وآله (که به امرپیغمبر تمام درهای خانه که به مسجد باز بود بسته شد، الاّ در خانۀ پیغمبر و علی) و جواز ورود در مسجد در حال جنابت؛ مانند رسول خداصلی الله علیه وآله.

ص: 424


1- همان، ص411.

(همهمه ای در برادران اهل تسنن پیدا شد. سؤال نمودیم که چه شده آقایان به حرف آمدید).

نواب- اتفاقاً همین جمعه گذشته که به مسجد جهت ادای نماز رفتیم، جناب حافظ در خطبه با نقل احادیثی، این فتح باب مسجد را اختصاص به خلیفه ابوبکر رضی الله عنه دادند. حال که شما فرمودید اختصاص به علی کرم الله وجهه دارد، اسباب تحیر حاضرین گردیده و این گفت و گوها مربوط به این قضیه است. متمنّی است حلّ معمّا فرمایید.

داعی- (رو به جناب حافظ) آیا چنین بیانی فرمودید؟

حافظ- بلی، چون در احادیث صحیحۀ ما وارد است از صحابی ثقه و عدل! ابو هریرة رضی الله عنه که رسول مکرّم صلی الله علیه وآله امر فرمود که تمام درهایی که به مسجد باز بود بستند، مگر در خانۀ ابی بکر رضی الله عنه را که فرمود: ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم.

داعی- لابد به نظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصایص مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام به شمار آمده، حدیثی به وسیلۀ ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه، مانند ابوهریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حبّ و علاقه مفرط که به خلیفه ابی بکر داشتند، آن احادیث را تقویت نمودند؛ چنانچه ابن ابی الحدید در جلد اول و مخصوصاً در صفحه 17 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) این وقایع را مشروحاً نقل نموده و گوید: از جمله احادیث موضوعه، حدیث «سد ابواب است به جز باب ابی بکر».

بدیهی است [که] این حدیث موضوع، در مقابل احادیث صحیحۀ متکاثره ای

ص: 425


1- «وضعت [البکریه] صاحبها أحادیث ... ونحو سدّ الأبواب فانّه کان لعلیّ علیه السّلام فقلبته البکریة إلی أبی بکر...». شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/ 49، خطبه 203، (ومن کلام له علیه السّلام وقد سأله سائل عن أحادیث البدع ...)، فصل فیما وضع الشیعه والبکریه من الأحادیث. و نیز سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص46، باب 2، حدیث فی سد الابواب، ابن جوزی می نویسد: «أمّا قولهم إنّ النبیّ صلی الله علیه وآله أمر بسدّ أبواب المسجد إلا باب أبی بکر فنقول قد أخرج أحمد وترمذی أنّ الواقعه کانت لعلیّ».

است که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که به نحو تواتر و اجماع ثابت آمده، در کتب صحاح معتبرۀ اکابر علمای خودتان، با قید به اینکه از احادیث صحیحه است نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را به مسجد رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر خداوند بست، مگر در خانه علی علیه السّلام را.

نواب- چون این واقعه مورد اختلاف قرار گرفته، جناب حافظ می فرماید از خصایص ابی بکر رضی الله عنه است، عالی جناب می فرمایید از خصایص مولانا علی کرّم الله وجهه می باشد، چنانچه ممکن است، به بعض اسناد از کتب معتبرۀ ما اشاره فرمایید، تا شنوندگان به اسناد جناب حافظ مطابقت نموده، انتخاب احسن نمایند.

به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر در خانه علی (علیه السّلام)

داعی- امام احمد حنبل در صفحه 175 جلد اوّل و صفحه 26 جلد دوم و صفحه 369 جلد چهارم مسند(1)

و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «سنن»(2) و صفحه 13 و 14

ص: 426


1- «عن عبدالله بن الرقیم الکنانی قال: خرجنا إلی المدینة زمن الجمل فلقینا سعد بن مالک بها فقال: امر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ رضی الله عنه». مسند احمد بن حنبل، 1/ 175، مسند سعد بن مالک. و نیز در 2/ 26، مسند ابن عمر به این لفظ آمده است: «عن ابن عمر قال: ... ولقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهن أحب إلیّ من حمر النعم ... وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد». و در 4/ 369، مسند زید بن أرقم به این لفظ آمده است: «عن زید بن أرقم قال: کان لنفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله أبواب شارعة فی المسجد قال: فقال یوماً سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیّ. قال: فتکلّم فی ذلک الناس قال: فقام رسول الله صلی الله علیه وآله فَحَمِدَ الله تعالی وأثنی علیه ثم قال: أمّا بعد، فإنّی أمرت بسدّ هذه الأبواب إلاّ باب علیّ وقال فیه قائلکم وانّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکنّی أمرت بشیء فأتبعته».
2- «حدّثنا عمر بن میمون قال: إنّی لجالس إلی ابن عباس إذ أتاه تسعة رهط، فقالوا: إمّا أن تقوم معنا، وإمّا أن تخلونا یا هؤلاء - وهو یومئذ صحیح قبل أن یعمی - قال: أنا أقوم معکم. فتحدثوا فلا أدری ما قالوا. فجاء وهو ینفض ثوبه وهو یقول: أف وتف یقعون فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال رسول الله صلی الله علیه وآله... و سدّ أبواب المسجد غیر باب علیّ وکان یدخل المسجد وهو جنب...». سنن الکبری، احمد بن شعیب نسائی، 5/ 112 - 113، ح 8409، کتاب الخصائص، باب ذکر قول النبی صلی الله علیه وآله فی علیّ انّ الله لا یخزیه أبداً. و در صفحه 118 همین جلد، ح 8423، آنچه را که احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل کرده آورده است.

«خصائص العلوی» و حاکم نیشابوری در صفحه 117 و 125 جلد سیم «مستدرک»(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 24 و 25 «تذکره»(2)، با بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در صفحه 12 «أسنی المطالب»(3) و ابن حجر مکّی در صفحه 76 صواعق(4) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 12 جلد 7 فتح الباری(5)و طبرانی دراوسط(6) و خطیب بغداد در صفحه 205 جلد 7

ص: 427


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 135، ح 4631، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب علیّ، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. حاکم همان حدیثی که از مسند احمد از زید بن ارقم نقل کردیم، نقل کرده است.
2- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص46، باب 2، حدیث فی سدّ الابواب. ابن جوزی علاوه بر حدیث زید بن أرقم، حدیث زیر را هم نقل کرده است: «عن عمر بن میمون عن ابن عباس قال: أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الاّ باب علی علیه السّلام».
3- أسنی المطالب، شمس الدین محمد جزری شافعی، ص65 - 66 . جزری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: قال عمر بن الخطّاب: لقد أعطی علیّ بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون فی خصلة منهنّ أحبّ إلیّ من أن أعطی حمر النعم. قیل: وما هن؟ قال: ... وسکناه بالمسجد مع رسول الله صلّی الله علیه وسلّم یحلّ له فیه ما یحلّ له ...».
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، باب 9، فصل 2، حدیث الرابع والعشرون. ابن حجر قسمت پایانی حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
5- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 7/ 14، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر. عسقلانی حدیث را این طور نقل می کند: «عن سعد بن أبی وقّاص قال: أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ. أخرجه أحمد والنسائی وأسناده قوی».
6- معجم الاوسط، طبرانی، 4/ 553، ح 3942، احادیث علی بن سعید الرازی. طبرانی این حدیث را نقل می کند: «عن مصعب بن سعد عن أبیه قال: أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ، قالوا: یا رسول الله سددت الأبواب کلّها إلاّ باب علیّ؟ قال: ما أنا سددت أبوابکم ولکنّ الله سدّها».

«تاریخ»(1) خود و ابن کثیر در صفحه 342 جلد هفتم تاریخ(2) خود و متقی هندی در صفحه 408 جلد ششم «کنز العمّال»(3) و هیثمی در صفحه 115 جلد نهم مجمع الزوائد(4) و محبّ الدین طبری در صفحه 192 جلد دوم ریاض(5) [و] ابن ابی الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج(6) و حافظ ابو نعیم در «فضائل الصحابه» و صفحه 153 جلد 4 حلیة الاولیاء(7) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116تاریخ الخلفاء(8) و جمع الجوامع(9) و

ص: 428


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/ 205، ترجمه شماره 3669، شرح حال جعفر بن محمّد العلوی الحسنی. خطیب بغدادی این حدیث را نقل کرده است: «عن جابر بن عبدالله یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: سدّوا الأبواب کلّها الاّ باب علی وأومأ بیده الی باب علی».
2- بدایة والنهایه، ابن کثیر، 7/ 379، وقایع سال 40 هجری، شیء من فضائل امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. حدیث المؤاخاة. ابن کثیر حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
3- کنز العمّال، متقی هندی، 11/ 618، ح 33004 - 33005، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی. متقی هندی بخش پایانی حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
4- مجمع الزوائد، هیثمی،9/ 114 - 115، کتاب المناقب، مناقب علیّ، باب فتح باب الذی فی المسجد. هیثمی بعد از نقل حدیث زید بن أرقم می نویسد: «رواه أحمد وفیه میمون ابو عبدالله، وثّقه ابن حبان وضعّفه جماعة وبقیة رجاله رجال الصحیح».
5- ریاض النضرة، محبّ الدین طبری، 4/ 158، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد الابابه.
6- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید9/ 173، خطبه 154،ذکر الأحادیث والأخبار الواردة فی فضائل علی، حدیث العشرون. ابن ابی الحدید بخشی از حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
7- حلیة الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی،4/ 153، ترجمه شماره 258، شرح حال عمرو بن میمون الأودی. ابو نعیم حدیث را این طور نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: سدّوا أبواب المسجد کلّها الاّ باب علیّ».
8- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص172، تاریخ علی بن أبی طالب. سیوطی علاوه بر حدیث عمر بن الخطّاب، این حدیث را هم نقل کرده است: «أخرج البزّاز عن سعد قال: قال النبیّ علیه الصلاة والسلام لعلیّ: لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک».
9- جمع الجوامع، سیوطی، 4/ 422، ح 12963، السین مع الدال. سیوطی بخش مورد نظر را از حدیث زید بن ارقم نقل کرده است.

«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد اول لئالی المصنوعة»(1)و خطیب خوارزمی در

ص: 429


1- اللآلی المصنوعه، سیوطی، 1/347، کتاب المناقب، مناقب الخلفاء الأربعه. گرچه سیوطی این حدیث را از احادیث ضعاف شمرده است، لکن ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/ 14 - 15. کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر، بیانی دارد که با دقت در آن، نادرستی سخن سیوطی آشکار می شود. ابن حجر می نویسد: (تنبیه). جاء فی سدّ الأبواب التی حول المسجد أحادیث یخالف ظاهرها حدیث الباب [أی حدیث سدّ الأبواب إلاّ باب أبی بکر] منها: حدیث سعد بن أبی وقّاص قال: (أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ) أخرجه أحمد والنسائی وأسناده قوی، وفی روایة للطبرانی فی الاوسط رجالها ثقات من الزیادة >فقالوا یا رسول الله سددت أبوابنا، فقال: ما أنا سددتها ولکنّ الله سدّها« وعن زید بن أرقم قال: »کان لنفر من الصحابة أبواب شارعة فی المسجد، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیّ، فتکلّم ناس فی ذلک فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکن أمرت بشیء فأتبعته«. أخرجه أحمد والنسائی والحاکم ورجاله ثقات، وعن ابن عباس قال: »أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بأبواب المسجد فسدت إلاّ باب علیّ« وفی روایة »وأمر بسدّ الأبواب غیر باب علیّ، فکان یدخل المسجد وهو جنب، لیس له طریق غیره« أخرجهما أحمد والنسائی ورجالهما ثقات. وعن جابر بن سمرة قال: »أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب کلّها غیر باب علیّ فربّما مرّ فیه وهو جنب». أخرجه الطبرانی. وعن ابن عمر قال: «کنّا نقول فی زمن رسول الله صلی الله علیه وآله: رسول الله صلی الله علیه وآله خیر الناس، ثمّ أبابکر، ثمّ عمر، ولقد أعطی علیّ بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله صلی الله علیه وآله ابنته وولدت له، وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد، وأعطاه الرایة یوم خیبر«. أخرجه أحمد وأسناده حسن. وأخرج النسائی من طریق العلاء بن عرار بمهملات قال: »فقلت لابن عمر: أخبرنی عن علیّ وعثمان - فذکر الحدیث وفیه - وأمّا علیّ، فلا تسأل عنه أحداً وانظر إلی منزلته من رسول الله صلی الله علیه وآله قد سدّ أبوابنا فی المسجد وأقر بابه<. و رجاله رجال الصحیح إلاّ العلاء وقد وثّقه یحیی بن معین وغیره وهذه الأحادیث یقوی بعضها بعضاً وکلّ طریق منها صالح للاحتجاج، فضلاً عن مجموعها. وقد أورد ابن الجوزی هذا الحدیث فی الموضوعات، أخرجه من حدیث سعد بن أبی وقّاص وزید بن أرقم وابن عمر مقتصراً علی بعض طرقه عنهم وأعلّه ببعض من تکلّم فیه من رواته، ولیس ذلک بقادح لما ذکرت من کثرة الطرق... علاوه بر این، قسطلانی در ارشاد الساری،8/ 147، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبیّ سدّوا الأبواب إلاّ باب أبی بکر، نیز اسناد این حدیث را صحیح دانسته است. اوّلاً با توجه به کلمات ابن حجر روشن می شود که تضعیف افرادی مانند سیوطی و دیگران ضرری به صحت حدیث یاد شده نمی رساند؛ چه اینکه این حدیث به الفاظ مختلف از طرق گوناگون نقل شده است. همچنان که خود ابن حجر به بعضی از آن طرق اشاره کرد، گرچه ابن حجر در پایان خواسته است میان این دو روایت «سدّوا الأبواب الاّ باب علی - سدّ الأبواب الاّ باب أبی بکر» تعارض ایجاد کرده، سپس با توجیهاتی میان آن دو روایت جمع کند، لکن هر محقق منصفی که به توجیهات ابن حجر بنگرد، در می یابد که توجیهات او مصداق این ضرب المثل معروف است: الغریق یتمسّک بکلّ حشیش، (شخصی که در حال غرق شدن است به هر خار و خاشاکی دست می اندازد تا خود را از غرق شدن نجات دهد.) ثانیاً جدای از سند حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» دقّت در دلالت آن، نادرستی اش را اثبات می کند. افرادی که خواسته اند در مقابل حدیث صحیح «انّ النبی أمر بسدّ الأبواب الاّ باب علی»، این حدیث را در فضیلت ابابکر جعل کنند، به این نکته مهم توجّه نکرده اند که با اندک تأمّل در ظاهر حدیث، ساختگی بودن آن روشن می شود. در اثبات نادرستی این حدیث، توجّه به چند نکته ضروری است: اول - دستور رسول اکرم به بسته شدن تمام درهای منتهی به مسجد بجز در خانه امیرالمؤمنین علیه السّلام، از روی محبت و خویشاوندی نسبت به امیرالمؤمنین نبوده است؛ چنان که در حدیث زید بن ارقم نقل کردیم که رسول اکرم فرمود: «وانّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکن أمرت بشیء فأتبعته.» بلکه این کار پیامبر اکرم بر پایۀ بیان حکمی شرعی بوده است. دوم - بر اساس حکم شرعی بر هیچ کس جایز نیست در حال جنابت وارد مسجد شود، مگر کسانی که به نصّ آیه تطهیر پاک و منزّه اند. و از همین جاست که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «یا علیّ لا یحلّ لأحد ان یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک.» این حدیث را به زودی از ترمذی نقل خواهیم کرد. سوم - در بین فریقین، نازل نشدن آیه تطهیر در شأن ابابکر مورد اجماع است؛ در نتیجه وارد شدن او در حال جنابت به مسجد حرام است. با دقّت در این سه نکته آشکار می گردد که از نظر عقلی محال است که این جمله «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» از رسول اکرم صادر شده باشد؛ چه اینکه از جهت شرعی چون ابابکر طاهر نیست، حرام است با حال جنابت وارد مسجد شود؛ و باز بودن در خانه او به طرف مسجد ملازم با انجام این حرام است، و از آنجا که رسول اکرم به نص آیه تطهیر معصوم است، محال است که حرامی مرتکب شود یا به آن فرمان دهد. در نتیجه وقتی که این حدیث از جهت متن خدشه دار شد - گرچه از جهت سند هم نادرستی آن روشن است - حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب علیّ» صحیح و بدون معارض باقی خواهد ماند.

ص: 430

مناقب(1) و حموینی در فرائد(2) و ابن مغازلی در مناقب(3) و مناوی مصری در کنوز الدقایق و (کنوز الحقایق)(4) سلیمان بلخی حنفی در صفحه 87 «ینابیع المودّة»(5)، باب 17 را اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در صفحه 81 جلد ششم ارشاد الساری(6)

و حلبی در صفحه 374 جلد سوم سیرة الحلبیه(7) و محمد بن طلحه شافعی در

ص: 431


1- مناقب خوارزمی، ص299 - 302، ح 296، فصل 19. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی ذرّ قال: لمّا کان أوّل یوم من البیعة لعثمان ... فاجتمع المهاجرون والأنصار فی المسجد ... إذ جاء أبو الحسن ... قال: فلما بصروا بأبی الحسن علی بن أبی طالب علیه السّلام، سر القوم طراً فانشأ علیّ وهو یقول: ... ثمّ قال: هل تعلمون أنّ أحداً کان یدخل المسجد غیری جنباً؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدکم الله هل تعلمون أنّ أبواب المسجد سدّها وترک بابی؟ قالوا: اللهم نعم».
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/207، ح 162، سمط 1، باب 41. حموینی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عبّاس: انّ رسول الله صلی الله علیه وآله أمر بالأبواب کلّها أن تسدّ إلاّ باب علیّ».
3- مناقب ابن مغازلی، ص256 - 258، ح 304 - 307، حدیث سدّوا الأبواب إلاّ بابه وطرقه. ابن مغازلی حدیثی را که از زید بن ارقم نقل کردیم، با همان الفاظ، به نقل از براء بن عازب می آورد. افزون بر آن، این حدیث را هم نقل می کند: «عن سعد بن أبی وقّاص قال: کانت لعلیّ علیه السّلام مناقب لم یکن لأحد: کان یبیت فی المسجد، وأعطاه الرایة یوم خیبر. وسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ».
4- کنوز الحقایق، مناوی، 1/323، ح 4054، حرف السین. مناوی قسمت مورد نظر را نقل می کند.
5- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/257 - 260، ح 1 - 10، باب 17. قندوزی این حدیث را به الفاظ و طرق مختلف نقل کرده است.
6- ارشاد الساری، قسطلانی، 8/ 147، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر. قسطلانی حدیث را این گونه نقل کرده است: «وقد وقع فی حدیث سعد بن أبی وقّاص عند أحمد والنسائی بأسناد قوی أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ».
7- السیرة الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/346، حجّة الوداع، باب یذکر فیه مدّة مرضه صلی الله علیه وآله وما وقع فیه ووفاته. حلبی بعد از آنکه بعضی از احادیث گذشته را نقل کرده، می نویسد: «فالباب فی قصة ابی بکر رضی الله عنه لیس المراد به حقیقة بل الخوخة وفی قصة علی کرّم الله وجهه المراد به حقیقة (أقول) و ممّا یدلّ علی تقدّم قصّة علیّ کرّم الله وجهه ما روی عنه قال أرسل رسول الله صلی الله علیه وآله إلی أبی بکر أن سدّ بابک قال سمعاً وطاعة فسدّ بابه...». با توجّه به این عبارت و مطالبی که قبلاً بیان شد، ماهیت حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» روشن تر می شود؛ چه اینکه خود اهل تسنّن در اصل قضیه اختلاف دارند. یکی می گوید: تمام درها بسته شد مگر در خانه ابی بکر. دیگری مانند ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در وجه جمع ین این دو حدیث معارض می گوید: مراد از در خانه ابی بکر پنجره است، که عبارت ابن حجر مفصلاً بیان شد. برهان الدین حلبی هم در اینجا به همین مطلب معتقد است و تصریح می کند که در خانه ابابکر هم به دستور رسول اکرم بسته شد. در پایان اشاره به این نکته ضروری است که اگر واقعاً این حدیث از رسول اکرم صادر شده باشد، به چه دلیل عده ای از بزرگان اهل تسنّن، بر خلاف ظاهر حدیث توجیهاتی بیان می کنند؛ چه اینکه ظاهر حدیث «باب ابی بکر» است، حال چرا از ظاهر دست برداشته و «باب ابی بکر» را به «خوخه ِ ابی بکر» تفسیر کرده اند؟! و این نیست جز آنکه با جعل این حدیث با مشکلاتی روبرو شده اند و خواسته اند با این توجیهات از آن مشکلات بکاهند و از طرفی نیز کوشیده اند این فضیلت جعلی را همواره برای ابی بکر حفظ نمایند. ثانیاً چطور می توان به حدیثی اطمینان کرد که جدای از بحث سندی، در متن و دلالت آن هم بین اهل تسنّن اختلاف است؟ در حالی که با دقت در حدیث «أمر النبی بسدّ الأبواب الاّ باب علی» روشن می شود که این حدیث هم از جهت سند و هم از جهت دلالت، جزء احادیث صحیح می باشد. ثالثاً با توجه به اینکه از این دو حدیث یکی باید صحیح باشد - چه اینکه مفهوم هر دو حدیث، حصر است - و هر دو حدیث در مجامع حدیثی اهل تسنّن به عنوان حدیث صحیح نقل شده است، لذا حدیثی ترجیح دارد که از جهت دلالت قوی تر باشد، و با توجه به اختلافاتی که خود اهل تسنّن در دلالت حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» داشتند که به اختصار به آنها اشاره کردیم، آشکار می شود که حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب علی» که علاوه بر صحت سند، هیچ اختلافی در دلالت آن وجود ندارد، ترجیح دارد. شایان ذکر است تمام مطالب بیان شده در صورت اثبات تعارض میان این دو خبر است، در حالی که پرواضح است میان خبر مجعول و صحیح هیچ گونه تعارضی نیست تا نیازی به بیان این گونه مطالب باشد و آنچه یاد شد، به این جهت بود که حدیث مزبور بر طبق مبانی خود اهل تسنّن هم نمی تواند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله صادر شده باشد.

در صفحه 17 «مطالب السؤول»(1) و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل

ص: 432


1- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص84، باب 1، فصل 5. ابن طلحه حدیث ابن عباس را نقل کرده است.

خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علی علیه السّلام را و مخصوصا بعض از اکابر علمای شما برای مزید بینایی فریب خوردگان امویها و بکریون و غیره توضیحات کاملی داده اند؛ مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 «کفایة الطالب»(1) را اختصاص به همین موضوع داده و بعد از نقل احادیث مسند، بیانی دارد به این عنوان که «هذا حدیث عال». آن گاه گوید: چون عده ای از درهای منازل اصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت، لذاامر فرمود تمام درهای منازل را به مسجد مسدود نمودند، الاّ در خانه علی علیه السّلام را باز گذارند به این عبارت که:

«سدّوا الأبواب کلّها إلاّ باب علی بن أبی طالب وأومأ بیده إلی باب علیّ علیه السّلام.»

تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و به دست مبارک اشاره نمود به در خانه علی علیه السّلام.

پس از آن گوید: این اباحه و ورود و توقّف در مسجد در حال جنابت، خصیصه ای بود برای علی علیه السّلام، و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید.

ص: 433


1- «عن ابن عباس انّ النبی صلی الله علیه وآله أمر بسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ بن أبی طالب. قلت: هذا حدیث حسن عال، وانّما أمر النبیّ صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب، وذلک لأنّ أبواب مساکنهم کانت شارعة إلی المسجد، فنهی الله تعالی عن دخول المساجد مع وجود الحیض والجنابة، فعمّ النبیّ صلی الله علیه وآله بالنهی عن الدخول فی المسجد والمکث فیه للجنب والحائض. وخصّ علیّاً بالاباحة فی هذا الموضع وما ذاک دلیل علی إباحته المکروه له، وانّما خصّ بذلک لعلم المصطفی صلی الله علیه وآله بأنّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة وأولاده صلوات الله علیهم، وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾». کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص202، باب 50.

«إنّما خصّ بذلک لعلم المصطفی بانّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة واولاده صلوات الله علیهم وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ...﴾».

ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را به این معنی [و این] خصیصۀ عظمی، برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاست اند؛ چنانچه آیه تطهیر تصریح به این معنی دارد که آن خاندان جلیل، منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.

با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده، جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند [و] اگر دلیلی بر طهارت ابی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبرۀ ما، آن خبر را نقل نمایند. و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین(1) خود اشاره به این معنی نموده اند در باب آنکه جنب حقّ ورود وتوقّف در مسجد ندارد؛ [زیرا] که رسول اکرم فرمود:

«لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد إلاّ أنا وعلیّ.»

(سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی.)

این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علی علیه السّلام را؛ زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود، بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار (محمّد و علی(علیهما السّلام)) هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه

ص: 434


1- گرچه این حدیث را در صحیحین نیافتیم، اما ترمذی در الجامع الصحیح، ص981، ح 3736، کتاب المناقب، باب مناقب علی، حدیث را به این لفظ آورده است: «عن أبی سعید قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ: یا علیّ لا یحلّ لأحد یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک». و نیز بیهقی در السنن الکبری، 7/ 66، کتاب النکاح، باب دخول المسجد جنباً؛ ابو یعلی در مسند، 2/ 311، ح 1042، مسند ابی سعید الخدری، و متقی هندی در کنز العمّال، 11/ 599، ح 32885 از ابی سعید و در صفحه 626 از همین جلد، ح 33051 با اختلاف اندک در الفاظ، از امّ سلمه، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام همین حدیث را نقل کرده اند.

آن حضرت صریحاً می فرماید: «لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد الاّ أنا و علی.»

پس این اخبار، برهان قاطع است (که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند) بر ردّ اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است. و بالقطع والیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد، از خصایص علی علیه السّلام بوده است.

اجازه بدهید برای خاتمۀ عرایضم در این باب، حدیثی از خلیفۀ ثانی، عمر بن الخطّاب به عرضتان برسانم که حاکم در صفحه 125 جلد سیم «مستدرک»(1) و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 56 صفحه 210 «ینابیع المودة»(2) نقلاً از «ذخایر العقبی»(3) امام الحرم از مسندامام احمد بن حنبل(4) و خطیب خوارزمی درصفحه 261 «مناقب»(5) و ابن حجر

ص: 435


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 135، ح 4632، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب علی، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: قال عمر بن الخطّاب: لقد أعطی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی خصلة منها أحبّ إلیّ من أن أعطی حمر النعم. قیل: وما هنّ یا امیرالمؤمنین؟ قال: تزوّجه فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسکناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه وآله یحلّ له فیه ما یحلّ له، والرایة یوم خیبر».
2- ینابیع المودة، قندوزی، 2/ 406، ح 76، باب 59، فصل 3. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: «قال عمر بن الخطّاب لقد أعطی علیّ ثلاث خصال فسئل وما هی؟ قال تزویج النبیّ صلی الله علیه وآله ابنته [له] وسکناه المسجد لا یحلّ لأحد فیه ما یحلّ لعلیّ ...».
3- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص77، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر انّ النبی أمر بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد إلاّ باب علیّ. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ابن عمر قال: لقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال ... زوّجه رسول الله صلی الله علیه وآله ابنته وولدت له وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد وأعطاه الرایة یوم حنین».
4- مسند احمد بن حنبل، 2/ 26، مسند ابن عمر. احمد بن حنبل حدیث را همان گونه که از ذخائر نقل کردیم، آورده است جز اینکه جمله «یوم حنین» در آخر حدیث را «یوم خیبر» نقل کرده است و با توجّه به اینکه ذخائر العقبی حدیث را از مسند احمد نقل کرده، ضبط صحیح همان یوم خیبر خواهد بود.
5- مناقب خوارزمی، ص332، ح 354، فصل 19. خوارزمی حدیث را همانند مستدرک حاکم نقل کرده است.

در صفحه 76 «صواعق»(1) و سیوطی در «تاریخ الخلفاء»(2) و ابن اثیر جزری در «أسنی المطالب»(3) ودیگران نقل نموده اند - به مختصر کم و زیاد در الفاظ - که خلیفه گفت:

«لقد أوتی (علی) ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه النبیّ صلی الله علیه وآله بنته وسدّ الأبواب إلاّ بابه، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلّ له فیه ما یحلّ له، وأعطاه الرایة یوم خیبر.»

(هر آینه به تحقیق عطا شد به علی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو: 1- تزویج نمود پیغمبر به او دختر خود را. 2- و تمام درهای مسجد را بست مگر در خانه او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد [و] حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر. 3- و عطا نمود به او پرچم اسلام را در روز خیبر.)

ص: 436


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ابن حجر حدیث را همانند قندوزی نقل کرده است.
2- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص172، شرح حال علیّ بن أبی طالب، فصل فی الأحادیث الواردة فی فضله. سیوطی حدیث را همانند مستدرک حاکم نقل کرده است.
3- أسنی المطالب، محمد جزری شافعی، ص65 - 66. و نیز ابن ابی شیبه در المصنّف، 7/ 500، ح 36، کتاب الفضائل، فضائل علیّ بن أبی طالب؛ ابن اثیر در اسد الغابه، 3/ 214، شرح حال عبدالله بن عثمان (ابوبکر)؛ سمهودی در وفاء الوفاء، 2/ 475، السنة العاشرة من الهجرة، باب 3، فصل 11؛ متقی هندی در کنز العمّال، 13/ 110، ح 36359، کتاب الفضائل بعد از باب 10، باب فضائل الصحابة، فضائل علیّ؛ هیثمی در مجمع الزوائد، 9/ 120، کتاب المناقب، مناقب علیّ، باب جامع فی مناقبه. هیثمی بعد از نقل حدیث می نویسد: «رواه أحمد و أبو یعلی و رجالهما رجال الصحیح». و ابن کثیر در البدایة و النهایة، 7/ 377، حوادث سال 40 هجری، شیء من فضائل أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب. این حدیث را بعضی از ابن عمر و بعضی از عمر بن الخطّاب با تفاوت اندک و جابه جایی مختصر در الفاظ نقل کرده اند.

گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند. جناب حافظ هم کاملاً روشن شدند.

خوب است برگردیم به گفتار اولیه و بقیۀ بیانات سید شهاب الدین(1) که در آخر تحقیقات خود گوید:

«ومن تتبّع أحواله فی الفضائل المخصوصة وتفحّص أحواله فی الشمائل المنصوصة یعلم أنّه کرّم الله تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی واتی النهایة فی اقتباس أنواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی - انتهی.»

(اگر کسی تتبّع و تفحّص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضایل مخصوصه و شمایل منصوصه شباهت تام با رسول الله صلی الله علیه وآله دارد که غیر از او احدی افتخار [برخورداری از] این خصایص را ندارد.)

این نمونه ای از بیانات و اعتراف علمای خودتان بود راجع به مقامات عالیه و فضایل مخصوصۀ مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السّلام، تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم، بلکه جامعۀ شیعیان - من السلف الی الخلف - بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند. تمام دلایل و براهین ما همان است که مبدأ و اساسش نزد شماها و در کتب معتبرۀ خودتان می باشد.

ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید، روی عادت تبعاً للاسلاف، برای حفظ مقامتان تنها قاضی رفته، رَطب ویابسها به هم بافته، تهمت ها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمایید.

پس از این مقدماتی که ذکر شد، ثابت گردید که علی علیه السّلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسی علیه السّلام بوده. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق به این مقام و افضل از همه دید،

ص: 437


1- توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل، شهاب الدین احمد ایجی شافعی، ص411 و 412 (خطی).

از پروردگار متعال درخواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.

همین قسم هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله چون در میان تمام امّت، از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امّت باشد، لذا از خداوند متعال درخواست نمود همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی، علی را وزیر و شریک من قرار بده.

نواب: قبله صاحب! آیا در این باب اخباری هم رسیده؟

داعی: بلی، علاوه بر اجماع شیعیان، درکتب معتبرۀ خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

نواب: چنان که ممکن است، از آن اخبار برای ما قرائت فرمایید، خیلی ممنون خواهیم شد.

داعی: دعاگو حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد (اشاره به علمای آنها).

حافظ: مانعی ندارد؛ چون نقل حدیث و همچنین استماع آن، عبادت است.

تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود

داعی: ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر

ص: 438


1- مناقب ابن مغازلی، ص328، ح 375، ذیل آیه 96 سورۀ مریم. ابن مغازلی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی واخذ بید علی فصلّی أربع رکعات ثم رفع یده إلی السماء فقال »اللهم سألک موسی بن عمران وانّ محمداً سألک أن تشرح لی صدری و تیسّرلی امری وتحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً من أهلی علیّا أشدد به أزری وأشرکه فی امری« قال ابن عباس: فسمعت منادیاً ینادی: یا أحمد قد أوتیت ما سألک فقال النبی: یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء وادع ربک وسله یعطیک. فرفع علیّ یده الی السماء وهو یقول:»اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعل لی عندک ودّاً» فانزل الله علی نبیّه: ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾ فتلاها النبی صلی الله علیه وآله علی أصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیداً فقال النبی صلی الله علیه وآله ممّ تعجبون؟! ان القرآن أربعة أرباع فربع فینا اهل البیت خاصّة [وربع فی اعدائنا] وربع حلال و حرام و ربع فرائض واحکام والله انزل فی علیّ کرائم القرآن».

«درّالمنثور»(1) و امام اصحاب حدیث، احمد ثعلبی در تفسیر «کشف البیان»(2) و سبط ابن جوزی در«تذکرة خواصّ الامّه»(3) ضمن نزول آیه ولایت و نیز در صفحه 14 نقل می نمایند از ابی ذرّ غفّاری و اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) که گفتند: روزی

ص: 439


1- الدرّالمنثور، جلال الدین سیوطی، 4/ 528، ذیل آیه 29 سوره طه. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی جعفر محمّد بن علی قال: لمّا نزلت ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أهْلِی * هَارُونَ أخِی * اشْدُدْ بِهِ أزْرِی﴾ کان رسول الله صلی الله علیه وآله علی جبل، ثمّ دعا ربّه وقال: (اللهم أشدد أزری بأخی علی) فأجابه إلی ذلک».
2- عن الأعمش عن عبادة بن الربعی، قال: بینا عبدالله بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم إذ أقبل رجل متعمّم بالعمامة فجعل ابن عباس لا یقول، قال رسول الله: إلاّ قال الرجل، قال رسول الله؟ فقال ابن عبّاس: سألتک بالله من أنت؟ قال: فکشف العمامة عن وجهه، وقال: یا أیها الناس من عرفنی فقد عرفنی فقد عرفنی ومن لم یعرفنی فأنا جُندب بن جنادة البدری، أبوذرّ الغفاریّ، سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله بهاتین وإلاّ صمّتا ورأیته بهاتین وإلاّ فعمیتا یقول: علیّ قائد البررة، وقاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله. أما انّی صلّیت مع رسول الله یوماً من الأیّام صلاة الظهر فدخل سائل فی المسجد فلم یعطه أحد، فرفع السائل یده إلی السماء وقال: اللهم اشهد انّی سألت فی مسجد رسول الله فلم یعطنی أحد شیئاً وکان علیّ راکعاً فأومی إلیه بخنصره الیمنی وکان یتختّم فیها فأقبل السائل حتّی أخذ الخاتم من خنصره وذلک بعین النبی صلی الله علیه وآله. فلمّا فرغ النبی من الصلاة فرفع رأسه إلی السماء وقال وقال: »اللهم إنّ أخی موسی سألک، فقال: {رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسّرْ لِی أمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی} الآیة، فأنزلت علیه قرآناً ناطقاً {سَنَشُدّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً} اللهم وأنا محمّد نبیّک وصفیّک، اللهم فاشرح لی صدری ویسّرلی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً أشدد به ظهری«. قال ابوذر: فو الله ما استتمّ رسول الله الکلمة حتی أنزل علیه جبرئیل من عندالله فقال: یا محمّد اقرأ، فقال: وما أقرأ؟ قال: اقرأ {إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ} الی {رَاکِعُونَ}. الکشف والبیان، ثعلبی، 4/ 80 - 81، ذیل آیه 55 سوره مائده. شایان ذکر است جایگاه واقعی این حدیث ذیل همین آیه است که بیان شد، لکن در نسخه چاپی از تفسیر ثعلبی، این حدیث از جایگاه خود خارج و ذیل آیه 57 آورده شده است، در حالی که هیچ ارتباطی با آن آیه ندارد و این، دلیلی روشن بر تحریف است که ظاهراً از سوی محقق یا ناشر صورت گرفته است.
3- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص24، باب 2. سبط ابن الجوزی حدیث را از ثعلبی و به همان الفاظ نقل کرده است. و نیز زرندی حنفی در نظم در السمطین، ص87، سمط 1، قسم 2؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/ 230 - 231، ح 235، ذیل آیه 55 سوره مائده و فخر رازی در تفسیر الکبیر 12/ 26 ذیل آن آیه همین حدیث را از جمله «اما انی صلّیت مع رسول الله یوما ...» به بعد با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

نماز ظهر را در مسجد به جای آوردیم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله حاضر بوده، سائلی برخاست سؤال نمود. احدی به او چیزی نداد. علی علیه السّلام که در رکوع نماز بود، با دست اشاره به انگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد. پیغمبرصلی الله علیه وآله دید آن قضیه را، پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود و عرض کرد:

«اللهم إنّ أخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری ویسّر لی أمری - الآیة إلی قوله - وأشرکه فی أمری، فانزل علیه قرآناً ناطقاً سنشدّ عضدک بأخیک ونجعل لکما سلطاناً فلا یصلون إلیکما.»

یعنی: پروردگارا برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: خدایا گشاده گردان برای من سینۀ مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.

آن گاه عرض کرد:

«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»

یعنی پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینۀ مرا و آسان کن برای من امر وو قرار بده برای من وزیری از اهل من، که آن علی علیه السّلام باشد و قوی گردان به وجود او پشت مرا.

ابی ذر گوید: به خدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ الله وَرَسُولُهُ...﴾ را بر آن حضرت قرائت نمود. انتهی.

معلوم شد دعای پیغمبرصلی الله علیه وآله مستجاب و علی علیه السّلام (مانند هارون برای موسی) به وزارت رسول اکرم صلی الله علیه وآله برقرار گردید.

ص: 440

و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 19 «مطالب السؤول»(1) با شرح مفصّلی اشاره به این معنی می نماید.

و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب «منقبة المطهّرین» و شیخ علی جفری در «کنز البراهین» و امام احمد بن حنبل در «مسند» و سید شهاب الدین در «توضیح الدلایل»(2) و جلال الدین سیوطی در «درّ المنثور» و دیگران از اکابر علمای شما - که به واسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود - در مصنَّفات و مؤلَّفات خود این حدیث را نقل نموده اند. بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امّت) رضوان الله علیه که گفت:

«اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی وبید علیّ بن أبی طالب فصلّی أربع رکعات.»

یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله دست من و علی را گرفت، پس چهار رکعت نماز گزارد. آن گاه دست به سوی آسمان بلند نموده، عرض کرد:

«اللهمّ سألک موسی بن عمران وأنا محمّد أسألک أن تشرح لی صدری وتیسّر لی أمری وتحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً

ص: 441


1- «قوله: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی. اعلم بصّرک الله بخفایا الأسرار و غوامض الحکم أن رسول الله صلی الله علیه وآله لمّا وصف علیّاًعلیه السّلام بکونه منه بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام، فلابدّ فی کشف سرّه من بیان المنزلة التی کانت لهارون من موسی... فظهر انّ منزلة هارون من موسی کونه وزیراً له والوزیر مشتق من أحد معان ثلاثة ... والمعنی الثالث من الأزر وهو الظهر ومنه قوله تعالی عن موسی {أُشدُد بِهِ أَزری}، فیحصل بالوزیر قوّة الأمر واشتداد الظهر کما یقوی البدن ویشتد به، فکان من منزلة هارون من موسی أنّه یشدّ أزره ویعاضده ... وأمّا من کونه شریکه فی أمره، فکان شریکه فی النبوّة علی ما نطق به القرآن الکریم ... فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره. وقد جعل رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاًعلیه السّلام منه بهذه المنزلة وأثبتها له إلاّ النبوّة ... فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهلی عند سفره إلی تبوک وهذه من المعارج الشراف ومدارج الازلاف. فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته». مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص89، باب 1، فصل 5، ایقاظ وتنبیه.
2- توضیح الدلایل، شهاب الدین احمد ایجی شافعی، ص311 و 312 (خطی).

من أهلی علیّاً اشدد به أزری وأشرکه فی أمری.»

پروردگارا موسی بن عمران از تو سؤال نمود (برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوّت و ابلاغ رسالت). من هم که محمد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمایی امر مرا و بازنمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن ابی طالب است. محکم کن به او پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من (که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).

ابن عباس گفت: صدای منادی را شنیدم که گفت:

«یا أحمد قد أوتیت ما سألت یا أحمد.»

به تو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی.

آن گاه رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست علی را گرفت [و] فرمود: دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت درخواست بنما که چیزی به تو عطا فرماید، پس علی دستها را بلند نمود و عرض کرد:

«اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعلنی عندک وداً.»

پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبّت و مودّت را.

پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه (آخر سورۀ مریم) را آورد:

﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾.

«آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند؛ (یعنی محبّت و مودّت آنان را در دلهای مسلمین افکند).»

اصحاب از این قضیه تعجّب نمودند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ممّا تعجبون انّ القرآن أربعة أرباع، فربع فینا أهل البیت خاصّاً وربع حلال وربع حرام و ربع فرائض و أحکام و الله أنزل فی

ص: 442

علی علیه السّلام کرائم القرآن.»

از چه چیز تعجب می کنید. قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است. به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید، انتهی.

شیخ: بر فرض صحت، حدیث اختصاص به علی کرّم الله وجهه ندارد، بلکه همین حدیث دربارۀ دو خلیفه عظیم الشأن، ابوبکر و عمر رضی الله عنهما صادر گردیده؛ چنانچه قزعۀ بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول الله فرمود: ابوبکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی؟؟

داعی: اگر آقایان قدری فکر می نمودید و به رجال روات مراجعه می نمودید، خود را به زحمت نمی انداختید که گاهی به قول آمُدی و گاهی به قول قزعۀ کذّاب جعّال استشهاد نمایید و حال آنکه اکابر علمای خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند؛ مخصوصاً علامۀ ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)

در ترجمۀ حالات قزعة بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید: «هذا کذب». پس وقتی قزعه مردود علمای خودتان گردید، حدیثی هم که از او نقل گردید مردود می باشد.

بر فرض تسلیم آقایان مطابقت کنید روایت قزعه را با سلسله روایاتی که ما نقل نمودیم

ص: 443


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 5/ 472، ترجمه شماره 6900، شرح حال قزعة بن سوید. ذهبی می نویسد: «قال البخاری لیس بذلک القوی. قال أحمد مضطرب الحدیث. قال النسائی ضعیف. وقال أبو حاتم لا یحتجّ به». (بخاری می گوید: قوی نیست. احمد می گوید: حدیثش مضطرب است. نسائی می گوید: ضعیف است.) سپس در همین جلد، صفحه 207، ترجمه شماره 6015، شرح حال عمار بن هارون می نویسد: «حدّثنا عمّار بن هارون المستملی، حدّثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس... وزاد فیه: أبوبکر وعمر منّی بمنزلة هارون من موسی. قلت: هذا کذب»

از اکابر علمای خودتان، گذشته از جمیع علمای شیعه که به نحو تواتر مسلّم نقل نموده اند، آن گاه منصفانه قضاوت کنید که کدام یک از این دو حدیث قابل قبول است.

«سخن که به اینجا رسید، به ساعتها نظر کرده، گفتند: ما خیلی سرگرم صحبت شدیم و از خود غافل. مدّتی است شب از نصف گذشته، خوب است بقیه حرفها در همین موضوع بماند برای فردا شب، برخاستند شب به خیر گفته، به سلامت تشریف بردند.»

ص: 444

جلسه پنجم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· حدیث منزلت

· حدیث یوم الدار

· تصریح به خلافت علی علیه السّلام

· علی با حق و با قرآن است

· تهمت هایی بر شیعه

· مطاعن ابو هریره

· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر

· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه

· آیه مودّت

· حدیث طیر

· آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد

· آیه غار فضیلت نیست

ص: 445

ص: 446

جلسۀ پنجم ( لیله سه شنبه 27 رجب ه- 1345 )

اشاره

«اوّل شب، آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ: امروز مدّتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم. بالأخره به این نتیجه رسیدم که شما ماشاءالله بسیار طلیق اللسان هستید. علاوه بر آنکه سحر بیان دارید، می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد، برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث به منزلۀ، اثبات خلافت بلافصل علی کرّم الله وجهه بوده است. و حال آنکه این حدیث جنبۀ خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.

کلمه منزلة افاده عموم می کند

داعی: اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند، تعجّبی نداشت، ولی ازمثل شما خیلی تعجّب است. با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید، چرا چنین بیانی می نمایید و حال آنکه خود می دانید، استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفۀ اهل لسان در هر مورد، دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف

ص: 447

بالخصوص، کلمۀ منزلة مضاف به سوی عَلَم، بالقطع و الیقین افاده عموم می کند به دلیل صحّت استثناء از آنکه «الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» باشد که استثنای متصل است.

علاوه بر این می دانید که اصولیّین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف، افادۀ عموم می کند، خصوصاً زمانی که محلّی به الف و لام باشد. پس لفظ منزلة - که در کلام آن حضرت، مضاف به سوی عَلَم است - مفید عموم می باشد.

گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند، ولی علمای بزرگ و کمّلین از اکابر اصولیین بر عقیدۀ ما هستند که مفرد مضاف به معرفه - بنابر اصح - برای عموم است و در این حکم فرق نیست بین آنکه معرفه عَلَم باشد یا ضمیر و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست، بلکه صحّت استثناء کافی در عموم است.

پس بنابراین «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» دلالت بر عموم می کند و جمله «لا نبیّ بعدی» حمل بر معنی است که «الاّ النبوّة» باشد و قاعدۀ حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمولٌ بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء، نظماً و نثراً، شایع است.

حافظ: گمان می کنم اگر جناب عالی قدری دقیق شوید، متوجّه خواهید شد که «أنه لا نبیّ بعدی» جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد. گذشته از اینها خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا؟

داعی: بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود. اگر قدری تفکّر در جملات اوّلیه بنمایید، جواب جملۀ خبریه عرض شد.

و اما اینکه فرمودید چرا حمل بر معنی نموده و به لفظ ظاهر ادای حقیقت ننمودند، خودتان بهتر می دانید و عمداً سهو می کنید؛ چه آنکه در نظر علمای علم بیان شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغاء و فصحاء شواهد بسیاری موجود است که شما خود داناتر به آنها هستید.

علاوه، ما وقتی احتیاج به تحقیق داریم که در اخبار کلمه نبوّت نیامده باشد و حال آنکه مکرّر آن حضرت با کلمه نبوّت، اثبات این مقام را از برای علی علیه السّلام نمودند و

ص: 448

گاهی جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، با حذف کلمه نبوّت، اظهار مرام نمودند.

در بعضی اوقات با جمله «أنّه لا نبیّ بعدی» و حذف کلمه نبوّت و گاهی با بیان ظاهر کلمه «الاّ النبوّة» اثبات حقیقت نمودند.

چنان چه علمای بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند؛ برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّت تمام شود.

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 70«کفایة الطالب»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب شش «ینابیع المودّة».(2)

و ابن کثیر در «تاریخ» خود(3)از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در صفحه 12 «تذکره»(4) از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل در «مناقب»(5) و ابو عبدالرحمان احمد بن شعیب نسائی (که از ارباب صحاح ستّه است) در «خصائص العلوی»(6) چهار حدیث به اسناد خود از سعد بن ابی وقّاص و عایشه ازپدرش و خطیب خوارزمی در «مناقب»(7)از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة».

(آیا راضی نیستی اینکه باشی نزد من به منزلت هارون از موسی مگر نبوّت و پیغمبری را.)

ص: 449


1- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص284، باب 70.
2- ینابیع المودة، قندوزی، 1/160، ح 32، باب 6. گرچه در متن کتاب، این حدیث به لفظ لا نبیّ بعدی نقل شده، محقّق این کتاب در پاورقی آورده است: وفی المصدر: الاّ النبوّة.
3- البدایة و النهایه، ابن کثیر، 7/ 377، حوادث سال 40 هجری، حدیث المؤاخاة.
4- تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص28، باب 2، حدیث فی اخبار رسول الله لعلیّ علیه السّلام.
5- فضائل الصحابه، أحمد بن حنبل، 2/ 592، ح 1006، باب فضائل علیّ. ومسند، 1/ 170، مسند سعد بن أبی وقّاص.
6- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص83، منزلة علیّ بن أبی طالب من النبیّ.
7- مناقب خوارزمی، ص109، ح 116، فصل 9.

و میر سیّد علی همدانی در مودّة ششم از «مودّة القربی»(1) حدیثی از انس بن مالک نقل می کند (که شب گذشته، تمام حدیث را عرض کردم). در آخر آن حدیث می فرماید:

«ولو کان بعدی نبیّ لکان علیٌّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»

گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوّت است، نه عدم نبوّت.

و به این حدیث معتبر ثابت است همان قسمی که موسی کلیم الله علیه السّلام در غیبت چهل روزه، امر امّت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود، خلیفه و وصیّ خود قرار داد تا امر نبوّت در فقدان او مختل نگردد،پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است، به طریق اولی باید مردم جاهل را به خودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را به دست جهّال ندهد، تا هر کس به میل خود در او تصرفات نماید؛ یکی به رأی و قیاس عمل نماید، دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت به دست راهزنان افتاده، یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.

فلذا در این حدیث شریف می فرماید: علی ازمن به منزلت هارون است از موسی؛ یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله، افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و امّت و تعیین مقام وزارت و خلافت است؛ یعنی همان قسمی که هارون را موسی در غیبت خود خلیفه قرار داد، علی علیه السّلام هم در غیبت من، خلیفۀ من است.

حافظ: آنچه در عظمت این حدیث فرمودید، بالاتر از آن است که تصوّر شود، ولی گمان می کنم اگر قدری تفکّر فرمایید، تصدیق نمایید [که] عمومیتی در این

ص: 450


1- «عن أنس رفعه: انّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً واخترت ابن عمّی وصیّی یشدّ [به] عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری، ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی». مودّة القربی، سیّد علی همدانی، مودّة 6 (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/288، ح 823، باب 56).

حدیث نیست؛ چون فقط اختصاص به غزوه تبوک دارد که برای مدّت معینی رسول خدا صلّی الله علیه وسلّم سیّدنا علی کرّم الله وجهه را خلیفه خود قرار داد.

حديث منزلة در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده

داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوۀ تبوک آمده بود، در صورتی که جملات این حدیث، در دفعات متعدّده و مراکز مختلفه از لسان دُرَر بار پیغمبر باعظمت شنیده شده، که از جمله در مؤاخات اوّل که در مکه معظمه بین مهاجر و انصار، ایجاد برادری نمود و مرتبۀ دوم در مدینۀ منوّره که علی علیه السّلام را به برادری برگزید فرمود:

«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

حافظ: بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام، حدیث منزلة در غزوۀ تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد. پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب، این کلمات را فرمود. گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.

داعی: خیر اشتباه ننمودم، بلکه یقین دارم علاوه بر اتفاق علمای شیعه، در بسیاری از کتب معتبرۀ علمای خودتان نقل گردیده؛ از جمله مسعودی (مقبول القول فریقین) در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(1) و حلبی درصفحه 26 و 120 جلد دوم «سیرۀ الحلبیه»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 19 «خصائص العلوی»(3)

ص: 451


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/ 425، ذکر خلافة أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم الله وجهه، فضائله. مسعودی می نویسد: قال المسعودی: والأشیاء التی استحقّ بها أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله الفضل هی: ... وکّل ذلک لعلیّ علیه السّلام منه النصیب الأوفر والحظّ الأکبر إلی ما ینفرد به من قول رسول الله صلی الله علیه وآله حین آخی بین أصحابه «أنت أخی» وهو صلی الله علیه وآله لا ضدّ له ولاندّ وقوله صلوات الله علیه: »أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».
2- سیرة الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/ 132، غزوة تبوک.
3- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص76 - 87، منزلة علیّ بن أبی طالب کرّم الله وجهه من النبیّ صلی الله علیه وآله.

و سبط ابن جوزی در صفحه 13 و 14 «تذکره»(1) و سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّة»(2) از مسندامام احمد حنبل و عبدالله بن احمد در «زوائد مسند» و خوارزمی در «مناقب»(3) این حدیث رانقل نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاة که

ص: 452


1- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص29، باب 2. سبط ابن الجوزی این حدیث را نقل می کند: «عن مجدوح بن زید الباهلی قال: آخی رسول الله بین المهاجرین والأنصار، فبکی علیّ فقال رسول الله: ما یبکیک؟ فقال: لم تؤاخ بینی وبین أحد. فقال: إنّما أدخرتک لنفسی، ثمّ قال لعلیّ: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی»
2- ینابیع المودّة، 1/ 177، ح 1، باب 9. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «أحمد فی مسنده بسنده عن زید بن أبی أوفی قال: لمّا آخی رسول الله صلی الله علیه وآله بین أصحابه فقال علیّ: یا رسول الله آخیت بین أصحابک ولم تؤاخ بینی وبین أحد. فقال: والّذی بعثنی بالحقّ نبیّاً ما أخرتک إلاّ لنفسی فأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی وأنت أخی ووارثی».
3- مناقب خوارزمی، ص150 - 152، ح 178، فصل 14. خوارزمی این حدیث را نقل می کند: «عن یزید بن أبی أوفی قال: دخلت علی رسول الله مسجده فقال: أین فلان أین فلان؟ ... ثم قال: ... وانی أصطفی منکم من أحبّ أن یصطفی ومؤاخ بینکم کما آخی الله بین الملائکة ... فقال له علیّ: لقد ذهب روحی وانقطع ظهری حین رأیتک فعلت بأصحابک ما فعلت غیری. فإن کان هذا من سخط علیّ فلک العتبی والکرامة، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: والّذی بعثنی بالحقّ ما أخرتک إلاّ لنفسی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی وأنت أخی ووارثی...». حدیث منزلة غیر از تبوک، حداقل در ده مورد دیگر ذکر شده است: اوّل: در مؤاخاة طبرانی در معجم الکبیر، 5/ 221 - ح 5146، احادیث زید بن أبی أوفی الأسلمی؛ متقی هندی در کنز العمّال، 9/ 170، ح 25555، کتاب الصحبه، باب فی فضلها؛ سیوطی در الدّر المنثور، 4/ 669، ذیل آیه 75 سوره حج؛ ابن حبان در الثقات، 1/ 141 - 142، السنة الاولی من الهجرة، ذکر قدوم النبی المدینة؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 21/ 415، ترجمه شماره 2599، شرح حال سلمان بن الاسلام ابو عبدالله الفارسی؛ حدیث منزلۀ را در مؤاخاۀ و به همان لفظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم، با مختصر جابجایی در الفاظ از ابن أبی أوفی نقل کرده اند. شایان ذکر است که حدیث مؤاخاة از کسانی مانند: مجدوح بن زید الذهلی و عبدالله بن عباس و أنس بن مالک و عمر بن الخطّاب و یعلی بن مرّة نیز نقل شده است. دوم: در هنگام ولادت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام «عن علیّ بن الحسین علیه السّلام قال: حدّثتنی أسماء بنت عمیس قالت: قبّلت جدّتک فاطمة بالحسن والحسین. فلمّا ولد الحسن جاءنی النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: یا اسماء هاتی ابنی ... ثم قال لعلیّ: أیّ شیء سمّیت ابنی؟ قال: ما کنت لأسبقک باسمه یا رسول الله کنت أحبّ أن أسمّیه - حربا - فقال النبیّ صلی الله علیه وآله: ولا أنا أیضاً أسبق باسمه ربّی عزّوجلّ فهبط جبرئیل صلی الله علیه وآله فقال: السلام علیک یا محمّد. العلیّ الأعلی یقرئک السلام ویقول: علیّ منک بمنزلة هارون من موسی ولا نبیّ بعدک. سم ابنک هذا باسم - ابن هارون - ..». این حدیث را خوارزمی در مقتل الحسین، 1/ 136، ح 2، فصل 6. و محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص120، قسم 1، ذکر آن تسمیتهما الحسن والحسین کانتا بأمر الله. و قندوزی در ینابیع المودّة، 2/ 200، ح 579، باب 56، فضائل الحسنین نقل کرده اند. سوم: روز فتح خیبر «عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یوم فتحت خیبر: لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم، لقلت فیک الیوم مقالاً لا تمرّ علی ملاء من المسلمین، إلاّ أخذوا من تراب رجلیک وفضل طهورک، یستشفون به، ولکن حسبک أن تکون منّی وأنا منک، ترثنی و أرثک وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ...». این حدیث را خوارزمی در مناقب، ص129، ح143، فصل 13؛ گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص264، اواخر باب 62 و قندوزی در ینابیع المودّة، 1/ 200، ح 2، باب 13، با همین الفاظ نقل کرده اند. چهارم: حدیث منزلة در هنگام نهی رسول اکرم از خوابیدن در مسجد «عن جابر بن عبدالله الأنصاری قال: جائنا رسول الله صلی الله علیه وآله ونحن مضطجعون فی المسجد وفی یده عسیب رطب فضربنا وقال: أترقدون فی المسجد، أنّه لا یرقد فیه أحد، فأجفلنا وأجفل معنا علیّ بن أبی طالب، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: تعال یا علیّ أنّه یحلّ لک فی المسجد ما یحلّ لی. یا علیّ ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة ...». تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، 42/ 139، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب. پنجم: حدیث منزلة در ذیل حدیث سدّ الأبواب «عن حذیفة بن أسید الغفاری قال: لمّا قدم اصحاب النبیّ صلی الله علیه وآله المدینة لم یکن لهم بیوت یبیتون فیها، فکانوا یبیتون فی المسجد، فقال لهم النبیّ صلی الله علیه وآله: لا تبیتوا فی المسجد فتحتلموا. ثمّ انّ القوم بنوا بیوتاً حول المسجد وجعلوا أبوابها إلی المسجد وانّ النبیّ صلی الله علیه وآله بعث إلیهم معاذ بن جبل فنادی ابابکر فقال: إنّ رسول الله یأمرک ان تخرج من المسجد فقال: سمعاً وطاعة فسدّ بابه وخرج من المسجد، ثم ارسل إلی عمر، فقال: ان رسول الله صلی الله علیه وآله یأمرک ان تسدّ بابک الّذی فی المسجد وتخرج منه، فقال: سمعاً وطاعة لله ولرسوله ... وعلیّ علی ذلک یتردّد لا یدری أهو فیمن یُقیم أو فیمن یخرج وکان النبیّ صلی الله علیه وآله قد بنا له بیتاً فی المسجد بین أبیاته. فقال له النبیّ صلی الله علیه وآله اسکن طاهراً مطهّراً. فبلغ حمزة قول النبیّ صلی الله علیه وآله لعلیّ فقال: یا محمّد تخرجنا وتمسک غلمان بنی عبدالمطّلب؟ فقال له نبیّ الله: لا، لو کان الأمر لی، ما جعلت من دونکم من أحد، والله ما أعطاه ایّاه إلاّ الله وانک لعلی خیر من الله ورسوله أبشر فبشّره النبیّ صلی الله علیه وآله ... فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه وآله فقام خطیباً فقال: إنّ رجالاً یجدون فی أنفسهم فی أنّی أسکنت علیّاً فی المسجد. والله ما أخرجتهم ولا أسکنته. إنّ الله عزّوجلّ أوحی إلی موسی وأخیه ﴿أن تَبَوّءَا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتاً وَاجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَأقِیمُوا الصّلاَةَ﴾ وأمر موسی أن لا یسکن مسجده ولا ینکح فیه ولا یدخله إلاّ هارون وذرّیّته وانّ علیّاً منّی بمنزلة هارون من موسی ...». مناقب ابن مغازلی، ص254 - 255، ح 303، حدیث سدّ الأبواب. ششم: حدیث منزلة در حالی که رسول اکرم بر علی تکیه فرموده بود «عن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطّاب کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب، فانّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی علیّ ثلاث خصال لأن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ ممّا طلعت علیه الشمس، کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله والنبی صلی الله علیه وآله متّکیء علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه، ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً، ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی ویبغضک». کنز العمّال، متقی هندی، 13/ 122، ح 36392، کتاب الفضائل، بعد از باب 10 فضائل علی؛ ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص58، قسم 1، باب فی ذکر امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر أنّه علیه السّلام أوّل من أسلم، این حدیث را نقل کرده اند. هفتم: حدیث منزلة در خانه أمّ سلمه «عن النبیّ صلی الله علیه وآله أنّه قال لأمّ سلمة: یا أمّ سلمة انّ علیّاً لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی». تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، 42/ 169، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ و فرائد السمطین، حموینی، 1/ 150، ح 113، سمط 1، باب 29؛ و کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص168، باب 37؛ و معجم الکبیر، طبرانی، 12/ 15، ح 12341، احادیث حبیب بن أبی ثابت، عن سعید بن جبیر و کنز العمال، متقی هندی، 11/ 607، ح 32936، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ. و مناقب خوارزمی، ص142، ح 163، فصل 14، این حدیث را نقل کرده اند. هشتم: حدیث منزلت در قضیه دختر حمزه خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص88، ذکر النبی علی منی و انا منه، الاختلاف علی ابی اسحاق فی هذا الحدیث. نهم: حدیث منزلت در غدیر خم «... ولما رجع النبی صلی الله علیه وآله من مکّة، شرّفها الله تعالی عام حجّة الوداع، ووصل إلی هذا المکان وآخی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: علیّ منّی کهارون من موسی، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه...». وفیات الاعیان، ابن خلّکان 5/ 230 - 231، ترجمه شماره 728، شرح حال المستنصر العبیدی. دهم: حدیث منزلت در کلام رسول الله با عقیل «عن عقیل بن أبی طالب عن رسول الله صلی الله علیه وآله أنّه قال: ... یا عقیل والله انّی لأحبّک لخصلتین، لقرابتک ولحبّ أبی طالب ایّاک - وکان أحبّهم إلی أبی طالب - وأمّا أنت یا جعفر، فانّک خلقک یشبه خلقی وأنت یا علیّ فأنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی». ابن عساکر در تاریخ دمشق، 41/ 18، ترجمه شماره 4735. شرح حال عقیل بن أبی طالب؛ و کنز العمّال، متقی هندی، 11/ 740، ح 33616، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3، فضائل عقیل بن أبی طالب این حدیث را نقل کرده اند.

ص: 453

ص: 454

اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.

پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبۀ خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوۀ تبوک بوده.

حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبۀ عمومی تلقی نموده و علی را به عنوان خلافت شناخته، مع ذلک، بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را به عنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را به گوساله پرستیدن

داعی: برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم، ولی بهترین برهان

ص: 455

که مناسب مقام است، همانا قضیۀ جناب هارون است که حضرت موسی کلیم الله به صراحت آیات قرآن مجید، جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. بنی اسرائیل را جمع نمود (که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند) و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد. آن گاه به کوه طور به مهمانی پروردگار رفت. هوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری بر پا شد. انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید. سامری گوسالۀ طلا را جلوه داده، بنی اسرائیل فوج فوج،هارون خلیفة ثابت الخلافة حضرت موسی را گذارده، اطراف سامری حقّه باز را گرفته، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: هارون در غیاب من خلیفۀ من است، اطاعت امر او را نموده، مخالفتش ننمایید - به اغوای سامری، گوساله پرست شدند.

هر چند جناب هارون نالید و آن را منع از آن عمل شنیع نمود، گوش نداده، بلکه در صدد قتلش بر آمدند؛ چنانچه آیه 149 سوره 7 (اعراف) صراحت دارد که جناب هارون به برادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾؛ یعنی آنها مرا خوار و زبون داشتند. (وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم) نزدیک بود مرا به قتل رسانند.

شما را به خدا آقایان قدری از تعصّب خارج [شوید] و انصاف دهید که آیا این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از اوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفۀ منصوص او جناب هارون و به اغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن،دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوسالۀ ساختۀ او می باشد؟!

آیا عملیات جهّال و هوی پرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند،هرگز او را تنها نمی گذاردند و به دنبال سامری و گوسالۀ او نمی رفتند؟

قطعاً خودتان می دانید که مطلب بر خلاف این است. جناب هارون به حکم قرآن مجید، خلیفۀ منصوص حضرت موسی بود. بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود

ص: 456

آن حضرت دربارۀ او شنیده بودند. منتها بعد از غیبت حضرت موسی، فرصت دست سامری بازیگر افتاد، گوسالۀ طلا را ساخته، عالماً عامداً بنی اسرائیل را اغوا نمود. آنها هم با علم به اینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد، روی نفهمی یا مقاصد دیگر، در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند؟!

مطابقت حالات امیرالمؤمنين (علیه السّلام) باهارون (علیه السّلام)

همچنین بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله همان مردمی که مکرّر از آن حضرت صراحة و کنایة شنیده بودند علی علیه السّلام خلیفۀ من می باشد، همان قسمی که جناب هارون خلیفۀ موسی بود، علی را رها نموده روی هوای نفس و حبّ جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت به شخص علی علیه السّلام داشتند، تشکیلات مخصوصی دادند؛ چنانچه امام غزالی در اوّل مقاله چهارم «سرّ العالمین»(1) اشاره به این معنی نموده وصریحاً می نویسد: حق را پشت سر انداخته، برگشتند به جهالت اولیه.

به همین جهت، شباهت تام بین هارون و امیرالمؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورّخین خودتان؛ مانند ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در صفحه 14 جلد اوّل «الإمامة والسیاسة»(2) قضیۀ سقیفه را مفصّلاً

ص: 457


1- سرّ العالمین، غزالی، ص21، باب فی المقالة الرابعة. غزالی می نویسد: «... لکن أسفرت الحجة وجهها وأجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خمّ بإتفاق الجمیع وهو یقول صلی الله علیه وآله: »من کنت مولاه فعلیّ مولاه«. فقال عمر: بخٍ بخٍ لک یا أبا الحسن، لقد أصبحت مولای ومولی کلّ مؤمن ومؤمنة. فهذا تسلیم ورضی وتحکیم. ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود البنود وخفقان الهوی فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار سقاهم کأس الهوی، فعادوا إلی الخلاف الأوّل، فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلاً فبئس ما یشترون».
2- «ثمّ قال عمر، فمشی معه جماعة حتی أتوا باب فاطمة فدّقوا الباب: فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت، یا رسول الله! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافه. فلمّا سمع القوم صوتها وبکائها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً فمضوا به إلی أبی بکر، فقالوا له: بایع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً والله الذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک... فلحق علیّ بقبر رسول الله صلی الله علیه وآله یصیح ویبکی وینادی: یابن أُمّ إنَّ القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی...». الامامة والسیاسیة، ابن قتیبه، 1/20، کیف کانت بیعة علیّ بن أبی طالب.

می نویسد، تا آنجا که گوید: وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را به مسجد آوردند و گفتند: بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم، خود را به قبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون به موسی نقل نموده که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾.

کانّه یک جهت آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله علی را در این حدیث شبیه به هارون می نماید، آن است که برساند به امّت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب هارون نمودند، بعد از وفات من با علی می نمایند.

لذا علی علیه السّلام هم برای اثبات این معنی، وقتی فشار امّت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند، خطاب به قبر مبارک، پیغمبر همان آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون به موسی خبر داده.

(اهل مجلس سرها به زیر انداخته، با حالت بهت، دقایقی با سکوت گذشت.)

نواب: قبله صاحب! اگر خلافت علیّ بن ابی طالب کرّم الله وجهه ثابت بوده، چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده وصریحاً به نام خلافت، آن جناب را معرّفی ننموده که بفرماید: علی خلیفۀ من است، تا راه عذری نماند.

داعی: عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به هر دو جهت بیان حقیقت نموده؛ چنان که احادیث صریحۀ به خلافت، در کتب معتبرۀ خودتان هم بسیار ثبت است، و لکن این نوع از کنایات، لطافتش از صراحت بیشتر است و اهل ادب می دانند که «الکنایة أبلغ من التصریح»، آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.

نواب: ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمایید در کتب علمای ما

ص: 458

می باشد راجع به امر خلافت، اگر حاضر دارید، ما را مستفیض فرمایید، تا کشف حقیقت شود؛ زیرا مکرّر به ما گفته اند ابداً حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد، وجود ندارد.

داعی: احادیث مصرّحه به نام خلافت مولانا امیرالمؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است، ولی به اقتضای وقت مجلس، به بعض ازآنها که در حافظه خود حاضر دارم، اشاره می نمایم.

حديث الدار يوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )علی(علیه السّلام) را به خلافت

اهمّ از همۀ احادیث، حدیث الدار است، از جهت آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نبوّت خود را ظاهر ساخت، به خلافت علی علیه السّلام هم صراحت فرمود؛چنانچه امام احمد بن حنبل (رئیس الحنابله) در صفحه 111 و 159 و 333 از جزء اوّل «مسند»(1) و امام ثعلبی در «تفسیر»(2) آیه انذار و صدر الأئمه موفّق بن احمد خوارزمی در

ص: 459


1- مسند احمد بن حنبل، 1/ 111، مسند علی بن أبی طالب. احمد بن حنبل، حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن علیّ رضی الله عنه قال: لمّا نزلت هذه الآیة ﴿وَأنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ قال: جمع النبیّ صلّی الله علیه وسلّم من أهل بیته، فاجتمع ثلاثون فأکلوا وشربوا قال: فقال لهم: من یضمن عنّی دینی و مواعیدی و یکون معی فی الجنّة و یکون خلیفتی فی أهلی فقال رجل لم یسمه شریک یا رسول الله أنت کنت بحراً من یقوم بهذا قال: ثم قال الآخر. قال: فعرض ذلک علی أهل بیته فقال علیّ رضی الله عنه أنا». و در صفحه 159 از همین جلد حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن علیّ رضی الله عنه قال: جمع رسول الله صلی الله علیه وآله أو دعا رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبدالمطّلب فیهم رهط کلّهم یأکل الجذعة و یشرب الفرق. قال: فصنع لهم مدّاً من طعام فأکلوا حتّی شبعوا قال بقی الطعام کما هو کأنّه لم یمس، ثمّ دعا بغمر فشربوا حتی رووا وبقی الشراب کأنّه لم یمس أو لم یشرب. فقال: یا بنی عبدالمطّلب إنّی بعثت لکم خاصّة وإلی الناس بعامّة وقد رأیتم من هذه الآیة ما رأیتم فأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی. قال: فلم یقم إلیه أحد. قال: فقمت إلیه وکنت أصغرالقوم. قال: فقال: اجلس. قال ثلاث مرات کلّ ذلک أقوم إلیه فیقول لی اجلس، حتّی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی».
2- الکشف والبیان، ثعلبی، 7/ 182، ذیل آیه 214 سوره شعراء. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: «عن البراء قال: لمّا نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ جمع رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبدالمطّلب وهم یومئذ أربعون رجلاً الرجل منهم یأکل المسنّة ویشرب العس، فأمر علیّاً برجل شاة فأدمها ثمّ قال: ادنوا باسم الله فدنا القوم عشرة عشرة فأکلوا حتّی صدروا، ثمّ دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة ثمّ قال لهم: اشربوا باسم الله، فشرب القوم حتّی رووا فبدرهم أبولهب فقال: هذا ما یسحرکم به الرجل، فسکت النبیّ صلی الله علیه وآله یومئذ فلم یتکلّم. ثمّ دعاهم من الغد علی مثل ذلک من الطعام والشراب ثمّ أنذرهم رسول الله فقال صلی الله علیه وآله: یا بنی عبدالمطّلب إنّی أنا النذیر إلیکم من الله سبحانه والبشیر لما یجیء به أحد منکم جئتکم بالدنیا والآخرة، فأسلموا وأطیعونی تهتدوا ومن یؤاخینی ویؤازرنی ویکون ولیِی ووصیّی بعدی وخلیفتی فی أهلی ویقضی دینی؟ فسکت القوم وأعاد ذلک ثلاثاً کلّ ذلک یسکت القوم ویقول علیّ: أنا. فقال: «أنت». فقام القوم وهم یقولون لأبی طالب: أطع ابنک، فقد اُمّر علیک».

«مناقب»(1) و محمد بن جریر طبری در «تفسیر»(2) [خود ذیل] آیه و در صفحه 217جزء دوم

ص: 460


1- مناقب خوارزمی، ص7 - 8، مقدمه مؤلف. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: «یوم أمره سبحانه بإنذار الأقربین من عشیرته، فدعی الأقربین إلی داره فخاطبهم بقوله: والله الّذی لا إله إلاّ هو انّی رسول الله إلیکم خاصّة وإلی الناس عامّة ... فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم، فأحجم القوم عنها جمیعاً وقلت وانّی لأحدثهم سناً وأرمصهم عیناً ... أنا یا نبیّ الله ... فأخذ برقبتی، ثمّ قال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم».
2- جامع البیان، محمد بن جریر طبری، 1/ 148، ح 20374، ذیل أیه 214 سوره شعراء. طبری این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن أبی طالب: لمّا نزلت هذه الآیة علی رسول الله صلی الله علیه وآله ﴿وَأنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ﴾ دعانی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال لی: »یا علیّ إنّ الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین« قال: »فضقت بذلک ذرعاً، وعرفت انّی متی ما أنادهم بهذا الأمر أر منهم ما أکره، فصمت حتّی جاء جبرائیل فقال: یا محمّد! انک الاّ تفعل ما تؤمر به یعذّبک ربّک. فاصنع لنا صاعاً من طعام واجعل علیه رجل شاة واملاء لنا عُسّاً من لبن، ثم اجمع لی بنی عبدالمطّلب حتّی أکلّمهم وأبلغهم ما أمرت به، ففعلت ما أمرنی به ثمّ دعوتهم له وهم یومئذ أربعون رجلاً یزیدون رجلاً أو ینقصونه فیهم أعمامه: أبو طالب وحمزة والعبّاس وأبولهب. فلما اجتمعوا إلیه دعانی بالطعام الّذی صنعت لهم فجئت به. فلمّا وضعته تناول رسول الله صلی الله علیه وآله حِذْیة من اللحم فشقّها بأسنانه، ثم ألقاها فی نواحی الصحفه، قال: خذوا باسم الله فأکل القوم حتّی مالهم بشیء حاجة وما أری إلاّ مواضع أیدیهم وأیم الله الّذی نفس علیّ بیده إن کان الرجل الواحد لیأکل ما قدمت لجمیعهم، ثمّ قال: اسق الناس فجئتهم بذلک العُسّ. فشربوا حتّی رووا منه جمیعاً وأیم الله إن کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله. فلمّا أراد رسول الله صلی الله علیه وآله أن یکلّمهم بَدَره أبولهب إلی الکلام، فقال لهَّدَ ما سحرکم به صاحبکم فتفرّق القوم ولم یکلّمهم رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: الغد یا علیّ، انّ هذا الرجل قد سبقنی إلی ما قد سمعت من القول، فتفرّق القوم قبل أن أکلّمهم فاعدّ لنا من الطعام مثل الّذی صنعت ثمّ أجمعهم لی، قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعانی بالطعام فقرّبته لهم ففعل کما فعل بالأمس فأکلوا حتّی مالهم بشیء حاجة. قال: اسقهم فجئتهم بذلک العسّ فشربوا حتّی رووا منه جمیعاً، ثمّ تکلّم رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: یا بنی عبد المطّلب انّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتکم به، انّی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة وقد أمرنی الله أن أدعوکم إلیه فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر، علی أن یکون أخی وکذا وکذا. قال: فأحجم القوم عنها جمیعاً وقلت وإنّی لأحدثهم سنّاً وأرمصهم عیناً وأعظمهم بطناً وأخمشهم ساقاً: أنا یا نبیّ الله أکون وزیرک فأخذ برقبتی ثمّ قال: إنّ هذا أخی وکذا وکذا فاسمعوا له وأطیعوا، قال: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع».

«تاریخ الامم والملوک»(1) به طرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 263 و 281 جلد سیم «شرح نهج البلاغه»(2) نقلاً از نقض العثمانیة ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در صفحه 22 جزء دوم «کامل»(3)

مرسلاً و حافظ ابو نعیم در «حلیة الأولیاء» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین» و بیهقی در «سنن» و «دلائل»(4) و ابو الفداء در صفحه 116جزء اوّل تاریخ

ص: 461


1- طبری همین حدیثی را که در تفسیرش با تحریف نقل کرده و به جای جملات رسول اکرم، کلمه کذا و کذا را آورده است، در تاریخش حدیث را به طور کامل نقل می کند. «... فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم ... ثمّ قال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم». و این نمونه ای روشن از تحریفی است که طبری در تفسیر خود انجام داده است. تاریخ طبری، 2/ 63، ذکر الخبر عما کان من امر نبیّ الله.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/ 211، خطبه 238 (خطبه قاصعه)، ذکر حال رسول الله فی نشوئه. ابن ابی الحدید حدیث را به همان لفظی که طبری در تاریخش نقل نموده، آورده است.
3- الکامل، ابن اثیر، 2/ 63، ذکر أمر نبیه باظهار دعوته. ابن اثیر نیز حدیث را به همان الفاظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است.
4- دلائل النبوة، بیهقی، 2/ 179، باب مبتدأ الفرض علی رسول الله ثمّ علی الناس وما وجد فی جمعه قریشاً واطعامه إیّاهم من البرکة فی طعامه. بیهقی ابتدای حدیث را به همان لفظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است، لکن قسمت اخیر حدیث که فضیلتی برای امیرالمؤمنین بوده، حذف شده است.

خود(1) و حلبی در صفحه 381 جزء اوّل «سیرة الحلبیّه»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 6 حدیث 65 «خصائص العلوی»(3) و حاکم أبو عبدالله در صفحه 132 جزءسیم

ص: 462


1- المختصر فی أخبار البشر (معروف به تاریخ أبو الفداء)، عماد الدین اسماعیل ابی الفداء، 1/ 116، فصل 5، ذکر أوّل من أسلم من الناس. ابو الفداء حدیث را به همان لفظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است.
2- السیرة الحلبیة، علی بن برهان الدین حلبی، 1/ 285 - 286، باب استخفائه صلی الله علیه وآله وأصحابه فی دار الأرقم بن أبی الأرقم. حلبی حدیث را این گونه نقل کرده است: «وروی انّه لمّا نزل قوله تعالی ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ﴾ جمع بنی عبدالمطّلب فی دارأبی طالب وهم أربعون وفی الإمتاع خمسة وأربعون رجلاً وامرأتان فصنع لهم علیّ طعاماً أی رجل شاة مع مدمن البر وصاعاً من لبن، فقدمت لهم الجفنة وقال کلوا بسم الله فأکلوا حتّی شبعوا وشربوا حتّی نهلوا وفی روایة حتی رووا وفی روایة قال ادنوا عشرة عشرة فدنا القوم عشرة عشرة ثمّ تناول القعب الّذی فیه اللبن فجرع منه ثمّ ناولهم وکان الرجل منهم یأکل الجذعة وفی روایة یشرب العس من الشراب فی مقعد واحد، فقهرهم ذلک فلمّا أراد رسول الله صلّی الله علیه وسلّم یتکلّم بدره أبولهب بالکلام فقال لقد سحرکم صاحبکم سحراً عظیماً وفی روایة محمّد وفی روایة ما رأینا کالسحر الیوم فتفرّقوا ولم یتکلّم رسول الله صلّی الله علیه وسلّم فلمّا کان الغد قال: یا علیّ عد لنا بمثل ما صنعت بالأمس من الطعام والشراب. قال علیّ: ففعلت ثمّ جمعتهم له صلّی الله علیه وسلّم فأکلوا حتّی شبعوا وشربوا حتّی نهلوا ثمّ قال لهم: یا بنی عبدالمطّلب إنّ الله قد بعثنی إلی الخلق کافّة وبعثنی إلیکم خاصّة فقال {وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان ثقیلتین فی المیزان: شهادة أن لا إله إلاّ الله وإنّی رسول الله فمن یجیبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی أی یعاوننی علی القیام به. قال علیّ: أنا یا رسول الله وأنا أحدثهم سنّاً وسکت القوم. زاد بعضهم فی الروایة: یکن أخی ووزیری ووارثی و خلیفتی من بعدی. فلم یجبه أحد منهم فقام علیّ وقال: انا یا رسول الله قال: اجلس ثم أعاد القول علی القوم ثانیاً فصمتوا فقام علیّ وقال أنا یا رسول الله فقال اجلس ثمّ أعاد القول علی القوم ثالثاً فلم یجبه أحد منهم فقام علیّ فقال: أنا یا رسول الله فقال: اجلس، فأنت أخی ووزیری ووصیّی ووارثی وخلیفتی من بعدی».
3- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص86، منزلة علیّ بن أبی طالب من النبیّ. نسائی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ربیعة بن ماجد: أنّ رجلاً قال لعلیّ بن أبی طالب رضی الله عنه یا أمیرالمؤمنین لم ورثت دون أعمامک؟ قال: جمع رسول الله صلی الله علیه وآله أو قال دعا رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبد المطّلب فصنع لهم مدّاً من الطعام فأکلوا حتّی شبعوا وبقی الطعام کما هو، کأنّه لم یمس، ثمّ دعا بغمر فشربوا حتّی رووا وبقی الشراب کأنّه لم یمس أولم یشرب. فقال یا بنی عبدالمطّلب انّی بعثت إلیکم خاصّة وإلی الناس عامّة، وقد رأیتم من هذه الآیة ما قد رأیتم وأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی ووارثی. فلم یقم إلیه أحد، فقمت إلیه وکنت أصغر القوم، فقال: إجلس، ثمّ قال: ثلاث مرّات کل ذلک أقوم إلیه فیقول: إجلس. حتّی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی، ثمّ قال: فبذلک ورثت ابن عمّی دون عمی».

«مستدرک»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 31 «ینابیع المودّة»(2) از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 «کفایة الطالب»(3) و دیگران از اکابر علمای شما، به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند: زمانی که نازل شد آیه 214 سوره 26 (شعراء) ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ رسول اکرم صلی الله علیه وآله چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش، جناب ابوطالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود. حضرات خندیدند و گفتند: محمّد غذای یک نفر را هم حاضر نکرده، (چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند).

حضرت فرمودند: «کلوا بسم الله»؛ بخورید به نام خداوند متعال. پس از آنکه خوردند و سیر شدند، به یکدیگر می گفتند: «هذا ما سحرکم به الرجل»؛ محمّد به این غذا شما را سحر نمود.

آن گاه حضرت برخاست [و] در میان آنها پس از مقدماتی از سخن - که نمی خواهم

ص: 463


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری،3/ 143، ح 4652، کتاب معرفة الصحابه، مناقب علیّ بن أبی طالب. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمرو بن میمون قال إنّی لجالس عند ابن عبّاس إذ أتاه تسعة رهط ... فابتدؤوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا. قال: فجاء ینفض ثوبه ویقول أف وتف وقعوا فی رجل له بضع عشرة فضائل لیست لأحد غیره ... وقال النبیّ صلی الله علیه وآله لبنی عمّه: أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة. قال وعلیّ جالس معهم، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله و أقبل علی رجل منهم فقال: أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة فأبوا. فقال لعلیّ أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة ...».
2- ینابیع المودة، قندوزی، 1/ 312، ح 2، باب 31. قندوزی این حدیث را با اختصار و به همان الفاظی که از مسند احمد آوردیم نقل کرده است.
3- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص205، باب 51. گنجی شافعی این حدیث را به طرق مختلف و با الفاظی که نقل کردیم آورده است.

به نقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم، شاهد مقصود این است که - فرمود:

«یا بنی عبدالمطّلب انّ الله بعثنی بالخلق کافّة وإلیکم خاصّة وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان وثقیلتین علی المیزان، تملکون بهما العرب والعجم وتنقاد لکم بهما الأمم وتدخلون بهما الجنّة وتنجون بهما من النار: شهادة أن لا إله إلاّ الله و انّی رسول الله فمن یجبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی إلی القیام به، یکن أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.»

یعنی ای فرزندان عبدالمطّلب خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم به دو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما به گفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم درتحت انقیاد شما در آیند و به این دو کلمه به بهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه، گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا اجابت کند در این کار (یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید) و معاونت من نماید، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفۀ من خواهد بود بعد از من. و این جملۀ آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد، الاّ علیّ علیه السّلام که جواب داد: «أنا أنصرک ووزیرک یا نبیّ الله»؛ یعنی: من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.

پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم»؛ یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما. و در بعضی از آن کتابهاست خطاب به خود علی نموده فرمود: «أنت وصیّی وخلیفتی من بعدی»؛ یعنی تو یا علی وصی و خلیفۀ منی بعد از من.

علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنّی، مورّخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام [را] نوشته اند، با نداشتن تعصّب مذهبی (چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه)، این مجلس مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب «توماس کارلیل

ص: 464

انگلیسی» بوده که در قرن هیجدهم میلادی در اروپا شهرت جهانی داشته، وی در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه به عربی نموده اند به نام «الابطال و عبادة المبطولة»(1)، شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب ابی طالب داده، تا آنجا که می نویسد: بعد از خطابۀ پیغمبر، علی از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.

و مسیوپول لهوژور فرانسوی، معلم دارالفنون پاریس در رسالهٔ مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیّین(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نوشته و در سال 1884 مسیحی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس صال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در مقالة في الإسلام (2) از صفحه 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشتند و مخصوصاً مستر جان دیون پورت که مؤلف عالیقدر [ و ] با انصاف بوده ، در صفحه 20 کتاب ذی قیمت خود «محمّد و قرآن» با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اوّل نشر رسالت، علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد. علاوه بر این خبر ،شریف در بسیاری از امکنه و از منه اشاره به این معنی نموده؛ از جمله :

احادیث مصرّحهٔ به خلافت علی (علیه السّلام)

1- امام احمد حنبل در «مسند»(3) و میر سیدعلی همدانی شافعی در آخر مودّت

ص: 465


1- الابطال وعبادة المبطوله، توماس کارلیل، (ترجمه ابو عبدالله زنجانی، ص56)
2- مقالة فی الإسلام، جرجیس سال، (ترجمه هاشم نصرانی شامی، ص79، فصل 2.) جرجیس سال می نویسد: «... فدعا لذلک علیّاً بن أبی طالب وأمره أن یصنع صاعاً من طعام وأن یجمع له بنی عبد المطّلب حتّی یکلّمهم ویبلّغهم ما أمر به، فدعاهم نحو أربعین رجلاً فلمّا همّ محمّد أن یکلّمهم نهض عمّه أبولهب فخاطبهم بما حملهم علی التفرّق قبل استماع کلامه، فاضطرّ أن یدعوهم ثانیة فی الغد، فلمّا اجتمعوا خاطبهم فقال: ما أعلم إنساناً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتکم به. قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة وقد أمرنی ربّی أن أدعوکم إلیه. فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم. فأحجم القوم جمیعاً حتّی قام علیّ فقال: أنا أکون وزیرک علیهم، فأخذ محمّد برقبته وقال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا...».
3- «عن عمرو بن میمون قال: إنّی لجالس إلی ابن عبّاس اذ أتاه تسعة رهط ... قال: فابتدؤوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال: فجاء ینفض ثوبه ویقول أف وتف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النبیّ صلّی الله علیه وسلّم ... فقال له أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّک لست بنبیّ. انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی...». مسند احمد بن حنبل1/ 330 - 331، مسند ابن عبّاس.

چهارم از «مودّة القربی»(1) نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علیّ أنت تبرء ذمّتی وأنت خلیفتی علی أمّتی.»

(یا علی تو بری می نمایی ذمۀ مرا و تو خلیفۀ منی بر امّت من.)

2- امام احمد در مسند به طرق متعدده و الفاظ متفاوته و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(2) و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام:

«أنت أخی و وصیّی و خلبفتی و قاضی دینی.»

«تو برادر و وصی و خلیفه و اداکننده دین منی.»

3- ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 213 جلد دوم الطالب، ص260، باب 62 نقل کرده اند.

«محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء»(3) (چاپ مطبعة عامره شرفیه سید

ص: 466


1- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة چهارم، (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 280، ح 806، باب 56).
2- گرچه حدیث فوق را در مناقب ابن مغازلی نیافتیم لکن ابن مغازلی در مناقب ص266، ح 313، باب قوله علیه السّلام انظروا الی هذا الکوکب ... حدیثی نقل می کند که صراحت به خلافت امیرالمؤمنین دارد: «عن أنس قال: انقضّ کوکب علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنظروا الی هذا الکوکب فمن انقضّ فی داره فهو الخلیفة من بعدی فنظروا فاذا هو قد انقضّ فی منزل علی فأنزل الله تعالی: ﴿وَالنّجْمِ إِذَا هَوَی * مَا ضَلّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی * وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی ﴾». همین حدیث را حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 2/ 275 - 276، ح 910، ذیل آیه اوّل سوره والنجم؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/ 392، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن ابی طالب و گنجی شافعی در کفایة الطالب ص 260، باب 62 نقل کرده اند.
3- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 4/ 464، حد 20، ممّا جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی. و نیز حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 1/ 478 - 490، ح 510 - 517، ذیل آیه 29 - 33، سوره طه چند حدیث را با الفاظ مختلف بیان نموده که در بعضی تصریح به لفظ خلیفتی شده و در بعضی به لفظ وزیری اشاره شده است. و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/ 57، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب همین حدیث را نقل کرده اند. لکن ابن عساکر به جای کلمه «خلیفتی» جمله «و خیر من أخلف بعدی» را آورده است.

حسین افندی، 1326 قمری) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انّ خلیلی ووزیری وخلیفتی و خیر من أترک بعدی یقضی دینی وینجز موعدی علیّ بن أبی طالب.»

«به درستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهترین کسی که بعد از خود به جا می گذارم که دین مرا ادا و وعدۀ مرا وفا می نماید، علی بن ابی طالب می باشد.»

4- میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودّت(1) ششم از «مودّة القربی» از خلیفة ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوّت بین اصحاب بست فرمود:

«هذا علیّ أخی فی الدنیا والآخرة وخلیفتی فی أهلی ووصیّی فی أمّتی ووارث علمی، قاضی دینی، ماله منّی، مالی منه، نفعه نفعی وضرّه ضری، من أحبّه فقد أحبّنی ومن أبغضه فقد أبغضنی.»

(این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفۀ من است در اهل من و وصی من است در امّت من و وارث علم و اداکنندۀ دَین من. مال او از من است و مال من از اوست. نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

5- در همین مودّت ششم(2) از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلاً عرض

ص: 467


1- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة ششم، (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 289، ح 825، باب 56).
2- «عن أنس رفعه: انّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیاً واخترت ابن عمّی وصیی یشدّ به عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیاً لکان علی نبیاً ولکن لا نبوّة بعدی». مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة ششم (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 288، ح 823، باب 56).

کردم. در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً فرمود: «و هو خلیفتی و وزیری»؛ یعنی: علی خلیفه و وزیر من است.

6- محمد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایة الطالب»(1) از ابی ذر غفاری روایت کرده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«ترد علیّ الحوض رایة علیّ امیرالمؤمنین وإمام الغرّ المحجّلین والخلیفة من بعدی.»

(وارد شود بر من در کنار حوض (کوثر) پرچم علی امیرالمؤمنین و پیشوای روی و دست و پاسفیدان و خلیفۀ من بعد از من.)

7- بیهقی و خطیب خوارزمی(2) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب» خودشان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام.

«انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی وأنت أولی بالمؤمنین من بعدی.»

(سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو (یا علی) خلیفه و اولی

ص: 468


1- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص187، باب 44. گنجی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عبّاس قال: ستکون فتنة فمن أدرکها منکم فعلیه بخصلة من کتاب الله تعالی وعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام فانّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وهو یقول: هذا أوّل من آمن بی وأوّل من یصافحنی وهو فاروق هذه الأمّة، یفرق بین الحقّ والباطل وهو یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الظلمة وهو الصدّیق الأکبر وهو بابی الذی أوتی منه وهو خلیفتی من بعدی». همین حدیث را ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/42، ترجمه شماره 4933، شرح حال امیر المؤمنین نقل کرده است.
2- مناقب خوارزمی، ص127، ح 140، فصل 12. خوارزمی حدیثی را که از مسند احمد نقل کردیم، با اختلاف اندکی یاد کرده است.

به مؤمنین باشی بعد از من.

8- امام ابو عبدالرحمان نسائی - که یکی از ائمّه صحاح ستّه است - ضمن حدیث 23 «خصائص العلوی»(1) که مفصًلاً از ابن عبّاس مناقب علی علیه السّلام را نقل نموده، بعد از ذکرمنازل هارونی آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«أنت خلیفتی؛ یعنی فی کلّ مؤمن مِن بعدی».

تو خلیفۀ منی؛ یعنی در هر مؤمن بعد از من.

«بدیهی است به وسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطای کلّ منازل و مراتب هارونی به علی علیه السّلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی؛ یعنی تو ای علی، خلیفۀ منی در امّت من و در هر مؤمن بعد از من».

و لفظ «من» در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده، یا من بیانیه است؛ یعنی بعد از مرگ من، یا من ابتدائیه است؛ یعنی تو خلیفۀ من در امّت من می باشی از ابتدای مرگ من.

علی التقدیرین، به این جملات، خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت و محقّق آمده که آن حضرت خلیفة الله و خلیفة الرسول - به نصّ جلی و خفی - بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر تمام امّت بوده است.

9- حدیث خلقت است که به طرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل در «مسند»(2) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّة القربی»(3) و ابن مغازلی شافعی

ص: 469


1- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص64، باب قوله صلّی الله علیه وسلّم فی علی: انّ الله لا یخزیه أبداً. و نیز حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/ 143، ح 4652، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب علیّ؛ گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص243، باب 62، طبرانی در معجم الکبیر، 12/ 87، ح12593، احادیث شعبی عن ابن عبّاس؛ ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق، 42/100، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب و ابن کثیر در البدایة والنهایة، 7/ 374، وقایع سال 40 هجری، شیء من فضائل أمیرالمؤمنین، حدیث المؤاخاة. بعد از نقل حدیث منزلت با اشاره به جمله «ألا وأنت خلیفتی» تصریح به خلافت امیرالمؤمنین کرده اند.
2- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/ 662، ح 1130. ابن حنبل این حدیث را از سلمان نقل کرده، ولی ذیل آن را حذف کرده است.
3- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة هشتم، (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 307، ح875، باب 56). شایان ذکر است مؤلف مودّۀ القربی جمله «و فی علی الخلافة» را «وفی علی الوصیة» نقل کرده است.

در «مناقب»(1) و دیلمی در «فردوس»(2) به مختصر تفاوتی درالفاظ، با سلسله روایات و اسنادصحیحه نقل می نمایند که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«خلقت أنا وعلیّ من نور واحد قبل أن یخلق الله تعالی آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقا فی صلب عبدالمطّلب ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة.»

(من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم به چهارده هزار سال. پس از خلقت آدم، آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس بلا زوال با هم یکی بودیم، تا اینکه در صلب عبدالمطّلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علی خلافت مقرّر گردید.)

10- حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری(3) متوفی سال 310 هجری، در کتاب

ص: 470


1- مناقب ابن مغازلی، 88، ح 130، باب قوله کنت أنا وعلیّ نوراً بین یدی الله. ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن سلمان قال: سمعت حبیبی محمّدصلی الله علیه وآله یقول: کنت أنا وعلیّ نوراً بین یدی الله عزّوجلّ یسبّح الله ذلک النور ویقدّسه قبل أن یخلق الله آدم بألف عام، فلمّا خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبدالمطّلب: ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة»
2- الفردوس، دیلمی، 2/ 191، ح 2952، باب الخاء. شایان ذکر است که دیلمی جمله «بأربعة عشر ألف عام» را «بأربعة آلاف عام» نقل کرده است.
3- بنابر اطلاعات موجود، اصل کتاب الولایه طبری بر جای نمانده است.و لکن از یک نسل پس از طبری تا قرن دهم، نصوص متقنی در اختیار است که از کتاب الولایة نقل حدیث کرده اند. یکی از آنها زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی است که در مقدمه کتاب الصراط المستقیم خود، فهرستی از منابعش را ذکر نموده و از جمله، نام کتاب الولایة طبری را آورده است. بر همین قیاس نقلهایی از این کتاب را در کتابش آورده که به ظن قوی، آنها را از ابن شهر آشوب، ابن طاووس و یا منابع دیگر گرفته است. در میان این نقل ها یک نقل مفصّل از زید بن ارقم به نقل از کتاب الولایة طبری دارد که ظاهراً مؤلف هم آن را از بیاضی نقل کرده ا ست. بیاضی وقتی کسانی که طرق حدیث غدیر را جمع کرده اند می شمارد می نویسد: «ومنهم الشیخ ابو جعفر محمّد بن جریر الطبری فقد أورده من نیّف وسبعین طریقاً وأفرد له کتاباً سمّاه کتاب الولایة. منها: بإسناده إلی زید بن أرقم: لمّا نزل النبی صلی الله علیه وآله بغدیر خم فی حرّ شدید أمر بالدوحات فقمّمت ونادی: الصلاة جماعة. فاجتمعنا، فخطب خطبة بالغة، ثم قال: إنّ الله تعالی أنزل الیّ ﴿بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ وقد أمرنی جبرائیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد واعلم کلّ أبیض وأسود أن علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی. فسألت جبرائیل أن یستعفینی من ربّی لعلمی بقلّة المتقین وکثرة المؤذین لی واللائمین. لکثرة ملازمتی لعلیّ وشدّة إقبالی علیه، حتّی سمّونی أذناً. فقال تعالی فیهم: ﴿الّذِینَ یُؤْذُونَ النّبِیّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ﴾ ولو شئت أن أسمّیهم وأدل علیهم لفعلت، ولکنّی بسترهم قد تکرّمت فلم یرض الله إلاّ بتبلیغی فیه. فاعلموا معاشر الناس ذلک فإنّ الله قد نصبه لکم إماماً وفرض طاعته علی کلّ أحد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه، اسمعوا واطیعوا، فانّ الله مولاکم وعلیّ إمامکم، ثمّ الامامة فی ولدی من صلبه إلی یوم القیامة...». الصراط المستقیم، زین العابدین علی بن یونس عاملی بیاضی، 1/301 - 302، باب 7، فیما جاء فی النص علیه من رسول الله.

الولایة نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبۀ غدیر خم فرمود:

«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»

آن گاه فرمود:

«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»

(جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) وامام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی، مُمضی است حکم او و جایز است (از جانب خدای تعالی) قول او. ملعون است کسی که

ص: 471

مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.

11- شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(1) از «مناقب» احمد از ابن عبّاس (حبر امّت) روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت، مشتمل بسیاری از صفات مخصوصۀ آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ای است بر اثبات مقام خلافت آن حضرت. لذا با اجازۀ آقایان تمام خبر را عرض می کنم، تا حجت تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله مقام ومرتبۀ علی علیه السّلام بالاترین مقامات است. خلاصۀ کلام، ابن عبّاس گوید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا علی أنت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی ووصیّی ووارث علمی وخلفتی وأنت مستودع مواریث الأنبیاء من قبلی وأنت أمین الله فی أرضه و حجة الله علی بریّته وأنت رکن الایمان و عمود الاسلام وأنت مصباح الدجی و منار الهدی والعلم المرفوع لأهل الدنیا یا علیّ من اتبعک نجی و من تخلّف عنک هلک وأنت الطریق الواضح والصراط المستقیم وأنت قاعد الغرّ المحجلین ویعسوب المؤمنین وأنت مولی من أنا مولاه وأنا مولی کلّ مؤمن و مؤمنة. لا یحبّک إلاّ طاهر الولادة ولا یبغضک إلاّ خبیث الولادة وما عرجنی ربّی إلی السماء وکلّمنی ربّی إلاّ قال یا محمّدصلی الله علیه وآله اقرء علیّاً منّی السّلام وعرّفه انّه إمام أولیائی ونور أهل طاعتی وهنیئاً لک هذه الکرامة یا علیّ.»

(یا علی تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجت پروردگاری بر تمام خلق. تویی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و عَلَم بلند شده از برای اهل دنیا. هر کس پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلّف نماید هلاک شود. تویی راه واضح و صراط مستقیم و

ص: 472


1- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 397، ح 17، باب 44.

تویی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه. دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرام زاده. خداوند مرا به آسمان نبرد و با من تکلّم نکرد، مگر آنکه فرمود: یا محمّد! علی را از من سلام برسان [و] به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است. آن گاه حضرت فرمودند به علی علیه السّلام: گوارا باد بر تو این کرامت یا علی.)

12- ابو المؤیّد موفّق الدین اخطب خطباء خوارزم، در صفحه 240 کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام(1) (چاپ سال 1313 قمری) ضمن فصل نوزدهم، به اسناد خود از رسول الله خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: در معراج وقتی رسیدم به سدرة المنتهی، خطاب رسید: ای محمّد! خلق را آزمودی؛ کدام کس را فرمانبردارتر دیدی نسبت به خود. عرض کردم: علی را «قال: صدقت یا محمّد».راست گفتی.آن گاه فرمود:

«فهل اتخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک ویعلم عبادی من کتابی مالا یعلمون.

قال قلت: یا ربّ اختر لی، فانّ خیرتک خیرتی. قال: أخترت لک علیّاًعلیه السّلام، فاتخذه لنفسک خلیفة ووصیّاً ونحلته علمی وحلمی وهو

ص: 473


1- مناقب خوارزمی، ص303، ح 299، فصل 19. حموینی در فرائد السمطین 2/ 312 و 335، ح 562 و 589، سمط 2، باب 62، دو حدیث نقل کرده است که به خلافت امیرالمؤمنین تصریح شده است در این جا به متن این دو حدیث اشاره می کنیم: «عن عبدالله بن عباس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ان خلفائی و أوصیائی و حجج الله علی الخلق بعدی لإثنا عشر أولهم أخی وآخرهم ولدی قیل: یا رسول الله ومن أخوک؟ قال: علی بن أبی طالب. قیل: فمن ولدک؟ قال: المهدی الّذی یملؤها قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلماً. والّذی بعثنی بالحق بشیراً لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی المهدی فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه وتشرق الأرض بنور ربها ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب». «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ان علی بن أبی طالب امام أمتی وخلیفتی علیها من بعدی ومن ولده القائم المنتظر الّذی یملأ الله به الأرض عدلاً وقسطاً کما ملئت ظلماً وجوراً ...».

أمیرالمؤمنین حقّاً لم ینالها أحد قبله ولیست لأحد بعده.»

(آیا انتخاب خلیفه برای خود نموده ای، تا مقاصد تو را به مردم برساند و تعلیم بدهد بندگان مرا از کتاب من آنچه نمی دانند.

عرض کردم: پروردگارا هر کس را تو اختیار نمایی، من آن را اختیار می نمایم.

خطاب آمد: من اختیار نمودم برای تو علی را خلیفه و وصی و او را مفتخر به علم و حلم خود نمودم و اوست امیر مؤمنان به حق، که نه در گذشته و نه در آینده، احدی به مقام او نخواهد آمد.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شمابسیار است، ولی آنچه در حافظه داشتم، به عرضتان رسانیدم، تا جناب حافظ بدانند که ما شاخ و برگ نمی دهیم، بلکه عین واقع و حقیقت را می گوییم. فلذا بعضی از اکابر علمای منصف خودتان، تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند نظّام بصری، چنانچه صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات»(1) ضمن حرف الف، ذیل حالات ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی گفته است:

«نصّ النبیّ صلی الله علیه وآله علی انّ الامام علیٌّ - و عیّنه - وعرفت الصحابة ذلک، ولکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما.»

«نص نموده است رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر امامت علی علیه السّلام و تعیین نمود آن حضرت را به امامت و می شناختند صحابه این معنی، را و لکن عمر بن الخطّاب کتمان نمود امامت و خلافت علی را به خاطر ابی بکر».

ص: 474


1- وافی بالوفیات، صفدی، 6/15، ترجمه شماره 91، شرح حال ابراهیم بن سیار بن هانی. گرچه صفدی، ابراهیم بن یسار را به خاطر نقل این جریان، متمایل به شیعه دانسته، لکن این امر به ابراهیم بن سیار اختصاص ندارد، بلکه بزرگانی از اهل تسنّن، به اتهام اینکه مطاعن خلفا یا مناقب اهل بیت را بیان کرده اند، به علاقه مندی به شیعه متهم شده اند؛ از قبیل: احمد بن شعیب نسائی، حاکم نیشابوری، ابن مغازلی، گنجی شافعی، موفّق بن احمد خوارزمی، قندوزی، سید علی همدانی، ابن ابی الحدید و دیگران. جالب توجه است گاهی به کلامی از کلمات بزرگان خود استناد کرده طبق آن عمل می کنند، لکن زمانی که آن عالم منقبتی از اهل بیت، یا مطاعنی از خلفا را نقل می کند، او را به رافضی بودن یا تمایل به رافضی داشتن متّهم نموده، کلام او را مردود می دانند.

متأسفانه ما درک زمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را ننموده ایم، ولی امروز که می خواهیم راه حق را پیدا کنیم، ناچاریم با توجّه به آیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین قضاوت کنیم.

و قطعاً هر کس محبوب خداوند بوده و با دلایل آیات قرآن مجید و اخبار متکاثرۀ متواتره ای که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در زمان خود، تقدّم علمی و فضلی به او داده و او را افضل و برتر از همۀ امّت معرفی فرموده، ما هم حقّاً پیروی و اطاعت از او نماییم.

صراحت در لفظ خلافت و ولایت و وصایت دراخبار مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان بسیار آمده؛ علاوه از آنها چون علی علیه السّلام مجموعه خصایص و فضایل است که در شبهای گذشته اشاراتی نمودیم که با پیغمبر خاتم در تمام خصایص به استثنای نبوّت خاصّه شرکت داشته و افضل از تمام امّت بوده و طبق آیات قرآنیه و اخبار متکاثرۀ متواتره، احدی از آحاد بشر، به عُشری از اعشار، بلکه هزار یک از فضایل و کمالات آن بزرگوار نمی رسد.

چنانچه خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) از جمهور نقلاً از ابن عبّاس و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایة الطالب»(2) و سبط ابن جوزی در «تذکره»(3) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه»(4) و میر سید علی همدانی در مودّت پنجم از «مودّة القربی»(5) از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل نموده که همگی از

ص: 475


1- مناقب خوارزمی، ص32، مقدمه مؤلف. خوارزمی حدیث را به این لفظ آورده است: «لو أنّ الغیاض أقلام ...».
2- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص251، باب 62. گنجی شافعی حدیث را همانند خوارزمی نقل کرده است.
3- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص23، باب 2. ابن جوزی حدیث را به این لفظ آورده است. «لو أنّ الشجر أقلام والبحور مداد والانس والجنّ کتّاب وحسّاب ما أحصوا فضائل أمیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام».
4- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 364، ح 5، باب 40. قندوزی حدیث را به این لفظ آورده است: «لو أنّ الأشجار أقلام ...».
5- مودة القربی، میر سید علی همدانی، مودّة 5 (با استفاده از ینابیع المودة قندوزی، 2/ 285. ح 813، باب 56). همدانی حدیث را به این لفظ آورده است: «عن عمر بن الخطّاب رضی الله عنه رفعه: لو أنّ البحر مداد والریاض أقلام والانس کتّاب والجنّ حسّاب ما أحصوا فضائلک یا أبا الحسن - قال لعلیّ - ».

رسول اکرم صلی الله علیه وآله به مختصر پس و پیشی در الفاظ که فرمود:

«لو أنّ الریاض أقلام والبحر مداد والجنّ حسّاب والانس کتّاب ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب.»

(اگر درختان قلم گردند و دریا مرکّب و جنّیان حساب کننده و آدمیان نویسنده، نمی توانند شماره کنند فضایل علی بن ابی طالب را.)

چه خوش گوید شاعر پارسی:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست*** که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری

فلذا آن حضرت اولی و احق به مقام خلافت و جانشینی رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.

شیخ باز هم به صدا آمد

شیخ عبدالسلام: (رو به حافظ محمد رشید نموده گفت:) اجازه بدهید مختصری هم حقیر عرایضی بنمایم، شما هم قدری تنفّس و استراحت بنمایید. (آن گاه رو به داعی نموده گفتند:) صاحب! هرگز ما منکر فضایل مولانا علی کرّم الله وجهه نیستیم، و لکن انحصار دادن به آن جناب غیر معقول است؛ چون که خلفای راشدین رضی الله عنهم صحابۀ خاصّ پیغمبر، هر یک صاحب فضایل و همگی با هم برابر بودند. شما تمام یک طرفه صحبت می نمایید، ممکن است امر بر آقایان حاضرین و غائبین مشتبه شود و گمان نمایند امر چنان است که شما می فرمایید. چنانچه اجازه می دهید، قدری از آن احادیث که در فضایل آنهاست ذکر نماییم، تا حق زیر پرده نماند.

داعی: ما نظر خاص به اشخاص نداریم، فقط تابع عقل و علم و منطقیم. ما یک طرفه صحبت نمی نماییم. آیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین یک طرفه

ص: 476

به ما نشان می دهند و اما در موضوع صحابه هم خدا شاهد است حبّ و بغض جاهلانه در کار نیست. تعصّب یک طرفه هرگز به کار نبرده و نخواهم برد و از آقایان حاضرین محترم نیز تقاضا می کنم هر کجا تعصّبی از داعی دیدند، یا کلامی که توأم با عقل و برهان و منطق نبود شنیدند، ابراز لطف نموده یادآور شوند، ممنون خواهم شد.

احدى منكر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود

و البته خیلی بجاست که احادیث مجمع علیه و مقبول الطرفین را بیان نمایید، به جان و دل می پذیرم؛ زیرا داعی منکر فضل صحابه پاک نیستم. قطعاً هر یک در محل خود فضیلتی داشته اند، ولی باید افضل امّت را که مورد قبول فریقین (شیعه و سنّی) هستند به دست آورد، چون صحبت ما در فاضل نیست؛ چه آنکه فضلاء بسیارند، بلکه باید فهمید چه کس افضل امّت بوده بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله، تا به حکم عقل و نقل، او را مقدّم بدانیم و پیروی از او بنماییم.

شیخ: پس مقصود شما طفره می باشد؛ چون که در کتاب های شما حتّی یک حدیث هم در فضایل خلفا وجود ندارد، چگونه به اخبار متفق علیه استشهاد نماییم.

داعی: اوّلاً این ایراد به خود شما بر می گردد که چرا شب اوّل، بی مطالعه صحبت نمودید. اگر نظرتان باشد این پیشنهادی بود که شب اوّل جناب حافظ سلّمه الله نمودند که طی مذاکرات، استشهاد ما به آیات قرآن مجید و اخبار مجمع علیه فریقین باشد، دعاگو هم از جهت مطالعات بسیاری که در کتب معتبرۀ شماها داشتم قبول نمودم و به شهادت خودتان و تمام اهل مجلس، از شب اوّل تاکنون، از میزان قرارداد خارج نشدم و آنچه استشهاد نمودم به آیات قرآن مجید و اخبار صحیحۀ صریحۀ مندرجه در کتب معتبرۀ موثّقین از علمای خودتان بوده و تا هر زمانی هم که این مجلس منعقد باشد و به فیض ملاقات آقایان نائل باشم، ان شاء الله از این قرارداد تجاوز نمی نمایم.

ثانیاً شما وقتی این قرارداد را نمودید، فکر ننمودید که خود زمانی دچار این

ص: 477

محظور خواهید شد، ولی دعاگو قرارداد را بهانه سخت گیری نمی کنم، حاضرم اخبار صحیحۀ صریحۀ یک طرفۀ شما را که مجعول نباشد و با دلایل عقل و نقل موافقت نماید، استماع نموده، آن گاه ما و شما منصفانه قضاوت عادلانه نماییم چنانچه مقابله با کثرت فضایل علی علیه السّلام بنماید، مورد قبول قرار دهیم.

شیخ: راجع به نصوص خلافت نقل احادیث نمودید، ولی غافل بودید که از این قبیل احادیث در باب خلیفه ابوبکر رضی الله عنه بسیار رسیده.

داعی: با توجه به اینکه اکابر علمای خودتان، چون ذهبی(1) و سیوطی و ابن أبی الحدید(2) و غیره نقل نموده اند که امویها و بکریون احادیث بسیاری در فضایل ابی بکر وضع نموده اند، من باب نمونه از آن بسیاری که فرمودید، حدیثی نقل نمایید، تا مورد قضاوت قضات منصف [و] غیر متعصّب قرار گیرد.

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است

شیخ: حدیث معتبری از عمر بن ابراهیم بن خالد از عیسی بن علی بن عبدالله بن عبّاس از پدرش از جدّش عبّاس نقل نموده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله به آن بزرگمرد فرمود:

«یا عمّ انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله، فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا.»

(ای عمو به درستی که خدای تعالی قرار داد ابی بکر را خلیفه من بر دین خدا. پس بشنوید از او و اطاعت نمایید او راتا رستگار شوید.)

داعی: گذشته از آنکه این حدیث یک طرفه است و قرار ما نبود که به احادیث یک

ص: 478


1- در همین مجلس خواهد آمد.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/ 49، خطبه 203، (ومن کلام له علیه السّلام وقد سأله سائل عن أحادیث البدع ...). ابن ابی الحدید می نویسد: «وضعت [البکریة] لصاحبها أحادیث ... ونحو سدّ الأبواب، فانّه کان لعلیّ علیه السّلام فقلّبته البکریة إلی أبی بکر».

طرفه استشهاد نماییم، مع ذلک همین حدیث یک طرفه هم اگر مردود نبود، در اطراف آن بحث می نمودیم.

شیخ: چگونه مردود است. شما همۀ مطالب را می خواهید به حرف درست کنید.

داعی: اشتباه فرمودید. ما اهل حرف نیستیم، بلکه اهل عملیم. این حدیث را ما رد ننموده ایم، بلکه اکابر علمای خودتان رد نموده اند؛ چه آنکه روات این حدیث در نظر آنها کذّاب و جعّال می باشند. به همین جهت آن را باطل و از درجۀ اعتبار ساقط می دانند؛ چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال»(1) ضمن ترجمه حال ابراهیم بن خالد و خطیب بغداد ضمن ترجمه حال عمر بن ابراهیم در «تاریخ»(2) خود می نویسد: «انّه کذّاب». پس قطعاً حدیث شخص کذّاب و دروغگو باطل و مردود و غیرقابل قبول می باشد.

شیخ: در اخبار صحیحه از صحابی ثقه ابو هریره رضی الله عنه رسیده است که جبرئیل بر پیغمبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: خداوند سلامت می رساند و می فرماید: من از ابی بکر راضی هستم. از او سؤال بنما آیا او هم از من راضی هست یا نه؟

داعی: البته لازم است مقدمه این جمله را بدانیم که در نقل اخبار باید خیلی دقیق شویم، تا مورد ایراد عقلا واقع نشویم و ضمناً من باب تذکّر، شما را یادآور می شوم به نقل حدیثی که اکابر علمای شما، مانند ابن حجر در «اصابه»(3) و ابن عبدالبر در

ص: 479


1- میزان الاعتدال، ذهبی،5/ 217، ترجمه شماره 6050، شرح حال عمر بن ابراهیم بن الخالد الکردی الهاشمی. ذهبی می نویسد: «قال الدار القطنی: کذّاب، خبیث، وقال الخطیب: غیر ثقة». سپس این حدیث را نقل می کند: «حدّثنا عیسی بن علیّ بن عبدالله بن عبّاس، عن أبیه عن جدّه، أنً رسول الله صلی الله علیه وآله قال للعبّاس: «یا عمّ، انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا». هذا الحدیث لیس بصحیح ویبطله أنّ العبّاس قال لعلیّ: ألا تدخل بنا الی رسول الله صلی الله علیه وآله فنسأله».
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 11/ 202، ترجمه شما 5905، شرح حال عمر بن ابراهیم الکردی. خطیب بغدادی می نویسد: «وکان غیر ثقة، یروی المناکیر عن الاثبات».
3- الاصابة، ابن حجر عسقلانی، 7/ 359، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریره. ابن حجر حدیث را چنین آورده است: «من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوَّأ مقعده من النار».

«استیعاب»(1) از خود ابو هریره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«کثرت علیّ الکذابة ومن کذب علیّ متعمّداً فقد تبوّء مقعده من النار وکلّما حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»

(زیاد گردیدند بر من دروغگویان. کسی که بر من عمداً دروغ ببندد نشیمنگاه او آتش جهنم می باشد. هر وقت از من حدیثی به شما گفتند، پس او را عرضه کنید به قرآن مجید؛ (یعنی اگر مطابقت با قرآن نمود، بپذیرید و الاّ رد نمایید.)

و نیز حدیث متفق علیه فریقین است - چنانچه امام فخر رازی هم در آخر صفحه 371 جلد سیم تفسیر کبیرش از آن حضرت نقل نمود - که فرموده:

«إذ روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله تعالی، فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه.»

(هرگاه برای شما حدیثی از من روایت نمایند، عرضه نمایید او را به کتاب خدا (قرآن مجید). پس اگر موافقت با کتاب دارد، قبول نمایید و الا او را رد نمایید.)

چنانچه در کتب اکابر علمای شما وارد است، از جمله جعل کنندگان حدیث از قول رسول الله صلی الله علیه وآله همین ابو هریره مردود بوده که شما این خبر را از او نقل نمودید و بی جهت او را ثقه خواندید.

شیخ: از مثل شما عالم و مبلّغ جلیل فرزندرسول خدا انتظار نمی رود که نسبت به اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله طعن و رد نمایید.

ص: 480


1- الاستیعاب، ابن عبد البر، 4/ 1764، ترجمه شماره 3195، شرح حال أبو موسی الغافقی. ابن عبدالبر حدیث را به این عبارت نقل می کند: «عن أبی موسی الغافقی قال: آخر ما عهد إلینا رسول الله صلی الله علیه وآله أنّه قال: سترجعون بعدی إلی قوم یُحبون الحدیث عنّی، فعلیکم بکتاب الله ومن حفظ شیئاً فلیحدّث به، ومن قال علیّ ما لم أقل فلیتبوّأ مقعده من النار».

داعی: اوّلاً با کلمه صحابی بودن می خواهید داعی را مرعوب نمایید و حال آنکه اشتباه می فرمایید که فقط صحابی بودن را اسباب شرف و فضل می دانید. قطعاً مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤثّر و موجب شرف و فضل است، به شرط آنکه مصاحب، مطیع و فرمانبردار آن حضرت باشد، ولی اگر بر خلاف اوامر و دساتیر آن حضرت عمل نماید و تابع هوی و هوس گردد، حتماً مردود و گاهی ملعون و مستحق نار و عذاب الیم خواهد بود.

مگر منافقینی که آیات قرآن مجید شهادت به فساد احوال و خبر از دخول نار آنها می دهد، از مصاحبین رسول الله صلی الله علیه وآله نبودند که ملعون و اهل آتش گردیدند. پس تعجّب نکنید که ابوهریره هم یکی از همان مردودین و ملاعین مستحقّ نار می باشد.

شیخ: اوّلاً مردود بودن او معلوم نیست. بر فرض که در نزد بعضی مردود باشد، دلیل براهل آتش بودن او چیست. مگر هر مردودی ملعون و اهل آتش می باشد. ملعون کسی است که به نصّ صریح قرآن کریم یا گفتار پیغمبر ملعون باشد.

شرح حال ابوهریره و مذمّت آن

داعی: دلایل بر مردودیت ابوهریره بسیار و اظهر من الشمس است، [چنان] که اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند؛ از جمله دلایل بر مردودیت او آن که از موافقین ملعون ابن ملعون علی لسان رسول الله، معاویة بن ابی سفیان و در سلک منافقین و مردمان دورو بوده؛ زیرا در صفّین بعضی از روزها نماز را اقتدا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می نموده، ولی حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویه بوده، چنانچه زمخشری در «ربیع الأبرار»(1) و ابن ابی الحدید در «شرح نهج» و دیگران نقل

ص: 481


1- ربیع الأبرار، زمخشری، 3/ 370 - 371، باب الطعام وألوانه وذکر الأطعام والضیافه. زمخشری حدیث را چنین می نویسد: «وکان [ابوهریرة] تعجبه المضیرة جدّاً فأکلها مع معاویة. فاذا حضرت الصلاة، صلّی خلف علیّ رضی الله عنه فإذا قیل له قال: مضیرة معاویة أدسم وأطیب، والصلاة خلف علیّ أفضل. فکان یقال له شیخ المضیرة».

نموده اند که وقتی از این دو حالت از او سؤال می نمودند می گفت:

«مضیرة(1) معاویة ادسم والصلاة خلف علیّ أفضل.»

(ابو هریره گفت: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز در عقب علی افضل است.) تا آنکه معروف گردید به شیخ المضیرة.

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد

و حال آنکه علمای خودتان (علاوه بر اجماع علمای شیعه) از قبیل شیخ الاسلام حموینی در باب 37 «فرائد»(2) و خوارزمی در «مناقب»(3) وطبرانی در «اوسط»(4) و گنجی شافعی در «کفایة الطالب»(5)

ص: 482


1- «مضیرة» طعامی است که با شیر عمل می آورند و غذایی بود مخصوص معاویه.
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/ 176 - 177، ح 138 - 140، سمط 1، باب 36. حموینی این حدیث را از سه طریق با سه عبارت متفاوت نقل کرده است: یک - «عن علیّ علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: رحم الله علیّاً اللهم أدر الحقّ معه حیث دار». دو - «عن عبدالله بن عبّاس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: الحقّ مع علیّ بن أبی طالب حیث دار». سه - «عن شهر بن حوشب قال: کنت عند أمّ سلمة رضی الله عنها إذ استأذن رجل فقالت له: من أنت؟ قال: أنا أبو ثابت مولی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. فقالت أمِ سلمة: مرحباً بک یا أبا ثابت، ادخل فدخل فرحّبت به، ثمّ قالت: یا أبا ثابت أین طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها؟ فقال: مع علی علیه السّلام. قالت: وفّقت والّذی نفسی بیده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والقرآن والحقّ والقرآن مع علیّ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض».
3- مناقب خوارزمی، ص104، ح 107، فصل 8، خوارزمی حدیث را همانند اولین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم آورده است.
4- معجم الأوسط، طبرانی، 6/ 422، ح 5902، احادیث محمد بن یحیی القّزاز. طبرانی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کرده ایم آورده است.
5- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب 62. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یوم فتحت خیبر ... وانّ الحقّ معک، والحقّ علی لسانک وفی قلبک وبین عینیک...».

و ابن قتیبة در صفحه 68 جلد اوّل «الامامة والسیاسة»(1) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة»(2) و ابویعلی در «مسند»(3) و متقی هندی در صفحه 157 جلد ششم «کنزالعمّال»(4) و سعید بن منصور در «سنن» و خطیب بغداد در صفحه 321 جلد 14 «تاریخ»(5) خود وحافظ ابن مردویه در «مناقب»(6) و سمعانی در «فضائل الصحابه» و امام فخر رازی در صفحه 111 جلد اوّل «تفسیر»(7) و ابوالقاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی)

ص: 483


1- الإمامه والسیاسة، ابن قتیبة،1/ 73، فصل: التحام الحرب. ابن قتیبه حدیث را در ضمن بیان جنگ صفین چنین نقل می کند: «... وأتی محمّد بن أبی بکر، فدخل علی أخته عائشة رضی الله عنها قال لها: أما سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ؟...».
2- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 172 -173، ح 22، باب 7. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال: لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی علیّ خصالاً لو کانت واحدة منها فی رجل اکتفی بها فضلاً وشرفاً ... قوله صلی الله علیه وآله: علیّ مع الحقّ والحقّ معه لا یفترقان».
3- مسند أبو یعلی، 1/ 418، ح 550، مسند علیّ علیه السّلام. ابویعلی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم، آورده است.
4- کنز العمّال، متقی هندی، 11/ 642، ح 33124، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3 فی ذکر الصحابة. متقی هندی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم نقل می کند.
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 14/ 321، ترجمۀ شماره 7643، شرح حال یوسف بن محمد المؤدب. خطیب حدیث را چنین می آورد: «عن أبی ثابت مولی أبی ذر، قال: دخلت علی أمّ سلمة فرأیتها تبکی وتذکر علیّاً وقالت: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة».
6- مناقب ابن مردویه، ص113 - 117، ح 132 - 142، فصل 8 . ابن مردویه این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است که به عنوان نمونه به دو حدیث اشاره می کنیم: یک - «عن ابی ذر، أنه سئل عن اختلاف الناس، فقال: علیک بکتاب الله والشیخ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. فانّی سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ وعلی لسانه، والحقّ یدور حیثما دار علیّ». دو - «عن أبی موسی الاشعری، قال: أشهد أنّ الحقّ مع علیّ، ولکن مالت الدنیا بأهلها ولقد سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: «یا علیّ، أنت مع الحقّ والحقّ بعدی معک، لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق< وإنّا لنحبّه ولکن الدنیا تغرّ بأهلها».
7- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 1/ 205، ذیل سوره فاتحه، باب 4، مسئله 9، حجت 5. فخر رازی می نویسد: «ومن اقتدی فی دینه بعلیّ بن أبی طالب فقد اهتدی والدلیل علیه قوله علیه السّلام: اللهم أدر الحقّ مع علیّ حیث دار».

در صفحه 113 جلد دوم «محاضرات الادباء»(1) و دیگران از همین ابی هریره و غیره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، یدور معه کیف دار.»

(علی با حق و حق با علی می گردد.)

آن گاه علی علیه السّلام را بگذارد و اطراف معاویه بگردد، مردود نیست!؟

کسی که افعال شنیعه و ظلم و ستم معاویه را ببیند و ساکت بماند، به علاوه برای جلب منافع دنیا و پر کردن شکم و رسیدن به مقام، حاشیه نشین مجلس آن ملعون و کمک یار او باشد، مردود نیست؟!

ابوهریره ای که خود نقل می کند - بنابر آنچه اکابر علمای خودتان، مانند حاکم نیشابوری در صفحه 124 جلد سوم «مستدرک»(2) و امام احمد حنبل در «مسند»(3) و طبرانی در

ص: 484


1- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 3/ 464، حد 20، وممّا جاء فی فضائل أعیان الصحابة، باب فضائل علیّ. راغب حدیث را این گونه نقل می کند: «عن البراء انّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال لعلیّ: أنت منّی وأنا منک وقال علیه الصلاة والسلام: الحقّ مع علیّ وعلیّ مع الحقّ لن یزولا حتّی یردا علیّ الحوض».
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 130 - 135، ح 4614 - 4629، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب أمیرالمؤمنین. شایان ذکر است که حاکم این حدیث را به ترتیب یاد شده نقل نکرده است، بلکه هر قسمت آن را در ضمن حدیثی آورده است. اما بخش اول حدیث (علی مع القرآن والقرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض) را در انتهای حدیثی در همین جلد، صفحه 134، حدیث 4628 نقل کرده است و نیز بخش دوم حدیث (علیّ منیّ و أنا من علیّ) را در صفحه 130، حدیث 4614 در ضمن حدیثی از قول پیامبرصلی الله علیه وآله به این لفظ آورده است: (أنت منّی وأنا منک) و قسمت اخیر حدیث را (من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله) در صفحه 131، حدیث 4616 در انتهای حدیثی به این لفظ آورده است: من سبّ علیاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.
3- مسند احمد بن حنبل، 6/323. مسند امّ سلمة و 4/ 165، حدیث حبشی بن جناده السلولی. شایان ذکر است احمد بن حنبل بخش دوم حدیث (علیّ منّی وأنا من علیّ) را در جلد 4، صفحه 165 از قول پیامبرصلی الله علیه وآله به این لفظ آورده است: «علیّ منّی وأنا منه.» و قسمت اخیر حدیث (من سبّه فقد سبّنی) را در جلد 6، صفحه 323 به این لفظ ذکر می کند: «من سبّ علیاً فقد سبّنی.»

«اوسط»(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(2) و متقی هندی در صفحه 153 جلد ششم «کنزالعمّال»(3) و شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(4) و ابن حجر مکّی در صفحه 74 و 75«صواعق»(5) و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(6) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116 «تاریخ الخلفاء»(7)

ص: 485


1- معجم الأوسط، طبرانی، 5/ 455، ح 4877، احادیث عباد بن سعید. طبرانی بخش اوّل حدیث را (علیّ مع القرآن ...) از أمّ سلمه نقل می کند.
2- مناقب ابن مغازلی، ص221 - 229، ح 267 - 276، باب قوله صلی الله علیه وآله علیّ منّی وأنا منه. ابن مغازلی بخش دوم حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است.
3- کنز العمّال، متقی هندی، 11/ 602 و 603، ح 32912 - 32913، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام. شایان ذکر است بخش اوّل حدیث را در صفحه 603، ح 32912، و بخش دوم حدیث را در صفحه 603، ح 32913 با این اضافه «... ولا یؤدّی عنّی الاّ أنا أو علیّ» و بخش سوم حدیث را در صفحه 602، ح 32903 به این لفظ از أمّ سلمة نقل می کند: «من سبّ علیّاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله».
4- فرائد السمطین، حموینی، 1/ 177، ح 140، سمط 1، باب 36، حموینی بخش اوّل حدیث را نقل می کند و در صفحه 302 از همین جلد، حدیث 241، باب 56، بخش اخیر حدیث را چنین نقل می کند: «عن ابن عبّاس سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: من سبّ علیّاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله عزّوجلّ ومن سبّ الله أکبّه الله علی منخریه فی النار».
5- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص122 - 125، حدیث الخامس والثامن عشر والحادی والعشرون، باب 9، فصل 2. ابن حجر بخش اوّل حدیث را در صفحه 124 و بخش دوم حدیث را در صفحه 122 و بخش سوم حدیث را در صفحه 123 به این لفظ از أمّ سلمه نقل می کند: «من سبّ علیاً فقد سبّنی».
6- ینابیع المودة قندوزی، 1/ 269، ح 1، باب 20، بخش اوّل حدیث و در صفحه 165 - 173 از همین جلد، ح 7 و 10 - 14، باب 7، بخش دوم حدیث را به الفاظ گوناگون و در جلد 2/ 156، ح 437 - 438، باب 56، قسمت اخیر حدیث را نقل کرده است.
7- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص169 و 173، تاریخ علی بن ابی طالب. سیوطی علاوه بر نقل بخش اوّل و دوم حدیث، بخش اخیر حدیث را از امّ سلمه این گونه نقل کرده است: «من سبّ علیّاً فقد سبّنی».

و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «خصائص العلوی»(1) و دیگران آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علیّ منّی وأنا من علیّ، من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.»

(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. علی از من و من از علی هستم. کسی که علی را سب و شتم نماید، مرا شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.)

مع ذلک خود ناظر باشد که معاویه علیه الهاویه، علنی و بر ملا حتّی بالای منبر و خطبۀ نماز جمعه، علی و حسن و حسین علیه السّلام را لعن نماید و نیز امر دهد در تمام منابر و مجالس آن حضرت را لعن نمایند، آن گاه با چنین ملاعینی مباشر و به عمل آنها مسرور باشد، مردود نیست!؟

علاوه بر معاشرت با آنها، با جعل احادیث کمک یار آنها باشد و مردم را تهییج و وادار به لعن آن حضرت نماید؟!؟

شیخ: آیا معقول است که ما این تهمت ها را قبول نماییم که صحابی پاک دل، مردم را با جعل احادیث وادار به لعن و سبّ علی کرّم الله وجهه بنماید؟ آیا این نوع از تهمت ها از ساخته های شیعیان نمی باشد؟

داعی: قطعاً معقول نیست که صحابی پاک دل چنین عملی را بنماید و اگر فردی از صحابه چنین عملی را نمود، دلیلی قطعی بر عدم پاکی دل او می باشد و حتماً منافق و مردود و ملعون خواهد بود، چه آنکه سب کنندۀ خدا و پیغمبر قطعاً مردود و ملعون و

ص: 486


1- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص87 وص 99. نسائی دو بخش اخیر حدیث را نقل کرده است.

اهل آتش است، به نصّ اخبار بسیاری که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا و خدای مرا سب نموده است.

و اما اینکه فرمودید: این نوع از تهمت ها از جعلیات شیعیان است، اشتباه فرمودید وتصور نمودید روی سخن با بعض از علمای خودتان دارید که برای رسیدن به هدف و مقصود خود دروغ ها می سازند و تهمت ها به شیعیان پاک دل می زنند و عوام بی خبر را گمراه می سازند و باکی از قیامت و محاکمۀ عندالله ندارند.

شیخ: البته وقتی جناب عالی به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله تهمت جعل اخبار بدهید، ما چگونه انتظار ببریم که نسبت به مفاخر اسلامیان جهابذۀ از علمای سنّت و جماعت نسبت بد ندهید. شما شیعیان منتها درجه از هنر نماییتان، نسبت بد و تهمت و دشنام دادن به بزرگان است.

داعی: خیلی بی لطفی نمودید که چنین نسبت هایی به ما دادید. کتب تواریخ چهارده قرن اسلام (از سنّی و شیعه) شهادت برخلاف گفتار شما می دهد.

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین

از صدر اوّل اسلام و قدرت ظهور اموی ها تاکنون، پیوسته فحش دادن و لعن و سب نمودن و تهمت زدن به اعاظم، از ائمّۀ معصومین از عترت طاهره و شیعیان مظلوم آنها، مخصوص بازیگران سیاسی مسلمانان (به نام سنّی؛ یعنی پیرو سنّت و جماعت اموی ها) بوده که تاکنون برجسته ترین افراد از علمای شما در کتب معتبرۀ خود برای اغوای عوام بی خبر و ایجاد تفرقه و جدایی میان مسلمانان، صدها تهمت ها و دروغ های شاخدار به شیعیان مظلوم نسبت داده و آنها را رافضی و کافر و مشرک و غالی نامیده و به سب و لعن - مانند رهبران اوّلیۀ خود - آنها را در نظر برادران پاک دل سنّی بی خبر منفور می نمایند.

شیخ: کدام عالم سنّی در کتاب خود، نسبت به شیعیان تهمت زده و دروغ بسته.

ص: 487

اگر شما نتوانید این امر را ثابت نمایید، قطعاً محکوم به سقوط می باشید؛ زیرا علمای ما آنچه گفته و نوشته اند، عین حقیقت است. شیعیان اعمال و عقاید فاسده را کنار بگذارند، تا راحت باشند و انتقاد از آنها ننمایند.

نسبتهای دروغ و تهمتهای علمای سنّی به شیعیان

داعی: دعاگو را مجبور نمودید به بعض از آنچه در حافظه حاضر دارم، نمونه ای از هزاران اکاذیب و جعلیات و تهمت هایی که اکابر علمای شما به شیعیان [نسبت] داده اند، در این مجلس محترم، برای روشن شدن افکار مردم بی خبر بیان و قضاوت را به روح پاک مسلمانان روشن ضمیر واگذار نمایم.

تهمتهای ابن عبدربه به شیعیان

یکی از مفاخر علمای ادبی شما شهاب الدین ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربه قرطبی اندلسی مالکی، متوفّای سال 328 قمری در قرطبه بوده که در صفحه 269 از جلد اوّل «عقد الفرید»(1) شیعیان موحّد پاک دل را که لبّ لباب اسلام و ایمان را دارا هستند، یهود این امّت معرفی نموده و نوشته همان قسمی که یهودی ها نصاری را دشمن می دارند، شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند. آن گاه با این عنوان، تهمت های بسیار به شیعیان زده است؟!

ص: 488


1- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 2/ 222، القول فی اصحاب الاهواء، الرافضة. ابن عبد ربه می نویسد: «... ثمّ قال: أحذّرک الأهواء المضلّة، شرّها الرافضة، فانّها یهود هذه الأمّة، یبغضون الاسلام کما یبغض الیهود النصرانیه...». سپس در صفحه 223 از همین جلد می نویسد: «والیهود لا تری الطلاق الثلاث شیئاً وکذا الرافضة والیهود لا تری علی النساء عدّة وکذلک الرافضة والیهود تستحلّ دم کلّ مسلم، وکذلک الرافضة والیهود حرّفوا التوراة وکذلک الرافضة حرّفت القرآن والیهود تبغض جبریل وتقول: هو عدوّنا من الملائکة، وکذلک الرافضة تقول غلط جبریل فی الوحی إلی محمّد بترک علیّ بن أبی طالب...».

از جمله گوید: شیعیان مانند یهود به سه طلاق عقیده ندارند؟ و نیز قائل به عدّۀ بعد از طلاق نیستند؟

الحال آقایان محترم شیعیان حاضر در مجلس، بلکه خود شما و تمام سنّی هایی که معاشر با شیعیان هستند، به این تهمت های آقای ابن عبد ربه نمی خندید؛ چه آنکه تمام کتب فقهیه و رسائل عملیۀ ما مشحون از دستورات سه طلاق وطریقۀ عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق است. به علاوه عملیات شیعیان در طلاق و عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق، بزرگ [ترین] برهان بر کذب این ادیب دور از ادب می باشد.

و نیز گوید: شیعیان مانند یهود، جبرئیل را دشمن می دارند؛ به علت آنکه چرا وحی را عوضی برای پیغمبر آورده، در حالتی که بایستی بر علی وحی آورده باشد؟! (شیعیان مجلس همگی خندیدند). ملاحظه بفرمایید که آقایان شیعیان از شنیدن این حرف خندیدند، تا چه رسد به آنکه معتقد به چنین عقیدۀ سخیفی باشند.

اگر این مرد از گوشۀ آفریقا قدمی پیش می گذارد، یا زحمت تهیه و مطالعه کتب شیعیان را به خود می داد، خجالت می کشید و چنین تهمتی را نمی زد. شاید هم عمداً زده، تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید و مسلمانان را از هم جدا کند؟

ما شیعیان، حضرت محمّد مصطفی خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله را پیغمبر ثابت بر حق می دانیم که ابداً اشتباهی در نزول وحی به آن حضرت به کار نرفته و مقام جبرئیل امین را بالاتر از آن می دانیم که آن مرد بی حقیقت نسبت داده و به آن علی بن ابی طالب معتقدیم که جبرئیل (امین وحی الهی) او را از جانب خدای متعال به وصایت و خلافت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله معرفی نموده است.(1)

ص: 489


1- در یکی از سال ها که از کاظمین به وسیله راه آهن با جمعی از زوّار شیعه عازم سامراء بودیم، در اتاق ما جمعی از اهل موصل بودند. به اتفاق دو نفر از قضات و علمای اهل تسنّن پیوسته بر ما خرده می گرفتند و مسخره می کردند و تهمت ها می زدند، غافل از اینکه حقیر با لسان عربی آشنایی دارم. ما همه را به سکوت گذرانیدیم تا آنکه یکی از آن قضات گفت: این رافضی ها عادات و اخلاق فاسد بسیار دارند. تماماً اهل بدعت و مشرک هستند؛ مثلاً یکی از بدعت های عجیب آنها این است که سلام نماز را که می دهند، دستها را بلند می نمایند و سه مرتبه می گویند: «خان الأمین؛ یعنی امین خیانت کرد». آنها پرسیدند: امین که بوده و خیانت او چه بوده؟ شیخ گفت: شیعه ها می گویند پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی و جعفر در کوه حرا خوابیده بودند. جبرئیل امین مأمور شد از جانب خدا وحی نبوّت را به علی بدهد، ولی خیانت کرد و عوضی به خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله داده! این است که تمام شیعیان با جبرئیل دشمن اند و بعد از هر نماز سه مرتبه می گویند: جبرئیل خیانت کرد؛ یعنی وحی را عوض علی به خاتم الأنبیاء داد. حقیر بی طاقت شدم، گفتم: جناب شیخ! دروغ و تهمت از گناهان کبیره است یا صغیره. گفت: کبیره است. گفتم: پس جناب عالی با این محاسن سفید، چرا دو گناه بزرگ نمودید و این نسبت غلط را به شیعیان دادی؟ گفت: مطلب همین است. از آن آقایان موصلی سؤال کردم فارسی می دانید، دو سه نفر از آنها گفتند: بلی. من ده دوازده نفر از پیر و جوان زائرین را که از موضوع خبر نداشتند، یکی یکی صدا کردم و پرسیدم: شما بعد از سلام نماز که دستها را بر می دارید تا مقابل گوش چه می گویید؟ گفتند: برای قبولی نماز سه مرتبه می گوییم: الله اکبر. گفتم: جناب شیخ! خجالت کشیدید یا نه؟ گفت: شما یادشان دادید. گفتم: از خدا بترسید. من که پهلوی شما نشسته ام و از جا برنخاستم و حرفی نزدم. رو کردم به آقایان موصلی گفتم: خواهش می کنم برخیزید بروید به اتاق های دیگر و از زائرین شیعه که در اتاق های راه آهن هستند، سؤال کنید. چند نفر جوان فهمیده که زبان هم می دانستند، رفتند و بعد برگشتند بر افروخته حمله کردند به جناب شیخ که شما چه منظور از این دروغ داشتید. ما از همه زوّارهای دهاتی و شهری سؤال کردیم، عموماً گفتند: الله اکبر می گوییم. حتّی ما سؤال از کلمۀ خان الأمین کردیم، گفتند: ما هم چه کلمه ای را نمی شناسیم. شیخ گفت: من هم در کتابها خوانده ام که شیعه ها این طور می گویند. جوانها چون تحصیل کرده بودند، بنا کردند شیخ را تقبیح نمودن که انسان عالم تا چیزی را تحقیق ننماید، نباید بگوید. این عملیات، نمونه ای از تهمت هایی است که بعض از علمای سنّی به شیعیان می زنند، تا جامعه برادران اهل تسنّن را به ما بدبین نمایند؟! (مؤلّف)

و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند ، عوض سلام می گویند :

«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟

ص: 490

(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر [ین] دلیل بر کذب گفتار او می باشد.

و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟

و حال آنکه شما خود شاهد اعمال شیعیان هستید و می بینید که ما جان و مال کفّار را حلال نمی دانیم، تا چه رسد که تصرّف در جان و مال برادران مسلمان خود بنماییم و در مذهب شیعه، حق الناس بزرگ ترین گناه به شمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.

اینها بعضی از اقوال یکی از علمای بزرگ شما می باشد که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد به هزلیات گفتار او بپردازم.

تهمتهای ابن حزم

یکی از اکابر علمای شما ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی، متوفّای سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب خود الفصل فی الملل والنحل جسارت های بسیار توأم با دروغها و تهمتهای عجیب به شیعیان زده است. مخصوصاً جلد اوّل آن کتاب را مطالعه کنید، ببینید چه هزلیاتی گفته؛ از جمله صریحاً گوید: شیعیان مسلمان نیستند، بلکه کفّار و دروغگویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!

و در صفحه 182 جلد چهارم گوید: شیعیان نکاح نُه زن را جایز می دانند؟!(1)

بزرگ تر[ین] دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب، کتب فقهیۀ استدلالیه و رسائل عملیۀ قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش

ص: 491


1- الفصل، ابن حزم، 4/ 182، ذکر العظائم المخرجة إلی الکفر. ابن حزم می نویسد: «ومن الامامیه من یجیز نکاح تسع نسوه».

از چهار زن به نکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان اهل عرفان، تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابداً وجود خارجی نداشته.

و اگر شما جزوات آن کتاب را ببینید، از نقل اقوال دروغ و تهمتها و فحشها و نسبتهای بدی که به شیعیان می دهد، واقعاً خجالت می کشید؛ برای نمونه به همین مقدار کفایت است.

تهمتهای ابن تیمیّه

از همۀ علمای شما احمد بن عبدالحلیم حنبلی معروف به ابن تیمیه، متوفای سال 727 قمری است که نسبت به شیعیان، بلکه مولانا امیرالمؤمنین و عترت طاهره رسول الله صلی الله علیه وآله بغض و کینۀ عجیبی داشته و اگر کسی مجلّدات کتاب منهاج السنّة این مرد را بخواند، مبهوت می شود از شدّت عداوت او، که روی همین اصل، گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضایل عالیه مولانا امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید، دروغها و تهمت های عجیبی به شیعیان مظلوم نسبت داده که عقل هر شنونده مات و حیران می گردد که اگر بخواهم به هر یک از آنها جواب بدهم، رشتۀ سخن به مجالس کثیره خواهد کشید، ولی برای نمونه - که جناب شیخ بدانند تهمت و دروغ از خصایص بعض علمای آنها می باشد، نه علمای شیعه - به بعضی از آنها اشاره می نمایم و عجیب آنکه با آن همه دروغ هایی که خود نسبت به شیعیان می دهد، برای اغوای عوام بی خبر در صفحه 15 جلد اوّل می نویسد احدی(1) از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند. فلذا اصحاب صحاح، روایات آنها را نقل ننموده اند؟!

ص: 492


1- منهاج السنه، ابن تیمیه، 1/ 66، مقدمه مؤلف، الرافضة هم أضلّ الناس فی العقول والنقول. ابن تیمیه می نویسد: «أن العلماء کلهم متفقون علی ان الکذب فی الرافضة أظهر منه فی سائر أهل القبلة... حتی أن أصحاب الصحیح کالبخاری لم یرو عن أحد من قدماء الشیعة».

و در صفحه 23 جلد 10 گوید:(1) شیعیان اصول دین را چهار می دانند: توحید، عدل، نبوّت و امامت، و حال آنکه کتب کلامیه امامیه در دسترس عموم است و همه جا نوشته اند - چنانچه ما هم در شبهای قبل اشاره نمودیم - (مراجعه شود به مجلس سوّم) که شیعیان معتقدند که اصول دین سه می باشد: توحید، نبوّت، معاد. عدل را جزء توحید و امامت را جزء نبوّت می دانند.

و در صفحه 131 جلد اول گوید:(2) شیعیان به مساجد اعتنایی ندارند. مساجد آنها خالی از جمعیت می باشد. نه جمعه و نه جماعت، در مساجد بر پا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگزارند، فرادا می خوانند؟! (خنده شدید شیعیان).

آقای شیخ خود شما و تمام برادران حاضر و غائب اهل تسنّن، مساجد شیعیان را پر از جمعیت ندیده اید؟ و جماعت های منعقده در مساجد را مشاهده ننموده اید در عراق و ایران ما - که عاصمه تشیع می باشد - گذشته از آنکه در هر شهری، مساجد عالیه ای پر از جمعیت، آماده و مهیای عبادت می باشد.

در هر قریه و دهکده ای که وارد شوید،می بینید مسجدی دارند که گذشته از ماه مبارک رمضان، تمام ایام و لیالی، نمازها را به جماعت در آنجا برگزار می نمایند (برای نمونه، سه قطعه عکس از نماز جماعت سه نفر از مراجع بزرگ تقلید، مرحوم حجت الاسلام آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی در سامراء - و مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف اشرف - و مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم

ص: 493


1- همان،1/ 99، فصل فی مقدمة کتاب ابن المطهّر. ابن تیمیه می نویسد: «أصول الدین عند الامامیة أربعة التوحید والعدل والنبوة والامامة».
2- همان، 1/ 474، فصل فی الرد علی قوله انّهم یقولون إنّ الأنبیاء غیر معصومین، غلوّ الرافضة فی الرسل والأئمّة وتعظیمهم للمشاهد. ابن تیمیه می نویسد: «فتجیهم یعطلون المساجد التی أمر الله أن ترفع ویذکر فیها اسمه فلا یصلون فیها جمعة ولا جماعة ولیس لها عندهم کبیر حرمة وإن صلّوا فیها صلّوا فیها وحدانا».

حائری قدس الله اسرارهم را در قم با جامعۀ شیعیان به نظر شما می رساند). (شکل 17 و 18 و 19).

شما آقایان اهل علم کتب فقه استدلالی علماء را ببینید و همچنین برادران عزیز (اهل تسنّن و جماعت) رسائل عملیۀ فقهاء را مطالعه کنید، ببینید چقدر ثواب برای نماز جماعت و رفتن به مساجد نقل نموده اند، تا آنجا که ثواب نماز در مساجد را نسبت به منازل، به اضعاف مضاعف ذکر نموده اند. فلذاشیعیان تا آنجا که قدرت دارند، اصرار دارند که نمازها را در مساجد و به جماعت ادا نمایند. آن گاه پی ببرید که این مرد هتّاک و کذّاب چه نسبت دروغی به شیعیان می دهد!؟

و نیز در همان صفحه گوید:(1) شیعیان مانند مسلمانان به حج بیت الله نمی روند، بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد. ثواب حجّ قبور را از حجّ خانۀ خدا بالاتر می دانند، بلکه سب و لعن می نمایند کسانی را که به حجّ قبور نمی روند؟! (خنده شیعیان).

و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید، می بینید که فصل مخصوصی راجع به این عبادت قرار داده اند به نام «کتاب الحج - باب الحج». گذشته از

آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در تشرّف به حج داده اند، تا آنجا که اخباری از ائمّۀ معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنّی) اگر مستغنی شد و حجّ بیت الله را ترک نمود، از ربقۀ اسلام خارج است و هنگام مرگ «یقال له مت أی میتة؛ إن شئت یهودیا وإن شئت نصرانیاً وإن شئت مجوسیّاً.»

به آن تارک حج (از غیب عالم) گفته می شود: به چه طریق میل داری بمیری؛ به دین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت)

ص: 494


1- همان. ابن تیمیه می نویسد: «ویعظمون المشاهد المبینة علی القبور فیعکفون علیها مشابهة للمشرکین ویحجّون الیها کما یحجّ الحاجّ إلی بیت العتیق ومنهم من یجعل الحج الیها أعظم من الحج الی الکعبة بل یسبّون من لا یستغنی بالحج الیها عن الحج الّذی فرض الله علی عباده».

آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی، شیعیان ترک حجّ بیت الله نمایند؟ شما از یک شیعه عامی دهاتی که تشرّف به عتبات عالیات و زیارت قبور ائمّه اطهار می نماید، سؤال کنید که عمل حج را کجا باید به جای آورد، جز مکّه

1- از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: «من مات ولم یحج حجة الاسلام ولم یمنعه من ذلک حاجة تجحف به او مرض لا یطیق الحج معه، أو سلطان یمنعه فلیمت ان شاء یهودیاً أو نصرانیاً»، (المقنعة، شیخ مفید، ص386، کتاب المناسک باب 2؛ الکافی، لشیخ کلینی، 4/268/1 و 5، کتاب الحج، باب من سوف الحج و هو مستطیع و در بابهای یاد شده روایات بسیاری در اهمیت حج ذکر شده است).

معظّمه به شما جواب نخواهد داد.

آن گاه این مرد از خدا بی خبر به یکی از مفاخر علمای شیعه، شیخ اجل اعظم، محمّد بن محمّد بن نعمان مفید نسبت دروغ می دهد که کتابی دارد به نام «مناسک الحج المشاهد» و حال آنکه کتاب شیخ به نام منسک الزیارات در دست عموم است که در آن کتاب، دستورات زیارت و تشرّف به اعتاب مقدّسه ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را مانند سایر مزارات داده است.

و اگر شما کتب مزار را مطالعه نمایید، خواهید دید که در اوّل آنها نوشته است از عبادات مندوبه (نه واجبه)، زیارت قبور عالیه پیغمبر اکرم و ائمّه طاهرین از عترت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.

و بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار این مرد از خدا بی خبر، عمل شیعیان است که در هر سالی هزاران نفر افتخار تشرّف به بیت الله نصیب آنها می گردد و بعد از مراجعت افتخار می نمایند که آنها را حاجی بنامند.

آن گاه به دروغ پردازی های این مرد کذّاب پی ببرید!!

و در صفحه 11 جلد اول گوید:(1) شیعیان سگهای خود را به نام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند؛ یعنی ابابکر و عمر را لعن نموده اند؟!

(خنده شیعیان با تعجّب).

واقعاً انسان تعجّب می کند از عناد و تعصّب و نداشتن دین این مرد، که تا این

ص: 495


1- همان، 1/ 50، مقدّمه مؤلّف، بعض حماقات الشیعة. ابن تیمیه می نویسد: «ومنهم من یسمّی کلابه بإسم أبی بکر و عمر و یلعنهما ومنهم من إذا سمّی کلبه فقیل له «بکیر» یضارب من یفعل ذلک ویقول: تسمی کلبی باسم أصحاب النار».

اندازه نسبت کذب و دروغ و تهمت به شیعیان مظلوم بدهد!

و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبارشیعه، بر خلاف عقیدۀ ایشان، سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانۀ مسلمانی سگ باشد، رحمت خدا به اهل آن خانه نازل نمی گردد.

مسلمانان شیعه ممنوع از نگهداری سگ هستند مگر در چند جا (برای شکار، و پاسبانی خانه و گله بانی) با شرایط مخصوصی که ثبت نموده اند. یک علّت مخالفت حضرت سیّدالشهداء، سبط شهید پیغمبر اکرم ابا عبدالله الحسین علیه السّلام با یزید، برای آن بود که یزید سگ بازی می نمود و در خانه، بدون جهات مذکوره، سگ نگهداری می نمود.

و اگر مسلمانی از شیعه و سنّی را ببینید که در خانه سگ نگهداری می نماید (بدون جهات مذکوره که مستثنا شده) ما آنها را متّهم در دین نموده و عقیده به آنها نداریم.

آن گاه چگونه ممکن است شیعه با این تأکیدات بلیغه (که سگ در هر خانه آزاد باشد، آن خانه نجس است)، در خانه سگ نگهداری نماید. به علاوه نام صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله را بر آنها بگذارد؟! یا آنها را سب و لعن نمایند؟

اُف بر این نوع مسلمان. پناه به خدا می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.

اگر شما یک شیعه ولو عامی جاهل نشان دادید که چنین عملی کرده باشد، ما تسلیم به تمام گفته های این مرد می شویم و اگر نتوانستید (و هرگز نخواهید توانست)، پس لعن کنید بر مردمان عنود، لجوج و متعصّب که به لباس اهل علم، باعث اغوای مردم بی خبر شده و ایجاد اختلاف و عداوت در میان مسلمانان می نمایند.

و نیز در جلد دوم می نویسد:(1) شیعیان چون منتظر امام منتظَر می باشند، لذا در

ص: 496


1- همان، 1/ 44، مقدّمه مؤلّف، بعض حماقات الشیعه. ابن تیمیه می نویسد: «ومن حماقتهم ایضا انهم یجعلون للمنتظر عدة مشاهد ینتظرونه فیها کالسرداب الّذی بسامرّا الّذی یزعمون انه غاب فیه ومشاهد أخرز یقیمون هناک دابة - اما بغلة واما فرسا - لیرکبها إذا خرج ویقیمون هناک اما فی طرفی النهار واما فی أوقات أخر من ینادی علیه بالخروج: یا مولانا اخرج ویشهرون السلاح ولا احد هناک یقاتلهم وفیهم من یقوم فی أوقات الصلاة دائماً لا یصلی خشیة أن یخرج وهو فی الصلاة فیشغل بها عن خروجه وخدمته».

بسیاری از جاها مانند سرداب در سامراء، روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند به امام خود که مرکب حاضر است و همه مسلّح آماده خدمت هستیم؛ خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو به مشرق ایستاده، آن حضرت را صدا می زنند تا خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟!

(خنده شدید حضار از سنّی و شیعه).

عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمت های بی حساب و خنده آور آن مردی که در گوشۀ بیابان های دور افتاده، چنین هزلیاتی گفته نداریم، بلکه تعجّب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند و مخصوصاً در سامراء که تمام اهالی آن از برادران اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدّس هم همگی سنّی هستند، از آنها تحقیق نکرده و از علمای بزرگ نشنیده، تبعیت از هزلیات امثال ابن تیمیه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات را در کتاب های خود درج می نمایند! (مانند عبدالله قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام والوثنیه و محمد ثابت مصری در الجولة فی ربوع شرق الأدنی و موسی جار الله ترکستانی در الوشیعة فی نقد عقاید الشیعه و احمد امین مصری در فجر الاسلام وضحی الاسلام - وغیرهم).

اینها بودند نمونه ای از تهمت ها و دروغهای شاخدار و اهانت هایی که اکابر علمای اهل تسنّن به جامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستم به فهرست اقوال تمامی آنها، از قبیل ابن حجر مکّی و جاحظ و قاضی روزبهان و امثالهم بپردازم، بایستی شبهای بسیار وقت شما را بگیرم و عمر شماها را ضایع نمایم به استماع گفتار و هزلیات این قبیل از علماء که می خواستند راهنمای دیگران گردند.

ص: 497

غلط کاریهای شهرستانی

چه بسا از کتب آنها که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده، در صورتی که تحقیقاً قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلّف آن ندارد؛ مانند ملل و نحل محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، متوفای سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق به قدر پشیزی قدر و قیمت ندارد.

صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید، می بیند چه نسبت های ناروا و تهمت های بی جا که به شیعیان داده. گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده به تناسخ و تشبیه(1) و خرافاتی که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها برکنار است، به آنها داده است و معلوم است که قوۀ تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته .

به علاوه واضح است علم و اطلاع کافی هم بر وقایع تاریخ نداشته. گوشۀ دنیا نشسته، هر کس هرچه گفته، بدون تحقیق کافی، روی خیال نگاشته، نامش را کتاب ملل و نحل گذارده. وقتی انسان عاقل به گفته های کذب و دروغ در قسمتی از کتاب برخورد می نماید، بقیۀ کتاب در نظر او از اعتبار افتاده می شود که از کجا در سایر قسمت های کتاب هم، همین قسم روی خیال، قلم اندازی ننموده باشد.

برای نمونه به یک واقعۀ سادۀ تاریخی اشاره می نمایم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی به مطالب کلی کتاب برده و مؤلّف را بشناسند.

ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد:(2) بعد از حضرت امام محمّد تقی «حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است» (و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی، امام علی النقی سلام الله علیه در سامراء، پهلوی قبر فرزند والا تبارش امام حسن

ص: 498


1- الملل والنحل، شهرستانی،1/ 155 - 157، باب 6، الغالیه.
2- همان، 1/ 150، باب 6، الشیعة الاثنا عشریه.

عسکری علیه السّلام می باشد، دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصرالدین شاه قاجار، افتخار مذهَّب نمودن آن را داشته است).

بس است بیش از این طول کلام ندهم. برای نمونه از هزار یک را اشاره نمودم، تا جناب شیخ نفرمایند شیعیان دروغ می گویند و تهمت می زنند، بلکه اکابر علمای خودشان این کاره هستند.

و برای اینکه بدانند داعی تنها به آقای ابوهریره جسارت ننمودم و تهمت نزدم، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن هم وقایع حالات او را ضبط نموده اند، به نحو اختصار به بعض از آن اشاره می نمایم.

اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن

ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اوّل و نیز در جلد چهارم شرح «نهج البلاغه»(1) از شیخ و استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل می نماید که معاویۀ بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی علیه السّلام جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند. فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند؛ از جملۀ آن اشخاص (که جعل احادیث قبیحه در طعن و مذمّت علی علیه السّلام می نمودند)، ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه بودند.

[وی سپس] شرح مفصّل می دهد تا در صفحه 359 از اعمش روایت

ص: 499


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، 4/ 63، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعة فی ذمّ علیّ. ابن أبی الحدید می نویسد: «وذکر شیخنا أبو جعفر الإسکافی رحمه الله تعالی ... أَنّ معاویة وضع قوماً من الصحابة وقوماً من التابعین علی روایة أخبار قبیحة فی علیّ علیه السّلام، تقتضی الطعن فیه والبرائة منه وجعل لهم علی ذلک جعلاً یرغب فی مثله؛ فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبوهریرة و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة. ومن التابعین عروة بن الزبیر».

نموده(1) که وقتی ابو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد [و ]کثرت استقبال کنندگان را دید، بر دو پای خود برخاست، در حالتی که دو دستی بر سر می زد (برای جلب توجّه مردم). آن گاه گفت: ای مردم عراق! آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنّم را بر خودم بخرم؟ بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:

«انّ لکلّ نبیّ حرماً والمدینة حرمی، فمن أحدث فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. قال: وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها حدثاً.»

(برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است. هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم. آن گاه ابوهریره گفت: خدا را گواه می گیرم که علی در مدینه احداث حادثه نمود! (یعنی مردم را تحریک نمود که به فرمودۀ پیغمبر باید علی را لعن نمود.)

وقتی این خبر به معاویه رسید (که ابوهریره همچو خدمتی به او نموده، آن هم در کوفه، مرکز خلافت علی علیه السّلام، فرستاد او را آوردند، اکرامش نمود، جایزه اش داد و او را والی مدینه گردانید. انتهی

آیا این اعمال، دلیل بر مردودیت او نمی باشد و سزاوار است چنین آدمی را که برای خوشایند معاویه با یکی از خلفای راشدین، بلکه اکمل و افضل و اشرف آنها آن قسم رفتار نموده؛ چون که روزی از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، نیک و ممدوح بدانید؟!

ص: 500


1- همان، 4/ 67، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعة فی ذمّ علیّ. ابن أبی الحدید می نویسد: «قال أبو جعفر: وروی الأعمش، قال: لمّا قدم أبو هریرة العراق مع معاویة عام الجماعة، جاء إلی مسجد الکوفة، فلما رأی کثرة من استقبله من الناس جثا علی رکبتیه ثم ضرب صلعته مراراً وقال: یا أهل العراق، أتزعمون أنّی أکذب علی الله وعلی رسوله وأحرق نفسی بالنار والله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: >إنّ لکلّ نبیّ حرماً، وانّ حرمی بالمدینة، ما بین عیر إلی ثور، فمن أحدث فیها حدثاً فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس اجمعین< وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها. فلمّا بلغ معاویة قوله، أجازه وأکرمه وولاّه إمارة المدینة».

شیخ: چه دلیلی بر ملعونیت او در دست شیعیان است که او را مردود و ملعون بخوانند.

داعی: دلایل بسیاری در دست می باشد. یکی از دلایل آنکه سب کنندۀ پیغمبر، به اتفاق فریقین، حتماً ملعون و مردود و اهل آتش می باشد.

و بنابر اخباری که قبلاً عرض نمودم، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا سب نموده و کسی که مرا سب نماید، خدا را سب نموده؛ چون ابوهریره از جمله کسانی بوده که علاوه بر سب و لعن نمودن مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام به واسطه جعل و وضع حدیث - چنانچه عرض شد - مردم را وادار به سبّ آن حضرت می نمود!

شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاة در ظلم و کشتار مسلمین

از جمله دلایل آنکه اکابر مورّخین خودتان، چون «طبری»(1) و ابن اثیر(2)و ابن ابی الحدید(3) و علامۀ سمهودی(4) و ابن خلدون(5) و ابن خلّکان و دیگران نوشته اند: موقعی

ص: 501


1- تاریخ طبری، ابن جریر طبری، 4/106 - 107، وقایع سال 40 هجری. طبری می نویسد: «فمما کان فیها من ذلک توجیه معاویة بسر بن أبی أرطاة فی ثلاثة آلاف من المقاتلة الی الحجاز ... وقتل بسر فی مسیره ذلک جماعة کثیرة من شیعة علیّ بالیمن ... ثم سار حتی أتی المدینة وأبو هریره یصلی بهم ... ثم خرج منصرفا الی الکوفه وعاد أبو هریرة فصلی بهم».
2- الکامل، ابن اثیر، 3/ 384، وقایع سال 40 هجری، ذکر سریة بسر بن أبی أرطاة. ابن اثیر این جریان را مشابه آنچه از طبری نقل کردیم آورده است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، 1/ 340، خطبه 25 (ومن خطبة له علیه السّلام وقد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد)، بسر بن أبی أرطاة ونسبه. ابن ابی الحدید می نویسد: «بعثه [بسر بن ارطاة] معاویه إلی الیمن فی جیش کثیف وأمره أن یقتل کل من کان فی طاعة علیّ علیه السّلام فقتل خلقا کثیراً...».
4- وفاء الوفاء، سمهودی، 1/ 46، باب 2، فصل 2، بسر بن أرطاة یغزو المدینة. سمهودی نیز کشتار بسر بن ارطاة را به طور گذرا نقل کرده است.
5- تاریخ ابن خلدون، 3/4 و 5، بعث معاویة العمّال إلی الأمصار. ابن خلدون نیز به جنایات بسر بن ارطاة اشاره می کند.

که معاویة بن ابی سفیان بسر بن [ابی] ارطاة سفاک، خونخوار، قسیّ القلب [و] شقیّ النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام با چهار هزار مرد جنگی شامی از طریق مدینه روانه نمود، در مدینه و مکّه و طائف و تباله (که شهری است در تهامه) و نجران و قبیلۀ ارحب (که از قبایل همدان بود) و صنعا و حضرموت و اطراف آنها، منتها درجۀ اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدّی را اعمال نمودند، به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیرالمؤمنین اکتفا ننمودند، حتی دو طفل صغیر عبیدالله بن عباس - ابن عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله را که والی یمن بود، از طرف امیرالمؤمنین علیه السّلام سر برید، تا آنجا که شماره کشته شدگان به امر آن ملعون را در آن سفر، زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!

از آنها تعجّبی نیست؛ چه آنکه از اموی ها و اتباع آنها بیش از اینها دیده شده، ولی عجب از آقای ابوهریره مطلوب شماست که در این مسافرت، بمعیّت و معاونت بُسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود.

مخصوصاً در ظلم و ستمی که به اهل مدینه منوّره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع، مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران، همگی ترسان و لرزان، بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان [گشتند] و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایّوب انصاری - که از صحابه خاصّ رسول الله بود - آتش زد. ابوهریره می دید و حرفی نمی زد، بلکه معاون و کمک یار او بود.

مخصوصاً بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر، به سمت مکّه معظّمه، ابوهریره به همان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه به جبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاة، والی مدینه گردید.

شما را به خدا انصاف دهید آیا این مرد دنیاپرست که در مدّت سه سال(1) که مشرّف

ص: 502


1- (در طبقات ابن سعد [1/ 265، ذکر وفادات العرب علی رسول الله صلی الله علیه وآله، وفد دَوس. ابن سعد می نویسد: «قالوا لمّا أسلم الطفیل بن عمرو الدوسی دعا قومه فأسلموا وقدم معه منهم المدینة سبعون أو ثمانون أهل بیت وفیهم ابوهریرة وعبدالله بن اُزَیهر الدوسی و رسول الله صلی الله علیه وآله بخیبر...» و اصابه ابن حجر 7/ 359، ترجمه شماره 10680، شرح حال أبوهریرة. ابن حجر می نویسد: «و انما قدم قبل وفاة رسول الله صلی الله علیه وآله بیسیر؛ فقال ابو هریرة: قدمت و رسول الله صلی الله علیه وآله بخیبر...» و سایر کتب معتبره اکابر علمای اهل تسنّن وارد است که ابوهریره در فتح خیبر مسلمان شد و به روایت بخاری در باب علامات النبوّة فی الاسلام، [صحیح البخاری، 5/ 42، ح 119، کتاب المناقب، باب علامات النبوّة فی الاسلام. بخاری این حدیث را نقل می کند: عن قیس قال أتینا ابا هریرة رضی الله عنه فقال صحبت رسول الله صلی الله علیه وآله ثلاث سنین ...] بیش از سه سال موفّق به ملاقات رسول اکرم صلی الله علیه وآله نبوده و به روایت ابن حجر در اصابه [7/ 362، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریرهً. ابن حجر به نقل از ابو سلیمان بن زبیر می نویسد: عاش أبوهریرة ثمانیاً و سبعین سنه ...] و حاکم در مستدرک [3/ 581، ح 6154، کتاب معرفة الصحابة، ذکر أبی هریرة الدوسی. حاکم این حدیث را نقل کرده است: عن ضمرة بن ربیعة قال: مات أبو هریرة سنة ثمان وخمسین ویقال مات سنة تسع وخمسین وهو ابن ثمان وسبعین سنة] و ابن عبدالبر در استیعاب [4/ 1772، ترجمه شماره 3208، شرح حال ابو هریره. ابن عبد البر می نویسد: قال الواقدی: توفی سنة تسع و خمسین وهو ابن ثمان وسبعین ... وقال غیره مات بالعقیق ...] و دیگران در سن هفتاد و هشت سالگی و در سال 57 قمری در وادی عقیق مُرد، جنازه اش را به مدینه حمل نموده و در بقیع دفن نمودند.)

به زیارت و مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و زیاده از پنج هزار حدیث از آن حضرت نقل نموده؟ آیا احادیث معروف را که تمام علمای فریقین، از قبیل علامه سمهودی در تاریخ المدینه و احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در صفحه 163 «تذکره»(1) و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند، نشنیده بود که مکرر می فرمود:

«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخاف الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً ولاعدلاً. لعن الله من أخاف مدینتی. لا یرید أهل المدینة أحد بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ذوب الرصاص.»

(هر کس اهل مدینه را بترساند از روی ظلم، خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ

ص: 503


1- منابع مربوط به این حدیث در مجلس سوم گذشت.

چیزی را. لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا. احدی اراده بدی به اهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.)

پس در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند. به علاوه مخالفت با خلیفۀ حق و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت، به جعل احادیث و وادار نمودن مردم را به سب کسی که پیغمبر سب او را سبّ بر خود قرار داده. شما را به خدا انصاف دهید چنین کسی که از قول رسول الله صلی الله علیه وآله به وضع و جعل احادیث مشغول بوده، مردود خدا و رسول نمی باشد.؟

شیخ: بی لطفی می فرمایید که موثّق ترین اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله را بی دین و وضّاع و جعّال می خوانید.

مردود بودن ابوهریره و تازیانه زدن عمر او را

داعی: داعی تنها نسبت به ابو هریره بی لطفی ننمودم، بلکه اوّل کسی که این نوع بی لطفی را نسبت به او عنایت نموده، خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب بود که ارباب تاریخ، مانند ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در صفحه 104 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) چاپ مصر و دیگران نقل نموده اندکه چون خلیفه عمر در سال 21 ابو هریره را والی بحرین نمود، به او خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسبهای

ص: 504


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، 16/ 165، خطبة 40 (ومن کتاب له علیه السّلام إلی بعض عمّاله). ابن ابی الحدید می نویسد: «ولمّا قدم أبو هریرة من البحرین قال له عمر: یا عدوّ الله وعدوّ کتابه، اَسَرقتَ مالَ الله تعالی؟ قال أبو هریرة: لستُ بعدّو الله ولا عدوّ کتابه، ولکنّی عدوّ من عاداهما، ولم أسرق مالَ الله. فضربَه بجریدة علی رأسه، ثم ثناه بالدّرة وأغرمَه عشرة آلاف درهم، ثم أحضره، فقال: یا أبا هریرة من أین لک عشرة آلاف درهم؟ قال: خَیلی تناسَلَت وعطائی تلاحق وسهامی تتابعت. قال عمر: کلاّ والله ...».

زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نموده. همین که خدمت خلیفه رسید، خلیفه گفت:

«یا عدوّ الله وعدوّ کتابه أسرقت مال الله».

یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را؟

گفت: هرگز دزدی نکردم، بلکه عطایایی مردم به من دادند.

و نیز ابن سعد در صفحه 90 جلد چهارم «طبقات»(1) و ابن حجر عسقلانی در «اصابه»(2) و ابن عبدربه در جلد اوّل «عقد الفرید»(3) می نویسد: خلیفه گفت: ای دشمن خدا! وقتی تو

ص: 505


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 4/ 250، ترجمه شماره 520، طبقة الثانیة من المهاجرین والأنصار، شرح حال ابو هریرة. ابن سعد این جریان را نقل می کند: «عن أبی هریرة قال: کنت عاملاً بالبحرین فقدمت علی عمر بن الخطّاب فقال: عدوّ لله وللاسلام - أو قال: عدوّاً لله ولکتابه - سرقت مال الله، قلت: لا، ولکنّی عدوّ من عاداهما، خیل لی تناتجت و سهام لی اجتمعت، فأخذ منّی اثنی عشر ألفاً، قال ثم أرسل الیّ بعد أن لا تعمل؟ قلت: لا. قال: لم؟ ألیس قد عمل یوسف؟ قلت: یوسف نبیّ ابن نبیّ، فأخشی من عملکم ثلاثاً أو اثنتین. قال: أفلا تقول خمساً؟ قلت: لا، أخاف أن یشتموا عرضی ویأخذوا مالی ویضربوا ظهری وأخاف أن أقول بغیر حلم وأقضی بغیر علم».
2- الاصابة، ابن حجر عسقلانی، 7/ 360، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریرة. ابن حجر می نویسد: «انّ عمر استعمل أبا هریرة علی البحرین، فقدم بعشرة ألاف، فقال له عمر: استأثرت بهذه الأموال، فمن أین لک؟ قال: خیل نتجت وأعطیة تتابعت، وخراج رقیق لی، فنظر فوجدها کما قال، ثمّ دعاه لیستعمله فأبی، فقال: لقد طلب العمل من کان خیراً منک؟ قال: ومن؟ قال: یوسف، قال: انّ یوسف نبیّ الله، ابن نبیّ الله وأنا ابو هریرة بن أممیة وأخشی ثلاثاً أن أقول بغیر علم، أو أقضی بغیر حکم ویضرب ظهری ویُشتم عِرضی، وینزع مالی».
3- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 1/ 34، کتاب اللؤلؤة فی السلطان، ما یؤخذ به السلطان من الحزم والعزم. ابن عبد ربه می نویسد: «ثمّ دعا أبا هریرة فقال له: هل علمت من حین أنّی استعملتک علی البحرین وأنت بلانعلین، ثمّ بلغنی انک ابتعت أفراساً بألف دینار و ست مائة دینار؟ قال: کانت لنا افراس تناتجت وعطایا تلاحقت، قال: قد حسبتُ لک رزقک ومؤونتک وهذا فضل، فأدّه. قال: لیسلک ذلک. قال: بلی والله وأوجع ظهرک ثمّ قام إلیه بالدّرة، فضربه حتّی أدماه، ثمّ قال: ایت بها. قال: احتسبتها عندالله. قال ذلک لو أخذتها من حلال وأدّیتها طائعاً أجئت من أقصی حجر بالبحرین بحبی الناس لک لا لله ولا للمسلمین؟ ما رجعت بک أُمَیمة إلاّ لرعیة الحمر وأممیة أم أبی هریرة».

را والی بحرین نمودم، کفش و نعلینی به پا نداشتی. اینک شنیده ام اسبهایی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی، از کجا آوردی؟

گفت: عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده.

خلیفه متغیّر گردید، از جا برخاست [و] آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد. آن گاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود، از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.

نه تنها در زمان خلافت او را زد، بلکه مسلم در صفحه 34 جلد اوّل «صحیح»(1) می نویسدکه در زمان رسول خدا، عمر بن الخطّاب ابوهریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد. ابن ابی الحدید در اوایل صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(2) گوید:

«قال أبو جعفر (الاسکافی): و أبوهریرة مدخول عند شیوخنا، غیر مرضیّ الروایة، ضربه عمر بالدرة وقال قد اکثرت من الروایة أحری بک أن تکون کاذباً علی رسول الله صلی الله علیه وآله.»

(ابو جعفر اسکافی (شیخ معتزله) گفته است: ابو هریره در نزد شیوخ ما مدخول است (یعنی از حیث عقل) و روایت او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و

ص: 506


1- صحیح مسلم، 1/ 60، ح 52، کتاب الایمان، باب الدلیل علی أنّ من مات علی التوحید دخل الجنّة قطعاً. مسلم این حدیث را نقل می کند: «حدّثنی أبو هریرة - قال ... فدخلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: «أبو هریرة؟» فقلت: نعم یا رسول الله ... فقال: «یا أبا هریرة» (وأعطانی نعلیه). قال: «اذهب بنعلی هاتین، فمن لقیت من وراء هذا الحائط یشهد أن لا إله إلاّ الله، مستیقناً بها قلبه، فبشّره بالجنّة». فکان اوّل من لقیت عمر. فقال: ما هاتان النعلان یا أبا هریرة؟ فقلت: هاتان نعلا رسول الله صلی الله علیه وآله، بعثنی بهما من لقیت یشهد أن لا إله إلاّ الله مستیقناً بها قلبه بشّرته بالجنّة. فضرب عمر بیده بین ثَدیَیّ فخررتُ لا ستی، فقال: إرجع یا أبا هریرة، فرجعت إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فأجهشت بُکاءً. ورکبنی عمر. فإذا هو علی أثری. فقال لی رسول الله صلی الله علیه وآله مالک یا أبا هریرة. قلت: لقیتُ عمر فاخبرتُه بالّذی بعثتنی به، فضرب بین ثدیی ضربةً خررت لاستی...».
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، 4/ 68 - 67، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعة فی ذمّ علیّ.

عمر او را تازیانه زد و گفت: زیاده روی در روایت نموده ای و تو سزاوارتری از آنکه دروغ نسبت بدهی به رسول خداصلی الله علیه وآله.)

ابن عساکر در «تاریخ کبیر»(1) و متقی در صفحه 239 «کنز العمّال»(2) نقل می نمایند: خلیفه عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول الله نمود و گفت: چون روایت زیاد نقل می نمایی ازپیغمبر و تو سزاوارتری از اینکه دروغ بگویی از طرف آن حضرت؛ (یعنی مثل تو ناجنسی از قول آن حضرت دروغ می گوید). لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم به زمین دوس (که قبیله ای است در یمن که ابوهریره از آنجا بوده) و یا به زمین بوزینگان، یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.

و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(3) چاپ مصر، از استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود:

«ألا انّ أکذب الناس - أو قال أکذب الأحیاء - علی رسول الله صلی الله علیه وآله أبوهریرة الدوسی.»

(بدانید که دروغگوترین مردم - یا فرمود دروغگوترین زندگان - به رسول خداصلی الله علیه وآله ابوهریره دوسی می باشد. (دوس قبیله ای است در یمن).

ص: 507


1- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 50/ 172، ترجمه شماره 5817، شرح حال کعب بن ماتع بن هیسوع. ابن عساکر می نویسد: «عن السائب بن یزید قال سمعت عمر بن الخطّاب یقول لأبی هریرة: لتترکنّ الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وآله أو لألحقنّک بأرض دوس وانقطع من کتاب أبی بکر کلمة معناها دوس و قال لکعب لتترکنّ الحدیث أو لالحقنّک بأرض القردة».
2- کنز العمّال، متقی هندی، 10/ 291، ح 29472، کتاب العلم، باب فی آداب العلم والعلماء، فصل فی روایة الحدیث. متقی هندی حدیث را همانند ابن عساکر نقل کرده است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/ 68، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام مع اصحابه یخبر عما سیکون من شأن رجل یأمر بسبّه والبرائة منه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعة فی ذمّ علیّ. و نیز در جلد 20، صفحه 24، کلمات قصار 413. ابن ابی الحدید می نویسد: «وقد صرّح [امیرالمؤمنین] غیر مرّة بتکذیب أبی هریرة، وقال: لا أحد أکذب من هذا الدوسی علی رسول الله».

ابن قتیبه در تأویل «مختلف الحدیث»(1) و حاکم در جلد سیم «مستدرک»(2) و ذهبی در تلخیص «المستدرک»(3) و مسلم در [جلد] دوم «صحیح»(4) در فضایل ابوهریره همگی نقل می نمایند که مکرّر عایشه او را رد نموده و می گفت: ابو هریره کذّاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.

بالأخره ابو هریره را ما تنها مردود نخوانده ایم. بلکه در نزد خلیفه عمر و مولانا امیرالمؤمنین و امّ المؤمنین عایشه و صحابه و تابعین مردود بوده است.

چنانچه شیوخ معتزله و علمای آنها و حنفی ها عموماً احادیث ابوهریره را مردود می دانند و هر حکمی که سندش منتهی به ابوهریره می شود، باطل می دانند؛ چنانچه نووی در شرح صحیح مسلم، مخصوصاً جلد چهارم، مبسوطاً متعرّض است.

و امام اعظم ابو حنیفه(5)،پیشوای جماعت شما می گفت: صحابه رسول الله

ص: 508


1- تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص89، الرد علی أصحاب الکلام وأصحاب الرأی، الرد علی ما قیل فی ابی هریرة. ابن قتیبه می نویسد: «وکانت عائشة رضی الله عنها أشدّهم إنکاراً علیه، لتطاول الأیّام بها وبه».
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 582، ح 6160، کتاب معرفة الصحابة، ذکر أبی هریرة الدوسی. حاکم این حدیث را نقل می کند: «عن عائشة أنّها دعت أبا هریرة فقالت له: یا أبا هریرة ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدّث بها عن النبی صلی الله علیه وآله، هل سمعت إلاّ ما سمعنا وهل رأیت الاّ ما رأینا؟ قال: یا أمّاه انّه کان یشغلک عن رسول الله صلی الله علیه وآله المرآة والمکحلة والتصنّع لرسول الله صلی الله علیه وآله وانّی والله ما کان یشغلنی عنه شیء».
3- تلخیص المستدرک، ذهبی، 3/ 509، کتاب معرفة الصحابة. ذکر أبی هریرة الدوسی. ذهبی بعد از نقل آنچه از مستدرک حاکم نقل کردیم، می نویسد: «صحیح».
4- صحیح مسلم، 4/ 1940، ح 160، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل أبی هریرة. مسلم می نویسد: «انّ عائشة قالت: ألا یعجبک أبو هریرة جاء فجلس إلی جنب حجرتی یحدّث عن النبی صلی الله علیه وآله، یسمعنی ذلک وکنت أسبّح. فقام قبل أن أقضی سبحتی ولو أدرکته لرددت علیه: إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله لم یکن یسرد الحدیث کسردکم».
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/ 68، خطبه 56 (ومن کلام علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعة فی ذمّ علیّ. ابن ابی الحدید می نویسد: «قال: قلت لأبی حنیفة: الخبر یجیء عن رسول الله صلی الله علیه وآله یخالف قیاسنا ما تصنع به؟... قال: والصحابة کلّهم عدول ماعدا رجالاً، ثم عدّ منهم أباهریرة وأنس بن مالک».

عموماً ثقه و عادل بودند. من از هر کدام و به هر سند باشد، حدیث می گیرم، مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرة بن جندب که از آنها نمی پذیرم.

پس آقایان به ما اعتراض ننمایید که چرا ابو هریره صحابی را انتقاد می نمایید. ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که خلیفۀ ثانی عمر او را تازیانه زده و سارق بیت المال و کذّابش خوانده.

ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که امّ المؤمنین عایشه ابوحنیفه و کبار ازصحابه و تابعین و اکابر از شیوخ و علمای معتزله و حنفی ها او را انتقاد نموده و مردود خوانده اند.

خلاصه ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که مولانا و مولد الموحّدین امیرالمؤمنین و ائمۀ طاهرین از عترت رسول الله سلام الله علیهم اجمعین - که عدیل القرآن اند - او را کذّاب و مردود خوانده اند.

ما آن ابوهریره ای را انتقاد می نماییم که شکم پرست بوده و با علم به افضلیت امیرالمؤمنین، از آن حضرت صرف نظر نموده، حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویۀ ملعون گردیده که با تقویت جعل احادیث او، امام المتقین و خلیفة المسلمین را (که خود شما قبول دارید یکی از خلفای راشدین است) سب و لعن نمایند.

بس است. بیش از این وقت مجلس را نگیرم. خیلی هم معذرت می خواهم که قدری وقت شما را گرفتم. چون فرمودید ما بی لطفی می نماییم، خواستم ثابت کنم که ما تنها نیستیم، بلکه خلفاء و صحابه و اکابر علمای خودتان مقر ومعترف به مردودیت او می باشند.

ص: 509

پس وقتی چنین افراد جعّال و وضّاعی برای رسیدن به جاه و مقام و معمور شدن دنیای آنها از قول رسول خدا جعل حدیث کرده و با احادیث صحیحه مخلوط نمودند، به هر حدیثی نتوان اعتماد نمود. به همین جهت آن حضرت فرمود:

«کلمّا حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»

«چون در موضوع مهمی سرگرم بحث بودیم، از موقع نماز آقایان قدری گذشت. صحبت که به اینجا رسید، برخاستند برای نماز. بعد از ادای نماز عشاء و صرف چای، مجلس رسمیت پیدا نمود.»

داعی: نظر به بیانات قبل، اینک ما و شما ناچاریم به هر حدیثی از احادیث منقوله از رسول اکرم صلی الله علیه وآله برخوردیم، اول رجوع به قرآن مجید نماییم. اگر مطابقت با اصلی در قرآن نمود، بپذیریم و الاّ رد نماییم.

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم ، آیا او هم از من راضی هست یا نه ؟

این حدیثی را هم که شما نقل نمودید (ولو یک طرفه می باشد)، ناچار باید مطابقت با قرآن مجید نماییم؛ چنانچه مانعی از قبول نباشد، قطعاً می پذیریم. فلذا جمعی در جواب گفته اند: خدای متعال در آیه 16 سورۀ 50 (ق) می فرماید:

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾.

«ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیک تریم.»

آقایان می دانید حبل الورید، مَثَلی معروف است که مستعمل در فرط قُرب است و اضافه آن، بیانی است و ممکن است که اضافه لا می باشد.

و حقیقت معنای این آیه شریفه راجع است به اینکه علم خداوند متعال بر وجهی

ص: 510

محیط است به احوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او جلّ و علا مخفی و پوشیده نمی باشد.

و در آیه 62 سوره 10 (یونس) می فرماید:

﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا کُنّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَبّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی السّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرَ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ﴾.

«(ای رسول ما) در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به هیچ عملی تو و امّت وارد نشوید، جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذرّه ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچک تر از ذرّه و بزرگ تر از آن، هرچه هست، همه در کتاب مبین و لوح علم الهی مسطور است.»

به حکم این آیات شریفه و تأیید دلایل عقلیه، هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان به علم حضوری، عالم به جمیع افعال و اعمال و اقوال عباداست. اینک ملاحظه فرمایید این حدیثی را که بیان نمودید، با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق نماییم و به چه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج به سؤال از خود او باشد.

علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط به رضای خلق است. قطعاً تا بنده به مقام رضا نرسد، محبوب خدا نخواهد شد. پس چگونه خداوند اظهار رضایت از ابی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند ابی بکر به مقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها

شیخ: دیگر تردیدی نیست که رسول خدا فرمود:

«إنّ الله یتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة.»

ص: 511

(به درستی که خداوند تجلی فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.)

و نیز فرموده است:

«ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ صبّه فی صدر أبی بکر.»

(نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.)

و نیز فرمود:

«أنا وأبی بکر کفرسی رهان.»

(من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم؛ مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.)

و نیز فرمود:

«إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر وفی السماء الثانیة ثمانین ألف ملک یلعنون من أبغض أبابکر وعمر.»

(در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.)

و نیز فرمود:

«أبوبکر و عمر خیر الأوّلین والأخرین.»

(ابوبکر و عمر، بهترین اوّلین و آخرین اند.)

و عظمت مقام ابی بکر و عمر رضی الله عنهما از این خبر بهتر معلوم می گردد که فرمود:

«خلقنی الله من نوره وخلق أبابکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق أمّتی من نور عمر و عمر سراج أهل الجنّة.»

ص: 512

(خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امّت مرا از نور عمر و عمر، چراغ اهل بهشت است.)

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ ما بسیار رسیده که من باب نمونه، به بعض از آنها اشاره نمودم، تا حقیقت مقام خلفا بر شما واضح و روشن گردد.

داعی: اوّلاً مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر آنها دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم، چنین مضامین صادر نگردیده؛ زیرا حدیث اوّل، دلیل بر تجسّم است و قطعاً عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است و حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول الله بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده و حدیث سوم می رساند که خاتم الانبیاء هیچ گونه تفوّقی بر ابی بکر نداشته؛ چه هر دو با هم مساوی بودند و دو خبر دیگر، مخالف است با اخبار کثیره ای که مُجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم، محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین اند.

و خبر آخری مخالف با قرآن مجید است؛ چه آنکه در آیه 13 سوره 76 (دهر) می فرماید:

﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾. بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد. حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت، تماماً روشن و نورانی می باشد. اهل دنیا هستند که احتیاج به چراغ دارند و الا اهل بهشت، احتیاج به چراغ ندارند.

علاوه بر این ظواهر، اکابر علمای درایت و رجال خودتان، از قبیل عالم جلیل مقدّسی در«تذکرة الموضوعات»(1) و فیروزآبادی شافعی در کتاب «سفر السعادات»(2) و

ص: 513


1- تذکرة الموضوعات، مقدسی، ص17، باب الألف. مقدّسی می نویسد: «إنّ الله لیتجلّی للمؤمنین عامّة ولأبی بکر خاصّة: فیه علی بن عبدة بن قتیبة، کان یسرق الحدیث».
2- سفر السعادة، فیروزآبادی، ص141، خاتمة الکتاب. فیروزآبادی می نویسد: «من الموضوعات انّ الله یتجلّی للناس عامّة، لأبی بکر خاصّة، وحدیث ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ وصبّه فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه وآله إذا اشتاق إلی الجنّة قبل شیبة أبی بکر و حدیث أنا وأبوبکر کفرسی رهان وحدیث انّ الله لمّا اختار الأرواح اختار روح أبی بکر و أمثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهة العقل».

و حسن بن کثیر ذهبی در «میزان الاعتدال»(1) و ابوبکر احمدبن علی خطیب بغدادی در «تاریخ»(2) خود و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»(3) و جلال الدین سیوطی در

ص: 514


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 2/ 259 - 260، ترجمه شماره 1907، شرح حال حسن بن علی بن زکریا بن صالح أبو سعید العدوی البصری. ذهبی می نویسد: «عن أبی هریرة مرفوعاً «انّ فی السماء ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر و ثمانین ألفا یلعنون مَن أبغضهما» ویرویه شیخ مجهول ... وقد رواه أبو حفص الکتانی عن العدوی ... عن أبی هریرة مرفوعاً »انّ فی السماء ثمانین ألف ...« قلت: هذا شیخ قلیل الحیاء، ما تفّکر فیما یفتریه. قال أبو أحمد الحاکم: فیه نظر ... وقال الدار قطنی: ذاک متروک وقال حمزة السهمی: سمعت أبا محمّد الحسن بن علی البصری یقول: أبو سعید العدوی کذّاب علی رسول الله صلی الله علیه وآله یقول علیه مالم یقل». و نیز در جلد 5، صفحه 148، ترجمه شماره 5814، شرح حال علی بن الحسن المکتب می نویسد: «عن جابر، قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الله تعالی لیتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة. فهذا أقطع بأنّه من وَضع هذا الشویخ علی القطان ... قال الدار قطنی: کان یضع الحدیث».
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 12/ 19، ترجمه شماره 6381، شرح حال علی بن عبدة المکتب التمیمی. خطیب این حدیث را نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انّ الله یتجلّی للناس عامّة ولأبی بکر خاصّة وهکذا رواه محمّد بن المسیّب عن ابن عبدة وهو باطل». و نیز در جلد 7، 7/ 383، ترجمه شماره 3910، شرح حال حسن بن علی أبو سعید العدوی خطیب بغدادی پس از نقل حدیث «إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ...» می نویسد: «وضعه العدوی عن کامل بن طلحة».
3- الموضوعات، ابن الجوزی، 1/ 225 - 228، و 237 و 242 - 244 کتاب الفضائل، باب فی فضل أبی بکر. بعد از نقل این حدیث «إنّ الله یتجلّی للخلائق یوم القیامة عامّة ویتجلّی لک یا أبابکر خاصّة» با الفاظ گوناگون، از انس به سه طریق، از جابر به چهار طریق، از ابی هریرة به یک طریق و از عایشه نیز به یک طریق این حدیث را نقل کرده است. سپس در مقام جرح و تعدیل بر آمده و تمام طرق این حدیث را باطل کرده است که متن کلام ابن جوزی به این شرح است: «أمّا حدیث أنس ففی الطریق الأوّل: محمّد بن عبد. قال أبوبکر الخطیب. هذا حدیث لا أصل له عند ذوی المعرفة بالنقل فیما نعلمه. وقد وضعه محمّد بن عبد اسناداً ومتناً. قال الدار قطنی: محمّد بن عبد یکذب ویضع. وفی الطریق الثانی: بنوس و هو مجهول لا یعرف. والطریق الثالث: فیه مجاهیل وأحدهم قد سرقه من محمّد بن عبد. وأمّا حدیث جابر. فالطریق الأوّل تفرّد به محمّد بن خالد وقد کذّبوه. والطریق الثانی فیه علی بن عبدة. قال الدار قطنی: کان یضع الحدیث. وأمّا الطریق الثالث فأنبأنا القزاز قال أنبأنا أبوبکر الخطیب قال: الحمل فیه علی أبی حامد بن حسنویه، فانّه لم یکن ثقة. قال ویروی أن أبا حامد وقع إلیه حدیث علی بن عبدة فرکبه علی هذا الإسناد مع أنّا لا نعلم أنّ الحسن بن علی بن عفان سمع من یحیی بن أبی کثیر شیئاً والله اعلم. وأمّا الطریق الرابع: فقال أبو الفتح بن أبی الفوارس: فی أبی القاسم نظر. وأمّا حدیث أبی هریرة فهو حدیث أنس الأوّل ونری أنّ أحمد بن محمّد بن عمر الیمانی سرقه وغیّر أسناده. قال أبو حاتم الرازی وابن صاعد: کان الیمانی کذّاباً. وقال الدار قطنی: متروک الحدیث وقال ابن حبّان: حدّث بأحادیث مناکیر وبنسخ عجایب. وأمّا حدیث عائشة ففیه عبدالله بن واقد. قال أحمد ویحیی: لیس بشیء. وقال النسائی: متروک الحدیث. وقال ابن حبّان: غفل من الاتقان وحدث علی التوهم، فوقعت المناکیر فی اخباره».

«اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه»(1) حکم بر موضوعیت ومجعولیت این

ص: 515


1- اللآلی المصنوعة، سیوطی، 1/ 286 - 288، کتاب المناقب، باب مناقب الخلفاء الأربعة. سیوطی این حدیث را به الفاظ گوناگون و طرق مختلف نقل کرده و تمامی طرق را باطل می کند. و ما در اینجا تنها طرق حدیث و کلمات سیوطی را نقل می کنیم و از آوردن الفاظ گوناگون حدیث خودداری می نماییم. (الخطیب) أنبأنا محمّد بن أحمد بن رزق حدّثنا محمّد بن یوسف الهمدانی حدّثنا محمّد بن عبد بن عامر حدّثنا عبد بن حمید حدّثنا عبد الرزاق أنبأنا معمّر عن قتادة عن أنس قال ... قال الخطیب: لا أصل له، وضعه محمّد بن عبد إسناداً ومتناً. رأیت له متابعاً أخرجه أبو العباس الولید بن أحمد الزوزنی فی کتاب شجرة العقل. قال حدّثنا أبو الحسن الأسواری حدّثنا محمّد بن بیان حدّثنا الحسن بن کثیر حدّثنی أحمد بن حنبل الشیبانی حدّثنا عبد الرزاق به: الحسن بن کثیر مجهول و محمّد بن بیان إن کان الثقفی فهو متهم بوضع الحدیث والله اعلم. (أخبرنا) عبد الأوّل بن عیسی أنبأنا عبدالله بن محمّد الأنصاری أنبأنا إسماعیل بن ابراهیم بن محمّد و عبدالرحمان بن حمدان البصری قالا حدّثنا بنوس بن أحمد بن بنوس حدّثنا أبو خلیفة الجمحی حدّثنا أحمد بن المقدام العجلی حدّثنا یزید بن هارون عن حمید عن أنس قال ...: بنوس مجهول لا یعرف. (أنبأنا) علیّ بن عبیدالله أنبأنا علیّ بن الحسین حدّثنا محمّد بن عبدالله بن خلف حدّثنا عمر بن محمّد بن عیسی الجوهری أنبأنا إبراهیم بن مهدی حدّثنا السکن بن سعید القاضی ومحمّد بن سعید بن مهران قالا حدّثنا عمرو بن عون حدّثنا یزید بن هارون عن قتادة عن أنس به: فیه مجاهیل وأحدهم سوقة بن محمّد بن عید. (أبو نعیم) حدّثنا أبو علیّ محمّد بن أحمد بن الحسن ومحمّد بن عمر بن سلم قالا حدّثنا یوسف بن الحکیم حدّثنا محمّد بن خالد الختلی حدّثنا کثیر بن هشام حدّثنا جعفر بن برقان عن محمّد بن سوقه عن محمّد بن محمّد المنکدر عن جابر قال ...: تفرّد به محمد بن خالد وهو کذّاب ... (الخطیب) أنبأنا الأزهری أنبأنا الدار قطنی حدّثنا الحسین بن إسماعیل حدّثنا أبو الحسن علی بن عبدة حدّثنا یحیی بن سعید القطّان عن أبی ذئب عن محمّد بن المنکدر عن جابر ... علی بن عبدة یضع. (قلت) أخرجه ابن عدی وقال هذا باطل. وقال فی المیزان هذا أقطع بأنّه من وضع ابن عبدة علی القطّان ... (الخطیب) أنبأنا أبو القاسم عبد الرحمان بن محمّد بن عبدالله السراج أنبأنا أبو حامد أحمد بن علی بن حسنویة المقری حدّثنا الحسین بن علیّ بن عفّان العامری حدّثنا یحیی بن أبی بکیر حدّثنا ابن أبی ذئب به: قال الخطیب: الحمل فیه علی ابن حسنویه فانّه غیر ثقة ونری أنّه وقع له حدیث علی بن عبدة فرکبه علی هذا الاسناد مع أنا لا نعلم أنّ ابن عفّان سمع من یحیی بن أبی بکیر شیئاً. وقال أنبأنا محمّد بن عمر بن بکیر أنبأنا أبو القاسم عمر بن محمّد بن عبدالله الترمذی حدّثنا عبّاس الشکلی و أبو سعید أحمد بن محمّد بن عبید الله الخلال قالا حدّثنا الحسن بن عرفة أنبأنا أبو معاویة عن الأعمش عن الزبیر عن جابر ...: فی أبی قاسم نظر (ابن حبّان) أنبأنا محمّد بن أحمد الفرج حدّثنا محمّد بن محمّد بن عمر بن یونس الیمامی حدّثنا أبی عن ابن أبی الزناد عن أبیه عن الأعرج عن ابی هریرة ...: أحمد الیمامی کذّاب و نراه سرقه و غیّر أسناده أخبرنا علیّ بن عبید الله بن نصر أنبأنا علی بن أحمد بن البسری أنبأنا أبو عبدالله بن بطة حدّثنا أبو محمّد الحسن بن علی بن زید حدّثنا عبدالله بن محمّد الحرانی حدّثنا أبو قتادة عبدالله بن واقد حدّثنا ابن جریج عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشه ...: عبدالله بن واقد متروک. همچنین عجلونی در کشف الخفاء، 2/ 419، خاتمة یختم به الکتاب، می نویسد: «أشهر المشهورات من الموضوعات کحدیث ان الله یتجلی للناس عامة ولأبی بکر خاصة وحدیث ما صب الله فی صدری شیئاً الا وصببته فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه وآله إذا أشتاق إلی الجنة قبل شیبة ابی بکر وحدیث أنا وابی بکر کفر سی رهان وحدیث ان الله لما اختار الارواح اختار روح ابی بکر و امثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهة العقل».

احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.

شیخ: دیگر در این حدیث خلافی نیست که رسول خدا فرمود:

«أبو بکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة.»

(ابی بکر و عمر، دو سید پیران اهل بهشت اند.)

ص: 516

در جواب خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند

داعی: در این حدیث هم اگر قدری فکر و تأمّل کنیم، گذشته از آنکه اکابر علمای درایت و رجال خودتان آن را از موضوعات می دانند، ظاهر عبارت آن می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد؛ چه آنکه از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سنّ پیری برسد. تا به کمال سیادت نائل آید.

و در روایات ما و شما اخبار بسیاری مصدَّق این معنی است که از جمله قضیه(1) اشجعیه است که زن پیری بود، آمد خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله. حضرت در ضمن صحبت فرمود: «إنّ الجنّة لا تدخلها العجایز»؛ یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند.

آن زن متأثر شد، ناله کنان عرض کرد: یا رسول الله! پس من وارد بهشت نمی شوم. این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت.

حضرت فرمودند: «أخبروها انّها لیست یومئذ بعجوز»؛ یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود، بلکه همۀ پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت نمایند. آن گاه آیه 35 تا 36 سوره 56 (واقعه) را قرائت فرمود که خداوند فرماید:

﴿إِنّا أَنشَأْنَاهُنّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنّ أَبْکَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾.

(انشاء بر صیغه ماضی به جهت تحقّق وقوع است؛ یعنی «بیافریده ایم زنان بهشتی را (در کمال حسن و زیبایی) و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم. دوستان و عاشقان شوهران خود با غنج و ناز و شیرین سخن جوان همسالان هم. مخصوص اصحاب یمین.)

ص: 517


1- زاد المسیر، ابن جوزی، 5/ 251، ذیل آیه 63 سورۀ انبیاء. ابن جوزی می نویسد: «وقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعجوز «إنّ الجنّة لا یدخلها العجائز» أراد قوله تعالی: إنّا أنشأناهنّ إنشاءً».

و در حدیث از طرق(1) ما و شما وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعّاداً مکحّلین ابناء ثلاث وثلاثین.»

(اهل بهشت که در بهشت آیند، همه جرد و مرد و بی مو و سفید اندام مجعّد موی چشم های سرمه کشیده و در سنّ سی و سه سالگی باشند.)

شیخ: این بیانات شما به جای خود صحیح است، و لکن این حدیث، مخصّصی است برای اهل بهشت.

داعی: معنای این فرمایش جناب عالی را نفهمیدم. این حدیث مخصّص چه چیز است؟ یعنی خداوند جمعی را پیر وارد بهشت می نماید، تا ابی بکر و عمر را سید آنها قرار دهد! و حال آنکه اگر بنا شود ابی بکر و عمر داخل بهشت گردند، خداوند آنها را هم جوان خواهد نمود، نه آنکه دیگران را پیر نماید، تا سیادت آنها ثابت شود.

علاوه عرض کردم اکابر علمای خودتان این حدیث را از موضوعات به شمار آوردند و رسول اکرم برای راهنمایی ما اصلی معین فرموده، تا خیال ما راحت گردد؛ چنانچه قبلاً عرض کردم، هر حدیثی که مطابقت با قرآن مجید ننماید، مردود است. فلذا علمای رجال ما و اهل درایت هم بسیاری از اخبار را که به نام رسول و ائمّۀ

ص: 518


1- مسند احمد بن حنبل، 2/ 295، مسند أبی هریرة. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: «عن أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه وآله قال: یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعاداً مکحّلین أبناء ثلاث و ثلاثین علی خلق آدم ستّون ذراعاً فی عرض سبع أذرع». و نیز ابن کثیر در البدایة و النهایة، 2/ 12، قصّه عیسی بن مریم، ذکر رفع عیسی إلی السماء. ابن کثیر می نویسد: «وقال الحسن البصری کان عمر عیسی علیه السّلام یوم رفع أربعاً و ثلاثین سنة وفی الحدیث: إنّ أهل الجنّة یدخلونها جرداً مرداً مکحّلین أبناء ثلاث و ثلاثین». ابن سعد در طبقات الکبری، 1/ 28، ذکر من ولد رسول الله صلی الله علیه وآله من الأنبیاء، این حدیث را همانند احمد بن حنبل نقل می کند.

طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین از طریق خودمان رسیده. به دستور خودشان که فرمودند:

«إذا روی(1) لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله. فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه». (زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند، آن را به قرآن مجید عرضه نمایید، اگر موافق با قرآن بود، قبول نمایید و الاّ او را رد نمایید و مورد قبول قرار نمی دهند.

و قبلاً عرض کردم که بسیاری از اکابر علمای ارباب جرح و تعدیل خودتان هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه؛ مانند شیخ مجد الدین محمّد بن یعقوب فیروزآبادی (صاحب قاموس در صفحه 142 کتاب «سفر السعادة» و جلال سیوطی در کتاب «اللآلی»(2) و ابن جوزی در «موضوعات»(3) و مقدّسی در «تذکره الموضوعات» و شیخ محمّد بن درویش، مشهور به حوت بیروتی، در صفحه 123 کتاب اسنی المطالب آورده اند که در سند حدیث «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة» یحیی بن عنبسه می باشد و ذهبی گوید: یحیی از جمله ضعفاست و ابن جان دجّال گفته: یحیی وضع حدیث می نموده.

پس علاوه بر دلایلی که ما ذکر نمودیم، به بیان نقّادین علمای خودتان هم - که ارباب جرح و تعدیل اند - این حدیث از موضوعات است.

ص: 519


1- کنز العمّال، متقی هندی، 1/ 196، ح 994، باب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنة. متقی هندی حدیث را این گونه نقل می کند: «ستکون عنّی رواة یروون الحدیث، فاعرضوه علی القرآن فإن وافق القرآن فخذوها وإلاّ فدعوها». وجصّاص در أحکام القرآن، 2/ 253، باب الشهود، الشاهد و الیمین، حدیث را این گونه نقل می کند: «روی عن النبیّ صلی الله علیه وآله: ما أتاکم عنّی فاعرضوه علی کتاب الله. فما وافق کتاب الله فهو منّی وما خالفه فلیس منّی».
2- اللالی المصنوعة، سیوطی، 1/ 380، کتاب المناقب، مناقب الخلفاء الأربعة. سیوطی بعد از نقل حدیث فوق می نویسد: «قال الخطیب موضوع: من عمل القصاص وضعه عمر بن واصل أو وضع علیه».
3- الموضوعات، ابن الجوزی، 1/ 299، ح 52، کتاب الفضائل، باب فی فضائل علیّ. ابن جوزی تضعیف این حدیث را همانند سیوطی نقل می کند.

واقعاً احتمال قوی می رود که از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد؛ چه آنکه برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول الله، در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابتۀ عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت، حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابوهریره و امثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدیت می نمودند؛ زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند، در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای شما نیز نقل نموده اند، این حدیث را جعل نمودند.

نواب: آن حدیث مسلّم کدام است که در مقابلش جعل حدیث نمودند.

در حدیث حسن و حسین دو سیّد جوانان اهل بهشت اند

داعی: آن حدیث شریف، ثابت [و] مسلّم آن است که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:

«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما.»

و بسیاری از علمای شما این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) و میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّة القربی»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی سه حدیث در «خصائص العلوی»(3) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 159 «فصول المهمّه»(4) و سلیمان بلخی حنفی در باب 54 «ینابیع المودّة»(5) از ترمذی و ابن ماجه

ص: 520


1- مناقب خوارزمی، ص294، ح 283، فصل 19.
2- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة 12 (با استفاده از ینابیع المودة، قندوزی، 2/ 325، ح 945، باب 56).
3- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص123، الأخبار المأثورة فی أنّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة.
4- فصول المهمّة، ابن صبّاغ مالکی، 2/700، فی ذکر الحسن بن علیّ بن أبی طالب، فصل فیما ورد فی حقّه من رسول الله.
5- ینابیع المودّة، قندوزی، 2/ 38، ح 20، باب 54.

و امام احمد بن حنبل و سبط ابن جوزی در صفحه 133 «تذکره»(1) و امام احمد بن حنبل در «مسند»(2) و ترمذی در «سنن»(3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 97 «کفایة الطالب»(4) بعد از نقل این حدیث گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر»(5) در شرح حال امام حسن علیه السّلام جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب و خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب و حذیفۀ یمانی و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله انصاری و ابو هریره و اسامة بن زید و عبدالله بن عمر، آن گاه محمّد بن یوسف اظهار نظر نموده گوید: این حدیثی است حسن که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما (و در بعض از اخبار) أفضل منهما.»

(حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.)

و انضمام اسناد این حدیث به یکدیگر، دلیل بر صحّت این حدیث می باشد. انتهی.

ص: 521


1- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص211، باب 9.
2- مسند احمد بن حنبل، 5/ 391، مسند حذیفة بن الیمان. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن حذیفة قال: سألتنی أمّی منذ متی عهدک بالنبیّ صلی الله علیه وآله قال: فقلت لها منذ کذا کذا. قال: فنالت منّی وسبّتنی. قال: فقلت لها: دعینی، فانّی آتی النبیّ صلی الله علیه وآله فاصلّی معه المغرب ثم لا أدعه حتّی یستغفر لی ولک. قال: فأتیت النبیّ صلی الله علیه وآله فصلّیت معه المغرب فصلّی النبیّ صلی الله علیه وآله العشاء، ثمّ انتفل فتبعته، فعرض له عارض فناجاه، ثمّ ذهب فأتبعته فسمع صوتی، فقال: من هذا؟ فقلت: حذیفة. قال: مالک؟ فحدّثته بالأمر فقال: غفر الله لک ولأمک، ثمّ قال: أما رأیت العارض الّذی عرض لی قبیل؟ قال قلت: بلی. قال: فهو ملک من الملائکة لم یهبط الأرض قبل هذه اللیلة فاستأذن ربّه أن یسلم عَلَیّ ویبشّرنی انّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وانّ فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّة».
3- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص988، ح 3777، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین.
4- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص422، باب 8 بعد از صد باب.
5- معجم الکبیر، طبرانی، 3/ 30، ح 2617، مسند حسن بن علی.

و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه»(1) و ابن عساکر در صفحه 206 جلد چهارم «تاریخ کبیر»(2) و حاکم در «مستدرک»(3) و ابن حجر مکّی در صفحه 82 «صواعق»(4) و بالأخره اتفاقی اکابر علمای شما می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار رسول خداصلی الله علیه وآله جاری شده است.

شیخ: دیگر منکر این خبر واحدی نمی شود که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:

«ما ینبغی لقوم فیهم أبوبکر أن یتقدّم علیه غیره.»

این خبر، خود دلیل حقّ تقدم ابی بکر است بر عموم امّت؛ برای آنکه می فرماید: سزاوار نیست برای قومی که ابی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدم دارند.

داعی: متأسّفم که آقایان محترم چرا بدون فکر به هر خبری توجه می نمایید. اگر این خبر فرمودۀ رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده، چرا خود عمل به آن نمی نمود که با بود ابی بکر، علی علیه السّلام را مقدّم می داشت. در قضیۀ مباهله(5) مگر ابی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت. در غزوه تبوک(6) با بود ابی بکر کاردان پیرمرد، چرا علی علیه السّلام را خلیفه خود قرار داد؟ در سفر مکّه(7) چرا ابی بکر را معزول و علی را منصوب برای ابلاغ رسالت و

ص: 522


1- حلیة الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 4/ 190، ترجمه شماره 274، شرح حال زر ابن حبیش. ابو نعیم حدیث را همان گونه که از مسند احمد نقل کردیم آورده است.
2- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 5/ 374، ترجمه شماره 158، شرح حال احمد بن محمد بن الصلت بن المغلّس.
3- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/ 182، ح 4779، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب الحسن والحسین.
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص187، الحدیث الخامس عشر، باب 11، فصل 2. و نیز ابن ماجه در سنن، 1/ 44، ح 118، مقدمة، فضل علیّ بن أبی طالب. و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/ 140، ترجمه شماره 2، شرح حال حسن بن علی. و حموینی در فرائد السمطین، 2/ 129، ح 428، سمط دوم، باب 29، همین حدیث را نقل کرده اند.
5- جریان مباهله در مجلس هفتم خواهد آمد.
6- حدیث منزلت در آغاز مجلس پنجم گذشت.
7- جریان عزل ابی بکر از ابلاغ برائت در مجلس دهم خواهد آمد.

قرائت سوره برائت نمود؟ در مکه با بودن ابی بکر، چرا علی را با خود برای بت شکنی(1) برد، حتی به روی شانۀ خودسوار کرد و امر به شکستن بت هُبل نمود؟ با حضور ابی بکر، چرا علی علیه السّلام را برای حکومت و دعوت مردم یمن(2) فرستاد و علاوه بر همه، با بودن

ص: 523


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 2/ 398، ح3387، کتاب التفسیر، تفسیر سورة بنی اسرائیل. حاکم این حدیث را نقل می کند: «عن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: انطلق بی رسول الله صلی الله علیه وآله حتی أتی بی الکعبة فقال لی: اجلس فجلست إلی جنب الکعبة، فصعد رسول الله صلی الله علیه وآله بمنکبی، ثمّ قال لی: »انهض« فنهضت فلمّا رأی ضعفی تحته قال لی اجلس فنزلت وجلست ثمّ قال لی: یا علیّ اصعد علی منکبی. فصعدت علی منکبیه ثمّ نهض بی رسول الله صلی الله علیه وآله فلمّا نهض بی خیل إلیّ لو شئت نلت أفق السماء فصعدت فوق الکعبة وتنحی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال لی: الق صنمهم الأکبر، صنم قریش وکان من نحاس موتداً بأوتاد من حدید إلی الأرض، فقال لی رسول الله صلی الله علیه وآله عالجه ورسول الله صلی الله علیه وآله یقول لی: إیه إیه ﴿جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ [الأسراء: 81] فلم أزل أعالجه حتّی استمکنت منه، فقال: اقذفه فقذفت فتکسر وتردیت من فوق الکعبة فانطلقت أنا والنبیّ صلی الله علیه وآله نسعی وخشینا أن یرانا أحد من قریش وغیرهم. قال علیّ: فما صعد به حتّی الساعة». و نیز متقی هندی در کنز العمّال، 13/ 171، ح 36516، کتاب الفضایل بعد از باب فضائل علی علیه السّلام، احمد بن حنبل، در مسند، 1/ 84، مسند علی بن أبی طالب علیه السّلام؛ خطیب بغدادی، در تاریخ بغداد، 13/ 302، ترجمه شماره 7282، شرح حال نعیم بن حکیم المدائنی، همین حدیث را با اختلاف الفاظ نقل کرده اند.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 3/ 54، ترجمه شماره 997، شرح حال محمّد بن علی الرضا. خطیب این حدیث را نقل می کند: «عن علیّ قال: بعثنی النبیّ صلی الله علیه وآله إلی الیمن فقال لی وهو یوصینی یا علیّ ما خاب من استخار و لا ندم من استشار، یا علیّ علیک بالدُّلجة، فإنّ الأرض تطوی باللیل ما لا تطوی بالنهار یا علی أغد بسم الله فانّ الله بارک لأمتی فی بکورها». و نیز احمد بن حنبل، در مسند 1/ 111، مسند علی بن ابی طالب این حدیث را نقل کرده است: «عن سمّاک عن حنش عن علی رضی الله عنه قال: بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن قال فقلت یا رسول الله تبعثنی إلی قوم أسن منی و أنا حدیث لا أبصر القضاء، قال فوضع یده علی صدری وقال: اللّهم ثبّت لسانه واهد قلبه. یا علیّ إذا جلس الیک الخصمان فلا تقض بینهما حتی تسمع من الآخر». و بیهقی، در سنن الکبری 8/ 111، کتاب الدیات، باب ما ورد فی البئر جبار، والمعدن جبار این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: لمّا بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن حفر قوم زبیة للأسد فازدهم الناس علی الزبیة ووقع فیها الأسد فوقع فیها رجل وتعلق برجل وتعلّق الآخر بآخر حتّی صاروا أربعة فجرحهم الأسد فیها فهلکوا وحمل القوم السلاح فکاد أن یکون بینهم قتال...». و ابن ماجه در سنن 2/ 774، ح 2310، کتاب الاحکام، باب ذکر القضاة، این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ قال: بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن، فقلت: یا رسول الله تبعثنی وأنا شابّ أقضی بینهم ولا أدری ما القضاء؟ قال: فضرب بیده فی صدری، ثمّ قال: «اللّهم اهد قلبه وثبّت لسانه«. قال: فما شککتُ بعد فی قضاء بین اثنین».

ابی بکر، علی را چرا وصی خود قرار داد؟

شیخ: حدیث بسیار ثابتی از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده که أبداً مورد انکار نیست که عمرو بن عاص گفت:

روزی به پیغمبر عرض کردم: یا نبی الله! أحبّ زنان عالم به سوی شما کیست؟

فرمودند: عایشه.

عرض کردم: احبّ مردان به سوی شما کیست؟

فرمودند: پدر عایشه ابی بکر. پس به همین جهت که محبوب پیغمبرند، حقّ تقدّم دارند بر تمام امّت و این خود یک دلیل قاطع است برخلافت ابی بکر رضی الله عنه.

در جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند

داعی: این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات(1) بکریون است، با احادیث ثابتۀ مسلّمۀ عند الفریقین معارَض است. فلذا مردودیت آن ثابت می باشد.

در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود: اول از جهت امّ المؤمنین عایشه و دوم از جهت خلیفه ابی بکر.

امّا در محبوبیت عایشه، به طریقی که احبّ زنان باشد، نزد رسول خدا اشکال است؛ چون که عرض کردم معارض است این قول با احادیث صحیحۀ ثابته ای که در

ص: 524


1- سنن الکبری، نسائی، 5/ 39، ح 8117، کتاب المناقب، باب 2، فضل أبی بکر و عمر. نسائی این حدیث را نقل می کند: «عن أبی عثمان قال: حدّثنی عمرو بن العاص قال: استعملنی رسول الله صلی الله علیه وآله علی جیش ذات السلاسل فأتیته فقلت: یا رسول الله أیّ الناس أحبّ إلیک؟ قال: عائشة. قلت: من الرجال؟ قال: أبوها. قلت: ثمّ من؟ قال: فعدّ رجالاً». سپس در انتهای حدیث می نویسد: «قال أبو عبدالرحمان: بعض حروف أبی عثمان لم تصح».

کتب معتبرۀ فریقین (شیعه و سنّی) ثبت گردیده.

شیخ: با کدام اخبار معارض است، ممکن است بیان نمایید، تا مطابقت نموده، قضاوت عادلانه نماییم.

داعی: احادیث بسیاری از طرق علماء و روات شما، بر خلاف گفتۀ شما، دربارۀ حضرت صدیقۀ کبری امّ الائمة النجباء فاطمة الزهراء سلام الله علیها وارد است.

فاطمه بهترین زنان عالم است

از جمله حافظ ابوبکر بیهقی در تاریخ و حافظ این عبدالبر در «استیعاب»(1) ومیر سیّد علی همدانی در «مودّة القربی»(2) ودیگران از علمای شما نقل نموده اند که

ص: 525


1- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/ 1897، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. ابن عبدالبر حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جمیع بن عمیر، قال: دخلت علی عائشة، فسألت أیّ الناس کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله قالت: فاطمة: قلت فمن الرجال؟ قالت: زوجها، ان کان ما علمته صوّاماً قوّاماً».
2- مودّة القربی، سید علی همدانی، مودّة 11 (با استفاده از ینابیع المودة، قندوزی، 2/ 320، ح 925 باب 56، فصل فی فضائل فاطمة). همدانی حدیث را با اختلاف اندک در الفاظ همانند استیعاب نقل کرده است. و نیز احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/ 146، ح 8515، کتاب الخصائص، باب 41، ذکر الأخبار المأثورة بانّ فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله سیّدة نساء هذه الأمّة، این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: أبطأ رسول الله صلی الله علیه وآله، عنّا رسول الله صلی الله علیه وآله، عنّا یوماً صدر النهار، فلمّا کان العشی قال له قائلنا: یا رسول الله! قدشقّ علینا لم نرک الیوم. قال: إنّ ملکاً من السماء لم یکن رآنی، فاستأذن الله فی زیارتی فأخبرنی - أو بشّرنی - أنّ فاطمة ابنتی سیّدة نساء اُمّتی وإن حسناً وحسیناً سیدا شباب أهل الجنّة». و طبرانی در معجم الکبیر، 22/ 403، ح 1006، من مناقب فاطمة، حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله قال: إنّ ملکاً من السماء لم یکن زارنی، فاستأذن الله فی زیارتی، فبشّرنی أو أخبرنی أنّ فاطمة سیّدة نساء أمّتی». و متقی هندی در کنز العمّال، 11/ 605، ح 32925، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ، از ابی هریره از رسول اکرم صلی الله علیه وآله این حدیث را نقل کرده است: «أما ترضین انّی زوّجتک أوّل المسلمین إسلاماً وأعلمهم علماً، فانّک سیّدة نساء أمّتی کما سادت مریم قومها اما ترضین یا فاطمة انّ الله اطّلع علی أهل الأرض فاختار منهم رجلین فجعل أحدهما أباک والآخر بعلک». و بخاری در تاریخ الکبیر، 1/ 232، ح 728، احادیث محمّد بن مروان الذهلی، حدیث را این گونه نقل می کند: «عن أبی هریرة أنّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال: انّ فاطمة سیّدة نساء أمّتی». و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/ 127، ترجمه شماره 18، شرح حال فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. و مزی در تهذیب الکمال، 26/ 391، ترجمه شماره 5596، شرح حال محمد بن مروان الذهلی، حدیث را همانند طبرانی نقل کرده انی به اضافه این جملات: «وانّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة».

که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرّر می فرمود:

«فاطمة خیر نساء امّتی».

یعنی: فاطمه بهترین زنان امّت من است.

امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و حافظ ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علیّ» نقل می نمایند از محمّد بن حنفیه از امیرالمؤمنین علیه السّلام؛ و ابن عبد البر در «استیعاب»(2) ضمن نقل حالات فاطمه سلام الله علیها و خدیجه امّ المؤمنین از عبد الوارث بن سفیان و ابو هریره - و ضمن حالات خدیجه امّ المؤمنین از ابو داود، نقلاً از ابو هریره و انس بن مالک - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّة»(3) و میر سید علی همدانی

ص: 526


1- مسند احمد بن حنبل، 1/ 293، مسند عبدالله بن عبّاس. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس قال خطّ رسول الله صلی الله علیه وآله فی الأرض أربعة خطوط قال: تدرون ما هذا؟ فقالوا: الله ورسوله أعلم». «فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أفضل نساء أهل الجنّة خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّد و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون ومریم ابنة عمران رضی الله عنهنّ أجمعین».
2- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/ 1896، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. ابن عبد البر حدیث را به این لفظ آورده است: «عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمه بنت محمّدصلی الله علیه وآله».
3- ینابیع المودّة، قندوزی، 2/ 58، ح 37، باب 55. قندوزی این حدیث را همانند استیعاب نقل کرده است.

در مودّت سیزدهم از «مودّةْ القربی»(1) از انس بن مالک و نیز بسیاری از ثقات محدًثین به طرق خود از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّدعلیهما السّلام.»

(بهترین زنان عالمین چهارند: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم ، خدیجه دختر خویلد[و] فاطمه دختر محمدصلی الله علیه وآله.)

خطیب در «تاریخ بغداد»(2) نقل می نماید که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.

محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح و امام احمد بن حنبل(3) در «مسند» از عایشه بنت ابی بکر نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود:

«یا فاطمة ابشری فانّ الله اصطفیک وطهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام وهو خیر دین.»

ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.

ص: 527


1- مودّة القربی، سیّد علی همدانی، مودّة 13 (با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی، 2/ 331، ح 967، باب 56)؛ طبرانی در معجم الکبیر، 22/ 402، فصل ومن مناقب فاطمة؛ ابن حبّان در صحیح خود، 15/ 402، مناقب فاطمة و ابن حجر عسقلانی، در الاصابة،8/ 264، ترجمه شماره 11587، شرح حال فاطمة الزهراء همین حدیث را به همان الفاظی که از استیعاب آوردیم، نقل کرده اند.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/ 185، ترجمه شماره 3636، شرح حال جعفر بن محمّد ابو یحیی الزعفرانی. خطیب همان حدیثی را که از استیعاب نقل کردیم آورده است.
3- گرچه این حدیث را به الفاظ یاد شده در منابع فوق و دیگر منابع نیافتیم، لکن ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب، 3/ 323 باب مناقب فاطمه، همین حدیث را با همین الفاظ از عایشه نقل کرده است.

و نیز بخاری در صفحه 64 جزء چهارم «صحیح»(1) و مسلم(2) در باب فضائل فاطمه درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(3) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(4) ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(5) و محمّد بن سعد کاتب درجزء دوم «طبقات»، ضمن فرموده های رسول الله صلی الله علیه وآله در مرض و بستر و بیماری و در جلد هشتم در نقل حالات بی بی فاطمه علیهاالسّلام ضمن حدیث طولانی (که وقت مجلس، اجازه نقل آن را نمی دهد)، مسنداً از عایشه امّ المؤمنین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء العالمین.»

یعنی آیا تو راضی نیستی که سیدۀ زنان عالمین باشی؟

ص: 528


1- صحیح بخاری، 8/ 411 - 412، ح 1158، کتاب الاستئذان، باب من ناجی بین یدی الناس. بخاری حدیث را این گونه نقل کرده است: «حدّثتنی عائشة اُمّ المؤمنین قالت إنّا کنّا أزواج النبیّ صلی الله علیه وآله عنده جمیعاً لم تغادر منّا واحدة، فأقبلت فاطمة علیهاالسّلام تمشی لا والله ما تخفی مشیتها من مشیة رسول الله صلی الله علیه وآله فلما رآها رحّب. قال مرحباًبابنتی ثمّ أجلسها عن یمینه أو عن شماله، ثمّ سارّها. فبکت بکاءاً شدیداً فلمّا رأی حزنها سارّها الثانیة، إذا هی تضحک. فقلت لها: أنا من بین نسائه خصّک رسول الله صلی الله علیه وآله بالسرّ من بیننا ثم أنت تبکین. فلمّا قام رسول الله صلی الله علیه وآله سألتها عمّا سارّک. قالت: ما کنت لأفشی علی رسول الله صلی الله علیه وآله سرّه. فلمّا توفّی قلت لها عزمت علیک بما لی علیک من الحق لمّا أخبرتنی. قالت: أمّا الآن فنعم فاخبرتنی. قالت: أمّا حین سارّنی فی الأمر الأوّل فانّه أخبرنی انّ جبرئیل کان یعارضه بالقرآن کلّ سنة مرّة وانّه قد عارضنی به العام مرّتین ولا أری الأجل إلاّ قد اقترب، فاتقی الله واصبری. فانّی نعم السلف انا لک. قال: فبکیت بکائی الّذی رأیت. فلمّا رأی جزعی سارّنی الثانیة قال: یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء المؤمنین أو سیّدة نساء هذه الأمّة».
2- صحیح مسلم، 4/ 1905، ح 98، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمة.
3- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/ 145، ح 3357، مسند عائشة.
4- استیعاب، ابن عبد البر، 4/ 1894، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.
5- مسند احمد بن حنبل، 6/ 282، أحادیث فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. طبقات الکبری، محمّد بن سعد، 2/ 191، ذکر ما قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمة ابنته فی مرضه و نیز 8/ 22، ذکر بنات رسول الله صلی الله علیه وآله، فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.

و ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی در «اصابه»(1) نقل نموده است؛ یعنی تو بهترین زنان عالمین هستی.

و نیز بخاری و مسلم در «صحیحین» خود و امام ثعلبی در «تفسیر»(2) و امام احمد حنبل در «مسند» و طبرانی در «معجم الکبیر»(3) و سلیمان بلخی حنفی در باب 32 «ینابیع المودّة» (4) از تفسیر ابن ابی حاتم و «مناقب» و حاکم و وسیط و واحدی و «حلیة الاولیاء» حافظ ابو نعیم اصفهانی و «فرائد» حموینی، (5) و ابن حجر مکّی در ذیل آیه چهاردهم «صواعق»(6)از احمد و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 8 «مطالب السؤول»(7) و طبری در «تفسیر»(8) و واحدی در

ص: 529


1- الاصابة، ابن حجر عسقلانی، 8/ 266، ترجمه شماره 11587، شرح حال فاطمةالزهراء. و نیز ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، 2/ 40، ترجمه شماره 133، شرح حال فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله، همین حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است که مسلم بن حجّاج و ابن عبدالبر و احمد بن حنبل و ابن حجر و ابو نعیم این حدیث را با الفاظ گوناگون و به همان محتوای حدیثی که از بخاری آوردیم نقل کرده اند، ولی همگی جمله مورد استشهاد را (یا فاطمة ألا ترضین أن تکون سیدة نساء العالمین) یکسان نقل کرده اند.
2- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/ 310، ذیل آیه 23 سورۀ شوری. ثعلبی این حدیث را نقل می کند: «عن ابن عبّاس، قال: لمّا نزلت ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ قالوا: یا رسول الله صلی الله علیه وآله من قرابتک هؤلاء الّذین وجبت علینا مودّتهم؟ قال: علیّ وفاطمة وابناءهما».
3- معجم الکبیر، طبرانی، 3/ 39، ح 2641، مسند حسن بن علی بن أبی طالب علیهما السّلام.
4- ینابیع المودة، قندوزی، 1/ 315، ح 1 - 6، باب 32.
5- فرائد السمطین، حموینی، 2/ 13، ح 359، سمط 2، باب 2.
6- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص170، باب 11، فصل 1، آیه 14.
7- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص40 و 52، مقدمه.
8- جامع البیان، محمّد بن جریر طبری، 13/33، ح 23698، ذیل آیه 23 سورۀ شوری. طبری این حدیث را نقل می کند: «عن أبی الدیلم قال: لمّا جیء بعلیّ بن الحسین رضی الله عنهما أسیراً فأقیم علی درج دمشق، قام رجل من أهل الشام، فقال: الحمد لله الّذی قتلکم واستأصلکم وقطع قربی الفتنة. فقال له علیّ بن الحسین رضی الله عنه: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: أقرأت آل حم؟ قال: قرأت القرآن ولم أقرا آل حم. قال: ما قرأت ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾. قال: وانّکم لأنتم هم؟ قال: نعم». همچنین ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/ 101، ذیل آیه 23 سوره شوری همین حدیث را نقل کرده اند.

«اسباب النزول»(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(2) و محبّ الدین طبری در ریاض و مؤمن شبلنجی در «نورالابصار»(3) و زمخشری در «تفسیر»(3) و سیوطی در «درّ المنثور»(4) و ابن عساکر در «تاریخ»(5) و علامۀ سمهودی در «تاریخ المدینه» و فاضل نیشابوری در «تفسیر»(6) و قاضی بیضاوی در «تفسیر»(7) و امام فخر در «تفسیر کبیر»(8) و سید ابی بکر شهاب الدین علوی در

ص: 530


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم، حدیث مزبور را در اسباب النزول واحدی نیافتیم، لکن واحدی نیشابوری کتابی دارد به نام الوسیط فی تفسیر القرآن المجید که در4/ 52، ذیل آیه 23 سورۀ شوری، آنچه از ثعلبی نقل کردیم آورده است.
2- مناقب ابن مغازلی، ص309، ح 352، باب قوله تعالی: ﴿قُل لاَ أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾. 3- نور الابصار، شبلنجی، ص227، باب 2.
3- تفسیر کشاف، زمخشری، 4/ 213، ذیل آیه 23 سورۀ شوری.
4- الدرّ المنثور، سیوطی، 5/ 701، ذیل آیه 23 سورۀ شوری.
5- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 41/ 335، ترجمه شماره 4851، شرح حال علی بن الحسن بن القاسم. ابن عساکر این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی امامة الباهلی قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الله خلق الأنبیاء من أشجار شتّی وخلقنی وعلیّاً من شجرة واحدة. فأنا أصلها وعلیّ فرعها والحسن والحسین ثمارها وأشیاعها أوراقها. فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا ومن زاغ هوی ولو أنّ عبداً عبدالله عزّوجلّ بین الصفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ولم یدرک محبّتنا لأکبه الله علی منخریه فی النار، ثمّ تلا: ﴿قُل لاَ أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾».
6- غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری، ذیل آیه 23 سوره شوری (به هامش تفسیر طبری طبع دار المعرفة 25/ 27).
7- تفسیر بیضاوی، 4/ 91، ح 23، ذیل آیه 23 سورۀ شوری.
8- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/ 166، ذیل آیه 23 سورۀ شوری. فخر رازی بعد از نقل حدیث می نویسد: «فثبت انّ هؤلاء الأربعة أقارب النبیّ صلی الله علیه وآله وإذا ثبت هذا وجب أن یکونوا مخصوصین بمزید التعظیم ویدلّ علیه وجوه: (الأوّل) قوله تعالی: ﴿إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾ ووجه الاستدلال به ما سبق. (الثانی) لاشک أنّ النبیّ صلی الله علیه وآله کان یحبّ فاطمة علیهاالسّلام قال صلی الله علیه وآله: »فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما یؤذیها» و ثبت بالنقل المتواتر عن رسول الله صلی الله علیه وآله انّه کان یحبّ علیّاً والحسن والحسین وإذا ثبت ذلک وجب علی کلّ الأمّة مثله لقوله: ﴿وَاتّبِعُوهُ لَعَلّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و لقوله تعالی: ﴿فَلْیَحْذَرِ الّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أمْرِهِ﴾ و لقوله: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ﴾ و لقوله سبحانه: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾. (الثالث) انّ الدعاء للآل منصب عظیم ولذلک جعل هذا الدعاء خاتمة التشهد فی الصلاة هو قوله: اللهم صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد وارحم محمّداً وآل محمّد. وهذا التعظیم لم یوجد فی حقّ غیر الآل. فکلّ ذلک یدلّ علی أنّ حبّ آل محمّد واجب». با دقت در کلمات فخر رازی روشن می شود که او مصداق این آیه شریفه است که خداوند در آیه 146 سوره بقره می فرماید: ﴿الّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أبْنَاءَهُمْ وَإِنّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾. افرادی که همانند فخر رازی حقانیت اهل بیت پیامبر را درک کرده اند، لزوم مراجعه تمام امّت را به آنها دریافته به باطل بودن راههای دیگر غیر از طریق آنها اعتراف دارند، لکن برخی کتمان حق نموده اند، در حالی که خود آگاهند.

صفحه 22 تا 23 باب اوّل «رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1) از «تفسیر بغوی» و ثعلبی و سیرۀ ملا و «مناقب» احمد و کبیر و «اوسط» طبرانی و سدی و شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 5 کتاب «الاتحاف»(2) از حاکم و طبرانی و احمد و جلال الدین سیوطی در «احیاء المیّت»(3) از تفاسیر ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و معجم الکبیر طبرانی و ابن ابی حاتم و حاکم بالأخره عموم اکابر علمای شما

ص: 531


1- رشفة الصادی، علوی حضرمی، ص52، باب 1، تفسیر آیة المودّة فی أهل البیت، الآیة الثانیة.
2- الاتحاف، شبراوی، ص17 و 18، باب 1.
3- احیاء المیّت، سیوطی، ص8، حدیث الثانی. و نیز ابن مردویه در مناقب علی بن ابی طالب، ص316، ح 522، ذیل آیه 23 سورۀ شوری. همین حدیث را نقل کرده اند. در پایان این بحث، اشاره به این نکته ضروری است که این حدیث غالباً به همان الفاظی که از ثعلبی نقل کردیم نقل شده است، بجز در برخی از منابع که به متن کامل حدیث اشاره کرده ایم. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/ 189، ح 4802، کتاب معرفة الصحابه، باب مناقب حسن بن علی، این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن الحسین قال: خطب الحسن بن علی الناس... ثمّ قال: ... وأنا من أهل البیت الّذی افترض الله مودّتهم علی کلّ مسلم، فقال تبارک وتعالی لنبیّه: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت». و نیز ابن صبّاغ، مالکی در فصول المهمّه،1/ 155، مقدمه؛ گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص91، باب11. و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/ 189، ح 822 و 824 و 825، ذیل آیه 23 سورۀ شوری همین حدیث را نقل کرده اند.

(به استثنای عدّۀ قلیلی از متعصّبین و پیروان امویها و دشمنان اهل بیت) از ابن عباس (حبر امّت) و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره 42 (شوری) نازل شد:

﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.

«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم.»

جمعی از اصحاب عرض کردند:

«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال صلی الله علیه وآله: علیّ وفاطمة والحسن والحسین.»

یعنی نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما (یعنی در این آیه شریفه)؟

فرمود: آنها علی و فاطمه و حسن و حسین اند - و در بعضی از اخبار دارد «وابناهما»؛ یعنی پسران آنها.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت، مجال نقل همه آنها را نمی دهد و در نزد علمای شما این معنی به حدّ شیاع رسیده.

اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البيت

تا آنجا که ابن حجر متعصّب هم در صفحه 88«صواعق»(1) و حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول»(2) و شیخ عبدالله شبراوی در صفحه 29 کتاب «الاتحاف»(3) و

ص: 532


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص148، باب 11، فصل 1، آیه 2.
2- معارج الوصول، جمال الدین زرندی، ص16، مقدمه مؤلّف.
3- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمد بن عامر شبراوی، ص83، باب 4.

محمّد بن علی صبان مصری در صفحه 119 «اسعاف الراغبین»(1) و دیگران از امام محمّد بن ادریس شافعی که از ائمۀ اربعه شما و رئیس و پیشوای شافعی ها می باشد، نقل نموده اند که می گفت:

یا أهل البیت رسول الله حبّکم*** فرض من الله فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر انّکم*** من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

«ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا - که در قرآن نازل شده (اشاره به آیه فوق می باشد). کفایت می کند در عظمت قدر شما (آل محمّد) آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد.»

اینک از آقایان محترم با انصاف سؤال می کنم آیا خبر یک طرفه ای را که شما نقل نمودید، با این همه اخبار صحیحۀ صریحه متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) که از حدّ احصاء خارج است، مقابله می کند؟

آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را که خداوند در قرآن مجید مودّت و محبّت او را بر مردم فریضه قرار داده، بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد؟

آیا تصور هوی و هوس در آن حضرت می رود که بگوییم روی هوای دل، عایشه را - که هیچ دلیلی بر افضلیت او نیست (جز آنکه همسر رسول خدا و امّ المؤمنین بوده؛ مانند سایر زنان پیغمبر) - از فاطمه ای که در قرآن مجید، خدای متعال مودّت و محبّت او را فریضه و واجب قرار داده و آیۀ تطهیر در شإن او نازل کرده و افتخار ورود در مباهله را به حکم قرآن به او داده، بیشتر دوست دارد؟

شما خود می دانید که انبیاء و اولیاء در پی هوای نفس نمی رفتند و جز خدا کسی را نمی دیدند، مخصوصاً رسول خدا خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که حقیقت حبّ فی الله و بغض

ص: 533


1- اسعاف الراغبین، محمّد بن علی صبان، (در حاشیه نور الابصار، شبلنجی، ص129) و نیز زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص18، مقدمه مؤلف. و قندوزی در ینابیع المودة، 2/ 434، ح 197، باب 59، به همین اشعار اشاره کرده اند.

فی الله بوده است و قطعاً دوست نمی داشته، مگر کسی را که خدا دوست داشته و دشمن نمی داشته. مگر کسی را که خدا دشمن داشته.

چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده، می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد. پس قطعاً اگر فاطمه علیهاالسّلام را دوست داشته، برای آن بوده که محبوبیت الهی داشته.

آیا عقل باور می کند که آن حضرت ترجیح دهد در محبّت، فردی از افراد زنان خود را بر کسی که خود می فرمود خدا او را برگزیده و محبّتش را بر مردم فریضه قرار داده؟

یا باید این همه اخبار صحیحۀ صریحۀ را - که مورد قبول اکابر علماء فریقین می باشد و با آیات قرآن مجید تأیید گردیده - ردبنمایید یا این خبری را که بیان نمودید از موضوعات مسلّمه ندانید، تا تناقض از بین برداشته شود.

و اما دربارۀ خلیفه ابی بکر که فرمودید آن حضرت فرموده: احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد، مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات ثقات و علمای بزرگ خودتان نقل گردیده که محبوب ترین مردان امّت نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده است.

على (علیه السّلام) محبوب ترین مردان نزد پیغمبر بوده

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّة»(1) از ترمذی نقل می کند

ص: 534


1- ینابیع المودّة، قندوزی، 2/ 54، ح 27، باب 55. و نیز محمد بن عیسی ترمذی در الجامع الصحیح، ص1006، ح 3877، کتاب المناقب، باب فضل فاطمة بنت محمّد؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/ 168، ح 4735، کتاب معرفة الصحابه، مناقب فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله؛ احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/ 140، ح8497، کتاب الخصائص، ذکر منزلة علیّ بن أبی طالب وقربه من النبیّ؛ طبرانی در معجم الأوسط، 8/ 130، ح7258، احادیث محمد بن راشد؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/ 260 - 264، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب و زرندی در نظم درر السمطین، ص100، ذکر محبّة الله ورسوله لعلیّ ومحبّة لهما وابن اثیر در اسد الغابه، 5/ 522، شرح حال فاطمة زهراءعلیهاالسّلام ومزی در تهذیب الکمال، 5/ 126، همین حدیث را نقل کرده اند.

از بریده که گفت:

«کان احبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة ومن الرجال علیّ علیه السّلام.»

(محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی علیه السّلام بود.

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 91 «کفایة الطالب»(1) مسنداً از امّ المؤمنین عایشه نقل نموده که گفت:

«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.»

(خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله از علی بن ابی طالب علیه السّلام.

آن گاه گوید: این حدیثی است که روایت نموده او را ابن جریر در «مناقب» خود و ابن عساکر دمشقی

در ترجمه حالات علی علیه السّلام.

و نیز محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی»(2) از ترمذی نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله محبوب تر بودند، گفت: فاطمه.

گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت. گفت:

«زوجها علیّ بن أبی طالب.»؛ یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.

و نیز از مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:

«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ صلی الله علیه وآله من علیّ ولا أحبّ إلیه من فاطمة.»

ص: 535


1- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص324، باب 91. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/ 260، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب. همین حدیث را نقل کرده است.
2- دخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص35، باب فی ذکر سیّدة نساء العالمین فاطمة، ذکر أنّها کانت احبّ الناس إلی رسول الله صلی الله علیه وآله.

(ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و نه محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.)

و نیز از حافظ خجندی از معاذة الغفاریه نقل می نماید که گفت: مشرّف شدم خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در منزل عایشه و علی علیه السّلام در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:

«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ وأکرمهم علیّ.فأعر فی حقّه واکرمی مثواه.»

(این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.)

و نیز شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی - که از اجلّه علمای شما می باشد - در صفحه 9 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) و سلیمان بلخی در «ینابیع»(2) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 6 «مطالب السؤول»(3) از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت: با عمّه ام نزد امّ المؤمنین عایشه رفتیم. من از او سؤال نمودم از محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا عایشه گفت: از زنها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.

همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در مودّت یازدهم «مودّة القربی»(4) نقل

ص: 536


1- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمّد بن عامر شبراوی، ص31، باب 1. شبراوی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن جمیع بن عمیر دخلت مع عمّتی علی عائشة فذکرت علیّاً فقالت: ما رأیت رجلاً کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله منه ولا امرأة أحبّ إلی رسول الله من امرأته».
2- ینابیع المودة، قندوزی، 2/ 39، ح 23، باب 54. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع عمّتی علی عائشه أمّ المؤمنین فسألت أیّ الناس کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فاطمة. فقیل: من الرجال؟ قالت: زوجها».
3- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص46، مقدمة مؤلف. ابن طلحه حدیث را همانند قندوزی نقل کرده است.
4- مودّة القربی، سیّد علی همدانی، مودّة11 (با استفاده از ینابیع المودّة، قندوزی، 2/ 320، ح 925 باب، 56).

نموده با این تفاوت که جمیع گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.

و نیز خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم «مناقب»(1) از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.

و نیز ابن حجر مکّی در آخر فصل دوم از «صواعق»، (2) بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی علیه السّلام، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:

«کانت فاطمة أحبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله وزوجها أحبّ الرجال إلیه.»

(محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.)

و نیز محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 7 مطالب السؤول،(3) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:

«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة کون فاطمة کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها وانّها سیّدة نساء أهل الجنّة وانّها سیّدة نساء هذه الأمّة وسیّدة نساء أهل المدینة.»

(به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیدۀ زنان اهل بهشت و سیدۀ زنان این امّت و سیدۀ زنان اهل مدینه بوده است.)

پس این مطلب با دلایل عقل و نقل ثابت است که علی و فاطمه علیهاالسّلام محبوب ترین خلق بودند نزد رسول الله صلی الله علیه وآله و از همه این اخبار مهم تر بر اثبات محبوبیت علی و تقدّم بر دیگران در نزد پیغمبر، خبر معروف طیر مشوی است که به آن حدیث کاملاً ثابت می شود علی محبوب ترین تمام امّت بود نزد آن حضرت و البته خودتان بهتر می دانید که حدیث طیر به قدری معروف است نزد فریقین (شیعه و سنّی) که احتیاج به نقل

ص: 537


1- مناقب خوارزمی، ص79، ح 63، فصل 6.
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص121، باب 9، فصل 2.
3- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص47 - 48، مقدمه مؤلّف.

سند ندارد، ولی برای مزید بینایی آقایان محترمین اهل مجلس - که امر بر آنها مشتبه نشود و گمان ننمایند شیعیان این قبیل احادیث را جعل می نمایند - به بعض از آن اسناد که در خاطر دارم، اشاره می نمایم.

حدیث طیر مشوى

احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 21 «فصول المهمّه»(3) و سلیمان بلخی حنفی باب 8 «ینابیع المودّه»(4) را اختصاص به حدیث طیر و نقل روایات آن داده و از احمد بن حنبل و ترمذی و موفّق بن احمد و ابن مغازلی و سنن ابی داود از سفینه مولی النبی و انس بن مالک و ابن عبّاس روایت نموده، تا آنجا که گوید: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه»(5) به این عبارت نوشته:

«وذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة عن أنس بن مالک.»

ص: 538


1- گرچه این حدیث را در مسند احمد بن حنبل نیافتیم، لکن همین حدیث در فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/ 560 - 562، ح 945 موجود است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/ 264، خطبة 51 (ومن کلام له علیه السّلام لمّا غلب أصحاب معاویة أصحابه علیه السّلام علی شریعة الفرات) ابن ابی الحدید تنها به عنوان حدیث اشاره می کند: «قیل لشیخنا أبی عبدالله البصری أتجد فی النصوص ما یدلّ علی تفضیل علیّ علیه السّلام بمعنی کثرة الثواب لا بمعنی کثرة مناقبه، فانّ ذلک أمر مفروغ منه، فذکر حدیث الطائر المشوی...». و در 18/ 24، نامه 65 (ومن کتاب له علیه السّلام إلی معاویة جواباً عن کتابه) به بخش اوّل حدیث فهرست وار اشاره می کند: «ألیس یعلم معاویة وغیره من الصحابة أنّه لو قال له فی ألف مقام ... وقوله »اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک».»
3- فصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، 1/ 210، فصل 1، فصل فی محبّة الله ورسول الله.
4- ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 175، ح 1 - 4، باب 8.
5- فصول المهمّة، ابن صباغ مالکی، 1/ 207، فصل 1، فصل فی محبّة الله ورسوله صلی الله علیه وآله له علیه السّلام.

خلاصه معنی آنکه به صحت پیوسته نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه [و] اخبار صریحه از انس بن مالک. و سبط ابن جوزی در صفحه 23 «تذکره»(1) از فضایل احمد و سنن ترمذی و مسعودی در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(2) به آخر حدیث - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد - اشاره نموده است و امام ابو عبدالرحمان نسائی در حدیث نهم «خصائص العلوی»(3) و حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

خلاصه اکابر علمای شما همه تصدیق نموده و در کتب معتبره خود ثبت نموده اند این حدیث شریف را، چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی - که شما آقایان، نظر به قرب جوار به مکان ایشان بهتر می دانید مقام علم و عمل و تقوای ایشان را که در هندوستان اظهر من الشمس بوده است - یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبرۀ کتب عالیۀ علمای بزرگ شما را در آنجا جمع نموده که الحال نظر ندارم که به چند سند این حدیث را نقل نموده، آن قدر می دانم که وقت قرائت اسناد آن حدیث مبهوت شدم از زحمات و خدمات مهم آن سید جلیل القدر که یک حدیث کوچکی را چگونه متواتراً فقط از طریق شماها ثابت نموده است که خلاصه و نتیجۀ تمامی آن اخبار، این است که کافّۀ مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:

ص: 539


1- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص44، باب 2، حدیث الطائر.
2- مروج الذهب، مسعودی،2/ 425، ذکر خلافة أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب، فضائله.
3- خصائص أمیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص51، منزلة علیّ بن أبی طالب من الله.

«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه.»

(پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان. در آن حال علی علیه السّلام آمد و خورد با آن حضرت از آن مرغ بریان.)

و در بعضی از کتب شما مانند «فصول المهمّه»(1) مالکی و تاریخ حافظ(2) نیشابوری و «کفایة الطالب»(3)

گنجی شافعی و مسند احمد و غیر آن که نقل از انس بن مالک می نمایند، به این طریق ذکر نموده اند که انس گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله مشغول این دعا بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم با پا به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:

«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»

چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.

عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی.

ص: 540


1- فصول المهمّة، ابن صبّاغ مالکی، 1/ 210، فصل 1، فصل فی محبّة الله ورسوله صلی الله علیه وآله له علیه السّلام. ابن صبّاغ این حدیث را از ابن عبّاس به اختلاف الفاظ - همان گونه که از مستدرک حاکم نقل خواهیم کرد، آورده است.
2- «عن أنس بن مالک قال: کنت أخدم رسول الله صلی الله علیه وآله فقدم لرسول الله فرخ مشوی فقال: «اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر قال». فقلت: اللّهم اجعله رجلاً من الأنصار، فجاء علیّ علیه السّلام فقلت: إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله علی حاجة، ثمّ جاء فقلت إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله علی حاجة، ثمّ جاء فقال رسول الله صلی الله علیه وآله افتح. فدخل، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما حبسک علیّ. فقال: إنّ هذه آخر ثلاث کرّات یردّنی أنس یزعم انّک علی حاجة، فقال: ما حملک علی ما صنعت؟ فقلت: یا رسول الله سمعت دعاءک، فأحبت أن یکون رجلاً من قومی، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الرجل قد یحبّ قومه». المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری،3/ 142، ح 4650، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب علیّ.
3- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص150، باب 33 فی حدیث الطائر. گنجی شافعی نیز این حدیث را با اندکی اختلاف در الفاظ با آنچه نقل کردیم، آورده است.

عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم [و ] دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

حال از آقایان محترم سؤال می کنم که آیا خدای متعال دعا و درخواست رسولش خاتم الانبیاء را اجابت فرموده یا رد نموده؟

شیخ: بدیهی است چون خداوند در قرآن کریم وعدۀ اجابت دعوات نموده و نیز می داند که پیغمبر با عظمت، هرگز درخواست بیجا نمی کند، قطعاً خواهش و تقاضای آن حضرت را پیوسته قبول و اجابت می نموده.

داعی: پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همۀ امّت - که منتخب از همۀ خلق و محبوب ترین همۀ امّت نزد خدا و پیغمبر بوده - علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است.

چنانچه علمای بزرگ خودتان تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحۀ شافعی که از فقهاء و اکابر علمای شما بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول»،(1) صفحه 15، به مناسبت حدیث رایت وحدیث طیر،قریب [به]

ص: 541


1- «اعلم أیّدک الله بروح منه، أنّ إخبار النبیّ صلی الله علیه وآله صدق وأقواله حقّ. فإذا أخبر عن شیء فهو محقَّق لا یرتاب فی صحّته ذوو الإیمان ولا أحد من المهتدین وکان صلی الله علیه وآله قد اطلع بنور النبوّة علی أنّ علیّاًعلیه السّلام ممّن یحبّه الله تعالی و أراد أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام وکان بین الصحابة رضوان الله علیهم یومئذ من هم حدیثوا عهد بالإسلام ومن هم سمّاعون لأهل الکتاب ومن فیهم شیء من نفاق. فأحبّ رسول الله صلی الله علیه وآله أن یثبت ذلک لعلیّ علیه السّلام فی نفوس الجمیع فلا یتوقّف فیه أحد، فقرن صلی الله علیه وآله فی خبره بثبوت هذه الصفة وهی المحبّة الموصوفة من الجانبین لعلیّ التی هی صفة معیّنة معنویة لا تدرک بالعیان بصفة محسوسة تدرک بالأبصار أثبتها له، وهی فتح خیبر علی یدیه، فجمع فی قوله صلی الله علیه وآله فی وصف علیّ بین المحبّة والفتح بحیث یظهر لکلّ ناظر صورة الفتح ویدرک بحاسّته فلا یبقی عنده توقّف فی ثبوت الصفة الأخری المقترنة بهذه الصفة المحسوسة فیترسّخ فی نفوس الجمیع ثبوت هذه الصفة الشریفة العظیمة لعلیّ علیه السّلام، وهکذا فی حدیث الطیر، جعل إتیانه وأکله معه وهو أمر محسوس مرئیّ مثبت عند کلّ من علم أنّ علیّاًعلیه السّلام متصف بهذه الصفة العظیمة، وزیادة الأحبیّه علی أصل المحبّة وفی ذلک دلالة واضحة علی علوّ مکانه علیّ علیه السّلام وارتفاع درجته وسموّ منزلته واتصافه بکون الله (عزّوعلا) یحبّه وانّه علیه السّلام أحبّ خلقه إلیه وکانت حقیقة هذه المحبّة قد ظهرت علیه آثارها وانتشرت لدیه أنوارها، فانّه کان قد أزلفه الله (تعالی) من مقر التقدیس. فانّه نقل الترمذی فی صحیحه انّ رسول الله دعا علیّاً یوم الطائف فانتجاه فقال الناس: لقد طال نجواه مع ابن عمّه، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما انتجیته ولکن الله انتجاه...». مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص77، باب 1، فصل 5.

یک صفحه با بیانات شیرین و تحقیقات نمکین، اثبات مقام با عظمت علی علیه السّلام را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا گوید:

«وأراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ.»

(اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث شام، در سال 658، در باب 33 «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب علیه السّلام»(1) بعداز نقل حدیث طیر از چهار

ص: 542


1- «قلت: رواه المحاملی فی الجزء التاسع من أمالیه، کما أخرجناه سواء، وفیه دلالة واضحة علی أنّ علیّاًعلیه السّلام أحبّ الخلق إلی الله وأدلّ الدلالة علی ذلک إجابة دعاء النبیّ صلی الله علیه وآله فیما دعا به». «وقد وعد الله تعالی من دعاه بالإجابة، حیث قال عزّوجلّ ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، فأمر بالدعاء ووعد بالإجابة وهو عزّوجلّ لا یخلف المیعاد وما کان الله عزوجل لیخلف وعده رسله ولا یردّ دعاء رسوله لأحبّ الخلق إلیه ومن أقرب الوسائل إلی الله تعالی محبّته ومحبّة من یحبّ لحبّه ... وحدیث أنس الّذی صدرته فی أوّل الباب أخرجه الحاکم أبو عبدالله الحافظ النیسابوری عن ستّة و ثمانین رجلاً کلّهم رووه عن أنس وهذا ترتیبهم علی حروف المعجم». کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص151، باب 33، فی حدیث الطائر. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 37/ 406، ترجمۀ شماره 4428، شرح حال عبیدالله بن اسحاق بن سهل، ابوالقاسم السنجاری. 15/ 200، ترجمه شماره 1753، شرح حال حمزة بن حراش 42/ 247، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب و 45/ 84، ترجمه شماره 5225، شرح حال عمر بن صالح بن عثمان و 51/ 60، ترجمه شماره 5913، شرح حال محمّد بن احمد بن الطیب؛ دمیری در حیاة الحیوان، 238/ 2، ذیل الحام؛ أبو نعیم اصفهانی در ذکر أخبار اصفهان، 1/ 232، باب الباء، شرح حال بشر بن الحسین الاصبهانی، و در 1/ 205، باب من اسمه اسماعیل و در حلیة الأولیاء، 6/ 339، ترجمه شماره 386، شرح حال مالک بن أنس؛ مناوی در کنوز الحقائق، 1/ 94، ح 1086، حرف الهمزه؛ متقی هندی در کنز العمّال، 13/ 166، ح 36505 و 36507، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علیّ بن أبی طالب؛ حموینی در فرائد السمطین، 1/ 210 - 215، ح 165 - 167، سمط اول، باب 42؛ ابن اثیر در اسد الغابة، 4/ 30، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 3/ 171، ترجمه شماره 1215، شرح حال محمد بن القاسم ابو العیناء؛ ابن اثیر در جامع الاصول، 9/ 417، ح 6482، کتاب الفضائل، باب فضائل علیّ؛ بخاری در تاریخ الکبیر، 2/ 3، ح 1488، احادیث أحمد بن یزید بن إبراهیم أبوالحسن الحرانی؛ طبرانی در معجم الأوسط، 2/ 443، ح 1765، احادیث أحمد بن الجعد الوشاء و 6/ 414، ح 5882، احادیث محمد بن خلید العبدی و 7/ 288، ح 6557، احادیث محمّد بن أبی غسان الفرائضی و 8/ 225، ح 7462، احادیث محمد بن شعیب و 10/ 702 - 172، ح 9368، احادیث هارون بن محمّد بن المنخل الحارثی الواسطی؛ منصور علی ناصف در التاج الجامع للأصول، 3/ 336، کتاب الفضائل، باب مناقب علیّ بن أبی طالب؛ بلاذری در انساب الأشراف، 3/ 378، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/ 140، ح 4650 - 4651، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب علیّ بن أبی طالب؛ ابن مغازلی در مناقب أمیرالمؤمنین، ص175 - 156، ح 212 - 189، حدیث الطائر وطرقُه؛ موفّق بن احمد خوارزمی در مناقب، ص107 - 108، ح 113 - 114، فصل 9، فی بیان أنّه صلی الله علیه وآله أفضل الأصحاب؛ عبدالله خطیب تبریزی در مشکاة المصابیح، ص564، کتاب الفتن، باب مناقب علیّ بن أبی طالب، فصل 2؛ علامه شعرانی در الیواقیت و الجواهر، 2/ 20، مبحث 32؛ محبّ الدین طبری در ریاض النضرة، 3/ 115 - 114، ذکر اختصاصه بأحبیة الله تعالی له این حدیث را به طرق و الفاظ مختلف نقل کرده اند.

1- طریق با اسناد معتبرۀ خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبرۀ خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی علیه السّلام بود.

آن گاه گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (طالبین مراجعه به «کفایة الطالب» باب 32 نمایند)

ص: 543

اینک آقایان محترم انصاف دهید آیا این حدیثی که شما نقل نمودید، می تواند با احادیث معارض و مخصوصاً حدیث رایت و این حدیث با عظمت طیر مشوی مقابله نماید؟ قطعاً جواب منفی است. پس به یک حدیث یک طرفۀ شما در مقابل احادیثی که جمیع اکابر علمای شما (به استثنای معدودی متعصّب عنود) نقل و تصدیق به صحّت آن نموده اند، هرگز نمی توان اتخاذ سند نمود، بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.

شیخ: گمان می کنم شما تصمیم گرفته اید که آنچه ما بگوییم، قبول ننمایید و با اصرار زیادی رد نمایید.

بیان حقیقت

داعی: خیلی تعجّب می کنم از مثل شما شخص عالمی که در حضور این همه شاهد حاضر در مجلس چنین نسبتی به داعی بدهید. کدام وقت آقایان دلیلی که مطابقت با علم و عقل و منطق نماید، اقامه نمودید که داعی لجاج نموده و قبول ننمودم، تا مورد سرزنش شما قرار گیرم. از حول و قوۀ پروردگار بیرون روم اگر در وجود من ذرّه ای لجاج و عناد و تعصّب جاهلانه باشد، یا با آقایان برادران اهل تسنّن - عموماً و خصوصاً - نظر عداوتی داشته باشم.

خدا را شاهد و گواه می گیرم که در مناظرات با یهود و نصاری و هنود و براهمه و بهایی های بی قابلیت در ایران و قادیانی ها در هندوستان و یا با ارباب مادّه و طبیعت و سایر منحرفین لجاجی در کار نبوده، در همه جا و همه وقت، خدا را در نظر گرفته و پیوسته هدف من حق و ابراز حقیقت روی قواعد علم و عقل و منطق و انصاف بوده است.

با مردمان کافر و مرتد و نجس لجاجت ننموده ام، تا چه رسد به شما که برادران مسلمان ما هستید و همه اهل یک ملّت و شریعت و یک قبله و یک کتاب و تابع احکام یک پیغمبر می باشیم. منتها یک اشتباهاتی از اوّل در مغز و دماغ شماها وارد شده و روی عادت، طبیعت ثانوی شده، باید با مروحۀ منطق و انصاف برطرف شود.

ص: 544

بحمدالله شما عالم هستید، فقط اگر مختصری از عادت و پیروی اسلاف و تعصّب دور شوید و در دایرۀ انصاف وارد گردید، به نتیجۀ کامل می رسیم.

شیخ: ما طریقۀ مناظرات شما را با هنود و براهمه در شهر لاهور در روزنامه ها و مجلات هفتگی خواندیم و خیلی هم مسرور شدیم و هنوز به ملاقات شما نائل نشده، در خودعلاقۀ قلبی به شما احساس نمودیم. امید است خداوند به ما و شما توفیق دهد تا حق و حقیقت آشکار شود.

ما معتقدیم چنانچه در اخبار خدشه ای باشد، به فرمودۀ خودتان باید مراجعه به قرآن کریم نمود: اگر در فضیلت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه و طریقۀ خلافت خلفای راشدین - رضی الله عنهم - احادیث را مخدوش بدانید، آیا در دلایل مستفاد از آیات قرآن کریم هم شما خدشه وارد خواهید نمود؟

داعی: خدا نیاورد آن روزی را که داعی خدشه در دلایل قرآنی و یا احادیث صحیحه بنمایم. فقط چیزی که هست، با هر فرقه و قومی حتّی منحرفین و مرتدین از دین هم وقتی رو به رو شدیم، آنان بر حقانیت خود، استدلال به آیات قرآن مجید می نمودند، چه آنکه آیات قرآن مجید ذو معانی می باشد. لذا خاتم الانبیاء برای جلوگیری از زیاده رویهای اشخاص و غلط اندازیهای آنها قرآن را تنها ودیعه میان امّت نگذارد، بلکه به اتفاق علمای فریقین (شیعه و سنّی) چنانچه شبهای قبل عرض کردم فرمود:

«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی. ما إن تمسّکتم بهما فقد نجوتم - و در بعض از روایات فرمود - لن تضلّوا أبداً.»

(به درستی که من می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را؛ کتاب خدا و عترت من. اگر تمسّک جستید به این هر دو (کتاب و عترت) نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.

به همین جهت، معنی و حقیقت و شأن نزول قرآن را باید از خود رسول الله صلی الله علیه وآله که مبین حقیقی قرآن است و بعد از آن حضرت، از عدل قرآن - که عترت و اهل بیت آن حضرت اند - سؤال نمود. لذا در آیۀ 7 سوره 21 (انبیاء) فرموده است:

ص: 545

﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾.

(ای رسول ما به امّت بگو) که شما خود اگر نمی دانید، بروید از اهل ذکر و دانشمندان امّت (یعنی آل محمّد که اعلم از همه بودند) سؤال کنید.

اهل ذکر آل محمّدند

مراد از اهل ذکر، علی و ائمّه از اولاد آن حضرت علیهم السلام اند که عدیل القرآن اند؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 119 «ینابیع المودّه»(1) باب 39، چاپ اسلامبول از «تفسیر کشف البیان» امام ثعلبی، نقلاً از جابر بن عبدالله انصاری آورده که گفت:

«قال علیّ بن أبی طالب نحن أهل الذکر.»

یعنی علی علیه السّلام فرمود: ما (خاندان رسالت) اهل ذکر هستیم.

چون «ذکر» یکی از نامهای قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآن اند، به همین جهت است که علمای ما و شما در کتب(2) معتبرۀ خود نقل نموده اند که علی علیه السّلام می فرمود:

ص: 546


1- «أخرج الثعلبی: عن جابر بن عبدالله قال: قال علیّ بن أبی طالب: نحن أهل الذکر». ینابیع المودّة، قندوزی، 1/ 357، ح 12، باب 39.
2- زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص126، سمط اول، قسم دوم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی الطفیل قال: شهدت علیّاًعلیه السّلام وهو یخطب ویقول: سلونی سلونی، فو الله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم. به فانّ تحت الجوانح منّی لعلماً جمّاً، سلونی عن کتاب الله عزّوجلّ، ما منه آیة الا وأنا أعلم بلیل أو نهار أم سهل نزلت أم بجبل». «وفی روایة قال: ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من نزلت. انّ ربّی عزّوجلّ وهب لی قلباً عقولاً ولساناً ناطقاً ...». و نیز طبری در جامع البیان، 8/ 145، ح 16317، ذیل آیه 43 سورۀ نحل؛ حسکانی در شواهد التنزیل، 1/ 436، ح 464، ذیل همان آیه؛ قرطبی در الجامع لأحکام القرآن 11/ 272، ذیل آیه 7 سورۀ انبیاء؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/493، ذیل آیۀ 43 سورۀ نحل، این حدیث را از حضرت امیرالمؤمنین و امام باقرعلیه السّلام نقل کرده اند. ابن ابی شیبه در المصنّف، 6/ 227، ح 8، کتاب الادب، باب 171، من کان یستحبّ ان یسأل ویقول: سلونی، این حدیث را نقل می کند: عن يحيى بن سعيد قال : لم يكن أحد من أصحاب النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول «سلوني » إلّا على بن أبي طالب و متقی هندی در کنز العمال ، 165/13 ، ح 36502 ، کتاب الفضائل باب فضائل علیّ، این حدیث را نقل می کند : ... عن جارية بن قدامة السعدى أنهما حضرا علىّ بن أبى طالب يخطب وهو يقول : سلوني قبل أن تفقدوني ! فاني لا أسأل عن شيء دون العرش إلّا أخبرتُ عنه (ابن النجار ) و قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 35/1 ، باب ماجاء من الوعيد في تفسير القرآن بالرأی این حدیث را نقل می کند: و عن عامر بن واثلة قال : شهدت علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) يخطب فسمعته يقول في خطبته : سلوني ، فوالله لا تسألوني عن شيء يكون إلى يوم القيامة إلّا حدّثتكم به، سلوني عن كتاب الله ، فوالله ما من آية إلا أنا أعلم أبليل نزلت أم بنهار ، أم في سهل نزلت أم في جبل ... و ابن سعد در طبقات الکبری، 257/2، عهد رسول الله وبعد ذلك و إلى من انتهى علمهم ، شرح حال علىّ بن أبى طالب ، حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي الطفيل قال : قال على سلوني عن كتاب الله فانّه ليس من آية إلّا وقد عرفت بليل نزلت أم بنهار ، في سهل أم في جبل.

«سلونی قبل أن تفقدونی، سلونی عن کتاب الله. فانّه لیس من آیة إلاّ وقد عرفت بلیل نزلت أم نهار أم فی سهل أم فی جبل. والله ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من أنزلت وانّ ربّی وهب لی لساناً طلقاً وقلباً عقولاً.»

(سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید. سؤال کنید مرا از کتاب خدا؛ زیرا که نیست آیه ای از قرآن الّا آنکه من می شناسم در شب نازل گردید یا روز در زمین هموار یا کوه سخت . به خدا قسم نازل نگردیده آیه ای از قرآن مگر به تحقیق م یدانم در چه چیز نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه کس نزول یافته ؛ زیرا که پروردگار من به من زبان فصیح و قلب گیرنده مرحمت فرموده است. )

(پس استدلال به هر آیه ای از آیات قرآن باید مطابقت با مفهوم حقیقی و بیان مفسّرین واقعی بنماید و الاّ هر کس از پیش خود و روی ذوق و فکر و عقیده خود بخواهد آیات قرآن را معنی بنماید، اثری جز اختلاف کلمه و تشتّت آراء نخواهد داشت.

ص: 547

اینک با توجه به این مقدّمه خواهش می کنم آیۀ منظور خود را بیان فرمایید. چنانچه مطابقت با واقع نماید، به جان و دل پذیرفته و بر سر خود جای دهم.

نقل آیه در طریقهٔ خلافت خلفای اربعه و جواب آن

شیخ: در آیه 29 سوره 48 (فتح) صریحاً می فرماید:

﴿مُحَمّدٌ رّسُولُ اللهِ وَالّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکّعاً سُجّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السّجُودِ﴾.

(محمّدصلی الله علیه وآله فرستادۀ خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند. آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند. بر رخسارشان از اثر سجده نشانهای نورانیت پدیدار است.)

این آیه شریفه از جهتی فضل و شرف ابی بکر رضی الله عنه را ثابت می کند و از جهت دیگر طریقۀ خلافت خلفای راشدین رضی الله عنهم را معین می نماید. به خلاف آنچه جامعۀ شیعه ادعا می نمایند که علی کرّم الله وجهه خلیفۀ اوّل می باشد این آیه صراحتاً علی را خلیفۀ چهارم معرّفی می نماید.

داعی: از ظاهر آیۀ شریفه چیزی که دلیل بر طریقۀ خلافت خلفای راشدین و فضل ابی بکر باشد، دیده نمی گردد. البته لازم است توضیح دهید که این صراحت در کجای آیه است که مکشوف نمی باشد.

شیخ: دلالت آیه بر فضیلت و شرافت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه آن است که در اوّل آیه با کلمه ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ اشاره به مقام آن مرد شریف شده که در لیلة الغار با پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده است.

و اما طریقۀ خلافت خلفای راشدین در این آیه با کمال صراحت واضح است؛ زیرا مراد از ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ ابی بکر رضی الله عنه است که در غار ثور [در] لیلة الهجرة با پیغمبر بوده است

ص: 548

و مراد از ﴿أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار﴾ عمر بن الخطاب رضی الله عنه است که بسیار شدید العمل بر کفار بوده و ﴿رُحَماء بَیْنَهُم﴾ عثمان بن عفان رضی الله عنه است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِن أثر السُّجُود﴾ علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه می باشد.

امیدوارم با نظر پاک شما موافقت نماید و تصدیق نمایید حق با ما است که علی را خلیفۀ چهارم می دانیم، نه خلیفۀ اوّل که خداوند هم در قرآن او را در مرتبه چهارم نام برده.

داعی: متحیرم چگونه جواب عرض نمایم که تصور غرض رانی نشود، ولی اگر با نظر انصاف بدون تعصّب بنگرید، تصدیق خواهید فرمود که غرضی در کار نیست، بلکه غرض، کشف حقیقت است.

گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند،حتّی درتفاسیر بزرگ علمای خودتان - و اگر چنین آیه ای در قرآن راجع به امر خلافت بود، روز اوّل بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مقابل اعتراضات علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار از صحابه - که سرپیچی از بیعت نمودند - تمسّک به شاخ و برگهای بی مغز نمی نمودند.

[بلکه] با نقل آیه، جواب مُسکت به همه می دادند. پس معلوم است آیه را به این معنی که شما نمودید، دست و پاهایی است که بعدها تفسیر بما لا یرضی صاحبه نمودند؛ زیرا هیچ یک از اکابر مفسّرین خودتان، از قبیل طبری و امام ثعلبی و فاضل نیشابوری و جلال الدین سیوطی و قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری و امام فخر رازی و غیرهم چنین معنایی ننمودند؛ پس شما از کجا می گویید و از چه وقت این معنی و به دست چه اشخاصی جلوه نموده نمی دانم. علاوه در خود آیۀ شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل به این قول شده، دست و پای بی جایی زده و متوجّه نشده است به آنچه علمای بزرگ خودتان در اوّل تفاسیرشان(1) نقل از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نموده اند که فرمود:

ص: 549


1- الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 1/ 32، باب ما جاء من الوعید فی تفسیر القرآن بالرأی. قرطبی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس عن النبیّ صلی الله علیه وآله قال: اتقوا الحدیث علیّ إلاّ ما علمتم. فمن کذب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار .ومن قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار». و نیز محمّد بن جریر طبری در تفسیر جامع البیان، 1/54، ح 63، ذکر بعض اخبار التی رویت بالنهی عن القول فی تأویل القرآن بالرأی، حدیث را اینگونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس انّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال: من قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار».

«من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار.»

(هرکس تفسیر کند قرآن را برای خودش، پس نشمینگاه او در آتش است.)

اگر بگویید تفسیر نیست، بلکه تأویل است، می گوییم شما که باب تأویل را مطلقاً مسدود می دانید. علاوه بر آنکه این آیۀ شریفه علماً و ادباً و اصطلاحاً بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد.

شیخ: انتظار نداشتم که جناب عالی درمقابل آیۀ با این صراحت هم استقامت کنید. البته اگر ایرادی به این آیه برخلاف حقیقت دارید بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.

نواب: قبله صاحب! خواهش می کنیم همان قسمی که تاکنون تقاضاهای ما را پذیرفته اید و مطالب را به قسمی ساده بیان نمودید که تمام جلسای مجلس و غائبین بهره مند شدند، اینجا هم خیلی بیشتر رعایت سادگی را در کلام بفرمایید که موجب امتنان همگی ما است؛ چون همین آیه است که پیوسته برای ما قرائت شده و همه ما را مجذوب و محکوم به حکم قرآن نموده اند.

داعی: اوّلاً عظمت آیه و نقل قول بازیگران چنان آقایان را مجذوب نموده که از توجّه به باطن و ضمایر آیه غافل شده اید و اگر خودتان مختصر توجّهی به ترکیبات نحوی و معانی ادبی آن می نمودید، بر خودتان معلوم می شد که با هدف و مراد شما ابداً مطابقت نمی دهد.

شیخ: متمنّی است خودتان ضمائر و ترکیبات را بیان نمایید، ببینید چگونه مطابقت نمی دهد.

داعی: امّا از جهت ترکیبی آیه شریفه خودتان بهتر می دانید که ترکیب این آیه - علی

ص: 550

الاقوی - از دو حال خارج نیست؛ یا محمّد مبتداست و رسول الله عطف بیان و والذین معه عطف بر محمّد و اشداء، خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر. و یا والذین معه مبتداست و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.

روی این قواعد، اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفتۀ شما معنی بنماییم، دو قسم معنی ظاهر می شود: اگر محمّد مبتدا باشد والّذین معه معطوف بر مبتدا و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر. آنگاه معنای آیه چنین می شود که محمدصلی الله علیه وآله ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.

و اگر والذین معه مبتدا باشد و اشداء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر آنگاه معنای آیه چنین می شود که ابی بکرو عمر و عثمان و علی است. بدیهی است هر طلبۀ مبتدی می داند که این نحوۀ از کلام، غیر معقول و خارج از نظم ادب است.

علاوه بر این، اگر مقصود از این آیۀ شریفه خلفای اربعه بودند، بایستی در فاصله کلمات «واو» عاطفه گذارده می شد، تا مطابقت با مقصود شما نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.

جمیع مفسّرین(1) خودتان این آیه شریفه رابه حساب تمام مؤمنین آورده اند؛ یعنی

ص: 551


1- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقی، 4/ 180، ذیل آیه 29 سورۀ فتح. ابن کثیر می نویسد: «﴿وَالّذِینَ مَعَهُ أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ کما قال: یَأتِی اللهُ بِقَومٍ یحبّهُم ویُحبّونَهُ أذلة عَلَی المؤمنین أعزّةً علی الکافرین وهذه صفة المؤمنین...». و نیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 16/ 292، ذیل آیه 29 سورۀ فتح، می نویسد: «وقیل المراد ب-«الذین معه».»جمیع المؤمنین. و واحدی نیشابوری در الوسیط، 4/ 146، ذیل همان آیه، می نویسد: «﴿وَالّذین معه﴾ قال یعنی اهل الحدیبیة وقال مقاتل والّذین آمنوا من المؤمنین ...». و فخر رازی در تفسیر الکبیر، 28/ 107، ذیل همان آیه می نویسد: «(والّذین معه) عطف علی محمّد وقوله (أشدّاء) خبره، کأنّه تعالی قال (والّذین معه) جمیعهم (اشدّاء علی المؤمنین أعزة علی الکافرین﴾ و أما فی حقّ النبیّ صلی الله علیه وآله فکما فی قوله (واغلظ علیهم) وقال فی حقه (بالمؤمنین رؤوفٌ رحیم)».

می گویند اینها صفات تمام مؤمنین است.

و ظاهر آیه خود دلیل است که این معانی تماماً صفات یک نفر است که از اوّل با پیغمبر بوده اند نه چهار نفر - و اگر بگوییم آن یک نفر، علی امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است، با مطابقت عقل و نقل اولی به قبول است تا دیگران.

استدلال به آیه غار و جواب آن

شیخ: عجب است که شما می فرمایید جدل نمی کنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید. مگر نه این است که خداوند در آیه 40 سوره 9 (توبه) صریحاً می فرماید:

﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.

«البته خداوند او را (که رسول الله باشد) یاری خواهد کرد، چنان که هنگامی که کفّار آن حضرت را از مکّه خارج کردند، خدا یاری اش کرد. آن گاه یکی از آن دو تن که در غار بودند (یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله) به رفیق و همسفر خود (ابوبکر که پریشان و مضطرب بود) فرمود: مترس که خدا با ما است. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر بر او (یعنی رسول الله) فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیده اید، مدد فرمود.»

این آیه علاوه بر آنکه مؤیّد آیه قبل است و ثابت می کند معنای ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ را که ابی بکر در غار لیلة الهجرة با رسول خدا بوده، خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست به علم باطن که ابی بکر خلیفۀ اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم

ص: 552

است، باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود واین عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.

داعی: هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آیید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید، خواهید تصدیق نمود که آن نتیجه ای که مقصود شماست، از این آیه به دست نمی آید.

شیخ: خوب است اگر دلایل منطقی بر خلاف مقصود هست، بیان فرمایید.

داعی: تمنّا می کنم از این مرحله صرف نظر نمایید؛ زیرا کلام، کلام می آورد. آن گاه ممکن است بعضی از مردمان بی انصاف، با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصوّر رود که ما می خواهیم اهانت به مقام خلفا نماییم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است. احتیاج به تفسیر و تأویل بیجا ندارند.

شیخ: خواهش می کنم طفره نروید و مطمئن باشید دلایل منطقی تولید نقار نمی کند، بلکه کشف حجب می شود.

داعی: چون نام طفره بردید، ناچارم مختصری جواب عرض نمایم، تا بدانید طفره ای در کار نبوده، بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم. امید است به مقالات داعی خُرده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید؛ چه آنکه جواب از این گفتار را محقّقین علماء به طرق مختلفه داده اند. اوّلاً جمله ای فرمودید خیلی تعجّب آور و بی فکر بود که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد.

جواب این بیان شما بسیار ساده است؛ چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابی بکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی شما خود معتقدید به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، می بایستی پیغمبرصلی الله علیه وآله هر چهار خلیفه را - که حاضر در مکّه بودند - با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد [و] سه نفر دیگر را بگذارد،بلکه یکی از آنها

ص: 553

را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبرصلی الله علیه وآله مخطور بوده و در معرض حملۀ دشمنان بود.

ثانیاً بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ(1) خود نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی علیه السّلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی علیه السّلام فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.

ابی بکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند. پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.

بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای منصف خودتان اقرار به این معنی دارند که از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ - که از مشاهیر علمای خودتان است(1) - در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم صلی الله علیه وآله از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را. در همان اوان، «امر رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً فنام فی فراشه وخشی من ابن أبی قحافة أن یدلّهم علیه، فأخذه معه ومضی إلی الغار.»

(امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.)

ص: 554


1- تاریخ طبری، 2/ 100، ذکر الخبر عمّا کان من أمر نبیّ الله صلی الله علیه وآله. طبری می نویسد: «وقد زعم بعضهم انّ أبابکر أتی علیّاً فسأله عن نبیّ الله صلی الله علیه وآله فأخبره انّه لحق بالغار من ثور وقال ان کان لک فیه حاجة فالحقه. فخرج أبوبکر مسرعاً فلحق نبیّ الله صلی الله علیه وآله فی الطریق، فسمع رسول الله صلی الله علیه وآله جرس أبی بکر فی ظلمة اللیل فحسبه من المشرکین. فأسرع رسول الله صلی الله علیه وآله المشی فانقطع قبال نعله ففلق إبهامه حجر فکثر دمها و أسرع السعی، فخاف أبوبکر أن یشقّ علی رسول الله صلی الله علیه وآله فرفع صوته و تکلّم فعرفه رسول الله صلی الله علیه وآله فقام، حتّی أتاه، فانطلقا ورجل رسول الله صلی الله علیه وآله تستن دماً حتّی انتهی إلی الغار...».

ثالثاً خیلی بجا بود محل استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان می نمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خداصلی الله علیه وآله چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.

شیخ: محل استشهاد معلوم است. اوّلاً مصاحبت با رسول الله و اینکه خداوند او را مصاحب رسول الله می خواند.

ثانیاً آنکه از قول آن حضرت که خبر می دهد ﴿انّ الله معنا﴾.

ثالثاً نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ تر دلیل شرافت است و مجموع این دلایل، اثبات افضلیت و حق تقدّم خلافت را برای او می نمایند.

داعی: البته احدی انکار مراتب ابی بکر را نمی نماید که او پیرمرد مسلمان و از کباراصحاب و پدر زن رسول خداصلی الله علیه وآله بوده، ولی این دلایل شما برای اثبات فضیلت خاص و حقّ تقدّم در خلافت مکفی نمی باشد.

اگر بخواهید در مقابل بیگانۀ بی غرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه نمودید، اثبات فضیلتی خاص برای او بنمایید، قطعاً مورد اعتراض قرار خواهید گرفت؛ زیرا در جواب شما خواهند گفت: تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمی باشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.

شواهد و امثال

مگر آقایان فراموش نموده اید آیه 39 سوره 12 (یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید که:

﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.

«ای دو رفیق زندان من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرّق بی حقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟»

مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند: روزی که یوسف را به زندان بردند،

ص: 555

طبّاخ و ساقی پادشاه را هم - که هر دو کافر و قائل به ارباب انواع بودند - با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر (مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خواند؛ چنانچه در این آیه خبر می دهد. حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت بوده، یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیدۀ آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.

و نیز مراجعه فرمایید به آیه 37 سوره 18 (کهف) که می فرماید:

﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَةٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾.

«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آن گاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی.»

عموم مفسّرین نوشته اند دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس (چنان که امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شماست، در تفسیر(1) کبیرش نقل می نماید). این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت،اجازۀ نقل مشروحۀ مفصّله را نمی دهد. غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

پس مصاحبت فقط، دلیل بر فضیلت و شرافت وبرتری نمی باشد. دلایل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمی دهد.

ص: 556


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 21/ 126، ذیل آیه 37 سورۀ کهف، بحث 1. و نیز ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 3/74، و شوکانی در فتح القدیر، 3/ 286، ذیل همان آیه به همین مطلب اشاره می کنند.

و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ابی بکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آنکه خدا با او بوده، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است، خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمایید، تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد.

آیا تصوّر می نمایید جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟ اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. مگر نه در آیۀ 7 سورۀ 58 (مجادله) می فرماید:

﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.

«به طریق استفهام تقریری فرماید: - آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم رای گویند، خدا چهارم آنهاست و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست؛ (چه آنکه خدا را احاطۀ کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است)».

پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.

همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.

شیخ: مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.

ص: 557

ابراز حقیقت

داعی: باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، [به گونه ای] که گویند: چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص می نگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از این رو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او برکنار و به خطاب: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾.

(آیه 34 و 35 سوره 15 (حجر) عتاب حق به او شد که از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو راندۀ درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید.» و ملعون ابدی گردید.

ببخشید، می دانید در مثال مناقشه نیست، بلکه برای تقریب اذهان است.

و اگر به عالم بشریت بنگریم، نظایر بسیار دارد از اشخاصی که مقرَّب عندالله شدند، ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند؛ برای نمونه به دو نفر اشاره می نماییم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امّت به آنها اشاره فرموده.

بلعم بن باعوراء

که از جملۀ آنها بلعم بن باعوراء می باشد که در زمان حضرت موسی علیه السّلام آن قدر مقرَّب عندالله شد که خداوند اسم اعظم به او عطا فرمود، به گونه ای که در اثر یک دعا، حضرت موسی را در وادی تیه سرگردان نمود، ولی موقع امتحان، حبّ جاه و

ص: 558

ریاست طلبی او را وادار به مخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنّم گردید، چنان که تمام مفسّرین و مورّخین شرح حال او را مفصّلاً نگاشته اند. حتّی امام فخر رازی هم در صفحه 463 جلد چهارم تفسیر(1) خود از ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد، قصّۀ او را نقل نموده. خداوند در آیه 174 سورۀ 7 (اعراف) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد که:

﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.

(ای پیغمبر) بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (که بلعم بن باعوراء باشد) که ما آیات خود را به او عطا کردیم. از آن آیات به عصیان سرپیچید، چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.

برصیصای عابد

دیگری برصیصای عابد بود که در اوّل امر، به قدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدعوه گردید، ولی عند الامتحان عاقبت به شر شد و فریب شیطان را خورده، با دختری زنا نمود، تمام زحمات خود را به باد داده، به چوبه دار آویخته گردید کافر از دنیا رفت. فلذا در آیه 16 سوره 59 (حشر) به قصۀ او اشاره می فرماید:

﴿کَمَثَلِ الشّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قَالَ إِنّی بَرِی ءٌ مِنکَ إِنّی أَخَافُ اللهَ رَبّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنّهُمَا فِی النّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظّالِمِینَ﴾.

«این (منافقان) در مثل مانند شیطان اند که انسان را گفت (یعنی به برصیصای عابد): به خدا کافر شو. پس از آنکه کافر شد، آن گاه بدو گفت: من از تو بیزارم؛ زیرا که من از عقاب پروردگار [جهانیان] می ترسم. پس عاقبت

ص: 559


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 15/ 53 و 54، سوره اعراف آیه 175.

شیطان و «برصیصای عابد» که به امر او کافر شد، این است که هر دو در آتش دوزخ مخلَّدندو آن دوزخ، جزای ستمکاران است.»

پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد، دلیل بر عاقبت به خیری او نمی باشد. فلذا در دستور است که در دعا بگویید:«اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً».(پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.)

علاوه بر اینها خود می دانید که در نزد علمای معانی و بیان محقَّق است که تأکید در کلام ذکر نمی شود، مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیۀ شریفه - که کلام خود را با جمله اسمیه و انّ مشدّده آورده - فساد عقیدۀ طرف، ظاهر می گردد که متزلزل و متوهّم و در شک و تردید بوده.

شیخ: انصاف دهید. از مثل شمایی سزاوار نبود مَثَل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.

داعی: ببخشید، مگر نشنیدید الآن عرض کردم که در مَثَل مناقشه نیست. در مباحثات علمی ومناظرات مذهبی، امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد می آورند.

خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچ گاه قصد اهانتی نداشته ام، بلکه برای ثبوت نظر و عقیده خود، شواهد و امثالی که در نظر می آید، به زبان جاری می گردد.

شیخ: دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت، قرینه ای در خود آیۀ کریمه است که می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون [ارجاع] ضمیر سکینه بر ابی بکر رضی الله عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.

داعی: اشتباه می فرمایید. ضمیر(1) سکینه راجع است به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و نزول

ص: 560


1- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر،2/ 310، ذیل آیه 40 سورۀ توبه. ابن کثیر می نویسد: «ولهذا قال تعالی: ﴿فَاَنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ﴾، أی تأییده ونصره علیه، أی علی الرسول صلی الله علیه وآله فی أشهر القولین». و نیز محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 6/ 177، ح 13001 ذیل همان آیه می نویسد: «یقول تعالی ذکره: فانزل الله طمأنینته و سکونه علی رسوله». و بروسوی در روح البیان، 3/ 435، ذیل همان آیه می نویسد: «(فانزل الله سکینته) امنته الّتی تسکن عندها القلوب وقال الکاشفی علیه، أی النبیّ صلی الله علیه وآله».

سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابی بکر، به قرینه جملۀ بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده نه ابی بکر.

شیخ: مسلَّم است که رسول خداصلی الله علیه وآله مؤید به جنود حق بوده، ولی ابی بکر رضی الله عنه هم در مصاحبت آن حضرت بی نصیب نبوده.

نزول سکینه بر رسول خدا بوده

داعی: اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیۀ شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود، به شخص آن حضرت می باشد و اگر به طفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده می شود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.

شیخ: رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده. پس نزول سکینه مخصوص ابی بکر رضی الله عنه بوده.

داعی: چرا بی لطفی می کنید و وقت مجلس را به تکرار مطالب می گیرید. به چه دلیل می گویید که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند. مگر فراموش نموده اید آیه 26 سورۀ 9 (توبه) را که در قصّه حنین می فرماید:

﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

«آن گاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربّانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.»

ص: 561

و نیز در آیه 26 سوره 48 (فتح) مثل همین آیه شریفه را آورده.

همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد.

این قضیه به قدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.

خوب است آقایان کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 253 تا صفحه 281 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) بعض از آن جوابها را نقل نموده است.

علاوه بر اینها در خود آیه جمله ای است که کاملا بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد و آن جمله ای است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با بیان « لاتحزن » ابی بکر را منع از حزن و اندوه نموده از این جمله معلوم میگردد که ابی بکر در آن حال محزون بوده . آیا این حزن ابی بکر عمل خوبی بوده یا عمل بد ؟ اگر عمل نیکی بوده، قطعاً پیغمبر کسی را از عمل نیک و طاعت حق منع نمیکند و اگر عمل بد و عصیان بوده ، پس شرافتی برای صاحب این عمل نمیباشد که مشمول رحمت حق و محل نزول سکینه قرار گیرد، بلکه

شرافت و فضیلت فقط برای مؤمنین و اولیاء الله و دوستان خدا می باشد.

و از برای اولیاء الله علائمی میباشد که اهم از همۀ آنها - بنابر آنچه در قرآن مجید

ص: 562


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/ 265، خطبه 238 (خطبه قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر و علی و خصائص کل منهما. ابن ابی الحدید می نویسد: «وأمّا السکینة فکیف یقول: إنّها لیست راجعة إلی النبیّ صلی الله علیه وآله وبعدها قوله: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾. أتری المؤیَّد بالجنود کان أبابکر أم رسول الله صلی الله علیه وآله».

است آنکه در پیشآمدهای روزگار ابداً ترس و حزن و غم و اندوهی پیدا نکنند، بلکه صبر و توانایی پیشه کنند؛ چنانچه در آیه 62 سوره (10) یونس ) می فرماید :

أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ) .

( آگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترس ( از حوادث حال و آینده عالم ) و هیچ اندوهی ( از وقایع گذشته جهان ) در دل آنها نیست . )

صحبت که به اینجا رسید آقایان به ساعتها متوجه شده گفتند: شب از نصف خیلی گذشته جناب نواب گفتند: هنوز بیان قبله صاحب در اطراف آیه تمام نشده و نتیجه ای به دست ما نیامده آقایان گفتند: مقتضی نیست بیش از این اسباب مزاحمت شویم، بقیه صحبتها بماند برای فردا شب . چون شب عید مبعث و بزرگترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آمد و با مسرت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود.

ص: 563

جلد دوم

اشاره

شب های پیشاور

جلد دوم

مؤلف : سلطان الواعظین شیرازی

تحقق: عبد الرضا درایتی

ص: 564

ص: 565

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 566

ص: 567

ص: 568

فهرست

جلسه ششم / 579

آیات نازله در شأن امیرالمؤمنين علیه السّلام - علی علیه السّلام اولین مسلمان و نمازگزار - علی(علیه السّلام) افضل از جميع صحابه - ليلة الهجرة - ابابکر خود را از خلافت عزل کرد - اگر علی(علیه السّلام) نبود عمر هلاک می شد - از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد - شکست ابوبکر و عمر در خیبر - فرار صحابه از

جنگ - پیروزی امیرالمؤمین(علیه السّلام) در خیبر - مطاعن عثمان - مطاعن بني اميه - مهربانی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - شک عمر در نبوت پیامبر اسلام

سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام... 582

علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود... 611

تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت.. 616

سبقت علی علیه السّلام در اسلام... 619

اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن ...630

ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد...631

ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر... 636

علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت...641

نزول آیه لیلة الهجرة در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم ...648

ص: 569

اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصحابت ابی بکر در غار.. .655

در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده ...658

اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً....659

در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر».. .661

اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند... 664

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد ...667

بازهم بیان حقیقت.. .668

شکست أبوبکر و عمر در خیبر...670

حدیث رایت در فتح خیبر...681

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر.. .691

روی کار آمدن فسّاق بنی امیه ...696

بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند ...697

حکم بن ابی العاص...705

ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند.. .707

غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد...710

ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد ...712

صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبررا...714

مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی...715

مضروب شدن عمار به امر عثمان.. 718

اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه ...721

ابی ذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود ...744

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید ...726

اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه.. .729

ص: 570

آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.. .730

ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود... 732

عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه ...733

منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او ...735

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است.. .737

نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور...737

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها.. .742

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. .748

واقعة حدیبیّه.. .755

گفتگوهای غیر منتظره.. 755

جلسه هفتم / 761

اتحاد پیامبر و علی (علیه السّلام) - آیه مباهله - اتحاد پیامبر و على(علیه السّلام)- على(علیه السّلام) افضل از انبياء - علی(علیه السّلام) آینه تمام انبیاء - بر خلافت ابوبکر اجماعی نبوده - علی(علیه السّلام) فاروق اکبر است نه عمر - حق با علی(علیه السّلام) است- علی(علیه السّلام) با اختیار و فوراً بیعت نکرد - هجوم به خانه فاطمه(علیها السّلام) محبت علی(علیه السّلام) حسنه است - فضائل امام حسین (علیه السّلام)

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت.. 764

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی.. 765

استشهاد به آیه مباهله.. 767

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران.. 769

آماده شدن نصاری برای مباهله.. 770

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی.. 773

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد ...779

سؤالات صعصعه از علیّ علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن ...781

علی مرآت جمیع انبیاء.. .785

ص: 571

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه...789

مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است؟...793

دلائل ردّ اجماع.. 795

گفت گوی اسامه با بازیگرها.. 799

واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین.. 804

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر.. 808

در حدیث ثقلین و سفینه.. 812

رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد ...816

با بودن شیوخ از صحابه، پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود ...817

علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است.. 818

ردّ قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد... 828

باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت.. 831

بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود ...836

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند...840

باید منصفانه قضاوت نمود.. 846

اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام.. 853

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است.. 856

اشکال در حدیث حبّ علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنّة و جواب آن.. 857

شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن.. 858

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن.. 859

در اسناد حدیث «حبّ علی حسنة» از کتب اهل تسنن و معنای آن... 861

کشف حقیقت.. .863

فرق بین کس و ناکس.. 866

اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری.. 868

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود.. .872

ص: 572

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند.. 872

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود ...873

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود ...875

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام.. 886

نتیجۀ مطلوب، کشف حقیقت.. ...888

در ثواب و فواید زیارت.. 889

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمۀ اطهار.. 890

جلسه هشتم / 895

حدیث غدیر - فرار صحابه از جنگ - فحش های صحابه به یکدیگر - فدک - توهین ابابکر به حضرت فاطمه(علیها السّلام) - دشنام به علی(علیه السّلام) دشنام به پیامبر است- علی(علیه السّلام) باب علم و حکمت علی(علیه السّلام) وصی پیامبر - جلوگیری عمر از وصیت پیامبر - عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری

نکرد - علی(علیه السّلام) افض صديقين - علی(علیه السّلام) با حق و قرآن است - اطاعت از علی(علیه السّلام) اطاعت از خدا و پیامبر - آیۀ تطهیر - منع خمس از اهل بیت- نزول آیه شاهد در شأن علی(علیه السّلام) - اذیت على (علیه السّلام) شرک است - غضب فاطمه (علیها السّلام) بر خلیفه - اذیت فاطمه(علیها السّلام) اذیت خدا و رسول است

نماز تراویح

در فرق بین اسلام و ایمان.. 898

در مراتب ایمان.. 900

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند ...903

علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه.. 904

امر رسول خداصلی الله علیه وآله بایستی امت متتابعت نمایند از عترت آن حضرت ...905

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست.. 910

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد.. 912

عدد خلفا را پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )دوازده معرفی نموده.. .914

اشاره به مقامات امام جعفر صادق علیه السّلام.. 917

ص: 573

ظهور مذهب جعفری.. 920

درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت.. 922

تأثر فوق العاده.. 923

چرا شیعه طعن بر صحابه و ازواج رسول الله می زند.. 925

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود.. 926

به اعمال نیک و بد صحابه مورد توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.. 936

جواب از بیعت الرضوان.. 937

جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید.. 938

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر.. 941

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده.. 942

مخالفت اصحاب در سقیفه.. 943

مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر.. 943

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره.. 943

معاویه و عمرو بن عاص علی علیه السّلام را سب می نمودند...944

اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است.. 946

صحابه معصوم نبودند.. 948

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری.. 949

در نقض عهد نمودن صحابه.. 955

محمد و علی صادقین در قرآنند.. 956

در حدیث غدیر و چگونگی آن.. 958

روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم ...960

طبری و ابن عقده و ابن حدّاد... 971

نصیحت عمر توسط جبرئیل عمر را.. 972

حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است.. 974

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند ...975

ص: 574

قول غزّالی در نقض عهد صحابه.. 976

سر العالمین کتاب غزالی است.. 978

شرح حال ابن عقده.. 979

اشاره مرگ طبری.. 980

کشته شدن نسائی.. 981

اشکال در کلمه مولی.. 982

در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه یاایها الرسول بلغ...983

نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم.. 987

نظر سبط ابن جوزی در معانی مول.. 992

نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی.. 993

احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه.. 995

قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم.. 1000

أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله.. 1006

در عهد شکنی صحابه.. 1009

نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه ...1010

قضاوت منصفانه باید کرد.. 1014

فرار صحابه در حدیبیه.. 1021

خدا می داند که من اهل جدل نیستم.. 1023

در حقیقتِ فدک و غصب آن.. ...1025

نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. 1026

استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن.. 1029

دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث.. 1031

احتجاج علی با ابو بکر.. 1034

کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه(علیهما السّلام) ...1035

قضاوت منصفانه لازم است.. 1036

ص: 575

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر.. 1037

آزار به علی آزار به پیغمبر است.. 1039

دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است.. 1040

علی باب علم و حکمت است.. 1041

نقل اخبار در وصایت.. 1044

در وقت وفات سر مبارک رسول الله در سینۀ امیر المؤمنین علیه السّلام بود ...1051

تحقیق در امر وصایت.. 1053

اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت.. 1054

اشاره به دستور وصیت.. 1055

اطاعت امر پیغمبر واجب است.. 1058

منع شدن پیغمبر از وصیت.. 1059

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت...1060

در منابع حدیث منع وصیت.. 1061

تعصب آدمی را کور و کر می کند..1065

اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته.. 1067

اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله.. 1067

عذر بدتر از گناه.. 1070

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر.. 1073

مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن.. 1075

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت.. 1076

حکم علیّ در باره زنی که بچۀ شش ماه زایید.. 1080

ردنمودن ابی بکر فدک را به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر.. 1082

رد نمودن خلفا فدک را به اولادهای فاطمة علیهاالسّلام.. 1083

واگذاری نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را.. 1084

رد نمودن عبدالله و مهدی و مأمون عباسی فدک را به ورثۀ فاطمه علیهاالسّلام... 1085

ص: 576

در اثبات نحله بودن فدک.. 1086

در قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن ...1088

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است.. 1089

خزیمة ذو الشهادتین.. 1089

ردّ نمودن شهود فاطمه را.. 1090

مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیهما السّلام هستند.. 1091

علی افضل صدّیقین است.. 1093

علی با حق و قرآن می گردد.. 1095

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است.. 1098

منصفانه قضاوت عادلانه کنید.. 1100

قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد ...1102

اشکال در نزول آیه تطهیر.. 1105

جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست 1105

زوجات پیغمبر داخل اهل بیت نیستند.. 1107

اخبار عامه دراین که آیه تطهیر در شان اهل بیت آمده ...1107

حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر ...1113

منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 1115

خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.. 1118

درد دل های علی علیه السّلام.. 1122

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام.. 1123

تا دم مرگ فاطمه علیهاالسّلام از ابی بکر و عمر راضی نبود... 1126

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است.. 1127

جواب از خطبه نمودن علی علیه السّلام دختر ابی جهل را.. 1131

بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه ...1133

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن ...1135

ص: 577

قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود.. 1136

غضب فاطمه دینی بوده.. 1137

سکوت فاطمه موجب رضا نبود.. 1138

علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته.. 1138

نماز تراویح.. 1139

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام.. 1143

فاطمه را شب دفن نمودند.. 1144

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است.. 1145

ص: 578

جلسه ششم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

● آیات نازله در شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام)

● علی علیه السّلام اولین مسلمان و نماز گزار

● علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه

● لیلة الحجره

● ابابکر خود را از خلافت عزل کرد

● اگر علی علیه السّلام نبود عمر هلاک می شد

● از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد

● شکست ابوبکر و عمر در خیبر

● فرار صحابه از جنگ

● پیروزی امیر المؤمنین علیه السّلام در خیبر

● مطاعن عمر

● مطاعن بنی امیه

● مهربانی امیر المؤمنین علیه السّلام

● نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین

● شک عمر در نبوت پیامبر اسلام

ص: 579

ص: 580

جلسۀ ششم (لیلة چهار شنبه 28 رجب 1345 ه-)

اشاره

«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجّار محترم اهل تسنن و مرد شریف و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند، خیلی متواضع و خون گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم که خاطر شما را مسبوق نمایم که عده ای از ما را کاملاً مجذوب بیانات مستدل خود نموده اید و دلها کاملاً نرم گردیده، حرفهای نشنیدنی شنیده شد. دیگران روی اصل تقیه خود داری از گفتن می نمودند. ما هم به کلی از همه جا بی خبر، ولی شما بحمدالله با شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافۀ ادب، ما را به حقایق آشنا نمودید. شب گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء موردحملات ما واقع شدند و سخنان خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد. ما به زحمتی میانه را گرفتیم.

دو دستگی عجیبی بین خودمان به میان آمده، امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند. موقع نماز که شد نماز مغرب و عشاء را به ما اقتداء نمودند و مانند ما ادای فریضه نمودند. کم کم آقایان تشریف آوردند. پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقۀ زیاده از حد، از طرف جناب نواب عبد القیوم خان صحبت شد.»

نواب: قبله صاحب! میل داریم فرموده های خویش را خاتمه دهید که مطلب

ص: 581

ناقص نماند، چون همه انتظار خاتمۀ امر و معنای حقیقی آیه را داریم.

داعی: چنان که آقایان میل داشته باشند (اشاره به آقایان علماء) و اجازه بدهند.

حافظ- (با عصبانیت) چه مانعی دارد اگر تتمه ای دارد بفرمایید برای استماع حاضریم

داعی-شب گذشته دلایل ادبی را بر ردّ قول قائلین به اینکه این آیه شریفه را در طریقۀ خلافت خلفای راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم. اینک می خواهیم از راه دیگر، مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حُجُب گردیده، حقیقت آشکار شود.

جناب شیخ عبدالسلام (سلّمه الله تعالی) شب گذشته فرمودند: صفات چهارگانۀ در این آیه می رساند که آیه دربارۀ خلفای اربعه و ترتیب خلافت وارد شده.

اولاً از طرف مفسرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیۀ شریفه چنین بیانی نشده.

ثانیاً خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی به تمام معنی با موصوف مطابقت نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقت ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.

اگر بدون حبّ و بغض و به دیدۀ انصاف بنگریم و تحقیق نماییم، می بینیم که واجد صفات مندرجۀ در آیۀ مبارکه در تمام امت، فقط مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده و ابداً این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند، مطابقت نمی نمایند.

حافظ: این همه آیات قرآنی را در بارۀ علیّ کرّم الله وجهه نقل نمودید، مُکفی نبوده که این آیه را هم می خواهید به زورِ سحر بیان درباره علیّ جاری نمایید؟

بفرمایید ببینیم چگونه با خلافت خلفای راشدین مطابقت نمی کند.

سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام

داعی: اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم، خَلط مبحث عجیبی نمودید. مگر چشم بندی هم می شود. در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرخودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند، نه اختصاص به ما داشته باشد.

ص: 582

آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علیّ و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علیّ را که استقلالاً نوشته اند شیعه بوده اند؟ آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و اکابر علمایی مانند ابن کثیر و مسلم و حاکم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابی داوود و احمد بن حنبل و غیرهم، حتی ابن حجر متعصّب در صواعق آیات قرآنیه ای که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند، شیعه بودند؟ بعضی از علماء مانند طبرانی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسنداً از ابن عباس و محدّث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را در باره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند، یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.

خوب است آقایان با تأمل و تفکر بیان نمایید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.(1)

ص: 583


1- 1- آیاتی که در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده است به سه دسته تقسیم می شود: اول: آیاتی که منحصراً در شأن حضرت نازل شده است. دوم: آیاتی که در شأن خمسه طیبه و اهل بیت پیامبر نازل شده که بی گمان حضرت علی علیه السّلام را هم در بر می گیرد. سوم: آیاتی که در شأن حضرت علیّ علیه السّلام و عده ای دیگر مشترکاً نازل شده است. ما بعضی از آیاتی را که منحصراً در شأن حضرت یا اهل بیت نازل شده است آورده ایم؛ چه اینکه در مقام گرد آوری تمام آیات نازله در شأن حضرت نیستم. همچنین متن روایاتی را که ذیل آیات نقل کرده ایم بیشتر از شواهد التنزیل حسکانی است و چه بسا همان حدیث در برخی منابع دیگر با اختلاف الفاظ نقل شده باشد،لکن تمام منابع نقل شده ذیل آیات، مفهوم و محتوای حدیث را در بر دارد. فضائل علی علیه السّلام فی القرآن عن ابن عباس قال: سمعتُه یقول: لیس فی القرآن «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » الّا و علیٌّ رأسُها و امیرُها و شریفُها، و لَقَد عاتَبَ اللهُ اصحابَ محمِدصلی الله علیه وآله فی القرآن و ما ذَکَر علیّاً الا بخیر. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 65، ح71، فصل 6. و ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی (با استفاده از النور المشتعل، ص29، ح4، فی بیان انه لم یشرف الله عباده المخلصین بخطاب «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » الاّ و علیّ بن ابی طالب...) کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص140، باب 31. نظم دُرر السمطین، زرندی ص89، سمط1، قسم2، ذکر ما نزل فی علیّ فی القرآن. مناقب خوارزمی، ص279-280، ح272، فصل 17. کنز العمال، متقی هندی، 13/ 108، ح36353، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص89، قسم 1، باب فضائل علیّ، ذکر ما نزل فیه من الآیه. مناقب ابن مردویه، ص219-220 ح303- 309، ما نزل من القرآن فی علیّ، قوله تعالی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا » تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/ 362-363، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. *** و اخرج ابن عساکر عن ابن عباس قال: مٰا نَزَل فی احَد مِنْ کِتاب الله تعالیٰ مٰا نَزَل فِی عَلیّ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 52، ح49، فصل5. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی (با استفاده از النور المشتعل، ص32، ح1، ذکر انه تعالی لم ینزل فی حقّ احد من المؤمنین من الآیات المدح...) مناقب ابن مردویه، ص217، ح299، ما نزل من القرآن فی علیّ. نور الابصار، شبلنجی، ص164، باب 1فصل فی ذکر مناقب سیّدنا علیّ. *** و اخرَجَ عَن ابن عباس ایضاً قال: نُزَلَ فِی عَلیّ ثَلاث مِأةَ آیةٍ. صواعق المحرقه ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. مناقب ابن مردویه، ص217، ح3000، ما نزل من القرآن فی علیّ. نور الابصار، شبلنجی، ص164، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیّدنا علیّ. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انّه تعالیٰ لم ینزل فی حقّ احد من المؤمنین من آیات المدح... ( با استفاده از النور المشتعل، ص35، ح8.) کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص231، باب62. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/ 364، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 6/ 221، رقم 3275، شرح حال اسماعیل بن محمّد بن المدائنی. سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 2/ 207، غزوه بنی سلیم. *** عن مُجاهد قال: نُزِّلتْ فِی علیٍّ سبعُونَ آیةٍ لم یُشرِکْهُ فِیها اَحَدٌ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 52، ح50، فصل 5. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انّه تعالیٰ لم ینزل فی حقّ احدٍ من المؤمنین...(با استفاده از النور المشتعل، ص33، ح4،.) مناقب ابن مردویه ، ص 217، ح 301، ما نزل من القرآن فی علیّ. ابن مردویه بخش اول حدیث را نقل کرده است. *** عن اصبغ بن نُباتة قال: قال عَلیّ علیه السّلام: نُزل القرآن ارباعاً، فَرُبع فینا و رُبعٌ فی عَدُوَّنا و رُبعٌ سُنَن و اَمثال و رُبعٌ فرائض و احکام، فَلَنَا کَرائِم القرآن. شواهد التنزیل، حکم حسکانی، 1/ 59، ح 60، فصل 5. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انّه تعالیٰ لم ینزل فی حقّ احدٍ من المؤمنین... (با استفاده از النور المشتعل، ص36، ح9) مناقب ابن مردویه، ص218، ح302، ما نزل من القرآن فی علیّ. *** 1-{اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم} حمد/5 عن ابن بُریده فی قوله تعالی {اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم} قال: صراطُ مُحمّد و آله. عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام: انتَ الطریقُ الواضحُ و انت الصراطُ المُستقیم و انت یَعسوبُ الدین. الکشف و البیان، ثعلبی، 1/ 120، ذیل همین آیه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 74-85، ح86-105، ذیل همین آیه. ینابیع المودّه، قندوزی، 3/ 402، ح 4، باب 95. فرائد السمطین، حموینی، 2/ 254، ح 523، سمط 2، باب 48. *** 2-{و اُولئِکّ هُم المْفلِحُون} بقره/ 5 حدّثنا عیسی بنُ عَبدالله بن عُبَیدالله بن عُمَر بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام [قال اخبرنا] ابی، عن ابیه عن جده: عن علیّ قال: [قال] لی سلمان: فلما [أ]طلَعتُ علی رسول الله صلی الله علیه وآله و انا معه الا ضرب بین کتفی فقال: یا سلمان هذا و حزبه [هم] المُفلحون. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 88-91، 107-110، ذیل همین آیه. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/ 332، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. *** 3 -{اّقِیمُوا الصّلوةَ و آتُوا الزّکوةَ و ارکَعُوا مَع الرّاکِعینَ} بقره/ 43 عن ابی صالح عن ابن عباس فی قوله: «ارکَعُوا» قال: ممّا نَزَل فی القرآن خاصّة فی رسول الله و علیّ بن ابی طالب و اهل بیته من سورة البقرة {وَارکَعُوا مَع الرّاکِعِینَ} انها نُزِلَتْ فِی رَسُول الله صلی الله علیه وآله وَ علیّ بن ابی طالب وَ هُما اَوَّلُ مَنْ صَلّی و رَکَعَ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 111-113، ح124-125، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص40، ح1). مناقب خوارزمی، ص280 ح 274، اواخر فصل 17. مناقب ابن مردویه، ص222، ح 311، ما نزل من القرآن فی علی، سوره البقره. *** 4-{وَ مِن النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ الله رَؤُف ٌبِالعبادِ} بقره/ 207 شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در همین مجلس خواهد آمد. *** 5-{الّذِینَ یُنْفِقُونَ اَموالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِیَةً... وَ لا هُمْ یَحزَنُونَ} بقرة/ 274 عن ابی صالح عن ابن عبّاس فی قوله عزّ و جلّ: {الّذِینَ یُنفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً و عَلانِیَةً} قال: نُزِلت فی علیّ بن ابی طالب لَم یَکُن عِندَهُ غیرُ اربعَةِ دَراهِم فَتَصدّقَ بِدرهَم لیلاً و بِدرهَم نَهاراً و بِدرهَم سرّا و بِدرهَم عَلانِیّة فقال له رَسوُل الله: ما حملک علی هذه؟ قال: حَمَلنی علیها رجاء ان استوجب علی الله الّذی وعدنی. فقال: رسول الله: الا انّ ذلک لک، فانزل الله الآیة فی ذلک. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 140-150، ح155-163، ذیل همین آیه. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 7/ 83، ذیل همین آیه، المسئله الثانیه. کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص232، باب 62. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص43-44، ح2). فرائد السمطین، حموینی، 1/ 356، ح282، سمط1، باب 66. اسد الغابه، ابن اثیر، 4/ 25، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/ 358، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مناقب خوارزمی، ص281، ح 275، فصل 17. معجم الکبیر، طبرانی، 11/ 80، احادیث مجاهد عن ابن عباس. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 1/ 281، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص280، ح 325، قوله تعالی: {الّذِینَ یُنفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ}. الکشف و البیان ، ثعلبی، 2/ 279، ذیل همین آیه. درّ المنثور، سیوطی، 1/ 642، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص224، ح 316-319، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره البقره. *** 6-{فَمَنْ حاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ما جائَکَ مِن الْعِلمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ اَبنائَنا وَ اَبنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَةَ الله عَلیٰ الْکاذِبینَ} آل عمران/ 61. شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در مجلس هفتم خواهد آمد. *** 7-{وَ اعْتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً} آل عمران/ 103 حدّثنا ابو حفص الصائغ عن جَعفَر بن محمّد فی قوله تعالی {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ} قال: نَحنُ حبلُ الله. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 168-170، ح177-181، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 3/ 163، ذیل همین آیه. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص151، باب 11، فصل 1 الآیه الخامسه. نور الابصار، شبلنجی، ص226، باب 2. رشفه الصادی، علوی حضرمی، ص56، باب 1، آیه 6. *** 8-{اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامرِ مِنکُم} نساء/59 این آیه در مجلس دهم بررسی خواهد شد. *** 9-{اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الْاِسلامَ دِیناّ} مائده/ 3 شأن نزول این ایه و مدارک مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد بود. *** 10-{اِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُه وَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعُونَ} مائده/55 شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در همین مجلس خواهد آمد. *** 11-{یا ایُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلیکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِن النّاسِ}مائده / 67 شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد آمد. *** 12-{هُوَ الَّذِی اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنِینَ} انفال/ 62 عن ابی صالح عَن ابی هُریرة قال: قال رَسول الله صلی الله علیه وآله رأیتُ لَیلةُ اسری بی الی السّماء عَلَی العَرش مَکتُوباً: لا الله الّا انا وَحدی لا شریک لی و مُحمّدٌ عَبدی و رسُولی ایّدتُهُ بِعَلیٍّ و فَلِذلك قوله: {هُوَ الَّذِی اَیَّدَك... } شواهد التنزیل، حاکم حسکانی 2/ 292-300، ح299-304، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص89،ح17) تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/ 336، رقم4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص234، باب 62. درّ المنثور، سیوطی، 3/ 361، ذیل همین آیه. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص69، قسم 1. باب فضائل علیّ، ذکر تأیید الله عزّوجلّ نبیّه بعلیّ علیه السّلام. الریاض النضره، محب الدین طبری، 3/ 131، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بتأیید الله نبیه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 11/ 173، رقم 5876، شرح حال عیسی بن محمّد ابو موسی. کنز العمال، متقی هندی، 11/ 624، ح 33040-33042، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3، فضائل علیّ علیه السّلام. فرائد السمطین، حموینی، 1/ 235-237، ح 183-185، سمط 1، باب 46. *** 13-{یا اَیُّها النَّبِی حَسْبُکَ الله وَ مَن اتَّبّعَکَ مِن الْمُؤمِنِینَ} انفال/ 64 عن جعفر بن مُحمّد عن ابیه [فی قوله تعالی]: {یا اَیُّها النَّبِی حَسْبُکَ الله وَ مَن اتَّبّعَکَ مِن الْمُؤمِنِینَ} قال: نزلت فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 301، ح306، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص 92، ح18) *** 14-{و اَذانٌ مِن الله وَ رَسُولِه الی النّاسِ یَومَ الْحَجِّ الْاَکْبَرِ اَنَّ الله بَری ءٌ مِن الْمُشرِکِینَ } توبه/ 3 عن حکیم بن جُبیر عن عَلیّ بن الحُسین قال: اِنَّ لِعَلیّ اسماء فِی کِتابِ الله لاَ یعْلَمُهُ النّاسُ. قلتُ: و ما هو؟ قال: {و اَذانٌ مِن الله وَ رَسُولِه} علیّ والله هُو الأذانُ یومَ الحجِّ الاکبَر. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 303، ح 307، ذیل همین آیه. درّالمنثور، سیوطی، 3/ 380، ذیل همین آیه. *** 15-{یا ایُّها الَّذِینَ آمنُوا اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَع الصّادِقِینَ} توبه/ 119 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس هشتم بررسی خواهد شد. *** 16-{ قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ } یونس/58 عن ابی صالح، عن ابن عبّاس فی قوله تعالی {قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ} قال: بِفَضل اللهِ: النبیّ بِرحمَتِه: علیّ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 352، ح 365، ذیل همین آیه. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 5/ 15، رقم 2365، شرح حال احمد بن محمّد ابوالعباس بن عقده. کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص237، باب62. *** 17-{یُؤتِ کُلَّ ذِی فَضلٍ فَضْلَهُ} هود/3 عن جَعفَر بن مُحمد فی قوله تعالی: {یُؤتِ کُلَّ ذِی فَضلٍ فَضْلَهُ} قال: [قال] الباقر : هُوَ عَلیُّ بن ابی طالب علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 355، ح367، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص 260، ح 392- 394، ما نزل من القرآن فی علیّ ، سورة هود. *** 18-{أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ} هود/ 17 عن ابان بن تَغلِب عَن المِنهال بن عمرو، عن عباد بن عبدالله عن علیّ علیه السّلام فی قوله تعالی: {أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ } قال: هُو رَسُول الله صلی الله علیه وآله و {یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ} قال: و انا الشاهِدُ منه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 359-369، ح 372-387، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص270، ح 318، قوله تعالی: {أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ... } ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی ذیل همین آیه. (با استفاده از النور المشتعل، ص106-107، ح26-27). مناقب ابن مردویه، ص261-263، ح396-400، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره هود. درّ المنثور، سیوطی، 3/ 586، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 5/ 162، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، حموینی، 1/ 338، ح260، سمط1، باب 63. روح المعانی، آلوسی، 6/ 229، ذیل همین آیه. جامع البیان، طبری، 7/ 22، ح13946، ذیل همین آیه. کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب62. *** 19-{ قلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی الله عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنی} یوسف/108 عن نجم، عن ابی جعفر قال: سألته عن قول الله تعالی: { قلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی الله عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنی } قال: «مَن اتّبعَنی» علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 372-374، ح 390-394، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص264، ح401-402، ما نزل من القرآن فی علیّ، سورة یوسف. *** 20-{إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} رعد/7 عن سعید بن جُبیر عن ابن عبّاس قال: لمّا نُزِلت {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انَا المُنذر و عَلیّ الهادی من بعدی و ضرب بیده الی صدر علیّ فقال: «انتَ الهادی بَعدِی یا عَلیٍّ، بِك یَهتَدی المُهتَدون.» شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 381-395، ح 398-416، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است. جامع البیان، طبری، 8/ 142، ح 15313، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، حموینی، 1/ 148،ح112، سمط1، باب 30. درّ المنثور، سیوطی، 4/ 87، ذیل همین آیه. روح البیان، آلوسی، 4/ 346، ذیل همین آیه. تفسیر کبیر، فخر رازی، 19/ 14 ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص265-266، ح405-409، ما نزل من القرآن فی علیّ، سورة الرعد. *** 21-{قُلْ کَفی بِالله شَهیدًا بَیْنی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} رعد/ 43 حدّثنا مَندَل بن علی عن اسماعیل بن سُلیمان عن ابی عُمر زاذان عن ابی الحنفیة فی قوله تعالی: {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} قال: هو علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/ 400-405 ح422-427، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به اسناد و طرق گوناگون نقل کرده است. مناقب ابن مردویه، ص268، ح415-416، ما نزل من القرآن فی علیّ سورة الرعد. مناقب ابن مغازلی، ص313، -314، ح 358، باب قوله تعالی «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ». الجامع لاحکام القرآن القرطبی، 9/ 336، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 5/ 303، ذیل همین آیه. *** 22-{فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ} حجر/92 عن سُفیان عن السّدی فی قوله تعالی {«فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ »} قال: عن ولایة عَلیّ، ثمّ قال: {عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ} فیما امَرَهُم به و ما نَهاهُم عَنهُ، و عن اعمالهم فی الدنیا. ثمّ قال: {فَاصدَعْ ِبما تُؤمَرُ} قال السدی: قال ابو صالح قال ابن عباس: امره الله ان یظهر القرآن و ان یظهر اهل بیته کما اظهر القرآن. *** 23-«وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »انبیاء / 7 عن السّدي عن الحارث قال : سألت عليّاً من هذه الآية ﴿ فَاستَلُوا اهل الذكر» فقال : والله انّا لَنَحْنُ أَهلُ الذكر ، نَحنُ أهل العلم ونحنُ معدَنُ التأويل والتنزيل و لَقَدْ سَمِعْتُ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : أنا مدينة العلم وعلىٌّ بابُها ، فمن أراد العلمَ فليأته من بابِه. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 432/1 - 437، ح 459 - 466، ذیل همین آیه. الكشف والبيان ، ثعلبی ، 270/6 ، ذیل همین آیه. جامع البیان ، طبری، 8/10 ، ح 18472 ، ذیل همین آیه الجامع لاحکام القرآن ، قرطبی، 272/11 ، ذیل همین آیه. *** 24 - ( وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً ) اسراء/26 عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال : لمّا نَزلت على رسُول الله «وآتِ ذِى القُربى حقَّه» دعا فاطمة فأعطاها فدكاً والعوالي وقال : هذا قسم قَسَمهُ الله لك ولعقبك. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 441/1 ، ح 472، ذیل همین آیه. مقتل الحسین ، خوارزمی ، ص 113 ، ح 52 فصل 5، فضائل فاطمة الزهراء. الكشف والبيان ، ثعلبى ، 95/6، ذیل همین آیه. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: روى السدي عن ابن الديلمي ، قال : قال على بن الحسين (علیه السّلام) لرجل من أهل الشام : أقرأت القرآن ؟ قال : نعم ، قال : أفما قرأت في بني اسرائيل «و آت ذى القربى حقّه ) قال : إنّكم القرابة الذين أمر الله أن يؤتى حقّة ؟ قال : نعم. جامع البیان ، طبری، 92/9، ح 16789 ، ذیل همین آیه. درّ المنثور ، ، سیوطی ، 318/4، ذیل همین آیه. *** 25 - إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَنُ وَدّاً مريم /96 عن أبى اسحاق السبيعي ، عن البراء بن عازب قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعلىّ بن أبي طالب : يا علىّ قل : اللهم اجعَل لى عندك عَهْدَاً واجعل لي في صدور المؤمنين موّدة ، فأنزل الله : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا » ، قال : نُزِلَت في عليّ. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 464/1 ، ح 490 ، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علیّ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 130، ح 34. ، فرائد السمطين ، حموینی، 80/1 ، ح 50 - 51، سمط 1، باب 14. مناقب ابن مغازلی، ص 327، ح 374 ، قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا » مناقب ابن مردویه ، ص 275 - 276 ، ح 427 - 430 ، ما نزل من القرآن في علىّ، سورة مريم. رياض النضرة ، محب الدین طبری ، 179/3 ، باب ،4 فصل ،6 ، ذکر اختصاصه بما نزل فيه من الآية. صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی، ص 172 ، باب 11 ، فصل 1، مقصد 2. الجامع لاحكام القرآن ، قرطبی، 161/11، ذیل همین آیه. نور الابصار ، شبلنجی ، ص 226 ، باب 2. ذخائر العقبي ، محب الدین طبری ، ص 89 ، قسم 1، باب فضائل علىّ، ذكر ما نزل فيه من الآية. مناقب خوارزمی، ص 278، ح 268 ، فصل 17. درّ المنثور ، سیوطی ، 512/4، ذیل همین آیه. فتح القدیر ، شوکانی ، 354/3، ذیل همین آیه. روح المعانی آلوسی، 458/8 ، ذیل همین آیه تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 26 ، باب 2. کشاف ، زمخشری، 45/3. شایان ذکر است زمخشری بعد از نقل حدیثی که نزول آیه را در شأن امیرالمؤمنین می داند این حدیث را نقل می کند که تحریف در آن کاملا به چشم می خورد: وعن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول الله عزّ وجلّ : يا جبريل قد أحببت فلاناً فاحبه ، فيحبّه جبرئيل ثمّ ينادى في أهل السماء انّ الله قد أحبّ فلاناً فأحبّوه ، فيحبّه أهل السماء ثمّ يضع له المحبّة في أهل الأرض. در این حدیث کلمه عليّاً به فلاناً تبدیل شده است و این بارزترین نشانه تعصب و جهالت است که راوی یا مؤلف یا ناشر انجام داده است. *** 26 - ﴿ وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى ، طه / 82 حدّثنا شملال بن إسحاق عن جابر الجعفي عن أبي جعفر في قوله تعالى : . «ثمّ اهْتَدى» . قال : إلى ولايتنا أهل البيت. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 491/1 - 494 ، ح 518 - 522، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. ما نزل من القرآن في على ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ) با استفاده از النور المشتعل ، ص 142، ح 38). *** 27 - ﴿ وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ ﴾ مؤمنون/74 حدثنا الحسين بن علوان ، عن سعد ، عن أصبغ عن على (علیه السّلام) في قوله تعالى : «وان الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة عن الصّراطِ لَنَاكِبُون» قال : عن ولايتي. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 524/1، ح 557 - 558، ذیل همین آیه. فرائد السمطين ، حموینی، 300/2 ، ح 556، سمط 2 ، باب 61. مناقب ابن مردویه ، ص 283 ، ح 445 - 446 ، مانزل من القرآن في علىّ، سورة المؤمنون. ما نزل من القرآن في علی ابو نعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 149، ح 40). *** 28 - ﴿ قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ. رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. وَإِنَّا عَلَىٰ أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ ) مؤمنون /93-95 حدّثني أبو صالح قال : حدّثني عبدالله بن عباس و جابر بن عبد الله أنّهما سَمِعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول في حجّة الوداع وهو بمنى : لا ترجعوا بعدى كفّاراً يَضْرِب بعضكم رقاب بعض وأيم الله لئن فعلتموها لتعرفني في كتبية يضاربونكم. فغمز [جبرييل ] من خلفه منكبه الايسر فالتفت فقال : أو عليّ أو علىّ فنزلت هذه الآية: ﴿ «قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ - الی قوله-لقادرون» شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 526/1 - 529 ، ح 559-563، ذیل همین آیه. المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، 136/3، ح 4636، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب علىّ ، ذكر إسلام أميرالمؤمنین حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس أن النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال في خطبة خطبها في حجّة الوداع : لأقتلنّ العمالقة فى كتيبة فقال له جبرئيل (علیه السّلام) : أو علىّ قال : أو علىّ بن أبي طالب. *** 29 - ﴿ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ. رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلوةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ) نور / 36 عن أنس بن مالك و عن بريدة قالا : قرأ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذه الآية : في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرفَعَ - الى قوله - والأبصار» فقامَ رَجلٌ َفقَالَ : أى بيوتٍ هذه يا رسول الله ؟ فقال : بُيُوتٍ الأنبياء فقام إليه أبوبكر. فقال : يا رسول الله هذا البيت منها لبيتُ علىّ وفاطمة . قال : نعم مِنْ أفْضَلِها. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 532/1 - 534 ، ح 566- 568، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است الكشف والبيان ، ثعلبى ، 107/7 ، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردويه ، ص 284 ، ح 447، سورة النور. درّ المنثور ، سیوطی ، 91/5 ، ذیل همین آیه. روح المعانی آلوسی، 367/9، ذیل همین آیه این حدیث را با اندک تفاوت در الفاظ نقل کرده اند. *** 30 - ﴿ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً» فرقان/ 54 قال : حدّثنا أبو قُتيبة التيمي قال : سمِعْتُ ابن سيرين يقول : ﴿ فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَ صِهراً ) قال : هو علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 538/1، ح 574، ذیل همین آیه. الكشف والبیان ، ثعلبی ، 142/7 ، ذیل همین آیه ثعلبی حدیث را این گونه نقل کرده است : حدّثنا أبو قُتَيبه التيمي قال : سمعت ابن سيرين يقول في قول الله سبحانه وتعالى ﴿ وَهُوَالَّذِي خَلَقَ مِنَ المَاءِ بَشَرَا فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَصِهراً ) قال : نزلت في النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعليّ بن أبي طالب زوّج فاطمة عليّاً وهو ابن عمّه وزوّج ابنته فكان نَسَباً وصهراً. نور الابصار ، شبلنجی ، ص 227 ، باب 2. الجامع لاحكام القرآن ، قرطبی، 61/13، ذیل همین آیه. البحر المحيط ، ابى حیان اندلسی 464/6 ، ذیل همین آیه این حدیث را به الفاظی مشابه نقل کرده اند. *** 31 - ( مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ. وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكَبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴾ نمل / 89 - 90 حدّثني محمّد بن زيد ، عن أبيه قال : سَمعتُ أباجعفر يقُول : دَخَل أبو عبدالله الجدلى على أمير المؤمنين فقال له : يا [ابا] عبد الله ألا أخبرك بقول الله تعالى: ﴿ مَنْ جَاءَ بِالحَسَنةِ - الى قوله - تَعْمَلُون ) قال : بلى جُعلتُ فِداك. قال : الحَسنة حُبُّنا أهل البيت والسيّئة بغضنا ، ثمّ قرأ الآية. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 548/1 - 554 ، ح 581 - 588 ، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. مناقب ابن مردويه ، ص 292 ، ح 459، مانزل من القرآن في علىّ ، سورة النمل. ابن مردویه این حدیث را به طور اختصار نقل کرده است. الكشف والبيان ، ثعلبی ، 230/7 ؛ ذیل همین آیه. ثعلبی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي عبد الله الهذلي قال : دخلتُ عَلى علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) فقال : يا ابا عبدالله ألا أنبئك بالحسنة التي مَن جَاءَ بها أدخله الله الجنّة والسيِّئةُ التي مَنْ جَاءَ بِها أكَبَهُ الله في النار ولم يُقبل معها عمل ؟ قلت : بلى قال : الحسنة حبّنا والسيّئة بغضنا. فرائد السمطین، حموینی ، 297/2 - 298 ، ح 554 ، سمط 2 ، باب 61 حموینی حدیث را همانند ثعلبی نقل کرده است. ما نزل من القرآن في عليّ ، ابونعیم اصفهانی، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 160 - 161، ح 43). ابونعیم نیز حدیث را با اضافاتی همانند ثعلبی نقل کرده است. *** 32 - «الم. أحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ » عنكبوت / 2 عن عُبيدالله بن الحسين عن أبيه عن جدّه ، عن الحسين بن علىّ عن علىّ (علیه السّلام) قال : لمّا نزلت «الَم أَحَسِب النّاس » الآية ، قلت : يا رسول الله ما هذه الفتنة ؟ قال : يا على انّك مبتلى ومبتلى بك. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 565/1 ، ح 602، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه ، ص 296، ح 463 - 464 ، مانزل من القرآن في علىّ ، سورة العنكبوت. *** 33 - آفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ ﴾ سجده /18 عن سعيد بن جُبير عن ابن عباس قال الوليد بن عُقبة لعلىّ (علیه السّلام) : أنا أحدٌ منك سناناً وأبسط مِنكَ لِساناً واملأ للكتيبة منك ، فقال له علىّ : اسكت فانّما أنت فاسق ، فنزلت: «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ » قال : يعنى بالمؤمن عليّاً وبالفاسق الوليد بن عقبة. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 572/1 - 582 ح 610 - 623. حسکانی این حدیث را به طرق والفاظ گوناگون نقل کرده است. شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 238/17 نامه ،62 ) و من كتاب له(علیه السّلام) الى أهل مصر مع مالک الاشتر لمّا ، ، ولاه أمارتها ). ما نزل من القرآن في علىّ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 164، ح 44). ( تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 235/63 ، رقم 8033، شرح حال وليد بن عقبة بن أبي معيط جامع البیان ، طبری، 129/11 ، ح 21532، ذیل همین آیه. درّ المنثور ، سیوطی ، 341/5، ذیل همین آیه . مناقب ابن مغازلی ، ص 324، ح 370 - 371، قوله تعالى ( أَفَمَنْ كَانَ مُؤمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقَا .....». مناقب خوارزمی، ص 279 ، ح 271 ، باب 17. الكشاف ، زمخشری ، 499/3 ، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه ، ص 297 ، ح 465 - 468 ، مانزل من القرآن في علىّ ، سورة السجده. فتح القدير ، شوکانی ، 255/4 ذیل همین آیه . الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 105/14، ذیل همین آیه. *** 34- «وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ » احزاب / 25 عن سفيان الثوري عن زُبيد ، عن مرّة ، عن عبدالله انه كان يقرأ « وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ » بعليّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 177/2 ، ح 629 636 ، ذیل همین آیه. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 234، باب 62. ما نزل من القرآن في عليّ ، ابو نعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل، ص 171 - 174، ح 45). مناقب ابن مردويه ، ص 300، ح 473 - 474 ، مانزل من القرآن في على سورة الاحزاب. درّالمنثور ، سیوطی ، 368/5، ذیل همین آیه. روح المعانی آلوسی، 171/11 ، ذیل همین آیه ينابيع المودّة ، قندوزی، 281/1 ، ح 1 ، باب 23 *** 35 - « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» احزاب /33 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد آمد. *** 36 - «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً. وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً» احزاب /57 - 58 حدثنا إسحاق بن إبراهيم التغلبى عن مقاتل بن سليمان البلخى بتفسيره وفيه : «والَّذينَ يُؤذون المؤمنين والمؤمنات بِغيرِ مَا اكْتَسَبُوا - یعنی بغیر جرم - فقد احتملوا بهتاناً - و هو ما لم يكن - و اثماً مبيناً » يعني بيّناً يقال : نَزلت في علىّ بن أبي طالب. وذلك أن نفراً من المنافقين كانوا يؤذونه ويكذبون عليه. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 141/2، ح 775، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علی ، ابونعیم اصفهانی ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 188 189، ح 52). مناقب ابن مردويه ، ص 310 ، ح 509 ، ما نزل من القرآن في علىّ ، سورة الاحزاب. زاد المسير ، ابن الجوزی ، 215/6، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 240/14، ذیل همین آیه. معالم التنزيل ، بغوی ، 543/3، ذیل همین آیه. المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 131/3، ح 4618، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب علىّ بن أبي طالب. *** 37 - « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَسْؤُلُونَ » صافات / 24 عن أبي سعيد الخدري عن النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في قوله تعالى : « وَقِفُوهُم إِنَّهُم مَسئولون» ) قال : عن ولاية علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 2/ 160 - 164 ، ح 785 - 790 ، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه ، ص 312، ح 512 - 513 ، ما نزل من القرآن في علىّ ، سورة الصافات. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 247 ، باب 62. تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 26، باب 2. مناقب خوارزمی، ص 275 ، ح 256 ، باب 17. صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی، ص 149 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 4. نظم درر السمطين ، زرندی ، ص 109 ، سمط 1، قسم 2. ينابيع المودّة ، قندوزي ، 338/1، ح 21 ، باب 37 . *** 38 - «سَلامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ » صافات / 130 عن مجاهد عن ابن عباس في قوله تعالى - «سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ » قال : هم آل محمد و قال [ ابوالقاسم ] الفارسي : نحن هم آل محمد. وقال الحارثي : علىّ آل محمد. شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی، 2/ 165 - 169، ح 791 - 797 ، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علىّ ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 200 - 202 ، ح 55). مناقب ابن مردويه ، ص 312 - 313 ، ح 514 - 515 ، ما نزل من القرآن في على سورة الصافات. صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی، ص 148، باب 11 ، فصل 1 ، آیه 3. رشفة الصادي، علوى حضر می ، ص 56، باب 1، آیه 5. روح المعانی ، آلوسی ، 135/12 ، ذیل همین آیه. تفسیر الکبیر، فخر رازی ، 162/26، ذیل همین آیه. تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 21/4 ، ذیل همین آیه درّ المنثور ، سیوطی ، 539/5، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 119/15 ، ذیل همین آیه. *** 39 - « وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ » زمر / 33 حدّثنا على بن القاسم عن عبدالوهّاب بن مُجاهد عن أبيه فى قول الله تعالى: «وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ» قال : الذي جاء بالصدق رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والذي صدّق به عَلىّ. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 178/2 - 181، ح 810- 814، ذیل همین آیه. تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 359/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. مناقب ابن مغازلی ، ص 269 - 270 ، ح 317 ، قوله تعالى«وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ» ما نزل من القرآن في عليّ ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 204 - 205، ج 56). درّ المنثور ، سیوطی ، 615/5، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص 314- 315 ، ح 518 - 520 ، مانزل من القرآن في عليّ، سورة الزمر. روح المعانی آلوسی 259/12 ، ذیل همین آیه. بحر المحيط ، أبي حيّان ، 412/7 ، ذیل همین آیه كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 233 ، باب 62. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 256/15، ذیل همین آیه. فتح القدیر ، شوکانی ، 463/4، ذیل همین آیه. *** 40 - « الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ...» غافر / 7-8 عن أبي حرب بن أبي الأسود الدوئلى عن أبيه قال : قال عليّ : لقد مكثت الملائكة سنين واشهراً لا يستغفرون إلاّ لرسول الله ولى ، وفينا نزلت هاتان الآيتان «الّذينَ يَحْمِلُون العَرش و مَنْ حَوله- الى قوله- العزيز الحكيم» شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 182/2 - 183 ، ح 816 - 817، ذیل همین آیه. *** 41 - « قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » شورى /23 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس پنجم گذشت. *** 42 - « وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةٌ نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً» شوری/23 حدّثنا الحكم بن ظهير عن السدى «ومَنْ يَقْتَرِف حَسَنة» ، قال : المودّة لآل محمد. قلت : هكذا قال إسحاق. ورواه غيره عن الحكم برفعه إلى ابن عباس : المودّة لآل محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 212/2 - 215 ، ح 845 - 850، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی ، ص 316، ح 360 ، قوله تعالى : «ومن يَقْتَرِف حَسَنة...». الكشف والبيان ، ثعلبي ، 314/8، ذیل همین آیه. الجامع لاحكام القرآن قرطبی، 24/16 ، ذیل همین آیه. صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی، ص 170 ، باب 11 ، فصل 1، آیه 14. درّ المنثور ، ، سیوطی ، 701/5، ذیل همین آیه. *** 43 - « فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ .... وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ » زخرف/ 41 - 44 حدّثنا أبي محمد بن على الباقر عن جابر بن عبدالله الأنصاري قال : إنّي لأدناهم من رسول الله في حَجّة الوداع ب «منى » حين قال : لا ألفينكم ترجعون بعدى كفّاراً يضرب بعضكم رقاب بعض ، وأيم الله لئن فعلتموها لتعرفنّني في الكتيبة التى تضاربكم. ثمّ التفت إلى خلفه فقال : أو عليّ أو علىّ ثلاثاً - فرأينا انّ جبرئيل غمزه وأنزل الله على اثر ذلك «فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ » بعليّ بن أبي طالب - فاستمسك بالذي أوحى إليك - من أمر علىّ- انّك على صراط مستقيم ، وانّ عليّاً لعلم للساعة وانه لذكر لك ولقومك وسوف تسألون عن محبّة علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 216/2 220 ، ح 851- 855، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علیّ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 216 ، ح 58). مناقب ابن مغازلی ، ص 274 - 275 ، ح 321، و ص 321، ح 366، قوله تعالى «فاما نذهبنّ...» مناقب ابن مردویه ، ص 318، ح 526 - 528 ، ما نزل من القرآن في عليّ ، ذيل سورة زخرف. غرائب القرآن ، فاضل نیشابوری ، ذیل همین آیه ( بهامش تفسیر طبری، 65/25). ينابيع المودّة ، قندوزي ، 293/1، ج 1، باب 26 . درّ المنثور ، ، سیوطی ، 725/5 ، ذیل همین آیه. *** 44 - « وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ» - زخرف / 57 حدّثنا عيسى بن عبدالله قال حدّثني أبي ، عن أبيه عن جدّه عن علىّ (علیه السّلام) قال : كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في حَلقة من قريش فاطلعت عليهم فقال لي رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ما شبّهك في هذه الأمّة إلّا عيسى بن مريم في أمّته ، أحبّه قوم فأفرطوا فيه حتّى وضعوه حيث لم يكن. فتضاحكوا فتغامزوا وقالوا : شبّه ابن عمّه بعيسى بن مريم. قال : فنزلت : «وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ ». عن عبدالرحمن بن أبي نعيم ، قال : قال لى علىّ : فىّ نزلت «وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا». شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 226/2 - 235 ، ح 859 - 870، ذیل همین آیه. مسند ابویعلی، 371، ح 274، من مسند علىّ (علیه السّلام)، رقم 534. كنز العمال، متقی هندی، 500/2 - 501 ، ح 4596 - 4597، کتاب الأذكار ، باب في القرآن ، سورة زخرف. ما نزل من القرآن في عليّ ، ابونعیم اصفهانی، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 220 – 223، ح 59 - 60). مناقب خوارزمی، ص 325، ح 333، فصل 19. مناقب ابن مردويه ، ص 319، ح 529 - 530، مانزل من القرآن في علىّ ، سورة زخرف. نظم درر السمطین، زرندی ، ص 92 ، سمط 1 ، قسم 2، ذكر ما نزل من القرآن في عليّ. *** 45 - « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ » محمد / 30 عن أبي هارون العبدى ، عن أبي سعيد الخدري في قوله جلّ وعزّ «ولَتَعْرِفَنَّهُم فِي لَحْنِ القَوْل » . قال : ببغضهم علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، 248/2 - 250 ، ح 883 - 885، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علیّ، ابو نعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 227 ، ح 61). مناقب ابن مغازلی ، ص 315، ح ،359 ، قوله تعالى : «ولَتَعْرفَنَّهُم في لحْنِ القول » درّ المنثور ، سیوطی ، 54/6، ذیل همین آیه. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 235 ، باب 62. مناقب ابن مردويه ، ص 320، ح 532 مانزل من القرآن في علىّ، سورة محمد. *** 46 - « مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ .... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْراً عَظِيماً» فتح / 29 عن سعيد بن جبير عن ابن عباس انّه سئل عن قول الله : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ » . قال : سئل قوم النبي فقالوا : فيمن نزلت هذه الآية يا نبيّ الله ؟ قال : اذا كان يوم القيامة عقد لواء من نور أبيض فينادي مناد ليقيم سيّدالمؤمنين ومعه الذين آمنوا بعد بعث محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فيقوم علىّ بن أبي طالب، فيعطى اللواء من النور الأبيض بيده ،تحت جمیع السابقين الأوّلين من المهاجرين والأنصار لا يخالطهم غيرهم حتّى يجلس على منبر من نور ربّ العزة ويعرض الجميع عليه رجلاً رجلاً فيعطى أجره ونوره ، فإذا أتى على آخر هم قيل لهم : قد عرفتم منازلكم من الجنّة ، انّ ربّكم تعالى يقول لكم : عندى مغفرة وأجر عظيم - يعنى الجنّة ، فيقوم عليّ بن أبي طالب والقوم تحت لوائه حتّى يدخلهم الجنّة. ثمّ يرجع إلى منبره ولا يزال يعرض عليه جميع المؤمنين فيأخذ بنصيبه منهم إلى الجنّة ويترك أقواماً منهم إلى النار وذلك قوله : «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ » يعنى السابقين الأوّلين وأهل الولاية. وقوله : «وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا » يعنى بالولاية بحقّ علىّ ، وحقّ علىّ الواجب على العالمين «أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ » وهم الذين قاسم علىّ عليهم النار فاستحقّوا الجحيم. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 252/2 - 253 ، ح 887، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی ، ص 322 - 323، ح 369 ، قوله تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ....». مناقب ابن مردويه ، ص 323، ح 537 - 538 ، مانزل من القرآن في علىّ ، سورة فتح. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است: عن موسى بن جعفر عن آبائه في قوله تعالى : «تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا» أنّها نزلت في علىّ. ما نزل من القرآن في علیّ ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، 230 - 231 ، ح 62). ابونعیم این حدیث را نقل کرده است : عن الحسن البصري في قوله تعالى : « فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ » . قال : اسْتَوى الإسلام بِسيِفِ علىّ بن أبي طالب . *** 47 - « وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ » طور /20 حدّثنا أبي مالك عن ابن عبّاس في قوله تعالى : «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ » الآيه ، قال : نزلت في النبيّ وعلىّ وفاطمة والحسن والحسين (علیهم السّلام) . عن ابن عمر : انّا إذا عددنا قلنا : ابوبكر وعمر وعثمان. فقال له رجل: يا أبا عبدالرحمن فعليّ ؟ فقال ابن عمر : ويحك! علىّ من أهل البيت لايقاس بهم ، علىّ مع رسول الله في درجته ، ان الله يقول : «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ » ففاطمة مع رسول الله في درجته وعلىّ معهما. شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، 270/2 - 271 ، ح 903 - 904، ذیل همین آیه. رياض النضرة ، محب الدین طبری ، 2/ 180 ، باب 4 ، فصل 7. *** 48 - «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» نجم /1 - 4 حدّثنا عن ثابت بن انس ، قال : انقضّ كوكب على عهد رسول الله ، فقال النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : انظروا إلى هذا الكوكب فمن انقضّ فى داره فهو الخليفة من بعدى. فنظرنا فاذاً هو انقضّ فى منزل عليّ بن أبي طالب، فقال جماعة من الناس: قد غوى محمد في حبّ علىّ ، فأنزل الله :«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى .مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى .وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى». «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » . شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 2/ 275 - 280 ، ح 910 - 916 ، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی ، ص 266 ، ح 313، قوله(علیه السّلام) : « انظروا إلى هذا الكوكب...» كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 260 261 ، باب 62. *** 49 - «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ » الرحمن / 19 عن جويبر عن الضحاك في قوله تعالى : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ » ، قال : علىّ وفاطمة ، «بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ » قال : النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » قال : الحسن والحسين. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 284/2- 289 - ح 918 - 923، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی ، ص 339، ح 390، تبشیر جبرئيل لها بهذا البيت. مناقب ابن مردویه ، ص 328، ح 547 - 548 ، مانزل من القرآن في علىّ، سورة الرحمن. درّالمنثور ، سیوطی، 195/6، ذیل همین آیه. نور الابصار ، شبلنجی ، ص 226 ، باب 2. ينابيع المودّة ، قندوزی ، 354/1 - 355، ح 54 ، باب 39. الكشف والبيان ، ثعلبي ، 182/9 ، ذیل همین آیه. تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 212 ، باب 9. مقتل الحسین خوارزمی، 168/1 ، فصل 6 ، ح 75 . ما نزل من القرآن في علی ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 236 - 237 ، ح 64). فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 150/1 - 151، مقدمة مؤلف ، من هم أهل البيت في المباهلة، تنبيه على ذكر شيء ممّا جاء في فضلهم وفضل محبّتهم. روح المعانی آلوسی، 106/14 ، ذیل همین آیه *** 50 - ﴿ وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ ) واقعه / 27 عن جابر الجعفي عن أبي جعفر محمد بن علىّ قال : قال علىّ بن أبي طالب : أنزلت النبوّة على النبيّ يوم الإثنين وأسلمت غداة یوم الثلثاء ، فكان النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يصلى وأنا أصلّى عن يمينه وما معه أحد من الرجال غيرى ، فأنزل الله «وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ » إلى آخر الآية. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 2/ 300، ح 936 ، ذیل همین آیه. ، *** 51 - « وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » حشر / 9 عن إبن عباس في قول الله :«وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » قال : نزلت في علىّ وفاطمة والحسن والحسين (علیهما السّلام) . شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 332/2، ح 973، ذیل همین آیه. *** 52 - «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءوفٌ رَحِيمٌ» حشر / 10 عن عكرمة عن ابن عباس قال : فرض الله الاستغفار لعلىّ في القرآن على كلّ مسلم قال و هو قوله «يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ » و هو السابق. شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، 335/2، ح 975 ، ذیل همین آیه. شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 224/13 خطبه 238 ( خطبه قاصعه ) ، القول في إسلام أبي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما. *** 53 - « فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ » تحريم /4 حدّثنا محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علي ، قال : حدّثني رجل ثقة يرفعه إلى عليّ بن أبي طالب قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في قوله تعالى «وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ »قال : هو علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 341/2 - 347 ح 981 - 989 ، ذیل همین آیه. الكشف والبيان ، ثعلبي ، 348/9، ذیل همین آیه. تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 340/4، ذیل همین آیه. كفاية الطالب ، گنجی شافعی، 137-139، باب 30. کنز العمال ، متقی هندی ، 539/2 ، ح 4675، کتاب الأذكار ، باب في القرآن ، فصل فی فضائل السور والآيات ، ذیل همین سوره . ما نزل من القرآن في علىّ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 257، ح 71). فرائد السمطين ، حموینی، 363/1، ح 290 ، سمط 1، باب 67. تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، 361/42 ، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. مناقب ابن مغازلی ، ص 269 ، ح ،316، قوله تعالى : «وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ » . درّ المنثور ، سیوطی ، 374/6، ذیل همین آیه. الجامع لأحكام القرآن، قرطبي ، 189/18 ذیل همین آیه. فتح القدیر ، شوکانی، 253/5، ذیل همین آیه. نظم درر السمطين زرندی ، ص 91 ، سمط 1 ، قسم 2. ، *** 54 -« وَتَعِيْهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » حاقه / 12 عن ابن عباس قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعليّ بن أبي طالب : يا علىّ انّ الله أمرني أن أدنيك ولا أقصيك وأن أحبّك وأحبّ من يحبّك، وأن أعلمك و تعى وحقّ على الله أن تعى ، فأنزل الله «وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : سألت ربّى أن يجعلها أذنك يا علىّ. قال عليّ : فمنذ نزلت هذه الآية؛ ما سمعت أذناي شيئاً من الخير والعلم والقرآن إلّا وعيته وحفظته. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 377/2، ح 1027، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی ، ص 318 - 319، ح 363-364، قوله تعالی « وَتَعِيْهَا...» و در ص 265، ح 312، قوله تعالى «هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ » . فرائد السمطین، حموینی، 198/1 - 200 ، ح 5 155 - 156، سمط 1 باب 40. کنز العمال، متقی هندی، 177/13 ، ح 36525، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، فضائل علیّ. جامع البیان، طبری، 69/14 ، ح 26954 ذیل همین آیه. تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 361/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. درّالمنثور ، سیوطی ، 407/6، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ ، ابونعیم اصفهانی، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 266- 268 ح 74 - 75) الكشف والبيان ، ثعلبى ، 28/10 ، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه ، 337 - 338، ح 565 - 570، مانزل من القرآن في عليّ ، سورة حاقّة. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 108 - 110 ، باب 16 و 17. حلية الاولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 67/1 ، رقم 4 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 107/30، ذیل همین آیه. تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 361/4، ذیل همین آیه. نور الابصار ، شبلنجی ، ص 159 ، باب 1. نظم درر السمطین، زرندی ، ص 92 ، سمط 1 ، قسم 2. اسباب النزول ، واحدی نیشابوری ، ص 294 ، ذیل همین آیه. فيض القدير، مناوى ، 60/3 ، ح 2804 ، حرف الهمزه. الجامع لاحكام القرآن، قرطبی، 264/18، ذیل همین آیه. فتح القدير ، شوکانی 282/5 ، ذیل همین آیه . لباب النقول ، سيوطى : ، سیوطی ، ص 219 ، ذیل همین آیه. مناقب خوارزمی ، ص 282 -283 ، ح 276 - 277 ، فصل 18. شایان ذکر است حدیث مزبور در منابع یاد شده با الفاظ گوناگون نقل شده است. *** 55 - « وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً» انسان /8 عن ابن عباس في قوله تعالى «ويُطعُمُون الطَّعَام عَلى حُبه » قال : أنزلت في علىّ وفاطمة ، أصبحا وعندهم ثلاثة أرغفة فأطعموا مسكيناً ويتيماً وأسيراً ، فباتوا جياعاً ، فنزلت فيهم هذه الآية. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 403/2 ، ح 1053 ، ذیل همین آیه. اسد الغابة ، ابن أثير ، 530/5 - 531، شرح حال فضة النوبية. الكشف والبيان ، ثعلبي ، 98/10 ، ذیل همین آية. مناقب خوارزمی، ص 272 ، ح 252 ، فصل 17. الإصابة ، ابن حجر ، 281/8 ، رقم 11632، شرح حال فضة النوبية. مناقب ابن مغازلی ، ص 272 - 274 ، ح 320 ، قوله تعالى «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ ....» . ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 102 - 103 ، قسم 1، باب فضائل علیّ ، ذكر صدقته. روح المعانی ، آلوسی، 174/15، ذیل همین آیه. الرياض النضرة ، محب الدین طبری ، 180/3 ، باب 4، فصل 6. نور الابصار ، شبلنجی ، ص 227 – 229 ، باب 2. تفسير الكبير، فخر رازی، 243/30 - 244 ، ذیل همین آیه. تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 281 - 284 ، باب ،11، ذكر إيثارهم بالطعام. الکشاف ، زمخشری، 658657/4، ذیل همین آیه. اسباب النزول ، واحدى ، ص 296، ذیل همین آیه. درّ المنثور ، سیوطی، 485/6، ذیل همین آیه . بحر المحيط ، أبوحيّان ، 388/8، ذیل همین آیه. الجامع لاحكام القرآن، قرطبی، 130/19 - 134 ، ذیل همین آیه. معالم التنزيل ، بغوی ، 428/4، ذیل همین آیه. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 345 - 348، باب 67. مناقب ابن مردویه، ص 341 - 344، ح 574 - 575 ما نزل من القرآن في علىّ سورة الانسان. شایان ذکر است احادیث گوناگونی ذیل این آیه نقل شده که ما به یکی از آنها اشاره کردیم و منابعی که ذیل آن آوردیم گاه همین حدیث را عیناً نقل کرده اند و گاهی با الفاظ گوناگون این آیه و آیات قبل و بعد آن را در شأن امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیهم السّلام) می دانند. *** 56 - « إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ. وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ » مطفّفين / 29 و 30 جاء علىّ (علیه السّلام) في نفر من المسلمين فسخر منهم المنافقون وضحكوا وتغامزوا ثمّ رجعوا إلى أصحابهم فقالوا: رأينا اليوم الأصلع فضحكوا منه ، فنزلت هذه الآية قبل أن يصل علىّ إلى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). تفسير الكبير ، فخر رازی ، 101/31، ذیل همین آیه. الكشاف ، زمخشری، 710/4 ، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 267/19 ، ذیل همین آیه مناقب خوارزمی، ص 275 ، ح 254 ، فصل 17. *** 57 - « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » بَيِّنه / 7 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس دوم گذشت *** 58 - « ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ » تكاثر /8 عن أبي حفص الصائغ : [ عمر بن راشد ] عن جعفر بن محمد (علیه السّلام) في قوله عزّ وجل «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ » قال : عن ولاية علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام). ما نزل من القرآن في علیّ ، ابو نعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 285 ، ح 79. ينابيع المودّة ، قندوزي ، 332/1، ج 6، باب 37 . شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 476/2 ، ح 1150 ، ذیل همین آیه *** 59 - « وَالْعَصرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » سورة العصر عن أبي امامة قال : حدّثني أبي بن كعب قال : قرأت على النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) « وَالْعَصرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْر» ابوجهل بن هشام «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » علىّ بن أبي طالب. شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 480/2 - 482 ، ح 1154 - 1157، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن في علیّ ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 281، ح 78). مناقب ابن مردویه، ص 348 - 349، ح 583 ، مانزل من القرآن في علىّ، سورة العصر. حاکم حسکانی ذیل همین آیه علاوه بر آنچه یاد کردیم حدیثی بدین شرح نقل کرده است : عن ابن عباس قال : جمع الله هذه الخصال كلّها في علىّ «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا»كان والله أوّل المؤمنين إيماناً «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» وكان أوّل من صلّى وعبد الله من أهل الأرض مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» يعني بالقرآن ، و تعلم القرآن من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان من أبناء سبع وعشرين سنة «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ » يعنى وأوصى محمد عليّاً بالصبر عن الدنيا وأوصاه بحفظ فاطمة وبجمع القرآن بعد موته وبقضاء دينه وبغسله بعد موته... *** 60- «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع» معارج 1 عن جعفر بن محمد عن أبيه ، عن علىّ قال : لما نصب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علياً يوم غدير خمّ ، فقال : من كنتُ مولاه فعلىّ مولاه. طار ذلك في البلاد فقدم على رسول الله النعمان بن الحرث الفهري فقال : أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلّا الله ، وأنّك رسول الله ، وأمرتنا بالجهاد والحجّ والصلاة والزكاة والصوم فقبلناها منك ، ثمّ لم ترض حتى نصبت هذا الغلام فقلت : من كنتُ مولاه فهذا مولاه فهذا شيء منك أو أمر من عندالله ؟ قال : أمر من عندالله. قال : الله الذي لا إله إلّا هو ، انّ هذا من الله ؟ قال : الله لا إله إلّا هو ، انّ هذا من عندالله . قال : فولّى النعمان وهو يقول : اللهم إن كان هذا هو الحقّ من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم. فرماه الله بحجر على رأسه فقتله فأنزل الله تعالى «سَأَلَ سَائِل». شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، 381/2 - 385، ح 1030- 1034، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است نور الابصار ، شبلنجی، ص 159، باب 1 ، فصل فی ذکر مناقب سيّدنا علىّ بن أبي طالب. الكشف والبيان ، ثعلبى ، 35/10، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردويه ، ص 340، ح 573، مانزل من القرآن فى علىّ ، سورة معارج . الجامع لاحكام القرآن ، قرطبی ، 278/18 - 279 ، ذیل همین آیه . فرائد السمطين ، حموینی، 82/1 ،83 ، ح 63 ، سمط 1، باب 15. نظم درر السمطین، زرندی ، ص 93 ، سمط 1 ، قسم 2. تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 37 باب 2 ،حديث في قوله من كنتُ مولاه فعلىُ مولاه. تفسير ابي السعود ، 29/9 ، ذیل همین .ايه. *** 61 - « إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلَّمُوا تَسْلِيماً» احزاب /56 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن به تفصیل در مجلس دوم گذشت. *** 62 - « لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ » فتح /18 وذكر الحافظ الخوارزمي في كتابه في قوله تعالى «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ » نزلت في أهل الحديبية قال جابر : كنّا يوم الحديبية ألفاً وأربع مائة ، فقال لنا النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنتم اليوم خيار أهل الأرض ، فبايعنا تحت الشجرة على الموت ، فما نكث إلّا جد بن قيس وكان منافقاً وأولى الناس بهذه الآية علىّ بن أبي طالب ، لأنّه تعالى قال : « وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا » أجمعوا على انّه یعنی فتح خيبر ، وكان ذلك على يد علىّ بن أبي طالب بإجماع منهم. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 247 - 248 ، باب 62. مناقب خوارزمی، ص 276 ، ح 258 ، باب 17. *** 63 - « فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ » الحاقة / 19 عن ابن عباس في قوله تعالى «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ » هو علىّ بن أبي طالب. مناقب ابن مردویه ، ص 338 - 339 ح 571-572، ما نزل من القرآن في علىّ، سورة الحاقّة.

ص: 584

ص: 585

ص: 586

ص: 587

ص: 588

ص: 589

ص: 590

ص: 591

ص: 592

ص: 593

ص: 594

ص: 595

ص: 596

ص: 597

ص: 598

ص: 599

ص: 600

ص: 601

ص: 602

ص: 603

ص: 604

ص: 605

ص: 606

ص: 607

ص: 608

ما در اثبات مقام مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) احتیاجی به جعل و وضع نداریم که به زور آیه ای را دربارۀ آن حضرت نقل نماییم. مقام آن حضرت كالشمس في رائعة النهار ظاهر و هویداست. آفتاب درخشنده است [ و ] خورشید زیر ابر نمی ماند.

امام محمد بن ادریس شافعی گوید: من تعجب می کنم از حال علی(علیه السّلام) ؛ چه آنکه دشمنان آن حضرت ( از امویها و نواصب و خوارج) از بغض و کینه فضایل آن حضرت را نقل نمی کنند دوستان علی هم از ترس و تقیه خودداری از ذکر مناقب می نمایند. مع ذلک تمام کتابها پر است از فضایل و مناقب آن حضرت که نُقل تمام مجالس است.

و اما موضوع این آیه، بنای سحرآمیزی نداریم، بلکه حقایقی را بیان می نماییم.

استدلال هم به کتب معتبرۀ خودتان نموده و می نماییم.

ملاحظه می فرمایید تاکنون استشهاد به اخبار شیعه ننموده ام، بعدها هم ان شاء الله نخواهم نمود. مکرر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرۀ اکابر علمای عامه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بهتر می نماییم.

و اما در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم ، بلکه علمای خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب به خاطر دارم فقیه و مفتی

ص: 609

عراقين ، محدّث شام ، محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 کفایة الطالب (1) ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خدا الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را شبیه انبیاء قرار داده گوید: اینکه علی را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده، برای این است که انه(علیه السّلام) كان شديداً على الكافرين رئوفاً بالمؤمنين، كما وصفه الله تعالى فى القرآن بقوله: ﴿ والذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم ) ؛ یعنی به درستی که علی(علیه السّلام) بر کفار شدید العمل و بر مؤمنين رئوف و مهربان بود هم چنان که خدا در قرآن او را وصف نموده به این آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفار شدید العمل و بر مؤمنین رئوف بوده.

و اما اینکه جناب شیخ فرمودند والذين معه دربارۀ ابی بکر است ، به دلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است ( و حال آنکه دیشب گذشته عرض کردم که علمای خودتان نوشته اند به نحو تصادف و برای جلوگیری از پیشامدهایی او را با خود بردند). بر فرض تسلیم که بگوییم مخصوصاً حضرت او را با خود بردند، آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده، مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و در تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده.

اگر با دیدهٔ انصاف و حقیقت توجه نمایید، خواهید تصدیق نمود که مولانا علی(علیه السّلام) در این خصیصه اولی از ابی بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود؛ زیرا از حین طفولیت با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و در تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده، مخصوصاً از اول بعثت جز علی(علیه السّلام) دیگری با آن حضرت نبوده. روزی علی با پیغمبر

ص: 610


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 122، باب 23. گنجی می نویسد : قلت : تشبيه لعلىّ (علیه السّلام) بآدم في علمه ، لأنّ الله علّم آدم صفة كلّ شيء كما قال عزّوجلّ : وَعَلَّمَ ( أَدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا ﴾ [بقره / 31 )فما من شيء ولا حادثة ولا واقعة إلّا وعند علىّ (علیه السّلام) فيها علم ، وله في إستنباط معناها فهم ، وشبهه بنوح فى حكمته، أو في رواية في حكمه، وكانّه أصح ، لانّ علياً (علیه السّلام) كان شديداً على الكافرين رئوفاً بالمؤمنين، كما وصفه الله تعالى فى القرآن بقوله تعالى ( وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم ﴾ [ فتح / 29] وأخبر الله عزّ وجلّ عن شدة نوح (علیه السّلام) على الكافرين بقوله «رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا » [نوح / 26] وشبّهه في الحلم بإبراهيم (علیه السّلام) خليل الرحمن كما وصفه الله عزّ وجلّ بقوله « إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ » [ توبه 114] فكان متخلّقاً بأخلاق الأنبياء متصفاً بصفات الأنبياء.

بود که ابی بکر و عمر و عثمان و ابوسفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.

على(علیه السّلام) اول مؤمن به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود

چنان که اکابر علمای شما مانند بخاری و مسلم در صحیحین(1) خود و امام احمد حنبل در مسند(2) و ابن عبدالبر در صفحه 32 جلد سیم استیعاب (3) و امام ابوعبدالرحمن

ص: 611


1- گرچه این حدیث را در صحیحین نیافتیم، لكن حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 121/3، ح 4587، كتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب امیرالمؤمنین ، ذکر اسلام امیر المؤمنین(رضی الله عنه) ، این حدیث را نقل کرده است : عن أنس قال : نبىء النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وأسلم علىّ يوم الثلاثاء. همچنین در همین جلد، صفحه 147 ، ح 4662 ، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب امير المؤمنين ، ذكر اسلام امیرالمؤمنین(رضی الله عنه) این حدیث را نقل کرده است : عن سلمان (رضی الله عنه) قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أوّلكم وارداً على الحوض أوّلكم إسلاماً علىّ بن أبي طالب. نیز در همین جلد ، صفحه 528 ، ح 5963، کتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب أبي موسى عبدالله بن قیس الأشعرى اين حدیث را نقل کرده است : عن ابن عباس قال : قال أبو موسى الاشعرى : إنّ عليّاً أوّل من أسلم مع رسول الله. و در صفحه 571، ح 6121، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر مناقب أبى اسحاق سعد بن أبي وقاص ، این حدیث را نقل کرده است : عن قيس بن أبي حازم ، قال : كنت بالمدينة فبينا أنا أطوف في السوق إذ بلغت أحجار الزيت فرأيت قوماً مجتمعين على فارس قد ركب دابة وهو يشتم علىّ بن أبى طالب والناس وقوف حواليه ، إذ أقبل سعد بن أبي وقاص فوقف عليهم فقال : ما هذا؟ فقالوا : رجل يشتم علىّ بن أبى طالب ، فتقدّم سعد فأفرجوا له حتّى وقف عليه فقال : يا هذا على ما تشتم علىّ بن أبى طالب ؟ ألم يكن أوّل من أسلم ؟ ألم يكن أوّل من صلّى مع رسول الله ؟...
2- مسند احمد بن حنبل ، 368/4، مسند زید بن ارقم. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: عن زيد بن ارقم قال : أوّل من أسلم مع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ (رضی الله عنه).
3- استيعاب ، ابن عبد البر ، 1095/3 ، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ابن عبدالبر حدیث را این گونه نقل کرده است: عن انس بن مالك ، قال : استنبىء النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یوم الإثنين وصلّى علىّ يوم الثلاثاء.

نسائی در خصائص العلوی(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 63 تذکره (2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّة (3) از ترمذی و مسلم و محمد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السئوول (4) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سیم شرح نهج البلاغه (5) و ترمذی در صفحه 214 جلد دوم جامع(6) و حموینی در فرائد(7) و میر سید علی همدانی در

ص: 612


1- خصائص امیرالمؤمنین ، احمد بن شعیب نسائی ، ص 44، باب صلاة اميرالمؤمنين. نسائی حدیث را همان گونه که از مسند نقل کردیم آورده است .
2- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی ، ص 26 ، باب 2. ابن جوزی این حدیث را نقل کرده است : روى سعيد بن جبير عن ابن عباس : أوّل من صلّى مع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ (علیه السّلام) وفيه نزلت هذه الآية ﴿ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ... [ واقعه / 10].
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 147/2، ح 408، باب 56 قندوزی احادیث گوناگونی را در این باب نقل میکند که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن أنس : بعث النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وأسلم علىّ يوم الثلاثاء.
4- مطالب السئوول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 64، باب 1، فصل 1. ابن طلحه حدیث را این گونه نقل کرده است : فلم يزل علىّ مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى بعثه الله نبيّاً فأتبعه و آمن به وصدّقه وبعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وصلّى علىّ يوم الثلاثاء.
5- شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، 229/13 ، خطبه 238 (قاصعة ) ، القول في اسلام ابي بكر و عليّ. ابن ابی الحدید نیز احادیثی نقل کرده است که نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار بعد از پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بوده است که به متن بعضی از آن احادیث اشاره شد و برخی دیگر نیز خواهد آمد.
6- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 981 ، ح 3737 ، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب. ترمذی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أنس بن مالك قال : بعث النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الاثنين وصلّى علىّ يوم الثلاثاء. گرچه ترمذی بعد از نقل این خبر به سند آن اعتراض دارد، لکن با وجود اینکه به این مضمون احادیث متعدد با طرق گوناگون در کتب معتبر اهل تسنن وجود دارد، خدشه ای به صحت این حدیث وارد نخواهد شد.
7- فرائد السمطين ، حموینی، 244/1 ، ح 189، سمط 1، باب 47. حموینی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أنس بن مالک قال : استنبىء النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وأسلم علىّ يوم الثلاثاء.

مودّة القربى(1) ، حتى ابن حجر متعصب در صواعق (2) و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند :

«بعث النبىّ فى يوم الإثنين وآمن علىّ يوم الثلاث. »

( پیغمبر روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و علی در روز سه شنبه ایمان آورد.)

و نیز آورده اند که : «بعث النبىّ فى يوم الإثنين وصلّى علىّ معه يوم الثلاث.»

( پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث شد و روز سه شنبه علی با او نماز گزارد .)

«انّه أوّل من آمن برسول الله من الذكور.»

( على اول مردی بود که ایمان آورد به رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) )

و نیز طبری در صفحه 241 جلد دوم تاریخ(3) و ابن ابی الحدید در صفحه 256 جلد سیم شرح نهج (4) و ترمذی در صفحه 2156 جلد دوم جامع(5) و امام احمد در صفحه 368

ص: 613


1- مودّة القربى ، میر سید علی همدانی ، مودّة7 ، ، (با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 298/2، ح 854، باب 56)، همدانی این حدیث را نقل کرده است : عن سلمان قال قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أوّلكم وروداً علَىَّ الحوض، وأوّلكم إسلاماً علىّ بن أبى طالب.
2- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 120، باب 9 ، فصل 1. ابن حجر می نویسد : قال ابن عباس وأنس وزيد بن أرقم وسلمان الفارسي وجماعة أنّه أوّل من أسلم ونقل بعضهم الإجماع عليه.
3- تاریخ طبری ، 55/2 - 56 ، ذكر الخبر عما كان من أمر نبيّ الله عند ابتداء الله ذكره إيّاه. طبری احادیثی با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم : عن زيد بن أرقم قال : أوّل من أسلم مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب. عن جابر قال : بعث النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اليوم الإثنين وصلّى علىۀ يوم الثلاثاء.
4- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 116/4-122 ، خطبه 56 ، (و من كلامه له من أصحابه يخبر عمّا سيكون من شأن رجل يأمر بسبه والبراءة منه ) فصل فيما قيل من سبق علىّ إلى الإسلام. ابن ابی الحدید علاوه بر آنچه از طبری نقل کردیم احادیث دیگری آورده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : قال ابن إسحاق : أوّل من آمن بالله وبمحمد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) .
5- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 982 ، ح 3743 - 3744، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ. ترمذی این حدیث را نقل کرده است : عن ابن عباس قال : أوّل من صلّى علىّ.

جلد چهارم مسند(1) و ابن اثیر در صفحه 22 جلد دوم کامل(2) و حاکم نیشابوری در صفحه 336 جلد چهارم مستدرک (3) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 25 کفایة الطالب (4)

ص: 614


1- مسند احمد حنبل، 373/1، مسند ابن عباس. أحمد بن حنبل علاوه بر آنچه پیشتر از او یاد کردیم این حدیث را نیز نقل کرده است : عن ابن عباس قال : أوّل من صلّى مع النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد خديجة علىّ.
2- الكامل ابن اثیر، 57/2 ، ذكر الاختلاف في أوّل من أسلم. ابن اثیر نیز احادیث گوناگونی نقل کرده است که متن آن را از کتب دیگر نقل کرده ایم
3- پیشتر به مدرک آن اشاره شد.
4- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 125، باب 25. گنجی نیز حدیث را به الفاظی که قبلاً نقل کردیم آورده است. سپس در مقام بیان اختلافات در این مسئله بر آمده می نویسد : قلت : وقد اختلف العلماء في أوّل من صلّى من هذه الأمّة بعد النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... والمختار من الروايات عندى قول ابن عباس [أوّل من صلّى علىّ ] ويدلّ عليه قول عبدالرحمن بن جعل الجمحي يقول فيه حين بويع علىّ(علیه السّلام) : علىّ وصىّ المصطفى وابن عمّه*** وأول من صلّى لذى العرش وأتقى وقال الفضل بن العباس في قصيدة له : إذا نحن بايعنا عليّا فحسبنا*** أبو حسن مما نخاف من الفتن وأوّل من صلّى من الناس واحداً*** سوى خيرة النسوان والله ذو المنن پس گنجی شافعی اشکالی را نسبت به روایت ابن عباس در این موضوع بیان کرده و به زیبایی پاسخ می دهد که به متن آن اشاره می کنیم : فان قيل : انّ عبدالله بن عباس كان عام حجّة الوداع مناهزاً للاحتلام وروى عنه انه كان حين توفّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابن خمس عشر سنة. وروى أقلّ من ذلك ، فمولده بعد البعثة بأكثر من ثمان سنين ، فأنى له ان عليّاً أوّل من صلّى وهو إذ ذاك لم يخلق بعد ؟ قلت : يظهر أنّ أباه العباس أخبره بذلك لأنّه أخبر عفيفاً الكندى حين شاهد النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعليّاً وخديجة يصلّون فى أوّل الإسلام حين لم يصلّ غيرهم. ومن أخبر الغرباء بذلك فأجدر أن يخبر بنيه به. و نیز ثعلبی در الکشف و البیان ، 84/5 ، ذیل آیه 100 سوره توبه این حدیث را نقل کرده است : وروى اسماعيل بن أياس بن عفيف عن أبيه عن جده عفيف قال : كنت أمرءاً تاجراً فقدمت مكة أيام حج فنزلت على العباس بن عبد المطّلب وكان العباس لى صديقاً وكان يختلف إلى اليمن يشترى القطن فيبيعه أيام الموسم ، فبينما أنا والعباس بمنى إذ جاء رجل شاب حين حلقت الشمس في السماء فرمى ببصره إلى السماء ثم استقبل الكعبة فلبث مستقبلها ، حتى جاء غلام فقام عن يمينه فلم يلبث أن جاءت امرأة فقامت خلفهما فركع الشاب وركع الغلام والمرأة فخر الشاب ساجداً فسجدا معه فرفع فرفع الغلام والمرأة فقلت : يا عباس أمر عظيم! فقال : أمر عظيم. فقلت : ويحك ما هذا ؟ فقال : هذا ابن أخى محمد بن عبدالله بن عبدالمطّلب يزعم أنّ الله تعالى بعثه رسولاً وأنّ كنوز كسرى وقيصر ستفتح عليه ، وهذا الغلام ابن أخي علىّ بن أبى طالب ، وهذه المرأة خديجة بنت خويلد زوجة محمد قد تابعاه على دينه ، ما على ظهر الأرض كلّها على هذا الدين غير هؤلاء. همچنین نسائی در سنن الکبری، 5/ 105 - 107، ح 8391 - 8395 ، کتاب الخصائص ، ذكر صلاته قبل الناس وانه أوّل من صلى من هذه الأمّة؛ احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 589/2 - 591 ، ح 997-1004 ، فضائل علىّ بن أبي طالب؛ مناوی در کنوز الحقائق ، 194/1 ، ح 2436، حرف الهمزه؛ ابن اثیر در اسدالغابة ، 226/2، شرح حال زید بن حارثه ، و 17/4-18، شرح حال علىّ بن أبي طالب؛ ابن أبي شيبه در المصنف ، 449/8 ، ، ، ، کتاب المغازی، اسلام علىّ بن أبى طالب؛ ابن حجر عسقلانی در الاصابة ، 464/4 ، رقم 5704 ، شرح حال علىّ بن أبى طالب الهاشمی. ابن حجر در شرح حال اميرالمؤمنین می نویسد: أوّل الناس إسلاماً في قول كثير من أهل العلم ؛ بلاذری در انساب الاشراف، 347/2، شرح حال علىّ بن أبي طالب؛ ابن واضح در تاریخ یعقوبی، 23/2 ، المبعث؛ عبد الرزاق صنعانی در المصنف ، 325/5، ح 9719، كتاب المغازى، ذكر أوّل من أسلم و 227/11، ح 20391 - 20392 ، كتاب الجامع ، باب أصحاب نبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )؛ ابن سعد در طبقات الکبرى ، 15/3 ، طبقات البدريين من المهاجرين ، الطبقة الاولى ، شرح حال علىّ بن أبي طالب ، ذكر إسلام علىّ وصلاته؛ شوکانی در نیل الاوطار ، 213/7 ، ح 3218 ، أبواب أحكام الردّة والإسلام، باب تبع الطفل لأبويه في الكفر ولمن أسلم منهما في الإسلام؛ أحمد بن شعيب نسائی در فضائل الصحابة ، ص 13، فضائل علىّ؛ بیهقی در السنن الکبری ، 207/6 ، كتاب اللقطة ، باب من قال يحكم بصحة إسلامه؛ طبرانی در معجم الکبیر، 291/19، أحاديث عبيد العجلي؛ زرندی در نظم درر السمطین، ص 81 - 84 ، سمط 1 ، قسم 2، ذكر إسلامه؛ متقی هندی در کنز العمال ، 128/13 و 144، ح 36407 و 36451، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10، فضائل علىّ؛ تهذیب الکمال ، مزی ، 354/5 ، رقم 1076، شرح حال حبة بن جوين أبوقدامة الكوفي؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 233/4 ، رقم 1947 ، شرح حال أحمد بن عبدالله أبوالفضل بن الفافی؛ تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی ، 286/7 ، رقم 4925، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ خوارزمی در مناقب ، ص 56 - 58، ح 22 27 ، فصل 4 ؛ سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص، ص 103 ، باب 4، تمام حدیث الخوارج؛ أبی داود طیالسی در المسند ، ص 93 ، مسند زيد بن أرقم؛ دیلمی در الفردوس، 27/1 ، ح 39 ، حدیث الاوائل، طبری در تاریخ خود 55/2، ذكر الخبر عما كان من أمر النبي ، ذکر بعض من قال ذلک ممن حضرنا ذکره؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 28/42 - 30 ، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب؛ ابن کثیر در البداية والنهاية ، 36/3، فصل في أوّل من أسلم من متقدّمى الإسلام والصحابة وغيرهم؛ محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 109/3 ، باب 4، فصل 4، ذكر أنه أوّل من أسلم و در ذخائر العقبى ، ص 58، قسم 1، باب فضائل علىّ ، ذكر أنه أوّل من أسلم؛ مبارکفوری در تحفة الأحوذي ، 160/10، شرح حدیث 3976 ، أبواب المناقب ، باب مناقب علیّ ، در شرح این حدیث (بعث النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وصلّى علىّ يوم الثلاثاء) می نویسد: فيه دليل على أنّ أوّل من أسلم من الذكور هو علىّ(رضی الله عنه) : منابع یاد شده با الفاظ و طرق گوناگون احادیثی نقل کردند که بیانگر آن است که امیرالمؤمنین بعد از پیامبر اکرم نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بوده است.

ص: 615

به اسناد خود از ابن عباس روایت نموده اند که: «اوّل من صلّی علیّ»؛ یعنی اول کسی که (در اسلام ) نماز گزارد علی(علیه السّلام) بود و از زید بن ارقم وارد است که : «اوّل من أسلم مع رسول الله علىّ بن أبى طالب(علیه السّلام)»؛ ( اول کسی که اسلام آورد به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی بن ابی طالب بود.) و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.

تربیت نمودن پیغمبر علی را از طفولیت

مخصوصاً لازم است توجه نمایید به آنچه را که فقیه دانشمند خودتان نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 16 فصول المهمّة(1) ، فصل تربيته النبى و محمد بن طلحه شافعی

ص: 616


1- الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 181/1 - 186 ، فصل 1 ، فصل في تربية النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له (علیه السّلام). ابن صباغ می نویسد: وذلك أنّه لمّا نشأ علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) وبلغ سنّ التمييز أصاب أهل مكّة جدب شديد و قحط أجحف بذوى المروّة و أضر بذوى العيال إلى الغاية ، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لعمّه العباس - وكان من أيسر بنى هاشم : يا عمّ ان أخاك أباطالب كثير العيال وقد أصاب الناس ماترى ، فانطلق بنا إلى بيته لنخفف من عياله فتأخذ أنت رجلاً واحداً وآخذ أنا رجلاً ، فنكفّلهما عنه. قال العباس : أفعل. فانطلقا حتّى أتيا أبا طالب فقالا : إنا نريد أن نخفّف عنك من عيالك حتّى ينكشف عن الناس ما هم فيه ، فقال لهما أبو طالب : إذا تركتما لى عقيلاً وطالباً فاصنعا ماشئتما ، فأخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عليّاً وضمّه إليه و أخذ العباس جعفراً فضمّه إليه ، فلم يزل علىّ مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى بعث الله عزّ وجلّ محمداً نبيّاً فاتَّبعه علیّ(علیه السّلام) و آمن به وصدّقه وكان عمره إذ ذاك في السنة الثالثة عشر من عمره ولم يبلغ الحلم وقيل غير ذلك وأكثر الأقوال وأشهرها أنّه لم يبلغ الحلم و أنّه أوّل من أسلم وآمن برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) من الذكور بعد خديجة.

در صفحه 11 فصل اول مطالب السئوول (1) و دیگران نقل نموده اند : سالی که در مکۀ

ص: 617


1- مطالب السئوول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 63 - 64 باب 1 ، فصل 1. . ابن طلحه می نویسد: فلما نشأ وكبر أصاب أهل مكّة جدب شديد و قحط مؤلم أجحف بذوى الثروة وأضر إلى الغاية بذوى العيال ، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعمّه العباس وكان من أيسر بنى هاشم : « ياعمّ انّ أخاك أبا طالب كثير العيال وقد أصاب الناس ماترى ، فانطلق بنا إليه فلنخفّف من عياله ، آخذ من بنيه رجلاً وتأخذ أنت رجلاً فنكفهما عنه. » قال العباس : نعم ، فانطلقا حتى أتيا أبا طالب فقالا : إنّا نريد أن نخفّف عنك من عيالك حتّى ينكشف عن الناس ما هم فيه ، فقال لهما أبو طالب : إذا تركتما لى عقيلاً وطالباً فاصنعا ما شئتما ، فأخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عليّا (علیه السّلام) فضمّه إليه وأخذ العباس جعفراً فضمّه إليه ، فلم يزل علىّ مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى بعثه الله تعالى نبيّاً فاتبعه و آمن به وصدّقه وبعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الإثنين وصلّى علىّ يوم الثلاثاء. همچنین حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 666/3 ،ح6463، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر عقيل بن ابی طالب ، حدیث را این گونه نقل کرده است : عن مجاهد بن جبر أبى الحجاج قال : كان من نعم الله على علىّ بن أبي طالب (رضی الله عنه) ما صنع الله له وأراده به من الخير أن قريشاً أصابتهم أزمة شديدة وكان أبو طالب في عيال كثير فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعمّه العباس ، وكان من أيسر بنى هاشم : يا أبا الفضل انّ أخاك أبا طالب كثير العيال وقد أصاب الناس ما ترى من هذه الأزمة فانطلق بنا إليه نخفّف عنه من عياله آخذ من بنيه رجلاً وتأخذ أنت رجلاً فنكفلّهما عنه ، فقال العباس : نعم ،، ، فانطلقا حتّى أتيا أبا طالب فقالا : إنا نريد أن نخفّف عنك من عيالك حتّى تنكشف عن الناس ما هم فيه. فقال لهما أبو طالب : إذا تركتما لى عقيلاً فاصنعا ما شئتما. فأخذ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علياً فضمّه إليه وأخذ العباس جعفراً فضمّه إليه. فلم يزل علىّ مع رسول الله حتّى بعثه الله نبيّاً فأتبعه وصدّقه ، وأخذ العباس جعفراً ولم يزل جعفر مع العباس حتّى أسلم واستغنى عنه. و نیز طبری در تاریخ خود 57/2 - 58 ، ذکر الخبر عما كان من أمر نبي الله ، علاوه بر آنچه از مستدرک نقل کردیم این حدیث را نیز آورده است: عن ابن اسحاق قال : كان أوّل ذكر آمن برسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصلّى معه وصدّقه بما جاءه من عندالله علىّ بن أبي طالب وهو يومئذ ابن عشر سنين وكان مما أنعم الله به على علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) أنه كان في حجر رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل الإسلام. همچنین ثعلبی در الکشف و البیان ، 84/5، ذیل آیه 100 سوره توبه؛ قندوزی در ینابیع المودة ، 145/2، ح 400، باب 56؛ ابن أبى الحدید در شرح نهج البلاغة ، 199/13، خطبه 238 ( قاصعه ) ، ذكر ما كان من صلة علىّ رسول الله في صغره؛ صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد، 300/2، جماع أبواب بعض الأمور الكائنة بعد بعثته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، باب 2 ، با الفاظی مشابه به همین حدیث اشاره کرده اند.

معظمه قحطی شد، روزی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به

رسالت نشده بود) به عباس عمّ اکرم خود فرمود: برادرت ابوطالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است، برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت، تا بار عمّ عزیزم سبک شود. عباس قبول کرد. به اتفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علت آمدن خود را بیان نمودند. جناب ابوطالب موافقت فرمود. عباس جعفر طیار را به عهده گرفت و رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را عهده دار شد. آنگاه مالکی به این عبارت گوید:

«فلم يزل علىّ مع رسول الله حتّى بعث الله عزّوجلّ محمداً (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبيّاً فاتبعه علىّ(علیه السّلام) وآمن به وصدّقه وكان عمره إذ ذاك في السنة الثالثة عشر من عمره لم يبلغ الحلم وانّه أوّل من أسلم وآمن برسول الله من الذكور بعد خديجة.»

( پیوسته علی با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث به رسالت نمود، پس علی ایمان آورد و متابعت نمود پیغمبر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و به حد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد به آن حضرت از مردان بعد از خدیجه )

ص: 618

سبقت علی علیه السّلام در اسلام

آن گاه مالکی(1) در همان فصل ، نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه 101 سوره 9( توبه ) «والسَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ» ؛ (آنان که در صدر اسلام سبقت به ایمان گرفتند از مهاجر و انصار) چنین آورده که ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری و زید بن ارقم و محمد بن منکدر و ربیعة المرائی گویند اول کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) بوده، آن گاه گوید علی کرّم الله وجهه اشاره به این معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود:

محمد النبيّ أخى و صنوى*** وحمزة سيّد الشهداء عمّى

و بنت محمد سکنی وعرسی*** منوط لحمها بدمی و لحمى

وسبطا أحمد ولداى منها*** فأيّكم له سهم کسهمی ( ابن طلحه )

سبقتكم إلى الإسلام طفلاً*** صغيراً ما بلغت أوان حلمى

وأوجب لى ولايته عليكم*** رسول الله يوم غدير خم ( ابن طلحه )

فويل ثمّ ويل ثمّ ويل*** لمن يلقى الإله غداً بظلمي

( محمد رسول الله برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عمّ من است و فاطمه دختر

ص: 619


1- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 186/1 - 188 ، فصل 1 ، فصل في تربية النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له(علیه السّلام) ابن صباغ می نویسد : قال الثعلبي في تفسير قوله تعالى : «والسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ » [توبه/ 100] وهو قول ابن عباس، وجابر بن عبدالله الأنصارى ، و زيد بن أرقم ، ومحمد بن المنكدر ، وربيعة المرائي ، وقد أشار علىّ بن أبي طالب كرّم الله وجهه إلى شيء من ذلك في أبيات قالها رواها عنه الثقات الاثبات وهي هذه الأبيات: محمد النبيّ أخي وصنوى*** وحمزة سيّد الشهداء عمّى شایان ذکر است ثعلبی در الکشف و البیان ، 83/5 ، ذیل آیه 100 سوره توبه می نویسد : واختلفوا أيضاً في أوّل من آمن برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد امرأته خديجة بنت خويلد مع اتفاقهم أنها أوّل من آمن بالنبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصدّقته فقال بعضهم أوّل ذكر آمن برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )وصلّى معه علىّ بن أبي طالب (رضی الله عنه) وهو قول ابن عباس و جابر وزيد بن أرقم و محمد بن المنكدر و ربيعة الرأى و أبي حازم المدني.

پیغمبر همسر من است و دو دختر زادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه.اند. پس کدام یک از شما چنین قسمتی مانند من دارید؟ اسبق از همه اسلام آوردم، در حالتی که طفل بودم [ و ] قبل از اینکه به حد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم. آن گاه سه مرتبه فرمود: وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که به من ظلم نموده باشد. )

و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 11 مطالب السئوول (1) ضمن فصل اول از باب

ص: 620


1- مطالب السئوول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 64 ، باب 1 ، فصل 1. ابن طلحه به نامه معاویه اشاره نکرده و تنها شعر را نقل کرده است . نیز زرندی حنفی ، در نظم دررالسمطين، ص 97 ، سمط 1، قسم 2، این حدیث را این گونه نقل می کند : و يُروى انّ معاوية كتب إلى علىّ (رضی الله عنه) يفتخر عليه : أمّا بعد ، فانّ أبى كان سيّداً في الجاهليّة وصرت ملكاً في الإسلام و أنا خال المؤمنين وكاتب الوحى و صهر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال علىّ(رضی الله عنه): أيفتخر علىّ ابن أمّ أكلة الأكباد ؟ اكتب إليه يا قنبر : إنّ لى سيوفاً بدريّة وسهاماً هاشميّة قد عرفت مواقع نصالها فی أقاربک و عشایرک يوم بدر ما هي من الظالمين ببعيد ، ثمّ أنشد : محمد النبيّ أخي وصهرى*** و حمزة سيّد الشهداء عمّى و نیز متقی هندی در کنز العمال ، 112/13، ح 36366 کتاب الفضائل ، بعد از باب 10، فضائل علیّ؛ ابن كثير در البداية والنهاية ، 9/8 - 10 حوادث سال 40 هجری ، فصل في ذكر شيء من سيرته الفاضلة؛ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 521/42، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص، ص 102 ، باب 4، تمام حدیث الخوارج؛ حدیث را همان گونه که از نظم دررالسمطین نقل کردیم با اختلاف اندکی در الفاظ آورده اند. قندوزی حنفی در ینابیع المودة ، 143/3، باب 65، می نویسد : قال الإمام تاج الإسلام الخدآبادى البخاري في أربعينه : روى هذه الأبيات عن علىّ (رضی الله عنه): سبقتكم إلى الإسلام طراً*** غلاماً ما بلغت أوان حلمى محمد النبيّ أخي وصهرى*** وحمزة سيّد الشهداء عمّى ابن حجر مکی ، در صواعق المحرقة ، ص 132 ، باب ،9 ، فصل 4 بعد از نقل این حدیث می نویسد: قال البيهقي : إنّ هذا الشعر ممّا يجب على كلّ أحد متوان فى علىّ حفظه ليعلم مفاخره في الإسلام ومناقب علىّ و فضائله أكثر من أن تحصى. شایان ذکر است با اینکه کسانی مانند محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول و زرندی حنفی در نظم دررالسمطین بیتی از شعر اميرالمؤمنين على بن أبى طالب(علیه السّلام) را که در آن به غدیر خم اشاره شده است آورده اند ، این بیت در بسیاری از مصادر اهل سنت حذف گردیده است.

اول و اکابر مورخین و محدّثین علمای خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود به آن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیت سیدالقوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنين وكاتب الوحى و صاحب فضائل هستم. حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود:

«أبالفضائل يفخر علىَّ ابن آكلة الأكباد »؛ یعنی آیا به فضائل [بر من ] فخریه می کند پسر خورندهٔ جگرها ( یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سیدالشهداء را در اُحد برای او آوردند و در دهان جوید). آن گاه اشعار مذکوره را برای او نوشت و در آن اشاره به غدیر خم نموده و اثبات می نماید که اوست امام و خلیفه و اولی به تصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و به امر آن حضرت و معاویه با جدیتی که به مخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.

و نیز حاکم ابوالقاسم حسکانی(1) که از فحول اعلام و محل وثوق علمای شماست، در ذیل همین آیه مذکوره از عبدالرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند، اول آنها علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بود.

و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علمای شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ينابيع المودّة (3) كه

ص: 621


1- شواهد التنزيل ، حاكم حسکانی، 333/1 - 334، ح 342، ذیل آیه 100 سوره توبه. حسکانی این روایت را نقل می نماید : عن عبدالرحمن بن عوف في قوله تعالى: « والسابِقُونَ الأَوَّلُونَ » قال : هم سنّة من قريش أوّلهم إسلاماً علىّ بن أبي طالب. و نيز ابن عساکر در تاریخ مدينة دمشق ، 44/42 ، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب ، این حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبدالرحمن بن عوف في قوله جلّ وعزّ : « والسابِقُونَ الأوّلُونَ » قال: هم عشرة من قريش ، كان أوّلهم إسلاماً علىّ بن أبي طالب.
2- مناقب خوارزمی ، ص 54، ح 18، فصل 4.
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 194/1 ، ح 17 ، باب 12. و نیز زرندی حنفی در نظم در رالسمطين، ص 83 ، سمط 1 ، قسم 2، ذکر ،اسلامه حدیث را این گونه نقل کرده است : وعن أيّوب الأنصارى قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لقد صلّت الملائكة علىَّ وعلى علىّ ، لانّا كنّا نصلّي وليس معنا أحد يصلّى غيرنا. حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 184/2 ، ح 818 ، ذیل آیه 7 سوره غافر، این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن أبي ذر قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّ الملائكة صلّت علَىّ وعلى علىّ سبع سنين قبل أن يسلم بشر. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 36/42 - 39، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبى طالب ، حدیث را این گونه نقل کرده است : عن ابن عباس قال : صلّت الملائكة علَىَّ وعلى علىّ بن أبى طالب سبع سنين. قالوا ولِمَ ذاک یا رسول الله ؟ قال : لم يكن معى من الرجال غيره. همچنین ابن اثیر در اسد الغابة ، 18/4، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ ابن أبى الحدید در شرح نهج البلاغة ، 230/13 ، خطبه 238 (قاصعه ) ، القول في اسلام ابي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما ، همین حدیث را با الفاظی مشابه نقل کرده اند.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

« صلّت الملائكة علىَّ وعلى علىّ سبع سنين وذلك انّه لم ترفع شهادة أن لا إله إلّا الله إلى السماء إلّا منّى ومن علىّ»

(هفت سال ملائکه بر من و بر علی صلوات فرستادند؛ زیرا که در این مدت کلمه شهادت از احدی به آسمان برنخاست مگر از من و علی.)

و ابن ابی الحدید معتزلی از صفحه 375 تا صفحه 378 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) اخبار بسیاری از طرق روات و علمای خودتان نقل نموده است که علی(علیه السّلام) از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید:

«فدلّ مجموع ما ذكرناه انّ عليّاً(علیه السّلام) أوّل الناس إسلاماً وانّ المخالف في ذلك شاذّ والشاذّ لا يعتدّ به.»

(مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علی(علیه السّلام) اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم اند و به قول شاذ اعتنایی نیست. )

ص: 622


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، 116/4 - 125 ، خطبه ،56 فصل فيما قيل من سبق علىّ إلى الإسلام.

و امام ابو عبدالرحمن نسائی که یکی از ائمه صحاح ستّه است ، شش حدیث اول خصائص العلوی(1) را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و نماز گزارد با آن حضرت، علی(علیه السّلام) بود.

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ينابيع المودّة ، (2) 31خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابونعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابوالمؤيد خوارزمی و دیلمی به مضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و نتیجۀ همه آنها آنکه علی(علیه السّلام) اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد و حتی ابن حجر مکی متعصب در فصل دوم از صواعق (3) اخباری به همین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ينابيع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع (4) خبر پر برکتی از مناقب به اسناد خودش از ابی الزبیر مکی از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده، با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجت تمام گردد که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«انّ الله تبارك وتعالى اصطفانی و اختارني وجعلنى رسولاً وأنزل علىَّ سيّد الكتب. فقلت : إلهى وسيّدى انّك أرسلت موسى إلى فرعون فسألك أن تجعل معه أخاه هارون وزيراً يشدّ به عضده ويصدق به قوله وانّى اسألك يا سيّدى وإلهى أن تجعل لى من أهلى وزيراً تشدّ به عضدی، فاجعل لى عليّاً وزيراً وأخاً واجعل الشجاعة في قلبه والبسه الهيبة على عدوّه وهو أوّل من آمن بي وصدّقني وأوّل من وحّدالله معى وانّى

ص: 623


1- خصائص أميرالمؤمنين ، أحمد بن شعیب نسائی ، ص 42 - 46، صلاة أمیرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) .
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 189/1 - 198، ح 1 - 29 ، باب 12.
3- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 125، ح 29 ، باب 9 ، فصل 2. ابن حجر علاوه بر آنچه پیشتر از او یاد کردیم این حدیث را نیز نقل می کند: أخرج الديلمي أيضاً عن عايشة والطبراني وابن مردويه عن ابن عباس أنّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : السبق ثلاثة؛ فالسابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب يس والسابق إلى محمد عليّ بن أبي طالب.
4- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 197/1 - 198 ، ح 28 ، باب 12 .

سألت ذلك ربّى عزّ وجلّ فأعطانيه، فهو سيّد الأوصياء اللحوق به سعادة والموت في طاعته شهادة واسمه فى التورية مقرون إلى أسمى وزوجته الصديقة الكبرى ابنتى وابناه سيّدا شباب أهل الجنّة ابناى وهو وهما والائمّة من بعدهم حجج الله على خلقه بعد النبيّين وهم أبواب العلم في أمّتى، من تبعهم نجى من النار ومن اقتدى بهم هدى إلى صراط مستقيم لم يهب الله محبّتهم لعبد إلاّ أدخله الله الجنّة انتهى.»

(خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا (از میان خلق) و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را. پس من عرض کردم: الهی و سیدی! موسی را فرستادی به سوی فرعون، پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمایی به وجود او بازوی او را و تصدیق نمایند به وسیله او دعوت او را. اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من و زیری که به وجود او محکم گردد بازوی من؛ پس قرار بده برای من علی را به مقام وزارت و اخوّت، و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی به او مرحمت نما در مقابل دشمنانش، و علی اول کسی است که ایمان به من آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسی است که با من خدا را به وحدانیت یاد نمود. آن گاه فرمود: من این سؤالی را که از پروردگار نمودم به من عطا نمود (یعنی علی را وزیر و برادر من قرار داد)؛ پس علی آقای اوصیاء می باشد. ملحق شدن به او سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است. اسم او با اسم من در تورات می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشت اند فرزندان من اند و علی و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجت های خدا بر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من. هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس به آنها اقتدا نماید هدایت یابد به راه راست. عطا ننموده خدا محبت آنها را به بنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید. ( پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینایی) « فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ».

و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و اکابر علمای خودتان در

ص: 624

این باب رسیده بدون استناد به کتب شیعه ذکر نمایم، تمام وقت شب گرفته می شود. (1)

ص: 625


1- دربارۀ اسلام و نماز امیر المؤمنین لازم است به دو نکته اشاره کنیم: نکته اول: نصوصی که اثبات می کند امیر المؤمنین نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بوده است به سه گروه تقسیم می شود: گروه اول: کلمات پیامبر اکرم که دلالت بر این مطلب دارد . گروه دوم: کلمات امیرالمؤمنین که این ادعا را اثبات می کند . گروه سوم: اعترافات صحابه مبنی بر اینکه امیرالمؤمنین نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار بوده است. نکته دوم: بررسی مدارکی که اثبات می کند اسلام ابوبکر بعد از امیرالمؤمنین بوده است. گفتنی است ما در مقام گردآوری همه احادیث و مدارک در این باب نیستیم، بلکه به اختصار به جمع بندی روایات می پردازیم. لذا ممکن است برخی از منابعی که به آن اشاره می کنیم قبلاً تکرار شده یا بعداً به آن اشاره شود. با این وصف، برای جمع بندی این بحث، تکرار آن خالی از فایده نیست. نکته اول: گروه اول : نصوص نبوی در برخی از احادیث پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تصریح می فرمایند که امیرالمؤمنین نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار است. در اینجا به هشت حدیث اشاره می کنیم: 1 - قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : «أوّلكم وارداً - وروداً - علَىّ الحوض أوّلكم إسلاماً، علىّ بن أبي طالب.» المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، 147/3، ح 4662، کتاب معرفة الصحابه باب مناقب علىّ، ذكر إسلام أميرالمؤمنين. کنز العمال، متقی هندی، 616/11 ، ح 32991، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علىّ. تاریخ دمشق ابن عساکر،42/ 40 ترجمه 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 229/13 خطبه 238 (قاصعه)، القول في إسلام أبي بكر وعليّ. استيعاب، ابن عبد البر، 1091/3، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب. مناقب ابن مغازلی، ص 16، ح 22، ما جاء في إسلام علىّ. مناقب خوارزمی، ص 52، ح 15 فصل 4 . تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 81/2 ، رقم 459 ، شرح حال محمد بن ابان المخرمی. 2 - قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة (علیها السّلام): «زوجتك خير أمّتى، أعلمهم علماً ، وأفضلهم حلماً، وأوّلهم سلماً.» کنز العمال، متقی هندی، 605/11 ، ح 32926، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علىّ. تاریخ دمشق ابن عساکر، 132/42 ، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. اسد الغابة ابن اثیر، 520/5، شرح حال فاطمة بنت رسول الله. مناقب خوارزمی، ص 106، ح 111، فصل 9. مسند احمد بن حنبل 26/5، مسند معقل بن يسار. استيعاب، ابن عبد البر، 3/ 1099، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب. 3 - أخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيد علىّ فقال: «إنّ هذا أوّل من آمن بي، وهذا أوّل من يصافحني يوم القيامة، وهذا الصدّيق الأكبر.» كفاية الطالب، گنجی شافعی، ص 187، باب 44. معجم الکبیر، طبرانی ،269/6، احادیث ابو سخيلة كوفي عن سلمان. نظم دررالسمطین، زرندی، ص 82، سمط 1، قسم 2. کنز العمال، متقی هندی، 616/11 ، ح 32990، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علىّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 41/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. 4 - قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): «لقد صلّت الملائكة علَىَّ وعلى علىّ سبع سنين، لانّا كنّا نصلّى وليس معنا أحد غيرنا.» نظم دررالسمطین زرندی، ص 83، سمط 1، قسم 2. اسد الغابة ابن اثیر، 18/4، شرح حال علىّ بن أبي طالب. مناقب خوارزمی، ص 53 - 54، ح 17 و 18، فصل 4. مناقب ابن مغازلی، ص 14، ح 17 و 19، ما جاء في إسلامه (علیه السّلام). تاریخ دمشق، ابن عساکر، 36/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. الفردوس، دیلمی، 433/3، ح 5331، باب اللام. ذخائر العقبى، محب الدین طبری ص 64 ، قسم 1، باب فضائل علىّ، ذكر صلاة الملائكة عليه. شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 13/ 230 ، خطبه 238 (قاصعة)، القول في إسلام أبي بكر وعليّ. فرائد السمطين حموینی، 242/1 ، ح 187، سمط 1، باب 47. شواهد التنزیل، حسکانی، 184/2 - 185 ، ح 818 و 819، ذیل آیه 7 سوره غافر. كنوز الحقائق، مناوی، 104/2 ، ح ،6320، حرف اللام. 5- قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : «ان أوّل من صلّى معى علىّ.» فرائد السمطين حموینی، 245/1 ، ح 190، سمط 1، باب 47. کنز العمال، متقی هندی، 11 / 616، ح 32992، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ. كنوز الحقائق، مناوی، 194/1، ح 2436، حرف الهمزه. الفردوس، دیلمی، 27/1 ، ح 39، باب الالف، ذكر حديث الاوائل. ينابيع المودّة، قندوزی، 75/2، ح 46، باب 56. 6 - قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): «يا علىّ اخصمك بالنبوّة ولا نبوّة بعدى وتخصم الناس بسبع ولا يحاجك فيهنّ أحد يوم القيامة : أنت أوّلهم إيماناً، أو فاهم بعهدالله ...» حلية الاولياء، ابونعیم اصفهانی، 65/1- 66، رقم 4، شرح حال علىّ بن أبي طالب. كنز العمال، متقی هندی، 617/11 ، ح 32994، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، مناقب علیّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 58/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. مطالب السئوول، محمد بن طلحہ شافعی، ص 133، باب 1، فصل 7. 7 - قال رسول الله لعلىّ: «هذا أوّل من آمن بي وصدقني.» شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 225/13، خطبه 238 (قاصعه) القول في إسلام أبي بكر وعليّ. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص 58، قسم 1، باب فضائل علیّ، ذكر أنّه (علیه السّلام) أوّل من أسلم. نظم دررالسمطین، زرندی ، حنفی ، ص 82، سمط ،1، قسم 2، ذكر إسلامه(رضی الله عنه) . تاریخ دمشق، ابن عساکر، 36/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. گروه دوم نصوص علوی در برخی از منابع خود امیرالمؤمنین تصریح می فرمایند که نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بوده اند که به سه حدیث اشاره می کنیم: 1 - عن علىّ(رضی الله عنه): «أنا عبدالله و أخو رسول الله وأنا الصدّيق الأكبر لا يقولها بعدى إلّا كاذب مفتر ولقد صلّيت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين.» المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، 121/3، ح ،4584، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب امير المؤمنين، ذكر إسلامه. سنن ابن ماجه، 1 / 44 ، ح 120، مقدمه، فضل علىّ بن أبي طالب. تاریخ طبری، 56/2، ذکر الخبر عما كان من أمر نبىّ الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . المصنف، ابن أبي شيبه ، 498/7، ح 21، کتاب الفضائل، فضائل علىّ بن أبي طالب. السنن الكبری، ،نسائی، 106/5 - 107، ح 8395، کتاب الخصائص، ذکر صلاته قبل الناس. تذكرة الخواص، سبط بن الجوزی، ص 103، باب 4. الكشف والبیان ،ثعلبی، 85/5، ذیل آیه 100 سوره توبه. كنز العمال، متقی هندی ، 122/13 ، ح 36389، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ. ذخائر العقبی محب الدین طبری، ص 60، قسم 1، باب فضائل علىّ، ذكر أنّه أوّل من صلّى. تهذیب الکمال ،مزی، 514/22 ، رقم 4572 ، شرح حال علاء بن صالح التيمي. فرائد السمطین، حموینی 1/ 248 ، ح 192، سمط 1، باب 48. فضائل الصحابه ، احمد بن حنبل، 586/2، ح 993، فضائل اميرالمؤمنين. الكامل ابن اثیر، 57/2، ذكر الاختلاف في أوّل من أسلم. 2 - قال علىّ (علیه السّلام) : «أنا أول رجل صلّى مع رسول الله.» مسند احمد بن حنبل، 141/1، مسند علیّ بن أبي طالب. المعارف، ابن قتیبه، ص 169، اخبار أبوبكر، إسلام أبوبكر. کنز العمال، متقی هندی، 124/13، ح 36396، کتاب الفضائل، باب 3 فصل 2 فضائل علىّ . رياض النضرة ، محب الدين طبری، 112/3 ، باب 4 ،فصل 4، ذكر أنه أوّل من صلّى. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانی، 286/7، رقم 4925، شرح حال علىّ بن أبي طالب. 3 - قال علىّ (علیه السّلام) : «عبدت الله مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سبع [ خمس ] سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمّة.» المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 121/3، ح ،4585 کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب امير المؤمنين، ذكر إسلامه. سنن الکبری، نسائی، 107/5، ح ،8396، کتاب الخصائص، ذكر عبادة علىّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 30/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ينابيع المودّة، قندوزی، 456/1، باب 51. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانی، 286/7، رقم 4925، شرح حال علىّ بن أبي طالب. استيعاب، ابن عبدالبر، 1095/3، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب. رياض النضرة، محب الدین طبری، 111/3 ، باب 4 ،فصل 4، ذكر أنه أوّل من صلّى. شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 118/4 ،خطبه 56( ومن كلامه له من أصحابه يخبر عما سيكون من شأن رجل يأمر بسبّه والبراءة منه)، فصل فيما قيل من سبق علىّ إلى الإسلام. گروه سوم: نصوص صحابی در برخی از منابع صحابه پیامبر اعتراف دارند که نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار امیرالمؤمنين بوده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: 1 - عن أنس بن مالک قال: استنبیء (نبی - بعث) النبيّ يوم الإثنين وصلّى (أسلم) علىّ يوم الثلاثاء. المستدرک علی الصحيحين ، حاکم نیشابوری، 121/3 ، ح 4587، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب اميرالمؤمنين، ذكر إسلام اميرالمؤمنين. استيعاب، ابن عبد البر، 1095/3، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب. فرائد السمطین، حموینی، 244/1 ، ح 189، سمط 1، باب 47. الجامع الصحيح ، ترمذی، ص 981 ، ح ،3737، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب. مسند أبو يعلى، 213/7، ح 4208، مسند أنس بن مالک. شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحدید، 119/4، خطبه 56، (و من كلامه له من أصحابه يخبر عمّا سيكون من شأن رجل يأمر بسبّه والبراءة منه ) فصل فيما قيل من سبق علىّ إلى الإسلام. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 134/1، رقم 1 ، شرح حال اميرالمؤمنين علىّ(علیه السّلام). تاریخ دمشق، ابن عساکر، 29/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. تهذيب الكمال ،مزی، 482/20، رقم 4089، شرح حال علىّ بن أبي طالب. تاریخ طبری، 55/2، ذكر الخبر عما كان من أمر نبيّ الله عند ابتداء الله ذكره. 2 - عن زيد بن أرقم ( عن ابن عباس - عن سلمان) : أوّل من صلّى مع رسول الله (أسلم) علىّ بن أبي طالب. مسند احمد بن حنبل، 373/1، مسند ابن عباس. الجامع الصحيح، ترمذی، ص 982، ح 3743، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 147/3، ح 4663، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب اميرالمؤمنين، ذكر إسلام اميرالمؤمنين. السنن الکبری، بیهقی، 206/6، کتاب اللقطة، باب من قال لا يحكم بإسلام الصبي بنفسه وأبواه كافران، باب من قال يحكم بصحة إسلامه. نظم درر السمطین، زرندی ،حنفی، ص 82 سمط 1، قسم 2، ذكر إسلامه. نکته دوم: با مراجعه به مدارک آشکار می گردد که اسلام ابوبکر بعد از اسلام امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - به دلیل اختلاف روايات - به فاصله پنجاه نفر یا پنج نفر یا سه نفر بوده است. در اینجا مناسب است به برخی از این منابع اشاره کنیم: محمد بن جریر طبری در تاریخ خود، 60/2، ذكر الخبر عما كان من أمر النبيّ، ذکر بعض من قال ذلک ممن حضر این حدیث را نقل می کند: عن محمد بن سعد قال قلت لأبي: أكان أبو بكر أولكم إسلاماً ؟ فقال: لا ولقد أسلم قبله أكثر من خمسين. سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 34، خلافة ،ابوبكر ، فصل في إسلامه، این حدیث را نقل می کند: عن سعد بن أبي وقاص أنّه قال لأبيه سعد: أكان أبو بكر الصديق أوّلكم إسلاماً؟ قال: لا ولكنّه أسلم قبله أكثر من خمسة. همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 45/30، رقم 3398، شرح حال ابوبکر، حدیث را به همین الفاظ نقل کرده است، محب الدین طبری در ریاض النضرة، 89/1، قسم 2، باب 1، فصل 4، ذكر أقاويل العلماء في أوّل من أسلم، این حدیث را نقل می کند: قال ابن اسحاق: أوّل من أسلم علىّ، ثمّ زيد بن حارثة، ثمّ أبو بكر... و به همین مضمون ابن اثیر در اسد الغابة ، 226/2، شرح حال زید بن حارثه؛ ابن قتیبه در المعارف ص 168 - ،169 ، إسلام أبى بكر ؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق 354/19، رقم 2333 ، شرح حال زید بن حارثه؛ یعقوبی در تاریخ خود 23/2 ، المبعث احادیثی نقل کرده اند.

ص: 626

ص: 627

ص: 628

گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم ، تا آقایان بدانید که علی آن کس است که از اول با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده؛ پس اولی و احق است که آن بزرگوار را مشمول « وَالَّذِينَ مَعَهُ » بدانیم ، نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.

اشکال در ایمان علی چون طفل بوده و جواب آن

حافظ - این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علی کرّم وجهه اسبق از همه امت در اسلام بوده، ولی نکتۀ قابل توجه آن است که این سبقت ، دلیل بر فضیلت و شرافت علی کرّم الله وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.

گرچه صحیح است که خلفای معظم ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم مدتى بعد از علی کرّم الله وجهه ایمان آوردند، ولی ایمان آنها با ایمان علی فرق داشت و قطعاً ایمان آنها از ایمان علی افضل بوده، به دلیل آنکه علی طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.

بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نورسیده و نابالغ افضل و بالاتر است. به علاوه ایمان علی تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده، قطعاً ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است؛ چون قطعاً بچه نابالغ و غیر مکلف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علی بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتماً تقلیداً ایمان آورده است.

ص: 629

داعی - باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم. متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم؛ عناداً لجاجت می فرمایید که قلبم راضی نمی شود به عالمی چنین نسبتی بدهم، مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعاً للاسلاف صحبت می فرمایید؛ یعنی شما تقلیداً ( از خوارج و نواصب به تحریک امويها ) حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.

از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی(علیه السّلام) در عالم طفولیت به میل و اراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده.

حافظ - اولاً جناب عالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید ، شبهه و اشکال در دل خلجان می کند، باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.

و اما ثانياً جواب شما مسلّم است که به دعوت رسول خدا علی ایمان آورد، نه به میل و ارادۀ خود.

داعی - آیا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علی(علیه السّلام) را دعوت به اسلام نمود می دانست که تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست؟ اگر بگویید نمی دانست نسبت جهل به آن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد ، مع ذلک او را دعوت کرد، کار لغو و عبث و بیجایی کرده، بدیهی است نسبت لغو و عبث به رسول الله محققاً کفر است؛ چه آنکه پیغمبر معرًا و مبرّای از لغو و عبث است، خصوصاً خاتم الانبياء ، زیرا که خداوند در آیه 13 (و 4] سورۀ 53 (النجم) دربارۀ آن حضرت می فرماید:

« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ».

(رسول خدا به هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید از روی وحی است که به او رسیده.)

ایمان علی در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد

پس قطعاً آن حضرت علی را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده؛ چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد. علاوه بر این ، معنی صغر سن منافی

ص: 630

کمال عقل نمی باشد. بلوغ دلیل وجوب تکلیف نیست، بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان امری از امور عقلیه می باشد نه تکلیف شرعی؛ پس « ایمان علیّ فی الصغر من فضائله»؛ ایمان علی در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد، کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم على نبيّنا وآله وعليه السلام و بچه تازه به دنیا آمده خداوند در آیه 30 سوره (19 ( مریم ) خبر می دهد که گفت :

«إِنِّى عَبْدُاللهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيَّاً ».

(به درستی که من بنده خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا عطا فرموده. )

و دربارۀ حضرت یحیی(علیه السّلام) در آیه 12 همان سوره می فرماید:

«وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً» .

(و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم. )

سید اسماعیل حمیری(1) یمنی که از شعرای معروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده به همین جهت اشاره نموده و گفته :

وصىّ محمد وأبو بنيه*** و وارثه و فارسه الوقياً

وقد اوتى الهدى والحكم طفلا*** کیحیی یوم او تيه صبيّا

(هم چنان که یحیی در طفولیت و بچگی واجد مقام نبوت گردیده، علی(علیه السّلام) هم که وصی و وارث

پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود، صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید. )

فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند به رسیدن بلوغ سن نیست ، بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفيّات فقط به آن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد به نبوت و علی در دوازده یا سیزده سالگی به ولایت مطلقه برسد، مورد هیچ گونه تعجبی نخواهد بود.

بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد، آن بود که این نوع از گفتار

ص: 631


1- مناقب ابن شهر آشوب، 12/2، باب درجات أميرالمؤمنين ، فصل في المسابقة بالإسلام.

و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امويها می باشد که به ایمان علی(علیه السّلام) خُرده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده، بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.

اولاً موثقین از اکابر علمای شما همه اعتراف به این فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده، پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده.

چنانچه عرض کردم اکابر علمای شما مانند محمد بن طلحه شافعی(1) و ابن صباغ مالکی(2) و ابن ابی الحدید(3) و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمناً فرمود :

سبقتكم إلى الإسلام طفلاً*** صغيراً ما بلغت أوان حلمى

و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن بزرگوار را به این فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات به این معنی نمی نمود، چنانچه سلیمان بلخی حنفی در صفحه 202 ینابیع المودّة (4) ضمن باب 56 از ذخائر العقبی امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی از خلیفهٔ ثانی

ص: 632


1- در همین مجلس گذشت.
2- در همین مجلس گذشت.
3- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 122/4 ، خطبه 56 ، (و من كلامه له من أصحابه يخبر عمّا سيكون من شأن رجل يأمر بسبه والبراءة منه ) فصل فيما قيل من سبق علىّ إلى الإسلام.
4- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 146/2، ح 403 باب 56. قندوزی این حدیث را نقل می کند : عن عمر بن الخطاب قال : كنت أنا و أبوبكر و أبو عبيدة و جماعة إذ ضرب النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منكب علىّ ( بن أبي طالب ) فقال : يا علىّ أنت أوّل المؤمنين إيماناً و أوّلهم إسلاماً و أنت منّى بمنزلة هارون من موسى. و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 124/13 ، ح ،36395، کتاب الفضائل، باب 3 ، فصل 2 ، فضائل علىّ؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 167/42، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ ديلمي در الفردوس ، 315/5، ح 8299 ، باب الياء؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 58، قسم 1، باب فضائل علیّ ، ذكر أنّه (علیه السّلام) أوّل من أسلم ؛ محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 109/3 - 110 باب 4 فصل 4 ،ذكر أنّه أوّل من أسلم؛ خوارزمی در مناقب ، ص 55 ، ح 19 ، فصل 4 ، همین حدیث را نقل کرده اند.

عمر بن الخطاب نقل می نماید که گفت: من و ابوبکر و ابو عبيدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی زد و فرمود :

« يا عليّ أنت اوّل المؤمنين إيماناً وأوّلهم إسلاماً وأنت منّى بمنزلة هرون من موسى.»

( [ای علی ] تو از حیث اسلام و ایمان، اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من به منزلۀ هارونی از موسی.)

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس ( حبر امت ) که گفت : من و ابوبکر و ابو عبيدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علیّ بن ابی طالب زد و فرمود:

«أنت أوّل المسلمين إسلاماً وأنت أوّل المؤمنين إيماناً و أنت منّى بمنزلة هرون من موسى. كذب يا علىّ من زعم أنّه يحبّنى ويبغضك.»

(تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من به منزلۀ هارونی از موسی. یا علی دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.)

و ابن صباغ مالکی در صفحه 125 فصول المهمّة(1) مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از

ص: 633


1- ومن كتاب الخصائص عن العباس بن عبدالمطّلب (رضی الله عنه) قال : سمعت عمر بن الخطاب وهو يقول: كفّوا عن ذكر علىّ بن أبي طالب إلّا بخير ، فانّي سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : في علىّ ثلاث خصال وددت لو أنّ لى واحدة منهن ، كلّ واحد منهن أحبّ الىّ ممّا طلعت عليه الشمس وذاك أنى كنت أنا وأبوبكر وأبوعبيدة ابن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إذ ضرب النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على كتف علىّ بن أبي طالب وقال : يا علىّ أنت أوّل المسلمين إسلاماً وأنت أوّل المؤمنين إيماناً وأنت منّى بمنزلة هارون من موسى. كذب من زعم أنّه يحبّني وهو مبغضك. يا علىّ من أحبّك فقد أحبّنى ومن أحبّنى أحبّه الله ومن أحبّه الله أدخله الجنّة ومن أبغضك فقد أبغضني ومن أبغضني فقد أبغضه الله تعالى وأدخله النار . فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 588/1 ، فصل 1 فصل في ذكر مناقبه الحسنة.

عمر بن الخطاب ( خلیفه ثانى ) شنیدم که گفت علی را یاد نکنید مگر به خیر؛ زیرا که از پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را شنیدم فرمود: در علی سه خصلت است، من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد؛ چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوست تر است از هر چه آفتاب بر او می تابد.

آن گاه گفت: ابی بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت ( آنچه را که عرض کردم ) و ابن صباغ این كلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود:

«من أحبّك فقد احبّنى ومن أحبّنى أحبّه الله ومن أحبّه الله أدخله الجنّة ومن أبغضك فقد أبغضنى ومن أبغضنى أبغضه الله تعالى وأدخله النار.»

(کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را به بهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را به آتش.)

پس ایمان علی(علیه السّلام) در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که «لم يسبقه أحد من المسلمين»؛ احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.

طبری در تاریخ خود(1) نقل می نماید از محمد بن سعد بن ابی وقاص که گفت از پدرم

ص: 634


1- عن محمد بن سعد قال : قلت لأبى أكان أبوبكر أوّلكم إسلاماً ؟ فقال : لا ولقد أسلم قبله أكثر من خمسين، ، ولكن كان أفضلنا إسلاماً. تاریخ طبری ، 60/2، ذكر الخبر عما كان من أمر نبيّ الله. همچنین ابن شهر آشوب در مناقب ، 4/2، باب درجات امیرالمؤمنين ، فصل في المسابقة بالإسلام، وسيوطى در تاریخ الخلفاء، ص 34 ، خلافة ابوبکر ، فصل فی اسلامه، این حدیث را نقل می کند: عن سعد بن أبي وقاص أنّه قال لأبيه سعد : أكان ابو بكر الصدّيق أوّلكم إسلاماً ؟ قال : لا ، ولكنّه أسلم قبله أكثر من خمسة. ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 45/30 ، رقم 3398 ، شرح حال ابوبکر ، همین حدیث را به همین الفاظ نقل کرده است : محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 89/1 ، قسم 2 ، باب 1 ، فصل 4 ، ذكر أقاويل العلماء في أوّل من أسلم، این حدیث را نقل می کند: قال ابن اسحاق : أوّل من أسلم علىّ ، ثمّ زيد بن حارثة ، ثمّ أبو بكر... و به همین مضمون ابن اثیر در اسد الغابة ، 226/2 ، شرح حال زید بن حارثه؛ ابن قتیبه در المعارف ص 168، اسلام ابی بکر؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 354/19، ترجمه شماره 2333 ، شرح حال زيد بن حارثه؛ یعقوبی در تاریخ خود 23/2 ، المبعث، احادیثی نقل کرده اند.

سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است؟ گفت : نه « ولقد أسلم قبله أكثر من خمسين رجلاً»؛ یعنی زیاد از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند ، ولكن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد(1). «ولكن أسبق الناس إسلاماً وإيماناً فهو علىّ بن أبي طالب»؛ ( ولکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علی بن ابی طالب بوده است. )

ایمان علی(علیه السّلام) از فطرت بوده نه از کفر

علاوه بر آنکه علی اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که « إسلامه عن الفطرة وإسلامهم عن الكفر »؛ ( اسلام علی از فطرت و اسلام آنها از کفر بوده است. )

علی امیرالمؤمنين طرفة العينى میل به کفر و شرک ننمود، بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام نمودند ( چون آن حضرت قبل از بلوغ به دعوت پیغمبر ایمان آورد)، چنانچه حافظ ابونعیم

ص: 635


1- تاریخ طبری ، 271/3 ، حوادث سال 23 هجری. طبری این حدیث را نقل کرده است : حدّثني محمد بن عبدالله عن أبيه قال : ذكرت له حديث عمر فقال : أخبرني عبدالله بن ثعلبة ابن صعير قال : أسلم عمر بعد خمسة وأربعين رجلاً وإحدى وعشرين امرأة. و نیز ابن سعد در طبقات الکبری، 204/3، رقم 56، طبقات البدريين من المهاجرين ، طبقه أوّل ، شرح حال عمر بن الخطاب و ابن اثیر در اسد الغابة ، 53/4، شرح حال عمر بن الخطاب ، همین حدیث را نقل کرده اند.

اصفهانی در ما نزل [من ] القرآن في علىّ و میرسید علی همدانی در مودّة القربی (1) از ابن عباس نقل نموده اند که گفت:

«والله ما من عبد آمن بالله إلّا وقد عبد الصنم إلّا علىّ بن أبي طالب، فانّه آمن بالله من غير أن يعبد صنماً.»

(سوگند به خدا ایمان نیاورد احدی از عباد (یعنی از امت ) مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود، مگر علی بن ابی طالب(علیه السّلام) که آن حضرت ایمان آورد به خدا و قبول اسلام نمود، بدون آنکه به صنم و بت ستایش کرده باشد. )

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 كفاية الطالب (2) به اسناد خود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نماید که فرمود:

«سباق الأمم ثلاثة ، لم يشركوا بالله طرفة عين : علىّ بن أبي طالب وصاحب ياسين ومؤمن آل فرعون، فهم الصدّيقون. حبيب النّجار مؤمن آل ياسين وحزقيل مؤمن آل فرعون وعلىّ بن أبى طالب وهو أفضلهم.»

ص: 636


1- تا آنجا که ما جست جو کردیم این حدیث را در مودّة القربى نيافتيم، لكن ابن حجر در صواعق المحرقه ، ص 120 ، باب 9 ، فصل 1 ، این حدیث را نقل کرده است : أخرج ابن سعد عن الحسن بن زيد قال : [علىّ بن أبى طالب ] لم يعبد الأوثان قط لصغره أى ومن ثمّ يقال فيه كرّم الله وجهه. ابن شهر آشوب در مناقب ، 8/2 ، باب درجات امیرالمؤمنين ، فصل في المسابقة بالإسلام، این حدیث را نقل کرده است : روى ابن جبير عن ابن عباس قال : والله ما من عبد آمن بالله إلّا وقد عبد الصنم . فقال وهو الغفور لمن تاب من عبادة الأصنام إلّا علىّ بن أبي طالب، فانّه آمن بالله من غير أن عبد صنماً فذلك قوله وهو الغفور الودود؛ یعنی المحبّ لعلىّ بن أبى طالب إذ آمن به من غير شرك.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 123، باب 24. و نیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ، 20/15، ذیل آیه 27 سوره یس؛ ثعلبی در الکشف و البیان، 126/8، ذیل آیه 27 سوره یس؛ سیوطی در درّالمنثور ، 492/5، ذیل آیه 29 سوره یس؛ آلوسی در روح المعانی ، 397/11، ذیل آیه 20 سوره یس؛ زمخشری در کشاف، 10/4 ، ذیل آیه 20 سوره یس ، همین حدیث را با اختلاف در الفاظ نقل کرده اند.

(سبقت گیرندگان جمیع امم ( در مسابقه ایمان و توحید ) سه نفر بودند که شرک به خدا نیاوردند : علیّ بن ابی طالب و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون که ایشان اند راستگویان؛ یعنی حبیب نجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و افضل آنها علیّ بن ابی طالب بود.)

چنانچه در نهج البلاغه(1) است که خود فرموده:

«فانّى ولدت على الفطرة وسبقت إلى الإيمان والهجرة. »

( من متولد شدم بر فطرت توحید و پیشی گرفتم به ایمان و هجرت با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). )

و نیز حافظ ابی نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحديد (2) نقل نموده اند : « انّ عليّاً لم يكفر بالله طرفة عين »؛ ( به درستی که علی(علیه السّلام) کافر نشد

ص: 637


1- نهج البلاغه ، ص 47، خطبه 57 .
2- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید ، 27/16 ، خطبه 31 ( و من وصيّته (علیه السّلام) للحسن (علیه السّلام) كتبها إليه بحاضرين عند انصرافه من صفّين ). ابن ابی الحدید این روایت را نقل کرده است: و روى المدائني ، قال : لقى عمرو بن العاص الحسن (علیه السّلام) في الطواف .... فقال الحسن(علیه السّلام) : ... والله إنّك لتعلم أنّ عليّاً لم يَرتَب في الدين ولا يشكّ في الله ساعة ولا طرفة عين قطّ ... همچنین سیوطی در درّالمنثور ، 492/5 ، ذیل آیه 29 سوره یس، این حدیث را نقل کرده است : وأخرج ابن عدى وابن عساكر : ثلاثة ما كفروا بالله قط : مؤمن آل يس وعلىّ بن أبي طالب وآسية امرأة فرعون. همین حدیث را ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 313/42، رقم 4933، شرح حال على بن أبي طالب؛ و خطيب بغدادی در تاریخ بغداد 155/14 ، رقم 7468 شرح حال يحيى بن الحسين المدائنی نقل کرده اند. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 86/1 ، ح 106، ذیل آیه 2 سوره بقره چنین نقل می کند: عن عبدالله بن عباس في قول الله عزّوجلّ «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ » يعنى لاشك فيه أنّه من عند الله نزل « «هدى »؛ یعنى بياناً و نوراً «لِلْمُتَّقِينَ » ، علىّ بن أبى طالب الذى لم يشرك بالله طرفة عين ، اتقى الشرك وعبادة الأوثان واخلص الله العبادة يبعث إلى الجنّة بغير حساب هو وشيعته. و نیز در همین جلد صفحه 262، ح 255 ذیل آیه 83 سوره انعام این حدیث را نقل می کند : عن ابن عباس في قول الله تعالى «وَالَّذِينَ آمَنُوا »؛ یعنی صدّقوا بالتوحيد هو على بن أبى طالب « وَلَمْ يَلْبِسُوا »؛يعنى لم يخلطوا نظيرها «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ » ؛ يعنى لم يخلطون ولم يخلطوا إيمانهم « بظلم »؛ يعنى الشرك. قال ابن عباس : والله ما آمن أحد إلّا بعد شرك، ما خلا عليّاً فانّه آمن بالله من غير أن يشرك به طرفة عین «أُولَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ » من النار والعذاب « وَهُمْ مُهْتَدُونَ » ؛ يعنى مرشدون إلى الجنّة يوم القيامة بغير حساب، فكان علىّ أوّل من آمن به وهو من أبناء سبع سنين.

به خدا چشم برهم زدنی.) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة(1) نقل نموده اند از ابن عباس که به زمعة بن خارجه گفت:

«أنّه لم يعبد صنماً ولم يشرب خمراً وكان أوّل الناس إسلاماً.»

(علی(علیه السّلام) هرگز سجده به بت نکرد و شراب نخورد و اول کسی که از مردم اسلام آورده و تسلیم شد به مقام رسالت او بود. )

شما که می گویید ایمان شیخین افضل از ایمان علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بوده ، مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی (2) در فضائل و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب (3) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (4) و دیگران از اکابر

ص: 638


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 386/2، باب 59. قندوزی این حدیث را نقل کرده است: و أخرج ابن سعد بن زيد بن الحسن قال : [ عليّ بن أبي طالب ] لم يعبد الأوثان قطّ في صغره و من ثمّ يقال فيه كرّم الله وجهه.
2- مناقب ابن مغازلی ، ص 289 ، ح 330 ، قوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لو انّ السموات و الأرضين وضعتا في كفة... ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل می کند: عن رقبة بن مِصقلة بن عبدالله عن أبيه عن جدّه قال : أتى عمر رجلان فسألاه عن طلاق العبد فانتهى إلى حلقة فيها رجل أصلع فقال : يا أصلع كم طلاق العبد ؟ فقال له بإصبَعَيه هكذا - وحرّك السبابة والتي تليها - فالتفت إليه فقال اثنتين فقال احدهما سبحان الله جئناك وأنت أميرالمؤمنين فسألناك فجئت إلى رجل والله ما کلّمک. قال : ویلک تدرى من هذا ؟ هذا علىّ بن أبى طالب سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لو أنّ السموات والأرضين وُضِعَتا في كفّة ووضع إيمان علىّ في كفّة لرجح إيمان علىّ.
3- مناقب خوارزمی ، ص 131، ح 145، فصل 13. خوارزمی حدیث را همانند ابن مغازلی نقل می کند.
4- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 188/2 ، ح 547، باب 56 . قندوزی حدیث را این چنین نقل می کند : عن عمر مرفوعاً: لو انّ السموات السبع والأرضين [السبع ] وضعت في كفة ووضع إيمان عليّ في كفة لرجح إيمان علىّ.

علمای شما از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود:

«لو وزن إيمان علىّ وإيمان أمّتى لرجح إيمان علىّ على إيمان أمّتى إلى یوم القيمة. »

(اگر ایمان علی را با ایمان امت من بسنجند ایمان علی بر ایمان امت تا روز قیامت راجح خواهد بود.)

و نیز میر سید علی همدانی در مودة هفتم از مودّة القربی(1) و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب که گفت شهادت می دهم که از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که فرمود :

«لو أنّ السموات السبع والأرضين السبع وضعن في كفة ميزان ووضع

ص: 639


1- مودّة القربى ، میر سید علی همدانی ، مودة هفتم ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی)، 300/2-301، ح 858، باب 56). همدانی حدیث را با مختصر اختلاف در لفظ همانند ابن مغازلی نقل کرده است.
2- مناقب خوارزمی، ص 131، ح 146، فصل 13. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق 341/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص 258 ، باب 62، حدیث را همانند ابن مغازلی نقل می کند. دیلمی در الفردوس ، 363/3، ح 5100، حرف اللام، حدیث را از عمر بن الخطاب این گونه نقل می کند: لو أنّ السموات والأرض وضعتا في كفة وإيمان علىّ في كفة لرجح إيمان علىّ. همچنین متقی هندی در کنزالعمال، 617/11، ح 32993، کتاب الفضائل باب 3 ،فصل 2، فضائل علیّ؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی ص 100، قسم 1، باب فی ذکر امیرالمؤمنین، ذکر رسوخ قدمه في الإيمان و رياض النضرة ، 206/3، باب 4 ،فصل 9، ذکر رسوخ قدمه في الإيمان. و نیز ابن شهر آشوب در مناقب، 9/2 ، باب درجات امیرالمؤمنين (علیه السّلام) فصل في المسابقة بالإسلام؛ ابن دمشقى شافعی در جواهر المطالب، 268/1، باب 42 و گنجی شافعی در كفاية الطالب، ص 258، باب 62؛ این حدیث را با مختصر اختلاف در الفاظ نقل کرده اند.

إيمان علىّ في كفة ميزان لرجح إيمان علىّ.»

(اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفۀ تراز و بگذارند و ایمان علی را در کفه دیگر، هر آینه ایمان علی رجحان و سنگینی مینماید بر آنها. )

و عبدی شاعر معروف - سفیان بن مصعب کوفی(1) روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته :

أشهد بالله لقد قال لنا*** محمد والقول منه ما خفى

لو أنّ إيمان جميع الخلق ممّن*** سكن الأرض ومن جلّ السماء

يجعل في كفة ميزان لكي*** يوفي بإيمان علىّ ما وفي

(به خدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمین را در کفۀ ترازو بگذارند و ایمان علی(علیه السّلام) را در کفۀ دیگر، هر آینه ایمان علی بر همه رجحان پیدا می کند.)

علی(علیه السّلام) افضل از جمیع صحابه و امت بود

میرسید علی همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب مودّة القربي (2) اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علی(علیه السّلام) را با دلایل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید؛ از جمله در مودت هفتم از ابن عباس ( حبر امت ) نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«افضل رجال العالمين فى زمانى هذا علىّ (علیه السّلام).»

(افضل مردان عالمیان در زمان من علی(علیه السّلام) می باشد. )

ص: 640


1- مناقب آل ابی طالب ، ابن شهر آشوب ، 9/2 ، باب درجات امیرالمؤمنین ، فصل في المسابقة بالإسلام.
2- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودّة هفتم ( با استفاده از ینابیع المودّة، قندوزی ، 298/2 ، ح 852، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أفضل رجال العالمين فى زمانى هذا علىّ ، وأفضل نساء [العالمين ] الأولين والآخرين فاطمة.

عقیدۂ اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی(علیه السّلام) بوده، چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 40 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) آورده که کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی به دستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابوموسی و جعفر بن مبشر و سایر قدمای علمای بغداد این بود که: «انّ أفضل المسلمين علىّ بن أبى طالب ثمّ ابنه الحسن ثمّ ابنه الحسين ثمّ حمزة بن عبدالمطّلب ثمّ جعفر بن أبي طالب ....»

( افضل و برتر از همه مسلمین علیّ بن أبی طالب و پس از آن، فرزندش حسن و پس از آن، فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر بن ابی طالب (معروف به طیار) بوده اند.)

و شیخ ما ابی عبدالله بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابوالحسن خیاط (که شیخ متأخرین علمای بغداد بوده ) عموماً بر همان عقیدهٔ ابوجعفر اسکافی بودند که ( قول به افضیلت علی(علیه السّلام) باشد) و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان صفحه 40 شرح عقیدۀ معتزله را به نظم آورده و چنین گفته است:

ص: 641


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد، 119/11 ، خطبه 211 فصل في أنّ جعفراً وحمزة لو كان حيّين لبايعا عليّاً. ابن ابی الحدید این مطلب را آورده است : ثمّ وقع بيدى بعد ذلك كتاب لشيخنا أبي جعفر الاسكافي ، ذكر فيه أنّ مذهب بشر بن المعتمر ، و أبي موسى ، وجعفر بن مبشر ، وسائر قدماء البغداديين أنّ أفضل المسلمين علىّ بن أبي طالب، ثمّ ابنه الحسن ، ثم ابنه الحسين ، ثمّ حمزة بن عبدالمطلب... ثمّ وقفت بعد ذلك على كتاب لشيخنا أبي عبدالله البصري يذكر فيه هذه المقالة ، و ينسبها إلى البغداديين ، وقال : إنّ الشيخ أبا القاسم البلخي ، كان يقول بها ، وقبله الشيخ أبو الحسين الخياط ، وهو شيخ المتأخرين من البغداديين ، قالوا كلّهم بها ، فأعجبنى هذا المذهب ، وسررت بأن ذهب الكثير من شيوخنا إليه ، ونظمته في الأرجوزة التي شرحت فيها عقيدة المعتزله ، فقلت : وخير خلق الله بعد المصطفى*** أعظمهم يوم الفخار شرفا السيّد المعظم الوصىّ*** بعل البتول المرتضى علىّ ... و نیز محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 182/3 ، باب 4، فصل 7. این چنین نقل می کند : عن عبدالله قال كنّا نتحدّث أنّ أفضل أهل المدينة علىّ بن أبي طالب. أخرجه أحمد في المناقب.

وخير خلق الله بعد المصطفى*** أعظمهم يوم الفخار شرفا

السيّد المعظم الوصىّ*** بعل البتول المرتضى علىّ

وابناه ثمّ حمزة وجعفر*** ثمّ عتيق بعدهم لا ينكر

( بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار وصی پیغمبر و شوهر بتول (فاطمه سلام الله علیها) علی مرتضی است و پس از آن ، دو فرزندش ( حسن و حسین ) و پس از آن حمزه و جعفر ( طیار) بوده اند. )

شيخ - شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر(رضی الله عنه) اگر دیده بودید، این بیانات را نمی نمودید .

داعی - شما هم اگر از اقوال متعصبین به بیانات محققین از علمای منصف خودتان رجوع می نمودید، می دیدید که تمام آنها تصدیق به افضلیت علی(علیه السّلام) دارند.

برای نمونه مراجعه نمایید به صفحه 264 جلد سیم شرح نهج البلاغه معتزلی که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علی(علیه السّلام) بوده،

آن گاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علمای معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده، مفصلاً ضبط نموده که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علی(علیه السّلام) در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است ، تا در صفحه 275 (1) گوید که ابو جعفر گفته است :

«انّنا لا ننكر فضل الصحابة وسوابقهم ولكنّنا ننكر تفضيل أحد من الصحابة على علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) . انتهى .

(ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نماییم، ولکن انکار می نماییم برتری احدی از صحابه را بر علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) . )

از این اقوال گذشته، اصلاً نام امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را در قبال دیگران از صحابه آوردن

ص: 642


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 275/13 ، خطبه 238 ( قاصعه ) القول في إسلام أبي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما.

قیاس مع الفارق است؛ چه آنکه مقام آن حضرت به قدری رفیع است که ابداً نتوان آن را قیاس با احدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه ( بر فرض صحت ) در مقابل مقام منیع آن حضرت جلوه دهید.

چنانچه میر سید علی همدانی در مودت هفتم از مودّة القربى(1) از احمد بن محمدالکرزی بغدادی نقل می کند که گفت شنیدم از عبدالله بن احمد بن حنبل که گفت سؤال کردم از پدرم احمد بن حنبل ( رئيس الحنابله ) از مقام فضل صحابه ، نام ابوبکر و عمر و عثمان را آورد و ساکت شد. « فقلت : يا أبتِ أين علىّ بن أبى طالب(علیه السّلام) ؟ قال : هو من أهل البيت لايقاس به هؤلاء.» پس گفتم پدر جان کجاست علیّ بن ابی طالب (یعنی چرا نام او را نبردی ؟ پدرم گفت: او از اهل بیت رسالت است، نمی توان قیاس نمود به او این اشخاص را. )

یعنی همان قسمی که مقام و مرتبه اهل بیت رسالت به حکم آیات قرآن و فرموده های

ص: 643


1- مودّة القربى، ، سید علی همدانی ، مودّة هفتم ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی، 298/2 ، ح 851، باب 56) همدانی این حدیث را نقل می کند: سمعت عبدالله بن أحمد بن حنبل قال : سألت أبى عن التفضيل ؟ فقال : أبوبكر و عمر وعثمان ، ثمّ سكت ، فقلت : يا أبت ، أين علىّ بن أبي طالب ؟ قال : هو من أهل البيت لايقاس به هؤلاء. و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 17، قسم 1، باب في فضل أهل البيت ، ذكر أنّهم لا يقاس أحد بهم ، حدیث را این گونه نقل می کند: عن أنس قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : نحن أهل بيت لايقاس بنا أحد؛ ابن مردویه در مناقب ، ص 213، ح 294، مناقب علىّ بن أبي طالب ، فصل 22؛ دیلمی در الفردوس ، 283/4 ، ح 6838، حرف النون؛ قندوزی در ینابیع المودّة ، 459/1 ، باب ،52، حدیث را همانند طبری نقل کرده است. همچنین محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 180/3 ، باب 4 ، فصل 7 ، این حدیث را نیز نقل می کند : ... فقال رجل لابن عمر يا أبا عبدالرحمن فعلیّ ؟ قال ابن عمر : علىّ من أهل البيت لا يقاس بهم ، علىّ مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في درجته .... أبی نعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في عليّ ، ذیل آیه 6 سوره بینه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 276 ، ح 77 ) این حدیث را نقل می کند : عن الحارث قال : قال لى علىّ (علیه السّلام) : نحن أهل بيت لانقاس [ بالناس ]. فقام رجل فأتى عبدالله بن عباس [ فذكر له ما سمعه من علىّ(علیه السّلام) ] فقال ابن عباس : صدق علىّ ، أو ليس كان النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا يقاس بالناس ؟ ثمّ قال ابن عباس : نزلت هذه الآية في علىّ : «إنّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ اولئكَ هُم خَيْرُ البَريَّة » [بيِّنة / 7].

رسول ذو الجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد، مقام و مرتبه على(علیه السّلام) هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد، به این معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد، بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوت و مقام رسالت محسوب است؛ چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را به منزلۀ نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معرفی نموده.

شاهد بر این معنی حدیث دیگری(1) است در همین فصل و مودّت هفتم از أبي وائل از عبدالله بن عمر بن الخطاب که گفت: زمانی که ما شماره می کردیم اصحاب پیغمبر را گفتیم ابوبکر و عمر و عثمان. مردی گفت:

«يا أبا عبدالرحمن فعلىّ(علیه السّلام) ما هو ؟ قال : علىّ من أهل البيت لايقاس به أحد، هو مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في درجته.»

(ای ابا عبدالرحمن (کنیه عبدالله بن عمر بود) نام علی را چرا از بیان انداختی؟ جواب گفت: علی از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان به او قیاس نمود. او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.)

یعنی حساب علی(علیه السّلام) از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجهٔ آن بزرگوار می باشد.

اجازه بفرمایید حدیث دیگری از همین فصل و مودت به عرضتان برسانم که از جابر بن عبدالله انصاری(2) نقل می کند که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که

ص: 644


1- مودّة القربي ، سیّد علی همدانی ، مودة هفتم ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 297/2 ، ح 850، باب 56). همدانی این حدیث را نقل کرده است : عن أبي وائل عن ( عبدالله) بن عمر قال : كنّا إذا أعددنا أصحاب النبيّ قلنا : أبوبكر و عمر و عثمان. فقال رجل : یا أبا عبدالرحمن فعلىّ ما هو ؟ قال : علىّ من أهل البيت لايقاس به أحد، هو مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في درجته...
2- مودّة القربی، سید علی همدانی ، مودة هفتم ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 298/2 ، ح 853، باب 56) همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن جابر قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم يحضر المهاجرون والأنصار : يا علىّ لو أنّ أحداً عبدالله حقّ عبادته تسمّ شک فيك وأهل بيتك [فىّ ] أنّكم أفضل الناس ، كان في النار .

حاضر بودند، رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على فرمود:

«يا علىّ لو أن أحداً عبد الله حقّ عبادته ثمّ شكّ فيك وأهل بيتك أنّكم أفضل الناس، كان في النار.»

(یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل، پس شک نماید در تو و اهل بیت تو به اینکه شما افضل از همه مردم هستید ، جایگاه او در آتش جهنم می باشد. )

«بعد از شنیدن این خبر فوری تمام اهل مجلس مخصوصاً جناب حافظ استغفار نمودند که جزء شک کنندگان نباشند. »

خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا اميرالمؤمنین علیّ(علیه السّلام) بر صحابه و تمام امت وارد گردیده، یا باید همۀ این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است رد نمایید و یا باید به حکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملهٔ اصحاب ، ابوبکر و عمر بودند.

اگر توجه کنید به حدیث متفق علیه فریقین که در غزوۀ احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبدود شجاع معروف به دست مولانا اميرالمؤمنين(علیه السّلام) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»(1) ؛ (شمشیر زدن

ص: 645


1- حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين، 34/3، ح 4327 کتاب المغازی ، حدیث را این گونه نقل کرده است : عن بهز بن حكيم، عن أبيه ، عن جدّه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لمبارزة علىّ بن أبي طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق أفضل من أعمال أمّتى إلى يوم القيامة. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 19/13 ، رقم 6978 ، شرح حال لؤلؤ بن عبدالله القيصری؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 333/50 ، رقم 5858 ، شرح حال لؤلؤ بن عبدالله أبو محمد القيصري؛ حموینی در فرائد السمطین، 256/1، سمط 1، باب 49؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 14/2، ح 636 ، ذیل آیه 25 سوره احزاب؛ فخر رازی در تفسیر الکبیر، 31/32، ذیل آیه 3 سوره قدر مسأله 2 دیلمی در الفردوس ، 455/3، ج 5406، حرف اللام تفتازانی در شرح المقاصد ، 295/5 - 298 ، مقصد 6، فصل 4، مبحث 6؛ خوارزمی در مناقب ، ص 107، ح 112 ، فصل 9 و در مقتل الحسین، 78/1، ح 30 ، فصل 4 قندوزی در ینابیع ، 412/1 ، ح 5، باب 46؛ ابن شهر آشوب در مناقب ، 138/3 ، باب مختصر من مغازيه صلوات الله عليه ، فصل في قتاله (علیه السّلام) في يوم الأحزاب، و برهان الدين حلبی در السيرة الحلبية ، 320/2، غزوة الخندق ، همین حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند. ابوجعفر اسکافی در المعيار و الموازنة ، ص 91، أفضلية علىّ (علیه السّلام) ، كافة المؤمنين... حدیث را این گونه نقل می کند : عن حذيفة بن اليمان أنّه قال : لقد أيّدالله تبارك وتعالى رسوله والمؤمنين بعليّ بن أبي طالب في مَوقفين ، لو جمع جميع أعمال المؤمنين لما عدل بهما يوم بدر ويوم الخندق ثمّ قصّ قصته فيهما؛ جرجانی در شرح المواقف ، 371/8، مرصد 4، مقصد 5 حدیث را این گونه نقل می کند : حتّى قال عليه السلام يوم الأحزاب : لضربة علىّ خير من عبادة الثقلين.

على(علیه السّلام) در روز خندق (بر عمرو بن عبدود ) افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.) خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی(علیه السّلام) افضل از عبادت جن و انس باشد، قطعاً اگر با سایر اعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصب عنود لجوج.

و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی(علیه السّلام) را به منزلۀ نفس رسول الله خوانده، کفایت می کرد افضلیت آن حضرت را - چه آنکه ثابت است رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل الناس است من الأولين والآخرین - پس به حکم کلمه انفسنا در آیۀ شریفه علی(علیه السّلام) افضل الناس من الاولین والآخرین می باشد.

پس آقایان تصدیق نمایید که مصداق حقيقى «وَالَّذِينَ مَعَهُ » مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می باشد که از اول ظهور اسلام، قبل از همۀ مسلمین ، با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و تا روز آخر عمر هم کوچک ترین لغزشی پیدا ننمود.

«وقت نماز شد، آقایان جهت ادای فریضه برخاستند. پس از خاتمه عمل و صرف چای، افتتاح کلام از طرف داعی شد.

داعی - و و اما جهت اینکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) لليلة الهجرة در رکاب ظفر انتساب

ص: 646

رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حرکت ننمود، بسیار واضح و آشکار است؛ برای آنکه کارهای مهم تری به امر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر عهدۀ آن حضرت بود که باید در مکه معظمه بماند و انجام دهد.

چون برای پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امین تر از علی کسی نبود که امانت مردم را که نزد پیغمبر بود به صاحبانش مسترد دارد ( چون به اتفاق دوست و دشمن، آن حضرت امین اهل مکه بود، حتی دشمنان هم امانات خود را به آن حضرت می دادند که از خطر محفوظ بماند. به همین جهت آن حضرت در مکه معروف بود به محمد امین ).

دیگر وظیفه ای که بر عهدۀ امیرالمؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقية المسلمين را به مدینه برساند.

علاوه بر اینها اگر آن شب علی(علیه السّلام) در غار نبود ، بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رختخواب پیغمبر بود. اگر خلیفه ابی بکر به طفیل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثانی اثنین خوانده می شود ،ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهمتر از مصاحبت غار استقلالاً آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.

و آن عمل خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق عليه فریقین ) شیعه و سنی ) می باشد و اگر آن شب فداکاری و جانبازی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نبود، جان مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در خطر عظیم بود.

نزول آیه در شأن علی لیلة الهجرة که در بستر رسول اکرم خوابید

چنانچه موثقین از اکابر علمای شما در تفاسیر و کتب معتبرۀ خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند، از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اوسط (1)

ص: 647


1- معجم الاوسط ، طبرانی ، 389/3 ، ح 2836 ، احادیث ابراهيم بن احمد بن عمر الوكيعي. وی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس... و سرى علىّ بنفسه ، لبس ثوب النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ نام على مكانه. قال و كان المشركون يرمون رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

وکبیر(1)، ابن اثیر در صفحه 25 جلد چهارم اسدالغابة(2) و نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 33 فصول المهمّة في معرفة الائمّة (3) و ابواسحاق ثعلبی (4) و فاضل نیشابوری (5)

ص: 648


1- معجم الكبير ، طبرانی ، 322/11، احادیث مقسم عن ابن عباس. طبرانی این حدیث را نقل کرده است : عن مقسم عن بن عباس في قوله «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ » [ انفال/ 30] قال تشاورت قريش ليلة بمكة فقال بعضهم اثبتوه بالوثائق يريدون النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قال بعضهم اقتلوه و قال بعضهم أخرجوه ، فاطلع الله نبیّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی ذلک، فبات علىّ على فراش النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تلك الليلة و خرج رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى لحق بالغار وبات المشركون يحرسون عليّاً(رضی الله عنه) ، يحسبون انّه النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلمّا أصبحوا ثاروا إليه فلما راوا عليّاً رد الله مكرهم فقالوا أين صاحبك ؟ قال : لا أدرى. فاقتصوا أثره فلمّا بلغوا الجبل اختلط عليهم، ، فصعدوا الجبل فمرّوا بالغار فإذا على بابه نسيج العنكبوت فمكث فيه ثلاثاً.
2- أسد الغابة ، ابن اثیر ، 25/4، شرح حال على بن أبي طالب. ابن اثیر این حدیث را نقل کرده است : أنبأنا أبو العباس أحمد بن عثمان بن أبى على الدزدارى بأسناده إلى الأستاذ أبى اسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي المفسر قال رأيت فى بعض الكتب : انّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا أراد الهجرة خلف علىّ بن أبى طالب بمكة لقضاء ديونه وردّ الودائع التي كانت عنده وأمره ليلة خرج إلى الغار وقد أحاط المشركون بالدار أن ينام على فراشه وقال له اتشح ببردى الحضر مى الأخضر فانّه لا يخلص إليك منهم مكروه إن شاء الله تعالى، ففعل ذلك فأوحى الله إلى جبريل وميكائيل(علیهما السّلام) انّى آخيت بينكما و جعلت عمر أحدكما أطول من عمر الآخر ، فايّكما يؤثر صاحبه بالحياة ، فاختارا كلاهما الحياة فأوحى الله عزّ وجلّ إليهما أفلا كنتما مثل عليّ بن أبي طالب آخيت بينه وبين نبیيّ محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة. أهبطا إلى الأرض فاحفظاه من عدوّه ، فنزلا فكان جبريل عند رأس علىّ وميكائيل عند رجليه وجبريل ينادي بخ بخ مَن مثلک یا ابن أبي طالب، يباهى الله عزّوجلّ به الملائكة ، فأنزل الله عزّوجلّ على رسوله وهو متوجّه إلى المدينة في شأن علىّ «ومنَ الناسِ مَن يَشرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرضَاتِ اللهِ » [بقرة / 207 ].
3- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 293/1 - 295 ، فصل 1 ، فصل في ذكر شيء من شجاعته. ابن صباغ حدیث را با اندکی اختلاف همانند ابن اثیر نقل کرده است.
4- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 125/2 - 126، ذیل آیه 207 سوره بقره. ثعلبی ذیل همین آیه بعد از نقل حدیثی که ما از ابن اثیر نقل کردیم می نویسد : قال ابن عباس : نزلت في علىّ بن أبي طالب حين هرب النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من المشركين إلى الغار... ونام علىّ على فراش النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .
5- غرائب القرآن ، نظام الدین حسن بن محمد النيشابوری، ذیل همین آیه ( بهامش تفسیر طبری)، 291/2. فاضل نیشابوری آنچه از ابن اثیر نقل کردیم به اختصار آورده است.

و امام فخر رازی(1) و جلال الدین سیوطی(2) در تفاسیرشان و حافظ ابونعیم اصفهانی محدّث معروف شافعی در ما نزل [من ] القرآن في علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب (3) و شیخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد (4) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(5) و امام احمد حنبل در مسند(6) و محمد بن

ص: 649


1- التفسير الكبير ، فخر رازی ، 204/5 ، ذیل همين آيه ، الرواية الثالثة. فخر رازی می نویسد : نزلت في عليّ بن أبي طالب. بات على فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ليلة خروجه إلى الغار. سپس روایتی که از ابن اثیر نقل کردیم به اختصار آورده است.
2- درّالمنثور ، 327/3، ذیل آیه 30 سوره انفال. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: أخرج الحاكم وصحّحه عن ابن عباس قال : شرى علىّ(رضی الله عنه) نفسه ولبس ثوب النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ نام مكانه وكان المشركون يحسبون انّه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وكانت من قريش تريد أن تقتل النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فجعلوا يرمقون عليّاً ويرونه النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وجعل علىّ (رضی الله عنه) يتصور فإذا هو علىّ(رضی الله عنه)...
3- مناقب خوارزمی ، ص 127، ح 141، فصل 12. خوارزمی این حدیث را نقل نموده است: عن علىّ بن الحسين قال : إنّ من شرى نفسه ابتغاء رضوان الله علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام). وقال علىّ (علیه السّلام) عند مبيته على فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : وقيت بنفسى خير من وطأ الحصى***و من طاف بالبيت العتيق وبالحجر رسول اله خاف أن يمكروا به*** فنجّاه ذو الطول الإله من المكر وبات رسول الله في الغار آمنا*** موقّى وفي حفظ الإله وفي ستر وبتّ أراعيهم وما يثبتوننى*** وقد وطنت نفسى على القتل والاسر
4- فرائد السمطين ، حموینی، 330/1، ح 256 ، سمط 1، باب 60. حموینی حدیث را همانند خوارزمی نقل نموده است.
5- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 239، باب 62. گنجی حدیث را همانند ابن اثیر نقل کرده است.
6- مسند احمد بن حنبل ، 348/1، مسند عبدالله بن عباس. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است : عن ابن عباس في قوله «وإذ يمكرُ بكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثبتوك ) قال : تشاورت قريش ليلة بمكة فقال بعضهم إذا أصبح فاثبتوه بالوثاق يريدون النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقال بعضهم بل اقتلوه وقال بعضهم بل اخرجوه ، فاطلع الله عزّوجلّ نبيّه على ذلك، فبات علىّ على فراش النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تلك الليلة وخرج النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى لحق بالغار وبات المشركون يحرسون عليّاً يحسبونه النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلما أصبحوا ثاروا إليه فلما رأوا عليّاً ردّ الله مكرهم فقالوا أين صاحبك هذا ؟ قال : لا أدرى فاقتصوا أثره ، فلما بلغوا الجبل خلّط عليهم فصعدوا في الجبل فمرّوا بالغار فرأوا على بابه نسج العنكبوت ، فقالوا لو دخل ههنا لم يكن نسج العنكبوت على بابه ، فمكث فيه ثلاث ليال.

جریر(1) به طرق مختلفه و ابن هشام در سیرة النبی (2) و حافظ محدّث شام در اربعین طوال و امام غزالی در صفحه 223 جلد سوم احياء العلوم (3) و ابو السعادات در فضائل العترة الطاهرة وابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (4) و سبط ابن جوزی در صفحه 21 تذکره

ص: 650


1- تاریخ طبری ، 2/ 100 ، ذكر الخبر عما كان من أمر نبيّ الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عند ابتداء الله تعالى. طبری این جریان را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : عن محمد بن كعب القرظي قال : اجتمعوا له [ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )] وفيهم أبو جهل بن هشام .... وخرج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأخذ حفنة من تراب ... فجعل ينثر ذلك التراب على رؤوسهم... فلم يبق منهم رجل إلا وضع على رأسه تراباً ثمّ انصرف إلى حيث أراد أن يذهب... ثم جعلوا يطّلعون فيرون عليّاً على الفراش متسجياً ببرد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيقولون والله انّ هذا لمحمد نائم عليه بُرده فلم يبرحوا كذلك حتّى أصبحوا فقام على عن الفراش ...
2- سيرة النبويه ، ابن هشام، 126/2 هجرة الرسول(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، خروج النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و استخلافه عليّاً على فراشه. ابن هشام این حدیث را علاوه بر آنچه از طبری نقل کردیم به این لفظ نیز آورده است: فأتى جبرئيل (علیه السّلام) رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : لا تَبِت هذه الليلة على فراشك الذى كنت تبيت عليه. قال : فلما كانت عتمة من الليل اجتمعوا على بابه يرصدونه متى ينام فيثبون عليه ، فلمّا رأى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مكانهم قال لعلىّ بن أبي طالب : نم على فراشي وتسجّ ببُردى هذا الحضرمي الأخضر ، فنم فيه ، فأنّه لن يخلص إليك شيء تكرهه منهم، وكان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ينام في برده ذلك إذا نام.
3- احیاء العلوم، محمد غزالی، 379/3 ، كتاب ذم البخل و ذمّ حبّ المال ، بيان الإيثار وفضله . غزالی حدیث را این گونه نقل کرده است : وبات علىّ على فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأوحى الله تعالى إلى جبرئيل وميكائيل : أنّى آخيت بينكما وجعلت عمر أحدكما أطول من عمر الآخر ، فأيّكما يؤثر صاحبه بالحياة ؟ فاختار اكلاهما الحياة وأحباها فأوحى الله عزّوجلّ إليهما أفلا كنتما مثل علىّ بن أبى طالب آخيت بينه وبين نبیّی محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فبات على فراشه يفديه بنفسه ويؤثره بالحياة. اهبطا إلى الأرض فاحفظاه من عدوّه ، فكان جبرئيل عند رأسه وميكائيل عند رجليه وجبرئيل يقول: بخ بخ من مثلك يا بن أبی طالب والله يباهی بک الملائكة ، فانزل الله تعالى « وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشَرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مرضات الله والله رءوُفٌ بِالعِبَادِ » .
4- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید، 262/13 ، خطبه 238 ( قاصعه ) ، القول في إسلام أبي بكر و عليّ. ابن ابی الحدید می نویسد: و قد روى المفسرون كلّهم ان قول الله تعالى: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ » أنزلت في علىّ (علیه السّلام) ليلة المبيت على الفراش.

خواص الأمّة (1) و دیگران از اکابر علمای شما به عبارات و الفاظ مختلفه ماحصل مقصود

ص: 651


1- تذكرة خواص الأمّة ، سبط ابن جوزی ، ص 41، باب 2، حديث ليلة الهجرة. ابن جوزی نیز حدیث را همانند ابن اثیر نقل کرده است. و نیز ابن مردویه در مناقب ، ص 224 ، ح 315 ، مانزل من القرآن في عليّ ، ذيل همین آیه به دو حدیث اشاره کرده است : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرضَاتِ الله» عن ابن عباس وعلىّ بن الحسين ، قالا : ليلة بات علىّ بن أبي طالب على فراش رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). عن علىّ بن الحسين قال : أوّل من شرى نفسه ابتغاء مرضات الله عزّ وجلّ علىّ بن أبي طالب ، كان المشركون يطلبون رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقام عن فراشه ، وانطلق هو ، وأبوبكر واضطجع علىّ على فراش رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )فی مكانه فجاء المشركون فوجدوا عليّاً ولم يجدوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). حاكم در المستدرك على الصحيحين ، 5/3 ، ح 4263، کتاب الهجرة حدیث را این گونه نقل کرده است : عن ابن عباس قال: شرى علىّ نفسه ولبس ثوب النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ نام مكانه وكان المشركون يرمون رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقد كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) البسه بردة وكانت قريش تريد أن تقتل النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . فجعلوا يرمون عليّاً ويرونه النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقد لبس بردة وجعل علىّ(رضی الله عنه) يتضوّر فاذا هو علىّ... و در همین جلد و همین صفحه ح 4264 ، این حدیث را نیز نقل کرده است : عن علىّ بن الحسين قال : إنّ أوّل من شرى نفسه ابتغاء رضوان الله علىّ بن أبي طالب. حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 123/1 - 131، ح 133 - 142 ، ذیل همین آیه و 277/1- 282 ، ح 283 - 288 ذیل آیه 30 سوره انفال؛ ابن حجر در فتح الباری ، 236/7، کتاب مناقب الأنصار ، باب هجرة النبيّ وأصحابه إلى المدينة ، حسکانی و ابن حجر این جریان را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند که ما به یک نقل از ابن حجر کفایت می کنیم : وذكر أحمد من حديث ابن عباس باسناد حسن في قوله تعالى « وَإِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا » قال : « تشاورت قريش ليلة بمكة ، فقال بعضهم : إذا أصبح فأثبتوه بالوثاق ، يريدون النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فقال بعضهم : بل اقتلوه. وقال بعضهم : بل اخرجوه. فاطلع الله نبيّه على ذلك، فبات علىّ على فراش النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تلك اليلة ، وخرج النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى لحق بالغار، وبات المشركون يحرسون عليّاً يحسبونه النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، يعنى ينتظرونه حتّى يقوم، فيفعلون به ما اتفقوا عليه ، فلمّا أصبحوا ورأوا عليّا ردّ الله مكرهم فقالوا این صاحبك هذا ؟ قال : لا أدري..... صنعانی در المصنف ، 389/5 ، ح 9743 ، کتاب المغازي، وقعة حنين ، من هاجر إلى الحبشة؛ خطيب بغدادى در تاریخ بغداد ، 191/13، رقم 7168، شرح حال محفوظ بن الفضل ابن أبي توبة؛ طبری در جامع البيان؛ -301/6 ، 302، ح 12393 - 12396، ذیل آیه 30 سوره انفال؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم ، 263/2، ذیل آیه 30 سوره انفال و در البداية والنهاية ، 221/3 ، باب هجرة رسول الله بنفسه الكريمة من مكة إلى المدينة ... ؛ شوکانی در فتح القدیر 304/2 ، ذیل آیه 30 سوره انفال آنچه از ابن حجر نقل کردیم آورده اند. همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 67/42 ، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب، این حدیث را نقل کرده است : عن ابن عباس قال: بات علىّ ليلة خرج رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى المشركين على فراشه ليعمى على قريش وفيه نزلت هذه الآية: « وَمِنَ الناسِ مَن يَشرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرضَاتِ الله» . در همین جا ابن عساکر به همین مضمون حدیثی دیگر با سندی دیگر نقل کرده است شبلنجی در نور الابصار ، ص 175 ، باب 1 ، فصل فی مناقب عليّ ، فصل في ذكر شيء من شجاعته ، می نویسد : فمن شجاعته نومه على فراش رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا أمره بذلك وقد اجتمعت قريش على قتل النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولم يكترث علىّ(رضی الله عنه) بهم. سپس حدیث را به همان الفاظی که از احیاء العلوم نقل کردیم آورده است؛ ابی الفداء در المختصر فی اخبار البشر ، 126/1، حدیث الهجرة؛ زمخشری در کشاف ، 208/2-209 ، ذیل آیه 30 سوره انفال . زمخشری جریان را این گونه نقل کرده است: فأخبر جبريل(علیه السّلام) رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأمره أن لا يبيت فى مضجعه وأذن الله له فى الهجرة ، فأمر علياً (رضی الله عنه) فنام في مضجعه، وقال له : اتشح ببردتى ، فانّه لن يخلص إليك أمر تكرهه، وباتوا متر صدين ، فلمّا أصبحوا ثاروا إلى مضجعه ، فابصروا عليّاً فبهتوا وخيّب الله عزّ وجلّ سعيهم ، واقتصّوا أثره فأبطل الله مكرهم. بغوی در معالم التنزيل ، 244/2 ، ذیل آیه 30 سوره انفال بغوی جریان را این گونه نقل کرده است : فأتى جبرئيل النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأخبره بذلك وأمره أن لا يبيت في مضجعه الذي كان يبيت فيه، فأذن الله له عند ذلك بالخروج إلى المدينة ، فأمر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب أن ينام في مضجعه وقال له: اتشح ببردتى هذه فانّه لن يخلص إليك منهم أمر تكره... وخلف عليّاً بمكة حتّى يؤدّى عنه الودائع التي كانت عنده وكانت الودائع تودع عنده(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لصدقه وأمانته وبات المشركون يحرسون عليّاً في فراش رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يحسبون أنّه النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلمّا أصبحوا ثاروا إليه فرأوا عليّاً(رضی الله عنه) .... قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ، 21/3 ، ذیل آیه 207 سوره بقره می نویسد : وقيل نزلت في علىّ(رضی الله عنه) حين تركه النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على فراشه ليلة خرج إلى الغار. ابن دمشقی در جواهر المطالب ، 1 / 217 ، باب 34 حدیث را همانند ابن اثیر نقل کرده است .

ص: 652

را نقل نمودهاند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع المودّة(1) از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر پروردگار اعلی عازم مدینه منوره شد، در ليلة الهجرة اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) را امر فرمود که برد خضر می سبزی که در شبها من بر خود می پیچم بر خود بپوش و در بستر و رختخواب من بخواب؛ پس علی به جای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بر سر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است تا رسول خدا به سلامت تشریف بردند.

از حضرت حق خطاب رسید به جبرئیل و میکائیل که من در میان شما برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعاً از عمر دیگری بیشتر است ، کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید به دیگری ببخشید؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ خطاب رسید امری نیست، مختارید هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار، زیادتی عمر خود را به دیگری واگذار نمایند. خطاب رسید :

«انّى آخيت بين علىّ وليّى ومحمد نبيّى فآثر علىّ حياته للنبيّ، فرقد على فراش النبيّ يقيه بمهجته. اهبطا إلى الأرض واحفظاه من عدوّه.»

( به درستی که من بین علیّ ولیّ خودم و محمد پیغمبر خود برادری قرار دادم، پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید. بروید به زمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمایید.

پس به زمین آمدند جبرئیل بالای سر [ و ] میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند.

جبرئیل می گفت :

«بخّ بخّ» من مثلك يابن أبي طالب والله عزّ وجلّ يباهي بك الملائكة.»

(به به کیست مثل و مانند تو ای پسر ابو طالب که خدای عزوجل به وجود توبه ملائکه مباهات می نماید.)

ص: 653


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 273/1 274 ، ح 1 – 5 ، باب 21. قندوزی نیز با نقل احادیث گوناگون که به متن کامل آنها از کتب دیگر اشاره کرده ایم نزول این آیه شریفه را در شأن امیرالمؤمنین می داند.

آن گاه نازل گردید بر خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آیه 207 سوره 2 (بقره):

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ» .

(بعضی از مردان اند (یعنی علی(علیه السّلام)) که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.

اینک از آقایان محترم تمنا می کنم به منزل که رفتید، این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شماست بی طرفانه و منصفانه بدون حبّ و بغض شیعه و سنی مورد مطالعه قرار دهید، ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده، یا برای آن کس است که در همان شب جانبازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرّت عالماً عامداً نفس خود را فدای رسول الله نموده، تا آن حضرت به سلامت برود. پروردگار عالمیان به ملائکه روحانی به وجود او مباهات نموده و مستقلاً آیه ای در مدح او نازل فرموده است.

چنانچه علمای بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی(علیه السّلام) افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول الله به مراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.

اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصاحبت ابی بکر در غار

و اگر از صفحه 269 تا صفحه 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) را عمیقانه مطالعه

ص: 654


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید، 260/13، خطبه 238 (قاصعة ) القول في إسلام أبي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما ، به نقل از استاد خود ابو جعفر اسکافی می نویسد: قال علماء المسلمين : انّ فضيلة علىّ (علیه السّلام) تلك اللّيلة لا نعلم أحداً من البشر نال مثلها إلّا ما كان من إسحاق و إبراهيم عند استسلامه للذّبح ، ولولا أنّ الأنبياء لا يفضلهم غيرهم لقلنا : إنّ محنة علىّ أعظم ، لأنّه قد روى أنّ إسحاق تلكّاً لما أمره أن يضطجع وبكى على نفسه وقد كان أبوه يعلم أنّ عنده في ذلك وقفة ولذلك قال له : «فَانظُر مَاذَا تَرى» وحال علىّ (علیه السّلام) بخلاف ذلك ، لأنّه ما تلكاً ولا تتعتع ولا تغيّر لونه و لاضطربت أعضاؤه...

نمایید و به بیانات و دلایل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شيوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ ( ناصبی ) در اثبات افضلیت علی(علیه السّلام) ابر ابی بکر دقت نمایید، خواهید دید که آن عالم منصف بالصراحه با دلایل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی(علیه السّلام) در بستر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر آن حضرت ، افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است ، تا آنجا که گوید:

«قال علماء المسلمين انّ فضيلة علىّ(علیه السّلام) تلك الليلة لا نعلم أحداً من البشر نال مثلها إلّا ما كان من إسحق و إبراهيم عند استسلامه استسلامه للذّبح.)

(اتفاقی علمای مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم به ذبح و قربانی ( ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق.)

و در آخر صفحه 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابوعثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید(1):

« قد بينّا فضيلة المبيت على الفراش على فضيلة الصحبة في الغار بما هو واضح لمن أنصف ونزيد ههنا تأكيداً بما لم نذكره فيما تقدّم فنقول انّ فضيلة المبيت على الفراش على الصحبة فى الغار لوجهين: أحدهما انّ عليّاً(علیه السّلام) لقد كان أنس بالنبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وحصل له بمصاحبته قديماً أنس عظيم

وألف شديد، فلمّا فارقه عدم ذلك الأنس وحصل به أبوبكر، فكان ما يجده علىّ(علیه السّلام) من الوحشة وألم الفرقة موجباً زيادة ثوابه ، لأنّ الثواب على قدر المشقّة - وثانيهما انّ أبا بكر كان يؤثر الخروج من مكة وقد

كان خرج من قبل ،فردا فازداد كراهية للمقام ، فلما خرج مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وافق ذلك هوى قلبه ومحبوب نفسه، فلم يكن له من الفضيلة ما يوازى

ص: 655


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 13/ 266 - 267 خطبه 238 ( قاصعه) القول في إسلام أبي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما.

فضيلة من احتمل المشقّة العظيمة وعرض نفسه لوقع السيوف و رأسه لرضخ الحجارة، لأنّ على قدر سهولة العبادة يكون نقصان الثواب.»

(ما حصل معنی آنکه قبلاً فضیلت خوابیدن علی(علیه السّلام) در فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ليلة الهجره بر مصاحبت ابی بکر در غار را به قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم. اینک (به مقتضای وقت ) تأكيداً بر آنچه قبلاً ذکر نمودیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم. اولاً ، اُنس و الفت فوق العاده على(علیه السّلام) با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبر دور بشود و بعکس عدم انس ابوبکر با رسول خدا باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بود؛ پس خوابیدن علی در فراش که باعث دوری از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی نمود؛ پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده ، افضل است بر مصاحبت ابی بکر؛ برای آنکه ثواب عمل را به مقدار مشقت در عمل می دهند ( چنانچه گفته اند : أفضل الأعمال أحمزها).

ثانیاً ، چون ابی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده، پس زیاد شد کراهت ماندن او در مکه و لذا زمانی که با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید؛ پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی(علیه السّلام) که در آن شب اختياراً تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را در معرض شمشیرها و سر خود را در مقابل سنگباران دشمنان که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به قتل رسانند ) قرار داد. بدیهی است تحمل آن شداید به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیلة الغار در مصاحبت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ).

و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور(1) ضمن بیان شجاعت علی(علیه السّلام) گوید:

«علماء العرب أجمعوا على أنّ نوم علىّ(علیه السّلام) على فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 656


1- ما به این کتاب دسترسی پیدا نکردیم، لکن گنجی شافعی در كفاية الطالب ، ص 240 ، باب 62، همین عبارات را از شفاء الصدور نقل کرده است.

أفضل من خروجه معه و ذلك أنّه وطّن نفسه على مفاداته لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وآثر حياته وأظهر شجاعته بين أقرانه.»

(اجماعی علمای عرب است بر اینکه خوابیدن علی (علیه السّلام) ليلة الهجرة در فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و به این وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود .)

پس مطلب به قدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر روی جنون یا تعصب بدتر از جنون -بس است خیلی معذرت می خواهم، رشتۀ سخن در اینجا طولانی شد خوب است برویم بر سر مطلب-:

و اما اینکه فرمودید مراد از «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » خليفه ثاني عمر بن الخطّاب بوده است فقط به محض ادعا از شما قبول نمی شود، باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقت می نماید یا خیر؟ چنانچه مطابقت نماید به جان و دل می پذیریم.

در مباحثات علمی و مناظرات دینی شدتی برای عمر نبوده

بدیهی است شدت و غلظت در دو جهت متصور است: یکی در مباحث علمی و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید البیان بوده باشد ، یا در میدانهای جنگ و جهاد فی سبیل الله شخصاً رشادت و شجاعت و غلظتی به کار برده باشد.

اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علمی برای خلیفه عمر ابداً در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین ( شیعه و سنی ) حتى بیگانگان سیر نمودیم، غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهت ندیدیم.

چنانچه آقایان محترم هم چه هنر علمی و محاوره دینی و مباحثات با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید، بیان نمایید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.

ص: 657

اقرار عمر برتری علی را بر خودش علماً وعملاً

ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند، در ادوار خلافت خلفا در جمیع موضوعات علمی و دینی ، حلال مشکلات مولانا اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بوده.

با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند ( چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند ) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابوبکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا می نوشتند و

مسائل مشکله سؤال می کردند، ناچار متوسل می شدند به ذیل عنای مولانا علی(علیه السّلام) و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.

لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفا کاملاً وارد است.

بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفا ( ابوبکر و عمر و عثمان ) در مقابل علی(علیه السّلام) و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابوبکر می گفت :

«أقيلوني أقيلوني، فلست بخيركم وعلىّ فيكم.» (1)

(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علیّ در میان شماست.)

ص: 658


1- این سخن ابوبکر با الفاظ و عبارات مختلفی در کتب اهل تسنن آمده است؛ از جمله : متقی هندی در کنز العمال، 589/5 ، ح 14050، کتاب الخلافة ، باب خلافة أبي بكر ، این حدیث را نقل کرده است : عن الحسن انّ أبا بكر الصدّيق خطب فقال : أما والله ، ما أنا بخيركم ولقد كنت لمقامى هذا كارهاً ولوددت انّ فيكم من يكفيني أفتظنون أنّى أعمل فيكم بسنة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اذن لا أقوم بها ، انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان يعصم بالوحى وكان معه ملک ، وان لى شيطاناً يعتريني. فإذا غضبت فاجتنبونى أن لا أُؤثر في أشعاركم وأبشاركم ، ألا فراعونى، فإن استقمت فأعينوني وإن زغت فقوّموني. همچنین در همین جلد صفحه 631، ح 14112، کتاب الخلافة، باب خلافة أبي بکر می نویسد : عن عيسى بن عطية قال : قام أبوبكر الغد حين بويع فخطب الناس فقال : يا أيّها الناس انّي قد أقلتكم رأيكم ، أنّي لست بخيركم فبايعوا خيركم ... و نیز در صفحه 607 از همین جلد ، ح 14073، کتاب الخلافة ، باب خلافة أبی بکر می نویسد : عن عروة قال : لما ولّى أبو بكر خطب الناس، فحمدالله وأثنى عليه ، ثم قال : أما بعد ، أيّها الناس قد وليت أمركم ولست بخيركم. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن 272/1 ، ذیل آیه 30 سوره بقره می نویسد: والدليل على انّ الإمام إذا عزل نفسه انعزل قول أبي بكر الصدّيق عنه : أقيلوني أقيلوني. وابن قتيبة در الامامة والسياسة ، ص 20 ، باب كيفية بيعة علىّ بن أبى طالب ، بعد از نقل جریان محاجه حضرت زهرا با ابوبکر و عمر می نویسد: ثمّ خرج باكياً فاجتمع إليه الناس، فقال لهم : يبيت كلّ رجل منكم معانقاً حليلته ، مسروراً بأهله وتركتمونى وما أنا فيه لاحاجة لي في بيعتكم ، أقيلوني بيعتي....؛. ابن هشام در سیرة النبوية ، 311/4، أمر سقیفه بنی ساعدة، خطبة أبی بکر می نویسد : فتكلّم أبوبكر ، فحمدالله وأثنى عليه بالذي هو أهله ، ثم قال : أمّا بعد ، أيها الناس، فإنّي قد ولّيت عليكم ولست بخيركم، فإن أحسنت فأعينوني وإن أسأت فقوّموني . سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 71 ، خلافة أبوبكر ، فصل فی مبايعته می نویسد: وأخرج ابن سعد عن الحسن البصري قال : لمّا بويع أبوبكر قام خطيباً فقال : أمّا بعد... وإنّما أنا بشر ولست بخير من أحدكم ، فراعوني ، فإذا رأيتموني استقمت فاتبعوني ، واذا رأيتموني زُعْتُ فقوّموني ، واعلمو أنّ لى شيطاناً يعتريني ، فإذا رأيتمونى غضبت فاجتنبونى ، لا أؤثر فى أشعاركم وأبشاركم. ابن حجر مکی در صواعق المحرقة ، ص 11 ، باب ،1 فصل ،1 کلام را این گونه نقل کرده است : ثم تكلّم أبوبكر ، فحمدالله وأثنى عليه ثم قال : أما بعد ، أيّها الناس فانّى قد ولّيت عليكم ولست بخيركم. فإن أحسنت فأعينوني وإن أسأت فقوّمونى. طبری در تاریخ خود 2/ 450 ، حوادث سال 11 هجری ، حدیث سقیفه. ابن أثير در الکامل، 332/2، حوادث سال 11 هجری ، حدیث سقیفه و خلافة أبي بكر ، همان گونه که از صواعق نقل کردیم آورده اند. غزالی در سرالعالمین، ص 22 ، باب في المقالة الرابعة ، ذیل کلام ابوبکر می نویسد: وقوله على منبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « أقيلوني أقيلوني ولست بخيركم » أفقاله هزلاً أم جدّاً أم امتحاناً ؟ فان كان هزلاً ، فانّ الخلفاء منزّهون عن الهزل ، وإن كان جدّاً فهذا نقص للخلافة ، وإن قال امتحاناً ونزعنا ما في صدورهم من غلّ.

ص: 659

و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که: «لولا علی لهلك عمر »؛ اگر علی نبود من هلاک شده بودم.

و غالباً موارد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.

نواب - قبله صاحب ، کدام مطلب مهمتر از این موضوع است که بیان نمودید. آیا در کتب معتبرۀ ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید، برای مزید بینایی ما بیان فرمایید ممنون خواهیم شد.

داعی - عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند ( به استثنای قلیلی از متعصبین لجوج ) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.

در اسناد گفتار عمر « لولا على لهلك عمر »

(1) قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل ، (2) ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در صفحه 337 تهذیب التهذیب (1) ( چاپ حیدرآباد دکن ) ، (3) و نیز از ابن حجر در صفحه 509 جلد دوم اصابه (2) ( چاپ مصر ) ، ( 4 ) ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در صفحه 201 و 202 کتاب تأويل مختلف الحديث(3) ، (5) ابن حجر مکی

ص: 660


1- تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی ، 287/7 ، رقم 4925 شرح حال عليّ بن أبي طالب.
2- الاصابه ، ابن حجر عسقلانی، 467/4 رقم 5704 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب.
3- تأويل مختلف الحديث ، ابن قتيبة ، ص 241 ، ذكر الأحاديث التي ادعوا عليها التناقض ، دعاء النبيّ لعليّ.

متوفی سال 973 در صفحه 78صواعق محرقه ، (1) ( 6 ) حاج احمد افندی در صفحه 146 و 152 هداية المرتاب ، ( 7 ) ابن اثیر جزری متوفی سال 630 در صفحه 22 جلد چهار اسد الغابة ، (2) (8) جلال الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ الخلفاء ،(3) ( 9 ) ابن عبدالبر قرطبی متوفی سال 463 در صفحه 474 جلد دوم استیعاب ، (4) (10) سید مؤمن شبلنجی در صفحه 73 نورالابصار ، (5) (11) شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل ، (12) محمد بن علیّ الصبان در صفحه 152 اسعاف الراغبين ، (13) نورالدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در صفحه 18 فصول المهمّة ،(6) (14) نورالدین على بن عبدالله سمهودی متوفی سال 911 در جواهر العقدين، (7) (15) ابن ابی الحديد معتزلی متوفی سال 655 در صفحه 6 جلد اوّل شرح نهج البلاغه ، (8) (16) علامه قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید ، ( 17 ) خطیب خوارزمی در صفحه 48 و 60 مناقب ، (9)( 18 ) محمد بن طلحه شافعی در صفحه 29 ضمن فصل ششم مطالب السئوول ، (10) (19) امام احمد بن حنبل در فضائل ، (11) و مسند ، ( 20 ) سبط ابن جوزی در صفحه 85 و 87 تذکره ، (12) ( 21 ) امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان ، (22) علامه ابن قیم جوزی در صفحه 41 تا صفحه 53 طرق الحكميه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت ، ( 23 ) محمد بن

ص: 661


1- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 127، باب 9 ، فصل 3 و ص 179، باب 11، فصل 1، مقصد 5.
2- اسدالغابة ، ابن اثیر، 23/4، شرح حال علىّ بن أبي طالب.
3- تاريخ الخلفاء ، سیوطی، 171 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب، فصل في الأحاديث الواردة في فضله.
4- استیعاب ، ابن عبدالبر ، 1103/3 ، رقم 1855، شرح حال علىّ بن أبي طالب.
5- نورالابصار ، شبلنجی ، ص 161، باب 1 ، فصل فی ذکر مناقب سيّدنا عليّ بن أبي طالب.
6- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 1/ 199 - 201 ، فصل 1 ، فصل في ذكر شيء من علومه.
7- جواهر العقدين ، سمهودی، 123/1، قسم 1، باب 1.
8- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، 18/1 ، القول في نسب أميرالمؤمنين.
9- مناقب خوارزمی ، ص ،81، 96-97 ، ح 65، 9897 فصل 7.
10- مطالب السئوول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 71 ، باب 1 ، فصل 4 و ص 120 ، باب 1 ، فصل 6 ، فائدة زائدة.
11- فضائل الصحابة ، احمد بن حنبل ، 647/2 ، ح 1100 ، باب فضائل عليّ.
12- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 137 ، باب 6، فصل فی قول عمر بن الخطاب.

یوسف گنجی شافعی متوفی سال 658 در باب 57 کفایة الطالب ، (1) (24) ابن ماجه قزوینی درسنن ، (25) ابن مغازلی شافعی در مناقب ، (26) ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، (2) (27) محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین، ( 28) دیلمی در فردوس، (29) شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّة ، (3) ( 30 )حافظ

ص: 662


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 227 ، باب 59.
2- فرائد السمطين، حموینی، 337/1، 348 و 350 ، ح 259، 272 و 276 ، سمط 1، باب 63 و 65.
3- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 146/3 - 147، باب 65 و 227/1 ، ح 57 و 58، باب 14. و نیز حاکم نیشابوری، در المستدرك على الصحيحين، 628/1 ، ح ،1682 ، کتاب المناسک؛ مناوی در فیض القدیر ، 470/4، ذیل حدیث 5594، حرف العین؛ محب الدین طبری، در ذخائر العقبی ، ص 82 ، قسم 1، باب فضائل علىّ(علیه السّلام)، ذكر رجوع أبي بكر و عمر إلى قول علىّ (علیه السّلام)؛ ابن مردويه ، مناقب ، ص 88، ح 82 83-، مناقب عليّ بن أبي طالب ، فصل 6؛ و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 343/13، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب قول الله تعالى «وَامْرُهُم شُورَى بَيْنَهُم» ؛ ذهبی در تاریخ الاسلام، 638/30؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 405/42 - 407، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ خوارزمی در مقتل الحسین، 78/1، ح 28 ،فصل 4؛ ابن سعد در الطبقات الکبری، 258/2 ، ذكر من كان يفتى بالمدينة ويقتدى به من أصحاب رسول الله ... ، علىّ بن أبى طالب؛ زرندی حنفی در نظم دررالسمطین ، ص 130 - 132 ، سمط 1، قسم 2، مناقب علىّ بن أبي طالب ، ذكر آثار عن الصحابة؛ محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 161/3، باب 4، ذكر اختصاصه بأنه أكبر الأمة علماً وأعظمهم حلماً ؛ جرجانی در شرح المواقف ، 370/8، مرصد 4 ، مقصد 5، با الفاظ گوناگون این جمله را نقل کرده اند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم : 1 - لولا على لهلك عمر. 2 - كان عمر يتعوّذ من مُعضلة ليس لها أبو الحسن. 3-لولا قول علىّ لهلك عمر. 4 - كان عمر يقول : اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس فيها أبو الحسن 5- أعوذ من معضلة لاعلىُّ لها. 6 - لابقيت لمعضلة ليس لها أبو الحسن. 7 - اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن أبي طالب حيّاً. 8- عجزت النساء أن يلدون مثل علىّ. 9 - أعوذ بالله أن أعيش في قوم ليس فيهم أبوالحسن. 10 - لا أبقانى الله بعدك يا علىّ. 11 - لاعاش عمر لمعضلة ليس لها أبو الحسن يعنى عليّاً.

ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و مانزل [من ] القرآن في علىّ و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلاف الفاظ و عبارات ، نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالباً با ذکر موارد قضایای وارده آورده اند که می گفت : « لولا علىّ لهلك عمر .»

اشاره ببعض مواردی که علی(علیه السّلام) خلفا را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی نبود هلاک شده بودند

از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 كفاية الطالب(1) في مناقب علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) بعد از نقل اخبارى مسنداً خبر حذيفة بن الیمان را که دیگرن از علمای شما هم نقل نموده اند، ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقات نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی حذیفه گفت :

«أصبحت والله أكره الحقّ وأحبّ الفتنة وأشهد بما لم أره وأحفظ غير المخلوق وأصلّى على غير وضوء ولى فى الأرض ما ليس الله في السماء.»

ص: 663


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 218 - 219 ، باب 57. گنجی می نویسد : وبهذا الاسناد عن حذيفة بن اليمان انّه لقى عمر بن الخطاب فقال له عمر : كيف أصبحت يابن اليمان ؟ فقال : كيف تريدني أصبح ، أصبحت والله أكره الحق وأحبّ الفتنه ، وأشهد بما لم أره ، و أحفظ غير المخلوق ، و أصلّى على غیر وضوء ، ولى في الأرض ما ليس الله في السماء. فغضب عمر لقوله ، وانصرف من فوره ، وقد أعجله أمر وعزم على أذى حذيفه لقوله ذلك، فبينا هو في الطريق إذ مرّ بعليّ بن أبي طالب، فرأى الغضب في وجهه ، فقال : ما أغضبك يا عمر ؟ فقال : لقيت حذيفة بن اليمان فسألته كيف أصبحت ، فقال : أصبحت أكره الحق ، فقال : صدق ، يكره الموت و هو حقّ فقال : يقول وأحبّ الفتنة ، قال : صدق ، يحبّ المال والولد ، وقد قال الله تعالى « إِنَّمَا اَمْوَالُكُم وَ اَوْلَادُكُم فِتْنَةٌ» . فقال : يا علىّ يقول وأشهد بما لم أره ، فقال : صدق ، يشهدلله بالوحدانية والموت والبعث والقيامة والجنّة والنار والصراط ولم ير ذلك كلّه ، فقال يا علىّ وقد قال : إنّنى احفظ غير المخلوق ، قال : صدق يحفظ كتاب الله تعالى القرآن وهو غير مخلوق قال : و يقول أصلّى على غير وضوء ، فقال صدق، يصلّى على ابن عمّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على غير وضوء، والصلاة عليه ،جائزة ، فقال يا أبا الحسن ، قد قال أكبر من ذلك. فقال : و ما هو ؟ قال قال : إنّ لى فى الأرض ما ليس لله فى السماء ، قال : صدق ، له زوجة و تعالى الله عن الزوجة والولد. فقال عمر : كاد يهلك ابن الخطاب لولا علىّ بن أبي طالب. قلت : هذا ثابت عند أهل النقل ، ذكره غير واحد من أهل السير.

(صبح کردم در حالتی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام او را و حفظ می نمایم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضو و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان. )

عمر از این کلمات غضبناک گردید، خواست او را اذیت کند. در همان بین امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) رسید آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود. حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست ، تمام را صحیح گفته.

مراد از حق که از او کراهت دارد مرگ است و مراد از فتنه که دوست می دارد مال و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام؛ یعنی شهادت می دهم به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم؛ یعنی صلوات به رسول خدا که جایز است

بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان؛ یعنی برای من زوجه ای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد

عمر گفت :

«كاد يهلك ابن الخطاب لولا علىّ بن أبي طالب.»

(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود. )

آن گاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه می گفت اگر علی نبود عمر هلاک می شد ) ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.

و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه می گفت :

«لاعشت فى أمّة لست فيها يا أبالحسن.»

(نباشم در امتی که تو در آن امت نباشی یا ابا الحسن (كنيه على (علیه السّلام) بود). )

ص: 664

و نیز می گفت :

«عقمت النساء أن يلدن مثل علىّ بن أبى طالب»

( عقیم اند زنان بزایند مثل و مانند علی بن ابی طالب(علیه السّلام) . )

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّة(1) از ترمذی نقلاً از ابن عباس خبر مفصلی نقل نموده که در آخر آن خبر گوید:

«كانت الصحابة رضى الله عنهم يرجعون إليه(علیه السّلام) في أحكام الكتاب ويأخذون عنه الفتاوى ، كما قال عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) في عدّة مواطن : لو لا علىّ لهلك عمر - وقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أعلم أمّتى علىّ بن أبي طالب.»

( اصحاب پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در احکام قرآن مراجعه به علی(علیه السّلام) می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند؛ چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت : اگر علی نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اعلم و داناترین امت من علىّ بن أبي طالب است. )

پس با این مختصر بیانی که به مقتضای وقت مجلس نمودیم، تصدیق می فرمایید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابداً شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد ، بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق می نموده که علی(علیه السّلام) فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده، تا آنجا که متعصبین از علمای شما مانند ابن

ص: 665


1- محمد بن على الحكيم الترمذي في شرح الرسالة الموسومة بالفتح المبين قال ابن عباس : العلم عشرة أجزاء، لعلىّ تسعة أجزاء وللناس عُشر الباقى وهو أعلمهم به وقال ايضاً يشرح لنا على (رضی الله عنه) نقطة الباء من «بسم الله الرحمن الرحيم » ليلة ، فانفلق عمود الصبح وهو بعد لم يفرغ ، فرأيت نفسى فى جنبه كالفوارة في جنب البحر المسعنجر وقال علىّ : لو ثنيت لى الوسادة وجلست عليها لحكمت لأهل التوراة بتوراتهم ولأهل الإنجيل بإنجيلهم ولأهل القرآن بقرآنهم ولهذا كانت الصحابة يرجعون إليه في أحكام الكتاب ويأخذون عنه الفتاوى. كما قال عمر بن الخطاب في عدّة مواطن : لولا علیّ لهلک عمر. ينابيع المودّة ، قندوزي ، 216/1، ح 28 ، باب 14.

حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقة(1) نقلاً از ابن سعد آورده که عمر می گفت :

« أتعوّذ بالله من معضلة ليس لها ابو الحسن؛ يعنى عليّاً.»

(به خدا پناه می برم از معضله و امر پیچیده ای که ابوالحسن یعنی علی در آن نباشد.)

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد

و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصاً شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد. برعکس به حکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پر زور از کفار قرار می گرفت ، ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد. (2)

حافظ - کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و به مثل خلیفه عمر (رضی الله عنه) که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها به وجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمایید. آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگی مانند خلیفه عمر (رضی الله عنه) که مایهٔ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمایید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.

داعی - خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز كما ينبغي داعی را نشناخته اید ، گمان می نمایید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان، تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم، خاصه نسبت به اشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند ولو از هر طبقه باشند. فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین

ص: 666


1- در صفحات قبل گذشت.
2- منابع مربوط به فرار صحابه و بالاخص خلفاء در مجلس ششم بررسی خواهد شد.

مسلمانان اسباب بدبختی گردیده، سوء نظر و گمانهای بد است که برخلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با این که صریحاً در آیه 12 سوره 49 ( حجرات ) می فرماید :

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرَاً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمُ» .

(ای اهل ایمان، زیاد دوری نمایید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است. )

چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده، لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آن که مطلب غیر از این است که شما گمان نمودید؛ زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.

بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم، ولی به حکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنماییم .

باز هم بیان حقیقت

اینکه فرمودید داعی نسبت به خلیفه عمر اهانت نمودم ( ببخشید ) اینجا مغلطه نمودید، یا خواستید با این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمایید.

و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت، بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم. ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تربیان نمایم، تا بدبینی از میان برود.

اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهين منت وجود خلیفه عمر است احدی انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده، ولی در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و اقرار علمای بزرگ خودتان ، از قبیل قاضی ابوبکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند

ص: 667

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصاً لشكركشيها خليفه عمر با امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد.

علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخيص امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می بود؛ چه آنکه گفته اند :

سیاهی لشکر نیاید به کار*** که یک مرد جنگی به از صد هزار

و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود، امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید، چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست به میدان برود پی در پی مسلمین شکست خوردند، تا زمانی که آن حضرت به دعای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد.

و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی(علیه السّلام) بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد: « لاسيف إلّا ذو الفقار ، لافتى إلّا علىّ. » ( نيست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی مگر علی(علیه السّلام). )

و اما قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که تماماً منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جانبازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.

ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفا مخصوصاً

ص: 668


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید ، 8 / 296 - 300 ، نامه 134 ، (و من كلام له لا وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم).

زمان خلیفه عمر واقع شد، بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خليفه عمر بن الخطاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.

حافظ- این اهانت نیست که شما می فرمایید خلیفه عمر(رضی الله عنه) از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.

داعی - اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است ، این نوع از اهانت را علمای بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند. اگر ایراد و اشکالی دارید به علمای خودتان بنمایید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.

حافظ - در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر(رضی الله عنه) از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟

شکست ابوبکر و عمر در خیبر

داعی - در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعه مهمّۀ غزوة خيبر است که آقایان شکست خوردند. چون علی(علیه السّلام) چشمهای مبارکش درد می کرد، روز اول رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عَلَم و پرچم مسلمین را به ابی بکر دادند و به سرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند. روز دوم علم را به عمر دادند، ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده ترسیده فرار نمودند.

حافظ - این بیانات شما ساخته های شیعیان است و إلّا آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.

داعی - مکرر عرض کردم شیعیان پیروان ائمه از اهل بیت اند که صادق و مصدّق بودند، هرگز دروغ نگفته و نمی گویند؛ چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابداً احتیاجی به جعل حدیث ندارند. غزوۂ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دوره زندگانی خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند. آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم حافظ ابونعیم اصفهانی متوفی سال 430 در صفحه 62

ص: 669

جلد اول حلية الأولياء (1) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 40 مطالب السئوول (2) از سیرۀ ابن هشام و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 کفایة الطالب (3) و دیگران از اکابر

ص: 670


1- حلية الاولياء، ابونعیم اصفهانی ، 62/1، رقم 4، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ابونعیم این حدیث را نقل کرده است: ... قال ثنا بريدة بن سفيان الأسلمي عن أبيه عن سلمة بن الأكوع قال : بعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أبا بكر الصدّيق برايته إلى حصون خيبر يقاتل ، فرجع ولم يكن فتح ، وقد جهد. ثم بعث عمر الغد فقاتل ، فرجع ولم يكن فتح وقد جهد. فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ الله ورسوله، يفتح الله على يديه ، ليس بفرار. قال سلمة : فدعا بعلىّ (علیه السّلام) . ..
2- مطالب السئوول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 153 ، باب 1 ، فصل 8.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 98، باب 14. ابن طلحه و گنجی حدیث را همانند ابونعیم نقل کرده اند. همچنین نسائی در خصائص امیرالمؤمنین، ص 52، منزلة على بن أبى طالب من الله؛ احمد بن حنبل در مسند ، 353/5، مسند بريدة. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل کرده است : حدّثني أبي بريدة قال : حاصرنا خيبر فأخذ اللّواء أبوبكر فانصرف ولم يفتح له ثم أخذه [ عُمر ] من الغد فخرج فرجع ولم يفتح له وأصاب الناس يومئذ شدة وجهد. فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّى دافع اللواء غداً إلى رجل يحبّه الله ورسوله ويحبّ الله ورسوله ، لا يرجع حتّى يفتح له.... فدعا عليّاً ... ابن هشام در السيرة النبوية ، 349/3، حوادث سال 7 هجری ، شأن علىّ يوم خيبر ؛ ابن مغازلی در مناقب ، ص 181 ، ح 217 ، حديث اعطاء الراية. ابن مغازلی این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است؛ محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 151/3 ، باب 4، فصل 6 ، ذکر اختصاصه بإعطاء الراية يوم خيبر وبفتحها. طبری نیز این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است، لکن حدیثی که از مسند احمد یاد کردیم این گونه نقل می کند : ... فأخذ اللواء أبوبكر فانصرف ولم يفتح له، ثمّ أخذه عمر من الغد فخرج ورجع ولم يفتح له.... طبرانی در معجم الکبیر، 39/7 ، احاديث بريدة بن سفيان الأسلمی؛ همین حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین 40/3 ، ح 4338 ، 4340 - 4341، کتاب المغازی ، احادیث گوناگونی نقل کرده است که به چند حدیث اشاره می کنیم: 1 - عن أبي ليلى عن علىّ أنّه قال : يا أبا ليلى أما كنت معنا بخيبر ؟ قال : بلى والله كنت معكم . قال : فإنّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعث أبا بكر إلى خيبر فسار بالناس وانهزم حتّى رجع. 2 - عن أبي موسى الحنفى عن على(رضی الله عنه) قال : سار النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى خيبر فلمّا أتاها بعث عمر عنه وبعث معه الناس إلى مدينتهم أو قصرهم فقاتلوهم فلم يلبثوا أن هزموا عمر وأصحابه ، فجاءوا يجبنونه ويجبنهم ، فسار النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . همین حدیث را متقی هندی در کنز العمال ، 462/10 ، ح 30119 ، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر ، نقل کرده است. - عن جابر(رضی الله عنه) أنّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دفع الراية يوم خيبر إلى عمر فانطلق فرجع يجبن أصحابه ويجبنونه. 4 - عن جابر بن عبدالله (رضی الله عنه) قال : لمّا كان يوم خيبر بعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رجلاً فجبن... ثمّ قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأبعثنّ غداً رجلاً يحبّ الله ورسوله ويحبّانه ، لا يولّى الدبر ، يفتح الله على يديه... ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 107/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب حدیثی نقل می کند که تصریح به فرار شیخین دارد: عن عبدالرحمن بن أبي ليلى عن أبيه أنّه قال لعلىّ - وكان يسمر معه : انّ الناس قد أنكروا منك أن تخرج في البرد في الملائتين، وفي الحر في الحشو والثوب الثقيل ، قال : فقال علىّ : ألم تكن معنا بخيبر ؟ قال بلى ، قال : فان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعث أبا بكر وعقد له لواء فرجع وقد انهزم ، فبعث عمر وعقد له لواء فرجع منهزماً بالناس، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لأعطينّ الراية رجلاً يحبة الله ورسوله ، ويحبّ الله ورسوله ، يفتح الله له ، ليس بفرّار. قال : فأرسل إلىّ وأنا أرمد ، فقلت : إني أرمد ، فتفل في عيني ، ثمّ قال : اللهم أكفه أذى الحر والبرد. قال: فما وجدت حراً بعده ولا برداً. طبری در تاریخ خود 300/2 ، حوادث سال 7 هجری ، حدیثی نقل کرده که خواندنی است: عن بريدة الأسلمي قال : لمّا كان حين نزل رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بحصن أهل خيبر أعطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اللّواء عمر بن الخطاب ونهض من نهض معه من الناس فلقوا أهل خيبر فانكشف عمر وأصحابه فرجعوا إلى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يجبنه أصحابه ويجبنهم... ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 170/17 ، نامه 62 ( و من كتاب له(علیه السّلام) إلى أهل مصر مع مالك الأشتر ) ، ذكر ما طعن به الشيعة في إمامة أبى بكر والجواب عنها الطعن الثالث برای حفظ آبروی برباد رفته شیخین از ذکر نام آنها خود داری کرده می نویسد: فأمّا أميرالمؤمنين (علیه السّلام) وان لم يتولّ جميع أمور النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فى حياته ، فقد تولّى أكثرها وأعظمها وخلفه في المدينة ، وكان الأمير على الجيش المبعوث إلى خيبر وجرى الفتح على يديه بعد انهزام من انهزم منها. دو نکته در این احادیث ، فرار شیخین را تأیید می کند : نکته اول : جمله ای است که راوی حدیث برای نقل کیفیت جنگ کردن شیخین بیان کرده و آن به چند عبارت نقل شده است : «فرجع منهزماً » و «فرجع ولم يكن له فتح » و «بعث رسول الله رجلاً فجبن» و «فانكشف عمر وأصحابه فرجعوا إلى رسول الله يجبنه أصحابه ويجبنهم » دقت در این جملات ترس و فرار شیخین از جنگ را آشکار می سازد. نکته دوم : بعد از ترس و فرار شیخین، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمله ای بیان می فرماید که گر چه به ظاهر بیان یکی از ویژگیهای امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است لکن آشکارا پرده از شکست و فرار شیخین بر می دارد و آن نیز به چند عبارت نقل شده است: «كرّاراً غير فرّار » و « يفتح الله على يديه ليس بفرّار » « لا يولّى الدبر ». اینکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرماید فردا پرچم را به دست کسی می سپارم که به دشمن پشت ننموده و فرار نکرده است ، مناسبت مقام اقتضا دارد که دو فرمانده قبل به دشمن پشت نموده و فرار کرده باشند ، و گر نه بیان این خصوصیت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، در اینجا بی مناسبت خواهد بود.

ص: 671

علماء و مورخین خودتان که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد، ولی برای شما اهمّ از همۀ آن اقوال ، تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمد بن اسماعیل بخاری در صفحه 100 جلد دوم صحیح(1) چاپ مصر سال 1320 و مسلم بن حجاج در صفحه 324 جلد دوم صحیح چاپ مصر سال 1320 که صریحاً نوشته اند: «فرجع أيضاً منهزماً ؛ يعنى ( خليفه عمر ) دو مرتبه از میدان جنگ فراراً برگشت.

و از جمله دلایل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن ابی الحدید معتزلی (2)

ص: 672


1- تا آنجا که ما جست جو کردیم حدیث را با لفظ فوق در بخاری نیافتیم، لكن حدیثی را که نشانه فرار ابوبکر و عمر از جنگ است و ما به طور کامل آن را از منابع معتبر دیگر نقل کردیم، بخاری در صحیح خود، 245/5 ح 679،کتاب المغازی، باب غزوة خيبر نقل میکند؛ اما آغاز حدیث را که شاهد مطلب است نقل نکرده و آن را به اختصار آورده است . ابن حجر عسقلانی در فتح البارى بشرح صحيح البخاری، 476/7، کتاب المغازی، باب غزوة خيبر علاوه بر اعتراف به اینکه این حدیث را بخاری به اختصار نقل کرده است ، آغاز حدیث را به نقل از منابع دیگر به طور کامل آورده است. ابن حجر می نویسد : وقع في هذه الرواية اختصار وهو عند أحمد والنسائي وابن حبان والحاكم من حديث بريدة بن الخصيب قال : لما كان يوم خيبر أخذ ابوبكر اللّواء فرجع ولم يفتح له. فلمّا كان الغد أخذه عُمر فَرَجَع ولم يفتح له وقتل محمود بن مسلمة فقال النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لأدفعنّ لوائى غداً إلى رجل.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد 289/8 خطبه 133 ، ابن ابی الحدید در اینجا به دو بیت از این قصیده اشاره کرده می نویسد: ولى من قصيدة ، أخاطب رجلين فرّا من الحرب : عذرتكما انّ الحمام لمبغض *** وانّ بقاء النفس للنفس محبوب ويكره طعم الموت والموت طالب*** فكيف يلّذ الموت و الموت مطلوب صالح على صالح در الروضة المختاره ، ص 85، که در شرح هاشمیات کمیت و علویات ابن ابی الحدید نوشته است ، به طور کامل به این قصیده اشاره کرده است. (مؤلف)

ضمن قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که به نام علویات سبع نامیده شده که در فضایل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:

ألم تخبر الأخبار في فتح خيبر*** ففيها لذي اللبّ الملبّ أعاجيب

ما أنس لا أنس اللذين تقدّما*** وفرّهما والفرّ قد علما حوب

وللرّاية العظمى وقد ذهبا بها*** ملابس ذلّ فوقها وجلابيب

يشلّهما من آل موسى شمردل*** طوبل نجاد السيف اجيد يعبوب

یمجّ منوناً سيفه وسنانه*** ويلهب ناراً غمده والانابيب

احضّر هما أم حضّرا خرج خاضب*** وذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب

عذرتكما ان الحمام لمبغض*** وانّ بقاء النفس للنفس محبوب

ليكره طعم الموت والموت طالب*** فكيف يلذّ الموت والموت مطلوب

(ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابی بکر و عمر ) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچمداری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن (پرچم بزرگ ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند. با آنکه می دانستند فرار از جنگ گناهی است کفر آمیز؛ چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود، بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شتر مرغ نر پر شهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده به ایشان حمله ور گردید که گویا رو به دو خوش صورت حنا بسته می رود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزه او باعث ترس ایشان گردید.

( آن گاه ابن ابی الحدید گوید : ) به جای شما (ای دو خلیفهٔ بزرگوار ) عذر خواهی می کنم از شکست و فرار نمودند از میان یهود بی قابلیت )؛ زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ

ص: 673

زندگانی محبوب است. شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آن که مرگ به دنبال هر کس هست؛ پس چگونه به اختیار خود موت را بخواهید و لذت او را بچشید. )

پس تصدیق نمایید که ما قصد اهانت نداشتیم، بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدانهای جنگ، شدت و غلظت و شجاعتی شخصاً برای خلیفه نبوده، تا مشمول «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه برکنار می شدند.

و اگر خوب بانظر دقت و انصاف بنگرید، خواهید تصدیق نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی(علیه السّلام) بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصاً شديد الغضب برکفّار و غالب بر آنها می آمده، چنانچه در آیه 54 سوره 5( مائده ) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيل اللهِ وَلَايَخَافُونَ لَومَةَ لائِمِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعُ عَلِيمٌ » (ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند ( مانند علی(علیه السّلام) و پیروانش ) ، به نصرت اسلام بر می انگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد. )

حافظ - عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن على كرّم الله وجهه جاری نمایید.

داعی - مکرر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتم بی دلیل نبوده؛ چنانچه

ص: 674

پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض می نمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست ، تا جواب عرض نمایم.

اینک جواب فرموده شما را به عرض می رسانم:

اولاً اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.

حافظ - آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که آن همه جنگها و

فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرار بخوانید ؟

داعى - اولاً داعی لسان اهانت نداشتم، بلکه وصف حال آنها را نمودم.

ثانیاً داعی آنها را فرّار نخوانده ام، بلکه تاریخ این طور نشان می دهد. گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه اُحد و حنین که عموماً حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم را در مقابل کفّار تنها گزاردند؛ چنانچه طبری و دیگران از مورخین بزرگ خودتان نوشته اند. (1)

چگونه ممکن است کسانی که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند ، محبوب خدا و رسول او باشند.

ثالثاً در نزول این آیه در شأن علی(علیه السّلام) داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند ابو اسحاق امام احمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان (2) خود گوید این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب شرف نزول یافته؛ چه آنکه واجد تمام صفات مذکوره در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.

و در تمام سی و شش غزوه ای که برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پیش آمد ، هیچ مورخی از خودی و بیگانه ننوشته اند ولو یک مرتبه علی(علیه السّلام) از میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله روی گردانده باشد.

ص: 675


1- در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.
2- الكشف والبيان ، ثعلبى ، 78/4، ذیل آیه 54 سوره مائده. ثعلبی می نویسد : «فَسَوفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهِم وَيُحِبُّونَهُ » ، قال : علىّ بن أبي طالب.

حتی در جنگ اُحد که جمیع اصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه ( سیدالشهداء ) عمّ بزرگوار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند ، مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود.

با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه به رو بر زمین آمد ، مع ذلک با ثبات قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.

حافظ - آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموماً و دو خلیفه بر حق ابی بکر و عمر رضی الله عنهما پروانه وار در اطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.

داعی - مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمایید. عموم مورخین نوشته اند که در جنگ اُحد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند. راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلم است که همه فرار نمودند؛(1) چنانچه حمیدی در جمع بين الصحیحین(2) و حلبی در صفحه 123 جلد سیم سیرة الحلبیه(3) گوید : تمام اصحاب

ص: 676


1- فرار صحابه در حنین به تفصیل در مجلس هشتم بررسی خواهد شد.
2- الجمع بين الصحيحين ، حمیدی ، 327/3، ح 2777 ، قسم 4 ، مسانيد المقلّين ، مسند عباس بن عبدالمطّلب. حمیدی این حدیث را نقل می کند: من رواية كثير بن العباس عن أبيه قال : شهدت مع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم حنين ، فلزمت أنا و أبوسفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلم نفارقه و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على بغلة له بيضاء أهداها له فروة ابن نفاثة الجذامي ، فلمّا التقى المسلمون والكفار ولّى المسلمون مدبرين، فطفق رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يركض بغلته قِبَل الكفار ، قال عباس: وأنا آخذ بلجام بغلة رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أكفّها ارادة ألا تُسرع ، وأبوسفيان آخذ بركاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أى عباس ناد أصحاب السَّمُرة [ وهي الشجرة التي بويع تحتها الرضوان ] فقال عباس - وكان رجلاً صيّتاً : فقلت بأعلى صوتى : أين أصحاب السمرة ؟ قال : فوالله لكأنّ عطفَتَهم حين سمعوا صوتى عطفَةُ البقر على أولادها ...
3- سيرة الحلبية، برهان الدین حلبی، 109/3 ، غزوہ حنین ، حلبی می نویسد: وفي رواية لمّا فرّ الناس يوم حنين عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم يبق معه إلّا أربعة ثلاثة من بني هاشم و رجل من غيرهم ،علىّ بن أبي طالب والعباس وهما بين يديه و أبوسفيان بن الحرث آخذ بالعنان وابن مسعود من جانبه الأيسر... حلبی در همین جلد، صفحه 110 و 111 احادیث دیگری نقل کرده است که از فرار صحابه در حنین حکایت می کند.

فرار نمودند ، إلّا چهار نفر : على (علیه السّلام) و عباس جلو روی پیغمبر و ابوسفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبدالله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امام فرار مسلمین عموماً در أحد مورد انکار احدی نبوده، خوب است سیر در تواریخ بنمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود، مخصوصاً ابن أبی الحدید در صفحه 276 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) ضمن ردّ هزلیات جاحظ ناصبی گوید:

«فرّ المسلمون بأجمعهم إلا أربعة: علىّ(علیه السّلام) والزبير وطلحة وابودجانة»؛ يعنى روز أحد تمام مسلمین فرار نمودند مگر این چهار نفر، پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثنا نمودند، معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزء فراریها بودند؛ فلذا جبرئیل ندا در داد: « لاسيف إلّا ذو الفقار، ولافتى إلّا علىّ.»

چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و نورالدین مالکی در صفحه 43 فصول المهمّة (3) و دیگران ضبط نمودند که

ص: 677


1- شرح نهج البلاغه ، 13/ 278 ، خطبه 238 ، ( قاصعه ) القول فى إسلام أبى بكر و علىّ و خصائص كلّ منهما ، ابن ابی الحدید به نقل از استاد خود ابوجعفر اسکافی می نویسد: ألم يعلم أبو عثمان انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان أشجع البشر وأنّه خاض الحروب وثبت في المواقف التي طاشت فيها الألباب وبلغت القلوب الحناجر ، فمنها يوم أحد ، و وقوفه بعد أن فرّ المسلمون بأجمعهم ، ولم يبق معه إلّا أربعة : علىُّ والزبير وطلحة وأبو دجانة... شایان ذکر است جریان فرار صحابه از احد در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 182/10 ، خطبه 190. ابن ابی الحدید می نویسد: مما اختصّ [علىّ] عليه السلام بفضيلته غير مدافع ، ثبت معه [أى مع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ] يوم أحد وفرّ الناس ، وثبت معه يوم حنين وفرّ الناس و ثبت تحت رايته يوم خيبر حتى فتحها وفرّ من كان بعث بها من قبله و روى المحدّثون أيضاً انّ المسلمين سمعوا ذلك اليوم [ يوم أحد ] صائحاً من جهة السماء ينادى : «لاسيف إلّا ذو الفقار ، ولا فتى إلّا علىّ ». قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمن حضره : ألا تسمعون هذا صوت جبرئيل.
3- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 325/1 - 326، فصل 1 ، فصل في ذكر شيء من فضائله. ابن صباغ می نویسد: وقال ابن إسحاق : في هذا اليوم هاجت ريح فسمع هاتفاً يقول : « لاسيف إلّا ذوالفقار ولا فتى إلّا علىّ ». همچنین طبری در تاریخ ،خود 197/2، حوادث سال سوم هجرى، غزوة أحد اين حدیث را نقل کرده است: عن محمد بن عبيدالله بن أبي رافع عن أبيه عن جدّه قال : لمّا قتل علىّ بن أبي طالب أصحاب الالوية أبصر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )جماعة من مشركي قريش ، فقال لعلىّ : إحمل عليهم ، فحمل عليهم ، ففرّق جمعهم وقتل عمرو بن عبدالله الجُمحي قال : ثمّ أبصر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جماعة من مشركي قريش ، فقال لعلىّ : احمل عليهم، فحمل عليهم ، ففرّق جماعتهم وقتل شيبة بن مالك أحد بني عامر بن لَؤى ، فقال جبرئيل : يا رسول الله انّ هذه للمواساة. فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : انّه منّى وأنا منه. فقال جبرئيل : وأنا منكما. قال : فسمعوا صوتاً لاسيف إلاّ ذوالفقار ولا فتى إلّا علىّ؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 68 ، قسم 1، باب فضائل علىّ ، ذكر انّ جبرئيل من علىّ (علیهما السّلام) و ص 74 ، قسم 1، باب فضائل علیّ ، ذکر ملک کان ينوه باسمه یوم بدر؛ ابن مغازلی در مناقب ص 197 - 199، ، ح 234 - 236، مناداة المنادي يوم أحد؛ زرندی در نظم دررالسمطين، ص 120، سمط 1، قسم 2، ذکر جامع مناقبه؛ ابن هشام در السيرة النبوية ، 106/3، غزوة أحد، غسل السيوف وحمويني در فرائدالسمطین، 257/1 - 258 ، ح 198 ، سمط 1، باب 50 ، و خوارزمی در مناقب ، ص 167، ح 200، فصل 16 و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص 147 فصل 8 ، تفصیل شیء من مواطن جهاده ، و گنجی شافعی در كفاية الطالب ، ص 277 - 28 ، باب 69؛ همین حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده اند . شایان ذکر است که این جریان در جنگهای بدر و خیبر نیز نقل شده است که ما به مناسبت بحث مؤلف تنها به برخی از منابعی که این جریان را در جنگ احد نقل کرده اند اشاره کردیم.

قبلاً عرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلند شد و هاتفی ندا در داد :

«لا فتى إلّا علىّ، لا سيف إلّا ذو الفقار.»

(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذوالفقار (که شمشیر على (علیه السّلام) بود ). )

در تمام جنگها آن حضرت مؤيَّد من جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.

چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 27 کفایة الطالب (1) به اسناد خود نقل

ص: 678


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، 134 - 135 ، باب 28. گنجی این حدیث را نقل کرده است : ... عن عبدالله بن مسعود ، قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ما بعثت عليّاً في سريّة إلّا رأيت جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره و السحابة تظّله حتّى يرزقه الله الظفر. سپس گنجی می نویسد: قلت : هذا حديث حسن عال مشهور تفرّد به عبدالمنعم بن ادريس عن أبيه عن وهب بن منبه وهو معروف عند أهل النقل. وانّما رزق الامام علىّ (علیه السّلام) التأييد عند لقاء الأقران ومبارزة الشجعان بان كان تكتنفه الملائكة جنبيه والسحابة والسكينة تظلل عليه ورسول ربّ العالمين يؤمّن على دعاء الملائكة.

می نماید از عبدالله بن مسعود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«ما بعث علىّ في سريّة إلّا رأيت جبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يساره والسحابة تظلّه حتّى يرزقه الله الظفر.»

(به هیچ جنگی علی تنها فرستاده نشد مگر دیدم جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید. )

و امام ابو عبدالرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی(1) نقل می نماید که امام حسن(علیه السّلام) با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوهٔ خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه « يقاتل جبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يساره.»

فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل ، دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.

ص: 679


1- خصائص العلوی ، امام ابو عبدالرحمن نسائی ، ص 61 خبرالحسن بن علی رضي الله عنهما عن النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فی ذلك وأنّ جبرئيل يقاتل عن يمينه وميكائيل عن يساره ، نسائی این حدیث را نقل کرده است : عن هبيرة بن هديم قال : جمع الناس الحسن بن علىّ و عليه عمامة سوداء لمّا قتل أبوه ، فقال : لقد كان قتلتم بالأمس رجلاً ما سبقه الأولون ولا يدركه الآخرون وانّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ الله ورسوله و يحبّه الله ورسوله، فيقاتل وجبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يساره ، ثمّ لاترد رايته حتّى يفتح الله عليه. همچنین احمد بن حنبل در مسند ، 199/1 ، مسند حسن بن علی؛ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، 65/1 رقم 4، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ حاکم در المستدرك على الصحيحين ، 189/3، ح 4802، کتاب معرفة الصحابه ، باب فضائل حسن بن علی ؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 138 قسم 1، ذکر ماجاء مختصاً بالحسن ، ذكر خطبته يوم قتل أبوه ، این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

تا آنجا که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علی(علیه السّلام) .

رابعاً در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند، خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند. این صفت محبوبیت از خصائص امیرالمؤمنین است و دلایل بر این معنی بسیار است؛ من جمله از آن ،اخبار خبری است که محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 كفاية الطالب(1) به اسناد خود نقل نموده از عبدالله بن عباس که گفت: روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشسته بودیم. علی(علیه السّلام) وارد شد سلام نمود؛ پس از ردّ سلام، رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علی را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید. پدرم عباس عرض کرد: یا رسول الله آیا دوست می داری او را ؟ حضرت فرمود: ای عمّ بزرگوار «والله الله أشدّ حبّاً له منّی.»؛ ( به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است.)

حدیث رایت در فتح خیبر

اهمّ از همۀ دلایل بر محبوبیت علی(علیه السّلام) و اینکه در میدانهای جنگ کرار بوده نه فرّار، حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنت و جماعت انکار این حدیث ننموده، مگر ناصبی متعصب عنود.

نواب - قبله صاحب ، حدیث رایت چیست. متمنی است اگر زحمت نیست با سلسله اسنادش بیان فرمایید.

ص: 680


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 79، باب 7. گنجی این حدیث را نقل کرده است : حدثني أبي عبدالله بن عباس قال : كنت أنا و أبي العباس بن عبدالمطّلب جالسين عند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إذ دخل علىّ بن أبي طالب ، فسلّم فردّ عليه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بشّ به وقام إليه واعتنقه و قبل بين عينيه و أجلسه عن يمينه ، فقال العباس : أتحبّ هذايا رسول الله ؟ فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : يا عمّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )،یا عمّ رسول الله، الله أشدّ حبّاً له منّى. انّ الله جعل ذريّة كلّ نبيّ في صلبه وجعل ذرّيّتي في صلبه. همین حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 316/1، رقم 206، شرح حال محمد بن أحمد بن عبدالرحيم المؤدب؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 259/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن أبی طالب نقل کرده اند.

داعی - اکابر علماء و مورخین فریقین ( شیعه و سنی ) متفقاً حدیث رايت را نقل نموده اند؛ از قبیل محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السير في باب دعاء النبی جلد دوم صحیح (1) و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوہ خیبر جلد سیم صحیح (2) و مسلم بن حجاج در صفحه 324 جلد دوم صحیح (3) و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی (4) و ترمذی در سنن(5) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 508 جلد دوم اصابه(6)

ص: 681


1- صحیح بخاری ، 457/4 ، ح 1130 ، کتاب الجهاد والسير ، باب دعاء النبيّ إلى الإسلام والنبوّة... بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن سهل بن سعد قال : سمع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم خيبر : لأعطينّ الراية رجلاً يفتح الله على يديه. فقاموا يرجون لذلك أيّهم يعطى فغدوا وكلّهم يرجو أن يعطى. فقال : أين علىّ ؟ فقيل : يشتكى عينيه ، فأمر فدُعى له فبصق في عينيه فبرأ مكانه ، حتّى كأنّه لم يكن به شيء ، فقال نقاتلهم حتّى، يكونوا مثلنا. فقال علی رسلک حتّی تنزل بساحتهم ، ثمّ ادعهم إلى الإسلام وأخبرهم بما يجب عليهم. فوالله لان یهدی بک رجل واحد خیر لک من حمر النعم.
2- صحیح بخاری ، 245/5 ، ح 678 - 679 ، کتاب المغازى ، باب غزوة خيبر. در اینجا بخاری علاوه بر حدیثی که از او نقل کردیم به این حدیث نیز اشاره می کند : عن سلمة كان علىّ(رضی الله عنه) تخلف عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في خيبر وكان رمداً فقال : أنا أتخلف عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلحق به فلمّا بتنا الليلة التي فتحت قالا لأعطينّ الراية غداً أو ليأخذنّ الراية غداً رجل يحبّه الله ورسوله يفتح عليه. فنحن نرجوها فقيل : هذا على ، فأعطاه ففتح عليه.
3- صحیح مسلم ، 1441/3 ، ح 1807 ، كتاب الجهاد والسير ، باب غزوة ذى قرد وغيرها . مسلم در انتهای حدیثی طولانی به نقل از سلمه جریان را این گونه نقل کرده است: ... ثمّ أرسلني إلى علىّ وهو أرمد. فقال : لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله ورسوله أو يحبّه الله ورسوله. قال : فأتيت عليّاً فجئت به أقوده وهو أرمد ، حتّى أتيت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فبسق في عينيه فبراً وأعطاه الراية. وخرج مرحب... قال : فضرب رأس مرحب فقتله ، ثمّ كان الفتح على يديه. و نيز در ج 1871/4، ح 32 -35، کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علىّ بن أبى طالب احادیثی به همین مضمون با اسناد مختلف نقل کرده است.
4- خصائص امیرالمؤمنين ، أحمد بن شعیب نسائی ، ص 49 - 53 ، باب منزلة علىّ بن أبي طالب عن الله عزّ وجلّ. نسائی این جریان را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.
5- الجامع الصحيح ، محمد بن عيسی ترمذی ، ص 980 ، ح 3733، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب.
6- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی ، 466/4 ، رقم 5704 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب .

و محدّث شام در تاریخ (1)خود و احمد بن حنبل در مسند(2) و ابن ماجه قزوینی در سنن(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ينابيع المودّة (4) و سبط ابن جوزی در تذکره (5) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 كفاية الطالب(6) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول(7) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء (8) وابو القاسم طبرانی در اوسط (9) و ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در صفحه 212 جلد دوم محاضرات الادباء (10) ، بالاخره عموم محدّثین و مورخین شما در کتب معتبرۀ خود این حدیث را

ص: 682


1- تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، 103/42 - 123 ، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبي طالب. ابن عساکر نیز این جریان را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.
2- مسند احمد بن حنبل ، 353/5، 358 و 333، مسند بريدة الأسلمى و 99/1 و 331 مسند عبدالرحمن بن أبى لیلی و مسند ابن عباس .
3- سنن ابن ماجه ، 43/1 ، ح 117 ، المقدمه ، فضل عليّ بن أبي طالب.
4- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 390/2، ح 8، باب 59.
5- تذكرة الخواص، ابن جوزی ، ص 32 - 33 باب 2، حديث الراية.
6- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 98، باب 14.
7- مطالب السئوول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 76 ، باب 1 ، فصل 5 و ص 153 ، باب 1 ، فصل 8، وهذا تفصيل شيء من مواطن جهاده.
8- حلية الأولياء ، ابونعیم اصفهانی، 62/1- 63 رقم 4 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب.
9- المعجم الاوسط ، طبرانی، 368/6 ، ح 5785، أحاديث محمد بن عبدالله الحضرمي.
10- محاضرات الادباء ، راغب اصفهانی ، 463/4، حد 20 ، ممّا جاء في فضائل أعيان الصحابة ، فصل من فضائل علىّ بن أبي طالب. و نیز طبرانی در معجم الكبير ، 39/7، ح 6303 ، أحاديث بريدة بن سفيان الأسلمي عن سلمة و نيز 14/7، ح 6232 و 19/7 ح 6243، احادیث أياس بن سلمة عن أبيه و 34/7، ح 6287 أحاديث سلمة بن الأكوع و 89/7، ح ، 6421 أحادیث عبدالرحمن بن أبي ليلى عن أبيه و 152/6 ح 5818، أحاديث عبدالله بن جعفر عن أبي حازم و / 187، ح 5950 ، أحاديث فضيل بن سليمان النميرى عن أبي حازم و 1980، ح 5991 احادیث يعقوب بن عبدالرحمن عن أبي حازم به همین مضمون نقل کرده است. و محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 147/3 - 155 ، باب ،4 فصل 6 ، ذکر اختصاصه بإعطائه الراية يوم خیبر و بفتحها و ص 174 از همین جلد ، باب 4 ،فصل 6، ذکر اختصاصه بعشر. و ذخائر العقبی ، ص 72 ، قسم 1، باب فضائل علىّ، ذكر اختصاصه بإعطائه الراية. و زرندی حنفی در نظم دررالسمطین، ص 98 ، سمط ،1، قسم 2 ، ذكر محبّة الله ورسوله لعلىّ ومحبّته لهما. و متقی هندی در کنزالعمال ، 468/10 ، ح 30129 و 30130 ، کتاب الغزوات ، باب غزوة خيبر و نيز در 123/13، ح 36393 ، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10، باب فضائل علیّ. و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 168، تاریخ عليّ بن أبي طالب ، فصل في أحاديث الواردة في فضله. و شبلنجی در نورالابصار ، ص 164 ، باب 1 ، فصل في ذكر مناقب علىّ. و حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين، 143/3 ، ح 4652، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب علىّ بن أبي طالب ، ذكر إسلام أميرالمؤمنین علیّ(رضی الله عنه) و در 41/3 ، ح 4342 ، کتاب المغازی. و احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 659/2 ، ح 1122 ، باب فضائل علیّ من حديث أبي بكر بن مالك. و بیهقی در السنن الكبرى ، 131/9 ، كتاب السير ، باب المبارزة. و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 2/ 36، ح ،656، ذیل آیه 33، سوره احزاب . و ذهبی در تاریخ الاسلام ص ،625 عهد خلفاء الراشدين ، باب علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) . و حمیدی در الجمع بین الصحیحین ، 586/1 ، ح 972، مسند سلمة بن الأكوع، افراد مسلم. ابن كثير در البداية والنهاية ، 372/7، حوادث سال 40 هجری ، شى من فضائل أمير المؤمنين علىّ ، حديث المؤاخاة. و ابن هشام در السيرة النبوية ، 349/3، حوادث سال 7 هجرى، ذكر المسير إلى خيبر ، شأن علىّ يوم خيبر. و طبری در تاریخ ،خود 300/2 ، حوادث سال 7 هجری ، غزوة خيبر. و ابن ابي شيبة درالمصنف ، 496/7- 497 و 500 ، ح 15 ، 17 ، 18، 33، 35، 37، کتاب الفضائل ، فضائل علىّ بن أبي طالب. و ابن مغازلی در مناقب ، ص 115 ح 155 ، المناشدة يوم الشورى و ص 176 - 189 ح 213 - 224 ، باب قوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأعطينّ الراية ، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 186/13 ، خطبه 238 ( قاصعة ). این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده اند. حدیث رایت به الفاظ گوناگون نقل شده است که ما به نقل نمونه هایی بسنده می کنیم : 1) عن سعد قال : كنت جالساً فتفقصوا علىّ بن أبى طالب(رضی الله عنه) فقلت : لقد سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول في علىّ خصال ثلاث لان يكون لى واحدة منهنّ أحبّ إلى من حمر النعم ، سمعته يقول : ... وسمعته يقول: لأعطينّ الرايه غداً رجلاً يحبّ الله ورسوله ويحبّه الله ورسوله.... 2) عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن أبيه أنّه قال لعليّ - وكان يسمر معه : - انّ الناس قد أنكروا منكم أن تخرج في البرد في الملاء تين، وفى الحرّ في الحشو والثوب الثقيل ، قال : فقال علىّ: ألم تكن معنا بخيبر ؟ قال : بلى ،قال : فانّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعث أبا بكر وعقد له لواء فرجع وقد انهزم، فبعث عمر وعقد له لواء فرجع منهزماً بالناس فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « لأعطينّ الراية رجلاً يحبّه الله ورسوله ويحبّ الله ورسوله ، يفتح الله له ليس بفرّار» ، قال : فارسل إلىّ وأنا أرمد ، فقلت : إنّي أرمد، فتفل في عيني، ثمّ قال : «اللهم اكفه أذى الحر والبرد » ، قال : فما وجدت حرّاً بعده ولا برداً. 3 ) عن عامر بن سعد بن أبي وقّاص عن أبيه قال : أمّر معاوية بن أبي سفيان سعداً. فقال ما منعك أن تَسُبّ أبا تراب ؟ قال : امّا ما ذكرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله فلن أسبّه لان تكون لى واحدة منهنّ أحبّ إلىّ من حُمر النعم. سمعت رسول الله يقول لعلىّ... وسمعته يقول يوم خيبر. لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله قال فتطاولنا لها فقال : ادع لى عليّاً فأتاه وبه رمدٌ فبصق في عينه فدفع الراية إليه ، ففتح الله عليه و... 4) عن أبي بريدة قال حاصرنا خبير فأخذ اللواء أبوبكر فانصرف ولم يفتح له ، ثمّ أخذه من الغد فخرج فرجع ولم يفتح له و أصاب الناس يومئذٍ شدة وجهد ، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنّى دافع اللواء غداً إلى رجل يحبّه الله ورسوله و يحبّ الله ورسوله ، لا يرجع حتّى يفتح له ، فبتنا طيبة انفسنا انّ الفتح غداً فلمّا ان أصبح رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الغداة ثمّ قام قائماً ، فدعا باللواء والناس على مصافهم ، فدعا عليّاً وهو أرمد، فتفل فى عينيه ودفع إليه اللواء وفتح له.... (5) عن عبدالله بن بريدة عن أبيه بريدة الأسلمى قال لمّا نزل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بحصن أهل خيبر أعطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اللواء عمر بن الخطاب و نهض معه من نهض من المسلمين فلقوا أهل خيبر فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لأعطينّ اللواء غداً رجلاً ... 6) عن سلمة بن عمرو بن الأكوع قال بعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى أبى بكر برايته إلى بعض حصون خيبر فقاتل، ثمّ رجع ولم يكن فتح وقد جهد. ثمّ بعث عمر فقاتل ولم يكن فتح وقد جهد فقال رسول الله لأعطينّ الراية رجلاً ... يفتح الله على يديه ليس بفرّار..... 7)عن بريدة الأسلمي قال : لمّا كان حين نزل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بحصن أهل خيبر أعطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اللواء عمر بن الخطاب ونهض من نهض معه من الناس فلقوا أهل خيبر فانكشف عمر وأصحابه فرجعوا إلى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يجبنه أصحابه ويجبنهم. فقال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لأعطينّ اللواء غداً رجلاً يحبّ الله ورسوله ويحبّه الله ورسوله. فلمّا كان من الغد تطاول لها أبوبكر وعمر فدعا عليّا (علیه السّلام) وهو أرمد فتفل في عينه وأعطاه اللواء.

ص: 683

آورده اند، تا آنجا که حاکم گوید(1):

«هذا حديث دخل في حدّ التواتر» و طبرانی گوید : (2) «فتح علىّ لخيبر ثبت بالتواتر.»

(این حدیثی است که داخل گردید در حد تواتر فتح علی در خیبر به تواتر ثبت گردیده. )

ص: 684


1- تا آنجا که ما جست جو کردیم عبارت یاد شده را از حاکم نیافتیم ، لکن او در المستدرک على الصحيحين ، 41/3 ، كتاب المغازی، بعد از نقل حدیث رایة می نویسد: قد اتفق الشيخان على اخراج حديث الراية ولم يخرجاه بهذه السياقة.
2- گرچه این عبارت را در مؤلفات طبرانی نیافتیم ، لکن گنجی شافعی در كفاية الطالب، ص 101، باب 14 می نویسد: وقال أبو نعيم الإصبهاني : قال أبو القاسم الطبراني : فتح علىّ (علیه السّلام) لخيبر ثبت بالتواتر.

خلاصه خبر این است که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند ، پس از اینکه سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند، چنانچه اشاره نمودیم، اصحاب از این شکستهای پی در پی ( که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل ) متأثر و دلتنگ شدند. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای قوت قلب اصحاب و بشارت به فتح و پیروزی فرمودند: «والله لأعطينّ الراية غداً رجلاً كرّاراً غير فرّار، يفتح الله على يديه، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله.»

(به خدا قسم فردا پرچم را به کسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرار کننده ، فتح کند خدا بر دست او و اوست کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد. )

آن شب تمام اصحاب در این فکر به خواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل که را خواهد بود؟ چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر ، جلوه می دادند. آن گاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود: « أين أخي وابن عمّى علىّ بن أبى طالب»؛ کجاست برادر و پسر عمّم علیّ بن ابی طالب.

علی کو که حلال هر مشکل اوست*** علی کو که مفتاح قفل دل اوست

عرض کردند: یا رسول الله درد چشم دارد، به قسمی که قادر به حرکت نمی باشد. به سلمان فرمود او را حاضر نما. سلمان رفت دست علی را گرفت، در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد، سلام کرد حضرت پس از ردّ جواب فرمود:

«كيف حالك يا أبا الحسن»؛ حالت چون است یا اباالحسن، عرض کرد:

«بحمدالله خيراً، صداع برأسي و رمد بعيني، لا أبصر معه . »

( بحمد الله خیر است. سر و چشمم درد می کند که جایی را نمی بینم.)

حضرت فرمودند: « أدن منی » ، نزدیک من آی. چون نزدیک آمد : « فبصق فی عینیه و دعا له، فبرئ حتّى كأن لم يكن به وجع.»

ص: 685

(آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد فوری چشم او گشاده و روشن و مرض برطرف شد ، کأنّه ابداً در دی نداشته. )

آن گاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را به او داد و رفت به سوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.

ابن صباغ مالکی در صفحه 21 فصول المهمّة(1) این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمدبن یوسف گنجی شافعی(2) در باب 14 بعد از ذکر اخبار گوید: حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حاضر بود، این اشعار را بالبداهه در مدح علی(علیه السّلام) گفت :

وكان على أرمد العين يبتغى*** دواء فلمّا لم يحس مداويا

شفاه رسول الله منه بتفلة*** فبورك مرقياً وبورك راقيا

وقال سأعطى الراية اليوم فارسا*** كميّا شجاعاً في الحروب محاميا

یحبّ الإله والإله يحبّه*** به يفتح الله الحصون الأوابيا

فخصّ بها دون البريّة كلّها*** عليّاً وسمّاه الوصىّ المؤاخيا

و ابن صباغ (3) از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطاب گفت:

ص: 686


1- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 211/1 - 217 ، فصل 1 ، فصل في محبّة رسول الله له .
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 101 - 106، باب 14.
3- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 218/1 ، فصل 1 ، فصل في محبّة رسول الله له. ابن صباغ حدیث را این گونه نقل می کند: و فی صحیح مسلم : قال عمر بن الخطاب : فما أحببت الإمارة إلّا يومئذ فتساورت لها و حرصت عليها حتّى أبديت وجهى و تصديت لذلك ليتذكرني. لکن مسلم در صحیح خود ، 1872/4 ، ح 2405 کتاب فضائل الصحابه ، باب فضائل علیّ ، حدیث را با این الفاظ آورده است: عن أبى هريرة أنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال يوم خيبر : لأعطينّ هذه الراية رجلاً يحبّ الله ورسوله ، يفتح الله على يديه. قال عمر بن الخطاب : ما أحببت الإمارة إلّا يومئذ قال: فتساورت لها رجاء أن أدعى لها، قال: فدعا رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب ، فأعطاه إيّاه...

دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را به پیغمبر له نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد. مع ذلک علی را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.

وسبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره (1) و امام ابو عبدالرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی (2) بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علی(علیه السّلام) در خیبر، همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.

و نيز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء (3) و ابن حجر مکی در صواعق (4) و ابن شیرویه

ص: 687


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 32، باب 2، حديث الراية. سبط ابن جوزی نیز حدیث را از مسلم نقل کرده است.
2- خصائص أميرالمؤمنين ، أحمد بن شعیب نسائی ، ص 57، منزلة علىّ بن أبى طالب من الله ، اختلاف الفاظ الناقلين بخبر أبى هريرة منه. نسانی حدیث را این گونه نقل کرده است: وأخرج أبو يعلى عن أبي هريرة قال: قال عمر بن الخطاب : لقد أعطى علىّ ثلاث خصال لان تكون لي خصلة منها أحبّ إلىّ من أن أعطى حُمُر النَّعم ، فسئل وما هن ؟ قال : تزوّجه ابنته فاطمة ، وسكناه المسجد لا يحلّ لى فيه ما يحلّ له ، والراية يوم خبير.
3- تاريخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 172، شرح حال علىّ بن أبي طالب، فصل في الأحاديث الواردة في فضله.
4- صواعق المحرقة ، ابن حجر مكى ، ص 127، باب 9 ، فصل 3. و نیز حاکم نیشابوری، در المستدرك على الصحيحين ، 135/3، ح ،4632، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب عليّ. و احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 2/ 659 ، ح 1123 ، باب فضائل علىّ بن أبي طالب. و ابن ابی شیبة در المصنف ، 500/7، ح ،36، کتاب الفضائل ، فضائل علىّ بن أبي طالب. و ابن اثیر در اسدالغابة ، 214/3 ، شرح حال عبدالله بن عثمان (أبوبكر ). و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول ، ص 127، باب 1 ، فصل 7. و محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 77 ، قسم 1، باب فضائل علىّ ، ذكر انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمر بسدّ الأبواب الشارعة في المسجد. و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 120/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. و زرندی حنفی در نظم دررالسمطین، ص 129 ، سمط 1 ، قسم 2 ، ذكر آثار عن الصحابة. و متقی هندی در کنزالعمال ، 116/13، ح 36376، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10، باب فضائل علىّ (علیه السّلام). و ابن كثير در البداية والنهاية ، 377/7 ، حوادث سال 40 هجری ، حدیث المؤاخاة، رواية عمر. این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطاب می گفت : به علی(علیه السّلام) سه چیز داده

شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آنِ من باشند: تزویج فاطمه به علی، سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علی [ و ] علمداری او در فتح خیبر.

خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت ، یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد، علی(علیه السّلام) بود.

و حدیث طیر مشوی که شب گذشته ذکر شد، خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد ، مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.

پس از این دلایل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد، ثابت آمده که مستجمع جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول «يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ » در آیه شریفه ، امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه .

اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم، بلکه عین واقع و حقیقت ثبت شده در تاریخ را گفتم به طریقی که علمای خودتان با دلایل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه « أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ» در میدانهای جنگ ومباحثات علمی علی(علیه السّلام) بوده است.

علاوه بر گفتار داعی علمای بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم، من باب نمونه عرض می نمایم که محمد بن يوسف گنجی شافعی متوفی در سال 658 قمری در باب 23 كفاية الطالب (1) بعد

ص: 688


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 122 ، باب 23 ، في تشبيه النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) بآدم في علمه. گنجی این حدیث را نقل می کند: عن ابن عباس قال : بينما رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جالس في جماعة من أصحابه أقبل علىّ فلمّا بصر به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه وإلى نوح في حكمته وإلى إبراهيم في حلمه ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب. قلت : تشبيهه لعلىّ (علیه السّلام) بآدم في علمه لأنّ الله علم آدم صفة كلّ شيء كما قال عزّ وجلّ : ﴿ وَعلَّم آدَمَ الأسماء كُلَّهَا » [بقره / 31] فما من شيء ولا حادثة ولا واقعة إلا وعند علىّ (علیه السّلام) فيها علم ، وله في استنباط معناها فهم. وشبّهه بنوح في حكمته. أو في رواية في حكمه ، وكأنّه أصح ، لأنّ عليّاً (علیه السّلام) كان شديداً على الكافرين رؤوفاً بالمؤمنين. كما وصفه الله تعالى فى القرآن بقوله : « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم » [فتح / 29] وأخبر الله عزّ وجلّ عن شدّة نوح(علیه السّلام) على الكافرين بقوله : « ربّ لاتذر على الارض من الكافِرِينَ دَيَّاراً » [نوح/ 26] وشبهه في الحلم بإبراهيم (علیه السّلام) خليل الرحمان كما وصفه الله عزّوجلّ بقوله : «ان ابراهيمَ لأَوَّاهُ حَليمٌ » [ توبه/ 114] فكان متخلّقاً بأخلاق الأنبياء متصفاً بصفات الاصفياء. شایان ذکر است این حدیث به تفصیل در مجلس هفتم بررسی خواهد شد.

از نقل حدیثی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: هر کس می خواهد نظر کند به آدم و نوح و ابراهیم نظر کند به علی(علیه السّلام) بیاناتی دارد تا آنجا که گوید: علی آن کسی است که خدا در

قرآن او را وصف نموده به آیه « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم... »

و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علی(علیه السّلام) عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلایل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی به مسائل مشکله نبود، رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهت مسلمین نبود.

چنانچه محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئوول از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده که فرمود اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علی و مال خدیجه؛ پس علی(علیه السّلام) از هر کس اولی والیق و اَحقّ به این مقام و مرتبه بوده است.

و اما اینکه فرمودید « رُحَمَاءُ بَيْنَهُم» در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده ، متأسفانه این عقیده هم به شهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلایل بر این معنی بسیار است، ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست. از آقایان محترم تمنا می کنم به همین مقدار از گفتار اکتفا نموده و از این موضوع صرف نظر نمایید، می ترسم موجب رنجش گردد.

ص: 689

حافظ - شما وقتی با دلایل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمایید ، هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد. اگر بدون فحش دادن دلایلی هست بیان فرمایید.

داعى - اولاً حقير اهل فحش نیستم؛ چنان که در این شبها به شهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.

ثانیاً دلایل بسیاری موجود است که اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمایم، وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند، ولی چون امر فرمودید به خلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم، تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمایید، رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود به دست آورید .

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر

اولاً اتفاقی تمام مورخین ما و شما از قبیل ابن خلدون(1) و ابن خلکان و ابن اعثم کوفی(2) است و در صحاح سته و کتب معتبرۀ شما ثبت است مسعودی در صفحه 435 جلد اول مروج الذهب (3) و ابن ابى الحدید در جلد اول

ص: 690


1- تاریخ ابن خلدون ، 2/ 140 ، بدء الانتقاض على عثمان. ابن خلدون می نویسد: وممّا عدّوا عليه [ عثمان ] زيادة النداء الثالث على الزوراء يوم الجمعة وإتمامه الصلاة في منى وعرفة مع أنّ الأمر فى حياة رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والشيخين بعده كان على القصر.
2- الفتوح، ابن اعثم کوفی، 370/1، ذكر فتح جزيرة أرواد.
3- مروج الذهب ، مسعودی ، 334/2 ، ذكر خلافة عثمان بن عفان ، عمّال عثمان. مسعودی می نویسد: وقدم على عثمان عهد الحكم بن أبي العاص وابنه مروان وغيرهما من بني أمية - والحكم هو طريد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - الذى غربه عن المدينة ونفاه عن جواره. و نیز ابن اثیر در اسدالغابة ، 34/2، شرح حال الحكم بن أبي العاص بن أمية. چنین نقل می کند: ولم يزل منفياً [حكم بن أبي العاص ] حياة النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلمّا ولّى أبو بكر الخلافة قيل له في الحكم ليردّه إلى المدينة ، فقال : ما كنت لأحلّ عقدة عقدها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وكذلك عمر ، فلمّا ولّى عثمان الخلافة ردّه. همچنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 15 / 239 ، نامه 28 ( و من كتاب له(علیه السّلام) إلى معاوية جواباً ) ، فضل بنی هاشم علی بنی عبد شمس، جریان را این گونه نقل کرده است: وامّا أبوه الحكم بن العاص فهو طريد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولعينه والمتخلج في مشيته الحاكى لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والمستمع عليه ساعة خلوته ثمّ صار طريداً لأبي بكر وعمر امتنعا عن إعادته إلى المدينة ولم يقبلا شفاعة عثمان ، فلمّا ولّى أدخله. و ابن عبدالبر در الاستیعاب، 359/1، رقم 529 ، شرح حال الحكم بن أبى العاص. و ذهبي در سير أعلام النبلاء، 108/2 ، رقم 14 ، شرح حال الحکم بن ابی العاص و در العبر في خبر من غبر، 29/1، حوادث سال 31 هجرى. همین جریان را با الفاظی مشابه نقل کرده اند و در بعضی این جمله نیز نقل شده است : فلم يزل طريداً إلى أن استخلف عثمان ، فأدخله المدينة وأعطاه مائة الف .

شرح نهج البلاغه(1) و دیگران از علمای شما آورده اند که عثمان بن عفان وقتی به مقام خلافت

ص: 691


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد، 1 / 198 - 200 ، خطبه 3 ( شقشقية ) ، نتف من أخبار عثمان. همچنین یعقوبی در تاریخ خود 171/2 ، ایام عثمان بن عفان می نویسد : وبلغ عثمان أيضاً انّ اباذر يقع فيه ، ويذكر ما غيّر وبدل من سنن رسول الله وسنن أبي بكر وعمر ، فسيره إلى الشام إلى معاوية ... و ابن عبد ربه در عقد الفريد ، 31/5 ، امر الشورى في خلافة عثمان بن عفان، چنین می نویسد: فلمّا أحدث عثمان ما أحدث من تأمير الأحداث من أهل بيته على الجملة من أصحاب محمد ، قيل لعبد الرحمن : هذا عملک! قال ما ظننت هذا ثمّ مضى ، ودخل عليه وعاتبه وقال : إنّما قدمتك على أن تسير فينا بسيرة أبي بكر وعمر ، فخلفتهما وحابيت أهل بيتك وأوطأتهم رقاب المسلمين... و ابن قتیبه در الامامة والسياسة ، 35/1 ، ما أنكر الناس علی عثمان ، می نویسد : انّه اجتمع ناس من أصحاب النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فكتبوا كتاباً ذكروا فيه ما خالف فيه عثمان من سنّة رسول الله وسنّة صاحبيه ... مخالفتهای عثمان با سنت رسول اکرم فراوان است گرچه شیخین نیز پایه گذار آن بوده و به همین روش عمل می کردند. ابوبکر به بهانه های گوناگون ، بخشی از نصوص الهی را انکار کرد که در رأس آن ولایت اميرالمؤمنین (علیه السّلام) بود. عمر نیز همین کار را ادامه داد و بدعتهای فراوانی در دین گذاشت. نوبت که به عثمان رسید دامنه تحریفات و بدعتها وسعت بیشتری پیدا کرد، به حدی که تغییراتی در سنت پیامبر ایجاد کرد که حتی شیخین که خود پایه گذار مخالفت با سنت نبوی بودند، جرأت چنین مخالفتهایی را نداشتند. لذا در تاریخ مواردی که عثمان با سنت و روش شیخین مخالفت کرده فراوان است. البته این نکته قابل توجه است که تفکر و سیره عملی خلفای سه گانه در یک جهت قرار دارد و آن اینکه هر سه خلیفه برای سنت پیامبر تقدّس و اهمیتی قائل نبودند؛ چه اینکه هر یک به مقتضای توان و آماده بودن شرایط ، با سنت نبوی مخالفت کرده ، بدعتهایی در دین گذاردند. آنچه در مورد عثمان بیشتر جلوه گری می کند مخالفت او با تعهد اولیه شورا مبنی بر عمل به سنت رسول خدا و سیره شیخین است؛ چه اینکه وقتی همین شرط را به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) عرضه داشتند حضرت فرمود: من به کتاب خدا و سنت رسول خدا و اجتهاد خودم عمل می کنم. به همین دلیل خلافت به سمت عثمان کشیده شد. در حالی که با دقت در سیره عملی عثمان می بینیم که او نه تنها به سیره شیخین پایبند نبود و اجتهادات خود عمل کرد ، بلکه با سنت مسلّم رسول اکرم نیز مخالفت نمود و این یعنی مخالفت آشکار با هر دو شرط خلافت؛ یعنی عمل به سنت رسول اکرم و سیره شیخین. پر واضح است که اجتهادات شخصی مانند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) که سیره شیخین را نپذیرفت و عمل به اجتهاد خود را مطرح کرد، اجتهادی است در راستای سنت نبوی ، اما اجتهادی که بعداً عثمان اعمال کرد اجتهادی است در مقابل سنت نبوی. بررسی این موضوع به طور همه جانبه کتابی مستقل می طلبد ، لذا در این مختصر به دو مورد از بدعتهای عثمان اشاره می کنیم که با سیره شیخین هم مخالفت داشته است و این نه به آن معنا است که برای سیره شیخین اصالتی قائلیم ، بلکه بدین جهت است که آشکار شود عثمان به آن شرطی که شورا برای خلیفه مطرح کرد نیز عمل ننمود. 1 - بدعت عثمان در نماز مسافر بخاری در صحیح خود 480/2 ، ح ،1014 ، کتاب تقصیر الصلاة باب الصلاة بمنی ، این حدیث را نقل کرده است : حدّثنا إبراهيم قال سمعت عبدالرحمن بن يزيد يقول : صلّى بنا عثمان بن عفان بمنى أربع ركعات. فقيل ذلك لعبدالله بن مسعود(رضی الله عنه) فاسترجع ثمّ قال : صليت مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بمنی رکعتین و صلّيت مع أبي بكر بمنى ركعتين وصلّيت مع عمر بن الخطاب بمنى ركعتين... ( عبدالرحمن بن یزید می گوید : عثمان با ما در منی نماز را چهار رکعتی خواند. خبر که به ابن مسعود رسید کلمه استرجاع جاری کرد و گفت : با رسول اکرم در منی نماز را دو رکعتی می خواندیم ، همچنین با ابوبکر و عمر نیز در منی نماز را دو رکعتی خواندیم. ) بخاری به همین مضمون احادیث دیگری نیز نقل کرده است. در سایر منابع اهل تسنن همین حدیث با الفاظ گوناگون نقل شده است که به بعضی اشاره می کنیم : صحیح مسلم ، 482/1 ، ح 694 ، کتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب قصر الصلاة بمنى. مسند احمد بن حنبل، 145/3 ، مسند أنس بن مالك ، سنن ابی داود 199/2، ح 1960، كتاب المناسك ، باب الصلاة بمنى. الجامع الصحيح، محمد بن عیسی ترمذی ، ص 166، ح 544 -545، ابواب السفر ، باب ما جاء في التقصير في السفر. 2 - بدعت عثمان در مقدم داشتن خطبه در نماز عید ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 452/2 ، کتاب العيدين ، باب المشى و الركوب إلى العيد مى نويسد: وروى ابن المنذر باسناد صحيح إلى الحسن البصري قال : أوّل من خطب قبل الصلاة عثمان. ( ابن منذر به سند صحیح از حسن بصری نقل کرده است که گفت نخستین کسی که خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند عثمان بود. ) سیوطی نیز در تاریخ الخلفاء، ص 165 ، شرح حال عثمان بن عفان، فصل فی اولیات عثمان می نویسد: أوّل من تقدّم الخطبة في العيد على الصلاة. ( عثمان نخستین کسی بود که در نماز عید خطبه را بر نماز مقدم داشت. )

ص: 692

رسید ، بر خلاف سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و سیرۀ شیخین ( ابی بکر و عمر) رفتار نمود.

و حال آنکه به اتفاق فریقین و جمیع مورخین(1) در مجلس شورا عبدالرحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و طریقه شیخین و اینکه بنی امیه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید.

ولی وقتی بر امر خود مستقر شد، کاملاً بر خلاف سیرهٔ آنها رفتار نمود و صریحاً خلاف عهد نمود- و خود می دانید که نقض عهد و پیمان به حکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جملهٔ گناهان بزرگ است - و به صراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملاً نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین ( ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیه را بر جان و مال و ناموس مردم

ص: 693


1- انساب الاشراف ، بلاذری ، 139/6 ، ما أنكروا من سيرة عثمان ، أمر الوليد بن عقبة حسين ولّاه عثمان الكوفة. بلاذری چنین نقل می کند: فقال له [ عثمان ] علىّ بن أبي طالب وطلحة والزبير : ألم يوصك عمر ألا تحمل آل أبي معيط و بني أمية على رقاب الناس ؟ فلم يجبهم بشيء. و نيز ابن قتيبة در الامامة والسياسة ، 30/1 ، ذکر الشورى و بيعة عثمان بن عفان می نویسد: أخذ بيد عثمان فقال له : عليك عهدالله وميثاقه لئن بايعتك لتقيمنّ لنا كتاب الله وسنّة رسوله وسنّة صاحبيك وشرط عمر أن لا تجعل أحداً من بني أمية على رقاب الناس...

مسلط نمود و این اولین لکه بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.

حافظ - چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و سیرۀ ابی بکر و عمر رضی الله

عنهما رفتار نمود؟

داعى- اول قدمی که بر خلاف رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و طریقۀ شیخین برداشت، بنابر

آنچه مورخین مفصلاً نوشته اند و مسعودی محدّث و مورخ معروف مقبول الفريقين در صفحه 433 جلد اول مروج الذهب(1) مختصراً ذکر نموده، خانه ای بنا کرد از سنگ و کاس و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخششهای بیجا به بنی امیه و دیگران نمود ( مانند آنکه خمس بلاد ارمنیه را که در زمان او فتح شد ( بدون هیچ مُجوّز شرعی ) به مروان ملعون واگذار کرد به علاوه صد هزار درهم از بیت المال - و چهار صد هزار درهم به عبدالله بن خالد - و صد هزار درهم به حکم ابن ابی العاص ملعون و طريد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دویست هزار در هم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود- ( چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 68 جلد اول شرح نهج البلاغه (2) ثبت نموده) و روزی که او را کشتند در نزد

ص: 694


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 332/2 ، ذكر خلافة عثمان بن عفان ، صفاته وثروته. مسعودی می نویسد: وكان عثمان في نهاية الجود والكرم والسماحة والبذل في القريب والبعيد ، فسلك عمّاله وكثير من أهل عصره طريقته ، وتأسّوا به في فعله ، وبنى داره في المدينة وشيّدها بالحجر والكلس، وجعل أبوابها من الساج والعَرعَر واقتنى أموالاً وجناناً وعيوناً بالمدينة. وذكر عبدالله بن عتبة أن عثمان يوم قتل كان له عند خازنه من المال خمسون ومائة ألف دينار وألف ألف درهم ، وقيمة ضياعه بوادي القرى وحنين و غيرهما مائة ألف دينار وخلّف خيلاً كثيراً وإبلاً.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 198/1 ، خطبه 3 ، ( شقشقية ) نتف من أخبار عثمان بن عفان. ابن ابی الحدید می نویسد : فانّه أوطأ بني أمية رقاب الناس و ولاهم الولايات وأقطعهم القطائع وافتتحت افريقية في أيّامه ، فأخذ الخمس كلّه فوهبه لمروان... وطلب منه عبدالله بن خالد بن أسيد صلة ، فأعطاه أربع مائة ألف درهم. وأعاد الحكم بن أبى العاص ، بعد أن كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قد سيّره ، ثمّ لم يردّه أبوبكر ولا عمر وأعطاه مائة ألف درهم . ... وأعطى أباسفيان بن حرب مائتي ألف من بيت المال في اليوم الذي أمر فيه لمروان بن الحكم بمائة ألف من بيت المال...

خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو و گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت ؟! ) همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیه و غیره را که روی کار آورده بود، ازید از آنچه او داشت، تهیه نمودند و به غارت اموال مردم مشغول شدند ؟ انتهی.

زیرا معروف است : « الناس على دين ملوكهم».

شیخ می فرماید:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی*** برآورند غلامان او درخت از بیخ

این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره ، علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته، آن هم برای خلیفه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مقابل فقر و تهیدستی مردم آن زمان، بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شو را که به طریقهٔ آنها رفتار نماید ، بوده است.

مسعودی در جلد اول مروج الذهب(1) ضمن حالات عثمان می نویسد: خلیفه عمر سفری با پسرش به حج رفت و خرج راه او ایاب و ذهاباً شانزده دینار شد. به پسرش عبدالله گفت ما در خرج خود اسراف نمودیم.

اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقهٔ زندگانی خلیفه عمر و گشادبازی و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمایید که کاملاً عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است

روی کار آوردن عثمان فسّاق بنی امیه را

ثانياً فسّاق و فجّار بنی امیه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط

ص: 695


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 334/2 ، ذکر خلافة عثمان بن عفان ، ثروة قوم من الصحابة. مسعودی می نویسد: وحجّ عمر فأنفق في ذهابه ومجيئه إلى المدينة ستة عشر ديناراً و قال لولده عبدالله : لقد أسرفنا في نفقتنا في سفرنا هذا.

نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین ( ابی بکر و عمر) به کار گماشت؛ از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ ، طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند.

حافظ - دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.

بنی امیه و حکم بن ابی العاص ومروان ، ملعون خدا و پیغمبر بودند

داعى - دلیل بر لعن دو قسم است: یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحاً بنی امیّه را شجرۀ ملعونۀ خوانده در آیه 60 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) که فرمايد : «والشَّجرة المَلعُونَة فى القُرآنِ» ؛ یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن.

چنانچه امام فخر رازی(1) و طبری(2) و قرطبی (3) و نیشابوری (4) و سیوطی(5) و شوکانی (6)

ص: 696


1- تفسير الكبير، فخر رازی، 236/20 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء ، القول الثالث. فخر رازی می نویسد: قال سعيد بن المسيب رأى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بني أمية ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك، وهذا قول ابن عباس في رواية عطاء و والإشكال المذكور عائد فيه ، لأنّ هذه الآية مكية وما كان لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بمكة منبر. ويمكن أن يجاب عنه بأنّه لا يبعد أن يرى بمكة أنّ له بالمدينة منبراً يتداوله بنو أمية.
2- جامع البيان ، طبری ، 141/9، ح 16930 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: عن عبدالمهيمن بن عباس بن سهل بن سعد ، قال : ثنا أبي، عن جدّى ، قال : رأى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنی فلان ينزون على منبره نزو القردة، فساءه ذلك ، فما استجمع ضاحكاً حتّى مات. قال : وأنزل الله عزّوجلّ في ذلك « وَمَا جعلنا الرؤيا التى أريناكَ إِلا فِتنَةٌ لِلنَّاسِ».. گر چه در اینجا طبری ( یا ناشر ) برای حفظ آبروی بنی امیه به تحریف حدیث اقدام کرده و جمله « بنی امیة» » را به «بنی فلان » تغییر داده، لکن طبری در تاریخ خود ، 185/8 ، حوادث سنة 284 می نویسد: قوله «والشجَرَة المَلعُونَة فِى القُرآن وَنُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيدُهُم إِلا طُغياناً كَبِيراً » ولا اختلاف بين أحد أنّه أراد بها بني أمية ومنه قول الرسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقد رآه مقبلاً على حمار ومعاوية يقود به ويزيد ابنه يسوق به : لعن الله القائد والراكب والسائق... ومنه الرؤيا التي رآها النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فوجم لها فما رُؤى ضاحكاً بعدها فأنزل الله : « وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلّا فِتْنَةٌ لِلنَّاسِ » فذكروا أنّه رأى نفراً من بني أمية ينزون على منبره ومنه طرد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )الحكم بن أبي العاص لحكايته إياه...
3- الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 286/10، ذیل آیه 60 سوره اسراء. . قرطبی می نویسد: وقال ابن عباس هذه الشجرة بنو أمية وانّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفى الحكَم. سپس قرطبی این تأویل را ضعیف دانسته به این دلیل که این سوره در مکه نازل شده است و پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مکه منبری نداشته است. لکن با مراجعه به آنچه از فخر رازی در جواب از این ایراد نقل کردیم و با توجه به آنچه خود قرطبی در همین جلد ، ص 283 ذیل همین آیه نقل میکند ( ولكنّه يجوز أن يرى بمكة رؤيا المنبر بالمدينة ) ، تضعيف اين حدیث نیز باطل می شود. فخر رازی می گوید: گرچه سوره مکی است، لکن بعید نیست که رسول اکرم در مکه در خواب دیده باشد که بنی امیه بر منبر او در مدینه بالا می روند. همچنین در ص 283 از همین جلد این حدیث را نقل کرده است : قال سهل: أنّما هذه الرؤيا هي انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان يرى بني أمية ينزون على منبره نزو القردة، فاغتم لذلك ، وما استجمع ضاحكاً من يومئذ حتّى مات(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . فنزلت الآية مخبرة انّ ذلك من تملكهم وصعودهم يجعلها الله فتنة للناس وامتحاناً.
4- غرائب القرآن ، فاضل نیشابوری، ذیل آیه 60 سوره اسراء( به هامش تفسیر طبری ، 55/15 56). فاضل نیشابوری می نویسد : قول سعيد بن المسيب وابن عباس في رواية عطاء انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رأى بني أمية ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك. سپس در صفحه 56 از همین جلد می نویسد: وعن ابن عباس : الشجرة الملعونة بنو أمية.
5- درّالمنثور ، سیوطی، 346/4، ذیل آیه 60 سوره اسراء. سیوطی این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : أخرج ابن أبي حاتم عن ابن عمر أن النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : رأيت ولد الحكم بن أبي العاص على المنابر كأنّهم القردة وأنزل الله في ذلك «وَمَا جَعَلنا الرؤيا التي أريناكَ إِلَّا فِتنَةٌ لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَة المَلعُونَة» ؛ يعنى الحَكَم وولده.
6- فتح القدير ، شوکانی، 239/3 و 240 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء. شوکانی نیز این جریان را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است که به برخی از آنها اشاره کردیم.

ص: 697

و آلوسی(1) و ابن ابی حاتم و خطیب بغداد(2) و ابن مردویه(3) و حاکم(4) و مقریزی(5) و بیهقی

ص: 698


1- روح المعانی ، آلوسی، 102/8 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء. آلوسی حدیث را این گونه نقل کرده است : أخرج ابن أبي حاتم عن يعلى بن مرة قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : رأيت بني أمية على منابر الأرض وسيملكونكم فتجدونهم أرباب سوء واهتمّ عليه الصلاة والسلام لذلك، فأنزل الله سبحانه «وَمَا جَعَلْنَا » وأخرج عن ابن عمر أنّ النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : رأيت ولد الحَكَم بن أبي العاص على المنابر ، كأنّهم القردة وأنزل الله تعالى في ذلك « وَمَا جَعَلْنَا» والشجرة الملعونة الحَكَم وولده ، وفى عبارة بعض المفسرين هي بنو أمية.
2- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی، 343/3 ، رقم 1451 ، شرح حال محمد المعتصم بالله بن هارون الرشيد . خطیب بغدادی چنین نقل می کند : عن علی بن عبدالله بن عباس عن أبيه : أنّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انظر إلى قوم من بنى فلان يتبخترون في مشيهم، فعرف الغضب فى وجهه ثم قرأ «وَالشجَرَة المَلعُونَة فِى القُرآن » فقيل له : أى الشجر هي يا رسول الله حتّى نجتها ؟ فقال : ليست بشجرة نبات ، انّما هم بنو فلان إذا ملكوا جاروا وإذا ائتمنوا خانوا ، ثمّ ضرب بيده على ظهر العباس قال : فيخرج الله من ظهرك يا عمّ رجلاً يكون هلاكهم على يديه . در اینجا نیز راوی یا مؤلف یا ناشر برای حفظ آبروی بر باد رفته بنی امیه ، در نقل حدیث رعایت امانت را نکرده و جمله «بني امية » را به «بنی فلان » تغییر داده است.
3- مناقب ابن مردويه ، ص 164 ، ح 206 - 208 ، مناقب علىّ بن أبى طالب ، فصل 15 ، باب في حرب صفين . ابن مردویه نیز احادیثی نقل کرده که به یک حدیث اشاره می کنیم : عن عائشة ، أنّها قالت لمروان بن الحَكَم : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لأبيك وجدّك: «انّكم الشجرة الملعونة في القرآن».
4- المستدرك على الصحيحين ، حاكم نيشابوری ، 527/4 ، ح 8481، کتاب الفتن و الملاحم. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبي هريرة أن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : إنّي رأيت في منامى كأن بنى الحكم بن أبي العاص ينزون على منبرى كما تنز و القردة. قال : فما رؤى النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مستجمعاً ضاحكاً حتّى توفّى .
5- النزاع و التخاصم ، تقى الدين المقريزى ، ص 79 ، تولية الرسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أعماله لبني أمية. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 358/11، ح 31736 و 31737، کتاب الفتن ، وقعة صفين، أمر بني الحكم. ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 108/2 ، رقم 14 ، شرح حال الحكم بن ابی العاص ؛ بلاذری در انساب الاشراف ، 256/6 ، شرح حال مروان بن الحكم؛ دمیری در حیاة الحيوان ، 203/2 ، كلمة قردة؛ بیضاوی در انوار التنزیل، 453/2 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء؛ ثعلبی در الکشف و البیان ، 111/6، ذیل همین آیه؛ زمخشری در کشاف 649/2، ذیل همین آیه؛ محمد بن احمد بن جزی کلبی در کتاب التسهیل 174/2 ، ذیل همین آیه؛ ابی حیان در بحرالمحیط ، 53/6 و 54، ذیل همین آیه؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 342/57 ، رقم 7329، شرح حال مروان بن محمد بن مروان بن الحكم ، جریان رؤیای رسول اکرم را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

و دیگران از مفسرین و علمای خودتان در ذیل این آیه نومیّه از ابن عباس(رضی الله عنه) (حبر اُمّت ) نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را در خواب به صورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.

مخصوصاً امام فخر رازی1(1) از ابن عباس نقل می نماید که از میان بنی امیّه ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نام حکم بن ابی العاص را می برد؛ پس به حکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالخصوص نام او را به لعنت به زبان جاری می نمود و از طرق روات معتبرۀ فریقین ( شیعه و سنی ) احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ، ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد به احادیث شیعه ننماییم ، لذا به بعض از آنچه از علمای شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد.

حاکم نیشابوری در صفحه 487 جلد چهارم مستدرک (2) و ابن حجر مکی در

ص: 699


1- التفسير الكبير ، فخر رازی، 237/20 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء، قول 2. فخر رازی چنین نقل می کند : قال ابن عباس (رضی الله عنه) الشجرة بنو أمية؛ يعنى الحكم بن أبي العاص...
2- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 526/4 ، ح 8477، کتاب الفتن و الملاحم. حاکم قسمت دوم حدیث را چنین نقل می کند : عن عبد الرحمن بن عوف(رضی الله عنه) قال : كان لا يولد لأحد مولود إلّا أتى به النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدعا له. فأدخل عليه مروان بن الحكم فقال : هو الوزغ ابن الوزغ الملعون بن الملعون . و نیز در صفحه 534 همین جلدح ،8500 ،کتاب الفتن و الملاحم ، قسمت اول حدیث را این گونه نقل می کند : قال أبو سعيد الخدري قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : إنّ أهل بيتي سيلقون من بعدى من أمّتى قتلاً وتشريداً وانّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أمية وبنوالمغيرة وبنو مخزوم.

صواعق المحرقة(1) محرقه نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحاً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود:

«انّ أهل بيتى سيلقون بعدى من أمّتى قتلاً وتشريداً وانّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أميّة وبنو المغيرة وبنو مخزوم - و مروان بن الحكم كان طفلاً.

قال له النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : هو الوزغ بن الوزغ والمعلون بن المعلون.»

(زود است که اهل بیت من بعد از من ملاقات می کنند از امت من کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و به درستی که بغض و کینه و دشمنی بنی امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت به ما از همه بیشتر است - و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود حضرت فرمود: این وزغ پسر وزغ است ( یعنی چلپاسه و مارمولک ) و ملعون پسر ملعون می باشد.)

و نيز ابن حجر(2) به فاصله یک حدیث از عمرو بن مرة الجهنی و حلبی در صفحه 337

ص: 700


1- الصواعق المحرقة ، ابن حجر مكى، ص 181 ، باب 11، فصل 1، مقصد 5. ابن حجر قسمت دوم حدیث را همانند حاکم نیشابوری نقل کرده است . و نیز مناوی در فیض القدیر ، 76/2 ، ح 1326، حرف الهمزة؛ دمیری در حیاة الحيوان، 422/20 ، كلمة الوزغة؛ قندوزی در ینابیع المودّة ، 469/2 ، ح ،306 ، باب 59 به قسمت دوم حدیث اشاره کرده اند. متقی هندی در کنز العمال، 169/11 ، ح ،31074، کتاب الفتن ، فصل 3 ، الفتن من الاکمال ، و قندوزی در ینابیع المودة ، 2/ 469 ، ح 305 ،باب 59 قسمت اول حدیث را نقل کرده اند.
2- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 181 ، باب ،11، فصل 1، مقصد 5. ابن حجر حدیث را این گونه نقل کرده است: عن عمرو بن مرة الجهني - وكانت له صحبة - أن الحكم بن العاص استأذن على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فعرف صوته فقال : ائذنوا له عليه لعنة الله وعلى من يخرج من صلبه إلّا المؤمن منهم وقليل ما هم ، يترفّهون في الدنيا ويضعون في الآخرة ، ذوو مكر وخديعة ، يعطون في الدنيا وما لهم في الآخرة من خلاق.

جلد اول سیرة الحلبیه(1) و بلاذری در صفحه 126 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ينابيع المودّة(2) و حاکم در صفحه 481 جلد چهارم مستدرک (3) و دمیری در صفحه 299 جلد دوم حيات الحيوان (4) و ابن عساکر در تاریخ(5) خود و امام الحرم در ذخائر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مره نقل نموده اند که:

«انّ الحكم بن أبي العاص استأذن على النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فعرف صوته ، فقال : الذنوا له عليه لعنة الله وعلى من يخرج من صلبه إلاّ المؤمن منهم وقليل ما هم.»

(حکم بن ابی العاص از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اذن و اجازه ورود خواست.

پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صدای او را شناخت فرمود : اذن بدهید او را ، لعنت خدا بر او باد و

بر اولادهای او که از صلبش بیرون می آیند، مگر مؤمن از آنها و آن مؤمنین بسیار کم اند. )

و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر(6) خود ذیل آيه « وَالشَّجَرَةِ المَلعُونَة »

ص: 701


1- السيرة الحلبية ، برهان الدین حلبی، 3178/1 ، باب عرض قريش عليه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اشياء من خوارق العادات وغير العادات. حلبی حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: وعن الواقدى استأذن الحكم ابن العاص على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فعرف صوته ، فقال ائذنوا له ، لعنه الله ومن يخرج من صلبه إلّا المؤمنين منهم وقليل ما هم، ذوو مكر وخديعة ، يعطون الدنيا ومالهم في الآخرة من خلاقٍ.
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 470/2 ، ح 308، باب 59 .
3- المستدرك على الصحيحين ، حاكم نيشابوری ، 528/4 ، ح 8484، کتاب الفتن و الملاحم.
4- حياة الحيوان ، دميرى ، 422/2 ، كلمة الوزغة .
5- تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، 268/57، رقم 7312، شرح حال مروان بن الحكم بن أبي العاص. و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 357/11، ح 31729، کتاب الفتن ، ذيل صفين ، أمر بني الحكم. و بلاذری در انساب الاشراف ، 256/6، شرح حال مروان بن الحکم، همگی این حدیث را به همان الفاظی که از ابن حجر آوردیم نقل کرده اند ، بجز بلاذری که حدیث را به اختصار نقل کرده است .
6- التفسير الكبير ، فخر رازی، 237/20 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء. و نیز متقی هندی در کنزالعمال ، 357/11، ح 31730، کتاب الفتن ، ذیل صفين ، أمر بنى الحكم چنين نقل می کند : عن أبي يحيى النخعى قال : كنت بين الحسن والحسين ومروان يتشاتمان ، فجعل الحسن يكف الحسين، فقال مروان : أهل بيت ملعونون. فغضب الحسن وقال : أقلت أهل بيت ملعونون ؟ فوالله لقد لعنك الله على لسان نبیّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و أنت في صلب أبيك وفي لفظ : لقد لعن الله أباك على لسان نبيّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأنت في صلبه. و ابن كثير در البداية والنهاية ، 284/8 ، حوادث سال 65 هجری ، شرح حال مروان بن الحکم چنین نقل می کند : و مروان كان أكبر الاسباب في حصار عثمان لانّه زور على لسانه كتاباً إلى مصر بقتل اولئك الوفد ولمّا كان متولّياً على المدينة لمعاوية كان يسبّ عليّاً كلّ جمعة على المنبر وقال له الحسن بن على : لقد لعن الله أباك الحكم وأنت فى صلبه على لسان نبيّه. فقال : لعن الله الحكم وما ولد . و شوکانی در فتح القدیر ، 21/5 ، ذیل آیه 20 سوره احقاف ، چنین نقل می کند : عن محمد بن زياد قال : لمّا بايع معاوية لابنه ، قال مروان : سنّة أبي بكر وعمر. فقال عبد الرحمن : سنّة هر قل وقيصر . فقال مروان : هذا الذي قال الله فيه «وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا » ، فبلغ ذلك عائشة فقالت : كذب مروان والله ما هو به ، ولو شئت ان أسمّى الذى نزلت فيه لسمّيته ، ولكن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعن أبا مروان و مروان في صلبه ، فمروان من لعنه الله. و ابن عبدالبر در استیعاب ، 360/1 ، رقم 529 ، شرح حال الحکم بن أبی العاص می نویسد : فروى عن عائشة من طرق ذكرها ابن أبي خيثمة و غيره أنّها قالت لمروان إذ قال في أخيها عبد الرحمن ما قال : أما أنت يا مروان فأشهد ان رسول الله لعن أباك وأنت في صلبه. و ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص 181 ، باب ،11 ، فصل 1 ، مقصد 5 حدیث را این گونه نقل می کند ... فقالت [عائشة ] كذب والله ما هو به ، ولكن رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعن أبا مروان ومروان في صلبه. و مقریزی در النزاع و التخاصم ، ص 46 ، عداوتهم للرسول والإسلام ، حكم بن أبي العاص ، حدیث را این گونه نقل کرده است : وقد قالت عائشة لمروان بن الحكم : أشهد أنّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعن أباك و أنت في صلبه. و حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 528/4 ، ح 8483 ، کتاب الفتن والملاحم. حدیث را همانند شوکانی نقل کرده است. و ابن اثیر در اسدالغابة ، 34/2، شرح حال حكم بن أبي العاص بن أمية. حدیث را این گونه نقل کرده است : فروى عن عائشة رضي الله عنها من طرق ذكرها ابن أبي خيثمة أنّها قالت لمروان بن الحكم حين قال لأخيها عبدالرحمن بن أبي بكر لما امتنع من البيعة ليزيد بن معاوية بولاية العهد ما قال والقصة مشهورة: أما أنت يا مروان فأشهد أنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعن أباك وأنت في صلبه وقد روى في لعنه ونفيه أحاديث كثيرة لاحاجة إلى ذكرها إلّا أنّ الأمر المقطوع به أن النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مع حلمه واغضائه على ما يكره، ما فعل به ذلك إلّا لأمر عظيم.

ص: 702

معنای آن اشاره به قول امّ المؤمنین عایشه می نماید ، که به مروان می گفت :

« لعن الله أباك وأنت فى صلبه، فأنت بعض من لعنه الله.»

(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود. )

علامه مسعودی در صفحه 435 جلد اول مروج الذهب (1) گوید : مروان بن حکم طرید و رانده رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.

در زمان خلافت ابی بکر و عمر اجازه ورود به مدینه نیافت، ولی عثمان که خلیفه شد، برخلاف سیره و رفتار رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه به دور خود جمع و با آنها زیاده از حد مهربانی نمود.

نواب - قبله صاحب ، حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود؟

ص: 703


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 334/2 ، ذكر خلافة عثمان بن عفان ، عمّال عثمان. مسعودی می نویسد : والحكم هو طريد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الذي غرّبه عن المدينة ، و نفاه عن جواره. و نیز مقریزی در النزاع و التخاصم ، ص 57، عداوتهم للرسول والإسلام ، معاوية بن المغيرة می نویسد : فعبد الملك بن مروان أعرق الناس في الكفر ، لانّ أحد أبويه الحكم بن أبي العاص لعين رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وطريده. و ابن اثیر در اسدالغابة ، 34/2، شرح حال حکم بن أبي العاص بن أمية ، چنین نقل می کند : حدّثنى نافع بن جبير بن مطعم عن أبيه قال كنّا مع النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فمر الحكم بن أبي العاص فقال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ويل لأمّتى ممّا في صلب هذا وهو طريد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، ونفاه من المدينة إلى الطائف وخرج معه ابنه مروان. و ابن أبي الحديد معتزلی در شرح نهج البلاغه ، 239/15، نامه 28 ( و من کتاب له (علیه السّلام) إلى معاوية جواباً) ، فضل بنی هاشم علی بنی عبد شمس می نویسد : وامّا أبوه ، الحكم بن العاص فهو طريد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و العينه و المستخلج في مشيته الحاكي لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والمستمع عليه ساعة خلوته ... ابن عبد البر در استیعاب، 1 / 359 ، رقم 529، شرح حال حکم بن ابی العاص می نویسد : أخرجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من المدينة وطرده عنها ، فنزل الطائف وخرج معه ابنه مروان .
حکم بن ابی العاص

داعى - حکم بن ابی العاص ، عموی خلیفه عثمان بود بنابر آنچه طبری(1) و ابن اثیر(2) و بلاذری در صفحه 17 جلد پنجم انساب(3) نوشته اند در جاهلیت همسایه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 704


1- تاریخ طبری ، 185/8، حوادث سال 284 هجری. طبری می نویسد : طرد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الحكم بن العاص لحكايته إيّاه وألحقه الله بدعوة رسوله آية باقيه حين رآه يتخلج فقال: كن كما أنت. فبقی علی ذلک سائر عمره... و نیز ابن اثیر در النهاية في غريب الحديث ، ابن اثیر ، 2/ 60 ، ذیل لغت خلج این حدیث را نقل کرده است : وفي حديث عبدالرحمن بن أبي بكر «انّ الحكم بن أبي العاص بن أمية أبا مروان كان يجلس خلف النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فإذا تكلّم اختلج بوجهه ، فرآه فقال له : كن كذلك. فلم يزل يختلج حتى مات» أى كان يحرک شفتيه وذقنه استهزاء و حكاية لفعل النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فبقى يرتعد و يضطرب إلى أن مات. و در 271/4 ، ذیل لغت لمص به این حدیث اشاره کرده است : أنّ الحكم بن أبي العاص كان خلف النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يلمصه فالتفت إليه فقال كن كذلك. همچنین زبیدی در تاج العروس ، 36/2. می نویسد : انّ الحكم بن أبي العاص أبا مروان كان يجلس خلف النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فإذا تكلّم اختلج بوجهه ، فرآه فقال : كن كذلك ، فلم يزل يختلج حتّى مات. أى كان يحرك شفتيه وذقنه استهزاء وحكاية لفعل سيّدنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فبقى يرتعد إلى أن مات. و در 433/4 ذیل لغت لمص می نویسد: انّ الحكم بن أبي العاص كان خلف النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يلمصه فالتفت إليه فقال : كن كذلك.
2- اسدالغابة ، ابن اثیر، 34/2، شرح حال حكم بن أبي العاص. ابن اثیر می نویسد: وقيل كان يحكى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في مشيته و بعض حركاته و كان النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يتكفأ فى مشيته فالتفت يوماً فرآه وهو يتخلج في مشيته فقال : کن کذلک ، فلم يزل يرتعش في مشيته من يومئذ.
3- انساب الاشراف ، بلاذری ، 255/6، شرح حال مروان بن الحكم. بلاذری می نویسد : وكان الحكم أبومروان مغموصاً عليه في إسلامه وكان إظهاره الإسلام في يوم فتح مكة. فكان يمر خلف رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيخلج بأنفه ويغمز بعينيه فبقى على ذلك التخليج و أصابته خَبلة... وطلع الحكم ذات يوم على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو في بعض حجر نسائه فخرج اليه بعَنزَة وقال : من عذيرى من هذه الوزغة ، وكان يفشي أحاديث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلعنه وسيّره إلى الطائف ومعه عثمان الأزرق والحارث وغيرهما من بنيه وقال لا يساكّنى فلم يزالوا طُرَداء حتّى ردّهم عثمان ، فكان ذلك مما نُقم فيه عليه . و نیز ابن عبدالبر در الاستیعاب ، 359/1، رقم 529 ، شرح حال حکم بن أبی العاص می نویسد : كان يتحيّل ويستخفى ويتسمّع ما يسره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى كبار الصحابة في مشركي قريش وسائر الكفار والمنافقين فكان يفشي ذلک [ عنه حتّى ظهر ذلک ] عليه وكان يحكيه في مشيته وبعض حركاته إلى أمور غيرها كرهت ذكرها، ذكروا أنّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان إذا مشى يتكفاً وكان الحكم بن أبي العاص يحكيه ، فالتفت النبیّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوماً فرآه يفعل ذلك فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : فكذلك فلتكن فكان الحکم مختلجاً يرتعش من يومئذ. و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 108/2 ، رقم 14 ، شرح حال حکم بن أبی العاص می نویسد : قيل : نفاه النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى الطائف ، لكونه حكاه في مشيته وفى بعض حركاته ، فسبّه وطرده فنزل بوادى وجّ ونقم جماعة على أميرالمؤمنين عثمان كونه عَطَف على عمّه الحكم وآواه وأقدمه المدينة ووصله بمائة ألف... قيل: كان يفشى سرّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأبعده لذلك. و در العبر في خبر من عبر ، 29/1 ، حوادث سال 31 هجری می نویسد: كان [الحكم بن أبي العاص ] يُفشى سرّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقيل كان يحاكيه في مشيته ، فطرده إلى الطائف وسبّه. فلم يزل طريداً إلى أن استخلف عثمان فأدخله المدينة وأعطاه مائة ألف. و مقریزی در النزاع و التخاصم، ص 44 و 45 ، عداوتهم للرسول والإسلام ، حكم بن أبي العاص ، می نویسد : وكان عاراً في الإسلام ، كان مؤذياً لرسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بمكة ، يشتمه و يسمعه مايكره . فلمّا كان فتح مكة أظهر الإسلام خوفاً من القتل ، فلم يحسن إسلامه وكان مغموصاً عليه في دينه... و بينا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يمشى ذات يوم مشى الحكم خلفُه فجعل يختلج بأنفه وفمه ، كأنّه يحاكي رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، ويتفكك ويتمايل ، فالتفت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرآه فقال له : كن كذلك. فمازال بقية عمره على ذلك. واطلع يوماً على رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو في حجرة بعض نسائه فخرج إليه بعَنزَة فقال : من عذيرى فى هذا الوزغة لو أدركته لفقأت عينه.

بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود. مخصوصاً بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهراً اسلام [را] قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود. وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار می داد ، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود. فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند به علاوه بله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد [ و ] فرمود: کسی از طرف او عذرخواهی نکند بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون

ص: 705

روند. فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودند به طائف. در زمان خلافت ابی بکر و عمر، عثمان شفاعت نمود که چون حکم عموی من است اجازه دهید برگردد به مدینه. آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول الله را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود به خلافت رسید آنها را برگرداند. هر چند مردم و اصحاب رسول الله اعتراض کردند اعتنا ننمود به علاوه [ آنها را ] مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام اشرار بنی امیه را به دور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را به آنها واگذار نمود که آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.

ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند

که از جمله آنها وليد بن عقبة بن ابی معیط بود که او را به ولایت و امارت کوفه فرستاد. ولید کسی است که بنا به روایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ، ذيل حالات عثمان ، پیغمبر درباره او فرموده بود: «انّه من أهل النار»؛ یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور به منتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج الذهب (1) و ابوالفداء در تاریخ(2) خود و سیوطی در صفحه 104 تاریخ الخلفاء (3) و ابوالفرج در صفحه 178 جلد

ص: 706


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 334/2 ، ذكر خلافة عثمان بن عفان ، عمّال عثمان. مسعودی می نویسد: وكان عمّاله [ عثمان ] جماعة منهم الوليد بن عقبة بن أبي معيط على الكوفة وهو ممن أخبر النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انّه من أهل النار. سپس در صفحه 335 از همین جلد می نویسد: إنّ الوليد بن عقبة كان يشرب مع ندمائه ومغنيه من أوّل الليل إلى الصباح ، فلمّا آذنه المؤذنون بالصلاة خرج متفضلاً في غلائله فتقدم إلى المحراب في صلاة الصبح ، فصلّى بهم أربعاً وقال أتريدون أن أزيدكم؟
2- المختصر في اخبار البشر ، ابو الفداء ، 167/1 ، ذکر خلافة عثمان.
3- تاريخ الخلفاء ء ، سیوطی ، ص 155 ذکر خلافة عثمان بن عفان سیوطی می نویسد: وحكى انّ الوليد صلّى بهم الصبح أربعاً وهو سكران ، ثمّ التفت إليهم فقال : أزيدكم ؟

چهارم أغانی(1) و امام احمد در صفحه 144 جلد اول مسند(2) و طبری در صفحه 60 جلد پنجم تاریخ(3) و بیهقی در جلد هشتم صفحه 318 سنن (4) و ابن اثیر در صفحه 42 جلد سیم کامل(5) و یعقوبی در صفحه 142 جلد دوم تاریخ(6) و ابن اثیر در صفحه 91 جلد پنجم

ص: 707


1- الاغانی، ابوالفرج اصفهانی ، 51/1، خبر أبي قطيفة ونسبه ، ولاية الوليد بن عقبة الكوفة في خلافة عثمان ثمّ عزله عنها. ابوالفرج می نویسد : و ولّى عثمان الوليد بن عقبة في خلافته الكوفة ، فشرب الخمر وصلّى بالناس وهو سكران فزاد في الصلاة وشهد عليه بذلك عند عثمان ، فجلده الحد.
2- مسند احمد بن حنبل ، 144/1، مسند عليّ بن أبي طالب. احمد بن حنبل چنین نقل می کند : عن حضين بن المنذر بن الحرث بن وعلة، انّ الوليد بن عقبة صلّى بالناس الصبح أربعاً ، ثمّ التفت إليهم فقال : أزيدكم؟...
3- تاریخ طبری ، 364/3، حوادث سال 33 هجری. طبری می نویسد: انّ عثمان بعث سعيد بن العاص إلى الكوفة أميراً عليها حين شهد على الوليد بن عقبة بشرب الخمر من شهد عليه وأمره أن يبعث إليه الوليد بن عقبة...
4- السنن الكبرى ، بيهقى ، 318/8، کتاب الأشربة والحد فيها ، باب ماجاء في عدد حد الخمر. بیهقی چنین نقل می کند : عن حضين أبى ساسان الرقاشي قال حضرت عثمان بن عفان (رضی الله عنه) وأتى الوليد بن عقبة قد شرب الخمر وشهد علیه حمران بن أبان و رجل آخر ...
5- الكامل ، ابن اثیر، 107/3 ، حوادث سال 30 هجری ، ذکر عزل الوليد عن الكوفة . ابن اثیر می نویسد: إنّ الوليد سكر وصلّى الصبح بأهل الكوفة أربعاً ، ثمّ التفت إليهم وقال : أزيدكم ؟...
6- تاریخ یعقوبی، 165/2 ، أيّام عثمان بن عفان. یعقوبی می نویسد: وفيها ولّى الوليد بن عقبة بن أبي معيط الكوفة مكان سعد ، وصلّى بالناس الغداة ، وهو سكران أربع ركعات ، ثمّ تهوع في المحراب ، والتفت إلى من كان خلفه ، فقال : أزيدكم ؟ ثمّ جلس في صحن المسجد وأتى بساحر يدعى بطروى من الكوفة ، فاجتمع الناس عليه ، فجعل يدخل من دبر الناقة ويخرج من فيها ويعمل أعاجيب ، فرآه جندب بن كعب الأزدى ، فخرج إلى بعض الصياقلة، فأخذ منه سيفاً ثم أقبل فى الزحام وقد ستر السيف حتّى ضرب عنقه ، ثمّ قال له : أحى نفسك إن كنت صادقاً ...

اسدالغابه(1) و دیگران (2) می نویسند : در ایام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست، در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد. آن گاه به مردم گفت : اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.

و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده، شکایت به عثمان بردند.

و از جملهٔ آنها معاويه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را

ص: 708


1- اسدالغابة ، ابن اثیر، 91/5، شرح حال وليد بن عقبة. ابن اثیر این جریان را همان گونه که از الکامل یاد کردیم ، نقل می کند .
2- مسلم در صحیح خود، 1331/3 ، ح 1707، کتاب الحدود، باب حدالخمر ، حدیث را همانند بیهقی می آورد. و ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 414/3 ، رقم 67 شرح حال ولید بن عقبة ، چنین نقل می کند : وقال حضين بن المنذر ، صلّى الوليد بالناس الفجر أربعاً وهو سكران ، ثمّ التفت وقال: أزيدكم؟ فبلغ عثمان ، فطلبه ، وحدّه وهذا ممّا نقموا على عثمان عن عزل سعد بن أبي وقاص عن الكوفة وولّى هذا. و مزی در تهذیب الکمال، 31/ 57- 59 ، رقم 6723، شرح حال ولید بن عقبة، حدیث را این گونه نقل کرده است : عن حضين بن المنذر أبى ساسان انّه ركب إلى عثمان وأخبره بقصة الوليد وقدم على عثمان رجلان فشهدا عليه بشرب الخمر وأنّه صلّى الغداة بالكوفة أربعاً ، ثمّ قال : أزيدكم ؟ قال أحدهما رأيته يشربها وقال الآخر رأيته يتقياً ها فقال عثمان : انّه لم يتقيأها حتّى شربها... و ابن كثير در البداية والنهاية ، 174/7 ، حوادث سال 30 هجری جریان را این گونه نقل می کند : وفي هذه السنة عزل عثمان بن عفان الوليد بن عقبة عن الكوفة وولّى عليها سعد بن العاص وكان سبب عزله أنّه صلّى بأهل الكوفة الصبح أربعاً ، ثمّ التفت فقال : أزيدكم؟.... وشهد بعضهم عليه أنّه شرب الخمر وشهد آخر أنّه رآه يتقاياه. و ابن قتیبه در الامامة والسياسة ، 35/1 ، ما أنكر الناس علی عثمان می نویسد : وذكروا انّه اجتمع ناس من أصحاب النبيّ عليه الصلاة والسلام فكتبوا كتاباً ذكروا فيه ما خالف فيه عثمان من سنة رسول الله وسنّة صاحبيه ومنهم.... ما كان من الوليد بن عقبة بالكوفة إذا صلّى بهم الصبح وهو أمير عليها سكران أربع ركعات ، ثمّ قال لهم : إن شئتم أزيدكم صلاة زدتكم. و ذهبی در تاریخ الاسلام، کتاب عهد خلفاء الراشدين ، ص 667، ولید بن عقبة ، جریان را این گونه نقل کرده است : عن أبي ساسان حصين بن المنذر قال : صلّى الوليد بن عقبة بالناس الفجر أربع ركعات وهو سكران ، ثمّ التفت إليهم وقال : أزيدكم ؟

بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید، فریادها بلند شد و هر کس از هر کجا آمد [ و ] نامه تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.

غلط کاریهای عثمان موجب قتل او شد

همین اعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتی بر خلاف

طريقه ومشی ابی بکر و عمر ظاهر و بارز گردید ، سبب شد که خون مردم به جوش آمد ، نهضت ملی تشکیل ، و شد آنچه شد.

قطعاً مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر ننموده و به نصایح مولانا امیرالمؤمنین گوش نداد و فریب خودنماییهای اطرافیان خود از بنی امیه را خورد، تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.

چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود (چون به اخلاق عثمان آگاهی داشت.).

بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه 106 جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر )

ص: 709


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 51/12 ، خطبه 223 ، نكت من كلام عمر و سيرته وأخلاقه. ابن ابی الحدید جریان را این گونه نقل می کند : قال ابن عباس : كنت عند عمر فتنفّس نفساً ظننت أنّ أضلاعه قد انفرجت ، قلت : ما أخرج هذا النفس منك يا أميرالمؤمنين إلّا هم شديد قال : اى والله يابن عباس، إنّي فكّرت فلم أدر فيمن أجعل هذا الأمر بعدى !ثمّ قال : لعلّك ترى صاحبك لها أهلاً. قلت : وما يمنعه من ذلك مع جهاده و سابقته و قرابته و علمه ؟ قال : صدقت ، ولكنّه امرؤ فيه دعابة ، قلت : فأين أنت عن طلحة ؟ قال : ذو البأو وباصبعه المقطوعة . قلت : فعبد الرحمن ؟ قال : رجل ضعيف ، لو صار الأمر إليه لوضع خاتمه في يد امرأته. قلت : فالزبير ؟ قال : شَكِس لَقِس يلاطم في النقيع في صاع من بُرّ . قلت : فسعد بن أبي وقاص ؟ قال : صاحب سلاح و مقنب. قلت : فعثمان ؟ قال : أوّه! ثلاثا والله لئن ولّيها ليحملَنّ بنى أبي مُعَيط على رقاب الناس ، ثمّ لتنهض العرب إليه. همچنین ابن ابی شیبه در المصنف ، 580/8 ، ح ،16، کتاب المغازی، باب ماجاء في خلافة عمر بن الخطاب؛ حدیث را این گونه نقل کرده است: عن حسن بن محمد قال : قال عمر لعثمان : اتق الله وإن ولّيت شيئاً من أمور الناس فلا تحمل بني أبي معيط على رقاب الناس... متقی هندی در کنز العمال ، 737/5 ، ح 14262، کتاب الخلافة ، باب 1 ، خلافة عثمان بن عفان؛ ابن سعد در طبقات الكبرى ، 260/3 ، طبقة البدريين من المهاجرين، ذکر استخلاف عمر؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 437/44 ؛ و طبری در تاریخ خود ، 264/3 حوادث سال 23 هجری ، نیز همین جریان را نقل کرده اند.

گفت وگوی عمر را با ابن عباس نقل نموده، تا آنجا که گوید: خلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر اصحاب شو را کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید به عثمان ، درباره او گفت:

« أوه ثلاثاً، والله لئن ولّيها ليحملن بنى أبي معيط على رقاب الناس، ثمّ لتنهض إليه العرب فتقتله.»

(پس از سه مر تبه آه کشیدن گفت: روزی که زمام امور دست عثمان برسد، (پستهای حساس را) به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار نموده ، پس از آن اضافه نموده گفت: در آن موقع ، عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.)

و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 66 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) بعد از نقل جمله مذکور گوید: فراست عمر به صحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد ( چنانچه عمر پیش بینی نموده بود)، بنی امیه را به دور خود جمع و برگردن مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند. با آن که قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.

تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافیهای او در آوردند و بی اعتنایی او به نامه های امت ، منجر به قتل او گردید.

ص: 710


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 198/1 ، خطبه 3 ( الشقشقية ) ، نتف من أخبار عثمان بن عفان. ابن أبى الحدید می نویسد: بايعه الناس بعد انقضاء الشورى و استقرار الأمر له ، وصحّت فيه فراسة عمر ، فأنّه أوطأ بني أميّة رقاب الناس و ولّاهم الولايات ...

آقایان انصاف خوب است، مراجعه نمایید به صفحه 357 تاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری(1) که از اکابر علمای شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته :

«وقد رأى رسول الله أبا سفيان مقبلاً على حماره و معاوية يقود به ويزيد ابنه يسوق به ، فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لعن الله الراكب والقائد والسائق.»

( پیغمبر دید ابوسفیان سوار خری است ، معاویه جلو خر را می کشد و یزید پسرش از عقب خر را می راند فرمود: خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را. )

آن گاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته، بلکه امارت و حکومت به آنها داد، تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند.

نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجب می کنیم بلکه علمای بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی ابوسفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و جبرئیل شد، خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه به اتفاق جمیع مسلمین ، چنین ملعونی واجب القتل بوده است. «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» ؟! »

ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد

و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمایید به خطبهٔ 163 نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در صفحه 482 جلد دوم شرح نهج (2) ( چاپ مصر ) از

ص: 711


1- تاریخ طبری ، 185/8، حوادث سنة 284.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 264/9 ، خطبة 165 ( و من كلام له(علیه السّلام) لعثمان بن عفان)، ابن أبی الحدید می نویسد : وقد ذكر أبو جعفر محمد بن جرير الطبري في التاريخ الكبير هذا الكلام ، فقال : إنّ نفراً من أصحاب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تكاتبوا ، فكتب بعضهم إلى بعض : أن أقدموا ، فانّ الجهاد بالمدينة لا بالروم؛ واستطال الناس على عثمان ونالوا منه؛ وذلك في سنة أربع وثلاثين؛ ولم يكن أحد من الصحابة يذبّ عنه ولا ينهى؛ إلّا نفر ، منهم زيد بن ثابت وأبوأسيد الساعدی وکعب بن مالک وحسان بن ثابت. فاجتمع الناس فكلّموا علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) وسألوه أن يكلّم عثمان ، فدخل عليه وقال له : انّ الناس... وروى الكلام إلى آخره بألفاظه....

تاريخ كبير(1) طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نامه ها نوشته به ولایات و مسلمانان را دعوت به جهاد نمودند در مدینه مقابل ظلم بنی امیه به حمایت عثمان آنها را و در سال 34 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان به مدینه آمده و خدمت امیرالمؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت به ملاقات خلیفه، رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساختند و به او فهماندند که پای جان در بین است تا جایی که فرمودند:

«انّى أنشدك الله أن تكون إمام هذه الأمّة المقتول، فانّه كان يقال : يقتل في هذه الأمّة إمام يفتح عليه القتل والقتال إلى يوم القيمة.»

تو را به خدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی؛ زیرا که قبلاً گفته می شد که در این امت پیشوایی کشته خواهد شد که به واسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خونریزی و کشت و کشتار تا روز قیامت.)

ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند. لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند، رفت

ص: 712


1- تاريخ الطبری، 3 375 - 376، حوادث سال 34 هجری . طبری می نویسد: لمّا كانت سنة 34 كتب أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعضهم إلى بعض أن أقدموا، فإن كنتم تريدون الجهاد فعندنا الجهاد وكثر الناس على عثمان و نالوا منه أقبح مانيل من أحد وأصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يرون و يسمعون ليس فيهم أحد ينهى ولا يذب إلّا نفير زيد بن ثابت وأبو أسيد الساعدى وكعب بن مالك وحسان بن ثابت. فاجتمع الناس وكلّموا علىّ بن أبي طالب، فدخل على عثمان فقال : الناس ورائي وقد كلّمونى فيك والله ما أدرى ما أقول لك وما أعرف شيئاً تجهله... وانّى أحذّرك الله وأحذَّرك سطوته ونقماته، فانّ عذابه شديد أليم وأحذَّرك أن تكون إمام هذه الأمّة المقتول فانّه يقال: يقتل في هذه الأمّة إمام فيفتح عليها القتل والقتال إلى يوم القيامة...

بالای منبر عوض آن که تحبیب کند و از مردم عارض دل ربایی کند و بگوید عمّال و مأمورين من الساعه معزول [ می باشند] نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجیده تر شد. عاقبت رشته کشید تا به آنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان به دست مردم ناراضی کشته گردید.

پس سبب قتل عثمان ندانسته کاریهای خود او بود که به نصایح بزرگان گوش نداد ، تا به جزای عمل خود رسید، بر خلاف ابی بکر و عمر که به نصایح مولانا امیرالمؤمنين (علیه السّلام) گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده، نتیجه کامل می بردند.

صدمه زدن عثمان اصحاب پیغمبر را

و ثانیاً آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیرخواه و معترض به عملیات بی رویۀ او بودند، امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالباً مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند.

که از جمله آنها عبدالله بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتی مورد احترام ابی بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.

مخصوصاً ابن خلدون در تاریخ (1) خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبدالله از او جدا نگردد؛ برای آنکه آگاهی کامل به قرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مدح بسیار از آن نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید(2) و دیگران متعرض اند.

ص: 713


1- تاریخ ابن خلدون، 117/2 ، بقية الجزء الثاني، وقعة نهاوند وماكان بعدها من الفتوحات. ابن خلدون می نویسد: وأمر عمر بالانسياح في بلاد الأعاجم وعزل عبدالله بن عبدالله ابن عتبان عن الكوفة وبعثه في وجه آخر وولّى مكانه ابن حنظلة حليف بنى عبد قصی و استعفى فاعفاه و ولّى عمار بن ياسر واستدعى ابن مسعود من حمص فبعثه معه معلماً لأهل الكوفة ... ..
2- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد، 106/10 خطبة 183 ، عمار بن ياسر و نسبه و نُبُذ من أخباره. ابن ابی الحدید چنین نقل می کند: قال أبو عمر : وقد روى حارثة بن المضراب، قرأت كتاب عمر إلى أهل الكوفة أمّا بعد ، فإنّى بعثت إليكم عمّاراً أميراً، وعبدالله بن مسعود معلّماً ووزيراً وهما من النجباء ، من أصحاب محمد ، فاسمعوا لهما واقتدوا بهما فإنّي قد آثرتكم بعبدالله على نفسى أثرة. و نیز حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 438/3 ، ح 5663، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر مناقب عمار بن یاسر(رضی الله عنه) ، حدیث را این گونه نقل کرده است : عن حارثة بن مضرب قال : كتب إلينا عمر بن الخطاب : إنّى قد بعثت إليكم عمّار بن ياسر أميراً وعبدالله بن مسعود معلّماً ووزيراً وهما من النجباء من أصحاب محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من أهل بدر ، فاسمعوا وقد جعلت ابن مسعود على بيت مالكم ، فاسمعوا فتعلّموا منهما واقتدوا بهما وقد آثر تكم بعبدالله على نفسي. و محمد بن جریر طبری در تاریخ خود ، 223/3 ، حوادث سال 21 هجری ، حدیث را به نقل از عمر بن الخطاب چنین نقل می کند : إنّى بعثت إليكم عمّار بن ياسر أميراً وجعلت عبدالله بن مسعود معلماً وزيراً...
مضروب شدن ابن مسعود و مردن او

علماء و مورخین شما عموماً نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند، تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود؛ من جمله قرآن عبدالله بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبياء بود طلبید عبدالله نداد، عثمان خودش رفت منزل عبدالله و جبراً قرآن را از او گرفت.

وقتی عبدالله شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد.

[وی] در مجالس و محافل ، احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را به حقایق متوجه می ساخت. این خبرها را به عثمان دادند، امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبدالله را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا رفت.

چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 67 و 226 جلد اول شرح نهج(1) ( چاپ مصر )

ص: 714


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 43/3، خطبه 43 ( وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبدالله البجليّ ) ، ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والردّ عليها ، الطعن السادس. ابن ابی الحدید می نویسد: وقد روى الواقدى باسناده وغيره أنّ ابن مسعود لمّا استقدم المدينة دخلها ليلة جمعة فلمّا علم عثمان بدخوله قال : أيّها الناس أنّه قد طرقكم الليلة دُوَيبة من تمشى على طعامه يقىء و يسلح. فقال ابن مسعود: لست كذلك ولكنّني صاحب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یوم بدر و صاحبه يوم أحد و صاحبه يوم بيعة الرضوان وصاحبه يوم الخندق وصاحبه يوم حنين. قال : وصاحت عائشة : يا عثمان! أتقول هذا لصاحب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال عثمان : اسكتى، ثمّ قال : لعبدالله بن زمعة بن الأسود بن المطلب بن عبدالعزى بن قصى : أخرجه إخراجاً عنيفاً ، فأخذه ابن زمعة ، فاحتمله حتّى جاء به باب المسجد، فضرب به الأرض ، فكسر ضلعاً من أضلاعه فقال ابن مسعود : قتلني ابن زمعة الكافر بأمر عثمان. سپس ابن ابی الحدید در صفحه 42 از همین جلد می نویسد : ولمّا مرض ابن مسعود مرضه الذي مات فيه أتاه عثمان عائداً فقال : ما تشتكى ؟ فقال : ذنوبی. قال : فما تشتهى ؟ قال : رحمة ربّى. قال : ألا أدعو لك طبيباً ؟ قال : الطبيب أمرضنى . قال : أفلا آمرلك بعطائك ؟ قال : منعتنيه و أنا محتاج إليه وتعطينيه وأنا مستغن عنه قال : يكون لولدك. قال : رزقهم على الله تعالى ، قال : استغفر لي يا ابا عبدالرحمن ، قال : أسال الله أن يأخذ لي منك حقّى. یعقوبی در تاریخ خود، 170/2 ، أيّام عثمان بن عفان ، این گونه نقل کرده است : وجمع عثمان القرآن وآلفه وصيّر الطوال مع الطوال والقصار مع القصار من السور، وكتب في جمع المصاحف من الآفاق حتّى جُمعت ، ثمّ سلقها بالماء الحار و الخلّ وقيل أحرقها ، فلم يبق مصحف إلّا فعل به ذلك خلا مصحف ابن مسعود. وكان ابن مسعود بالكوفة ، فامتنع أن يدفع مصحفه إلى عبدالله بن عامر وكتب إليه عثمان : أن أشخصه ، أنّه لم يكن هذا الدين خبالاً وهذه الأمّة فساداً. فدخل المسجد وعثمان يخطب ، فقال عثمان : انّه قد قدمت عليكم دابة سوء فكلّمه ابن مسعود بكلام غليظ فأمر به عثمان فجُرّ برجله حتّى كسر له ضلعان... بلاذری در انساب الاشراف ، 147/6 ، أمر عبدالله بن مسعود الهذلی ، همین جریان را این گونه نقل کرده است : و قدم ابن مسعود المدينة و عثمان يخطب على منبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلمّا رآه قال : إلّا أنّه قدمت عليكم دويبة سوء من تمش على طعامه يقىء و يسلح . فقال ابن مسعود : لست كذلك ولكنّى صاحب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یوم بدر و يوم بيعة الرضوان و نادت عائشة : اى عثمان أتقول هذا لصاحب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، ثمّ أمر عثمان به فأخرج من المسجد إخراجاً عنيفاً وضرب به عبدالله بن زمعة بن الأسود بن المطلب بن اسد بن عبدالعزى بن قصى الأرض و يقال بل احتمله يحموم غلام عثمان و رجلاه تختلفان على عنقه حتى ضرب به الأرض ، فدق ضلعه. فقال علىّ : يا عثمان أتفعل هذا بصاحب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقول الوليد بن عقبة ؟ فقال : ما بقول الوليد فعلت هذا ، ولكن وجّهت زبيد بن الصلت الكندى إلى الكوفة فقال له ابن مسعود : انّ دم عثمان حلال ، فقال علىّ أحَلتَ من زبيد على غير ثقة....

ضمن طعن ششم ، شرح قضایا را مفصلاً ،نوشته تا آنجا که گوید : عثمان به عیادت عبدالله رفت و بینهما گفت و گوهایی شد، تا رسید به جایی که عثمان به عبدالله گفت:

ص: 715

«استغفر لى يا أبا عبدالرحمن قال : أسأل الله أن يأخذ لى منك حقّى.»

( طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبدالرحمن ( كنيۀ ابن مسعود بود). عبدالله گفت : از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد ).

و نیز نقل(1) نموده است به جرم آنکه چرا بدرقۀ ابی ذر نمود موقعی که او را به سمت ربذه تبعید می نمودند، چهل تازیانه بر بدن عبدالله زد.

لذا عبدالله به عمار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گزارد .

عمّار هم قبول نمود. روی همین اصل بعد از وفات عبدالله ، عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گزارده و دفنش نمودند .(2)

وقتی خبر به عثمان دادند، رفت سر قبر عبدالله و به عمّار گفت: چرا چنین نمودی؟ گفت : حسب الوصيّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم. ( این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعداً با او تلافی نمود).

واقعاً کارهای خلیفه عثمان بنا بر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است. مخصوصاً عملیاتی که با صحابه خاص و پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمود

ص: 716


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 44/3 ، خطبة 43 ، ( وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبدالله البجليّ ) ، ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والردّ عليها ، الطعن السادس. ابن ابی الحدید می نویسد: وقد روى محمد بن إسحاق عن محمد بن كعب القرظى أنّ عثمان ضرب ابن مسعود أربعين سوطاً فى دفنه أباذر.
2- همان مدرک ، 42/3. ابن ابی الحدید می نویسد: ... وأنّه بلغ من إصرار عبدالله على مظاهرته بالعداوة ان قال لما حضره الموت: من يتقبل منّى وصية أوصيه بها على ما فيها! فسكت القوم ، و عرفوا الذي يريد. فأعادها ، فقال عمّار بن یاسر رحمه الله تعالى : أنا أقبلها، فقال ابن مسعود : ألاّ يصلّى علىّ عثمان قال : ذلك لك. فيقال : أنّه لمّا دفن جاء عثمان منكراً لذلك، فقال له قائل : إنّ عماراً ولى الأمر. فقال لعمّار : ما حملك على أن لم تؤذنى ؟ فقال : عهد إلى ألا أو ذنك... همچنین بلاذری در انساب الاشراف، 148/6 ، أمر عبدالله بن مسعود ، جریان را این گونه نقل می کند: وأوصى أن لا يصلّى عليه عثمان ، فدفن بالبقیع و عثمان لا يعلم. فلما علم غضب و قال : سبقتمونی به، فقال له عمّار بن ياسر : انّه أوصى أن لا تصلّى عليه...

که حتی ابی بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند ، بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمودند.

مضروب شدن عمار به امر عثمان

و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟ توهین به عمار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، چنانچه علماء و مورخین(1) فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدی عمّال بنی امیه در اطراف بلاد اسلام

ص: 717


1- انساب الاشراف، بلاذری، 6/ 162 - 163 ، امر عمار بن یاسر . بلاذری حدیث را چنین نقل می کند: و يقال إنّ المقداد بن عمرو و عمّار بن ياسر و طلحة والزبير فى عدة من أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كتبوا كتاباً عدّدوا فيه أحداث عثمان و خوّفوه ربّه و أعلموه أنهم مواثبوه إن لم يُقلع، فأخذ عمّار الكتاب و أتاه به، فقرأ صدراً منه فقال له عثمان: أعلَىَّ تقدمُ مِن بينهم ؟ فقال عمّار: لأنّى أنصحهم لك. فقال: كذبت يابن سُميّة. فقال: وأنا والله ابن سُميّه و ابن ياسر، فأمر غلماناً له فمدّوا بيديه و رجليه ثمّ ضربه عثمان برجليه وهي في الخُفّين على مذاكيره فأصابه الفَتق وكان ضعيفاً كبيراً فغُشى عليه. و نیز در صفحه 161 از همین جلد چنین نقل می کند: و قال عمّار بن ياسر : أُشهدالله أن أنفى أوّل راغم من ذلك، فقال عثمان: أعلىَّ يابن المَتكاء تجترئ؟ خذوه فأُخذ ودخل عثمان فدعا به فضربه، حتّى غشى عليه، ثمّ أخرج فحمل حتّى أتى به منزل امّ سلمة زوج رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلم يصلّ الظهر والعصر والمغرب، فلمّا أفاق توضّأ وصلّى وقال: الحمدلله ليس هذا أوّل يوم أوذينا فيه في الله. همچنین ابن قتیبة در الامامة و السياسة، 35/1، ما أنكر الناس على عثمان، این گونه نقل کرده است: وذكروا أنّه اجتمع ناس من أصحاب النبيّ عليه الصلاة والسلام فكتبوا كتاباً ذكروا فيه ما خالف فيه عثمان من سنّة رسول الله وسنّة صاحبيه... ثم تعاهد القوم ليدفعن الكتاب فى يد عثمان. وكان ممّن حصر الكتاب عمّار بن ياسر والمقداد بن الأسود وكانوا عشرة، فلمّا خرجوا بالكتاب ليدفعوه إلى عثمان والكتاب في يد عمّار، جعلوا يتسللون عن عمّار حتّى بقى وحده، فمضى حتّى جاء دار عثمان فاستأذن عليه فأذن له في يوم شات، فدخل علیه و عنده مروان بن الحكم و أهله من بني أميّة فدفع إليه الكتاب فقرأه، فقال له: أنت كتبت هذا الكتاب؟ قال: نعم، قال: ومن كان معك ؟ قال كان معى نفر تفرّقوا فرقاً منك. قال: من هم؟ قال: لا أخبرك بهم، قال: فلم اجترأت علىّ من بينهم ؟ فقال مروان يا أميرالمؤمنين إنّ هذا العبد الأسود ( يعنى عماراً ) قد جراً عليك الناس و انك ان قتلته نكلت به من وراءه قال عثمان اضربوه فضربوه و ضربه عثمان معهم حتّى فتقوا بطنه فغشى عليه، فجرّوه حتّى طرحوه على باب الدار فأمرت به أمّ سلمة زوج النبيّ عليه الصلاة و السلام فأدخل منزلها، و غضب فيه بنو المغيرة وكان حليفهم، فلمّا خرج عثمان لصلاة الظهر، عرض له هشام بن الوليد بن المغيرة، فقال: أما والله لئن مات عمّار من ضربه هذا لأقتلنّ به رجلاً عظيماً من بني أميّة، فقال عثمان: لست هناك. ابن عبدالبر در استیعاب، 1136/3، رقم 1863، شرح حال عمّار بن یاسر، جریان را این گونه نقل کرده است: كان اجتماع بني مخزوم إلى عثمان حين نال من عمّار غلمان عثمان مانالوا من الضرب، حتّى انفتق له فتق في بطنه ورغموا و كسر وا ضلعاً من أضلاعه... ابن سعد در طبقات الکبری، 196/3 ، رقم 54، طبقة البدريين من المهاجرين طبقة الاولى ، شرح حال عمّار بن یاسر، می نویسد: وزعم بعض الناس ان عقبة بن عامر هو الذي قتل عمّاراً و هو الذي كان ضربه حين أمره عثمان بن عفان... ابن عساکر در تاریخ دمشق 253/39 رقم 7973، شرح حال عمّار بن یاسر می نویسد: فقال عمّار فانّ ذلك يرغم بأنفى قال أرغم الله بأنفك قال بأنف أبي بكر و عمر. قال فغضب فقام إليه فوطئه و أجفله الناس عنه. ابن ابی شبية در المصنف، 267/7، ج 106، کتاب الأمراء، ما ذكر من حديث الأمراء والدخول عليهم،حدیث را با این الفاظ آورده است: عن سالم بن أبي الجعد قال: كتب أصحاب محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عيب عثمان ، فقالوا: من يذهب به إليه؟ فقال عمّار: أنا، فذهب به إليه، فلمّا قرأه قال: أرغم الله بأنفك. فقال عمّار وبأنف أبى بكر و عمر ؛ قال: فقام و وطئه حتّى غشى عليه... بلاذری در انساب الاشراف، 163/6، أمر عمّار بن یاسر، می نویسد: إنّ عثمان مرّ بقبر جديد فسأل عنه فقيل: قبر عبدالله بن مسعود . فغضب على عمّار لكتمانه إيّاه موته إذ كان المتولّى للصلاة عليه والقيام بشأنه، فعندها وطئ عمّاراً حتّى أصابه الفتق.

زیاد شد صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمع شدند و نامه ای به عثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمال ظلم امویها و تقویت از آنها بنمایی و تجدید نظر در رویه و رفتار و اطرافیهای خود ننمایی، نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد، علاوه بر آنکه ضرر به اسلام می زنی. آن گاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد. عاقبت گفتند مقتضی آن است که حامل نامه عمّار باشد؛ چه آنکه فضل و تقوا و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گفت فرموده است : ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود

ص: 718

که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است علیّ بن ابی طالب و سلمان و عمّار یاسر .

فلذا به درخواست اصحاب، جناب عمّار کاغذ را برداشت به خانه عثمان رفت.

وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود. در دهلیز منزل عمّار را دید، سؤال :کرد یا ابا اليقظان ( كنيۀ عمّار بود) کاری داری؟ گفت: کار شخصی ندارم ، ولکن جمعی از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمایید و جواب آنان را بدهید.

نامه را گرفت، چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد [ و ] با کمال تغیّر نامه را به زمین افکند جناب عمّار فرمود: خوب نکردی، نامۀ اصحاب رسول الله محترم است؛ چرا بر زمین افکندی؟ حق بود می خواندی و جواب می دادی.

با عصبانیت تمام گفت : دروغ می گویی آن گاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را به سختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند، حتی خود او هم چند لگدی بر شکم عمار زد که به علت همان ضربات عمّار پیرمرد مبتلا به مرض فتق شد و بیهوش گشت.

خویشانش آمدند او را به منزل ام سلمه ام المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بیهوش ماند، تا چهار نماز از او فوت شد. وقتی به هوش آمد نمازها را قضا کرد.

شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علمای خودتان ثبت است. ابن ابی الحدید در شرح نهج(1) و مسعودی در صفحه 437 جلد اول مروج الذهب(2) ، ضمن مطاعنی که به

ص: 719


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 50/3، خطبة 43 ، ( وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبد الله البجليّ ) ، ذكر المطاعن التى طعن بها على عثمان والردّ عليها الطعن الثامن. ابن أبی الحدید جریان را با این الفاظ نقل می کند : روى آخرون أنّ المقداد وعمّاراً وطلحة والزبير وعدّة من أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كتبوا كتاباً عدّدوا فيه أحداث عثمان وخوّفوه به وأعلموه أنهم مواثبوه. إن لم يُقلع ، فأخذ عمّار الكتاب فأتاه به ، فقرأ منه صدراً ثمّ قال له : أعلَىَّ تقدم من بينهم. فقال : لأنّى أنصحهم لك. قال : كذبت يابن سميّة. فقال : أنا والله ابن سميّة وابن ياسر ، فأمر عثمان غلماناً له فمدّوا بيديه ورجليه ، ثمّ ضربه عثمان برجليه - وهي في الخفين - على مذاكيره ، فأصابه الفتق وكان ضعيفاً كبيراً ، فغشى عليه.
2- مروج الذهب ، مسعودی ، 338/2 ، ذکر خلافة عثمان بن عفان ، بدء الطعن على عثمان وسببه. مسعودی می نویسد: وفى سنة خمس وثلاثين كثر الطعن على عثمان وظهر عليه النكير لأشياء ذكروها من فعله : منها ما كان بينه وبين عبدالله بن مسعود وانحراف هذيل عن عثمان من أجله. ومن ذلك ما نال عمّار بن ياسر من الفتن والضرب. وانحراف بنی مخزوم عن عثمان من أجله.

عثمان وارد گردیده اشاره می کند که علت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان ، عملیات او با عبدالله بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آورده بود. اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی به رقّت قلب و رحم دلی او ببرند؟

اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه

رابعاً عمل و رفتار او با ابی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است، جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.

تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیرمرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت تبعید به شام و از آنجا به مدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه به صحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند، تا عاقبت در آن صحرا ابی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند .

علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در صفحه 168 جلد چهارم طبقات (1) و بخاری در کتاب زکاة صحيح(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 240 جلد اول و نیز در

ص: 720


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 177/4 ، رقم 432 ، الطبقة الثانية من المهاجرين والأنصار ، شرح حال أبوذر. ابن سعد بخشی از جریان را این گونه نقل می کند: عن عبدالله بن مسعود قال : لمّا نفى عثمان أباذر إلى الربذة وأصابه بها قدره ولم يكن معه أحد إلّا امرأته وغلامه، فأوصاهما أن اغسلانى وكفّنانى وضعانى على قارعة الطريق، فأوّل رَكب يمرّ بكم فقولوا هذا أبوذر ، صاحب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فاعينونا على دفنه...
2- صحیح بخاری، 596/2 ، ح 1314 ، کتاب الزكاة، باب ما أدّى زكاته فليس بكنز ... بخاری حدیث را چنین نقل می کند: عن زيد بن وهب قال مررت بالربذة فإذا أنا بأبي ذر (رضی الله عنه) فقلت له : ما أنزلك منزلك هذا ؟ قال : كنت بالشام ، فاختلفت أنا ومعاوية في «وَالذَّينَ يَكنِزُون الذهَب وَالفِضَّةَ وَلا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل اللهِ » [ توبه/ 34]، قال معاوية نزلت في أهل الكتاب. فقلت : نزلت فينا وفيهم. فكان بيني وبينه في ذاك وكتب إلى عثمان(رضی الله عنه) يشكوني ، فكتب إلىَّ عثمان أن أقدم المدينة ، فقدمتها فكثر علَىّ الناس حتّى كأنّهم لم يرونى قبل ذلك ، فذكرت ذاك لعثمان فقال لى : إن شئت تنحيت فكنت قريباً ، فذاك الذى أنزلنى هذا المنزل ولو أمروا علَىَّ حبشياً لسمعت وأطعت. آنچه بخاری با این حدیث در مقام کتمان آن است، ظلمهایی است که عثمان در حق ابوذر روا داشته ، تا آنجا که جریان تبعید ابوذر را یک امر اختیاری جلوه می دهد ، لکن ظلمهایی که عثمان در حق ابوذر روا داشته ، آن قدر روشن است که باکتمان بخاری کم رنگ نمی شود؛ چه اینکه منابع معتبر دیگر اهل تسنن به این ظلمها اشاره کرده اند. در این حدیث به طور کلی تبعید ابوذر به ربذه مورد اشاره قرار گرفته است و شاید علت استناد سلطان الواعظین به این حدیث نیز همین جهت باشد.

صفحه 375 تا 387 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و یعقوبی در صفحه 148 جلد دوم تاریخ (2) خود و ابوالحسن علی بن الحسين مسعودی محدّث و مورخ قرن چهارم،

ص: 721


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 55/3 - 58 ، خطبة 43 ، ( وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبدالله البجليّ ) ، ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والردّ عليها ، الطعن التاسع. ابن ابی الحدید این حدیث را نقل کرده است : فقال حبيب بن مسلمة الفهرى لمعاوية : إنّ أباذر لمفسد عليكم الشام، فتدارك أهله إن كانت لكم حاجة فيه. فكتب معاوية إلى عثمان فيه ، فكتب عثمان إلى معاوية : أمّا بعد، فاحمل جندباً إلىّ على أغلظ مركب و أوعره. فوجّه به مع من ساربه الليل والنهار ، وحمله على شارف ليس عليها إلّا قتب حتّى قدم به المدينة وقد سقط لحم فخذيه من الجهد ، فلما قدم أبوذر المدينة ، بعث إليه عثمان أن الحق بأىّ أرض شئت ، فقال : بمكة ؟ قال : لا ، قال : فبيت المقدس ؟ قال : لا ، قال : فأحد المصرين ؟ قال : لا ، ولكنّى مسيرك إلى الربذة ، فسيره إليها فلم يزل بها حتّى مات.
2- تاریخ یعقوبی، 172/2 ، أيام عثمان بن عفان. یعقوبی می نویسد : وكتب معاوية إلى عثمان : انّك قد أفسدت الشام على نفسك بأبي ذر فكتب إليه : أن أحمله على قتب بغير وطاء ، فقدم به إلى المدينة ، وقد ذهب لحم فخذيه ، ... فلم يقم بالمدينة إلّا أيّاماً حتّى أرسل إليه عثمان : والله لتخرجنّ عنها! قال : أتخرجني من حرم رسول الله ؟ قال : نعم ، و أنفك راغم ، قال : فإلى مكة ؟ قال : لا. قال : فإلى البصرة ؟ قال : لا! قال : فإلى الكوفة ؟ قال : لا ولكن إلى الزبدة التي خرجت منها، حتّى تموت بها. يا مروان أخرجه ولا تدع أحداً يكلّمه ، حتّى يخرج ... فلم يزل أبوذر بالربذة حتى توفّى...

متوفی سال 346 در صفحه 438 جلد اول مروج الذهب (1) و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحاً بیانات همگی آنها را به عرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیرمرد مؤمن پاکدل محبوب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علاوۀ اهانتهایی که به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به جرم آنکه چرا مشایعت ابی ذر رفته و همچنین به همین جرم چهل تازیانه به عبدالله بن مسعود حافظ و كاتب وحی زدن را ثبت و ضبط نموده اند

حافظ - اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده، از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الّا خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعاً از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.

داعى - مثلی معروف است که می گویند: ز مادر مهربان تر دایه خاتون. این دفاعی که جناب عالی از خلیفه عثمان می نمایید بر خلاف واقع و حقیقت است. چنانچه مراجعه نمایید به کتب معتبرۀ تاریخ قطعاً تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که به جناب ابی ذر وارد آورده اند، به دستور صریح خود خلیفه بوده؟

دلیل بر این معنی کتب معتبره علمای بزرگ خودتان است. برای نمونه تمنا می نمایم مراجعه نمایید به جلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصاً به صفحه 241 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ( چاپ مصر ) که نامۀ خلیفه را به معاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان به او نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمایید اصل نامه این است :

« فكتب عثمان إلى معاوية: أمّا بعد، فاحمل جندباً إلىّ على أغلظ مركب و أوعره، فوجّه به مع من سار به الليل والنهار وحمله على شارف ليس عليها إلّا قتب حتّى قدم به المدينة وقد سقط لحم فخذيه من الجهد.»

ص: 722


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 2/ 340-341 ، ذکر خلافة عثمان بن عفان ، بين عثمان و أبي ذر. مسعودی نیز آنچه از ابن ابی الحدید و یعقوبی نقل کردیم با الفاظی مشابه یاد کرده است.

(نوشت عثمان به معاویه جندب را (اسم ابی ذر بود) سوار بر شتر پیر و بی پالانی بنما با یک مرد بدخویی که شب و روز او را براند تا به نزد من آورد.

( به همین طریق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد صحابی محبوب خدا و پیغمبر را آوردند.) وقتی وارد مدینه نمودند گوشت رانهای او می ریخت. )

شما را به خدا انصاف دهید این است معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب ؟!

ابی ذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود

آیا این ابی ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگار(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دربارۀ او آن همه

توصیه نمودند که علمای بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلهٔ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.

چنانچه حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول حلية الأولياء (1) و ابن ماجه قزوینی در صفحه 66 جلد اول سنن(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 59 ینابیع المودّة(3) از صواعق (4) ابن حجر مکی، حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل اميرالمؤمنین آورده، از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی در صفحه 455 جلد سیم اصابه(5) و ترمذی در صفحه 213 جلد دوم صحیح(6) و ابن عبدالبر در صفحه 557 جلد دوم استیعاب(7) و حاکم در صفحه 130 جلد سیم مستدرک (8)

ص: 723


1- حلية الاولياء ، أبو نعیم اصفهانی ، 172/1 ، رقم 28، شرح حال مقداد بن الأسود.
2- سنن ابن ماجة ، 53/1 ، ح 149 ، المقدمة ، فضل سلمان و أبي ذر والمقداد.
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 375/1، ح 8 ، باب 42.
4- صواعق المحرقه ، ابن حجر ، ص 122، ح 5 ، باب 9 ، فصل 2.
5- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی، 161/6، رقم 8201، شرح حال مقداد بن الأسود.
6- الجامع الصحیح ترمذی ، ص 979 ، ح 3727، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب .
7- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 636/2 ، رقم 1014، شرح حال سلمان الفارسي.
8- المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابوری، 141/3، ح 4649 ، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب علىّ ابن أبي طالب.

و سیوطی در جامع الصغیر(1) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«إنّ الله أمرنى بحبّ أربعة وأخبرني أنّه يحبّهم. قيل : يا رسول الله سمّهم لنا. قال : علىّ منهم - يقول ذلك ثلاثاً وأبوذر ومقداد وسلمان.»

( خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد. عرض کردند: یا رسول الله نام آنها را برای ما بیان فرما.

فرمودند: علی(علیه السّلام) (سه بار نام علی را می برد ] و ابی ذر و مقداد و سلمان.)

پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند. آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت قلب بگذارند؟ چرا چنین نسبتها را به ابی بکر و عمر ندادند چون نکردند؛ لذا ثبت در تاریخ نگردید ، ما هم نگفته ایم.

حافظ - آنچه مورخین نوشته اند ابی ذر مرد ناراحتی بوده ، در شامات به نام على كرّم الله وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علی نموده بود و می گفت : از پیغمبر شنیدم که فرمود علی خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علی را خلیفه منصوص معرفی می نمود ، لذا خلیفه عثمان (رضی الله عنه) برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.

وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد، بر خلیفه

ص: 724


1- ابن اثیر در اسدالغابة ، 410/4، شرح حال مقداد بن عمرو ؛ ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 61/2، رقم 10، شرح حال جندب بن جنادة (أبوذر ) ، و در تاریخ الاسلام، ص 514 ، عهد خلفاء راشدین ، شرح حال سلمان الفارسی؛ احمد بن حنبل در مسند ، 351/5، مسند بريدة الأسلمي؛ و در فضائل الصحابة ، 689/2، ح 1176، باب من فضائل علىّ(رضی الله عنه) مناوی در فیض القدیر ، 271/2 ، ح 1692 ، حرف الهمزة؛ ابن مغازلی در مناقب ، ؛ ص 291 ، ح 332، قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : انّ الله تعالى أمرني بحبّ أربعة. و شبلنجی در نورالابصار ، ص 160، باب 1، فصل في ذكر مناقب سيّدنا علىّ بن أبي طالب. و متقی هندی در کنزالعمال، 643/11 ، ح 33127، کتاب الفضائل ، باب 3 ،فصل 3، في ذكر الصحابة ، همين حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است این حدیث در مجلس دوم نیز بیان شده است.

عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.

داعی - اولاً اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجرکش نمایند که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمایی. بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و به صحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده ،بخواهند تبعید یا احضار به مرکز خلافت نمایند، آیا قانون مقدس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شتر پیر بی پالان و در تحت فشار غلام شديد الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب و راحت کند که وقتی به مقصد می رسد، گوشتهای پای او ریزش نماید؛ این است معنی رقّت قلب و رحم و مروّت ؟!

و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود، پس چرا امویهای مُفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر به فسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود، تا علمیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر به قتل خلیفه نگردد.

حافظ - از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید

داعی - از آن جایی که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود تصدیق صداقت و راستگویی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود: مَثَل ابی ذر در امت من مَثَل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوا.

چنانچه محمد بن سعد که از اکابر علمای محدّثین شماست در صفحه 167 و 168 جلد چهارم طبقات(1) و ابن عبدالبر در صفحه 84 جلد اول استیعاب(2) ، باب جندب

ص: 725


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 172/4، رقم 432 ، الطبقة الثانية من المهاجرين والأنصار، شرح حال أبوذر.
2- استيعاب ، ابن عبدالبر، 255/1 ، رقم 339 ، شرح حال جندب بن جنادة (أبوذر ).

و ترمذی در صفحه 221 جلد دوم صحیح(1) و حاکم در صفحه 342 جلد سیم مستدرک (2) و ابن حجر در صفحه 622 جلد سیم اصابه (3) و متقی هندی در صفحه 169 جلد ششم کنز العمال (4) و امام احمد در صفحه 163 و 175 جلد دوم مسند(5) و ابن ابی الحدید در صفحه 241 جلد اول شرح نهج البلاغه(6) نقلاً از واحدی و حافظ ابونعیم اصفهانی در حليه(7) و صاحب لسان العرب (8) و ينابيع المودّة(9) از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد

نقل کرده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«ما أقلت الغبراء وما أظلّت الخضراء على رجل أصدق لهجة من أبى ذر.»

(زمین کسی را برنداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد. )

ص: 726


1- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 995 ، ح 3810- 3811، کتاب المناقب، باب مناقب أبى ذر(رضی الله عنه).
2- المستدرك على الصحيحین ، حاکم نیشابوری، 385/3، ح 5461، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر مناقب أبي ذر.
3- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی ، 108/7 ، رقم 9877، شرح حال أبو ذر الغفاري.
4- کنزالعمال ، متقی هندی ، 311/13، ح ،36887، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، فضائل جندب بن جنادة ابوذر(رضی الله عنه) .
5- مسند احمد بن حنبل ، 163/2 و 175 ، مسند عبدالله بن عمرو بن العاص.
6- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 56/3، خطبة 43 ، ( وقد أشار عليه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبدالله البجليّ ) ، ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والردّ عليها ، الطعن التاسع. و در 259/8، خطبة 130 ، ( ومن كلام له (علیه السّلام) لأبي ذر لمّا أخرج إلى الربذة).
7- حلیة الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی ، 172/4 ، رقم 270 ، شرح حال زيد بن وهب .
8- لسان العرب، ابن منظور، 121/4 ، مادة خضر ، كلمه الخضراء ، و نیز در 9/10 ، ماده غبر ، كلمه الغبراء.
9- ابن ماجه قزوینی در سنن خود، 55/1، ح 156، المقدمة ، فضل أبي ذر. و نیز ابن ابی شیبه در المصنف ، 526/7، ح 1 - 3 ، کتاب الفضائل ، باب ما جاء في أبي ذر؛ ابن اثیر در اسد الغابة ، 301/1، شرح حال جندب بن جنادة ( أبو ذر ) ؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 390/2، ح 1040، ذیل آیه 30 سوره قیامت؛ ذهبی در تاریخ الاسلام ، ص ،406، عهد خلفاء راشدين ، شرح حال أبوذر الغفاری؛ و در سیر اعلام النبلاء، 59/2 ، رقم 10، شرح حال أبو ذر؛ و در تذكرة الحفاظ ، 18/1 ، رقم 7، شرح حال أبو ذر الغفاري؛ ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذيب ، 81/12، رقم 8423، شرح حال أبوذر الغفاری؛ ابن اثیر در النهاية ، 337/3 ، ماده غبر ، و ابن اعثم کوفی در الفتوح، 374/1، ذکر فتح جزيرة ارواد ، همين حدیث را نقل کرده اند.

بدیهی است کسی را که پیغمبر به شهادت علمای خودتان تصدیق راستگویی او را نموده باشد ، قطعاً آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند. خوب است دیدهٔ انصاف را بگشایید، تا حق و حقیقت را آشکار ببینید. و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابی ذر بود قطعاً متقدمین از علمای شما نقل می نمودند؛ چنانچه شرح حال ابوهریره و دیگران را نقل نمودند.

شما را به خدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول الله و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راستگوی امت بوده، اگر به وظیفه دینی خود رفتار کرده ، امر به معروف و اشاعه حق نموده، به جرم آنکه چرا نقل احادیث رسول الله نموده، آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود. این است معنی رحم و مروّت و رقّت قلب ؟!

آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شهادت به صالحیت او داده زمانی که خبر

مصائب وارده را به او می داد؛ چنانچه حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 162 جلد اول حلية الاولياء (1) به اسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت به من فرمود:

«أنت رجل صالح وسيصيبك بلاء بعدى. قلت : في الله ؟ قال : في الله. قلت : مرحباً بأمر الله.»

(تو مرد صالحی هستی و زود است که بعد از من بلایی به تو برسد. عرض کردم: برای خدا ؟ فرمود: برای خدا گفتم: مرحبا به امر خدای متعال ( آیا ابتلای ابی ذر به دست معاویه و امویهای اطراف خلیفه عثمان به امر او و تبعید به صحرای بی آب و علف و زجرکش شدن آن صحابی بزرگ بلایی نبود که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر داده بود که برای خدا به آن بلیه مبتلا خواهد شد «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »

ص: 727


1- حلية الاولياء ، ابي نعيم اصفهانی ، 162/1 ، رقم 26، شرح حال أبو ذر الغفاري. و نیز متقی هندی در کنز العمال ، 787/5 ، ح ،14386 ، کتاب الخلافة مع الامارة، باب 2، إطاعة الامير ، همين حدیث را نقل کرده است.

خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان. از طرفی حدیث نقل می نمایید که رسول الله فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند ، به هر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد. و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن طور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند، به جرم اینکه چرا طرفداری از علی نموده، شما هم از ظالمین دفاع می نمایید ؟!

یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند، یا تصدیق نمایید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهایی را نسبت به صحابۀ پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمودند.

اخراج ابی ذر اجباراً به ربذه

حافظ - آنچه مسلّم است ابی ذر به میل و اختیار خود ربذه را قبول و به آنجا مسافرت نمود.

داعی - این بیانات جناب عالی اثر دست و پاهای بیجایی است که متأخرین از متعصبين علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان به کار برده اند و الّا بیرون کردن جناب ابی ذر را به جبر و اکراه مسلّم عند العموم است؛ برای نمونه به یک خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در صفحه 156 جلد پنجم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 241 جلد اول شرح نهج(2) و واقدی در تاریخ خود از ابوالاسود دوئلی ( که در

ص: 728


1- مسند احمد بن حنبل ، 156/5 ، مسند أبي ذر الغفاری. احمد بن حنبل حدیث را چنین نقل می کند: عن أبي حرب بن الأسود الدئلي عن عمّه عن أبي ذر قال : أتاني نبيّ الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأنا نائم في مسجد المدينة ، فضربني برجله فقال : ألا أراك نائماً فيه ؟ قال : قلت یا نبیّ الله غلبتنی عینی. قال : كيف تصنع إذا أخرجت منه ؟ قال : أتى الشام الأرض المقدسة المباركة. قال : كيف تصنع إذا أخرجت منه. قال: ما أصنع يا نبي الله أضرب بسيفى. فقال النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ألا أدلك على ما هو خير لك من ذلك وأقرب رشداً تسمع وتطيع وتنساق لهم حيث ساقوك. و در همین جلد ص 144 ، مسند ابی ذر به همین مضمون نقل کرده است.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 260/8 ، خطبة 130 ، ( ومن كلام له (علیه السّلام) لأبي ذر (رضی الله عنه) لما أخرج إلى الزبدة. ) ابن ابی الحدید می نویسد: و روى الواقدى أيضاً عن مالك بن أبى الرجال ، عن موسى بن ميسرة ، انّ أبا الأسود الدئلي ، قال : كنت أحبّ لقاء أبي ذر لأسأله عن سبب خروجه إلى الربذة... ثمّ قال : بينا أنا ذات ليلةٍ نائم فى المسجد على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إذ مرّ بی(علیه السّلام) فضربنی برجله وقال : لا أراك نائماً في المسجد فقلت : بأبي أنت وأمّى! غلبتنی عینی ، فنمت فيه. قال : فكيف تصنع إذا أخرجوك منه ؟ قلت : إذاً ألحق بالشام، فانّها أرض مقدسة، و أرض الجهاد ، قال : فكيف تصنع إذا أخرجت منها ؟ قلت : أرجع إلى المسجد ، قال : فكيف تصنع إذا أخرجوک منه ؟ قلت : آخذ سیفی فأضربهم به. فقال : ألا أدلّك على خير من ذلك ؟ انسق معهم حيث ساقوك وتسمع وتطيع. فسمعت وأطعت وأنا أسمع وأطيع ، والله ليلقينّ الله عثمان وهو آثم في جنبي.

نزد علمای رجال شما از ثقات است) نقل نموده اند که گفت: میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علت خروجش سؤال کنم. فلذا رفتم و از او سؤال نموده گفت: مرا اجباراً اخراج نمودند به این صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من داد. روزی که در مسجد خوابم برده بوده، آن حضرت تشریف آورد، با پا به من زد که چرا در مسجد خوابیده ام ، عرض کردم: بی اختیار خوابم برد. آن گاه فرمود: چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند ؟ عرض کردم می روم به زمین مقدس شام. فرمود: چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند ؟ عرض کردم: برمی گردم به سوی مسجد. فرمود: چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی؟ عرض کردم: شمشیر می کشم و جنگ می کنم فرمود: آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد؟ عرض کردم: بلی. فرمود: «انسق معهم حيث ساقوك وتسمع وتطيع.» پس شنیدم و اطاعت نمودم. آن گاه گفت: «والله ليلقينّ الله عثمان وهو آثم في جنبی»؛ یعنی به خدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنهکار است در نزد من.

آثار رحم و عطوفت از علی بن ابی طالب (علیه السّلام)

اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید، تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق به این رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بوده است که چون

ص: 729

بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنا بر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصاً ابن ابی الحدید مشروحاً نوشته اند، بدعتها را برطرف نمود، حکّام و مأمورين جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین به امارت برقرار نموده بودند، عزل نمود.

بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند به مقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند، تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد.

حضرت فرمودند:

«والله لا أداهن فى دينى ولا أعطى الرياء في أمرى.»

(به خدا قسم مداهنه در دین و ریای در امر نمی کنم.)

مرا وادار به مداهنه می نمایید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من به حکومت برقرارند، کما فی السابق به ظلم و تعدی اشتغال دارند، جواب آنها را در محكمۀ عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانایی ندارم.

و همین عمل عزل حكّام جور سبب مخالفت عده ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.

اگر موقعی که طلحه و زبیر به تقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا اميرالمؤمنین(علیه السّلام) حکومت را به آنها داده بود، از در مخالفت بر نمی خواستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را بر پا نمی نمودند.

بعضی از مردمان قصير الفكر ظاهر بین ایراد به سیاستمداری آن حضرت می گیرند ؟ و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود. منتها سیاست به معنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دورویی و ریا در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد، البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد به روز جزا بوده راه نداشته.

ص: 730

زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود. از سبب گریه اش سؤال نمودند، فرمود: شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده، خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند. رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود. با آن همه بدرفتاری هایی که عثمان با آن حضرت نموده بود (که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهراً ابداً ننمودند) ، مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که به علی بگویید نان و آب را به روی ما بسته اند، فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین(علیهما السّلام) برای او فرستاد؛ چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج(1) او دیگران مفصل نوشته اند.

رأفت و مهربانی آن حضرت به دوست و دشمن مورد انکار احدی نبوده، آن قدر به زنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به أبو الارامل والايتام والمساكين. زنی را با مشک آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده، مشک را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید به دوش کشیده به منزل او رسانیده، آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده، در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.

خلیفه عثمان هم به جود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود، اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت ؟!

ادب نمودن عقیل راهنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود

ولی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به بستگان نزدیک خود جز به قدر اقل احتیاج نمی داد. زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک

ص: 731


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 147/2 به بعد ، خطبة 30 ، ( فی معنی قتل عثمان ) .

بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی به ما بیشتر رسیدگی کنید و کمک زیادتری نمایید. حضرت برای آنکه برادر را متنبه سازد قطعه آهنی را آهسته به آتش گرم ساخت و به بدن عقیل نزدیک نمود «فضجّ ضجيج ذى دنف من ألمها وكاد أن يحترق من ميسمها. »(1) .

( ناله کرد مانند ناله کردن بیمار از درد آن (آهن) و نزدیک بود از اثر آن بسوزد.)

حضرت فرمود:

«ثكلتك الثواكل يا عقيل، أتئنّ من حديدة أحماها إنسانها للعبه وتجرّني إلى نار سجرها جبّارها لغضبه. أتئنّ من الأذى ولا أئنّ من لظى»(2).

(مادران در سوگ تو بگریندای عقیل. آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی ، ولی من از آتش دوزخ ننالم ؟ )

برآقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده، پیرو حق و حقیقت گردند.

رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص به دوستان نداشته ، بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی، دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.

عطوفت آن حضرت با مروان و عبدالله بن زبیر و عایشه

هر گاه بر دشمنان غالب می آمد به قسمی مهربانی میکرد که همه را حیران می نمود.

یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت به آن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود، ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود،

ص: 732


1- نهج البلاغة ، ص 259، خطبه 224.
2- همان.

ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد « فصفح عنه »؛ او را بخشید و روی از او گردانید.

از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبدالله بن زبیر بود که « يشتمه على رؤوس الأشهاد وخطب يوم البصرة فقال : قد أتاكم الوغب اللئيم علىّ بن أبي طالب.» (1)

(علنی و برملا آن حضرت را دشنام می داد و در بصره روزی برای مردم خطبه خواند و گفت : به درستی که رو به شما آمد بی خرد دون فرومایه بخیل ناکس علی بن ابی طالب ؟ )

مع ذلك وقتی حضرت فتح جمل نمود، او را اسیر کردند [ و ] نزد حضرت آوردند. حتی یک کلمه تند و تغیر هم به او نفرمود «فصفح عنه »؛ روی مبارک برگردانید و او را بخشید.

بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او را اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوییهای بسیار که نسبت به آن حضرت نمود، آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی به او دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و به اشدّ مجازاتش برساند، ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد، کوچک ترین اهانت هم بر او ننمود.

برادرش محمد بن ابی بکر را مأمور پذیرایی او نمود. بعد از فراغت از کارها عوض غضب و بی مهری او را مورد اکرام قرار داد [ و ] امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبدالقیس لباس مردانه پوشیدند، شمشیرها به کمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند، با عایشه روانه مدینه نمود. وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت من تا آخر عمر از علی ممنون و متشکرم و گمان نمیکردم علی این قدر بزرگ منش

ص: 733


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 22/1 ، المقدمة ، القول في نسب أمير المؤمنين علىّ (علیه السّلام). ابن ابی الحدید می نویسد : وكان عبدالله بن زبير يشتمه على رؤوس الأشهاد وخطب يوم البصرة فقال : قد أتاكم الوغد اللئيم علىّ بن أبي طالب وكان علىّ (علیه السّلام) يقول : مازال الزبير رجلاً منّا أهل البيت ، حتّى شبّ عبدالله فظفر به يوم الجمل ، فأخذه أسيراً فصفح عنه وقال : اذهب فلا أرينّك. و نیز قندوزی حنفى در ينابيع المودّة ، 450/1 ، باب 51 ، با الفاظی مشابه از این جریان یاد کرده است .

باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه به روی من نیاورد، بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.

ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی به مدینه فرستاد. فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند، لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند، معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمان طریق به خیال آنکه آنها دسته ای مردان اند به اموال آنها طمع ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد.

بلی - چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار .

منع آب نمودن معاویه و عطوفت علی(علیه السّلام) نسبت به او

در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند [ و ] دوازده هزار نفر مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند. وقتی اردوی امیرالمؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.

حضرت برای معاویه پیغام دادند ما در اینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم، دستور دهید مانع آب نشوند [ و ] هر دو لشکر آزادانه آب بردارند. معاویه گفت : هرگز آب نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.

وقتی حضرت این جواب را شنید، مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار به یک حمله لشكر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.

اصحاب عرض کردند یا امیرالمؤمنین اجازه بفرمایید ما تلافی نموده، آب را از آنها منع نماییم، تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند. حضرت فرمودند:

«لا والله لا أكافئهم بمثل فعلهم. افسحوا لهم عن بعض الشريعة.»

(نه به خدا قسم با آنها مقابله به مثل نمی کنم از اطراف شریعه دور شوید. ( آن طرف را به آنها بدهید و شما را این طرف آب کفایت است). )

آنچه را که به اقتضای وقت مجلس یادآور شدیم ، مختصری از مفصّل حالات آن

ص: 734

حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت به دشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحاً و مفصلاً ثبت نموده اند ، مانند طبری در تاریخ(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع(3) و مسعودی در مروج الذهب (4) و دیگران از مورخین متعرّض اند.

تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحهٔ حالات آن دو خلیفه ( عثمان و على(علیه السّلام)) را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیه شریفه «وَ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ » می باشند.

پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید ، تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ » مبتدا ، «وَالَّذِينَ مَعَهُ » معطوف بر مبتدا و خبر آن

ص: 735


1- تاريخ طبری ، 566/3 - 569 ، حوادث سال 36 هجری. طبری جریان را مفصل نقل کرده، ولی ما عبارت مورد نظر را نقل می کنیم: ... فنصرنا عليهم ، فصار الماء في أيدينا ، فقلنا : لا والله لا نسقيهموه. فأرسل إلينا علىّ أن خذوا من الماء حاجتكم وارجعوا إلى عسكركم...
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 23/1 - 24 ، المقدمة ، القول في نسب أمير المؤمنين علىّ (علیه السّلام). ابن ابی الحدید جریان را این گونه نقل می کند : ... وملكوا عليهم الماء وصار أصحاب معاوية في الفلاة لا ماء لهم. فقال له أصحابه وشيعته : امنعهم الماء يا أميرالمؤمنين كما منعوك ولا تسقهم منه قطرة واقتلهم بسيوف العطش وخذهم قبضاً بالايدى ، فلا حاجة لك إلى الحرب فقال : لا والله لا أكافئهم بمثل فعلهم ، أفسحوا لهم عن بعض الشريعة...
3- ينابيع المودّة ، قندوزی حنفی، 451/1، باب 51. قندوزی نیز این جریان را همانند ابن ابی الحدید نقل کرده است.
4- مروج الذهب ، مسعودی، 375/2 - 377، ذکر خلافة أميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب، ذكر جوامع ممّا كان بين أهل العراق وأهل الشام بصفين. مسعودی جریان را این گونه نقل کرده است: ... ورد علىّ فنزل في الموضع الذي كان فيه معاوية فقال معاوية لعمرو بن العاص : يا أبا عبدالله ما ظنّك بالرجل أتراه يمنعنا الماء لمنعنا إيّاه ؟ وقد كان انحاز بأهل الشام إلى ناحية في البر نائية عن الماء. فقال له عمرو : لا ، انّ الرجل جاء لغير هذا وانّه لا يرضى حتّى تدخل فى طاعته أو يقطع حبل عاتقك. فأرسل إليه معاوية يستأذنه في وروده مشرعته واستقاء الناس من طريقه ودخول رسله في عسكره ، فأباحه على كلّ ما سأل وطلب منه .

و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است؛ یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن، شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و در مباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده، بلکه خیال جدایی هم نمی نمود (و آن را هم قبلاً ثابت نمودیم ) که فقط علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بوده است؛ چنانچه عرض نمودیم علامه فقیه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب گفته است خداوند علی(علیه السّلام) را به این آیه شریفه وصف نموده است.

شيخ - بیانات شما جواب بسیار دارد، ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گویید ، با جمله «وَالَّذِينَ مَعَهُ » درست نمی شود؛ زیرا که «وَالَّذِينَ مَعَهُ » جمع است و خود این عبارت می رساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده، چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.

داعی - اولاً اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد ، پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند. پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلایل داعی منطقی است ( ولو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است ) ، ولی چون شما آقایان با انصاف هستید، در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمایید.

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است

ثانیاً این بیان جناب عالی مناقشه در کلام است. اوّلاً خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.

نزول آیه ولایت در شان علی(علیه السّلام) به اتفاق جمهور

چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظایر بسیار دارد؛ مانند

ص: 736

آیه مبارکۀ ولایت که آیه 55 سوره 5 مائده ) است می فرماید :

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ »

(جز این نیست که ولیّ امر و اولی به تصرف و یار و مدد کار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند ).

که اتفاقی جمهور مفسرین و محدّثین است؛ از قبیل «1» امام فخر رازی در صفحه 431 جلد سیم تفسير كبير (1)، (2) امام ابو اسحق ثعلبی در تفسیر کشف البيان(2) ، (3) جارالله زمخشری در صفحه 422 جلد اول کشاف (3)، «4» طبری در صفحه 186 جلد ششم تفسیر (4)، «5» ابوالحسن رمّانی در تفسیر، «6» ابن هوازن نیشابوری در تفسیر «7» ابن سعدون قرطبی در صفحه 221 جلد ششم تفسیر (5)، « 8» نسفی حافظ در صفحه 496 تفسیر (6)، ( در حاشیه تفسیر خازن بغدادی) ، « 9 » فاضل نیشابوری در صفحه 461 جلد اول غرائب القرآن ،(7) ، «10» ابوالحسن واحدی در صفحه 148 اسباب النزول(8) ، « 11 » حافظ ابوبکر جصّاص در صفحه 542 تفسیر احکام القرآن (9)، «12» حافظ ابوبکر شیرازی در فیما نزل من القرآن في أميرالمؤمنين، «13» ابویوسف شیخ عبدالسلام قزوینی در تفسیر کبیرش ، «14» قاضی بیضاوی در صفحه 345

ص: 737


1- تفسير الكبير، فخر رازی، 26/12 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
2- الكشف والبيان ، ثعلبی ، 80/4 ، ذیل همین همین آیه.
3- الكشاف زمخشری، 635/1، ذیل آیه 55 سوره مائده.
4- جامع البیان ، محمد بن جریر طبری ، 389/4 390 ، ح 9522 - 9524، ذیل آیه 55 سوره مائده.
5- الجامع لاحکام القرآن ، قرطبی، 6 / 221، ذیل همین آیه.
6- مدارک التنزيل ، احمد بن محمود نسفی ، 328/1 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
7- غرائب القرآن ، فاضل نیشابوری، ذیل آیه 55 سوره مائده ، هامش تفسیر طبری ، 167/6- 168).
8- اسباب النزول ، واحدی نیشابوری ، ص 133 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
9- احكام القرآن ، جصاص ، 102/4 ، باب العمل اليسير في الصلاة.

جلد اول انوار التنزيل (1)، « 15 » جلال الدین سیوطی در صفحه 293 جلد دوم درّالمنثور (2)، «16» قاضی شوکانی صنعائی در تفسير فتح القدير (3) ، « 17 » سید محمود آلوسی در صفحه 329 جلد دوم تفسیر (4)، «18» حافظ ابن ابی شبیه کوفی در تفسیر، « 19» ابوالبرکات در صفحه 496 جلد اول تفسیر خود ، « 20 » حافظ بغوی در معالم التنزيل(5)، «21» امام ابوعبدالرحمن نسائی در صحیح خود ، «22» محمد بن طلحه شافعی در صفحه 31 مطالب السئوول (6) ، « 23 » ابن ابی الحدید در صفحه 275 جلد سیم شرح نهج(7)« 24 »خازن علاء الدین بغدادی در صفحه 496 جلد اول تفسیر(8) ، « 25» سلیمان حنفی در صفحه 212 ینابیع المودّة (9) ، «26» حافظ ابوبکر بیهقی در کتاب مصنف ، « 27» رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّة ، «28» ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام (10)، «29» سبط ابن جوزی در صفحه 9 تذکره (11)، «30» قاضی عضدایجی در صفحه 276 مواقف ، «31» سید شریف جرجانی در شرح مواقف (12)، «32» ابن صبّاغ مالکی در صفحه

ص: 738


1- انوار التنزيل ، بیضاوی ، 439/1 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
2- درّالمنثور ، سیوطی ، 519/2، ذیل آیه 55 سوره مائده.
3- فتح القدیر ، شوکانی ، 53/2 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
4- روح المعانی آلوسی ، 334/3، ذیل آیه 55 سوره مائده.
5- معالم التنزيل ، بغوی، 47/2 ، ذیل آیه 55 سوره مائده.
6- مطالب السئوول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 125 - 126، باب 1 ، فصل 7.
7- شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، 277/13، خطبة 238 ، ( خطبة قاصعة ) ، القول في إسلام أبي بكر وعلىّ وخصائص كلّ منهما.
8- تفسير الخازن علاء الدین بغدادی، 56/2، ذیل آیه 55 سوره مائده.
9- ينابيع المودّة ، قندوزی حنفی ، 177/2 ، ح 503 ، باب 56 ذكر ما أنزل في عليّ.
10- تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 357/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب.
11- تذكرة الخواص ، سبط بن الجوزی ، ص 24 ، باب 2.
12- شرح المواقف ، شریف جرجانی، 360/8، مرصد 4، مقصد 4. مؤلف می نویسد: وقد ( أجمع أئمة التفسير ) على ( أنّ المراد ) بالذين يقيمون الصلوة إلى قوله تعالى و هم راكعون ( علىّ ) ، فانّه كان في الصلاة راكعاً ، فسأله سائل ، فأعطاه خاتمه ، فنزلت الآية.

فصول المهمّه (1) ، «33» حافظ ابوسعد سمعانی در فضائل الصحابه ، «34» ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانيه ، «35» طبرانی در اوسط (2) ، «36» ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (3) ، «37» محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (4)، «38» مولی علی قوشچی در شرح تجرید(5) ، «39» سید محمد مؤمن شبلنجی در صفحه 77 نورالابصار (6)، «40» محبّ الدين طبری در صفحه 227 جلد دوم رياض النضرة(7) .

ص: 739


1- فصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، 580/1 - 581 ، فصل 1 فصل في ذكر مناقبه الحسنة.
2- معجم الاوسط ، طبرانی، 1307 ، ح 6228، احادیث محمد بن علی الصائغ .
3- مناقب ابن مغازلی ، ص 311- 314، ح 358354 ، قوله تعالى «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...»
4- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 229 ، باب 61.
5- شرح تجرید ، ملاعلی قوشجی، ص 368.
6- نورالابصار ، شبلنجی ، ص 158 ، باب 1 ، فصل فی ذکر مناقب سيّدنا علىّ بن أبي طالب.
7- رياض النضرة ، محب الدين طبری ، 178/3 ، باب ،4 فصل 6، ذکر اختصاصه بما نزل فيه من الآية . و نیز متقی هندی در کنز العمال ، 108/13 ، ح 36354 ، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، باب فضائل علیّ (علیه السّلام). واحدی نیشابوری در الوسیط ، 201/2، ذیل آیه 55 سوره مائده. ابوحیان اندلسی در البحر المحیط ، 525/3، ذیل آیه 55 سوره سوره مائده. ابن عطية اندلسی در المحرر الوجيز ، 208/2 ، ذیل آیه 55 سوره مائده. حاکم نیشابوری در معرفة علوم الحديث ، ص 102 ، نوع 25 حاکم حسکانی در شواهد التنزيل، 1 / 209 - 245، ج 216 - 240 ، ذیل همین آیه. ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم ، 64/2، ذیل همین آیه. زرندی در نظم درر السمطين ، ص 86 ، سمط 1 ، قسم 2 ، ذكر ما نزل فى عليّ في القرآن من الآيات. حموینی در فرائد السمطين، 1871 ، ح 149، سمط 1، باب 39. رشید رضا در المنار ، 442/6 ، ذیل همین آیه. ابي السعود محمد بن محمد العمادی در ارشاد العقل السليم ( معروف به تفسیر ابی السعود )، 52/3، ذیل همین آيه. و ماوردی در النکت والعیون، 49/2 ، ذیل همین آیه، با الفاظ گوناگون این فضیلت را برای امیرالمؤمنین نقل کرده اند و نزول آیه را در شأن آن حضرت می دانند ، اما بعضی منصف بوده و تصریح می کنند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین نازل شده است، تا جایی که حتی عده ای مانند قوشچی در شرح تجرید و جرجانی در شرح مواقف و تفتازانی در شرح مقاصد ادعا می کنند که تمام مفسرین اتفاق دارند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین نازل شده است، ولکن برخی رعایت انصاف را نکرده و در مقام توجیه و تأویل برآمده اند.

و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلاً از سدی و مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبة بن ابی حکیم و غالب بن عبدالله و قیس بن ربيعه و عباية بن ربعي و عبدالله بن عباس ( حبر امت و ترجمان القرآن ) و ابوذر غفاری و جابر بن عبدالله انصاری و عمّار و ابو رافع و عبدالله بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) نازل گردیده و هر یک به عبارات و الفاظ مختلفه ذكر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق [کرد] و به سائل داد، این آیۀ شریفه نازل گردید.

و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهت تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر ( انّما ) می فرماید : اولی به تصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) می باشد.

شيخ - البته تصدیق می فرمایید که مطلب به این محکمی نیست که شما فرمودید؛ برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است. بعضی گویند در شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عبادة بن صامت آمده و بعضی درباره عبدالله بن سلام آورده اند.

داعی - از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسرین و اکابر علمای خودتان ( علاوه بر تواتر علمای شیعه ) که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت باختلاف اقوال نفراتی متعصب مجهول و ضعيف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جویید.

و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلای خودتان دعوی اتفاق بر این معنی نموده اند؛ مانند فاضل تفتازانی(1) و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید (2) گوید :

«انّها نزلت باتّفاق المفسرين في حقّ علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) حين أعطى السائل خاتمه وهو راكع في صلاته.»

ص: 740


1- شرح المقاصد ، سعد الدين التفتازانى ، 270/5 مقصد 6، فصل 4، مبحث 5.
2- شرح تجرید ، ملاعلی قوشچی ، ص 368 .

( به اتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) زمانی که عطا نمود به سائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع نماز بود. )

آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علمای اهل سنت را نادیده گرفته و به شذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین ، بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید ؟

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها

شيخ - جناب عالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی به نقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرّم الله وجهه بنمایید و حال آنکه کلمۀ ولیّ در این آیه به معنای محب و دوستدار است، نه امام و خلیفهٔ بلافصل بعدالموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولیّ خلیفه و امام باشد، به قاعدۀ مقرره «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب » ، نه تنها مشتمل بر یک نفر می شود، بلکه بر افراد دیگری که علی کرّم الله وجهه نیز یکی از ایشان است شامل می آید و صیغهٔ جمع در كلمه « وليّكم الله » و كلمه « الذين » مفيد عموم می باشد و حمل جمع بر واحد بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.

داعی - اولاً در کلمه « ولیّکم» اشتباه فرمودید؛ چه آنکه ولی مفرد است و «کُم» جمع است که مربوط به امت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته، ولی فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.

و ثانیاً آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود، الذين ويقيمون و یؤتون می باشد.

جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب، ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم و تجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.

ص: 741

علاوه بر این بیان، همان قسمی که شما ادعا می نمایید ، به حسب عموم لفظ ، ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انّما حصر و نازل در شأن مولانا امیرالمؤمنین عليه الصلاة والسّلام می دانیم، دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم؛ چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخل اند و هر امامی در نزدیکی وصول به مقام امامت، به این فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد. ( اینها همان افرادی هستند که شما ادعا می کنید که باید با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مشمول این آیه قرار گیرند.)

چنانچه جارالله زمخشری در کشاف(1) گوید : ولو این آیه شریفه ( حصر است ) و در شأن علی(علیه السّلام) نازل گردیده، ولی مقصود از اینکه به طریق جمع آورده شده، آن است که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.

و ثالثاً ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید، سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تاویل نموده و اختصاص به علی(علیه السّلام) داده اند.

و حال آنکه این آیه شریفه به اتفاق جمیع مفسرین و محدّثین فریقین ( شیعه و سنی ) ( غیر قلیلی از معاندین و متعصبین ) چنانچه قبلاً عرض شد، تنزیلاً در شأن اميرالمؤمنین(علیه السّلام) آمده، نه آنکه به تاویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داده شده باشد.

شیخ - قطعاً ( ولی ) در این آیه به معنای ناصر است و اگر به معنای اولی به تصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد، بایستی در حال حیات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم

ص: 742


1- الكشاف ، زمخشری، 636/1، ذیل آیه 55 سوره مائده. زمخشری می نویسد: وأنها نزلت في على كرّم الله وجهه حين سأله سائل وهو راكع في صلاته فطرح له خاتمه ، كأنه كان مرجاً في خنصره فلم يتكلّف لخلعه كثير عمل تفسد بمثله صلاته. فإن قلت : كيف صحّ أن يكون لعلىّ(رضی الله عنه) واحداً ، ليرغب الناس فى مثل فعله ، فينالوا مثل ثوابه ولينبّه على أنّ سجية المؤمنين يجب أن تكون على هذه الغاية من الحرص على البرّ والإحسان وتفقد الفقراء حتّى ان لزهم أمر لا يقبل التأخير وهم في الصلاة لم يؤخروه إلى الفراغ منها.

این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.

داعی - نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد، بلکه ظاهر آیه اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت به دلالت جمله اسمیّه و اینکه ولیّ صفت مشبهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.

و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزلت که مکرر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « علیّ منّى بمنزلة هارون من موسى»؛ ( چنانچه در شبهای گذشته مفصلاً شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

شیخ - گمان می کنم اگر قدری فکر کنید، صلاح در این است که بگوییم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده؛ چون که مقام علی کرّم الله وجهه اجلّ از آن است که به این آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنماییم؛ زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید، بلکه لطمه هم به فضایل آن جناب می زند. داعى - اولاً ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نماییم؛ چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی مِن عندی تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند، قطعاً مردمانی بی دین می باشند؛ مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.

ثانياً جناب عالی هر وقت به نطق می آیید واقعاً کشف رموز و اسرار می نمایید؟

زیرا این اولین مرتبه ای است که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فكر شما عالي [است] و ابتکار خوبی فرمودید؟ خوب است بفرمایید از چه راه این آیه لطمه به مقام ولایت مولی الموحدین امیرالمؤمنین(علیه السّلام) وارد می آورد؟!

شیخ - یکی از مقامات عالیه مولانا على كرّم الله وجهه آن است که در وقت نماز چنان توجهی به حق داشت که ابداً خلقی نمی دید که توجهی به آنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد به قسمی که

ص: 743

خروج آنها موجب درد و آزار بوده، لذا وقتی به نماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند ، از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابداً توجهی و احساس دردی ننمود. اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر به سائل داده باشد ، لطمه بزرگی به نماز آن جناب وارد می آورد. چگونه ممکن است کسی که در نماز به درد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب به سوی خدا توجه ننماید ، به نالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع به او بدهد.

علاوه عمل خیر آن هم ادای زکات مستلزم نیت است. در حال نماز که بایستی سراپا توجه به حق باشد، چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه به خلق می نماید. چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم، لذا تصدیق این معنی را نمی نماییم.

و اگر عطایی به سائل شده، حتماً در حال نماز نبوده؛ برای آنکه رکوع به معنای خشوع و تواضع است؛ یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را به سائل داد نه در حال نماز.

داعی - عزیزم، خوب وردی آموخته ای، لیک سوراخ دعا گم کرده ای. این اشکال شما سست تر از خانه عنکبوت می باشد.

اولاً این عمل نه لطمه ای به مقام آن حضرت نمی زند، بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است؛ چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه به خدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.

آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه به خشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد، التفات به امور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد والّا توجه به عمل خیر که عبادت است در عبادت دیگر موجب کمال است.

مثلاً در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش ولو برای أعز خلق الله که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد، ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق به حق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.

ص: 744

ثانياً فرمودید رکوع به معنای خشوع است، در محل معیّن معتبر است، ولی اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معین است شما لغةً بخواهید حمل بر خشوع کنید ، مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد. در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعاً مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود؛ زیرا می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است به حدی که کف دست به زانو برسد.

و تصدیق این معنی را اکابر علمای خودتان نموده اند؛ چنانچه قبلاً عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید(1) توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که « وهو راكع في صلاته»؛ یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که در رکوع نماز بوده.

و از همه این حرفها گذشته بفرمایید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل به مدح است یا مذمت.

شیخ - بدیهی است که در مورد مدح آمده.

داعی - پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدّثین و محققین فریقین ( شیعه و سنی ) گفتند این آیه در شأن علی(علیه السّلام) نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته، دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصب از خوارج و نواصب به آن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمق در هم چو مجلس رسمی، با شهامت تمام بیان نمایید که ما تصدیق این قضیه را نمی نماییم.

شيخ - آقا ببخشید چون جناب عالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید، گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی به کار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد. خوب است در بیانات خود رعایت این معانی را بنمایید.

ص: 745


1- شرح تجريد ملاعلی قوشچی ، ص 368 .

داعی - در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد. خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم. جهت هم ندارد که کنایه به کار برم؛ زیرا هر چه بخواهم بگویم صریحاً می گویم نه کنایة، ممکن است اشتباه فرموده یا به نظر خُرده گیری این طور تصور نموده اید. بفرمایید آن کنایه کدام است.

شیخ- الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه « محمد رسول الله » فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علىّ بن ابى طالب كرّم الله وجهه که از اول تا به آخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد. این جمله کنایه ای است واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفای راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند؟ قطعاً همه اصحاب بأجمعهم مانند علی کرّم الله وجهه از اولی که ایمان آوردند تا به آخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و انحراف و دوری ننمودند.

داعى - اولاً داعی به این عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم. ثانیاً خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. ثالثاً اگر شما نظر خُرده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند. حتماً شما در این بیان خودتان (ببخشید معذرت می خواهم ) مغلطه کاری نمودید. خدا شاهد است دعا گو نظر کنایه گویی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام. بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد ( اگر خیال مغلطه کاری و ایجاد شبهه نداشتید ) ، خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید ، تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.

شيخ - طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست. البته سکوت از جواب ، خود تولید خیالات می نماید. متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمابید.

داعی - سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید. باز هم عرض می کنم خوب است از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمایید.

شیخ - اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید. اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتماً تولید نگرانی نموده، گمان می کنم نتایج خوبی نداشته باشد.

ص: 746

داعی - از طرف داعی هیچ گاه اسائه ادب نمی شود اصرار شما و اینکه به عبارة أخرى تهدیدم فرمودید، سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علمای خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند اما در مورد شک و تردید، اتفاقاً غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبۀ کمال نرسیده بود ، گاهی گرفتار شک و تردید می شدند.

منتها بعض از آنها به حال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید؛ مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد.

ولی این قبیل سؤالات اخلاقاً سزاوار نیست علنی گردد ، نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خُرده گیری کنند. باز هم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمایید ، یا اجازه بفرمایید به موقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.

شيخ - یعنی می خواهید بگویید که خلفای راشدین رضی الله عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.

داعى - واقعاً مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمایید. حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلا جواب نمی گذارم. اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خرد، مسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوییم، اشتباه فرمودید، یا عمداً سهو نمودید. علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.

شيخ - در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند. مقتضی است بیان فرمایید.

داعی - آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده، بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند. بعد که کشف حقیقت می شد برمی گشتند، ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

چنانچه ابن مغازلی فقیه شافعی معروف در مناقب و حافظ ابو عبدالله محمد بن

ص: 747

ابی نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین بخاری(1) و مسلم (2) نوشته اند :

ص: 748


1- صحیح بخاری ، 381/4، ح 932 ، کتاب الشروط ، باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وكتابة الشروط. بخاری حدیث را چنین نقل می کند: « فقال عمر بن الخطاب فأتيت نبىّ الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقلت : ألست نبيّ الله حقّاً ؟ قال : بلى. قلت : ألسنا على الحقّ و عدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى قلت : فلم نعطى الدنية في ديننا. إذاً قال : إنّى رسول الله وليست أعصيه وهو ناصرى. قلت : أوليس كنت تحدّثنا انا سنأتى البيت فنطوف به ؟ قال : بلی، فاخبرتک انّا نأتيه العام ؟ قال قلت : لا ، قال : فإنّک آتیه و مطوّف به فأتيت أبابكر فقلت : يا أبابكر أليس هذا نبيّ الله حقاً ؟ قال : بلى. قلت : ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى. قلت : فَلِمَ نعطى الدنيّة في ديننا. إذا قال : أيّها الرجل انه لرسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وليس يعصى ربّه وهو ناصره. فاستمسک بِغَرزه ، فوالله انّه على الحقّ . قلت : أليس كان يحدّثنا أنا سنأتى البيت ونطوف به. قال : بلى. أفأُخبرك أنّك تأتيه العام ؟ قلت: لا. قال : فانّک آتیه و مطوف به. قال الزهري : قال عمر : فعملت لذلك أعمالاً قال : فلمّا فرغ من قضيّة الكتاب قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأصحابه : قوموا فانحروا ثمّ احلقوا ، قال : فوالله ما قام منهم رجل ، حتّى قال ذلك ثلاث مرّات. فلمّا لم يقم منهم أحد دخل على أم سلمة فذكر لها ما لقى من الناس، فقالت أم سلمة : يا نبيّ الله أتحبّ ذلك أخرج ثمّ لا تكلّم أحداً منهم كلمة حتّى تنحر بُدنك وتدعوا حالقك فيحلقك. فخرج فلم يكلّم أحداً منهم ، حتّى فعل ذلك نحر بدنه ودعا حالقه فحلقه. فلمّا رأوا ذلك قاموا فنحروا... و نیز در : 536/4، ح 1348 ، كتاب الجزية ، باب إثم من عاهد ثمّ غدر ... و 512/6، ح 1269، کتاب التفسير ، سورة الفتح، باب قوله «إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ » همين جریان را به الفاظی دیگر نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: فجاء عمر فقال : ألسنا على الحقّ وهم على الباطل ؟ أليس قتلانا في الجنّة وقتلاهم في النار ؟ قال : بلى. قال : ففِيمَ نعطى الدنيّة في ديننا ونرجع ولمّا يحكم الله بيننا ؟ فقال : يا ابن الخطاب انّى رسول الله ولن يضيّعني الله أبداً ، فرجع مُتَغِيظاً فلم يصبر حتّى جاء . در جریان حدیبیه سایر منابع اهل سنت جمله ای را از خلیفه دوم نقل کرده اند که اعتقاد باطنی او را آشکار می سازد و صراحت دارد که عمر بن الخطاب در نبوت پیامبر اکرم شک داشته است ، تا آنجا که در حدیبیه می گوید: به خدا قسم تا امروز این قدر در نبوت محمد شک نکرده بودم. البته این جملات در منابع اهل سنت با الفاظ گوناگون نقل شده که همه آنها به این مفهوم اشاره دارند. گر چه بخاری ومسلم و بعضی دیگر برای حفظ آبروی برباد رفته خلیفه از نقل آن جمله عمر خودداری کرده اند، ، اما احادیثی که در این باب نقل کرده اند خود گویای اعتقادات قلبی خلیفه دوم نسبت به نبوت خاتم الانبیاء است. با استناد به احادیثی که بخاری در این باب نقل کرده و دیگران هم به همین مضامین روایاتی نقل کرده اند ، اثبات خواهیم کرد که آنچه بخاری نقل کرده نیز بیانگر شک عمر بن الخطاب به نبوت پیامبر اکرم است. در سه حدیثی که بخاری در این جریان نقل کرده جملاتی قابل توجه است: یک - بخاری به نقل از عمر آنجا که از امضای صلحنامه ناراحت بود خطاب به پیامبر اکرم این جمله را نقل می کند: « ألست نبيّ الله حقاً ؟ » آیا تو پیامبر برحق نیستی؟ با اندک تأمل در این جمله در می یابیم که گوینده ، این سؤال را از روی تردید پرسیده و به پیامبری حضرت شک داشته است. این ادعا را دو شاهد تایید می کند : اول : بعد از آنکه خلیفه سؤالاتش تمام شد پیامبر اکرم فرمود: «انّی رسول الله»؛ یعنی من پیامبر خدایم. اگر سؤال کننده در رسالت شک نداشت، بیان چنین جوابی از رسول اکرم بی مناسبت است. دوم: بعد از آنکه عمر از کلمات پیامبر اکرم قانع نشد نزد ابابکر آمد و همان سؤالات را تکرار کرد، ابابکر در جواب او گفت : «أيّها الرجل أنّه لرسول الله »؛ ای مرد او پیامبر خداست. ابابکر نیز احساس کرد که عمر مشکوک به نبوت رسول اکرم است. لذا در جواب او بر رسالت پیامبر اکرم تأکید می کند. دو -- بعد از آنکه عمر بن الخطاب از پیامبر سؤالاتی کرد و جوابهایی شنید قانع نشد و نزد ابوبکر رفته ، همان سؤالات را تکرار کرد. حال سؤال این است کسی که به پیامبری حضرت یقین دارد اگر جوابی را از پیامبر اکرم بشنود آیا قانع نمی شود؟ اینکه خلیفه دوم از جوابهای پیامبر اکرم قانع نشد و به ابابکر مراجعه کرد غیر از این است که پیامبر را به نبوت قبول نداشته و کلمات او را صحیح نمی دانسته است ؟ سه - حرکتی از عمر نقل شده است که بعد از سؤال و جواب از رسول اکرم «فخرج متغيظاً »؛ در حالی که ناراحت و غضبناک بود از پیامبر جداشد. کسی که پیامبر را به پیامبری قبول دارد اولاً : ادب رادر همه حال و مخصوصاً در مقابل حضرت رعایت می کند که با توجه به لحن سؤالات خلیفه از رسول اکرم و همین شیوه جدا شدن از پیامبر روشن است که این مهم را خلیفه مراعات نکرده است. ثانياً : تصمیماتی را که پیامبر اکرم گیرد تصمیماتی صحیح دانسته، به آن اعتراض نمی کند. ثالثاً : فرمایشات و جوابهایی که پیامبر اکرم می فرمایند تصدیق کرده و می پذیرد و در مقابل آن اظهار نظر و استقامت نمی کند. اینکه خلیفه دوم با حالت غضب و ناراحتی از پیامبر جدا شده است در واقع به هر سه نکته ای که به آن اشاره شد پشت پازده ، هم رعایت ادب را نکرده هم به تصمیمات فرستاده الهی اعتراض کرده و هم فرمایشات و جوابهای او را تصدیق نکرده است. آیا می توان گفت همه اینها از روی اعتقاد راسخ به نبوت پیامبر اکرم صورت گرفته است ؟! البته این نکته نیز قابل بررسی است که از نظر مسلمانان کسی که در نبوت پیامبر اکرم شک کند چه حکمی دارد و آیا اصولاً یکی از مهمترین شرایط مسلمان بودن اعتقاد راسخ و قلبی به نبوت رسول اکرم می باشد یا خیر ؟ پر واضح است پرداختن به این مهم مجالی دیگر می طلبد.
2- صحيح مسلم ، 1412/3 ، ح ،1785 ، كتاب الجهاد و السير ، باب صلح الحديبية في الحديبية. مسلم حدیث را چنین نقل می کند : عن أبي وائل قال : قال سهل بن حنيف يوم صفين فقال : أيّها الناس اتهموا أنفسكم ، لقد كنّا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم الحديبية ولو نرى قتالاً لقاتلنا وذلك في الصلح الذى كان بين رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وبين المشركين ، فجاء عمر بن الخطاب فأتى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : يا رسول الله ! ألسنا على حقّ وهم على باطل ؟ قال : بلى. قال : أليس قتلانا في الجنّة وقتلاهم في النار ؟ قال : بلى. قال : ففيم نعطى الدنية في ديننا و نرجع ولما يحكم الله بيننا و بينهم ؟ فقال : يا ابن الخطاب انّى رسول الله ولن يضيّعنى الله أبداً. قال : فانطلق عمر ، فلم يصبر متغيظاً.. و نیز ابن هشام در السيرة النبویه، 331/3 حوادث سنة 6 ، بيعة الرضوان ، امر الهدنة ، عمر ينكر على الرسول الصلح. بعد از آنکه همین جریان را با الفاظی مشابه نقل می کند ، به نقل از عمر می نویسد : فكان عمر يقول مازلت أتصدّق وأصوم وأصلّى وأعتق من الذي صنعت يومئذ مخافة كلامي الذي تكلّمت به ، حتّى رجوت أن يكون خيراً واين مؤيد آن است که او در حدیبیة کلماتی گفته که از عواقب آن واهمه دارد. واقدی در المغازی، 606/1- 607 ، حوادث سال 6 هجری، غزوة الحدیبیه ، بعد از آنکه حدیث را مشابه ابن هشام نقل می کند به اعترافاتی از عمر بن الخطاب اشاره کرده می نویسد: «قال عمر :.... فما أصابني قطّ شيء مثل ذلك اليوم ، ما زلت أصوم وأتصدّق من الذي صنعت مخافة كلامي الذي تكلّمت يومئذ. فكان ابن عباس(رضی الله عنه) يقول : قال لي عمر في خلافته، وذكر القضية ارتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلّا يومئذ ، ولو وجدت ذلك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية لخرجت....قال أبوسعيد الخدرى : جلست عند عمر بن الخطاب يوماً فذكر القضية فقال : لقد دخلنى يومئذ من الشك و راجعت النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يومئذ مراجعة ما رجعته مثلها قطّ ... والله لقد دخلنى يومئذ من الشك حتّى قلت في نفسي : لو كنّا مائة رجل على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً ... و نیز عبدالرزاق الصنعانی در المصنف ، 5/ 339 ، ح 9720 ، کتاب المغازي، غزوة الحديبية؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 229/57 ، رقم 7312، شرح حال مروان بن الحكم بن أبي العاص؛ طبرانی در معجم الکبیر، 14/20 ، أحاديث عروة بن الزبير عن المسورة بن مخرمة؛ علاء الدین محمد بن ابراهيم البغدادی در تفسیر الخازن، 167/4، ذیل آیه 24 سوره فتح؛ بغوی در معالم التنزیل ، 202/4 ، ذیل آیه 25 سوره فتح؛ طبری در جامع البیان، 129/13 ، ذیل آیه 25 سوره فتح؛ سیوطی در در المنثور ،74/6، ذیل آیه 24 سوره الفتح؛ ابن حبان در صحیح خود، 224/11 ، كتاب الجهاد ، باب الموادعة والمداهنة، استحباب استعمال الإمام المداهنة؛ ابن قیم جوزی در زاد المعاد ، ص 476 ، فصل في قصة الحديبية ، جریان را با الفاظی مشابه نقل کرده اند و همه این جمله از عمر والله ما شکكت منذ أسلمت إلّا يومئذ » را نقل کرده اند. ما متن حدیث را از مصنف عبدالرزاق نقل می کنیم: ... فقال عمر بن الخطاب : والله ما شككت منذ أسلمت إلّا يومئذ ، قال : فأتيت النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقلت : ألست نبيّ الله حقاً ؟ قال : بلى، قال : قلت : ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى، قلت : فلِمَ نُعطى الدنيّة في ديننا ؟ فقال : إنّى رسول الله ولست أعصيه ، وهو ناصرى ، قلت : أو لست كنت تحدّثنا أنّا سنأتى البيت ، فنطوف به ؟ قال : بلى، فأخبرتك أنّك تأتيه العام ؟ قلت : لا ، فإنّک آتیه و مطوّف به قال: فأتيت أبا بكر فقلت: يا أبا بكر أليس هذا نبيّ الله حقاً ؟ قال : بلى ، قلت : ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟ قال : بلى، قلت : فلم نعطى الدنية في ديننا ؟ اذا قال : أيّها الرجل انّه رسول الله وليس يعصى ربّه و هو ،ناصره فاستمسک بغرزه، حتّى تموت. فوالله انّه لعلى الحق ، قلت : أوليس كان يحدّثنا انا سنأتى البيت ونطوف به ؟ قال : فأخبرك أنّه سيأتيه العام ؟ قلت : لا ، قال : فانّک آتیه و مطوّف به. قال الزهرى : قال عمر : فعملت لذلك أعمالاً . قال : فلمّا فرغ من قضية الكتاب ، قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأصحابه : قوموا فانحروا ، ثمّ احلقوا ، قال : فوالله ما قام منهم رجل حتّى قال ذلك ثلاث مرّات. قال : فلمّا لم يقم منهم أحد ، قام فدخل على أم سلمة ، فذكر لها ما لقى من الناس، فقالت أم سلمة : يا نبيّ الله أتحبّ ذلك ؟ اخرج ، ثمّ لا تكلّم أحداً منهم حتّى تنحر بدنك وتدعوا حالقك فيحلقك ، فقام ، فخرج فلم يكلّم أحداً منهم حتّى فعل ذلك ، نحر بدنه ودعا حالقه فحلقه ، فلمّا رأوا ذلك قاموا فنحروا. همچنین شوکانی در نیل الاوطار ، 18 / 36، ح 3455، ابواب الأمان والصلح والمداهنة ، باب ما يجوز من الشروط مع الكفار؛ احمد بن حنبل در مسند ، 330/4، مسند مسور بن مخرمة ومروان بن الحکم؛ بیهقی در سنن الكبرى 9 /220 ، كتاب الجزية ، باب المداهنة على النظر للمسلمين؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة 59/12، خطبه 223 ، نكت من كلام عمر وسيرته وأخلاقه؛ ابن كثير در السيرة النبوية ، 79/3، غزوة الحديبية ، ذكر سياق البخاري لعمرة الحديبية؛ و در تفسير القرآن العظیم، 176/4، ذیل آیه 25 سوره فتح؛ و در البداية والنهاية ، 4/ 200 ، حوادث سال 6 هجری ، غزوة الحديبية؛ صالحی شامی در سبل الهدى والرشاد ، 52/5، باب 22 ، ذكر مبايعته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيعة رضوان؛ و ذهبی در تاریخ الاسلام 371/2، کتاب المغازی، همین جریان را نقل کرده اند ، با این تفاوت که به این جمله عمر «والله ما شككت منذ أسلمت إلّا يومئذ » اشاره نکرده اند. البته محتوای حدیث به وضوح پرده از اعتقاد خلیفه بر می دارد . واقعه حدیبیه از دو جهت قابل بررسی است : جهت اول : مخالفت صریح و گسترده ای که بسیاری از صحابه پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با امر صریح آن حضرت نمودند . جهت دوم: کلمات خلیفه دوم، که علاوه بر اعلام نارضایتی از عملکرد پیامبر ، پرده از اعتقادات درونی خود برداشته است. در اینجا به اجمال به بررسی جهت اول می پردازیم؛ چه اینکه بررسی جهت دوم مجالی دیگر می طلبد. جهت اول : پس از آنکه صلحنامه توسط پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امضا شد ، حضرت به اصحاب فرمودند: «قوموا فانحروا ثمّ احلقوا ، قال : فوالله ما قام منهم رجل ، حتّى قال ذلك ثلاث مرّات ، قال : فلمّا لم يقم منهم أحد ، قام فدخل على أم سلمة فذكر لها ما لقى من الناس...» (برخیزید قربانی کنید و سرهایتان را بتراشید. راوی می گوید به خدا قسم حتی یک نفر از آنها برنخاست، تا اینکه رسول اکرم سه مرتبه همین جملات را تکرار کرد. راوی می گوید: وقتی که کسی از اصحاب به فرمان پیامبر اکرم گوش نداد و جهت قربانی و سر تراشیدن اقدام نکرد، رسول اکرم برخاست و بر ام سلمه وارد شد و مخالفت اصحابش را برای وی نقل کرد ) قبل از پرداختن به جهت اول به دو مقدمه اشاره می کنیم: مقدمه اول : بعد از پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مسلمانان به دو گروه بزرگ شیعه و سنی تقسیم شدند. شیعه به کسانی گفته می شود که به امر خدا و رسول اکرم از امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم او پیروی می کنند اعتقاد دارند که احکام الهی و سنت نبوی را باید تنها از طریق اهل البیت که به نص آیه قرآن معصوم هستند دریافت کرد و به اصحاب مؤمن و صالح که تا آخر ایمان خود را حفظ کرده اند احترام می گذارند . سنی به کسانی می گویند که خود را پیرو سنت پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانند و اعتقاد دارند که احکام الهی و سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را باید از طریق صحابه آن حضرت دریافت کرد ، آن هم صحابه ای که محدوده آن آن قدر وسیع است که هر آن کس که پیامبر را دیده باشد یا حتی پیامبر او را دیده باشند گر چه مصاحبت و همراهی مستمر هم نداشته باشد، شامل می شود. اهل تسنن برای حجیت قول صحابی نه تنها عصمت را شرط نمی دانند ، بلکه در اعتبار قول صحابی به هیچ شرطی پایبند نیستند. مقدمه دوم : احکام و معارف اسلامی را باید از دو منبع دریافت کرد: یکی قرآن که بیانگر کلیات احکام و معارف اسلامی است و دیگری سنت پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به تبیین قرآن و جزئیات معارف اسلامی می پردازد. آنچه در معنای سنت بیان می شود این است که به تمام کلمات و اوامر پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سنت می گویند. تمام فرمایشات پیامبر اکرم وحی است و باید به عنوان دومین منبع اسلامی به آن عمل شود، همچنانکه قرآن می فرماید : «وَمَا يَنطِقُ عَن الهَوى إن هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى » [ نجم / 3 - 4]؛ پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید ، بلکه هر آنچه می گوید وحی است. همچنین تمام اعمال و رفتار پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اعم از کارهایی که خود پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انجام می دهد یا کارهای دیگران را تأیید می کند نیز سنت آن حضرت به شمار می رود و باید به عنوان منبع اسلامی به آن توجه شود. همچنانکه قرآن می فرماید : «لَقَد كانَ لَكُم فِي رِسُول اللَّهِ أَسوَةٌ حَسَنَةٌ » [ احزاب /21] ؛ قطعاً برای شما در [اقتدا به ] رسول خدا سر مشقی نیکوست. و پر واضح است که تبعیت و عمل به سنت نبوی بر تک تک مسلمانان واجب است و در این حکم فرقی بین صحابه و غیر آنان نیست . بعد از این دو مقدمه با دقت در جریان حدیبیه آشکار می گردد که جمع کثیری از صحابه ، با امر مسلم پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مخالفت کردند. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از امضای صلحنامه تصریح می فرمایند: «قوموا وانحروا واحلقوا »؛ (برخیزید قربانی کنید و سرهایتان را بتراشید)، تا آنجا که راوی می گوید: «فوالله ما قام منهم ،رجل، حتّى قال ذلک ثلاث مرّات »؛ (به خدا قسم هیچ کس برنخاست و پیامبراکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سه مر سه مرتبه این جملات را تکرار کرد). ابن حجر نیز در فتح الباری ،346/5، کتاب الشروط ، باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب، به تخلف صحابه از امر پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اعتراف دارد. او بعد از نقل حدیث فوق می نویسد: وقد وقع التصريح فى هذا الحديث بأنّ المسلمين استنكروا الصلح المذكور وكانوا على رأى عمر في ذلك. ( در این حدیث تصریح شده به اینکه مسلمانان این صلح را خوش نداشتند و در این مسئله با عمر هم عقیده بودند ). حال جماعت اهل تسنن پاسخ دهند: مگر فرمایشات و اوامر پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بخشی از سنت قطعی آن حضرت نیست؟ مگر تبعیت از کلمات و اوامر پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عنوان یکی از بزرگترین منابع اسلامی واجب نیست؟ شما که خود را سنی و تابع سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانید چرا از کسانی تبعیت میکنید که به سنت قطعی پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نکردند؟ مگر می توان سنت پیامبر را از کسانی گرفت که خود به این سنت پایبند نبودند؟ چرا می گویید تمام اصحاب پیامبر ثقه و عادل هستند و احکام الهی و سنت نبوی را باید از آنان دریافت کنیم؟ آیا اعتراض شدید برخی از صحابه به عملکرد پیامبر و بی اعتنایی به اوامر آن حضرت و سرپیچی از دستورات او تا حدی که رسول اکرم از روی ناراحتی و به عنوان درد دل این قضیه تلخ را برای ام سلمه نقل می کند ، لکّه ننگی بر دامن برخی از صحابه نخواهد گذاشت؟ برخی از صحابه ای که در حضور رسول اکرم با آن حضرت صریحاً مخالفت کرده و از دستورات آن حضرت سر باز زدند چگونه می توانند برای نسلهای پس از خود منتقل کننده سنت نبوی باشند ؟پس نمی توان معتقد شد که هر کس عنوان صحابی را گرفت می تواند مبین احکام الهی وسنت نبوی باشد؛ بلکه آن صحابی محترم و قابل اعتماد است که علاوه بر ایمان و اعتقاد سالم و حفظ آن تا آخر عمر ، به سنت پیامبر احترام گذاشته و بدون هیچ گونه اعتراضی و به طور کامل به آن عمل کند. پیامبر اکرم از چنین اصحاب مؤمن و صالح بی بهره نبوده است. افرادی همچون امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، ابوذر و سلمان و مقداد و ابن مسعود و جابر و حذیفه و امثال اینها که علاوه بر ایمان قوی و حفظ آن تا آخر عمر ، مطیع پیامبر بوده و بدون هیچ اظهار مخالفتی اوامر آن حضرت را اطاعت می کردند. اینها کسانی هستند که شیعه و سنی بر احترام آنها اتفاق نظر دارند و می توان بخشی از سنت نبوی را که از طریق اهل البیت به ما نرسیده ، از آنها اخذ کرد.

ص: 749

ص: 750

ص: 751

ص: 752

ص: 753

«قال عمر بن الخطّاب(رضی الله عنه) : ما شككت فى نبوّة محمّد قطّ كشكّى يوم الحديبيّة. »

( عمر بن الخطاب گفت: من هرگز شک نکرده بودم در نبوت و پیغمبری محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانند شکی که در روز حدیبیّه نمودم .)

طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است ، منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است .

نواب - ببخشید قبله صاحب، مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده .

داعی - شرح این قضیه مفصل است، ولی خلاصه اش را به اقتضای وقت مجلس به عرضتان می رسانم.

وقعۀ حديبيّه

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شبی در عالم رؤیا دید با اصحاب به مکه تشریف برده و عمره به جای آورده، صبح برای اصحاب نقل نمود. عرض کردند: شما خود معبّر خوابهای ما هستید، بفرمایید تعبیر این خواب چیست؟ حضرت فرمودند: ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد، (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند ).

در همان سال پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به

عزم مکه معظمه حرکت فرمودند. در حدیبیّه ( که چاهی است نزدیک مکه، نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرم است ) کفّار قریش خبر شدند ، با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه .

ص: 754

چون پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود، لذا با کفّار مکه

صلح نمودند و صلحنامه نوشتند. رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از همان جا برگشت.

اینجا بود مورد شک عمر، بنا به گفته خودش؛ چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود. آمد خدمت پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید، مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نماییم. الحال چرا برخلاف شد.

حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم ؟ عرض کرد : نه یا رسول الله حضرت فرمودند: پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد. منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد. فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آیه 27 سوره 48 ( فتح ) را آورد که :

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ المَسْجِدَ الحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُوُسَكُم وَ مُقَصِّرِينَ لاتَخَافُونَ فَعَلِمَ مَالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَل مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحَا قَرِيبَا»

(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده، از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به آنچه نمی دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد که مراد فتح خیبر بود ). )

این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل. سخن که به اینجا رسید آقایان به ساعتها نظر کرده، خندۀ شدید نموده گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بیخود می شویم و واقعاً اسباب زحمت اهل مجلس شدیم. دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد. امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقاً کار نیکویی نیست خوب است مجلس را خاتمه دهیم.

ص: 755

در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند ، سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.

گفت و گوهای غیر منتظره

حافظ - قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصاً از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم. میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نماییم. جاذبۀ شما به قدری قوی است که هر کس با شما مُجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند؛ چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار به حکم اجبار باید به وطن برگردیم. در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد. امید است جناب عالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید ، تا از محضرتان کاملاً بهره مند شویم.

نواب - ( رو به حافظ ) ما نمی گذاریم شما حرکت کنید؛ زیرا کار به جاهای باریک رسیده، بایستی مطلب یک طرفه شود؛ زیرا شماها همیشه به ماها می گفتید که آقایان رافضی ها ( شیعه ها ) به کلی فاقد دلیل و برهان اند و تنها قاضی می روند [ و ] اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.

بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملاً ما شما را ساقط و زبون می بینیم.

بایستی حتماً حقیقت معلوم شود، تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم، پیروی کنیم.

حافظ - ( رو به نواب ) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید ، بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الّا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملاً گرم صحبت شویم ،با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلایل ما مثبت حق است.

ص: 756

نواب - ( رو به حافظ ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم، تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.

چنانچه میفرمایید دلایلی هست پس قطعاً باید بمانید و اقامه دلیل نمایید. من صریحاً به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفت و گوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعاً در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود.

( در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت؛ پس از قدری سکوت )

حافظ - ( با رنگ پریده رو به نواب ) شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمایید. ایشان بنا به فرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند. وقتشان عزیز است. گویا خیال حرکت داشتند. محض خاطر ما ماندند. سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.

داعی - خیلی ممنون از لطف شما هستم، ولی راجع به حرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است، ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم در مقابل خدمات دینی ناچیز می دانم. از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید ، داعی هم حاضرم؛ چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنماییم، تا حق از زیر پرده بیرون آید. گذشته از ادای وظیفه داعی از مجالس اهل علم خرسندم که بهره برداری می نمایم، مخصوصاً جناب عالی که اخلاقاً داعی را مجذوب خود قرار داده اید.

فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.

«میرزا یعقوب علی خان و ذوالفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم. ما صاحب منزل نیستیم. اگر مادام العمر جناب

ص: 757

عالی در این منزل بمانید زحمتی بما ندارید؛ چون ما در این منزل سرادار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد. جناب آقای سید محمد شاه ( از اشراف پیشاور ) و جناب آقا سید عدیل اختر ( از علمای شیعه پیشاور) فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید.

آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند غیر ممکن است. مادامی که قبله سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند. »

داعی - از آقایان عموماً و از میزبانان محترم خصوصاً کمال تشکر و امتنان را دارم.

حافظ - ( بعد از قدری سکوت ) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند، هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است. خوب است منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تا تعادل کامل فراهم آید.

داعی - اصراری ندارم که حتماً آقایان تشریف فرما شوید. چون این منزل وسیع است، باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است. خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الّا از طرف مخلص مانعی نیست. هرجا امر بفرمایید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.

میرزا یعقوب علی خان - از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست. اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و به حال ما سابقه ندارند، ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموماً خدمتگزار نوع هستند و از پذیرایی و خدمتگزاری واردین خستگی ندارند.

مخصوصاً این منزل همیشه مرکز واردین است علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خرسند و متشکر می نمایند.

حافظ - با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم؛ پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء الله.

ص: 758

ص: 759

جلسه هفتم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

• اتحاد پیامبر و علی(علیه السّلام)

• آیه مباهله

• اتحاد پیامبر و علی (علیه السّلام)

• على(علیه السّلام) افضل از انبیاء

• على(علیه السّلام) آینه تمام انبیاء

•بر خلافت ابوبکر اجماعی نبوده

• على(علیه السّلام) فاروق اکبر است نه عمر

• حق با علی(علیه السّلام) است

• على(علیه السّلام) با اختيار و فوراً بیعت نکرد

•هجوم به خانه فاطمه (علیها السّلام)

•محبت على(علیه السّلام) حسنه است

• فضائل امام حسين(علیه السّلام)

ص: 760

ص: 761

جلسه هفتم (لیله پنجشنبه 29 رجب 45 )

اشاره

«اول شب آقایان تشریف آوردند. پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس، از طرف آقایان افتتاح کلام شد.

سید عبدالحی - (امام جماعت سنت و جماعت ) قبله صاحب ، چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند؛ یا طفره رفتید یا به اصطلاح، به مغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.

داعی - بفرمایید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده. نظرم نیست ،خواهش می کنم یادآوری فرمایید.

سید - مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرّم الله وجهه اتحاد نفسانی با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته، به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.

داعي - صحیح است. این گفتار و عقیده داعی بوده و هست.

سید- پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.

داعی - خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید، نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید. طفره و مغلطه ای در کار نبوده، بلکه آنچه صحبت شده به مقتضای «الكلام يجرّ الكلام» بوده ، حرف حرف آورده

ص: 762

و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم، بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم. الحال هر سؤالی دارید بفرمایید، برای جواب حاضرم بعون الله تعالى. سید - خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.

فرق بين اتحاد مجاز و حقیقت

داعى - موضوع اتحاد بين الاثنین به معنای حقیقت ، محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده، بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است. پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام؛ زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند، غالباً دعوی اتحاد می نمایند.

و در کلمات بزرگان از ادباء و شعرای عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است ، حتّی در کلمات اولیای حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیرالمؤمنين على عليه الصلاة والسلام است که می فرماید :

هموم رجال فى امور كثيرة*** وهمّي في الدنيا صديق مساعد

يكون كروح بين جسمين قسمت*** فجسمهما جسمان والروح واحد

(همت عالی مردان عالم در امور مختلفهٔ بسیاری است و تنها همت من [در دنیا ] دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینۀ حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد. )

در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند ، التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادباء همین معنی را به نظم آورده اند :

گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش*** صبر من از کوه سنگین است بیش

لیک از لیلی وجود من پُر است*** این صدف پر از صفات آن دُر است

ص: 763

داند آن عقلی که آن دل روشنی است*** در میان لیلی و من فرق نیست

ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی*** نیش را ناگاه برلیلی زنی

من کیم لیلی و لیلی کیست من*** ما یکی روحیم اندر دو بدن

روحه روحی و روحی روحه*** من يرى الروحين عاشا في البدن

(روح او روح من است و روح من روح او می باشد. که دیده است دو روح در یک بدن زندگانی کند؛ یعنی فی الحقیقة یک روح است [که ] در دو بدن قرار گرفته. )

و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حيث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید؛ چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:

انا من أهوى و من آهوی انا*** نحن روحان حللنا بدنا

فاذا ابصرتني ابصرته*** واذا ابصرته کان آنا

(خلاصه معنی آنکه من و معشوق دارای دو روح هستیم که در هر دو بدن ما حلول نموده اند؛ فلذا اگر مرا بینی او را دیده ای و اگر او را ببینی عیناً من هستم .)

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی

بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم. اینک اخذ نتیجه می کنم به اینکه اگر عرض کردم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اتحاد نفسانی با رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارد، توجه شما به اتحاد حقیقی نرود؛ چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل به چنین اتحاد شود قطعاً عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.

پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن ، تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّماً علی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در جمیع فضایل و کمالات و صفات با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مساوی بوده است، « الّا ما خرج بالنّص والدليل.»

حافظ- پس روی این قاعده بایستی محمد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لابد نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.

ص: 764

داعى - الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست. نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.

الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متحدند ، « الاّ ما خرج بالنص والدليل»، مگر آن چیزی که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرایط آن است که از جمله نزول وحی و احکام است.

مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جراید و مجلات منتشره مراجعه فرمایید ،خواهید دید که ما در شبهای گذشته، به اثبات رساندیم ضمن حدیث منزلت که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) واجد مقام نبوت بوده، ولکن در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؛ فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته ، نبوده است.

حافظ - وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید ، لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.

داعی - در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید ، تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از این است که بیان نمودید؛ چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت مراتبی است.

صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند؛ چنانچه صریحاً در قرآن مجید [ آیه 253 سوره بقره ] می فرماید:

«تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلَى بَعضٍ »

(فرستادگان و انبیاء را زیادتی و فضیلت دادیم بعض آنها را بر بعض دیگر. )

و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمدیه است. به همین جهت در آیه 40 سوره 33( احزاب ) می فرماید :

«مَا كَانَ مُحَمَّدُ آبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُم وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ»

(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیغمبران است.)

ص: 765

همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده؛ پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ،ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلایل و براهین بسی بسیار و بی شمار است.

سید - آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید؟

استشهاد به آیه مباهله

داعی - بدیهی است ، البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگ تر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحاً می فرماید :

«فَمَن حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعدِ مَا جَانَّكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالُوا نَدعُ أَبْنَائَنَا وَ أَبْنَائِكُم وَ نِسَائَنَا وَ نِسَائِكُم وَ آنَفُسَنَا وَ نَفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعَنَةَ الله عَلَى الكَاذِبِينَ»

(پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزلۀ نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حقّ یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم .)(1)

رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسرین خودتان، مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر (2) و امام ابواسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البيان (3) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (4) و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل(5) و جارالله زمخشری در کشّاف(6) و مسلم بن حجّاج در

ص: 766


1- آل عمران (3)، آیه 61.
2- تفسير الكبير، فخر رازی ، 80/8، ذیل آیه 61 سوره آل عمران ، المسألة الثانية.
3- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 85/3، ذیل همین آیه .
4- درّالمنثور ، سیوطی، 69/2-70، ذیل همین آیه .
5- انوار التنزيل ، بیضاوی، 261/1، ذیل همین آیه.
6- الکشّاف ، زمخشری، 1/ 361-362، ذیل همین آیه.

صحیح(1) و ابوالحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب (2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء(3) و نورالدین مالکی در فصول المهمّه (4) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(5) و ابوالمؤیّد خوارزمی در مناقب(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة (7) و سبط ابن جوزی در تذکره(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول (9) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب (10) و ابن حجر مکی در صواعق محرقه (11) و غیر هم به مختصر

ص: 767


1- صحيح مسلم ، 1871/4 ، ح 32 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل عليّ.
2- مناقب ابن مغازلی ، ص 318 ، ح ،362 ، قوله تعالى: « وَلا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُم إِنَّ اللهَ كانَ بِكُم رَحِيماً » (نساء / 29) .
3- تا آنجا که ما جست و جو کردیم شان نزول این آیه را در حلیة الاولیاء نيافتيم ، لكن ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن في علىّ ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 49 - 55 ، ح 3) به حدیثی که دیگران ذیل این آیه نقل کرده اند اشاره کرده است.
4- الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 127/1 - 130 ، 132 بعد از مقدمه مؤلف ، من هم أهل البيت في المباهلة.
5- فرائد السمطين ، حموینی، 23/2 24 ، ح 365 ، سمط 2 ، باب 4.
6- مناقب خوارزمی ، ص 159 - 160، ح 189 ، فصل 14.
7- ينابيع المودّة، قندوزی، 43/1، ح 22، مقدمه.
8- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 24 ، باب 2.
9- مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 80 و 83 ، باب 1 ، فصل 5.
10- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 288 ، باب 71.
11- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 145 ، باب 11، فصل 1، آیه 1. و نیز حاکم نیشابوری در معرفة علوم الحدیث ، ص 50 ، نوع 17 می نویسد: وقد تواترت الأخبار في التفاسير عن عبد الله بن عباس وغيره أنّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أخذ يوم المباهلة بيد علىّ وحسن وحسين وجعلوا فاطمة ورائهم، ثمّ قال : هؤلاء أبنائنا وأنفسنا ونسائنا ، فهلمّوا أنفسكم وأبنائكم ونسائكم ، ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين. واحدی نیشابوری در اسباب النزول، ص 68 ،ذیل آیه 61 سوره آل عمران و جصّاص در احکام القرآن ، 295/2 - 296 ذیل همین آیه می نویسد: فنقل رواة السير ونقلة الأثر لم يختلفوا فيه أنّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أخذ بيد الحسن والحسين وعلىّ وفاطمة، ثمّ دعا النصارى الذين حاجّوه إلى المباهلة فأحجموا عنها... ترمذی در الجامع الصحيح ، ص 798 ، ح 2999، كتاب التفسير ، ومن سوره آل عمران؛ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 74/7، کتاب فضائل الصحابة ، باب مناقب علىّ بن أبى طالب؛ زرندی در نظم دررالسمطین، ص 108 ، سمط 1 ، قسم 2، مناقب علىّ بن أبى طالب ، ذكر محبّة الله ورسوله لعلىّ ومحبّته لهما؛ بیهقی در السنن الكبرى، 63/7، كتاب النكاح، باب إليه ينسب أولاد بناته؛ ابن اثیر در جامع الاصول، 470/9 ، ح 6479، كتاب الاول في الفضائل، باب 4 ،فصل 2 ، فرع 2 ، قسم 1، فضائل عليّ بن أبي طالب. و نیز در 100/10، ح 6688، كتاب الاول في الفضائل ، باب 4، فصل 3 ،فی فضائل أهل البيت ؛ ابن اثیر در أسد الغابة ، 26/4، شرح حال علىّ بن أبى طالب؛ شبلنجی در نور الابصار ، ص 223 و 224، باب 2؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 155/1- 167، ح 168 - 176، ذیل همین آیه؛ محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 408/3 - 410 ، ح 5668، 5669، 5671، 5674، 5675 ذیل همین آیه؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم، 319/1، ذیل همین آیه؛ قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 104/4 ، ذیل همین آیه؛ شوکانی در فتح القدير ، 348347/1، ذیل همین آیه ابن الجوزی در زادالمسیر، 339/1 ، ذیل همین آیه؛ نیشابوری در غرائب القرآن ، ذيل همین آیه ( هامش جامع البیان طبری ، 213/3 -214)؛ ذهبی در تاریخ اسلام ، ( عهد خلفاء راشدین ) ص 627، شرح حال علىّ بن أبي طالب؛ به الفاظ و عبارات گوناگون شأن نزول این آیه را در روز مباهله و در شأن اهل البیت می دانند. گر چه این حدیث به الفاظ گوناگون نقل شده است، لکن در اینجا به متن دو حدیث اشاره می کنیم : یک : عن سعد بن أبي وقاص قال : لمّا نزلت هذه الآية « نَدعُ أبنائنا وأبنائكُم وَنِسَائِنَا وَنِسَائِكُم » دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عليّاً وفاطمة وحسناً وحسيناً فقال : اللهم هؤلاء أهلى. دو : قال جابر : فدعاهما إلى الملاعنة فواعداه على الغد ، فغدا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأخذ بيد علىّ وفاطمة والحسن والحسين ، ثمّ أرسل إليهما فأبيا أن يجيباه وأقرا له فقال : والذي بعثني بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادى عليهما ناراً. قال جابر : فيهم نزلت « تَعالُوا نَدعُ أبنائنا » قال جابر: «اَنفُسَنا وأنفُسَكم » رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعلىّ ( وابنائَنا ) الحسن والحسين ( ونسائنا ) فاطمة.

کم و زیادی در الفاظ و عبارات ، نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن 24 یا 25 ذی حجة الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انصارای نجران را دعوت به اسلام نمود، علمای بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند، آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مناظرات علمی و مقابل دلایل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصل

ص: 768

است، مجاب شدند؛ زیرا که دلایل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود، بر اثبات حقانیت خود و اینکه حضرت عیسی خبرآمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران ( در مکه) ظاهر و مابین عیر واُحد ( که در مدینه است ) مهاجرت می نماید به اندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند، ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سرپیچیدند، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حسب الامر پروردگار به آنها پیشنهاد مباهله نمود، تا صادق از کاذب جدا گردد. نصاری قبول کردند [ و ] این امر موکول به روز بعد شد.

آماده شدن نصاری برای مباهله

فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لابد با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.

ناگاه در قلعه مدینه باز شد و خاتم الانبیاء بیرون آمد، در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند، تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند ( و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد ). اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین اینها کیستند که با محمد بیرون آمدند، گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علیّ بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دختر زادگان او حسن و حسین اند.

اسقف به علمای نصرانی گفت: ببینید محمد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را به مباهله آورده و در معرض بلا قرار داده. والله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتماً از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه برکنار

ص: 769

گذاردی. ابداً مصلحت نیست که با او مباهله کنیم. اگر جهت خوف از قیصر روم نبود به وی ایمان می آوردم. پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم. همه گفتند: آنچه گفتی عین مصلحت است. پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد كه « انّا لانباهلك يا أبا القاسم»؛ ما با تو مباهله نمی کنیم، بلکه مصالحه می کنیم. حضرت هم قبول فرمودند.

صلح نامه به خط امیرالمؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اورافی که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضای طرفین رسید. آن گاه به وطن خود برگشتند. در بین راه عاقب که یکی از علمای آنها بود به یاران خود گفت : والله من و شما می دانیم که این محمد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قِبَل خداست. به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعاً اگر ما مباهله می کردیم همگی هیلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسایی باقی نمی ماند.

به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم، صورتهایی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند، کوهها را از محل خود حرکت می دادند.

حافظ - آنچه را بیان فرمودید، صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است، ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرّم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.

داعی - استشهاد ما در این آیه با جمله «انفسنا» می باشد؛ زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد :

اولاً اثبات حقانیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است که اگر ذی حق نبود، جرأت مباهله

نمی نمود و علمای بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.

ثانياً آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین(علیهما السّلام) فرزندان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ( چنانچه در شب اول اشاره نمودم).

ثالثاً به این آیه شریفه ثابت می گردد که امیرالمؤمنین علی و فاطمه و حسن

ص: 770

و حسین(علیهم السّلام) بعد از حضرت ختمی مرتبت، اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت؛ چنانچه جمیع علمای متعصب ،خودتان ، از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.

و مخصوصاً جارالله زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده، تا آنجا که گوید : این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در زیر عبا جمع شدند نمی باشد. (1)

رابعاً آنکه امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) از جمیع اصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده، به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آیه شریفه خوانده است.

بدیهی است مراد از «انفسنا» نفس شخص حضرت محمد خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نیست؛ زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند. پس باید مراد دعوت دیگری باشد که به منزله نفس پیغمبر است.

و چون به اتفاق موثّقین مفسرین و محدّثین فریقین ( شیعه و سنی ) غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه (علیهم السّلام)احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند، پس با جمله «ابنائنا وابنائكم» حسنین(علیهما السّلام) و با «نساءنا ونساءكم» حضرت زهرا(علیها السّلام) خارج می شوند و دیگر کسی که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت مقدسه جز امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام)نبوده. پس از همین جمله «انفسنا » است که اتحاد نفسانی بین محمد و علی(علیهما السّلام) ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است ، پس قطعاً مراد اتحاد مجاز است.

آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات

ص: 771


1- الكشاف زمخشری، 363/1، ذیل آیه 61سوره آل عمران. زمخشری می نویسد: و في دليل لا شيء أقوى منه على فضل أصحاب الكساء (علیهم السّلام).

اولی است از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است، مگر آنچه به دلیل خارج شود و ما قبلاً عرض کردیم که آنچه به دلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی(علیه السّلام) را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم.

ولی به حکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعاً فیض از مبدأ فيّاض على الاطلاق به وسیله خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر علی(علیه السّلام) رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.

حافظ - از کجا دعوت نفس مجازاً مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.

داعى - تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید، انصافاً بگذارید و بگذرید و قطعاً از مثل شما عالم جلیل با انصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم؛ زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازاً شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلای عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازاً می نمایند؛ چنانچه قبلاً عرض کردم مکرر شده است که افرادی به یکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصاً این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) بسيار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی

از جمله امام احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (2)

ص: 772


1- مسند احمد بن حنبل ، 4 / 164-165 ، مسند حبشی بن جناده.
2- مناقب ابن مغازلی ، ص 221 - 229 ، ح 267 - 275 ، قوله(علیه السّلام) : علىّ منّى وأنا منه. ابن مغازلی این حدیث را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.

و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب(1) نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مكرر می فرمود

«علىّ منّى و أنا منه. من أحبّه فقد أحبّنى ومن أحبّنى فقد أحبّ الله.»(2)

( علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته. )

و نیز ابن ماجه در صفحه 92 جزء اول سنن (3) و ترمذی در صحیح (4)و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در صواعق(5) نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه - و امام احمد بن حنبل در صفحه 164 جلد چهارم مسند(6) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 67 کفایة الطالب (7) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی - و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص(8) و سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع المودّة(9) از مشکوة همگی از حبشی بن جنادة السلولي روایت نموده اند که در سفر حجة الوداع در عرفات، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«علىّ منّى وأنا من علّى ولايؤدّى عنّى إلّا أنا أو علىّ.»

(علی از من است و من از علی هستم و از من کسی ادا نمی کند ( یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است ) مگر خودم یا علی. )

ص: 773


1- مناقب خوارزمی ، ص 134، ح 149، فصل 14.
2- تا آنجا که ما در منابع یاد شده جست و جو کردیم حدیث را با این الفاظ و به این ترتیب نیافتیم؛ زیرا آنچه منابع مزبور به آن تصریح می کنند همان حدیثی است که در ادامه به متن آن اشاره خواهد شد.
3- سنن ابن ماجه ، 44/1، ح 119، مقدمه باب فی فضائل أصحاب رسول الله ، فضل علىّ بن أبي طالب.
4- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 979 ، ح 3728، کتاب المناقب، باب مناقب علىّ بن أبي طالب.
5- صواعق المحرقة ، ابن حجر مكى ، ص 122، ح 6 ، باب 9، فصل 2.
6- پیشتر به آن اشاره شد.
7- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 274 - 276 ، باب 67.
8- خصائص امیرالمؤمنین ، نسائی ، ص 87 90 ، قول النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : علىّ منّى وأنا منه.
9- ينابيع المودّة ، قندوزی حنفی، 169/1، ح 10، باب 7.

و سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع المودّة(1) از زوائد مسند عبدالله بن احمد بن حنبل مسنداً از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امّ سلمه (امّ المؤمنين ) رضی الله عنها فرمود:

«علىّ منّى وأنا من علىّ، لحمه من لحمى ودمه من دمى وهو منّي بمنزلة هارون من موسى يا امّ سلمة اسمعى واشهدى، هذا علىّ سيّد المسلمين.»

(علی از من است و من از علی هستم. گوشت و خون او از من است و او از من به منزلۀ هارون است از موسی. ای امّ سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است. )

حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (2) نقل می کنند که

ص: 774


1- همان، 171/10 ، ح 18 ، باب 7 .
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 261/13، خطبه 238 (قاصعه ) ، القول في إسلام أبي بكر وعلىّ. ابن ابى الحدید در ضمن حدیثی این جمله را از پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نقل می کند: (انّه منّى وأنا منه ). و نیز در 219/7 خطبه 108 و 182/10 خطبه 190. تا آنجا که ما جست جو کردیم این حدیث را به این ترتیب که مؤلف نقل کرده است در مجامع حدیثی نیافتیم. آنچه مؤلف به عنوان یک حدیث نقل کرده است در واقع ممکن است متشکل از سه حدیث باشد. جمله « علىّ منّى وأنا منه » بخشی از حدیثی است که به برخی از منابع آن اشاره کردیم و به برخی دیگر نیز اشاره خواهیم کرد. جمله « علىّ منّى بمنزلة الرأس من البدن » حدیثی است که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 12/27 ، رقم 3475، شرح حال أيوب بن يوسف أبو القاسم البزاز ، ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 344/42، رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن أبی طالب ، سیوطی در جامع الصغیر، 177/2، ح 5596، حرف العین ، متقی هندی در کنز العمال، 603/11 ، ح 32914، کتاب الفضائل ، باب 3 ،فصل 2 ، فضائل علیّ ، قندوزی در ینابیع المودّة ، 177/22، ح 72 ، باب 56، صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد ، 297/11، جماع أبواب ذكر العشرة، باب 10 با این لفظ نقل کرده اند : عن البراء عن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : علىّ منّى بمنزلة رأسى من بدني. جمله « من أطاعه فقد أطاعنى ومن أطاعني فقد أطاع الله» حدیثی است که در مجلس دوم به منابع آن اشاره کردیم.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«علىّ منّى وأنا منه وعلىّ منّى بمنزلة الرأس من البدن. من أطاعه فقد أطاعني و من أطاعني فقد أطاع الله.»

(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزلۀ سر است از بدن.

کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)

محمد بن جریر طبری در تفسیر و میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از مودّة القربی(1) از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نمایند که فرمود:

«انّ الله تبارك وتعالى أيّد هذا الدّين بعلىّ وأنّه منّى وأنا منه وفيه أنزل أفمن كان على بينّة من ربّه ويتلوه شاهد منه.»

(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی (علیه السّلام)؛ زیرا که او از من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه ( 17 سوره 11 - هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی(علیه السّلام) که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است. )

و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 7 ينابيع المودّة را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که «الباب السابع في بيان انّ عليّاً كرّم الله وجهه کنفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و حديث علىّ منّى وأنا منه »؛ ( باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)

و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نماید که فرمود: علی به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی (2) از مناقب از

ص: 775


1- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودّة 8 .با استفاده از (ینابیع المودّة ، قندوزی ، 308/20، ح 879، باب 56).
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 172/1 و 173، ح 22 ، باب 7. قندوزی ابتدای حدیث را این گونه آورده است: وفي المناقب : عن جابر بن عبدالله قال : لقد سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : في علىّ خصالاً لو كانت واحدة منها في رجل اكتفى بها فضلاً وشرفاً قوله : من كنت مولاه فعلیّ مولاه..... و نیز خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 1404 ، رقم 1822 ، شرح حال احمد بن داود ابوجعفر السراج، حاكم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 130/3، ح 4614، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب علىّ بن أبي طالب، ذكر إسلام أميرالمومنين علىّ ، ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، 294/6، رقم 385، شرح حال جعفر الضبیعی ، ابویعلی موصلی در مسند ابی یعلی، 293/1 ، ح 355، مسند ابو خیثمه ( عبیدالله ) ، طبرانی در معجم الکبیر، 16/4 ، ح 3511 و 3513 احادیث حبشی بن جنادة ، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 63/42، 189 ، 197 ، 198 ، 345 رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب ، مزی در تهذيب الكمال ، 350/5، رقم 1075 شرح حال حبشی بن جنادة بن نصر السلولي ، ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص 42 و 43، باب 2، حديث في قراءته البراءة على الناس وقوله (علیه السّلام) علىّ منّی ، شیخ ولی الدین خطیب در مشكاة المصابيح ، ص 564، مناقب الصحابة ، باب مناقب علىّ بن أبى طالب ، فصل دوم، ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 212/8 ، رقم 37، شرح حال شریک بن عبدالله أبو عبدالله النخعی ، ذهبی در تذکرة الحفاظ ، 455/2، رقم 462، شرح حال سوید بن سعید، ذهبی در تاریخ الاسلام ، ( عهد خلفاء راشدین ) 630/3 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب، ابن ابی شیبه در المصنف ، 495/7 و 504 ، ح 8 و 58 ، كتاب الفضائل - فضائل علىّ بن أبي طالب ، ابن حجر مكى در الصواعق المحرقه ، ص 122 ، باب 9 ، فصل 2 ، ح 6 و ص 124 ح 25 ، سیوطی در جامع الصغیر ، 177/2، ح 5595، حرف العین ، مناوی در فیض القدیر ، 470/4 ، ح ،5595، حرف العین ، زرندی در نظم در رالسمطین ، ص 79 ، سمط 1 ، قسم 2، مناقب علىّ بن أبى طالب ، ذكر نسبه من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، متقی هندی در کنز العمال ، 603/11، ح 32913، کتاب الفضائل ، باب 3 ،فصل 2 ، فضائل علیّ و 142/13، ح 36444، کتاب الفضائل. بعد از باب 10 ، باب فضائل الصحابة ، فضائل علیّ ، شبلنجی در نور الابصار ، ص 160، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سيّدنا عليّ بن أبي طالب ، ابن كثير در البداية والنهاية ، 232/5، حوادث سال 10 هجری ، فصل فی ایراد الحديث الدال على انّه عليه السلام خطب بمكان بين مكة والمدينة ... و 394/7، حوادث سال 40 هجری ، شيء من فضائل أميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب، حديث آخر في ردّ الشمس ، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص 85 ، باب 1 فصل 5، نسائی در فضائل الصحابة ، ص 15 ، ح 43 و 44 ، فضائل علیّ ، احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 594/2 و 599 ، ح 1010 و 1023، فضائل علىّ بن أبى طالب ، ضمن احادیث گوناگون و با الفاظ مختلف به این حدیث اشاره کرده اند که پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «علىّ منى وأنا منه. »

جابر نقل می کند که گفت: شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود: در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود، کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی، از قبیل : « من كنت مولاه فعلیّ

ص: 776

مولاه»، و قوله : «علىّ منّي كهارون من موسى»، وقوله : « علىّ منّى وأنا منه»، وقوله: «علىّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی» ، وقوله : «حرب علىّ حرب الله وسلم علىّ سلم الله » ، و قوله : « ولىّ علىّ ولىّ الله وعدوّ علىّ عدوّ الله»، وقوله : « عليّ حجّة الله على عباده » ، وقوله : «حبّ علىّ إيمان وبغضه كفر» ، وقوله : «حزب علىّ حزب الله وحزب أعدائه حزب الشيطان»، وقوله : « علىّ مع الحقّ والحقّ معه لا يفترقان»، وقوله : « علىّ قسيم الجنّة والنار »، وقوله : « من فارق عليّاً فقد فارقني ومن فارقني فقد

فارق الله » ، وقوله : « شيعة علىّ هم الفائزون يوم القيامة.»

(هر کس را من مولای او هستم، پس علی مولا ( و اولی به تصرف در امر او ) می باشد. علی از من مثل هارون است از موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی از من مثل نفس من است.

اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی دوست خدا و دشمن علی دشمن خداست.

على حجت خداست بر بندگان او. دوستی علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه و جمعیت خدا است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی رستگاران اند روز قیامت)

در آخر باب ، (1) خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصل است. در خاتمۀ آن

ص: 777


1- وفي المناقب عن علىّ بن الحسن عن علىّ الرضا عن أبيه عن آبائه عن أمير المؤمنين علىّ (علیه السّلام) قال : إنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خطبنا فقال : أيّها الناس أنّه قد أقبل إليكم شهر الله بالبركة والرحمة والمغفرة... وذكر فضل شهر رمضان. ثمّ بكى. فقلت : یا رسول الله ما یبکیک؟ قال : يا علىّ أبكى لما يستحل منك في هذا الشهر. كأنّي بك وأنت تريد أن تصلّى وقد انبعث أشقى الأوّلين والآخرين شقيق عاقر ناقة صالح یضربک ضربة علی رأسک، فيخضب بها لحیتک. فقلت : یا رسول الله وذلك في سلامة من ديني ؟ قال : في سلامة من دينك. قلت: هذا من مواطن البشرى والشكر . ثمّ قال : يا علىّ من قتلك فقد قتلني و من أبغضک فقد أبغضني ومن سبّك فقد سبّني ، لانّک منّی کنفسی روحک من روحی و طینتک من طینتی، وانّ الله تبارک و تعالی خلقنی و خلقک من نوره واصطفانی و اصطفاک، فاختارني للنبوّة واختارك للإمامة. فمن أنكر إمامتك فقد أنكر نبوّتي. يا علىّ أنت وصيّى ووارثى وأبو ولدى وزوج ابنتى ، أمرك أمرى و نهیک نهیی. أقسم بالله الذي بعثني بالنبوّة وجعلني خير البريّة انّک لحجّة الله على خلقه وأمينه على سرّه وخليفة الله على عباده. -ينابيع المودة ، قندوزی، 167/1 ، ح 5 ، باب 7 .

می فرماید :

«أقسم بالله الذي بعثني بالنبوّة وجعلنى خير البرية انّك لحجّة الله على خلقه و أمينه على سرّه وخليفة الله على عباده.»

( قسم به آن خدایی که مرا به نبوت مبعوث گردانیده و بهترین خلقم قرار داده، به درستی که تو (یا علی ) حجت خدایی بر خلق او و امین او بر سر او و خلیفهٔ خدا بر بندگان او می باشی.)

از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علمای شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماماً قرینۀ این مجاز است؛ پس کلمه «أنفسنا» دلالت واضحی بر شدت ارتباط و اتحاد علی(علیه السّلام) به حسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علماً و عملاً دارد.

و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمایید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.

زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی(علیه السّلام) در جمیع کمالات، به استثنای نبوت خاصه و نزول وحی ، با خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حکم آیۀ « أنفسنا » شریک بوده ، آن گاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصایص آن حضرت افضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد. نه همان افضل بر صحابه و امت بوده است، بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء؛ چنانچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بر تمام انبیاء و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد

شما وقتی کتب معتبرۀ خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه

ص: 778

ابن ابی الحديد معتزلی و تفسير امام فخر رازی و تفسیر جارالله زمخشری و بیضاوی(1) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می بینید که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حدیثی نقل می نمایند که آن حضرت فرموده:

«علماء أمّتى كأنبياء بنى اسرائيل.»

(علمای امت من مثل و مانند انبیای بنی اسرائیل اند.)

و در خبر دیگر فرموده:

«علماء أمّتى أفضل من أنبياء بنى اسرائيل.»

(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند. )

آن گاه انصافاً تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمۀ علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتماً علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام) که منصوص است به گفتار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند كه فرمود : « أنا مدينة العلم وعلىّ بابها »(2) ، « وأنا دار الحكمة وعلىّ بابها »(3)( من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازه آن می باشد) افضل

ص: 779


1- این حدیث با همین الفاظ در مجامع روایی شیعی فراوان است. در کتب اهل تسنن نیز به دو صورت نقل شده است. گاهی به متن حدیث تصریح کرده اند ، مانند : المحصول ، فخر رازی، 5/ 71 ، الكلام في القياس ، مسئله 3، قسم 1، دليل 3 ينابيع المودّة ، قندوزي ، 353/3، باب 87؛ تاریخ ابن خلدون ، 325/1 مقدمه ، فصل 52؛ سبل الهدى والرشاد، 337/10، جماع ابواب خصائص(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في فوائد تتعلق بكلام عن الخصائص باب 3 كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 383، باب 100؛ فيض القدير، مناوی، 1 / 21 ، مقدمه. گاهی نیز مانند بیضاوی در تفسیر ، 149/3، ذیل آیه 52 سوره حج ،به طور ضمنی به این حدیث اشاره کرده اند. بیضاوی حدیث را این گونه نقل کرده است : الرسول من بعثه الله بشريعة مجدّدة يدعو الناس إليها ، و النبيّ يعمه و من بعثه لتقرير شرع سابق كانبياء بنى اسرائيل الذين كانوا بين موسى وعيسى (علیه السّلام) ولذلك شبه النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علماء أمّته بهم.
2- در مجلس دهم خواهد آمد.
3- در مجلس دهم خواهد آمد.

از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید.

و از خود علی(علیه السّلام) وقتی سؤال این معنی را نمودند، به بعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از علیّ(علیه السّلام) در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولين و الآخرين ( نظر به خبری که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داده بودند ) عبدالرحمان بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن(علیه السّلام) شیعیانی که بر درِ خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:

«سلوني قبل أن تفقدوني، ولكن خفّفوا مسائلكم.»

(سؤال کنید از من هر چه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لكن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)

اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند؛ از جمله سؤال کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی(علیه السّلام) و ابن عباس نقل نموده اند.

و در نقل و ترجمۀ حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبدالبر در استیعاب (1)

ص: 780


1- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 717/2 ، رقم 1211، شرح حال صعصعة بن صوحان العبدى. ابن عبد البر می نویسد: كان مسلماً على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم يلقه و لم يره ، صغر عن ذلك وكان سيداً من سادات قومه عبدالقيس وكان فصيحاً خطيباً عاقلاً لسناً ديناً فاضلاً بليغاً يعد في أصحاب على (علیه السّلام) .

و ابن سعد در طبقات(1) و ابن قتیبه در معارف (2) و دیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدیّن و از اصحاب خاص علی(علیه السّلام) بوده.

صعصعه عرض کرد: « أخبرني أنت أفضل أم آدم» مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم ؟

حضرت فرمودند: «تزكية المرء لنفسه قبيح.»

قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب ﴿ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدّث ) ؛ (نعمتهای خدادادۀ به خود را نقل کن) میگویم: «أنا أفضل من آدم»؛ من از آدم افضل هستم.

عرض کرد : « ولم ذلك يا أمير المؤمنين»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی ؟

حضرت بیاناتی فرمود که خلاصه اش این است که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخوردم.

کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر

ص: 781


1- الطبقات الكبرى ، ابن سعد، 244/6 ، رقم 2213 ، شرح حال صعصعة بن صوحان. ابن سعد این گونه می نویسد: ... وكان من أصحاب الخطط بالكوفة وكان خطيباً وكان من أصحاب علىّ بن أبي طالب... و قد روى صعصعة عن علىّ بن أبى طالب... كان ثقةً قليل الحديث.
2- المعارف ، ابن قتيبة ، ص 402 ، بنوصوحان می نویسد: وكان صعصعة بن صوحان مع علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام) يوم الجمل وكان من أخطب الناس. ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب ، 386/4 و 387، رقم 3023 ، شرح حال صعصعة بن صوحان می نویسد: ... قال ابن سعد كان ثقة قليل الحديث توفّى بالكوفة في خلافة معاوية و ذكره ابن حبان في الثقات.... كان مسلماً على عهد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولم يره وكان سيّداً فصيحاً خطيباً ديناً. ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 528/3 ، رقم 134 ، شرح حال صعصعة بن صوحان می نویسد : أحد خطباء العرب كان من كبار أصحاب علىّ، قتل أخواه يوم الجمل فأخذ صعصعة الراية... وثقه ابن سعد وكان شريفاً مطاعاً أميراً فصيحاً مفوّها...

کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعاً قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد: «أنت أفضل أم نوح ؟ قال : أنا أفضل من نوح.»

شما افضل هستید یا نوح ؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.

عرض کرد: «لم ذلك»؛ چرا شما افضل هستید از نوح ؟

فرمود: نوح قوم خود را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند. به علاوه اذیت و آزار بسیار به آن بزرگوار نمودند، تا درباره آنها نفرین کرد: « رَبَّ لاتَذَر عَلَى الارضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً » [نوح / 26]

(پروردگارا مگذار بروی زمین از کافرین دیاری را. )

اما من بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم ابداً درباره آنها نفرین نکردم و کاملاً صبر نمودم ( چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: «صبرتُ وفِي العَينِ قَذىً وفِى الحَلَقِ شَجِيَّ»؛ (صبر نمودم در حالتی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود.) کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد : «أنت أفضل أم إبراهيم ؟ قال : أنا أفضل من إبراهيم. »

شما افضل هستید یا ابراهیم؟ فرمود من افضل از ابراهیم هستم .

عرض کرد: « لم ذلك»؛ چرا شما افضل از ابراهیم هستید؟

فرمود: ابراهیم عرض کرد: « رَبِّ أَرِنِي كَيْف تُحيِ المُوتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلى وَلَكِن لِيَطمئِنَّ قَلبی » ) آیه 260 سوره 2 (بقره ) پروردگا را به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم ، لکن ( می خواهم به مشاهده آن ) دلم آرام گیرد ولی ایمان من بجایی رسیده که گفتم : «لوكشف الغطاء ما ازددتُ يقيناً»؛ (اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد. ) کنایه از آنکه علو درجهٔ شخص به مقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

ص: 782

عرض كرد: «أنت أفضل أم موسى ؟ قال : أنا أفضل من موسى.»

شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: من افضل هستم.

عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید؟

فرمود: وقتی خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد: « رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ. وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ » (1)

( موسی عرض کرد ای خدا من از آنها ( فرعونیان ) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم ) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند. )

اما من وقتی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظمه

بالای بام کعبه، آیات اول سوره برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم، با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش به دست من کشته نشده باشند ، مع ذلک ابداً خوف نکردم، اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم ، آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم.

کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست. هر کس تو کّلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است. موسی اتکاء و اعتماد به برادرش نمود، ولی امیرالمؤمنین (علیه السّلام)توکّل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

«قال : أنت أفضل أم عيسى ؟ قال : أنا أفضل من عيسى قال : « لم ذلك.»

عرض کرد : شما افضل هستید یا عیسی ؟ فرمود: من افضل از عیسی هستم. عرض کرد : برای چه شما افضل هستید ؟

فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا

ص: 783


1- قصص / 33- 34.

حامله شد، همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که «اخرجی عن البيت؛ فانّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة» ؛ از خانه بیت المقدس بیرون شو؛ زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن. فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.

اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت، در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده، این درد زاییدن را بر من آسان گردان. همان ساعت ، دیوار خانه شکافته شد. مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که : «يا فاطمة ادخلى البيت. » فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم.

کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است. هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.

(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظمه بر بیت المقدس، شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی (علیه السّلام)بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می شود.)

على مرآت جمیع انبیاء بوده است

«موقع نماز شد. آقایان برای نماز برخاستند. بعد از ادای فریضه و استراحت و صرف چای داعی افتتاح کلام نموده، عرض کردم علاوه بر آنچه عرض شد، در کتب معتبره و موثق علمای خودتان است که علی(علیه السّلام) را مرآت جميع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 449 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ

ص: 784


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، 168/9 ، خطبة ،154 ، ذكر الأحاديث والأخبار الواردة في فضائل علىّ. ابن ابى الحدید حدیث را با این الفاظ نقل کرده است : من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه وإلى آدم في علمه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في فطنته و إلى عيسى في زهده، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب.

ابوبکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر(1) و محی الدین عربی در صفحه 172 از مبحث 32 کتاب یواقیت و جواهر(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 40 ینابیع المودّة(3) از مسند احمد و صحیح بیهقى و شرح المواقف والطريقة المحمدية و نورالدين مالکی در صفحه 121 فصول المهمّة (4) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 22 مطالب السؤول (5) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 كفاية الطالب(6) ، به مختصر

ص: 785


1- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 81/8 ، سوره آل عمران، آیه 61، مسئلة الخامسة. فخر رازی حدیث را این گونه نقل کرده است : من أراد أن يرى آدم في علمه و نوحاً في طاعته و إبراهيم في خلّته وموسى في هيبته وعيسي في صفوته ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) .
2- ليواقيت و الجواهر ، شعرانی، 18/2 ، مبحث 32 قال الشيخ محى الدين و كان أقرب الناس إليه فى ذلك الهباء علىّ بن أبي طالب رضى الله تعالى عنه الجامع لأسرار الأنبياء أجمعين.
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 363/1، ح 1 ، باب 40 قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است : أخرج أحمد بن حنبل في مسنده وأحمد البيهقي في صحيحه عن أبي الحمراء قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في عزمه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في زهده ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب.
4- الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 571/1 ، فصل 1 ، فصل فی ذکر مناقبه الحسنة ، منقبة 15.
5- مطالب السؤول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 97 ، باب 1 ، فصل 6.
6- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 122، باب 23. گنجی شافعی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن ابن عباس بينما رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جالس في جماعة من أصحابه أقبل على فلمّا بصر به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح فى حكمته وإلى إبراهيم في حلمه، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب. و نیز خطیب خوارزمی در مناقب ، ص 83 ، ح 70 ، فصل 7 و در مقتل الحسین، 76/1، 77 ، ح 25، فصل 4 حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبى الحمراء قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه وإلى نوح في فهمه وإلى يحيى بن زكريا في زهده وإلى موسى بن عمران في بطشه ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام). ابن مغازلی در مناقب، ص 212، ح 256 ، قوله (علیه السّلام) من أراد أن ينظر إلى علم آدم.... ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است : من أراد أن ينظر إلى علم آدم وفقه نوح ، فلينظر إلى عليّ بن أبي طالب. محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 196/3 ، باب ،4 ، فصل ،9 ، ذكر شبهه بخمسة من الانبياء (علیهم السّلام) في مناقب لهم ، و در ذخائر العقبی ص 93 و 94 ، قسم 1، باب فضائل علىّ، ذكر تشبيه على بخمسة من الانبياء (علیهم السّلام) علاوه بر حدیثی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم به این حدیث نیز اشاره کرده است : عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه وإلى نوح في حكمه وإلى يوسف فى جماله ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب. حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 1371 ح 147 ، ذیل آیه 249 سوره بقره، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه وإلى نوح في حكمته وإلى يوسف في اجتماعه ، فلينظر إلى عليّ بن أبي طالب. حموینی در فرائد السمطين، 170/1 ح 131، سمط 1، باب 35، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 313/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب. نیز حدیث را با همان الفاظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده اند. در نور الابصار ، ص 20 ، باب 1 شبلنجی حدیث را با این الفاظ آورده است: فقال ابوبكر : أنا لا أتقدم على رجل قال في حقه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى آدم وإلى يوسف وحسنه وإلى موسى وصلاته وإلى عيسى وزهده وإلى محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و خلقه، فلينظر إلى علىّ، سید شریف جرجانی در شرح المواقف ، 369/8، مرصد 4، مقصد 5 می نویسد: الثاني عشر قوله(علیه السّلام) : من أراد أن ينظر إلى آدم فى علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته ، فلينظر إلى ابن أبي طالب. تفتازانی در شرح المقاصد ، 296/5 ، مقصد 6، فصل 4 مبحث ،6، حدیث را این گونه نقل می کند : من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب ، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 220/7، خطبه 108، فصل في الكلام على الالتفات حدیث را این گونه نقل کرده است: وروى المحدّثون أيضاً عنه (علیه السّلام) أنّه قال: من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه وموسى في علمه وعيسى في ورعه ، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب. و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان ، 693/6 رقم 8397 شرح حال مسعر بن يحيى النهدی ، این چنین نقل نموده است : عن ابن عباس قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه وإلى نوح في حكمته وإلى إبراهيم في حلمه، فلينظر إلى علىّ(رضی الله عنه) .

ص: 786

کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من أراد أن ينظر إلى آدم فى علمه وإلى نوح في تقوائه ( في حكمته ) و إلى إبراهيم في خلّته ( في حلمه ) و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام)» .

( هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهره بهره مند گردد ) به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم و حکمت او را ببیند و خلت و حلم ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب(علیه السّلام) . )

و میرسید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از مودّة القربي(1) این حدیث شریف را با زیادتی هایی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«فانّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه ولم يجمعها في أحد غيره.»

ص: 787


1- مودّة القربى ، مير سيد علی همدانی مودة 8 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 306/2 و 307، ح 874، باب 56، همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن جابر قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من أراد أن ينظر إلى اسرافيل في هيبته وإلى ميكائيل في رتبته وإلى جبرائيل في جلالته وإلى آدم في علمه وإلى نوح في خشيته وإلى إبراهيم في خلّته وإلى يعقوب في حزنه وإلى يوسف في جماله وإلى موسى في مناجاته وإلى أيوب في صبره وإلى يحيى في زهده وإلى عيسى في عبادته وإلى يونس في ورعه وإلى محمد في حسبه وخلقه، فلينظر إلى علىّ ، فانّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه ولم يجمعها أحد غيره.

( پس به درستی که در علی(علیه السّلام) نود خصلت از خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او. )

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه

و شیخ فقیه محدّث شام صدرالحفّاظ محمد بن یوسف گنجی شافعی (1) پس از نقل حدیث خود به عنوان « قلتُ » بیانی دارد که گوید: تشبیه نمودن علی را به آدم در علم او برای این است که خداوند آموخت به آدم علم و صفت هر چیزی را ، هم چنان که در سوره بقره فرماید : « وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا » ( آيه 31 سوره 2( بقره ) خدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم داد.) و همچنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن- به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع به خلعت خلافت آمد که خداوند در آیه 30 سورۀ 2( بقره ) خبر می دهد که فرمود: ا«نّی جَاعِلُ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً » ؛ من در زمین خلیفه خواهم گماشت.)

پس هر انسان با ذوقی از این تشبیه آن حضرت علی را به علم آدم می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت گردید، علی(علیه السّلام) هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

و تشبیه نمودن علی را به نوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که على (علیه السّلام)

ص: 788


1- قلت : تشبيهه لعلىّ(علیه السّلام) آدم في علمه لأنّ الله علم آدم صفة كلّ شيء كما قال عزّ وجلّ : « وَعَلَّمَ آدَم الأسماءَ كلَّها» فما من شيء ولا حادثة و لا واقعة إلّا وعند علىّ(علیه السّلام) فيها علم وله في استنباط معناها فهم. و شبهه بنوح فى حكمته أو في رواية في حكمه وكأنّه أصح ، لأنّ عليّاً (علیه السّلام) كان شديداً على الكافرين رئوفاً بالمؤمنين، كما وصفه الله تعالى في القرآن بقوله: « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشَدَاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم وأخبر الله عزّ وجلّ عن شدة نوح الا على الكافرين بقوله: ﴿ رَبِّ لا تَذَر عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً »، وشبهه في الحلم بإبراهيم (علیه السّلام) خليل الرحمان، كما وصفه الله عزّوجل بقوله : « إِنَّ إبْرَاهِيمَ لأَوَّاهُ حَلِيمٌ » ، فكان متخلّقاً بأخلاق الأنبياء متصفاً بصفات الأصفياء. كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 122، باب 23.

بر کفّار شدید و بر مؤمنین رئوف بوده، هم چنان که خداوند در قرآن او را وصف نموده: « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم»(1) ، این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی(علیه السّلام) نازل گردیده چنانچه قبلاً عرض نمودم.

و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود، چنانچه در قرآن خبر می دهد: « وَقَالَ نُوحُ رَبِّ لاتَذَر عَلَى الارْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً ؛ »( آیه 26 سوره 71( نوح ) عرض کرد: پروردگا را مگذار در زمین از کافران دیاری را.)

و تشبیه نمودن علی(علیه السّلام) را به حلم ابراهیم برای آن است که در قرآن، ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام را به این صفت وصف نموده که « إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهُ حَلِيمٌ » ؛ ( آیه 114 سوره 9( توبه) به درستی که ابراهیم هر آینه بردبار بود. )

این تشبیهات می رساند که علی(علیه السّلام) متخلّق به اخلاق انبیاء و متّصف به صفات اصفیاء بوده ، انتهى.

پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید، می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع عليه فريقين ( شیعه و سنی ) می باشد، مستفاد می شود که اميرالمؤمنين(علیه السّلام) الجامع جميع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد. پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعيت افضل سلسلۀ جلیله نبویّه باشد.

و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیت علی(علیه السّلام) بر انبیای عظام ( به استثناى خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) ، زیرا وقتی با هر یک از انبیای عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ به آن نبی مساوی باشد و به فضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد، لازم می آید که افضل از همه انبیاء باشد.

چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) بعد از نقل حدیث ،

ص: 789


1- فتح / 29.
2- فقد أثبت النبي (صلوات الله عليه ) لعلىّ (علیه السّلام) بهذا الحديث علماً يشبه علم آدم وتقوى يشبه تقوى نوح وحلماًيشبه حلم إبراهيم وهيبة تشبه هيبة موسى وعبادة تشبه عبادة عيسى(علیه السّلام) وفي هذا تصريح لعلىّ (علیه السّلام) بعلمه وتقواه وحلمه وهيبته وعبادته، وتعلو هذه الصفات إلى أوج العلا حيث شبّهها بهؤلاء الأنبياء المرسلين (صلوات الله عليهم أجمعين ) من الصفات المذكورة والمناقب المعدودة. مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 97 و 98 ، باب 1 ، فصل 6.

تصریح به این معنی نموده و توضیحاً گوید: رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثابت نموده است برای علی(علیه السّلام) به این حدیث علمی شبیه علم آدم و تقوایی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی ، تا آنجا که گوید:

«وتعلوا هذه الصفات إلى اوج العلىٰ حيث شبّهها بهؤلاء الأنبياء المرسلين من الصفات المذكورة.»

(بلند می کند این اوصاف حمیده علی(علیه السّلام) را به منتها درجه رفعت و علو شأن؛ زیرا که پیغمبر تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیای مرسلین از حیث صفات. )

آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیای عظام باشد غیر از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ؟ در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 40 ینابیع المودّة(1) از مناقب خوارزمی از محمد بن منصور نقل می نماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل (امام حنابله اهل سنت ) که می گفت :

«ماجاء لأحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلىّ بن أبي طالب.»

(نیامده است از برای احدی از صحابه از فضایل مثل آنچه برای علی بن ابی طالب آمده است. )

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 2 كفاية الطالب (2) مسنداً از محمد بن

ص: 790


1- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 363/1، ح 2 ، باب 40
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 253 ، باب 62 و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 418/42 ، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب ، حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 116/3 ح 4572، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب اميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب ، ثعلبی در الکشف و البیان ، 81/4 ، ذیل آیه 57 سوره مائده ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 120 ، باب 9 ، فصل 2 ، ابن اثیر در الکامل ، 399/3، حوادث سال 40، ذكر بعض سيرته (أمير المؤمنين على بن أبي طالب ) ، برهان الدین حلبی در السیرة الحلبيه ، 207/2 ، باب غزوة بنی سلیم ، سیوطی در تاریخ الخلفاء ، ص 168 ، خلافة علىّ بن أبى طالب ، فصل في الأحاديث الواردة في فضله ، حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 26/1 - 27 ، ح 7 و 9 ، مقدمه مؤلف، فصل 1 ، قول بعض الصحابة في تفضيل علىّ (علیه السّلام) ، زرندی حنفی در نظم درر السمطين ، ص 80، سمط ،1، قسم 2، مناقب أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب ، ذكر نسبه (رضی الله عنه)من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، حموینی در فرائد السمطین، 379/1، ح 309، سمط 1، باب 69 ، ذهبی در تاریخ اسلام، ( عهد خلفاء راشدین) 638/30، شرح حال علىّ بن أبي طالب، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص 126، باب 1 ، فصل 7 خوارزمی در مناقب ، ص 34، ح 4 ، مقدمه ، همین جمله را از احمد بن حنبل نقل کرده اند.

منصور طوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت :

«ماجاء لأحد من أصحاب رسول الله ما جاء لعلىّ بن أبي طالب.»

(نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علیّ بن ابی طالب آمده است. )

قول به افضلیت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اختصاص به امام احمد ندارد ، بلکه اکثر علمای منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند؛ چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 46 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) گوید:

«أنّه(علیه السّلام) كان أولى بالأمر وأحقّ لاعلى وجه النص، بل على وجه الأفضلية، فانّه أفضل البشر بعد رسول الله وأحقّ بالخلافة من جميع المسلمين.»

( علی(علیه السّلام) اولی و احق به امر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان)

ص: 791


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد، 140/1 ، خطبه 2 ( من خطبة له (علیه السّلام) بعد انصرافه من صفين ) ، شرح جمله وفيهم الوصية والوراثة.

شما را به ذات ذوالجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ، ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان، بدون فکر و تأمل ، کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدّم دارند به چنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء به مقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی ، افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول به تمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لااقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند تا به کلی متروک گردد ؟!

مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است ؟

حافظ - ما بی انصافیم یا جناب عالی که می فرمایید بدون دلیل و برهان ، اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند. واقعاً شما همه ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پر و پا فرض کرده اید. کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعاً بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند، حتّى مولانا على كرّم الله وجهه. بدیهی است اجماع امت حجت است و اطاعت آن اجماع واجب؛ زیرا که

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«لا تجتمع أمتى على الخطاء - لا تجتمع أمّتى على الضلالة.»

(امت من اجتماع بر خطا و ضلالت و گمراهی نمی نمایند. )

پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته، وقتی تمام امت، روز اول بعد از وفات پیغمبر، اجماعاً صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم، لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.

داعى - اصلاً بفرمایید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست - یعنی خلافت به چه دلیل ثابت می گردد .

حافظ - بدیهی است بزرگ تر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

اجماع تمام امت می باشد.

ص: 792

علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانایی را به زمین تسلیم فرود می آورد، كبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به ابی بکر و عمر داده و علی کرّم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مورد قبول تمام امت است ، به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافاً حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید - و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرّم الله وجهه نقص نمی دانیم؛ چون که افضلیت آن جناب عند العموم ثابت است.

و نیز حدیثی که خلیفه عمر (رضی الله عنه) نقل نموده که فرمود : « لا يجتمع النبوّة والملك في أهل بيت واحد »؛ ( نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد ) ، علی کرّم الله وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود؛ چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است. لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.

داعی - خیلی اسباب تحیّر و تعجب است وقتی این قبیل دلایل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکر، حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلایلی می کنید که « يضحك به الثکلی» می باشد. خود شما هم اگر قدری فکر کنید ، می دانید که این قبیل دلایل پوچ و تشبّث به حشیش است.

ولی تأسف در اینجاست که آقایان حاضر نمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنن را از خود دور و در دلایل علمای بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پر و پا منصفانه تعمّق و تدقّق نمایید.

نه عوام شما بی خبر از دلایل اند، بلکه هر کجا با علمای شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلایل امامیّه و غرق در تعصب دیدم. این نیست مگر از جهت آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدّثین از علمای شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود، بلکه یکدیگر را منع می کنند از مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال ؟!

من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب؛ یعنی بلاد سنی خانه در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبره علمای شیعه را پرسیدم، گفتند نمی شناسیم،

ص: 793

بلکه کتب عالیه ای را که علمای اهل تسنن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است به معرض فروش نمی گذارند - و اگر هم گاهی تصادفاً به کتابی از کتب شیعه برخورد نمایید، چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمایید، به قسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمایید تا کشف حقیقت گردیده، نتیجه کامل به دست آید - ولی بر

عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علمای شما وجود ندارد، بلکه کتب معتبره و تفاسیری که به قلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اینک داعی نظر به وظیفه بزرگی که عهده دارم، ناچارم برای جلب نظر آقایان روشنفکر که تصور ننمایند واقعاً دلایل شما متقن و غیر قابل ردّ است، به اقتضای وقت مجلس ، مختصراً جواب عرض نمایم.

دلایل بر ردّ اجماع

اولاً فرمودید اجماع امت حجّت و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید.

البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم، افادۀ عموم می کند. پس معنای حدیث ( بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطا و گمراهی نمی کنند؛ یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطا نمی باشد. ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثنای فردی منتج نتیجه خواهد بود.

زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند؛ یعنی حجّت و نمایندۀ خدا حتماً در میان آنها می باشد - و قطعاً در موقع اجتماع جميع امت، آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطا و ضلالت بپیمایند.

ص: 794

اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمایید، خواهید دید که این حدیث ( بر فرض صحت ) ابداً دلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له حق تعیین خلافت را (از خود ساقط ) و به امت واگذار نموده باشد.

و اگر قول و عقیدۀ جناب عالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بيان « لا تجتمع أمّتى على الخطاء و يا على الضلالة » حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد ( و حال آنکه همچو دلالتی ابداً ندارد.) قطعاً این حق عموم امت است - یعنی مسلمین عموماً چون در امر خلافت ذی نفع اند ، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را به رأی اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند .

اینک از شما سؤال مینمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در سر

پوشیدۀ کوچکی به نام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر برخاست، چنین اجماعی که تمام مسلمین متفقاً رأی داده باشند، واقع شده یا خیر؟

حافظ - بیان غریبی فرمودید. در مدت دو سال و اندی که ابی بکر(رضی الله عنه) به مسند خلافت برقرار گردید ، عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند. این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است !

داعی - واقعاً در جواب مغلطه فرمودید. سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود، بلکه عرض کردم در سقیفه بنی ساعده ( سقیفه سر پوشیده ای بود از قبیله بنی ساعده انصار که در مواقع مهم محل شور و اجماع آنهابود ) در وقت رأی دادن به خلافت ابی بکر، اجماع امت على القاعده دخالت داشتند، یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سرپوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند.

حافظ - بدیهی است آن عدۀ قلیل ، کبار از صحابه بودند، ولی به مرور اجماع واقع شد.

داعى - بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط مستقیم و راه راست

ص: 795

را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند. یکی از آنها با دیگری بیعت نماید، چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند ( و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیله خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند. ) بعد مردم به مرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی برقرار گردد که امشب جناب عالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید ؟! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند [ و ] حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند ؟

اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دليل شما حق بود چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ، ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.

چنانچه در میان تمام ملل راقیهٔ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و به رأی عموم ملت احترام می گذارند، رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.

اگر به تاریخ جهان مراجعه نمایید، چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که به دست چند نفر برگزار شود نمی بینید، بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر به این عمل خندان اند.

و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سرپوشیده کوچک اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پر و پا تعصّباً پافشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت ، دلیل بر حقّانیّت خلافت است؛ یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سرپوشیده سقیفه جمع شدند و مقدّرات یک ملت و امت را به دست یک نفر دادند ، حق [است] و بایستی حتماً مورد تبعیت قرار گیرد ؟!

ص: 796

حافظ - چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع ، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.

داعی - اینکه فرمودید مراد- از اجماع - اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده ، محض تحكّم و بی دلیل و منطق است؛ زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید. بفرمایید از کجای این حدیث که محل اتّکای شماست، عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید؟ شما حدیث را به خیال خود معنی می کنید- که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب به آن می نگرند . و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در «أُمّتی » عمومیت را می رساند ، نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را ولو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.

بر فرض تسلیم به فرمودۀ شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است ) ، آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سرپوشیده کوچک سقیفه به پیشوایی ابی بکر و عمر و ابوعبیدۀ گورکن ( جراح ) رأی دادند و بیعت نمودند ؟!

آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند ؟ آیا تمام عقلای قوم و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مدینه آن هم در سرپوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد ؟!

حافظ- چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هایی به کار رود، فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود. لذا ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع اند با عجله خود را رسانیدند، صحبتهایی نمودند. عمر که مردی سیاستمدار بود صلاح امت را چنان دید با ابی بکر بیعت نماید. عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیلهٔ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده، از سقیفه خارج شدند. این بود جهت عجله در این کار ...

داعی - پس خودتان تصدیق نمودید، چنانچه جمیع مورخین و اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند، در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد.

ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد. آنها هم تعارف را برگردانند و گفتند: تو اولی و الیق هستی روی سیاست فوری بیعت نمودند. چند نفر

ص: 797

حاضر هم که عدّه ای از قبیلهٔ اوس بودند، روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند ، برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده امیر نگردد ، بیعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پیدا نمود. و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت ( یا عقلاء به قول شما ) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود، تا مسئله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.

حافظ - عرض کردم به واسطهٔ آنکه دسیسه هایی در کار بود، دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند- و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند - بدیهی است کوچک ترین غفلت به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید. به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.

گفت گوی اسامه با بازیگرها

داعى - ما هم غمض عین نموده به گفتهٔ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان ، مانند محمد بن جریر طبری در صفحه 457 جلد دوم تاریخ(1) خود و دیگران نوشته اند، مسلمانان در سقیفه برای شور

ص: 798


1- تاریخ طبری ، 455/2 - 456، حوادث سال 11 هجرى، ذكر الخبر عما جرى بين المهاجرين و الأنصار في أمر الإمارة. طبری جریان را این گونه نقل کرده است: عن عبدالله بن عبدالرحمن ابن أبي عمرة الأنصارى أنّ النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا قبض اجتمعت الأنصار في سقيفة بني ساعده فقالوا نولّى هذا الأمر بعد محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سعد بن عبادة... وأتى عمر الخبر... فأرسل الى أبي بكر أن أخرج إلىّ فأرسل إليه أنّي مشتغل ، فأرسل إليه انّه قد حدث أمر لا بد لك من حضوره ، فخرج إليه فقال : أما علمت أنّ الأنصار قد اجتمعت في سقيفة بني ساعدة يريدون أن يولّوا هذا الأمر سعد بن عبادة .... همچنین در همین جلد، صفحه 458 می نویسد : ولما رأت الأوس ما صنع بشير بن سعد وما تدعو إليه قريش وما تطلب الخزرج من تأمير سعد بن عبادة قال بعضهم لبعض وفيهم أسيد بن حضير وكان أحد النقباء : والله لئن وليتها الخزرج عليكم مرة لازالت لهم عليكم بذلك الفضيلة ولاجعلوا لكم معهم فيها نصيباً أبداً. آنچه از طبری نقل کردیم تصریح ندارد که اوس و خزرج می خواستند برای خود امیر تعیین کنند ، اما به اختلاف این دو قبیله در تعیین امیر اشاره دارد، لکن آنچه از فتح الباری نقل می کنیم صراحت در مطلب دارد. ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 30/7، کتاب فضائل الصحابة ، باب فضل أبي بكر بعد النبيّ ، باب قول النبيّ «لوكنت متخذاً خليلاً» ذيل حدیث 3668،در اینکه اجتماع سقیفه برای این بوده است که اوس و خزرج برای خود امیر تعیین کنند، این گونه نقل می کند : قوله ( واجتمعت الأنصار إلى سعد بن عبادة في سقيفة بني ساعدة ) هو سعد بن عبادة بن دليم بن حارثة الخزرجي ثمّ الساعدى وكان كبير الخزرج فى ذلك الوقت وذكر ابن اسحاق في آخر السيرة أن أسيد بن حضير في بني عبد الاشهل انحازوا إلى أبى بكر ومن معه وهؤلاء من الأوس وفي حديث ابن عباس عن عمر : تخلّفت عنا الأنصار بأجمعها في سقيفة بني ساعدة. فيجمع بأنّهم اجتمعوا أولاً ثم افترقوا ، وذلك أنّ الخزرج والأوس كانوا فريقين وكان بينهم في الجاهلية من الحروب ما هو مشهور ، فزال ذلک بالاسلام وبقى من ذلک شیء فی النفوس، فكأنهم اجتمعوا أوّلاً فلما رأى أسيد ومن معه من الأوس أبابكر ومن معه افترقوا من الخزرج إيثاراً لتأمير المهاجرين عليهم دون الخزرج.

در امر خلافت جمع نشدند، بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند. ابی بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعاً برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند.

و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت، ما هم با شما هم صدا شده و می گوییم به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دسترسی نداشتند، آیا به اُردوی اُسامة بن زيد هم که نزدیک مدینه بود دسترسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان امیر لشکر اردو ، اسامة بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابی بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتی شنید دسیسه ای

ص: 799

به کار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند، سوار شد آمد در مسجد که تمام مورخین نوشته اند فریاد زد: این چه غوغایی است بر پا نموده اید. با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید. شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعيين خلیفه نمودید.

عمر جهت استمالت پیش آمد گفت: اسامه کار تمام شده، بیعت واقع گردیده شق عصا منما. تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد گفت : پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم چگونه امیری که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر شما به امارت و ریاست برگزیده، بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد، تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم غرض شاهد حال بود.

اگر بگویید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود چرا علی(علیه السّلام) را که به اتفاق فريقين عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند، خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟!

حافظ- گمان می کنم اوضاع به قسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.

داعی - بی لطفی می فرمایید فرصت داشتند ولی عمداً نخواستند على (علیه السّلام)و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند .

حافظ - دليل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.

داعی - بزرگ ترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا درِ خانه پیغمبر آمد ، ولی داخل نشد که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.

حافظ - قطعاً این مطلب از ساخته های روافض است.

داعی - باز بی لطفی فرمودید. کسی این مطلب را نساخته خوب است مراجعه

ص: 800

نمایید به صفحه 456 جلد دوم تاریخ(1) بزرگ محمد بن جریر طبری که از اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد به در خانه پیغمبر، داخل نشد، پیغام داد به ابی بکر زود بیا کار لازم دارم. ابی بکر گفت: الحال وقت ندارم. باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده، وجود تو لازم است.

ابی بکر بیرون آمد. محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند. در راه ابوعبیده ( گورکن ) را هم با

ص: 801


1- تاریخ طبری ، 455/2 - 456، حوادث سال 11 هجری، ذكر الخبر عما جرى بين المهاجرين والأنصار في أمر الإمارة. متن این حدیث را در همین مجلس نقل کردیم. و نیز ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، 328/2 و 329 حوادث سنة 11 هجرى، حديث السقيفة وخلافة ابي بكر می نویسد : ... وسمع عمر الخبر فأتى منزل النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و أبو بكر فيه ، فأرسل إليه أن أخرج إلىّ ، فأرسل إليه أنّى مشتغل ، فقال عمر قد حدث أمر لابد لك من حضوره.... ابی مخنف در تاریخ خود ، 39/1، کتاب السقيفة ، ماجرى بين المهاجرين والأنصار في أمر الإمارة في سقيفة بنی ساعده جریان را این گونه نقل کرده است: وأتى عمر الخبر فأقبل إلى منزل النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأرسل إلى أبي بكر وأبوبكر في الدار وعلىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) دائب في جهاز رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فأرسل إلى أبي بكر أن أخرج إلىّ ، فأرسل إليه أنّى مشتغل ، فأرسل إليه أنّه قد حدث أمر لابدّ لك من حضوره ، فخرج إليه فقال : أما علمت أنّ الأنصار قد اجتمعت في سقيفة بني ساعدة يريدون أن يولّوا هذا الأمر سعد بن عبادة وأحسنهم مقالة أن يقول : منّا أمير ومن قريش أمير ، فمضيا مسرعين نحوهم... ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 30/7، کتاب فضائل الصحابة ، باب فضل أبى بكر بعد النبيّ ، باب قول النبيّ «لوكنت متخذاً خليلاً » ، ذیل حدیث 3668 چنین نقل کرده است : وفي رواية ابن عباس المذكورة ، فقلت له يا أبابكر انطلق بنا إلى إخواننا من الأنصار. وزاد أبو يعلى من رواية مالک عن الزهرى فيه ، فبينما نحن في منزل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إذا رجل ينادى من وراء الجدار ان اخرج إلىّ يا ابن الخطاب ، فقلت : إليك عنّى فانّا عنك مشاغيل؛ يعنى بأمر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال له : انّه قد حدث أمر ، فانّ الأنصار اجتمعوا في سقيفة بني ساعدة فأدركوهم قبل أن يحدثوا أمراً يكون فيه حرب. فقلت لأبي بكر انطلق - فذكره - قال فانطلقنا نؤمهم ... همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 282/30 ، رقم 3398 ، شرح حال عبدالله بن عتیق ( ابوبکر ) و ابن حبان در صحیح خود 155/2، ح 414، باب حق الوالدین، ذكر الزجر عن أن يرغب المراً عن الآباء.... حديث را همانند ابن حجر نقل کرده اند.

خود بردند ، تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکای شما باشد ؟ شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قراردادی در کار نبوده، عمر تا درِ خانۀ پیغمبر رفت، چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابی بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پیغمبر بود!! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!!

چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا

آیا این [ است ] اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند به دست سه نفر ( ابی بکر و عمر و ابو عبیده ( قبرکن ) جرّاح ) برقرار شد ؟

آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر در شهری ولو پایتخت مملکت جمع شدند، بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردی به ریاست و سلطنت و یا خلافت، بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند ؟!

یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد ، آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دستهای جایز است؟!

آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند، قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند.

شما می فرمایید پیغمبر امر خلافت را به امت ( یا به قول شما به عقلای امت ) واگذار نمود، شما را به خدا انصاف دهید امت و عقلای امت فقط سه نفر بودند ( ابی بکر و عمر و ابوعبیده ( قبرکن ) جرّاح ) که با یکدیگر تعارف نموده، دو نفر که تسلیم به یک نفر گردیدند، بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند چرا با همه اصحاب شور ننمودند، آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند ؟

ص: 802

واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین

آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصب را برکنید و در اطراف اجماع فکر کنید ، به خوبی می دانید مابین اقلیّت و اکثریت و اجماع فرق بسیار است.

اگر مجلس شوری برای امر مهمی منعقد گردد، عدۀ کمی رأی بدهند، می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند ، می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی دادند، می گویند اجماع واقع شد؛ یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود .

شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی به خلافت ابی بکر رأی دادند. اگر حق رأی را مطابق خواسته شما جبراً از تمام امت سلب نماییم و با شما هم آواز شویم و بگوییم مراد از اجماع ، همان عقلای کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقاً رأی به خلافت ابی بکر داده باشند واقع شد؟ آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند؟ قطعاً جواب منفی است؛ چنانچه صاحب مواقف (1) خود معترف است در خلافت ابی بکر اجماعی واقع نشده، حتی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد؛ زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و

دوستان آنها و علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) تا شش ماه مخالفت نموده زیر بار نرفتند.

واقعاً از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم، می بینیم که در خود مدینه منوره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده ، چنین اجماعی که

ص: 803


1- وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة ، فاعلم أنّ ذلك لا يفتقر إلى الاجماع ... بل الواحد والاثنين من أهل الحلّ والعقد كاف في ثبوت الإمامة... وذلك لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوه بذلك ، كعقد عمر لأبي بكر وعقد عبدالرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة ( من أهل الحلّ والعقد ) فضلاً عن إجماع الأمّة. المواقف ، قاضی ایجی، مرصد 4 ، مقصد 3، فيما تثبت به الإمامة ( با استفاده از شرح المواقف ، جرجانی ، 352/8).

عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابی بکر متّحداً رأی داده باشند واقع نگردید.

غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان، از قبیل امام فخر رازی و جلال الدين سیوطی(1) و ابن ابی الحدید معتزلی(2) و طبری (3) و بخاری(4) و مسلم(5) و غیر آنها به عبارات

ص: 804


1- تاريخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 67 ، باب خلفاء الراشدين ، ابوبكر الصديق ، فصل في مبايعته. سیوطی جریان را از زبان خلیفه دوم این گونه نقل می کند: روى الشيخان أنّ عمر بن الخطاب خطب الناس مرجِعَهُ من الحج فقال في خطبته : قد بلغني أنّ فلاناً منكم يقول: لو مات عمر بايعت فلاناً. فلا يغترنَّ امرؤ أنَّ يقول : إنّ بيعة أبى بكر كانت فَلْتَةً. ألا وأنها قد كانت كذلك ، الّا أنّ الله وَقَى شَرَّها وليس فيكم اليوم من تقطع إليه الأعناق مثل أبى بكر وانّه كان من خيرنا حین توفى رسول الله عليه الصلاة والسلام وانّ عليّاً والزبير ومن معهما تخلّفوا في بيت فاطمة وتخلّفت الأنصار عنّا بأجمعها في سقيفة بني ساعدة...
2- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 10/6 - 12 و 28 خطبه 66 ( من كلام له في معنى الأنصار )، ابن ابی الحدید به مناسبتهایی جریاناتی را از سقیفه نقل می کند که اثبات می شود بر خلافت ابوبکر اجماعی صورت نگرفته ، بلکه مخالفتهای جدی نیز وجود داشته است. در اینجا به گزیده برخی از عبارات اشاره می کنیم : ... وحمل سعد بن عبادة وهو مريض فأدخل إلى منزله فامتنع من البيعة في ذلك اليوم وفيما بعده وأراد عمر أن يُكرهه عليها. سپس در ادامه می نویسد : ... وذهب عمر ومعه عصابة إلى بيت فاطمة منهم أسيد بن حُضير وسلَمة بن أسلم فقال لهم : انطلقوا فبايعوا فأبوا عليه وخرج إليهم الزبير بسيفه فقال عمر : عليكم الكلب. فوثب عليه سلمة بن أسلم فأخذ السيف من يده ، فضرب به الجدار ثمّ انطلقوا به وبعلىّ ومعها بنو هاشم وعلىّ يقول : أنا عبدالله وأخو رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، حتّى انتهوا به إلى أبي بكر ، فقيل له : بايع ، فقال : أنا أحقّ بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لى... و نیز در تاریخ ابی مخنف، 41/1 و 42 کتاب السقيفة ، ماجرى بين المهاجرين والأنصار في أمر الإمارة في سقيفة بني ساعدة، جريان تخلف سعد بن عبادة از بیعت را ذکر کرده است.
3- تاریخ طبری ، 443/2-444، حوادث سال 11 هجری ، ذكر الأخبار الواردة باليوم الذي توفّى فيه رسول الله. طبری در پایان حدیثی این جمله را نقل می کند : فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لانبايع إلّا عليّاً. سپس این حدیث را نقل کرده است : عن زياد بن كليب قال أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال : والله لأحرقن عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة..... سپس در پایان حدیثی که از حُمید بن عبدالرحمن الحمیری نقل کرده این جملات را آورده است : وتخلف علىّ والزبير واخترط الزبير سيفه وقال : لا أغمده حتى يبايع علىّ. فبلغ ذلك أبابكر وعمر فقال عمر : خذوا سيف الزبير فاضربوا به الحجر. قال فانطلق إليهم عمر فجاء بهما تعباً وقال : لتبايعان وأنتما طائعان أو لتبايعان وأنتما كارهان....
4- صحیح بخاری ، 587/8 ح 1674 ،کتاب المحاربين من أهل الكفر والردة ، باب رجم الحبلى من الزنا اذا أحصنت . بخاری به نقل از خلیفه دوم می نویسد: ... ثمّ أنّه بلغنى انّ قائلاً منكم يقول والله لو مات عمر بايعت فلاناً فلا يغترنّ امرؤ أن يقول إنّما كانت بيعة أبي بكر فلتة وتمّت. ألا وانّها قد كانت كذلك ولكن الله وقى شرها وليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر. من بايع رجلاً من غير مشورة من المسلمين فلا يبايع هو ولا الذي بايعه تغرّة أن يقتلا وأنّه قد كان من خيرنا حين توفّى الله نبيّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . الا أنّ الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما... در کلام خلیفه دوم دو عبارت وجود دارد که اثبات می کند در امر خلافت ابوبکر اجماعی صورت نگرفته است : اول: « وليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلاً من غير مشورة من المسلمين فلا يبايع هو » نتیجه این جمله آن است که اگر کسی بخواهد همانند ابی بکر بدون مشورت با مسلمین ، امر خلافت را در دست گیرد این بیعت و خلافت اعتبار و ارزشی ندارد. خلیفه دوم در اینجا اعتراف دارد که خلافت ابوبکر بدون مشورت با مسلمین بوده و در امر خلافت اجماعی صورت نگرفته است ، لذا اصرار دارد که پس از آن کسی حق ندارد به شیوه ای که ابوبکر خلیفه شد خلافت را به دست گیرد. دوم : « خالف عنّا علىّ والزبير ومن معهما ». در این جمله نیز مخالفت صریح امیرالمؤمنين(علیه السّلام) وزبير وهمراهان آنان با خلافت ابی بکر روشن است. جای تعجب است که اگر واقعاً شیوه به قدرت رسیدن ابوبکر قانونی و شرعی است ، چرا خلیفه دوم این روش را برای دیگران نمی پسندد و اگر شرعی و قانونی نیست، چرا از حکومت غیر مشروع و غیر قانونی ابوبکر دفاع می کند و پایه های حکومت خود را بر آن استوار ساخته است؟ این نکته نیز گفتنی است که خلیفه دوم با جمله «من بايع رجلاً من غير مشورة من المسلمين فلا يبايع هو » مشروعيت خلافت خود را نیز زیر سؤال برده است؛ چه اینکه ابابکر برای نصب عمر برای خلافت با چه کسی از مسلمین مشورت کرد؟! مسلّم است که خلافت عمر نه با بیعت و نه با شوری بوده است ، بلکه با نصب ابوبکر عمر خلیفه شد. و بنا بر گفته خود عمر خلافتی که بدون مشورت با مسلمین صورت پذیرد، باطل است. همچنین خلافت عثمان هم با این گفته عمر ، مشروعیت ندارد چه اینکه عثمان نیز بدون مشورت مسلمین و تنها با نظر چند نفر به خلافت رسید.
5- صحیح مسلم ، 1380/3 ، ح 1759 ، كتاب الجهاد والسير ، باب قول النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لا نورث ما تركناه فهو صدقة. مسلم در ضمن حدیثی به بیعت امیرالمؤمنین اشاره کرده می نویسد : ولم يكن بايع تلك الأشهر.

ص: 805

مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیه بلکه عموم اصحاب به استثنای سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند ، بلکه بعد از شنیدن كاملاً مورد اعتراض قرار دادند .

حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند، عده ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند؛ مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود ،کندی عمار ياسر ،بريدة الاسلمي و خالد بن سعيد بن العاص اموی از مهاجرین)، ابو الهيثم بن التيهان ، خذيمة بن ثابت ذوالشهادتین ( که رسول اکرم او را ذوالشهادتین لقب داد)، ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف ( از (انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد حجتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت، اجازه مذاکرات آنها را نمی دهد.

فقط برای ازدیاد بصیرت و بینایی حاضرین و غائبین، اتماماً للحجة، بدين مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع به کلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلای حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان به عرض می رسانم.

ص: 806

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر

ابن حجر عسقلانی(1) و بلاذری در تاریخ(2) و محمد خاوند شاه در روضة الصفا (3) و ابن عبدالبر در استیعاب (4) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش با ابی بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابی بکر بیعت

ص: 807


1- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی، 56/3 ، رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عبادة بن دُلَيم. ابن حجر جریان را این گونه نقل کرده است: وقصته [ سعد بن عبادة ] في تخلّفه عن بيعة أبي بكر مشهورة.
2- انساب الاشراف ، بلاذري، 270/2 ، أمر السقيفة. بلاذری می نویسد: المدائني ، عن عوانة وابن جعدبة قالا : لم يبايع خالد بن سعيد أبا بكر إلّا بعد ستة أشهر... وقال غير المدائني بايع خالد أبابكر بعد شهرين. و در همین جلد ، صفحه 272 می نویسد: أن سعد بن عبادة لم يبايع أبابكر وخرج إلى الشام. و در همین جلد ، صفحه 268 می نویسد : أنّ أبا بكر أرسل إلى علىّ يريد البيعة ، فلم يبايع. در همین جلد، صفحه 264 می نویسد: لمّا قبض نبيّ الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انحاز الأنصار إلى سعد بن عبادة في سقيفة بني ساعدة واعتزل علىّ والزبير وطلحة في بيت فاطمة وانحاز المهاجرون إلى أبي بكر ومعهم أسيد بن حضير في بني عبد الأشهل ورسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في بيته لم يفرغ من أمره.
3- روضة الصفا ، خاوند شاه ، 1677/4 ، بخش 2 ، خلفاء راشدین - سقيفة بني ساعدة. خاوندشاه جریان را این گونه نقل می کند : زمره ای از اخبار بر آنند که سعد مخالفت جمهور کرده ، با صدیق بیعت نکرده و از مدینه بیرون آمد، به جانب شام رفت، بعد از مدتی به تحریک یکی از عظمای ملت مقتول شد.
4- الاستيعاب ، ابن عبدالبر ، 973/3 ، رقم 1633 ، شرح حال عبدالله بن أبي قحافة (ابوبکر). ابن عبد البر می نویسد: تخلّف عن بيعته سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وفرقة من قريش ثمّ بايعوه بعد غير سعد... وقيل إنّه تخلّف عنه من قريش علىّ والزبير وطلحة وخالد بن سعيد بن العاص ثمّ بايعوه بَعدُ وقد قيل إنّ عليّاً لم يبايعه إلّا بعد موت فاطمة.

ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود: 1 - سلمان فارسی 2 - ابوذر غفاری 3 - مقداد بن اسود کندی 4 - عمار یاسر 5 - خالد بن سعید بن العاص -6 - بريدة الاسلمی 7- ابی بن کعب 8 خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 9 - ابو الهيثم بن التيهان 10 - سهل بن حنیف 11 - عثمان بن حنيف ذوالشهادتين 12 - ابو ایوب انصاری 13 - جابر بن عبدالله الانصاری 14 - حذيقة بن اليمان 15 - سعد بن عبادة 16 - قيس بن سعد 17 - عبد الله بن عباس 18 - زید بن ارقم و یعقوبی در تاریخ(1) خود می گوید:

ص: 808


1- تاريخ الیعقوبی، 124/2 ، خبر سقيفة بني ساعدة وبيعة أبي بكر. یعقوبی پس از آنکه جریان فوق را نقل می کند ، در صفحه 126 از همین جلد می نویسد : وبلغ أبابكر وعمر أنّ جماعة من المهاجرين والأنصار قد اجتمعوا مع على بن أبي طالب في منزل فاطمة بسنت رسول الله ، فأتوا في جماعة حتّى هجموا الدار وخرج علىّ ومعه السيف ، فلقيه عمر فصارعه عمر فصرعه وكسر سيفه ودخلوا الدار، فخرجت فاطمة فقالت : والله لتخرجنّ أو لأكشفنّ شعرى ولأعجنّ إلى الله. فخرجوا وخرج من كان فى الدار وأقام القوم أياماً ثمّ جعل الواحد بعد الواحد يبايع، ولم يبايع علىّ إلّا بعد ستّة أشهر وقيل أربعين يوماً. و نیز ابن کثیر در البداية والنهاية ، 266/5، حوادث سنه 11 الهجرى قصة سقيفة بني ساعدة و در السيرة النبوية ، 216/4 حوادث سال 11 هجری ، فصل في ذكر أمور مهمة وقعت بعد وفاته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقبل دفنه ، قصة سقيفة بني ساعدة ؛ ابن حبان در الثقات ، 154/2 ، حوادث سال 10 هجری ، استخلاف ابی بکر ، احمد حنبل در مسند ، 55/1، آخر مسند عمر بن الخطاب ، حديث السقيفه ، عبدالرزاق الصنعانی در المصنف 442/5، ح ا 9758 ، کتاب المغازي ، بيعة أبي بكر في سقيفة بني ساعدة ابن هشام در السيرة النبوية ، 309/4، امر سقيفة بني ساعدة ، خطبة عمر عند بيعة أبي بكر ، و ابن حجر مکی در صواعق المحرقة ، ص 10، باب 1 ، فصل 1، با اختلاف کمی در الفاظ در ضمن حدیثی طولانی از عمر بن الخطاب چنین نقل می کنند: إنّ عليّاً و الزبير ومن كان معهما تخلّفوا فى بيت فاطمة وتخلّفت الأنصار عنا بأجمعها في سقيفة بني ساعدة. ابن اثیر در اسدالغابة ، 222/3 ، شرح حال ابوبکر ، خلافته ، می نویسد : وتخلّف عن بيعته على وبنو هاشم والزبير بن العوام وخالد بن سعيد بن العاص وسعد بن عبادة الأنصاري. و در 37/1، شرح حال أبان بن سعيد بن العاص می نویسد : وكان أبان أحد من تخلف عن بيعة أبي بكر. شبلنجی در نور الابصار ، ص 110 ، باب 1 ، فصل فی ذکر مناقب ابی بکر ، می نویسد : وتخلّف عن بيعته علىّ بن أبي طالب وبنوهاشم والزبير بن العوام وخالد بن سعيد بن العاص وسعد بن عبادة الأنصاري. ابن حجر عسقلانی در فتح البارى ، 30/7 ، شرح حدیث ،3668، کتاب فضائل الصحابة ، باب قول النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لو كنت متخذاً خليلاً... می نویسد : إنّ عليّاً والزبير ومن كان معهما تخلّفوا في بيت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). و ابن اثیر در الکامل فی التاریخ ، 325/2، حوادث سال 11 هجری، حديث السقيفة وخلافة أبي بكر می نویسد: فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبايع إلّا عليّاً. قال وتخلّف علىّ وبنو هاشم والزبير وطلحة عن البيعة وقال الزبير لا أُغمد سيفاً حتّى يبايع علىّ... والصحيح أن أميرالمؤمنين ما بايع إلّا بعد ستّة أشهر. و اسکافی در المعيار و الموازنة ، ص 45، طريق انعقاد الامامة بنظر المؤلف ، می نویسد : وقد وصفنا لكم بيعة أبي بكر وكيف كان سببها وأنّها كانت على العجلة دون الانتظار والمشورة وأن الذي تولّى عقدها رجلان في البدء : عمر وأبو عبيدة وأنّهم سعوا فيها وطلبوها بعد أن كان العقد للأنصار وما كان من خلاف سعد ويمينه وقول سلمان وغيره و روى أنّ علىّ بن أبي طالب لم يبايع أشهرا... ابن عبد ربه در عقد الفريد ، 12/5 ، كتاب العسجدة الثانية ، سقيفة بني ساعدة ، الذين تخلفوا عن بيعة ابي بكر می نویسد : علىّ والعباس والزبير وسعد بن عبادة، فاما علىّ والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتّى بعث إليهم أبوبكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة ، وقال له : إن أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار ، فلقيته فاطمة فقالت : يا ابن الخطاب ، أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم ، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمّة! مسعودی در مروج الذهب، 301/2، باب ذكر خلافة أبي بكر ، يوم السقيفه ، در کیفیت بیعت با ابوبکر می نویسد : وخرج سعد بن عبادة ولم يبايع ... ولم يبايعه أحد من بنى هاشم حتى ماتت فاطمة رضي الله عنها. ابن قتيبه در الإمامة والسياسة ، 18/1 ، تخلّف سعد بن عبادة (رضی الله عنه) عن البيعة. ابن قتیبه می نویسد: وإنّ بني هاشم اجتمعت عند بيعة الأنصار إلى علىّ بن أبي طالب ومعهم الزبير بن العوام. سپس در ادامه می نویسد : وأما علىّ والعباس بن عبدالمطّلب ومن معهما من بنى هاشم فانصرفوا إلى رحالهم ومعهم الزبير بن العوام فذهب إليهم عمر في عصابة فيهم أسيد بن حضير وسلمة بن أسلم فقالوا : انطلقوا فبايعوا أبابكر ، فأبوا... ثمّ انّ عليّاً كرّم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول : أنا عبدالله وأخو رسوله. فقيل له : بايع أبابكر ، فقال : أنا أحقّ بهذا الأمر منكم ، لا أبا يعكم وأنتم أولى بالبيعة لي..... تاریخ ابی مخنف ، 42/1 - 43 ، كتاب السقيفة ، أمر أبي بكر في أوّل خلافته. ابی مخنف می نویسد: إن سعد بن عبادة لم يبايع أبا بكر. محمد بن جریر طبری در تاریخ خود، 444/2 و 446، حوادث سال ،11، ذكر الأخبار الواردة باليوم الذي توفّی رسول الله می نویسد: وتخلّف علىّ والزبير واخترط الزبير سيفه وقال : لا أغمده حتّى يُبايَع علىّ. فبلغ ذلك أبابكروعمر فقال عمر : خذوا سيف الزبير فاضربوا به الحجر . قال : فانطلق إليهم عمر فجاء بهما تعباً وقال لتبايعان وأنتما طائعان أو لتبايعان وأنتما كارهان ، فبايعا. ابن شحنه در روضة المناظر ، حوادث سال 11 هجری، (بهامش مروج الذهب، 188/1 و 189)، حمیدی در الجمع بين الصحيحين ، 103/1 ، ح 26 ، المتفق عليه من مسند عمر بن الخطاب ، می نویسد : إنّ الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما... با دقت در این احادیث و مخصوصاً آنچه ابن عبد ربه و طبری و دیگران نقل کردند، روشن می شود که حکومت ابوبکر بر چه پایه هایی استوار بوده است. آیا حکومتی که بر اساس زور و تهدید بر سر کار آمده و با یادگار پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این گونه برخورد کرده تا آنجا که تهدید به سوزاندن خانه وحی می کند ، می تواند با اجماع مسلمین سر کار آمده باشد؟ این چه اجماعی است که با زور و تهدید به دست می آید؟ این چه اجماعی است که اهل بیت پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آن حضور ندارند؟ این چه اجماعی است که کبار صحابه از آن بی خبرند؟ حکومتی که برای بیعت گرفتن از اهل بیت پیامبر اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، همانهایی که قرآن به احترام و مودت با آنها امر کرده است ، این گونه عمل می کند با مردم عادی چگونه رفتار خواهد کرد؟ و اساساً وقتی دستگاه خلافت با اهل بیت پیامبر با خشونت رفتار کند، آیا عموم مردم جرأت مخالفت با این حکومت را خواهند داشت ؟! وقتی این گونه از مردم بیعت گرفته میشود این بیعت چه ارزشی خواهد داشت؟ مگر در بیعت اختیار و رضایت شرط نیست؟ آیا تمام کسانی که با ابوبکر بیعت کردند مختار بودند؟ اگر کسی را به زور از خانه اش بیرون آورند، همچنان که طبری و دیگران نقل کردند ( فانطلق إليهم عمر فجاء بهما تعباً ) ؛ « عمر به سوی امام علی و زبیر رفت و آنان را با خشونت بیرون کشید» ، آیا باز هم او را مختار می توان دانست؟

ص: 809

قد تخلّف عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار وما لوا مع علىّ بن أبى طالب، منهم العباس بن عبدالمطّلب والفضل بن العباس والزبير بن العوام بن العاص و خالد بن سعيد والمقداد بن عمر و سلمان الفارسي و ابو ذر الغفاری و عمار بن ياسر والبراء بن عازب و ابی بن کعب .»

یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلف و دوری نمودند از بیعت ابی بکر و مایل شدند با علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) از جمله آنها بودند عباس بن عبدالمطّلب و نُه نفر دیگر

ص: 810

که اسامی آنها را ذکر نموده است.

آیا این افراد عقلای قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند ؟

آيا على (علیه السّلام) و عباس عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند ؟!

شما را به خدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابی بکر را تنها محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند، آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده ؟

پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده، بلکه به خروج سعد بن عباده و همراهانش، اجماع تمام در سرپوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده، بلکه نخستین کودتایی بود که عالم اسلامیت به تاریخ بشر امانت سپرد ؟!

در حدیث ثقلين وسفينه

از همه اینها گذشته، بنی هاشم و عترت و اهل بیت پیغمبر هم که اجماع ایشان حتماً حجت بوده است به اعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله وعترتي، أهل بيتي إن تمسّكتم بهما فقد نجوتم ( وفى نسخة ) لن تضلّوا بعدها أبدا»؛ (من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعاً نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگری عترت و اهل بیت هستند (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب) حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت ابی بکر ننمودند؛

( یعنی آنها را خبر نکردند که به آنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!)

و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف به حدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: «مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح ، من توسّل بهم نجى ومن تخلّف عنهم هلك »؛ ( مثل اهل بيت من مثل کشتی نوح است،

ص: 811

کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد. ( مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب ) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده، نجات امت نوح به توسل سفینه بوده، امت من هم در حوادث و گرفتاریها بایستی متوسل و متمسک به اهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند. هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.

و نیز ابن حجر در صفحه 90 صواعق(1) ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه به اهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آن که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«أنا وأهل بيتى شجرة في الجنّة و أغصانها في الدنيا، فمن شاء أن يتخذ إلى ربّه سبيلاً فليتمسّك بها.»

(من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه های آن در دنیاست.

پس کسی که خواهد راهی به سوی خدا پیدا کند باید تمسک بجوید به آنها. )

ص: 812


1- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 150 ، باب 11، فصل 1، آیه 4. ابن حجر همین دو حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است، لکن در انتهای حدیث اول آنچه سلطان الواعظین به آن اشاره کرده «فلیتمسک بها » را نیاورده ، اما در صفحه 236 ، بعد از خاتمة ، تتمة، باب الأمان ببقائهم، هر دو حدیث را این گونه نقل کرده است: وعن المحب الطبري لأبي سعيد في شرف النبوة بلا اسناد حديث أنا وأهل بيتى شجرة في الجنّة وأغصانها في الدنيا ، فمن تمسّك بها اتخذ إلى ربّه سبيلاً. وأورد ايضاً بلا اسناد حديث في كلّ خلف من أمّتى عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الغالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين. و نيز محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 16 ، قسم 1، باب فی فضل اهل البيت ، و قندوزی در ینابیع المودّة ، 366/2، ح 47، باب 58 همین دو حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است که ابن حجر در صفحه 236 احادیث دیگری در فضیلت اهل بیت نقل کرده که به یک حدیث اشاره می کنیم: وفي رواية لأحمد وغيره : النجوم أمان لأهل السماء ، فإذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء وأهل بيتي أمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بيتى ذهب أهل الأرض وصح النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمان لأمّتى من الاختلاف - أى المؤدى لاستئصال الأمّة - فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا، فصاروا حزب إبليس.

حدیث دوم آن که فرمود:

« في كلّ خلف من أمّتى عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدّين تحريف الضالّين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين. ألا وانّ أئمّتكم وفدكم إلى الله عزّوجلّ فانظروا من توفدون.»

( در هر دوره ای برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین ( یعنی ادعای مدعیان باطل ) و تأويل جاهلين را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان شما هستند که وارد کننده هستند شما را به سوی خدای تعالی. پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)

خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده، این است که می رساند به امّت اگر از اهل بیت من دوری نمودید، دشمنان بر شما غالب [ می شوند ] و گمراهتان می نمایند [ و ] بدعتها و رأی و قیاسها به میان می آید. باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور [نکنید] و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.

بالأخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بود جزء متخلّفین در بیعت بودند. پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلای قوم و عترت و اهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند ؟!

جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد، بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود؛ چنانچه ابن عبدالبر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است ، در استیعاب (1) و ابن حجر در اصابه (2) و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود با

ص: 813


1- در همین مجلس گذشت.
2- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی، 56/3 ، رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عبادة. ابن حجر می نویسد: وقصته [سعد بن عبادة ] في تخلفه عن بيعة أبي بكر مشهورة و خرج إلى الشام ، فمات بحوران.

ابی بکر و عمر ابداً بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند؛ چون صاحب قبیله بود، از ترس آنکه مبادا تولید فساد شود. لذا سعد به شام رفت به روایت روضة الصفا(1) ، به تحریک یکی از عظما و بزرگان ( که عند العقلاء معلوم است چه کس بوده که حکمش نافذ بوده ) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادند ( ولی به روایت مورخین ، زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اول خلافت ابی بکر ، مغضوب غضب خلیفهٔ ثانى عمر بود تا در دورهٔ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند، چنان که کرد؟ لذا شبانه با تیر او را زد ، معروف شد اجنّه او را کشتند).

شما را به خدا آقایان عادت و تعصب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید. این چگونه اجماعی بوده که علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) عباس عمّ اكرم رسول الله و ابن عباس و تمام بنی هاشم - عترت و اهل بیت پیغمبر - و بنی امیه و انصار در او داخل نبودند.

ص: 814


1- در همین بحث گذشت. و نیز ابی مخنف ، در تاریخش 42/1، کتاب السقيفة ، أمر أبي بكر في أوّل خلافته. جریان را با این الفاظ نقل می کند : إنّ سعد بن عبادة لم يبايع أبابكر وخرج إلى الشام ، فبعث عمر رجلاً وقال ادعه إلى البيعة... فدعاه إلى البيعة ، فقال لا أبايع قرشياً قطّ... فرماه بسهم فقتله. و ابن عبد ربه در عقد الفرید ، 13/5، کتاب العسجدة الثانية ، سقيفة بني ساعدة ، الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر ، جریان را به این الفاظ نقل می کند: أبو المنذر هشام بن محمد الكلبي قال : بعث عمر رجلاً إلى الشام فقال : ادعه إلى البيعة واحمل له بكلّ ماقدرت عليه، فإن أبى فاستعن الله عليه. فقدم الرجل الشام، فلقيه بحوران في حائط ، فدعاه إلى البيعة فقال : لا أبايع قرشياً أبداً. قال : فإنّى أقاتلك! قال : وإن قاتلني! قال : أفخارج أنت ممّا دخلت فيه الأمّة ؟ قال : أمّا من البيعة ، فأنا خارج. فرماه بسهم، فقتله. ميمون بن مهران عن ابن سیرین قال رومی سعد بن عبادة بسهم ، فوجد دفيناً في جسده فمات فبكته الجن. و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 126/7، شرح حديث 3807 ، كتاب مناقب الأنصار ، باب منقبة سعد بن عبادة می نویسد : لم يقع من سعد بعد ذلك شيء يعاب به إلّا أنّه امتنع من بيعة أبي بكر فيما يقال وتوجّه إلى الشام فمات بها.

حافظ - چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند ، ناچار با عجله و شتاب به همان عدۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند ، بعدها امت تسلیم شدند.

داعی- بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند. شما را به خدا انصاف دهید، اگر دسیسه ای در کار نبوده، چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند. آیا نظر و رأی عباس ( شيخ القبيله ) عمّ اكرم رسول الله و علیّ بن ابی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود ،فقط رأی و نظر عمر و ابو عبيده جراح کفایت از حال عموم می نمود؟ «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » !

پس دلیل اجماع شما عموماً و خصوصاً که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و انصار در او شرکت نکردند، بلکه مخالفت هم کردند، به کلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.

چون اجماع عرض کردم آن را گویند که احدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علماء و مورخین خودتان و به تصدیق خودتان ، جماعت عقلاء و علماء عموماً شرکت در رأی دادن ننمودند.

چنانچه امام فخر رازی در نهایة الأصول صریحاً گوید در خلافت ابی بکر و عمر ابداً اجماع واقع نشد، تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده، آن گاه اجماع منعقد شد.

نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید. پس جواب دلیل اول تان با همین مختصر بیان به اقتضای وقت مجلس داده شده.

ردّ بر قول به اینکه چون ابوبکر سناً اکبر بود به خلافت برقرار شد

و اما دلیل دوم شما که فرمودید چون ابی بکر أسن از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بود، لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود و از دلیل اول پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.

ص: 815

برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از ابوبکر و عمر بسیار بودند و محققاً ابو قحافه پدر ابوبکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت؛ چرا او را خلیفه قرار ندادند.

حافظ - كبر سن ابى بكر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول الله وقتی در قومی باشد، جوان نارسی را زمامدار نمی نمایند.

با بودن شیوخ از صحابه ، پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود

داعی - اگر امر چنین باشد که شما می گویید که با وجود پیرمرد آزموده، جوانی را به کار آن هم کار خدا داده نباید گماشت، این اعتراض اول به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می رود که در غزوه تبوک، وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عازم حرکت شد، منافقین محرمانه قراردادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی بر پا کنند. فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.

تمنا می کنم از آقایان محترم بفرمایید پیغمبر چه کس را در مدینه به خلافت و جانشینی خود برقرار نمود.

حافظ - مسلّم است که علی کرّم الله وجهه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.

داعی - مگر ابوبکر و عمر و سایر پیرمردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امیرالمؤمنین(علیه السّلام) جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحاً فرمود: « أنت خليفتى فى أهل بيتي و دار هجرتي.»

( تو خليفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است. )

پس آقایان در اقامۀ دلایل قدری فکر نمایید که موقع جواب بلاجواب نمانید. پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی(علیه السّلام) را در عین شباب و جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود، تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگویید با بود شیخ جهان دیده، جوانی را به کار نباید گماشت.

ص: 816

عمل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بزرگ تر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت ،

پیری و جوانی مدخلیت ندارد .

اگر با وجود پیران سالخورده، جوان نورس را نباید به کار گماشت، پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائة بر اهل مکه که قطعاً در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست ادای وظیفه نماید ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی بکر پیرمرد را از وسط راه برگردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت .

و همچنین برای هدایت اهل یمن ، چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را مأمور هدایت اهل یمن نمود.

از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابی بکر و عمر و دیگران، علی جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.

پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرایط نبوت و ولایت و خلافت ابداً كبر سن نمی باشد ، بلکه شرط اصلی خلافت، مانند نبوت، جامعیت کامل است که مورد پسند و قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان، خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسول مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.

على(علیه السّلام) فارق بين حق و باطل است

دلیل بزرگ دیگری که به یادم آمد و می توان آن را بزرگ تر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست، مخالفت شخص امیرالمؤمنین و فارق بین حق و باطل علىّ بن ابى طالب (علیه السّلام) می باشد از آن اجماع ساختگی.

چه آنکه وجود علی(علیه السّلام) بنا به فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فارق بین حق و باطل بوده است؛

ص: 817

چنانچه علمای بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.

از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 16 ينابيع المودّة(1) از کتاب السبعين في فضائل امیرالمؤمنين و امام الحرم الشريف ابی جعفر احمد بن عبدالله شافعی (2) حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میرسید علی همدانی شافعی در مودت ششم از مودّة القربی(3) و حافظ در امالی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 44 كفاية الطالب (4) سه خبر مسنداً از ابن عباس و ابی لیلی غفاری و ابوذر غفاری، همگی به

ص: 818


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 234/2 ، ح 655، باب 56. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي ذرّ الغفاري قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : سيكون من بعدي فتنة ، فان كان ذلك ، فالزموا علىّ بن أبي طالب ، فانّه الفاروق بين الحقّ و الباطل . (رواه صاحب الفردوس).
2- ذخائر العقبی ، محب طبری ، ص 56 ، قسم 1، باب فضائل علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) ، ذكر اسمه (علیه السّلام) و كنيته. محب طبری نیز حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: عن أبي ذر قال سمعت رسول الله يقول لعلىّ : أنت الصدّيق الأكبر و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحقّ و الباطل وأنت يعسوب الدين.
3- مودّة القربي ، میر سید علی همدانی ، مودة 6 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 289/2، ج 826، باب 56). همدانی نیز حدیث را این گونه نقل کرده است: أبو ليلى الغفاري رفعه : ستكون من بعدى فتنة. فإذا كان ذلك، فالزموا عليّاً ، فانّه الفاروق بين الحقّ والباطل. (كذا في الفردوس).
4- کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 188، باب 44. گنجی شافعی در این باب سه حدیث نقل کرده است : یک - عن ابن عباس قال: ستكون فتنة فمن أدركها منكم فعليه بخصلة من كتاب الله تعالى وعلىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) فإني سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو يقول: هذا أوّل من آمن بي وأوّل من يصافحنى، وهو فاروق هذه الأمّة، يفرق بين الحقّ والباطل، وهو يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظلمة وهو الصدّيق الأكبر، وهو بابي الذى أوتى منه وهو خليفتي من بعدى. دو - عن أبي ليلى الغفاري قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : ستكون من بعدى فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا علىّ بن أبي طالب. انّه أوّل من يرانى، وأوّل من يصافحنى يوم القيامة، وهو معى في السماء العليا، وهو الفاروق بين الحقّ والباطل. آن گاه بعد از نقل این حدیث می نویسد: قلت: هذا حديث حسن عال، رواه الحافظ في أماليه. سه - عن أبي ذر قال قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : يا علىّ من فارقنى فارق الله تعالى ومن فارقك يا علىّ فارقني. و نیز ابن اثیر در اسدالغابة، 287/5 ، قسم الثانى فى الكنى، حرف اللام، شرح حال ابولیلی الغفاری. حدیث را همانند دومین حدیثی که از کفایة الطالب نقل کردیم آورده است. خوارزمی در مناقب، ص 105، ح 108 فصل 8 حدیث را با این الفاظ آورده است: عن أبي ليلى قال: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : سيكون من بعدى فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا علىّ بن أبي طالب، فانّه الفاروق بين الحقّ والباطل. ابن حجر عسقلانی در الاصابة، 294/7، باب الکنی، رقم 10484، شرح حال أبو ليلى الغفاري، حديث را همانند دومین حدیثی که از کفایة الطالب نقل کردیم آورده است. متقی هندی در کنزالعمال 612/11، ح 32964، کتاب الفضائل، باب 3 فصل 2، فضائل علىّ(علیه السّلام) حديث را همانند آنچه از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق ،450/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبى طالب، حدیث را با همان الفاظ مؤلف نقل کرده است.

مختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث ، از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :

«ستكون من بعدى فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا علىّ بن أبي طالب. انّه أوّل من يرانى و أوّل من يصافحنى يوم القيامة وهو معى في السماء العليا وهو الفاروق بين الحق والباطل.»

(زود است بعد از من فتنه ای بر پا شود. پس اگر چنین شد، شما ملزم هستید با علیّ بن ابی طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جداکننده بين حق و باطل.)

پس علی القاعده بعد از وفات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در چنین پیشامد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار به هم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد ( به اصطلاح و مثل معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند ) ، به حکم و دستور آن حضرت بایستی

ص: 819

امت علی را بیاورند و دست به دامن او گردند، تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا به فرمودۀ آن حضرت، هر طرفی که علی(علیه السّلام) بوده، حق و در مقابلش باطل.

حافظ- این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و به خبر واحد اعتمادی نبوده، تا مورد عمل قرار گیرد. داعی - خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمایید یا عمداً سهو می نمایید.

جواب خبر واحد را در شبهای اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت ، حجیت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید.

به علاوه همین یک خبر نیست، بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علمای شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما به بعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم. منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط به سلسله روات و کتب آنها اکتفا نموده، و از نقل تمام آن احادیث مسنده صرف نظر نموده، اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجایی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد به بعض دیگر اشاره می کنم.

از جمله خبری است که محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و طبرانی در کبیر(1) و بیهقی در سنن و نورالدین مالکی در فصول المهمّة و حاکم در مستدرک (2) و حافظ ابونعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ(3) و ابن ابى الحديد در

ص: 820


1- معجم الكبير ، طبرانی ، 269/6 ، احادیث أبو سخيلة كوفى عن سلمان.
2- المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، 121/3، ح 4584 ، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) ، ذكر إسلام أمير المؤمنين. حاکم این حدیث را نقل کرده است : عن علىّ(رضی الله عنه) قال : أنا عبدالله و أخو رسوله و أنا الصدّيق الأكبر ، لا يقولها بعدى إلّا كاذب. صلّيت قبل الناس بسبع سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمّة.
3- تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 41/42 - 43، رقم 4933 ، شرح حال على بن أبي طالب. ابن عساکر این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم : یک - عن ابن عباس قال : ستكون فتنة فمن أدركها منكم فعليه بخصلتين : كتاب الله وعلى بن أبي طالب ، فإنّي سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول وهو آخذ بيد علىّ: هذا أوّل من آمن بي وأوّل من يصافحني وهو فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحقّ والباطل وهو يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظلمة وهو الصديق الأكبر وهو بابي الذي أوتى منه وهو خليفتي من بعدى. دو - عن أبي ذر أنه سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لعلىّ بن أبي طالب : أنت أوّل من آمن بي وأنت أوّل من يصافحنى يوم القيامة وأنت الصدّيق الأكبر وأنت الفاروق الذى يفرق بين الحقّ والباطل وأنت يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الكفار.

شرح نهج(1) و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض(2) و حموینی در فرائد (3) و سیوطی در درّالمنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 821


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد، 228/13 ، خطبه 238 ( قاصعه ) ، القول في إسلام أبي بكر و علىّ وخصائص كلّ منهما. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل کرده است: وقد روى محمد بن عبدالله بن أبي رافع ، عن أبيه، عن جده أبي رافع قال : أتيت أباذر بالربذة أودّعه ، فلمّا أردت الانصراف قال لى ولاناس معى : ستكون فتنة، فاتقوا الله وعليكم بالشيخ عليّ بن أبي طالب، فاتبعوه، فإنّي سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول له : أنت أوّل من آمن بي وأوّل من يصافحنى يوم القيامة وأنت الصدّيق الأكبر وأنت الفاروق الذي يفرق بين الحقّ والباطل وأنت يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الكافرين و أنت اخي و وزيرى و خير من اترک بعدی تقضی دینی و تنجز موعدی.
2- رياض النضرة ، محب الدين طبرى ، 106/3 ، باب ،4 فصل 2 في اسمه وكنيته. طبری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی ذر قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لعلىّ : أنت الصدّيق الأكبر و أنت الفاروق الذي تفرق بين الحقّ والباطل. وفي رواية : وأنت يعسوب الدين ، خرجهما الحاكمي.
3- فرائد السمطين ، حموینی، 140/1، ح 102 - 103 ، سمط 1، باب 24 . حموینی حدیث را همانند ابن عساکر نقل می کند. و نیز متقی هندی در کنزالعمال ، 616/11 ، ح 32990، کتاب فضائل باب 3، فضائل علیّ(علیه السّلام) ، حدیث را این گونه نقل کرده است: انّ هذا أوّل من آمن بي وأوّل من يصافحنى يوم القيامة وهذا الصدّيق الأكبر وهذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحقّ والباطل وهذا يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظالمين. قاله لعلىّ . ( طب- عن سلمان وأبي ذر معاً ؛ هق ، عد - عن حذيفة ). قندوزی در ینابیع المودّة ، 144/2 ، ح 398 ، باب ،56 ، حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي ذر مرفوعاً : يا علىّ أنت الصدّيق الأكبر و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحقّ و الباطل و أنت يعسوب المؤمنين.

به دست مبارک اشاره نمود به سوی علیّ بن ابی طالب و فرمود:

«انّ هذا أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحنى يوم القيامة وهذا الصدّيق الأكبر وهذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحقّ والباطل.»

(به درستی که این ( علی ) اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راستگوی بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل .)

و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 كفاية الطالب(1) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:

«وهو يعسوب المؤمنين وهو بابى الذى اؤتى منه وهو خليفتي من بعدى.»

(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من. آن گاه گنجی شافعی گوید : این حدیث را محدّث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علی در کتاب خود آورده است.)

و نیز محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمة و خطیب بغداد در صفحه 21 جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابة و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در صفحه 68 جلد اول الإمامة والسياسة و زمخشری در ربیع الابرار (3)و حموینی در باب 37

ص: 822


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 187 ، باب 44 و نیز مناوی در فیض القدیر ، 472/4 ، ح 5600، حرف العین چنین نقل می کند: علىّ يعسوب الدين و المال يعسوب المنافقين.
2- مناقب خوارزمی ، ص 104، ح 107 ، فصل 8.
3- . ربيع الابرار ، زمخشری ، 236/2 ، باب الخير والصلاح... حدیث را این گونه نقل می کند : عن امّ سلمة... سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : علىّ مع الحقّ و القرآن و الحقّ و القرآن مع علىّ ، ولن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض.

فرائد(1) و طبرانی در اوسط (2) و فخر رازی در صفحه 111 جلد اول تفسیر کبیر(3) و گنجی شافعی در كفاية الطالب (4) و امام احمد در مسند و دیگران از علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار.»

(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد بود.)

و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب 20 ینابیع المودّة (5) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:

«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ يميل مع الحقّ كيف مال. »(6)

( علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هر گونه میل کند. )

و حافظ ابی نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی سال 430 در صفحه 63 جلد

ص: 823


1- فرائد السمطین، حموینی، 176/1 - 177، ح 138 - 140 ، سمط 1، باب 36.
2- معجم الاوسط ، طبرانی ، 422/6 ، ح 5902 ، احاديث محمد بن يحيى القزاز.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی ، 205/1، ذیل سورع فاتحه ، باب 4، مسأله 9، حجت 5.
4- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 265، باب 62. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 449/42، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب، ابوجعفر اسکافی در المعيار و الموازنة ، ص 35 و 119 ، ذکر اصناف المخالفين و المعادين للإمام أمير المؤمنين علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام) حدیث را این گونه نقل می کند: مع روايتكم الظاهرة انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ... ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 297/2 ، خطبه 37 ، و من كلام له (علیه السّلام) يجرى مجرى الخطبة ) ( الأخبار الواردة عن معرفة الإمام علىّ بالأمور الغيبيّة ) و قندوزی در ینابیع المودّة ، 269/1، ح 1 - 2 ، باب 20، حدیث را با عبارات گوناگون نقل می کنند.
5- ينابيع المودّة ، سليمان قندوزی ، 270/1 ، ح 3 باب 20، قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است : الحمويني بسنده عن الأرزق بن قيس عن ابن عباس قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : الحقّ مع علىّ حيث دار.
6- بحث مفصل این حدیث در مجلس پنجم نیز گذشت.

اول حلية الاولياء (1) به اسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

فرمود:

«يا معشر الأنصار ألا أدّلكم على ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعده أبداً ؟ قالوا: بلى يا رسول الله . قال : هذا علىّ فأحبّوه بحبّى وأكرموه بكرامتي، فانّ جبرئيل أمرني بالذي قلت لكم من الله عزّوجلّ.»

(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند : بلی یا رسول الله.

فرمود: آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید ، این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر نمود.)

این احادیث نبویه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفاظ آن، اگر چه هر حدیثی در نظر اول ، خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده، ولکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلایل خاصه ای

ص: 824


1- حلية الأولياء، ابونعیم اصفهانی ، 63/1 رقم 4، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ابونعیم حدیث را این گونه نقل کرده است: عن الحسن بن على قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ادعوا لي سيّد العرب - يعنى علىّ بن أبي طالب - فقالت عائشة : ألست سيّد العرب ؟ فقال : أنا سيّد ولد آدم ، وعلىّ سيّد العرب. فلمّا جاء أرسل إلى الأنصار فأتوه ، فقال لهم : يا معشر الأنصار ، ألا أدلّكم على ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعده أبداً ؟ قالوا : بلى يا رسول الله. قال: هذا علىّ فأحبّوه بحبّى وأكرموه بكرامتي ، فان جبرئيل أمرني بالذي قلت لكم عن الله عزّ وجلّ. و نيز محب الدین طبری در ریاض النضره ، 3/ 137 ، باب 4، فصل 6 ،ذکر اختصاصه بسيادة العرب وحثّ الأنصار على حبّه ، و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص 96 ، باب 1، فصل 6، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند. همچنین ابن مغازلی در مناقب ، ص 245 ، ح 292 قوله (علیه السّلام) ألا أدلّكم على من إذا استرشدتموه لم تضلوا، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن زيد بن أرقم قال كنا جلوساً بين يدى النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : ألا أدلّكم على من إذا استرشدتموه لن تضلّوا ولن تهلكوا ؟ قالوا : بلی یا رسول الله . قال : هو هذا وأشار إلى علىّ بن أبى طالب(علیه السّلام) ، ثمّ قال : واخوه و وازروه واصدقوه وانصحوه، فانّ جبرئيل (علیه السّلام) أخبرني بما قلت لكم.

است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر، آن مدلول عام به اثبات می رسد.

و مراد از آن مدلول عام، عنایت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است نسبت به مقام ولایت که

استثناءً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علی(علیه السّلام) نه به دیگری و نیز می رسانند که فقط على مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛ چه آنکه علی(علیه السّلام) متخصص در کمک دادن بوده و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی کنید و تمسک به او جویید که پیوسته با حق توام و فارق بين حق و باطل است. با مطالعه در این قبیل ،اخبار، انصاف دهید که آیا مخالفت علی(علیه السّلام) با ابی بکر و کنار رفتن از اجماع ( خیالی شما ) و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابی بکر می باشد یا بطلان خلافت او ؟

اگر خلافت ابی بکر حق بود پس چرا علی(علیه السّلام) که مجسّمۀ حق و حقیقت بود و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره او فرمود همیشه با حق و حق با او می گردد، بیعت ننمود، بلکه مخالفت هم نمود.

واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است. عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعاً هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تأمل ننمودند ( ولو چند ساعتی باشد) تا علیّ بن ابی طالب فارق بین حق و باطل به فرمودۀ پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و کبار از صحابه و بنی هاشم و بالخصوص عباس عمّ اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفۀ عمومی بود بدهند.

حافظ - بدیهی است دسیسه ای در کار نبوده، بلکه چون اوضاع را در خطر دیدند، تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نموند.

داعی - یعنی می خواهید بفرمایید ابو عبیدۀ جراح ( قبرکن سابق مکه ) و یا دیگران از عباس عمّ بزرگوار پیغمبر و علیّ بن ابی طالب که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند تأمل می نمودند و یا ابی بکر و عمر حرف می زدند و مجلس را سرگرم می نمودند و ابوعبیده یا دیگری را فوری میفرستادند عباس و علی را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزرگواران بیایند،

ص: 825

اسلام از میان می رفت و فتنه ای بر پا می شد که جلو آن را نمی توانستند گرفت ؟!

انصاف دهید که قطعاً اگر قدری صبر می کردند ، لااقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد سی و پنج سال ( تاریخ زمان مذاکره ) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را به هم داده و با دشمنان اصلی به جنگ برمی خاستیم.

پس تصدیق کنید هر چه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر به کار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.

نواب - قبله صاحب ، پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که به فرمودهٔ شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند.

داعی - قطع بدانید علت تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند، یا لااقل اکابر اردوی اسامة بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم و غیره همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتماً در میان اشخاصی که اسم برده می شد ، نام علی(علیه السّلام) هم به میان می آمد و اگر نام علی یا عباس در آن مجمع برده می شد، طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکهٔ سیاست می انداختند. لذا عجله نمودند که تا بنی هاشم و کبار صحابه به غسل و کفن و دفن پیغمبر مشغول اند کار خود را بنمایند و ابی بکر را به آن وضع دو نفری به خلافت برقرار نمایند؛ چنانچه کردند، تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند.

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند

ص: 826


1- تاریخ طبری، 446/2، حوادث سال 11، ذكر الأخبار الواردة باليوم الذى توفّى فيه رسول الله...، باب حديث السقيفة. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است : عن ابن عباس... قام عمر فحمد الله وأثنى عليه وقال : أمّا بعد... فلا يغرِّنّ امرء أن يقول إنّ بيعة أبى بكر كانت فلتة. فقد كانت كذلك ، غير انّ الله وقى شرّها وليس منكم من تقطع إليه الأعناق مثل أبي بكر...
2- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 26/2 ، خطبه 26 ، ( ومن خطبة له عليه السلام انّ الله بعث محمّداً صلى الله عليه نذيراً ) ذيل عبارت فنظرت فإذا ليس له معين أهل بيتي... حدیث را این گونه نقل کرده است : فأمّا حديث الفلتة ، فقد كان سبق من عمر ان قال : إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى الله شرّها ، فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه. و نيز ابن كثير در السيرة النبوية ، 216/4 ، حوادث سال 11 هجری ، فصل في ذكر أمور مهمّة وقعت بعد وفاته وقبل دفنه ، باب قصة سقيفة بني ساعدة ، بلاذری در انساب الاشراف، 262/2 و 264 ، باب أمر السقيفة ، متقی هندی در کنزالعمال ، 649/5 ، ح 14137 ، كتاب الخلافة مع الإماره... ، باب 1، مسند عمر. ابن هشام در السيرة النبوية ، 306/4، باب أمر سقيفة بني ساعدة، نقل کرده است روایت را با اندک اختلافی در الفاظ نقل کرده است. همچنین سیوطی در تاریخ الخلفا ، ص 67 باب خلفاء الراشدون ، الخليفة الأوّل ، أبوبكر ، فصل في مبايعته (ابوبکر) ، ابن اثیر در الكامل ، 327/2، حوادث سال 11 هجری، باب حديث السقيفة وخلافة أبي بكر... ، بخاری در صحیح خود ، 587/8، کتاب المحاربين من أهل الكفر والردة ، باب رجم الحبلى من الزنا إذا احصنت، ذهبی در سیراعلام النبلاء ، 21/28 ، سير سيرة خلفاء راشدين ، سيرة أبى بكر ، باب خلافة الصدّيق ، ابن كثير در البداية والنهاية ، 266/5، حوادث سال 11 هجری ، فصل في ذكر أمور مهمّة وقعت بعد وفاته...، قصة سقيفة بني ساعدة ، یعقوبی در تاریخ ، 158/2 باب أيّام عمر بن الخطاب، نيز ابن حبان در الثقات ، 153/2، باب استخلاف أبي بكر بن أبي قحافة ، احمد حنبل در مسند ، 55/1 ، مسند عمر بن الخطاب ، باب حديث السقيفة ، هیثمی در مجمع الزوائد، 5/6 ، باب تدوين العطاء ، ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 10 و 14، باب 1 ، فصل 1 ، نسائی در سنن الکبری، 273/4 ، ح 7154، کتاب الرجم ، باب 4، باب تثبيت الرجم ، اسکافی در المعيار والموازنة ، ص 38 ،باب بيان بدء بيعة أبى بكر وبيانه وإبانته عن نفسيته وشخصيته ، به همین حدیث اشاره کرده اند.

که عمر می گفت : خلافت ابی بکر با عجله و فوریّت بغتةً انجام و صورت گرفت.

خداوند امر او را به خیر فرماید.

ردّ بر قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یکجا جمع نگردد

و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود نیز مردود است به نصّ صریح آیه 54 سورۀ 4 (نساء ) که می فرماید:

«أَم يَحسُدُون النَّاسَ عَلى مَا آتَيهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الكِتَابَ وَالحِكمَةَ و آتَيْنَاهُم مُلكاً عَظِيماً»

( آیا حسد می ورزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده، پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم. )

ص: 827

پس به حکم این آیۀ شریفه این دلیل شما مردود است و قطعاً این حدیث ضعیف و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم سخنی نفرماید و این آیه خود ادلّ دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد( چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).

علاوه بر این، مقام خلافت جزئی از اجزای نبوت است، بلکه خاتمۀ مقام نبوت است ، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگویید در یک خانواده جمع نمی شود.

اگر جناب هارون(علیه السّلام) برادر حضرت موسی(علیه السّلام) از خلافت موسی برکنار است، علی، هم باید از خلافت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد به حکم قرآن، قطعاً در محمد و على عليهما الصلاة والسلام هم جمع می شود به مناسبت حدیث منزلت که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث شما قطعاً از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.

و اگر نبوت و خلافت ( یا به قول خلیفه عمر سلطنت) در یکجا جمع نمی شود ، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر علی(علیه السّلام) را نامزد خلافت نمود، بعد هم در مرتبۀ چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.

عجبا نبوت با خلافت بلافصل ( به وضع حدیثی ) جمع نمی گردد ، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!

چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا

به علاوه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً می فرماید: هر راهی که علی می رود بروید ، نه راه دیگران را.

شما می گویید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امت واجب قرار داده و مخالفت آنها را گمراهی و ضلالت صرف دانسته به صریح حدیث معتبر متفق عليه فریقین که در شبهای گذشته

ص: 828

با ذکر اسنادش به عرضتان رسانیدم که در دفعات متعدده فرمود:

«انّى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله وعترتي أهل بيتي. إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً.»

(به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گذاردم که اگر به هر دو آنها تمسک جویید هرگز گمراه نشوید: یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند (مراجعه شود به مجلس سوم).

همان قسمی که در پیشامد طوفان به امر حضرت نوح هر کس در کشتی ساختۀ آن حضرت نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید ولو فرزند صلبی خود آن حضرت، در این امت مرحومه هم خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عترت و اهل بیت خود را به منزلۀ کشتی نوح معرفی فرموده که در پیشامدها و اختلافات ، دست به دامان فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند، مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد ( چنانچه در مجلس سوم مشروحاً نقل نمودیم).

پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه در پیشامدها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعاً اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام)فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده به اضافه مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدۀ پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر ندادند، تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند ؟!

قطعاً رمزی در کار بوده که اهل علم و عقل و انصاف مات و مبهوت اند. وقتی منصفانه قضاوت می نمایند به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازیگران سیاسی برای آنکه علی را از حق ثابت خود برکنار کنند، عجله و شتاب نموده، بدون حضور آن حضرت و سایر

اصحاب و اهل تقوا ابی بکر را به اریکه خلافت قرار دادند.

ص: 829

شیخ- به چه دلیل شما می فرمایید که فقط باید پیروی از علیّ بن ابی طالب کرّم الله وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضى الله عنهم را در پردهٔ محاق گذارد.

باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت

داعی - اولاً ما نگفتیم که آرای صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم این است که شما به نام صحابی که رسیدید، ولو هر منافقی باشد اگر چه ابوهریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زند و کذّابش می خواند ، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید ولی ما این طور نیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که به شرایط مصاحبت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نموده ، تابع هوی و هوس نگردیده و مطیع بلاشرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.

ثانياً ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابی بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابی بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردّ عرایض داعی دارید بفرمایید، تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آرای اجماع سر تسلیم فرود آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لااقل به عقیدۀ شما تمام عقلای قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابی بکر خلیفه شود ، ما تسلیم می شویم.

و اگر جز دو نفر ( عمر و ابو عبیده ) و عده ای از قبیلهٔ اوس نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج ، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بیراهه نمی رویم.

ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلای عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف ( یا به قول عوام ایرانیها ) جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد مردم را با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشۀ آنها ؟ قطعاً جواب منفی است.

باز تکرار مطلب ،نموده عرض مینمایم که ایراد ما به این است که آن روز وقتی آن

ص: 830

سه نفر ( ابی بکر و عمر و ابو عبیده جراح) به سقیفه رفتند دیدند صحبت از خلافت است؛ چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عدّه ای در منزل پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند.

شیخ - ما می گوییم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم، ببینیم آنها در چه محظوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم، ولو به مرور هم اجماع واقع شده باشد نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی نماییم، بلکه باید سر تعظیم در مقابل آنها خم نموده راهی که آنها رفتند برویم. داعی - به به به استدلال شما، آفرین به فکر و عقیده شما، که می خواهید به ما تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشد که اگر هر دو سه نفری در یکجا جمع شدند، رأی و نظری دادند و عدّه ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچی گری کردند، سایر مسلمین چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند ؟! این است معنای دین پاک خاتمیّت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره 39 (زمر ) می فرماید :

«فَبَشِّر عِبادِ الذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »

(ای رسول به لطف و رحمت من بشارت آر. آن بندگانی که چون سخن بشنوند، پس متابعت کنند نیکوتر آن را یعنی تحقیق کنند نه کورکورانه به راه غیر معلوم بروند ).

و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی آن هم تقلیدی از ابو عبیده ( قبرکن ) معروف به جراح. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود راه را به روی ما باز کرده و به ما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم می فرمایید به چه دلیل ما باید پیرو امیرالمؤمنين(علیه السّلام) باشيم. جوابش آشکار است؛ به دلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنۀ مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان .

از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی(علیه السّلام) باشند، حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ

ص: 831

ابی نعیم اصفهانی در حلیه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ينابيع المودّة(1) از حموینی و میرسید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از مودة القربی (2) و دیلمی در فردوس(3) و دیگران از

ص: 832


1- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 384/1، ح 11 ، باب 43 . قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: أخرج الحمويني بسنده عن الأعمش ، عن إبراهيم النخعى ، عن علقمة والأسود قالا : أتينا أبا ايوب الأنصاري فقلنا : يا أبا أيوب انّ الله أكرم بنبيّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصفى لك من فضله. أخبرنا بمخرجك مع علىّ تقاتل أهل لا إله إلّا الله ؟ فقال أبو أيوب : فانّى أقسم لكما بالله لقد كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معى في هذا البيت الذي أنتما فيه معى وعلىّ جالس عن يمينه وأنا جالس عن يساره وأنس قائم بين يديه وما في البيت غيرنا إذ حرّك الباب، فقال لأنس : إفتح لعمار ، ففتح أنس الباب ودخل عمار ، فسلّم على النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فرد عليه السلام ورحب به، ثمّ قال : يا عمار ستكون بعدى في أمّتى هنات ، حتّى يختلف السيف فيما بينهم وحتّى يقتل بعضهم بعضاً وحتّى يتبرّأ بعضهم من بعض. فإذا رأيت ذلك فعليك بهذا الأصلع عن يميني - يعنى عليّاً - فإنّ سلك الناس كلّهم وادياً وسلك علىّ وادياً فاسلك وادى علىّ وخلّ عن الناس. يا عمار انّ عليّاً لا يردّك عن بعدى ولا يدخلك على ردى. يا عمار طاعة علىّ طاعتي وطاعتى طاعة الله.
2- مودّة القربی همدانی، مودة ،5 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی حنفی ، 287/2 ، ح 820، باب 56) همدانی حدیث را به همان لفظی که نقل کردیم آورده است.
3- الفردوس ، دیلمی، 384/5، ح 8501، حرف الياء. دیلمی حدیث را این گونه نقل کرده است: أبوايوب الأنصارى : يا عمار إن رأيت عليّاً قد سلك وادياً وسلك الناس وادياً غيره ، فاسلك مع علىّ ودع الناس أنّه لن يُذلِكَ فى ردى ولن يخرجك من الهدى و نیز خوارزمی در مناقب ، ص 193 - 194 ، ح 232، فصل 15، الفصل الثالث في بيان قتال أهل الشام أيّام صفّين وهم القاسطون. خوارزمی حدیث را با اختلاف در چند سطر همانند آنچه از قندوزی نقل کردیم آورده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 472/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ابن عساکر حدیث را با این الفاظ نقل کرده است : عن علقمة والأسود قالا : أتينا أبا أيوب الأنصارى عند منصرفه من صفّين ، فقلنا له : يا أبا ايوب انّ الله اكرمك بنزول محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وبمجيى. ء ناقته تفضلاً من الله وإكراماً لك حتّى أناخت ببابك دون الناس ، ثمّ جئت بسيفك على عاتقك ، تضرب به أهل لا إله إلّا الله ؟ فقال : يا هذان الرائد لا يكذب أهله وانّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمرنا بقتال ثلاثة مع علىّ : بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين. فأمّا الناكثون فقد قاتلناهم وهم أهل الجمل طلحة والزبير ،وأمّا القاسطون وهذا منصرفنا من عندهم؛ يعنى معاوية وعمراً وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعيفات وأهل النخيلات وأهل النهروانات. والله ما أدرى أين هم ولكن لابدّ من قتالهم إن شاء الله. قال وسمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لعمار : يا عمّار تقتلك الفئة الباغية، وأنت مذ ذاك مع الحق والحق معك ، يا عمار بن ياسر! ان رأيت عليّاً قد سلك وادياً وسلك الناس وادياً غيره ، فاسلك مع علىّ ، فأنّه لن يدليك في ركى ولن يخرجك من هدى. يا عمار من تقلّد سيفاً أعان به عليّاً على عدوّه قلّده الله يوم القيامة وشاحين من درّ ومن تقلّد سيفاً أعان به عدوّ على قلّده الله يوم القيامة وشاحين من نار. قلنا : يا هذا ، حسبك رحمك الله ، حسبك رحمك الله. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 187/13، رقم 7165، شرح حال معلّی بن عبدالرحمن الواسطى. خطيب بغدادی حدیث را با همان الفاظی که از تاریخ دمشق نقل کردیم آورده است. حموینی در فرائد السمطین، 178/1، ح 141 ، سمط 1 ، باب 36 به همین حدیث اشاره کرده است.

موثقین علمای شما حدیث مفصلی از ابوایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد، ولی خلاصه نتیجه آن حدیث این است که وقتی سؤال نمودند از ابوایوب ( بلکه اعتراض نمودند به او ) که چرا رفتی به طرف علىّ بن ابی طالب(علیه السّلام) و با ابی بکر بیعت ننمودی در جواب گفت: روزی خدمت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم، عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود. حضرت ضمن صحبت فرمود:

«يا عمّار إن سلك الناس كلّهم وادياً وسلك علىّ وادياً فاسلك وادى علىّ وخلّ عن الناس يا عمّار علىّ لا يردّك عن هدى ولا يدلّك على ردى. يا عمّار طاعة علىّ طاعتى و طاعتى طاعة الله.»

(ای عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر، پس به راهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم. ای عمار علی تو را از هدایت برنگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید. ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست. )

آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و اوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است، با مخالفت صریحی که علی(علیه السّلام) با خلافت ابی بکر کرد ولو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیه و کبار صحابه و عقلای قوم از مهاجر و انصار هم با او همراه

ص: 833

نبودند ( با آنکه همراه بودند)، راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند. لااقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.

«صدای مؤذن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای ادای فریضه. پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند.»

حافظ - صاحب شما ضمن بياناتتان دو کلام عجیب فرمودید: اولاً مكرر می فرمایید ابوعبیدۀ قبرکن. از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبرکن بوده است.

ثانياً فرمودید که علی و بنی هاشم و اصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند، در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.

داعی - گویا آقایان در نوشتجات علمای خود هم دقیق نمی شوید. اولاً راجع به اینکه ابوعبیده قبرکن بوده، ما نگفتیم، در کتب خودتان ثبت است، مراجعه نمایید به صفحه 266 و 267 جلد پنجم البداية والنهاية (1) تأليف ابن كثير شامی که در باب دفن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نوشته که چون ابوعبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکه حفر می کرد ، لذا جناب عباس یکی را به دنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابوعبیده فرستاد، تا تهیه قبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بنمایند.

ثانياً فرمودید که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم همگی بیعت نمودند. بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید ، اما تعمق در حقیقت نمی نمایید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند.

ص: 834


1- عن ابن عباس... و قال أبو عبيدة الجراح يضرح كحفر أهل مكّة... البداية والنهاية ، ابن كثير ، 287/5، حوادث سال 11 هجری ، فصل في ذكر الوقت الذي توفّى فيه... ، باب صفة دفنه ، و نیز عظیم آبادی در عون المعبود ، 19/9 ، كتاب الجنائز، باب في اللحد؛ بیهقی در سنن الکبری، 408/30 ، کتاب الجنائز، باب السنّة في اللحد و احمد حنبل در مسند ، 8/1، مسند ابی بکر ، ابن ماجه در سنن، 520/1 ، ح 1628 ، کتاب الجنائز ، باب ذکر و فاته و دفنه ، شوکانی در نیل الاوطار ، 86/1، ح 1460، کتاب الجنائز ، ابواب الدفن و أحكام القبور، باب تعميق القبر... ، ابن حبان در الثقات ، 158/2 ، در حوادث سال 10 هجری ، فصل استخلاف أبى بكر ، باب جهاز النبيّ ، شمس الدين ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 445/1 ، فصل شمائل و أفعال نبیّ ، باب ذكر الصلاة على النبيّ و ذیعلی در نصب الراية ، 303/2، کتاب الجنائز ، فصل فی الدفن آورده اند که ابوعبیده قبر کن بوده است.

جميع علمای حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم (ظاهراً) بیعت نمودند، ولی بعد از شش ماه، آن هم به جبر و فشار و تهدید به شمشیر و قتل و اهانتهای بسیاری که به آن بزرگوار نمودند و محرومیتهایی که برای آنها فراهم ساختند.

حافظ- از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبراً کشیدند و بردند و تهدید به قتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم به خلافت ابی بکر گردید.

بیعت علی وبنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود

داعی - اینکه فرمودید بیعت علی(علیه السّلام) و بنی هاشم فوری بود، گمان می کنم عمداً سهو نمودید؛ چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت على (علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) بوده چنانچه بخاری(1) در صفحه 37 جلد سوم صحیح، باب غزوۂ خیبر و مسلم بن حجاج(2) در صفحه 154 جلد پنجم صحیح، باب قول النبيّ لانورث نقل می نمایند که بیعت علی(علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) بوده است و همچنین عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال 276 قمری در آخر صفحه 14 الامامة و السياسة (3) گوید :

«فلم يبايع علىّ كرّم الله وجهه حتّى ماتت فاطمة رضى الله عنها.»

(علی(علیه السّلام) بیعت نکرد با ابی بکر تا فاطمه(علیها السّلام) وفات نمود. )

ص: 835


1- عن عائشة... فلمّا توفيت استنكر علىّ وجوه الناس ، فالتمس مصالحة أبي بكر و مبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر. صحيح بخاری ، 252/5 ، ح 704 ، کتاب المغازی، باب غزوه خيبر.
2- صحیح مسلم ، 1380/3 ، ح 52 ، كتاب الجهاد و السير ، باب قول النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نورث ما تركنا... مسلم حديث را همانند بخاری نقل کرده است.
3- الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، 20/1 ، باب كيف كانت بيعة علىّ بن أبى طالب و نيز محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 176/1، قسم 2، فصل 9 ، ذکر اختصاصه بالصلاة اماما على فاطمة بنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعليها لما ماتت، ابن شحنه در روضة المناظر ، 189/1 ، حوادث سال 11 هجری (بهامش مروج الذهب مسعودى ) حدیث را این گونه نقل می کند: «قالت عائشة لم يبايع علىّ أبا بكر حتّى ماتت فاطمة...»

منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه(علیها السّلام) را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانند؛ مانند خود ابن قتیبه، ولكن عموم مورخین(1) خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علی(علیه السّلام) و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده، چنانچه مسعودی در صفحه 414 جلد اول مروج الذهب (2) گوید :

«ولم يبايعه أحد من بنى هاشم حتّى ماتت فاطمة.»

(احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر تا فاطمه سلام الله عليها وفات نمود. )

و ابراهيم بن سعد ثقفی که از ثقات علمای مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت به هم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) ، چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.

بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی(علیه السّلام) فوری نبوده، بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.

و ابن ابی الحدید در آخر صفحه 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) از زهری از عایشه

ص: 836


1- تاریخ طبری ، 448/2، حوادث سال 11 هجری ، باب حدیث سقیفه. طبری جریان را این گونه نقل می کند: عن عائشة... أفلم يبايعه علىّ ستة أشهر ؟ قال : لا ولا أحد من بني هاشم، حتّى بايعه علىّ...
2- مروج الذهب ، مسعودی ، 301/2 باب ذکر خلافة أبي بكر ، باب ذكر نسبه ولمع من أخباره و سيره.
3- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 46/6 ، خطبه 66( و من كلام له عليه السلام في معنى الأنصار ) ، باب ذكر أمر فاطمة (علیها السّلام) مع أبي بكر. و نیز ابن قتيبه در الامامة والسياسة ، ص 20 ، باب كيفية بيعة علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) و بلاذری در انساب الاشراف، 268/2 باب امر السقیفه ، یعقوبی در تاریخ یعقوبی، 126/2، باب خبر سقيفة بني ساعدة و بيعة أبي بكر. و نیز محمد بن خاوندشاه بن محمود در روضة الصفا ، 1681/4، باب ذکر خلافة أبي بكر و ذكر بعض...، ذكر بيعة أميرالمؤمنين علىّ(علیه السّلام) و ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 15 ، باب 1 فصل 2 ، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 451/14 ، رقم 247 ، شرح حال بغوی و ابن عبدالبر در استیعاب، 973/3، رقم 1633، شرح حال عبدالله بن أبي قحافة و ابن اثیر در اسد الغابه، 223/3 ، شرح حال عبدالله بن عثمان التيمي المكنّى بأبي بكر ، باب خلافة أبي بكر ، مسعودی در مروج الذهب، 302/2 ، باب ذکر خلافة أبي بكر ، ذكر نسبه ولمع من أخباره، يوم السقيفة و ابن اثیر در الکامل فی التاریخ ، 325/2، حوادث سال یازدهم هجری، باب حديث السقيفة و خلافة أبي بكر و بیهقی در السنن الکبری، 300/6، کتاب قسم الفيء والغنيمة ، باب بيان مصرف أربعة أخماس الفيؤ و... عبدالرزاق صنعانی در المصنف ، 472/5 ، ح 9774 ، کتاب المغازى خصومة علىّ و عباس ، جريان تخلف امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را از بیعت با ابابکر ثبت کرده اند. محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 55/1، قسم اول ، باب ،4 ، ذکر ماجاء متضمناً الدلالة على خلافة الأربعة ، بعد از نقل حدیثی چنین می نویسد: و هذا الحديث تبعد صحته لتخلّف علىّ عن بيعة أبى بكر ستّة أشهر و نسبته إلى نسيان الحديث في مثل هذه المدة بعيد.

روایت نموده :

«فلم يبايعه علىّ ستّة أشهر ولا أحد من بنى هاشم حتّى بايعه علىّ.»

( علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر مدت شش ماه ، تا زمانی که علی بیعت نمود. )

و نیز احمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح(1) و ابونصر حمیدی در جمع بین الصحیحین (2) از نافع از زهری روایت نموده اند که :

«انّ عليّاً لم يبايعه إلّا بعد ستّة أشهر.»

(علی(علیه السّلام) بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه ).

ص: 837


1- الفتوح، ابن اعثم کوفی ، 14/1 ، ذکر ابتداء سقيفة بني ساعدة و ما كان من المهاجرين و الأنصار. وى چنين می نویسد : ... قال فانصرف علىّ (رضی الله عنه) إلى منزله فلم يبايع حتّى توفيت فاطمة ، ثم بايع بعد خمس وسبعين ليلة وفاتها وقيل إلى بعد سنة أشهر. والله أعلم أىّ ذلك كان.
2- الجمع بين الصحيحين ، حمیدی ، 86/10، ج 6، مسند ابی بکر. حمیدی می نویسد: فقال رجل للزهرى : فلم يبايعه علىّ ستة أشهر ؟ فقال : لا والله ولا أحدٌ من بني هاشم، حتّى بايعه علىّ.

و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام ، خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است. اینها عقاید عامیانه نیست، بلکه اعتقاد عالمانه است. شما بی خود به ما حمله می کنید، با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.

والله قسم علمای هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف به این معانی می باشند.

حافظ - علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبراً کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در السنه و افواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی الله عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند .

داعی - آقایان محترم یا واقعاً مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمداً روی عادت تبعاً للاسلاف می خواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات، خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمایید.

لذا می گویید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصاً از زمان سلطنت صفويه أنار الله برهانهم ) که به امر ابی بکر، عمر با جمعی آتش به درِ خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.

و حال آنکه چنین نیست. قبلاً هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست ، بلکه اکابر علماء و مورخین منصف خودتان نوشته اند ، ولی بعضی از روی تعصب خودداری از نقل نموده اند. چنانچه میل داشته باشید ، برای اثبات مرام، چند خبری که در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس ، از موثقين علمای خودتان به عرض برسانم، تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوییم مگر آنچه شما خود می گویید.

حافظ - بفرمایید برای استماع حاضریم

ص: 838

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند

داعى - 1 - ابو جعفر بلاذری احمد بن يحيى بن جابر البغدادی متوفی سال 279 قمری که از موثقین محدّثین و مورخین معروف شما می باشد ، در تاریخ (1) خود روایت نموده که چون ابوبکر علی (علیه السّلام) را برای بیعت طلبید و قبول نکرد، عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند. حضرت فاطمه(علیها السّلام) بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی؟ گفت : آری، این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده .

2 - عزالدین ابن ابی الحدید معتزلی(2) و محمد بن جریر طبری(3) که معتمدترین

ص: 839


1- عن ابن عون أنّ أبا بكر أرسل إلى علىّ يريد البيعة ، فلم يبايع. فجاء عمر ، ومعه قبس ، فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة : يابن خطاب ، أتراك محرقاً علىّ بابي ؟ قال : نعم ، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك و جاء علىّ ، فبايع وقال : كنت عمرت أن لا أخرج من منزلى حتّى أجمع القرآن ، انساب الاشراف ، بلاذری، 268/2، باب أمر السقيفة.
2- عن سلمة بن عبدالرحمن... كان علىّ (علیه السّلام) والزبير و ناسٌ من بنى هاشم في بيت فاطمة ، فجاء عمر إليهم ، فقال : والذي نفسي بيده لتخرجنّ إلى البيعة ولأحرقن البيت عليكم... شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 56/2، خطبه 26 ، ( و من خطبة له عليه السلام انّ الله تعالى بعث محمداً ... ) ، باب حديث السقيفة.
3- تاریخ طبری، 443/2، حوادث سال یازدهم ، باب ذكر الأخبار الواردة باليوم الذى توفّى فيه. طبری به دو حدیث اشاره می کند که اجبار و تهدید به سوزانده شدن در آن به چشم می خورد: یک - عن زياد بن کلیب قال أتى عمر بن خطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير و رجال من المهاجرين، فقال: والله لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة ، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف، فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه. دو - عن حُميد بن عبدالرحمن الحميري قال .... وتخلفّ علىّ والزبير واخترط الزبير سيفه وقال : لا أغمده حتى يبايع علىّ. فبلغ ذلك أبا بكر وعمر ، فقال عمر : خذوا سيف الزبير ، فاضربوا به الحجر . قال : فانطلق إليهم عمر فجاء بهما تعباً وقال : لتبايعان وأنتما طائعان أو لتبايعان وأنتما كارهان، فبايعا. و نیز ابن ابی شیبه در المصنف ، 572/8 ، ، ح4 ، کتاب المغازی، باب ماجاء في خلافة أبي بكر. جریان را این گونه نقل می کند: حدّثنا زيد بن أسلم عن أبيه أسلم أنّه حين بويح لأبي بكر بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان علىّ و الزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله فيشاورونها و يرتجعون في أمرهم، فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة ، فقال : يا بنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والله ما من أحد أحبّ إلينا من أبيك و ما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك و أيم الله ما ذلك بمانعى أن اجتمع هؤلاء النفر عندك ان أمرتهم ان يحرق عليهم البيت. قال فلمّا خرج عمر ، جاءوها فقالت : تعلمون أنّ عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقنّ عليكم البيت. وأيم الله ليمضين لما حلف عليه ، ..... متقی هندی در کنز العمال، 651/5 ، ح 14138 ، کتاب الخلافة مع الإمارة، باب 1 في خلافة الخلفاء، مسند عمر ، و ابن عبدالبر در الاستیعاب ، 975/3 ، شماره 1633، شرح حال عبدالله بن أبي قحافة. متقى هندى و ابن عبدالبر حدیث را همانند ابن ابی شیبه نقل می کنند.

مورخین شما هستند، روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضير و سلمة بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند. عمر گفت: بیرون آیید و الّا خانه را بر شما می سوزانم.

3 - ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت : من از آنها بودم که با عمر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم، در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند. عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و الّا خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه(علیهم السّلام) و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت : بلی والله، تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.

4 - ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شماست در صفحه 63 جزء سیم عقد الفرید (1) نوشته که علی(علیه السّلام) و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابی بکر به عمر گفت : برو اینها را بیاور. اگر ابا کنند از آمدن، با ایشان قتال کن. پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه

ص: 840


1- الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر علىّ والعباس والزبير وسعد بن عبادة. فأمّا علىّ والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبو بكر وعمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له : إن أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار ، فليقته فاطمة فقالت : يابن الخطاب اجئت لتُحرق دارنا ؟ قال : نعم ، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمّة. عقد الفريد ، ابن عبد ربه ، 12/5 ، سقيفة بني ساعدة ، باب الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر.

را بسوزاند. فاطمه بر در خانه آمده فرمود: ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی ؟ گفت : بلی الخ.

5 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 134 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) از کتاب سقیفه جوهری، قضیهٔ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطاً نقل نموده، تا آنجا که گوید : بنی هاشم در خانه علی(علیه السّلام) جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد ( حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می فرمود: زبیر همیشه با ما بود، تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند). پس عمر با گروهی رفتند به سوی خانه حضرت فاطمه. با اسید و سلمة و گفت: بیرون بیایید و بیعت کنید. ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشید بیرون آمد. عمر گفت: این سگ را بگیرید. سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آن گاه علی را به جبر و عنف کشیدند به سوی ابی بکر، بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند. علی می گفت :

ص: 841


1- واجتمعت بنوهاشم إلى بيت علىّ بن أبى طالب ومعهم الزبير وكان يعدّ نفسه رجلاً من بني هاشم ، كان علىّ يقول : مازال الزبير منّا أهل البيت: حتى نشأ ،بنوه، فصر فوه عنّا... ذهب عمر ومعه عصابة إلى بيت فاطمة ، منهم أسيد بن حضير و سلمة بن أسلم ، فقال لهم : انطلقوا فبايعوا ، فأبوا عليه ، و خرج إليهم الزبير بسيفه، فقال عمر : عليكم الكلب ، فوثب عليه سلمة بن أسلم فأخذ السيف من يده فضرب به الجدار ، ثمّ انطلقوا به و بعلیّ و معهما بنوهاشم ، و علىّ يقول : أنا عبدالله و أخو رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى انتهوا به إلى أبي بكر ، فقيل له ، بايع ، فقال : أنا أحقّ بهذا الأمر منكم لا أبا يعكم وأنتم أولى بالبيعة لى، أخذتم هذا الأمر من الأنصار واحتججتم عليهم بالقرابة من رسول الله ، فأعطوكم المقادة ، وسلّموا إليكم الإمارة و أنا أحتجّ عليكم بمثل ما احتججتم به على الأنصار. فانصفونا إن كنتم تخافون الله من أنفسكم ، واعرفوا لنا من الأمر مثل ما عرفت الأنصار لكم ، وإلّا فبوءوُا بالظلم وأنتم تعلمون. فقال عمر : انّك لست متروكاً حتى تبايع. فقال له علىّ : احلب يا عمر حلباً لك شطره اشدد له اليوم أمره ليردّ عليك غداً . لا والله ، لا أقبل قولك ولا أبايعه... فقال عليّ : يا معشر المهاجرين ، الله الله لا تخرجوا سلطان محمّد عن داره وبيته إلى بيوتكم ودوركم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقّه. فوالله يا معشر المهاجرين لنحن أهل البيت - أحقّ بهذا الأمر منكم. أما كان منّا القارى لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بالسنّة ، المضطلع بأمر الرعية والله انّه لفينا ، فلا تتبعوا الهوى ، فتزدادوا من الحقّ بعداً. فقال بشير بن سعد : لو كان هذا الكلام سمعته منك الأنصار يا علىّ قبل بيعتهم لأبي بكر ما اختلف عليك اثنان ، ولكنّهم قد بايعوا وانصرف علىّ إلى منزله ولم يبايع ، ولزم بيته حتى ماتت فاطمة ، فبايع. شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 11/6 ، خطبه 66 ( و من كلام له (علیه السّلام) في معنى الأنصار) ، يوم السقيفة.

من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد، تا او را به نزد ابی بکر بردند. گفت : بیعت کن. حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم. شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و من نیز با همان حجت بر شما احتجاج می کنم. پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند والّا معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.

عمر گفت: هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید. امروز تو برای او کار می کنی که فردا او به تو بر گرداند ( این مقام را ). به خدا سوگند قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم؛ چون او باید با من بیعت نماید.

آن گاه روی به مردم نمود فرمود: ای گروه مهاجران از خدا بترسید ، سلطه و سلطنت محمدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده، بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد. به خدا قسم اینها تمام در ما هست؛ پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.

آن گاه علی(علیه السّلام) بیعت نکرده به خانه برگشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت؛ ناچار بیعت کرد.

6 - ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة بن عمرو الباهلى الدینوری که از اکابر علمای خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال 276 قمری وفات نموده، در صفحه 13 جلداول کتاب معروف خود تاريخ الخلفاء الراشدين و دولت بنی امیه، معروف به الامامة والسياسة (1)( چاپ مصر ) قضیۀ سقیفه را مفصلاً شرح

ص: 842


1- الامامة والسياسة ، ابن قتيبه دینوری، 19/1، باب كيف كانت بيعة علىّ بن أبي طالب. ابن قتیبه جریان را این گونه نقل می کند : وانّ أبابكر تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علىّ كرّم الله وجهه ، فبعث إليهم عمر ، على كرّم الله وجهه ، فبعث إليهم عمر ، فجاء فناداهم و هم في دار علىّ ، فأبوا أن يخرجوا ، فدعا بالحطب وقال : والذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها. فقيل له : يا أباحفص ، انّ فيها فاطمة. فقال : وان ، فخرجوا فبايعوا إلّا عليّاً فانّه زعم أنّه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقى حتى أجمع القرآن. فوقفت فاطمة رضى الله عنها على بابها ، فقالت : لا عهد لي بقوم حضروا أسواً محضر منكم ، ترکتم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جنازة بين أيدينا وقطعتم أمركم بينكم. لم تستأمرونا ولم تردّوا لنا حقاً ؟ فأتى عمر أبابكر فقال له : ألا تأخذ هذا المتخلّف عنك بالبيعة ؟ فقال أبوبكر لقنفذ وهو مولى له : إذهب فادع لى عليّاً ، قال : فذهب إلى علىّ ، فقال له : ما حاجتك ؟ فقال : يدعوك خليفة رسول الله ، فقال عليّ : السريع ما كذبتم على رسول الله. فرجع فأبلغ الرسالة ، قال : فبكى أبو بكر طويلاً ، فقال عمر الثانية : لا تمهل هذا المتخلّف عنك بالبيعة ، فقال أبوبكر لقنفذ عد إليه ، فقل له : خليفة رسول الله يدعوك لتبايع ، فجاءه قنفذ ، فأدّى ما أمر به، فرفع علىّ صوته قال : سبحان الله لقد ادعى ما ليس له. فرجع قنفذ ، فأبلغ الرسالة ، فسبكي أبوبكر طويلاً، ثم قام عمر ، فمشى معه جماعة حتى أتوا باب فاطمة ، فدقوا الباب ، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها : يا أبت يا رسول الله ، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن أبي قحافة فلمّا سمع القوم صوتها وبكائها ، انصرفوا باكين وكادت قلوبهم تنصدع وأكبادهم تنفطر وبقى عمر ومعه قوم ، فأخرجوا عليّاً فمضوا به إلى أبى بكر ، فقالوا له : بايع. فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا : إذن والله الذى لا إله إلّا الله هو ، نضرب عنقك. فقال : تقتلون عبدالله وأخا رسوله. قال عمر : أما عبدالله فنعم ، وأما اخو رسوله فلا ، وأبوبكر ساكت لا يتكلّم. فقال له عمر : ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال : لا أكرهه على شيء ما كانت فاطمة إلى جنبه ، فلحق علىّ بقبر رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يصيح ويبكى وينادي : يابن أم انّ القوم استضعفونى وكادوا يقتلونني. فقال عمر لأبي بكر : انطلق بنا إلى فاطمة ، فانّا قد أغضبناها، فانطلقا جميعاً فاستأذنا على فاطمة ، فلم تأذن لهما ، فأتيا عليّاً فكلّماه فأدخلهما عليها فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلى الحائط. فسلّما عليها ، فلم تردّ(علیهما السّلام) ، فتكلّم أبو بكر فقال : يا حبيبة رسول الله والله انّ قرابة رسول الله أحبّ إلىّ من قرابتي وانّك لأحبّ إلىّ من عائشة ابنتي ولوددت يوم مات أبوك أنّى متّ ولا أبقى بعده. أفتراني أعرفك وأعرف فضلك وشرفك وأمنعك حقّك وميراثك من رسول الله ، إلّا أنّي سمعت أباك رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : لا نوّرث ، ما تركنا فهو صدقة. فقالت : أرأيتكما إن حدّثتكما حديثاً عن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تعرفانه و تفعلان به ؟ قالا : نعم. فقالت : نشد تكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول : رضا فاطمة من رضاى وسخط فاطمة من سخطى. فمن أحبّ فاطمة ابنتى فقد أحبّنى ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني ، فمن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟ قالا : نعم ، سمعناه من رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . قالت : فانّي أشهد الله وملائكته أنّكما أسخطتمانى وما أرضيتمانى ولئن لقيت النبىّ لأشكونكما إليه. فقال ابوبكر : أنا عائذ بالله تعالى من سخطه وسخطك يا فاطمة ، ثمّ انتحب أبوبكر يبكى، حتّى كادت نفسه أن تزهق وهى تقول : والله لأدعونّ الله عليك في كلّ صلاة أصلّيها ...

می دهد و ابتدا می کند مطلب را به این عبارت:

«انّ أبا بكر(رضی الله عنه) تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علّى كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر

ص: 843

فجاء فناداهم وهم فى دار علىّ فأبوا أن يخرجوا، فدعا بالحطب وقال : والذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لاحرقنّها على من فيها. فقيل له : يا أباحفص انّ فيها فاطمة، فقال : و ان. فخرجوا فبايعوا إلّا عليّاً الخ.»

خلاصه کلام آنکه چون ابی بکر با خبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او [ و ] در خانۀ علی(علیه السّلام) جمع شدند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد. عمر آمد بر درِ خانه علی(علیه السّلام) آنها را طلب نمود برای بیعت، ابا کردند از بیرون آمدن. عمر هیزم طلبید و گفت : به آن خدایی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیایید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص (کنیۀ عمر بود ) فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند ، مگر علی(علیه السّلام) که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در برننمایم. عمر قبول نکرد، ولی نالهٔ فاطمه سلام الله عليها و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابی بکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت. ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید. عاقبت عمر با جماعتی رفت به در خانه فاطمه و دق الباب نمود.

فاطمه که صدای آنها را شنید به صدای بلند ندا در داد:

« يا أبت، يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب و ابن أبي قحافة.»

خلاصه معنی آنکه بابا، یا رسول الله ، بعد از تو چه به ما می رسد از عمر بن الخطاب و ابى بكر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.

همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ، ولی عمر با عده ای ماندند، تا علی را جبراً از خانه بیرون آورده، نزد ابی بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند: بیعت بنما با ابی بکر. حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ «قالوا : إذاً والله الذي لا إله إلّا هو نضرب عنقك»؛ گفتند به خدا قسم گردنت را می زنیم، علی(علیه السّلام) فرمود: پس بندۀ خدا و برادر رسول او را خواهید کشت. عمر گفت تو برادر رسول خدا نیستی. ابوبکر در مقابل

ص: 844

تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابی بکر گفت : آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابی بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نماییم.

اميرالمؤمنين(علیه السّلام) خود را به قبر رسول الله رسانید، با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده : «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَومَ استَضعَفُونِي وَكَانُوا يَقتُلُونَنی» (پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مرا بکشند.)(1)

شرح قضیّه را مفصل نقل نموده، تا آنجا که گوید: علی(علیه السّلام) بیعت نکرده ، به منزل برگشت و بعدها ابوبکر و عمر رفتند به منزل فاطمه سلام الله علیها که استرضای خاطر او را فراهم نمایند. فرمود: خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید. در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم، انتهی.

باید منصفانه قضاوت نمود

شما را به خدا آقایان انصاف دهید. معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند ؟!

اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت برکنار شوید ، می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته، با هو و جنجال او را به مقام ریاست یا سلطنت می رسانند ، بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.

آن روز هم عده ای بازیگر به دور هم جمع شده، یک نفر را انتخاب نمودند، بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخويف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع

ص: 845


1- اعراف/ 150 .

و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.

و عجب آنکه به ما هم می گویید کور و کر شوید و نافهم گردید ، به تاریخ گذشته ابداً توجه نکنید و تحقیق در دین ننمایید و هر چه کردند، همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمایید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که به طریق اجماع معین گردیده است ؟!

به خدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید ، خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده ، نه طریقهٔ جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند: چون پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده، از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نماییم لاغیر.

7 - احمد بن عبدالعزیز جوهری که از ثقات علمای شماست بنا بر آنچه ابن ابی الحديد توثیق نموده به این عبارت : « هو عالم محدّث كثير الأدب ثقة ورع أثنى عليه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته » ؛ ( او عالم محدّث و صاحب ادب بسیار بوده ، ثقة و باورع، مدح و ثنا نمودند بر او محدّثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.) در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر) از او نقل نموده مسنداً از ابی الاسود که گفت: جمعی از اصحاب و رجال مهاجرين غضب کردند در بیعت ابی بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت برکنار شده و وارد خانه فاطمه شدند. آن گاه عمر با اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش ( که هر دو از بنی عبدالاشهل بودند ) و گروهی

ص: 846


1- عن أبي الأسود ، قال : غضب رجال من المهاجرين في بيعة أبي بكر بغير مشوره و غضب علىّ و الزبير ، فدخلا بيت فاطمة (علیه السّلام) معهما السلاح ، فجاء عمر في عصابة منهم أسيد بن حضير وسلمة بن سلامة بن وقش - و هما من بنى عبد الأشهل - فصاحت فاطمة عليها وناشدتهم الله فأخذوا سيفى علىّ والزبير ، فضربوا بهما الجدار حتّى كسر وهما، ثمّ أخرجهما عمر يسوقهما حتّى بايعا... شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 50/2، خطبه 26 ( ومن خطبه له عليه السلام انّ الله بعث محمدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نذيراً اللعالمين...) باب حديث السقيفة.

از مردم هجوم آوردند به منزل فاطمه. هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد ، فایده نکرد. شمشیر علی و زبیر را گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت ؟!

8 - و نیز جوهری(1) از سلمة بن عبدالرحمن روایت کرده که چون ابی بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند ، عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فرياد زد : بيرون بياييد وإلاّ به حق خدا خانه را با شما می سوزانم.

9 - و نیز جوهری بنا بر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) ( چاپ مصر ) مسنداً از شعبی روایت نموده که وقتی ابوبکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی(علیه السّلام) به عمر گفت: خالد کجاست. گفت: حاضر است ابوبکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند. پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد. عمر به زبیر گفت: این شمشیر چیست ؟ گفت : این را مهیا کرده ام برای بیعت علی. گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست. آن گاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد. برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند؛ مانند مقداد و جميع

ص: 847


1- عن مسلمة بن عبدالرحمن قال : لمّا جلس أبوبكر على المنبر كان علىّ والزبير و ناس من بنی هاشم في بيت فاطمة ، فجاء عمر إليهم فقال : والذي نفسي بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم... السقيفة و فدك ، ابی بکر احمد بن عبدالعزيز جوهری ، ص 50، قسم 1، السقيفة.
2- عن الشعبي ، قال سأل ابوبكر فقال : أين الزبير ؟ فقيل : عند علىّ وقد تقلّد سيفه ، فقال : قم يا عمر ، قم يا خالد بن الوليد، انطلقا حتى تأتيانى بهما ، فانطلقا فدخل عمر وقام خالد على باب البيت من خارج فقال عمر للزبير : ما هذا السيف ؟ فقال : نبايع عليّاً ، فاختر طه عمر ، فضرب به حجراً فکسره، ثم أخذ بيد الزبير فأقامه ثم دفعه، وقال يا خالد دونَكه فأمسكه ، ثمّ قال لعلىّ : قم فبايع لأبي بكر ، فتلكّاً واحتبس ، فأخذ بيده و قال : قم ، فأبى أن يقوم، فحمله ودفعه كما دفع الزبير ، فأخرجه ورأت فاطمة ما صنع بهما، فقامت على باب الحجرة ، وقالت : يا أبا بكر ، ما أسرع ما أغرتم على أهل بيت رسول الله! والله لا أكلّم عمر حتى ألقى الله. شرح نهج البلاغه الله. ، ابن ابی الحدید ، 57/2 ، خطبه 26 ( و من خطبه (علیه السّلام) ان الله بعث محمداً... ) حديث السقيفة.

بنی هاشم به علی(علیه السّلام) گفت: برخیز برویم با ابی بکر بیعت کن. حضرت امتناع نمود.

دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابی بکر به مدد فرستاده بود. خالد و عمر هجوم آورده، آن حضرت را به عنف و جبر شدید می کشیدند. تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند. حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان ( که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند ) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و به ابی بکر فرمود: خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا. به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد ، تا خدا را ملاقات نمایم ( به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت ) ، چنانچه بخاری(1) و مسلم در صحیحین (2) خود نوشته اند :

«فغضبت فاطمة على أبي بكر ولم تتكلّم به حتّى توفّيت.»

ص: 848


1- عن عائشة ... فأبى أبوبكر أن يدفع إلى فاطمة منها سيئا فوجدت فاطمة على أبي بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت... صحیح بخاری ، 252/5 ، ح 704، کتاب المغازی، باب غزوة خيبر.
2- عن عائشة ... فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك قال فهجرته. فلم تكلّمه حتى توفّيت و عاشت بعد رسول الله... صحيح مسلم ، 1380/3 ، ح 52، كتاب الجهاد و السير، باب قول النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نوّرث ماتركنا فهو صدقه و نیز ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 15 باب 1 ، فصل 2 و احمد بن حنبل در مسند ، 6/1، مسند ابی بکر و ابن سعد در طبقات الکبرى ، 23/8 ، تسمية النساء المسلمات والمهاجرات... ، ذكر بنات رسول الله ، رقم 4097 ، شرح حال فاطمه(علیها السّلام) و نیز صنعانی در المصنف ، 472/5 ، ح 9774 ، باب خصومة على و عباس و بیهقی در سنن الکبری، 300/6، کتاب القسم الفيء و الغنيمة ، باب بيان مصرف أربعة اخماس الفيء بعد رسول الله ... و ابن كثير در البداية والنهاية ، 306/5 ، حوادث سال 11 هجری ، باب بیان انّه قال لانوّرث و در سيرة النبويه ، 272/4 ، حوادث سال 11 هجری ، باب بیان انه (علیه السّلام) قال : لا نوّرث... و نيز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 202/6 باب فرض الخمس و نیز متقی هندی در کنز العمال ، 242/7 ، ح 18769، باب 4 کتاب الشمائل من قسم الافعال، ما يتعلق بميراثه و طبری در تاریخ خود، 448/2، حوادث سنه 11، حديث السقيفة و ابن حبان در صحیح خود 153/11، کتاب السير باب 14 ، الغنائم و قسمتها ، طبرانی در مسند الشامیین ، 198/4، رقم 88، شعيب عن الزهري عن عروة بن الزبير و حُمیدی در الجمع بين الصحیحین، 86/1، ح 6، مسند ابی بکر به عباراتی مشابه نارضایتی حضرت فاطمه (علیها السّلام) از ابوبکر و عمر را نقل کرده اند.

(فاطمه(علیها السّلام) در حال غضب ابی بکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛ چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است. )

10 - ابو وليد محب الدین محمد بن محمد بن الشحنة الحنفی متوفی سال 815 قمری که از اکابر علمای شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده، در کتاب تاریخ خود به نام روضة المناظر في أخبار الأوائل و الأواخر (1) در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد به این عبارت:

«انّ عمر جاء إلى بيت علىّ ليحرقه على من فيه ، فلقيته فاطمة فقال : ادخلوا فيما دخلت الأمّة. »؛ يعنى عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس [ را که ] در آن خانه است؛ پس فاطمه او را ملاقات نمود. عمر گفت: داخل شوید در چیزی که امت داخل شدند و تا آخر قضیه را نقل می نماید.

11 - طبری در صفحه 443 جلد دوم تاریخ خود (2) نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی(علیه السّلام) بودند، عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیایید برای بیعت والا آتش بر همه می زنم.

12 - ابن شحنه مورخ معروف در صفحه 112 جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر، (3)

ص: 849


1- روضة المناظر ، ابن شحنه، حوادث سال 11 هجری ( بهامش مروج الذهب مسعودی ، 189/1).
2- عن زياد بن كليب قال أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال : والله لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة ، فخرج عليه الزبير مُصلِتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده ، فوثبوا عليه فأخذوه. تاریخ طبری ، 443/2، حوادث سال 11 هجرى ، باب ذكر الأخبار الواردة باليوم الذي توفّى فيه...
3- روضة المناظر، ابن شحنه حوادث سال 11 هجری (بهامش مروج الذهب، مسعودی، 189/1). وی می نویسد: فبايعوه خلا جماعة من بنى هاشم و الزبير و عتبة بن أبي لهب و خالد بن سعيد بن العاص و المقداد ابن الأسود و سلمان الفارسي و أبي ذرّ و عمار بن ياسر و البراء بن عازب و أبيّ بن كعب و مالوا مع علىّ بن أبي طالب و كذا تخلّف عن بيعة أبى بكر و ابوسفيان بن حرب، ثمّ انّ عمر جاء إلى بيت علىّ ليحرقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الأمّة. قال ابن واصل : فخرج علىّ إلى أبي بكر و بايعه.

ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبة بن ابي لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن ياسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابی بکر نموده و متمایلاً به علی(علیه السّلام) در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در خانه هست آتش بزند. فاطمه(علیها السّلام) با او ملاقات نمود. عمر گفت : داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند؛ (یعنی بیایید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند ).

و شاهد بر این مطالب، قول ابی الحسن علی بن الحسين مسعودی مورخ و فاضل جليل القدر مقبول الفريقين است که در صفحه 100 جلد دوم تاريخ مروج الذهب(1) ضمن نقل قضایای عبدالله بن زبیر که در مکه دعوای ریاست و خلافت داشت، نوشته است: در آن هنگام که بنی هاشم به اتفاق محمد بن الحنفیّه، فرزند امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبدالله آنها را محاصره نموده بودند، هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد. مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند ، تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.

گوید نوفلی در کتاب خودش در اخبار آورده که عروة بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبدالله در مجلسی که قضیۀ محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروه عذرخواهی می کرد که برادرم عبد الله مقصر نبود.

ص: 850


1- وقد كان ابن الزبير عمد إلى من بمكّة من بنى هاشم فحصرهم فى الشعب وجمع لهم حطباً عظيماً لو وقعت فيه شرارة من نار لم يسلم من الموت أحد وفى القوم محمد بن الحنفية... فجئنا إلى بني هاشم فإذا هم في الشعب فاستخرجنا فقال لنا ابن الحنفية: لا تقاتلوا إلّا من قاتلكم. فلمّا رأى ابن الزبير تنمر ناله واقدامنا عليه لاذ بأستار الكعبة وقال: أنا عائذ الله . وحدّث النوفلي في كتابه في الأخبار عن ابن عائشة، عن أبيه، عن حماد بن سلمة، قال: كان عروة بن الزبير يعذر أخاه إذا جرى ذكر بني هاشم و حصره إيَّاهم في الشعب وجمعه لهم الحطب لتحريقهم و يقول إنّما أراد بذلك إرهابهم ليدخلوا في طاعته كما أرهب بنو هاشم و جمع لهم الحطب لإحراقهم إذ هم أبوا البيعة فيما سلف، وهذا خبر لا يحتمل ذكره هنا. مروج الذهب، مسعودی، 76/3 و 77، ذكر أيّام معاوية بن يزيد بن معاوية ومروان بن حكم.... باب ابن الزبير و عبدالله بن محمد بن الحنفية.

غرض از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود:

«إنّما أراد بذلك إرهابهم ليدخلوا في طاعته كما أرهب بنى هاشم و جمع لهم الحطب لإحراقهم إذ هم أبوا البيعة في ما سلف.»

ما حصل معنی آنکه عبدالله زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابی بکر گرفت ) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمی روند، هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند؟! (تا تشکیل اجماع داده شود ، امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد ).

این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند. به قدری این قضیه در نزد علمای منصف شیوع کامل داشته که حتی شعرا هم در اشعار خود وارد می کردند. منتها بعض از علمای شما به حساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی می شود بر ابطال عقیدهٔ اجماع ، ، لذا احتیاطاً از نقل آن خودداری می نمودند والا مطلب در نزد همه آشکار بوده. یکی از شعرای معروف ،خودتان، عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است ، در قصيدۀ عمريّة مِن باب مدح و تمجید خلیفه گوید :

وكلمة لعلىّ قالها عمر*** أكرم بسامعها أعظم بملقيها

حرقت بيتك لا أبقى عليك بها*** إن لم تبايع وبنت المصطفى فيها

ما كان غير أبي حفص بقائلها*** يوم لفارس عدنان و حاميها

ما حصل معنی آنکه غیر ابی حفص ( کنیۀ عمر بوده ) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید، خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم، با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.

حافظ- این اخبار نشان می دهد که جهت ارهاب و ترساندن و به هم زدن اجتماع مخالفین خلافت آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان در و دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.

ص: 851

اخبار سقط جنین فاطمه (علیها السّلام)

داعى - عرض کردم جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصل خود داری نمودم والّا اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه و پی بردن به اینکه شیعیان موحد و معتقد به روز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاب اثبات الوصية ، (1) تأليف عالم فاضل مورخ شهیر، مقبول القول فريقين ( شیعه و سنی ) ابی الحسن على بن الحسین مسعودی صاحب مروج الذهب متوفى سال 346 قمری که شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد تا آنجا که گوید:

« فهجموا عليه وأحرقوا بابه واستخرجوه منه كرهاً وضغطوا سيدة النساء بالباب حتّى اسقطت محسناً.»

(پس هجوم آوردند بر علی(علیه السّلام) و درِ خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرون کشیدند و سیدۀ زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد .)

پس بدانید که از جعلیّات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خودداری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.

قضيّة سقط جنين اظهر من الشمس در تاریخ است، منتها بعض از علماء ، حبّاً لخلفائهم ، پرده پوشی و سکوت نمودند. مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده.

مراجعه فرمایید به آخر صفحه 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه (2) ( چاپ مصر ) تا

ص: 852


1- اثبات الوصية ، مسعودى، ص 110 ، في حكاية السقيفة ونصب الخليفة.
2- قال محمد بن إسحاق وكان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا أطلق سبيل أبي العاص أخذ عليه فيما نرى أو شرط عليه في إطلاقه ، أو أن أبا العاص وعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابتداء بأن يحمل زينب إليه إلى المدينة ولم يظهر ذلك من أبى العاص ولا من رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلّا انّه لما خُلّى سبيله وخرج إلى مكة بعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعده زيد بن حارثة ورجلاً من الأنصار فقال لهما : كونا بمكان كذا حتى تمرّ بكما زينب ، فتصحبانها حتّى تأتياني بها. فخرجا نحو مكة وذلك بعد بدر بشهر ، فلمّا قدم أبو العاص مكّة أمرها باللحوق بأبيها فأخذت تتجهز. قال محمد بن إسحاق : فحدثت عن زينب أنّها قالت : بينا أنا أتجهز للحوق بأبي لقيتني هند بنت عُتبة ، فقالت : ألم يبلغنى يا بنت محمد أنّك تريدين اللحوق بأبيك. فقلت : ما أردت ذلك. فقالت : أي بنت عم لا تفعلى إن كانت لك حاجة في متاع أو فيما يرفق بك في سفرك أو مال تبلغين به إلى أبيك فإنّ عندى حاجتك فلا تضطنى منّي، فانّه لا يدخل بين النساء ما يدخل بين الرجال ، قالت : وأيم الله انّى لأظنّها حينئذ صادقة ما أظنها قالت حينئذ إلاّ لتفعل ولكن خفتها فأنكرت أن أكون أريد ذلك ، قالت : وتجهزتُ حتى فرغت من جهازي ، فحملني أخو بعلى وهو كنانة بن الربيع. قال محمد بن إسحاق : قدم لها كنانة بن الربيع بعيراً فركبته وأخذ قوسه وكنانته وخرج بها نهاراً يقود بعيرها وهى في هودج لها وتحدّث بذلك الرجال من قريش والنساء وتلاومت فى ذلك وأشفقت أن تخرج ابنة محمد من بينهم على تلك الحال ، فخرجوا في طلبها سراعاً حتى أدركوها بذى طوى ، فكان أوّل من سبق إليها هبّار بن الأسود بن عبدالمطّلب بن أسد بن عبدالعزى بن قصى ونافع بن عبدالقيس الفهرى. فروّعها هبّار بالرمح وهي في الهودج وكانت حاملاً ، فلما رجعت طرحت ما في بطنها وقد كانت من خوفها رأت دماً وهي في الهودج ، فلذلك أباح رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم فتح مكة دم هبار بن الأسود. ... قلت وهذا الخبر أيضاً قرأته على النقيب أبي جعفر رحمه الله فقال : إذا كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أباح دم هبّار بن الأسود لأنّه روّع زينب ، فالقت ذابطنها ، فظهر الحال انّه لو كان حيّاً لأباح دم من روّع فاطمة حتى ألقت ذابطنها. شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 193/14 ، خطبه 9 ( و من كتاب له عليه السلام الى معاوية ) باب القول فيما جرى في الغنيمة والأسارى...

مطلب بر شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد( زینب دختر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربيع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابوالعاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابوالعاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول الله محزون شد. امت برای

ص: 853

خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را آزاد نمودند. پیغمبر فرمود به ابی العاص که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه نما، قبول نمود.

حضرت زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابوسفیان حرکت کردند درذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول الله نقل نمود، حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده به قتل رسانند. ) حضرت خون او را مباح نمود. ابی جعفر گفت :

«لو كان رسول الله حيّاً لأباح دم من روّع فاطمة، حتّى ألقت ذابطنها.»

(اگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زنده بود حتماً مباح می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید ، تا آنکه بچه اش ( محسن ) سقط گردید. )

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفيات ، (1) ضمن حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیّار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی را نقل نموده ، تا آنجا که گوید نظام گفته است :

« انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.»

( یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه سلام الله علیها زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوفیات خطی در کتابخانه ملی «حاجی حسین آقا ملک» در تهران موجود است.)

پس بی جهت آقایان ، تبعاً للاسلاف، جامعه شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام

ص: 854


1- الوافي بالوفيات ، صفدی، 15/6 ، حرف الالف، رقم 91، شرح حال حال ابراهيم بن سيار بن هاني البصرى النظام المعتزلى. نیز شهرستانی در الملل و النحل، 59/1 ، باب ،1 ، المعتزله، رقم 3، شرح حال النظاميه ( ابراهيم بن سيار بن هانی النظام) به همین جریان اشاره کرده است.

بی خبر، ما را مقّصر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگویید خلفای ما به علی و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود راضی به خلافت خلفاء بودند.

قضیۀ آتش و جبر و اجبار و اکراه و توهین به علی و بنی هاشم برای بیعت و سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرۀ علمای با انصاف خودتان ضبط است. اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظّام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمابید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوبیم با سند ثابت و مسلّم، نه روی هوای نفس و تعصب جاهلانه جعل اخبار بنماییم.

حافظ - اصلاً نقل این قبیل اخبار چه نتیجه [ای] دارد. قطعاً جز تولید نقار و نفاق و دوئیّت فایده ای بر آنها مترتب نیست.

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است

داعی - اولاً خوب است این اعتراض را به علماء و مورخین خودتان بنمایید که چرا نوشتند. قطعاً حق زیر پرده نمی ماند. « الله الحجّة البالغة». تاریخ گم نمی شود.

عاقبت در هر قوم و ملتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند؛ مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتابهای خود ضبط نمودند و از زیر پرده استتار بیرون آوردند .

ثانیاً فرمودید چرا می گوییم و می نویسیم. بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمتهای گویندگان و نویسندگان بی مغز و مُغرض و مُفتری شما که جهت تفرقه مسلمین، امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعۀ شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و اذهان ساده را به نقل این نوع اکاذیب مشوب می نمایند.

ما ناچاریم از حق مظلومانۀ خود دفاع نماییم و به برادران روشنفکر مسلمان خود

ص: 855

که در اقطار عالم متفرق اند نشان بدهیم که شیعیان اهل بیت رسالت؛ یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان « لا إله إلّا الله محمّد رسول الله» می باشند و درباره علی(علیه السّلام) نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه وبراهين نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندۀ صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خدا می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.

می فرمایید چرا می گوییم، چه نتیجه [ای] دارد گفتن حقایق ، ما هم به شما می گوییم نگویید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم. دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم، ما را وادار به گفتن می نمایید. همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند. اینها عقاید عوام شیعه نیست ، بلکه اعتقاد علمای منصف سنت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم. ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند به کتاب و سنت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.

حافظ- این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتابهای مهم علمای شیعه اخباری است که بر خلاف کتاب و سنت می باشد و کاملاً باعث جسارت شیعیان و لاابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعاً این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد. شماها هم منع از آنها نمی نمایید.

داعى - خیلی تعجب است که جناب عالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید.

خوب است از آن اخباری که به نظر شما جعل و موضوع و موجب فساد می باشد بیان فرمایید تا مطلب باز شود.

اشکال در حدیث حبّ على حسنة و من بكى على الحسين وجبت له الجنة وجواب آن

حافظ - آخوند ملامحمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست در

ص: 856

بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم ، حدیث تعجب آوری است که از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می کند که فرمود:

«حبّ علىّ حسنة لا يضرّ معها سيّئة. »

( دوستی علی(علیه السّلام) حسنه ای است که هیچ گناه ( صغیره ای ) به او ضرر نمی رساند. )

و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:

«من بكى على الحسين وجبت له الجنّة. »

(کسی که گریه کند بر حسین(علیه السّلام) بهشت بر او واجب می شود.)

و از این قبیل اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علی را دوست می دارند از آن معاصی به آنها ابداً ضرری نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر امام حسین(علیه السّلام) گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت می شویم. وقتی امید بی حساب این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛

چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان [را] می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معاصی هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم، مانند روزی که از مادر متولد شدیم.

شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن

داعی - اولاً آقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشا و یا لاابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آوردید.

اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است ، بفرمایید براداران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منکرات بلکه متجاهر در معاصی می باشند ؟

ص: 857

در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بيت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشّار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت ، بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلاد اهل تسنن اند ، مع ذلک در تمام قهوه خانه های عمومی از بزرگ و کوچک، علنی و برملا اقسام قمار محرّم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنان قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها معمول است.

علنی و برملا در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم دایر است!

اگر ما هم مانند شما خُرده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم علل شیوع فحشا از زنا و لواط و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجرّی و لاابالی گری آنها به احکام دین، فتاوای بی جای امامان و فقهای آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح امارد در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه ای که به

قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لاابالی به منهیات نموده اند ؟!

ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام [می دانند] و از مرتکبین آنها تبری می جویند.

حافظ - این نسبتها اکاذیبی افسانه مانند است. شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید.

اعتراف و انتقادز مخشری از اهل تسنن

داعی - شما خود می دانید، ولی عمداً از روی ناچاری دفاع بما لا يرضى صاحبه می نمایید و الاّ كتب فقهيه خودتان که فتاوای فقهاء را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلایی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد برآمده اند؛ برای نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخر تفسیر کشاف(1) ،

ص: 858


1- تفسیر کشاف زمخشری ، 301/3، چاپ دوم، (مطبعة الكبرى الاميريه ببولاق ) ،مصر، سال 1319 هجری ،این شعر را به طور کامل نقل نموده که در چاپهای بعد آن حذف گردیده است و این نمونه ای بارز از تحریف است. و نیز زمخشری در الفائق في غريب الحدیث، 9/1 ، در مقدمه، این اشعار را آورده است.

صفحه 301 جلد سیم که جار الله زمخشری گوید:

إذا سألوا عن مذهبى لم أبح به*** وأكتمه كتمانه لى أسلم

فإن حنفيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح الطّلا وهو الشّراب المحرّم

وإن مالكيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح لهم أكل الكلاب و هم هم

وإن شافعيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح نكاح البنت و البنت تحرم

وإن حنبلياً قلت قالوا بأنّني*** ثقيل حلولى بغيض مجسّم

وإن قلت من أهل الحديث وحزبه*** يقولون تيس ليس يدرى ويفهم

تعجّبت من هذا الزمان وأهله*** فما أحد من ألسن الناس يسلم

وأخّرنی دهرى وقدم معشراً*** على أنّهم لا يعلمون وأعلم

ومذ أفلح الجهّال أيقنت انّني*** أنا الميم والأيّام أفلح اعلم

(اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم ، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم ، می گویند نکاح دختر را (که حرام است ) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم ، می گویند حلولی مذهب و مجسِّمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم ، می گویند گوساله است و نمی فهمد ( یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد ، بلکه نمونه ای از آنها می باشد). فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان ( و تمام زمانها ) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگار مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روی کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزند و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را بخواهد روی کار بیاورد. )

یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید کاسدۀ آنها. آن گاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذاهب عجیبی معرفی نماییم.

ص: 859

بگذاریم و بگذریم، برویم بر سر مطلب. ثانیاً این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست به دو جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی به جعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم آنکه در بسیاری از کتب معتبرۀ علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است، و اختصاص به علامه مجلسی قدّس سره القدّوسی ندارد، بلکه عموم شیعیان نقل نموده اند. چون نمی خواهم خلاف عهد نموده ، فلذا اقوال عموم علمای شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علمای خودتان را می نماییم .

در اسناد حدیث حبّ على حسنة از كتب اهل تسنن و معنای آن

چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامۀ جليل القدر مجلسى نقل نمودید ، امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم مناقب (1) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع المودّة(2) و نیز ضمن باب 56 صفحه 180 از کنوز الحقائق شيخ عبدالرئوف المناوى المصری در صفحه 239 از مناقب السبعین ، حدیث 49 نقلاً از فردوس دیلمی از معاذ بن جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از مودّة القربي (3) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد بن عبدالله طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبى و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و محمد بن يوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب و دیگران از علمای شما از انس بن مالک و معاذ بن جبل از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:

«حبّ علىّ حسنة لا يضرّ معها سيّئة وبغض علىّ سيّئة لا تنفع معها حسنة.»

ص: 860


1- عن أنس بن مالك قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : حبّ علىّ بن أبى طالب حسنة لا يضرّ معه سيّئة و بغضه سيّئة لا ينفع معه حسنة ، مناقب خوارزمی ، ص 76، ح 56، فصل 6.
2- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 270/1 ، ح 4، باب 20.
3- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودّة 6 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 292/2 ، ح 841، باب 56) و نیز مناوی در کنوز الحقائق، 255/1 ، ح 3245، حرف الحاء، همین حدیث را نقل کرده است.

( دوستی علی(علیه السّلام) حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن ، هیچ عمل خیری نفع نمی رساند. )

و نیز امام الحرم احمد بن عبدالله طبری شافعی در ذخائر العقبی(1) و ابن حجر در صفحه 215 نقلاً از ملا و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 246 ینابیع المودّة (2) ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در صفحه 159 جلد چهارم تاریخ(3) خود از نسایی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«حبّ علىّ بن أبى طالب يأكل الذنوب كما تأكل النار الحطب.»

( دوستی علی ابن ابی طالب می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد. )

ثالثاً کسانی که شمّ فهم اخبار را دارند دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد ،نه آنکه وقتی خبری را نفهمیدند یا به حقیقت معنای آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند. منفی بافی کار آسانی است، ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در آیه 7 سوره 21 ( انبیاء ) به ما دستور کافی داده که:

«فَاسْتَلُوا أَهلَ الذِكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون »

(سؤال کنید اهل ذکر را مراد از ذکر قرآن یا رسول الله می باشد) اگر شما نمی دانید. )

و اما معنای این خبر که مجمع علیه فریقین است و به نظر شما و بسیاری از مردمان

ص: 861


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 91 - 92 ، قسم 1، باب فضائل علیّ ، ذكر الحثّ على محبّته و الزجر عن بغضه.
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 241/2، ج 676، باب 56.
3- تاريخ دمشق ، ابن عساکر ، 52/13 ، رقم 1317 ، شرح حال حسن بن حجاج أبو على الطبراني الزيات و نيز دیلمی در الفردوس، 142/2، ح 2722، حرف الحاء ، متقی هندی در کنز العمال ، 621/11 ، ح 33021، كتاب الفضائل، باب 3 ،فصل 2 ،فضائل علىّ (علیه السّلام) ، محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 1903، باب 4، فصل 9 ، ذكر الحثّ على محبّته و الزجر عن بغضه به همین حدیث اشاره کرده اند.

سطحی معما آمده، اتفاقاً بسیار سهل و آسان است حلّ آن؛ زیرا وقتی مراجعه به قرآن مجید می کنیم ،می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نمایند؛ چنانچه در آیه 31 سورهٔ 4 ( نساء ) صریحاً فرماید :

«إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَونَ عَنهُ نُكَفِّرْ عَنكُم سَيِّئَاتِكُم وَنُدخِلَكُم مُدخَلاً كريماً» .

( اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ، ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است) درگذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم.)

پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.

در این حدیث هم می فرماید دوستی علی یک حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.

حافظ - مگر نه این است که خداوند صریحاً می فرماید : « إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً » [ زمر / 53]؛ (به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را). هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد یا صغیره وقتی نادم [شد ] و بازگشت به سوی خدا نمود، قطعاً آمرزیده می شود؛ پس فرقی مابین کبیره و صغیره نمی باشد.

کشف حقیقت

داعی - گویا آقا توجه به آیه شریفه ننمودید و الّا ایراد نمی نمودید. اولاً بین کبیره و صغیره داعی فرق نگذاردم، ، بلکه پروردگار متعال این فرق را گذارده.

ثانیاً بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفاریّت حق باشد، هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود، خداوند غفّار او را می آمرزد، ولی اگر بدون توبه از دنیا برود، در عقبات بعدالموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب.

ص: 862

اگر عملش زیاد بزرگ نبوده به مجازات خود رسیده، در موقع حساب معفو می شود.

و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده، او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده، عذابش می نمایند ، آن گاه نجاتش می دهند.

ولی در سیئات و صغائر اعمال، اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی(علیه السّلام) باشد، خداوند او را عفو نموده، به مجازات عقبات بعدالموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند، او را داخل بهشت می نمایند، چنان که فرمود: « وَ نُدْخِلُكُم مُدخَلاً كَرِيماً ».

و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لاابالی گری دانسته اید.

آیا در حدیث شریف امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجری شیعیان قرار داده اید؟ بدیهی است جواب منفی است.

پس راه دیگری در بین نمی باشد ، الّا فکر و خیال بی جا و حال آنکه این حدیث شریف ، جلو نا امیدی بشر را می گیرد، نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.

چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفس اند. وقتی مرتکب صغائری شدند، شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید. چون غالباً جوان و جاهل و نادان اند، فریب خورده نا امید می شوند [ و ] می گویند ما که آمرزیده نمی شویم، پس چرا نفس خود را از هواهای کلی باز داریم، رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته ، غرق در کبائر می شوند.

ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطاست ، اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی(علیه السّلام) باشد ، به او ضرر نمی رساند.

چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی(علیه السّلام) یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد و والاّ شیعه هرگز لاابالی نخواهد شد. چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد، می بیند که شیعه علی یعنی پیرو علی(علیه السّلام) ، آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را. پس اهل نجات است؛ چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره

ص: 863

علمای شما به الفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول به بعض از آنها اشاره نمودیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«يا علىّ أنت و شيعتك هم الفائزون في الجنّة.»

(یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت). (1)

پس اگر بخواهید ایراد بگیرید، به این نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است، پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.

شیعه در اول تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیع را بفهمد.

وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی، آن گاه می فهمد پیرو علی آن کسی است که علماً و عملاً و قولاً وفعلاً، کرداراً و گفتاراً ، مانند علی باشد. پا جای پای علی بگذارد؛ یعنی آنچه علی نموده بنماید و آنچه علی ترک نموده ترک نماید. پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی(علیه السّلام) مرتکب کبائر و صغائر نگردیده، بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده، سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید. چون قوۀ عصمت که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است ، بلکه محال ، سعی می نماید لااقل مرتکب کبائر ابداً نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید، تا محبوب علی(علیه السّلام) گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.

ولی چون معصوم نیست و جایز الخطاست اگر سیّئه و یا صغیره ای از او صادر گردد ، به وسیله محبت و دوستی امیرالمؤمنين (علیه السّلام) مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت، به واسطه این محبت و دوستی مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.

و اما معنای حدیث «من بكى على الحسين وجبت له الجنّة » هم خیلی ساده و مناسب

ص: 864


1- مراجعه شود به مجلس دوم همین کتاب.

فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر اکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود، عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین ، واجب می شود بر او بهشت.

مفهوم مخالفش این است که اگر ناکس گریه کند ، بهشت که بر او واجب نمی شود، بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.

حافظ - فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد، ولی به ناکس نمی دهد.

فرق بین کس و ناکس

داعی- گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معنای فارسی کس و ناکس می آید. لذا عرض می کنم کس مؤمنی را گویند که موحد و خداپرست باشد، اصول عقاید را استدلالاً یا به نحو یقین دارا و معتقد به نبوت انبیای عظام من آدم الى الخاتم باشد و خود را ملزم به دستورات آخرین انبیاء ، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند و به معاد جسمانی و وجود بهشت و دوزخ و ولایت آل محمّد(علیهم السّلام) و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته ، علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام بر حق و نایب مناب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیغمبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب سماویه حق و از جانب خدا بداند و به مندرجات آن معتقد و به دستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.

و ناکس مسلمانی را گویند که صورةً و اسماً مسلمان و به تمام دستورات قائل، ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا به بعض از آنها عمل و از بعض دیگر رویگردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شرابخواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه

ص: 865

کند برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حج و خمس و زکات و غیره را نمی نماید؛ مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمّم گردد به جبران مافات و حق الناس را به صاحبانش برگرداند و ترضیۀ خاطر آنها و یا اگر مرده اند و راث آنها را فراهم نماید. آن گاه به وسیلهٔ گریه و محبت خاندان رسالت ، جبران مافات و عقب ماندگیهای او گردد.

و الّا اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت الله نرفته یا مشمول خمس یا زکات گردیده، ادای وظیفه ننموده، آن گاه گریه کند ، یا زنا و لواط کند و گریه کند ، یا ربا بخورد و مال مردم را به حرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند ، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیلهٔ گریه عفو می شود، اشتباه رفته، آل محمد از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی را مشروحاً گوشزد جامعه نموده ایم.

و الّا اگر این عقیدۀ غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین جبران مافات می کند و او را نجات می دهد باید دشمنان آل محمد همگی بهشتی باشند؛ چون غالباً بر مظلومیت آل محمد گریه کردند.

چنانچه ارباب مقاتل در وقعهٔ کربلا نوشته اند: «والله بکت وأبكت كلّ عدوّ و صديق »؛ دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش ، حتى اطفال صغیر و شیر خوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند؛ پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند ، نفع و نتیجه ای ندارد. تا مؤمن نگردند ، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.

حافظ - اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیه باشد خود اهل نجات است؛ پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه

ص: 866

و چه نتیجه بر او متصور است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند.

اثر و نتیجه برگریه و مجالس عزاداری

داعی - بدیهی است مسلمان هر چند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود.

بالأخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهایی از او سرزده و غافل بوده، حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد، از روی فضل و کرم عمیم به وسائل و اسبابهایی آنها را عفو می کند.

گاهی حبّ علیّ بن ابی طالب را وسیله قرار می دهد، گاهی به گریه بر مظلومیت حضرت سیدالشهداء و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را به منزلهٔ آب توبه قرار می دهد و از گناهان آنها می گذرد.

اگر مؤمن و عادل اند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده ، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.

و اما اینکه فرمودید در تشکیل این مجالس به نام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار چه اثر است، آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس ، غافل می باشید.

چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید.

اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدهٔ انصاف و محبت بنگرید ، تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس ، مدارس اکابر آل محمّد(علیهم السّلام) است ، به این معنی که به نام آل محمّد(علیهم السّلام) مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبۀ آن خاندان جلیل ، افراد مسلمین از هر طبقه ( حتی بیگانگان از دین حاضر می شوند. آن گاه خطباء

ص: 867

و وعّاظ و متکلمین و محدّثین و گویندگان از علماء ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را به ضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلایل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.

سالی نیست که به وسیله همین مجالس و تبلیغات دینی ، افرادی از بیگانگان اسلام قبول ننمایند. چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و به راه راست وارد گردند.

در هر سالی به وسیلهٔ این مجالس و حضور در مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ ، جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و به واسطه ترک معاصی داخل در حوزه اخیار گردند.

این است یک جهت از فرمایش رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علمای فریقین (1) نقل نموده اند :

ص: 868


1- البداية والنهايه ، ابن كثير ، 224/8 ، حوادث سال 61 هجری، شيء من فضائله (الحسين(علیه السّلام) ) و اسد الغابه ، ابن اثیر ، 19/2، شرح حال حسين بن علىّ بن أبي طالب(علیهم السّلام) ، باب حسين أمان الأمّة و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 195/3، ح 4820، کتاب معرفة الصحابة ، باب 1 ، فضائل أبی عبدالله الحسین بن علىّ...، ابن أبی شیبه در المصنف ، 515/7، ح 22، کتاب الفضائل، باب ماجاء في الحسن و الحسين (علیهما السّلام) مجمع الزوائد ، على بن أبى بكر الهيثمي ، 181/9، کتاب المناقب، باب فيما اشترك فيه الحسن والحسين... هیثمی می نویسد: وأسناده حسن ، مزی در تهذیب الکمال، 402/6، ترجمه 1323، شرح حال حسین بن علىّ بن أبي طالب و ابن حجر عسقلانی در تهذيب التهذيب ، 314/2، رقم 1405، شرح حال حسين بن علىّ بن أبي طالب... احمد حنبل در مسند ، 172/4 ، حديث يعلى بن مرة الثقفی ، ابن ماجه در سنن ، 51/1، ح 144، المقدمه ، باب فضل الحسن والحسين ... ، متقى هندی در کنز العمال، 115/12، ح 34264، کتاب الفضائل ، باب 4، فصل 2، باب الحسن والحسين... ، تاريخ الكبير، محمد بن اسماعیل بخاری، 415/8، رقم 3536، شرح حال یعلی بن مرة الثقفي ، سنن ترمذی ، محمد بن عیسی ترمذی ، ص 990 ، ح 3784 ، کتاب المناقب ، باب 1 مناقب الحسن والحسين(علیهما السّلام) ، تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 149/14 و 150 ، رقم 1566، شرح حال حسين بن عليّ بن أبي طالب و 35/64 ، رقم 8094، شرح حال لاهز بن قريط، فيض القدير، مناوی ، 513/3، ح 3727، حرف الحاء.

«حسين منّى وأنا من حسين»؛ حسین از من است و من از حسینم؛ یعنی احیای دین من به واسطه حسین است. در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت ، ریشۀ ظلم بنی امیه را کند؛ چه آنکه آنها می خواستند ریشه دین را بکنند.

و هزار سال است که مجالس معظمی به نام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود. مردمان حاضر می شوند، به وسیلهٔ مبلغین و ناطقین پی به حقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد سلام الله علیهم اجمعین می باشد.

و نیز توضیحاً عرض می کنم که محب و شیعه علی(علیه السّلام) ، زائر و عزادار حسین بن على(علیهما السّلام) ، علاقه مندان و عشاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند؛ چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید؛ چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم :

«أشهد انّك قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و أطعت الله و رسوله حتّى أتيك اليقين.»

(شهادت می دهم که تو (ابا عبدالله ) اقامه نماز و ادای زکات نمودی و امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ. )

و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و انس و دیگران رسیده که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من زار الحسين بكربلاء عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة.»

(هرکس زیارت نماید حسین(علیه السّلام) را در کربلا در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)

و نیز می فرماید :

«من بكى على الحسين عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة.»

ص: 869

(هرکس گریه کند بر حسین(علیه السّلام) در حالتی که عارف به حق آن بزگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)

همان قسمی که عبادات، از واجبات و مستحبات فرع بر معرفت خدا است ، اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود؛ لذا عبادات او هر چند کامل هم باشد، عاطل و باطل است ، گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است؛ یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سیم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند که قائم به حق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده ، تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج اباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید .

نواب - قبله صاحب ، گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهيد اهل حق و برای حق و بناحق به دست عمّال بنی امیّه کشته شده، ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصاً جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکولهای جدید تحصیل می کنند ، می گویند جنگ کربلا جنگ دنیایی بوده؛ یعنی حبّ ریاست و میل به خلافت ، حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید. البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند، ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم ( بلاشرط ) و تبعیت از خلیفه

یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد، یا سلامت به وطن برگردد. آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید. پس عزاداری برای چنین دنیاطلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد، بلکه بدعت است ؟!

آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیایی نبوده، بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد؟

داعی - چون وقت گذشته، اگر در این مرحله وارد شویم، می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.

نواب - خیر خیر، ابداً کسل نمی شویم، بلکه با علاقۀ مفرطی میل به شنیدن این

ص: 870

موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم. قطع بدانید جواب دادن به این قوم ولو مختصر باشد، خدمت بزرگی است. تمنا می کنم بفرمایید.

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبوده

داعی - قبلاً عرض کردم هر عمل نیک وبدی فرع بر معرفت است. معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق، کتاب آسمانی که از جانب خدای علىّ اعلی بر خاتم الانبیاء الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شده، مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ تصدیق آن است که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.

و اگر معترضین اهل ماده و عالم محسوس اند و دلایل محسوسه می خواهند ، جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضای وقت مجلس که گذشته است ، به هر دو جهت فقط اشاره می کنیم .

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند

اولاً هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیاطلبی و حبّ جاه و ریاست به ریحانۀ رسول الله ، حسین بن علی سلام الله عليهما دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است؛ چه آنکه خداوند متعال در آیه 33 سوره 33 ( احزاب ) شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش مُعرّا و مُبرّای از هر رجس و پلیدی معرفی نموده، آنجا که می فرماید :

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً »

(جز این نیست که خدا چنین می خواهد هر رجس و آلایش را از شما خانوادۀ نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند. )

به اتّفاق جمهور اکابر علمای(1) خودتان از قبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی

ص: 871


1- در مجلس هشتم خواهد آمد.

و ابی نعیم اصفهانی و ابوبکر شیرازی و سیوطی و حموینی واحمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخررازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعاً معتقدند و مبسوطاً آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) نازل گردیده.

و این آیه شریفه ادلّ دلایل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدیها. بدیهی است از اهمّ پلیدیها حبّ جاه و مقام و توجه به دنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه به ریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمۀ طاهرین رسیده ، تا آنجا که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرماید:

«حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة. »

(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیهاست. )

پس قطعاً ابا عبدالله الحسين(علیه السّلام) حبّ جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیا طلب بخواند، حتماً منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبوده

و اما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلایل حسّی هستند. دلایل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت ،تنگ به تمام آن دلایل نتوان استشهاد نمود ، ولی مِن باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم:

اولاً قیام حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السّلام) علیه یزید پلید، اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت، نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود؛ چنانچه اخبار بسیاری از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکی از آنها اکتفا می کنیم :

ص: 872

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 60 ینابیع المودّة(1) از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السكين و ذخائر العقبی (2) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از انس بن حارث بن بعیة که گفت شنیدم از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:

«إنّ ابنى هذا يعنى الحسين يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره. فخرج أنس بن الحارث إلى كربلاء، فقتل بها مع الحسين(رضی الله عنه) و عمّن معه. »

(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلا؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آن گاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیغمبر عمل کرد و کشته شد با اباعبدالله الحسين (علیه السّلام). )

پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده، نه حبّ ریاست مشئوم، از اینها گذشته، اگر معترضین فکر کنند، از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری اهل بیت طهارت حق و حقیقت ظاهر و هویدا می باشد؛ زیرا اگر فردی در مملکتی حبّ ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید،

هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند. اطفال صغیر و زن حامله و بچۀ شیرخوار با خود نمی برد، بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند. از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد، آن گاه عیالاتش را می طلبد.

ص: 873


1- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 52/3 ، ح 69، باب 60.
2- ذخائر العقبی ، احمد بن عبدالله طبری ، ص ،146 ، قسم 1، باب فضائل الحسين ، ذكر إخبار النبيّ بقتل الحسين والحثّ على نصرته، نقل کرده است حدیث را با اندک اختلافی در الفاظ و نیز ابن کثیر در البداية والنهايه ، 217/8 حوادث سال 61 هجری ، صفة مقتله (الحسين (علیه السّلام) ) و نیز ابن حجر عسقلانی در الاصابة ، 271/1، رقم 266، ترجمه أنس بن حارث، و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 224/14، رقم 1566، شرح حال الحسين بن عليّ بن أبي طالب(علیهم السّلام) و ابن اثیر در اُسدالغابة ، 123/1، شرح حال أنس بن الحارث ، به همين حدیث اشاره کرده اند.

حرکت دسته جمعی حضرت اباعبدالله(علیه السّلام) با عیالات و اطفال صغیر خود، دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت ، قطعاً به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده، آن گاه با تجهیزات کامل و مجرد حملات خود را شروع می نمود؛ چنانچه مکرر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین برای حفظ شجره طيبه لا اله الّا الله بود

ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلهٔ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود. چون که امام می دید شجرۀ طیبه لا اله الّا الله را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با خون جگرها غرس و آبیاری او را با خونهای شهدای بدر و اُحد و حنین نموده و به دست باغبانی مانند علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) سپرد که از او نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او را از آبیاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.

ولو آن که گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد، ولی نه تقویت کامل حقیقی ، تا آنکه زمام باغ به کلی به دست باغبانان جهول عنود لجوج ( یعنی بنی امیه ) افتاد!

از زمان خلافت خلیفهٔ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه باز شد و زمامدار امور شدند و ابوسفیان لعین که در آن موقع کور شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صدای بلند گفت : « يا بني أميّة تداولو الخلافة، فانّه لاجنّة ولانار»؛ (ابوسفيان تشجیع می کند فامیل خود را به اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست (یعنی دروغ است.)

ص: 874

و نیز گفت: « يا بني أميّة تلقّفوها تلقّف الكرة. فوالّذى يحلف به أبوسفيان مازلت أرجوها لكم ولتصيرنّ إلى صبيانكم وراثة »؛ (ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می خورند )، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید. )

به کلی آن قوم رسوای بی عقیده، تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند. کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد، تا در دورۀ خلافت یزید پلید ، چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده، نزدیک بود شجرۀ طیبه لا اله الّا الله به کلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات به باغش روی کرده ، فوری باید در مقام علاج برآید والا به کلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین، حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) سپرده شده بود، متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را به جایی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود، بلکه قصد دارند شجره طیّبه لا اله الّا الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند. قد مردانگی علم کرد ، فقط و فقط صرفاً برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجره طيبة لا اله الّا الله به سمت کربلا حرکت کرد ،ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد، احتیاج به تقویت قوی دارد.

چنانچه در علم عملی فلاحت رسم است وقتی فلاحان و باغبانان دانشمند دیدند درختی به کلی بی قوت شده، تقویت قوی لازم دارد، علاج او را به قربانی می کنند؛ یعنی گوسفندی یا موجود جانداری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند، تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سيدالشهداء ریحانه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم که باغبانی عالم بود، دید این

ص: 875

شجرۀ طیبه را به قدری بی آبی داده اند ( به خصوص در سنوات اخیره و زمامداری بنی امیه ) که به آبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد؛ فداکاری لازم است.

قطعاً آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود، لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طيّبه لا اله الّا الله به سمت کربلا حرکت کرد.

بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد، همان جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید و قربانیها را می داد، ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند، امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده؛ مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارو نشان می دادند .

ولی آن یگانه راد مرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب، موقعی که مردمان برای عمره به مکه حاضر بودند، تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها کرد، ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طيّبه لا اله الّا الله می زند. گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد ، عملاً اساس دین را از میان می برد ، شراب می خورد، قمار می بازد ، با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد، زحمات جدم پیغمبر را برباد می دهد. من نمی گذارم دین جدم از میان برود. بر من واجب است فداکاری نمایم. جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.

لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند، عرض می کردند

ص: 876

اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفایی معروف اند.

و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالهاست در این مملکت ریشه دوانیده اند ، نمی توانی مقابله نمایی؛ چون اهل حق کم اند. مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود. لذا اطراف آنها جمع اند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود؛ پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند. مردمان غیوری هستند ،

شما را تنها نمی گذارند [ و ] می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.

حضرت نمی توانست برای همه کاملاً پرده برداری نماید. لذا هر یک را به جوابهای مختصری ساکت می نمود، ولی به بعض از اصحاب سر و اقارب محرم ، مانند برادرش محمد بن الحنفيّه و ابن عمّ گرامش عبدالله بن عباس می فرمود راست می گویید. من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود. من هم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم، بلکه برای کشته شدن می روم؛ یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت، ریشۀ ظلم و فساد را برکنم .

برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود

«اخرج إلى العراق، فانّ الله شاء أن يراك قتيلاً.»

(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند. )

محمد بن الحنفيّه و ابن عباس عرض کردند: اگر امر چنین است، زنها را چرا می برید ، فرمود: جدم فرمود:

«انّ الله قد شاء أن يراهّن سبايا.»

(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند. )

به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را برای اسیری می برم ( یعنی نکات و اسراری در شهادت

ص: 877

من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند. بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ، ریشهٔ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.

چنانچه عملی کردند خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم، صدیقۀ صغری، زینب کبری(علیها السّلام) در مجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفرای بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّدالساجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسين(علیه السّلام) در مسجد اُموی شام بالای منبر در مقابل یزید، نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود.

پس از حمد و ثنای خداوند(1) متعال فرمود:

« أيّها النّاس أعطينا ستاً وفضّلنا بسبع. أعطينا العلم والحلم و السّماحة والفصاحة والشّجاعة والمحبّة في قلوب المؤمنين، وفضلنا بأنّ منّا النبيّ المختار محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و منّا الصدّيق ومنّا الطيّار ومنّا أسدالله وأسد رسوله ومنّا سبطا هذه الأمّة ومنّا مهدىّ هذه الأمة.»

(ای مردمان عطا کرده شده ایم (ما آل محمد از جانب خدای تعالی ) شش خصلت را و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان. و ترجیح و زیادتی داده شده ایم ( بر مردم ) به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده ، حضرت محمد المصطفی(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از ما است صدیق ( اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام) ) ، و از ما است جعفر طیار و از ماست (حمزه ) شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت ( حسن و حسین ) و از ما است مهدی این امت حجة بن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف). )

آن گاه شروع به معرفی از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می شناسد که می شناسد

ص: 878


1- بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 138/45، باب الوقائع المتأخرة عن قتله...

و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم. منم فرزند صاحب صفات و فضایل مخصوصهٔ ( که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس، اجازه نقل تمام را نمی دهد ) خاتم الانبياء محمد بن عبد الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

پس از آن روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاويه عليه الهاويه علنی و برملا مولانا و مولی الموحدین امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) را لعن و سب می نمودند ؟! و هزاران نسبتهای ناروا به آن حضرت داده بودند؟ در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیرالمؤمنین را ( که نگذارده بودند به گوش مردم شامی برسد ) بیان نمود و فرمود :

«أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتّى قالوا لا إله إلّا الله. أنا ابن من ضرب بين يدى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بسیفین و طعن بر محين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين، وقاتل ببدر و حنين ولم يكفر بالله طرفة عين. أنا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيّين وقامع الملحدين ويعسوب المسلمين ونور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكّائين وأصبر الصّابرين و أفضل القائمين من آل يس رسول ربّ العالمين. أنا ابن المؤيَّد بجبرئيل، المنصور بميكائيل. أنا ابن المحامى عن حرم المسلمين وقاتل المارقين والناكثين والقاسطين والمجاهد أعدائه النّاصبين وأفخر من مشى من قريش أجمعين و أوّل من أجاب واستجاب الله ولرسوله من المؤمنين وأوّل السّابقين وقاصم المعتدين و مبيد المشركين وسهم من مرامى الله على المنافقين ولسان حكمة ربّ العالمين وناصر دين الله و ولى أمر الله وبستان حكمة الله وعيبة علمه، سمحٌ سخیٌّ بهلول زكىٌّ ابطحیٌّ رضیُّ مقدامٌ همامٌ صابرٌ مهذَّبُ قوّامٌ قاطع الأصلاب و مفرّق الأحزاب، أربطهم عناناً وأثبتهم جناناً وأمضاهم عزيمة و أشدّهم شكيمة، أسد باسلٌ يطحنهم في الحروب إذا ازدلفت الأسنّة وقربت الأعنّة طحن الرحى و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز وكبش العراق،

ص: 879

مكّىٌّ مدنىٌّ حنفىٌ عقبىٌّ بدرىٌّ أحدىٌّ شجرىٌّ مهاجرىٌّ من العرب سيّدها ومن الوغى ليثها، وارث المشعرين وأبو السّبطين الحسن والحسين، ذاك جدّى علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) .

(منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا إله إلّا الله. منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر ( یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذوالفقار ) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و براندازندهٔ ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان (از خوف خدا) و صبر کننده ترین صبرکنندگان و بهترین نماز گزارندگان از آل پس رسول رب العالمين. منم فرزند مؤیِّد به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشندۀ برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت ( یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین ) و جهاد کننده با دشمنان خود ناصبیها و فخرکننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفۀ قریش ( یعنی افخر از همه قریش ) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان ، و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان ، و شکنندۀ ظالمان و

هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری کنندۀ دین خدا و ولیّ امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت گشاده رو و جامع جميع خیرات اجتماعی پسندیدۀ بطحا- که اختیاراً در جنگها پیش قدم بوده - پادشاه صبر کنندۀ پاکیزه اخلاق ، کثیر القیام ، قطع کننده پشتها و متفرق کنندهٔ احزاب (فاسد) کسی که با ثبات قدم عنان اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر ( یعنی مهم ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان) ، شیر ژیان بود در میدان نبرد خُرد می کرد دشمنان را در جنگها

ص: 880

وقتی که به او نزدیک می شدند (سواره و پیاده) با نیزه های خود و خُرد و متفرق می ساخت آنها را هم چنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند، شجاع ترین اهل حجاز و دلیر ترین اهل عراق ، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین بیعت کنندۀ در عقبه، شهسوار بدر و اُحد و راد مرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت و سید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط ( پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) حسن و حسین(علیهما السّلام) . این است فضایل جدّ من علىّ بن ابي طالب(علیه السّلام) .

آن گاه فرمود :

«أنا ابن خديجة الكبرى. أنا ابن فاطمة الزهراء. أنا ابن المذبوح من القفا. أنا ابن العطشان حتّى قضى. أنا ابن من منعوه من الماء وأحلّوه على سائر الورى. أنا ابن من لا يغسل له ولا كفن يرى. أنا ابن من رفع رأسه على القنا. أنا ابن من هتك حريمه بأرض كربلاء. أنا ابن من جسمه بأرض ورأسه بأخرى. أنا ابن من سبيت حريمه إلى الشّام تهدى، ثمّ انّه صلوات الله عليه انتحب وبكى، فلم يزل يقول اَنَا اَنَا حتّى ضجّ النّاس بالبكاء والنّحيب.»

«منم فرزند خدیجه کبری منم فرزند فاطمه زهرا(علیها السّلام) . منم فرزند سر بریدۀ از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آن که سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آن که حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سرمطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.

پس از آن، امام(علیه السّلام) با صدای بلند گریست و پیوسته أنا أنا فرمود؛ یعنی آن قدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد، تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند. )

ص: 881

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین(علیه السّلام) منعقد گردید ، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سیدالساجدین امام زین العابدين (علیه السّلام) بعد از نقل فضایل و مناقب جدّ بزرگوارش امیرالمؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد (که یزید ناچار شد از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبیدالله بن مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید.

که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بنی امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.

خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته کنایةً و صراحةً خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.

از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار(1) متعال و درود بر خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة وما أولهنى إلى أسلافى اشتياق يعقوب إلى يوسف وخيّر لى مصرع أنا لاقيه، كأنّي بأوصالي يتقّطعها عسلان الفلوات بين النّواويس و كربلاء. »

ص: 882


1- بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 366/44، باب ماجرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية ...

(مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است که قلاده به گردن دختر جوان و چقدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمینی که پیکر من در آن افکنده شود باید بدان زمین برسم و گویی می بینم بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا).

( مرحوم ثقة الاسلام محدث جليل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید شیخ ما محدث نوری رحمه الله در کتاب نفس الرحمن گفته است ( نواویس ) گورستان نصاری است؛) چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حرّبن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد. پاره ای از آن باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می باشد ).

با این قبیل جملات به مردم می فهماند که من به کوفه و مقرّ خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگهای خون آشام. مراد از گرگها اشاره ای است که به قتله خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگهای خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند ، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل اصحاب و احفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین قدر بس که سر یحیی را بریدند برای زن زناکاری به هدیه بردند.

عن قريب سر من مظلوم را هم از بدن جدا [می کنند] و برای یزید شرابخوار می برند.

آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حُرِّ بن زید ریاحی ، با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبیدالله است شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حُرّ گذارد.

ص: 883

قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی شد، در حالتی که با حُر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده [می کردند] و خود را به مرکز حکومت ( کوفه ) می رساندند. مردم هم که منتظر بودند ، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم [می کردند ] و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند ، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.

آقایان اگر به قراین مطلب خوب دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می آورید و می دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرۀ دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگها اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته و سائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابۀ آن حضرت در شب عاشو را بزرگتر دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشو را هزار و سیصد سواره و پیاده آمادۀ جنگ در خدمت آن حضرت بودند.

ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت ، خطبۀ مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز من احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام

ص: 884

آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفر بنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب سی نفر از شجاعان لشکر ، دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانیهای حق گردیدند که اکثر آنها زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفاً هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و با جانبازی نمودن پرچم لا إله إلّا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید.

زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همّت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانیهای بسیار، مخصوصاً اطفال صغار ، ریشۀ ظلم و فساد بنی امیه را کند، به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای كلمه طيبه لا إله إلّا الله و آبیاری شجرۀ مقدسۀ اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است حتی بیگانگان از دین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.

مقالهٔ مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین (علیه السّلام)

در دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید» ، بسیار مفصل است که خلاصۀ آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلای کلمۀ حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.

اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مريم (علیه السّلام)در فلسطين ( البته این عقیده مشار اليها است که مسیحی می باشد والا در عقیدۀ ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه 157 و 158 سوره 4( نساء )

ص: 885

که فرموده:

«وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُم وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَالَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتَّبَاعَ الظَّنِ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَا بَل رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ »

( عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن نبودند، جز آنکه از پی گمان خود می رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید ) که مسیح را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد.)

سیم حضرت حسین (علیه السّلام) فرزند زاده محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، پیغمبر مسلمانان. آن گاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین(علیه السّلام) از آن دو نفر ( یعنی سقراط و عیسی ) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سیدالشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیۀ جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین(علیه السّلام) جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع [ شده ] و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سردادن خودش مهم تر بوده ، فدای حق نموده ، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.

بزرگترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسین مسلمانها قربانی دادن بچۀ شیر خواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچۀ شیرخواری را برای طلب آب ( بی قیمت و قدر ) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمۀ تیر جفا قرار دهند.

این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت ، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش دین محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و فداکاریهای

ص: 886

آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الّا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.

نتیجۀ مطلوب ، کشف حقیقت

پس نتیجه عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است ، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضهٔ حتمی قرار می دهند.

وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیّت در ادای واجبات ، بلکه نوافل و مستحبات می نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت، قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه کاری است اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفتۀ شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعیان را می نماید و آنها را آمادۀ عمل می کند ، مخصوصاً که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفۀ شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود.

چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم به واسطۀ هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خوردگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ

ص: 887

و تبلیغ مبلّغین عظام به راه راست و صراط مستقیم وارد [ شده ] و تائب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند.

عازم شدیم جلسه را ختم نماییم.»

نواب - علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب ، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانۀ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناسانیدید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جدّت رسول خدا به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعاً خیلی جای تأثر است که ما تاکنون کورکورانه تحت تأثیر گفتار اشخاص ، از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصّب به ما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.

واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید و به حقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می کند.

در ثواب و فواید زیارت

داعی - این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمد و عترت طاهرۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعاً سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنن هم عادةً پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآن اند، درباره آن نرسیده باشد.

و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در

ص: 888

كتب معتبرۀ شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبرۀ خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل نموده اند موجود است که به بعض از آنها قبلاً اشاره نمودیم. اینک به واسطۀ ضیق وقت، راجع به زیارت به نقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است ، اکتفا می نماییم :

یک روز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حجرۀ امّ المؤمنين عايشه تشریف داشتند ، حسین(علیه السّلام) وارد شد پیغمبر او را در آغوش محبت کشید و بسیار بوسید و بوئید. عایشه عرض

کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حسین را دوست می داری. حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پارۀ جگر و ریحانۀ من است. آن گاه آن حضرت گریست. عایشه از سبب گریه سؤال نمود، فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیه بر حسینم می زنند. عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند. فرمود: آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد. خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند. عایشه عرض کرد: یا رسول الله برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حجّ من. عایشه از روی تعجب عرض کرد: یک حج شما ؟ فرمود: ثواب دو حج من عایشه بیشتر تعجب کرد. حضرت فرمود: ثواب چهار حج من. پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جابی که فرمود: عایشه هر کس حسین را زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرۀ مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.

شما را به خدا آقایان انصاف دهید چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول الله باشد. قطعاً مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمۀ اطهار

علاوه بر فواید معنوى و أجور اُخروى ، توجه به منافع ظاهری که در زیارت قبور ائمه طاهرین ملحوظ است هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این عبادت

ص: 889

بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.

شما اگر به آن اعتاب مقدسه مشرف گردید بالحسّ والعیان مشاهده می نمایید در بیست و چهار ساعت ( به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرمها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است. و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات ، از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و اوراد و ادعیه می باشند.

کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادات بسیار ندارند مگر ادای واجبات ، ولی در آن امکنۀ مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی به اوطان خود

برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و ادای نوافل و قضای نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.

آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است؟ که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سرشبها هر مرتبه اقلاً دو سه ساعت به اقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.

اگر هیچ اثری برای زیارت قبور ائمه اطهار نبود مگر همین توفيق جبری و سرگرمی به اقسام عبادات کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند به رفتن زیارت ، تا به این وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان به واسطه اشتغال به امور دنیوی ، توفیق کامل پیدا نمی نمایند)، رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام

خوشبختیهاست محکم نموده، صفای باطن پیدا نمایند.

شما در بلاد اهل تسنن کدام محل مقدسی را می توانید به ما نشان دهید که عالم

ص: 890

و جاهل ، و خواص و عوام در بیست و چهار ساعت اشتغال به عبادات داشته باشند ، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند در بغداد و معظم که قبر شیخ عبدالقادر گیلانی و امام ابوحنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته، فقط موقع نماز در مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود. یک عدۀ مخصوصی می آیند نماز خوانده و متفرق می شوند.

در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه - حضرت هادی علی النقی (علیه السّلام) (امام دهم و حضرت عسکری حسن بن علی(علیه السّلام) ( امام یازدهم) می باشد ، تمام اهالی و ساکنین شهر و حتی خدام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنن هستند، مقارن طلوع فجر به زحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه درب حرم را باز کنند ، ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم در کنج و زوایای آن مسجد به عبادت مشغول باشند. حتی خدام هم که در را باز می نمایند، می روند و می خوابند، ولی شیعیان در اطراف حرم با شوق و ذوق تمام مشغول عبادت اند. این است آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.

خداوند توفیق دهد مشرف شوید در عراق عرب، دو شهر پهلوی یکدیگر می بینید به فاصله دو فرسنگ؛ یعنی کاظمین و بغداد که اولی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام حضرت ابا ابراهیم موسی بن جعفر ( امام هفتم ) و ابا جعفر محمد بن على الجواد ( امام نهم(علیهم السّلام) ) می باشد.

و دومی مرکز اهل تسنن و مجاور قبر شیخ عبدالقادر گیلانی و امام اعظم شما ابو حنیفه می باشد، مورد دقت قرار دهید تا پی به تعالیم عالیهٔ پیشوایان و امامان برحق شیعیان برده و به چشم خود ببینید از برکات قبر ائمه اطهار و علاقه به زیارت آن دو قبر انور، مردم کاظمین و زوّار چگونه اول شب را زود به خواب رفته و دو ساعت به طلوع فجر مانده، با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجّد و سحرخیزی آماده و بیدارند.

حتی عدۀ بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارتخانه دارند، ولی منزلهایشان در کاظمین است، وقت سحر در حرم مطهر مشغول عبادت حق تعالی هستند.

ص: 891

ولی اهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهان و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند ؟

نواب - واقعاً جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه بدون تحقیق به دنبال اقوال اشخاص می رویم. چند سال قبل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من بنده هم بدبختانه با آنها بودم، رفتیم بغداد به زیارت امام اعظم ابوحنيفه و جناب عبد القادر رضی الله عنهما، ولی یک روز که بنده به تماشای کاظمین رفتم و برگشتم، مورد حملات سخت رفقا واقع شدم. الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظم و یا شیخ عبدالقادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جایز و موجب ثواب باشد که در هر سال، جماعتی از ما به زیارت آنها می روند که قطعاً خبری از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره آنها نرسیده، ولی زیارت ریحانۀ رسول خدا فداکار مجاهد فی سبیل الله که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلاً امری است مستحسن ، بدعت باشد؟

الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء الله اگر زنده ماندم ، امسال قربة الى الله وطلباً لمرضاته ، به زیارت فرزند عزیز رسول الله جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد. امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم، تا فردا شب ان شاء الله.

ص: 892

ص: 893

جلسه هشتم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

• حديث غدير • فرار صحابه از جنگ

• فحش های صحابه به یکدیگر • فدک

•توهین ابابکر به حضرت فاطمه (علیها السّلام)

• دشنام به علی(علیه السّلام) دشنام به پیامبر است

• على(علیه السّلام) باب علم و حکمت • علی(علیه السّلام) وصی پیامبر

•جلوگیری عمر از وصیت پیامبر

• عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری نکرد

• على(علیه السّلام) افض صديقين• علی(علیه السّلام) با حق و قرآن است

•اطاعت از علی (علیه السّلام) اطاعت از خدا و پیامبر

• آیۀ تطهیر • منع خمس از اهل بیت

• نزول آیۀ شاهد در شأن علی(علیه السّلام) • اذیت علی(علیه السّلام) شرک است

•غضب فاطمه (علیها السّلام) بر خلیفه

•اذيت فاطمه(علیها السّلام) اذیت خدا و رسول است • نماز تراویح

ص: 894

ص: 895

جلسه هشتم (لیله یکم شعبان المعظم 45 )

اشاره

اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم، آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد.

سید عبدالحی: قبله صاحب! شب گذشته بیاناتی فرمودید که حقّاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوّه به این نوع کلمات نمایید، که بالاخره منجر به دوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیّت و افتراق کلمه ، باعث فنای مسلمین گردیده؛ کما آنکه اتفاق و یگانگی ، سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.

داعی : ( با کمال تعجب ) ، خوبست بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی ، سبب دوئیّت و افتراق کلمه می باشد، که اگر ایراد شما بجا است و غفلتی از داعی شده متنبّه گردم و الّا جواب عرض نموده رفع اشکال شود.

سید : در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس مسلمین را به دو قسمت تقسیم [کرده ] و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید. در صورتی که مسلمانان ، همگی یکی هستند و گویندگان « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» با هم برادرند. نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دو دستگی داد؛ که به ضرر اسلام تمام می شود. و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاصّ و عام پیدا گردیده و شیعیان خود را مؤمن و ما را

ص: 896

مسلم می خوانند. چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را مؤمن و سنّی را مسلم می خوانند.

و حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آن است و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشند.

لذا جمهور امّت ، اتفاق نموده اند بر این که اسلام عین ایمان و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما برخلاف جمهور ، صحبت نمودید که اسلام و ایمان را از هم جدا نمودید

در فرق بین اسلام و ایمان

داعی : ( پس از قدری سکوت و تبسم) متحیّرم چگونه جواب عرض نمایم.

اوّلاً: جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود به آن اشاره نمودید ، به معناي عموم امّت نیست بلکه مراد از جمهور بعض از اهل سنّت و جماعت می باشد.

ثانياً : راجع به اسلام و ایمان، متأسفانه بیان شما کافی نیست. چه آن که در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنّت و جماعت اختلاف عقیده دارند؛ بلکه فِرَق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلافِ عقیده دارند. که اینک وقت ، اجازه نقل تمامی اقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.

ثالثاً : آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید. شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود والّا مطالب اصولی مهمتری هست که ممکن است از آنها استفاده کامل ببریم.

این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دو دستگی و دوئیت را به (قول شما ) فراهم نموده ام!

و حال آنکه این تقسیم و دو دستگی را (به قول شما) خداوند حکیم در قرآن کریم در آیات چندی نموده. مگر آقایان فراموش نموده اید ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال را در قرآن مجید مگر نه این است که در آیه 14 سوره 49 (حجرات ) صریحاً می فرماید :

«قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيْمَانُ فِي قُلُوبِكُم»

ص: 897

البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده ، که در سال قحط به مدینه منوره آمده و اظهار اسلام و بیان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری [کردند.] ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعمّات مدينۀ منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنها را در این آیه تکذیب نموده [است؛ ] به این معنی که ( ای رسول ) اعراب ( بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذارده و گفتند ما ایمان آوردیم، به آنها بگو: ایمان نیاورده اید. لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم. ( که عبارت از داخل شدن در سلم و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای اتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات ) و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما. ظاهر این آیه شریفه، حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده، ایمان به حقایق پیدا نمودهاند که آنها را مؤمن گویند.

و فرقۀ دیگر مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و با طمع ، مانند قبیله بنی اسد و غیره - فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند. ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست. ولو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است، ولی به حکم قرآن «لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ » یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.

پس اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام تنها منتج نتیجه معنوی نخواهد بود.

سید : این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست. کما آنکه ایمان بدون اسلام، مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه 94 سوره 4 ( نساء ) نمی فرماید:

«وَ لَا تَقُولُوا لِمَنْ الْقَى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِنَاً».

(نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام می نماید ، تو مؤمن نیستی. )

این آیه، بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم؛ که هر کس بگوید « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» او را پاک و طاهر و مقدس و برادر خود بدانیم، و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.

داعی- اوّلاً این آیه درباره شخص معینی نازل گردیده-که آن اسامة بن زيد و يا

ص: 898

محلّم بن جثامۀ لیثی بوده که گویندۀ لا اله الّا الله را در میان جنگ- به خیال آن که از ترس ، کلمه ای گفته و مسلمان گردیده به قتل رسانیدند. و لکن تصدیق دارید [که ] افادۀ عموم می نماید. به همین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بیّنی ، آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز به کفر و تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نماییم و از حدود ظاهر هم تجاوز نمی کنیم و به باطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسّس در باطن اشخاص هم نداریم.

در مراتب ایمان

ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان به حسب مورد، اختلاف عموم مطلق و عموم مِن وجه است.

چه آن که برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارت است که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.

چنانچه امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصّادق(علیهما السّلام) در روایت عمر(1) و زبیری فرموده:

«ان للإيمان حالاتٌ ودرجاتٌ وطبقاتٌ ومنازل فمنه الناقص البيّن نقصانه ومنه الراجح الزايد رجحانه، ومنه التام المنتهى تمامه.»

(برای ایمان ، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. بعض از آن ، ناقصی است که ظاهر است نقصان او؛ و بعض از آن ایمان راجحیست که زاید است رجحان آن ایمان؛ و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که به منتهای تمامت و کمال رسیده. )

ص: 899


1- بحار الانوار، علامه مجلسی 23/66 ، ح 6 ، کتاب الایمان و الكفر ، باب 30 ، باب أنّ العمل جزء الايمان. مجلسی حدیث را با اختلاف اندک در الفاظ نقل کرده است.

ایمان ناقص ، همان مرتبۀ اول از ایمان است که آدمی به واسطه آن از دایره کفر خارج و داخل حوزۀ مسلمین می گردد. جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.

و اما ایمان راجح در حدیث، عبارت است از ایمان آن کسی که به واسطۀ واجد شدن بعض از صفات ایمانی ، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد. که به بعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده [ است. ] که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی (1) و نهج البلاغه ، از مولی الکونین امیرالمؤمنین و جعفر بن محمد الصّادق(علیهما السّلام) رسیده است که فرموده اند :

«انّ الله تعالى وضع الإيمان على سبعة أسهم على البر والصدق واليقين والرضاء والوفاء والعلم والحلم ثمّ قسّم ذلك بين الناس فمن جعل فيه هذه السبعة الأسهم فهو كامل محتمل.»

( به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت ، - به عبارت دیگر مؤمن باید دارای هفت صفت باشد- که عبارت است از: برّ و نیکویی و صداقت و راستی و یقین قلبی به خدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری. پس این هفت قسمت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد ، مؤمن کامل است. )

پس هر کس بعض از این صفات را واجد ، و فاقد بعض دیگر می باشد، ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصّفات می باشد.

و اما ایمان ، تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد.

پس اسلام ، عبارت است - در درجۀ اول- از ایمان که قول صرف و اقرار به وحدانیّت خداوند متعال و نبوّت خاتم الأنبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد ، ولی حقیقت دین و ایمان ، در قلب او داخل نگردیده؛ چنان چه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به فرقه ای از امت فرمود : (2)

«يا معشر من أسلم بلسانه ولم يخلص الإيمان بقلبه.»

ص: 900


1- اصول کافی ، کلینی، 42/2، ح 1 ، كتاب الإيمان والكفر ، باب درجات الإيمان.
2- اصول کافی، کلینی، 354/2، ح 2 ، كتاب الإيمان والكفر ، باب من طلب عثرات المؤمنين وعوراتهم.

(ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود ، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما. )

بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد؛ ولی ما مأمور به بواطن اشخاص نیستیم. و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد دُوئیّت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت. فقط گفتیم علامت مؤمن، عمل او می باشد. ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم. ولکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند ، در پی عمل بروند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنی رفته و حقیقت ایمان را بارز نمایند. و بدانند نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود : (1)

«الإيمان هو الإقرار باللسان والعقد بالجنان والعمل بالأركان.»

(ایمان- دارای سه رکن است- اقرار به زبان و عقیده به قلب و عمل به ارکان.)

پس اقرار به زبان و عقیده به قلب، مقدمه است برای عمل پس اگر مسلمانی باشد گوینده « لا إله إلّا الله محمّد رسول الله» و متظاهر به صورت اسلام ، ولی تارک واجبات و عامل منهیّات، ما او را مؤمن نمی دانیم؛ هر چند در ظاهر او را طرد نمی نماییم، بلکه با او معاشرت اسلامی می نماییم .

ولی می دانیم در آخرت که این دنیای دنیّ، مقدمۀ آن عالم است ، برای چنین آدمی راه نجات مسدود است؛ مگر صاحب عمل خالص صالح باشد. کما آن که صریحاً در سورۀ عصر :فرماید

«وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ».

( قسم به عصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند. مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند. )

پس به حکم قرآن مجید اساس ایمان، عمل صالح است و بس. و اگر کسی عمل ندارد، ولو به زبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد .

ص: 901


1- اصول کافی ، کليني ، 27/2 ، ح 1 ، كتاب الإيمان والكفر ، باب آخر منه وفيه أن الإسلام قبل الإيمان.
اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند

و اما موضوعی که تذکر آن لازم است [ این است که ] از گفتار خودتان ، اتّخاذ سند نموده ، عرض می کنم که: اگر این گفتۀ شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گویندۀ « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار به وحدانیّت پروردگار و نبوت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند و عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحبات اند ، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج بیت الله می روند، و ترک محرّمات می نمایند، ادای خمس و زکوه می کنند ، و معتقد به معاد جسمانی می باشند ، کافر و مشرک و رافضی می خوانید و از خود دور می نمایید؟

عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!

پس تصدیق نمایید که وسیلهٔ افتراق کلمه و دوئیت و نفاق ، شما هستید که زیاده از صد میلیون مسلمانِ مؤمن موحّد را از خود جدا [کرده و ] به آنها کافر و مشرک و رافضی می گویید. در صورتی که کوچکترین دلیلی بر شرک و کفر آنها ندارید. آنچه می گویید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.

قطع بدانید این تحریکات از بیگانگان است. می خواهند مسلمانان را به این حرفها از هم جدا [کرده ] و در اثر نفاق و دوئیّت بین مسلمانان ، بر خَرِ مُراد ، سوار گردیده و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.

در اصول قواعد و احکام- غیر از امامت و ولایت که بین ما اختلافی نیست. اگر در فروع احکام اختلافست، این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد. که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفيها با مالکی ها یا شافعیها با حنبلی ها را عرض نمایم. هر چه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمایید بر کفر و شرک شیعیان ، نمی بینم. جز تهمت و افتراء و تعصّب محض!

ص: 902

فقط گناه لا يَغْفر شیعیان در نظر برادران اهل تسنّن - که خوارج و نواصب به تحریک امویها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند- این است که اوامر و احکام و احادیث رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به میل و هوای نفس، روی رأی و قیاس ، تغییر و تبدیل نمی دهند. و واسطه بین خود و رسول خدا ابوهریره ها و انسها و سمره هایی را که فقهای خودتان حتّی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند، قرار نمی دهند.

علت پیروی شیعه از علی و اهل بیت و تقلید نکردن از امامان چهارگانه

بلکه به امر و دستور خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، پیرو اهل بیت آن حضرت هستند ، باب

علمی که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، خود به روی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند .

بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنّت بر شیعیان وارد می آورند این است که چرا پیروی از علی و ائمّۀ اثناعشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند و تقلید از ائمّۀ اربعه و فقهای چهارگانه شما نمی نمایند؟

و حال آن که شما ابداً دلیلی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول ، [ پیرو ] اشعری و یا معتزلی و در فروع [پیرو ] مالکی یا حنفی یا حنبلی و یا شافعی باشند.

ولی بر عکس، اوامر و دستورات بسیار از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مؤكّداً از طرق رواة و

علمای شما- علاوه بر آنچه متواتراً در دست خودمان است - به ما رسیده ، که اهل بیت و عترت طاهره را عدیل القرآن قرار داده و به امّت امر فرموده تمسّک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند. که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرۀ علمای شما هم ثبت است.

حال شما یک حدیث بیاورید ولو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول، پیرو ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر مالک بن انس یا احمد بن حنبل يا

ص: 903

ابوحنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی باشند.

آقایان قدری عادت و تعصّب را کنار بگذارید؛ ببینید شیعیان چه گناهی دارند. اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرۀ شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، دربارهٔ یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم.

به امر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )بایستی امت متابعت نمایند از عترت آن حضرت

ولی چه کنیم سراسر کتب معتبرۀ شما پر است از اخبار بسیاری که مُثبت مَرام و کمک به عقیدۀ ما است که اگر بخواهیم به همۀ آنها استشهاد نماییم ماهها وقت لازم است. باز هم من باب نمونه خبری یادم آمد به عرضتان می رسانم. تا بدانید که شیعیان چاره ای جز راهی که رفته اند نداشته اند.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة(1) از فرائد حموینی از ابن عباس ( حبر امّت ) نقل نموده که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود :

«يا علىّ أنا مدينة العلم وأنت بابها ولن تؤتى المدينه إلّا من قبل الباب وكذب من زعم أنّه يحبّنى ويبغضك لانّك منّى وأنا منك لحمك لحمى ودمك دمى وروحك من روحي و سريرتك من سريرتي وعلانيتك من علانیتی، سعد من أطاعك وشقى من عصاك وربح من تولّاك وخسر من عاداك ، فاز من لزمك وهلك من فارقك مثلك ومثل الائمّة من ولدك بعدى مثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها غرق ومثلهم كمثل النجوم كلّما غاب نجم طلع نجم إلى يوم القيامة.»

در این حدیث شریف صریحاً می فرماید :

(یا علی تو باب علم منی. و هرگز کسی به شهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی(علیه السّلام) باشد. می فرماید : گوشت و روح و خون و ظاهر و باطنِ

ص: 904


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 95/1 ، ح 6 ، باب 4 .

علی از من است. اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته [است. ] و در آخر حدیث می فرماید: مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من ، مثل کشتی نوح است که هر کس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلّف از آنها نمود غرق شد. یعنی هر کس تمسّک و توسل به این خانواده جُست ، نجات یافت. و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد. و مَثَل شما مَثَل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شده، ستارۀ دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت. یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلق اند. )

و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحاً می فرماید : « اگر تمسک و توسل به عترت طاهره و اهل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد» و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند. چنانچه در شبهای قبل به قسمتی از روات و سلسلهٔ اسناد و کتب معتبره خودتان اشاره نمودیم.

اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت تأكيداً عرض می کنم که ابن حجر مکّی متعصّب در صفحه 92، ضمن فصل اول از باب 11 صواعق(1) ، ذيل آيه « وَقِفُوهُم إِنَّهُم مَسْؤُلُونَ » ( در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند) آیه 24 سوره 37( الصافات ).

به روایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده، روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .

در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع المودّه (2)

ص: 905


1- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 149، باب 11 ، فصل 1، آیه 4. شایان ذکر است منابع دیگر ذیل این آیۀ شریفه در مجلس ششم در بحث آیات الولایه نقل شده است.
2- وفى رواية صحيحه: إنّى تارك فيكم أمرين لن تضلّوا أن إتبعتموها وهما كتاب الله وعترتي أهل بيتي. وزاد الطبراني ، ان سألت ذلك لهما ، فلا تقدّموهم فتهلكوا، ولا تقصّروا عنهم فتهلكوا، ولا تعلّموهم فانّهم أعلم منكم. ثمّ اعلم انّ لحديث التمسك بالثقلين طرقاً كثيرة وردت عن نيف وعشرين صحابيّاً وفي بعض تلك الطرق انّه [ قال ] ذلك [ بحجّة الوداع ] بعرفه. وفي أخر [ى ] أنّه قال [ ذلك ] بغدير خمّ وفى أخر [ ى ] أنّه قال بالمدينة في مرضه وقد امتلأت الحجرة باصحابه وفى آخر أنّه قال في خطبة هي آخر الخطب في مرضه و في آخر أنّه قال لمّا قام خطيباً بعد انصرافه من الطائف ولا تنافى، إذ لا مانع من أنّه كررّ عليهم ذلك في تلك المواطن. ينابيع المودّة، سلمیان قندوزی، 438/2 - 437، ح 203، باب 59. صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی، ص 150، باب 11، فصل 1، آیه 4. حديث ثقلین و منابع آن به طور مفصل در مجلس سوم بررسی شده است.

صفحه 269( چاپ اسلامبول ) از صواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:

«انّ لحديث التمسّك بالثقلين طُرقاً كثيرة وردت من نيف وعشرين صحابيّاً.»

(بدان به درستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت پیغمبر ) از طرق بسیاری وارد گردیده، از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). )

آن گاه گوید: در بعض از این طرق است در عرفه، و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود، و در بعض دیگر در خطبه ودادع بوده.

بعد ابن حجر اظهار عقیده نموده که :

« ولا تنافى إذ لا مانع من انّه كرّر عليهم ذلك في تلك المواطن وغيرها اهتماماً بشأن الكتاب العزيز والعترة الطاهرة.»

( منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این حدیث را در محلهای متعدده تکرار نموده باشد، اهتماماً به شأن قرآن عزیز و عترة طاهره )

و نیز در اول همان صفحه گوید:

«وفى رواية صحيحة أنّى تارك فيكم أمرين لن تضلّوا ان اتبعتموهما و هما كتاب الله وعترتي أهل بيتي - وزاد الطبراني انّي سئلت ذلك لهما فلا تقدّموهما فتهلكوا ولا تقصّروا عنهم فتهلكوا ولا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم. »

ص: 906

( در روایت صحیحه است که فرمود: من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را، هرگز گمراه نشوید؛ آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من اند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است، سؤال می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند) ، پس مقدم ندارید بر آنها و سبقت نگیرید برایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها، که هلاک شوید. و تعلیم ندهید به آنها ، پس به درستی که آنها ( یعنی عترت و اهل بیت من ) اعلم و داناتر از شما هستند).

و نیز با کمال تعصّبی که دارد، در آخر همین صفحه92 (1) بعد از نقل حدیث از طبرانی و غیره گوید :

«رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آن که اینها دو فردند که از

هر حيث سنگین و با وقارند.»

چه آن که مراد از ثقل، آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پربها و پرفایده باشد،

ص: 907


1- صواعق المحرقة ابن حجر مکی ، ص 151 ، باب 11، فصل 1، آیه 4. ابن حجر می نویسد : سمّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) القرآن و عترته - وهى بالمثناة الفوقية الأهل والنسل والرهط الأدنون - ثقلين. لأنّ الثقل كلّ نفيس خطير مصون. وهذان كذلك إذ كلّ منهما معدن للعلوم اللّدنية والأسرار والحكم العلية والأحكام الشرعية. ولذا حثّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على الإقتداء والتمسّك بهم والتعلّم منهم. وقال الحمد لله الذي جعل فينا الحكمة أهل البيت. وقيل: سمّيا ثقلين، لثقل وجوب رعاية حقوقهما. ثمّ الذين وقع الحثّ عليهم منهم إنّما هم العارفون بكتاب الله وسنّة رسوله ، إذ هم الذين لا يفارقون الكتاب إلى الحوض. ويؤيّده الخبر السابق ( ولا تُعلّموهم منهم فانّهم أعلم منكم ) وتميّزوا بذلك عن بقيّة العلماء لأنّ الله أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً، وشرّفهم بالكرامات الباهرة والمزايا المتكاثرة وقد مرّ بعضها ، وسيأتى الخبر الذي في قريش (وتعلّموا منهم فإنّهم أعلم منكم ) فإذا ثبت هذا العموم لقريش ، فأهل البيت أولى منهم بذلك. لأنّهم امتازوا عنهم بخصوصيات لا يشاركهم فيها بقيّة قريش. وفي أحاديث الحثّ على التمسّك بأهل البيت. إشارة إلى عدم إنقطاع متأهل ، للتمسّك به إلى يوم القيامة كما أنّ الكتاب العزيز كذلك. ولهذا كانوا أماناً لأهل الأرض كما يأتى ويشهد لذلك الخبر السابق : ( في كلّ خلف من أمّتى عدول من أهل بيتى إلى آخره). ثمّ أحقّ من يتمسّك به منهم إمامهم وعالمهم علىّ بن أبي طالب كرّم الله وجهه لما قدّمنا من مزيد علمه و دقائق مستنبطاته.

و از هر رذیله منزه [گردد. ] و حقاً قرآن و عترت چنین اند؛ زیرا که هر کدام معدن علم دین و اسرار و حکم علمی و احکام و قوانین شرعی است.

و لهذا وصیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به پیروی و تمسّک به هر یک از این دو (کتاب و

عترت ) و تعلیم گرفتن از آنها وارد است.

چرا که فرمود «الحمدلله الّذى جعل الحكمة فينا أهل البيت.»؛ یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در (سينۀ ) اهل بيت من .

و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام - و سبب سفارش فوق العادۀ آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصّصین علم کتاب ( قرآن ) و سنت رسول الله اند؛ زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض (کوثر) بر آن حضرت وارد شوند.

و مؤید این بیان خبری است که سابقاً گذشت که فرمود :

«ولا تعلّموهم فانّهم أعلم منكم»؛ یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند. و ایشان را به این اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید. به علّت آن که خداوند، ایشان را پاک و پاکیزه آفریده است و ایشان را به کرامات باهره و مزایای متکاثره، به جامعه معرفی فرموده است.

و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسّک به عترت و اهل بیت اطهار است ، نکتۀ دقیقی می باشد به این که تا روز قیامت، هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکام اند ، منقطع نخواهد بود.

و عجب است با این که خود، اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبر، واجد مراتب عاليۀ علميّه و وظایف دینیّۀ عملّیه باشد، مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهرۀ آن حضرت نباشند. مع ذلک خودش ، عملاً کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشته -بر خلاف دستور رسول الله - مقدّم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند. «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » - نعوذ بالله من الفتن والتعصّب ؟!

اینک از آقایان محترم، انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت

ص: 908

و نجات امّت را در تبعیت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأماً قرار داده، تکلیف ما چیست ؟

آقایان! راه باریک و پرخطر است. عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و به صلاح زمان و مکان کتاب دیگر انتخاب کنیم؟

سید: هرگز چنین امری نخواهد شد. چون ودیعۀ رسول اکرم و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.

داعی : احسنت. حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و به جای حكم او کتاب دیگر به صلاحِ مُلک و مملکت انتخاب کنیم، در عِدل و تالی قرآن هم همین جاری است. پس روی چه قاعده ، کسانی که از عترت نبودند را بر عترت مقدم داشتند.

جواب این سؤال سادۀ حقیر را بدهید بفرمایید ببینم، آیا خلفای ثلاثه : ابی بکر و عمر و عثمان، از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره ( ثقلين وسفينه و باب حطّه و غیره ) باشند که ما مجبور باشیم به حکم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را اطاعت بنماییم؟

سید : هرگز کسی چنین ادعایی ننموده ، که خلفا رضی الله عنهم - به استثناء على كرّم الله وجهه- از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحاء صحابه رسول الله اند.

داعی : بفرمایید اگر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر به اطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امت بگویند صلاح در این است که پیروی از افراد دیگر بنماییم - ولو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند - آیا اطاعت امر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجب است یا اطاعت صلاح بین امّت ؟

سید : بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست

داعی پس در این صورت که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: «پیروی از قرآن و عترت

ص: 909

توأماً بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید» چرا دیگران را مقدم داشتند به عترت اعلم و افضل امت ؟

آیا ابوالحسن علی بن اسمعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابوحنیفه و محمّد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل، عترت و اهل بیت پیغمبرند، یا امام اميرالمؤمنین(علیه السّلام) و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امام جعفر بن محمد صادق(علیهما السّلام) و دیگران ؟ - انصافاً جواب صریح بدهید.

سید : بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء و فقهاء برجستۀ امت بوده اند.

داعى : ولی به اتفاق جمهور امت، امامان اثنا عشر ما همگی از عترت صحیح النسب و اهل بیت خاصّ پیغمبرند. که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به اقرار علماء بزرگ خودتان آنها را عِدل و تالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً می فرماید: «آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.»

با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت، زمانی که پیغمبر از آنها سؤال نماید که چرا تمرّد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید با این که من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید ؟!

پس شیعیان، مذهب خود را حسب الامر رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، از امیرالمؤمنین - باب

علم پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند، که از زمان علی و

حسن و حسین(علیهم السّلام) - که درک نمودند آن حضرت را - خلفاً عن سلف برقرار بودند.

ولی دیگران که در اصل ، مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات ، مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند، چه دستوری از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تبعیّت و پیروی آنها در دست دارند ؟

علاوه بر آن که از عترت طاهره نیستند و دستوری به پیروی از آنها نرسیده، تقریباً تا سه قرن بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که ادوار صحابه و تابعین بوده، ابداً نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.

ص: 910

ولى ائمّه از عترت و اهل بیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند

و مخصوصاً علی و حسن و حسین(علیهم السّلام) جزء اصحاب کساء و مشمول آیۀ تطهیر بودند.

آیا سزاوار است پیروان علی و حسن و حسین و ائمّه از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین را که به امر آن حضرت، پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند ؟!

کردند کاری که نباید بکنند. مقدم داشتند کسانی را که اهلیّت نداشتند و از عترت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند بر فقهاء عترت و عِدل قرآن مجيد. ما هم معارضه با شما نداریم و شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم بلکه برادر دینی خود می دانیم.

ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمۀ عدل الهی که به عوام بیچاره ، امر را مشتبه می کنید و اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهره گردیده اند ، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد

که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمّد الصّادق(علیه السّلام) از عترت طاهره گردیده.اند ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم. ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کنند کورکورانه به راهی نرویم و قرآن مجید کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده در آیه 18 سوره 39( زمر ) که فرموده :

«فَبَشِّرِ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه ».

(( ای رسول ) به لطف و رحمت من بشارت ده آن بندگانی را که سخن بشنوند و پیروی از نیکوتر بنمایند).

بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزّوجلّ و رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

ص: 911

خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر راهی پیش پای ما آوردند، ما به همان راه می رویم. فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - بنا بر آن چه در کتب معتبره شما رسیده ( علاوه بر تواتر در روات شیعه ) - به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمّد و عترت و اهل بیت آن حضرت می باشد.

اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما نشان دادید که باید در اصول، اشعری یا معتزلی و در فروع مقلّد و پیرو یکی از چهار امام ابو حنیفه ، مالک ، احمد حنبل ، شافعی ، باشیم ولو از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.

ولى قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید. مگر آنکه بگویید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری. ملک طاهر بیبرس مردم را اجبار داد که حتماً باید از یکی از این چهار مذهب تقلید نمایند! که اینک وقت اجازۀ شرح آن قضایا را نمی دهد.

حصر کردن تقلید به این چهار امام بدون نصّ و دستور خاص ، ظلم فاحش است به جميع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.

در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام ، فقهاء و علماء بسیاری مخصوصاً مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعاً، اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملاً ضایع گردیده.

واقعاً جای تعجب است، که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمایید از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ، با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند- که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره به جامعه معرفی نمودند- ولی بدون هیچ دلیل و نصّی چشم بسته، انحصار دادید تقلید و تبعیت را به آن چهار امام! و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.

سید: روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام ، ما هم انحصار دادیم به چهار امام.

داعی به به. احسنت بسیار خوب بیانی نمودید. دعاگو هم روی همین قاعدۀ شما

ص: 912

تسلیم می شوم به برهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمایید در آیۀ 105 سوره 2 (بقره ) می فرماید:

«قُل هَاتُو بُرهَانَكُم إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ».

( بگو ( به مخالفین ) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گویید ).

اوّلاً ، ائمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعديه، منحصر به دوازده ننمودند. بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره ای که از طرق ما و شما رسیده، می رساند که خود صاحب شریعت، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عدد ائمّه را دوازده قرار دادند.

عدد خلفا را پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده معرفی نموده

چنانچه اکابر علمای خودتان به آن اشاره نموده اند از جمله : شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ينابيع المودّة(1) ، صفحه 444( چاپ اسلامبول ) به این عبارت نوشته «فى تحقیق حدیث بعدى اثنا عشر خليفة » ( در تحقيق حدیث که بعد از من دوازده خلیفه می باشد ) بعد از نقل یک خبر گوید:

«ذكر يحيى بن الحسن في كتاب العمدة من عشرين طريقاً في انّ الخلفاء بعد النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إثنا عشر خليفة كلّهم من قريش فى البخارى من ثلاثة طرق وفي مسلم من تسعة طرق و في أبي داود من ثلاثة طرق وفي الترمذى من طريق واحد وفي الحميدي من ثلاثة طرق ».

( يحيى بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبر دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها از قریش اند در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابی داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طریق و در جمع بين الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند).

ص: 913


1- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 289/3، ج 1، باب 77 .

علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل : حموینی در فرائد(1) و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصاً ميرسیّد علی همدانی شافعی در مودّة دهم از مودّة القربى(2) ، دوازده خبر از عبدالله بن

ص: 914


1- فرائد السمطین، حموینی، 148/2، ح 442 - 445، سمط 2 ، باب 33. حموینی حدیث را به طرق گوناگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم : یک : عن جابر بن سمرة قال... انّ هذا الأمر لا ينقضى حتى يمضى فيها إثنا عشر خليفة. دو : عن ابن مسعود عن النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... الخلفاء بعدى إثنا عشر كعدد نقباء بنى اسرائيل.
2- مودّة القربي ، همدانی ، مودة 10( با استفاده از ينابيع المودّة ، قندوزی ، 315/2 - 316، ح 907 - 911 ، باب 56). و نیز بخاری در صحیح خود ، 729/7 ، ح 2034، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف ، این چنین نقل می کند: عن عبدالملك سمعت جابر بن سمرة... يقول يكون إثنا عشراً أميراً فقال كلمة لم أسمعها فقال أبي إنّه قال : كلّهم من قريش. و مسلم در صحیح خود، 1453/3، ح 1821، کتاب الامارة ، باب الناس تبع لقريش والخلافه فی قریش، این حدیث را به طرق مختلفه نقل می کند. طبرانی در معجم الاوسط ، 474/1، ح 863، أحاديث أحمد بن يحيى ، الحلواني؛ ترمذی در الجامع الصحیح، ص 609 ، ح 2223 ، کتاب الفتن ، باب ماجاء في الخلفاء. و ابی داوود در سنن خود 106/4، ح 4280 - 4279، کتاب المهدی؛ احمد حنبل در مسند ، 87/5- 86 و 106 - 108 ، مسند جابر بن سمرة ، حدیث را به طرق مختلفه نقل کرده؛ حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 716/3، ح 6589، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر أبي جحيفة السوائی؛ ابن عبدالبر در استیعاب ، 656/2، رقم 1064، شرح حال سمرة بن عمرو بن جندب؛ بخاری در تاریخ الکبیر، 410/8 ، رقم 3520، احادیث یونس بن أبي يعفور العبدی؛ متقی هندی در کنزالعمال، 32/12 - 34، ح 33848 - 33861 کتاب الفضائل ، باب 4، قریش؛ ابن حبّان در الثقات ، 241/7 - 242، شرح حال عمران بن سليمان المرادی القمی؛ صالحی شامی در سبل الهدى والرشاد، 83/10 ، جماع أبواب معجزاته ، باب 10؛ ابن کثیر در البداية والنهاية ، 278/6، باب الاخبار عن الأئمّة الإثنى عشر الذين كلّهم من قريش به این حدیث اشاره کرده اند. شایان ذکر است که این حدیث در منابع فوق با الفاظ گوناگون نقل شده است. لکن آنچه در همه آنها یکسان می باشد این است که رسول اکرم فرمودند: خلفاء من دوازده نفرند و تمام آنها از قریش هستند. لذا در اینجا به متن چند حدیث اشاره می کنیم : یک : لا يزال هذا الدين قائماً حتّى يكون عليكم إثنا عشر خليفة ، كلّهم تجتمع عليه الأمّة فسمعت كلاماً من النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم أفهمه ، فقلت لأبي : ما يقول ؟ قال : كلّهم من قريش. دو : لا يزال هذا الدين عزيزاً منيعاً إلى إثنى عشر خليفة كلّهم من قريش. سه : لا يزال هذا الأمر ظاهراً على من ناواه لا يضره مخالف ولا مفارق، حتّى يمضى منهم إثناعشر خليفة من قريش. چهار : يملك هذه الأمّة إثنا عشر خليفة ، كعدة نقباء بني اسرائيل. پنج : لا يزال الإسلام ظاهراً حتّى يكون إثنا عشر أميراً وخليفة كلّهم من قريش.

مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبدالله بن عباس وعباية بن ربعي و زيد بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که جمعاً به طرق مختلفه از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض آن اخبار از بنی هاشم است. و در بعض از آنها نامهای آنها را معیّن نمودند. و در بعضی فقط عدد شماری نمودند.

اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده. اینک بر شما است اگر در عدد چهار از پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبری دارید بیان نمایید. ولو یک خبر، ما نسبت به همان یک خبر شما تسلیم می شویم.

گذشته از اینکه شما خبری راجع به ائمّۀ اربعه ندارید، ما بین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است. چنانچه در شبهای گذشته به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثناعشر ما اوصیاء رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو منصوص من جانب الله اند.

ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبۀ فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابوحنیفه به اقرار و اعتراف علماء خودتان ، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند؛ بلکه اهل قیاس بودند که خود دلیل بر بی سوادی می باشد.

ولى أئمّۀ اثنا عشر ما، حجج الهيّه و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند.

ما تقلید از آنها نمی کنیم، بلکه حسب الامر ،پیغمبر پیرو طریقۀ آنها هستیم. ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه، فقهاء و مجتهدینی هستند که استنباط احکام الله را با موازین کتاب و سنّت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند. و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.

با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی

ص: 915

را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.

سید: از کجا معلوم است که امامان ما اخذ مطالب از امامان شما می نمودند.

اشاره به مقامات امام جعفر صادق (علیه السّلام)

داعی : حساب تاریخ است ثبت در کتب است . اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند. مراجعه فرمایید به کتاب فصول المهمّة1(1) ، تأليف عالم جليل القدر، نور الدين بن صباغ مالکی، در فصل حالات امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق ، جعفر بن محمّد الصادق(علیهما السّلام) آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:

«نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر صيته وذكره فى ساير البلدان ولم ينقل العلماء عن أحد من أهل بيته ما نقل عنه من الحديث. »

( به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو ، برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده، و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت به قدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند).

آن گاه (2) گوید: جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس ( امام مالکیها) و سفیان ثوری و ابوعیینه و ابوایوب سجستانی و ابو حنيفه ( امام حنفيها ) و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند انتهی.

و کمال الدین ابن ابی طلحه در مناقب می نویسد: بسیاری از اکابر اعیان علما و ائمّۀ

ص: 916


1- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 908/2 ، فصل 6.
2- روى عنه جماعة من أعيان الائمّة وأعلامهم ، مثل يحيى بن سعيد و ابن جريح و مالك بن أنس والثورى وإبن عيينة وأبو حنيفة وشعبة وأبو أيّوب السجستاني و غيرهم. فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 908/2 ، فصل 6 .

دین از آن حضرت نقل حدیث نموده و از علم و دانشش بهره برداری نمودند. من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمّه ذکر نموده نام برده.

فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده [است ] اکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند.

مانند: شهرستانی در ملل و نحل(1) و مالکی در فصول المهمّه (2) مخصوصاً شیخ ابوعبدالرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید :

«انّ الإمام جعفر الصادق فاق جميع أقرانه و هو ذو علم غريز في الدين وزهد بالغ فى الدنيا وورع تام عن الشهوات و أدب كامل في الحكمة.»

(به درستی که امام جعفر صادق، برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود.

چون صاحب علم طبیعی و قریحهٔ کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزگاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود).

و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 81 اول باب 6 مطالب السؤول (3) تمام این معانی را نقل نموده و گوید:

«هو من عظماء أهل البيت وساداتهم، ذو علم جمّة وعبادة موفرة

ص: 917


1- الملل و النحل ، شهرستانی، 147/1 ، باب ،6 ، الإماميّة، الباقرية و الجعفرية الواقفة. شهرستانی می نویسد : وهو ذو علم غزير في الدّين ، وأدب كامل في الحكمة ، وزهد بالغ في الدّنيا وورع تام عن الشهوات وقد أقامَ « بالمدينة » مدة ، يفيد الشيعة المنتمين إليه ، ويفيض على الموالين له أسرار العلوم ثمّ دخل العراق وأقام بها مدة ، ما تعرض للإمامة قطّ ، ولا نازع أحداً في الخلافة قطّ ومن غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط، ومن تعلى إلى ذروة الحقيقة لم يخف من حط.....
2- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 907/2 ، و 908، فصل 6. ابن صباغ می نویسد : كان جعفر الصادق إبن محمد بن علىّ بن الحسين (علیهم السّلام) من بين إخوانه خليفة أبيه محمد بن على(علیهما السّلام) وصيّه والقائم بإمامة من بعده، و برز على جماعتهم بالفضل وكان أنبههم ذكراً وأعظمهم قدراً...
3- مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 283 ، باب 6.

وأوراد متواصلة وزهادة بيّنة وتلاوة كثيرة يتع معاني القرآن الكريم ويستخرج من بحره جواهره ويستنتج عجايبه ويقسمه أوقاته على انواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه رؤيته تذكرة الآخرة واستماع كلامه زهد في الدنيا والاقداء بهديه يورث الجنّة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوّة وطهارة أفعاله تصدق بأنّه من ذريّة الرسالة نقل عنه الحديث واستفاد منه العلم جماعة من الائمّة واعلامهم مثل يحيى بن سعيد الأنصارى وابن جريح ومالك بن انس والثورى وابن عيينه وشعبة وايّوب السجستاني وغيرهم رضى الله عنهم وعدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها وفضيلة اكتسبوها.»

(آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است. پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بیّن و فوق العاده شائق تلاوت قرآن مجید بوده، که هر آیه ای را قرائت می فرمود تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار ، غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنها نتایج عجیب علوم را استفاده می کردند.

اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملاً عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد. مثل این که روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت، زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش ، موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت ، گواهی می دادند از خاندان نبوت است. و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابراز حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث و استفادۀ علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه و یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند. مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و (سفیان) ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شده از آن حضرت افتخار می کردند و فضیلت خود را بر اهل عصر به اکتساب آن علوم و احادیث دانستند).

ص: 918

اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را دربارۀ آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می شود. خلاصه آن که عموم علمای منصف شما اقرار دارند به این که در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حميده ، سرآمد اهل زمان بوده است.

بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست. زبانها اَلکَن است که بتواند بیان عُشری از اَعشار، بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.

نواب : قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم.

چون فراموش کارم از دستم می رود اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.

داعی: مانعی ندارد بفرمایید. خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.

نواب: با این که مذهب تشیّع بنا بر آن چه در این شبها بیان نمودید اثنا عشری و دوازده امامی است، به چه علت این مذهب به نام امام جعفر صادق(رضی الله عنه) نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند؟

ظهور مذهب جعفری

داعی رسول اکرم، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری

قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معین می نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امّت را امر به اطاعت آن حضرت نمودند.

ولی بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به جهاتی که عند العقلاء واضح است. سياسةً امر خلافت به ابی بکر و عمر و عثمان قرار گرفت. ولی در تمام دوره خلافت ( به استثنای روزهای اول ) ابی بکر و عمر کاملاً به آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال از دانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علی(علیه السّلام) آنها را

ص: 919

مجاب می نمود. بالآخره تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود.

ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور به دست بنی امیه آمد ، مقام ولایت و امامت کاملاً به محاق افتاد. با منتها درجۀ قساوت ظلم و تعدّی به عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارد آوردند.

امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمد باقر(علیهم السّلام) به سختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت امویها قرار گرفتند. تمام طرق و راهها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدّه قلیلی از شیعیان خالص الولاء، موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند.

تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدّی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای برانداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند، جنگهای خونینی مخصوصاً بین داعیان بنی عباس و بنی امیّه در گرفت.

در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنه فَرَجی باز شد.

چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سختگیری های شدید را به عترت و اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی نمودند.

فلذا امام به حق ناطق، از این فرصت نتیجه کامل گرفتند و در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های امویها پیدا شده بوده خارج [ شدند و ] آزادانه در مسجد ، منبر تشریف برده و به نشر علوم و احکام و قواعد دین پرداختند.

چهارهزار دانشجوی علم و دانش و حدیث، بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.

اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده، پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند، چهارصد اصل نوشتند که معروف شد به اصول أربعمائه.

امام یافعی یمنی در تاریخ خود، آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت

ص: 920

فضل ، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده [ است.]

یکی از شاگردان محضر او ، ( جابر بن حيّان صوفی) از علوم صادره از آن حضرت ، کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده. انتهى

اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن، از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.

مانند ابو حنیفه و مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحق و یحیی بن سعید قطّان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که قبلاً اشاره شد که هر یک به قدر استعداد خود، از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.

چنین ریاست علمی از حیث ظهور، برای احدی از آباء و ابناء کرام آن حضرت، پیش آمد ننمود؛ که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و برملاء بپردازند.

چه آنکه بنی امیه مانع آباء آن حضرت بودند. و بنی عباس با منتها درجۀ بی شرمی ، ائمّه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.

في الحقيقة ظهور حقیقت تشیّع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمّد و عترت طاهره که سرچشمه از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گرفت - به وسیله آن حضرت، بارز و آشکار گردید.

فلذا این مذهب حق ، به نام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفرى. وإلّا مابين امام صادق و آباء اربعه و ابناء ستّۀ آن حضرت که تماماً به اتفاق عمّ بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی سلام الله علہیم اجمعین امامان بر حق بودند، فرقی نبوده.

درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت ؟

ولی جای بسی تأسّف است که چنین امام با عظمتی را که دوست و دشمن اقرار به اعلمیّت و اکملیّت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند به عنوان اعلم وافقه و أکمل از همه بشناسند. بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد أئمّۀ

ص: 921

اربعه قرار دهند. و حال آن که آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال- که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد - چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده حق تقدم بر دیگران داشته [ است. ]

و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شماره آوریم، معلوم نیست که پیروان هر یک از ائمّه اربعه شما تنها برابری با پیروان امام صادق(علیه السّلام) بنمایند.

به قدری علماء متعصّب شما با نظر بی اعتنایی به عترت پیغمبر خود - با آن همه سفارشات - نگریستند که حتی فقهاء بزرگ شما مانند بخاری و مسلم ، حاضر نشدند روایتهای این فقیه اهل بیت طهارت را در کتب خود نقل نمایند. بلکه از هیچ یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل : زید بن على بن الحسين ( الشهيد ) و يحيى بن زید و محمّد بن عبدالله ( نفس زکیّه ) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبدالله بن حسن و برادرش ادریس و محمّد بن جعفر الصادق و محمّد بن ابراهیم ( معروف به ابن طباطبا ) و محمد بن محمد بن زید و عبد الله بن حسن و علی بن جعفر ( عریضی ) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل

حدیث و روایت ننمودند .

ولی روایتهای ابوهریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عدّه کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند ما هم در شبهای قبل اشاره به حالات آنها نمودیم به جان و دل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند.

و حتى ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل : عمران بن حطان ( مادح عبدالرحمن بن ملجم مرادى قاتل امير المؤمنين(علیه السّلام) ) روایت نموده.

تأثر فوق تأثر

و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلّدین امام اعظم و امام مالک و امام شافعی

ص: 922

و امام حنبل را که هیچ یک از عترت و اهل بیت رسول الله نبودند ، مسلمان پاک بدانند. و هر یک از آن فرق در طریق خود آزاد باشند؛ با آن که در اصول و فروع با هم اختلاف بسیار دارند.

ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق(علیه السّلام) را کافر و مشرک و رافضی بخوانند ؟!.

و در بلاد سنّی حتی در مکّه معظمه که خداوند درباره آن مکان مقدّس می فرماید:

«وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا »آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند.

چه خوش گوید حافظ شیرازی:

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد*** وای اگر از پس امروز بود فردایی

پس آقایان بدانید که ما جماعت شیعیان، باعث افتراق کلمه نیستیم. دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آن چه می شود، از طرف شما می شود، که زیاده از یکصد میلیون جمعیت مسلمان موحّد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید.

«در این موقع مؤذن اعلام نماز داد آقایان به فریضهٔ عشاء مشغول شدند بعد از فراغت از نماز و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمود.»

حافظ : حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم.

در قسمتهای مهمّی از بیانات شما حقیر معترفم که افراط کاریهای متعصّبانه زیاد شده. و مخصوصاً در این لیالی ، بدون تملّق و چاپلوسی ، مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملاً روشن گردیدم. ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی از حریم اهل تسنن. و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است؛ تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمۀ کفر بر زبان جاری نمایند ؟

چون غالباً انسان به واسطه یک کلام بی جا و یا گفتار بی محل ، مورد حملات قرار می گیرد. و بی خود هم شما آقایان اهل جماعت را مورد حملات قرار ندهید. بلکه

ص: 923

خود شیعیان اند که بهانه به دست می دهند و کلماتی می گویند که تاثیر در قلوب نموده ، لذا نسبت کفر به آنها داده می شود.

داعی: رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معمّا حل گردد.

چرا شیعه طعن بر صحابه و ازواج رسول الله می زند

حافظ: گفتار شنیع آنها از قبیل: طعن و انتقاداتی است که نسبت به صحابه خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی الله تعالی عنهم می نمایند که محققاً کفر محض است. چون که سالها در اعلاء کلمۀ توحید ، در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهادها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعاً مستحق جنان خواهند بود. خصوصاً آنهایی که به مقتضای آیۀ 18 سورۀ 48 ( فتح ) که می فرماید :

«لَقَد رَضِيَ اللَّهَ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَةِ ».

( هر آینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت (حدیبیّه ) با تو بیعت کردند خوشنود گشت).

به شرف رضوان حضرت حق مشرّف گشتند و شکّی نیست که آنها قولاً و فعلاً مورد توقیر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. و البته منکر کمال ایشان، در خذلان و گمراهی خواهد بود. و در حقیقت به مقتضای آیۀ شریفه سورة النّجم که می فرماید :

« وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »

( هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست. )

منکر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قرآن گردیده و هرکس انکار پیغمبر و قرآن کند محققاً کافر است.

داعی: میل نداشتم که جنابعالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا به قول خودتان گله قرار دهید، که داعی هم مجبور شوم جواب بدهم.

ص: 924

آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت برخلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع صرف نظر نمایید یک روز صبح خودم خدمت تان می رسم دو نفری قضیه را حل می کنیم.

حافظ : بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر، چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد. لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم.

چون شما متانت در کلام دارید، گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مُسکتی به آقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد. و یا تصدیق نمایید که حق با ماست.

نواب : صحیح است همگی انتظار داریم حلّ این معمّا گردد.

داعی : چون امر می فرمایید اطاعت می نمایم. ولی از مثل شما شخص فاضل محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصّله ای که در لیالی ماضیه به عرض رسانیدم وجهات کفر آور را بیان نمودم. باز هم نسبت کفر به جامعه شیعیان بدهید. در صورتی که در شبهای اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثناعشریه چون پیروان محمّد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین اند، هرگز کافر نخواهند بود.

و چون جملاتی را در هم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را على حدّه جواب عرض نمایم. تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبين مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند. و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای

محترم بیان نمودید .

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود

اوّلاً فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

می نمایند موجب کفر آنها گردیده.

ص: 925

نفهمیدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید. قطعاً اگر طعن و انتقاد ، مستند به دلیل و برهان باشد که ابداً مذمّت ندارد، تا چه رسد به آن که کفر آور باشد.

و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، باز هم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی ولو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهد شد بلکه فاسق می شوند؛ مانند آن که شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.

چنان چه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری در صفحه 227 جزء سوم كتاب الفصل في الملل والنحل(1) گوید :

«کسی که به اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دشنام دهد از روی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد فاسق خواهد بود مانند؛ آن که به معاصی از قبیل زنا و دزدی مشغول شده وقتی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.»

والّا صرف دشنام به صحابه، موجب کفر نمی گردد. چنانچه خلیفه عمر(رضی الله عنه)به پیغمبر عرض کرد: اجازه بِده گردن حاطب منافق را بزنم- با آن که از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود - مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن کافر نشد. انتهی کلامه.

پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن به بعضی از افراد صحابه - به فرض صدق و یقین شما کافر خواند؟

و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما - برخلاف عقیده شما - در کتب معتبره خود از روی انصاف ، دفاعها از حق و حققت نموده اند .

ص: 926


1- وأمّا من سبّ أحداً من الصحابة رضى الله عنهم فإن كان جاهلاً فمعذور وإن قامت عليه الحجّة فتمادى غير معاند فهو فاسق كمن زنى و سرق وإن عاند الله تعالى في ذلک و رسوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فهو کافر ، الفصل ، ابن حزم ، 257/3 ، باب الكلام فيمن يكفر ولا يكفر.

از جمله قاضی عبدالرحمن ایجی شافعی در مواقف(1) وجوهی را که متعصبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند، رد کرده و آنها را نظر متعصّبانه دانسته [ است. ].

و امام محمد غزالی صریحاً می نویسد: سبّ و شتم صحابه ابداً کفر نمی باشد. حتّی سبّ شيخين هم کفر آور نمی باشد.

و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی(2) گوید : این که جمعی متعصّب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم است. چه آن که بعض از دانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند. بدیهای اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات بارد نمودند و گفتند صحابه رسول الله از گمراهی و فسق مصون بودند. و حال آن که این قسم نبوده و دلیل بر این امر، جنگهایی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند. و حسادت و جاه طلبی

ص: 927


1- الرابع قد كفر الروافض والخوارج بوجوه: الأوّل انّ القدح في أكابر الصحابة الذين شهد لهم القرآن و الأحاديث الصحيحة بالتزكية والإيمان « تكذيب » للقرآن و (للرسول حيث اثنى عليهم و عظمهم ) فيكون كفرا ( قلنا لا ثناء عليهم خاصة ) اى الاثناء في القرآن على واحد من الصحابة بخصوصه و هؤلاء قد إعتقدوا أن من قدحوا فيه ليس داخلاً فى الثناء العام الوارد فيه و اليه أشار بقوله ( ولاهم داخلون فيه عندهم ) فلايكون قدحهم تكذيباً للقرآن و أما الأحاديث الواردة فى تزكية بعض معيّن من الصحابة والشهادة لهم بالجنّه فمن قبيل الآحاد فلا يكفر المسلم بإنكارها ( أو ) نقول ذلك (الثناء عليهم ) و تلك الشهادة لهم مقيدان ( بشرط سلامة العاف-ي-ه ولم توجد عندهم ) فلا يلزم تكذيبهم للرسول . المواقف ، عضدالدین ایجی ، مرصد 3 ، مقصد ، (با استفاده از شرح المواقف ، جرجانی ، 344/8).
2- و قولهم يكفر من قال بخلق القرآن أو إستحالة الرويّة أو سبّ الشيخين أو لعنهما و أمثال ذلك مشكل. شرح عقائد النسفيه ، محمد عمر النسفي ، ص 122. و نيز ابن قدامة در الشرح الكبير ، 40/12 ، كتاب الشهادات ، باب شروط من تقبل شهادته ، می نویسد: مَن نَفْسُقه ولا نكفره وهو من سبّ القرابة كالخوارج أو من سبّ الصحابة كالروافض فلا تقبل لهم شهادة لذلك. و خطیب شربینی در شرح مغنی المحتاج ، 436/4 کتاب الشهادات می نویسد : قال السبكي في الحلبيات في تكفير من سبّ الشيخين وجهان لأصحابنا : فإن لم نكفره فهو فاسق لا تقبل شهادته ومن سبّ بقية الصحابة فهو فاسق مردود الشهادة... وأنّ المارودى قال : من سبّ الصحابة أو لعنهم أو كفرهم فهو فاسق مردود الشهادة. مليباری هندی در فتح المعين، 332/4 ، فصل فی الشهادات می نویسد : تقبل شهادة كلّ مبتدع لا نكفره ببدعة وإن سبّ الصحابة رضوان الله عليهم.

آنها را وادار به اعمال زشت می نموده و منحرف می شدند. حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند. پس اگر کسی با نقل دلیل، نقد و انتقادی از آنها بنماید ، موجب کفر نخواهد شد. چه آن که بعضی روی حسن ظن، چشم پوشی نموده نقل ننمودند. ولی برخی اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند [ در هر صورت ] هرگز نمی توان گفت آنها کافر هستند. برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده ، معصوم و بیگناه نبوده است. انتهی نقل به معنی .

علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمار آورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟

از جمله دلایل بر عدم کفر سب کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمال شان، آن است که زمان حیات خلفاء، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند مع ذلك خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند.

چنانکه حاکم نیشابوری در صفحه 335 و 354 جزء چهارم مستدرک (1) و امام احمد حنبل در صفحه 9 جزء اوّل مسند(2) و ذهبی در تلخیص مستدرک (3) و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم کتاب شفاء (4) و امام غزّالی در جلد دوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در

ص: 928


1- عن أبي برزة الأسلمي (رضی الله عنه) قال : أغلظ رجل لأبي بكر الصديق (رضی الله عنه) عنه فقلت : يا خليفه رسول الله ألا أقتله فقال: ليس هذا إلّا لمن شتم النبيّ. المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 395/4، ح 8046، کتاب الحدود.
2- عن أبي برزه الأسلمي قال : أغلظ رجل لأبي بكر الصديق (رضی الله عنه) قال : فقال أبوبرزه : ألا أضرب عنقه. قال : فانتهره و قال ماهى لأحد بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). مسند احمد حنبل ، 9/1 ، مسند ابی بکر.
3- عن أبي برزه قال : تغيظ أبوبكر على رجل فقلت : من هو يا خليفة رسول الله ؟ قال : قلت لأضرب عنقه أن أمرتني بذلك. قال: أو كنت فاعلاً ؟ قلت : نعم. قال : فوالله لأذهب عظم كلمتي التي قلت غضبه ثمّ قال ما كان لأحد بعد محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). تلخیص المستدرک ، ذهبی، 354/4، کتاب الحدود، حكاية ام ولد لرجل شتم النبي فقتلها مولاه.
4- في حديث أبي برزة الأسلمى ، كنت يوما جالساً عند أبى بكر الصديق فغضب على رجل من المسلمين وحكى القاضي إسماعيل و غير واحد من الائمّة فى هذا الحديث... أنّه سبّ أبا بكر. الشفاء ، قاضی عیاض، 1962 ، قسم ،4، باب 1 ، فصل في الحجة فى ايجاب قتل من سبّه ( النبيّ ) و نیز بخاری در تاریخ الکبیر ، 102/2 ، رقم 1841 ، شرح حال بشير بن محرّر ، حدیث را این گونه نقل می کند : عن سعيد بن المسيب أنّ رجلاً سبّ أبا بكر فسكت ثمّ انتصر فقام النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . نسانی در سنن الکبری ، 3052، ح 3535 - 3540، کتاب المحاربة ، باب الحكم فيمن سبّ النبیّ ، حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن أبي هريرة قال : أتيت على أبي بكر وقد أغلظ لرجل ، فردَّ عليه ، فقلت : ألا أضرب عُنُقه ؟ فانتهزني. فقال : إنّها ليست لأحد بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). بیهقی در سنن الکبری ، 60/7، کتاب النکاح ، باب استباحة قتل من سبّه أو هجاه إمراة، حديث را به دو لفظ متفاوت نقل می کند. یک : عن أبي برزه ان رجلاً سبّ أبا بكر (رضی الله عنه) فقلت ألا أضرب عنقه يا خليفة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؟ فقال : لا. ليست هذه لأحد بعد رسول الله. دو : عن أبي هريره قال : لا يقتل أحد بسبّ أحد إلّا بسبّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . و عجلونی درکشف الخفاء ، 88/1، ح 226 ، باب إذا حضرت الملائكة هربت الشیاطین ، حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي هريرة أن رجلاً سبّ أبا بكر عند النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والنبيّ جالس لا يقول شيئاً ، فلمّا سكت ذهب أبوبكر يتكلّم. فقام النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واتبعه أبو بكر فقال الرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : كان يستّنى وأنت جالس فلمّا ذهبت أتكلم قمت ؟ قال : انّ الملك كان يرد عنك فلما تكلّمت ذهب الملك ووقع الشيطان، فكرهت أن أجلس. ابن حزم در المحلی، 432/12 - 433، مساله 2312 ، كتاب الحدود ، مسائل التعزيز ، هل يكفر لأحد من سبّ رسول الله .... احادیثی در این موضوع نقل کرده است. و أبی داوود در سنن خود، 130/4 ، ح 4363، کتاب الحدود، باب الحكم فيمن سبّ النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي برزة قال : كنت عند أبي بكر ، فتغيّظ على رجل فاشتدّ عليه ، فقلت : تأذن لي يا خليفة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أضرب عنقه. قال : فاذهبت كلمتى غضبه فقام فدخل فأرسل إلىّ فقال : ما الذي قلت آنفاً قلت : ائذن لي أضرب عنقه. قال : أكنت فاعلاً لو أمرتُك ؟ قلت : نعم. قال : لا والله، ما كانت لبشر بعد محمد. عظیم آبادی در عون المعبود ، 13/12 ، ح 4353، کتاب الحدود، باب الحكم فيمن سبّ النبیّ در شرح این جمله ( فتغيّط على رجل ) می نویسد: قيل لانّه سبّ أبابكر . شوکانی در نیل الاوطار ، 200/7 ، ح 3202 ، كتاب الحدود ، كتاب حد شارب الخمر ، باب قتل من صرح بسبّ النبیّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، به همین حدیث اشاره کرده است.

ص: 929

زمان خلافت ابوبکر، روزی مردی وارد شد بر او و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند. ابوبرزۀ اسلمی گفت : خلیفه اجازه بده او را به قتل رسانم چه آن که کافر گردید. ابی بکر گفت: نه چنین است ، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

واقعاً آقایان اهل تسنّن، دایه از مادر مهربان ترند. خود خلیفه سبّ و شتم و دشمنان را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم ، عوام بی خبر را اغوا می کنند که شیعیان کافر و مهدورالدَّم اند؛ چون سبّ صحابه می نمایند.

اگر سبّ صحابه کفر آور است، پس چرا آقایان محترم ، معاویه و اتباع او را که به فرد اکمل از صحابه و افضل خلفاء ( امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ) سبّ و لعن نمودند، کافر نمی خوانید؟ پس بدانید هدف شما امر دیگر است. و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد.

اگر سبّ صحابه مخصوصاً خلفای راشدین کفر آور است پس چرا آقایان حکم به كفر عايشه ام المؤمنین نمی نمایید؟ که تمام علما و مورخین(1) خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت «اقتلوا نعثلاً فقد كفر.»؛

یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد ) پس به تحقیق کافر شده.

ص: 930


1- تاریخ طبری ، 477/3، حوادث سال 36، قول عائشه والله لأطلبنّ بدم عثمان و خروجها و طلحة و زبير تبعهم إلى البصرة. النهاية ، ابن اثير، 80/5 ، مادة نعثل ؛ الإمامة والسياسية ابن قتیبه ، 51/1، باب خلاف عائشه على علىّ؛ شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 22/20 ، خطبه 413 ، ( و قال(علیه السّلام) لعمار بن یاسر رحمه تعالى و قد سَمعه يراجع المغيرة)... باب إيراد كلام لأبي المعالي الجويني في أمر الصحابة والرد عليه؛ لسان العرب ، ابن منظور، 198/14، مادة نعثل؛ المحصول ، فخر رازی، 343/4، الكلام في الأخبار ، باب 3، مسألة في عدالة الصحابة؛ الكامل ، ابن اثیر ، 206/3 ، حوادث سال 36 هجری ، ذکر ابتداء وقعة الجمل؛ الفتوح ، ابن اعثم ، 421/2، بداية اعمال عثمان في عهد خلافته، خروج عائشة إلى الحج لمّا حوصر عثمان؛ تاج العروس ، زبيدي ، ذيل لغت نعثل ، به همین جمله عائشه اشاره کرده اند.

اگر یک فرد شیعه مظلوم بگوید: خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود. فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمایید. ولی در حضور خود عثمان ، عایشه او را نعثل و کافر خواند؛ نه خلیفه و نه صحابه او را منع و زجر ننمودند. شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.

نواب: قبله صاحب! مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته ؟

داعی: فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغة (1) در معنی نعثل گوید: «نعثل پیر خرفت را گویند» و نیز یهودی پر ریشی بود در مدینه که عثمان را به او تشبیه می نمودند و شارح قاموس ( علّامۀ قزوینی) همین معنی را گفته به علاوه گوید: ابن حجر در «تبصرة المنتبه » ذکر کرده است که «انّ نعثل يهودى كان بالمدينة هو رجل لحيانىّ يشبه به عثمان »؛ یعنی نعثل یهودی پر ریشی بود در مدینه که مردم

مدینه عثمان را تشبیه به او می نمودند.

از همه بالاتر، اگر دشنام دادن به صحابه امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود، پس چرا خلیفه ابی بکر در بالای منبر در حضور صحابه و جامعه مسلمین، به فرد اکمل از صحابه ( علی بن ابی طالب(علیه السّلام)) دشنام داد. شما هیچ متأثر نمی شوید ، بلکه ابی بکر را تقدیس می نمایید؟ و حال آن که باید تقبیح نمایید.

حافظ: چرا تهمت می زنید. کجا خلیفه ابی بکر(رضی الله عنه) به خلیفه على كرّم الله وجهه دشنام داده ؟

داعی : ببخشید ما اهل تهمت نیستیم. تا به چیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نماییم .

خوبست مراجعه نمایید به صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) که ابی بکر در مسجد ، بالای منبر در مقام انتقاد از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) گفت :

«انّما هو ثعالة شهيده ذنبه مربّ لكلّ فتنة هو الذى يقول : كرّوها جذعة بعد ما

ص: 931


1- قاموس المحيط ، فیروزآبادی ، 60/4، ماده نعثل.
2- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 215/16 خطبه 45 ، (و من كتاب له (علیه السّلام) إلى عثمان بن حنيف ) ، ذكر ماورد من السير و الأخبار في أمر فدك.

هرمت، يستعينون بالضعفة، ويستنصرون بالنساء كامّ طِحّال أحبّ أهلها إليها البغى» . ( جز این نیست که او ( علی(علیه السّلام) ) روباهی می باشد که شاهد او دم او است! ماجراجو و برپا کننده فتنه می باشد. و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید. کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است ( که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد. )

ولی در سایر تواریخ به این عبارت آمده که ابی بکر گفت انما هي ثعالة شهيدها ذنبها.

اینک آقایان مطابقه کنید فحشهای خلیفه ابی بکر را بمولی الموحدین امیرالمؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید، چقدر تفاوت دارد.

پس اگر دشنام دادن به یکی از اصحاب کفر آور است، بایستی ابی بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند. و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید به این جهت ، شیعیان را کافر بدانید.

چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.

هم چنان که امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، و ابن سعد کاتب در صفحه 279 جزء پنجم کتاب طبقات(1) ، و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء(2) ، نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبدالعزیز از کوفه به او نوشت که شخصی به عمر بن الخطّاب

ص: 932


1- عن سهيل بن أبي صالح أن عمر بن عبدالعزيز قال : لا يقتل أحدٌ في سبّ أحد إلّا في سبّ نبيّ، طبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، 295/5 ، الطبقه الثالثه من أهل المدينه من التابعين ، شرح حال عمر بن عبدالعزيز بن مروان.
2- ومن ذلك كتاب عمر بن عبدالعزيز إلى عامله بالكوفة ، وقد إستشاره في قتل رجل سبّ عمر ، فكَتَبَ إليه عمر أنّه لا يحلُّ قتل امرى مسلم بسبّ أحد من الناس إلّا رجلاً سبّ رسول الله. الشفاء ، قاضي عياض ، 196/2 ، قسم 4، باب 1 ، فصل في الحجة فى ايجاب قتل من سبّه النبيّ. و همچنین مقریزی در امتاع الاسماع، 381/14 ، فصل في ذكر من سبّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فصل في الحجة في إيجاب قتل من سبّه؛ صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد 31/12 ، جماع أبواب حكم من سب النبي ، باب 4، به همین حدیث اشاره کرده اند.

خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم؟ در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی ، مگر دشنام دهنده به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دشنام داده باشند.

علاوه بر این اقوال ، عقاید اکابر علمای خودتان چون ابوالحسن اشعری و پیروان آن این است که اگر کسی قلباً مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر ، شدیداً دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر را بر او جاری نمود.

چه آنکه ایمان، عقیده قلبی است؛ و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد، نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته.

و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند. مخصوصاً ابن حزم آندلسی در صفحه 204 و 206 جزء چهارم کتاب الفصل(1) مبسوطاً این عقاید را نقل نموده است.

پس در این صورت، چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل، مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور، از واجبات و مستحبات ، صادر می نمایید؟

به فرض آن که بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان ( به خیال خودشان ) به بعضی از صحابه بنمایند، شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمایید.

و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل (2) صفحه

ص: 933


1- الثانيه الطائفة القائلة أنّ الإيمان عقد بالقلب و إن أعلن بلسانه بلا تقية و عبد الأوثان أو لزم اليهودية أو النصرانية في دار الإسلام و عبدالصليب و أعلن التثليث في دار الإسلام و مات على ذلك فهو مؤمن كامل الإيمان عندالله عزّوجلّ ولى الله عزّوجلّ من أهل الجنّة. وهذا قول أبي محرز جهم بن صفوان السمرقندی مولى بنى راسب كاتب الحارث بن سريج التميمي أيّام قيامه علی نصر بن سیار بخراسان و قول ابن الحسن عل-ى بن إسماعيل بن أبي اليسر الأشعرى . الفصل ، ابن حزم ، 204/4 ، باب ذكر شنع المرجئية.
2- حدّثنا عبدالله، حدثني أبي ، ثنا ،عازم ثنا معتمر ، قال : سمعت أبي يحدث انّ أنساً قال : قيل للنبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أتيتُ عبدالله بن أبي ، فانطلق إليه ركب حماراً انطلق المسلمون يمشون وهى أرض سبخه ، فلما أتاه النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إليك عنّى آذاني حمارك فقال رجل من الانصار : والله حمار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أطيب ريحاً منك. فغضب لعبدالله رجل من قومه ، فغضب لكلّ واحدٍ منهما أصحابه ، فكان ضرب بالجريد والأيدى و النعال قال : فبلغنا أنّها نزلت فيهم «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا » . مسند احمد حنبل ، 219/3، مسند انس بن مالك.

و جلد دوّم سيرة الحلبية (1) حلبي صفحه 107 ، و جلد دوم صحیح بخاری (2) صفحه 74، وصحيح مسلم (3) كتاب جهاد ، و اسباب النزول (4) واحدى صفحه 118 و غیرهم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالباً اصحاب، مانند ابی بکر و غیره به هم دشنام می دادند ، بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد.

ص: 934


1- قد وقع له في بعض الأيام أنّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قيل له : يا رسول الله لو أتيت عبدالله بن أبى ابن سلول اى متأسفاً له يكون ذلك سبباً الإسلام من تخلق قومه و ليزول ما عنده من النفاق فانطلق النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وركب حماراً وانطلق المسلمون يمشون معه فلما أتاه النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال له اليك عنّى والله لقد آذانى فتن حمارك. فقال رجل من الأنصار : والله لحمار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أطيب ريحاً منك. فغضب لعبدالله رجل من قومه ، فشتمه فغضب لكلّ واحد منهما أصحابه ، فكان بيهما ضرب بالجريه والأيدى والنعال ... سيره الحلبية ، برهان الدین حلبی، 64/2، باب الهجرة إلى المدينه.
2- صحیح بخاری، 361/4 ، ح 897 ، کتاب الصلح. بخاری حدیث را مانند سیره حلبیه نقل کرده است.
3- صحیح مسلم ، 1424/3 ، ح 117 ، كتاب الجهاد و السير ، باب في دعاء النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صبره على أذى المنافقين. مسلم حدیث را مانند مسند احمد نقل کرده است.
4- أسباب النزول ، واحدى نيشابوری ، ص 263 ، سوره حجرات، ذیل آیه «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا..». جریان درگیری ابوبکر و عمر در حضور پیامبر هم شنیدنی است که بخاری در صحیحش ، 513/6، ح 1270 و 1272 ، كتاب التفسير سورة الحجرات؛ احمد حنبل در مسند ، 6/4، مسند عبدالله بن زبیر، ترمذی در الجامع الصحيح ، ص 870 ، ح 3266، کتاب تفسیر القرآن ، ومن سورة الحجرات، قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ، 303/16، ذیل آیه 2 سوره حجرات به آن اشاره کرده اند و ما متن حدیث را از قرطبی نقل می کنیم: روى البخارى والترمذي عن ابن أبي ملكية قال : حدّثني عبدالله بن الزبير أن الأقرع بن حابس قدم على النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال أبو بكر : يا رسول الله استعمله على قومه. فقال عمر : لا تستعمله یا رسول الله. فتكلّما عند النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتّى ارتفعت أصواتهما. فقال أبو بكر لعمر : ما أردتَ إلّا خلافى. فقال عمر : ما أردتُ خلافك قال فنزلت هذه الآية : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ...».

البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، در کتب علمای

اهل تسنن است نه در کتابهای علمای شیعه .

پس جواب ایراد اول تان را با همین مختصر بیان شنیدید که لعن و دشنام به احدی از صحابه موجب کفر نمی شود. و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر. و هر عمل فسقی ، قابل عفو و آمرزش می باشد.

اعمال نیک و بدصحابه مورد توجه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده

ثانياً : فرمودید: صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. صحیح است، داعی هم تصدیق دارم. بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفق اند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، بوده و عمل نیک هر فردی را

تقدیر می نمودند. چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طایی را تقدیر فرمودند.

ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.

بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان، دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند. چه آن که عقوبت قبل از صدور عصیان یا آن که معلوم الصدور هم باشد جایز نیست.

چنانچه مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) با آن که از عمل عبدالرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه [بود] و مکرر هم به او می فرمود: تو قاتل من هستی. و در یک مجلس صریحاً فرمود:

أريد حياته ويريد قتلي*** غديرك من خليل من مرادى

( من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است- و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است ( چنانچه ابن حجر مکی هم در صفحه 72 صواعق(1) آخر باب 9 نقل نموده است).

ص: 935


1- صواعق المحرقة ، ابن حجر مكى ، ص 135، باب 9 ، فصل 5.

مع ذلک در مقام عقوبت او برنیامد. پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید .

جواب از بیعت الرضوان

ثالثاً : فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند ، مستحق مدح اند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.

محققین از علماء در این موضوع جوابها داده اند؛ که مدلول آیه مذکوره، عند التوفيق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص، که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی زیرا؛ خود می دانید که در آن بیعت ( تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عده ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را و عدۀ خلود در آتش داد.

آیا ممکن است خدا و رسول از عده ای راضی باشند و حال آن که قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند ؟

پس معلوم می شود رضایت خدایتعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده، بلکه معلق به ایمان خالص و عمل صالح بوده، یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به توحید و نبوت بیعت نمودند، مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند.

و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند ، مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلد در آتش خواهند بود.

پس بنابراین، این بیعت تحت شجره، تنها کافی از رضای پروردگار نیست. و اشخاصی که مخلّد در آتش اند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند. و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود( مانند بیعت نمودن در تحت شجره ) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد. و اگر عمل زشتی هم از مؤمن ولو صحابی باشد ظاهر گردد، مورد نقد و انتقاد قرار خواهد گرفت.

ص: 936

جامعه شیعیان ، افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن به خوبی آن اعمال هستند.

و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان به اعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مانند انصار و پذیرایی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگها - ولو آن که فتح به دست علی(علیه السّلام) واقع می شد - و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها، اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.

حافظ : خیلی حیرت آور است که می فرمایید از صحابه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افعال

ناپسند و زشت ظاهر گردیده. و حال آن که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرد فرد آنها را هادی و

مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرمود:

«انّ أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»

( به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید ) .

قطعاً شما در عقیدهٔ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم .

جواب از حدیث باصحاب من اقتدا کنید

داعی : حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید؛ که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصراً بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم. و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقداً نمی باشد زیرا؛ ما را به کلی از مطلب دور می نماید فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.

بدیهی است کسانی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را زیارت نموده و یا به ضبط حدیث از آن

حضرت موفق گردیده اند ، صحابه و اصحاب می گویند؛ خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.

ص: 937

اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید این است که روی حسن نظر، تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول الله عموماً پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند. و حال آن که این طور نبوده. اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند. و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سُوَر قرآن مجید مانند توبه و احزاب، در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده [است. ] اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود ، مثالب آنها را نقل نموده اند. و بعض از آنها مانند هشام بن محمد سایب کلبی که از اعیان علمای شما می باشد کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.

منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند، مردمان دو رویی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده [است]. ] و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت، نظر نیک داشته باشیم که به هر یک از آنها اقتدا نماییم نجات یابیم؟

آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برآمدند.

حافظ : داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند، و صحت آن غیر معلوم است.

داعی : بی لطفی فرمودید. عقاید عده ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.

مراجعه نمایید به کتاب دلائل النَبوّة (1) تأليف حافظ ابوبكر أحمد بن حسين بيهقي

ص: 938


1- ورجع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قافلاً من تبوك إلى المدينة حتّى إذ كان ببعض الطريق ، مكر برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ناس من أصحابه، فتآمروا [عليه] أن يطرحوه في عقبة في الطريق. فلمّا بلغوا العقبة أرادوا أن سيلكوها معه فلما غشيهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أخبر خبرهم فقال : من شاء منكم أن يأخذ بطن الوادى فانّه أوسع لكم و أخذ النبيّ العقبة و أخذ الناس بطن الوادى ، إلّا النفر الذين مكروا برسول الله ، لمّا سمعوا بذلك استعدوا وتلثّموا وقد همّوا بأمر عظيم. و أمر رسول الله حذيفة بن اليمان و عمار بن ياسر فمشيا معه مشياً و أمر عماراً أن يأخذ بزمام الناقة و أمر حذيفة أن يسوقها فبينا هم يسيرون إذ سمعوا بالقوم من ورائهم قدغشوهم فغضب رسول الله و أمر حذيفة ان يردهم و ابصر حذيفة غضب رسول الله فرجع و معه محجن ، فاستقبل وجوه رواحلهم ، فضربها ضرباً بالمحجن و أبصر القوم وهم متلثّمون لا يشعر إنّما ذلك فعل المسافر، فرعبّهم الله عزّوجلّ حين أبصر وا حذيفة وظنّوا أن مكرهم قد ظهر عليه ، فاسرعوا حتى خالطوا الناس و أقبل حذيفة حتى ادرك رسول الله ، فلمّا أدركه قال : اضرب الراحلة يا حذيفه و امش أنت يا عمّار. فأسرعوا حتّى استوى بأعلاها فخرجوا من العقبة ينتظرون الناس فقال النبيّ لحذيفه : هل عرفت يا حذيفة من هؤلاء الرهط أو الركب أو أحداً منهم ؟ قال حذيفة: عرفت راحلة فلان و فلان و قال كانت ظلمة الليل و غشيتهم وهم متلثّمون فقال : هل علمتم ما كان شأن الركب و ما أرادوا ؟ قالوا : لا والله يا رسول الله. قال : فانّهم مكروا ليسيروا معى حتّى إذا أظلمت في العقبه ، طرحوني منها. قالوا : أفلا تأمر بهم يا رسول الله إذا جاءك الناس فَتَضرب أعناقهم ؟ قال : أكَره ان يتحدّث الناس ويقولوا أنّ محمداً قد وضع يده فى أصحابه فسماهم لهما وقال : أكتماهم. دلائل النبوه ، بیهقی ، 256/5 - 257 ، باب ذکر التاريخ لغزوة تبوك و تأهب رسول الله و اصحابه...، باب رجوع النبي من تبوك ... و مكر المنافقين به في الطريق و عصمه الله اياه...

شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسنداً با سلسلهٔ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند (1) از ابوطفیل و ابن ابی الحدید

ص: 939


1- مسند احمد حنبل ، 453/5 ، حدیث ابی الطفيل عامر بن واثلة. احمد حنبل جریان را این گونه نقل کرده است : عن أبى الطفيل قال : لمّا أقبل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من غزوة تبوك ، أمر منادياً فنادى : أنّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أخذ العقبة فلا يأخذها أحد ، فبينما رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقوده حذيفة ويسوق به عمّار إذ أقبل رهط متلثّمون على الرواحل غشوا عمّاراً وهو يسوق برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأقبل عمّار يضرب وجوه الرواحل فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لحذيفة : « قد قد » حتّى هبط رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . فلمّا هبط رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزل ورجع عمّا فقال : يا عمّار هل عرفت القوم ؟ فقال : قد عرفت عامة الرواحل والقوم متلثّمون. قال: هل تدرى ما أرادوا؟ قال: الله ورسوله أعلم. قال: أرادوا أن ينفروا برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيطرحوه. قال فساب عمّار رجلاً من أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : نشدتك بالله كم تعلم كان أصحاب العقبة. فقال : أربعة عشر. فقال إن كنت فيهم فقد كانوا خمسة عشر. فعدد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منهم ثلاثة. قالوا : والله ما سمعنا منادى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وما علمنا ما أراد القوم فقال عمّار : أشهد أن الإثنى عشر الباقين حرب لله ولرسوله في الحياة الدنيا ويوم يقوم الأشهاد. قال الوليد. وذكر أبو الطفيل في تلك الغزوة انّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال للناس وذكر له انّ فى الماء قلة فأمر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منادياً فنادى أن لا يرد الماء أحد قبل رسول الله فورده رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فوجد رهطاً قد وردوه قبله فلعنهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يومئذ.

در شرح نهج البلاغه (1) ضبط نموده اند. و به طور استفاضه مشهور است که حضرت ، جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر

نواب: قبله صاحب! قضیۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند رسول خدا را به قتل رسانند؟ متمنی است ولو مختصراً بیان فرمایید.

داعی : اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۂ تبوک چهارده نفر از منافقین ، تصمیم محرمانه به قتل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفتند. در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند، خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید، وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود.

حضرت فرمود: رازدار باش خدا نگهدار ما می باشد. اول شب ، حضرت مقدّم بر اردو حرکت نمود. عمّار یاسر مهار شتر را گرفته حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه

ص: 940


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ،291/6 خطبه 83 ، (و من كلام له(علیه السّلام) في ذكر عمرو بن عاص ) ، مفاخرة بين الحسن بن علىّ و رجالات من قريش. و ابن اثیر در البداية والنهايه ، 26/5 ، حوادث سال نهم هجرى، ذكر غزوة تبوك باب بعث خالد بن الويد إلى أكيدر دومة ، قبل از قصة مسجد الضرار؛ ابن کثیر در تفسیر قرآن العظیم ، 322/2، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ بیهقی در سنن الکبری ، 33/9، كتاب السير ، باب من ليس للإمام أن يغزو به بحال؛ فخر رازی در تفسیر الکبیر، 136/16 ، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ ابی حیّان در بحرالمحیط ، 73/5، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ سیوطی در درّالمنثور، 465/3، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ أبى السعود در تفسیر خود ، 84/4، ذیل همین آیه؛ ابن کثیر در السيرة النبوية ، 354/4، حوادث سال 9 هجرى ، محاولة بائسة من المنافقين للفتك بالرسول؛ صالحی شامی در سبل الهدى والرشاد، 262/10 ، جماع أبواب معجزاته ، باب 13، با الفاظ گوناگون به این جریان اشاره کرده اند.

باریک رسیدند آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده ( یا شیشه های پر از روغن ) با فریاد ، مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به درّۀ عمیق پرتاب نماید. ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.

اینها مگر از اصحاب نبودند؟ پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده ؟!

آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول الله یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند دیگر غمض عین کنند ، عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضه رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند ؟!

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده

آیا ابوهریره کذاب- که شبهای قبل اشاره به حالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زیاد حدیث به دروغ نقل می کند - جزء اصحاب نبوده و ناقل احادیث بسیار نبوده؟ همچنین دیگران از اصحاب ، مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند از اصحاب نبودند؟ آیا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید ؟

اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید، صحیح است که به هر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند. بفرمایید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم؟ اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنماییم تا رستگار شویم؟

حافظ : اوّلاً اصحاب پاک رسول الله با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند. و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمایید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.

داعی : بنابراین بیان شما، اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک

ص: 941

و اهل حق شناختیم ، قطعاً آن دسته دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود. پس این حدیث به خودی خود عقلا از درجۀ اعتبار ساقط می گردد؛ چه آن که نمی شود به هر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت.

مخالفت اصحاب در سقیفه

و اگر این حدیث صحیح است ، شما چه ایرادی به شیعیان دارید؛ زیرا اینها پیروی نمودند طریقهٔ عدّه ای از اصحاب را مانند: سلمان و ابی ذر و مقداد و عمار یاسر و ابوایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذوالشهادتین و امثال آنها را که قبلاً در شبهای گذشته اشاره به نام آنها نمودیم که بیعت با ابی بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.

پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند ؟

قطعاً یک دسته از آنها بر باطل بودند. و حال آن که در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید: به هر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید!

مخالفت سعد بن عباده با ابی بکر و عمر

مگر سعد بن(1) عباده انصاری از اصحاب نبوده که با ابی بکر و عمر بیعت نکرد؟ به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی، رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداء به او کردن و مخالفت با ابی بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد ؟

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی(علیه السّلام) در بصره

آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟ آیا قیام آنها در

ص: 942


1- در مجلس هفتم این موضوع مفصل بررسی شد.

مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود ؟ ( و به عقیده شما مسلماً خلیفهٔ چهارم ) و سبب ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند؟ آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند ، پیروی و اقتداء به کدام یک از آنان سبب هدایت بوده ؟ اگر بگویید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند حق بودند، راه غلط پیموده اید؛ زیرا جمع بین ضدّین محال است. که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضه رضوان منزلگاه آنها باشد.

پس قطعاً آن طرفی که اصحاب علی بن ابی طالب(علیه السّلام) بودند، هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل [بوده اند. ] و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماماً رستگارند؛ زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که به جنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند. آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفهٔ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود «حریک حربی » ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده ؟ پس چطور ممکن است بفرمایید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان، رستگاری کامل می آورد ؟

معاویه و عمرو عاص علی(علیه السّلام) را سب می نمودند

آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفهٔ پیغمبر جنگیدند ؟ به علاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی(علیه السّلام) را سبّ(1) و لعن می نمود. با

ص: 943


1- ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 56/4 ، خطبه 56 ( و من كلام له عليه السلام لاصحابه ) ، فصل فيما روى من سبّ معاوية و حزبه لعلیّ می نویسد: ذكر شيخنا ابو عثمان الجاحظ ان معاوية كان يقول في آخر خطبة الجمعة : اللهم انّ اباتراب الحد في دينك وصدّ عن سبيلك فالعنهُ لعناً و بيلا... و در 44/11، خطبه 203 ، ( ومن كلامه عليه السلام وقد سأله سائل عن أحاديث البدع) ذكر بعض ما منى به آل البيت من الأذى والاضطهاد به نقل از ابوالحسن مدائنی در کتاب الاحداث می نویسد : كتب معاوية نسخة واحدة إلى عمّاله بعد عام الجماعة أن برئت الذمّة ممن روى شيئاً من فضل أبي تراب وأهل بيته ، فقامت الخطباء في كلّ كورة وعلى كلّ منبر يلعنون عليّاً ويبرئون منه ويقعون فيه وفى أهل بيته. ابن عبد ربه در عقد الفرید ، 108/5 ، كتاب النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وخدّامه اخبار معاویة می نویسد : ولمّا مات الحسن بن علىّ ، حجّ معاوية فدخل المدينة وأراد أن يلعن عليّاً على منبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقيل له ان ههنا سعد بن أبي وقاص ولا نراه يرضى بهذا فأبعث اليه فخذ رأيه فأرسل اليه وذكر له ذلك فقال : إن فعلت لأخرجنّ من المسجد ثمّ لا أعود اليه فامسک معاوية عن لعنه حتّى مات سعد فلمّا مات لعنه على المنبر وكتب إلى عمّاله أن يلعنوه على المنابر ففعلوا فكتبت أم سلمة زوج النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى معاوية : انّكم تلعنون الله ورسوله على منابرکم وذلك انّكم تلعنون علىّ بن أبي طالب ومن أحبه وأنا أشهد انّ الله أحبّه ورسوله. مسعودی در مروج الذهب ، 14/3 ، ذکر خلافة معاويه بن ابی سفیان ، ذكر لمع من اخباره و سیره و نوادر من بعض افعاله ، می نویسد: عن ابن ابی نجیح قال لما حج معاويه طاف بالبيت ومعه سعد فلمّا فرغ انصرف معاويه إلى دار الندوة فاجلسه معه على سريره و وقع معاويه في عليّ و شرع في سبّه فزحف سعد ثمّ قال : اجلستنى معك على سريرك ثمّ شرعت في سبّ علىّ... یعقوبی در تاریخش، 223/2 ، باب ایام معاوية بن ابی سفیان می نویسد : وفي هذه السنه عمل معاويه المقصورة في المسجد و اخرج المنابر الى المصلى فى العيدين وخطب الخطبة قبل الصلاة وذلك ان الناس اذا صلوا، انصرفوا لئلا يسمعوا لعن علىّ فقدّم معاوية الخطبة قبل الصلاة و وهب فدكا المروان بن الحكم ليغيظ بذلك آل رسول الله.

که اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود نقل نمودند که مکرر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

فرمود:

«من سبّ عليّاً فقد سبّنى ومن سبنى فقد سبّ الله ».

(کسی که دشنام دهد علی را پس به تحقیق مراسب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده )

پس روی قاعده، این حدیثی که شما مدرک آوردید، اتباع ملعون بن ملعون عَلىٰ لسان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سب کنندگان علی(علیه السّلام) که فى الحقيقة سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند، (بنابر آن چه علمای خودتان نوشتند ) هدایت یافته و اهل بهشت اند ؟

فاضل تفتازانی در شرح مقاصد(1) ، مفصلا در این موضوع بیانی دارد گوید: چون بین

ص: 944


1- يعنى أنّ ما وقع بين أصحابه من المحاربات و المشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ و المذكور على السنة الثقاة، يدلّ بظاهره على ان بعضهم قد حاد عن طريق الحق وبلغ حدّ الظلم والفسق. شرح مقاصد ، تفتازانی، 310/5 ، مبحث 7، في حرب الخوارج.

صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل به لذات شهوانيّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.

بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده، مرتکب فجایع اعمال گردیدند.

ولی بعض از علماء از جهت حُسن ظن به صحابه، اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارد نمودند.

از این قبیل دلایل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولهٔ شما، بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد .

پس قطعاً این حدیث از موضوعات است. چنانچه بسیاری از علماب خودتان در كتاب الموضوعات در سلسلهٔ اسنادش خدشه نموده اند.

اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است

چنانچه قاضی عیاضی در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاء(1) ، این حدیث را نقل نموده و گوید: دار قطنی در فضائل و ابن عبدالبرّ از طریق او آورده اند که به اسناد این حدیث حجتی نمی باشد.

و نیز از عبد بن حمید در مسند خود از عبدالله ابن عمر نقل نموده که بزار منکر صحت این حدیث بوده است. ]

ص: 945


1- قد أخرجه الدار قطني في الفضائل و ابن عبدالبر من طريقه من حديث جابر و قال : هذا اسناد لاتقوم به حجة. و رواه عبد بن حمید فی مسنده عن ابن عمر رضى الله عنهما قال : البزار منكر لا يصح. و رواه ابن عدى في الكامل باسناده عن نافع عن ابن عمر ، بلفظ «فأيّهم أخذتم » بقوله بدل «اقتديتم » و اسناده ضعيف. و رواه البيهقي في «المدخل » من حديث عمرو من حديث ابن عباس ، بنحوه و من وجه آخر مرسلاً و قال : متنه مشهور و اسانيده ضعيفة. شرح شفاء ، قاضی عیاض مالکی ، 92/2 - 91 ، الباب الثالث فى تعظيم أمره و وجوب توقيره و بره فصل و من توقیره و بره توقیر أصحابه.

و نیز گوید: ابن عدی در کامل به اسناد خود از نافع از عبدالله ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.

و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید او ضعیف است انتهی.

چه آن که در اسناد این حدیث حارث بن غصين(1) مجهول الحال وحمزة بن ابي حمزه نصیری (2) که متهم به کذب و دروغ گویی بوده اند، می باشند. لذا ضعف حدیث ثابت است .

و نیز ابن حزم(3) گفته است: این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.

پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء به استناد به آن نمی باشد.

ص: 946


1- لسان الميزان ، ابن حجر عسقلانی، 283/2 - 284 ، رقم 2229، شرح حال حارث بن غصين. ابن حجر می نویسد : الحارث بن غصين عن أعمش و عنه سلام بن سليم قال ابن عبدالبر في «كتاب العلم » : مجهول.
2- تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی ، 25/3 ، رقم 1594 ، شرح حال حمزه بن حمزة ميمون الجعفي الجزري النصيبى. ابن حجر می نویسد : قال محمد بن عوف، عن أحمد ، مطروح الحديث. قال ابن أبي خيثمة عن ابن معين : ليس حديثه بشيء. و قال الدورى عن يحيى : لايساوى فلساً. وقال البخارى و أبو حاتم : منكر الحديث. وقال الترمذي : ضعيف في الحديث. وقال النسانى و الدارقطني : متروک و قال ابن عدی: عامة ما يرويه مناكير موضوعة ، والبلاء منه. و قال ابن حبّان : ينفرد عن الثقات بالموضوعات. و نیز بخاری در تاریخ الکبیر ، 53/3، رقم 2007 ، شرح حال حمزة بن أبي حمزه النصیبی ، می نویسد : حمزة بن أبي حمزة النصيبي ، منكر الحديث. رازی در الجرح و التعديل ، 210/3 ، رقم 919، شرح حال حمزه بن أبي حمزه الجزری النصیبی، می نویسد: حدّثنا عبدالرحمن ، عن محمد بن عوف الحمصي ، قال : سألت أحمد بن حنبل عن حمزة النصيبي ، فقال : مطروح الحديث... سمعت يحيى بن معين ، يقول : حمزة بن أبي حمزة النصيبى ليس حديثه بشيء. سمعت أبي يقول : حمزة بن أبي حمزة ضعيف الحديث ، منكر الحديث ، أضعف من حمزة بن نجيح.
3- .... واما الحديث المذكور ، فباطل مكذوب من توليد اهل الفسق... الاحکام، ابن حزم ، 61/5 ، باب 25 في ذم الاختلاف .

و بر فرض بگوییم این حدیث صحیح است. قطعاً عمومیت آن منظور نظر نبوده، بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت، تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.

صحابه معصوم نبوده اند

پس با این مقدماتی که عرض شد، اگر نقد و انتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود. چه آن که صحابه عموماً بشری بودند عادی و غیر معصوم پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.

حافظ: ما هم قایلیم که صحابه معصوم نبودند. ولی مسلّماً همگی آنها عدول بودند. معصیتی از آنها صادر نمی شد.

داعی : بی لطفی فرمودید که به طور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید؛ زیرا که اخبار منقولهٔ در کتب معتبرهٔ علمای خودتان ، برخلاف این معنی حکم می کند.

که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه ، گاهی مرتکب معاصی می شدند.

حافظ: ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم. چنانچه شما دارید بیان فرمایید.

داعی: گذشته از آن چه در جاهلیت می نمودند، در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند. که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.

زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه ( هشتم هجری ) عده ای از کبار صحابه مجلس اُنسی داشتند که در آن مجلس سرّی ، شراب صرف نمودند.

حافظ: به طور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است؛ زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد به نوشیدن شراب بعد از حکم به حرمت.

داعی : قطعاً از مجعولات مخالفین نیست. بلکه اگر جعل نمودند علمای خودتان نمودند.

نواب: قبله صاحب! چنین مجلسی اگر بوده قطعاً نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است، شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمایید؟

ص: 947

داعی : بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما به طور وضوح بیان گردیده.

نواب: متمنی است بیان فرمایید تا حلّ معما گردد .

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری

داعی: ابن حجر در صفحه 30 جلد دهم فتح الباری(1) می نویسد : ابوطلحه زید بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را به آن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند. و ابی بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!

نواب : آیا نامهای مدعوین را ذکر نموده اند؟ چنانچه نقل نموده برای ما بیان فرمایید تا کشف حقیقت شود.

داعی : 1 - ابوبکر بن ابی قحافه 2 - عمر بن الخطاب 3 - ابو عبيدۀ جراح 4 - أبىّ بن كعب 5 - سهل بن بيضاء 6 - ابو أيوب انصاری 7 - ابو طلحه ( دعوت کننده و صاحب البيت ) 8 - ابودجانۀ سماک بن خرشه 9 - ابوبكر بن شغوب 10 - انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده؛ چنانچه بیهقی در صفحه 29 جلد هشتم سنن (2) از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچکتر و ساقی

ص: 948


1- فتح البارى ، ابن حجر ، 37/10، ح ،5584، کتاب الأشربة ، باب نزول تحريم الخمر وهي من البسر و التمر. ابن حجر می نویسد : فأمّا أبو طلحة ، فلكون القصّة كانت في منزله ، كما مضى في التفسير من طريق ثابت عن أنس : كنت ساقي القوم في منزل أبي طلحة ... عن أنس : كنت أسقى أبا عبيدة و أبي بن كعب و سهيل بن بيضاء ونفراً من الصحابة عند أبى طلحة و وقع عند عبدالرزاق عن معمر بن ثابت و قتاده و غيرهما عن أنس : انّ القوم كانوا أحد عشر رجلاً و قد حصل من الطرق التي أوردتها تسمية سبعة منهم... ما أورده ابن مردويه في تفسيره من طريق عيسى بن طهمان عن أنس أنّ أبابكر و عمركانا فيهم.....
2- سنن الکبری ، بیهقی ، 20/8 ، كتاب الأشربة والحد فيها ، باب ماجاء في تفسير الخمر الذي نزل تحريمها. بیهقی حدیث را این گونه نقل می کند: حدّثنا المعتمر بن سليمان قال : سمعت أبي قال : سمعت أنس بن مالك يقول : كنت قائماً على الحىّ أسقيهم على عموتى و أنا أصغرهم سنّاً من فضيخ لهم قال : فجاء رجل انّ الخمر قد حرمت فقالوا....

مجلس بودم (هم همۀ شدید در مجلس ).

شیخ ( با عصبانیت ) به ذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.

داعی : ( با تبسم ) خیلی تند رفتید و قسم بی جایی یاد نمودید. تقصیر شما هم نیست، مطالعات تان کم است. و اگر زحمت مراجعۀ به کتب را به خود می دادید می دیدید که اکابر علمای خودتان نوشته اند، پس استغفار کنید.

ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم- که بدانید ما آن چه می گوییم نقل قول علمای خودتان را می نماییم - به بعضی از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.

محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سورۀ مائده در صحیح(1) خود و مسلم ابن حجاج در کتاب اشربه باب تحريم الخمر صحيح(2) خود و امام احمد حنبل در صفحه 181 و 227 جلد سیم مسند(3) ، و ابن کثیر در صفحه 93 و 94 جلد هفتم

ص: 949


1- صحیح بخاری ، 388/6، ح 1043 ، کتاب التفسير سورة مائدة ، ذيل آيه « إِنَّمَا الخمر والميسر ....». بخارى این حدیث را نقل کرده است: ... حدّثنا عبد العزيز بن صهيب قال : قال انس بن مالک: ماکان لنا خمر غير فضيخكم هذا الذي تسمونه الفضيخ، ، فانّي لقائم أسقى أبا طلحة وفلاناً و فلاناً إذ جاء رجل فقال : وهل بلغكم الخبر ؟ فقالوا ماذاك قال : حرمت الخمر قالوا : أهرق هذه القلال يا أنس قال: فما سألوا عنها ولا راجعوها بعد خبر الرجل. فلاناً وفلاناً چه کسانی بودند که بخاری به خاطر حفظ آبروی آنها از آوردن نام آنها خودداری کرده است.
2- صحیح مسلم ، 1570/3 ، ح 4 ، كتاب الأشربة ، باب تحريم الخمر... مسلم نیز حدیث را مانند بخاری نقل کرده است.
3- مسند احمد حنبل ، 181/3، مسند أنس بن مالك. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است : عن أنس قال: كنت أسقى أبا عبيدة بن الجراح وأبي بن كعب وسهيل بن بيضاء ونفراً من أصحابه عند أبي طلحة و أنا أسقيهم حتى كاد الشراب أن يأخذ فيهم ، فأتى آت من المسلمين فقال : أو ما شعر تم انّ الخمر قد حرّمت ؟ فما قالوا حتّى ننظر و نسأل فقالوا : يا أنس أكف مابقى فى إنائك. قال : فوالله ما عادوا فيها وما هي إلّا التمر والبسر وهي خمرهم يومئذ. و نیز در همین جلد صفحه 227، مسند انس بن مالک ، این حدیث را نقل کرده است: عن أنس قال : كنت ساقى القوم يوم حرمت الخمر قال : وكان أبو طلحة قد اجتمع إليه بعض أصحابه، فجاء رجل فقال : ألا انّ الخمر قد حرّمت. قال فقال لى أبو طلحة : أخرج فانظر . قال : فخرجتُ فنظرتُ فسمعت منادياً ينادى : ألا إنّ الخمر قد حرمت . قال : فأخبرته. قال : فأذهب فاهرقها قال فجئت فأهرقتها قال فقال بعضهم : قد قتل سهيل بن بيضاء وهي في بطنه.

تفسير(1)، و جلال الدین سیوطی در صفحه 321 جلد دوم درّالمنثور(2) و طبری صفحه 24 جلد هفتم تفسیر(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 22 جلد چهارم اصابه (4) و در صفحه 30 جلد دهم فتح البارى - و بدرالدین حنفی در صفحه 84 جلد دهم عمدة القاری(5) و بیهقی در صفحه 286 و 290 سنن(6) و دیگران شرح قضایا را مفصل و مبسوط نقل نموده اند.

ص: 950


1- تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 83/2، ذیل آیه 90 سوره مائده. ابن کثیر علاوه بر احادیث گذشته به این حدیث نیز اشاره کرده است : عن أنس بن مالك قال : بينما أنا أدير الكأس على أبي طلحة وأبي عبيدة بن الجراح وأبي دجانة ومعاذ بن جبل وسهيل بن بيضاء حتّى مالت رءوسهم من خليط بسر وتمر فسمعت منادياً ينادى ألا انّ الخمر قد حرّمت...
2- درّالمنثور ، سیوطی، 567/2، ذیل آیه 90 ، سوره مائده ، سیوطی حدیث را مانند حدیث دوم مسند احمد نقل می کند. و نیز در ص 560 همین جلد ذیل همین آیه این حدیث را نقل می کند: و أخرج أبو يعلى عن أنس قال : نزل تحريم الخمر فدخلتُ على ناس من أصحابي وهي بين أيديهم فضربتها برجلي وقلت انطلقوا إلى رسول الله فقد نزل تحريم الخمر و شرابهم يومئذٍ البسر و التمر.
3- جامع البیان ، طبری ، 50/5، ح 9771، ذیل آیه 93 سوره مائده ، طبری حدیث را مانند حديث دوم مسند احمد نقل می کند و نیز در ص 46 همین جلد ، ح 9765، ذیل آیه 90 سوره مائده این حدیث را نقل می کند : عن مصعب بن سعد عن أبيه سعد ، أنّه قال : صنع رجل من الأنصار طعاماً فدعانا ، قال : فشربنا الخمر حتّى انتشينا فتفاخرت الأنصار وقريش فقالت الأنصار : نحن أفضل منكم. فأخذ رجل من الأنصار لحي جمل فضرب به أنف سعد ، ففزره فكان سعداً ففزر الأنف فنزلت هذه الآية « يَا َأيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمْرُ...».
4- الاصابة ، ابن حجر ، 39/7، رقم 9637، شرح حال ابوبكر بن شعوب الليثى. ابن حجر این حدیث را نقل کرده است : حدّثنا انس بن مالك قال : كنت ساقى القوم وفيهم رجل يقال له أبوبكر من بني كنانة فلما شرب قال نحيىّ امّ بكر ... قال فنزل تحريم الخمر.
5- عمدة القاری ، بدرالدین حنفی، 168/21. بدرالدین حنفی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند.
6- سنن الکبری ، بیهقی ، 286/8 ، کتاب الأشربة و الحد فيها ، باب ماجاء في تحريهم الخمر. بیهقی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أنس قال : كنت ساقى القوم يوم حرمت الخمر في بيت أبي طلحة وما شرابهما الّا الفضيخ البسر والتمر فإذا منادِ ينادى قال : أخرج فانظر فخرجت فإذا مناد ينادى ألا انّ الخمر قد حرمت. قال فجرت في سكك المدينه. قال فقال لى أبو طلحة أخرج فأهرقها فأهرقتها فقالوا : أو قال بعضه قتل فلان وقتل فلان وهي في بطونهم.....

شیخ: شاید قبل از تحریم بوده نه بعد از تحریم.

داعی: روی قواعد مندرجهٔ در کتب تفاسیر و تاریخ، معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.

چنانچه محمد بن جریر طبری در صفحه 203 جلد دوم تفسیر کبیر(1) خود ، مسنداً از

ص: 951


1- جامع البيان، طبری ، 2/ 492 ، ح 3307، ذیل آیه 219، سوره بقره. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبى القموص زيد بن على قال أنزل الله عزّ وجلّ في الخمر ثلاث مرّات فأوّل ما أنزل قال الله : « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَالمَيسِرِ قُل فِيهِمَا إِثمَّ كَبِيرٌ وَ مَنَافِعٌ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا» ، قال : فشَرِبها من المسلمين من شاء الله منهم على ذلك، حتّى شرب رجلان ، فدخلا في الصلاة فجعلا يهجران كلاماً لا يدرى عوف ماهو فانزل الله عزّ وجلّ فيهما « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَانَتُم سُكَارَى » حتّى تعلموا ما تقولون ، فشربها من شربها منهم وجعلوا يتّقونها عند الصلاة حتّى شربها - فيما زعم أبو القموص - رجل ، فجعل ينوح على قتلى بدر... قال : فبلغ ذلك رسول الله ، فجاء فزعاً يجرّ رداءه من الفزع، حتّى انتهى إليه. فلمّا عاينه الرجل، فرفع رسول الله شيئاً كان بيده ليضر به قال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله والله لا أطعَمُها أبداً. فأنزل الله تحريمها « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمْرُ وَالمَيْسِرُ وَالأَنْصَابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ » إلى قوله : «فَهَلْ أَنْتُم مُنتَهُونَ » فقال عُمَر بن الخطاب إنتهينا إنتهينا. و نیز زمخشری در ربیع الابرار ، 51/5 و 52 و 53 ، باب اللهو واللذات و القصف... ، حدیث دیگری را نقل می کند که محتوای حدیث طبری روشنتر می شود. زمخشری می نویسد: أنزل الله فى الخمر ثلاث آيات أوّلها « يَسأَلُونَكَ عَنِ الخَمرُ وَ المَيسِرُ » فكان المسلمون بين شارب و تارك إلى أن شرب رجل ودخل فى الصلاة فهجر فنزلت «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَانْتُم سُكَارَى » فشربها من شرب من المسلمين حتّى شربها عمر فأخذ لحى بعير فشج رأس عبدالرحمن بن عوف، ثمّ قعد ينوح على قتلى بدر بشعر الأسود بن عبد يغوث... فبلغ ذلك رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فخرج مغضباً يجرّ رداءه، فرفع شيئاً كان في يده ليضربه فقال : اعوذ بالله من غضب الله ورسوله فأنزل الله تعالى « إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيطان » إلى قوله «فَهَلْ أَنتُم مُنتَهُونَ * فقال عمر : إنتهينا. و ابن أبي شيبه در المصنف ، 502/6 ، ح 2 ، کتاب الحدود، باب النبيذ من رأى فيه حدّاً، این حدیث را نقل می کند : عن حسان بن مخارق قال : بلغنى أنّ عمر بن الخطاب ساير رجلاً في سفر وكان صائماً فلما أفطر أهوى إلى قربة لعمر معلقة فيها نبيذ قد خضخضها البعير ، فشرب منها فسكر ، فضر به عمر الحدّ فقال له : إنّما شربتُ من قربتك. فقال له عمر : إنما جلدناك لسكرك. شگفتی است بنا بر آنچه در مدارک موجود است گویا تا لحظه آخر عمر خلیفه دوم ، شرب خمر حرام نشده بود. احمد بن حنبل در مسند خود، 42/1 ، مسند عمر بن الخطاب چنین نقل می کند : فقال سالم : فسمعت عبدالله بن عمر يقول : قال عمر : أرسلوا إلى طبيبنا ينظر جَرحى هذا قال : فأرسلوا إلى طبيب من العرب ، فسُقى عمر نبيّذاً ، فشبّه النبيذ بالدم من الطعنة التي تحت السرّة. و هم چنین ابن سعد در الطبقات الکبری، 277/3 - 270 ، طبقات البدريين من المهاجرين ، طبقة الأولى ، ذكر استخلاف عمر ، همین حدیث را به الفاظ و طرق مختلف نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : عند عبدالله بن عبيد بن عمير أنّ عمر بن الخطاب لما طُعن قال له الناس : يا أميرالمؤمنين لو شربت شربة ، فقال : عبدالله أسقونى نبيذاً وكان من أحبّ الشراب إليه ال فخرج النبيذ من جرحه مع صديد الدم...

أبى القموص زيد بن على نقل نموده که گفت: خداوند سه مرتبه آیات خمريه نازل فرموده. مرتبۀ اول آیه 219 سوره (بقره) «يَسْتَلُونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَالمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمُ كَبِيرُ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَاثْمُهُمَا اكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا»

( ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو: این دو کار گناه بزرگ است. و سودهایی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آن است ).

نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را. حتی دو نفر شراب خورده و مست به نماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند، خداوند آیه 43 سوره 4 ( نساء ) را نازل فرموده که:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَأَنْتُم سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ »

(ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نزدیک نشوید ، تا بدانید چه می گویید و چه می کنید. )

باز هم می خوردند شراب را ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند. تا آن که روزی مردی شراب خورد بنا به روایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه ابوبکر بود)

ص: 952

و اشعاری در مرثیهٔ کشتگان بدر گفت. رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنید با حال غضب تشریف

آورد با چیزی که در درست مبارکش بود خواست او را بزند ، گفت : پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیغمبرش، به خدا قسم دیگر نمی خورم. آن گاه نازل گردید آیۀ 91 سوره 5 مائده ) که :

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمْرُ وَالمَيسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسُ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »

(ای اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی ، (که رسمی بود در جاهلیت) تماماً پلید و از عمل شیطان است: البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.)

ماحصل از آن چه عرض شد آن بود که آقایان بدانید ، صحابه هم مانند سایر مؤمنين و مسلمین خوب و بد داشتند. یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند. و هر کدام تابع هوای نفس ، فریب شیطان را خوردند ، فاسد شدند.

پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد به صحابه هستند، دلایل منطقی دارند.

می گویند: مطاعن زشت و ناپسند صحابه، علاوه بر آن که در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است، با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته به همین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع [شده ، ] چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.

یکی از صفات مذمومه این است که آدمی حبّ و بغض بی جا بکار برد؛ یعنی روی محبت و علاقه ای که به فردی یا افرادی دارد اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماماً با چشم خوبی ببیند و بگوید ابداً بدی در عالم وجود ندارد.

حافظ: بسیار خوب، بفرمایید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده. چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشند ما هم قبول می نماییم.

ص: 953

در نقض عهد نمودن صحابه

داعی : عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها- که مختصری از مفصل عرض شد - تازه می فرمایید صفات مذمومۀ آنها چه بوده. اینک برای تأیید عرایضم به یکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم. و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده [است. ] علاوه بر آن که در آیه93

سوره 16 (نحل ) وفای به وعده و عهد را واجب نموده که می فرماید :

« وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا »

(( امر در این آیه برای وجوب است علی الاقوی) چون با خدا و رسول و بندگانش ) عهدی نمودید به آن عهد وفا کنید. سوگند پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید. )

و در آیه 25 سوره 13( رعد ) ناقضین عهد را ملعون خوانده که می فرماید :

« وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ »

( آنان که پس از پیمان بستن ، ( با خدا و رسول ) عهد خدا را شکستند و هم آن چه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی(علیه السّلام) ) پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند مرایشان، راست لعنت و دوری از رحمت و ابتلاء به عذاب دوزخ. )

پس به حکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است، نقض عهد نمودن گناه بزرگ است. خصوصاً نقض عهد با خدا و به امر خدا و به دستور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که قطعاً برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.

حافظ: کدام عهد و بیعتی بوده که به امر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقض عهد نمودند تا بگوییم مشمول آیات قرآنی واقع شدند؟ گمان

ص: 954

می کنم اگر توجه نمایید، خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد. و الاّ صحابۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مبرّای از این اعمال بوده اند.

محمد و علی صادقین در قرآنند

داعی: مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدق خود بنمایند و الاّ شیعه نخواهند بود. پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت، برای آن که موالی آنها به تمام معنى صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید به صدق آنها شهادت داده بنا بر آن چه علمای بزرگ

خودتان از قبیل امام ثعلبی(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (3) و خطيب خوارزمی در مناقب (4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة(5) از خوارزمی و حافظ ابونعیم و حموینی و محمد بن یوسف

ص: 955


1- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 109/5 ، ذیل آیه 119، سوره توبه. ثعلبی این دو روایت را نقل می کند : یک عن ابن عباس في هذه الآية « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ » قال مع علىّ بن أبي طالب وأصحابه. دو - عن أبي جعفر في قوله تعالى « وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» قال مع آل محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .
2- درّالمنثور ، سیوطی ، 517/3، ذیل آیه 119 سوره توبه. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس في قوله: « وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ » قال مع علىّ بن أبي طالب.
3- عن جعفر بن محمد ، «اتَّقو اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ » قال [ يعنى مع ] محمد و علىّ(علیهما السّلام) . ما نزل من القرآن في علىّ ، أبو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 101 - 105، ح 23 و 25.)
4- مناقب خوارزمی ، ص 280 ، ح 273 ، فصل 17. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبي صالح ، عن ابن عباس ( في قوله ) « اِتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ » قال : هو علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) .
5- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 358/1 ، ح 15 و 16 ، باب 39 . قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: أخرج موفق بن أحمد الخوارزمي عن أبي صالح عن ابن عباس قال : الصادقون في هذه الآية محمد وأهل بيته. أيضاً أبونعيم الحافظ و الحمويني خرجاه عن ابن عباس بلفظه. أيضاً أبو نعيم أخرجه عن جعفر الصادق ، أيضاً أبونعيم و صاحب المناقب أخرجا عن الباقر و الرضا قالا الصادقون هم الائمّة من أهل البيت.

گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(1) ، مسنداً و نیز از تاریخ محدث شام همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه 120 سوره 9( توبه ) که می فرماید :

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »

(ای اهل ایمان خداترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو (که محمد و علی و ائمه از عترت آنها باشند ))

محمّد و علی علیهم السلام اند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ائمّه از اهل بیت آن حضرت اند.

پس پیروان آن خاندان جلیل، از عارف و عامی، اهل جعل و دروغ نیستند؛ زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلایل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد.

آنچه را شیعیان می گویند ، همان است که اکابر علما و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند. اگر ایرادی هست اول باید به علماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.

اگر اکابر علمای خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند ، هرگز داعی در چنین مجلسی تفوّه به چنین کلامی نمی نمودم.

حافظ : کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده به حرف که مطلب درست نمی شود.

داعی: حرف نیست، بلکه برهان و منطق و حقیقت است. در بسیاری از جاها صحابه

ص: 956


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص ، ص 236 ، باب 62. گنجی حدیث را مانند درّالمنثور نقل می کند و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 361/42، رقم 4933، شرح حال علىّ بن أبي طالب حدیث را مانند درّالمنثور نقل می کند ، مزی در تهذیب الکمال ، 84/5، باب فضائل على (علیه السّلام) ، حدیث را این گونه نقل می کند: عن جعفر بن محمد في قوله تعالى: « اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ » قال محمد و على.

نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمر به آن نمود ،شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.

در حدیث غدیر و چگونگی آن

که جمهور علماء فریقین ( شیعه و سنی ) معترف اند که روز هیجدهم ذی الحجۀ الحرام در حجّة الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکه معظمه، تمامی اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند ، جمع نمود. حتی رفته گان قافله را به امر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند. که به سند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علمای شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش(1) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه في معرفة الائمّه (2) و دیگران (3)

ص: 957


1- الكشف و البیان ، ثعلبی، 35/10، ذیل آیه 1 سوره معارج. ثعلبی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن جعفر بن محمد عن آبائه فقال : لمّا كان رسول الله بغدير خمّ نادى بالناس فاجتمعوا ، فأخذ بيد علىّ فقال : «من كنت مولاه فعلیّ مولاه» ، فشاع ذلك وطار في البلاد فبلغ ذلك الحرث بن النعمان القهرى فأتى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على ناقة له حتّى أتى الأبطح....
2- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی ، ص 37 باب 2 ، حدیث فى قوله (علیه السّلام) من كنت مولا...، باب الكلام على الحديث. سبط ابن الجوزی می نویسد: إتّفق علماء السير على انّ قصة الغدير كانت بعد رجوع النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من حجّة الوداع في الثامن عشر من ذي الحجة ، جمع الصحابة وكانوا مأة وعشرين ألفاً وقال « من كنت مولاه فعلى مولاه»، الحديث. نص(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ على ذلك بصريح العبارة دون التلويح والإشارة.
3- السيرة الحلبية ، 257/3 ، باب حجة الوداع. حلبی این گونه نقل می کند: وعند خروجه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) للحجّ ، أصاب الناس بالمدينة جدرى بضمّ الجيم وفتح الدال وفتحهما أو حصبة منعت كثيراً من الناس من الحج معها ومعه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذلك كان معه جموع لا يعلمها إلّا الله تعالى ، قيل كانوا أربعين ألفاً وقيل كانوا سبعين ألفاً وقيل كانوا تسعين ألفاً وقيل كانوا مائة ألف وأربعة عشر ألفاً وقيل وعشرين ألفاً وقيل كانوا أكثر من ذلك.....

یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند. خطبه بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود. و غالب آیاتی که درباره علی نازل شده قرائت و تجدید نمودند: و جامعه امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نموده آن گاه فرمودند:

«معاشر الناس ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال : من كنت مولاه فهذا على مولاه.»

(ای جماعت مردم آیا من اولی به تصرف از شما در نفسهای شما نیستم ؟ ( اشاره به آيه شريفه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »

عرض کردند: چرا فرمود: هر کس را من مولای او هستم، ( یعنی اولی به تصرف در امر او هستم ) پس این علی(علیه السّلام) مولای اوست ( یعنی اولی بتصرف در امر او می باشد )).

آن گاه دستها را برداشت و دعا کرد :

« اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصرُ من نصره واخذُل من خذله.»

(خداوندا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد. و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. یاری کن کسی که علی را یاری کند. و واگذار کسی که علی را واگذارد .)

سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و امیرالمؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود: بروید و با علی بیعت کنید؛ زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم.

«أوّل من بايع ذلك اليوم عليّاً كان عمر ثمّ أبابكر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبير وكانوا يبايعون ثلاثة أيام متواترة.»

(اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابی بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف فرمود متوالیاً بیعت نمودند.)

حافظ: آیا می شود باور نمود که امر با این پراهمیتی که شما بیان نمودید، واقع شده باشد و علمای بزرگ آن را نقل ننموده باشند.

ص: 958

داعی: هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمایید. در حالتی که قضیّۀ غدیر خم كالشمس في رابعة النهار ظاهر و هویدا می باشد. و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.

چه آن که جمهور علمای ثقات شما، این وقعه مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند. که ببعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از اکابر علمای خودتان می باشد .

روات معتبره از علما عامه در نقل حدیث غدیر خم

1 - امام فخرالدین رازی در تفسير كبير مفاتيح الغيب(1) .

2 - امام احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (2).

3- جلال الدین سیوطی در تفسیر درّالمنثور(3) .

4 - ابوالحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول (4).

5 - محمد بن جریر طبری در تفسیر کبیر

ص: 959


1- تفسير الكبير ، فخر رازی، 49/12 ، ذیل آیه 67، سوره مائده. فخر رازی می نویسد : نزلت الآية « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ...» فى فضل علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) ولمّا نزلت هذه الآية أخذ بيده وقال : «من كنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللّهمّ وال من وَالاهُ وَعادِ مَن عَادَاهُ »...
2- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 92/4 ، ذیل آیه 67، سوره مائده. ثعلبی حدیث را مانند فخر رازی نقل می کند.
3- درّالمنثور ، سیوطی ، 528/2، ذیل آیه 67، سوره مائده. سیوطی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبي سعيد خدرى قال : نزلت هذه الآية « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ...» على رسول الله يوم غدير خُم في علىّ بن أبي طالب.
4- اسباب النزول ، واحدی نیشابوری ص ،135 ، ذیل آیه 67 سوره مائده. واحدی حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.

6 - حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب مانزل من القرآن في علی (1) و در حلیة الاولياء (2)

7 - محمد بن اسمعیل بخاری در صفحه 375 جلد اول تاریخ (3) خود

8- مسلم بن حجاج نیشابوری در صفحه 325 جلد دوم صحیح (4)

9 - أبى داود سجستانی در سنن

10 - محمد بن عیسی ترمذی در سنن (5).

ص: 960


1- ما نزل من القرآن في علی ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 5756، ح 4). ابونعیم این حدیث را نقل کرد است : عن أبي سعيد الخدرى إنّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دعا الناس إلى علىّ فى غدير خم وأمر بما تحت الشجر من الشوك فقمّ وذاك يوم الخميس ، فدعا عليّاً فأخذ بضبعيه فرفعهما حتّى نظر الناس إلى بياض ابطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ لم يتفرقوا حتّى نزلت هذه الآية «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » . فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : الله اکبر علی اکمال الدّين وإتمام النّعمة و رضى الربّ برسالتی و بالولاية لعلىّ (علیه السّلام) من بعدى ثمّ قال : من كنتُ مولاه فعلىّ مولاه. اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصر واخذُل من خذله.
2- حليه الالياء ، ابونعیم اصفهانی ، 364/5 ، رقم 324، شرح حال عبدالملك بن عمر بن عبدالعزيز. ابونعیم این حدیث را نقل کرده است: ... حدّثنى عدّة أنّهم سمعوا النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : « من كنت مولاه فعلیّ مولاه».
3- تاريخ كبير بخاری 375/1 ، رقم 1191 ، شرح حال اسماعيل بن نشيط العامري بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن جميل بن عامر أنّ سالماً حدثه سمع من سمع النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خم : « من كنت مولاه فعلیّ مولاه.»
4- صحیح مسلم ، 1873/4 ، ح ،36، کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علىّ. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: حدّثني يزيد بن حيان قال : إنطلقت أنا وحصين بن سبرة و عمر بن مسلم إلى زيد بن أرقم ، فلما جلسنا إليه قال له حصين : لقد لقيت يا زيد خيراً كثيراً رأيت رسول الله وسمعت حدیثه و غزوت معه وصليت خلفه ، لقد لقيت يا زيد خيراً كثيراً حدّثنا يا زيد ما سمعت من رسول الله ؟ قال : يابن أخي والله لقد كبرت سن و قدم عهدی و نسیتُ بعض الذي كنت اعى من رسول الله فما حدّثتكم فاقبلوا وما لا ، فلا تكلفونيه ثمّ قال : قام رسول الله يوماً فينا خطيباً بماء يدعى خمّاً ، بين مكه والمدينة ، فحمدالله وأثنى عليه ووعظ وذكر . ثمّ قال : « امّا بعد ألا أيّها الناس، فانّما أنا بشر يوشك أن يأتى رسول ربّى فأجيب. وأنا تارك فيكم ثقلين؛ أوّلهما كتاب الله فيه الهدى والنور ، فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به » فحثّ على كتاب الله ورغّب فيه. ثمّ قال: «وأهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتى ، أذكركم الله في أهل بيتي ، أذكركم الله في أهل بيتي».
5- الجامع الصحيح ترمذى ، ص 978 ، ح ،3722، کتاب المناقب ، مناقب علىّ بن أبي طالب ترمذی حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم شک شعبة عن النبيّ قال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه.

11 - حافظ ابن عقده در کتاب الولاية(1) .

12 - ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ(2) خود.

13 - امام ائمة الحديث ، احمد بن حنبل ( رئيس الحنابله ( در صفحه 281 و 371

جلد چهارم مسند (3)

ص: 961


1- الولاية ، ابن عقده، ص 206 ، ذیل روایات ابو هریره. ابن عقده حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبى هريرة أنه سمع رسول الله يقول : من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
2- البداية والنهاية ، ابن كثير ، 230/5 و 231 ، كتاب حجّة الوداع، سال 10 هجری ، فصل في ايراد الحديث الدال على انّه(علیه السّلام) اخطب بمكان بين مكة والمدينه.... ابن کثیر حدیث را این چنین نقل می کند: وقال الإمام أحمد : حدّثنا عفان، حدّثنا أبو عوانة عن المغيرة عن أبي عبيد عن ميمون أبي عبدالله قال زيد بن أرقم وأنا أسمع : نزلنا مع رسول الله منزلاً يقال له وادى خم ، فأمر بالصلاة فصلاها بهجير. قال فخطبنا وظلّ رسول الله بثوب على شجرة ستره من الشمس. فقال : ألستم تعلمون ( أولستم تشهدون ) أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا بلى قال : فمن كنت مولاه فانّ عليّاً ،مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. ثمّ رواه أحمد عن غندر عن شعبة عن ميمون أبي عبدالله عن زيد بن أرقم إلى قوله من كنت مولاه فعلىّ مولاه. قال ميمون : حدّثني بعض القوم عن زيد انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. وهذا اسناد جيّد رجاله ثقات.
3- مسند احمد حنبل ، 281/4 ، مسند براء بن عازب. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است. عن البراء بن عازب قال : كنّا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في سفر، فنزلنا بغدير خم فنودى فينا الصلاة جامعة وكسح لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تحت شجرتين فصلى الظهر وأخذ بيد علىّ(رضی الله عنه) فقال ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا : بلى. قال : ألستم تعلمون أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى. قال : فأخذ بيد علىّ. فقال : من كنت مولاه ، فعلىّ مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال له هنيئاً يابن أبى طالب ، أصبحت وامسيت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة. و نیز در صفحه 370 همین جلد، مسند زید بن ارقم این حدیث را نقل کرده است : عن ابي الطفيل قال جمع علىّ(رضی الله عنه) عنه الناس في الرحبة ثمّ قال لهم أنشدالله كلّ امرىء مسلم سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خم ماسمع لما قام فقام ثلاثون من الناس و قال أبونعيم فقام ناس كثير فشهدوا حين أخذه بيده ، فقال للناس أتعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا نعم يا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال من کنت مولاه فهذا مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. و نیز در 84/1، مسند علیّ بن أبی طالب، حدیثی به همین مضمون نقل کرده است.

14 - ابوحامد محمد بن محمد الغزالی در سرّالعالمین (1)

15 - ابن عبدالبر در استيعاب (2)

16 - محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول (3)

17 - ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (4)

18 - نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 24 فصول المهمّة (5)

ص: 962


1- سرّالعالمين، ابو حامد غزالی ، ص 21 ، باب في المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة. غزالی می نویسد: أجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم غدير خم، باتفاق الجميع وهو يقول(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من كنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر : بخ بخ لك يا أبا الحسن لقد أصبحت مولای و مولى كلّ مؤمن ومؤمنه.
2- استيعاب ، ابن عبدالبر، 1099/3، باب على. ابن عبد البر حدیث را این چنین نقل می کند: وروى بريدة وأبو هريرة وجابر والبراء بن عازب و زيد بن أرقم ، كلّ واحد منهم عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انّه قال يوم غدير خم من كنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
3- مطالب السؤول ، محمد بن طلحة شافعی ، ص 78، باب 1 ، فصل 5. محمد بن طلحة شافعی این حدیث را نقل کرده است: روى أيضاً بسنده انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه.
4- مناقب ابن مغازلی ، ص 22 ، ح 31 ، قوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من كنت مولاه... ابن مغازلی این حدیث را نقل کرده است : عن عمر بن الخطاب قال ، قال رسول الله لعلىّ : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
5- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 238/1 ، فصل 1 ،فصل في مؤاخاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وسبب تسميته بأبي تراب. ابن صباغ این حدیث را نقل کرده است : ... قال انّ أولى الناس بالمؤمنين أهل بيتى قال ذلك ثلاث مرّات ثمّ قال في الرابعة وأخذ بيد علىّ اللهم من كنت مولاه فعلیّ مولاه.

19 - حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنة (1)

20 - ابوالمؤيد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب (2)

21 - مجدالدین بن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول (3)

22 - حافظ ابو عبدالرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی (4) و سنن (5)

23 - سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة (6)

24 - شهاب الدین احمد بن حجر مکی در صواعق محرقه(7) و كتاب المنح الملكيه

ص: 963


1- مصابيح السنه ، بغوی، 199/2، کتاب الفتن ، باب مناقب علىّ بن أبي طالب. بغوی این حدیث را نقل کرده است : عن زيد بن أرقم عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
2- مناقب خوارزمی ، ص 134، ح 150 ، فصل 14، خوارزمی. حدیث را این گونه نقل می کند: عن بريدة الأسلمى قال : غزوت مع علىّ(علیه السّلام) إلى اليمن فرأيت منه جفوة، فقدمت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فذكرت عليّاً فتنقّصته. فرأيت وجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يتغيّر فقال : يا بريده ألستُ أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قلت : بلى يا رسول الله فقال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
3- جامع الاصول ، ابن اثیر ، 468/9 ، ح 6476 ، باب 4 ، فرع 2 ، فضائل علىّ بن أبي طالب. ابن اثیر حدیث را مانند مصابیح السنة نقل می کند.
4- خصائص أميرالمؤمنین ، نسائی ، ص 94 ، باب قول النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت وليه فعلىّ وليه. نسائی حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است.
5- سنن الكبرى ، نسائی، 45/5 ، ح 8145، کتاب المناقب، باب 4، فضائل علىّ(علیه السّلام) . نسانی حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است.
6- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 98/1 ، ح 11 ، باب 4 . قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن زيد بن أرقم قال نزلنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوادی غدیر خم فأمر بالصلاة فصلاها بهجير قال : ] فخطبنا وظللّ لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال : ألستم تعلمون [ ألستم تشهدون ] انّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلی. قال : من کنت مولاه فعلىّ مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
7- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 42، باب 1 ، فصل 5. ابن حجر می نویسد: قوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم غدير خم مرجعة من حجة الوداع بعد أن جمع الصحابة وكرّر عليهم ، ألست أولى بكم من أنفسكم ثلاثاً وهم يجيبون بالتصديق والاعتراف - ثمّ رفع يد علىّ وقال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه. اللهم وال من والاه... انّه حديث صحيح لامريه فيه وقد أخرجه جماعة كالترمذى والنسائي وأحمد وطرقه كثيراً جداً.

و مخصوصاً در صفحه 25 باب اول صواعق، با کمال تعصبی که داشته گوید: «انّه حدیث صحیح لامرية فيه وقد اخرجه جماعة كالترمذى والنسائی و احمد و طرقه كثيرة جدّاً».

این حدیث صحیحی است که شکی در صحت آن نیست به تحقیق که روایت نموده اند این حدیث را جماعتی مانند ترمذی و نسائی و احمد و طرق آن بسیار میباشد جداً ).

25 - محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قروینی در سنن (1)

26 - حافظ ابو عبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری در مستدرک (2)

27 - حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط (3)

28 - ابن اثیر جزری در اسد الغابة (4)

ص: 964


1- سنن ابن ماجه ، 45/1، ح 121 ، المقدمة ، باب 1 ، فی فضائل اصحاب رسول الله ، فضل عليّ بن أبي طالب. ابن ماجه حدیث را این گونه نقل می کند : عن سعد بن أبي وقاص قال : قدّم معاوية في بعض حجاته ، فدخل عليه سعد ، فذكروا عليّاً فنال منه فغضب سعد و قال تقول هذا الرجل سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلیّ مولاه...
2- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری، 119/3، ح 4578، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب امير المؤمنين. حاكم حدیث را همانند مناقب خوارزمی نقل می کند.
3- معجم الاوسط ، طبرانی ، 69/3 ، ح 2131 ، احادیث احمد بن زهير. طبرانی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عميرة بن سعد قال : سمعت عليّاً ينشد الناس من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلیّ مولاه ؟ فقام ثلاث عشر فشهدوا انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
4- أسد الغابة ، ابن اثیر جزری، 367/1، شرح حال حبة بن جوین. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل می کند: عن حبة بن جوين العرني البجلي قال : لمّا كان يوم غدير خم ، دعا النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الصلاة جامعة نصف النهار قال : فحمدالله وأثنى عليه ثمّ قال : أيّها الناس أتعلمون أنّى أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : نعم. قال : فمن كنت مولاه فعلیّ مولاه....

29 - يوسف سبط ابن جوزی در صفحه 17 تذكرة خواص الامّة (1)

30 - ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقدالفرید (2)

31 - علّامۀ سمهودی در جواهر العقدين (3)

32 - ابن تیمیّه احمد بن عبدالحلیم در منهاج السنّة (4)

33 - ابن حجر عسقلانی در فتح الباري(5) و تهذيب التهذيب(6)

ص: 965


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 36 ، باب ،2، حدیث في قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلیّ مولاه. سبط ابن الجوزی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند.
2- عقدالفرید ، ابن عبد ربه، 58/5 کتاب النبیّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و خدامه، باب فضائل علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) . ابن عبد ربه حدیث را این گونه نقل می کند: قال النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.....
3- جواهر العقدين ، سمهودی، 88/2، فضل أهل البيت ، باب 4 ذكر حثه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الأمّة على التمسك بعده بكتاب ربّهم واهل بيت نبيّهم. سمهودی حدیث را این گونه نقل می کند: عن امّ سلمة قالت أخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيد علىّ(رضی الله عنه) بغدير خم فرفعها حتّى رأينا بياض أبطه فقال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه... و در ص 97 همین جلد درباره این حدیث می گوید : و هذا حدیث صحیح !! لامرية فيه.
4- منهاج السنة ، ابن تیمیه ، 319/7، منهج 3 في الأدلة المستندة إلى السنة ، تابع كلام الرافضي : الثاني حديث الغدير. ابن تیمیه حدیث را این گونه نقل می کند: حديث المولاة قد رواه الترمذى و أحمد في مسنده عن النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انّه قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
5- فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی، 74/7 ، کتاب فضائل الصحابه ، مناقب علىّ بن أبي طالب. ابن حجر حدیث را این گونه نقل می کند: وامّا حديث من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، فقد أخرجه الترمذى والنسائى وهو كثير الطرق جدّاً وقد إستوعبها ابن عقده في كتاب مفرد وكثير من أسانيدها صحاح و حسان.
6- تهذیب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی ، 286/7 ، رقم 4925 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب. ابن حجر حدیث را این گونه نقل می کند : روى هو و أبوهريره و جابر والبراء بن عازب و زيد بن أرقم عن النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انّه قال يوم غدير خم من كنت مولاه فعلیّ مولاه.

34 - ابوالقاسم محمد بن عمر جارالله زمخشری در ربیع الابرار (1)

35 - ابوسعید سجستانی در کتاب الدّراية في حديث الولاية

36 - عبیدالله بن عبدالله حسکانی در دعاة الهدى الى اداء حق الموالات

37 - رزین بن معاویه المبدری در جمع بین الصحاح الستّه

38 - امام فخر رازی در کتاب الاربعین (2) - گوید : اجماع نموده اند تمام امت بر این حديث شريف.

39 - مقبلی در احادیث المتواترة

40 - سیوطی در تاریخ الخلفاء (3)

41 - میرسید علی همدانی در مودّة القربی (4)

ص: 966


1- ربیع الابرار ، زمخشری، 85/1 ، باب الأوقات وذكر الدنيا والآخرة ، ليلة الغدير. زمخشری حدیث را را این گونه نقل می کند : ليلة الغدير : معظمة عند الشيعة محياة فيهم بالتهجد وهى الليلة التي خطب فيها رسول الله بغدير خم على أقتاب الإبل وقال فى خطبته من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
2- كتاب الاربعين ، فخر رازی ، ص 473 ، الحجّة العاشرة. فخر رازی می نویسد : قوله (علیه السّلام) ( من كنت مولاه فعلیّ مولاه) ولفظ المولى فى حقّ محمّد (علیه السّلام) لا شك أنّه يفيد أنّه كان مخدوماً للكل وصاحب الأمر فيهم وإذا كان الأمر كذلك وجب أن يقال فى علىّ أنّه أيضاً مخدوم لكلّ الأمّة ونافذ الحكم فيهم وهذا يوجب كونه أفضل الخلق والذي يدلّ على أنّه يفيد المعنى الذي ذكرناه ما نقل انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا ذكر هذا الكلام قال عمر لعلىّ(علیه السّلام) : بخ بخ یيا علىّ أصبحت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة إلى يوم القيامة.
3- تاريخ الخلفاء ، سیوطی، ص 169 ، باب الخلفاء الراشدون، علىّ بن أبي طالب، فصل في الأحاديث الواردة في فضله. سیوطی حدیث را مانند ترمذی نقل می کند و علاوه حدیث دیگری را نیز چنین نقل می کند. ولأحمد عن أبي الطفيل قال : جمع علىّ الناس سنة خمس وثلاثين في الرحبة، ثمّ قال لهم : أنشد بالله كلّ امرى مسلم سمع رسول الله عليه الصلاة والسلام يقول يوم غدير خمّ ما قال لما قام ، فقام إليه ثلاثون من الناس فشهدوا انّ رسول الله عليه الصلاة والسلام قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ».
4- مودّة القربى ،همدانی، مودّه پنجم (با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی 284/2 ، ح 812 ، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل می کند : عن براء بن عازب قال : أقبلت مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في حجّة الوداع ، فلمّا كان بغدير خم ، نودى الصلاة جامعة ، فجلس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تحت الشجرة وأخذ بيد علىّ وقال : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا بلى يا رسول الله . فقال ( ألا ) من كنت مولاه فعلىّ مولاه، ثمّ قال : اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فلقيه عمر بن الخطاب فقال ( عمر ) هنيئاً لك يا علىّ بن أبى طالب ، أصبحت (مولای) و مولی کلّ مؤمن ومؤمنة. وفيه نزلت «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ » .

42 - ابوالفتح نظزی در خصائص العلوی

43 - خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب

44 - جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین

45 - عبدالرؤف المناوى در فيض القدير في شرح جامع الصغير (1)

46 - محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 1 کفایة الطالب (2)

47 - يحيى بن شرف النووی در کتاب تهذيب الاسماء واللّغات (3)

48 - ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین 4(4)

ص: 967


1- فيض القدير ، مناوى ، 69/1 ، ح 10 ، حرف الهمزة ، ذيل حديث آفة الظرف الصّلف... مناوی حدیث را این گونه نقل می کند : قال السخاوي... بشهادة الرسول أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب القائل فيه المصطفى من كنت مولاه فعلىّ مولاه ...
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 55 - 64، باب 1. گنجی احادیث گوناگونی نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : عن سعيد بن المسيب قال : قلت لسعد بن أبي وقاص انّى أريد أن أسألك عن شيء وأنّى أتقيك. قال : سل عمّا بدا لك فانّما أنا عمك . قال : قلت مقام رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فیکم یوم غدیر خم ، قال : نعم قام فينا بالظهيرة فأخذ بيد علىّ بن أبي طالب فقال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه .اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره. قال : فقام أبو بكر وعمر أمسيت يا ابن أبي طالب مولى كلّ مؤمن ومؤمنة.
3- تهذيب الاسماء واللغات ، النووی ، 347/1 ، رقم 429 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب. نووی حدیث را این گونه نقل می کند : و فى كتاب الترمذي عن أبي شريحة الصحابي أو زيد بن أرقم شك شعبة عن النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنّه قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه، رواه الترمذي وقال حديث حسن والشك في عين الصحابي لا يقدح في صحّة الحديث لأنّهم كلّهم عدول.
4- فرائد السمطین، حموینی ، 63/1 ، ح 29 ، سمط 1 ، باب 9، في بيان فضيلة. حموینی حدیث را این گونه نقل نموده است : عن عبدالله بن محمد بن عقيل قال : كنت عند جابر بن عبدالله فى بيته و علىّ بن الحسين (علیهما السّلام) ومحمد بن الحنيفة وأبو جعفر(علیهما السّلام) فدخل رجل من أهل العراق فقال أنشدك الله [ يا جابر ] إلّا حدّثتني ما رأيت وما سمعت من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : كنّا بالجحفة بغدير خم وثمّ ناس كثير من جهينة ومزينة وغفار فخرج علينا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من خباء أو فسطاط فأشار بيده ثلاثاً فأخذ بيد علىّ صلوات الله عليه قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه.

49 - قاضی فضل الله بن روزبهان در ابطال الباطل

50 - شمس الدین محمد بن احمد شربینی در سراج المنير

51 - ابوالفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل (1)

52 - حافظ ابوبکر خطیب بغدادی در تاریخ(2) خود

53 - حافظ ابن عساکر ابوالقاسم دمشقی در تاریخ کبیر (3)

54 - ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (4)

ص: 968


1- الملل و النحل، شهرستانی، 145/1 ، باب 6 ، الشيعة ، فرقه 3 ، اماميه. شهرستانی حدیث را این گونه نقل می کند: فلمّا وصل إلى غدير خم أمر بالدوحات فقممن ونادوا الصلاة جامعة ، ثمّ قال (علیه السّلام) وهو على الرحال : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحقّ معه حيث دار ألا هل بلّغت : ثلاثاً ».
2- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 377/7 ، رقم 3905 ، شرح حال حسن بن على بن سهل العاقولى. خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل می کند: عن على بن زيد عن أنس قال سمعت النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم وال من والاه..
3- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 230/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علىّ بن أبى طالب. ابن عساکر حدیث را از حبشی بن جناده و در الفاظ مانند تاریخ بغداد نقل می کند و علاوه احادیث دیگری را نیز نقل می کند که به دو حدیث اشاره می کنیم : یک - عن أبي إسحاق الهمدانی ، قال سمعت حبشی بن جناده يقول : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لعلىّ يوم غدير خمّ« من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره وأعن من أعانه ». دو - حدّثني ادريس بن يزيد الأودى ، حدّثني أبي قال : كنت جالساً عند أبى هريرة فجاء رجل فقال : أنشدك الله يا أبا هريرة أسمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم غدير خمّ « اللهم من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه » ؟ ( قال نعم )
4- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد ، 208/3 ، خطبه 48 ، ( ومن خطبة له (علیه السّلام) عند المسير إلى الشام) ، باب أخبار علىّ في جيشه وهو في طريقه إلى الصفين. ابن ابی الحدید احادیثی نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : عن رباح بن الحارث النخعى قال : كنت جالساً عند علىّ(علیه السّلام) إذا قدم عليه قوم متلثّمون فقالوا : السلام عليك يا مولانا فقال لهم : أو لستم قوماً عرباً قالوا بلى. ولكنّا سمعنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : يوم غدير خمّ «من كنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره وأخذل من خذله » قال : فلقد رأيت عليّاً (علیه السّلام) ضحك حتّى بدت نواجذه ثمّ قال : أشهدوا. ثمّ انّ القوم مضوا إلى رحالهم فتبعتهم ، فقلت لرجل منهم : مَنِ القوم ؟ قالوا : نحن رهط من الأنصار ، وذاك - يعنون رجلاً منهم - أبو أيوب ، صاحب منزل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، قال : فأتيته فصاحفته.

55 - علاء الدین سمنانی در عروة الوثقی

56 - ابن خلدون در مقدمه تاریخ(1) خود

57 - مولی علی متّقی هندی در کنزالعمّال (2)

ص: 969


1- تاریخ ابن خلدون، 197/1 ، المقدمه ، فصل 27 ، في مذاهب الشيعه في حكم الامامة. ابن خلدون حدیث را این گونه نقل می کند: ... تنقسم هذه النصوص عندهم إلى جلىّ وخفيّ. فالجلىّ مثل قوله : من كنت مولاه فعلىّ مولاه. ولم تطرّد هذه الولاية إلّا في علىّ ولهذا قال له عمر: أصبحت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة. گر چه ابن خلدون در این جا در مقام نقل برخی از اعتقادات شیعیان است لکن با مراجعه به سایر منابع صحت این حدیث مسلّم است.
2- کنز العمال ، متقی هندی ، 133/13 ، ح 36420 ، باب فضائل علیّ(رضی الله عنه). متقی هندی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند. و نیز در 289/5 ح 12911 ، كتاب الحجّ من قسم الأفعال ، حجة الوداع ، چنین نقل می کند : عن أبي الطفيل عامر بن واثلة عن حذيفة بن أسيد الغفارى قال : لمّا صدر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من حجّة الوداع، نهى أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ينزلوا تحتهنّ، ثمّ بعث إليهنّ فقمّ ما تحتهنّ من الشوك وشذّبن عن رؤس القوم ، ثمّ عمد اليهنّ فصلّى تحتهنّ ثمّ قام ، فقال : أيّها الناس انّه قد نبأنى اللطيف الخبير أنّه لم يعمر نبيّ إلاّ مثل نصف عمر النبيّ الذي من قبله وانّى لأظنّ أنّى موشك وأن أدعى فأجيب ، وأنّى مسؤول وانّكم مسؤولون، فماذا أنتم قائلون؟ قالوا : نشهد أنّك قد بلغت ونصحت فجزاك الله خيراً. قال : أولستم تشهدون أن لا إله إلّا الله وأنّ محمّداً عبده ورسوله وأنّ جنّته حقّ وناره حقّ وأنّ الموت حقّ وأنّ الساعة آتية لا ريب فيها وأنّ الله يبعث من في القبور. قالوا نشهد بذلك ، قال : اللهم أشهد ، ثمّ قال : أيّها الناس انّ الله مولاى وأنا مولى المؤمنين وأنا أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فمن كنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. ثمّ قال : أيّها الناس أنّي فرطكم وأنتم واردون علىَّ الحوض، حوض عرضه ما بين بصرى وصنعاء فيه عدد النجوم قدحان من فضّة وانّي سائلكم حين تردون علىَّ عن الثقلين فانظروا كيف تخلفونى فيهما ، الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيدالله و طرف بأيديكم فتمسكوا به لا تضلوا ولا تبدلوا ، وعترتي أهل بيتى وانّه قد نبأنى اللطيف الخبير أنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض.

58 - شمس الدین ابوالخیر دمشقی در اسنى المطالب(1)

59 - سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف (2)

60 - نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن (3)

طبری و ابن عقده و ابن حدّاد

خلاصه کلام ، تا این مقدار که در حافظه ام بود به عرضتان رسانیدم.

والّا زیاده از سیصد نفر از اکابر علمای خودتان به طرق مختلفه حدیث غدیر خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشده در رُحبه و غیره را مسنداً از زیاده از صد نفر از صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند.

ص: 970


1- أسنى المطالب ، جزرى شافعی ، ص 49 اوائل کتاب. جزری حدیث را این گونه نقل می کند : عن زيد بن يثيع قالا أنشد علىّ(رضی الله عنه) الناس في الرحبة من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خمّ الاقام. قال : فقام من قبل سعيد بن وهب سبعة و قبل زيد ستة فشهدوا أنّهم سمعوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول لعلىّ يوم غدير خمّ أليس الله أولى بالمؤمنين ؟ قالوا بلى قال : اللهم من كنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
2- شرح مواقف ، جرجانی ، 360/8، مرصد 4، مقصد 3. جرجانی حدیث را این گونه نقل می کند: ... وأنّه (علیه السّلام) أحضر القوم بعد رجوعه من حجّة الوداع بغدير خمّ وهو موضع بين مكه والمدينة بالججفة وأمر بجمع الرحال فصعد عليها وقال لهم أولست أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى قال فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، وانصر من نصره وأخذل من خذله.
3- غرائب القرآن ، نظام الدین نیشابوری، 129/6 ، ذیل آیه 67 سوره مائده. نیشابوری حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي سعيد الخدرى انّ هذه الآية « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ ...». نزلت في فضل علىّ بن أبي طالب يوم غدير خمّ ، فأخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيده وقال : من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، فلقيه عُمر وقال : هنيئاً لك يا ابن أبي طالب أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة.

که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را به عرضتان برسانم، خود یک کتاب مستقلی خواهد شد. برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد در اثبات تواتر. و بعض از اکابر علمای شما کتاب مستقلی در این باب نوشته اند؛ مانند ابو جعفر محمد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارهم متوفی سال 310 در کتاب الولایة که استقلالاً در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده.

و حافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن الكوفي ، معروف به ابن عقده متوفی سال 333 قمری در کتاب الولاية این حدیث شریف را به یکصد و بیست و پنج طرق ، از صد و بیست و پنج تن از صحابه ، با تحقیقات بلیغه نقل نموده است.

و ابن حدّاد حافظ ابوالقاسم حسکانی متوفی 492 در کتاب الولاية مشروحاً واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.

خلاصه همگی علماء و محققین فضلای خودتان - به استثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود - با سلسله روات از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که در آن روز ( 18 ذیحجه ) سال حجة الوداع ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را به ولایت نصب نمود.

تا جایی که خلیفه عمر بن الخطاب از همه اصحاب بیشتر خوشحالی می نمود. و دست آن حضرت را گرفت و گفت :

«بخ بخ لك يا علىّ أصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة. »

( بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت به چیزی گفته می شود. و تکرارش برای مبالغه است در رضای به آن چیزی که در نظر است. ولذا عمر گفت: به به! یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقا هر مؤمن و مؤمنه شدی.)

از جملۀ امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین.

نصیحت جبرئیل عمر را

و مخصوصاً میرسیّد علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقين فقهاء و علماء

ص: 971

خودتان در قرن هشتم هجری بوده، در مودت پنجم از کتاب مودّة القربی(1) نوشته است که : جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خليفة عمر بن الخطّاب(رضی الله عنه) نقل نموده اند که گفت: نصب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عليّاً علماً» یعنی نصب نمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم. و بعد او را به مولایی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد : « اللهم أنت شهیدی علیهم » خدایا تو گواه منی بر ایشان ( یعنی ابلاغ رسالت نمودم).

در آن حال ، جوان زیبایی با حسن صورت و بوی خوش، پهلوی من نشسته بود به من گفت : «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلّا المنافق ، فاحذر أن تحلّه».

( عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذرکن عمر ، که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی. ( یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود ))

من به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید ، پهلوی من جوان خوش رو و خوش بوئی نشسته بود و با من چنین گفت حضرت فرمود:

«انّه ليس من ولد آدم لكنّه جبرئيل أراد أن يؤكّد عليكم ما قلته في علىّ (علیه السّلام). »

(او از اولاد آدم نبوده. بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آن چه را که من گفتم درباره علی(علیه السّلام) ) .

اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم؛ آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست به امر خدای تعالی، دو ماه نگذرد نقض

ص: 972


1- عن عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) قال : نصب رسول الله عليّاً علماً فقال : من كنت مولاه فعلىّ مولا ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واخذل من خذله وانصر من نصره، اللهم أنت شهيدى عليهم. قال عمر بن الخطاب : يا رسول الله وكان في جنبي شابّ حسن الوجه طيب الريح. قال لي : ياعمر لقد عقد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عقداً لا يحله إلّا منافق ، فأخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیدی : فقال [نعم ] يا عمر انّه ليس من ولد آدم لكنّه جبرائيل أراد أن يؤكد عليكم ما قلته في علىّ. مودّة القربي ، همدانی ، مودّه پنجم ، (با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی، 284/2 ، ح 811 ، باب 56)

عهد نموده و بیعت را بشکنند؟ و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند؟ آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند ؟

اهانتها نمایند و به اکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری، به مسجد ببرند ؟!

حافظ: ما از شخص شما سید جليل القدر مؤدّب ، انتظار نداریم که نسبت هواپرستی به اصحاب رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدهید. و حال آن که اصحاب را آن حضرت، اسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید:

«أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»

( به درستی که اصحاب من ستارگانند ، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.)

حديث اقتداء به أصحاب مخدوش است

داعی: اولاً ، تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمایید. الحال استشهاد به این حديث جستید و جواب عرض کردم. اصحاب هم مانند سایر خلق جایز الخطاء بودند. پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند، تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی به بعض از آنها داده شود.

ثانیاً، برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها به چنین احادیثی استشهاد نجویید، جواب عرض می کنم؛ چون تجدید کلام نمودید، داعی هم تکرار می نمایم. بنا بر گفتار و تحقیق اکابر علمای خودتان ، این حدیث مخدوش است. قبلاً هم عرض نمودم. چنان که قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضين مجهول الحال و حمزة بن ابی حمزه نصیبی ، متهم به کذب و دروغ برده شده ، قابل نقل نمی باشد.

و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد ، تعدیل احادیث ، حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.

ص: 973

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند

ثالثاً، داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم. مگر آن چه را که علمای خودتان نوشته اند. خوبست آقایان محترم ، شرح مقاصد(1) فاضل تفتازانی را مطالعه نمایید؛ چنانچه قبلاً عرض نمودم ببینید صریحاً می نویسد : « چون بین صحابه غالباً مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید ، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده بلکه ظالم و فاسق بودند.»

پس نباید هر فردی و یا جمعی را که به مصاحبت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نائل آمدند، محترم شمرد بلکه احترام به اعمال و کردار آنها است اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول الله بودند و بر خلاف اوامر و دستورات آن حضرت رفتار ننمودند.

محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.

یا باید آقایان با انصاف بگویید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع به حرب با امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نقل گردیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود جنگ با علی جنگ با من است، اساس ندارد، یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد؛ چه آن که با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علمای خودتان رسیده است - علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه -.

ناچار باید تصدیق کنید عده ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند؛ مانند معاویه و عمر بن عاص و ابوهریره و سمرة بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که به جنگ علی(علیه السّلام) برخاستند؛ زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعاً

ص: 974


1- أنّ ماوقع بين الصحابة من المحاربات والمشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ ، والمذكور على ألسنة الثقاة يدلّ بظاهره على أنّ بعضهم قد حاد عن طريق الحقّ وبلغ حدالظلم والفسق وكان الباعث له الحقد والعناد والحسد واللداد وطلب الملك والرياسة والميل إلى اللذّات والشهوات ، إذ ليس كلّ صحابي معصوماً ولا كلّ من لقى النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالخير موسوماً... شرح مقاصد ، تفتازانی ، 310/5 ، فصل 4 ، مبحث 7 ، وجوب تعظيم الصحابة.

منحرف از حق گردیدند که به جنگ رسول الله قیام نمودند.

پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه، تابع هوی و هوس گردیدند ، بی جا نگفته ایم. بلکه با برهان و دلیل گفته ایم. علاوه بر این ما در گفتار به اینکه بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقه منافقین وارد بودند ، منفرد نیستیم. بلکه اتخاذ سند از اکابر علمای خودتان می نماییم.

قول غزّالی در نقض عهد صحابه

شما اگر کتاب سرالعالمین (1) تأليف حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی را مطالعه نمایید، هرگز به ما ایراد نمی نمایید. ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق به عرضتان برسانم که گوید:

«اسقرت الحجّة وجهها واجمع الجماهير على متن الحديث عن خطبة يوم غدير خمّ باتّفاق الجميع وهو يقول من كنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا أباالحسن لقد أصبحت مولاى ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة ؟! هذا تسليم ورضى وتحكيم - ثمّ بعد هذا غلب الهوى لحبّ الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود البنود وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار سقاهم كاس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأوّل فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلاً فبئسما يشترون!! ولمّا مات رسول الله قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بياض ( وبيضا نسخة ) لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى قال عمر دعوا الرجل فانّه ليهجر !! وقيل يهذو فاذا بطل تعلّقكم بتأويل النصوص فعدتم إلى الإجماع وهذا منقوض ايضا فانّ العباس واولاده و عليّاً و زوجته و اولاده لم يحضروا حلقة البيعة وخالفكم اصحاب السقيفة فى مبايعة الخزرجي ثمّ خالفهم الأنصار.»

ما حصل معنی آن که نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده ، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا

ص: 975


1- سر العالمين، غزالی ، ص 21 - 22 ، باب في المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة.

فهمیده است و از این رو هر گونه شک زایل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی(علیه السّلام) جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده [است. ] چه آن که اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین ، بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است. و به این ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است؛ زیرا همین که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سخن فرسائی خود به پایان آورد، فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده، تبریکات لازمه را ضمن بیانات «بخ بخ لک یا علی » تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن ، تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی(علیه السّلام) و مثبت ادعاء شیعه است. ولكن مع الوصف، با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سرتسلیم پیش آورد و تشریفات تبریک را فراهم نمود سپس نفس اماره بر آنها غالب [شد و ] حب ریاست و جاه طلبی، عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب [نمود.] خرگاه

خلافت سازی را بالا برده سازمان سیاست مذموم، خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند چرا که شهوتشان به حرکت آمده و اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در اهتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاريخ به وديعه بگذارند. فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند. قرآن را پشت [گذاشته و ] سراحکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده، دین را به دنیا فروختند.

چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت ، نتیجه دیگری نداشت. اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نوشتن دستور جامع ، وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ «انّ الرجل ليهجر» شنید. ( یعنی پیغمبر هذیان می گوید ) پس خلافت ابی بکر فاقد منطق و دلیل است اگر حربۀ اجماع را به منظور تصحیح خلافت بکار برید البته منقوض است؛ چه آن که عباس و پسرانش و علی(علیه السّلام) با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع ( ساختگی ) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع ( ساختگی ) نموده و از

ص: 976

سقیفه خارج شدند پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.»

پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند، مگر همان چیزی را که علمای بزرگ منصف خودتان می گویند. منتها چون به ما نظر بد دارید ، به حرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید. ولی به علماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند. بلکه ندیده گرفته و می گذرید. و حال آن که از روی علم و انصاف حق را

ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحهٔ تاریخ ثبت نمودند.

شیخ: کتاب سرّالعالمین منتسب به امام غزالی نیست. و مقام او بالاتر از آن است که چنین کتابی بنویسد. و رجال از علماء ، تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالی مقام باشد.

سرالعالمین کتاب غزالی است

داعی: عده ای از علمای خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد. آن چه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را بکار برده و در امر جماعت هم متعصب است، در صفحه 36 تذکرة خواص الامّة(1) در همین موضوع استشهاد به قول امام غزّالی از سرّالعالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده. و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولاً، تصدیق دارد این کتاب از غزّالی بوده و ثانیاً ، با گفته های او که مفصلاً زاید بر آن چه ما به مقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد؛ و الاّ نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.

ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن

ص: 977


1- ذكره أبو حامد غزالى فى كتاب ( سرالعالمين ) وكشف ما في الدارين... تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 64 ، باب 4 فی ذکر خلافته (علیه السّلام).

عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلی از میان می برند که چرا انصاف و رزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا ؛

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز*** ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

اشاره به حال ابن عقده

چنانچه تاریخ نشان می دهد، بسیاری از اکابر علمای خودتان روی حق گویی و حق نویسی در زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند. و خواندن کتابهای آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.

مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمد بن سعید همدانی متوفی 333 قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل : ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند: سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.

ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد ، مثالب و معایب شیخین ( ابی بکر و عمر) را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند.

چنانچه ابن کثیر(1) و ذهبی(2) و یافعی درباره او نوشته اند:

«انّ هذا الشيخ كان يجلس في جامع براثا و يحدّث الناس بمثالب

ص: 978


1- البداية والنهاية، ابن كثير، 236/11، حوادث سال 332 هجری ، شرح حال احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن. ابن کثیر می نویسد : سمعت أبا عمر بن حيويه يقول : كان ابن عقده يجلس في جامع براثى ، معدن الرفض يملى مثالب الصحابة - أو قال الشيخين - فتركت حديثه لا أُحدّث عنه بشيء.
2- ميزان الاعتدال ، ذهبي ، 282/1 ، رقم 547 ، شرح حال احمد بن محمد بن سعید بن عقدة الحافظ ابوالعباس. ذهبی می نویسد: وقال ابو عُمر بن حيويه : كان ابن عقدة يُملى مثالب الصحابة - أو قال : مثالب الشيخين - فتركت حديثه.

الشيخين ولذا تركت رواياته و إلّا فلا كلام لأحد في صدقه و ثقته.»

(شیخ ابن عقده می نشست در جامع براثا) که الحال مسجد براثا بين بغداد و کاظمین معروف است ) و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را برای مردم نقل می کرده برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را، والّا احدی در صداقت و راست گویی و موثق بودن او حرفی نزده است. )

و خطیب بغداد در تاریخ (1) خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید:

« انّه كان خرّج مثالب الشيخين وكان رافضيّا.»

( یعنی آن که چون معایب و مثالب شیخین (ابی بکر و عمر) را نقل می نمود رافضی شد).

آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند، بلکه اکابر علمای خودتان مانند: امام غزالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب كبار صحابه را نقل می نمودند .

اشاره به مرگ طبری

از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ از منه بسیار بودند ، که در اثر حق گویی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند. مانند: محمد بن جریر طبری (2) مفسر و مؤرخ معروف قرن سیم که مفخر اکابر علمای شما بوده، وقتی در سال 310 در سن

ص: 979


1- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 22/5 ، رقم 3265 شرح حال احمد بن محمد ابوالعباس بن عقدة.
2- .... محمد بن جرير الطبري ... ودفن في داره لأنّ بعض العوام الحنابلة ورعاعهم منعوا دفنه نهاراً ونسبوه إلى الرفض ومن الجهلة من رماه بالإلحاد... الكلام. البداية والنهايه ، ابن كثير ، 167/11، حوادث سال 310 هجری ، شرح حال ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى. و ابن اثیر در الکامل، 134/8 ، حوادث سال 310 هجری ، باب ذکر وفاة محمد بن جریر الطبری ، شرح حالش را این گونه نقل می کند: ... و دفن ليلاً بداره ، لأنّ العامة اجتمعت و منعت من دفنه نهاراً و ادعوا عليه الرفض ثم ادعوا عليه الإلحاد...

هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت، چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.

کشته شدن نسائی

از همه وقایع عجیب تر، وقعۀ قتل امام أبو عبدالرحمن احمد بن على نسائي (1) است؛ که یکی از اعلام و ائمهٔ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علمای شما در اواخر قرن سیم هجری بوده است.

مختصر از مفصل آن واقعه چنان است که در سال 303 قمری وارد دمشق شد ،

ص: 980


1- البداية والنهاية ، ابن اثیر، 140/11 ، حوادث سال 303 هجری ، شرح حال النساني احمد بن علی. ابن اثیر جریان را این گونه نقل می کند : ... قالوا ودخل [النسائي ] إلى دمشق فسأله أهلها أن يحدّثهم بشيءٍ من فضائل معاوية فقال : امّا يكفى معاوية يذهب رأساً برأس حتّى يروى له فضائل ؟ فقاموا إليه، فجعلوا يطعنون في خُصيتيه حتّى أخرج من المسجد الجامع ، فسار من عندهم إلى مكة فمات بها في هذه السنة وقبره بها... و در ادامه می نویسد : حكى ابن خلّكان أنّه توفى فى شعبان من هذه السنّة وأنّه انّما صنف الخصائص فى فضل علىّ وأهل البيت ، لانّه رأى أهل دمشق حين قدّمها في سنة ثنتين وثلاثماًة عندهم نفرة من علىّ ، وسألوه عن معاوية فقال ما قال ، فدققوه في خصيتيه فمات. و نیز ابن خلّکان در وفیات الاعيان، 77/1 - 78 ، رقم 29، شرح حال احمد بن على بن شعيب بن على ابو عبدالرحمن نسائی می نویسد: قال محمد بن اسحاق الإصبهاني : سمعت مشايخنا بمصر يقولون : انّ أبا عبدالرحمن فارق مصر في آخر عمره و خرج إلى دمشق فسئل عن معاوية و ماروى من فضائله فقال : اما يرضى معاوية ان يخرج راساً برأس حتّى يفضل. وفى رواية أخرى: ما أعرف له فضيلة إلّا « لا أشبع الله بطنك » وكان يتشيّع فما زالوا يدفوعون في حِضنه حتّى أخرجوه من المسجد وفي رواية أخرى يدفعون في خُصْيَيه ودَاسُوه ثمّ حُمل إلى الرّملة فمات بها... وقال الحافظ أبونعيم الإصبهاني لمّا داسوه بدمشق ، مات بسبب ذلك الدَّوس. وهو منقول قال وكان قد صنف کتاب «الخصائص » في فضل عليّ بن أبي طالب (علیه السّلام) و أهل البيت وأكثر رواياته فيه عن أحمد بن حنبل رحمه الله تعالى فقيل له : ألا تصنف كتاباً في فضائل الصحابة رضى الله عنهم ؟ فقال : دخلت دمشق و المنحرف عن علىّ(رضی الله عنه) كثير فأردت أن يهديهم الله تعالى بهذا الكتاب.

دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء امویها، علنی و برملا بعد از هر نماز حتی دو خطبه نماز جمعه، امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) ( مظلوم ) را سب و لعن می نمایند. خیلی متأثر شد، تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در حافظه دارد به زیر قلم آورد.

فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر، آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.

یکی از روزهایی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود، ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر به زیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خُصیتین او را کوفتند و آلت تناسلی او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگد مال نمودن او بعد از چند روز

وفات کرد. و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن نمودند!

این عملیات از آثار عناد و لجوج و جهل مرکب و تعصبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند به جرم آن که چرا حق گویی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.

غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند، مَثَل حق مَثَل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.

خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض این است که مقام ولایت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فقط به زیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده؛ بلکه اکابر علمای خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت به مردم معرفی فرمود.

اشکال در کلمه مولی

حافظ: در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست؛ ولی نه به

ص: 981

این اهمیت و آب و تابی که شما بیان نمودید.

علاوہ بعض اشکالات در متن حدیث وجود دارد که مطابقه با هدف و مقصد شما نمی کند. از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی به معنای اولی به تصرف می باشد و حال آن که ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث به معنای مُحب و ناصر و دوست می باشد، که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چون می دانست علی کرّم الله وجهه دشمن زیاد دارد خواست توصیه او را بنماید و به امت برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم، علی هم محبّ و دوست و ناصر آن می باشد، و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی كرّم الله وجهه را اذیت نکنند.

داعی : گمان می کنم گاهی به حکم اجبار تبعیت از اسلاف و عادات می نمایید. و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را بکار اندازید و توجهی به قرائن نمایید حق و حقيقت كاملاً واضح و آشکار می باشد.

حافظ: با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید؛ متمنی است بیان فرمایید.

در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ

داعی : قرینۀ اول قرآن مجید و نزول آیه 67 سوره 5( مائده ) می باشد که «يَا أَيُهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلِّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ »

(ای پیغمبر آن چه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا توا را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت )

حافظ : از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد ؟

داعى: فحول علمای خودتان از قبیل : جلال الدین سیوطی در صفحه 298 جلد دوم

ص: 982

درّالمنثور(1) و حافظ بن ابی حاتم رازی در تفسیر غدیر(2) و حافظ ابوجعفر طبری در کتاب الولاية و حافظ أبو عبدالله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در مانزل من القرآن فی امیرالمؤمنین و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه(3) و حافظ ابوالقاسم حسکانی در شواهد التنزيل(4) و ابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه 57 جلد سیم فتح القدير (5) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدرالدین حنفی در صفحه 584 جلد هشتم عمدة

القاري في شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث ، احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (6)

ص: 983


1- درّالمنثور ، 528/2 ، ذیل آیه 67 سوره مائده . سیوطی این حدیث را نقل کرده است: أخرج ابن أبي حاتم وابن مردويه وابن عساكر عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلغ مَا أَنْزَلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ» على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم غدير خمّ في علىّ بن أبي طالب.
2- تفسير القرآن العظيم ، ابن ابی حاتم رازی، 1172/4 ، ح ،6609، ذیل آیه 67، سوره مائده. ابن ابی حاتم حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.
3- مناقب ابن مردويه ، ص 239 - 240 ، ح 345، 347 ، ما نزل من القرآن فی علی ، آیه 67 سوره مائده. ابن مردویه نیز حدیث را مانند سیوطی نقل می کند و علاوه احادیث دیگری نیز نقل می کند که به دو حدیث اشاره می کنیم: یک - عن ابن مسعود، قال: كنّا نقرأ على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- انّ عليّاً مولى المؤمنين - وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس.» دو - عن أبي الجارود ، عن أبي حمزة قال : «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» نزلت في شأن الولاية.
4- شواهد التنزيل ، حسکانی، 256/1 ، ح 249 ، ذیل آیه 67 سوره مائده حسکانی حدیث را به الفاظ و طروق گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : عن ابن عباس و جابر بن عبدالله قالا : أمر الله محمّداً أن ينصب عليّاً للناس ليخبرهم بولايته فتخوّف رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يقولوا حابا ابن عمّه وأن يطعنوا في ذلك عليه فأوحى الله إليه : «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِكَ » الآية. فقام رسول الله بولايته يوم غدير خمّ.
5- فتح القدير ، شوکانی ، 2/ 60 ، ذیل آیه 67 سوره مائده شوکانی حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.
6- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 92/4 ، ذیل آیه 67، سوره مائده. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس في قوله «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ» قال نزلت في على أمر النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يبلغ فيه فأخذ بيد علىّ وقال «من كنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللهم وال من والا ، وعاد من عاداه ».

و امام فخر رازی در صفحه 636 جلد سیم تفسیر کبیر(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في علىّ (2) و ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد السمطين (3) و نظام الدين نیشابوری در صفحه 170 جلد ششم تفسیر(4) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه 348 جلد دوم روح المعانی(5) و نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 27 فصول المهمّة(6) و على بن احمد واحدی در صفحه 150 اسباب النزول (7) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول(8) و میر سیّد علی همدانی شافعی در مودت پنجم از

ص: 984


1- تفسير الكبير، فخر رازی، 49/12 ، ذیل آیه 67، سوره مائده. فخر رازی حدیث را این گونه نقل می کند: نزلت الآية في فضل علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) ولمّا نزلت هذه الآية أخذه بيده وقال « من كنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ». فلقيه عمر فقال هئيناً لك يا بن أبي طالب ، أصبحت مولاي ومولى كلّ مؤمن و مؤمنه.
2- ما نزل من القرآن في عليّ ، أبو نعیم اصفهانی ، ذیل آیه 67 سوره مائده ( با استفاده از النور المشتعل، ص 86 ح 16) ابونعیم حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.
3- فرائد السمطين ، حموینی، 158/1، ح 120 ، سمط 1 ، باب 32. حموینی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي هريرة قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ليلة أسرى بي إلى السماء سمعت نداءاً من تحت العرش ان عليّاً راية الهدى وحبيب من يؤمن بي ، بلّغ عليّاً [ ذلك ] فلما نزل النبيّ أنسى ذلك فأنزل الله جل وعلا [عليه] « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِكَ ....».
4- غرائب القرآن ، نظام الدین نیشابوری، 129/6 ، ذیل آیه 67، سوره مائده. نظام الدین نیشابوری حدیث را مانند فخر رازی نقل کرده است.
5- روح المعانی ، آلوسی ، 359/3 ، ذیل آیه 67، سوره مائده.
6- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی 245/1 فصل 1 فصل في مؤاخاة رسول الله له.
7- اسباب النزول ، واحدی نیشابوری ، ص 135 ، ذیل آیه 67 سوره مائده.
8- مطالب السؤول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 79 ، باب 1 ، فصل 5 ابن صباغ و واحدی و ابن طلحه حدیث را مانند سیوطی نقل کرده اند.

مودة القربى(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة(2) ، خلاصه آن چه دیدم ، قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) روز غدیر خم نازل گردید.

حتى قاضی فضل بن روزبهان ، با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد ، نوشته است :

«فقد ثبت هذا في الصحاح »؛ یعنی پس به تحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست علی را گرفت و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه»

و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبدالله نقل نموده که گفت : ما در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این آیه را چنین قرائت می کردیم :

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ » انّ عليّاً مولى المؤمنين وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ

(ای پیغمبر آن چه از خدا بر تو نازل شد ، به خلق برسان (که آن عبارت است از این که علی(علیه السّلام) اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای. )

و نیز سیوطی در درّالمنثور(3) از ابن مردویه - و ابن عساکر و ابن ابی حاتم از ابوسعید

ص: 985


1- مودّة القربى ، همدانی، مودّة 5 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی، 285/2 ، ح 812، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل می کند : عن البراء بن عازب قال... وفيه [علىّ] (علیه السّلام) نزلت «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ » الآيه.
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 359/1 ، ح 20 ، باب ،39، تفسير « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ ....».. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند : أخرج الثعلبي عن أبي صالح عن ابن عباس وعن محمد الباقر قالا : نزلت هذه الآية في عليّ. .
3- أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال : كنّا نقرأ على عهد رسول الله «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِكَ » انّ عليّاً مولى المؤمنين « وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» . درّالمنثور ، سیوطی، 528/2 ، ذیل آیه 67 سوره مائده.

خدری و عبدالله بن مسعود ( یکی از کتّاب وحی ) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر(1) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یه همین قسم آیه را می خوانیدم.

خلاصه ، از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید : « اگر این امر را تبلیغ ننمایی و به مردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای» صراحتاً معلوم می آید که آن امر مهم را عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعاً آن امر امامت و وصایت و اولی به تصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .

نزول آیۀ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ در غدیر خم

قرینه دوم، نزول آیه 3 سوره 5 (مائده ) می باشد که در تکمیل دین می فرماید :

«اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُم دِينَكُم وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسلَامَ دِيْنَاً »

(امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه .)

حافظ: آن چه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء ، نزول در روز غدیر را معترض نشدند.

داعی: تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل به نفی نفرمایید، شاید راهی به اثبات باشد.

مطالب را با قید احتیاط تلقی فرمایید تا در موقع جواب ، اسباب ناراحتی روح نگردد.

البته تصدیق می کنم که بعض از علمای شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده ، ولی جمع کثیری از اکابر علمای خودتان، نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد؛

ص: 986


1- فتح القدیر ،شوکانی 60/2، آیه 67 سوره مائده . و نیز آلوسی در روح المعانی 359/3، آیه 67 سوره مائده حدیث را مانند سیوطی نقل کرده است.

یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر چنانچه سبط ابن جوزی در آخر صفحه 18 تذکرة خواص الامّة(1) گوید: «احتمل انّ الآيه نزلت مرّتين مرّة بعرفة ومرّة يوم الغدير كما نزلت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » مرّتين مرّة بمكّة ومرّة بالمدينة » ( احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مرتبه در عرفه و مرتبه دیگر در روز عید غدیر. چنانکه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » دو مرتبه نازل گردید یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه ). والّا اکابر از موثقین علمای خودتان از قبیل: جلال الدین سیوطی در صفحه 256 جلد دوم درّالمنثور (2)و در صفحه 31 جلد اول اتقان (3) و امام المفسرين ثعلبی در کشف البيان و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في علىّ (4) وابوالفتح نطنزی در خصائص العلوى و ابن کثیر شامی در صفحه 14 جلد دوم تفسیر(5) خود از طریق حافظ ابن مردویه

ص: 987


1- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 37 ، باب 2 ، فی ذکر فضائله ، ذیل قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلىّ مولاه.
2- درّالمنثور ، سیوطی ، 457/2 - 458، ذیل آیه 3 سوره مائده. وطی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي هريرة قال : لمّا كان يوم غدير خم وهو يوم ثماني عشر من ذي الحجة قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه فأنزل الله « اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم » ».
3- الاتقان ، سیوطی، 75/1 ، نوع 2 فی معرفة الحضرى والسفرى. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند : أخرج ابن مردويه عن أبي سعيد الخدري أنّها ( آية اكمال ) نزلت يوم غدير خمّ. وأخرج مثله من حديث أبى هريرة وفيه أنّه اليوم الثامن عشر من ذى الحجة مرجعه من حجة الوداع.
4- ما نزل من القرآن في على أبو نعیم اصفهانی ، ذيل همین آیه ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 56 ، ح 4) ابونعیم حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي سعيد الخدرى انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دعا الناس إلى علىّ (علیه السّلام) في غدير خمّ وأمر بما تحت الشجر من الشوك ، فقمّ وذلك يوم الخميس فدعا عليّاً فأخذ بضبعيه فرفعهما حتّى نظر الناس إلى بياض أبطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ لم يتفرقوا حتّى نزلت هذه الآية «اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم... »
5- تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 15/2، ذیل آیه 3 سوره مائده. ابن کثیر حدیث را این گونه نقل می کند : روى ابن مردويه من طريق أبى هارون العبدى عن أبي سعيد الخدرى أنّها نزلت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم غدير خمّ حتّى قال لعلىّ «من كنت مولاه فعلیّ مولاه»، ثمّ رواه عن أبى هريرة وفيه أنّه اليوم الثامن عشر من ذي الحجة؛ يعنى مرجعه (علیه السّلام) من حجة الوداع. گر چه ابن کثیر بر اینکه این آیه در عرفه نازل شده پافشاری می کند ، اما با مراجعه به سایر منابع معتبر معلوم می شود که ادعای ابن کثیر پایه علمی و تحقیقی ندارد. چه اینکه انبوهی از منابع، نزول این آیه شریفه را در غدیر خم و پس از نصب امیرالمؤمنین به خلافت می دانند.

و محمد بن جریر طبری، عالم مفسّر مورخ قرن سیم هجری در تفسیر کتاب الولاية و حافظ ابوالقاسم حسکانی در شواهد التنزيل (1) و سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره خواص الأمّة (2) و ابواسحق حموينی در باب دوازدهم فرائد السمطين(3) و ابوسعيد سجستانی در کتاب الولاية و خطیب بغدادی در صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد (4)

ص: 988


1- شواهد التنزيل ، حاكم حسکانی، 207/1، ج 214، ذیل آیه 3 سوره مائده. حسکانی حدیث را این گونه نقل می کند : عن ابن عبّاس قال بينما نحن مع رسول الله في الطواف إذ قال : أفيكم على بن أبي طالب؟ قلنا نعم يا رسول الله. فقر به النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فضرب على منكبه وقال : طوباك يا علىّ أنزلت علىَّ فى وقتى هذا آية ذكرى و ايّاك فيها سواء «اليوم أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم...». قال أكملت دينكم بالنبيّ «وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُم نِعْمَتِي » بعلىّ «وَرَضِيْتُ لَكُمُ الإِسلام دِيناً» بالعرب.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى ، ص 36 باب 2 فی ذکر فضائله(علیه السّلام) ، حديث في قوله (علیه السّلام) من كنت مولاه فعلیّ مولاه. سبط ابن الجوزی حدیث را این گونه نقل می کند: رفعه أبى هريرة وقال في آخر لمّا قال النبىّ «من كنت مولاه فعلیّ مولاه» نزل قوله « اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُم دیِنَکُم...»..
3- فرائد السمطین، حموینی، 73/1، سمط 1 ، باب 12. حموینی حدیث را مانند ابونعیم اصفهانی نقل می کند.
4- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 290/8 ، رقم ،4392 ، شرح حال حبشون بن موسی الخلال. خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي هريرة قال من صام يوم ثمان عشرة من ذى الحجة ، كتب له صيام ستّين شهراً وهو يوم غدير خمّ لمّا أخذ النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيد علىّ بن أبى طالب فقال : ألست ولى المؤمنين قالوا: بلى يا رسول الله . قال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه. فقال عمر بن الخطاب : بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاى ومولى كلّ مسلم فأنزل الله «اليوم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم....».

و ابن مغازلی ، فقیه شافعی در مناقب(1) وابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب (2) و در فصل چهارم مقتل الحسین (3) و دیگران از علمای خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حکم عالی اعلی ، علیّ(علیه السّلام) را به مردم معرفی و نصب به ولایت نموده و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی، و آن قدر علی(علیه السّلام) را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد، آن گاه امر فرمود به امت که «سلّموا علی علىّ بامرة المؤمنين» ؛ يعنى سلام کنید به علی به امارت مؤمنين، وامت همگی اذعان به آن نمودند هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.

خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از نزول این آیۀ بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین نموده فرمود:

«الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتي و الولاية لعلىّ ابن أبي طالب بعدى.»

(خدای بزرگ که دین را کامل و نبوت را تمام نمود راضی شد به رسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من )

امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحاً این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از

ص: 989


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 19، ح 24 ، نص الولاية فى غدير خمّ ، قوله من كنت مولاه..... ابن مغازلی حدیث را مانند تاریخ بغداد نقل می کند.
2- مناقب خوارزمی ، ص 135، ح 152، فصل 14. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبي سعيد الخدري : انّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم دعا الناس إلى غدير خم ، أمر بما كان تحت الشجرة من الشوك فقمّ وذلك يوم الخميس ، ثم دعا الناس إلى علىّ ، فأخذ بضبعه فرفعهما حتّى نظر الناس إلى بياض أبطه ، ثمّ لم يتفرقا حتّى نزلت «ِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا »، فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة ورضى الربّ برسالتي والولاية لعلىّ.
3- مقتل الحسین، خوارزمی، 81/1، فصل 4. خوارزمی حدیث را به همان الفاظی که از مناقب آوردیم نقل کرده است.

نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح و روشن می گردد که کلمه مولی به معنای امامت و ولایت و اولی به تصرف می باشد.

و اگر مولی و ولیّ به معنای اولی به تصرف نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولیّ به معنای اولی به تصرف می باشد که می فرماید: بعد از من این مقام مخصوص علی(علیه السّلام) است.

ثالثاً، قدری با دقت فکر کنید و انصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقاً مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلو رفته گان قافله را امر کند برگردانند، مقابل آفتاب سوزان که پاها را به دامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب(1) خود و طبری در کتاب الولایة و دیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیرالمؤمنین اداء نماید تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد و در آن صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فرداً بعد فرد با علی(علیه السّلام) بیعت کنند ، نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آن که علی دوست و ناصر شما است؟

در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را به علی نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد- که به بعض از آنها قبلاً اشاره شد - دیگر در هم چو مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه، لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطّل نماید که نتیجه آن باشد علی را دوست بدارید.

بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهت اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هرگز صادر نمی گردد.

ص: 990


1- مناقب ابن مردويه ، ص 232 ، ح 334، ما نزل من القرآن في علیّ ، ذيل سوره مائده. ابن مردویه حدیث را به همان الفاظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده است.

پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبت و دوستی فقط نبوده بلکه امر مهمی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی به تصرف در امور مسلمانان بوده است.

نظر سبط ابن جوزی در معنای مولی

چنانچه جمعی از اکابر علمای خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند. از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم صفحه 20 تذكرة خواص الأمّة (1) از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده، آن گاه در آخر آن جملات گوید:

«هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی یابد.

«والمراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعيّن وجه العاشر وهو الاولى ومعناه من كنت أولى به من نفسه فعلیّ اولی به» .

( مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است پس متعین، وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین شود کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او پس علی اولی به تصرف به او می باشد. )

و صراحت دارد به این معنی قول حافظ ابوالفرج، يحيى بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین که روایت نموده است این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ

ص: 991


1- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 38 ، باب 2 فی ذکر فضائله ، باب حديث في قوله (علیه السّلام) من كنت مولاه فعلىّ مولاه. سبط ابن الجوزی می نویسد: فأمّا قوله : من كنت مولاه. فقال علماء العربية لفظة المولى ترد على وجوه... والمراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعيّن الوجه العاشر وهو الاولى ومعناه : من كنت أولى به من نفسه فعلىّ أولى به وقد صرّح بهذا المعنى الحافظ ابوالفرج يحيى بن السعيد الثقفى الاصفهاني في كتابه المسمّى بمرج البحرين فانّه روى هذا الحديث باسناده إلى مشايخه وقال فيه : فأخذ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيد علىّ(علیه السّلام) فقال : من كنت وليّه وأولى به من نفسه فعلىّ وليّه ، فعلم انّ جميع المعانى راجعة إلى الوجه العاشر ودلّ عليه أيضاً قوله(علیه السّلام) : « ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم » وهذا نصّ صريح فى إثبات إمامته وقبول طاعته.

خود و گفته است که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفت دست علی(علیه السّلام) را فرمود:

«من كنت وليّه واولی به من نفسه فعلىّ وليّه »

(کسی را که من ولی و اولی به تصریف به او از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی به تصرف او می باشد).

آن گاه سبط ابن جوزی گوید:

« ودلّ عليه أيضاً قوله (علیه السّلام) ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نصّ صريح فى إثبات امامته وقبول طاعته».

(جمله الست اولى بالمومنين من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگر است بر این که کلمۀ مولی به معنی اولی به تصرف است و این خود، نص صریح است در اثبات امامت و قبول طاعت على(علیه السّلام) ) انتهى قوله.

نظر ابن طلحه شافعی در معنای مولی

و نیز محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول (1) اواسط فصل پنجم از باب اول گوید: از برای کلمه مولی معانی متعدده می باشد از قبیل: اولی به تصرف و ناصر و وارث و صدّیق و سید. آن گاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله

ص: 992


1- .... واشتمل على لفظة المولى وهي لفظة مستعملة بازاء معان متعدده قد ورد القرآن الكريم بها فتارة تكون بمعنى أولى ، قال الله تعالى في حقّ منافقين « مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ » معناه أولى بكم وتارة بمعنى الناصر... وتارة بمعنى الوارث... وتارة بمعنى العصبة... وتارة بمعنى الصديق... وليعلم أنّ هذا الحديث هو من أسرار قوله تعالى في آية المباهلة «قُل تَعَالُوا نَدعُ أَبْنَانَنَا وَ ابْنَاتَكُم وَنِسَائَنَا وَنِسَائِكُم وَأَنْفُسَنَا وَ انْفُسَكُم» والمراد نفس علىّ علىٰ ما تقدم فانّ الله لمّا قرن بين نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وبين نفس علىّ وجمعهما بضمير مضاف إلى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أثبت رسول الله لنفس علىّ (علیه السّلام) بهذا الحديث ما هو ثابت لنفسه على المؤمنين عموماً فانّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أولى بالمؤمنين وناصر المؤمنين وسيّد المؤمنين وكلّ معنى أمكن اثباته ممّا دلّ عليه لفظ المولى لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقد جعله لعلىّ (علیه السّلام) وهذه مرتبة سامية ومنزلة سامقة ودرجة عليّة ومكانة رفيعة خصّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بها دون غيره فلهذا صار ذلك اليوم عيد وموسم سرور لأولياءه. مطالب السئوول ، محمد بن طلحة شافعی ، ص 79 -80 ، باب 1 ، فصل 5.

است چه آن که خداوند علیّ اعلی، علی(علیه السّلام) را به منزلۀ نفس پیغمبر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدائی نبوده و جمع نموده است آن دو را با هم به ضمیر مضاف به سوی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

أثبت رسول الله لنفس علىّ بهذا الحديث ماهو ثابت لنفسه على المؤمنين عموماً فانّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أولى بالمؤمنين و ناصر المؤمنين وسيّد المؤمنين وكلّ معنى أمكن اثباته ممادلّ عليه لفظ المولى لرسول الله فقد جعله لعلىّ وهى مرتبة سامية ومنزلة سامعة و درجة عليّة و مكانة رفيعة خصصّه بهادون غيره فلهذا صار ذلك اليوم عيد وموسم سرور لاوليائه.

( ثابت نمود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نفس علی(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - به این حدیث و لفظ مولی - هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین ، پس به درستی که رسول خدا اولی به تصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، قرار داد آن را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) . و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنى. فلذا آن روز ( غدير) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت ) انتهى بیانه.

حافظ: نظر به فرمودۀ خودتان چون لفظ مولی به معانی متعدده آمده ، پس تخصیص مولی به معنای اولی به تصرف از بین تمام معانی ، بلا مخصص و باطل می باشد.

داعى : البته خاطر آقا به خوبی مسبوق است که محققین علم اصول ، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هر جا حقیقت ، مقدم بر مجاز می باشد.

پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولیّ معنای حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولیّ النکاح به معنی متولی امر نکاح است و ولی المرأة زوجها و ولى الطفل

ص: 993

أبوه به معنی اولی به می باشد ، ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمام معانی.

علاوه این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آن که لفظ ولیّ و مولی را که ذومعانی می باشد اختصاص داده اید به محب و ناصر؛ پس این تخصيص بلا مخصص قطعاً باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا به ما.

زیرا اگر ما تخصیص دادیم ، بلا مخصص نیست؛ بلکه روی قرائن و دلایل بسیاری است که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله همان دلایلی است که علمای بزرگ خودتان مانند: سبط ابن جوزی و محمد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.

و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصص این معنی می باشد؛ چنانچه به بعض از آن قراین اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق ما و شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند :

« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إِلَيْكَ في ولاية علىّ وامامة اميرالمؤمنين» چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شما است در درّالمنثور آن احادیث را جمع نموده.

احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه

و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مکرر به آن احتجاج نمی نمود و مخصوصاً در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در صفحه 217 مناقب(1) و ابراهیم بن

ص: 994


1- مناقب خوارزمی، 156 - 157، ح 185، فصل 14. خوارزمی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است عن أبي إسحاق قال : حدّثني سعيد بن وهب وعبد خير انّهما سمعا عليّاً برحبة الكوفة يقول : أنشدالله من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول «من كنت مولاه فانّ عليّاً مولاه». قال : فقام عدة من أصحاب النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فشهدوا أنّهم سمعوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول ذلك.

محمد حموینی در باب 58 فرائد (1) و حافظ ابن عقده در کتاب الولايه(2) و ابن حاتم دمشقی در درّالنظیم و ابن ابی الحدید در صفحه 61 جلد دوم شرح نهج البلاغة (3) مفصلاً نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر از اصحاب به آن شهادت دادند.

چنانچه امام احمد بن حنبل در صفحه 119 جزء اول و در صفحه 370 جزء چهارم مسند(4)

ص: 995


1- فرائد السمطین، حموینی، 69/1 ، ح 38 ، سمط 1، باب 10. حموینی نیز حدیث را این گونه نقل کرده است : عن سمّاك بن عبيد بن الوليد العنسى قال : دخلت على عبد الرحمان بن أبي ليلى فحدّثنى أنّه شهد عليّاً [(علیه السّلام) ] في الرحبة قال : أنشد الله رجلاً سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) [ و ] شهد [ه] يوم غدير خمّ الاقام ولا يقوم إلا من قد رآه. [ قال : ] فقام إثنا عشر رجلاً فقالوا : قد رأينا وسمعنا حيث أخذ بيده و يقول : «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله ».
2- الولايه ، ابن عقده، ص 236 ، ح 73، روایات امام علی و ابوایوب انصاری ، ابو زينب بن عوف الانصاري. ابن عقده حدیث را این گونه نقل می کند : عن الإصبغ بن نباتة قال نشد علىّ الناس في الرحبة من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير ما قال الاّ قام فقام بضعة عشر رجلا منهم أبو أيوب وأبوزينب بن عوف فقالوا: نشهد أنا سمعنا رسول الله يقول : و أخذ بيدك يوم غدیر فرفعها فقال : ألستم تشهدون أنّى قد بلغت ؟ قالوا نشهد قال فمن كنت مولاه فعلیّ مولاه.
3- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، 288/2 - 289 ، خطبه 37 ، ( ومن كلام له (علیه السّلام) يجرى مجرى الخطبة ) ، باب الأخبار الواردة عن معرفة الإمام علىّ بالامور الغيبية. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند: عن شريك بن عبدالله قال لمّا بلغ عليّاً (علیه السّلام) أنّ الناس يتّهمونه فيما يذكره من تقديم النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وتفضيله [ايّاه ] على الناس ، قال : أنشد الله من بقى ممن لقى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وسمع مقاله في يوم غدير خم الاقام فشهد بما سمع فقام ستة ممّن عن يمينه من أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وستة ممّن على شماله من الصحابة أيضاً فشهدوا أنّهم سمعوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول ذلك اليوم وهو رافع بيدى علىّ (علیه السّلام) من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه...
4- مسند احمد حنبل ، 119/1، مسند عليّ بن أبي طالب. احمد بن حنبل حدیث رامانند حموینی نقل می کند. و نیز در 3704 ، مسند زید بن ارقم این حدیث را نقل کرده است : عن أبي الطفيل قال جمع علىّ(رضی الله عنه) الناس في الرحبة ثمّ قال : لهم أنشد الله كلّ امریء مسلم سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خمّ ماسمع لمّا قام فقام ثلاثون من الناس.

و ابن اثیر جزری در ص 307 جلد سیم و ص 205 و 276 جلد پنجم اسدالغابة (1) و ابن قتیبه در صفحه 194 معارف و محمد بن یوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب (2) و ابن ابى الحدید در صفحه 362 جلد اول شرح نهج البلاغة (3) و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 26 جلد پنجم حلیة الاولیاء (4) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 408 جلد دوم

ص: 996


1- اسد الغابه ، ابن اثیر، 28/4، شرح حال علىّ بن أبى طالب ، باب قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یوم غدیر خمّ من كنت مولاه فعلیّ. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل کرده است: عن عبدالرحمن بن أبي ليلى قال : شهدت عليّاً في الرحبة يناشد الناس، أنشدالله من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خم « من كنت مولاه فعلیّ مولاه» لما قام قال عبدالرحمن فقام إثناعشر بدرياً كأنّي أنظر إلى أحدهم عليه سراويل فقالوا نشهد أنا سمعنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول يوم غدير خم : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجى أمّهاتهم ؟ قلنا : بلى يا رسول الله . فقال : من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. و همچنین در 321/3 ، شرح حال عبدالرحمن بن مالک این حدیث را نقل کرده است: عن عمرو ذى مرو يزيد بن يثيع وسعيد بن وهب وهاني بن هاني قال أبو إسحاق وحدّثنى من لا أحصى إنّ عليّاً نشد الناس في الرحبة من سمع قول رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. فقام نفر فشهدوا انهم سمعوا ذلك من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، وكتم قوم فما خرجوا من الدنيا حتّى عموا وأصابتهم آفة منهم يزيد بن وديعة وعبدالرحمن بن مدلج.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 63، باب 1. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: عن زيد بن يثيع قالوا : سمعنا عليّاً يقول في الرحبة أنشدكم الله ولا أنشد ألا من سمعت أذناه و وعى قلبه ، فقام نفر فشهدوا ان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . قال ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا بلى يا رسول الله قال فأخذ بيد علىّ بن أبي طالب ، ثمّ قال : من كنت مولاه فهذا مولاه.....
3- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 74/4 ، خطبه 56 ، (و من كلام له (علیه السّلام) لأصحابه ) ، فصل في ذكر المنحرفين عن علىّ. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند: ... ناشد علىّ(علیه السّلام) الناس في رحبة القصر - أو قال رحبة الجامع بالكوفة - أيّكم سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلیّ مولاه ؟ فقام إثنا عشر رجلاً فشهدوا بها وأنس بن مالك فى القوم لم يقم فقال له : يا أنس ما يمنعك إن تقوم فتشهد ولقد حضرتها فقال : يا أميرالمؤمنين كبرتُ ونسيت فقال : اللّهم إن كان كاذباً فأرمه بها بيضاء لا تواريها العمامة قال طلحة بن عمير. فوالله لقد رأيت الوضح به بعد ذلك أبيض بين عينيه.
4- حليه الاولیاء ، ابونعیم اصفهانی ، 26/5 - 27 ، رقم 285 ، شرح حال طلحة بن مصرف. ابونعیم حدیث را این گونه نقل می کند : عن عميرة بن سعد قال شهدت عليّاً على المنبر ناشداً أصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و فيهم أبوسعيد وأبو هريرة وانس بن مالك وهم حول المنبر و علىّ على المنبر وحول المنبر إثنى رجلاً هؤلاء منهم فقال علىّ : نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلیّ مولاه ؟ فقاموا كلّهم فقالوا : اللهم نعم. وقعد رجل فقال : مامنعك أن تقوم ؟ قال : يا اميرالمؤمنين كبرتُ ونسيتُ. فقال : اللهم إن كان كاذباً فأضربه ببلاء حسن. قال : فمامات حتّى رأينا بين عينيه نكتة بيضاء لا تواريها العمامة.

اصابه (1) - و محب الدین طبری در صفحه 67 ذخائر العقبی (2) - و امام ابو عبدالرحمن نسائی در صفحه 26 خصائص العلوى(3) و علامه سمهودی در جواهر العقدين (4) - و شمس الدين

ص: 997


1- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی، 300/4 - 301 ، رقم 5213، شرح حال عبدالرحمن بن مدلج ابن حجر این حدیث را نقل کرده است : حدّثني أبو إسحاق ، حدّثنى من لا أحصى أن علياً نشد الناس في الرحبة : من سمع قول رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «من كنت مولاه فعلیّ مولاه » ؟ فقام نفر منهم عبدالرحمن بن مدلج ، فشهدوا أنّهم سمعوا إذ ذاك من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
2- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 67، قسم 1، باب فضائل علىّ (علیه السّلام) ، ذكر أنّه من كان النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فعلىّ مولاه. طبری حدیث را این گونه نقل می کند: إستنشد علىّ بن أبي طالب فقال : أنشد الله رجلاً سمع النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : ( من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» فقام ستة عشر رجلاً فشهدوا.
3- خصائص العلوی ، نسائی ، ص 96 ، باب قول النبیّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت وليّه فهذا وليّه. نسائی حدیث را این گونه نقل می کند: عن طلحة قال حدّثنا عميرة بن سعد أنّه سمع عليّاً (رضی الله عنه)وهو ينشد في الرحبة : من سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : « من كنت مولاه فعلیّ مولاه» فقام ستّة نفر فشهدوا.
4- جواهر العقدين ، سمهودی ، 80/2 82، باب 4. سمهودی حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي الطفيل(رضی الله عنه) انّ عليّاً(رضی الله عنه) قام فحمدالله وأثنى عليه ثمّ قال : أنشدالله من شهد يوم غدير خم الأقام ولا يقوم رجل يقول نبئت أو بلغنى إلّا رجل سمعت أذناه ووعاه قلبه فقام سبعة عشر رجلاً منهم خزيمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدي بن حاتم و عقبة بن عامر وأبو أيوب الأنصارى وأبوسعيد الخدري وأبو شريح الخزاعي وأبوقدامة الأنصارى ، وأبوليلى وأبو الهيثم بن التيهان ورجال من قريش فقال علىّ (رضی الله عنه): هاتوا ما سمعتم ؟ فقالوا : نشهد أنا أقبلنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من حجة الوداع... وذكر الحديث في قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلیّ مولاه. فقال عليّ : صدقتم و أنا على ذلك من الشاهدين.

جزری در صفحه 3 سنی المطالب (1) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة (2) و حافظ ابن عقده در كتاب الولاية (3) و دیگران از اکابر علمای شما احتجاج علی(علیه السّلام) را در رحبۀ کوفه با مسلمانان نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد فرمود: سوگند می دهم شما را هر کس در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود دربارۀ من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد، سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: در روز غدیر خم دیدیم که رسول خدا دست علی را گرفت و به مردم فرمود: «أتعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا نعم قال من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه.»

( آیا می دانید که من سزاوارم ترم به مؤمنان از خود آنها ؟ گفتند: آری. فرمود: هر کس را من مولای او هستم این ( علی ) مولای اوست ).

ص: 998


1- اسنى المطالب ، شمس الدین جزری ، ص 48. جزری حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي ليلى قال سمعت عليّاً(رضی الله عنه) بالرحبة ينشد الناس من سمع النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : من كنت مولاه فعلىّ مولاه... فقام إثنى عشر بدرياً فشهدوا أنّهم سمعوا رسول الله يقول ذلك.
2- الولايه ، ابن عقده، ص 252 ، ح 94، ثلاثون رجلاً، زيد بن أرقم. عن أبي الطفيل قال : كنّا عند علىّ في الكوفة ، فقال أنشد الله من شهد يوم غدير خم قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلیّ مولاه فليقم ويشهد . فقام سبعة عشر رجلاً فشهدوا كلّهم انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال ذلك. ... طريق آخر عن ذر بن حبيش قال : في رحبة مسجد الكوفة أنشد الناس على كرّم الله وجهه ، فقام سبعة عشر رجلاً وشهدوا انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال: «من كنت مولاه فعلیّ مولاه».
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 108/1، ح 30، باب 4. قندوزی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است : عن أبي الطفيل قال : جمع علىّ الناس في الرحبة، ثمّ قال لهم : أنشدالله كلّ امرء مسلم سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوم غدير خم ما سمع لما قام ، فقام ثلاثون من الناس - قال أبو نعيم - فقام ناس كثير فشهدوا حين أخذ بيده فقال «أتعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا نعم يا رسول الله قال : « من كنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه » قال : فخرجت وكان فى نفسى شيء فلقيت زيد بن أرقم فقلت له : أنّي سمعت عليّاً يقول : كذا وكذا ، فقال : قد سمعناه من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول ذلك.

سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها انس بن مالک بود که گفت : پیری مرا گرفته فراموش نمودم. حضرت نفرینشان نمود و مخصوصاً دربارۀ أنس فرمود اگر دروغ می گوئی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا کند که عمامه او را نپوشاند. پس انس از جای برنخاست مگر آن که بدنش مبروص و پیس شد ( در بعض

اخبار دارد کور و پیس شد.

بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد بوده است.

در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از اداء فريضه و استراحت و صرف چای .»

قرینه چهارم الست اولی بکم من انفسکم

داعی: رابعاً قرینۀ کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبۀ غدیریه و حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل از بیان مطلب فرمود(1) : « ألست اولى بكم من أنفسكم»؛ يعنى آيا من اولی به تصرف نیستم به

ص: 999


1- کنزالعمال ، متقی هندی ، 104/13، ح 36342، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، باب فضائل علیّ. متقی هندی حدیث را این گونه نقل می کند : عن ميمون بن أبي عبدالله قال : كنت عند زيد بن أرقم فجاء رجل فسأل عن علىّ قال : كنّا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في سفر بين مكة والمدينة ، فنزلنا مكاناً يقال له غدير خم ، فأذنّ الصلاة جامعة فاجتمع الناس فحمدالله و أثنى عليه ثمّ قال : يا أيّها الناس ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قلنا : بلى يا رسول الله نحن نشهد أنّك أولى بكلّ مؤمن من نفسه قال : فأنّى من كنت مولاه فهذا مولاه وأخذ بيد علىّ ولا أعلمه الّاقال اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه. و نسائی در سنن الکبری ، 131/5 ، ح 8469 ، کتاب الخصائص باب قول النبىّ من كنت وليّه فعلىّ وليّه ، حديث را این گونه نقل می کند: عن ميمون أبي عبدالله قال زيد بن أرقم قام رسول الله فحمد الله وأثنى عليه ثمّ قال : ألستم تعلمون أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى نحن نشهد لأنت أولى بكلّ مؤمن من نفسه قال : فانّى من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه أخذ بيد علىّ (علیه السّلام).

شما از نفس های شما ( اشاره به آیه 6 سوره 33 احزاب است ) که فرموده «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »

(پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سزاوارتر و اولی به تصرف است به مؤمنین از نفسهای ایشان ) و در

حدیث صحیح هم در کتب فریقین وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«ما من مؤمن إلّا أنا أولى به في الدنيا والاخرة. »

(نیست هیچ مؤمنی مگر آن که من اولی به تصرف هستم به او در دنیا و آخرت ).

همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفسهای ما هستی.

بعد از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»؛ پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امت داشته است.

حافظ: در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد: «الست أولى بكم من أنفسكم.»

داعی : عبارات و الفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین، مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثنا عشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.

و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم ، سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذكرة خواص الامّة (1) و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و نورالدین بن صباغ

ص: 1000


1- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 36 ، باب 2 ، حدیث فی قوله (علیه السّلام) من كنت مولاه. سبط ابن الجوزی حدیث را این گونه نقل می کند: قال أحمد في الفضائل : حدّثنا ابن نمير بن عبدالملک بن عطية العوفي قال : أتيت زيد بن أرقم فقلت له انّ ختناً لى حدّثني عنك بحديث في شأن علىّ(علیه السّلام) يوم الغدير وأنا أحبّ أن أسمعه منك. فقال : انّكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم فقلت : ليس عليك منّى بأس. فقال : نعم كنّا بالجحفة فخرج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علينا ظهراً وهو آخذ بعضد علىّ بن أبى طالب فقال : أيّها الناس ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ فقالوا : بلى. فقال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه. قالها أربع مرّات.
2- مسند احمد حنبل ، 281/4، مسند براء ابن عازب. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: عن البراء بن عازب قال : كنّا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في سفر فنزلنا بغدير خمّ، فنودى فينا الصلاة جامعة وكسح لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تحت شجرتين فصلى الظهر وأخذ بيد علىّ(رضی الله عنه) فقال : ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى قال : ألستم تعلمون أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى قال : فأخذ بيد علىّ فقال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال : فلقيه عمر بعد ذلك فقال له : هنيئاً يا بن أبي طالب أصبحت و أمسيت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة.

مالکی در فصول المهمّه (1) نقلاً از امام احمد و زهری و حافظ ابوبکر بیهقی و ابوالفتوح اسعد بن ابي الفضايل بن خلف العجلى فى كتابه الموجز في فضائل الخلفاء الاربعة. و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب (2) - و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول كفاية الطالب (3) - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّه (4) نقلاً از

ص: 1001


1- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 239/1 - 240 فصل 1 ، فصل في مؤاخاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له(علیه السّلام) . ابن صباغ حدیث را مانند مسند احمد حنبل نقل می کند.
2- مناقب خوارزمی ، ص 155، ح 183، فصل 14. خوارزمی حدیث را این گونه نقل می کند : عن البراء قال : أقبلنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في حجته حتّى إذا كنا بين مكّة والمدينة نزل ، فأمر منادياً ينادى بالصلاة جامعة ، فأخذ بيد علىّ فقال : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى قال : ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى. قال : فهذا ولىّ من أنا وليّه ، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ، من كنت مولاه فعلیّ مولاه. فلقيه عمر بن الخطاب بعد ذلك فقال : هنيئاً لك يا بن أبي طالب أصبحت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 63، باب 1. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: عن زيد بن ينيع قالوا : سمعنا عليّاً يقول في الرحبة أنشدكم الله و لا أنشد ألا من سمعت أذناه و وعى قلبه ، فقام نفر فشهدوا إنّ رسول الله قال : ألستُ أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا : بلى يا رسول الله. قال : فأخذ بيد علىّ بن أبي طالب ثمّ قال: من كنت مولاه فهذا مولاه اللّهم و ال...
4- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 97/1 – 98 ، ح 10، باب 4. قندوزی حدیث را مانند مسند احمد حنبل نقل می کند. و نیز ابن ماجه در سنن خود، 43/1، ح 116، المقدمة ، فضل عليّ بن أبي طالب(علیه السّلام) ، حدیث را مانند مناقب خوارزمی نقل می کند؛ شوکانی در فتح القدیر 263/4، ذیل آیه 6 سوره احزاب، حدیث را این گونه نقل می کند: عن بريدة قال غزوت مع علىّ إلى اليمن، فرأيت منه جفوة فلما قدمت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذكرت فتنقصته فرأيت وجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تغيّر وقال : يا بريده ألستُ أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قلت : بلى يا رسول الله. قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه؛ سیوطی در درّالمنثور 351/5 ، ذیل آیه 6 سوره احزاب؛ ابن کثیر در البداية و النهايه ، 228/5 ، حوادث سال 10 هجری ، باب حدیث الرسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يزور البيت كلّ ليلة من ليالي منى ، فصل في ايراد الحديث.... بمكان بين مكة والمدينة... يقال له : غدیر خم حدیث را مانند فتح القدیر نقل می کنند.

مسند احمد و مشکوۃ المصابيح و سنن ابن ماجه و حلية الاولياء - حافظ أبونعیم اصفهانی - و مناقب ابن مغازلی شافعی و کتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که در تمامی آنها جملۀ « ألست اولى بكم من أنفسكم» موجود است. و برای تیمّن و تبرّک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث، احمد حنبل ( امام الحنابله) در صفحه 281 جلد چهارم مسند نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرض تان می رسانم که گفت :

با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم در سفری تا رسیدیم به غدیر، آن حضرت در میان جمعیت ندا داد : الصلوة جامعه - عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می داد آن حضرت امر می فرمود ندا می کردند الصلوة جامعه امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود- آنگاه میان دو درخت را برای پیغمبر اختصاص دادند، پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:

«ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى قال : ألستم تعلمون أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى. قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقيه عمر بن الخطاب بعد ذلك فقال له : هنيئاً لك يابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة.»

(آیا شما نیستید که می دانید من اولی به تصرف به مؤمنین هستم از نفسهای ایشان ؟ گفتند: بلی یا رسول الله فرمود: آیا شما نیستید که می دانید من اولی به

ص: 1002

تصرف هستم به هر مؤمنی از نفس او گفتند : بلی. - آن گاه که اقرار از آنها گرفت - فرمود: هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم ، پس علی همان اولویت را دارد. آن گاه دعا کرد خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی(علیه السّلام) را بعد از این بیانات و گفت به آن حضرت: گوارا باد تو را پسر ابی طالب، صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی )

و نیز میر سید علی همدانی شافعی در مودّه پنجم از مودّة القربي (1) و سليمان بلخی در ینابیع و حافظ ابونعیم در حلیه(2) به مختصر تفاوتی در الفاظ ، همین حدیث را ضبط نموده اند.

و مخصوصاً حافظ ابوالفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمّه (3) از او نقل نموده به این عبارت آورده که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«أيها الناس انّ الله تبارك و تعالى مولاى وأنا أولى بكم من أنفسكم ألا ومن كنت مولاه فعلیّ مولاه»

(ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولای من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما، و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم پس علی(علیه السّلام) همان اولویت را دارد )

ص: 1003


1- مودّة القربي ، همدانی ، مودة پنجم ( با استفاده از ینابیع المودّة ، سلیمان قندوزی ، 284/2 و 285 ، ح 812، باب 56). همدانی حدیث را مانند مناقب خوارزمی نقل می کند.
2- حليه الاولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 64/9 ، رقم 415، شرح حال ابو عبدالله محمد بن ادریس الشافعي. ابونعیم حدیث را این گونه نقل می کند: عن علىّ قال : خطب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالجُحفة فقال : أيّها الناس ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى. قال : فانّى كانّى لكم على الحوض فرطاً وسائلكم عن اثنتين عن القرآن وعن عترتي...
3- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 242/1، فصل 1 ، فصل فی ذکر شيء من كلمات الرائعة.

و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن(1) و امام أبو عبدالرحمن نسائی (2) در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم به این عبارت نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ضمن خطبه فرمود:

«ألستم تعلمون أنّى أولى بكل مؤمن ومؤمنة من نفسه ؟ قالوا: بلى نشهد لأنت أولى بكل مؤمن من نفسه. قال : فانّى من كنت مولاه فهذا مولاه وأخذ بيد علىّ (علیه السّلام).»

(آیا نمی دانید که من اولی به تصرف هستم به هر مؤمن و مؤمنه از نفس او ؟ همگی گفتند: بلی شهادت می دهیم که تو اولی به تصرفی به هر مؤمن از نفس او. آن گاه فرمود: هر کس را من اولی به تصرف او هستم پس این (علی) اولی به تصرف در او می باشد و گرفت دست علی را- تا همه دیدند )

و نیز از ابوبکر احمد بن على خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در صفحه 289 و صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(3) حدیث مفصلی از ابوهریره نقل نموده که هر کس روز هیجدهم ذى الحجة الحرام ( يوم الغدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آن گاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است.

ص: 1004


1- سنن ابن ماجه ، 43/1 ، ح 116 ، المقدمه ، باب فی فضائل أصحاب رسول الله ، فضل علىّ بن أبي طالب. ابن ماجه حدیث را به این الفاظ آورده است: عن البراء بن عازب قال : أقبلنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حجته التي حجّ ، فنزل في بعض الطريق فأمر الصلاة جامعة ، فأخذ بيد علىّ فقال : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قالوا : بلى قال : ألست أولى بكل مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى. قال : فهذا ولىّ من أنا مولاه. اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه.
2- سنن الکبری ، نسائی ، 131/5 ، ح ،8469 ، کتاب الخصائص ، باب 27.
3- تاريخ بغداد، خطیب بغدادی ، 290/8 ، رقم 4392، شرح حال حبشون بن موسى الخلال. خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن أبي هريره قال من صام يوم ثمان عشرة من ذى الحجة ، كتب له صيام ستين شهراً و هو يوم غدير خم لمّا أخذ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيد علىّ بن أبى طالب فقال : ألست ولى المؤمنين ؟ قالوا : بلى يا رسول الله قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه، فقال عمر بن الخطاب : بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولای و مولی کلّ مسلم .

گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار، تا آقا نفرمائید که در اخبار، نامی از قرینه « ألست أولى بكم من أنفسكم» نمی باشد.

أشعار حسان در حضور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

قرینه پنجم، اشعار حسان - حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود. و مخصوصاً آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود و می فرمود : « أجب عنّى » یعنی از طرف من به ایشان جواب ده.

ابن عبدالبّر در استیعاب گوید: روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت :

«أتنشد الشعر في مسجد رسول الله » آیا در مسجد رسول خدا شعر می گویی؟

حسان گفت:

«قد كنت أنشد فيه عند من هو خير منك» يعنى من انشاد شعر در مسجد به حضور کسی که از تو بهتر است ( یعنی رسول خدا) می نمایم پس عمر ساکت شد.

پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت بلکه تمامش حکمت است. غالباً او را مدح می فرمود. ) حسان بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همان مجلس که علی را به ولایت نصب و معرفی نمود با اجازه خود آن حضرت، انشاد نمود که سبط ابن جوزی(1) و دیگران می نویسند: حضرت وقتی اشعار را شنید فرمود:

« یا حسان لاتزال مؤيداً بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانك »

( ای حسان مادامی که به ما اهل بیت یاری نمودی به مدحی یا کلمۀ خوبی ، مؤید به روح القدس می باشی ( یعنی این اشعار تو امروز از نفحۀ روح القدس بوده ))

چنان چه حافظ ابن مردويه ، احمد بن موسی ، مفسّر و محدث معروف قرن

ص: 1005


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزی، ص 39 ، باب ،2 ، فصل في حديث قوله من كنت مولاه فعلیّ مولاه.

چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب(1) و صدرالائمّه موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (2) و در فصل چهارم مقتل الحسین(علیه السّلام)(3) و جلال الدین سیوطی در رسالة الازهار فيما عقده الشعراء و حافظ ابوسعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابوالفتح نطنزی در خصائص العلويه و حافظ جمال الدین زرندی در نظم در رالسمطین (4) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (5) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 12 فرائد السمطين(6) و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در

ص: 1006


1- مناقب ابن مردويه ، ص 232 - 233 ، ح 334، مانزل من القرآن في على ، سوره مائده. ابن مردویه جریان را این گونه نقل می کند: عن أبي سعيد الخدري انّ النبيّ دعا الناس في غدير خم ، أمر بما كان تحت الشجرة من شوك ، فقمّ و ذلك يوم الخميس ، ثمّ دعا الناس الى على فأخذ بضبعه فرفعها حتى نظر الناس الى بياض ابطه ثمّ لم يفترقا حتى نزلت هذه الآية « اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُم دِينَكُم وَ اَتْمَمتُ عَلَيكُم نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُم الإسلامَ دِيناً» ، فقال رسول الله ، الله اکبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالاتى والولاية لعلىّ ثمّ قال اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله فقال حسان بن ثابت : ائذن لى يا رسول الله أن أقول أبياتاً قال : قل ببرکة الله تعالى. فقال حسان بن ثابت : يا معشر مشيخة قريش اسمعوا شهادة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثم قال : يناديهم يوم الغدير نبيّهم *** بخم واسمع مناديا
2- مناقب خوارزمی ، ص 135 - 136، ح 152 ، فصل 14.
3- مقتل الحسین خوارزمی ، ص 81 ، ح 35، فصل 4 . خوارزمی حدیث را مانند مناقب ابن مردویه نقل می کند.
4- نظم دررالسمطین ، زرندی ، ص 112 - 113 ، سمط 1، قسم 2، باب مناقب امیرالمؤمنين(علیه السّلام) لا باب جامع مناقبه (علیه السّلام). زرندی حدیث را این گونه نقل می کند : عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده أن رسول الله عمم علىّ بن أبي طالب عمامته السحابة و أرخاها من بين يديه و من خلفه ثمّ قال : أقبل فأقبل ثمّ قال: أدبر فادبر فقال : هكذا جائتنى الملائكه ثم قال : من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله قال حسان بن ثابت : يا رسول الله ائذن...
5- مانزل من القرآن في على ابونعیم اصفهانی ، ذیل آیه 3 سوره مائده ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 57-58). ابونعیم نیز حدیث را مانند ابن مردویه نقل می کند.
6- فرائد السمطین، حموینی، 73/1 ، ح 39، سمط 1، باب 12. حموینی حدیث را مانند ابن مردویه نقل می کند.

صفحه 20 تذكرة خواص الامّة (1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایة الطالب (2) و دیگران از علماء و مورخین خودتان از ابی سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصراً ذکر شد و نصب امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، حسّان بن ثابت عرض کرد : «أتاذن لي أن أقول ابياتاً قال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل ببركة الله » يعني آيا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم؟ حضرت فرمودند: بگو به برکت خداوند ، یعنی بالطف و عنایت پروردگار متعال. پس رفت بالای زمین بلندی ارتجالا شروع کرد به گفتن این ابیات :

يناديهم يوم الغدير نبيّهم*** بخمّ فاسمع بالرسول منادياً

و قال فمن مولاكم و وليّكم*** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا وانت وليّنا** ولم تلف منّا في الولاية عاصيا

فقال له قم يا علىّ فانّني*** رضيتك من بعدى اماماً وهاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليّه*** فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليّه*** وكن للّذى عادى عليّا معاديا

(روز غدیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی آن حضرت را فرمود: کیست مولی و ولی شما ( یعنی اولی به تصرف در امور شما ) گفتند: خدا مولای ما و تو ولی مائی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس به علی فرمود: برخیز یا علی به درستی که راضی شدم بعد از من تو هادی و امام خلق باشی، پس هر کس را من ولی و اولی به تصرف در امر او می باشم این علی ولیّ و اولی به تصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت، علی را یار صدق و راستی مانند غلامان باشید. آن گاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آنکس که دشمن علی می باشد )

این اشعار از اوضح دلائل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر امامت و خلافت را برای علی(علیه السّلام) ، و اگر مولی به معنی

ص: 1007


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزی، ص 39 ، باب 2 ، حدیث فى قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كنت مولاه فعلیّ مولا.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 64، باب 1.

امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعاً بایستی حضرت موقعی که شنید حسّان ضمن اشعار گفت: « رضيتك من بعدى اماماً وهادياً» بفرماید : حسّان اشتباه کردی و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان، امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محبّ و ناصر بوده، گذشته از آن که تکذیب ننمودند با جملات « لاتزال مؤيداً بروح القدس» تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه با کمال وضوح، بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.

لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبۀ ولایت که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در روز

غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:

«اسمعوا و اطيعوا فانّ الله مولاكم وعلىّ امامكم ثمّ الامامة في ولدى من صلبه الى يوم القيامة معاشر الناس هذا اخى و وصیّی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربّی »

(بشنوید و اطاعت نمایید. پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی (علیه السّلام) ای جماعت مردم، علی(علیه السّلام) برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.)

پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محبّ و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسّان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی به تصرف در امور مسلمین؛ فلذا فرمود حسّان بتأييد روح القدس این حقیقت بر زبان تو جاری گردید .

در عهدشکنی صحابه

على أىّ تقدیر فرمایش آن حضرت به معنی حقیقی، ولایت مطلقه و یا به عقیده

ص: 1008

شما به معنای محبّ و ناصر باشد، مسلّم است که اصحاب به امر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند؛ چنان چه اتفاقی علمای فریقین ( شیعه و سنی) است. پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند؟ بر فرض ، فرمودۀ شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایدۀ یاری و نصرت که عهد بستند همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند آزار نموده بترسانند و او

را جبراً بکشند به مسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید به قتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچۀ نارسش را سقط نمایند؟!

آیا همین بود مقصود از آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه تأکیدات بلیغه - آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبر نبوده؟!

آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را (به عقیده شما) به آخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13 ( رعد ) را نخوانده بودند.

اگر حبّ و بغض جاهلانه را به کنار بگذاریم، حقّ و حقیقت آشکارا جلوه گر است.

گر پرده ز روی کارها بردارند*** معلوم شود که در چه کاریم همه

نقض عهد نمودن صحابه در احد وحنين وحديبيه

آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز

فرار ننمایید آیا فرار ننمودند؟ آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مقابل اعداء که طبری(1) و ابن ابى الحديد وابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین

ص: 1009


1- تاریخ طبری ، 347/2 ، حوادث سال 8 هجری ، غزوه حنين. طبری جریان را این گونه نقل می کند : عن عبدالرحمن بن جابر عن أبيه قال لمّا استقبلنا وادى حُنين انحدرنا في وادٍ من أودية تهامة أجوف حطوط إنّما ننحدر فيه إنحداراً قال : وفي عماية الصبح وكان القوم قد سبقوا الى الوادى فكمنوا لنا في شعابه واحنائه و مضايقه قد اجمعوا و تهيؤا واعدوا فوالله ماراعنا و نحن منحطوّن الاّ الكتائب قد شدّت علينا شدّة رجل واحد انهزم الناس أجمعون فانشمر والايلوى أحد على احد وانحاز رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذات اليمين ثمّ قال : أين يا ايّها الناس هلمّ إلى أنا رسول الله أنا محمد بن عبدالله قال : فلا شيء احتملت الابل بعضها بعضا فانطلق الناس الّا انّه قد بقى مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفر من المهاجرين والأنصار وأهل بيته. و نیز ابن قتیبه در المعارف، ص 159 ، غزوة احد جریان را این گونه نقل می کند : ... و كان على الرماة يومئذٍ عبدالله بن جبير (اخو خوّات بن جبير صاحب ذات النحيين ) و كانت على المشركين خالفت الرماة على ما أمرهم به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من الثبوت بموضعها و مالت الى الغنائم فأصيب الدائرة حتى المسلمون و انهزم منهم من انهرم. و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم ، 298/2 ، ذیل آیه 25 سوره توبه، جریان را این گونه نقل می کند: عن عبدالرحمن بن جابر عن أبيه جابر بن عبدالله قال : فخرج مالك بن عوف بمن معه إلى حنين فسبق رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأعدوا و تهيئوا فى مضايق الوادى و أحنائه وأقبل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و أصحابه حتّى انحط بهم الوادى في عماية الصبح فلمّا انحط الناس ثارت في وجوههم الخيل فشدّت عليهم وانكفاً الناس منهزمين لا يقبل أحد على أحد وإنحاز الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذات اليمين يقول أيها الناس هلمّوا إلى أنا رسول الله ، أنا رسول الله ، أنا محمد بن عبدالله فلا شيء و ركبت الابل بعضها بعضا فلمّا رأى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمر الناس قال : يا عباس اصرخ يا معشر الأنصار يا أصحاب السمرة.... و ابن حبان در الثقات، 69/2 ، حوادث سال 8 هجری ، بلوغه وادی حنین و ابن اثیر در اسدالغابة ، 289/4، شرح حال مالک بن عوف، حدیث را با مختصر اختلاف الفاظ مانند ابن كثیر در تفسیر نقل می کنند. متقی هندی در کنز العمال، 541/10 ، ح 30212، کتابة الغزوات، باب تتمة الفتح، غزوة حنين ، جریان را این گونه نقل می کند : عن الحارث بن بدل قال شهدتُ رسول الله يوم حنين فانهزم أصحابه اجمعون الّا العباس بن عبدالمطلب و اباسفيان بن الحارث فرمى رسول الله وجوهنا بقبضةٍ من الارض فانهرمنا فما خيّل الىّ ان لاشجر ولا حجر الا وهو في آثارنا. احمد حنبل در مسند ، 376/3، مسند جابر بن عبدالله ، حدیث را این گونه نقل می کند : وانهزم الناس راجعين فاستمروا لا يلوى أحد منهم على أحد وانحاز رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذات اليمين ثمّ قال : إلىَّ أيّها الناس ، هلمَّ إليَّ أنا رسول الله ، أنا محمد بن عبدالله قال فلا شيء احتملت الإبل بعضها بعضاً فانطلق الناس الّا انّ مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رهطاً من المهاجرين والأنصار وأهل بيته غير كثير. و همچنین در جلد 4 ص 293، مسند براء بن عازب این حدیث را در جریان احد نقل می کند : ثنا أبو اسحاق انّ البراء بن عازب قال : جعل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على الرماة يوم أحد وكانوا خمسين رجلاً عبدالله بن جبير قال و وضعهم موضعاً وقال ان رأيتمونا تخطفنا الطير فلا تبرحوا حتّى أرسل إليكم وإن رأيتمونا ظهرنا على العدوّ وأوطأناهم فلا تبرحوا حتّى أرسل إليكم قال : فهزموهم قال : فانا والله رايت النساء يتشدن على الجبل و قد بدت اسوقهن و خلاخلهن رافعات ثيابهن فقال اصحاب عبدالله بن جبير الغنيمة أي قوم الغنيمة ظهر أصحابكم فما تنظرون قال عبدالله بن جبيراً نسيتم ماقال لكم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قالوا : انا والله لنأتين الناس فلنصيبنّ من الغنيمة فلمّا أتوهم صرفت وجوههم فاقبلوا منهزمين فذلك الذي يدعوهم الرسول في أخراهم فلم يبق مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غير اثنى عشر رجلا... و نسائی در سنن الکبری ، 315/6، ح 11079 ، کتاب التفسير ، باب ،69، حدیث را مانند مسند احمد نقل می کند؛ قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 240/4 ، ذیل آیه 153 سوره آل عمران ، جریان را این گونه نقل می کند : حدّثنا أبو اسحاق قال : سمعت البراء بن عازب قال : جعل النبى(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على الرجّالة يوم أحد عبدالله بن جبير و أقبلوا منهزمين فذاك إذ يدعوهم الرسول فى اخراهم ولم يبق مع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غير اثنى عشر رجلاً. محمد بن سعد در طبقات الکبری، 36/2 ، ذکر عدد مغازى رسول الله .... باب من قتل من المسلمين يوم أحد و سیوطی در درالمنثور ، 150/2 - 151 ، ذیل آیه 152، سوره آل عمران، و ابن کثیر در تفسير القرآن العظيم ، 355/1، ذیل آیه 152، سوره آل عمران جریان را مانند مسند احمد با اختلاف در الفاظ نقل می بخاری در صحیح خود، 365/6، ح ،986 ، کتاب التفسير سوره آل عمران، باب قوله ( و الرسول يدعوكم في اخراکم جریان را این گونه نقل می کند. حدّثنا أبو اسحاق قال : سمعت البراء بن عازب (رضی الله عنه) قال : جعل النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على الرجّالة يوم أحد عبدالله بن جبير و أقبلوا منهزمين فذاك اذ يدعوهم الرسول فى اخراهم ولم يبق مع النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غير إثنى عشر رجلاً. و فخر رازی ، در تفسیر الکبیر، 50/9 ، ذیل آیه 155 سوره ال عمران، جریان را این گونه نقل می کند: واعلم أن المراد انّ القوم الذين تولّوايوم أحد عند التقاء الجمعين و فارقوا المكان و انهزموا قد عفا الله عنهم... قال القفال والذي تدل عليه الاخبار في الجملة ان نفراً منهم تولّوا و أبعدوا فمنهم من دخل المدينة و منهم من ذهب الى ساير الجوانب وامّا الأكثرون فانّهم نزلوا عند الجبل واجتمعوا هناك و من المنهزمين عُمَر الّا انّه لم يكن في اوائل المنهزمين ولم يبعد بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ومنهم أيضاً عثمان إنهزم مع رجلين من الأنصار يقال لهما سعد وعقبة إنهزموا حتّى بغلوا موضعاً بعيداً ثمّ رجعوا بعد ثلاثه أيّام... و امّا الذين ثبتوا مع الرسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فكانوا أربعة عشر رجلاً ، سبعة من المهاجرين وسبعة من الأنصار ، فمن المهاجرين أبوبكر و علىّ... و محمد بن سعد در طبقات الکبری، 163/3، طبقات البدريين من المهاجرين ، الطبقة الاولى، رقم 47، شرح حال طلحة بن عبیدالله جریان را این گونه نقل می کند: عن عائشة أمّ المؤمنين قالت : حدّثني أبوبكر قال كنت فى أوّل من فاء إلى رسول الله يوم أحد. فقال لنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علیکم صاحبكم يريد طلحة و قد نزف ينظر إليه و اقبلنا على النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 298/3 ، ح 5159 ، كتاب معرفة الصحابه ، ذكر مناقب ابی عبيدة بن الجراح(رضی الله عنه) ، جریان را این گونه نقل می کند : عن عائشه رضى الله عنها قالت : حدّثني أبوبكر قال : كنت في أوّل من فاء يوم أحد و بين يدى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رجل يقاتل عنه و أراه قال و يحميه... ابن كثير در البداية والنهايه ، 33/4 ، حوادث سال سوم هجری ، فصل فيما لقى النبيّ يومئذ من المشركين.... و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 361/7، ح 4063، کتاب المغازی، غزوة أحد ، ذيل آيه إذ همّت طائفتان منكم أن تفشلا...، و ابن كثير در السيرة النبويه ، 350/2 ، غزوة احد في شوال سنة ثلاث ، فصل فيما لقى النبي يومئذٍ من المشركين.... جریان را مانند مستدرک حاکم نقل می کنند ، مسلم در صحیحش ، 1402/3، ح 81، كتاب الجهاد والسير ، باب فی غزوة حنين ، جریان را این گونه نقل می کند. حدّثني أياس بن سَلمة حدّثني أبي قال : غزونا مع رسول الله حنيناً فلما واجهنا العدوّ تقدمت فاعلو ثنيّة فاستقبلني رجل من العدوّ فأرميه بسهم فتوارى عنى فما دريتُ ماصنع ونظرت الى القوم فاذاهم قد طلعوا من ثنيّة أخرى فالتقواهم وصحابة النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فولّى صحابة النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارجع منهزما وعلىَّ بردتان متّزراً بإحداهما مرتدياً بالاخرى فاستطلق إزارى فجمعتهما جميعاً و مررت على رسول الله منهزماً وهو على بغلته الشهباء. حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 40/3 ، ح 4340 ، کتاب المغازی و السرایا ، جریان را این گونه نقل می کند : عن على(رضی الله عنه) قال : سار النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى خيبر فلمّا أتاها بعث عمر (رضی الله عنه) و بعث معه الناس إلى مدينتهم أو قصر هم قصرهم فقاتلوهم فلم يلبثوا ان هزموا عُمَر و أصحابه فجاءوا يجبنونه و يجبنهم فسار النبي الحديث. و ابن ابی شیبه در المصنف ، 522/8، ح 11 ، كتاب المغازی، غزوة خيبر ، جریان را این گونه نقل می کند : عن عبدالرحمن بن أبي ليلى قال : قال على: ما كنت معنا يا أباليلى بخيبر ؟ قلت : بلى والله لقد كنت معكم قال : فانّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعث ابابكر فسار بالناس فانهزم حتى رجع إليه و بعث عمر فانهزم بالناس حتّى انتهى إليه فقال رسول الله : لاعطينّ الراية رجلاً يحبّه الله و رسوله و يحبه الله و رسوله و يفتح الله له ليس بفرارّ. قال فأرسل إلىَّ فدعاني فأتيته و أنا أرمد لا ابصر شيئاً فدفع إلى الراية فقلت يا رسول الله كيف وأنا أرمد لا أبصر شيئا قال فتفل فى عينى ثمّ قال اللهم اكفه الحرّ والبرد قال فما آذانی بعد حرّ ولا برد. متقی هندی ، در کنز العمال ، 462/10 ، ح 30119، کتاب الغزوات ، غزوة خيبر ، جریان را مانند مستدرک حاکم نقل می کند.

ص: 1010

ص: 1011

خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده؟

ص: 1012

والله شماها بی جهت به ما اشکال می نمایید، شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتابها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.

اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت به صحابه وارد است، همانهایی است که علمای خودتان نوشته اند.

قضاوت منصفانه باید کرد

پس چرا شماها خلفاً عن سلف به ما حمله بی جا می نمایید ؟ شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آن چه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم و قتل مان واجب می شود؟ برای آن که افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نماییم.

و حال آن که اگر طعن بر صحابه ، مذموم و موجب رفض می گردد، قطعاً تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان؛ چه آن که تمام صحابه عموماً یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح اعمال هم نموده اند، حتی خلیفه ابی بکر و عمر.

اگر ملاحظه تنگی وقت نبود، مشروحاً اقوال آنها را بیان می نمودم. اگر مایلید به خوبی پی ببرید به این که اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانند سایر مردم جائز الخطا بوده اند ، هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده، مطعون و مذموم واقع شدند، مراجعه نمایید به جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) ابن ابی الحدید از صفحه 454 تا صفحه 462 جواب مفصل زیدی را به اعتراض ابوالمعالی جوینی راجع به صحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده، ببینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که

ص: 1013


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 20/ 10 ، خطبه 413 به بعد ( و قال عليه السلام لعمار بن ياسر وقد سمعه يراجع المغيرة بن شعبة كلاماً ) ، ایراد كلام لابي المعالي الجويني في امر الصحابه و الرد عليه.

پیوسته یکدیگر را تسفیق و تکفیر و لعن و سبّ (1) می نمودند.

ص: 1014


1- در بین اهل تسنن این حدیث معروف است که پیامبر فرمود: «مثل أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديم اهتديتم » ( اصحاب من مانند ستارگانند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید. بر طبق این حدیث، تمام اعمال اصحاب برای ما حجت است و با تمسک و پیروی از هر کدام هدایت خواهیم شد. با توجه به این حدیث و با در نظر گرفتن توهینها و سبّ و لعن هایی که صحابه در حق یکدیگر روا می داشتند و کلمات زشتی را که به هم نسبت می دادند، اگر کسی به صحابه ای توهین کند نه تنها توبیخ نمی شود بلکه چون در این کار به اصحاب پیامبر اقتدا کرده، هدایت هم شده است لذا در این جا مناسب است به گوشه ای از سب و لعن هایی که صحابه در حق یکدیگر روا می داشتند اشاره کنیم تا روشن شود که توهین به صحابه باعث خروج از دین نیست و گر نه بسیاری از صحابه را باید بی دین دانست. تاریخ طبری ، 217/4، حوادث سال 53 هجری ، باب ذكر الحنبر عن سبب وفاة الربيع ابن زياد الحارثي. طبری می نویسد: حدّثني على قال مات زياد و على البصرة سمرة بن جندب خليفة له وعلى الكوفة عبدالله بن خالد بن اسید فاقر سمرة على البصرة ثمانية عشرا شهراً قال عمر و بلغني عن جعفر بن سليمان الصبعي قال اقر معاوية سمرة بعد زياد ستة أشهر ثم عزله فقال سمرة لعن الله معاوية و الله لواطعت الله لما اطلعت معاوية ما عذبني أبداً و همچنین در 298/3 ، حوادث سال 23 هجری ، باب قصة الشورى. ابن اثیر در الکامل ، 72/3 ، حوادث سال 23 هجری، ذکر قصة الشورى ، این جریان را نقل کرده است : ... قال المغيرة بن شعبة لعبد الرحمن يا أبا محمد قد أصبت أن بايعت عثمان و قال لعثمان : لوبايع عبدالرحمن غیرک ما رضينا فقال عبدالرحمن : كذبت يا أعور لو بايعت غيره لبايعته... و یعقوبی در تاریخ خود 171/2 ، ایام عثمان بن عفان ، این جریان را نقل کرده است : ... فلما انصرف رأى عثمان القبر فقال : قبر من هذا ؟ فقيل قبر عبد الله بن مسعود... فصلّى عليه عمار وكان أوصى إليه ولم يؤذن عثمان به ، فاشتدّ غضب عثمان علی عمّار و قال ويلى على ابن السوداء... و ابی مخنف در تاریخ خود 83/1 ، ح 22، کتاب مقتل عثمان ، مسير اهل الامصار الى عثمان و اجتماعهم إليه.... جریانی را این گونه نقل می کند: عن أبي مخنف... أتى المغيرة بن شعبة عثمان فقال له دَعنى آت القوم فأنظر ما يريدون فمضى نحوهم فلمّا دنا منهم صاحوا به يا أعور ورائك يا فاجر و رائك يا فاسق ورائك ، فرجع و دعا عثمان عمرو بن العاص... و همچنین در 80/1 ، ح ،18 ، کتاب مقتل عثمان، امر عمار بن یاسر العنسی این جریان را نقل کرده اند : عن أبي مخنف في اسناده قال كان في بيت المال بالمدينة سفط فيه حلى وجوهر ، فأخذ عثمان ماحلی به بعض أهله ، فاظهر الناس الطعن عليه في ذلك... وقال عمار بن ياسر : أشهد الله انّ أنفى أوّل راغم من ذلك فقال عثمان : أعلىّ يابن المَتكاء تجترى ؟ خذوه ، فأخذ و دخل عثمان فدعا به فضر به حتّى غُشى عليه ، ثمّ أخرج فحمل حتّى أتى به منزل امّ سلمة زوج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلم يصلّ الظهر والعصر والمغرب فلمّا أفاق توضأ وصلّى وقال : الحمدلله ليس هذا أوّل يوم أذينا فيه فى الله وقام هشام بن الوليد بن المغيرة المخزومى وكان عمار حليفاً لبني مخزوم فقال : يا عثمان امّا علىّ فاتقيته وبنى أبيه و امّا نحن فاجترأت علينا و ضربت أخانا حتّى أشفيت به على التلف اما والله لئن مات لأقتلن به رجلاً من بني أمية عظيم السرّة فقال عثمان وانك لهاهنا يا ابن القسريّه قال فإنّهما قسريتان وكانت امّه وجدَّته قسريّتين من بَجيلة فشتمه عثمان وأمر به فأخرج ... و ابن کثیر در البداية والنهايه ، 107/8 - 108 ، حوادث سال 59 هجری ، شرح حال قيس بن سعد بن عبادة الخزرجی این جریان را نقل کرده است: قال عبد الرزاق عن ابن عيينة قال : قدم قيس بن سعد على معاوية... فقال له قيس : وأنا والله قد كنت كارهاً أن أقوم في هذا المقام فاحيبك بهذه التحية. فقال له معاوية ولم ؟ وهل أنت إلّا حبر من أحبار اليهود فقال له قيس : و أنت يا معاوية كنت صنماً من أصنام الجاهلية دخلت في الإسلام كارهاً وخرجت منه طائعاً ... و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 526/4 ، ح 8477 ، کتاب الفتن والملاحم، این جریان را نقل کرده است: عن عبدالرحمن بن عوف(رضی الله عنه) قال : كان لا يولد لاحد مولود الّا أتى به النبى فدعا له فادخل عليه مروان بن الحكم فقال : هو الوزغ ابن الوزغ الملعون ابن الملعون و همچنین در 14/4 ، ح 6744، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر الصحابيات من ازواج رسول الله... جریانی را این گونه نقل می کند: عن مسروق قال : قالت لى عائشة... فقالت لعن الله عمر و بن العاص فانه زعم لى أنّه قتله بمصر. و قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 286/10، ذیل آیه 60 سوره اسراء می نویسد: وقد قالت عائشة لمروان : لعن الله أباك وأنت فى صلبه فأنت بعض من لعنه الله. و بلاذری در انساب الاشراف ، 121/6 - 122 ، أمر عثمان بن عفّان ، باب أمر الشورى و بيعة عثمان و ابن عبد ربه در عقد الفرید ، 30/5، کتاب النبيّ وخدّامه ، أمر الشورى في خلافة عثمان بن عفّان ، این جریان را نقل کرده اند : هشام بن عمار الدَّمشقى قال : سمعت مالك بن انس يقول... قال هشام و بلغنا أن عثمان لمّا ولّى الخلافة قال له المغيرة : أما والله لو ولى غیرک ما بايعته فقال عبدالرحمن بن عوف كذبت يا أعور لو ولى غيره لبايعته و لقلت له مثل هذا القول... و همچنین بلاذری در انساب الاشراف ، 147/6، باب أمر عثمان بن عفان، ما انكروا من سيرة عثمان ، امر عبدالله بن مسعود این جریان را نقل کرده است: ... قدم ابن مسعود المدينة و عثمان يخطب على منبر رسول الله ، فلمّا رآه قال : ألا أنّه قدمت عليكم دُويبة سوء من تمشِ على طعامه يقىءُ ويسلح فقال ابن مسعود : لست كذلك ولكني صاحب رسول الله يوم بدر و يوم بيعة الرضوان و نادت عائشة أى عثمان أتقول هذا لصاحب رسول الله ؟ ثمّ أمر عثمان به فأخرج من المسجد إخراجاً عنيفاً و ضرب به عبدالله بن زمعة... و يقال بل احتمله يحموم غلام عثمان و رجلاه تختلفان على عنقه حتى ضرب به الارض فدُقَ ضلعه... و همچنین در 220/6 ، امر عثمان بن عفان، باب مقتل عثمان بن عفّان جریانی را این گونه نقل می کند: قال الواقدى فى روايته : تسوَّر على عثمان من دار عمرو بن حزم محمد بن ابی بکر و کنانة بشر و سودان... فتقدّمهم محمد و أخذ بلحيته وقال قد اخزاك الله يا نعثل .... و همچنین در 160/6 ، أمر عثمان بن عفّان ، باب ذكر قول جبلة الأنصارى و جهجاه الغفاری لعثمان ، جریانی را این گونه نقل می کند: عن الواقدى في إسناد قال : مرّ عثمان بن عفان على جبلة بن عمر و الساعدى وهو على باب داره وقد أنكر الناس عليه ما أنكروا فقال له : يا نعثل والله لأقتلنك ولأحملنّك على قلوص جرباء ولأخرجنّك إلى حرّة النار... و همچنین در 169/6 ، أمر عثمان بن عفّان، أمر أبي ذر جریانی را این گونه نقل می کند : و قد روى أيضاً أنّه لما بلغ عثمان موت أبي ذر بالربَذَة قال رحمه الله فقال عمار بن ياسر : نعم فرحمه الله من كلّ أنفسنا . فقال عثمان يا عاضّ أير أبيه أتراني ندمتُ على تسييره ؟... و سیوطی در تاریخ الخلفاء ، ص 203 ، عهد بني امية ، شرح حال معاوية بن ابي سفيان ، فصل في نبذة من أخباره جریانی را این گونه نقل می کند : وأخرج البخارى و النسائي وابن ابى حاتم فى تفسيره واللفظ له، من طريق ، أن مروان خطب بالمدينة وهو على الحجاز من قِبَل معاوية فقال : إنّ الله قدارى أميرالمؤمنين في ولده يزيد رأياً حسناً و ان يستخلفه فقد استخلف أبوبكر و عمر - و في لفظ : سنّة أبي بكر و عمر - فقال عبدالرحمن بن أبى بكر : سنّة هرقل و قيصر... فقال مروان : ألست الذى قال لوالديه أف لكما ؟ فقال عبدالرحمن : ألست ابن اللعين الذى لعن أباك النبي عليه الصلاة والسلام ؟ فقالت عائشة رضى الله عنها : كذب مروان ما فيه نزلت ولكن نزلت فى فلان بن فلان ولكن النبيّ عليه الصلاة والسلام لعن أبا مروان- و مروان في صلبه - فمروان بعض من لعنه الله و [رسوله ] و همچنین در ص 204 باب عهد بنی امیه ، شرح حال معاوية بن ابي سفيان ، فصل في نبذ من اخباره جريان دیگری را نقل می کند: أخرج ابن عساكر عن جعفر بن محمد عن أبيه انّ عقيلاً دخل على معاوية فقال معاوية : هذا عقيل و عمه أبولهب فقال عقيل : هذا معاوية وعمّته حمّالة الحطب. و ابن قتیبه در الامامة والسياسة ، 35/1 - 36، ذکر الشورى و بيعة عثمان بن عفان ، باب ما أنكر الناس على عثمان، جریانی را این گونه نقل می کند: ... تعاهد القوم ليدفعن الكتاب فى يد عثمان وكان من حضر الكتاب عمار بن ياسر والمقداد بن الاسود و كانوا عشره... والكتاب فى يد عمّار جعلوا يتسللون عن عمّار حتّى بقى وحده... حتى جاء دار عثمان... و عنده مروان بن حكم... فدفع إليه الكتاب فقرأه فقال له : أنت كتبت هذا الكتاب ؟ قال : نعم. قال : ومن كان معك ؟ قال : نفر تفرّقوا فرقاً منك قال من هم ؟ قال : لا أخبرك بهم قال : فَلِمَ اجترأت عَلَيَّ من بينهم ؟ فقال مروان : يا أميرالمؤمنين انّ هذا العبد الأسود ( يعنى عماراً ) قد جراً عليك الناس وأنّك ان قتلته نكلت به من وراءه قال عثمان اضربوه فضربوه و ضربه عثمان معهم - فتقوا بطنه فغشی علیه فجروه حتّی طرحوه على باب الدار... و محمد بن عبد ربه در عقد الفريد ، 108/5 ، كتاب النبيّ وخدّامه ، خلافة معاوية ، باب اخبار معاوية ، جریانی را نقل می کند: لمّا مات الحسن بن علىّ حج معاوية فدخل المدينة و أراد أن يلعن عليّاً... فامسك معاوية عن لعنه حتّى مات سعد ، فلمّا مات لعنه على المنبر وكتب إلى عمّاله أن يلعنوه على المنابر ففعلوا... و همچنین در جلد 81/5 ، کتاب النبيّ وخدّامه ، خلافة علىّ بن أبى طالب ، يوم صفين جریان دیگری را نقل می کند : كتب معاويه إلى قيس بن سعد بن عباده امّا بعد فانّما أنت يهودى بن يهودى... فأجابه قيس امّا بعد فأنت وثنى ابن وثنى... و همچنین در 29/5 ، باب امر الشورى ، في خلافة عثمان بن عفان جریان دیگری را نقل می کند: ... قال ابن ابى السرح إن أردت أن لا تختلف قريش ، فبايع عثمان ، فقال عبدالله بن أبي ربيعة : صدق ان بايعت عثمان سمعنا و اطعنا فشتم عمار ابن أبي سرح... و همچنین در 79/4 ، كتاب المجنّبة في الاجوبة ، جواب عقيل بن ابي طالب لمعاوية و اصحابه، جریان دیگری را نقل می کند: دخل عقيل على معاوية فقال لأصحابه : هذا عقيل عمّه أبو لهب. قال له عقيل: وهذا معاوية عمّته حمّالة الحطب ، ثمّ قال : يا معاوية إذا دخلت النار فاعدل ذات اليسار فانّك ستجد عمّى أبالهب مفترشاً عمّتك حمالة الحطب، فانظر أيّهما خير الفاعل أو المفعول به. و ابن اثیر در اسدالغابة ، 278/4، شرح حال مالك بن الدخشم بن مرضحة ، جریان دیگری را نقل می کند : و قد روى من الواقدى ايضا انه لم يشهدها و شهد بدرا في قول الجميع وهو الذي اسر يوم بدر سهيل بن عمرو و كان يتّهم بالنفاق وهو الذي قال فيه عتيان بن مالك لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انّه منافق... و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظيم ، 1424 ، آیه 17 سوره احقاف جریان دیگری را نقل می کند: عن محمد بن زياد قال لمّا بايع معاويه لابنه قال مروان: سنّة أبي بكر و عمر فقال عبدالرحمن بن أبى بكر(رضی الله عنه): سنّة هرقل و قيصر فقال مروان : هذا الذي انزل الله تعالى فيه «وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا» الآيه فبلغ ذلك عائشة رضي الله عنها ، فقالت : كذب مروان والله ماهو به ولوشئت أن أسمى الذى انزلت فيه لسميته ولكن رسول الله لعن ابا مروان و مروان في صلبه ، فمروان فضفض من لعنة الله. و ابن اثیر در النهایه، 454/3 ، لغة فضض ، ذیل حدیث را مانند تفسیر ابن کثیر نقل می کند و قرطبی در تفسیر الجامع لاحکام القرآن، 286/10، آیه 60 سوره اسراء ذیل حدیث را مانند تفسیر ابن کثیر نقل می کند. و بخاری در صحیح خود 354/7، کتاب الادب، باب من لم ير إكفار من قال ذلك متأوّلاً أو جاهلاً، جريان دیگری را نقل می کند : و قال عمر لحاطب انه منافق.... و مسلم در صحیحش ، 340/1، ح 179 ، کتاب الصلاة، باب القراءة في العشاء و 179 ، كتاب الصلاة، باب القراءة في العشاء و ابن ماجه در سنن خود، 1/ 315، ح 986 ، کتاب اقامة الصلاة، باب من أمَّ قوماً فليخفف و نسائی در سنن الکبری، 513/6، ح 11667، كتاب التفسير سورة الاعلى ، و بیهقی در سنن الکبری، 293/2 ، کتاب الصلاة، باب قدر القراءة في العشاء الآخرة... اين جریان را نقل کرده اند: عن جابر انّه قال : صلّى معاذ بن جبل الأنصاري لأصحابه العشاء، فطوّل عليهم فانصرف رجل منّا ، فصلّى ، فأخبر معاذ عنه ، فقال أنّه منافق. و دمیری در حیاة الحيوان ، 422/2، باب الواو ، الوزغة ، جریان دیگری را نقل می کند : روى الحاكم في كتاب الفتن و الملاحم من المستدرك عن عبد الرحمن بن عوف (رضی الله عنه) انّه قال : كان لا يولد لأحد مولود إلا أتى به النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيدعو له، فدخل عليه مروان بن الحكم فقال : هو الوزغ ابن الوزغ الملعون ابن الملعون. ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 114 ، باب 7، فصل ، جریان دیگری را نقل می کند: ... حبس ( عثمان ) عطاء ابن مسعود و أبي بن كعب و نفى أباذر إلى الربذة و أشخص عبادة بن الصامت من الشام إلى المدينة لمّا اشتكاه معاوية و هجر ابن مسعود و قال لابن عوف : انّک منافق و ضرب عمار بن ياسر و انتهك حرمة كعب بن عبدة فضربه عشرين سوطا و نفاه الى بعض الجبال. و مسعودی در مروج الذهب ، 16/3 ، ذكر خلافة معاوية بن أبي سفيان ، جریان دیگری را نقل می کند: فكتب إليه ( قيس بن سعد ) : امّا بعد فانّك يهودى ابن يهودى... فكتب إليه قيس بن سعد امّا بعد فانّما أنت وثنى ابن وثنى... و همچنین در 14/3 ، ذکر خلافة معاوية ابن أبي سفيان، جریان دیگری را نقل می کند: حجّ معاويه... فلما فرغ انصرف معاويه الى دار الندوة... و وقع معاوية في عليّ و شرع في سبّه فزحف سعد ثمّ قال اجلستنى معك على سريرك ثمّ شرعت في سبّ علىّ... طبری در تاریخش ، 78/4 ، حوادث سال 38 هجری این جریان را نقل کرده است : قال له [ معاوية ] محمد بن أبي بكر يابن اليهودية النساجة. ابن اثیر در الکامل، 357/3 ، حوادث سال 38 هجری ، ذكر قتل محمد بن أبي بكر و طبری در تاریخش ، 79/4، حوادث سال 38 هجری این جریان را نقل کرده اند : فلمّا بلغت ذلك [اى قتل محمد بن أبي بكر ] عائشة جزعت عليه جزعاً شديداً وقنتت في دبر الصلاة تدعوا على معاوية. و ابن حجر مکی در صواعق المحرقة ، ص 72 ، باب 3 ،فصل 2 ، حدیث 49، چنین نقل می کند : وكان أبوبكر سبّاباً أو نساباً غير أنه تخرج من قرابة عقيل من النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فأعرض عنه وشكاه إلى النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . و ابن قتیبه در الامامة والسياسية ، 13/2 و 14 ، باب موت مروان بن الحکم این چنین نقل می کند : وذكروا انّ مروان بن الحكم لمّا قدّم الشام من مصر ، قال له خالد بن يزيد ابن معاوية : أردد إلىَّ سلاحي فأبى عليه مروان ، فألحَّ عليه وكان مروان فاحشاً سبّاباً وقال له يابن الرّبّوع ، يا أهل الشام انّ أمّ هذا ربوخ ، يا ابن الرطبة....

ص: 1015

ص: 1016

ص: 1017

ص: 1018

منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم آقایان اهل سنت و جماعت می باشد در مسئلۀ حبّ و بغض است، چون شماها به بعض از صحابه مهر و محبت و عُلقه و علاقهٔ مفرط دارید، روی قاعدۀ «حبّ الشيء يعمى و يصم» بدی در آنها نمی بینید چون با دیدۀ محبت نظر می کنید ، لکه های بد آنها را هم خوب می بینید، فلذا سعی می نمایید از تمام مطاعن ، آنها را تبرئه نمایید و جوابهایی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه ، خنده آور است.

ولی ما خدا را به شهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت به اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نظر نمی کنیم، بلکه به وقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم، خوبیها را خوب و بدیها را به دیده قضاوت به حق می نماییم.

آقایان محترم! ما و شما معتقد به قیامت و یوم الجزاء هستیم. چهار روزۀ عمر دنیا ارزشی ندارد می گذرد فکری برای آن روز باید نمود.

والله ما شیعیان مظلومیم. بی جهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید. شیعیان موحّد را کافر و رافضی نخوانید. آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد

ص: 1019

صلوات الله علیهم اجمعین را به بهانه پوچ، رافضی و مورد حمله قرار دهید ؟ در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید؛ چه آن که این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبره خودشان ثبت نموده اند.

فرار صحابه در حدیبیه

مثلاً در قضیّه حدیبیّه، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند بعد از قرار داد صلح، اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند(1) و با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معاتباتی نمودند که ما راضی به صلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟ حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید مختارید فلذا حمله کردند چون قریش آماده بودند حمله آنها را جواب متقابل دادند. چنان شکستی از کفار به آنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم نتوانستند بایستند از آنجا هم فرار نموده به صحرا رفتند.

حضرت به علی(علیه السّلام) فرمود: شمشیر بردار جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند برگشتند. آن گاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده بنای عذرخواهی را گذاردند.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: مگر من شما را نمی شناسم، آیا شما نبودید که در غزوهٔ بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید خداوند ملائکه را به یاری ما فرستاد؟ آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و به کوهها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هر چند شما را خواندم نیامدید؟ خلاصه حضرت تمام سستی ها و بی ثباتیهای آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذرخواهی می نمودند.

بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: حضرت این عتابها را به عمر نمود بعد

ص: 1020


1- شک عمر بن الخطاب در نبوت پیامبر در حدیبیه در مجلس ششم بررسی شده است.

از این که تکذیب نموده و عده های آن حضرت را آن گاه نوشته اند از بیانات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معلوم می شود خلیفه عمر(رضی الله عنه) باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن

را ذکر نموده.

حالا آقایان ملاحظه بفرمایید این قضیه ای را که علمای بزرگی مانند ابن ابی الحديد و دیگران نوشته اند ، اگر ما بگوییم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گویید و توهین به خلیفه می نمایید؟ ولی به ابن ابی الحديد و امثال او ایرادی نیست، هر چه ما بگوییم قصد توهین نداریم، بلکه وقایع تاریخی را نقل می نماییم، چون شما به ما نظر بد دارید، مؤثر واقع نمی گردد. چه خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است :

وعين الرضا عن كلّ عيب كليلة*** ولكنّ عين السخط تبدى المساويا

(چشم رضا پوشیده از هر عیبی است ولکن چشم سخط و غضب میبیند بدیها را )

ما خیلی محاکمات در روز قیامت با علماء شما داریم. دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمایید.

حافظ: چه ظلمی به شما شده که روز قیامت دادخواهی نمایید؟

داعی: ظلمها بسیار ، هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نماییم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمۀ صدیقۀ مظلومه(علیها السّلام) هستم ، هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد به آن روز هستیم راجع به بسیاری از ظلمها و تعدیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.

حافظ: خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید ،چه حقی از شما رفته و چه ظلمی به شما شده بیان نمایید

داعی : ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص به امروز نیست، بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر به جدّه مظلومه ما زهرای اطهر(علیها السّلام) برای نان فرزندانش واگذار نمود غصب

ص: 1021

نمودند و به نالهٔ مظلومانه جدّۀ ما ابداً ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب، آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.

حافظ: عرض کردم جناب عالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج، تحریک احساسات می نمایید. حق ثابت فاطمه رضی الله عنها چه بوده که غصب نمودند؟ قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را ثابت نمایید هرگز در محکمهٔ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آیید. خیال کنید امروز

محكمۀ عدل الهی تشکیل شده مدعای خود را ثابت نمایید.

داعی: آنچه محکمۀ عدل است اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند اگر آقایان محترم هم نظر انصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بی طرف گوش به عرایض داعی بدهید قطعاً تصدیق به حقانیّت ما خواهید نمود.

خدا می داند که من اهل جدل نیستم

حافظ : به حق خدا و به حق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما دارد که من شخصاً عناد و لجاج و تعصبی ندارم .

در این شبها که به فیض ملاقات تان نایل آمدیم باید کاملاً متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم ، هر کجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم. خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما به حرف حق و حساب است و الّا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نماییم ، می توانستیم بیانات و دلایل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته و رد نماییم چنان چه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.

ولى طبعاً حقير، اهل جدل و بازی نبوده ام. مخصوصاً از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم (ولو این که قبل از ورود و ملاقات شما به قصد دیگر آمدیم ) جذبهٔ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق ، کاملاً تسلیم گردم ولو این که

ص: 1022

با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.

یقین بدانید حقیر ، آن آدم شب اول نیستم، واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلایل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده امیدوارم با حبّ ولای محمد و آل محمد بمیرم و در مقابل رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سفید رو باشم.

داعی : از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت. فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلباً علاقه خاصی به شما پیدا نمودم اینک می خواهم از جناب عالی تقاضایی نمایم امید است مورد قبول واقع شود.

حافظ: خواهش می کنم بفرمایید.

داعی: تقاضای دعاگو این است که امشب شما را قاضی قرار دهم، آقایان دیگر هم به عنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمایید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر. ولو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود ولی تحمل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.

بعضی از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند: امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نماییم و حال آن که نفهیمدند، مقاولات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود. علاوه دعوای ارثی قانوناً در هر زمانی به وسیلهٔ احدی از ورّاث می تواند طرح محاکمه قرار گیرد و چون داعی احدی از ورّاث هستم می خواهم از شما سؤالی نمایم متمنی است جواب منصفانه بفرمایید.

حافظ : با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.

داعی: اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را به فرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد، ظلم است یا نه ؟

حافظ : بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر ، ظلم و غاصب قطعاً ظالم است.

داعی: اگر پدری به امر خدا، ملکی را به فرزند خود هبه نماید و بعد از وفات پدر

ص: 1023

آن ملک را از فرزند متصرفش بگیرند چه صورت دارد.

حافظ : بدیهی است به طریقی که شما بیان می کنید غصب کننده مرتکب اقبح قبایح ظلم گردیده [است. ] ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغضوب کیست و چیست خوب است روشن تر بفرمایید.

در حقیقت فدک و غصب آن

داعی: از اوضح واضحات است ظلمی که به جدّۀ ما صدیقۀ کبری فاطمه زهراء سلام الله عليها وارده شده به أحدی نشده.

بعد از فتح قلاع خیبر، بزرگان و مالکین فدک و عوالی ( که هفت قریه درهم بوده در دامنه کوههای مدینه تا سیف البحر كنار دريا، هم غلّه خیز بوده و هم نخلستان ، فراوان داشته عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی به کوه احد نزدیک مدینه منوره حدّی به عریش حدّی به سیف البحر حدّی به خومۀ دومة الجندل ) آمدند خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قرارداد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد؛ چنان چه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان(1) در صفحه 343 جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن يحيى بلاذری بغدادی متوفی سال 279 در تاریخ (2) خود و ابن ابى الحديد

ص: 1024


1- معجم البلدان ، یاقوت حموی، 238/4 ، باب الفاء والدال وما يليهما، فدك. حموی جریان را این گونه نقل می کند: أن النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، لمانزل خيبر و فتح حصونها ولم يبق الا ثلث و اشتدبهم الحصار راسلوا رسول الله ، (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، يسألونه أن ينزلهم على الجلاء و فعل و بلغ ذلك أهل فدك ، فأرسلوا الى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يصالحهم على النصف من ثمارهم و أموالهم فأجابهم الى ذلك فهى ممالم يوجف عليه نخيل و لاركاب فكانت خالصة لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، وفيها عين فوارة و نخل كثيرة وهي التي قالت فاطمة رضى الله عنها ، أنّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انحلنيها ، وقال أبو بكر أريد لذلك شهوداً، ولها قصّة....
2- فتوح البلدان، بلاذری ، ص 25 ، فتح فدك . بلاذری می نویسد: قالوا : بعث رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى أهل فدك منصرفة من خيبر محيصة بن مسعود الأنصارى يدعوهم إلى الإسلام و رئيسهم رجل منهم يقال له يوشع بن نون اليهودى فصالحوا رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على نصف الأرض بتربتها فقبل ذلك منهم فكان نصف فدك خالصاً لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لانّه لم يوجف المسلمون عليه بخيل ولاركاب.

معتزلی در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر ) نقلاً از ابوبکر أحمد بن عبدالعزيز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر(2) و دیگران از محدّثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.

نزول آیه وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ

بعد از برگشتن به مدینه طیبه ، جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه 28 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) را بر آن حضرت خواند که : «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالمِسْكِينِ وَابْنِ السَّبِيل وَلاتُبَدِّر تَبْذِيراً»

(حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای )

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست ، جبرئیل

مجدداً شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید:

ص: 1025


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، 210/16 ، نامه 45، ذکر ماورد من السير والأخبار في أمر فدک، فصل 1. ابن أبی الحدید جریان را این گونه نقل می کند: عن الزهري، قال : بقيت بقية من اهل خيبر تحصنوا فسألوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يحقن دماءهم و يسيرهم ففعل،فسمع ذلك أهل فدك فنزلوا على مثل ذلك وكانت للنبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خاصّة لانّه لم يوجف عليها بخيل و لاركاب.
2- تاریخ الطبری ، 302/2 و 303 ، حوادث سنة 7 هجرى ، غزوة خيبر. طبری می نویسد: ... وكان فيمن مشى بينهم و بين رسول الله في ذلك محيصة بن مسعود أخو بني حارثة ، فلمّا نزل أهل خيبر على ذلك سألوا رسول الله أن يعاملهم بالأموال على النصف وقالوا : نحن أعلم بها منكم و أعمر لها ، فصالحهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على النصف على أنّا إذا شئنا أن نخرجكم اخرجناكم وصالحه أهل فدك على مثل ذلك ، فكانت خيبر فييء للمسلمين وكانت فدک خالصة لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأنّهم لم يجلبوا عليها بخيل ولا ركاب.

ادفع فدکاً الى فاطمة ( فدک را به فاطمه واگذار کن) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه(علیها السّلام) را طلبید و فرمود:

«انّ الله أمرنى أن ادفع اليك فدكاً» ، خداوند مرا فرموده فدک را به شما واگذارم فلذا در همان مجلس فدک را به فاطمه هبه و واگذار نمود.

حافظ: آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید ؟

داعی : امام المفسرین احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (1) و جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر (2) خود از حافظ ابن مردويه أحمد بن موسى مفسر معروف متوفی سال 352 از ابی سعید خدری و حاکم ابوالقاسم حسکانی(3) و ابن کثیر عمادالدین اسماعیل ابن عمر دمشقی ، فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة (4)

ص: 1026


1- الكشف والبیان ، ثعلبی، 95/6 ، ذیل آیه 26 سوره اسراء. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: عن ابن الديلمي قال : قال علىّ بن الحسين لرجل من أهل الشام أقرأت القرآن ؟ قال نعم قال : أفما قرأت في بني اسرائيل « وَآتِ ذَا القُربَى حَقَّهُ» قال : انّكم القرابة الذين أمر الله أن يوتى حقه ؟ قال : نعم.
2- الدّرالمنثور ، سیوطی، 320/4، ذیل آیه 26 سوره اسراء. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: أخرج البزار و أبو يعلى و ابن أبي حاتم و ابن مردويه عن أبي سعيد الخدري(رضی الله عنه) قال : لمّا نزلت هذه الآية «وَآتِ ذَا القُربَى حَقَّهُ » دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فاعطاها فدك.
3- شواهد التنزيل ، حسکانی، 442/1، ح 473، ذكر مانزل فيهم من القرآن... ، ذيل آيه 26 سورة بنی اسرائيل. حسکانی این گونه نقل می کند: عن علىّ قال : لمّا نزلت «وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّقه» دعا رسول الله فاطمة - (علیها السّلام) - فأعطاها فدكاً. و نیز در 438/1 ، ح 467، ذیل آیه 26 سوره بنی اسرائیل چنین نقل می کند : عن أبي سعيد قال : لما نزلت « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» أعطى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فدكاً. و در 570/1 ، ح 608 ، ذیل آیه 38 سورة الروم این چنین نقل می کند: عن ابن عباس قال : لمّا أنزل الله «وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ » دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة وأعطاها فدكاً وذلك لصلة القرابة...
4- ينابيع المودة ، قندوزی 1358/1 و 359 ، ح 17 و 18 و 19 ، باب 39 . قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند : و تفسير « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» أخرج الثعلبي في تفسيره : قال علی بن الحسين (رضی الله عنه) لرجل من أهل الشام: أنا ذو القرابة التي أمرالله أن يوتى حقّه. وفى جمع الفوائد ، أبو سعيد قال : لمّا نزلت « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» دعا النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فأعطاها فدك (الكبير) ، و فى عيون الاخبار : قال الإمام علىّ الرضا فلما نزلت « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» قال النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة : هذه فدك قد جعلتها لك.

از تفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که لمّا نزلت « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» دعا النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فأعطاها فدك الكبير ( چون نازل شد آیه « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» رسول

اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا نمود. )

تا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حیات داشت فدک در تصرف فاطمه(علیها السّلام) بود. خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آوردند، بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفاء به میل خود ارفاقاً تقسیم می نمود.

بعد از رحلت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مأمورین خلیفۀ وقت، رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده ضبط نمودند! شما را به خدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد؟

حافظ: این اول مرتبه ای است که از شما می شنوم رسول خدا فدک را به امر پروردگار به فاطمه واگذار کرد.

داعی: ممکن است شما ندیده باشید ولی ما زیاد دیدیم. عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبره خود ضبط نموده اند باز هم توضیحاً عرض می نمایم که حافظ بن مردویه(1) و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در صفحه 177 جلد چهارم درّالمنثور(2) و مولی علی متقی در کنزالعمال (3) و در حاشیه

ص: 1027


1- مناقب ، ابن مردویه ، ص 196 ، ح 270 ، فصل 20 ، حبّ النبيّ إيّاها و حبها له. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است : عن أبي سعيد الخدري ، قال : لمّا نزلت «وَاتِ ذَا القُربَى حَقَّهُ » دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فأعطاها فدكاً.
2- در صفحات قبل به آن اشاره شد.
3- کنز العمال، متقی هندی ، 767/3 ، ح ،8696 ، كتاب الأخلاق من قسم الأفعال ، باب 1 ، صلة الرحم. متقی هندی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است : عن أبي سعيد قال : لما نزلت « وَآتِ ذَا القُربَى حَقَّهُ » قال النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : يا فاطمة لك فدك.

مختصری که بر مسند(1) امام احمد بن حنبل نوشته در مسئله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به فاطمه واگذار نمود.

استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن

حافظ: آن چه مسلّم است خلفاء ، فدک را به استناد حدیث معروفی که خلیفه ابی بکر گفت از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که فرمود :

نحن معاشر الانبياء لانوّرث ما تركناه صدقة.

(ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هر چه از ما بماند صدقه است ( یعنی به امت واگذار می شود )) ضبط نمودند.

داعی: اولاً : ارث نبوده و هبه بوده. ثانیاً: این عباراتی را که به عنوان حدیث نقل نمودید به جهاتی مورد اشکال و مردود است.

حافظ : دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست ؟

داعی: دلایل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف می باشد.

اولاً : سازندۀ این حدیث هر کس بوده بیفکر و بی تأمل تفوّه به این جملات نموده؛ زیرا اگر فکر کرده بود، عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلاً و دانشمندان

ص: 1028


1- منتخب کنز العمال ( در حاشیه مسند احمد ، 228/1، مسند عبد الله بن عباس ) متقی هندی ، باب صلة الرحم و الترغيب فيها...
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 275/16 ، نامه 45 ، ذكر ما ورد من السير و الأخبار في أمر فدك ، فصل 3و ابن ابی الحدید می نویسد: و قد روى من طرق مختلفة غير طريق أبي سعيد الذي ذكره صاحب الكتاب أنّه لمّا نزل قوله تعالى « وَآتِ ذَ القُربَى حَقَّهُ » دعا النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة(علیها السّلام) فأعطاها فدك وإذا كان ذلك مروياً فلا معنى لدفعه بغير حجة.

نگردد. هرگز نمی گفت : نحن معاشر الانبياء لانورّث؛ زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.

چنانکه می گفت : أنا لا اورثّ یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام، راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن به صحت و سقم حدیث بنا به فرمودۀ خودشان مراجعه به قرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.

وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود. چه آن که می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع به ارث انبیاء موجود است می رساند که انبیاء عظام همگی ارث داشتند و وارث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.

چنانچه عالم محدّث ابوبکر احمد بن عبدالعزيز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج از اکابر علما و محدّثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنن بوده در کتاب سقیفه(1) و ابن اثیر در نهایه(2) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابوبکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم ابی جعفر محمد بن علی الباقر(علیهما السّلام) از صدیقه صغری زینب کبری و بعض دیگر از عبدالله بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری(علیها السّلام) و در صفحه 93 مسنداً از عایشه ام المؤمنین و در صفحه 94 نقلاً از محمد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین(علیهم السّلام) از پدرش از جدش از بی بی صدیقه(علیها السّلام) و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّه حضرت زهراء مظلومه(علیها السّلام) را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به قسمی که نتوانستند جواب بگویند (چون جواب منطقی نداشتند به هو و جنجال گذرانیدند ).

از جمله دلایل بی بی در مقابل آن حدیث پوچ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود:

ص: 1029


1- السقيفه وفدك ، جوهرى ، ص 98 الی 101، قسم الثانی : فدک
2- النهاية ، ابن اثير، 273/4، ذیل لغت لمه.

اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟

دلایل فاطمه بر رد حدیث لانورث

یکجا می فرماید:

«وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (1)

(میراث برد سلیمان از داود)

و در قصه حضرت زکریا فرموده:

«فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنكَ وَلِيَّاً يَرثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب ) (2)

(از لطف خاص خود فرزند صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد).

راجع به دعای زکریا فرماید :

«وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رِبِّ لَاتَذَرْنِي فَردَاً وَ أَنتَ خَهِ الْوَارِثِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى» (3)

(یاد آر حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا تنها نگذار و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستی.

ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم. )

آن گاه فرمود:

«یابن ابی قحافه افی کتاب الله ان ترث اباک و لاارث ابي لقد جئت شيئاً

ص: 1030


1- نمل / 16.
2- مريم /5.
3- انبياء / 89

فرياً أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم.

(پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم افتراء بزرگی بر خدا بسته اید آیا با علم و دانایی و از روی عمد عمل به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید ؟ )

آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید ؟ پس این همه آیات ارث عموماً للناس و خصوصاً للانبیاء چیست که در قرآن مجید درج گردیده ؟

مگر نه این است که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقی است تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید:

«وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُم أَولَى بِبَعْضٍ » (1)

( در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخ دیگر میباشند آیه 76 سوره 8 (انفال )) «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ » ( حکم خدا در حق فرزندان شما این است که پسران دو برابر دختران ارث ببرند.).

«كُتِبَ عَلَيْكُم إِذَا حَضَرَ أَحَدُكُمُ المَوتُ إِنْ تَرَكَ خَيرَا الوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَينِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالمَعْرُوفِ حَقَّاً عَلَى المُتَّقِينَ » (2)

( دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیاست وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است )

آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته ؟

«افخصّكم الله بآية اخرج ابي منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّى ؟!

(آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده آیا شما به خاص و عام قرآن از پدرم محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پسر عمم علی بن ابی طالب(علیه السّلام) داناترید ؟! )

ص: 1031


1- نساء / 12.
2- بقره / 176.

چون در مقابل این دلایل و فرمایشات حق تماماً ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اطاعت و اهانت نمودن که بالاخره بیبی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند ناله اش بلند شد فرمود: امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاكمه خواهم نمود خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.

فنعم الحكم والله والزعيم محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و الموعد القيمة وعند الساعة يخسر المبطلون ولا ينفعكم اذ تندمون «لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ »

( خداوند بهترین حکم کننده و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعده گاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان میبیند و ندامت و پشیمانی نفعی به شما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوار کننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نمایند )

حافظ: کدام کس جرأت داشت به ودیعه و بضعۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه رضى الله عنها جسارت نماید که شما می فرمایید. در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است شما هم تکرار نفرمایید.

داعی : بدیهی است کسی چنین جرأتی نداشت مگر خلیفهٔ شما ابی بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت، همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه به فاطمه سلام الله عليها فقط بلکه به شوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امير المؤمنین علی(علیه السّلام) هم اهانت نمود.

حافظ : گمان می کنم این نوع از تهمتها از طرف عوام شیعه و متعصبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.

داعی : اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار

ص: 1032

تعصب شود به قسمی که مطالب دروغی انتشار دهند ، بلکه محال است ولو هر اندازه عوام و متعصب باشند جعل خبر نمی نمایند پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علما خودتان هم نقل نموده اند.

شما كتب معتبرۀ معروفه علمای خود را ببینید تا تصدیق نمایید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار به این معانی نموده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) از ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری شرح منبر رفتن ابی بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه(علیها السّلام) و اهانتهایی که به آن دو ودیعه رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده ضبط نموده است.

احتجاج علی با ابی بکر

چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از این که بی بی مظلومه فاطمه(علیها السّلام) خطبه را تمام کرد علی(علیه السّلام) در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو به ابی بکر نمود و فرمود: چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آن که علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است ؟

ابی بکر گفت : فدک فیء مسلمانان است اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته به او می دهم و الاّ محروم خواهم نمود.

حضرت فرمودند: أتحكم فينا بغير ما تحكم في المسلمين. آیا حکم می کنی درباره ما بغیر آن چه حکم می کنی در میان مسلمانان؟ مگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفرمود :

البيّنة على من ادعى واليمين على من ادعى عليه.

ص: 1033


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 16/ 214 و 215 ، نامه 45 ، ذکر ما ورد من السير والأخبار في أمر فدك. ابن ابی الحدید چنین نقل می کند : حدّثنا جعفر بن محمد بن عمارة بالاسناد الأوّل قال : فلمّا سمع أبوبكر خطبتها شق عليه مقالتها فصعد المنبر وقال : أيّها الناس : ما هذه الرّعة إلى كلّ قالة ! أين كانت هذه الأماني في عهد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، ألا من سمع فليقل ومن شهد فليتكلّم ، أنّها هو ثعالة شهيدة ذنبه ، مربّ لكلّ فتنة....

(شاهد و گواه بر مدعی است و قسم بر مدعی علیه ) تو قول رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رد

نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه(علیها السّلام) که از زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا کنون متصرفه بوده شاهد می خواهی؟ مگر عمل و قول فاطمه(علیها السّلام) (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست اخبرنا لو انّ شاهدين شهدا على فاطمه بفاحشة ماكنت صانعة بها قال اقيم عليها الحدّ كساير النساء قال(علیه السّلام) كنت إذا عندالله من الكافرين لانّك رددت شهادة الله لها بالطهارة حيث قال :

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهَ لِيُذَهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً »

( ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه(علیها السّلام) ( العياذ بالله ثم العياذ بالله ) فاحشه و عمل بدی از او سر زده با او چه معامله خواهی کرد ؟ گفت : بر او حد می زنم مانند سایر زنها. حضرت فرمود: اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آن که رد کرده ای شهادت خدا را درباره فاطمه(علیها السّلام) به طهارت چنان چه می فرماید در قرآن جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را. )

مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟ گفت چرا فرمود: آیا فاطمه ای که خدا شهادت به طهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید شهادت طاهره را رد می نمایی و قبلت شهادة اعرابیّ بال علی عقبه ولی قبول می کنی شهادة اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول می کند ؟!

این جملات را فرمود و متغيّراً به منزل رفت از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند: حق با علی و فاطمه است به خدا قسم على راست می گوید این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمایند.

کلمات ابی بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه(علیهما السّلام)

اینجا است که ابن ابی الحدید نقل میکند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و به صدا در آمدند بعد از رفتن علی و فاطمه(علیها السّلام) ابی بکر رفت بالای منبر و گفت :

ص: 1034

ایها الناس این چه هیاهوئی است که بر پا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید چون شهادتش را رد کرده ایم این حرفها را می زند.

انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (در سایر کتب دارد که گفت انما هی ثعالة شهيدها ذنبها. )

یعنی فاطمه سلام الله علیها روباهی است که شاهد او دم او می باشد ( یعنی العیاذ بالله على(علیه السّلام) ) مربّ لكلّ فتنة هو الذى يقول كروها جذعة بعد ماهرمت يستعينون بالضعفة ويستنصرون بالنساء كامّ طحّال احبّ اهلها اليها البغىّ !

( جز این نیست که او ( علی(علیه السّلام) ) روباهی است که شاهد او دم او باشد ماجرا جو و برپا کنندۀ فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است ( که زنی بود زانیه در جاهلیت چنان چه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد) که دوست می داشت نزدیکان او زنا بدهند. )

آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت مگر این کلمات جسارت و دشنام و اهانت نبوده است نسبت روباه و دم روباه و ام طحال زن زناکار نسبت به علی و فاطمه(علیها السّلام) دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده بودند ؟!

آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت به شیعیان بی چاره بدبین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است؟

قضاوت منصفانه لازم است

ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیرمرد مصاحب رسول الله سزاوار و شایسته بوده است!؟

اگر یک مرد ولگرد بیبروبار به آدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است، کلمات زشت و ناهنجار و فحش

ص: 1035

و دشنام و نسبتهای رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم الحال ، آنقدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) !

آقایان! ما در آن زمان نبوده ایم. نامهایی از علی و ابی بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابوهریره و غیره می شنویم نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم، فقط به دو چیز نظر می کنیم: یکی آن که کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه به اعمال و افعال و گفتار آنها می نماییم و قضاوت منصفانه به حق می کنیم.

مانند شما آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلاجهت نمی شویم نمی توانیم، با دیدۀ خوش بینی، غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل به صحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.

آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد هر رنگی را به جای خود می بیند نه آن که رنگهای سیاه و زرد و سرخ را سفید ببیند - چون طالب سفید است - آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف را بر دیده گذراده و حب و بغض را کنار بگذارید خوب را خوب و بد را بد خواهید دید. تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابی بکر آدمی در منتها درجه قباحت است. کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی

مصاحب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات رکیک و دشنامهای بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم به دو محبوب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابی بکر

نه فقط این عمل اسباب تعجب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم به تعجب آمدند چنان که ابن ابی الحدید در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) گوید :

ص: 1036


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 215/16 ، نامه 45 ، ذکر ماورد من السير و الأخبار في أمر فدك. ابن ابی الحدید چنین نقل می کند : قلت : قرأت هذا الكلام على النقيب أبي يحيى جعفر بن يحيى بن أبي زيد البصرى وقلت له : بِمَن يعرّض ؟ فقال : بل يصرّح قلت لو صرّح لم أسألك فضحك وقال : بعلي بن أبي طالب(علیه السّلام) ، قلت : هذا الكلام كلّه لعلىّ يقوله ! قال : نعم انّه الملك يا بنيّ...

از این گفتار خلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابویحیی نقیب جعفر بن يحيى بن ابي زيد البصری سئوال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به که بوده؟ گفت : کنایه و تعریض نبود بلکه صراحت در کلام بود گفتم: اگر صراحت داشت سئوال نمی نمودم. فضحک و قال بعلیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) قلت هذا الكلام كلّه لعلىّ يقوله ؟ قال نعم انه الملك يا بنى

(پس خندید و گفت (این نسبتها را به علی(علیه السّلام) داد گفتم این سخنان ناشایست تمامش نسبت به علی بود گفت بلی پسر سلطنت همین است. )

یعنی عقیم و دنباله بریده است. اشخاص ریاست طلب برای رسیدن به هدف و مقصد خود که ریاست و آقایی باشد هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند.

آقایان با انصاف عبرت بگیرند و قضاوت منصفانه بنمایید اگر کسی به پدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید مَثل روباه و دم روباه و زن زناکار به آنها بزند دل شما از او پاک می گردد؟ و انصاف است به ما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم ؟ باز ایمان ما مانع است که نگوییم و ننویسیم مگر آن چه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علمای خودتان هم می باشد.

اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید: آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر به شما سخت می گذرد؟

آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدهٔ انصاف به مسجد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنگرید

که مرد پیری یار غار پیغمبر به عنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید: علی بن ابی طالب ( العیاذ بالله) روباه است و فاطمه دم روباه می باشد ( یا برعکس بنا بر گفتار سایر روات ) و مانند زن فاحشۀ زناکار میان مردم حرکت

ص: 1037

می کند بر مولای ما امیرالمؤمنین و جدۀ ما فاطمه مظلومه در مقابل مردم چه گذشت خدا می داند. الآن تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف می زنم بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.

درد دل ما بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر

آیا سزاوار بود از مصاحب و مسندنشین رسول الله که در مقابل طلب حق و حرف حساب و صحیح دشنام بدهد و به کلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را اهانت نماید؟ معلوم است فحش حربه عجز است کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند!!

آن هم به علی(علیه السّلام) که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره او فرمود:

«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار »(1)

(علی با حق و حق با علی می گردد) و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!؟

آزار به علی آزار به پیغمبر است

آیا این بود ثمره و نتیجۀ سفارشات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی و فاطمه(علیها السّلام) که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه(علیها السّلام) علیحده فرمود : اذیت آنها اذیت من است که خلاصه کلمات آن می شود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من آذا هما فقد آذانی و من آذاني فقد اذى الله »

( هر کس این دو تن (علی و فاطمه) را آزار کند مرا آزرده و کسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.)

ص: 1038


1- در مجلس 5 گذشت.

و نیز فرمود:

«من آذى عليّاً فقد آذاني»

(کسی که علی را بیازارد مرا آزرده ) (1)

دشنام دادن به علی دشنام به پیغمبر است

و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:

«من سبّ عليا فقد سبّنى ومن سبّني فقد سبّ الله » (2)

( هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است )

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایة الطالب (3) حدیث مفصلی از ابن عباس مسنداً نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سب می نموند فرمود: شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :

« من سبّك فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله ومن سبّ الله اكبه الله

ص: 1039


1- تاريخ الكبير ، بخاری ، 307/6 ، رقم 2482 ، شرح حال عمرو بن شاس. البداية والنهاية ، ابن كثير ، 121/5، حوادث سنة 10 هجری، باب بعث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ بن أبي طالب وخالد بن وليد إلى اليمن..... مسند احمد بن حنبل ، 483/3، مسند عمرو بن شاس الأسلمي. اسد الغابة ، ابن اثیر، 114/4 ، شرح حال عمرو بن شاس، قوله (علیه السّلام) من آذى علياً .... فيض القدير ، مناوی، 24/6 ، ح 8266 حرف الميم. الاصابة ، عسقلانی، 534/4 ، رقم 5881 ، شرح حال عمرو بن شاس الأسلمي. الجرح والتعدیل، رازی، 502/7، رقم 1319 ، شرح حال عمرو بن شاس الأسلمي. المصنف ، ابن ابی شیبه ، 502/7 ، ح 45، کتاب الفضائل، فضائل علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) . الثقات ، ابن حبان، 273/3، شرح حال عمرو بن شاس. مناقب خوارزمی ، ص 149، ح 176 ، فصل 14 ، في بيان أنّه أقرب الناس من رسول الله ...
2- منابع مربوط به این حدیث در مجلس نهم خواهد آمد.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 83 ، باب 10 ، في كفر من سبّ عليّاً.

على منخريه في النار».

(کسی که ترا دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را برو در آتش اندازد )

و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسنداً نقل می نماید که تمامی آنها دلالت دارد بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنان چه عنوان باب 10 را به این عبارت آورده الباب العاشر في كفر من سب عليّاً(علیه السّلام) (باب دهم در کفر کسی که علی را سب و دشنام دهد )

و نیز حاکم در صفحه 121 جلد سیم مستدرک(1) همین حدیث را به استثنای جملهٔ آخر نقل نموده است.

پس طبق این احادیث ، سب کنندگان به علی(علیه السّلام) سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر (مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها ) ملعون و اهل آتش می باشند.

بس است - قیامت گرچه دیر آید بیاید - چون جدّۀ مظلومۀ ما سکوت نموده و محاکمه را موکول به روز قیامت در محکمه عدل الهی نمود، ما هم سکوت را پیشه کنیم. برویم بر سر دلایل خود بر رد حدیث مورد استشهاد شما.

علی باب علم و حکمت است

دلیل دوم بر مردودیت حدیث لانورثّ آن است که نظر به حدیث شریف متفق علیه ( شیعه و سنی ) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«انا مدينة العلم وعلىّ بابها - أنا دار الحكمة وعلى بابها»

( من شهرستان علمم و علی در آن می باشد من خانه حکمتم و علی در آن می باشد هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی ) (2)

ص: 1040


1- المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری ، 131/3 ، ح ،214 ، کتاب معرفة الصحابة، ومن مناقب أمير المؤمنين علىّ بن أبي طالب(رضی الله عنه) ذكر إسلام أمير المؤمنين علىّ(رضی الله عنه).
2- اسناد این حدیث در مجلس 10 خواهد آمد.

روی قواعد عقل و دانش، حتماً بایستی باب علم رسول الله از احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصاً آن چه مربوط به احکام است بالاخص راجع به ارث که نظم و اختلال جامعۀ امت مربوط به اوست، آگاهی کامل داشته باشد والا باب علم نخواهد بود که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بفرماید من اراد العلم فيأت الباب.

چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر اخباری که در تمام کتب

معتبره شما وارد است علی(علیه السّلام) را اقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد : على اقضاكم (1) یعنی علی در علم قضاوت از همه شما امت اولی می باشد.

آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که در علم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد؟ و احکام ارث را به او نگوید در صورتی که قاضی باید به جمیع علوم مخصوصاً به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.

چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع به ارث مخصوصاً مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد، علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی ( اوس بن حدثان یا ابی بکر بن ابی قحافه ) شنیده باشد ؟

آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد، وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود را به وصی خود بدهد ولی نکتۀ اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است به وصی نگوید و به یک فرد بیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟

تا چه رسد به مقام منیع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماع بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین نماید. یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آنگاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را به هم

ص: 1041


1- اسناد این حدیث در مجلس 10 خواهد آمد.

می زند به آن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده نفرماید!

شیخ: هیچ یک از این دو موضوع در نزد ما ثابت نمی باشد، چون که حدیث مدینه مورد قبول اکابر علماء نمی باشد. و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلم است چه آن که بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسنداً از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل نمودند که گفت : در وقت احتضار سر پیغمبر به سینۀ من بود تا از دنیا رفت یعنی من شاهد بودم که وصیتی ننمود!

چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به سینۀ او بوده است مخفی مانده باشد؟ و اگر وصیت نموده بود قطعاً ام المؤمنين رضي الله عنها نقل می نمود. پس موضوع وصیت به کلی منتفی می باشد!

داعی: راجع به حدیث مدینه بی لطفی فرمودید؛ زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریباً به حد تواتر آمده(1) و در کتب معتبرۀ اکابر علمای شما از قبیل : امام ثعلبی و فیروز آبادی و حاکم نیشابوری و محمد جزری و محمد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمد بن یوسف گنجی شافعی و محمد بن

طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میرسید علی همدانی و حافظ ابونعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبدالرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.

و اما موضوع وصایت و نصوص وارده از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بسی بسیار و بی شمار و از متواترات مسلمه است و قطعاً انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصب جهول.

نواب: خلیفهٔ پیغمبر خود وصی آن حضرت است که به کارهای خانوادگی آن

ص: 1042


1- در مجلس دهم بررسی خواهد شد.

حضرت هم رسیدگی می نماید؛ چنان چه خلفاء رضی الله عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول الله را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم الله وجهه را بالخصوص به وصایت معین نموده باشد.

داعی: صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول الله فرد واحد بوده - چنان چه دلایل و نصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم - و وصایت آن حضرت با نصوص جليّه، واضح و آشکار است که به امر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود. بعد هم به آراء و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جميع علماء ما و شما می باشد.

نقل اخبار در وصایت

ناچارم برای اثبات این معنی که جناب شیخ نفرمایند در نزد علماء ما مردود است به چند حدیثی مختصر اشاره نمایم.

1 - امام ثعلبی در مناقب و تفسیر(1) خود و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (2) و میر سید علی همدانی در مودت ششم از مودة القربی (3) از خلیفهٔ دوم ( عمر بن خطاب ) نقل

ص: 1043


1- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 182/7 ، ذیل آیه 214، سوره شعراء. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: عن البراء ، قال : لمّا نزلت ﴿ وَأَنْذِرْ عَشِيْرَتَكَ الأَقْرَبِينَ ﴾ جمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنی عبدالمطّلب... فقال « يا بني عبدالمطّلب... من يؤاخینی و یؤازرنی و یکون ولیی و وصيّى بعدى و خليفتي في أهلي و يقضي ديني ؟ فسكت القوم... و يقول عليّ : أنا فقال : « أنت » فقام القوم وهم يقولون لأبي طالب : أطع ابنك فقد أمر عليك.
2- مناقب ابن مغازلی ، ص 201 ، ح 238 ، قوله عليه السلام لكل نبيّ وصيّ. ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن عبدالله بن بريدة قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لكل نبيّ وصیّ و وارث وانّ وصيتىّ و وارثي ، عليّ بن أبي طالب.
3- مودّة القربى همدانى مودّة 6 ( با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی ، 289/2 ، ح 825 ، باب 56)

می نمایند که گفت:

«انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا عقد المؤاخاة بين اصحابه قال هذا علىّ اخي في الدنيا والاخرة وخليفتى فى اهلى و وصيّتى فى امّتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منّی مالی منه نفعه نفعى و ضرّه ضرّى من احبّه فقد احبّنى ومن ابغضه فقد أبغضني.

( رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب قرار داد فرمود: این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصى من در امت من و وارث علم من و اداء کننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است )

2 - شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع المودّة (1) را اختصاص به این موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابونعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی(علیه السّلام) نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.

از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(2) و سبط ابن جوزی هم در صفحه 26 تذکره خواص الامّة (3) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز این خبر را آورده اند که انس بن مالک

ص: 1044


1- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 233/1 - 247 ، باب 15.
2- ينابيع المودة ، قندوزی ، 235/1 ، ح 4، باب 15 ، فضائل الصحابة ، احمد بن حنبل ، 615/2، ح 1052، ومن فضائل على(رضی الله عنه) ، من حديث أبي بكر بن مالك.
3- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزى ، ص 48 ، باب 2 ، حدیث في النجوى والوصية. سبط ابن الجوزی حدیث را این گونه نقل می کند: عن أنس قال : قلنا لسلمان الفارسي سل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من وصيه ؟ فسأل سلمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : من كان وصىّ موسى بن عمران ؟ فقال : يوشع بن نون قال : انّ وصيّى و وارثى و منجز وعدى علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) . فان قيل : فقد ضعفوا حديث الوصية. فالجواب : ان الحديث الذي ضعفوه في اسناده اسماعيل بن زيادة. تكلّم فيه الدار قطنى وانما تكلّم فيه لانّه روى في الحديث زيادة بعد قوله منجز وعدى وهو خير من اترک بعدی والحديث الذي ذكرناه رواه أحمد في الفضايل وليس في اسناده ابن زياد ولا هذه الزيادة فذاك حديث وهذا آخر. . مناقب خوارزمی ، ص 85، ح 47 ، فصل 7.

گفت : به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که وصی او کیست.

فقال : سلمان یا رسول الله من وصيّك ؟ فقال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : يا سلمان من كان وصىّ موسى ؟ فقال : يوشع بن نون قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : ان وصيّى و وارثى يقضى دینی و ينجز موعدى علىّ بن ابي طالب.

(سلمان عرض کرد: یا رسول الله وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کردم: یوشع بن نون فرمود : وصى من و وارث من و اداء کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی بن ابی طالب است )

3 - و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«لكلّ نبيّ وصیّ و وارث و انّ عليّا وصيّى و وارثى»

(از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده به درستی که علی وصی و وارث من است ) .

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 131 کفایة الطالب (1) ضمن باب 62 مسنداً همین خبر را آورده و بعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده.

4 - و از شیخ الاسلام حموینی (2) نقل می کند از ابی ذر غفاری که گفت :

«قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أنا خاتم النبيّين و أنت يا على خاتم الوصيّين

ص: 1045


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 260 ، باب ،62 گنجی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است : عن أبي بريدة عن أبيه قال : قال النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لكلّ نبيّ وصى و وارث وانّ عليّاً وصيی و وارثی ، قلت : هذا حديث حسن ، اخرجه محدث الشام في تاريخه كما أخرجناه سواء.
2- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 236/1 ، ح 7 ، باب 15 ، فرائد السمطین، حموینی، 147/1، ح 110، باب 28.

الى يوم الدين.

(فرمود پیغمبر من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت)

و نیز از خطیب خوارزمی(1) نقل می نماید از امّ سلمه ام المؤمنین که گفت : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«انّ الله اختار من كلّ نبيّ وصيّا وعلىّ وصيّى في عترتی و اهل بيتي وامّتى بعدى ».

(خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من )

6 - و از ابن مغازلی (2) فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته ( که از اصحاب خاص امیرالمؤمنین بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت : مولانا امیرالمؤمنین در بعض از خطبه های خود فرمود:

«ايّها الناس انا امام البريّة ووصى خير الخليفة و ابوالعترة الطاهرة الهادية انا اخو رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وصیّه و وليّه و صفّیه و حبيبه انا اميرالمؤمنين وقائد الغر المحجلين وسيّد الوصييّن حربي حرب الله و سلمى سلم الله و طاعتى طاعة الله و ولايتى ولاية الله واتباعى اولياء الله و انصاری انصار الله .»

(ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهرۀ هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او و صفی او و حبیب او. منم اميرالمؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء.

ص: 1046


1- ينابيع المودة ، قندوزی، 235/1 ، ح ،6 ، باب 15 ، مناقب خوارزمی، ص 147 ، فصل 14 و فرائد السمطين ، حموینی، 270/10 - 272 ، ح 211 ، سمط 1 ، باب 52 .
2- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 241/1 ، ح 15 ، باب 15 .

جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست.

اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند )

7 - و نیز از ابن مغازلی شافعی در مناقب (1) از عبدالله بن مسعود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود:

«انتهت الدعوة الىّ والىّ علىّ لم نسجد أحد منّا لصنم قط فاتّخذني الله نبيّاً واتّخذ عليّاً وصيّاً»

(منتهی شد دعوت (رسالت) به من و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم مرا پیغمبر و علی را وصی قرا داد )

8 - میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از مودّة القربى(2) از عتبة بن عامر الجهني نقل می کند که گفت :

« بايعنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على قول ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان محمّداً نبيّه وعليّاً وصيّه فأىّ من الثلاثة تركناه كفرنا»

( بیعت نمودیم با رسول خدا بر این که بگوئیم و شهادت بدهیم به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و این که محمد پیغمبر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نمائیم کافر شده ایم )

9 - و نیز در همان کتاب مودّة القربی (3) است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«انّ الله تعالى جعل لكلّ نبيّ وصيّاً جعل شيث وصىّ آدم ويوشع وصيّ موسی و شمعون وصىّ عيسى و عليّاً وصيّى و وصيّى خير الاوصياء في البداء و انا الداعي وهو المضيىء.»

ص: 1047


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 277 ، ح ،322، قوله تعالى: « إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً ....
2- مودّة القربى ، همدانی، مودّة 4 (با استفاده از ینابیع المودّة ، قندوزی 2/ 280 ، ح 804 ، باب 56).
3- همان مدرک ( همان مدرک ، ح 805).

( به درستی که خدای تعالی قرار داد برای هر پیغمبری وصیی و قرار داد شیث را وصی آدم و یوشع را وصی موسی و شمعون را وصی عیسی و علی را وصی من و وصی من بهترین اوصیاء می باشد. منم دعوت کننده (به حق) و علی است روشن کننده حق و حقیقت )

10 - صاحب ینابیع(1) از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابوایوب انصاری که گفت: در موقع مرض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه سلام الله علیها آمد و گریه کرد پیغمبر فرمود:

يا فاطمه انّ لكرامة الله ايّاك زوّجك من هو اقدمهم سلما واكثرهم علماً واعظمهم حلما انّ الله عزّوجلّ اطلّع الى اهل الارض اطّلاعة فاختارني منهم فبعثنى نبيّاً مرسلاثم اطّلع اطّلاعة فاختار منهم بعلك فاوحی الیّ

ان ازوّجه ايّاك واتّخذه وصيّا

(ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داد کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتر بود به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین ( به اطلاع خالق و مخلوقی ) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم )

ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (2) بعد از نقل این خبر این جملات را زیادتر نقل

ص: 1048


1- ينابيع المودة ، قندوزي ، 1/ 240 ، ح 14 ، باب 15 ، مناقب خوارزمی، ص 112، ح 122 ، فصل 9.
2- مناقب ابن مغازلی ، ص 102، ح 144 ، قوله(علیه السّلام) : انّ لك لاضراساً تواقب... عن أبي أيوب الأنصاری، انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرض مرضةً فدخلت عليه فاطمة (علیها السّلام) تعوده وهو ناقهٌ من مرضه، فلمّا رأت ما برسول الله من الجهد والضعف، خنفتها العبرة حتّى خرجت دمعتها فقال لها : يا فاطمة انّ الله عزّ وجلّ اطّلع إلى الأرض اطّلاعة فأختار منها أباك فبعثه نبياً ثمّ اطّلع إليها ثانيةً فاختار منها بعلك فأوحى إلىَّ فأنكحته واتّخذته وصيّاً ، أما علمت يا فاطمة انّ كرامة الله إيّاك زوّجك اعظمهم حلماً وأقدمهم مسلماً وأعلمهم علماً ؟ فسرّت بذلك فاطمة(علیها السّلام) واستبشرت. ثمّ قال لها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا فاطمة لعلىّ ثمانية أضراس ثواقب : ايمانٌ بالله وبرسوله وحكمته وتزويجه فاطمة وسبطاه الحسن والحسين وأمره بالمعروف ونهيه عن المنكر ، وقضاه بكتاب الله عزّ وجلّ. يا فاطمة : إنا أهل بيت أعطينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين ولا الآخرين - قبلنا - أو قال : ولا يدركها أحد من الآخرين غيرنا - نبيّنا أفضل الأنبياء وهو أبوك ووصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك وشهيدنا خير الشهداء وهو عمّ أبيك ، ومنّا من له جناحان يطير بهما في الجنّة حيث يشاء وهو جعفر ابن عمّك ومنّا سبطا هذه الأمّة وهما ابناك ومنّا والّذى نفسى بيده مهدىُّ هذه الأمّة.

نموده که فرمود:

« يا فاطمة انّا أهل البيت اعطينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين ولا يدركها أحد من الآخرين منّا أفضل الأنبياء وهو أبوك و وصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك و شهيدنا خير الشهداء وهو حمزة عمّك ومنّا من له

جناحان يطير بهما فى الجنّة حيث يشاء وهو جعفر ابن عمّك ومناسبطان وسيّدا شباب أهل الجنّة ابناك والذي نفسي بيده انّ مهدىّ هذة الأمّة يصلّى عيسى بن مريم خلفه فهو من ولدك.»

(ای فاطمه به ما اهل بیت هفت خصلت عطا شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند. از ما است افضل از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهداء است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند به آن خدائی که جان من در دست او است به درستی که مهدی این امت که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد از اولاد تو می باشد )

ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده

ص: 1049

که فرمود بعد از نام مهدی(علیه السّلام) :

يملاء الارض عدلا وقسطا بعد ما ملئت جورا وظلما يا فاطمة لا تحزني ولا تبكى فانّ الله عزّوجلّ ارحم بك وارف عليك منّى وذلك لمكانك وموقعك من قلبى قد زوّجك الله زوجا وهو اعظمهم حسباو اكرمهم نسباً وارحمهم بالرعيّة واعدلهم بالسوية وابصرهم بالقضيّة.

(پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از این که پر شده باشد از ظلم و جور ای فاطمه محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من ، به تحقیق تزویج نموده است تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه به رعیّت و عادل تر از همه به مساوات و بیناتر از همه به قضاوت بین دو نفر و بیشتر می باشد )

گمان می کنم به همین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ ، کافی باشد والّا احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و بی شمار است.

در وقت وفات سر مبارک رسول الله در سینۀ امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بود

و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به سینۀ ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری که علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در سینۀ مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینۀ علی باز نموده.

شیخ: در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی را ذکر نموده اند.

داعی: خوب است مراجعه نمایید به صفحه 55 جلد چهارم و صفحه 392 و 400

ص: 1050

جلد ششم کنز العمال (1) و صفحه 51 جزء دوم طبقات (2) محمد بن سعد کاتب - و صفحه 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری - و تلخیص ذهبی - و سنن ابن أبي شبيه - وكبير طبرانی - و جلد سیم مسند امام احمد حنبل - وحلية الأولياء حافظ ابونعیم و كتب معتبرۀ دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از امّ المؤمنین امّ سلمه و جابر بن عبدالله انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )علی(علیه السّلام) را طلبید و سر مبارکش در سینۀ او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.

و از همۀ این اخبار مهمتر بیان خود امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است که در نهج البلاغه آمده و ابن ابی الحدید در صفحه 561 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) آورده که ضمن بیانات خود صريحاً فرموده:

ولقد قبض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وانّ رأسه لعلى صدرى ولقد سالت نفسه في كفّى فامررتها على وجهى.

ص: 1051


1- کنز العمال، متقی هندی ، 255/7 ، ح 18796، کتاب الشمائل من قسم الأفعال ، متفرقات الاحاديث التي تتعلق بوفاته (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) متقی هندی این حدیث را نقل کرده است: ... عن علىّ ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا ثقل قال : يا علىّ ائتنى بطبقٍ أكتب فيه ما لا تضل أمّتى بعدى فخشيت أن تسبقنى نفسه فقلت أنّى أحفظ ذراعاً من الصحيفة فكان رأسه بين ذراعي و عضدي فجعل يوصى بالصلاة والزكاة و ما ملکت ایمانکم قال کذلک حتّی فاضت نفسه...
2- الطبقات الكبرى، ابن سعد، 187/2 ، ذكر الكتاب الذى أراد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يكتبه لأمّته... ابن سعد حديث را همانند کنز العمال نقل کرده است. و نیز محمد بن اسماعیل بخاری در ادب المفرد ، ص 44، ج 156 ، باب حسن الملکه ، چنین نقل کرده است : حدّثنا نعيم بن يزيد قال حدّثنا عليّ بن أبي طالب صلوات الله عليه أنّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا ثقل قال : يا علىّ ائتني بطبق اكتب فيه ما لا تضلّ أمّتى فخشيت أن يسبقني فقلت أنّى لأحفظ من ذراعى الصحيفة وكان رأسه بين ذراعيه وعضدى يوصى بالصلاة والزكاة وما ملكت ايمانكم وقال كذلك حتّى فاضت نفسه...
3- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، 182/10، خطبه 190. ابن ابی الحدید می نویسد: ثم ذكر وفاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : « لقد قبض وانّ رأسه لَعلى صدرى ، ولقد سالت نفسه في كفّى ، فأمررتها على وجهى » يقال : ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قاء دماً يسيراً وقت موته وان علياً (علیه السّلام) مسح بذلك الدم وجهه.

(هر آینه به تحقیق رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم ولی ابن ابی الحدید در صفحه 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی(علیه السّلام) به صورت خود مالید )

و نیز در صفحه 590 همان جلد (1) ضمن دفن صدّیقۀ کبری(علیها السّلام) است که فرمود در خطاب به رسول الله فلقد وسدّتك فى ملحودة قبرك وفاضت بين نحرى وصدرى نفسك ( هر آینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو مابین گلو و سينه من خارج شد و ابن ابی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینۀ علی(علیه السّلام) خارج شد )

اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه آن که سابقۀ عداوت و دشمنی عایشه با مولانا أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) بسیار قوی است که شاید آن شاء الله در لیالی آتیه وقت مناسبی به دستم بیاید به عرضتان برسانم .

تحقیق در امر وصایت

و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بود خلیفه چه احتیاجی به وجود و صی می باشد؛ زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدری با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصاً آن احادیثی را که می فرماید: همان خدایی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده، علی را به وصایت من مقرر داشته می فهمد مراد وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی از

ص: 1052


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید 266/10 ، خطبه ،195 ، (روى عنه انه قاله عند دفن سيدة النساء فاطمه (علیها السّلام) ) . ابن ابی الحدید مطلب را اینگونه نقل می کند : فقال لقد وسدّتك في ملحودة قبرك ، أى فى الجهة المشقوقة من قبرك .... و فاضت بين نحرى و صدري نفسك.

بشر برای بعد از خود معین می نماید.

بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باید باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است.

مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر عدۀ قلیلی از متعصبین معاندین که انکار همۀ فضایل آن حضرت را نموده اند.

چنان چه ابن ابی الحدید در صفحه 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) گوید :

«فلا ريب عندنا انّ عليّا(علیه السّلام) كان وصى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ان خالف في

ذلك من هو منسوب عندنا إلى العناد.»

(شک و شبهه ای نیست در نزد ما که على(علیه السّلام) وصی رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و اگر چه مخالف این معنی است کسی که در نزد ما از اهل عناد می باشد )

اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت

آن گاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد، از جمله دو شعر از عبدالله بن عباس (2)( حبرامت ) است که در شعر اول خود گوید:

وصیّ رسول الله من دون اهله*** و فارسه ان قيل هل من منازل

و نیز خزيمة بن ثابت ذوالشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید : 3(3)

وصیّ رسول الله من دون اهله*** و انت على ما كان من ذاك شاهده

ص: 1053


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 139/1 ، خطبة 2 ، و من خطبة... بعد انصرافه من صفين ، شرح عبارت «وفيهم الوصية والوراثة ».
2- شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، 150/1 ، خطبه 2 ( بعد انصرافه من صفين ) ، ماورد في الوصاية من الشعر.
3- همان، 146/1.

و نیز از جمله اشعار ابو الهيثم بن تيّهان صحابی است گوید : (1)

انّ الوصىّ امامنا و وليّنا*** برح الخفاء وباحت الاسرار

برای اثبات مرام به همین مقدار اکتفا می نمایم؛ چنان چه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید : اگر ملالت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.

پس معلوم شد و صایت توام با مقام نبوت که فصل مادون مقام نبوت است، همان مقام خلافت و ریاست عامۀ الهیه است.

شیخ: چنان چه این اخبار صحیح است، چرا در کتب آثار به وصیت نامۀ از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نام علی کرّم الله وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقت مردن.

داعی: موضوع وصی بودن مولانا امیرالمؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت به مقام ولایت صادر شده، بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علمای شیعه از طریق اهل بیت طهارت به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده. ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننماییم ناچار به بعض از آن اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم .

اشاره به دستور وصیت

و اگر بخواهید به تمامی اخبار راجع به وصیت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دستوراتی که به

مولانا امیرالمؤمنین داده شده پی ببرید، مراجعه نمایید به صفحه 61 و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و صفحه 54 جلد چهارم کنز العمال (2) متقی و نیز در صفحه

ص: 1054


1- همان 144/1 .
2- کنز العمال ، متقی هندی، 610/11 و 611 ، ح 32955، کتاب الفضائل ، باب3 ، فضائل علىّ. متقى هندى حدیث را این گونه نقل می کند : ألا أرضيك يا علىّ ؟ أنت أخي و وزیری تقضی دینی و تنجز موعدی و تبریء ذمّتی.

و 403 جلد ششم کنز و در صفحه 164 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل(1) و در صفحه 59 و 111 جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبدالبر وکبیر طبرانی(2) و تاریخ ابن مردویه (3) و دیگران از اکابر علمای خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنه متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.

که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده است که فرمود :

«يا عليّ أنت أخي و وزيرى و تقضى دينى وتنجز وعدى وتبري ذمّتي».

(یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدۀ مرا وفا و ذمت مرا بَری می کنی. )

ص: 1055


1- مسند احمد بن حنبل، 164/4 و 165، حديث حبشي بن جنادة. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل کرده است: قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىّ منّى و أنا منه ولا يؤدى عنّى إلّا أنا أو علىّ.
2- معجم الكبير، طبرانی، 321/12، احادیث مجاهد عن ابن عمر. طبرانی حدیث را این گونه نقل کرده است: ... قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنت أخى و وزیری تقضی دینی و تنجز موعدی و تبریء ذمّتی. و نیز اسکافی در المعيار و الموازنة ، ص 209 ، بیان اجمالی فی مؤاخات رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بين المهاجرين والأنصار ، ثمّ بينه وبين علىّ صلوات الله عليهما ، حدیث فوق را نقل کرده است.
3- مناقب ابن مردويه ، ص 102 - 104، ح 107 ، فصل 8 . و نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 228/13 ، خطبه 238 ( قاصعه ) ، القول في إسلام أبي بكر و علىّ ، مناقب ابن مغازلی ، ص 261 ، ح 309 ، باب حديث سدّ الأبواب حديث را این گونه نقل کرده اند : حدّثنا جعفر بن محمد عن أبيه عن نافع مولى ابن عمر قال : قلت لابن عمر : مَن خير الناس بعد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؟ قال : ما أنت وذاك لا أم لك ، ثمّ قال : أستغفر الله ، خيرهم بعده من كان يحلّ له ما كان يحلّ له ويحرم عليه ما كان يحرم عليه ، قلت : من هو ؟ قال : علىّ، سدّ أبواب المسجد وترك باب علىّ وقال له : لك في هذا المسجد مالي وعليك فيه ما عليَّ وأنت وارثى ،ووصيّى، تقضى دينى وتنجز عداتي وتقتل على سنّتى ، كذب من زعم أنّه يبغضك ويحبنى. قاضی ایجی در مواقف ص 268، مرصد 4 في الإمامة ، مقصد 5 وجه 4 با استفاده از ( شرح مواقف ، جرجانی ، 368/8) می نویسد: الرابع قوله(علیه السّلام) أخى و وزیرى و خير من أتركه بعدى يقضى دينى و ينجز وعدى علىّ بن أبي طالب.

و أنت تغسلني و تؤدّى دينى و توارینی فی حفرتی.

(تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمایی)

علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده آثار علائم عمل به وصیت است که بنا به امر و دستور وصیت، مولانا اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنان چه عبدالرزاق در

جامع خود نقل نموده.

شیخ: روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید :

«كُتِبَ عَلَيْكُم إِذَا حَضَرَ أَحَدُكُم المَوتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرَا الوَصِيَّةُ لِلوَالِدَينِ وَ الأَقْرَبِينَ بالمَعْرُوفِ حَقَّاً عَلَى المُتَّقِينَ »

( دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیوی است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است آیه 176 سوره 2(بقره))

لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نموده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصیت ننمود هم چنان که ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند ؟

داعى : اولاً : مراد از إذا حضر أحدكم الموت معاينه موت و مرگ نیست یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره

ثانیاً این بیان شما تأثر درونیم را تازه نمود و مصیبت بزرگی را به یادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست.

و آن مصیبت بزرگ این است که جدّ امجد بزرگوارم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه

ص: 1056

تأكيدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود تا آنجا که فرمود:

من مات بغير وصيّة مات ميتة جاهليّة(1)

(کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت )

تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.

نوبت که به خود آن بزرگوار رسید با آن که در مدت بیست و سه سال ، پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.

در مرض موت هم خواست آن چه در آن مدت گفته، تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دو دستگی امت را بگیرد، متاسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی الهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد، امشب بفرمایید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!

اطاعت امر پیغمبر واجب است

شیخ : گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد؛ زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته چه آن که صریح قرآن کریم است :

«وَمَا آتيكُم الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَيكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا )(2)

(آن چه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن پس واگذارید)

ص: 1057


1- صحيح مسلم ، 12503 ، ح 4 ، كتاب الوصية ، مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: «عن سالم عن أبيه أنه سمع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : ما حقّ امرىء مسلم له شيء يوصى فيه يبيت ثلاث ليال إلّا و وصيته عنده مكتوبة » قال عبدالله بن عمر : ما مرّت علىَّ ليلة منذ سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال ذلك إلّا وعندى وصيتي ...
2- حشر / 59.

و در آیات متعدده امر به اطاعت اوامر آن حضرت نموده که : « اَطِيْعُوا اللَّهَ وَأَطِيْعُوا الرَّسُولَ » ( اطاعت کنید خدا و رسول را) بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر

( رسول خدا کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند. ممکن است از اخبار مجعوله باشد که به دست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت به امر آن حضرت انتشار یافته است

منع نمودن پیغمبر را از وصیت

داعی: تمنا می کنم عمداً سهو نفرمایید از اخبار مجعوله نیست؛ بلکه از اخبار صحیحه مسلمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند. حتی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفین شان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عند الموت فرمود : دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.

عده ای از حاضر مجلس به اغوای یک نفر ( مرد سیاسی ) مانع شدند به قسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر، آنها را از اطراف بستر خود خارج ساخت.

شیخ: من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کس می توانسته چنین جرأتی به کار برد که در مقابل گفته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ایستادگی نماید و حال آن که اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد به رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفر آور است. چه آن که وصیت بزرگان اسباب هدایت است احدی ممانعت نمی نماید چنان چه خلیفه ابی بکر و خلیفه عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم .

داعی: حق دارید باور نکنید. نه شما تعجب می نمایید بلکه هر مسلمانی بالاتر

ص: 1058

بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در ایام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اظلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد او را مانع شوند ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر را از وصیت

این تأسف نه برای من و شما است، بلکه اصحاب آن حضرت در این مصیبت مولمه گریه ها نمودند چنانچه بخاری(1) و مسلم(2) و دیگران از اکابر علمای خودتان روایت نموده اند که عبدالله بن عباس ( حبرامت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت: «یوم الخميس مايوم الخميس. » و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.

سئوال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟ می فرمود: چون مرض بر رسول خدا مستولی شد ، امر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید ، بعض از حضار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند : محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز

ص: 1059


1- صحیح بخاری ، 531/4 ، ح 1335 ، کتاب الجزیه ، باب اثم من قتل معاهد جرم. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: (سعيد بن جبير قال سمع ابن عباس ا(رضی الله عنه) يقول يوم الخميس و مايوم الخميس ثمّ بكى حتّى بل دمعه الحصى قلت يابن عباس ما يوم الخميس قال اشتد برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وجعه فقال ائتوني بكتف الكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده أبداً فتنازعوا ولا ينبغي عند نبيّ تنازع فقالوا ماله اهجر استفهموه فقال ذروني فالذي أنا فيه خير مما تدعوني إليه فاجرهم بثلاث قال اخرجوا المشركين من جزيرة العرب و اجيزوا الوهد نجو ماكنت اجيز هم والثالثه خير اما ان سكت عنها واما ان قالهما فنسيتها
2- صحیح مسلم ، 1259/3 ، ح 21 ، كتاب الوصية ، باب ترك الوصية لمن ليس له شى يوصى فيه. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس أنّه قال يوم الخميس وما يوم الخميس ! ثمّ جعل تسيل دموعه حتّى رأيت على خدَّيه كأنّها نظام اللؤلؤ قال: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انتونى بالكتف والدواة أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً، فقالوا ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يهجر.

فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از این که مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند ؟!

شیخ: چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود؟

داعی: خلیفه ثانى عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.

شیخ: خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید؛ چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی به ملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آن چه در دل دارم ظاهر می نمایم و به جناب عالی توصیه می کنم که به این نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.

داعی : داعی هم به شما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمایید که از کشف حقیقت متأثر شوید. از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی به ما نسبت جعل به شیعیان پاک دادید. و حال آن که مکرر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلایل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.

در منابع حدیث منع وصیت

و در همین موضوع مورد بحث هم اگر به کتب معتبره علمای خودتان مراجعه نمایید می بینید که اکابر علمای خودتان این قضیه را نقل نموده اند از قبیل بخاری(1) در صفحه 118 جلد دوم صحیح مسلم (2) در آخر کتاب وصیت و حمیدی در جمع بین الصحیحین (3)

ص: 1060


1- صحیح بخاری، 120/1 ، ح 112 ، کتاب العلم ، باب كتابة العلم . و نیز در جلد 225/7 ، ح 574 کتاب المرضى والطب، باب قول المريض قوموا عنّی و در جلد 774/9 ، ح 2169 ، کتاب الاعتصام ، باب كراهية الخلاف.
2- صحیح مسلم ، 1259/3 ، ح 21 - 22 ، كتاب الوصية ، باب ترك الوصية لمن ليس له شى يوصى فيه
3- جمع بين الصحيحين ، حمیدی ، 9/2 ، ح 980 ، قسم 3، شماره 75 مسند عبدالله بن عباس. حمیدی این گونه نقل می کند: عن ابن عباس قال : لمّا حضر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفى البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هلمّوا : أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده. فقال عمر وفي رواية فقال بعضهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قد غلب عليها الوجع وعندكم القرآن : حسبكم كتاب الله فاختلف أهل البيت واختصموا فمنهم من يقول قربوا يكتب لكم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ومنهم من يقول ما قال عمر ...

و امام احمد حنبل در صفحه 222 جلد اول مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) و کرمانی در شرح صحیح(3) بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم(4) و ابن حجر در صواعق و قاضی ابوعلی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض(5) و امام غزالى(6) و قطب الدین شافعی و محمد بن عبد الکریم شهرستانی(7) و ابن اثیر(8) و حافظ ابونعیم اصفهانی(9) و سبط ابن جوزی(10) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مؤلمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجة الوداع رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مریض شده

ص: 1061


1- مسند احمد بن حنبل ، 325/1، مسند عبدالله بن عباس. احمد حنبل حدیث را همانند حمیدی نقل می کند.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید 55/2، خطبه 26 (ومن خطبة له(علیه السّلام) انّ الله تعالى بعث محمداً (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نذيراً للعالمين ) ، حديث السقيفة. و نیز در جلد 51/6 ، کلمه 66 ( و من كلام له (علیه السّلام) في معنى الأنصار ) ذكر أمر فاطمة مع أبي بكر و در جلد 49/11، کلمه 203 ( و من كلام له(علیه السّلام) وقد سأله سائل عن أحاديث البدع... ( فصل فيما وضع الشيعة والبكرية من الأحاديث ).
3- شرح صحیح بخاری کرمانی، 126/2 - 127 ، کتاب العلم ، باب كتابة العلم. و در جلد 196/20 – 197 ، ح 5318 ، کتاب المرضى ، باب قول المريض قوموا عنّی، در جلد 87/25- 88، ح 6918، کتاب الاعتصام ، باب كراهية الخلاف.
4- شرح صحیح مسلم ، نووی ، 89/11 کتاب الوصية ، باب ترك الوصية لمن ليس له شيء يوصى فيه.
5- الشفاء ، قاضی عیاضی، 2/ 192، قسم 3، باب 2
6- سرّالعالمین، ابوحامد غزالی، ص 21، باب في المقالة الرابعة.
7- ملل و النحل ، شهرستانی، 29/1 ، مقدمه 4.
8- الكامل ، ابن اثیر، 320/2 ، حوادث سال 11 ، ذکر مرض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وفاته.
9- حلية الاولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 25/5 ، رقم ،285 ، شرح حال طلحة بن مصرف.
10- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 65 باب 4 فی ذکر خلافته (علیه السّلام).

جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند فرمود:

«ایتونى بدوات و بياض لاكتب لكم كتاباً لن تضلّلوا بعدى.»

( دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید )

امام غزّالی در مقاله چهارم سرّالعالمین(1) که سبط ابن جوزی هم در صفحه 36 تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علمای شما چنین آورده اند که فرمود: دوات و سفیدی بیاوريد«لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى.» و در بعض اخبار دارد که فرمود:

« لأكتب لكم كتاباً لا تختلفون فيه بعدى.»

فقال عمر : دعوا الرجل فانّه ليهجر ! ؟ حسبنا كتاب الله

ص: 1062


1- سرّالعالمين ، امام غزالی ، ص 21 ، مقاله 4. و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 208/1 ، ح 114، کتاب العلم باب كتابة العلم. عبدالرزاق صنعانی در المصنف ، 438/5 ، ح 9757 ، کتاب المغازی، باب بدء مرض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و در جلد 361/10، ح 19371، كتاب أهل الكتابين ، باب اجلاء اليهود من المدينة نسائى در سنن کبری ، 433/3، ح 5852، کتاب العلم ، باب كتابة العلم ، ابن اثیر در البداية والنهاية ، 271/5 ، حوادث سال 11 هجرى ، قصة سقيفة بني ساعدة ، اعتراف سعد بن عبادة بصحة ما قاله الصديق يوم السقيفه.... برهان الدین حلبی در سیره الحلبية ، 344/3، باب يذكر فيه مدة مرضه و ما وقع فيه ووفاته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... ابن اثیر در جامع الاصول، 387/11 ، ح ،8497، حرف الميم ، كتاب 5 في الموت ، باب 1 فصل 1 ، ابن سعد در طبقات الكبرى ، 187/2 و 188، ذكر الكتاب الذي أراد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يكتبه لأمّته في مرضه الذي مات فيه ، حدیث را با اختلاف در الفاظ نقل می کنند. متقی هندی در کنزالعمال ، 243/7 ح 18771 کتاب الشمائل من قسم الأفعال ، باب متفرقات الأحاديث التي تتعلق بوفاته ، چنین نقل می کند: عن عمر بن الخطاب قال : كنّا عند النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وبيننا وبين النساء حجاب فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اغسلونی بسبع قرب وأتونى بصحيفة ودواة أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً. فقالت النسوة : ائتوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بحاجته ، قال عمر فقلت : أسكتن فانكنّ صواحبه إذا مرض عصر تنّ أعينكنّ وإذا صحّ أخذتن بعنقه - فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )هنّ خير منكم.

( تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من یعنی امر خلافت) بنویسم برای شما کتابی که اختلاف پیدا نکنید در او بعد از من پس عمر گفت واگذارید این مرد را ( یعنی رسول خدا را ) زیرا که او هذیان می گوید کتاب خدا ما را بس است )

اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، یعنی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند. جمعی طرفدار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به قسمی به هم ریختند و داد و فریاد بلند شد که آن حضرت ( مجسّمۀ خلق عظیم ) متغیّر شد فرمود:

«قوموا عنّى ولا ينبغى عندى التنازع . » برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.

این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دو دستگی خلیفه عمر شد که به گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را پاشید و ایجاد دودستگی نمود!

که تا امشب آمده ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دو دستگی مقابل هم قرار داده است!

شیخ: از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی ، انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که به مقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید

داعی: شما را به خدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگویید، آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقاع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم، یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منتها درجۀ جسارت را نمود؛ که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام :

أتبصر في العين منّى القذى*** وفى عينك الجذع لا تبصر

ص: 1063

(آیا در گوشۀ چشم من ذره خاشاک را می بینی ولی در چشم خودت شاخۀ نخلۀ خرما را نمی بینی (کنایه از این که پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی و اشکال می نمایی ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی )

آیا خداوند متعال در آیه 40 سوره 33 احزاب ) نمی فرماید:

«مَا كَانَ مُحَمَّدٍ آبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُم وَلَكِنْ رَسُولُ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ »

( محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمر و) نیست ولیکن رسول الله و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است به این که همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود رسول الله و خاتم النبيين خواند).

( نه مردک به آن حضرت اشاره نماید یعنی آن حضرت را به نام نخوانید بلکه رسول الله بگویید آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی ، به نام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود. شما را به خدا انصاف دهید جسارت را من کردم یا خلیفه ؟!

شیخ: از کجا معلوم است که هجر به معنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود.

تعصب آدمی راکور و کر می کند

داعى: جميع اهل لغت و تفسیر و مخصوصاً اکابر علمای خودتان از قبیل : ابن اثیر در جامع الاصول(1) و ابن حجر در شرح صحیح بخاری(2) و صاحب

ص: 1064


1- جامع الاصول، ابن اثیر، 388/11 ، ح 8497، حرف الميم ، كتاب 5 في الموت باب 1 ، فصل 1. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل می کند : و في اخرى قال : قال ابن عباس يوم الخميس وما يوم الخميس ؟... اشتدّ برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وجعه ، فقال : ائتونی بكتف أكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده أبداً : فتنازعوا ( ولا ينبغي عند نبيّ تنازع). فقالوا ما شأنه ؟ هجر ؟ استفهموه فذهبوا يردون عليه ، فقال : ذروني ، دعوني ، فالذي أنا فيه خير ممّا تدعونني إليه...
2- فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی، 132/8 و 133 ، ح 4432، کتاب المغازی، باب مرض النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وفاته. ابن حجر می نویسد: «فقالوا ما شأنه؟ أهجر بهمزة ، لجميع رواة البخارى و في الرواية في الجهاد بلفظ فقالوا هجر بغير همزة و وقع للكشمينى هناك فقالوا هجر ، هجر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أعاد هجر مرتين قال عياض. معنى أهجر أفحش يقال هجر الرجل إذا هذى و اهجر إذا أفحش... و نیز در لسان العرب، ابن منظور ، 33/15 ، در لغت هجر ، چنین می گوید : هَجَر به في النوم، يهجر هجراً : حلم و هذى وفي التنزيل العزيز: «مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ » ... وتهجرون ، تهذون.

الصحاح(1) و دیگران همه گفته اند: هجر به معنای هذیان است. آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار به بیند نه دفاع بیجا بنماید.

آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور میدهد که او را رسول الله و خاتم النبیین بخوانید کسی عمداً بگوید: «انّ الرجل ليهجر» مقام آن حضرت را آن قدر کوچک نماید که بگوید این مرد هذیان می گوید، بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده؟ آیا نسبت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصاً که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد ، اهانت هذیان گویی بنماید ، دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد.

شیخ: آیا سزاوار است چنین نسبتی به مقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان به مقام رسالت نداشته ؟

داعی: اولاً چرا جناب عالی وقتی شنیدید نسبت هذیان به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دادند متأثر نشدید؟ که حتماً بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید.

ص: 1065


1- سنن الکبری ، نسائی ، 434/3 ، ح ،5854 ، کتاب العلم ، باب كتابة العلم. . نسائی حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ همانند ابن اثیر نقل می کند. نووی ، شرح صحیح مسلم ، نووی، 92/11 و 93 ، کتاب الوصية ، باب ترك الوصية لمن ليس له شيء يوصى فيه می نویسد : «قال القاضي عياض وقوله : أهجر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هكذا هو في صحيح مسلم و غيره أهجر على الاستفهام وهو أصحّ من رواية من روى هجر و يهجر لأنّ هذا كلّه لا يصحّ منه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأنّ معنى هجر هذى...

ولی وقتی به یک مرد عادی که منتها درجهٔ مقامش این است که از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و با دست عده ای مردم، بعدها به مسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد ، متألم شدید؛ و حال آن که این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی ( تا چه رسد به مسلمان خوش دل پاک طینت ) بعد از شنیدن این وقایع ، بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین نسبتی نمی دهد.

اعتراف علمای عامه به این که گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته

چنانچه علمای منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند که گوینده این کلام هر که بوده اصلاً ایمان به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده

چه آن که در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود - پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توأم با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد - انتهى كلامهم.

اول فتنه در اسلام حضور رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

و اما آن که فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود، این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علمای منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند. عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان(1) گوید :

ص: 1066


1- شرح ديوان ، کمال الدین میر حسین میبدی ، ص 189، فاتحۀ سابعة. میبدی می نویسد: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُو إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » اول فتنه ای که میان اهل اسلام واقع شد آن بود که پیامبر در مرض موت فرمود: « هلّموا اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده » و عمر گفت : « انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبكم کتاب الله » و نزاع به مرتبه ای رسید که پیامبر فرمود: «قوموا عنّی ، لا ينبغى عندى التنازع».

اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضور خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد، ایجاد فتنه و دو دستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.

و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل (1) خود گوید :

اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نوشتن وصیت.

و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج اشاره به این معنی نموده.

شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر(رضی الله عنه) باشد، گمان نمی کنم سوء ادبی در کار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریّت است. گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر به هذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.

داعی: به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد، خاصّه آن که در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.

پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعاً توأم با مقام عصمت و اتصال به حق بوده با توجه به آیه شریفه.

«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »

ص: 1067


1- الملل والنحل ، شهرستانی ، 29/1 ، مقدمة 4 في بيان أوّل شبهة وقعت في الملة الاسلامية... شهرستانی می نویسد: فأوّل تنازع وقع في مرضه (علیه السّلام) فيما رواه الإمام أبو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله بن عباس قال : لمّا اشتدّ بالنبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرضه الذي مات فيه... فقال عمر (رضی الله عنه) انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قد غلبه الوجع حسبنا كتاب الله وكثر اللغط...

و آیه مبارکه :

«وَمَا آتَيكُمُ الرَّسُولَ فَخُذُوهُ »

و آیه: « وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ » کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن از آوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد، مخالفت پروردگار بوده است.

مسلّماً کلمه هذیان ، دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.

آقایان انصاف دهید ، اگر از گوشهٔ مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید، شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید ؟ با این که ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوییم. آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت ؟

اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمایید نسبت به خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شدّ عمل و جسارت به کار رفته و قابل انکار نیست انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز به رسول خدا از لوازم اسلامیت هر مسلمانی می باشد.

با این که صریحاً در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیین خوانده است.

حبّ و بغض و تعصب را کنار بگذارید، عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول الله و خاتم النبین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید ؟!

شیخ :بر فرض که قایل به خطا شویم چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده، قطعاً مصون و قابل عفو و گذشت است.

داعی: اولاً : بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفهٔ پیغمبر بوده اجتهاد نموده، چون آن روز که عمر این حرف را زد، خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید.

بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عجله و شتاب به طریقی که خودتان بهتر می دانید.

ص: 1068

عده ای ابی بکر را خلیفه نمودند و بعد هم به زور و تهدید به قتل و اهانت آتش به در خانه زدن ، دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن ابوبکر عمر را به خلافت منصوب نمود.

ثانياً : فرمودید اجتهاد نموده. خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد، بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است.

ثالثاً: فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود این خطای گفتار امثال شما علمایی که تعصب بر علم و انصافتان غالب آمده، موجب بسی حیرت است.

آقای عزیز! حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب ؟

آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداند که وصیت نوشتن برای امت با قید ( به این که هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!؟ ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود « فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ».

خود می دانید خطا در ضروریات دین، عین خطا می باشد و ابداً مورد عفو و اغماض نخواهد بود.

شیخ: لابد خلیفه عمر(رضی الله عنه) از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه بر پا می گردد، لذا روی خیرخواهی به نفع خود پیغمبر منع از آوردن دوات و کاغذ نموده!

عذر بدتر از گناه

داعی: عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید. یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر، فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی ( اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند ) می فرمود : غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد.

ص: 1069

عیناً می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمایید، خطا و غلط فاحشی را غلطها جلوه می دهید.

از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با مقام عصمت ( که مصون از خطا بوده) و اتصال به غیب عالم در مقام ارشاد و هدایت امت ، توجهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمایی برای آن حضرت نموده است.

اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33 (احزاب ) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید :

«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرَاً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ اَمرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا »

( هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند ( یعنی قولاً و عملاً جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رای خلافی اظهار نمایند ) و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته ، به گمراهی سختی افتاده است. )

قطعاً حرف خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول الله

(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان، عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.

شیخ: صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت : حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند، احتیاجی به نوشته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی باشد.

داعی: اتفاقاً همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند، می دانستند که قرآن به تنهایی کفایت امور نمی نماید، چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبیّن فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید، مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و

محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.

ص: 1070

چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبیّن ربانی، از این قرآن قليل اللفظ وكثير المعانی استفاده نماید؟

علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده:

«وَمَا آتيكُم الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَيْكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا» . مگر نه این است که در آیه 85 سوره 4 نساء فرموده:

«وَلَو رُدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم»

(اگر به رسول و صاحبان حکم (پیشوایان اسلام بعد از رسول ) رجوع می کردند ، همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرت اند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند ).

پس مسلم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن ، که خاندان جلیل محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.

چنانچه در حدیث متواتر بين الفريقين ( که در لیالی ماضیه به جمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم) وارد است که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر فرمود :

«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتي لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض أن تمسكتم بهما فقد نجوتم - لن تضلّلوا ابدا.»

( من که (رسول خدا هستم) دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند و اگر به این دو تمسک جستید نجات می یابید ( در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت من می باشند )

عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکر نمی نمایند که رسول خدا آن چه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیۀ « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيُ يُوحَى » قرآن را به تنهایی برای هدایت و نجات امت کافی نمی داند در مقام بیان، آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحاً می فرماید : اگر به هر دو ( قرآن و عترت )

ص: 1071

تمسک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد. ولی خلیفه عمر گفت : قرآن تنها کفایت می کند.

اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول ، که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرستادۀ به حق از جانب پروردگار فرموده: تمسک جویید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت؛ ولی عمر گفت: قرآن به تنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را هم قبول ندارد!

اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است؟ قطعاً هیچ انسان عاقلی نگوید قول رسول خدا را که اتصال به حق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نماییم!

شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید ؟!

اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16 ( نحل )فرموده:

«فَاسْتَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُم لَا تَعْلَمُونَ »

(اگر شما نادانید سئوال کنید از اهل ذکر ( یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند))

ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نماییم که مراد از ذکر قرآن یا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل ذکر عترت آن حضرت می باشند.

چنانچه در لیالی ماضیه با دلایل و اسناد عرض کردم علمای بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر یعنی عترت پاک رسول الله اند که عدیل القرآن می باشند.

شما با نظر بدبینی به گفته های ما ننگرید و تصور ننمایید فقط ماییم که به این گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علمای خودتان هم در عالم انصاف به این قول خلیفه عمر لبخند می زنند.

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر

چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از کابر علمای شما است در کشف الغيوب

ص: 1072

گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن. و تعجب می نماییم از کلام خلیفه عمر(رضی الله عنه) که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست. این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آن که هر کس از کتب طبیّه نتوانند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید :

«وَلَو رُدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم»(1)

(اگر به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام ) رجوع می کردند همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیر تند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند )

کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره 29( عنکبوت ) فرماید :

«بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتُ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ »

(بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینهٔ آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند )

به همین جهت حضرت علی کرّم الله وجهه فرمود

أنا كتاب الله الناطق وهذا هو الصامت؛ يعنى من كتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی

پس اول و آخر گفتار خلیفه، مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمایید که ظلم بزرگی به رسول الله نمودند که نگذاردند وصیت نماید.

ص: 1073


1- نساء / 85
مانع نشدن از عهدنامه ابی بکر در وقت مردن

و اما این که مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است. همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدثین خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابی بکر در وقت مردن به عثمان بن عفان گفت: بنویس آن چه من می گویم که این عهدنامه من است به سوی این مردم و او نوشت آن چه را که ابی بکر تقریر نمود(1).

ص: 1074


1- تاریخ طبری ، 618/2 ، حوادث سال 13 هجرى ، ذكر أسماء قضاته وكتّابه وعمّاله على الصدقات. طبری چنین نقل می کند: عن اسماعيل عن قيس قال رأيت عمر بن الخطاب وهو يجلس والناس معه وبيده جريدة وهو يقول : أيّها الناس اسمعوا واطيعوا قول خليفة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنّه يقول : انّى لم آلكم نصحاً قال ومعه مولى لأبي بكر يقال له شديد ، معه الصحيفة التي فيها استخلاف عمر. و نیز ابن اثیر در الکامل، 425/2 - 426، حوادث سال 13 هجری، باب ذکر استخلافه عمر ، چنین نقل می نماید : ثمّ انّ أبا بكر أحضر عثمان بن عفان خالياً ليكتب عهد عمر ، فقال له : أكتب : بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد أبوبكر بن أبي قحافة إلى المسلمين. أمّا بعد. ثمّ أغمى عليه ، فكتب عثمان أمّا بعد فانّي قد استخلفتُ عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيراً. ثمّ أفاق أبو بكر فقال : اقرأ علىَّ فقراً عليه ، فكبّر أبوبكر وقال : أراك خفت أن يختلف الناس إن متُ فى غشيتي . قال : نعم قال : جزاك الله خيراً عن الإسلام وأهله. فلمّا كتب العهد أمر به أن يقرأ على الناس ، فجمعهم وأرسل الكتاب مع مولى له ومعه عمر ، فكان عمر يقول للناس : انصتوا واسمعوا لخليفة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فانّه لم يألكم نصحاً. فسكن الناس فلمّا قُرىء عليهم الكتاب سمعوا وأطاعوا.... و ابن كثير در البداية والنهاية ، 22/7 ، حوادث سال 13 هجری، باب خلافة عمر ، این چنین بیان می کند : ... وفى أثناء هذا المرض عهد بالأمر من بعده إلى عمر بن الخطاب وكان الذى كتب العهد ، عثمان بن عفّان وقرىء على المسلمين فأقروا به وسمعوا له وأطاعوا.... و ابن خلدون در تاریخ خود 85/2 ، باب خلافة عمر چنین نقل می کند : ولمّا احتضر أبوبكر عهد إلى عمر رضى الله عنهما بالأمر من بعده ، بعد أن شاور عليه طلحة وعثمان وعبدالرحمن بن عوف و غيرهم وأخبرهم بما يريد فيه فأثنوا على رأيه فأشرف على الناس وقال انّي قد استخلفت عمر ولم آل لكم نصحاً فاسمعوا واطيعوا ودعا عثمان فأمره فكتب بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عهد به أبوبكر خليفة محمد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عند آخر عهده بالدنيا وأوّل عهده بالآخرة في الحال التي يؤمن فيها الكافر ويوقن فيها الفاجر أنّي قد استعملت عليكم عمر بن الخطاب ولم آل لكم خيراً فان صبر وعدل فذلك علمى به ورأيي فیه وان جار وبدل فلا علم لي بالغيب..... شایان ذکر است این بحث به طور مبسوط تر در مقدمه محقق آمده است.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند احدی او را انکار ننمود. مخصوصاً عمر نگفت: حسبنا کتاب الله ما چه احتیاجی به عهدنامۀ ابی بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید ؟!

ولى خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مانع از وصیت شدند به بهانۀ آن که کتاب خدا ما را کفایت

می کند - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!

اگر هیچ دلیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن به رسول اکرم و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امتی می گردید کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی هو و جار و جنجال بوده است.

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت

حق داشت ابن عباس ( حبر امت ) گریه کند بلکه تمام مسلمین حقّاً باید خون گریه کنند که نگذاردند خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصیت کند و تکلیف امت را معین نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر به دادن دشنام و اهانت اداء نمودند!

و اگر گذارده بودند وصیت بنماید ، قطعاً امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت به آن حضرت جلوگیری نمودند ؟!

شیخ: از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع به خلافت چیزی بفرماید.

داعی : اوّلاً مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی

ص: 1075

نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه سالۀ خود روشن فرماید؛ چنان چه عرض کردم امام غزالی در مقالۀ چهارم سرّالعالمین(1) آورده که آن حضرت فرمود:

ایتونی بدوات و بياض لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید. ولی قطعاً می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمۀ ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است ؟!

چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا

بخشید! رشته سخن طولانی شد به اختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن به یادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.

پس با این مقدمات معلوم شد که علی(علیه السّلام) و صی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتهی در مرض موت اتماماً للوصية خواست به نوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید، بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد با هو و جنجال

ص: 1076


1- سرّالعالمين، أبي حامد الغزالي، ص 21، باب في المقالة الرابعة. غزالی می نویسد: ولمّامات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال قبل وفاته «ايتونى بدواة وبياض لأزيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى» قال عمر : دعوا الرجل فانّه ليهجر، وقيل يهذو. همچنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 21/12 خطبه 223 ، نكت من كلام عمر وسيرته به نقل از عمر بن الخطاب آنجا که از متن وصیت پیامبر خبر می دهد، می نویسد: ولقد أراد في مرضه أن يصرّح بإسمه فمنعت من ذلك اشفاقاً وحيطة على الإسلام.

و اهانت مانع شدند و نگذاردند!

مخصوصاً اتماماً للحجة برای رفع شبهه، در بعض احادیث فرموده است : همان خدایی که برای انبیاء اولوا العزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای من هم علی را وصی قرار داده.

و نیز فرموده است. علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر این که وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس على (علیه السّلام) و وصی و خلیفهٔ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است.

شیخ: این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست چگونه به آنها اتخاذ سند می نمایید.

داعی : مسئله تواتر وصیت، در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلم است.

اما در نظر دارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجّت می دانند از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد قطعاً تواتر معنوی موجود است.

و از مجموع این اخبار متکاثره ( که از نقل تمام آنها به واسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط به اقتضای وقت مجلس به نقل بعض از آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم ) معلوم می شود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّ بر وجود على (علیه السّلام) وصایتی نموده که معنای خلافت در او بارز و آشکار است.

علاوه شما که به تواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هر کجا از جواب می مانید به حبل تواتر می چسبید بفرمایید تواتر حدیث لانورث را از کجا ثابت می نمایید؟

و حال آنکه ناقل این حدیث ( به قول شما ) که ابی بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.

ولی در هر دوره أقلاً دهها میلیون از مسلمانان موحد پاک دل ، منکر این حدیث بوده اند و خصوصاً انکار علی(علیه السّلام) باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تمامی عترت و اهل بیت

ص: 1077

پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجّة بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که به بعض از آنها اشاره شد.

که اهمّ از همه دلایل انکار و مخالفت صدّیق و صدّیقه علی و فاطمه(علیها السّلام) در حضور خود ابی بکر بوده و البته وقتی باب علم و وصی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امام اهل تقوى به فرمودۀ رسول الله تکذیب حدیثی را بنماید، حجّت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.

اگر انبیاء عموماً و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلاً عرض کردم که آن حضرت فرمود:

لكلّ نبي وصیّ و وارث و ان عليا وصيّى و وارثى

(برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است ) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد .

اگر می گویید مراد ، ارث مالی نیست علمی می باشد (و حال آن که با دلایل علمی و براهين عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است ) مطلب بهتر ثابت می شود، که اولاً وارث علمی پیغمبر اولی و احق به مقام خلافت میباشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.

ثانياً : بعد از این که ثابت شد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را وصی و وارث خود قرار داده بلکه به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که به بعض از آنها اشاره شد ) خدا او را به این سمت معین فرموده چگونه ممکن است این حدیث را به وصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود )نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد ؟!

خیلی عجب است در احکام دینی به مجردی که علی(علیه السّلام) حکمی می نمود ابی بکر و عمر با آن که بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجّت دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است و همان قسم هم عمل می کردند.

چنانچه علما و مورخین خودتان قضاوتهای آن حضرت را در زمان خلافت ابی بکر

ص: 1078

و عمر و عثمان نقل نموده اند؛ ولی در این مورد به خصوص ، قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند به مثلهای رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.

حافظ: خیلی تعجب است که می فرمایید خلفاء رضی الله عنهم احکام دینی را نمی دانستند و علی کرم الله وجهه آنها را یادآور می شد.

داعی : تعجی ندارد؛ زیرا احاطه بر جمیع احکام و قواعد، کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آن که پیغمبر یا باب علم پیغمبر باشد.

علاوہ دعاگو تنها قایل به این عقیده نیستم بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمده ها را به عرضتان می رسانم که امر بر بی خبران مشتبه نگردد گمان کنند که ما قصد اهانت داریم.

حکم علی درباره زنی که بچۀ شش ماهه زائید

امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در ذخائر العقبی (1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (2) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع المودّة (3) از احمد بن عبدالله و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند :

انّ عمر(رضی الله عنه) أراد رجم المرأة التى ولدت لستة أشهر فقال علىّ(علیه السّلام) فى

ص: 1079


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبرى ، ص 82 ذكر رجوع أبي بكر و عمر(رضی الله عنه) إلى قول علىّ (علیه السّلام).
2- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد ، 18/1 و 19 ، مقدمه ، القول في نسب أمير المؤمنين علىّ (علیه السّلام). ابن ابی الحدید می نویسد: ... وامّا عمر فقد عرف كلّ أحد رجوعه إليه في كثير من المسائل التي اشكلت عليه وعلى غيره من الصحابة ، وقوله غير مرة لولا علىّ لهلك عمر وقوله « لا بقيت لمعضلة ليس لها أبو الحسن... وهو (علیه السّلام) الّذى أفتى في المرأة التي وضعت لستة أشهر وهو الذى أفتى في الحامل الزانية...
3- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 172/2، ح 490، باب 56 .

كتاب الله وحمله وفصاله ثلثون شهراً ثمّ قال و فصاله في عامين فالحمل ستة أشهر فتركها وقال لولا علىّ لهلك عمر.

(عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی (علیه السّلام) فرمود: خدا در قرآن می فرماید: مدت حمل و رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود خلاصه معنی آن که ممکن است زن بچه شش ماهه بیاورد چه آن که اقل مدت حمل شش ماه است پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت اگر علی نبود عمر هلاک شده بود).

و نیز در همان (1) باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید :

انّ عمر بن الخطاب إذا أشكل عليه شيء أخذ من علىّ رضى الله عنهما.

( هرگاه امری بر عمر مشكل ( و کمیت فهم او لنگ می شد) تعلیم از علی(علیه السّلام) می گرفت ).

از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابی بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد علی(علیه السّلام) حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده عملی می نمودند.

پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در این جا قول علی را قبول نکردند بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند قطعاً ( به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.

دلیل سیم بر بطلان این حدیث، عمل و فعل خود خلیفه ابی بکر است؛ زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آن چه از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداشتند مع ذلک ابی بکر حجرۀ فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد مثل معروف یک بام و دو هوا همین است یؤمن ببعض ويكفر ببعض!

ص: 1080


1- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 172/2 ، ح 487، باب 56 .

علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان به او داشتند که گفته رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها ) ابی بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد ؟

حافظ: این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشد سند این مطلب در کجا است.

رد نمودن ابی بکر فدک را به فاطمه(علیها السّلام) و مانع شدن عمر

داعی: گمان می کنم جناب عالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (1) و علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 391 جلد سیم تاریخ سیرة الحلبيّة (2) می نویسد ابی بکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد ( البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابی بکر واقع شد).

فاستعبر وبكى وكتب لها برّد فدک گریه کرد (به حال فاطمه ) و نوشت من فدک را به فاطمه(علیها السّلام) ردّ نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.

و عجب آنکه همین عمری که آن روز، نامه را پاره کرد و اعتراض نمود بر رد فدک خود در دوره خلافت فدک را رد کرد. و هم چنین خلفاء بعد از عمر ( از امویّین و عباسيّين ) فدک را به ورثۀ فاطمه(علیها السّلام) رد نمودند.

ص: 1081


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید، 234/16 ، نامه 45 ( و من كتاب له(علیه السّلام) عثمان بن حنیف ) [ ذکر ماورد من السير والأخبار فی أمر فدک ] ، می نویسد : ... وانّ أبا بكر رقّ لها حيث لم يكن عمر حاضراً فكتب لها بفدك كتاباً فلمّا خرجت به وجدها عمر فمدّ يده إليه ليأخذه مغالبة فمنعته فدفع بيده في صدرها و أخذ الصحيفة، فخرقها بعد أن تفل فيها فمحاها...
2- سيرة الحلبية ، حلبی شافعی ، 362/3 ، باب يذكر فيه مدة مرضه و ماوقع فيه و وفاته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )... حلبی می نویسد: وفي كلام سبط ابن الجوزى (رحمه الله) انّه (رضی الله عنه) كتب لها بفدك و دخل عليه عمر(رضی الله عنه) فقال ما هذا فقال كتاب كتبته لفاطمة بميراثها من أبيها فقال ممّا ذا تنفق على المسلمين وقد حاربتك العرب كما ترى ثمّ أخذ عمر الكتاب فشقه...

حافظ: این بیان شما خیلی اسباب تعجب است چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّاً مانع از رد فدک به فاطمه شد چون صدقه مسلمین بود تا آن جایی که ( به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را به وراث فاطمه رد نماید؟

داعی : حق دارید تعجب نمایید. ممکن است شما ندیده باشید من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علمای خودتان خلفایی را که دادند و پس گرفتند به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.

رد نمودند خلفا فدک را به اولادهای فاطمه(علیها السّلام)

علامه سمهودی محدّث و مورخ معروف مدینه منوره متوفی 911 در تاریخ المدينة (1) و یاقوت بن عبدالله رومی حموی در معجم البلدان (2) نقل می نمایند که ابی بکر در زمان

ص: 1082


1- وفاء الوفاء ، سمهودی ، 995/3 - 1000 ، باب 6 ، فصل في صدقات الرسول ... طلب فاطمة من أبى بكر صدقات أبيها. سمهودی می نویسد: قال : وكانت فاطمة تسأل أبا بكر نصيبها مما ترك رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من خیبر و فدک و صدقته بالمدينة فأبى أبوبكر عليها ذلك... فامّا صدقته بالمدينة فدفعها عمر إلى علىّ و عباس... و در صفحه صفحه 1000 می نویسد: عن عائشة ترد ما ذكره من دفع عمر فدک لعلیّ و عباس و اختصامهما فيها... انّ أبابكر انتزع من فاطمة رضى الله عنها فدك...
2- معجم البلدان ، یاقوت حموی، 238/4 و 239 ، ماده فدک. حموی می نویسد: قالت فاطمة : رضى الله عنها أن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نحلنيها . فقال أبو بكر(رضی الله عنه) : أريد لذلك شهوداً ولها قصة ثم أدى اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لمّا وصى الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت على المسلمين أن يردها إلى ورثة رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . فكان على بن أبى طالب (رضی الله عنه) والعباس بن عبدالمطّلب يتنازعان فيها فكان علىّ يقول : انّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جعلها في حياته لفاطمة وكان العباس يأبى ذلك ويقول : هي ملك لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأنا وارثه ، فكانا يتخاصمان إلى عمر(رضی الله عنه) فيأبى أن يحكم بينهما ويقول أنتما أعرف بشأنكما اما إذا فقد سلمتها إليكما فاقتصدا فيما يؤتى واحد منكما من قلة معرفة. و نیز بخاری در صحیح ، 504/4 و 505 ، ح 126 و 125 ، کتاب الخمس ، باب فرض الخمس. حدیث را این گونه نقل می کند: أخبرني عروة بن الزبير انّ عائشة امّ المؤمنين رضى الله عنها ، أخبرته ان فاطمة ابنة رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سألت أبابكر الصدّيق بعد وفاة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن يقسم لها ميراثها ماترك رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مما أفاء الله عليه فقال لها أبوبكر : انّ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، قال لا نوّرث ما تركنا صدقة ، فغضبت فاطمة بنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتّى توفيت وعاشت بعد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ستّة أشهر قالت وكانت فاطمة تسأل أبابكر نصيبها ممّا ترك رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من خيبر وفدك وصدقته بالمدينة فأبى أبوبكر عليها ذلك... فاما صدقته بالمدينة فدفعها عُمر الى علىّ وعباس.

خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی(علیه السّلام) و عباس.

اگر ابوبکر به عنوان فییء مسلمانان حسب الامر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را تصرف

نمود، عمر به چه دلیل حق مسلمانان را به یک نفر واگذار نمود.

شیخ : شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که به خرج مسلمانان گذارده شود.

داعی : این توضیح جناب عالی توضیح بما لايرضى صاحبه می باشد؛ زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علی(علیه السّلام) عباس واگذار کرد

و و اما علی(علیه السّلام) که فدک را قبول نمود به عنوان میراث بوده نه به عنوان یک فرد مسلمان و الّا یک فرد مسلمان نمیتواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.

شیخ - شاید مراد عمر بن عبدالعزیز بوده است.

واگذار نمودن عمر بن عبدالعزیز فدک را

داعى : ( با تبسم ) علی(علیه السّلام) و عباس در زمان عمر بن عبدالعزیز اموی نبودند حكم عمر بن عبدالعزیز علیحده است چنانچه علامه سمهودی در تاریخ المدينة (1)

ص: 1083


1- وفاء الوفاء ، سمهودی، 999/3 ، باب ،6 فصل 2 فی صدقات الرسول... طلب فاطمة من أبى بكر صدقات أبيها. سمهودی می نویسد: ... فلمّا ولّى عمر بن عبدالعزيز الخلافة كتب إلى عامله بالمدينة يأمره بردّ فدك إلى ولد فاطمة ، فكانت في أيديهم أيّامه ، فلمّا ولّى يزيد بن عبدالملك قبضها... فدفعها إلى الحسن بن الحسن بن علىّ بن أبي طالب... ».

و ابن ابی الحدید در صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج البلاغة (1) از ابوبکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن؛ فلذا حسن بن حسن المجتبى و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین(علیهما السّلام) را خواست و به آنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید در سطر اول صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج (2) ( چاپ مصر ) این عبارت را نوشته: کانت اول ظلامة ردها یعنی این رد کردن عمر فدک را به اولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ای است که رد نموده شد به آنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبدالملک خلیفه، از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبدالله سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.

رد نمودن عبدالله و مهدی و مأمون عباسی فدک را به ورثۀ فاطمه(علیها السّلام)

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند، فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد. تا زمان خلافت مامون الرشید عباسی او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه واگذار کردند.

ص: 1084


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحدید، 216/16 ، نامه 45 (و من كتاب له(علیه السّلام) إلى عثمان بن حنيف [ ذكر ما ورد من اليسر والأخبار في أمر فدك ] ابن ابی الحدید می نویسد: «فلمّا ولّى عمر بن عبدالعزيز الخلافة، كانت أوّل ظلامة ردّها ، دعا حسن بن الحسن بن علىّ بن أبي طالب (علیه السّلام) وقيل : بل دعا علىّ بن الحسين (علیه السّلام) فردّها عليه ، وكانت بيد أولاد فاطمة(علیها السّلام) مدّة ولاية عمر بن عبدالعزيز...
2- پیشتر به آن اشاره شد.

یاقوت حموی در معجم البلدان (1)( چاپ اول ) ذیل حرف ( ف - د ) عين سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوره:

انّه كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أعطى ابنته فاطمة رضى الله عنها فدک و تصدّق عليها بها وانّ ذلك كان أمراً ظاهراً معروفاً عند آله عليه الصلوة والسلام.

( به درستی که رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عطا نمود فدک را به دخترش فاطمه و این امری

ظاهر و معروف بوده و در نزد اولاد آن حضرت ).

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود:

أصبح وجه الزمان قد ضحكا*** برد مأمون هاشم فدكا

(امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم رد نمود)

در اثبات نحله بودن فدک

با دلایل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه(علیها السّلام) بوده که روز اول بدون هیچ مجوز شرعی غصب نمودند، لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست به اولادهای بی بی مظلومه رد نمودند.

حافظ: اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی الله عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد.

داعی: در مرتبه اول بی بی فاطمه(علیها السّلام) دعوای نحله نمود، چون بر خلاف دستور شارع مقدس اسلام از متصرف شاهد خواستند وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور رد نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.

حافظ: گمان می کنم اشتباه می فرمایید چون در جایی دیده نشده که فاطمه رضی الله عنهما از نحله حرفی زده باشد.

ص: 1085


1- معجم البلدان ، ياقوت حموی، 240/4.

داعی: اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط بلکه در کتب اکابر علمای خودتان هم ثبت است؛ چنان چه در صفحه 39 سیرة الحلبيّه (1) تأليف على بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است:

اول به فاطمه(علیها السّلام) به عنوان تملیک و متصرفه و این که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت؟! ناچار از راه ادعای ارث وارد شد پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است.

و نیز امام فخرالدین رازی در تفسیر کبیر (2) ضمن ادّعای فاطمه(علیها السّلام) و یاقوت حموی در معجم البلدان(3) و ابن ابى الحديد معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (4) از ابوبکر جوهری و ابن حجر متعصب در آخر صفحه 21 صواعق محرقه (5) ضمن کلام در

ص: 1086


1- سيره الحلبية ، برهان الدین حلبی ، 362/3 ، باب يذكر فيه مدة مرضه وما وقع فيه ووفاته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). حلبی می نویسد: «كانّها تأولت قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لانورث وحملت ذلك على الأموال أى الدراهم والدنانير كما جاء في بعض الروايات لا تقسم ورثتى ديناراً ولا درهماً بخلاف الأراضى ولعلّ طلب ارثها من فدك كان منها بعد أن ادعت رضى الله عنه انّ النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أعطاها فدك وقال لها هل لك بيّنة ، فشهد لها علىّ كرّم الله وجهه و أمّ أيمن(رضی الله عنه) فقال لها أبرجلٍ و إمرأة تستحقيها...
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 284/29 ، ذیل آیه 6 سوره حشر، مسأله 6. فخر رازی می نویسد : «... فلمّا مات ادّعت فاطمة (علیها السّلام) انّه كان ينحلها فدكاً ... »
3- معجم البلدان ، یاقوت حموی، 238/4، ماده فدك. حموی می نویسد : وهي التي قالت فاطمة رضى الله عنها : انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نحلنيها ، فقال أبو بكر(رضی الله عنه) : أريد لذلك شهوداً ...
4- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید، 277/16، نامه 45 ( و من كتاب له (علیه السّلام) إلى عثمان بن حنیف ) فصل 3، في انّ فدك هل صح كونها نحلة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة (علیها السّلام) أم لا ؟. ابن ابى الحدید می نویسد: ثمّ انّ الأمر فى ان الكلام فى النحل كان المتقدّم ظاهراً والروايات كلّها به واردة ...
5- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 37 باب 1 فصل 5، شبهة 7. ابن حجر می نویسد: ودعواها انّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نحلها فدك لم تأت عليها إلّا بعلىّ وأمّ أيمن.

شبههٔ هفتم از شبهات رفضه نقل می نماید که اول ادعای فاطمه(علیها السّلام) نحله بود. چون شهودش مردود شد متأثر گردید فرمود: دیگر با شما سخن نخواهم گفت حتی ابن تیمیه و ابن قیم و غیر آنها از اکابر علمای جماعت اقرار نموده اند که بی بی فاطمه (علیها السّلام) ادّعا نمود که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به من بخشیده است.

و همین قسم هم شد، دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید. وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند (ولی بر روایات شیعه و بیانات ائمّۀ عترت طاهره علی(علیه السّلام) بر بی بی نماز گذارد ))

در قول مخالفین که ابی بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن

حافظ: در این که فاطمه رضی الله عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد. حرفی نیست، ولی ابی بکر صدّیق(رضی الله عنه) را هم نمی توان زیاد مقصر دانست؛ زیرا مجبور بود به صورت ظاهر شرع عمل نماید؛ چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزلهٔ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی الله عنها صادر نمایند.

داعی: ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد ، لذا مقتضی است موافقت فرمایید بقیه صحبت بماند برای فردا شب.

نواب: قبله صاحب! یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود و از حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته، همین موضوع است. متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید، مطلب را قطع نکنید. چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابداً مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت. مبسوطاً صحبت

ص: 1087

فرمایید مگر آنکه واقعاً خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.

داعی: برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست. هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود. ملاحظهٔ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.

( تمام اهل مجلس متفقاً گفتند بیانات شما ملال آور نیست مخصوصاً در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقمند به آن هستیم)

داعی: جناب حافظ فرمودند: خلیفه ناچار بود به صورت دستورات شرعیه عمل نماید؛ چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد. در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است

اوّلاً : آقای ابوبکر که به فرمودهٔ شما مقیّد امور شرعی بودند ، بفرمایید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند؟ بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه(علیها السّلام) متصرفه بوده. آیا این عمل ابی بکر که تمام علمای خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده؟ مگر نه این است که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟ منصفانه قضاوت نمایید.

ثانياً : موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقی است ولی به مقتضای قاعدۀ مسلّمه ما من عام الّا وقد خصّ قابل استثناء و تخصیص بردار است.

حافظ: آیا به چه دلیل می فرمایید که آیۀ شهادت تخصیص بردارا است.

خزيمة ذوالشهادتين

داعی : دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است

ص: 1088

در موضوع خزیمة ابن ثابت که وقتی شهادت داد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مقابل مرد عرب که در قضيۀ بيع اسب مدعی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شده بود، شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را ذوالشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد.

پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جایی که خزیمه ، یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصص آیه واقع شود، علی و فاطمه(علیهما السّلام) که به نصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند، اولی به استثناء بودند قطعاً معصوم و معصومه صدّيق و صدیقه مصون از کذب و دورغ می باشند و حتماً ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.

ردّ نمودن شهود فاطمه را

فاطمه صدّیقه طاهره ادّعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام بر خلاف دستور شرع از انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند!

بی بی مظلومه هم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و امّ ایمن و حسنین(علیهما السّلام) را به شهادت آورد، آنها

را رد نمودند. آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!؟

اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقانیت او نبود؟ به علاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت به پاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای کذب است.

على الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعاً ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.

زیرا خدای عالی اعلی علی(علیه السّلام) را در آیات قرآن مجید صادق و صدیق خوانده من نمی دانم به چه جرأت شهادت مصدق خداوند را رد کردند!

و حال آن که در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ 120

ص: 1089

سوره 9( توبه ) می فرماید:

1 - « يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »

( ای جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان ( که مراد محمد و علی و عترت طاهره(علیها السّلام) بودند. )

حافظ : این آیه چند دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرّم الله وجهه باشند.

مراد از صادقین در آیه محمد و علی(علیهما السّلام) هستند

داعی : اکابر علمای شما در کتب و تفاسیر خود گویند :

«این آیه در شأن محمد و علی عليهما الصلاة والسلام نازل گردیده که مراد از صادقین محمد و علی و در بعض اخبار علی(علیه السّلام) و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.»

امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور(2) از ابن عباس و حافظ ابوسعد عبدالملک بن محمد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء روایت می کنند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

« هو محمد و علی(علیهما السّلام) و شیخ سلیمان حنفی در باب 39 ینابیع المودّة (3) صفحه 119 چاپ اسلامبول از موفق بن احمد خوارزمی و حافظ ابونعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که :

«الصادقون في هذه الآية محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واهل بيته »

(راستگویان در این آیه محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند. )

و شيخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطين (4)

ص: 1090


1- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 109/5 ، ذیل آیه 119 سوره توبه.
2- درّالمنثور ، سیوطی، 517/3، ذیل همین آیه.
3- در همین مجلس گذشت.
4- فرائدالسمطین، حموینی، 370/10، ح 299 و 300، سمط اول باب 68 .

و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب (1) و محدّث شام در تاریخ (2) خود مسنداً نقل می نمایند که :

«مع الصادقين أى مع علىّ بن أبي طالب.»

2 - آیه 34 سوره 39( زمر ) که می فرماید:

«وَالَّذِي جَاءَ بِالصَّدِقِ وَصَدِّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ »

(آن کس که آورد سخن راست را ( خاتم النبیین ) و آن که تصدیق نمود به آن ( علی بن ابی طالب ) آنها پرهیزگارانند. )

جلال الدین سیوطی در درّالمنثور(3) و حافظ ابن مردویه در مناقب (4) و حافظ ابونعیم در حلية الاولياء و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(5) و ابن عساكر در تاریخ(6) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که :

الّذى جاء بالصدق محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والّذى صدق به علیّ بن ابی طالب.

(آن کس که آورد سخن راست را محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آن که تصدیق نمود او را ( علی بن

ابی طالب )(علیه السّلام) بود).

3 - « وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُلِهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الصدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاء عِنْدَ رَبِّهِم لَهُم أَجْرُهُم وَنُورُهُم» (7)

( آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند به حقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان نزد خدا اجر شهیدان است . پاداش اعمال و نور ایمانشان را (در بهشت ) می یابند. )

ص: 1091


1- در همین مجلس گذشت.
2- تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر، 361/42 ، رقم 4933 ، شرح حال امیرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب.
3- درّالمنثور ، سیوطی ، 615/5 ، ذیل آیه 33 سوره زمر.
4- مناقب ابن مردويه ، ص 314، ح 518، ذیل سوره زمر .
5- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 233 ، باب 62.
6- تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، 360/42، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب.
7- حديد / 18 .

امام احمد بن حنبل در مسند(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (2) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی(علیه السّلام) نازل شده که آن حضرت از جملۀ صديقان است.

4 - آیه 69 سوره 4 ( نساء ) « وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصَّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيْقَاً »

(آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان ( در بهشت) چه نیکو رفیقانی هستند).

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی(علیه السّلام) می باشد چنان چه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی(علیه السّلام) صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است.

علی افضل صدّیقین است

چنانچه اکابر علمای شما از قبیل : امام فخر رازی در تفسیر کبیر(3)و امام ثعلبی در كشف البيان (4) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور(5) و امام أحمد بن حنبل در

ص: 1092


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم این حدیث را در مسند نیافتیم. لكن احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 627/2 و 628 ، ح 1072 ، فضائل علىّ بن أبى طالب ، حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبدالرحمن بن أبي ليلى عن أبيه قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ الصديقون ثلاثة حبيب بن موسى النجار مؤمن آل ياسين و خرتيل مؤمن آل فرعون و علىّ بن أبى طالب الثالث وهو أفضلهم.
2- مانزل من القرآن، أبي نعيم اصفهانی، ذیل آیه 19 سوره حدید و آیه 33 سورۀ زمر ( با استفاده از النور المشتعل ، ص 247 ، ح (67) و ص 204 - 205، ج 56 و نیز آلوسی در روح المعانی، 43/6، ذیل آیه 119 سوره توبه ، شوکانی در فتح القدیر ، 414/2 ، ذیل آیه 119 سوره توبه مراد از مع الصادقین را علی بن ابی طالب می دانند.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی ، 57/27 ، ذیل آیه 28 سوره مؤمن (غافر) مسأله 1.
4- الكشف البيان ، ثعلبی ، 126/8 ، ذیل آیه 27 سوره یس ، چنین نقل می کند : عن عبدالرحمن بن أبي ليلى عن أبيه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «سباق الأمم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين : علىّ بن أبي طالب وصاحب آل يس ومؤمن آل فرعون ، فهم الصدّيقون وعلىّ أفضلهم.»
5- درّالمنثور ، سیوطی، 492/5 ، ذیل آیه 29 سوره یس.

مسند(1) و این شیرویه در فردوس(2) و ابن أبى الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) و ابن مغازلی شافعی در مناقب (4) و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در صواعق(5) در فضایل علی(علیه السّلام) نقل نموده از بخاری از ابن عباس به استثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«الصدّيقون ثلاثة حزقيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجّار صاحب يس و علىّ بن أبي طالب و هو أفضلهم.»

( راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد. )

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42 ينابيع المودّة(6) از مسند امام احمد و ابونعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب (7) از ابی لیلی و ابو ایّوب انصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق (8) از ابونعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 كفاية الطالب(9) مسنداً

ص: 1093


1- پیشتر گذشت.
2- الفردوس ، دیلمی، 421/2 ، ح 3866، باب الصاد.
3- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید، 172/9 ، خطبه 154 ( ومن خطبه له(علیه السّلام) و ناظر قلب اللبيب به يبصر آمَده ذكر الأحاديث الواردة في فضائل علىّ ].
4- مناقب ابن مغازلی ، ص 247 ، ح 294 ، قوله (علیه السّلام) الصديقون ثلاثه...
5- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 125، باب 9 فصل 2 ، ح 30 و 31.
6- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 373/1 ح 1، باب 42 و نیز در 235/2 ، ح 657 باب 56 .
7- مناقب خوارزمی ، ص 310 ح 307، فصل 19.
8- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 125، باب 9 فصل 2 ح 31.
9- كفاية الطالب ، گنجی شافعی، ص 123 و 124، باب 24 و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص 56، قسم 1، باب فضائل علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) ، ذكر اسمه (علیه السّلام) و کنیته ، قرطبی در الجامع لأحكام القرآن ، 20/15، ذیل آیه 27 سوره یس ، سیوطی در جامع الصغیر ، 115/2، ح 5149-5148، حرف الصاد ، مناوی در فیض القدير، 313/4، ح 5149 - 5148، حرف الصاد ، متقی هندی در کنزالعمال، 601/11، ح 32897- 32898، كتاب الفضائل باب 3، فصل 2، فضائل علیّ بن أبی طالب ، حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ نقل می کنند.

از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابونعیم در حلية الأولياء ترجمه حالات على(علیه السّلام) جمعاً از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:

«الصدّيقون ثلاثة حبيب النجّار مؤمن آل يس الّذي قال «يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ » و حزقيل مؤمن آل فرعون الّذى قال «أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» و علیّ بن ابی طالب و هو أفضلهم»

(راستگویان سه نفرند، حبیب نجّار مؤمن آل یس (که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را) و حزقیل مؤمن آل فرعون که (می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خدا پرست را) و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد. )

واقعاً هر انسان عاقلی به حیرت فرو می رود که عادت و تعصب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با این که خودتان با روایت متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمایید که علی(علیه السّلام) افضل الصدّیقین بوده است ، مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید ؟ و حال آن که یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است. شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت برکنار شوید که آیا سزاوار بود کسی را که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید به اقرار علمای خودتان شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایید!؟

آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدّیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته، روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد ؟!

علی با حق و قرآن می گردد

آیا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفرموده حق با علی و علی با حق توأماً می گردند؟ چنانچه خطیب بغدادی در صفحه 321 جلد چهارم تاریخ(1) خود و حافظ ابن مردویه در

ص: 1094


1- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 321/14، رقم 7643 ، شرح حال يوسف بن محمد المؤدب.

مناقب (1) و دیلمی در فردوس (2) و حافظ هیثمی در صفحه 236 جلد هفتم مجمع الزوائد (3) و ابن قتیبه در صفحه 68 جلد اول الامامة و السياسة (4) و حاكم ابو عبدالله نیشابوری در صفحه 124 جلد سیم مستدرک (5) و امام احمدبن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط (6)و خطیب خوارزمی در مناقب(7) و فخر رازی در صفحه 111 جلد اول تفسیر(8) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 75 و 140 جلد دوم جامع الصغير(9) و ابن حجر مکی و سیوطی ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث بیست و یکم صواعق (10) در فضایل مولانا امیرالمؤمنين (علیه السّلام) نقلاً از اوسط از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 20 ينابيع المودّة (11) از جمع

الفوائد واوسط وصغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 صفحه 185 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغير جلال الدین سیوطی و نیز در صفحه 116 تاریخ الخلفاء (12) و در صفحه 358 جلد 4 فیض القدیر (13) از ابن عباس و در صفحه 237 از مناقب السبعین (14) حدیث 44 از

ص: 1095


1- مناقب ابن مردويه ، ص 113 - 117، ح 132 - 143 ، فصل 8.
2- الفردوس ، دیلمی، 230/3 ، ح 4678، باب القاف ذکر فصول من ذوات الألف واللام.
3- مجمع الزوائد ، ابى بكر هیثمی، 235/7 ، کتاب الفتن ، باب فيما كان فى الجمل وصفين و غيرهما.
4- الامامة والسياسة ، ابن قتبيه ، 73/1 ، فصل اتمام الحرب.
5- المستدرک علی الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 134/3 - 135 ، ح 4628 - 4629، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب اميرالمؤمنين.
6- معجم الاوسط ، طبرانی ، 455/5 ، ح 4877، احادیث عبّاد بن سعید.
7- مناقب خوارزمی ، ص 104، ح 107، فصل 8.
8- تفسیر الکبیر، فخر رازی ، 205/1 ، ذیل سوره فاتحه ، باب 4، مسأله 9، حجت 5.
9- جامع الصغير ، سیوطی، 172/2 ، ، ح4412 ، وح ،5594 ، حرف العين.
10- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 124 ، باب ،9 ، فصل 2، حدیث الحادى والعشرون.
11- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 269/1 ، ح 1، باب 20.
12- تاريخ الخلفاء، سیوطی ، ص 173 ، شرح حال علىّ بن أبي طالب
13- فیض القدیر ، مناوی ، 470/4 ، ح 5594، حرف العين.
14- ينابيع المودة ، قندوزی، 245/2 ، ح ،687 ، باب 56، الحديث الرابع والاربعون.

صاحب فردوس و در صفحه 283 ضمن باب 59 از فصل دوم صواعق(1) از ام سلمه و محمد بن يوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (2) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمد بن ابی بکر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:

«على مع القرآن والقرآن مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض»،

(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (كوثر ) بر من وارد شوند).

برخی به این عبارت نقل نمودند که:

«الحقّ لن يزال مع علىّ وعلىّ مع الحقّ لن يختلفا ولن يفترقا.»

(حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد )

و نیز ابن حجر در صفحه 77 صواعق (3) اواخر فصل دوم از باب 9 نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مرض موت فرمود:

«انّى مخلّف فيكم كتاب الله و عترتي أهل بيتى ثمّ أخذ بيد علىّ فرفعها فقال هذا علىّ مع القرآن والقرآن مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىَّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فيهما »

(من دو چیز را در میان شما می گذارم یکی کتاب خدا ( قرآن ) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آن گاه دست علی را گرفت بلند نمود فرمود: این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض (کوثر ) بر من وارد شوند پس من از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم )

ص: 1096


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 396/2، ح 30 ، باب 59 ، الحديث الحادى والعشرون والصواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 124 ، باب 9 ، فصل 2 ، حديث الحادى والعشرون.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 265 ، باب 62.
3- صواعق محرقه ، ابن حجر مکی ، ص 126 ، باب 9 ، فصل 2.

و نیز عموماً نقل می نمایند که فرمود :

«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ يدور معه حيثما دار».

(علی با حق و حق با علی دور می زند).

و سبط ابن جوزی در صفحه 20 تذکرة خواص الامّة(1) ضمن حديث غدير نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«وادر الحقّ معه حيثما دار وكيف ما دار».

(و بگردان حق را با علی هر کجا و هر طور که می گردد).

آن گاه اظهار نظر نموده و گوید:

«فيه دليل على انّه ماجرى خلاف بين علىّ(علیه السّلام) وبين أحد من الصحابة إلّا والحقّ مع علىّ(علیه السّلام)»(2) .

(در این حدیث دلیلی است بر این که اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود).

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است

و نیز در همان کتابهایی که عرض کردم به علاوه در سایر کتب (3) معتبره شما نقل است که

ص: 1097


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 35 ، باب 2 في ذكر فضائل علىّ (علیه السّلام) ، حديث في قوله (علیه السّلام) من كنت مولاه فعلیّ مولاه.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي ، ص 39 ،باب 2 في ذكر فضائل علىّ(علیه السّلام) الحديث في قوله لا من كنت مولاه فعلىّ مولاه.
3- مستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری، 131/3 ، ح 4617، کتاب معرفة الصحابة ومن مناقب أميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب ، حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي ذر(رضی الله عنه) قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من أطاعني فقد أطاع الله و من عصاني فقد عصى الله ومن اطاع عليّاً فقد أطاعني ومن عصى عليّاً فقد عصاني.» و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 614/11 ، ح 32973، کتاب الفضائل ، باب 3 فصل 2 ، فضائل علىّ بن أبي طالب ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 270/42 ، رقم 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب ، حدیث را چنین نقل می کند : وعن أبي ذر الغفاري قال : قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « من اطاعك فقد اطاعني ومن اطاعنی اطاع الله ومن عطاک عصانی. ». محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 123/3 ، باب 4 فصل 6 في خصائصه (علیه السّلام) ذكر اختصاصه أن من آذاه نقل می کند : ... عن جدّه يعلى بن مرّة الثقفى قال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : « من اطاع عليّاً فقد اطاعني ومن عصى عليّاً فقد عصاني ومن عصاني فقد عصى الله ومن احبّ عليّاً فقد احبّنى ومن أحبّنى فقد أحبّ الله ومن أبغض عليّاً فقد أبغضنى ومن أبغضنى فقد أبغض الله ، لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغض ك إلاّ كافر أو منافق.»

در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و به عبارات مختلفه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرمود :

«من اطاع عليّاً فقد اطاعتى ومن اطاعتى فقد اطاع الله ومن انكر عليّاً فقد أنكرنى ومن أنكرنى فقد أنكر الله.»

(هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده )

و ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل(1) نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

« لقد كان علىُّ على الحق فى جميع أحواله يدور الحقّ معه حيث دار.»

(علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند).

به همین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی قیام کردند.

ص: 1098


1- ملل و النحل ، شهرستانی، 33/1 ، مقدمه 4 ، أوّل شبهة وقعت في الملة الإسلامية وكيفية انشعابها. شهرستانی می نویسد: «وبالجملة : كان علىّ(رضی الله عنه) مع الحقّ والحقّ معه» و در صفحه 145 همین جلد ، قسم 1، جزء 1 ، باب 6 الشيعة ، الإمامية ، می نویسد : ... ثمّ قال (علیه السّلام) وهو على الرحال : « من كنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره وأخذل من خذله و أدر الحق معه حيث دار... »

آیا رد و انکار و اعتراض به علی(علیه السّلام) با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان، رد و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است ؟

مگر نه این است که ابوالمؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (1) و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (3) روایت می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً فرمود:

«من أكرم عليّاً فقد أكرمنى ومن أكرمنى فقد أكرم الله ومن أهان عليّاً فقد أهاننى ومن أهانني فقد أهان الله.»

(هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت نموده. )

منصفانه قضاوت عادلانه کنید

آقایان! با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده

ص: 1099


1- مناقب خوارزمی، ص 316، ح 316 فصل 19، في فضائل له شتّى. خوارزمی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عليّ بن أبي طالب(علیه السّلام) و فاطمة ، فقال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : عليكم بعليّ بن أبي طالب(علیه السّلام) فانّه مولاكم فأحبّوه ، وكبيركم فاتبعوه ، وعالمكم فأكرموه ، وقائدكم إلى الجنّة وإذا دعاكم فأجيبوه وإذا أمركم فأطيعوه احبّوه بحبّى و أكرموه بكرامتي.....
2- مطالب السئوول ، ابن طلحہ شافعی ، ص 96 ، باب ،1، فصل 6 في علمه وفضله. ابن طلحة حدیث را این گونه نقل می کند: قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذا علىّ فأحبوه بحبّى وأكرموه بكرامتى فان جبرائيل(علیه السّلام) أمرني بالذي قلت لكم عن الله عزّ وجلّ...
3- شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد، 170/9 ، خطبه 154 ( ومن خطبه له(علیه السّلام) و ناظر اللبيب به يبصر أمده ) ، ذكر الأحاديث والأخبار الواردة في فضائل علىّ.

و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و به شیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.

و دیگر آن که فرمودید: خلیفه مجبور بود عمل به دستور ظاهر شرع نماید و چون آیه شهادت بر عمومیت، خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند ، به محض ادعا، مال مسلمین را به فاطمه(علیها السّلام) بدهد و به قدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد خواست!

اولاً : قبلاً عرض کردم ، مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحله فاطمه(علیها السّلام) بود.

ثانیاً: اگر راستی خلیفه اجرا کننده دستور شرع بود که بایستی سر مویی خلاف نکند. پس چرا تبعیض می نمود به محض ادّعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمانان می داد ؟ ولی این حکم و احتیاط کاری خلیفه و سخت گیری فقط درباره ودیعۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) بایستی اجرا شود؟! در صورتی که صداقت قول و ادعای بی بی و شهادت علی(علیه السّلام) در نزد همگی واضح و آشکار بوده.

چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 105 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) نقل می نماید.

که از علی بن الفارقی مدرّس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم:

«أكانت فاطمة صادقة قال نعم » آيا فاطمة صادقه و راستگو بود (در ادعای خود )

گفت : بلی. گفتم: در صورتی که صادقه و راستگو بود، پس چرا خلیفه ، فدک را به او واگذار نکرد؟ تبسمی نموده ( با این که اهل شوخی نبود) کلام لطیف و مستحسنی

ص: 1100


1- شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحدید، 284/16، نامه 45 ( و من كتاب له(علیه السّلام) إلى عثمان بن حنیف) ) فصل 3، فی انّ فدك هل صحّ كونها نحلة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة (علیها السّلام) ام لا ؟ ابن ابی الحدید این گونه نقل می کند : وسألت علىّ بن الفارقى مدرّس المدرسة الغربية ببغداد ، فقلت له : أكانت فاطمة صادقة ؟ قال : نعم. قلت : فلِمَ لم يدفع إليها أبوبكر فدك وهي عنده صادقة ؟ فتبسم ثمّ قال كلاماً لطيفاً مستحسناً مع ناموسه وحرمته وقلّة دعابته ، قال : لو أعطاها اليوم فدك بمجرّد دعواها لجاءت إليه غداً وادّعت لزوجها الخلافة وزحزحته عن مقامه ولم يكن يمكنه الإعتذار والموافقة بشيء لأنّها قد أسجل على نفسه أنّها صادقة فيها تدّعى كائناً ما كان من غير حاجة إلى بيّنة ولا شهوده...

گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعا، فدک را به فاطمه واگذار می کرد، فردا می آمد ادّعای خلافت را برای شوهرش می کرد آن گاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید؛ چون که قبلاً تصدیق صداقت او را نموده بود. انتهی کلامه.

پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و انصافاً تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده، منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمداً بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند !

حافظ: به چه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد ؟!

قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد

داعی: به جابر وقتی ادعا کرد که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داده از مال بحرین به من بدهد بدون آن که ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند، هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان؛ یعنی از بیت المال به او دادند.

حافظ : اولاً این خبر را حقیر ندیده ام. شاید در کتابهای شماها باشد ثانیاً : از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد ؟

داعی: خیلی تعجب است که شما ندیده اید؛ زیرا از جمله دلایلی که علمای خودتان اقامه می نمایند بر این که خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است، همین خبر جابر بن عبدالله انصاری است.

چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابوالفضل احمدبن علی بن حجر عسقلانی در فتح البارى في شرح صحيح البخاري(1) في باب من يكفل عن میت دیناً می گوید:

«انّ هذا الخبر فيه دلالة على قبول خبر العدل من الصحابة ولو جرّ ذلك نفعاً لنفسه لأنّ أبا بكر لم يلتمس من جابر شاهداً على صحّة دعواه»

(در این خبر دلالتی است بر قبول خبر عدل صحابی ولو جر نفع به سوی خود بنماید برای این که ابی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش ).

ص: 1101


1- فتح البارى ، ابن حجر عسقلانی ، 475/4 ، ح 2296 ، كتاب الكفالة ، باب من تكفل عن ميت ديناً...

همین خبر را مبسوط تر بخاری در صحیح(1) خود نقل نموده است ، في باب من يكفّل عن ميّت ديناً في كتاب الخمس في باب ما قطع النبيّ من البحرين.

نوشته است وقتی مال بحرین را به مدینه آوردند ، منادی ابی بکر ندا در داد هر کس را پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داده یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد. جابر آمد و گفت : رسول اکرم وعده داده که از مال بحرین به من بدهد زمانی که بحرین فتح شود و به تصرف مسلمین در آید. فوری بدون شاهد به محض ادعاء هزار و پانصد دینار به او دادند.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء (2) در فصل خلافت ابی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیه جابر را نقل نموده.

شما را به خدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.

اگر نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که جایز آمد بر ابی بکر که بر خلاف آیۀ شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به محض ادعا به جابر بدهد، بر فرض که فدک به قول (آنها مال مسلمین بوده (و حال آن که ملک متصرّفی فاطمه(علیها السّلام) بود)، لازم بود رعایت مقام رسالت را بنماید و دل فاطمۀ صديقه وديعۀ رسول خدا را نشکنند و ادّعای او را قبول نموده فدک را به او رد نمایند.

علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علما و فقهای شما خبر عدل صحابی را

ص: 1102


1- صحیح بخاری ، 205/3 ، ح 529، کتاب الكفالة ، باب من تكفّل عن ميت دينا ... و در جلد 530/4، ح 1332 كتاب الجزية ، باب ما أقطع النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من البحرين... حدیث را این گونه نقل می کند : عن جابر بن عبدالله قال : قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لو قد جاء مال البحرين قد أعطيتك هكذا و هكذا فلم يجيء مال البحرين حتّى قبض النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلمّا جاء مال البحرين أمر أبوبكر فنادى من كان له عند النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عدّة أو دين فليأتنا فأتيته فقلت انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لى كذا وكذا ، فحتىٰ لى حثيةً فعددتها فإذا هي خمسمائة وقال خذ مثليها.
2- تاريخ الخلفاء ، سيوطى ص 79، تاریخ ابوبکر ، فصل في اوّليّاته... سیوطی حدیث را چنین نقل می کند : أخرج الشيخان عن جابر (رضی الله عنه) قال : قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لو جاء مال البحرين أعطيتك هكذا وهكذا، فلمّا جاء مال البحرين بعد وفاة النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، قال أبو بكر : من كان عند النبيّ عليه الصلاة والسلام دَين أو عِدَة ، فليأتنا ، فجئت وأخبرته فقال : خذ، فأخذت فوجدتها خمسمائة، فأعطاني ألفاً وخمسمائة.

قبول می نمایند ولو جرّ نفع به سوی خود بنماید، ولی ادّعا و گفتار علی(علیه السّلام) را مردود می دانند به عذر این که یجر النفع الى نفسه!!

مگر علی(علیه السّلام) از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود؟ پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمایید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.

حافظ: گمان می کنم علت آن که ابی بکر(رضی الله عنه) از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون جابر از اصحاب نزدیک رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعاً از آن حضرت شنیده بود:

«من كذّب علىَّ متعمداً فليتبوء مقعده من النار.»

(کسی که عمداً بر من دروغ ببندد پس نشیمن گاه او آتش جهنم خواهد بود)

با این وعده شدید، هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام به چنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفۀ بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند و دروغ از قول رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نماید.

داعی : آیا جابر نزدیکتر بود به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یا علی و فاطمه(علیهما السّلام) که مربّای تربیت آن حضرت بودند؟

حافظ: بدیهی است علی و فاطمه رضی الله عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند از هر کس به آن حضرت نزدیکتر بودند.

داعی: پس تصدیق بفرمایید که علی و فاطمه(علیهما السّلام) اولی بودند که با چنین و عیدی از قول پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دعوای دروغ ننمایند و بر آنها بود که دعوای فاطمۀ صدیقه را بپذیرند؛ زیرا که بالقطع والیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده ( چنانچه خودتان هم اعتراف دارید) بلکه از همۀ اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.

و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیۀ تطهیر محمد ، علی ، فاطمه ، حسن ، حسین علیهم الصلاة والسلام بودند.

به علاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگویی آنها را نموده اند.

ص: 1103

راجع به مولانا امیرالمؤمنین قبلاً عرض کردم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را صدّیق و

راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.

و اما دربارۀ حضرت صدیقه کبری فاطمه(علیها السّلام) اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 42 جلد دوم حلیة الاولیاء(1) از عایشه روایت می نماید که گفت :

«ما رأيت أحداً قطّ أصدق من فاطمة غير أبيها»

(هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش).

اشکال در نزول آیه تطهیر

حافظ : این ادعای شما دربارۀ نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلّم است؛ چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملاً مأنوس هستید.

تصدیق بفرمایید در این موضوع اشتباه فرمودید؛ چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری این است که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه درباره آن پنج تن شریف باشد قطعاً ضعیف است!

برای آن که خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آن که صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط به ازواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و به دیگران ملحق نمود!

جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازواج نیست

داعی: این ادّعای جناب عالی به جهاتی مردود است. اولاً : این که فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط به ازواج است. پس علی و فاطمه(علیهما السّلام) خارجند از شمول آیه شریفه.

جوابش آن است که در عرف عام، بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول بر می گردند.

علاوه بر این که در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است حتی در خود

ص: 1104


1- حلية الأولياء ، أبي نعيم اصفهانی، 41/2 و 42 ، رقم 133، شرح حال فاطمة بنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

قرآن کریم نظیر آن بسیار است. مخصوصاً در خود همین سورۀ احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آنها برگشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلاً در معرض فکر شما قرار دهم.

ثانیاً: اگر این آیه دربارۀ زوجات رسول الله بود بایستی ضمیر تأنيث مربوط به آنها آورده بفرماید: «ليذهب عنكّن ويطهر کنّ» چون به صیغهٔ تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.

نواب: مگر به گفتهٔ شما فاطمه رضی الله عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تانیث در او نیامده.

داعی : آقایان ( اشاره به علما ) می دانند که صیغهٔ تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه(علیها السّلام) در جمعیت ، به اعتبار تغلیب است؛ چه آن که تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغهٔ تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف نیست؛ بلکه کاملاً قوی است.

و اگر آیه درباره زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر به

کلی غلط بود.

علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرۀ خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.

چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق محرقه (1)گوید:

«اکثر مفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السّلام) نازل گردید لتذكير ضمير عنكم ويطهرکم به اعتبار آن که ضمیر عنكم ويطهّركم ضمیر جمع مذکر است.»

ص: 1105


1- صواعق المحرقة، ابن حجر مكى، ص 143، باب 11 فصل ،1، آیه 1، چنین نقل می کند: الآية الأولى قال الله تعالىٰ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » أكثر المفسرين على أنّها نزلت فى علىّ وفاطمة والحسن والحسين، لتذكير ضمير عنكم وما بعده.
زوجات پیغمبر داخل اهل بیت نیستند

گذشته از این دلایل واضحه، زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داخل اهل بیت نیستند.

چنانچه در صحیح مسلم (1) و جامع الاصول (2) روایت شده است که حصین بن سمره از زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از اهل بیت اند؟ زید گفت: نه به خدا قسم: زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه بر ایشان حرام است و به هر خانه و به هر کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.

ثالثاً گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلاً از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کنند .

اخبار عامه در این که آیه تطهیر در شان اهل بیت آمده

چنانچه امام ثعلبی در تفسیر کشف البيان (3) و امام فخر رازی در صفحه 783 جلد

ص: 1106


1- صحيح مسلم ، 1874/4 ، ح 37 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علىّ بن أبي طالب مسلم حدیث را این گونه نقل می کند : عن زيد بن أرقم قال دخلنا عليه فقلنا له... وفيه : فقلنا مَن أهل بيته ؟ نسأوه ؟ قال : لا وأيم الله انّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ثمّ يطلقها ، فترجع إلى أبيها وقومها. أهل بيته أصله و عصبته الذين حُرموا الصدقة بعده.
2- جامع الاصول ، ابن اثیر ، 103/10، ح 6695، باب 4 ، فصل 3 في فضائل أهل البيت. ابن اثیر حدیث را همانند مسلم نقل می کند. و نيز ابن أبي شيبه در المصنف ، 104/3 ، ح 10 ، كتاب الزكاة، باب من قال لا تحلّ الصدقة علىٰ بني هاشم، چنین نقل می کند : عن يزيد بن حيان قال انطلقت أنا وحصين بن عقبة إلى زيد بن أرقم ، فقال له يزيد وحصين ، من أهل بيته ، أليس نساؤه من أهل بيته ؟ قال : لا ولكن أهل بيته من حرم الصدقة عليه.....
3- الكشف والبيان ، ثعلبی ، 42/8 و 43 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن أبي سعيد الخدري قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزلت هذه الآية فىَّ وفى علىّ وحسن وحسين وفاطمة « إِنَّمَا يُرِيدُاللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيرًا »

ششم تفسير كبير(1) و جلال الدین سیوطی در صفحه 199 جلد پنجم درّالمنثور(2) و صفحه 264 جلد دوم خصائص الکبری (3) و نیشابوری در جلد سیم تفسیر(4) و امام عبدالرزاق الرسعنی در تفسير رموز الكنوز و ابن حجر عسقلانی در صفحه 207 جلد چهارم اصابة (5) و ابن عساکر در صفحه 204 و 206 جلد چهارم تاریخش(6) و امام احمد حنبل در صفحه

ص: 1107


1- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 209/25 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب.
2- درّالمنثور ، سیوطی ، 377/5، ذیل آیه 33 سوره احزاب. سیوطی حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند.
3- خصائص الکبری ، سیوطی، 264/2 ، باب ماشرف به أولاده وأزواجه و آل بيته و أصحابه و قبيلة من أجله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند : عن أمّ سلمة قالت في بيتى نزلت «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » ، فأرسل إلى علىّ وفاطمة وابنيهما فقال هولاء أهل بيتي.
4- غرائب القرآن ، نظام الدین نیشابوری، 10/22 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب. نظام الدین می نویسد: « أهل البيت » نصب على النداء أو على المدح وقد مرّ في آية المباهلة أنّهم أهل العباء للنبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأنّه أصل و فاطمة(رضی الله عنه) والحسن والحسين رضي الله عنهما بالاتفاق والصحيح انّ عليّاً (رضی الله عنه) منهم لمعاشرته بنت النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وملازمته إيّاه...
5- الاصابة ، ابن حجر عسقلانی ، 265/18 ، رقم 11587 کتاب النساء ، شرح حال فاطمة الزهرا. ابن حجر حدیث را این گونه نقل می کند: وقالت أمّ سلمة : في بيتى نزلت «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » قالت : فأرسل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إلى فاطمة وعلىّ والحسن والحسين فقال « هؤلاء اهل بيتي ».
6- تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر، 98/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عساکر چنین نقل می کند: قال : دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الحسن والحسين وعليّاً وفاطمة(علیها السّلام) ومدّ عليهم ثوباً ثمّ قال : «اللهم هؤلاء أهل بيتى وحامّتى ، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً.»

331 جلد اول مسند(1) و محب الدین طبری در صفحه 188 جلد دوم رياض النضرة (2) و مسلم بن حجّاج در صفحه 331 جلد دوم و در صفحه 130 جلد هفتم صحیح (3) و نبهانی در صفحه 10 شرف المؤبد ( چاپ بیروت ) و محمدبن یوسفی گنجی شافعی در باب 100 كفاية الطالب (4) با نقل شش خبر مسنداً و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 33 ینابیع المودّة(5) از صحیح مسلم و شواهد(6) حاکم از عایشه ( امّ المؤمنين ) و ده خبر از ترمذی

ص: 1108


1- مسند احمد بن حنبل ، 304/6، مسند أمّ سلمة. احمد حنبل حدیث را چنین نقل می کند: عن أمّ سلمة انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جلل علىٰ علىّ وحسن وحسين وفاطمة كساء ثمّ قال : اللهم هؤلاء أهل بیتى وخاصتي ، اللهم أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً ، فقالت أمّ سلمة يا رسول الله أنا منهم قال انّك علىٰ خير.
2- رياض النضرة ، محب الدين طبری، 152/3 و 153 ، باب 4، فصل 6 في خصائصه، ذكر اختصاصه بأنّه و زوجته وابنيه أهل البيت. طبری چنین نقل می کند: ولمّا نزل قوله تعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » ، دعا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة وعليّاً وحسناً وحسيناً فى بيت أم سلمة وقال اللهم ان هولاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. و نیز در ذخائر العقبی ، ص 21 ، قسم 1، باب فی بیان ان فاطمة و عليّاً والحسن والحسين هم أهل البيت ، چنین نقل می کند: عن عمر بن أبي سلمة ربيب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : نزلت هذه الآية علىٰ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ » - الآية ، في بيت أم سلمة رضي الله عنها ، فدعا النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة وحسناً وحسيناً فجللهم بكساء وعلىّ خلف ظهره ثمّ قال : اللهم هولاء أهل بيتي ، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. قالت أمّ سلمة وأنا معهم يا رسول الله ؟ قال أنت على مكانك وأنت علىٰ خير.
3- صحيح مسلم ، 1883/4 ، ح 61 ، کتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل اهل بيت النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). مسلم حدیث را این گونه نقل می کند : قالت عائشة خرج النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غداةً وعليه مرطٌ مرحّلٌ من شعر أسود ، فجاء الحسن بن علىّ، فأدخله ثمّ جاء الحسين فدخل معه ، ثمّ جاءت فاطمة فأدخلها ثمّ جاء علىّ ، فأدخله ثمّ قال : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطهيراً »..
4- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 54، باب 1 فی بیان صحة خطبته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بماء يدعى خماً. گنجی حدیث را همانند مسلم نقل می کند.
5- ينابيع المودّة ، قندوزي ، 319/1 - 323، ح 8 1 ، باب 33 في تفسير آية التطهير و حدیث کساء و نیز در 429/12 - 432، ح 192 - 176 ، باب 59، حدیث را با الفاظ مختلف نقل می کند.
6- شواهد التنزيل ، حاکم حسکانی، 18/2 - 140 ، ح 645 - 774، ذیل آیه 33 سوره احزاب. حسکانی این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن البراء بن عازب قال جاء علىّ وفاطمة والحسن والحسين إلى باب النبي ، فخرج النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال بردائه فطرحه عليهم وقال اللهم هؤلاء عترتى.

و حاکم و علاءالدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمدبن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه(1) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه ( ربيب النبیّ ) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقّاص و واثلة بن اسقع و ابوسعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطهیر در شان پنج تن آل عبا نازل گردیده.

و حتى ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در صفحه 85 و 86صواعق (2) از هفت طریق با اعتراف به صحت این وقعهٔ مهمه را نقل نموده که این آیه در شأن محمد علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.

و سید ابی بکربن شهاب الدین علوی در صفحه 14 تا ص 19 کتاب رشفة الصادي من بحر فضائل بنى النبي الهادی (3) (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و ابن ابی حاتم و طبرانی

ص: 1109


1- مناقب ابن مردويه ، ص 301 - 303 ، ح 475 - 485. ذیل آیه 33 سوره احزاب. ابن مردويه علاوه بر اینکه این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده می نویسد : من أزيد من مائة طريق أنّها في محمد وعلىّ وفاطمة والحسن والحسين(علیهم السّلام) .
2- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی، ص 143، باب 11 ، فصل 1 ، في الآيات الواردة فيهم.
3- رشفة الصادي، علوی حضر می ، ص 34- 29، باب 1. علوی می نویسد: أخرج الإمام أبو عيسى الترمذي ، و صححه و ابن جرير و ابن المنذر والحاكم وصححه و ابن مردويه و البیهقی في سننه من طرق عن أم سلمة زوج النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ورضى عنها قالت : في بيتى نزلت « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً» وفى البيت فاطمة و علىّ و الحسن و الحسين فجللهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بكساء كان عليه ثمّ قال « هولاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيرا ».

و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجّاج و ابن ابی شیبه و سمهودی، با تحقیقات عمیقه از اکابر علمای خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.

به علاوه استدلالاً ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه شریفه می باشند.

و در جمع بين الصحاح الستّه عن موطأ مالک بن انس الاصبحي وصحاح(1) بخاری و مسلم(2) و سنن ابی داود و سجستانی و ترمذی(3) و جامع الاصول (4) بالاخره عموم علما

ص: 1110


1- تاریخ الکبیر، بخاری ، 25/8 ، ح 205 ، کتاب الكنى باب الحاء ابو الحمراء. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند : عن أبي الحمراء قال صحبت النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تسعة أشهر فكان إذا أصبح كلّ يوم يأتى باب علىّ وفاطمة فيقول : السلام أهل البيت « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً » .
2- صحیح مسلم، 1883/4، ح 61 کتاب الفضائل الصحابة، باب فضائل أهل بيت النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
3- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 854 و 855 ، ح 3205، کتاب التفسير ، باب ومن سورة الاحزاب. ترمذی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عمر بن أبي سلمة قال : لما نزلت هذه الآية على النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إ«ِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً » فى بيت أم سلمة فدعا فاطمة و حسناً و حسيناً فجللهم بكساء وعلى خلف ظهره فجلله بكساء ثمّ قال : اللهم هولاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. قالت أم سلمة : وأنا معهم يا نبىّ الله ؟ قال : أنت على مكانك وأنت على خير.
4- جامع الاصول، ابن اثیر، 100/10 - 102 ، ح 6689 - 6692 ، باب ،4 فصل 3 في فضائل أهل البيت. ابن اثیر حدیث را همانند ترمذی نقل می کند. و نیز حمیدی در جمع بین الصحیحین ، 225/4 ، ح 3435 ، رقم 212 ، مسند عائشة ، حدیث را همانند مسلم نقل می کند ، حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين، 143/3، ح 4652 ، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب حدیث را این گونه نقل می کند : قال ابن عباس : ... وأخذ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثوبه فوضعه علىٰ علىّ وفاطمة و حسن و حسين و قال : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيرًا » . و در صفحه 158 همین جلد ، ح 4705، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب أهل الرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حدیث را همانند ابن حجر نقل می کند. طبرانی در معجم الصغیر ، 65/1 و 135 ، باب من اسمه احمد و باب من اسمه الحسن حدیث را این گونه نقل می کند : عن شهر بن حوشب قال : أتيت أم سلمة أعزيها على الحسين بن علىّ فقالت : « دخل علىّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فجلس على منامة لنا فجاءته فاطمة رضوان الله ورحمته عليها بشيء وضعته ، فقال أدعى لى حسناً و حسينا و ابن عمّك عليّاً : فلمّا اجتمعوا عنده قال لهم هؤلاء حامّتى وأهل بيتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً.» نسائی در خصائص اميرالمؤمنين ، ص 49، منزلة علىّ بن أبي طالب كرّم الله وجهه من الله عزّ وجلّ، حديث را همانند ابن حجر نقل می کند. محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 9/12 - 12 ، ح 21727 ذیل آیه 33 سوره احزاب ، حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند. شوکانی در فتح القدیر ، 279/4 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب ، حدیث را همانند علوی حضر می نقل می کند. آلوسی در روح المعانی، 195/11 - 199 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب ، حدیث را همانند علوی حضر می نقل می کند. واحدی نیشابوری در اسباب النزول ، ص 239 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب ، حدیث را چنین نقل می کند : عن أبي سعيد « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً» ، قال : نزلت في خمسة ، في النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو علىّ وفاطمة والحسن والحسين (علیهم السّلام) . ابن اثیر در اسدالغابة ، 12/2 و 20، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب و شرح حال حسن بن علی ، حدیث را چنین نقل می کند: روى الأوزعى عن شداد بن عبدالله قال سمعت واثلة بن الاستع وقد جيء برأس الحسين ، فلعن رجل من أهل الشام ولعن أباه فقام واثلة وقال والله لا أزال أحبّ عليّاً والحسن والحسين وفاطمة بعد أن سمعت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول فيهم ما قال لقد رأيتني ذات يوم وقد جئت النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في بيت أم سلمة ، فجاء الحسن فأجلسه علىٰ فخذه اليمنىٰ وقبله ، ثمّ جاء الحسين فأجلسه علىٰ فخذه اليسرى وقبله ثمّ جاءت فاطمة فأجلسها بين يديه ثمّ دعا بعلى ثمّ قال « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً » . بیهقی در سنن الکبری، 150/2 ، کتاب الصلوة ، باب الدليل على انّ أزواجه من أهل بيته في الصلوة عليهنّ ، حدیث را همانند ابن حجر عسقلانی نقل می کند.

و محدّثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده، اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه به این همه اخبار متکاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان نمی زند.

نیست خفاشک عدوی آفتاب*** او عدوی خویش آمد در حجاب

ص: 1111

حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه(علیها السّلام) و نزول آیه تطهیر

منتها بعضى مبسوطاً با نقل حریره نوشته اند و بعضی به اختصار نقل نموده اند. از جمله امام ثعلبی در تفسیر(1) و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و ابن اثیر در جامع الاصول از صحیح ترمذی و مسلم به مختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنين ام سلمه زوجۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که گفت :

«رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در منزل من بود که فاطمه(علیها السّلام) ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود، در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم، پیغمبر به فاطمه(علیها السّلام) فرمودند: برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور طولی نکشید علی و حسنین(علیهما السّلام) و آمدند مشغول خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيرَاً »

(اراده پروردگار است که هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند ).

آن گاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارکش سوی آسمان بلند نموده عرض کرد:

«اللهم هؤلاء أهل بيتي وعترتى فأذهب عنهم الرجس أهل البيت

ص: 1112


1- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 42/8 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند : عن عطاء بن أبي رباح حدّثني من سمع أم سلمة تذكر انّ النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان في بيتها فأتته فاطمة ببرمة فيها حريرة فدخلت بها عليه فقال لها : ادعى زوجک و ابنیک قالت: فجاء علیّ و حسن و حسین فدخلوا عليه فجلسوا يأكلون من تلك الحريرة وهو على منامة له على دكان تحته كساء خيبرى قالت : و أنا في الحجرة أصلّى ، فأنزل الله تعالى هذه الآية: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً» .
2- مسند احمد بن حنبل ، 292/6، مسند أم سلمة. احمد بن حنبل حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند.

وطهّرهم تطهيراً.»

(پروردگارا اینها اهل بیت و عترت مناند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی ).

ام سلمة گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم: من هم با شمایم؟ أنا معكم يا رسول الله قال : انك علی خیر حضرت فرمود: تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی به این معنی که رتبهٔ اهل بیت مرا نداری و در زمره آنها نیستی ولی عاقبت به خیری پس این آیۀ شریفه دلالت تام دارد بر این که این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و نفاق و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاک اند.

چنانچه امام فخر رازی در تفسیر(1) خود گوید:

ليذهب عنکم الرجس؛ یعنی جمیع گناهان را از شما زائل گردانيد ويطهّركم تطهيرا يعنى خلعت های کرامت خود را به شما پوشانید .

واقعاً جای تعجب است از علمای بی انصاف که در کتب معتبرۀ خود نقل می نمایند که علی و فاطمه(علیهما السّلام) مشمول آیه تطهیر بودند و مُعرّی و مُبرّی از هر رجس بودند که اهمّ از همه ارجاس دروغ می باشد مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارهٔ فاطمه(علیها السّلام) و تكذيب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک! نمی دانم مردمان با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.

فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریّه و باطنیّه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادّعای جابر را که یک فرد

ص: 1113


1- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 209/25 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب. فخر رازی چنین می نویسد: وقوله تعالى: « لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم » فيه لطيفة وهى انّ الرجس قد يزول عيناً ولا يطهر المحل فقوله تعالى « لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرَّجْسَ » أى يزيل عنكم الذنوب ويطهركم أى يلبسكم خلع الكرامة.

مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!

حافظ: هرگز نمی توان باور نمود که خلیفهٔ پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که به رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته عمداً در مقام غصب فدک برآید؛ قطعاً انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریۀ فدک داشته که آن را غصب نماید ؟

داعی: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه مستاصل نمودن خاندان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عترت طاهرۀ آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آن که مردمان دنیا طلب به جایی می روند که دنیای آنها اداره شود.

خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد قطعاً مردم رو به آنها می روند ، فلذا نه تنها فدک را سياستاً غصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.

منع نمودن خمس را از عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیۀ شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را به رسول الله و آل طاهرین آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين حرام نموده به اجماع جمهور امت ، باب خمس را بر روی آنها باز و صریحاً فرموده:

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالمَسَاكِينِ وَابْنِ السَبِيلِ »(1)

(ای مؤمنان بدانید که هر چه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم)

ص: 1114


1- انفال / 42.

خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفرماندگان است).

تا افراد و ذراری آن حضرت، تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند. ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند. خلیفه ابی بکر به اتفاق هم دستان خود، حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند: خمس باید به مصرف تجهيزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا؛ دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس حق ثابت مسلّم را هم از آنها منع نمودند. چنان چه امام شافعی محمدبن ادریس در صفحه 69 کتاب الأمّ (1) در این باب گوید :

«وامّا آل محمد الذين جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا يعطون من الصدقات المفروضات شيئاً قل أو كثر لا يحلّ لهم ان ياخذوها ولا يجزى عمن يعطيهموها إذا عرفهم »

تا آنجا که گوید:

«وليس منعهم حقّهم فى الخمس يحلّ لهم ماحرم عليهم من الصدقة»

به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه به آنها کفایت دین از آنها نمی نماید. و منع نمودن حق خمس را از آنها ( یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سبب حلّيت صدقه محرّمة بر آنها نمی شود ).

و از زمان خلافت عمر بن الخطاب، به عذر آن که خمس زیاد شده و نتوان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را محروم از حق مسلّم خدا داده نمودند.

ص: 1115


1- الأمّ، محمد بن ادریس شافعی ، 106/2 و 107 ، کتاب قسم الصدقات ، باب العلّة في القسم.

حافظ: امام شافعی رحمه الله فرموده است: باید خمس به پنج قسمت شود سهم پیغمبر به مصرف و مصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوي القربي و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.

داعی: در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به اتفاق جمهور مفسرین این آیه برای مساعدت

ذراری و اقارب رسول الله گردید و به مصرف آنها می رساندند. پس در نظر فقهاء اماميه تبعاً لعترة الائمة الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به شش قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی به امام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که به مصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول الله این حق را از بنی هاشم سلب نمودند. چنانچه اکابر علمای شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّالمنثور (1)و طبری(2) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3) و جارالله زمخشری درکشّاف (4) و قوشچی در

ص: 1116


1- درّالمنثور ، سیوطی ، 335/3 و 336، ذیل آیه 41 سوره انفال. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند : عن قيس بن مسلم الجدلي قال : سألت الحسن بن محمد بن على بن أبى طالب ابن الحنفية عن قول الله «وَاعْلَمُوا انَّمَا غَنِمْتُم مِنْ شَىءٍ فَإِنَّ اللهِ خُمُسَهُ » قال : هذا مفتاح كلام الله الدنيا والآخرة « وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى » فاختلفوا بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في هذين السهمين قال قائل : سهم ذوي القربي لقرابة الخليفة ، وقال قائل : سهم النبيّ للخليفة من بعده. واجتمع رأى اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على أن يجعلوا هذين السهمين في الخيل والعدة في سبيل الله تعالى، فكان كذلك في خلافة أبي بكر وعمر.
2- جامع البیان ، محمد بن جریر طبری، 10/6 و 11 ، ذیل آیه 41 سوره انفال .
3- الكشف و البيان ، ثعلبی ، 357/4 و 358 ، ذیل آیه 41 سوره انفال.
4- الكشاف ، زمخشری، 214/2 و 215 ، ذیل آیه 41 سوره انفال. زمخشری می نویسد: عند أبي حنيفة أنها كانت فى عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على خمسة أسهم ، سهم لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وسهم لذوى قرباء من بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب دون بنی عبد شمس و بنی نوفل... و امّا بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فسهمه ساقط بموته وكذلك سهم ذوي القربى و انّما يعطون لفقرهم... و عن ابن عباس(رضی الله عنه) أنّه كان على ستة أسهم لله وللرسول سهمان وسهم لأقاربه حتّى قبض فاجرى أبو بكر(رضی الله عنه) الخمس على ثلاثة. وكذلك روى عن عمر ومن بعده من الخلفاء وروى انّ أبا بكر منع بني هاشم الخمس...

شرح تجرید(1) و نسائی در کتاب الفیء (2) و دیگران همگی اقرار به این معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران با هوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد ؟!!

حافظ: آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جایز نمی دانید قطعاً خلیفه ابی بکر و عمر رضی الله عنهما برای کمک به مسلمین اجتهاداً اعمال نظر نمودند!!!

داعی : بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ آیا شما رأی و نظر خلیفه ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول الله قرار می دهید آیا انصافاً جایز است.

خدا و پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید. شما را به خدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟

قطعاً هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید به آن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است؟

خدا علی(علیه السّلام) را شاهد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرار داده

علاوه بر اینها خداوند علی(علیه السّلام) را شاهد و گواه پیغمبر قرار داده و صریحا می فرماید:

«أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدُ مِنْهُ » (3)

ص: 1117


1- شرح تجرید ، قوشجی ، ص 374، مقصد 5 في الإمامة. قوشچی می نویسد: ومنع فاطمة وأهل البيت عن خمسهم ولم يكن ذلك في زمن النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .
2- سنن الكبرى ، نسائی ،47/3 ، ح 4445، کتاب الخمس، باب 1. نسائی حدیث را همانند سیوطی نقل می کند.
3- هود / 25.

(آیا پیغمبری که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن ) دارد با گواهی صادق (مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است ) )

حافظ : آن چه در نظر دارم مراد از صاحب بینه رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و شاهد او قرآن

کریم می باشد شما با چه دلیل و برهان شاهد را به علی کرم الله وجهه تعبیر نمودید؟

داعی : دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر به رأی نمایم، بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند به ما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی(علیه السّلام) می باشد.

علاوه علما و مفسرین چنین نقل نموده اند قریب سی حدیث از اکابر علمای خودتان مانند امام ابو اسحق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش(1) نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (2) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم و ابونعیم نقل نموده و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین(3) به سه سند و سلیمان بلخی (4) حنفی در باب 26 از ثعلبی و

ص: 1118


1- الكشف والبیان ، ثعلبی، 162/5 ، ذیل آیه 17 سوره هود. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس قال : «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَّةٍ مِنْ رَبِّهِ » رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ » على خاصة (رضی الله عنه). عن زاذن قال : سمعت عليّاً والذى فلق الحبة و برأ النسمة... فقام رجل فقال : ما آيتك يا أميرالمؤمنين التي نزلت فيك ؟ قال : « أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَّةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ » رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على بيّنه من ربّه و أنا شاهد منه ».
2- درّالمنثور ، سیوطی ، 586/3 و 587، ذیل آیه 17 سوره هود. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: وأخرج ابن مردويه و ابن عساكر عن علىّ (رضی الله عنه) في الآية قال : رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على بيّنه من ربّه وأنا شاهد منه.
3- فرائد السمطین، حموینی، 341/1 - 338، ح 262 - 260 ، باب 63، سمط 1. حموینی حدیث را این گونه نقل می کند : قال علىّ بن أبي طالب : ما من رجل من قريش إلّا وقد نزلت فيه آية او آتيان فقال له رجل : فأنت اىّ شيء نزل فيك ؟ قال [له] على : اما تقرأ الآية التي هي في [سورة ] هود «وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ».
4- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 294/1 و 295 ، ح 3 و 4 ، باب 26 . قندوزی حدیث را چنین نقل می کند : عن عباد بن عبدالله قال : سمعت عليّاً (كرّم الله وجهه ) يقول في خطبته : ما نزلت آية من كتاب الله ( عزّوجلّ) تسوقه إلى جنّة أو نار. قال رجل : يا أمير المؤمنين فما نزل فيك ؟ قال : لولا انّک سألتني علىٰ رؤوس الملأ أما تقرأ «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ » الآية. فرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىٰ بيّنة من ربّه وأنا التالى الشاهد منه أتلوه واتبعه، والله لئن تعلمون ما خصّنا الله (عزّ وجلّ) به أهل البيت أحبّ إليَّ ممّا على الأرض من ذهبة حمراء أو فضة بيضاء.

حموینی و خوارزمی و ابونعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبدالله و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابونعیم اصفهانی(1) به سه طریق و طبری(2) و ابن مغازلی (3) فقیه شافعی و ابن ابی الحدید (4) معتزلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 كفاية الطالب(5) و بسیاری دیگر از علمای شما این عقیده را دارند و به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب (علیه السّلام)

ص: 1119


1- مانزل من القرآن في على ، ابونعیم اصفهانی ، ذیل آیه 17 سوره هود ( با استفاده از النور المشتعل ص 106 ، ح 26 - 28) . ابونعیم حدیث را با اختلاف در الفاظ همانند ثعلبی نقل می کند.
2- جامع البیان ، محمد بن جریر طبری ، 22/7 و 24 ، ح 13945 و 13958، ذیل آیه 17 سوره هود. طبری حدیث را این گونه نقل می کند: حدثنا ابوخالد سمعت سفيان يقول: « أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَّةٍ مِنْ رَبِّهِ » قال : محمد و قال آخرون : هو علىّ بن أبي طالب.
3- مناقب ابن مغازلی ، ص 270 ، ح 318، قوله تعالى ««أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ... ». ابن مغازلی حدیث را همانند قندوزی نقل می کند.
4- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 287/2 ، خطبه 37 ( ومن كلام له (علیه السّلام) يجرى مجرى الخطبة ) [ الأخبار الواردة عن معرفة الإمام علىّ بالأمور الغيبة ]. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبدالله بن الحارث قال : قال علىّ(علیه السّلام) على المنبر : ما أحد جرت عليه المواسي إلّا وقد أنزل الله فيه قرآناً : فقام إليه رجل من مبغضيه فقال له : فما أنزل الله تعالى فيك ؟ فقام الناس إليه يضربونه ، فقال : دعوه ، أتقرأ سورة هود ؟ قال : نعم. قال : فقرأ (علیه السّلام) «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَّةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ » ثمّ قال : الذي كان على بيّنه من ربّه محمدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والشاهد الذي يتلوه أنا ».
5- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 235 ، باب 62 فی تخصیص علىّ (علیه السّلام) بمائة منقبة... حدیث را این گونه نقل می کند: عن الحرث عن علىّ(علیه السّلام) قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : علىّ على بيّنه من ربّه و أنا الشاهد منه. »

است و خطیب خوارزمی در مناقب(1) گوید از ابن عباس پرسیدند: مراد از شاهد کیست؟ گفت: «هو على يشهد للنبيّ وهو منه» او علی است که شهادت برای پیغمبر داده و آن (بزرگوار) از پیغمبر است.

پس بنا بر دلایل و اخبار معتبره که اکابر علمای خودتان تصدیق دارند، بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی را که خداوند او را شاهد بر پیغمبر قرار داده.

همان قسمی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای خزیمۀ بن ثابت ، مزیّتی قایل شد که شهادت او را برابر دو نفر قرار داد و ذوالشهادتین خواند خدای متعال هم در این آیه مزیّتی برای علی قایل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرار داد. علاوه بر آن که به حکم آیه تطهیر علی(علیه السّلام) معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.

نمی دانم چگونه جرأت کردند و به چه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع رد شهادت گفتند: شهادت علی قبول نيست ، لانّه يجر النفع إلى نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است و جرّ نفع به سوی خود می نماید لذا شهادتش مردود است.

گذشته از اهانتها و کنایات بسیاری که در مجلس حضوراً و غیاباً ابراز نمودند که به

ص: 1120


1- مناقب خوارزمی، ص 278 ، ح 267 فصل 17 ، فی بیان ما نزل من الآيات في شأنه حدیث را این گونه نقل می کند : قوله تعالى: « أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَّةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ» قال ابن عباس هو علىّ(علیه السّلام) شهد للنبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو منه » و نيز سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص، ص 25 و 26 ، باب 2 فی ذکر فضائله حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند. ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 360/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب ، حدیث را همانند گنجی شافعی نقل می کند. متقی هندی در کنزالعمال ، 2/ 439، ح 4439 - 4441، کتاب الاذکار ، باب فی القرآن فصل في فضائل السورة والآيات سوره هود حدیث را همانند حموینی نقل می کند. حاکم حسکانی در شواهد التنزيل، 359/1 - 369، ح 372 - 387، ذیل آیه 17 سوره هود ، حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است. شایان ذکر است شأن نزول این آیۀ شریفه در مجلس ششم در بحث آیات الولایه مفصل بررسی شد.

بعض از آنها قبلاً اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.

همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید به مثل مولای متّقیان اميرالمؤمنين (علیه السّلام) شخصیت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتناترین اشخاص به دنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، دنیا طلب و بلکه بالاتر كلماتی بگویند که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند؟

خلاصه با جملۀ « انّه يجر النفع إلى نفسه» به مردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی چون در این قضیه ذی نفع است به نفع عیالش ( العياذ بالله ) شهادت دروغ بدهد لهذا شهادتش قابل قبول نیست.

خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عده ای مردم بازیگر رد نمودند!

آیا این بود نتیجۀ نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ؟

درد دلهای علی (علیه السّلام)

که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشیّه درد دل می کند و می فرماید :

«صبرت وفى العين قذى وفى الحق شجى »

(صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد )

این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.

بی خود نبوده که می فرمود:

«والله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه »

( به خدا قسم پسر ابوطالب، انس و علاقه اش به مردن بیشتر است از بچه رضیع به پستان مادر. )

ص: 1121

آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقى الأولين والاخرين عبد الرحمن بن ملجم مرادی ، شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد، در محراب عبادت می فرمود: «فزت و ربّ الكعبة » یعنی راحت شدم به خدای کعبه.

آقایان! روزهای اول به شهادت تاریخ آن هم به نقل مورخین بزرگ خودتان ، شد آن چه نباید بشود کردند آن چه نباید بکنند و گفتند آن چه نباید بگویند. ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند، عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمایید و امر را بر مردم بی خبر مشتبه کنید، با این که می دانید ایذاء على بن ابی طالب (علیه السّلام) محققاً ایذاء رسول الله است.

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علی(علیه السّلام)

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند (1) خود به چند طریق و امام ثعلبی در تفسیر(2) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(3) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

فرمود:

«من آذى عليّا فقد آذانى ايها الناس من آذى عليّا بعث يوم القيمة يهوديّا او نصرانيّا. »

(کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی )

ابن حجر مکی (4) در صفحه 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایة الطالب (5) مسنداً از رسول اکرم نقل

ص: 1122


1- مسند احمد بن حنبل ، 483/3، مسند عمر و بن شاس الأسلمي.
2- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 63/8 ، ذیل آیه 58 سوره احزاب.
3- فرائد السمطین، حموینی، 298/1 ، ح 236 ، سمط اول ، باب 55 .
4- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 123 ، باب 9 ، فصل 2 ، حدیث 16.
5- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 276 ، باب 68 . و نیز بخاری در تاریخ الکبیر، 307/6، ح 2482، باب عمرو ، احادیث عمرو بن شاس الأسلمي ، محب الدين طبری، در ذخائر العقبی ، ص 65، ، ذكر أنّه من آذاه فقد آذى النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من أبغضه... به همین حدیث اشاره کرده اند.

نموده اند که فرمود: « من آذى عليّاً فقد آذانی » ( هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده ). حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حديث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عبادت است. این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میرسید علی همدانی شافعی در مودة القربى و حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب مانزل من القرآن في على و خطیب خوارزمی در مناقب (1) و ابن مغازلی شافعی در مناقب و حاكم ابوالقاسم حسکانی(2) از حاکم ابو عبدالله حافظ از احمدبن محمدبن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عبادبن یعقوب از ارطاط بن حبیب از ابوخالد واسطی از زید بن علیّ بن الحسین(علیهما السّلام) از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب (علیه السّلام) نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره موی خود را به دست گرفته و گفتند : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این قسم موی مبارک خود را به دست گرفت و فرمود:

«يا علىّ من آذى شعرة منك فقد آذانی و من آذاني فقد آذى الله ومن آذى الله فعليه لعنة الله.»

(یا علی هر کس به موئی از تو ایذاء رساند به من ایذاء رسانیده و هر کس به من ایذاء رساند به خدا اذیّت رسانیده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند ).

و سید ابی بکربن شهاب الدین علوی در ص 60 کتاب رشفة الصادى من بحر فضائل

ص: 1123


1- مناقب خوارزمی ، ص 328، ح 344، فصل 19.
2- شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی، 147/2، ح ،776، ذیل آیه 57 و 58 سوره احزاب. و نیز سیوطی در جامع الصغیر، 547/2 ، ح ،8267 ، حرف المیم ، زرندی حنفی در نظم دررالمسطین ، ص 105 ، ذكر محبّة الله و رسوله لعلىّ و محبّته لهما ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 308/54، رقم 6788، شرح حال مح محمد بن علی بن الحسین اسدی کوفی معروف به ابن الخابط ، متقی هندی در کنزالعمال، 95/12، ح 34154، کتاب المناقب، باب 5 فصل 1 ، قندوزی حنفی در ینابیع المودّة ، 101/2 و 474 ، ح 268 و 322، باب 56 و 59 حدیث را چنین نقل کرده است: أخرج ابن عساكر عن علىّ مرفوعاً : من آذى شعرة منّى فقد آذانى ومن آذاني فقد آذى الله تعالى.

بنی النبی الهادی(1) ( چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303 ) ضمن باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم، با قول صحت حدیث از مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله »

(هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال ) ).

امید است عرایض صادقانه ام مؤثر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت، آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است.

( در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی به صورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد).

آقایان قدری فکر کنید، دقیق شوید خودتان را در معرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت ( آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و همگی با او بیعت نموده و سرتسلیم در مقابل او به أمر خدا و پیغمبر فرود آوردند) آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولادهای فاطمه صدّیقه مظلومه را ضبط نمایند بر آن دو امانت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس دشمن شاد بیرون رفتند.

این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت!

حافظ: بدیهی است در اوایل امر ، بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت ، امر اصلاح شد چون دید خلیفه حکم به حق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت!

ص: 1124


1- رشفة الصادي، علوی حضرمی، ص 107 ، باب ،4، ماورد في أذية وسب اهل البيت. و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 103/12، ح 34197 ، کتاب المناقب، باب 5 فصل 1 چنین نقل می کند : من آذاني في أهلي فقد آذى الله.
تا دم مرگ فاطمه(علیها السّلام) از ابی بکر و عمر راضی نبود

داعی: اگر امر چنین است پس چرا اکابر علمای خودتان برخلاف این معنی می نویسند مانند بخاری(1) و مسلم(2) دو عالم موثق در صحیحین خود نوشته اند :

«فوجدت أى فغضبت فاطمة على ابى بكر فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفيت فلمّا توفيت دفنها زوجها علىّ ليلاً ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها»

( وجد در لغت چنان که فیروزآبادی در قاموس گوید، به معنای خشم و غضب است یعنی؛ فاطمه(علیه السّلام) در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و بر او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود، آن گاه امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازۀ بی بی گذارد.

چنانچه بخاری در صفحه 9 ضمن جزء پنجم صحیح باب غزوه خیبر و نیز در صفحه 87 جلد هفتم در باب قول النبی لانورث ما تركناه صدقه نقل نموده است که «فهجرته فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت.»

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایة (3) همین خبر را نقل نموده و نیز

ص: 1125


1- صحيح البخارى ، 252/5 ، ح 704 کتاب المغازی، باب غزوه خيبر. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: ولأعملن فيها بما عمل به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فأبى أبوبكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئاً فوجدت فاطمة على أبي بكر فی ذلک فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفيت و عاشت بعد النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ستّة أشهر فلمّا توفيت دَفنَها زوجها علىّ ليلاً ولم يؤذن بها أبابكر وصلى عليها وكان لعلىّ من الناس وجه حياة فاطمة فلمّا توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر و مبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر....
2- صحیح مسلم ، 1380/3 ، ح 52 ، كتاب الجهاد والسير ، باب قول النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا نورث ما تركنا فهو صدقة. مسلم حدیث را همانند بخاری نقل می کند.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 370، باب 99. گنجی می نویسد : قال : فغضبت فاطمة و هجرته و لم تكلّمه حتّى مانت فدفنها علىّ ليلاً ولم يؤذن أبابكر.

ابومحمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14 الامامة والسياسة (1) آورده كه فاطمه(علیها السّلام) در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود:

«انّى أشهد الله وملائكته انّكما اسخطتمانى وما ارضيتماني لئن لقيت النبيّ لأشكونّكما ».

(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دو نفر ( ابی بکر و عمر) مرا به سخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.) و نیز در همان کتاب نوشته است غضبت فاطمة من ابى بكر وهجرته إلى ان ماتت ( غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را به همین حال غضب تا زمان مرگ ).

در مقابل این اخبار اخبار و احادیث دیگری در کتب معتبره شما بسیار ثبت است که آقایان بی طرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعا گو بیان نمایید.

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است

از قبیل خبر معروفی که عموم علمای خودتان مانند امام احمد در مسند(2) و سلیمان

ص: 1126


1- الامامة والسياسة ، ابن قتيبة ، 20/1 ، كيف كانت بيعة علىّ بن أبي طالب. ابن قتیبه می نویسد: ... فقالت : نشد تكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول : رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطى فمن أحبّ فاطمة ابنتى فقد أحبّني و من أرضى فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟ قالا نعم سمعناه من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قالت : فانّى أشهد الله وملائكته أنّكما أسخطتمانى و ما أرضيتمانى و لئن لقيت النبيّ لأشكونّكما إليه. فقال ابوبكر أنا عائذ بالله تعالى من سخطه و سخطك يا فاطمة ثمّ انتحب أبو بكر يبكى حتّى كادت نفسه أن تزهق و هي تقول والله لأدعون الله عليك في كلّ صلاة أصليها ثمّ خرج باكياً...
2- مسند احمد بن حنبل ، 323/4 ، مسند مسور بن مخرمة. احمد حنبل حدیث را اینگونه نقل می کند: عن المسور... ولكن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال فاطمة بضعة مني يقبضى ما قبضها و يبسطنى ما يسبطها... و در صفحه 328 این گونه نقل می کند: عن المسور بن مخرمة قال سمعت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... فلا آذن لهم ثمّ قال لا آذن ثمّ قال لا آذن فأنّما ابنتي بضعة منّى يريبني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها. و نیز در مورد آزار به حضرت فاطمه(علیها السّلام) عبارتهای مختلفی وارد شده که از جمله آنها عبارتند از : «انمّا فاطمة بضعة منّى يؤذيني ما آذاها » ، «فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانی » ، « انّما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها و ينصبني ما أنصبها ». سیر اعلام النبلاء ، ذهبی، 119/2، رقم 18، شرح حال فاطمة بنت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، سنن ابن ماجه، 644/1، ح 1998، كتاب النكاح ، باب 56، الغيرة ، عون المعبود عظیم آبادی، 56/6 و 57 ، ح 2071، کتاب النکاح، باب ما يكره أن يجمع بينهن من النساء ، اسد الغابة ، ابن كثير ، 521/5، کتاب النساء، شرح حال فاطمة بنت رسول الله ، الاصابة ، ابن حجر عسقلانی، 265/8، کتاب النساء ، حرف الفاء ، رقم 11587 ، شرح حال فاطمة الزهراء ، تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی، 392/12، کتاب النساء ، حرف الفاء ، رقم 9005، شرح حال فاطمة بنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، تفسير القرآن العظيم ، ابن اثیر ، 222/3 ، ذیل آیه 101 ، سوره المؤمنون، سنن الکبری، نسائی ، 97/5، ح 8370/6، كتاب المناقب ، مناقب فاطمه بنت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحیح مسلم ، 1903/4 ، ح 94 ، کتاب فضائل الصحابة ، فضائل فاطمة ، سنن الكبرى ، بیهقی ، 201/10 و 202 ، کتاب الشهادات ، باب من قال لانجوز شهادة الوالد ... ، كنز العمال ، متقی هندی، 111/12، ح 34241 ، باب 5 فی فضل أهل البيت ، فصل 2 فاطمه رضی الله عنها ، سنن ترمذی ، ص 1007 ، ح 3878 ، كتاب المناقب، باب 61 فضل فاطمة بنت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری، 173/3 ، ح 4751/349، کتاب معرفة الصحابة ، ذكر مناقب فاطمة بنت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .

قندوزی در ينابيع المودّة و میرسید علی همدانی در مودّة القربى و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود:

«فاطمة بضعة منّى وهى نور عينى وثمرة فؤادى و روحى التي بين جنبی من آذاها فقد آذانی و من آذاني فقد آذى الله ومن اغضبها فقد اغضبنى يؤذيني ما آذاها.»

(فاطمه پاره تن من است و میوه دل و نور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده اذیت می کند مراکسی که او را اذیت نماید. )

ص: 1127

ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه (علیها السّلام) از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«فاطمة بضعة منّى يؤذيني ما آذاها ويريبني ما ارابها »

( فاطمه پاره تن من است مرا اذیت می نماید کسی که او را اذیت نماید -- به من بدی می نماید کسی که به او بدی نماید).

محمدبن طلحه شافعی در صفحه 6 مطالب السؤول و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 40 جلد دوم حلية الأولياء و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوى نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«انّما فاطمة ابنتى بضعة منّى يريبنى ما ارابها ويؤذيني ما آذاها.»

(جز این نیست که فاطمه دختر من پاره تن من است کسی که به او بدی نموده به من بدی نماید و کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده. )

و ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در صفحه 214 جلد دوم محاضرات الادباء نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«فاطمة بضعة منّى فمن اغضبها فقد اغضبني.»

(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده).

حافظ ابوموسى بن المثنى بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در صفحه 375 جلد 4 اصابه و ابویعلی موصلی در سنن و طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در صفحه 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابونعیم اصفهانی در فضایل الصحابه و حافظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در صفحه 175 تذکره و محبّ الدین طبری در صفحه 39 ذخایر و ابن حجر مکی در صفحه 105 صواعق و

ابو العرفان الصبّان در صفحه 171 اسعاف الراغبین نقل نمودهاند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دخترش فاطمه (علیها السّلام) فرمود:

« يا فاطمة انّ الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك.»

ص: 1128

(ای فاطمه به درستی که خداوند غضب می کند به غضب تو و راضی می شود به رضای تو).

و محمدبن اسماعیل بخاری در صفحه 71 صحیح(1) در باب مناقب قرابة رسول الله از مسور بن مخرمه - و نیز در صفحه 75 نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«فاطمة بضعة منّى فمن أغضبها فقد أغضبني»

(فاطمه پاره تن من است پس کسی که او را به غضب آورد مرا به غضب آورده )

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم (2) و سنن ابی داود (3) و ترمذی (4) و مسند امام احمد بن حنبل(5) و صواعق(6) ابن حجر و ينابيع المودّة (7) شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمه(علیها السّلام) بسیار رسیده است چگونه

ص: 1129


1- صحيح البخاری ، 83/5 و 96 ، ح 232 و 278 ، کتاب فضائل اصحاب النبي ، باب مناقب فاطمة. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن المسور بن مخرمة انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال : فاطمة بضعة منّى ، فمن أغضبها أغضبني.
2- صحيح مسلم، 1903/4 ، ح ،94 ، کتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل فاطمة بنت النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « انّما فاطمة بضعة منّي ، يؤذيتي ما آذاها.»
3- سنن ابی داود، 226/2 ، ح ،2071 ، کتاب النکاح، باب ما يكره أن يجمع بينهن من النساء. ابی داود حدیث را این گونه نقل می کند: عن مسور بن مخرمة حدّثه أنّه سمع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... فانّما ابنتى بضعة منّى يريبني ما أرابها و يوذيني ما آذاها.
4- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 1006 ، ح 3876 ، کتاب المناقب، باب فضل فاطمة بنت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). ترمذی حدیث را همانند ابی داود نقل می کند.
5- مسند احمد بن حنبل ، 328/4 ، مسند مسور بن مخرمة. احمد حنبل حدیث را همانند ابی داود نقل می کند و در صفحه 5 همین جلد ، مسند عبدالله بن زبیر چنین نقل می کند : ... فقال أنّها فاطمة بضعة منّى يؤذيني ما آذاها وينصبني ما أنصبها.
6- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 190 ، ح 5 ، باب 11 فصل 3.
7- ينابيع المودّة ، قندوزی ، 98/2 ، ح 244 ، باب 56. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند : فاطمة بضعة منّى يقبضنى ما يقبضها و يبسطنى ما يبسطها...

این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت.

شیخ: این اخبار صحیح است ولی درباره علی کرّم الله وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد ازدواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست و مرادش علی بوده است!!!

جواب از خطبه نمودن علی(علیه السّلام) دختر ابی جهل را

داعی : فرق بین انسان و انواع حیوانات ، بسیار است. از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد به دو قوۀ قویه ای است که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.

یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شئون زندگی تحت راهنمایی فکر و عقل باشد به این معنی که هر چه شنید فوری مورد قبول ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلّاجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد والاّ رد نماید. لذا در قرآن مجید فرماید :

«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ وَأُولَئِكَ هُم أولُوا الأَلْبَاب » (1)

بشارت ده (ای رسول به حق ) آن بندگانی که چون سخن بشنوند پیروی کنند نیکوتر آن را آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند ).

یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آن که در دستگاه با عظمت عقل جرح و تعدیلش کنند امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشته گان ، این

ص: 1130


1- زمر / 19.

جملات را می گویید بدون تفکر و تعقل. اینک مجبورم مختصراً جوابی عرض کنم.

اولاً علمای خودتان تصدیق نموده اند ( چنان چه قبلاً عرض شد) که علی(علیه السّلام) مشمول آیه تطهیر است طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزّه و مبرّا می باشد .

و دیگر آن که در آیه مباهله خداوند او را به منزلۀ نفس پیغمبر خوانده که ليله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم از طرف دیگر باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دساتیر آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره 33( احزاب ) فرموده:

«وَمَا كَانَ لَكُم إِنْ تُؤْذُوا رَسُولَ الله »

(و نباید هرگز رسول الله را (در حیات) و بعد از ( وفات ) بیازارید. )

چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که به واسطه افعال گفتار او رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قایل نشده و امر نکاح به حکم آیه 3 سوره 4 (نساء) « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِسَاءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَ رُبَاع » ( به نکاح خود از زنان آرید آن کس که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دو یا سه یا چهار ) عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیرالمؤمنین(علیه السّلام) چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا و رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (گرچه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیرالمؤمنین (علیه السّلام) جائز نبوده در حیاة حضرت زهرا(علیها السّلام) زنی دیگر اختیار نمايد لكن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده ).

پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات امویها می باشد که اکابر علمای خودتان هم اعتراف به این معنی دارند.

ص: 1131

بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) از شیخ و استاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و گوید: معاوية بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معین نموده بود که جعل اخبار قبیحه درباره على(علیه السّلام) بنمایند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابوهریره و عمروبن عاص ومغيرة بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابوهریره گوید: ابوهریره کسی است که روایت نموده حدیثی را که معنای آن این است که علی(علیه السّلام) خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود فاطمه پاره تن من است کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید.

آن گاه ابو جعفر اسکافی گوید: « والحديث مشهور من رواية الكرابیسی » یعنی این

ص: 1132


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 63/4 65 ، خطبه 56 ( ومن كلام له (علیه السّلام) لاصحابه ) [فصل في ذكر الأحاديث الموضوعة في ذم علىّ ]. ابن ابی الحدید می نویسد : وذكر شيخنا أبوجعفر الاسكافي.... انّ معاوية وضع قوماً من الصحابة وقوماً من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علىّ (علیه السّلام) تقتضى الطعن فيه والبرائة منه وجعل لهم على ذلك جعلاً يرغب في مثله؛ فاختلفوا ما أرضا ، منهم أبوهريرة و عمرو بن العاص و المغيرة بن شعبة و من التابعين عروة بن الزبير فأسخطه ، فخطب على المنبر ، وقال : لاهالا لله ! لا تجتمع انبة وليّ الله وانبة عدو الله ابي جمل! انّ فاطمة بضعة منّى يؤذيني ما يؤذيها فان كان علىّ يريد ابنة أبي جمل فليفارق ابنتي ، و ليفعل ما يريد ، أو كلاماً هذا معناه و الحديث مشهور من رواية الكرابيسيّ. قلت : هذا الحديث ايضا مخرج في صحیحی مسلم و البخارى عن المسور بن مخرمه الزهرى ، وقد ذكره المرتضى فى كتابه المسمى «تنزيه الانبياء والائمة » و ذكر أنّه رواية حسين الكرابيسيّ و انّه مشهور بانحراف عن أهل البيت (علیهم السّلام) وعدواتهم والمناصبة لهم فلا تقبل روايته.

حدیث مشهور است به روایت کرابیسی به این معنی که هر روایت بی اساسی را کرابیسی می خوانند.

و ابن ابی الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسوربن محزمة الزهر روایت شده و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد ) در کتاب تنزيه الانبياء والائمه گوید: این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول نمی باشد.

زیرا بنا بر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرۀ خودتان رسیده، مبغض على منافق است. منافق به حکم قرآن مجید اهل آتش می باشد، پس روایت او مردود است.

به علاوه اخبار در مذمت ایذاء کنندگان به فاطمه(علیها السّلام) فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابوهریره در خطبۀ ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت سیزدهم از مودة القربي (1) حدیثی از سلمان محمّدی نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«حبّ فاطمة ينفع فى مائة من المواطن أيسر تلك المواطن الموت والقبر والميزان والصراط والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمة رضيت عنه ومن رضيت عنه رضى الله عنها ومن غضب عليه ابنتي فاطمة غضبت عليه ومن غضبت عليه غضبت الله عليه ويل لمن يظلمها ويظلم بعلها عليّاً وويل لمن يظلم ذريّتهما وشيعتهما.»

( دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها

ص: 1133


1- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 13 (با استفاده از ینابیع المودة قندوزی، 332/2، ح 970، باب 56) و نیز خوارزمی در مقتل الحسين ، ص 100، ح 23 ، جزء 1 ، فصل 5 ، فی فضائل فاطمة الزهراء و به همین حدیث اشاره کرده است.

مرگ است و قبر و میزان و صراط و حساب. پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او ، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد. و کسی را که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش علی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه(علیهما السّلام) ) .

برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد. اینک آقایان محترم بفرمایید این اخبار صحیحه که در کتب معتبره فریقین بسیار است با اخباری که قبلاً عرض کردم که اکابر علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد ؟

حافظ: این اخبار صحیح است و در کتب معتبرۀ ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولاً راجع به حدیث کرابیسی، راجع به خواستگاری علی کرّم الله وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حلّ معمّا فرمودید.

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن

ثانیاً مراد از غضب در این اخبار، غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی الله عنها بر ابی بکر و عمر رضی الله عنهما که در تمام کتب صحیحۀ ما رسیده غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه رضى الله عنها بر شیخین رضی الله عنهما غضب ننموده.

و البته هر کس فاطمه را به غضب دینی بیاورد قطعاً مغضوب غضب خدا و پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خواهد بود.

ولی این غضب فاطمه رضی الله عنها یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حسّاسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود!

ص: 1134

چون فاطمه رضی الله عنها درخواست فدک نمود و خلیفه موافقت به ردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعداً همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد به حکم خلیفه. و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلّله همانا سکوت آنها بوده است!!.

و حتّى على كرّم الله وجهه وقتی هم به خلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که به حکم خلفای قبل راضی بوده است!!.

داعی: مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است ولو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمایید جوابها بماند برای فردا شب.

( تمام اهل مجلس به صدا درآمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون به جای حسّاس رسیده ایم تا نتیجۀ این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم. )

داعی: اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل به اقتضای وقت صرف نظر می نمایم فقط به مختصری می پردازم.

قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود

اولاً: اینکه فرمودید غضب فاطمۀ صدیقه(علیها السّلام) غضب دینی نبوده بلکه هوایی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به فاطمۀ ممجّده به آیۀ تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.

و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه(علیها السّلام) به مقام کمال ایمان رسیده و مخصوصاً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«انّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها وجوارحها ايماناً إلى مشاشها.» (1)

ص: 1135


1- الثاقب في المناقب ، ابن حمزه ، ص 291 ح 248 ، باب 4 فصل 3 .

(خداوند متعال پر کرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او کنایه از اینکه فاطمه غرق در ایمان است).

غضب فاطمه دینی بوده

هرگز هیچ مؤمن و مؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم به أوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم به حق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که باحقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم کنندگان حق بر جنازه من نماز گذارند، اولاً فاطمه ای که خداوند حکم به طهارت او مینماید - هرگز ادعای دروغ ننماید که حاکم حکم علیه او بنماید.

ثانیاً : اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زائل شود، مخصوصاً بعد از عذرخواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبر فرموده است « المؤمن ليس بحقود» یکی از صفات و علائم مؤمن آن است که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته باشد و نیز در خبر دارد که می فرماید : مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد به فاطمۀ صدیقۀ طاهرۀ ممجّده به آیۀ تطهیر که سرا پا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله به شهادت خداوند متعال پاک و مبرّا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.

و از طرفی هم اتفاق فریقین است که فاطمه(علیها السّلام) با حالت غضب و نارضایتی از ابی بکر و عمر از دنیا رفت.

پس معلوم می شود که غضب بی بی، دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدر بزرگوارش خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صادر شده لذا غضب نمود به غضب دینی و این همان غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.

ص: 1136

سکوت فاطمه موجب رضا نبوده

ثالثاً : فرموديد سكوت فاطمه علامت رضای آن معصومۀ مظلومه بوده. ايضاً اشتباه فرمودید.

هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم مظلوم مجبور به سکوت می شود تا حفظ آبروی خود را در مقابل هو و جنجال بنماید.

و حضرت بی بی مظلومه فاطمه(علیها السّلام) راضی که نبوده به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت. چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصاً دو عالم بزرگ موثق شما بخاری و مسلم که نوشتند :

«فغضبت فاطمة على ابى بكر فهجرته ولم تتكله حتّى توفّيت.»

( غصب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود. )

علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته

رابعاً : فرمودید که چون علی(علیه السّلام) در دوره تصدی خلافت ( ظاهری ) فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه(علیها السّلام) نداد علامت رضاء به حکم بوده باز هم اشتباه فرمودید.

چه آن که بزرگوار در دورۀ خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام به هر کاری که می خواست بکند و یا حکم به حقی کند یا بدعتی را از میان بردارد به مجردی که اقدام به امری می نمود فریادها بلند می شد.

اگر آن حضرت فدک را به اولادهای فاطمه بر می گرداند ، قطعاً فرصت به دست مخالفین مخصوصاً معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طريقۀ ابی بکر و عمر رفتار نموده.

علاوه صدور چنین حکمی از آن حضرت، مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آن که برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته

ص: 1137

و کردۀ سابقین خود بتواند رفتار نماید.

چنانچه در قضیه منبر و نماز تروایح معلوم شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی منبر را از محلی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند وقتی آن حضرت به مقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را به جای اولی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخواست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیرۀ شیخین عمل شود، ولو مطابق عمل رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود ؟!

و همچنین مردم را از نماز تروایح به جماعت منع نمود. باز فریادها بلند شد که علی می خواهد برخلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.

نواب: قبله صاحب نماز تروایح چه بوده که علی کرّم الله وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.

در نماز تراویح

داعی تروایح در لغت جمع ترویحه در اصل اسم برای جلسه می باشد ، بعدها نامیده شده به جلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی ، در لیالی رمضان المبارک شد ( یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).

بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیه ، فقط نمازهای فریضه و واجب را به جماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبی ممنوع است؛ زیرا خود پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«انّ الصلاة بالليل فى شهر رمضان من النافلة في جماعة بدعة وصلاة الضحى معصية ألا فلا تجتمعوا شهر رمضان في النافلة ولا تصلّوا صلاة الضحى فانّ قليلاً من السنة خير من كثير من بدعة ألا وانّ كلّ بدعة

ضلالة وكل ضلالة سبيلها إلى النار .»(1)

ص: 1138


1- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 282/12 ، خطبه 223 ، ( ومن كلام له(علیه السّلام) في شأن عمر بن الخطاب (رضی الله عنه)طعن 10). ابن ابی الحدید این گونه نقل می کند: «أيها الناس ، انّ الصلاة بالليل في شهر رمضان من النافلة جماعة بدعة وصلاة الضحى بدعة، ألا فلا تجتمعوا ليلاً في شهر رمضان في النافلة ، ولا تصلوا صلاة الضحى ، فانّ قليلاً في سنة خير من كثير في بدعة ، ألا وانّ كلّ بدعة ضلالة، وكلّ ضلالة سبيلها إلى النّار.»

(ای گروه مسلمانان ) نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید پس به درستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغمبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است به سوی آتش جهنم.)

شبی عمر در دوره خلافت سال 14 هجری وارد مسجد شد، دید چراغها روشن و مردم جمع اند پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم جمع شده اند برای نماز تطوع به جماعت گفت: «بدعة ونعمت البدعة ». این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!!

بخاری در صحیح(1) از عبدالرحمن بن عبدالقاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند گفت: به جماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد اُبی بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد. شب بعد که به مسجد آمد دید مردم امر را اجراء نموده و به جماعت می خوانند گفت: «نعم البدعة هذه » يعنى خوب بدعتی است ابن بدعت!!

از آن زمان این عمل معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) حضرت این عمل را منع نمود(2) که چون در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معمول نبوده بلکه ممنوع

ص: 1139


1- صحيح البخاری ، 100/3، ح 265 ، کتاب صلاة التراويح ، فضل من قام رمضان. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عبدالقارى أنّه قال : خرجت مع عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) لليلةً في رمضان إلى المسجد فإذا الناس أوزاع متفرّقون يصلّى الرجل لنفسه ويصلّى الرجل فيصلّى بصلاته الرهط فقال عمر: إنّى أرى لو جمعت هولاء على قارىء واحد لكان أمثل ثمّ عزم فجمعهم على أبي بن كعب ثمّ خرجت معه ليلة أخرى و الناس يصلّون بصلاة فارئهم قال عمر نعم البدعة هذه...
2- شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد، 283/12، خطبه 223 ( و من كلام له(علیه السّلام) في شأن عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) طعن 10) می نویسد: وقد روى ان أمير المؤمنين (علیه السّلام) لمّا اجتمعوا إليه بالكوفة ، فسألوه أن ينصب لهم اماماً يصلّى بهم نافلة شهر رمضان، زجرهم و عرّفهم انّ ذلك خلاف السنّة ، فتركوه واجتمعوا لأنفسهم، وقدّموا بعضهم ، فبعث إليهم ابنه الحسن (علیه السّلام) ، فدخل عليهم المسجد ، ومعه الدّرّة؛ فلمّا رأوه تبادروا الأبواب، وصاحوا : واعمراه...

بوده بایستی عمل شود.

تا زمانی که به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه از آن حضرت درخواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل به جماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را

از خودشان به امامت برقرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن را طلبید فرمود : تازیانه بردار و این جمعیت را منع نما از آن که نماز نافله را به جماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید!

با آن که خود می دانستند زمان رسول خدا چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول بوده زیر فرمان و دستورات مولانا علی(علیه السّلام) نرفتند با این که مطابق دستور پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود!

پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را به اولادهای فاطمه بدهد؟ اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلماً غصب شده باید به وارث مظلومه برگردد، فوری فریادها بلند می شد که علی بن ابی طالب مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولادهای خود ضبط نموده. لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه بیاید و حق آنها را بگیرد.

پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای به حکم نبوده و اگر آن حضرت عملیات خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اولاً: با آنها محاجّه

ص: 1140

نمی فرمود و ثانیاً: درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.

چنانچه در نهج البلاغه(1) است ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند می نویسد:

«كانت في أيدينا فدك من كلّ ما اظلته السماء فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين ونعم الحكم الله.»

(از تمام آن چه آسمان بر آن سایه افکنده است (از مال دنیا ) فدک در دست ما بود که گروهی (خلفاء قبل) بر آن بخل ورزیدند (و از دست ما گرفتند) و دیگران (فاطمه و اولادهایش ) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حکم و داوری است که بین حق و باطل حکم خواهد نمود )).

و اما این که فرمودید : فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت.

باز هم خیلی اشتباه فرمودید چه آن که چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنان چه در اخباری که قبلاً عرض شد ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ به حال نارضایتی و غضب باقی بود.

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه(علیها السّلام)

اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب به عرضتان می رسانم که ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی در سال 276 هجری در صفحه 14 جلد اول تاريخ الخلفاء الراشدين معروف به الامامة والسياسة (2) و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید(3) و غیره در کتب معتبره خود نقل نموده اند که «قال عمر

ص: 1141


1- نهج البلاغه ، ص 967 نامه 45 ( و من كتاب له (علیه السّلام) إلى عثمان ابن حنيف...)
2- الامامة والسياسة ، ابن قتيبة ، 20/1 ، كيف كانت بيعة علىّ بن أبي طالب.
3- شرح نهج البلاغه ، ابن أبی الحدید، 281/16 ، نامه 45 ( و من كتاب له إلى عثمان بن حنيف ....) فصل 3، في انّ فدك هل صحّ كونها نحلة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لفاطمة أم لا ؟ ابن ابی الحدید می نویسد : وصرّحت بذلك وعهدت فيه عهداً بعد إن كانا استأذنا عليها في مرضها ليعوداها ، فأبت أن تأذن لهما ، فلمّا طالت عليهما المدافعه رغبا إلى أمير المؤمنين (علیه السّلام) في أن يستأذن لهما ، وجعلاها حاجة إليه وكلّمها (علیهما السّلام)في ذلك. وألحّ عليها ، فأذنت لهما فى الدخول ، ثمّ أعرضت عنهما عند دخولهما ولم تكلّمها.

لابی بکر انطلق بنا الى فاطمة فانّا قد اغضبناها» یعنی عمر به ابی بکر گفت : بیا با من برویم به سوی فاطمه زیرا که ما او را به غضب آورده ایم ( و در بعض اخبار است که ابی بکر به عمر گفت با من بیا برویم و ظاهراً این صحیح است ). خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمۀ مظلومه، بی بی اجازه ملاقات نداد علی(علیه السّلام) را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی سکوت اختیار کرد آن حضرت به همین مقدار اکتفا کرده اجازه ورود داد. وارد شدند. سلام کردند. بی بی مظلومه رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت : ای حبیبۀ رسول خدا به خدا قسم خویشی رسول الله را دوست تر دارم از خویشی خودم و ترا از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم ای کاش بعد از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرده بودم.

من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و اگر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود: « لا نوّرث ماتركنا فهو صدقة.»

حضرت فاطمه(علیها السّلام) به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود: من حدیثی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به یادشان می آورم ، شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود:

«رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة من سخطى فمن احبّ فاطمة ابنتي فقد احبّنى ومن ارضى فاطمة فقد ارضانى ومن اسخط فاطمة فقد اسخطنی »(1)

(رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده. )

ص: 1142


1- الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، 20/1 ، كيف كانت بيعة علىّ بن أبي طالب.

قالا نعم سمعناه من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفتند: بلی شنیدیم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این کلمات را. آن گاه بی بی مظلومه فرمودند:

«فانّى اشهد الله وملئكة انكما اسخطتمانى وما ارضيتمانی ولئن لقيت النبى لا شكونكما اليه.»

(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه به خشم آوردید اگر پیغمبر را ملاقات نمودم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود. )

ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت آن گاه فاطمه با ناله فرمود:

«والله لادعون الله عليك في كلّ صلاة اصليّها ثم خرج باكياً»

یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش را گرفتند دلداریش می دادند گفت: وای بر شما همه خوشحال به خانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید لاحاجة في بيعتكم أقیلونی بیعتی(1) هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید به خدا قسم میل ندارم بیعت من برگردن مسلمانی باشد بعد از آن چه دیدم و شنیدم از فاطمه (علیها السّلام)انتهى.

پس از این قبیل اخباری که اکابر علمای خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمۀ مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پرغصه از دنیا رفت و ابداً رضایت از آنها پیدا ننمود!

فاطمه را شب دفن نمودند

بالاترین دلیل بر غم و غصه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت

ص: 1143


1- الامامه والسياسة ، ابن قتيبة ، 20/1 ، كيف كانت بيعة علىّ بن أبي طالب. شایان ذکر است که این عبارت در مجلش ششم مفصل بررسی شده است.

آن است که به همسر خود مولانا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) وصیت نمود:

«وما تشهد أحد جنازتي من هولاء الذين ظلمونى وأخذوا حقّى فانّهم عدوىّ وعدوّ رسول الله ولا تترك أن يصلّى علىَّ أحد منهم ولا من أتباعهم وادفنّى فى الليل إذا أو هنت العيون ونامت الأبصار.» (1)

( نباید احدی از این مردمانی که به من ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند؛ زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خدا هستند و نگذار احدی از این جماعت و نه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها به خواب رفت مرا دفن بنما ).

چنانچه بخاری در صحیح(2) گوید : وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمود هر چند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است

بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمه طاهره(علیها السّلام) را حسب الوصية خودش شبانه دفن نمودند.

آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهید، پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت به کار برد، وقت مردن یک دختر از خود به یادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم ليلاً ونهاراً سرّاً وجهراً بنماید که در کتب معتبره اکابر علمای خودتان

هم پر است که فرموده: فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او

ص: 1144


1- روضة الواعظين، فعّال نيشابوری، 151/1 ، مجلس في ذكر وفاة فاطمة.
2- صحيح البخاری ، 252/5 ، ح 704 کتاب المغازى ، باب غزوة خيبر. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند : و عاشت بعد النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ستة أشهر ، فلمّا توفيت دفنها زوجها علىّ ليلاً و لم يؤذن بها أبابكر وصلّى عليها.

نگهداری کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما نا راضی شد من از شما ناراضی خواهم بود .

که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودّة القربی(1) گوید که پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )فرمود: من محاکمۀ سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند رضای فاطمه رضای من است و غضب فاطمه غضب من است وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم .

آن گاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند به قدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید.

صبّت علىَّ مصائب لو انّها*** صبّت على الأيّام صرن لياليا (2)

( آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب تار می گردید. )

از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه آن بی بی مظلومۀ ناکام عزیز کرده و محبوب رسول خدا از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که اللهم عجّل وفاتي سریعا(3) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه به خاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.

آقایان محترم منصفانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) بوده

ص: 1145


1- مودّة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 13 ( با استفاده از ینابیع المودّة قندوزی ، 332/2، ح 970، باب 56. همدانی حدیث را این گونه نقل می کند : عن سلمان رفعه : يا سلمان من أحبّ فاطمة ابنتى فهو فى الجنّة معى ، و من أبغضها فهو في النار... يا سلمان ، ويل لمن يظلمها و يظلم بعلها عليّاً ، وويل لمن يظلم ذريّتهما و شيعتهما.
2- الاتحاف بحب الاشراف ، ابن عامر شبراوی ، ص 33 باب 2 فی اخبار الامام الحسن اخيه الامام الحسين و نيز ابن حجر عسقلانی در سبل الهدی والرشاد ، 337/12 ، فى دفنه ومن دفنه ، فتّال نیشابوری در روضة الواعظین، ص 75 مجلس في ذكر وفاة سيدنا و مولانا ، ابن صباغ مالکی در فصول المهمّة ، 672/1، فصل اول ، فصل في ذكر بتول.
3- سبل الهدى والرشاد صالحی شامی، 288/12 ، في دفنه.

یا از شدت غیظ و غضب آن بی بی مظلومه؟ آن گاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکا را مشاهده نمایید.

اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم*** که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

«در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودیم مخصوصاً جناب حافظ که سر به زیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دامنش جاری و به کلمات استرجاع و استغفار مشغول و از آن شب به بعد دیگر به سخن نیامد معلوم بود بسیار متأثر گردیده و دلایل منطقی ما ایشان را که عالمی منصف بودند منقلب نمود که معناً با قبول تشیع حزن و اندوه به خود گرفت چای آوردند احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان

صبح مجلس خاتمه پیدا نمود.

ص: 1146

جلد سوم

مشخصات کتاب

شب های پیشاور: جلد سوم

مؤلّف : سلطان الواعظین شیرازی

تحقق عبدالرضا درایتی

ص: 1147

ص: 1148

ص: 1149

ص: 1150

ص: 1151

فهرست

جلسه نهم / 1163

مطاعت عایشه - فضائل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - فضیلت ساختگی برای ابوبکر و عمر - خلافت خلفای سه گانه مشروعیت ندارد- خلافت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - اتحاد نورانی پیامبر و علی (علیه السّلام)-

اجداد پیامبر و علی (علیه السّلام) مشرک نبودند- ایمان ابو طالب - مطاعت معاویه - توهین و اذیت

امیرالمؤمنین(علیه السّلام) توهین و اذیت پیامبر است - محبت علی(علیه السّلام) ایمان و بغض او کفر است - همه اصحاب پیامبر عادل نبودند - جواز متعه - ولادت امیرالمؤمنين (علیه السّلام) - همراهی نام

اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به نام پیامبر در عرش- نام گذاری امیرالمومنین(علیه السّلام) - زهد امیرالمؤمنين (علیه السّلام) امير المؤمنين(علیه السّلام) و سقيفه

اشکال به شیعیان که به عایشه نسبت خبث و فحش می دهند و جواب آن...1167

اشاره به قضیه افک و مبرا بودن عایشه از خبث و فحش و قذف...1168

زوجین در ممدوحیت و مذمومیت مماثل نیستند...1168

زن نوح و لوط به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود...1169

در چگونگی خیانت زنهای نوح و لوط ...1171

معنای آیه شریفه ...1172

اشاره به حالات عایشه...1172

ص: 1152

آزار دادن عایشه پیغمبر را ... 1174

گفتار سوده زوجۀ رسول الله ...1177

مخالفت و جنگ عایشه با علی (علیه السّلام)... 1178

فضائل علی قابل شماره نیست...1179

اخبار در فضایل و مناقب على...1181

دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد...1183

کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره به امر عایشه...1193

ممانعت نمودن عایشه از دفن نمودن امام حسن(علیه السّلام) در جوار پیغمبر ...1194

سجده و شادی نمودن عایشه در شهادت امیرالمؤمنين (علیه السّلام)...1197

کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان ...1199

نصایح ام سلمه به عایشه...1204

یادآوری نمودن ام سلمه فضایل علی را برای عایشه...1205

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است...1208

دلائل دیگر بر بطلان اجماع...1208

اعتراض بر مجلس شوری...1209

اعتراض بر حکمیت عبدالرحمن بن عوف...1210

ظلم فاحش به مقام مولانا امیرالؤمنين (علیه السّلام). ...1212

خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده ...1213

خلافت علی به اجماع نزدیکتر بود...1214

علی (علیه السّلام) متمایز از سایر خلفاء بوده...1216

اشاره به رؤس فضائل و کمالات....1218

در نسب پاک علی(علیه السّلام)...1219

در خلقت نورانی علی(علیه السّلام) و شرکت او با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1221

در نسب جسمانی علی (علیه السّلام)...1225

اشکال در پدر ابراهیم(علیه السّلام) که آزر بوده و جواب آن ...1226

ص: 1153

در اباء و امهات پیغمبر مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند...1228

اختلاف در ایمان ابی طالب...1232

اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب...1233

در حدیث ضحضاح و جواب آن...1235

مجعول بودن حدیث ضحضاح...1235

دلائل بر ایمان ابوطالب...1236

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابوطالب...1238

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد...1239

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الا الله...1242

گفتگوی پیغمبر با ابوطالب در ابتداء بعثت...1244

آیات و اخبار داله بر لعن معاویه و یزید...1252

کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن و عمار و حجربن عدی و مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر و غیره...1255

کشتار بسر بن ارطاة سی هزار مسلمان مؤمن را به امر معاویه...1258

امر نمودن معاویه به سب امیرالمؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار ........... 1259

دشمن علی کافر است...1264

در اصحاب پیغمبر خوب و بد بسیار بودند...1267

ايضاً دلائل بر ایمان ابیطالب...1275

ایمان آوردن جعفر طیار به امر پدر ...1277

اسلام عباس پنهانی بوده ...1281

علت پنهان داشتن ابوطالب ایمان خود را ... 1282

موضوع رافضی و سنی در حقیقت سنیها رافضی و شیعه ها سنی می باشند...1285

دلائل بر حلیت متعه...1286

اخبار از طرق اهل تسنن بر حلیت متعه...1288

اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم بعدم نسخ متعه نموده اند...1298

ص: 1154

تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است...1300

دلائل بر عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1302

مجتهد می تواند تغییر احکام دهد؟ ...1307

منع متعه سبب شيوع فحشاء و زناگردیده...1309

مولد على (علیه السّلام) در خانه کعبه بوده ...1312

نام گذاری علی(علیه السّلام) از عالم غیب و دلیل دیگر براثبات موحد بودن ابوطالب...1315

نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش اعلا ثبت گردید...1316

نزول لوح بر ابوطالب جهت نامگذاری علی (علیه السّلام)...1324

نام على جزء اذان و اقامه نیست...1327

در زهد و تقوى على (علیه السّلام)...1327

خبر عبدالله رافع...1329

خبر سوید بن غفله...1330

حلوا نخوردن على (علیه السّلام)...1331

در لباس و پوشش علی(علیه السّلام)...1333

گفتار ضرار با معاویه...1335

بشارت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زهد را به علی(علیه السّلام)...1337

خدا و پیغمبر علی را امام المتقین خواندند....1338

اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند...1343

سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها به واسطه نداشتن یاور و غیره...1345

شباهت علی با هرون در موضوع خلافت...1348

علت قعود علی(علیه السّلام) از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صبر و سکوت آن عليها و سکوت آن حضرت برای خدا ...1350

بيانات على(علیه السّلام) درعلة قعود و سکوت بعد از وفات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1352

نامه علی(علیه السّلام) به اهل مصر ...1354

خطبه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بعد از شهادت محمد بن ابی بکر ...1355

ص: 1155

خطبه شقشقیه...1357

اشکال در خطبه شقشقیه و جواب آن...1358

اشاره به حالات سید رضی...1359

خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده....1360

جلسه دهم / 1365

جهل عمر بن خطاب - علم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - عمر حکم تیمم را نمی دانست - خلافت حق امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است- امر نمودن پیامبر به اطاعت از امیرالمؤمنين (علیه السّلام) - اختلافات

فقهى - عزل ابوبکر و نصب على(علیه السّلام) در ابلاغ سوره برائت - فرستادن پیامبر ، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را به یمن- علی(علیه السّلام) هادی امت - سیاست امیرالمؤمنین (علیه السّلام) - مشکلات در

حکومت امیرالمؤمنين(علیه السّلام) - امير المؤمنين(علیه السّلام) عالم به غیب است - حديث مدينة العلم -

حدیث در الحكمة - منبر - اجازه نامه ها

سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن ....1367

مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسئله شرعی ...1371

اظهار عمر بعد از وفات پیغمبر که آن حضرت نمرده ...1376

امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علیه او را به اشتباه در حکم ... 1379

امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را ....1381

امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علی(علیه السّلام)...1383

بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی(علیه السّلام) و نصب نمودن پیغمبران حضرت را به مقام

قضاوت ....1386

اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبر و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت ...1390

تمام علوم در نزد علی مانند کف دست حاضر بوده ...1393

دفاع نمودن معاویه از مقام علی(علیه السّلام)....1393

اقرار نمودن عمر به عجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف به این که اگر علی نبود کار مشکل می شد...1395

ص: 1156

علی اولی و احق به مقام خلافت بوده...1399

قضاوت منصفانه لازم است...1399

مثل دزد و زوّار ...1401

قبول دیانت باید کورکورانه نباشد ...1402

داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم ...1403

امر نمودن پیغمبر به اطاعت علی(علیه السّلام) ....1406

علماء اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند...1408

اختلاف در سجده بر تربت...1409

ابراز حقیقت توأم با تاثر ...1409

در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود ....1411

فتوای ابوحنیفه بر این که مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهند... 1411

فتوی دادن اهل سنت به شستن پاها در وضو برخلاف نص صریح قرآن... 1417

فتوی دادن اهل سنت بر مسح به چکمه و جوراب برخلاف نص صریح قرآن ....1418

فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عمامه برخلاف نص صریح قرآن. ...1420

توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است...1420

شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند ...1423

علت برداشتن شیعیان مهرهایی با خود برای سجده ...1423

علت سجده نمودن بر خاک کربلا ...1424

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1424

عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است ...1429

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه...1431

علت عزل ابی بکر و نصب على (علیه السّلام) ظاهراً ...1434

به قضاوت فرستادن پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على (علیه السّلام) را به یمن ...1436

علی(علیه السّلام) بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هادی امت بوده ...1436

دسائس اعادی در مقابل على (علیه السّلام) و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت ...1439

ص: 1157

اشاره به علل انقلاب در خلافت امیرالمؤمنین...1441

خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره و صفین و نهروان...1443

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند...1449

علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیاء و اوصیاء می شود...1452

علم بر دو قسم است ذاتی- و عرضی...1453

دلائل از آیات قرانیه بر این که انبیاء و اوصیاء آنها عالم به غیب بودند...1455

مدعیان علم غیب به هر وسیله و اسباب کذابند...1457

انبیاء و اوصیاء عالم به غیب بودند...1458

ائمه طاهرین خلفاء برحق عالم به غیب بودند...1462

در نقل روات و ناقلین حدیث مدينه...1463

از جملۀ اکابر علماء شما...1464

در بیان حديث انا دار الحكمة...1471

توضیح در اطراف حدیث...1475

على(علیه السّلام) عالم به غیب بوده ...1476

علی(علیه السّلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن بوده ...1477

پیغمبر هزار باب از علم در سینۀ علی بازنمود ...1477

در طرق افاضه علم رسول الله به علی(علیهما السّلام)...1482

در جفر جامعه و چگونگی آن ...1484

خبر دادن حضرت رضا در عهد نامه مامون از مرگ خود ...1487

آوردن جبرئیل کتاب مختومی برای امیرالمؤمنین وصی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...1489

نقل اخبار اهل تسنن در ندای سلونی دادن علی (علیه السّلام) ...1994

خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین گردید...1501

خبر دادن از علمداری حبیب بن عمار ...1502

خبر دادن از مغیبات ...1503

خبر دادن از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون...1504

ص: 1158

خبر دادن از کشته شدن ذوالثدیه قبل از شروع به جنگ...1506

خبر دادن از قتل خود و معرفی ابن ملجم را...1508

اشاره با علمیّت و افضلیّت علی(علیه السّلام) ...1510

به فرموده پیغمبر علی اعلم امت بوده...1514

خبر دادن علی از کرات جویه طبق هیئت جدید...1514

گفتگو با مسیو ژوئن مستشرق فرانسوی...1520

گفتار گوستاولوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب ...1523

هدیه فرستادن هارون ساعت ساخت مسلمین را برای شارلمان...1524

جميع علوم منتهی به علی(علیه السّلام) می شود ...1527

اعتراف ابن ابی الحدید به مقامات علميه على (علیه السّلام) ...1528

خبر ولادت امام حسین(علیه السّلام) و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...1529

قضاوت منصفانه...1530

بیانات نواب در قبول تشیع ...1531

تشیّع اختیار نمودن شش نفر اهل تسنن...1534

عید میلاد حسینی...1537

آغاز منبر ...1539

آزادی مجاز و حقیقت...1540

اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است. ...1541

عقیده اهل تسنن در معنای اولی الامر ...1541

صاحبان امر بر سه قسمند...1542

بنی اسرائیل منتخب جناب موسی فاسد در آمدند ....1542

بشر قادر نیست انتخاب امیر صالح کامل نماید ...1543

سلاطین و امراء اولی الامر نمی باشند...1543

هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد ...1545

اولی الامر باید منصوب و منصوص من جانب الله باشد ...1546

ص: 1159

اخبار در عصمت ائمه از طرق عامه ...1551

اشاره به علم عترت و اهل بيت طهارت...1553

اشکال در اینکه چرا اسامی ائمه در قرآن نیامده ...1554

جواب از اشکال ...1555

عدد ركعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده ...1555

مراد از اولی الامر علی و ائمۀ از عترت طاهره هستند...1557

در باب اسامی و اعداد أئمه اثناعشر... 1561

عدد خلفاء بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده است. ..1565

عادت جاهلانه و تعصب مانع از وصول به حقیقت است ...1568

بیان جاحظ در وصول الى الحق ...1569

اقرار منصفانه شیعیان ...1570

تذکرات و نصایح مشفقانه به برادران شیعه و سنی ...1571

اتحاد و اتفاق موجب سیادت است ...1572

ايضا مواعظ مشفقانه به برادران شیعه و سنی ...1573

سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدایی می باشد ...1575

فرقی بین مساجد سنی و شیعه نمی باشد ...1579

سعادت و سیادت امت در پیروی علی بن ابیطالب است ...1581

توضیح لازم ...1587

اجازه نامه ها. ...1589

ص: 1160

ص: 1161

جلسه نهم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

مطاعت عایشه • فضائل امیرالمؤمنين (علیه السّلام)

• فضیلت ساختگی برای ابوبکر و عمر

•خلافت خلفای سه گانه مشروعیت ندارد

•خلافت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) •اتحاد نورانی پیامبر و علی (علیه السّلام)

• اجداد پیامبر و علی(علیه السّلام) یا مشرک نبودند

•ایمان ابوطالب • مطاعت معاویه

•توهین و اذیت امیرالمؤمنين (علیه السّلام) توهین و اذیت پیامبر است

•محبت علی(علیه السّلام) ایمان و بغض او کفر است

•همه اصحاب پیامبر عادل نبودند

•جواز متعه • ولادت اميرالمؤمنين (علیه السّلام)

• همراهی نام امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به نام پیامبر در عرش

• نام گذاری امیرالمومنین(علیه السّلام) • زهد اميرالمؤمنين(علیه السّلام)

• امير المؤمنين(علیه السّلام) و سقيفه

ص: 1162

ص: 1163

جلسۀ نهم (لیله شنبه 2 شعبان المعظم 45 )

اشاره

اول غروب چند نفر از آقایان به نام «نواب عبدالقیوم خان » « غلام امامین مولی عبدالاحد » « غلام حیدر خان » «سید احمد علیشاه » آمدند، پس از تعارفات مرسومه گفتند : در تمام این شبها مخصوصاً شب گذشته حق بر ما کاملاً آشکار شد و آن چه باید بر ما کشف شود شد، چون ما مردمان لجوج و عنود نیستیم، حبّ مسند و مقام هم نداریم؛ فقط عمری بی خبر تحت تأثیر عادت ، بی راهه می رفتیم حالا که حق آشکار شد شرط انصاف نیست که باز تحت تأثیر عادت بمانیم لذا تصمیم گرفته ایم امشب در حضور همه آقایان حضّار مجلس از طریقه آنها علنی تبرّی جوییم. چنان چه شب آخر تبرّی جستند و رسماً اظهار تشیّع نمودند.

بعد از قدری استمالت از آقایان تمنا نمودم تا مادامی که جلسات مناظره بر قرار است، ساکت و گوش باشند، و از ابراز عقیده خودداری نمایند و منتظر باشند که آخر نتایج این جلسات به کجا انجامد.

گفتند نه تنها ما بلکه بر عدۀ بسیاری از مردمان پاک دل در اثر خواندن جرائد و مجلات و مطالعه مناظرات و دلائل طرفین مطلب بارز و حقیقت آشکار گردید و اظهار تشیّع نمودند، منتهی خجالت و گرفتاریهای میان مردم مانع است شرفیاب

ص: 1164

حضور گردند و بعض از آنها به واسطه احتیاجات و ناچار بودن از زندگی و معاشرت با اهل این شهر، مجبورند از تظاهر خودداری نمایند.

بعد از اداء فریضه اول مغرب آقایان عموماً تشریف آوردند و پذیرایی کامل شد و مجلس که منعقد گردید طرف صحبت ما رسماً جناب شیخ عبدالسلام شدند، چون جناب حافظ از بیانات شب قبل بسیار متألم و مستمع گفتار طرفین بودند.

شیخ: جناب صاحب در این جلسات که ما به فیض ملاقات شما مستفیض هستیم علاوه بر علم و منطق زیبا، حسن اخلاق و رفتار و ادب عالی جناب شما، همه را مجذوب نموده، اگر دشمنی هم در مقابل شما قرار گیرد سرتسلیم فرود آورد، چه رسد به دوستان.

شما در همه جا از اعمال و افعال جماعت گله می کنید ولی توجهی به افعال و اعمال شیعیان نمی نمایید، بلکه پیوسته از آنها دفاع می نمایید، در حالتی که اعمال قبیحه و شنیعهٔ شیعیان به قدری فاسد است که قابل اصلاح نمی باشد.

داعی : عادت داعی دفاع از حق است هر کجا باشد. چه آن که از وصایای مولای ما امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به فرزندان خود مخصوصاً حسنین(علیهما السّلام) است که می فرماید :

«قولا للحق واعملا للآخرة كونا للظالم خصما وللمظلوم عوناً» (1)

(کلام به حق گویید و عمل برای آخرت نمایید با ظالم دشمنی نمایید و مظلوم را یاری کنید. )

اگر گله از مخالفین خود و یا دفاعی از شیعیان نموده ام روی حق بوده، آن چه داعی گله نمودم با دلایل عقل و نقل و منطق ثابت نمودم، اینک بر شما است ثابت نمایید که اعمال قبیحهٔ شیعیان کدام است که مورد مذمت و انتقاد شما به قسمی قرار گرفته که قابل اصلاح نمی باشد.

ص: 1165


1- نهج البلاغة ، ص 977 نامه 47 ، ومن وصيته له (علیه السّلام). لازم بذکر است عبارت نهج البلاغه چنین است: «وقولا بالحق ، و أعملا للاجر ، وكونا للظالم خصما ، وللمظلوم عونا ».
اشکال به شیعیان که به عایشه نسبت خبث و فحش می دهند و جواب آن

شیخ: بزرگترین عمل قبیحی که از شیعیان صادر می گردد و مورد تقبیح عقل و نقل است، بعض امور شنیعه و فحاشی است که نسبت می دهند به ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها و حال آن که مسلم است، شرف فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را یافته و همسر محبوبۀ آن حضرت بوده. و هیچ ملاحظه نمی کنند که نسبت خبث و فحش و قذف به عایشه دادن به کجا منتهی می شود، نخوانده اند سوره نور را که خداوند می فرماید :

«الْخَبيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتِ لِلطَّيِّبِيْنَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَّرَوْنَ مِمَّا يَقُولُونَ »

( زنان بدکار ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار ناپاک نیز شایسته زنانی بدین وصفند و بالعکس زنان پاکیزۀ نیکو ، لایق مردانی چنین و مردانی پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونه اند و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان درباره آنان گویند منزه اند. )

داعی: اولاً آن چه دربارۀ ام المؤمنین عایشه از فحش و قذف و خبث نسبت به شیعیان داده اید دروغ محض و اشتباه بزرگ است ، حاشا ثمّ حاشا.

هرگز از طرف شیعیان حتی از شیعه عوام هم چنین امری واقع نشده و این فرموده شما تهمتی است واضح که برای تحریک اعصاب قرنها می گذرد از حلقوم یک عده نواصب و خوارج بیرون آمده و آن چه خود می خواهند بگویند ، به گردن شیعیان گذارده و از زبان آنها می گویند و بی چاره شیعیان را مورد اهانتها قرار داده و عده ای هم بدون تحقيق خلفاً عن سلف، تهمتها را قبول نموده و مورد اعتراض قرار می دهند. مانند جنابعالی که ایراد و خورده گیری می نمایید ، شما اگر تمام کتب علمای شیعه را ورق بزنید، ابداً نخواهید دید که احدی نسبت خبث و فحش و قذف به أم المؤمنین عایشه داده باشد و این ادعا کذب و تهمت محض است.

ص: 1166

اشاره به قضیه افک و مبرا بودن عایشه از خبث و فحش و قذف

شما تفاسیر و كتب اخبار شیعه را مطالعه نمایید و ببینید در قضیه افک چگونه از أم المؤمنين عایشه دفاع نموده اند؟ در صورتی که اگر شیعیان چنین عقایدی را داشتند برای نسبت فحش و قذف و خبث دادن بهترین محل جهت حمله به ام المؤمنين عایشه موضوع افک است.

و حال آن که این قبیل تهمتها از حلقوم جماعتی از منافقین صحابه در عهد خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیرون آمده ، مانند « مسطح بن اثاثه» و «حسّان بن ثابت » و « عبدالله بن أبّى » و دیگران. فلذا هفده آیه در قرآن مجید در برائت ذمّۀ عایشه و کذب منافقان نازل گردید.

برای استحضار خاطر شریف عرض می کنم که عقیده ما شیعیان بر این است که هر کس نسبت فحش و قذف به هر یک از زنان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولو عایشه و حفصه باشد بدهد ملحد و کافر و ملعون است، و خون و مالش حلال است چه آن که چنین نسبتی اهانت بزرگ به مقام مقدس خود آن حضرت می باشد.

علاوه بر اینها شیعیان می دانند نسبت فحش و خبث و قذف به کافه مسلمین حرام است چه رسد به حرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولو عایشه و حفصه باشند.

زوجین در ممدوحیت و مذمومیت مماثل نیستند

ثانياً : معنای آیه شریفه که قرائت نمودید آن قسم نیست که منظور داشته و تصور نموده اید که زوجین در ممدوحیت و مذموميت من جميع الجهات شریک و مماثل باشند ، چنان چه اگر یکی از زوجین خوب و مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز چنین باشد و یا اگر یکی بد و فاسق و یا کافر مستحق آتش باشد آن دیگری نیز مثل آن باشد.

و اگر امر چنین باشد که شما خیال کرده اید، این نقص به بسیاری از اشخاص بر می گردد که از جمله حضرت نوح ( شيخ الانبياء ) و حضرت لوط ( على نبينا وآله وعليهما السلام ) و زوجه های ایشان و آسیه و فرعون باشند که در آیه 10 و 11

ص: 1167

سوره 66( تحریم ) می فرماید :

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَيْئَاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ* وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرِعَونَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنَ لِى عِنْدَكَ بَيْتَاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ ».

(خدای متعال برای کافران و منافقان زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها ( نفاق ) و خیانت کردند و آن دو شخص ( با وجود مقام نبوت ) نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش در افکنید. باز خدا برای مؤمنان ( آسیه ) زن فرعون را مثل آورده هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست) و عرض کرد:

بارالها خانه ای برای من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش)

زن نوح و لوط به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود

صریحاً در این دو آیه شریفه می فهماند که زوجیت برای طرفین مثمر ثمر و منتج نتیجه نیست، چنان چه زن نوح ( شیخ الانبیاء(علیه السّلام) ) و زن لوط به واسطه خیانتی که به شوهرهای خود نمودند، زوجیّت و همسری آن دو پیغمبر بزرگ برای آنها نفعی نبخشید هر دو کافر مردند و به جهنم می روند، که آخر آیه صراحت دارد «وَ قِيلَ اَدْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» یعنی حکم شد آن دو زن را با دو زخیان به آتش افکنید.

و بالعکس آسیه زن فرعون از زوج و همسرش فرعون کافر، ضرری به او وارد نیاید شوهرش به جهنم و خودش به بهشت می رود .

پس زوجیت و همسری که شما سبب شرافت دانستید، حقیقت ندارد. البته زوجیت و همسری وقتی مورد اثر است که من جميع الجهات روحاً و خلقاً و سيرةً مماثل هم باشند.

ص: 1168

و الاّ كافر و مسلم و منافق و مؤمن از همسری با یکدیگر نفع و ضرری نمی بینند.

پس اگر شوهری مؤمن و همسر او فاسد شد به همسرش بد گفت و مذمت اخلاق او را نمود، به شوهرش ضرری نخواهد رسید و اگر مردم از اخلاق فاسدهٔ آن بدگویی نمایند، به مقام شوهر مؤمنش اهانتی نخواهد شد.

شیخ: خیلی تعجب است در مختصر فاصله ای در بیانتان تناقض واضح شنیده شد.

داعی: نه در یک مجلس بلکه از اول عمر تا آخر امکان ندارد متناقض صحبت نمایم؛ زیرا امور دین و مذهب علمی و عقلانی است و نقشهٔ مرتبی دارد که به دست ما داده اند نظریّات شخصی در عقاید به کار نمی بریم؛ مانند عقاید فلاسفه و حکما نیست که پیوسته در تغییر باشد و هر یک فرضیّات شخصی به کار برده و نظریات خود را اعمال کنند؛ افلاطون نظرش با استادش سقراط مطابقه نکند، نظریات فیض و فیاض با استادشان صدرالمتألّهین جور نیاید.

ولی تربیت شدگان مکتب انبیاء مخصوصاً تعاليم عالیه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به

وسیلۀ باب علمش امیرالمؤمنین علی عليه افضل الصلواة والسلام به ما رسید متناقض نیست ، ما هم متناقض نمی گوییم.

در پس پرده طوطی صفتم داشته اند*** آن چه استاد ازل گفت همان می گویم

اگر جناب عالی مراجعه به جرائد و مجلات نموده و در تمام بیانات و گفتارم در لیالی ماضیه دقت کنید می بینید که از دساتیر و بیانات بزرگان دین رسول خدا و ائمه طاهرين صلوات الله علیهم اجمعین که پایه و اساس از قرآن مجید می گیرد، خارج نشده و نخواهم شد. نظریات شخصی خودم نبوده که گاهی فراموش شود یا نظریّه و فکرم عوض شود، آن چه تا به حال عرض کردم یا بعدها بنمایم استفاده از قرآن مجید و فرمایشات بزرگان بوده لذا تناقض در کلمات و گفتارم راه ندارد؛ حالا خوب است بفرمایید ببینم جملاتی که به نظر شما تناقض آمده کدام بوده .

شیخ : یک جا می فرمایید نسبت خبث و فحش به تمام آدمیان حرام است و الحال

ص: 1169

فرمودید زنهای نوح و لوط به شوهرهای خود خیانت کردند این دو جمله متناقض نیست؟ و آیا این گفتار شما زننده نیست که نسبت خبث و فحش و خیانت به همسرهای انبیاء بدهید.

داعی: حتم دارم عمداً سهو می فرمایید و وقت مجلس را می گیرید و خودتان می دانید که مغالطه فرمودید، ولی از مثل شما عالم دانشمندی انتظار مغالطه کاری نداشتم با این که خودتان معنای خیانت را در آیه شریفه می دانید و قطعاً طرفداری شما از همسرهای انبیاء برای آن است که نکند توسعه یافته و بر خلاف مقصود شما کشف حقایق شود.

در چگونگی خیانت زنهای نوح و لوط

عجب است از شما خیانت را تعبیر به فحشاء نمودید و حال آن که بین فحشاء و خیانت فرق بسیار است، زنان انبیاء به کلی از فحشاء معرّی و مبرّی بوده اند، فقط صحبت در خیانت است.

اوّلاً: همسر هر پیغمبری وقتی برخلاف رفتار و گفتار و دستور آن پیغمبر عمل کند البته خائن است.

ثانياً : دعاگو نگفتم خیانت کردند که شما مغلطه نموده مورد اشکال قرار دادید، بلکه صریح آیه شریفه است که خداوند متعال فرموده « فَخَانَتَاهُمَا» ، و خیانت آنها خیانت فحشاء نبوده؛ زیرا که عرض کردم زوجات انبیاء عموماً از این نوع خیانت مبرّی بودند ، پس خیانت آنها به تمرّد اوامر و کفر و نفاق بوده است.

زن نوح پیغمبر ، مخالف با شوهر بود و به مردم بدگوئی از حضرت نوح می نمود و می گفت شوهر من دیوانه است چون من همیشه با او هستم از حالات او به خوبی مسبوقم فریب او را نخورید.

و زن حضرت لوط قوم او را از مهمانان تازه وارد خبر می داد و اسرار خانه شوهر را به جبابره و دشمنان حضرت می رسانید و باعث فتنه و فساد می شد.

ص: 1170

معنای آیه شریفه

و اما معنای آیه شریفۀ سوره نور که شما استشهاد بر له خود نمودید چنین است، بنا بر تحقیق مفسرین، و از معصوم هم رسیده که زنان ناپاک برای مردان ناپاک شایسته و مردان ناپاک راغب به ایشانند و زنان پاک لایق مردان پاک اند و مردان پاک به ایشان مایلند، و این معنی آیۀ اول همین سوره نور است که می فرماید :

«الزَّانِي لَايَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَآيَنْكِحُهَا إِلَّا زَانِ أَوْ مُشْرِكُ» (1)

(مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک نکاح نمی کند و زن زانیه هم جز با مردانی زانی و مشرک نکاح نخواهد - یعنی این دو فرقه به هم متمایل می باشند. )

خلاصه آیه شریفه « الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ » ابداً مطابقت با مدعای شما نمی نماید و آیه معنایی دارد که ربطی به هدف و مقصد شما ندارد.

اشاره به حالات عایشه

و اما اُم المؤمنین عایشه اگر مورد انتقاد قرار گرفته نه از نظر حبّ و بغض به طرفی است ، بلکه از جهت ندانسته کاریهای او بوده که در تمام دورۀ عمر آرام نبوده و پیوسته اعمالی از او صادر و ظاهر گردیده که از هیچ کدام از زوجات رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى حفصه دختر عمر هم مثل این اعمال صادر نشده. نقد و انتقادات جامعۀ شیعه در حدود انتقاداتی است که علمای خودتان نقل نموده اند که آن زن ناراحت ، تاریخ زندگی خود را لکه دار نموده.

شیخ: خودتان انصاف دهید آیا سزاوار است با بیاناتی که قبلا نمودید از مثل شما

ص: 1171


1- سوره نور / 3.

شخص شریف متینی جملاتی ابراز شود که ام المؤمنین تاریخ خود را ملکوک نموده است.

داعی: زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به استثنای خدیجه ام المؤمنین همگی برای ما یکسان اندام سلمه و سوده و عایشه و حفصه و میمونه و دیگران همه امهات المؤمنین اند وضع رفتار و افعال و اعمال عایشه او را از دیگر زنان ممتاز و تاریخ او را لکه دار نموده.

این کلام داعی نیست بلکه اکابر علمای خودتان زندگانی او را ملکوک ضبط نموده اند، افعال نیک و بد هر کس زیر پرده نمی ماند ، عاقبت آشکار می شود.

منتها شماها روی حبّ و وداد ،غمض عین نموده مطابقه اخبار را ندیده گرفته ، حمل به صحت نموده دفاع می نمایید.

ما همان می گوییم که علمای خودتان می گویند، خیلی عجب است اگر علماء و مورخین سنی بنویسند و بگویند عیبی ندارد و مورد انتقاد شما قرار نمی گیرد، ولی اگر بیچاره شیعه همان را بنویسد و بگوید هزار عیب و تهمت بر او بسته و مورد اعتراض قرار می دهید.

شما اگر ایرادی دارید اول به علمای خودتان بنمایید، که چرا در کتب خود ثبت نموده اند.

شیخ: لابد از مخالفتی که با علی کرم الله وجهه نمود شما خورده بینی می نمایید.

داعی: اولاً خورده بینی نداریم بلکه کلی بینی می باشد. مخالفت با امیرالمؤمنین و امام حسن و اهل بیت طهارت به جای خود محفوظ است ولی اساس لکه در تاریخ زندگانی امّ المؤمنین عایشه از زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سرچشمه می گیرد که روی فطرت و اخلاق ذاتی خود پیغمبر را اذیت و آزار می نمود ، تا به دیگران رسید و پیوسته متمرد امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است. شیخ : عجب است امّ المؤمنين محبوبه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را آن قدر شما پست می دانید که حاضر شوید بگویید رسول خدا را اذیت می نموده؟ چگونه ممکن است قبول نمود این ادعای شما را و حال آن که قطعاً ام المؤمنین قرآن کریم خوانده آیه شریفه « انّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُم

ص: 1172

عَذَابَاً مُهيْنَاً » (1) (آنان که خدا و رسول او را (به عصیان و مخالفت ) آزار و اذیت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است) ، به نظرش رسیده چگونه در مقام اذیت و آزار آن حضرت برآمده تا ملعون خداوند متعال گردد در دنیا و آخرت و

عذاب سخت با ذلت و خواری را برای خود در آخرت مهیا نماید ، پس قطعاً این مطلب کذب محض و از تهمتهای شیعیان می باشد.

داعی: خواهش می کنم آن قدر فحش ندهید - زیرا مکرر عرض کردم که شیعیان اهل تهمت و افترا نیستند برای آن که آن قدر دلیل واضح در دست است که احتیاج به دسیسه بازی ندارند.

اما راجع به آیۀ شریفه تصدیق می کنم ام المؤمنین عایشه این آیه را تنها ندید بلکه پدرش ابی بکر و کبار صحابه همگی دیدند؟ با مطابقت اخباری که در لیالی ماضیه عرض، نمودم کشف بسیاری از حقایق می شود اگر انصاف در کار باشد.

آزار دادن عایشه پیغمبر را

اما موضوع آزار دادن عایشه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را، فقط در کتب علمای شیعه نمی باشد.

بلکه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند که مکرر اسباب زحمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و رنجاندن خاطر آن حضرت گردید.

چنان چه امام غزالی در صفحه 135 جزء دوم احیاء العلوم (2) باب 3 کتاب آداب النكاح

ص: 1173


1- سوره احزاب / 57.
2- احیاء العلوم، غزالی، 435/2، کتاب آداب النکاح، باب 3 في آداب المعاشرة وما يجرى في دوام النكاح ، الادب الثاني. غزالی روایت را چنین نقل می کند: «و روی انه دفعت احداهن في صدر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فزبرتها أمها ، فقال (علیه السّلام)دعيها فانّهن يصنعن اكثر من ذلك ،وجرى بينه و بين عائشه کلام حتّى أدخلا بينهما أبا بكر(رضی الله عنه) حكماً و استشهده ، فقال لها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تكلمين او أتلكم ، فقالت بل تكلم أنت ، ولا تقل الاّ حقاً ، فلطمها أبوبكر حتّى دمى فوها وقال : ياعديه نفسها أو يقول غير الحق؟ فاستجارت برسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقعدت خلف ظهره فقال له النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم ندعك لهذا ولا أردنا منك هذا وقالت له مرة في كلام غضبت عنده أنت الذى تزعم أنك نبي الله.» مناوی در فیض القدیر ، ذیل حدیث شماره 4100 ( خيركم خيركم لاهله وأنا خيركم لاهلی ) حدیث را این گونه نقل کرده است : وجرى بينه وبين عايشه كلام حتّى ادخل بينهما ابابكر حكماً كما في خبر الطبراني وقالت له عايشه مدة في كلام غضبت عنده وأنت الذى تزعم انك نبي الله ؟ فتبسم كما فى خبر أبي يعلى وأبى الشيخ عنها. ابی یعلی در مسند ، 30/8، ح 4670، مسند عایشه این گونه نقل کرده است : قالت: فقلت ألست تزعم انک رسول الله ؟ قالت : فتبسم. قال : أو في شك أنت يا ام عبدالله ؟ قالت : قلت ألست تزعم انک رسول الله. صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد ، 71/9 ، جماع ابواب سيرته في النكاح والطلاق ، باب 7،نیز حدیث را همانند ابی یعلی نقل کرده است.

چندین خبر در مذمت عایشه نقل نموده، که از جمله مقابلهٔ او با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

قضاوت ابی بکر است که مولی علی متقی هم در ص 116 جلد هفتم کنز العمال و ابویعلی در مسند و ابوالشیخ در کتاب امثال آورده اند که ابی بکر رفت به ملاقات دخترش عایشه چون بین پیغمبر و عایشه دلتنگی شده بود ابوبکر را به قضاوت طلبید در وقت سخن گفتن عایشه کلمات اهانت آمیز می گفت، ضمناً به آن حضرت عرض می کرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن!! چنان این حرف اهانت آمیز در ابوبکر

مؤثر شد که سیلی سختی به صورت دخترش زد که خون بر جامه اش سرازیر شد. و نیز امام غزالی در همان باب نکاح و دیگران نقل نموده اند که ابی بکر وارد شد به منزل دخترش ، فهمید رسول الله از عایشه دلتنگ است گفت آن چه میان شما واقع شده بیان کنید تا من قضاوت نمایم پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: تكلمين أو أكلم ( تو حرف می زنی يا من حرف بزنم) در جواب عرض کرد: «بل تكلم ولا تقل الاّ حقاً » (شما حرف بزنيد ولى نگویید مگر حرف حق و راست )!!

و در جملۀ دیگر از کلامش به آن حضرت عرض کرد: «انت الذي تزعم انّك

ص: 1174

نبی الله » ( تویی آن کسی که گمان می کنی پیغمبر خدا هستی.)!!

آیا این جملات طعن به مقام نبوت نبوده؟ مگر عایشه آن حضرت را پیغمبر بر حق نمی دانست که چنین کلماتی نسبت به آن حضرت اداء می نمود؟.

از این قبیل اهانتها در کتب شما بسیار رسیده که تماماً اسباب آزار و اذیت و رنجاندن دل آن حضرت بوده.

چرا علماء و مورخین فریقین بلکه بیگانگان در تاریخ اسلام از سایر زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حرفی نزدند و انتقادی ننمودند، حتی از حفصه دختر عمر این نوع انتقادات ننمودند، فقط اعمال و رفتار خود عایشه معرف او به بدی شده؛ ما درباره عایشه همان گوییم که اکابر علماء خودتان گفته اند.

آیا کتابهای امام غزالی و تاریخ طبری و مسعودی و ابن اعثم کوفی و دیگران را مطالعه ننموده اید که علمای بزرگ خودتان او را متمرّد اوامر خداوند متعال و رسول الله به حساب آورده اند؟ آیا تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمودن ، موجب سعادت و خوشبختی می شود.

آن گاه گله می کنید که چرا داعی گفتم تاریخ زندگانی اُم المؤمنین ملکوک است.

کدام لکهٔ تاریخی بزرگتر از تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قیام نمودن در مقابل

خلیفه پیغمبر و جنگ کردن با وصی ثابت آن حضرت بوده؟

و حال آن که در آیه 33 سوره 33 ( احزاب ) خطاب به تمام زنان آن حضرت می فرماید :

«وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبْرُجْنَ تَبْرُجَ الجَاهِلِيَّةِ الأُولَى »

( در خانهایتان بنشینید و آرام گیرید (و بی حاجت و ضرورت از خانه بیرون نروید ) و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید .)

تمام زنان آن حضرت اطاعت این امر را نمودند و جز برای امر ضروری از خانه بیرون نمی آمدند، حتی اعمش هم روایت می کند.

ص: 1175

گفتار سوده زوجۀ رسول الله

چنان چه در صحاح و کتب محدّثین و مورخین(1) خودتان ثبت است که به سوده زوجۀ رسول الله گفتند چرا حجّ و عمره نمی کنی و از این فیض عظمی باز مانده ای ؟ سوده در جواب گفت که یک بار حج بر من واجب بود به جای آوردم، بعد از این حج و عمرۀ من اطاعت امر حق است که فرموده: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» پس از خانه بیرون نروم، چنان چه امر فرموده، حتّی عزم دارم پای از حجره ای که رسول خدا مرا در آن نشانده حتی الامکان بیرون نگذارم تا بمیرم (همین قسم هم عمل کرد و از خانه بیرون نرفت تا جنازه اش را بیرون بردند ) مگر سوده یا عایشه و ام سلمه برای ما فرقی دارند ؟ تمام آنها زنان پیغمبر و اُمهات المؤمنین اند منتهی در اعمال فرق می کنند.

احترام امت به عایشه و حفصه نه از جهت آن است که دختران ابی بکر و عمر بودند (گرچه شما به همین جهت احترام می نمائید ) بلکه برای آن است که زوجه و همسر رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند، و زنان آن حضرت وقتی مقام افتخار دارند که متّقی و پرهیزکار باشند چنان چه در آیه 31 سوره 33( احزاب ) صریحاً می فرماید: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنْ النَّسَاءِ إِنْ اتقيتنَ »

ص: 1176


1- طبقات الكبرى ، ابن سعد، 44/8 ، ذكر أزواج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، شرح حال سورة بنت زمعة ، چنین نقل می کند : «أبا هريره يقول : حجّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنسائه عام حجّة الوداع ثمّ قال : هذه الحجّة ثمّ ظهور الحصر. قال أبو هريره : وكان كلّ نساء النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يحججن إلّا سودة بنت زمعة و زينب بنت جحش قالتا : لا تحرّكنا دابة بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). احمد حنبل در مسند ، 324/6، حدیث زینب بنت جحش زوج النبیّ ، حدیث را این گون نقل کرده است : عن أبي هريرة انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لنسائه عام حجّة الوداع هذه ثمّ ظهور الحصر قال فكن كلهنّ يحججن إلاّ زینب بنت جحش وسودة بنت زمعة وكانتا تقولان والله لا تحركنا دابة بعد أن سمعنا ذلك من النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). همچنین ابی داود طیالسی در مسند ، ص 229 ، ماروت سودة بنت زمعة ، ابن كثير در البداية والنهاية ، 119/7 ، حوادث سال 20 هجری ، زینب بنت جحش ، صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد، 200/11، جماع ابواب ذکر ازواجہ ، باب 7 ، فی بعض فضائل سودة بنت زمعة ، ابن حجر در فتح الباری، 74/4، کتاب الحج ، باب حج النساء ، به الفاظ گوناگون همین جریان را نقل کرده اند.

حاصل معنی آن که ای زنان پیغمبر شما مانند یکی از زنان نیستید ( یعنی از حیث شرافت و فضیلت برتر از همه هستید)، به یک شرط و آن این که اگر متقی و خداترس و پرهیزکار باشید.

مخالفت و جنگ عایشه با علی (علیه السّلام)

پس سوده یک زن مطیعه و متقیه و فرمان بردار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است ، عایشه هم زن متمرده آن حضرت بوده که بر خلاف دستور خدا و پیغمبر، فریب طلحه و زبیر را خورده ( یا روی بغض و عداوت شخصی با علی(علیه السّلام) ) به بصره رفته؛ عثمان بن حنیف را که از بزرگان صحابه و والی بصره از جانب علی(علیه السّلام) بوده ، گرفتند و موهای سر و صورت و ابروان او را کندند و بعد از ضرب

تازیانه مفصل اخراجش نمودند؛ صد نفر متجاوز از مردمان بی دفاع بیچاره را به قتل رسانیدند. چنان چه ابن اثیر(1) و مسعودی(2) و محمد بن جریر طبری (3)

ص: 1177


1- الكامل ، ابن اثیر، 216/3، حوادث سال 36 هجری ، ذكر ابتداء وقعة الجمل. ابن اثیر این گونه می نویسد: «وقيل : لمّا أخذ عثمان أرسلوا الى عائشة يستشيرونها في أمره ، فقالت : اقتلوه ، فقالت لها امرأة : نشدتك الله في عثمان وصحبته لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقالت لهم : احبسوه ، فقال لهم مجاشع بن مسعود : اضربوه وانتفوا لحيته و حاجبيه و أشفار عينيه. فضربوه أربعين سوطاً و نتفوا لحيته وحاجبيه و أشفار عينيه و حبسوه ثمّ أطلقو وجعلوا على بيت المال عبدالرحمن بن أبي بكر الصديق. »
2- مروج الذهب، مسعودی، 358/2، ذكر الاخبار عن يوم الجمل وبدئه، الخروج علىٰ علىّ. مسعودی می نویسد: «... فأتوا البصرة فخرج اليهم عثمان بن حنيف فما نعمهم، وجرى بينهم قتال، ثمّ انهم اصطلحوا بعد ذلك على كف الحرب الى قدوم علىّ، فلمّا كان فى بعضى الليالي بيّتوا عثمان بن حنيف فأسروه و ضربوه ونتفوا لحيته، ثمّ ان القوم استرجعوا وخافوا على مخلّفيهم بالمدينة من أخيه سهل بن حنيف و غيره من الانصار... فقتل منهم سبعون رجلا غير من جرح، وخمسون من السبعين ضربت رقابهم صبرا من بعد الاسر و هؤلاء اول من قتل ظلماً في الاسلام و صبرا...»
3- تاریخ طبری ، 485/3، حوادث سال 36 هجری قول عایشه (رضی الله عنه) والله لا طلبني بدم عثمان... طبری جریان را این گونه نقل می کند: قال لمّا أخذوا عثمان بن حنيف أرسلوا أبان بن عثمان الى عائشه يستشيرونها فى أمره قالت : اقتلوه فقالت لها امرأة : نشد تک بالله يا امّ المومنین فی عثمان و صحبته لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قالت : ردوا أباناً فردّوه. فقالت : احسبوه ولا تقتلوه قال : لو علمت انك تدعينني لهذا لم ارجع فقال لهم مجاشع بن مسعود : اضربوه وانتفوا شعر لحيته ، فضربوه اربعین سوطا و نتفوا شعر لحيته و رأسه و حاجبيه و اشفار عينيه و حبسوه.

و ابن ابی الحدید(1) و غیرهم مفصل نوشته اند.

آن گاه سوار بر شتر عسکر نام شده که با پوست پلنگ و زره پوشانده بودند مانند یک مرد جنگی ( زمان جاهلیت ) به میدان حاضر شد و خون هزاران نفر به جهت قیام ایشان ریخته گردید.

آیا این لکه نبود که مردان بی شرف از خدا بی خبر زنان خود را در خانه ها و پشت پرده ها نشانده ولی زوجه و همسر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به آن افتضاح در ملاء عام حاضر نمایند آیا این عمل تمرد امر خدا و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوده است.

فضائل على قابل شماره نیست

آن هم در مقابل علی بن ابی طالب(علیه السّلام) شخصیت بزرگی که اکابر علمای خودتان در فضائل و مناقب او آن همه خبر نقل نموده اند که قابل شماره و احصاء نیست.

چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و امام فخر رازی در تفسیر کبیر و خطیب خوارزم در مناقب(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در

ص: 1178


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 321/9 ، خطبه 173 ، ذكر يوم الجمل ومسير عايشه الى القتال. ابن ابی الحدید، عبارت را چنین بیان می کند: «فلمّا أنصرف من صلاته ، صاح بأصحابه المستسلحين : أن خذوا عثمان بن حنيف فأخذوه بعد أن تضارب هو و مروان بن الحكم بسيفيهما فلمّا أسر ضُرب ضرب الموت ، و نتف حاجباه وأشفار عينيه وكلّ شعرة في رأسه و وجهه و أخذوا السبابحة و هم سبعون رجلاً فانطلقوا بهم و بعثمان ابن حنيف الى عائشه فقالت لأبان بن عثمان : أخرج اليه فاضرب عنقه...»
2- مناقب خوارزمی ، ص 328، ح 34 ، فصل 19 و در ص 32، ح 1 ، فضائل اميرالمؤمنين. خوارزمی حدیث را به این الفاظ آورده است : لو أنّ البحر مداد والغياض اقلام والانس كتّاب والجنّ حسّاب ما أحصوا فضائلک یا اباالحسن ، قاله لعلیّ بن أبي طالب(علیه السّلام) .

ينابيع المودة(1) و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب (2) و میر سید علی همدانی شافعی در موده پنجم مودة القربی (3) از خلیفه ثانى عمر بن الخطاب و حبر امت عبدالله بن عباس نقل می نمایند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود :

«لو أنّ البحر مداد والرياض اقلام والانس كتّاب والجنّ حسّاب ما احصوا فضائلك يا اباالحسن.»

(اگر دریا مرکب شود و درختها قلم گردد و بنی آدم نویسنده و طایفه جن حساب کننده نمی توانند شماره و احصا کنند فضایل تو را یا ابا الحسن (کنیۀ على (علیه السّلام) بود ) ) .

جایی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در باب فضایل آن جناب چنین کلماتی فرماید که اگر تمام جن و انس بخواهند فضایل آن حضرت را بنویسند، نتوانند چگونه ما می توانیم فضایل عالیه اش را با لسانهای الکن و قلمهای شکسته حصر نماییم؟

ص: 1179


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 364/1 ، ح 5 ،باب 40 ،و 254/2 ، ح 713 ، باب 56 . قندوزی حدیث را به این الفاظ آورده است : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لو أنّ الاشجار أقلام والبحر مداد...
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 252 و 251، باب 62.
3- مودة القربی، سید علی همدانی شافعی، مودة 5 ( با استفاده از ینابیع المودة، قندوزی حنفی ، 285/2، ح 813، باب 56). و نیز حموینی در فرائد السمطين، 16/1، مقدمة ، حدیث را همانند خوارزمی نقل می کند. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 133/1 ، رقم 1 ، شرح حال امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) ، چنین می نویسد: «وعلى اول من صدق رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من بنی هاشم و شهد المشاهد معه وجاهد بين يديه ومناقبه أشهر من أن تذكر وفضائله أكثر من أن تحصر ...». ابن عساکر در تاریخ دمشق، 14/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب ، همین حدیث را نقل کرده با این تفاوت که جمله «من أن تحصر » را «من أن تحصی» نقل کرده است.

مع ذلک تا آنجا که توانسته اند و قدرت پیدا نموده اند علاوه بر اکابر علمای شیعه ، علمای خودتان با کمال ملاحظه ای که داشته اند - و بعضی با منتهی درجه تعصب و عناد مانند قوشچی و ابن حجر و روزبهان و غیر آنها- کتابهای خود را پر نموده اند به مختصری از بسیار از فضایل و مناقب آن حضرت.

اخبار در فضایل و مناقب علی

صحاح ستّه را دقیقاً مطالعه نمایید به علاوه در مودة القربی میر سید علی همدانی ومعجم(1) طبرانی و مطالب السئوول محمد بن طلحه شافعی و مسند و فضایل امام احمدبن حنبل (2) و جمع بين الصحیحین حمیدی و مناقب (3) اخطب الخطباء خوارزمی و صفحه 449، جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و فصول المهمه (4) ابن صباغ مالکی مخصوصاً در صفحه 124 از حافظ عبدالعزیزبن الاخضر الجنابذی در کتاب معالم العترة النبويّة از

ص: 1180


1- المعجم الکبیر ، طبرانی ، 415/22 ، ح 1026، ما أسندت فاطمة ، الحسين بن على عن فاطمة. طبرانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن حسين بن علي عن امّه فاطمة بنت رسوا الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : قالت : خرج علينا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عشية عرفة فقال : ان الله باهي بكم وغفر لكم عامّة ولعلىّ خاصة ، وانى رسول الله اليكم غير محاب لقرابتي هذا جبرئيل يخبرني ان السعيد حق السعيد من أحبّ علياً فى حياته وبعد موته ، وانّ الشقى كل الشقى من أبغض علياً في حياته وبعد موته.
2- فضائل الصحابه ، احمد بن حنبل ، 658/2 ، ح 1121، فضائل علیّ.
3- المناقب الخوارزمي ، ص 78 و 79 ، ح 62، فصل 6. . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 168/9 و 169 ، خطبه - 154 ، ذكر الأحاديث والأخبار الواردة ، في فضائل علىّ ، خبر السابع.
4- فصول المهمه ، ابن صباغ مالکی ، 585/1 ، فصل في ذكر مناقبه الحسنة... و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 145/13 و 146 ، ح 36458، کتاب الفضائل. فضائل علىّ (رضی الله عنه) ،محمد الجزري الدمشقى الشافعي در اسنى المطالب ، ص 70 ، ح 23 ، محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 92، قسم 1، باب فضائل على ، ذكر الحث على محبّته والزجر عن بغضه و در ریاض النضرة ، 191/3، باب 4 ، فصل 9 ، به همین حدیث اشاره کرده اند.

فاطمه زهرا (علیها السّلام) که فرمود در شام عرفه پدرم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیرون آمد نزد ما و فرمود:

«انّ الله عزّوجلّ باهي بكم الملائكة عامّة وغفر لكم عامّة ولعلىّ خاصّة وانّى رسول الله غير محابٌ لقرابتى ان السعيد كلّ السعيد من احبّ عليّا في حياته وبعد موته وانّ الشقّى من ابغض عليّا في حياته وبعد مماته.» (خدای عزّوجلّ مباهات می کند به شماها ملائکه را عموماً و آمرزیده شماها را عموماً و علی را خصوصاً و من که رسول خدایم بدون این که نظر محبت و دوستی به خویشانم داشته باشم به درستی که سعید با تمام سعادت کسی است که دوست بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش و شقی با تمام شقاوت کسی

است که دشمن بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش ).

و نیز در همان کتاب ها (1) خبر مفصلی را که گمان می کنم شبهای گذشته هم عرض کرده باشم نقل می نمایند از خلیفه عمر بن الخطاب از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که در آخر آن خبر به علی(علیه السّلام) فرمود:

«كذب من زعم أنّه يحبّني وهو مبغضک یا علىّ من احبّك فقد احبّنى ومن احبّنى احبّه الله ومن احبّه الله ادخله الجنّة ومن ابغضك فقد أبغضني ومن ابغضني ابغضه الله وادخله النار.»

( دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد. یا علی کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و کسی را که خدا او را دوست دارد

ص: 1181


1- نظم دررالسمطین ، زرندی ، ص 103 ، سمط 1 ، قسم 2، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ، ذكر أخاه النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علياً. و نيز ابن صباغ مالکی در فصول المهمّة ، 589/1 ، فصل 1 فصل في ذكر مناقبه الحسنة... همین حدیث را نقل کرده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 268/42 ، رقم 4932، شرح حال امیرالمؤمنین ، حدیث را این گونه نقل کرده است : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لعلىّ : يا على كذب من زعم أنّه يحبّنى ويبغضك.

داخل بهشت می کند و کسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن بدارد و داخل آتش می کند).

دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد

و نیز در همان کتاب(1) از کتاب الال ابن خالویه از ابی سعید خدری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی فرمود :

«حبّك ايمان و بغضک نفاق و اوّل من يدخل الجنّة محبّك و أوّل من يدخل النار مبغضك.»

( دوستی تو یا علی ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسی که وارد بهشت می شود دوست تو می باشد و اول کسی که وارد آتش می شود دشمن تو می باشد).

و میرسید علی همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربى و حموینی در فرائد نقل می کنند که پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان اصحاب فرمود :

« لا يحبّ عليّا الاّ مؤمن ولا يبغضه الاّكافر.»(2) و جای دیگر فرمود « لا يحبّك الّا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق » ( علی را دوست نمی دارد مگر مؤمن و او را دشمن نمی دارد مگر کافر آن گاه فرمود تو را دوست نمی دارد یا علی مگر مؤمن دشمن نمی دارد مگر منافق. )

ص: 1182


1- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 592/1 ، فصل 1 ، فصل في ذكر مناقبه الحسنة...
2- مودة القربى ، سید علی همدانی ، موده سوم ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ) 273/2، ح 781، باب 5)، فرائد السمطین، حموینی، 133/1، ح 95 ، باب 22. همچنین ابی یعلی در مسند ، 362/12، ح 6931 ، مسند ام سلمة؛ طبرانی در معجم الكبير ، 375/23، احادیث ام مساور الحميرى عن أم سلمة؛ متقى هندى در كنز العمال ، 599/11 ، ح 32884، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2 ، فضائل علیّ ؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 280/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب؛ مزی در تهذیب الکمال، 233/15 ، رقم 3390، شرح حال عبدالله بن عبدالرحمان البصري المعروف بالرومي؛ صالحی شامی در سبل الهدى والرشاد، 295/11 ، جماع ابواب ذكر العشرة الذين شهد لهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )بالجنة ، باب 10 ، فضائل امیرالمؤمنین، این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

و محمدبن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119 كفاية الطالب(1) ضمن باب 62 نقلا از تاریخ دمشق و محدث شام و محدث عراق از حذیفه و جابر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده که فرمود علیّ خير البشر من أبى فقد کفر (علی بهترین بشر است هر کس ابا نماید ( و قبول نکند ) کافر است).

و نیز از عطا(2) روایت نموده که سئوال نمودند از عایشه حال علی(علیه السّلام) را گفت :

«ذاك خير البشر لا يشكّ فيه إلّا كافر.»

( علی بهترین بشر است. شک در این معنی نمی نماید مگر کافر.)

و می گوید: حافظ ابن عساکر در تاریخ خود- که صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علی(علیه السّلام) است - در مجلد پنجاهم همین خبر را از عایشه نقل نموده.

و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 مطالب السئول (3) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّة(4) از ترمذی و نسائی از ابی سعید خدری نقل می نمایند که گفت :

ص: 1183


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 245 ، باب 62 و نیز مناوی در کنوز الحقائق، 386/1، ح 4772، حرف العين؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 38/42 ، رقم 4933، شرح حال امیرالمؤمنین ؛ متقی هندی در کنزالعمال ، 625/11 ، ح 33045، کتاب الفضائل ، باب 3 ، فصل 2 ، فضائل علی ، همین حدیث را نقل کرده اند. على خير البشر فمن أبى فقد كفر
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 246 ، باب 62. و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 96، قسم 1، باب فضائل على، ذكر أنه من خير البشر ، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 374/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ ابن حبان در الثقات ، 281/9، يوسف بن عيس المزی به همین حدیث اشاره کرده اند.
3- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 83 و 84 ، باب 1 ، فصل 5 اشارة نافعة و عبارة جامعة...
4- فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، 587/1 ، فصل 1 ، فصل في ذكر مناقبه الحسنة... و نيز ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 122 ، باب 9 فصل 2 ، ، ، ، ترمذی در الجامع الصحيح ، ص 979 ، ح 3726، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب ابی نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، 295/6، رقم 285 ، شرح حال جعفر الضبیعی، محمد الجزری شافعی در اسنی المطالب، ص 56؛ سبط بن الجوزی در تذكرة الخواص، ص 35، حدیث فى محبته؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 91 ، قسم 1، فضائل على، ذكر الحث على محبّته والزجر عن بغضه؛ زرندی حنفی در نظم در رالسمطین، ص 102، سمط 1، قسم 2 ، ذکر محبّة الله ورسوله لعلىّ و محبته لهما؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 285/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب؛ ذهبی در تذکرة الحفاظ ، 673/2، شرح حال عبيد العجلی؛ احمد حبنل در فضائل الصحابة ، 671/2، ح ،1146 ، فضائل اميرالمؤمنين ، من فضائل على عنه من حديث أبي بكر بن مالک عن شيوخه غیر عبدالله ؛ خوارزمی در مناقب ، ص 332، ح 353، فصل 19 به همین حدیث اشاره کرده اند.

« ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله الاّ ببعضهم عليّاً.»

( ما در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منافقین را به بغض و کینه علی می شناختیم )

و نیز در فصول المهمه نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود به امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) :

«حربك حربي ودمك دمى وانا حرب لمن حاربك لا يحبك الّا طاهر الولادة ولا يبغضك الاّ خبيث الولادة لا يحبك الّا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق.»

(یا علی جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است خون تو خون من است و من در جنگم با کسی که با تو جنگ نماید یا علی دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر کسی که ولادتش ناپاک بوده و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق .)

شیخ: این قبیل اخبار اختصاص به علی کرم الله وجهه ندارد؛ بلکه درباره خلفاء راشدین رضی الله عنهم هم وارد شده است.

داعی: ممکن است از آن اخبار نمونه ای بیان فرمائید تا کشف حقیقت گردد؟

شیخ: عبدالرحمن بن مالک مغول، به سند خود از جابر نقل می نماید که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«لا يبغضن ابابكر وعمر مؤمن و يحبهما منافق.»

داعی: باز هم بیان جناب عالی موجب تعجب گردید. آقای من مگر فراموش فرمودید قرار داد شب اول را که بنا شد استشهاد ما به احادیث یک طرفه نباشد؛ حال هم که می خواهید استشهاد یک طرفه نمایید به احادیث صحيح الاسناد بنمایید نه به

ص: 1184

این قبیل احادیث مجعول مخدوش غیر قابل قبول از روات کذّاب وضّاع.

شیخ: شما تصمیم گرفته اید هر حدیثی از ما بشنوید به نحو اهانت رد نمایید.

داعى: متأسفانه داعی تنها رد ننموده، بلکه اکابر علمای خودتان هم رد نموده اند.

خوب است مراجعه نمایید به میزان الاعتدال(1) ذهبی و صفحه 236، جلد دهم تاریخ خطیب بغدادی(2) و ببینید که از بسیاری از ائمه جرح و تعدیل در ترجمه حال عبدالرحمن بن مالک نقل نموده اند که «انّه كذّاب افّاك وضّاع لايشك فيه أحد.»

یعنی به درستی که ( عبدالرحمن مذکور) دروغگو و تهمت زننده و وضع و جعل کننده حدیث است که احدی شک در این معنی ندارد.

شما را به خدا انصاف دهید آیا این خبر یک طرفه شما از یک مرد دروغگوی جعّال برابری می کند با آن همه اخباری که از طرف اکابر علمای خودتان نقل گردیده که برای نمونه به بعض از آنها اشاره نمودم.

خوب است مراجعه نمایید به صفحه 390 جلد ششم جامع الكبير سيوطى و صفحه 215 جلد دوم رياض النضره محب الدين و صفحه 299، جلد دوم جامع ترمذی(3) و صفحه 46 جلد سیم استیعاب (4) ابن عبدالبر و صفحه 295 جلد ششم حلية الاولياء (5) حافظ

ص: 1185


1- ميزان الاعتدال ، ذهبي ، 311/4 ، رقم 4954 ، شرح حال عبد الرحمن بن مالك بن مغول. ذهبی می نویسد : «قال احمد والدار قطني : متروك. و قال ابو داود كذاب و قال مرة : يضع الحديث و قال النسائي و غيره: ليس بثقة.
2- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 236/10 و 237 ، رقم 5362، شرح حال عبدالرحمن بن مالك بن مغول. خطیب بغدادی چنین می نویسد : حدّثنا عبدالرحمن بن مالک بن مغول عن الاعمش عن أبي سفيان عن جابر قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : « لا يبغض ابابكر وعمر مؤمن ولا يحبهما منافق » . « قال سمعت يحيى بن معين يقول : عبد الرحمن بن مالك بن مغول قد رأيته و ليس بثقة... كذاب ... ليس بالقوى... كذاباً أفّاكاً... ضعيف الامر جداً... آية من آلايات كذاب... كان يضع الحديث... ليس بثقة ... متروك ».
3- الجامع الصحیح ترمذی ، ص 979 ، ح 3726، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب.
4- استیعاب ، ابن عبدالبر ، 1110/3 ، رقم 1855 ، شرح حال علی بن ابی طالب.
5- حلية الأولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 295/6 ، رقم 385 ، شرح حال جعفر الضبيعي.

ابونعیم و صفحه 17 مطالب السئول (1) محمد بن طلحة شافعی و صفحه 126 فصول المهمه (2) ابن صباغ مالکی و ببینید که هر یک به عبارات مختلفه از ابوذر غفاری نقل نموده اند که گفت :

«ماكنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله الاّ بثلاث، بتكذيبهم الله ورسوله والتخلف عن الصلاة وبغضهم على بن أبي طالب(علیه السّلام) .»

«وعن أبي سعيد الخدري قال كنا نعرف المنافقين ببعضهم عليّاً»

«و ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله الاّ ببعضهم عليا»

( ما منافقین را در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی شناختیم مگر به سه علامت : 1 - تکذیب نمودن خدا و پیغمبر 2 - تخلف نمودن از نماز 3 - دشمنی با علی(علیه السّلام) ).

و نیز امام احمد حنبل در صفحه 95 و 138 جلد اول مسند (3) و ابن عبدالبر در صفحه 37 جلد سیم استيعاب (4) و احمد خطیب بغدادی در صفحه 426 جلد چهاردهم تاریخ بغداد (5) و ابن ابی الحدید در صفحه 264 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (6) و امام نسائی در صفحه 117 جلد هشتم سنن(7) و صفحه 27 خصائص العلوى(8) و حموینی در باب 22

ص: 1186


1- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 83 و 84 ، باب ،1 ، فصل 5 اشارة نافعه و عبارة جامعة...
2- فصول المهمّة، ابن صباغ مالکی، 587/1، فصل 1 فصل في ذكر مناقبه الحسنة... این حدیث گاهی به صورت کامل نقل شده همچنانکه علاوه بر ابن صباغ، حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحيحین، 139/3 ، ح 4643، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب امیرالمؤمنین و متقی هندی در کنزالعمال، 106/13، ح 36346، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علی، به آن اشاره کرده اند. و گاهی قسمت آخر حدیث به الفاظ گوناگون و به عنوان حدیث مستقل نقل شده است که به برخی از آن منابع اشاره کردیم.
3- مسند ، احمد بن حنبل، 84/1 و 95 و 128، مسند علی بن ابی طالب.
4- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 1100/3 ، رقم 1855 ، شرح حال علی بن ابی طالب.
5- تاريخ بغداد، خطیب بغدادی، 417/8 ، رقم 4523 ، شرح حال الربيع بن سهل الفزاري.
6- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 173/18، کلمه قصار ،43 ، (لو ضربت خيشوم المؤمن).
7- سنن الكبرى، نسائی ، 137/5 ، ح 8487، کتاب الخصائص ، الفرق بين المؤمن والمنافق.
8- خصائص أميرالمؤمنین ، نسائی ، ص 104 و 105 ، حب على يفرق بين المؤمن والكافر.

فرائد(1) و ابن حجر در صفحه 509 جلد دوم اصابه (2) و حافظ ابونعیم در صفحه 185 جلد چهارم حلیة الاولیاء (3) و سبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره و سیوطی در صفحه 152 و 408 جامع الكبير و محمد ابن طلحة شافعی در صفحه 17 مطالب السئول (4) و ترمذی در صفحه 13 جلد دوم جامع(5) به عبارات مختلفه، گاهی از ام سلمه و ابن عباس آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«یا على لا يحبّك منافق ولا يبغضك مؤمن » ، « لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق » ، « لا يحب عليّاً المنافق ولا يبغضه مؤمن.»

(یا علی منافق تو را دوست نمی دارد مؤمن تو را دشمن نمی دارد. تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. دوست نمی دارد علی را منافق و دشمن نمی دارد او را مؤمن).

و ابن ابی الحدید در صفحه 364 جلد اول شرح نهج(6) از شیخ ابوالقاسم بلخی شیخ معتزله نقل می نماید که گوید:

«وقد اتفقت الاخبار الصحيحة التي لاريب فيها عند المحدثين على انّ

ص: 1187


1- فرائد السمطين ، حموینی، 131/1، ح 92 ، سمط 1، باب 22.
2- اصابة ، ابن حجر عسقلانی، 468/4 ، رقم 5704، شرح حال علی بن ابی طالب الهاشمي.
3- حلية الأولياء ، ابی نعیم اصفهانی، 185/4 ، رقم 274 ، شرح حال زر بن حبيش. . تذكرة الخواص ، سبط بن الجوزی ، ص 35، حدیث في محبته.
4- مطالب السئول، ابن طلحه ،شافعی، ص 83 ، باب ،1 فصل 5 اشارة نافعة و عبارة جامعة...
5- الجامع الصحيح، ترمذی ، ص 979 ، ح ،3726، کتاب المناقب ، مناقب علی بن ابی طالب ، و نيز مسلم بن الحجاج در صحیح خود، 86/1 ، ح 131، کتاب الایمان ، باب 33 ، باب الدليل على ان حب الانصار وعلى من الايمان.... ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 73/7 ، ذیل حدیث شماره 3707، کتاب فضائل الصحابة ، باب مناقب على بن أبي طالب؛ ابن صباغ مالکی در فصول المهمه ، 586/1، فصل 1 ، فصل فی ذکر مناقبه الحسنة...؛ ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 122 ، باب ،9 ، فصل 2 ، ح 8 به همین حدیث اشاره کرده اند. .
6- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 83/4 ، خطبه ،56 ، و من كلام له (علیه السّلام) لاصحابه . [فصل في ذكر الاحاديث الموضوعة في ذم على ].

النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال له لا يبغضك الّا منافق ولا يحبّك الّا مؤمن.»

( اتفاقی جمیع محدثین است در اخبار صحیحه ای که شکی در صحت آن نمی باشد که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود: دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن. )

و نیز(1) در صفحه 264 جلد چهارم خطبه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را نقل می نماید که فرمود:

«لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى ولو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبّنى وذلك انه قضى فانقضى على لسان النبىّ الامىّ صلى الله عليه وآله انّه قال يا على لا يبغضك مؤمن ولا یحبک منافق.»

(اگر با این شمشیر خود بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، هرگز مرا دشمن نمی دارد و اگر تمام دنیا را بدهم به منافق که مرا دوست بدارد ، هرگز مرا دوست نمی دارد و این همان است که بر زبان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذشت که فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. )

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار رسیده. برای نمونه به مقتضای وقت مجلس همین چند خبر را که در نظر داشتم ذکر نمودم .

اینک از آقایان محترم تمنا می کنم منصفانه قضاوت فرمائید که قیام عایشه و جنگ با علی(علیه السّلام) آیا جنگ با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوده؟ آیا این جنگ و وادار نمودن مردم را به جنگ علی(علیه السّلام) از روی حب و محبت و دوستی بوده یا از روی بغض و کینه و عداوت ؟ بدیهی است احدی نمی گوید که جنگ بین دو نفر، روی محبت و دوستی می باشد محققاً روی بغض و عداوت بوده. آیا در این همه اخبار که نمونه ای از آنها ذکر شد رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یکی از علامات کفر و نفاق را بغض و جنگ با علی قرار نداده.

آیا تطبیق این اخبار با قیام عایشه ام المؤمنین و جنگ با علی(علیه السّلام) چگونه خواهد بود.

ص: 1188


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 173/18 ، کلمه قصار 43 (لو ضربت خيشوم المؤمن ).

متمنی است بدون نظر حبّ و بغض از روی انصاف قضاوت به حق نمایید.

عجبا! خبری به خاطرم آمد که میرسید علی فقیه همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربی (1) از خود عایشه نقل نموده که گفت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«انّ الله قد عهد الىّ من خرج على علىّ فهو كافر في النار.»

(خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی(علیه السّلام) بنماید کافر است و جایگاه او در آتش می باشد )

عجب آن که وقتی به او اشکال کردند که چرا با شنیدن چنین کلامی از پیغمبر بر على خروج نمودی؟ عذر غیر مقبول ( بدتر از گناه ) آورد گفت :

«نسيت هذا الحديث يوم الجمل حتّى ذكرته بالبصرة »

یعنی فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آن که در بصره یادم آمد.

شیخ: با چنین بیانی که خود می کنید پس چه اشکالی بر ام المؤمنین رضی الله عنها دارید بدیهی است آدمی مرکز سهو و نسیان می باشد.

داعی: ممکن است داعی هم بگویم روز جمل که نائرۀ حرب مشتمل بود حدیث را فراموش نموده، ولی از روز حرکت از مکه که تمام دوستان حتی زنان پاک رسول الله منعش نمودند که حرکت بی جا مکن زیرا مخالفت با علی مخالفت با پیغمبر است باز هم حدیث یادش نبود؟!

آیا مورخین (2) خودتان که وقعۀ جمل را نوشتند یادآور نشدند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 1189


1- مودة القربى، سید علی همدانی ، مودة ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی حنفی، 275/2، ح 789، باب 56).
2- المصنف ، ابن ابي شيبة ، 708/8 ، ح 15 ، كتاب الجمل ، في مسيرة عايشة وعلى وطلحه و زبیر می نویسد : «عن قيس قال : لما بلغت عائشة بعضى مياه بنی عامر لیلا نبحت الكلاب عليها ، فقالت : اى ماء هذا ؟ قالوا : ماء الحوأب ، فوقفت فقالت : ما أظنني الا راجعة ، فقال لها طلحة والزبير : مهلاً رحمك الله ، بل تقدمين فيراك المسلمون فيصلح الله ذات بينهم ، قالت : ما أظننى الأراجعة ، اني سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لنا ذات يوم : «كيف بإحداكن تنبحُ عليها كلاب الحوأب » احمد بن حنبل در مسند 52/6 و 97 مسند عایشه ، حدیث را مانند ابن ابی شیبه نقل کرده است : عبدالرزاق صنعانی در المصنف ، 365/11، ح 20753، کتاب الجامع ، باب الفتن ، می نویسد : «عن معمر عن ابن طاووس عن أبيه ان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لنسائه : أيتكنّ تنبحها كلاب ماء كذا وكذا - يعنى الحوأب - فلما خرجت عائشه الى البصره نبحتها الكلاب فقالت : ما اسم هذا الماء ؟ فأخبروها فقالت: ردّوني. فأبى عليها ابن الزبير. طبری در تاریخش ، 475/3 و 476، حوادث سال 36، شراء الحمل لعائشه(رضی الله عنه) و خبر کلاب الحوأب ، می نویسد: حدّثني العرفي صاحب الجمل قال بينما أنا اسير على جمل... حتى طرقنا ماء الحواب فنبحتنا كلابها قالوا أى ماء هذا ؟ قلت : ماء الحوأب قال : فصرخت عائشه بأعلى صوتها ، ثمّ ضربت عضد بعيرها فأناخته ، ثم قالت : أنا والله صاحبة كلاب الحوأب طروقا ردّونی ، تقول ذلك ثلاثا ، فأناخت و أناخوا حولها و هم على ذلك وهى تأبى... و سرت معهم حتى أتينا ماء الحواب فنبحت عليها كلابها فقالت : كذا و كذا فلما رايت اختلاط أمرهم انفتلت و ارتحلوا فقال على هل لك دلالة بذى قار قلت لعلى ادل الناس و نیز در ص 485 از همین جلد می نویسد : ... فسمعت عائشه(رضی الله عنه) نباح الكلاب فقالت : أى ماء هذا ؟ فقالوا : الحوأب. فقالت : انا الله و انا اليه راجعون انى لِهيَة قد سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یقول و عنده نساؤه ليت شعرى ايتكن تنبحها كلاب الحواب فارادت الرجوع، فأتاها عبدالله بن الزبير فزعم أنه قال : كذب من قال ان هذا الحوأب... ابو جعفر اسکافی در المعيار و الموازنة ، ص 55 و 56 خطبة اميرالمومنين (علیه السّلام) لما بلغه میسر طلحة والزبير و عائشه عبارت را چنین می نویسد : «... قالت عائشه : أى ماء هذا ؟ فقال محمد بن طلحة و عبدالله بن الزبير : هذا ماء الحوأب فقالت عائشة والله لا صحبتکم ردونی ردونی اني سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : كانى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت على امرأة من نسائى و هي في فئة باغية ثم قال لعلك انت يا حميراء...» ابن اثیر در الکامل ، 210/3 ، حوادث سال 36 ، ذکر ابتداء وقعة الجمل، جریان را همانند طبری نقل کرده است. ابن کثیر در البداية والنهاية ، 236/6، ذکر اخباره (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عن الفتن الواقعة في آخر ايام عثمان ، جریان را مانند ابن ابی شیبه نقل کرده است. همچنین در 258/7 ، حوادث سال 36 هجری، ابتداء وقعة جمل به همین جریان اشاره کرده است. متقی هندی در کنز العمال، 334/11، ح 31668 و 31671، کتاب الفتن ، وقعة الجمل چنین نقل می کند : عن عائشة ان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لا زواجه أيتكنّ التي تنبحها كلاب الحوأب ؟ فلمّا مرّت عائشة ببعض مياه بني عامر ليلاً نبحت الكلاب عليها فسألت عنه فقيل لها : هذا ماء الحوأب ، فوقفت وقالت : ما أظنني الا راجعة اني سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال ذات يوم: كيف باحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب قيل لها: يا أمّ المومنين انما تصلحين بين الناس. و در حدیث دیگری جریان را این گونه نقل می کند: عن طاوس ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لنسائه أيتكنّ التي تنبحها كلاب كذا و كذا ؟ ایاک یا حميراء. ابن خلدون در تاریخش ، 155/2 أمر الجمل، می نویسد: ... و سألوه عن دلالة الطريق فدلّهم و مرّ بهم على الماء الحوأب فنبحتهم كلابه وسألوه عن الماء فعرفهم باسمه فقالت عائشه : ردونی سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یقول و عنده نساؤه : ليت شعرى أيتكن تنبحها كلاب الحوأب... ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 177/2 ، رقم 19 شرح حال عائشه ام المؤمنين جریان را مانند ابن ابی شیبه نقل می کند.

ص: 1190

فرمودند: عایشه بترس از آن راهی که سگهای حواب بر تو پارس نمایند. وقتی عازم بصره بود اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند و سگها اطراف محمل او را گرفته پارس نمودند سؤال نمود، اینجا کجا است؟ گفتند حواب. متوجه خبر و فرموده رسول خدا شد، چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا به بصره رسید و آن فتنه عظیم را بر پا نمود، آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقّاً متعمّداً عالماً عارفاً طی طریق نمود؟

آیا این دلیل، لکه بزرگی نبود که دامن امّ المؤمنین عایشه را آلوده نمود که به هیچ آبی پاک نخواهد شد؟ چه آن که عالماً عامداً تمرّد امر خدا و پیغمبر نمود و فریب طلحه و زبیر را خورد و به جنگ خلیفه و وصی پیغمبر رفت با آن که خودش می گفت پیغمبر فرموده: هر کس با علی جنگ کند و خروج بر او بنماید کافر است!

آیا جنگ با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ( وصی و خلیفه پیغمبر) و اسباب زحمت و انقلاب جنگ را اول کار خلافت فراهم نمودن، آزار پیغمبر نبوده ؟

مگر نه در حدیث است که شب گذشته با اسناد آن عرض کردم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من آذى علياً فقد آذانى ومن آذاني فقد آذى الله ايها الناس من آذی علياً بعث يوم القيمة يهودياً او نصرانياً».

(کسی که اذیت نماید علی را مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده ای گروه مردم کسی که اذیت کند علی را در قیامت ، یهودی یا نصرانی مبعوث گردد. )

ص: 1191

کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره به امر عایشه

آیا این اخبار در کتب معتبرۀ خودتان نیست؟ پس چرا اعتراض به شیعیان می نمایید ؟

آیا خونهای مؤمنین پاک و زجر عثمان بن حنیف ( از صحابه پاک رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و

قتل زیاده از صد نفر از حفاظ و خزانه دارهای بی سلاح که اهل جنگ نبودند که چهل نفر آنها را در مسجد کشتند به گردن مسبب و مؤسس جنگ نبوده است ؟

علامه مسعودی در صفحه 7 جلد دوم مروج الذهب (1) به این عبارت نوشته :

«فقتل منهم سبعون رجلاً غير من جرح وخمسون من السبعين ضربت رقابهم صبراً من بعد الاسر وهولاء اوّل من قتلوا ظلماً في الاسلام.»

(غیر از آن چه مجروح نمودند، هفتاد نفر از خزانه دارهای بی سلاح حافظ بیت المال را کشتند و پنجاه نفر از آن هفتاد نفر را گردن زدند و کشتند به کشتن صبر و زجر و این جماعت اول کشته گانی بودند در اسلام که مظلوم کشته شدند ).

و شرح مبسوط آن وقایع را ابن جریر(2) و ابن اثیر(3) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نقل نموده اند.

یا این اخبار را از کتب معتبره خود خارج کنید ( چنان چه در چاپهای جدید کتب، علمای شما دست به تحریف زده بلکه بعض مطالب را ساقط می نمایند ) و علماء اعلام و اکابر مورخین را تکذیب نمایید یا طعن و اعتراض و انتقاد را از شیعیان برطرف کنید؛

ص: 1192


1- مروج الذهب ، مسعودی ، 358/2 ، ذکر خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ذكر الاخبار عن يوم الجمل...
2- تاریخ طبری ، 485/3 ، حوادث سال 36، قول عائشه ، والله لا طلبن بدم عثمان.
3- الكامل ، ابن اثیر، 215/3 ، حوادث سال 36 ، ذكر ابتداء وقعة الجمل. همچنین ابن کثیر در البداية والنهاية ، 260/7 ، حوادث سال 36 ، ابتداء وقعة الجمل. و ابن خلدون در تاریخش، 157/2، أمر الجمل. و ابن قتیبه در الامامة والسياسة ، 66/1، قتل اصحاب عثمان بن حنيف عامل علىّ على البصرة. و ابن عبدالبر در استیعاب ، 366/1، 367 ، رقم 540 ، شرح حال حکیم بن جبله به همین جریان اشاره کرده اند.

زیرا شیعیان نمی گویند، مگر آن چه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده. به خدا قسم جماعت شیعیان بی تقصیرند. فرق ما و شما این است که شما این اخبار وارده در کتب معتبرۀ خود را سطحی مطالعه می نمائید و روی قاعدۀ ( حب الشيء يعمى ويصم ) وقایع مهمۀ تاریخی را تطبیق با اخبار نمی نمایید و پیوسته حسن نظر اِعمال و دفاع بی مورد نموده و توجهی به حقایق نمی نمایید و یا اگر می نمایید در مقام پرده پوشی در آمده و آنها را به طریقی تبرئه می نمائید که ( يضحك به الثكلى. )

ولی ما عمیقانه و بی طرفانه و منصفانه می نگریم و اخبار واردۀ در کتب فریقین را تطبیق با وقایع نموده، کشف حقایق می نماییم.

در موقع تطبیق هم هر کجا که دیدید بی جا و مخدوش و مغرضانه است اعتراض منطقی نموده قبول نفرمایید خیلی هم ممنون خواهم شد .

شیخ: فرمایشات شما صحیح است ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها بشر بوده است معصوم نبوده، البته فریب خورده خطایی از او سرزده روی سادگی فریب دو نفر از کبار صحابه را خورده؛ ولی بعد توبه نموده خداوند هم از او گذشت فرمود.

داعی: اولا: اقرار نمودید که کبار صحابه خطاکار و فریبنده بودند و حال آن که از حاضرین تحت الشجره و بیعت الرضوان بودند. پس خبر شما که سابقاً در لیالی ماضیه برای تبرئه صحابه بیان نمودید که «صحابه هر یک مانند ستاره ای هستند که اقتدای به آنها اسباب هدایت می شود» به خودی خود باطل می گردد.

ثانياً : فرموديد ام المؤمنين عایشه توبه نمود. این معنی ادعای محض است قیام و جنگ و کشتار مسلمین عند العموم ثابت ولی توبه ایشان غیر معلوم و مورد اتّکاء نمی باشد.

ممانعت نمودن عایشه از دفن نمودن امام حسن(علیه السّلام) در جوار پیغمبر

ولی آن چه مسلم است ام المؤمنین عایشه جنساً آرام نبوده، حرکات بچه گانۀ مترادفی داشته که هر یک موجب فساد در تاریخ زندگانی او گردیده. به قول شما اگر توبه نموده و پیشمان گردیده و آرام شده، پس چرا بعدها در مقابل جنازه سبط

ص: 1193

رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن فساد و عملیات را انجام داد که هر شنونده ای را متأثر می نماید؟

نه همان فقط رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را می رنجاند و می آزرد و یا سوارشتر شده ، مانند

زنان دوره جاهلیت و به جنگ وصی و خلیفه پیغمبر رفت که بگوییم با زندگان مخالفت و ضدیت داشته ، بلکه سوار قاطر شد و سر راه بر جنازه سبط اکبر پیغمبر امام حسن(علیه السّلام) گرفت چنان چه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند مخصوصا یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 122 تذكرة خواص الامه(1) و علامه مسعودی صاحب مروج الذهب در صفحه 136 اثبات الوصية (2) و ابن ابی الحدید در اول صفحه 18 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (3) نقلاً از ابوالفرج و يحيى بن الحسن صاحب كتاب النسب و محمد

ص: 1194


1- تذكرة الخواص ، سبط بن الجوزي ، ص 193 ، باب 8 ، في ذكر الحسن (علیه السّلام) ، سبب موته (علیه السّلام). سبط ابن الجوزی می نویسد : و قال ابن سعد عن الواقدى : لما احتضر الحسن قال : ادفنوني عند أبى یعنی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فأاراد الحسين ان يدفنه في حجرة رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فقامت بنو أمية ومروان بن الحكم وسعيد بن العاص وكان والياً على المدينة ، فمنعوه وقامت بنوهاشم لتقاتلهم فقال أبو هريرة : أرايتهم لومات ابن لموسى اما كان يدفن مع أبيه. قال ابن سعد : ومنهم ايضاً عائشه و قالت لا يدفن مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أحد.
2- اثبات الوصیة ، مسعودی ، ص 124 ، فی احوال الحسن (علیه السّلام). مسعودی می نویسد : وكان الحسين(علیه السّلام) قد عزم على دفنه مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فمنعت عائشة من ذلك ، فركبت بغلة لها وخرجت تولى الناس عليه وتحرّصهم ، فلمّا رأى الحسين (علیه السّلام) ذلك دفنه بالبقيع. وروى أنّ ابن عباس لقيها منصرفة الى منزلها فقال لها : أما كفاك أن يقاتل يوم الجمل حتّى يقال يوم البغل يوماً على الجمل ويوماً على بغل بارزة عن حجاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تریدین اطفاء نور الله والله متم نوره ولو كره المشركون انا لله وانا اليه راجعون فقالت له : الیک عنِّی افّ لك.
3- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 216/17 ، نامه 62 ( و من کتاب له (علیه السّلام) الى اهل مصر مع مالك الاشتر ... ) ، طعن ، ابن ابی الحدید می نویسد : «ان الحسن (علیه السّلام) استأذن عائشه في ان يدفن في البيت حتى منعه مروان و سعيد بن العاص؛ لان هذه مكابرة منه ظاهره ، فان المانع للحسن (علیه السّلام) من ذلك لم يكن إلّا عائشه ، ولعل من ذكره من مروان و سعيد و غيرهما أعانها و اتّبع فى ذلك أمرهما ، وروى أنها خرجت فى ذلك اليوم على بغل حتى قال ابن عباس : و يوماً على بغل و يوما على جمل فكيف تأذن عايشه في ذلك وهى مالكة الموضع على قولهم.

خواوند شاه در جلد دوم روضة الصفا(1) و واقدی و منوفی احمدبن محمد حنفی در ترجمه تاریخ اعثم کوفی(2) و ابن شحنه در روضة المناظر (3) وابو الفداء (4) و دیگران در تاریخ خود آورده ند که وقتی جنازه آن حضرت را حرکت دادند، عایشه سوار بر قاطر شد با جماعتی از بنی امیه و غلامان، آنها سر راه بر جنازه بستند. گفتند: نمی گذاریم امام حسن را پهلوی قبر پیغمبر دفن نمایید. ابن عباس به روایت مسعودی گفت :

«تعجب است عایشه از حال تو اما كفاك ان يقال يوم الجمل حتى يقال يوم البغل يوماً على جمل يوماً على بغل بارزة عن حجاب رسول الله تریدین اطفاء نور الله والله متّم نوره ولوكره المشركون - انّا لله وانّا اليه راجعون»

(آیا کفایت نمی کند تو را روز جمل (یعنی سوار شدی به میدان جنگ آمدی )

ص: 1195


1- روضة الصفا، خاوند شاه ، 2080/4 ، ذکر مناقب امام حسن (علیه السّلام).
2- الفتوح ، ابن اعشم الکوفی، 320/4، وفاة حسن بن على بن أبي طالب. ابن اعثم جریان را این گونه نقل کرده است : أراد الامام الحسين أن يدفنه في الروضة المباركة بجانب جدّه الاكرم ولكن سعيد بن العاص والى المدينة أرسل الى ام المؤمنين الصديقة لكي تمانع في هذا الدفن وفعلاً قام جمع من العثمانية بالمعارضة فقابلتهم فرقة من الشيعة وكادت تنشب فتنة بين الفريقين.
3- روضة المناظر ، ابن شحنه، حوادث سال 50 هجری ، حاشیه مروج الذهب ، 225/1). ابن شحنه می نویسد: « وكان أوصى ان يدفن عند جده (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فمنعت من ذلك عائشة ».
4- المختصر في اخبار البشر ، ابو الفداء ، 183/1 ، حوادث سال 41 هجری ، ذکر تسلیم الحسن الامر الى معاوية. ابوالفداء جریان را این گونه نقل می کند : وكان الحسن قد اوصى ان يدفن عند جده رسول الله صلى الله عليه و آله سلم، فلمّا توفى أرادوا ذلك وكان على المدينة مروان بن الحكم من قبل معاوية ، فمنع من ذلك وكاد يقع بين بني امية و بين بني هاشم بسبب ذلك فتنة فقالت عائشة رضى الله عنها البيت بيتى ولا آذن ان يدفن فيه ، فدفن بالبقيع ولمّا بلغ معاوية موت الحسن خر ساجداً. و نیز ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین، ص 82 شرح حال الحسن بن علی ، چنین نقل می کند : «قال يحيى بن الحسن : و سمعت علی بن طاهر بن زيد يقول : لما أرادوا دفنه ركبت عائشه بغلاً و استنفرت بنی امية مروان بن الحكم. و من كان هناك منهم و من حشمهم . وهو القائل ، « فيوماً على بغل و يوماً على جمل ».

تا این که بگویند مردم روز استر (یعنی سوار استر شدی سر راه بر جنازۀ پسر پیغمبر گرفتی ) یک روز سوار بر شتر و یک روز سوار بر استر شده، حجاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را پاره کردی تصمیم داری نور خدا را خاموش نمایی و حال آن که خداوند نور خود را به حد کمال می رساند هر چند مکره طبع مشرکین باشد. )

و بعضی نوشتند به او فرمود :

تجملت تبغّلت *** وان عشت تفیلت

لك تسع من الثمن*** وفى الكلّ تصرّفت

(گاهی سوار شتر و روزی سوار استر می شوی اگر زنده بمانی سوار فیل هم خواهی شد (کنایه از این که به جنگ خدا خواهی رفت) و حال آن که تو از هشت یک فقط نُه یکی داری و عدواناً تمام را تصرف کردی)

بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و آنها را دفع نمایند، حضرت امام حسین(علیه السّلام) جلوگیری نمود فرمود: «برادرم وصیت نموده حاضر نیستم به قدر شاخ حجامتی در عقب جنازه من خون ریخته گردد: فلذا به امر آن حضرت برگرداندند جنازه را و در بقیع دفن نمودند.

سجده و شادی نمودن عایشه در شهادت امیرالمؤمنين (علیه السّلام)

اگر توبه عایشه صحت دارد و بر جنگ با امیرالمؤمنین پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید، سجده شکر به جای آورد. چنان چه ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی در آخر شرح حالات آن حضرت در مقاتل الطالبّیین (1) آورده « لمّا ان جاء عايشة قتل أمير المؤمنين على(علیه السّلام) سجدت »

( چون خبر قتل و شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به عایشه رسید سجده شکر نمود)

اگر واقعاً توبه نموده و پیشمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت

ص: 1196


1- مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی، ص 55 ، رقم 3، اواخر شرح حال علی بن ابی طالب.

را شنید اظهار فرح و شادمانی نمود؟ چنان چه محمدبن جریر طبری در حوادث سال چهلم هجری تاریخ(1) خود و ابوالفرج اصفهانی در آخر حالات آن حضرت در مقاتل الطالبّيين(2) آورده اند زمانی که خبر شهادت آن حضرت را غلامی به او داد گفت :

فالقت عصاها واستقرت بها النوى*** كما قرعينا بالاياب المسافر

القاء عصا کنایه از اطمینان قلب و آسودگی خاطر می باشد که وقتی آدمی در مکان معینی قلبش آرام و فکرش آسوده شد گفته می شود القی عصاه ( چنان چه مسکویه در تجارب الامم(3) و دمیری در حیات الحیوان بیان نموده اند) مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که خواست بگوید از بابت علی خیالم فارغ و سینه ام باز و فکرم راحت شد، چون پیوسته انتظار هم چو خبری را داشتم، مانند کسی که انتظار مسافر خود را داشته باشد که آمدن مسافر چشمهایش روشن و قلبش آرام گردد !

پس من هم از شنیدن خبر مرگ علی چشمم روشن و قلبم آرام و خیالم راحت شد! آن گاه از خبر آورنده سئوال کرد که چه کس او را به قتل رسانید ؟ گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد فوری گفت:

«فان یک نائیاً فلقد نعاه غلام ليس في فيه التراب »

یعنی اگر علی دور از من است خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود گفت: آیا سزاوار است درباره علی(علیه السّلام) این قسم خوشحالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی ؟ دید بد شد

ص: 1197


1- تاریخ طبری ، 115/4 ، حوادث سال 40 ، ذکر الخبر عن سبب قتله و مقتله
2- مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 55 ، اواخر شرح حال علی بن ابی طالب.
3- تجارب الامم ، ابن مسکویه ، 369/1، خلافة على بن ابی طالب ، ما قالته عائشة في قتل عليّ. و نیز باعونی دمشقی شافعی در جواهر المطالب ، 104/2 و 105، باب 59 ، فی ذکر وصيته الاخيره على الاقتصار؛ ابن اثیر در الکامل ، 394/3، حوادث سال 40 ذکر مقتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ، سبط ابن الجوزی؛ در تذکرة الخواص، ص 165 ، باب 7، ذكر صفة مقتله و سببه؛ ابن سعد در الطبقات الكبرى ، 29/3، رقم 3، شرح حال علی بن ابی طالب، ذكر علىّ ومعاوية و تحکیم الحکمین ، به همین جریان اشاره کرده اند.

در جواب گفت:

به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم، چنان چه باز این حالت به من دست دهد و بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم.

خوب است آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسئله توبه ، حقیقت نداشته بلکه تا دم مرگ به دشمنی خود باقی بوده است و الّا با اظهار فرح سجده شکر نمی نمود.

آقایان محترم! این اعمال را حمل به چه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته ؟

مطلب دیگری یادم آمد ، شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید و با نظر بغضاء به آنها می نگرید که چرا به خلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او راکه علماء خودتان نقل نموده اند و اگو می نمایند .

کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان

اگر از این جهت هم شده باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید چه آن که عموم اکابر علماء و مورخین خودتان مانند: ابن ابی الحدید در صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در کتاب اخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی در صفحه 36 تذكرة خواص الامه (2) و ابن جریر(3) و ابن عساکر و ابن اثیر(4) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگوئی می کرد تا

ص: 1198


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابن الحديد معتزلی ، 215/6 ، خطبه 79 ( و من كلام له (علیه السّلام) بعد فراغة من حرب الجمل في ذم النساء ).
2- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزى ، ص 66، باب 4، حدیث مسير على (علیه السّلام) الى البصرة.
3- تاريخ الطبری ، 477/3 ، حوادث سال 36 ، قول عائشة ، والله لا طلبنّ بدم عثمان.
4- النهاية ، ابن اثیر ، 79/5 و 80 ، باب النون مع العين ، نعثل. توهین های صحابه به یکدیگر و بالاخص جسارتهای عایشه به عثمان ، در مجلس هشتم به طور مفصل بررسی شد.

آنجا که فریاد می زد:

«اقتلوا نعثلا قتله الله ، فقد كفر.»

(بکشید این پیر خرفت یعنی عثمان ) را خدا بکشد او را پس به تحقیق کافر شده است ).

ولی همین که عثمان کشته شد، روی کینه و عداوت با علی(علیه السّلام) می گفت:

«قتل عثمان مظلوماً والله لاطلبن بدمه فقوموا معى.» (1)

(عثمان مظلوم کشته شد به خدا سوگند مطالبه خون او را می کنم پس قیام کنید و مرا یاری نمایید).

ابن ابى الحدید(2) می نویسد:

«انّ عايشة كانت من أشدّ الناس على عثمان حتّى انّها اخرجت ثوباً من ثياب رسول الله فنصبته في منزلها وكانت تقول للداخلين اليها هذا ثوب رسول الله صلى الله عليه وآله لم يبل وعثمان قد ابلی سنّته.»

(به درستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود، تا آنجا که پیراهن رسول خدا را در منزل خود آویخته و به واردین اظهار می کرد این پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.

ص: 1199


1- تاریخ طبری، 477/3، حوادث سال 36 هجری ، قول عائشة والله لا طلبنّ بدم عثمان؛ تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزى ، ص 66 باب 4، حدیث مسير على(علیه السّلام) الى البصرة.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 215/6 ، خطبه 79 ، (و من كلام له (علیه السّلام) بعد فراغه من حرب الجمل في ذم النساء ) و نیز ابن اعثم کوفی در الفتوح، 420/1 و 434، خروج عائشه الى الحج لما حوصر عثمان ، می نویسد: وكانت عائشة تمرض على قتل عثمان جهدها وطاقتها وتقول : أيها الناس هذا قميص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لم يبل وبليت سنته ، اقتلوا نعثلاً ، قتل الله نعثلاً.

و نیز ابن ابی الحدید(1) گوید وقتی در مکه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:

«ابعده الله ذلك بما قدمت يداه وما الله بظّلام للعبيد.»

(خداوند او را از رحمت دور گرداند، به سبب کردار ناپسندیده ای که به اختیار خود به یادگار گذارد و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند آن که را عذاب کند کیف کردار او است ))

این نوع کلمات را بدون دلیل از عایشه نسبت به خلیفه عثمان می شنوید ، ابداً متاثر نمی شوید؛ ولی همین کلمات را اگر از شیعیان بی چاره بشنوید، فوری حکم رفض و کفر به آنها داده قتلشان را واجب می دانید!

پس باید نظر، پاک باشد. اگر بدبینی به میان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آن چه مسلم است ام المؤمنین عایشه نسبت به مولانا امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) نظر كينه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند گفت :

«لوددت انّ السّماء انطبقت على الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوماً. » (2)

(اگر امر خلافت علی به آخر رسد و حال آن که عثمان مظلوم کشته گردید دوست می دارم که آسمان به زمین آید و جهان فانی گردد )

آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند.

ص: 1200


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 216/6 ، خطبه 79، ( و من كلام له(علیه السّلام) بعد فراغة من حرب الجمل في ذم النساء ).
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 216/6 ، خطبه 79 ، (و من كلام له(علیه السّلام) بعد فراغة من حرب الجمل في ذم النساء ). و نیز طبری در تاریخش ، 477/3، حوادث سال 36 ، قول عائشة(رضی الله عنه) والله لا طلبن بدم عثمان می نویسد: «فقالت والله ليت ان هذه انطبقت على هذه ان تم الامر لصاحبك ردونی ردونی فانصرخت الى مكة وهي تقول قتل والله عثمان مظلوماً ...» ابن اثیر در الکامل ، 206/3 ، حوادث سال 36 هجری ، ذكر ابتداء وقعة جمل نیز به همین جریان اشاره کرده است.

شیخ: این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلم و ثابت است.

یکی آن که عایشه ام المؤمنین رضی الله عنها را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی کرم الله وجهه نبوده؛ چنان چه خودش گفت: فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.

ثانياً : توبه نمود قطعاً خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.

داعی: در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده ، چگونه بدون محاکمه می گذرد.

صحیح است که خداوند ارحم الراحمين است ولى في موضع العفو والرحمة واشدّ المعاقبين فى موضع النكال والنقمة ( خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و بعکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند ).

علاوه تا دم مرگ، خود معترف بوده که عمداً سبب وقوع حوادث گردیده ، فلذا بنابر آن چه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند وصیت نموده مرا پهلوی پیغمبر دفن ننمایید؛ چه آن که خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم چنان که حاکم در مستدرک (1) و ابن قتیبه در معارف (2) و محمدبن یوسف زرندی در کتاب اعلام به سیرة النبی

ص: 1201


1- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 17/4، ح 6717 ، كتاب معرفة الصحابة ، ذكر الصحابيات من ازواج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و غيرهن. حاکم نیشابوری این گونه نقل می کند: «عن قيس بن ابن حازم قال : قالت عائشة(رضی الله عنه) وكانت تحدث نفسها أن تدفن في بيتها مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر فقالت : أنّى أحدثت بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حدثا ، أدفنوني مع أزواجه فدفنت بالبقيع.
2- المعارف ، ابن قتيبة ، ص 134 ، نسبت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، أزواج النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

و ابن البیع نیشابوری و دیگران(1) نقل نموده اند که عایشه به عبدالله زبیر وصیت کرد:

«ادفنوني مع اخواتى بالبقيع فانّى قد احدث أموراً بعده. »

( دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع زیرا من بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله ایجاد و احداث امور نمودم. )

اما این که فرمودید: ام المؤمنين فراموش کار بوده و احادیث فضایل علی را در بصره یاد آورد و منع پیغمبر را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید.

خوب است کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان را ببینید تا به اشتباه خود پی ببرید.

مخصوصاً از صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه (2) ابن ابی الحدید را مطالعه فرمایید

ص: 1202


1- الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، 59/8 ، ذکر ازواج النبی ، شرح حال عائشة بنت ابي بكر... همچنین ابن ابی شیبه در المصنف ، 708/8 ،ح 16 ، کتاب الجمل ، في مسير عائشة وعلىّ وطلحة والزبير ؛ ذهبي در سیر اعلام النبلاء ، 193/2 ، رقم 19 ، شرح حال عائشه ، همین کلمات را از عایشه نقل کرده اند.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، 217/6 ، خطبه 79، (و من كلام له(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد فراغة من حرب الجمل في ذم النساء ) اخبار عائشة في خروجها من مكة الى البصرة بعد مقتل عثمان. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل کرده است : قال أبو مخنف : جاءت عائشة الى أم سلمة تخادعها على الخروج بدم عثمان ، فقالت لها : يا بنت أبي أمية ، أنت اوّل مهاجرة من أزواج رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأنت كبيرة أمهات المؤمنين ، وكان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقسم لنا من بیتک ، وكان جبرئيل اكثر ما يكون في منزلك ، فقالت أم سلمة : لأمر ما قلت هذه المقالة، فقالت عائشة : انّ عبدالله أخبرني أن القوم استتابوا عثمان ، فلما تاب قتلوه صائماً في شهر حرام، وقد عزمت على الخروج الى البصرة ومعى الزبير والطلحة ، فأخرجني معنا ، لعل الله أن يصلح هذا الأمر على أيدنا وبنا. فقالت أم سلمة : انک کنت بالامس تحرّضين على عثمان ، وتقولين فيه أخبث القول وما كان اسمه عندك الاّ نعثلاً ، وانك لتعرفين منزلة على بن أبي طالب عند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، أفأذكرّك ؟ قالت : نعم. قلت : أتذكرين يوم أقبل عليه السلام ونحن معه ، حتى اذا هبط من قديد ذات الشمال ، خلا بعلىّ يناجيه فأطال ، فأردت أن تهجمی علیهما ، فنهیتک فعصیتنی ، فهجمت عليها ، فما لبثت أن رجعت باكية ، فقلت : ما شأنك؟ فقلت : انی هجمت عليهما وهما يتناجيان فقلت : لعلىّ : ليس لى من رسول الله الّا يوم من تسعة أيام، أفما تدعنى يابن أبي طالب ويومي! فأقبل رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علىَّ ، وهو غضبان محرّ الوجه ، فقال : ارجعى وراءك، والله لا يبغضه أحد من أهل بيتي ولا من غيرهم من الناس الّا وهو خارج من الايمان ، فرجعت نادمة ساقطة ! قالت عائشة : نعم أذكر ذلك. قالت واذكرك أيضاً ، كنت أنا وأنت مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وأنت تغسلين رأسه ، وأنا أحيس له حيسا، وكان الحيس يعجبه، فرفع رأسه ، وقال : « يا ليت شعرى ، أيتكنّ صاحبة الجمل الاذنب ، تنبحها كلاب الحوأب ، فتكون ناكبة عن الصراط ! » فرفعت يدى من الحيس ، فقلت : أعوذ بالله وبرسوله من ذلك ، ثمّ ضرب على ظهرك وقال : «اياك أن تكونيها » ثمّ قال : يا بنت بني أمية، اياك أن تكونيها يا حميراء أما أنا فقد أنذرتك ، قالت عائشة : نعم أذكر هذا. قالت : واذكرك ايضاً كنت أنا وأنت مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في سفر له وكان علىّ يتعاهد نعلی رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيخصفها ويتعاهد أبوا به فيغسلها ، فنقبت له نعل ، فأخذها يومئذ يخصفها ، وقعد في ظل سمرة، وجاء ابوك ومعه عمر ، فاستأذنا عليه ، فقمنا الى الحجاب، ودخلا يحادثانه فيما أراد ، ثم قالا : يا رسول الله انا لا ندرى قدر ما تصحبنا ، فلو أعلمتنا من يستخلف علينا ، ليكون لنا بعدك مفزعاً ؟ فقال لهما : أما انى قد أرى مكانه ، ولو فعلت لتفرّقتم عنه ، كما تفرّقت بنو اسرائيل عن هارون بن عمران، فسكتا ثم خرجا، فلما خرجنا الى رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قلت له وكنت أجرأ عليه منّا : من كان يا رسول الله مستخلفاً عليهم ؟ فقال : خاصف النعل ، فنظرنا فلم نرا أحداً الاّ عليّاً. فقلت : يا رسول الله ما أرى الّا عليّاً ، فقال : هو ذاك ، فقالت عائشة : نعم أذكر ذلك. فقالت: فأىّ خروج تخرجين بعد هذا ؟ فقالت : انما أخرج للاصلاح بين الناس وأرجوا فيه الاجر ان شاء الله ، فقالت : أنت ورأيك ، فانصرفا عائشة عنها ، وكتبت أم سلمة بما قالت وقيل لها الى علىّ (علیه السّلام).

تا حقیقت بر شما کشف گردد اینک برای روشن شدن مطلب به بعض از مندرجات آن کتاب اشاره می نمایم.

نصایح ام سلمه به عایشه

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود وقتی شنید عایشه به خونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر به نقل مناقب علی(علیه السّلام) می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود همدست نموده به بصره بروند.

ام سلمه فرمود: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان می دادی و مذمّت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا به خونخواهی او در مقابل علی(علیه السّلام) برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی ؟ اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.

ص: 1203

یادآوری نمودن ام سلمه فضایل علی را برای عایشه

یادت بیاید که من با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با

پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نجوی نمود و نجوی طول کشید، تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمایی من منعت کردم ،گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی: در هر نه روز یک روز نوبۀ من است آن هم تو آمده ای و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مشغول نموده ای. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:

«ارجعى وراءك والله لا يبغضه أحد من أهل بيتي ولا من غيرهم من الناس الّا وهو خارج من الايمان.»

( برگرد به عقب. به خدا قسم احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علی دشمنی ننماید، مگر آن که او از ایمان بیرون رفته است.)

پس تو نادم و پشیمان برگشتی. عایشه گفت: بلی یادم هست!

ام سلمه فرمود: یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم. آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود:

«کدام یک از شما صاحب شترگنه کارید که سگهای حواب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط برو افتاده گردد.»

من دستم را از حیس برداشته عرض کردم: یا رسول الله پناه می برم به خدا و به رسول خدا از این امر آن گاه دست بر پشت تو زده فرمود:

«بپرهیز از آن که تو باشی آن کس که این عمل کند. »

عایشه گفت : بلی یادم هست!!

ام سلمه گفت: یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم،

روزی علی(علیه السّلام) کفشهای پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند، اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده،

ص: 1204

آنها نشستند ، بعد از گفتگوی چندی گفتند:

«یا رسول الله انّا لاندرى قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من يستخلف علينا ليكون لنا بعدك مفزعا فقال لهما امّا أنّى قدارى مكانه ولو فعلت لتهزقتم عنه كما تفرّقت بنواسرائيل عن هارون بن عمران فسكتا ثمّ خرجا.»

( ما حصل معنی آن که عرض کرند: ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کس خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد ؟

حضرت به آن دو ( ابوبکر و عمر) فرمود: من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسم ( یعنی جانشین خود را) ولی ( فعلاً) اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید؛ هم چنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند.

پس ساکت گردیده بیرون رفتند ).

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم، من عرض کردم:

« يا رسول الله من كنت مستخلفاً عليهم، فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر أحداً الّا علياً فقلت يا رسول الله ما أرى الّا عليّاً فقال هو ذلك.»

(چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم دیدیم جز علی(علیه السّلام) کسی نبود، پس عرض کردم: یا رسول الله غیر از علی کسی را نمی بینم، فرمود: همان علی (خلیفه است))

عایشه گفت : بلی یادم هست.

ام سلمه گفت : پس بعد از این که این احادیث را می دانی کجا می روی؟ گفت : برای اصلاح بین مردم می روم!

پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه ، فریب نخورده بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده. عالماً عامداً قیام نموده با آن که ام سلمه به او یادآوری نمود احادیث

ص: 1205

رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مع ذلک متنبه نگردید. با اقرار به مقام و حقیقت امیرالمؤمنين، حرکت نمود به سوی بصره و آن فتنه بزرگ را بر پا کرد که منجر به ریختن خون مسلمانان بسیار گردید! مخصوصاً در این حدیث خصف نعل، بزرگترین نص و حجه است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت، که وقتی ام سلمه عرض می کند : یا رسول الله کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود؟ فرمود: دو زنده نعلین من و آن جز علی بن ابیطالب کسی نبوده است.

گناه شیعیان فقط این است که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت، وقایع مهمۀ چهارده قرن قبل را می نگرند. و بدون حب و بغض از آیات قرآن مجید و آن چه در کتب معتبره علماء فریقین نوشته شده است ، استفاده نموده و قضاوت به حق می نمایند.

به همین جهت معتقدند به این که ولو به صورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی، خلافت علی(علیه السّلام) زماناً در مرتبه چهارم قرار گرفته ولی این عقب ماندگی ، افضلیت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.

ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ، ثبت گردیده که ابی بکر ( با دسائس سیاسی ) در سقیفه بدون حضور علی(علیه السّلام) و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از ،انصار خلیفه نامیده شد. و بعد از او هم به طریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علی(علیه السّلام) ، ظاهراً مسندنشین خلافت گردیدند!

ولی با یک تفاوت که آنها خلیفة الخلق بودند؛ یعنی عده ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقۀ خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) خليفة الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است.

شیخ: بی لطفی می فرمایید هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفاء ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را به مقامات خلافت اجماعاً نصب نمودند، علی کرم الله وجهه را هم همان اشخاص به خلافت نصب نمودند.

ص: 1206

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است

داعی : تفاوت در تعیین خلافت خلفا، از جهات بسیاری واضح و آشکار است.

اولا: اشاره به اجماع فرمودید، بی لطفی می نمایید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملا به عرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفاء در ابتداء امر واقع نشد.

دلائل دیگر بر بطلان اجماع

ثانياً : اگر اتّکاء شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبر برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزیها مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند، اجماع عموم ( یا به قول شما ) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتفاقی بر آن ثابت آمد، آن فرد منتخب خلیفه و برگزیدۀ مردم می شود.

( نه خلیفه رسول الله ) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد. و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفاء در اسلام واقع نشده. حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره، فقط به نصّ خليفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر به خلافت ، تشکیل اجماع نشد و به آراء عمومی مراجعه ننمودند ؟

شیخ: بدیهی است چون ابی بکر را به خلافت، اجماع امت معین نمود!

قول خلیفه اول به تنهایی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم. بعد از آن دیگر احتیاجی به اجماع و گرفتن آراء امت در تعیین خلیفه بعدی نیست. بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفهٔ بعدی سندیت ثابت دارد و این حق، مخصوص خلیفه است

ص: 1207

که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد، لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع ، عمر را به خلافت برقرار نموده خلیفه ثابت پیغمبر شد!

داعی: اولاً : اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر ( به عقیده شما ) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گوئید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبر ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است ساقط نمودید؟

و چرا آن همه نصوص عالیۀ واضحه ای را که صراحةً و كنايةً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در

دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علی(علیه السّلام) نمود و در کتب معتبره خودتان پر است - و ما هم در شبهای قبل به بعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث امّ سلمه به عرضتان رسید - نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک ، تأویلات بارد نمودید؟ مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده.

واقعاً جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید : قول ابی بکر در تعیین عمر به خلافت سندیت دارد؟ ولی قول رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سندیت ندارد؟ و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارد می نمائید ؟!

ثانیاً: از کجا و به چه دلیل می فرمایید خلیفۀ اول که به اجماع معین شده، حق دارد خلیفهٔ بعدی را معین نماید؟ آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

ثالثاً : می گویید خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفاء بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد همان خلیفۀ منصوب از جانب خلق ، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند!

اعتراض بر مجلس شوری

اگر امر چنین است، پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد، بلکه در خلافت

ص: 1208

عثمان بر خلاف شد؟ عمر تعیین خلیفه نکرد، امر را به شوری شش نفری واگذار نمود!

معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست. می دانید دلائل که اختلاف پیدا کرد اصل موضوع از بین می رود ؟

اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع شوند و اتفاقاً رأى بدهند- گذشته از آن که در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد - پس چرا در خلافت عمر، چنین اجماعی تشکیل ندادند؟

و اگر اجماع را در خلافت اولی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خليفۀ منصوب به اجماع کفایت می کند پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد و خلیفه عمر بر خلاف رویّه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری ) واگذار کرد؟

آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم ( حتی در میان ملل وحشی ) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده. عوض آن که نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد ) خلیفه عمر، خود معین نمود.

اعتراض بر حکمیت عبدالرحمن بن عوف

و عجیب تر از همه آن که جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عده را تحت امر و فرمان عبدالرحمن بن عوف قرار داد!

معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبدالرحمن را آن قدر شاخصیت داد - جز آن که خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد- که در دستور خود گفت : هر طرفی که عبدالرحمن است حق است و با هر کس عبدالرحمن بیعت نماید، باید دیگران تسلیم شوند.

وقتی خوب دقت کنیم می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده منتها به صورت شوری در آورد!

و به قول امروزی ها قانون دمکراسی به کلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.

ص: 1209

واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر فرموده که شبهای قبل

هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که «علیّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار.»

( علی با حق و حق با علی می گردد ( یعنی هر راهی علی برود آن راه حق است ))

و نیز فرمود:

«هذا علىّ فاروق هذه الامة يفرق بين الحقّ والباطل.»

(این علی فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل )

چنان که حاکم در مستدرک و حافظ ابونعیم در حلیه و طبرانی در اوسط و ابن عساکر در تاریخ و محمدبن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و محبّ الدین طبری در رياض النضره و حموینی در فراید و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سیوطی در درّالمنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«ستكون بعدى فتنة فاذا كان ذاك فالزموا علىّ بن ابيطالب فانّه اول من يصافحى يوم القيمة وهو الصديق الاكبر وهو فاروق هذه الامة يفرق بين الحق والباطل وهو يعسوب المؤمنين. »

( زود است بعد از من فتنه ای برپا شود در آن موقع بر شما لازم است التزام ركاب على را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید او راستگو و فاروق این امت می باشد که تفریق مینماید بین حق و باطل او است پادشاه مؤمنین )

و در حدیث معروف عمار یاسر (1)است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلاً

ص: 1210


1- مناقب خوارزمی، ص 193 و 194 ، ح 232 فصل 16، فصل 3 فی بیان قتال اهل الشام أيام صفين و در ص 105 همین کتاب ح 110 ، فصل 8 با اختلاف حدیث را نقل می کند. و نیز حموینی در فرائد السمطین، 178/1 ، ح 141، سمط 1 ، باب 36، قندوزی حنفی در ينابيع المودة ، 384/1، ح 11، باب 43؛ دیلمی در الفردوس ، 384/5، ح 8501، حرف الياء؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 472/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 187/13، رقم 7165، شرح حال معلّی بن عبدالرحمن الواسطی به همین حدیث اشاره کرده اند.

عرض نمودم که آن حضرت به عمار فرمود:

«ان سلك الناس كلهم واديا وسلك علىّ واديا فاسلك وادى علىّ وخلّ عن الناس يا عمّار علىّ لا يردّك عن هدى ولا يد لك على ردى يا عمار طاعة على طاعتى وطاعتى طاعة الله.»

( اگر تمام مردم به راهی می روند و علی به راه دیگر ، پس راهی را برو که علی می رود و بی نیاز شود از مردم ای عمار علی تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است )

ظلم فاحش به مقام مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام)

آن گاه برخلاف دستور پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خلیفه عمر، علی را در شوری می گذارد تحت

امر و فرمان عبدالرحمن!

آیا می شود به آن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه را برکنار و حق رای آنها را در امر خلافت ساقط نمود بس نبود در خود شوری هم ظلم فاحش بر علی(علیه السّلام) وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبدالرحمن قرار دادند!

آقایان محترم منصفانه قضاوت نمایید. مراجعه کنید به کتب رجال از قبیل : استیعاب و اصابه وحلية الاولياء و امثال آنها حالات علی(علیه السّلام) را با عبدالرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شورای بسنجید، ببینید عبدالرحمن لیاقت مقام حکمیت را داشته یا مولی اميرالمؤمنین(علیه السّلام) ، آن گاه پی ببرید به حق کشیهائی که روی دسته بندیهای سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازیها، پامال نمودن حق ولایت در مرتبۀ سوم بوده است!

خلاصۀ کلام اگر دستور خلیفۂ ثانى ( عمر بن الخطاب ) عملی بوده که در تعیین خلافت ، مجلس شوری لازمست، پس چرا در خلافت مولانا امیرالمؤمنین عملی نشد؟!

و تعجب است که در خلافت خلفاء اربعه ( راشدین ) ( ابی بکر و عمر و عثمان

ص: 1211

و علی ) چهار قسم عمل شده. آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدارکار بوده و اقسام دیگر باطل؟ و اگر تمام طرق دل بخواه حق بوده تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.

و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آئید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود حقیقت غیر از آن است که ظاهراً جریان پیدا نموده.

چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدای

شیخ : چنان چه این بیانات شما صحیح باشد که باید ( به قول شما ) در او تعمق بیشتری نمود، خلافت علی کرم الله وجهه هم متزلزل می شود ، برای آن که همان اجماعی که خلفاء قبل ( ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم ) را به خلافت نصب و تقویت نمودند، علی کرم الله وجهه را نیز آوردند و به خلافت برقرار نمودند.

داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح میباشد که نصوص قبلی از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در کار نبوده و حال آن که خلافت علی(علیه السّلام) مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده.

خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده

و اگر آن حضرت زیر بار خلافت رفت، نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هرذی حقی که حقش را غصب نمایند ولو سالها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد.

فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جرائد و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید، دلائل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم

ص: 1212

و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده بلکه از جهت نصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.

شما نمی توانید یک خبر متفق علیه بیاورید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد : ابی بکر و عمر وعثمان وصی و خلیفۀ من اند یا نامی از خلفای اموی و عباسی برده باشد.

ولی در کتب معتبرۀ خودتان ( علاوه بر تواتر کتب شیعه ) اخبار بسیاری از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) موجود است که علی(علیه السّلام) را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه به عرضتان رسید.

شیخ: در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود ابی بکر خلیفۀ من است.

داعی: گویا فراموش فرمودید، دلائل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.

شیخ: مجدالدین فیروزآبادی صاحب قاموس اللغة در کتاب سفر السعادة گوید :

«انّ ما ورد في فضائل ابى بكر فهى من المفتريات التي يشهد بديهة العقل بكذبها. » (1)

(آن چه در فضایل ابی بکر نقل گردیده از مفتریاتی است که بدیهۀ عقل گواهی به دروغ آنها می دهد )

خلافت علی به اجماع نزدیکتر بود

علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقۀ ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفاء راشدین ( از ابی بکر و عمر و عثمان و على(علیه السّلام) ) و خلفاء اموی و عباسی اجماعی واقع نشد که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جميع امت ، اجتماع نمایند و متّفقاً رأی به خلافت آنها بدهند ولی بر حسب ظاهر اگر به خلافت

ص: 1213


1- عجلونی در کشف الخفاء ، 419/2، خاتمه ، می نویسد: باب فضائل ابى بكر الصديق أشهر المشهورات من الموضوعات كحديث ان الله يتجلّى للناس عامه ولابي بكر خاصه ، و... وامثال هذا من المفتريات المعلوم بطلانها ببديهة العقل.

مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بنگریم می بینیم به اجماع نزدیکتر بود تا خلفاء قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علماء خودتان نوشته اند: در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابوعبیده قبرکن ( معروف به جراح) وارد بودند. بعد عده ای از قبیلۀ اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور بعضی تهدید ( چنان چه شرح دادیم ) و جمعی به تطمیع بیعت نمودند و جمعی مانند انصار به ریاست سعد بن عباده تا به آخر تبعیت از خلافت ننمودند.

و اما خلافت عمر فقط به دستور ابی بکر تنها برقرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً در کار نبود، بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!

و اما عثمان ، روی شالودۀ سیاسی مجلس شورای دیکتاتوری که عمر دستور داد ، بر مسند خلافت نشست!

و اما در طریقۀ خلافت علی(علیه السّلام) تقریباً غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده اجماع بزرگی تشکیل داده بودند ، شرکت نمودند و به اصرار همۀ آنها آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید. :نواب قبله صاحب اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین خلافت بوده ؟

داعی : خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت برقرار بود. بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبائل، جهت عرض حال و شکایت از عمال و حکام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند به واسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانهٔ امیرالمؤمنین و کبار صحابه ، منجر به قتل او گردید.

لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفاً در مدينه حاضر بودند به حالت اجماع در خانه مولانا امیرالمؤمنين(علیه السّلام) رفتند و آن حضرت را به التماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند.

ص: 1214

و چنین اجماعی ظاهراً در اول بیعت برای هیچ یک از خلفاء ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد. که روی میل و اراده و اختیار، اهل مدینه به اتفاق زعماء بلاد مسلمين ، دست بیعت به سوی یک فرد شاخصی بِکِشند و او را به خلافت بشناسند.

با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت ، قرآن مجید و نص خدا و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مطابق سیرۀ تمام انبیاء که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.

ثالثاً : فرمودید بین امیرالمؤمنین على(علیه السّلام) وسائر خلفاء تفاوتی نبوده است.

نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید. برای آن که با دلائل عقل و نقل بلكه اجماع امت ، ثابت است که بین علی(علیه السّلام) و خلفاء بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.

علی (علیه السّلام) متمایز از سایر خلفاء بوده

اولین امتیازی که مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) داشته و به همین جهت، متمایز از سایر خلفاء بوده آن است که آنها خلفاء منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند ولى على(علیه السّلام) خليفه منصوب از جانب خدا و پیغمبر بوده است.

بدیهی است تعیین شدۀ خدا و پیغمبر حقاً ممتاز از تعیین شدۀ خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.

و مهم ترین صفت ممتازه ای که علی(علیه السّلام) را از سایر خلفاء و جميع امت، ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جميع علماء امت - به استثناء عدۀ قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است - علی(علیه السّلام) بعد از پیغمبر اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده

چنان چه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبرۀ خودتان نقل نمودم.

ص: 1215

با تأییدات قرآن مجید اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شبهای قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.

امام احمدبن حنبل در مسند(1) و ابوالمؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (2) میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی(3) و حافظ ابوبکر بیهقی شافعی در سنن خود و غیر آنها از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرراً بالفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود :

«على اعلمكم وافضلكم واقضاكم والراد عليه كالراد علىّ والرادّ علىّ كالرادّ على الله وهو على حدّ الشرك بالله».

(على (علیه السّلام) اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علی ، رد بر من است و رد بر من رد بر خداست و رد بر خدا در حد شرک به خداست ).

ابن ابى الحديد معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلدات شرح نهج البلاغه (4) نوشته است:

ص: 1216


1- مسند احمد حنبل ، 113/5، مسند الانصار ، حديث أبي المنذر أبى بى كعب.
2- مناقب خوارزمی ، ص 81 و 82، ح 66 و 67، فصل 7.
3- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 8 و 7 ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزي ، 301/20 و 285 ح 814 و 859 ، باب 56). و نیز حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 145/3، ح 4656، کتاب معرفة الصحابة ، باب مناقب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (علیه السّلام). و در 345/3، ح 5328، کتاب معرفة الصحابة. محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 83 ، قسم 1، باب فضائل على، ذكر انه أقصى الامّة. محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول ص 101 باب 1 فصل 6، به الفاظ گوناگون نقل کرده اند که پیامبر اکرم فرمود : أقضى أمّتى عليّ. و در حدیث دیگر فرمود: اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابی طالب و به همین مضمون احادیثی از عمر بن الخطاب و سایر صحابه نیز نقل کرده اند.
4- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 9/1، مقدمه، القول فيما يذهب اليه اصحابنا المعتزلة في الامامة... ابن ابی الحدید می نویسد : «و اما نحن فنذهب الى ما يذهب اليه شيوخنا البغداديون من تفضيله (علیه السّلام) وقد ذكرنا فى كتبنا الكلامية ما معنى الافضل وهل المراد به الاكثر ثواباً أو الاجمع لمزايا الفضل والخلال الحميدة، وبينا أنّه (علیه السّلام) أفضل على التفسيرين معا... »

قول به تفضیل امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) قولی است قدیم که بسیاری از اصحاب و تابعین قائل به آن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق به این معنی نموده اند.»

چون صدای اذان اعلام نماز عشاء برخاست آقایان برای نماز برخاستند پس از اداء فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم.»

اشاره به رؤس فضائل وکمالات

داعی: آقایان شما که مشغول نماز بودید، داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم، به موضوعی برخوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.

بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما به چه چیز است؟

شیخ : ( بعد از قدری سکوت ) البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است ولی در درجۀ اولی که می توان رؤس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسول سه چیز را می توان به شمار آورد:

1 - نسب و نژاد پاک 2 - علم و دانش 3 - تقوی و پرهیزکاری.

داعی : احسن الله لكم الاجر. ما هم از همین سه طریق که شما به عنوان رؤس فضائل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفاء و غیرهم، دارای یک خصائصی بودند. ولی هر یک از آنها که جامع این خصائص عالیه و امهات فضائل بودند. روی قواعد عقلیه و نقلیه، حق تقدم برای آنها مسلّم است.

اگر ثابت نمودیم که در این خصائص ثلاثه ، مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) پرچم دار سیادت

ص: 1217

و سعادت بوده ، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده ، مگر به دسیسه بازیهای سیاسی ( که به عقیده ابن ابی الحدید در ص 46 جلد اول شرح نهج البلاغه ) نامش را مصلحت گذاردند.

در نسب پاک علی(علیه السّلام)

اولاً: در موضوع نسب و نژاد، مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) احدی به شرافت علی(علیه السّلام) نمی رسد. و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلاء را محو و حیران نموده، حتی متعصبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمد قوشچی و ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی گوید که ما محو و حیرانیم در کلمات علی کرم الله وجهه که می فرماید :

«نحن اهل البيت لايقاس بنا احد.»(1)

( ماییم اهل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که احدی را نتوان قیاس به ما نمود )

و نیز ضمن خطبه دوم نهج البلاغه (2) است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:

«لايقاس بال محمد صلى الله عليه وآله من هذه الامة احد ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم

ص: 1218


1- كنز العمال ، متقی هندی ، 104/12، ح 34201، کتاب الفضائل ، باب 5، فصل 1. الفردوس، دیلمی، 283/4 ، ح 6838، حرف النون ، كنوز الحقائق ، مناوی، 232/2 ، ح 8104، حرف النون ، ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص ،17 ، قسم 1، باب فی فضل بنی هاشم ، ذكر انهم لا يقاس احد بهم ، فرائد السمطين ، حموینی ، 1/ 45 ، ح 10 ، سمط 1، باب 2 ، ينابيع المودة ، قندوزی ، 459/1، باب 52.
2- نهج البلاغة ، خطبه 2 ( ومن خطبه له(علیه السّلام) بعد انصرافه من صفين ). مناقب ابن مردویه ، ص 213 ، ح 294، فصل 22.

يفى الغالى وبهم يلحق التالى ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة الآن اذ رجع الحقِّ الى اهله ونقل الى منتقله».

(احدی از این امت با آل محمد صلی الله علیه و آله طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند با آنان برابر نمی شوند آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت ( علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره ) در آنان جمع و حق ایشان است و بس و درباره آنان وصیت ( رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و ارث بردن از آن وجود محترم ثابت است در این هنگام حق به سوی اهلش برگشته و به جائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده. )

این بیانات آن حضرت، دلالت کامله بر اُولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین دارد.

این جملات نه کلام خود آن حضرت است بلکه مخالفین هم تصدیق این معنی را داشته اند. چنان چه شبهای قبل عرض کردم که میرسید علی همدانی در مودت هفتم از مودة القربی(1) از ابی وائل از عبدالله بن عمر نقل می کند که گفت :

«در وقت شماره اصحاب پیغمبر، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان مردی گفت پس نام علی چه شد؟ گفت: «علىّ من اهل البيت لايقاس به أحد هو مع رسول الله صلى الله عليه وآله فی درجته. » ( علی از اهل بیت ( پیغمبر صلی الله علیه و آله است ) که احدی را

ص: 1219


1- مودة القربی، سید علی همدانی موده 7 ( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی ، 297/2 ، ح 850، باب 56) همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن أبي وائل عن عبدالله بن عمر قال : كنّا اذا أعددنا اصحاب النبي قلنا : أبوبكر و عمر و عثمان. فقال رجل : يا أبا عبدالرحمن فعلىّ ماهو ؟ قال : على من أهل البيت لا يقاس به أحد هو مع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفي درجته. ان الله يقول : «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ » . ففاطمة مع رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في درجته وعلىّ معهما. شواهد التنزيل - حاکم حسکانی 271/2 و ح 904، ذیل آیه 52 سوره طور. جواهر المطالب ، ابن الدمشقى ، 224/1 ، باب 36.

مقایسه با او نتوان نمود او با پیغمبر و در درجه آن حضرت است).

و نیز(1) از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت :

«شنیدم از عبدالله بن حنبل که گفت : سؤال کردم از پدرم ( احمد بن حنبل امام الحنابله ) از تفضیل صحابه، او گفت: ابی بکر و عمر و عثمان. پس گفتم : بابا علی بن ابی طالب(علیه السّلام) کجا است؟ گفت : هو من اهل البيت لايقاس به هؤلاء ( علی از اهل بیت ( پیغمبر صلی الله علیه و آله است) که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را )

عجب تر آن که نسب علی(علیه السّلام) دو جنبه دارد نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن حضرت منحصر به فرد بوده است.

در خلقت نورانی علی(علیه السّلام) و شرکت او با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

از جنبۀ نورانیّت و معنای حقیقی خلقت حق تقدم با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است.

چنان چه اکابر علماء خودتان از قبیل : امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) در کتاب با عظمت مسند(2) و میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربى(3) و ابن مغازلی

ص: 1220


1- مودة القربى ، سید علی همدانی موده 7 ( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی 298/2 ، ح 851، باب 56) همدانی حدیث را این گونه نقل می کند : عن احمد بن محمد الكرزرى البغدادی قال : سمعت عبدالله بن احمد بن حنبل قال : سألت أبي عن التفضيل ؟ فقال ابوبکر و عمر و عثمان ثم سكت. فقلت : يا أبت أين على بن أبى طالب ؟ قال : هو من اهل البيت لايقاس به هولاء.
2- گر چه این حدیث را در مسند نیافتیم لكن احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، نقل 2/662، فضائل علی بن ابی طالب حدیث را این گونه نقل می کند: «عن سلمان قال سمعت حبیبی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یقول كنت أنا وعلى نوراً بين يدى الله عزّ وجلّ قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر الف فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جزئين فجزء أنا وعلى (علیه السّلام).
3- مودة القربى ، سید علی همدانی موده 8 ( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی ، 307/2، ح 876، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن عثمان رفعه : خلقت أنا وعلى من نور واحد قبل أن يخلق الله آدم بأربعة آلاف عام، فلما خلق الله آدم ركبّ ذلك النور في صلبه ، فلم يزل شيء واحداً حتى افترقنا في صلب عبد المطلب ، ففيّ النبوة وفي علىّ الوصيّة.

شافعی در مناقب (1) و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول (2) في مناقب آل الرسول نقل می نمایند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:

«كنت أنا وعلىّ بن ابى طالب نوراً بين يدى الله من قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق الله تعالى آدم ركب ذلك النور في صلبه فلم يزل فى نور واحد حتّى افترقنا في صلب عبدالمطلب ففيّ النبوّة

وفى علىّ الخلافة.»

(من و علی نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال، پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال ، ما را که آن نور بودیم در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در علی خلافت را ظاهر ساخت).

و میرسید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم از مودة القربی (3) را اختصاص به همین موضوع داده به این عبارت:

«المودّة الثامنة فى انّ رسول الله وعليّا من نور واحد اعطى علىّ من الخصال مالم يعط احد من العالمين. »

( مودت هشتم در این که رسول خدا و علی از یک نور بودند و داده شده است به علی از خصال، آن چه به احدی از عالمیان داده نشده است ).

ص: 1221


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 88 ، ح 130 ، قوله (علیه السّلام) كنت أنا و على نورا بين يدى الله. ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن سلمان قال : سمعت حبیبی محمداً(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : كنت أنا وعلىّ نوراً بين يدى الله عزّ وجلّ يسبّح الله ذلك النور ويقدّسه قبل أن يخلق الله بآدم بألف عام، فلمّا خلق الله آدم ركب ذلك النور في صلبه فلم يزل في شيء واحد حتى افترقنا في صلب عبدالمطلب ففىّ النبوة وفى علىّ الخلافة.
2- عبارت پیدا نگردید
3- مودة القربي ، سید علی همدانی موده 8( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی ، 303/2، باب 56).

از جمله اخباری که در این مودت نقل نموده و ابن مغازلی(1) شافعی هم متعرض است از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«خلقت أنا وعلىّ من نور واحد قبل أن يخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم يزل شيء واحد حتى افترقنا في صلب عبدالمطلب ففىّ النبوّة وفى علىّ الوصيّة.»

(من و علی از یک نور خلق شدیم قبل از این که خلق شود عالم به چهار هزار سال پس از آن که آدم را خلق نمود خدای متعال ، آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آن که از هم جدا شدیم در صلب عبدالمطلب پس در من نبوت و در علی وصایت را قرار داد )

در خبر(2) دیگر بعد از این خبر می نویسد: خطاب به علی فرمود:

«ففىّ النبوة والرسالة وفيك الوصيه والامامة يا علىّ.»

و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) ( چاپ مصر) از صاحب کتاب فردوس (4) نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب اول ينابيع المودّة(5) از جمع الفوائد و مناقب ابن مغازلی شافعی و فردوس دیلمی و فرائد السمطين(6) حمويني و مناقب خوارزمی به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات و اتحاد معنی، خلقت نورانی محمد و علی صلوات الله علیهما را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند. و این که هر دو یک نور بودند تا در صلب عبدالمطلب

ص: 1222


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 89 ، ح 131 ، قوله (علیه السّلام) كنت انا و على نوراً بين يدى الله.
2- مودة القربي ، سيد على همدانى مودة 8( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ، 308/2، ح 881، باب 56).
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد 171/9 خطبه 154. ذکر الاحاديث و الاخبار الواردة في فضائل على، الخبر الرابع عشر.
4- الفردوس، دیلمی، 283/3 ، ح 4851 ، حرف الكاف و 191/2، ح 2952 ، حرف الخاء.
5- ينابيع المودة ، قندوزی ، 45/1 - 48 ، ح 8 - 10 ، باب 1.
6- فرائد السمطین، حموینی ، 42/1، ج 6، سمط 1، باب 2.

از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبدالله قرار گرفت که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به وجود آمد و نصف دیگر در صلب ابو طالب رفت، علی(علیه السّلام) به وجود آمد. محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برای نبوت و رسالت و علی(علیه السّلام) را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند چنان

چه بیان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است در جمله اخبار وارده.

و ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(1) و فصل چهارم مقتل الحسین (2) و سبط ابن جوزی در صفحه 28 تذکره (3) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 87 کفایة الطالب (4) پنج خبر مسنداً از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق از معجم طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

«من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم»

و بعض از آن اخبار، مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم کسانی که طالب اند به آن کتاب مراجعه نمایند.

اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک به عبارتی نقل نموده باشند، ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد چنان چه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.

ص: 1223


1- مناقب خوارزمی ، ص 145، ح 169، فصل 14.
2- مقتل الحسین خوارزمی ، ص 84 ، ح 38، جزء 1 ، فصل 4.
3- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 51 و 50 ، باب 2، حدیث فيما خلق منه على (علیه السّلام).
4- کفایة الطالب ، گنجی شافعی ص 315 باب 87 ، و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 67/42، شرح حال علی بن ابی طالب ابن مردویه در مناقب ، ص ،285 ، ح 405، ما نزل من القرآن في على ، ذیل آیه 54 سوره فرقان؛ ابن دمشقی در جواهر المطالب ، ص 61 ، باب 10 ، به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.
در نسب جسمانی علی (علیه السّلام)

و اما از جنبۀ جسمانی هم أباً وأمّا دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصۀ آن حضرت است.

آباء وأجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران تا به آدم ابوالبشر، همگی موحد و خدا پرست بودند. و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای احدی از صحابه نبوده است از این قرار:

على ( 1 ) بن ابيطالب ( 2 ) بن عبد المطلب (3) بن هاشم (4) بن عبدالمناف ( 5 ) بن قصی ( 6 ) بن كلاب ( 7 ) بن مرّة ( 8 ) بن كعب ( 9 ) بن لؤى ( 10 ) بن غالب ( 11 ) بن فهر ( 12 ) بن مالک ( 13 ) بن نضر ( 14 ) بن كنانة ( 15 ) بن خزيمة ( 16 ) بن مدركة ( 17 ) بن الياس ( 18 ) بن مضر ( 19 ) بن نزار ) (20) بن معد (21) بن عدنان ( 22 ) بن ادّ ( 23 ) بن ادد ( 24 ) بن اليسع ( 25 ) بن الهميس ( 26 ) بن بنت ( 27 ) بن سلامان ) (28) بن حمل ) (29) بن قيدار ( 30 ) بن اسمعیل (31) بن ابراهيم خليل الله (32) بن تارخ (33) بن تاحور (34) بن شاروع (35) بن ابرغو (36) بن تالغ (37) بن عابر ) (38) بن شالح (39) بن ارفخشذ ( 40 ) بن سام (41) بن نوح ( 42 ) بن لمك ( 43) بن متوشلخ ) (44) بن اخنوغ (45) بن یارد (46) بن مهلائل (47) بن قینان (48) بن انوش ) (49) بن شیث ( (50) بن آدم ابى البشر : ( بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد )

شیخ - این که فرمودید آباء و اجداد علی کرم الله وجهه تا به آدم ابوالبشر همگی موحّد بودند، ظاهراً اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مامور به ظاهر هستیم برای آن که می بینیم در آباء آن بزرگوار مشرکین و بت پرستان بودند از قبیل : آزر پدر ابراهیم خلیل که به تصریح آیه شریفه که می فرماید :

«وِاذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لَابِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامَاً آلِهَةً إِنِّى أَرَيكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ »

( یاد کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر ( عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب

ص: 1224

بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: آیا بتها را به خدائی اختیار کرده ای و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم آیه 74 سوره 6 (انعام ))

اشکال در پدر ابراهیم(علیه السّلام) که آزر بوده و جواب آن

داعی: این بیان بدون تعمق و تفکر، شما جز تبعیّت از اسلاف روی عادت چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که اسلاف و اقران شما برای این که اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعاً به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند ، راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد و نسب رسول خدا الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبّری سازند!

واقعاً جای بسی تأسف است چنین اعمال غرضها از مردمان دانشمند و فهمیده که جز عناد و لجاج و دست و پاکردن بی جا و محبت و وداد به اولیای خود ، به چیز دیگر نتوان حمل نمود و شما هم روی عادت تبعیت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمائید!!

و حال آن که خود میدانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت ابراهیم خليل الرحمن تارخ بوده نه آزر.

شیخ: شما اجتهاد مقابل نص می نمائید عقاید و نظریّه علماء انساب را مقابل قرآن می آورید با این که قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.

داعی: ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نمائیم؛ بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقائق ،قرآن ، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نمائیم به راهنمائی اهل بیت و عترت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که عادل قرآن و مبیّن آن هستند می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعدۀ عرف عام مشهور است چه آن که در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

ص: 1225

و دربارۀ آزر دو قول است: یکی آن که عموی حضرت ابراهیم(علیه السّلام) بوده و دیگر آن که علاوه بر آن که عمو بوده بعد از مردن برادرش تارخ ( پدر حضرت ابراهیم(علیه السّلام) ) مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیم او را پدر خطاب می فرمودند یکی از جهة عمو بودن و دیگر آن که شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

شیخ: ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم مگر آن که در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود ( و هرگز نتوانید اقامه نمود ) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.

داعی: به این محکمی صحبت نفرمائید که در وقت اقامه دلیل ، استحکام بیانات تان متزلزل گردد.

چه آن که در خود آیات قرآن مجید نظائری هست که روی قواعد، عرف معمول بیان گردیده. که از جمله آنها آیه 127 سوره 2 (بقره ) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید: « إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ ابَانَكَ إِبْرَاهِيمَ وَلِسْمَعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَهَا وَاحِدَاً» .

(جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: شما پس از مرگ من که را می پرستید ؟ گفتند: خدای تو را خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحق را که معبود یگانه است. )

شاهد مقصود از این آیه شریفه، کلمه اسماعیل است برای آن که به شهادت قرآن مجید، پدر جناب یعقوب اسحق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او، ولی در قرآن روی قاعدۀ عرف که عمّ را أب خطاب می کردند ، او را پدر می خواند. چون فرزندان یعقوب(علیه السّلام) عرفاً عمو را پدر می خواندند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سئوال و جواب را ذکر فرموده.

روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیم(علیه السّلام) عمو و شوهر مادرش را عرفاً پدر

ص: 1226

می خوانده، در قرآن هم عرفاً او را پدر خوانده. و الّا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب ، مسلم است که پدر حضرت ابراهیم(علیه السّلام) تارخ بوده نه آذر.

در اباء و امهات پیغمبر مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند

دلیل دیگر بر این که در آباء و اجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده آیه 219 سوره 26 ( شعراء ) است که می فرماید:

«وَتَقَلُّبُكَ فِي السَّاجِدِينَ »

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع الموده(1) و دیگران از علماء شما از ابن عباس ( حبرامت ) و مفسر قرآن مجید روایت نمودهاند در معنای آیه شریفه که « تقلبه من اصلاب الموحدين نبيّ الى نبىّ حتّى اخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم».

(می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید از (پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آن که بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا )

و از جمله دلایل، حدیث مشهوری است که همه علماء شما نقل نموده اند حتى امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است در تفسیر خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع المودة (2) از ابن عباس روایت نموده که

ص: 1227


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 62/1 ، ح 16 و 17 ، باب 2.
2- ينابيع المودة ، قندوزی ، 60/1، ح 13 ، باب 2. و نیز سیوطی در درالمنثور، 184/5 ، ذیل آیه 219 سوره شعراء ، این گونه نقل می کند : «عن ابن عباس قال : سألت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقلت : بأبي أنت و أمى این کنت و آدم في الجنة ؟ فتبسم حتى بدت نواجده ثم قال : انى كنت في صلبه وهبط الى الارض و أنا في صلبه و ركبت في صلب أبي نوح ، و قذفت في النار في صلب أبى ابراهيم ولم يلتق ابوای قط على سفاح لم يزل الله ينقلنى من الاصلاب الطيبه الى الارحام الطاهرة مصفى مهذبا لا تتشعب شعبتان الا كنت في خير هما... متقی هندی در کنزالعمال، 428/11 و 427 ، ح 32010، کتاب الفضائل ، باب 1 فصل 3، ابن کثیر در البداية والنهاية ، كتاب سيرة رسول الله ، باب ذكر نسبه الشريف؛ مقریزی در امتاع الاسماع، 190/3 ذكر التنوية بذكر رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من زمن آدم؛ قاضی عیاض در الشفا ، 83/1 ، باب 2، فصل فی شرف نسبه وكرم بلده... همین حدیث را به اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«اهبطنى الله الى الارض في صلب آدم وجعلني في صلب نوح في السفينة وقذف بي في صلب ابراهيم ثمّ لم يزل الله ينقلني من الاصلاب الكريمة الى الارحام الطاهرة حتّى اخرجنى من بين أبوين لم يلتقيا على سفاح قطّ»

(خداوند مرا فرود آورد به سوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوح در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیم و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحمهای طاهره پاکیزه، تا آن که بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا - آلوده نگردانید مرا به آلودگیهای جاهلیت)

و در خبر دیگر فرموده است :

«لم يدنسنى بدنس الجاهليّة».

( آلوده نگردانید مرا پروردگارم به آلودگی های جاهلیت.)

و نیز در همان(1) باب از کتاب ابکار الافكار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی و شرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال از اول ما خلق الله نموده، حضرت جوابهایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید :

«وهكذا ينقل الله نورى من طيّب الى طيّب ومن طاهر الى طاهر الى ان اوصله الله الى صلب ابی، عبدالله بن عبدالمطلب ومنه اوصله الله

ص: 1228


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 58/1 - 58 ، ح 8 ، باب 2.

الى رحم امّى امنة ثم اخرجنى الى الدنيا فجعلني سيد المرسلين وخاتم النّبيّن »

( و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه تا آن که واصل نمود به صلب پدرم عبدالله و از او به رحم مادرم آمنه پس بیرون آورد مرا به سوی دنیا و قرار داد مراسید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه.)

این که می فرماید: از طیب به سوی طیب و از طاهر به سوی طاهر انتقال داده می شدم ، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده چه آن که به حکم قرآن مجید که می فرماید:

«إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجِسُ » هر کافر و مشرکی نجس است پس وقتی فرمود: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات» یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم ، ثابت می کند که چون مشرکین نجس اند پس آباء و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

و نیز در همان باب 2 ینابیع (1)نقلاً از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود :

«ما ولدني في سفاح الجاهلية شيىء وما ولدنى الّا نكاح كنكاح الاسلام»

( من به وجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت بلکه به وجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام )

ص: 1229


1- ينابيع المودة ، قندوزي ، 62/1 ، ح 18 ، باب 2. السنن الكبرى ، بیهقی ، 7/ 190، کتاب النکاح، باب نکاح اهل الشرك؛ معجم الکبیر، طبرانی، 329/10، ح 10812 ، احادیث ابو الحريث عن ابن عباس عبارت را مانند بیهقی نقل می کند؛ کنزالعمال ، متقی هندی 430/11 ح 32018 كتاب الفضائل باب 1 فصل 3؛ درالمنثور ، سیوطی، 525/3، ذیل آیه 128 سوره توبه؛ تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، 400/3 ، شرح حال رسول اکرم ، باب ذكر طهارة مولده و طیب اصله و کرم محتده؛ سبل الهدى والرشاد، صالحی شامی ، 2371 ، جماع ابواب نسبة الشريف ، الباب الثاني في طهارة اصله و شرف مجده به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

آیا خطبه صد و پنجم نهج البلاغه(1) را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنين(علیه السّلام) در وصف آباء رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین فرموده:

«فاستودعهم في افضل مستودع واقّرهم فى خير مستقر تناسختهم کرایم الاصلاب الى مطهرات الارحام كلما مضى سلف قام منهم بدين خلف حتى افضت كرامة الله سبحانه الى محمد صلى الله عليه وآله فاخرجه من افضل المعادن منبتا واعزّ الارومات مغرساً من شجرة التي صدع منها انبيائه وانتخب منها أمنائه »

(امانت نهاد خدای تعالی (انبیاء را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب اباء کرام ایشان است و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است، نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحمهای پاک و پاکیزه مادران هر بار سلفی از آنها گذشته یعنی از دنیا رفت خلفی از ایشان، برخاست با قامت دین خدا تا آن که کرامت پروردگار که منصب نبوت است رسید به سوی محمد پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدنها از روی روئیدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اصلها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ای است که مستعد رسالت است از درختی که شکافته و هویدا کرده است از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را )

اگر بخواهم از این قبیل دلائل برای شما بیاورم تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف کافی باشد که بدانند آباء و اجداد پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا به آدم ابوالبشر(علیه السّلام) همگی مؤمن و موحد بوده اند.

بدیهی است «اهل البيت ادرى بما فى البيت» اهل بیت طهارت و خاندان رسالت آگاه ترند به حالات پدران از دیگران.

پس از این که ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همگی مؤمن و موحد بوده اند به

ص: 1230


1- نهج البلاغة ، خطبه 94 ، ( وفيما يصف الله ثم يبين فضل الرسول الكريم و اهل بيته... )

خودی خود ثابت است که اباء و اجداد علی(علیه السّلام) هم همگی مؤمن و موحد بوده اند.

برای آن که قبلا ثابت نمودیم از روی اخباری که علماء خودتان ( علاوه بر تواتر در اخبار شیعه ) نقل نموده اند که محمد و علی علیهما الصلوات والسلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبدالمطلب از هم جدا گردیدند.

در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند هر جا رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده، على هم

بوده است. پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیکترین اشخاص است به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اولی و احق به مقام خلافت بوده است.

شیخ: اگر راه حلی دربارۀ آزر و تارخ به دست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده اید ولی چنین ثبوتی درباره علی کرم وجهه غیر ممکن است - ولو آن که تا عبدالمطلب را بگوئیم موحّد بوده اند - ولی در باره ابو طالب ( پدر علی کرم الله وجهه ) ابداً راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.

اختلاف در ایمان ابی طالب

داعی : تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند.

ولی باید گفت : « اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد»

پروردگا را لعنت نما ( یعنی رحمت خود را دور نما) از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد وآل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )) لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طريقۀ سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذاء و آزار علی(علیه السّلام) به کار برد که ریشهٔ این قبیل مطالب شد که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عده ای از علمای جامد و بی فکر شما روی عادت و تعصب، تبعاً للاسلاف قائل به قول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.

ص: 1231

و حال آن که جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالت که اقوالشان سندیت و اجماعشان حجیت دارد - چون عديل القرآنند - و بیشتر از محققین علماء منصف شما از قبیل ابن ابى الحديد(1) و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقاً قائل به اسلام و ایمان جناب ابوطالب اند.

اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب

و اما عقیده جامعه شیعه به طور اجماع وارد است که :

«انّه قد آمن بالنبي في اول الامر»

(به تحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبر )

بالاتر از همه آن که ایمان جناب ابوطالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلمات جامعه شیعه است به پیروی از اهل بيت طهارت « انّه لم يعبد صنما قط بل كان من اوصیاء ابراهیم » ( به درستی که او ( ابو طالب ) هرگز بت پرستی نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الله بود )

و در کتب معتبره علماء محقق شما هم به این معنی بسیار اشاره شده. از جمله ابن اثیر درجامع الاصول گفته :

«وما اسلم من اعمام النبى غير حمزة والعباس وابيطالب عند اهل البيت»

( اسلام نیاورد از اعمام پیغمبر صلی الله علیه و آله در نزد اهل بیت رسالت غیر از حمزه و عباس و ابوطالب )

ص: 1232


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 65/14 و 66، نامه 9( و من كتاب له (علیه السّلام) الى معاوية. اختلاف الرأى في ايمان أبی طالب ، ابن ابی الحدید می نویسد : و اختلف الناس فی ایمان ابی طالب فقالت الامامية و اكثر الزيديه : مامات الّا مسلما ، و قال بعض شيوخنا المعتزلة بذلك منهم الشيخ ابو القاسم البلخی و ابو جعفر الاسكافي و غيرهما.

بدیهی است اجماع اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در نزد هر مسلمانی بایستی حجت

باشد؛ چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم به گفتار و کردار آنها تمسک بجوییم تا گمراه نشویم، بنا بر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که به اتفاق فریقین ثابت است مورد توصیه و سفارش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستند.

و دیگر آن که به مقتضای قاعدهٔ «اهل البيت ادرى بما فى البيت » آن خاندان جلیله که مجسمه تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغيرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.

و واقعاً جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتقين اميرالمؤمنین را که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا به روایات معتبرۀ خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند جناب ابیطالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت - قبول نمی کنید ولی قول یک نفر دشمن سرسخت امیرالمؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال ، مغيرۀ ملعون و عده ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند!

ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است در ص 310 جلد 3 شرح نهج البلاغه(1) گوید : « اسلام ابوطالب مورد اختلاف است، جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت. »

علاوه بر اجماع جمهور علماء شیعه بعض از شیوخ علماء ما( معتزله ) مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که ابوطالب اسلام آورد. د. و علت آن که ایمان خود را ظاهر نساخت آن بود که بتواند پیغمبر را کاملا یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.

ص: 1233


1- پیشتر گذشت.
در حدیث ضحضاح و جواب آن

شیخ: مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید :

«انّ ابا طالب في ضحضاح من نار»

(ابوطالب در آب کمی از آتش است )

داعی: این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عده ای از اعادی آل محمد و اهل بیت طهارت سلام الله عليهم اجمعین در زمان امویها مخصوصاً در دورۀ خلافت سرسلسلۀ اهل نفاق ( معاوية بن ابي سفيان عليه اللعنة والنيران ) و خوش آیند آن حملۀ کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیه و اتباع آنها عداوة لعلی بن ابیطالب (علیه السّلام) آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند. و نگذاردند ایمان جناب ابوطالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد. و به کلی از نظر جامعه محو کردند.

مجعول بودن حدیث ضحضاح

و عجیب تر از همه آن که جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر، اعداء عدو مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، مغيرة بن شعبه بوده که ابن ابی الحدید در صفحه 159، جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) تا ص 163 و مسعودی در مروج الذهب و دیگران می نویسند مغیره در بصره زنا کرد، روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند ، سه نفر شهادت دادند. چهارمی که آمد شهادت بدهد او را کلمۀ تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!

ص: 1234


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 236/12 و 237 ، خطبه 223 فصل في ذكر ما طعن به على عمر ، الطعن السادس. و نیز ابن اثیر در اسدالغابة ، 407/4 ، شرح حال مغيرة بن شعبة؛ ابن عبدالبر در استیعاب 1446/4، رقم 2483 ، شرح حال مغيرة بن شعبة ، همین جریان را به اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

یک چنین فاسق فاجر زانى شارب الخمر كه حد خدا بر او تعطیل شد، از دوستان صميمى معاوية بن ابی سفیان است و این حدیث را روی بغض و کینۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و خوش آیند معاويه عليه الهاويه جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او ، امویها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده شهادت دادند که « انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار » (ابو طالب در آب کمی از آتش است )

و افرادی هم که در سلسلهٔ روات آن قرار گرفته اند، مانند : عبدالملک بن عمیر و عبدالعزيز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علماء جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی در جلد دوم میزان الاعتدال(1) مردود و ضعیف و غیر قابل قبول هستند و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری، جزء مدلسین و کذّابین به شمار رفته اند. چگونه

می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت به کذب و دروغ نقل نموده اند اعتماد نمود؟

دلائل بر ایمان ابوطالب

و حال آن که دلائل بسیاری بر ایمان جناب ابوطالب در دست هست که جای انکار

ص: 1235


1- ميزان الاعتدال ، ذهبی، 405/4 و 406 ، رقم 5240؛ سیر اعلام النبلاء ، 439/5 ، رقم 195، شرح حال عبدالملك بن عمير. ذهبی می نویسد: قال ابوحاتم : ليس بحافظ تغير حفظه و قال احمد ضعيف ، يغلط. و قال : مخلط... همچنین ابن حجر در تهذیب التهذیب، 439/6 ، رقم 4352 ، شرح حال عبدالملک بن عمیر به ضعیف بودن وی اشاره کرده است. یکی دیگر از روایان حدیث ضحضاح ، مطرح بن یزید است که ذهبی در میزان الاعتدال، 441/4 - 442، رقم 8586، شرح حال مطرح بن یزید ابوالملهب در تضعیفش می نویسد : «عن عبيدالله بن زحر مجمع على ضعفه ، روى عنه الثوري و جماعة. ضعفه ابوحاتم و النسائي. و قال يحيى : ليس بثقة. و قال ابن حبان : مطرح لا يروى الّآ عن ابن زحر و على بن يزيد ، و هما ضعيفان فكيف يتهيأ الجرح لمن لا يروى الّا عن الضعفاء؛ ولكنه لا يحتج به.

نیست و قطعاً انکارِ دلائل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقائق.

1 - از جمله فرمایش رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است که فرمود:

«انا وكافل اليتيم كهاتين فى الجنّة» (1)

( دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود) من و کفالت کننده یتیم مانند این دو انگشت که به هم چسبیده اند - در بهشت هستیم )

ابن ابی الحدید هم این حدیث را در ص 312 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) نقل نموده است. بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت، هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.

پس مراد آن حضرت جناب ابوطالب و جد بزرگوارش جناب عبدالمطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. و مخصوصاً آن حضرت در مکه معروف بود به یتیم ابوطالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب کفالت و نگهداری پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از سن هشت سالگی بر عهدۀ آن جناب قرار گرفت.

2 - خبر معروفی است که فریقین ( شیعه و سنی ) به طرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی به این طریق آورده اند که آن حضرت فرمود:

«جبرئیل بر من نازل شد و به این عبارت مرا بشارت داد که انّ الله حرّم على النار صلبا انزلك وبطنا حملك وثديا ارضعك و حجراً كفلك».

(خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.)

ص: 1236


1- مسند احمد بن حنبل ، 333/5، مسند ابی مالک سهل بن سعد السامدى؛ صحيح بخاری ، 103/7، ح 226، کتاب الطلاق ، باب اللعان؛ الموطاء ، مالک بن انس ، 948/2 ، ح 5 کتاب الشعر ، باب السنة في الشعر؛ السنن الكبری، بیهقی ، 283/6، کتاب الوصايا ، باب من أحبّ الدخول فيها والقيام بكفالة اليتامى...
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 69/14، نامه 9 ( و من کتاب له (علیه السّلام) الى معاوية ، اختلاف الراى فى ايمان ابی طالب.

میر سید علی همدانی در مودّة القربی(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و قاضی شوکانی در حدیث قدسی این قسم روایت نمودهاند که رسول اکرم فرمود:

« جبرئیل بر من نازل شد و گفت: انّ الله يقرئك السلام ويقول أنّى حرّمت النار على صلب انزلك وبطن حملك و حجر كفلك »

(پروردگار به تو سلام می رساند و می فرماید: من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که تراکفالت نمود ( مراد از صاحب صلب عبدالله و صاحب بطن آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالب (علیهما السّلام) )

این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبدالمطلب و ابوطالب و فاطمه بنت اسد زوجۀ او که کافل زندگانی آن حضرت بودند.

و جناب عبدالله و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایۀ آن حضرت بوده اند.

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابوطالب

3 - از جمله دلایل ، اشعاری است که عزالدین عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علماء شما است در مدح جناب ابوطالب سروده و در صفحه 318 جلد سیم شرح نهج البلاغه (2) ( چاپ مصر ) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است :

ولو لا ابو طالب وابنه*** لما مثّل الديّن شخصا فقاما

فذاك بمكة اوى وحامي*** وهذا بيثرب جسّ الحماما

تكفل عبد مناف بامر*** و اودى فكان علىّ تماما

فقل في ثبير مضى بعدما*** قضى ماقضاه وابقى شماما

ص: 1237


1- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 13 ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ، 331/2، ح 969 ، باب 56. )
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 84/14، نامه 9 ( و من كتاب له(علیه السّلام) الى معاوية ( اختلاف الرأى في ايمان أبي طالب.

فلله ذا فاتحاً للهدى*** ولله ذاللمعالى ختاما

وما ضرّ مجد ابيطالب*** جهول لغا او بصير تعامى

كما لا يضرّ آيات الصباح*** من ظنّ ضوء النهار الظلاما

(ما حصل معنی آن که اگر ابو طالب و پسرش ( علی(علیه السّلام) ) نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علی(علیه السّلام) در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس به دست آورد و حمایت کرد عبدمناف ( ابو طالب ) به امر عبدالمطلب پدر بزرگوارش کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علی آن خدمات را خاتمه داد. تأسفی ندارد که ابیطالب به قضای الهی در گذشت زیرا؛ بوی خوش خود ( علی(علیه السّلام) ) را به یادگار گذارد. برای رضای خدا ابوطالب خدمت بدین خدا کرد و علی(علیه السّلام) به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید. )

اشعار ابوطالب دلیل بر اسلام او می باشد

4 - از جمله اشعاری است که جناب ابوطالب خود، در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید در ص 316 جلد سیم شرح نهج(1) نقل نموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند. و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافۀ این اشعار، ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیۀ او می باشد که گفته:

اعوذ بربّ البيت من كلّ طاعن*** علينا بسوء او يلوح بباطل

ومن فاجر يغتابنا بمغيبة*** ومن منحق في الدين مالم نحاول

كذبتم و بیت الله نبزی محمداً*** ولمّا نطاعن دونه و نناضل

وننصره حتّى نصّرع دونه*** ونذهل عن ابنائنا والحلائل

وابيض يستسقى الغمام بوجهه*** شمال اليتامى عصمة للارامل

ص: 1238


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 79/14، نامه 9 ( و من كتاب اله (علیه السّلام) الى معاوية ) ، اختلاف الرأى في ايمان ابی طالب.

يلوذ به الهلاك من آل هاشم*** فهم عنده في نعمة وفواضل

لعمرى لقد كلفت وجداً باحمد*** واحببته حبّ الحبيب المواصل

وجدت بنفسي دونه فحميته*** ودافعت عنه بالذرى والكواهل

فلازال للدنيا جمالا لاهلها*** وشينا لمن عادى وزين المحافل

وايّده ربّ العباد بنصره*** واظهر دینا حقّه غير باطل

(پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که به بدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت باطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی و از شر کسانی که اموری را بدین نسبت می دهند و حال آن که دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید شما که نسبت دادید به من تبری از محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم، قطعاً یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقاء نموده از ابر رحمة آب یاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان به یتیمان و پناه بی پناهانند. افتادگان بنی هاشم را پناه گاهست و ایشان را از هر گونه نِعَم بی نیاز می نماید. به جان خودم به قدری به واسطۀ وجود احمد و محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام؛ زیرا او را به قدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم به اعضاء رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است. خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت )

و از جمله اشعار مهمه آن جناب که ابن ابی الحدید در صفحه 312 جلد سیم شرح نهج(1) و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده قصیدهٔ میمیّه اوست که گوید :

يرجون منا خطّة دون نيلها*** ضراب و طعن بالوشيج المقوم

يرجون ان نسخى بقتل محمد*** ولم تختضب سمر العوالي من الدم

ص: 1239


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 71/14 ، نامه 9 (و من كتاب له (علیه السّلام) الى معاوية)، اختلاف الرأى في ايمان ابی طالب.

كذبتم وبيت الله حتى تفلّقوا*** جماجم تلقى بالحطيم وزمزم

وظلم نبي جاء يدعوا الى الهدى*** وامرأتى من عند ذي العرش قيّم

(مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمد را بکشیم و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم؛ دروغ می گوئید به خالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته شدگان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد غلط و بی مصرف است )

و از جمله دلائل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملاً برداشته و ابن ابی الحدید در صفحه 315 جلد سیم شرح نهج(1) نقل نموده این است که گوید:

یا شاهد الله على فاشهد*** انّي على دين النبيّ احمد

من ضلّ في الدين فانّي مهتد

(ای گواهان خدا شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استوارم هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شوم )

شما را به خدا آقایان انصاف دهید که آیا گویندۀ این اشعار را می توان کافر خواند که صریحاً اقرار می کند و می گوید من بر دین محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟

شیخ: این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست: اول آن که تواتری در این اشعار نمی باشد. ثانیاً در هیچ کجا دیده نشده است که ابوطالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد - پس به نقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!

داعی: ایراد شما راجع به تواتر عجیب است آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد

ص: 1240


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 78/14، نامه 9 ( و من كتاب له (علیه السّلام) الى معاوية ) ، اختلاف الرأى في ايمان ابی طالب.

را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید ولی وقتی برخلاف میل تان باشد فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.

اگر آقایان قدری دقیق شوید به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد.

بسیاری از امور است که تواتر آن به همین قسم معین می شود؛ مثلا جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در غزوات هر یک خبر واحد است ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افادۀ علم ضروری به شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.

علاوه شما که به تواتر علاقه مند هستید بفرمائید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید ؟

اقرار ابوطالب دم مرگ به لا اله الّا الله

و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار به توحید و نبوت و اعتراف به مبدء و معاد حتماً نباید با کلمات نثر مانند گفتن اشهد ان لا اله الّا الله واشهد انّ محمّداً رسول الله باشد؛ بلکه اگر فرد بیگانۀ از دین اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعاً کفایت می کند.

پس وقتی جناب ابی طالب فرمود

يا شاهد الله علىّ فاشهد- انّى على دين النبیّ احمد - حکم همان اقرار به کلمات نثر را دارد.

ولی علاوه بر اشعار حین موت با کلمات نثرهم اقرار نمود؛ چنان چه سید محمد رسولی بر زنجی و حافظ ابونعیم و بیهقی(1) نقل نموده اند که در مرض موت جمعی از

ص: 1241


1- دلائل النبوة ، بيهقی، 346/2، باب وفاة ابی طالب عم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

صنادید کفار قریش از قبیل : أبوجهل و عبدالله بن ابی امیّه به عیادت جناب ابوطالب رفتند در آن حال رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود به عمّش ابو طالب : بگو کلمه لا اله الّا الله تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال - البته این تلقین رسول الله صلى الله عليه و آله عم اکرمش ابوطالب را دلالت بر کفر آنجناب ( العیاذ بالله ) ندارد ، بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن، تلقین و یادآوری بنماییم به گفتن « لا اله الّا الله» تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمه توحید ، موحّد از دنیا برود فلذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله روی مهر و محبت و اداء وظیفه ، عم اکرمش را تلقین می نمود به گفتن « لا اله الّا الله» تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجديد كلمۀ طيبه « لا اله الّا الله» از دنیا رحلت نمود.

فوری ابوجهل و ابن ابی امیّه گفتند : ای ابوطالب آیا بر می گردی از ملت عبدالمطلب ؟ و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آن که فرمود: بدانید ابوطالب بر ملت عبدالمطلب می باشد. آنها خوشحال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد، برادرش عباس- که بالای سر برادر نشسته بود دید لبهای وی حرکت می کند گوش داد دید می گوید : لا اله الّا الله عباس رو به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمود عرض کرد

برادر زاده والله لقد قال اخى الكلمة التي أمرته بها(1) به خدا قسم برادرم ( ابو طالب ) گفت آن کلمه ای را که تو به او امر کرده بودی ولی چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود انتهى.

وقتی ما قبلا ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند ، متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی به کار برد که فرمود: «من بر ملت عبدالمطلب هستم» ظاهراً آنها را ساکت و خوشحال نمود ولی در معنی اقرار به توحید بود چه آن که جناب عبدالمطلب ، بر ملت ابراهیم و موحد بود. علاوه بر آن که صريحاً كلمه طيبه لا اله الّا الله را بر زبان جاری نمود.

ص: 1242


1- المختصر في اخبار البشر ، ابو الفداء ، 179/1 ، فصل 5 ، ذکر وفات ابی طالب.

اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید ، بی اراده تصدیق به ایمان آن جناب خواهید نمود.

گفتگوی پیغمبر با ابوطالب در ابتداء بعثت

اگر جناب ابوطالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابوطالب رفت و فرمود:

«انّ الله قد امرنی باظهار امری وقد انبأني واستنبأني فما عندك يا عمّ»

( به درستی که خداوند مرا به اظهار امر خودم مامور فرموده و به تحقیق مرا پیغمبر گردانیده تو به چه طریق مرا یاری خواهی نمود یا به چه قسم با من رفتار می کنی )

با آن که مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکه و کفیل زندگانی پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود، دید آن حضرت برخلاف دین او دین تازه ای آورده علی القاعده با تعصبی که اعراب در دین خود داشتند بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و برخلاف عقیده او دعوای نبوت داشت ، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لااقل طردش کنند و قول مساعدت به او ندهد تا از قیام به آن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید همان قسمی که آزر برادرزاده خود ابراهیم را طرد نمود.

چنانچه در آیه 44 سوره 19 ( مریم ) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ( عليه و على نبينا و آله السلام خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد نزد عمش آزر رفت و گفت :

«إِنِّي قَدْ جَاءَنِيْ مِنَ العِلْمِ مَالَمْ يَاتِكَ فَاتَّبِعَنِي اهْدِكَ صِرَاطَاً سَوِّيَا قَالَ أَرَاغِبُ اَنْتَ عَنْ الهَتِى لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَاَرَجْمَنَكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيَّاً »

(بدان که مرا از وحی خدا علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند ، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایتت کنم. آزر در پاسخ ابراهیم گفت : تو مگر

ص: 1243

از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی چنان چه از مخالفت بتان دست برنداری تو را سنگسار کنم ( وگرنه ) سالها از من بدور باش.)

ولی برعکس جناب ابو طالب در جواب استمداد نبی مکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفت :

«اخرج ابن اخي فانّك الرفيع كعبا والمنيع حزبا والا على ابا والله لا يسلقك لسان الا سلقته السن حداد واجتذبته سيوف حداد والله لتذللنّ لك العرب ذلّ البهم لحاضنها»

(قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت بلندتر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی ، به خدا قسم هیچ کس تو را آزار نکند مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود به خدا قسم که عرب در مقابل تو به زانو در آید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد. )

آن گاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید در صفحه 306 جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر ) و سبط ابن جوزی(2) در صفحه 5 تذکره ضبط نموده اند به پیغمبر خطاب نمود:

والله لن يصلوا اليك بجمعهم*** حتى اوسّد في التراب دفينا

فانفذ لامرك ماعليك مخافة*** وابشر وقرّ بذاك منه عيونا

و دعوتنی و زعمت أنّك ناصحی*** ولقد صدقت وكنت قبل امينا

و عرضت دینا قد علمت بانّه*** من خیر ادیان البريّة دينا

لولا الملامة او حذاري سبة*** لو جدتني سمحا بذاك مبينا

(به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند. تو بدون ترس و خوف اقدام به

ص: 1244


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 55/14، نامه 9 (و من كتاب له (علیه السّلام) الى معاوية)، اجلاب قريش على بنى هاشم وحصرهم في الشعب.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى ، ص 18 ، ذکر نسب علی بن ابی طالب ، فصل في ذكر والده، همچنین ابن حجر در فتح الباری ، 194/7 کتاب مناقب الانصار ، باب قصه ابی طالب، و ثعلبی در الکشف و البیان ، 141/4، ذیل آیه 26 سوره انعام.

وظیفه خود نمای، مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا بدین خود دعوت نمودی و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حسن سابقه و امانت و راستگوئی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را به مردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است اگر ترس از ملامت و بدگوئی نداشتم هر آینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.)

و خلاصۀ کلام عوض آن که به پیغمبر تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، به وسیله جملات و کلمات جذاب از قبیل این اشعار و گفتار زیبا تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود. دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه. دعوت می نمائی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گوئی و قطعاً در این ادعاء هم صادقی همان طوری که قبل از این امین بودی ، دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

و غیر از آن چه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیم شرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را .ندارد گمان می کنم برای نمونه کافی باشد.

حالا آقایان محترم خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گویندۀ این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند ؟ یا آن که مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت.

چنان چه اکابر علماء خودتان بی اراده تصدیق به این معنی نموده اند.

باب 52 ینابیع الموده(1) شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته :

«وحامى النبيّ ومعينه ومحبّه اشدّ حبّا وكفيله ومربيّه والمقّر

ص: 1245


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 459/1، باب 52.

بنبوّته والمعترف برسالته؛ والمنشد في مناقبه ابياتا كثيرة وشيخ قريش ابوطالب.»

(حمایت کننده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و کمک دهنده او رئیس قبیله قریش (ابی طالب )

که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرار کننده را به نبوت و معترف به رسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود. )

پس از قدری دقت و تأمل هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود به ایمان جناب ابو طالب رضوان الله عليه. ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود ( معاويه عليه الهاويه ) هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار به لعن و سبّ سیدالموحدین امیرالمؤمنین و دو سبط عزیز کردۀ پیغمبر ( حسن و حسین ) می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند ، قطعاً أخباری هم جعل می کنند بر آن که پدر بزرگوار آن حضرت، کافر از دنیا رفته و اهل آتش است؛ تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند.

چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغيرة بن شعبه ملعون اعداء عدو اميرالمؤمنین(علیه السّلام) دوست صمیمی معاویه بوده.

و الاّ ايمان جناب ابوطالب عند عقلاء الفريقين أظهر من الشمس است ، منتهى خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه در هر دوره و زمانی الی الحال عقیده به کفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.

اعجب از همه که موجب بسی تأسف است آن که ابوسفیان و معاویه و یزید علیهم اللعنة والعذاب را كه دلائل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته! ولی جناب ابو طالب را که این همه دلائل بر ایمان او بارز و آشکار است کافر و مشرک بخوانند!!

ص: 1246

شیخ: آیا سزاوار است خال المؤمنين معاوية ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمائید آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید رضی الله عنهما که هر دو از خلفاء بزرگاند و مخصوصاً معاويه(رضی الله عنه) كه خال المؤمنين وكاتب الوحى بوده چیست ؟

داعى: اولاً بفرمائيد خال المؤمنين بودن معاویه از چه راه است.

شيخ: واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه زوجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ام المؤمنين

بوده است قطعاً برادر او معاویه(رضی الله عنه) هم خال المؤمنین می باشد.

داعی : بفرمائید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه ؟

شیخ: گر چه هر دو ام المؤمنین بوده اند، ولی قطعاً مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.

چون محمد بن ابی بکر پیرو علی(علیه السّلام) بوده لذا او را خال المؤمنین نخواندند.

داعی: روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همگی

خال المؤمنين اند؛ پس چرا محمد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید و حال آن که در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنين بودن معاويه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم باید صاحب شرافت باشد.

قطع بدانید موضوع ام المؤمنين و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد؛ بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوت منظور .است چون معاویه ( علیه الهاويه ) با عترت طاهره به جنگ برخاسته و امر به سبّ و شتم و لعن امام الموحدين امیرالمؤمنین و دو سبط رسول الله حسن و حسين عليهم الصلوة والسلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهره مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده لذا خال المؤمنین می شود

ص: 1247

( چنانچه ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین(1) و ابن عبدالبر در استیعاب (2) و مسعودی در اثبات الوصية (3) و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده به دستور و وعدۀ معاویه حضرت ابا محمد حسن بن علی(علیهما السّلام) را زهر داد حتى ابن عبدالبر و محمدبن جرير طبری نوشته اند(4) وقتی خبر فوت آن بزرگوار به معاویه رسید ، تکبیر گفت و اطرافیان

ص: 1248


1- مقاتل الطالبيين ، ابی الفرج اصفهانی ، ص 48 ، الحسن بن على رجع الحديث الى خبر الحسن. ابی الفرج این حدیث را نقل کرد است : حدثني جرير عن مغيرة قال : أرسل معاوية الى ابنة اشعث أنّى مزوجك بيزيد ابتى على أن تسمى الحسن بن على وبعث اليها بمأة الف درهم، فقبلت وسمّت الحسن فسوغها المال ولم يزوجها منه فخلف عليها رجل من آل طلحة فأولدها فكان اذا وقع بينهم وبين بطون قريش كلام عيّروهم وقالوا: يا بنى مسمة الازواج.
2- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 389/1 ، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب. ابن عبدالبر می نویسد: وقال قتادة وابوبكر و حفص : سمّ الحسن بن على، سمته امرأته جعدة بنت الاشعث بن قيس الكندى ، وقالت طائفة : كان ذلك منها بتدسيس معاوية اليها وما بذل لها من ذلك.
3- اثبات الوصية ، مسعودی ، ص 123 ، فی احوال الحسن. مسعودی می نویسد : «ثم كان خبره في السم الذي دسه اليه ابن آكله الاكباد »
4- تا آنجا که ما جستجو کردیم مطلب فوق را در کتب طبری نیافتیم، لکن مسعودی در مروج الذهب ، 429/2 - 430 ، ذکر خلافة الحسن بن على، ذكر لمع من اخباره وسیره ، این حدیث را این گونه از طبری نقل می کند : وحدث محمد بن جرير الطبرى عن محمد بن حميد الرازى عن على بن مجاهد عن محمد بن اسحاق عن الفضل بن عباس بن ربيعة قال : وفد عبدالله بن العباس على معاوية ، قال : فوالله انى لفى المسجد اذكبّر معاوية في الخضراء فكبّر أهل الخضراء ثم كبّر أهل المسجد بتكبير اهل الخضراء ، فخرجت فاخته بنت قرضة بن عمرو بن نوفل بن عبدمناف من خوخة لها ، فقالت: سرّك الله يا أميرالمؤمنين ما هذا الذى بلغك فسررت به ؟ قال : موت الحسن بن علی... همچنین ابن قتیبه در الامامة والسياسة ، ص 150 ، موت الحسن بن علی ، می نویسد : فلما كانت سنة احدی و خمسین ، مرض الحسن بن على مرضه الذي مات فيه فكتب عامل المدينة الى معاوية يخبره... فلم يزل يكتب اليه بحاله حتى توفى فكتب اليه بذلك ، فلما أتاه الخبر أظهر فرحاً وسروراً حتى سجد وسحد من كان معه... همچنین احمد بن داود دینوری در اخبار الطوال می نویسد: انتهى خبر وفاة الحسن الى معاوية... فأرسل الى ابن عباس وكان عنده بالشام - قدم عليه وافداً - فدخل فعزّاه واظهر الشماتة بموته ، فقال له ابن عباس : لا تشمتنّ بموته فوالله لا تلبث بعده الّا قليلاً. همچنین ابن خلکان در وفیات الاعیان، 66/2 ، رقم 155، شرح حال ابو محمد الحسن بن علی بن ابی طالب می نویسد : ولما كتب مروان الى معاوية بشكاته كتب اليه أن اقبل المطى الى بخبر الحسن ، ولما بلغه موته سمع تكبيراً من الخضراء فكبّر أهل الشام لذلك التكبير فقالت فاخته زوجة معاوية : أقر الله عينك يا أمير المؤمنين، ما الذي كبرت له ؟ قال : مات الحسن قالت : أعلى موت ابن فاطمة تكبر ؟ قال : والله ما كبرت شماتة بموته ولكن استراح قلبى...

او همه از روی مسرت و خوشحالی تکبیر گفتند ) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!

ولی جناب محمد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شده مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهره می باشد که در خطاب به آن خاندان جلیل القدر گوید :

يابني الزهراء انتم عدّتى*** وبكم في الحشر میزانی رجح

واذا صحّ ولائي لكم*** لا ابالى اىّ كلب قد نبح

(ای اولادهای فاطمه زهراء(علیها السّلام) یا شما پناهگاه و امیدگاه من هستید و به واسطۀ شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما باک ندارم اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید)

با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است ، خال المؤمنين نخوانند بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.

بلکه وقتى عمروبن عاص و معاوية بن خديج عليهم اللعنة فتح مصر نمودند(1) از

ص: 1249


1- تاریخ طبری، 79/4 ، وقایع سال 38 . طبری می نویسد: ... فقال لهم محمد اسقونى من الماء قال له معاوية بن حديج لاسقاه الله ان سقاك قطرة أبدا... والله لأقتلنّك يا ابن ابى بكر فيسقيك الله الحميم و الغساق. قال له محمد: يا ابن اليهودية النساجة ليس ذلك اليك... اما والله لوكان سيفي في يدى ما بلغتم منى هذا قال له معاوية : أتدرى ما أصنع بك أدخلك في جوف حمار ثم أحرقه عليك بالنار ... و نیز ابن اثیر در الکامل، 357/3، حوادث سال 38 ابن کثیر در البداية والنهاية ، 349/7، حوادث سال 38 ، حدیث را با اندک تفاوتی در الفاظ همانند طبری نقل می کنند. همچنین ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 110/3 ، رقم 21 ، شرح حال قیس بن سعد می نویسد: « فبعث عمر و بن العاص اليهم. فلجأ محمد بن ابي بكر الى عجوز فأقر عليه ابنها ، فقتلوه و أحرق في بطن حمار. و نیز یعقوبی در تاریخ خود 194/2، خلافة امير المؤمنین علی بن ابی طالب؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 427/49 ، رقم 5756، شرح حال قيس بن سعد بن عبادة؛ مزی در تهذیب الکمال، 542/24، رقم 5096، شرح حال محمد بن ابی بکر به الفاظ گوناگون به شهادت محمد بن ابی بکر اشاره کرده اند.

جناب محمد منع آب نمودند و با شدت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند، وقتی خبر به معاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.

شما از شنیدن این قضایا ابداً تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنين محمد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلت و خواری او را شهید نمودند، ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین است بایستی محترم باشد!

پس تصدیق نمائید، جنگ با عترت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در کار بوده و هست.

محمد چون از دوستان عترت بوده است او را خال المؤمنین نمی خوانید و از کشتن او هم متأثر نمی شوید!

ولى معاويه عليه الهاویه چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرم بوده و علنی و برملا آنها را لعن نموده است. حال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمائید! به خدا پناه می بریم از تعصب و عناد و لجاج .

ثانياً : معاويه كاتب الوحى نبوده؛ چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود. بلکه کاتب مراسلات بود چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از این که سال هشتم در فتح مکه ابوسفیان مسلمان شد نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیرة العرب و خارج از آن مسلمان شود میان مسلمانان موهون بود جناب عباس عم اکرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی به معاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید ، حضرت برای رعایت تقاضای عم بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.

ص: 1250

ثالثاً : راجع به کفر و اثبات لعن بر آنها دلائل بسیاری موجود است از آیات و اخبار و عملیات آنها.

شیخ: دلائل اخبار و آیات شنیدنی است، متمنی است بیان نمائید تا حلّ معما گردد.

داعی: تعجب نکنید معمائی در کار نیست، دلائل بسیار است به اقتضای وقت به بعض از آنها اشاره می شود. و الّا اگر تمام دلائل را نقل کنم خود کتاب مستقلی خواهد شد چنانچه مسلم در صحیح خود نقل نموده:

«أنّ معاوية يكتب بين يدى النبى صلى الله عليه وآله »

(یعنی معاویه نویسندۀ حضور پیغمبر بود و مدائنی گوید:

«كان زيد بن ثابت يكتب الوحى وكان معاوية يكتب للنبي صلى الله عليه وآله فيما بينه وبين العرب» (1)

پس زید بن ثابت کاتب وحی و معاویه نویسندهٔ بین آن حضرت و عرب بوده.

آیات و اخبار داله بر لعن معاویه و یزید

(1) آیه 60 سوره 17 (بنی اسرائیل ) که می فرماید : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي اَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةِ المَلعُونَةِ فِي القُرَآنِ وَنُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيْدُهُم إِلا طُغْيَانَا كَبِيرَاً ».

مفسرین از علماء خودتان مانند امام ثعلبی (2) و امام فخر رازی(3) و دیگران آورده اند

ص: 1251


1- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، 123/3، رقم 25 ، شرح حال معاوية بن ابي سفيان ، البداية والنهاية ، ابن كثير ، 128/8 ، حوادث سال 60 هجری ، شرح حال معاویه؛ شیخ المضيرة ابوهريرة ، محمود ابورية ، ص 205، هل كان معاوية من كتاب الوحى؛ الاصابة ، ابن حجر ، 121/6 ، رقم 8087 ، شرح حال معاوية بن أبي سفيان؛ قرطبی در الجامع لاحكام القرآن، 353/13 ذیل آیه 48 عنکبوت به الفاظ گوناگون به حدیث فوق اشاره کرده اند.
2- الكشف و البیان ، ثعلبی، 111/6 ، ذیل آیه 60 سوره اسراء؛ تفسير الكبير ، فخر رازی، 236/20، ذیل آیه 60 سوره اسراء ، القول الثالث.
3- شایان ذکر است این بحث به طور مفصل در مجلس ششم گذشت.

که رسول خدا در عالم رؤیا دید که بنی امیه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت صعود و نزول می نمایند، جبرئیل این آیه شریفه را آورده که آن چه ما در خواب به تو نمودیم فتنه و امتحان برای این مردم است و درختی که به لعن در قرآن یاد شد ( درخت نژاد بنی امیه ) و ما به ذکر این آیات عظیم، آنها را از خدا می ترسانیم ولیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید.

پس وقتی خداوند نژاد بنی امیه را که رأس رئیس آنها ابوسفیان و معاویه بودند شجره ملعونه و درخت لعنت کرده شده در قرآن بخواند قطعاً معاویه که یکی از اغصان و شاخه های محکم آن درخت است ملعون می باشد.

( 2 ) آیه 24 سوره 47( محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) است که می فرماید :

« فَهَلْ عَسَيتُم أَنْ تَوَلَّيْتُم أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتَقْطَعُوا أَرْحَامَكُم أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُم وَأَعْمَى أَبْصَارَهُم »

( به طریق استفهام تقریری فرماید البته از شما منافقان می آید که چون منصب امارت و حکومت یابید - به سبب تكبر و تعظیم و کثرت جاه و منال - در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمائید آن گروه منافقان مفسد و یاغی کسانی هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید ( تا به جهل و شقاوت بمیرند ))

در این آیه صریحاً مفسدین فی الارض و قاطعین رحم را مورد لعنت قرار داده.

کدام مفسد و قاطع رحمی بالاتر از معاویه می باشد که فساد او در دوره خلافت، زبان زد خودی و بیگانه می باشد. به علاوه قاطع ارحام بود که خود دلیل دیگری بر اثبات لعن او می باشد.

(3) آیه 57 سوره 33 (احزاب ) است که فرماید :

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُم عَذَابَاً مُهِيْنَاً»

(آنان که خدا و رسول را به عصیان و مخالفت و آزردن عزیزان آنها - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده - و از رحمت خود دور فرموده - و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.

ص: 1252

بدیهی است که اذیت و آزار امیرالمؤمنین و دو ریحانه رسول الله ( حسن و حسین ) و صحابه خاص آن حضرت چون عمار یاسر و دیگران ، اذیت و آزار پیغمبر است و به صراحت این آیۀ شریفه معاویه که آن ذوات مقدسه را آزار نموده، ملعون در دنیا و آخرت می باشد .

(4) آیه 55 سوره 40( مؤمن ) که فرماید :

«يَوْمَ لاَيَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتْهُم وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُم سُوءُ الدَّارُ »

( در آن روز ستمکاران را (پشیمانی ) و عذرخواهی سود ندهد و بر آنها خشم و لعن و منزلگاه بد ( جهنم ) مهیا است )

(5) آیه 21 سوره 11( هود ) که فرماید :

«أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ »

( بدانید که لعن خدا بر ستمکاران است )

(6) آیه 42 سوره ( اعراف ) که فرماید فَاذَنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُم إِنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

( منادی در میان آنها ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد )

و هم چنین آیات دیگری که راجع به ظالمین وارد است ، به صراحت حکم می کند که هر ظالمی ملعون است. گمان نمی کنم احدی از خودی و بیگانه باشد که انکار کند ظلم های واضح و آشکار معاویه را پس به همین دلیل که ظالم بوده مورد لعنت خداوند متعال می باشد. پس با چنین نصوص صریحه، ملعون خدا را ما هم می توانیم لعن بنمائیم.

(7) آیه 95 سوره 4( نساء ) که فرماید :

«وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا »

(هر کس مؤمنی را عمداً بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد ).

ص: 1253

کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن و عمار و حجر بن عدی و مالک اشتر ومحمدبن ابی بکر و غیره

این آیه شریفه صراحت دارد که هر کس مؤمنی را متعمداً به قتل رساند، ملعون ذات باری تعالی می باشد و جایگاه او جحیم و جهنم خواهد بود؟ آقایان انصاف دهید آیا معاویه در قتل عام و خاص مؤمنین شرکت نداشته؟ آیا حجربن عدی و هفت نفر از اصحاب او را به امر او عمداً به قتل نرسانیدند؟ و مخصوصاً عبدالرحمن بن حسّان الغنزی را زنده به گور ننموده چنان چه ابن عساکر(1) و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود و بیهقی در دلائل (2) نقل نموده اند و ابن عبدالبر در استیعاب (3) و ابن اثیر در کامل (4) نقل می نمایند که حجر از کبار فضلاء صحابه بود که معاویه او را با هفت نفر به طریق زجر و صبر به قتل رسانید به جرم آن که چرا علی(علیه السّلام) را لعن ننمودند و بیزاری از او نجستند!

آیا ابا محمد حسن بن علی بن ابیطالب(علیهما السّلام) سبط بزرگ رسول الله ، خامس اصحاب کساء

ص: 1254


1- تاریخ دمشق ، ابن عساکر، 229/12 ، رقم 1221، شرح حال حجر بن عدی.
2- دلائل النبوة ، بيهقی، 456/6، باب ماروی فی اخباره بقتل نفر من المسلمين ظلماً بعذراء من ارض شام.
3- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 330/1 ، رقم 487 ، شرح حال حجر بن عدی.
4- الكامل في التاريخ ، ابن اثیر ، 486/3، حوادث سال 51، ذكر مقتل حجر بن عدى و عمر بن الحمق و اصحابهما. ابن اثیر می نویسد : «...ثم قال لعبد الرحمن بن حسان: يا اخا ربيعة ما تقول في عليّ ؟ قال : دعنى ولا تسألني فهو خير لك. قال : والله لا أدعك. قال : أشهد انه كان من الذاكرين الله تعالى كثيراً من آلامرين بالحق والقائمين بالقسط والعافين عن الناس. قال : فما قولك في عثمان ؟ قال : هو أوّل من فتح ابواب الظلم واغلق ابواب الحق... فردّه معاوية الى زياد و أمره ان يقتله شر قتلة، فدفنه حيّاً . فكان الذين قتلوا ، حجر بن عدی و شریک بن شداد الحضرمي و... عبدالرحمن بن حسان العنزى الذى دفنه زياد حيّاً فهولاء السبعة قتلوا و دفنوا وصلى عليهم. و نیز محمد بن جریر طبری در تاریخ الطبری، 207/4 و 206 ، حوادث سال 51 تسمية من قتل من اصحاب حجر ، جریان را همانند ابن اثیر نقل می کند. و ابن کثیر هم نقل می کند ، البداية والنهاية ، 57/8، سنة احدی و خمیس

از اکابر مؤمنین نبود؟ آیا یکی از دو سید جوانان اهل بهشت نبود که بنا به روایت مسعودی(1) و ابن عبدالبر(2) و ابوالفرج اصفهانی(3) و محمد بن سعد در طبقات وسبط ابن جوزی در تذکره (4) و دیگران از اکابر علماء خودتان ، معاويه عليه الهاويه سمّى برای اسماء جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار در هم به تو می دهم و همسر فرزند خود یزید می نمایم ( بعد از شهادت حضرت امام حسن(علیه السّلام) صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خودداری نمود).

یا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علاوه بر قتل مؤمن مسلّم آزار آن حضرت نبوده و به حکم دو آیه مذکوره باز هم تامل دارید در لعن معاويه عليه الهاويه ؟

ص: 1255


1- اثبات الوصية ، مسعودی ، ص 123 ، ذكر احوال الحسن (علیه السّلام) ، مسعودی می نویسد: «ثم كان خبره فى السم الذي دسّه اليه ابن آكلة الاكباد...».
2- استیعاب ، ابن عبدالبر ، 389/1 ، رقم 555 ، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب. ابن عبدالبر می نویسد: « وقال قتاة وابوبكر بن حفصى : سمّ الحسن بن على سمته امرأته جعدة بنت الاشعث بن مِس الكندى وقالت طائفة : كان ذلك منها تبديس معاوية اليها وما بذل لها في ذلك وكان لها ضرائر.
3- مقاتل الطالبين ، ابوالفرج اصفهانی ، ص 80 ،شماره 4 شرح حال حسن بن علی می نویسد: «أرسل معاوية الى ابنة الاشعت انى مزوجك بيزيد ابنى على ان تسمى الحسن بن على و بعث اليها بمائة ألف در هم فقبلت و سمت الحسن فسوغها المال ولم يزوجها منه ، فخلف عليها رجل من آل طلحة فأولدها فكان اذا وقع بينهم وبين بطون قريش كلام عيّروهم وقالوا : يا بنى مسمه الازواج.
4- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 191 و 192 ، باب 8 فی ذکر الحسن (علیه السّلام) ، سبب موته (علیه السّلام) سبط ابن جوزی می نویسد: «قال علماء السير : منهم ابن عبدالبر سمته زوجته جعدة بنت الاشعت بن قيس الكندي. وقال السدى : دس اليها يزيد بن معاوية أن سمى الحسن و اتزوجك فسمته فلما مات ارسلت الى يزيد تسأله الوفاء بالوعد فقال أنا والله ما ارضاك للحسن افنر هناك لانفسنا و قال الشعبی : انمادس اليها معاویه فقال سمى الحسن و ازوجك يزيد و اعطيك مائة الف درهم فلما مات الحسن بعثت الى معاوية تطلب انجاز الوعد فبعث اليها بالمال... و نیز سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 192 ، ذکر خلافت حسن بن علی بن ابی طالب و مسعودی در مروج الذهب ، 427/2، ذکر خلافة الحسن بن علی همین جریان را با اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

آیا شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین به امر معاویه نبود ؟ آیا به اتفاق اکابر علماء شما رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عمار نفرمود: «ستقتلك الفئة الباغية » (1) يعنى زود است تو را می کشند گروهی که اهل بغی و طغیان اند.

آیا شک و تردید دارید که به امر معاویه، کبار از مؤمنین که به هزاران نفر می رسیدند به دست عمّال معاویه به قتل رسیدند؟ آیا مؤمن پاک دل و شمشیر برّنده دین ، مالک اشتر را به امر معاویه سم ندادند ؟(2) آیا عمرو بن عاص و معاوية بن خديج

ص: 1256


1- کنز العمال ، متقی هندی، 351/117، ح 31719، کتاب الفتن، وقعة صفین؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی 142/3، رقم 25 ، شرح حال معاوية بن ابي سفيان ، المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری، 436/3، ح 5660، كتاب معرفة الصحابة ذكر مناقب عمار بن یاسر ؛ تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، 414/43، عمار بن یاسر ، سبل الهدى و الرشاد، صالحی شامی 344/3، جماع ابواب بعض حوادث من السنة الاولى و الثانية من الهجرة ، الباب الثانى فى بناء مسجده الاعظم و بعض ما وقع في ذلك من الايات، فضائل الصحابة ، احمد بن حنبل ، ص 51، فضائل عمار بن ياسر ؛ صحيح البخاری ، 415/4 ، ح 1005 ، کتاب الجهاد والسير ، باب مسح الغبار عن الناس في السبيل؛ صحیح مسلم ، 2236/4 ، ح 72 و 73 ، کتاب الفتن و اشراط الساعة؛ الجامع الصحيح ترمذی ، ص 994 ، ح 3809، کتاب المناقب باب مناقب عمار بن ياسر؛ سنن الكبرى ، بیهقی ، 189/8، کتاب قتال اهل البغى؛ مسند احمد بن حنبل، 161/2 ، مسند عبدالله بن عمر بن العاص؛ سنن الكبرى ، نسائی ، 75/5 ، ح 8275 ، کتاب المناقب ، مناقب عمار بن ياسر.
2- الكامل في التاريخ ، ابن اثیر، 353/3، حواث سال 38 هجرى ، ذكر ملك عمرو بن العاص مصر ، ابن اثیر چنین می نویسد: «فخرج الاشتر يتجهز الى مصر و أتت معاوية عيونه بذلك فعظم عليه وكان قد طمع في مصر فعلم ان الاشتر ان قدمها كان أشد عليه من محمد بن ابى بكر ، فبعث معاوية الى المقدم على اهل الخراج بالقلزم وقال له : ان الاشتر قد ولى مصر فان كفيتنيه لم آخذ منك خراجاً ما بقيتُ وبقيت. فخرج الحابسات حتى اتى القُلزم و اقام به ، و خرج الاشتر من العراق الى مصر ، فلما انتهى الى القُلزم استقبله ذلك الرجل فعرض عليه النزول ، فنزل عنده ، فأتاه بطعام ، فلمّا أكل اتاه بشربة من عسل قد جعل فيه سماً فسقاه اياه، فلما شربه مات. واقبل معاوية يقول لاهل الشام : انّ علياً قد وجّه الاشتر الى مصر فادعوا الله عليه ، فكانوا يدعون الله عليه كل يوم ، و اقبل الذي سقاه الى معاوية فاخبره بمهلك الاشتر، فقام معاوية خطيبا ثم قال : اما بعد فانه كانت لعلى یمینان فقطعت احداهما بصفین یعنی عمار بن یاسر و قطعت الاخرى اليوم يعني الاشتر. تاریخ طبری ، 71/4 - 72 ، حوادث سال 38 هجری ، مقتل محمد بن ابی بکر ؛ طبری همین جریان را با اختلاف الفاظ مانند ابن اثیر نقل می کند.

عمّال قوى معاویه در مصر مؤمن، صالح کامل محمدبن ابی بکر را که از طرف امیرالمؤمنین والى مصر بود به زجر نکشتند و بعد هم در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند؟

اگر بخواهم کشته گان مؤمنین را که به امر و دستور معاویه و عمال او به قتل رساندند بیان نمایم، نه یک شب بلکه شبها وقت طولانی می خواهد تا بیان نمایم.

کشتار بسر بن ارطاة سى هزار مسلمان مؤمن را به امر معاویه

از همه اعمال او قبیح تر ، قتل عامی است که به امر معاویه، بُسر بن ارطاة سفاک خوانخوار بی باک از شیعیان علی(علیه السّلام) نمود؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانی(1) و علامه سمهودی در تاریخ المدینه (2) و ابن خلکان و ابن عساکر (3) و طبری در تاریخ (4) خود و ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج(5) و دیگران از اکابر علماء شما نوشته اند که معاویه به بسر دستور

ص: 1257


1- مقاتل الطالبيين ، ابى الفرج اصفهانی، ص 42 ، الحسن بن على، ذكر الخبر في بيعة بعد وفاة أمير المؤمنين (علیه السّلام) و تسليمه الامر الى معاوية.
2- وفاء الوفاء ، سمهودى ، 46/1 ، باب ،2 ، فصل 2 بسر بن ارطاة يغز والمدينة می نویسد : قال القرطبي ارسل بسر بن أرطاه في جيش فقدموا المدينة وعاملها يومئذٍ لعلى(رضی الله عنه) في ابو ايوب الانصاري(رضی الله عنه) ففر ابوأيوب ولحق بعلى و دخل بسر المدينه و قال لاهلها والله لو لاما عهد الى اميرالمؤمنين ما تركت فيها محتلماً الاقتلته ثم أمر اهل المدينة بالبيعة لمعاوية...
3- تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 152/10، شماره 872، شرح حال بسر بن ارطاة ، این گونه نقل می کند : «عن عطاء بن ابن مروان ، قال : بعث معاوية بسر بن أرطاة الى المدينة و مكة واليمن يستعرض الناس فيقتل من كان في طاعة على بن ابى طالب... »
4- تاریخ الطبری ، محمد بن جریر طبری ، 107/4، حوادث سال 40، می نویسد: كان احد الطفلين الذين قتلهما بسر وقتل بسر في مسيره ذلك جماعة كثيرة من شيعة على باليمن...
5- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 340/1، خطبه 25 ، ( و من خطبه له(علیه السّلام) وقد تواترت عليه الاخبار باستيلاء اصحاب معاوية على البلاد...) ، بسر بن أرطاة و نسبه ، با اختلاف اندک در الفاظ همانند ابن عساکر نقل می کند و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، 137/3 ، شماره 25، شرح حال معاوية بن ابی سفیان می نویسد : بايعه اهل الشام بالخلافة... فكان يبعث الغارات فيقتلون من كان في طاعة على أو من أعان على قتل عثمان و بعث بسر بن ابي ارطاة الى الحجاز واليمن يستعرض الناس فقتل باليمن عبدالرحمن وقتما ولدى عبیدالله بن عباس...»

داد که حرکت کن با لشگر خود از سمت مدینه و مکه به صنعاء و یمن و هم چنین به ضحاک بن قیس القهری و دیگران گفت به عبارتی که ابوالفرج نقل نموده که فیقتلوا كلّ من وجده من شيعة على بن ابيطالب (علیه السّلام) واصحابه ولا يكفوا ايديهم عن النساء والصبيان

(پس کشتند هر کس از شیعیان و اصحاب على بن ابيطالب (علیه السّلام) را یافتند حتى دست های خود را از زنان و بچه ها باز نداشتند )

فلذا با آن امر و دستور شدید، با سه هزار لشکر جرّار خونخوار حرکت کردند در مدینه و صنعاء و یمن و طائف و نجران و در بین راه آن قدر از مسلمین و مؤمنین حتی زنان و اطفال کشتند که به اعمال او صفحات تاریخ ننگین شد که وقت اجازه نمی دهد مفصلا شرح عملیات او را بدهم تا آن جا که در یمن وقتی رسیدند که عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب که والی بود خارج از شهر بود به خانهٔ او رفت و سر دو فرزند کوچک او به نام سلیمان و داود را در آغوش مادر به دست خود برید.

که ابن ابی الحدید در سطر اول ص 121 جلد اول شرح نهج(1) گوید در این لشکرکشی سی هزار نفر کشتند به غیر از آن چه به آتش سوزانیدند!!

آیا آقایان باز هم در شک و تردید هستید که آن ملعون بن ملعون به حکم آیات شریفه قرآنیه ملعون خدا و رسول در دنیا و آخرت می باشد.

امر نمودن معاویه به سب امیرالمؤمنين و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار

از جمله دلائل واضحه بر کفر معاویه و ثبوت لعن بر او، سب و شتم و لعن نمودن آن ملعون بر امیرالمؤمنین و امر نمودن مردم را به این گناه بزرگ حتی در قنوت نمازها

ص: 1258


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 17/2 ، خطبه 25 ( ومن خطبة له (علیه السّلام) وقد تواترت عليه الاخبار باستيلاء اصحاب معاوية على البلاد.) بعث معاوية بسر بن أرطاة الى الحجاز واليمن ، می نویسد: وكان الذي قتل بسرف وجهه ذلك ثلاث ألفا وحرق قوما بالنار...

و خطبه نماز جمعه که اتفاقی ما و شما و جمهور امت حتی مورخین بیگانگان است که آن بدعت و عمل زشت علنی و بر ملاحتی بر منابر معمول نشد و جمع کثیری را به جرم لعن ننمودن به قتل رسانیدند. تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز که آن بدعت را از میان برداشت!

و قطعاً آن کسی که امام الموحدين اخو الرسول زوج البتول اميرالمؤمنين على بن ابیطالب(علیه السّلام) را در حیات و بعد از وفات سبّ و لعن نماید و یا امر به آن کند ملعون کافر است.

زیرا که اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود مانند امام احمد در مسند (1) و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی(2) و امام ثعلبی و امام فخر رازی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمدبن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (3) و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (4) و میر سید علی همدانی در مودة القربی(5) و دیلمی در فردوس(6) و مسلم بن حجّاج در صحیح و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(7) و حاکم در مستدرک (8) و خطیب خوارزمی در مناقب(9) و ابراهیم حموینی در فرائد (10) و ابن مغازلی شافعی در مناقب (11) و امام الحرم در

ص: 1259


1- مسند احمد بن حنبل ، 323/6، مسند ام سلمة.
2- خصائص امیرالمؤمنین ، نسائی ، ص 99 ، قول النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من سب عليّا فقد سبني.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 83 و 82، باب 10، في كفر من سبّ علياً.
4- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 152/1، ح 14، باب 6 و در جلد 102/2، ح 273، باب 56 و 156/2، ح 438، باب 56 و 395/2، ح 27 ، باب 59.
5- مودة القربى ، همدانی ، مودة 3 ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی، 277/2 و 278 ، ح 796، باب 56).
6- الفردوس ، دیلمی، 542/3 ، ح 5689، حرف الميم.
7- فصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، 590/1 ، فصل اول ، فصل في ذكر مناقبه الحسنة.
8- المستدرك على الصحيحين ، حاكم نیشابوری، 131/3، ح ،4616، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب ، ذکر اسلام امیرالمؤمنین علی (رضی الله عنه).
9- مناقب خوارزمی ، ص 137 و 149 ، ح 154 و 175 ، فصل 14 .
10- فرائد السمطين، حموینی، 301/1 و 302، ح 240 و 241 ، سمط اول ، باب 56.
11- مناقب ابن مغازلی ، ص 394 - 395 ، ذیل قول پیامبر فاطمة بضعة منى ، با اختلاف اندک حدیث را نقل می کند.

ذخائر العقبی(1) و ابن حجر در صواعق (2) بالاخره اعاظم علماء شما نقل نموده اند به الفاظ و عبارات مختلفه ، مجملا و مفصلاکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

« من سبّ عليّاً فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله »

( هر کس سب و شتم کند علی(علیه السّلام) را مرا سب و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید خدا را سب و شتم نموده )

بعضی از آنها تعمیم دادند به نقل از اخباری که دلالت دارد بر این که آزار و اذیت على(علیه السّلام) موجب ملعون بودن آزار کننده می شود مانند خبری که دیلمی در فردوس (3) و سلیمان حنفی در ینابیع المودة (4) به اسناد مختلفه و دیگران نقل نموده اند که در شبهای

ص: 1260


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 66 قسم اول ، باب فضایل علی ، ذكر انه من آذاه فقد آذى النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص 123، ح 18، باب 9، فصل 2، فی فضائله(رضی الله عنه) و نیز سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 173، ذکر خلافت علی بن ابی طالب. فصل في الاحاديث الواردة في فضله، زرندی حنفی در نظم دررالسمطین، ص 105 فصل 2 از سمط ،اول مناقب امیرالمؤمنین، ذکر محبة الله و رسوله لعلی و محبته لهما، سیوطی در جامع الصغیر، 608/2، ح 8736، مناوی در فیض القدیر، 190/6، ح 8736، حرف الميم، مناوی بعد از نقل حدیث چنین می نویسد: وفيه اشارة الى كمال الاتحاد بين المصطفى والمرتضى بحيث ان محبة الواحد توجب محبة الاخر وبغضه يوجب بغضه ؛ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 266/42، رقم 4933، شرح حال امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب. شبلنجی در نورالابصار ص 163 فصل في ذكر مناقب سيدنا علی بن ابی طالب، مانند مؤلف نقل می کند، متقی هندی در کنزالعمال، 602/11، ح 32903، فضائل علی محب الدین طبری در ریاض النضرة، 122/3، باب 4، مناقب علی بن ابی طالب، ذکر اختصاصه ان من اذاه و تبریزی در مشکاة المصابیح ، ص 565، باب مناقب علی بن ابی طالب، فصل 3 فضائل الصحابة، 594/2، ح 1011، باب فضائل على.
3- گر چه این حدیث را در مسند احمد نیافتم لكن حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 145/2، ذیل آیه 57 و 58 سوره احزاب و ابن مغازلی در مناقب ، ص 52 باب قوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) يا على لا يبالى من مات ویبضغک به همین حدیث اشاره کرده اند.
4- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 81/2 و 101 و 155 و 233 ، ح 110 و 267 و 433 و 652، باب 56 و 363/2، ح 37 ، باب 58 و 458/2 ، ح 272 ، باب 59 و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 65، قسم 1، باب فضائل علی ، ذكر انه من آذاه فقد آذى النبی؛ احمد بن حنبل در مسند ، 483/3، مسند عمر بن شاس الاسلعی؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 3/ 131 ، ح 6419، کتاب المناقب، باب مناقب امیرالمؤمنین ، ذکر اسلام امیرالمؤمنین؛ ابن ابی شیبه در المصنف ، 502/7، ح 45، کتاب الفضائل ، باب فضائل علی ؛ ابی یعلی در مسند، 109/2، ح 770، مسند سعد بن ابی وقاص؛ ابن حبان در صحیحش ، 365/15 ، کتاب اخباره عن (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عن مناقب الصحابة ، باب مناقب علی؛ ابن عبدالبر در الاستيعاب ، 1183/3، رقم 1925 ، شرح حال عمر بن شاس بن عبید؛ سیوطی در الجامع الصغیر ، 547/2، ح 8266، حرف الميم؛ متقی هندی در کنزالعمال، 601/11 ، ح 32901 ، کتاب الفضائل ، فضائل على؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزيل ، 145/2 ، ذیل آیه 57 و 58 سوره احزاب رازی در الجرح والتعدیل ، 237/6 ، رقم 1319 ، شرح حال عمر بن شأس الاسلمی؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 202/42، رقم 4933، شرح حال امیرالمؤمنین؛ ابن حجر در الاصابة ، 534/4 ، رقم 5881 ، شرح حال عمر بن شاس الاسلمی به الفاظ گوناگون نقل کرده اند که پیامبر فرمود : من آذى علياً فقد آذانی. . صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 240 ، تتمه ، باب في التخدير من بغضهم و سبهم. . البداية والنهاية ، ابن كثير ، 315/7، حوادث سال 35 هجری ، خروج الخوارج من الكوفة.

گذشته به بعض از آنها اشاره نمودیم که فرمود:

«من اذى عليّاً فقد اذانى ومن اذاني فعليه لعنة الله »

(کسی که اذیت کند علی(علیه السّلام) را پس به تحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا)

تا جائی که ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر به نحو عموم خبر سبّ و لعن عترت و اهل بیت را نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

« من سبّ اهلبيتى فانّما يرتدّ عن الله و الاسلام و من آذاني في عترتى فعليه لعنة الله »

(کسی که سب و شتم ،نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا)

پس معاویه ملعون بود که در قنوت نماز مولانا امیرالمؤمنین و دوسبط رسول الله امام حسن و امام حسين عليهم الصلوة والسلام و ابن عباس و مالک اشتر را لعن می نمود؛ چنانچه ابن اثیر در کامل و دیگران نقل نموده اند

ص: 1261

و امام احمد بن حنبل در مسند به طرق متعدد نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

«من آذى عليّاً بعث يوم القيمة يهوديّاً او نصرانيّاً )

(کسی که اذیت کند علی(علیه السّلام) را، زنده شود روز قیامت یهودی یا نصرانی یعنی مسلمان نخواهد بود)

البته خود آقایان بهتر می دانید که از ضروریات دین مقدس اسلام است که سبّ و لعن و دشنام به خدا و پیغمبر کفر و نجاست آور است و چنین آدمی قتلش واجب است.

به حکم این نوع از اخبار که در کتب معتبره خودتان بسیار رسیده - و شبهای قبل مفصل تر ذکر شد که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : سب و لعن و شتم و دشنام به علی(علیه السّلام) و عترت و اهل بیت من سب و لعن و دشنام به من و پروردگار من است - قطعاً معاويه ملعون و کافر است

چنانچه محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب دهم کفایت الطالب (1) به اسناد خود و دیگران نقل نموده اند خبری را که خلاصه اش این است عبدالله بن عباس و سعیدبن جبیر در کنار زمزم دیدند جماعتی از اهل شام نشسته اند و علی(علیه السّلام) را سبّ و شتم می نمایند. ایستاد در نزد آنها فرمود:

ايّكم السابّ الله عزّوجل ( کدام یک از شما سبّ می نمودید خدای عزوجل را)؟

گفتند: احدی از ما چنین عملی ننموده. فرمود : ایّکم السابّ رسول الله صلى الله عليه وآله ( کدام یک از شما سب می نمودید رسول خدا را)؟ گفتند: احدی از ما آن حضرت را سبّ ننموده. فرمود: فايّكم السابّ علىّ بن ابی طالب پس کدام یک از شما سب می نمودید

ص: 1262


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 83 ، باب 10 ، في كفر من سب علياً. گنجی شافعی حدیث را این گونه نقل کرده است : عن يعقوب بن جعفر بن سليمان ، حدثنا ابى ، حدثنا ابي عن ابيه قال : كنت مع عبدالله بن عباس و سعید بن جبیر يقوده فمر ضفة زمزم فاذا قوم من اهل الشام يشمتون علياً فقال لسعيد بن جبير ردني اليهم فوقف عليهم فقال : أيّكم الساب الله عزّ وجلّ ؟ فقالوا : سبحان الله ما فينا أحد سب الله ، قال فأيّكم الساب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )؟ قالوا : سبحان الله ما فينا احد سب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . قال : فأيّكم الساب على بن ابى طالب (علیه السّلام) ؟ فقالوا : اما هذا فقد كان ، قال : فأشهد على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سمعته اذنای و وعاه قلبی ، يقول لعلى بن ابى طالب : من سبّك فقد سبّني ومن ستنى فقد سبّ الله ومن سبّ الله اكبّه الله على منخريه في النار.

علی بن ابی طالب را؟ گفتند : بلی آن ما بودیم که علی را سب می نمودیم. فرمود: گواه باشید به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که من خود شنیدم از آن حضرت که به علی بن ابی طالب(علیه السّلام) فرمود :

«من سبّك فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله ومن سبّ الله اكبه الله على منخريه في النار».

(کسی که سب و شتم نماید تو را یا علی پس به تحقیق مرا سب و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید پس به تحقیق خدا را سب و شتم نموده و کسی که خدا را سب و شتم نماید می اندازد خدای تعالی او را به صورت در آتش جهنم)

محل انکار احدی از علماء مسلمین و بیگانگان نمی باشد که به امر معاویه علیه الهاویه این بدعت بزرگ در میان مسلمانان عملی شد که تا هشتاد سال علنی و برملا حتی در خطبات بالای منبرها چنان چه عرض شد امیرالمؤمنین مظلوم را سبّ و لعن می نمودند چون سبّ به علی(علیه السّلام) به حکم اخبار صحیحه معتبره سبّ به خدا و رسول است و بدیهی است سبّ کنندگان به خدا و پیغمبر کافر و معلون اند به همین دلیل واضح كفر معاويه ثابت و لعن بر او وارد است.

دشمن علی کافر است

علاوه بر این دلائل اخبار بسیاری در کتب معتبرہ اکابر علماء خودتان از قبیل تفسیر جلال الدین سیوطی(1) و تفسیر امام ثعلبی(2) و مودة القربي(3) مير سيد على همداني

ص: 1263


1- درالمنثور ، ، سیوطی ، 702/5، ذیل آیه 23 سوره شوری ، سیوطی می نویسد: واخرج ابن عدى عن ابن سعيد قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) « من ابغضنا اهل البيت فهو منافق »
2- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 314/8، ذیل آیه 23 شوری. ثعلبی می نویسد: عن جرير بن عبدالله البجلي ، قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .... الا و من مات على بغض آل محمد مات كافراً»
3- مودة القربی، سید علی همدانی ، موده 3 (با استفاده از ینابیع الموده ، قندوزی ، 2 / 273 و 274 ، ح 781، باب 56)

و مسند(1) امام احمد بن حنبل و صواعق(2) ابن حجر و مناقب خوارزمی(3) و فضایل ابن مغازلی شافعی (4) و ينابيع المودة(5) سليمان بلخی و شرح نهج البلاغه(6) ابن ابی الحدید معتزلی و اوسط (7) طبرانی و ذخائر العقبی(8) امام الحرم و خصائص العلوی(9) امام ابو عبدالرحمن نسائی و کفایت الطالب (10) گنجی شافعی و مطالب السئول (11) محمد بن طلحه شافعی و تذكرة الخواص (12) سبط ابن جوزی و فصول المهمه (13) ابن صباغ مالکی و دیگران مستكاثراً به الفاظ و عبارات مختلفه درج گردیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود لا يحب عليّا الّا مؤمن ولا يبغضه الّا كافر

ص: 1264


1- مسند احمد بن حنبل ، 1 / 84 - 95 - 128 ، مسند علی بن ابی طالب.
2- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 123 ، ح 17 ، باب 9 ، فصل 2 ، فی فضائله ( على ).
3- مناقب خوارزمی ، ص ،326، ح 336 فصل 19 ، في فضائل له شتى.
4- مناقب ابن مغازلی ، ص 195 - 190 ، ح 232 - 225 ، قوله (علیه السّلام) لا يحبك الا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق.
5- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 355/1، ح 5 ، باب 39. قندوزی این گونه نقل می کند: «كان ابوذر(رضی الله عنه) يقول ان هذه الايه ( «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ...» نزلت في النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و على و فاطمة و الحسن و الحسين (علیه السّلام) فلا يحبهم الامومن ولا يبغضهم الا كافر...)
6- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، 18 / 173 ، کلمه قصار 43.
7- معجم الاوسط ، طبرانی ، 89/3 ، ح 2177 ، ذیل احادیث احمد بن زهير.
8- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 91 ، ذكر الحث على محبته والزجر عن بغضه.
9- خصائص اميرالمؤمنین ، نسائی ، ص 104 و 105 ، ، حب على يفرق بين المؤمن والكافر.
10- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 69 و 68 ، باب 3
11- مطالب السئول، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 83 و 84، باب 1 ، فصل 5.
12- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 35، حدیث في محبته.
13- فصول المهمه ، ابن صباغ مالکی ، 1 / 587 ، فصل في ذكر المناقبه الحسنه. و نیز مسلم در صحیح، 86/1 ، ح 131 ، کتاب الایمان، باب دليل على ان حب الانصار و على من الايمان و علاماته.... ابن ماجه در سنن، 42/1 ، ح 114، مقدمة. باب 11 ، فضل علی بن ابی طالب ؛ ابن اثیر در جامع الاصول، 473/9 ، ح 6488 و 6487، کتاب الفضائل ، باب 4 فصل 2 ، فرع 2 قسم 1، علی بن ابی طالب؛ تبریزی در مشکاة المصابیح ، ص 564، باب مناقب علی بن ابی طالب ، فصل 3 جزری شافعی در اسنی المطالب ، ص 54، 55؛ زرندی در نظم درالسمطین ، ص 102 ، قسم 2 ، از سمط اول ، مناقب علی بن ابی طالب ، به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

و در بعض اخبار است الّا منافق (دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر - مگر منافق ) که در شبهای قبل مشروحاً نقل نمودم.

بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن علی(علیه السّلام) در آتش است زیرا که خداوند متعال و عده فرموده در قرآن مجید با کمال صراحت که منزلگاه کفار و منافقین در درکات جهنم می باشد.

چنان چه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 3 کفایت الطالب (1) مسنداً نقل نموده که محمّد بن منصور طوسی گفت: ما در نزد امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) بودیم مردی به او گفت : یا ابا عبدالله چه می گوئی در حدیث که نقل می نمایند از قول علی کرم الله وجهه که فرمود : انا قسيم النار یعنی من قسمت کننده اهل آتش می باشم احمد گفت کیست که انکار نماید این حدیث را مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :

لا يحبّك الاّ مؤمن ولا يبغضك الّا منافق

(یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق گفتیم : بلی چنین است. آن گاه احمد مطلب را توجیه نمود گفت: پس مؤمن در کجاست؟ گفتیم در بهشت گفت : منافق در کجاست؟ گفتیم : در آتش گفت : پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است، یعنی دشمن علی منافق است به فرموده پیغمبر و منافق به حکم آیه :

«إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَلَهُم نَصِيرَا»(2)

( البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت. )

ص: 1265


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 72، باب 3. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: «قال محمد بن منصور الطوسى كنا عند احمد بن حنبل فقال له رجل يا ابا عبدالله ما تقول في هذا الحديث الذي يروى ان علياً قال : أنا قسيم النار ؟ فقال احمد : وما تنكرون من هذا الحديث أليس روينا ان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لعلى : لا يحبك الا مومن ولا يبغضك الّا منافق قلنا بلى قال فاين المؤمن قلنا في الجنّه ، قال فأين المنافق ؟ قلنا في النار. قال فعلى قسم النار.
2- نساء / 144.

در درک اسفل و طبقۀ زیرین جهنم خواهد بود. پس دشمن علی(علیه السّلام) در طبقه زیرین جهنم عذاب خواهد گردید و عذاب منافقین از عذاب کفار به حکم همین آیه شریفه سخت تر خواهد بود )

و نیز در جمیع کتب(1) معتبره خودتان ثبت است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : من ابغض عليّا فقد أبغضنى ومن ابغضني فقد ابغض الله

( هر کس علی (علیه السّلام) را دشمن بدارد پس به تحقیق مرا دشمن داشته و کس که مرا دشمن بدارد پس به تحقیق خدا را دشمن داشته است )

از این قبیل اخبار به قدری زیاد است که در حد تواتر معنوی قرار گرفته.

شیخ - آیا از مثل شمائی سزاوار است که زبان جسارت و قدح باز کنید به فرد شایسته ای از صحابه پیغمبر صلی الله علیه آله وسلم ؟ مگر نه این است که خداوند آیات چندی در مدح و ثنای اصحاب آن حضرت نازل و در آنها نوید و مغفرت و خوشنودی به آنان داده است ؟ و معاویه ( خال المؤمنين ) مسلّماً از صحابه مکرم و مشمول آیات مدح و رضا و خوشنودی می باشد آیا اهانت به صحابه اهانت به خدا و رسول نمی باشد ؟

در اصحاب پیغمبر خوب و بد بسیار بودند

داعی - چنان چه فراموش نفرموده باشید در شبهای گذشته موضوع صحابه را برای شما تشریح نمودم.

اینک هم برای آن که بیان شما را بلا جواب نگذارم مختصراً عرض می نمایم که

ص: 1266


1- المستدرك على الصحيحين ، حاكم نیشابوری ، 141/3، ح 4648، کتاب المعرفة الصحابة مناقب علی بن ابی طالب و نیز ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 123، ح 17 ، باب 9 ، فصل 2؛ متقی هندی در کنزالعمال ، 601/11 ، ح 32902، کتاب الفضائل من قسم الافعال ، باب 3 فصل 2 ، فضائل علی بن ابی طالب؛ هیثمی در مجمع الزوائد ، 132/9، باب منه جامع فيمن يحبه ومن يبغضه؛ خوارزمی در مناقب ، ص 70، ح 44، فصل 6 به همین حدیث اشاره کرده اند.

احدی انکار نزول آیات را در مدح صحابه عظام ننموده، ولی اگر قدری آقایان دقیق شوید و به معنای لغوی و اصطلاحی صحابه و اصحاب توجه نمائید، تصدیق خواهید نمود که آیات نازله در مدح صحابه ، اطلاق کلی ندارد که به این دلائل ما بتوانیم تمام اصحاب را پاک و عادل و منزه از جمیع ارجاس و معاصی صغیره و کبیره و ارتداد و غیره بدانیم .

آقای من ! لابد به خوبی می دانید صحبه در لغت به معنای معاشرت است چنان چه فیروزآبادی در قاموس (1)گوید صحبه بر وزن سمعه یعنی زندگانی کرد با او. و در عرف عام زیاد می نمایند بر معاشرت ملازمت و نصرت و موازرت را خواه در مدت زیاد باشد یا مدت کم.

پس مصاحب النبی به اقتضای لغت عرب و شواهد بسیاری از قرآن حکیم و حدیث کسی را گویند که معاشر با آن حضرت بوده، خواه مسلم یا کافر خوب یا بد متقی یا فاسق مؤمن یا منافق باشد.

پس آن قسمی که شما اختصاص دادید اسم صاحب و مصاحب النبی را بر مؤمنین پاک دامن که تمامی آنها اهل بهشت و مورد رضای پروردگار بودند، صحت ندارد و مطابقه با عقل و نقل نمی نماید.

برای روشن شدن مطلب ناچارم به دلائلی مختصراً، زائداً على ماسبق از آیات و احادیث معتبره از طرق خودتان اشاره نمایم تا آقایان محترم تحت تأثیر نام اصحاب منحرف از حق نشوید و بدانید اسم صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد اطلاق می شود.

1 - در آیه 2 سوره نجم خطاب به مشرکین فرماید :

«مَا ضَلَّ صَاحِبُكُم وَ مَا غَوَى »

( صاحب شما ( محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است )

ص: 1267


1- قاموس المحيط ، فیروزآبادی، 95/1 ، ذیل مادة صحب.

2 - در آیه 45 سوره سبا فرماید : -

«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِنْ جَنَّةٍ » ( بگو به امت که من به یک سخن شما را پند می دهم ( اگر بشنوید هدایت یابید )

و آن سخن این است که شما خالص برای خدا دو نفری یا هر یک یک شما تنها در امر دینتان قیام کنید درباره من و فکرت کار بندید که صاحب شما ( رسول خدا ) را جنون نیست )

3 - در آیه 32 سوره کهف فرماید :

«فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا اكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَرَاً »

( آن مرد کافر) به مصاحب و رفیقش (که مرد مؤمن و فقیر بود) در مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت من از تو به دارائی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم تر و عزیزترم. )

4 - و نیز در آیه 35 همین سوره فرماید :

«قَالَ لَهُ صَحِابُهُ وِهُو يُحَاوِرُهُ اكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً » مصاحب و رفیق ( با ایمان فقیر) در مقام گفتگو و اندرز بد و ( مصاحب کافر) گفت آیا به خدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفریده و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی )

5 - در آیه 183 سوره اعراف فرماید :

«أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جَنَّةٍ »

(آیا این مردم فکر نکردند و نیندیشیدند که صاحب آنها ( رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) آن چه که

مردم به او نسبت می دهند از جنون دارا نیست )

6- در آیه 70 سوره انعام می فرماید :

«قُلْ اَتَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَالاً يَنْفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْنَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينَ فِى الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابُ يَدْعُونَهُ إِلَى الهُدَى اثْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى الله هُوَ الهُدَى »

ص: 1268

( بگو ای پیغمبر که ما چرا خدا را رها کرده و چیزی مانند بتان ( که بی اثر محض است و هیچ قادر بر نفع و ضرر نباشد بخوانیم و باز به خوی جاهلیت بعد از آن که خدا ما را هدایت نمود برگردیم تا مانند کسی که فریب و اغوای شیطان او را در زمین سرگردان ساخته شویم آن شیطان را اصحاب و یارانیست که شخص را به سوی خود هدایت می کند بگو هدایت خدا به حقیقت هدایت است. )

7 - در آیه 39 سوره یوسف از قول یوسف پیغمبر خطاب بد و مصاحب کافر زندانی فرماید:

« يَا صَاحِبَي السِّجْنُ أَرْبَابُ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرُ أَمِ اللهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ »

(ای دو رفیق زندان من از شما می پرسم آیا خدایان بی حقیقت متفرق مانند بتان و فراعنه و غیره بهترند یا خدای یکتای قاهر )

پس از این آیات شریفه ای که من باب نمونه بعض از آنها را ذکر نمودیم معلوم می شود که مجرد نام صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب از حیث لغت اختصاص به مسلم و مؤمن ندارد، بلکه اطلاق بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد می شود.

چه آن که عرض کردم معاشر آدمی را در لغت مصاحب و اصحاب می خوانند بدیهی است اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یعنی کسانی که با آن حضرت معاشر بودند ؛ چنان چه آیات شریفه بر آن گواه است.

البته در میان اصحاب و معاشرین آن حضرت خوب و بد ( یعنی مؤمن و منافق ) بسیار بودند و آیاتی که در مدح اصحاب نازل گردیده ، اطلاق به عموم ندارد بلکه مربوط به خوبان اصحاب است. ما هم تصدیق داریم که کبار صحابۀ آن حضرت را هیچ یک از انبیاء عظام نداشتند. مانند اصحاب بدر و اُحد و حنین و غیره که امتحان خود را داده و دریاری و اطاعت اوامر آن حضرت بدون هوی و هوس ثابت قدم ماندند و آنی از آن حضرت منحرف و منصرف نگردیدند.

ولی در میان اصحاب، مردمان بددل اهل مکر و خدعه و نفاق و دشمنان آن حضرت و اهل بیت طاهرینش هم زیاد بودند مانند عبدالله بن اُبی و ابی سفیان و حکم بن عاص

ص: 1269

( عموی عثمان طريد رسول الله ) و ابوهريره و ثعلبه و یزیدبن ابی سفیان و ولید بن عقبه و حبیب بن مسلمه و سمرة بن جندب و عمروبن عاص و بُسر بن ارطاة ( سفاک خونخوار) و مغيرة بن شعبه و معاوية بن ابي سفيان و ذى الثدیه خارجی و امثالهم که در حال حیات و بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فتنه ها کردند و به طریق قهقرا برگشتند و فسادها نمودند که معاویه ( علیه الهاویه ) یکی از آن افرادی است که در زمان حیات ۔ خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را لعن نمود و بعد از وفات آن حضرت وقت مناسبی به دست آورد به عنوان خونخواهی عثمان قیام نمود و سبب ریزش خون بسیاری از مسلمانان گردیده مخصوصاً عده ای از اصحاب پاک آن حضرت مانند عمار در آن فتنه شهید گردیدند چنان چه آن حضرت خود خبر داده ما هم در شبهای قبل نقل آن اخبار را نمودیم.

فلذا همان قسمی که آیات و اخبار بسیار در مدح خیار اصحاب و خوبان مؤمنین آنها از فضائل و مناقب و وعدۀ به حسن عاقبت رسیده آیات و اخبار و عید شدید زیادی درباره بدها و خیانت کارها و منافقین صحابه رسیده که ثابت می نماید به علاوه آن چه در زمان حیات آن حضرت را آزردند بعد از وفات هم فتنه ها نموده مرتد گردیدند.

شیخ - عجب است چگونه می فرمائید اصحاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتد گردیدند و

فتنه و فساد نمودند.

داعی - حقیر نمی گویم آیات و اخبار می گوید. اگر قدری دقیق شوید از تعجب بیرون می آئید.

اوّلاً خداوند در آیه 138 سوره آل عمران خبر از ارتداد آنها داده که فرماید :

«أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ نِقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُم »

(اگر پیغمبر به مرگ یا قتل درگذشت بازشما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود)

علاوه بر این آیه شریفه و سوره منافقون و آیات دیگر در قدح و مذمت اصحاب

ص: 1270

اخبار بسیاری از طرق علمای خودتان مانند بخاری(1) و مسلم(2) و ابن عساکر(3) و يعقوب بن سفیان و احمدبن حنبل (4) و ابن عبدالبر(5) و غیر هم در مذمت و کفر و ارتداد و نفاق آنها فرداً یا جمعاً رسیده. چون وقت تنگ است برای نمونه به دو خبر اشاره می نمایم تا رفع تعجب از شما بشود و بدانید خوبان صحابه را خوب و بدهای آنها را بد باید دانست. دیگر نفرمائید چه دلیلی بر کفر سر سلسلهٔ منافقین و دشمن ترین دشمنان امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) و سب کنندۀ آن حضرت و کشندۀ خوبان از ذراری و اصحاب پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که رسماً دشمنی با خدا و رسول او نموده می باشد.

بخاری در دو خبر با مختصر تفاوتی در الفاظ از سهل بن سعد و عبدالله بن مسعود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :

انا فرطكم على الحوض ليرفعن الى رجال منكم حتى اذا اهويت لاناولهم اختلجوا دونی فاقول اى ربّ اصحابی فیقول لاتدرى ما احدثوا بعدك

ص: 1271


1- صحيح البخاری ، 390/6، ح 1051، کتاب التفسير ، باب قوله « وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ ...» و در 489/8 و 503 - 507 ، ح 1441 - 1444 و 1435 و 1391 ، كتاب الرقاق باب كيف الحشر و باب في الحوض و در 673/9 ، ح 1879 و 1878، کتاب الفتن ، باب ماجاء في قول الله تعالى « وَاتَّقُوا فِتْنَةٌ لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُم خَاصَة » بخاری حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم : «عن ابى وائل قال قال عبدالله قال النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انا فرطلكم على الحوض ليرفعن الى رجال منكم حتى اذا اهويت لانا ولهم اختلجوا دونی فاقول اى ربّ اصحابی فیقول لاتدرى ما احدثوا بعدك.
2- صحیح مسلم ، 2195/4 ، ح 58، کتاب الجنه وصفة نعيمها ، باب فناء الدنيا وبيان الحشر يوم القيامه ، مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: « الا وانّه سيجاء برجال من امتى فيوخذ بهم ذات الشمال فأقول يا رب أصحابي فيقال: انك لاتدرى ما احدثوا بعدك فاقول كما قال العبد الصالح وكنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم... فيقال لى : انهم لم يزالوا مرتدين على أعقابهم منذ فارقتهم. »
3- تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، 108/8 ، رقم 611 ، شرح حال اسحاق بن ابراهيم.
4- مسند ، احمد بن حنبل ، 257/1 و 406 و 425 و 455، مسند عبدالله بن عباس و مسند عبدالله بن مسعود .
5- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 164/1 ، رقم 174، شرح حال بسر بن أرطاة. و نیز ترمذی در الجامع الصحیح، ص 658 ، ح 2423 ، كتاب صفة القيامة... باب ماجاء في الشأن الحشر.

(پیش از شما من کنار حوض (کوثر) به انتظار شما هستم و گروهی از شما را که نمی بینم عرض می کنم پروردگارا کجایند اصحاب من خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه ها نمودند و چه اموری در دین وارد نمودند )

و امام احمدبن حنبل در مسند(1) و طبرانی در کبیر(2) و ابو نصر سجزی در آبانه (3) از ابن الله عباس نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

انا اخذ بحجزكم اقول اتقوا النار واتقوا الحدود فاذامت تركتم وانا فرطكم على الحوض فمن ورد فقد افلح فيؤتى باقوام فيؤخذ بهم ذات الشمال فاقول يا ربّ امّتى فيقول أنّهم لم يزالوا بعدك يرتّدون على اعقابهم ( وفى رواية للطبراني في الكبير ) بعد قوله یا ربّ امّتى فيقال انّك لاتدرى ما احدثوا بعدك مرتدیّن علی اعقابهم )

(آن چه مانع از ورود آتش است به شما فهمانیدم باز هم می گویم بترسید از آتش دوزخ و دین خدا را کم و زیاد نکنید زمانی که بمیرم و شما را ترک گویم پیش از شما بر حوض کوثر وارد می شوم رستگار کسی است که در آنجا به من وارد گردد نشان می دهند جمعیت هائی را به من که گرفتار عذاب الهی باشند عرض کنم پرورد رگا را اینها امت من اند خطاب رسد بعد از تو اینها مرتد گردیده و به دین جاهلیت خود برگشتند - و در

ص: 1272


1- مسند احمد بن حنبل، 257/1، مسند عبدالله بن عباس، احمد بن حنبل این گونه نقل می کند: «عن ابن عباس قال سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول انا فرطلكم على الحوض فمن ورد أفلح وثوقى باقوام فيؤخذ بهم ذات الشمال فاقول اى رب فيقال ما زالوا بعدك يرتدون على أعقابكم.
2- معجم الکبیر، طبرانی ، 56/12، ذیل احادیث سعید بن جبير عن ابن عباس. طبرانی این گونه نقل می کند: «عن ابن عباس عن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال انا فر طلكم و موعدكم على الحوض نمن ورد أفلح و يأتي قوم فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب امتى فيقال لاتدرى ما احدثوا بعدك مرتدين على اعقابكم و نیز طبرانی در معجم الاوسط، 417/3 ، ح 2895 ، ذیل احادیث ابراهیم بن هاشم به همین حدیث اشاره کرده است.
3- گرچه به کتاب الابانة دست نيافتيم اما مستقى هندی در کنزالعمال، 176/11، ح 31112، کتاب الفتن ، فصل 3 حدیث را از ابو نصر سجزی نقل می کند.

روایت طبرانی در کبیر دارد که بعد از این که فرماید اینها امت من اند خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه حادثه ها نمودند و چه اموری در دین وارد کردند همگی مرتد گردیده به دین جاهلیت خود برگشتند.)

واقعاً دل می سوزد که یک چنین ملحد کافر بی دینی را (چنان چه قبلا دلائل بر کفر و ملعنت او را بیشتر بیان نمودیم) با فرزند پلیدش یزید عنید را ( که در شبهای گذشته کفرش را ثابت نمودیم مسلم و مؤمن بخوانند و اصراری بر اثبات ایمان آنها و تبرئه نمودن آنها را از کفر و تثبیت مقام خلافت و این که اهل بهشت اند بنمایند بلکه بناحق آنان را امیرالمؤمنین بگویند و حال آن که دلائل و عملیات کفرآمیز آنها در کتب معتبره خودتان کاملا ثبت است حتی اکابر علماء منصف اهل تسنن کتابهای مستقل بر ردّ آنها نوشته اند مانند ابوالفرج ابن جوزی و اخیراً عالم جليل القدر منصف سيد محمدبن عقیل علوی متوفی 1350 قمری کتابی تألیف نموده به نام النصائح الكافيه لمن يتولى معاویه و تا به حال دو چاپ گردیده چاپ اخیر در سال 1367 قمری در مطبعة النجاح بغداد بزیور طبع رسیده.

ولكن سعى بلیغی بنمایند بر کفر جناب ابیطالب و اصرار داشته باشند که آن یگانۀ راد مرد مؤمن موحّد را کافر معرفی نمایند؟!

بدیهی است این عقیده و اظهار به این نوع هذلیات نیست مگر از روی بغض و کینه به امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که به اصرار تمام و کلمات ناهنجار، تیر جفائی بر جراحات قلب آن امام مظلوم محبوب خدا و پیغمبر زده باشند!!

و به دلائل ثابته کفر و نفاق معاويه و يزيد ( عليهما اللّعنة والعذاب ) هزارها محمل می بندند و آنها را مجتهد خوانند و عملیات کفر آنها را از آثار اجتهادشان دانند و دلائل سخیفی بر تبرئه آنها اقامه نمایند!!

ولی دلائل واضحه و اقرارهای صریحهٔ جناب ابیطالب را بر ایمان به خدا و پیغمبر رد نموده و کفر او را ثابت می نمایند!

من نمی دانم خوارج و نواصب و امویها و بقایای محبین آنها تاکی و تا چند باید

ص: 1273

بر برادران سنی ما حکومت نمایند و آنها را کورکورانه روی عادت و تعصب به دنبال عقاید خود ببرند و نگذارند برادران سنی چشم انصاف باز کنند و حق و حقیقت را آشکا را ببینند ؟!

ايضاً دلائل بر ایمان ابیطالب

آیا اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به فرمودۀ آن حضرت عدیل القرآنند و اجماع آنها برای مسلمين حجة است و اکابر علماء خودتان اتفاق بر علم و زهد و ورع و تقوای آنها را دارند نگفته اند جناب ابو طالب اهل ایمان بود و مؤمن از دنیا رفته است؟

آیا اصبغ بن نباته که محل وثوق علماء و رجال شما بوده از مولا و مقتدای مؤمنین علی(علیه السّلام) روایت ننموده که آن حضرت فرمود:

والله ما عبد ابى ولا جدّى عبد المطلب ولاهاشم ولا عبد مناف صنماً قطّ (1)

(به خدا قسم پدرم ابو طالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز سجده به بت ننمودند و بت پرستی نکردند).

یعنی خدای واحد را پرستش نمودند و رو به کعبه عبادت نمودند و متمسک به دین حنیف ابراهیم خلیل الله بودند.

آیا سزاوار است شما قول علی و اهل بیت طاهره را بگذارید و به دنبال اقوال مغیره ملعون و امویها و خوارج و نواصب و دشمنان سرسخت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بروید و اشعار وكلمات صريحه جناب ابوطالب را تاویلات بارد بنمائید.

از جمله دلائل بر تأیید مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که فرمود: جناب ابوطالب همیشه موحد و مؤمن به ذات غيب الغيوب حضرت احدیت بوده، خطبه عقد ام المؤمنين خدیجۀ طاهره(علیها السّلام) است برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که سبط ابن جوزی در آخر باب 11 ص 170

ص: 1274


1- بحار الانوار ، مجلسی، 81/35 ، ح 22 ، تاریخ امیرالمؤمنین، باب 3، في نسبه و احوال والديه و نيز علامة امینی در الغدیر ، 387/7، ح 8، اربعون حديثاً فی سیدنا ابی طالب

تذكرة خواص الأمّة(1) نقل نموده که وقتی مجلس عقد آراسته شد جناب ابو طالب خطبه عقد خواند به عباراتی که تمام آنها دلالت کامله بر موحد بودن و اعتقاد به وحدانیت حضرت باری تعالی دارد مطلع خطبه این است که فرمود :

الحمد الله الذى جعلنا من ذريّة ابراهيم و زرع اسمعیل و ضئضئى معّد و عنصر مضر وجعلنا حضنة بيته وسوّاس حرمه وجعل لنا بيتاً محجوجا وحرما امنا وجعلنا الحكام على الناس ( الى آخر الخطبه )

( حمد خدائی را که قرار داد ما را از ذریه ابراهیم و نتیجهٔ اسماعیل و اصل معد و عنصر مضر و قرار داد ما را نگاهبانان خانه خودش - و مالک الرقاب حرمش - و قرار داد برای ما خانه ای که مقصود (اهل عالم است که برای حج به آن جا شتابند ) و حرمی که محل امن و امان است برای مردم و قرار داد ما را حکام بر مردم)

و شیخ سلیمان بلخی در باب 14 ينابيع المودة (2) اول ص 73( چاپ اسلامبول ) از موفق بن احمد خوارزمی از محمد بن کعب نقل نموده که :

رای ابو طالب النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يتفل فى فم على اى يدخل لعاب فمه في فم على فقال ماهذا يا ابن اخي فقال ايمان وحكمة فقال ابوطالب لعلى يا بنيّ انصر ابن عمک و وازره.

) ابوطالب دید پیغمبر آب دهان خود را در دهان علی ریخت سؤال کرد برادر زاده این چه بود (یعنی چرا چنین کردی ) فرمود (این آب دهان ) تمامش ایمان و حکمت بود پس جناب ابوطالب به علی(علیه السّلام) امر کرد پسرم یاری کن پسر عمت را و وزیر او باش )

آیا این بیانات دلیل بر ایمان جناب ابو طالب نیست علاوه بر آن که پیغمبر را زجر و منع نکرد و از پسر دوازده سالهٔ خود علی(علیه السّلام) هم جلوگیری نکرد بلکه به آن بزرگوار

ص: 1275


1- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزى ، ص 272 ، باب ،11، ذکر خطبة النكاح و عقد العقد.
2- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 221/1 ، ح 41، باب 14 و نیز خوارزمی در مناقب، ص 132، ح 147، فصل 13.

امر می کند که یاری نماید پسر عمش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را.

ایمان آوردن جعفر طیار به امر پدر

و نیز علمای خودتان همگی در کتب خود ثبت نموده اند و ابن ابی الحدید مفصلا در شرح نهج(1) شرح می دهد که روزی جناب ابوطالب به مسجد وارد شد دید رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز می گذارد و علی در دست راست آن حضرت مشغول به نماز است به فرزندش جعفر (طیار) که همراه او بود تا آن روز ایمان نیاورده بود گفت:

صل جناح ابن عمك وصل كن خودت را به پهلوی پسر عمت و با او نماز بگذار جعفر پیش رفت و در طرف چپ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نماز ایستاد جناب ابوطالب این ابیات را انشاد نمود.

انّ عليّا وجعفراً ثقتى*** عند ملم الزمان والنوب

لا تخذ لا وانصرا ابن عمكما*** اخی لامي من بينهم وابي

والله لا اخذل النبي ولا*** يخذله من نبيّ ذوحسب

(به درستی که علی و جعفر هر دو محل وثوق و در روزهای سخت و گرفتاریها پشتیبان من اند و انگذارید ( ای علی و جعفر ) پسر عم خود را و یاری نمائید او را زیرا که او پسر برادر ابوینی من است. به خدا قسم من از یاری پیغمبر دست بر نمی دارم و او را وانمی گذارم که پیغمبر صاحب حسب شریف می باشد )

پس به اتفاق علما و مورخین(2) خودتان اسلام و ایمان جعفر طیار و نماز گزاردن او

ص: 1276


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 269/13 ، خطبه 238 ( خطبه قاصعة ). ابن ابی الحدید می نویسد: ... كما روى ان ابا طالب فقد النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوماً وكان يخاف عليه من قريش ان يغتالوه فخرج ومعه ابنه جعفر يطلبان النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فوجده قائما في بعض بشعاب مكه يصلى و على (علیه السّلام) معه عن يمينه فلما راهما ابو طالب قال لجعفر تقدم وحبل جناح ابن عمك فقام جعفر عن يسار محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلما صاروا ثلاثه تقدم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تأخر الاخوان...
2- اسد الغابة ، ابن اثیر، 287/1 ، حرف الجيم ، شرح حال جعفر بن ابی طالب. ابن اثیر این گونه نقل می کند: روی ان اباطالب رأى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عليا(رضی الله عنه) يصليان وعلى عن يمينه فقال لجعفر(علیه السّلام) صل جناح ابن عمك صل عن يساره... و نيز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، 272/13 شرح خطبه 238 ( قاصعه ) ، القول في اسلام ابی بکر و علی، از قول استادش ابو جعفر اسکافی این چنین نقل می کند : «ان ابا طالب قال لعلى عليه السلام : يا بنى الزمه فانه لن يدعوك الا الى خير وقال لجعفر صل جناح ابن عمك فاسلم بقوله »

با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر و اجازه پدرش جناب ابوطالب بوده است.

چگونه ممکن است صاحب عقلی باور کند که پدری مشرک و کافر باشد و برادر زاده خود را منع از آن ادعای بزرگ ننماید حتی فرزندانش را هم منع ننماید از ایمان آوردن به کسی که دین نوین آورده و دشمن دین او می باشد آن هم پدر مقتدر مطاعی مانند جناب ابو طالب که رئیس قریش بوده است!

بلکه فرزندش را امر کند برو و به پسر عمت ایمان آور و اقتداء کن به او و خودش هم با تمام قوای جسمی و روحی دشمن بزرگ دین خود را تقویت و یاری نماید!!

« فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَار.ِ»

اکابر علمای(1) فریقین همگی نقل نموده اند وقتی اهالی مکه و قریش محاصرۀ اقتصادی را درباره بنی هاشم عملی کردند، جناب ابو طالب با تمام بنی هاشم به یاری رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برخاستند و چهار سال در شعب ابیطالب از آن حضرت محافظت و نگهداری نمودند. حتی در تمام مدت توقف در شعب ، اول شبها هر کجا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خواب می رفت جناب ابوطالب بعد از ساعتی می آمد آن حضرت را بیدار می کرد و به جای امن تری می برد و فرزند عزیزش علی(علیه السّلام) را در بستر او

ص: 1277


1- البداية والنهاية ، ابن كثير ، 105/3، باب هجرة اصحاب رسول الله من مكة الى ارض الحبشه ، ابن کثیر می نویسد : «فلما رأى ابو طالب عمل القوم جمع بنی عبدالمطلب و أمرهم ان يدخلوا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شعبهم و امر هم ان يمنعوه ممن أرادوا قتله فاجتمع على ذلك مسلمهم ، كافرهم فمنهم من فعله حمية و منهم من فعله ايماناً و يقيناً... و نیز در السيرة النبوية ، 383/1 ، باب مجادلة المشركين رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، فصل فی ذکر مخالفة قبائل قريش بنی هاشم... جریان را همانند البدایه و النهایة نقل می کند.

می خوابانید که اگر اول شب دشمنی آن حضرت را در آنجا دیده و قصد سوئی به آن حضرت داشته باشد علی فدای آن حضرت گردد و جود مبارکش در مهد أمن و آسایش راحت و آسوده باشد.

شما را به خدا قسم آیا مشرکی برای حفاظت موحدی که مدعی مقام نبوت است ومشرکین را اهل ضلالت و گمراهی می داند این قدر جدیّت به کار می برد قطعاً جواب منفی است این همه جدیّتها و فداکاریها از آثار ایمان کامل بوده است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامه (2) از طبقات محمد بن سعد نقل می نمایند از واقدی و علامه سید محمدبن سید رسول برزنجی در کتاب الاسلام في العم و آباء سيد الانام از ابن سعد و ابن عساکر و غیرهم با اسناد صحیح از محمدبن اسحق روایت کرده اند که علی(علیه السّلام) فرمود: چون ابوطالب وفات نمود

ص: 1278


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 76/14، نامه 9 ( ومن كتابه له (علیه السّلام) الى معاوية ( اختلاف رأى في ايمان ابی طالب. ابن ابی الحدید می نویسد: « وقد جاءت الرواية ان ابا طالب لما مات جاء علىّ (علیه السّلام) الى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فآذنه بموته فتوجع عظيما و حزن شديدا ثم قال له : امضى فتول غسله فاذا رفعته على سريره فأعلمنى ففعل فاعترضه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو محمول على رؤس الرجال فقال وصلنك رحم يا عمّ و جزيت خيرا فلقد ربّيت وكفلت صغيراً ونصرت و آزرت كبيراً ؛ ثم تبعه الى حفرته فوقف عليه فقال : أما والله لأستغفرنّ لك ولأشفعنّ فيک شفاعة يعجب لها الثقلان »
2- تذكرة الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 19، باب 1 ، فصل في ذكر والده (علیه السّلام). سبط بن الجوزی این گونه نقل می کند: «حدثني الواقدى قال قال (علیه السّلام) لما توفى ابو طالب أخبرت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فبكا بكاءاً شديداً ثم قال اذهب فغسله و کفنه و واره غفر الله له و رحمه... و نیز ابن سعد در طبقات الكبرى ، 99/1 ، ذکر ضم عبدالمطلب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اليه بعد وفاة أمه... می نویسد : «عبیدالله بن ابن رافع عن ابيه عن جده عن على قال : أخبرت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بموت ابى طالب فكبي ثم قال «اذهب فاغسله و کفنه و واره غفر الله له و رحمه...» ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 336/66، شماره 8613 ، شرح حال ابو طالب بن عبدمناف؛ سيوطی در تفسیر درالمنثور ، 506/3، ذیل آیه 113 سوره توبه؛ شوکانی در فتح القدیر ، 411/2، ذیل آیه 113 سوره توبه حدیث را همانند ابن سعد نقل می کنند.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خبر دادم فبکی بکاء شدید گریه شدیدی نمود. آن گاه به من فرمود :

اذهب فغسله وكفنه و واره غفر الله له ورحمه

( برو او را غسل بده و کفن بنما و در قبرش بگذار خدا بیامرزد و رحمت نماید او را).

شما را به خدا انصاف دهید آیا در اسلام اجازه داده شده که کافر را غسل بدهند و کفن بنمایند آیا سزاوار است بگوئیم رسول خدا برای کافر مشرک طلب رحمت و مغفرت نموده حتی می نویسند و جعل رسول الله يستغفر له اياماً لا يخرج من بيته.

یعنی روزها رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از منزل بیرون نرفت و برای جناب ابوطالب استغفار

و طلب مغفرت و آمرزش می نمود.

آیا ممکن است که آن حضرت آیه 51 و 116 سوره نساء را در قرآن خود ندیده باشد ؟! که خدای متعال فرموده:

« إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ »

(محقق است خدا کسی را که به او شرک آورد هرگز نخواهد بخشید سوای مشرک هر که را خواهد می بخشد.)

چگونه ممکن است رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با وجود چنین آیه ای که صریحاً پروردگار

می فرماید که ما مشرک را نمی آمرزیم برای مشرک طلب رحمت و مغفرت بنماید و حال آن که طلب رحمت و مغفرت برای مشرک حرام است و هم چنین غسل دادن و کفن نمودن بدن میت اختصاص به مسلمین دارد و برای کفار ابداً جائز نمی باشد پس همین استغفار نمودن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای جناب ابو طالب و امر نمودن به علی(علیه السّلام) که خودت بر و پدرت را غسل بده و کفن بنما دلیلی واضح است بر اسلام و ایمان جناب ابوطالب (رضی الله عنه) با دیدۀ حق بین و انصاف صفحه 6 تذکره(1) سبط ابن جوزی را مطالعه کنید و ببینید

ص: 1279


1- تذكر الخواص ، سبط ابن الجوزی ، ص 19 ، باب 1 ، فصل في ذكر والده (علیه السّلام)

مولای متقیان چگونه بر پدر بزگوارش مرثیه گفته است که :

اباطالب عصمة المستجير*** وغيث المحول و نورالظلم

لقد هدّ فقدك اهل الحفاظ*** فصّلى عليك ولىّ النعم

ولقّاك ربّك رضوانه*** فقد كنت لتطهر من خيرعم

(ای ابوطالب تو پناه پناهندگان و رحمت بر افتادگان و روشنائی شب ظلمانی بودی به موت تو ارکان دوستان و محبینت متلاشی شد رحمت حق بر تو نازل و تو را به جوار خود در بهشت برین و اصل نمود- و تو بودی برای پیغمبر بهترین عموها (که او را و دین او را یاری نمودی))

آیا باور می شود که این شخصیت بزرگ کافر از دنیا رفته باشد که مجسمه توحید و خدا پرستی ( علی(علیه السّلام) ) برای او این قسم مرثیه سرائی نماید ؟!

اینها تمام دلائلی است که ثابت می نماید جناب ابوطالب مؤمن از دنیا رفته. و الاّ رسول اکرم به امام معصوم امر نمی فرمود او را غسل و کفن و دفن بنماید و برای او گریه شدید و طلب رحمت بنماید در حالتی که آن حضرت مجسمۀ حبّ في الله و بغض في الله بوده است دوستی و دشمنی برای خدا مینماید نه روی هوای نفس که چون عموی من است ( ولو مشرک ) و مخالف امر پروردگار من است برای او به شدت گریه و استغفار و طلب رحمت نمایم.

شیخ - اگر ابوطالب مؤمن و موحد بود به چه علت ایمان خود را پنهان داشت و مانند عباس و حمزه برادران خود علناً اظهار ایمان ننمود؟

داعی - بدیهی است بین عباس و حمزه با جناب ابوطالب خیلی فرق و تفاوت بوده؛ چه آن که جناب حمزه به قدری شجاع و جسور و قوی بود که تمام اهل مکه از او ملاحظه می کردند بلکه می ترسیدند. البته اسلام و تظاهر او به ایمان کمک شایانی الله برای حفظ وجود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از شر دشمنان شد.

اسلام عباس پنهانی بوده

و اما جناب عباس هم فوری اسلام خود را ظاهر نکرد؛ چنان چه ابن عبدالبر در

ص: 1280

استیعاب (1) نقل می نماید که عباس در مکه ایمان آورد ولی از مردم پنهان می داشت. تا زمانی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هجرت نموده خواست با آن حضرت حرکت نماید،

حضرت به او نوشتند که توقف تو در مکه برای من بهتر است. فلذا خبرهای مکه را به آن حضرت می رسانید و در غزوۂ بدر کبری کفار آن جناب را با خود آوردند بعد از شکست کفار قریش اسیر شد و در روز فتح خیبر مقتضی موجود شد ایمان خود را ظاهر نمود و نیز شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 226 ینابیع (2) ضمن باب 56( چاپ اسلامبول ) نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم الشريف ابى جعفر احمد بن عبدالله طبری شافعی از فضائل ابوالقاسم الهی آورده که اهل علم می دانند، عباس از قدیم اسلام آورده بود ولی اسلامش را کتمان می نمود وقتی روز بدر با لشکر کفار آمد رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود هر کس عباس را ملاقات نمود او را نکشد چه آن که با کراهت موافقت با کفار نمود و مایل به هجرت بود ولی پیغمبر به او نوشت بماند و اخبار مشرکین را به آن حضرت بدهد. روزی که ابو رافع به آن حضرت خبر تظاهر به اسلام عباس را داد حضرت او را آزاد نمود.

علت پنهان داشتن ابوطالب ایمان خود را

ولی جناب ابوطالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد؛ یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یاوری نداشت تمام قریش و جامعه عربیّت بر ضد بنی هاشم متحداً قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.

ص: 1281


1- الاستيعاب ، ابن عبدالبر ، 812/2 ، ، رقم 1378 ، شرح حال عباس بن عبدالمطلب. ابن عبد البر می نویسد: قال ابو عمر : أسلم العباس قبل فتح خيبر وكان يكتم اسلامه...
2- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 217/2 ، ح 623 ، باب 56 ، ذکر اسلام العباس(رضی الله عنه) قندوزی این گونه نقل می کند: « قال اهل العلم بالتاريخ : ان العباس أسلم قديماً [ وكان ] يكتم اسلامه و خرج مع المشركين يوم بدر... »

لذا جناب ابوطالب ایمان خود را سیاسةً ابراز ننمود تا بتواند به عنوان هم کیشی با قریش جلوی آنها و سایر اعادی را بگیرد تا آنها هم محض احترام جناب ابوطالب تصمیمات قوی تری اتخاذ ننمایند و آن حضرت فرصتی کامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشکار نماید.

چنان چه همین قسم شد. تا آن جناب زنده بود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با قوت قلب تمام

مشغول انجام وظیفه بود همین که جناب ابو طالب در آخر سال دهم بعثت وفات نمود جبرئیل نازل شد و عرض کرد:

اخرج عن مكة فمالك بها ناصر بعد ابيطالب

( از مکه خارج شو که بعد از ابیطالب یاوری در آنجا نداری ).

شیخ - آیا در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اسلام ابوطالب مشهور بوده و امت قبول داشتند یا خیر .

داعى - بلى. كمال شهرت را داشته و تمام امت نام آن جناب را با عظمت یاد می نمودند.

شیخ - چگونه ممکن است در زمان پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امری شایع و شهرت کامل داشته

باشد ولی بعد از سی سال تقریباً جهت جعل حدیثی ( به قول شما) بر خلاف حق و حقیقت مشهور گردد به قسمی که حقیقت اولیه خود را از دست بدهد ؟

داعى - ليس هذا اوّل قارورة كسرت فی الاسلام ( این اول شیشه ( حقیقت ) نبود که در اسلام شکسته شد )

این امر تازگی نداشت که موضوعی در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشهور ولی بعد از

سالها به جعل حدیثی، صورت اولیه خود را از دست داده باشد.

بسیاری از امور بود حتی در احکام دین که در زمان صاحب شریعت خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و رایج بلکه مشروع و مورد عمل بوده و بعد از گذشتن سالها به واسطه اعمال نفوذ اشخاص به کلی حقیقت آن عوض گردیده و صورت دیگری به خود گرفته.

شیخ- ممکن است از آن امور بسیاری که بیان نمودید نمونه ای برای ما ذکر نمائید.

ص: 1282

داعى - شواهد بسیار است که وقت مجلس اقتضای بیان تمام آنها را نمی دهد ولی برای نمونه به یکی از آن شواهد که از همه مهم تر و واضح تر و با دلالت قرآن مجید و اتفاق جمهور مسلمین استوار گردیده اشاره می نمایم و آن دو حکم محکم متعه که عقد انقطاع و حج نساء است.

که به حکم قرآن مجید و اتفاق فریقین ( شیعه و سنی ) در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

شایع و مشروع و مورد عمل بوده- حتی در دورۀ خلافت ابی بکر و قمستی از زمان خلافت عمر بن الخطاب هم در میان امت جاری بوده فقط به یک جمله کلام خلیفه عمر که گفت :

متعتان كانتا على عهد رسول الله انا احرمهما واعاقب عليهما

( دو متعه که در زمان پیغمبر بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان به آنرا )

به کلی منعکس گردیده؛ یعنی حلال خدا هزار و سیصد سال است حرام گردیده چنان این کلام عمر از زمان خلافت او به بعد تقویت شد و بدون دلیل برخلاف نصّ صریح قرآن مجید و عمل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحابه آن حضرت، روی اطاعت کورکورانه پیروی شد که حقیقت اولیه خود را از دست داد که الی الحال ملیونها جمعیت مسلمین از جمهور برادران اهل تسنن متعه ( سنت سنيّۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و حلال خدا) را بدعتی از بدع شیعه می دانند. و هنوز عموم برادران اهل تسنن نمی دانند و اگر ما با دلائل بیان کنیم قبول نمی کنند که در زمان پیغمبر و ابی بکر و عمر این دو متعه شایع و حلال بوده، فقط به گفتار خلیفه عمر در اواسط خلافتش حلال خدا حرام گردیده.

جائی که حکم ثابت الهی مؤید به قرآن مجید و سیرۀ رسول الله و صحابه پاک و تأیید شیخین ابی بکر و عمر و موجود بودن دلائل واضحه در قرآن مجید و کتب معتبره اهل سنت بر حلّیت آن به گفتار شخص عمر که ابداً استناد به آیات و گفتار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ندارد حرام و بدعت گردد، شما می خواهید اسلام و ایمان جناب ابو طالب مبدل به کفر نگردد؟

ص: 1283

شیخ - یعنی می خواهید بگوئید ملیونها مسلمانان جهان قرنها بر خلاف قرآن و سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نمودند و حال آن که در همه جهان ما را سنی می خوانند؛ یعنی تابع سنت رسول الله و شیعیان را رافضی گویند یعنی روی گردان از سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؟!

موضوع رافضی و سنی در حقیقت سنیها رافضی و شیعه ها سنی می باشند

داعی - ظاهراً شماها خود را سنی و شیعیان را رافضی می خوانید و حال آن که اگر از عادت و تعصب برکنار و منصفانه قضاوت نمائید می بینید در معنی و حقیقت شیعیان سنی یعنی تابع قرآن و سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مطیع اوامر آن حضرت می باشند و شماها رافضی یعنی روی گردان از قرآن و سنت و اوامر آن حضرت می باشید.

شيخ - أحسنت. ملیونها مسلمانان پاک را رافضی خواندید، چه دلیل بر این معنی دارید؟

داعی- همان قسمی که شماها برادران سنی زیاده از صد ملیون مسلمانان پاک دل شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رافضی و کافر و مشرک می خوانید. در لیالی ماضیه به دلائل بسیاری اشاره نمودم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داد بعد از من پیروی کنید از قرآن و عترت من شما عمداً از عترت روی گردانده پیرو دیگران شدید سیره و سنت آن حضرت را که در زمان حیات به حکم قرآن عملی می نمود زیر پا گذارده و به حکم شیخین آنها را ترک نموده - و عاملین به سنت و سیرهٔ آن حضرت را رافضی بلکه مشرک و کافر خواندید . که از جمله آن احکام که صریحاً در آیه 42 سوره انفال فرموده:

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِنْ شَيْءٍ فِإِنَّ اللَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُربَى »

(ای مؤمنان بدانید که هر چه به شما غنیمت و فایده رسد ( زیاد یا کم ) خمس و پنج یک آن خاص خدا و رسول و خویشان او می باشد )

و آن حضرت در زمان حیات، این حکم را عملی می فرمود و خمس غنائم را به

ص: 1284

خویشان و اقارب تقسیم می نمود قطع نموده و از آن روی گردانیدید. بالاخره اگر بخواهم تمام آنها را شماره کنم رشته سخن خیلی طولانی می شود.

بزرگتر دلیل براین معنی که ما شیعیان تابع سنت و سیره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشیم و شماها رافضی و روی گردان و ترک کنندۀ سنت و سیره رسول الله و صحابه گرام می باشید، همین موضوع متعه است که به حکم خدا و سنت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عمل صحابه در زمان خود آن حضرت و تمام دوره خلافت ابی بکر تا اواسط خلافت عمر حلال و مورد عمل بوده ولی به جمله ای از کلام عمر که روی سیاست و نظر خاصی اداء نمود، حلال خدا را حرام و سنت رسول خدا را زیر پا گذارده و ترک نمودید مع ذلک خود را سنی و ما شیعیان را که تابع قرآن و سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشیم رافضی می خوانید و این امر را چنان بر بی خبران وارونه نشان دادید که چهارده قرن است ما را رافضی و مشرک می خوانند

و عجب آن که معنای مثل معروف کاسه از آش گرم تر شما برادران اهل تسنن هستید که خلیفه عمر برای اثبات کلام خود اقامۀ برهان و دلیل ننمود ولی علمای اهل تسنن ده ها دلیل بارد در کتب خود آورده تا ثابت کنند کلام خلیفه عمر حق ولی قرآن و سنت و سیره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحابه آن حضرت باطل و بی اساس می باشد!

شیخ - دلیل شما بر حلّیت متعه و عقد انقطاع چیست از کجا و به چه دلیل می گوئید خلیفه عمر(رضی الله عنه) بر خلاف گفتۀ خدا و سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نموده.

دلائل بر حلیت متعه

داعی - دلائل بر این معنی بسیار است. اولا قرآن مجید و سند محکم آسمانی است که در آیه 28 سوره نساء صریحا می فرماید :

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيْضَةً »

( پس از این که بهره مند شدید از آنها ( یعنی متعه نمودید ) و تمتع از آنها بر داشتید مهر معین که مزد آنها است به آنان بپردازید که فریضه و واجب است )

ص: 1285

بدیهی است که حکم قرآن مجید الی الابد به مشروعیت خود باقی است مگر ناسخی در خود قرآن ظاهر گردد و چون در این موضوع ناسخی نیامده، پس این حكم محكم تا ابد باقی و برقرار است.

شیخ - از کجا این آیه مربوط به نکاح دائم نباشد که در تعقیب همان آیات آمده دستور می دهد مهر و صداق آنها را بپردازند.

داعی - در این بیان خود بی لطفی و به اصطلاح مغلطه نمودید ؛ زیرا علماء بزرگ خودتان از قبیل طبری(1) در جزء پنجم از تفسیر کبیر و امام فخر رازی(2) در جزء سیم از تفسیر مفاتیح الغیب و دیگران این آیه شریفه را در باب متعه آورده اند.

علاوه بر صراحت بیان مفسرین و علماء خودتان، آقایان به خوبی می دانید که سورۂ نساء کاملا مشتمل است بر بیان اقسام نکاح و ازدواج در اسلام از دائم و متعۀ منقطعه و ملک یمین.

اما در نکاح دائم در آیه 3 سوره نساء می فرماید:

«فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةٍ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم»

( به نکاح خود در آوردید از زنان آن کس را که برای شما نیکو و مناسب با عدالت باشد دو یا سه یا چهار و اگر بتریسد که چون زنان متعدد گیرید نتوانید عدالت نمائید پس تنها یک زن اختیار کرده و یا چنان که کنیزی دارید به آن اکتفا کنید که نزدیکتر است به عدالت )

ص: 1286


1- جامع البیان، طبری ، ج 18019/4 ذیل آیه 24 سوره نساء. طبری می نویسد: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ » قال : يعنى نكاح المتعة.
2- تفسير الكبير ، فخر رازی ، 10/49 ، ذیل آیه 24 سوره نساء. فخر رازی می نویسد: «انّ المراد بهذه الاية حكم المتعه »

و درباره ملک یمین و کنیزکان در آیه 28 سورۂ نساء می فرماید:

«وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنكُم طُولاً أَنْ يَنْكِحَ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ المُؤْمِنَاتُ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَيْمَانِكُم بَعْضُكُم مِنْ بَعْضٍ فَنْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَأَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ »

(هر کس از شما را وسعت و توانائی نباشد که زنان پارسای با ایمان (و آزاد) گیرد پس کنیزان مؤمنه ای که مالک آن شدید به زنی اختیار کنید خدا آگاه تر است به مراتب ایمان شما که اهل ایمان همه بعضی از جنس بعضی دیگر و در رتبه یکسانید پس با کنیزکان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدان چه معین شده بدهید )

و در باب متعه و عقد انقطاع آيه « فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيْضَةً » نازل گردید و اگر این آیه مربوط به نکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر به نکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود.

و چون راجع به متعه نازل گردیده معلوم است که خود یک امر و حکم جدید است.

ثانياً اتفاق جميع مسلمین است (نه شیعه فقط) به این که نکاح متعه در صدر اسلام شایع و مشروع بوده و صحابه کبار در زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آن دستور عمل می کردند و اگر این آیه مربوط به نکاح است پس آیه متعه کدام است که عموم مسلمین قائل به آن هستند پس قطعاً آیه متعه همین است که مفسرین خودتان هم متعرض اند و مشروعیت آن را ثابت می نمایند و ناسخی برای آن نیامده چنان چه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است.

اخبار از طرق اهل تسنن بر حلیت متعه

از جمله در صحیح بخاری(1) و مسند(2) امام احمدبن حنبل که ابورجاء از عمران بن

ص: 1287


1- «عن عمران بن حصين قال : انزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولم ينزل قرآن يحرمه ولم ينه عنها حتى مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمد يقال انه عمر » صحیح بخاری ، 348/6، ح 947 ، کتاب التفسير ، ذیل آیه 194 سوره بقره. و نیز بخاری در صحیحش 652/2 ، ح 1459 ، کتاب الحج، باب التمتع والاقران می نویسد: «عن مروان بن الحكم قال : شهدت عثمان و عليا رضی الله عنهما و عثمان ينهي عن المتعه و ان يجمع بينهما فلما رأى علىّ اهلّ بهما لبيك بعمرة و حجة قال ما كنت لادع سنة النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لقول احدٍ ، همچنین بخاری در صحیحش ، 655/2 ، ح 1465 ، کتاب الحج، باب التمتع والاقران ، می نویسد : «عن سعيد بن المسيب قال اختلف على و عثمان رضی الله عنهما و هما بعُسفان في المتعه فقال على ما تريد الا ان تنهى عن امر فعله النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال فلما راى ذلك علىّ اهلّ بهما جميعاً»
2- مسند ، احمد بن حنبل، 436/4 ، مسند عمران بن حصين. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند : «عن عمران بن حصين قال نزلت آية المتعه فى كتاب الله تبارك و تعالى و عملنا بها مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلم تنزل آية تنسخها و لم ينه عنها النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى مات.» و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 432/3، کتاب الحج، باب التمتع على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اینگونه نقل می کند: «عن عمران بلفظ « أنزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولم ينزل قرآن بحُرمة فلم يَنِه عنها حتى مات قال رجلا برأيه ماشاء. ابن اثیر در جامع الاصول ، 460/3 ، ح 1402، کتاب الحج و العمرة ، فصل 3 في التمتع و فسخ الحج؛ حمیدی در الجمع بين الصحيحين، 349/1، ح 548، مسند عمران بن حصین؛ ابن کثیر در تفسير القرآن العظيم ، 204/1، ذیل آیه 196 سوره بقره و همچنین در صحیح مسلم ، 2/ 900 ، ح 172 ، کتاب الحج باب جواز التمتع این گونه نقل می کنند: «قال عمران بن حصین : نزلت آية المتعة في كتاب الله ( یعنی متعة الحج ) و امرنا بها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثم لم تنزل آية تنسخ آية متعة الحج و لم ينه عنها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى مات ، قال رجلٌ برأيه بعد ماشاءٍ». نسائی در سنن الکبری ، 300/6 ، ح 11032، کتاب التفسير ، ذیل آیه 196 سوره بقره؛ قرطبی در الجامع لاحكام القرآن، 388/2 ، ذیل آیه 196 سوره بقره؛ سیوطی در الدرالمنثور، 390/1، ذیل آیه 196 سوره بقره ، با اختلاف اندکی در الفاظ حدیث را همانند مسلم نقل می کنند. و همچنین بیهقی در سنن الکبری ، 20/5 ، کتاب الحج، باب كراهية من كره القرآن و التمع حدیث را این گونه نقل می کند: عن عمران بن حصين قال تمتعنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و نزل فيه القرآن فليقل رجل برأيه ما شاءٍ» و همچنین ثعلبی در الکشف و البیان ، 286/3 ، سوره نساء، ذیل آیه 24 سوره نساء، این گونه نقل می کند : «عن عمران بن حصين قال : نزلت هذه الايه ( المتعة ) فى كتاب الله ، لم تنزل آية بعدها تنسخها فامرنا بها رسول الله و تمتعنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولم ينهنا عنه وقال رجل بعد برأيه ما شاء ». طبرانی در معجم الاوسط ، 240/9 ، ح 8524 ، احادیث معاذ. این گونه نقل می کند : قال عمران بن حصين : انى احدثك حديثا لعل الله ينفعك به اعلم ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمع بين حج و عمرةٍ ولم ينزل قرآن ينسخه ولم ينه عنه حتى مات. قال رجل برأيه ماشاء». . ودر معجم الكبير ، 118/18، احاديث قتادة بن دعامة عن مطرف عن عمران ، این گونه نقل می کند: «عن عمران بن حصين قال تمتعنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ونزل به القرآن فليقل رجل برأيه ماشاء» و نیز تفتازانی در شرح المقاصد ، 283/5 ، فصل 4، مبحث 5، می نویسد: « وقد كان [ عمر ] معترفاً بشرعية المتعتين فى عهد النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على ما روى عنه انه قال : ثلاث كن على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انا انهى عنهن و احرمهن و هي متعة النساء و متعة الحج و حى على خير العمل» با دقت در روایاتی که گذشت معلوم می شود که حکم متعه در زمان حیات پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسخ نشده است به گونه ای که حتی در این روایت اخیر خود عمر به مشروع بودن حکم متعه در زمان پیامبر اعتراف می کند. در این موضوع فخر رازی مطلبی دارد که شنیدنی است. فخر رازی در تفسیرش ذیل آیه 24 سوره نساء ، الحجة الثانیه می نویسد: اگر عمر بن الخطاب می دانسته که متعه حلال است و حرام کرده. کافر است؛ زیرا کسی که بداند پیامبر اکرم چیزی را حلال کرده و او حرام نماید ، کافر خواهد بود. و همچنین کسانی که او را در این حکم تصدیق کردند با توجه به اینکه می دانند چنین شخصی کافر است ، آنان نیز کافر خواهند بود. اینک به متن کامل تفسیر فخر رازی توجه فرمایید: «ما روى عن عمر انه قال في خطبته : متعتان كانتا على عهد رسول الله أنا أحرمهما وأعاقب عليهما. ذكر هذا الكلام في مجمع الصحابه وما أنكر عليه أحد ، فالحال ههنا لا يخلوا اما أن يقال : انهم كانوا عالمين بحرمة المتعة فسكتوا، أو كانوا عالمين بأنها مباحة لكنّهم سكتوا على سبيل المداهنة. أو ما عرفوا اباحتها ولا حرمتها ، فسكتوا لكونهم متوقفين في ذالك. والاول هو المطلوب والثانى يوجب تكفير عمر وتكفير الصحابة. لان من علم أن النبي حكم باباحة المتعة ثم قال : أنها محرّمة محظورة من غير نسخ لها ، فهو كافر بالله ومن صدّقه مع علمه بكونه مخطئاً كافراً، كان كافراً ايضاً». (آنچه از عمر نقل شده که گفت: دو متعه ای که در زمان پیامبر بوده است را من ممنوع اعلام می کنم و بر انجام آن مجازات خواهم نمود. این جمله را عمر در جمع صحابه گفته است و کسی هم آن را انکار نکرده است. در این جا یا باید بگوییم صحابه می دانستند که متعه حرام است، لذا اعتراض نکردند یا باید بگوییم صحابه می دانستند متعه حلال است اما از روی بی توجهی و سهل انگاری سکوت کردند و یا باید بگوییم نه حلال بودنش را می دانستند و نه حرام بودنش را ، لذا سکوت کردند. بر طبق نظر ما احتمال اول صحیح است. اما احتمال دوم، باعث كفر عمر بن الخطاب وصحابه خواهد شد ؛ زیرا اگر کسی بداند که پیامبر متعه را حلال کرده و او حرام نماید ، کافر است همچنین کسانی که او را در این حکم تصدیق کنند با توجه به اینکه می دانند چنین شخصی کافر است، آنان نیز کافر خواهند بود ) آیا واقعاً خلیفه دوم نمی دانست که متعه حلال است و او را حرام اعلام کرد؟ مگر خودش تصریح نکرده که « دو متعه ای که در زمان رسول خدا بوده است را من حرام کردم » همین معنا را حدیثی از بخاری تایید می کند که متعه در زمان پیامبر حلال بوده و به آن عمل می شده و نسخی هم در این زمینه نیامده است. پس طبق شواهد مسلّم خلیفه دوم یقین داشته است که چیزی را حرام می کند که پیامبر آن را حلال کرده و به آن عمل می شده است.

ص: 1288

ص: 1289

حصين نقل است که گفت نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلنا هامع رسول الله ولم ينزل قرآن بحرمته ولم ينه عنها رسول الله حتى اذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمد ( يقال انّه عمر). ( آيه متعه نازل شده در کتاب خدا و ما در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده مردی به رأی و میل خود گفت هر چه دلش خواست - بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!! )

و در ص 535 جزء اول صحیح مسلم(1) بن حجاج باب نکاح المتعه است که :

حدثنا الحسن الحلوائى قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جريح قال قال عطا

ص: 1290


1- صحیح مسلم ، 1023/2 ، ح 15 ، كتاب النكاح ، باب نكاح المتعة و نيز عبدالرزاق صنعانی در المصنف ، 497/7 ، ح 14021، باب المتعة؛ احمد بن حنبل در مسند ، 380/3 ، مسند جابر بن عبدالله انصاری؛ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ، 172/9 ، كتاب النكاح ، باب نهى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عن نكاح المتعة ، حدیث را این گونه نقل می کند : «عن جابر : استمتعنا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر و عمر؛ زیلعی در نصب الراية ، 230/3 ، كتاب النكاح ، فصل في بيان المحرمات؛ متقی هندی در کنزالعمال، 523/16، ح 45730، کتاب النكاح المتعة حديث را همانند ابن حجر عسقلانی نقل می کنند.

قدم جابر بن عبدالله الانصاری معتمراً فجئناه في منزله فساله القوم عن اشياء ثم ذكروا المتعة فقال نعم استمتعنا على عهد رسول الله وعلى عهد ابی بکر و عمر

( حدیث کرد مرا حسن حلوائی گفت: حدیث کرد مرا عبدالرزاق گفت خبر داد مرا ابن جریح از عطاء که گفت جابر بن عبدالله انصاری برای عمره به مکه آمد به منزل او رفتیم مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت به متعه گفت بلی ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم در زمان ابی بکر و عمر متعه می کردیم)

و نیز در ص 467 جزء اول همان کتاب (1) (چاپ مصر سال 1306) باب المتعة بالحج والعمرة مسنداً از ابی نضره روایت نموده که گفت من در نزد جابر بن عبدالله انصاری بودم شخصی بر او وارد شد فقال ابن عباس والزبير اختلفا في المتعتين فقال جابر فعلناه ما مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ نهى عنهما عمر فلم نعدهما ( گفت عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر در موضوع دو متعه ( متعه نساء و متعه حج ) اختلاف نظر دارند جابر گفت ما در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر دو را به جا می آوردیم پس عمر آن دو را نهی کرد و ما هم دیگر پس از آن به جا نیاوردیم. )

و نیز امام احمدبن حنبل در ص 25 جزء اول مسند (2) خبر أبی نضره را به طریق دیگر

ص: 1291


1- صحیح مسلم ، 1023/3، ح 17 ، كتاب النكاح، باب نكاح المتعة و در 914/2 ، ح 212، کتاب الحج، باب التقصير في العمرة. و نیز بیهقی در سنن الکبری ، 206/7، کتاب النکاح ، باب نكاح المتعة؛ زیلعی در نصب الراية ، 230/3، کتاب النكاح ، فصل في بيان محرمات؛ متقی هندی در کنز العمال ، 521/16 ، ح 45724، باب 9 المتعه ، از قول جابر در مورد متعه نساء و حج این گونه نقل می کند : «اما انى قد فعلتهما جميعاً على عهد النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثم نهانا عنهما عمر بن الخطاب فلم اعد ». بیهقی در سنن الکبری ، 205/7، کتاب النکاح، باب نكاح المتعه ، این گونه نقل می کند : «ان ابن عباس كان يفتى بالمتعه و یغمض ذلک علیه اهل العلم فابی ابن عباس ان ينتكل عن ذلك ... »
2- مسند ، احمد بن حنبل ، 363/4 ، مسند جابر بن عبدالله انصاری حدیث را این گونه نقل می کند : «عن جابر بن عبدالله قال : تمتعنا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) متعتين الحج و النساء و قد قال حماد ايضاً متعة الحج ومتعة النساء فلما كان عمر نهانا عنهما فانتهينا.» و نیز در صحیح مسلم ، 1023/2 ، ح 16 ، كتاب النکاح باب نكاح المتعه ، این گونه نقل شده است : «سمعت جابر بن عبدالله يقول : كنا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقيق الايام على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر حتى نهى عنه عمر في شأن عمرو بن حريث » ابن اثیر در جامع الاصول، 135/12 و 136 ، ح 8953 ، کتاب النكاح ، باب 2 ، فصل 1 ، فرع 1؛ متقی هندی در کنزالعمال ، 523/16، ح 45732، کتاب النکاح باب المتعه؛ عبدالرزاق صنعانی در المصنف ، 7 / 499 ، ح 14028 ، باب المتعه ؛ حمیدی در الجمع بین الصحیحین ، 398/2، ح 1672 ، مسند جابر بن عبدالله؛ زیلعی در نصب الراية ، 230/3 ، كتاب النكاح ، فصل في بيان المحرمات با اختلاف در الفاظ حدیث را همانند مسلم نقل می کنند. ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذيب ، 331/10، شماره 7332، شرح حال موسی بن مسلم بن رومان ، این گونه نقل می کند : «عن جابر قال : كنا نستمتع بالقبضة من الطعام». ابی داود سجستانی در سنن، 2/ 236 ، ح 2110 ، كتاب النكاح ، باب قلة المهر این گونه نقل می کند : «عن جابر قال كنا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نستمتع بالقبضة من الطعام على معنى المتعة ». شوکانی در نیل الاوطار ، 145/6 ، ح ،2680 ، کتاب النکاح ، باب ماجاء فى نكاح المتعة این گونه نقل می کند عن جابر قال : كنا نستمتع بالقبضة من الدقيق و التمر الايام على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر و صدراً من خلافة عمر حتى نهانا عنها عمر ». بیهقی در سنن الکبری، 237/7 و 238 ، کتاب الصداق ، باب ما يجوزان يكون مهراً با اختلاف اندکی در الفاظ همانند شوکانی نقل می کند؛ نسائی در سنن الکبری، 326/3 ، ح ،5538 کتاب النکاح، باب المتعه این گونه نقل می کند : «عن جابر بن عبدالله : قال كنا نعمل بها - یعنى متعة النساء على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و فی زمان ابی بکر و صدراً من خلافة عمر حتى نهانا عنها »؛ ابن حجر عسقلانی در فتح الباري ، 211/9، شرح حدیث 5149، کتاب النكاح ، باب التزويج على القرآن و بغیر صداق، حدیث را از جابر این گونه نقل می کند «کنا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقيق على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى نهى عنها عمر ». مزی در تهذیب الکمال، 150/29، شماره 6301 ، شرح حال موسی بن مسلم بن رومان این گونه نقل می کند : «عن جابر : كنا على عهد النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نستمتع بالقبضة من الطعام »

نقل نموده و نیز هر دو روایت دیگری می کنند از جابر که در جای دیگر گفته :

كنّا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق على عهد رسول الله وابوبكر حتى نهى عمر في شان عمرو بن حريث.

ص: 1292

(ما در زمان رسول خدا و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد تا آن که عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث )

حمیدی(1) در جمع بین الصحیحین از عبدالله بن عباس روایت نموده که گفت: در زمان رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) متعه می کردیم تا آن که عمر به خلافت برخاست گفت: خدای تعالی برای پیغمبر خود هر چه می خواست حلال می کرد و اکنون او درگذشت و قرآن به جای خود باقی است پس چون به حجّی یا عمره ای شروع کردید آن را به اتمام برسانید چنان چه خدا فرموده است، و توبه کنید از متعهٔ زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد سنگسارش می کنم!

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده است که ثابت می نماید

ص: 1293


1- جمع بين الصحيحين، حمیدی، 146/1 ، ح 90 ، مسند عمر بن الخطاب، افراد مسلم. حمیدی حدیث را این گونه نقل می کند : قال ابونضرة : كان ابن عباس يأمر بالمتعة و كان ابن الزبير ينهى عنها. قال فذكرت ذلك لجابر بن عبدالله فقال : على يدى دارالحديث تمتعنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قام عمر قال. ان الله كان يحل لرسوله ماشاء بماشاء وان القرآن قد نزل منازله فاتموا الحج والعمرة لله كما امركم الله و أبتوا نكاح هذه النساء فلن اوتي برجل نكح امراة الى اجل الا رجمته بالحجارة مسلم در صحیحش ، 885/2 ح 145 کتاب الحج، باب فى المتعة بالحج والعمرة، همین حدیث را آورده است. متقی هندی در کنزالعمال، 521/16 ، ح 45725 ، کتاب النكاح ، محرمات النكاح؛ بیهقی در سنن الکبری ، 21/5 ، كتاب الحج، باب كراهية من كره القرآن و التمتع... حدیث را این گونه نقل می کنند: «عن قتاده قال سمعت ابابصره يقول : قلت لجابر بن عبدالله ان ابن الزبير ينهى عن المتعة و ان ابن عباس يأمر بها قال جابر على يدى دار الحديث تمتعنا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلما كان عمر(رضی الله عنه) خطب الناس فقال ان الله عز وجل كان يحل لنبيه (علیه السّلام) ما يشاء و ان القرآن قد نزل منازله فافصلوا حجكم من عمر تكم و أبتوا نكاح هذه النساء لا أوتى برجل تزوج امراة الى اجل الّا رجمته...» مسند ابی داود الطیالسی، ص 247، احادیث جابر بن عبدالله الانصاری و جصاص در احکام القرآن ، 96/3، باب المتعة حدیث را همانند بیهقی نقل می کنند. فخر رازی در تفسیر کبیر، 51/10، ذیل آیه 24 سوره النساء، مساله 3، قسم 3 می نویسد : «فان قيل : ماذكرتم يبطل بما انه روى ان عمر قال : لا أوتى برجل نكح امرأه الى اجل الا رجمته ولاشك ان الرجم غير جائز.

متعه در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و مشروع بوده و اصحاب عمل به آن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام نمود.

و علاوه بر این اخبار ، عده ای از اصحاب و غیره از قبیل اُبیّ بن کعب و ابن عباس و عبد الله بن مسعود و سعید بن جبیر و سدّی آیه متعه را به این طریق قرائت نمودند:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى »

(پس از آن که بهره مند شوید از آنها ( یعنی متعه نمودید ) و تمتع از آنها برداشتید تا زمانی که ( ضمن العقد ) معین نموديد )

چنان چه جارالله زمخشری در کشاف (1) از ابن عباس به طریق ارسال مسلمات نقل نموده و نیز محمدبن جریر طبری در تفسیر کبیرش (2) ذیل همین آیه و امام فخر رازی در جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب(3) ذیل آیۀ شریفه و امام نووی در باب اول نکاح المتعه از شرح صحیح مسلم (4) نقل می نمایند قول قاضی عیاض را از مازری که عبدالله بن مسعود

ص: 1294


1- الكشاف ، زمخشری، 488/1 ، ذیل آیه 24 سوره نساء.
2- جامع البیان ، محمد بن جریر طبری ، 19/4، ح 7183 - 7184، ذیل آیه 24 سوره نساء.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 51/10، ذیل آیه 24 سوره نساء ، مساله 3، طریق 2.
4- شرح صحیح مسلم ، نووی ، 179/9، کتاب النکاح باب نكاح المتعة و بيان انه أبيح ... و نیز ثعلبی در الکشف و البیان ، 286/3 ، ذیل آیه 24 سوره نساء این گونه نقل می کند : «عن ابي نضرة قال : سألت ابن عباس عن المتعه فقال : اما تقرأ سورة النساء ؟ قلت : بلى قال فما تقرأ ( «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّى » ؟ قلت لا أقرأها هكذا. قال ابن عباس : والله لهكذا انزلها الله ، ثلاث مرات؛ حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين ، 334/2، ح 3192، کتاب التفسير ، سوره نساء؛ سیوطی در الدرالمنثور ، 2/ 250 ، ذیل آیه 24 سوره نساء حدیث را با اختلاف در الفاظ همانند ثعلبی نقل می کنند. ابن اثیر در تفسیر القرآن العظیم، 408/1 ، تفسیر سوره نساء، آیه 24 این گونه می آورد: «و كان ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبير و السدى يقرؤن « فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيْضَةٌ» وقال مجاهد : نزلت في نكاح المتعه » ؛ بیهقی در السنن الکبری ، 206/7، کتاب النکاح ، باب نكاح المتعه. به این لفظ آورده است : «عن ابن عباس رضى الله عنهما قال كانت المتعه في اول الاسلام وكانوا يقرون هذه الاية « فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى »

( كاتب الوحى ) آیه را چنین قرائت می نمود:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى »

و امام فخر(1) پس از نقل قول اُبیّ بن کعب و ابن عباس گفته والأمّة ما انكروا عليهما في هذه القراءة فكان ذلك اجماعا على صحّة ما ذكرنا ) امت انکار ننمودند این دو نفر را بر نقل این نوع از قرائت پس اجماع وارد است بر صحت آن چه ما ذکر نمودیم )

آن گاه در ورق (2) بعد جواباً گوید فانّ تلك القراءة لا تدلّ الّا على انّ المتعة كانت مشروعة ونحن لا ننازع فيه ( اين نوع از قرائت دلالت ندارد مگر بر مشروعیت متعه ( در زمان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و ما نزاعی در این باب نداریم (که در زمان رسول خدا مشروع بوده منتها گوئیم که نسخ گردیده )

شيخ - دليل شما بر عدم نسخ چیست که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشروع بوده ولی بعد نسخ نگردیده ؟

داعى - دلائل بر عدم نسخ و این که بر مشروعیت خود باقیست بسیار است و از همه دلائل نزدیک تر به فهم عموم که بدانند متعه در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و مشروع بوده تا اواسط خلافت عمر و نسخ هم نگردیده علاوه بر اخبار مذکوره و سیره و رفتار صحابه گرام که عمل به آن می کردند گفتار خود خلیفه عمر بن الخطاب می باشد که عموم (3) علماء خودتان نقل نموده اند که بالای منبر گفت :

ص: 1295


1- تفسير الكبير، فخر رازی، 51/10، ذیل آیه 24 سوره نساء. مسأله 3 طریق 2
2- تفسير الكبير ، فخر رازی، 53/10، ذیل آیه 24 سوره نساء ، مساله 3، طریق 2 ، محبت 3
3- بیهقی در سنن الكبرى ، 206/7، کتاب النكاح ، باب نكاح المتعة. و نیز قرطبی در الجامع لاحكام القرآن، 392/2، ذیل آیه 196 سوره بقره ، مسأله 4؛ محمود بن قدامة در المغنى، 572/7 ، کتاب النکاح ، باب نهى النبى عن متعة النساء؛ ابن حزم اندلسی در المحلى بالاثار ، 97/5، مساله 833، کتاب الحج ، الفرق بين المتعة في الحج و متعة النكاح ابن رشد قرطبی در بداية المجتهد ، 346/1، کتاب الحج ، القول في التمتع ؛ متقى هندی در کنز العمال ، 519/16 ، ح 45715، کتاب النکاح ، المتعه؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 182/1 ، خطبه 3 (معروف به شقشقیه ) ، طرف من اخبار عمر بن الخطاب دار قطنی در العلل، 156/2 ، باب مرويات الصحابة والتابعين عن عمر ، با اختلاف اندکی در الفاظ حدیث را همانند مؤلف نقل می کنند: و نیز سرخسی در المبسوط ، 27/4 كتاب المناسك ، باب القرآن ، می گوید : وقد صحّ ان عمر (رض) نهى الناس عن المتعة فقال متعتان كانتا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و انا انهى الناس عنهما متعة النساء و متعة الحج »؛ احمد بن حنبل در مسند ، 325/3، مسند جابر بن عبدالله انصاری، جریان را این گونه نقل می کند : «عن جابر قال متعتان كانتا على عهد النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فنهانا عنهما عمر » و همچنین ابن عساکر در تاریخ مدينة دمشق ، 71/64، شماره 8108، شرح حال یحیی بن اکثم؛ مزی در تهذيب الكمال ، 214/31، شماره 6788 ، شرح حال یحیی بن اکثم؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 199/14، شماره 7489 شرح حال یحیی بن اکثم جریان را این گونه نقل می کنند که مامون در حال عصبانیت گفت : «متعتان كانتا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و على عهد ابي بكر و انا انهى عنهما و من انت يا احول حتى تنهى عما فعله النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابوبکر » و نیز ابن خلکان در وفیات الاعیان ، 150/6 ، رقم 793 ، شرح حال یحیی بن اکثم همین جریان را نقل می کند، با این تفاوت که به جای عبارت «و من انت يا احول» عبارت «و من انت يا جعل » را می آورد؛ جصّاص در احکام القرآن، 102/3، باب المتعه ، می نویسد: «أن الصحابة قد عرفت نسخ اباحة المتعة ما روى عن عمر انه قال في خطبته متعتان كانتا على عهد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انا انهى عنهما و اعاقب عليهما »

متعتان كانتا على عهد رسول الله وانا احرمهما واعاقب عليهما و در بعض اخبار انهى عنهما.

( دو متعه که در زمان رسول خدا رایج و شایع بود من هر دو را حرام و نهی از آنها نمودم هر کس عمل به آنها بنماید عقابش خواهم کرد و در بعض اخبار سنگسارش می نمایم )

چنان که مسلم در ص 467 جزء اول صحیح(1) خود آورده و در احکام اسلام حکم رجم و سنگسار راجع به عامل متعه جائی دیده نشده است پس خلیفه عمر چرا گفته ؟ نمی دانم.

شیخ - فرمایشات شما صحیح است عرض کردم که در زمان رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم بسیاری از احکام در اول امر رایج بوده ولی بعد نسخ شد این حکم متعه هم در اول امر در دستور بود ولی بعداً نسخ گردید.

داعی - چون مبنا و اساس دین قرآن مجید است ؛ لذا هر حکمی که در قرآن امر به

ص: 1296


1- صحيح مسلم ، 12 / 885 ، ح 145 ، كتاب الحج، باب فى المتعه في الحج والعمرة.

آن شده ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد بفرمائید در

کجای قرآن این حکم نسخ شده.

شیخ - آیه 6 از سوره مؤمنون ناسخ آن است که می فرماید :

«إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِم أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُم فَإِنَّهُم غَيْرُ مَلُومِينَ »

( مگر بر جفتهایشان (که زنان شرعی آنها باشد، یا کنیزان ملکی متصرفی آنها که هیچ گونه ملامتی در مباشرت این زنان بر آنها نیست )

در این آیه اسباب حلال شدن را دو چیز قرار داده 1 - زوجیت 2 - مالک شدن به ملک یمین پس به دلیل همین آیه متعه نسخ گردیده است.

داعی- در این آیه دلالتی بر نسخ متعه نمی باشد بلکه تأیید است جهت آن که متعه هم در حکم زوجیت است و زن متعه هم زوجۀ حقیقی مرد است و اگر متعه زوجه حقیقی نبود خداوند در آیه مذکوره امر نمی فرمود حق المهر آنها را بدهیم.

علاوه بر این معنی سوره مؤمنون مکیه است و سوره نساء مدنيه، محققاً مکی مقدم بر مدنی است پس چگونه این آیه ناسخ است در حالی که مقدم بر آیه متعه می باشد؟ روی این قاعده ناسخ قبل از منسوخ آمده - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!

اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم بعدم نسخ متعه نموده اند

گذشته از آن که اکابر از صحابه و تابعین حکم بعدم نسخ نموده اند مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود ( كاتب الوحی ) و جابر بن عبدالله انصاری و سلمة بن اکوع و ابی ذر غفاری و سبرة بن معبد و اکوع بن عبد الله الاسلمی و عمران بن حصین و غيرهم.

اکابر از علماء خودتان هم به پیروی از صحابه حکم به عدم نسخ داده اند از قبیل جار الله زمخشری در تفسیر کشاف (1) در موقعی که نقل می نمایند قول حبرامت عبدالله بن

ص: 1297


1- الکشاف زمخشری، 488/1، ذیل آیه 24 سوره نساء می نویسد : «و عن ابن عباس هى محكمة ، يعنى لم تنسخ ...»

عباس را که گفته است آیه متعه از محکمات قرآن است، گوید یعنی نسخ نگردیده است.

و مالک بن انس ( امام مالکیها ) امر به مشروعیت و جواز متعه و عدم نسخ آن نموده است. چنان چه ملاسعد تفتازانی در شرح مقاصد(1) و برهان الدین حنفی در هدایه (2) وابن حجر عسقلانی در فتح الباری(3) و دیگران قول و فتوای مالک را نقل نموده اند که در یک جا گفته است:

هو جائز لانه كان مباحاً مشروعاً واشتهر عن ابن عباس حلّيتها وتبعه على ذلك اكثر اهل اليمن و مكّة من اصحابه.

(متعه جایز است برای آن که مباح و مشروع می باشد و مشهور است از ابن عباس حلیت آن دو متابعت نموده اند او را بیشتر اهل یمن و مکه از اصحاب مالک عقیده به حلیت و مباح بودن متعه را )

ص: 1298


1- شرح المقاصد ، تفتازانی، 283/5 ، مقصد ،6 ، فصل 4، مبحث5 ، الامام بعد رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تفتازانی حدیث را این گونه نقل می کند: وجوّزها مالك و الشيعة. وفى معناها النكاح الى أجل معلوم وجوّزة زفر لازماً لازم به تذکر است که زفر بن الهذیل از فقهای بزرگ حنفی است که در کتب مختلف عبارتهایی در توثیق او آمده است از جمله : شذرات الذهب ، ابى الفلاح الحنبلي ، 243/1 ، سنة 158 این گونه نقل می کند : «و قال في العبر زفر بن الهذيل العنبري، الفقيه صاحب ابی حنیفه و له عثمان و اربعون سنة وكان ثقة في الحديث موصوفاً بالعبادة نزل البصرة و تفقهوا عليه »
2- الهداية، برهان الدين فرغانی مرغیانی، ص 312، فصل في المحرمات. فرغانی این گونه نقل می کند: «و قال مالك هو [المتعه ] جائز لانه كان مباحاً فيبقى الى ان يظهر ناسخه »
3- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 173/9، کتاب النکاح باب نهى النبي عن نكاح المتعة أخيراً. ابن حجر این گونه نقل می کند : «قال ابن بطال : روى اهل مكة واليمن عن ابن عباس اباحة المتعة وروى عنه الرجوع باسانيد ضعيفة و اجازة المتعة عن اصح و هو مذهب الشيعه » و نیز سرخسی در المبسوط ، 152/5، کتاب النکاح ، باب نکاح المتعه می گوید : و هذا [المتعة ] باطل عندنا جائز عند مالك بن انس و هو الظاهر من قول ابن عباس »

و در جای دیگر گفته است هو جائز لانّه كان مباحاً فيبقى الى ان يظهر ناسخه ( متعه جائز است برای آن که مباح بوده است (زمان پیغمبر) و به حلیت و مباح بودن باقی است تا زمانی که نسخ او ظاهر شود.)

معلوم می شود تا سال 179 هجری که مالک از دنیا رفته دلائل بر نسخ متعه بر او ظاهر نگردیده بود و معلوم می شود آن چه ساخته شده از متأخرین است - برای تقویت قول خلیفه عمر.

و اعاظم مفسرین شما مانند زمخشری(1) و بغوی (2) و امام ثعلبی(3) بر عقیده ابن عباس و کبار صحابه رفته و معتقد به حلیت و مباحیت متعه بودند.

شیخ - چون متعه شرائط زوجیت از قبیل ارث و طلاق و عدّه و نفقه را ندارد پس زوجه حقیقی نیست.

تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است

داعی - معلوم می شود روی نظر بدبینی توجه کامل به کتب فقهیه شیعه ننموده اید

ص: 1299


1- الكشاف ، زمخشری، 488/1، ذیل آیه 24 سوره نساء. زمخشری می نویسد: وعن ابن عباس هي محكمة يعنى لم تنسخ وكان يقرأ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى...
2- معالم التنزيل ، بغوی ، 413/1 ، ذیل آیه 24 سوره نساء. بغوی می نویسد: وكان ذلك مباحا في ابتداء الاسلام...
3- الكشف و البیان ، ثعلبی ، 286/3، ذیل آیه 24 سوره نساء. ثعلبی حدیث این گونه نقل می کند: فقال ابن عباس : هي محكمة و رخص في المتعة وهى ان ينكح الرجل المرأة بولي شاهدين الى اجل معلوم. مباركفوری در تحفة الاحوذی ، 470/3 ، ح 824 ، ابواب الحج ، باب ما جاء فى التمتع ، این گونه نقل می کند : «عن عبدالله بن شقيق : ان علياً يأمر بالمتعه و عثمان ينهي عنها فقال عثمان كلمة فقال على : لقد علمت أنا تمتعنا مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال عثمان أجل ولكنا كنا خائفين»

والا این اشکال را نمی نمودید چه آن که می دیدید که تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است مگر آن چه با دلیل خارج شود.

و دیگر آن که متعه قسمی از نکاح مسلم است و صدق زوجیت بر او محقق است که برای سهولت و آسانی امت و جلوگیری از زنا به بعض از شرائط و تکلفات آن فضلا و لطفاً تخفیف داده شده.

و اما راجع به شرائط : اوّلاً معلوم نیست که ارث از لوازم ثابته زوجیت باشد چه بسیار زنان اند که با علاقه زوجیّت ارث از شوهر نمی برند مانند زوجه کتابیّه و ناشزه و قاتلۀ زوج خود که با وجود صدق اسم زوجه از ارث ممنوع است.

ثانیاً ممنوع بودن زن متعه از حق الارث هم به طور قطع معلوم نیست چون فتاوای فقهاء دربارۀ آنها مختلف است چنان چه فتاوای فقهاء شما هم در احکام مختلف است.

ثالثاً اجماع امامیه بر آن است که زن متعه هم باید عده نگهدارد و اقل مدت عدّه را چهل و پنج روز مقرر داشته اند و اگر شوهر او بمیرد باید عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است نگهدارد خواه مدخوله باشد یا غیر مدخوله یائسه باشد یا غیر یائسه.

رابعاً حق النفقه جزء حتمی لوازم زوجیّت نیست چه بسیار زنانی که در علاقه زوجيّت هستند و از حق النفقه محروم اند مانند ناشزه و کتابیّه و قاتلۀ زوج خود.

خامساً تمامیت مدت البته طلاق او می باشد و همچنین بذل مدت نمودن زوج در بین مدت نیز طلاق او می باشد.

پس این شرایطی که فرمودید هیچ کدام موضوعیت ندارد چنان چه نابغة البشر علامه حلی ( حسن بن يوسف بن على بن مطهر جمال الدین قدس سره القدوسی ) که از مفاخر علمای شیعه است در مقابله با علمای بزرگ شما همین دلائل را بر ردّ گفتار آنها به نحو أتم و أكمل تفصيلا شرح داده که دعاگو جهت ضيق وقت به اختصار کوشیدم ( هر کس طالب تفصیل کلام و تحقیق بیان است مراجعه کند به کتاب مباحثات سنیه و معارضات نصیریه و سایر مؤلفات آن مرحوم طاب ثراه )

شیخ- از آیه شریفه گذشته احادیث بسیاری رسیده که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 1300

حکم متعه نسخ گردیده است.

داعی - متمنی است بیان فرمائید حکم نسخ در کجا وارد گردیده.

شیخ - به اختلاف نقل گردیده بعضی از آنها در فتح خیبر بوده و در بعض اقوال روز فتح مکه و در بعض روایات در حجّة الوداع و بعضی گفتند در تبوک بوده و بعضی دیگر گفتند در عمرة القضا حکم نسخ نازل آمده.

دلائل بر عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

داعی - همین اختلاف عقیده و تناقض و تعارض در اخبار دلالت کامله دارد بر عدم ورود چنین حکمی و چگونه ممکن است به چنین اخباری وثوق پیدا نمود علاوه بر آن که اخبار بسیاری در کتب معتبره خودتان مانند صحاح سته و جمع بين الصحيحين و جمع بين الصحاح السته و مسند و غیرهم نقل گردیده از کبار صحابه که عدم منسوخیّت آن را تا زمان خلافت عمر می رسانند.

و از همه دلائل واضح تر همان است که شیوخ اکابر علماء خودتان نقل نموده اند قول خود خلیفه عمر را که متعتان كانتا على عهد رسول الله وانا احرّمهما اگر حکم نسخی از حیث آیه یا حدیث و بیان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در زمان آن حضرت بود بایستی خلیفه بگوید مطابق همان حکمی که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده و آیه قرآن دلالت بر آن دارد هر کس متعه بنماید و این عمل منسوخ ممنوع محرم را به جا آورد من عقابش می نمایم قطعاً برای اجراء و اثر در قلوب این نوع از بیان مؤثرتر بوده تا آن که بگوید : دو متعه که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حلال بوده من حرام نمودم.

و اگر کلام شما حق باشد، ناسخی در قرآن مجید آمده بود چگونه صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و شاگردان مدرسه و مکتب آن حضرت مانند عبدالله بن عباس ( حبرامت ) و عمران بن حصین و ابی ذر غفاری و عبد الله بن مسعود ( كاتب الوحى ) و جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سلمة بن اکوع و غیر آنها از اصحاب و تابعین عمل به آن می کردند چنان چه محدثین و مورخین بزرگ خودتان حتی بخاری و مسلم که

ص: 1301

به کتابهای آنها اهمیت می دهید ثبت و ضبط نموده اند که به بعض از آنها اشاره نمودیم و تمامی آنها دلالت واضحه دارد که از زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا دوره خلافت عمر ،اصحاب به آن عمل می کردند و می گفتند تا زمان وفات آن حضرت چیزی که دلالت بر منسوخیت حکم متعه باشد نشنیدیم فلذا عمل به آن می کردیم.

و صراحت به این معنی دارد حدیثی که امام احمدبن حنبل در مسند (1) از ابی رجاء از عمران بن حصين نقل نموده که گفت:

نزلت آية المتعة في كتاب الله وعملنا بهامع رسول الله فلم تنزل آية بنسخها ولم ينه عنها النبى حتّى مات

(آیه متعه در قرآن مجید نازل شد و ما به آن عمل می کردیم با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و

آیه ای نازل نگردید که حکم متعه را نسخ نماید و پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم نهی از آن ننمود تا وفات نمود. )

و نیز در خبر عمران بن حصین که قبلا به عرضتان رساندم صراحت دارد که نه در قرآن و نه در لسان پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منع و نهی از متعه نگردیده.

پس وقتی نسخ و منعی در کتاب و سنت نرسیده، قطعاً متعه به مشروعیت خود باقی است الى الابد.

چنان چه ابوعیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی در سنن(2) خود که یکی از

ص: 1302


1- مسند ، احمد بن حنبل، 436/4 ، مسند عمران بن حصين . و نیز حمیدی در جمع بین الصحیحین 349/1، ح 548، مسند عمران بن حصین حدیث را با اختلاف الفاظ همانند احمد بن حنبل نقل می کند.
2- الجامع الصحيح ترمذى ، ص 243 ، ح ،824 ، کتاب الحج، با ماجاء في التمتع. ترمذی حدیث را این گونه نقل می کند : «عن ابن شهاب ان سالم بن عبدالله حدثه انه سمع رجلا من اهل الشام، وهو سال عبدالله بن عمر عن التمتع با العمرة الى الحج ، فقال عبدالله بن عمر : هي حلال. فقال الشامي. ان اباك قد نهى عنها فقال عبدالله بن عمر ارايت ان كان أبى نهى عنها وصنعها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمر ابي نتبع ام أمر رسول الله ؟ فقال الرجل. بل امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . هذا حديث حسن صحيح »

صحاح ستّه شما شمرده می شود و امام احمد بن حنبل در ص 95 جزء دوم مسند (1) و ابن اثیر در جامع الاصول (2) به اسناد عدیده نقل نموده اند که از عبدالله بن عمر بن الخطاب مرد شامی پرسید چه می گوئی در متعۀ نساء گفت البته حلال است گفت پدرت خلیفه نهی از آن نموده گفت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعاً امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول الله می باشم.

و اما راجع به اخباری که فرمودید نقل گردیده، گمان می کنم متأخرین از زمان صحابه و تابعین برای تصحیح و تقویت قول خلیفه عمر احادیثی وضع نموده و انتشار دادند، والّا مطلب به قدری واضح و آشکار است که احتیاج به توضیح و ردّ ندارد که غیر از قول خلیفه عمر بن الخطاب سند صحیح و دلیل کاملی بر ابطال متعه و حرمت آن در دست ندارید.

شيخ - قول خلیفه عمر(رضی الله عنه) خود سند بزرگی است برای مسلمین که پیروی از آن بنماید زیرا اگر خلیفه از رسول خدا نشنیده بود نقل نمی نمود؟!

داعی - از یک عالم با فکر دقیق منصفی روی محبت و علاقه مفرط به خلیفه عمر

ص: 1303


1- مسند ، احمد بن حنبل ، 95/2، مسند عبدالله بن عمر. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند : «ثنا ابن شهاب عن سالم قال كان عبدالله بن عمر يفتى بالذي انزل الله عز وجل من الرخصة بالتمتع و سن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فيه فيقول ناس لابن عمر كيف تخالف أباك وقد نهى عن ذلك فيقول لهم عبدالله ويلكم الا تتقون الله ان كان عمر نهى عن ذلك فييتغى فيه الخير يلتمس به تمام العمرة فلم تحرمون ذالك وقد أحلّه الله وعمل به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أفرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أحق ان تتبعوا سنته ام سنة عمر. ..
2- جامع الاصول ، ابن اثیر ، 459/3 ، ح 1401، کتاب الحج، باب 3 ، في الافراد والقرآن ، فصل 3 في التمتع. ابن اثیر حدیث را همانند ترمذی نقل می کند. و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ ، 368/1 ، الطبقة السابعة ، شماره 362 حفص بن عبدالله این گونه نقل می کند: «عن مالك عن الزهري عن سالم انه سمع رجلاً من اهل الشام يسأل ابن عمر عن التمتع بالعمرة الى الحج فقال هی حلال. قال: ان اباک قد نهى عنها ، قال : أرايت ان كان ابي قد نهى عنها وقد صنعها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اتتبع امر ابی ام رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال الرجل : بل امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال : قد صنعها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ( تابعه سعید بن داود عن مالك ) »

ابراز به چنین عبارتی بسیار بعید است. برای این که در هر کاری فکر لازم است آقایان قدری دقیق شوید روی بیان خود که می فرمائید قول خلیفه برای مسلمین سندیت دارد که پیروی از آن نمایند ما آن چه در کتب صحیحه معتبره خودتان سیر نمودیم حتی یک خبر هم ندیدیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیّت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.

ولی اخبار متکاثرۀ متواتره در کتب معتبره خودتان بسیار است که پیروی کنید از عترت طاهره رسالت بالاخص از فرد شاخص آن خاندان جلیل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم و تمام عترت و اهل بیت رسالت حکم به عدم نسخ داده اند.

و اما این که فرمودید خلیفه اگر از مقام رسالت موضوع حرمت را نشنیده بود بیان نمی نمود بسیار مورد اشکال است.

اولا اگر خلیفه عمر از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین نسخی را شنیده بود می بایستی از

زمان آن حضرت تا زمان زمامداری خود گفته باشد مخصوصاً وقتی می دید که کبار از صحابه عمل به آن می نمودند به عنوان نهی از منکر هم شده بایستی به مردم برساند که این عمل منسوخ است از ارتکاب آن خودداری نمائید چرا نرساند و نهی از منکر ننمود؟!

ثانیاً هر حکمی که به فرموده پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در امت شایع شد البته باید ناسخ آن هم به وسیله خود آن حضرت شایع گردد چنان چه در علم اصول مقرر است که تاخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست.

آیا عقلائی است حکمی که در تمام امت شایع گردیده ، نسخ آن را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به أحدی نفرماید مگر فقط به عمر تنها بفرماید؟ عمر هم به احدی نگوید تا آخر دوره خلافتش روی مخالفت شخص معينى سياسة حرمت آن را اعلام نماید؟

آیا در مدتی که امت عمل به این حکم منسوخ ( به قول شما ) می کردند مسئول نبودند و عمل خلاف شرعی از آنها صادر نشده بود.

ص: 1304

آیا مسئول این عمل منسوخ غیر مشروع ( به قول شما ) که به مردم ابلاغ ننموده و امت عمل به آن می کردند جز رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دیگری بوده که حکم ناسخی را که از خدا به او امر شده به امت برساند نرسانده و محرمانه، تنها به عمر گفته باشد ؟ عمر هم به أحدى نگفته مگر در آخر دوره خلافتش من عندی حکم به حرمت داده؟! و خلیفه ابی بکر هم که حتماً مقامش از عمر بالاتر بوده در تمام دورۀ خلافت خود جلوگیری از حکم منسوخ ننموده باشد ؟

آیا این کلمه کفر نیست و معتقد به آن کافر نیست که بگوید رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در ابلاغ احکام تسامح نموده و امت از روی جهالت و بی خبری عمل به حکم منسوخ می نمودند ؟!

ثالثاً اگر متعه در زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسخ شده و عمر هم از آن حضرت شنیده بود

بایستی در وقت گفتن نسبت آن حکم را به آن حضرت بدهد و بگوید خودم از پیغمبر شنیدم که فرمود عقد متعه منسوخ است و احدی به آن عمل ننماید و اگر هر کس عمل به آن بنماید باید حد بخورد و یا سنگسار شود.

و قطعاً با استناد به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اثرش بیشتر ظاهر می شد در میان امت.

نه آن که بگوید دو متعه که در زمان پیغمبر حلال و مشروع بوده من حرام نمودم و عمل کنندگان را عقاب یا سنگسار می نمایم.

آیا حلال و حرام و تعیین حد و حدود را باید پیغمبر مقرر دارد که اتصال با غیب عالم دارد یا خلیفهٔ برگزیده خلق این حق را دارد ؟!!

هنوز نمی توانم بفهمم و عقلم حکم نمی کند که عمر با چه برهان و دلیلی حلال خدا را حرام کرده و با چه جرأتی گفته انا احرّمهما

عجب آن که خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مواقع ابلاغ احکام نمی فرمود من حلال یا حرام

نمودم هر وقت حکمی را ابلاغ می نمود می فرمود خدای متعال به من امر فرموده به شما ابلاغ نمایم ولی خلیفه عمر با کمال جرأت و صراحت می گوید متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا احرّمهما و اعاقب عليهما ؟! «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »

ص: 1305

مجتهد می تواند تغییر احکام دهد ؟

شيخ - لابد آقا می دانید که عده ای از محققین علماء ما بر این عقیده هستند که چون پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در احکام شرعی مجتهد بوده است، لذا مجتهد دیگر می تواند اجتهاداً مخالفت با امر اولی نموده حکمی را که حلال بوده حرام و یا حرام را حلال نماید به همین جهت خلیفه عمر(رضی الله عنه) فرمود انا احرّمهما!

داعی - هیچ انتظار نداشتم که آقایان برای اثبات یک غلطی ، مرتکب غلطهای دیگر شوید شما را به خدا اجتهاد در مقابل نص معقول است ؟

آیا سزاوار عقل است که رسول اکرم را آن قدر پست و خلیفه عمر را به قدری بالا ببرید که مانند دو مجتهد برابر هم قرار دهید آیا این بیان شما غلو بر خلاف صريح آیات قرآن نمی باشد که ناچار با ضیق وقت به بعض از آن آیات اشاره می نمایم.

در آیه 16 سوره یونس صریحاً می فرماید

«قُل مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَبُدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ اتَّبِعْ إِلَّا مَا يُوحَى أَلَيَّ »

(بگو به آنها مرا نرسد که از پیش خود قرآن را تبدیل کنم من پیروی نمی کنم مگر آن چه وحی می شود به من )

جائی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نتواند به میل و اراده خود تغییر و تبدیلی در احکام بدون نزول وحی بدهد، خلیفه عمر که به کلی از دستگاه وحی بیگانه بوده است چگونه می توانسته تصرف در احکام نموده حلال خدا را حرام نماید .

و در آیه 4 سوره نجم می فرماید:

«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »

( هرگز به هوای نفس سخن نگوید و گفتار او هیچ غیر وحی خدا نیست )

و آیه 8 سوره احقاف که می فرماید :

«قُلْ مَا كُنْتَ بِدْعَا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَايَفْعَلُ بِيْ وَلَابِكُم إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا

ص: 1306

مَا يُوحَى أَلَيَّ»

(بگو (ای پیغمبر ) به امت من از بین رسولان اولین پیغمبر نیستم که تازه در جهان آوازه رسالت بلند کرده باشم و نمی دانم که با من و شما عاقبت چه می کنند من پیروی نمی کنم مگر آن چه به من وحی می شود...)

دلالت کامل دارد بر وجوب متابعت پیغمبر پس عمر و غیر عمر هرگز چنین حقی نداشته اند که تصرف در احکام نموده و حلال خدا را حرام نمایند.

شيخ - قطعاً خلیفه عمر(رضی الله عنه) خیر و صلاح اجتماع را در آن دیده که نسخ حکم را بیان نماید زیرا همین امروز دیده می شود مردمانی برای لذت یک ساعت یا یک ماه یا یک سال زنی را متعه می نمایند و بعد حامله یا غیر حامله رها می کنند و همین عمل سبب شیوع فحشاء می شود.

داعی - ببخشید آقا این بیان شما خیلی مضحک و موجب تعجب است ؛ زیرا عمل دسته ای از مردمان شهوت پرست لاابالی را در حرام و حلال احکام دخالت می دهید.

اگر عملیات مردم شهوت پرست لاابالی سبب شود که حلالی حرام گردد باید عقد دائم هم حرام شود برای آن که غالباً دیده شده است اشخاصی برای وجاهت یا مال یا جهت دیگر دختران نجیبه ای را عقد دائم نموده بعد بدون خرج و نفقه و سرپرسیت گذارده و رفته اند پس باید گفت چون افرادی عامل چنین عملی می شوند پس عقد ازدواج اصلا غلط می باشد ؟

باید در مردم تزریق دیانت نمود و آنها را آشنا به وظائف دینی نمود وقتی شخص متدیّن شد و دید قدرت و توانائی نگاهداری زن دائمی ندارد و در پی زناهم نمی خواهد برود، مطابق دستور شرع انور می خواهد زنی را متعه و به عقد انقطاع در تصرف خود آورد اول در پی تحقیق شرائط متعه می رود چه آن که می داند برای هر حکمی شرائطی می باشد اول باید تحصیل شرائط نمود آنگاه در پی عمل رفت.

فلذا در وقت قرارداد به قدری مهر برای زن قرار می دهد که زن بتواند بعد از تمام شدن متعه در دورۀ عدّۀ خود که حداقل چهل و پنج روز است، راحت زندگی نماید.

ص: 1307

دیگر آن که بعد از متارکه در تمام مدت عدّه مراقب زن باشد که اگر حامله شده است چون بچه از آن اوست از مادر نگهداری کند تا بعد از ولادت به بچۀ خود برسد و اگر مردمانی رعایت این شرایط را ننمایند دلیل بر این نیست که آقایان ساده دل بی فکر حکم مسلّم حلالی را نسخ شده فرض نمایند.

علاوه اگر هم فرمایش شما صحیح باشد، قطعاً صلاح حال اجتماع را خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از عمر بهتر می دانستند ؛ چرا برای خیر جامعه آنها را منع نکردند؟

و اگر پیغمبر نهی نکرده خلیفه و امام و حجّة منصوص هم نمی تواند روی صلاح بینی حلال خدا را حرام نماید به استناد آن که صلاح اجتماع در این بوده که مردم متعه ننمایند.

منع متعه سبب شیوع فحشاء و زناگردیده

اگر خوب دقت کنید حکم متعه سبب شیوع فحشاء نیست؛ بلکه منع از متعه شیوع فحشاء آورده برای آن که زن و مرد جوانی که وسائل ازدواج دائم برای آنها فراهم نیست و متعه هم حسب الامر خلیفه عمر، حرام بلکه گناه بزرگ است. جلوی شهوت و هوای نفس را هم نمی توانند بگیرند چه می کنند ناچار به عمل ناشایسته زنا مشغول می شوند.

و در هر قومی که عمل زناشایع و متداول گردید پرده های حرمتها دریده نوامیس بشریت متزلزل و امراض مسریه از قبیل سفلیس و سوزاک و شانکر و غیره فراوان می شود خانواده ها از هم پاشیده و بی چاره می شوند. (1) و طبری در تفسیر (2) خود و امام احمدبن حنبل در مسند

ص: 1308


1- «قال الحكم : قال علی بن ابی طالب کرم الله وجهه : لولا ان عمر نهى عن المتعه ما زنا الاّ شقى » الكشف و البيان ، ثعلبی، 287/3، ذیل آیه 24 سوره نساء
2- جامع البیان ، محمد بن جریر طبری، 19/4 ، ح ،7185 ، ذیل آیه 24 سوره نساء با اختلاف اندکی در الفاظ همانند ثعلبی نقل می کند و نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، 253/12 ، خطبه 223 ، فصل في ذكر ما طعن به على عمر.... طعن 8، این گونه نقل می کند : «عن حُبيش بن المعتمر ، قال : سمعت علياً عليه السلام يقول : لولا ما سبق من ابن الخطاب في المتعه ما زنى الاّ شقی »؛ متقی هندی در کنز العمال ، 522/16 ، ح 45728، کتاب النکاح ، المتعه این گونه نقل می کند : «عن على قال : لولا ما سبق من رأى عمر بن الخطاب لامرت بالمتعة ثم ما زنى الا شقى »

ذیل آیۀ متعه مسنداً نقل نموده اند از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که فرمود:

لولا انّ عمر نهى عن المتعه مازني الاّشقى

( اگر عمر متعه را نهی نمی نمود زنا نمی کرد ( در اسلام ) مگر قلیلی از مردم )

و نیز ابن جریح و عمر بن دینار از عبدالله بن عباس ( حبرامت ) نقل نموده اند که گفت:

ما كانت المتعة الا رحمة رحم الله بها امة محمّد لولانهيه (أي عمر ) عنها ما احتاج الى الزنى الّا شقى (1)

(متعه رحمتی بود از جانب خداوند برای امت محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اگر عمر منع و نهی از آن نمی کرد محتاج به زنا نمی شدند مگر قلیلی از مردم. و در بعض اخبار عوض شفی ثبت شد زنا نمی کردند مگر مردان شقی)

ص: 1309


1- جصّاص در احکام القرآن، 96/3 ، قوله تعالى و المحصنات من النساء ، باب المتعه این گونه نقل می کند: «... اخبرنی عطاء قال سمعت ابن عباس يقول رحم الله عمر ما كانت المتعة الا رحمة من الله تعالى رحم الله بها امة محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولو لا نهيه لما احتاج الى الزنا الا شفى » و نیز ابن اثیر در النهاية ، 488/2 ، باب الشين مع الفاء ، ماده شفی، با اختلاف اندکی در الفاظ همانند جصاص نقل می کند و نیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ، 1305 ، ذیل آیه 24 سوره نساء ؛ سیوطی در الدر المنثور، 252/2، ذیل آیه 24 سوره نساء با اختلاف اندکی اینگونه نقل می کند : «روی عطاء عن ابن عباس قال : ما كانت المتعة ، الا رحمة من الله تعالى رحم بها عبادة و لو لانهى عمر عنها ما زني الا شقى » و همچنین عبدالرزاق در المصنف ، 497/7 ، باب المتعة از ابن عباس این گونه نقل می کند : « ما كانت المتعه الا رخصة من الله عز وجل رحم بها امة محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فلولا نهيه عنها مااحتاج الى الزنا الأشقى و همچنین شوکانی در نیل الاوطار ، 143/6، کتاب النکاح، باب ماجاء في نكاح المتعة این گونه نقل کرده است : «و قال ابن عباس... ما كانت المتعة الا رحمة رحم الله بها عبادة ولو لا نهى عمر لما احتيج الى الزنا ابداً»

پس بنا به فرموده اصحاب پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، سبب شیوع زنا منع از متعه بوده نه عمل به متعه پس احکام حلال و حرام که از جانب خداوند به وسیله پیغمبر عظیم الشأن به جامعه ای ابلاغ گردیده بر خیر و صلاح جمع و اجتماع بوده و می باشد الى يوم القيمة.

حرف در اینجا بسیار است. شواهد بر بطلان این عقیده (که متعتان حرام است ) بی شمار که مجلس مختصر ما اقتضای شرح مفصل را ندارد.

علاوہ صحبت ما در این موضوع نبود. بلکه غرض دعاگو از نقل این حکم بنابر تقاضای شما شاهدی بود برای رفع استبعاد جناب عالی که فرمودید چگونه ممکن است امری در زمان پیغمبر شایع و بعدها به احادیث مجعوله بر خلاف جلوه نماید.

خواستم بدانید همان قسمی که احکام خدا را عوض نمودند و دست در حلال و حرام بردند حکم محکم خمس و دو حکم محکم متعه را که به اتفاق فریقین ( شیعه و سنی ) از زمان خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا آخر زمان خلافت عمر در امت شایع و مورد عمل کبار از صحابه و تابعین بوده بعد روی میل شخصی خلیفه عمر برای خاطر عمروبن حریث چنان چه جابر روایت می نماید به یک جمله گفتار او بدون دلیل و برهان نسخ و حلال خدا حرام شد والحال ملیونها نفر از مسلمین بدون دلیل روی عادت تبعاً للاسلاف پیروی از آن عقیده و گفتار می نمایند با این که دلائل از آیات قرآن و احادیث در کتب معتبرۀ خودتان بر وجوب خمس و این دو حکم محکم و عدم نسخ در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )هنوز موجود است!!

مع ذلك عاملین به این احکام ثابت را که دلیلی بر نسخش نیست اهل بدعت و ضلالت می شمارند.

پس دیگر جای استبعادی باقی نمی ماند که اسلام و ایمان جناب ابو طالب را هم که در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صدر اسلام شایع و مورد احترام امت بوده به جعل حدیث ضحضاح منعکس جلوه دهند و مردم بیفکر هم روی عادت و تقلید بدون تحقیق حق و حقیقت را زیر پا گذارده محو بنمایند.

بس است بیش از این طول کلام ندهم برای اهل بینش و دانش همین مقدار از ادله

ص: 1310

کافی است و بر اهل بصیرت واضح است که دلائل بر ایمان آن جناب بسی بسیار است که ما اختصاراً به همین جا مطلب را ختم می کنیم.

والاّ خوارج و نواصب و امویها و پیروان آنها از جهت عداوت با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اگر جناب ابو طالب فرضاً زنده گردد و از لسان خودش کلمتین شهادتین را بشنوند باز تأویلات بارد نموده و حمل بر معانی دیگر می نمایند.

هر یک از آقایان طالب بسط بیشتری در این باب هستید مراجعه کنید به کتب معتبره اکابر علمای خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی و ابوالقاسم بلخی و محمد بن اسحق و ابن سعد و ابن قتیبه و واقدی و امام موصلی و شوکانی و امام تلمسانی و امام قرطبی و علامه برزنجی و علی اجهوری و امام شعرانی و امام سجمی و ابو جعفر اسکافی و غیر هم که معترف و معتقد به اسلام و ایمان عمّ و ابوین غیرهم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و غالباً رساله های مستقلی در این باب نوشته اند.

خلاصه از آن چه عرض شد معلوم گردید که از حیث نسب و نژاد پاک نورانی و جسمانی علی(علیه السّلام) ممتاز و أحدىی از صحابه کبار به مقام مقدس آن حضرت نمی رسد.

لقد ظهرت فما تخفى على احد*** الاّ على اكمه لا يعرف القمر

( هر آینه به تحقیق ظاهر و آشکار است به طوری که بر هیچ کس مخفی و پوشیده نیست مگر کور مادر زادی که نه ماه را می بیند و نه می شناسد.)

مولد على(علیه السّلام) در خانه کعبه بوده

و خصیصه دیگری که علی(علیه السّلام) به آن ممتاز است محل و مکان ولادت است که احدی از خلایق از انبیاء عظام و اوصیاء گرام تا امم صالحه آنهامن آدم الى الخاتم به این خصیصه عظمی ممتاز نبودند.

همان قسمی که از حیث نسب و نژاد و جنبۀ نورانیّت در خلقت ممتاز بوده است از حیث مولد هم برجستگی خاصی داشته که در این امتیاز آن حضرت منفرد بوده است چه آن که ولادت آن بزرگوار در خانۀ کعبه بوده است.

ص: 1311

موقع ولادت عیسی بن مریم ( علی نبینا و آله و(علیه السّلام) ) در بیت المقدس ندای غیبی مریم طاهره مادر او را از مسجد خارج کرد که :

اخرجي عن البيت فانّ هذه بيت العبادة لابيت الولادة

( بیرون رو از خانه ( بيت المقدس ) زیرا که اینجا خانۀ عبادت است نه خانه ولادت و زائیدن )

ولی زمانی که ولادت با سعادت علی(علیه السّلام) نزدیک شد، مادرش فاطمه بنت اسد را به داخل خانۀ کعبه دعوت نمودند.

آن هم نه تصادفاً مثل زنی که در مسجد باشد دفعتاً وضع حملش گردد بلکه به عنوان دعوت رسمی او را به درون خانه دربسته بردند.

بعضی بی خبران گمان می کنند فاطمه در مسجد بوده درد مخاض او را گرفته نتوانسته خارج شود ناچار در مسجد وضع حملش شده.

در صورتی که این قسم نبوده فاطمه بنت اسد ماه وضع حملش بوده به مسجد الحرام رفته درد مخاض او را گرفته در مستجار کعبه مشغول به دعا شده، به درگاه با عظمت پروردگار متعال نالید که خدوندا به عزت و جلال خود این درد مخاض را بر من آسان گردان یک مرتبه دیوار خانۀ کعبه ( که در آن زمان وسط مسجد الحرام قرار داشته درب او که مساوی با زمین و همیشه بسته و مقفّل بوده مگر در موسم خاص باز می نمودند ) شکافته و یا درب بسته باز (چه هر دو در خبر رسیده ) و ندائی برخاست یا فاطمة ادخلى البيت فاطمه داخل شو در خانه.

در حضور جامعه مردم که اطراف خانه نشسته بودند فاطمه داخل خانه شد در و دیوار به حالت اولیه برگشت موجب تعجب همه گردید. جناب عباس حاضر بود وقتی این قضیه را دید فوری برادرش جناب ابو طالب را خبر دادند که کلید درب نزد ایشان بود فوراً آمدند آن چه کردند درب خانه باز نشد.

تا سه روز فاطمه ظاهراً بدون قوت و غذا و پرستار در خانه کعبه ماند. در تمام خانه های مکه صحبت از این پیش آمد غیر منتظره می نمودند روز سوم همان محلی که

ص: 1312

داخل شده بود باز شد فاطمه بیرون آمد مردم هجوم آوردند دیدند ماه پاره پسری روی دست او دیده ها را خیره نمود.

اسدالله در وجود آمد*** در پس پرده هر چه بود آمد

این خصیصه و امتیاز برای علی(علیه السّلام) ماند که مولد او خانۀ کعبه بوده آن هم با دعوت مخصوصی که مادرش را به خانه بردند.

این قضیه اتفاقی فریقین ( شیعه و سنی ) می باشد که قبلا و بعداً أحدى به چنین خصیصه نائل نگردیده.

چنان چه حاکم در مستدرک (1) و نورالدین بن صباغ مالکی در فصل اول ص 14فصول المهمه (2) گویند :

ولم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه وهي فضيلة خصه الله تعالى بها اجلالاً له واعلاء لمرتبته واظهاراً لتكريمه.

( پیش از علی احدی در خانه کعبه متولد نشد مگر خود او که این فضیلتی است خدا داده که استثناءً از جمیع افراد بشر اختصاص به آن حضرت داده است تا رتبۀ بلند او را مردم بشناسند و از آن تجلیل و تکریم نمایند )

ص: 1313


1- المستدرك على الصحيحين ، حاکم نیشابوری ، 550/3 ، ح 6044 کتاب معرفة الصحابة، ذكر مناقب حكيم بن حزام القرشي حاکم می نویسد: «... فقد تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت اميرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه في جوف الكعبة ». و نیز گنجی شافعی در كفاية الطالب ، ص 407 ، باب 7 فی مولده ، جریان را از حاکم نقل می کند.
2- فصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، 172/1 ، فصل 1 ، فی ذکر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و نیز شبلنجی در نور الابصار ، ص 156 ، باب 1 ، فصل في ذكر مناقب سیدنا علی بن ابی طالب جریان را از ابن صباغ نقل می کند؛ گنجی شافعی در کفایت الطالب ، ص 406، باب 7 فی مولده علیه السلام ، این گونه نقل می کند «... فلما كان الليلة التي ولد فيها على اشرقت الارض فخرج ابو طالب وهو يقول : ايها الناس ولد في الكعبة ولى الله عز وجل... »
نامگذاری علی(علیه السّلام) از عالم غیب و دلیل دیگر براثبات موحد بودن ابوطالب

خصیصۀ دیگری که در این موضوع برای علی(علیه السّلام) پیش آمد نمود و مزید بر شرافت آن حضرت گردید موضوع نام گذاری آن بزرگوار است از غیب عالم.

شیخ - بیان غریبی فرمودید مگر ابوطالب پیغمبر بوده که به او وحی شود اسم بچه را علی بگذار ؟

قطعاً این بیان شما از شایعاتی است که شیعیان روی علاقه و عشق وضع نموده اند.

والّا راهی ندارد که خداوند دستور دهد نام بچه را علی بگذارید علی نامی بوده که پدر و مادر روی میل و اراده خود بر آن جناب گذاردند ربطی به عالم غیب ندارد.

داعی - در بیان داعی ابداً امر غریبی نبوده که اسباب تعجب شما گردید قطعاً تأمل شما از اثر عدم توجه به مقام ولایت بوده و چون چند جمله مخلوط به هم بیان نمودید ناچارم جملات را از هم تفکیک نموده جواب هر یک را علیحدّه عرض نمایم.

أولاً شما تصور می نمائید بچه را پس از ولادت نام گذاری نموده اند و حال آن که این طور نیست در تمام کتب آسمانی نام محمد و علی ( عليهما الصلاة والسلام ) را به عنوان نبوت و امامت ذکر نموده اند چه آن که نام محمد و على عليهما الصلاة والسلام را پروردگار متعال هزاران سال قبل از خلقت گذارده و در تمام آسمانها و ابواب جنت و عرش حقتعالی ثبت نموده اند اختصاص به زمان جناب ابوطالب ندارد.

شیخ - آیا این بیان شما غلوّ نیست که علی کرم الله وجهه را آن قدر بالا ببرید که نام او را توأم با نام پیغمبر مکرم صلی الله علیه وسلم قبل از خلقت خلائق ثبت در ملکوت نمائید و حال آن که نام پیغمبر مانند وجودش مافوق همه و قرینی برای او نمی باشد و همین قبیل بیانات آقایان است که سبب گردیده در اذان و اقامه به فتوای فقهای شما نام على را وجوباً بعد از نام پیغمبر بیاورند.

داعی - (با تبسم ) خیر آقا این بیان داعی ابداً ربطی با غلو ندارد و داعی هم آن نام مبارک را در ملکوت اعلا ثبت ننمودم که به داعی نسبت بدهید بلکه خدای متعال امر

ص: 1314

به ثبت نام آن حضرت توأم با نام خود و پیغمبرش(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده چنان چه در کتب معتبره خودتان اخبار بسیاری در این باب رسیده.

شیخ - عجب است مرتبه غلو را بالاتر بردید که نام علی را قرین نام خدا جلّ وعلا قرار دادید ممکن است از آن اخباری که فرمودید بیان نمائید.

نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش اعلا ثبت گردید

داعى - محمدبن جریر طبری در تفسیر کبیر خود و ابن عساکر در تاریخ(1) خود ضمن ترجمه حالات علی(علیه السّلام) و محمد بن یوسف گنجی شافعی ضمن باب 62 کفایت الطالب (2) وحافظ ابونعيم در حلية الاولياء (3) وشیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 238 ينابيع المودة (4)

ص: 1315


1- تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، 360/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب. ابن عساکر این گونه نقل می کند: «عن ابي هريرة قال مكتوب على العرش لا اله الا الله وحدی لاشریک لی و محمد عبدی و رسولی ایدته بعلی » و ذلك قوله في كتابه : هو الذى ايدك بنصره و بالمومنین، همچنین در همین کتاب، 456/16، رقم 1989، شرح حال حطاب بن سعد؛ 336/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ 344/47، رقم 5515، شرح حال عیسی بن محمد بن عبدالله ، با اختلاف در الفاظ این حدیث را نقل کرده است. و نیز طبرانی در معجم الکبیر، 200/22 ، احادیث هلال بن الحارث ابو الحمراء این گونه نقل می کند : «عن ابی الحمراء خادم النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لما اسرى بن الى السماء دخلت الجنة فرأيت في ساق العرش مكتوباً لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلی و نصرته »
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 234 ، باب 62. گنجی حدیث را همانند ابن عساکر نقل می کند.
3- حلية الاولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 27/3 ، رقم 202 ، شرح حال يونس بن عبيد. ابونعیم حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی الحمراء صاح رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رايت ليلة أسرى بي مثبتاً على ساق العرش أنا غرست جنة عدن محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صفوتى من خلقى ايدته بعلى... و نیز خوارزمی در مناقب ، ص 320، ح 326 فصل ،19، حدیث را همانند ابونعیم نقل می کند.
4- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 247/2 ، ح 695، باب 56. و نیز سیوطی در الدرالمنثور ، 361/3 ، ذیل آیه 62 سوره انفال ، حدیث را با اختلاف الفاظ همانند ابن عساکر نقل می کند. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 173/11 ، رقم 58767 ، شرح حال عیسی بن محمد ابوموسی ، حدیث را این گونه نقل می کند. «عن انس بن مالك قال : قال النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لما عرج بي رايت على ساق العرش مكتوبا لا اله الا الله محمد رسول الله ، ايدته بعلی ، نصرته بعلی». حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 292/1 - 298 ، ح 299 - 304، ذیل آیه 62 سوره انفال. محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 69 قسم اول، باب فضائل على ذكر تأیید الله عز وجل نبیه بعلی این گونه نقل می کنند : «عن ابی الخمیس قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اسرى بي الى السماء فنظرت الى ساق العرش الايمن فرایت کتابا فهمته محمد رسول الله ايد ته بعلی و نصرته به». متقی هندی در کنزالعمال، 624/11 ، ح 33040 و 33041، کتاب الفضائل ، باب 3، فصل 2 فضائل علی بن ابی طالب زرندی حنفی در نظم دررالسمطین، ص 120 ، قسم 2 ، سمط 1 ، مناقب امير المؤمنين على بن ابی طالب؛ مزی در تهذیب الکمال ، 260/33 ، رقم 7327 ، شرح حال ابوالحمراء با اختلاف در الفاظ حدیث را همانند طبری نقل می کنند.

( چاپ اسلامبول ) ضمن باب 56 حدیث 52 نقلا از ذخائر العقبى امام الحرم الشريف احمد بن عبدالله طبری شافعی همگی مسنداً از ابوهریره ( به مختصر کم و زیادی در بعض كلمات و الفاظ ) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

مكتوب على ساق العرش لا اله الّا الله وحده لا شريك له ومحمد عبدى ورسولى ايدتّه بعليّ بن ابيطالب

(بر ساق عرش این کلمات مقدسه نوشته شده که نیست خدائی مگر ذات ذو الجلال الله که یگانه ای است بلاشریک و محمد بنده و رسول من است که تایید نمودم او را به علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )

و نیز جلال الدین سیوطی در ص 10 جلد اول خصائص الکبری (1) و در تفسیر درالمنثور (2)

ص: 1316


1- خصائص الکبری، سیوطی، 7/1 ، باب خصوصية (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بكتابة اسمه الشريف مع اسم الله تعالى على العرش...
2- الدرالمنثور، سیوطی، 282/4، ذیل آیه 1 سوره اسراء.

أوائل سوره بنی اسرائیل نقلا از عدى و ابن عساکر از أنس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

شب معراج در ساق عرش دیدم نوشته شده است لا اله الّا الله محمد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ايدّته بعلى .

و نیز در ص 207 ینابیع(1) نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم از سیره ملّا آورده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

در شب معراج که به ملکوت اعلا مرا بردند نظرت الى ساق الايمن من العرش فرأيت مكتوباً محمد رسول الله ايدّته بعلىّ ونصرته به

(نظر نمودم به طرف راست ساق عرش دیدم نوشته شده است محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول

خداست تأیید و یاری نمودیم او را به وجود علی(علیه السّلام))

و نیز در ص 234 ینابیع (2) حدیث 19 از کتاب السبعين امام الحرم نقلا از مناقب فقيه واسطی ابن مغازلی شافعی و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت ششم از مودة القربي (3) دو حدیث و خطیب خوارزمی در مناقب (4) و ابن شیرویه در فردوس(5) و

ص: 1317


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 160/2، ح 452، باب 56 .
2- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 237/2 ، ح 662، باب 56. قندوزی این گونه نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله الانصاری رضی الله عنه قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : مكتوب على باب الجنة قبل ان يخلق الله السماوات والارض بالفى عام محمد رسول الله و على أخوه »
3- مودة القربى ، سید علی همدانی ، موده 6 ( با استفاده از ینابیع الموده ، قندوزی ، 291/2 ، ح 833، باب 56). همدانی این گونه نقل می کند: «عن جابر رفعه: رأيت على باب الجنة مكتوباً لا اله الا الله محمد رسول الله وعلى ولى الله ، أخو رسول الله .
4- مناقب خوارزمی، ص 144، ح 168، فصل 14 ، في بيان انه أقرب الناس من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خوارزمی حدیث را با اختلاف الفاظ همانند ینابیع المودة نقل می کند.
5- الفردوس بمأثور الخطاب ، دیلمی، 123/4 ، ح 6380، ذکر فصول في معان شتی دیلمی نیز حدیث را با اختلاف الفاظ همانند ینابیع نقل می کند. و نیز حسکانی در شواهد التنزیل، 295/1 ، ح 302 ، ذیل آیه 62 سوره انفال این گونه نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مكتوب على باب الجنة قبل ان يخلق السماوات و الارض بالفي عام : لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلی »

ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) همگی از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

مكتوب على باب الجنّة لا اله الّا الله محمد رسول الله علىّ ولىّ الله اخو رسول الله قبل ان يخلق السموات والارض بألفي عام

(نوشته شده است بر در بهشت لا اله الا الله محمد رسول خدا علی ولی خدا و برادر رسول خدا بوده پیش از آن که خلق کند آسمانها و زمین را به دو هزار سال )

حدیث زیبای دیگری به یادم آمد مقتضی است مورد استفاده قرار گیرد.

میر سید علی فقیه شافعی در مودّت هشتم از مودة القربی (2) نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی فرمود در چهار محل اسم تو را با اسم خودم توأم دیدم.

ص: 1318


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 91 ، ح ،134 ، قوله (علیه السّلام) مكتوب على باب الجنه...
2- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، 309/2، ح 882، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل می کند: «على(علیه السّلام) رفعه : اني رايت اسمك مقروناً باسمى في اربعة مواطن فلما بلغت البيت المقدس في معراجى الى السماء وجدت على صخرة بهاء لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلى وزيره» ولما انتهيت الى سدرة المنتهى وجدت عليها «انى انا الله لا اله أنا وحدى محمد صفوتي من خلقى ايدته بعلی وزیره و نصرته به » ولما انتهيت الى عرش رب العالمين فوجدت مكتوبا على قوائمه «انى انا الله لا اله الا انا محمد حبيبي من خلقى ايدته بعلی وزیره و نصرته به فلما وصلت الجنة وجدت مكتوبا على باب الجنة « لا اله الا انا و محمد حبيبي من خلقى اید ته بعلی و زیره و نصرته به » و نیز ابن مغازلی در مناقب، ص 201 ، ح 239، حديث اللوزة حديث را این گونه نقل می کند : «عن ابن عباس قال: جاع النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جوعاً شديداً فأتى الكعبة فأخذ بأستارها و قال : اللهم لا تجع محمداً اكثر مما اجعتعه. قال : فهبط عليه جبرئيل (علیه السّلام) ومعه لوزة فقال : ان الله تبارك و تعالى يقره عليك السلام و يقول لك : فك عنها ! ففك عنها فاذا فيها ورقة خضراء مكتوب فيها لا اله الا الله محمد رسول الله ایدته بعلی و نصرته به...

1 - در شب معراج وقتی به بیت المقدس رسیدم بر صخره آن یافتم :

لا اله الّا الله محمد رسول الله ايدّته بعلىّ وزيره

( لا اله الّا الله محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول خدا است تأیید نمودم او را به علی وزیر او )

2- به سدرة المنتهی که رسیدم دیدم ثبت شده:

«انى انا الله لا اله الا انا و حدی و محمد صفوتی من خلقى ايدّته بعلىّ وزیره و نصرته به

( به درستی که من خدائی هستم که غیر از من خدای یگانه ای نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او )

3- وقتی به عرش رب العالمین رسیدم دیدم بر قوائم آن نوشته شده است:

انى انا الله لا اله الّا انا محمد حبيبى من خلقى ايدّته بعلیّ وزیره و نصرته به

(به درستی که من خدائی هستم که غیر از من خدائی نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او )

4 - وقتی به بهشت رسیدم دیدم بر در بهشت نوشته شده :

لا اله الّا الله انا محمد حبيبي من خلقى ايدّته بعلیّ وزیره و نصرته به

(نیست خدائی مگر ذات یگانه من و محمد حبیب من است از میان خلق تأیید ویاری نمودم او را به علی وزیر او)

امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 23 ینابیع الموده (1) نقلا از حافظ ابونعیم اصفهانی و محمد بن جریر در تفسیر خود و ابن عساکر در تاریخ (2)

ص: 1319


1- ينابيع المودة، قندوزی حنفی، 282/1، ج 3، باب 23
2- شایان ذکر است آیاتی که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نازل شده را به طور مفصل در ابتدای مجلس ششم گردآوری کرده ایم.

خود از ابن عباس ( حبرامت) و ابوهریره آورده اند که آیه 64 سوره انفال « هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ » (خدای تعالی است که به نصرت خود و یاری مؤمنان تو را مؤید و منصور گردانید )

درباره علی(علیه السّلام) آمده آن گاه گویند رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

رايت مكتوباً على العرش لا اله الّا الله وحده لاشریک له محمد عبدی ورسولی ايّدته و نصرته بعليّ بن ابيطالب

( دیدم بر عرش نوشته شده است نیست خدائی مگر خدای یگانه ای که شریک ندارد و محمد بنده و رسول من است تأیید و یاری نمودم او را به علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )

آن گاه چند حدیث دیگر از همین قبیل از کتاب شفاء (1) و مناقب (2) نقل می نمایند تا بر شما معلوم گردد نام گذاری محمد و على ( عليهما الصلاة والسلام ) ربطی به ما ندارد بلکه از جناب پروردگار متعال بوده است.

و نیز امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 24 ینابیع (3) از فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی ذیل آیه شریفه 35 سوره بقره « فَتَلَقَّى آدَمَ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلِيْهِ إِنّهُ هُوَ التَّوَابُ الرَّحِيم » (پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که

ص: 1320


1- الشفاء ، قاضی عیاضی، 174/1، قسم 1، باب 3. قاضی عیاض حدیث را این گونه نقل می کند : «عن ابى الحمراء قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لما اسرى بي الى السماء اذا على العرش مكتوب لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلى...
2- مناقب ابن مردويه ، ص 249 - 250 ، ح 364، ذیل آیه 62 سوره انفال. ابن مردویه حدیث را این گونه نقل می کند : «عن ابی الحمراء - خادم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أنه قال: سمعت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : رايت ليلة أسرى [بي ] الى السماء على ساق العرش مكتوبا . لا اله الا الله محمد رسول الله صفوتی من خلقی ، ایدته بعلی و نصر ته به »
3- ينابيع المودة ، قندوزي ، 288/1 ، ح 4 ، باب 24 . و نیز ابن مغازلی در مناقب ، ص 63 ، ح 89 ، قوله تعالى فَتَلَّقَى أَدَمَ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات...؛ سیوطی در الدرالمنثور ، 119/1، ذیل آیه 37 سوره بقره ، متقی هندی در کنزالعمال ، 359/2، ح 4237، کتاب الاذکار ، فصل في التفسیر سوره بقره ، همین حدیث را به اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

موجب پذیرفتن او گردید زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است) از سعید بن جبیر از ابن عباس آورده اند که گفت سؤال کردند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن کلماتی که آدم(علیه السّلام) به آن

تلقی نموده و سبب قبولی توبه اش گردید فرمود:

سئله بحقّ محمد و علىّ وفاطمه والحسن والحسين فتاب عليه وغفر له

(سؤال نمود خدا را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم الصلاة والسلام ) پس پذیرفت بر او توبه او را و آمرزید و عفو نمود او را )

گمان می کنم برای جواب و رفع اشکال اولی شما به همین مقدار نقل روایات از كتب اکابر علماء خودتان ( علاوه بر تواتر در نزد علماء شیعه ) کافی باشد.

و اما در موضوع نزول وحی و پیغمبری جناب ابو طالب هم باز اشتباه نمودید چه آن که خود می دانید برای وحی و الهام مراتبی میباشد ( و اینک وقت بیان آن مراتب نمی باشد ) که اختصاص به مقام نبوت تنها ندارد زیرا که می توان گفت وحی در لغت عبارت است از آگهی پنهان و با سرعت خاصی که متوجه فردی دون افراد دیگر بوده باشد. چه بسا از بنی آدم و حیوانات که مورد وحی و الهام غریزی قرار گرفته مانند زنبور

عسل و مادر حضرت موسی و دیگران.

مگر زنبور عسل پیغمبر بوده که خداوند به او وحی نموده ؟

به صراحت آیه 70 سوره نحل که می فرماید :

«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ اَنْ اِتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرُشُونَ »

(خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و سقفهای بلند منزل گیرند )

آیا تصور می نمائید نوخابد ( یا به نظر صاحب تفسیر یوخابد ) مادر حضرت موسی (علیه السّلام)پیغمبر بوده که در آیه 6 سوره قصص صریحاً به طریق وحی دو امر و دو نهی به او می کند و دو خبر و دو بشارت می دهد که :

«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى اَنْ اَرْضِيعِهِ فَاذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَالقِيهِ فِي اليَمِّ

ص: 1321

وَلاَتَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ »

( به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی او را به دریا افکن و هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم )

علاوه بر این معانی دستور و امر پروردگار متعال برای راهنمائی بشر حتماً نباید به طریق وحی باشد ( اگر هم باشد مانعی ندارد چنان چه اشاره شد ) بلکه گاهی به ندائی راهنمائی می نماید بندگان خود را چنان چه مکرر ظاهر گردیده و در قرآن مجید و سند محکم آسمانی خبر داده.

از جمله در آیه 24 سوره مریم خبر از راهنمائی به مریم می دهد که :

«فَنَادَيَهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيَّاً وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذِعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبَاً جَنِيَّا فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرَّى عَيْنَا فِإِمَّا تَرَيْنِ مِنَ البَشَرِ أَحَدَا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَومَاً فَلَنْ أَكَلَّمُ اليَوْمَ انْسِيَّاً »

(( روح القدس با فرزندش عیسی) از زیر درخت او را ندا کرد غمگین مباش که خدای تو از زیر قدم تو چشمهٔ آبی جاری کرد ای مریم شاخ درخت را حرکت ده تا از آن برای تو رطب تازه فرو ریزد پس از این رطب تناول کن و از این چشمه آب بیاشام و چشم خود به عیسی روشن دار و هر کس از مردمان ببینی ( به اشاره ) به او بگو که من برای خدا نذر روزه سکوت کرده ام که با هیچ کس سخن نگویم )

پس همان قسمی که به وسیله وحی و یا ندای منادی حیوانی مانند زنبور عسل و انسانی مانند نوخابذ ( مادر حضرت موسی(علیه السّلام) ) و مریم (مادر حضرت عیسی(علیه السّلام)) را که پیغمبر نبودند راهنمائی نموده است ؛ جناب ابو طالب را هم برای نام گذاری فرزندش راهنمائی نموده.

و أحدی نگفته جناب ابو طالب پیغمبر بوده و یا بر او نزول وحی شد. بلکه به

ص: 1322

وسیله نداء آسمانی و نزول لوحی که در او دستور نام گذاری طفل جديد الولاده موجود بوده راهنمائی شده چنان چه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند.

شيخ - در کجا علماء ما چنین خبری را داده اند.

داعی - در بسیاری از کتب شما ثبت است و آن چه الحال در نظر دارم .

نزول لوح بر ابو طالب جهت نامگذاری علی(علیه السّلام)

میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از مودة القربی (1)نقلا از عباس بن عبدالمطلب که سلیمان بلخی حنفی هم در باب 56 ینابیع الموده (2) فرموده و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 بعد از صد باب از کفایت الطالب (3) به مختصر اختلافی در

ص: 1323


1- مودة القربى ، علی همدانی، موده 8 ( با استفاده از ینابیع الموده ، قندوزی ، 306/2، ح 873، باب 56) همدانی حدیث را اینگونه نقل کرده است : عباس بن عبدالمطلب قال : لما وادت فاطمه بنت اسد عليّاً سمته باسم أبيه ( أسد )، ولم يرض أبوطالب بهذا. فقال : هلمّ حتى نعلوا أبا قبيس ليلاً وندعوا خالق الخضراء فلعله أن ينبئنا في اسمه. فلما أمسيا خرجا وصعدا أبا قبيس ودعيا الله تعالى فأنشأ أبوطالب شعراً یا رب الغسق الدجى*** والفلق المبتلج المضى بيّن لنا أمرك المقضى *** بما نسمّى ذالك الصبی فاذا خشخشة من السماء فرفع ابو طالب طرفه فاذا لوح مثل زبرجد أخضر فيه أربعة أسطر، فأخذ بكلتا يديه وضمّه الى صدره ضمّاً شديداً فاذا مكتوب خصصتما بالولد الزكي*** والطاهر المنتجب الرضى واسمه من قاهر العلي*** علىّ اشتقّ من العلىّ فسرّ ابو طالب سروراً عظيماً وخرّ ساجداً لله وعق بعشرة من الابل وكان الوح معلّقاً في بيت الحرام يفتخر به بنو هاشم على قريش حتى غاب زمان قتال الحجاج بن الزبير
2- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 306/2، ح 873، باب 56 .
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 406، باب 7. گنجی شافعی این حدیث را نقل کرده است : عن جابر بن عبدالله قال : سألت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عن ميلاد علىّ بن ابى طالب فقال : لقد سألتني عن خير مولود ولد في شبه المسيح. ان الله تبارک و تعالی خلق علياً من نورى وخلقني من نوره وكلانا من نور واحد ، ثم ان الله عز وجل نقلنا من صلب آدم في أصلاب الطاهره الى أرحام زكيّة فما نقلت من صلب الا ونقل علىّ معى. فلم يزل کذالک حتی استوعدني خير رحم وهي آمنه. واستودع علياً خير رحم وهى فاطمة بنت أسد. وكان في زماننا رجل زاهد عابد يقال له المبرم بن دعيب بن الشقبان ، قد عبدالله تعالى مأتين وسبعين سنة لم يسأل الله حاجة فبعث الله اليه اباطالب فلما أبصره المبرم قام اليه وقبل رأسه وأجلسه بين يديه ثم قال له : من أنت ؟ فقال : رجل من تهامة. فقال: من أى تهامة ؟ فقال : من بنى هاشم. فوثب العابد فقبّل رأسه ثانياً، ثم قال: يا هذا ان العلى الاعلى ألهمنى الهاماً. قال ابو طالب : وما هو ؟ قال : ولد يولد من ظهرك وهو ولیّ الله عز وجل فلما كان الليلة التي ولد فيها على أشرقت الار فخرج ابوطالب وهو يقول : أيها الناس ولد في الكعبة ولي الله عزوجل. فلما أصبح دخل الكعبة وهو يقول : يا رب هذا الغسق الدجى*** والقمر المنبلج المضى يّن لنا من أمرك الخفي*** ماذا ترى في اسم ذا الصبى قال: فسمع صوت هاتف يقول : يا اهل بيت المصطفى النبي خصصتم بالولد الزكي ان اسمه من شامخ العلى علىّ اشتقّ من العلىّ

الفاظ وكلمات نقل نموده اند که چون علی(علیه السّلام) از مادرش فاطمه متولد شد فاطمه نام پدرش أسد را بر او گذارد جناب ابوطالب از آن اسم راضی نبود فرمود فاطمه بیا امشب برويم بالاى كوه أبو قبيس ( بعضی گفتند فرمود برویم در مسجد الحرام ) خدا را بخوانیم شاید ما را خبر بدهد از اسمی برای این بچه چون شب شد هر دو به کوه ابو قبیس ( یا مسجد الحرام ) رفتند به دعا مشغول شدند جناب ابو طالب دعای خود را به شعری انشاد نمود و گفت:

يا ربّ هذا ( ياذا ) الغسق الدجىّ*** والقمر ( والفلق ) المبتلج المضىّ

بين لنامن ( عن ) امرك الخفيّ ( المقضىّ )*** ماذا ترى فى اسم ذا الصبىّ

لما تسمّى لذاك الصبىّ

(ای پروردگار ای صاحب شب ظلمانی و ماه نور دهنده، آشکار کن برای ما از خزانۀ اسرار غیب خود اسم این نوزاد را ( چه بگذاریم ))

در آن حین صدائی از طرف آسمان بلند. شد ابوطالب سربلند نمود لوحی مانند زبرجد سبز دید که بر او چهار سطر نوشته اند لوح را برگرفت و بر سینۀ خود چسبانید

ص: 1324

دید این اشعار ثبت است.

خصّصتما بالولد الزكيّ*** والطاهر المنتخب الرضى

واسمه من قاهر العليّ*** علىّ اشتقّ من العلىّ

(اختصاص دادم شما را به فرزند (نوزاد ) پاک و پاکیزه که انتخاب کرده شده و بینهایت از او راضی هستم. و اسم او از جانب خدای علی- علی گذارده شده که مشتق از علی اعلی می باشد.)

گنجی شافعی در کفایت الطالب(1) نقل نموده که ندائی برخاست و این دو شعر را در جواب ابوطالب گفت :

یا اهل بيت المصطفى النبيّ*** خصّصتم بالولد الزكيّ

انّ اسمه من شامخ العلىّ*** علىّ اشتقّ من العليّ

(ای خاندان رسالت و اهل بیت پیغمبر برگزیدۀ مخصوص گردانیدم شما را به این نوزاد پاک و پاکیزه به درستی که اسم او در گنجینۀ اسرار خود علی است که از نام خود که علی است اشتقاق یافته )

فسّر ابوطالب سرورا عظيما وخرّ ساجداً الله تبارك وتعالى ( جناب ابوطالب که موفق به درک سعادت این اشعار شد از شدت خوشحالی و سرور به سجده افتاد و حضرت باری تعالی را شکرگذار گردید)

آن گاه ده شتر به شکرانۀ این امر عظیم قربانی نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آویختند و بنی هاشم به آن لوح بر قریش افتخار می نمودند و آن لوح بود تا زمان جنگ حجّاج با عبدالله زبیر مفقود شد.

(این خبر هم مؤید خبرها و دلائل قبل است که جناب ابوطالب همیشه موحد بوده فلذا از خدا تقاضای تعیین اسم می نماید و وقتی چنین فیضی از رحمت پروردرگار می بیند به خاک افتاده و خدا را سجده می نماید آیا چنین شخصی را که به وصول نعمت تازه به خاک افتاده و خدا را سجده می کند می توان مشرک خواند پناه به خدا می بریم از عناد و تعصب جاهلانه ؟!

ص: 1325


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 406، باب 7
نام على جزء اذان و اقامه نیست

و اما این که فرمودید به فتوای فقهاء شیعه نام علی(علیه السّلام) وجوباً در اذان و اقامه وارد است قطعاً عمداً سهو نمودید. خوب بود برای نمونه یک فتوا نشان دهید که نام آن حضرت جزء اذان و اقامه است و حال آن که به اتفاق تمام فقهاء شیعه که در کتب استدلالية و رسائل عملیه بیان نموده اند شهادت بر ولایت حضرت امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) جزء اذان نیست و به قصد جزئیت گفتن در اذان و اقامه حرام است و اگر در وقت نیت مجموع را قصد کند با اسم آن حضرت علاوه بر آن که فعل حرام نموده عملش هم باطل است ولکن به قصد تیمن و تبرک بعد از ذکر نام رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نه به قصد جزء بودن مطلوب و مستحسن است نام علی(علیه السّلام) را ببرند؛ چه آن که خداوند بعد از نام پیغمبر همه جانام

علی(علیه السّلام) را برده چنان چه عرض شد. پس آقایان بی جهت هو و جنجال می نمائید.

بس است برگردیم بر سر مطلب که اگر آقایان محترم با نظر دقت بنگرید خواهید دید که از جهت نژاد و نسب ثابت است که احدی از صحابه کبار مانند امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نبوده است.

در زهد و تقوى على (علیه السّلام)

و اما موضوع ثانی که زهد و ورع و تقوی باشد خصیصه ای است برای آن حضرت که احدی نتواند در عالم با او برابری نماید.

چون به اجماع امت از دوست و دشمن، بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أزهد و اورع و اتقای

از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) دیده نشده چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و محمّد

ص: 1326


1- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 201/2 ، خطبه 34 (في استنفار الناس الى اهل الشام ) ، مناقب على و ذكر طرف من أخباره. ابن ابی الحدید این گونه نقل می کند : «روى معاوية بن عمار عن جعفر بن محمد عليهما السلام ، قال ما اعتلج على علىّ عليه السلام أمر أن في ذات الله الا أخذ باشدها ولقد علمتهم انه كان يأكل - يا اهل الكوفة - عندكم من ماله بالمدينة... و من كان ازهد في الدنيا من على عليه السلام »

بن طلحه شافعی در مطالب السئول(1) نقل می نمایند از عمر بن عبدالعزیز اموی معروف که در تزهّد سرآمد اهل زمان خود بوده که گفت :

ما علمنا احداً كان فى هذه الامة بعد النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ازهد من علىّ بن ابيطالب (علیه السّلام)

(ما نمی دانیم در این امت احدی را بعد از پیغمبر که زاهدتر باشد از علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )

ملّا علی قوشچی با تمام تعصّبی که دارد در غالب مندرجات کتابش گوید :

عقول عقلاء دربارۀ على(علیه السّلام) مبهوت است زیرا که قلم کشید بر گذشتگان و آیندگان.

و در شرح تجرید (2) گوید :

شنیدن حالات علی و وضع زندگانی او آدمی را مات و متحیر گرداند.

ص: 1327


1- مطالب السئول ، طلحه شافعی ، ص 129 ، باب 1 ، فصل 7. ابن طلحه می نویسد: « واذا وضح ذلك توقف الزهد على معرفة المزهود فيه ، فاعلم ان اميرالمؤمنين عليا (علیه السّلام) لم يزهد في الدنيا الا بعد ان عرف حقيقتها و احاط علماً بذاتها... و نیز ابن اثیر در الکامل فی التاریخ ، 401/3، حوادث سال 40 ، ذكر بعض سيرته ، حدیث را این گونه نقل می کند: «و قال الحسن بن صالح : تذاكروا الزهاد عند عمر بن عبدالعزيز ، فقال عمر : أزهد الناس في الدنيا على بن أبی طالب؛ خوارزمی در مناقب ، ص 117 ، ح 128 ، فصل 10، فی بیان زهده فی الدنیا... این حدیث را همانند مؤلف نقل می کند؛ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 489/42، شماره 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب؛ ابن کثیر در البداية والنهاية ، 6/8 ، فصل في ذكر شي من سيرته الفاضله و مواعظه... حدیث را همانند ابن اثیر نقل می کنند؛ سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص ، ص 105 ، باب 5 فی ذکر ورعه و زهادته ، حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ همانند مؤلف ذکر می کند.
2- شرح تجرید ، قوشجی ، ص 377، مقصد 5 في الامامة. قوشچی می نویسد: «وكان [ على بن ابى طالب ] از هد الناس بعد النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لما تواتر من اعراضه عن لذات الدنيا مع اقتداره عليها. »
خبر عبدالله رافع

از جمله عبدالله رافع نقل می نماید که گفت: روزی رفتم به خانۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) وقت افطار بود کیسۀ سر به مهری برای آن حضرت آوردند، وقتی باز نمود دیدم در میان کیسه آرد پر سبوسی است که پوستهای آن را نگرفته بودند سه کف از آن در دهان مبارک ریخت و جرعۀ آبی در بالای آن نوشید و شکر خدا نمود عرض کردم: یا ابا الحسن چرا سر انبان را مهر نموده ای فرمود برای آن که حسنین(علیهما السّلام) به من مهربانند مبادا روغن زیت یا شیرینی در او داخل نمایند و نفس علی از خوردنش لذت ببرد.

(بدیهی است استرسال نفس در لذائذ مباحهٔ دنیویه رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و آدمی را از یاد خدا باز می دارد )

به همین جهت علی(علیه السّلام) جلو نفس را از خوردن اغذیه لذیذه می گرفت تا مغلوب نفس نگردد.

و سلیمان بلخی در باب 51 ینابیع(1) این خبر را از احنف بن قیس نقل نموده.

ص: 1328


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 447/1 448 ، ح 16، باب 51. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن الاحنف بن قيس قال : دخلت علی علی (کرم الله وجهه ) وقت افطاره اذ دعا بجراب مختوم فيه سويق الشعير ، قلت له : يا اميرالمؤمنين خفت ان يؤخذ منه فختمت فيه ؟ قال : لا . ولكني خفت ان يلتيه الحسن او الحسين بسمن أو زيت. قلت : هما حرام عليك ؟ قال : لا ولكن يجب على الائمة ان يغتذوا بغذاء ضعفاء الناس و أفقرهم كيلا يشكو الفقير من فقره ، و لا يطغى الغنى لغناه. و نیز سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص، ص 106 باب 5 ، اینگونه نقل می کند : «عن الاحنف بن قيس قال دخلت على معاوية فقدم الى من الحلو والحامض ماكثر تعجبى منه ثم قال قدموا ذاك اللون فقدموا لوناً ما ادرى ما هو فقلت ما هذا فقال مصارين البط محشوة بالمخ و دهن الفستق قد ذر عليه السكر قال فبكيت فقال ما يبكيك ؟ فقلت الله در ابن ابی طالب لقد جاد من نفسه بمالم تسمح به انت و لاغيرك فقال وكيف ؟ قلت دخلت عليه ليلة عند افطاره فقال لي قم فتعش مع الحسن و الحسين ثم قام الى الصلاة فلما فرغ دعى بجراب مختوم بخاتمه فاخرج منه شعيراً مطحوناً ثم ختمه فقلت : يا امير المؤمنين لم أعهد بخيلاً فكيف ختمت على هذا الشعير ؟ فقال لم اختمه بخلاً و لكن خفت أن يبسه الحسن و الحسين بسمن او اهالة فقلت : أحرام هو ؟ قال : لا ولكن على أئمة الحق أن يتأسوا بأضعف رعيتهم حالاً في الاكل واللباس ولا يتميزون عليهم بشيء لا يقدرون عليه ليراهم الفقير فيرضى عن الله تعالى بما هو فيه ويراهم الغنى فيزداد شكراً وتواضعاً »
خبر سوید بن غفله

و نیز شیخ در ینابیع الموده(1) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطيب خوارزمی در مناقب (2) و طبری در تاریخ خود از سوید بن غفله نقل نموده اند که گفت روزی خدمت امیرالمؤمنین مشرف شدم دیدم ظرف شیر ترشیده ای که بوی ترشیدگی او به مشام من می رسید در مقابل آن حضرت گذارده و قرص نان جو خشکیدۀ پرسبوسی در دست مبارکش است و به قدری آن نان خشک بود که شکسته نمی شد حضرت با زانوی مبارک آن را می شکست و در همان شیر ترشیده نرم می کرد و میل می فرمود به من هم تعارف کرد: عرض کردم روزه هستم فرمود شنیدم از حبیبم

ص: 1329


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 4471 ، ح 14 ، باب 51، حدیث را این گونه نقل می کند : «عن علقمه قال دخلنا على على (علیه السّلام) و بين يديه طبق من خوص عليه قرص او قرصان من خبز شعير فخالته تبين في الخبر وهو يكسره وكتيبه و يأكله فقلت مجارية سودا. يقال لها فضة. ألا نخلت هذا الدقيق ؟ ... ثم قال ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان يأكل أيبس من هذه...
2- مناقب خوارزمی ، ص 118 ، ح 130 ، فصل 10 في بيان زهده و قناعة... خوارزمی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن سويد بن غفلة قال : دخلت على (علیه السّلام) القصر فوجدته جالسا و بين يديه صحفة فيها لبن حازر أجد ريحه من شدة حموضته و فى يديه رغيف أرى قشار الشعير في وجهه. وهو يكسر بيده احياناً. فاذا غلبه کسره بركبته و طرحه فيه. فقال : ادن فاصب من طعامنا هذا ، قلت : اني صائم ، فقال : سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قول من منعه الصيام من طعام يشقهيه كان حقاً على الله ان يطعمه من طعام الجنه و يسقيه من شرابها قال فقلت لجاريته وهي قائمة بقرب منه ، و يحك يا فضة ألا تتقين الله في هذا الشيخ الا تنخلون له طعاماً مما أرى فيه من النخالة. فقالت : لقد تقدم الينا ان لاننخل له طعاما ، قال ما قلت لها فاخبرته قال : بابي و أمى من لم ينخل له طعام ولم يشبع من خبز البر ثلاثه ايام حتى قبضه الله عز وجل و نیز سبط ابن الجوزی در تذکرة الخواص، ص 107 ، باب 5 فی ذکره ورعه و زهادته... حدیث را با اختلاف اندک در الفاظ همانند خوارزمی نقل می کند.

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که هر کس روزه باشد و میل به طعامی کند و برای خدا نخورد خداوند از طعامهای بهشتی به او بخوراند.

سوید گوید: دلم به حال علی(علیه السّلام) سوخت فضّه خادمه آن حضرت نزدیک من بود گفتم از خدا نمی ترسی که سبوس جو را نمی گیری و نان می پزی گفت به خدا قسم خودش امر فرمود سبوسش را نگیرم.

حضرت فرمود: به فضّه چه می گفتی؟ عرض کردم: به او گفتم چرا سبوس آرد را نمی گیرد؟ فرمود: پدر و مادرم فدای رسول الله باد که سبوس طعامش را نمی گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت ( یعنی من تأسی به رسول خدا نمودم).

حلوانخوردن علی(علیه السّلام)

موفق بن احمد خوارزمی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب خود نقل می نمایند که روزی در دوره خلافت ظاهری، برای علی(علیه السّلام) حلوای شیرینی آوردند با انگشت مبارک قدری از آن حلوا برداشت و بو نمود فرمود چه رنگ زیبا و چه بوی خوبی دارد ولى علی از طعم او خبر ندارد(1) ( کنایه از آن که تا به حال حلوا نخورده ام ). عرض کردند: یا علی مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمودند: حلال خدا حرام نمی شود.

ولی چگونه راضی شوم که شکم خود را سیر نمایم در حالتی که اطراف مملکت شکمهای گرسنه باشد .

ص: 1330


1- کنزالعمال، متقی هندی ، 184/13 ، ح 36549 ، کتاب الفضائل ، فضائل على(رضی الله عنه) زهده (علیه السّلام)حدیث را این گونه نقل می کند: «عن عبدالله بن شريك عن جده ان علی بن ابی طالب اتى بفالوذج فوضع قدامه فقال : انك طيب الريح حسن اللون طيب الطعم ولكن اكرهُ ان أعود نفسى مالم تعتد. و نیز احمد بن حنبل در فضائل الصحابة ، 543/1 ، ح 910 ، اخبار امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و زهده؛ ابی نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، 81/1 ، رقم 4 ، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ قندوزی حنفی در ینابیع المودة ، 192/2، ح 558 ، باب 56؛ حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ همانند متقی هندی نقل می کنند.

أبيت بطنانا وحول الحجاز بطون غرثى واكباد حرّاء وكيف ارضى بانّ اسمی اميرالمؤمنين ولا اشاركهم فى خشونة العسر وشدائد الصّر والبلوى

(من با شکم سیر بخوابم و حال آن که در اطراف حجاز ، شکمهای گرسنه و جگرهای گداخته باشد چگونه من راضی باشم که اسم من امیرالمؤمنین باشد ولی در بلایا و شدائد و سختیها شریک مؤمنین نباشم)

و نیز خوارزمی(1) از عدیّ بن ثابت نقل می کند که روزی جهت آن حضرت فالوده آوردند جلو نفس را گرفت و میل نفرمود.

اینها نمونه ای از طرز خوراک آن حضرت بود گاهی سِرکه و گاهی نمک و گاهی قدری سبزی و گاهی شیر با نان جو خشکیده میل می نمود و هیچ گاه دو نوع خورشت در یک سفره نمی گذارد!

در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری که به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی ضربت شهادت خورد افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود در سر سفره برای آن حضرت نان و شیر و نمک گذارده بودند با کمال علاقه ای که به دخترش ام کلثوم داشت متغیر شد فرمود ندیده بودم دختری به پدرش جفا کند مانند تو.

ام كلثوم عرض کرد : بابا چه جفائی کرده ام؟ فرمود : کدام وقت دیده ای که بابای تو در یک سفره دو نوع خورشت بگذارد امر فرمود شیر را که لذیذتر بود برداشتند چند لقمه نان با نمک میل نمود آن گاه فرمود:

فى حلال الدنيا حساب وفى حرامها عذاب و عقاب

( در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب می باشد )

ص: 1331


1- مناقب خوارزمی ، ص 119 ، ح 131 ، فصل 10 فى بيان زهد في الدنيا و قناعته... حدیث را این گونه نقل می کند : «عن عدی بن ثابت قال أني على بن ابى طالب(علیه السّلام) بفالوذج فابي ان يأكل منه و قال شي لم يأكل منه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا أحب ان آكل منه» و نیز قندوزی حنفی در ینابیع المودة ، 445/1 و 444، ح 10، باب 51؛ متقی هندی در کنزالعمال ، 184/13 ، 3655، کتاب الفضائل ، فضائل علی بن ابی طالب، زهده (علیه السّلام) ، حدیث را همانند خوارزمی نقل می کنند .
در لباس و پوشش علی(علیه السّلام)

و اما لباس و پوشش آن حضرت بسیار ساده و بی قیمت بوده که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و امام احمدبن حنبل در مسند (2) و سبط ابن جوزی در تذکره (3) و دیگران از علماء خودتان نوشته اند:

وكان عليه ازار غليظ اشتراه بخمسة دراهم

(لباس آن حضرت از پارچه درشت بود که پنج در هم خریداری نموده بود).

تا آن جا که ممکن بود لباس را وصله می نمود و صله ها غالباً از پوست و یا از لیف درخت خرما بود و کفش آن حضرت از لیف خرما بود.

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول (4) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (5)

ص: 1332


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 235/9 ، خطبه 161 ( من خطبه له (علیه السّلام) أمره قضاء و حكمة... [ نبذ من الاخبار والاثار الوارده فى العبد عن زينة الدنيا ] ابن ابی الحدید می نویسد: انّ عليا كان يطوف الاسواق مؤتز را بازار مرتديا برداء و معه الدرة كانه اعرابى بدوى فطاف مرّة حتى بلغ سوق الكرابيس فقال لواحد : یا شیخ بعثني قميصاً تكون قيمته ثلاثه دراهم....
2- فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، 532/1 ، ح 885 اخبار امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و زهده. احمد بن حنبل این گونه نقل می کند: «عن شيخ لهم قال رايت عليا (علیه السّلام) و عليه اذار غليظ فقلت ما هذا قال اشتريته بخمسة دراهم.
3- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 110 ، باب 5 فی ذکر و رعمه و زهادته... و نیز متقی هندی در كنز العمال ، 184/13، ح 36548، کتاب الفضائل ، فضائل علی بن ابی طالب زهده(علیه السّلام)؛ ابن اثیر در اسدالغابة ، 24/4، شرح حال علی بن ابی طالب ، زهده وعدله
4- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 134 و 133 ، فصل 7 فی عبادته و زهده و ورعه... ابن طلحه حدیث را همانند ابن ابی الحدید نقل می کند.
5- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 447/1، ح 13 ، باب 51. قندوزی حدیث را همانند مؤلف نقل می کند.

و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(1) نوشته اند که حضرت علی(علیه السّلام) آن قدر وصله به لباس زده بود که پسر عمش عبدالله بن عباس در دورۀ خلافت و ریاست ظاهری آن حضرت دلتنگ شد حضرت فرمود:

لقد رقعت مرقعة حتى استحييت من راقعها ما لعلىّ من زينة الدنيا كيف نفرح بلذة تفنى ونعيم لايبقى

( آن قدر وصله روی وصله زدم که از وصله زننده خجالت می کشم علی را با زینت دنیا چه کار چگونه خوشحال شوم به لذتی که فانی می شود و نعمتی که بغا ندارد )

دیگری ایراد گرفت به آن حضرت که چرا در حین خلافت و ریاست شما جامۀ وصله دار می پوشید که مورد اهانت اعادی قرار گیرید؟ حضرت فرمودند: این جامه ای است که دل را خاشع می گرداند و کبر را از انسان دور می نماید و مؤمن به آن اقتداء می کند.

و نیز محمد بن طلحه در مطالب السئول(2) و خوارزمی در مناقب و ابن اثیر درکامل(3)

ص: 1333


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 235/9 ، خطبه 161 ( من خطبة له (علیه السّلام) أمره قضاء و حكمة ) ، نبذ من الاخبار والآثار الوارده فى البهد عن زينة الدنيا. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند : عن عبدالله بن احمد بن حنبل ، عن أبيه ابی عبدالله احمد رحمه الله قال : قيل لعلى (علیه السّلام) يا اميرالمؤمنين. لم ترقع قميصك ؟ قال ليخشع القلب. و يقتدى بي المؤمنون » و نیز ابن ابی عاصم در کتاب الزهد ، 131/1 ، زهد اميرالمؤمنین علی بن ابی طالب؛ ابی نعیم اصفهانی در حلیه الاولياء ، 83/1، علی بن ابی طالب، زهده و تعبده با اختلاف در الفاظ همانند ابن ابی الحدید نقل می کنند همچنین امیرالمؤمنین در نهج البلاغة خطبه 161 می فرماید: والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها.
2- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 134 ، فصل 7 فی عبادته و زهده و ورعه... ابن طلحه می نویسد: «وقد اشترى يوماً ثوبين غليظين فخير قبشر فيهما فأخذ واحداً وليس هو واحدا فرأى في كمه شيئاً من الطول عن أصابعه فقال : اقطعه لى من ها هنا مع الاصابع فقطع ما فضل عن اطراف الاصابع
3- اسد الغابة ، ابن اثیر ، 24/4 ، حرف العين ، شرح حال علی بن ابی طالب حدیث را این گونه نقل می کند : قمیصی کرابیس فقال لغلامه اختر أمهيما شئت فأخذ أحدهما و أخذ على الآخر...

و سلیمان بلخی در ینابیع المودّة (1) آورده اند که لباس علی(علیه السّلام) وغلامش یکسان بوده هر جامه ای که می خرید دو ثوب و یک شکل و یک قیمت بود یکی را خود می پوشید و دیگری را به غلام خود قنبر می داد.

اینها بود مختصری از وضع خوراک و پوشاک علی(علیه السّلام) که علماء خودتان هم ثبت نموده اند و داعی به اقتضای وقت مجلس به اختصار کوشيدم. والا شرح حالات آن حضرت محیر العقول می باشد.

آن حضرت نان جو خشکیده می خورد ولی نان گندم و شکر و عسل و خرما به فقرا و یتیمان و بینوایان می خورانید خود لباس وصله دار می پوشید ولی لباسهای زیبا به یتیمان و بیوه زنان می پوشانید.

گفتار ضرار با معاویه

بس است در اثبات زهد و تقوی و بی اعتنائی آن حضرت به دنیا کلامی را که احدی بر او سبقت در آن کلام نگرفته در خطاب به دنیای دنی که اکابر علماء خودتان مانند ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 84 جلد اول حلية الاولياء (3) و شیخ عبدالله بن عامر شبراوی شافعی در ص 8 کتاب الاتحاف بحب الاشراف (4) و محمد بن طلحه در ص 33 مطالب السئول (5) و نورالدین بن صباغ مالکی در ص 128 فصول المهمه (6)

ص: 1334


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 445/1 ، ح 12، باب 51. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جعفر الصادق (علیه السّلام) كان امير المؤمنين (علیه السّلام)يجلس حلية العبد ، يأكل آكلة العبد... و يشترى القميصى من الكرابيس السنبلانی و یعطی خیرها لغلامه قنبر فيلبس ردیها ، فاذا جاوز أصابعه و كعبه قطعه..
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 226/18 ، کلمه قصار ،75 ، ومن خبر ضرار بن ضمرة...
3- حلیة الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی، 84/1 - 85 رقم ،4 ، شرح حال علی بن ابی طالب. وصفه في مجلس معاويه.
4- الاتحاف بحب الاشراف ، شبراوی ، ص 25 - 26 ، باب 1 ، في نبذة من فضائلهم...
5- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 131 - 132 ، فصل 7 ، في عبادته و زهده و ورعه.
6- فصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، 599/1 - 598، فصل فی صفته الجميلة و اوصافه الجليلة...

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع(1) وسبط ابن جوزی در ص 69 تذکرة خواص الامه (2) آخر باب 5 و دیگران از علماء و مورخین شما نقل نموده اند نقل نموده اند مذاکرات معاويه عليه الهاویه را با ضرار بن ضمره که مفصل است.

در آخر گفتارش ضرار در وصف علی در حضور معاویه گفت :

لقد رايته في بعض مواقفه وقد ارخى الليل سدوله وغارت نجومه قابضاً على لحيته يتململ تململ السليم ويبكى بكاء الحزين و يقول يا دنيا غرّى غيرى أبى تعرضت ام الى تشوقت هيهات هيهات طلقتك ثلاثاً لارجعة فيها فعمرك قصير و خطرك كبير و عيشك حقير آه من قلّة الزاد وبعد السفر و وحشة الطريق فبكى معاويه وقال رحم الله اباالحسن لقد كان والله كذلك

( در شب تاری علی را دیدم محاسنش را به دست گرفته مثل مارگزیده به خود می پیچد و با حالت حزنی می گریست و می گفت: ای دنیا غیر مرا مغرور نما و فریب ده که من فریب تو را نمی خورم. چقدر دور است من تو را سه طلاق دادم دیگر امید بازگشتی به تو نیست برای آن که عمر تو کوتاه است و خطر تو بسیار بزرگ و عیش تو بسیار کم آه از کمی زاد و دوری سفر و وحشت راه معاویه با آن قساوت قلب و عداوتی که با آن حضرت داشت بعد از شنیدن کلمات ضرار در شرح حال علی(علیه السّلام) بی اختیار گریه کرد و گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را (كنيه على(علیه السّلام) بود) هر آینه به تحقیق و الله همین قسم بود )

در جای دیگر همین معاویه گفته است:

عقمت النساء ان تلدن مثل على بن ابيطالب (علیه السّلام)

(عقیم اند زنان عالم بزایند مثل علی بن ابیطالب (علیه السّلام) )

ص: 1335


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 438/1، ح 4، باب 51.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزی ، ص 113، باب 5 فی ذکر ورعه و زهادته.
بشارت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زهد را به علی(علیه السّلام)

زهد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از افاضات فیض ربانی است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او بشارت داده چنان چه محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 46 کفایت الطالب (1) مسنداً خبری از عمار یاسر نقل می نماید که گفت شنیدم از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی فرمود :

انّ الله قد زيّنك بزينة لم يتزين العباد بزينة احبّ الى الله منها الزهد في الدنيا وجعلك لاتنال من الدنيا شيئا ولاتنال الدنيا منك شيئا ووهب لك حبّ المساكين فرضوابك اماما ورضيت بهم اتباعا فطوبى لمن احبّك و

صدّق فيك وويل لمن ابغضك وكذب عليك فامّا الذين احبّوك وصدّقوا فيك جيرانك في دارك و رفقاؤك في قصرك واما الذين ابغضوك وكذّبوا عليك فحقّ على الله ان يوقّفهم موقف الكذابين یوم القيمة

(به درستی که خداوند تو را در اثر زهد در دنیا به زینتی آرایش کرده است که هیچ فردی از بندگان به آن نوع زینت نشده زیراکه هیچ چیز در دنیا محبوب تر از زهد در نظر حق تعالی نیست نه تو از لذائذ دنیوی بهره بردی و نه دنیا توانست تو را استخدام نماید و خداوند تو را موفق به دوستی نیازمندان نموده که معتقد و راضی به امامت تو شدند و راضی شدم من از ایشان که از امامت تو پیروی نمودند خوشا به حال کسانی که تو را دوست داشته و تصدیق از تو نموده اند و وای بر حال دشمنان و تکذیب کنندگان تو آنان که تو را دوست

داشتند و تصدیق کردند در بهشت همسایه های تو هستند و مصاحب تو می باشند در کاخ با عظمت و شکوه تو آنان که تو را دشمن داشتند و یا تکذیب نمودند بر خدا لازم است که آن فرقه ها را در محل دروغگویان روز قیامت به کیفر رساند )

ص: 1336


1- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 192، باب 46، فی تخصیص على (علیه السّلام) بالزهد في الدنيا و نیز ابی نعیم اصفهانی در حلیة الاولياء ، 71/1 ، رقم 4 ، شرح حال علی بن ابی طالب؛ ابن اثیر در اسد الغابة ، 23/4 ، شرح حال علی بن ابی طالب؛ محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول ، ص 128 ، فصل 7، في عبادته و زهده و ورعه ، همین حدیث را به اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

آن قدر در زهد و ورع و تقوی قوی بود که دوست و دشمن او را امام المتقين نامیدند و لقب امام المتقین را فقط مردم به آن حضرت ندادند بلکه اول کسی که علی را به این لقب خواند و مکرر با این لقب آن حضرت را به جامعه معرفی نمود شخص شخیص خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود که چون وقت ضیق است مجال اخبار مفصّله نیست فقط برای نمونه به نقل چند خبر اکتفا می کنم.

خدا و پیغمبر علی را امام المتقین خواندند

ابن ابی الحدید در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلية الاولياء (2) و میرسید علی همدانی در مودة القربی و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 54 کفایت الطالب (3) از انس بن مالک روایت می نمایند که گفت روزی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من فرمودند: یا انس آب وضو برای من بیاور. پس برخاستم آب وضو آوردم پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز به جای آورد آن گاه به من فرمود:

یا انس اوّل من يدخل من هذا الباب هو امام المتّقين وسيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيين و قائد الغرّ المحجلين.

(اول کسی که از این در وارد می شود او امام اهل تقوی و سید و سرور مسلمانان و یعسوب مؤمنان ( یعنی پادشاه ایشان هم چنان که بزرگ و پادشاه

ص: 1337


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید ، 169/9 ، خطبه 154 ، ذکر الاحاديث و الاخبار الواردة في فضائل على
2- حلية الاولياء ، ابن نعیم اصفهانی، 63/1 شماره 4 ، شرح حال علی بن ابی طالب
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 212 ، باب 54 فی تخصیص على (علیه السّلام) بكونه سيد المسلمين و نیز قندوزی حنفی در ینابیع المودة ، 488/2 ، ح ،374 ، باب 59؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 303/42، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب با اختلاف اندکی در الفاظ همانند مولف نقل می کنند. حموینی در فرائد السمطین، 145/1، سمط 1 ، باب 27 ، این گونه نقل می کند : «قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : یا انس اسكب لى رضوءاً [قال : ] ثم قام فصلى ركعتين ، ثم قال : يا أنس اول من يدخل عليك من هذا الباب امير المؤمنين [ و سيد المرسلين ] وقائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين »

زنبور عسل را یعسوب می گویند و خاتم اوصیاء و کشانندۀ رو و دست و پا سفیدان است به سوی بهشت. )

انس گوید: من در دل گفتم خدایا این تازه وارد را مردی از انصار قرار بده ولی دعای خود را پنهان کردم ناگاه دیدم علی از درب در آمد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

کیست ؟ عرض کردم علی بن ابیطالب است پس حضرت با حالتی شاد و خندان برخاست علی(علیه السّلام) را استقبال کرد و دست در گردن او نمود عرق رویش را پاک کرد علی (علیه السّلام) عرض کرد: یا رسول الله امروز نسبت به من کاری می کنی که پیشتر نمی کردی؟ حضرت فرمودند: چرا نکنم و حال آن که تو از جانب من رسالت مرا به خلق خواهی رسانید و صدای مرا به ایشان خواهی شنوانید و بیان خواهی کرد از برای ایشان آن چه را اختلاف کنند بعد از من.

و نیز ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج(1) و حافظ ابونعیم در حلیه (2) نقل می نمایند که روزی علی(علیه السّلام) وارد شد بر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حضرت فرمود:

مرحبا بسيّد المسلمين وامام المتّقين

آن گاه فرمودند: چگونه است شکر تو بر این نعمت عرض کرد حمد می کنم خدا را بر آن چه به من داده و از او می خواهم که توفیق شکر به من عطا نماید و زیاد گرداند بر من آن چه را به من انعام فرموده.

و محمدبن طلحه شافعی در آخر فصل چهارم از باب اول مطالب السئول (3) همين

ص: 1338


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 170/9 ، خطبة 154 ( ومن خطبه له(علیه السّلام) و ناظر قلب اللبيب به يبصر آمده....) [ ذكر الاحاديث و الاخبار الواردة في فضائل على ].
2- حلية الأولياء ، ابن نعيم اصفهانی ، 66/1، شماره 4، شرح حال علی بن ابی طالب
3- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 73 ، باب 1 ، فصل 4. ابن طلحه این گونه می نویسد: اما حصول صفة التقوى له فقد أثبتها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بأبلغ الطرق و اعلاها فانه قال له (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يوماً : « مرحباً بسيد المرسلين و امام المتقين »

حدیث را نقل می کند و به همین دلیل امامت بر اهل تقوی اثبات می نماید برتری آن حضرت را بر اهل تقوی.

و حاکم در ص 138 جزء سیم مستدرک(1) و بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود سه چیز دربارۀ علی(علیه السّلام) به من وحی شده که :

انّه سيّد المسلمين و امام المتّقين وقائد الغرّ المحجّلين

(به درستی که علی سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست پا سفیدان است (به سوی بهشت ))

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 45 کفایت الطالب (2) مسنداً از عبدالله بن اسعد بن زرارة نقل نموده که گفت: رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: شب معراج که مرا به آسمان بردند وارد قصری نمودند از لؤلؤ فرش او از طلای درخشنده بود.

فاوحى الىّ وأمرني في علىّ بثلاث خصال بانّه سيّد المسلمين وامام المتّقين وقائد الغر المحجّلين

( وحی نمود به سوی من و امر نمود مرا در علی به سه خصلت که او سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست و پا سفیدان است ( به سوی بهشت ) )

و امام احمدبن حنبل در مسند نقل می نماید که روزی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) خطاب نمود:

يا علىّ النظر على وجهك عبادة انّك امام المتقين و سيّد المؤمنين من

ص: 1339


1- المستدرك على الصحيحن ، حاکم نیشابوری ، 148/3 ح 4668، کتاب معرفة الصحابة مناقب على بن ابی طالب و نیز ابن مغازلی در مناقب ، ص 65 ، ح 93 ، قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيا على انك سيد المسطين.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 190 ، باب 45 ، في تخصيص على (علیه السّلام) بثلاث خصال خصه النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بها. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 302/42، شماره 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب این گونه نقل می کند : «عن عبد الله بن اسعد بن زرارة قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لما أسرى بي الى السماء انتهى بن الى قصر من لؤلؤ فراشه من ذهب يتلالا فأوحى الى أو أمرنى فى على بشارت خصال بأنه سيد المرسلين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين ».

احبّك فقد احبّنى ومن احبّنى فقد احبّ الله ومن ابغضك فقد ابغضني ومن ابغضني فقد ابغض الله (1)

(یا علی نظر کردن بر روی تو عبادت است به درستی که توئی امام و پیشوای اهل تقوی سید و آقای مؤمنان کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است )

بدیهی است مردم پست و بی فکر و متملق و گاهی اشخاص بی ملاحظه افرادی را در موقع مدح به لقبها یا صفات یا ستایشهای بی جا بخوانند مانند آن چه غالباً درباره سلاطین و امراء و وزراء و خلفاء گفته شده است و ارباب تواریخ هم ثبت و ضبط نموده اند.

ولی از مثل رسول خدائی که مجسمه حق و حقیقت بوده هیچ گاه شایسته نبوده کسی را بخواند به لقب و صفتی که خالی از معنی باشد و البته آن چه بر لسان صاحب وحی جاری شود عین حقیقت بلکه به مصداق آیه شریفه «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ الا وَحْيٌ يُوحَى » وحى مطلق است خاصه آن که خود فرماید که پروردگار در شب معراج به من وحی فرمود و امر نمود که علی را امام المتقین بخوانم.

پس بس است در فضل و مقام و تعریف تقوای امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر پروردگار آن حضرت را اختصاص داد به خصیصه ای که احدی از صحابه را به

آن خصیصه مخصوص نگردانید.

ص: 1340


1- حاکم نیشابوری در المستدرك على الصحيحين، 152/3 - 153 ، ح 4681 - 4683، کتاب معرفة الصحابة ، مناقب علی بن ابی طالب، حدیث را این گونه نقل می کند : «قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : النظر الى وجه على عبادة » ونیز خوارزمی در مناقب ، ص 361، ح 373 فصل 23؛ ابن مغازلی در مناقب ، ص 206 - 211 ، ح 244 - 254 ، قوله عليه السلام : النظر الى وجه على عبادة، با اختلاف اندکی در الفاظ همین حدیث را نقل می کنند. دیلمی در فردوس ، 294/4، ح 6866- 6865 ، ذکر الفصول من ذوات الالف واللام؛ ابی نعیم اصفهانی در حلية الاولياء ، 58/5 ، رقم 288 ، شرح حال سلیمان الاعمش ، به همین حدیث اشاره کرده اند .

و در میان تمام صحابه آن حضرت را امام المتقین قرار داد و مکرر به این لقب آن بزرگوار را خواند.

و البته امام به تمام معنی متّقی باید ، تا امام اهل تقوی گردد چه آن که تقوای امام باید سر مشق اهل تقوی باشد.

اگر بخواهم جهات زهد و ورع و تقوای علی(علیه السّلام) را مشروحاً و مبسوطاً بیان نمایم به مثل معروف مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

شیخ - آنچه درباره سیدنا علی کرم الله وجهه بفرمائید کم گفته اید و واقعاً هم همان است که معاویه گفته عقیم اند زنان عالم بزایند مانند علی بن ابیطالب (علیه السّلام)

داعی - پس معلوم شد در میان کبار صحابه على(علیه السّلام) سرآمد اهل تقوی بوده است که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر و دستور خدای متعال او را امام المتقین و پیشوای پرهیزکاران قرار داده است.

پس همان قسمی که از حیث نسب و نژاد نورانی و جسمانی ممتاز و مقدم بود از حيث تقوى هم حق تقدم با آن بزرگوار بوده.

در اینجا متوجه به یک مطلبی شدم اگر چنان چه اجازه بدهید یک سؤال از شما بنمایم.

شیخ - خواهش می کنم بفرمائید.

داعى - آیا احتمال هواپرستی و حبّ جاه و دنیاطلبی به علی(علیه السّلام) که لیاقت امامت اهل تقوی را در میان صحابه کبار داشته می دهید ؟

شیخ - ابداً ممکن نیست چنین خیالی درباره علی کرم الله وجهه برود ؛ چنان چه خودتان فرمودید و مشهور است کسی که دنیا را سه طلاق گوید و با اداء این جملات بی اعتنائی خود را به دنیا ثابت نماید، چگونه میل به دنیا پیدا می کند.

علاوه مقام و مرتبه سیدنا علی کرم الله وجهه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به آن جناب بدهیم تصور این خیال هم غیر ممکن است تا چه رسد به عمل آن.

داعی - پس قطعاً عملیات آن مجسمه تقوی تماماً برای خدا بوده و قدمی برغیر حق برنداشته و هر کجا حقی می دیده بی اختیار استقبال می نموده.

ص: 1341

شیخ - بدیهی است غیر از این از سیدنا علی کرم الله وجهه سراغ نداریم

اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند

داعی- پس بفرمائید بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على(علیه السّلام) حسب الوصية مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود و در سقیفه بنی ساعده عده ای جمع شدند و با ابی بکر

بیعت نمودند آنگاه آن حضرت را برای بیعت طلبیدند به چه علت بیعت ننمود؟

اگر طریقه خلافت ابی بکر حق و مسئله اجماع ثابت و مسلّم و دلیل حقانیت بود على القاعده نبایستی علی(علیه السّلام) با شدت تقوی و پرهیزکاری تعلل ورزد و روی گردان از حق شود؛ زیرا هر کجا حق بود مطابق فرموده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) باید آن جا حاضر باشد.

از جهتی لازمۀ تقوی این است که شخص متقی از حق روی گردان نشود و از جهت دیگر بنا به اخباری که لیله ماضیه با سلسلۀ اسنادش به عرضتان رسانیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

على مع الحق والحق مع على حيثما دار

(علی با حق و حق با علی(علیه السّلام) می گردد .)

اگر آن قضایا حق و تعیین ابی بکر به مقام خلافت حق بود بایستی آن حضرت با کمال میل و علاقه قلبی آنها را استقبال و تصدیق نماید نه آن که مخالفت نماید.

پس لابد مخالفت علی(علیه السّلام) از بیعت از دو حال خارج نبوده یا علی برخلاف حق رفتار کرده و متمرّد امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده که بیعت با خلیفه پیغمبر ننموده.

یا وضع خلافت و طریقه اجماع را ساختگی و سیاسی برخلاف حق دانسته لذا بیعت ننموده.

اما قسم اول نظر به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علی با حق و حق با علی می گردد و آن حضرت را امام المتقین خوانده و قطعاً علی اهل دنیا نبوده و حب جاه و هوی و هوس در او راه نداشته و دنیا را سه طلاق گفته و طالب ریاست ظاهری نبوده قطعاً

ص: 1342

منتفی است پس لابد قسم دوم بوده که چون خلافت را ساختگی و سیاسی و برخلاف رضای خدا و رسول دانسته لذا بیعت ننموده.

شیخ - عجب فرمایشی می فرمائید که سیدنا علی کرم الله وجهه بیعت نکرده در صورتی که تمام کتب اخبار و تواریخ ما و شما ثابت نموده اند که سیدنا علی با ابی بکر (1) بیعت نمود و تخلف از اجماع ننمود.

داعی - عجب از شما است که عرایض شبهای قبل را فراموش نمودید که مفصلا شرح دادم نقل اقوال اکابر علمای خودتان را که حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود نوشته اند بیعت علی به فوریت واقع نشد.

عموم علمای خودتان معترف اند روز اول که حضرت را به جبر و اهانت از منزل کشیدند و به مسجد بردند ، بیعت نکرده به منزل برگشت.

و ابراهيم بن سعد ثقفی متوفی سال 283 و ابن ابی الحدید و طبری و دیگران از ثقات علمای خودتان متفقاً نوشته اند که بیعت آن حضرت بعد از شش ماه بود ( یعنی بعد از وفات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراء سلام الله عليها بوده چنان چه مفصلا در شبهای قبل به عرضتان رسانیدم).

بر فرض تسلیم که بگوئیم آن حضرت بیعت نموده پس چرا شش ماه کمتر یا بیشتر توقف نمود و بیعت ننمود بلکه محاجه هم نمود و حال آن که از مثل علی مجسمه حق و تقوی شایسته نبود ولو برای یک ساعت منحرف از حق گردد و حق را به عقب بیندازد.

شیخ - لابد یک جهتی داشته که خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه می کنند. اینک بر ما چه آمده که در امور بین بزرگان و اختلاف آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت نمائیم ؟!! ( خنده شدید حضار) داعی - دعاگو هم به همین مقدار از جواب قانع شدم که چون شما جواب منطقی

ص: 1343


1- آدرسهای مطالب فوق در مجلس 7گذشت.

نداشتید و راه گریز و دفاعی نبود که اثبات مرام نمائید لذا به این نوع از جواب مبادرت جستيد. ولی مطلب به قدری واضح و روشن است در نزد مردمان صالح منصف که محتاج به دلیل و برهان نیست.

و اما این که فرمودید: بر ما نیست که در امر بزرگان و اختلافات آنها دخالت نمائیم البته تا جائی که آن امر تماس با ما ندارد فرمایش شما صحیح است و در اختلاف آراء بزرگان حق دخالت نداریم.

ولی در این موضوع بالخصوص اشتباه فرموده اید ؛ برای آن که هر فرد مسلمان عاقلی باید دین حقیقی داشته باشد نه دین تقلیدی و راه تحقیق در دین همین است که وقتی ما در تاریخ جمهور مسلمین می بینیم بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امت و صحابه کبار دو فرقه شدند کنجکاوی نموده ببینیم کدام یک از آن دو فرقه ذی حق بوده اند تا پیروی حق نمائیم.

نه آن که کورکورانه به خیال حق روی عادت و تقلید از پدر و مادر و اسلاف به راهی برویم که تحقیقی در آن راه ننموده باشیم.

شيخ - لابد می خواهید بگوئید خلافت ابی بکر(رضی الله عنه) بر حق نبوده اگر خلافت ابی بکر(رضی الله عنه) بر خلاف حق و علی کرم الله وجهه ذی حق در امر خلافت بود با قدرت و شجاعتی که مخصوص خود او بود و با علاقه ای که در اجراء حق و حقیقت داشت و دیگران هم او را ترغیب می نمودند چرا قیام به حق ننمود و به قول شما بعد از شش ماه بیعت نمود حتی به نماز هم حاضر می شد و در مواقع لزوم در مشورت خلفاء رضى الله عنهم وارد و رأیهای صائب هم می داد.

سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها به واسطه نداشتن یاور و غیره

داعى - اولا انبياء و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند و از خود اراده ای نداشتند لذا نمی توان به آنها ایراد گرفت که چرا قیام به جنگ ننمودند یا چرا قعود و سکوت و یا چرا در مقابل اعداء فرار نمودند و یا پنهان گردیدند.

ص: 1344

چنان چه اگر به تاریخ حالات هر یک از انبیاء عظام و اوصیاء کرام بنگرید از این قبیل قضایا بسیار می بینید که با افکار شما بی تناسب می باشد مخصوصاً قرآن مجید به بعض از آنها اشاره نموده که به واسطه نداشتن یار و همراه سکوت و قعود و یا فرار نموده و پنهان گردیدند.

چنان چه در آیه 10 سوره قمر از قول نوح شیخ الانبیاء خبر می دهد :

«فَدَعَا رَبُّهُ إِنِّي مَعْلُوبُ فَانْتَصِر »

(پس خدا را خواند و دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام تو ( به لطف خود) مرا یاری فرما. )

و در آیه 49 سوره مریم قصهٔ اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهيم عليه وعلى نبينا وآله السلام را خبر می دهد که وقتی از عمش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید فرمود :

«وَاعْتَزَلَكُم وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي »

(من از شما و بتانی که به جای خدا می پرستید دوری کرده و خدای یکتا را می خوانم )

پس جائی که ابراهیم خلیل الله وقتی یاری و کمک از عم خود ندید، عزلت و گوشه گیری اختیار نماید، علی(علیه السّلام) به طریق اولی بایستی بواسطه نبودن یار و یاور عزلت و کناره گیری اختیار نماید.

شیخ -گمان می کنم مراد از این عزلت - عزلت قلبی باشد که قلباً از آنها دوری و بیزاری جست نه عزلت مکانی.

داعی- اگر جناب عالی به تفاسیر فریقین مراجعه نمائید می بینید که مراد از اعتزال عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی به خاطر دارم که امام فخر رازی در ص 809 جلد پنجم تفسیر کبیر (1)گوید:

الاعتزال للشيء هو التباعد عنه والمراد انى افارقكم في المكان

ص: 1345


1- تفسير الكبير ، فخر رازی، 229/21 ، ذیل آیه 48 سوره مریم ، مسأله 4

و افارقكم في طريقتكم

(اعتزال از چیزی به معنای دوری از آن میباشد و مراد ابراهیم از کلمه اعتزلکم یعنی من از مکان و طریقۀ شما جدا می شوم و دوری می نمایم. )

فلذا ارباب سیر آورده اند که بعد از این قضیه حضرت ابراهیم(علیه السّلام) از بابل به کوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود. از خلق عزلت و کناره گرفت بعد از آن به بابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست او را گرفتند و در آتش انداختند خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.

و در آیه 20 سوره قصص قصهٔ فرار کردن حضرت موسی(علیه السّلام) را با خوف و ترس نقل فرموده:

«فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفَاً يَتَرْقَبُ قَالَ رِبِّ نَجِّنِي مِنَ القَومِ الظَّالِمِينَ »

(موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت بارالها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده)

پس جائی که پیغمبر اولوالعزم خدا با ترس و خوف فرار نماید آیا وصی رسول در قعود و عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد.

و در سوره اعراف قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت موسی(علیه السّلام) به اغوای سامری و بازیگریهای او و سکوت هرون را با آن که خلیفه حضرت موسی(علیه السّلام) بوده نقل نموده تا در آیه 149 می فرماید:

«وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجْرُهُ إِلَيْهِ قَالَ يَا ابْنَ أُمِّ إِنَّ الْقَوْمَ استَضْعَفُونِي وَكَادُوا يقْتُلُونَنِي» .

(از فرط غضب سر برادرش (هارون) را به سوی خود کشید ( هارون ) گفت (ای جان برادر ) ای فرزند مادرم ( بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم) آنها مرا خوار و زبون داشتند تا آن جا که نزدیک بود مرا به قتل برسانند )

ص: 1346

شباهت علی با هرون در موضوع خلافت

پس طبق آیات قرآنی حضرت هارون(علیه السّلام) پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسی(علیه السّلام) جهت تنها بودن و این که امت او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل شنیع سامری و شرک مسلم گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نمود و قیام به سیف ننمود.

علی(علیه السّلام) هم که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را شبیه هارون و صاحب منزله هارونی معرفی نمود (چنان چه در لیالی ماضیه مشروحاً ذکر نمودیم ) اولی واحق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید، مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.

فلذا به روایات اکابر علماء خودتان که قبلا عرض شد وقتی آن حضرت را جبراً به مسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید خود را به قبر پیغمبر رسانید همان کلماتی را گفت که خداوند از قول هارون خبر می دهد که به موسی گفت:

«يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ استَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي »

( یعنی یا رسول الله ببین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند ) .

از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام سیره خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعتهای قوم سیزده سال در مکه معظمه سکوت اختیار نموده تا جائی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود.

جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار برقرار اختیار نمود که الفرار مما لايطاق من سنن المرسلین بالاتر بگویم که در حین قدرت و توانائی هم نتوانست کما ینبغی آثار بدع قوم را برطرف نماید.

شيخ - چگونه ممکن است باور نمود که آن حضرت نتوانست بدعتها را از میان بردارد.

ص: 1347

داعی - حمیدی در جمع بین الصحيحين(1) و امام احمد حنبل(2) در مسند از ام المؤمنین عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او فرمودند: اگر این مردم قریب العهد به کفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که به قلب خود منکر آن شوند امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آن چه که از آن بیرون بردند داخل نموده و خانه را به زمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیم دو در برای آن قرار میدادم به سمت مشرق و مغرب و بنیاد آن را به پایهٔ بنای حضرت ابراهیم می رسانیدم.

آقایان از روی انصاف دقت کنید جائی که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن مقام و مرتبه عالیۀ الهیّه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده از صحابه خود ملاحظه نماید ( بنابر آن چه اکابر علماء خودتان نوشته اند ) و بدعتهایی که در ساختمان ابراهیمی به کار رفته نتواند عوض نماید و به صورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند.

تصدیق نمائید امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اولی بود به عمل نمودن به آن سیره و دستور که در

ص: 1348


1- الجمع بين الصحيحين ، حمیدی ، 42/4 - 46 ، ح 3162، شماره 212، مسند عایشه. حمیدی حدیث را این گونه نقل می کند : «عن عائشة : ان النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لها : يا عائشه لولا ان قومك حديث عهد بجاهلية، لامرت بالبيب فهدم فادخلت فيه ما أخرج منه ، ولا لزقته بالارض ، جعلت له بابين باباً شرقيا و باباً غربيا فبلغت به اساس ابراهيم... و نیز در صحیح بخاری ، 660/2 ، ح 1481 کتاب الحج، باب فضل مكة و بنيانها به همین حدیث اشاره کرده است.
2- مسند احمد بن حنبل، 179/6، مسند عائشه. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: عن عائشه ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال لها لولا ان قومك حديث عهد بشرك او بجاهلية لهدمت الكعبة ، فالزقتها بالارض وجعلت لها بابين باباً شرقياً و باباً غربياً و زدت فيها من الحجر ستة أذرع فان قريشا اقتصرتها حسين بنت الكعبة . و نیز مسلم در صحیحش ، 968/2 - 972 ، ح 368 406، کتاب الحج، باب نقض الكعبة و بنائها ، به همين حدیث اشاره کرده است . سرخسی در المبسوط ، 11/4، کتاب المناسك ، كلام پیامبر (ص) را این گونه نقل می کند : «ولو لا حدثان عهد قومك بالجاهلية لنقضت بناء الكعبه و اظهرت قواعد الخلیل صلوات الله عليه و أدخلت الحطيم في البيت.. »

مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات خود را به آن حضرت بلکه به اصل دین وارد آورند.

چنان چه فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی در مناقب (1) خود نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من با تو خدعه نموده و آن چه در دل دارند ظاهر سازند من ترا امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید.

علت قعود علی(علیه السّلام) از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صبر وسکوت آن حضرت برای خدا

ثانیاً امیرالمؤمنین(علیه السّلام) یگانه رادمردی بود که در زندگی ابداً خود را نمی دید و هر چه می دید خدا می دید یعنی به تمام معنی فانى فى الله بود خود و بسته گان خود و امامت و خلافت و ریاست را برای خدا و دین خدا می خواست فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای احقاق حق ثابت خود برای

ص: 1349


1- مناقب خوارزمی، ص 65 ، ح 35 فصل 6 في محبة الرسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ایاه و تحريضه على محبته... خوارزمی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن علی بن ابی طالب(علیه السّلام) قال : كنت امشى مع النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في بعض طرق المدينة، فأتينا على حديقة فقلت يا رسول الله ما احسنها من حديقة ، فقال : ما احسنها ولك في الجنه احسن منها ، ثم اتينا على حديقه اخرى فقلت یا رسول الله ما احسنها من حديقة فقال : لك في الجنة احسن منها. حتى اتينا على سبع حدائق ، اقول يا رسول الله ما احسنها فيقول : لك في الجنة ، احسن منها ، فلما خلاله الطريق اعتتقفى واجهش باكيا فقلت يا رسول الله ما يبكيك ؟ قال : ضغائن فى صدور اقوام لا يبدونها لك الا بعدى ، فقلت : في سلامة من ايني ؟ قال في سلامة من دينك. و نیز گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص 273 ، باب ،66؛ متقی هندی در کنزالعمال، 176/13، ح 36523، كتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طالب هیثمی در مجمع الزوائد ، 118/9 ، باب بشارته بالجنة؛ خطيب بغدادی در تاریخ بغداد ، 398/12 ، رقم 6859 ، شرح حال فیض بن وثيق؛ ابن عساكر در تاریخ مدینه دمشق ، 322/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب ؛ حموینی در فرائد السمطین، 152/1، ح 115، باب 28؛ طبرانی در معجم الكبير ، 61/11 ، احاديث مجاهد عن ابن عباس ؛ ابن یعلی موصلی در مسند ابی یعلی ، 426/1، ح ،565 مسند علی بن ابی طالب، همین حدیث را با اختلاف در الفاظ نقل می کنند.

خدا بود که مبادا تفرقه در جامعه مسلمین بیفتد و مردم به کفر اولیه برگردند.

چنان چه موقعی که فاطمه مظلومه مأیوسانه به خانه برگشت در حالتی که حقش را برده بودند خطاب نمود به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و عرض کرد:

اشتملت شملة الجنين وقعدت حجرة الظنين نقضت قادمة الاجدل فخانك ريش الاعزل هذا ابن ابی قحافة يبزنى نحلة ابى وبلغة ابنى - الخ - لقد اجهر في خصامي والفتية الدنى كلامي (1)

(مانند طفل در شکم مادر پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آن که شاه پرهای بازها را در هم شکستی اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانائی بر آنها نداری اینک پسر ابوقحافه (ابی بکر ) به ستم و ظلم عطاء و بخشیده پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن به سختی با من مجادله می نماید. )

مخاطبه اش طولانی است مولانا على(علیه السّلام) تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمه سلام الله علیها ساکت شد آنگاه به مختصر جوابی بی بی را قانع نمود که از جمله فرمود: فاطمه من در امر دین و احقاق حق تا آن جا که ممکن بود کوتاهی نکردم آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت الى الابد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟

گفت : منتها آمال و آرزویم همین است. فرمود: پس در این صورت باید صبر کنی چه آن که پدرت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من وصیتها نموده من می دانم باید صبر نمایم والا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقت را بگیرم ولی بدانکه آن وقت دین از میان می رود پس از برای خدا و حفظ دین خدا صبر کن؛ زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقی که از تو غصب نمودند.

ص: 1350


1- بحار الانوار ، مجلسی ، 234/29 ، ح 8 ، کتاب الفتن والمحن

به همین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزه اسلام که ایجاد دو دستگی نشود چنان چه ؛ غالباً در خطب و بیانات خود اشاره به این جهات می نمود.

بيانات على(علیه السّلام) در علة قعود و سکوت بعد از وفات رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

از جمله ابراهیم بن محمد ثقفی(1) که از ثقات علماء جماعت است و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و علی بن محمد همدانی نقل می نمایند که چون طلحه و زبیر بیعت را شکستند و به سمت بصره رفتند حضرت امیر(علیه السّلام) امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند خطبه اداء نمود بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود:

فان الله تبارك وتعالى لما قبض نبيه صلى الله عليه وآله قلنا نحن اهل بيته وعصبته و ورثته و عترته و اولیائه واحق خلایق الله به لاننازع حقه وسلطانه فبينما نحن اذنفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبينا منا وولوه غيرنا فبكت لذلك والله العيون والقلوب منا جميعاً وخشنت والله الصدور وايم الله لولا مخافة الفرقة من المسلمين أن يعودوا الى الكفر ويعود الدين لكنا قد غيرنا ذلك استطعنا وقد ولى ذلك ولاة ومضوا لسبيلهم وردالله الامر الىّ وقد بايعانى وقد نهضا الى البصرة ليفرقا جماعتكم ويلقيا بأسكم بينكم

(ماحصل معنی آن که پس از رحلت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفتیم ما اهل بیت و خویشان و وراث و عترت و اولیاء آن حضرت و سزاوارترین خلایق به رتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعی برای حق و سلطه و سلطنت آن حضرت نداشتیم گروهی از منافقین دست به دست هم داده خلافت را از ما گرفته به دیگری واگذار نمودند به خدا قسم برای این امر چشمها و دلهای ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پرگردیده به خدا قسم اگر خوف تفرقه

ص: 1351


1- الغارات ، محمد ثقفی کوفی، 302/1 - 308 ، رسالة على (علیه السّلام) الى اصحابه بعد مقتل محمد بن ابی بکر.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 307/1 ، خطبه 22 خطبة على بالمدينه في اول امارته.

مسلمانان نبود که به قهقراء برگردند به کفر هر آینه تغییر می دادیم خلافت را ( ولكن سکوت اختیار نمودم) و آنان به امر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس به طرف بصره نهضت کردند به منظور آن که اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دو دستگی را فراهم تا جنگ داخلی را برقرار نمایند.)

و نیز ابن ابی الحدید(1) و کلبی از علماء بزرگ شما روایت نموده اند که در موقع حرکت به بصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود :

ان الله تعالى لما قبض نبيه صلى الله عليه و آله استاثرت علينا قريش بالامر ودفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمة المسلمين وسفك دمائهم والناس حديثوا عهداً

بالاسلام والدين

(پس از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قریش جمعیت نموده خلافت حقی که از همهٔ مردم ما سزاوارتر بودیم به آن از ما گرفتند من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر از تفریق مسلمانان زیرا اگر صبر نکرده بودم اختلاف کلمه ایجاد و شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خونها ریخته می گردید چون مسلمانان تازه عهد به اسلام و دین بودند )

پس سکوت و تسلیم شدن آن حضرت به مقام خلافت ابی بکر و عمر از جهت رضا نبوده بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خونریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.

لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابلۀ برخلاف - و محاجّۀ با آنها که همه فهمیدند آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد آنگاه برای حفظ دین ( که به وسیله

ص: 1352


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 308/1 ، خطبه 22 ، خطبته عند مسيره للبصرة. ابن ابی الحدید جریان فوق را از کلبی روایت می کند.

دو دستگی ممکن بود از میان برود) بنابر آن چه اکابر علماء خودتان نوشته اند بیعت نمود و در مقام مساعدت برآمد که فی الحقیقة مساعدت به دین مقدس اسلام بود نه رضایت و تصدیق به امر خلافت.

چنان چه در نامه ای که برای اهل مصر به وسیله مالک اشتر فرستاد همین معنی را متذکر شد و صریحاً نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده این است عین عبارت نامۀ آن حضرت که ابن ابی الحدید هم در ص 164 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) نقل نموده است.

نامه علی(علیه السّلام) به اهل مصر

فان الله سبحانه بعث محمداً (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نذيراً للعالمين ومهيمنا على المرسلين فلما مضى صلى الله عليه وآله تنازع المسلمون الامر من بعده فوالله ما كان يلقى في روعي ولا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلى الله عليه وآله عن اهلبيته ولا انهم منحوه عنى من بعده!! فما

راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت بیدی حتی رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دین محمد صلی الله عليه وآله فخشيت ان لم انصر الاسلام واهله ان ارى فيه ثلما اوهد

ص: 1353


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، 94/6 ، نامه 167 (خطبة الامام على بعد مقتل محمد بن ابی بکر ) ابن ابی الحدید اینگونه نقل می کند : «فان الله بعث محمداً نذيراً للعالمين و امينا على التنزيل و شهيداً على هذه الامة... فلما مضى لسبيله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تنازع المسلمون الامر بعده فوالله ما كان يلقى في روعي ولا يخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد عن اهل بيته ولا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس علی ابی بکر و اجفالهم اليه ليبايعوه فامسكت يدی و رایت انی احق بمقام محمد صلى الله عليه فى الناس ممن تولى الامر من بعده فلبثت بذاك ما شاء الله حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين الله و ملة محمد صلى الله عليه فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما و هدما يكون المصاب بهما على اعظم من فات ولاية اموركم...»

ماتكون المصيبة به على اعظم من فوت ولايتكم التي انما هي متاع ايام فلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب او كما يتقشع السحاب فنهضت في تلك الاحداث حتى زاح الباطل وزهق واطمأن الدين وتهنه

(خداوند سبحان محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برانگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر

پیغمبران چون آن حضرت درگذشت پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند به خدا سوگند دلم راه نمی داد و به خاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت خلافت را از اهل بیت و خاندان او به دیگری واگذارند و نه آن که پس از آن بزرگوار (با همه سفارشات و نصوص بارزه آن) را از من باز دارند؟! مرا به رنج نیفکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر ) که با او بیعت کنند پس دست خود را از (بیعت ) نگاهداشتم تا آن که دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمد را از بین ببرند پس ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آن چه از آن بهتر می شود از دست می رود مانند آن که سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود پس میان آن پیش آمدها و تباهکاریها برخاستم تا آن که جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد از بین رفت و دین آرام گرفت و باز ایستاد )

خطبۀ امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بعد از شهادت محمدبن ابی بکر

و نیز ابن ابی الحدید در ص 35 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از کتاب الغارات ابراهیم ابن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبدالرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر به دست دشمنان و شهادت محمدبن ابی بکر، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) خطبۀ مفصلی بیان نمود که عیناً تمام جملاتی را که در نامه خود برای اهل مصر

ص: 1354


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 96/6 نامه 67 ، ( و من كلام له (علیه السّلام) لما قلد محمد بن ابی بکر مصر فملکت عليه وقتل ) ، خطبه للامام على بعد مقتل محمد بن ابی بکر .

فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ظاهر و بارز نمود تا آن جا که می نویسد مردی گفت:

یابن ابيطالب انك على هذا الأمر لحريص فقلت انتم احرص منى وابعد، اينا احرص ؟ انا الذي طلبت ميراثى وحقى الذي جعلني الله و رسوله اولی به ؟ ام انتم اذ تضربون وجهى دونه، و تحولون بيني وبينه فبهتوا والله لا يهدى القوم الظالمين

( ای پسر ابی طالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی گفتم : شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید کدام یک از ما حریص تر می باشیم آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را ) که خدا و رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی به آن هستم یا شما که ( بدون آن که حقی داشته) باشید) مرا از حق خویش باز داشتید و میان من و حق ثابت من حاجز وحائل ،شدید پس مبهوت گشته و از جواب باز ماندند و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند )

پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت که وقت اجازه گفتارش را نمی دهد ، معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم و بیعت نمودن بعد از شش ماه ( به عقیده علماء شما) خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای به خلافت آنها زیرا اگر آن روز علی(علیه السّلام) قیام به حق می کرد ، محققاً جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند ( چنان که مکرر آن حضرت را ترغیب به قیام نمودند ) آن گاه جنگ داخلی شروع می شد پیغمبر هم تازه از دنیا رفته مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند هنوز ایمان در قلبهای آنها کاملا استقرار پیدا ننموده بود، لذا وقت به دست بیگانگان و اعادی دین از یهود و نصاری و مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان برچیده و اساس دین از میان می رفت.

چون امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عالم و دانای به حقایق بود رسول خدا هم به او خبر داده بود می دانست که اصل دین از میان نمی رود مَثل دین در میان مردم ، مثل آفتاب است

ص: 1355

ممکن است مدت کمی در پس پرده جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد. (چنان چه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت ) پس ملاحظه فرمود به اقتضای مصلحت دین صبر کند بهتر است از آن که قیام کند که دو دستگی تشکیل شده و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی به دست دشمنها بدهد که اصل دین را از میان ببرند ولو رسول خدا خبر به بقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها به عقب می افتاد.

منتها برای اثبات حق خودش شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار حق را ظاهر نمود (چنان چه در شبهای قبل عرض کردم ) بیعت نکرد قیام به جنگ ننمود ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود .

خطبه شقشقیه

چنان چه در اول خطبه شقشقیه اشاره به این معانی نموده که فرمود:

اما والله لقد تقمصها فلان (ابن ابی قحافة) وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل ولا يرقى الى الطير فسدلت دونها ثوباً وطويت عنها كشحا وطفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او

اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فرأيت ان الصبر على هاتا احجي فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجیاری تراثی نهبا حتى مضى الاول لسبیله فادلى بها الى فلان بعده الخ

(سوگند به خداوند که پسر ابی قحافة (ابى بكر ) خلافت را مانند پیراهن پوشیده و حال آن که می دانست مقام من برای خلافت ، مانند قطب وسط آسیا می باشد. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد پس جامۀ خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که

ص: 1356

آیا بدون دست ( یعنی بدون یار و یاور) حمله کرده ( حق خود را مطالبه نمایم ) یا آن که بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق ) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیرد دیدم صبر کردن خردمندی است پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آن که اولی ( ابی بکر ) راه خود را به انتها رسانید و خلافت را به آغوش ( عمر ) بعد از خود انداخت. )

تا آخر خطبه که تمام مشتمل است بر دردهای دل آن حضرت که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد مزاحمت دهم به مقداری که اثبات مرام نماید و از تأثرات درونی آن حضرت خبر دهد گمان می کنم کافی باشد.

اشکال در خطبه شقشقیه و جواب آن

شیخ - اولا در این خطبه دلیلی بر دلتنگی آن حضرت نمی باشد. ثانیاً این خطبه مربوط به آن حضرت نیست بلکه از منشآت سید شریف رضی الدین است که ملحق به خطبات آن حضرت نموده و الا آن جناب اصلا از خلافت خلفاء رضي الله عنهم شکایتی نداشته بلکه کمال رضایت را هم داشته و به عمل کرد آنها هم راضی بوده.

داعی - این بیان شما مربوط به افراط در تعصب است والا بیانات و شکایات در امر خلافت قبلا عرض شد و دلتنگیهای آن حضرت فقط اختصاص به این خطبه ندارد که شما اشکال تراشی نمائید.

و اما اشکال شما راجع به این خطبه که آن را از منشآت سید زاهد عابد عالم بزرگوار رضی الدین رضوان الله علیه به حساب آوردید جسارت نمی کنم که بگویم عناد ورزیدید و از حد اعتدال خارج شدید و بدون دلیل پیروی نمودید بعض از متعصبين متأخرین اسلاف خود را.

فقط می گویم دقت در مطالعات نمی نمائید والا اگر مطالعات دقیقه داشتید می دانستید که نقل این خطبه از مولانا امیرالمؤمنين صلوات الله عليه محقق الوقوع

ص: 1357

است به شهادت اکابر علماء خودتان از متقدمین و متأخرين مانند عزالدين عبد الحميد بن ابی الحدید(1) و شیخ محمد عبده (2) مفتی دیار مصر و شیخ محمد خضری درص 127 محاضرات تاريخ الامم الاسلامیه(3) که اعتراف به صدور این خطبه از آن حضرت نموده و آن را شرح نموده اند.

فقط عده ای از متعصبین و متأخرین روی عناد و لجاج دست و پایی زده تولید شبهات نمودند والا زیاده از چهل نفر از اکابر علمای شیعه و سنی که شرح بر نهج البلاغه نوشته اند احدی از آنها تفوّه به چنین عقیده ای ننموده اند.

اشاره به حالات سید رضی

علاوه مقام ورع و تقوای عالم ربانی سید جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالى عليه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند که جعل خطبه و از روی کذب و دروغ منتسب به آن حضرت نموده باشد.

به علاوه مطلعین بر ادبیات عرب که خطبات نهج البلاغه را مورد دقت قرار داده از فصاحت و بلاغت و جزالت الفاظ و معانی عالیه و کنوز علمیه و حکمیه مندرجه در آنها پی برده اند که نه برای سید رضی بلکه برای احدی از بشر ممکن نیست بدون اتصال به غیب عالم بتواند مثل آن کلمات بیاورد.

چنان چه اکابر علمای خودتان از قبیل عزالدين عبد الحميد بن ابى الحديد معتزلی(4) و از متأخرین شیخ محمد عبده(5) مفتی دیار مصر اعتراف به این معنی نموده اند

ص: 1358


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 205/1 206 ، خطبه 3 ( ومن خطبة له وهي المعروفة بالشقشقية )
2- شرح نهج البلاغة ، محمد بن عبده ، 50/1 ، خطبه 3 ( و من خطبه له (علیه السّلام) وهي المعروفة بالشقشقية. )
3- محاضرات تاريخ الامم الاسلامية ، محمد خضری، ص 285، جزء 2 ، محاضره 31 ، الشجاعة ، الفقه - الفصاحة.
4- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 24/1 ، مقدمه ، القول في نسب اميرالمؤمنين على(علیه السّلام) ... می نویسد : وفي كلامه قيل : دون كلام الخالق ، و فوق كلام المخلوقين.
5- شرح نهج البلاغة ، محمد بن عبده ، 84/1، خطبه 3 ( و من خطبه له (علیه السّلام) وهي المعروفة بالشقشقية )

که جزالت الفاظ و حسن معانی و اسلوب بدیعی که در خطب و بیانات آن حضرت به کار رفته ثابت می کند که آن کلمات بعد از کلام رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق می باشد.

کلمات و خطب و رسائل سیّد جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالى عليه نظما و نثراً در دفاتر ارباب خبر از شیعه و سنی موجود است.

بعد از مطابقه با خطب نهج البلاغه معلوم می گردد که بینهما بُون بعید.

کجا صحبت خاک با عالم پاک*** کجا صحبت ذره با آفتاب

چنان چه ابن ابی الحدید(1) نقل می نماید که مصدق بن شبیب از ابن الخشاب معروف نقل نموده که گفت: نه برای رضی و نه برای غیر رضی ممکن نیست چنین کلماتی با این اسلوب بدیع به کار برند و ما کلمات رضی را دیده ایم ابداً طرف مقایسه با این کلمات و خطب شریفه نمی باشد.

خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده

گذشته از قواعد علمیه و موازین عقلیه جمع کثیری از اهل علم و حدیث و تاریخ فریقین ( شیعه و سنی ) قبل از ولادت سید بزرگوار رضی الدین و پدر مرحومش ابواحمد نقیب الطالبین این خطبه را روایت نموده اند.

چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) گوید این خطبه شریفه را زیاد دیدم

ص: 1359


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 2051 ، خطبه 3 ( ومن خطبه له(علیه السّلام) وهي المعروفة بالشقشقية ، نتف من أخبار عثمان بن عفان. قال مصدق : وكان ابى الخشاب صاحب دعابه وهزل : قال : فقلت له : أتقول انها منحولة! فقال : لا والله. وانى لا علم أنها كلامه. كما أعلم انك مصدق. قال : فقلت له ان كثيراً من الناس يقولون انها من كلام الرضى رحمة الله تعالى ، فقال : أنى للرضى ولغير الرضى هذا النفس وهذا الاسلوب قد وقفنا على رسائل الرضي...
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 2051 ، خطبه 3 ( ومن خطبة له(علیه السّلام) وهى المعروفة بالشقشقية ،نتف من أخبار عثمان بن عفان. ابن ابی الحدید می نویسد : قلت : وقد وجدت أنا كثيراً من هذه الخطبة في تصانيف شيخنا ابى القاسم البلخی امام البغداديين من المعتزلة و كان في دولة المقتدر قبل أن يخلق الرضى بمدة طويلة. و وجدت ايضا كثيراً منها في كتاب أبي جعفر بن قبة احد متكلمى الاماميه ، وهو الكتاب المشهور المعروف بكتاب «الانصاف » وكان ابو جعفر هذا من تلاميذة الشيخ أبى القاسم البلخی رحمة الله تعالی و مات فی ذلك العصر قبل أن يكون الرضى رحمه الله تعالى موجودا... ثم قال : والله لقد وقفت على هذه الخطبة فى كتب صنفت قبل ان يخلق الرضى بمائتي سنة ولقد وجدتها مسطورة نجطوط أعرفها. واعرف خطوط من هو من العلماء واهل الادب قبل ان يخلق النقيب ابو احمد والد الرضي .

در تصانیف شیخ خود ابوالقاسم بلخی امام معتزله در زمان دولت مقتدر بالله عباسی که قبل از ولادت سید رضی به مدت طولانی ثبت گردیده.

و نیز زیاد دیدم در کتاب الانصاف ابى جعفر بن قبه متکلم معروف که از تلامذه شیخ ابوالقاسم بلخی بوده و قبل از ولادت سید رضی وفات نمود.

و نیز نقل نموده از شیخ ابی عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب که گفته این خطبه را در کتبی دیدم که دویست سال قبل از ولادت سید رضی تصنیف نموده اند بلکه این خطبه را به خطوط علمائی دیدم از اهل ادب که قبل از ولادت والد رضی ابو احمد نقیب الطالبين نوشته شده است.

کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی ، فیلسوف متبحر و محقق حکیم در شرح نهج البلاغه(1) نوشته است که من یافتم این خطبه را در دو جا یکی به خط وزیر بن فرات که زیاده از شصت سال قبل از ولادت سید شریف رضی الدین رضوان الله عليه نوشته بودند.

دیگر در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه تلميذ ابی القاسم کعبی یکی از شیوخ

ص: 1360


1- شرح نهج البلاغة ، ابن میثم بحرانی ، 252/1 ، خطبة 3 ( المعروفة بالشقشقية ) می نویسد : « واقول : وقد وجدتها في موضعنى تاريخهما قبل مولد الرضى بمدة : أحدهما انها مضمنة كتاب الانصاف لابی جعفر بن قبة تلميذ ابى القسم الكعبي احد شيوخ المعتزلة وكانت وفاته قبل مولد الرضي. الثاني اني وجدتهما بنسخة عليها خط الوزير ابى الحسن علی بن محمد بن الفرات وكان وزيرا المقتدر بالله و ذلک قبل مولد الرضی بنيف وستين سنة والذى يغلب على ظنى ان تلك النسخة كانت كتبت قبل وجود ابن الفرات بمّدة.

معتزله که قبل از ولادت سید رضی وفات نموده.

پس با این دلائل و شواهد ثابت شد عناد و لجاج و دست و پاهای بی جائی که متعصبین از متأخرین علماء شما نموده اند.

گذشته از همه دلائل و شواهد وقتی فرضیه آقایان راجع به این خطبۀ شریفۀ صحیح می بود که سایر خطب و حکایات و درد دلهای آن حضرت که در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده ( که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم) در دسترس عموم نبود.

مگر نه ابن ابی الحدید در ص 561 جلد دوم شرح نهج (1) خطبه آن حضرت را مفصلا نقل نموده که می فرماید من از اول امر با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودم تا دم مرگ که در سینه من جان داد به کمک ملائکه او را غسل دادم بر او نماز گذارده و در قبر قرار دادم پس از من اولی و احق به آن حضرت کسی نبود تا آخر خطبه که به حال خود و مخالفین اشاره نموده تا آن جا که فرمود:

فوالذي لا اله الا هو انى لعلى جادة الحق وانهم لعلى مزلة الباطل

( قسم به آن خدائی که غیر از او خدائی نیست به درستی که من در جاده و شاهراه حقم و مخالفین من بر مزلهٔ باطل هستند یعنی در مکانی که سقوط از حق و منحرف از صواب می باشند )

باز هم می فرمائید علی(علیه السّلام) مخالفین خود را حق و برحق دانسته و از آنها دلتنگ نبوده بلکه به عمل آنها راضی بوده؟!

جناب شیخ عزیز حق و حقیقت به این قبیل حرفها پوشیده و از میان نخواهد رفت چنان چه عمیقانه توجه کنید به آیه 32 سوره توبه که می فرماید:

«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِوُّا نُوَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ )

ص: 1361


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 179/10 ، خطبه 190 ( و من خطبه له(علیه السّلام) ولقد علم المستحفظون من اصحاب محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ... )

(می خواهند اعادی که خاموش کنند نور خدا را به دهنهای خود (یعنی به تهمتها و بدها و ایجاد شبهات ) ولی ابا دارد خدا مگر آن که تمام کند نور خود را اگر چه کراهت داشته باشند کافران ).

تصدیق خواهید نمود.

چراغی راکه ایزد بر فروزد *** گر ابله پف کند ریشش ( بلکه ریشه اش ) بسوزد

شیخ - چون خیلی از وقت شب گذشته شما هم خسته شدید و معلوم است از روی خستگی صحبت می فرمائید مقتضی است مجلس ختم شود بقیه مطالب و جواب جناب عالی بماند فردا شب به امید خدا.

ص: 1362

ص: 1363

جلسه دهم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث :

• جهل عمر بن خطاب • علم امیرالمؤمنين (علیه السّلام)

• عمر حکم تیمم را نمیدانست

•خلافت حق اميرالمؤمنین(علیه السّلام) است

•امر نمودن پیامبر به اطاعت از امیرالمؤمنین (علیه السّلام)

•اختلافات فقهی

عزل ابوبکر و نصب علی(علیه السّلام) در ابلاغ سورۀ برائت

• فرستادن پیامبر، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را به یمن

•على (علیه السّلام)هادى امت • سیاست امیرالمؤمنين (علیه السّلام)

•مشکلات در حکومت امیرالمؤمنين (علیه السّلام)

• امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عالم به غیب است

• حديث مدينة العلم • حديث در الحكمة

• منبر • اجازه نامه ها

ص: 1364

ص: 1365

جلسۀ دهم (لیله یکشنبه سیم شعبان المعظم 45 )

اشاره

اوّل شب آقایان محترم با جمعیت زیادتری تشریف آوردند به مناسبت شب عید سعید میلاد سعادت بنیاد حضرت ابا عبدالله الحسین ارواحنا فداه وعليه الصلاة والسلام شربت و شیرینی مفصلی صرف شد خواستیم وارد مذاکره شویم آقای نواب عبدالقیوم خان تشریف آوردند بعد از تعارفات مرسومه و صرف شربت و شیرینی و چای بیانی نمودند.

نواب - قبله صاحب خیلی عذر می خواهم از جسارتی که می نمایم چون موضوعی پیش آمده که بسیار لازم است مورد سؤال و بحث قرار گیرد چنان چه اجازه فرمائید قبل از رسمیت مجلس و مذاکره با آقایان مطلب خود را به عرض رسانم.

داعى - البته خواهش می کنم بفرمائید برای استماع حاضریم

سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن

نواب - امروز صبح جمعی در منزل بنده بودند تمام مجلس ذکر خیر جناب عالی بود در اطراف مذاکرات شبها گفتگو می شد روزنامه ها و مجلات خوانده می شد و در اطراف بیانات طرفین بحث می نمودیم یکی از بنده زاده ها ( عبدالعزیز ) که در کالج

ص: 1366

واسکول(1) اسلامی تحصیل می نماید به من گفت که چند روز قبل در کلاس، درس استاد معظم ما ضمن گفتار خود به مناسبتی گفتند: یکی از فقهاء بزرگ صدر اسلام در مدینه منوره، خلیفۂ ثانى عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بوده که احاطۀ کاملی بر قرآن و آیات شریفه و معانی و مسائل علمی و فقهی اسلام داشته و میان چند نفر از فقهاء مانند علی بن ابیطالب ( كرم الله وجهه ) و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس و عکرمه و زیدبن ثابت و غیرهم رضی الله عنهم خلیفه عمر(رضی الله عنه) برجسته تر افقه از همه بوده حتی علی بن ابیطالب کرم الله وجهه که از همه صحابه در مسائل علمی و مباحث فقهی مقدم بوده گاهی در مشکلات فقهیّه و حقوق مسلمین معطل می ماند به خلیفۀ ثانی عمر(رضی الله عنه) مراجعه می کرد و استمداد از فطانت و علم و دانش خلیفه می نمود خلیفه هم حلّ مشکلات علمیه و مسائل فقهیه علی را می نمود؟!!!

اهل مجلس همه تصدیق کردند که حقاً همین قسم بوده؛ زیرا علماء ما بیان نموده اند که خلیفه عمر نادرۀ زمان در مراتب علم و عمل بوده.

بنده چون در امر دین و تاریخ اطلاعات کامل نداشتم، سکوت اختیار نمودم.

ص: 1367


1- (کالج و اسکول اسلامی مؤسسۀ جدید البناء فرهنگی است در خارج شهر پیشاور که در سال 1330 قمری ساخته شده و تأسیس آن بهمّت والای نواب صاحب زاده عبدالقیوم خان که از محترمین رجال اهل تسنن بوده ساخته شده است و تقریباً ده لک روبیه (که هر لک صدهزار روپیه باشد ) خرج آن بنای عالی شده است و فقط اختصاص به دانش آموزان شب خواب دارد متجاوز از پانصد دانش آموز از کلاسهای ابتدائی تاکلاسهای عالی در آن کالج و اسکول مشغول تحصیل اند مخصوصاً علوم عالیه دکترا و فلسفه در آنجا تدریس می شود و مسجد بزرگی در وسط آن کالج بنا شده که عموم محصلین اسلامی بایستی پنج وقت نمازهای یومیه را در آن مسجد به جماعت اداء نمایند و در قسمت شمالی آن بنا سالن بسیار بزرگی برای سخنرانی های علمی و دینی آماده است و هفتۀ یک روز جزء برنامه تدریسی حتماً در آن سالن سخنرانی می شود و جمیع اساتید و دانش آموزان از کلاس شش به بالا دارای دو دین و مذهبی هستند بایستی در آن سالن حاضر شوند و مستمع سخنرانی گردند چنان چه از داعی هم تقاضا نمودند روزی که برای بازدید آن کالج و اسکول اسلامی رفته بودیم قریب یک ساعت در حضور قریب چهارصد محصل و اساتید و معلمین دانشمند و کارکنان آن دستگاه با عظمت در اطراف ملازمت علم و دین بیانات مؤثر نمودیم و در دفتر یادداشتی که در کتابخانه بزرگ کالج بود شرحی نوشته و از خود به یادگار گذاردیم).

بالاخره با آقایان دوستان مخصوصاً به بنده زاده وعده دادم که امشب قبل از شروع به صحبت این موضوع را مطرح می کنم چون علمای فریقین حاضرند لابد حلّ این مطلب بزرگ می شود تا مقامات علمی صحابه در نزد ما معلوم شود. لذا جسارت ورزیده متمنی است صحت و سقم مطلب را مورد بحث قرار دهید تا مورد استفاده عموم قرار گیرد و پی به ارزش علمی هر یک از صحابه ببریم و بدانیم کدام یک از صحابه تقدم علمی داشته اند بنده زاده و دوستان هم برای اخذ نتیجه شرفیاب امید است ما را مستفیض فرمائید که مخصوصاً بنده زاده اگر متزلزل است ثابت گردد.

داعی - رو به جناب یوسف علیشاه که از محترمین فضلاء شیعه و در همان اسکون معلم تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی بودند نموده سؤال نمودم آیا چنین است ایشان فرمودند نمی دانم کدام معلم بوده و چگونه مذاکره نموده است.

داعى - خيلى محل تعجب است از گویندۀ این حرف هر که بوده از کجا این حرفها را آورده، در کلمات و گفتار عوام افراط و تفریطها بسیار است ولی معلم بایست گفتارش منطبق با علم و منطق باشد ولی این معلم بی علم افراطی هر که بوده ادعائی نموده که احدی از علمای خودتان هم چنین ادعائی ننموده اند و اگر نفرات متعصبی مانند ابن حزم ظاهری و امثال آن چنین نظری به کار برده مورد تخطئه اکابر علمای خودتان قرار گرفته و علاوه این تعريف بما لا يرضى صاحبه می باشد که قطعاً خود خلیفه عمر هم چنین ادعائی را ننموده و در هیچ کتابی از علمای شما ابراز چنین عقیده ای نشده هر محدث و مورخی که در اطراف ترجمه حالات خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نگارشاتی نموده موضوع فطانت و هوش و شدت عمل و سیاستمداری خلیفه را مورد بحث قرار داده و از موضوع علمی خلیفه در کتب خودتان ابداً بحث و بیانی نشده على القاعده أبوابی که در ترجمه حالات خلیفه آورده اند بایستی بابی در علم ایشان ذکر نموده باشند و حال آن که خلاف این قول در کتب فریقین صراحت کامل دارد که خلیفه عمر از احاطه بر مسائل علمیه و مدارج فقهیه عاری و در مواقع احتیاج به پیش آمدها دست به دامان علی(علیه السّلام) و عبدالله بن مسعود و دیگران از فقهای مدینه می شده است.

ص: 1368

مخصوصاً ابن ابی الحدید(1) آورده که عبدالله بن مسعود از فقهای مدینه بود و خلیفه عمر اصراری داشت که عبدالله همیشه با او باشد تا در مواقع لزوم و پیش آمدها و سؤالهای فقهی که از او می نمایند عبدالله جواب بدهد.

شیخ - ( با رنگ پریده و عصبانی ) در کجا و کدام کتاب نوشته شده که خلیفه ثانی عمر(رضی الله عنه) از علم فقه و مسائل شرعیه که اساس دین است بی بهره بوده.

داعی - اولا تمنا می نمایم ملایم باشید عصبانی و تند نشوید ده شب هر نوع سخنی گفتید صراحةً و کنایةً اهانتها نمودید مشرک و کافر و اهل بدعت به ما گفتید ابداً از جا در نرفتم عصبانی و تند نشدم با دلیل و برهان اهانتهای شما را برگرداندم و جامعه شیعیان را تبرئه نمودم شما هم اگر جواب منطقی دارید بدهید و داعی را ساکت نمائید.

هر انسان عالم عاقل منصف در مقابل دلیل و برهان باید لجاجت نکند بلکه تسلیم شود نه آن که عصبانی و تند شود چه آن که عصبانیت موجب خنده و مضحکۀ بیگانگان می گردد.

ثانياً مغلطه فرمودید. داعی نگفتم خلیفه بی بهره بوده. بلکه عرض کردم: احاطه بر مسائل فقهیه علمیه نداشته این هم فقط ادعا نیست، بلکه می گویم و می آیمش از عهده برون.

شيخ - دلیل شما بر این معنی چیست که خلیفه عمر(رضی الله عنه) در مسائل فقهیه و احکام دین کُند بوده.

داعی - دليل ما اخبار بسیاری است که در کتب معتبره ما و شما نقل شده و مورخین بزرگ خودتان ثبت نموده اند به علاوه اقرارهای مکرری که خود خلیفه در این موضوعات نموده است.

ص: 1369


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 159/16 ، نامه شماره 38 ( و من كتاب له (علیه السّلام) الى أهل مصر لما ولى عليهم الاشتر) ابن ابی الحدید چنین می نویسد: و هكذا قال عمر لما أنفذ عبدالله بن مسعود الى الكوفة في كتابه اليهم : قد آثرتُكم به على نفسي؛ و ذلك أن عمر كان يستفتيه في الاحكام.

شیخ - اگر از آن اخبار در نظر دارید برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید.

داعی - چند خبری که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم قضاوت منصفانه را به فکر صائب خود آقایان محترم می گذارم.

مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسئله شرعی

اکابر علماء خودتان مانند جلال الدین سیوطی در ص 133 جلد دوم در المنثور (1)و ابن کثیر در ص 468 جلد اول تفسیر و جارالله زمخشری در 357 جلد اول تفسیر(2) کشّاف(3) و فاضل نیشابوری در جلد اول تفسير غرائب القرآن (4) ضمن سوره ( نساء )

ص: 1370


1- درالمنثور ، سیوطی ، 237/2، ذیل آیه 20، سوره نساء. سیوطی جریان را اینگونه نقل می کند : عن مسروق قال : ركب عمر بن الخطاب المنير ثم قال : ايها الناس ما اكثاركم فى صداق النساء ، وقد كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اصحابه و انما الصدقات فيما بينهم أربعمائة درهم فما دون ذلك، ولو کان الاكثار فی ذلک تقوی عندالله او مكرمة لم تسبقوهم اليها ، فلا اعرفن ما زاد رجل في صداق امرأة على اربعمائة درهم. ثم نزل فاعترضته امرأة من قريش فقال له : يا اميرالمؤمنين نهيت الناس ان يزيدوا النساء في صدقاتهن على اربعمائة درهم؟ قال : نعم. فقالت : اما سمعت ما انزل الله يقول « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا » فقال : اللهم اغفرانك...! كل الناس افقه من عمره ثم رجع فركب المنبر فقال يا ايها الناس انى كنت نهيتكم ان ان تزيدوا النساء في صدقاتهن على اربعمائة درهم ، فمن شاء أن يعطى من ماله ما احب.
2- تفسير القرآن العظیم، ابن كثير، 401/1 ، ذیل آیه 20، سوره النساء وی خبر را مانند سیوطی نقل نموده است.
3- الكشاف زمخشری، 481/1 ، ذیل آیه 20 سوره النساء وعن عمر رضی الله عنه انه قام خطيباً فقال : ايها الناس ، لا تغالوا بصداق النساء فلو كانت مكرمة في الدنيا او تقوى عند الله لكان اولاكم بها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ما اصدق امرأة من نسائه اكثر من اثنى عشر اوقية، فقامت اليه امرأة فقالت له : يا اميرالمؤمنين، لم تمنعنا حقاً جعله الله لنا والله يقول « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا » فقال عمر : كل أحد أعلم من عمر ثم قال لاصحابه: تسمعونني اقول مثل هذا القول فلا تنكرونه على حتى لا ترد على امرأة ليست من أعلم النساء.
4- غرائب القرآن ، فاضل نیشابوری، 377/2، ذیل آیه 20، سوره النساء وی خلاصه جریان را چنین بیان می کند : روى أن عمر قال على المنبر : الا تغالوا في مهور نسائكم فقامت امرأة وقالت : يا ابن الخطاب ، الله يعطينا و انت تمنع وقلت هذه الاية فقال عمر : كل الناس افقه من عمر و رجع عن ذلك.

و قرطبی در ص 99 جلد پنجم تفسیر(1) و ابن ماجه قزوینی در جلد اول سنن (2) و سندی در حاشیۀ جلد اول سنن (3) ص 583 و بیهقی در ص 233 جلد هفتم سنن (4) و قسطلانی

ص: 1371


1- الجامع لاحکام القرآن ، قرطبی 287/1 ، ذیل آیه 32 سوره بقره. . وی جریان را اینگونه نقل می کند: روى عن عمر(رضی الله عنه) وقد قال : لاتزيدوا في مهمور النساء على اربعين اوقيه و لو كانت بنت ذى العصبة - يعنى يزيد بن الحصين الحارثي - فمن زاد القيت زيادته فى بيت المال؛ فقالت امرأة من صوب النساء طويلة فيها فطس فقالت : ما ذلک لک! قال : ولم ؟ قالت لان الله عز وجل يقول : « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا » فقال عمر : امرأة اصابت و رجل اخطاً ! وی در جلد پنجم تفسیرش ذیل آیه 20 سوره نساء این داستان را کامل تر آورده است می نویسد : خطب عمر(رضی الله عنه) فقال : الا لا تعالوا في صدقات النساء فانها لوكانت مكرمة في الدنيا او تقوى عندالله لكان اولاكم بها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ما اصدق قطّ امرأة من نسائه و لابناته فوق اثنى عشرة اوقية. فقامت اليه امرأة فقالت : يا عمر ، يعطينا الله وتحرمنا! اليس الله سبحانه و تعالى يقول : « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا » فقال عمر : أصابت امرأة و أخطأ عمر. وفي رواية فأطرق عمر ثم قال : كل الناس افقه منك يا عمر! وفي اخرى: امرأة اصابت و رجل اخطأ.
2- سنن ابن ماجة ، 60/1 حدیث شماره 1887 ، کتاب النکاح، باب صداق النساء می نویسد : عن ابى العجفاء السلمي ، قال : قال عمر بن الخطاب : لا تغالوا صداق النساء. فانها لو كانت مكرمة فى الدنياه او تقوى عندالله ، كان اولاكم واحقكم بها محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ما اصدق امرأةً من نسائه ولا اصدقت امرأة من بناته اكثر من اثنتى عشرة اوقيةً و ان الرجل ليثقل صدقة امرأته حتى يكون لها عداوة في نفسه. و يقول : قد كلفت الیک علق القرابة او عرق القربة.
3- سنن النسائی شرح سیوطی و حاشیه سندی، 117/6 ، كتاب النكاح باب الترويج على سور من القرآن ، القسط في الاصدقة. وی با اندکی اختلاف در الفاظ مانند ابن ماجه بخش اول خبر را بیان کرده است.
4- سنن الکبری ، بیهقی ، 233/7 ، كتاب الصداق باب لا وقت في الصداق كثر اوقل. بیهقی چنین نقل می کند: مجاهد عن الشعبي قال خطب عمر بن الخطاب (رضی الله عنه) الناس فحمدالله تعالى واثنى عليه و قال الا لاتغالوا في صداق النساء فانه لا ينبغى عن احد ساق اكثر من شيء ساقه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او سيق اليه الا جعلت فضل ذلک فی بيت المال ثم نزل فعرضت له امرأة من قريش فقالت یا امیرالمؤمنین اکتاب الله تعالى احق ان يتبع او قولك قال بل کتاب الله تعال فما ذاك قالت نهيت الناس آنفاً ان يغالوا في صداق النساء والله تعالى يقول في كتابه «وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا » فقال عمر(رضی الله عنه): كل احد افقه من عمر مرتين او ثلاثا ثم رجع الى المنبر للناس انى كنت نهيتكم ان تغالوا في صداق النساء الا فليفعل رجل فى ماله ما بداله - هذا منقطع .

درص 57 جلد هشتم ارشاد الساری(1) شرح صحیح بخاری و متقی هندی در صفحه 298 جلد هشتم کنز العمال (2) و حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم مستدرک (3) و ابوبکر باقلانی در ص 199 تمهید و عجلونی در ص 270 جلد اول کشف (4) الخفاء و قاضی شوکانی در ص 407 جلد اول فتح القدیر(5) و ذهبی در تلخیص مستدرک (6)

ص: 1372


1- ارشاد الساری ، قسطلانی، 427/11، کتاب النکاح باب قول الله تعالى «وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ »
2- کنزل العمال ، متقی هندی ، 539/16 ، ح 45800 ، کتاب النكاح، باب الصداق.
3- المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری، 193/2، ح 2725 - 2728 ، كتاب النكاح حديث وی در چهار حدیث با اسناد مختلف بخش اول این خبر را نقل نموده است. در یک خبر این چنین آمده است: عن ابن عمر : ان عمر بن الخطاب (رضی الله عنه) خطب الناس فقال : يا ايها الناس لا تغالوا مهر النساء. فانها لو كانت مكرمة لم يكن منكم احدا حق بها ولا اولى من النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ما أمهر أحدا من نسائه ولا أصدق احدا من بناته اكثر من اثنتى عشرة اوفيه والا وقية اربعون درهما فذلک ثمانون و اربع مائة درهم و ذلک أعلى ماكان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امهر فلا اعلم احدا زاد على اربع مائة درهم.
4- كشف الخطاء ، عجلونی، 269/1 ، ، ،844 ، حرف الهمزه مع اللام الف. عجلونی این جریان را مانند سیوطی در درالمنثور نقل نموده و در پایان می گوید: و سنده قوی.
5- فتح القدیر ، شوکانی ، 443/1، ذیل فضل سوره نساء ، رجوع سيدنا عمر عن تحديد مهمور النساء لاعتراض امرأة عليه. وی این جریان را اینگونه بیان می کند: قال السيوطى بسند جيد : ان عمر نهى الناس أن يزيدوا النساء في صدقاتهن على أربعمائة درهم ، فاعترضت له امرأة من قريش فقالت : اما سمعت ما أنزل الله يقول «وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا » فقال : اللهم غفراً كل الناس افقه من عمر ، فركب المنبر فقال : يا ايها الناس انى كنت نهيتكم ان تزيدوا النساء في صدقاتهن على اربعمائه درهم فمن شاء ان يعطى من ماله ما احب...
6- تلخیص المستدرک، ذهبی، 177/2، کتاب النكاح ذيل حديث يا ايها الناس لا تغالوا مهر النساء. ذهبی در ذیل خطیه عمر بن الخطاب می نویسد : و قد روى من وجه صحيح عن ابن عباس... الا لاتغالوا بمهور النساء الحديث. وروى عن ابن المسيب عن عمر قال فقد تواترت الاسانيد بصحة خطبة عمر بذلك . ( البته وی فقط بخش اول خبر را نقل کرده است)

و ابن ابی الحدید در ص 61 جلد اول و ص 96 جلد سیم شرح نهج(1) و حمیدی در جمع بين الصحیحین و فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن اثیر در نهایه (2) بالاخره جمع کثیری از افاضل خودتان به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته با تصدیق به صحت ، نقل نموده اند که روزی خلیفه عمر در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و اخطار نمود که هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال مسلمین می نمایم!

زنی از میان جمعیت صدا زد: عمر کلام تو اولی به قبول است یا کلام الله تعالی ؟

ص: 1373


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، 182/1 ، ذیل خطبه سوم ( شقشقیه ) ، طرف من اخبار عمر بن الخطاب. ابن ابی الحدید درباره علم عمر و فتاوی وی و این جریان نقل می کند : وكان عمر يفتى كثيرا بالحكم ثم ينقضه ، ويفتى بضده و خلافه ، قضى فى الجد مع الاخوة قضايا كثيرة مختلفه ثم خاف من الحكم في هذه المسألة فقال : من أراد أن يتقحم جراثيم جهنم فليقل في الجد برأيه. وقال مرة : لا يبلغنى أنّ أمراة تجاوز صداقها صداق نساء النبی الا ارتجمعت ذلك منها ، فقالت له امرأة : ماجعل الله لک ذلک، انه تعالى قال : « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا » فقال : كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال! الا تعجبون من امام اخطأ و امرأة اصابت ، فاضلت امامکم فضلته.
2- النهايه ، ابن اثیر، 382/3 ، ذیل کلمه ( غلا) بخشی از حدیث را نقل نموده است. و نیز ابن حجر در فتح الباری ، 204/9 ، ح 5148، کتاب النکاح باب قول الله تعالى «وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً » اینگونه نقل می کند: قال عمر: : لا تغالوا في مهور النساء فقالت امرأة ليس ذلک لک یا عمر ، ان الله يقول «وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا » من ذهب ، قال و کذلک هی في قراءة ابن مسعود ، فقال عمر : امرأة خاصحت عمر فخصمته و اخرجه الزبير بن بكار من وجه آخر منقطع « فقال عمر ! امرأة اصابت و رجل اخطأ ، و اخرجه ابویعلی من وجه آخر عن مسروق عن عمر فذكره متصلا مطولا ... فخر رازی در تفسیرش 13/1 ، ذیل آیه 20 سوره نساء می نویسد : ( المسألة السادسه ) قالوا : الاية تدل على جواز المغالاة في المهر ، روى أن عمر(رضی الله عنه) قال على المنبر : الا لا تغالوا في مهور نسائكم فقامت امرأة فقالت يا ابن الخطاب الله يعطينا و انت تمنع هذه الاية ، فقال كل الناس افقه من عمر و رجع عن كرامة المغالاة.

عمر گفت: البته کلام الله تعالی. زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در آیه 24 سوره 4 نساء می فرماید:

«وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا »

(اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر به جای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید )

عمر از شنیدن این آیه و حاضر جوابی آن زن مبهوت شد و گفت :

كلكم افقه من عمر حتى المخدرات في الحجال

(تمام شما فقیه تر و داناترید از عمر حتی زنان مخدره در حجله ها)

آن گاه برگشت بالای منبر و گفت: اگر چه شما را منع کردم از این که زیاده از چهار صد درهم مهر و صداق برای زنها قرار ندهید؛ اینک به شما اجازه می دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتی از مقدار معین به آنها عطاء نمائید مانعی ندارد.

از این خبر استفاده می شود که خلیفه عمر احاطه ای بر قرآن و احکام فقهیّه نداشته والّا چنین بیانی نمی نمود که در مقابل یک زن عالمه مجاب شود و بگوید: امرأة اصابت ورجل اخطاء ؟!

شيخ - خیر این طور نیست مقصود خلیفه آن بود که مردم را به پیروی سنت وادار کند در کمی مهر. اگر چه به حسب شرع جائز است مهر بسیار قرار دادن،اما ترکش اولی است ؛ جهت رعایت حال مردمان فقیر بیچاره . فلذا گفت: بیش از مهر زنان پیغمبر نباید مهر برای زنان خود معین نماید.

داعی - این عذری است غیر قابل قبول که خود خلیفه هم چنین چیزی را در نظر نداشته والا اظهار عجز و اقرار به خطاء نمی نمود که بگوید تمام شما از عمر فقیه تر هستید حتی زنان در حجله ها بلکه در جواب آن زن همین بیان شما را می نمود.

علاوه هر عاقلی می داند برای امر سنت مرتکب فعل حرام نباید شد؛ زیرا گرفتن

ص: 1374

مال اختصاصی زنی را که به حکم قرآن به عنوان مهر مالک شده و داخل در بیت المال نمودن ، ابداً مشروع نمی باشد.

از همۀ اینها گذشته اجراء حد برای چنین عملی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده عمل بی جائی است در فقه اسلامی چنین محلی در باب حدود سراغ نداریم اگر شما سراغ دارید بیان نمائید و اگر در باب حدود چنین حدی وجود ندارد تصديق فرمائید ادعای معلم بی جا بوده.

اظهار عمر بعد از وفات پیغمبر که آن حضرت نمرده

اتفاقاً عادت خلیفه بر این بوده که هر جا متغیر می شد از روی عصبانیت برای مرعوب نمودن طرف می گفت : حد می زنم.

چنان چه امام احمد حنبل در مسند(1) و حمیدی در جمع بين الصحيحين (2) و طبری(3)

ص: 1375


1- مسند احمد حنبل ، 220/6، مسند عایشه عن عايشه... فخرج (ابوبكر ) الى المسجد وعمر يخطب الناس ويتكلم و يقول ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لايموت حتى یفنى الله عز وجل المنافقين فتكلم فحمد الله واثنى عليه ثم قال ان الله عز وجل يقول «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ » حتى فرغ من الآية « «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » حتى فرغ من الاية فمن كان يعبدالله عز وجل فان الله حى ومن كان يعبد محمدا فان محمدا قد مات فقال عمر وانها لفى كتاب الله ما شعرت انها في كتاب الله
2- الجمع بين الصحيحين حمیدی ، 194/4 ، ح 3339 ، مسند عایشه ، افراد البخاري. حمیدی حدیث را اینگونه نقل می کند : عن عايشه : ان رسول الله مات وابوبكر بالسنح - يعنى بالعالية ، فقام عمر يقول : والله مامات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قالت : وقال عمر : ما كان يقع فى نفسى الا ذاك وليبعثنه الله فليقطعنّ أيدى رجال وأرجلهم. فجاء ابوبكر فكشف عن رسول الله وقبّله... ثم خرج فقال : أيها الحالف على رسلك فلما تكلّم ابوبکر جلس عمر فحمدالله ابوبکر واثنى عليه وقال : الا من كان يعبد محمدا فان محمدا قد مات ومن كان يعبد الله فان الله حى لایموت. و قال «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ »...
3- تاریخ طبری، 442/2، ذیل حوادث سال 11 هجری . عن ابي هريرة قال لما توفى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قام عمر بن الخطاب فقال ان رجالا من المنافقين يزعمون ان رسول الله توفى و ان رسول الله ما مات و لكنه ذهب الى ربه كما ذهب موسى بن عمران فغاب عن قومه اربعين ليلة ثم رجع ذهب الى ربه كما ذهب موسى بن عمران فغاب عن قومه اربعين ليلة ثم رجع بعد ان قيل قد مات والله ليرجعن رسول الله فليقطعن ايدى رجال و ارجلهم يزعمون ان رسول الله مات قال واقبل ابوبكر حتى نزل على باب المسجد حين بلغه الخبر و عمر يكلم الناس... فقال على رسلک یا عمر فأنصت فأبى الا أن يتكلم فلما رآه ابوبكر لا ينصت اقبل على الناس فلما سمع الناس كلامه اقبلوا عليه و تركوا عمر فحمد الله و اثنى عليه ثم قال ايها الناس انه من كان يعبد محمدا فان محمدا قدمات و من كان يعبد الله فان الله حي لا يموت ثم تلاهذه الاية وما محد الا رسول قدخلت من قبله الرسل الى آخر الآية قال فوالله لكان الناس لم يعلم ان هذه ، الآية نزلت على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى تلاها ابوبكر يومئذ...

در تاریخ و دیگران از علماء خودتان نقل نموده اند که چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از دنیا

رفت عمر نزد ابی بکر رفت و گفت می ترسم محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمرده باشد و حیله کرده

( یعنی خود را به مردن زده) تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا این که چون موسی غائب شده باشد و باز آید و هر که مخالفت او را نموده و عاصی گردیده به سیاست رساند پس هر کس گوید رسول خدا مرده من او را حد می زنم ابی بکر چون این جملات را شنید او را نیز شکی در دل پیدا شد و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد و اختلاف کلمه ظاهر شد چون این خبر را به علی(علیه السّلام) دادند با عجله و شتاب خود را به جمعیت رسانید فرمود ای قوم این چه هیاهوی بی دانشی است که بر پا نموده اید مگر فراموش نموده اید این آیه شریفه را که خداوند در حیات رسول الله به او اعلام داشت، «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ » ( یعنی تو می میری و امت تو هم می میرند پس به حکم این آیه شریفه رسول خدا از دنیا رفت این استدلال على(علیه السّلام) مورد قبول امت واقع شد و یقین به موت آن حضرت نمودند عمر گفت : گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم!

ابن اثیر در کامل(1) و نهایه و زمخشری در اساس البلاغه و شهرستانی در مقدمۀ

ص: 1376


1- الكامل ، ابن اثیر، 232/2 ، حوادث سال 11 هجری. ابن اثیر این جریان را با اندکی اختلاف مانند طبری نقل می کند.

چهارم ملل و نحل(1) و عده ای دیگر از علماء می نویسند که چون عمر فریاد می زد هرگز پیغمبر نمرده است ابی بکر خود را به او رسانید و گفت : مگر نه این است که خداوند می فرماید:

«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»

( تو میمیری و آنها نیز خواهند مرد )

و نیز فرموده:

« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » (2)

(اگر او نیز به مرگ یا قتل و شهادت درگذشت باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود)

آن گاه عمر ساکت شد و گفت: گویا هرگز من این آیه را نشنیده بودم. حالا یقین کردم که وفات نموده.

شما را به خدا تصدیق می نمائید که معلم متعصب بی علم، ادعای بی جا نموده.

ص: 1377


1- ملل و نحل ، شهرستانی، 29/1 و 30 ، ذیل مقدمه چهارم مولف. شهرستانی می نویسد: قال عمر بن الخطاب : من قال : ان محمدا قدمات قتلته بسيفى هذا؛ و انما رفع الى السماء ، كما رفع عيسى(علیه السّلام) . وقال ابوبكر بن أبي قحافة(رضی الله عنه) عنه : من كان يعبد محمدا فان محمدا قدمات و من كان يعبدالله محمد ، فان اله محمد حى لم يمت ولن يمت و قرأ قول الله سبحانه تعالى :«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ »... فرجع القوم الى قوله ، و قال عمر (رضی الله عنه) كأني ما سمعت هذه الاية حتى قرأها ابوبكر و نيز ابن حجر هیثم در مجمع الزوائد ، 37/9 و 38 کتاب علامات النبوة باب : في وداعه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابن سعد در الطبقات الکبری، 207/2 ، ذكر كلام الناس حين شكوا في وفاه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بخاری در صحیحش 66/5 ، ح 190 کتاب فضائل اصحاب النبي باب فضائل ابی بکر. ابن حجر در فتح الباری ، 146/8 ، ح ،4454 ، کتاب المغازی، باب 83، مرضه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وفاته ، به الفاظ گوناگون به همین جریان اشاره کرده اند.
2- آل عمران / 137.
امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علی(علیه السّلام) او را به اشتباه در حکم

از جمله دلائل آن که حمیدی در جمع بین الصحیحین(1) نقل می نماید که در زمان

ص: 1378


1- لازم به تذکر است که این خبر را با این کیفیت در کتب اهل سنت نيافتيم لكن ، اولا همانطور که بعدا خواهد آمد عمر در جاهای مختلف دستور به رجم زن حامله و در جای دیگر به زن مجنونه و در جای دیگر به زنی که فرزند شش ماه بدنیا آورد ، داده است . ثانیا عین این خبر در منابع مختلف شیعه موجود است که ما به یک نمونه که تقریبا مورد وثوق و توجه اهل سنت نیز می باشد اشاره می کنیم : ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب 361/2، ذیل فصل في قضاياه (علیه السّلام) في عهد عمر ، اینگونه نقل می کند : اصبغ بن نباته ان عمر حكم على خمسة نفر فى زنا بالرجم فخطاه امیرالمؤمنین فی ذلک و قدم واحدا فضرب عنقه و قدم الثانى فرجمه و قدم الثالث فضربه الحد وقدم الرابع فضر به نصف الحد خمسين جلدة و قدم الخامس فعزره فقال عمر : كيف ذلك فقال (علیه السّلام) اما الاول فكان ذميا زنى بمسلمة فخرج عن ذمته و اما الثاني فرجل محصن زنی فرجمناه و اما الثالث فغير محسن فضربناه الحد واما الرابع فعبد زنى فضربناه نصف الحد واما الخامس فمغلوب على عقله مجنون فعزرناه ، فقال عمر : لاعشت في امة لست فيها يا اباالحسن. و متقی هندی در کنز العمال، 431/5 ، ح 13521، کتاب الحدود من قسم باب الرجم ، می نویسد : عن ذهل بن كعب قال : اراد عمر ان يرجم المرأة التي فجرت وهي حامل فقال له معاذ : اذا تظلم ، ارايت الذى فى بطنها ما ذنبه ؟ على ما تقتل نفسين بنفس واحدة ابن ابی شیبه در المصنف ، 559/6، کتاب الحدود، باب من قال اذا فجرت وهي حامل انتظر بها حتى تضع ، ثم ترجم. مانند متقی هندی نقل می کند و ابن قدامة در المعنى ، 139/10، کتاب الحدود، مسئله لا يقام الحد على حامل حتى تضع اینگونه بیان می کند : روى ان امرأة زنت فى ايام عمر(رضی الله عنه) فهم عمر برجمها وهى حامل فقال له معاذ ان كان لك سبيل عليها فليس لک سبیل على حملها فقال عجز النساء ان يلد مثلك... و نیز سرخسی در کتاب المبسوط ، 44/6، کتاب الطلاق باب العدة و خروج المرأة من بيتها. اين جريان را اینگونه بیان می کند! قال الشافعي رحمة الله تعالى اربع سنين لما روى ان رجلا غاب عن امرأة سنتين ثم قدم وهي حامل فهم عمر(رضی الله عنه) عنه برجمها فقال معاذ(رضی الله عنه) ان یک لک علیها سبیل فلا سبيل لك على ما في بطنها.

خلافت عمر پنج نفر مرد را با زنی گرفتند. نزد خلیفه آوردند و به ثبوت رسید که آن پنج نفر با آن زن زنا کرده اند. فوری عمر امر به رجم مردان داد. در آن هنگام حضرت على(علیه السّلام) وارد مسجد شد و از آن حکم آگاه گردید. به عمر فرمود: حکم خدا در این جا غیر از این است که تو حکم کردی. عمر گفت : یا علی زنا ثابت شد پس از ثبوت زنا حکم رجم است. حضرت فرمودند: حکم زنا نسبت به مراتب اختلاف پیدا می کند و اینجا از مواضعی است که حکم اختلاف دارد. عمر گفت: آنچه حکم خدا و رسول است بیان نما جهت آن که مکرر از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که می فرمود:

على اعلمكم واقضاكم

(علی داناتر از همه شما و در مقام قضاوت اولی از همۀ شما می باشد ).

حضرت امر فرمود آن پنج نفر را آوردند . اولی را حاضر نمودند ،

امر بضرب عنقه وامر برجم الثانى وقدم الثالث فضربه فقدم الرابع فضربه نصف الحد خمسين جلدة فقدم الخامس فعزره

(امر فرمود اولی را گردن زدند و دوم را سنگسار نمودند و سومی را صد تازیانه حد زنا زدند چهارمی را پنجاه تازیانه نصف حد زنا به او زدند پنجمی را بیست و پنج تازیانه حد تعزیر زدند )

عمر متعجب و متحیر شد گفت :

كيف ذلک یا اباالحسن

(چگونه بود این قضیه که پنج حکم مختلف در یک حکم نمودی )

حضرت فرمود :

فاما الاوّل فكان ذميّا زنى بمسلمة وخرج عن دمّته والثاني محصن فرجمناه واما الثالث فغير محصن فضربناه والرابع عبد فحدّه نصف وامّا الخامس فمغلوب على عقله فعزرناه فقال عمر لولا علیّ لهلک عمر لاعشت في امّة لست فيها يا اباالحسن

ص: 1379

(اما اولی کافری بود در ذمه اسلام که با زن مسلمانی زنا کرده بود از ذمه بیرون رفته و حکم او کشتن و گردن زدن بود و دومی مرد زن داری بوده که زنا کرده سنگسارش نمودم و سیمی مرد بی زن بود که زنا نموده صد تازیانه حد زنا زدم چهارمی غلامی بود که زنا کرده حدش نصف حد آزاد بود پنجاه تازیانه زدم و پنجمی ابله و کم عقل بود لذا تعزیرش نمودم به بیست و پنج تازیانه پس عمر گفت: اگر علی ( در این واقعه نبود خطای حکم من سبب هلاکت من شده بود ) خدا نکند یک روزی در امتی باشم که تو یا علی در آن جا نباشی.)

امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را

محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58 کفایت الطالب في مناقب امير المؤمنين على بن ابيطالب(علیه السّلام) و امام احمدبن حنبل در مسند و بخاری در صحیح(1) و حمیدی در جمع بین الصحيحين و شيخ سليمان بلخی حنفی در ص 75 باب 14 ينابيع(2) الموده از مناقب خوارزمی و امام فخر رازی در ص 466 اربعین و محب الدین طبری در ص 196 جلد دوم رياض النضرة(3) و خطیب خوارزمی در

ص: 1380


1- صحیح بخاری، 581/8، کتاب المحاربين، باب لا يرجم المجنون والمجنونة. وی بخشی از این جریان را اینگونه نقل می کند: و قال على (علیه السّلام) لعمر اما علمت ان القلم رفع عن المجنون حتى يفيق وعن الصبى حتى يدرك وعن النائم حتى يستيقظ البته توضیح قسطلانی در ارشاد الساری کامل کننده این است که داستان زن دیوانه و حامله بوده است. وی در ارشاد الساری، 222/14، کتاب حدود ، باب لا يرجم المجنون والمجنونة، می نویسد: (و قال على) هو ابن ابى طالب (لعمر ) بن الخطاب رضى الله عنهما وقد اتى بمجنونة و هي حبلى فاراد ان يرجم (اما علمت ان القلم رفع عن المجنون حتى يفيق) من جنونه...
2- ينابيع المودة ، 226/1، باب 14.
3- رياض النضرة ، محب الدين طبری، 163/2 ، باب 4 فی مناقب امیرالمؤمنین بن ابی طالب (علیه السّلام) ذکر اختصاصه باحالة جمع من اصحابه عند سوالهم عليه. طبری اینگونه نقل می کند : اتى عمر بامرأة حامل قد اعترضت بالفجور فأمر برجمها فتلقاها على فقال : مابال هذه ؟ فقالوا امر عمر برجمها. فردها علی و قال: هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما في نصلنها ؟

ص 48 مناقب(1) و محمد بن طلحه شافعی در ص 13 مطالب السئول(2) و امام الحرم در ص 80 ذخائر العقبی (3) نقل می نماید :

اتى عند عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) امرأة حاملة فسئلها فاعترف بالفجور فامربها بالرجم فقال علىّ لعمر سلطانك عليها فما سلطانك على الذي في بطنها فخلا سبيلها وقال عجزت النساء ان يلدن عليّاً ولو لا علىّ

لهلک عمر وقال اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها علىّ حيّا

( زن حامله را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند پس از او سؤال نموده اعتراف کرد به زنا امر داد رجم و سنگسارش نمایند پس علی(علیه السّلام) به خلیفه فرمود حکم تو درباره او مجری است ولی بر طفلی که در رحم دارد تو را تسلطی

ص: 1381


1- مناقب خوارزمی، ص 81 ، ح 65، فصل 7. خوارزمی اینگونه نقل می کند: عن على (علیه السّلام) قال لما كان في ولاية عمراتي بأمرأة حامل، فسألها عمر ، فاعترفت بالفجور فأمر بها عمر [ان ] ترجم، فلقيها علی بن ابی طالب (علیه السّلام) فقال ما بال هذه ؟ فقالوا : امر بها اميرالمؤمنين ان ترجم، فردها على (علیه السّلام)، فقال امرت بها أن ترجم ؟ فقال نعم اعترفت عندى بالفجور فقال : هذا سلطان عليها فما سلطان على مافى بطنها ؟
2- مطالب السئول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 70، باب 1 فصل 4. ابن طلحه اینگونه نقل می کند: فانه احضر الى عمر بن الخطاب وهو حينئذ اميرالمومنين امرأة زانية وهى حامل فأمر برجمها و اقامة حدالزنا عليها ، فقال له على (علیه السّلام) : انه لا سبيل لك على ما في بطنها ، فردها عمر(رضی الله عنه) و قال بمحضر من و قال بمحضر من الصحابة(رضی الله عنه) اولا علی لهلک عمر.
3- ذخائر العقبى محب الدین طبری ، ص ،81 رجوع ابی بکر و عمر الى قوله(علیه السّلام) . طبری این خبر را اینگونه نقل می کند: عن عبدالله بن الحسن قال دخل على عمر عمر و اذا امرأة حبلى تقاد ترجم قال ما شان هذه قالت يذهبون بی يرجمونى فقال یا امیرالمومنین لای شیء ترجم ان كان لك سلطا عليها فمالک سلطان على ما في بطنها فقال عمر(رضی الله عنه) كل احد افقه منى ثلاث مرات. و هذه المرأة غير تلك.

نمی باشد (زیرا آن بچه بیگناه است قتلش جائز نیست ) زن را رها کردند به راه خود رفت آن گاه عمر گفت عاجزند زنان عالم که بزایند مثل و مانند علی اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفت خدایا مرا مگذار در امر پیچیده و مشکلی که علی زنده نباشد در آن امر. )

امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علی (علیه السّلام)

و نیز امام احمد حنبل در مسند(1) و امام الحرم احمدبن عبدالله شافعی در ص 81 ذخائر العقبی(2) و سلیمان بلخی حنفی در ص 75 ضمن باب 14 ینابیع(3) الموده از حسن بصری و ابن حجر در ص 101 جلد دوازدهم فتح الباری(4) و ابی داود در ص 227 جلد دوم سنن(5) و سبط ابن جوزی در ص 87 تذکره(6) و ابن ماجه در ص 227 جلد دوم

ص: 1382


1- مسند احمد حنبل، 154/1 - 155 ، مسند علی بن ابی طالب (علیه السّلام) احمد بن حنبل اینگونه نقل می کند : عن ابي طبيان الجنى ان عمر بن الخطاب (رضی الله عنه) عنه أتى بامرأة قد زنت فامر برجمها فذهبو بها ليرجموها فليقهم على(علیه السّلام) فقال ما هذه قالوا زنت فامر عمر برجمها فانتزعها على من ايدهم وردهم فرجعوا الى عمر(رضی الله عنه) فقال ماردكم قالوا اردنا على(رضی الله عنه) قال ما فعل هذا على الا الشيء قد عمله فارسل الى على (علیه السّلام) فجاء وهو شبه المغضب فقال مالک ردت هولاء قال اما سمعت النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول رفع القلم عن ثلاثة عن النائم حتى يستفظ وعن الصغير حتى يكبر وعن المبتلى حتى يعقل و همچنین در جلد 140/1 ، مسند علی بن ابی طالب ، چنین نقل می کند: عن قتادة عن الحسن ان عمر بن الخطاب اراد ان يرجم مجنونة فقال له على (علیه السّلام) مالک ذلک قال سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول رفع القلم عن ثلاثه عن النائم حتى يستيقظ وعن الطفل حتى يحتلم و عن المجنون حتى يبرأ و يعقل.
2- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 81، رجوع ابی بکر و عمر الى قوله(علیه السّلام) . طبری این خبر را مانند مسند احمد حنبل با اندکی اختلاف در الفاظ بیان می کند:
3- ينابيع الموده ، قندوزی ، 226/1 ، باب 14.
4- فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی، 121/12، ح 6816، كتاب الحدود باب لا يرجم المجنون والمجنونة. وى 5 حدیث را با الفاظ متفاوت از ابن جریان نقل می کند.
5- سنن ابی داود ، 1404 و 141، ح 4398 - 4403 کتاب الحدود، باب فی المجنون يسرق او يصيب حدا. .
6- تذكرة الخواص ، سبط بن الجوزي ، ص 137 ، باب 6، فصل في قول عمر بن الخطاب اعوذ بالله من معضلة.

سنن(1) و مناوی در ص 357 جلد چهارم فیض القدیر(2) و حاکم نیشابوری در ص جلد دوم مستدرک(3) و قسطلانی در ص 9 جلد دهم ارشاد الساری (4) و بیهقی در ص 264 جلد هشتم سنن(5) و محب الدین طبری در ص 196 ریاض النضرة(6) و بخاری

ص: 1383


1- سنن ابن ماجة ، 658/1 ح 2041 ، كتاب الطلاق ، باب طلاق المعتوه و الصغير و النائم .
2- فيض القدير ، مناوی ، 47/4 ، ح 4463، حرف الراء. مناوی این گونه بیان می کند: و ذلك ان عمر امر بامرأة مجنونة ان ترجم لكونها زنت فمر بها على (علیه السّلام) فقال : ارجعوا بها ثم اثاه فقال لعمر اما تذكر ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال ( رفع القلم عن الثلاثة...) فقال صرقت و خطى عنها ، و قد اورده الحافظ ابن حجر من طرق عديدة بالفاظ متقاربة ثم قال! وهذه طرق يقوى بعضها بعضا.
3- المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، 430/4 ، ح 8169 ، کتاب الحدود و 68/2، ح 2351، کتاب البيوع.
4- ارشاد الساری ، قسطلانی، 222/14 ، ح 6814 ، کتاب الحدود، باب لا يرجم المجنون والمجنونة، قسطلاني این گونه نقل می کند: ( و قال على ) هو ابن ابى طالب ( لعمر ) بن الخطاب رضى الله عنهما وقد اتى بمجنونة وهي حبلى فاراد ان يرجمها ( اما عملت ان القلم رفع عن المجنون حتى بفيق ) من جنونه ( وعن الصبى حتى يدرك ) الحلم ( وعن النائم حتى يستيقظ )
5- سنن الکبری ، بیهقی ، 269/4، کتاب الصيام، باب العصبي لا يلزم فرض الصوم حتى يبلغ ولا المجنون حتى يفيق بیهقی خبر را اینگونه نقل می کند: عن ابن عباس قال امر على مجنونه بنی فلان قد زنت وهی ترجم فقال على لعمر رضي الله عنهما يا اميرالمؤمنین امرت برجم فلان قال نعم قال اما تذكر قول رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفع القلم عن ثلاث الخ و در جلد 264/8 ، كتاب السرقه باب المجنون يصيب حدا با اختلاف در الفاظ این خبر را نقل نموده است.
6- رياض النضره ، محب الدین طبری، 164/2 ، باب 4 فی مناقب امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) ، ذكر اختصاصه باحالة جمع من الصحابه. طبری این خبر را اینگونه بیان می کند : عن ابي ظبيا قال : شهدت عمر بن الخطاب انى بامرأة قد زنت فامر عمر برجمها فانتزعها على من ايديهم فردهم فرجعوا الى عمر فقالوا : ردنا على. قال : ما فعل هذا الا الشيء فأرسل اليه فجاء فقال : مالک رددت هذه ؟ قال : اما سمعت النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول : (رفع القلم عن ثلاثة عن النائم حتى يستقظ وعن الصغير حتى يكبرو عن المتلى حتى يعقل ) قال بلى هذه مبتلا، بنى فلان.

در صحيح (1) باب لايرجم المجنون والمجنونة بالاخره اكابر علماء خودتان متكاثراً نقل نموده اند که روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بود بعد از اعتراف به زنا خلیفه امر برجم و سنگسارش نمود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)

ص: 1384


1- صحیح بخاری ، 580/8 ، ح 1662 ، كتاب المحاربين ، باب لا يرجم المجنون و المجنونة. وی بخش دوم خبر را اینگونه نقل می کند : قال على لعمر : اما علمت ان القلم رفع عن المجنون حتى يفيق وعن الصبى حتى يدرن وعن النائم حتى يستيقظ و نیز ابویعلی در مسند خود، 440/1 ، ح 587، مسند علی بن ابی طالب ، اینگونه نقل می کند : عن ابی ظبیان قال : اني عمر بامرأة فجرت فامر بها ان ترجم فمر بها على فعرفهما فخلى سبيلها فاتى عمر فقيل له ان عليا اخذها من ايدينا فارسلها فقال ادعوه لى فاتاه فقال لم ارسلها قال والله لقد علمت يا امير المؤمنين ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال قدرفع القلم عن ثلاثة عن النائم حتى يستيقظ وعن الصبى حتى يبلغ وعن المجنون حتى يبرأ و جمال الدین زیلعی در نصب الراية ، 374/5 ، کتاب الحجر ، حديث رفع القلم عن ثلاثة ، خلاصه خبر را اینگونه بیان می کند: عن ابي ظبيان قال : اني عمر بامرأة قد فجرت فامر برجمها فاتى على فاخنها فخلى سبيلها فاخبر عمر فقال ادعوا لي عليا فجاء فقال يا اميرالمؤمنين لقد علمت ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال رفع القلم عن ثلاث الخ و خوارزمی در مناقب ، ص 80 ، ح 64 فصل 7 ، فی بیان غزارة علمه و انه اقضى الاصحاب ، این خبر را اینگونه بیان می کند: عن الحسن! ان عمر بن الخطاب اتى بامراة مجنونة حبلى، قد زنت فاراد ان يرجمها فقال له على! يا اميرالمؤمنين او ماسمعت ما قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؟ قال و ما قال ؟ قال : قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : رفع القلم عن الثلاثه الخ و محمد ناصر آلبانی در کتاب ارواء الغليل، 5/2 ، كتاب الصلاة حديث رفع القلم عن ثلاثة : اینگونه نقل می کند : عن ابن عباس قال : ( اتى عمر بمجنونة قد زنت فاستشار فيها اناساً فامر بها عمر ان ترجم، فمر بها على على بن ابي طالب (رضی الله عنه) فقال : ما شأن هذه ؟ قالوا : مجنونة بنى فلان زنت فامر بها عمران ترجم، ، قال : ارجعوا بها ، ثم اتاه ، فقال یا امیرالمومنین : اما علمت ان القلم قد رفع عن ثلاثة الخ و محى الدين النووى در المجموع ، 6/18، کتاب اللعان و بیانه ، باب من يصح لعانه وكيف اللعان و ما يوجبه من الاحکام. اینگونه نقل می کند : عن ابن عباس قال مر علی بن ابی طالب بمجنونه بنی فلان قد زنت فامر عمر برجمها فردها على و قال لعمر : اما تذكر ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفع القلم من ثلاثه عن المجنون المغلوب على عقله... و مبارکفوری در تحفة الاحودی ، 572/4 ، ح 1444 ابواب حدود ، باب ماجاء في درء الحدود. وی این جریان را مانند علی بن الجعد در مسندش نقل نموده است.

حاضر بود فرمود: خلیفه چه می کنی ؟

سمعت رسول الله يقول رفع القلم عن ثلثة عن النائم حتّى يستيقظ وعن المجنون حتى يبرء ويعقل وعن الطفل حتى يحتلم قال فخلا سبيلها

(شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود قلم از سه کس برداشته شده از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد و از بچه تا محتلم شود (یعنی به سن رشد و تکلیف برسد) پس رها کردند آن زن دیوانه را به راه خود رفت )

و ابن السمّان در کتاب الموافقه احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعض از کتب قریب صد موضع از خطاها و اشتباهات خلیفه را نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل بیش از اینها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه و اثبات مرام همین مقدار که عرض شد کافی باشد.

پس آقایان محترم از شنیدن این قبیل اخبار که اکابر علمای خودتان نقل نموده اند تصدیق می نمائید معلم بی علمی که چنین حرفی را زده است کاملا بی اطلاع بوده و روی هوای نفس و تعصب بیان نموده قطعاً بایستی از او مطالبۀ دلیل نمود ( که هرگز نتواند چنین دلیلی اقامه نماید ) آنچه مسلم عند الفریقین است در میان تمام اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اعلم وافقه و اکمل از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) وجود نداشته چنان چه نورالدین بن صبّاغ مالکی در فصل سیم فصول المهمّه(1) ص 17 در حالات آن حضرت نوشته:

بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی(علیه السّلام) و نصب نمودن پیغمبران حضرت را به مقام قضاوت

فصل في ذكر شيء من علومه فمنها علم الفقه الذى هو مرجع الانام ومنبع الحلال والحرام فقد كان على مطلعا على غوامض احکامه منقاداله جامحه بزمامه مشهودا له فيه بعلو محله ومقامه ولهذا خصه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعلم القضاء كما نقله الامام

ص: 1385


1- فصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، فصل اول ، فصل في ذكر شيء من علومه.

ابو محمد الحسين بن مسعود البغوى رحمة الله عليه في كتابه المصابيح مرويا عن انس بن مالک انّ رسول الله لما خصّص جماعة من الصحابه كل واحد بفضيلة خصّص عليا بعلم القضاء فقال صلّى الله عليه وآله وسلم واقضاكم علىّ (علیه السّلام)

( ما حصل کلام این عالم منصف آن است که در این فصل اشاره به علوم على(علیه السّلام) نموده و می گوید: از جمله علومی که اختصاص به علی(علیه السّلام) داشته علم فقه بوده که محل رجوع بشر و سرچشمه حلال و حرام است پس به تحقیق علی(علیه السّلام) مطلع بر غوامض احکام و آگاه بر حقایق اشیاء بوده و هر حکمی را در محل و مقام خود مشهوداً می دانست به همین جهة رسول اکرم صلى الله علیه و آله در میان همه امت اختصاص داد علی را به علم قضاوت هم چنان که روایت نموده امام ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتاب مصابیح از انس که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در موقعی که هر یک از اصحاب را مخصوص به کاری که شایسته او بود تعیین می نمود علی(علیه السّلام) را اختصاص به قضاوت و فرمود: علی از همه شما ( صحابه و امت ) به قضاوت اولی می باشد.

یعنی افقه از همه و احاطه او از همه بیشتر است چون در قضاوت احاطه بر تمام مسائل فقهیه لازم است به علاوه شرائط دیگر که فقهاء در کتاب قضاء نوشته اند و تمامی آنها به اتفاق موافق و مخالف در علی(علیه السّلام) موجود بوده لذا پیغمبر فرمود: اقضاكم على.

و نیز همین حدیث علیّ اقضاکم را محمد بن طلحه شافعی در ص 22 مطالب السئول(1) في مناقب آل الرسول از قاضی بغوی نقل نموده آن گاه گوید :

وقد صدع الحديث بمنطوقة وصرّح بمفهومه أنّ انواع العلم واقسامه قد جمعها رسول الله لعلى دون غيره

ص: 1386


1- مطالب السئول، محمد بن طلحه ،شافعی، ص ،99 فصل 6، فی علمه و فضله و نیز احمد حنبل در مسند 113/5، مسند الانصار، حدیث ابی منذر ابن بن کعب و حاکم نیشابوری در مستدرک، 345/3، ح 5328، کتاب معرفة الصحابه، ذکر مناقب ابی بن کعب و ابن كثير در البداية والنهايه، 397/7 ، ذیل سال چهلم هجرى شيء من فضائل اميرالمؤمنین علی بن ابی طالب همین مطلب را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

( یعنی منطوق و مفهوم این حدیث صراحت دارد بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انواع و اقسام علم را جمع نموده اختصاصاً برای علی(علیه السّلام) جهت آن که حق قضاوت برای کسی است که احاطه بر جمیع علوم داشته باشد به علاوه کمال عقل و زیادتی تمیز و فطانت و زکاوت و دور بودن از سهو و غفلت و صیغه افعل التفضيل ( در حدیث ) به تمام معنی اثبات این مرام مینماید و بعد از آن با دلائل بسیاری مشروحاً بیان نموده که علی(علیه السّلام) اعلم و افضل از جمیع امت بوده است .

پس آقایان محترم بعد از دقت در احادیث وارده و مطابقه نمودن با بیانات محققین از اکابر علماء خودتان و گفتار غلط این معلم بی علم تصدیق خواهید نمود که او ادعای بی جائی نموده.

زیرا مقام مقدس علی(علیه السّلام) بالاتر از آن است که محل قیاس با احدی از صحابه قرار گیرد.

این آقای معلم، کاسه از آش گرم تر است؛ زیرا خود خلیفه عمر که در مقابل علی(علیه السّلام) اظهار

عجز نموده و در دورۀ خلافتش هفتاد مرتبه ( چنان چه اکابر علماء خودتان با ذکر مواضع و وقایع نقل نموده اند) گفته است: لو لا علیّ لهلک عمر هرگز راضی نبوده و نیست که چنین نسبتی را به او بدهند واقعاً این نوع از تمجیدها تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد.

برخلاف گفتۀ این معلم بی علم متعصب افراطی ، امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) در مسند و امام الحرم احمد مکی شافعی در ذخایر(1) العقبی بنا بر آن چه شیخ سلیمان بلخی در باب 56 ینابیع(2) الموده و محب الدین طبری در ص 195 جلد دوم رياض النضرة(3) از قول معاویه نقل نموده اند که می گفت :

انّ عمر بن الخطاب اذا اشكل عليه شيء اخذ من على علىّ (علیه السّلام)

ص: 1387


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 89، قسم الاول ، باب ذكر ان جمعا من الصحابة لما سئلوا احالوا في السؤال عليه.
2- ينابيع المودة ، قندوزی ، 172/2 ، باب ،56 فی ذكر كثرة لعلم علی(علیه السّلام) .
3- رياض النضرة ، محب الدین طبری ، 162/2 ، باب 4 فی مناقب امیرالمؤمنين على بن ابی طالب (علیه السّلام) ذكر اختصاصه باحالة جمع من الصحابة عند متوالهم عليه.

(هر زمانی که امری بر عمر بن الخطاب مشکل می شد مراجعه می نمود به علی(علیه السّلام) و از او اخذ می کرد و حل مشکل می نمود )

حتى ابوالحجاج بلوی در ص 222 جلد اول کتاب خود ( الف باء ) نقل می نماید که وقتی خبر شهادت علی(علیه السّلام) به معاویه رسید گفت:

لقد ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابيطالب

( یعنی فقه و علم به مردن علی (علیه السّلام) از میان رفت ).

و نیز از سعید بن مسیب نقل می نماید که می گفت :

كان عمر(رضی الله عنه) يتعوّذ من معضلة ليس لها ابو الحسن

(پیوسته عمر پناه می برد به خدا از امر پیچده ای که علی(علیه السّلام) در او نباشد)

و ابوعبدالله محمدبن على الحكيم الترمذی در شرح رساله ( فتح المبین ) گوید :

كانت الصحابه رضى الله عنهم يرجعون اليه فى احكام الكتاب وياخذون عنه الفتاوى كما قال عمر بن الخاطب (رضی الله عنه) في عدة مواطن لولا علىّ لهلک عمر و قال صلى الله عليه وآله وسلّم اعلم امتى علىّ بن ابيطالب

( صحابه پیغمبر در احکام قرآن مراجعه به علی(علیه السّلام) می نمودند و فتاوی از او می گرفتند کما آن که عمر در مواطن متعدده گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: داناترین امت من علی بن ابیطالب می باشد )

آن چه از سیر در کتب اخبار و تواریخ به دست می آید، معلوم می گردد که خلیفه عمر به قدری در مراتب علمی و مسائل فقهی ساده بوده که غالباً در احکام و مسائل ما به الااحتیاج عمومی چنان اشتباه و اضحی میکرده که هر یک از صحابه که حاضر بودند او را متنبه و متوجه به اشتباه می ساختند.

شيخ - خیلی بی لطفی می فرمائید که چنین نسبتی به خلیفه می دهید. آیا ممکن است که خلیفه(رضی الله عنه) در احکام و مسائل دین اشتباه نموده باشد؟

داعی - این بی لطفی را داعی ننمودم بلکه اکابر علماء خودتان کشف حقیقت

ص: 1388

نموده و در کتب معتبرۀ خود ثبت و منتشر ساختند.

شیخ - ممکن است از آن اشتباهات با ذکر اسناد بیان فرمائید تا صدق و کذب معلوم و مفتری رسوا گردد.

داعی - اشتباهات ایشان بسیار و قریب صد اشتباه ثبت نموده اند ولی از آن چه الحال در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس به یکی از آنها اشاره می نمایم.

اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبر و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت

مسلم بن حجاج در باب تیمم صحیح(1) و حمیدی در جمع بين الصحيحين (2) و امام احمد حنبل در ص 265 و ص 319 جلد چهارم مسند(3) و بیهقی در ص 209 جلد اول سنن (4) و ابی داود در ص 53 جلد اول سنن(5) و ابن ماجه در ص 200 جلد اول

ص: 1389


1- صحيح مسلم ، 1/ 280 و 281 ح 112 ، کتاب الحيض ، باب التيمم مسلم جریان را اینگونه نقل می کند : عن سعيد بن عبدالرحمن بن ابزى عن ابيه ان رجلا اني عمر فقال : انى اجنبت فلم اجد ماء فقال : لاتصل. فقال عمار : اما تذكر يا اميرالمؤمنين اذ انا و انت في سريّة فاجنبنا. فلم نجد ماء فاما انت فلم تصل و اما انا فتمعّكت فى التراب وصليت فقال النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انما كان يكفيك ان تضرب بيديك الارض ثم تنفخ ثم تمسح بهما وجهك و کفیک فقال عمر اتق الله یا عمار قال ان شئت لم أحدث به.
2- جمع بین الصحیحین ، حمیدی ، 253/1 ، ح 345، مسند عمار بن ياسر ، حديث تيمم.
3- مسند احمد حنبل ، 319/4 مسند عمار بن ياسر(رضی الله عنه). احمد بن حنبل جریان را اینگونه بیان می کند: عن عبدالرحمن بن ابزى قال كنا عند عمر فاتاه رجل فقال يا اميرالمومنين انما نمكث الشهر والشهرين لانجد الماء فقال عمر اما انا فلم اكن لاصلى حتى اجد الماء فقال عمار یا امیرالمؤمنین تذکر حيث كنا بمكان كذا و نحن نرعى الابل فتعلم انا اجنينا قال نعم قال فانى تمرغت في التراب فاتيت النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فحدثته فضحک و قال كان الصعيد الطبب کافیک و ضرب بكفيه الارض ثم نفخ فيها ثم سبح بهما وجه و بعض ذراعيه قال اتق الله يا عمار قال یا امیرالمومنین ان شئت لم اذكره ماعشت او ماحییت قال کلا ولکن نولیک من ذلک ما تولیت.
4- سنن الکبری، بیهقی ، 209/1 ، كتاب الطهارة ، جماع ابواب التيمم باب ذكر روايات في كيفية التيمم عن عمار بن ياسر(رضی الله عنه) .
5- سنن ابی داود، 88/1 ، ح 322، کتاب الطهارة ، باب تيمم. ابی داود این جریان را اینگونه بیان می کند: عن عبدالرحمن بن ابزى قال : كنت عند عمر فجاء رجل فقال انا نكون بالمكان الشهر والشهر بن فقال عمر : اما انا فلم اكن اصلى حتى اجد الماء قال : فقال عمار یا امیرالمؤمنين ، اما تذكر اذ كنت انا و انت في الابل فاصابتنا جنابة فاما انا فتمعكت فاتينا النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فذكرت ذلك له فقال انما كان يكفيك ان تقول هكذا» وضرب بيديه الى الارض ثم نفخها ثم مسح بهما وجهه و يديه الى نصف الذراع فقال عمر : يا عمار اتق الله فقال يا اميرالمؤمنين ان شئت والله لم اذكره ابدا فقال عمر : كلا والله لنولینک من ذلک ما تولیت.

سنن(1) و امام نسائی در ص 59 تا 61 جلد اول سنن(2) و دیگران از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته نقل نموده اند که در زمان خلافت عمر مردی به نزد وی آمد و گفت: من جنب شده ام و آبی نیافته ام که غسل نمایم نمی دانم چه کنم . خلیفه گفت: هرگاه آب نیافتی نماز مکن تا آب به دستت بیاید و غسل نمائی. عمار یاسر از صحابه حاضر بود گفت: ای عمر یادت رفته که در یکی از اسفار من و تو بر حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا نمودیم چون آب نبود تو نماز نخواندی ولی من گمان کردم که تیمم بدل از غسل آن است که تمام بدن را به زمین بمالم لذا خود را به زمین غلطانده و نماز کردم چون خدمت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شرفیاب شدیم حضرت تبسمی نموده فرمودند: در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم به زمین زده و بعد هر دو کف را با هم به پیشانی بمالند و بعد کف دست چپ را بر پشت دست راست و بعد کف دست راست را بر پشت دست چپ مسح نمایند.

پس چرا اینک خلیفه می گوئی نماز نخواند ؟ عمر چون جوابی نداشت گفت ای عمار از خدا بترس. عمار گفت : آیا اجازه می دهی که این حدیث را نقل نمایم؟ گفت : تولیک ما تولیت یعنی تو را واگذار کردم به آن چه می خواهی .

اینک آقایان محترم اگر فکر کنید در اطراف این خبر معتبر که در صحاح معتبر علماء خودتان نقل گردیده قطعاً بی اراده تصدیق خواهید نمود که آقای معلم خیلی بی جا گفته که خلیفه را یکی از فقهاء بزرگ در میان صحابه شناخته و معرفی نموده.

ص: 1390


1- سنن ابن ماجه ، 188/1 ، ح 569 ، کتاب الطهاره و سننها ، ابواب التيمم ، باب ماجاء في التيمم ضربة واحده.
2- سنن الكبرى ، نسائی ، 133/1 ، ح 302 ، كتاب الطهارة ، ابواب التيمم ، باب كيف التيمم.

چگونه ممکن است فقیهی که شب و روز حضراً و سفراً با پیغمبر بوده و از خود آن حضرت هم شنیده که در فقدان آب طریق تیمم چگونه است علاوه صریحاً در آیه 9 سوره مائده خوانده است که می فرماید:

«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا »

(پس اگر آب نیابید با خاک پاک تیمم نمائید )

آن گاه حکم را عوضی ابلاغ نماید به مرد مسلمانی بگوید اگر آب نیافتی نماز نخوان در صورتی که قرآن مجید فرماید آب نیافتی با زمین پاک تیمم نما.

اتفاقاً مسئله تیمم میان مسلمانان رایج و مابه الابتلاء عمومی است که مانند وضو و غسل هر مسلمان عامی آن را می داند تا چه رسد به فرد صحابی و خلیفه پیغمبر که گذشته از آن که باید به مردم تعلیم نماید برای عمل کرد خود حتماً باید بداند.

نمی توانم بگویم خلیفه عمر عالماً عامداً عوضی گفته و یا غرضش اخلال در دین بوده ولی ممکن است کم حافظه در اخذ مسائل بوده و ضبط احکام برای او اشکال داشته به همین جهت بوده که علماء خودتان نوشته اند به عبد الله بن مسعود فقیه صحابی می گفت از من جدا مباش که هرگاه از من سؤالی می نمایند تو جواب آن را بدهی!!

الحال آقایان با توجه کامل قضاوت نمائید چقدر فرق است بین چنین آدمی ساده و سطحی که در اخذ مسائل و بیان احکام فقهی حاضر و آماده نبوده با آن کسی که احاطه کامل بر جزئیات و کلیات امور داشته و تمام مسائل علمیه و عملیه در نزد او مانند کف دست حاضر بوده است.

شیخ - غیر از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه کسی می توانست احاطه بر جميع جزئيات

کلیات امور داشته باشد.

داعى - بدیهی است بعد از رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) احدی از صحابه چنین احاطه ای نداشته مگر باب علم آن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه که خود آن حضرت فرمود علی اعلم از شما می باشد.

ص: 1391

تمام علوم در نزد علی مانند کف دست حاضر بوده

چنان چه ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء در مناقب خود نقل می نماید که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن ابیطالب (علیه السّلام) سؤال کرد چگونه است هر حکمی از احکام یا مسئله ای از مسائل از تو پرسش می کنند بدون معطلی جواب می دهی؟ حضرت در جواب عمر کف دست مبارک را در مقابل او باز کرد فرمود: چند انگشت در دست من است؟ فوری گفت : پنج انگشت. حضرت فرمود: چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی؟ گفت: محتاج به فکر نبود؛ زیرا پنج انگشت در مقابل روی من حاضر بود. حضرت فرمود تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است، لذا در جواب سؤالات فوری بی تأمل و تفکر جواب می دهم.

آقایان با انصاف آیا بی وجدانی نیست که روی حبّ و بغض و تعصب آقای معلم بی انصاف افراطی در یک هم چو اسکول با عظمتی حرف پوچ بی دلیل و برهان بزند و بگوید چنین عالم محیط بر تمام علوم و باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مشکلات خود به خلیفه عمر مراجعه می نموده و سبب حیرت جوانان بی خبر گردد.

دفاع نمودن معاویه از مقام علی(علیه السّلام)

اینک خبری به یادم آمد که برای ثبوت مرام به عرض آقایان می رسانم.

ابن حجر مکی متعصب در باب 11 ضمن مقصد پنجم ص 110 صواعق (1) ذیل آیه 14 نوشته که امام احمد روایت نموده و نیز میرسید علی همدانی در مودة القربى و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) البلاغه نقل نموده اند که مردی از معاویه سؤالی نمود

ص: 1392


1- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 179، باب 11، مقصد پنجم.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 179/12، ذیل خطبه 222. ابن ابی الحدید جریان را اینگونه نقل می کند: و قد كان ( عمر ) حکم فى اشياء فيخطىء فيها حتى يفهمه اياها علی بن ابی طالب و معاذ بن جبل و غيرهما حتى قال : لو لا علی لهلک عمر و لو لا معاذ لهلك عمر. و كان يشكل عليه الحكم فيقول لابن عباس : غص يا غواصى فيخرج منه... و ابن مغازلی در مناقب خود ص 35 ح ،52 منزلته من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این جریان را کامل نقل می کند : عن قيس قال : سال رجل معاوية عن مسئلة فقال : سل عنهما على بن ابى طالب فانه اعلم ، قال له : يا اميرالمومنين قولك فيها احب الی من قول علی بن ابی طالب فقال : بئس ما قلت ولوم ماجئت به لقد كرهت رجلا كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يغره بالعلم غرا ولقد قال له رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انت منی بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبي بعدى و لقد كان عمر بن الخطاب يسأله فيأخذ عنه ولقد شهرت عمر اذا اشكل عليه شيء قال : هاهنا على و سمهودی این جریان را در جواهر العقدين، 328/2 ، باب 13 ، ذکر مادرج عليه السلف من توقيرهم و تعظيمهم و اعترافهم بعظم حقوقهم ، اینگونه نقل می کند : واخرج الامام احمد فى المناقب عن أبي خازم قال : (جاء رجل الى معاويه فسال عن مسالة ، فقال : اسأل عنها عليا فهو اعلم. فقال يا امیرالمومنین جوابک فیها احب الى من جواب على قال : بئس ما قلت ، لقد كرهت اجلا كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يغره بالعلم غرا ولقد قال له : انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى و كان عمر اذا اشكل عليه شيء اخذ منه.

گفت آن را از علی بپرس که داناتر است عرب گفت جواب تو را خوشتر دارم از جواب علی معاویه گفت بدسخنی گفتی:

كرهت رجلا كان رسول الله يغره بالعلم غراً ولقد قال له انت منّى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لانبىّ بعدى وكان عمر اذا اشكل عليه شيء اخذ منه

(کراهت داری از کسی که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را تلقین علم می کرد و هر آینه به تحقیق به او فرمود تو از من به منزلة هارونی از موسی الا آن که بعد از من پیغمبری نباشد و هر وقت بر عمر امری مشکل و پیچیده می شد از علی سؤال می کرد و رأی او را می گرفت )

به مقتضای الفضل ما شهدت به الاعداء ( فضیلت آن است که دشمنان شهادت و گواهی به آن دهند. )

ص: 1393

کفایت می کند شهادت معاویه اعدا عدو علی(علیه السّلام) به مقام آن حضرت - بس است برای اثبات این معنی آن چه را که اکابر علماء شما عموماً مانند نورالدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و غير آنها در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه عمر بن الخطاب هفتاد مرتبه گفت :

لولا علیّ لهلک عمر(1). بلکه صریحاً اعتراف نموده که اگر در جواب معضلات و مشکلات و مسائل پیچیده علی نباشد کار مشکل می شود و اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.

اقرار نمودن عمر به عجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف به این که اگر علی نبود کار مشکل می شد

از جمله نورالدین مالکی در فصول المهمه (2) ص 18 فصل سیم از فصل اول آورده که مردی را نزد خلیفه عمر آوردند که در حضور جمعی از او پرسیدند:

کیف اصبحت چگونه صبح کردی . گفت:

اصحبت احبّ الفتنة واكره الحقّ واصدق اليهود والنصارى واؤمن بمالم اره واقر بمالم يخلق

( صبح کرده ام در حالتی که فتنه را دوست می دارم و اکراه دارم حق را و تصدیق می نمایم یهود و نصاری را و ایمان دارم به چیزی که ندیده ام او را و اقرار می کنم به چیزی که خلق نشده )

عمر امر کرد بروند علی(علیه السّلام) را بیاورند وقتی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) آمد قضیه را خدمت آن حضرت عرض کردند فرمود صحیح گفته این که گفته فتنه را دوست می دارم

ص: 1394


1- در مجلس ششم گذشت.
2- الفصول المهمه في معرفة الائمة، 198/1 ، فصل في ذكر شيء من علومه.

مرادش اموال و اولاد است که خداوند در قرآن فرموده:

« أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ » (1)

(این است و جز این نیست که اولاد و اموال شما فتنه و اسباب امتحان اند)

و اما این که اظهار کراهت از حق نموده مرادش مرگ است چنان چه در قرآن فرماید :

«وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ » (2)

(و هر آینه بی هوشی و سختی مرگ به حق و حقیقت فرا رسید )

و این که گفته یهود و نصاری را تصدیق می نمایم مرادش قول خدای تعالی است که می فرماید:

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ ».

(یهود گفتند: نصاری بر حق نیستند و نصاری گفتند : یهود بر حق نیستند )

یعنی هر دو فرقه یکدیگر را تکذیب می نمایند این مرد عرب گوید : من هر دو فرقه را تصدیق می کنم یعنی هر دو فرقه را تکذیب می نمایم.

و اما این که گفته اقرار دارم به چیزی که ندیده ام یعنی ایمان به خدای لایری دارم و این که گفته اقرار دارم به چیزی که خلق نشده یعنی موجود نشده مرادش قیامت است که هنوز وجود پیدا ننموده، عمر گفت:

اعوذ بالله من معضلة لاعلىّ لها

(پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد)

همین قضیه را بعضی مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 57 كفاية الطالب (3)

ص: 1395


1- انفال / 8
2- ق / 18.
3- كفاية الطالب، گنجی شافعی ص 218 ، باب 57 في تخصيص على (علیه السّلام) بحل المعضلات. گنجی حدیث را اینگونه نقل کرده است عن حذيفة بن اليماني انه لقى عمر بن الخطاب فقال له عمر كيف اصبحت يا ابن الیمانی؟ فقال: کیف تریدنی اصبح اصبحت والله اكره الحق و احب الفتنه اشهد بما لم اره، واحفظ غير المخلوق، و اصلى غير وضوء، ولى في الارض ما ليس الله في السماء فغضب عمر لقوله وانصرف من فوره و قد اعجله امر و عزم على اذى حذيفة لقوله ذلك، فبينا هو في الطريق اذ مربعلی بن ابی طالب فرأى الغضب في وجهه فقال: ما اغضبک یا عمر؟ فقال: لقیت حذیفہ بن الیمانی فسألته كيف اصبحت فقال: اصبحت اكره الحق، فقال صدق يكره الموت وهو حق فقال يقول و احب الفتنه قال: صدق يحب المال والولد و قد قال الله تعالى انما اموالکم و اولادكم فتنة فقال: يا على يقول واشهد بما لم اره فقال: صدق يشهد لله بالواحدانية والموت والبعث والقيامة والجنة والنار والصراط ولم ار ذلک ،کله فقال یا علی وقد قال اننى احفظ غير المخلوق قال: صدق يحفظ كتاب الله تعالى القرآن وهو غير مخلوق . قال : ويقول اصلى على غير وضوء، فقال صدق يصلى على ابن عمى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على غير وضوء ، والصلاة عليه جائزة فقال يا ابالحسن قد قال اكبر من ذلك فقال: وما هو؟ قال قال : ان لي في الارض ماليس لله فى السماء قال: صدق له زوجة و تعالى الله عن الزوجة والولد فقال عمر: کا دیهلک ابن الخطاب لو لا على بن ابى طالب قلت هذا ثابت عند اهل النقل.

به طریق دیگر مبسوط تر از حذیفه بن الیمان از خلیفه عمر نقل نموده اند.

از این قبیل قضایا در زمان خلافت ابی بکر و عمر بسیار اتفاق افتاده که ابی بکر و عمر در جواب مانده و علی(علیه السّلام) در مقام جواب برآمده مخصوصاً علماء يهود و نصاری و ارباب ماده و طبیعت وقتی می آمدند و مسائل مشکله سؤال می کردند فقط علی(علیه السّلام) بود که جواب معضلات آنها را می داد.

فلذا به اقرار اکابر علماء خودتان از قبیل بخاری و مسلم در صحیحین خود و نیشابوری در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و محمدبن طلحه در ص 13 ضمن باب 4 مطالب السئول و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد در مسند و ابن صبّاغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمّه و حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852 درص 338 تهذیب التهذیب ( چاپ حیدرآباد دکن ) و قاضی فضل الله بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل و محب الدین طبری در ص 194 جلد دوم ریاض النضرة و ابن اثیر جزری متوفی 360 در ص 22 جلد چهار اسدالغالبه و ابن قتيبه دینوری متوفی 276 در ص 201 و 202 تأويل مختلف الحدیث ( چاپ مصر )

ص: 1396

وابن عبدالبر قرطبی متوفی 463 در ص 474 جلد دوم ص 39 جلد سیم استیعاب و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ خود و محمدبن یوسف گنجی شافعی متوفی 658 در باب 57 کفایت الطالب و جلال الدین سیوطی در ص 66 تاریخ الخلفاء و سید مؤمن شبلنجی در ص 73 نورالابصار و نورالدین علی بن عبدالله سمهودی متوفی 911 در جواهر العقدين و حاج احمد افندی در ص 146 و 152 هداية المرتاب و محمد بن علی الصبان در ص 152 اسعاف الراغبين و يوسف سبط ابن جوزی درص تذكرة خواص الامه باب 6 و ابن ابی الحدید متوفی 655 در ص 6 جلد اول شرح نهج البلاغه و مولی علی قوشچی در ص 407 شرح تجرید و اخطب الخطباء خوارزمی در ص 48 و 60 مناقب حتى ابن حجر مکی متعصب متوفی 973 در ص 78 صواعق

محرقه و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و علامه ابن قیّم جوزیه در ص 47 و 53 طرق الحکمیه قضایای بسیاری نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصاً مسائل مشکله پادشاه روم را رجوع به امیرالمؤمنين علی(علیه السّلام) نموده بالاخره نزدیک به تواتر آمده که مکرر خلیفه عمر ثاني عمر بن الخطاب در قضایای متعدده که علی(علیه السّلام) حل مشکلات نموده و جواب آنها را داده گاهی گفته : اعوذ بالله من معضلة ليس فيها ابوالحسن(1) و بعضی اوقات می گفت لولا علیّ لهلک عمر و در بعض مواقع می گفت کاد یهلک ابن الخطاب لولا علىّ بن ابيطالب .

(پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد - اگر علی نبود عمر هلاک شده بود- نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن ابیطالب نبود).

برخلاف گفته این معلم بی علم افراطی ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و حمیدی در جمع بين الصحيحین می نویسند خلفاء در تمام مراحل با علی (علیه السّلام) شور می کردند و در امور دین و دنیا مرکز فتوی علی(علیه السّلام) بوده و کاملا خلفاء گوش به کلمات و دستورات او می دادند و عمل می کردند و بهره می بردند کما آن که به مختصری از آنها اشاره شد.

ص: 1397


1- منابع این حدیث مفصل در مجلس ششم بررسی شد.

پس بر هر صاحب بصیرتی ظاهر و هویدا است که قطع نظر از سایر کمالات و نصوص وارده همین قضایای منقوله و احکام مترادفه ای که از آن حضرت صادر می گردید خود دلیل کامل بر امامت و حجیّت و حق تقدم او است بر دیگران.

علی اولی و احق به مقام خلافت بوده

زیرا اعلمیت خود بزرگترین برهان اولویت است خصوصاً که توأم با سایر صفات کمالیه گردد چنان چه در آیه 36 سوره یونس، صریحاً می فرماید :

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ »

(آیا آن کسی که خلق را به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که هدایت نمی کند مگر آن که خود هدایت شود پس شما چگونه حکم می کنید )

یعنی البته آن کسی که عالم به طریق هدایت است اولی می باشد که مطاع مردم واقع شود تا آن کسی که جاهل به طریق هدایت است و دیگری باید او را هدایت و راهنمائی نماید.

و این آیه شریفه خود دلیل کافی است بر عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل که قاعدۀ عقلائی است در امر امامت و خلافت و ریاست عامّه دینیّه و دنیویّه و جانشینی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

چنان چه در آیه 13 سوره زمر به طریق استفهام تقریری و انکاری می فرماید :

«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »

(آیا اهل علم و دانش با مردم جاهل نادان یکسانند ؟ )

قضاوت منصفانه لازم است

آقایان شما را به خدا عادت و تعصب را بگذارید و منصفانه قضاوت کنید آیا انصاف بود چنین شخصیت بزرگی را که احاطه علمی او بر ظواهر و بواطن امور اظهر

ص: 1398

من الشمس و مورد اتفاق تمام علماء فریقین بلکه بیگانگان از دین است و مورد توصیۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده از اکابر برکنار نمایند؟

آیا در برکنار نمودن آن حضرت دسائسی به کار نرفته و سیاستی در کار نبوده ؟

آیا شما در امت و صحابه کبار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کسی را پیدا می کنید که باب علم رسول الله و امام المتقین و سید المسلمین به فرمودۀ آن حضرت باشد او را مقدم دارید در امر خلافت و اگر پیدا نکردید این صفات عالیه را در احدی که اعلم و اورع و اتقی و ازهد از همه امت باشد بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مگر علی بن ابیطالب (علیه السّلام).

پس به حکم عقل تصدیق نمائید که علی امام برحق و خلیفه و وصی رسول الله و الیق از همۀ امت به این امر بزرگ بوده و می باشد و قطعاً چنین شخصیت بزرگی از اکابر برکنار نشد مگر با دسائس سیاسی که به کار رفت.

شيخ - بيانات جناب عالی در فضائل و مناقب علمی و عملی سیدنا علی کرم الله وجهه مورد اتفاق است و احدی انکار این معنی را ننموده مگر عده ای لجوج عنود متعصب جاهل خارجی.

ولی آن چه مسلم است سیدنا علی خود بالطوع والرغبه خلافت خلفاء رضي الله عنهم را پذیرفت و به مقام برتری و حق تقدم آنها تسلیم شد ما را چه رسیده به فرمودۀ شما کاسه از آش گرم تر باشیم بعد از هزار و سیصد سال بسوزیم و با هم بجنگیم که چرا ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را اجماع امت پسندیده و مقدم بر علی داشته اند!

چه عیب دارد ما با هم سر صلح و صفا باشیم هر آن چه تاریخ نشان داده و عموم علمای شما هم تصدیق دارند که بعد از پیغمبر ابی بکر و عمر و عثمان رضى الله عنهم هر یک بعد از دیگری مسند نشین خلافت شدند ما هم با هم برادرانه با حفظ مقام برتری و افضلیت علمی و عملی علی کرم الله وجهه و قرابت او به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تشریک مساعی نمائیم همان قسمی که مذاهب اربعه ما با هم سازگارند مذهب شیعه هم با ما از در یگانگی برآیند.

البته ما منكر مقام علم و عمل سيدنا على كرم الله وجهه نیستیم ولی خودتان

ص: 1399

تصدیق نمائید از حیث کبر سن و سیاستمداری و زیادتی حزم و تحمل و بردباری در مقابل اعداء ، البته ابی بکر(رضی الله عنه) مقدم بوده و به همین جهة به اجماع امت بر مسند خلافت بر قرار شد!!

چه آن که علی کرم الله وجهه جوان نارس قدرت و توانائی خلافت نداشت چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم سیاست آن ه-مه خونریزیها و انقلابات بر پا شد.

داعی - چند جملۀ درهم فرمودید که ناچارم روی این یادداشتی که نمودم هر یک را از هم تفکیک نموده جواب عرض نمایم.

مثل دزد و زوّار

اولا فرمودید مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به میل و رغبت سرتسلیم فرود آورد و راضی به خلافت خلفاء قبل از خود شد. مطلبی در اینجا یادم آمد من باب مثل مناسب است عرض نمایم در زمان سابق که ناامنی در اوایل مشروطیت ایران طرق و شوارع را گرفته بود زائرین عتبات به زحمت ایاب و ذهاب می نمودند قافله ای از زائرین در مراجعت گرفتار دسته ای از لصوص و سارقین گردیده آنها را اسیر و اموالشان را تقسیم می نمودند در بین اموال قطعه پارچه کفن از آن یکی از زوّار است به دست پیرمردی از دزدان افتاد گفت آقایان زوّار این کفن مال کیست زائری گفت مال من است.

دزد گفت چون من کفن ندارم این کفن را به من ببخشید که حلال باشد گفت تمام اموال من مال شما کفن را به من بدهید چون آخر عمر من است و این لباس آخر را به زحمتی تهیه دیده ام مایه امیدواری من است دزد هر چه اصرار نمود زائر گفت حقم را به کسی نمیدهم آقای دزد شلاق را کشید به سر و صورت زائر بنای زدن را گذارد گفت آن قدر می زنم تا ببخشی و بگوئی حلال باشد قدری که تازیانه زد زائر پیرمرد بیچاره شد فریاد زد آقا حلال حلال حلال از شیر مادر حلال تر باشد ( خنده حضار ) البته می بخشید در مثل مناقشه ای نیست مثل برای تقریب أذهان و فهم مطلب است

ص: 1400

آقایان گویا فراموش نمودید بیانات شبهای قبل را که با دلائل قاطعۀ تاریخیه به عرض رسانیدم که به شهادت اکابر علماء خودتان از قبیل ابن ابی الحدید و جوهری و طبری و بلاذری و ابن قتیبه و مسعودی و دیگران آتش در خانه علی(علیه السّلام) بردند او را با سر برهنه و دوش بی رداء جبراً کشیدند و به مسجد بردند شمشیر برهنه به روی او کشیدند گفتند بیعت کن والا گردنت را می زنیم.

شما را به خدا قضاوت منصفانه نمائید آیا معنی رضا و رغبت همین است اگر با هو و جار و جنجال و آتش در خانه زدن و به ضرب و زور شمشیر و تهدید به قتل بیعت گرفتن بیعت به میل و رضا می باشد؟ پس بیعت به جبر و اکراه کدام است ؟

انشاءالله به منزل که تشریف بردید اگر منصفانه صفحات روزنامه ها و مجلات را بخوانید و دو مرتبه به دلائل ما که در شبهای گذشته بیان نمودیم دقیق شوید قطعاً تصدیق خواهید نمود که رضا و رغبتی در کار نبوده مگر آن که مانند آن دزد بیابانی بر سر ما بزنید تا مجبوراً بگوئیم راضی بوده.

ثانياً فرمودید: ما چرا بعد از هزار و سیصد سال باید در این کار دقت کنیم و به جان هم بیفتیم. اولا ما به جان کسی نیفتاده ایم و نخواهیم افتاد بلکه در مقابل حملات ناچار از دفاع هستیم آقایان اهل سنت هستند که به جان شیعیان افتاده جان و مال آنها را مباح می دانند وقتی ما را مشرک و کافر و اهل بدعت در مقابل عوام بی خبر معرفی می نمایند ما اکراهاً مقابله نموده و اثبات می نمائیم مشرک و کافر نیستیم بلکه مؤمن و موحد پاک هستیم و افتخار به این عقیده توحیدی پاک می نمائیم.

قبول دیانت باید کورکورانه نباشد

ثالثاً شبهای قبل عرض نمودم، عقاید دینی تقلیدی نمی شود که چون جریان تاریخ نشان می دهد خلفاء اربعه به طریقی که بیان نمودید زمامدار شدند ما هم کورکورانه تحت تأثیر عادات و رویه و رفتار اسلاف قرار گیریم و تسلیم شویم و حال آن که با دلائل عقل و نقل ثابت و محقق است که اصول عقاید باید تحقیقی باشند نه

ص: 1401

تقلیدی تکراراً عرض می نمایم پس از این که مورخین ما و شما و جمهور امت نوشتند که بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دو دسته گی در امت ایجاد شد فرقه ای گفتند باید تبعیت از ابی بکر نمود و جماعتی گفتند حق با علی است باید به امر رسول الله که از مسلمانان بیعت برای علی گرفت و فرمود اطاعت علی اطاعت من و مخالف با علی مخالف با من است - تبیعت و اطاعت از علی نمود.

هر فردی از افراد ما و شما وظیفه داریم که دلائل طرفین را بشنویم و کنجکاوی نموده هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم و البته آن طریقی حق است که دلائل عقل و نقل و منطق بر او قائم باشد.

داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم

شما خیال می فرمائید که داعی تقلید اسلاف و آباء و اجداد نموده و مذهب حق تشیع را روی عادت کورکورانه قبول نموده ام ؟

نه به خدا قسم از آن روزی که خود را نشناختم در جستجوی راه حق بودم اول در معرفت ذات لایزال پروردگار متعال دقتها نمودم عقاید مادیین و سایر فرق را مطالعه نمودم تا بحمدالله موحّد پاک شدم.

و نیز در رسالت انبیاء و طریقه و دعوات ارباب ملل وارد شدم علاوه بر مطالعه کتابهای آنها با علماء هر قومی مناظرات و مباحثات و تحقیقات بسیار نمودم تا بالاخره حقانیت دین مقدس اسلام برداعی ثابت و جدّ امجدم رسول الله محمدبن عبد الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خاتم الانبیاء با دلیل و برهان دانستم.

و همچنین در طریق بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کورکورانه تحت تأثیر اسلاف و آباء قرار نگرفتم بلکه دلائل فریقین ( شیعه و سنی ) را دقیقانه و بی طرفانه بررسی نمودم صدها كتب اهل خلاف را دقیقانه مطالعه نمودم - خدا را شاهد و گواه میگیرم که با تفکرات عاقلانه حقیقت ولایت و خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) را از میان اوراق کتابهای معتبره اکابر علماء سنی به دست آوردم

ص: 1402

و در مقام امامت و خلافت می توانم بگویم به قدری که دعاگو کتب مهّمۀ علماء جماعت را مطالعه نمودم در این باب به کتب علماء شیعه دقت زیادی ننمودم.

زیرا دلائلی که در کتب علماء شیعه بر اثبات امامت آمده در کتب اکابر علماء جماعت به نحو أتم و أكمل موجود است.

منتها شما آقایان آن دلائل را از آیات و اخبار سطحی مطالعه می کنید ولی ما عمیقانه می نگریم علماء شما تبعاً للاسلاف برای هر آیه و خبر که نص صریح است بر اثبات خلافت مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) تأویلات مضحکه نموده و حمل بر غیر معنای حقیقی می نمایند.

و حال آن که هر فردی دقیقانه و عمیقانه کتب اکابر علماء جماعت را مطالعه نماید بی اختیار مانند ما خواهد گفت:

اشهد انّ عليّاً ولىّ الله وخليفة رسوله وحجّته على خلقه.

ثالثاً فرمودید خوب است پیروی از گفتار مورخین نمائیم ابی بکر و عمر و عثمان را مقدم بر علی(علیه السّلام) به شمار آریم این عمل روی قواعد عقل و نقل غیر ممکن است.

برای آن که فرق انسان از حیوان به قوۀ عقل و علم و فکر است کورکورانه نمی تواند مقلّد اسلاف گردد.

مثلا اگر فقیهی بمیرد یک عده بازیگر جمع شوند یک فرد عامی محض یا مسئله گوئی را به جای آن فقیه به نام فقاهت معرفی نمایند آیا بر مردم است تقلید از آن عامی فقیه نما یا مسئله گو بنماید؟ مخصوصاً اگر در مقام تحقیق و امتحان معلوم گردد که آن مسند نشین فقاهت از علم فقاهت بهره ای ندارد قطعاً به حكم عقل و نقل تبعیت و تقلید از او حرام است چه آن که با بودن عالم حق تقدم بر جاهل جائز نیست.

پس وقتی روی قواعد و منقولات اکابر علماء خودتان حق علمی علی(علیه السّلام) علاوه بر نصوص وارده ثابت شد حق تقدم در امر خلافت برای آن حضرت محفوظ و مورد قبول عقل و نقل میباشد.

ص: 1403

و انحراف از آن حضرت که باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است عقلا و نقلا مذموم می باشد.

و اما از جهة وقایع تاریخی البته تصدیق داریم که بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی

بکر مدت دو سال و سه ماه و بعد از او عمر مدت ده سال و بعد از او عثمان مدت دوازده سال مسند نشین خلافت شدند و هر یک به نوبۀ خود خدماتی نمودند.

ولی تمام این امور جلوگیری از عقل و نقل و برهان نمی نماید که ما بتوانیم علی (علیه السّلام) باب علم رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در واقع و حقیقت مؤخر از آنها بدانیم.

زیرا اکابر علماء خودتان مانند شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 112 ضمن باب 37 ينابيع(1) المودة ذیل آیه 24 سوره صافات که می فرماید :

«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ »

(در موقف حساب نگاهشان دارید که در کارشان سخت مسئولند (که ولایت علی(علیه السّلام) باشد ) )

از فردوس دیلمی و از ابونعیم اصفهانی و از محمد بن اسحق مطلبی صاحب کتاب مغازی و از حاکم و از حموینی و از خطیب خوارزمی و از ابن مغازلی جمیعاً بعضی از ابن عباس و بعضی از ابوسعید خدری و بعضی از ابن مسعود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند انّهم مسئولون عن ولاية علىّ بن ابيطالب یعنی آنها سئوال کرده می شوند از ولايت على (علیه السّلام)

و نیز سبط ابن جوزی در ص 10 تذكرة خواص (2) الامة و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة(3) الطالب از ابن جریر از ابن عباس ذیل آیه آورده که مراد ولایت علی می باشد.

ص: 1404


1- ينابيع الموده، 334/1، باب 37 ذیل تفسیر آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ »
2- تذكرة الخواص، ص 26 باب 2 ، في ذكر فضائله. شایان ذکر است ، احادیث ذیل آیه فوق مفصل در مجلس ششم بررسی شده است.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 247 ، باب 62 فی تخصيص على (علیه السّلام) بمائة منقبه دون سائر الصحابه.
امر نمودن پیغمبر به اطاعت علی (علیه السّلام)

علاوه بر همه اینها به حکم آیه 7 از سوره حشر که می فرماید :

« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا »

(آنچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله به شما داد فرا گیرید و آنچه شما را از آن نهی نمود پس باز ایستند.)

مسلمانان مجبورند آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر فرموده اطاعت نمایند فلذا وقتی به

فرمایشات آن حضرت مراجعه می نمائیم ( چنان چه در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده ) می بینم که آن حضرت در میان تمام امت علی(علیه السّلام) را باب علم خود معرفی و امر به اطاعت او نموده و اطاعت او را توأم با اطاعت خود فرموده.

چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند و امام الحرم در ذخایر العقبی(1) و خوارزمی در مناقب و دیگران نوشته اند چنان چه سلیمان حنفی در ینابیع الموده(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب(3) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ص: 1405


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 70 قسم الاول ، ذكر اختصاصه بسيادة العرب وحث الانصار على حبه وی اینگونه نقل می کند : عن الحسن بن على (علیه السّلام) قال قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ادعوا لى سيد العرب بني عليا قالت عائشه الست سيد العرب فقال انا سيد ولد آدم و على سيد العرب فلما جاء ارسل (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى الانصار فأتوه فقال لهم يا معشر الانصار الا ادلكم على ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى ابدا قالوا بلى يا رسول الله قال هذا على فاحبوه بحبی و اکرموه بکرامتی فان جبريل اخبرني بالذي قلت لكم عن الله عز وجل.
2- ينابيع الموده ، قندوزی ، 161/2 ، ح 455، باب 56 . و همچنین در 404/2 ، ح 61 و 62 باب 59 و در ص 488 ح 375 باب 59.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 210 ، باب 53، فی تخصیص على (علیه السّلام) بكونه سيد العرب. و نیز طبرانی در المعجم الکبیر ، 88/3 ، ح 2749 ، احادیث عمير بن مأمون عن الحسن. و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، 170/9 ، خطبه 154 ( و من خطبة له(علیه السّلام) و ناظر قلب اللبيب ). و جوینی در فرائد السمطين ، 1971، ح 154، سمط اول ، باب 40 . و متقی هندی در کنز العمال ، 143/13 ، ح 36448، کتاب الفضائل ، بعد از باب 10 ، فضائل علی (علیه السّلام). و ابن مغازلی در المناقب ص 213 ، قوله (علیه السّلام) لعائشه : اذا سرک ان تنظرى الى سيد العرب... و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص 96 ، باب 1 فصل 6 في عله و فضله . و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 134/3 ، ح 4626 و 4627 کتاب معرفة الصحابه، ذكر مقتل علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ، به الفاظ گوناگون به این حدیث اشاره کرده اند.

يا معشر الانصار الا أدّلكم على ما ان تمسّكتم به ان تضلّوا بعدى ابدا قالوا بلى قال هذا علىّ فاحبّوه واكرموه واتّبعوه انّه مع القرآن والقرآن معه انه يهديكم الى الهدى ولا يدلكم على الردى فانّ جبرائيل اخبرنی بالذي قلته

(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسک شوید هرگز گمراه نشوید بعد از من عرض کردند بلی فرمود این است علی پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متعابتش نمائید به درستی که او با قرآن و قرآن با او است و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آنچه گفتم به شما جبرئیل به من خبر داده )

و نیز اکابر علماء شما به ما رسانیدند چنان چه شبهای گذشته با اسنادش به عرض رسانیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عمار یاسر فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ و ادیا فاسلک وادى علىّ وخلّ عن الناس.

و نیز مکرر در مکرر در امکنه مختلفه و ازمنه متفاوته فرمود:

من اطاع عليا فقد اطاعنى ومن اطاعنی فقد اطاع الله که در لیالی ماضیه مفصلاً و مسنداً شرح دادم.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار و به حد تواتر معنوی رسیده که آن حضرت امر فرمود: پیرو علی باشید راه علی را بروید و راه دیگران را بگذارید.

ولی برعکس در کتب شما حتی یک خبر ندیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: باشد

بعد از من راه هدایت یا باب علم من وصی و خلیفه من ابی بکر و یا عمر و یا عثمان

ص: 1406

می باشد اگر شما دیده اید اخباری که موضوع و یک طرفه و جعل از طرف بکریّون و امویّون نباشد ارائه دهید کمال امتنان را خواهم داشت.

با این حال شما می گوئید علی(علیه السّلام) باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و راه هدایت و وصی و خلیفهٔ به لسان آن حضرت را در مرتبه چهارم بگذاریم و با آن همۀ تأکیداتی که امر به اطاعت و متابعت و پیروی آن حضرت از طرف رسول الله شده و در کتب شما پر است چشم پوشی نموده کورکورانه پی عمل کرد تاریخ برویم و پیروی کنیم کسانی را که از آن حضرت درباره آنها در اخبار مجمع علیه دستوری نرسیده آیا چنین امری ممکن است و اگر این راه را برویم مورد مسخره عقل و نقل و مسئول عندالله نخواهیم بود ؟!

آیا اگر در پی گفتار شما برویم مخالفت رسول الله و اوامر آن حضرت را ننموده ایم قضاوت این امر را با وجدان و انصاف پاک آقایان محترم می گذاریم.

علماء اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند

رابعاً فرمودید مانند مذاهب اربعه ( حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ) با هم همکاری کنیم این هم نشدنی است برای این که شماها بدون دلیل و برهان شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر را با افتراء و تهمت رافضی و مشرک و کافر می خوانید! بدیهی است بین مشرک و مؤمن هرگز جمع نخواهد شد.

والاّ در مقام اتحاد و اتفاق با جامعه اهل تسنن و برادران حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ما صمیمانه پیش قدم و حاضریم تشریک مساعی کنیم به شرطی که در ابراز حقایق و عقاید مذهبی استدلالاً همگی ما و شما آزاد باشیم و مزاحمتی برای یک دیگر فراهم نکنیم .

و همان قسمی که اتباع چهار مذهب ( حنفی ها - مالکی ها - حنبلی ها - شافعیها ) آزادی در عمل دارند اتباع عترت طاهره پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جعفریها هم آزاد در اعمال خود باشند.

ولی وقتی می بینیم با اختلاف بسیاری که در مذاهب اربعه موجود است حتی بعضی یکدیگر را تکفیر و تفسیق می نمایند مع ذلک شما همه را مسلمان و به آنها آزادی در

ص: 1407

عمل می دهید ولی شیعیان بیچاره را مشرک و کافر خوانده و طرد از جامعه نموده و آزادی در عمل و عبادت را از آنها سلب می نمایید چگونه امید اتحاد و همکاری می رود.

اختلاف در سجده بر تربت

شما برای سجده کردن بر تربت به بینید چه انقلابی بر پا می کنید خاک و تربت را در نظر عوام معرفی به بت نموده و شیعیان موحد را بت پرست می خوانید ؟؟

و حال آن که ما به امر و اجازه خدا و پیغمبر سجده به خاک می نماییم زیرا که در آیات قرآن مجید امر به سجده شده و شما خود می دانید که سجده یعنی صورت روی زمین گذاردن منتها در طریق سجده ما و شما اختلاف است که بر چه چیز باید سجده نمود.

شیخ - چرا شما مانند تمام مسلمانان سجده نمی نمایید تا اختلاف واقع نشود و این بدبینی ها از میان برود.

داعى - اولاً شما آقایان شافیعها چرا با حنفیها و مالکیها و حنبلیها در اخذ فروعات بلکه در اصول آن قدر اختلاف دارید که گاهی منجر به تفسیق و تکفیر یکدیگر می گردد خوب است همگی با هم یک عقیده پیدا نمایید تا اختلاف کلمه پیدا نشود.

شیخ - فتاوای فقها اختلاف دارد هر فرقه و طایفۀ از ما که تبعیت از فقیهی مانند امام شافعی و امام اعظم یا مالک یا احمدبن حنبل رضی الله عنهم بنمایند مثاب و مأجور می باشند.

ابراز حقیقت توأم با تاثر

داعی - شما را به خدا قسم انصاف دهید تبعیت از فقهاء اربعه که دلیلی بر متابعت آنها جز جهت علم و دانش بعض از آنها و پیروی کورکورانه از اوامر ( بَی بَرس ) ( بنا بر آن چه علامۀ مقریزی در خطط نقل نموده است ) در دست نیست ثواب و اجر دارد ( ولو هر چند اختلاف کلمه در اصول و فروع با هم داشته باشند ) ولی تبیعت و اطاعت از اوامر ائمه از عترت طاهره و اهل بیت رسالت که علاوه بر مراتب علم و دانش و تقوای آنها که اکابر علماء خودتان به أعلميّت و أفقهيّت آن ذوات مقدسه

ص: 1408

اذعان دارند و نیز نصوص صریحه از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارد است که آن خاندان جلیل را عديل القرآن معرفی و نجات را در متابعت آنها و هلاکت را در مخالفت آنان قرار داده اند شرک و کفر است ؟!

پس تصدیق نمایید که بدبینیها مربوط به اختلاف کلمه نیست بلکه ناظر به حس بغض عترت و اهل بیت طهارت می باشد که هرگز از میان نخواهد رفت مگر بعد از تصفیه نفس از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و مصفّی نمودن باطن دل را از حقد و کنیه و حسد و واجد مقام انصاف گردیدن.

والّا این قبیل اختلافات در اصول و فروع احکام از طهارت تا دیات بین مذاهب اربعه شما بسیار است با آن که غالب فتاوای ائمه اربعه و فقهای شما برخلاف نصّ صریح قرآن مجید است مع ذلک شماها درباره مفتی و عاملین به آن فتاوا هیچ نظر بد ندارید ولی جامعه شیعیان را که به حکم قرآن مجید سجده بر خاک پاک می نمایند مشرک و کافر و بت پرست می خوانید.

شيخ - در كجا أئمه أربعه و فقهاء جماعت رضى الله عنهم برخلاف کلام مجید فتوی داده اند خواهشمندم اگر حرف نیست و معنی دارد بیان فرمایید.

داعی - در بسیاری از احکام برخلاف نصّ صریح بلکه فتوای جمهور حکم داده اند که با ضیق وقت نمی توانم تمام آنها را بیان نمایم.

گذشته از این که اکابر فقهاء خودتان کتب بسیاری در مسائل خلافيه بين المذاهب تألیف نموده اند خوب است مراجعه نمائید به کتاب با عظمت ( مسائل الخلاف في الفقه ) تصنیف شیخ بزرگوار الامام الموفق شيخ الطائفة الاماميّة ابى جعفر محمدبن الحسن بن على الطوسي قدّس سرّه القدوسی که جمیع اختلافات فقهاء اسلام را بدون اعمال نظر خصوصی از باب طهارت تا آخر باب دیات جمع و در دسترس اهل علم گذارده اند که نقل تمام آنها غیر ممکن می باشد- ولی برای نمونه و روشن شدن مطلب که آقایان اهل مجلس بدانند ما اهل حرف و نسبت دادن بیجا و تهمت نیستیم به یک موضوع مختصراً اشاره می نمایم که بدانید در همین یک موضوع فتاوای صریح

ص: 1409

برخلاف نص كلام الله مجید داده شده است!!

شيخ - بفرمایید کدام موضوع است که در آن فتاوای برخلاف داده شده است.

در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود

داعی - آقایان خود می دانید که یکی از اعمال مسلمه در باب طهارت غسل و وضو به آب مطلق می باشد که گاهی واجب و گاهی سنت و مستحب می گردد چنان چه در آیه 8 سوره مائده می فرماید :

« إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ »

(زمانی که برخواستید برای نماز پس بشویید رویها و دستهایتان را تا مرفقها )

باید وضو را با آب مباح و پاک انجام دهند و هر جا نیابند به حکم آیه 46 سوره نساء که می فرماید :

«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ »

( اگر آب نیابید پس تیمم کنید به خاک پاک پس بکشید به رویها و دستهای خود )

بایستی با خاک پاک تیمم بنمائید غیر از این دو شق ، دستور دیگری داده نشده در مرتبه اول آب برای وضو لازم است و در فقد آب یا مانع دیگر تیمم با خاک پاک بدل از آب بنمایند خواه در سفر یا در حضر و در این حکم جمهور فقهاء مسلمین از جامعه امامیه اثنا عشریه و مالکیها و شافعیها و حنبلیها و غیرهم اتفاق دارند.

فتوای ابوحنیفه بر این که مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهند

ولكن امام اعظم شما ابو حنیفه ( که غالب فتاوایش روی قیاس است یعنی بی سوادی ) حکم می کند که در سفر اگر آب نیابند با نبیذ تمر عمل غسل و وضو را انجام دهند!

و حال آن که همه می دانید نبیذ مایعی است مضاف که با خرما و غیر آن ممزوج

ص: 1410

گردیده و وضو با مضاف جایز نیست.

پس نظر به این که قرآن مجید برای اداء نماز تطهیر را به آب خالص پاک و در فقد آب تیمم با خاک پاک قرار داده.

چون امام اعظم ابو حنفیه(1) فتوی به غسل و وضوی با نبیذ داده مخالفتی است با حکم صریح و نصّ بیّن قرآن مجید!!

و حال آن که بخاری در صحیح (2) خود بابی دارد به عنوان :

لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر

( جائز نیست وضو گرفتن به نبیذ و نه به مسکر و مست کننده )

حافظ - با این که حقیر در مذهب امام شافعی(رضی الله عنه) هستم و با بیان شما کاملا موافقم که اگر آب نباشد تیمم باید نمود و به مذهب ما تطهیر با نبیذ جایز نیست ولی گمان می کنم در فتوای امام ابو حنیفه(رضی الله عنه) شهرتی بیش نباشد.

داعی - قطعاً جناب عالی با علم به حقیقت مطلب دفاع بما لا يرضى صاحبه نموديد والاّ نقل این فتوی از امام ابو حنیفه از متواترات منقوله می باشد و آن چه الحال داعی در نظر دارم امام فخر رازی در ص 552 جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه تیمم در سوره مائده در مسئلۀ پنجم گوید:

قال الشافعي رحمه الله لا يجوز الوضوء نبيند التمر وقال ابوحنيفه رحمه الله يجوز ذلك في السفر

( شافعی گفته است جایز نیست وضو به نبیذ خرما و ابوحنیفه گفته است جایز است وضو به نبیذ در سفر )

ص: 1411


1- مباركفوری در تحفة الاحوذی، 247/1 ، ابواب الطهارة باب 65 ح 88 می نویسد : و روی ان الامام اباحنيفه رجع الى قول ابي يوسف قال القاري في المرقاة. وفي خزانة الاكمل قال التوضوء بنبيذ التمرجائز من بين سائر الاشربه عند عدم الماء و يتيمم معه عندى ابي حنيفة وبه اخذ محمد و في رواية عنه يتوضا ولايتمم وفي رواية يتمم ولا يتوضا وبه اخذ ابو يوسف و روی نوح الجامع ان ابا حنیفه رجع الى هذا القول انتهى.
2- صحیح بخاری ، 169/1 ، ح 234 ، کتاب الوضو ، باب لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر

و نیز فیلسوف بزرگ ابن رشد در بدایة المجتهد نقل حكم و فتوای ابوحنیفه را می نمایند.

شیخ - چگونه شما می فرمایید برخلاف نص فتوی داده اند و حال آن که اخباری صراحة عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله سلم را به این معنی می رساند.

داعی - ممکن است یکی از آن خبرها را اگر در نظر دارید بیان فرمایید

شیخ - از جمله آنها خبری است که ابی زید مولی عمروبن حریث از عبدالله بن مسعود نقل می نمایند که :

انّ رسول الله قال له فى ليلة الجن عندك طهور قال لا الا شيء من نبيذ فى ادارة قال تمرة طيّبة وماء طهور فتوضأ

( رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) در لیلة الجن به او فرمود نزد تو می باشد آبی عرض کرد نمی باشد مگر چیزی از نبیذ در مطهره آب فرمود خرمای پاکیزه و آب پاک پس وضو گرفت )

و دیگری خبری است که عباس بن ولید بن صبیح الحلال دمشقی از مروان بن محمد طاهری دمشقی از عبدالله بن لهیعه از قیس بن حجاج از حنش صنعانی از عبدالله بن عباس از عبدالله بن مسعود که گفت :

انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال له ليلة الجن معك ماء قال لا الّا نبيذاً في سطيحة

قال رسول الله تمرة طيّبة وماء طهور صب علىّ قال فصببت عليه فتوضأ به

(رسول خدا در در لیلة الجن به او فرمود با تو می باشد آب عرض کرد نمی باشد مگر نبیذ در توشه دان فرمود رسول خدا خرمای پاکیزه در آب پاک بریز بر من پس ریختم بر او وضو گرفت به آن آب )

بدیهی است عمل رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای ما حجة است کدام نص و دليل بالاتر از عمل آن جناب می باشد فلذا امامنا الاعظم روی عمل پیغمبر فتوی به جواز داده اند.

داعی گمان می کنم اگر سکوت می فرمودید بهتر از این بیان شما بود گرچه ممنون شدم که اقامۀ دلیل فرمودید تا مطلب بهتر روشن گردد و آقایان برادران اهل تسنن بدانند که حق با ما است پیشوایان آنها سفسطه نموده بدون تعمق روی قیاس حکم نموده اند.

ص: 1412

خوب است قبلا در اطراف روات و اسناد حدیث بحث کنیم و بعد وارد اصل موضوع شویم.

اولا ابی زید مولی عمرو بن حریث مجهول الحال است و در نزد اهل حدیث مردود می باشد چنان چه ترمذی(1) و غیره نقل نموده اند مخصوصاً ذهبی در میزان الاعتدال (2) گوید این مرد شناخته نشده و حدیثی که از عبدالله بن مسعود نقل نموده صحت ندارد و حاکم گوید از این آدم مجهول غیر از این حدیث نقل نگردیده و بخاری او را از ضعفاء به شمار آورده به همین جهة اکابر علماء خودتان مانند قسطلانی(3) و شیخ زکریای انصاری در شرحین خود بر صحیح بخاری ذیل باب لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسکر حکم به تضعیف این حدیث نموده اند.

ص: 1413


1- سنن ترمذی، ص 31، ابواب الطهارت ، باب ماجاء في الوضوء بالنبيذ . ترمذی بعد از اینکه حدیث را نقل می کند می نویسد : روى هذا الحديث عن ابي زيد عن عبد الله عن النبى و ابو زيد: رجل مجهول عند اهل الحديث لا تعرف له غير هذا الحديث و همچنین ابن حزم در المحلی 198/1 ، کتاب الطهاره ، حكم الوضوء بالنبيذ مسئلة 148 بعد از نقل این حدیث می نویسد : و اما خبر المذكور فلم يصح لان في جميع طرقه من لا يعرف او من لاخير فيه...
2- میزان الاعتدال، ذهبی، 369/7، ترجمه شماره 10217 شرح حال ابوزید مولى عمرو بن حریث می گوید: لا يعرف عن ابن مسعود و عنه ابو فزارة لا يصح حديثه ذكره البخاري في الضعفاء و متن حديثه: ابن نبی الله توضا بالنبيذ. قال ابو احمد الحاكم رجل مجهول . قلت: ماله سوى حديث واحد.
3- ارشاد الساری ، قسطلانی، 309/1 ، کتاب الوضوء، باب لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر. وی نقل می کند که ابو حنیفه قائل به جواز وضوء بانبیذ تمر بوده. و جوّز ابو حنيفه بنبيذ التمر خاصه... واحتجوا بحديث ابن مسعود ليلة الجن اذ قال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امعک ماء فقال نبیذ فقال شراب و طهورا و قال ثمرة طيبه وماء طهور سپس قسطلانی در مقام جواب بعد جواب می گوید : أجيب بان علماء السلف اطبقوا على تضعيف هذا الحديث و همچنین ابن حجر در فتح الباری، 354/1، کتاب الوضوء بالايجوز الوضوء بالنبيذ، به همین نکات اشاره می کند.

و اما حدیث دوم به جهاتی مردود است.

اولا آن که این حدیث را غیر از ابن ماجه قزوینی(1) به این طریق احدی از علماء نقل ننموده اند.

ثانياً علت عدم نقل اكابر علماء در سنن خود مجروح و مخدوش بودن سلسله روات در این حدیث است چنان چه ذهبی در میزان الاعتدال (2) نقل اقوال را آورده که عباس بن وليد محل وثوق نمی باشد فلذا جهابذه ارباب جرح و تعدیل او را ترک نموده اند.

و نیز مروان بن محمد طاهری(3) از گمراهان مرجئه بوده و ابن حزم و ذهبی اثبات ضعف او را نموده اند و همچنین عبدالله بن (4) لهیعه را نیز اکابر علماء جرح و تعدیل تضعیف نموده اند.

پس وقتی در سلسلهٔ روات حدیثی آن قدر ضعف و فساد پیدا شود که متروک اکابر علماء خودتان گردد قطعاً به خودی خود آن حدیث از درجه اعتبار ساقط می شود.

ثالثاً بنابر اخباری که علماء خودتان از عبدالله بن مسعود نقل نموده اند در لیلة الجن احدی با آن حضرت نبوده چنان چه ابی داود در سنن(5) خود (باب الوضوء ) و ترمذی در صحیح(6) از علقمه نقل نموده اند که از عبدالله بن مسعود سؤال نمودند :

ص: 1414


1- سنن ابن ماجه، 135/1 و 136 ، کتاب الطهارة وسننها ، باب الوضو بالنبيذ ، ح 385 مولف حدیث را کامل نقل می کند و محقق کتاب بعد از آن می نویسد: حديث ابن عباس قد تفرد به المصنف فى سد ابن لهيعة وهو ضعيف.
2- میزان الاعتدال ، ذهبی، 387/2 ، ذیل ترجمه شماره 4185 ، شرح حال عباس بن الوليد بن صحيح .
3- ميزان الاعتدال ، ذهبی ، 401/6 ، ذیل ترجمه شماره 8441، شرح حال مروان بن محمد.
4- میزان الاعتدال ، ذهبی ، 275/2 تا 279 ذیل ترجمه شماره 4530، شرح حال عبدالله بن لهيعه.
5- سنن ابی داود، 21/1 و 22 ، ح 85 کتاب الطهارت باب الوضوء بالنبيذ. ابی داود می نویسد: عن علقة ، قال : قلت لعبد الله بن مسعود : من كان منكم مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ليلة الجن؟ قال ما كان معه منا احد.
6- صحیح ترمذی، ص 868 ، ح 3258 کتاب تفسیر القرآن باب 46، تفسیر سوره الاحقاف می نویسد : عن علقمه قال : قلت لابن مسعود : هل صحبت النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ليلة الجن منكم احد ؟ قال : ما صحيبه منا احد ولكن قد افتقدناه ذات ليلة وهو بكة.

من كان منكم مع رسول الله صلى الله عليه وآله ليلة الجنّ فقال ماكان معه احد منّا

(آیا در لیلة الجن کسی از شما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود گفت احدی از ما با آن حضرت نبوده )

رابعاً لیلة الجن در مکه قبل از هجرت بوده و آیه تیمم به اتفاق عموم مفسرین در مدینه نازل گردیده پس این حکم قطعاً ناسخ ماقبل بوده و به همین جهت فقهاء بزرگ خودتان مانند امام شافعی و امام مالک و غیرهم فتوی بر جواز ندادند.

به علاوه این حکم در مدینه آمده که در فقد آب حضراً و سفراً حتماً باید تیمّم بنمایند پس از نزول این آیه در مدینه و حکم به تیمّم در فقد آب فتوی دادن به وضو با نبیذ به استناد حدیثی مجعول با سلسله روات مجهول الحال ضعیف خیلی عجیب است.

واعجب از همه فرمایش جناب شیخ است که اخبار مجهولی را نصّ در مقابل قرآن قرار دهند و روی این قاعده صحّه بر اجتهاد ابوحنیفه مقابل نصّ كلام الله مجید می گذارند ؟!

نواب - قبله صاحب مراد از نبیذ تمر همان شراب مسکر است که حرام است خوردن آن ؟

داعی - نبیذ بر دو قسم است قسمی حلال است که سکر آورنده نیست و آن عبارت است از آبی که در آن خرما می ریزند تا خوش طعم گردد وقتی ته نشین شد آب صافی بر روی آن می ماند که تقریباً آب مضافی است به نام نبیذ یعنی شربت فشرده خرما.

و قسم دیگر حرام است که مسکر می باشد موضوع بحث ما که مورد فتوای امام ابوحنیفه به جواز می باشد نبیذ غیر مسکر است که مطبوخ باشد والا در حرمت وضو به مسکرات ابداً خلافی نیست چنان چه قبلا عرض نمودم که بخاری در صحیح خود بابی دارد به عنوان لایجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر ( جایز نیست وضو به نبیذ و نه به مست کننده )

ص: 1415

فتوی دادن اهل سنت به شستن پاها در وضو برخلاف نص صریح قرآن

از جمله موارد مسلمه در دستور وضو به حکم آیه ای که قبلا قرائت نمودیم بعد از شستن صورت و دستها مسح نمودن سر و پاها است تا به کعبین که بلندی پشت پا باشد چنان چه در آیه صراحت دارد « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ » ( مسح نمایید سرها و پاهای خود را تا بلندی پشت پا .)

ولی جمهور فقهاء شما برخلاف این نص صریح فتوا می دهند به شستن پاها و حال آن که بین غسل و مسح فاصله بعید است.

شیخ - اخبار بسیار دلالت بر غسل رجلین دارد.

داعی - اولا اخبار وقتی مورد قبول است که مؤید نصّ باشد والّا اگر اخبار مخالف نص باشد قطعاً مردود است و بدیهی است نسخ نص صریح آیه شریفه به خبر واحد ابداً جایز نیست.

و نصّ صریح آیه شریفه حکم بر مسح می نماید نه غسل و اگر آقایان قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که منطوق خود آیه دلالت بر این معنا دارد چه آن که در اول آیه می فرماید «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ » یعنی بشویید صورتها و دستهای خود را پس همان طوری که به واسطه و او عاطفه در ایدیکم حکم می کنید بر این که بعد از شستن صورت بایستی دستها را هم شست و شو داد هم چنین در حکم ثانی می فرماید «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ - أَرْجُلَكُمْ را بِرُءُوسِكُمْ معطوف می دارد یعنی بعد از مسح سر بایستی پاهای خود را هم مسح نمایید و قطعاً غسل جای مسح را نمی گیرید.

پس همان قسمی که صورت و دستها را وجوباً در وضو باید شست سر و پاها را هم بایستی وجوباً مسح نمود نه آن که یکی را مسح و دیگری را غسل دهند و اگر چنین کنند و او عاطفه بی معنی می گردد.

علاوه بر این معانی ظاهره روی قاعده عرف عام شریعت مقدسه اسلام در کمال سهولت آمده مشقت و سختی در احکام او راه ندارد بدیهی است هر عاقلی می فهمد

ص: 1416

در شستن پا یک نوع مشقتی است که در مسح آن مشقت نیست پس آن مشقت نیست پس قطعاً چون عمل به مسح سهل تر است حکم شریعت روی آن جاری گردیده چنان چه ظاهر آیه حکم بر این معنا می نماید.

و امام فخر رازی(1) که از اکابر مفسرین خودتان است ذیل همین آیه شریفه بیان مفصلی دارد بر وجوب مسح به حسب ظاهر آیه که اینک وقت مجلس اجازه نقل آن بیان مفصل را نمی دهد شما خود مراجعه فرمایید تا کشف حقیقت بر شما گردد.

فتوی دادن اهل سنت بر مسح به چکمه و جوراب برخلاف نص صریح قرآن

و اعجب از فتوای به شستن پاها برخلاف نص صریح قرآن مجید، حکم به جواز مسح بر چکمه و جوراب است سفراً و یا حضراً يا سفراً دون الحضر با اختلاف بسیاری که بین فقهای می باشد!!

علاوه بر آنکه برخلاف نص صریح قرآن حکم داده اند ( زیرا قرآن حکم به مسح بر پا می نماید نه چکمه و جوراب ) این حکم برخلاف حکم اول می باشد که شستن پا باشد اگر مسح بر خود پا جایز نیست و بایستی بشویند پا را چگونه در اینجا حکم را تنزل داده اند که به جای شستن حکم بر جواز مسح بر چکمه و جوراب داده اند و هر عاقلی می داند که مسح بر چکمه و جوارب مسح بر پا نمی باشد «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!

شيخ - اخبار بسیاری دلالت دارد بر این که رسول الله صلی الله عليه و آله سلم مسح بر

ص: 1417


1- تفسیر فخر رازی، 161/11 و 162 ، ذیل آیه 6 سوره مائده فخر رازی می نویسد: فوجب ان يكون عامل النصب في قوله «وَأَرْجُلَكُمْ » هو قوله « وَامْسَحُوا » فثبت ان قراءة « وَأَرْجُلَكُمْ» بنصب اللام توجب المسح ايضا فهذا وجه الاستدلال بهذه الاية عمل وجوب المسح ، ثم قالوا : ولا يجوز دفع ذكل بالاخبار لانها باسرها من باب الاحاد و نسخ القرآن بخبر الواحد لا يجوز

خفین نموده است لذا فقهاء همان عمل را دلیل بر جواز دانسته اند.

داعی - مکرر به این معنا اشاره نموده ام که بنا به فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر خبری که از آن حضرت نقل شود موافقت با قرآن مجید ننماید مردود است - چه آن که شیّادها و بازیگرها برای اخلال در دین جعل اخبار از قول آن حضرت بسیار نموده اند فلذا علماء بزرگ خودتان هم اخبار بسیار را که به نام آن حضرت نقل شده چون برخلاف موازین آمده رد نموده اند.

علاوه بر آن که اخبار منقوله در ترخیص برخلاف نص صریح قرآن مجید می باشد ین آن اخبار هم تعارض فوق العاده موجود است چنان چه اکابر علماء خودتان اقرار به این معنی نموده اند.

مانند حکیم دانشمند ابن رشد اندلسی در ص 15 و 16 جلد اول بداية المجتهد و نهاية المقتصد(1) در اختلاف گوید:

سبب اختلافهم تعارض الاخبار في ذلك

و نیز گوید :

والسبب فى اختلافهم اختلاف الاثار فی ذلک

( سبب اختلاف آنها تعارض اخبار است در این باب - و سبب اختلاف آنها اختلاف آثار است در این باب.)

پس استدلال و استناد به اخبار متعارضی که مخالف نص صریح قرآن مجید باشد عقلاً و علماً مردود و غیر قابل قبول می باشد ؛ چه آن که خود بهتر می دانید که در اخبار متعارضه آن خبری مورد قبول است که موافقت با قرآن مجید داشته باشد و اگر هیچ کدام از اخبار متعارض موافقت با قرآن نداشته بلکه مخالف نص صریح باشد همگی ساقط می گردند.

ص: 1418


1- بداية المجتهد ، ابن رشد، ص 19/1، کتاب الوضوء باب 2 مسئلة 2.
فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عمامه برخلاف نص صریح قرآن

و نیز در همین آیه شریفه صریحاً می فرماید :

«وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ »

( بعد از شستن صورت و دستها ) سرها را مسح نمایید )

روی همین اصل قرآن کريم فقهاء اماميه تبعاً للائمة العترة الطاهر و همچنین فقهاء شافعی و مالکی و حنفی و غیره فتوی داده اند که مسح باید بر سر باشد ولی امام احمد بن حنبل و اسحق و ثوری و اوزاعی فتوی داده اند که جائز است مسح بر عمامه چنان چه امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) خود نقل نموده است.

و حال آن که هر عاقلی می داند که مسح بر روی عمامه غیر از مسح بر سر می باشد سر عبارت است از گوشت و پوست و استخوان و موهای متصل به آن ولی عمامه پارچه های بافته ای است که بر روی سر گذارده اند. بینهما بون بعید.

توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است

و از این قبیل است جمیع احکام از طهارت تا دیات که بین فقهاء و أئمه أربعه شما اختلاف بسیار می باشد که غالباً مخالف نص صریح آیات قرآن است معذلک به هم بدبین نیستند و هر یک در اعمالتان آزادی مطلق دارید.

ابو حنیفه و حنفیها را مشرک نمی خوانید که برخلاف تمام موازین فتوی به طهارت و وضو با آب نبیذ می دهند- و هم چنین فتاوای سایر فقهاء را که مخالف با هم برخلاف نصوص قرآن مجید می دهند مردود نمی دارید!

ص: 1419


1- تفسیر فخر رازی، 11/ 160 ، ذیل آیه 6 سوره مائده. فخر رازی می نویسد: لا يجوز الاكتفاء بالمسح على العمامة ، وقال الأوزاعي والشورى و احمد: يجوز

ولی به اعمال شیعیان که از عترت طاهره آل محمد سلام الله عليهم اجمعين صادر گردیده خورده گیری نموده و اعتراض می نمایید بلکه پیروان آن خاندان جلیل را که عديل القرآن اند رافضی و مشرک و کافر می خوانید ؟!

و در همین مجلس رسمی مکرر در لیالی ماضیه فرمودید اعمال شیعیان دلیل بر شرک آنها می باشد الحال هم می فرمایید چرا مانند مسلمانان نماز نمی خوانید و حال آن که بین ما و شما و تمام مسلمانان در اصل نماز که هفده رکعت فریضه شبانه روز می باشد که دو رکعت در صبح و سه رکعت در مغرب و در ظهر و عصر و عشاء هر یک چهار رکعت است با هم شریک در عملیم منتها در فروعات اختلافات بسیاری بین جميع فرق مسلمین هست.

همان قسمی که بین ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا در اصول و فروع وضوحاً اختلاف می باشد - و هم چنین فقهاء اربعه شما ( ابو حنیفه و مالک و محمد و احمد ) و سایر فقهاء بزرگتان مانند حسن و داود و کثیر و ابوثور و اوزاعی و سفیان ثوری و حسن بصری و قاسم بن سلام و غیره با هم اختلاف دارند بیانات ائمه از عترت طاهره هم با بیانات فقهاء شما اختلاف دارد.

اگر اختلاف آراء و فتاوای فقهاء باید مورد اعتراض قرار گیرد چرا این اعتراضات به فرق مختلفه اهل سنت واقع نمی گردد .

با این که غالباً فتوا برخلاف نص صریح قرآن می دهند و نصوص واضحه را تاویلات بارد می نمایند و دیگران از فقهاء برخلاف آنها رأی می دهند آن فتوی و عمل را دلیل بر شرک و کفر آنها نمی دانید که نمونه ای از آنها را به عرضتان رساندم.

ولی در عمل سجده که مانند سایر اختلافات فروعی بین ما و شما خلاف رای و فتوی می باشد این همه هیاهو و جار و جنجال راه می اندازید که شیعیان مشرک و بت پرست اند ولی فتوی به سجده کردن به عذره یابسه را ندیده گرفته و اعتنا نمی کنید ؟

با این که اگر با دیدۀ انصاف و تعمق بنگرید فتوای فقهاء اماميه تبعاً للائمة الطاهره به نص صریح قرآن مجید نزدیک تر است تا فتاوی فقهاء شما.

ص: 1420

مثلاً فقهاء شما فرشهای بافته شده از پشم و پنبه و ابریشم و چرم و مشمع و غیره را که روی زمین افتاده جزء زمین می دانند و بر آنها سجده می نمایند و فتوی به آن می دهند.

و حال آن که اگر از جمیع علماء و عقلاء ارباب ملل و نحل سؤال کنید آیا فرشهای بافته شدۀ از پشم و نخ و ابریشم و غیره جزء زمین است و اطلاق زمین بر آنها می شود جواب منفی می دهند بلکه بر فهم گویندگان می خندند.

ولی جامعه شیعیان امامیه که تبعاً للائمة العترة الطاهره می گویند :

لا يجوز السجود الاعلى الارض او ما انبتته الارض مما لا يؤكل ولا يلبس

(جایز نیست سجده مگر بر زمین و یا بر آنچه روییده می شود از زمین که خوردنی و پوشیدنی نباشد )

مورد حمله قرار داده مشرک می خوانید ؟! ولی سجده به نجاست خشکیده را شرک نمی خوانید ؟!

بدیهی است سجده بر زمین (که دستور و امر الهی) با سجده بر فروش از هم جدا می باشد.

شیخ - شما اختصاص می دهید سجده را به قطعاتی از خاک کربلا و الواحی از آن خاک مانند بتهائی ساخته و در بغلها نگاه می دارید و واجب می دانید سجده بر آن را این عمل صریحاً برخلاف دستور و رویه مسلمین است.

داعی - قطعاً این جملات را روی عادتی که از طفولیت در مغز شما قرار داده و به آن خو گرفته اید تبعاً للاسلاف بدون دلیل و برهان فرمودید و از مثل شما عالم منصف روشن فکری شایسته نیست این قسم بیان نمودن که خاک پاک را تعبیر به بت بنمایید قطع بدانید که در محکمه عدل الهی باید جواب این تهمت و اهانت بزرگ را بدهید و سخت مسئول خواهید بود که خاک پاک رابت و موحدین خداپرست را مشرک و بت

پرست بخوانید ؟!

آقای من نقد و انتقاد از هر عقیده ای باید روی سند و دلیل باشد نه روی هوا اگر شما كتب فقهیهٔ استدلاليه و رسائل عملیه شیعیان را که عموماً چاپ و در دسترس عموم می باشد مطالعه نمایید جواب خود را درک نموده دیگر چنین اعتراضاتی

ص: 1421

نمی کنید و بی خبران از برادران اهل تسنن را به برادران شیعی خود بدبین نمی نمایید.

شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند

اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقهاء اماميه رضوان الله علیهم اجمعین امر وجوبی به سجده بر خاک کربلا داده باشند ما به تمام بیانات شما تسلیم می شویم.

آقای من در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه، دستورات جميع فقهاء امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل به شرطی که از معادن نباشد یا بر آن چه از زمین می روید به شرط آن که خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد بر دیگری سجده نمایند.

شیخ - پس چرا قطعاتی از خاک کربلا به صورت الواح حتماً با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمایید ؟

علت برداشتن شیعیان مهرهایی با خود برای سجده

داعى - علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آن است که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنماییم و غالباً در منازل و خانه ها نماز اداء می شود و تمام حجرات مفروش است به قالیها و نمدها و غیره از پشم و ابریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنان چه برچینند غالب زمینها از گچ و سنگ و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم.

و دیگر آن که ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نماییم و غالباً با زمینهای ناپاک تلاقی می نماییم فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هر کجا با مانعی برخورد نمودم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نماییم.

ص: 1422

شيخ - ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا الواحی به صورت مهر ساخته و حتماً واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.

علت سجده نمودن بر خاک کربلا

داعی - صحیح است سجده بر خاک پاک کربلا می نماییم، ولی نه به طریق وجوب چنان چه قبلا عرض نمودیم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده سجده بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم.

ولی بنا بر اخباری که از اهل بیت طهارت که آگاه بر خواص اشیاء بودند رسیده سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه به طور وجوب.

ولی متاسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب، شهرت داده و می دهند که شیعیان حسین پرست اند و دلیل بر آن این است که سجده بر خاک قبر مطهر او می نمایند!

و حال آن که این جملات در نزد ما کفر است. ما ابداً حسین پرست که نیستیم بلکه علی پرست و محمد پرست هم نیستیم (هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم ) فقط خداپرست می باشیم و سجده نمی نماییم مگر بر خاک پاک طبق دستور قرآن مجید سجده هم برای حسین(علیه السّلام) نیست بلکه بر خاک پاک کربلا که به فرموده ائمه از عترت طاهره باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد ؛ آن هم نه به طریق وجوب می باشد.

شيخ - از کجا معلوم است ک خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاکها مقدم دارند.

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

داعی - اولاً در اختلاف اشیاء حتی خاکها و این که برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد منتها متخصصین فن به آن خصائص پی می برند نه عموم مردم ثانياً خاک کربلا از زمان أئمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعین به بعد تنها مورد

ص: 1423

توجه نبوده بلکه در زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مورد توجه آن حضرت بوده چنان چه در كتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان ثبت است.

مانند خصائص الكبرى(1) تأليف جلال الدین سیوطی چاپ حیدرآباد دکن سال 1320 قمری اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانند ابونعیم اصفهانی و بیهقی و حاکم(2) و دیگران از امّ المؤمنین ام سلمه و ام المؤمنين عايشه

ص: 1424


1- خصائص الکبری، سیوطی، 125/2 ، باب اخباره(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقتل الحسين (علیه السّلام).
2- المستدرك على الصحيحين ، حالم نیشابوری ، 194/3، کتاب معرفة الصحابة ، فضائل أبي عبدالله الحسين(علیه السّلام) ح 4118 . وی می نویسد: عن ام الفضل : فدخلت يوما الى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فوضعته (الحسين ) في حجره ثم حانت منى التفاتة فاذا عينا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تهريقان من الدموع قالت: فقلت یا نبی الله بابی انت و امی مالک ؟ قال : اتانی جبرئیل (علیه السّلام) فاخبرني ان امتى ستقتل ابنى هذا فقلت: هذا ؟ فقال : نعم و اتانى بتربة من تربته حمراء هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه. همچنین یعقوبی در تاریخ خود 245/2 و 246 ، ذیل مقتل الحسین(علیه السّلام) می نویسد : وكان اول صارخة صرخت في المدينه ام سلمه زوج رسول الله كان دفع اليها قارورة فيها تربة ، و قال لها : ان جبریل اعلمنی ان امتى تقتل الحسين و اعطانى هذه التربة و قال لي : اذا صارت دما عبيطا فاعلمي ان الحسين قد قتل وكانت عندها فلما حضر ذلك الوقت جعلت تنظر الى القاروة فى كل ساعة فلما راتها قد صارت دما صاحت : واحسيناها وابن رسول الله! و تصارخت النساء من كل ناحية حتى ارتفعت المدينة بالرجة التي ماسمع بمثلها قط. و ابن حجر مکی در صواعق المحرقه ، ص 192 تا 194 باب 13 فصل 3، بیش از 20 حدیث در باره شهادت امام حسین در کربلا و خبر دادن جبریل پیامبر اکرم را بیان می کند که ما فقط به یک حدیث اشاره می کنیم : اخرج البغوى في معجمه من حدیث انس ان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال استاذن ملک القطر ربه ان يزورني فاذن له وكان في يوم ام سلمة فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یا ام سلمه احفظی علینا الباب لا يدخل احد فينا هي على الباب اذ دخل الحسين فاقتحم فوثب على رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فجعل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يلثمه و يقبله فقال له الملک اتحبه ؟ قال نعم قال ان امتک. ستقتله و ان شئت اريك المكان الذي يقتل به فاراه فجاء بسهلة او تراب احمر فاخذته ام سلمه فجعلته فى ثوبها. قال ثابت : كنا نقول انها كربلاء و زرندی حنفی در نظم دررالمسطین، ص 217 ، سمط 2 ، قسم 2 ، فضائل الحسين ، ذکر خروج المسلمين الى العراق وقتله هناک ، می نویسد: و روت ام سلمه (علیها السّلام) قالت جاء جبريل الى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدخل عليه الحسین فقال : ان امتک تقتله بعدک ثم قال الا اریک تربة مقتله فجاء بحصيات فجعلهن رسول الله الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في قاروة فاما كان ليلة قتل الحسين... قالت فبكيت و فتحت القارورة فاذا الحصيات قدجرت دما و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 3/ 290 ، ذیل ترجمه شماره 48، شرح حال امام حسین چند حدیث با الفاظ مختلف درباره شهادت امام حسین در کربلا ذکر می کند و در میزان الاعتدال، 127/1 ، ذیل ترجمه ابان بن ابی عیاش ، ترجمه شماره 15 نیز اینگونه نقل می کند: عن ام سلمه ، قالت : كان جبرائيل عند النبی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والحسين معى فبكى فتركته فدنا من النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فقال جبرائیل : اتحبه یا محمد ؟ قال : نعم قال ان امتک ستقلته و ان شئت اریتك من تربة الارض التي يقتل بها. فاراه فاذا الارض يقال لما كربلا . و ابن ابی شیبه در المصنف ، 632/8، کتاب الفتن ، باب 1 ، من كره الخروج في الفتنه ، و تعوذ عنها وی تعداد 6 حدیث درباره شهادت امام حسین (علیه السّلام) نقل می کند. و قندوزی در ینابیع الموده ، 12/3 ، باب 60 بیش از 25 حدیث درباره شهادت امام حسین(علیه السّلام) در کربلا با عبارت مختلف از کتب مختلف نقل نموده است و متقی هندی در کنزالعمال، 655/3 - 658 ، ح 37663 - 37670، کتاب الفضائل، بعد از باب 10 ، فضائل الحسين(علیه السّلام) . وی تعداد 6 حدیث با الفاظ مختلف از روایان مختلف درباره شهادت امام حسین (علیه السّلام) و کربلا ذکر نموده است. و همچنین در جلد 12 ص 123 کتاب الفضائل باب 5 فضائل امام حسین تعداد 3 حدیث درباره شهادت حضرت در کربلا نقل نموده است و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، 190/14 ، شرح حال حسین بن علی(علیه السّلام) چند حدیث را نقل می کند. و یوسف مزی در تهذیب الکمال، 408/6 ، ترجمه شماره 1323 شرح حال حسین بن علی بن ابی طالب(علیه السّلام) و ابن دمشقی در جواهر المطالب 274/2 ، باب 75 فی مقتل سيدنا و ابن سيدنا الحسین (علیه السّلام) و صالحی شامی در سبل الهدى والرشاد، 154/10 ، جماع ابواب معجزاته باب 13 فی اجباره(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقتل الحسين بن على (علیه السّلام) و همچنین احمد حنبل در مسند ، 242/3 و 265 مسند انس بن مالک ، احادیث گوناگونی در این زمینه نقل کرده اند. و همچنین ابن كثير در البداية والنهاية ، 257/6 ، کتاب دلائل النبوة ، الاخبار بمتقل الحسين بن على (علیه السّلام) اینگونه نقل می کند: عن عبدالله بن وهب بن زمعة ، اخبرتنى ام سلمة ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اضطجع ذات يوم فاستيقظ و هو حائر ثم اضطجع فرقد ثم استيقظ وهو حائر دون ما رايت منه فى المرة الاولى ثم اضطجع واستيقظ و في يده تربة حمراء وهو يقلبها فقلت : ما هذه التربة يا رسول الله ؟ فقال : اخبرنی جبرئيل ان هذا يقتل بارض العراق للحسين - قلت له : يا جبرئيل ارنى تربة الارض التي يتقل بها فهذه تربتها.

ص: 1425

و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند.

که از جمله راوی گوید دیدم حسین در دامن جدش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشسته و خاک

سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست پرسیدم این خاک چیست فرمود جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم آن گاه آن تربت را به ام سلمه داد و فرمود چون دیدی این خاک مبدل به خون شد بدان حسینم کشته گردید فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاهداری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید دانست که حسین بن علی(علیه السّلام) کشته گردیده.

و در کتب معتبره اکابر علماء و فقهاء شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه از عترت طاهره آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء ریحانۀ رسول الله از آن خاک پاک برداشته و به آن تبرک جست حضرت سید الساجدين زين العابدین امام چهارم علی ابن حسین(علیهما السّلام) بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.

و بعد از آن حضرت تمام ائمه طاهرین به آن خاک تبرّک جسته و تسبیح و سجاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت به این عمل برای وصول به كمال اجور می نمودند نه به قصد وجوب.

و مؤكداً دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد ولی بر تربت حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد.

ص: 1426

چنان چه شیخ الطائفة الاماميه ابی جعفر محمد بن حسن طوسی رضوان الله عليه در مصباح المتهجد روایت می نماید که حضرت امام صادق(علیه السّلام) مقداری از تربت امام حسین(علیه السّلام) را بر پارچه زردی ریخته موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود.

و تا مدتی شیعیان به این طریق خاک را با خود نگاه می داشتند بعدها برای آن که تفریط نگردد با آب ممزوج نموده به صورت الواح و قطعاتی که امروز به نام مهر نامیده می شود جهت تبرک و تیمن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند از جهت زیادتی فضیلت نه از جهت وجوب.

والا بسياری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم.

در سال 1374 که توفیق تشریف بیت الله الحرام نصیب داعی گردید یک ساعت به غروب مانده که از طیارۀ بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود در همان صحرا به نماز ایستادم جمعیت کثیری از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بودند چون دیدند مهری همراه ندارم بلکه بر زمین سجده می نمایم تعجب نمودند بعد از سلام شیوخ و بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید جواب دادم افتخار تشیع دارم ولی ما هرگز بت پرست نیستیم بلکه موحد و خداپرست هستیم و این کلام شما تهمت به شیعیان است چه آن که آنها موحدین پاک دل می باشند گفتند غالباً ما بتها را از بغل آنها همین جا در آورده و شکسته ایم چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید گفتم این کلمات اشتباه و تهمت بزرگ است شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون به حکم قرآن ما مأموریم سجده به زمین پاک نماییم فلذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جائی که دست رسی به زمین پاک نداشته باشیم بر آن خاک پاک سجده نماییم به همین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی به آن خاک پاک نداریم چنان چه دیدید حقیر به همین زمین سجده نمودم این قبیل تهمتها قرنها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل به تفرقۀ

ص: 1427

مسلمین می باشد بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشتبه نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید بالاخره تا غروب به قسمی با آن جمعیت بسیار که غالباً وهابی بودند صحبت نمودم که همگی را متاثر ساخته و استغفار نمودند و با حقیر مصافحه و معانقه نموده از از هم جدا شدیم - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »

آیا سزوار است در اطراف این مطلب به این سادگی آن قدر جار و جنجال راه بیندازید تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمایید.

همان قسمی که شماها به فتاوای ( غالباً خارج از موضوع حتی برخلاف صراحت آيات قرآن ) أئمه و فقهاء خود عمل می نمایید قول و فعل آنها را حجت و مورد عمل قرار می دهید ما هم به دستورات و اوامر أئمه از عترت طاهره عمل می نماییم.

با یک فرق که شما از پیغمبر و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستوری در دست ندارید که حتما به دستورات و فتاوای نعمان یا محمد یا احمد یا مالک عمل نمایید- مگر آن که آنها را فقیهی از فقهاء دانسته تبعیت از آنها می نمایید .

ولی ما به دستور خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مکرر فرمود : ائمه از عترت من عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطّه اند تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرّد و دوری از آنها موجب هلاکت است - عمل می نماییم چنان چه به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم.

پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجت است. به همین جهت پیروی از دستور آنها نموده استحباباً عمل می نماییم.

عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است

ولی تعجب از علمای شما است که به فتاوای نادرۀ عجیبه فقهاء اربعه و دیگران ابداً اعتراض ندارند. یعنی اگر امام اعظم بگوید: در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت آقایان شافعیها و مالکیها و حنبلیها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد به رؤیت خدای

ص: 1428

متعال گردد و مسح بر عمامه را جائز بداند دیگران بر او خورده نگیرند. و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح اما رد در سفر و یا سجده بر عذره یا بسه و یا بالفافه نکاح امهات نمودن و امثال اینها که بسیار است مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد؟!

ولی وقتی بگویند ائمه از عترت طاهره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند سجده بر خاک پاک

کربلا افضل از سایر خاکها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است آقایان داد و فریاد برپا کرده جار و جنجال می نمایید که شیعیان مشرک و بت پرست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ برادرکشی را بر پا می کنید و جاده را برای غلبهٔ بیگانگان باز می نمایند ؟!!

درد دل بسیار است بگذاریم و بگذریم .

برویم بر سر مطلب اول و به جواب شما بپردازیم. نالۀ مظلومیت ما در روز جزا مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اثر خواهد داد.

خامساً راجع به کبر سن و اجماع بیانی فرمودید که از حیث کبر سن حق تقدم با ابی بکر بوده خیلی بی لطفی فرمودید بعد از ده شب که با دلائل قطعيه عقلیه و نقليه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را تازه تجدید مرام نموده و تکرار مطلب می نمایید و می خواهید وقت مجلس را به تکرار مطالب بگیرید با آن که در لیالی ماضیه جوابهای کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.

در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید عرض می کنم چگونه مردم پی به این معنی بردند که برای کار بزرگ پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیرمرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علی جوان را منصوب نمودند ؟!

نواب - قبله صاحب ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شوم این قضیه را مبهم نگذارید یک شب دیگر هم اشاره فرمودید در کجا و برای چه کار خلیفۀ ابی بکر(رضی الله عنه) را عزل و علی (کرم الله وجهه ) را نصب نمودند ؟ چون ما از آقایان ( اشاره به علماء خودشان ) که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده متمنی است واضح بفرمایید تا حلّ معما گردد.

ص: 1429

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه

داعى - جمهورامت و جمیع علماء و مورخین فریقین ( شیعه و سنی ) برآنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی بکر را طلبیده، ده آیه از اول سوره برائت را به او داد ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد:

يا رسول الله انّ الله تعالى يقرئك السلام ويقول لا يؤدّى عنك الّا انت او رجل منک

(اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی ننماید مگر خود یا مردی که از خودت باشد )

لذا پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را طلبید و مأمور به این امر بزرگ نمود فرمود می روی هر کجا به ابی بکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن. به فوریت علی(علیه السّلام) حرکت کرد در ذی الحلیفه به ابی بکر رسید.

ابلاغ پیام رسول الله را نمود آیات را گرفت رفت در مکه در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول الله را نمود. آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.

نواب - آیا در کتب معتبرۀ ما هم این قضیه نوشته شده است ؟

داعی - عرض کردم اجماع امت است و جمهور علماء و مورخین اسلام از شیعه و سنی متفقاً ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده.

ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمی بوده.

بخاری در جزو چهارم و پنجم صحیح (1)و عبدی در جزء دوم جمع بين الصحاح

ص: 1430


1- صحیح بخاری ، 404/6 ، ح 1081 ، کتاب التفسير ، سوره براءة.

السته و بیهقی در ص 9 و 224 سنن(1) و ترمذی در ص 135 جلد دوم جامع (2) و ابی داود در سنن و خوارزمی در مناقب(3) و شوکانی در ص 319 جلد دوم تفسیر(4) و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل(5) و محمدبن طلحه شافعی در ص 17 مطالب(6) السئول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 18 ینابیع الموده(7) به طرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری در ص 147 ریاض النصرة(8) و ص 69 ذخایر العقبی (9) و سبط ابن جوزی در ص 22 تذکرة خواص الامه (10) و امام ابو عبدالرحمن نسائی ( که یکی از ائمه صحاح است ) در ص 14 خصائص العلوى(11) شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن كثیر در ص 38 جلد پنجم و ص 357 جلد هفتم تاريخ كبير(12) و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و جلال الدین سیوطی در ص 208 جلد سیم در المنثور (13) در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری در ص 41 جلد دهم جامع البیان (14)

ص: 1431


1- سنن الكبرى ، بيهقی، 111/5 ، کتاب الحج، باب الخصلت التي يستحب للامام ان ياتى بها في الحج.
2- الجامع الصحيح ، ترمذی ، ص 820، كتاب التفسير ح 3090، تفسير سورة التوبه.
3- مناقب خوارزمی ، ص 165 ، فصل 15 ، ح 196 فی بیان امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اياه بتبليغ سورة براءة.
4- فتح القدیر ، شوکانی ، 334/2، ذیل سوره براءة.
5- مناقب ابن مغازلی ، ص 227 ، ح 272 - 274 ، قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على منى و انا منه.
6- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 84 فصل 5 فی محبة الله تعالی و رسوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مواخاة الرسول اياه.
7- ينابيع المودة ، قندوزی ، 261/1 - 263 باب 18.
8- رياض النضرة ، محب الدين طبرى ، 133/2 ، باب 4 مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ذکر اختصاصه بالتبليغ عن النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
9- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 69 ، باب ذکر اختصاصه بالتبليغ عن النبي.
10- تذكرة الخواص، سبط بن الجوزی ، ص 43، باب 2 ، تفسیر معنی قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولا يودي على الاعلى (علیه السّلام).
11- خصائص امیرالمؤمنین ، نسائی ، ص 90 ، قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا يؤدى عنى الا انا او على.
12- البداية والنهاية ، ابن كثير ، 394/7 ، ذیل حوادث سال چهلم هجری ، شی من فضائل اميرالمؤمنين على بن ابی طالب. الاصابة ، ابن حجر عسقلانی ، 467/4 ، ترجمه شماره 5704، شرح حال علی بن ابی طالب.
13- درالمنثور ، سیوطی ، 378/3، ذیل آیه 1 و 3 سوره توبة.
14- جامع البیان ، طبری ، 84/6 ، ح 1272 - 1273 ذيل آيه 1و3 سوره التوبة.

در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و ابن کثیر (2) در ص 333 جلد دوم تفسیر و آلوسی در ص 268 جلد سیم روح المعانی (3) و ابن حجر مکی متعصب در 19 صواعق (4) و هیثمی در ص 29 جلد هفتم مجمع الزوائد(5) و محمدبن يوسف گنجی شافعی در ص 125 کفایت الطالب(6) ضمن باب 62 مسنداً از ابی بکر و از حافظ ابی نعیم و از مسند حافظ دمشقی از ابی نعیم به طرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل (7) درص 3 و 151 جلد اول و ص 283 جلد سیم و ص 164 و 165 جلد چهارم مسند و حاکم در ص 51 جلد دوم مستدرک(8) کتاب مغازی و در ص 331 جلد دوم همان کتاب و مولی علی متقی در ص 246 تا ص 249 جلد اول کنز العمال(9) و ص درص 154 جلد ششم در فضائل علی(علیه السّلام) بالاخره این قضیه متواتراً نقل گردیده و عموماً تصدیق به صحت آن نموده اند.

ص: 1432


1- الكشف والبيان ، ثعلبی ، 8/5 ، ذیل آیه 201 سوره التوبه.
2- تفسير القرآن العظيم ، ابن كثير ، 288/2 ، ذیل آیات اول سوره توبه.
3- روح المعانی آلوسی ،44/10 ، ذیل آیات 1 و 2 سوره التوبة.
4- صواعق المحرقة ، ابن حجر مكى، ص 122 ح 6 باب 9 فصل 1.
5- مجمع الزوائد ، هیثمی ، 238/3 ، کتاب الحج، باب لا يطوف بالبيت عريان. و در پایان می گوید : فقلت فی الصحیح بعضه رواه احمد و رجاله ثقات
6- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 254 ، في تخصیصی علی بمأة منقبه دون سائر الصحابه.
7- مسند احمد حنبل، 3/1، مسند ابی بکر.
8- المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، 53/3 ، ح ،4374، کتاب المغازى و السرايا.
9- كنز العمال ، متقی هندی، 431/2، ح 4420، کتاب الاذكار من قسم الافعال من الكتاب الثاني من حرف الهمزه ، فصل في التفسير ، تفسير سوره التوبة. و ابن حجر در فتح البارى ،318/8 ، كتاب التفسير ، آيه سوم سوره التوبه . و طبری در تاریخ خود 383/2، ذیل حوادث سال 9 هجری و ابن حبان در الثقات ، 29/9 ، شرح حال الكرماني بن عمرو. و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 168/6 خطبه 73 ( و من كلامه (علیه السّلام) عزموا على بيعة عثمان ) و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 346/42 شرح حال علی بن ابی طالب(علیه السّلام). با الفاظ گوناگون به همین جریان اشاره کرده اند.

سید عبدالحی - پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست چرا از اول این مأموریت را به علی کرم الله وجهه نداد و ابی بکر(رضی الله عنه) را مأمور ابلاغ نمود که بعداً پیام حق برسد علی برود و ابی بکر پیرمرد را از وسط راه برگرداند.

علت عزل ابی بکر و نصب على(علیه السّلام) ظاهراً

داعی - در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده ما وارد نیستیم ولی به نظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس على(علیه السّلام) بر دیگران بوده که بعد از هزار و سیصد و چهل سال تقریباً امشب جواب شما حاضر باشد که نگوئید ابی بکر از جهت کبر سن و سیاستمداری حق تقدم در خلافت داشته اگر از ابتداء این مأموریت را به علی(علیه السّلام) می دادند این امر عادی به نظر می آمد و ممکن نبود ظاهراً فضل و کرامتی برای علی(علیه السّلام) به این حدیث برای شما ثابت نمائیم - زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنماید تأویلات بارد نمائید ولو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شماها مضحک باشد.

لذا برای اثبات مقام مقدس علی(علیه السّلام) و حق تقدم او با صغر سن بر پیرمردان صحابه که بر جمیع امت الی الحال کاملا مکشوف شود.

اولا آیات را به ابی بکر می دهد بعد از رفتن چند منزل علی(علیه السّلام) را مأمور می نماید با توضیح به این که جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر به این کار نموده است و صریحاً گفته که خدا فرموده:

لن يؤدّى عنك الّا انت او رجل منك

(اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خود تو باشد )

پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه دلیلی بر اثبات مقام على(علیه السّلام) و حق تقدم او بر دیگران می باشد، که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت ربطی به پیری و جوانی ندارد-هزار- نکته باریکتر ز مو اینجاست

ص: 1433

اگر برای ابی بکر پیرمردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود، نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آن که ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبر و خلیفه پیغمبر می باشد.

سید - در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی کرم الله وجهه مأمور گردید که با ابی بکر (رضی الله عنه) توأماً به مکه بروند ابی بکر مناسک حج را به مردم ارائه دهد و علی آیات سوره برائت را قرائت نماید پس به این جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.

داعی - اولا این خبر از مخترعات بکریون است چه آن که دیگران نقل نمودند ثانیاً اخبار عزل ابی بکر و ارسال علی برای ابلاغ رسالت منفرداً به مکه مجمع علیه امت است.

و در صحاح مسانید ملل موالف و مخالف با اسانید مستفیضه بحدّ تواتر ثابت می باشد.

بدیهی است تمسک به صحاح احادیث كثيره مستفيضه الاسانيد متفق عليه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد خود بهتر می دانید که به قاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد مظنون است پس ترک معلوم برای خبر مظنون جایز نیست. پس خبر عزل ابی بکر و نصب علی و برگشتن ابی بکر به مدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او و دلداری دادن به او که امر خدا چنین بوده از مسلمات خبریه می باشد.

و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط به کبر سن و پیری نیست بلکه با دلائل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعه بشر به علم و دانش و تقوی است هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و تقوی برتری دارد حق تقدم در جامعه برای اوست زیرا که فرموده آن حضرت است :

الناس موتى واهل العلم احياء

( تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی مخصوص آنهاست )

به همین جهت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود: علی باب علم من است پس باب علم رسول الله اقدم از سایرین می باشد.

ولو آن که صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند

ص: 1434

فضائلی داشتند ما هم منکر فضائل صحابه نیستیم ولی فضائل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول الله نمی نماید زیرا مقام و مرتبۀ او مقام افضلیت است.

اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود قطعاً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر می فرمود امت پیروی از او بنماید بدیهی است این امری است الهی که ابداً ربطی به پیری و جوانی ندارد بلکه هر کس را پروردگار لایق و قابل این مقام بداند خواه پیر یا جوان امر به اطاعت او می نماید.

به قضاوت فرستادن پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را به یمن

چنان چه اکابر علماء شما عموماً شرح فرستادن على(علیه السّلام) را به یمن برای قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند مخصوصاً امام ابو عبدالرحمن نسائی ( که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد ) در خصائص العلوى(1) شش حدیث در این باب آورده و نیز ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در ص 212 جلد دوم محاضرات (2)

ص: 1435


1- خصائص امیرالمومنین ، نسائی ص 71 ، قوله ان الله سپهدی قلبک نسائی حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن خش بن المعتمر عن على (علیه السّلام) عنه قال : بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن و انا شاب فقلت : يا رسول الله تبعثنی و انا شاب الى قوم ذوی اسنسان اقضى بينهم ولا علم لى بالقضاء فوضع يده على صدرى ، ثم قال : ان الله يهدى قلبک و یثبت لسانک یا علی
2- محاضرات الادبا، راغب اصفهانی ، 463/4 الحد ،4 فضائل اعیان الصحابة، علی بن ابی طالب(علیه السّلام) . وى نقل می کند: قال على: بعثى النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن فقلت: يا رسول الله اتبعثنى و انا حديث السن لا علم لي بالقضاء؟ فقال: انطلق فان الله تعالى سیهدی قلبک و یثبت لسانک قال فما شککت في قضاء بين رجلين و بیهقی در السنن الکبری ، 141/10 کتاب آداب القاضي، باب لا يقبل الشهادة الا بمحضر من الخصم ولا يقضى على الغايب. وی اینگونه نقل می کند: عن على قال لما بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن قلت تبعثنى و انا حديث السن لا علم لي بكثير من القضاء فقال لى اذا اتاك الخصمان فلا تقض لاول حتى تسمع ما يقول الآخر فانك اذا سمعت ما يقول الآخر عرفت كيف تقضى، ان الله يتبعت لسانک و یهدی قلبک قال على فما زلت قاضيا بعد و احمد حنبل در مسند، 156/1، مسند علی بن ابی طالب اینگونه نقل می کند: عن على(علیه السّلام) قال بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الی الیمن فقلت انک تبعثنی الی قوم و هم اسن منى لافضى بينهم فقال اذهب فان الله سيهدى قلبک و یثبت لسانک و متقی هندی در کنز العمال، 103/6 ح 15036 کتاب الامارة والقضاء ، باب 2 في القضاء فصل اول. حدیث را بدون توضیح می آورد ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک و زرندی در نظم دررالسمطین، ص 127، قسم 2 از سمط اول مناقب الامام امیرالمومنين ذكر ارتفاء على منكب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و غزارة علمه (علیه السّلام). و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 18/1، القول في نسب امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) و ذكر لمع يسير من فضائل. و نسائی در سنن الکبری، 117/5 ح 8420 کتاب الخصائص باب 12 و 13 ذكر قول النبی ان الله سپهدی قلبک. و ابی داود در سنن خود، 301/3 ح 3582، کتاب الاقضية باب کیف القضاء اینگونه نقل می کند: عن علی (علیه السّلام) قال: بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن قاضيا فقلت يا رسول الله ترسلنى و انا حديث السن ولا علم لي بالقضاء؟ فقال ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک... قال : فما زلت قاضيا او ما شکست في قضاء بعد و ابن حزم در محلی ، 435/8، کتاب الاقضية ، مساله 1784 و يقضى على الغائب كما يغفى على الحاضر. و ابن حجر در صواعق المحرقه ص 123 باب 9 فصل 2 حدیث 10 اینگونه نقل می کند: عن على (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن فقلت يا رسول الله بعثتنى و انا شاب اقضى بينهم ولا ادرى ما القضاء فضرب صدرى بيده ثم قال اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه فوالذي فلق الحبه ما شككت في قضاء بين اثنين و سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص 49، باب 2 حدیث فی قضائه نقل می کند: عن على (علیه السّلام) قال بعثني رسول الله الى النير و انا شاب فقلت يا رسول الله تبعثنى الى قوم لا قضى بينهم و انا شاب لا علم لى بالقضاء فقال ادن منى فدنوت منه فضرب فى صدري و قال اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه قال فما شككت بعدها في قضاء بين اثنين و ابن کثیر در البداية النهاية، 396/7 ذیل حوادث سال چهلم هجری چنین نقل می کند: عن على قال: بعثني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الى اليمن و انا حديث السن ليس لى علم بالقضاء قال: فضرب فی صدری و قال: ان الله سيهدى قلبل و يثبت لسانک قال فما شککت فی قضاء بين اثنين بعد و ابن سعد در الطبقات الکبری، 257/2 شرح حال علی بن ابی طالب وی مانند صواعق با اختلاف اندکی در لفظ نقل می کند و شبلنجی در نورالابصار ص 160، باب اول فی ذکر سیرته و خلفاته فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابی طالب به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

الادباء و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد این است که وقتی

ص: 1436

رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی (علیه السّلام) را مامور نمود به یمن جهة قضاوت و هدایت خلق برود عرض کرد من جوانم چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی حضرت فرمود:

انّ الله سيهدى قلبک و یثبت لسانک

( یعنی زود است که خداوند راهنمائی می کند قلب تو را به علم قضا ) و ثابت می دارد زبان تو را .

اگر کبر سن شرط در تقدم بود پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیرمردانی مانند ابی بکر علی(علیه السّلام) را مامور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود.

پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق کم و زیاد سن، پیری و جوانی مدخلیت ندارد فقط علم و فضل و تقوی و نصّ بالخصوص لازم است.

على (علیه السّلام) بعد از پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هادی امت بوده

و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علی(علیه السّلام) نبوده چنان چه صریحاً در آیه 8 سوره رعد به پیغمبر خطاب می فرماید:

«إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »

(تو ترساننده و بیم دهنده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد)

و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی و عترت طاهره بودند چنان چه امام ثعلبی در تفسیر کشف البيان(1) و محمد بن جریر طبری در تفسیر (2)و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب(3) مسنداً از تاریخ ابن عساکر(4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در آخر باب 26 ینابیع الموده (5) از ثعلبی

ص: 1437


1- الكشف والبیان ، ثعلبی ، 272/5 ، سوره الرعد آیات 5 تا 10.
2- جامع البیان، طبری ، 142/8 ، سوره الرعد آیه 7 .
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، 233 ، فى تخصيص على بمائة منقبة دون سائر الصحابة.
4- تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، 359/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب.
5- ينابيع الموده ، قندوزی 296/1 ، باب 26.

و حموینی(1) و حاکم ابوالقاسم حسکانی(2) و ابن صباغ(3) مالکی و میرسید علی همدانی (4) و مناقب خوارزمی از ابن عباس و مولانا امیرالمؤمنین و ابوهریره اسلمی یازده خبر نقل می نمایند به الفاظ و عبارات مختلفه که خلاصۀ همۀ آنها این است که وقتی این آیه نازل شد رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست به سینه خود گذارد فرمود انا المنذر آن گاه دست به سینه علی(علیه السّلام) گذارد و فرمود وانت الهادی و بک یهتدی المهتدون ( یعنی تو هادی ( در این امتی بعد از من ) و به تو هدایت می شوند هدایت یافته گان ).

و اگر چنین نصّی درباره دیگران آمده بود قطعاً ما پیرو آن می شدیم و چون اختصاصی به علی(علیه السّلام) داده شده ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم نظری به پیری و جوانی نداریم.

دسائس اعادی در مقابل علی(علیه السّلام) و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت

و اما این که فرمود به علی(علیه السّلام) چون جوان و کم تجربه بود قدرت و توانایی خلافت نداشت چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم حسن سیاست آن جناب آن همه خونریزی ها و انقلابات بر پا شد ؟!!

نمی دانم عمداً یا سهواً یا تبعاً للاسلاف این بیان را نمودید و الا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوّه به این مقال نمی نماید.

نفهمیدم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست اگر مراد دروغ گفتن و حیله

ص: 1438


1- فرائد السمطین، حموینی، 148/1، ح 111 و 112 ، سمط اول ، باب 28.
2- شواهد التنزیل ، حسکانی، 381/1 - 395 سوره الرعد ذیل آیه 5 - 10.
3- الفصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، 574/1، فی ذکر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ، فضل في ذكر مناقبه الحسنة.
4- مودة القربى ، علی همدانی، مودة ( با استفاده از ینابیع المودة 303/2، ح 869 و سیوطی در تفسیر درالمنثور ، 87/4، سوره الرعد آیه 7 و زرندی حنفی در نظم دررالسمطين ص 90 ، سمط 1 ، قسم 2، ذكر ما نزل في على في القرآن من الايات وی این حدیث را از ده سند بیان می کند

ورزیدن و دسیسه به کار بردن و حق و باطل را ممزوج و نفاق نمودن است ( که ابناء هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان به کار برده و می برند ) تصدیق می کنم که علی(علیه السّلام) فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار به این معانی نبوده.

چون این نوع اعمال سیاست به معنای حقیقی نیست بلکه شرارت و سراپا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان جاه طلب برای رسیدن به هدف و مقصد و حفظ جاه و مقام خود به کار می برند.

سیاست حقیقی آن است که با عدل و انصاف توأم و وضع شيء در ما وضع له بنماید چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند بلکه مایلند فقط اجراء حق بشود فلذا آن حضرت که مجسمۀ حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند نبوده.

چنان چه قبلا عرض کردم وقتی به خلافت ظاهری رسید فوری تمام حکام و مامورینی که روی کار بودند معزول نمود عبدالله بن عباس ( ابن عم آن حضرت ) و دیگران عرض کردند خوب است قدری ابلاغ این حکم را به تأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات و ولایات به مقام خلافت شما تسلیم گردند آن گاه حکم عزل آنها را به تدریج ابلاغ فرمائید.

حضرت فرمودند از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم به بقای آنها ولو موقت و ظاهری باشد عندالله مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم.

قطع بدانید که علی هرگز چنین عملی را نمی نماید.

لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت - فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاويه عليه الهاويه و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.

طبری در تاریخ خود و ابن عبدربه در عقدالفرید و ابن ابی الحدید در شرح

ص: 1439

نهج البلاغه(1) و دیگران نقل نموده اند.

که مکرر علی(علیه السّلام) می فرمود: اگر ملاحظه دین و تقوی و عدل و انصاف نبود من از تمام عرب زیرک تر و مکارتر و داهیه ام بیشتر بود.

آقایان محترم اشتباه فرمودید و بدون تحقیق تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از جهت عدم سیاست بوده و حال آن که این طور نبوده بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطاً ذکر نمایم فقط برای رفع اشتباه شما به بعض از آن علل اشاره می نمایم تا معما حل گردد.

اشاره به علل انقلاب در خلافت امیرالمؤمنین

اولا در مدت بیست و پنج سال تقریباً مردم به کینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند بسیار مشکل بود دفعة همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند چنان چه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان!!؟ از در مسجد وارد شد آن حضرت را که روی منبر دید بلند گفت کور شود آن چشمی که به جای خلیفه عمر علی را روی منبر بیند .

ص: 1440


1- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد 28/1، القول في نسب اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و ذكر لمع يسيرة من فضائله : وی چنین می نویسد: و قد قال : لولا الدين والتقى لكنت ادهى العرب. در جلد 210/10 خطبه 193 فرمایش حضرت را بیان می کند : والله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغذر لكنت من ادهى الناس ولكن غدرة فجرة وكل فجرة كفره و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و قندوزی در ینابیع الموده ، 454/1 ، باب 51 اینگونه بیان می کند و قال اعدواه ، لاراى لعلى لانه كان متقيدا بالشرع لايرى خلافها ولهذا قال : لولا الدين و التقى لكنت ادهی العرب و قال : والله ما معاوية بادهى منى ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر كنت من ادهى الناس ولكن كل غدرة فجرة وكل فجرة كفره ولكل فادر لواء يعرف به يوم القيامة

ثانياً مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند مخصوصاً در سنوات اخیره دورۀ زمامداری امویها در خلافت عثمان که آزاد مطلق بودند. لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید چنان چه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها برآورده شد و به مقاصد

دنیاطلبی خود رسیدند.

فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.

ثالثاً خوب است دقیقانه به تاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نمایید ببینید سبب فتنه و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده چه کسی مردم را تحریص و ترغیب به مخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خونهای بسیار گردید؟

آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه و دیگری بوده آیا عایشه نبود که به شهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنی سوار شتر شد و برخلاف دستور خدا و پیغمبر که امر نموده بودند در خانه بنشیند به بصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید ؟!

پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد، بلکه رویه و رفتار تربیت شدگان بیست و پنج ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیاطلبان مسبب انقلاب و خونریزی شد.

رابعاً راجع به جنگهای داخلی و خونریزی اشاره نمودید که به واسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در تاریخ بیان نمودید.

اولا اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید می بینید که مسبب جنگهای داخلی و خونریزیها ام المؤمنين عایشه بود که با منع صریح پیغمبر جداً در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشۀ تمام جنگها و خونریزیها گردید.

زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام

ص: 1441

نماید چه آن که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً فرموده بود: جنگ با علی جنگ با من است پس کسی که مردم را جرأت داد و به جنگ آن حضرت کشید عایشه بود که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت به آن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود .

خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره وصفین و نهروان

ثانیاً جنگهای آن حضرت با منافقین و مخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگهای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با کفار بوده.

شیخ - چگونه جنگهای با مسلمین مانند جنگهای با مشرکین بوده است.

داعی - چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنا بر اخباری که اکابر علماء شما مانند امام احمد حنبل در مسند(1) و سبط ابن جوزی در تذکره(2) و سلیمان بلخی در ینابیع(3) الموده و امام

ص: 1442


1- مسند احمد حنبل، 146/1 ، مسند علی بن ابی طالب(علیه السّلام). وی جریان جنگ با نهروان را اینگونه بیان می کند: عن طارق بن زياد قال : سار على النهروان فقتل الخوارج فقال اطلبوا افان النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال سيجى قول يتكلمون بكمة الحق لا يجاوز حلوقهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرمية يسماهم اوفيهم رجل اسود مخرج اليد في يده شعرات سود ان كان فيهم فقد قتلهم سر الناس و ان لم يكن فيهم فقد قتلتم خير الناس قال ثم انا وجدنا المخدج قال فحررنا سجودا و خر على ساجدا معنا
2- تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزی ، باب 4 ذکر خلافته ، حديث الخوارج. وی بعد از نقل داستان غنائم حنین و اعتراض منافق به رسول خدا و داوطلب شدن عمر برای قتل منافق می نویسد : و قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) د عه فان له من يقتله يسخرج من ضئضى هذا اقوم يقرون القرآن لا يجاوز ترافيهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية فقالت عائشة لقتاده انت اريت هذا قال نعم قالت ما يمنعني ماكان بيني و بين علی بن ابی طالب ان اقول الحق صدق على اناسمت رسول الله يقول امتى فرقتين بمرق بينهما فرقة محلقة رووسهم محفوفة شواربهم ازرهم الى انصاف سوقهم يقرون القرآن لا يجاوز تراقيهم يقتلهم احب الخلق الى الله و رسوله
3- ينابيع الموده ، قندوزی ، 198/2 باب 56. وی کلام پیامبر اکرم را چنین بیان می کند: عن ابن مسعود مرفوعا بان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )اتى منزل ام سلمة فجاء على فقال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا ام سلمة هذا على هو قاتل الناكثين والقاسطين والمارقين من بعدى. سپس به شرح ناکثین و قاسطین و مارقین پرداخته و می گوید : الناكثون : اصحاب الجمل. والقاسطون : الحائرون من القسط و القسوط : هو الجور والعدول عن الحق و هم اهل الشام... و اما المارقون فهم الخوارج.

ابوعبدالرحمن نسائی در خصائص(1) العلوی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول (2) و محمد ابن یوسف گنجی شافعی در باب 37 کفایت(3) الطالب و ابن ابی الحدید در ص 67 جلد اول شرح(4) نهج ( چاپ مصر ) نقل نموده اند.

خبر از جنگهای علی(علیه السّلام) به عنوان ناکثین و قاسطین و مارقین داده که مراد از ناکثین طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند و مراد از قاسطین معاویه و اتباع او و مراد از مارقین خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگها داده و امر به آن فرموده چنان چه محمد بن یوسف گنجی شافعی باب 37 کفایت (5) الطالب مسنداً حديثى نقل نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس

ص: 1443


1- خصائص امیرالمؤمنین ، نسائی ، ص 146 ماخص به على من قتال المارقين وی اینگونه نقل می کند: عن زر بن جيش انه سمع عليا(علیه السّلام) يقول : انا فقأت عين الفتنة لولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل و لولا ان اخشى ان تتركوا العمل لاخبرتكم بالذى قضى الله على لسان بيكم لمن قاتلهم مبصرا فلالتهم عارفا للهدى الذي نحن فيه.
2- مطالب السئول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 154 فصل 8 وی اینگونه بیان می کند: و حروبه التي انذره انذره بها رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من قتاله الناكثين والقاسطين والمارقين الذين مرقوا من الدين مروق السهام...
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 165 - 180 بابهای 36 - 40 .
4- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 201/1 ، خطبه 3 ( خطبه شقشقیه ). وی می نویسد: فاما الطائفة الناكثة فهم اصحاب الجمل و اما الطائفة الفاسقة فاصحاب صفين و سماهم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) القاسطين و اما الطائفة المارقة فاصحاب النهروان... الى قوله ( ستقاتل بعدى الناكثين والقاسطين و المارقين ) و هذا الخبر من دلائل نبوته.
5- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 165 - 180 ، بابهای 36 - 40. و طبرانی در المعجم الکبیر، 172/4 ، احادیث سلیم بن عطاء بن يزيد عن ابي ايوب، ذیل حدیث مخنف بن سليم عن ابی ایوب چنین نقل می کند: عن مخنف بن سليم قال اتينا ابا ايوب الانصارى وهو يعلف خيلا له بصجنى فقلنا عنده فقلت له ابا ایوب قاتلت المشركين مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثم جئت تقاتل المسلمين قال ان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امرنى بقتال ثلاثة الناكثين والقاسطين و المارقين فقد قتلت الناكثين وقتلت القاسطين و انا مقاتل ان اشاء الله المارقين بالشعفات بالطرقات بالنهروات... و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 468/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب اینگونه نقل می کند : عن على قال : امرت بقتل ثلاثة القاسطين و الناكثين والمارقين فاما القاسطون فاهل الشام و اما الناكثون فذكرهم واما المارقون فاهل النهروان... و متقی هندی در کنز العمال /292/11 ، ح 31552 و 31553، کتاب الفتن من قسم الافعال ، فتن الخوارج چنین نقل می کند : عن على قال : امرت بقتال الناكثين والقاسطين و المارقين و ابن اثیر در اسدالغابة، 33/4 شرح حال علی بن ابی طالب چنین نقل می کند : امرنی رسول الله بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين و سرخسی در المبسوط ، 124/10 ، کتاب السير ، باب الخوارج و اسکافی در المعبار والموازنه ص 119 خطبه عمار بن یاسر في اهل کوفه و عمر بن ابی عاصم در کتاب السنة، ص 425 ح 907 باب المارقة والحرورية والخوارج السابق لها خذلان حدیث را اینگونه نقل نموده است: ... انه مامور بذلك بقوله عنه امرت بقتال المارقين والناكثين والقاسطين

( حبرامت ) رضوان الله علیه که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به أم سلمة ( ام المؤمنين ) فرمود:

هذا علىّ بن ابيطالب لحمه من لحمى ودمه من دمى وهو منّى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لانبىّ بعدى يا امّ سلمة هذا علىّ اميرالمؤمنين و سيّد المسلمين و وعاء علمی و وصیّی و بابى الذي أوتى منه وهو

الاخرة ومعى فى المقام الاعلى يقتل القاسطين والناكثين والمارقين

(این علی گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من به منزله هارون است از موسی الا آن که پیغمبری بعد از من نمی باشد ای ام سلمه این على اميرالمؤمنين و سيد المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقين.)

ص: 1444

آن گاه محمد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده گوید این حدیث دلالت کامله دارد بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داد علی(علیه السّلام) را به جنگ آن سه طایفه و قطعاً فرمودۀ آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود به علی جنگ کردن با آن سه طایفه را چنان چه در خبر است مسنداً از مخنف بن سلیم که گفت ابوایوب انصاری (که از کبار صحابه رسول الله (علیه السّلام) بود) با لشکری آماده جنگ شد به او گفتم کار تو ای ابا ایوب عجیب است تو همان هستی که در رکاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با مشرکین جنگ نمودی اینک آمادۀ جنگ با مسلمانان شده ای در جواب گفت :

انّ رسول الله امرنى بقتال ثلاثة الناكثين والقاسطين والمارقين.

(رسول خدا مرا امر فرموده به جنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند )

و اما این که عرض کردم جنگهای امیرالمؤمنین صلوات الله عليه با اهل بصره ( جمل ) و با معاویه ( صفین ) و با اهل نهروان مانند جنگ با کفار و مشرکین بوده خبری است که اکابر علماء خودتان مانند امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص (1)العلوی حدیث 155 مسنداً از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی در ص 59 ينابيع (2) ضمن باب یازدهم از جمع الفوائد از ابی سعید نقل می نمایند که گفت: ما با

ص: 1445


1- خصائص امیرالمؤمنین ، نسائی ، ص 131 ، على يقتال على القرآن كما قاتلت على تنزيله
2- ينابيع الموده ، قندوزی 169/1 ، باب 56 ذکر ان عليا خاصف النعل و ابویعلی در مسند خود، 341/2، ح 112 (1086) احادیث ابی سعید خدری و ابن حبان در صحیح خود، 385/15، کتاب اخباره باب مناقب علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ذكر قتال على بن ابي طالب (علیه السّلام) على تاويل القرآن و طبرانی در کتاب طرق حدیث من كذب على، ص 42 و عبدالله بن عدی در الکامل ، 337/3 ، ذیل شرح حال سلمة بن تمام الشقرى كوفي و ابن عساکر در تاریخ دمشق 451/42 ، شرح حال علی و صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد، 150/10 ، جماع ابواب معجزاته فى اخباره بالفتن الملاحم الواقعه، باب 9. و ابن دمشقی در جواهر المطالب فى مناقب الامام علی، 191/1 باب 29 و قندوزی در ینابیع الموده ، 186/1 - 187 ، باب 11 ح 3 دو حدیث را در این زمینه نقل می کند. و ابن حجر هیثمی در مجمع الزوائد، 186/5 ، کتاب الخلافة باب الخلفاء الاربعة اين را نقل می کند و بعد می نویسد رواه ابویعلی و رجاله الصحيح و نیز احمد حنبل در مسند خود، 33/3 ، مسند ابی سعید خدری و زرندی در نظم دررالسمطین، ص 115 ، سمط 1 ، قسم 2، ذکر جامع مناقبه و ابن حجر در الاصابة في تمييز الصحابة ، 245/4 شماره ترجمه 5102 شرح حال بشریا بشیر الانصاری. این حدیث را از عبدالرحمن بن بشیر نقل می کند. و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 132/3 ح 320/4622 کتاب معرفة الصحابه ، من مناقب اميرالمؤمنین علی بن ابی طالب و ابن ابی شیبه در المصنف ، 497/7 و 498 ح 19 کتاب الفضائل ، فضائل علی بن ابی طالب و خوارزمی در المناقب ص 260 ، فصل 16 فی بیان قتال الخوارج وهم المارقون و ابن كثير در البداية والنهاية ، 243/6 کتاب دلائل النبوه، ذكر اخبار عن الفتن الوقعة في آخر ايام عثمان و خلافة على. و ابن اثیر در اسدالغابة، 32/4، ذیل شرح حال علی بن ابی طالب و در 382/3 شرح حال عبدالرحمن بن بشير. و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة، 276/2 خطبه 36 من خطبة له في تخويف اهل النهروان و متقی هندی در کنزل العمال ، 613/11 ح 39967 کتاب الفضائل من قسم الافعال ، باب 3، فصل 2 و ابونعیم در حلیة الاولیاء، 67/1 شرح حال علی بن ابی طالب و محب الدین طبری در ریاض النضرة ، 157/2 ، باب 4 فی مناقب امیرالمؤمنين على بن ابي طالب ذکر اختصاصه بالقتال على تاويل القرآن كما قاتل النبي علی تنزیله به الفاظ و طرق گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

صحابه نشسته منتظر رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم پس آن حضرت به سوی ما آمد در حالتی که تسمۀ نعلین آن حضرت قطع شده بود آن نعل را افکند به سمت على و على(علیه السّلام) مشغول دوختن نعل آن حضرت شد آنگاه حضرت فرمود:

انّ منكم من يقاتل على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله فقال ابو بكر(رضی الله عنه) انا فقال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا فقال عمر (رضی الله عنه) انا فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا ولكن خاصف النعل

ابوبكر:

(از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنان چه من

ص: 1446

جنگ کردم با کفار و مشرکین به ظاهر قرآن پس ابوبکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمودنه پس عمر گفت من هستم فرمودنه ولکن آن شخص دوزنده نعل من است ( یعنی علی(علیه السّلام) است )

پس این حدیث نصّ صریح است بر این که جنگهای علی(علیه السّلام) جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده چنان که جنگهای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.

و آن سه جنگی که علی(علیه السّلام) نمود به حکم فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جنگ با مسلمین نبوده چون اگر جنگ با مسلمین بود حتماً آن حضرت نهی از آن می نمود نه آن که امر به آنها نماید و آنها را نام گذاری نماید به نام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده چنان چه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.

پس انقلابات و جنگهای امیرالمؤمنین روی عدم حسن سیاست نبوده بلکه روی نفاق و رؤيت و عدم توجه مخالفین به قواعد و قوانین و دستورات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است.

شما اگر از روی علم و انصاف و بی طرفانه به رویه و رفتار حکومت شرعی کامل خلافت پنج سالۀ آن حضرت و احکامی که به حکام ولایات و مامورین لشکری و کشوری صادر می فرمود مراجعه نمایید مانند دستوراتی که به مالک اشتر و محمد بن ابی بکر در حکومت مصر به عثمان بن حنیف و عبدالله بن عباس در حکومت بصره و بقثم بن عباس در حکومت مکه و به سایر عمال خود در حین ماموریت های آنها داده که در نهج البلاغه ضبط گردیده تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علی(علیه السّلام) چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد به این معنی می باشد.

برای آن که آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده در علم و دانش عالم به کتاب الله و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن به علاوه عالم به غیب و شهود بوده.

شيخ - معنای این جمله مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی کرم الله وجهه را عالم به

ص: 1447

غیب و شهود خواندید معنی غیب و شهود را نفهمیدم متمنی است واضح تر بیان فرمایید.

داعی - ابهامی در این معنی نبوده علم به غیب یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم به آن به افاضات عیب الغيوب حلّ و علا انبياء و اوصیاء آنها بودند البته هر یک به مقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده آگاهی بر امور غیبیه داشتند.

و بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عالم به چنین علمی شخص اميرالمؤمنين على عليه

الصلاة والسلام بوده است.

شیخ - از جناب عالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را با این که از آنها بیزاری می جویید، بیان نمایید.

بدیهی است که این تعریف بما لا يرضى صاحبه می باشد زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باریتعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.

داعی - این گفتار شما همان اشتباهی است که عمداً یا سهواً گذشتگان شما نموده اند اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق تبعاً للاسلاف بر زبان جاری نمودید و اگر قدری دقیق می شدید کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن به علم غیب از برای انبیاء عظام و اوصیاء کرام و برگزیدگان حق تعالی ابداً ربطی به غلو ندارد بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است جهة آن که عقل و نقل و نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنی می باشد.

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند

شیخ - بی لطفی فرمودید که اشاره به قرآن نمودید زیرا که نص قرآن کریم برخلاف این بیان شما وارد است.

داعی - خیلی ممنون می شوم آیات برخلاف را که می فرمایید قرائت فرمایید.

شیخ - آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد اولا در آیه 59

ص: 1448

سورۀ انعام صریحاً می فرماید:

«وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ »

( کلید خزائن غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریا است همه را می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد مگر آن که او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست جز آن که در کتاب مبین مسطور است )

این آیه دلیل قاطع است بر این که جز ذات پروردگار احدى عالم به علم غیب نیست و هرکس علم به غیب را برای غیر خدا قائل شود غلو نموده و بندۀ ضعیف را شریک در صفت خدائی قرار داده و حال آن که ذات پروردگار معرّی و مبرّای از شریک است ذاتاً و صفةً و این که فرمودید سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب بوده است علاوه بر این که او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید مقامش را بالاتر از مقام پیغمبر بزرگ برده اید زیرا خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود من بشری هستم مانند شما و عالم به علم غیب خدا است و صریحاً اظهار عجز از علم غیب می نمود مگر آیه 110 سوره کهف را مطالعه ننموده اید که فرمود:

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ »

(( ای رسول ) بگو به امت که من مانند شما بشر هستم ( تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می رسد جز این نیست که خدای شما خدای یکتا است )

و نیز در آیه 188 سوره اعراف فرمود:

«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ »

ص: 1449

(( ای رسول ) بگو به امت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آن چه خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آن چه به وحی می دانم ( یعنی بافاضه غیب الغيوب ) آگاه بودم بر خیر و نفع خود همیشه می افزودم و هیچگاه زیان و رنج نمی دیدم من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.)

و در آیه 33 سوره هود فرموده:

«وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ »

(و نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب حق آگاهی دارم. )

و در آیه 66 سوره النمل فرمود :

«قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ »

(( ای رسول ما ) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست. و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد )

در صورتی که خود پیغمبر به صریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند شما چگونه چنین علمی را جهة على قائلید پس این عقیده نیست مگر آن که مقام علی بایستی از مقام پیغمبر بالاتر باشد.

مگر نه این است که در آیه 174 سوره آل عمران فرموده:

«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ »

(خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد )

پس روی چه قاعده شما علم غیب را برای غیر خدا قائل می شوید اگر این عقیده غلو نیست که علی را شریک خدا قرار دهید پس غلو چه چیز است.

داعى - مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول است و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.

ص: 1450

علم غیب از جانب خدا افاضه برانبیاء واوصیاءمی شود

اما در مقدمات اولیه که فرمودید: عالم به علم غیب ذات پروردگار است و کلید و مفتاح علم غیب در نزد خدای متعال می باشد و نظر به آیه آخر سورۀ کهف رسول الله خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تمام انبیاء عظام و اوصیاء کرام و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین بشری هستند مانند سایر افراد بشر و در ساختمان هیاکلشان چیزی زیادتی ندارند و آنچه در هیاکل جسمانی دیگران به کار رفته در وجودات مقدسه آنها نیز به کار رفته ابداً شک و شبهه ای نیست و عقاید جمیع امامیه همین است و آیاتی که شما قرائت نمودید هر یک در محل خود صحیح است.

و اما آیه سوره مبارکه هود را که قرائت نمودید مربوط به حضرت نوح شیخ الانبیاء على نبينا وآله وعلیه السلام می باشد.

و آنچه مخصوص به پیغمبر با عظمت ما است آیه 50 سوره انعام می باشد که وقتی کفار و مشرکین از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که چرا گنجی بر او فرود نمی آید و چرا غیب مستمر نمی داند در جواب آنها این آیه شریفه آمد :

«قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ »

(بگو نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب آگاهی دارم و نه دعوی کنم که فرشته آسمانم ( دعوی من شما تنها این است که ) من پیروی نمی کنم جز آنچه را که به من وحی می رسد )

و مقصود از نزول این آیه شریفه جلوگیری از هوس بازیهای مردم جاهل بوده که بدانند دستگاه الوهیت و مقام رسالت و نبوت بالاتر از آن است که مانند خیمه شب بازی در دسترس هوس بازی آنها قرار گیرد.

و اما علم غیبی که ما برای انبیاء و اوصیاء آنها قائلیم شرکت در صفت خدائی نیست بلکه قسمتی از وحی و الهام است که از جانب خدا برآنها نزول و پرده ها

ص: 1451

برداشته و حقایق را بر آنها کشف می نمودند.

خوب است مطالب را باز کنیم و واضح تر بیان حقیقت نماییم تا کشف حجب گردد و شیادها نسبت به عقاید شیعیان دخالتهای بیجا ننمایند و تهمتها نزنند و نگویند شیعیان مشرک هستند چون امامان خود را شریک در علم خدا می دانند.

علم بر دو قسم است ذاتی - و عرضی

آنچه ما جماعت شیعه امامیه معتقدیم آن است که علم بر دو قسم است ذاتی عَرَضی.

علم ذاتی که ابداً عَرَضی در او راه ندارد و اطلاق مطلق منحصر به فرد اکمل است مخصوص ذات پروردگار اکبر اعظم می باشد و ما غیر از اثبات اجمالی آن علم راهی بر تصور حقیقت آن نداریم و هر چه تعبیر و تقدیر نماییم از تنگی عبارت است و الا علم بالذات در محاطهٔ عقل بشر عاجز متصور نمی شود.

و اما قسم دوم علم عَرضی است که آدمی اعم از پیغمبر و امت - امام و مأموم ذاتاً دارای علم نمی باشند بعدها به آنها افاضه می شود و این نوع از علم بر دو قسم است - تحصیلی و لدنّی و این هر دو قسم از افاضات فیض ربانی حق تعالی است.

آن محصلی که تحصیل می نماید تا افاضه حضرت یزدان نباشد زحمات او به جائی نمی رسد هر چند زحمت بکشد عالم نشود مگر با توجهات حق تعالی منتها با اسباب مدرسه رفتن و معلم دیدن که به مرور ایام به همان مقدار که زحمت کشیده کسب فیض می نمایند.

و اما قسم دوم از علم عرضی را علم لدنّی می گویند یعنی بی واسطه کسب فیض می نماید بدون تحصیل و تلقین حروف افاضه مستقیم از مبدء فياض على الاطلاق می شود و عالم می گردد.

چنان چه در آیه 64 سوره کهف فرموده:

«وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا »

( وی را از نزد خود علم لدنی ( و اسرار غیبی ) بیاموختیم )

ص: 1452

احدی از شیعیان نگفته و ادعاء ننموده که علم به مغیبات جزء ذات پیغمبر و امام است یعنی ذاتاً پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امامها عالم به علم غیب بوده اند همان قسمی که خدای متعال عالم است.

و اگر کسی چنین ادعائی نماید قطعاً جزء غلات و کافر می باشد و ما شیعیان امامیه از آنها بیزاری می جوییم.

ولی آنچه ما می گوییم و عقیده به آن داریم این است که حضرت احدیت جل وعلا مجبور و محدود نمی باشد بلکه فعال ما يشاء و قادر بالاستقلال می باشد در مواقعی که مشیت او تعلق گیرد به هر خلقی از مخلوقات که صلاح و مقتضی بداند علم و قدرت بدهد قادر و توانا می باشد.

منتها گاهی به وسیله و واسطهٔ معلم بشری و گاهی بی واسطه افاضه فیض می نماید که از آن علم بی واسطه تعبیر به علم لدنّی و علم غیب می نماییم که بدون مکتب رفتن و معلم دیدن درک فیض می نماید به قول شاعر

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت*** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

شيخ - بیان مقدماتی شما صحیح است ولی مشیّت خداوندی به چنین امر غیر طبیعی تعلق نمی گیرد که از علم غیب خود بدون معلم و مدرّس افاضه نماید.

داعی - اشتباه شما و اقران شما در همین جا است که قدری فکر نمی کنید حتی برخلاف عده بسیاری از محققین علمای خودتان صحبت می فرمایید والا این مطلب به قدری ساده و واضح است که محتاج بحث نمی باشد.

در این که خداوند متعال به تمام انبیاء و اوصیاء آنها که برگزیده گان او هستند به اندازه و مقداری که برای محیط هر یک لازم بوده است افاضه غیبی نموده شبهه ای نمی باشد.

شيخ - در مقابل این آیات منفی قرآن که صریحاً نفی علم غیب را از افراد می نماید چه دلیل مثبتی بر مدعای خود دارید.

داعی - ما مخالف با آیات منفی قرآن نیستیم زیرا هر آیه ای از قرآن برای امری مخصوص نازل گردیده که گاهی منفی و گاهی مثبت به مقتضای حال بوده است فلذا

ص: 1453

درباره قرآن بزرگان گفته اند آیات القرآن يشدّد بعضها بعضاً.

در مقابل تقاضای مشرکین و کفار که پیوسته از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که فی الحقیقة می خواستند مقام نبوت را بازیچه دست خود قرار دهند آيات نفی نازل می شد.

ولی برای اثبات اصل موضوع آیات مثبته نازل نموده تا کشف حقیقت گردد

و اما دلائل از قرآن مجید و اخبار صحیحه و تاریخ که مورد توجه علمای خودتان هم می باشد حتی بیگانگان هم تصدیق دارند بسیار است.

دلائل از آیات قرانیّه بر این که انبیاء و اوصیاء آنها عالم به غیب بودند

شیخ - خیلی عجیب است که می فرمایید دلیل مثبت در قرآن کریم است متمنی است آن آیات را قرائت فرمایید.

داعى - تعجب نفرمایید خودتان هم می دانید منتها صلاحتان نیست تصدیق نمایید زیرا در اثبات مقام خلافت به عقیده خودتان اسباب زحمت می شود تا متابعت از اسلاف شما را وادار به تعجب نموده است.

اولا در آیه 26 سوره جن صریحاً می فرماید :

«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا »

( ذات پروردگار متعال که عالم و دانای غیب است احدی را بر علم غیب خود آگاه نمی کند مگر آن کس که از رسولان برگزیده است که بر محافظت (او فرشتگان را) از پیش رو و پشت سر می فرستد (تا اسرار و حی او را که غیب خداوندی است شیاطین به سرقت گوش نربایند تا بداند که آن رسولان پیغامهای پروردگار خود را به خلق کاملا رسانیدند و خدا به آنچه نزد رسولان است احاطه کامل دارد و به شماره هر چیز در عالم به خوبی آگاهست. )

ص: 1454

این آیه شریفه صراحت کامل دارد بر این که برگزیدگان و پسندیده گان از رسل و فرستادگان حق تعالی مستثنای در این علم (غیب) هستند که به آنها افاضه و ابلاغ می فرماید.

ثانیاً همین آیه ای که الان از سوره آل عمران قرائت فرمودید به اول آیه اشاره نمودید ولی بقیه آیه را نخواندید اینک دعاگو تمام آیه را قرائت می نمایم تا بدانید خود دلیلی است بر ثبوت مرام و گفتار ما که می فرماید :

« وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ »

(خدای متعال همه شما را از سرغیب آگاه نسازد ولیکن برای این مقام از پیغمبران خود هر که را مشیت او تعلق گرفت برگزیند پس شما به خدا و پیغمبرش بگروید که هرگاه ایمان آرید و پرهیزکار شوید اجر عظیم خواهید یافت. )

این آیه شریفه صریحاً می رساند که بعض افراد برگزیده که به عنوان رسالت از جانب حق تعالی برانگیخته شده اند عالم به علم غیبند به اجازه و امر پروردگار متعال و اگر عالم به علم غیب جز ذات خداوند متعال نبود جمله ( الّا ) استثنایی معنی نداشت که بفرماید إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ معلوم است که استثنایی در کار هست و آنها را هم معین فرموده که رسل و فرستادگان او یعنی انبیاء عظام و اوصیاء کرام بودند.

چنان چه در آیه 51 سوره هود می فرماید:

«تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا »

((این حکایت نوح ) از اخبار غیب است که پیش از آنکه ما به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید

و در آیه 52 سوره شوری فرموده:

«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا »

ص: 1455

( و همین گونه ما روح ( و فرشته بزرگ) خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم و از آن پیش که وحی رسد ندانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدام است ولیکن ما آن کتاب و شرع را نور ( وحی و معرفت ) گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت می کنیم )

اگر افاضه علم غیب در عالم نبود، پس انبیاء چگونه از بواطن امور خبر می دادند و مردم را از زندگانی داخلی آنها آگاه می نمودند ؟

مگر در آیه 43 سوره آل عمران از قول حضرت عیسی على نبينا وآله وعليه السلام صریحاً نقل نمی نماید که به بنی اسرائیل م یفرمود :

«وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إ»

( و به شما از غیب خبر دهم که در خانه هایتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید )

آیا خبر دادن از امور داخلی اشخاص اخبار از مغیبات نیست؟ اگر بخواهم تمام آیات قرآن مجید را که در این امور وارد است قرائت نمایم وقت مجلس اقتضا ندارد برای نمونه و شاهد گمان می کنم کافی باشد.

شیخ - این نوع بیانات شما و هم عقیده های شما است که سبب پیدایش راه زنیها شده - دسته های بازیگران و حقه بازها به عنوان رمال و جفار و کف بین و کت بین و طالع بین و سرکتاب بین و امثال اینها در جامعه پیدا شده و گوش مردم بی خبر را بریده جیب خود را پر کرده به عنوان خبر دادن از غیب مردم را با خرافات و موهومات عادت داده باعث بدبختیها می شوند و خلق را به گمراهی و خروج از حق و حقیقت می کشانند.

مدعیان علم غیب به هر وسیله و اسباب کذابند

داعى - عقايد حق باعث بدبختی نمی شود جهل و نادانی ملتها است که آنها را به در هر خانه می کشاند والّا اگر مسلمین دانا می شدند مطابق با دستورات اکیده پیغمبر عظیم الشأن خود در پی علم و عالم می رفتند مخصوصاً عارف به قرآن می شدند و از

ص: 1456

روز اول باب علم مسدود نمی شد در پی اشخاص مجهول و أیادی مرموز نمی رفتند و طعمه هر شغال و روباهی نمی شدند می دانستند که قرآن صریحاً می فرماید :

«إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ » مخصوصاً کلمه رسول راه بازیگران را بسته زیرا این کلمه صراحت کامل دارد بر این که عالم به غیب مخصوص خداوندی که بدون اسباب و آلات و ادوات باشد برگزیدگان از فرستادگان و رسل حق اند.

و اگر کسی جنبه رسالت نداشته باشد یعنی پیغمبر و امام نباشد و مدعی خبر دادن از مغیبات به علم مخصوص خداوندی باشد با رمل یا جفر یا قیافه شناسی یا قهوه خوری پاکت بینی یا کف بینی یا سرکتاب دیدن و امثال اینها قطعاً دروغ گو می باشند و مسلمانان عالم و عارف و تابع قرآن مجید آنها را حق نمی دانند و به سوی آنها نمی روند و فریب آنها را نمی خورند.

چون فهمیده و دانسته اند که پیروی از احدی نباید بنمایند جز از قرآن مجید حاملین و مبینین قرآن که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین باشند که عديل القرآنند.

خلاصة كلام جز پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و و اوصیاء طاهرین آن حضرت که برگزیدگان

حق اند در این امت هر کس دعوی غیب دانی بنماید و بگوید از غیب الهی خبر می دهم مسلّماً کذاب و بازیگر است ولو به هر وسیله و اسباب باشد.

شيخ - انبیاء چون مرکز نزول وحی بودند ( به قول شما ) علم و اطلاع بر مغیبات پیدا می نمودند - مگر سیدنا علی کرم الله وجهه پیغمبر بوده و یا شریک در امر رسالت بوده که آگاهی بر مغیبات داشته باشد که شما اثبات این مقام را برای او می نمایید.

انبياء و اوصیاء عالم به غیب بودند

داعی - اولا این که فرمودید ( به قول شما) چرا عمداً سهو نموده و مغلطه کاری می نمایید چرا نمی فرمایید به قول خداوند متعال که می فرمایید ( به قول شما ) داعی از خود چیزی ندارد و ابراز عقیده و ادعائی نمی کنم جز آن که ناقل قرآن مجید و کاشف

ص: 1457

حقایق آن هستم به فرمودۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مبین قرآن بوده است.

در مرتبه اول که شواهد از آیات قرآن مجید قرائت نمودم بر این که انبیاء و رسل برگزیدگان حق تعالی و عالم به علم غیب اند و اکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی نموده اند.

و به نقل اخبار غیبیه از خاتم الانبیاء پرداخته اند.

که از جمله آنها ابن ابی الحدید معتزلی در ص 67 جلد اول شرح نهج(1) البلاغه ( چاپ مصر ) بعد از نقل حدیثی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :

ستقاتل بعدى الناكثين والقاسطين والمارقين

(زود است که چنگ می نمایی بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین )

گوید این خبر از جمله دلائل نبوت آن حضرت است برای آن که در این حدیث اخبار صریح به غیب است که ابداً احتمال تمویه و تدلیس در آن نمی رود زیرا خبر از وقایع بعد از خود داده که عیناً ( تقریباً بعد از سی سال ) واقع شد چه آن که فرمود با این سه طایفه جنگ خواهی نمود که مراد از ناکثین اهل جمل بودند به اغوای طلحه و زبیر و قیادت عایشه به جنگ با علی برخاستند و قاسطین اهل صفین بودند یعنی اتباع

ص: 1458


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 201/1 ، خطبه 3 معروف به خطبه شقشقیه، ابن ابی الحدید می نویسد: «ستقاتل بعدى الناكثين والقاسطين و المارقين » وهذا الخبر من دلائل نبوته لانه اخبار صريح بالغيب ، لا يحتمل التبويه والتدليس كما تتحمله الاخبار المجملة وصدق قوله و المارقين قوله اولا في الخوارج يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية و نیز عمرو بن ابی عاصم در کتاب السنة ص 425 ح 907 باب المارقة و الحروريه والخوارج السابق لها خذلان اینگونه نقل می کند : امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين و نیز متقی هندی در کنزالعمال، 194/16، ح 44216، کتاب المواعظ والرقائق و الخطب والحكم ، خطب على و مواعظه. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 468/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب، با اختلاف الفاظ به همین حدیث اشاره کرده اند.

معاويه و مارقین خوارج نهروان بودند که از دین بیرون رفتند انتهی (که قبلاً مشروحاً عرض کردم ).

ثانياً احدی از شیعیان امامیه دعوای نبوت برای امیرالمؤمنين على بن ابيطالب و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین ننموده بلکه رسول اکرم محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خاتم الانبياء و مستقل در امر نبوت و بلاشریک می دانیم و مدعیان چنین امری را باطل و معتقدین به این عقیده را کافر می شناسیم.

ولی آن حضرت و یازده امام از نسل او را امامان بر حق و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانیم که خداوند به وسیله و واسطه خود آن بزرگوار آنها را آگاه و مطلع بر اسرار و مغیبات نمود.

ما معتقدیم همان پرده ای که در مقابل دیدگان عالمیان است که نمی بینند در این عالم مگر آنچه ظاهر و نمایان است در مقابل دیدگان انبیاء و اوصیاء آنها هم می باشد. ولی به اقتضای زمان و مکان همان خدای عالم الغیب که قادر بر افاضه فيض می باشد به مقداری که مقتضی بوده و صلاح می دانسته پرده را از مقابل دیدگان آنها برداشته که پشت پرده را می دیدند لذا از مغیبات خبر می دادند.

و هرگاه صلاح نبوده پرده افتاده و بی خبر بودند به همین جهت در بعض اخبار است که گاهی اظهار بی اطلاعی می نمودند.

فلذا می فرماید :

«وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ »

( اگر من ( استقلالا ) علم غیب می دانستم خوبیهای خود را زیاد می نمودم)

يعنى من استقلالا و از پیش خود خبری از غیب ندارم، مگر پرده بالا رود و افاضه فیض یزدانی گردد.

شیخ - کجا و چه جا پیغمبر به آنها اطلاع داده که به وسیله پیغمبر آگاه بر حقایق مستوره شدند.

داعی - آیا به حکم آیات قرآنیه که به بعض از آنها اشاره نمودیم شما رسول اکرم

ص: 1459

خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مرتضی و برگزیده از خلق و رسول حق تعالی می دانید یا خیر؟ شیخ - سؤال عجیبی نمودید بدیهی است که آن حضرت (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضی و خاتم الانبیاء بوده است.

داعی - پس به حکم آیه شریفه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ » پیغمبر خاتم عالم به علم غیب بوده چه آن که در این آیه می فرماید : خدای عالم الغیب از علم غیب خود به مرتضای از رسل و فرستادگان خود افاضه می فرماید.

شیخ - بر فرض که آن حضرت عالم به غیب بوده چه ربطی دارد به این که سیدنا علی (کرم الله وجهه ) هم بایستی عالم به غیب باشد.

داعی - اگر آقایان محترم از جمودت و تقلید اسلاف خارج و قدری توسعه در فکر دهید و به اخبار صحیحه و حالات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دقت نمایید مطلب به خودی خود واضح و آشکار می گردد.

شیخ - اگر ما فکرمان مقصور است شما که به حمد الله فکرتان باز و طليق اللسانيد بفرمایید کدام خبر است که اثبات علم غیب برای سیدنا علی کرم الله وجهه می نماید.

اگر بایستی علم غیبی برای اوصیاء و خلفاء راشدین باشد استثناء معنی ندارد حتماً باید خلفاء بالاخص خلفاء راشدین رضوان الله علیهم اجمعین عالم به غیب باشند و حال آن که می بینیم هیچ یک از خلفاء چنین ادعائی ننمودند بلکه مانند خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اظهار عجز می نمودند چگونه سیدنا علی کرم الله وجهه را شما منحصراً استثناء می نمایید!

داعی - اولا جواب شما را در اظهار عجز پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دادم که آن حضرت مستقل در احاطه بر امور غیبیه نبوده، بلکه با افاضه حضرت غيب الغیوب آگاه بر حقایق بوده آنجا که می فرماید اگر غیب می دانستم بر خوبیهای خود می افزودم اشاره به آن است که من مانند خدای متعال دارای علم حضوری نیستم بلکه هرگاه افاضه می شد و پرده دار عالم غیب پرده را از مقابل او بر می داشت حقایق مستوره بر او مکشوف می شد فلذا خبرها از غیب می داد

ص: 1460

ائمه طاهرین خلفاء برحق عالم به غیب بودند

ثانيا فرمودید اگر علم غیبی بوده نبایستی در خلفاء استثناء باشد فرمایش صحیح و محکمی فرمودید ما هم همین عقیده را داریم اختلاف ما و شما از همین جا شروع می شود.

ما هم می گوییم که خلفاء رسول الله بایستی مانند خود آن حضرت عالم به ظواهر و بواطن امور باشند بلکه به تمام معنی و در جمیع صفات به استثنای مقام نبوت و رسالت و شرائط خاصه نبوت ( که عبارت از نزول وحی و کتاب و احکام باشد ) باید خلفاء و اوصیاء آن حضرت مثل او باشند.

منتها شما خلفاء برگزیدهٔ خلق یعنی کسانی را که عده ای از مردم جمع شدند و آنها را خلیفه خواندند ولو پیغمبر آنها را لعن نموده ( مانند معاويه عليه الهاويه ) خليفه الرسول میخوانید

ولی ما می گوییم که خلفاء و اوصیاء رسول الله کسانی هستند که آن حضرت خود نصّ بر وجود آنها نموده مانند نصوص انبیاء سلف بر اوصیاء خود.

و البته آن خلفاء و اوصیایی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّ بر آنها نموده بدون استثناء مظهر تام و تمام آن حضرت بودند به همین جهة همگی آنها عالم به غیب و بواطن امور بودند.

و آن خلفاء برحق و منصوص دوازده نفر بودند که در اخبار شما هم به عدد و نامهای آنها روایت شده است و آنها دوازده امام بر حق شیعه از عترت و اهل بیت رسالت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت بودند.

و دلیل بر این که دیگران خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند همان فرمودۀ شما

است که جمیع اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند که پیوسته اظهار عجز از مطلق علم می نمودند تا چه رسد به علم غیب بر بواطن امور.

ثالثاً فرمودید به کدام خبر اثبات علم غیب برای مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می نماییم.

احادیث بسیاری در این باب از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده از جمله حدیث مهمی است

ص: 1461

که مکرر در ازمنه و امکنۀ مختلفه بر لسان مبارک آن حضرت جاری گردیده و به نام حدیث مدینه در میان احادیث شهرت پیدا نموده که تقریباً از متواترات فریقین ( شیعه و سنی ) می باشد که آن حضرت علی(علیه السّلام) را منحصراً و منفرداً باب علم و حکمت خود معرفی و به این عبارت فرمود:

انا مدينة العلم وعلى بابها و من اراد العلم فليات الباب

( من که ( رسول الله هستم) شهرستان علمم و علی در و باب آن شهرستان علم است هر کس اراده دارد علم مرا ( یعنی می خواهد از علم من بهره بردارد ) پس باید برود به باب ( یعنی به سوی علی(علیه السّلام) )

شیخ - این حدیث در نزد علمای ما به ثبوت نرسیده و اگر باشد خبر واحد است و یا از ضعاف اخبار می باشد ؟!

در نقل روات و ناقلین حدیث مدینه

داعی - بی لطفی فرمودید که چنین خبر محکم و متواتری را خبر واحد و از ضعاف اخبار به حساب آوردید و حال آن که اکابر علماء خودتان صحت آن را تصدیق نموده اند.

خوب است مراجعه نمایید به کتب معتبره خودتان مانند جمع الجوامع سيوطى و تهذیب الاثار محمد بن جریر طبری و تذكرة الابرار سيد محمد بخاری و مستدرک حکام نیشابوری و نقد الصحيح فیروزآبادی و کنزل العمال متقی هندی و کفایت الطالب گنجی شافعی و تذکرة الموضوعات جمال الدین هندی که گوید:

فمن حكم بكذبه فقد اخطاء

(کسی که حکم به دروغ بودن این حدیث بنماید به تحقیق خطا نموده است. )

و روضۀ النديه امير محمد یمانی و بحر الاسانيد حافظ ابو محمد سمرقندی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و غیرهم که عموماً حکم به صحت این حدیث شریف نموده اند.

ص: 1462

چه آن که این حدیث با عظمت به طرق مختلفه و اسناد متفاوته از بسیاری از اصحاب و تابعین از قبیل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) و ابا محمد حسن بن علی (علیهما السّلام) (سبط اکبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و امام المفسرين ( حبرامت) عبد الله بن عباس و جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و عبدالله بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن عاص ( از صحابه عظام ).

و امام زین العابدین علی بن الحسين و محمد بن علی الباقر عليهم السلام و اصبغ ابن نباته و جریر الضبى و حارث بن عبد الله همدانی کوفی و سعد بن طريف الحنظلي کوفی و سعید بن جبیر اسدی کوفی و سلمة بن كهيل حضر می کوفی و سلیمان بن مهران اعمش کوفی و عاصم بن حمزه سلولی کوفی و عبدالله بن عثمان بن خيثم القارى المكى و عبدالرحمن ابن عثمان و عبد الله بن عسيلة المرادى ابو عبدالله صنابحی و مجاهد بن جبير ابو الحجاج المخزومی المکی ( از تابعین ).

و از سلسله جلیله علماء فخام و محدثین عظام و مورخین گرام خودتان ( علاوه بر جمهور علماء شیعه ) بسیارند که آنچه داعی دیده ام گمان می کنم قریب دویست نفر از جهابذه بزرگان خودتان این حدیث شریف را نقل نموده اند و آنچه الحال در نظر دارم نقل قول بعض از آنها را به عرض می رسانم تا جناب شیخ خجالت نکشند بدانند روی عادت تبعاً للاسلاف خدشه در سند حدیث نمودند والّا عند العموم مطلب واضح و آشکار می باشد.

از جملۀ اکابر علماء شما

1 - محمد بن جریر طبری مفسر و مورخ قرن سیم متوفی 310 قمری در تهذیب الآثار (1)

2 - حاکم نیشابوری متوفی 405 در ص 126 و 128 و 226 جلد سیم مستدرک (2)

ص: 1463


1- تهذيب الآثار ، طبری ، ص 104، حدیث 173 ، ذكر خبر آخر من اخبار على عن النبي.
2- مستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، 137/3 و 138 ، ح 4437 تا 4639 کتاب معرفة الصحابة ، فضائل اميرالمؤمنين . وی چند حدیث با اسناد مختلف نقل می کند و بعد می نویسد : هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه. و در حدیث دیگر می نویسد: من حديث سفيان الثورى باسناد صحيح

3 - ابوعیسی محمد ترمذی متوفی 289 در صحیح خود. (1)

4 - جلال الدین سیوطی متوفی سال 911 در جمع الجوامع و در ص 374 جلد اول جامع الصغير . (2)

5 - ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی متوفی 360 در کبیر و اوسط. (3)

6 - حافظ ابومحمد حسن سمرقندی متوفی 491 در بحر الاسانید.

7 - حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی 430 در معرفة الصحابه.

8- حافظ ابو عمرو يوسف بن عبدالله بن عبدالبر قرطبی متوفی 463 درص 461 جلد دوم استيعاب. (4)

9 - ابوالحسن فقیه شافعی علی بن محمد بن طبيب الجلابی ابن مغازلی متوفی 483 در مناقب (5)

10 - ابوشجاع شیرویه همدانی دیلمی متوفی 509 در فردوس الاخبار .(6)

11 - ابوالمؤيد خطیب خوارزمی متوفی 568 در ص 49 مناقب (7) و در ص 43 جلد

ص: 1464


1- سنن ترمذی ، ص 980 ، ح 3732، کتاب المناقب ، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السّلام) وی حدیث دارالحکمه را بیان می کند .
2- جمع الجوامع ، سیوطی ص 176 ، ح 4763، قسم الاقوال ، حرف الهمزه .
3- المعجم الكبير ، طبرانی، 55/11، احادیث مجاهد عن ابن عباس.
4- الاستيعاب ، ابن عبدالبر ، 1102/3 ، ترجمه شماره 1855 ، شرح حال علی بن ابی طالب
5- مناقب علی بن ابی طالب، ابن مغازلی ، ص 81 86 ح: 120 - 126 قوله انا مدينة العلم و على بابها. وی یک باب را اختصاص به این حدیث داده و تعداد 6 حدیث را ذکر کرده است.
6- الفردوس بماثور الخطاب ، دیلمی، 44/1، ج 106 ، باب الف ، ذكر حديث الاوائل ذکر اخبار جاءت عن النبي في مناقبه
7- مناقب خوارزمی، 83 ح 69 فصل 7 في بيان غزارة علمه.

اول مقتل(1) الحسين.

12 - ابوالقاسم ابن عساکر علی بن حسن دمشقی متوفی 571 در تاریخ کبیر (2)

13 - ابوالحجّاج يوسف بن محمد آندلسی متوفی 605 در ص 222 جلد اول ( الف باء ).

14 - ابوالحسن علی بن محمد بن اثیر جزری متوفی 630 در ص 22 جلد چهارم اسد الغابه.(3)

15 - محب الدین احمد بن عبدالله طبری شافعی متوفی 694 درص 129 جلد اول رياض النضرة(4) و ص 77 ذخائر(5) العقبی

16 - شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شافعی متوفی 748 در ص 28 جلد چهارم تذكرة الخفاظ. (6)

17 - بدرالدین محمد زرکشی مصری متوفی 749 در ص 47 جلد سيم فيض القدير.

18 - حافظ علی بن ابی بکر هیثمی متوفی 807 در ص 114 جلد نهم مجمع الزوائد.(7)

19 - كمال الدين محمد بن موسی دمیری متوفی 808 در ص 55 جلد اول - حيات الحيوان. (8)

20 - شمس الدین محمد بن محمد جزری متوفی 833 در ص 14 اسنى المطالب. (9)

21 - شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی متوفی 852 در ص 337 جلد هفتم تهذيب التهذيب . (10)

ص: 1465


1- مقتل الحسين ، خوارزمی ، ص 76 ، فصل 47 فی نموذج من فضائل امیرالمومنین ح شماره 24
2- تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، 378/42 و 387 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب .
3- اسدالغابة في معرفة الصحابة ، ابن اثير ، 22/4 ، شرح حال علی بن ابی طالب.
4- رياض النضرة ، محب الدین طبری ، 159/2 ، باب 4 فی مناقب على ذكر اختصاصه بانه دارالعلم و باب مدينة العلم
5- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 77 ذكر انه باب دارالعلم و باب مدينة العلم
6- تذكرة الحفاظ ، ذهبي ، 1231/4 ، ترجمه شماره 1047 شرح حال سمرقندی
7- مجمع الزوائد ، هیثمی 114/9 ، کتاب المناقب ، مناقب علی بن ابی طالب باب فی علمه.
8- حياة الحيوان ، دمیری ، 79/1، ، الاوزر ، ذیل خلافة علی بن ابی طالب
9- اسنى المطالب ، محمد بن الجزري ص 70
10- تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی، 287/7 ، ترجمه شماره 4925 ، شرح حال علی بن ابی طالب

22 - بدرالدین محمود بن احمد عینی حنفی متوفی 855 در ص 631 جلد هفتم عمدة القارى.

23 - علی بن حسام الدین متقی هندی متوفی 975 در ص 156 جلد ششم کنزل العمال (1)

24 - عبد الرؤف المناوی شافعی متوفی 1031 در ص 46 جلد سیم فیض القدیر شرح جامع الصغير (2)

25 - حافظ علی بن احمد عزیزی شافعی متوفی 1070 در ص 63 جلد دوم سراج المنير شرح جامع الصغير.

26 - محمد بن یوسف شامی متوفی 942 در سبل الهدی والرشاد في اسماء خير العباد.(3)

27 - محمد بن یعقوب فیروز آبادی متوفی 817 در نقد الصحيح.

28 - امام احمد بن حنبل متوفی 241 مکرر در مجلدات مناقب مسند(4)

29 - ابوسالم محمد بن طلحه شافعی متوفی 652 در ص 22 مطالب السئول (5)

30 - شیخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی متوفی 722 در فرائد السمطين. (6)

31 - شهاب الدین دولت آبادی متوفی 849 در هدایت السعداء.

32 - علامة سمهودی سید نورالدين شافعی متوفی 911 در جواهر العقدين .(7)

ص: 1466


1- کنز العمال ، متقی هندی ، 11/ 600 ، ح 32850، کتاب الفضائل ، باب 3 فصل 2 ، فی فضائل الخلفاء ، فضائل على.
2- فيض القدير ، مناوى ، 60/3 ، ح 2705 ، حرف همزه.
3- سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، 509/11، جماع ابواب اسمائه ، باب 3.
4- ما این روایت را در مسند احمد حنبل نیافتیم لکن سمهودی در کتاب جواهر العقدين 125/1، القسم الاول في فضل العلم والعلماء ، باب 1 بعد از نقل روایت می نویسد : رواه الامام احمد في الفضائل... و همچنین سبط جوزی در تذکرة الخواص، ص 52 باب 2 ، حدیث مدينة العلم می نویسد : قال احمد في الفضائل... قال رسول الله انا مدينة العلم و على بابها و في رواية انا دارالحكمة و على بابها و في رواية انا مدينة الفقه و على بابها فمن اراد فلياتها الباب
5- مطالب السئول ، محمد بن طلحہ شافعی ، ص 98 ، فصل 6 في علمه و فضله.
6- فرائد السمطين ، جوینی ، 981 ، ح 67 ، سمط 1، باب 18.
7- جواهر العقدين ، سمهودی، 125/1 ، القسم الاول في فضل العلم والعلماء، باب 1.

33 - قاضی فضل بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل.(1)

34 - نورالدین بن صباغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمه. (2)

35 - شهاب الدین ابن حجر مکی ( متعصب عنود ) متوفی 974 درص 73 صواعق . (3)

36 - جمال الدین عطاء اللہ محدث شیرازی متوفی 1000 در اربعین.

37 - علی قاری هروی متوفی 1014 در مرقاة بر مشکوة. (4)

38 - محمد بن علی الصبان متوفی 1205 در ص 156 أسعاف الراغبين .(5)

39 - قاضی محمد بن علی شوکانی متوفی 1250 در فوائد المجموعه في الاحاد الموضوعه.

40 - شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی متوفی 1270 در تفسیر روح المعانی.

41 - امام غزالی در احیاء العلوم.

42 - میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی (6)

43 - ابومحمد احمد بن محمد عاصمی در زین الفتى شرح سوره «هَلْ أَتَى »

44 - شمس الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی متوفی 902 در مقاصد الحسنة

45 - سلیمان بلخی حنفی متوفی 1293 در باب 14 ينابيع المودة. (7)

46 - یوسف سبط ابن جوزی در ص 29 تذكرة خواص الامه. (8)

ص: 1467


1- ابطال الباطل ذيل كتاب احقاق الحق ، 459/7 ، بقية متن الاحقاق في الاستدلال بالسنة على خلافة علي (علیه السّلام)التاسع عشر.
2- فصول المهمه ، ابن صباغ مالکی ، 203/1 ، فصل 1 فصل في ذكر شيء من علومه
3- صواعق المحرقة ، ابن حجر مکی ، ص 122 ، باب 9 ، فصل 2 ، حدیث 9.
4- مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، قاری هروی ، 570/5 كتاب الرقاق، باب مناقب علی بن ابی طالب فصل 2
5- اسعاف الراغبين ، محمد بن على الصبان ( در حاشیه نورالابصار ) ص 170 في الكلام على جماعة من اهل البيت مدفونين بمصر
6- موده القربى ، علی همدانی ، مودة ( با استفاده از ینابیع المودة ، 302/2، ح 864، باب 56)
7- ينابيع الموده ، قندوزی ، 2/ 239 ، ح 665 باب 56 و همچنین در ص 91 باب 56ح 197
8- تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزی، ص 52 ، باب 2 ، حدیث انا مدينة العلم.

47 - صدرالدین سید حسین فوزی هروی در نزهة الارواح.

48 - کمال الدین حسین میبدی در شرح دیوان.

49 - حافظ ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادی متوفی 463 در ص 377 جلد دوم و ص 348 جلد چهارم در ص173 جلد هفتم تاریخ(1) خود بالاخره بسیاری از اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود- که بعض از آنها با شرح و بسط کامل در اطراف مطلب و تصدیق به صحت این حدیث شریف را نقل نموده اند که از جمله آنها. 50 - محمد بن یوسف گنجی (2) شافعی متوفی 658 در آخر باب 58 کفایت الطالب بعد از نقل سه خبر مسنداً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گوید.

فقد قال العلماء من الصحابة والتابعين واهل بيته بتفضيل علىّ(علیه السّلام) وزيادة علمه وغزارته وحدّة فهمه و وفور حاجته وحسن قضاياه وصحة فتواه -وقد كان ابوبکر و عمر و عثمان و غيرهم من علماء الصحابة

ص: 1468


1- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی، 348/4، ذیل ترجمه شماره 2186 شرح حال احمد بن فاذويهبن عرزه ابوبكر الطحان.
2- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 223 ، باب ،58 ، في تخصيص على بقوله انا مدينة العلم و على بابها و جارالله زمخشری در الفایق فی غریب الحدیث ، 16/2 ، ذيل حرف الراء مع الثاء و سیوطی در الجامع الصغیر، 415/1 ، ح 2705 ، حرف الهمزه و در تاریخ الخلفاء ص 170، شرح حال علی بن ابی طالب و عجلونی در کشف الخفاء، 203/1، 618، حرف الهمزه مع النون و حسن بن على السقاف در تناقضات الالباني الواضحات ، 82/3 ، بيان خطئه في صفة صلاته فيما يتعلق بدعاء التوجه في الصلاة و محمد طاهر هندى الفتنی در تذکرة الموضوعات، ص 95 ، باب فضل صحابة واهل بيته و... حدیث را آورده و بعد می گوید : فانه ينتهى بطرقه الى درجة الحسن فلا يكون ضعيفا فضلا عن ان يكون موضوعا و حسکانی در شواهد التنزیل، 104/1 آیه 31 سوره بقره و 432/1 آیه سوره نحل و زرندی در نظم در رالسمطين، ص 113 ، سمط 1 ، قسم 2 ، مناقب الامام امیرالمومنین ، ذكر جامع مناقبه و ابن حجر در لسان المیزان، 370/7 ، ترجمه شماره 9172، شرح حال یحنی بن بشار الكندى ، به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

يشاورونه في الاحكام ويأخذون بقوله فى النقض والابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله وصحة حكمه - وليس هذا الحديث فى حقّه بكثير لان رتبته عند الله و عند رسوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعند المؤمنين من عباده اجلّ واعلامن ذلک

(خلاصه معنی آن که علماء از صحابه و تابعین و اهل بیت اقرار و اعتراف نموده اند به برتری و تفضیل علی(علیه السّلام) و زیادتی علم او و غزارت وحدت فهم و وفور حکمت و صحت فتاوا و نیکویی در قضایا و احکام او و ابوبکر و عمر و عثمان و علماء صحابه با آن حضرت در احکام دین مشورت می نمودند - در نقض و ابرام احکام حکم آن حضرت را قبول می نمودند با اقرار و اعتراف به علم وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن حضرت را و این حدیث برای آن حضرت زیاد نیست چه آن که رتبه و مقام آن حضرت در نزد خدا و پیغمبر و مؤمنین از عباد اجلا و اعلای از اینها می باشد .)

و امام احمد بن محمد بن الصديق مغربی ساکن قاهره مصر در تصحیح این حدیث شریف کتابی نوشته است به نام فتح الملک العلی بصحة حديث باب مدينة العلم علىّ که در سال 1354 هجری در مطبعه اعلامیه مصر چاپ گردیده و در کتابخانهٔ خصوصی حقیر موجود است)

اگر به همین مقدار قلبتان آرام نشد و باز هم میل دارید حاضرم مبسطوتر به عبارات مختلفه نقل اخبار در این باب بنمایم.

سید عدیل اختر (از فضلاء و اداباء و أئمه سنت و جماعت ) چون مکرر در اخبار دیده ام که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده نقل فضایل علی کرم الله وجهه عبادت است حتی دیدم عالم فاضل فقیه ادیب میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی نقل می نماید که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده در هر مجلسی که ذکر فضایل و مناقب على شود ملائکه آسمان ها به آن مجلس توجه پیدا نموده و برای اهل آن مجلس از درگاه حق تعالی طلب رحمت و مغفرت می نمایند.

علاوه بر این معنی نقل حدیث از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود عبارت

ص: 1469

است فلذا مقتضی است چنان چه حاضر دارید مجلس را بیش از بیش مرکز عبادت کاملتری قرار دهید به نقل چند حدیث مبسوط تر از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

در بیان حديث انا دار الحكمة

داعی - از جمله احادیث مستفیضه که ممکن است به حد تواتر رسیده باشد زیرا که روات فریقین ( شیعه و سنی ) از قبیل امام احمد بن حنبل در مناقب مسند و حاکم در مستدرک و مولی علی متقی در ص 401 از جزء ششم کنز العمال (1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 64 جلد اول حلیة الاولیاء(2) و محمد بن صبان مصری در اسعاف الراغبين و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(3) و جلال الدین سیوطی در جامع الصغیر و جمع الجوامع (4) ولئالى المصنوعه(5) و ابوعیسی ترمذی در ص 214 جلد دوم صحیح و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (7)الموده و محمد بن یوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب(8) و سبط ابن جوزی در تذكرة خواص (9) الامه و ابن حجر مکی در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق محرقه (10) و محب الدین طبری در ریاض النظرة (11) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد

ص: 1470


1- كنز العمال ، متقى هندی ، 11/ 600 ، ح 32889، کتاب الفضائل، باب سوم فصل دوم ، فضائل علی بن ابی طالب.
2- حلية الاولياء ، ابونعیم اصفهانی ، 64/1، شرح حال علی بن ابی طالب ، ترجمه شماره 4.
3- مناقب ابن مغازلی ، ص 87 ، ح 128 ، قوله انا دارالحکمه.
4- جمع الجوامع ، سیوطی ، 173 ح 4763 حرف الهمزه.
5- اللالی المصنوعه ، سیوطی، 329/1 ، كتاب المناقب ، مناقب الخلفاء ، علی بن ابی طالب
6- مطالب السئول ، طلحه شافعی ، ص 98 ، فصل 6، علمه و فضله.
7- ينابيع المودة ، قندزوی ، 218/1 ، باب 14، ح 32 - 34 و 90/2، باب 56. .
8- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 119، باب 21
9- تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزی، ص 52 ، باب 2 ، فی ذکر فضائله.
10- الصواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 122، باب 9 فصل 2
11- رياض النضرة ، محب الدين طبری ، 159/2، باب 4 ، مناقب علی ، ذکر اختصاصه بانه باب دارالحکمه.

السمطین(1) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (2) و بسیاری دیگر از علماء خودتان گذشته از عموم علماء شیعه آن را نقل نموده و حکم بر صحت آن کرده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

انا دار الحكمة وعلى بابها - ومن اراد الحكمة فليات الباب

( من خانه حكمتم و علی در و باب آن خانه می باشد هر کس اراده دارد از حکمت من بهره بردارد برود در خانه علی(علیه السّلام) )

و محمد بن یوسف گنجی باب 21 کفایت الطالب (3) را اختصاص به این حدیث شریف داده و بعد از نقل خبر با سلسلهٔ اسناد آن اظهار نظر و بیانی دارد تا آن جا که

ص: 1471


1- فرائد السمطین، حموینی، 99/1 ، سمط اول ، باب 19
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 165/9 ، خطبه 154 ، ( و من خطبة له وناظر قلب اللبيب به ) و نیز ابن جزری در اسنى المطالب ص 70 و محمد قاری در مرقاة المفاتیح ، 571/5 ، کتاب الرقاق، باب مناقب علی بن ابی طالب فصل 2 و طبری در ذخائر العقبی ص 77 فصل اول ، ذکر انه باب دارالحکمه و ابن حجر در لسان المیزان، 612/4، ذیل ترجمه شماره 5576 شرح حال عثمان بن عبدالله الاموى و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 204/11 ، ترجمه شماره 5098 شرح حال عمر بن اسماعيل الهمداني و ذهبی در میزان الاعتدال ، 53/5، ترجمه شماره 5529، شرح حال عثمان بن عبدالله الاموی الشامی و مناوی در فیض القدیر ، 60/3 ، حرف همزه و محمد جریر طبری در تهذیب الاثار ، ص 104 ، مسند علی ذكر خبر آخر من اخبار على و ابی یعلی در مسندش 58/2 ، ح 9 مسند سعد بن ابی وقاس و عجلونی در کشف الخفاء، 203/1 ، حرف الهمزه مع النون و احمد بن صدیق مغربی در فتح الملک العلی ، ص 42 و 43 و 45 و 53 و 59 و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، 378/42 ، شرح حال علی بن ابی طالب كتاب الفضائل باب فی فضائل على و صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد ، 457/1، جماع ابواب اسمائه ، باب 3 و ابن عدی در الکامل، 192/1، شرح حال احمد بن عبدالله بن یزید المودب به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.
3- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 119، باب 21.

گوید این حدیثی است بسیار عالی و نیکو که از آن حکمت و فلسفۀ اشیاء و بیان امر و نهی و حلال و حرام که خداوند به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تعلیم نموده به علی(علیه السّلام) هم مرحمت فرموده فلذا فرمود علی باب حکمت من است به آن مراجعه نمایید تا کشف حقایق شود.

و نیز مغازلی شافعی در مناقب(1) و ابن عساکر در تاریخ خود با ذکر طریق حدیث از مشایخ خود و خطیب خوارزمی در مناقب(2) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(3) و دیلمی در فردوس و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 58 کفایت (4) الطالب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع(5) الموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفت بازوی علی (علیه السّلام) را و فرمود:

هذا امير البررة وقاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خدله فمدبها صوته ثم قال انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد العلم فيات الباب

ص: 1472


1- مناقب ابن مغازلی ، ص 80 و 84، قوله انا مدينة العلم و على بابها و انا دارالحکمه
2- مناقب خوارزمی ، ص 177، فصل 16.
3- فرائد السمطین، جوینی، 157/1، سمط اول ، باب 32
4- كفاية الطالب ، گنجی شافعی ، ص 220 ، باب 58
5- ينابيع المودة ، سليمان قندوزی ، 219/1 ، باب 14 و همچنین ، 238/2، باب 56. و مناوی در فیض القدیر ، 469/4، ح 5591 حرف العین و متقی هندی در کنزالعمال ، 602/11 ، ح 32909، کتاب الفضائل ، باب سوم فصل 2 فضائل علی بن ابی طالب و زرندی در نظم دررالسمطین، ص 87 قسم دوم از سمط اول ، مناقب الامام اميرالمومنين و ذهبی در میزان الاعتدال ، 249/1 ، ترجمه 428 شرح حال احمد بن عبدالله بن يزيد الهيثمى و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، 377/2 ، ذیل ترجمه شماره 887 شرح حال محمد بن عبدالصمد الناقد و متقی هندی در کنز العمال، 602/11 ، ح 32909، کتاب الفضائل، باب سوم فصل 2، فضائل علی بن ابی طالب و همچنین حسکانی در شواهد التنزيل ، 230/1 ، ذیل آیه 55 سوره مائده و خوارزمی در المناقب، ص 177 ح 215 فصل 16. و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، 140/37 ح 4644 کتاب معرفة الصحابة، ذكر فضائل علی بن ابی طالب و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص ،124 ، فصل 7 به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

این) (مرد علی بن ابیطالب ) امیر و رئیس مردمان نیکوکار و قاتل کفار است و نصرت یابد یاری کننده او و خوار می شود خوار کننده او بعد از آن صدای مبارک را بلند و فرمود که من شهرستان علمم و علی دروازده آن است پس هر کس اراده دارد از علوم مخصوصه من بهره بردارد پس باید از آن در بیاید (که مراد علی بن ابیطالب باشد ))

و نیز شافعی آورده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

انا مدينة العلم وعلىّ بابها وانّ البيوت لايدخلها الّا من باب

(من مدینه و شهرستان علم هستم و علی باب آن است و بر خانه ها نمی شود داخل شد مگر از در آنها یعنی به علوم مکنونهٔ در شهرستان وجود من نخواهید رسید مگر به وسیله علی بن ابیطالب )

و صاحب مناقب فاخره از ابن عباس روایت نموده که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود من شهرستان علمم و علی در آن است پس هر کدام علم دین می خواهد باید از آن در آید بعد از آن فرمود: من شهرستان علمم و تو یا علی باب آن هستی دروغ گوید آن کسی که گمان نماید به من می رسد بدون واسطه تو.

و ابن ابی الحدید در چند جای از شرح نهج(1) البلاغه و ابواسحق ابراهيم بن سعد الدین محمد حموینی در فرائد السمطين از ابن عباس - و أخطب الخطباء خوارزمی در مناقب از عمرو بن عاص - و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در ذخایر العقبی - و امام احمد بن حنبل در مسند و میرسید علی همدانی در مودة القربى حتى ابن حجر متعصب در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث نهم از چهل حدیثی که در فضایل علی(علیه السّلام) در صواعق محرقه آورده از بزاز و طبرانی در اوسط از جابر بن عبدالله و ابن عدی از عبدالله بن عمر و حاکم و ترمذی از علی(علیه السّلام) نقل نموده اند که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد العلم فليات الباب. (2)

ص: 1473


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 219/7 ، خطبه 108.
2- قبلا گذشت

آنگاه در ذیل این حدیث گوید مردم قصیر الفکر مضطرب شدند در این حدیث در جماعتی گفتند این حدیث از موضوعات است (از قبیل ابن جوزی و نووی) ولی حاكم (صاحب مستدرک که قولش در نزد شما سندیت دارد) وقتی این حرفها را شنید گفت ان الحدیث صحیح - به درستی که این حدیث صحیح است انتهی.

از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت مجلس بیش از این اجازه نقل آنها را نمی دهد.

توضیح در اطراف حدیث

بدیهی است الف و لام العلم در حدیث شریف الف و لام جنس است یعنی چیزی که اطلاق علم بر او می شود ظاهراً وباطناً صورتاً و معناً در نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و باب تمام آن علوم علی(علیه السّلام) بوده.

مرحوم علامة الدقيق ميرسيد حامد حسین دهلوی صاحب عبقات الانوار دو جلد از مجلدات ضخیم عبقات الانوار را که هر جلدی به قدر صحیح بخاری بلکه بیشتر است در اطراف سند این حدیث شریف و صحت آن نوشته الحال نظر ندارم به چند سند فقط از طرف اکابر علماء سنت و جماعت اثبات این حدیث را به نحو تواتر ابراز داشته خوب نظر دارم که وقتی می خواندم پیوسته طلب رحمت برای روح پرفتوح آن شخصیت بزرگ می نمودم که چه مقدار زحمت کشیده و چه اندازه تبحر داشته خوب است آقایان محترم آن کتاب را تهیه و مطالعه نمایید تا مورد تصدیق قرار دهید که علی(علیه السّلام) در صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منحصر به فرد بوده.

صلى الله

یکی از ادّلۀ ظاهره بر اثبات خلافت بلافصل علی(علیه السّلام) همین حدیث شریف است از جهة آن که به اتفاق عقل و نقل در هر قوم و ملت علماء بر جهّال حق تقدم دارند خاصه آن که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر کند که هر کس می خواهد از علم من بهره بردارد باید برود در خانه على بن ابيطالب(علیه السّلام) .

شما را به خدا انصاف دهید آیا سزاوار بود باب علمی را که پیغمبر خود به روی

ص: 1474

امت گشاده مردم مسدود نمایند و باب دل بخواه بگشایند که فاقد مراتب علمی باشد.

شیخ - در این که این حدیث مورد توجه عموم علمای ما بوده و در اطراف آن بحث بسیار شده شبهه ای نیست بعضی آن را ضعیف و خبر واحد و در نزد بعضی به حد تواتر آمده ولی چه ربطی دارد با علم لدنی و این که سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب و آگاه بر بواطن بوده.

علی(علیه السّلام) عالم به غیب بوده

داعی - یا توجه به عرایض و دلائل داعی نمی نمایید یا بی لطفی کامل نموده مغلطه می فرمایید

مگر قبلا عرض نکردم که به تصدیق خودتان پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضای از خلق بوده است و به حکم آیه شریفه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ »- خداوند متعال پرده ها از مقابل دیده آن حضرت برداشته و استثناءً از علوم غریبه به آن حضرت افاضه فرموده پس از جمله علومی که در شهرستان وجود آن حضرت موجود بوده علم و اطلاع بر مغیبات عالم وجود بوده است که به آن قوۀ خداداده جمیع بواطن امور در نزد آن حضرت حاضر بوده و به مقتضای بیان آن حضرت که مورد قبول ما و شما و جمیع اکابر علمای سنت و جماعت است که به بعض از آنها اشاره نمودیم فرمود انا مدينة العلم وعلىّ بابها از جمیع علومی که در مدینه و شهرستان وجود آن حضرت بود و به وسیله باب علم ( علی(علیه السّلام) ) می توان استفاده از آن نمود علم و اطلاع بر مغیبات است که قطعاً على(علیه السّلام) عالم به اسرار و

بواطن امور بوده هم چنان که آگاه بر ظواهر احکام و حقایق امور بوده است.

چون پایه و اساس علم آن خاندان جلیل قرآن مجید بوده آگاه بر علوم قرآن ظاهراً و باطناً بعد از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) بوده چنان چه اکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی دارند.

ص: 1475

علی(علیه السّلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن بوده

از جمله حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 65 جلد اول حلیة الاولياء(1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 74 کفایت الطالب و سلیمان بلخی در ص 74 ضمن باب 14 ينابيع (2) الموده از فصل الخطاب مسنداً از عبدالله بن مسعود كاتب الوحى نقل نموده اند که گفت :

انّ القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الاوله ظهر وبطن وانّ علىّ بن ابيطالب عنده علم الظاهر والباطن

( قرآن نازل گردیده بر هفت حرف و هر حرفی از آنها ظاهری دارد و باطنی و نزد علی بن ابیطالب(علیه السّلام) علم ظاهر و باطن قرآن می باشد.)

پیغمبر هزار باب از علم در سینۀ علی باز نمود

اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود تصدیق دارند که علی(علیه السّلام) صاحب علم لدنّی بوده چون مرتضای از خلق بعد از رسول الله بوده که از جمله آنها حجة الاسلام ابو حامد غزالی است که در کتاب بیان علم لدنی نقل نموده که علی(علیه السّلام) فرمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زبان خود را در دهان من گذارد پس برای من از لعاب دهان آن حضرت هزار باب از علم باز شد که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.

ص: 1476


1- حلية الاولياء، ابونعیم اصفهانی ، 65/1 ، شرح حال علی بن ابی طالب
2- ينابيع الموده ، قندوزی ، 223/1 ، ح 47، باب 14 و همچنین جزری در اسنى المطالب ، ص 73 و مناوی در فیض القدیر ، 60/3 حرف همزه ح 2804، این روایت را بیان نموده اند. و صدیق مغربی در فتح الملک العلی ، ص 72 و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 400/42 ، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب ، به همين حديث اشاره کرده اند.

و نیز خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در ص 77 ضمن باب 14 ینابیع الموده(1) از أصبغ بن نباته نقل می کند که گفت شنیدم از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که می فرمود :

انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علّمنى ألف باب وكل باب منها يفتح ألف باب فذلك ألف ألف باب حتى علمت ما كان وما يكون الى يوم القيمة وعلم المنايا والبلايا وفصل الخطاب

(به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله یاد داد به من هزار باب که از هر بابی از آنها باز می شود هزار باب پس این می شود هزار هزار باب تا آن که دانستم آنچه شده و آن چه می شود تا روز قیامت و دانستم علم بلایا و منایا و فصل الخطاب را)

و نیز در همان باب (2) از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می نماید به سند خودش از ابی الصباح از ابن عباس از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:

لمّا صرت بين يدى ربّى كلّمني وناجاني فما علمت شيئاً الّا علّمته علياً فهو باب علمی

(چون شب معراج به مقام قرب حق رسیدم خداوند با من حرف زد و نجوی نمود پس آنچه یاد گرفتم یاد دادم به علی پس علی است باب علم من. )

ص: 1477


1- ينابع الموده ، قندوزی ، 231/1، ح 70، باب 14 و نیز در جلد اول ص 217 اینگونه نقل می کند: و قال : على : علمني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الف باب من العلم فانفتح من كل واحد منها الف باب و زرندی در نظم دررالسمطين، ص 113 ، القسم الاول من سمط الاول مناقب الامام علی بن ابی طالب بخشی از این حدیث را اینگونه نقل می کند: قال(علیه السّلام) : علمني رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الف باب كل باب يفتح لي الف باب و متقی هندی در کنزالعمال ، 114/13 ، ح 36372 کتاب الفضائل بعد از باب دهم ، فضائل اميرالمومنين علی بن ابی طالب . و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، ص ،118 فصل 6 في علمه و فضله . و جوینی در فرائد السمطین، 101/1 ، سمط اول ، باب ،19، ح ،70 به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.
2- ينابيع الموده ، قندوزی ، 214/1 ، ح 21، باب 14

و نیز همین خبر را از موفق بن احمد خوارزمی (1) اخطب الخطباء به این طریق نقل می کند که آن حضرت فرمود:

اتانی جبرئیل بدر نوک من الجنّة فجلست عليه فلّما صرت بين يدى ربّی کلّمنی و ناجاني فما عملت شيئاً الّا علمته عليّا فهو باب علمى ثم دعاه اليه فقال يا علىّ سلمک سلمی و حریک حربي وانت العلم فيما بيني وبين امّتی

(جبرئیل پیش من آمد با گلیمی از بساطهای بهشت پس من بر او نشستم تا رسیدم به خانه قرب حق پس حقتعالی با من حرف زد و نجوی نمود آنچه از خدا گرفتم به علی یاد دادم پس او است باب علم من آن گاه علی را خواند و فرمود یا علی صلح و سلم با تو صلح و سلم با من است و جنگ با تو جنگ با من است و تویی علم بین من و بین امت من. )

در این باب اخبار بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند امام احمد بن حنبل و محمد ابن طلحه شافعی و اخطب الخطباء خوارزمی(2) و ابو حامد غزالی و جلال الدین سیوطی و امام احمد ثعلبی و میرسید علی همدانی و دیگران رسیده که به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هزار باب از علم که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود در سینه علی(علیه السّلام) به ودیعه گذارد.

و نیز حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولياء و مولى على متقی درص 392 جلد ششم کنز العمال و ابویعلی(3) از کامل بن طلحه از ابن لهيعه از حی بن عبد مغافری از

ص: 1478


1- همان آدرس ، ص 217 .
2- مقتل الحسین خوارزمی، 77/1 ، ح 26 فصل 4 .
3- تا آنجا که ما جستجو کردیم این حدیث را در حلیة الاولیاء و کنز العمال با این کیفیت نیافتیم لکن با همین سند در چندین کتاب دیگر موجود است که برخی از آنها عبارتند از سیر اعلام النبلاء ، ذهبی ، 24/8، شرح حال عبدالله بن لهيعة و نیز در کتاب دیگرش میزان الاعتدال، 173/4 - 174 ترجمه شماره 4535 شرح حال عبدالله بن لهيعه الحضرى و ابن حبان در المجروحین، 14/2، شرح حال عبد الله بن لهيعه و ابن کثیر در البداية والنهاية ، 396/7 سال 40 هجری ، ذکر مقتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بعد از حدیث المواخاة.

ابو عبدالرحمن حبلی از عبدالله بن عمر روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مرض موت خود فرمود:

ادعو الىّ اخى فجاء ابوبكر فاعرض عنه ثم قال ادعوا الىّ اخي فجاء عثمان فاعرض عنه ثم دعى له علىّ فستره بثوبه واكبّ عليه فلّما خرج من عنده قيل له قال لك قال علّمنى ألف باب كلّ باب يفتح ألف باب

(بخوانید برای من برادرم را پس ابوبکر آمد حضرت روی از او گردانیده باز فرمود برادرم را بخوانید پس عثمان آمد باز روی مبارک از او گردانید (در اخبار دیگر دارد که بعد از ابوبکر عمر آمد و بعد عثمان) پس علی را خواندند (همین که علی آمد) حضرت او را به جامه خود پوشانده و بر او خم شد پس چون از نزد آن حضرت بیرون رفت گفتند یا علی پیغمبر با تو چه فرمود گفت مرا هزار باب از علم آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شود.)

حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی سال 430 قمری در ص 65 جلد اول حلية الاولياء در فضائل علی(علیه السّلام) و محمد جزری در ص 14 أسنى المطالب(1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 48 کفایت الطالب مسنداً از احمد بن عمران بن سلمة بن عبدالله نقل نموده اند که گفت نزد رسول خدا بودیم پس سؤال شد از علی بن ابیطالب حضرت فرمود

قسّمت الحكمة عشرة اجزاء فاعطى علىّ تسعة اجزاء والناس جزءاً واحداً

(حکمت به ده قسمت تقسیم گردید نه جزء آن به علی عطا شد و یک جزء دیگر آن به مردمان.)

ص: 1479


1- اسنى المطالب ، جزری، ص 72

و نیز ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(1) و متقی در ص 156 و 401 جلد پنجم کنز العمال (2) از بسیاری از اکابر علماء نقل نموده و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده (3) با همین اسناد از عبدالله بن مسعود ( كاتب الوحی ) و محمد بن طلحه شافعی در ص 21 مطالب السئول نقلاً از حیله از علقمة بن عبدالله روایت نموده اند که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از علی (علیه السّلام) سؤال شد فرمود:

قسّمت الحكمة على عشرة أجزاء فاعطى علىّ تسعة اجزاء والناس جزءاً واحداً وهو اعلم بالعشر الباقي

(حکمت را به ده قسمت نمودند نه جزء آن اختصاصاً به علی عطاء نمودند و یک جزء را به تمام مردمان دادند و علی به آن یک جزء نیز اعلم می باشد. )

و نیز در ینابیع (4) المودة در همان باب از شرح رساله ( فتح المبين ) ابو عبدالله محمد بن على الحکیم ترمذی از عبدالله بن عباس ( امام المفسرين حبرامت ) نقل می نماید که :

العلم عشرة اجزاء لعلىّ تسعة اجزاء وللناس عشر الباق وهو اعلمهم به

( علم ده جزء است نه جزء آن اختصاص به علی دارد یک جزء برای همه مردم و علی به آن یک جزء از همه مردم داناتر می باشد. )

و متقی هندی در ص 153 جلد ششم کنز العمال(5) و خطیب خوارزمی در ص 49

ص: 1480


1- مناقب خوارزمی ، ص 82 ، فصل 7 و همچنین در مقتل الحسین 75/1 -76 ، فصل 4، فضائل علی بن ابی طالب
2- كنز العمال ، متقی هندی ، 614/11 ، ح 32982 ، کتاب الفضائل باب 3 فصل 2
3- ينابيع المودة ، قندوزی ، 215/1 ، باب 14. و نیز میرسید علی همدانی در مودة القربى ، مودة ، ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ، 302/2، باب 56) و حسکانی در شواهد التنزیل، 135/1 ، ذیل آیه 249 سوره بقره و مناوی در فیض القدیر 60/3، حرف الهمزه ح 2804 و احمد بن محمد بن الصدیق مغربی در فتح الملک العلی ، ص 33، مسلک 9 و نیز جوینی در فرائد السمطین، 94/1 ، سمط اول باب 18 ، به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.
4- ينابيع الموده ، قندوزی ، 216/1، باب 14.
5- کنز العمال ، متقی هندی ، 614/11 ، کتاب الفضائل ، باب 3 فصل 2

مناقب(1) و ص 43 جلد اول مقتل الحسین(2) و دیلمی در فردوس (3) الاخبار و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده (4) نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

اعلم امتى من بعدى على بن ابيطالب

(داناترین امت من بعد از من علی بن ابیطالب است.)

در طرق افاضه علم رسول الله به علی (علیهما السّلام)

پس از این احادیث که نمونه ای از احادیث بسیار است ، ثابت می آید که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضای از خلق و عالم به غیب بوده و آنچه علم ظاهر و باطن از مبدء فیاض درک نموده به علی(علیه السّلام) افاضه نموده است.

ما نمی گوییم علی بن ابیطالب و أئمۀ احدى عشر از اولاد آن حضرت علیهم الصلاة والسلام مانند یک پیغمبر طریق مستقیم و مستقلی با پروردگار متعال به طریق وحی داشتند بلکه به طور قطع و یقین می دانیم که مرکز فیض در وقت افاضه از مبدء فیاض شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است هر فیضی از فیوضات در حیات و بعد از وفات آن حضرت به تمام موجودات بالاخصّ به أئمه اثنا عشر ما رسیده یا میرسید از جناب حق تعالی به وسیله رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است منتها تمام علوم و وقایع مهمۀ عالم از ماضی و مستقبل گذشته و آینده در زمان حیات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از جانب حقتعالی به آن حضرت ابلاغ می شد و آن حضرت بعضی را در همان ایام به علی(علیه السّلام) می فرمود و آنچه در ذخیره علم آن حضرت مانده بود در دم آخر که خواست از این عالم بیرون برود به

ص: 1481


1- المناقب، خوارزمی، ص 82 ، ح 67 ، فصل 7 فی بیان غزارة علمه
2- مقتل الحسین، خوارزمی، 75/1 ، فصل 4 فضائل علی بن ابی طالب
3- الفردوس ، دیلمی، 370/1، ح 1491 ، حرف الف.
4- ينابيع الموده، 239/2 ، ح 6690 ، باب 56 و همچنین 70/2، باب 56 و نیز جوینی در فرائد السمطین، 97/1، سمط اول باب 18 و گنجی شافعی در کفایة الطالب ، ص 332 باب 94 به الفاظ مختلف به همین حدیث اشاره کرده اند.

آن حضرت افاضه نموده که در این باب اخبار بسیار از طرق اکابر علماء خودتان (گذشته از اخبار معتبره شیعه ) رسیده که نمونه ای از آن را به عرض رسانیدم.

حتى علماء خودتان از عایشه ام المؤمنین حدیث مفصلی نقل نموده اند که در آخر حدیث گوید پیغمبر علی را خواست و او را به سینه چسبانید و روپوش را به سر کشید من سرم را نزدیک بردم هر چه گوش دادم چیزی نفهمیدم یک وقت علی سر را برداشت عرق از جبین مبارکش جاری بود گفتند یا علی پیغمبر در این مدت طولانی به تو چه می گفت فرمود:

قد علّمنى رسول الله ألف باب من العلم ومن كلّ باب يفتح ألف باب

(به تحقیق رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هزار باب از علم به من تعلیم فرمود که از هر بابی

هزار باب دیگر گشود می شود.)

از همان اول بعثت که شرح مفصلش را در شبهای اول عرض کردم که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چهل نفر از اعمام و بنی اعمام و بزرگان قریش را در منزل عمّ اكرم خود جناب ابو طالب دعوت کرد و به آنها ابلاغ رسالت نمود علی(علیه السّلام) اول کس بود که ایمان خود را ظاهر نمود پیغمبر او را در بغل گرفت و آب دهان خود را در دهان علی افکند که علی فرمود همان ساعت چشمه های علم بر سینۀ من گشوده شد ( چنان چه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند که در بالای منبر ضمن خطبه ای اشاره به این معنی نمود که فرمود:

سلوني قبل ان تفقدوني فانّما بين الجوانح منّى علم جمّ

آنگاه اشاره به شکم مبارک نموده فرمود:

هذا سقط العلم هذا لعاب رسول الله صلى الله عليه وآله هذا مازقّني رسول الله زقّاً زقّاً

(سؤال کنید از من قبل از این که مرا نیابید جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سفط پر از علم است. این لعاب رسول الله می باشد ( یعنی اثر آب دهان پیغمبر است) این است آنچه رسول خدا پس دانه های علم خورانیده است. )

ص: 1482

و پیوسته آن حضرت تا دم مرگ به طرق مختلفه افاضه فیض ربانی را بر علی می نمود و آنچه از مبدء فیاض غیب الغیوب می گرفت در سینه علی(علیه السّلام) قرار می داد.

نورالدین ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) گوید : پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از طفولیت

علی را علما و عملاً در آغوش محبت تربیت نمود.

در جفر جامعه و چگونگی آن

از جمله طرقی که از جانب پروردگار اعظم جلّ وعلا به وسيلۀ خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افاضه فیض رحمانی بر علی(علیه السّلام) شد جفر جامعه بوده است و آن صحیفه و کتابی بوده است مشتمل بر علم ماكان وما يكون الى يوم القيامه به طریق حروف رمز که بزرگان علمای خودتان هم معترف اند که آن کتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین بوده است.

چنان چه حجة الاسلام ابو حامد غزالی نوشته است که امام المتقين علىّ بن ابیطالب را کتابی است مسمی به جفر جامع الدنيا والاخرة و آن کتاب مشتمل است بر تمام علوم و حقایق و دقایق و اسرار و مغیبات و خواص اشیاء و اثرات مافی العالم و خواص اسماء و حروف که به غیر از آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش که مقام و ولایت را منصوصاً از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارا بوده اند احدی مطلع بر آن نیست چون به وراثت به ایشان رسیده و همچنین سلیمان بلخی در ص 403 ینابیع (2) شرح مبسوطی از

ص: 1483


1- فصول المهمه ، ابن صباغ ، 189/1 ، فصل 1 فصل في تربية النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له. وی اینگونه نقل می کند: رباه النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از لفه و هداه الى مكارم الاخلاق والفقه.
2- ينابيع الموده ، قندوزی ، 204/3 ، باب 68. قندوزی اینگونه نقل می کند: وقد ذكرت في هذا الكتاب الناطق بالصواب جفر الامام على بن ابى طالب (علیه السّلام) وهو الف وسبعمائه مصدر من مفاتيح العلوم، ومصابيح النجوم المعروف عند علماء الحروف بالجفر الجامع و النور اللامع ... واشتهر بين الناس بالجفر الجامع و النور اللامع وقيل الجفر و الجامعه وفيه ماجرى لدولين وما يجرى للاخرين.

درّالمنظم محمد بن طلحه حلبی شافعی در این باب نقل نموده که جفر جامع مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتیح علوم مخصوص امام علی بن ابیطالب میباشد لذا شهیر در مدح آن بزرگور گفته.

من مثنه كان ذاجفر وجامعة*** له تدوّن سر الغيب تدويناً

(کیست مانند او که باشد صاحب جفر و جامعه که در آن کتاب اسرار غیبیه تدوین شده است. )

و نیز در تاریخ نگارستان از شرح مولف نقل می کند:

انّ الجفر والجامعة كتابان لعلىّ قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف الحوادث الى انقراض العالم واولاده يحكمون بهما

( به درستی که جفر و جامعه دو کتاب است مخصوص علی(علیه السّلام) که در آن دو کتاب جمیع حوادث تا انقراض عالم به طریق علم حروف. (یعنی به طریق رمز ) ذکر شده و اولاد آن حضرت حکم می کنند به آن کتاب (یعنی مفتاح آن کتاب رمز فقط در دست علی و اولاد او می باشد که از حوادث عالم خبر می دهند. )

نواب - قبله صاحب کتاب جفری که می فرمایید مورد تصدیق علمای ما هم هست چیست و چگونه بوده است متمنی است چنان چه مقتضی می دانید شرح آن را بیان فرمایید.

داعی - وقت تنگ است از شرح و بسط در اطراف این علم و کتاب ان معذورم.

نواب - به هر مقدار ممکن است خلاصه از مشروحات مفصله را بیان فرمایید.

داعی - سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الوداع جبرئیل آمد و به رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر مرگ داد که عمرت به آخر رسیده آن حضرت دستهای مبارک به درگاه حضرت واهب العطايا برداشت و عرض کرد:

اللهم وعدتك التي وعدتني انك لا تخلف المیعاد

(خدایا به من وعده دادی و هرگز خلف وعده نمی کنی).

خطاب الهی رسید علی را بردار برو بالای کوه احد پشت به قبله بنشین حیوانات صحرا را صدا کن تو را اجابت می نمایند در میان آنها بز سرخ رنگ بزرگی است که

ص: 1484

اندکی شاخ او بالا آمده است به علی امر کن او را ذبح نماید و پوست او را از طرف گردن بکند و وارونه کند او را دباغی کرده خواهی دید آنگاه جبرییل می آید و دوات و قم و مرکب می آورد که از جنس مرکب زمین نمی باشد هر چه جبرئیل می گوید تو به علی بگو بنویسد آن نوشته و پوست باقی می ماند و هرگز مندرس نمی شود و محفوظ خواهد ماند هرگاه او را بگشایند تازه خواهد بود.

رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به همان دستور بالای کوه احمد عمل نمود جبرئیل آمد قلم دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود به علی آماده کار شد آنگاه جبرییل از جانب رب جلیل وقایع مهمه عالم را کلاً و جزء به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گفت پیغمبر هم به علی می فرمود بر آن پوست می نوشت تا آن که پوستهای باریک پاچه و دستها و پاهای او را هم نوشت و ثبت شد در آن کتاب کلّما كان وما هو كائن الى يوم القيمة ( هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روز قیامت. )

تمام را نوشتند حتی اسامی اولادها و ذراری و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر هر یک وارد خواهد شد تا روز قیامت در آن کتاب ثبت گردید.

آنگاه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن جلده و جفره را به علی(علیه السّلام) دادند و جزء اسباب وراثت و ولایت و امامت قرار گرفت که هر امامی از دنیا برود به امام معلوم بعد از خود به وراثت می سپارد. این همان کتاب است که ابو حامد غزالی گوید جفر جامعه کتابی است مخصوص علی و یازده فرزندان آن حضرت و در آن همه چیز هست من علم المنايا والبلايا والقضايا وفصل الخطاب ( از علم منایا و بلایا و احکام و تمام لغتها. )

نواب - چگونه ممکن است این همه وقایع و علوم تا روز قیامت در یک پوست بزغاله نوشته شده باشد.

داعی - اولا از طرز این خبر معلوم است که بزغاله معمولی نبوده بلکه بسیار بزرگ و مخلوق این کار بوده.

ثانیاً به طریق کتابت کتب و رسائل نوشته نشده بلکه به طریق حروف رمز نوشته گردیده چنان چه عرض کردم صاحب تاریخ نگارستان نقلا از شرح مواقف آورده که

ص: 1485

قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف.

آنگاه مفتاح و کلید آن رمز را رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) دادند آن بزرگوار هم حسب الامر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ائمه بعد از خود دادند.

آن مفتاح در دست هر کس باشد از آن کتاب می تواند استخراج اسرار و حوادث نماید و اگر مفتاح در دست نداشته باشد عاجز می ماند.

چنان چه هر پادشاهی با وزیر خود یا ولایت و حکام و امراء لشکر و فرماندهان سپاه که به ایالات و ولایات می فرستد کتاب رمزی قرار می دهد حرفاً يا عدداً و مفتاح آن کتاب فقط در نزد پادشاه و آن و زیر و یا والی و حاکم و فرمانده سپاه است که کتاب بدون مفتاح به دست هر کس بیفتد چیزی درک نمی کند.

همین قسم است کتاب جفر جامعه که غیر از امیرالمؤمنین علی و یازده امام فرزندان از او احدی از آن کتاب نمی تواند استخراج نماید.

چنان چه روزی حضرت امیر(علیه السّلام) در موقعی که فرزندانش همگی جمع بودند آن جلده را به فرزندش محمد حنیفه داد ( با آن که بسیار عالم و دانا بود ) نتوانست از آن جلده چیزی درک نماید. چون مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با علم خداداده می دانست که بعد از آن حضرت عده ای بازیگر به رهبری (کیسان مولی و آزده کرده آن حضرت ) قائل به امامت محمد بن الحنیفه فرزند آن حضرت می شوند- کانه در این امتحان خواست قبلا ثابت نماید که محمد شایسته به مقام امامت نمی باشد - یعنی اگر مقام امامت داشت بایستی مفتاح رمز کتاب جفر جامعه را داشته باشد.

غالب قضایا و وقایع مهمه که ائمۀ دین خبر می دادند از آن کتاب بود از کلیات و جزئیات امور با خبر بودند نوائب و مصائب وارده بر خود و اهل بیت خود و شیعیان را از همان کتاب استخراج می نمودند چنان چه در کتب اخبار کاملا و مبسوطا ثبت است.

خبر دادن حضرت رضا در عهد نامه مامون از مرگ خود

از جمله در شرح مواقف قضيه عهدنامه مأمون الرشید عباسی و امام هشتم

ص: 1486

حضرت رضا علی بن موسی(علیهما السّلام) را نوشته که بعد از این که مأمون حضرت رضا(علیه السّلام) را

بعد از شش ماه مکاتبه و تهدید مجبور به قبول ولایت عهد خود نمود عهد نامه ای نوشتند مأمون امضا کرد که بعد از مردن خود خلافت منتقل شود به حضرت رضا(علیه السّلام) چون ورقه را آوردند که حضرت رضا امضاء نماید قبل از امضاء شرحی به این عنوان در سجل خود نوشتند و بعد امضاء نمودند که:

اقول وانا علىّ بن موسى بن جعفر ان امير المؤمنين عضده الله بالسداد ووفقه للرشاد عرف من حقّنا ما جهله غيره فوصل ارحاماً قطعت وامن نفوسا فزعت بل احياها وقد تلفت اغناها اذا افترقت مبتغيا رضى رب العالمين وسيجزى الله الشاكرين ولا يضيع أجر المحسنين وانّه جعل الىّ عهده والامرة الكبرى ان بقيت بعده.

تا آنجا که در آخر عبارات مرقوم داشتند :

ولكنّ الجفر والجامعة يدلّان على ضدّ ذلك وما ادرى ما يفعل بي وبكم ان الحكم الاّ الله يقضى بالحقّ وهو خير الفاصلين

(می گویم من که علی بن موسی بن جعفر(علیهم السّلام) هستم خليفۀ مأمون الرشيد كه خداوند او را محکم و قوی نماید برای استحکامات شرع و موفق بدارد او را برای ارشاد و هدایت. حق ما را به خوبی شناخت که دیگران نشناختند و رحمی را که دیگران قطع نمودند او وصل نمود و نفوسی را که دیگران تهدید به قتل نمودند او ایمن ساخت بلکه زنده نمود اشخاصی را که در پرتگاه فنا رسیده بودند بی نیاز نمود گروهی را که فقیر و محتاج بودند محض رضای پروردگار زود است که خداوند جزای شکر گزاران را بدهد و ضایع نمی کند اجر نیکوکاران را به درستی که او مرا به ولایت عهد و امارت بزرگ ( بر مؤمنین ) قرار داد اگر من بعد از او زنده بمانم.

ولكن جفر و جامعه دلالت بر خلاف این معنی دارد ( یعنی من بعد از او زنده نخواهم ماند.

کلمات آن حضرت دلالت بر معنای دقیق دیگری دارد که می خواهد در لفافه بفهماند مأمون حق تعیین خلافت بعدی را ندارد چه آن که این امر مربوط به حق

ص: 1487

تعالی است و من به حکم خدای متعال و رسول اکرم صلی الله عليه وآله خليفه و جانشین آن حضرت و امام الائمه می باشم منتها به واسطه غلبه و استیلای مخالفین تقية مانع از گفتار صریح آن حضرت بوده فلذا می فرماید من نمی دانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود ( یعنی می دانم ) حکم با خداست که به حق بین افراد داوری خواهد نمود. )

و سعد بن مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مقاصد الطالبين في علم أصول الدين به جمله جفر جامعه در عهد نامه از قلم آن حضرت ضمن بیان مفصل اشاره نمود یعنی جفر جامعه نشان می دهد که مامون بر سر عهد خود نخواهد ماند چنان چه دیدیم شد آنچه شد آن پسر پیغمبر و پاره تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به زهر جفا شهید نمودند صداقت و حقیقت علم آن حضرت ظاهر و هویدا گردید و همه دانستند که آن خاندان جلیل علم به ظاهر و باطن امور دارند.

آوردن جبرئیل کتاب مختومی برای امیرالمؤمنین وصی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

از جمله طرقی که به وسیله رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افاضه فیض بر علی (علیه السّلام) شد کتاب مهر شده ای است که جبرئیل برای آن حضرت آورده چنان چه علامۀ محقق مورخ مقبول القول فريقين ابوالحسن علی بن الحسين مسعودی در ص 92 کتاب اثبات الوصيه (1)

ص: 1488


1- اثبات الوصيه، مسعودی، ص 92 - 94 ، باب وصايا النبي لعلى (علیه السّلام). مسعودی نقل می کند: انزل الله جل و علا اليه من السماء کتاب مسجلا نزل به جبرئيل مع امناء الملائكة فقال جبرئيل يا رسول الله من عندك بالحروج من مجلسك الا وصيک ليقبض منا كتاب الوصية و بشهدنا عليه فامر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من كان عنده في البيت بالخروج ما خلا امیرالمؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسين فقال جبرئيل يا رسول الله ان الله یقرء علیک السلام و یقول لک هذا کتاب بما كنت عهدت و شرطت علیک و اشهدت علیک ملائکتی و کفی بی شهيدا فارتعدت مفاصل السيد محمد فقال هو السلام ومنه السلام واليه يعود السلام صدق الله هات الكتاب فدفعه اليه فدفعه من يده الى على وامره بقرائته و قال هذا عهد ربی الی و امانته و قد بلغت و ادیت فقال اميرالمؤمنین فانا اشهد لک بابی و انت و امی بالتبليغ و النصيحه والصدق على ماقلت و يشهد لک به سمعی و بصری و لحمی و دمى فقاله له النبى اخذت وصیتی و قبلتها منی و ضمنت لله تبارک و تعالی ولی الوفاء بها قال نعم على ضمانها . و على الله عزوجل عونى و كان فيما شرطه فيها على اميرالمؤمنين الموالاة لاولياء الله والمعاداة لاعداء الله والبراءة منهم والصبر على الظلم وكظم الغيظ واخذ حقك منک و ذهاب خمسک و انتهاک حرمتک و علی آن تخضب لیحتک من رأسک بدم عبيط فقال امیرالمؤمنین قبلت و رضیت و ان انتهك الحرمة و عطلت السنن و مزق الكتاب و هدمت الكعبه و خضيت لحيتى من راسي صابرا محتسبا فاشهد رسول الله جبرئیل و میکائیل و الملائكة المقربين على اميرالمؤمنين ثم دعى رسول الله فاطمة والحسن والحسين فاعلمهم من الامر مثل ما اعلمه امیرالمؤمنين و شرح لهم ما شرحه له فقالوا مثل قوله وختمت الوصية بخواتيم من ذهب لم تمسهالنار و دفعت الى اميرالمومنين وفى الوصية سنن الله جل و علا و سنن رسول الله و خلاف من يخالف و يغير و يبدل و شي شي من جميع الامور و الحوادث بعده و هو قول الله عز وجل انا نحن نحيي الموتی و نکتب ما قدموا و اثارهم وكل شيء احصيناه في امام مبین.

مفصلا نقل می نماید که خلاصه اش این است :

انزل الله جل وعلا اليه صلى الله عليه وآله من السماء كتاباً مسجلا نزل به جبرئيل مع امناء الملائكة

یعنی جبرئیل با امناء ملائکه کتاب مسجلی از جانب پروردگار جل و علا برای پیغمبر آورد عرض کرد اشخاصی که نزد شما حاضرند از مجلس خارج شوند الاّ وصی شما تا کتاب وصیت را تقدیم نمایم.

فامر رسول الله من كان عنده في البيت بالخروج ماخلا اميرالمؤمنين وفاطمة والحسن والحسين(علیهم السّلام) فقال جبرئيل يا رسول الله انّ الله يقرء علیک السلام ويقول لك هذا كتاب بما كنت عهدت وشرطت علیک و اشهدت علیک ملائکتی وکفی بی شهيدا فارتعدت مفاصل سيدنا محمد صلى الله عليه وآله فقال هو السلام ومنه السلام واليه يعود السلام

(پس امر فرمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حاضرین که همگی از حجره بیرون بروند به استثناء علی و فاطمه و حسن و حسین آنگاه جبرئیل عرض کرد خداوند به شما سلام می رساند و می فرماید این عهد نامه ای است که با تو بستم و ملائکه گواهی دادند.

(کلام جبرئیل که به اینجا رسید) بدن آن حضرت بلرزه در آمد و فرمود او است

ص: 1489

سلام و از او است سلام و به طرف او است برگشت سلام.)

آنگاه آن کتاب را از جبرئیل گرفت داد به علی بعد از قرائت فرمود این عهد پرورگار من است به سوی من و امانت اوست به تحقیق که رسانیدم و اداء نمودم پیام حق را.

اميرالمؤمنين عرض کرد من هم شهادت می دهم پدر و مادرم فدای تو باد به تبلیغ و نصیحت و راستی بر چیزی که گفتی و شهادت می دهد به این معنی گوش و چشم و گوشت و خون من.

آنگاه حضرت به علی(علیه السّلام) فرمود بگیر این وصیت من است از جانب پروردگار و قبول بنما او را از من و ضمانت بنما برای خداوند تبارک و تعالی و برای من است وفای به آن. علی عرض کرد قبول نمودم بر ضمانت و بر خداوند است که مرا یاری نماید.

و شرط شده است در آن کتاب بر امیرالمؤمنین که :

الموالاة لاولياء الله والمعاداة لاعداء الله والبرائة منهم والصبر على الظلم وكظم الغيظ واخذ حقّك منک و ذهاب خمسک وانتهاک حرمتک و على ان تخضب لحيتك من راسک بدم عبيط فقال اميرالمؤمنين قبلت ورضيت وان انتهكت الحرمة وعطلت السنن ومزق الكتاب وهدمت الكعبة وخضبت لحيتى من راسي صابراً محتسباً

( دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و برائت و بیزاری از آنها بردباری بر جور و ستم و فرو نشاندن آتش غیظ و غضب وقتی که حق مسلم تو را از تو سلب نمایند و خمس تو را تصرف کنند و حرمت تو را نگاه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگین کنند.

در پاسخ امیرالمؤمنین عرض کرد راضی شدم و قبول کردم که اگر حرمت مرا نگاه ندارند و سنت را تعطیل و احکام کتاب را پاره و کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند صبر و بردباری و تحمل نمایم.)

آنگاه جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقربین را بر امیرالمؤمنین شاهد و گواه گرفت و به حسن و حسین و فاطمه رسانید آنچه را به علی رسانده بود و شرح داد تمام وقایع را

ص: 1490

برای آنها پس مهر نمود آن وصیت نامه را به مهرهای طلائی که آتش ندیده و آن را داده به علی (علیه السّلام)

وفى الوصيّة سنن الله جلّ وعلا وسنن رسول الله وخلاف من يخالف ويغير ويبدل وشيء شيء من جميع الامور والحوادث بعده وهو قول الله عزوجل «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ».

(و از مندرجات آن وصیت نامه است سنتهای خدا و رسول خدا و مخالفت کردن با مخالفین و آنان که احکام را تغییر دهند و دستورات را تبدیل نمایند - و بدون استثناء از هر امری از امور و تحولات روزگار در آن وصیتنامه مندرج بوده و از اسرار بین رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آن حضرت است و همان است که در قرآن مجید به این نکته مهم تصریح شده است که هر امری از امور و هر علمی از علوم در نزد امام مبین ( یعنی علی بن ابیطالب ) افاضه شده و موجود است. ) انتهى.

خلاصه امیرالمؤمنين(علیه السّلام) و أئمه معصومین از ذریه آن حضرت که عترت طاهره بودند آنچه داشتند از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشتند و تمام علوم آن حضرت در نزد آنها بوده و اگر غیر از این بود علی را باب علم خود معرفی نمی نمود و امر نمی فرمود اگر می خواهید از علم من بهره بردارید باید بروید در خانه علی بن ابیطالب (علیه السّلام).

و اگر آن حضرت دارای علوم عالیه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبود و احاطه بر جمیع علوم

نداشت در حضور دوست و دشمن ندای سلونی قبل ان تفقدونی نمی داد.

چه آن که اتفاقی فریقین است که احدی جز امیرالمؤمنین ندای سلونی نداده و دعوای این مقام اختصاص به شخص آن حضرت داشته که در مقابل سؤالات اشخاص از علوم ظاهر و باطن باز نمانده و غیر از آن حضرت هر کس چنین ادعائی نموده رسوا و مفتضح گردیده.

چنان چه حافظ ابن عبدالبر مغربی آندلسی در کتاب استیعاب(1) في معرفة الاصحاب

ص: 1491


1- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 1103/3 ، ترجمه شماره 1855، شرح حال علی بن ابی طالب ابن عبدالبر حدیث را این گونه نقل می کند : عن سعيد بن المسيب قال : ماكان احد من الناس يقول : سلوني غير على بن [ابى] طالب(رضی الله عنه)

گوید:

انّ كلمة سلوني قبل ان تفقدونى ماقالها احد غير علىّ بن ابيطالب الاّ كان كاذباً

(کلمه سلونی را احدی غیر علی بن ابیطالب(علیه السّلام) نگفته مگر آن که کاذب و دروغگو بوده (به همان جهت رسوا و مفتضح گردیده.))

چنان چه ابوالعباس احمد بن خلکان شافعی در وفیات(1) و خطیب بغدادی در ص 163 جلد سیزدهم تاریخ (2) خود آورده اند که روزی مقاتل ابن سلیمان که از اعیان علمای شما و بسیار حاضر جواب در همه چیز بوده بالای منبر در حضور عامه مردم گفت :

سلونى عمّا دون العرش ؟

(سؤال کنید از من از آنچه در زیر عرش است. )

شخصی سؤال کرد که چون حضرت آدم عمل حج به جای آورد در موقع تقصیر و حلق راس سرش را که تراشید مقاتل متفکر و از جواب واماند و ساکت شد و دیگری پرسید مورچه در وقت جذب غذا به وسیله روده جذب میکند یا به وسیله دیگر اگر به وسیله روده است روده های او در کجای بدنش قرار گرفته مقاتل متحیر ماند چه جواب گوید ناچار گفت خداوند این سؤال را بدل شما انداخته تا من رسوا گردم به عجبی که در زیادتی علم پیدا کردم و از حد خود تجاوز نمودم

بدیهی است این ادعا را باید کسی بنماید که از عهده هر جوابی برآید و بالقطع واليقين واجد این مقام احدی در امت نبوده جز امیرالمؤمنين على بن ابيطالب (علیه السّلام)

چون باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده فلذا مانند خود آن حضرت محیط بر ظواهر و

ص: 1492


1- وفيات الاعيان ، ابن خلکان، 256/5 ، ترجمه شماره 733 شرح حال مقاتل صاحب التفسير.
2- تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، 166/13، ترجمه شماره 7142، شرح حال مالک بن سلیمان الالهانی.

بواطن امور و آگاه بر علوم اولین و آخرین بوده و به همین جهة با قدرت تمام ندای سلونی می داد و در مقام جواب سؤالها هم بر می آمد که اینک وقت اجازه تمام آنها را نمی دهد.

و احدی از صحابه چنان ندایی ندادند الا امیرالمؤمنين على عليه الصلاة والسلام چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند(1) و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و خواجه کلان حنفی در ینابیع(3) الموده و بغوی در معجم و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم رياض النضرة(4) و ابن حجر در ص 76 صواعق (5) از سعید بن مسیب نقل نموده اند که گفت :

لم يكن من الصحابه يقول سلوني الا على بن ابيطالب (علیه السّلام)

یعنی احدی از صحابه نگفت سؤال کنید از من (به طور کلی) مگر علی بن ابيطالب (علیه السّلام) .

نقل اخبار اهل تسنن در ندای سلونی دادن علی(علیه السّلام)

فلذا اکابر علماء خودتان از قبیل ابن کثیر در جلد چهارم تفسیر(6) و ابن عبدالبر در

ص: 1493


1- فضائل الصحابه ، احمد بن حنبل ، 464/2 ، ح 1098 باب فضائل علی بن ابی طالب
2- مناقب خوارزمی ، ص 90 - 91 ح 83، فصل 7.
3- ينابيع المودة ، قندزوى ، حنفی ، 224/1، ح 50، باب 14
4- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 93 ، قسم 1، باب فضائل على ذكر انه لم يكن احد من الصحابة يقول سلونی غیره. طبری حدیث را اینگونه نقل می کند: عن سعيد بن المسيب قال لم يكن احد من اصحاب رسول الله يقول سلوني الا عليا .... عن ابى الطفيل قال شهدت عليا يقول سلوني فوالله لا تسالوني عن شيء الا اخير لكم وسلوني عن كتاب الله فوالله مامن آية الا و انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل
5- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 127، باب 9 ، فصل 3
6- تفسیر قرآن العظيم ، ابن کثیر دمشقی ، 204/4 ، ذیل آیه 1 سوره ذاریات حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابي الطفيل انه سمع عليا... انه صعد منبر الكوفة فقال : لاتسالوني عن آية في كتاب الله تعالى ولاعن سنة عن رسول الله انبأ تكم بذلک...

استيعاب(1) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع(2) المودة و مؤید الدین خوارزمی در مناقب (3) و امام احمد (4) در مسند و حموینی در فرائد(5) و ابن طلحه در درّ المنظوم و میرسید علی شافعی در مودة(6) القربى و حافظ ابونعیم اصفهانی و حلیة(7) الاولیاء و محمد بن طلحه شافعی در مطالب(8) السئول و ابن ابی الحدید در شرح(9) نهج البلاغه و دیگران از محققین شما به عبارات و الفاظ مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند از عامر بن واثله و ابن عباس و ابی سعيد البحترى و انس بن مالک و عبد الله بن مسعود از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که بالای منبر فرمود:

ايها الناس سلوني قبل تفقدونى فانّ جوانحي لعلما جمّا سلوني فانّ

ص: 1494


1- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 1107/3، ترجمه شماره 1855، شرح حال علی بن ابی طالب ابن عبد البر حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابن الطفيل قال : شهدت عليا يخطب و هو يقول : سلوني فوالله لا تسالوني عن شيء الا اخبرتكم و سلونی عن كتاب الله فوالله ما من آية الا وانا اعلم ابليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل
2- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 224/1 ، ح 51 باب 14 قندوزی حدیث را اینگونه نقل می کند : عن ابي سعيد البحتري :قال رايت عليا على منبر الكوفه و عليا مدرعة رسول الله وهو متقلد بسقيه و متعمم بعمامته فجلس على المنبر فكشف عن بطنه و قال : سلوني قيل ان تفقدوني فانما بين الجوانح منى علم جم هذا سقط العلم ، هذا لعاب رسول الله هذا ما زقنى رسول الله زقا زقا. فوالله لو ثنيت لى وسادة فجلست عليها لافتيت اهل التوراة بتوراتهم و اهل الانجيل بانجيلهم حتى ينطق الله التوراة والانجيل فيقولان : صدق على قد افتاكم بما انزل فى و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون
3- مناقب خوارزمی ، ص 91 ، ح 85، فصل 7.
4- فضائل الصحابة ، احمد بن حنبل ، 646/2 ، ح 1098 ، باب فضائل علی بن ابی طالب حدیث را همانند قندوزی نقل می کند.
5- فرائد السمطين، حموینی، 3451/1، ح 263 ، باب 63 سمط 1.
6- مودة القربى، سید علی همدانی ، مودة 14 ( با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، 337/2، ح 982 ، باب 56).
7- حلية الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی ، 67/1 ، ترجمه شماره 4 شرح حال علی بن ابی طالب .
8- مطالب السئول ، محمد بن طلحه شافعی ، ص 73، فصل 4 فی صفته.
9- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید 197/12 ، خطبه 223 ، فصل في ذكر ما طعن به علی عمر ، طعن 1.

عندى علم الاولين والآخرين

(ای مردم سؤال کنید از من (یعنی از آنچه می خواهید ) قبل از آن که مرا نیابید پس به درستی که در سینه من علم فراوانی است سؤال کنید از من که در نزد من است علم اولین و آخرین )

و ابی داود در ص 356 سنن و امام احمد حنبل در ص 278 جلد اول مسند و بخاری در ص 46 جلد اول و ص 241 جلد دهم صحیح نقل نموده اند مسنداً كه على (علیه السّلام) فرمود:

سلونى عما شئتم ولا تسئلوني عن شيء الّا انبأتكم به

(سؤال کنید مرا از هر چه می خواهید و سؤال نمی کنید مرا از چیزی مگر آن که شما را خبر می دهم به آن. )

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ضمن باب 14 ینابیع(1) الموده از موفق بن احمد خوارزمی و شیخ الاسلام حموینی به سند خودشان از ابوسعید بحتری نقل نموده که گفت :

رايت علّيا(رضی الله عنه) على منبر الكوفة وعليه مدرعة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو متقلّد

بسيفه ومتعمم بعما مته (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فجلس على المنبر فكشف عن بطنه وقال سلوني قبل ان تفقدونى فانّما بين الجوانح منّى علّم جم هذا سفط العلم هذا العاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذا مازّقنى رسول الله زقّاً زقّاً فوالله لوثنيّت لى وسادة فجلست عليها عليها لافتيت اهل التورية بتوراتيهم واهل الانجيل بانجيلهم حتّى ينطق الله التورية والانجيل فيقولان صدق علىّ قد افتاكم بما انزل فى « وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ »

(دیدم علی را بر منبر کوفه در حالتی که جامه پشمی پیغمبر را پوشیده و عمامه

ص: 1495


1- ينابيع المودة ، قندوزی ، 224/1 ، ح 51، باب 14 و نیز درج 337/2 و 338، ح 982 ، باب 56

آن حضرت را بر سر و به شمشیر آن حضرت تکیه نموده پس نشست بر روی منبر و شکم مبارک را باز نموده فرمود سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید

(چون دعوی خود را مقید به مطلب خاصی ننموده یعنی از هر چه می خواهید سؤال کنید ( جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سقط علم است این لعاب رسول خدا می باشد ( یعنی اثر آب دهان پیغمبر است ) این است آنچه حضرت به من دانه علم را خورانیده پس به خدا قسم که اگر مسند برای من پهن شود و متکاء اختیار بر او گذارده گردد و در آنجا بنشینم هر آینه فتوی می دهم اهل توریة را به تورية آنها و اهل انجیل را بر انجیل آنها تا آن که خداوند متعال آن کتابها را به نطق آورده بگویند راست گفت علی فتوی داد شما را به آنچه نازل شده در ما )

و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد(1) و مؤید الدین خوارزمی در مناقب (2) نقل می نمایند که در بالای منبر فرمود:

سلونی قبل ان تفقدوني فوالذي فلق الحبة وبرء النسمة لاتسئلوني عن آية من كتاب الله الّا حدّثتكم عنها متى نزلت بليل أو نهار في مقام او مسير في سهل ام في جبل وفى من نزلت فى مؤمن او منافق وما عنى الله بها ام عامّ ام خاصّ

(سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و بشر را آفریده سؤال نمی کنید از من از آیه ای از کتاب خدا مگر خبر می دهم به

ص: 1496


1- فرائد السمطين ، حموینی، 201/1 ، ح 157، سمط 1، باب 40. حموینی حدیث را اینگونه نقل می کند: عن علی بن ابی طالب قال : والله مانزلت آية الا وقد علمت فيهم نزلت و این نزلت و على من نزلت ان ربي وهب لى قلبا عقولا ولسانا ناطقا
2- مناقب خوارزمی، ص 94 ، ح 92 ، فصل 7 فی بیان غزارة علمه حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابي الطفيل قال : قال على سلوني من كتاب الله عز وجل فانه ليس من آية الا وقد عرفت ابليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل

شما از آنها که چه وقت نازل گردیده شب یا روز در مقام یا در راه در زمین یا در کوه و در چه کس نازل شده در مؤمن یا منافق عام است یا خاص)

ابن کوّای خارجی برخاست و گفت:

اخبرنى عن قوله تعالى وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هم خیر البريّة فقال (علیه السّلام) اولئک نحن و اتباعنا فى يوم القيمة غرّاء محجلين روّاء مرويين يعرفون بسيماهم

(خبر بده مرا از آیه ای که خدا می فرماید مؤمنینی که عمل صالح نمودند آنها بهترین مردم اند فرمود آنها ما هستیم و اتباع ما که روز قیامت پیشانی سفیدانیم ( و سیراب شدگانیم ) شناخته می شوند آنها به صورتهایشان.)

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ینابیع (1) الموده ضمن باب 14 از ابن عباس نقل می نماید که علی در بالای منبر فرمود:

سلوني قبل ان تفقدوني سلوني عن كتاب الله وما من آية الاّ وانا اعلم حيث انزلت بحضيض جبل او سهل ارض وسلوني عن الفتن فما من فتنة الاّ وقد علمت من كسبها ومن يقتل فيها

(سؤال کنید از من از کتاب خدا قبل از آن که مرا نیابید نیست آیهای مگر آن که من داناترم چگونه نازل گردیده در دامنه کوه یا زمین نرم و سؤال کنید از من از فتنه ها پس نیست فتنه ای مگر آن که من می دانم چگونه برپا شده و کی در او کشته می شود. )

ابن سعد در طبقات(2) و ابی عبدالله محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 52 كفايت (3) الطالب که اختصاص به همین موضوع داده و حافظ ابونعیم اصفهانی در سطر

ص: 1497


1- ينابيع المودة، قندوزی حنفى، 224/1، ح 49، باب 14
2- طبقات الكبری، ابن سعد، 257/2 ، شرح حال علی بن ابی طالب
3- كفاية الطالب، گنجی شافعی، ص 207 و 208، باب 52

اول ص 68 جلد اول حلية(1) الاولياء مسنداً از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل می نماید که فرمود:

والله ما نزلت آية الاّ وقد علمت فیمن نزلت و این نزلت وعلى من نزلت ان ربى وهب لي قلبا عقولا ولساناً طلقا

( به خدا قسم نازل نگردید آیه ای مگر به تحقیق من میدانم در چه کس نازل گردیده و بر چه چیز نازل گردیده خدای من افاضه فرمود به من قلبی و عقلی کامل و زبانی طلق و گویا و ناطق.)

و نیز در همان کتابها نقل می نمایند که امیرالمؤمنين (علیه السّلام)فرمود :

سلونى عن كتاب الله فانّه ليس من آية الّا وقد عرفت بليل نزلت ام بنهار في سهل ام في جبل

(سؤال کنید از من از کتاب خدا پس به درستی که نیست آیه ای مگر آن که من می شناسم به شب نازل شده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت .)

و نیز در مناقب خوارزمی از اعمش از عبایة بن ربعی روایت نموده که گفت :

كان علىّ(رضی الله عنه) كثيراً يقول سلوني قبل ان تفقدوني فوالله ما من ارض مخصبة ولا مجدبة ولا فئة تضل مائة او تهدى مائة الّا وانا أعلم قائدها وسائقها و نائقها الى يوم القيمة

(علی(علیه السّلام) بسیار می فرمود سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید به خدا قسم نیست زمینی پر گیاه یا خشک بی گیاه و نیست گروهی که گمراه کنند صد نفر را یا هدایت نمایند صد نفر را مگر آنکه من بهتر می دانم رئیس و قائد آنها را و خواننده و راننده آنها را تا روز قیامت .)

و نیز جلال الدین سیوطی در ص 124 تاریخ (2) الخلفاء و بدرالدین حنفی در عمدة القاری

ص: 1498


1- حلية الاولياء ، ابی نعیم اصفهانی، 67/1، شماره 4، شرح حال علی بن ابی طالب .
2- تاريخ الخلفاء ، سیوطی ، ص ،185 تاریخ خلافت علی بن ابی طالب سیوطی حدیث را اینگونه نقل می کند: عن على قال والله مانزلت آية الا وقد علمت فيم نزلت و این نزلت و علی من نزلت ان ربي وهب لي قلبا عقولا و لسانا صادقا ناطقا. و عن ابي الطفيل قال : قال على: سلوني عن كتاب الله ، فانه ليس من آية الا وقد عرفت بليل نزلت ام بنهار و في سهل ام في سبيل

و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم رياض(1) النضرة وسيوطی در ص 319 جلد دوم تفسير (2) اتقان وابن حجر عسقلانی در ص 485 جلد هشتم فتح(3) الباری و نیز در ص 338 جلد هفتم تهذيب التهذیب (4) نقل می نمایند که علی (علیه السّلام) فرمود:

سلونى والله لا تسئلوني عن شيء يكون الى يوم القيمة الاّ اخبرتكم وسلوني عن كتاب الله فوالله من آية الا وانا اعلم أبليل نزلت ام نهار في سهل ام في جبل

(سؤال کنید از من به خدا قسم سؤال نمی کنید مرا از چیزی تا روز قیامت مگر

ص: 1499


1- ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، ص 93 ، قسم 1، فضائل على، ذكر انه لم يكن احد من الصحابة يقول سلونی غیره
2- الاتقان ، سیوطی ، 233/4 ، نوع 80 في طبقات المفسرين ، تفسير الصحابة
3- فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی، 599/8 ، کتاب التفسير ، تفسير سوره ذاريات.
4- تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانی ، 287/7 ، ترجمه شماره 4925 ، شرح حال علی بن ابی طالب و نیز حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 506/2 و 507 ، ح 3736، کتاب التفسير تفسير سوره ذاريات. محمد بن جریر طبری در تفسیر جامع البیان ، 289/8 ، ح 15727 ، ذیل آیه 28 سوره ابراهیم. متقی هندی در کنزالعمال، 165/13، ح 36520، کتاب الفضائل ، باب ،3، فضائل علی بن ابی طالب زرندی حنفی در نظم دررالمسطین، ص 125 و 126 ، سمط 1 ، قسم 2 ، ذکر ارتقاء على على منكب رسول الله و غزارة علمه. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 40/1 - 50، ح 30-47. ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 335/17، شماره 2106، شرح حال ذوالقرنین و نیز در جلد 99/27 ، ترجمه شماره 3195، شرح حال عبدالله بن اوفی و در جلد ،397/42 ترجمه شماره 4933 ، شرح حال علی بن ابی طالب ابن اثیر در اسدالغابه ، 22/4 ، شرح حال علی بن ابی طالب ، حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

آن که خبر می دهم شما را (از آنها )

سؤال کنید مرا از کتاب خدا به خدا قسم نیست آیه ای مگر آن که من می دانم در شب نازل گردیده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت. )

آیا این بیانات ادعای به غیب نیست و جز عالم به علم غیب دیگری می تواند چنین ادعایی در مقابل دوست و دشمن بنماید اگر قدری از عادت خارج شوید و با نظر انصاف بنگرید خواهید دانست که آن حضرت عالم به علم غیب بوده و در مقام عمل هم ظاهر می نموده و از مغیبات خبر می داده.

خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین گردید

چنان چه ابن ابی الحدید معتزلی همین خبرها را در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج البلاغه ( چاپ مصر) از کتاب غارات ابن هلال ثقفى نقل نموده تا آنجا که گوید شخصی از جا برخاست و گفت اخبرنی بما في راسي ولحيتى من طاقة شعر يعنى مرا خبر بده که در هر طرفی از سر و صورت من چه قدر مو می باشد حضرت فرمودند خليل من رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرا خبر داده که در پای هر مویی از سر تو ملکی است که تو را لعنت می کند و در پای هر مویی از صورت تو شیطانی است که تو را اغوا می کند و در خانه ات گوساله ای داری که می کشد پسر پیغمبر را و اوانس نخعی بود و فرزندش سنان در آن موقع بچه ای بود که در خانه بازی می کرد و در سال 61 هجری در کربلا

ص: 1500


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید ، 286/2 ، خطبه 37 ( ومن كلام له يجرى مجرى الخطبة ) ، الاخبار الواردة عن معرفة الامام على بالامور الغيبة. ابن ابی الحدید می نویسد: عن محمد بن على قال : لما قال على سلوني قبل ان تفقدوني فوالله ( لا تسألونني عن فئة تضل مائة و تهدى مائة الا انبأئكم بناعتها وسائقها قام اليه رجل فقال : اخبرني بما في رأسى و لحيتى من طاقة شعر فقال له على (علیه السّلام) : والله لقد حدثني خليلي ان على كل طاقة شعر من راسك ملكا يلعنك و ان علی کل طاقة شعر من لحيتك شیطانا یغویک. و ان فی بیتک سخلا يقتل ابن رسول الله وكان ابنه قاتل الحسين يومئذ طفلا يحبو و هو سنان بن انس النخعي

بود و قاتل حسین بن علی(علیهما السّلام) شد ( بعضی گفتند سؤال کننده سعد بن ابی وقاص بود و پسر گوساله اش عمر علیه اللعنة بود که امیر لشکر و برپا کننده غائله کربلا شد) ممکن است هر دو در دو مجلس مختلف سؤال نموده باشند.

حضرت به وسیله این اخبار می فهماند که علم من از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سرچشمه

گرفته و احاطه بر مغیبات دارم.

خبر دادن از علمداری حبیب بن عمار

و نیز اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج نقل نموده اند که روزی در دوره خلافت ظاهری در مسجد کوفه نشسته و اصحاب در اطراف آن حضرت بودند شخصی گفت خالد ابن عویطه در وادی القری از دنیا رفت حضرت فرمود:

لم يمت ولايموت حتى يقود جيش ضلالة وصاحب لوائه حبيب بن عمار

( نمرده و نخواهد مرد تا سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردد و علمدار او حبیب بن عمار خواهد بود.)

جوانی از میان جمعیت عرض کرد منم حبیب بن عمار یا امیرالمؤمنین و از دوستان

ص: 1501


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید ، 286/2 ، خطبه 37 ( و من كلام له يجرى مجرى الخطبة ) ، الاخبار الواردة عن معرفة الامام على بالامور الغيبة. ابن ابی الحدید می نویسد: عن سويد بن غفلة ان عليا خطب ذات يوم . فقام رجل من تمت منبره. فقال : یا امیرالمؤمنین انی مررت بوادی القرى فوجدت خالد بن عرفه قدمات. فاستغفر له ، فقال والله مامات ولا يموت حتى يقود جيش ضلالة صاحب لوائه جيب بن حمار ، فقام رجل آخر من تحت المنبر ، فقال يا اميرالمومنين انا حبیب بن حمار. و انی لک شیعة و محب. فقال : انت حبيب بن حمار ؟ قال نعم . فقال له ثانية : والله رانک الحبیب بن حمار ؟ فقال : اي والله قال : اما والله انک لعاملها و لتحملنا ولتدخلن بها من هذا الباب - واشار الى باب النيل بمسعد الكوفة قال ثابت : فوالله مامت حتی رایت ابن زیاد و قد بعث عمر بن سعد الى الحسين ابن علی و جعل خالد بن عرفصله على مقدمته و حبیب بن حمار مناقب رايته فدخل بها من باب النيل

صمیمی و حقیقی شما هستم حضرت فرمودند دروغ نگفته ام و نخواهم گفت کانه می بینم خالد سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردیده و تو علمدار او هستی و از این در مسجد ( اشاره به باب الفیل ) وارد می شوید و پرده پرچم به در مسجد گرفته پاره خواهد شد.

سالها از این خبر امیرالمؤمنین(علیه السّلام) گذشت در دوره خلافت یزید پلید عبیدالله ابن زیاد ملعون والی کوفه شد و لشکر فراوانی به جنگ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه می فرستاد بیشتر همان مردمی که از آن حضرت خبر خالد و حبیب بن عمار را شنیده بودند روزی در مسجد حاضر بودند که صدای هلهله و هیاهوی لشکریان برخاست ( چون در سابق محل اجتماعات مساجد بود لذا لشکریان برای نمایش به مسجد ورود و خروج می نمودند) دیدند خالد بن عويطه سردار لشکر ضلالت اثر به عزم کربلا و جنگ با پسر پیغمبر برای نمایش از همان باب الفیل وارد مسجد شد در حالتی که حبیب بن عمار علمدار او بود موقع ورود به مسجد پرده پرچم به در مسجد گرفت پاره شد تا صداقت گفتار آن حضرت و حقیقت علمش بر منافقین ظاهر گردد.

آیا این خبر با این علامت قبل از وقوع اخبار به غیب نبوده تا اثبات یقین بر شما بنماید.

خبر دادن از مغیبات

اگر شما نهج البلاغه را که مجموعه ای از خطب و کلمات آن حضرت است دقیقانه مطالعه فرمایید از خبرهای غیبی که آن حضرت داده بسیار می بینید از حوادث و ملاحم و احوال بزرگان سلاطین و خروج صاحب زنج و غلبه مغولها و سلطنت چنگیزخان و حالات خلفاء جور و طرز معاملات آنها با شیعیان و مخصوصاً از ص 208 تا ص 211 جلد اول شرح(1) نهج البلاغه ابن ابی الحدید را که مفصلا بیان می کند و خواجه کلان

ص: 1502


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 125/8 - 127 ، خطبه 128 ( ومن كلام له فيما ينجره عن اللاحم بالبصرة ) و نیز در جلد 40/9 ، خطبه 138( و من خطبة له يومى فيها الى ذكر الملاحم) و نیز در جلد 101/13 ، خطبه 235 ( ومن خطبه له غمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرا في القلوب... و نیز در جلد 46/7 - 49 ، خطبه 92 ، فصل في ذكر امور غيبة.

بلخی هم در اول باب 14 ینابیع (1)الموده به بعض از آن خطب و خبرهای استشهاد می نماید به کثرت علم آن حضرت بینید تا کشف حقیقت گردد

خبر دادن از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون

از جمله خبر دادن به اهل کوفه از غلبه معاویه علیه الهاویه بر آنها و امر کردن بر سب و لعن آن حضرت چنان چه بعدها تمام گفته های آن حضرت واقع شد از جمله :

اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مند حق البطن ياكل ما يجد ويطلب ما لايجد فاقتلوه ولن تقتلوه الا وانه سيامركم بسبّى والبرائة منّى فامّا السبّ فسبّونى فانّه لى زكوة ولكم نجاة واما البرائة فلا تتبرّؤا منّى فانّى ولدت على الفطرة وسبقت الى الايمان والهجرة

(زود باشد که غالب شود بر شما بعد از من مردی گشاده گلو برآمده شکم که هر چه یابد بخورد و طلب نماید هر چه را نیابد پس بکشید او را و هرگز نمی کشید او را بدانید که زود باشد آن مرد امر کند شما را به دشنام دادن به من و بیزاری جستن از من.

اما سب کردن و دشنام دادن را اجازه می دهم زیرا آن دشنام ( چون زبانی است) برای من پاکیزگی و برای شما نجات است (از ضرر آن ملعون ) و اما برائت و بیزاری (چون امر قلبی است از من مجویید زیرا که من متولد شده ام بر فطرت ( توحید و اسلام ) ( این جمله اشاره به آن است که ابوین آن حضرت مؤمن بوده اند) و پیشی گرفته ام به ایمان و هجرت با آن حضرت .)

مراد آن حضرت از مرد پرخوار معاویه علیه الهاویه بوده چنان چه ابن ابی الحدید در ص جلد اول شرح نهج ( چاپ مصر ) گوید مراد معاویه پرخوار است که در تاریخ

ص: 1503


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 205/1 ، ح 2 و 3 ، باب 14 فی غزارة علمه

به پرخواری معروف است و کان یا کل فى اليوم سبع اكلات ( چنان چه زمخشری در ربیع الابرار )گفته روزی هفت مرتبه غذا می خورد و هر مرتبه آن قدر می خورد که کناره سفره دراز می شد صدا می زد یا غلام ارفع فوالله ماشبعت ولكن مللت غلام بيا سفره را بردار به خدا قسم ( از بس خوردم) خسته شدم ولی سیر نشدم.

آن ملعون از جمله اشخاصی بود که مرض جوع الکلاب داشت ( در طب قدیم بیانی دارد که در معده چنین شخصی حرارتی پیدا می شود که هر چه غذا از مری وارد معده گردد مبدل به بخار گردیده نفع و ضرر او معلوم نگردد )

پرخواری او ضرب المثل اعراب گردید هر آدم پرخواری را به او مثل می زدند یکی از شعراء رفیق پرخوار خود را هجو شیرینی نموده و گفته. و صاحب لی بطنه كالهاويه- كان في امعائه معاويه.

یعنی رفیق و یار و مصاحبی دارم که شکم او مثل هاویه است (هاویه اسم یکی از طبقات جهنم است چون جهنم از قبول کفار سیری ندارد چنان چه در قرآن فرماید به جهنم گفته شود هل امتلئت فتقول « هَلْ مِنْ مَزِيدٍ » یعنی سیر شدی گوید آیا باز زیادی هست اشاره به آنکه هرگز از قبول کفار سیر نخواهم شد ) مثل آنکه در امعاء و رودهای او معاویه قرار گرفته )

ابن ابی الحدید در ص 356 جلد اول شرح(1) نهج ( چاپ مصر ) و دیگر آن از اکابر علماء خودتان تصدیق دارند که آن لعین معاوية بن ابي سفيان بوده که وقتی غالب و امر خلافتش محکم گردید امر کرد مردم را به سبّ و لعن و دشنام و تبری جستن از آن حضرت که مدت هشتاد سال این عمل شنیع در میان مسلمانان متداول بود که آن

ص: 1504


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 54/4 - 56 ، خطبه 56 ( و من كلام له لاصحابه... ) [ فصل فيما روى من سب معاوية و جزبه لعلى ] مسأله 2 ابن ابی الحدید می نویسد: فنقول : ان معاوية أمر الناس بالعراق والشام و غيرهما بسبب على والبرائة منه. خطب بذلک علی منابر الاسلام و صار ذلك سنة في ايام بنی امیه الى ان قام عمر ابن عبدالعزيز فأزاله...

حضرت را ظالمانه در منبر و محراب حتی در خطبه نماز جمعه سب و لعن می نمودند تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز اموی خلیفه عصر که با تدبیر صالحانه سب و لعن را بر طرف و مردم را از آن عمل قبیح بل اقبح منع نمود.

وقوع این عمل شنیع قبیح را آن حضرت قبلا خبر داده بود پس تصدیق نمایید که آن حضرت عالم به غیب بوده و از پس پرده و وقایع آینده به افاضه پروردگار خبر داشته.

از این قبیل خبرها بسیار داد که بعد از گذشتن سالها و قرنها مردم وقوع آنها را دیدند.

خبر دادن از کشته شدن ذوالثدیه قبل از شروع به جنگ

از جمله در جنگ نهروان قبل از وقوع جنگ خبر قتل خوارج و (تزمله معروف به ذوالثديه ( به نظر بعضی ذوالثدیه به فتح (ث ) صاحب دستهای کوچک است زیرا ثدیه به معنی دست است و ه در آخر ثدی علامت تصغیر است یعنی تزمله رئیس خوارج دارای دو دست کوچک بوده است لذا ذو الثدیه لقب او شده بود و به عقیده ارباب لغت ثدی به معنی پستان است و چون حرقوص ابن زهیر رئیس خوارج پستانهای بزرگ داشت لذا معروف شد به ذوالثديّه. ) ) را داد و نیز خبر داد به این که از خوارج بیش از ده نفر نجات پیدا نکرده و از مسلمانان بیش از ده نفر کشته نمی شوند به این عبارت که لا يفلت منهم عشرة ولا يهلك منكم عشرة. چنان چه ابن ابی الحدید و خواجه کلان بلخی و دیگران نقل نموده اند که آنچه خبر داده بود بعدها تمام واقع شد.

مخصوصاً ابن ابی الحدید در ص 425 جلد اول شرح(1) نهج ( چاپ مصر ) ذیل این خبر گوید:

هذا الخبر من الاخبار التي تكاد تكون متواترة لاشتهاره و نقل الناس كافة و هو من معجزاته

ص: 1505


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، 3/5، خطبه (58 ( وقال لما عزم على حرب الخوارج...)

(این خبر از اخبار نزدیک به تواتر است از جهة شهرتی که دارد و تمام مردم نقل نموده اند و این خبر خود از معجزات آن حضرت می باشد.)

آیا اینها اخبار به غیب و آگاه بودن به امور آینده نبوده تا رفع شبهه و اشکال از شما بشود و پی به مقام ولایت و حقیقت آن حضرت ببرید و منصفانه تصدیق نمایید که بین آن حضرت و سایر خلفاء تفاوت آشکارا بوده است.

اگر دارای علم لدنّی نبوده و اتصال به ماوراء عالم طبیعت نداشته چگونه از امور غیبیه خبر می داده که بعد از سالها و قرنها واقع می گردید.

مانند خبر دادن از کشته شدن میثم تمار به دست عبیدالله بن زیاد و کشته شدن جویریه و رشید هجری به دست زیاد و خبر حادثه و قتل عمرو بن حمق به دست اعوان معاویه و بالاتر از همه خبر دادن شهادت فرزند دلبند خود حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) که مکرر معرفی قتله آن حضرت را می نمود چنان چه قبلا اشاره نمودم به خبر دادن از انس و عمر سعد قتله آن حضرت که تمام این اخبار را اکابر علمای خودتان از قبیل طبری و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج و سایر

ص: 1506


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 286/2 - 295 ، خطبه 37 ( و من كلام له يجرى مجرى الخطبة ) [الاخبار الواردة عن معرفة الامام على بالامور الغيبة ] می نویسد : عن محمد بن على قال : لما قال علی(علیه السّلام) : سلونی قبل از تفقدونی فوالله لا تسألونني عن فئة : تضل مائة و تهدى مائة الا انبأئكم بنا عقتها وسائقتها ... والله لقد حدثنى خليلى ان على كل طاقة شعر من راسک ملکا یلعنک و آن على كل طاقة شعر من لحینک شیطانا یغویک و ان فی بیتک سخلا يقتل ابن رسول الله و كان ابنه قاتل الحسين يومئذ طفلا يحبو وهو سنان بن اسنى النخعى... عن حبة العرفي قال : سرنا مع على يوما فالتفت فاذا جويرية خلفه بعيدا فتاداه : يا جریریۃ الحق بی لا ابالک! الا تعلم اني اهواک و احبک قال : فركض نحوه قال له : انى محدثك بامور فاحفظها ثم اشتركا في الحديث سرا و نیز در صفحه 291 همین جلد می نویسد : وقد كان قد اطلعه على(علیه السّلام) على علم كثير و اسرار خفيه من اسرار الوصية فكان ميثم يجدث ببعض ذلك فیشک فيه قوم من اهل الكوفة... یا میثم انک توخذ بعدی و تصلب فاذا كان اليوم الثانی اتبدر منخراک و فمک دما حتى تخضب لحیتک و المدينه الذى تصلب فيه على باب دار عمرو بن حریث و در صفحه 294 همین جلد می نویسد: عن زياد بن النضر الحارثي قال : كنت عند زیاد و قد اتی برشيد الهجرى وكان من خواص اصحاب على فقال له زیاد: ما قل خلیلک لک انا فاعلون بک؟ قال : تقطعون یدی و رجلی و تصلبوننی فقال زیاد: اما و الله لاكذبن حديثه. خلوا سبله فلما اراد ان يخرج قال : ردوه لا بخد شيئا اصلح مما قال لک صاحبك... فقال هذا والله تصدیق خبر اميرالمؤمنين اخبرني. يقطع لسانی فقطعوا لسانه و صلبوه

مجلدات و محمد بن طلحه شافعی(1) و سیوطی و خطیب خوارزمی(2) و دیگران مشروحاً نقل نموده اند.

خبر دادن از قتل خود و معرفی ابن ملجم را

از جمله اخبار غیبیه خبر دادن از قتل خود و معرفی نمودن عبدالرحمن بن ملجم مرادی را به این که قاتل من است در حالی که آن معلون اظهار علاقه و وداد ظاهراً به آن حضرت می نمود چنان چه ابن اثیر در ص 25 جلد چهارم اسدالغابه(3) و دیگران نقل نموده اند که وقتی شرفیاب در حضور اصحاب زبان به مدح آن حضرت گشود و گفت :

انت المهيمن والمهذب ذو الندى*** وابن الضراغم في الطراز الاول

الله خصک یا وصى محمد ***و حباک فضلا في الكتاب المنزل

الى آخر الابيات :

(خداوند تو را به امامت قائم بر خلق نموده است تو خالص از هر عیب و ریبی و صاحب جود و

ص: 1507


1- مطالب السئول، طلحه ،شافعی ، ص 170 ، باب 1 فصل 8.
2- مناقب خوارزمی ، ص 263 ، ح 245، فصل 16. خوارزمی حدیث را اینگونه نقل می کند : عن عبيدة السلماني : ان عليا خطب اهل الكوفة فقال : يا اهل الكوفه لولا ان تبطر والحدثتكم بما وعدكم الله على لسان نبيه الذين تقتلونه منهم المخرج اليد وهو صاحب الثديه فوالله لا يقتل منكم عشرة ولانصلت منهم عشرة
3- اسد الغابة ، ابن اثیر ، 134/4 ، شرح حال عمرو بن معدی کرب

سخایی نسبت به دوست و دشمن تو فرزند شیر مردی و شجاع و نامی هستی که به قنون نیروهای سابق ولاحق دانا بوده ای.

(ای وصی پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پروردگار عالمیان تو را به این منزلت و مقام اختصاص داده است که هر گونه فضل و کرامتهای خود را در قرآن مجید بر تو افاضه و مقرر داشته )

جميع اصحاب از طلاقت لسان و کثرت علاقه او به آن حضرت تعجب نمودند حضرت در جواب فرمود:

انا انصحک منی بالوداد*** مكاشفة وانت من الاعادي

و نیز ابن حجر در ص 82 صواعق(1) گوید: حضرت در جواب او فرمود

اريد حياته ويريد قتلى*** غدیرک من خليل من مرادی

( من تو را نصیحت می نمایم که از دوستان من باشی علنی و برملاء و حال آن که تو از دشمنان من هستی و عجب آن که من حیات و زندگانی او را می خواهم و او مرگ و کشته شدن مرا طالب است و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است. )

عبد الرحمن عرض کرد گویا اسم مرا شنیده اید از نام من بدتان آمده است فرمود نه چنین است بلکه واضح و آشکار می دانم تو قاتل منی و به همین زودی این محاسن سفید مرا به خون سرم خضاب می نمایی عرض کرد اگر چنین است امرکن مرا به قتل رسانند و نیز اصحاب همین تقاضا را نمودند حضرت فرمود این امری است محال یعنی نشدنی برای آن که دین من اجازه نمی دهد قصاص قبل از جنایت را ؟!

علم من حكم می کند تو قاتل منی ولی احکام دین مربوط به اعمال ظاهر است هنوز از تو عملی برخلاف ظاهر بارز نگردیده شرعاً نمی توانم حکمی بر تو جاری نمایم.

مِستر کارلیل انگلیسی در کتاب الابطال خود گوید کشته شد علی بن ابیطالب به

ص: 1508


1- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 135 ، باب 9 ، فصل 5 و نیز محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول ، ص 176 ، باب 1 فصل 9 فی کراماته ، به همین جملات اشاره کرده است.

عدالت خود یعنی اگر عدالت نمی کرد و قصاص قبل از جنایت می کرد قطعاً بدنش به سلامت می ماند چنان چه سلاطین عالم به مجردی که سوء ظن به کسی پیدا می کردند ولو فرزند و برادر و عیال و اقارب عزیزشان بود فوری معدومشان می نمودند.

ولی علی(علیه السّلام) یگانه راد مردی بود که پا از دایرۀ شرع و دیانت بیرون نگذارد در عین آن که قاتل خود را به طور جزم معرفی نمود ولی چون بر حسب ظاهر هنوز جنایتی از او به عمل نیامده قصاص نکرد بلکه کمال رافت و محبت را درباره او مرعی داشت تا شقاوت خود را ظاهر ساخت و اثبات نمود احاطه علم آن حضرت را بر بواطن و عواقب امور.

و این خود دلیل دیگری است بر این که عالم به غیب جز پیغمبر و امام که معصوم از خطایا می باشند دیگری نخواهد بود چه آنکه اگر معصوم نباشد روی علم و دانش به حقاق امور فسادها خواهد نمود ولی پیغمبر یا امام چون دارای عصمت اند ( مانند اميرالمؤمنین(علیه السّلام) ) با علم و اطلاع بر قاتل خود پا از دائره شرع انور بیرون نگذارد قصاص قبل از جنایت ننمود .

آیا اینها دلائل بر اثبات علم و اطلاع آن حضرت بر اسرار و مغیبات نبوده که جوانی از راه رسیده با یک عالم مسرت از در و داد و محبت دست ببوسد و مدیحه بخواند حضرت بفرماید تو قاتل منی به خدا اگر قدری انصاف باشد تصدیق می شود که آن حضرت دارای علم به ظاهر و باطن بوده است.

اشاره با علمیّت وافضليّت على (علیه السّلام)

شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 14 ينابيع (1)الموده ص 65 از درّ المنظم ابن طلحه شافعی نقل نموده که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود:

لقد حزت علم الاوّلين وانّنى*** ظنين بعلم الاخرين كتوم

ص: 1509


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 209/3 ، باب 65 و نیز در جلد 205/1 به بعد ح 1 به بعد باب 14 في غزارة علمه

وكاشف اسرار الغيوب باسرها*** وعندى حديث حادث وقديم

وانّى لقيوم على كلّ قيّم*** محیط بكلّ العالمين عليم

( هر آینه به تحقیق دانا و ماهرم به علوم اولین و دانا و عالمم به علوم آخرین که در سینۀ من تمام مکتوم است و کاشف جميع اسرار غیبم و هر داستانی از سابق و لاحق در سینۀ من است و من بر هر صغیر و کبیر فرمان روایم علم من احاطه به جمیع موجودات دارد.)

و بعد از آن فرمود آن حضرت:

لوشئت لا وقرت من تفسير الفاتحة سبعين بعيرا قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انا مدينة العلم وعلىّ بابها قال الله تعالى واتوا البيوت من ابوابها فمن اراد العلم فعليه بالباب

(اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه تنها هفتاد شتر را بار خواهم نمود و مؤید بیان من فرموده پیغمبر است که فرمود من شهرستان علمم و علی در آن می باشد و تأیید فرمودۀ پیغمبر آیۀ شریفه است که می فرماید وارد خانه ها شوید از در آنها.

پس کسی که اراده دارد تحصیل علم نماید باید از بابی که پیغمبر معرفی فرمود وارد گردد.)

اگر هیچ دلیلی بر اثبات خلافت بلافصل و تقدم آن حضرت بر دیگران نبود ( و حال آن که دلائل از حد احصاء خارج است از عقل و نقل و کتاب و سنت و اجماع چنان چه در شبهای گذشته به مختصری از آنها اشاره نمودیم ) مگر همین دو دلیل یکی مقام اعلمیت و افضلیت آن حضرت که روی قاعدۀ عقل و منطق هیچ جاهلی حق تقدم بر عالم ندارد و اعلمیت و افضلیت آن حضرت در نزد دوست و دشمن بارز و آشکار است حتی ابن ابی(1) الحدید ضمن خطبه اول کتابش گوید قدّم المفضول على الافضل این عبارت اقرار و اعتراف به افضلیت آن حضرت است منتها روی عادت و تعصب گوید خدا خواست مفضول ( یعنی صفر الکف ) تمام را بر افضل و اکمل مقدم دارد.

ص: 1510


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحدید، 3/1، مقدمة

و حال آن که چنین بیانی از شخص عالمی مانند ابن ابی الحدید شایسته نبوده که مورد اعتراض فضلاء و دانشمندان و ارباب منطق قرار گیرد و بر او خرده گیرند که بر خلاف قواعد علم و منطق و عقل اظهار عقیده نموده و این نسبت بی جایی است به ذات اقدس پروردگار اعظم چه آن که خدای عظیم علیم هرگز عملی بر خلاف عقل و منطق نمی نماید و مفضولی را بر فاضل مقدم نمی دارد تا چه رسد بر اعلم و افضل

بشری که مختصر فهم و شعور دارد و بهره ای از علم و منطق برده حاضر نمی شود به تقدیم فاضل بر افضل تا چه رسد به مفضول بر افضل.

چگونه ممکن است خدای حکیم علیم مفضولی را بر افضل مقدم دارد و حال آن که خود در آیه 12 سوره زمر به طریق استفهام انکاری می فرماید :

«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »

(آیا آنان که ( مانند علی ) اهل علم و دانشاند با مردم جاهل نادان یکسانند ؟

( یعنی هرگز یکسان نیستند ))

و نیز در آیه 36 سوره یونس فرماید:

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى »

(آیا آنکه خلق را به راه حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آنکه رهبری نمی کند مگر آن که خود هدایت شود. )

پس از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم در امت بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده است و ابن ابی الحدید در ص 4 جلد اول شرح(1) نهج صريحاً اقرار به این معنی نموده آنجا که گوید

انّه(علیه السّلام) افضل البشر بعد رسول الله صلى الله عليه وآله واحق بالخلافة من جميع المسلمين

ص: 1511


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، 140/1 ، خطبه 2 ( و من خطبة له بعد انصرافه من صفين )

(به درستی که علی(علیه السّلام) بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بشر و احق و اولی به امر خلافت از جمیع مسلمانان بوده است. )

و دلیل دوم که مرتبط با دلیل اول است فرموده های رسول اکرم خاتم النبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

است مخصوصاً که در آخر همین حدیث می فرماید :

من ارد العلم فليأت الباب

(هر کس اراده دارد علم را پس باید برود به در و باب علم ( یعنی علی بن ابیطالب (علیه السّلام) )

شما را به خدا انصاف دهید آیا آن کسی که پیغمبر امر می کند درب خانه او بروید اولی به اطاعت است یا آن کسی که مردم برای خود به عنوان خلافت معین نمایند.

علاوه بر آنکه امر پیغمبر مطاع است باید اطاعت کرده شود علت و جهت حق تقدم را معین می نماید که همان جهت عقلانی است که اعلمیت باشد.

شیخ - اگر از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم برای سیدنا علی کرم الله وجهه بود می بایستی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّی بر آن جناب بنماید که امت بدانند باید پیروی از او بنمایند و حال آن که به چنین نصّی ما بر نخورده ایم.

داعی - این قبیل بیانات از امثال شما آقایان با علم و فصل فوق العاده اسباب تأثر داعی می شود که چرا باید عادت آن اندازه در شما تأثیر کرده باشد که علم و دانش و حقیقت شما را مقهور خود قرار دهد.

آقای عزیز ده شب است که داعی از کتب معتبره خودتان اقامۀ برهان نموده و نصوص وارده را به عرض مجلس رسانیده به شهادت اهل مجلس و جرائد و مجلات تازه امشب آقا بحث را از سرگرفته می فرمایید نصّی ندیده اید.

در حالتی که کتب معتبره خودتان سراسر پر است از نصوص جلیّه و خفيّه مع ذلک از همه چشم پوشیده یک سئوال از شما می نمایم که آیا امت احتیاج به علم و سیره رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارند یا نه.

ص: 1512

شیخ - بدیهی است که احتیاجات همگی صحابه و امت تا روز قیامت به علوم عالیه و سیره متعالیۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

داعی - احسن الله لكم الاجر اگر هیچ نص صریحی از آن حضرت در باب خلافت و امامت نبود مگر همین حدیث مدینه که صریحاً فرموده:

انا مدينة العلم وعلىّ بابها ومن اراد العلم فليأت الباب

(( من رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) شهرستان علم می باشم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد علم (مرا ) پس باید برود به در باب علم ( علی(علیه السّلام) ) ).

کافی برای اثبات مرام بود.

به فرموده پیغمبر علی اعلم امت بوده

کدام نصّ صریح و واضح تر از این حدیث است که می فرماید هر کس می خواهد از علم من بهره بردارد برود در خانه علی که باب علم من است الان وقت سحر است تمام شب را داعی با حرارت تمام در اطراف این موضوع صحبت نمودم و وقت آقایان را گرفتم الحال آقا مرا سرد نمودید مثل این که آقایان مانند اسلافتان نمی خواهید روی عادت گوش به حرف حساب بدهید تمام بیانات ما را نشنیده گرفته و انکار نصّ می نمایید.

كدام نصّ بالاتر از نصّ علمی است کدام عاقل دانشمندی از ارباب ملل و نحل گفته که با بود عالم و اعلم مردم زیر بار جاهل بروند اگر در علم و منطق چنین بیانی در عالم شده داعی تسلیم به منطق شما می شوم.

و اگر چنین منطقی در عالم وجود ندارد که با بود عالم و اعلم مردم تبعیت و پیروی از جاهل بنمایند شما باید تسلیم منطق ما که منطق تمام ارباب علم و دانش است بشوید که چون امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)علم امت بوده باید به حکم علم و عقل و منطق تبعیت و پیروی از او بنمایید

ص: 1513

چنان چه قبلا عرض کردم که اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند و ابوالمؤید خوارزمی در مناقب(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در نزول القرآن(2) فی علیّ و خواجه کلان بلخی در ینابیع(3) و میرسید علی همدانی در مودة (4) القربى حتى ابن حجر مکی در صواعق(5) نقل می کنند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود:

اعلم امّتى علىّ بن ابيطالب

(داناترین افراد امت من علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است)

احدی از صحابه به پایه علم آن حضرت نمی رسند چنان چه ابن مغازلی شافعی در مناقب و محمد بن طلحه در مطالب السئول و حموینی در فرائد و شیخ سلیمان حنفی در باب 14 ینابیع(6) از کلبی نقل می کنند که عبدالله بن عباس ( حبرامت ) گفت :

علم النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و علم علىّ من علم النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و علمى من علم على وما علمي وعلم الصحابة فى علىّ الاّ كقطرة بحر في سبعة ابحر

( علم پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از علم خدای تعالی است و علم علی(علیه السّلام) از علم پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و علم من از علم علی است و علم من و علم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریا می باشد. )

ص: 1514


1- مناقب خوارزمی ، ص 82 ، ح 67، فصل 7
2- ما نزل من القرآن فی علی ابی نعیم اصفهانی ، ص 24 ح 3 مقدمه. و نیز حاکم حسکانی در شواهد التنزيل، 432/1 ، ح 459، ذیل آیه 43 سوره نحل ابن سعد در طبقات الکبری، 255/6 ، ترجمه شماره 2297 ، شرح حال المصفح العامري گنجی شافعی در كفاية الطالب ، ص 332 ، باب 94 ، به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.
3- در همین مجلس گذشت
4- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة (5 با استفاده از ینابیع المودة ، قندوزی ، 285/2 ، ح 814 باب 56) و نیز مودة 7 ( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی ، 301/20، ح 859، باب 56)
5- صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص 127، باب 9 فصل 3. و نیز حموینی در فرائد السمطین ، 97/1 ، ح 66 ، باب 18، سمط اول ، به همین حدیث اشاره کرده است.
6- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 215/1 ، ح 25 ، باب 14

در آخر خطبه 108 نهج(1) البلاغه است که مولانا امیرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده:

نحن شجرة النبوة ومحطّ الرسالة ومختلف الملائكة ومعادن العلم وينابيع الحكم

( ما ) ائمه اثنا عشر(علیهم السّلام) ) از شجرۀ نبوت هستیم و از خاندانی می باشیم که رسالت و پیغام الهی در آنجا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده و مکانهای معرفت و دانش و چشمه های حکمت می باشیم. )

ابن ابی الحدید هم در ص 236 جلد دوم شرح(2) نهج ( چاپ مصر ) در شرح این خطبه گوید این امر در آن حضرت ظاهر است جداً زیرا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :

أنا مدينة العلم وعلىّ بابها ومن اراد المدينة فليأت الباب

(من شهرستان علمم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد از شهرستان علم من بهره بردارد پس باید برود به باب علم ( علی(علیه السّلام) ) )

و نیز فرمود اقضاكم علىّ قضاء أمری است که مستلزم علوم بسیاری می باشد بالجمله فحاله فى العلم حال رفيعة جدّاً لم يلحقه احد فيها ولاقار به وحقّ له ان يصف نفسه بأنّه معادن العلم وينابيع الحكم فلا احد احق به منها بعد رسول الله

( مقام علمی آن حضرت بسیار بلند است که از حد بیان خارج و دست تصور هیچ کس به او نخواهد رسید بلکه به او نزدیک هم نخواهد شد و سزاوار است که به خود نسبت دهد و بفرماید معدن علم منم که چشمه های حکمت از اقیانوس علوم من جاری می باشد پس در نتیجه ثابت است که احدی از بشر سزاوارتر از علی به رفعت علم بعد از رسول خدا نیست.) انتهى.

ابن عبد البر در ص 38 جلد سیم استیعاب(3) و محمد بن طلحه در ص 23

ص: 1515


1- نهج البلاغة ، سید رضی ، ص 337، خطبه 108 ( و من خطبة له ، كل شي خاضع له...) فراز 34
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، 220/7 و 219 ، خطبه 108 ( ومن خطبة له. كل شيء خاضع له )
3- استيعاب ، ابن عبدالبر ، 1102/3، ترجمه شماره 1855، شرح حال علی بن ابی طالب

مطالب(1) السئول و قاضی ایجی در ص 276 مواقف آورده اند که رسول اکرم فرمود اقضاكم على.

چنان چه سیوطی در ص 115 تاریخ (2) الخلفاء و حافظ ابونعیم در ص 65 جلد اول حلية الاولياء(3) و محمد جزری در ص 14 اسنى المطالب (4) و محمد بن سعد در ص 459 طبقات و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ(5) کبیر و ابن عبدالبر در ص 38 جلد چهارم استیعاب(6) از خلیفه عمر بن الخطاب نقل نموده اند که می گفت علی اقضانا یعنی علی در امر قضاوت ( که احاطه بر جمیع امور است) از همۀ ما اولی و مقدم بود.

و نیز در ص 69 ینابیع(7) المودة نقل می نماید که صاحب درّالمنظّم ابن طلحه گوید :

اعلم انّ جميع اسرار الكتب السماويّه فى القرآن وجميع مافي القرآن في الفاتحة وجميع ما فى الفاتحة فى البسملة وجميع ما في البسملة في باء البسملة وجميع ما فى باء البسملة في النقطة التي هي تحت الباء قال الامام علىّ كرّم الله وجهه انا النقطة التى تحت الباء

(بدان که اسرار جمیع کبت سماوی در قرآن است و تمام اسرار و رموز قرآن در سوره فاتحه است و جمیع حقایق که در سوره فاتحه است در بسمله است و هر چه در بسمله است درباره بسمله است و اسرار باء بسمله تمام در نقطۀ زیر باء است و علی کرم الله وجهه فرموده من آن نقطۀ زیر باء هستم )

چه خوش سراید شاعر:

تویی آن نقطۀ بالای فاء فوق ایدیهم*** که در وقت تنزل تحت بسم الله را بایی )

ص: 1516


1- مطالب السئول، طلحه شافعی، ص 99 و 101 ، فصل 6 فی علمه و فضله
2- تاریخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 170 ، تاریخ خلافت علی بن ابی طالب
3- حلية الاولياء ، ابی نعیم اصفهانی، 65/1، شماره 4، شرح حال علی بن ابی طالب
4- اسنى المطالب ، جزری شافعی ص 73.
5- در همین مجلس گذشت
6- استیعاب ، ابن عبدالبر ، 1102/3 ، ترجمه شماره 1855، شرح حال علی بن ابی طالب
7- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 213/1 ، ح 15، باب 14

و نیز سلیمان بلخی در ینابیع(1) الموده نقل می نماید از ابن عباس که گفت :

اخذ بيدى الامام علىّ(علیه السّلام) فى ليلة مقمرة فخرج بي الى البقيع بعد العشاء وقال : اقرأ يا عبدالله فقرأت : بسم الله الرحمن الرحيم فتكلم لي في اسرار الباء الى بزوغ الفجر

( در شب ماهتابی علی(علیه السّلام) دست مرا گرفت برد به سوی قبرستان بقیع بعد از نماز عشاء فرمود بخوان من بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت نمودم آنگاه از اسرار باء بسم الله برای من سخن گفت تا طلوع فجر )

اتفاقی فریقین است که در میان صحابه امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) منحصر به فرد بوده در این که عالم به اسرار غیبیه و وارث علوم انبیاء بوده است.

چنان چه محمد بن طلحه شافعی در مطالب(2) السئول و خطیب خوارزمی در مناقب(3) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (4) از درّالمنظّم ابن طلحه حلبی نقل نموده اند که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می فرمود:

سلوني عن اسرار الغيوب فانّى وارث علوم الانبياء والمرسلين

(سؤال کنید از من از اسرار غیبیه پس به درستی که من وارث علوم انبياء و مرسلینم.)

و نیز امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح(5) نهج و سلیمان بلخی در ينابيع(6) نقل می نمایند که آن حضرت در بالای منبر می فرمود :

ص: 1517


1- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 214/1، ح 19، باب 14
2- مطالب السئول ، طلحه شافعی ، ص 77 ، فصل 5 .
3- مناقب خوارزمی، ص 90 و 91 ، ح 81 و 83 و 85، فصل 7.
4- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی ، 211/3 و 208 ، باب 68
5- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 106/13 ، خطبه 235 ، ( ومن خطبه له فمن الايمان مايكون ثابتا مستقرا في القلوب )
6- ينابيع المودة ، قندوزی حنفی، 208/1، ح 9 ، باب 14 .

سلوني قبل ان تفقدوني سلوني عن طرق السموات فانّي اعلم بها من طرق الارض

(سؤال کنید از من از راههای آسمانها پس به درستی که من عالم ترم به راههای آسمانها از راههای زمین.)

این ادعا از آن حضرت در آن زمانی که وسایل سیر در ملکوت مانند امروز نبوده بزرگترین دلیل بر آگاه بودن به مغیبات است فلذا مكرر سؤال می نمودند و آن حضرت از آسمانها و کرات جویّه خبر می دادند.

به علاوه در دوره ای که هیئت بطلیموس مصری دائر بوده جواب اشخاص را مطابق با هیئت جدید امرزی دادن خود معجزه بزرگ است.

خبر دادن علی از کرات جویه طبق هیئت جدید

چنان چه شیخ محقق و فاضل محدث عادل ثقفه على بن ابراهیم قمی قدس سره القدسی که در قرن سیم هجری ریاست علمی او محرز بوده در تفسیر سوره و الصافات و شیخ فاضل محدث لغوی که در زهد و ورع و تقوی معروفیت کامل داشته فخرالدین بن طریح نجفی در کتاب لغت معروفش مجمع البحرین که تقریباً سیصد سال قبل تألیف نموده در لغة كوكب و علامه شهیر مرحوم ملامحمد باقر مجلسی رضوان الله علیه در جلد 14 بحار(1) الانوار «السماء و العالم» از امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)نقل نموده اند که فرمود:

هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التي في الارض

(این ستارگان که در آسمانند شهرهایی هستند مانند شهرهایی که در زمین است. )

شما را به خدا انصاف دهید آیا در یک دوره زمانی که از هیئت جدید اثری در عالم

ص: 1518


1- بحار الانوار، علامه مجلسی ، 91/55 ، ح 8 کتاب السماء و العالم باب السماوات وكيفياتها و عددها

نبوده و هیئت بطلیموسی هم که مدار عمل ریاضیون فلکی آن زمان بوده قائل به افلاک بودند کواکب و ستارگان را انوار مضیئه و میخهای آسمان می دانستند.

تلسکوپها و دوربینهای امروزی هم وجود نداشته که از وضع کرات و اوضاع ستارگان خبر بدهند اگر فردی از افراد بشر از اخبار سماوی و کرات جوی خبر بدهد آن هم مطابق با علم هیئتی که بعد از هزار سال مورد توجه و عمل علماء قرار گیرد شما چنین خبر دهنده ای را عالم به غیب نمی دانید و این خبر را در شمار اخبار غیب به حساب نمی آورید.

اگر بخواهید بفرمایید این نوع از اخبار که در کتب اکابر علماء از ائمۀ اطهار بسیار رسیده علم بغیب نیست کمال بی لطفی را فرمودید و تعصب خود را ظاهر نمودید زیرا خود خبر دلالت بر این امر بزرگ دارد.

و اگر خبر دادن از ملکوت اعلا و کرات جوّیّه که چگونگی آنها از نظرها ناپدید بوده است ( حتی امروزه هم که تلسکوپهای قوی موجود است با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند ) و علوم امروزه هم تصدیق حقیقت و چگونگی آن خبر هزار و سیصد سال قبل را می نماید پس بدانید خبر دادن از غیب عالم بوده و تصدیق فرمایید

که مولانا امیرالمؤمنین و امام المسلمين على بن ابيطالب عليه الصلاة والسلام عالم به غیب بوده است که بدون وسائل و اسباب کشفیه که امروزه موجود گردیده با چشم معمولی ملکوت را مورد کشف و انکشاف قرار داده.

قطعاً هر انسان دقیقی به محض شنیدن چنین اخبار قبل از هزار سال حکم می کند که خبر دهنده عالم به غیب بوده.

گفتگو با مسیوژوئن مستشرق فرانسوی

مناسب است به اقتضای مقام با اجازه آقایان اشاره نمایم به مطلب مهمی که در همین سفر برای داعی پیش آمد نموده موقعی که از بصره ( آخرین شهر سرحدّی عراق عرب ) سوار کشتی شدیم در اطاق درجه اول کشتی ( واریلا) بودیم که دارای

ص: 1519

سه تخت خواب بود اتفاقاً یک مرد شریف دانشمند از مستشرقین فرانسوی به نام ( مسیوژوئن) در اطاق ما بود بسیار فاضل و مؤدب با آن که از نژاد فرانسه بود زبان عربی و فارسی را بسیار خوب می دانست فلذا با هم مأنوس و همه روزه با صحبتهای علمی و دینی سرگرم بودیم.

البته داعی سعی کامل داشتم که به وظیفه خود عمل نموده آن مرد محترم را به حقاق دین مقدس اسلام و مذهب حقۀ جعفری متوجه سازم.

در یکی از روزها ضمن صحبت ایشان گفتند تصدیق می نمایم که در دیانت اسلام مزایایی هست که در سایر ادیان نمی باشد چه آنکه اسلام در همه جا و همه کار اعتدال در عمل را مورد توجه قرار داده ولی در عین حال فراموش نکنید که در کشفیات عملی اروپاییها که در تحت اوامر دیانت پاک حضرت مسیح هستند گوی سبقت و مسابقت را ربوده و عالمی را رهین منت عملی خود قرار داده اند.

داعی - در این که غریبها و دیگران هم سعی و جدیت بلیغی در کشفیات علمیه نموده اند حرفی نیست بلکه مورد تصدیق همه می باشد ولی باید دید سرچشمۀ تمدن علمی را از کجا گرفتند استاد و معلم آنها در علوم و فنون چه اشخاصی بوده اند البته چون خود شما از علماء و دانشمندانی هستید که در حقیقت هر چیزی غور و بحث نموده اید تصدیق می نمایید که سرچشمه علوم و فنون غریبها از اسلام و اسلامیان بوده نه از تعالیم حضرت مسیح(علیه السّلام).

چه آن که غربیها تا قرن هشتم میلادی به شهادت تاریخ غرق در توحش و بربریّت بودند و حال آنکه در همان زمان مسلمین پرچم دار علم و هنر بودند - چنان چه اکابر علماء خودتان از قبیل ارنست رنان فرانسوی و کارلیل انگلیسی و نورمال آلمانی و غیره اقرار به این معنی دارند.

در همین سفر موقعی که در کاظمین مشرف بودم شبی را مهمان جناب نواب محمد حسین خان قزلباش بودم که از خاندان محترم قزلباش و بسیار مرد شریفی است و سالها است در کربلا و کاظمین سكنا دارند والحال معاون مندوب سامی در کل

ص: 1520

عراق عرب هستند - صحبت از اقرار و اعتراف اروپاییها به تمدن اسلام به میان آمد ایشان فرمودند اخیراً کتابی تألیف یکی از دانشمندان فرانسوی به زبان اردو ترجمه شده برای من یک جلد آورده اند بسیار کتاب زیبایی است که سید فاضل جلیل القدر هندی آقا سید علی بلگرامی ترجمه نموده اند نام این کتاب تمدن العرب(1) است بسیار ضخیم و مفصل و مستدل می باشد تألیف دانشمند معروف غرب دکتر در طب و حقوق و اقتصاد ( گوستاولوبون) که با دلائل محسوسه و منقولۀ بسیار قوی توأم با چهارصد گراور ثابت می نماید که آنچه غربیها از علم و تمدن و حرف و صنایع حتى طرز ادب و معاشرت و تشکیل ادارات ملکی و مملکتی لشکری و کشوری و زندگانی فردی و اجتماعی دارند از تعالیم عالیه عرب است.

بدیهی است مراد از عرب که در السنه و افواه اروپاییها وارد است و این مرد بزرگ دانشمند نام کتابش را تمدن العرب گذارده اعراب مسلمین اند والّا اعراب قبل از اسلام عاری از هر علم و ادب بودند.

مسیو ژوئن - بلی آن کتاب را خود دانشمند بزرگ فرانسوی دکتر گوستاولوبون در پاریس به من دادند و الحق زحمت کشیده و خوب نوشته اند.

داعى - آن کتاب را از جناب نواب به رسم امانت گرفتم چون زبان اردو نمی دانستم ( اینک که به هندوستان آمده ام به قدر رفع احتیاج با این زبان ارتباط پیدا نمودم) در مدت ده روز که در آن بلدۀ طیبه توقف داشتم جناب دوست دانشمند نواب صادق خان قزلباش ساکن کاظمین و بغداد ملاطفت فرموده مخصوصاً فصل دوم از باب دهم (تأثیر تمدن اسلام در مغرب) را تماماً ترجمه نمودند و به داعی دادند بسیار از ایشان ممنون شدم.

ص: 1521


1- اخیراً جناب آقای سید محمد تقی فخر داعی گیلانی که یکی از فضلاء و دانشمندان ایران هستند در تهران از زبان اردو به فارسی ترجمه و چاپ نموده الحق خدمت بزرگی به معارف اسلامی نموده اند. ( مؤلف ) ای کاش فضلاء و نویسندگان ما از ایشان سرمشق می گرفتند عوض ترجمه رمانها و کتابهای مضر الاخلاق و العقائد اروپایی و مصری و غیره این قبیل ترجمه های سودمند می نمودند

آن اوراق را باز کرده و برای ایشان خواندم گفتم ملاحظه فرمایید این دکتر دانشمند فرانسوی از اهل و دیار و وطن شما که خود تصدیق مقام و رتبه ایشان را می نمایید در این فصل اقرار به این معنی نموده چنین گوید.

گفتارگوستاولوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب

تمدن اسلام به قدری که در مشرق تأثیر بخشیده در مغرب نیز همان قدر مؤثر واقع شده و بدین وسیله اروپا داخل در تمدن گردیده.

این تمدن تأثیری که به مغرب بخشیده اگر بخواهیم میزان آن را به دست بیاوریم باید ببینیم که پیش از ورود تمدن مزبور به غرب حالات مغرب و اوضاع زندگانی اروپاییان چه بوده است.

در قرن نهم و دهم میلادی یعنی همان وقتی که تمدن اسلام در مملکت اسپانیا منتها درجهٔ ترقی و تعالی را پیموده در تمام مغرب زمین علمی و یا مراکز علمی وجود نداشت مگر کلیساها که به دست رهبانان جاهل که خود را عالم می دانستند اداره می شد و مردم را به خرافات مذهبی خود عادت می دادند؟!

از قرن دوازدهم که بعضی اشخاص حساس در پی فهم و دانش بودند پناه گاهی (برای اخذ علم و دانش ) نداشتند مگر اسلام و مسلمین که از جمیع جهات آنها را استاد و بهتر و برتر از همه می دانستند و در مدارس آندلس می رفتند و تحت تعالیم مسلمین دانا می شدند.

تمام اهل علم باید منت دار مسلمانان باشند که خدمت بزرگی به علم و دانش نمودند و توسعه در عالم دادند مسلمین عرب حق حیات بزرگی به ما غریبها دارند و بایستی تمدن مغرب را تمدن العرب ناميد انتهى.

اینها خلاصۀ مختصری بود از آنچه دانشمند شهیر فرانسوی خودتان می نویسد جنابعالی مانند همۀ غریبها به علم و صنعت و کشفیات امروزۀ اروپا می بالید ولی خوب است نظری به ازمنه سالفه اروپا بنمائید و نیز توجهی به اوضاع و تاريخ جزيرة العرب

ص: 1522

قبل از اسلام نموده تا کشف حقیقت بر شما بشود.

زمانی که اروپای شما حتی پاریس ( مهد تمدن (امروز) غرق در توحش و بربریت بود - سرچشمه های علم و تمدن و هنر از شبه جزيزة العرب توسط اعراب مسلمین به راهنمایی قائد عظیم الشأن اسلام و اسلامیان خاتم الانبياء محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دنیا پخش می گردید لازم دانستم پرده ای از گذشته بردارم تا شما را به تمدن اعراب مسلمین و اروپاییها توجه دهم تا حقیقت آشکار گردد .

هدیه فرستادن هارون ساعت ساخت مسلمین را برای شارلمان

خودتان می دانید که قرن هفتم و هشتم میلادی به واسطه خدمات بزرگ شارلمان امپراطور مقتدر فرانسه اروپا سر و صورتی به خود گرفت مع ذلک در همان زمان وقتی روابط خود را با دربار خلافت اسلامی بغداد ( هارون الرشيد عباسي ) محکم نمود تحف و هدایایی بین شارلمان ( در مرتبۀ اول ) و خلیفه هارون الرشيد رد و بدل شد من جمله از تحف و هدایایی که هارون در عوض برای شارلمان فرستاد علاوه بر جواهرات و البسه فاخر و پارچه های بافت مسلمین عرب و فیل بزرگی که اروپا ندیده بود و ساعت بزرگی بود که فرانسوی ها بر سر در عمارت سلطنتی خود نصب نمودند و آن ساعت از هنرمندی عربهای مسلمین بود که اوقات 24 ساعت را با زدن زنگها که با افتادن دانه های فلزی در جام بزرگ زرین معین می نمود.

دانشمندان فرانسوی دربار شارلمان بلکه تمام اهالی پاریس (پای تخت متمدن امروز اروپا) نتوانستند از حقیقت و چگونگی آن صنعت بزرگ سر در آوردند چنان چه گوستاولوبون در تمدن العرب و دیگران از دانشمندان و نویسندگان اروپا ثبت نموده اند.

اگر بخواهید بهتر به میزان تمدن اروپا در مقابل تمدن اعراب مسلمین پی ببرید تاریخ زمان شارلمان و قضیه ساعت ساخت مسلمین را مطالعه نمایید تا کشف حقایق بشود که می نویسند وقتی ساعت را در برج بزرگی بالای سر در عمارت سلطنتی گذاردند و روپوش از بالای آن برداشتند مردم پاریس حرکت عقربه های ساعت را دیدند با چوب

ص: 1523

و چماق و انواع حربه ها به طرف عمارت سلطنتی حمله نمودند - خبر به شارلمان دادند که ملت با عصبانیت تمام حمله به عمارات سلطنی نمودند - درهای عمارات بسته وزراء و دانشمندان دربار را برای تحقیق علت این عمل ملت فرستادند.

پس از گفتگوی بسیار معلوم شد نظر بدی به مقام سلطنت ندارند بلکه می گویند سالها کشیشها به ما گفتند از شیطان دشمن بزرگ بشریت باید دوری نمایید.

ما پیوسته عقب این دشمن بزرگ بودیم که در کجا به او دست پیدا کنیم و خود را از شر او نجات دهیم تا در این موقع که این برج ساخته شده می بینیم شیطان در داخل برج حرکاتی می کند که ما را اغواء نماید لذا ما برای خراب کردن برج و کشتن دشمن بزرگ عالم بشریت حمله نموده ایم!!!

ناچار دسته دسته از بزرگان ملت را به بالای برج بوده وضع ساعت و هنرنمایی مسلمین را به آنها ارائه دادند آنها برای ملت تشریح نمودند آنگاه ملت با عذرخواهی و پوزش از مقام سلطنت متفرق گردیدند.

پس شما نفرمایید مسلمانان از اروپاییها عقب بودند خیر عقب نبودند بکله عقب ماندند از همان روزی که غربیها بیدار شدند و در مدارس علم و هنر مسلمین مانند آندلس و قرطبه و اشبیلیه و اسکندریه و بغداد و غیره اخذ علوم و صنایع و حِرَف نمودند در پی سعی و عمل رفتند و به اوج ترقی و تعالی رسیدند.

ملمانان مغرور تنبل و تن پرور شدند و خمود پیدا نموده عقب ماندند تا به این روز رسیدند که می بینیم والّا ما همه چیز داشتیم ولی امروز فقیر همه چیز شده ایم به قول ادیب دانشمند حافظ شیرازی ما که گوید

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد*** آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

از اینها گذشته ترقیات علمی و صنعتی شما مربوط به حضرت عیسی(علیه السّلام) نمی باشد بلکه در اثر سعی و کوشش مردمان غربی از ده قرن بعد از صلب حضرت مسیح (به عقیدهٔ شما ) آن هم از برکات مسلمین عرب و نشریات آنها بوده.

البته در این موضوع صحبت بسیار نمودیم تا رسیدیم به این جا که گفتم فرق

ص: 1524

پیشوایان مسلمین با تمام اهل عالم و دانشمندان معروف دنیا این است که اینها با اسباب کشفیات می کنند و آنها بدون اسباب.

برای مدعای خود چند خبر از ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين راجع به حیوانات ذره بینی خواندم که در زمانی که ذره بینها و میکرسکوبها در عالم وجود نداشت ( یعنی در هزار و سیصد سال قبل ) پیشوایان بزرگ اسلام ائمه از عترت پیغمبر عظیم الشان ما با چشم غیر مسلّح بآلات و ادوات ظاهریه حیوانات ذره بینی را دیده و به ما معرفی و امر به احتراز از آنها نمودند.

شماها امروزه مباهات می نمایید که به وسیله تلسکوپها و دوربینهای قوی از کرات جویّه و موجودات هوایی و مخلوقات در کواکب و ستارگان فی الجمله اطلاع پیدا نموده اید.

ولی در هزار و سیصد سال قبل پیشوای دوم مسلمین و معلم ثانی اسلامیان اميرالمؤمنین علی بن ابیطالب عليه الصلاة والسلام بدون اسباب و وجود تلسکوپ و دوربین های بزرگ از کرات آسمانی طبق هیئت جدید خبر داده آنگاه همین خبری که امشب به عرضتان رسانیدم برای ایشان خواندم که آن حضرت فرمود:

هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن التي في الارض.

مسیوژوئن بعد از قدری سکوت و تفکر خبر را یادداشت نموده و گفتند خواهش می کنم نام کتابهایی که این خبر را ضبط و ثبت نموده اند به من بدهید گفتم و نوشتند آنگاه گفتند در لندن و پاریس بزرگترین کتابخانه های مهم دنیا موجود است حتی نسخه های خطی هر کتابی در آنجا هست من اول به لندن می روم و بعد به پاریس در کتابخانه ها این کتابها را دقیقانه تحت نظر می گیریم و با دانشمندان و مستشرقین مطلب را مورد بحث قرار می دهیم اگر دیدیم تاریخ تألیف این کتابهایی که شما ذکر نمودید قبل از پیدایش تلسکوپها و دوربینهای آسمانی بوده به شما قول شرف می دهم و خدای عیسی(علیه السّلام) و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بین من و شما گواه باشد که بعد از تحقیق و فهمیدن مطلب مسلمان می شوم.

زیرا قطعا گوینده چنین خبری بدون اسباب در هزار سال قبل چشم دنیایی نداشته

ص: 1525

و حتماً چشم ملکوتی داشته دارای قوه الهی بوده پس دین اسلام با چنین پیشوایی حتماً دین حق آسمانی می باشد که خلیفه و جانشین پیغمبر اسلام دارای چنین قهوه و علمی مافوق قوای بشریت بوده انتهی ( بعد از مراجعت از سفرنامه ای از ایشان رسید با تصدیق به مراتب فوق و حقیقت خبر اظهار اسلام و اقرار به شهادتین و اعتراف به حقیقت اسلام نموده بودند. )

آقایان محترم جایی که بیگانگان ندیده و نشناخته بدون حبّ و بغض فقط روی قاعده و مبنای علمی چنین حکمیت نمایند.

ما و شما باید به طریق اولی این راه را بپیماییم و روی همین دو قاعده هر کس را لایق پیغمبری و واجد شرایط دیدیم پیروی از او بنماییم.

و هم چنین است مقام خلافت و جانشینی پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که اگر با دیده انصاف و بصیرت بنگریم و از غرض رانی و تعصب خارج و لباس عادت را از تن بیرون کنیم می فهمیم بعد از رسول خدا الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان صحابه احدی لیاقت این معنی را نداشته که ازهد و اعلم و افضل به علاوه اعلا نسباً از مولا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) باشد.

جميع علوم منتهی به علی(علیه السّلام) می شود

چه آنکه آن حضرت بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جامع جمیع فضائل و کمالات بوده

علوم اولین و آخرین در نزد آن بزرگوار بوده و جمیع علومی که در میان خلق متعارف است از حکمت و کلام و تفسیر و قرائت و صرف و نحو و فقه و هندسه و طب و نجوم و عدد و جفر و حساب و شعر و خطبه و موعظه و بدیع و فصاحت و لغت و منطق الطیر تمام به آن حضرت منتهی می شود.

در جمیع این علوم یا آن حضرت مبتکر بوده یا تشریح علم نموده و در هر علمی کلام خاصی بیان فرموده که اهل آن فن آن کلام را مصدر قرار داده و بعدها هر چه در آن فن گفتگو کرده اند شرح بر کلام آن حضرت بوده است.

مانند آنچه به ابوالاسود دئلی در علم نحو فرمود که کلمه اسم و فعل و حرف است

ص: 1526

و نیز باب انّ و باب اضافه و باب اماله و باب لغت و عطف را مرسوم داشت و تقسیم اعراب به رفع و نصب و جرّ و جزم دستور اصولی است برای حفظ عبارات از غلط از طرف آن حضرت صادر گردیده است.

اعتراف ابن ابی الحدید به مقامات علمیه علی(علیه السّلام)

اگر شما صفحات اول دیباچه کتاب شرح(1) نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی را دقيقاً بخوانید خواهید دید که این عالم منصف چگونه تصديق به تمام این معانی نموده و مقام علمی آن حضرت را ستوده صریحا در ص 6 گفته.

و ما اقول في رجل تعزى اليه كلّ فضيلة وتنتهى اليه كل فرقة وتتجاذبه كلّ طائفة فهو رئيس الفضائل وينبوعها وابو عذرها وسابق مضمارها ومجلى حلبتها كل من بزغ فيها بعده فمنه اخذ وله اقتفى وعلى مثاله احتذى

(چه بگویم و چگونه معرفی نمایم شخصی را که ابواب فضائل تماماً به او منسوب و فضل هر گروهی از فضلاء به او منتهی میگردد و هر طایفه فضل خود را از او گرفته و جذب نمودهاند او است رئیس فضل و فضلاء زیرا هر فضیلتی از او سرچشمه گرفته حجج و براهین فضل از آن جناب ترشح نموده است او است برنده مسابقه در میدان سباق او است کاشف نتایج فضل و هر بابی از فضل که بعد از آن حضرت هویدا گردیده باز ارتباط به او دارد بایستی به او اکتفاء به فضیلت نمود و به مثل او اقتدا کرد. )

علم فقهاء اربعه ابو حنيفه - امام مالک امام شافعی - امام حنبل را از آن حضرت می داند و گوید فقهاء صحابه فقه را از علی آموختند.

چون امشب مجلس ما خیلی به طول انجامیده بیش از این مقتضی نیست که به نقل تمام گفتار و بیانات آن عالم بزرگ خودتان شما را مشغول سازم.

ص: 1527


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 17/11، مقدمة ، القول في نسب امیرالمؤمنین علی

لازم است مراجعه نمایید به دیباچه شرح(1) نهج البلاغه آن مرد بزرگ منصف تا مبهوت شوید از شهادت و تصدیق و اذغان و اعتراف عالم مورخ منصف از جماعت خودتان که گوید امر علی(علیه السّلام) عجیب است که در تمام عمر کلمه لاادری بر زبان او جاری نشده پیوسته همۀ علوم در نزد او حاضر بوده تا آخر جملات که گوید :

وهذا يكاد يلحق بالمعجزات لانّ القوّة البشريّة لاتفى بهذا الحصر ولا تنهض بهذا الاستنباط

( چنین امری البته ملحق به معجزات است زیرا از قوۀ بشری خارجی است که بتواند چنین قواعدی را احصاء یا به این مرتبه از استنباط نازل گردد. )

اگر بخواهم اخبار غیبیه ای که از آن حضرت صادر گردیده و بعد از سالها بلکه قرنها وقوع یافته و اکابر علماء خودتان خبرها را نقل نموده و تصدیق به آن معانی نموده اند اشاره نمایم صبح طالع می گردد در حالتی که بعشری از اعشار نقل حقایق نرسیده اید بیش از این مزاحم نمی شوم.

در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

برای نمونه و روشن شدن اذهان گمان می کنم کافی باشد که آقایان بدانند آنچه ما می گوییم با دلیل و برهان می باشد.

از جمله روزهایی که پرده از علم آن حضرت برداشته شد و امت فهمیدند که آن حضرت عالم به مغیبات است مثل فردا روزی بود که بنا بر بعض اخبار صحیحه و مشهوره روز ولادت با سعادت ریحانه رسول الله ابا عبد الله الحسین ارواحنا فدا بوده است.

خبر ولادت امام حسین(علیه السّلام) و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

خبر ولادت امام حسین(علیه السّلام) و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

(2)

انّ الناس دخلوا على النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهيّنوه بمولوده الحسین(علیه السّلام) مردم داخل می شدند به

ص: 1528


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، 20/1 ، مقدمة ، القول في نسب امیرالمؤمنين
2- بحارالانوار، علامه مجلسی، 170/4 - 171 ، کتاب تاریخ امیرالمومنین باب في علمه...

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تهنیت می گفتند آن حضرت را به مولود حضرت حسین(علیه السّلام) شخصی از میان جمعیت عرض کرد بابی انت وامّی یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله

امروز از علی امر عجیبی مشاهده کردیم فرمود چه دیدید عرض کرد چون ما برای تهنیت آمدیم ما را از ورود بر شما منع نمود به عذر این که یکصد و بیست هزار ملک از آسمان جهت تبریک و تهنیت نازل شده اند و حضور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند ما تعجب نمودیم که علی از کجا شماره نمود و چگونه خبردار شد آیا شما به او خبر دادید حضرت تبسمی نمود و به علی فرمود از کجا دانستی آن قدر ملک در نزد من آمده اند عرض کرد

بابی انت و امّی ملائکه ای که بر شما نازل و سلام می نمودند هر یک به لغتی با شما حرف می زدند من شماره کردم دیدم یکصد و بیست هزار لغت با شما حرف زدند فهمیدم یکصد و بیست هزار ملک خدمت شما آمده اند حضرت فرمودند زادک الله علماً وحلماً يا ابا الحسن خداوند علم و حلم تو را زیاد کند یا ابا الحسن (کنیه علی(علیه السّلام) بود ).

آنگاه رو به امت نمود فرمود:

انا مدينة العلم وعلىّ بابها ما لله نبأ اعظم منه ومالله آية اكبر منه هو امام البرية وخير الخليفة امين الله وخازن علم الله وهو الراسخ في العلم وهو اهل الذكر الذي قال الله تعالى فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون انا خزانة العلم وعلىّ مفتاحها فمن اراد الخزانة فليأت المفتاح

( من شهر علم هستم و علی دروازه او است نیست برای خدا خبری و آیتی بزرگتر از علی اوست امام خلق و بهترین مردم امین خدا و نگهدار علم او و اوست اهل ذکری که خدا فرموده سؤال کنید از اهل ذکر اگر شما علم ندارید من خزانه علم هستم و علی کلید آن خزانه است هر کس خزانه را می خواهد پس باید کلید را بیابد .)

قضاوت منصفانه

آقایان محترم اگر انصاف دهید و قدری از عادت خارج شوید و قضاوت عادلانه

ص: 1529

نمایید بدون اراده روی فطرت پاک قلبتان تصدیق می نمایید که چنین شخصیت بزرگی که جامع جمیع علوم انبیاء و اسرار غیوب و مرآت کامل رسل و واجد جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و صاحب مقام عدالت و تقوی و عصمت بوده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم امر فرموده به در خانۀ او بروید و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفتش را هم مخالفت خود قرار داده و از حیث زهد و ورع و تقوی و نژاد برجستۀ خلق و اعلای از همه بوده به قسمی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را امام المتقین و سید المسلمین خوانده که به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم اولی و احق به مقام خلافت و امامت بوده است از سایر صحابه ولو صحابه هم هر یک دارای فضائلی بوده اند ولی صحبت ما در افضل و اکمل است که اولویت و حق تقدم بر دیگران دارد.

اگر شما در میان تمام صحابه و اقارب رسول الله فردی را معرفی نمودید که به فضائل و کمالات و صفات ظاهر و باطن برابری با آن حضرت نماید ما تسلیم می شویم و اگر همچو فردی را نتوانستید معرفی نمایید ( زیرا همچو فرد شاخصی جز آن حضرت در میان صحابه وجود نداشته ) حقاً باید تسلیم حقیقت شوید و چشم

از خلق پوشیده و با حق پیوند نمایید .

( دستهای خود را به سوی آسمان برداشته عرض کردم) خدایا تو را شاهد و گواه می گیرم اداء حق نمودم و وظیفه دینی را بدون حب و بغض انجام دادم و دفاع از حریم تشیّع نمودم و حقیقت را در مقابل تهمتهای دشمنان ظاهر ساختم عوض و پشتیبانی را از خودت می خواهم و بس.

بیانات نواب در قبول تشیع

نواب - قبله صاحب ده شب است که در حاشیه این مجلس ذکر استضائه از انوار مقدسه و استفاده از مبانی علمیه و مبادی عالیه نموده و دلائل طرفین را استماع نمودیم چند نفر هستیم که تمام شبها با عشق تمام در مجلس حاضر و همه روزه در اطراف گفتارهای شبانه صحبتها نموده و مطالب را حلاجی کامل نمودیم شکر می کنم خدای واحد را که

ص: 1530

اسباب هدایت ما را به وسیله شما فراهم آورده و مستبصر به حق شدیم و دلائل نشنیده شنیدیم کاملا صد در صد بر ما ثابت و محقق آمد که طریقه شیعۀ اثنا عشریه مذهب حق و طریقهٔ حقیقت است برخلاف تبلیغات سوء مخالفین که آنها را به ما مشرک و غالی و رافضی و منحرف حق معرفی نمودند بر ما معلوم آمد که دین حقیقی اسلام را آنها دارا هستند.

نه ما عدۀ حاضر بلکه بسیاری از مردمان سادۀ بی غرض که در پی حق و حقیقت اند مانند ما در این شهر از خواندن روزنامه ها و مجلات و پی بردن به دلائل طرفین مستبصر به حق شده اند.

منتها بعضیها توانایی تظاهر ندارند به واسطه اشتغال آنها در مجامع عمومی و مشاغل خصوصی و اختلاط با مخالفین - ولی در نزد ما محرمانه اظهار تشیّع نموده اند.

چون شما راه ابهامی باقی نگذاردید و با بیان ساده نزدیک به فهم همۀ ما کشف حقایق نمودید.

ولى ما عدّۀ حاضر چون از کسی باک نداریم با قوت قلب آماده تظاهر هستیم چند شب است که می خواهیم پرده را برداشته و خود را معرفی نماییم فرصت به دست نیامده و از حسن اتفاق هر شب بر بصیرت ما افزوده و دلائل محکم تری شنیده و بر عقیده خود راسخ و ثابت تر شدیم.

برای این که وقت از دست نرود اجازه دهید پرده را برداشته آقاریر ما را بشنوید و به ما افتخار دهید و نام ما را در دفتر شیعیان مولای عالمیان امیرالمؤمنین علی و ائمه هدایت اثناعشر(علیهم السّلام) ثبت و ضبط نمایید و به جامعه شیعیان هم اعلام فرمایید که ما را به برادری خود بپذیرند و در روز قیامت در محکمه عدل الهی و حضور جدّ بزرگوارتان هم شهادت بدهید که ما از روی علم و یقین ایمان به ولایت ائمه اثناعشر و اوصیاء و خلفاء رسول خدا آورده ایم.

داعی- بسی خرسندم که می بینم افراد برجسته ای با دیده بصیرت و گوش حقیقت توجه به حقایق نموده حق را به روشنایی نور عقل به دست آورده به راه راست و صراط مستقیم وارد شدند.

ص: 1531

همان صراطی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده چنان چه اکابر علماء سنت و

جماعت از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن مغازلی در فضائل و خوارزمی در مناقب و سلیمان حنفی در ینابیع الموده و دیگران نقل نموده اند که آن حضرت فرمود صراط علىّ حقّ نمسكه یعنی راه علی حق است می چسبیم او را.

امیداورم سایر برادران اسلامی ما هم از عادت و تعصّب خارج گردیده و پرده استتار از مقابل دیدگانشان برداشته حق و حقیقت بر آنها آشکار گردد.

نواب - قبله صاحب با تشکر از مراحم و الطافتان که با روی باز و حسن اخلاق جواب مستدعیات ما را دادید اینک مختصر اشکالی در گوشه دل ما است تمنا داریم ان را هم حل نمایید که باعث مسرت و امتنان و روشنایی دیدگان برادران ما و استحکام عقیده و ایمان ما گردد.

داعی - خواهش می کنم بفرمایید اشکال در چه چیز است تا جواب آن را عرض نمایم.

نواب - اشکال ما راجع به امامت ائمه اثناعشر و اسامی آنها می باشد چون در این شبها آنچه مورد بحث قرار گرفته شخصیت امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود متمنی است برای ما شرح دهید که اولا در قرآن کریم آیه ای هست که ما را دلالت به امامت ائمۀ اثنى عشر بنماید یا خیر.

ثانياً درك- کتابهای ما اسامی دوازده امام شیعیان ثبت شده یا خیر چنان چه هست برای اطمینان قلب ما بیان فرمایید.

داعی - فرمایش شما بسیار بجا و سؤال به موقع نمودید و جواب آنهم حاضر است ولی چون وقت تنگ و نزدیک سحر است و جواب این سؤال هم ممکن است قدری طول بکشد چنان چه موافقت فرمایید یا فردا شب تشریف می آورید و جواب عرض می نمایم یا فردا صبح به عرض جواب مبادرت ورزم.

چون فردا روز عید سعید میلاد سعادت بنیاد ریحانۀ رسول الله حضرت امام اباعبدالله الحسين (علیه السّلام) است از طرف برادران قزلباش ما جشن مفصلی از صبح تا ظهر

ص: 1532

در امام باره ( حسینیه ) رسالدار برقرار است ممکن است در آنجا به عنوان عیدی این جواب را عرض نموده و حل اشکال نمایم انشاء الله تعالى.

نواب - با کمال افتخار موافقیم و بیش از این مزاحم وقت شما نمی شویم پس الحال اجازه فرمایید آقایان محترمی را که از انوار مضیئه این مجلس نورانی استضائه نموده اند به حضور مبارک معرفی نمایم.

داعی - با یک عالم میل و مسرّت آماده ایم که آقایان عزیز را در آغوش مهر و محبت بپذیریم.

تشیّع اختیار نمودن شش نفر اهل تسنن

نواب - آقایانی که افتخار دارند امشب در تحت لوای لا اله الا الله محمد رسول الله اقرار به خلافت و امامت علی و یازده نفر امامان از فرزندان آن حضرت بنمایند.

1 - حقير مخلص شما عبد القيوم 2 - سيد احمد علیشاه 3 - غلام امامین ( از تجار - محترم ) 4 - غلام حیدر خان ( از اعیان سرحدی ) 5 - عبد الاحد خان ( از تجار محترم پنجاب ) 6 - عبد الصمد خان ( از رجال و ملاکین معروف ).

آقایان رو به داعی آمدند داعی هم از جا برخاسته تمام اهل مجلس همه برخاستند هر یک را در آغوش گرفته بوسیدم بعد تمام اهل مجلس با آنها معانقه نمودند. چون دیدم برادران اهل تسنن خیلی گرفته شدند برای دلجویی آنها گفتم شب عید است مطابق دستورات اسلامی مسلمین بایستی با یکدیگر مصافحه و معانقه نمایند که موجب ثواب فراوان است - فلذا خوب است همگی با هم مصافحه و معانقه نماییم اول دست به گردن جناب حافظ و شیخ عبدالسلام و بعد با سایرین معانقه نموده و پیشانی همگی را بوسیده آنگاه شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آوردند و با صحبتهای شیرین مجلس را مسرتی تازه دادیم و کدورتهای ظاهری را که در و جنات آنها بود برطرف نمودیم.

حافظ - صاحب ما از دیدار شما در این شبها بهره کافی بردیم که تا آخر عمر لذائذ آن فراموش شدنی نیست.

ص: 1533

مخصوصاً بر شخص بنده منت بزرگی دارید جد بزرگوارتان به شما عوض بدهد زیرا كشف حقایق بسیاری نمودید چنان چه شبهای قبل هم عرض شد که حقیر را بیدار نمودید قطعاً من آن آدم شب اول نیستم یعنی هر انسان عاقل منصفی که دلائل خالی از شائبه شما را بشنود قطعاً بیدار و هشیار می شود - مانند این بنده حقیر که امیدوارم به طریقۀ ولایت عترت و اهل بیت رسالت از این عالم بروم و در مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سفید روی باشم.

خیلی مایل بودم که مدت بیشتری با شما مأنوس باشم ولی چون وقت ما تنگ گردیده و کارهای شخصی بسیار داریم ما به خیال دو روزه آمدیم تصادفاً خلى طولانی شده امشب را با اجازهٔ آقایان لیلة الوداع قرار میدهیم که فردا شب با ریل ( راه آهن ) حرکت نماییم و از شما دعوت می کنیم که به محل ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان بهره های خصوصی برداریم.

داعی - آقایان تصدیق فرمایید از شب اول که به زیارتتان نائل آمدم الى الحال با و داد و صمیمیت بدون عناد و تعصب سرگرم مهر و محبت بودم و به آقایان انس و علاقه مخصوصی پیدا نمودم هیچ گاه از طرف داعی مانعی برای حرکت آقایان نبوده ولی الحال که می شنوم آقایان خیال حرکت دارید تأثیر عجیبی در خود مشاهده می نمایم.

یکی از عرفاء شامخین گوید من با انس و وصال ( برخلاف عموم ) مخالفم برای آنکه در عقب وصال فراق می آید و در دیوان منسوب به مولانا امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) است که فرمود:

يقولون انّ الموت صعب على الفتى*** مفارقة الاحباب والله اصعب

(می گویند مرگ بر جوان سخت است و حال آن که مفارقت دوستان به خدا قسم سخت تر است. )

الحق در این ده شب از دیدار آقایان عموماً و شخص جناب عالی خصوصاً توشۀ بسیار برداشتم که هرگز فراموش نخواهد نمود.

ولو در این ده شب به مناسبت الكلام يجرُّ الكلام رشتۀ سخن بسیار طولانی شد و هر شبی بدون اراده زیاده از شش هفت ساعت و بیشتر وقت آقایان جلساء محترم را گرفتم ولی چون سراسر مجلس ما ذکر آیات شریفه قرآنیه و نقل احادیث رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و از

ص: 1534

عناد و لجاج جاهلانه و لهو و لعب برکنار بودیم خود عبادتی از عبادات را انجام دادیم.

ولی نظر به آنکه انسان مرکز سهو و نسیان و اشتباه است چنان چه در طی کلمات از طرف داعى سهواً ( نه عمداً ) اسائۀ ادب یا اطالۀ کلام روی داده یا به نظر آقایان محترم بد آمده عفو و اغماض فرمایند و در مظان استجابت دعوات داعی ناچیز محتاج را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

حافظ- از حسن بیان و ابراز الطافتان کمال امتنان حاصل است و احدی از ما از شما رنجشی ندارد که پوزش می طلبید چه آنکه حسن اخلاق و ادب جناب عالی به قدری زیاد است که ما را مفتون و مجذوب خود نموده و از طول کلمات هم ابداً افسردگی نداریم بلکه طلاقت لسان و حسن بیان شما به اندازه ای قوی است که گمان نمی کنیم هر قدر طولانی شود ملال آور باشد.

داعی - با تشکر از مراحم آقایان در خاتمه عرایضم می خواهیم مطلبی به عرض برسانیم که چون فردا روز عید بزرگ مولود مسعود منجى اُمت ريحانه رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و از طرف آقایان محترم قزلباش و برادران شیعی شما مجلس جشن با شکوهی در امام باره (حسینیه ) رسالدار برقرار است.

و آقایان محترم از شخص جناب عالی و آقایان حاضر به توسط شما از جمیع برادران اهل تسنن صمیمانه دعوت می نماییم نظر به علاقه مخصوصی که به رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارید برای خرسندی روح پرفتوح آن حضرت فردا صبح را با اجتماع مهمی از برادران اهل سنت و جماعت به آن مجلس جشن تشریف فرما شوید که از شرکت خودتان در آن مجلس جشن شیعیان علاوه بر این که عموم ما را ممنون و متشکر خواهید نمود.

با نظر داعی موافقت خواهید فرمود که با شرکت دو فرقه برادران ایمانی و اسلامی در این جشن عمومی چنان اتحادیه اسلامی تشکیل دهیم که اعادی اسلام را (که خواهان تفرقه و جدایی مسلمانان اند) در حیرت و عبرت بگذاریم .

قد فرغت من الكتابة في جمادى الثاني 1374 وانا العبد

الفاني محمد الموسوى ( سلطان الواعظين الشيرازي )

ص: 1535

عید میلاد حسینی

فدت شهر شعبانها الاشهر*** فمن بينها يمنه الا شهر

طوى الهمّ عنّا وزال العنا*** وبشر الهنا بيننا ينشر

لثالثه فى رقاب الانام*** اياد لعمرك لا تنكر

فصبح الولاء بميلاد سبط*** هادى الانام به مسفر

وباب النجاة الامام الذّي*** ذنوب العباد به تغفر

وغصن الامامة فيه سما*** جنی هدایتها يثمر

وروض النبوة من نوره*** سنى ومن نوره مزهر

لتهن بميلاده شيعة*** لهم طاب في حبّه عنصر

( از بین جمع دوازده ماهه سال شهر شعبان که مشهور به یمن و خیریت است صدای خود را به بشارت از میلاد آن حضرت بلند نمود هر گونه هم و غم را از ما زائل و صدای تبریک از هر طرفی برخاست به این که در سیم ماه شعبان حسین بن علی(علیه السّلام) متولد گردید ولذا صبح ولایت به میلاد پسر پیغمبر خدا روشن و منور گردید که او کسی است که باب نجات و سبب آمرزش خلایق است شاخه درخت امامت از او بلند و میوه های درخشنده ولایت نه امام بعد از او هستند باغ نبوت از نور او روشن و پر از گل و میوه است تهنیت بگو به میلاد آن بزرگوار گروه شیعیان را یعنی آن گروهی که از عیب ریب به سبب محبت او خالص اند. )

صبح روز سیم شعبان المعظم سال 1345 که عید میلاد سعادت بنیاد مولانا و مولی

ص: 1536

الكونين امام سیم حضرت ابا عبدالله الحسين عليه وعلى جده و ابیه و امه و اخيه و تسعة المعصومين من ذريته الصلاة والسلام بود طالع ، مجلس جشن با شکوهی از طرف آقایان محترم قزلباش در امام باره ( حسینیه ) رسالدار منعقد و برقرار شد از اول صبح عموم طبقات مختلفه به آن مجلس باشکوه هجوم آورده چهار ساعت به ظهر مانده داعی به اتفاق جمع کثیری از علماء و رجال شیعه که به منزل آمده بودند جهت

شرکت در جشن به امام باره رفتیم الحق مجلس باشکوهی بوده.

هزاران نفر جمعیت از طبقات مختلفه شیعه و سنی فضای بسیار وسیع امام باره با آن عظمت و تمام اطاقهای بزرگ دو طبقه اطراف را تا میان معبر عمومی حتی بالای بامها را پر نموده بودند.

آقایان محترمین علماء عامه و اهل تسنن به اتفاق جناب حافظ محمد رشید و شیخ عبد السلام هم تشریف فرما بودند از ورود داعی جوش و خروش عجیبی در مجلس برپا شد با اینکه برای جلوس داعی جایگاه مجللی معین نموده بودند مع ذلک به پاس احترام علماء بزرگ عامه از جایگاه خود صرف نظر نموده یک سر خدمت ایشان رفتم بسیار از این عمل داعی که احترام به مقام آنها و دال بر خفض جناح و بی غرضی داعی بود خوش حال بودند.

بعد از معانقه و جلوس شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آوردند بعد از صرف شربت و شیرینی دو نفر مداح مدیحه سرایی قابل تمجید به لسان اردو و پارسی نمودند آنگاه جناب سردار عبدالصمد خان که از رجال نامی شیعه پیشاور بودند با جماعتی از محترمین قزلباش آمدند و از داعی درخواست منبر نمودند که چون روز عید است جماعت حاضرین به انتظار عیدی از شما آماده اند که از بیانات منبری خود به آنها عیدی بدهید.

هر چند داعی امتناع نمودم بر اصرار آنها افزوده شد عاقبت جناب حافظ واسطه شدند و گفتند چون امروز آخر توقف ما است میل داریم از منبر شما یادگاری با خود ببریم چون به ایشان علاقه پیدا نموده بودم نخواستم تمرد از قول ایشان ننمایم لذا به

ص: 1537

پاس احترام ایشان منبر رفتم تا قریب ظهر منبر بودم و بعد از خاتمه منبر و اداء نماز جماعت به اتفاق عده ای از خواص رجال شیعه و سنی و آقایان مستبصرین عکسی برداشتند ( که در صفحات قبل گراور شده و از نظر خوانندگان محترم گذشت) و غذای مفصلی به افتخار ورود شش نفر آقایان محترمین تازه وارد در حوزه شیعیان به عموم داده شد.

اینک متن منبر داعی را هم که مخبرین جرائد و مجلات نوشته و در مطبوعات خود انتشار داده بودند چون خالی از فایده نبود بلکه می توان گفت متمم و مکمل بیانات ده شب مناظرات ما بود لذا برای چاپ به اصل کتاب ملحق نمودیم.

آغاز منبر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي »

الحمد لله الاوّل قبل اوّليّة الاوّلين والباقى بعد فناء الخلق اجمعين والصلاة والسلام على سرّ الوجود و اوّل کلّ موجود و صاحب لواء الحمد والمقام المحمود الخاتم لما سبق والفاتح لما انفلق والملعلن الحقّ بالحقّ والدافع جيشات الاباطيل والدامغ صولات الاضاليل النبيّ الامى والرسول المكىّ المدنىّ القرشيّ الهاشميّ الابطحىّ سيّد الاوّلين والآخرين حبيب الله العالمين ابى القاسم محمد بن عبدالله خاتم الانبياء والمرسلين وعلى آله الطاهرين واوصيائه المعصومين شموس سماء العلم والهداية وينابيع الحكمة نواميس الكبرياء وآيات الله العظمى ولعنة الله على اعدائهم ومبغضيهم ومنكرى فضائلهم من الاولين والاخرين من الان الى يوم الدين

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قال الله الحكيم في كتابه الكريم «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا »

ص: 1538

( ای اهل ایمان فرمان خدا و رسول و فرمان داران ( از طرف خدا و رسول ) را اطاعت کنید و چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشید به حکم خدا و رسول باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این کار ( رجوع به حکم خدا و رسول ) برای شما از هر چه تصور کنید بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود)

آزادی مجاز و حقیقت

یکی از موضوعات مهمه که سالها است رطب اللسان عموم گردیده و هر فرقه و قومی برای پیشرفت مرام و مقصد خود اتکاء به آن می نمایند موضوع حُریّت و آزادی است که اخیراً دست آویز دسته ای از مردمان قصیر الفکر و کوتاه نظر گردیده که روی همین اصل حریّت و آزادی از زیر فرمان قضاء جریان انبیاء بیرون رفته و از حوزه متدینین خارج گردیدند و حال آنکه نفهمیدند حریّت و آزادی از عبودیت پروردگار عالمیان و قیود شرایع حقه و قوانین مقدسه مخالفت کامل با علم و عقل دارد و چنین حریت و آزادی مخلّ آسایش بشر و موجب هرج و مرج و خلاف نظام طبیعی و مردود و مبغوض محققین علماء و عقلاء می باشد.

البته آن حریّت و آزادی که بسیار خوب و ممدوح است عبارت است از آزادی از عبودیت مخلوق و تعظیم و پرستش ابناء بشر و اطاعت کورکورانه هم جنسان مانند خود چنین آزادی از لوازم انسانیت است چه آنکه انسان فهمیده که به نور عقل منور گردیده و صاحب علم و معرفت می باشد بایستی از عبودیت و بندگی مانند خود برکنار باشد کورکورانه مطیع صرف احدی نگردد که در وادی ضلالت و حیرت سرگردان گردد.

البته باید انسان اشرف مخلوقات سر اطاعت به جایی فرود آورد که قابل لائق و دلائل عقل و نقل بر او قایم باشد.

بدیهی است ستایش و بندگی منحصراً اختصاص دارد به ذات بی زوال حضرت احدیت جلّ وعلاكه خالق ما و شما و جميع موجودات عالم است که با دلائل عقلیه

ص: 1539

ثابت آمده که مخلوق عاجز در مقابل خالق قادر آن هم خالقی که ایجاد همه چیز برای او نموده بایستی خاضع و خاشع و مطیع صرف باشد.

و اطاعت احدی از مخلوقات بر انسان جایز نیست مگر آن کسی را که خداوند متعال امر به اطاعت او نموده باشد و سند محکم ما در اطاعت و فرمان برداری اشخاص قرآن مجید است.

وقتی مراجعه به قرآن مجید و این سند محکم آسمانی می نماییم می بینیم دستور اطاعت را در آیات چندی کاملا به ما داده که روی قواعد عقلانی اطاعت از چه اشخاصی بنماییم و در مقابل چه افرادی سر تعظیم فرود آوریم.

اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است

از جمله در همین آیه شریفه که مطلع عرایض داعی است صریحاً فرموده:

« أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »

یعنی اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید پیغمبر و صاحبان امر را.

پس به حکم این آیه شریفه بعد از اطاعت خداوند متعال از جنس بشر اطاعت پیغمبر و صاحبان امر واجب است

و اطاعت اوامر پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عموم جامۀ مسلمین متفقند و احدی انکار این

معنی ندارد فقط اختلافی که بین مسلمانان ایجاد نمودند در معنای اولی الامر است که خداوند در این آیه بعد از اطاعت خود و رسولش اطاعت اولی الامر را واجب قرار داده.

عقیده اهل تسنن در معنای اولی الامر

برادران عامه و اهل تسنن را عقیده بر آن است که مراد از اولی الامر در آیه امراء و فرمانفرمایان و سران لشکرند که شامل حال سلاطین و صاحبان امر ( ظاهری ) می باشد فلذا آقایان اهل تسنن اطاعت امر سلاطین را بر خود واجب می دانند ( هر چند متجاهر

ص: 1540

به فسق و فجور و ظلم باشند ؟ ) به دلیل آنکه آنها مشمول آیه اولی الامرند پس اطاعتشان واجب است ؟!

و حال آن که چنین عقیده ای با دلائل عقل و نقل باطل است که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازه نمی دهد که به تمام دلائل بر بطلان عقیده آنها استشهاد نمایم اقلاً یک ماه وقت می خواهد تا به تفصیل بپردازیم ولی من باب ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه.

آب دریا را اگر نتوان کشید*** لیک بهر تشنگی باید چشید

با اجازه آقایان محترم برای اثبات هدف و مقصد خود مختصراً در اطراف این موضوع بحث می نمایم تا اهل انصاف قضاوت عادلانه نموده کشف حقیقت گردد.

صاحبان امر بر سه قسمند

بدیهی است امراء و سلاطین که در جامعه فرمان روایی می نمایند از سه حال بیرون نیستند یا منصوب بالاجماع - يا غالب بالقدرة - يا منصوب من جانب الله اند.

اما طريقه اول که اگر مسلمین اجماع بر فردی نموده و او را به امارت برقرار نمودند اطاعتش مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد دلیل مثبت عقلانی ندارد که مسلمانان بتوانند عموماً اتفاق کنند بر یک فرد کامل عیار و پاکی و او را به امارت برقرار نمایند.

برای آنکه مسلمین هر قدر قوی الفهم باشند به ظواهر حالات می نگرند و از بواطن اشخاص که در چه عقیده هستند بی خبرند.

بنی اسرائیل منتخب جناب موسی فاسد در آمدند

هر قدر مسلمین عاقل و دانا باشند در امر انتخابات قطعاً روی موازین ظاهریه از حضرت موسی کلیم الله على نبينا و آله و(علیه السّلام) که از انبیاء اولوالعزم است عالمتر نمی باشند و عقول همۀ آنها از عقل کامل فرستاده خدا بالاتر نخواهد بود.

ص: 1541

حضرت موسی از میان هزاران عقلاء و دانشمندان بنی اسرائیل هفتاد نفر را روی حسن ظواهر انتخاب نمود چون انبیاء مأمور به ظواهر بودند به بواطن اشخاص نظر نمی کردند همان حسن ظاهر را مدار اعتبار قرار می دادند )

و به طور سینا برد در موقع امتحان همگی فاسد در آمدند و هلاک شدند معلوم شد از اول صاحبان عقیدۂ صحیح ثابت قلبی نبودند منتها در موقع امتحان پرده بالا رفت و آنچه در باطن داشتند آشکار شد چنان چه قرآن مجید اشاره به این معنی نموده در آیه 154 از سوره عراف.

بشر قادر نیست انتخاب امیر صالح کامل نماید

پس جائی که منتخبین کلیم الله پیغمبر خدا فاسد و کافر از جلد درآیند و به وسیلهٔ صاعقه به عذاب حق تعالی معذب گردند - سایر افراد بشر به طریق اولی قدرت بر انتخاب امراء صالح کامل ندارند.

چه آنکه ممکن است منتخب ظاهر الصلاح آنها در واقع و باطن کافر یا فاسق باشند و ظاهراً سالوسی نموده بعد از جلوس بر أريكه سلطنت و امارت جلد ظاهر الصلاحی را انداخته بی پرده مقاصد سیئه خود را تدریجاً اجراء نمایند.

چنان چه در بسیاری از سلاطین و امراء ( حتی نمایندگان مجلس شورای ملی ) این امر دیده شده است و قطعاً اطاعت چنین امیر و پادشاهی موجب اضمحلال دین و ضیاع حقوق مردم و محو آثار اسلام خواهد بود.

سلاطین و امراء اولی الامر نمی باشند

هرگز عقل باور نمی کند که خداوند متعال اطاعت امر سلاطین و صاحبان امر ظالم و فاسق فاجری را قرین اطاعت خود و رسولش قرار دهد پس بطلان این عقیده و رویه بارز و آشکار است.

و علاوه اگر این حق اجماع امت شرعی باشد اولی الامر باید در هر زمان با انتخاب

ص: 1542

حقیقی ملل اسلامی باشد و اختصاص به ملتی دون ملت دیگر نداشته باشد این حق شرعی تمام افراد جامعه مسلمین است که در هر گوشه و کنار عالم- فردی یا افرادی از مسلمانان در شهر و یا قریه ای سکنا داشته باشند باید در آن انتخاب رای بدهند و در تعیین صاحب امر شرکت نمایند نه آنکه دستهای در شهری یا مملکتی رای بدهند رای آنها اجباراً مطاع باشد و سایر عقلاء و افراد برجستۀ مسلمين مجبوراً تسليم گردند و اگر جمعیتی نظر مخالفتی داشته باشند آنها را رافضی و مشرک خوانند و قتلشان را واجب بدانند.

چنان چه صفحات تاریخ هزار و سیصد سالۀ اسلام را مطالعه نماییم می بینیم که چنین اجماعی بعد از خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در هیچ زمانی واقع نشده که تمام مسلمین موجود در عالم یا نمایندگان حقیقی آنها مجتمعاً رأی داده باشند پس عقیده به اجماع در هیچ دوره ای لباس عمل نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوصاً امروزه که بلاد مسلمین قطعه قطعه و ممالک اسلامی متعدد و هر یک امیر و پادشاهی دارند.

اگر بنا شود اهالی هر مملکتی پادشاه و صاحب امر مستقلی برای خود انتخاب نمایند گذشته از آنکه در هر زمانی اولی الامر متعدد خواهد بود و هیچ یک از ممالک زیر فرمان پادشاه و اولی الامر مملکت دیگر نخواهند رفت چنان چه بین آنها هم خلاف و اختلافی واقع شود و نائرۀ حرب بينهما مشتعل گردد ( چنان چه مکرر در تاریخ اسلام واقع شده ) مسلمانان بلاتکلیف خواهند بود چه آنکه هر دو دسته از مسلمانان اطاعةً لامر اولی الامر خود ناچار به جان هم افتاده و برادران مسلمان خود را بکشند آیا هر دو دسته از مسلمانان در برادر کشی مثاب و قاتل و مقتول اهل بهشت خواهند بود ؟!

حاشا که اسلام و شارع مقدس چنین دستوری داده هرگز اسلام دین جامع کامل عقل پسند امر به چیزی نمی کند که مورد انکار عقلاء و قابل عمل و اجراء نباشد به علاوه سبب ایجاد تفرقه و جدایی مسلمانان گردد.

پس اولی الامری که خداوند امر به اطاعت آنها نموده بالاجماع نخواهند بود.

ص: 1543

چنان چه در لیالی ماضیه در مجلس بحث خصوصی با حضور علماء و دانشمندان فریقین ( شیعه و سنی ) بطلان اجماع را عقلا و نقلا ثابت نمودیم که در صفحات جرائد و مجلات درج گردیده لابد به نظر آقایان محترمی که در آن جلسات حاضر نبودند رسیده است.

هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد

و اما قسم دوم که منسوب بالقدرة است یعنی هر امیر و سلطان و خلیفه سفاک خونخوار فاجری که به قهر و غلبه و سرنیزه و دسیسه بازی بر مردم مسلط و صاحب امر نافذ باشد اطاعتش واجب گردد.

چگونه عقل زیر بار رود و تسلیم به این عقیدۀ بی معنی گردد که اطاعت امراء و سلاطین و یا خلفاء سفاک بی باک و فاسق فاجر مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد ؟!

اگر امر چنین است چگونه علماء و مورخین و منقدین از اکابر علماء عامه خلفاء و امراء سفاک ظالم را در کتب و دفاتر خود تقبیح می نمایند مانند معاویه و یزید پلید سفاک و زیاد بن ابیه و عبیدالله و حجاج و ابوسلمه و ابومسلم و غیر آنها

و اگر فی الواقع کسی از راه لجاج بخواهد بگوید اطاعت این قبیل اشخاص وقتی آمر و نافذ و سلطان و خلیفه بر مسلمین شدند واجب است ( چنان چه بعض از علماء عامه گفته اند ) قطعاً چنین اطاعتی بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.

زیرا خداوند متعال در آیات چندی از قرآن مجید کفار و فساق و ظالمین را مورد لعن قرار داده و مسلمین را منع از اطاعت آنها نموده.

پس چگونه در این آیه شریفه امر می کند که اولی الامر ( فاسق فاجر ظالم بلکه کافر) را اطاعت کنند!

بدیهی است نسبت دو قول متضاد به ذات اقدس پروردگار از اقبح قبایح می باشد ؟

و حال آنکه فخر رازی که از اکابر علماء عامه است در تفسیر این آیه شریفه صریحاً

ص: 1544

گوید قطعاً بایستی اولی الامر معصوم از گناه باشد والّا خداوند اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و پیغمبر خاتم قرار نمی داد.

پس وقتی با همین مختصر دلائل بطلان این دو عقیده ثابت شد که ممکن نیست اولی الامر منصوب بالاجماع یا منصوب بالقدرة باشد.

اولی الامر بايد منصوب ومنصوص من جانب الله باشد

ثابت می نمایم قسم سیم که حتماً بایستی اولی الامر منصوب و منصوص من جانب الله باشد فثبت المطلوب همین است عقیده شیعه امامیه اثنا عشریه که می گویند چون اولی الامر بایستی مانند پیغمبر مهذب و منزه از جمیع صفات رذیله و اخلاق فاسده و معصوم از تمام کبائر و صغائر ظاهراً و باطناً باشند و چون علم به بواطن امور هم احدی جز خدای تعالی ذاتاً و استقلالاً ندارد پس باید خدای تعالی اولی الامر را معین نماید.

همان خدایی که رسول را از میان خلق برگزیده و به رسالت می فرستد اولی الامر و هم بایستی ذات اقدس او جل و علا انتخاب نموده و به مردم معرفی نماید.

علاوه بر این قبیل دلائل که از خارج اثبات مرام می نماید صراحت ظاهر خود آیه حکم می کند که اولی الامر کسی باید باشد که واجد جمیع صفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد الّا ما خرج بالدلیل که آن مقام وحی و رسالت است.

و چون عالم به جمیع بشریت جز ذات پروردگار دیگری نیست پس از انتخاب مخصوص به ذات او جل و علا می باشد.

فلذا در آیه شریفه برای فرق بین واجب و ممکن دو اطعيوا آورده که می فرماید

«وَأَطِيعُوا اللَّهَ َأَطِيعُواوَالرَّسُولَ » خدا را اطاعت کنید به نحوی که او را واجب الوجود بالذات بدانید که آنچه از هستی صفات دارد از قبیل حیات و علم و حکمت و قدرت و غیر آنها از خود او و عین ذات او می باشد.

و اطاعت کنید پیغمبر را به نحوی که او را ممکن الوجود و عبد صالح و واجد

ص: 1545

جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده بدانید که تمام آن صفات از جانب واجب الوجود به او افاضه شده است.

ولی وقتی به معرفی اولی الامر می رسد کلمه اطیعوا نمی آورد فقط با یک واو عاطفه اولی الامر را معرفی می نماید و در این و او لطیفه ایست که می خواهد به مردمان منور الفکر روشن ضمیر بفهماند که اولی الامر آن کس است که واجد باشد هر چه را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجد بوده است مگر آنچه به دلیل فاقد است از قبیل نزول وحی و استقلال در ابلاغ رسالت خلاصه آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته اولی الامر نیز باید داشته باشد مگر مقام رسالت و نبوت پس اطاعت اولی الامر از سنخ اطاعت رسول الله می باشد؟

فقط شأن اولی الامر این است که مجری احکام و نگاهبان دین و قوانین شرع سید المرسلین(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد.

لذا جامعه شیعه امامیه معتقدند که مراد از اولی الامر ائمه اثنى عشر از نسل پیغمبر و عترت طاهرهٔ آن حضرت می باشند که آنها امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) از عترت و اهل بیت پیغمبر و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت هستند.

و این آیه شریفه بزرگتر دلیل شیعه و جامعه امامیه بر اثبات امامت ائمه اثنى عشر عليهم الصلاة والسلام می باشد.

علاوه بر آیات کثیره دیگر که مورد استدلال ما می باشد که هر یک به جهتی از جهات اثبات مرام می نماید از قبیل آیه 118 سوره بقره:

«قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ »

( خدای تعالی ( به ابراهیم) فرمود من تو را امام و پیشوای خلق قرار دادم ابراهیم عرض کرد این امامت و پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود: آری اگر صالح و شایسته آن باشند که عهد من ( امامت ) هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید. )

و آیه 6 سوره احزاب :

«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ »

ص: 1546

( پیغمبر اولی و سزاوارتر به مومنان است از خود آنها و زنان پیغمبر( در اطاعت و عطوفت و حرمت نکاح) به حکم مادر مومنان هستند و خویشاوندان نسبی شخص بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدمند از مومنین و مهاجرین. )

و آیه 120 سوره توبه :

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »

(ای اهل ایمان خداترس باشید و با مردان راستگو بپیوندید و پیرو آنها باشید.)

و آیه 8 سوره رعد :

«إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »

(جز این نیست که وظیفه تو انذار و ترسانیدن ( از نافرمانی خدا است ) و هر قومی را از طرف خدا راهنمایی است. )

و آیه 154 سوره انعام :

«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »

(این است راه راست که راه من است پس پیروی کنید آن را و از راههای دیگر که موجب تفرقه شما است جز از راه خدا متابعت نکنید )

و آیه 180 سوره اعراف :

«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ »

( و از خلقی که آفریده ایم فرقه ای به حق هدایت می یابند و از باطل همیشه به حق باز می گردند ( که مراد پیشوایان دین و ائمه معصومین اند ))

و آیه 98 سوره آل عمران:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »

(همگی به رشته دین خدا (و ولایت عترت طاهره ) چنگ زده به راههای متفرق نروید. )

و آیه 45 سوره نحل :

« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »

(از اهل ذکر ( قرآن ) که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین اند )

ص: 1547

بپرسید اگر شما نمی دانید.)

و آیه 33 سوره احزاب :

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »

( جز این نیست که مشیت خداوند تعلق گرفته که رجس ه-ر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند. )

و آیه 30 سوره آل عمران :

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ »

( به حقیقت خدا برگزید آدم(علیه السّلام) و نوح(علیه السّلام) و خانواده ابراهیم(علیه السّلام) و خانواده عمران را بر جهانیان و فرزندان بعض از آنها را بر بعض دیگر .)

و آیه 29 سوره فاطر :

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا »

( پس (از آن پیغمبران سلف ) ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم ( یعنی محمد و عترت طاهره او(علیهم السّلام) وارث علم قرآن گردانیدیم.

و آیه 35 سوره نور :

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ »

( خدا نور ( وجود بخش ) آسمانها و زمین است داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که تلؤلؤ آن گویی ستاره ای است درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان افروزان است و بی آنکه آتشی زیت آن را بر افروزد خود به خود جهانی را روشنی بخشد که پرتو آن نور حقیقت بر روی نور قرار گرفته و خدا هر که

را خواهد به نور خود (و اشراقات وحی خویش ) هدایت کند. )

و آیات بسیار دیگر که وقت مجلس اقتضای ذکر تمامی آنها را ندارد تا آنجا که

ص: 1548

خطیب خوارزمی در مناقب و امام احمد در مسند و حافظ ابونعیم در مانزل من القرآن فی علی و حافظ ابوبکر شیرازی در نزول القرآن فی امیرالمؤمنین آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود ربع قرآن درباره ما اهل بیت نازل شده.

و نیز حافظ ابونعیم در مانزل من القرآن في على واحمد حنبل در مسند و واحدی در اسباب النزول و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن عساکر و محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابوبکر شیرازی در نزول القرآن في امير المؤمنين(علیه السّلام) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 کفایت الطالب و خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در باب 42 ینابیع الموده از طبرانی نقل می نمایند از ابن عباس ( حبرامت ) که فرمود :

نزلت في علىّ اكثر من ثلاثمائة آية في مدحه

زیاده از سیصد آیه در مدح علی(علیه السّلام) نازل گردیده)

و البته در اطراف هر یک از این آیات اقلاً بایستی چند ساعتی صحبت نمود که به واسطه نبودن وقت فقط به طور فهرست بعض از آنها را قرائت نمودم تا اهل فن به كتب اکابر علماء عامه از قبیل تفاسیر امام فخر رازی و امام ثعلبی و زمخشری و جلال الدین سیوطی و طبری و نیشابوری و واحدی.

و کتابهای فرائد السمطین حموینی و صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابی داود و جمع بين الصحيحین حمیدی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق ابن حجر و شرف المصطفی خرگوشی و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و حلية الاولياء حافظ ابونعيم و مفاتيح الاسرار شهرستانی و مناقب خوارزمی و فصول المهمه مالکی و شواهد التنزيل حاكم ابو القاسم و استيعاب ابن عبدالبر و سقیفه جوهری و ینابیع الموده خواجه كلان حنفى و مودة القربى همدانى و مانزل في القرآن في على ، اصفهانی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و نهاية ابن اثیر و کفایت الطالب گنجی شافعی و نزول القرآن فی امیرالمؤمنین ابوبکر شیرازی و رشفة الصادى سيد ابى بكر بن شهاب الدين العلوی و غیر آنها را مراجعه و با دیدهٔ تحقیق بنگرند تا حقیقت بر آنها کشف گردد.

ص: 1549

خلاصه خوب است اطالۀ کلام ندهم و آیه اول مجلس را که ادلّ دلائل آوردیم ذکر نماییم که عرض کردم عقیده جامعه شیعه امامیه این است که مراد از اولی الامر در آیه شریفه طبق دلائل عقلیه و براهين نقليه أئمه اثنى عشر سلام الله علیهم اجمعین اند.

اما دلائل عقلیه بر این معنا بسیار است که وقت مجلس مقتضی ذکر تمامی آنها نیست ولی به حکم قرینه ثابت است اولی الامری که اطاعتش توام با اطاعت خدا و پیغمبر است بایستی معصوم از خطا باشد.

چنان چه امام فخر رازی هم در تفسیرش اقرار به این معنی نموده که اگر گفته شود اولی الامر معصوم نیست اجتماع نقیضین خواهد شد و آن محال است.

و دیگر آنکه اولی الامر باید اعلم و افضل و اورع و اتقی و اكمل من في الارض باشد تا واجد صفات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )گردیده اطاعتش از هر حیث واجب آید.

این صفات در میان امت جز درباره ائمه اثنى عشر ( به تصدیق اکابر علماء عامه ) گفته نشده مقام عصمتشان طوری است که خداوند در آیه تطهیر شهادت به این معنی داده است.

و اخبار بسیاری در کتب معتبره اکابر علماء اهل تسنن در عصمت آن خاندان جلیل ذکر گردیده من باب نمونه به چند خبری از اکابر علماء اهل تسنن تبرک می جوییم.

اخبار در عصمت أئمه از طرق عامه

از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 445 ینابیع الموده ضمن باب 77 و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس روایت نموده اند که گفت:

سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقول انا وعلىّ والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون

(شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود من و علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین همگی پاک و پاکیزه و معصوم از جمیع صغائر و کبایر و اخلاق زذیله ) می باشیم. )

ص: 1550

و از سلمان فارسی نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست بر کتف حسین (علیه السّلام)گذارد و فرمود:

انّه الامام بن الامام تسعة من صلبه أئمة ابرار امناء معصومون

(به درستی که او امام پسر امام و نه نفر از صلب او امامان و نیکوکاران امناء به عصمت اند. )

و از زید بن ثابت روایت نموده که آن حضرت فرمود:

وانه ليخرج من صلب الحسين أئمة ابرار امناء معصومون قوّامون بالقسط

( هر آینه بیرون می آید از صلب حسین امامان نیکوکار امناء با عصمت کارگذاران به عدل و داد. )

و از عمران بن حصین نقل می کند که گفت از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که به

على (علیه السّلام) فرمود:

انت وارث علمى وانت الامام والخليفة بعدى تعلم الناس مالا يعلمون وانت ابوسبطى و زوج ابنتى ومن ذريتكم العترة الائمة المعصومين

(تو وارث علم منی و تویی امام و خلیفه بعد از من یاد میدهی به مردم چیزی که نمی دانند و تویی پدر دو دختر زاده من و شوهر دختر من و ذریه شما است عترت پاک و امامان با عصمت).

از این قبیل اخبار از طرق اکابر علماء عامه بسیار رسیده که برای نمونه در این وقت مختصر کفایت می کند.

و اما درباره علم آنها نیز اخبار بسیاری از طرق اهل سنت و جماعت وارد است که در لیالی گذشته و جلسات خصوصی در این باب بحث مفصل نمودیم لابد به نظر محترم آقایان در جرائد و مجلات رسیده امروز هم برای نمونه به نقل چند خبر اکتفا می کنیم.

ص: 1551

اشاره به علم عترت و اهل بیت طهارت

ابواسحق شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلية الاولياء و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عباس روایت می نمایند که فرمود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عترت من از طینت من آفریده شده اند و خدای تعالی علم و فهم به ایشان کرامت فرموده وای بر کسی که ایشان را تکذیب نماید.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و صاحب كتاب سير الصحابه از حذيفة بن اسید روایت کرده اند که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از اداء خطبه مفصل و حمد و ثناء حق تعالی فرمودند:

انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ان تمسكتم بهما فقد نجوتم

طبرانی با این زیادتی نقل می نماید که فرمود:

فلا تقدموهما فتهلكوا ولا تقصروا عنهم فتهلكوا ولا تعلموهم فانهم اعلم منكم

( دو چیز نفیس بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چیز تمسک جویید نجات یابید یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند آنگاه فرمود امت بر ایشان سبقت نجویید و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک خواهید شد به ایشان یاد ندهید و تعلیم ننمایید که ایشان از شما دانا ترند. )

به روایت دیگر از حذيفة بن اسید نیز نقل می کند که آن حضرت فرمود:

الائمة بعدى من عترتى عدد نقباء بنى اسرائيل تسعة من صلب الحسين اعطاهم الله علمى وفهمى فلا تعلموهم فانهم أعلم منكم اتبعوهم فانهم مع الحق والحق معهم

(امامان بعد از من از عترت من بعد دنقباء بنى اسرائيلند ( یعنی دوازده نفر ) نه نفر از صلب حسین اند اعطاء نموده است خداوند به آنها علم و فهم مرا پس به

ص: 1552

آنها یاد ندهید و تعلیم ننمایید به درستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها با حق و حق با آنها می باشد. )

اینها مختصری از دلائلی است که اکابر علماء عامه و اهل تسنن بر اثبات علم و عصمنت ائمه اثنا عشر ما نقل نموده اند که تقویت می کند دلائل عقلیه را .

اشکال در اینکه چرا اسامی ائمه در قرآن نیامده

بعضی بازیگران یا اشکال تراشها ایجاد شبهه نموده و در دسترس عموم قرار داده اند که اگر ائمۀ اثناعشر شیعیان برحقند چرا اسامی آنها در قرآن مجید که سند محکم دیانت است ذکر نگردیده دیشب گذشته هم برادران عزیزم در مجلس خصوصی همین سؤال را از داعی نمودند چون وقت گذشته بود جواب را موکول به امروز نمودم اینک که به اصرار آقایان منبر آمدم و مقتضی موجود گردیده با توجهات خاصه پروردگار رفع اشکال می نمایم .

مقدمة عرض می کنم اشتباه بزرگی دامنگیر دسته ای از مردمان قصیرالفکر گردیده که گمان می کنند جزئیات جمیع امور در قرآن میجد موجود است و حال آنکه قرآن مجید که کتاب محکم آسمانی است بسیار مجمل و مختصر و موجز نازل گردیده فقط متعرض کلیات امور است ولی جزئیات امور را موکول به بیان مبین که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است نموده چنان چه در آیه 7 سوره حشر می فرماید:

« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا »

( آنچه رسول حق به شما دستور دهند عطا کند) بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن واگذارید )

فلذا وقتی به احکام و قوانین اسلام از طهارت تا دیات می نگریم می بینیم که در قرآن مجید کلیات آنها ذکر گردیده ولی شرح و بیان آنها را پیغمبر فرموده.

ص: 1553

جواب از اشکال

اولا آقایانی که اشکال تراشی می کنند و می گویند چون اسامی و عدد امامان اثنا عشر در قرآن مجید نیست ما قبول نداریم و اطاعت نمی کنیم چیزی را که در قرآن نمی باشد - باید به آنها گفت که اگر امر چنین باشد که هر چه در قرآن مجید نام برده نشده و صراحت ندارد و جزئیات او ذکر نگردیده باید متروک گردد.

پس آقایان باید ترک نمایند تبعیت و پیروی از خلفاء راشدین و خلفاء اموی و عباسی و غیرهم را چه آنکه در قرآن مجید آیه ای که اشاره به مقام خلافت خلفاء راشدین ( غیر از علی بن ابیطالب(علیه السّلام) ) و خلفاء اموی و عباسی و طریقه اجماع و اختیار امت در تعیین خلافت و عدد و اسامی آنها نیامده پس روی چه اصل و قاعده تبعیت از آنها نموده و مخالفین آنها را رافضی و مشرک و کافر می خوانند ؟!

و از اینها گذشته اگر امر چنین باشد که هر چه در قرآن مجید ذکر و نامی از آنها نشده بایستی متروک گردد.

قطعاً آقایان باید تارک جمیع عبادات و احکام گردند زیرا جزئیات هیچ یک از آنها در قرآن مجید ذکر نگردیده.

عدد ركعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده

برای نمونه نماز را که اصل اولیه از فروع دین است که به اتفاق فریقین رسول اکرم سفارشات و تاکیدات بلیغه در آن باب نموده تا آنجا که فرموده:

الصلوة عمود الدين ان قبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ما سودها

(نماز ستون و نگهبان دین است اگر نماز قبول شد ماسوای آن قبول و اگر نماز رد شد ماسوای آن هر چه هست رد می گردد. )

مورد مطالعه قرار داده می بینیم در قرآن مجید ابداً ذکری از عدد رکعات نمازها

ص: 1554

و طريق اداء آنها از حمد و سوره و رکوع و سجود و ذکر و تشهد نشده پس بایستی نمازها را ترک کرد چون در قرآن مجید ذکری از اجزاء آن نیامده ؟!

و حال آنکه این طور نیست در قرآن مجید فقط کلمه صلاة مجملا آمده «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ » اقام الصلاة - «وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ » ولى تعيين عدد ركعات و سایر ارکان از واجبات و مستحباتش در بیان مبین است که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

همین قسم است سائر احکام و قوانین دین که کلیات آنها در قرآن مجید آمده و جزئیات و شرائط و دستورات آنها در بیان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

پس همان قسمی که کلمه صلاة موجزاً در قرآن آمده ولی تشریح معنای صلاة و تعیین اعداد رکعات و سایر اجزاء و دستوراتش را پیغمبر داده و ما موظف عمل به آن دستورات هستیم.

همین قسم راجع به امامت و خلافت بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم در قرآن مجید موجزاً و مجملا فرموده « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » یعنی بعد از اطاعت خدا و پیغمبر اطاعت کنید صاحبان امر را.

بدیهی است مفسرین مسلمین از شیعه و سنی از پیش خود نمی توانند اولی الامر را معنی کنند چنان چه کلمه صلاة را نمی توانند به میل و اراده خود معنی کنند زیرا در حدیث روات فریقین است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

من فسّر القرآن برأيه فمقعده في النار

(هر کس قرآن را برای خود تفسیر کند پس نشیمن گاه او آتش خواهد بود. )

البته هر مسلمان عاقلی باید مراجعه کند به بیان مبین قرآن ببینید آیا از مبین قرآن مجید خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در معنای اولی الامر خبری رسیده از آن حضرت سؤالی شده یا نه اگر سؤالی شده و حضرت رسول اکرم که مبین قرآن مجید است جوابی داده بر جامعه امت واجب است ترک عادت و تعصب نموده تبعیت و اطاعت نمایند گفتار و بیان آن حضرت را .

مدت مدیدی است که تفاسیر و کتب اخبار شیعه و سنی را کاملا مطالعه نمودم به

ص: 1555

حدیثی که دلالت کند بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد مراد از اولی الامر امراء و سلاطین اند بر نخوردم ولی برعکس اخبار بسیاری در کتب فريقين ( شیعه و سنی ) موجود است که نقل نموده اند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معنای اولی الامر را سؤال نمودند آن حضرت جوابهای کافی داده و فرمودند مراد از اولی الامر علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت اند الحال چند خبری به مقتضای وقت مجلس برای نمونه عرض می کنم البته متوجه باشید به اخبار متواتری که از طرق اکابر علماء شیعه از طریق عترت طاهره و صحابه خاص رسیده ابداً استشهاد نمی نمایم.

فقط به ذکر چند خبر از اخبار بسیاری که از طرق آقایان اهل سنت و جماعت رسیده اکتفا نموده و قضاوت را به ضمیر پاک و روشن آقایان با علم و منطق و انصاف وا می گذاریم .

مراد از اولی الامر على و ائمۀ از عترت طاهره هستند

1 - ابواسحق شیخ الاسلام حموینی ابراهیم بن محمد در فرائد السمطین گوید آنچه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما رسیده مراد از اولی الامر در آیۀ شریفه علی بن ابیطالب و اهل بیت رسول خدا هستند.

2 - عيسى بن يوسف همدانی از ابی الحسن و از سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) روایت کرده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود شریکان من کسانی هستند که خدای تعالی اطاعت ایشان را مقرون به اطاعت خود نموده و در حق ایشان « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » تنزیل فرموده باید از کلام ایشان بیرون نروید و فرمان بردار ایشان باشید و انقیاد از احکام و اوامر ایشان نمایید - من چون این سخن را شنیدم عرض کردم یا رسول الله خبر ده مرا از اولی الامر که آنها چه کسانند فرمود يا على انت اوّلهم.

3 - محمد بن مؤمن شیرازی که از اعاظم علماء عامه و اهل تسنن بوده است در رساله اعتقادات روایت می کند که وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امیر المؤمنین علی(علیه السّلام) را در مدینه

خلیفه قرار داد و آیه شریفه « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » نازل گردید در شان علی بن ابیطالب.

ص: 1556

4 - خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 38 ینابیع الموده که مخصوص همین آیه قرار داده از مناقب نقل می نماید که در تفسیر مجاهد است که انّ هذه الاية نزلت في اميرالمؤمنين علىّ(علیه السّلام) حين خلفه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالمدينة - یعنی این آیه نازل شده در حق امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) زمانی که خلیفه قرار داد او را پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مدینه عرض کرد یا رسول الله مرا خلیفه قرار می دهی بر زنها نو بچه ها حضرت فرمود اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسی آیا راضی نیستی که تو از من به منزلۀ هارون باشی از موسی - یعنی همان قسمی که هارون را خداوند خلیفه موسی قرار داد تو را هم خليفه من قرار داد.

5 - و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند به سند خودش از سلیم بن قیس هلالی که گفت در دورۀ خلافت عثمان جماعتی از مهاجر و انصار را دیدم نشسته و فضائل خود را نقل می کنند و علی در میان آنها ساکت نشسته بود عرض کردند یا علی شما هم حرف بزنید حضرت فرمودند آیا این فضائلی که نقل می کنید خدای تعالی برای خودتان عطاء فرموده یا به وسیله غیر ؟ عرض کردند خدا منّت بر ما گذارده به وجود محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود آیا نمی دانید که پیغمبر فرمود من و اهل بیت من نوری

بودیم که سعی می نمودیم بین قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال پس چون آدم را خلق فرمود آن نور را در صلب او قرار داد که به زمین آمد و در پشت نوح قرار داد در میان کشتی و در صلب ابراهیم در میان آتش همین قسم از اصلاب پاک به رحمهای پاکیزه از پدرها و مادرهایی که یکی از آنها از حرام نبودند - سابقین از اهل بدر و احد گفتند بلی ما شنیدیم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این جملات را فرمود شما را به خدا قسم می دانید که خداوند در قرآن مجید فضیلت داده است سابق را بر مسبوق و سبقت نگرفته است احدی بر من در اسلام گفتند بلی فرمود قسم می دهم شما را به خدا آیا می دانید وقتی نازل شد آیه شريفه ( «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » (آنان که در ایمان بر همه پیشی گرفتند ( در اطاعت خدا و رسول مقام تقدم یافتند ) به حقیقت مقربان درگاهند آیه 10 سوره 56( واقعه ) ) سؤال کردند

ص: 1557

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را از سابقین و این که این آیه در چه چیز نازل گردیده فرمود:

انزلها الله عزوجلّ فى الانبياء واوصيائهم فانا افضل الانبياء ورسله وعلى وصيى افضل الاوصياء

(نازل گردانید خدای عزوجل این آیه را در حق انبیاء و اوصیاء آنها پس من بهترین انبیاء و رسولان او هستم و علی وصی من بهترین اوصیاء می باشد )

آنگاه فرمود شما را به خدا قسم آیا می دانید وقتی نازل شد آیه « أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »(1) (اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و فرمان داران (از طرف خدا و رسول را) که صاحبان امرند) و آیه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ »( جز این نیست که اولی به تصرف در امور شما خدا و رسول و آن مؤمنانی هستند که نماز به پا داشته و در حال ركوع زكوة می دهد ( که به اتفاق مفسرین خاصه و عامه انفاق کننده در حال رکوع علی(علیه السّلام) بوده ) ( رجوع شود به ص 447 تا ص 450 همین کتاب) آیه 60 سوره 5 ( مائده ) ) و آيه « وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً » ( و نگرفتند از غیر خدا و نه رسولش و نه مؤمنین دوست پنهانی - آیه 16 سوره (9) (توبه )

خدای متعال امر فرمود پیغمبرش را که معرفی می نماید ولات امر را و تفسیر نماید بر آنها ولایت را همان قسمی که تفسیر نمود برای آنها نماز و زکاة وحج را پس نصب نمود مرا بر مردم در غدیر خم و فرمود ایها الناس به درستی که خداوند جل جلاله مرا به رسالت فرستاد تنگ شد سینه من گمان کردم مرا تکذیب می نمایند آنگاه فرمود اتعلمون انّ الله عزّوجلّ مولاى وانا مولى المؤمنين وانا اولى بهم من انفسهم آيا می دانید که خدای عزوجل مولای من و من مولای مؤمنین هستم و من اولی به تصرف هستم به آنها از نفسهای آنها عرض کردند بلی یا رسول الله پس دست مرا گرفت و فرمود من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه یعنی هر که

ص: 1558


1- نساء / 62

را من مولی و اولی به تصرف به او هستم پس علی مولی و اولی به تصرف در او می باشد. خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد ( این خبر نیز مؤید اخباری است که قبلا در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم کلمه مولی به معنی اولی به تصرف می باشد ) سلمان برخاست عرض کرد یا رسول الله ولایت علی چگونه است فرمود ولاية علىّ كولائى من كنت

اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه یعنی ولایت علی مثل ولایت من است هرکس را من اولی به تصرف هستم به او از نفس او پس علی اولی به تصرف است به او از نفس او پس نازل شد آیه ولایت « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » پس پیغمبر فرمود الله اکبر باكمال الدين واتمام النعمة ورضاء ربّي برسالتي وولاية علىّ بعدی یعنی بزرگ است خدای تعالی از این که به وصف آید که دین را کامل و نعمت را تمام نمود و رضا داد رسالت را برای من ولایت را برای علی بعد از من این خبر نیز مؤید اخباری است که در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم که کلمۀ مولی به معنی اولی به تصرف می باشد )

عرض کردند بیان نما برای ما اوصیاء خودت را فرمود:

علیّ اخی و وارثی و وصييّ و وليّ كلّ مؤمن من بعدى ثمّ ابنى الحسن ثمّ الحسين ثمّ التسعة من ولد الحسين القرآن معهم وهم مع القرآن لا يفارقونه ولا يفارقهم حتى يردوا علىّ الحوض

یعنی اوصیاء من عبارتند از علی برادر و وارث و وصی من و ولی هر مؤمن بعد از من پس فرزندان من حسن و حسین پس از آن نه نفر از اولاد حسین اند قرآن با آنهاست و آنها با قرآن اند از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض ( یعنی در قیامت ) بر من وارد شوند.

و بعد از این خبر مفصل که قسمتی از آن را به اقتضای وقت مجلس عرض نمودم سه خبر دیگر از مناقب از سلیم بن قیس و عیسی بن السرى و ابن معاویه نقل می کند که مراد از اولی الامر أئمه اثنا عشر و اهل بیت طهارتند.

ص: 1559

گمان می کنم برای اثبات معنای اولی الامر همین چند خبر که ذکر نمودیم کافی باشد.

و اما راجع به عدد و شماره و اسامی مقدسه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین هم فقط به چند خبری که از طرق علماء بزرگ عامه و اهل تسنن نقل شده استشهاد می نمایم و از اخبار متکاثره متواترهای که از طریق عترت و اهل بیت طهارت رسیده صرفنظر می نماییم.

در باب اسامی و اعداد أئمه اثناعشر

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 76 ینابیع الموده از فرائد السمطين شيخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مرد یهودی نعثل نام مشرف شد خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مسائل چندی از توحید سؤال نمود حضرت هم جواب دادند (که به مناسبت ضیق وقت از نقل آنها خودداری می نمایم) آنگاه نَعثل به شرف اسلام مشرف گردید بعد عرض کرد یا رسول الله هر پیغمبری وصی داشته و پیغمبر ما موسى بن عمران(علیه السّلام) یوشع بن نون وصیت نموده ما را خبر ده که وصی شما کیست

حضرت فرمود:

انّ وصييّ على بن ابيطالب وبعده سبطاى الحسن والحسين تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين .

يعنى وصى من علی بن ابیطالب است و بعد از او دو دختر زاده من حسن و حسین اند و بعد از ایشان نه نفر امامان از صلب حسین (علیه السّلام) می باشند نعثل عرض کرد تمنا دارم اسامی شریفه ایشان را برای من بیان فرمایی حضرت فرمود:

اذا مضى الحسين فابنه علىّ فاذا مضى على فابنه محمد فاذا مضى محمد فابنه جعفر فاذا مضى جعفر فابنه موسى فاذا مضى موسى فابنه علىّ فاذا مضى علىّ فابنه محمد فاذا مضى محمد فابنه علىّ فاذا مضى علىّ فابنه الحسن فاذا مضى الحسن فابنه الحجة ( م - ح - م - د ) المهدى فهؤلاء اثنا عشر

پس از ذکر اسامی امامان نه گانه و توضیح دادن آن که هر پدری درگذشت پسرش

ص: 1560

به جای پدر امام است تا امام دوازدهم که به نام( م -ح م- د ) مهدی معرفی فرموده ذیل خبر مفصل است که طریقه شهادت هر یک را سؤال نموده و حضرت جواب داده آنگاه نعثل گفت اشهد ان لا اله الّا الله وانّك رسول الله واشهد انّهم الاوصیاء بعدک یعنی شهادت می دهم به وحدانیت خدا و رسالت شما و شهادت می دهم که آن دوازده نفر اوصیاء بعد از شما می باشند هر آینه به تحقیق آنچه فرمودی در کتب انبیاء پیشین دیده ام و در وصیت نامۀ حضرت موسی کاملاً ثبت است.

آنگاه حضرت فرمودند :

طوبى لمن احبّهم واتّبعهم وويل لمن ابغضهم وخالفهم

یعنی بهشت برای کسی است که آنها را دوست بدارد و متابعت کند و جهنم برای آن کس است که آنها را دشمن بدارد و مخالفت کند آنگاه نعثل در حضور آن حضرت اشعاری انشاد نمود و گفت:

صلى الله ذو العلى علیک یا خير البشر*** انت النبي المصطفى والهاشمي المفتخر

بكم هدانا ربنّا و فیک نرجوا ما امر*** ومعشر سمّيتهم أئمة اثنى عشر

حباهم رب العلى ثم اصطفا هم من كدر*** قد فاز من والاهم وخاب من عادى الزهر

آخرهم يسقى الظما وهو الامام المنتظر*** و عترتک الاخیار لى والتابعين ما امر

من كان عنهم معرضا فسوف تصلاه سقر

( درود و رحمت خدای بزرگ بر تو باد ای صاحب مقام عالی که بهترین افراد بشری تو پیغمبر برگزیدۀ هاشمی نسبی و به آن مفتخری به سبب شما هدایت شدیم و به وسلیۀ تو امید رهایی از آتش دوزخ داریم و جمعیت خلفاء شما نامیده شدند اثناعشر زیرا خدای بزرگ ایشان را بلند مرتبه و پاک و پاکیزه از هر عیب و ریب نموده است نجات می یابد آن کس که به ایشان تمسک جوید، هر کس دشمنی با ایشان نماید زیانکار گردد و دوازدهمی آنها که امام منتظر است به ظهور خود شیعیان تشنه دیدار را سیراب می نماید و خاندان شما آن برگزیدگانی هستند که ما مأمور متابعت از ایشانیم و کسی که از ایشان اعراض کند در آتش دوزخ جاوید خواهد ماند. )

2 - و نیز خواجه کلان در باب 76 ینابیع از مناقب خوارزمی از واثلة بن اسقع ابن

ص: 1561

قرخاب از جابر بن عبدالله انصاری - وابوالمفضل شیبانی از محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعی و او به سند خود از جابر انصاری (که از صحابه خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )) بوده است نقل می نماید که گفت مردی از یهود به نام جندل بن جنادة بن جبير خدمت خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشرف شد بعد از سؤال مسائل توحید و شنیدن جوابهای کافی شهادتین بر زبان جاری و مسلمان شد آنگاه عرض کرد شب گذشته در عالم رؤیا خدمت موسی بن عمران رسیدم به من فرمود که اسلم على يد محمد خاتم الانبياء و استمسک اوصياءه من بعده یعنی اسلام بیاور بر دست محمد خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و متمسک شو به اوصیاء بعد از او.

حمد خدا را که مرا مشرف به دین اسلام فرمود اینک بفرما اوصیاء شما کیانند که به آنها تمسک گردم حضرت فرمودند اوصیاء من دوازده نفرند عرض کرد چنین است من هم همین قسم در تواره یافته ام ممکن است اسامی آنها را برای من بیان فرمایی.

حضرت فرمودند: اولهم سيّد الأوصياء ابوالائمة علىّ ثم ابناه الحسن والحسين اول آنها سید و آقای اوصیاء و پدر امامان علی(علیه السّلام) و پس از آن دو فرزندش حسن و حسین اند.

تو این سه نفر را ملاقات می کنی آنگاه عمرت به آخر می رسد در وقتی که زین العابدین متولد گردد و آخرین زاد و توشه تو از دنیا یک شربت شیر خواهد بود پس متمسک باش به ایشان مبادا جهل جهّال تو را مغرور نماید.

عرض کرد من در توریة و كتب انبیاء اسم علی و حسن و حسین را به نام ایلیا و شبر و شبیر دیده ام تمنا دارم اسامی بعد از حسین را بیان فرمایی حضرت فرمودند اذا انقضت مدّة الحسين فالامام ابنه على يلقّب بزين العابدين فبعده ابنه محمد يلقب بالباقر فبعده ابنه جعفر يدعى بالصادق فبعده ابنه موسى يدعى بالكاظم فبعده ابنه على يدعى بالرضا فبعده ابنه محمد يدعى بالتقى والزكي فبعده ابنه على يدعى بالنقى والهادى فبعده ابنه الحسن يدعى بالعسكرى فبعده ابنه ( م - ح - م - د ) يدعى بالمهدى والقائم والحجة فيغيب ثم يخرج فاذا خرج يملاء الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً پس از این که اسامی نه نفر امامان بعد از اباعبدالله الحسین را با لقبهای آنها بیان نمود فرمود نهمی

ص: 1562

آنها محمد مهدی قائم و حجّة غایب می شود پس از آن خروج می نماید و زمین را پر از عدل و داد می کند هم چنانی که پر از ظلم و جور شده باشد.

طوبى للصابرين في غيبته طوبى للمقيمين على محبتهم اولئك الذين وصفهم الله في كتابه وقال هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ثم قال تعالى اولئک حزب الله ان حزب الله هم الغالبون.

یعنی بهشت برای صبر کنندگان در غیبت آن حضرت است و بهشت برای باقی ماندگان در محبت آنها است آنها هستند که خداوند در قرآن مجید آنها را وصف نموده که اهل تقوی ( که قرآن مجید آنها را هدایت می نماید ) کسانی هستند که ایمان به غیب می آورند ( که مراد غیب آن حضرت است) و آنها هستند حزب الله که در قرآن می فرماید بدانید که حزب خدا غالب اند.

3 - ابوالمؤيد موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزمی در مناقب به سند خود نقل می نماید از ابوسلیمان راعی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که گفت شنیدم از آن حضرت که می فرمود در شب معراج خدای متعال به من وحی فرمود که یا محمد نظر کردم به سوی اهل زمین و تو را از میان ایشان برگزیدم و نامی از نامهای خود برای تو جدا کردم یاد نشوم در جایی مگر آنکه تو با من یاد شوی من محمودم و تو محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از تو علی را از میان اهل زمین برگزیدم و نامی از نامهای خود برای او جدا کردم منم اعلی و او است علی(علیه السّلام) یا محمد تو و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد حسین را آفریدم از نور خود و ولایت شما را بر آسمانها و زمینها عرض کردم پس هر کس قبول کرد از مؤمنان است و هر کس انکار کرد از کافران است یا محمد می خواهی ایشان را ببینی عرض کردم بلی خطاب فرمود:

انظر الى يمين العرش فنظرت فاذا علىّ والحسن والحسين وعلىّ بن الحسين ومحمد بن علىّ وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلىّ بن موسى ومحمد بن علىّ وعلىّ بن محمد والحسن بن علىّ و ( م - ح - م-د )المهدى ابن الحسن كأنّه كوكب درّى بينهم.

یعنی نظر کن به طرف راست عرش چون نظر کردم دیدم ( دوازده نفر اوصیاء خود

ص: 1563

را) و اسمهای آنها را یک یک بیان نمود تا آن که فرمود (م - ح - م - د ) مهدی فرزند حسن در میان آنها مانند کوکب درّی و ستاره درخشان بود آنگاه خطاب الهی رسید یا محمد هؤلاء حججى على عبادی و هم اوصیاؤک.

یعنی اینها حجتهای منند بر بندگان من و اوصیاء تو هستند.

گمان می کنم برای اثبات مدعای ما در مقابل آن اشخاصی که می گویند اعداد و اسامى أئمه اثناعشر از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نرسیده همین سه خبر من باب نمونه از طرف روات معتبرۀ اکابر علمای سنت و جماعت به مقتضای وقت مجلس کافی باشد.

و اگر کسی طالب بیش از اینهاست مراجعه کند به مناقب خوارزمی و ینابیع الموده سلیمان بلخی حنفی و فرائد السمطین حموینی و مناقب محدث فقيه ابن مغازلی شافعى و مودة القربى میرسید علی همدانی شافعی و فصول المهمه مالکی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و تذکره سبط ابن جوزی و دیگران از علماء که همگی از افاضل و اکابر علماء عامه و اهل تسنن هستند تا ببینند زیاده از صد خبر از طرق برادران سنت و جماعت درباره خلفاء و ائمه اثنا عشر بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده به استثناء اخبار شیعه که لاتعدّ ولا تحصى است.

عدد خلفاء بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده است

میرسید علی همدانی شافعی در مودة دوازدهم از مودة(1) القربی نقل می نماید که عمر بن قیس که گفت ما در حلقه ای که عبدالله بن مسعود در او بود نشسته بودیم اعرابی آمد سئوالی نمود کدام یک از شما عبدالله هستید عبدالله گفت من هستم گفت یا عبدالله

ص: 1564


1- مودة القربى ، سید علی همدانی ، مودة 10 ( با استفاده از ینابیع المودة قندوزی حنفی ، 315/2- 314، ح 905 باب 56) حدیث را اینگونه نقل می کند : عن عمر بن قيس قال : كنا جلوسا في حلقة فيها عبد الله بن مسعود فجاء اعرابی فقال : ایکم عبدالله ابن مسعود ؟ قال انا عبدالله بن مسعود قال : هل حدثكم نبيكم كم يكون ان بعده من الخلفاء ؟ قال : .نعم اثنا عشر عدد نقباء بنی اسرائیل

آیا پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از خلفاء بعد از خود به شما خبر داد در جواب گفت بلی پیغمبر فرمود: الخلفاء بعدى اثنا عشر عدد نقباء بنی اسرائیل یعنی خلفاء بعد از من دوازده می باشند به عدد نقباء بنی اسرائیل ( که دوازده نقیب بودند )

و نیز از شعبی از مسروق از عبدالله شیبه این خبر را نقل نموده.

و نیز از جریر از اشعث از عبدالله بن مسعود و از عبدالله بن عمر از جابر بن سمره همگی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود : الخلفاء بعدی اثناعشر بعدد نقباء بنی اسرائیل و در خبر عبدالملک است که فرمود :كلهم من بنی هاشم یعنی آن دوازده خلیفه بعد از من که بعدد نقباء بنی اسرائیل اند تمام از بنی هاشم اند.

علاوه بر این کتابها که ذکر نمودیم سایر علمای مهم اهل تسنن در کتابهای خود متفرقاً به اقتضای هر محلی اخبار بسیاری در این باب آورده اند که خواجه کلان سلیمان بلخی حنفى باب 77 ينابيع الموده را اختصاص به این موضوع داده و اخبار بسیاری در این باب نقل نموده از شیخین و ترمذی و ابی داود و مسلم و سيد على همدانی و شعبی و غیرهم .

از جمله گوید یحیی بن حسن فقیه در کتاب عمده از بیست طریق نقل نموده که : ان الخلفاء بعد النبى صلى الله عليه و آله اثنا عشر خليفة كلهم من قريش

یعنی خلفاء بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده خلیفه می باشند که تمامشان از قریش اند.

و بخاری از سه طریق و مسلم از نه طریق و ابی داود از سه طریق و ترمذی از یک طریق و حمیدی از سه طریق نقل نموده اند که رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود خلفاء و امامان بعد از من دوازده نفرند تمام آنها از قریش اند و در بعض از آن اخبار است که کلهم من بنی هاشم.

تا آنجا که در ص 446 گوید بعض از محققین علماء ( یعنی علماء عامه و اهل تسنن ) گفته اند احادیث داله بر اثبات امامت خلفاء بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده نفر به طرق بسیاری مشهور است که آدمی می داند مراد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از تعیین عدد خلفاء بعد از خود ائمۀ اثناعشر از اهل بیت و عترت خودش می باشد - و ممکن نیست

ص: 1565

مطابقت این احادیث با خلفاء از صحابه بعد از آن حضرت چه آنکه پیغمبر تعیین عدد دوازده فرموده (و آنها چهار بودند).

و نیز حمل نمی شود بر سلاطین بنی امیه برای آنکه از دوازده نفر بیشتر بودند (سیزده نفر بودند ) علاوه بر آنکه همگی ظالم بودند به استنثاء عمر بن عبدالعزیز ( در اثبات ظلم عمر هم کافی است در غضب خلافت و خانه نشین نمودن امام وقت(علیه السّلام) ) و از بنی هاشم هم نبودند نظر به فرموده آن حضرت که کلهم من بنی هاشم

و نیز حمل بر ملوک بنی عباس هم نمی شود برای آنکه عدد آنها بیشتر از دوازده بوده (سی و پنج نفر بودند) و ابداً هم رعایت ننمودند توصیه خداوند متعال را درباره عترت که در آیه 22 سوره شوری فرمود:

« قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »- وحديث كساء .

پس لابد باید حمل شود این همه اخبار و احادیث وارده از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر

امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت طهارت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ( به عقیده امامیه

اثنا عشريه ) لانّهم كانوا اعلم اهل زمانهم واجلّهم واورعهم واتقاهم واعلاهم نسباً وافضلهم حسباً واكرمهم عندالله وكان علومهم عن آبائهم متصلا بجدهم وبالوراثة واللدنيّة كذا عرفهم اهل العلم والتحقيق واهل الكشف والتوفيق

یعنی برای آنکه آنها اعلم و اجلا و اورع و اتقای اهل زمانشان بودند و بالاتر از آنها از حیث نسب و افضل آنها از حیث حسب و گرامی ترین آنها نزد پروردگارند و علوم آنها ارثاً ( و موهوباً) از طریق پدرانشان متصل به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و اهل علم و تحقیق کشف کنندگان با توفیق آنها را به این قسم تعریف و معرفی نمودند.

و تأیید می کند این عقاید را که مراد پیغمبر از تعیین خلفاء بعد از خود امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت او می باشند حدیث شریف ثقلین ( که طبق روایات صحیحه فریقین شیعه و سنی به حد تواتر رسیده) که آن حضرت فرمود:

انی تارک فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى لن يفترقا حتّى يردا على الحوض ان تمسّكتم بهما لن تضلوا بعدها ابداً

ص: 1566

(به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز نفیس بزرگ را که کتاب خدا ( قرآن مجید ) و عترت من باشد که از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند اگر چنگ بزنید به این دو هرگز گمراه نمی شوید بعدها ابداً )

و نیز احادیث بسیاری که در این کتاب ذکر گردیده مؤید این معنی می باشد - انتهی کلام خواجه.

این بود مختصری از اظهار نظر و عقاید علماء عامه و اهل تسنن تا امر را بر شما مشتبه نکنند و نگویند شیعیان رافضی هستند و غلو می کنند بلکه بدانید علم و انصاف اگر توأم شدند نتیجه همین نظرهای پاک می باشد خواه شیعه باشد یا سنی.

علاوه بر اخبار کثیره که نقل نموده اند در اثبات مقام امامت ائمه اثنا عشر سلام الله عليهم اجمعین - نظریات پاک آنها راهنمای شما می باشد تا آقایان حاضرین و همچنین غائبین از مجلس ما بدانند که جامعه شیعیان اگر اطاعت و متابعت و پیروی از ائمه اثناعشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند به حکم قرآن مجید و فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.

و نقل اسامی مقدسه و اعداد دوازده گانه و صفات عالیه آن ذوات مکرمه فقط در اخبار شیعیان متواتراً نرسیده بلکه در کتب معتبره علماء بزرگ عامه متفرقاً بسیار ذکر گردیده.

عادت جاهلانه و تعصب مانع از وصول به حقیقت است

فرق ما با علماء عامه آن است که آنها نقل اخبار می کنند و تفسیر و آیات قرآن مجید نازله در حق آن خاندان جلیل را می نویسند و اظهار نظر هم می نمایند ولی تحت تأثیر عادت قرار گرفته و پیرو اسلاف خود بدون برهان و دلیل می باشند و بعضی راهم تعصب مانع است که به زبان تصدیق نمایند پس بی مورد نیست اگر گفته شود که سیر تکامل و ارتقاء در وجود این افراد به کلی بی اثر مانده هوی و عادت بر قوه عاقله غالب آمده ؟!

بلکه گاهی در مقام تشریح اخبار منقوله از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تأویلات بارده ای می نمایند که از برودت یخ به مراتب بیشتر است که باعث تعجب اهل علم و تحقیق می گردد.

ص: 1567

بیان جاحظ در وصول الى الحق

اگر از روی واقع و حقیقت پرده تعصب و عناد را برکنار زنند به راهنمایی علم و عقل و انصاف ( در عین تعصب ) حق را واضح و آشکار می بینند چنان که ابو عثمان عمروبن بحر جاحظ بصری معتزلی که از علماء محققین و اعیان متعصبین متقدمین عامه می باشد صاحب كتاب البيان والتبين متوفی سال 255 هجری اشاره به این حقایق دارد و خواجه کلان حنفی در باب 52 ینابیع الموده بعض از كلمات او را ثبت نموده که گوید ان الخصومات نقصت العقول السليمة وافسدت الاخلاق الحسنة من المنازعة في فضل اهل البيت على غيرهم فالواجب علينا طلب الحق واتباعه وطلب مراد الله في كتابه وترك التعصب والهوى وطرح تقليد السلف والاساتيد والاباء

( به درستی که خصومات باعث نقصان عقول سلیمه و فساد اخلاق حسنه می باشد از نزاع نمودن در فضل اهل بیت بر غیر آنها پس واجب است بر ما طلب حق و تبعیت از آن و طلب نمودن مراد خدای تعالی در قرآن ترک تعصب و هوای نفس و دور انداختن تقلید گذشتگان از اساتید و پدران خود و اثبات نمودن مقام فضل اهل بیت و عترت طاهره پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر دیگران )

ولی جای تأسف است که با چنین نظری که بی اراده به زیر قلمشان جاری می گردد.

مع ذلک عادت و تعصب بر علم و عقلشان غالب و برخلاف حقیقت تبعاً للاسلاف راه پیما شده و موجب تأثر عقلاء گردیده اند.

در تحت تاثیر عادت و تعصب به مخاصمه و منازعه برخاسته روی هوای نفس دیگران را من غیر حق بر اهل بیت طهارت مقدم داشته نصوص وارده از قرآن و اخبار معتبره را برکنار زده تابع اسلاف بدون دلیل و برهان گردیده.

مثلا از روی جهالت و تعصب ابو حنیفه یا مالک یا دیگران از فقهاء و عالم نمایان را که صاحبان رأی و قیاس و از علم بی بهره بوده اند پیروی می کنند ولی به فقیه اهل بیت طهارت امام جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) توجهی نمی نمایند.

ص: 1568

و حال آنکه اکابر علماء خودشان مانند ابن ابی الحدید در دیباچه شرح نهج البلاغه می نویسد آنان خوشه چین خرمن علم و دانش خاندان جلیل عصمت و طهارت و نمایندگان خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند ( چنان چه در این کتاب مشروحاً ذکر گردید ).

اقرار منصفانه شیعیان

ولی ما شیعیان چون از خدای قادر متعال می ترسیم و به روز بازپسین و یوم الجزاء معتقدیم وقتی همین دلائل و براهینی را که اکابر علماء سنت و جماعت هم در کتب معتبره خود ثبت نموده اند دیدیم بر عادت و تعصب غالب آمده اقرار و اعتراف می نماییم قلباً و لساناً به آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده و در دستورات الهی وارد است و پیروی می نماییم از همان کتاب مقدس و عترت طاهره ای که آن حضرت به ما سپرده و امیدواریم به سعادت ابدی نایل آییم.

چه آنکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سعادت و نجات ابدی را به محبت و متابعت آن خاندان

جلیل قرار داده چنان که حافظ ابن عقده احمد بن محمد کوفی همدانی که از علماء عامه است نقل می نماید از علماء و مشایخ خودشان از عبدالقیس که گفت در بصره از ابوایوب انصاری حدیث مفصلی را شنیدم تا آنجا که گفت شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود شب معراج نظر کردم بر ساق عرش دیدم نوشته است لا اله الّا الله محمد رسول الله ايدته بعلى ونصرته(1) به سپس نوشته شده بود الحسن والحسين و علىّ وعلىّ وعلىّ ومحمد ومحمد وجعفر وموسى والحسن والحجّة عرض كردم الهی ایشان کیانند: وحی شد اینها اوصیاء تو هستند بعد از تو فطوبى لمحبيهم والويل لمبغضيهم یعنی بهشت برای دوستان آنها و جهنم برای دشمنان آنان می باشد.

آنگاه خطاب به آقای نواب نموده گفتم جناب نواب آیا جواب اشکال دیشب شما داده شد و قانع شدید یا باز اضافه نمایم.

ص: 1569


1- در مجلس 9 گذشت

نواب- کمال تشکر را داریم به نحو أتم و اکمل مستفیض شدیم دیگر شبهه و اشکالی در دل اهل دل باقی نمانده خداوند به شما و ماجزای خیر مرحمت نماید ( همگی آمین گفتند )

خود داعی هم با توجه کامل آمین گفتم چون امید عوض و جزایی جز از خدای تعالی ندارم که به واسطه خاندان با عظمت محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین به ما نظر لطف و عنایت فرماید کما اینکه تا امروز فرموده امید است تا روز آخر هم مشمول مراحم و الطاف بلا انتهای او باشیم.

تذكرات و نصایح مشفقانه به برادران شیعه و سنی

داعی - خیلی معذرت می خواهم از آقایان محترمین اهل مجلس خاصه جناب حافظ و برادران عزیز اهل تسنن مهمانان محترم که رشتهٔ سخن اجباراً طولانی شد ولی در خاتمه عرایضم ناچارم مختصری از عقاید درونی خود را برای بیداری برادران عزیزم بیان نمایم.

و این بیان داعی پیامی است که از ما به تمام برادران مسلمان از شیعه و سنی که با کمال جدیت مورد عمل قرار دهند.

اولا بدانید که غرض از ذکر آیات و اخبار و اقامه دلائل و براهین منطقیه که در لیالی ماضیه ایراد شده آن نبوده که بر خصم غالب آییم.

چون ما خصمی در مقابل خود نمی بینیم بلکه در مقابل برادران مسلمان خود قرار گرفته ایم که روی عادت در هر دوره تحت تأثیر گفتار بقایای خوارج و نواصب قرار گرفته و در اشتباه افتاده اند ولی القاء شبهات و اشکالات و عداوت به خاندان رسالت و اهل بیت طهارت را از ناحیه نواصب و خوارج و امویها می دانم.

فلذا بر ما لازم است که بدون کینه و عداوت با مروحه برهان و منطق گرد و غبار کدرت و کدورت را از روی قلوب صافیۀ آنها دور نماییم و اثبات حقایق نموده و آنها را با راهزنان خوارج و نواصب و القا شبهات آنها آشنا و رفع اشتباه بنماییم.

اگر با ما در طریق حق و حقیقتی که خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده اند و اکابر علمای

ص: 1570

خودشان به ما رساندند و بی پرده بگویم نوشته های علمای بزرگ آنها بهتر راهنمای من به مقام ولایت گردیده هم صدا شدند کمال مسرت و امتنان حاصل می شود.

) چنان چه خمود در عادت و تعصب مانع از هم صدا شدن گردد باز هم آنها را برادران خود دانسته بدون کینه و عداوت برادرانه تمام شیعه و سنی یگدیگر را در آغوش محبت گرفته در اعلاء کلمۀ توحید دست اتحاد و اتفاق به هم داده تا دشمنان قرآن بر ما غالب نیایند.

چه آنکه امروزه ما مسلمانان بیش از همه وقت احتیاج به اتحاد و اتفاق داریم زیرا اطراف ما را دشمنان قوی پنجه گرفته اند و یگانه راهی که سبب غلبه آنها بر ما می گردد نفاق و دوئیت ما است.

مگر نه این است که پیغمبر عظیم الشأن ما خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده :

بدء الاسلام غريباً سيعود غريباً

یعنی اسلام در روز اول ظهور غریب بود زود است عود می کند به حالت غربت ممکن است زمانی که پیغمبر خبر داده همین زمان ما باشد زیرا که آثار غربت آن ظاهر و هویدا است.

در آن زمان که ظهور حقیقت در شبه جزيرة العرب شد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای

هدایت خلق مبعوث به رسالت گردید عالم توحید در محاصره کفر قرار گرفته اعادی دین زحمات انبیاء را ناچیز کرده یهود و نصارا و اهل ماده و طبیعت و بت پرستها و کوچک ابدالها و دست نشاندگان آنها به تمام معنی در دنیای آن روز حکم فرمایی می نمودند و قلیلی از اهل توحید که بودند در محاق کفر قدرت عرض اندام نداشتند.

پیغمبر توحید خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با زحمات بسیار در مقابل فشارهای طاقت فرسای آنها استقامت نمود تا آنکه در قلیل مدتی موفق به اعلای کلمه توحید و غلبه بر مشرکین گردید.

اتحاد و اتفاق موجب سیادت است

علم و پرچم توحید را در عالم بلند کرد بزرگترین حربۀ آن حضرت در غلبه بر کفار و مشرکین بر حسب ظاهر ایجاد توحید و وحدت خالص بود که با ندای قولوا لا اله الّا الله

ص: 1571

تفلحوا افراد متفرق و متشتت عرب را با هم متحد و متفق نمود.

و در اثر تعالیم عالیۀ آن حضرت و ایجاد اتحاد و اتفاق در آنها بود که مسلمین بی قوه و قدرت صدر اسلام با مجهز نبودن به قوای جنگی آن روز که دول متمدن بزرگ آن زمان ( ایران و روم) مجهز بودند با قلت عدد حملۀ بر کفار بت پرست و آتش پرست مجوس و مشرکین به اقانیم ثلاثه و اشیاع آنها نمودند در کمتر از نیم قرن پرچم توحید را از قسطنطنیه و مدائن ( تیسفون) و اسپانیا تا قاره اروپا به اهتزاز در آوردند.

اگر به دیدۀ بصیرت بنگرید معنای سیعود غریباً را امروز در عالم اسلام مشاهده می کنید عالم توحید امروز در محاصره کفار قرار گرفته ( و چون پرچم دار توحید حقیقی که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه ثابت آمده در عالم انسانیت فقط مسلمینند ) لذا تمام حملات اعادی به ما مسلمین است.

از طرفی ارباب ماده و طبیعت و اتباع ذیمقراطیس و مرمند و مزدک و داروین و بخنر و کوچک ابدالها و دست نشانده های آنها در ممالک اسلامی

و از طرف دیگر سیاستمداران ملل مسیحی و درباریان خودخواه جاه طلب واتیکان پاپ - مسلمین موحد جهان را محاصره نموده اند و برای فنا و نابودی ما منتهای سعی و کوشش را می نمایند.

و بزرگترین حربۀ دول استعماری برای محو و نابودی و غلبه بر ما تولید اختلاف و نفاق است و با تمام قوا جدیّت می نمایند که سنگ تفرقه در میان مسلمانان انداخته در اثر دوئیت و نفاق و بدبینی مسلمانان به یکدیگر بر آنها غالب آیند و حکومت بنمایند ( چه آنکه در میان آنها معروف است که گویند نفاق بینداز و حکومت بنما )

ايضا مواعظ مشفقانه به برادران شیعه و سنی

آقایان محترم برادران شیعه و سنی روز غربت اسلام است همان قسمی که پیغمبر بزرگ ما در هزار و سیصد و پنجاه سال قبل با متحد نمودن اعراب پراکنده و ایجاد

ص: 1572

اتفاق در مسلمین بر اعادی با قدرت- غالب آمد.

امروز هم یگانه وسیلۀ پیروزی ما و حفظ استقلالمان اتحاد و اتفاق است.

به قول شاعر شیرین زبان پارسی

حسنت بانفاق ملاحت جهان گرفت*** آری باتفق جهان می توان گرفت

از قدرت أعادی نترسید فقط کاری که می کنید خودتان را مجهز نمایید نه فقط به تجهیزات مادی بلکه هر اندازه آنها مجهز به تجهیزات مادی از توپ و تفنگ و تانک و زره پوش و هواپیما و گازهای کشنده می شوند.

شماها علاوه بر تجهیزات ظاهریه که از لوازم حیاتی هر جامعه و ملت می باشد و از دستورات قرآن مجید است که در آیه 62 سوره انفال می فرماید:

«وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ »

خلاصه معنی آنکه می فرماید و شما ( ای مؤمنان ) در مقام مبارزه با آنها ( یعنی با دشمان) خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید از آذوقه و آلات جنگی ( به اقتضای هر زمان ) و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید و بر گروه دیگری که شما بر دشمنی آنان مطلع نیستید و خدا با آنها آگاه است نیز مهیّا باشید.

سعی و کوشش کنید به تجهیزات معنویه یعنی تولید اتحاد و اتفاق در جامعه نمایید دلها را پاک کنید بدبینی و دوئیّت را از خود دور و افراد مسلمین را به نام شیعه و سنی و صوفی و شیخی و غیره از هم نپاشید.

اگر در مقام منازعه و اختلاف کلمه بر آمدید و تشکیل جنگهای داخلی دادید وصفها در مقابل هم به نام شیعه و سنی شیخی و صوفی متجدد و متقدم قرار دادید قطع بدانید که آبروی شما می رود زیرا منازعه و اختلاف آبروها را می برد چنان چه در آیه 48 سوره انفال می فرماید:

«وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ »

یعنی نزاع و خلاف مکنید به اختلاف آراء پس بد دل شوید و آبروی شما برود.

ص: 1573

و در آیه 154 سوره انعام فرماید:

«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »خلاصه این راه راست مستقیم را متابعت کنید و متابعت نکیند راههای پراکنده را پس متفرق سازد آن طرق و راهها شما را از راه حق.

و نیز در آیه 98 سوره آل عمران صریحاً فرموده:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا » .

بچسبد به حبل متین و ریسمان محکم خدا با هم در حالتی که متفرق نباشید یعنی متحد و متفق باشید.

خلاصه اگر بخواهید مقام از دست رفته خود را به دست آورید و به سیادت اولیه نائل آیید ( که هشتصد سال پرچمدار علم و تمدن و سیادت و آقایی جهان بودید ) باید مجهز شوید به تجهیزات توحیدیه.

در آیه 133 سوره آل عمران فرماید:

«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»

یعنی سست نشوید و اندوهگین نگردید ( خلاصه مأیوس و ناامید نباشد از قدرت دیگران و ضعف خودتان ) شما پیوسته فاتح و مافوق همه هستید به شرط آنکه به برنامه ایمانی عمل نمایید.

سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدایی می باشد

از جمله شرایط برنامه ایمان آن است که سوء ظن را از میان بردارید نسبت به یکدیگر بدبین نباشید حفظ الغیب یکدیگر را بنمایید چه آنکه سوء ظن و غیبت کردن تخم تفرقه و جدایی و مقدمۀ دوئیت و نفاق و بدبینی به یکدیگر است.

فلذا اسلام غیبت را از گناهان کبیره شمرده و در قرآن مجید صریحاً منع از سوء ظن و غیبت می کند و در آیه سوره حجرات فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ

ص: 1574

بَعْضُكُمْ بَعْضًا »

خلاصه ای جماعت مؤمنین! دور شوید و اجتناب نمایید از گمان بد در حق برادر مؤمن خود به درستی که بعض از گمانها گناه است و تجسس مکنید چیزهایی را که بر شما مخفی باشد از بدیها و عیوب مؤمنین و بعد از نهی کردن از کنجکاوی و تجسس سد با غیبت نموده می فرماید باید غیبت نکنید یکدیگر را (چه آنکه موجب بدبینی و کینه و عداوت شما به یکدیگر و مقدمه جدایی می باشد. )

در حدیث وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

اياكم والغيبة فانّ الغيبة اشدّ من الزنا

یعنی بر شما باد که بپرهیزید و اجتناب کنید از غیبت پس به درستی که غیبت کردن سخت تر است از زنا.

یک علت آنکه غیب کردن را شدیدتر از زنا قرار داده آن است که زنا ضرر شخصی دارد و غیبت ضرر نوعی تا آنجا که فرماید زنا کننده اگر توبه کند بدون شرط پذیرفته و آمرزیده می شود ولی غیبت کننده تا کسی را غیبت نموده راضی ننماید توبه اش قبول نمی شود با شرائطی که در کتب مبسوطه درج گردیده است.

یکی از وسائل و اسباب بدبینی مسلمانان به یکدیگر و ایجاد کینه و عداوت بین آنها غیبت کردن و بدبینی و نمّامی نمودن است پس غیبت را ترک کنید تا دوئیت و بدبینی از میان شما برطرف شود.

از گمان بد به برادران دینی اجتناب نمایید نمّامی نکنید که مغضوب خدا و خلق خواهید شد نمّام ها و سخن چینان را که مردمان فتنه جو و دو بهم زن هستند و خبر آوری می کنند از خود و جمعیتتان دور کنید تا تولید دوئیت و بدبینی در میان شما ننمایند چون ممکن است که آنها از ایادی مرموز بیگانگان باشند.

چون در میان این قبیل اشخاص غالبا جاسوسان بیگانه پیدا می شوند به لباس ملسمانان و برادران دینی که به وسیله تفتین و خبرآوری تولید اختلاف و نفاق می کنند و زمینه را برای غلبه دشمنان آماده و مهیا می نمایند بعضی با بیانات خود و برخی با قلم های

ص: 1575

شکسته خود به نام تالیف و تصنیف ردّ بر شیعه و پیروان اهل بیت طهارت نوشتن ایجاد عداوت و دشمنی میان مسلمانان می نمایند و زیاده از صد میلیون شیعیان مسلمان را از جامعه مسلمین دور می نمایند.

آقایان محترم توجه نمایند مباحثات علمی و مناظرات مذهبی نباید بین مسلمانان تولید کینه و عداوت و ایجاد بدبینی نماید

اگر در دل و معنی هر عقیده ای داریم همه گوینده لا اله الّا الله محمد رسول الله می باشیم همگی یک کتاب و یک قبله داریم باید حفظ ظاهر را از دست ندهیم ولو ظاهر مجاز است ولی به مقتضای المجاز قنطرة الحقيقة ممكن است روزی ظاهر مبدل به باطن گردد پس باید با هم برادر باشیم فرصت به دست اعادی و دشمنان توحید ندهیم که به این وسیله بر ما غالب آیند.

شیعه و سنی نبایستی به یکدیگر با نظر کینه و عداوت بنگرند بلکه باید خوش رویی خوش بینی را نسبت به یکدیگر حفظ کنند.

داعی که کوچک تر از همه مسلمین هستم و به نام واعظ و مبلغ دینی شناخته شده ام از بالای این منبر اعلام میدارم که از حول و قوه پرورگار ( که قسم بزرگ است ) بیرون باشم اگر نسبت به یک برادر سنی عالم یا جاهل حيّا و ميّتاً كينه و عداوت و بدبینی داشته باشم .

هر گاه در هر کجای عالم فردی از افراد سنی را دیده ام مانند یک برادر مسلمان پذیرفتم و در جلب منافع و دفع مضار شریک خود دانستم.

مگر آن افرادی که از نوشته ها و کلمات و گفتارشان معلوم است که از بقایای خوارج و نواصب می باشد و به لباس اهل تسنن بیرون آمده آنها هستند که در هر دوره و زمانی تخم نفاق و دوئیّت بین مسلمین به نام شیعه و سنی می اندازند کتاب ها بر ردّ شیعه و کفر آنها انتشار می دهند تحریک احساسات شیعیان می نمایند.

قتل عام های شیعیان و فتوی به کشتن اکابر علماء شیعه از آثار و تحریکات وجودی این قبیل افراد است که دل داعی هرگز از آنها پاک نمی شود چه آنکه آنها

ص: 1576

هستند که آلت دست کفار بیگانگان هستند و به دستور آنها وسیله تفرقه و جدایی مسلمانان را فراهم می نمایند ندای اتحاد می دهند ولی در زیر پرده هدفشان نفاق و دوئیت و ایجاد تفرقه و جدایی بین مسلمانان می باشد.

بر هر مسلمانی لازم است که این قبیل افراد را خواه عالم بلا عمل یا جاهل متهتک در هر مرتبه و مقام باشند از خود دور نمایند تا نفاق مسلمین مبدل به اتحاد گردد.

این قبیل افراد اتباع و پیروان همانهایی هستند که اطراف خلیفۀ سیم عثمان بن عفّان را گرفتند و به نام خلیفه کارها نمودند و خلیفه را وادار به نوشتن نامه ها نمودند تا تحریک احساسات مسلمین گردیده عاقبت به قتل خلیفه عثمان ( با آن طرز فجیع ) خاتمه پیدا نمود و لطمۀ بزرگی به اسلام وارد آمد که گفتند مسلمین خلیفه خود را کشتند.

و بعد در اطراف معاویه و یزید و بنی امیه به کشتار دسته جمعی عترت و اهل بیت رسالت و شیعیان آنها پرداخته تاریخ مسلمین را لکه دار نمودند!!!

و الحال هم هر کجا قدرتی به دست آوردند سعی می کنند در نوشتن کتابها و انتشار مقالات حتی در جراید و مجلات آتش فتنه را دامن زده و اختلاف در مسلمین افکنده مرکب سواری بیگانگان گردند.

آقایان محترم قدری در اطراف حالات ( سرجون غلام رومی ) مشاور معاویه دقت کنید که چه کسی بوده به عنوان اسیر و غلامی به دستگاه معاویه علیه الهاویه وارد و در جمیع شئون مملکتی مورد شور معاویه قرار می گرفت و رای او را مورد عمل قرار می دادند چنان چه معاویه به یزید پلید وصیت کرد که در مواقع لزوم با سرجون مشورت کن که بسیار عاقل است. فلذا در موضوع حضرت امام اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) یزید با او مشورت کرد رای داد که عبیدالله را حاکم کوفه نما تا کار را تمام کند مطابق دستور او عبیدالله را حاکم کوفه نمود تا فتنهٔ کربلا بر پا و سبب قتل عام عترت واهل بيت رسول الله و اسارت دختران آن حضرت گردید - پس همیشه بیگانگان به لباسهای مختلف و صورتهای گوناگون در دستگاهای مسلمین وارد گردیده و زمینه را برای غلبه و استیلای بیگانگان فراهم می نمایند.

ص: 1577

پس آقایان حاضرین برادران عزیز عرایض داعی را یادداشت کنید و به غائبین مسلمین از شیعه و سنی حتی در ولایات دیگر اعلام نمایید علی رغم بیگانگان و ایادی مرموز و بازیگران آنها ( گرگان ملبس به لباس میش ) از خوارج و نواصب دست اتحاد به هم دهید در مساجد و مجامع یکدیگر با حسن ظن کامل حاضر شوید و با هم

مهربان باشید.

برای چند کلمه صحبتهای علمی و مناظرات مذهبی از هم دوری ننمایید خدا را گواه می گیرم در تمام ده شبی که با آقایان علماء و فضلاء و سایر برادران اهل تسنن مذاکرات علمی دینی و مناظرات مذهبی داشتیم کوچکترین سوء نظری به آنها نداشته و الحال هم که بالای منبر نشسته و به این همه جمعیت از برادران سنی خود می نگرم وجوهی زیبا و گیرنده می بینم و میل دارم پیوسته با آنها مأنوس و صمیمانه اشتغال به امور مذهبی داشته باشم.

آقایان محترم - بزرگان دین و پیشوایان مذهب - عترت و اهل بیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

به ما غیر از این رفتاری که مسلمین امروز دارند دستور داده اند و خود عمل می کردند.

فرقی بین مساجد سنی و شیعه نمی باشد

مخصوصاً در خبر دارد که راوی خدمت امام به حق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) عرض کرد من از مساجد مخالفین بدم می آید و میل ندارم در آنجاها نماز بگذارم آیا این عمل من بد است یا نیک حضرت فرمودند مساجد بيوت الله اند مگر نمی دانی:

مامن مسجد الا وقد بنى على قبر نبی او وصی نبی قتل فاصاب تلك البقعة من دمه فاحب الله ان يذكر فيها الفرائض واكثروا فيها من النوافل.

یعنی هیچ مسجدی نیست ( بزرگ یا کوچک مسجد شیعه یا سنی ) مگر به تحقیق بنا شده است بر قبر پیغمبری یا وصیّ پیغمبری که کشته گردیده پس در این بقعه قطره از خون آن نبی یا وصی رسیده پس به سبب آن خون خدای تعالی دوست داشته اینکه

ص: 1578

یاد شود در آن بقاع و مساجد پس اداء نمایند واجبات را و زیاد نمایند در آن مساجد نوافل و مستحبات را.

و فقهاء بزرگ شیعه از این قبیل اخبار استخراج معانی عالیه نمودند که نزدیک ظهر است وقت بیش از این اجازه گفتار نمی دهد عالم علیم و فقیه بزرگ شیعه مرحوم سید مهدی بحرالعلوم قدس الله ترتبه در منظومه فقهیه فرموده

والسر في فضل صلاة المسجد*** قبر لمعصوم به مستشهد

برشة من دمه المطهرة*** لهره الله لعد ذكره

خلاصه بزرگان دین و اهل بیت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این قسم شیعیان و پیروان خود را

تربیت می کردند. ره چنان رو که رهروان رفتند.

آقایان محترم موقع اداء فرائض و نوافل بهر یک از مساجد شیعه و سنی نزدیک بروید به یکدیگر توهین نکنید و بدبین نباشید ایادی مرموز و بازیگران بیگانه پرست اختلاف مسائل فقهیه را از قبیل سجده به تربت و خاک پاک نمودن یا دست باز و دست بسته نماز خواندن و سایر اختلافات و نظریات فقهاء را مستمسک قرار داده

شما را به جان هم انداخته ایجاد دوئیت و نفاق و بدبینی می نمایند شما هم علی رغم أنف آنها توجهی به اختلافات مسائل فقهیه ننموده هر یک راه خود را بروید ولی با یکدیگر صمیمی و دوست و مهربان باشید. برادران شیعه و سنی پهلوی یکدیگر با دست باز و دست بسته- با مهر و بی مهر نماز بگذارید - در مساجد و مجامع یکدیگر شرکت کنید - همان قسمی که حنفیها و شافعيها و مالکیها و حنبلیها با اختلافات بسیاری که در اصول و فروع احکام دارند برادرانه زندگی می نمایند.

برادران جعفری را هم در آغوش مهر و محبت خود گرفته - آزادانه عبادات و عقاید خود را انجام دهید به یکدیگر توهین نکنید و با نظر بد و عداوت به یکدیگر ننگرید.

اگر دیدید فردی یا افرادی ملبس به لباس روحانیت یا غیر آن شما برادران شیعه و سنی را برخلاف این عرایض حقیر تحریک می نمایند - قطع بدانید که از ایادی مرموز

ص: 1579

بیگانگان اند که می خواهند به وسیلهٔ ایجاد نفاق و دوئیت و برادر کشی زمینه را برای تسلط آنها فراهم نمایند - جداً آنها را طرد و از خود دور گردانید تا سیادت اسلامی را حفظ نمایید.

سعادت و سیادت امت در پیروی علی بن ابیطالب است

آقایان محترم برادران شیعه و سنی بهترین راه برای جلوگیری از نفاق و دوئیت و تفرقه پیروی نمودن از رویه و رفتار مولای متقیان و امیرمؤمنان علی بن ابیطالب عليه الصلاة والسلام می باشد.

هر یک عقاید عقلانی را محکم نگاهدارید و با هم ائتلاف کنید و اتحاد نمایید تا شق عصای مسلمین نگردد

چنان چه مولای همه ما امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با آنکه خود را احق به مقام خلافت می دانست چنان چه در اول خطبۀ شقشقیه فرموده:

اما والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى. الخ

ولی وقتی از تغسیل و تکفین رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر حسب وصیت آن حضرت که

اوجب از هر واجبی بود در آن وقت فارغ شد از فتنۀ سقیفه با خبر و خود را در مقابل فرقه ای از مخالفین مشاهده نمود.

همین که آن دسته بندیهای (سیاسی) را دید با آنکه احدی در امت نصوص واردهٔ از رسول خدا را جليّاً و خفيّاً مانند آن حضرت نداشت و کبار از صحابه و بنی هاشم اطراف آن حضرت بودند بنی امیه هم به قیادت ابی سفیان ( برای رسیدن به مقاصد خودشان ) آن حضرت را تحریک به قیام می نمودند ولی چون منبع قوۀ عاقله بود تأمل و تفکر نمود که اگر در مقابل آن دسته بندیها قیام نماید و در مقام مطالبه حق ثابت خود برآید قطعاً دو دستگی در اسلام پدید آید.

و در اثر اختلاف کلمه و تفرقه مسلمین اعادی اسلام که سالها است عقب فرصت می گردند غالب آمده و اصل دین از میان می رود و مسلمانان قریب العهد به کفر از اسلام منحرف گردند.

ص: 1580

لذا صلاح را در صبر و تحمل و شکیبایی دید با تمام سختیها ساخت و بردباری نمود چنان چه فرمود: صبرت وفى العين قذى وفي الحلق شجي.

با مخالفین خود مبارزه ننمود چون دید اول اسلام است جنگ داخلی تولید تفرقه می نمایند و تفرقه باعث محو اسلام می گردد ( چنان چه در لیالی ماضیه و مجلس مذاکرات خصوصی مبسوطاً ذکر ادله نمودیم)

فعلیهذا با مخالفین خود مماشات نمود با آنکه بر عقیدهٔ خود ثابت بود ولی برای استحکام اساس اسلام به مسجد و نماز جماعت حاضر می شد تا فرصت به دست اعادى منتظر الفرصة ندهد و جلوگیری از تفرقه نماید.

چنان که مکرر می فرمود:

وايم الله لو لا مخافة الفرقة من المسلمين ان يعودوا الى الكفر قد غيرنا ذلك ما استطعنا

و در جای دیگر می فرمود:

فرأيت ان الصبر على ذلك افضل من تفریق کلمة المسلمين وسفك دمائهم

یعنی به خدا قسم اگر نمی ترسیدم از تفرقه بعض مسلمین که برگردند به سوی کفر - و دین اسلام محو گردد هر آینه قیام به حق می نمودم و این اوضاع را تغییر می دادم ولکن دیدم صبر و تحمل بهتر است از تفرقه مسلمانان و ریختن خون آنها لذا صبر را پیشه نمودم (تا اسلام را حفظ نمایم .)

به همین طریق شیعیان و پیروان خودش را که کبار از صحابه بودند دستور داد مخالفت ننمایند.

فقط همان روزهای اول مناضراتی برای اثبات حقانیت خود نمودند ولی بعدها از جهت احتراز از دوئیت و اختلاف در تمام ادوار خلافت خلفاء از طرف آن حضرت و شیعیانش کوچکترین عمل تظاهر که موجب اختلاف علنی گردد برخلاف خلفاء واقع نشد.

برای حفظ حوزه اسلام و تقویت مسلمین که سنگ تفرقه و جدایی بین مسلمانان نیفتد کاملاً مماشات نمودند.

ص: 1581

جامعه مسلمانان امروز هم که روز غربت اسلام است باید از عناد و لجاج و تعصبات جاهلانه برکنار باشند.

در عین آنکه حقانیت ما با دلائل عقل و نقل و کتاب سنت ثابت است چنان چه در لیالی ماضیه به بعض از آن دلائل اشاره نمودیم .

ولی نمی توانیم انکار نماییم وقایع جاریه بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که بر

حسب ظاهر ابی بکر و عمر و عثمان و علی امیرالمؤمنین مسند نشین خلافت شدند و در آن سی سال (همان قسمی که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر داده بود ) خدمات بزرگی به اسلام شد و پرچم توحید در سراسر جهان به اهتزاز در آمد.

همان قسمی که مولای ما امیرالمؤمنان عليه الصلاة والسلام با آنکه دلائل حقانیت خود را پیوسته بیان می فرمود و خود را اولی و احق به مقام خلافت می دانست برای حفظ ظاهر اسلام و جلوگیری از تفرقه و تشتت به مسجد و نماز و شور و مشورت و حل معضلات حاضر می شد فرزندان و شیعیان را به کار و خدمت می گماشت ، ما و شما هم بایستی تبعیت نموده از تفرقه مسلمانان جلوگیری نماییم ایادی مرموز و فتنه جوها و دوبهم زنها را که میکربهای خانه خراب کن جامعه می باشند از خود دور نموده تا فرصت به دست اعادی و بیگانگان نیفتد که اساس اسلام را از هم پاشیده و مسلمین را زبون نمایند.

اثبات حقانیت و ابراز دلائل را نتوان دلیل بر مخاصمه قرار داد ما ده شب با دلائل عقلیه و براهین نقلیه اثبات مرام و اظهار حق نمودیم باز هم می نماییم.

ولى الحال هم بالای منبر می گویم چنان چه مولای ما وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت برای جلوگیری از فتنه و فساد و اختلاف کلمه صبر و تحمل نمود و در مقام مخالفت برنیامد ما هم چون در مقابل امر تاریخ واقع شده قرار گرفته ایم با اقرار به آنچه تاریخ به ما نشان می دهد که ابی بکر و عمر و عثمان و امیرمؤمنان هر یک بعد از دیگری ظاهراً ( ولو به هر طریقی بوده) مسندنشین خلافت بودند با یکدیگر ائتلاف نموده آقایان سنیها علی رغم خوارج و نواصب و ایادی مرموز بیگانگان و مفتنين

ص: 1582

و دو بهم زنها به مساجد و امام باره های شیعیان- و شیعیان به مساجد و مجامع آنها بروید تشکیل اتحادیه قوی بدهید با کینه و عداوت به هم ننگرید برادرانه طرق و راههای اعادی را مسدود نمایید نگذارید نقطۀ ضعفی پیدا نموده رخنه در اتحادیه شماها بنمایند.

تا به وسیله این اتحاد ضعف و سستی که امروزه در عالم اسلام پیدا شده تقویت گردد در مرتبه اول علماء و سران قوم بعد تمامی افراد شیعه و سنی باید از خود گذشتگی به خرج داده مسئولیت این امر بزرگ را بر عهده گرفته و پراکندگی را بر طرف کنند.

امروز روز بزرگی است عید سعید میلاد سرسلسلۀ مجاهدین عالم است که آن شخصیت بزرگ اسلامی در سنه شصت و یکم هجری در زمین کربلا اتحادیه بزرگی تشکیل داد که با هفتاد و دو یک دل در مقابل دشمنان عالم توحید صف آرایی نمود ( ولو ظاهراً مغلوب شد) ولی همان اتحاد و شهامت و شجاعت و از خود گذشتگی هفتاد و دو نفر انصارالله به پیشوایی سبط اعظم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امام سیم حضرت اباعبدالله الحسین ارواحنا فداه سبب اعلای کلمه توحید و ریشه کن شدن اعادی دین مبین گردید.

آقایان محترم برادران عزیز از قراری که می شنوم مجالس مباحثات علمی و مذاکرات مذهبی بین دو دسته برادران مسلمان وقت به دست اعادی داده برای تولید نفاق بین برادران اسلامی تحریکاتی می نمایند.

ممکن است این تحریکات در برادران جوان متعصب ما اثرات نامطلوبی بخشد و نتایج و خیمی بر له دشمنان نصیب ما گردد.

پس بیدار شوید فریب نخورید بدانید نفاق و بدبینی مسلمانان به یکدیگر باعث مسرت و تقویت دشمنان اسلام و مسلمین می گردد.

در خاتمه عرایضم اولا از آقایان برادران مسلمان حاضر ( شیعه و سنی) تقاضا می کنم علی رغم اعادی چون روز عید است از منبر که به زیر آمدم برادرانه همگی یکدیگر را در آغوش محبت بگیرید مطابق دستور شرع انور مصافحه و معانقه نمایید

ص: 1583

دست هم را صمیمانه فشار دهید اظهار و داد و اتحاد نمایید چنان چه خدای نکرده در دل کدورتی از هم دارید برای رضای خدا و حفظ وحدت و عظمت اسلام رفع نمایید خود داعی هم در خدمتگزاری همگی به جان و دل حاضر می باشم.

ثالثاً موقع ظهر است تا به مسجد برویم فضیلت نماز اول وقت ممکن است از دست برود مقتضی است در همین امام باره نماز جماعت برقرار نمایید.

بحمدالله علماء فریقین ( شیعه و سنی) حاضرند هر یک از برادران شیعه و سنی را مقدم داشتید داعی هم اقتداء می کنم تا در کمک کردن به عالم اتحاد و اسلام در نزد خداوند متعال و صاحب شریعت جد بزرگوارم مأجور باشیم.

و نیز دشمنان بفهمند بین برادران شیعه و سنی ابداً نفاق و دوئیت و بدبینی نمی باشد همگی متفقاً برای مقابله با کفار حاضر به جانبازی هستیم .

ثالثاً چون اخوان معظم ما دو فحل بزرگ علم و دانش جنابان حافظ محمد رشید و شیخ عبد السلام مهمانان عزیز شب گذشته تودیع نموده و عازم وطن خود هستند.

داعی هم حاضر و عازم حرکت به سمت ارض اقدس و مشهد مقدس مولانا ابوالحسن علی بن موسى الرضا صلوات الله عليه وعلى آبائه و اولاده ائمه الهدى می باشم از جمیع برادران عزیز محترم مخصوصاً آقایان قزلباشها که منتها درجه محبت را ابراز نمودند تودیع نموده سلامت و عزت و توفیق و اتحاد و یگانگی را برای همگی برادران شیعه و سنی از خداوند متعال به وسیله عترت و اهل بیت طهارت خواهانم.(1)

والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته

ص: 1584


1- شایان ذکر است تمام منابعی که مؤلف در منبر بیان کرده قبلا تکرار شده است لذا از تکرار منابعی که قبلا در کتاب آورده ایم خود داری نموده ایم.

ص: 1585

توضیح لازم

بسم الله الرحمن الرحيم

چون بعضی از افراد قصير الفكر نتوانستند در این کتاب مقدس ایرادی وارد آوردند لذا در اطراف درج جوازات علم الحدیث خورده گیری نمودند ؟ ناچار شدم مختصر توضیحی در این باب به عرض خوانندگان محترم برسانم.

بر أرباب بصیرت و علم و دانش و خرد واضح و آشکار است که بعد از معرفت و شناسایی ذات باری تعالی جل و علا و معرفت مقام رسالت خاتم الانبياء و ائمۀ معصومین از عترت طاهره صلوات الله عليهم اجمعين.

افضل و اشرف و احسن اعمال - علم به احکام شریعت و وظایف دینیه می باشد که موجب نظم امور فردی و اجتماعی - و سعادت ابدی و درک کمالات سرمدی خواهد بود.

بدیهی است که پایه و اساس این سعادت قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.

و البته معرفت و فهم این کتاب موجز و مجمل - مخصوصاً محکمات و متشابهات آن را منوط و مربوط به احادیث وارده از رسول اکرم و ائمه معصومين صلوات الله علیهم اجمعین است.

که ابواب مدينة العلم و عدیل القرآن می باشند.

ص: 1586

چنان چه متواتراً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )( به اتفاق فریقین شیعه و سنی ) رسیده است که فرمود:

انى تارك فيكم ثقلين كتاب الله و عترتی اهلبيتي ان يفترقا حتى يردا على الحوض أن تمسكتم بهمالن تضلوا بعدى ابداً

(به درستی که من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و آن دو قرآن کتاب خدا و عترت و اهل بیت من می باشند اگر به این دو بچسبید هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.)

فعليهذا سيرۀ مقدسۀ علماء اعلام خلفاً عن سلف بر این جاری گردیده- که برای اخذ احادیث صحیحه و وارد شدن در سلسلهٔ روات - هر حلفی از سلف خود برای اتصال اسانید اخبار به مهابط و مخازن اسرار حق تعالی از رسول اکرم و ائمه معصومين عليه و عليهم آلاف التحيّة والثناء - تقاضاي جواز در علم حدیث می نمودند چنان چه به جلد جوازات بحار الانوار علامه مجلسى رضوان الله عليه مراجعه شود کشف این حقیقت می شود.

فلذا حقير فقير هم تبعاً للاسلاف جهة احتراز از انقطاع و انفصال از مهابط وحی و دخول در سلسله روات و درک اسناد اخبار از اساتید فن از فقهاء بزرگ و مراجع تقلید و أخذ نتایج مادی ) بلکه برای اتصال به ابواب مدينة العلم و اخذ نتایج معنوی - که زیاده از صد جواز در نزد داعی موجود - و در کتاب مسلسلات مشايخ الاجازات حقیر ثبت است.

وجهة تيمن و تبرک چند شماره از آنها را در خاتمه این کتاب مقدس درج نمودند با افتخار اتصال به خاندان جلیل رسالت و اهل بیت طهارت موجب نجات ابدی گردد.

ص: 1587

اجازه نامه( حضرت حجة الاسلام آية الله العظمى علامة العلماء على الاطلاق استادنا الاعظم الحاج شيخ عبدالكريم الحائري قدس الله روحه الشريف فى حاشية جواز الطباطبايي )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي هدانا الى معالم الدين وكرّ منا بتحصيل ط-راي-ق العلم واليقين والصلاة والسلام على خير خلقه محمد المبعوث على كافة الانس والجن اجمعين الذى اصطفاه من جميع الانبياء والاوصياء والملائكة المقربين وجعله خاتم النبيين وعلى اوصيائه المنتخبين سيّما ابن عمّه الذي جعل سيّد الوصيين وعلى اهلبيته

الطيبين الطاهرين وبعد فقد استجاز منىّ السيد الجليل النبيل فخر فضلاء وسيد الخطباء صاحب الاجازة المذكورة الحاج سيد محمد سلطان الواعظين الشيرازي آمنه الله تعالى من سوء الظاهر والباطن فانّه بعد أن سافر من وطنه الى بلدة قم و توقف فيها مدّة طويلة، واشتغل بتحصيل العلوم الدينيّة وكسب الكمالات العالية لدىّ وحصّل ما ينبغي تحصيله مدة مديدة فوجدته اهلا لذلك فاجزته زادالله فيما زانه وصانه عمّا شأنه أن يروى ماسمعه منى وما وفقني الله تبارک و تعالی من دقايق الافكار ممّا خلت عنه كتب الاخبار ما وفقني الله تعالى لاطهاره وكلّ ما جازلى روايته من الاخبار المرويّة عن مخازن العلوم الالهيّة خاتم الرسالة الجامعة و أوصيائه الحجج الالهيّة والادعية والمناجاة المأثوره سيّما الصحيفة السجادية والمصنفات في الاخبار والفقه من

اصحابنا الامامية وغيرها من المصنفات فى العلوم الدينيه ككتب التفاسير والدعوات والزيارات والرجال وغيرها سيّما الاصول الاربعة المشتهرة في الافاق والاعصار اشتهار الشمش فى رائعة النهار التى عليها المدار في هذه الاعصار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار وما تولد منها ومن غيرها كالوسائل والوافي والبحار فله دام مجده ان يرويها عنّى ، عن جماعة من مشايخننا العظام. كن الله تعالى أرواحهم في دار

ص: 1588

السلام بطرقى المنتهية الى أهل بيت النبوة واوصيه بملازمة التقوى والرجاء أن لا ينسائى من صالح الدعاء انّه ولى الاعطاء والسلام عليه و رحمة الله و بركاته.

اجازه نامه(حجة الاسلام والمسلمين سيد الفقهاء والمجتهدين الحاج سید ابوالقاسم طباطبایی الغروى طاب ثراه )

بسم الله الرحمن الرحيم

و به ثقتی و رجائی

الحمد لله لربّ الانوار العاقلة والابصار القادسة والارواح الخالدة والاشباح الدارسة والصلاة اكملها على افضل النفوس اللامعة و أضوء الشموس الساطعة صفوة الانبياء الشارعين وقرم الاولياء البارعين والمصطفين المرتضين من حامّته الاقربين الاولو بولاية الامر والشرع والدين.

و بعد فيقول احوج المربوبين الى رحمة ربّه البارى ابوالقاسم بن محمد رضا الطباطبایی اعطی کتابه بیمناه وجعل آخرته خيرا من اوليه - لما كان الطراز الاول والسلف الصالح الذى عله المعول قد اعتنوا بالاجازة والاستجازة وضربوالها اباط الابل في كلّ فدفد و مهمه و مفازة وما قنع المستجيز بالشيخ والشيخين بل طلب

الزيادة ماتاتى له المزيد كما يعلم ذلك من عرف مشايخ الكليني والشيخ والمفيد.

فعليهذا فقد استجاز منى جناب السيد السند والركن المعتمد عماد المحدثين وفخر المتكلمين وذخر المسلمين السيد محمد سلطان الواعظين الشيرازي أدام الله فضله و أسعد ايامه في رواية ما ارويه عن مشایخی الکرام و اساتیدی العظام تيمنّا و تبركا بالاتصال بالائمة المعصومين عليهم السلام، فاستخرت الله واجزته ان يروى عنىّ جميع الكتب العربيّة فى العلوم الادبية وكتاب نهج البلاغه فى خطب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) والصحيفة السجاديّة في الادعية المأثوره عن زين العابدين عليه السلام ربّ العالمين

ص: 1589

و ساير الكتب الاخبار المروية عن الائمة الاطهار عليهم صلوات الله الملك الجبار لاسيما الكافى وكتاب من لا يحضره الفقيه والتهذيب والاستبصار التي عليها المدارفي جميع الاعصار والامصار والكتب الثلاثة المتأخرة المشتهرة كالشمس في رائعة النهار الوافى والوسائل والبحار بطرفي العديدة و اسانيدى المتعددة المتدلية من افنان شجرة الطوبى والمتعلقة بعاليج سدرة المنتهى من صحفنا الرجاليّة وأخصرها ما أرويه عن والدى العلامة تاج أرباب العمامة الامير محمد رضا المجتهد الطباطبائي عن الشيخ محمد حسین الکاظمینی صاحب هداية الانام فى شرح شرایع الاسلام في سبع وعشرين مجلدا عن الشيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام ، عن السيد جواد العاملي صاحب مفتاح الكرامة ، عن ميرزا ابوالقاسم القمي عن الوحيد البهبهاني.

تحويل السند- وعن العالمين العاملين میرزا حبیب الله الگیلانی و میرزا محمد حسن الشيرازي ، وعن ملا على النهاوندى جميعاً عن خاتم الفقهاء والمجتهدين الشيخ مرتضى الانصاري عن ملا احمد النراقى عن والده ملا مهدى النراقي و السيد محمد مهدى الشهرستاني و السيد مهدی بحر العلوم و آقا میر سيد على صاحب الرياض والشيخ جعفر الكبير صاحب كشف الغطاء جميعاً عن الوحيد البهبهاني عن والده محمد أكمل والعلامة الشيروانی میرزا محمد و آقا جمال محمد بن حسين عن والده علامة البشر والعقل الهادى عشر آقا حسين الخونسارى وعن العلامة آقا باقر المجلسى عن والده حجة الاسلام محمد تقى المجلسى عن شيخ الاسلام والمسلمين بهاء الملّة والدين محد بن حسين عن والده شيخ حسين بن عبدالصمد العاملي عن زيدالدين الشهيد الثانى صاحب الروضا عن نورالدين على بن عبد العالي الميسى عن محمد بن داود الشهير بابن الؤذن عن شيخ ضياء الدين على بن محمد عن والده محمد بن المكى الشهيد الاول صاحب اللمعة عن فخر الدين محمد بن حسن عن والده الحائز قصب السباق والعلامة على الاطلاق حسن بن يوسف بن المطهر الحلى

عن سلطان العلماء والحكماء والوزراء خواجه نصير الملة والدين الطوسي عن خاله ابى القاسم جمال الدین جعفر بن حسن بن سعيد المحقق صاحب الشرايع عن فخار بن

ص: 1590

معد الموسوى، عن شاذان بن جبرائيل عن ابى القاسم عماد الدين الطبري عن ابى على المفيد الثاني، عن والده شيخ الطائفة محمد بن حسن الطوسي صاحب التهذيب والاستبصار عن المرتضى والرض وسلار بن عبدالعزيز الدیلمی و حسین بن عبدالله الغضائري و عن جماعه عن هارون بن موسى التلعكبرى عن أبي عمرو الكشى وعن علی ابن احمد النحاشي، وعن محمد بن محمد بن النعمان المفيد عن محمد بن علی بن حسین بن موسى ابن بابويه القمى المدعو بالصدوق صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه وعن جعفر بن قولوبه عن رئيس المحدثين محمد بن یعقوب الکليني صاحب الكافي عن ابى الحسين علی بن محمد البصيرى النائب عن ابى القاسم حسين بن روح النائب عن ابى جعفر محمد بن عثمان النائب عن ابي عمر و عثمان بن السيد العمرى النائب عن الحجة عجل الله فرجه

و للتمس منه دام مجده ان لاینسانى من الدعاء في صوالح دعواته المستجابات في مان الاجابات ومظانّ الاستجابات والله ولى العلم والحكمة والطول والعصمة وكتب عن الاحقر ابوالقاسم الغروى الطباطبائي في 27 ربیع المولود سنة 1345 ه-

اجازه نامه (حضرت حجة الاسلام والمسلمين شيخ الفقهاء والمجتهدين آية الله في العالمين صاحب كتاب الرجال ( تنقيح المقال ) العلامة الثاني الحاج شيخ عبدالله المامقانی قدس الله روحه)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي خلق بقدرته وجعلهم آية لربوبية والصلاة والسلام على اشرف الانبياء وافضل السفراء وخاتم الانبياء محمد المصطفى صاحب الشريعة الناسخة والبينات الباهرة وعلى اهل بيته الطاهره والنجوم الزاهرة حجج الله الباهرة واما بعد فقد استجازني الفاضل الزكى والعالم الالمعي صاحب الفهم الجلى و استعداد القوى للعروج الى معارج الفضائل والكمالات فخر الخطباء والمحدثين السيد محمد سلطان

ص: 1591

الواعظين الشيرازى الطهرانی دامت برکاته فسارعت الى تنجيز طلبته و اجابته دعوته جرياً على عادة علمائنا الابرار و اقتفاء لآثار اسلافنا الاخیار فاجزت له أن يروى عنى مقرواتى و مسموعاتي من الاخبار المروية عن أئمتنا سلام الله عليهم في الاصول والفروع سيّما ما في الكتب الاربعة التي عليها المدار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار للمحدثين الثلاث الكلينى والقمى والطوسى عليها المدار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار للمحدثين الثلاث الكليني والقمى والطوسي تغمذهم الله بغفرانه وساير الكتب الجامعة لنوادر الاخبار كالوسائل والوافي والبحار والرجوع الى ساير المتفرقات من كتب الاخبار ومصنفات علمائنا الاخيار واجزت له ان يروى عنى عن مشایخ اجازتى منهم والدى العلامة الفقيه الكبير عن شيخه المحقق زعيم الشيعة حجة الاسلام الحاج میرزا محمد حسن الشيرازي عن الاستاذ شيخ المشايخ العظام المرتضى الانصاري ، منهم شخيننا الاعظم و استادنا الافخم الشيخ زين العابدين المازندراني عن شيخه و استاده السيد ابراهيم الموسوى و هم عن مشايخهم الماتين متصلا خلفاً عن سلف الى الائمة الطاهرين ، وهم عن آبائهم الماضين عن خاتم النبيين و اوصيه برعاية الورع والتقوى وملازمة جادة الاحتياط ، وأن لا ينساني من الدعوات في الاسحار ومظانّ اجابة الدعوات وفقه الله تعالى بمحمد وآله خير البريّات.

الفانی عبدالله المامقانی عفى عنه

يوم المولود المسعود 17 ربیع الاول 1345

اجازه نامه (حجة الاسلام والمسلمين آية الله فى العالمين استادنا الاعظم الشيخ ضياء الدين العراقى الغروي قدس سره القدوسى)

بسمه تعالى شأنه

الحمد لله الذي منّ علينا بالاهتداء بشريعة خاتم الانبياء و ارشدنا بارشاد الاوصياء

ص: 1592

واحداً بعد واحد الى حضرت سیدنا و مولينا قائم الامناء صلوات الله عليهم الى يوم الجزاء وبعد ان من اعظم نعماء الله تعالى على العباد وجود المعتمدين من العلماء والمبلغين في البلاد وأكمل الاية عليهم بتمكينهم في أخذ معالم الدين من الفضلاء الذين عليهم وثوق و اعتماد فانّه فوق كلّ نعم الله سبحانه على قاطبة العباد - منهم الجامع لصفات الكمال والعلم والحايز لانواع المحاسن والحلم العالم العامل والفاضل الكامل السيد الجليل والحبر النبيل سمى جده محمد خاتم النبيين(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سلطان الواعظين الشيرازي دامت بركاته العالى فاستجاز منّى دام مجده فاستخرت الله وأجزت له دام علاه ان يروى عنّى كلما صحّت لى روايته وجازت لى اجازته بطرقى المعهودة ما ارويه اجازة عن شيخي استاذ المحدثين غوّاص بحارالعلوم العالم الكامل العامل الحاج ميرزا حسين النورى الطبرسى طاب ثراه صاحب المستدرك على الوسائل والمؤلفات المشهورة بين الاقران والاماثل بطرقه المذكور في خاتمة مستدركه فليرو عنّى ماشاء وأراد سالكاً سبيل الاحتياط، ونسأل الله تعالى بدوام التأييد كما يليق ويجعل له التوفيق خير رفيق حتى يكون واعظا للسملين ومناراً يهتدى به أهل الملّة والدين وأن لاينسانى فى الخلوات ومظان الاجابات من صالح الدعوات أنّه قاضى الحاجات و ولىّ الخيرات - من الاحقر ضياء الدين العراقي ع 1 سنه 1345.

اجازه نامه (حجة الاسلام والمسلمين علامة العلماء العاملين نسابة العترة الطاهرة وجامع شملهم الاية الحجة أبو المعالى السيد شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفی مدظله العالي)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله على نواله والصلاة على محمد وآله ، وبعد فقد استجاز عنّى في رواية الاخبار، الحبر النبيل العال الجليل ملک أزمّة الکلام و مالک أقاليم الوعظ والخاطبة الخطيب الشهير والمنطيق النحرير الطائر الصيت مروج الشرع وناشر كلمات موالينا

ص: 1593

الائمد الهداة ركن الاسلام و مذكر الانام حضرة الحاج سلطان الواعظين الموسوى الشيرازى الطهراني دام مجده وفاق سعده وعلى جده، وحيث وجدته اهلا لذلك فاجزت له أن يروى عنّى ما أرويه عن مشايخى الكرام أساطين الذين ، وعمد الفقه والحديث من الاثار والاخبار المروية عن ساداتنا الميامين أئمة المسلمين المودعة في كتب الاصحاب وعدة مشايخي الذين أروى عنهم بلا واسطة تربو على المائتين.

( منهم ) والدى العلامة شرف آل الرسول وفخر رازى البتول نسّابة العترة الطاهرة و جامع شملهم الآية الحجة مولينا السيد شمس الدين محمود الحسيني المرعشي النجفى المتوفى 1338 صاحب کتاب مشجرات العلويين وغيره وهو يروى عن جماعة.

( منهم ) والده العلامة المتفن فى العلوم الاسلامية وغيرها السيد شرف الدين على سيد الحكماء المتوف 1316 صاحب کتاب قانون العلاج وغيره وهو يروى عن جاعة.

( منهم ) شيخه و استاذه العلامة السيد محمد ابراهيم الموسوى القزويني صاحب الضوابط عن جماعة.

( منهم ) شيخه شريف العلماء المازندراني عن جماعة.

( منهم ) شيخه العلامة الميرسيد على الطباطبایی صاحب الرياض عن جماعة.

( منهم ) حاله العلامة الوحيد آقا محمد باقر البهبهاني عن جماعة

( منهم ) والده العلامة الملامحمد اكمل عن جماعة

( منهم ) شيخه المدقق الملاميرزا الشيروانى صاحب الحاشية على المعالم عن جماعة.

( منهم ) شيخه غواض بحار الانوار و مستخرج كنوز الاثار مولانا الاخوند ملامحمّد باقر الملجسى صاحب البحار بطرقة المذكورة في مجلد الاجازات من ذلك الكتاب المستطاب وغيره.

وممن اروى عنه بالاجازة المولى المجاهد سيف الله المنتصى على اعداء الائمه آية الله في الور النجم المضىء فى الافاق الهندية و مولينا السيد اسحق المشتهر بناصر حسين الموسوى النهدى اللكنوى عن جماعة.

( منهم ) والده الامام الهمام المقدام الذاب عن آل رسول الله والفادى بنفسه ومهجته

ص: 1594

آية الله في العالمين مولينا المير حامد حسن صاحب کتاب عبقات الانوار حزاه الله عن الدين خيراً وهو يروى عن جماعة.

( منهم ) شيخه العلامة الزاهد السيد حسين النقوى الهندى عن جماعة

( منهم ) اخوه العلامة السيد محمد المعروف بسلطان العلماء عن جماعة

( منهم ) والده العلامه محيى المذهب الجعفرى فى عصره في الديار الهنديّة مولينا السيد دلدار على النقوى الهندى اللكنوى صاحب كتاب عماد الاسلام في علم الكلام عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة الميرزا ابوالقاسم القمى صاحب القوانين عن جماعة

( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور

وممن أروى عنه بالاجازة العلامة المقدام في الحديث والرجال والدراية شيخ الاجازة فى عصره ومركز الرواية آية الله في الزمن استادنا في تلک العلوم ابو محمد السيد حسن صدرالدين الموسوى المتوفی 1354 نزیل مشهد الامامين الكاظمين صاحب التأليف النفيسه ككتاب تأسيس الشيعة الكرام لفنون الاسلام وغيره وهو

يروى عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة شريف العراق الامام الهمام مولينا السيد مهدى الحسينى القزويني الحلى عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة فقيه الشيعة الشيخ محمد حسن النجفي صاحب جواهر المتوفی 1266 عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة السيد محمد الجواد الحسيني صاحب مفتاح الكرامة عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة السيد مهدى بحر العلوم النجفى الطباطبايي المتوفى 1212 عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة فقيه آل الرسول الشيخ يوسف البحراني الحائري صاحب كتاب الحدائق عن جماعة

( منهم ) الاخوند ملامحمد رفيع الجيلانى نزيل المشهد الرضوى عن جماعة

ص: 1595

( منهم ) مولينا العلامة المجلسي بطرقه

وممن اروى عنه بالاجازه خاتم المحدثين وفخر الفقهاء الراشدين آية الله الحاج الشيخ محمد باقر البیرجندی صاحب كتاب الكبريت الاحمر في شرائط المنبر عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة ثالث المجلسيين مولينا الحاج ميرزا حسين النورى بطرقه التي اوردها فى ثالث مستدرک الوسائل.

وممن اروى عنه بالاجازه ابن عمى الاكرم العلامة الفقيه آية الله الحاج السيد محمد رضا الحسيني المرعشى الرفسنجانى الكرماني النجفي عن جماعة.

( منهم ) شيخه و استاذه العلامة فقيه الشيعة الباذل هممه في رفع البدع حجة الاسلام

آية الله السيد محمد كاظم الطباطبائي اليزدي صاحب العروة الوثقى عن جماعة.

( منهم ) شيخه العلامة الشيخ راضى النجفي الفقيه عن جماعة .

( منهم ) العلامة الشيخ على آل كاشف الغطاء النجفي عن جماعة

( منهم ) والده العلامة الفقيه النبيه الشيخ جعفر الكبير النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء في الفقه عن شيخه العلامة الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور

وممن أروى عنه بالاجازة العلامة الحكيم الاصولى المحقق المدرس السالک آية الله الميرزا محمد على الاصفهانی الشاه آبادی نزيل طهران عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة المدرس الحاج شيخ فتح الله النمازي المعروف بشيخ الشريعة الاصفهاني النجفي عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة السيد مهدى القزويني الحلّى بطريقه المذكور.

وممن أروى عنه بالاجازة العلامة فريد العصر و وحيد الزمان آية الله الحاج محمد حسن آل كبّة البغدادي عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة جرثومة الزهد وهيكل التقوى ربّ ارباب النظر والدقّة آية الله الميرزا محمدتقى الشيرازى الحائرى قدّس سرّه عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة المحقق الفاضل الاردكانى الحائرى الاخوند ملامحمد جماعة

( منهم ) عمّه العلامة الاخوند ملامحمد تقى الاردكاني عن جماعة

ص: 1596

( منهم ) العلامة حجة الاسلام على الاطلاق الحاج سيد محمد باقر الموسوى الشفتى الاصفهاني زعيم الشيعة عن جماعة

( منهم ) العلامة السيد محسن الاعرجي الكاظمي عن جماعة

( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور

وممن اروى عنه بالاجازة العلامة الهمام آية الله السيد نجم الحسن النقوى الرضوى مؤسس مدرسة الواعظين ببلدة لكهنو عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة السيد محمد كاظم الطباطبايى اليزدى النجفي بطريقه المذكور.

وممن أروى عنه بالاجازة العلامة استادنا المحقق آية الله الحاج شيخ عبد النبى النورى نزيل طهران عن جماعة

( منهم ) شيخه المدقق رئيس الشيعة في عصره آية الله الحاج میرزا محمد حسن الحسيني الشيرازي عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة المرتضى الانصاري عن جماعة

( منهم ) العلامة الفاضل النراقى الاخوند ملااحمد صاحب المستند و معراج السعادة عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة والده الاخوند ملامهدى عن جماعة

( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور

وممن اروى عنه بالاجازة العلامة المحقق الورع التقى المتفنن في العلوم الحجة الاية الشيخ آقا حسين النجم آبادي الطهراني عن جماعة

( منهم ) العلامة الحاج ميرزا حسين بن الميرزا خليل الطهراني النجفي عن جماعة

( منهم ) شيخه صاحب الجواهر بطريقه المذكور.

وممن أروى عنه بالاجازة العلامة المحقق الفقيه الميرزا محمدتقی الگرگانی نزیل طهران عن جماء

( منهم ) شيخه العلامة المحقق المدرس الحاج ميرزا محمد حسن الاشتیانی نزیل طهران عن جماعة

ص: 1597

( منهم ) استاذه شيخننا المرتضى الانصاري بطريقه المذكور

وممن اروى عنه بالاجازة استاذى العلامة جمال السالكين وقدوة العابدين حجة الاسلام والمسلمين شيخننا الشيخ محمد حسین بن محمد خليل الشيرازى العسكرى عن عدة.

( منهم )) شيخه الزاهد العابد الناسک السالک السید مرتضى الرضوى الكشميرى عن جماعة

( منهم ) العلامة الشيخ محمد حسین بن محمد هاشم الكاظمي عن جماعة

( منهم ) شيخه العلامة الفقيه محمد حسن صاحب الجواهر بطريقه المذكور - الى غير ذلك من الطرق والأسانيد التي ذكرتها في كتاب المسلسلات الى مشايخ الاجازات.

فلجناب المستجيز عنى الاتار والاخمار المروية عن الائمة الاطهار بهذه الطرق التي ذكرتها وغيرها.

ثمّ انّ لى طرق شتى فى رواية الاخبار النبوية من العامّة والزيديّه وهي كثيرة.

( طرق الزيدية )

فمن طرقي الزيدية أرويه عن سيد ملوک الاسلام فخر السادات والشرفاء السيد عمیدالدين يحيى الحسنى اليماني المشهور بالامام يحيى سلطان بلاد اليمن و امام الزيدية في عصره و صاحب التاليف فى الفقه والحديث والكلام والتفسير وغيرها وهو يروى عن جماعة.

( منهم) شيخه العلامة القاضى الحسين العمرى اليمانى من أجلة علماء الزيدية وطرقه معروفة في اجازاتهم.

وممن أروى عنه من الزيدية الفقيه المورخ النسابة البحّاثة السيد محمد بن محمد بن زيارة الحسنى اليماني صاحب كتاب نيل الوطر ونشر العرف وغيرهما بطرقه المعروفة المسطورة في الكتابين وغيرهما.

وممن اروى عنه من الزيدية العلامة الرياضي الفلكي المورخ المتببع المحدث

ص: 1598

الشيخ عبدالواسع الواسعى اليماني الصنعاني صاحب كتاب مزيل الحزن في تاريخ اليمن وكتاب الدر الفريد فى ذكر الاسانيد وغيرهما وطرقه مشهورة.

وممن اروى عنه من الزيدية العلامة الرجالى المحدث السيد زيد الديلمي اليماني بطرقه المعروفة

وممن اروى عنه من الزيديه العلامة السيد عباس المناخي اليماني بطرقه معروقة.

وممن أروى عنه المحدث القارى الحافظ الزاهد السيد جمال الدین احمد الحسنى الكوكباني اليمانى ثم الهندى المتوفى بمشهد الكاظمين بطرقه المعروفة الى غير ذلک من الطرق الزيدية.

( طرقى من العامة )

و اما طرقى من العامة على اختلاف مذاهبهم فهي كثيرة و اروی صحاحهم و سائر كتبهم في فنون العلم من عدّة وقيرة.

( منهم ) علامة الشافعيّة في عصره فقيه العامّة و محدثهم السيد ابراهيم الرّاوى البغدادی فانی اروی عمه بالاجازة و حضرت حلقة درسه في صحيح البخاري في ثلاثياته وكذا قرأت عليه القرآن الكريم بالتجويد الى قرى الثلثين وكذا قرأت عليه تفسير القاضي البيضاوي وغيرها وطرقه الى النبي الاكرم معروفة.

وممن اروى عنه من العامة العلامة المحدث المصنف المؤلف الشيخ محمد بهجت النيطار الدمشقى عن العلامة محدث الشام الشيخ عبدالرزاق الدمشقى بطرقه المشهورة.

وممن أروى عنه العلامة المتكلم المصلح الشيخ ابراهيم الجبالى شيخ الجامع الازهر صاحب التاليف الكثيرة بطرقه المعروفة

وممن اروى عنه من العامة العلامة النابغة فى العلوم الشيخ عزّالدين يوسف الدجوى المالكي البصير الضرير صاحب كتاب القول المنيف فى نفى التحريف وغيره من الاثار بطرقه المشهورة بين علماء مصر.

وممن اروى عنه من العامة العلامة المتكلم الفقيه الشيخ محمد نجيب المطيعي

ص: 1599

الحنفى المصرى صاحب التآليف النفيسة في الرد على الوهابية وغيرهم بطرقه المعروفة.

وممن أروى عنه من العامة العلامة المحدث المورخ المستبصر الشيخ عبد السلام السنندجى الكردستانی الاصل نزيل بلاد العراق وكان من المحققين هداه الله مذهب آل الرسول بمذاكراتي معه في مجالس حتى استبصر و تونى فى کردستان و نقل نعشه الى بلدة قم و باسرت دفنه في مقبرة خاک فرج حشره الله مع مواليه فانّه كتب لى اجازة بطرق القوم قبل استبصاره ولذا ذكرته في طرق العامة.

وممن اروى عنه من العامة العلامة الشيخ داود الاندلى الزبيدي اليماني الشافعي بطرقه المعروفة.

و ممن أروى عنه من العامة العلامة الشيخ على المرزوقي الحنبلي بطرقه المشهورة.

وممن اروى عنه العلامة المحدّث الحافظ السيد محمد عبد الحيّ الكتاني المغربي المالكي بطرقه المعروفة المذكورة في ثبته الى غير ذلك من اعلامهم.

فلجناب المستجيز أن يروى عنى صحاح القو و سائر كتبهم بهذه الطرق و غيرها

وفى الختام اشترط عليه دام مجده أن لا يترك الحزم والاحتياط في نقل الاحاديث والتشبت في الرواية بالتحري في تشخيص الصحيح عن غيره وان لايروى ما لا تتحملها عقول أبناء الزمان وأن لا ياوّل أحاديث موالينا الائمة بمشتهيات هذا الزمان او ما صدرت من نسجة العرفان وحيكة فلسفة يونان وأن يشمّر عليهم السلام فانهم الهداة الولاة، وعلمهم مكتسب من المشكوة النبوية فكم فرق علم نزل من السماء و مخيلات انبعثت عن ابخرة دماغ البشر.

واوصيه أدام الله بركته بمطالعة التفسير والحديث وتلاوة القرآن الشريف و التدبّر في آياته محکماته و متشابهاته و ان لايهجر زيارة قبور الائمة عليهم السلام واولادهم فانها من موجبات التوفيق ومما ينير القلب ويصفى الباطن وان يعتبر بزيارة أهل القبور و يتأمل فى انهم من كانوا فما صاروا وكيف كانوا فكيف صاروا و این کانوا فاین يصاروا بصلة الذرية الفاطمية والبرّ في حقهم فانهم ودائع النبوة بين الخلق ويلزم الودعى رعاية الوديعة فكيف بودائع هم قرناء الكتاب وان لايهجر التأليف والتصنيف

ص: 1600

سيما في تشييد الدين وترويج المذهب وأن يقلل المعاشرة مع الناس والدخول في نواديهم فانه فلّما يرى مجلس خلى عن ذكر المؤمنين بسوء من الغيبة والنميمة والبهت والافتراء عصمنا الله منها وان لا يداخل فى الامور السياسية والشئون الحادثة في هذه الاعصار التي افسدت الدين والدنيا واعى عباد الله والسياسة هذا في طرف كما ان الدين فى طرف آخر، واختلط الأمر على من خال و زعم عدم المنافاة بينهما - وارجوا منه دام علاء ان لا ينساني من الدعاء في المظان فانى شديد الحاجة الى ذلک فی حياتي و بعد الممات كما أرجوا من فضله تعالى أن لا أنساء انشاء الله تعالى رزقه الله خير الدارير و أذاقه حلاوة مناجاته وشفاعة ساداته آمين آمين.

حرّره خادم علوم اهل بيت النبوة والطهارة والعاكف ينابهم الذي لم يعرف سواهم أبو المعالى شهاب الدين الحسينى المرعشي النجفي عفى عنه في مستهل ثانى الرّبيعين 1370 ببلدة قم المشرفة حرم الائمة وعُشّ آل محمد صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين كما في الخبر حامداً مصلياً مسلماً.

ص: 1601

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109