سرشناسه : سلطان الواعظین ، محمد، 1276 - 1350.
عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ تحقیق عبدالرضا درایتی .
مشخصات نشر : قم : دلیل ما، 1385-
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : 245000 ریال: دوره978-964-397-648-4: ؛ ج.1978-964-397-181-6: ؛ ج. 2:978-964-397-625-5 ؛ ج. 3:978-964-397-626-2
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتاب حاضر تحت عنوان "شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع " نیز منتشر شده است .
یادداشت : ج. 2 و 3 ( چاپ اول: 1389).
یادداشت : ج.1 (چاپ دوم: 1389).
یادداشت : کتابنامه.
عنوان دیگر : شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها
شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -
رده بندی کنگره : BP228/س 8ش 2 1385
رده بندی دیویی : 297/479
شماره کتابشناسی ملی : م 85-11052
ویراستار دیجیتالی: هاجر صداقت زاده
ص: 1
ص: 2
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 3
عکس

ص: 4

ص: 5
ص: 6
مقدمه محقق...17
مختصری از شرح حال مؤلف...46
روش تحقیق...48
سرآغاز ...53
اعتراض اهل ادب و جواب به آنها ...55
اعتراض اهل خبر و جواب به آنها ...57
اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها...57
غرض ورزی دکتر هیکل مصری...66
احمد امین مصری و فجر الاسلام...68
جواب كاشف الغطاء به احمد امین در کتاب اصل الشيعه...69
مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن...72
منصفانه قضاوت کنید...77
طول عمر حضرت مهدی(علیه السّلام) خرق عادت است...83
ادای فرایض و نوافل در مساجد...85
ص: 7
احمد کسروی و ترّهات آن و اشاره به جواب مقالات او ...90
نظری به علت چاپ این کتاب ...93
مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است ...95
اشاره به غلط کاری احمد امین و جواب آنها ...96
اشاره به غلط گوییهای کسروی و جواب آنها ...105
کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...111
اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...113
اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت ...117
اخبار به وجود حضرت مهدی(علیه السّلام) از طرق اهل سنّت...124
حدیث عجیبی در فضایل علی(علیه السّلام) و اشاره به حضرت مهدی (علیه السّلام)...135
حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن ...139
آغاز سفر ...147
جلسه اول / 153
شبهای پیشاور
فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند - جمع بین صلاتين - علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران
تعیین نسبت خانوادگی ...157
سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفر(علیه السّلام) در باب ذریه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...159
دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند ...163
پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود ...171
علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران ...186
سید امیر محمد عابد ...186
حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان ...187
سید امیر احمد شاه چراغ ...189
جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ ...190
پیدا شدن جسد شاه چراغ ...191
ص: 8
سید علاء الدین حسین ...191
ابراهیم مجاب ...193
فجایع اعمال بنی امیه ...194
وقعه شهادت زيد بن على (علیه السّلام)...194
شهادت جناب یحیی ...196
پیدایش قبر علی (علیه السّلام)...197
اختلاف مدفن على (علیه السّلام)...198
فرزندان ابراهیم مجاب ...200
سادات شیرازی در تهران ...202
جلسه دوم / 209
پیدایش شیعه - علت تشیع ایرانیان - غلات ، شیعه نیستند - وجوب صلوات بر آل پیامبر
اشکال نمودن بر مذهب شیعه ...212
جواب به اشکال تراشیهای مخالفین ...214
در معنای شیعه و حقیقت تشیع . ...215
آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع ...218
مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار ...228
علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده... 230
ظهور تشیع در دوره مغولها ...235
مناظره علامه حلی با قاضي القضاة ...235
اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد...238
تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد ...240
عقاید غلات و مذمت آنها ولعن عبدالله بن سباء ...241
اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن ...250
ص: 9
در معنای یس و اینکه س نام مبارک پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ...250
مراد از آل یاسین آل محمدند ...252
صلوات بر آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سنت و در تشهد نماز واجب است ...254
جلسه سیم /259
شبهای پیشاور
طبقات شیعه - عقاید شیعه امامیه - شیعه مشرک نیست - خرافات و کفریات در صحیحین - اقسام شرک - توسل - اعتراض به صحیحین - خرافات صحیحین - اسناد حدیث ثقلين - اسناد حدیث سفینه - قتل و غارت شیعیان توسط اهل سنت - اثبات كفر و لعن يزيد
عقاید زیدیه . ..262
عقاید کیسانیه ...264
عقاید قدّاحيه ...265
عقاید غلات ...266
عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه ...267
اشکال راجع به خبر معرفت ...270
جواب از اشکال ...271
اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم ...273
اخبار رؤية الله تعالى از اهل سنّت ...276
دلایل و اخبار بر عدم رؤية الله تعالى ...280
اشاره به خرافات صحیحین ...282
سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت ...285
انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است ...290
نسبت شرک دادن به شیعه ...294
در بیان اقسام شرک ...297
شرک جلی ...297
ص: 10
شرک در ذات ...297
عقاید نصاری ...298
شرک در صفات ...298
شرک در افعال ...299
شرک در عبادت ...300
در باب نذر ...302
شرک خفی ...305
شرک در اسباب ...306
شیعه از هیچ راهی مشرک نیست ...307
آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان....308
آل محمد وسایط فیض حق اند.... 3111
حدیث ثقلین ...312
دقت نظر خالی از تعصّب، موجب سعادت است ...313
بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند...316
خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم ...321
در اسناد حدیث ثقلین ...323
حدیث سفینه ...328
دعای توسل ...335
شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعة ...338
شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا ...340
گفتار نیک جهت جلب مردم منصف ...342
اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان ...343
تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل سنّت به قتل و غارت شیعیان ...344
فتاوای علمای اهل سنّت به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان از بک به خراسان .... 345
رفتار امرای افاغنه با شیعیان افغانستان...346
ص: 11
تقدیر از امیر امان الله خان...347
شهادت شهید ثالث...347
اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن ...348
در آداب زیارت ...350
نماز زیارت و دعای بعد از نماز ...351
بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست ...353
به خاک افتادن و سجده نمودن برادران ، یوسف را...355
بقای روح بعد از فنای جسم ...356
اشکال به بقای روح و جواب آن ...357
ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم ...358
اقوال علمای الهی اروپا ...359
دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن...361
دلایل بر کفر و ارتداد یزید ...363
جواز علمای اهل سنّت بر لعن یزید پلید ...367
قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید ...369
سرباز گمنام ...373
آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند ...375
جلسه چهارم / 379
امامت و مذاهب اهل تسنن - دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست - مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر - امامت از اصول دین است - جایگاه نبوت و امامت - اثبات مقام نبوت برای على (علیه السّلام) - اسناد حدیث منزلت - حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن - دلالت حدیث منزلت - شراکت علی(علیه السّلام) در جمیع صفات با پیامبر - اسناد حدیث سد الابواب - علی(علیه السّلام) وزیر پیامبر
بحث در اطراف امامت ...382
ص: 12
بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن و کشف حقیقت...383
دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست ...384
امر عجیبی است قابل تأمل عقلای با انصاف...385
رد نمودن امامان و علمای اهل تسنّن ابو حنیفه را ...388
امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است...393
مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است...396
در اختلاف مراتب انبیاء...398
خصیصۀ نبوّت خاصّه...400
دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلة ...403
اسناد حدیث منزله از طرق عامّه ...404
شرح حال آمدی....409
سند حدیث منزلة از عمر بن الخطّاب...411
حكم خبر واحد در مذهب جماعت...413
اثبات منازل هارونی برای علی (علیه السّلام)...417
علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود ...422
به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر درِ خانه علی (علیه السّلام)...426
تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود...438
جلسه پنجم / 445
حدیث منزلت - حدیث یوم الدار - تصریح به خلافت علی(علیه السّلام)- علی با حق و با قرآن است -
تهمتهائی بر شیعه - مطاعن ابو هريره - جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر - جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه- آیه مودّت - حدیث طیر- آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد - آیه غار فضیلت نیست
كلمه منزلة افاده عموم می کند ...447
ص: 13
حدیث منزلة در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده...451
خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را ...455
مطابقت حالات امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با هارون(علیه السّلام) ...457
حديث الدار يوم الانذار و تعيين نمودن پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را به خلافت...459
احادیث مصرّحه به خلافت على (علیه السّلام)...465
شیخ باز هم به صدا آمد...476
احدى منكر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود ...477
نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است ...478
شرح حال ابوهریره و مذمّت آن...481
علی از حق و قرآن جدا نمی باشد...482
مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین ...487
نسبتهای دروغ و تهمتهای علمای سنّی به شیعیان ...488
تهمتهای ابن عبد ربه به شیعیان ...488
تهمتهای ابن حزم ...491
تهمتهای ابن تیمیّه ...492
غلط کاریهای شهرستانی ...498
اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن ...499
شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاة در ظلم و کشتار مسلمین ...501
مردود بودن ابو هریره و تا زیانه زدن عمر او را ...504
در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم...510
آیا او هم از من راضی هست یا نه؟ ...510
اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها...511
در جواب خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند...517
در حدیث حسن و حسین دو سیّد جوانان اهل بهشت اند...520
ص: 14
در جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند ...524
فاطمه بهترین زنان عالم است ...525
اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البيت ...532
على (علیه السّلام) محبوب ترین مردان نزد پیغمبر بوده...534
حدیث طیر مشوی ...538
بیان حقیقت ...544
اهل ذکر آل محمّدند ...546
نقل آیه در طریقۀ خلافت خلفای اربعه و جواب آن ...548
استدلال به آیه غار و جواب آن ...552
شواهد و امثال ...555
ابراز حقیقت ...558
بلعم بن باعوراء ...558
برصیصای عابد ...559
نزول سکینه بر رسول خدا بوده ...561
ص: 15
ص: 16
با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنويسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده مرا بر این داشت تا دربارۀ آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم .
در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مذهب شیعه است .
تشیع در هیچ زمان و تحت هیچ شرائطی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومتها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومتهای استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.
شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین که در وصیت به حسنین فرمود:
«كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا » (1) (دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید) همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است .
در مکتب خلفاء نه تنها آثاری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومتهای مستبد به چشم نمی خورد بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومتهای جور به کار
ص: 17
برده و با احادیثی که به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسبت داده اند به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمانبرداری از حاکمان جامعه است اگر چه دامن آنها به ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنها مسؤول کارهای خویش و ملت نیز مسؤول کارهای خود است .(1)
با توجه به آنچه بیان شد همواره حکومتها، با تمام توان و امکانات خود در حال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند.
یکی از روشهائی که از آن استفاده کردند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.
شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد و این به طور طبیعی فرصت پرسشگری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده .است
گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند ، اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.
از بعد از پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا کنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر
تهمتها و دروغهائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان ، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.
چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح ، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند ؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث صحیح نبوی ، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.
اگر تنها دروغها و تهمتهائی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت
ص: 18
این مذهب نیاز به هیچگونه دلیل ندارد.
اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر علیه شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم .
اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت در مقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد وضع شیعه امروز اینگونه نبود.
برادران اهل تسنن ! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است ؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟
چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روائی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیّت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید می دانید؟
چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟
برادران اهل تسنن ! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد . لذا مقتضی است هر عاقل منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه کوتاه ، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصفِ اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرتهای پاک- که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند .
از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هر گونه تعصّب
ص: 19
و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.
برادران اهل تسنّن ! آیا تعیین خلیفه رسول اکرم کار خوبی است یا نه ؟
اگر خوب است، چرا می گویید رسول اکرم خلیفه بعد از خود را تعیین نکرد؟
اگر بد است ، چرا ابوبکر و عمر خلیفه بعد از خود را تعیین کردند؟
برادران اهل تسنّن ! به این سؤال دقیقاً و به دور از هر گونه تعصّب فکر کنید و به حكم وجدان و فطرت خود عمل کنید .
آیا هیچ مسلمانی حتی تصوّر این را کرده است که بگوید فهم و درک شیخین از رسول اکرم بیشتر است ؟ حاشا و کلا!!
چرا در مسئله تعیین خلیفه، عقل و درک شیخین را از رسول اکرم بالاتر می دانید؟
چرا ادعا می کنید نعوذ بالله رسول اکرم اهمیت تعیین جانشین برای خود را درک نکرد و برای خود خلیفه تعیین ننمود؟ چرا فکر می کنید رسول اکرم مردم را رها کرد تا خود خلیفه تعیین کنند؟ مگر شیخین مصلحت اسلامی را بهتر از رسول اکرم می فهمیدند که نخواستند امت اسلامی بعد از آنها بدون رهبر بماند؟ آیا شرایط زمان رسول اکرم برای اسلام و مسلمین حساس تر بود یا شرایط زمان شیخین ؟
شما می گوئید رسول اکرم کسی را برای پیشوائی مردم معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت در حالیکه این نظریه مخالف با کتاب و سنت است .
خداوند متعال در سوره بقره آیۀ 124 درباره حضرت ابراهیم می فرماید:
«إِنِّي جَاعِلُك للنَّاسِ امَامًا »
ما تو را به عنوان امام و پیشوای مردم معین می کنیم .
ص: 20
در سوره ص آیۀ 26 درباره حضرت داود می فرماید:
«يَا دَاوُدَ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ »
ای داود ما تو را خلیفه روی زمین قرار دادیم پس در میان مردم حاکم به حق باش.
حضرت موسی از خداوند درخواست می کند که جانشین بعد از او را معین نماید
«وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي » (1)
خداوند در سوره سجده آیۀ 24 در رابطه با بنی اسرائیل می فرماید:
«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَيْمَةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا »
از میان ملت بنی اسرائیل افرادی را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم.
با دقت در این آیات و توجه به کلمه «جعل» که به معنای نصب و تعیین است و در تمام این آیات به خداوند نسبت داده شده، روشن می شود که تعیین و انتخاب خلیفه نه تنها به دست مردم نیست بلکه به دست پیامبر هم نمی باشد. تعیین حاکم تنها باید توسط خداوند انجام شود.
ابن کثیر در البدایه و النهایه (2) حدیثی از زهری نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبایل عرب را به اسلام دعوت می فرمود ،بعضی از شخصیتهای بزرگ قبایل مانند؛ بنی عامر بن صعصعة به حضرت گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، آیا ریاست و جانشینی تو به ما خواهد رسید ؟ حضرت در جواب فرمودند: تعیین رهبری به دست من نیست بلکه به دست خداست و هر کس را بخواهد انتخاب خواهد کرد. وی گفت : ما حاضر نیستیم خود را فدای اهداف تو کنیم و پس از پیروزی تو منصب ریاست به افراد دیگر برسد .
همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه نیز اتفاق افتاد.
با دقت در این دو جریان و جریانات مشابه، روشن می شود زمانی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیش از هر زمان نیاز به یاور و مدافع داشت و اگر این قبایل به اسلام گرایش پیدا
ص: 21
می کردند هم برای اسلام و هم برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پشت گرمی و تقویت چشم گیری به حساب می آمد اما پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با رد پیشنهاد آنها فرمودند: انتخاب جانشین در دست خداست و من اختیاری در این امر ندارم.
برادران اهل تسنن ! آیا می دانید وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای چند روز از مدینه خارج می شدند یکی از اصحاب را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می فرمودند.
همچنانکه قرطبی نیز به این امر اشاره دارد.(1) ابن حجر می نویسد: پیامبر اکرم در جنگهای فراوانی ابن ام مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می کرد. (2)
مسعودی نیز می نویسد: پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در غزوة السویق و غزوه بنی قینقاع أبالبابه را جانشین خود در مدینه قرار داد. (3)
آیا ممکن است پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد برای خود جانشین تعیین می کرد و هر زمان که جایی توسط مسلمانان فتح می گردید ، نماینده ای به آنجا می فرستاد ، حال که به سفر همیشگی آخرت می رود، امت اسلامی را بدون رهبر رها کند ؟
آیا در موارد یاد شده و موارد مشابه، یک مورد سراغ دارید که پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انتخاب جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد، یا در یک مورد با مسلمانان در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟
برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که جانشین رسول اکرم چگونه
ص: 22
باید تعیین شود ؟ آیا بیعت و رأی مردم مهم است یا تعیین خلیفه قبلی و یا نظر شورا ؟
اگر ملاک و معیار در تعیین خلیفه، بیعت عمومی و رأی اکثریت مردم باشد ، خلافت عمر و عثمان نامشروع است ؛ زیرا هیچ کدام با بیعت و رأی مردم، خلیفه نشدند؛ عمر با تعیین ابوبکر و عثمان با نظر شورا به خلافت رسیدند. گرچه خلافت ابوبکر هم با اجماع وبیعت عمومی و رأی اکثریت نبوده است، بلکه عموم بنی هاشم و اميرالمؤمنين و زبیر و عباس و ابوذر و مقداد و سلمان و گروهی از خارج مدینه و عده ای دیگر، با خلافت ابوبکر مخالف بوده اند.
ابن حزم(1) می نویسد:
«ولعنة الله على كل اجماع يخرج عنه على بن ابى طالب ومن بحضرته من الصحابه »
(لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب و اطرافیان او از صحابه در آن اجماع نباشند . )
آنهایی هم که با ابوبکر بیعت کردند، یا بر اثر ترس و تهدید و یا طمع و امثال آن بوده است.
همچنانکه بخاری(2) به تهدید مردم برای بیعت گرفتن برای ابوبکر اشاره می کند و این سند بهترین گواه بربی ارزش بودن بیعت مردم با ابوبکر است.
بخاری به نقل از عائشه زمانی که جریان سقیفه را نقل می کند می نویسد:
«لقد خوّف عمر الناس»
(عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید).
این بحث به طور مفصل در مجلس هفتم از همین کتاب خواهد آمد.
ص: 23
اگر بگویید خلیفه رسول اکرم با تعیین خلیفه قبلی مشخص می شود، خلافت ابوبکر و عثمان باطل است؛ زیرا ابوبکر با بیعت و عثمان با نظر شو را خلیفه شدند. اگر معیار در نصب جانشین پیامبر را نظر شو را بدانید، خلافت شیخین مشروعیت ندارد ؛ زیرا هیچکدام با نظر شو را خلیفه نشدند.
برادران اهل تسنّن ! آیا می شود امر مهمی همچون جانشینی پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، بدون هیچ شرط و معیاری مشخص و تنها با سلیقه های مختلف دست به دست شود؟
آیا عقل باور می کندکه چنین مسئله مهمی ، گاهی با بیعت ، گاهی با تعیین ، گاهی با شورا و گاهی با ... مشخص شود؟
اگر شما صاحب کارخانه ای بزرگ باشید که با سختیهای فراوان از ابتدا آن را تأسیس کرده اید حال که می خواهید بعد از خود برای این کارخانه ، مدیر عامل تعیین کنید آیا هیچ شرطی را مطرح نمی کنید؟ آیا هر کس با هر شرایطی که آمد مدیریت او را می پذیرید؟ قطعاً یک مدیر عاقل چنین عمل نمی کند .
حال که برای مدیریت یک کارخانه شرایطی مطرح است، آیا جانشینی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از مدیریت یک کارخانه هم کمتر است که بدون معیاری مشخص میان چند نفر در گردش باشد ؟
برادران اهل تسنّن ! آنچه تا کنون خوب فرا گرفته اید این است که اگر کسی به اصحاب پیامبر توهین کند حکمش چیست.
آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که وقتی حکم توهین کننده به اصحاب پیامبر دست کم نفاق است، حکم توهین به شخص رسول اکرم چه خواهد بود؟
برادران اهل تسنّن ! آیا تا به حال صحیح بخاری را که بعد از قرآن صحیح ترین کتب می دانید به دقت خوانده اید؟
آیا آنجا که بخاری جریان تأسف بار کنار بستر پیامبر را نقل می کند خوانده اید ؟
ص: 24
بی گمان یا آن جریان را برای شما نخوانده اند ، یا اگر خوانده اند ، نگذاشته اند به دقت در اطراف آن بیندیشید .
بخاری در صحیح خود(1) از ابن عباس حدیثی نقل می کند که گفت :
زمانی که بیماری پیامبر شدت گرفت، فرمود: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید .
عمر بن الخطاب گفت: درد بر او غلبه کرده ( هذیان می گوید.) قرآن ما را بس است.
سپس بین اصحاب اختلاف شد بعضی می گفتند بگذارید پیامبر وصیت کند.
عده ای هم کلام عمر را تکرار می کردند و سر و صدا بلند شد. در این هنگام پیامبر فرمودند: بیرون روید که نزاع نزد من سزاوار نیست.
با توجه به اینکه این حدیث علاوه بر منابع دیگر در صحیح بخاری هم نقل شده، لذا از جهت صحت و اتقان جای هیچگونه تردیدی نیست. به عبارت دیگر این حدیث از جهت سند کاملا صحیح و نشانگر وقوع چنین واقعه ای می باشد . آنچه باید به آن پرداخته شود دلالت و محتوای حدیث است که با دقت در آن پاسخ بسیاری از
سؤالات روشن می شود.
آنچه به طور آشکار از متن این حدیث استفاده می شود تقابل بعضی از صحابه با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است . به طور طبیعی این سؤال تقویت می شود که برادران اهل سنت تا چه حد احترام رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را لازم می دانند؟ آیا بر طبق مبانی اهل تسنن ، جائز است با اوامر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مخالفت شود و آیا در این مسئله تفاوتی بین صحابه و غیر آن وجود دارد؟ آیا اهل تسنن مطلبی مهمتر از عمل به اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت را قائلند که می توان به دلیل آن ، نه تنها با اوامر رسول اکرم مخالفت کرد بلکه با كمال جسارت زبان به دشنام آن حضرت گشود؟ و بالاخره در مذهب تسنن آیا شأن و احترام پیامبر بالاتر است یا صحابه و حکم تبعیت از اوامر پیامبر و حفظ احترام
ص: 25
آن حضرت برای همه مسلمانان وضع شده یا صحابه آن حضرت از این حکم خارجند ؟
اینها سؤالاتی است که با دقت در متن این حدیث برای هر مسلمان منصفی مطرح است که در جای خود باید به طور مفصل به آن پرداخته شود.
آنچه ما در این جا در مقام تبیین آن هستیم برسی اجمالی دلالت و محتوای این حدیث است. در این رابطه نکاتی را یاد آور می شویم :
نکته اول : تمام مسلمانان معترفند ، هر کلامی که با قرآن مخالف باشد بی ارزش و باطل است ، گرچه آن کلام را به پیامبر نسبت دهند .
محتوای این جریان از دو جهت قابل بررسی است: اول: مخالفتهائی که اصحاب و مخصوصا خلیفه دوم با آیات قرآن کردند. دوم: توهینی که شخص خلیفه دوم نسبت به مقام پیامبر روا داشت .
جهت اول: با دقت در این جریان آشکار می شود که صحابه حداقل با سه آیه از آیات قرآن مخالفت کردند :
اول: آیا مخالفت خلیفه دوم و همراهان او با دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، مبنی بر حاضر کردن دوات و قلم جهت نوشتن وصیتی که تا ابد مسلمانان را از گمراهی نجات دهد،
مخالفت با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حشر آیه 7 می فرماید:
«ما آتَاكُمُ الرَسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا »
(از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهی آن حضرت اجتناب کنید.)
دوم: آیا سر و صدا و نزاع صحابه کنار بستر پیامبر تا حدی که پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را اخراج فرمود، مخالف با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حجرات آیه 2 می فرماید:
« يَا أَيُّهَا الَّذِين آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي وَ لَا تَجْهَرُوالَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضُكُمْ لِبَعْض أن تحبط أعمالكم و أنتم لا تشعرون »
ای کسانی که ایمان آوردید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و
ص: 26
همچنانکه بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می گویید با او به صدای بلند سخن مگویید مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود. )
سوم: آیا کلام خلیفه دوم که گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده قرآن ما را بس است کنایه از اینکه سخنان پیامبر اعتباری ندارد ، مخالف با این آیه قرآن نیست که خداوند در سوره نجم آیه 3 و 4 می فرماید:
« وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ أَلَا وَحْيٌ يُوحَى »
( پیامبر از روی هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی است.)
جهت دوم: توهینی که خلیفه دوم بر پیامبر روا داشته به چند عبارت نقل شده است:
بخاری در صحیحش به این لفظ آورده است
«قال عمر ان النبى غلبه الوجع و عندنا كتاب الله حسبنا».
مسلم در صحیحش(1) علاوه بر آنچه بخاری نقل کرده به این لفظ نیز آورده است:
«ان رسول الله يهجر »
غزالی در سر العالمین (2) اینگونه نقل کرده است:
«دعوا الرجل فانه ليهجر »
آنچه از مجموع عبارات نقل شده می توان استفاده کرد این است که خلیفه دوم با این جملات بی اعتباری کلام پیامبر را بر اثر مرض اعلام داشته است و به تعبیری نسبت هذیان به رسول اکرم داده است. شکی نیست که نسبت دادن این کلمات توهین آمیز به افراد عادی قبیح است چه رسد به مقام شامخ پیامبر اکرم . برادران اهل تسنّن! خوب فکر کنید کسی که چنین توهینی به پیامبر روا دارد چه حکمی دارد؟ چرا وقتی به خلفا توهین می شود برآشفته می شوید و حکم صادر می کنید، ولی هنگامی
ص: 27
که رسول اکرم مورد توهین قرار می گیرد سکوت می کنید؟ آیا احترام خلفا بیشتر از پیامبر است؟
اگر تاکنون به کتب حدیثی و فقهی خود مراجعه نکرده اید ، بدانید که اکثر محدّثان وفقهای اهل تسنّن توهین کننده به رسول اکرم را کافر و واجب القتل می دانند و یا دست کم او را منافق معرفی می کنند.
حال بگویید آیا عمر بن الخطاب چنین توهینی به رسول اکرم کرده است یا بخاری دروغ می گوید ؟
البته این جریان به اندازه ای روشن است که نه تنها در صحیحین ، بلکه در منابع فراوان دیگر اهل تسنّن آمده است و در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره شده است.
نکته دوم: در این نکته نیز دو جهت بررسی می شود:
جهت اول: اگر به کلمات خلیفه دوم در کنار بستر پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استناد کرده بگویید نعوذا بالله کلمات پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حال بیماری حجت نیست، چطور مدعی هستید که همین پیامبر با همین حالت بیماری در روزهای آخر عمر خود ابوبکر را به عنوان امام جماعت به مسجد فرستاد و این را نیز دلیل بر مشروعیت خلافت او می دانید . اگر کلام مریض حجت نیست همچنانکه خلیفه دوم ادعا کرده، چگونه به این حدیث ساختگی استناد نموده و برای ابوبکر فضیلت می تراشید ؟ اگر غلبه درد باعث بی اعتباری کلام پیامبر می شود چرا در این جا کلام پیامبر را معتبر می دانید؟
جهت دوم: این جریان هم قابل تامل است که ابوبکر نیز در مرض موتش قلم و کاغذ خواست و عمر بن الخطاب هم حضور داشت ،اما مانع از وصیت ابوبکر نشد و نگفت درد بر او غلبه کرده ، قرآن ما را بس است! بلکه در مقام تبلیغ وصیت ابوبکر برآمد.
برادران اهل تسنّن! به دقت این دو جریان را بررسی کنید و به دور از هر گونه تعصّب و لجاج بیندیشید که چرا عمر بن الخطاب در لحظات پایانی عمر رسول اکرم، از وصیت آن حضرت جلوگیری کرد، ولی نسبت به وصیت ابوبکر هیچ گونه اعتراضی ننمود؟! بلکه مردم را ملزم می کرد که به آن عمل کنند ؟
اگر پیامبر هم به آنچه ابوبکر وصیت کرد، سفارش می نمود باز هم عمر مانع وصیت رسول اکرم می شد ؟
ص: 28
مگر وصیت آن حضرت چه بود که عمر به خشم آمد و زبان به دشنام رسول اکرم گشود ؟! در این جا مناسب است به محتوای هر دو وصیت اشاره کنیم :
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) به نقل از احمد بن ابی طاهر صاحب تاریخ، حدیثی نقل می کند که مضمون وصیت رسول اکرم روشن می گردد.
ابن ابی الحدید سند کامل این حدیث را ذکر نکرده ، لکن در انتهای حدیث می نویسد: این حدیث را احمد بن ابی طاهر با سند کامل نقل کرده است.
خلاصه آنچه که ابن ابی الحدید نقل کرده است این است که :
ابن عباس می گوید: در اول خلافت عمر روزی بر او وارد شدم ، بعد از سؤالاتی که از من پرسید این سؤال را مطرح کرد که پسر عمویت علی چه می کند؟ آیا هنوز گمان می کند که پیامبر او را خلیفه مسلمین قرار داده است؟ ابن عباس می گوید: گفتم آری و علاوه بر این ، من نسبت به ادعای علی از پدرم عباس پرسیدم او گفت: علی راست می گوید.
عمر گفت : پیامبر نسبت به خلافت علی نظر داشت حتی در مرض فوتش خواست به اسم علی تصریح کند ولی من به جهت دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم.
«و لقد أراد أن يصرّح بإسمه فمنعت من ذالك اشفاقا و حيطة على الاسلام ...»
رانقل کرده اند که ما این جریان را از طبری نقل می کنیم :
طبری به نقل از محمد بن ابراهیم بن حارث می نویسد:
ابوبکر در مرض موتش عثمان را طلبید و به او گفت بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان ، این عهد نامه و وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به سوی مسلمین ، اما بعد ؛ سپس ابوبکر بیهوش شد. عثمان نوشت: اما بعد به خلافت برگزیدم برای شما عمر بن الخطاب را و بهتر از او را برای شما نیافتم. سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت بخوان آنچه نوشته ای . عثمان آنچه نوشته بود خواند . ابوبکر تکبیر گفت و آن نوشته را تایید کرد سپس به عثمان گفت : ترسیدی که اگر من به هوش نیایم و خلیفه را معین نکنم مردم اختلاف کنند؟ عثمان گفت : بلی ابو بکر گفت خدا تو را جزای خیر دهد.
سپس در ضمن حدیثی دیگر از اسماعیل بن قیس نقل می کند که گفت عمر بن خطاب را دیدم که با گروهی نشسته است و در دستش نوشته ای است و می گوید : ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید گفتار خلیفه رسول خدا را او گفته است بهتر از عمر را نیافته ام . اسماعیل می گوید: شدید، غلام ابوبکر نیز همراه عمر بود و نوشته ای که تصریح به خلافت عمر شده بود را همراه داشت.
با توجه به متن هر دو وصیت ، آیا ممانعت عمر از وصیت پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای حب
ریاست نبوده است؟ زیرا اگر به قول عمر «كتاب خدا ما را کافی است» و نیازی به سفارش ووصیت پیامبر نداریم، چطور در زمان ابوبکر علاوه بر کتاب خدا به وصیت ابوبکر هم نیازمند شدیم ؟
کسی که به این مطلب معتقد باشد، یا نعوذ بالله سخنان ابوبکر را معتبرتر از پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می داند- که بعید است مسلمانی چنین اعتقادی داشته باشد - و یا باید بگوید که این کار عمر از روی هوای نفس و به جهت کسب قدرت بوده است و به همین دلیل نگذاشته پیامبر اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در لحظات آخر عمر ، وصیتی بنماید تا مسلمانان بعد از او گمراه نگردند.
ص: 30
به عبارت دیگر اگر امروز بین مسلمانان تفرقه افتاده و عده زیادی از مسلمانان به گمراهی کشیده شده اند به خاطر آن است که خلیفه دوم در روزهای آخر عمر پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )مانع از وصیت آن حضرت شد. آن هم وصیت مهمی که به تعبیر پیامبر اکرم:
«اكتب لكم كتابالن تضلوا بعدى »
(چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!)
نکته سوم: برادران اهل تسنن ! کسی که به مقام رسول اکرم چنین توهینی کند آیا لیاقت جانشینی رسول اکرم را دارد؟ مگر شما نمی گویید حکم کسی که به پیامبر توهین کند .... مگر ابوبکر کنار بستر پیامبر نبوده؟ مگر توهین عمر را نشنیده؟ چرا او را به عنوان خلیفه بعد از خود نصب کرد؟ آیا کسی که در واگذاری مقام خطیر رهبری امت اسلامی ، سهل انگاری کرده و حتی ضروری ترین شرط این منصب را- که احترام
و ادب نسبت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است - مراعات نمی کند و کسی را به عنوان خلیفه معین می کند که احترام پیامبر را نگاه نداشته و بی پروا به آن حضرت اهانت می کند ، آیا چنین شخصی خود صلاحیت جانشینی پیامبر اکرم را دارد؟ و بالاخره آیا توهین کننده به پیامبر - با توجه به حکمی که بزرگان اهل تسنن برای چنین شخصی صادر کرده اند - اجازه دارد برای بعد از خود جانشین تعیین کند ؟!
برادران اهل تسنن ! شما حدیثی از رسول اکرم نقل می کنید که حضرت فرمود:
«مثل أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»
( اصحاب من همانند ستارگان اند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید . )
آیا تا به حال به شما گفته اند که عمر بن الخطاب به یکی از صحابی اهل بدر ( حاطب بن ابی بلتعة ) ناسزا گفت و او را منافق نامید ؟(1)
ص: 31
آیا تا کنون شنیده اید که امّ المؤمنین عایشه به عثمان توهین می کرده و او را نعثل می خوانده ( نعثل به معنای کفتار است و به مردی یهودی نیز گفته می شد ) ؟(1)
آیا تا به حال به شما گفته اند که اصحاب پیامبر حتی گاهی در حضور رسول اکرم چه کلمات زشت و رکیکی به یکدیگر نسبت می دادند ؟
در همین کتاب به توهینهایی که صحابه به یکدیگر می کردند به طور مفصل اشاره کرده ایم.
برادران اهل تسنّن ! با توجه به آنچه نقل شد، چرا هنگامی که توهینی نسبت به صحابه می شود، مضطرب شده، حکم کفر و قتل صادر می کنید ؟
مگر نه این است که خودتان حدیث نقل کردید که پیروی از صحابه رسول اکرم باعث هدایت است؟
اگر سبّ صحابه کفر است، آیا جرئت می کنید عمر بن الخطاب و امّ المؤمنين عایشه و حتى عثمان را- که کلمات زشتی به عمار بن یاسر، آن صحابی جلیل القدر می گفته که زبان از تکرار آن شرم دارد و ما در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره کرده ایم - به این حکم محکوم کنید ؟
برادران اهل تسنّن ! اگر هدف و نظر پیامبر در مسئله خلافت، تعیین ابوبکر یا عمر بود، چرا آنان را در مرض رحلتش (که قبلا خبر نزدیک شدن رحلتش را داده بود) تحت فرماندهی اسامة بن زید به جبهه اعزام فرمود ؟(2)
این مطلب نیز روشن است که به حکم عقل ، برای فرماندهی لشکر باید تواناترین و مدیرترین و شجاع ترین فرد انتخاب شود. دقت کنید که چرا به رغم حضور
ص: 32
شیخین در سپاه مسلمانان، رسول اکرم آنها را لایق برای فرماندهی لشکر ندانست ، بلکه اسامة بن زید را که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی انتخاب کرد؟
کسانی را که پیامبر آنها را لایق فرماندهی سپاه نمی داند چگونه لیاقت جانشینی پیامبر را که مقامی بسیار بالاتر است دارند؟
برادران اهل تسنّن ! شما می گویید شیخین مصداق این آیه هستند که می فرماید:
«وَعَدَ الله الذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لِيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأرض »(1)
(خداوند وعده داده افراد با ایمان و دارای عمل صالح را به خلافت در زمین برساند.)
خوب می دانید که اگر ابوبکر و عمر به دستور پیامبر عمل می کردند و همراه لشکر اسامه از شهر بیرون می رفتند، قطعاً شخص دیگری خلیفه می شد، بنابراین چگونه سرپیچی از فرمان پیامبر زمینه اجرای وعده الهی شد ؟
برادران اهل تسنّن ! شما که به جای سجده بر زمین و هر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوراک و پوشاک انسان نباشد ، برفرش و موکت و امثال آن سجده می کنید ، آیا از علمایتان پرسیده اید که رسول اکرم بر چه چیزی سجده می کرده است؟ آیا ابوبکر و عمر بر آنچه شما امروز سجده می کنید سجده می کردند؟
مگر در زمان پیامبر و خلفا، فرشها و موکتهای امروزی بوده است؟
آیا تا کنون در جست وجوی این بوده اید که رسول اکرم بر چه چیزی سجده می کرد ؟
با مراجعه به تاریخ آشکار می گردد که پیامبر بر زمین سجده می فرمود و زمینِ مسجد
ص: 33
پیامبر از خاک یا سنگ بوده، یا نهایت حصیر و فرشهایی که از درختان درست می شده است.
مگر این حدیث را نشنیده اید که انس می گوید : (1)
«كان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يصلى على الخمره ويسجد عليها»
( پیامبر قطعه حصیری داشت به نام خمره و بر آن سجده می کرد )
مگر این حدیث را نشنیده اید که جابر می گوید : (2)
«كنت أصلّى مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر فآخذ قبضة من الحَصى في كفّى حتى تَبرد وأضعها بجبهتي إذا سجدت من شدة الحرّ »
(نماز ظهر را با پیامبر به جماعت می خواندم. پس مشتی سنگ ریزه وشن از زمین بر می داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده میک ردم)
برادران اهل تسنّن! چرا وقتی می بینید شیعیان برای نماز خواندن مهر می گذارند غضبناک می شوید؟ مگر مهر از چه درست شده است؟ جز این است که خاک را گل کرده اند ، سپس خشک شده و به این صورت در آمده است ؟ مگر شما نمی گویید سجده بر خاک افضل است؟ در زندگیهای امروز مگر می شود هر کس که می خواهد نماز بخواند مشتی خاک برداشته روی فرش بریزد و بر آن نماز بخواند ؟
جای تعجب است شما که خود را موظف می دانید نمازها را در پنج وقت بخوانید و می گویید پنج وقت افضل است، چرا حاضر نیستید بر خاک سجده کنید ، در حالی
ص: 34
که سجده بر خاک نیز افضل است ؟!
چرا به شیعیان تهمت می زنید که چون بر مهر سجده می کنند ، پس مهر را همانند بت، پرستیده و مشرک اند اگر سجده بر هر چیز به منزله پرستش آن است، پس شما که به فرش و امثال آن سجده می کنید فرش را می پرستید و مشرکید ؟
برادران اهل تسنّن ! چرا در دین خدا بدعت می گذارید ؟ چرا آنچه در دین نیست ، ندانسته یا مغرضانه داخل در دین می کنید؟ مگر مجازات بدعتگذار را نمی دانید؟ مگر نه این است که شما ادعای مسلمانی می کنید و پیامبر خود را محمد بن عبدالله می دانید ؟ مگر نه این است که خود را پیرو سنّت پیامبر اکرم می دانید؟ در کجای تاریخ ثبت است که رسول اکرم و حتی شیخین بر روی فرشها و موکتهایی که از مواد پلاستیکی و نفتی و مانند آن بافته شده است ، سجده می کرده اند ؟
به جای آنکه شیعیان از عمل شما به خشم آیند، شما با آنان برخورد می کنید ؟
شیعیان بر مهر که همان خاک است سجده می کنند. پیامبر و صحابه هم بر خاک سجده می کردند . پس شیعه به سنت رسول اکرم عمل می کند ، اما شما جماعت اهل تسنّن ، از سنت چه کسی تبعیت می کنید که بر هر چه یافتید سجده می کنید ؟
چرا در آنچه به عموم مردم بی خبر از همه جا تلقین می کنید و معلوم نیست از کجا آورده اید، فکر نمی کنید؟
آیا گمان می کنید در این دوران هم مانند صدر اسلام، تمام اهل تسنن بدون تحقيق و تفحص ، استدلالهای شما را می پذیرند؟ مگر نمی دانید در این زمان که عصر ارتباطات است اگر کسی مطلبی را ادعا کند باید برای آن دلیل معقول و منطقی ارائه کند وگرنه حرفش پذیرفتنی نیست و این منحصر به تشیّع یا تسنّن و اسلام یا هر دین دیگری نمی باشد و این اصلی است که بین عقلاء مرسوم است. پس بدانید یا نباید اظهار نظر کنید و سخنگوی اسلام باشید، یا اگر چنین قصدی دارید باید خود را با این اصل مرسوم و عقلایی تطبیق داده کلام بی منطق نفرمایید.
ص: 35
برادران اهل تسنن ! آیا تا کنون فکر کرده اید که این نماز تراویح در ماه مبارک رمضان را چه کسی ابداع کرد؟ شما که خود را سنی می دانید و ادعا می کنید که از سنت پیامبر اکرم تبعیت می کنید آیا می دانید که رسول اکرم چنین نمازی رابه این شکل نمی خوانده است؟ آیا می دانید که اول کسی که این نماز را پایه گذاری کرد عمر بود؛ همچنانکه بزرگانی از اهل تسنن از قبیل : طبری(1) وابن عبد البر(2) وابن اثير(3) وابن كثير (4) وسیوطی (5) و دیگران به این امر اعتراف دارند.
آیا تاکنون این حدیث را در صحیح بخاری (6) خوانده اید که عبدالرحمن بن عبد القاری می گوید:
«در یکی از شبهای ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد رفتم و مردم را دیدم که به صورت جداگانه و متفرق نماز می خواندند. عمر گفت اگر نماز را به صورت جماعت بخوانند بهتر است لذا مردم را جمع کرد و ابی بن کعب را امام آنان قرار داد. سپس شبی دیگر که با عمر به مسجد رفتم مردم را دیدم که نماز
را به جماعت می خوانند عمر گفت: خوب بدعتی است این .»
مگر نمی دانید پیامبر اکرم بدعت گذار را گمراه و اهل دوزخ خوانده است ؟
آیا این حدیث را در صحیح مسلم (7) نخوانده اید که رسول اکرم فرمودند : «كل بدعة ضلالة» (هر بدعتی گمراهی است )
ص: 36
آیا این حدیث را در سنن نسائی(1) نخوانده اید که رسول اکرم فرمودند : «كل بدعة ضلالة وكل ضلالة في النار » ( هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است )
برادران اهل تسنن ! آیا تا به حال این فتوای عجیب و خنده آور را از امام بخاری شنیده اید ؟ آیا می دانید که امام بخاری می گوید: اگر دو نوزاد از یک گاو یا بز شیر بخورند ، خواهر و برادر رضاعی شده و با هم محرم می شوند و نمی توانند با هم ازدواج کنند ؟
امام سرخسی بعد از آنکه نظر خود را بیان می کند و می گوید اینگونه شیر خوردن سبب محرمیت نمی شود می نویسد: (2)
«وكان محمد بن اسماعيل البخارى صاحب التاريخ يقول : تثبت الحرمة وهذه المسأله كانت سبب اخراجه من بخارا،»
(محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می گوید : به وسیله این شير خوردن محرمیت حاصل می شود . لذا به خاطر همین فتوی او را از بخاری بیرون کردند.)
بانوان اهل تسنن ! آیا می دانید در مکتب تسنن ، زن ارزش و احترامی ندارد تا آنجا که در این مکتب زن را در ردیف حیواناتی همچون سگ و الاغ و شتر قرار داده اند؟ .
مسلم (3) از ابوهریره این حدیث را نقل می کند:
«قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقطع الصلاة، المرأة والحمار والكلب»
(عبور زن والاغ و سگ نماز را باطل می کند)
ص: 37
البته این تعبیرات به قدری سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته است . عائشه می گوید : (1)
«جعلتمونا بمنزلة الكلب والحمار ...»
(ما زنان را در ردیف سگ و الاغ قرار داده اید. )
اینها نمونه مختصری از سؤالاتی است که باید جماعت اهل تسنن به آن پاسخ دهند .
کسانی که مایل هستند سؤالات بیشتری را در اعتراض به اهل سنت بدانند به دو کتاب «دریغ از یک جواب» و «از صحیحین دفاع کنید » مراجعه نمایند. ما در این دو کتاب سعی کرده ایم با استناد به کتب معتبر اهل تسنن و ارائه تصویری از اصل کتاب، جماعت اهل سنت را به پاسخگویی دعوت نماییم.
این دو کتاب علاوه بر آنکه شبهات گوناگونی را بر مکتب تسنن وارد می کند چون به شیوه ای جدید مطالب مستند شده، لذا از قوت و استحکام و اعتبار خاصی برخوردار است و کسی نمی تواند ادعا کند که فلان مطلب را در کتاب مورد نظر نیافتم چه اینکه ما اصل کتاب را مقابل چشمان خواننده گذاشته ایم و او را از مراجعه به کتب گوناگون بی نیاز نموده ایم.
در ادامه مناسب است درباره کتاب شبهای پیشاور به نکاتی اشاره کنیم :
این کتاب یکی از کتابهایی است که در نوع خود از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و تا کنون بیش از چهل نوبت تجدید چاپ شده است.
موفقیت این اثر از عوامل گوناگونی سرچشمه گرفته که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
1 - اولین و مهمترین عامل در موفقیت این اثر-با وجود اینکه بیش از پنجاه سال از تألیف آن می گذرد و همواره به همان شکل اولیه تجدید چاپ شده است - اخلاص مؤلف در نگارش این اثر است.
2 - روش مناظره، روشی است که به دلیل تنوّع و تعدّد و کیفیت بیان مطالب ، هر
ص: 38
خواننده ای را به خود جذب می کند. و از آنجا که این کتاب به این روش تنظیم گردیده و مهم تر اینکه به زبان فارسی تألیف شده، از جذابیت خاصی برخوردار است .
3-جامعیت منابع از یک سو و کثرت موضوعات بررسی شده از سوی دیگر، این کتاب را در ردیف کتب موفق قرار داده است.
با این همه یکی از مهم ترین عواملی که استفاده از این اثر ارزشمند را محدود می کند، همخوان نبودن منابع مورد استناد با کتب موجود است، به گونه ای که خواننده محقق وقتی در پی منبعی که در این کتاب به آن استناد شده می رود در بسیاری از موارد، مطلب مورد نظر را در منبع یاد شده نمی یابد .
این هماهنگ نبودن به دو دلیل صورت می گیرد:
1 - با توجه به اینکه کتاب حاضر حدود پنجاه سال قبل تألیف گردیده و در این مدت ، منابع مورد استناد در آن ، بارها به صورتهای گوناگون تجدید چاپ شده است و منابعی که امروز در دسترس ماست با منابعی که مؤلف به آن دسترسی داشته از نظر چاپ متفاوت است، در نتیجه منابعی که مؤلف به آنها استناد کرده از نظر جلد و صفحه باكتب موجود هماهنگی ندارد و هنگامی که خواننده به همان جلد و صفحه ای که گاه مؤلف به آن اشاره کرده مراجعه می کند و مطلب مورد استناد را نمی یابد ، گمان می کند که مطلب مورد نظر مستند نیست.
متأسفانه در بسیاری از تحقیقات قدیم و جدید این کاستی دیده می شود و باعث محدود شدن استفاده از این گونه تحقیقات گردیده است.
2 - یکی از کارهایی که بعضی از اهل تسنّن مدتهاست به آن مشغول اند ، تبدیل و تحریف در منابع خود است؛ به گونه ای که با حذف یا جابجایی بعضی از مطالب، می خواهند بعضی از حقایق را کتمان کنند و این باعث شده است که برخی از مطالبی که مؤلف از کتب اهل تسنن نقل کرده، در کتبی که امروز در دسترس است پیدا نشود.
از این رو تصمیم گرفتیم با مستند کردن این کتاب و استخراج منابع آن و تطبیق آن با چاپهای کنونی، بر ارزش علمی این اثر بیفزاییم، تا علاوه بر عموم مردم، خواص
ص: 39
نیز بتوانند از آن بهره مند گردند .
در اینجا لازم است به دو نکته مهم اشاره کنیم:
نکته اول: آنچه گاهی دربارۀ اصل این کتاب مطرح می شود ، این است که چنین مناظره ای که مؤلف ترسیم می کند، وقوع خارجی نداشته و این، ساخته و پرداخته خود مؤلف است .
در جواب می گوییم:
اولاً : تمام مجلاتی که در آن زمان، این مناظره را به چاپ می رساندند ، امروز در آرشیوها موجودند؛ همچنان که نسخه ای از صفحۀ اول مجله دُرّ نجف که از وقوع چنین مناظره ای حکایت می کند، در چاپهای اولیه این کتاب و همچنین در آخرین چاپ نشان داده شده است. علاوه بر اینکه می توان با سفر به شهر پیشاور و مراجعه به محله هندیها در نزدیکی مسجد رسالدار، از مکان مناظره دیدن کرد و حتی مکانی که سلطان الواعظین در آنجا می نشسته و مناظره می کرده همچنان موجود است که بعضی از بزرگان اخیراً از آن مکان دیدن کرده اند .
ثانیاً: بر فرض که چنین مناظره ای واقع نشده باشد ، باز هم به اعتبار این کتاب آسیبی نمی رسد؛ زیرا اعتبار این گونه کتب، به منابع و استدلالهای مطرح شده در آن است .
نکته دوم: اعتراض دیگری که بعضی از مغرضان اهل تسنّن درباره این کتاب مطرح می کنند ، این است که می گویند برخی از منابع مورد استناد در آن مرتبط با اهل تسنّن نیست ، بلکه مؤلفان آنها متهم به تشیع هستند .
در جواب این اعتراض می گوییم:
اولاً، در میان اهل تسنّن رسم شده است که هر یک از بزرگانشان فضیلتی از اهل بیت رسول اکرم یا مطاعنی از خلفا و یا حتی مطلبی را که به نفع تشیع باشد نقل کند ، متهم به تشیّع و رافضی بودن می شود؛ هر چند در جای دیگر به گفته همان عالم استناد می کنند.
ص: 40
ابن حجر در لسان المیزان(1) در شرح حال ابراهيم بن عبدالعزيز بن الضحاک می نویسد : «ذكره أبو الشيخ ثم أبو نعيم انه قعد للتحديث فأخرج الفضائل، فأملى فضائل أبي بكر ثم عمر، ثم قال : نبدأ بعثمان او بعلى فقالوا: هذا رافضي فتركوا حديثه . »
( ابوالشیخ و ابونعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آنگاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند).
سپس ابن حجر در نکوهش این تفکر می نویسد:
« هذا ظلم بيّن . فانّ هذا مذهب جماعة من أهل السنّة أعنى التوقف في تفضيل احدهما على الآخر و ان كان الأكثر على تقديم عثمان ، بل كان جماعة من أهل السنّة يقدّمون عليّاً على عثمان ، منهم سفيان الثورى و ابن خزيمة .»
( این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل سنّت است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می دهند ؛ گرچه گروهی از اهل سنّت هم علی را بر عثمان مقدم می دانند که از آنهایند سفیان ثورى و ابن خزيمة ).
لذا با مراجعه به شرح حال بزرگانی از اهل تسنّن ، همانند : احمد بن شعیب نسائی ، حاکم نیشابوری، عبدالرزاق صنعانی، واقدی، عبدالله مدینی ، عثمان بن ابی شیبه ، ابن اسحاق، محمد بن جریر طبری، ابن ابى الحديد، سليمان بن ابراهیم قندوزی حنفی ، محمد بن يوسف گنجی شافعی ، ابراهیم بن محمد حموینی ، ابن مغازلی شافعی ، موفق بن احمد خوارزمی و دیگران آشکار می شود که چگونه حاضرند به سبب عنادی که با مذهب تشیّع دارند، بعضی از بزرگان خود را به دلیل بیان حقایقی متهم به تشیّع نموده، در نهایت کلام آنها را بی اعتبار بدانند .
ص: 41
در اینجا مناسب است دربارۀ این موضوع به نکاتی اشاره کنیم:
اول: رجالیون اهل تسنّن برای توثیق یک راوی شرایطی را بیان کرده اند، چنان که نووی می نویسد: (1)
« أجمع الجماهير من أئمّة الحديث والفقه انه يشترط فيه أن يكون عدلاً ضابطاً بأن يكون مسلماً بالغاً عاقلاً سليماً من أسباب الفسق و خوارم المروءة متيقظاً حافظاً...»
(بیشتر پیشگامان در فقه و حدیث اجماع دارند که راوی حدیث باید عادل و دارای حافظه قوی باشد. همچنین مسلمان ، بالغ، عاقل و ایمن از موجبات فسق و از بین برنده جوانمردی ، بینا و نگاهبان باشد.)
و نیز ابن صلاح در مقدمه اش 2(2)به همین شرایط اشاره کرده است.
با توجه به آنچه نقل شد، معلوم می شود که مذهب و اعتقادات راوی در اعتبار یا بی اعتباری گفته های او نقشی ندارد، چنان که ابن حجر عسقلانی می نویسد: (3)
«و أما التشيّع، فقد قدّمنا انه اذا كان ثبت الاخذ و الاداء لا يضرّه .»
(اما تشیّع ، قبلا گفتیم که اگر قدرت ضبط و ارائه داشته باشد ، ایرادی ندارد و می توان از او حدیث نقل کرد. )
از این کلام ابن حجر استفاده می شود که عقیده راوی در صحت و بطلان سخن او نقشی ندارد، بلکه مهم وثاقت و عدالت اوست.
دوم: در اصطلاح اهل تسنّن ، شیعه به سه گروه اطلاق می شود:
1 - کسانی که دوستدار امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده، آن حضرت را بر اصحاب پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )و عثمان مقدّم بدارند، به آنها شیعه می گویند .
ص: 42
ابن حجر در هدی الساری می نویسد : (1)
«والتشيّع محبّة علىّ وتقديمه على الصحابه .»
( تشیّع یعنی دوست داشتن علی(علیه السّلام) و مقدّم داشتن او بر اصحاب پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . )
و در تهذيب التهذیب می نویسد: (2)
«فالتشيّع في عرف المتقدّمين هو اعتقاد تفضيل علىّ على عثمان»
(شیعه بودن در میان گذشتگان، اعتقاد بر فضیلت علی(علیه السّلام) بر عثمان بوده است. )
2 - کسانی که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بعد از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از همه خلایق افضل و برتر می دانند و به برخی از صحابه، مانند عثمان ،طلحه ،زبیر ،معاویه و ... طعن می زنند؛ این گروه را غالیان در تشیع نامیده اند . با این حال، علمای رجال و صاحبان صحاح، روایات این دسته را پذیرفته، عقیده آنها را دلیل بر بی اعتباری آنها نمی دانند.
ابن حجر می نویسد: (3)
«و ربّما اعتقد بعضهم انّ عليّاً أفضل الخلق بعد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و إذا كان معتقد ذلك ورعاً ديناً صادقاً مجتهداً فلا ترد روايته بهذا.»
( چه بسا برخی از غالیان معتقدند که علی پس از پیامبر ، برترین خلق است. اگر کسی که این اعتقاد را دارد، ،پارسا ،دیندار، راستگو و مجتهد باشد، به واسطه این اعتقاد روایتش مردود شمرده نمی شود.)
ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد : (4)
«فبدعة صغرى كغلوّ التشيّع . وكالتشيّع بلا غلوّ ولا تحرف. فهذا كثير
ص: 43
فى التابعين وتابعيهم مع الدين والورع و الصدق . فلو ردّ حديث هؤلاء لذهب جملة من آثار النبوية و هذه مفسدة بيّنه .»
( بدعت کوچک همانند غلو شیعیان و یا شیعه بیغلو و تحریف است . این اعتقاد در تابعان و تابعانِ تابعان با اینکه دیندار و پارسا و راستگو هستند زیاد است. اگر حدیث این گروه قبول نشود مجموعه ای از آثار پیامبر اکرم نابود می شود و این فسادی روشن است . )
سپس در چند سطر بعد این گروه را معرفی می کند:
«فالشيعي الغالي في زمان السلف و عرفهم هو من تكلّم في عثمان و الزبير و طلحة و معاوية وطائفة ممن حارب عليّاً و تعرّض لسبّهم».
(شیعه غالی در عرف گذشتگان، کسی است که نسبت به عثمان و زبیر و طلحه و معاویه و گروهی که با علی جنگیدند سخن گفته، به آنان دشنام می دهد.)
ابن عدی در الکامل(1) در شرح حال ابان بن تغلب می نویسد :
«لأبّان أحاديث و نسخ و أحاديثه عامّتها مستقيمة إذا روى عنه ثقة و هو من أهل الصدق فى الروايات و إن كان مذهبه مذهب الشيعة و هو معروف في الكوفة وقد روى نحواً أو قريباً من مائة حديث و قول السعدى مذموم المذهب مجاهر يريد به انّه كان يغلو في التشيّع لم يرد به ضعفاً في الرواية و هو في الرواية صالح لابأس به .»
(ابان، احادیث و نوشته هایی دارد که مجموع احادیثش درست است. او در حدیث گویی صادق است ؛ گرچه شیعی مذهب است و حدود صد حدیث روایت کرده است و گفته سعدی که او را مذموم المذهب دانسته، مرادش این است که او در شیعه بودنش غلو می کرده، ولی این گفته ضعفی بر روایت آبان وارد نمی سازد و او در نقل حدیث بی اشکال و درستکار است.)
ص: 44
بدین سان روشن می شود که سخن راوی با هر عقیده و مذهبی - معتبر است و مذهب و عقیده او به اعتبار کلامش آسیبی نمی رساند.
شاهد مطلب، روایات فراوانی است که صحاح اهل تسنّن به ویژه صحیح بخاری و مسلم از راویانی با مذاهب گوناگون نقل نموده اند .
ابن حجر در هدی الساری(1) از حدود شصت نفر نام می برد که صحیحین از آنها حدیث نقل کرده اند، در حالی که آنها دارای مذهبهایی همانند شیعه ، خوارج ، قدریه، ناصبی ، اباضی ، جهمیه و ... هستند.
3- کسانی که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارند ، رافضی گویند.
ابن حجر در هدى الساری می نویسد : (2)
«فمن قدمه ( على(علیه السّلام) ) على أبي بكر و عمر ، فهو غال في تشيّعه و يطلق علیه رافضی .»
(کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدّم بدارد غلو کننده در تشیّع است و به او رافضی گفته می شود. )
از میان این سه گروه، تنها گروهی که اهل تسنّن گفتار آنان را معتبر نمی دانند ، همین گروه سوم است وگرنه در نظر بزرگان اهل تسنّن، دو گروه اول معتبر و سخن ایشان قابل استناد است.
و پر واضح است کسانی که گاه سلطان الواعظین به کتب آنها استناد کرده است از گروه سوم نیستند ، بلکه جزء کسانی هستند که اندک محبت اهل بیت پیامبر در دل آنان جای داشته و با دیده انصاف به برخی از وقایع نگریسته اند . لذا شکی در سنّی بودن آنها نیست؛ چه اینکه به حداقل اصول مذهب شیعه اعتقاد ندارند.
ص: 45
ثانیاً: در صورتی که برخی از منابع مورد استناد توسط مؤلف را قبول نکنند ، ما در پاورقی ، بعد از اتمام هر بحث ضمائم فراوانی را از سایر کتب اهل تسنّن در اثبات مطلب مورد بحث گردآوری کرده ایم که چه بسا ضمائم در مجموع این کتاب بیشتر از منابعی باشد که مؤلف به آن استناد کرده است .
در اینجا شایسته است این نکته را یادآور شویم که سلطان الواعظین در سرتاسر این کتاب افزون بر 2000 مرتبه به بیش از 210 کتاب از اهل تسنّن استناد کرده است که ما علاوه بر استخراج حدود 90% از منابع مزبور بیش از این مقدار، از دیگر کتب اهل تسنن به آن افزوده ایم.
قبل از پرداختن به روش تحقیق ، مختصری از زندگی مؤلف را بیان می کنیم:
مرحوم سيد الخطباء و المتكلمين سلطان الفضلاء ، و الواعظین ، حاج سید محمد معروف به سلطان الواعظین شیرازی، عالمی کامل و واعظی عامل ، از جمله ستارگان درخشنده و مشعلهای فروزان حوزه علمیه قم است.
وی فرزند مرحوم سید علی اکبر ( اشرف الواعظين ) معروف به اکبر شاه می باشد ، در ماه ذی القعده الحرام سال 1314 قمری در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوران طفولیت، مقدمات اولیه را در مدرسه پامنار تهران به اتمام رسانید و در سال 1326 قمری با پدر بزرگوارش عازم عتبات عالیات شد. در مدت دو سال که آنجا توقف داشت ، تحصیلات سطوح را نزد مرحوم مرندی و شهرستانی به پایان رساند و همراه پدر به کرمانشاه بازگشت .
وی با استفاده از فن بیان و وعظ به نشر معارف اسلامی مشغول گردید . برای تکمیل علم و کمال و انجام وظایف و افاضه و استفاضه ، مسافرتهای بسیاری به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر و هندوستان نموده و با طوایف بسیاری از یهود و هنود و منحرفان از دین، از قبیل بهائیها و قادیانیها ، مناظرات دینی
ص: 46
و مذهبی انجام داده که مهم ترین آنها دو مناظره مبسوطی است که در سال 1345 قمری در هندوستان صورت گرفته است :
1 - مناظره ای که در دهلی، با دانشمندان و براهمه و بت پرستان هند در حضور گاندی، زعیم و قائد هند، برگزار گردیده و در پایان به اثبات حقانیت دین مقدس اسلام و خاتمیت رسول اکرم انجامیده، چنان که در جراید آن زمان درج شده است.
2 - مجلس مناظره بزرگی که با حضور حدود دویست نفر از رجال و بزرگان شیعه و اهل تسنّن در شهر پیشاور پنجاب هند ( پاکستان کنونی ) با دو عالم بزرگ اهل تسنّن ، حافظ محمد رشید و شیخ عبدالسلام انجام گرفت. در مدت ده شبی که این مناظره انجام می شد، هر شب متجاوز از هشت ساعت به طول می انجامید.
خبرنگاران چهار روزنامه و مجله بزرگ گفت و گوی طرفین را نوشته، در جراید و مجلات خود منتشر می کردند. در پایان شب دهم، شش نفر از بازرگانان و اصناف و اشراف پیشاور در همان مجلس ، مذهب حقه جعفریه را اختیار کردند.
همان مناظرات پس از سی سال، نخستین بار در سال 1375 قمری به دلیل نیاز اجتماع و در پاسخ به شبهه پراکنی های عده ای مغرض، با بازنگری و مشاوره با حضرت آية الله العظمی بروجردی به صورت کتاب بزرگی منتشر گردید و پس از آن نیز سالهاست که منتشر می شود و همواره مشعل فروزان حق جویان بوده است.
مرحوم سلطان الواعظین در ده سال پایانی عمر به علت کسالت قلبی از منبر منع و به کلی خانه نشین شد، به گونه ای که حتی قادر بر حرکت هم نبود. تا اینکه در ماه شعبان 1391 قمری در تهران دار فانی را وداع گفت. آن گاه پیکر ایشان با تجلیل فراوان به قم منتقل گردید و بعد از تشییع شکوهمندی که از طرف آیة الله مرعشی نجفی انجام شد، در مقبره ابو حسین به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد
آنچه از تالیفات ایشان به چاپ رسیده عبارت اند از :
1 - کتاب شبهای پیشاور که تا کنون بیش از چهل نوبت به چاپ رسیده است.
ص: 47
همچنین این کتاب به زبانهای عربی همراه با تحقیقی مختصر و اُردو و انگلیسی ترجمه شده است. البته چنان که از قرائن پیداست ، مترجم انگلیسی - که شخصی پاکستانی الاصل بوده- در ترجمه امانت داری نکرده و برخی مطالب کتاب را وارونه و برخلاف معتقدات شیعه ترجمه کرده است.
بی گمان اولین تحقیق نسبتاً مفصل همراه با اضافات، تحقیقی است که پیش روی شماست که ان شاء الله در صورت نیاز، همین تحقیق به سه زبان یاد شده به طور کامل ترجمه خواهد شد.
2-صدمقاله سلطانی . این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است
3- گروه رستگاران . این کتاب نیز بارها چاپ شده و اخیراً پس از تحقیق به عربی ترجمه و جلد اول آن منتشر گردیده است.
با توجه به آنچه یاد شد، در تحقیق کتاب حاضر نکات زیر قابل ذکر می باشد :
1 - به دلایلی تمام منابع ذکر شده در این کتاب را نتوانستیم استخراج کنیم که در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم :
الف - تا آنجا که ما جست و جو کردیم، برخی از کتبی که مؤلف به آنها استناد کرده ، یا اصل آن مفقود گشته و یا دسترسی به آن بسیار دشوار است .
و همچنان برای ما مجهول است که آیا استناد مؤلف به این کتب نادره ، به دلیل آن بوده که به آنها دسترسی داشته، یا با اعتماد و استناد به کتب دیگر از این کتب کمیاب یاد کرده است. البته در برخی از موارد کتاب مورد، نظر جزء كتب نادره نبود، ولی ما به آنها دسترسی پیدا نکردیم.
ب - در مواردی سلطان الواعظین نام مستعار مؤلفی را ذکر کرده مانند: حاکم ، حافظ ، نیشابوری و امثال آن و مطلبی را از او نقل کرده است. با جست و جوهای فراوان دریافتیم که این نام مشترک میان چند نفر است و با وجود اینکه آن افراد هر
ص: 48
کدام تألیفات متعددی داشتند، در نهایت نتوانستیم دریابیم که مراد ایشان کدام مؤلف و کدام کتاب بوده است .
با در نظر گرفتن این دو مورد و نیز با توجه به تحریفات فراوانی که در کتب اهل تسنّن رخ داده، عدم توفیق در استخراج برخی منابع منطقی می نماید.
2 - منابع به گونه ای استخراج شده که با تغییراتی که در چاپهای گوناگون از نظر تعداد مجلدات و صفحات دیده می شود، مطلب مورد نظر به راحتی قابل دسترسی است. بر این اساس علاوه بر ذکر جلد و صفحه ، به باب و فصل کتاب نیز اشاره شده است .
3 - متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را در پاورقی آورده ایم، بجز در موارد زیر:
الف - جایی که سلطان الواعظين متن کامل حدیث یا عبارت مورد استناد را به زبان عربی ، به طور صحیح در متن آورده باشد .
ب - جایی که حدیث یا عبارت مورد نظر قبلاً به طور کامل در پاورقی ذکر شده باشد که با ارجاع به مورد پیشین، از تکرار آن خودداری کرده ایم.
ج - در مواردی اندک به دلیل آنکه ذکر کامل متن ضروری نمی نمود ، به آدرس دادن بسنده کرده ایم.
4 - مواردی که مؤلف، متن یا حدیثی را کاملا فارسی یا برخی از عبارات آن را فارسی نقل کرده و آنچه ما یافتیم با آنچه مؤلف نقل کرده کاملاً هماهنگی داشته باشد ، در پاورقی ابتدا متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را آورده ایم، سپس به آدرس آن اشاره کرده ایم، ولی اگر متن استخراج شده با آنچه سلطان الواعظین نقل کرده است متفاوت بوده، ابتدا به آدرس سپس به متن کامل آن اشاره کرده ایم.
5 - با توجه به اینکه مباحث به شکل مناظره ای بیان می شده و تقریباً به همان شکل هم تدوین گردیده، سلطان الواعظین در موارد متعددی احادیث و عبارات را با توضیحات اضافی و شرح و تفصیل بیان کرده است که با مراجعه به کتب مذکور، آن شرح و تفصیل دیده نمی شود، بلکه با در نظر گرفتن مجموع منابع ذکر شده ، کلیات مطلب مورد بحث اثبات می شود.
ص: 49
6 - در مواردی مؤلف، بخشهای مختلفی از احادیث گوناگون را در کنار هم و به عنوان یک حدیث نقل کرده است که در چنین مواردی هر قسمت از عبارت را مستند کرده و در پاورقی به منبع دقیق آن اشاره کرده ایم. البته در جاهایی هم نتوانستیم دریابیم که عبارت نقل شده بخشی از حدیث است، یا قسمتی از عبارت کتابی است و یا اینکه در آنجا مؤلف کلام خود را به زبان عربی ایراد کرده است .
7- گاهی مؤلف حدیثی را از چند نفر نقل می کند که با مراجعه به آن کتب معلوم گردید که عبارت نقل شده مربوط به یکی از آن کتب است و بقیه با اختلاف فراوان در لفظ به آن حدیث اشاره کرده اند که تا حد امکان به این موارد هم در پاورقی اشاره کرده ایم.
8-در چاپهای قبل ترجمه آیات و بعضی از عبارات عربی در پاورقی قرار داشت که ما آنها را در متن و بعد از عبارت عربی داخل پرانتز قرار داده ایم.
9 - توضیحاتی که در پاورقی ذکر شده، اعم از بیان معانی لغات یا توضیح دربارهٔ بعضی از امکنه و یا هر نکته ای که جنبۀ توضیحی دارد، مربوط به مؤلف است.
10 - كتاب مودة القربی، از میر سید علی همدانی و فصل الخطاب، از خواجه پارسا بخاری در زمان تحقیق در دسترس ما نبود. لذا از کتاب ينابيع المودّة قندوزی که این دو کتاب را در خود جای داده است استفاده کرده ایم .
11 - در مواردی سلطان الواعظین این گونه استناد می کند: قندوزی در ینابیع المودّة از مسند احمد از ترمذی از ثعلبی این حدیث را نقل می کند که در چنین مواردی به استخراج منبع اوّل بسنده کرده ایم.
12 - از تمام منابعی که در این کتاب به آنها استناد شده است و تمام آنچه ما به آن افزوده ایم، تصویری تهیه شده که در صورت نیاز آن را جداگانه به عنوان اسناد این کتاب به چاپ خواهیم رساند.
13 - از آنجا که روش تألیف کتاب تقریباً به شیوه گفتاری است خواننده در مواردی دچار مشکل می شود. لذا با ویرایش ادبی ، سعی در روان تر شدن متن کتاب نموده ایم.
البته در متن کتاب تغییری ایجاد نکرده ایم و اگر جایی اضافه شدن کلمه ای برای
ص: 50
روان تر شدن عبارت لازم می نمود آن را در میان دو قلاب قرار داده ایم.
این نکته نیز گفتنی است که با وجود همه تلاشی که در تکمیل این مجموعه صورت گرفت همچنان مواردی باقی مانده است که به دلایلی استخراج منبع نشده است لذا از خوانندگان تقاضا داریم اگر موارد جدیدی را استخراج نمودند ما را یاری نموده تا این کتاب در چاپهای بعد تکمیل گردد.
در پایان سزاوار است از آیت الله سید جعفر سیدان که همواره مشوق اینجانب بودند قدردای نمایم.
همچنین از مرحوم حجة الاسلام والمسلمین علی نقی مقدسیان که خدماتی را ارائه نمودند یادی کرده و از خداوند برای ایشان طلب مغفرت می نمایم.
و نیز شایسته است از احباب گرام حجج الاسلام سید جواد موسوی ، سید رضا موسوی، سبط حیدر زیدی، مهدی شاد مرادی، علی صارمی ، مجید گج کار تهرانی ، حسین نگارنده، سید مصطفی حافظی، حسین کرامتی و جلال حسین زاده که هر کدام در مقطعی در تخریجات مرا را یاری نمودند تشکر نمایم.
همچنین از سرکار خانم طاهره موسوی که در حروفچینی و جناب آقای محمّد جواد واعظی که در حروفچینی اصلاحات و اضافات نهایی همکاری نمودند نیز تشکر می نمایم.
از خوانندگان محترم تقاضا دارم هر گونه خطای محقّق را به دیده اغماض نگریسته و با پیشنهادها و نظرات سازنده خود، این جانب را یاری نمایند .
امید است که این زحمات مورد قبول حجة بن الحسن المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفته ،
موجبات خوشحالی صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) را فراهم آورد.
15 شعبان 1427
عبد الرضا درایتی
ص: 51
ص: 52
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الواحد الأحد الفرد الصمد الذى لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد والصلاة والسلام على رسوله سيّد الاوّلين والآخرين خاتم الأنبياء والمرسلين الطهر الطاهر والعلم الزّاهر أبي القاسم محمّد بن عبدالله وعلى أهل بيته الطيّبين الطاهرين سيّما ابن عمّه و وصيّه و وارث علمه و أمينه على شرعه و خليفته المنصوص في أمّته أميرالمؤمنين علىّ بن أبي طالب الفارق بين الحقّ والباطل ولعنة الله على أعدائهم والمتنكّبين عن طريقتهم من الخوارج والنّواصب .
به فضل و لطف پروردگار متعال از همان ایامی که وارد اجتماع شدم، پیوسته پیرو سادگی بوده و از حیث گفتار و کردار خودنمایی نداشتم و از عجب و خودخواهی برکنار بودم.
با آنکه نشو و نمایم در خانه ای بود که همه نوع وسایل تعیّن و اسباب تنعّم در آن فراهم بود، ولی به حکم طبع و فطرت سادۀ خود از تعیّن روی گردان و از تجمّل گریزان و از طلب شهرت و خودآرایی- که به آفات آن کاملا واقف بودم - نفور و مُعرض [بودم ].
ص: 53
در این موقع نیز که به امر و اصرار جمعی از مراجع و اکابر علمای اعلام و فقهای فخام و فضلاء و دانشمندان کرام و علاقه مندان به دیانت و اقتضای وقت، چاپ این كتاب ، مطمح نظر قرار گرفت، به مقتضای همان اصل طبیعی و سادگی فطری می خواستم کتاب حاضر را با بساطت و بدون دیباچه و مقدمه، خالی از هر پیرایه به چاپ رسانم، لکن به صلاحدید و اصرار بعضی از دوستان، خاصّه دانشمند عزیز آقای دکتر عبدالحمید گلشن ابراهیمی که از مفاخر اساتید فرهنگ می باشند ، مصمّم شدم مختصر مقدّمه ای بر این کتاب بنویسم که در این مقدّمه کشف حقایق نموده و توضیح کاملی در بعضی از موضوعات کتاب داده و علت چاپ آن را ذکر نموده و به بعض از ایرادات و شبهات مخالفین مختصراً اشاره شود.
و چون ممکن است با چاپ این کتاب از هر طرف، مورد حملات و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم - هم چنان که پیشینیانِ ما گرفتار این نوع حملات گردیده اند - لکن چه باک که به خوبی بر قول ادیب دانشمند معروف عتابی شامی (1) واقفم که به حقیقت درست گفته :
« من قرض شعراً أو وضع كتاباً فقد استهدف للخصوم واستشرف للألسن إلّا عند من نظر فيه بعين العدل وحكم بغير الهوى وقليل ماهم . »
( هر کس شعری بگوید یا کتابی بنویسد هدف تیرهای زننده دشمنان و زبانهای تند آنها قرار گیرد، مگر آن کسانی که به دیده عدل و انصاف بنگرند و بدون هوی و هوس حکم بنمایند و این قبیل اشخاص بسیار کم اند .)
بدیهی است همان قسمی که اهل نطق و بیان مورد حملات قرار می گیرند ارباب قلم و نویسندگانی هم که پردۀ ظلمت جهل [ و ] تعصّب را دریده و حقایق را آشکار می نمایند، از حملهٔ مردمان ناراضی ؛ یعنی کسانی که خلاف اغراض و اهوای آنها قلم
ص: 54
فرسایی شده است در امان نخواهند بود، ولی به مقتضای گفته شیخ اجل شیراز :
سعدی افتاده ای است آزاده*** کس نیاید به جنگ افتاده
ما را با مردمان پرخاشگر و ستیزه گر سرِ جنگ و مناقشه نیست.
لیکن اگر حمله ای توأم با علم و عقل و منطق و نزاکت باشد با طیب خاطر و به جان و دل می پذیریم- هر چند که عالم منصف در مباحثات و مقابله با حقایق منطقی انصافاً حمله نمی کند - و اگر پای فحش و ناسزا و تهمت و افتراء و اعتراضات بیجا در میان [ باشد ] و با هو و جنجال مقابله نمایند، داعی از مجادله برکنار [بوده ] و به حکم آیۀ کریمۀ : «وَعِبادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً » (آیۀ 63 سورۀ (25) الفرقان) ( بندگان خاص خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابی کنند با سلامت نفس و شیرین زبانی پاسخ گویند رفتار می نمایم)، چه خوش سُراید ادیب پارسی :
حاشا که جواب تلخ هر کس گویم*** یک بد شنوم از کس و واکس گویم
این نیست بد من که بدم گوید کس*** این است بد من که بدکس گویم
آنچه اکنون می توانم پیش بینی کنم، گذشته از عیب جوییهای مردمان حسود و عنود، از سه جهت ممکن است مورد اعتراض و ایراد و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم :
1 - نخست اعتراضی است که فضلاء و اهل ادب به ظواهر عبارات و معانی عالیه این کتاب خواهند نمود که چرا این کتاب از مضامین بِکر ادبی و معانی بلند فلسفی و علمی و سجع و قافیه برکنار می باشد.
در پاسخ می گویم: قبلاً تذکر دادم که داعی در تمام عمر هیچ گاه قصد خودنمایی نداشتم بلکه از روی واقع، آن ذره که در حساب ناید من هستم .
ثانياً عقیدۀ داعی این است که گوینده و نویسنده یا باید رسماً در مجالس درس و
ص: 55
بحث فضلاء صحبت کند و برای آنها بنویسد، یا برای عموم و طبقۀ متوسط.
بدیهی است در این قبیل موضوعات، فضلاء و اهل علم و فلسفه کتابهای بسیار نوشته اند [که] تکرار و تحریر نظیر آنها برای فضلاء و طبقهٔ خواص ، زیره به کرمان بردن است کحامل التمر الى هجر وداعى مسودة الى النضال، ولی برای عموم و طبقه متوسط که همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، گفتن و نوشتن مطالب علمی و فلسفی به کلّی غلط و بی فایده و موجب تضییع عمر آنهاست [ و ] بایستی مطالب عالیه
با بیانی ساده ادا شود.
ثالثاً محرّک داعی در اقدام به این کار، آن نبوده است که قلم به دست گرفته و با ابتكار قوۀ فكریّه و علمیّه کتاب جالبی تحویل جامعه بدهم، بلکه چون باب مناظرات ، باز و مطالب عالیه ای با زبان ساده ادا شد و در دفاتر و جراید و مجلات ثبت شده بود، مقتضی موجود گردید که از نظر مسلمین، خاصه هموطنان گرامی بگذرد، تا منصفانه قضاوت به حق نموده و فریب فریبندگان را نخورند .
لذا این کتاب، همان محاضرات و گفت و گوهایی است که بین داعی و چند تن از علمای تسنّن رخ داده و ارباب جراید و مجلاتِ هند به وسیله مُخبرين تندنویس حاضر در مجلس مناظره، ضبط و در نامه های یومیّه و هفتگی خود منعکس کرده اند و داعی در طیّ این کتاب همان سخنان و گفت و گوها را که از روی جراید و مجلات استنساخ نموده، بدون جرح و تعدیل به نظر قارئین محترم می رسانم.
فقط در بعض جملاتی که بین ما رد و بدل گردیده - ولو با حربه منطق و دلیل و برهان جواب داده شده - به مقتضای وقت، برای آنکه بهانه به دست بازیگران و ایادی مرموز داده نشود، از نقل آنها در این مجموعه خودداری و در نقل اسناد و مدارک و عبارات اخبار و مطالب تازه ای که لازم بود نیز به اقتضای حال ، تجدید نظر بیشتری نموده و مبسوط تر در معرض افکار اهل علم و انصاف قرار داده [ام ].
امیدوارم که اهل علم و فضل و ادب، با نظر ساده و اصلاح به این کتاب بنگرند و از خُرده گیری و انتقادات ادبی صرف نظر نمایند و چنانچه به سهو و اشتباهی برخورند
ص: 56
غمض عین فرموده و در مقام اصلاح باشند؛ چه آنکه سهو و نسیان ، عادت ثانوی بشر است و غیر از ذوات مقدّسه انبیای عظام و اوصیای کرام از این لغزش احدی مبرّا نیست.
2 - اعتراضی است که ممکن است اهل خبر بنمایند که در این کتاب تازه ای نیست ، بلکه همانهایی است که در طی هزار [ و ] سیصد سال گفته و نوشته [ شده است ] و به کرّات تکرار گردیده و در کتب علماء موجود است .
جواب می گویم: موضوعات دینی، فرضیات علمی و مباحث ریاضی و فلسفی نیست که با تغییر زمان عوض گردد و ابتکاری ایجاد شود.
قرآن مجید و اخبار وارده و احادیث منقوله و وقایع تاریخ ، عوض شدنی نیست و البته هر خلفی از سلف خود بهره برمی دارد.
داعی هم آنچه دارم و بهره برداشته ام از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث منقوله و وقایع وارده و تحقیقاتِ ارباب علم و دانش بوده که در حافظۀ خود ضبط و به موقع ابراز نمودم .
3- اعتراضی است که ممکن است افراد ساده محافظه کارِ ظاهر بینِ طالب اتحاد اسلامی بنمایند که سزاوار نیست به وسیلهٔ نطق و قلم، تحریک احساسات شود و این قبيل كُتب ممکن است تحریک احساسات نماید و بالاخره موجب تفریق کلمه و دو دستگی گردد.
بدیهی است آیین تقوا ما نیز دانیم. اگر ابتداء قلم به دست گرفته و خارج از علم و منطق و ادب، جملاتی نوشته و حملاتی نموده و تهمتهایی بزنیم، قطعاً سزاوار نیست، ولی شخصاً با نظر محافظه کاران ظاهر بین ( یعنی آن اشخاصی که معتقدند که با ذکر حقایق نباید موجب ازدیاد رنجشِ اهل تسنّن گردید ، تا جایی که هیچ نوع
ص: 57
مباحثات علمی و منطقی نشود و در مقابل تهمتها و اهانتها هم هیچ جواب داده نشود ) موافق نیستم و این روش را کاملاً به زیان عالم تشیّع می دانم؛ زیرا به شهادت تاریخ دیده شده هر قدر از طرف ما سکوت و پرده پوشی و محافظه کاری گردیده ، از طرف بعض از آنها بدون رعایت هیچ اصلی از اصول علم و دانش و ادب و تمدّن و تدیّن، پیوسته حملات شدیدی توأم با تهمت و اهانت ، قلماً و لساناً و عملاً به ما شده و جامعهٔ شیعه پیروان اهل بیت طهارت را مورد تاخت و تاز خود قرار داده اند.
از راه تجربه ثابت و محقّق آمده که هر چند از درِ محبّت و دوستی وارد شده ایم و به تمام اعمالِ خلاف عقل و شرع آنها با دیدۀ اغماض نگریسته ایم و تمام فحشها و تکفیرها و تهمتهایی را که بعض نویسندگان آنها به مقدّسات ما داده اند صرف نظر کرده ایم ، در روش و رفتار آنها ذرّه ای تغییر پیدا نشده، بلکه جری تر شده اند و هر موقع که وقتی به دست آوردند نیشهای خود را زده و ما را مورد حملات شدید قرار داده و به طبقۀ عوام ، مشرک و کافر معرفی نموده اند.
بدیهی است با تمام این مقدّمات، چنانچه اشخاصی رعایت نزاکت و جانب دوستی را بنمایند و حاضر به دادن جواب نشوند، قطعاً در حدود وظیفه داری قصور نموده اند.
نه این است که تصوّر رود داعی مخالف اتّحاد فیمابین مسلمین باشم، بلکه طبق آیات قرآنیه و دساتیر عالیۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه معصومین(علیهم السّلام) از عترت طاهره ، جدّاً طرفدار این معنی هستم، چون سعادت و سیادت و قومیّت و ملیّتِ اسلامیان در اتّحادِ عموم طبقات مسلمین است، ولی رعایت این معنی و حفظ نزاکت و ملاحظه دوستی و اتّحاد وقتی مستحسَن و مثمر ثمر است که از هر دو طرف رعایت شود ، نه آنکه ما به عنوان رعایت اتحاد و دوری از نفاق، غمض عین نموده سکوت اختیار نماییم. برعکس، پیوسته از میان آنها افرادی برخاسته و برخلاف ما قلم فرسایی نمایند. چنین سکوت و غمض عينها قطعاً به ضرر ما تمام می شود.
به طور قطع، داعی طالبِ حفظ دوستی و صمیمیت با برادران اهل تسنّن و خواهان تحکیم روابط بین فرق اسلام و آرزومند حسن تفاهم کامل با آنان هستم و
ص: 58
صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانم ، ولی به شرط آنکه برادران اهل تسنّن و علماء و زعماء و قائدین و زمامداران آنها هم خود را پایبند به این اصول و طالب این دوستی و یگانگی و اتحاد بدانند. والّا دوستی یک طرفی و رعایت یک طرفی و گذشت و غمض عین یک طرفی قابل دوام نیست .
چه خوش بی مهربانی از دو سر بی*** که یک سر مهربانی درد سر بی
این ترتیب و روش یک طرفه و رعایت آن از جانب ما بوده است که در هر دوره ای از ادوار، مخصوصاً در این ادوار اخیره، بعض از نویسندگان وقیح و بی همه چیزی که خود را به نام سنّی معرفی نموده اند، وادار نموده به نوشتن کتابها و مقالات ، جسارتها به مقدّسات مذهبی ما بنمایند و امر را به عوام بی خبر کاملا برعکس نشان دهند.
و عجب آنکه با این همه تخطّی و فحّاشی و اهانتها و تهمتها، باز خود را ذی حق بدانند و اگر فردی یا افرادی از جامعۀ شیعه در مقام جواب و دفاع از حقوق حقه خود برآید ، او را مورد حملات قرار داده و هزاران کلمات زشت و تهمتها که عادات دیرینۀ آنهاست ، به آنان بزنند. چون حربه عاجز، فحش و تهمت و اهانت است؛ اول العى الاختلاط .
و اعجب از همه آنکه علمای بزرگ آنها هم جلوگیری از آن قلمها ننموده و آنها را منع از حملات و اهانتها و فحشها و تهمتها نمی نمایند، برعکس گله از ما می نمایند که چرا جواب آنها را می دهید و سکوت اختیار نمی کنید .
ما دامی ما سکوت و غمض عین می نماییم که آنها هم رعایت این معنی را بنمایند.
وقتی ما دیدیم امثال احمد امینها، قصيميها ، محمد ثابتها ، کرد عليها، موسى جارالله و غیرهم را که در مقام جسارت به مقدّسات مذهبی شیعه برآمدند ، علمای بزرگ اهل تسنّن از جامع الازهر مصر و سایر مراکز علمی دمشق و بغداد و غیره ، رسماً آنها را طرد و از نشر کتب و مقالات آنها- که حکم مواد محترقه را دارد - جلوگیری نمودند، ما هم با کمال صمیمیت ، دستِ اتحاد به سوی آنها کشیده و دستشان را صمیمانه فشار داده، با اظهار علاقه تشکیل اتحادیه بزرگی خواهیم داد تا سیادت و سعادت از دست رفته را به دست آوریم.
ص: 59
ولی قطعاً ایادی مرموز و نویسندگان بی باکی در بین اند که خود را سنّی می خوانند و نمی گذارند چنین اتحاد و صمیمیتی تشکیل شود و پیوسته با نیش قلمهای شکسته خود ، تخم نفاق و دوئیّت را در قلوب مسلمین می کارند.
آيا عقول عُقلاء زیر این بار می رود و محافظه کارها قبول می کنند که پیوسته ما فحشها و تکفیرها را بشنویم و تهمتها را بپذیریم و در مقام جواب برنیاییم؟
آقایان محترمی که می گویند تحریک احساسات نباید نمود، آیا نظری به کتابها و مقالات و حملات بعض از نویسندگان سنّی نما نمی نمایند تا ببینند آن قلمهای شکسته است که تحریک احساسات می نماید، نه دفاعهایی که علماء و دانشمندان شیعه می نمایند ؟
اگر در ادوار اخیره کتب و مقالاتی از علمای شیعه دیده شود، تمام در مقام جواب و دفاع از حقوق حقّه، ناچار از بیانات و جملات تندی بوده اند . جواب قلمهای تندنویس را باید به تندنویسی داد.
قطعاً عقل هیچ ذی عقلی قبول نمی نماید تا آن اندازه سکوت و غمض عین به کار رود که زیر بار فحشها و تهمتها بروند.
چنانچه داعی از روزی که مسند نشین تبلیغات گردیدم و وظیفه بزرگ وعظ و خطابه و دفاع از حریم مقدّس اسلام را بر عهده گرفتم، خود را آمادۀ هر نوع حمله ای از اعادی نمودم، چون که به یقین می دانستم جنگ با عادات خرافی و امیال شهوانی بشر بسیار مشکل است .
قطعاً جنگ با عادات، ایجاد دشمنی می نماید، چنانچه هادیان بزرگ و راهنمایان عظیم الشأن آدمیت که خواستند اُمم کج و معوج را به راه راست بخوانند و از افراط و تفریطهای حیوانی باز دارند، پیوسته مورد حملات سخت جاهلانه قرار گرفتند و از هیچ نوع مخالفتی نسبت به آنها مضایقه ننمودند.
تاریخ حیات و زندگانی انبیاء و اوصیای کرام روی همین اصل پر است از حملات عجیبی که عقول عقلاء را محو و حیران می نماید که مخالفین سرسخت
ص: 60
آنها از هیچ نوع عمل زشت و قبیح و تهمتهای ناروا خودداری ننمودند .
ما هم که خوشه چین خرمن انبیاء و پیرو طریقۀ آنها هستیم قطعاً بایستی انتظار حملات شدید و نسبتهای ناروا را داشته و در مقابل شداید و تهمتها صابر باشیم، تا با موالی خود محشور [شویم] و اجر و مزد کامل نصیب ما گردد .
بحمد الله تعالی تا کنون هم امتحان خود را داده که هر اندازه اعادی داخلی و خارجی، داعی را هدف تهمتها و نسبتهای بیجا قرار دادند - و شاید کمتر کسی مانند داعی مورد حملات و تهمتهای ناروا قرار گرفته باشد- و به وسائل مختلفه تهدیدم نمودند، نه تنها در مقابل حملات گوناگون در مقام دفاع از خود برنیامدم ، بلکه ثابت قدم تر[ گردیدم ] و استقامت بر عقیده ام بیشتر شد و پیوسته رویّه و رفتار و تاریخِ حالات موالی و بزرگان دین، نصب العین داعی [بود] و می گفتم : الحکم الله .
من از حکم و فرمان حق نگذرم*** اگر بگذرد تیغ خصم از سرم
شکر می نمایم خدای متعال را که تا به حال با این همه تهمتهای ناروا و نسبتهای بیجا حفظم نموده و بر احترام و محبوبیتم افزوده، تا به مردمِ بی دین ثابت کند که « من كان الله كان الله له» . . هیچ گاه بشری قادر به محو حق و حقیقت نخواهد بود.
گفتند آن یهودان چندان دروغ و بهتان*** بر عیسی بن مریم، بر مریم و حواری
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن*** نه قرص آفتابم ، نه ماه ده چهاری
آن همه تهمتهای بیجا و نسبتهای ناروا که به انبیای عظام و اوصیای کرام زدند؛ از قبیل نسبت زنا به موسی کلیم الله و مریم بنت عمران ( والدة ماجدۀ معصومه عيسى(علیها السّلام) ) و ساحر و جادوگر و کذّاب و دروغگو خواندن همۀ آنها ،گذشته از آنکه در ثبات قدم و استقامتشان تزلزلی راه پیدا ننمود، درس عبرتی برای ما پیروان آنها گردید که از میدان فحش و تهمت و تکفیر فرار ننموده، بلکه بر عقیدۀ خود ثابت و در میدان مبارزه قوی تر باشیم .
چه آنکه دیدیم اعادی دین نتوانستند به انواع تهمتها ، نام نیک آنها را از میان ببرند
ص: 61
و آنها را منفور جامعه نمایند؛ مانند معاویه علیه الهاویه که برای محو نمودن نام مبارک علی(علیه السّلام) چه جدیّتها کرد به هر عمل زشتی تشبّث نمود [ و ] با تهمتهای ناروا از قبیل نسبت تارک الصلاة و جاه طلبی و ایجاد فتنه در مدینه و دخالت در قتل عثمان و غیره به آن حضرت دادن، عامه مردم را به لعن و سبّ بر آن بزرگوار وادار نمود که مدت هشتاد سال در منبر و محراب، علنی و برملا و الى الحال در خفاء ، مورد عمل اتباع خوارج و نواصب است!
آنچه امویها سعی و کوشش برای محو نام مبارک آن حضرت نمودند نتیجه برعکس داد ؛ خودشان از میان رفتند و نام ننگشان در تاریخ جهان ماند. نشانی حق و باطل همین است . «و للباطل جولان و للحق دولة».
(برای باطل جولانی است و برای حق، دولت ثابت و برقرار . )
حتی از قبور آنها هم در عالم اثری نیست. کسانی که دمشق و شام را دیده اند ، متحیّر می شوند با کثرت علاقه ای که الحال هم اهالی شام به معاویه دارند، مع ذلک از قبور بنی امیّه عموماً و معاویه و یزید خصوصاً اثری نمی باشد ولی قبور عالیه علی و اولاد امجاد آن بزرگوار(علیهم السّلام) در هر گوشه و کنار بلاد ،كالشمس في رابعة النهار ، ظاهر و هویدا و مزار عارف و عامی و شاه و رعیت می باشد. حتی در خود شام که معاویه آن خلافت با اقتدار را چند روزی به کار برد، از قبرش اثری نیست، ولی قبرستان بنی هاشم به انوار مقدّسه حضرت هاشم و سکینه و فاطمه و عبدالله جعفر طيّار و غيرهم حتى بلال مؤذّن آن خانواده، روشن و درخشنده می باشد. علاوه بر قبر با عظمت و قبه و بارگاهی به نام عقیلۀ بنی هاشم، صدیقه صغری، زینب کبری(علیها السّلام) در یک فرسخی شام- که مزار عموم است - جنب مسجد اموی قبر کوچک ظریفی است به نام ستّی رقیّه(1) فرزند دلبند حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) که گویند موقع اسیری در خرابه شام از دنیا رفته و در همان مکان دفن گردیده [و] هر سنّی و شیعه که
ص: 62
از آنجا می گذرد، اظهار ارادتی به صاحب قبر نموده و از روح پرفتوح آن پاره تن رسول الله استمداد نموده عبور می نمایند.
امروز هم اتباع همان اقوام عوض آنکه از خواندن تاریخ متنبّه گردند و از دیدن قبور و نام نیک و بد آنها پند گرفته هوشیار گردند و از اعمال زشت خود دست بردارند، پیوسته باب تهمت را به روی فرد و افراد باز می کنند [ و ] مانند بقایای خوارج و نواصب ، آن ایادی مرموز بیگانه پرست پیوسته مشغول عمل اند.
گاهی حمله به علی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و اهل بیت از عترت طاهره می نمایند؛ مانند مردوخ ( مردود ) و امثال او از مصریها و دمشقیها و غیره. گاهی حمله به علماء و مبلغین شیعه نموده که چرا تبعاً لرسول الله مروّج طريقه عترت و اهل بيت رسالت می باشند [ و ] آنها را به انواع تهمتهای گوناگون، به هر کس هر چه بتوانند ، نسبت بدهند به مقتضای حال او ؛ از قبیل جمع مال و بی امانتی در حقوق مسلمین و گاهی بی قیدی در دین و بی عفتی در اخلاق، موهون و متّهم می نمایند، تا عقیده و اعتماد جامعه را سست و به آنها بدبین نمایند تا اثر از کلامشان رفته و محبّتشان از دلها خارج گردد ، آنگاه به نتیجه خود که حیران و سرگردان نمودن عوام است موفق گردند [ و ] زمینه را برای غلبه بیگانگان آماده نمایند، غافل از آنکه همان طوری که تهمتهای به انبیاء و اوصياء بلااثر ماند و محبوبیت آنها روز به روز در جامعه زیادتر شد، امروز هم تهمتهای به علماء و وعّاظ و مبلّغین که خوشه چین خرمن آن ذوات مقدّسه هستند، بلااثر [بوده ] روزبه روز در دلهای مردم بیشتر جا دارند، تا دشمنان بفهمند « من كان الله كان الله له » کسی که با خدا باشد خدا با اوست . ) خدای متعال در آیه 32 سوره 9( توبه ) فرماید : «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » .
( دشمنان دین می خواهند که فرو نشانند نور خدای را (که آن چراغ درخشندۀ علم و دین و حجّت دالّه بر وحدانیت او ) به نفس تیره و گفتار جاهلانه و با دهنهای خود (یعنی به تهمتها و تکذبیها که بر زبانها جاری نمایند ) خاموش
ص: 63
کنند و نمی خواهد خدای متعال مگر آنکه تمام گرداند دین روشن خود را، گرچه مکروه طبع کافران و دشمنان دین مبین اسلام باشد . )
چراغی را که ایزد بر فروزد *** گر ابله پف کند ریشش (بلکه ریشه اش ) بسوزد
خلاصۀ کلام فحش و تهمت که عادت دیرینۀ مردمان بی مایه و عنود است اگر شخصی باشد، قابل تحمّل و گذشت و عفو و اغماض است ولی اگر تهمتها نوعی باشد، قابل تحمّل و گذشت نیست. سکوت در اینجا بی معنی [است] و جز عجز دلیلی ندارد.
عیناً مثل آن می ماند که دو نفر هم نبرد در مقابل هم قرار گیرند ، [ آنگاه ] دست یکی را ببندند و بگویند صلاح نیست جنگ کنی ، صبر و تحمل و سکوت [بنما ، ] تا ایجاد نفاق و دوئیّت نگردد، ولی دست طرف [ دیگر] را باز بگذارند که هر چه می خواهد بکند .
قطعاً در مقابل این قبیل اشخاص اگر سکوت شود، علاوه بر ثبوت عجز، باعث گمراهی بی خبران گردد و البته چنین سکوتی جرم بزرگ است ، برای آنکه در حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«إذا ظهرت البدع فللعالم أن يظهر علمه وإذا كتم فعليه لعنة الله .»(1)
( زمان ظهور بدعتها ، بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.)
البته در امور شخصی ، انسان باید با تحمل و با گذشت باشد، ولی در امور عمومی ، برخلاف باید خیلی صریح اللهجه و سخت و سمج باشد.
ص: 64
این درسِ عمل را از اجداد خود دارم که زیر بار امثال معاویه و یزید نرفتند قیام و مقاومت در مقابل ظلم و بی قانونی نمودند و فرمودند:
«الموت خير من ركوب العار».
بدیهی است هر مظلومی که قادر از دفاع باشد و دفاع از حق خود ننماید خصوصاً وقتی که مانعی در بین نباشد قطعاً به سکوت خود ، کمک یار ظالم خواهد بود.
در اینجا ممکن است مورد سؤال بعضی قرار گیرم که چه واداشت مطالبی که بین شما و برادران اهل تسنّن در سی سال قبل مورد بحث قرار گرفته، الحال به نشر آن اقدام نموده اید ؟
البته ایرادی است بجا، نظر به آنچه قبلاً عرض کردم که داعی طالب شهرت و خودنمایی نبوده و به آفات شهرت و خودنمایی کاملاً واقفم - چنانچه عملا هم همه دیده اند - تا کنون زیاده از 30 جلد کتاب در فنون مختلفه نوشته ام و ابداً به فکر تظاهر نبوده ام ، ولی اخیراً جهاتی محرّک داعی در طبع و چاپ این کتاب گردیده :
اولاً در این ادوار اخیره مخصوصاً دورۀ فترتِ بیست ساله که دست و دهان ما را محکم بستند و دیگران را آزاد گذاردند، مجالس تبلیغات دینی مسدود و انواع مجامع ضد دین و مذهب مفتوح [بود] و به قول سخنگوی شیراز ، سنگ را بستند و سگ را گشودند، از اطراف قلمهای خیانتکار مفسدان و لسان بازیگران بنای جولان را گذاردند.
چون میدان را خالی دیدند هر چه خواستند گفتند و هر چه توانستند نوشتند ؛ آری
مهر درخشنده چو پنهان شود*** شب پره بازیگر میدان شود
مخصوصاً در مصر ( که یکی از مراکز علمی و شهرهای دانش اسلامی امروز به حساب آمده ) متأسفانه ایادی مرموزی جدّاً به کار پرداختند نفياً و اثباتاً، خود نماییها نمودند و به وسیله نشر کتب و مقالات امر را بر عوام و بی خبران مشتبه نموده و برادران موحّد جعفری را در نظر برادران حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی مشرک و کافر و غالی معرفی نمودند.
ص: 65
ولی بعضی از آنها که نمی توانم خود را راضی نمایم و آنها را جزء ایادی مرموز به حساب آورم - چون اهل علم و قلم می باشند و داعی به تفاسیر و کتب و مجلات علمی آنها علاقه مند و مأنوس می باشم - روی عادت ، خلفاً عن سلف، بسیار مؤدّب و در لفّافه و گاهی از ادب خارج [ شده ] علنی و برملا کتابهایی مشتمل بر تهمتهای ناروا و دروغهای شاخدار ، مانند « السنّة والشيعة » نشر داده و نیشهایی به عالم تشیّع زده و می زنند .
ولی بر عکس ، بعض از آنها چنان لکّه های تاریخی برای خود در تألیفات گذاردند که هرگز پاک نگردد و بعد از گذشت سالها و قرنها دانشمندان بی طرف، آنها را مردمانِ مُغرض یا بی اطلاع از وقایع تاریخی بشناسند .
مانند دکتر محمد حسین هیکل ، مؤلّف كتاب حیات محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که غرض رانی یا
بی اطلاعی خود را در نوشتن آن کتاب ظاهر نموده !
چون علی القاعده رسم است کسی که زندگانی فردی از رجال روحانی یا سیاسی را می نویسد باید از حین ولادت تا دم مرگ، تمام وقایع زندگانی او را ضبط نماید والا اگر نقصانی در آن تاریخ باشد نویسنده را یا بی اطلاع و یا مغرض می خوانند و بزرگ ترین نقص برای مورّخ آن است که در نوشتن تاریخ اِعمال غرض نماید. .
در تاریخ زندگانی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، یک روز مهمی بوده و آن هيجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجری است که پیغمبر از سفر مکه ( حجّة الوداع ) برگشته و در صحرای بزرگی به نام غدیر خم- که منزلگاه نبوده- هفتاد هزار جمعیت حاج یا به عقیده بعض از اکابر علمای عامه، مانند امام ثعلبی در تفسیر و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران، یکصد و بیست هزار جمعیت را در آن صحرا سه روز نگاه داشته ، وقت ظهری بعد از نماز منبر رفته، خطبه ای خوانده، عهد و پیمانی با مردم بسته و امّت را امر به بیعت با علی بن ابی طالب(علیه السّلام) نموده و آن سه روز از روزهای مهمّ تاریخی زندگانی رسول الله بوده است.
ص: 66
نمی دانم چرا آقای دکتر هیکل در کتاب تاریخ زندگانی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقایع تاریخی آن روز بزرگ را ذکر ننموده یا به قول بعضی در چاپ اول نقل نموده و در چاپ دوم محو نموده!
اگر بگویند در تاریخ زندگانی رسول الله همچو روزی نبوده، قطعاً خلاف فرموده اند برای آنکه علمای بزرگ سنّی عموماً و کسانی که مراتب علمی آنها به مراتب از آقای دکتر هیکل بالاتر بوده در کتب معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند.
برای کشف حقیقت و پی بردن به اسناد حدیث غدیر (این روز مهمّ تاریخی) از کتب اکابر علمای عامه مراجعه کنید به [مجلس هشتم ] همین کتاب ، تا بدانید چنین روزی وجود داشته و بسیار مهم هم بوده است .
پس چرا ایشان ننوشته اند. قطعاً نمی توانم بگویم بی اطلاع از تاریخ بوده اند؛ زیرا کسی که به مقام استادی و وزارت فرهنگ می رسد، این اندازه بی اطلاع از تاریخ نخواهد بود؛ آن هم تاریخ اسلام پس حتماً غرض ورزی گردیده و تحت تأثیر عادت قرار گرفتند و خیال نمودند به ننوشتن ایشان یا امثال ایشان حق از میان می رود و حال آنکه ایشان خود را ضایع نمودند والا محال است حق از میان برود.
نیست خفّاشک عدوی آفتاب*** او عدوی خویش آمد در حجاب
هزار و سیصد سال متجاوز است که امویها و خوارج و نواصب و اتباع آنها خواستند این چراغ را خاموش کنند، نتوانستند، چگونه آقای هیکل و امثال آنها چنین قدرتی دارند. قطعاً جز فضاحت در دنیا و آخرت نتیجه ای نصیب آنها نخواهد گردید.
به قول امام شافعی ( محمد بن ادریس ) که گوید :
«تعجب است از حالات علی بن ابی طالب(علیه السّلام) که دشمنان آن حضرت از روی بغض و کینه فضایل او را پنهان می دارند [ و ] دوستان او از راه تقیه و ترس از اعادی، حقایق را اظهار نمی دارند ، مع ذلک تمام کتابها از دوست و دشمن پر است از فضایل و مناقب آن حضرت .»
ص: 67
پس معلوم می شود حق و حقیقت هیچ گاه زیر پرده نمی ماند ؛ مانند آفتاب که اگر چند روزی زیر پردۀ ضخیم ابر بماند، عاقبت ظاهر خواهد گشت.
بدیهی است مورّخ و نویسنده، هر کس و دارای هر عقیده باشد ، قلم که به دست گرفت باید بی طرفانه بنویسد و اگر خیلی بی طاقت و عصبانی و ناراضی از پیشامد تاریخی می باشد ، پاورقی بدهد و مخالفت خود را ظاهر کند - چنانچه بعضی نمودند - نه آنکه به کلّی ترک نقل نموده و خود را مغرض معرفی کند.
واقعاً جای بسی تأسف است که جزئیات زندگانی آن حضرت، حتی امور داخلی خانوادگی را که اخلاقاً نباید بنویسد؛ مانند شوخی و مزاحی که با عایشه در بستر بیماری نموده، نوشته است، ولی یک چنین واقعۀ مهمّی که در حضور هزاران نفر صورت وقوع یافته ترک نموده! نعوذ بالله من التعصب والعناد.
خلاصه، از این قبیل نویسندگان که تحت تأثیر عادت، قلم فرسایی کرده اند بسیار می باشند ولی بعض از آنها تندتر رفته و قلمهای شکستۀ خود را بر خلاف حق و حقیقت روی ورق پاره ها آورده و حقایق را مستور [کرده] و به اسلام و اهل بیت پیغمبر به جنگ برخاسته اند.
واقعاً جای بسی تأثّر است افراد دانشمندی که به مقام استادی در جهات علمی و ادبی برسند بدون تفکر [ و ] روی عادت کتابهایی بنویسند و مطالبی در آن درج نمایند که به کلی خالی از حقیقت و صِرف افترا [است] و هر بیننده ای را به تعجب آورد که چگونه مرد دانشمندی ، سند بی اطلاعی یا غرض ورزی خود را در دسترس عموم قرار داده؟!
مانند احمد امین ، نویسندۀ معروف مصری که دو کتاب از تألیفات او به نام فجر الاسلام وضحى الاسلام به دست ما رسیده ، با مقدمه ای که دکتر طه حسین بر آن نوشته و در آخر آن مقدمه صریحاً می گوید:
ص: 68
بدون ترس و خوف می گویم که من و احمد امین با هم متحدیم تا حقایق را مجرّد نموده در معرض عموم قرار دهیم!
باید به آقای طه حسین گفت: اشتباه کرده و از تاریخ عبرت نگرفته اید که از هزار سال قبل تا به حال، برادران شما قوی تر از شماها اتحاد نمودند [ولی] نتوانستند نور ولایت را خاموش کنند؛ برای آنکه در قرآن فرماید: «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » (1) .
مطالبی که در این کتاب نوشته شده، هرگز از قلم یک عالم متدیّن سنّی و مرد دانشمند مطلع منصفی جاری نمی گردد؛ زیرا از لابلای اوراق این کتاب ، عین عقایدی که قرنها خوارج و نواصب نوشته اند و تهمتهایی که به عالَم تشیّع زده اند ظاهر و هویدا می باشد و کاملاً بی اطلاعی از عقاید ملل یا غرض رانی نویسنده بارز و آشکار است .
ولی شنیده ام به واسطهٔ جوابهایی که داده شده و فشارهایی که به مؤلف وارد آمده ، در چاپ جدید بعض مطالب را حذف نموده اند. چون چاپ ثانوی را ندیده ام نمی توانم قضاوت در چگونگی آن بنمایم ولی همین قدر می دانم عقلاً و منطقاً بلکه ديناً حذف کردن تهمتها، تنها مفید تام نیست، بلکه باید صریحاً بنویسند آنچه قبلاً نوشتیم خالی از حقیقت بوده.
ثانیاً بر فرض صحّت ، در کتاب عربی حذف کردن، جبران خسارتهایی که از ترجمه فارسی آن اگر به بعض جوانان پارسی زبانِ بی خبر بی خرد وارد آمده ، نمی نماید.
لذا ما ناچار شدیم برای بیداری آن دسته جوانانی که اگر تحت تأثیر کلمات فریبندۀ این قبیل نویسندگان بی مغز قرار گرفته اند، با نشر این کتاب کشف حقایق نماییم.
خوشبختانه وقتی آن کتاب را مطالعه نمودم که کتاب مقدّس اصل الشيعة واصولها تأليف آية الله مجاهد، فخر الشيعة و ناصر الشريعة حضرت آقا شیخ محمد حسین
ص: 69
آل كاشف الغطاء(1) دامت برکاته از نجف اشرف در جواب او منتشر شده بود.
الحق کتابی است بسیار عالی و متین و ساده و بر هر فرد شیعه لازم است یک جلد از آن کتاب را در منزل داشته باشد و به اهل بیت خود بیاموزد، تا به حقیقتِ مذهب خود آشنا شده ، فریب بازیگران را نخورند.
خداوند متعال توفیق کامل عنایت فرماید به فاضل دانشمند معاصر، شاهزاده والا تبار علی رضا میرزا خسروانی که برای استفاده فارسی زبانها به پارسی ترجمه نموده اند به نام ریشه های شیعه و پایه های آن.
علاوه بر احمد امین، نویسندگان دیگری در مصر و دمشق، چون محمد ثابت در الجولة في ربوع شرق الادنی و عبدالله قصیمی در الصراع بین الاسلام والوثنية و محمد کرد علی در اقوالنا و افعالنا و محمد سید گیلانی در شریف رضی و شیخ محمد خضری در محاضرات تاريخ الامم الاسلامية و موسى جار الله در الوشيعة في نقد عقائد الشيعة و دكتر طه حسین در العثمان و دیگران به نوشتن کتابها و مقالات و مجلات و جرائد ، قلوب
شیعیان را جریحه دار و به تهمتهای بسیار و اهانتهای بی شمار ، بین برادران مسلمان ( سنّی و شیعه ) کدورتها ایجاد می نمایند.
عجبا ! عدّه ای از فضلای ایرانی هم، دانسته یا ندانسته، یعنی به ضررهای آن واقف بوده یا نبوده این قبیل کتب را ترجمه به پارسی نموده و در دسترس جوانانِ ظاهر مسلمانِ بی خبر از مبادی اسلام و تشیّع قرار داده و آنها را به مبانی عالیه دین و مذهب مشکوک نموده [اند ].
این کتاب ما برای مصر و مصریها و احمد امین و امثال آنها آماده نشده؛ چه آنکه
ص: 70
آنها دیدۀ انصاف را بسته و عینک بدبینی زده و با نظر تعصّب و عناد حقایق را می نگرند.
خداوند متعال در آیۀ 82 سوره 17 (بنی اسرائیل ) فرماید :
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا » .
(و ما آنچه از قرآن فرستیم، شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است، ولكن ظالمان را بجز زیان چیزی نخواهد افزود.)
پس نشر این کتاب برای بیداری جوانان نارس و برادران بی خبرِ پارسی زبان می باشد که فریب فریبندگان را می خورند؛ چه آنکه دستگاههایی در همین تهران به کار افتاده که گردانندگان آنها به صورت شیعه، ولی در پس پرده، به عقیدۀ وهابیها و نواصب و بقایای خوارج و طرفداران امویها می باشند که علاوه بر نشریات فاسده، با نطق و گفتارهای فریبنده به نام طرفداری از اتحاد اسلام، جوانان بی خبر را منحرف و متزلزل می نمایند.
(که یکی از آن نشریات، مرتّب برای داعی می آمد. چون هر کجا سراب را آب و مطالب را وارو[نه ] نشان می دادند، داعی در جواب بر می آمدم و آنها ناچار می شدند جواب را در نشریه خود منتشر کنند. چون این عمل بر خلاف میل و رویّه و عقیده آنها بود، بعدها از آن نشریات برای داعی نفرستادند، تا از جوابهای داعی مصون بمانند و رویّه خود را که اشتباه کاری بر بی خبران باشد، عملی نمایند ) .
لذا لازم است آن جوانان بی خبر با کمال بی طرفی، با دیدۀ انصاف [و] بدون تعصّب و عناد، این کتاب را دقیقانه مطالعه نمایند، تا بدانند آن قبیل اشخاص در خارج و داخل ، تنها قاضی رفته، اباطیلی به نام حق انتشار دادند و بفهمند که آنها ایادی مرموزی هستند که برای از هم پاشیدن اساس قومیت و ملیت ما فعالیتهایی می نمایند بلکه بی دینانی هستند مستقیم یا غیر مستقیم دست نشانده بیگانگان و مرتبط با
دستگاههای جاسوسی آنها که به قول امروزیها، افراد حسّاس ستون پنجم
ص: 71
بیگانگان اند که وظیفه آنها در این مملکت، تولید نفاق و اختلاف در بین جوانان شریف و ملّت نجیب ایرانی می باشد.
این قبیل اشخاص در لباسهای مختلف مشغول انجام وظیفه اند. حتی در لباس مقدّس روحانیت (که بحمدالله ملت به خوبی آنها را می شناسند ) ؛ مانند گرگی که به جلد میش رفته یا دزدی که عمامه به سر گذارده، برای ربودن گوهر گرانبهای ایمان مردم خودنمایی می کنند .
چنانچه در نیم قرن اخیر بسیاری با این لباس مقدّس، به نام طرفداری از اتحاد اسلام ، تیشه بر ریشه اسلام و تشیّع می زدند و مرام نواصب و خوارج را به صورت دلسوزی دین در جامعه نشر داده، گاهی انکار رجعت و معراج رسول الله و شفاعت و عزاداری و زیارت قبور اولیاء الله و اهل بیت عترت و طهارت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده و اهانت به مقامات مقدّسه روحانیت و اهل علم و دانش را حيّاً وميّتاً ، مدار کار خود قرار داده اند.
مانند شیخ مردوخ ( مردود ) کردستانیِ ظاهر سنّی و بی خبر از کتاب و سنّت که به نشر کتابهای چندی ظاهراً به نام طرفداری اسلام - و در معنی به طرفداری خوارج و نواصب و امويها - نیشهای خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بین مسلمانان پاشیده و باطن کثیف و عقیده سخیف خود را ظاهر نموده.
در دوره حکومت قبل، از طرف سلطان وقت، از شعاع عملیات او جلوگیری شده، [ولی] بعد از شهریور 1320 که بیگانگان این مملکت اسلامی شیعه را بدون حق اشغال نمودند، پر و بال بازیگرها باز شد [ و ] جدّاً نشریات خود را به نفع آنها عملی نمودند ؛ از جمله نشریات او کتاب ندای اتحاد است- که برعکس نهند نام زنگی کافور- که از نشر این کتاب، نه فقط جامعهٔ شیعیان را عصبانی و متألّم نموده، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن را متأثّر و به نشر مقالات در مجلات، او را از خود طرد
ص: 72
نمودند؛ زیرا در این کتاب اهانتها و جسارتهای بالاتر از آنچه بعضی از مصریها نسبت به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نمودند، به زیر قلم شکسته خود در آورده و عقاید خوارج و نواصب و امویها را تجدید نموده. نه همان معرفت به مقام مقدّس آن حضرت به وسیلهٔ کتاب و سنت و اخبار نداشته ، بلکه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدّی امویها بوده.
در اول آن کتاب، با کلمات عوام فریبانه مانند آدم دلسوزی بی طرف، دم از اتحاد و یگانگی مسلمین می زند [ و ] فریقین ( شیعه و سنّی ) را نصیحت و به رهبری خود، دعوت به ترک عقیدهٔ تشیّع و تسنّن می نماید، وقتی آدمی دقیقانه کتاب را مطالعه می نماید ، می فهمد که هدف و مقصود و دعوتش به نواصب و امویها و پیروی از نیّات ناپاک مولای او معاوية بن ابی سفیان می باشد، غافل از شعر شاعر عرب که گوید :
ومن يكن الغراب له دليلاً*** يمرّ به على جيف الكلاب
(هر کس را که کلاغ دلیل و راهنمای او باشد می برد او را بر سر سگهای مرده . )
خدا زان خرقه بیزار است صد بار*** که صدبت باشدش در آستینی
دیگری گوید:
اذا كان الغراب دليل قوم*** سيهديهم سبيل الهالكين
( زمانی که کلاغ دلیل و راهنمای قومی باشد ، زود است آنها را هدایت نماید به راه هلاکت و نیستی . )
در کتابش دَم از اتحاد می زند، در حالتی که به نیش قلم شکسته خود تخم نفاق پاشیده و به دستور اربابان و با عقیدهٔ ثابت خود، مولانا امیرالمؤمنین را در جمیع مراحل ، مقصّر و معاویه علیه الهاویه را تبرئه و با منتهی درجه جسارت، کلمات اهانت آمیز به ساحت قدس آن حضرت وارد نموده!
اولین روزی که کتابهای او را خواندم، فهمیدم که صاحب این نام محرِّف ، هرگز سنّی نمی باشد بلکه قطعاً اموی و از پیروان عقاید خوارج و نواصب می باشد که برای
ص: 73
لکه دار نمودن برادران اهل تسنّن به این لباس در آمده، و یا بی دینی است که برای رسیدن به هدف و مقصد خود- که جاه و مقام و شهرت یا چیز دیگر باشد - مرتکب هر عمل زشت و قبیحی می شود؛ چنانچه اهالی کردستان ، مخصوصاً علمای محترم آنها به خوبی شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل که به طرفداری سالار به جنگ این ملّت بیچاره قیام نموده، عملیات او مورد توجه تمام اهالی غرب ایران، به خصوص مردمان محترم سنندج و کردستان می باشد .
عجب است یک آدم فتنه جو، اینک طرفدار اتحاد اسلام گردیده و زیر پردۀ طرفداری اتحاد، عقاید مشئوم خود را ظاهر نموده و به شیعیان موحّد پاک و موالی با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور کتاب ، مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را نالایق و سفّاک و شیعیان را مشرک معرفی نموده.
والّا هیچ سنّی به قول خودشان ( چهار یاری) حاضر نمی گردد نسبت به ساحت قدس امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که خداوند آیه تطهیر [را] در شأن او فرستاده ، چنانچه در [ مجلس هشتم ] همین کتاب مشروحاً ذکر شده و در آیۀ مباهله، آن بزرگوار را به منزله نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معرفی نموده و از جمیع اَرجاس و نقایص و خطایا پاک و پاکیزه و مبرّا فرموده- بتازد و خُرده گیری کند ( چنانچه [ در مجلس هفتم ] همین کتاب مشروحاً در این باب بسط کلام داده شده است.
تا آنجا که در صفحه 23 ندای اتحاد ( چاپ دوم، 1324 شمسی ، شرکت سهامی چاپ فرهنگ) در تحت تیتر «عمده مزالق و مزلّات امیر» سیزده سهو و خطا و نقص به آن حضرت نسبت داده که تمام آنها اِفک و تهمتهایی است که از نشریات و جعلیات مولای او، معاويه عليه الهاويه و اسباب دست خوارج و نواصب و بقایای آنها بوده و می باشد .
گرچه این شیخ مردود، قابل اعتنا نبوده که نام او برده شود و خیلی هم متأثرم که نام محرّف او را اجباراً در این سطور آورده ام. بدیهی است هر کلمه از کتاب او جوابهای واضح منطقی دارد که این وجیزۀ مختصر، مجال نقل تمام آنها را نمی دهد ولی ناچارم برای بیداری و روشن شدن بعض از جوانان فریب خوردۀ خواب رفته، به بعض از جهات آن فقط اشاره نمایم.
ص: 74
در صفحه 3 کتاب گوید: «در زمان حضرت رسول، اسمی از شیعه یا سنّی مذکور نبوده است . »
راجع به سنّی شاید آن طور باشد که نوشته، ولی راجع به شیعه غلط رفته، خوب است خوانندگان محترم برای پی بردن به غلط کاریهای او مراجعه نمایند به [مجلس دوم ] همین کتاب تا روشن شوند که شیخ مردود تا چه اندازه، مانند مولایش معاویه، کذّاب و دروغ پرداز بوده.
ايضاً در همان صفحه گوید:
«و مؤسس اساس تشیّع ابن سباء يهودی بوده.» جواب ترّهات او در [مجلس دوم و سوم ] همین کتاب داده شده.
و در صفحه 5 گوید :
«در قرن دهم هجری، دوره سلطنت شاه اسماعیل ، مذهب تشیّع در ایران رسمیت پیدا نمود.» جوابش [در مجلس دوم ] داده شده .
و نیز در همان صفحه گوید: «ابوبکر اسن و اورع و الیق به مقام خلافت بوده، به این جهت مهاجر و انصار با نهایت رغبت با او بیعت کردند.»
اولاً جواب اسن بودن ابی بکر در [مجلس هفتم ] و [ مجلس دهم ] داده شده.
ثانياً جواب اورع واليق بودن ابی بکر را در [مجلس نهم ] مطالعه خواهید فرمود.
و در صفحه 6 گوید: « دلیلی بر خلافت امیر موجود نبوده.» برای روشن شدن دلیل و نص مراجعه شود به [مجلس پنجم]، تا حقیقت واضح گردد.
و در همان صفحه منع نمودن عمر ، پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را از وصیت و مانع شدن از آوردن قلم و کاغذ، جهت اجرای امر وصیت را اعتراف نموده، ولی در مقابل، تأویلات بارده می نماید.
برای پی بردن به اصل حقیقت، لازم است مراجعه شود به [ مجلس هشتم ] همین کتاب در صفحه 7، حدیث با عظمت غدیر را به عنوان دلیل برخلافت و امامت انکار نموده و مطلب را بسیار ساده و کوچک جلوه می دهد. بسیار لازم است خوانندگان
ص: 75
محترم مراجعه کنند به [مجلس هشتم ] همین کتاب، تا عظمت مطلب را واضح و آشکار مشاهده نمایند و لعن بر کذّاب و دروغگو بنمایند.
در صفحه 8گوید :
«چون ابوبکر مونس و یار غار پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و در مرض موت به امر آن حضرت
نماز را با امّت خوانده تمام امت بالاتفاق با میل و رغبت تمام با او بیعت کردند. »
اولاً توقف و مصاحبت چند روزه برای ابی بکر ممکن است افتخاری باشد - چه آنکه هر جاهلی در مصاحبت عالم افتخاری دارد ، ولی چنین مسافرت و مصاحبت ، هرگز دلیل بر ثبوت خلافت نخواهد بود. علاوه بر آنکه جواب آیه غار و استشهاد به آن را در [ مجلس پنجم ] داده ایم .
نماز خواندن ابی بکر با امت - به فرض ثبوت - دليل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود
ثانیاً نیابت نماز ابی بکر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به طور قطع ثابت نیست [ و ] بر فرض
ثبوت، دلیل بر حقانیت و حق تقدّم بر خليفه منصوص ( ابوالفضائل ) نخواهد بود.
چه خوب است برای تقریب اذهان مَثَلی آوریم. اگر پادشاهی که ولیعهد ثابت دارد، هرگاه در بسیاری از کارها از قبیل افتتاح امکنه یا استقبالها یا شرکت در جشنها و غیره، فردی از بستگان را به عنوان نماینده خود بفرستد، آیا پس از مرگ پادشاه ، آن نماینده می تواند با عدّه ای طرفدار دعوی نیابت سلطنت نموده و ولیعهد ثابت را از کار برکنار و خود را سلطان بخواند، به دلیل آنکه روزی به نمایندگی پادشاه در فلان امر یا جشن و یا استقبال شرکت نموده و یا در مسافرت چند روزه ای با پادشاه بوده ام؟ قطعاً جواب عند العقلاء منفی می باشد.
مَثَل دیگری نزدیک تر به مطلب عرض کنم که اگر فقیه و مجتهدی مریض گردد و فردی از اصحاب خود را به نیابت بفرستد و نماز جماعت را با مردم به جای آورد، آیا پس از وفات آن مجتهد و فقیه، آن نایب نماز جماعت به استمساک نیابت نماز ، می تواند خود را جانشین آن فقیه مجتهد معرفی نموده، بگوید مسلمین
ص: 76
مجبورند تقلید از من نمایند و اگر تمرّد نمایند از ربقۀ اسلام خارج اند !؟
و اگر جماعتی مخالفت نمایند - و بگویند چون ولیعهد موجود است و این مقامی است که احاطهٔ علمی بر ظاهر و باطن شرع و شریعت در آن لازم است ، علاوه بر واجد بودن جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده، فقط به محض چند رکعتی نماز نیابت خواندن یا چند روز در مسافرت رفیق راه مجتهد بودن، ایجاد فقاهت نمی نماید - آتش بر در خانه آنها ببرند، با فحش و بد و اهانت، آنها را بکشند و بیاورند و مجبور نمایند که تسلیم گردند به جانشینی مجتهد و فقیه و اگر قبول ننمایند ، مشرک و کافر و رافضی خواهند بود!
آقایان عاقلانه قضاوت نمایید. آیا جانشینی فقیه و مجتهد، علم و دانش و احاطه استدلالی بر احکام و قواعد دین نمی خواهد؟ آیا به محض نیابت نماز جماعت ، فقاهت برای یک مسئله گو، هر اندازه هم آدم خوبی باشد، ثابت می گردد ، [ به گونه ای ] که مردم وظیفه دار باشند تقلید از او بنمایند ؟!
همچنین است موضوع نماز خواندن ابی بکر با امّت، بر فرض ثبوت، دلیل بر اثبات خلافت و امامت مسلمین نخواهد بود؛ چه آنکه ثبوت خلافت، علاوه بر نصّ جلی، عصمت و اعلمیت و افضلیت من جميع الجهات می خواهد .
آیا چند شبی در مسافرت با پیغمبر بودن ، یا چند رکعتی نماز با امّت خواندن- شما را به خدا قسم انصاف دهید - برابری می کند با آن همه نصوص جليّه و خفیه و فضایل و کمالات، از قبیل حدیث الدار مع احادیث بسیار دیگر؛ مانند: حديث المنزلة و حديث المدينة وحديث المواخاة وحديث الغدير و آيات الولاية و مباهله [و] بالاخره نزول سیصد آیه- بنا بر روایات اکابر علمای عامه که هر یک علی حده در متن کتاب مندرج است - در شأن مولانا امام المتقین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) .
آیا آن کسی که بالفرض چند رکعتی نماز جماعت با مردم خوانده، اولی به مقام
ص: 77
خلافت است ، یا آن کسی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را لایق مقام خلافت دیده و رسماً او را خليفه خود قرار داده- نه نیابت به نماز جماعت - و صریحاً با بيان «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» جميع منازل هارونی را به استثنای مقام نبوّت برای آن حضرت ثابت نمود که از جمله همان مقام خلافت رسول الله می باشد، چنانچه [در مجلس چهارم ] همین کتاب مفصّلاً شرح دادم ؛ فاعتبروا یا اولی الابصار .
ثالثاً جواب از اجماع و تبعیت تمام امّت را [در مجلس هفتم ] مطالعه نمایید، تا به معنای اجماع و تبعیت تمام امّت پی برید .
رابعاً جواب کذب و دروغ شاخدار او را که نوشته، تمام امّت به میل و رغبت بیعت نمودند ، [ در مجلس هفتم ] مطالعه نمایید ، تا کذّاب [ و ] مفتری بازیگر را بشناسید .
در صفحه 9 نوشته است:
«علی و فاطمه(علیها السّلام) در موضوع فدک به حکم ابی بکر قانع و متقاعد شدند.»
برای پی بردن به اصل حقیقت مطلب مراجعه نمایید به [مجلس هشتم ] همین کتاب، تا روشن و بیدار شوید.
و نیز در همان صفحه اشاره به حدیث خلّت در فضیلت ابی بکر می کند که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اگر من غیر از خدا بنا بود خلیلی برای خود بگیرم، ابوبکر را خلیل خود قرار می دادم.
این شیخ مردود، اگر اهل فضل و کمال و تحقیق بود، اول مراجعه می نمود به کتب ارباب جرح و تعدیل از اکابر علمای اهل تسنّن ، آنگاه استشهاد به حدیثی می نمود که لااقل در نزد خود آنها مردود نباشد و این حدیث نزد محققین اکابر علمای عامّه از جملۀ مجعولات و کذب محض است، چنانچه علامه ذهبی در میزان الاعتدال (1) ذیل
ص: 78
ترجمه حال عمار بن هارون و قزعة بن سوید گوید : این حدیث، جعل و کذب محض است.
بکریون از این قبیل احادیث در فضیلت ابی بکر بسیار جعل نمودند که در کتب اکابر علمای سنّت ثبت است.
در صفحه 10 گوید: «اگر علی ذی حق در امر خلافت بود، چرا قیام نکرد حق خود را بگیرد.»
جوابش را در [مجلس نهم ] مطالعه نمایید.
در صفحه 13 گوید: «علمای بصیر شیعه اقرار به همدردی ما دارند. اگر این شیخ حقّه باز، کذّاب نبود، حق بود برای وضوح مطلب به اسامی آن علماء و محل اقرارشان اشاره می نمود، چنانچه ما در متن کتاب، ضمن گفتارمان در تمام ده شب ، به اقوال دهها [تن ] از اکابر علمای اهل تسنّن با تعیین محل و نشانی و کتاب آنها متعرض گردیده ایم که به نظر قارئین محترم می رسد .
از صفحه 18 تا صفحه 20 به طرفداری از معاویه، دلایل مضحکی اقامه می کند که معاویه را تبرئه و علی(علیه السّلام) را مقصّر نشان دهد، و آن بیانات تماماً دلایل محکمی است که این مردود، اموی و ناصبی و از هواخواهان جدّی معاویه ، بلکه تمام بنی امیه - حشره الله معهم - می باشد .
تا آنجا که در آخر صفحه 18 بعد از نقل وقایع صفّین و تعیین حکمین گوید :
«تابعین امیر، دیدند که اظهارات معاویه سراسر مبنی بر تقاضای عدل و داد خواهی است و اظهارات امیر همه از روی لجاج و عناد و خودخواهی می باشد . »
در صفحه 21 انکار می نماید اهانت به علی(علیه السّلام) را که به زور و جبر، آن حضرت را کشیدند و برای بیعت به مسجد بردند و نیز صدمات به بی بی فاطمه(علیها السّلام) و سقط جنین او را .
جوابش در [ مجلس هفتم ] موجود است [که] بعد از مطالعه، حقیقت آشکار می شود.
در صفحه 22 توسل به ائمه از عترت طاهره را شرک و کفر و بت پرستی می داند.
جوابش [ در مجلس سوم ] داده شده.
ص: 79
در صفحه 23 گوید: «خداوند عالَم، رسول خود را به لعنت مأمور نفرموده.»
مثل اینکه این مرد مرموز، با قرآن مجید هم بیگانه بوده و این همه آیات لعن را در قرآن ندیده که صریحاً اقوامی را مورد لعن قرار داده، علاوه بر اخباری که در همین کتاب نقل گردیده که گروهی از امّت را ملعون خوانده. برای روشن شدن مطلب و پی بردن به حال این مرد حیّال مکّار به [مجلس ششم ] مراجعه نمایید، تا حقیقت مطلب را به دست آورید.
گویا این مردک آیه 60 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) را ندیده که بنی امیه را با کمال
صراحت لعنت کرده شده نامیده که می فرماید :
« وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى القُرْآن ...». که مراد از درخت لعنت کرده شده در قرآن ، بنی امیه هستند ، چنانچه امام فخر رازی(1) هم در تفسیر خود نقل نموده .
و نیز در آیۀ 57 سوره 33( احزاب ) فرماید :
«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً».
( آنان که خدا و رسول را - به عصیان و مخالفت - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده- و از رحمت خود دور فرموده - و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است . )
آنگاه در اخبار بسیاری رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرماید:
«کسی که علی و فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده، کسی که آنها را اذیت نماید لعنت خدا بر او باد و خداوند او را به رو در آتش افکند.»
علاوه بر صراحت در اخبار به این توضیحی که آن حضرت داده، اذیت کنندگان به
ص: 80
علی و فاطمه(علیه السّلام) عملاً يا لساناً يا قلماً - مانند معاویه و امویها و اتباع آنها از خوارج و نواصب عليهم لعائن الله [ و ] چون کسروی و مردوخ مردود و امثال آنها - مشمول این آیه شریفه و ملعون خدا و پیغمبر می باشند.
برای کشف حقیقت و پی بردن به دلایل بیشتری بر لعن ملعون بن ملعون، معاوية بن ابی سفیان لازم است مراجعه نمایید به [مجلس نهم ] تا روشن و بیدار شوید از خواب غفلت و دشمنان خدا و پیغمبر را بشناسید.
و نیز گوید: «بر فاسق عاصی لعن جایز نیست.» باز هم می گویم این مردک از قرآن مجید به کلی بیگانه می باشد و آیات لعن را درباره آنها ندیده و دقت نظر در حقایق دین نداشته.
چه کنم که مقدمه نویسی ، مجال شرح و بسط مفصّل را به ما نمی دهد والّا با نقل آیات و اخبار و تحقیقات بلیغه، روی نویسنده را سیاه می نمودم، ولی برای روشن شدن مطلب اشاره ای می نمایم که این مردک نمی داند، یا اگر می داند، به روی خود نمی آورد و عمداً سهو می کند که ما هم می دانیم هر فاسق و هر عاصی کافر نمی شود، ولی ملعون می شود؛ چه آنکه هر عاصی ، ظالم و هر ظالم ، ملعون می باشد ؛ برای آنکه مسلّم است که ظالمین بر سه طبقه می باشند: طبقۀ اوّل: کفار و مشرکین اند که ظلم به خدا نموده و شریک برای ذات اقدس او جلّ و علا قرار دادند - به موضوع شرک و مشرکین در [مجلس سوم ] همین کتاب اشاره شده .
طبقۀ دوم : ظالمین به نفس اند که معصیتهایی می نمایند ، ولی متعدّی به غیر نمی باشند .
طبقۀ سیم : معصیت کارانی هستند که به جان و مال و ناموس مردم متعرّض اند ولو ظاهراً کافر نیستند، ولی ملعون اند، چه آنکه صریحاً در آیات قرآنیه، آنها را ملعون خوانده اند که از جمله در آیه 18 سوره 11( هود ) می فرماید:
«ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ »
(بدانید و آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است.)
ص: 81
و در صفحه 26 انکار وجود حضرت مهدی آل محمد(علیهم السّلام) را نموده و گوید: «شیعیان گویند در کودکی در چالۀ آب سامره پنهان گردیده و بعد هم از همان سرداب بیرون می آید [ و ] دنیا را پر از عدل و داد می کند ؟!»
این شیخ وقیح مردود و جعّال حیّال ، خجالت نکشیده که چنین دروغ واضحی را نوشته و نتوانسته - و هرگز نخواهد توانست- کتابی را نشان دهد که در آنجا چنین خبری نقل شده باشد که حضرت مهدی - عجّل الله فرجه - در چالۀ آب پنهان است و از آنجا ظاهر می شود.
و حال آنکه ارباب خبر و تاریخ نوشته اند که بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری(علیه السّلام) خلیفه معتمد عباسی شنید که کودکی از اندرون بیرون آمد و جعفر (کذّاب را) با خطاب «تأخّر يا عمّ» از مقابل جنازه حضرت عسکری برکنار [نمود ] و خود بر آن بزرگوار نماز گزارد؛ فوری امر به احضار آن حضرت داد، وقتی رفتند، دیدند سرداب منزل را آب فرا گرفته و در آخر سرداب ، حضرت مهدی(علیه السّلام) مشغول نماز است. چون نتوانستند در آب بروند، به خلیفه خبر دادند ، امر داد سقف سرداب را بر سر آن حضرت خراب نمایند. وقتی مشغول خراب کردن شدند . دیدند حضرت در سرداب نیست. فلذا معروف شد به سرداب غیبت ؛ یعنی آن سرداب، محلّ غیبت آن حضرت گردید، نه آنکه در سرداب پنهان گردیده و از آنجا ظاهر شود.
بلکه اجماعی شیعه امامیه و اکابر علمای عامّه می باشد که زمان ظهور، آن حضرت از مکه معظّمه جلوه گر می شود و عالم را پر از عدل و داد می کند .
عقیده به وجود حضرت مهدی (علیه السّلام) اختصاص به شیعه ندارد، بلکه در کتب فریقین ثبت است و جمهور شافعیه و دیگران از علمای اهل تسنّن، به نزول حضرت عیسی (علیه السّلام)در آخرالزمان و در نماز اقتدا نمودن به حضرت مهدی(علیه السّلام) را معترف اند .
برای وضوح مطلب و شناسایی کامل به حالات شیخ مردود، به صفحات آخر همین مقدمه و به [مجلس دهم ] همین کتاب مراجعه شود.
ص: 82
و نیز در همان صفحه حضرت مهدی(علیه السّلام) را مورد تمسخر قرار داده گوید :
«امام هزار و دویست ساله قادر به حرکت نیست و کاری از او ساخته نخواهد بود!»
این شیخ کور دلِ وقیح به قدرت خدا عقیده ندارد و نمی داند که این قبیل امور از نوادر طبیعت و جزء خرق عادت است و خدای قادر توانا، بعض افراد را نادراً از میان بشر به این نوع عمرهای طویل - ردّاً بر ارباب ماده و طبیعت - انتخاب می نماید و قوای آنها را هم قویّاً محفوظ می دارد، تا حجّت را بر دشمنان کوردل - چون مردوخ و امثال و - تمام فرماید و نمونۀ کامل و شاهد زنده بر این معنی از قرآن مجید، حضرت نوح - شيخ الانبياء على نبيّنا و آله و علیه السلام - می باشد که در آیه 14 سوره 29( عنکبوت ) صریحاً می فرماید :
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً الى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةِ الأخَمْسِينَ عَاماً »
(همانا به تحقیق ما نوح را به رسالت قومش فرستادیم. او نهصد و پنجاه سال میان قوم درنگ کرد - و خلق را دعوت به خداپرستی نمود) .
آنچه به صراحت آیۀ شریفه معلوم می آید، مدّت دعوت قبل از طوفان حضرت نوح ، نهصد و پنجاه سال بوده و قطعاً چهل سال متجاوز داشت که مبعوث گردید و بعد از طوفان هم به نقل روایات چهار صد سال دیگر هم جهت تمشیت امور در امت زندگانی نمود - و جمعی هزار و نهصد و پنجاه سال عمر او را نوشتند- ، چنانچه اکابر علمای عامه از قبیل طبری و ثعلبی و جارالله زمخشری و امام فخر رازی(1) ذیل این آیه گویند این نوع اَعمار ، مافوق طبیعت و از عطایای الهی می باشد .
ص: 83
پس پیغمبرِ هزار و چهارصد ساله - یا هزار و نهصد ساله - چگونه از او کاری ساخته بوده. همان قسمی که پیغمبر هزار و چهار صد ساله - یا هزار و نهصد ساله - همه کاره بوده، از کوری چشم امویها و خوارج و نواصب و تابعین آنها - امثال احمد امین ها و مردوخ ها - امام- هزار و دویست ساله هم، همه کار از او بر می آید ؛ چه آنکه خدای قادرِ توانا قوای قویۀ او را نگهداری فرموده، تا روزی بیاید و انتقام از امثال - احمد امین ها و مردوخ ها بگیرد.
بس است ، بیش از این مجال مزاحمت نمی باشد والا اگر جلوی قلم را رها کنم، خیلی گفتنیها هست که در این مختصر وجیزه ، مقتضی بیان نیست . این مقدار هم ناچار بودم والا گفتار این شیخ وقیح مردود، قابل ذکر نیست و اثری در حقیقت اسلام و مذهب حق تشیّع ندارد، چه خوش مناسب مقام سروده:
آب دریا کو گهر زاید ***به دهان سگی نیالاید
اگر ابن تیمیّه و امثال آن با آن کرّ و فرّشان توانستند با نوشتن هزلیات، نور خدا را فراموش کنند، این شیخ مردود و امثال آن هم می توانند !
چقدر خوشوقت گردیدم وقتی در جراید و مجلات دینی نامه هایی دیدم از علمای بزرگ سنّی ، مخصوصاً از اطراف کردستان که از این مرد بی باک، اظهار انزجار و تنفّر نمودند و رسماً اعلام نمودند که مردوخ ( مردود ) سنّی نیست، بلکه خارجی و بیگانه پرست است .
از جمله دلایل بر بیگانه پرستی این مردک و صحّت گفتار برادران بزرگ ما علمای اهل سنّت آنکه بعد از جنگ بزرگ اول ( 1914 - 1918 میلادی ) متفقین افرادی را وادار می نمودند به نام اتحاد و اتفاق، به مقدّسین یکدیگر اهانت نمایند، تا شعله آتش نفاق مشتعل گردد که از جمله، همین مردک از خدا بی خبر بوده.
فلذا در صفحه آخر کتاب گوید: «در این هنگام که متفقین هم به ما دست دوستی و همدستی داده اند باید موقع را مغتنم شمرده ، سلاطین اسلام، فرمان وحدت و یگانگی را در ممالک خود به موقع اجرا گذارند»؛ یعنی به طرفداری متفقین ( کفار ) ، مسلمانان همگی با هم متحد گردند !
ص: 84
خلاصه این قبیل اشخاص، نمونهٔ کامل خودخواهی و بیگانه پرستی هستند که می خواهند به نام اتحاد و وحدت کلمه ، به مقدّسات دین و مذهب اهانت نموده و جسارتها ورزیده، دلها را لبریز خون گردانند و مسلمانان را مستعمرۀ بیگانگان و همدست آنها قرار دهند.
اگر علمای روشنفکر جامع الازهر و سایر مراکز علمی برادران اهل سنّت هم نسبت به کسانی که به مقام مقدّس امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اهانت نموده و جسارتها ورزیده و آن بزرگوار را دروغگو و خطاکار و دنیاطلب و حریص به ریاست و حبّ جاه و خونریزی معرفی می نمایند و به جامعه با عظمت شیعه و پیروان اهل بیت طهارت و عترت پاک پیغمبر اهانتها نموده و آنها را رافضی و مشرک و کافر و غالی می خوانند و می خواهند بین صد میلیون مسلمانان شیعه با سایر مسلمین جدایی بیندازند و زمینه را برای غلبه بیگانگان در عالم اسلامیت مهیا نمایند، علناً اظهار تنفر نموده و بیزاری بجویند، مقدمۀ اتحاد مسلمین فراهم می گردد [ و ] امثال ما را به زحمت جوابها و نشر کتابها و مقالات جوابیه وادار نمی کنند. والّا تا این جدایی برقرار است و بازیگران و ایادی مرموز در کارند و مذهب حق تشیّع را حزب سیاسی به عوام معرفی می نمایند، حفرۀ جدایی روز به روز عمیق تر و وسیع تر می گردد و پیوسته به نشر کتب و مقالات عمق و وسعت این حفره زیادتر می شود.
به سبب همین تحریکات و تزریقات بر غیر حقیقت است که عموم برادران اهل تسنّن به جامعه شیعه، نظر کفر و الحاد می نمایند. زمانی که شیعیان موحدّ از راههای دور، جهت ادای فریضه واجب ( حج ) شدّ رحال نموده ، به قبله گاه خود می روند ، مورد حملات برادران اهل تسنّن قرار می گیرند و در هر کوی و برزن و خیابان و بیابان ، حجازیها ( سعودیها)، مصريها [ و ] بالاخره تمام سنّيها - که این قبيل افراد
ص: 85
ملبّس به لباس اهل علم و نویسندگان مبغضِ مغرض، امر را بر آنها مشتبه نموده اند - به مسلمانان پاکِ موحّدِ شیعه مذهب و پیروان عترت و اهل بیت طهارت با نظر کینه و عداوت می نگرند و آنها را مشرک می خوانند و پیوسته به آنها می گویند : انتم مشرکون !
واقعاً جای بسی تأسف است مسلمین صدر اسلام، زمانی که بلاد کفر را فتح می کردند ، به تمام کفّار در عقاید و عمل در دین خود آزادی می دادند و آنها را مجبور به پیروی از طریقه اسلام نمی نمودند، بلکه حاضر به اهانت آنها هم نمی شدند.
حتى علماء و مورخین در وقعهٔ مباهله نوشته اند وقتی نصارای نجران برای مناظره وارد مسجد پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شدند، موقع نماز و عبادتشان رسید، به گوشۀ مسجد رفته، مشغول عبادت خود شدند. عده ای از مسلمانان جامدِ جاهل آن زمان- مانند جهال زمان ما - خواستند از عمل آنها جلوگیری و ممانعت نمایند، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانع عمل آنها گردیده فرمود: بگذارید آزادانه عبادت خود را به جای آورند. لذا در حضور پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اصحاب آن حضرت در مسجد بزرگ اسلام نماز نصرانیت و عبادت مسیحیت گزاردند .
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با این عمل موافقت و مهربانی خواست به اهل عالم ، معنای آزادی را بفهماند که دین مقدّس اسلام دین جبر و اکراه نیست، بلکه دین دلیل و برهان و منطق است ، ولی متأسفانه امروز بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید که در آیه 94 سوره 4 ( نساء ) فرماید :
« وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا » ( به آن کس که اظهار اسلام کند ، نسبت کفر ندهید و به آنها نگویید شما مؤمن نیستید) تا مال و جانش را بر خود حلال کنید و بر خلاف ] سیره خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- حتی خلفای خودشان - برادران اهل تسنّن به اغوای بعض علمای جامدِ متعصّب خود با مسلمانان رفتار کفر و بغضاء می نمایند.
زیرا هر فردی از مسلمانان حنفی، مالکی ، حنبلی، شافعی [ و ] زیدی، با همه اختلافاتی که در اصول و فروع با هم دارند، در معابد عمومی مسلمانان آزادی عمل دارند و مزاحمی برای آنها نمی تراشند، مگر شیعیان جعفری که به جرم پیروی از
ص: 86
عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - حسب الامر آن حضرت که در متن کتاب ثابت نمودیم - مکه معظّمه و مدینه منوره (همان جایی که یهود و نصاری در اظهار عقیده و عمل به دین خود آزاد بودند) با تازیانه و چوب خیزران آنها را می زنند که چرا به حکم قرآن مجید - سجده بر خاک پاک می نمایند و یا قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و محبوب خدا و رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل بیت آن حضرت را می بوسند و سلام بر آنها می نمایند !
در حالتی که خودم در بغداد و معظّم دیدم سنّیهای از دو ر آمده قبر شیخ عبدالقادر و ابوحنیفه را می بوسیدند و توسل به آنها جستند و احدی آنها را منع نمی کرد. در مدینه منوّره در پیش روی قبر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کاشیهای دیوار را به عنوان محلّ نزول جبرئیل می بوسیدند، احدی از شرطه های حرم ممانعت نمی کند، ولی شیعیان که می خواهند ضریح رسول الله را ببوسند، آنها را می زنند و زجرشان می نمایند و مشرکشان می خوانند!
فقط این فشار و سختیها برای شیعیان موحّد پاک [ و ] پیروان عترت و اهل بیت طهارت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید می فرماید :«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ » ؛ کار دین به اجبار و اکراه نیست .
هزار و سیصد سال است تقریباً که این آقایان بی فکر ،در پی چنین عملیاتی رفته، ولی با تجربیات بسیار، به اشتباه بزرگ خود پی نبرده و متنبّه نگردیده اند که به ضرب تازیانه و چوب خیزران و فحش و ناسزا و تهمت، بلکه قتل و کشتن ، هیچ مؤمن موحّدی دست از عقیدۀ ثابت خود بر نمی دارد .
فلذا رسول اكرم خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أن قائد عظيم الشأن الهی دستور فرموده که حتی به کفار هم فشار و سختگیری ننمایید، بلکه با ملاطفت و مهربانی و روح و ریحان با آنها رفتار نمایید، تا در اثر دیدن برهان و منطق ، دلهای آنها نرم[ گردد ] و به شما نزدیک شوند.
به حسن خلق توان کرد صید اهل*** نظر به دام و دانه بگیرند مرغ دانا را
بدیهی است از این نوع عملیات و سختگیریها، جز تأثر خاطر نتیجه ای حاصل
ص: 87
نگردد، بلکه قطعاً از این عملیات، در دلهای شیعیان بیشتر رنجیدگی و گرفتگی ایجاد و جدایی حاصل گردد.
از قدیم گفته اند: «محبت ، محبت آورد»، ولی وقتی محبت نباشد قطعاً تکدّر بار می آید.
اگر علمای بزرگ جامع الأزهر، جلو بعض نویسندگان مفسد را نگیرند و از عملیات و مقالات آنها بیزاری نجویند - چنانچه علمای سنّی ایرانی از مردوخ ) ، ( مردود) کردستانی بیزاری جستند - شیعیان ناچارند به مقتضای مَثَل معروف «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا» برای دفاع از حقوق حقّه ثابت خود، جواب تهمتها و اکاذیب و لاطائلات آنها را بدهند.
خوشبختانه شنیده می شود چندی است جمعی از فضلاء و دانشمندان پاکدل منصفِ بی غرض از مذاهب مختلفۀ اسلامی ( حنفی، مالکی، شافعی ، حنبلی ، جعفری زیدی و غیره) تشکیل مجمعی داده اند به نام «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّة» و هدف آنها شناساندن حقایق مذاهب است به یکدیگر و مجلّه های ماهانه ای نشر می دهند به نام «رسالة الإسلام» که نویسندگان مذاهب مختلفه ، معانی مذهب خود را به وسیله مقالات در آن مجله نشر می دهند. امید است این جمعیّت موفق گردند تا هدف و مقصد خود را عملی نمایند.
ما کمک و مساعدتی از دارالتقریب انتظار نداریم، مگر آنکه حقیقت عقاید ما جعفری ها را طبق کتب مؤلّفه علمای شیعه، به برادران سنّی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی برسانند تا به نظر شرک و کفر و کینه و عداوت به جعفریها ننگرند.
اگر دارالتقریب بتواند آزادی نشر کتب را عملی نماید که شیعیان جعفری تحت قیادت علمای بزرگ، کتب مؤلِّفهٔ عقاید حقّه جعفریّه را در بلاد اسلامی اهل سنّت آزادانه منتشر نمایند - همچنانی که کتب علمای اهل سنّت در کتابخانه های شیعه آزاد [است] و در دسترس عموم قرار دارد- به مرور تمام گفت و گوها از میان می رود و حقیقت و اتحاد جای آنها را خواهد گرفت.
بنابر آنچه می شنویم و در «رسالة الاسلام» گاهی می خوانیم، بیش از انتظار ما
ص: 88
قدمهای بلندی برای تقریب و تالیف قلوب برداشته شده است.
چنانچه فاضل دانشمند، آقای محمد تقی قمی، عضو شیعه جعفری دارالتقریب نقل می نمودند، از زمان تأسیس دارالتقریب و جدیتّهای فوق العاده اعضای دانشمندِ بی غرض آن کتابی به وضع گذشته چاپ نگردیده ، ما هم پیوسته دعا می کنیم و از خداوند متعال خواهانیم که این جمعیت را از گزند اشرار و ایادی مرموز محفوظ بدارد. (1)
ص: 89
و نیز آن مجمع و یا هر فرد و جمعیتی که سعی و کوشش آنها کشف حقایق و دور بودن از تعصّب و عناد و ایجاد اتحاد بین مسلمین می باشد، باقی و پایدار و مؤیِّد به تأییدات خود فرماید .
غرض ما هم از نشر این کتاب (شبهای پیشاور ) بیدار کردن بعض جوانانی است که ترجمه فجر الاسلام و بعض کتب دیگر آنها را مشکوک نموده است.
که از جملۀ آن ایادی مرموز خطرناک که به نفع بیگانگان در مرکز ایران مأموریت تولید اختلاف داشت ، احمد کسروی تبریزی بود که قدم را از همۀ اَقرانش بالاتر گذارد و دعوی برانگیختگی - نبوّت به خیال خودش- نمود.
بدعتهای بسیار گذارد که یکی از بدع مجنونانه او تأسیس روز عید کتاب سوزی بود که دستور داد به اتباع خود که در روز معیّن، هر کجا هستند ، آنچه کتاب علمی ، عرفانی [ و ] ادبی حتی کتب ادعیه و سور قرآنی به دست آورند، بسوزانند و غیر از کتابهای خود او چیزی باقی نگذارند. و همه ساله این عمل مجنونانه با تشریفات مخصوصی انجام داده می شد؛ چنانچه در صفحه 23 کتاب دادگاه خود چنین نوشته :
«یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته، هوچیگری راه می انداختند و می گفتند: در اینها سوره هایی از قرآن می بوده و
ص: 90
شما سوزانیده اید، نادانان نمی دانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان، آیه ها و سوره های قرآن را در کتابهای خود آورده اند؛ و این نشدنی است که ما به پاس آنها از سوزانیدن آنها چشم پوشیم. قرآن هر زمانی که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهی که هست، قرآن را از دست آنان گرفت» گرچه با نابود گردانیدن آن باشد.
و در صفحه 24 همان کتاب پس از اعتراف به سوزانیدن کتاب مفاتیح الجنان - که مشتمل بر هفده سورۀ قرآنی است - چنین نوشته :
«ما بسیار نیک کرده ایم که آنها را سوزانیده ایم، باز هم خواهیم سوزانید.»
این عمل و دستور او بهترین معرّف جنون و نادانی و بیگانه پرستی او بوده است که به این وسیله اساس معارف و افتخار و اسلامیّت و قومیّت ایرانیان را بر باد فنا می داده است؛ چون که رد نمودن طریقۀ هر قوم و ملت به سوزاندن کتب و اساس معارف آنها نیست ، بلکه بطلان هر عقیده ای را باید با حربۀ برهان و عقل و علم و منطق به کار برد، نه با سوزانیدن کتب و معارف آنها، چنانچه هیچ یک از داعیان حق ، اقدام به چنین عمل مجنونانه ای ننمودند.
فقط اسکندر مقدونی در حال مستی امر به آتش زدن کتابخانه تاریخی ایران در تخت جمشید ( پرسپولیس ) داد و فرانسویها کتابخانۀ معروف رم و عمرو بن عاص به امر خلیفه دوم عمر بن الخطاب كتابخانه اسکندریّه را که مشتمل بر تمام کتب یونان و مصر و غالب کتب رومیها بوده و مغولها کتابخانه فوق العاده مهمی را که در شهر آوه ، جنب ساوه بوده سوزانیدند و به همین جهت، تاریخ دنیا متزلزل و یا نیست و نابود گردید! و این اشخاص با این اعمال، لکۀ سیاهی بر تاریخ خود [باقی ] گذاردند.
و دیگر احدی چنین دستور مجنونانه ای نداد مگر کسروی تبریزی که به این دستور، جنون خود را ثابت نمود. مانند علی محمد باب، که هر دو شاگرد و دستور گیرنده از یک دستگاه استعماری معلوم الحال بوده اند، که گفت : « غیر از کتاب بیان، به هیچ کتابی نباید توجه نمود»!
ص: 91
به علاوه این مرد از حیث اخلاق ، بسیار تندخو و بداخلاق و فحّاش و وقیح و بی حیا بود.- چنانچه از لابلای سطور و اوراق مطبوعهٔ او کاملاً واضح و آشکار است - در مقابلۀ با هر قوم و فرقه و در مناظرۀ با هر فردی، بسیار وقیحانه و خارج از ادب رفتار می نمود.
گاهی در کتب خود حمله به شیعیان می کرد و شیعه گری می نوشت [ و ] هزاران تهمتها و فحشها و دروغها به آنها نسبت می داد !
گاهی قدم را بالاتر می گذارد [ و ] به دختر پاک پیغمبر و امامان معصوم و عترت طاهره رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جسارتها می نمود که خوانندگان کتابها و مقالات او خیال می کردند او سنّی عامی متعصّب و یا از بقایای خوارج بی حیا و نواصب است.
بعد در پیرامون دین مقدّس اسلام وارد شده و منکر خاتمیت گردیده، حمله به تمام شعائر دینی و علمای اسلام از نجف اشرف تا جامع الازهر مصر نموده و تمام مبانی دین مقدّس اسلام را از توحید و نبوّت و امامت تا معاد را با اهانتهای مسخره آمیز بیان [کرده ] و مطرود دانسته !
خلاصه مأموریت این مرد فاسد تریاکی ... تولید انقلاب دینی بوده که جوانان بی خبر از همه جا- را که رجال آینده این مملکت اند- با دروغ پردازیهای خود به اهل دین و مذهب ، بدبین ولاابالی [کرده ] و پایه محکم و اساس متین دین مقدّس اسلام را متزلزل سازد.
الحق در ادوار تاریخ، کمتر همچو بازیگری زبردست، برای بیگانگان تهیه شده بود.
انقلاب عجیبی برپا نمود. شیخی و صوفی ، شیعه و سنّی، متجدّد و متقدّم ، پیر و جوان را به هم ریخته، دروغهایی بافته، تهمتهایی به همه زده [ و ] خلاصه زمینه ساز قابلی برای ایجاد اختلاف و غلبه و استعمار طلبی بیگانگان بود.
در قرون اخیره، بیگانگان ایادی مرموز بسیاری از یهودیها، بابیها، ازلیها ، بهائیها، قادیانیها و غیر آنها در این مملکت برای تولید اختلال در نظام و اختلاف بین افراد ملّت و بین دولت و ملّت تهیه دیدند، ولی باید تصدیق نمود که این مرد مرموز،
ص: 92
خطرناک تر از همه آنها بوده و اگر دست انتقامِ حق ، او را از میان نبرده بود، ضررهای جبران ناپذیری به نفع بیگانگان، به این آب و خاک و دولت و ملّت می رسانید.
الحاصل ، سخن کوتاه کنیم و به اصل مطلب بپردازیم و علت نشر این کتاب را به عرضتان برسانیم.
در مدت بیست سال فترت که از یک طرف، بعضی از کتابهای مضرّه مصری و اروپایی ترجمه و در دست جوانان ما گذارده شد و از طرف دیگر، کتابهای فریبنده کسروی، بعض جوانان بی خبر ما را منقلب و به دین مقدّس اسلام ، مخصوصاً به مذهب حقّه شیعه بدبین نمود. نتیجه بزرگی که از این تبلیغات سوء به دست آمد ، چند دستگی بزرگی در مسلمانان پیدا شد ، بالخصوص تهمتها و دروغهایی که احمد امین مصری و کسروی تبریزی بیش از دیگران به عالم تشیّع بستند، بعضی از جوانان خامد شیعه را که از مبادی مذهب شیعه به کلی بی خبر و تقلیداً راهی را می پیمودند ، متزلزل نمودند!
داعی از دو جهت ناراحت بودم و نمی توانستم آرام بگیرم و ناظر این صحنۀ بازیگری و اعمال زشت و دروغها و تهمتهای بیجا گردم.
یکی از جهت آنکه قبلاً ذکر شد که در حدیث وارد است:
«إذا ظهرت البدع فللعالم أن يظهر علمه وإذا كتم فعليه لعنة الله .»
( زمان ظهور بدعتها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعتها ظاهر نماید ، و اگر کتمان و خودداری نماید، پس لعنت خدا بر او باد باد.)
[داعی ] دیدم اگر سکوت نمایم و این حرکات و رفتار را با خونسردی تلقّی نمایم، و به قدر وسع خود دفاع از حریم تشیّع ننمایم، مورد لعنت خدای متعال واقع خواهم شد.
جهت ثانی ، مقام سیادت بود که غیرت هاشمیّت و جوش سیادت، درونم را می گداخت و تحریک به مبارزه می نمود.
ص: 93
البته تا آنجا که وظیفه داشتم ، در منابر بزرگ و مجالس مهم در حلّ شبهات و تثبیت عقاید و در رفع اباطیل آنها کوشیدم. طبقه جوانان تحصیلکردۀ روشنفکر را که به داعی نظر نیک دارند،- کما اینکه داعی هم به آنها نظر خاص دارم، چون رجال آتیه مملکت اند - به خطرات بزرگ متوجّه و آنها را متنّبه ساخته و به حقایق دین و مذهب و بازیگریهای بازیگران توجه داده، ولی خیلی میل داشتم مستقلاً کتابی بر ردّ اباطیل و دروغ پردازیهای آنها بنویسم و با حربۀ منطق و برهان، اساس پوچ آنها را برهم زنم و پرده بازیگران را پاره و مردم را آگاه و به حقایق ، آشنا نمایم .
متأسفانه گرفتار کسالت ممتدّی گردیدم و یک سالی [را] در بیمارستانها گذرانیدم ، به طوری که قوای خود را از دست داده، توانایی چنین امر بزرگی در داعی نمانده.
دکترهای مهم تهران و بیروت هم دستور استراحت کامل دادند ، به قسمی که نه بخوانم و نه بنویسم و نه فکر نمایم و نه تأثر و تألم پیدا کنم!
روزی در پایان فکر بسیار که ناراحتم نموده بود، میان بستر بیماری به این نکته متوجه شدم که آنچه این اشخاص عنود بی انصاف از خدا بی خبر در اطراف مذهب حقۀ جعفریه نوشته و تهمتها زده و اخلالات نموده اند ، ممکن است خلاصه جواب آنها در کتاب مناظرات پیشاور ما که از روی جراید و مجلات هندی استنساخ نموده [بودم ] موجود باشد. لذا در همان بستر بیماری این کتاب را مطالعۀ عمیق نمودم.
قدری قلبم آرام شد چون دیدم بیشتر شبهات و اشکالات بسیاری که احمد امین مصری و کسروی تبریزی و مردوخ ( مردود ) کردستانی و دیگران به شیعیان نموده اند، در آن جلسات مناظرات مورد بحث ما قرار گرفته و جوابهایی که داده شده ، در این کتاب موجود است.
بهتر آن دیدم که به مقتضای «مالا یدرک کلّه لا یترک کلّه » درخواست اکابر علمای اعلام و مراجع تقلید و دوستان فاضل دانشمند با حرارت را که مدتها امر به چاپ این کتاب می نمودند، عملی نمایم که جوابی ولو مختصر به آنها داده شده باشد .
هزاران شکر خداوندی را که به داعی بهبود عنایت فرمود تا موفق به نشر این
ص: 94
کتاب گردم و هدف اصلی از نشر این کتاب متوجّه ساختن جوانان منوّرالفکر روشن ضمیر این مملکت است به حقیقت مذهب حقّۀ تشیّع ، تا فریب فریبندگان را نخورند.
یکی از مزایای این کتاب آن است که از ورق اول تا به آخر، به استثنای چند خبری که از علمای شیعه نقل شده و مورد قبول آنها هم بوده، بنابر قرارداد قبلی فیمابین ما و آنها - چنانچه در صفحات اولیه اصل کتاب مشاهده می نمایید - ابداً استشهادی به اخبار شیعه ننمودم و جواب آنها را از زبان علمای خودشان داده ام ؛ یعنی تمام دلایلی که در این کتاب موجود است، از کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن استخراج شده که مورد قبول خود آنها می باشد.
چون یکی از شاهکارهای بازیگران که برای فریب دادن بی خبران به کار می برند، آن است که می گویند و می نویسند که «آنچه اخبار در موضوع تشیّع و امامان اثنی عشری نقل شده، ساختهٔ خود شیعیان است» ! لذا هر مصنف عاقلی که این کتاب را بی طرفانه بخواند، پی به دروغ پردازیهای آنان می برد و می فهمد که تمام این اخبار از کتب معتبره اکابر علمای تسنّن هم به ما رسیده و متفق علیه فریقین ( شیعه و سنّی ) می باشد .
منتهى آنها بعد از نقل اخبار صحیحه و صریحه، چون تحت تأثیر عادت قرار گرفته اند ، تأویلات بارده می نمایند ولی ما به اصل اخبار توجّه نموده، بعد از مطابقت با آیات شریفه قرآنی ، به قوۀ عقل مورد عمل قرار داده، انتخاب احسن می نماییم.
ممکن است علماء و فضلاء بلکه عموم اهل تسنّن در ابتدا از دیدن این کتاب عصبانی شوند ، ولی پس از آنکه قدری دقیق شوند و بی طرفانه خالی از عادت و با نظر انصاف مطالعه نمایند، به بی غرضی ما پی خواهند برد؛ زیرا وقتی مصادر کتب را دیدند و در مقام مطابقت برآمدند ، می فهمند که ما در این کتاب زائد بر آنچه علمای آنها نوشته اند، ننوشته ایم.
می توان گفت این کتاب، لسان علماء و دانشمندان عامّه و مجموعه منقوله از کتب معتبره آنها می باشد .
ص: 95
نوشته های آنها را نقل نموده و با تطبيق بين الاخبار كشف حقایق نموده ، تا خوانندگان بی غرض با انصاف بدانند که نویسندگان مرموز بی انصاف آنچه می نویسند ، از روی غرض و کینه ورزی به اهل بیت طهارت و شیعیان آنها می باشد .
مثلاً احمد امین در فصل اول از باب 6 صفحه 322 فجر الاسلام در اخباری که در كتب معتبره علمای خودشان راجع به علم على(علیه السّلام) نقل شده ، مانند حدیث » أنا مدينة العلم وعلىّ بابها » ( من شهرستان علمم و علی دروازه آن است . ) و ندای «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ ( سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.) دادن آن حضرت و کلام «سلوني عن كتاب الله فإنّي أعلم ممّن نزلت وفى أىّ شىء نزلت » ؛ ( سؤال کنید از من از کتاب خدا، پس به درستی که من داناترم برای چه کس نازل گردیده و در چه چیز نازل شده.) و امثال اینها گفت وگو می کند و آنها را از مجعولات شیعه و واهی می داند.
ولی عجب آنکه در صفحه بعد قول عكرمه غلام بربری مجهول الحال را که می گوید: «بر تفسیر تمام قرآن واقفم ، نقل می کند و رد نمی نماید .
این نیست مگر عین تعصّب و بی اطلاعی از علم درایه و حدیث ، یا عناد و لجاج و خبث فطرت .
در فصل اول از باب 2 صفحه 131 راجع به ابی ذر غفاری که دومین مرد پاک از صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده- که خود او هم در آخر مقالش تصدیق می کند که ابی ذر از پاک ترین اصحاب پیغمبر و مرد متقی و پرهیزکار بوده-، نسبت عقیده اشتراکی می دهد و تهمتهای ناروا به آن مرد پاک می زند و او را اتباع عبدالله بن سباء یهودی می خواند !
و حال آنکه در احادیث معتبرۀ منقوله در کتب اکابر علمای اهل تسنّن بسیار رسیده است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«خدا مرا امر نموده چهار نفر را دوست بدارم که یکی از آنها ابی ذر غفاری است.»
چنانچه اکابر علمای سنّی از قبیل : ابن حجر مكى در صواعق محرقه و احمد بن
ص: 96
حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و ابن عبدالبر در استیعاب و دیگران نقل نموده اند و در [مجلس ششم ] همین کتاب ذکر گردیده.
فقط جُرمی که ابی ذر غفاری و آن مؤمن موحّد پاک را مبغوض احمد امین و طبری و غیره قرار داده که او را متهم به تبعیت ابن سباء لعین و اشتراکی بخوانند ، آن است که مطیع امر رسول خدا بوده و به امر آن حضرت ، تابع علی(علیه السّلام) و از بیعت ابی بکر سرپیچی نموده و در منزل آن حضرت معتکف گردیده و موقع تبعید در شامات ، مردم را به خلافت و امامت علی(علیه السّلام) می خوانده و خلافت دیگران را برخلاف حق می دانسته و آنچه از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی(علیه السّلام) شنیده بود ، به مردم می رسانید .
همین عمل آن مرد بزرگ صحابی ، سبب بغض و کینۀ فراوان گردید که او را مورد تیرهای تهمت قرار دهند. بدیهی است که از آثار جهل و عناد و تعصّب است که محبوب خدا و پیغمبر را اشتراکی مزدکی و تابع ابن سباء لعین بدانند.
عجبا! نمی نویسند ابی ذر تابع و شیعه خالص الولای علی بن ابی طالب(علیه السّلام) و پیرو طریقۀ آن حضرت به امر خدا و رسول او بوده، با کمال وقاحت و بی حیایی می نویسند : « تابع عبدالله بن سباء لعین و اشتراکی بوده» !
نوشته ها و تهمتهای این قبیل نویسندگان است که بهانه به دست دشمنهای دین داده و راهی برای تبلیغات آنها باز نموده، چنانچه شنیده می شود کمونیستهای عرب ( شيوعيها ) مخصوصاً مصریها برای جلب قلوب جوانان بی خبر و بی خرد مسلمانان ، به همین نوشته ها استناد جسته، می گویند و می نویسند دین اسلام دین کمونیستی است؛ به دلیل آنکه ابی ذر غفاری از اصحاب پاک پیغمبر اسلام ، مردم را امر به اشتراک می نموده!
اینجاست که باید گفت : « آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد.» خداوند بشکند دست و قلمی را که چنین تهمتهای ناروا و نسبتهای دروغ را روی تعصّب به اصحاب پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
بدهند، تا بهانه ای به دست دشمنها افتاده، وسیله تبلیغات برای عقاید باطله خود قرار دهند
ص: 97
عجبا ! می نویسند: «چون ابی ذر در شامات، به اغنیا و متموّلین می گفت: با فقرا مساعدت و مواسات کنید؛ اگر پولها را جمع کنید و نگهداری نمایید روز قیامت با همین سیم و زرها سر و صورت و پشت و پهلوی شما را داغ می کنند، پس از این جهت ، این عقیده اشتراکی شبیه آیین مزدکی می باشد » !
اولاً ما در آن زمان نبوده و نمی دانیم آن جناب چگونه بیاناتی می نموده. بدیهی است قلم در دست دشمن بوده، هر چه خواسته نوشته [ و ] حاکم شام، اعدا عدوّ علی بن ابی طالب(علیه السّلام) قطعاً نمی خواسته عملیات تبعید شده خلیفۀ عصر و دوست و طرفدار علی(علیه السّلام) و موحّد پاک حقیقی را به خوبی جلوه دهد.
ولی [اگ] همین عبارتی را که صاحب فجر الاسلام نوشته، مورد دقت قرار داده ، بخواهیم قضاوت کنیم ،می بینیم عین ترجمۀ قرآن مجید است که در آیه 34 و 35 سورۀ 9( توبه ) خدای متعال فرماید:
«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتَكُوى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ » .
(آنان که جمع و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند در راه خدا، پس بشارت ده آنها را به عذابی دردناک در آن روزی که گرم کرده و گداخته شود در آتش دوزخ ؛ پس داغ کرده شود به آن طلا و نقره های گداخته پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان- و گویند این است آنچه جمع و ذخیره نهاده بودید برای خودتان .)
و آنچه در اخبار و تفاسیر فریقین رسیده ، مخصوصا اکابر علمای عامّه، مانند امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب(1) و دیگران ذیل این آیه شریفه قضیه را نقل
ص: 98
می نمایند آن است که ابی ذر غفاری در شامات مقابل متموّلین همین آیه مذکوره را می خوانده چون با معاویه اختلاف عقیده پیدا نموده و گفتار ابی ذر برخلاف میل و سیاست حکومت او بود و زیر بار میل او هم نمی رفت. لذا سعایت نامه برای عثمان نوشت و امر را برخلاف جلوه داد. فلذا امریه عثمان صادر شد ابی ذر را- به طریقی که در [مجلس ششم ] همین کتاب نوشته شده به مدینه آوردند و از آنجا به ربذه تبعید
نمودند، چنانچه در خبر زید بن وهب که عموم مفسّرین فریقین حتی امام فخر رازی هم نقل نموده، این قضیه واضح و آشکار است که ابی ذر بر اهل شام آیه زکات را قرائت نمود، نه دعوت به مسلک اشتراکی- ، منتهی معاویه می گفت این آیه درباره اهل کتاب است . ابی ذر می فرمود درباره آنها و ما وارد آمده. معاویه از این گفتار رنجیده و متوحش شد و برای او پاپوشی ساخت که منجر به مرگ او گردید.
و هیچ یک از علمای عامه چنین نسبتی را که احمد امین به آن مرد پاک موحّد داده نداده اند بلکه برخلاف این عقیده، حقایقی نوشته اند که ابی ذر به واسطهٔ قرائت آیات قرآن، مردم را امر به اجرای احکام اسلام می نموده که از جمله ادای زکات بود.
عوض آنکه از روی علم و انصاف تصدیق کنند که این عقیدۀ محمدی است طبق صراحت قرآن مجید، روی غرض رانی و تعصّب جاهلانه، یک رجل موحّد کامل ، مانند ابی ذر غفاری را سست عقیده و فریب خوردۀ عبدالله بن سباء ملعون قرار [می] دهند و به جامعه عوام، او را مزدکی و اشتراکی معرفی [می] نمایند و حال آنکه دیگران از اکابر علمای عامّه نوشته اند ابی ذر فقط همین آیه را بر اهل شام قرائت می نموده.
وای بر احمد امین از آن روزی که محکمه عدل الهی تشکیل گردد - اگر معتقد به آن روز باشد - و در مقابل خود، پیرمرد نود سالۀ مؤمن موحّد از اصحاب خاص و محبوب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را ببیند، نمی دانم از این تهمتی که زده چه جواب خواهد داد.
واقعاً جای تعجّب است که این اشخاص ، از طرفی انتقاد از شیعه می نمایند که چرا بر بعضی از اصحاب پیغمبر خُرده گیری می نمایند و انتقاد می کنند و حدیث « أصحابی کالنجوم» را به رخ ما می کشند که نباید به اصحاب پیغمبر توهین و یا انتقادی نمود،
ص: 99
ولی خودشان هر چه می خواهند به اصحاب پیغمبر می گویند و می نویسند، حتی نسبت کفر و شرک به آنها می دهند [ و ] احدی حق جواب به آنها نباید داشته باشد !
اگر تبعیض بد است، همه جا باید بد باشد و اگر انتقاد جایز است، چرا وقتی شیعیان مطابق آنچه علمای تسنّن در کتب خود نوشته اند، می نویسند یا نقل می نمایند، مشرک می شوند و آنها را رافضی می خوانند! ولی وقتی خودشان نوشتند و از صحابه خاص پیغمبر و محبوب آن حضرت بنا بر روایات منقولۀ خودشان- انتقاد می کنند ، بلکه توهین نموده و نسبت شرک و بی دینی می دهند ، صحیح و بجا می باشد !
درد دلها بسیار است بگذاریم و بگذریم .
در فصل دوم باب7 ، تهمتها و نسبتهای ناروایی به شیعیان می دهد؛ از جمله عقاید غلات - لعنهم الله را به شیعیان پاک موحّد نسبت می دهد و حال آنکه بین عقاید شیعه جعفری اثناعشری با غلات فرق بسیار است و این مرد مرموز از روی تعصّب یا غرض رانی یا بی اطلاعی، به شیعیان پاک و پیروان اهل بیت طهارت تهمت می زند.
برای روشن شدن مطلب و پی بردن به غرض رانی او مراجعه شود به [مجلس دوم و سوم ] همین کتاب تا بدانید شیعیان پاک، غالی نیستند بلکه مسلمان و مؤمن موحّدِ پاک می باشند
در اوایل همان فصل نوشته : «شیعیان قائل به خلافت علی(علیه السّلام) گردیدند و حال آنکه هیچ دلیل و نصّی از آیه و حدیث صراحت بر این امر نداشته . »
جوابش در [مجلس پنجم ] و نیز در [مجلس نهم ] همین کتاب موجود است ، مطالعه نمایید.
و نیز در همان فصل نوشته: «عقیده به وصایت علی از جعلیات شیعه است.»
جوابش در [مجلس هشتم و دهم ] همین کتاب داده شده، مراجعه نمایید تا دکتر مفتری را بشناسید.
با آنکه در افضلیت علی(علیه السّلام) بر صحابه ، قول ابن ابى الحدید معتزلی را در همان فصل نقل نموده، مع ذلک روی تعصّب یا غرض و عناد آن را انکار می نماید و ابن ابی
ص: 100
الحديد را شیعه معتدل می خواند و حال آنکه این حرف غلط است . اگر می گفت سنّی معتدل و مصنف ، مناسب تر بود والا شیعه معتدل معنی ندارد.
و قول به افضیلت علی(علیه السّلام) از جمیع صحابه، اختصاص به ابن ابی الحدید ندارد و به حول و قوه پروردگار متعال، افضلیت آن حضرت را نه بر صحابه، بلکه بر انبیای عظام [ در مجلس هفتم و نهم و دهم ] همین کتاب به نحو اتم و اکمل واضح نموده ایم.
و در آخر همان مقال، تهمت دیگری به شیعیان می زند که علی را افضل از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانند و می گویند خدا حلول در علی کرده و با جسم علی یکسان است( ؟ )
واقعاً جای بسی تأسف است چگونه اشخاص راضی می شوند دین و ایمان خود را ملعبۀ هوی و هوس قرار دهند.
عقاید غلات ( على اللهی ) کجا و شیعیان پاک عقیدۂ موحّد کجا .
اگر احمد امین یک کتاب از علمای شیعۀ امامیه ارائه داد که در آن کتاب. این عقاید نسبت داده موجود باشد، سایر گفتارهای او همه صحیح است و اگر نیاورد - و هرگز نخواهد آورد - پس در مقابل همان علمای مصری و همکارهای خودش، سر به زیر شود که چنین مطالب بیجایی را ناروا نوشته و امر را وارو[نه ] نشان داده و عقاید غلات ( على اللهى ) و حلولیها را به شیعیان پاک عقیده نسبت داده .
اگر بخواهم به تمام جملات بی پر و پای او جواب بدهم، مطلب طولانی شده و مقدمه از اصل کتاب مفصل تر می گردد.
خلاصه، آنچه نسبت به عقاید شیعه داده، تهمت و دروغ محض است. کتب علمای شیعه اکثراً چاپ و در دسترس عموم قرار گرفته، مطالعه کنید تا مغرض مفتری را بشناسید .
اگر فرقه ای به نام شیعه، قائل به حلول و اتحادند، در نزد ما جزء غلات می باشند و ابداً شیعه محسوب نمی گردند. روی غرض یا بی اطلاعی ، این دو فرقۀ کاملاً متمایز را به هم مخلوط نموده و شیعه را در دنیا به بدنامی معرفی می نمایند و حال آنکه علمای بزرگ شیعه کتابها بر رد آنها نوشته اند.
ص: 101
اگر غلات، خود را شیعه بخوانند، باید نویسندۀ منصف، عقاید آنها را با عقاید شیعیان مطابقت کند و خود قضاوت عادلانه نماید. وقتی دید با عقاید فریقین مطابقت ندارد، تشیّع آنها را تکذیب نماید، نه آنکه برخلاف، تثبیت و تنقید نموده و تمام شیعیان موحّدِ پاک را غالی و مشرک بخواند.
کبار از علمای شیعه هر یک کتاب مستقلی در عقاید نوشته اند؛ از قبیل مرحومین صدوق و مجلسی و علامه حلّی و دیگران؛ عليهم الرحمة والرضوان، مطالعه نمایید تا کذاب مُفتری را بشناسید.
و در [مجلس سوم] همین کتاب ، مختصراً ما عقاید شیعه را ذکر نموده ایم ، مراجعه کنید تا بدانید شیعیان، مشرک و غالی و تابع ابن سباء ملعون یهودی نیستند.
اگر ما هم بی انصاف و مُغرض و یا بی اطلاع بودیم، اختلاف عقاید مذاهب اربعه ( حنفی ، مالکی ، حنبلی [ و ] شافعی ) و فتاوای بی ربط امامان آنها را در اصول و فروع مخلوط نموده، تمام سنّیها را جزء مجسّمه و گمراهان و مشرکین به شمار می آوردیم ؛ مثلا عقاید مجسّمه اشاعره و حنابله و حشویّه را که شهرستانی هم در ملل و نحل نقل نموده، پای عموم حساب می کردیم [ و ] می گفتیم سنّیها همگی قائل به جسمیت و رؤیت خدا و مشرک و کافر هستند .
اگر چنین می گفتیم، قطعاً خلاف گفته و حتماً مغرض بودیم؛ زیرا عقاید عموم اهل تسنّن کجا و عقیده به تجسّم و رؤیت که بعض از آنها قائل اند کجا .
اگر در میان اهل تسنّن جمعی کرامیّه ، مشاركيه [و] حوريه مجسمه ، قائل به خرافات در عقاید گردیده، ربطی به مذهب عموم اهل سنّت ندارد.
نویسندۀ منصف ، همه را مخلوط نمی نماید که تمام آنها را به یک چشم ببیند و همه را فاسد و کافر بداند.
آیا انصاف است فتاوای نادره ای که از ائمه اربعه اهل تسنّن ( ابوحنیفه ، و مالک و شافعی و احمد بن حنبل ) رسیده، به دست گرفته و مخلوط به هم نموده و تمام جامعه اهل تسنّن را اهل بدعت و فاسد بخوانیم؛ از قبیل حکم به مباح بودن گوشت سگ و
ص: 102
وضو گرفتن با نبیذ و سجده نمودن به نجاست خشک و نکاح نمودن پدر دخترش را به زنا و مواقعه با محارم به وسیلهٔ پارچه حریری که بر آلت تناسلی بپوشانند و نکاح امارد در سفر و غیر آنها! که اینک در مقام شرح و تفصیل تمامی آن فتاوای وارده و ردّ آنها نیستم؛ مِن باب نمونه و شاهد اشاره شد.
اگر احمد امین مُغرض و یا بی اطلاع و مغلطه کار نبود، در صفحه 132 و صفحه 134 تهمتها به شیعیان نمی زد و نمی گفت که شاه پرستی زردشتیهای ایرانی داخل مذهب شیعه شده، به همین جهت اطاعت امام را مثل اطاعت خدا واجب می دانند.
جواب این تهمتها را [در مجلس دهم ] همین کتاب بخوانید تا بدانید که وجوب اطاعت امام در طریقهٔ حقه امامیه از شاه پرستی ایرانیان قدیم - به قول او- گرفته نشده ، بلکه از کتاب خدای متعال ( قرآن مجید) و احادیثی که علمای بزرگ خودشان نقل نموده اند اخذ گردیده است، گذشته از منقولات متواترۀ نزد اکابر علمای شیعه.
در صفحه 318 انکار نصوص می نماید و می گوید :
«پیغمبر تعیین خلافت ننموده و نامی از خلافت نبرده و امر را به رأی امّت واگذار نموده .»
اولاً جواب این انکار [ در مجلس پنجم و هشتم ] همین کتاب داده شده است .
ثانياً خوب بود آقای احمد امین با کمک گرفتن از تمام علمای [اهل ] تسنّن معيّن می نمودند که در کجا رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر خلافت را به رأی امّت واگذار نموده و چنین دستوری داده.
ما که اسناد نصّ خلافت و دلایل خود را در اصل کتاب ذکر نموده ایم. خوب بود آقایان هم یک سند ذکر می نمودند که پیغمبر فرموده باشد امر خلافت را به رأی امّت واگذار نمودم که خودشان جمع گردند و تعیین خلیفه نمایند.
فقط آقایان اهل تسنّن یک جمله دارند که با آب و تابی آن را نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : «لا تجتمع أمّتى على الضلال» ؛ (امت من اجتماع بر گمراهی نمی نمایند.) پس به همین دلیل، اجماع امّت در خلافت، اثبات حق می نماید.
ص: 103
جواب از اجماع و این دلیل پوچ آنها را هم [در مجلس هفتم ] همین کتاب مطالعه فرمایید ، تا حق آشکار گردد.
در صفحه 322 گوید : شیعیان از قول علی جعل کرده اند که فرموده: «سلوني قبل أن تفقدونی » ؛ ( سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید . )
جواب این جمله مفصلاً [ در مجلس دهم ] همین کتاب موجود است، مطالعه فرمایید تا بدانید احمد امین چگونه غرض ورزی نموده یا بی اطلاع بوده و نمی دانسته که شیعیان هرگز جعل ننموده اند، بلکه علمای عامّه که به مراتب اعلم و اکمل از استاد احمد امین بودند، نقل نموده اند.
و نیز گوید : «شیعیان امامیه گویند امام منتظری خواهد آمد و این از بِدَع عقاید آنها می باشد » !
خوانندگان محترم راجع به این موضوع مراجعه کنند به [مجلس دهم ] همین کتاب و همچنین در آخر همین مقدمه، اخباری از علمای عامه و عقاید آنها بر اثبات مرام نقل نموده ایم، مطالعه کنید تا مغلطه کارِ سفسطه باز را بشناسید .
خوب است سخن کوتاه کنیم و بیش از این در اطراف دروغهای شاخدار و تهمتهای عجیب آن مرموز بی انصاف بحث ننماییم .
مردمان منصف پاک دل می دانند که شیعیان طبق دستورات پیشوایان دین خود ( رسول اکرم و امامان از عترت طاهرۀ آن حضرت ، سلام الله علیهم اجمعین ) بهترین دین پاک توحیدی را دارند و بین عقاید یهود و نصاری و مجوس و غلات و اسلام به خوبی فرق می گذارند و انتخاب احسن نموده، دین پاک توحیدی اسلام را خالی از خرافات قبول نموده اند.
مطلب را در همین جا ختم می کنیم و مناسب این مقام، شعر ادیب پارسی زبان را که بسیار نیکو سروده ذکر می نماییم که گوید :
ای مگس عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست *** عرض خود می بری و زحمت ما می داری
ص: 104
و اما کلمات و گفتارهای کسروی تبریزی به قدری متشتّت و مانند خود او، درهم و برهم است که به گفتار مجانین و بُلها ( که گاهی فحش می دهند و گاهی پرت و پلا می گویند ) شبیه تر است ، تا به کلمات عاقل منطقی که محتاج به جواب باشد .
ولی برای بیداری جوانان روشن ضمیر منصف که باید دزدان خانگی و سفسطه بازهای مغلطه کار را بشناسند ، مختصراً اشاره می نماییم.
در گفتار یکم شیعه گری، مانند گذشتگان از خوارج و نواصب ، پیدایش شیعه را از عبدالله بن سباء یهودی می داند.
جوابش را [ در مجلس دوم ] همین کتاب مطالعه کنید ، تا بازیگران و فریب دهندگان قرن علم و دانش را بشناسید.
در صفحه 5 گوید: « از جعلیات شیعه است که علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند.»
جوابش در [مجلس هفتم ] همین کتاب داده شده است، تا خوانندگان محترم بدانند که این موضوع از جعلیات شیعه نیست، بلکه بزرگان علمای سنّی هم نوشته و اقرار نموده اند که آن حضرت را در بدو امر به زور و جبر برای بیعت بردند.
در چندین جای همان کتاب تکرار نموده- چون مکرّرات درهم و برهم در کتابهای او بسیار است - که از مجعولات شیعه است اخباری از قبیل آنکه دوستی علی (علیه السّلام) ثوابی است که گناهی به آن ضرر نمی رساند، و گریستن بر حسین(علیه السّلام) باعث دخول در بهشت است.
جواب این مغلطه [در مجلس هفتم ] داده شده است .
در گفتار دوم، اعتراض نموده که عصمت امامان را از کجا می گویید و به چه دلیل ثابت می نمایید.
دلایل بر عصمت ائمه هدی - سلام الله عليهم - اجمعین بسیار است [که] مختصراً در [مجلس دهم ] همین کتاب نقل گردیده .
ص: 105
در صفحه 21 راجع به غدیر خم و نصب علی (علیه السّلام) به خلافت و امامت اشکالاتی نموده است.
جوابش در [ مجلس هشتم ] همین کتاب مورد مطالعه قرار گیرد ، تا رفع اشکال گردد .
در صفحه 23 نوشته است که «علی(علیه السّلام) هیچ گاه از عقب ماندگی خود دلتنگ نبوده، بلکه راضی هم بوده!
دلایل بر بطلان قول او و اثبات اینکه آن حضرت کاملا دلتنگ و ناراضی بوده، بسیار است . به مختصری از مفصل در [مجلس نهم و دهم ] همین کتاب اشاره شده است .
در صفحه 27 با استشهاد به آیه شریفه قرآن مجید می رساند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بشری بوده مانند دیگران!!
برای حل معمّا و جواب این مغلطه و پی بردن به اینکه خداوند علم غیب خود را به بعض از برگزیدگان خلق افاضه نموده، مراجعه شود به [مجلس دهم ] همین کتاب .
در صفحه 31 و 34 گوید: «امامان مانند دیگران مردگان و هیچ کاره اند و زیارت قبور ائمّه بت پرستی است» !
جوابش را در مجلس سوم ] همین کتاب مطالعه نمایید.
در صفحه 39 نوشته است: «حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست کاری از پیش ببرد، [لذا ] کشته شد!
جوابش را [در مجلس هفتم ] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که مفخر شهدای عالم حسين بن علی(علیهما السّلام) قیام به حق نموده، نه برای جلب خلافت و ریاست ظاهریه.
در چندین جای کتابش تکرار می کند که بر خلافت علی نصّی و دلیلی نبوده.
جواب پراکنده گوییهای او در اثبات دلایل و نصوص صریحه در [مجلس پنجم و هشتم ] داده شده که علی(علیه السّلام) خلیفه منصوص بوده است.
اگر بخواهم به تمام پراکنده گوییها و سفسطه بازیهای او جواب بدهم، خود کتابی علی حده می خواهد [ و ] با مقدمه نویسی مناسبتی ندارد.
علاوه بر همه اینها، دروغها و تهمتهای بسیاری آن افسار گسسته به شیعیان و
ص: 106
علمای شیعه زده است حقّه بازیها نموده و برای جلب نظر عوام و جوانان نارسِ بی خبر از همه جا ،عکسهایی چاپ نموده و مذهب شیعه را روی آن عکسها به حقّه ،بازی خرافی نشان داده.
عجب آنکه سفسطه بازها و فریب خوردگان او می گویند که چون علماء و خطباء و مبلّغین مسلمانان نتوانستند جواب او را بدهند و در مجلس مناظره ، قدرت علمی نداشتند حاضر شوند، لذا او را کشتند!
خوب به خاطر دارم در زمان حیاتش که هیاهویی راه انداخته بود، علاوه بر کتابها، مقالاتی در روزنامۀ خود موسوم به «پرچم» و مجله «پیمان » نشر می داد و به آن وسیله جوانان بی خبر را به دور خود جمع نموده، دعوی برانگیختگی می نمود.
به وسیله چند نفر از جوانان فهمیده چندین مرتبه برای او پیغام دادم که محلّی را به میل خود معیّن کند، خلوت یا جلوت دو نفری با هم روبرو [شویم ] و صحبت کنیم.
اگر دلایل مثبتی بر گفتار خود داشتی ، من تسلیم می شوم والاحلّ مشکلات شده ، نقار از میان برداشته، بیش از این کمک به اختلاف و تفرقه جامعه ننموده و زمینه ساز برای بیگانگان نشوید .
جواب می داد: من مصاحبه و مناظرۀ حضوری نمی کنم- این جوابی بود که به همهٔ علماء و بزرگان می داده - مکاتبه کنید [ و ] بنویسید ، تا جواب بدهم !
اشتباه بزرگ همین جاست که مردم خبر نداشتند که از طرف علماء و مبلّغین دین، چه به وسیله جراید علنی و چه به وسیله اشخاص، از قم و تهران و شیراز و مشهد و سایر شهرها به ایشان ابلاغ می شد که حاضر شود برای مناظره حضوری ، جواب می داد : من مناظره حضوری نمی نمایم ؛ بنویسید تا جواب بدهم و این خود فرار از مباحثات بود، چون اهل فن کلام می دانند به قدری که در مکاتبه راه فرار هست ، در مناظره و مباحثه و مکالمه حضوری نیست.
مع ذلک عده ای از علماء، حاضر به مکاتبه هم شدند، مخصوصاً در روزنامه کیهان مدت مدیدی بین علمای شیراز و ایشان مکاتبۀ سرگشاده می شد و به قدری
ص: 107
پراکنده گویی و مکرِّرات الفاظ و معانی به کار برد که تمام خوانندگان خسته و به پراکنده گوییهای او خندان بودند.
یکی از کوچکترین مبلّغین خدمتگزاران دین، داعی بودم که بعد از پیغامهای مکرر برای تشکیل مجالس مناظرۀ حضوری و شنیدن جواب يأس، عاقبت ناچار شدم به وسیله آقایان مذکور به بعض سفسطه های او مختصر جوابی دادم- که همان سبب شد عده ای از جوانان فریب خورده روشن شده ، فی المجلس از او برگرگشتند و پی به حقّه بازیهای او بردند ؛ مثلاً جوانان فریب خورده را روشن نموده، گفتم یکی از غلط کاریهای شما آن است که مذهب شیعه را به وسیلهٔ عکسهایی که از دستجات مردمان عوام بادکوبه یا جاهای دیگر چاپ نموده وارو[نه] نشان دادید که هر بینندۀ بی خبر گمان کند عقاید مذهبی شیعیان، روی موازین این عکسهاست .
و حال آنکه علی القاعده ، عقلاً و منطقاً در عقاید هر قوم و ملّتی باید از روی اسناد و کتب علمای آنها بحث نمود. اگر شما یک کتاب از کتب علماء و فقهاء و مراجع تقلید شیعیان نشان دادید که به سیخ زدن و قفل و قمه و قدّاره زدن و حجلۀ قاسم ساختن و شبیه و سایر چیزهایی که حقّه بازی و سفسطه کرده ای و به وسیلهٔ عکسهای وارو[نه ] نشان داده ای، دستور داده باشند و از ائمۀ هدی و پیشوایان دین و مذهب در این
موضوعات خبری نقل نموده، من تسلیم می گردم .
و حال آنکه در دستورات شرعیّه و رسائل عملیّه برای حفظ تن و بدن، موازینی معیّن گردیده، کتب فقهیه و رسائل عمليّة علماء و فقهای شیعه در دسترس عموم می باشد؛ از قبیل : شرح لمعه و شرایع و رساله های عملیه؛ مانند : جامع عباسی و مجمع الرسائل وعروة الوثقى مرحوم آية الله يزدى و وسيلة النجاة مرحوم آية الله اصفهانی و ترجمه های آنها - قدّس الله اسرارهم - را مطالعه کنید، ببینید در مذهب شیعه برای حفظ تن و بدن، چه احکامی مقرّر آمده و صریحاً می رسانند که اوجب از هر واجبی ، حفظ تن و بدن آدمی است و هر عملی که موجب ضرر تن و بدن گردد، حرام می شود.
حتی در اعمال واجبه، مانند وضو و غسل و روزه و حج و غیر آنها که ابواب
ص: 108
مفصّلی در فقه جعفری دارد، گاهی ساقط می گردد؛ مثلاً در وضو و اغسال واجبه و مستحبه که مقدّمه طهارت است ، اگر مسلمان بداند در عمل کردن آنها ضرر به عضوی از اعضای بدن می رساند، ولو احتمال درد استخوان و غیره بدهد که باعث خوف شود، با شرایط وارده ساقط می گردد.
یکی از موارد جواز تیمّم، خوف ضرر استعمال آب است به سبب مرض يا درد چشم یا ورم اعضاء یا جراحت و امثال آنها که بترسد از استعمال ،آب، متضرّر یا متألّم شود.
با اهمیتی که مذهب مقدّس جعفری به طهارت و نظافت می دهد و آن را جزء شرایط ایمان آورده ، مع ذلک حفظ تن و بدن را مقدّم بر هر چیزی قرار داده است .
فقه جعفری اجازه نمی دهد عمداً بدون جهت شرعی حتی سوزنی به تن و بدن فرو کنند یا ناخن را عمداً قسمی بگیرند که خون ظاهر شود. حتی اجازه نمی دهند در مصائب وارده، مو بکنند یا صورت بخراشند و یا خود را بزنند، به قسمی که بدن را کبود نمایند و اگر هر یک از این اعمال را بنمایند گناه کرده باید استغفار نموده و کفّاره بدهند. چنان که در باب دیات و کفّارات مراجعه شود، به عظمت دین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ جعفری پی برده و لعنت می کنند بر سفسطه بازان و بازیگرانی که می خواهند با نوامیس دینی مردم بازی نموده، امر را بر مردمان بی خبر مشتبه و وارو[نه ] نشان دهند! عکس بیندازند که مرد عامی- خرافی بر خلاف دستور شرع و مذهب حقۀ جعفری - تمام بدنش را سیخ و میخ و قمه و قداره و کارد و قفل زده و یا مردانی لباس زنان پوشیده، در حجله و غیره، شبیه درآورده و بگویند اینها دستور مذهب جعفری است!
اعمال مردمانِ عامی خرافی [ و ] جاهل را به حساب مذهب جعفری آوردن و از دلایل بطلان مذهب قرار دادن که مردمان بی خبر گمان کنند واقعاً امامان و یا علماء و فقهای شیعه از طرف آن مبادی عالیه امر به چنین اعمال زشتی نموده اند، جنایت بزرگ است .
ص: 109
بسیاری از اعمال زشت و خرافی در افراد قومی جاری است که مبنای اساسی ندارد [ و ] نمی توان آن اعمال را دلیل بر خرابی و فساد اصل مذهب قرار داد.
این وارونه نشان دادن ها، دلیل بر حُقّه بازی و سفسطه های مغلطه کاری و فساد عقیده گوینده و نویسنده می باشد .
از جمله مطالبی که مکرَّر این مردِ بازیگرِ حیّال، در کتاب شیعه گری ذکر نموده ، جسارتهایی است که به خاندان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عموماً و خصوصاً متعرّض گردیده و صریحاً نوشته ، ابداً این خانواده رجحانی بر دیگران ندارند ، تا به آنها احترامی گذارده یا مقامی برای آنها قائل شویم! کجا خدا و پیغمبر مقامی برای آنها قائل شده اند ؟
و در چند جای کتابش نسبت به ساحت قدس امام به حق ، ناطق [ و ] کاشف اسرار حقایق ، جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) با کمال وقاحت جسارتها نموده که قطعاً در وقت هوشیاری و با قلم خِرد و دانش ننوشته؛ چه خوش سراید شاعر پارسی :
بزرگش نخوانند اهل خرد ***که نام بزرگان به زشتی برد
اولاً جواب این لا طائلات، مکرّر در ضمن بیانات مفصله در لیالی مناظرات پیشاور داده شده و در غالب اوراق این کتاب، دلایل متقنه از آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه از طرق عامّه ذکر گردیده، مخصوصاً در مجلس سوم و هفتم ] به دلایل آیات شریفه و اخبار صریحه اشاره شده .
ثانیاً گویا این مرد شیّاد قرآن نخوانده و اگر خوانده، چون معتقد نبوده، عمداً امر را بر بی خبران مشتبه نموده، مگر نه این است که خدای متعال در آیات بسیاری، این خاندان جلیل را ستوده و برای آنها امتیازاتی قائل و مصطفای از خلق قرار داده، چنانچه در آیه 33 و 34 سوره 3 (آل عمران ) فرماید :
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»
(به درستی که خدا برگزیده آدم و نوح و خانواده ابراهیم و خانواده عمران را بر جهانیان . فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر . )
ص: 110
و در آیه 23 سوره 42 (شوری ) فرماید :
«قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ».
(بگو ( ای پیغمبر ) من از شما اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودّت و محبّت مرا را در حق خویشاوندان منظور دارید. هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم . )
ولی بیشتر تأثّر من در این است که اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن صریحاً اقرار به ولایت و برتری و مقام عالیِ اعلای علی و عترت طاهره پیغمبر صلى الله عليه وعليهم اجمعین می نمایند، ولی این ناخلف به ظاهر شیعی زاده ، انکار نماید فضایل آنها را!
تمام علمای سنّی به احترام تمام، نام اهل بیت طهارت را می برند ، ولی این مرد مرموز هتّاک برای جلب نظر دشمنان، دینِ باطلِ فاسد خود را ظاهر نموده و با وقاحت نام آنها را برده .
اهل اطلاع می دانند که عموم علمای اهل تسنّن - به استثنای عده ای خوارج و نواصب - در هر دوره ای از ادوار، معترف بوده اند به فضایل و مناقب آل محمد سلام الله عليهم اجمعين و حق تقدّم آنها بر تمام امّت و مخصوصاً جمع کثیری از اکابر آنها کتاب مستقلی به نام اهل بیت طهارت افتخاراً نوشته اند و آنچه به نظر داعی رسیده و الحال در کتابخانه خود حاضر دارم مودة القربی، میر سید علی شافعی همدانی؛ ینابیع المودة ؛ شيخ سليمان بلخی حنفی ؛ معراج الوصول في معرفة آل الرسول ، حافظ جمال الدین زرندی؛ مناقب و فضائل اهل البيت ، حافظ ابونعیم اصفهانی ؛ مناقب اهل البيت ، ابن مغازلی فقیه شافعى ؛ رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادي ، تاليف سيّد ابی بکر بن شهاب الدین علوی ؛ كتاب الاتحاف بحبّ الاشراف ، تألیف شیخ عبد الله بن محمد بن عامر شبروای ؛ احياء الميّت بفضائل اهل البيت، تاليف جلال الدین سیوطی ؛
ص: 111
فرائد السمطين في فضائل المرتضى والزهراء والسبطين، شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی ( حموئى) ) ؛ ذخائر العقبی ، امام الحرم شافعى ؛ فصول المهمّة في معرفة الأئمة ، نورالدين بن صباغ مالكي ؛ تذكرة خواص الأمّة في معرفة الائمة ، يوسف سبط ابن جوزى ؛ كفاية الطالب، محمد بن یوسف گنجی شافعی ؛ مطالب السؤول في مناقب آل الرسول ، محمد بن طلحه شافعی ؛ مناقب ، اخطب الخطباء خوارزم ؛ تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد محقق و مورّخ شهیر، قاضی بهلول بهجت زنگنه زوری می باشد.
علاوه بر اینها در تمامی کتب معتبره و تفاسیر بزرگ علمای عامّه و اهل تسنّن، فضایل و مناقب اهل بیت طهارت متفرقاً بسیار ثبت است.
نمی دانم چرا کسروی خجالت نمی کشید در حالتی که می دانست مغلطه می کند و گذشته از شیعیان ، سنیها بر او می خندند. پس خوب است مریدان فریب خوردۀ او بخوانند این کتاب را و عوض برانگیخته شان سر خجلت به زیر اندازند و متنبّه گردند و بازیگران قرن بیستم را به قول امروزیها - بشناسند .
اگر با کتابهای عربی سر و کار زیادی نداشت، اقلاً می خواست کتاب ترکی تألیف قاضی محمد بهلول بهجت افندی زنگنه زوری را که از اجلّهٔ فضلاء و علمای معروف قرن اخیر ترکیه و در علوم عقلیه و نقلیه و فقه و عرفان در اسلامبول و آناتولی مشهور بوده به نام تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بخواند که به فارسی هم ترجمه گردیده و چاپهای متعدد شده ( چاپ اول ترکی و فارسی او هم در کتابخانه داعی موجود است. )
و واقعاً بر هر شیعه شاکّی لازم است آن کتاب مقدّس را خریداری [کرده ] و حقایق را از بیان عالم بزرگ سنّی بشنوند و نفرین بر بازیگران مغلطه کار بنمایند و مخصوصاً برادران روشنفکر و جوانان بی خبر اهل تسنن را توصیه به مطالعه آن کتاب می نماییم.
ناچارم علاوه بر آنچه در متن همین کتاب درج گردیده، در اینجا هم اغتنام فرصت نموده، به نقل اقوال بعضی از اکابر علمای اهل سنّت در فضایل امیرالمؤمنین علی و اهل بيت طهارت(علیهم السّلام) اشاره نمایم، تا خوانندگان محترم بدانند که کسروی تبریزی با
ص: 112
احمد امین مصری و مردوخ ( مردود ) کردستانی و امثالهم تنها [به] قاضی رفته اند که نسبت جعّالی به شیعیان داده اند!
آنها نمی دانند که شیعیان چون معتقد به مبدأ و معادند و پیرو عترت طاهره صادقین اند ، ابداً دروغ نگفته و جعل خبر نمی نمایند؛ چه آنکه احتیاجی به جعل خبر ندارند ؛ زیرا تمامی علمای جماعت، با ما در نقل فضایل اهل بیت هم صدا هستند ؛ از جمله امامان بزرگ اهل تسنّن که از پیشوایان و ائمه اربعه آنها می باشد، محمد بن ادریس شافعی است که مكرّر ، نظماً و نثراً ، اقرار و اعتراف به فضایل و مناقب اهل البیت(علیهم السّلام) نموده .
چنانچه علامه سمهودی سید نورالدین شافعی که اعلم العلمای مصر و حجاز در اوایل قرن دهم هجری بوده در جواهر العقدين(1) از حافظ ابوبکر بیهقی از ربیع بن سلیمان که از اصحاب امام شافعی بوده نقل می نماید و نیز نورالدین مالکی در صفحه 5 فصول المهمّه (2) از کتاب بیهقی که در مناقب شافعی نوشته ، نقل نموده و خواجه سلیمان بلخی حنفی در اول باب 62 ينابيع المودّه (3) از جواهر العقدين نورالدين سمهودی، (نویسنده تاریخ المدینه ) که در زمان خود اعلم علمای مصر و حجاز بوده، نقلاً از بیهقی مشروحاً ذکر نموده که گفت :
روزی به امام شافعی گفتند که مردم صبر و طاقت ندارند مناقب و فضایل اهل
ص: 113
البیت را بشنوند - مانند کسروی و احمد امین و اقرانشان - و اگر مشاهده کنند که یکی از ما ذکر فضایل اهل البیت را می نماید ، « يقولون هذا رافضي » ؛ می گویند او رافضی است. فوری شافعى فى المجلس انشاد اشعاری نموده و حقایق را آشکار ساخته ، گفت :
إذا فى مجلس ذكروا عليّاً*** وسبطيه و فاطمة الزّكيّة
فأجرى بعضهم ذكرى سواه*** فأيقن أنّه سلقلقيّة
إذا ذكروا عليّاً أو بنيه*** تشاغل بالروايات العليّة
يقال تجاوزوا يا قوم هذا*** فهذا من حديث الرافضيّة
برئت إلى المهيمن من أناس*** يرون الرفض حبّ الفاطميّة
على آل الرسول صلاة ربّى*** ولعنته لتلك الجاهليّة
خلاصه معنای این اشعار آنکه گوید:
زمانی که در مجلسی ذکر علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) می شود ، بعض دشمنان برای آنکه مردم را از ذکر آل محمد منصرف کنند ، ذکر دیگری به میان می آورند . پس یقین کنید آن کس که مانع ذکر این خانواده می شود، سلقلق است (یعنی زنی که از دبرش حیض شود). آنها روایات بلند نقل می کنند که ذکر علی و بچه های او نشود و گفته می شود بگذرید ای قوم از این ذکر ؛ ( یعنی ذکر علی و بچه های او ) ؛ زیرا این حدیث رافضیهاست.
بیزاری می جویم- من که امام شافعی هستم- به سوی خدا از مردمی که می بینند رفض را دوستی فاطمه. بر آل رسول صلوات پروردگار من است و لعنت خداوند بر این نوع جاهلیت که دوستان آل محمد را رافضی بخوانند.
و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 62 ينابيع المودّه (1) صفحه 355( چاپ اسلامبول ) و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 139 نور الابصار ، (2) چاپ سال 1290 ، نقلاً از بیهقی و
ص: 114
نورالدين إبن صباغ مالکی در صفحه 4 فصول المهمه (1) و نیز حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول (2) بعد از این اشعار گفته اند که شافعی گفت:
قالوا ترفّضتَ قلتُ كلّا*** ما الرفض دینی ولا اعتقادی
لكن تولّيت غير شكِّ*** خير إمام وخير هادٍ
إن كان حبّ الوصىّ رفضاً*** فإنّني أرفض العباد
یعنی:
به من گفتند: رافضی شدی. گفتم ابداً نیست رفض دین من و نه اعتقاد من، لکن دوست می دارم بدون شک، بهترین امام و بهترین هادی را .
اگر معنای رفض ، دوستی وصیّ پیغمبر و آل طاهرین آن حضرت است ، پس به درستی که من رافضی تر از همه مردم هستم .
یاقوت حموی در صفحه 387 جلد ششم معجم الأدباء (3) و إبن حجر مكي در صفحه 79 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق ، (4)، (چاپ مصر ، سال 1312) و امام فخر رازی در صفحه 406 جلد هفتم تفسیر کبیرش (5) ذیل آیه شریفه: « قُل لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » و خطيب خوارزم در صفحه 129 مقتل الحسين ، (6) فصل 13 و سيد مؤمن شبلنجی در صفحه 140 نور الابصار ، (7) ( چاپ سال 1290) ضمن باب 2 و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 356( چاپ اسلامبول ) باب 62 ینابیع المودّه(8) از
ص: 115
ربیع بن سلیمان که یکی از اصحاب شافعی بوده، نقل نموده اند که این اشعار را شافعی انشاد نموده و گفت:
يا راكباً قف بالمُحصّب من منّى*** واهتِف بساكن خَيفها والناهض
سحراً إذا فاض الحجيج إلى منى*** فيضاً كمُلتَطم الفرات الفائض
إن كان رفضاً حبّ آل محمّد*** فليشهد الثقلان انّى رافض
ماحصل این اشعار آنکه گوید:
«ای سوار رونده به سوی مکه معظمه بایست در ریگزار منی و به ساکنین مسجد خیف ، وقت سحر که حجاج به سوی منی می آیند - بدون تقیّه علنی و برملا - ندا بده و بگو : اگر رفض ، دوستیِ آل محمد است ، پس شهادت بدهند جن و انس که من (امام شافعی ) رافضی هستم.
و نیز علامه جلیل القدر شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای در صفحه 29 کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 31 از باب 2 و صفحه 49 از باب 4 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادي ، (1) ( چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303 ) و حافظ جمال الدین زرندی در معراج الوصول في معرفة آل الرسول (2) و إبن حجر مکی در صفحه 88 صواعق محرقه (3) از امام شافعی نقل نموده که می گفت :
يا أهل بيت رسول الله حبّكم*** فرض من الله في القرآن أنزله
كفاكم من عظيم القدر انّكم*** مَن لم يصلّ عليكم لا صلاة له
یعنی :
ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا و در
ص: 116
قرآن مجید این واجب نازل شده (اشاره به آیه 22 سوره 42 است که قبلاً ذکر شد) . کفایت می کند در عظمت قدر شما ای آل محمد آنکه هر کسی صلوات بر شما نفرستد نماز او قبول نخواهد شد ( اشاره به صلوات در تشهد نماز است که از واجبات نماز است و اگر کسی عمداً ترک صلوات بر محمد و آل محمد را در
تشهد نماز بنماید، نمازش باطل و غیر قابل قبول است ).
و در آخر اشعارش- برای یادآوری امثال کسرویها و احمد امینها - سروده که اتمام حجت باشد بر آنها که
لولم تكن في حبّ آل محمد*** ثكلتك أمّك غير طيب المولد
یعنی :
اگر نباشی در دوستی آل محمّد، مادر[ت] به مرگت بنشیند ؛ قطعاً حرامزاده ای .
به مناسبت این شعر آخر امام شافعی، یک حدیث از صدها حدیثی که از طرق خاصّه و عامّه رسیده، تقدیم امثال کسرویها و احمد امینها - که مخالف اهل بیت اطهار و مقامات آنها هستند - می نمایم و زاید بر معنای حدیث، توضیحی نمی دهم و این حدیث را حافظ ابن حجر مکی متعصّب در صواعق محرقه (1) از ابوالشیخ دیلمی نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
« من لم يعرف حقّ عترتى من الأنصار والعرب، فهو لإحدى ثلاث : إمّا منافق وإمّا ولد زانية وإمّا امرؤ حملت به أمّه فى غير طهر».
یعنی کسی که نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب ، پس او یکی از سه چیز خواهد بود؛ یا منافق است یا ولدالزنا است، یا ولد حیض است.
از کوری چشم دشمنان و بدخواهان این خاندان جلیل - امثال كسرویها - حبّ و
ص: 117
بغض عترت طاهره مفتاح بهشت و دوزخ و علامت ایمان و کفر است چنانچه اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن، با نقل اخبار بسیار از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تصدیق این معنی را نموده اند.
از جمله امام احمد ثعلبی(1) که امام اصحاب حدیث شمرده شده و از اکابر علمای عامّه است ، در تفسیر خود ذیل آیه مودّت آورده که محبّت ومودّت اهل بيت طهارت ، از جمله اصول دین و ارکان اسلام است و هر کس خلاف این عقیده داشته باشد ، کافر و از دین اسلام خارج و ناصبی می باشد و دلیل بر این معنی ، خبری است که عبدالله بن حامد اصفهانی به اسناد خود از جریر بن عبدالله بجلی روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً . ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مغفوراً له. ألا ومن مات على حب آل محمّد مات تائباً. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستكمل الايمان. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد بشره ملک الموت بالجنّة، ثمّ منكر ونكير. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد يزفّ إلى الجنّة كما تزف العروس إلى بيت زوجها. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد فتح له في قبره بابان إلى الجنّة . ألا ومن مات على حبّ آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائكة الرحمة. ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات على السنّة والجماعة.
الا ومن مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه آيس من رحمة الله . ألا ومن مات على بغض آل محمّد مات كافراً. ألا ومن مات على بغض آل محمّد لم يشم رائحة الجنّة .»
(کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است شهید و توبه کننده از گناه و آمرزیده شده و مؤمنی که دارای ایمان کامل می باشد و رحمت گردیده و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمد بشارت می دهد او را عزرائیل و منکر و نکیر به
ص: 118
بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، می رود به سوی بهشت،
همچنان که عروس می رود به سوی خانه شوهرش و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، باز می شود در قبر او دو در به سوی بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، قرار می دهد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکۀ رحمت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است بر سنّت و جماعت و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، روز قیامت بین دو چشم او نوشته شده است: ناامید است از رحمت خدا و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، کافر مرده است و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد ، استشمام نمی نماید
بوی بهشت را .
و نیز سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 45 از باب 4 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبى الهادی (1) (چاپ مطبعه اعلامیّه مصر در سال 1303)، از تفسیر ثعلبی و امام فخر رازی در صفحه 405 جلد هفتم تفسیر کبیرش (2) ذیل آیه مودّت از صاحب کشاف همین خبر را نقل نموده اند.
و کواشکی در تفسیر خود موسوم به تبصره از ضحاک و عکرمه - که از مشاهیر مفسّرین اند - روایت کرده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
« لا أسئلكم على ما أدعوكم إليه أجراً إلا أن تحفظوني في قرابتي علىّ و فاطمة والحسن والحسين وأبنائهما. »
(من از برای ارشاد شما به سوی حق و حقیقت مزدی نمی خواهم مگر آنکه حفظ نمایید مقام مرا در اقارب و خویشان من ؛ یعنی برای خاطر من احترام نمایید اقارب و خویشان مرا و آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و ذریه آن هر دو می باشند. )
ص: 119
و میر سيد على همدانی شافعی در مودّت دوم از مودّة القربی(1) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«توسّلوا بمحبّتنا إلى الله تعالى واستشفعوا بنا. فانّ بنا تكرمون وبنا تحبّون وبنا ترزقون ، فمحبّونا أمثالنا غداً كلّهم في الجنّة .»
( توسّل بجویید به دوستی ما به سوی خدای تعالی و طلب شفاعت نمایید به ما ؛ پس به درستی که به ما اکرام می شوید و به وسیله ما دوست داشته می شوید .
و به وسیله ما روزی داده می شوید پس دوستان ما امثال ما هستند [ و ] فردا ( یعنی قیامت) تمامشان در بهشت اند. )
و نیز از خالد بن معدان (2) روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من أحبّ أن يمشى فى رحمة الله ويصبح في رحمة الله فلايدخلنّ قلبه شكّ بأنّ ذرّيّتى أفضل الذرّيّات و وصييّ أفضل الأوصياء .»
(کسی که دوست دارد آنکه مشی کند در رحمت خدا و صبح کند در رحمت خدا، پس داخل نکند در قلبش شکی به اینکه ذریه و اولاد من بهترین ذراری هستند و وصی من بهترین اوصیاء می باشد . )
و نیز از جابر روایت(3) نموده که آن حضرت فرمود:
«ألزموا مودّتنا أهل البيت، فانّ من اتقى الله وهو يودّنا دخل الجنّة معنا والذي نفس محمّد بيده لا ينفع عبداً عمله إلّا بمعرفة حقّنا.»
(ثابت باشید در دوستی ما اهل بیت ؛ پس به درستی که اهل تقوا که ما را دوست بدارند ، با ما داخل بهشت می شوند. به آن خدایی که جان محمد در قبضۀ قدرت اوست هیچ عملی به بنده ای نفع نمی رساند، مگر به شناختن دوستی ما . )
ص: 120
و إبن حجر مصری مکی در فصل دوم صواعق(1) از ابویعلی از سلمة بن اکوع نقل نمود که آن حضرت فرمود:
«النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتى أمان لأمّتى من الاختلاف .»
(ستارگان امان اند از برای اهل آسمانها و اهل بیت من امان اند برای امت من از اختلاف .)
این اخبار نمونه ای از هزاران خبر است که درباره آل محمد سلام الله عليهم اجمعین از طرق عامّه و اهل تسنّن رسیده است که در مقدمه نویسی بیش از این ، مجالِ نقل ندارد.
از جمله اعتراضات کسروی و احمد امین مخصوصاً در کتاب المهدى والمهدويت به شیعیان در اعتقاد به وجود امام زمان عجّل الله تعالی فرجه است که غائب از انظار می باشد و این معنی را در صفحات مکرّره با آب و تابی تکرار کرده و هیاهویی راه انداخته اند و نوشته اند این عقیده، از جعلیات و ساخته های شیعیان است که می گویند : امامی هست مهدی نام و از نظرها ناپیدا. و حال آنکه خبر نداشتند و زحمت مطالعه و سیر در کتب را به خود ندادند و در مقام تحقیق بر نیامدند والا اگر فقط در کتب علمای تسنّن- گذشته از کتب شیعه - غور نموده بودند و عناد و تعصّب بیجا نمی نمودند، می فهمیدند اعتقاد به وجود حضرت مهدی محمد بن الحسن حجّة العصر والزمان عجّل الله تعالى فرجه که غیبت نموده و از انظار پنهان گردیده، مخصوص به شیعیان تنها نمی باشد ، بلکه در کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن نیز ثبت گردیده و اکابر علمای عامّه، از قبیل علامه سمهودی در جواهر العقدين(2) و طبرانی
ص: 121
در اوسط (1) و احمد بن حنبل در مسند(2) و ابی داود در سنن(3) و ابن ماجه در سنن(4) و حموینی در فرائد(5) و خواجه کلان بلخى در ينابيع المودّة(6) و إبن حجر در صواعق(7) و امام نسایی در سنن و خصائص العلوى و خواجه پارسا در فصل الخطاب(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول (9) و نورالدین جامی در شواهد النبوة و حافظ بلاذری در
ص: 122
مسلسلات و محمد بن یوسف گنجی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان (1) و إبن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه (2) و میرسید علی همدانی شافعی در مودّة القربى(3) و علامه صلاح الدین در شرح الدائره و جمال الدین شیرازی در روضة الأحباب و بیهقی در صحیح خود شعب الايمان و شیخ محی الدین عربی در فتوحات و عنقاء المغرب و ملک العلماء شهاب الدین در هداية السعداء و سبط ابن جوزی در تذکره (4) و شيخ عبدالرحمن
بسطامی در دّرة المعارف و شیخ محمد الصبان المصرى در اسعاف الراغبين(5) و مؤيدالدين خطیب خوارزمی در مناقب و علامه شعرانی در یواقیت (6) و شیخ علی متقی در مرقاة شرح مشکوة(7) و دیگران از اکابر علمای اهل تسنّن- که این صفحات مختصر، مجال نوشتن نام تمام آنها را نمی دهد - اخبار بسیاری راجع به آن حضرت نقل نموده اند و حتی بسیاری از آنها تحقیقات عمیقی در این باب کرده اند .
برای نمونه چند خبری به اقتضای مقدمه نویسی از اکابر علمای عامّه جهت بینایی جوانان روشنفكر - زائداً على ماسبق - در اینجا نقل می نماییم، تا بدانند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان نیست، بلکه کسروی تبریزی حیّالِ فریبنده و احمد امین مصری عنود و امثال آنها مغلطه کار بوده اند و امر را بر بی خبران مشتبه می نموده اند.
علاوه بر آنکه در [مجلس دهم ] همین کتاب اشاراتی به اخبار وارده در موضوع
ص: 123
حضرت مهدی(علیه السّلام) شده و در اینجا هم بیان دیگری می نماییم و بعض اخبار دیگر [را] ذکر می کنیم تا کشف حقیقت گردد.
1 - خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 73 ینابیع المودة (1) و علامه سمهودی شافعی در جواهر العقدين (2) و إبن حجر مکی در صواعق محرقه (3) و طبرانی در اوسط (4) از ابوایوب انصاری و علی بن هلال - به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات - نقل نموده اند که در مرض موت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه(علیها السّلام) گریه می کرد. رسول اکرم فرمود:
«انّ لكرامة الله إيّاك زوجك من هو أقدمهم سلماً وأكثرهم علماً.»
(از جمله کرامتهای پروردگار به تو آن است که تزویج کرد تو را به کسی که اقدم مردم است اسلاماً و بیشتر آنها از حیث علم و دانش.)
ص: 124
آنگاه فرمود: خداوند متعال نظر فرمود بر اهل زمین، پس مرا اختیار نمود پیغمبر مرسل . آنگاه نظر دیگر فرمود، علی را برگزید به وصایت. پس به من وحی نمود که تو را تزویج نمایم به او و قرار دهم او را وصیّ خودم .
« يا فاطمة منّا خير الأنبياء وهو أبوك و منّا خير الأوصياء وهو بعلك ومنّا خير الشهداء وهو حمزة عمّ أبيك ومنّا من له جناحان يطير بهما في الجنّة حيث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبيك وما سبطا هذه الأمّة وسيّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسين وهما ابناك والذي نفسي بيده منّا مهدىّ هذه الأمّة وهو من ولدك .
(یا فاطمه از ماست بهترین انبیاء و او پدر تو می باشد و از ماست بهترین اوصياء و او شوهر تو می باشد و از ما است بهترین شهداء و او حمزه عموی پدر تو می باشد و از ما است کسی که برای اوست دو بال که پرواز می کند به آنها در بهشت و او جعفر ، پسر عموی پدر تو می باشد و از ما است دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین و آنها پسرهای تو هستند. به آن خدایی که جان من درید قدرت اوست، از ما است مهدی این امت و او از اولاد تو می باشد. )
2 - شيخ الاسلام حموینی در فرائد السمطين(1) و شيخ سلیمان بلخی حنفی در باب 77 ينابيع المودّة (2) از عباية بن ربعی از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«أنا سيّد النبيّين وعلى سيّد الوصيّين وانّ أوصيائى بعدى اثنا عشر
ص: 125
أوّلهم علىّ وآخرهم القائم المهدىّ (علیه السّلام).
( من آقای انبیاء و علی آقای اوصیاء می باشد و به درستی که اوصیای من بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها قائم مهدی می باشد . )
3- و از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی نقل می کنند(1) که گفت : وارد شدم بر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دیدم حسین بر پای آن حضرت نشسته و پیوسته دو طرف صورتش را می بوسید و می فرمود:
«أنت سيّد بن سيّد أخو السيّد وأنت الإمام بن الإمام وأنت حجّة بن الحجّة أخو الحجّة أبو حجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدى(علیه السّلام) . »
(تویی سید پسر سید [ برادر سید ] و تویی امام پسر امام و تویی حجت، پسر حجت ، و برادر حجت و پدر حجتهای نه گانه که نهمی آنها قائم مهدی می باشد.)
4 - و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد (2) از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«إنّ خلفائى و أوصيائى و حجج الله على الخلق بعدى الاثنا عشر أوّلهم علىّ وآخرهم ولدى المهدىّ، فينزل روح الله عيسى بن مريم فيصلّى
ص: 126
خلف المهدىّ وتشرق الأرض بنور ربّها ويبلغ سلطانه المشرق والمغرب.»
(به درستی که خلفاء و اوصیای من و حجتهای خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها فرزند من مهدی است. پس نازل می گردد عیسی بن مریم روح الله ، پس نماز می گزارد عقب مهدی و روشن می کند آن مهدی زمین را به نور خدا و می رساند سلطنت او را به مشرق و مغرب . )
5 - و نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس ( حبر امّت ) نقل می کند(1) که آن حضرت فرمود:
«إنّ عليّاً وصيّى ومن ولده القائم المنتظر المهديّ الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً والذي بعثني بالحقّ بشيراً ونذيراً انّ الثابتين على القول بإمامته فى زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر. فقام إليه جابر بن عبدالله فقال : يا رسول الله وللقائم من ولدك غيبة ؟ قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ای و ربيّ « وَلِيُمَحِّصَ اللهُ الَّذِيْنَ امنوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ » . ثم قال : يا جابر، إنّ هذا أمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله، فإيّاك والشكّ، فانّ الشكّ فى أمر الله عزّوجلّ كفر.
(به درستی که علی وصیّ من است و از اولاد او قائم منتظر مهدی است که پر می کند زمین را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد [از] جور و ظلم.
به آن خدایی که مرا به حق مبعوث گردانیده بشارت دهنده و بیم دهنده، به درستی که ثابتین بر قول و عقیده به امامت آن حضرت در زمان غیبتش عزیز ترند از کبریت احمر .
ص: 127
جابر از جا برخاست [ و ] عرض کرد یا رسول الله، برای قائم از فرزند شما غیبتی است؟ فرمودند: آری ، قسم به پروردگار من . آنگاه آیه 141 سوره 3 (آل عمران ) را قرائت نمودند؛ یعنی پاک و پاکیزه گرداند خدا مؤمنان را از گناهان در وقت مغلوبیت ایشان و نیست گرداند و هلاک سازد کافران را اگر مغلوب گردند .
ملخّص معنی آنکه در آن غیبت اگر دولت بر مؤمنان باشد ، به جهت تمیز است و استشهاد و تمحیص و غیر آن از آنچه اصلح باشد مر ایشان را و اگر بر کافران است ، به جهت محق و محو آثار ایشان است پس از آن فرمود: ای جابر ، این غیبت امری است از امر خدا و سرّی است از سرّ خدا پس بپرهیز از شک؛ به درستی که شک در امر خدای عزّوجلّ کفر است.)
6 - و نیز خواجه کلان حنفی در باب 79 ينابيع المودّة (1) از فصل الخطاب خواجه سيد محمد پارسا که از اکابر علمای عامّه است نقل می کند که گوید: از امامان اهل بیت طهارت، ابومحمد امام حسن عسکری(علیه السّلام) می باشد که متولّد گردیده در سال 231، روز جمعه، ششم ربیع الاول و بعد از پدر بزرگوارش شش سال زندگانی نمود و در پهلوی پدرش دفن گردید. آنگاه نوشته :
« ولم يخلف ولداً غير أبي القاسم محمّد المنتظر المسمّى بالقائم والحجّة والمهدىّ وصاحب الزمان وخاتم الأئمّة الاثنا عشر عند الإمامية وكان مولد المنتظر ليلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسين ومائتين، أمّه أمّ ولد يقال لها نرجس، توفّى أبوه وهو ابن خمس سنين، فاختفى إلى الآن .»
(برای آن حضرت (یعنی امام حسن عسکری ) فرزندی نماند مگر ابوالقاسم محمد منتظر ، نامیده شده به قائم و حجّت و مهدی و صاحب الزمان و خاتم
ص: 128
امامان دوازده گانه نزد امامیه و مولد آن امام منتظر نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است و مادرش امّ ولد بود که او را نرجس می گفتند و در موقع وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بوده و الی الآن مخفی و پنهان می باشد . )
7 - حافظ ابن حجر مکی در صفحه 127 صواعق محرقه(1) بعد از شرح حالات حضرت عسکری امام یازدهم گوید:
«ولم يخلف غير ولده ( ابى القاسم محمّد الحجّة ) وعمره عند وفات أبيه خمس سنين، لكن أتاه الله (تبارك وتعالى) فيها الحكمة ويسمّى القائم المنتظر، لأنّه ستر بالمدينة وغاب فلم يعرف أين ذهب .»
(باقی نماند برای آن حضرت مگر فرزندش ابی القاسم محمد حجّت و عمر آن حضرت در وقت وفات پدرش پنج سال بوده است، لکن در همان طفولیت، خداوند متعال او را حکمت داده بود و نامیده شد به قائم منتظر ؛ برای آنکه آن حضرت غیبت نموده و پنهان شد و شناخته نشد به کجا رفت.)
8- شیخ سلیمان بلخی حنفی(2) از باب 71 تا باب 86 را اختصاص داده است به حالات حضرت مهدی عجّل الله تعالى فرجه و نقل نموده است اقوال اکابر علمای خودشان را از قبیل هاشم بن سلیمان در کتاب المحجّة و علامه سمهودی در جواهر العقدين و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و محمد بن ابراهیم در فرائد السمطين و محمد الصبّان المصرى در اسعاف الراغبين و محمد بن طلحه در مطالب السؤول و صلاح الدین صفدی در شرح الدائره و ابونعيم در حلية الأولياء و إبن صبّاغ در فصول المهمّه و گنجی شافعی در کتاب البیان و خوارزمی در مناقب و غیر هم از بسیاری از صحابه و مخصوصاً باب 82 را اختصاص داده به کسانی که حضرت مهدی را در زمان حیات پدر بزرگوارش دیدند به این عنوان:
«في بيان الإمام أبو محمد الحسن العسكرى أرى ولده القائم المهدىّ
ص: 129
لخواصّ مواليه وأعلمهم انّ الإمام من بعده ولده رضى الله عنهما.»
(در بیان آنکه امام ابو محمد حسن العسکری نشان داد فرزندش قائم مهدی را به خواص دوستانش و به آنها تعلیم نموده که امام بعد از او فرزندش مهدی می باشد.)
و در این باب دوازده خبر نقل می کند از جمع بسیاری که حضرت مهدی را در زمان پدرش امام حسن عسکری زیارت نمودند.
تا پیروان کسروی بخوانند و برانگیخته حیّالشان را بشناسند که نوشته است: وجود مهدی امام غائب را شیعیان ساخته اند و احدی او را ندیده، چگونه بوده و کجا بوده.
علاوه بر صدها کتب غیبت که اکابر علماء و موثّقین و محدّثین شیعه نوشته اند، از بیانات علمای سنّی بشنوید و بر کسروی و احمد امین و مردوخ و بازیگران و فریبندگان و دین سازان مغلطه کار لعنت نمایید.
و در باب 83 همان کتاب یازده خبر نقل می کند از کسانی که در غیبت کبری خدمت آن حضرت رسیده اند به این عنوان:
«فى بيان من رأى صاحب الزمان المهدىّ (علیه السّلام) بعد غيبته الكبرى.»
( در بیان کسانی که دیده اند صاحب الزمان مهدی(علیه السّلام) را بعد از غیبت کبری - یعنی در مدت هزار سال -. )
که از نقل آن اخبار جهت حفظ اختصار صرف نظر شد. هر کس طالب است ، به اصل كتاب ينابيع المودّة ، مخصوصاً باب 82 و 83 مراجعه نماید ، تا کشف حقیقت شود.
خلاصه اکثر علمای منصف عامّه با نقل اخبار بسیار که ضیق صفحات ، مجال نقل همه آنها را نمی دهد، اظهار عقیده و نظر هم نموده اند که مراد از حضرت مهدی ابی القاسم محمّد ، فرزند برومند حضرت امام حسن عسکری(علیه السّلام) می باشد.
9 - چنانچه محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (1) در حق
ص: 130
آن حضرت گوید :
« هو ابن أبى محمّد العسكرى ومولده بسامراء .»
(او فرزند ابی محمد امام حسن عسکری می باشد و محل تولدش سامراء بوده است . )
10 - و نیز شیخ صلاح الدین صفدی در شرح الدائره نوشته است:
«إنّ المهدى الموعود هو الإمام الثاني عشر من الأئمّة أوّلهم سيّدنا علىّ وآخرهم المهدىّ رضى الله عنهم .»
(به درستی که مهدی موعود او امام دوازدهم از ائمه ای می باشد که اول آنها علی و آخر آنها حضرت مهدی رضی الله عنهم است.)
11 - و خواجه کلان بلخی حنفی در آخر باب 79 ینابیع الموده ، (1) بعد از نقل اقوال اکابر علمای عامّه راجع به حضرت مهدی(علیه السّلام) و ولادت آن حضرت، چنین اظهار عقیده نموده :
«المعلوم المحقَّق عند الثقات أنّ ولادة القائم(علیه السّلام) كانت ليلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس و خمسين ومائتين في بلدة سامرّاء عند القران الأصغر الذي كان في القوس وهو رابع القران الأكبر الذي في القوس وكان الطالع الدرجة الخامسة والعشرين من السرطان و زايجته المباركة في أفق سامرّاء .»
(معلوم و محقَّق است نزد ثقات اینکه ولادت قائم(علیه السّلام) در شب پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است در سامراء نزد قرآن کوچک آن چنانه ای که باشد در قوس و او چهارم قران بزرگ آن چنانه ای است در قوس و بوده است طالع او در درجه بیست و پنج از سرطان و زایجهٔ مبارکه او در افق سامراء بوده است.)
ص: 131
12 - و ابو عبدالله فقيه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب البیان فی أخبار صاحب الزمان (1) در آخر باب 20 نوشته است:
«إنّ المهدىّ ولد الحسن العسكري، فهو حىّ موجود باق منذ غيبته إلى الآن ولا امتناع في بقائه بدليل بقاء عيسى والخضر وإلياس(علیهم السّلام) .
(به درستی که مهدی فرزند حسن عسکری زنده و موجود و باقی است [ از زمان ] غیبت او الى الآن و امتناعی ندارد بقای او به دلیل بقای عیسی و خضر والياس(علیهم السّلام) . )
13 - و يوسف سبط ابن جوزی در صفحه 204 تذکرة خواص الامّة في معرفة الأئمة (2) پس از اینکه سلسلۀ نسب آن حضرت را به علی بن ابی طالب نقل نموده آن گاه گوید:
«وهو الخلف الحجّة صاحب الزمان القائم المنتظر والتالي وهو آخر الأئمّة . »
(و اوست خلف حجت ، صاحب الزمان ، قائم منتظر و تالی و اوست آخر امامان و اوست مهدی(علیه السّلام) . )
بعد از نقل چند خبر از طرق علمای خودشان (اهل سنّت) راجع به ظهور آن حضرت چنین گوید: « فذلك هو المهدىّ (علیه السّلام) . »
14 - و محمد بن طلحه شافعی در باب 12 مطالب السؤول في مناقب آل الرسول (3) با دلایل بسیاری اثبات وجود حضرت مهدی عجّل الله فرجه را می نماید به این عنوان :
«الباب الثاني عشر فى أبى القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن علىّ
ص: 132
المتوكّل بن محمّد القانع بن علىّ الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علىّ زين العابدين بن الحسين الزكيّ بن علىّ المرتضى أميرالمؤمنين بن أبي طالب، المهدىّ الحجّة الخلف الصالح
المنتظر (علیهم السّلام) . »
و ابتدا می نماید این باب را به اشعاری در مدیحه آن حضرت و اثبات مقامات عالیۀ آن وجود مقدّس که برای اثبات مرام ذکر می شود:
فهذا الخلف الحجّة قد أيّده الله*** هذا يا منهج الحقّ وأتاه سجاياه
وأعلى في ذرى العليا بالتأييد مرقاه*** واتاه خلى فضل عظيم فتحلاه
وقد قال رسول الله قولاً قد رويناه*** وذو العلم بما قال إذا أدرك معناه
يرى الأخبار في المهديّ جائت بمسماه*** وقد أبداه بالنسبة والوصف وسماه
ويكفى قوله منى لاشراق محياه*** ومن بضعة الزهراء مرساه و مسراه
ولن يبلغ ما اوتيه أمثال وأشباه*** فمن قالوا هو المهدیّ ما مانوا بمافاه
بیش از یک ورق با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت می نماید که جمیع اخبار مأثوره از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ادله و علاماتی را که راجع به حضرت مهدی بیان نموده و در کتب فریقین حتی صحیح بخاری و مسلم و ترمذی نقل گردیده ، کاملاً مطابقت دارد با محمّد المهدى ، خلف صالح حضرت عسکری عجّل الله فرجه که در ایام معتمد علی الله ، ( خلیفۀ عباسی) در سامراء متولّد و از ترس اعادی پنهان گردیده.
و نیز قاضی فضل بن روزبهان که از اکابر متعصّبین علمای عامّه می باشد که از شدت تعصّب، انکار اخبار صحیحه صریحه را می نماید، ولی در موضوع حضرت ولیّ عصر، مهدی آل محمّد عجّل الله تعالی فرجه موافقت با نظر و عقیده امامیه اثنا عشریه دارد و عجب آنکه در کتاب ابطال الباطل که ردّ بر نهج الحق علامه حلّى (قدّس سرّه)( یعنی ردّ بر شیعیان نوشته ) کلماتی در فضایل و مناقب اهل بیت طهارت دارد که از جمله اشعاری در مدح ائمه اطهار انشاء نموده که اشاره به حضرت مهدی و ظهور آن
ص: 133
حضرت می نماید که به مناسبت مقام ، ذکر می نماییم که گوید :
سلام على المصطفى المجتبى*** سلام على السيّد المرتضى
سلام على سيّدتنا فاطمة*** من أختارها الله خير النساء
سلام من المسك أنفاسه*** على الحسن الألمعيّ الرضا
سلام على الأورعى الحسين*** شهيد يرى جسمه کربلا
سلام على السيّد العابدين*** علىّ بن الحسين الزكيّ المجتبى
سلام على الباقر المهتدى*** سلام على الصادق المقتدى
سلام على الكاظم الممتحن*** رضىّ السجايا إمام التقىّ
سلام على الثامن المؤتمن على الرضا سيد الأصفياء
سلام على المتّقى التقىّ*** محمّد الطيّب المرتجى
سلام على الألمعيّ النقيّ*** علىّ المكرّم هادى الورى
سلام على السيد العسكرىّ*** امام يجهز جيش الصفا
سلام على القائم المنتظر ***أبی القاسم الغرّ نور الهدى
سيطلع الشمس في غاسق*** ينجيه من سيفه المنتفى
ترى يملأ الأرض من عدله*** كما ملأت جور أهل الهوى
سلام علیه و آبائه*** وأنصاره ما تدوم السماء
ماحصل کلام به مقتضای مقام آنکه بعد از سلام به ارواح مقدّسه ائمه اثناعشر و ستودن مراتب و درجات مرتب آنها، به نام امام دوازدهم که می رسد بعد از سلام بر آن حضرت اقرار می نماید که اوست قائم منتظر که کنیه مبارکش ابوالقاسم است و زود است که مانند خورشید تابان طالع و ظاهر گردد و عالم را پر از عدل و داد کند ؛ همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
برای اثبات مرام و بیداری جوانانِ روشن ضمیر که بخواهند به سفسطه بازی و مغلطه کاری و دروغ سازیهای کسروی و احمد امین و امثال او پی ببرند و بدانند که
ص: 134
عقیده به وجود حضرت مهدی منتظر عجّل الله تعالى فرجه و ولادت او در هزار و صد و بیست سال قبل و اینکه فرزند برومند حضرت عسکری و یازدهمین فرزند علی، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و دوازدهمین وصیّ حضرت ختمی مرتبت(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و غیبت او از جعلیّات شیعه نیست، بلکه سنّی و شیعه معتقد به این معنی هستند ، همین مقدار از اخبار ، من باب نمونه، کافی است والا اگر بخواهم تمام روایات منقوله از کتب اکابر علمای عامّه و اظهار عقاید آنها را بر اثبات مرام ذکر نمایم، خود کتابی بسیار بزرگ خواهد شد .
و برای اهل لسان لازم است مراجعه کنند به کتاب کشف الأستار تأليف علامة المحدّثین ، مرحوم حاج میرزا حسین نوری قدس سره القدوسی و کتاب المهدی که به قلم سید جليل و عالم نبيل، حجة الاسلام مرحوم سيد صدرالدين صدر رضوان الله عليه ، نزیل دارالعلم قم می باشد که مبسوطاً از کتب اکابر علمای عامّه استخراج نموده و خدمت بزرگی به عالم تشیّع فرمودند.
در اینجا به یادم آمد خبر پرفایده ای که علاوه بر فضایل و مناقب مولی الموحّدين اميرالمؤمنين على ابن ابی طالب عليه الصلاة والسلام ، ذکری از حضرت مهدی عجّل الله تعالى فرجه و ظهور آن حضرت شده است و مقتضی دیدم خلاصۀ آن حدیث را یادآور شوم، تا خوانندگان محترم بدانند که اکابر علماء از سنّی و شیعه، چگونه به نقل اخبار، کشف حقایق نموده اند تا روی نویسندگان عنود سیاه گردد .
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 75 ینابیع المودّة(1) از ابوالمؤيّد موفّق بن احمد، اخطب خطباء خوارزم به سند خودش از عبدالرحمان بن ابی لیلی از پدرش نقل
ص: 135
می نماید که گفت :
در روز خیبر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عَلم را به علی بن ابی طالب داد و خداوند به دست آن حضرت فتح [را] نصیب مسلمانان نمود و در غدیر خم به مردم شناسانید علی را به این عبارت که
«انّه مولى كلّ مؤمن ومؤمنة وقال له أنت منّى وأنا منك وأنت تقاتل علی التأويل كما قاتلت على التنزيل وأنت منّى بمنزلة هارون من موسى وأنا لمن سالمک و حرب لمن حاربك وأنت العروة الوثقى وأنت تبيّن ما اشتبه عليهم من بعدى وأنت إمام و وليّ كلّ مؤمن ومؤمنة بعدى وأنت الذى أنزل الله فيه « وَأَذَانُ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ »(1) وأنت الآخذ بسنّتى وذاب البدع عن ملّتى وأنا أوّل من انشقّ الأرض عنه وأنت معى فى الجنّة وأوّل من يدخلها أنا وأنت والحسن والحسين وفاطمة وانّ الله أوحى إلىّ أن أخبر فضلک، فقمت به بین الناس وبلّغتهم ما أمرنى الله بتبليغه و ذلك قوله تعالى « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِليكَ مِنْ رَّبِّكَ » (2) الى آخر الآية .»
(به درستی که علی بن ابی طالب اولی به تصرف بر هر مؤمن و مؤمنه است. آنگاه فرمود به علی : تو از منی و من از تو و تو جنگ می کنی بر تأویل ( قرآن ) همچنان که من جنگ کردم بر تنزیل (قرآن) و تو از من به منزلۀ هارونی از موسی و من در سلم و سلامتم با کسی که با تو از در سلم و سلامت باشد و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است و تویی عروة الوثقی و تویی بیان کننده هر چیزی که مشتبه می شود بر آنها بعد از من و تویی امام و ولیّ هر مؤمن و مؤمنه بعد از من- این کلمه بعدی که در بسیاری از اخبار رسیده، برای اهل بصیرت و انصاف واضح می نماید که کلمه مولی به معنای
ص: 136
اولی به تصرف است، نه به معنای محبّ و ناصر که اهل تسنّن گمان نموده اند و اگر به معنای محبّ و ناصر بود جمله بعدی معنی نداشت؛ زیرا دوستی علی و نصرت او در حیات و ممات پیغمبر بایستی عملی باشد، نه [اینکه] فقط بعد از پیغمبر او را دوست بدارند و یاری نمایند . پس کلمه مولی به معنای اولی به تصرّف است که در زمان حیات رسول الله خود، اولی به تصرّف است و بعد از وفات آن حضرت، این مقام مقدّس را علی واجد است. و درباره تو نازل گردیده ( آیه 3 سوره 9 توبه ) یعنی ندایی است از خدا و رسول به سوی مردم روز حج اکبر- اشاره است به بردن علی(علیه السّلام) آیات اول سورۀ برائت را و قرائت نمودن بر اهل مکه- و تویی عمل کنندۀ به سنّت من و برطرف کننده بدعتها از امت من و من اوّل کسی بودم که بدعتها را بر طرف نمودم و تو با منی در بهشت و اوّل کسی که وارد بهشت می شود من و تو و حسن و حسین و فاطمه هستیم و خداوند وحی نمود که فضیلت و مقام تو را خبر دهم. پس برخاستم بین مردم در روز غدیر - و رسانیدم به آنها آنچه را که خداوند به من امر نموده بود تبلیغ او را. این است معنی فرمودۀ حق تعالی که ای پیغمبر و رسول مکرّم برسان به مردم چیزی را که نازل گردیده به تو از جانب خدا تا آخر آیه شریفه . ) آنگاه فرمود:
«يا على إنّق الضغائن التى هى فى صدور من لا يظهرها الّا بعد موتى، أولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون ، ثمّ بكى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وقال : أخبرني جبرئيل أنّهم يظلمونه بعدى وانّ ذلك الظلم يبقى حتى إذا قام قائمهم وعلت كلمتهم واجتمعت الأمّة على محبّتهم وكان الشانيء لهم قليلاً والكاره لهم ذليلاً وكثر المادح لهم وذلك حين تغيّرت البلاد وضعف العباد واليأس من الفرج، فعند ذلك يظهر قائم المهدىّ من ولدى بقوم يظهر الله الحقّ بهم ويخمد الباطل بأسيافهم ويتبعهم الناس راغباً إليهم أو خائفاً، ثمّ قال : معاشر الناس إبشروا بالفرج، فانّ وعدالله حقّ لا يخلف وقضائه لايرد وهو الحكيم الخبير وانّ فتح الله قريب .»
(یا علی بپرهیز از کینه هایی که در سینه ها پنهان است و ظاهر نمی کنند آن را
ص: 137
مگر بعد از مردن من . آنها کسانی هستند که لعنت می کند آنها را خدا و هر لعنت کننده . پس گریه کرد پیغمبر و فرمود که جبرئیل مرا خبر داده است که آنها ظلم می کنند به علی و اهل بیت من و این ظلم باقی می ماند ، تا آنکه قیام نماید قائم آل محمد و بلند شود سخن آنها و اجتماع نمایند امّت من بر دوستی آنها و دشمن آنها کم باشند و کاره و بی میل به آنها ذلیل باشند و زیاد شود مدح کنندگان آنها و آن در زمانی خواهد بود که شهرها تغییر پیدا می نماید و مردم ضعیف گردند و از فرج ظهور مأیوس شوند.
پس در آن وقت ظاهر می گردد قائم مهدی از فرزندان من و قیام می نماید و ظاهر می کند خداوند به آل محمد، حق را و به شمشیرهای آنها باطل را از میان می برد و مردم چه با کمال رغبت و میل و چه با خوف و ترس، تبعیت می نمایند آنها را. پس از آن فرمود: ای گروه مردم! بشارت باد شما را به فرج پس به درستی که وعده خداوند حق است و رد نمی شود قضای او و اوست حکیم و دانای آگاه. به درستی که فتح خداوند نزدیک است . )
برای خاتمه مطلب خبری نثار روح احمد امین و کسروی و مردوخ ( مردود ) و منکرین ظهور حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه می نماییم و این خبری است که شيخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین(1) از محدّث فقیه شافعی، ابراهیم بن يعقوب کلاباذی بخاری و خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموّدة (2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من أنكر خروج المهدىّ فقد كفر بما أنزل على محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .»
(کسی که منکر خروج حضرت مهدی باشد، محقّقاً کافر است به آنچه نازل گردیده بر محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . )
ص: 138
نه گمان رود که این مرد دیوانۀ مرموز فقط حملاتی به عالم تشیّع داشته، بلکه در سایر مؤلِّفاتش حملات شدیدی به اصل دین مقدّس اسلام و تمام قوانین مقدّسه آن دارد، تا آنجا که می نویسد : « دین اسلام امروز مردود است» و [کسروی ] طریقۀ منحوسۀ خود را « پاک دینی» نام نهاده و پیروی از آن را امر حیاتی و لازم می داند .
مثلاً نوشته: «چون جمعی از مسلمانان، عامل به قوانین دین اسلام نیستند یا تابع قوانین اروپایی شدند ، معلوم می شود که این دین ارزش خود را از دست داده باید عوض شود و واجب است مردم اسلام را بگذارند ، «پاک دینی » مرا بپذیرند ؛ چه آنکه من برانگیخته [ شده ] و برای سعادت این ملت آمدم » ؟!
مغز و کلّۀ این مردِ مرموز آن قدر خالی و گندیده بود و نمی فهمید یا می فهمید- و عمداً سهو می کرد؛ یعنی مأموریت داشت که مردم را گمراه و ایجاد اختلاف نماید - که اگر مرضی و بیماران به دستورات دکتر و طبیب حاذق عمل نکنند، دلیل بر آن نیست که دستورات طبیب، فاسد و از کار افتاده و ارزش خود را از دست داده، باید طبیب و دکتر را عوض نمود؛ بلکه باید به وسائل مختلفه مرضیٰ و بیماران را وادار نمایند که دستورات طبیب حاذق را عملی کنند و اگر عمل نمودند و در پی تمام دستورات رفتند و نتیجه نگرفتند، آنگاه باید طبیب را عوض نمایند.
این مرد مرموزِ حیّال ، خیال می کرد که اگر مردم قانون مقدّس اسلام را گذاردند و پیرو قانون اروپایی شدند، دلیل بر نقص قانون مقدّس اسلام است و حال آنکه این طور نیست.
اگر مریضی دستورات طبیب حاذق و دکتر بزرگ را عملی نکند و پیرو دستورات زنان همسایه گردد، دلیل بر نقص دستور دکتر و عملی نبودن آن دستورات است؟
قطعاً نه چنین است، بلکه این نقص به اولیای امور بر می گردد نه به اصل دستور؛ زیرا اولیای امور بیمارستان باید مراقبت نمایند به حال بیماران که دستورات دکتر- از
ص: 139
دوا و غذا و پرهیز و غیره - هر یک به موقع خود عملی گردد و الّا بیماران خود متوجّه به دستورات نیستند [ و ] از روی جهل و نادانی پیش خود خیال می کنند هر چند روزی باید رجوع به دکتر جدیدی بکنند ، به خیال آنکه شاید مفید واقع شود؛ فلذا همیشه حیران و سرگردان اند و غالباً گرفتار شیّادها شده جان خود را از دست می دهند.
نوشته است: « قانون اسلام در هزار سال قبل می توانست اصلاح امور کند و مملکت داری نماید ولی امروز با قانون اسلام نمی شود مملکت داری نمود»!
برای اثبات نادانی و وارو[نه ] نشان دادن و سفسطه بازی و مغلطه کاری این مرد مرموز، پسندیده است نظر کردن به خاک حجاز، که دولت سعودی با اینکه با تمام ممالک خارجه ارتباط دارد و برای استخراج معادن خارجیها در مملکت او بسیارند، ابداً توجّهی به قوانین اروپایی ندارد و بلکه در سرتاسر مملکت حجاز، قانون قرآن مجید حکم فرماست. به همین جهت در میان آن مردمان بیسواد و برهنه و عریان از جميع شئون تمدّن امروزی، چنان امنیت قابل توجّهی موجود است که در اروپا حتی در مملکت سوئیس، که معروف به عدالت و صحت عمل می باشند هم وجود ندارد.
نوشته است: «یکی از دلایلی که می رساند قانون اسلام و دستورات آن ، امروزه در دنیا عملی نیست، آن است که در دنیای کنونی دست دزد را نمی برند و حال آنکه در قانون اسلام حکم به قطع ید سارق نموده است.»
آن بیچارۀ بدبخت، مانند صدها هزار مردم بی فکر و مقلّد ، غلط گمان کرده و می کنند که هر عملی که مورد پسند اروپاییها قرار گرفت، تمام روی قواعد علم و عقل است و حال آنکه چنین نیست.
بسیاری از قوانین در اروپا مورد عمل قرار گرفته که جز ضرر از آن چیزی نمی بینند؛ از جمله [اگر] همین حکم سارق و دزد را که محل استشهاد این مرد مرموزِ عجیب است مورد دقت قرار دهیم، می بینیم از زمانی که این حکم را تغییر دادند، امنیت از مملکت ما رخت بربسته، دزدیهای کوچک و بزرگ به قدری فراوان شده که
شب و روز، خفیه و آشکار، مردم امنیت ندارند .
ص: 140
اولاً ایمان که اصل و پایه هر چیزی است از میان مردم برداشته شده که هر بشری با توجه به مبدأ و معاد و ترس از روز حساب، دست به عمل زشت و خیانت به مال مردم و دزدی نزنند .
ثانیاً دزدها مطمئن اند اگر به رشوه و دادن حق و حساب از مجازات در نرفتند، چند ماهی بیشتر در زندان نخواهند ماند؛ آن هم زندانی که برای آنها به منزله مدرسۀ کار است؛ چون دزدها را که در حبس مجرد نمی برند، بلکه عدۀ بسیاری از دزدها در یک سالن زندگانی می کنند [ و ] در تمام مدت حبس بیکار ننشسته، رموز و اسرار دزدی را به یکدیگر آموخته وقتی از زندان خلاص شدند دزد هنرمند و ورزیده ای گردیده ، باز به جان ملّت می افتند .
بر فرض در تهران به واسطه مراقبت پلیس نتوانند بمانند به سایر بلاد می روند.
ایران نتوانستند عملی کنند به سایر ممالک می روند، تغییر صورت و لباس می دهند و باعث بدبختی ملّتها می شوند؛ چنانچه دزدهای بین المللی بسیارند که تمام ممالک دنیا از دست آنها عاجز و در پی آنها هستند و از گرفتن آنها عاجزند.
ولی اگر به حکم آیه 38 سورۀ 5( مائده ) « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ الله » ؛ ( دست مرد و زن را به کیفر اعمالشان- که آن خیانت به مال مردم است - ببرید. این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته . ) قطع يد عملی می شد [ و ] دست دزد را می بریدند مانند سابق، امنیت مالی برقرار می شد.
بریدن دست دزد اقلاً دو اثر نیکو در جامعه دارد :
یکی آنکه دزدِ بی دست در هر کجای دنیا برود چون نشانی دارد، به دست بریدۀ او نگاه کرده ، او را می شناسند ولو به هر صورت و لباس درآید، از او اجتناب می نمایند و دیگر احتیاجی به پلیس و پاسبان نیست که او را تحت نظر بگیرند، بلکه تمام عملیاتش تحت نظر افراد مردم است و از او کاملاً دوری می نمایند. . به همین جهت زندگانی اجتماعی او در همه جا در خطر می افتد.
اثر دیگری که دارد آنکه اگر افراد دیگری خیال چنین عمل زشتی داشته باشند ،
ص: 141
چون می دانند دست عزیزشان حتماً قطع می شود و بعد از دو مرتبه تکرار عمل ، حیاتشان در معرض خطر [قرار می گیرد] و حکم اعدام درباره آنها جاری می گردد، قطعاً به دنبال چنین عمل شنیع [ و ] ننگینی نمی روند؛ بالنتيجه مردم راحت [ شده ] و امنیت اجتماعی حاصل می شود، چنان که در مملکت حجاز- که امروز این حکم عملی می شود - دزدی ابداً وجود ندارد، ولی در سراسر ممالک اروپا و آمریکا و غیره که دست دزد را نمی برند، دزدیهای علمی و غیر علمی بسیار رواج دارد.
پس احکام اسلام عملی است [و باید ] اجرا بنمایند، تا نتیجه بگیرند [ و ] عمل نکردن به قوانین اسلام، مایهٔ بدبختی و بیچارگی است.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی*** هر عیب که هست در مسلمانی ماست
اگر مسلمانان مانند بیماران خود سر، تنبل و تن پرور و جاهل شدند، چه ربطی به اصل دین دارد.
قرآن مجید مردم را امر به کار نموده، امر به تدبّر و تفکّر و تعقّل نموده ، سعی و عمل یکی از دستورات مهمّه دین مقدس اسلام است.
قانون مجری می خواهد. در ازمنه سالفه اجرای قانون می کردند، عملی می شد ، امروز هم بکنند عملی خواهد شد؛ چنانچه حجازیها عمل می نمایند و نتیجه می گیرند. این خود حجّتی است برای تخطئه کنندگان دین که بدانند قوانین دینی در هر دوره ای اجرا شود عملی می باشد.
بدیهی است قانون برای مردم است نه مردم برای قانون. پس قانون را باید عملی نمود و روی هوای نفس نباید وضع قانون نمود ، بلکه روی صلاح ظاهر و باطن مردم باید قانون وضع شود و قانونگذاری که بتواند به ظاهر و باطن و صورت و معنای مردم احاطه داشته باشد جز ذات اقدس پروردگار نمی باشد پس قوانین الهی را که روی صلاح مردم وضع شده اجرا نمایند تا اثرات صالحهٔ آن را ببینند .
مثلاً یکی از احکام مهمۀ اجتماعیّه اسلامیّه حلیّت بیع و شراء و حرمت رباست ،
ص: 142
چنانچه در آیات چندی این معنی را واضح می نماید و صریحاً می فرماید :
«أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَوا » . (1)
(حلال نموده خداوند بیع را و حرام نموده ربا را .)
چون ربا ایجاد تنبلی می نماید و باعث تمرکز سرمایه ها در افراد معدود و سبب بیچارگی عامه مردم می باشد ، حرام گردیده است .
آیا اگر دنیای جهل و نادانی مادیّت، معاملات ربوی را معمول داشتند و بنگاهها و مؤسسه های ربوی ایجاد نمودند ، مسلمانان هم کورکورانه باید تقلید نمایند؟ به دلیل آنکه مردم هوی پرستِ سرمایه دار، پیروی از آنها نمودند.
آیا عملیات یک دسته از مردمان مادّیِ سرمایه دار باید سبب برطرف شدن حكم مسلّم الهی و حلیّت ربا گردد. دولتها و ملّتها عمل بنمایند تا نتیجه حاصل گردد.(2)
مثلاً یکی از احکام حافظ اجتماع در اسلام، حکم حرمت مشروبات الكلى و منع مسکرات است که مورد قبول عقل و نقل و طب و دانش است، ولی چون اروپا آزادی مسکرات داده و مسلمانان شهوتران هم پیروی نمودند- به عقیده و میل آقای کسروی - باید اصل این حکم عقلانی از میان برود، تا فساد اخلاق در جامعه زیاد گردد [ و ] دولت و ملّت در زحمت جبران ناپذیر افتند - چنانچه افتاده اند - بدیهی است عند العقلاء جواب منفی است.
ص: 143
ولی بر انگیخته ای که خود معتاد به این عمل بوده و مغز سرش فاسد و گندیده گردیده، هر اندازه دانا هم باشد نمی تواند پی به مضرّاتش ببرد.
و از همین قبیل است جمیع احکام اسلام که روی قواعد عقلیه برقرار گردیده .
بدیهی است قواعد عقلانی بر خلاف هواهای نفسانی است و البته مردمان حیوان صفت که دم از عقل و خرد می زنند و از آثار آن بی خبرند، نمی توانند زیر بارِ قواعد عقلانی و احکام الهی بروند؛ لذا آنها را عملی نمی دانند و حال آنکه یگانه قانونی که روی قواعد عقل و خرد ، اسباب سعادت بشر است، قانون مقدّس اسلام است و بس .
قطعاً اگر احکام اسلام مجری داشت و اولیای امور محو ظواهر نمی گردیدند و تحت تأثیر غربیها قرار نمی گرفتند و قوانین اسلام را طابق النعل بالنعل عملى می نمودند، مخصوصاً باب قصاص را در همه جا مورد عمل قرار می دادند ، می دیدند چگونه امنیت قضایی و حیات اجتماعی برقرار می شد، چنانچه در آیه 179 سوره 2
( بقره ) می فرماید :
«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَوةُ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»
(ای صاحبان عقل و خرد، حکم قصاص برای حیات شماست . )
چنانچه هشتصد سال تمام اولیای امور، قوانین مقدّسه اسلامی را مورد عمل قرار دادند، گوی سبقت را از همگان ربوده، سيادت بالاستقلالِ جهان از آنِ آنها بود و از زمانی که تمدن غربیها آنها را تحت نفوذ خود قرار داد و محو زرق و برق ظاهرِ فریبنده گردیدند، سیادت و سعادت را از دست دادند.
آنچه گفتم من به قدر فهم توست*** مردم اندر حسرت فهم درست
در اینجا حرف بسیار است، بگذارم و بگذرم، می ترسم چنانچه جلو قلم را رها کنم و وارد مباحث علمی و عملی و اجتماعی اسلام گردم، مانند مقدمه ابن خلدون طولانی و کتاب علی حده گردد و از وضع مقدمه نویسی خارج . به همین مقدار [هم] که طولانی شد، ناچار و بی اختیار بودم و از ارباب ذوق و خرد معذرت می خواهم .
ص: 144
ولی در خاتمه به برادران جوان عزیزم توصیه می نمایم خودتان را زود تسلیم اشخاص ننمایید و هر کلامی را باور نکنید و به دنبال هر صَدا به خیال صدا نروید.
هر کس راجع به دین مقدس اسلام و مذهب حقّۀ تشیّع حرفی زد و شبهه و اشکالی نمود، بروید از اهلش که علماء و مبلّغین پاک می باشند ، سؤال کنید تا در چاه ضلالت نیفتید.
بازیگران و دین سازان شما را فریب ندهند؛ زیرا آنها اشخاصی هستند که می خواهند استقلال شما را متزلزل و در استعمار بلکه استحمار بیگانگان وارد کنند .
لذا سعی می کنند با جملات فریبنده، اباطیلی را به صورت حق جلوه دهند و شما را به دین و مذهب و علماء و مبلّغین و متدیّنین بدبین نمایند، سنگ تفرقه در شما بیندازند و به نام اصلاح در دین و جلوگیری از خرافات، شما را از اصل دین و مذهب دور نمایند و نتیجۀ خود را که تفرقه و جدایی و بدبینی به یکدیگر است بگیرند [ و ] اسباب حکومت و آقایی بیگانگان را فراهم نمایند؛ زیرا یگانه چیزی که ما را از هر قوم و ملّت به دور خود جمع می کند و دست اتحادمان را به هم می دهد دین و مذهب است .
این قبیل اشخاص می خواهند از همین راه به نام دین و مذهب و اصلاح در دین و اتحاد مسلمین ، مسلمانان را از هم جدا و سیاست بیگانگان را بر گردن بیچارگان وارد نمایند.
ای بسا ابلیس آدم روی هست*** پس به هر دستی نباید داد دست
آن قدر بدانید که ارباب اباطیل، پیوسته بر اباطیل خود لباس حق می پوشانند، تا جامعه را فریب داده، در دام بدبختی انداخته و زمینه را برای سیاستمداران باطل آماده ساخته و از سعادت و سیادت ابدی باز دارند. مردمان فهمیده و بیدار باید با حربۀ عقل و علم و منطق ، پرده اباطیل را پاره نموده و خود را از منجلاب ضلالت و گمراهی نجات بدهند.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم*** تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
در خاتمه به مقتضای کلام معجز نظام رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود: «من لم يشكر
المخلوق لم يشكر الخالق » ( کسی که شکرانه - محبتهای- مخلوق را به جای نیاورد
ص: 145
شکرانه حق را به جای نیاورده ) بر داعی مسکین، علم و عمل فرض و واجب بود که از آقایان دوستان و فضلاء و دانشمندان و محبّین خاندان رسالت و اهل بیت طهارت و موالی خود که در تهیۀ وسائل مادی این کتاب ( ولایت ) سعی بلیغ و کمک شایانی نمودند یاد نموده و هر یک را به فراخور حال و لیاقت و استعداد مدح و ثنا نمایم، تا اقلّ شکرانۀ عمل را به جای آورده باشم، ولی متأسفانه چون اشخاصی پاک و بی آلایش و مایل به خود نمایی نبودند و مخصوصاً از داعی درخواست نمودند، بلکه جداً امر فرمودند که نام آن بزرگواران برده نشود - چه آنکه معامله با مقام ارجمند صاحب ولایت نمودند - فلذا تقاضای عوض ، جز از ذات ذوالجلال حق توسط مولانا و مولی الكونين صلوات الله علیه نداشتند.
ناچار دست نیاز به درگاه خالق بی نیاز برداشته و از کَرَم بلا انتهای کریم علیم مسألت می نمایم که توفیق سعادت جاودانی به آنان عنایت و با عطای خیر و برکت و عوض در دنیا به توفیقات و تأییدات شایسته و کرامت ازلی خود موفّق و مؤیّد و در آخرت با خاندان رسالت و اهل بیت طهارت محشور و نام نیکشان را الی الابد باقی و پایدار و بر این شیوۀ مرضیه مستدام بدارد و این عمل را از آنان قبول و ذخیره و سرمایهٔ ابدی اخروی قرار دهد.
يرحم الله عبداً قال آمينا.
وانا العبد فانى محمد الموسوى سلطان الواعظين الشيرازى
ص: 146
در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری در حالی که مرحله سی ام عمر خود را طی می نمودم، پس از تشرف به عتبات عالیات و فراغت از زیارت قبور ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین از طریق هندوستان عازم عتبه بوسی امام هشتم مولانا ابوالحسن الرضا حضرت علی بن موسى عليه وعلى آبائه و اولاده ائمة الهدى آلاف التحيه والثناء گردیده، پس از ورود به کراچی(1) و بمبئی- که دو شهر مهم بندری هندوستان بود - بر خلاف انتظار خبر ورود داعی را جراید مهمّه نشر دادند.
دوستان قدیمی و احباب صمیمی و ایمانی از اَقصی بلاد هند مطلع [ شده ] داعی را دعوت بدان صوب نمودند به حکم اجبار اجابت دعوات نموده، به دهلی و آگره و لاهور پنجاب و سیالکوت و کشمیر و حیدرآباد بهار و لپور و کویته و سایر شهرها رفته و در هر کجا که وارد می شدم با تجلیلات بی سابقه ملّی مورد استقبال واقع [می شدم ] و در غالب این شهرهای مهم از طرف علمای ادیان و مذاهب ، باب مناظرات باز [ می شد ].
از جمله مجالس مهم، مناظره ای بود که با علمای هنود و براهمه در شهر دهلی با حضور گاندی ، پیشوای ملی هند واقع شد که در جراید مفصلاً درج گردید . به حول و
ص: 147
قوۀ پروردگار متعال و توجهات خاصۀ حضرت خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) موفقیت با داعی
[بود] و حقانیت دین مقدس اسلام و مذهب حقۀ جعفریه را ثابت نمودم.
آن گاه از طرف انجمن اثنا عشریه شهر «سیالکوت» به ریاست جناب ابوالبشیر سید عنایت علیشاه نقوی، مدیر محترم نامۀ هفتگی «درّ نجف » دعوت شده ، بدان صوب حرکت نمودم .
از حسن اتفاق ، دوست قدیمی صمیمی داعی جناب سردار محمد سرورخان رسالدار(1) فرزند مرحوم رسالدار محمد اکرم خان و برادر کلنل محمد افضل خان که از سرداران نامی خاندان قزلباش هندوستان در پنجاب می باشند که در سالهای 1339 و 40 قمری در کربلا و کاظمین و بغداد حکومت داشتند و از مردان شریفِ با نام و
مؤمنین متعصب پاکدامن خاندان قزلباش در شهر سیالکوت، رئیس اداره عدلیّه و مورد احترام عموم اهالی بودند، با جمعیت بسیاری از طبقات مختلفه ، استقبال شایان از داعی نمودند و در منزل جناب ایشان وارد گردیدم.
چون خبر ورود داعی به پنجاب به وسیله جراید منتشر شد، با جدیّت و اصراری که برای حرکت به سمت ایران داشتم، از اطراف و اکناف پیوسته نامه های دعوت می رسید، مخصوصاً از طرف حجّة الاسلام جناب آقای سید علی رضوی لاهوری مفسّر سی جلد تفسير معروف لوامع التنزیل، از شهر لاهور که از مفاخر علمای شیعه
در پنجاب ساکن لاهور می باشند، داعی را وادار می کرد [که پیوسته در حرکت [بوده ] و به زیارت اخوان مؤمنین نائل می گردیدم .
از جمله از طرف مؤمنین و برادران خاندان محترم قزلباش که از رجال مهم شیعه در پنجاب هندوستان هستند، به پیشاور که آخرین شهر مهم سرحدی پنجاب به افغانستان می باشد - دعوت شدم .
به اصرار جناب محمد سرورخان پذیرفته و در چهاردهم رجب بدان صوب
ص: 148
حرکت [کردم]. پس از ورود و احترامات فوق التصور تقاضای منبر نمودند ؛ چون زبان هندی را کامل نمی دانستم در هیچ یک از بلاد هند منبر نرفتم، ولی چون اهالی پیشاور عموماً زبان فارسی را به خوبی می دانند - اجابت نموده، عصرها در امام بارۀ ( حسینیّه ) مرحوم عادل بیک رسالدار مجلس مهمی تشکیل و با حضور جمعی کثیر از صاحبان ادیان و مذاهب مختلفه ادای وظیفه می نمودم.
چون اکثریت اهالی پیشاور مسلمان و از برادران اهل تسنّن هستند، لذا در مدت سه ساعت که منبر بودم روی سخن با آنها [بود] و در اثبات امامت بیشتر دقت و صرف وقت می نمودم. لذا محترمین علمای آنها که حاضر مجلس تبلیغ می شدند، تقاضای مجلس خصوصی نمودند؛ چند شبی تشریف می آوردند در منزل و ساعاتی به مباحثات می گذشت .
یک روز که از منبر فرود آمدم، خبر دادند که دو نفر از اکابر علمای کابل از ضلع ملتان به نام «حافظ محمد رشید » و «شیخ عبد السلام» وارد [شدند ] و تقاضای ملاقات نمودند . وقت دادیم، ده شب پی در پی بعد از نماز مغرب می آمدند و در هر شبی ، ساعات ممتد که غالباً به شش و هفت ساعت می کشید - و بعضی شبها تا مقارن طلوع فجر مشغول بودیم - وقتمان به مباحثات و مناظرات می گذشت و در پایان شب آخر شش نفر از رجال و ملاکین و اصناف محترم اهل تسنن ، مذهب حقۀ تشیع را اختیار نمودند.
و چون چهار نفر از مخبرین جراید و مجلات مهمّه با حضور قریب دویست نفر از رجال محترمین فریقین ( شیعه و سنی ) مناظرات و مقالات، طرفین را می نوشتند و روز بعد در جراید و مجلات نشر می دادند، داعی از روی جراید و مجلات و مقالات، گفتارهای شبانه را یادداشت نموده، اینک آن مقالات و مناظرات است [که] به نظر قارئین محترم می رسد. فلذا این کتاب را موسوم نمودم به شبهای پیشاور.
آنچه به نظر محترم اهل ادب می رسد خُرده به داعی نگیرند، چه آنکه در موقع مناظره احدی توجه به الفاظ و زیبایی گفتار ندارد، بلکه تمام توجه به معانی و حقایق است ؛
ص: 149
تغییری در رونوشت جراید نداده، بلکه عین آنچه نوشته شده به نظر محترمتان می رسد.
و آنچه در این مناظرات مورد بحث و گفت و گوست ، مستنبَط از آیات قرآن مجید و اخبار معتبره و بیانات مهمّۀ محققین و اساتید سخن و دانشمندان بزرگ و رؤسای دین و افاضات غیبی بوده است.
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه *** قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
ص: 150
دولت منزل ، جناب آقای میرزا یعقوب علی خان قزلباش(1) که از رجال مهم پیشاور و میزبان داعی بودند، چون وسعت کامل داشت، به علاوه برای پذیرایی جمعیت بسیار همه نوع وسایل موجود بود مخصوص مجلس مناظره قرار داده شد؛ که تمام ده شب مجلس در آنجا برقرار [گردید] و از آن همه جمعیت با کمال صمیمیت پذیرایی شایان نمودند.
ص: 151
ص: 152
موضوعات کلی مورد بحث :
0فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند
0جمع بين صلاتين
0 علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران
ص: 153
ص: 154
آقای حافظ(1) محمد رشید و شیخ عبدالسلام و سید عبدالحی و عده ای دیگر از علما و بزرگان آنها از طبقات مختلفه، در ساعات اول شب وارد شدند. زیاده از حد با آنها گرم گرفته و با روی خوش و خندان از واردین محترم پذیرایی نمودیم. گرچه آنها خیلی گرفته و ملول بودند، ولی چون داعی نظر خصوصی و تعصّب و عناد جاهلانه نداشتم به وظیفۀ اخلاقی خود عمل می نمودم. در حضور جمع کثیری از محترمین فریقین ( شیعه و سنّی ) مذاکرات شروع شد. طرف صحبت رسماً جناب حافظ محمد رشید بودند [ و ]گاهی هم دیگران با اجازه وارد صحبت می شدند.
در جراید از داعی «به نام کعبه» که از القاب مهمّهٔ مرسومۀ روحانیت در هندوستان است تعبیر نموده، ولی در این صفحات یادداشت، این کلمه را تغییر داده ، از خود به «داعی» و از جناب حافظ محمد رشید به » حافظ » تعبیر می کنیم .
حافظ - قبله صاحب ! از زمان تشریف فرمایی شما به پیشاور و بیانات منبری
ص: 155
شما، مجالس بحث و گفت وگو و اختلاف بسیار شده. چون بر ما لازم است که برای رفع اختلاف قیام نماییم، این است که طیّ طریق نموده، برای رفع شبهات به پیشاور آمده و امروز را در امام باره کاملا مستمع کلمات و بيانات شما بودیم .
سِحر بیانات شما را بیش از آنچه شنیده بودیم دیدیم. امشب هم به فیض ملاقات نایل آمدیم. چنانچه میل داشته باشید وارد صحبت شویم و قدری با شما صحبت اساسی نماییم.
داعی - با کمال میل برای اصغای کلمات و فرمایشاتتان حاضرم ، ولی به یک شرط که آقایان لطفاً دیدهٔ تعصّب و عادت را بسته و با نظر انصاف و علم و منطق مانند دو برادر برای حلّ شبهات صحبت کنیم، مجادلات و تعصّبات قومی را به کنار بگذاریم.
حافظ - فرمایش شما بسیار بجاست. بنده هم یک شرط دارم، امید است که مورد قبول واقع شود؛ که در مکالمات فیمابین از دلایل قرآنیه تجاوز ننماییم .
داعی- این تقاضای شما مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد؛ یعنی علماً و عقلاً مردود است. برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر، که معانی عالیه آن محتاج به بیان مبیِّن است و ما ناچاریم در اطراف کلّیّات قرآن مجید به اخبار و احادیث معتبره استشهاد نماییم.
حافظ - صحیح است ، فرمایشی است متین، ولی در مواقع لزوم تقاضا دارم به اخبار و احادیث مُجمع عليه استشهاد نماییم و از کلمات و مسموعات عوام اجتناب نماییم و نیز برای آنکه ملعبۀ دیگران واقع نشویم از تندی و عصبانیت خودداری نماییم.
داعی - اطاعت می شود. بسیار کلام بجایی فرمودید. از اهل علم و دانش مخصوصاً مثل داعی که افتخار سیادت و انتساب به رسول الله را دارم سزاوار نیست که بر خلاف سیره و سنّت جدّ بزرگوارم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- که واجد تمامی حسن اخلاق و مخاطب به آيۀ شريفه «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم » ؛ ( به درستی که تو صاحب خلق عظیم
ص: 156
می باشی .) بوده و بر خلاف دستور قرآن مجید عمل نماییم که می فرماید:
«ادْعُ الَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» .
(ای رسول ما) خلق را به حکمت برهان و موعظۀ نیکو به راه خدا دعوت نما و مجادله کن با آنها با بهترین طریق به نحو احسن - آیۀ 125 سوره 16(نحل).
حافظ - ببخشید! چون انتساب خود را به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ضمن گفتارتان بیان نمودید
و همین طور هم معلوم و مشهور است، ممکن است تقاضای بنده را بپذیرید [ و ] برای مزید بینایی ما شجره نسب خود را بیان فرمایید که بدانیم نسب شما از چه طریق به پیغمبر منتهی می شود.
داعی - نسب خاندان ما از طریق امام همام حضرت موسى الكاظم(علیه السّلام) به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منتهی می شود بدین طریق :
محمد بن على اكبر ( أشرف الواعظين ) بن قاسم (بحر العلوم ) بن حسن بن اسماعيل المجتهد الواعظ بن ابراهيم بن صالح بن أبي على محمد بن على ( المعروف بالمردان ) بن أبى القاسم محمد تقی بن ( مقبول الدين ) حسين بن أبى على حسن بن محمد بن فتح الله بن اسحاق بن هاشم بن أبى محمد بن ابراهيم بن أبى الفتيان بن عبدالله بن الحسن بن احمد ( أبى الطيّب ) بن أبى على حسن بن أبي جعفر محمد الحائرى ( نزيل كرمان ) بن ابراهيم الضرير ( المعروف بالمجاب ) بن امير محمد العابدين بن امام موسى الكاظم بن امام جعفر الصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام ابی عبدالله الحسين ( سيد الشهداء) الشهيد بالطف بن علي بن أبي طالب علیهم السلام.
ص: 157
حافظ - این شجره ای که بیان نمودید منتهی می گردد به امیرالمومنین على كرّم الله وجهه ؛ در حالتی که شما خود را منتسب به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خواندید . حقاً با این سلسله نسب می بایستی خود را از اقربای رسول الله بخوانید نه اولاد آن حضرت؛ زیرا اولاد کسی است که از ذریه و نسل رسول الله باشد.
داعی - نسب ما به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از طرف حضرت زهراء صدیقه کبری فاطمه (علیها السّلام) می باشد که والده ماجدۀ حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السّلام) است.
حافظ - عجب است از شما که اهل علم و اطلاع هستید این قسم تفوّه بنمایید! چون خود می دانید که عقب و نسل آدمی از طرف اولاد ذکور است نه اناث و حضرت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را عقب از ذکور نبوده است. پس شما نوه و از دختر زادگان رسول خدا هستید نه اولاد آن حضرت.
داعی - گمان نداشتم آقایان محترم لجاج در کلام نمایید و الّا در مقام جواب برنمی آمدم .
حافظ - بر صاحب اشتباه شده ، لجاجی در گفتارم نبوده، بلکه واقعاً نظرم همین است، چنانچه بسیاری از علماء هم با حقیر هم عقیده هستند که عقب و نسل از اولاد ذکور است نه اناث، چنانچه شاعر گفته است:
بنونا بنو أبنائنا وبناتنا*** بنوهنّ ابناء الرجال الاباعد
( پسران و پسران پسران و دختران من از من اند، ولی پسران دختران از مردان دورند ( یعنی از من نیستند . )) .
اگر شما دلیلی بر خلاف دارید که دختر زادگان رسول اکرم در شمار اولاد آن حضرت اند بیان فرمایید. چنانچه دلیل شما کامل باشد البته قبول خواهیم نمود، بلکه ممنون هم خواهیم شد.
داعی - دلایل از قرآن مجید و اخبار معتبره فریقین بسیار قوی است.
حافظ - متمنی است بیان فرمایید تا مستفیض شویم.
ص: 158
داعی - در ضمن گفتار شما یادم آمد مناظره ای که در همین موضوع بين هارون الرشيد، خلیفۀ عباسی و حضرت امام هُمام ابی ابراهیم موسی بن جعفر(علیهما السّلام) واقع شد و حضرت جواب کافی به هارون دادند که خودش تصدیق نمود.
حافظ - آن مناظره چگونه بوده است متمنی است بیان فرمایید.
داعى - ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى بن بابویه قمی ، ملقب به صدوق - که از اکابر علماء و فقهای شیعه در قرن چهارم هجری بود، نقّاد در علم حدیث و بصیر به حال رجال و در میان علمای قم و خراسان مانند او کسی در حفظ وکثرت علم پیدا نشد. صاحب سیصد تصنیف بوده که از جملۀ آنها كتاب من لا يحضره الفقیه است که از کتب اربعه شیعه می باشد، که بر آنهاست مدار در اعصار، و در سال 381 قمری در ری نزدیک تهران پایتخت حالیه ایران وفات نموده و قبر شریفش الی الآن مزار اهالی تهران و واردین است - در کتاب معتبرش عیون اخبار الرضا(1) و نيز
ص: 159
ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی در کتاب احتجاج(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم (علیه السّلام)فرمود:
روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جوابهایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت :
«كيف قلتم أنا ذرّيّة النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والنبي لم يعقب وإنما العقب للذّكر لاللأنثى
وأنتم ولد البنت ولا يكون له عقب .»
(چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی . ( یعنی از اولاد ذکور )).
حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 و 85 از سوره 6( انعام ) را :
« وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَرُونَ وَكَذَلِكَ نَجْرَى الْمُحْسِنِينَ . وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ».
( هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم - نظر به اختلاف تفاسير - داوود و
ص: 160
سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحین بودند. )
آن گاه حضرت به محل استشهاد از آیه عنایت نموده و فرمود به هارون:
«من أبو عيسى يا أميرالمؤمنين ؟ » یعنی کیست پدر عیسی ؟
هارون در جواب گفت:
«ليس لعیسی اب»، یعنی برای عیسی پدری نبوده.
حضرت فرمودند:
«إنّما ألحقه الله بذراري الأنبياء(علیهم السّلام) من طريق مريم و لذلك ألحقنا بذرارى النبي من قِبَل أُمّنا فاطمة .»
یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را به ذراری انبیاء از طریق مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذریۀ پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از قِبَل مادرمان فاطمه (علیها السّلام).
و امام فخر رازی در صفحه 124 جلد چهارم تفسیر کبیر (1)ذیل همین آیه شریفه در
ص: 161
مسئلۀ پنجم گوید:
«این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریهٔ رسول الله می باشند ؛ برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریۀ ابراهیم قرار داده و پدری برای عیسی نبوده؛ این انتساب از طرف مادر است. همچنین حسنین از طرف مادر ذریهٔ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند، کما اینکه حضرت باقر العلوم (امام پنجم) در نزد حجاج به همین آیه استدلال نمود.
آن گاه فرمود: آیا زیاد بکنم دلیل از برای تو ؟
هارون عرض کرد بیان کن.
حضرت قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 61 از سوره 3( آل عمران ) است :
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَانَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاثَنَا وَأَبْنَاتْكُمْ وَنِسَآتْنَا وَنِسَائِكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأنَّفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلَ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ».
(هر کس با تو در مقام مجادله برآید دربارۀ عیسی ، بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی ؛ بگو: بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که به منزله نفس ما هستند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار کنیم)، تا دروغگویان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم. )
آن گاه فرمود: احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله به امر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السّلام) را.
ص: 162
پس چنین مستفاد می شود که مراد از «اَنفُسَنَا» ، علی بن ابی طالب است و مراد از «نِسَآئنَا » فاطمه زهراء و مراد از «أبْنَاتَنَا » حسن و حسین اند؛ که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است .
همین که هارون این دلیل واضح را شنید بی اختیار گفت : احسنت یا ابا الحسن .
پس از این استدلال حضرت امام موسی الکاظم(علیه السّلام) جهت هارون که حسن و حسین(علیهما السّلام) فرزندان رسول خدا هستند، ثابت می شود که جمیع سادات فاطمي الى انقراض العالم، به این افتخار جلیل مفتخرند و تماماً ذراری و اولادهای رسول الله اند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شماست - در شرح نهج البلاغه (1)
ص: 163
و ابوبکر رازی در تفسیر خود، به همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خدا هستند، همچنانکه خداوند در قرآن مجید، عیسی را از ذریّۀ ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.
محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفاية الطالب (1) و إبن حجر مکی در صفحه 74 و 93 صواعق محرقه (2) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در مناقب (3) از إبن عباس نقل می کنند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرّية كل نبي في صلبه وجعل ذرّيتي في صلب على بن ابى طالب .»
یعنی خدای عزّوجل ذریهٔ هر پیغمبر را در صلب خودش قرار داد و ذریۀ مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد .
و نیز خطیب خوارزمی در مناقب (4) و میرسید علی همدانی شافعی در مودّة القربى(5) و
ص: 164
امام احمد بن حنبل- که از فحول علمای شما می باشد - در مسند(1) و سلیمان حنفی بلخی در ینابیع المودّة(2) نقل می نمایند - با مختصر کم و زیادی در الفاظ - که
ص: 165
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«ابنای هذان ریحانتان من الدنيا، إبناى هذان إمامان قاما أو قعدا.»
یعنی این دو فرزند من ( حسن و حسین ) ریحانه من اند از دنیا و هر دو فرزندان من امامان اند، خواه قائم به امر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد .
و شیخ سلیمان حنفی ، باب 57 از ینابیع المودّة را مخصوص همین موضوع قرار داده و احادیث بسیاری به طرق مختلفه از علمای بزرگ خودتان ، از قبیل : طبرانی و حافظ عبدالعزیز و ابن ابی شیبه و خطیب بغدادی و حاکم و بیهقی و بغوی و طبری به الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده که حسن و حسین فرزندان رسول خدا هستند.
در آخر همین باب(1) از ابو صالح و حافظ عبدالعزیز بن الاخضر و ابونعیم و طبری- و إبن حجر مکی در صفحه 112 صواعق(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل
ص: 166
اول بعد از صد باب كفاية الطالب(1) و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن - نقل نموده اند از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب که گفت :
«إنّي سمعت رسول الله يقول كلّ حسب ونسب فمنقطع يوم القيامة ما خلا حسبی و نسبی وکلّ بنی أنثى عصبتهم عصبتهم لأبيهم ما خلا بنى فاطمة، فإنّى أنا أبوهم وأنا عصبتهم .»
یعنی شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبۀ آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.
و نیز شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف (2) این حدیث را از بیهقی و دارقطنی، از عبدالله ابن عمر از پدرش در موقع تزويج ام كلثوم نقل نموده.
ص: 167
و جلال الدین سیوطی در کتاب احياء الميت بفضائل اهل البیت (1) نقلاً از طبرانی در اوسط از خلیفه عمر نقل می نماید.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 39 باب 3 الی صفحه 42 رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبيّ الهادی(2) ( چاپ مطبعه اعلامه مصر در سال 1303) نقل و استشهاد نموده که اولادهای فاطمه(علیها السّلام) اولاد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اند.
و اما شعر شاعر که شاهد آوردید ، در مقابل این همه دلائل محکمه، مردود می شود، چنان که محمد بن یوسف گنجی شافعی، فصل اول بعد از صد باب كفاية الطالب (3) را
ص: 168
ص: 169
در جواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.
و علاوه این شعر شاعر ،کفر است که قبل از اسلام ،سروده، چنانچه صاحب جامع الشواهد نقل نموده.
از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمۀ صدیقۀ(علیها السّلام) فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسلۀ نسب ما به حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) ثابت گردید -بنا بر دلایل معتبره ای که بیان نمودیم - ثابت است که فرزندان و ذراری رسول خدا هستیم و بزرگترین افتخار ما همین معنی می باشد و احدی چنین افتخاری ندارد مگر ذراری رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، چه خوش گوید فرزدق شاعر:
أولئک آبائی فجئنی بمثلهم*** إذا جمعتنا يا جرير المجامع
(اینها هستند پدران من ؛ پس بیاورید مرا به مثل اینها (ای جریر) آن گاه که محافل و انجمنها ما را گردهم آرد.)
خلاصه احدی از ابنای زمان و مردم دنیا نمی توانند به بزرگی پدران خود فخر و مباهات کنند مگر شرفاء و سادات که نسبت آنها منتهی می شود به خاتم الانبیاء وعلى مرتضى صلوات الله وسلامه عليهما .
ص: 170
حافظ - دلایل شما بسیار مکفی و تمام بود. قطعاً انکار آن را نمی نمایند مگر اشخاص لجوجِ عنود و خیلی هم ممنون شدم که کشف حجب فرموده ، ما را مستفیض فرمودید تا رفع این شبهۀ بزرگ شد.
در این موقع صدای مؤذّن در مسجد برخاست که اعلام نماز عشاء را می نمود.
-چون برادران اهل سنّت به طور وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را از هم جدا و در موقع فضیلت آن به جا می آورند بر خلاف شیعه که تبعاً لرسول الله و ائمه از آل اطهار(علیهم السّلام) در جمع و تفریق مختارند. آقایان آماده شدند برای رفتن [به] مسجد و ادای فریضه . بعضی از آقایان گفتند اگر بنای برگشتن و ادامه دادن به مذاکرات است چون [با] رفتن به مسجد و بر و برگشتن خیلی از وقت مجلس گرفته می شود ،خوب است تا این مجلس بر قرار است نماز عشاء همین جا ادا شود. فقط آقای سید عبد الحىّ ( امام جماعت مسجد ) بروند در مسجد با مردم نماز بگزارند و برگردند .
پیشنهاد مورد قبول آقایان قرار گرفت. فلذا در تمام مدت مناظره که ده شب طول کشید ، موقع نماز عشاء در همان مجلس ادای وظیفه می نمودند. در این موقع آقایان به اتاق بزرگ دیگر رفتند [ و ] بعد از ادای وظیفه به اتاق محل مناظره مراجعت نمودند.
نواب عبدالقیوم خان- که یکی از اشراف و ملاکین اهل تسنن و مرد کنجکاو و جوینده ای بودند گفتند: قبله صاحب اجازه فرمایید تا آقایان چای میل می نمایند خارج از موضوع بحث مجلس سؤالی دارم به عرض برسانم.
داعی - بفرماييد حاضرم برای استماع .
نواب - سؤال بنده خیلی مختصر است، چون مدتهاست در دلم بوده که از آقایان با اطلاع شیعیان سؤال نمایم، فرصتی به دستم نیامده، اینک مقتضی موجود گردیده ، خواستم عرض نمایم چرا آقایان شیعیان برخلاف سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خوانند.
ص: 171
داعى - اولاً آقایان ( اشاره به علمای مجلس ) می دانند که در مسائل فرعیّه مابین علماء اختلاف بسیار است، چنانچه ائمۀ اربعه شما هم بسیار اختلاف دارند.
ثانیاً اینکه فرمودید عمل شیعیان بر خلاف سنّت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ، امر را بر شما اشتباه نمودند؛ زیرا که آن حضرت نمازها را گاهی جمع و گاهی به تفریق ادا می نمودند .
نواب - رو به علمای خودشان آیا چنین است، رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نحو جمع و
تفریق ادا می نمودند؟
حافظ - فقط در سفر و مواقع عذر از قبیل باران و غیره این نوع عمل می نمودند، برای آنکه امت در تعب و مشقت نباشند والا در حضرّ پیوسته به نحو تفریق ادا می نمودند . گمان می کنم قبله صاحب اشتباه نمودند [ و ] سفر را تصور حضر نمودند.
داعی - خیر اشتباه ننمودم ، بلکه یقین دارم، حتی در روایات خودتان وارد است که گاهی در حضر و بدون عذر هم به نحو جمع ادا می نمودند.
حافظ - گمان می کنم روایات شیعه را با روایات ما اشتباه نمودید.
داعی - روات شیعه که اتفاق بر این معنی دارند، گفت وگو در روات شما می باشد .
روایات صحیحِ چندی در صحاح و کتب معتبرۀ شما در این باب وارد است .
حافظ - ممکن است اگر در نظر دارید محل آنها را معین فرمایید.
داعی - مسلم بن حجاج در باب الجمع بين الصلوتين في الحضر در صحیح(1) خود با
ص: 172
نقل سلسلهٔ روات از ابن عباس نقل نموده که گفت :
«صلّى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الظهر والعصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً في غير خوف ولا سفر . »
( رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعاً ادا می نمود.)
و نيز(1) از ابن عباس نقل نموده که گفت :
«صلّيت مع النبى ثمانياً جمعاً و سبعاً جمعاً.»
(با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم ادا می نمودیم . )
و همین حدیث را امام احمد بن حنبل در صفحه 221 جزء اول مسند(2) نقل نموده به علاوۀ (3) حدیث دیگر که ابن عباس گفت :
«صلّى رسول الله في المدينة مقيماً غير مسافر سبعاً وثمانياً.»
(نماز گزارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت ( یعنی مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم. )
چند حدیث از این قبیل مسلم نقل می نماید ، تا آنجا که می نویسد :(4)
ص: 173
عبدالله ابن شقیق گفت: روزی بعد العصر إبن عباس براى ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد، ستاره ها ظاهر شد ، صدای مردم برخاست : الصلاة الصلاة . إبن عباس اعتنا نکرد. در همان حین مردی از بنی تمیم با صدای بلند گفت: الصلاة الصلاة .
ابن عباس گفت:
«أتعلّمنى بالسنّة لا أمّ لك، رأيت رسول الله جمع بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء».
(بی مادر تو مرا سنّت یاد می دهی. خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر وعصر و مغرب و عشاء .)
عبدالله گوید: از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد، رفتم از ابوهريره سؤال نمودم تصدیق نمود و گفت همان قسم است که ابن عباس گفته .
و نیز به طریق دیگر از عبدالله بن شقیق عقیلی نقل می نماید که(1) وقتی منبر عبدالله
ص: 174
إبن عباس طول كشيد تا هوا تاریک شد، مردی سه مرتبه پی در پی ندا در داد: الصلاة .
إبن عباس متغیر شد گفت:
« لا أمّ لك ، أتعلّمنا بالصلاة وكنّا نجمع بين الصلاتين على عهد رسول الله .»
(بی مادر تو ما را نماز یاد می دهی و حال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء).)
و نیز زرقانی که از اکابر علمای شماست در صفحه 263 جزء اول شرح موطأ(1) مالک در باب جمع بین الصلاتین از نسائی از طریق عمر و بن هرم از ابی الشعثاء نقل می نماید که در بصره ابن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خواند بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت رسول خدا این قسم نماز ادا می نمود ( یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء جمع می نمود).
و نیز مسلم در صحیح(2) و مالک در باب جمع بین الصلاتین موطأ (3) و امام احمد بن حنبل
ص: 175
در مسند(1) با نقل سلسلهٔ روات از سعید بن جبير از ابن عباس روایت نموده اند که گفت :
«صلّى رسول الله الظهر والعصر جمعاً بالمدينة في غير خوف ولاسفر».
(نماز گزارد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر ) .
ابو زبیر گوید: از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع مین مود نماز را ؟
سعید گفت: همین سؤال را من از ابن عباس نمودم ، گفت :
«أراد أن لا يحرج أحداً من أمته»؛ یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشد.
و نیز در چند خبر نقل می نمایند که ابن عباس گفت : (2)
ص: 176
«جمع رسول الله بين الظهر والعصر والمغرب والعشاء في غير خوف ولا مطر.»
(جمع نمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بین نماز ظهر و عصر و مغرب وعشاء بدون این که
ترسی باشد و بارانی بیاید.)
اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند ولی واضح ترین دلیل بر جواز جمع ، همین تعیین ابواب است به نام «جمع بین الصلاتين» و نقل نمودن احادیث جمع را در همین باب تا از ادله جواز جمع باشد مطلقاً ؛ و اگر غیر از این بود باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند.
پس این روایاتِ منقولهٔ در صحاح و سایر کتب معتبرۀ شما مربوط به جواز در سفر و حضر است .
حافظ - چنین بابی و نقل روایاتی در صحیح بخاری نمی باشد.
داعی - اولاً وقتی سایر ارباب صحاح از قبیل مسلم و نسایی و احمد بن حنبل و شارحين صحیحین ( مسلم و بخاری) و دیگران از اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، کفایت می نماید هدف و مقصد ما را .
ثانياً آقای بخاری هم همین روایات را که دیگران نقل نموده اند در صحیح خود آورده، منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصلاتین است به محل دیگر انتقال داده. چنانچه «باب تاخیر الظهر الى العصر من كتاب مواقيت الصلاة»(1) و
ص: 177
باب ذكر العشاء والعتمه »(1) و «باب وقت المغرب» (2) را مطالعه [کنید ] و مورد دقت قرار دهید، تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمایید.
پس نقل این احادیث به عنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصلاتین عقیدۀ جمهور علمای فریقین است در حالتی که اقرار به صحت این احادیث در صحاح خود نموده اند؛ چنانچه علامه نووی در شرح صحیح مسلم(3) و
ص: 178
عسقلانی(1) و قسطلانی(2) و زکریای انصاری در شروحی که بر صحیح بخاری نوشته اند و زُرقانی در شرح بر موطأ مالک(3) و دیگران از اکابر علمای خودتان بعد از نقل احادیث ، مخصوصاً حديث ابن عباس ، اعتراف به صحت آن - و اینکه این احادیث ، دلیل اجازه و رخصت است در حضر برای آنکه امت در حرج و مشقت نباشند - نموده اند .
نواب - چگونه ممکن است احادیثی از زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر عمل به جمع رسیده
باشد، ولی علماء در حکم و عمل بر خلاف آن رفتار نمایند !
داعى - فقط اختصاص به این موضوع ندارد، بعدها خواهید فهمید که نظایر بسیار دارد. در این موضوعِ به خصوص هم آقایان فقهای اهل تسنّن یا جهت قصور افکار و
ص: 179
یا جهت دیگری که من نمی فهمم آن احادیثِ معتبره را تاویلات بارده برخلاف ظاهر آنها نموده اند ؛ از قبیل آنکه گویند :
شاید این احادیث ناظر به موقع عذر باشد؛ مانند ترس و خوف و نزول باران و گل که جماعتی از اکابر متقدمین شما مانند امام مالک (1) و امام شافعی(2) و عده ای از فقهای مدینه به آن تاویل فتوا داده اند. و حال آنکه این عقیده را رد می نماید حديث ابن عباس که صریحاً می گوید: «من غیر خوف ولامطر»؛ یعنی بدون ترس و نزول باران ، نماز را جمع می خواندند.
بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابر بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند، ابر برطرف گردید، دیدند وقت عصر است، نماز عصر را خواندند؛ لذا جمع شد بين الظهر والعصر !
گمان نمی کنم بارزتر از این تاویل یافت شود گویا تاویل کنندگان فکر نکردند که نماز کننده، رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است و برای رسول خدا بود و نبودِ ابر، اثری نداشته، چه آنکه علم آن حضرت مربوط به اسباب نبوده، بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.
و گذشته از آنکه این دسته مردمانِ قصیر الفکر دلیلی در دست ندارند که چنین امری واقع شده باشد ، بطلان این تاویل ثابت می گردد به جمع نماز مغرب و عشاء که در آنجا وجود ابر و برطرف شدن آن اثری ندارد، علاوه بر آنکه خلاف ظواهر احادیث است.
چنانچه عرض کردیم در حدیث ابن عباس ( حبر امت ) صراحت دارد که خطابۀ آن جناب به قدری طول کشید که مستمعین چندین مرتبه فریاد زدند: الصلاة ؛ یعنی یادآوری نمودند که ستاره ها ظاهر و وقت نماز گردیده، مع ذلک عمداً نماز مغرب را
ص: 180
به عقب انداخت تا وقت نماز عشاء هر دو را با هم ادا نمود، و ابوهریره هم تصدیق این عمل را نموده که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدین قسم عمل نموده [است].
البته این نوع تاویلات در نزد ما مردود است، بلکه علمای بزرگ خودتان هم رد نموده و تاویلات را برخلاف ظواهر احادیث دانسته اند، چنان که شیخ الاسلام انصاری از اکابر علمای خودتان در تحفة البارى فى شرح صحيح البخاری ؛ در باب صلاة الظهر مع العصر والمغرب مع العشاء در آخر صفحه 292 جزء دوم و همچنین علامه قسطلانی در صفحه 293 جزء دوم ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری (1) و دیگران از شارحین صحیح بخاری و جَمّ غفیری از محققین علمای خودتان آورده که این نوع از تاویلات، خلاف ظواهر احادیث است و مقید بودن به آنکه حتماً باید تفریقاً ادا نمود، ترجیح بلامرجِّح و تخصیص بلامخصِّص است .
نواب - پس این اختلاف از کجا آمده که دو دسته برادران مسلمان به جان هم افتاده و با نظر عداوت به یکدیگر می نگرند و قدح در اعمال هم می نمایند ؟
داعی - اولاً اینکه فرمودید : دو دسته از مسلمانان با نظر عداوت به هم می نگرند، مجبورم از طرف جماعت شیعیان اهل بیت طهارت و خاندان رسالت دفاع بنمایم که ما جماعت شیعیان به هیچ یک از علماء و عوام برادران اهل تسنن به چشم حقارت و یا عداوت نظر نمی نماییم، بلکه آنها را برادران مسلمان خود می دانیم و بسیار متأسفیم که چرا تبلیغات بیگانگان و خوارج و نواصب و امویها و تحریکات شیاطینِ جن و انس در قلوب برادران اهل تسنن مؤثر افتد، تا آنجا که برادران شیعی خود را که از جهت قبله و کتاب و نبوت و عمل به جمیع احکام و واجبات و مستحبات و ترک کبایر و معاصی با آنها شریک اند رافضی و مشرک و کافر دانسته و از خود جدا نمایند و با نظر عداوت و دشمنی به آنها بنگرند. .
ص: 181
ثانياً فرمودید: این اختلاف از کجا آمده از سوز دل عرض می نمایم:
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.
اینک وقت آن نیست که عرض نمایم این نوع اختلافات از کجا سرچشمه گرفته، شاید ان شاء الله در شبهای بعد به مناسباتی پرده برداشته شود و خود متوجه به اصل حقیقت گردید.
ثالثاً راجع به نماز جمع و تفریق ، آقایان فقهای اهل تسنن اخبار معروضه را - که دلالت بر رخصت و جواز دارد مطلقاً، در جمع خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای سهولت و راحتی و جلوگیری از سختی و مشقت و حرج امت - نقل نموده، ولی نمی دانم به چه جهت تاویلات بارده می نمایند و جمع خواندنِ نمازها را بدون عذر جایز نمی دانند ! بلکه بعضی از آنها مانند ابی حنیفه(1) و تابعین او مطلقاً منع جمع می نمایند؛ با عذر و بدون عذر ، سفراً ام حضراً.
و اما سایرین از شافعیها(2) و مالکیها(3) و حنبلیها (4) با اختلافاتی که در جمیع اصول و
ص: 182
ص: 183
ص: 184
فروع دارند در سفرِ مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.
ولی فقهای شیعه تبعاً للائمة الطاهرين من آل محمد(علیهم السّلام) - که بنا به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فارق بین حق و باطل و عديل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایند مطلقاً، خواه در سفر یا در حضر، با عذر و یا بی عذر به جمع تقدیم و یا جمع تاخیر .
و این جواز با اختیار مصلّی است؛ یعنی نمازگزار اگر بخواهد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را برای سهولت و راحتی در یک جلسه بخواند و یا ظهر و مغرب را در اول وقت فضیلت بخواند و نماز عصر و عشاء را هم در اول وقت فضیلت آنها ادا
ص: 185
نماید، مختار است. و البته از هم جدا و هر یک را در وقت فضیلت خود به جا آوردن افضل از جمع است، چنانچه در کتب استدلالیه و رسائل عملیه فقهای شیعه کاملاً ذکر گردیده، ولکن چون مردم غالبا گرفتار مشاغل و هموم بسیاری هستند و ممکن است به مختصر غفلتی از آنها فوت گردد، لذا برای سهولت و رفع عسر و حرج- که هدف شارع مقدس بوده شیعیان جمع می خوانند به تقدیم یا به تاخیر.
گمان می کنم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم و سایر برادران اهل تسنن که با دیده غیظ و غضب به ما می نگرند همین مقدار جواب کافی باشد . چون مطالب مهم تری اصولاً در پیش است، خوب است برگردیم به اصل مذاکرات اولیه؛ زیرا وقتی مطالب مهمۀ اصولی حل گردید بالتبع فروعات حل خواهد شد.
حافظ - خیلی خوشوقتم که در جلسۀ اول پی بردم به معلومات قبله صاحب و دانستم طرف صحبت ماکسی است که خیلی جامد نیست و از کتب ما کاملاً با اطلاع اند .
همان قسمی که فرمودند، بسیار بجاست که همان صحبت قبل را تعقیب نماییم.
با اجازه قبله صاحب می خواهم بفهمم که جناب عالی با این بیانات شیوا که ثابت نمودید حجازی و هاشمی و دارای چنین نسب پاکی هستید، چگونه شد که به ایران ( مرکز مجوس ) آمدید. چنانچه علت و تاریخ این مهاجرت را بیان فرمایید خیلی خوشوقت خواهیم شد.
داعی - اولین مهاجر از اجداد ما به ایران حضرت سید امیر محمد عابد، فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم(علیه السّلام) بوده است که بسیار با فضل و تقوا و از کثرت عبادت معروف به عابد گردیده، در تمام عمر، قائم الليل و صائم النهار بوده و به ندرت ایامی را افطار می نموده و عشق بسیاری به کتابت کلام الله مجید داشته و از حق الکتابۂ کلام الله ، بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند .
ص: 186
بقعۂ مبارکه اش الى الحال در شیراز، مطاف و مزار عامّۀ ناس مِن الأعالي والأدانى می باشد. قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب ، شاهزادۀ اویس میرزا معتمد الدوله ثانی، فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله ( عمّ اکرم مرحوم ناصرالدین شاه قاجار) ضریح زیبایی از نقره ساخته و حرم مطهرش را- که مسجدی است برای عبادت زائرین و ادای فرایض و مستحبات و اقامۀ نماز جماعت - آیینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی به آن بقعۀ مبارکه دارند و به وسیله روح پرفتوح صاحب بقعه- که از عترت پاک رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند، درک فیض از مبدأ فیاض می نمایند.
حافظ - علت مهاجرت ایشان از حجاز به شیراز چه بوده.
داعی - به قصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند، بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علی بن موسی الرضا(علیهما السّلام) را مأمون الرشيد ( خلیفۀ عباسی ) جبراً وليعهد خود نمود و به طوس ( مرکز خلافت) برد، مدتی بین اخوان با آن حضرت جدایی افتاد و شوق زیارت آن حضرت، اخوان بزرگوارش را تحریک نمود؛ به وسیله نامه از حضور مقدس حضرت رضا(علیه السّلام) و خليفه مأمون الرشيد استيذان نمودند برای حرکت
به سمت طوس . خليفه ( مكار و حيّال ) حسن استقبال نموده، همگی آنها را احضار نمود.
جناب سید امیر احمد ( شاه چراغ ) به اتفاق جناب سید امير محمد عابد ( جدّ اعلای ما) و جناب سید علاء الدين حسين، برادران معظم و جمع کثیری از برادر زادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان، به قصد زیارت حضرت رضا(علیه السّلام) از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند.- طریق مسافرت به طوس در آن زمان غالباً از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده-. در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان به خاندان رسالت به سادات معظم ملحق [می شدند ] و به
ص: 187
اتفاق حرکت می نمودند.
می نویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری رجالاً و نساءً تشکیل شده بود. مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافلۀ بزرگی را به مأمون دادند. مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فداییهای آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.
لذا امریّه ای صادر نمود به تمام حکّام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید. به هر کجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافلهٔ حکم به حکومت وقت رسید.
قتلغ خان (حاکم شیراز) مردی بود بسیار جدی و مقتدر، فوری با چهل هزار لشکر جرّار در «خان زنیان» هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد برای امامزادگان معظم که حسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید.
حضرت سید امیر احمد فرمودند: اولاً ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضا(علیه السّلام) .
ثانیاً ما بی اجازه نیامدیم، از شخص خلیفه استیذان نمودیم و به دستور خود او حرکت نمودیم.
قتلغ خان گفت: امر است که ما ممانعت از حرکت نماییم. ممکن است به اقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجرا گردد. آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمایید.
جناب سید امیر احمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور ننمودند، هیچ یک حاضر به مراجعت نشدند.
صبح که قافله خواست حرکت نماید احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند.
همین که کوس رحیل نواخته شد، لشکر قتلغ خان سر راه را بستند. عاقبت کار از حرف به عمل کشید، جنگِ شدیدِ خونینی شروع شد. لشکر قتلغ خان در اثر فشار و
ص: 188
شجاعت بنی هاشم پراکنده [شد] و شکست بر آنها وارد آمد. در این بین سران لشکرِ شکست خورده، تدبیری کردند. - راست یا دروغ - عده ای بالای بلندیها فریاد زدند: آقایان ! اگر به پشتگرمی علی بن موسی ( ولیعهد خلیفه ) جنگ می کنید الآن خبر رسید که ولیعهد وفات کرد. یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده از اطراف امامزادگان متفرق شدند .
لذا جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب ماست خوب است با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.
امامزادگان همان شبانه به اطراف پراکنده شدند- که گویند غالب امامزادگان در ایران، متفرق شدگانِ همان نهضت هستند- ، ولی جناب امیر احمد وسید امیر محمد عابد و سید علاء الدین حسین به شیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها به عبادت مشغول شدند.
جناب سید امیر احمد ( معروف به شاه چراغ) که بعد از حضرت رضا(علیه السّلام) در علم و زهد و ورع و تقوا سرآمدِ سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الكاظم(علیه السّلام) بوده که آن حضرت در زمان حیات باغستانی به نام «سریه» که هزار دینار خریداری نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند. و این امامزاده واجب التعظیم در مدت عمر، هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند - وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محلهٔ «سردزک» (همین مکان که الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است ) پنهان و شب و روز را به عبادت می گذرانیدند .
از طرف قتلغ خان ( والی فارس ) مفتّشینِ بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظم گماشتند [که ] تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند .
ص: 189
جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده، یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی به کار برده و شجاعتی به خرج داده [است] که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می باشد .
عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، از طرفی خانۀ همسایه را سوراخ کرده، وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هر وقت از جنگ خسته می شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده به حمله می پرداخت .
در موقع استراحت که تکیه به دیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند. فلذا بدن مبارکش زیر توده های خاک پنهان شد.
خبر قتلش معروف و آن خانۀ خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد چون شهر شیراز عموماً به استثنای عدۀ قلیلی از مخالفین بودند - تا اول قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود «اتابک ابوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح . و در سی و شش سال دورۀ سلطنت خود به زهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء، تعظیم بسیار می نمود و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت.
نظر به فحوای کلامِ «الناس على دين مُلوكهم» ، وزرا و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابک مظفرالدین «امیر مقرب الدين مسعود بن بدرالدین» بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت . فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را به صورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه خراب شده ، عمارت بزرگی بر پا کنند .
عمله جاتِ بسیاری به کار افتادند [ و ] خاکها و زباله ها را به خارج شهر می بردند.
روزی در اثنای کار دیدند جسدِ تَر و تازۀ مقتولی بدون تغیّر و تبدّل با فرق
ص: 190
شکافته، زیبا و وجیه روی زمین، زیر آوار قرار گرفته. خبر به وزارتخانه رسید، حسب الامر وزیر اعظم جمعی به تفتیش قضیه آمدند .
پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرِّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود : العزة الله احمد بن موسى.
با سابقۀ تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسدِ شریف جناب سید امیر احمد بن موسی الکاظم(علیه السّلام) امامزاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهار صد سال به این طریق ، صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی [از ] مخالفین گردید.
حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعهٔ عالی بر پا کردند و قبری حفر نموده، با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود، تا در سال 658 قمری که اتابک وفات یافت و در سال 750 که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود؛ مادر شاه ( ملکه تاشی خاتون ) که بانویی جلیله خیّره صالحه بوده بقعۀ مبارکۀ آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبایی بر آن قبر برافراشت و قصبهٔ «میمند» را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی الحال باقی و گلاب «میمند » معروف جهان است .
و جناب سید علاء الدین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم که با برادر بزرگوارش به شیراز آمدند، در گوشه ای پنهان و شب و روز به عبادت مشغول [بود]. در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده، روزی حضرت در گوشۀ آن باغ تفرّج می نموده که آن حضرت را شناختند ، همانجا شهیدش نمودند ،
ص: 191
در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید .
سالها گذشت ، قتلغ مُرد و آن باغ خراب شد. اثری از آن سید بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغِ خرابه ، ساختمان می نمودند، [ناگاه ] جسد خون آلود جوان مقتولی ، تر و تازه از زیر خاک نمایان شد؛ کأنّه او را تازه کشته اند، در حالتی که یک دست قرآن مجید [ داشت ] و دست دیگرش شمشیر صحیح و سالم.
با علامات و قراینی که در دست داشتند، فهمیدند بدن مبارک جناب سید علاء الدین حسین ( فرزندِ شهید موسی بن جعفر) است [لذا] در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان(1) بر قبر او بقعه ای ساخت.
بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه به زیارت امامزادگان (2) معظم آمد، چون صاحب ثروت بسیار بود بنایی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد ، املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعۀ مبارکه وقف نمود و بعد از فوت خودش را هم در همان آستانۀ مقدسه دفن نمودند. و در زمان شاه اسماعیل مرحوم، مرمّت زیبایی بر آن قبر شد که الى الحال مزار عموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می باشد.
بعضیها گویند این سید بزرگوار، عقیم و بلانسل بوده است و بعضی گویند : صاحب نسل بوده، ولی بعداً منقرض گردیده و همچنین جناب سید امیر احمد ( شاه چراغ ) هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفۀ صالحه بوده، چنانچه در عمدة الطالب فى انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند اولاد ذکور داشته است.
ص: 192
و اما جناب سید امیر محمد عابد که در گوشۀ انزوا اشتغال به عبادت داشت تا به اجل طبیعی از دنیا رفت. فرزندان عالیقدر داشته که اهمّ از همۀ آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوا جناب سید ابراهیم «مجاب » است که از طرف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در بیداری مفتخر به جواب سلام گردیده، فلذا معروف شد به «مجاب » .
بعد از وفات پدر بزرگوارش به عزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که قبر مبارکش تازه کشف [ شده ] و در آن اوان شهرت تامی پیدا نموده، عازم عتبات عالیات گردید.
حافظ - مگر قبر امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده؟
داعی - چون شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در زمان خلافت معاويه ( عليه الهاويه ) و طغیان بنی امیه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیت فرمود جسد مبارکش را شبانه [ و ] محرمانه دفن نمودند و حتی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند. فقط عدۀ قلیلی [ از ] اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند . و صبح روز 21 رمضان برای آنکه امر بر آعادی مشتبه شود و محل قبر آن حضرت را ندانند ، دو محمل
بستند ؛ یکی را به سمت مدینه و دیگری را به طرف مکه معظمه روانه نمودند.
به همین جهت قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ، کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت .
حافظ - جهت این وصیت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده؟
داعی - شاید از ترس بنی امیۀ بی دین بوده، چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض مخصوص آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بودند. ممکن بود اسائۀ ادبی به قبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سرآمد ظلمها می گردید.
حافظ - این چه فرمایشی است، مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد ، به
ص: 193
قبر مسلمانی - ولو دشمنی هم در کار باشد - سوء عملی انجام دهند.
داعی - مگر جناب عالی سیر در تاریخِ ننگین بنی امیه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اولی که این شجرۀ ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند ، باب ظلم و تعدّی و فساد در میان مسلمانها باز شد.
چه ظلمها که ننمودند و چه خونها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند . این قوم رسوای بی همه چیز، پایبند به هیچ چیز نبودند؛ چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورخینِ خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.
مخصوصاً علامۀ مقریزی ( ابو العباس احمد بن علی شافعی ) - که از اکابر علمای شماست - در کتاب معروف خود النزاع و التخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه ، فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطاً شرح داده که زنده و مرده نمی شناختند؛ برای نمونه دو وقعۀ مهم تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعهٔ این قوم رسوا ( بنی امیه) را به عرضتان می رسانم که آقایان تعجب نکنید و بدانید آنچه داعی می گویم ، با سند و
اساس است .
و آن وقعۀ مهم، شهادت حضرت زید بن علی بن الحسين بن علی(علیهم السّلام) و فرزندش ، یحیی می باشد که جمیع مورخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبدالملک بن مروان در سال 105 قمری به خلافت رسید- و آن مردی بود بسیار قسیّ القلب و شدید الغضب - بنای ظلم و تعدّی را گذارد و مخصوصاً نسبت به بنی هاشم، خود و اتباعش اذیت و آزار را به حدّ اعلی رسانیدند.
عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف، عالم، عابد ، زاهد ، فقيه [ و ] متقی به شام نزد خلیفه به تظلّم رفت. در «رصافه» با هشام ملاقات نمود، قبل از اینکه
ص: 194
حضرت جهتِ آمدن خود را بیان نماید، عوض مساعدت و رسیدگی به کارها و پذیرایی از مهمان تازه وارد، آن هم پارۀ تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لدى الورود اهانت سختی به آن حضرت نمود و با دشنامهای بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن جناب را از دربار خلافت راند.
چنانچه مورخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در صفحه 181 جلد دوم مروج الذهب(1) و علامۀ مقریزی در النزاع و التخاصم فیما بین بنی هاشم و بنی امیه (2) و ابن ابی الحديد معتزلی در شرح نهج البلاغه (3) و دیگران مفصلاً می نویسند که بعد از فحاشی و ضربات شدیده وارده و رانده شدن از نزد خلیفه، ناچار از شام به کوفه رفت [ و ] برای برطرف کردن ظلم، نهضتی بر ضد امویها تشکیل داد.
يوسف بن عمر ثقفی ( حاکم شهر کوفه ) با لشکر بسیاری به مبارزه برخاست . آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی مبارزت می نمود و تمثل به این اشعار می جست :
اذلّ الحيات وعز الممات*** وکلا أراه طعاماً وبيلا
فان كان لابد من واحد*** فسيرى الى الموت سيراً جميلا
ص: 195
ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست ، شربت شهادت نوشیده ، جان به جان آفرین تسلیم نمود. جناب یحیی فرزند آن بزرگوار به اتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند ، در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند.
پس از گذاردن لحد، آب را در نهر جاری نمودند که دشمنها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجاست .
ولی مفسدینِ شر اندیش به یوسف خبر دادند ،فرستاد قبر را نبش نموده، بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند، سرش را از بدن جدا نموده، برای هشام به شام فرستادند .
آن نانجیب نا اصلِ ملعون نوشت برای یوسف ( حاکم کوفه ) بدن جناب زید را عریاناً به دار بیاویزند. همین عمل را آن ملاعین اجرا نمودند و در ماه صفر سال 121 قمری بدن ذریه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برهنه به دار آویختند . چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد - پاره تن رسول الله - بر بالای دار ماند تا سال 126 که ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، امر نمود استخوانهای آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند، پس از سوختن خاکسترش را به باد دادند!
و همین عمل را این ملعون با بدن جناب يحيى بن زيد بن علی بن الحسین(علیهما السّلام) در جرجان ( از بلاد خراسان است و الحال گرگان نامیده می شود)(1) نمود، چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود- که تاریخ آن مفصل است - و در میدان رزم شهید گردید، سرش را از بدن جدا [کردند] و به شام فرستادند. بدنش را [نیز] مانند پدر بزرگوارش به دار آویختند، شش سال بر بالای دار ماند! که دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند، تا ولید به درک واصل شد.
ابو مسلم خراسانی که بر ضد بنی امیه به هواخواهی بنی عباس قیام نمود، بدن آن
ص: 196
ذريۀ رسول الله را از دار ستم نجات داد و در جرجان ( گرگان ) دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است .
تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر [شدند ] و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعين لعن نمودند.
پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیثِ لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید، جای تعجبی نبود که اگر وقت به دستشان می آمد با بدن امام بر حق ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) هم چنین معاملاتی می نمودند.
فلذا حسب الوصيه، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی ) که روزی به صحرای نجف که- نیزار و مرکز آهوان بود- به شکار رفت. تازیها و فهدها دستهٔ آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف(1) پناه بردند تازیها و فهدها از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی تازیها که عقب می رفتند آهوها پایین می آمدند، همین که تعقیب می شدند باز پناه به تل می بردند.
خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازیها به دنبال آهوان بالا نمی روند.
پیرگفت: سرش را من می دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد ، گفت : خلیفه ! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم : اینجا چه چیز است ؟ گفت : با حضرت امام جعفر صادق(علیه السّلام) اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود :
ص: 197
اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب(علیه السّلام) است که به زودی آشکار خواهد شد.
خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد:
بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما حفره نوح النبى لعلی وصی محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل
الطوفان بسبع مأة عام.
( این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی ، وصی محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
قبل از طوفان به هفتصد سال .)
هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نمازگزارد و گریۀ بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید .
آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر (علیهما السّلام) به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین است .
هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی». این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می آمدند. فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی به دست آورد، از شیراز عازم زیارت شد. پس از فراغت از زیارت در کربلای معلّی ندای حق را لبیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبدالله الحسين (علیه السّلام) دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشۀ شمال غربی رواق آن حضرت، مزار دوستان است.
حافظ - گمان می کنم به این محکمی که شما فرمودید ، قبر مولانا على كرّم الله وجهه در نجف نباشد؛ زیرا علماء را در آن اختلاف است. بعضی گویند در قصر الاماره کوفه و بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه. بعضی نوشته اند که در باب
ص: 198
الكنده مسجد کوفه است و بعضی گفته اند در رحبه کوفه. بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع، پهلوی قبر فاطمه است . در نزدیکی کابل افغانستان ما هم بقعه ای هست به نام «مزار علی» معروف است که جسد مولانا على كرّم الله وجهه را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته به سمت مدینه حرکت دادند. جمعی به خیال آنکه در صندوق اشیای نفیسه می باشد او را ربوده، وقتی گشوده و جسد مبارک آن حضرت را دیدند به کابل آورده ، در آنجا دفن نمودند و به همان جهت عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند .
داعى - تمام این اختلافات از اثر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر به اختفاء نمود که حقیر نخواستم مفصلاً شرح دهم. چنانچه از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) مروی است که حضرت امیرالمؤمنین هنگام وفات به فرزندش امام حسن فرمود: پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی، چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع : 1 - در مسجد کوفه 2 - در رحبه 3 - در خانۀ جعدة هبیره 4 - در غری ، تاکسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید .
و البته این اختلاف در میان علمای شماها می باشد که به گفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند، ولی جامعۀ علمای شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد، چه آنکه آنها از اهل بیت طهارت گرفتند. بدیهی است اهل البیت ادرى بما فى البيت.
و اما اینکه فرمودید: در نزدیکی کابل، مزار علی می باشد ؛ بسیار خنده آور است و این شهرت کاملاً دروغ می باشد و این قضیه به افسانه نزدیک تر است تا به یک خبر صحیح .
و عجب از علمای شما می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند، حتی حاضر نشدند که محل قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود؛ زیرا که اهل البیت ادرى بما في البيت . بدیهی است فرزندان به محل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران .
اگر هر یک از این شهرتها صحت داشت، محققاً ائمۀ اطهار به شیعیان خود خبر
ص: 199
می ددادند و حال آنکه بر عکس، نجف اشرف را تقویت نمودند، بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب به زیارت آن حضرت در نجف نمودند.
سبط ابن جوزی در صفحه 103 تذکره (1) اختلاف اقوال را ذکر نموده ، تا آنجا که گوید :
والسادس انه على النجف فى المكان المشهور الذي يزار فيه اليوم وهو الظاهر وقد استفاض ذلك .
(و ششم به طور استفاضه ثابت است که قبر علی بن ابی طالب(علیه السّلام) در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهراً خلافی ندارد .)
و همچنین سایر علمای شما از قبیل : خطیب خوارزم در مناقب و خطیب بغداد در تاریخ خود و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(3) و فیروز آبادی در لغت نجف در قاموس و دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد .
خلاصه به مناسبت الكلام يجر الکلام از اصل مطلب دور افتادیم. پس از وفات حضرت ابراهیم مجاب در کربلای معلّی از آن جناب سه پسر قابل لایق باقی ماند به نام احمد و محمد و علی. هر سه به عنوان تبلیغ دین جد بزرگوارشان به سمت ایران که در آن زمان دار العامه بود حرکت نمودند .
ص: 200
جناب احمد تشریف فرمای قصر ابن هبیره شد و در همانجا ماند و اولادش در آنجا معروف و مشغول خدمات شدند.
جنابان محمد و علی عازم کرمان شدند. جناب علی ساکن سیرجان شد (که از توابع کرمان است و تا آن شهر سی فرسنگ فاصله دارد) و اولاد و احفادشان در آن بلاد اشتغال به تبلیغات داشتند.
و جناب محمد، معروف به حایری، تشریف فرمای کرمان شدند و از آن جناب سه پسر به نام ابو علی الحسن و محمد حسين الشیّتی و احمد ماندند و احفاد شریفی پیدا کردند.
محمد حسین و احمد به کربلا برگشتند و در جوار قبر جد بزرگوارشان، عمر خود را به پایان رسانیدند و قبایل بزرگی از سادات معظّم از نسل ایشان در کربلا و اطراف معروف اند .
از قبیل سادات محترم آل شيّته و آل فخّار که از نسل جناب محمد حسین الشیتی هستند .
و سادات آل ابونصر و آل طعمه ، خدام با احترام آستانهٔ قدس حسینی ارواحنا فداه از نسل جناب احمد می باشند .
و جناب ابو على الحسن به شیراز تشریف فرما شدند، چون اهالی شیراز از متعصبین عامه و اهل تسنن و غالباً ناصبی و از پیروان خوارج بودند و عداوت مخصوصی به اهل بیت طهارت داشتند، نتوانستند علنی و برملا به نام سیادت جلوه نمایند. لذا با لباس عربی در گودالی کنار خندق شهر خانه های عربی ساخته و در آنجا سکنی نمودند . (1)
خانواده های شیعیان که در محله «سردزک» شیراز منزل داشتند با امامزاده های معظم رابطه پیدا نمودند امامزاده ها هم در خُفیه مشغول تبلیغات و خدمات دينيّه و نشر حقایق ولایت شدند.
ص: 201
بعد از وفات جناب ابو علی، احمد ابوالطیب فرزند بزرگ آن جناب توسعه ای در امر تبلیغ داد. کم کم شهرتشان زیاد شد و بسیاری از مخالفین مستبصر شده، به راه حق آمدند جامعه شیعیان رو به ازدیاد گذارد، در اثر تبلیغات و اقدامات امامزادگان معظّم تشکیلات مهمه دادند، تا آنجا که منبر تبلیغات به نام سادات عابدی و مجابی در شیراز برقرار شد .
از اعمام و اقوام خود به اطراف می فرستادند و آنی از خدمات دینی و تبلیغات مذهبی آرام نبودند و دایرۀ تبلیغات آنها در اطراف بلاد ایران روزبه روز توسعه پیدا می نمود، تا در زمان دیالمه و دوره سلطنت غازان خان ( محمود ) و الجايتو ( سلطان محمد خدابنده) مغول که تشیّع اختیار نمودند و در سلطنت صفویّه کاملاً آزاد شدند.
خدمات بزرگی به عالم تشیّع ابراز نمودند و در بسیاری از بلاد ایران نشر حقایق مذهب شیعۀ امامیه به وسیله این خاندان جلیل بوده .
تا در اواخر سلطنت مرحوم فتحعلی شاه قاجار جدّ اعلای ما ( مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه) که برجسته ترین فرزندان مرحوم سيد الفقهاء و المجتهدين علامۀ کبیر حاج سید اسماعیل مجتهد مجابي بودند ، در مراجعت از زیارت مشهد مقدس رضوی که به تهران وارد شدند، از طرف شاهنشاه مسلمان علم
پرور به ایشان ابراز علاقه و تقاضای توقف در تهران (پایتخت شاهنشاهی ) شد.
تقاضای شاهانه حسب الوظیفه دینی، مورد قبول آن جناب واقع [گردید ] و چون در آن زمان در تهران جز در مساجد که علماء احکام و مسائل دینیه بیان می نمودند،
مجالس تبلیغی مانند امروز معمول و متداول نبود فقط در تکایا تعزیه و شبیه خوانی برقرار می شد که مهمتر از همه آن مجالس ، تکیۀ دولت شاهنشاهی بود. فلذا به امر و دستور جناب آقای سید حسن و تایید شاهنشاه تکایا اوقات شبیه و تعزیه را مبدّل به مجالس تبلیغات نمودند.
ص: 202
به همین جهت مؤسس اساس مجالس تبلیغ و تشکیل منابر تبلیغی در تهران، مرحوم آقا سيد حسن واعظ شیرازی شد که کمک و مدد شایانی به مجتهدین و مراجع تقلید گردید .
فلذا مرحوم آقا سید حسن نوشتند به شیراز به والد ماجد خود مرحوم حاج سید اسماعيل مجتهد از میان فرزندان خود که زیاده از چهل نفر بودند، آقاسید جعفر و آقا سید رضا مجتهد فقیه و حاج سید عباس و آقا سید جواد و آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقاسید کاظم و آقا سید فتح الله به تهران آمدند .
نظر به تقاضای اهالی قزوین، جنابان آقا سید مهدی و آقاسید مسلم و آقاسید کاظم را جهت تبلیغات بدان صوب روانه نمودند که سادات مجابی الی الحال از نسل آن سه بزرگوار در آنجا معروف اند .
و خود با بقیۀ اخوان در تهران، مجالس تبلیغ را تشکیل و پیوسته توسعه دادند. به وسیله محراب و منبر به ترویج شرع انوَر کوشیدند و بعد از وفات مرحوم آقا سید حسن رضوان الله علیه در سال 1291 قمری ریاست سلسلهٔ جلیله، حقاً به فرزند ارشد آن بزرگوار مرحوم آقا سید قاسم بحرالعلوم ( پدر بزرگ داعی ) منتقل گردید . چه آنکه لباس زیبای ریاست سلسلۀ جلیله در آن زمان میان هزار نفر خاندان بزرگ سادات شیرازی، تنها به اندام آن بزرگوار متناسب و برازنده بود که در زهد و ورع و تقوا مشهور، جامع معقول و منقول ، حاوی اصول و فروع، نادره زمان و نابغه دهر در علم و عمل و حسن سیاست معروفیت کامل داشتند .
و از سال 1308 قمری که مرحوم بحر العلوم به رحمت ایزدی پیوست و در کربلای معلی میان ایوان میرزا موسی وزیر، پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه ، جنب قبر والد ماجدش مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی دفن گردید- تا این زمان، ریاست خاندان جلیل با والد ماجد بزرگوارم که حامی شیعه و محیی شریعت ، ناصر ملت و دین ، مروج احکام ، سید المرسلين ثقة الاسلام والمسلمين فريد دهر و وحید عصر حضرت آقا سید علی اکبر دامت برکاته که از طرف مرحوم ناصرالدین شاه قاجار به لقب «اشرف الواعظین » ملقب گردیده اختصاص یافته.
ص: 203
و این راد مرد بزرگ که قریب هشتاد سال است پرچمدار توحید بوده و با کمال شهامت و از خود گذشتگی با قدرت و نفوذ نامتناهی خود در پیشامدهای گوناگون و مخصوصاً حوادث نیم قرن اخیر و دست اندازیهای مختلف روزگار در مقابل اعادی دین و بیگانگان، پیوسته با ثبات قدم و استقامت کامل در ترویج دین مبین مجاهدتها نموده و خدمات شایان تمجید ایشان، در نشر احکام و جلوگیری از منهیّات و حفظ ظواهر شریعت مطهره و ابلاغ حقایق و اشاعۀ معالم، مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، بیانات سحرآمیز و تأثیر کلمات آن بزرگوار اظهر من الشمس و مورد توجه خاص و عام و علمای اعلام و مراجع تقلید در ازمنه مختلف بوده است. مخصوصاً حجج اسلام آيات الله العظام مرحمت و غفران پناه، مراجع تقلید و نوابغ روزگار، مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ ( مجدّد مذهب سيد البشر ، على رأس المأة الثالثة عشر ) و حاج ميرزا حبیب الله رشتی و حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین [ و ] حاج میرزا خلیل طهرانی و آقا سید محمد کاظم یزدی طباطبایی و حاج شیخ فتح الله شریعت اصفهانی و آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمد تقی شیرازی قدس الله اسرارهم زیاده از حد ابراز لطف و محبت دربارۀ آن بزرگوار مرعی داشتند.
بالأخص در این عصر مشعشع که ریاست فرقۀ ناجیۀ امامیه با فقيه اهل بیت عصمت و طهارت سيد الفقهاء والمجتهدین آیه الله فی الارضين نابغة الدهر حضرت آقا سید ابوالحسن اصفهانی متع الله المسلمين بطول بقائه در دارالعلم نجف اشرف می باشد ، که الحق در علم و فضل و دانش پژوهی و حسن سیاست توانسته است لوای «انا مدينة العلم و على بابها» را در برابر یک دنیا مخالف ، بالای کاخ ناسوت بر افرازد . و تا ماورای بحار، احکام اسلام را نشر دهد و سبب ورود جمع کثیری از ارباب ملل و نحل در حوزۀ اسلام و مذهب حقه جعفریه گردد. (1)
ص: 204
و نیز استاد الاساتيد آية الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مدظلّه العالی که مدیریت با عظمت سازمان مدارس عالیه علوم الهی قم به آن وجود مقدس اختصاص دارد ،(1) زیاده از حد تصور، والد بزرگوارم را مورد توجه و تأیید قرار داده اند و پیوسته در توقیعات مبارکه با عنوان سیف الاسلام ایشان را مخاطب ساخته [اند. ] برای آنکه مشاهده می نمایند که با نیروی خلل ناپذیر شمشیر برنده زبان و نیش خامه و بنان ، کاخ کفر و الحاد و زندقه و فساد را خراب [می کند ] و از جهاد در راه دین و فداکاری در اِعلای کلمتین و نشر احکام و بسط مذهب حقه ، خودداری ننموده و با نفوذ و قدرت خداداد، آنی از قلع و قمع ملحدین و نابود کردن مرامهای مسموم مخالفین اسلام، آسوده ننشسته و علی رغم اعادی داخلی و خارجی که برای محو و جلوگیری از مقاصد حق ایشان کوشا بودند، بر اریکۀ عزت الهی برقرار و دائماً دین و ملت اسلام را عموماً و مذهب حقۀ جعفری را خصوصاً حامی و خدمتگزار بوده و می باشند. (2)
خلاصه الى الحال، این سلسلۀ جلیله در تهران و اطراف به نام سادات شیرازی و عابدی و مجابی در خدمتگزاری به شرع و شریعت برقرار [بوده ] و با مجاهدتهای طاقت فرسا انجام وظیفه نموده و در مقابل کارشکنیها و تهمتهای مخالفین ، ثابت [بوده ] و از بوتۀ امتحان به خوبی بیرون آمدند.
ص: 205
چرا از خامه بوی عود و مشک عنبرین آمد *** یقین در وصف گلزار امام هفتمین آمد
شهی کش چرخ از بهر رکوعش تا ابد شد خم ***مهی کز فرش تا عرشش به تسخیر نگین آمد
محمد عابد آن نسل بلا فصل شه کاظم *** که عصر خود چو جدش شاه زین العابدین آمد
حریم او به شیراز ار پناه دردمندان شد *** نگر کحل البصر خاکش به چشم زائرین آمد
هزار افزون گذشته گر زسال رحلتش ، نسلش *** پی ترویج دین مأمور ربّ العالمين آمد
از آن تاریخ فرزندان او سادات شیرازی *** علمداران اسلامی یکایک در زمین آمد
به هر دور از تشیّع یا تسنّن هر یکی از جان *** نهان و آشکارا در پی تبلیغ دین آمد
زمان بگذشت تا شد فتحعلی شه خسرو ایران *** به شیرازش نظر از مهر چشم دوربین آمد
بدید آنجاست یک اختر ز برج زهره زهراء *** مجابی واعظ آن درّ درخشان ثمین آمد
بُد او سیّد حسن فرزند آن علامۀ عظمی *** که اسماعیل نام آن فقيه المسلمين آمد
ص: 206
شهش تهران طلب بنمود کز درک حضور وی *** برد فیضی که از دربار ربّ العالمین آمد
سپس کوشید بر ترویج دین جدّ پاک خود *** به تعظیم شعائر گوئیا حصنی حصین آمد
ز آثارش یکی تأسیس منبر شد در این تهران *** شبیه و تکیه ها تبدیل وعظ واعظین آمد
پس از او قرّة العینش که بد ارشد به فرزندان *** چو سید قاسم بحر العلومش جانشین آمد
بُدى او جامع المعقول والمنقول آن بحرى ***که علمش رشحه ای از علم میر متقین آمد
ز بعدش پرچم منبر مهین سيّد على اكبر *** گرفت از باب و اشرف زاولین تا آخرین آمد
رئیس خاندان پاک آن سادات شیرازی *** به رزم دشمنان چون ذوالفقار آتشین آمد
به عصر وی اعادی را نه جرئت بر تظاهر شد *** جلوگیری زمنهیاتش از حقّ آفرین آمد
پی ترویج دین اقدس جدّ مُنير خود *** زجان کوشا به صبح و شام با عزمی متین آمد
بگفتا عارف یک دل به تاریخ وفات او *** بر اشرف نک بیا احسان نجزى المحسنين آمد
این بود مختصری از مفصل حالات و شرح زندگانی این سلسلۀ جلیله که سؤال فرمودید چرا به ایران آمدند و برای چه آمدند که به طور خلاصه عرض نمودم.
هدف و مقصد این خاندانِ جلیل از زمان جناب سید امیر محمد عابد وسيد
ص: 207
ابراهیم مجاب ( فرزندان امام کاظم موسی بن جعفر(علیهما السّلام) ) که تقریباً هزار و صد سال می شود، خدمتگزار به دین و شریعت اسلام بوده و با در نظر گرفتن آیه 39 سوره 33 ( احزاب ) « الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَونَهُ وَ لايَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حسيباً ؛ » (آن کسانی که می رسانند پیغامهای خدای را بدون کتمان و از او می ترسند و نمی ترسند از احدی مگر از خدای تعالی، پس ذات پروردگار کفایت کننده است مقاصد ترسندگان از او را .) بر مسند تبلیغات برقرار [بوده] و بدون ترس و خوف با ثبات و استقامت کامل و اتکای به حق ، خلفاً عن سلف انجام وظیفه داده اند .
مذاکرات که به اینجا رسید، آقا سید عبدالحی به ساعت نظر کرده ، فرمودند خیلی از شب گذشته، چنانچه اجازه فرمایید بقیۀ صحبتها بماند برای فردا شب ان شاء الله زودتر می آییم که وقت بیشتری برای صحبت داشته باشیم. داعی با تبسم و روی باز موافقت نموده، بعد از صرف چای و تنقل از اقسام تنقلات هندی برخاستند، با صمیمیت و وداد آنان را بدرقه نمودیم».
ص: 208
موضوعات کلی مورد بحث :
• پیدایش شیعه
• علت تشیع ایرانیان
غلات، شیعه نیستند
• وجوب صلوات بر آل پیامبر
ص: 209
ص: 210
«بعد از مغرب آقایان ورود نمودند. همان اشخاص دیشب به علاوه چند نفری از محترمین که بعداً معلوم شد از تجّار و ملّاکین بودند پس از تعارفات و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند».
حافظ - قبله صاحب ! راستی بدون تملّق، از مجلس دیشب خاطرات شیرینی با خود بردیم. از خدمت شما که مرخص شدیم در تمام راه با همراهان صحبت شما در بین بود. واقعاً جاذبۀ شما به قدری قوی است که همۀ ما را مجذوب صورت و سیرت خود قرار دادید.
کمتر اتفاق می افتد در اشخاص که واجد حسن صورت و سیرت توأماً باشند، اشهد انک ابن رسول الله حقاً. مخصوصاً امروز صبح که به کتابخانه رفتم چند جلدی از کتب انساب و تاریخ مخصوصاً هزار مزار و آثار عجم را در انساب سادات جلیل القدر مطالعه و در اطراف فرمایشات دیشب شما دقت نمودم ، واقعاً حظّ کردم و لذت بردم و حقیقتاً غبطه خوردم به این نسب شریف و مدتی در فکر بودم. در پایان افکار خود خیلی متأثر و متألم گردیدم که شخص شریف صحیح النسبی مانند جناب عالی با این حسن صورت و سیرت چرا بایستی تحت تأثیر عادات سخیفۀ گذشتگان قرار
ص: 211
گرفته و از طریقهٔ ثابته اجداد بزرگوارتان منحرف [ شده ] و رویّۀ سیاسی ایرانیان مجوس را بپذیرید.
داعی - اولاً از حسن ظن و نظر لطف جناب عالی ممنون و متشکرم و بدون شکسته نفسی واقعاً آن ذره ای که در حساب ناید من هستم
ثانياً چند جمله مخلوط به هم و مبهم فرمودید که دعا گو نفهمیدم هدف و مقصدتان چیست، متمنّی است جملات را تفکیکاً بیان فرمایید تا اصلِ حقیقت آشکار شود.
عادات سخیفه گذشتگان کدام است . طریقۀ ثابته اجداد بزرگوارم که داعی از آن رویگردان شده ام چه چیز است و رویه سیاسی ایرانیان را که پیروی نموده ام چیست؟
حافظ - مرادم از عادات سخیفهٔ گذشتگان، تأسیسات و عقاید و بدعتهایی است که به دست بیگانگان یهود، داخل در دین حنیف اسلام شده .
داعی - ممکن است لطفاً توضیح بیشتری بدهید که معلوم شود آن بدعتها کدام است که دعاگو پیروی نموده ام.
حافظ - البته خاطر عالی به خوبی مسبوق است به شهادت تاریخ که بعد از گذشتن هر یک از انبیای بزرگ ، اعادی در اصل آن دین که کتاب مقدس آنها بود ، مانند تورات و انجیل دست پیدا نمودند و به واسطۀ تحریفات بسیار آن دین را ضایع و از درجۀ اعتبار ساقط نمودند.
ولی در اسلام به واسطه محکم بودن قرآن حکیم چون آن قدرت را پیدا نکردند، لذا عده ای از یهودیها که همیشه حیّال و مکّار بوده اند و تاریخ زندگانی آنها پیوسته لکه دار به حیله و تزویر بوده است، مانند «عبدالله بن سباء صنعائی» و «کعب الاحبار» و «وهب بن منبه» و دیگران که اسلام آوردند و بنای سمپاشی را گذاردند، عقاید باطلی را با رأی و عقیدهٔ خود توأم به نام گفتار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان مسلمانان انتشار دادند .
خلیفه سوم «عثمان بن عفان(رضی الله عنه)» آنها را تعقیب نمود از ترس خلیفه فرار نموده و
ص: 212
مصر را مركزگاه خود قرار دادند. کم کم جمعی از عوام را فریب داده، اتباعی پیدا نمودند و حزبی تشکیل دادند به نام «شیعه» و علی رغم خلیفه عثمان ، علی را به امامت و خلافت معرفی نمودند و احادیثی بر له مرام ساختگی خود، جعل کردند به این معنی که پیغمبر علی را خلیفه و امام قرار داده.
در اثر قیام این حزب خونهای بسیار ریخته شد، تا عاقبت منجر به قتل خلیفه عثمان مظلوم و نصب علی بر مسند خلافت گردید جماعتی هم که از عثمان دلتنگیهایی داشتند اطراف علی را گرفتند.
از آن زمان حزب شیعه سر و صورتی به خود گرفت، ولی در دورۀ خلافت بنی امیه و کشتار آل علی و دوستان آن جناب، این حزب ظاهراً در محاق افتاد .
ولی افرادی مانند سلمان فارسی و ابی ذر غفاری و عمار یاسر، جدّاً بر له على کرّم الله وجهه تبلیغات می نمودند- که روح علی قطعاً از آن نوع تبلیغات بیزار بود - تا در زمان خلافت هارون الرشید و مخصوصاً فرزندش مأمون الرشید عباسی که به دست ایرانیان بر برادرش محمد امین غالب آمد و مسند خلافتش محکم گردید ، شروع کردند به تقویت نمودن از علی بن ابی طالب و علی را بناحق بر خلفای راشدین تفضیل دادن !
ایرانیان هم چون با عربها بد بودند به واسطۀ آنکه مملکتشان به دست قدرت اعراب اشغال گردیده و استقلالشان از میان رفته بود، در پی بهانه ای بودند که طریقه ای پیدا کنند به نام دین تا در مقابل اعراب قیام نمایند. لذا این رویهٔ ناحق را پسندیده و پیروی نمودند، بلکه در اطراف این حزب (شیعه) هیاهویی بر پا نمودند، تا در دورهٔ دیالمه تقویت شدند و در سلطنت با اقتدار صفویه رسمیت پیدا نمودند ؛ یعنی حزب «شیعه» به نام مذهب رسمی معرفی شدند و ایرانیان مجوس هم الى الحال از روی سیاست مذهب خود را شیعه می نامند .
پس مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و حادث ؛ و ابداع او به دست عبدالله بن سباء یهودی بوده، والاً سابقاً در اسلام نامی از شیعه نبوده و جد بزرگوار شما نبی اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قطعاً از این نام بیزار است؛ زیرا بر خلاف میل او قدم به این راه برداشته
ص: 213
شده است و فی الحقیقه می توان گفت شیعه شعبه ای از مذهب یهود و عقاید آنها می باشد !
به همین جهت من تعجب می کنم که مانند شما شخص شریف با این نسب پاک چرا باید روی عادت و تقلید اسلاف ، بدون دلیل و برهان، طریقهٔ جد بزرگوارتان دین پاک اسلام را بگذارید و رویهٔ یهودی بدعت گذاری را پیروی نمایید، در صورتی که شما اولى و أحقّید که جداً پیرو قرآن و سنت جدتان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشید .
«دیدم اهل مجلس و مؤمنین با شرف هندی مخصوصاً قزلباشهای با غیرت پرحرارت که از متنفّذین شیعیان هندوستان می باشند، از بیانات جناب حافظ بسیار عصبانی و رنگهای آنها پریده گردید. داعی قدری آنها را نصیحت نموده و با امر به صبر و حوصله و تحمل گفتم در ایران ضرب المثل است که می گویند شاهنامه آخرش خوش است ، صبر کن ؛ الصبر مفتاح الفرج. آن گاه در جواب جناب حافظ گفتم».
داعی - از شخص عالمی مانند شما بعید بود که استشهاد نمایید به کلمات ساختگی خرافی موهوم بی اصل که ابداً پایه و اساس متینی ندارد، مگر اشاعۀ منافقینِ خوارج و اعادی متعصب نواصب و امویها و تبعیت عوام بدون تحقیق و دلیل و برهان.
اینک اگر اجازه بفرمایید برای روشن شدن مطلب، جواب بیانات بی اساس شما را اختصاراً به اقتضای وقت مجلس بدهم، تا حل معما گردیده و کشف حقیقت گردد.
حافظ - بفرمایید برای استماع فرمایشات شما حاضر و سراپا گوشیم .
داعی - اولاً جناب عالی دو امر کاملاً متباین را با هم مخلوط نمودید. اگر عبدالله بن سباء یهودی منافق ملعون که در اخبار شیعه مذمت بسیاری از او شده و در شمار منافقین و ملاعين معرفی گردیده، چند روزی به نام دوستی علی(علیه السّلام) که محبوبیت عمومی داشته، متظاهر گردیده ، چه مربوط است به نام شیعۀ امامیه . اگر گرگی به لباس میش و یا دزدی به لباس روحانیت و اهل علم در منبر و محراب جلوه کند و زیانهایی از طرف او به اسلام و مسلمین برسد، شما باید به اصل علم و روحانیت بدبین شوید و تمام اهل علم را دزد و بازیگر بخوانید؟
ص: 214
واقعاً از انصاف دور شدید که مذهب پاک شیعه را به حساب عبدالله بن سباء ملعون در آوردید. خیلی تعجب آور است که مذهب حق شیعه را تخفیف داده، به نام حزب سیاسی نامیدید و از آثار عبدالله بن سباء ملعون وبِدَع او در زمان عثمان دانستید .
حقاً خیلی خطا رفتید؛ زیرا که شیعه حزب نبوده، بلکه مذهب و طریقهٔ حق بوده [و] زمان خلافت عثمان حادث نگردیده، بلکه در زمان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به دستور و گفتار خود آن حضرت شایع گردیده.
اگر شما به کلمات مجعولۀ خوارج عامه ونواصب استشهاد می کنید ، ولی داعی به آیات قرآن مجید و اخبار معتبرۀ خودتان استشهاد می نمایم تا حق از باطل تمیز داده شود. و من باب تذکر عرض می کنم همیشه در گفتار و کردارتان دقیق شوید که بعد از کشف حقیقت اسباب خجلت نشود.
چنانچه اجازه فرمایید و بیانات دعا گو مُکرِه طبع شما نیست، جواب فرمایشاتتان را بدهم تا معلوم شود مطلب غیر از این است که شما فرمودید.
حافظ - البته بفرمایید ، اصل تأسیس این مجلس و حضور ما برای همین است که کشف حقایق و رفع شبهات گردد. قطعاً رنجش و کراهتی از بیانات برهانی نداریم.
داعی - البته آقایان می دانید که شیعه لغةٌ به معنای پیرو است . شیعة الرجل ، پیروان و یاری دهندگان مَردند و فیروزآبادی که از اکابر علمای شماست در قاموس اللغه(1) گوید :
« وقد غلب هذا الاسم على من يتولى علياً واهل بيته، حتى صار اسماً لهم خاصاً».
( غالب شده است اسم شیعه بر هر کس که دوست بدارد علی(علیه السّلام) و اهل بیت او را تا آنکه گشته است شیعه مخصوصاً اسم از برای ایشان .)
ص: 215
عین همین معنی را ابن اثیر در نهاية اللغه(1) بیان نموده است.
ولی اشتباهی که شما نمودید، عمداً یا سهواً یا به واسطه عدم احاطه بر تفاسیر و اخبار و واقع شدن تحت تأثیر گفتار اسلاف، بدون دلیل و برهان فرمودید: لفظ شیعه و اطلاق آن بر پیروان علی و اهل بیت رسالت(علیهم السّلام) از زمان عثمان پیدا شده و واضع آن عبدالله بن سباء یهودی بوده، و حال آنکه این طور نیست، بلکه طبق اخبار معتبرۀ مندرجه در کتب و تفاسیر خودتان، شیعۀ اصطلاحی به معنای پیرو علی بن ابی طالب(علیه السّلام) از زمان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده .
و واضع لفظ شیعه بر پیروان علی (علیه السّلام) بر خلاف فرموده شما ، شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و این کلمه بر زبان خود صاحب وحی جاری شده ؛ همان پیغمبری که خدا در آیه 3 از سوره 53 (النجم ) درباره او فرموده: « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحَىٰ » ؛ (هرگز به هوای نفس خود سخن نمی گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست . ) - [ و ] اتباع و پیروان علی(علیه السّلام) را شیعه و رستگار و ناجی نامیده است .
حافظ - در کجا همچو چیزی هست که ما تا به حال ندیده ایم.
داعی - شما ندیده اید یا نخواسته اید ببینید، یا دیده اید و صلاح مقام خود را در اعتراف به حقیقت نمی دانید و یا ملاحظه اتباع و مریدان خود را می نمایید.
ولی ما دیده ایم و حق پوشی را هم صلاح دین و دنیای خود نمی دانیم، برای آنکه خداوند متعال در دو آیه از قرآن مجید صریحاً کتمان کنندگان حق را ملعون و اهل آتش خوانده.
اول در آیه 159 از سوره 2 (بقره ) فرموده:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنَ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ».
آن کسانی که آیات واضحه ای که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده و
ص: 216
بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم، پنهان داشتند خدا و تمام جن و انس و ملائکه آنها را لعن می کنند.
دوم در آیه 174 همان سوره فرموده:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »
(آن کسانی که پنهان داشتند و کتمان نمودند آیاتی را که نازل نمودیم از کتاب آسمانی و آنها را به بهای اندک فروختند، جز آتش جهنم نصیب آنها نباشد و در قیامت ، خدا ( از خشم) با آنها سخن نگوید و از پلیدی عصیان پاک نگردند و آنان را عذاب دردناک خواهد بود.)
حافظ - آیات شریفه حق است و البته اگر کسی کتمان حق بنماید مشمول همین آیات می باشد، ولی ما تاکنون حقی را نشناخته ایم که کتمان بنماییم و البته بعد از معرفت هر حقی اگر کتمان بنماییم، ما هم در حکم همین آیات خواهیم بود و امیدواریم که هیچ وقت در حکم آیات قرار نگیریم .
داعی - اینک به لطف و عنایت خداوند منّان و توجهات خاصۀ خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا
آنجا که مقدور داعی می باشد، حق را که اظهر من الشمس است، از زیر پرده استتار بیرون می آورم و بر برادران عزیزم ( اشاره به اهل تسنن حاضر در مجلس ) ظاهر می کنم امیدوارم آیتین شریفتین پیوسته در مقابل روی ما باشد. نکند خدای نکرده عادت و تعصب غالب آید و کتمان حقی بشود.
حافظ - خدا را شاهد می گیرم هر ساعتی که حقی بر من ظاهر شود جدال نمی نمایم، چون جناب عالی با حقیر معاشرت ننموده اید و از اخلاقم آگاهی ندارید، به قدری جدی هستم و سعی می کنم که بر هوای نفس غالب آیم و هرگاه شما دیدید که حقیر در مقابل بیانی ساکت شدم بدانید که در آن موضوع کاملاً روشن شده ام. اگر
ص: 217
راهی هم برای مجادله و مغلطه و غلبه در مطالب داشته باشم جدال نمی کنم و اگر در جدال برآمدم قطعاً مشمول همین دو آیه خواهم بود.
الحال حاضر برای استماع بیانات حق شما هستم. امید است خداوند ما و شما را راهنمای حق گردد.
داعی - حافظ ابونعیم اصفهانی ( احمد بن عبدالله ) که از اجلۀ علمای عظام و محدثین فخام و محققین کرام شما می باشد که ابن خلکان در وفیات الاعیان تعریف او را کرده است که از اکابر حفاظ ثقات و اعلم محدثین است و مجلدات عشره كتاب حلية الاولیاء او از احسن کتب است. و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفيات دربارۀ او گوید: تاج المحدثین حافظ ابونعیم که امام در علم و زهد و دیانت بوده و در نقل و فهم روایات و قوۀ حفظ و درایت مقام عالی اعلا داشته و از مصنفات بسیار زیبای او ده جلد حلیة الاولیاء می باشد که مستخرَج از صحیحین است که علاوه بر احادیث بخاری و مسلم احادیث بسیاری نقل نموده، کَأنّه به گوش خود شنیده . و محمد بن عبدالله الخطیب در رجال مشکوۃ المصابیح در تعریف او گوید : هو من مشايخ
الحديث الثقاة المعمول بحديثهم المرجوع الى قولهم كبير القدر وله من العمر ست و تسعون سنه . خلاصه یک همچو عالم حافظ محدث نود و شش ساله ای - که محل وثوق و مفخر علمای شماست در کتاب معتبرش ( حليه الاولياء )(1) روایت می کند به اسناد خودش از ابن عباس (حبر امت ) که چون نازل شد آیه 7 و 8 از سوره 98( البینه )
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ
ص: 218
رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ »
(آنان که ایمان آورده اند و نیکوکار شدند به حقیقت بهترین اهل عالم اند .
پاداش آنها نزد خدا باغهای بهشت عدن است که نهرها زیر درختانش جاری است و در آن بهشت ابد جاودان متنعم اند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی و خشنودند.)
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خطاب کرد به علی بن ابی طالب و فرمود:
«يا على هو أنت وشيعتك، تأتى أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين . »
(یا علی مراد [ از] خیر البریه در آیه شریفه تویی و شیعیان تو . روز قیامت تو و شیعیان تو بیایید در حالتی که خداوند از شما راضی [است] و شما هم از خداوند راضی و خشنود باشید . )
ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل هفدهم مناقب(1) و حاكم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسکانی- که از فحول اعلام مفسرین بزرگ شماست - در کتاب شواهد التنزيل في قواعد التفصيل(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119کفایة الطالب 3(3) و سبط ابن جوزی در صفحه 31 تذكرة خواص الامة في معرفة الائمه (4) ( به
ص: 219
حذف آیه ) و منذر بن محمد بن منذر و مخصوصاً حاکم روایت نموده که حاکم ابو عبدالله حافظ- که از اکابر علمای شما می باشد - خبر داد ما را با اسناد مرفوع به یزید بن شراحیل انصاری کاتب حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه که گفت شنیدم از آن حضرت فرمود: وقت رحلت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پشت مبارکش به سينه من بود، فرمودند:
«يا على الم تسمع قول الله تعالى: « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» - - الخ - هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب تدعون غراً محجلين .»
(یا علی، آیا نشنیده ای آیه شریفه را (صاحبان اعمال صالحه و خير البريه ) ایشان اند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب، شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند؛ یعنی پیشوای سفید رویان .)
و نیز جلال الدین سیوطی- که از مفاخر علمای شماست و در قرن نهم هجری، او را مجدد طریقۀ سنت و جماعت دانسته اند چنانچه صاحب فتح المقال نوشته - در تفسیر خود ( درّ المنثور في كتاب الله بالمأثور )(1) از ابوالقاسم علی بن الحسن، معروف
ص: 220
به ابن عساکر دمشقی- که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد ، چنانچه ابن خلکان در وفیات الاعیان و ذهبی در تذکرة الحفاظ و خوارزمی در رجال مسند ابی حنیفه و در طبقات شافعیه و حافظ ابوسعید در تاریخ خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر، فخر شافعیه و در زمان خود، امام اهل حدیث بوده ، كثير العلم و غريز الفضل ثقه و با تقوا و در سال 550 هجری در میان علمای سنت و جماعت عَلَم .بوده از جابر بن عبدالله انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، نقل می نماید که گفت: در خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم که علی بن ابی طالب (علیه السّلام) وارد شد، پیغمبر فرمود :
«والذي نفسي بيده انّ هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة، فنزل ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة » .
( قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این مرد (اشاره به علی) و شیعه او روز قیامت رستگاران اند. آن گاه آیه مذکوره نازل گردید .)
و نیز در همان تفسير(1) از ابن عدی از ابن عباس ( حبر امت ) روایت نموده که چون آیۀ مذکور نازل گردید، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود :
( تأتى انت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين .»
(می آیی تو و شیعیان تو روز قیامت در حالی که از خداوند راضی [باشید ] و خداوند از شما راضی باشد.)
و در فصل نهم مناقب خوارزمی (2) مسنداً از جابر بن عبدالله نقل نموده که گفت : خدمت
ص: 221
رسول خدا بودیم، علی(علیه السّلام) رو به ما آمد، حضرت فرمود:
«قد اتاکم اخی»؛
یعنی رو به شما آمد برادر من (علی).
آن گاه ملتفت شد به سمت کعبه و دست علی را گرفت و فرمود:
« والّذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة .»
([قسم ] به آن خدایی که جان من در دست اوست این علی و شیعیان او رستگاران اند روز قیامت . )
سپس فرمود: این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد به عهد خدا و عادل ترین شماهاست در میان رعیت و تقسیم کننده تر از همه شما بالسویه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگ تر است. در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید. از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند: جاء خير البريه ؛ یعنی آمد بهترین مردم. و نیز ابن حجر در صواعق(1) و
ص: 222
ابن اثیر در جلد سوم نهایه(1) همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.
و نيز ابن حجر در باب 11 صواعق (2) از حافظ جمال الدین محمد بن یوسف زرندی مدنی- که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد - نقل نموده که چون آیه مذکوره نازل گردید، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود:
«يا على انت و شيعتك خير البريّة تاتى يوم القيامة أنت وشيعتك راضين مرضيّين وياتى عدوّك غضباناً مقمحين . فقال : من عدوّى ؟ قال : من تبرأ منك ولعنك .»
(یا علی تو و شیعیان تو خیر البریه هستند. می آیید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی [هستید] و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، دستهایشان به گردنشان بسته می باشد . پس امیرالمومنین عرض کرد: کیست دشمن من ، فرمود : کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید تو را . )
ص: 223
و نیز علامه سمهودی در جواهر العقدين(1) نقلاً از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نورالدین علی بن محمد بن احمد مالكى مكى مشهور به إبن صباغ که از اکابر علماء و فحول فقهای شماست - در صفحه 122 فصول المهمه (2) از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد رسول اکرم به علی(علیه السّلام) فرمود :
« هو أنت وشيعتك تاتى يوم القيامة أنت وهم راضين مرضيّين وياتى اعداؤك غضباناً مقمحين .»
(یعنی آن خیرالبریه تو و شیعیان تو هستید، می آیید روز قیامت تو و آنها در حالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک [ در حالی که ] دستهاشان به گردنشان بسته می باشد. )
و نیز میر سید علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شماست ، در کتاب مودة القربى(3) و إبن حجر متعصب در صواعق محرقه (4) از ام سلمه ( ام المؤمنين )، زوجه
ص: 224
محترمۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:
«يا على أنت و أصحابك في الجنّة ، أنت و شيعتك في الجنّه .»
(یا علی تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشید .)
و موفق بن احمد ( اخطب الخطباء خوارزم) در فصل نوزدهم مناقب (1) مسنداً نقل می نماید از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمودند :
«مثلك في أمتى مثل المسيح عيسى بن مريم» .
یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند؛ فرقه ای مؤمنین و آنها حواریّون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند، فرقه ای غلات که دربارۀ آن جناب غلو نمودند ( یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند) و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند: «فرقهٌ شیعتک وهم المؤمنون » ؛
ص: 225
یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنین اند، و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند، و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاحدین و گمراهان اند.
«فأنت يا على وشيعتك فى الجنة ومحبوا شيعتك في الجنة وعدوك والغالي فيك في النار .»
یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود و دشمنان و غلوکنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.
«در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد. آقایان برخاستند برای نماز . پس از فراغت از نماز و اشتغال به خوردن چای، جناب آقای سید عبدالحی که برای ادای نماز جماعت به مسجد رفته بودند مراجعت نمودند. فرمودند: چون منزل نزدیک بود، این چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطى ومودّة القربى و مسند امام احمد بن حنبل و مناقب خوارزمی است- که تا شب آخر جلسات این کتابها نزد داعی ماند- . کتابها را باز نموده، همان احادیث قرائت شد به علاوه چند حدیث دیگر مؤید همین مطلب . آقایان رنگ به رنگ می شدند، مخصوصاً متوجه بودم که در پیش اتباع خودشان خجالت می کشیدند».
آن گاه در مودّة القربی حدیث فوق را خواندند. به علاوه این دو حدیث هم پیش آمد قرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود :
«يا على ستقدم على الله أنت وشيعتك راضين مرضيّين ويقدم عليه عدوّك غضباناً مقمحين .»
( يا علی زود است تو و شیعیانت بر خدا وارد می شوید در صورتی که از خدا راضی هستید ] و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشمناک وارد می شوند در حالتی که دستشان برگردنشان بسته می باشد.)
داعی - این بود مختصری از دلایل محکمه مؤیِّد به کتاب الله مجید و اخبار معتبره
ص: 226
مندرجۀ در کتب اکابر علمای خودتان. گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علمای شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتابهایی که در برابر شماست اثبات مرام نمایم، به حول و قوۀ پروردگار قادرم، ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه به همین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه به جملات بی سر و ته معاندین ننمایید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبدالله بن سباء یهودی ملعون بوده [است].
آقایان محترم ما شیعیان یهودی نیستیم، بلکه محمدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علی(علیه السّلام) ، عبدالله بن سباء ملعون نبوده، بلکه شخص رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده
و عبدالله را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نماییم.
از زمان عثمان به بعد - بنا به گفته شما - لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند، بلکه در زمان خود پیغمبر صحابۀ خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند، چنانچه حافظ ابو حاتم رازی در کتاب الزینة(1) که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته ، می نویسد:
اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به وجود آمد نام شیعه بوده است که چهارتن از صحابه دارای این لقب بودند : 1 - ابوذر غفاری 2 - سلمان فارسی 3 - مقداد ابن اسود کندی 4 - عمار بن یاسر . »
آقایان فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاص ، بلکه محبوب خدا و پیغمبر را به لقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید؟
ص: 227
پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبر شنیده بودند که شیعیان علی(علیه السّلام) اهل نجات اند ، لذا افتخار به این سمت می نمودند، تا آنجایی که برملا، آنها را شیعه می خواندند .
از این بیان گذشته، شما عمل اصحاب پیغمبر را حجت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمایید که فرمود:
«ان اصحابى كالنّجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم.»
(به درستی که اصحاب من مانند ستارگان اند ، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت می شوید.)
مگر ابوالفداء در تاریخ خود(1) ننوشته که این چهار نفر از جمله اصحاب پیغمبر بودند که روز سقیفۀ بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند ؛ پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید؟ با اینکه علمای خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علی(علیه السّلام) بودند پس به حکم حدیث منقولۀ خودتان ما راه هدایت را به دست آورده ایم.
با اجازه آقایان به مقتضای وقت چند خبر برای شما نقل می نمایم :
حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول حلية الاولياء (2) و إبن حجر مکی در
ص: 228
حدیث پنجم از چهل حدیثی که در صواعق محرقه(1) در فضایل علی(علیه السّلام) آورده، از ترمذی و حاکم از بریدة نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«ان الله أمرنى بحب اربعة واخبرني انه يحبهم».
یعنی خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد.
عرض کردند: یا رسول الله آن چهار نفر کیان اند؟ فرمود: علی ابن ابی طالب و ابوذر و مقداد و سلمان .
وابن حجر(2) در حدیث 39 از ترمذی و حاکم (3) از انس بن مالک نقل نموده که آن
ص: 229
حضرت فرمود :
«الجنة تشتاق الى ثلاثة : على و عمار و سلمان»؛
یعنی بهشت اشتیاق دارد به سوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.
آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشت اند سند نیست و حجیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و به آنها ترتیب اثر بدهند ؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟ پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید به طور اطلاق نمی گفتید، بلکه می گفتید انّ بعض اصحابی کالنجوم ، تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دایرۀ هدایت خارج ننمایید.
و اما اینکه فرمودید: «مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند» ، بی لطفی نمودید [ و ] بدون توجه و تعمّق تبعاً للاسلاف بیان فرمودید، برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ای است که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر خدا پیش پای امت گذارده و ما حسب الامر آن حضرت پیروی از علی امیرالمؤمنين و آل طاهرينش سلام الله علیهم اجمعین می نماییم و خود را هم - به امید حق ، مطابق دستوراتی که به ما داده اند و عمل می نماییم - ناجی می دانیم.
بلکه آن کسانی که بدون کوچکترین دستور رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اساس سقیفه را
ص: 230
تشکیل دادند سیاسی بودند، نه پیروان عترت طاهره به دستور پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت دستور رسیده و در کتابهای معتبر شما بسیار وارد است، ولی راجع به سقیفه و پیروی از اهل سقیفه به عنوان خلیفه تراشی ابداً دستوری صادر نگردیده است.
و اما در جهت توجه ایرانیان به مقام ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرینش، آقایان اهل تسنن از روی عناد و تعصب و یا روی عادت خلفاً عن سلف بدون تعمّق و تحقیق قضاوت نموده اند، و همچنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنن و سِیر در کتب آنها به اشتباه رفته و به مثل معروف تنها به قاضی رفتند و خوشحال برگشتند، گمان نموده اند که ایرانیان روی سیاست، مذهب حق تشیع را اختیار نموده اند!
واقعاً نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند و از عادت و تعصب بر کنار [شوند و ] علة العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیرالمؤمنین و اهل بیت آن حضرت پیدا نمایند. و اگر مختصری دقت و تأمّل و تعمق می نمودند، زود به حقیقت می رسیدند و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن به هدف و مقصد خود، از همان راهی که آمده اند بر می گردند ، نه آنکه هزار سال بر این عقیدهٔ حقه ، ثابت [مانده ] و در این راه جانبازیها نموده تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار به کلمه على ولى الله - بعد از لا اله الله محمد رسول الله - بنمایند .
اینک با اجازه آقایان برای روشن شدن تاریخ با مختصر اشاره ای به اقتضای وقت، علة العلل علاقه مندی ایرانیان را درمیان ارباب ملل به آن حضرت و اهل بیت طاهرینش به عرض می رسانم، تا بدانید که آنها روی سیاست اظهار تشیع ننمودند ، بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیع را اختیار نمودند.
اولاً هوش و ذکاوت ایرانیان ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصب مانع آنها نگردد، حق و حقیقت را زود درک نموده و به جان و دل بپذیرند. چنانچه بعد از
ص: 231
فتح ایران به دست اعراب مسلمین ، با آزادی کاملی که مسلمانان به آنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدس اسلام نداشتند، همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاویهای دقیق، پی به حقیقت اسلام بردند، دین آتش پرستی و مجوسیتِ چندین هزار ساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی، از عقیدۀ به دو مبدأ «اهریمن» و «یزدان» روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.
و همچنین وقتی دلایل مثبتۀ حقانیت را در مذهب تشیع، یعنی پیروی از علی(علیه السّلام) دیدند، روی خرد و دانش تبعیت و پیروی نمودند، و بر خلاف فرمودۀ شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما توجه ایرانیان به مقام ولایت و علاقه مندی آنها به امیرالمومنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده، بلکه از زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این عقد مودّت در دل ایرانیان ریشه دوانید؛ چه آنکه هر ایرانی وقتی به مدینه می آمد و مسلمان می شد، روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت، حق و حقیقت را در علی (علیه السّلام) می دید؛ لذا به حبل متین و ریسمان محکم ولایت آن حضرت به امر و راهنمایی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )چنگ می زد.
سر سلسلهٔ آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید، تا آنجا که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر آنچه علمای فریقین نوشته اند، درباره او فرمود:
«سلمان منا اهل البيت » ؛
یعنی : سلمان از ما اهل بیت است .
از همان اوان معروف شد به سلمان محمدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند به ولایت آن حضرت و از مخالفین جدی سقیفه بود که پیروی از او به حکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است.
از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله را درباره آن حضرت شنیده بود و به عین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است ؛ زیرا که مکرر
ص: 232
از رسول اکرم می شنید که می فرمود :
«من اطاع علياً فقد اطاعني و من اطاعني فقد اطاع الله و من خالف علياً فقد خالفنی و من خالفني فقد خالف الله » . (1)
(کسی که علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید خدا را اطاعت نموده و کسی که علی را مخالفت نماید مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید خدا را مخالفت نموده.)
و نیز هر ایرانی که به مدینه رفته و مسلمان گردیده، چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنۀ بعدیّه، در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد.
به همین جهت خلیفهٔ ثانی سخت عصبانی گردیده، برای آنها محدودیتهایی قائل شد ! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیرۀ رسول الله آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!
و علاوه بر اینها آن چیزی که بیش از همه، ایرانیان را به مقام مقدس علی و عترت طاهرۀ آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نموده و
ص: 233
محبتش در دل آنها قرار گرفت، طرفداری کاملی بود که امیرالمومنین علی(علیه السّلام) از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود؛ چه آنکه وقتی اسرای مداین ( تیسفون ) را به مدینه وارد نمودند، خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را به کنیزی به مسلمانان بدهند . امیرالمومنین منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثنی و محترم اند. دو دختر یزدجرد شاهنشاه ایران میان اسرا هستند، نتوان آنها را به کنیزی داد.
خلیفه گفت: پس چه باید کرد.
آن حضرت فرمودند: امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند آزادانه به شوهری بپذیرند. فلذا به دستور آن حضرت برخاستند ، در میان صحابه نظر کردند. شاه زنان محمد بن ابی بکر را (که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود ) و شهربانو حضرت امام حسین سبط رسول الله را انتخاب نمودند و به عقد شرعی به خانه آنها رفتند. که از شاه زنان خداوند فرزندی به محمد داد ( قاسم فقیه ) ، پدرامّ فروه، مادر امام ششم صادق آل محمد سلام الله علیه. و از شهربانو ، امام چهارم زين العابدین علی(علیه السّلام) متولد گردیدند .(1)
وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگانِ ایرانی به ایرانیان رسید، علاقه مخصوصی به آن حضرت پیدا نمودند. همین مطلب و علاقه مندی به آن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند. مخصوصاً بعد از فتح ایران به دست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند، به دلایل حَقّه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلباً توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، عقاید و علاقۀ قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.
پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب ربطی به زمان خلافت هارون و مأمون و یا دوره سلطنت صفویه - چنانچه فرمودید - نداشته ، بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور
ص: 234
سلطنت صفویه، مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید ؛ ( یعنی در قرن چهارم هجری ) که زمام امور در ایران به دیالمه آل بویه واگذار شد، پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده، بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیۀ خود را ظاهر ساختند.
تا در سال 694 هجری که سلطنت ایران به غازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود) رسید چون توجه خاصی به اهل بیت طهارت پیدا نموده ، مذهب حق تشیع ظاهر تر گردید و بعد از وفات او در سال 707 که سلطنت به الجایتو ( محمد شاه خدابنده ) برادر غازان خان رسید، بنابر آنچه حافظ و عالم و مورخ شافعی همدانی در تاریخ خود آورده [ است.]
در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملة والدین علامه كبير حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلی که از نوابغ دهر و مفاخر علمای شیعه در آن عصر بوده است، با خواجه نظام الدین عبدالملک مراغی قاضي القضاة شافعی که افضل و اعلم علمای اهل سنت در آن زمان بوده ، واقع گردید.
و در آن محضر، مبحث امامت مورد گفت و گو قرار گرفت و جناب علامه با دلایل ساطعه و براهین قاطعه اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمومنين على(علیه السّلام) و ابطال دعوی دیگران را به وجهی ظاهر نموده که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند، تا جایی که خواجه نظام الدین گفت :
«ادله جناب علامه بسیار ظاهر و قوی است، ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند ، ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقه کلمه اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننماییم.»
ص: 235
در آن میانه، چون شاهنشاه تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلایل طرفین را استماع می نمود ، بعد از خاتمه مباحثات ، حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید . لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه را به تمام بلاد ایران صادر نمود.
و از همان مجلس به تمام حکام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع، خطبه به نام امیرالمومنین و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکوکه ، کلمه طیبه « لا اله الا الله محمد رسول الله علىّ ولى الله» [را] در سه سطر متوازی نقش کردند.
و جناب علامه حلی را که از حلّه برای حل مسئله محلل احضار نموده بود - و به همین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید - در نزد خود نگاه داشت و برای او مدرسه سیاره تهیه [کرد ] و طلاب علوم اطراف آن جناب را گرفتند .
در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده، علنی و بر ملا حقایق را بیان می نمودند، بی خبران هم پی به حقیقت طریقهٔ حقۀ امامیه برده، خورشید درخشنده ولایت از زیر ابر تقیه بیرون آمد .
از همان زمان، مذهب حق تشیع خورشیدوار از زیر ابر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید . و بعد از هفتصد سال تقریباً به تقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کامله آن زمان، ابرهای تیره و تار به کلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت ، جهانتاب شد .
پس اگر روزی ایرانیان، مجوسی و معتقد به دو مبدأ «یزدان» و «اهریمن» بودند ، لکن به محض آنکه دلایل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند ، به جان و دل پذیرفتند و الی الحال با صمیمیت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابت اند.
و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی [ بوده] یا پایبند به جایی نباشند یا در سلسله غلات وارد [شده] و علی(علیه السّلام) را از مقام خودش ترقی داده و در مرتبه الوهیت وارد کنند و او را خالق و رازق عباد بدانند، یا معتقد به حلول و اتحاد و وحدت وجود باشند، ربطی به اصل جامع و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد .
در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند،، ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمندِ ایرانی، دارای عقیده و ایمان ثابت به وحدانیت حق
ص: 236
تعالى جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پیروان امیرالمؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند.
حافظ - عجب است از جناب عالی حجازیِ مکی و مدنی ! برای ایامی چند که در ایران توقف نمودید، آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمایید و آنها را پیرو علی کرّم الله وجهه می دانید، در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده، ولی شیعیان ایرانی همگی علی را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزلۀ حق ، بلكه عين حق می دانند؛ چنانچه در دیوانها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است.
مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم الله وجهه می گویند - و قطعاً علی از چنین عقیده ای بیزار است -:
من طلسم غيب وكنز لاستم*** چون به کنز لارسى الاستم
یعنی از للّه ولا بالاستم*** نقطه ام با را به باگو یاستم
کر مغز تار است پندارت کنند
مظهر كل عجایب کیست من*** مظهر سرّ غرایب کیست من
صاحب عون نوائب کیست من*** در حقیقت ذات واجب کیست من
دیگری گفته :
در مذهب عارفان آگاه (گمراه )*** الله علی علی است الله
داعی - عجب از شماست که بدون تحقیق، تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و به همین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید !
برادر کشی را باب می نمایید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان و تاجیکستان و غیره به قدری از مسلمانان شیعه [را] کشتند که خونها جاری نمودند!
مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثر تحریکات علمای خود که می گفتند: شیعیان علی پرست و مشرک و کافر [هستند] و قتلشان واجب است» ، آن همه خونها
ص: 237
از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند.
عوام بیچاره اهل تسنن به رهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه ، بلکه کفر و شرک و ارتداد به مسلمانان ایرانی می نگرند.
در ازمنه سالفه ترکمنها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و به قتل و غارت مشغول [ شده ] و می گفتند هر کس هفت نفر رافضی ( شیعه ) را بکشد بهشت بر او واجب می شود!
قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهدهٔ امثال شما آقایان است که به گوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند ، سنیهای عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند، فلذا به قصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند .
اولاً جواب جملهٔ اولتان را عرض کنم تا به اصل مطلب برسیم. اینکه فرمودید : داعی حجازی مکی مدنی چرا طرفداری از برادران ایرانی می نمایم. بدیهی است افتخار داعی به این است که مکی و مدنی و محمدی هستم، ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است، در داعی راه ندارد؛ برای آنکه جد بزرگوارم خاتم
الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آنکه حفظ قومیّت و وطنیّت هر ملتی را ملحوظ داشته و با جمله «حبّ الوطن من الايمان» هر قوم و ملتی را به وطن دوستی امر فرموده، یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت، آن بود که تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه را به کلی از بین برد و با یک ندای بلند رسا عالمیان را متوجه به فرموده خود نمود که :
«لافخر للعرب على العجم ولا للعجم على العرب ولا للابيض على الاسود ولا للاسود على الابيض الا بالعلم والتقى . »
(عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست مگر به علم و تقوا . )
ص: 238
و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرمودۀ آن حضرت اتخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی برکنار روند و اظهار کبر و منیت بر دیگران کنند ، فرمود :
«انا من العرب ولا فخر و انا سيد ولد آدم ولا فخر.»
(من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و به آن فخر نمی نمایم. )
ما حصل معنی آنکه من با اینکه خود، عرب و آقای اولاد آدمم، به این نژاد و مقام بر سایرین فخر و مباهاتی ندارم و فخریّه نمی کنم، فقط فخریّۀ پیغمبران به این بود که بندۀ مطیع پروردگاراند .
در مقام مناجات عرض می کرد:« کفی بی فخراً ان اكون لك عبداً»؛ یعنی کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بندۀ چون تو پروردگاری هستم.
خداوند متعال [که] در آیه 13 سورۀ 49( حجرات ) می فرماید :
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ تَقَيكُمْ »؛
(ای مردم، ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید- و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند. )
فضل و شرف و کرامت را در تقوا قرار داده.
و نیز در آیه 10 همین سوره فرموده است:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ » .
(جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند ؛ پس همیشه بین برادران ایمانی خود - چون نزاعی شود صلح دهید . )
آسیایی و آفریقایی، اروپایی و امریکایی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد
ص: 239
شهرستانی و کوهستانی همگی در تحت لوای اسلام و کلمهٔ طيبه لا اله الا الله ، محمد رسول الله با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی به یکدیگر ندارند.
عملاً هم قائد عظيم الشأن اسلام ، خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشان داد سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم [ و ] بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبت پذیرفت، ولی ابولهب شریف النسب ، عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود، از خود دور نمود و [ خداوند ] یک سوره در مذمت او نازل [کرد] و صریحاً فرمود:
«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ»؛
(نابود باد دو دست ابولهب ؛ (که در پی آزار رسول خدا بود.)
تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدالهای بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه است.
آلمانها می گویند: «نژاد آرین و جرمن بالای همه است. »ژاپنیها می گویند: «حق سیادت از آن نژاد زرد است. اروپاییها می گویند: «سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند». هنوز در ممالک متمدنه امریکا سیاهها از حقوق اجتماعی محروم اند، حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفید پوستها [را] ندارند ، [ حتی ] سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفید پوستان [را] ندارد.
عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند. فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفید پوست اگر رفتند، باید در صف نعال بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوستها نباید بکنند. پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفید پوست تعظیم نموده، تسلیم باشد. دانش آموزهای سفید پوست ، سیاه پوستها را در مدارس خود راه نمی دهند. حتی در اتاقهای راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود به اتاقهای خالی سفید پوستان [را] ندارد.
خلاصه سیاه پوستان در آمریکا- با همه جدیتهایی که برای آزادی آنها به کار
ص: 240
می رود - در شمار حیوانات اند و مانند سفید پوستان حق استفاده از وسایل تمدن [را] ندارند،(1) ولی دین مقدس اسلام تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت [ و ] فرمود :
«مسلمین همه با هم برادرند ، ولو از هر نژاد و قبیله باشند.»
مسلمانان اروپایی و آمریکایی، آسیایی و آفریقایی باید یکدیگر را در آغوش محبت و وِداد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند یار و غمخوار هم باشند .
اسلام، مسلمانان حجازی و مکی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابداً فرق نمی گذارد.
پس اگر داعی نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمدی است، سزاوار نیست كتمان حق نمایم و روی خیالات واهی، حق را زیر پا بگذارم. قطعاً حجازیان قلّابی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.
ما درون را بنگریم و حال را*** نی برون را بنگریم و قال را
ثانياً شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان ، با شیعیان خالص موحد پاک مخلوط نمودید.
شیعیان امیرالمومنین علی(علیه السّلام) همه، بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان - جلّ وعلا - و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - بنده و رسول او- می باشند و درباره علی بن ابی طالب(علیه السّلام) نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرمود.
ص: 241
[ ما ] علی را عبد صالح پروردگار و وصی و خلیفۀ منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانیم.
و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد، او را مردود و از خود دور می دانیم، مانند غلات از مسلمین از قبیل : سبائيّه و خطابيّه و غرابيّه و علياويّه و مخمّسه و بزیغیّه و امثال آنها، مانند نصیریّه که در قسمتی از شهرها و قرای ایران و سایر بلاد ، مانند موصل و سوریا متفرق هستند به نام اهل حق .
عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسایل عملیهٔ فقهای امامیه، غلات را در شمار کفار آورده اند، به علت آنکه آنها دارای عقاید فاسدهٔ بی شمار می باشند ؛ از قبیل آنکه می گویند :
«چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست چنانچه جبرئیل به صورت دحیۀ کلبی بر پیغمبر ظاهر می گردید، لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد ؛ فلذا به صورت و جسم علی ظاهر گردید!»
به همین جهت، مقام علی(علیه السّلام) را بالاتر از مقام مقدس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت- به اغوای شیاطین جن و انس - جمعی به این عقیده قائل بودند، و آن حضرت، خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار به الوهیت آن حضرت نمودند، هر چند آنها را پند داد فایده نبخشید؛ عاقبت امر فرمود آنها را در چاههای دود، به طریقی که در کتب اخبار ثبت است، هلاک ساختند ؛ چنانچه شرح این قضیه تفصیلاً در مجلد هفتم بحار الانوار (1) تاليف علامۀ جليل القدر مرحوم ملامحمد باقر مجلسی قدّس سرّه القدوسی مسطور است.
ص: 242
و حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین سلام الله عليهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مانند آنچه در کتب معتبره ما از(1) مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل شده که فرمود:
« اللهم انى برىء من الغلاة كبرائة عيسى بن مريم من النصارى. اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم احدا .»
(پروردگارا ! من بیزارم از طایفه غلات، مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری.
خداوندا ! مخذول و منكوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را).
و در خبر دیگر است (2) که آن حضرت فرمود:
«یهلک فی اثنان ولا ذنب لي : محبّ مفرط و مبغض مفرط . انا لنبرأ الى الله ممن يغلوا فينا فوق حدنا كبرائة عيسى بن مريم من النصارى .»
( هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست ( یعنی چون به عمل آنها راضی نیستم لذا گنهکار نیستم یک طایفه آنهایی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند . به درستی که ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند، مانند بیزاری عیسی بن مریم از نصاری.)
و نیز فرمود: (3)
«يهلك فىّ اثنان : محبّ غال و مبغض قال .»
(هلاک می گردند درباره من دو طایفه ؛ یکی دوستی که از راه ،محبت، غلو
ص: 243
می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد. )
به همین جهت جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه بیزاری می جویند از هر کس که نظماً و نثراً دربارۀ علی امیرالمومنین و اهل بیت اطهارش غلو بنماید و در مقام تعریف ، آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند بالاتر ببرد و از عبودیت به ربوبیت برساند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند از ما نیستند، بلکه از غلات و ملاعین اند . شما حساب جامعه شیعه امامیه اثناعشریه را از آنها جدا بدانید ؛ چه آنکه اجماع علمای امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمایید به کتب استدلالیه فقهای شیعه، مانند جواهر الکلام و مسالک و غیره و رسایل عملیه ، مانند عروة الوثقى مرحوم آیة الله یزدی(قدّس سرّه) و وسيلة النجاة آیه الله العظمی اصفهانی مدظله العالی علی رؤوس الانام در باب طهارت و باب زکات و باب ازدواج و باب ارث ، فتاوای فقهای ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها و حرام است مزاوجت با آنها - با آنکه به طریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند - و حق الارث مسلمان به آنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکات به آنها منع گردیده .
و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجيه شيعه مبسوطاً و مستدلاً بیان گردیده که این فرقه ، فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی خاصه شیعیان خالص العقيده لازم و واجب است.
و دلایل کامله محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که به بعض از آنها اشاره نمودیم.
در آیه 77 سوره 5( مائده ) صریحاً می فرماید :
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَاتَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَاتَتَّبِعُوا لَمْواءَ قَوْمٍ قَدْ صَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ ».
(بگو (ای احمد) ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید؛ غلو ناروا و باطل- مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر - و از پی
ص: 244
خواهشهای آن قومی که خود گمراه شدند، بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند نروید.)
مرحوم علامه مجلسی(قدّس سرّه) در جلد سیم بحار الانوار (1) ( كه دايرة المعارف شیعه امامیه می باشد ) اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از مدعای آنها نقل نموده؛ از جمله نقل می نماید از امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق ، امام جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) که فرموده:
«وما نحن الا عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا على الله من حجة ولا معنا من الله برائة وانّا لميتون وموقوفون و مسئولون . من أحبّ الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا الغلاة كفّار والمفوّضة مشركون، لعن
الله الغلاة .»
خلاصۀ معنی آنکه ما بندگان خدایی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده .
به درستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم ؛ ( یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم) . کسی که دوست بدارد غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد. غلات کافر و مفوضه مشرک اند لعن خدا بر غلات باد.
ص: 245
و نیز از آن حضرت ( پیشوای بزرگ شیعیان ) نقل کرده اند(1) که فرمود :
«لعن الله عبدالله بن سباء انه ادعى الربوبية فى اميرالمومنين و كان والله اميرالمومنين عبداً الله طائعاً . الويل لمن كذب علينا و ان قوماً يقولون فينا ما لا نقوله فى انفسنا نبرء الى الله منهم نبرء الى الله منهم .»
(لعنت خدا بر عبدالله بن سباء که ادعا نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیرالمومنین(علیه السّلام) . به خدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود . وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما. طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوییم ما آن را در حق خودمان . آن گاه دو مرتبه فرمود: ما بیزاری می جوییم به سوی خدا از ایشان .)
و در کتاب عقاید صدوق (2) ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسی بن بابویه قمی(قدّس سرّه) که از مفاخر فقهای شیعه امامیه است، خبری از زرارة بن اعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بوده است، نقل نموده است که گفت : خدمت حضرت صادق(علیه السّلام) ( امام ششم ) عرض کردم مردی از اولاد عبدالله بن سباء قائل به تفويض است، فرمودند تفویض چیست ؟ عرض کردم می گوید:
«ان الله عزوجل خلق محمداً وعلياً ثم فوّض الامر اليهما، فخلقا و رزقا و احيا و أماتا».
(خدای عزوجل آفرید محمد و علی را ؛ پس امور عباد را به ایشان سپرد ؛ پس
ص: 246
ایشان اند خالق و رازق و زنده کننده و میراننده . )
حضرت فرمود: «كذب عدو الله » ؛ دروغ گفته دشمن خدا. زمانی که برگشتی به سوی او، بخوان این آیه را که از سوره رعد است:
«أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » . آیه 16 سوره 13 ( رعد ) .
( آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا و آنها مشتبه گردید و ندانستند که آفریدۀ خدا کدام است و آفریده شرکا کدام. بگو ( ای محمد ) ( هرگز چنین نیست) بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزهاست و اوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده اوست . )
این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی .
زراره گفت وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم ، کأنّه سنگ بر دهانش افکندم، لال شد.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين و پیشوایان به حق شیعه در طعن ولعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده، خوب است همان قسمی که ما کتابهای علمای شما را می خوانیم ، شما هم کتب معتبره علمای
شیعه را بخوانید تا تفوّه به کلماتی ننمایید که باعث اغوای عوام بیچاره گردد و شما
هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.
از آقایان محترم انصاف می خواهم، آیا در صورتی که ائمه ما چنین بیاناتی برای راهنمایی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی ( یعنی پیروان علی و آل علی ) از موالی خود این اخبار را شنیده باشند، مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار می دهند ؟
طایفه غلات به کلی از ما برکنار [هستند ] و ما از آنها بیزار و برکنار هستیم، ولو صورتاً دعوی تشیع نمایند. خدا و پیغمبر و علی و آل علی(علیهم السّلام) همگی از آنها بیزار و
ص: 247
تمامی شیعیان هم از آنها بیزار [ و ] بر کنار هستند؛ چنانچه مولای ما امیرالمومنین (علیه السّلام) رئيس غلات ( عبدالله بن سباء ملعون ) را تا سه روز حبس نمود و امر به توبه فرمود، چون قبول نکرد، لاجرم او را به آتش سوزانید. (1)
شما را به خدا خجالت ندارد که علمای شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف بنویسند مؤسس اساس تشیع، این عبدالله ملعون بوده که به امر علی(علیه السّلام) سوزانیده شده است. و حال آنکه علمای شیعه در تمام کتب مربوطه پیروی از ائمه خود نموده و عبدالله را ملعون خوانده اند. پس پیروان عبدالله هم ملعونند ؛ چه آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمد و عترت طاهرهٔ پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که از غلو درباره آن خاندان جلیل دور و برکنارند.
اگر مؤسس اساس تشیع عبدالله ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند - چنانچه متعصبین از علمای شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند - لااقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد .
اگر شما یک کتاب از علمای شیعه امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبدالله ملعون نموده باشند، داعی تسلیم به تمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید - و هرگز نمی توانید نشان داد پس بترسید از روز حساب ومحكمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبدالله ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید.
و نیز از جناب عالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید، پیوسته روی قاعدهٔ علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرتهای
ص: 248
بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عناداً و لجاجاً نسبت داده اند.
حافظ - نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است، ولی اجازۀ بفرمایید حقیر هم من باب تذکر جملاتی به عرضتان برسانم.
داعی - بسیار ممنون می شوم ، بفرمایید.
حافظ - شما در بیانات پیوسته می فرمایید ما غلو درباره امامان نمی نماییم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید، ولی در این دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان، که روی قواعدی که خودتان بیان می نمایید، آنها راضی به این قبیل امور نیستند. ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید ؟
داعی - داعی خشک و جامد و متعصب و جاهل نمی باشم. خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید، چون انسان مرکز سهو و نسیان است .
تمنّا می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید [اگر] بر خلاف رضای ائمه هدی گفته شده که مطابقت با علم و عقل و منطق نمی کند ،بیان فرمایید.
حافظ - در این دو شب، مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید، عوض آنکه بفرمایید رضی الله عنهم ، سلام الله عليهم [ يا ] صلوات الله عليهم فرموده اید و حال آنکه خود می دانید به حکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید:
«إِنَّ اللهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيُّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلَّمُوا تَسْلِيماً » . آیه 56 سوره 33 (احزاب ).
(خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند. شما هم ای اهل ایمان بر او درود بفرستید و سلام گویید ؛ و تسلیم فرمان او شوید ) .
سلام وصلوات فقط مخصوص رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات وسلام را درباره امامان نیز می آورید. بدیهی است این عمل بر خلاف نص صریح قرآن مجید است، از جمله ایراداتی که به شما می نمایند همین موضوع است که می گویند این امر ، بدعت [است] و اهل بدعت اهل ضلالت اند .
ص: 249
داعی - جامعه شیعه هرگز عملی برخلاف نص ننموده و نمی نمایند، منتها در قرون ماضیه اعادیِ آنها از خوارج و نواصب و امویها و اتباع آنها بهانه جوییها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند، دلایل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم . قلم در دست دشمن که افتاده تنها قاضی رفته، هر چه می خواهند می نویسند . جواب از همین موضوع هم مفصلاً داده شده، ولی چون وقت گذشته، از جواب مفصل صرف نظر می نمایم. برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر هم بر آقایان جلساء و برادران عزیزم مشتبه نگردد ، مختصراً عرض می نمایم .
اولاً در این آیه منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده ، فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند.
ثانياً همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده، در آیه 130 سوره 37 ( صافات ) می فرماید: ﴿ سَلَامٌ عَلى إِلْ يَاسينَ ) .
یکی از خصایص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص به انبیای عظام می نماید و می فرماید:
«سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ » ( سوره صافات آیه (79) «سَلَامُ عَلى إِبْراهيمَ» (سوره صافات آیه 109)، ﴿ «سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ » ( سوره صافات آیه 120 ) .
ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننموده، مگر به اولادهای خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که می فرماید : « سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ » .
«یس » یکی از نامهای خاتم الانبیاء است .
چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینایی
ص: 250
امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس ، محمد و احمد و عبدالله و نون و یس است و در اول سوره 36 می فرماید:
«يسَ . وَالْقُرْآنِ الْحَكيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ » .
(ای سید رسولان و ای کامل ترین انسان قسم به قرآن حکمت بیان به درستی که تو البته از پیغمبران خدایی .)
«یا» حرف نداء و «س» نام مبارک آن حضرت و اشاره به حقیقت و سویت اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد .
نواب - علت اینکه میان حروف تهجّی «س» نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست؟
داعی - عرض کردم اشاره ای است به عالم معنی و حقیقتِ اعتدال آن حضرت، چه آنکه حایز مقام خاتمیت کسی است که وجودش به حد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده، فلذا با حرف «س » اثبات مقام برای آن حضرت می نماید.
به بیان نزدیک تر به فهم عموم آنکه در میان حروف تهجی فقط « س» است که ظاهر و باطن آن مساوی است، به این معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد، زُبَر و بیّنه ای است که در موقع تطبیق زُبر و بیّنه هر حرفی ، قطعاً یا زبرش زیادتر است یا بیّنه اش.
نواب - قبله صاحب ، ببخشید من جسارت می نمایم، چون که برای فهم مطالب بی طاقتم ، مستدعی است در این شبها مطالب را به قسمی ساده و واضح بیان نمایید که مورد توجه و قابل قبول فهم همه ما باشد. چون معنی زُبَر و بینه را نفهمیدیم، متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حل معما گردد.
داعى - اطاعت می شود. زُبَر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود و بیّنه ، آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید .
ص: 251
«س» در روی کاغذ یک حرف است، ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود: س، ی، ن. در تلفظی و ن به او زیاد می شود، چون در میان بیست و هشت حرف تهجی فقط «س» است که در موقع تطبیق حساب زبر و بینه اش مساوی می باشد .
«س » شصت عدد است. بینه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است ؛ ی ( 10 ) ، ن (50) می شود شصت .
به همین جهت خطاب می کند در قرآن مجید به خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يس ، اشاره به
ظاهر و باطن پیغمبر، یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی.
پس چون «س» نام مبارک آن حضرت می باشد، در این آیه شریفه می فرماید: «سَلَامُ عَلَى آلِ ياسينَ » ؛ یعنی سلام بر آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
حافظ- این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمایید و الا در میان علماء چنین معنایی نیامده که سلام بر آل یس باشد .
داعى - تمنّا می نمایم در منفیات به طور جزم کلامی نفرمایید ، بلکه به طریق تردید بفرمایید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد. اگر شما از کتب علمای خود بی خبرید یا با خبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید، ولی ما از کتب شما با خبر [هستیم] و انکار حق هم نمی نماییم.
در کتب علمای بزرگ شما، زیاد اشاره به این معنی شده است؛ از جمله ابن حجر مکی متعصب در ذیل آیه سیم از آیاتی که در صواعق محرقه (1) در فضایل اهل بیت نقل نموده، نوشته است که جماعتی از مفسرين از ابن عباس ( مفسر و حبر امت ) نقل نموده اند که «ان المراد بذلک سلام علی آل محمد»؛ یعنی مراد از آل یاسین
ص: 252
آل محمدند؛ پس سلام بر آل یس ؛ یعنی سلام بر آل محمد و می نویسد(1) که امام فخر رازی ذکر نموده است:
«ان اهل بيته(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يساوونه فى خمسة اشياء: فى السلام قال : السلام علیک ایھا النبي وقال : «سَلاَمُ عَلى إِلْ ياسين » ، وفى الصلاة عليه وعليهم فى التشهد ، وفى الطهارة قال تعالى : ( طه ) یا طاهر و قال : «يطهركم تطهيراً» ، وفى تحريم الصدقة ، وفي المحبة قال تعالى: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ » وقال : « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » .
(اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند؛ اول: در سلام . فرموده سلام بر پیغمبر بزرگوار و نیز فرموده سلام بر آل یس ( یعنی سلام بر آل محمد ) و دوم : در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز . سیم : در طهارت . خدای متعال فرموده است: طه ؛ یعنی ای طاهر و درباره آنها آیه تطهیر را نازل فرموده. چهارم: در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت صدقه حرام است. پنجم: در محبت که خدای تعالی فرموده: بگو اگر شما دوست می دارید خدا را. پس متابعت نمایید مرا تا دوست بدارد خدا شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده: محمد بگو ( به امت ) من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی ذوى القربى واهل بيت من . )
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 24 باب اول رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادی(2) ( چاپ مطبعۀ اعلامیۀ مصر در سال 1303 هجری ) از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی و در صفحه 34 از باب 2 نیز نقل
ص: 253
نموده(1) که مراد از آل پس در آیه، آل محمدند. و امام فخر رازی در صفحه 163 جلد هفتم تفسیر کبیر (2) ذیل همین آیه شریفه وجوهی در معنای آیه نقل نموده ، در وجه دوم گفته است مراد از آل یاسین آل محمداند سلام الله عليهم اجمعين .
و نيز إبن حجر در صواعق (3) آورده که جماعتی از مفسرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت سلام علی آل یاسین، سلام بر آل محمد است.
و اما راجع به صلوات بر اهل بیت طهارت امری است مسلّم بين الفريقين ؛ حتى بخاری و مسلم هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود:
بين من و اهل بیت من در صلوات جدایی نیندازید.
بلخی حنفى در ينابيع الموده(1) ، حتى إبن حجر متعصب در صواعق (2) و دیگران از علمای بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که چون آیه «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النّبي » الخ نازل گردید ، عرض کردیم :
يا رسول الله طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم ، «کیف نصلی علیک»؛ چگونه صلوات برشما بفرستیم؟ حضرت فرمودند، به این طریق صلوات بفرستيد : «اللهم صل على محمد وآل محمد» و در روایات دیگر «کما صليت على ابراهيم وآل ابراهیم انک حمید مجید . »
و امام فخر رازی در صفحه 797 جلد ششم تفسیر کبیر(3) نقل می نماید که از
ص: 255
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال نمودند چگونه صلوات بر شما بفرستیم، فرمودند بگویید :
« اللهم صل على محمد وعلى آل محمد ،كما صليت على ابراهيم و علی آل ابراهیم و بارک علی محمد وعلى آل محمد، كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهیم انک حمید مجید . »
و إبن حجر همین روایت را با مختصر اختلافی(1) در الفاظ از حاکم نقل نموده، آن گاه اظهار عقیده و رأی نموده گوید:
«وفيه دليل ظاهر على ان الامر بالصلوات عليه الصلوات على آله».
یعنی در حدیث، دلیل ظاهر است بر اینکه امر به صلوات بر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صلوات بر
آل آن حضرت هم هست و نیز روایت نموده است (2) که فرمود:
«لا تصلّوا علَىَّ الصلاة البَترا»؛
یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید.
عرض کردند: یا رسول الله صلوات بترا کدام است؟ فرمود: اینکه بگویید: اللهم صل علی محمد، بلکه بگویید: «اللهم صل علی محمد وعلى آل محمد.»
و نیز از دیلمی نقل نموده(3) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « الدعاء محجوب حتى يصلى على محمد وآله»؛ یعنی دعا در حجاب می ماند ( و مستجاب نمی شود ) تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.
ص: 256
و از شافعی نقل می کنند(1) که :گفت
یا اهل بيت رسول الله حبكم*** فرض من الله في القرآن انزله
كفاكم من عظيم القدر انكم*** من لم يصل عليكم لا صلاة له
( ای اهل بیت رسول الله، دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده .
در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نمی شود (مراد واقعی، صلوات در تشهد نماز است که اگر عمداً ترک کنند باعث بطلان و عدم قبولی نماز است ). )
نظر به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که [فرمود : ] «الصلاة عمود الدين، ان قُبلت قُبل ما
سواها وان ردّت ردّ ما سواها» ؛
( نماز ستون و نگاهبان دین است، اگر نماز قبول شد ماسوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد ماسوای آن هم رد می شود.) قبولی تمام اعمال بسته به نماز است و نظر به اخباری که عرض شد، قبولی نماز هم به صلوات بر محمد وآل محمد است؛ چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی از صفحه 29 تا صفحه 35 ضمن باب 2 کتاب رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبي الهادى (2) بیاناتی در وجوب صلوات بر محمد
ص: 257
و آل محمد دارد و دلایلی از نسائی و دارقطني وإبن حجر و بيهقی از ابوبکر طرطوسی از ابو اسحاق مروزی و از سمهودی و نووی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمد بعد از نام مبارک محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تشهد نماز واجب است که چون وقت گذشته، از بیان مفصل آن صرف نظر نموده و قضاوت را به ضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.
پس آقایان تصدیق می فرمایید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدعت
نیست، بلکه سنت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعاً نمی کنند مگر خوارج و نواصب و متعصبین عنود و مبغضين لجوج خذلهم الله که امر را بر برادران اهل سنت مشتبه نموده و می نمایند.
بدیهی است کسانی که در این حکم قرين خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستند و در ذکر، مقدم بر غیرند؛ قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن، از سفاهت و جهالت یا تعصب و بی خبری است.
«در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعضی جلساء ظاهر [ شده بود ] مجلس را ختم نمودیم پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند، متفرق گردیدند».
ص: 258
موضوعات کلی مورد بحث :
• طبقات شیعه
•عقاید شیعه امامیه
•شیعه مشرک نیست
• خرافات و كفريات در صحیحین
• اقسام شرک
•توسل
•اعتراض به صحیحین
•خرافات صحيحين
• حديث ثقلين
• حديث سفينه
• قتل و غارت شیعیان توسط اهل سنت
• اثبات كفر و لعن يزيد
ص: 259
ص: 260
از نماز مغرب فارغ شدیم. آقایان تشریف آوردند. بعد از تعارفات معموله مشغول صرف چای شدند. داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده ، با خیال آسوده برای اصغای کلمات آقایان حاضر شدم.
حافظ - قبله صاحب ! دیشب که به منزل رفتیم، خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط به بعض کتب متعصّبین ( به قول شما ) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.
داعی - از آنجایی که خدای تعالی در آیه 149 سوره 6 ( انعام ) می فرماید : « قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ البالغة » ، ( بگو ای پیغمبر برای خدا حجت بالغه است ) ، مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت، قدری از عادت بیرون آمده و با دیده انصاف و علم و عقل به عرایض داعی توجه نمایید و بدانید که آنچه را می گویم، روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است و آنچه به سمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند، روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خودخواه بوده است.
خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب
ص: 261
آیم و آقایان را مغلوب نمایم، بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیّع و ابراز حق و حقیقت است
حافظ - از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند. آیا کدام طبقه از شیعه را ذی حق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید ؟
چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمایید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.
داعی - شب گذشته عرض نکردم که شیعه بر طبقات مختلفه هستند ، بلکه شیعه به آن معنی که شرح دادم ، یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت به امر آن حضرت یک طبقه بیشتر نیستند، ولی طبقات بازیگری به نام تشیّع خودنمایی و مردم جاهل بی خبر را به دور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل، بلکه کفر و زندقه را به این نام میان مردم انتشار دادند. لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند، به نام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقۀ آنها به کلّی از میان رفته اند و از هر طبقه آنها طبقات دیگر پیدا شدند و آن چهار فرقه عبارت اند از: زیدیه و کیسانیه و قداحيه و غلات.
فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسین(علیه السّلام) می دانند و زید را بعد از امام زین العابدین(علیه السّلام) امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن ، زیدیها بسیار می باشند .
عقیده آنها بر آن است که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج به سیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت به خود نماید ، آن امام است.
و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک اموی به واسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید - چنانچه پریشب شرح حال
ص: 262
آن بزرگوار را به مناسبتی عرض نمودم- او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند، و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند.
جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت، برجسته قوم و پیوسته قائم الليل و صائم النهار بوده.
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر شهادت آن جناب را داده، چنانچه از حضرت سیدالشهداء ابا
عبدالله الحسين(علیه السّلام) رسیده که فرمود : (1)
«وضع رسول الله يده على صلبى قال : يا حسين سيخرج من صلبک رجل يقال له زيد، يقتل شهيداً، فإذا كان يوم القيامة يتخطّى هو وأصحابه رقاب الناس ويدخله الجنّه » .
رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود: یا حسین زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند کشته می شود در حال شهادت .
چون روز قیامت شود، خود و اصحابش پا می گذارند برگردنهای مردم و داخل بهشت می شوند.
بدیهی است مراد اصحابی هستند که به نام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن حضرت قیام نمودند.
ولی خود جناب زید ابداً ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که به آن حضرت نسبت داده اند و الّا آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر(علیه السّلام) می دانسته، ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل به اصلی شدند که «ليس الإمام من جلس في بيته وأرخى ستره، بل الإمام كلّ فاطمى عالم صالح ذو رأى يخرج بالسيف» ؛ ( امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم، بلکه امام ، هر فاطمی عالمِ صالحِ صاحب رأی است که خروج به شمشیر بنماید . )
[از این رو] مردم را دعوت به امامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند [ و ] به
ص: 263
اصطلاح دکانی برای پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند : ،مغیریه، جارودیه، ذکیریه، خشبيه [ و ] خلقیه .
فرقه دوم کیسانیه بودند و آنها اصحاب کیسان، مولی و آزاد کرده علی بن ابی طالب(علیه السّلام) به شمار می رفتند.
آنها قائل به امامت محمد بن الحنفیه، فرزند بزرگ حضرت امیرالمومنین بعد از حسنین (علیهما السّلام) بودند، ولی جناب محمد خود چنین داعیهای نداشته، بلکه او را سید التابعین می گفتند [ و ] در علم و زهد و ورع و تقوا و اطاعت امر مولی معروف بوده.
بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفتهای او را با حضرت امام سجاد امام زین العابدین(علیه السّلام) و دلیل بر ادعای او قرار دادند، و حال آنکه اصل حقیقت این نبود که ادعای امامت داشته، بلکه مقصود جناب محمد از این مخالفتها اثبات مقام حضرت سجاد(علیه السّلام) امام چهارم بوده که به این طریق مریدهای جاهل و معتقدین سادۀ خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم، کما آنکه در همان مسجد الحرام ، بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر به امامت حضرت سجاد (علیه السّلام)که در کتب اخبار و تواریخ مفصلاً ثبت گردیده ، (1) ابوخالد کابلی که سر سلسله معتقدین به آن
ص: 264
جناب بود ،با جمعی از معتقدین به امامت محمّدّ تبعیت از جناب محمد نموده و به امامت حضرت سجّاد معترف شدند، ولی یک عده از شیّادها جمعی از عوام بی خردِ بی خبر را بر آن عقیده نگاه داشتند، به این بهانه که جناب محمد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه، سیاست اقتضای چنین امری را نمود، والا امامت جناب محمد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمد هم ثابت ماندند و گفتند جناب محمد نمرده، بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده، زمانی بیرون آید و جهان را پر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند: مختاریه، کربیه ، اسحاقیه [ و ] حربیه، ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده.
طایفه سیم قدّاحیه اند. اصل مذهب این طایفه ظاهراً تشيّع ، ولى باطناً كفر محض است . و اصل تشکیلات این مذهب به دست میمون بن سالم یا «دیصان » معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تأویلات را در قرآن مجید و اخبار به میل خود بازنمودند، و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند
ص: 265
باطن شریعت را خداوند به پیغمبر و پیغمبر به علی و او هم به فرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند کسانی که باطن شریعت را دانستند، از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند .
و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند، به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترف اند و امام هفتم را غایب [می شمارند ] و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند :
ناصریه؛ اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتابهای خود به نام شیعه ، بسیار مردم را به کفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند .
صبّاحيه ؛ طایفه دویم اصحاب حسن صبّاح که اصلاً اهل مصر [بود] و به ایران آمده و واقعهٔ اسفناک و فتنه بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتلهای فراوان شد که در تاریخ مفصّلاً ثبت است که این مجلس مختصر، مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.
طایفه چهارم غالیه اند که پست ترینِ اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیّع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند. و آنها هفت فرقهٔ اصلی هستند: سبائیه، منصوریه، غرابیه ، بزيغيه ، یعقوبیه ، اسماعیلیه [ و ] از دریه .
شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعۀ شیعه امامیۀ اثنا عشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بریء [هستند ] و آنها را آنجس از هر نجس و کافر ملحدِ بی دین می دانیم . و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده كفر والحاد ، صراحةً يا كنایةً ، در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعه علی می خوانند، ولی جماعت شیعه امامیۀ اثناعشریه که زاید بر صد میلیون جمعیت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و
ص: 266
لباب شریعت را که به وسیله باب علم رسول الله ، علی بن ابی طالب امیرالمومنین(علیه السّلام) رسیده در نزد آنها یافت می شود.
طایفه پنجم شیعۀ امامیه و فرقۀ حقّۀ اثنا عشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل و نقل دارا هستند و اصل شیعهٔ واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه شیعه قلّابی اند.
و خلاصۀ عقیدۀ این شیعیان حقیقی را برای شما به طور فهرست عرض می نمایم، تا بعدها نسبتهای غلط به آنها ندهید.
جامعه شیعه امامیه معتقدند به وجود ذات واجب الوجود، حضرت احدیت جلّ و علاکه اوست واحد واَحد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه جوهر است و نه عرض و از جمیع صفات اِمکانیه معرّا و مبرّا می باشد ، بلکه خالق جميع أَعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه
فیوضات بر موجودات ندارد.
بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را به شعر آورده و گفته اند:
نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض*** بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق
و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمایی نماید، لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار برای هدایت افراد بشر با دلایل و براهین و معجزات و بیّنات و دستورات کافیه، به اقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده، که عدد آنها بَسی بسیار و بی شمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولوالعزم که نوح شیخ الانبیاء و ابراهیم خليل الرحمن و موسى كليم الله وعيسى روح الله - على نبينا وآله و عليهم السلام باشند - هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر، وجود اقدس خاتم الانبياء محمد مصطفى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که دین و شریعت او تا روز قیامت باقی و برقرار است.
ص: 267
جماعت شیعه معتقدند که :
«حلال محمّد حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة و شريعته مستمرّة الى يوم القيامة».
(حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت . )
و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد، سزا و جزایی معیّن فرموده که در بهشت یا دوزخ به آنها داده می شود .
و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده ، یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا ، تمام خلایق را از نیک وبد، من الاولین والآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی نه بدن لطیف و هور غلیایی ، به صحرای محشر می آورد [ و ] بعد از محاکمه و رسیدگی، هر یک را به جزای خود می رساند؛ چنانچه در کتب آسمانی عموماً [ و ] بالخصوص تورات و انجیل و قرآن مجید خبر داده است . و سند محكم و ثابت ومحقَّق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل ، دست نخورده وتحریف نگردیده از زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما رسیده و ما عامل به دستورات آن هستیم و امیدواریم که عند الله مأجور باشیم.
و به جميع احکام واجبۀ مندرجه در این کتاب اقدس اعظم، از قبیل نماز و روزه و زکات و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.
و همچنین به فروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که به وسیله رسول خدا به ما رسیده ، معترف و عازم و جازم به عمل با توفیقات خداوند متعال هستیم و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره، از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده ، اجتناب می نماییم.
و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیه ، آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و به آدمیان معرفی نموده، بعد از وفات آورنده که
ص: 268
رسول خدا می باشد . بایستی نگاهدارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد ، همان قسمی که پیغمبر و آورندۀ دین را خدا برانگیزد و به مردم معرفی نماید، وصی و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و به وسیله پیغمبر به امت معرفی نماید. چنانچه تمام انبیاء به امر خدای متعال اوصیای خود را معرفی نمودند، پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده ، برای جلوگیری از فساد و اختلاف، امّت را به حال خودشان نگذارده و اوصیای خود را به امر پروردگار روی سنّت جاریه به آنها معرفی فرموده.
و عدد آن اوصیای منصوص رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که از جانب خدای متعال معرفی
شدند، دوازده می باشد
«أولهم سيّد الأوصياء على بن أبى طالب فبعده ابنه حسن ثمّ أخوه الحسين ثمّ ابنه علىّ زين العابدين ثمّ ابنه محمّد باقر العلوم ثمّ ابنه جعفر الصادق ثمّ ابنه موسى الكاظم ثمّ ابنه علىّ الرضا ثمّ ابنه محمّد التقىّ ثمّ
ابنه علىّ النقىّ ثمّ ابنه حسن العسكرىّ ثم ابنه محمّد المهدىّ وهو الحجّة القائم الذي غاب عن الأنظار لا عن الأمصار يملأ الله الأرض به قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلما وجوراً.»
اعتقاد شیعه امامیه آن است که این دوازده امام بر حق، از جانب خدا به وسيله پیغمبر به ما معرفی شدند که دوازدهمی آنها، بنا بر اخبار متواتر و مستفیض که از علمای شما هم بسیار رسیده، غیبت اختیار نموده، مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده.
و آن وجود مقدّس را خداوند ذخیره قرار داده برای رفع ظلم و نشر عدل ، و مُصلح کل است که تمام اهل عالم انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.
خلاصه جماعت شیعه معتقدند به جميع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه به وسیله روات معتبره، از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک
ص: 269
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مؤمنین نیک فطرت از صحابه خاص آن حضرت به آنها رسیده، از اول باب طهارت تا آخرین باب دیات.
شکر می کنم خداوند متعال را که به داعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان، نه از راه تقلید آباء و امّهات به این عقاید مقدّسه معتقد [ باشم ] و افتخار به این دین و مذهب دارم، و هر کس در این دین و مذهب گفت و گویی دارد، یا در شک و شبهه و اشتباه باشد ، داعی برای حلّ شبهات واثبات حقایق به حول و قوّه پروردگار حاضرم .
«صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد. پس از فراغت از نماز و صرف چای ، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند.
حافظ - قبله صاحب ، خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید، ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما، کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصاً می رساند. داعی - خوب است آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمایید تا حق آشکار گردد.
حافظ - اخبار زیادی دیده ام، ولی آنچه الحال در نظر دارم، در تفسیر صافی که به قلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد ، خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین ، الشهيد بالطف، در مقابل اصحاب ایستاد و گفت :
« ايّها الناس انّ الله تعالى جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.
قال رجل من أصحابه : بأبي أنت وأمى يابن رسول الله فما معرفة الله ؟ قال(علیه السّلام) : معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الذي تجب عليهم طاعته . » (1)
(ای مردم! خداوند جلّ ذکره، خلق نفرموده است بندگان را مگر برای
ص: 270
شناختن او. پس زمانی که او را شناختند، عبادتش کردند و همین که عبادت کردند ، مستغنی شوند به عبادت او از عبادت هر چه غیر اوست.
مردی از اصحاب عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر ، حقیقت معرفت خدا چیست؟
فرمود: معرفت و شناختن اهل هر زمان است امامی را که اطاعتش بر ایشان لازم است.)
داعی - اولا باید به سلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثّق و معتبر و حسن است، یا ضعیف قابل توجّه است، یا مردود.
بر فرض صحّت، به خبر واحدی نتوان نصوص صریحه در توحید، از آیات قرآن مجید و اخبار متواتره از طرق آل اطهار و ائمه هدى سلام الله علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.
شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار ائمه دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از ائمه اثنی عشر -که در مواقع مقتضی- با مادیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند، نمی بینید و به آنها توجّه نمی نمایید ، در حالی که تمام تفاسیر مهمّه شیعه و کتب اخبار، از قبیل توحيد مفضّل و توحید صدوق و كتاب توحید از بحار الانوار علامه مجلسی قدّس الله اسرارهم و سایر کتب توحیدیه علمای بزرگ شیعه امامیه مملوّ از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.
چرا رساله «النكت الاعتقاديه» ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «مفید » که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفّای سال 413 قمری بوده و همچنین اوائل المقالات في المذاهب والمختارات تألیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمایید به کتاب احتجاج شيخنا الأجل، ابو منصور احمد بن علی بن ابي طالب الطبرسی، تا بدانید امام بر حق، حضرت رضا عليه الصلاة والسلام
ص: 271
چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید، اثبات توحید خالص فرموده ؟
که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و به آنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید.
چه خوش گوید شاعر عرب :
أتبصر في العين منّى القذى*** وفي عینک الجذع لا تبصر
(آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را، اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی - کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی، ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی . )
مثل این است که آقایان محترم به کتابهای خودتان دقیق نمی شوید، تا خرافات و موهومات ، بلکه کفریات مندرجه در آن کتابها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سربلند ننمایید، حتی در صحاح معتبره خودتان به قدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.
حافظ - خنده آور گفتار و کلمات شماست که تخطئه می نمایید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، که عموم علمای ما اتفاق دارند به قطعیت احادیث مندرجه در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقام تخطئه آنها برآید، در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده ؛ زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید به این دو کتاب بزرگ است ، چنانچه إبن حجر مكي در اوّل صواعق محرقه- اگر به نظرتان رسیده باشد - نوشته است:
«الفصل فى بيان كيفيّتها» (اى كيفيّة خلافة أبي بكر ) روى الشيخان البخاری و مسلم في صحيحيهما اللذين هما أصحّ الكتب بعد القرآن باجماع من يعتدّ به .»
بدیهی است که اخبار مندرجه در صحیحین قطعی الصدور است از جناب رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لأنّ الأمّة اجتمعت على قبولهما وكلّ ما اجتمعت الأمّة على قبوله مقطوع فما في الصحيحين فمقطوع به . »
ص: 272
( در بیان کیفیت خلافت ابی بکر که روایت نمودند شیخان ( بخاری و مسلم ) در صحیحین خود، که صحیح ترین کتابهاست بعد از قرآن، به اجماع امّت ؛ برای آنکه امّت اجتماع بر قبول آنها نمودند. و هر چه را که امّت اجتماع بر قبول آنها بنمایند مقطوع است. پس به همین دلیل، احادیث مندرجه در صحیح بخاری و مسلم مقطوع الصدور است.)
پس چگونه ممکن است کسی جرئت نماید بگوید در این دو کتاب ، کفریات و هزلیات و خرافات و موهومات موجود است.
داعی - اولاً در جمله [ای] از بیاناتتان که فرمودید این دو کتاب مورد قبول تمام امّت است، اعتراضات علمی وارد است و این ادعای شما استناداً به قول ابن حجر، علماً و عملاً و منطقاً مردود یکصد میلیون مسلمانِ با علم و عمل می باشد. پس اجماع امّت در اینجا مانند همان اجماعی است که برای صدر اسلام در امر خلافت قائل شدید ؟!
ثانیاً آنچه داعی می گویم با برهان و دلیل است. آقایان محترم هم اگر دیده رضا را ببندید و با دیده حقیقت بین به آن کتابها نظر کنید، می بینید آنچه ما می بینیم و مانند ما و تمام عقلاء از مندرجات آنها متحیّر و متبسّم خواهید شد، چنانچه بسیاری از اکابر علمای خودتان، مانند دار قطنی(1) و ابن حزم(2) و شهاب الدین احمد بن محمد
ص: 273
قسطلانی در ارشاد الساری و علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعی در کتاب الإمتاع في أحكام السماع و شيخ عبد القادر بن محمد قرشی حنفی در جواهر المضيئه في طبقات الحنفيه و شيخ الاسلام ابو زکریای نووی در شرح صحیح(1) و شمس الدين علقمی در كوكب منير شرح جامع الصغير و ابن القیم در زاد المعاد في هدي خير العباد(2) وبالاخره
ص: 274
جميع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفۀ غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب و معایب آنها سعى بليغ نموده اند و اقامه دلایل و براهین در این باب، بارز و آشکار می باشد . (1)
ص: 275
پس تنها ما نیستیم که تحقیق در مطالب می نماییم که مورد حمله شما قرار گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان که محقّق در حقایق بوده این قبیل بیانات را نموده اند.
حافظ - خوب است از دلایل و براهین خود برای اهل مجلس بیان کنید ، تا قضاوت به حق کنند .
داعی گر چه گفت و گوی ما در این موضوع نبوده و اگر بخواهم وارد این بحث گردم، از رشته سؤال شما باز می مانم، ولی برای اثبات مرام ، به چند نمونه ای مختصراً اشاره می نمایم.
اگر شما اخبار کفرآمیز حلول و اتحاد و عقیده به جسمانیت و رؤیت پروردگار جلّ و علا را که دیده می شود در دنیا و یا در آخرت، علی اختلاف العقاید - چنانچه عدّه ای از حنابله و اشاعره قائل اند - بخواهید مطالعه نمایید مراجعه کنید به کتب معتبره خودتان، مخصوصاً صفحه 100 از جلد اول صحیح بخاری(1) ، باب فضل
ص: 276
السجود من كتاب الأذان و نيز صفحه 92 جلد چهارم ، باب الصراط من كتاب الرقاق(1) و در صفحه 86 جلد اول صحیح مسلم(2) ، باب إثبات الرؤية المؤمنين ربّهم في الآخرة و امام احمد حنبل در صفحه 275 جلد دوم مسند ، (3) به خوبی به دست می آورید .
مِن باب نمونه، دو خبر از همان ابواب را به عرض محترمتان می رسانم که از ابوهریره روایت می نمایند که:
«انّ النار تزفر و تتقيّظ تقيّظاً شديداً فلا تسكن حتى يضع الربّ قدمه فيها، فتقول قطّ قطّ حسبی حسبی . »
(صدای شعله پیوسته رو به ازدیاد می رود و آرام نمی گیرد، تا آنکه خداوند پای خود را در میان آتش نهاده امر می کند تا این زمان کافی است. )
و نیز از ابو هریره روایت نموده اند که جماعتی از مردم از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال
نمودند:
«یا رسول الله هل نرى ربّنا يوم القيامة ؟
قال : نعم . هل تضارّون فى رؤية الشمس بالظهيرة صحوا ليس معها سحاب ؟
قالوا: لا يا رسول الله .
و هل تضارّون فى رؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب ؟
قالوا : لا يا رسول الله .
قال : ما تضارّون فى رؤية الله يوم القيامة إلّا كما تضارّون في رؤية أحدهما. إذا كان يوم القيامة أذّن مؤذّن ليتّبع كلّ أمّة ما كانت تعبد، فلا يبقى أحد كان يعبد غيرالله من الأصنام والأنصاب إلّا يتساقطون في
ص: 277
النار ، حتّى إذا لم يبق إلّا من كان يعبدالله من بّروفاجر أتاهم ربّ العالمين فى أدنى صورة من التي رأوه فيها، فيقول : أنا ربّكم.
فيقولون: نعوذ بالله منک، لانشرک بالله شيئاً.
فيقول : هل بينكم وبينه آية فتعرفونه بها ؟!
فيقولون : نعم .
فيكشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم وقد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أوّل مرّة فقال : أنا ربّكم.
فيقولون : أنت ربّنا .»
( آیا ما می بینیم پروردگار خود را در روز قیامت ؟
فرمود: آری. آیا در وقت ظهر روزی که آسمان خالی از ابر است از مشاهده خورشید ضرری به شما می رسد؟
عرض کردند: نه.
فرمود: آیا دیدن ماه تمام را در شبهایی که آسمان از ابر خالی است ضرر به شما می رساند ؟
عرض کردند: نه .
فرمود: پس از رؤیت پروردگار در قیامت به شما ضرری نخواهد رسید ، همچنان که از دیدار یکی از آن دو ضرری به شما نمی رسد.
روز قیامت که شد ، از طرف خداوند اعلام می شود هر گروهی معبود خود را تبعیت کند . پس باقی نماند فردی که غیر از خالق یگانه را پرستش کرده از بتها مگر پرتاب می شوند در آتش. به طوری که از اطراف بشر در خارج جهنّم باقی نماند از خوب و بد جز افرادی که خداوند یگانه را پرستش کرده باشند.
در آن حال خالق عالمیان می آید به صورت خاصی که بشر می تواند او را ببیند.
پس فرماید : من خالق شما هستم .
مؤمنین عرض کنند : پناه به خدا بریم اگر تو خدا باشی . ما گروهی نیستیم که غیر از خالق یکتا را عبادت کرده باشیم.
ص: 278
خداوند در جواب گوید: آیا بین شما و خداوند نشانه ای هست که به آن نشانه خدا را ببینید و بشناسید؟
جواب گویند: آری.
پس خداوند ساق پای خود را باز کند (یعنی پای خود را عریاناً نشان دهد).
آن گاه مؤمنین سر خود را بالا کنند و ببینند خداوند را در همان صورتی که دفعه نخست دیده بودند.
پس فرماید : من خدای شما هستم. آنها هم اقرار کنند که تو خدای ما هستی.)
شما را به خدا انصاف دهید آیا این نوع کلمات، کفر آور نیست که خدا خود را مجسِّم و با صورت عنصری به بشر نشان دهد و پای خود را باز نماید؟ و بزرگترین دلیل بر اثبات گفتار ما آن است که مسلّم بن حجاج بابی در اثبات رؤیت خدای متعال جلّ و علا در صحیح خود افتتاح نموده و اخبار مجعوله ای از ابوهریره و زید بن اسلم و سويد بن سعید و دیگران نقل نموده که علمای بزرگ خودتان ، از قبیل ذهبی در میزان الاعتدال(1) و سیوطی در کتاب اللآلى المصنوعة في أحاديث الموضوعة و سبط ابن جوزی در الموضوعات ، (2) جعلیت آنها را مستدلاً بیان نموده اند. و اگر دلایلی بر ابطال
ص: 279
گفتار آنها نبود مگر آیات بسیاری از قرآن مجید که صریحاً نفی رؤیت نموده اند، از قبیل آیه 103 سوره 6 (انعام ) که فرماید :
«لا تُدْرِكُهُ الابْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الابْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » .
(هیچ چشمی او را درک ننماید و او همه دیدگان را مشاهده می کند و او لطیف و نامرئی و به همه چیز آگاه است.)
و نیز در آیه 139 سوره هفتم (اعراف ) در قصه موسی و بنی اسرائیل نقل می فرماید که وقتی بر حسب فشار بنی اسرائیل جناب موسی(علیه السّلام) در مقام مناجات عرض کرد :
«ربّ أرنى أنظر اليك قال لَنْ تَرانى » .
(خدایا خود را به من آشکارا بنما تا تو را مشاهده نمایم. خداوند در جواب او فرمود: هرگز ، تا ابد مرا نخواهی دید . )
سید عبدالحی ( امام جماعت اهل تسنّن ) مگر نه از مولى على كرمّ الله وجهه نقل است که فرمود: « لم أعبد ربّاً لم أره » ؛ یعنی بندگی نمی کنم خداوندی را که نبینم. پس معلوم می شود حق تعالی دیدنی است که علی چنین کلامی فرماید .
داعى - جناب عالی فقط به یک جمله از خبر اشاره فرمودید . با اجازه آقایان ، تمام خبر را می خوانم آن گاه شما جواب خود را خواهید دریافت . این خبر را ثقة
ص: 280
الاسلام شیخ با عظمت ، محمد بن یعقوب کلینی قدّس الله سرّه ، در باب إبطال الرؤيه از کتاب توحید اصول کافی(1) و شیخ بزرگوار صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن موسی بن بابویه قمی قدّس الله تربته در کتاب توحید (2) خود در باب إبطال عقيدة رؤية الله چنین نقل نموده اند از امام به حق ناطق ، جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السّلام)که فرمود :
«جاء حبر إلى أميرالمؤمنين (علیه السّلام) فقال : يا أميرالمؤمنين هل رأيت ربّك حين عبدته ؟ فقال : ما كنت أعبد ربّاً لم أره.
قال : وكيف رأيته ؟
قال : لاتدركه العيون فى مشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب بحقايق الإيمان . »
(عالمی [ از یهود] خدمت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آیا در وقت عبادت خدا را می بینی ؟
حضرت فرمود: من خدایی را که نبینم عبادت نمی نمایم .
عرض کرد: چگونه او را می بینی ؟
فرمود: ذات باری تعالی را با چشم سر، یعنی چشم عنصری نمی بینم ، بلکه او را با چشم قلب و نور حقیقت ایمان می بینم . )
پس از این جواب مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) معلوم می شود که مراد از رؤیت، با چشم عنصری جسمانی نمی باشد، بلکه به نور ایمان قلبی می باشد و این معنی از خود کلمه «لن» واضح و آشکار می شود؛ چه آنکه می دانید «لن» برای نفی ابد استعمال می شود و در این آیه شریفه تاکید است به آیه « لا تُدركه الأبصار » ؛ یعنی هرگز در دنیا و آخرت به هیچ صورت ، خداوند دیده نمی شود.
دلایل عقلیه و براهین نقلیه بر این معنی وارد است که علاوه بر محقّقین علماء و
ص: 281
مفسرین شیعه ، اکابر علمای خودتان از قبیل قاضی بیضاوی و جارالله زمخشری1(1) در تفسیر خود ثابت نموده اند که رؤية الله تعالى محال عقلی است و هر کس معتقد به رؤية الله گردد، چه در دنیا و چه در آخرت، قطعاً خدا را محاط خود قرار داده و قائل به جسمانیت برای ذات با برکات او گردیده؛ چه آنکه تا جسم عنصری نباشد، با چشم محسوس عنصری دیده نگردد و چنین عقیده ای قطعاً کفر است، چنانچه علمای بزرگ ما و شما در تفاسیر و کتب علمیه خود ذکر نموده اند که اینک مورد بحث ما نیست [ و ] من باب شاهد جملاتی عرض شد.
و اما راجع به خرافات و موهومات بسیاری که در کتب معتبره شما ثبت است ، من باب نمونه خلاصه ای از دو خبر را نقل می نمایم، تا آقایان محترم به بعض خبرهای واحد که قابل حل و تاویل است از کتب شیعه ایراد نگیرید.
شما تصور می نمایید صحاح ستّه ، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم ، مثل كتاب وحی است. تمنّا می نمایم قدری آقایان با دیده انصاف و خروج از تعصّب به اخبار آنها بنگرید تا آن قدر غلو ننمایید .
دوم از مسند(1) و دیگران از علمای شما از ابوهریره نقل نموده اند که در میان بنی اسرائیل رسم بود همگی با هم بدون ساتر عورت در آب می رفتند [و] خود را شست و شو می دادند ، در حالتی که به عورتهای هم نظر می نمودند و این عمل در میان آنها عیب نبود. فقط حضرت موسی در میان آنها تنها به آب می رفت که کسی عورت او را نبیند.
بنی اسرائیل می گفتند: علت آنکه موسی تنها به عمل تغسیل می رود و از ما دوری می نماید ، آن است که صاحب نقص است و قطعاً فتق دارد [ و ] نمی خواهد ما او را ببینیم .
روزی حضرت موسی به کنار آبی رفت که غسل بنماید، لباسها را در آورده ، بالای سنگی گذارد و رفت در میان آب. «ففرَّ الحَجَر بثوبه فجمح موسى بأثره يقول : ثوبي حجر، ثوبی حجر ، حتى نظر بنوا إسرائيل إلى سوأة موسى فقالوا : والله ما بموسى من بأس. فقام الحجر بعد حتى نظر إليه فأخذ موسى ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فوالله ان بالحجر ندباً سيّة او سبعة ! »
یعنی سنگ با لباس موسی فرار نمود، موسی در عقب او می رفت و می گفت : لباسم ای سنگ ، لباسم ای سنگ ( یعنی لباسم را کجا می بری). آنقدر سنگ رفت و موسی بدون ساتر عورت در عقبش رفت، تا آنکه بنی اسرائیل به عورت جناب موسی نظر نمودند! و گفتند به خدا قسم، موسی نقصی ندارد؛ یعنی فتق ندارد. آن گاه سنگ از زمین برخاست و جناب موسی لباسها را گرفت. پس از آن با تازیانه سنگ را زد، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله نمود!
شما را به خدا انصاف دهید یک همچو عملی اگر با یکی از شماها آقایان محترم بشود، چقدر رکاکت دارد که به دنبال لباستان برهنه در میان مردم بروید که عورت شما را ببینند ؟
بر فرض اگر چنین پیشامدی بشود ،آدمی کناری می نشیند تا بروند و لباس او را بیاورند، نه آنکه بدون ساتر عورت در میان مردم برود ،تا عورت او را ببینند.
ص: 283
آیا عقل باور می کند چنین عملی از مثل موسی کلیم الله ظاهر شده باشد ؟ آیا باور می شود که سنگ جامد حرکت بنماید و لباسهای موسی را ببرد؟
سید عبدالحی - آیا حرکت سنگ بالاتر است، یا اژدها شدن عصا. حرکت سنگ بالاتر است، یا معجزات نُه گانه که خداوند خبر می دهد ؟
داعی - به مثل معروف «خوب وردی آموخته اید، لیک سوراخ دعا گم کرده اید »
آقای عزیز! ما منکر معجزات انبیاء نیستیم، بلکه به حکم قرآن مجید، مؤمن به معجزات و خرق عادات هستیم، ولی تصدیق بفرمایید که صدور معجزات و خرق عادات در مقام تحدّی می باشد که خصم را در مقابل صدور آن عمل، عاجز و حق را ظاهر نماید .
آیا در این عمل، چه تحدّی و ظهور حقی بوده جز آنکه فضاحتی به میان آمده و عورت پیغمبر خدا در میان خلق ظاهر گردیده؟
سید عبدالحی- کدام حق بالاتر از آن بوده که حضرت موسی را تبرئه نماید که مردم بدانند فتق ندارد.
داعی - بر فرض که جناب موسی صاحب فتق بوده، چه ضرری به مقام نبوت داشته. آنچه برای پیغمبران نقص است نواقص ذاتی است؛ از قبیل کوری و کری و اَحول بودن یا شش انگشتی و چهار انگشتی و لب شکری ( به اصطلاح ) یا فالج وشل مادرزاد بودن و امثال اینها والا نقایص جسمانی که به واسطه امراض پیدا می شود؛ مانند کوری یعقوب و شعیب پیغمبر در اثر گریه بسیار و جراحات بدن ایّوب و شکستگی سر و دندان پیغمبر خاتم در جنگ اُحد و امثال اینها ضرری به مقام نبوّت نمی رساند .
فتق هم یکی از امراض جسمانی است که برای آدمی بعدها پیش می آید. چه اهمّیتی داشته که بخواهد او را تبرئه نماید به ظهور خرق عادت و معجزه ای که منجر به هتک حرمت و کشف عورت پیغمبر خدا شود که بنی اسرائیل عورت او را ببیند.
آیا این خبر از خرافات و موهومات نیست که بگویند جناب موسی بدون ساتر عورت به دنبال لباس برود و به قدری عصبانی شود که سنگ را بزند، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله بزند؟! - يا للعجب، پیغمبر خدا نداند که سنگ چشم و گوش و
ص: 284
حس تأثّری ندارد که او را بزند و ناله جماد را بلند کند! - نعوذ بالله من هذه الخرافات .
برای آنکه جناب آقاسید عبدالحی در مقام دفاع از ابوهریره و یا بخاری و مسلم -که بی فکر، این قبیل مجعولات خرافی را نقل نموده اند - برنیاید به یک خبر مضحک تر اشاره می نمایم، تا آقایان محترم قطع نمایند که صحاح آنها آن قسمی نیست که درباره آنها غلو نموده اند.
بخاری در صفحه 158 جلد اول و صفحه 163 جلد دوم از صحیح(1) خود، خبر خرافی عجیبی را نقل نموده، یکی در باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسة من أبواب الجنائز و دیگر در باب وفاة موسى، جلد دوم با اسناد صحیحه به عقیده او ازابو هریره و نیز مسلم در صفحه 309 جلد دوم صحیح خود(2) در باب فضائل موسی ایضاً از ابو هریره که گفت:
«جاء ملك الموت إلى موسى(علیهما السّلام) فقال له : أجب ربّك، قال ابوهريرة: فلطم موسی عین ملک الموت ففقاها! فرجع الملك إلى الله تعالى فقال : إنّك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت، ففقأ عيني . قال : فرد الله إليه عينه وقال : إرجع إلى عبدى فقل : الحياة تريد. فإن كنت تريد
ص: 285
الحياة فضع يدك على متن ثور فما توارت بیدک من شعرة فانّك تعيش بها سنة . »
(ملک الموت خدمت موسی رسید [و] عرض کرد: اجابت کن پروردگارت را .
پس جناب موسی چنان سیلی به چشم ملک الموت زد که چشم او کور گردید و به صورتش ریخت. پس برگشت به سوی پروردگار [و] عرض کرد: مرا فرستادی به سوی بنده خودت که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود.
پس خداوند چشم ملک الموت را برگرداند و فرمود:
برگرد به سوی بنده من ، پس بگو اگر زندگانی دنیا را طالب هستی ، دست خود را بر پشت گاوی بگذار ، پس هر چه مو به دستت آمد، به شماره هر یک [از ] آنها یک سال زندگانی خواهی نمود.
و امام احمد حنبل در صفحه 315 جلد دوم مسند(1) و محمد بن جریر طبری (2) در
ص: 286
ص: 287
ص: 288
ص: 289
جلد اوّل از تاریخ خود ضمن ذکر وفات حضرت موسی، همین خبر را از ابوهریره نقل نموده اند به زیادتی آنکه زمان موسی، ملک الموت برای قبض روح بندگان، ظاهر و علنی می آمد، ولی بعد از آن زمان که موسی سیلی بر صورت او زد و چشمش کور شد، برای قبض روح خلایق مخفیانه و پنهانی می آید ( برای آنکه می ترسد مردم جاهل هر دو چشمش را کور نمایند !)
(جمع کثیری شدیداً خندیدند . )
اینک من از آقایان انصاف می خواهم این خبر از خرافات و موهومات نیست که شما از شنیدنش خنده می نمایید و من تعجّب از نویسندگان و نقل کنندگان چنین خبر[ی ] می نمایم که فکر ننموده، مطالب خرافی و موهوم را چگونه به زیر قلم آورده اند .
آیا عقل هیچ ذی عقلی قبول می نماید که پیغمبر اولوالعزمی مانند موسی کلیم الله- العياذ بالله - آن قدر بی معرفت و خشن باشد که عوض اطاعت امر پروردگار، رسول او را چنان محکم سیلی بزند که چشمش را کور بنماید؟
ص: 290
شما را به خدا اگر کسی بگوید که جناب حافظ را شخص بزرگی دعوت [به] مهمانی نموده، عوض قبول دعوت، قاصد و پیام آورنده را حافظ سیلی زده و چشمش را کور نموده، شما خنده نمی کنید؟ حافظ نمی فرماید این مطلب توهین به من است، چه آنکه پس از یک عمر تحصیل علم و تزکیه نفس، آن قدر معرفت پیدا ننمودم که بفهمم پیام آورنده تقصیری ندارد و علاوه بر آنکه احترام به من نموده و از طرف شخص بزرگی مرا به مهمانی خوانده!
از هیچ آدم پست، جاهل [ و ] قسیّ القلبی چنین عملی صادر نمی گردد ، تا چه رسد به کلیم الله ، پیغمبر اولوالعزم که اولی و احق به معرفة الله است .
چگونه ممکن است پیغام دعوت پروردگار را نادیده گرفته، به علاوه مَلَک پیام آورنده را -که هیچ گناهی جز آوردن پیام نداشته - سیلی بزند و چشم او را کور بنماید ؟!
غرض از ارسال رسل هدایت بشر و بازداشتن آنهاست از افعال حیوانیت که در تحت تاثیر نفس حیوانی قرار نگیرند و آثار سَبعیت از آنها صادر نگردد.
ظلم و تعدّی حتی به حیوانات، از یک بشر جاهل بی معرفت قبیح است ، تا چه رسد از پیغمبر اولوالعزم، آن هم نسبت به مقام ملک مقرّبی که رسول و پیام آورنده پروردگار باشد.
هر شنونده ای می فهمد که چنین خبری جهل و بهتان است و جعل کنندگان چنین خبری قطعاً غرضی نداشتند جز عدم ادراک و اهانت به مقام نبوّت و یا کوچک و خوار نمودن انبیای عظام را در نزد جامعۀ بشر. داعی از امثال ابوهریره تعجبی ندارم؛ چه آنکه او آدمی بوده است که علمای خودتان نوشته اند برای شکم پر نمودن از سفره چرب و شیرین معاویه خبرها جعل نموده و خلیفه عمر برای جعل خبر او را تازیانه زد، به قسمی که پشت او خون آلود گردید،(1) ولی تعجب داعی از آن اشخاصی است که واجد مقام عالی علم و دانش
ص: 291
بوده، چگونه فکر نکرده، امثال این اخبار خرافی را در کتابهای خود ثبت نموده و دیگران از علمای امثال جناب حافظ هم این نوع کتابها را تالی تلو کلام الله قرار داده و بدون مطالعه و تامل بگویند : هما أصحّ الكتب بعد القرآن !
پس وقتی در کتب عالیه خودتان چنین اخبار خرافی مندرج است ، حق ندارید زبان اعتراض به کتب شیعه و اخباری که در آنها درج است و غالباً قابل توجیه و تأویل می باشند باز نمایید.
معذرت می خواهم، خیلی حاشیه رفتم ، الكلام يجرّ الكلام. برگردیم به اصل مطلب و در اطراف خبری که شما نقل نمودید، بحث نماییم و ببینیم که آیا چنین خبری قابل حل است یا خیر؟
بدیهی است که هر عالم صالحِ منصفی وقتی به این قبیل خبرهای واحد و مبهم بر می خورد- که در کتب ما و شما بسیار است - در مقابل هزارها اخبار صحيح السند و صريح العبارۃ اگر قابل اصلاح است، اصلاح می کند و الا مطرودش می دارد و یا لااقل در مقابل آنها سکوت می نماید، نه آنکه آنها را حربۀ تکفیر قرار داده و حمله به برادران دینی خود نماید!
الحال در خود این خبر هم چون تفسیر صافی موجود نیست و از سلسله سندش بی خبریم و نمی دانیم در کجا و چگونه نقل نموده و آیا خود بیانی در اطراف آن نموده یا نه، بایستی دقّت کنیم ببینیم قابل اصلاح است یا خیر.
داعی با فکر ضعیفم در اطراف این خبر همچو تصوّر می نمایم که فرمودۀ آن حضرت یا محمول است بر قاعدۀ معروفۀ ما بین متکلّمین که علم تام به معلول، علم تام به علت است؛ یعنی همین که امام را من حيث أنّه امام شناخت، البته خدا را شناخته است .
و یا محمول بر مبالغه است؛ مانند کسی که بگوید: هر کس وزیر اعظم را بشناسد اوست کسی که پادشاه را شناخته و قرینۀ بر این مبالغه. نصّ سوره توحید و سایر آیات قرآنیه و اخبار کثیره ای است که از خود ابا عبدالله الحسين وسایر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین در اثبات توحید خالص رسیده.
ص: 292
پس می توان گفت مقصود از این خبر، آن است که شناختن امام از اعظم عباداتی است که غایت خلقت جن و انس بوده. همین است معنای محالّ معرفة الله ، در زیارت جامعۀ مأثوره از ائمه طاهرین(علیهم السّلام) .
و ممکن است قسم دیگری هم معنی کنیم، چنانچه محقّقین در این قبیل امور معنی نموده اند که فاعل هر فعل و بانی هر بنایی را از استحکام فعل و بنای وی می توان شناخت. پس هر بنا و اثر وی، خود یک دلیل کاملی است بر یک جهتی از جهات وی .
چون رسول خدا و آل طاهرینش صلوات الله عليه وعليهم اجمعين جميع مقامات امکان اشرف را دارا بودند، لذا اثری محکم تر و مخلوقی جامع تر از آنها نبود. پس راهی که به سوی معرفت خدا واضح تر و جامع تر از ایشان باشد، وجود نداشته. پس محلّ معرفت خدا که حقّ معرفت ممکنه باشد از برای بندگان خدا نیست مگر ایشان .
پس کسی که ایشان را شناخته خدا را شناخته، چنانچه خودشان فرمودند:(1) «بنا عرف الله و بنا عبدالله » ؛ یعنی به وسیله ما خدا شناخته می شود و به وسيله ما خدا عبادت کرده می شود. یعنی طریق معرفت و عبادت حق تعالی در دست ما است .
خلاصه، راه منحصر به فرد برای شناسایی خدای تعالی، این خاندان جلیل می باشند و اگر بی رهبری این خانواده بشر بخواهد راه پیدا کند، در وادی ضلالت حیران و سرگردان گردد. و بسیار نادر است گم گشتۀ وادی ضلالت و حیرت ، بدون دلیل به سر منزل سعادت برسد.
به همین جهت است که در حدیث مُجمع عليه فریقین وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«يا أيها الناس انّى تركت فيكم ما إن أخذتم بهما لن تضلوّا؛ كتاب الله
ص: 293
عزّوجلّ وعترتي أهل بيتي .»
(ای مردم! من می گذارم در میان شما دو چیزی را که اگر از آن دو بگیرید (یعنی مایحتاج خود را) هرگز گمراه نشوید. یکی کتاب خدای عزّوجلّ و دیگری عترت و اهل بیت من اند . )
حافظ - اختصاص به همین یک خبر ندارد که شما در مقام اصلاح برآیید ، بلکه در تمام ادعیه وارده در کتب شما نمونه ای از آثار شرک و کفر دیده می شود ؛ از قبیل طلب حاجت نمودن از امامان ، بدون توجه به ذات پروردگار عالمیان و این خود، دلیل کامل شرک است که از غیر خدا حاجت بطلبند.
داعی - از جناب عالی بسیار بعید بود که تبعاً للاسلاف ، به چنین کلام سخیف بیجایی تکلّم نمایید. واقعاً خیلی بی انصافی می نمایید، یا توجّه ندارید که چه می فرمایید ، یا به معانی شرک توجه ننموده بیان می کنید متمنّی است اوّل معنای شرک و مشرک را بیان نمایید تا کشف حقیقت شود.
حافظ - مطلب به قدری واضح است که گمان نمی کنم محتاج به توضیح باشد .
بدیهی است با اقرار به خداوند بزرگ، توجه نمودن به غیر خدای تعالی شرک است و مشرک کسی است که روی به غیر خدا نموده و طلب حاجت از او بنماید.
جامعه شیعه بنابر آنچه مشهود است، ابداً توجهی به خدا ندارند و تمام تقاضای خود را از امامان خود می نمایند، بدون اینکه نام خدا را ببرند. حتی می بینم فقرای شیعه در معابر و درب خانه ها و دکانها که می آیند ، می گویند : یا علی ، یا امام حسین ، یا امام رضای غریب، یا حضرت عباس. یک مرتبه شنیده نشده یا الله بگویند . اینها خود دلیل شرک است که جامعه شیعه ابداً توجّهی به خدا ندارند ، بلکه تمام توجّه خود را به
غیر خدا می نمایند .
داعی - نمی دانم این نوع گفتار شما را حمل بر چه معنایی بنمایم. آیا دلیل بر لجاج
ص: 294
است که عمداً سهو می نمایید، یا دلیل بر عدم توجّه شما به حقایق است. امیدوارم اهل لجاج نباشید .
چون یکی از شرایط عالم عامل، انصاف است. آن کس که حق را بداند، ولی برای اثبات مرام و مقصد خود حق کشی نماید، انصاف ندارد و کسی که انصاف ندارد، عالم بلا عمل است و در حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند:
«العالم بلاعمل كالشجر بلاثمر» .
(عالم بی عمل مانند درخت بی میوه است . )
چون مکرّر بین جملات خود پیوسته جملات شرک و مشرک [را] بر زبان جاری می نمایید و اصراری دارید که با دلایل پوچ و بی مغز خودتان شیعیان موحّد را مشرک معرفی نمایید .
و ممکن است بیانات شما در عوام بی خبر برادران اهل تسنّن مؤثر واقع شود و شیعیان را مشرک بدانند - چنانچه تا به حال در آنها اثر سوء بخشیده - ولی همین آقایان شیعیان محترم حاضر در مجلس، در اثر بیانات شما کاملاً عصبانی و ناراحت هستند و شما را یک عالم مغرض و مفتری می دانند؛ چه آنکه به عقاید خود توجّه دارند و می دانند که هیچ یک از این کلمات شما در آنها وجود ندارد.
پس در کلمات و بیانات خود سعی فرمایید یک نوع جملاتی ادا نمایید که صدق مطلب بر آنها واضح و قلوبشان به شما جذب گردد .
ناچارم برای روشن شدن اذهان ساده آقایان حاضرین و غائبین و برادران اهل تسنّن ، چنانچه اجازه فرمایید، به اقتضای وقت مجلس ، مختصری در اطراف شرک و مشرک آنچه را که عقیده محقّقین حکماء و فقهاء و علمای بزرگ اسلام است ؛ از قبیل علّامه حلّی و محقّق طوسی و علّامه مجلسی رضوان الله علیهم که از نوابغ و مفاخر علمای حلّى شیعه هستند و دیگران از حکماء و ارباب تحقیق، مانند صدرالمتألّهین شیرازی و
ملانوروز على طالقانی و حاجی ملّاهادی سبزواری و دو صهر با عظمت صدر مرحومین
ص: 295
فیض کاشانی و فیاض لاهیجانی قدس الله اسرارهم، استخراجاً از آیات قرآنیه و دساتیر عالیه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به عرضتان برسانم، تا آقایان جلسای محترم گمان نکنند معنای شرک همان است که آقا مغلطه کاری می فرمایند .
حافظ- ( با عصبانیت ) بفرمایید.
نواب - قبله صاحب چون وضع این مجلس برای فهم بیسوادان است، چنانچه قبلاً هم عرض و تقاضا نموده ام، تمنّا داریم در فرمایشاتتان نهایت درجه رعایت سادگی را بفرمایید. فقط نظرتان به آقایان علماء و جواب مطابق فهم آنها نباشد، رعایت اکثریت اهل مجلس بالخصوص اهالی هند و پیشاور- که اهل لسان نیستند - لازم است . مستدعی است مطالب پیچیده و مشکل نفرمایید .
داعی - جناب آقای نواب، یادآوریهای شما مورد توجّه است و اختصاص به این مجلس ندارد، بلکه قبلاً هم عرض کردم عادت داعی بر این است در هر مجلسی که عدّه ای از عوام و بی خبران حاضر باشند، قطعاً روی سخن را به خواص معطوف نمی دارم؛ چه آنکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب جلب نظر بی خبران است والبته این منظور عملی نمی شود مگر آنکه حقایق- همان قسمی که فرمودید - ساده و به لسان قوم بیان شود، چنانچه در حدیث است [که] رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : (1)
«نحن معاشر الأنبياء نكلّم الناس على قدر عقولهم .»
( ما جماعت پیغمبران با مردم به مقدار عقلهای آنها حرف می زنیم . )
البته تقاضای شما کاملاً اساسی و پیوسته مورد توجه داعی بوده ، امید است بر وفق مرامتان بیش از پیش عمل نمایم و هر کجا غفلتی بی اراده از داعی بشود، متمنّی است آقایان محترم یادآور شوید.
ص: 296
داعی - آنچه از خلاصه آیات قرآنیه و اخبار متکاثره و تحقیقات کامله محقّقین از علماء و مخصوصاً توضیحات مهمه ای که مرحومین صدرالمتالهین و فاضل طالقانی داده اند ، شرک بر دو قسم است و سایر اقسام شرک در این دو قسم مستتر است ؛ اول شرک جلی و آشکار. دوم شرک خفی و پنهان .
شرک جلی و آشکار عبارت است از آنکه آدمی شریکی برای خدای متعال قرار دهد در ذات و یا صفات و یا افعال و یا عبادات.
شرک در ذات آن است که در مرتبه الوهيت و ذات وحدانيت حق تعالی شریک قرار دهد و به لسان قال معترف گردد، چون ثنویه ( بت پرستها ) و مجوس ، که به دو اصل و مبدأ نور و ظلمت ( یزدان و اهریمن ) قائل اند، و نصاری که قائل به اقانيم ثلاثه گردیدند و ذات خداوندی را به سه قسمت آب و ابن و روح القدس تقسیم نمودند و به عقیده بعض از آنها عوض روح القدس مریم می باشد .
و از برای هر یک از این سه خاصیتی قائل شدند که آن دو ندارند و تا این سه با هم جمع نگردند، حقیقت ذات خداوندی بارز نگردد.
چنان که در آیه 73 سوره 5 ( مائده) انتقاد و ردّ قول آنها و اثبات وحدانیت خود نموده که [فرمود ]:
«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا انّ اللهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ الهِ الاّ إِلهُ واحِدٌ »
(البته کافر گردیدند آن کسانی که خدا را یکی از سه خدا دانستند ؛ یعنی سه
ص: 297
خدا قائل شدند ( اب وابن و روح القدس را خدا گفتند ) و حال آنکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود.)
این آیه شریفه حکایت است از قول نسطوریه و ملکائیه و یعقوبیه از فرق نصاری، که آنها هم این عقیده را از ثنویه و بت پرستها گرفتند. (1) خلاصه نصاری مانند ثنویه و مجوس مشرک اند؛ چون قائل به اقانیم ثلاثه .هستند
به عبارت واضح تر می گویند : الوهیت مشترک است میان خدا و مریم و عیسی و به عقیده بعض از آنها خدا و عیسی و روح و هر یک از آنها اله اند و الله جلّ جلاله یکی از آن سه می باشد! و گویند از اول خدایان سه بودند: اقنوم الاب، اقنوم الابن [و] روح القدس ( به لسان سریانی اقنوم به معنای وجود و هستی است ) و بعد از آن، این سه اقنوم یکی شدند که آن مسیح است.
و شبهه ای نیست که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ، بطلان اتحاد ثابت و اتحاد حقیقی به این معنی محال است، حتی در غیر ذات واجب الوجود. فلذا در آخر آیه می فرمايد : « وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ » ؛ يعنی نیست در وجود، ذاتی واجب که مستحقّ عبادت باشد، مگر خدای یگانه که موصوف است به وحدانیت محضه و متعالی از توهّم شرک و مبدأ جميع موجودات ممکنه، آن ذات واحد بی همتا می باشد .
شرک در صفات آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم و حکمت و قدرت و حیات و غیر آنها را قدیم و زائد بر ذات باری تعالی بدانند؛ مانند اشعریون که اصحاب ابى الحسن علی بن اسماعیل اشعری بصری می باشند، چنان که اکابر علمای
ص: 298
خودتان، مانند على بن احمد بن حزم الظاهری در صفحه 207 جزء چهارم فصل (1) و فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد محمد بن احمد در صفحه 58 كتاب الكشف عن مناهج الأدلّة في عقائد الملّة نقل نموده اند، معتقدند که صفات الله زائد بر ذات باری تعالی و قدیم می باشند .
پس هر کس صفات خداوندی را در حقیقت، زائده بر ذات او جلّ و علا بداند؛ یعنی خدا را وصف کند به صفت عالمیت یا قادریت یا حکمت یا حیات و غیر آن و آن صفات را عین ذات حق تعالی نداند ، مشرک است؛ چه آنکه کفو و قرین و همسر از برای او در قِدَم ثابت نموده و حال آنکه جز ذات ازلی حق تعالی قدیمی در عالم وجود ندارد و صفات خداوندی عین ذات او می باشد؛ مانند شیرینی و شکر و چربی و روغن که قابل تفکیک نیستند. شیرینی و چربی ، شیء علی حده ای نیستند که بر ذات شکر و روغن وارد شده باشند. همان وقتی که خداوند متعال شکر و روغن را خلق کرد ، شیرین و چرب آفرید. اگر بنا شود شیرینی و چربی را از شکر و روغن بگیرند دیگر شکر و روغن نمی ماند. «تلكَ الأمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَما يَعْقِلُها إِلّا الْعَالِمُونَ » (2) مَثَلها برای تقریب اذهان است، تا متوجه شویم که صفات خداوندی زائد بر ذات باری تعالی نیست. وقتی گفتیم خدا ؛ یعنی عالم حىٌّ قادرٌ حكيم الخ .
و اما شرک در افعال آن است که خدا را در معنی و حقیقت ، متوحّد و متفرّد بالذات نداند، به این معنی که فردی یا افرادی از مخلوقات را مؤثّر یا جزء مؤثّر در افعال و تدابیر الهیه بداند، یا آنکه امور را بعد از خلقت، مفوّض به خلق بداند ؛ مانند آنچه یهود قائل بودند که خداوند خلق خلایق نمود و دیگر از تدبیر امور باز مانده و کار را
ص: 299
به خلق واگذار نموده و خود به کناری رفته . لذا در آیه 64 سوره 5 ( مائده ) در مذمت آنها فرموده:
«وَ قالَت الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَعْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِما قَالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ »
(یهود گفتند دست خدا بسته شد - و دیگر تغییری در خلقت نمی دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد- به واسطه این گفتار دروغ ، دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گردیدند ، بلکه دو دست خدا گشاده است؛ (یعنی قدرت و رحمت او و هر گونه بخواهد انفاق می کند. )
و مشرکین غلات- که آنها را مفوّضه نیز خوانند - قائل اند که خداوند تفویض امور به امامان نموده، آنها خلق می کنند و روزی می دهند.
بدیهی است که در افعال خداوندی هر کس به هر طریقی کسی را ذی مدخل بداند - به طریق جزء مؤثر یا تفویض امور به انبیاء یا امم یا امامان یا مأمومین - قطعاً مشرک است.
و اما شرک در عبادت آن است که در موقع عبادت، توجّه ظاهر و یا نیّت دل را به غیر حق کند؛ مثلاً در نماز توجّه به خلق داشته باشد، یا نذر می کند برای خلق [ عبادت ] کند و امثال ذلک از عباداتی که احتیاج به نیّت دارد.
اگر نیّت در وقت عمل برای غیر خدا باشد مشرک است؛ زیرا صریحاً در آیه 110 سوره 18 ( کهف ) منع از این نوع عمل (شرک ) نموده که [فرمود ]:
«فَمَنْ كانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بعبادَةِ رَبِّه أَحَداً» .
(هر کس به لقای (رحمت) پروردگار امیدوار است باید نیکوکار شود؛ یعنی عمل پاک [ و ] پسندیده بنماید و هرگز در پرستش و عبادت خدا احدی را با او شریک نگرداند. )
ص: 300
در موقع عمل و عبادت باید توجّه به غیر خدا ننماید، صورت پیغمبر یا امام یا مرشد را در نظر نگیرد، به این معنی که ظاهرِ هر عمل از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و نذر و غیر آن از هر نوع عبادتی، واجب یا مستحب ، برای خدا باشد، ولی دردل و باطن، توجّه به غیر خدا؛ یعنی برای شهرت و جلب نظر خلایق یا غیر آن باشد؛ چون که ریای در عمل، به لسان اخبار، شرک اصغر خوانده شده است که تباه کننده عمل هر عاملی است چنانچه در خبر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود : (1)
«اتقوا الشرك الأصغر » ؛
یعنی بپرهیزید از شرک کوچک.
عرض کردند: یا رسول الله شرک کوچک کدام است
فرمود : « الريا والسمعه » ؛ ريا وسمعه ، شرک اصغر است .
و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود : (2)
«انّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الخفيّ. إيّاكم والشرك السر. فانّ الشرك أخفى فى أمّتى من دبيب النمل على الصفا في الليلة الظلماء .»
( بدترین چیزی که من می ترسم بر شما، شرک پوشیده و پنهان است . پس از
ص: 301
شرکِ سِرّ و پنهان دور باشید که شرک پوشیده تر است در امّت من از نرم رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک . )
آنگاه فرمود:(1) هر کس نماز به ریا کند مشرک است. هر کس روزه به ریا گیرد یا صدقه به ریا دهد یا حج به ریا کند یا اعتاق به ریا کند مشرک باشد .
البته این نوع اخیر، چون مربوط به امور قلبیه است، مشمول شرک خفی هم می شود.
حافظ - ما از فرمایش خودتان اتخاذ سند می کنیم که فرمودید: اگر کسی نذر برای خلق کند مشرک است ؛ پس شیعیان مشرک اند، برای آنکه همیشه نذر برای امام و امامزاده می کنند. چون نذر برای غیر خداست ، البته شرک است .
داعى - قاعده عقل و علم و منطق این است که در عقاید هر قوم و ملتی اگر بخواهند قضاوت کنند، از روی اقوال و یا افعال قوم بی سواد و بی خبر قضاوت نمی کنند، بلکه بررسی کامل در قوانین آن قوم و کتب مضبوطه آنها می نمایند .
آقایان محترم هم که می خواهید بررسی دقیق در عقاید شیعیان بنمایید، به اقوال و افعال عوام بی خبر شیعه نبایستی توجه نمایید که اگر فقرای بیسواد در کوچه ها گفتند یا علی، یا امام رضا، شما آن گفتار را دلیل بر شرک آنها و یا تمام شیعه قرار بدهید، یا
ص: 302
اگر عامی محض ندانسته، نذر برای امام و یا امامزاده بنماید، شما آن را مدرک غلبه بر خصم قرار دهید؛ زیرا افراد بیسواد و لاابالی در عوام هر قوم پیدا می شوند.
ولی اگر شما مردمان بی غرض و در پی بهانه و عیب جویی نیستید و می خواهید بررسی عاقلانه بنمایید، به کتب فقهیه شیعه که در دسترس عموم است [و] چاپی و خطی ، در همه کتابخانه ها موجود است، مراجعه نمایید.
چنانچه کتب فقه استدلالی و رسائل عملی را مطالعه نمایید، خواهید دید که در فقه جعفری علاوه بر اینکه طریقی به سوی شرک وجود ندارد، دستورات خرافی هم ندارد، بلکه لبّ لباب توحید از بطون فقه جعفری بارز و آشکار است.
شرح لمعه و شرایع در تمام کتابخانه ها موجود است، مطالعه نمایید در همین باب نذر و نیز در تمام رسایل عملیه، فتاوای جمیع فقهای شیعه است که چون نذر، بابی از ابواب عبادات است، در التزام به عملی برای خدا حتماً در موقع نذر بایستی دو شرط منظور گردد که اگر یکی از آن دو نباشد نذر منعقد نمی شود؛ اوّل نیت مقارن با عمل.
دوم صیغه ، به هر لسانی باشد.
همین که مسلمان فهمید که نذرش صورت حقیقت پیدا نمی کند مگر به وجود این دو شرط ، سعی می کند اول معنای این دو شرط و چگونگی آنها را بفهمد و بعد نذر نماید.
وقتی در مقام سؤال از فقیهی یا مطالعه رساله ای برآمد ، می فهمد که اولاً باید نیّت در تمام عبادات، مخصوصاً در نذر، الله و في الله وطلباً لمرضات الله باشد. پس نیّت برای غیر خدا به کلی از بین می رود.
شرط دوم که تتمیم شرط اوّل و تثبیت کننده آن می باشد، آن است که نذر کننده حتماً باید در موقع نذر صیغه بخواند و در صیغه تا نام خدا نباشد، صیغه جاری نمی شود؛ مثلاً [اگر] می خواهد نذر روزه بنماید باید بگوید: «لله عَلَيَّ أن أصوم»، يا می خواهد ترک شراب کند باید بگوید : « لله عَلَيَّ أن أترك شرب الخمر». و به همین
طریق است تمام نذورات.
و چنانچه اجرای صیغه عربی برای فارسی زبان یا هندی زبان یا غیر آنها میسور
ص: 303
نباشد می توانند به زبان خود اهل هر قوم و ملّت اجرای صیغه بنمایند ، به شرط آنکه معنای آن مرادف با صیغه مزبوره باشد.
و اگر در نیت غیر خدا باشد یا دیگری را از زنده یا مرده ، با نام خدا داخل کند- خواه نام پیغمبر یا امام یا امامزاده باشد - قطعاً آن نذر باطل است و اگر عمداً از روی علم این عمل را بنماید مشرک است؛ چه آنکه صریحاً در آیه مذکوره فرماید : « وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ».
البته بر اهل علم لازم است که بی خبران را بفهمانند که نذر باید حتماً به نام خدا و برای خدا باشد، چنانچه وعّاظ و مبلّغین پیوسته انجام وظیفه می نمایند.
فقهای شیعه عموماً بیان دارند که نذر برای هر زنده یا مرده - ولو پیغمبر و امام باشد - باطل است و اگر عالماً عامداً بنماید ، شرک است . نذر را باید برای خدا بنمایند ، ولی در مصرفش مختارند به هر جا قرار بدهند.
مثلاً نذر می کند گوسفندی برای خدا ببرد در فلان خانه یا معبد یا بقعه امام و یا امامزاده بکشد، عیب ندارد. نذر می کند پولی یا لباسی برای خدا به فلان سیّد [ و ] ذریه رسول الله يا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد، ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امامزاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد ، قطعاً شرک است .
وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلغ نوشتن و گفتن است :
«وَما عَلَى الرسول الّا البَلاغ المبين » .
(بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود. (آیه 54 سوره 24 (نور).)
و وظیفه مردم شنیدن و عمل کردن است !
اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلّم وظایف دینی نروند و به وظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.
ص: 304
گمان می کنم به همین مقدار از جواب ، کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم ، شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید .
خوب است برگردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم شرک خفی و پنهان است و آن ، شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است .
فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت، که از اقسام شرک جلی شماره نمودیم، این است که در شرک عبادت، برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند؛ مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند ، مثل آنکه به اغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.
در عبادت جز ذات حضرت احدیت ، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید والّا داخل در شرک جلی می باشد.
و از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود :
«يقول الله تعالى من عمل عملاً صالحاً أشرك فيه غيري ، فهو له كلّه وأنا منه برىء وأنا أغنى الأغنياء عن الشرك .» (1)
(خدای تعالی می فرماید کسی که عملی نماید و در آن عمل ، غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای اوست و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیاز تر از همه بی نیازانم از شرک.)
ص: 305
و نیز در خبر است که می فرماید: کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند « فقد أشرك في عمله». پس به تحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.
و نیز از حضرت امام به حق ناطق، كاشف اسرار حقايق ، جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) رسیده است که : (1)
«لو انّ عبداً عمل عملاً يطلب به رحمة الله والدار الآخرة، ثمّ أدخل فيه رضا أحد من الناس كان مشركاً.»
(اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا و جزای آخرت ، پس داخل کند در آن عمل ، رضای یکی از مردم را آن عمل کننده مشرک می باشد . )
دامنه شرک خفی بسیار وسیع است [ و ] در هر عملی به مختصر توجهی که بغیر خدا بنمایند ، مشرک می شوند.
یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است، چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف به اسباب و خلق دارند این هم شرک است؛ اما شرک مغفور .
مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند ؛ مثلا خورشید مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجّه [به] مؤثّر [واقعی ] شرک است و اگر اثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیله افاضه فیض ، ابداً شرک نیست، بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجّه به آیات حق، ، مقدّمه توجّه به حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که
ص: 306
نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدّمه توجه به خدای متعال است.
و همچنین است توجه به هر سببی از اسباب ؛ از قبیل نظر و توجّه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلّاح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و بالأخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود. اگر توجّه استقلالی بنماید ، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد، به این نیت که «لامؤثّر في الوجود الّا الله » ؛ يعنى اثر دهنده [ای] جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.
با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار او را بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم که آیا شما از کدام یک از طرق شرک جلی و خفی که- بیان- نمودیم - شیعیان را مشرک می دانید؟
آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات وافعال حضرت باری جلّت عظمته، شریکی قائل باشند، یا در عبادت پروردگار، معبود دیگری را در نظر داشته باشند؟
یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین وائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم رسیده باشد.
اما راجع به شرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریایی که برای خوشایند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید به اسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی [و] خورده عمل ریایی می کنند، یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حق بیرون رفته و در اطاعت شیطان وارد می گردند!
اگر چه در معنی، شرک به حق آورده- بنابر آنچه عرض شد - ولی از نوع شرک
ص: 307
مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد [را] به مختصر توجّهی روحیه آنها عوض می شود.
پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمایید ، چنانچه الحال اشاره فرمودید.
حافظ - تمام فرمایشات شما صحیح است، ولی عرض کردم خود شما هم اگر دقت فرمایید ، تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل به آنها نمودن ، خود شرک است؛ چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم . هر زمان که توجّهی به حق نماییم نتیجه حاصل می گردد.
داعی - خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف [و] فکور چرا باید تحت تأثير عادات اسلاف، بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید .
گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجّهی به عرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدّمات و گفتار- که تشریح مطالب نمودم - باز می فرمایید حاجت از امامان خواستن شرک است .
عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است. اگر چنین باشد، پس تمام خلایق مشرک اند و ابداً موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک ،باشد پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند. خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود.
مقتضی است به آیات 38 تا 40 سوره 27) نمل ( توجه نمایید که می فرماید :
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأتيني بعرشها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ . قَالَ عِفْرِيتُ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينُ . قالَ الّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ
ص: 308
طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي ».
(جناب سلیمان به حضّار مجلس گفت: کدام یک از شما تخت بلقیس را پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود، خواهید آورد. از آن میان، عفریت جن گفت: من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه [قضاوت] خود برخیزی آن را به حضور آورم . و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود ( یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود ) گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدین جا آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد ، گفت : این [توانایی ] از فضل خدای من است . )
بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن ، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امری است بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم به اینکه این عمل، قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود، بلکه از مخلوق عاجز تقاضای حاجت و کمک نمود و از حاضرین مجلس خود خواست که آن تخت با عظمت را برای او حاضر نمایند . پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که کدام یک از شما می توانید با قوه خدا داده به شما این امر را عملی نمایید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید، می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق شرک نمی باشد. خداوند دنیا را دار اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است . اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند ، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید، چنان که این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته به درِ خانه زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند، بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.
پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برود و بگوید آقای دکتر به دادم برس، درد و مرض مراکشت، آیا این مریض مشرک است ؟!
اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد، مشرک است !
ص: 309
یا اگر ظالمی مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت درِ خانه وزیر اعظم گفت آقای وزیر به دادم برس، دستم به دامنت، من جز تو امیدی ندارم ، مرا از دست این ظالم نجات بده ، مشرک است !
اگر دزدی به خانه کسی به قصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید ای مردم به دادم برسید ، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت به زبان جاری نکند، مشرک است !
قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند، یا نادان اند و یا غرض ورزی نموده اند.
آقایان محترم انصاف دهید [ و ] مغلطه کاری ننمایید. جامعه شیعه عموماً متفق اگر کسی آل محمد را خدایان خود بداند، یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.
اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاریها می گویند: «یا علی ادرکنی » ، « یا حسین ادرکنی » ، معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی ، یا حسین الله ادرکنی ، بلکه چون دنیا دار اسباب است که : « أبى الله أن يجرى الأمور إلّا بأسبابها » ، آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه به خدای متعال می جویند.
حافظ - چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که به دنبال وسیله و واسطه می گردند.
داعی - توجّه استقلالی ما در طلب حوایج و دفع هموم و غموم نسبت به ذات یگانه پروردگار محفوظ است، ولی قرآن مجید که سند محکم آسمانی است - ما را هدایت می نماید که با وسیله باید به درگاه با عظمت او رفت؛ چنانچه در آیه 35 سوره 5 ( مائده ) می فرماید :
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسيلَةَ» .
(ای اهل ایمان از خدا بترسید و [ به وسیله اولیای حق ] توسّل جویید به خدای متعال [؛ یعنی با وسیله به درگاه با عظمت او بروید تا به نتیجه کامل برسید ] . )
ص: 310
ما شیعیان، آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را مستقل در حل و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطه فیض از مبدأ فیّاض می دانیم و توسّل ما به آن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد .
حافظ - در کجا نبی مکرّم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور توسّل به آنها را داده و از کجا معلوم شده که
مراد از وسیله در آیه آل محمدند.
داعی - در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل به عترت و اهل بيت من شوید.
حافظ - ممکن است از آن اخبار اگر در نظر دارید، برای ما بیان فرمایید .
داعى - اما اینکه فرمودید از کجا معلوم است که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند ، اکابر علمای شما ؛ از قبیل حافظ ابونعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علیّ و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن في علیّ و امام احمد ثعلبی در تفسیر(1) خود نقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت پیغمبرند، چنانچه اخبار بسیاری از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در این باب رسیده.
وابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علمای شما می باشد ، در صفحه 79 جلد چهارم شرح نهج البلاغه ، (2) خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (علیها السّلام) را در قضیه
ص: 311
غصب فدک در حضور مهاجر و انصار نقل نموده که در اوّل خطبه ، بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:
«وأحمد الله الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السموات والأرض إليه الوسيلة ونحن وسيلته في خلقه .»
(حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمانها و زمینها و هدف تمام وسائل ذات اقدس اوست و مائیم وسیله در میان خلق.)
از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفريقين ( شِیعه و سنّی ) به حد تواتر رسیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : فرمود
«ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدى»؛
(اگر تمسّک به آن جویید هرگز گمراه نشوید بعد از من .)
حافظ - گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید؛ برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما، قبله و کعبه سنّت و جماعت ، محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود که بعد از قرآن کریم اصحّ کتب می باشد - ذکر ننموده . داعى - اولاً- آنکه داعی اشتباه ننمودم، بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در
ص: 312
نزد علمای خودتان مسلّم است ، حتى إبن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد ، اعتراف به صحّت این حدیث نموده.
مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمایید به صفحه 89 و 90 آخر فصل دوم صواعق محرقه (1) ذیل آیه چهارم از باب 11 ،پس از اینکه نقل اخبار از ترمذی و امام احمد بن حنبل و طبرانی و مسلم نموده، گوید :
«اعلم أنّ لحديث التمسّك بالثقلين طرقاً كثيرة وردت عن نيف وعشرين صحابياً.»
(بدانید برای حدیث تمسّک به ثقلین ( عترت طاهره و قرآن مجید) طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب . )
آن گاه گوید : اختلافی در طرق حدیث است. در بعض طرق گویند در حجّة الوداع در عرفات و در بعض طرق گویند در مدینه در مرض موت، در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنهاست در غدیر خم و در بعض آنها بعد از برگشتن از طایف بوده. پس از آن خود اظهار نظر نموده گوید: منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره.
و اما اینکه فرمودید چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده، دلیل بر عدم صحّت
ص: 313
این حدیث شریف می باشد! از جهات بسیاری این بیان، مردود و عندالعلماء منفور است.
چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم اکابر علمای شما نقل نموده اند، حتی عِدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستّه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند.
یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علمای خود را شسته و به دور اندازید و منحصر نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت و علم و دانش سایر علمای خود که هر یک در زمان خود میان اهل سنّت، نابغه علم و دانش و تقوا بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمایید.
حافظ - جهاتی نداشته ، فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار، دقّت بسیار می نموده، هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.
داعی - اشتباه آقایان اهل سنّت روی قاعده «حبّ الشيء يعمى ويصم » ؛ ( دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید) همین جاست، چون درباره او غلو دارید . گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی مُنزَل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود ، منفور ، کذّاب [ و ] جعّال موجود است .
حافظ- این بیان شما مردود و منفور است، برای اینکه اهانت به مقام علم و دانش بخاری نموده اید ( یعنی اهانت به تمام اهل سنّت و جماعت نموده اید ) .
داعی - اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقانه به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره شما، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود ، کذّاب [ و ] جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند، همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.
خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده ، به تمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است .
ص: 314
لازم است جناب عالی و سایر علمای اعلام که به صحاح ستّه ، مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.
اگر شما اللآلي المصنوعة في احاديث الموضوعه سیوطی(1) و میزان الاعتدال (2) و تلخيص المستدرك ذهبى و تذكرة الموضوعات ابن جوزی(3) و تاریخ بغداد (4) تالیف
ص: 315
ابوبکر احمد بن على خطیب بغداد و بالأخره كتب رجالیه علمای بزرگ خود را بخوانید، به داعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمایید که به آقای بخاری اهانت نموده ایم.
مگر داعی چه عرض کردم که جناب عالی عصبانی شدید . عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما، حتی در صحیحین بخاری و مسلم ، موجود است.
شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال، وضّاع [و] مردود نقل خبر نموده ؛ از قبیل
ص: 316
ابوهریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمد بن خالد حبلى واحمد بن محمّد یمانی و عبدالله بن واقد حرّانی و ابوداوود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند(1) که وقت مجلس و حافظه داعی،
ص: 317
ص: 318
ص: 319
اقتضای نقل تمام آنها را ندارد .چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است نمی باشد ؛
یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجّه داشته و به اصطلاح خودمانی، خیلی خوش بین بوده و خوش باور [و] هر خبری [را] از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.
دلیل بر این معنی کتب رجالیه علمای خودتان است که به بعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و مسلم،
ص: 320
امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده، تا امروز مورد توجّه ما و شما باشد و با توجّه به آن کتب ، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاط کاری او بوده. آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط اخبار موضوعه از روات غیر موثّق ، کذّاب [ و ] وضّاع را نقل نماید ، تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد ؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم الله بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم،(1) از خرافات و موهومات نمی باشد.
آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق پای خود، که در صحیح(2) نقل نموده و به بعض از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد؟
روز عیدی جمعی از سیّاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب مردم را سرگرم می نمودند رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عایشه فرمود: میل داری تماشا کنی . عرض کرد: بلی یا رسول الله. حضرت او را پشت خود سوار نمود، به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت به صورت مبارکش گذارد . حضرت برای لذّت بردن عایشه آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند ، تا زمانی که عایشه خسته شد. آن گاه او را بر زمین گذارد؟!
شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی به یک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت به خود نمی دانید .
اگر جناب حافظ بگوید که گوینده [ای ] گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ ، دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند، دیدم آقای حافظ عالم جليل القدر، عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند ، حتی به بازیگرها می گوید خوب بازی کنید، تا عیال من لذّت ببرد، شما را به خدا آقای حافظ از شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد .و اگر بنده مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای - ولو ظاهر الصلاح باشد - شنیدم ، آیا سزاوار است نقل کنم و اگر نقل کردم، عقلا نمی گویند فلانی جاهلی حرفی را زد، شما که عاقل هستید، چرا نقل نمودید.
آن گاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بوده ، بر فرض چنین خبری [را] شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانيد.
ولی حدیث ثقلین را که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر می فرماید امّت خود را که بعد از من
تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید، (چون نام عترت در میان است ) نقل ننماید ، ولكن اخبار مجعوله موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید. ولی از یک جهت داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری درمیان
ص: 322
علمای سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده، به این معنی که به هر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علی(علیه السّلام) و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته ، احتياطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حق و حقیقت را ظاهر نمایند.
چنانچه مجلّدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، به این موضوع روشن برمی خوریم که هر خبری ولو متواتر و ضروری و مؤیِّد به قرآن و آیات الهیه بوده ، ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه:
«يا أَيُّها الرَّسُولُ بَلَّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... »(1)
«وإِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ و رَسُولُه والَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وهُمْ َراكِعُونَ » (2)
و « وَأَنْذِرْ عَشيرتكَ الأقربينَ ....». (3)
وحديث الولاية يوم الغدير وحديث الإنذار يوم الدار وحديث المؤاخاة وحديث السفينه و حدیث باب الحطّه وغیر اینها آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته، ایشان احتیاطاً نقل ننمودند، ولی هر حدیثی - ولو از هر جعّال ، كذّاب [ و ] وضّاع بوده که در اهانت به مقامات مقدّسه انبیای عظام وبالاخص وجود مقدّس خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عترت طاهره آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاط نقل نموده که به بعض از آنها اشاره نمودیم.
اینک ناچارم به بعض از کتب معتبره شما اشاره نمایم، تا بدانید که اگر حدیث
ص: 323
شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده دیگران از اکابر و موثّقین علمای شما حتی عِدل بخاری ( در صحّت بیان نزد شما ) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند:
مسلم بن حجّاج در صفحه 122 جلد هفتم صحیح(1) و ابی داوود در صحیح(2) و ترمذی در صفحه 307، جزء دوم سنن 3(3) و نسایی در صفحه 30 خصایص(4) و امام احمد بن حنبل در صفحه 14 و 17 جلد سیم و صفحه 26 و 59 جلد چهارم و صفحه 182 و 189 جلد پنجم مسند(5) و حاکم در صفحه 109 و صفحه 148 جلد سیم مستدرک (6) و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 355 جلد اول حليه الأولياء (7) و سبط ابن جوزی در صفحه 182 تذکره(8) و ابن اثیر جزری در صفحه 12 جلد دوم و صفحه 147 جلد سوم أسد الغابه(9) و حمیدی در جمع بين الصحيحين(10) و رزین در جمع بين الصحاح الستّه و
ص: 324
طبرانی در کبیر(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک (2) و ابن عبد ربّه در عقد الفريد(3) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (4) و خطیب خوارزمی در مناقب (5)و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودّه(6) و میر سیّد علی همدانی در مودّة دوم از مودّة القربى(7) و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه(8) و شبلنجی در صفحه 99 نور الإبصار(9) و نورالدین بن صبّاغ مالکی در صفحه 25 فصول المهمه (10) و حموینی در فرائد السمطین (11) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان (12) و سمعانی و ابن مغازلی شافعی در مناقب (13) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحّت خطبه غدیر خم و در
ص: 325
صفحه- 130
كفاية الطالب(1) ضمن باب 62 و محمد بن سعد کاتب در صفحه 8 جلد چهارم طبقات (2) و فخر رازی در صفحه 18 جلد سیم تفسیر(3) ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی در صفحه 113 جلد چهارم تفسیر(4) ضمن آیه مودّت و ابن عبدربّه در صفحه 158 و 346 جلد دوم عقد الفرید و ابن ابی الحدید در صفحه 130 جزء ششم شرح نهج البلاغه و سلیمان حنفی در صفحات 18 و 25 و 29 و 30 و 31 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199
و 230 ينابيع المودّة (5) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکّی در صفحات 75 و 87 و 90 و 99 و 136 صواعق(6) به عبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما- که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست - به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات ، این حدیث شریف را که به نقل اقوال خاصّه و عامّه به حد تواتر رسیده، از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :
«انّي تارك فيكم الثقلين ؛ كتاب الله و عترتي أهل بيتي، لن يفترقا حتى يردا على الحوض . من توسّل ( تمسّک ) بهما فقد نجى ومن تخلّف عنهما فقد هلك. ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً».
(به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا (قرآن مجيد ) و عترت اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. هر کس توسّل و تمسّک به آن دو
ص: 326
بنماید ، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید پس به تحقیق هلاک شده است. کسی که تمسّک به آن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد . )
این دلیل محکم ماست که ناچار به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بایستی تمسّک و توسّل
بجوییم به قرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام الله علیهم اجمعین.
شیخ - این حدیث را صالح بن موسی بن عبدالله بن اسحاق بن طلحة بن عبدالله القرشى التيمى الطلحی به سند خود از ابو هریره به این طریق نقل نموده که:
«انى قد خلفت فيكم ثنتين ؛ کتاب الله و سنّتی ....».
داعی - باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک ضعیف و مردودِ ارباب جرح و تعدیل ( از قبیل ذهبی(1) و یحیی(2) و امام نسایی (3) و بخاری (4) و ابن عدی(5) و غيرهم ) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علمای
ص: 327
خودتان شما را قانع ننموده که به چنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذه علمای خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین ( شیعه و سنّی ) است که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «کتاب الله و عترتی» ، نه سنتی ؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبیِّن می خواهند. سنّتی که خود محتاج به مبیِّن است نمی تواند مبيِّن قرآن باشد. پس عترت عديل القرآن است که هم مبیِّن قرآن و هم ظاهر کننده سنّت
رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
و دیگر از دلایل ما در توسّل به اهل بیت رسالت حدیث معتبره سفینه است که بسیاری از علمای بزرگ شما تقریباً به حدّ تواتر نقل نموده اند.
و آنچه در نظر دارم، زیاده از صد نفر از اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند؛ از قبیل مسلم(1) بن حجّاج در صحیح خود و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیه (3) و ابن عبدالبر در استیعاب و ابوبكر خطيب بغدادی در تاریخ بغداد(4) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و ابن اثیر درنهایه (5) و سبط ابن جوزی در تذکره(6) و إبن صبّاغ مالکی در فصول المهمّه(7) و علامه
ص: 328
نورالدین سمهودی در تاریخ المدينه(1) وسيّد مؤمن شبلنجی در نورالابصار(2) و امام فخر رازی در تفسیر مفاتيح الغيب (3) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (4) و امام ثعلبی در تفسير كشف البیان و طبرانی در اوسط (5) و حاکم در صفحه 151 جلد سیم مستدرک (6) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع المودة (7) و میر سیّد علی همدانی در مودّت دوم از میرسید مودّة القربي (8) و إبن حجر مکّی در ذیل آیه هشتم از صواعق (9) و طبری در تفسیر و تاریخ خود و محمد بن یوسف گنجی در باب 100 صفحۀ 233 كفاية الطالب (10) و دیگران از اعاظم علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«انّما مثل أهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجى ومن تخلّف عنها هلک » .
(جز این نیست که مَثَل اهل بیت من در میان شما مثَل کشتی نوح است. کسی که سوار بر او شد نجات یافت و کسی که دوری از او نمود هلاک گردید.
ص: 329
و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی در ابیات خود به صحت این حدیث اشاره نموده، چنانچه علامه فاضل عجیلی در ذخيرة المآل آن ابیات را به این طریق نقل نموده:
ولمّا رأيت الناس قد ذهبت بهم*** مذاهبهم في البحر الغيّ والجهل
ركبت على اسم الله في سفن النجا*** وهم أهل بيت المصطفى خاتم الرسل
وأمسكت حبل الله وهو ولاؤهم*** كما قد أمرنا بالتمسّك بالحبل
إذا افترقت فى الدين سبعون فرقة*** ونيفاً على ماجاء في واضح النقل
ولم یک ناج منهم غير فرقة*** فقل لى بها يا ذا الرجاحة والعقل
أفى الفرقة الهلاك آل محمد*** أم الفرقة اللاتي نجت منهم قل لى
فإن قلت فى الناجين فالقول واحد*** وإن قلت في الهلاك حفت عن العدل
إذا كان مولى القوم منهم فإنّني*** رضیت بهم لازال في ظلّهم ظلّ
رضیت عليّاً لى إماماً ونسله*** وأنت من الباقين في أوسع الحل(1)
( چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتیهای نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند تمسّک جستم و به حبل الله که دوستی آن خاندان جلیل است چسبیدم، همچنان که به ما امر شده که به آن حبل الله تمسّک جوییم، زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند ، چنان که در اخبار واضحاً نقل گردیده. فقط یکی از آنها حق [است ] و باقی بر باطل اند . بگو به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند ، یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند ، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند ، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعاً بر حق و با حق و در طریق مستقیم اند. من هم راضی شدم به آنها و اختیاراً طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد من راضی شدم به امامت علی و اولاد
ص: 330
او(علیهم السّلام) که بر حق اند و تو باش در آن فرق باطله تا روزی که کشف حقیقت کنی . ) اگر خوب توجّه بنمایید به این اشعار واضح و آن هم از امام شافعی ، پیشوای بزرگ سنّت و جماعت می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب به این سفینه و تمسّک و توسّل به این خانواده طاهره ، اسباب نجات است؛ زیرا فرقۀ ناجیه از هفتاد فرقۀ امّت مرحومه ، فقط متمسّکین و متوسّلین به ذیل عنای آل محمّدندو بس .
پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، توسل می جویند به این خاندان جلیل به سوی خدای متعال .
مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما بشر احتیاج به واسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله به سوی خدا بنالد و استغاثه کند کار غلطی نموده و مشرک می باشد ، پس خلیفه ثاني عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه به سوی خدا می رفت و استغاثه می کرد ،تا نتیجه می گرفت .
حافظ - هرگز خلیفه عمر(رضی الله عنه) با واسطه عملی انجام نداده و این اوّل مرتبه ای است که چنین حرفی را می شنوم. متمنّی است موردش را بیان فرمایید.
داعی - خلیفه مکرّر در مواقع احتیاج ، توسّل به اهل بیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها به سوی خدا می رفت، تا نتیجه می گرفت. به اقتضای مجلس ، به دو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم:
1 - إبن حجر مکی بعد از آیه 14 در صواعق محرقه (1) از تاریخ دمشق نقل می نماید که
ص: 331
در سال 17 هجری مکرّر مردم برای استسقاء رفتند و نتیجه نگرفتند. همگی متأثر و پریشان شدند.
عمر بن الخطاب گفت : هر آینه فردا طلب آب می کنم به وسیله کسی که حتماً خدا به واسطه او به ما آب خواهد داد.
صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عبّاس ، عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفت و گفت :
«اخرج بنا حتى نستسقى الله بک».
بیرون بیا با ما، تا به وسیله تو طلب آب نماییم از خداوند متعال .
جناب عباس فرمود: عمر قدری بنشین، تا وسیله فراهم نمایم . آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند، لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال جناب عبّاس بیرون آمد در حالتی که علی(علیه السّلام) در جلو او و امام حسن(علیه السّلام) طرف راست و امام حسین(علیه السّلام) طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش [بودند،] آن گاه فرمود: یا عمر، احدی را با ما مخلوط منما. پس به همین حال رفتند تا به مصلّی . جناب عبّاس دست به مناجات برداشت [ و ] عرض کرد: پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم . آنگاه عرض کرد :
« اللهم كما تفضّلت علينا في أوّله فتفضّل علينا في آخره.»
پروردگارا هم چنان که تفضّل فرمودی بر ما در اوّل امر ، پس تفضّل نما بر ما در آخر آن . )
جابر می گوید: هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت [کردند ] و باران بنای باریدن را گذارد هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم مگر از باران تر شدیم.
ص: 332
و نیز از بخاری نقل می نماید(1) که در زمان قحطی عمر بن الخطاب به وسیله عبّاس بن عبدالمطّلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرد:
« اللهم إنّا نتوسّل إليك بعم نبیّنا فاسقنا فيسقون . »
(پروردگارا ما توسّل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران دهی ، پس باران به آنها عطا شد.)
2 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 256 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) ( چاپ مصر )
ص: 333
نقل می نماید : خلیفه عمر با جناب عباس ، عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به استسقاء رفتند .
خلیفه عمر در محل استسقاء عرض کرد:
« اللّهم إنّا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک و بقیّة آبائه و كبر رجاله، فاحفظ اللّهم نبیّک فی عمّه فقد دلّونا به إليك مستشفعین و مستغفرين.»
(پروردگارا ما توسّل می جوییم به سوی تو به عمّ پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او؛ زیرا که او ما را دلالت نموده به سوی تو که طلب شفاعت و استغفار نماییم از درگاه با عظمت تو . )
حکایات آقایان سنّیها و اتباع خلیفه عمر، همان مَثَل معروف کاسه گرم تر از آش است ؛ زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد [ و ] به وسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود [و] مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت، ولی وقتی ما شیعیان آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسّل می جوییم، به ما اعتراض نموده ، کافر و مشرک می خوانند ؟ !
اگر شفیع بردن آل محمد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است ، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان، خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده.
و اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده)، پس حتماً اعمال شیعیان و توسّل آنها به آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.
پس حتما باید آقایان از این گفتار خودتان برگردید، بلکه استغفار نمایید- که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید ، تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هر چه دعا کنند، نتیجه نگیرند مگر به وسیله اهل بیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم.
پس آل محمّد سلام الله عليهم اجمعین در تمام ادوار- از زمان پیغمبر الی زماننا هذا - وسایل عباد به سوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضای حوایج قائل
ص: 334
نیستیم، مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان برحق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم.
و بزرگترین دلیل بر این معنی کتب ادعیه ما می باشد که در تمام ادعیه مأثوره از ائمۀ معصومین- غیر از آنچه عرض کردم- به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.
حافظ - این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است .
داعی - مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید . آیا هیچ [یک از ] كتب معتبرۀ ادعیه علمای بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید؟
حافظ - دسترسی نداشته ام .
داعى - مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید. اینک دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی زادالمعاد ، تالیف علامه مجلسی(قدّس سرّه) القدّوسی و دیگر هدية الزائرين، تاليف فاضل محدّث متبحّر معاصر «آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته»(1) برای مطالعه حاضر است . ( هر دو را خدمت آقایان گذاردم و مورد مطالعه قرار دادند، ادعیه توسّل را خواندند و دیدند در هیچ کجا استقلالی برای خاندان رسالت ذکر نشده، بلکه در همه جا آنها را واسطه خوانده اند. آن گاه آقا سید عبدالحی دعای توسّل را که علامه مجلسی نقلاً از محمد بن بابویه قمی اعلى الله مقامهم از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین ذکر نموده، برای نمونه تا به آخر، قرائت نمودند که مطلعش این است ) :
«اللّهم إنّى أسئلک و أتوجّه إلیک بنبیّک نبيّ الرحمة محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا
ص: 335
أبا القاسم يا رسول الله يا إمام الرحمة يا سيّدنا و مولانا إنّا توجهّنا واستشفعنا و توسّلنا بک إلی الله و قدّمناک بین یدی حاجاتنا يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله .
يا أبا الحسن يا أميرالمؤمنين يا علىّ بن أبى طالب يا حجّة الله على خلقه يا سيّدنا ومولانا إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بك إلى الله و قدّمناک بين يدى حاجاتنا يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله.»
به همین معانی که خطاب به امیرالمؤمنین نموده و بعد از آن، به تمام ائمه معصومین وارد است، منتها در خطاب به آنها « يا حجّة الله علی خلقه » گفته می شود ؛ یعنی ای حجت خدا بر خلق خدا، یکایک ائمه طاهرین را اسم می برند و توسّل می جویند. تا آخر دعا این قسم عموم ائمه را مخاطب قرار می دهند که ای سیّد و مولای ما، توجّه و توسّل و طلب شفاعت می نماییم به وسیله شما به سوی خدای تعالی ، ای آبرومند در نزد خدای متعال شفاعت بنما من ( بی آبرو) را نزد خداوند متعال ، تا در آخر دعا عموم خاندان رسالت را مخاطب ساخته و گویند .
«يا سادتي و موالى إنّى توجّهت بكم أئمّتى وعدّتي ليوم فقری و حاجتی إلى الله و توسّلت بكم إلى الله واستشفعت بكم إلى الله فاشفعوا لي عندالله واستنقذوني من ذنوبى عندالله فإنّكم وسيلتي إلى الله وبحبّكم و بقربكم أرجو نجاة من الله فكونوا عندالله رجائی یا سادتي يا أولياء الله . »
(ایشان که دعاها را می خواندند پیوسته بعضی از رجال محترم و اهل ادب سنی دست بر دست می زدند و مکرّر می گفتند : لا اله الا الله سبحان الله چگونه امر را مشتبه می کنند . )
( گفتم) از خود آقایان انصاف می خواهم در کجای عبارات این دعاها اثری از آثار شرک می باشد.
مگر در همه جا نام مبارک خدای متعال نیست. در کدام عبارت از دعا، ما آنها را
ص: 336
شریک باری تعالی خوانده ایم. چرا تهمت به ما می زنید ! چرا مسلمانان موحّد را غالی و مشرک می خوانید؟ چرا تخم عداوت و دشمنی در دل مسلمانان پخش می کنید ، چرا امر را بر مردمان بی خبر مشتبه می نمایید تا به برادران دینی و ایمانی خود با نظر کفر بنگرند ؟
چه بسیار مردمان عوام بی خبر [ و ] متعصب از شماها ، [که] بیچاره شیعیان را می کشند به خیال آنکه کافری را کشته و اهل بهشت اند !
مظلمه این قبیل امور در گردن شما علماء می باشد .
چرا تا کنون شنیده نشده که یک نفر شیعه - ولو دربیابان تنها باشد و عامی صرف و بیابانی- در قتل یک سنّی اقدام نموده باشد؛ چون علماء و مبلّغین شیعه سم پاشی نمی کنند ، تخم عداوت بین شیعه و سنّی نمی پاشند [ و ] قتل نفس را گناهی بزرگ می دانند .
هر گاه ما به الاختلاف شیعه و سنّی را علماً و منطقاً بیان نموده و آنها را به حقیقت مذهب آشنا نمودیم، ولی در ضمن گفتار، به آنها فهمانیدیم که سنّیها برادران مسلمان ما هستند ، شما جامعه شیعه نباید به آنها با نظر کینه و عداوت بنگرید ، بلکه باید برادرانه با هم متحد باشید تا پرچم لا اله الا الله را بلند کنیم.
ولی بر عکس، عملیات علمای متعصّبِ سنّی ما را متأثر می نماید که پیروان ابو حنیفه و مالک بن انس و محمّد بن ادریس و احمد بن حنبل را- با اختلافات بسیاری که اصولاً و فروعاً با هم دارند- در همه جا آزاد و برادران مسلمان می خوانند، اما پیروان علی بن ابی طالب و جعفر بن محمد را -که عترت و اهل بیت رسالت اند - غالی و مشرک و کافر معرفی نمایند و سلب آزادی از آنها بکنند که از حیث جان و مال در ممالک سنّت و جماعت در امان نباشند.
چه بسیار از اهل علم و تقوای شیعه که به فتوای علمای سنّی شهید گردیدند ، ولی برعکس، چنین عملی از طرف علمای شیعه، بلکه عوام آنها نسبت به علماء که سهل است، بلکه به یک عامی سنّی صادر نگردیده.
علمای شما غالباً عموم شیعیان را لعن می نمایند، ولی در هیچ کتابی از علمای شیعه
ص: 337
دیده نشده است که بنویسند اهل تسنّن لعنهم الله .
حافظ - بی لطفی می فرمایید کدام یک از اهل علم و تقوای شیعه به فتوای علمای ما کشته شدند که تحریک احساسات می فرمایید و کدام یک از علمای ما عموم شیعیان را لعن نموده اند.
داعی - اگر بخواهم شرح عملیات علماء و عوام شما را ذکر نمایم، نه یک مجلس ، بلکه ماهها وقت لازم است، ولی برای نمونه و اثبات مرام، به بعض اعمال و رفتار آنها- که ثبت در تاریخ است - اشاره می نمایم، تا بدانید تحریک احساسات نمی نمایم ، بلکه عین حقیقت را می گویم .
اگر شما کتب اکابر علمای متعصّب خودتان را دقیقانه مطالعه نمایید ، مراکز لعن را می بینید ؛ برای نمونه مطالعه نمایید مجلّدات تفسیر امام فخر رازی(1) را که هر کجا فرصت به دستش آمده، مانند آنچه ذیل آیه ولایت و اکمال دین و غیره مکرّر در مکرّر می نویسد : « وأمّا الرفضة لعنهم الله - هؤلاء الرفضة لعنهم الله - أمّا قول الروافض لعنهم الله » ، ولی از قلم هیچ یک از علمای شیعه چنین عباراتی نسبت به عموم برادران اهل تسنّن بلکه به خصوص آنها هم صادر نگردیده.
از جمله فجایع اعمال علمای شما نسبت به مفاخر علم و عمل شيعيان ، عمل عجیب و فتوای غریبی است که از دو قاضی بزرگ شام «برهان الدن مالکی» و «عباد بن الجماعة الشافعى » نسبت به یکی از فقهای بزرگ شیعه صادر گردیده.
آن فقیه بزرگ که در زهد و ورع و تقوا و علم و فقاهت ، سرآمد اهل زمان بوده و در
ص: 338
احاطه بر ابواب فقه چشم روزگار، تالی او را ندیده و نمونه ای از احاطه فقهی او کتاب «لمعه» می باشد که در مدت هفت روز این کتاب را بدون اینکه کتب فقهی در نزد او موجود باشد غیر از مختصر نافع ) تصنیف نموده، علمای چهار مذهب حنفی ، مالکی، شافعی و حنبلی طوق اطاعت او را بر گردن گرفته و از محضر علمش بهره برداری می نمودند ،جناب ابو عبدالله محمد بن جمال الدین مکّی عاملی(رحمه الله) بوده. (1)
ص: 339
با آنکه در اثر فشار سنّیها جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیّع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت و رزیده، در نزد والی شام ( بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به تهمت رفض و تشیّع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الاولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین» ، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آنگاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر باد دادند.
ص: 340
از جمله علماء و مفاخر فقهای شیعه در شامات در قرن دهم هجری، شیخ اجل فقیه بی نظیر، زین الدین بن نور الدین علی بن احمد عاملی قدّس الله اسراره بوده است که در علم و فضل و زهد و ورع و تقوا مشار بالبنان دوست و دشمن و در شامات شهرتی بسزا داشت، با آنکه شب و روز خود را با تألیف و تصنیف می گذرانید و پیوسته از خلق کناره جویی می نمود و زیاده از دویست کتاب به خطّ خود در علوم مختلفه به یادگار گذارد.
با عُزلتی که از مردم داشت، مع ذلک علمای آن سامان از او دلتنگ گردیده و از توجّه مردم به آن بزرگوار، دیگ حسدشان به جوش آمد، مخصوصاً قاضی بزرگ صیدا سعایت نامه ای جهت سلطان سلیم (پادشاه آل عثمان) نوشت بدین عنوان که:
«انّه قد وجد ببلاد الشام رجل مُبدع خارج عن المذاهب الاربعة».
(به تحقیق ثابت آمده که در بلاد شام، مرد بدعت گذاری پیدا شده که از چهار مذهب خارج و برکنار است.)
از طرف دربار سلطان سلیم امر به احضار آن عالم فقیه صادر شد که برای محاکمه به اسلامبول ببرند. در مسجد الحرام آن جناب را گرفتند و چهل روز در مکّه او را زندانی نمودند. آن گاه از راه دریا به سمت اسلامبول (مقرّ سلطنت و خلافت) حرکت دادند. هنوز به محاکمه نرسیده، در ساحل دریا سر مبارکش را بریدند، بدنش را در دریا افکنده و سرش را برای سلطان بردند.(1)
آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهیدو قضاوت عادلانه نمایید. آیا در هیچ
ص: 341
تاریخی خوانده یا شنیده اید که از طرف علمای شیعه نسبت به یک عالم سنّی، بلکه عوام آنها چنین سوء قصدها و اعمال شنیع زشتی صادر شده باشد، به جرم آنکه چون از مذهب جعفری برکنار است او را به قتل رسانیده باشند؟ شما را به خدا این هم جرم و جنایت شد که «انّه خارج عن المذاهب الاربعه».
شما را چه دلیل است که اگر کسی از مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) سرپیچی نمود، کافر و قتلش واجب است.
آیا مذاهبی را که بعد از قرن ها رسمیت پیدا نموده اطاعتش واجب، ولی مذهبی که از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توجه بوده، کفرآور و مطیعین آن، مهدورالدم باشند؟!
شما را به خدا «ابوحنیفه یا مالک بن انس و یا شافعی و یا امام احمد بن حنبل» در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و اصول و فروع مذهب خود را از آن حضرت بی واسطه اخذ نموده اند؟
حافظ- احدی چنین ادعایی ننموده که ائمه اربعه به شرافت درک مصاحبت آن حضرت رسیده باشند.
داعی- آیا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام درک مصاحبت رسول خدا را نموده و باب علم آن حضرت بوده یا نه؟!
حافظ- بدیهی است که از کبار صحابه و بلکه از جهاتی افضل آنها بوده است.
داعی- پس روی این قاعده، اگر ما بگوییم پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام - به حکم آنکه پیغمبر فرموده «اطاعت علی اطاعت من است» و باب علم آن حضرت بوده و امّت را امر فرموده که هر کس مایل است از علم من بهره بر دارد باید به در خانه علی برود - واجب است، حق گفته ایم و اگر بگوییم سرپیچی از مذهب جعفری که عین مذهب محمّدی است، نظر به اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پیشوایان آنها را عدیل
ص: 342
القرآن معرّفی نموده و تخلّف از آنها را موجب هلاکت قرار داده - به مقتضای حدیث شریف ثقلین و حدیث سفینه، که متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد، چنانچه قبلاً اشاره گردید که عدم پیروی از آنها موجب خذلان است - حق داریم و دلیل داریم که بگوییم سرپیچی از عترت طاهره، تمرّد امر رسول الله و خروج از صراط مستقیم و عدم استمساک به حبل المتین است.
مع ذلک چنین اعمالی از طرف علمای شیعه نسبت به جاهلی از جهّال اهل تسنّن صادر نگردیده، تا چه رسد نسبت به علمای آنها و پیوسته به جامعه شیعه گفته ایم که اهل تسنّن برادران مسلمان ما هستند و باید با هم متحد [و] متفق باشیم.
ولی بر خلاف، علمای شما پیوسته شیعیان مؤمن، موحّد، پاک و پیروان اهل بیت رسالت را اهل بدعت و رافضی و غالی و یهودی، بلکه کافر و مشرک می خوانند و به جرم اینکه چرا تقلید به یکی از فقهای اربعه (ابوحنیفه، مالک بن انس، محمد بن ادریس، و احمد بن حنبل) نمی نمایند، مشرک و کافر و رافضی باشند (و حال آنکه هیچ دلیلی در دست نیست که مسلمین مجبور باشند حتماپیروی از یکی از آنها بنمایند)، ولی بر عکس، کسانی که پیروی از اهل بیت رسالت و عترت طاهره به امر آن حضرت می نمایند، قطعاً اهل نجات می باشند.
به همین فتاوای بیجا و گفتارهای ناهنجار، بهانه به دست عوام خود داده که هر وقت فرصتی به دست آوردند، تمام عملیاتی که بایستی با کفار بنمایند، بلکه بدتر، با شیعیان مؤمن موحّد می نمودند؛ از قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس آنها.
حافظ- از جناب عالی انتظار نداشتیم که روی مطالب کذب و دروغ که ابداً در عالم، وقوع پیدا ننموده، تحریک احساسات فرمایید.
داعی- اشتباه فرمودید تصور نمودید که داعی بدون برهان، آن هم در هم چه مجلس باعظمتی نسبت بی جایی به برادران مسلمانان خود بدهم. گذشته از آنچه مِن
ص: 343
باب نمونه، عملیات قضات و علمای اهل تسنّن را با فقهای بزرگ شیعه به عرض رسانیدم، اگر به تاریخ حالات تراکمه و خوارزمیان و ازبکیان و افاغنه و حملات مکرّر آنها به ایران مراجعه کنید، خواهید فهمید حق به جانب داعی است، بلکه از عملیات آنها با جامعه شیعیان خجالت خواهید کشید که هر وقت توانستند و اوضاع ایرانیان را در اثر جنگ های خارجی یا اوضاع داخلی دگرگون دیدند، حملات شدیدی به شمال شرق ایران نموده و گاهی تا خراسان و نیشابور و سبزوار، حتی یک مرتبه در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اصفهان آمده و اطراف آنها را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ نوع عمل منافی عفّت و انسانیت و اسلامیت خودداری ننموده و بعد از قتل و غارت و آتش زدن اموال بیچارگان شیعه و هتک حرمت نوامیس آنها جمعیت بسیاری را به اسارت برده و مانند اسرای کفار در بازار جهان به فروش رسانیدند.
چنانچه ارباب تواریخ می نویسند، در شهرهای ترکستان زیاده از صد هزار شیعه به فروش رفته، مانند غلامان کفّار، بلکه بدتر، با آنها به سختی معامله و رفتار می نمودند. این نوع عملیات را فقط به حکم و فتوای علمای خود مورد عمل قرار می دادند.
حافظ- این قبیل جنگ ها و حملات سیاسی بوده و ربطی به فتاوای ارباب مذاهب نداشته.
داعی- نه چنین است. این قبیل حملات و قتل و غارت ها و هتک نوامیس در اثر فتاوای علماء و قضات اهل تسنّن بوده؛ چنانچه در اوایل سلطنت مرحوم ناصرالدین شاه قاجار و صدارت میرزا تقی خان امیر نظام که لشکریان ایران گرفتار غایله خراسان و فتنه سالار بودند، فرصتی به دست امیر خوارزم محمد امین خان ازبک معروف به خان خیوه (خوارزم) افتاده، با لشکر بسیار حمله به مرو و خراسان نمود [و]بعد از قتل و غارت و خرابی فراوان، جمع کثیری را به اسارت برد.
ص: 344
بعد از خاتمه امر، سالار دولت به فکر خان خیوه و سرکوبی آن افتاد، به تدبیر مرحوم امیر نظام، صدر اعظم مقتدر و مدبّر ایران اول از در استمالت در آمدند.
مرحوم رضا قلی خان هزار جریبی (لله باشی) متخلّص به هدایت را که از اکابر دانشمندان دربار ایران بود، به رسالت نزد خان خیوه فرستاد که شرح آن بسیار مفصّل است و مقتضی گفتار ما نیست.
شاهد عرضم آن است که وقتی مرحوم هدایت به ملاقات خان خیوه رسید، ضمن بیانات خود گفت: عجب است که اهالی ایران به هر یک از ممالک خارجه از روم و روس و هند و فرنگ روند با عزت بمانند و با عافیت باز آیند، الاّ در حدود بلاد شما که بستگان شما به قتل و نهب و غارت و اسارت اهل اسلام و فروش آنها مانند بردگان کفّار، ساعی بوده و اقسام خواری ها به آنها بنمایند، حال آنکه همگی مسلمان و اهل یک قبله و یک کتاب (قرآن مجید) و یک پیغمبر و معتقد به یک خدا هستند؛ چرا چنین رفتار می کنند؟
[خان خیوه] در جواب گفت: از حیث سیاست، ما تقصیری نداریم، ولی از حیث مذهب، علماء و مفتیان و قضات بخارا و خوارزم فتوا می دهند و می گویند شیعیان چون رافضی و کافر و اهل بدعت اند سزای آنها همین است؛ پس قتل آنها و اخذ اموال و نهب و اسر کفّار، (1) ناصری و «سفارت نامه خوارزم»(2)، چاپ تهران، تألیف مرحوم رضا قلی خان هدایت ثبت است.
ص: 345
و نیز در زمانی که عبدالله خان ازبک شهر خراسان را محاصره نموده بود، علمای خراسان شرح مفصّلی به عبدالله خان نوشتند و اعتراضات به عملیات آنها نمودند که چرا در مقام قتل و غارت و هتک حرمت گویندگان «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و پیروان قرآن و عترت رسول الله صلی الله علیه وآله بر آمده اید، در حالتی که اسلام اجازه نداده حتی این نوع عملیات را به کفّار هم وارد آورید.
عبدالله خان، نامه علما و اهالی مشهد را داد به علما و قضات سنّی که همراه او بودند، تا جواب بدهند. آنها جواب مفصّلی دادند و علمای مشهد هم جواب آن جواب را از مشهد دادند و آنها را مجاب نمودند (شرح آن نامه ها که در ناسخ التواریخ ثبت است بسیار مفصّل می باشد). شاهد مطلب آن است که علمای سنّی ازبک ضمن نامه نوشتند چون شیعیان رافضی و کافرند، خون و مال و حرمت آنها بر مسلمین مباح است.
و اگر بخواهم فقط شرح عملیات افاغنه اهل تسنّن را در ادوار ماضیه،مخصوصاً در دوره زمامداری و ریاست امیر دوست محمد خان وکهندل خان و شاه شجاع الملک و عبدالمؤمن خان و امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان را با جماعت شیعیان در کابل و قندهار و هرات و اطراف آنها و کشتارهایی که از خواص و عوام، حتی اطفال بی گناه آنها نمودند ذکر نمایم، خجالت آور و از حوصله مجلس خارج است. گمان می کنم خود آقایان در طول تاریخ، بهترین ناظر فجایع اعمال آنها بوده اید و آقایان محترم قزلباش های با شهامت در هندوستان، مخصوصاً در پنجاب، نمونه بارزی از آثار ظلم افاغنه اند که ناچار جلای وطن اختیار نموده و در پنجاب هند متواری [شدند] و سکونت اختیار نمودند.
ارباب تواریخ تمام این وقایع را ثبت نموده و برای قضاوت به دست نژاد آتیه داده اند که از جمله آن وقایع دلسوز، واقعه سال 1267 هجری قمری است که در روز
ص: 346
جمعه عاشورای آن سال، شیعیان قندهار در امام باره ها (حسینیه ها) جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط اعظم رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. دفعتاً بی خبر سنّی های متعصّب با انواع اسلحه ریختند در امام باره و جمع کثیری از شیعیان بی دفاع، حتی اطفال آنها را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند.
سال ها گذشت که شیعیان با ذلّت و حقارت زندگی می نمودند و آزادی عمل نداشتند، حتی روزهای عاشورا دو سه نفری در ته سردابها برای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین وقعه کربلا عزاداری می نمودند.
من می توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علماء و وعّاظ و مبلّغین، بلکه جامعه شیعیان از اعلی حضرت امیر امان الله خان، پادشاه فعلی افغانستان تشکّر نمایم که از زمان زمامداری و رسیدن به مقام سلطنت افغانستان، نفاق سنّی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل به همه دادند که بیچاره شیعیان موحّد مظلوم بعد از سالها کشتار دادن و بی خانمان و فراری بودن، روی آسایش و آزادی به خود دیدند. خداوند او را از گزند زمانه و شرّ تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه مسلمین مصون و محفوظ بدارد.
از قراری که می شنوم، دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان، تحریکات عجیبه می نماید. بر عموم مسلمانان (سنّی و شیعه) لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان بخت، فهمیده و مهربان، وطن دوست و اسلام خواه، در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آنها را بلااثر گردانند.(1)
آقایان به تاریخ ناظر شوید، ببینید درهمین هندوستان، در اثر جنگ های سنّی و
ص: 347
شیعه به تحریک بیگانگان چه خونها ریخته شد و چه علمای با فضل و تقوا و مؤمنین پاک دامن، قربانی هوسبازی جهّال شدند.
یکی از صحنه های ملال انگیز این وقایع شوم قبرستان «اکبر آباده آگره» است که در همین سفر وقتی به آنجا رفتم، خدا می داند چقدر متأثّر شدم از حماقت و جهالت های مردمان متعصّب، مخصوصاً وقتی مشرّف شدم به زیارت قبر فقیه اهل بیت طهارت، عالم باورع و تقوا، نابغه دهر، پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله قاضی سید نور الله شوشتری قدّس الله تربته - که یکی از قربانی های تعصّب و عناد ملّت اسلامی بوده - که در سال 1019 هجری در اثر سعایت علمای بزرگ آن زمان، به تهمت رفض و تشیّع به امرجهانگیر مغول، پادشاه متعصّب [و] جاهل هندوستان در سن هفتاد سالگی به دست خود علمای سنّی شربت شهادت نوشید.
خود می دانید الی الحال، قبر آن سیّد بزرگوار و عالم جلیل القدر مزار مسلمین شیعه در آگره می باشد و روی سنگ قبرش (که از مرمر است) دیدم با سنگ سیاه نقش شده است:
ظالمی اطفاء نور الله کرد*** قرّة العین نبی را سر برید
سال قتلش حضرت ضامن علی*** گفت نورالله سید شد شهید (1019)
حافظ- شما بی جهت ما را مورد حمله قرار می دهید. البته از زیاده رویها و افراط کاری های جهّال و عوام و عملیات آنها هم - که بیان نمودید - حقیر خیلی متأثّر هستم، ولی اعمال شیعیان هم خود کمک یار می شود و آنها را تحریک بر این اعمال می نماید.
داعی- چه اعمالی از شیعیان صادر می شود که موجب قتل [و] نهب و هتک نوامیس باید بشود.
حافظ- روزی هزاران نفر در مقابل قبور اموات ایستاده و از آنها طلب حاجات
ص: 348
می نمایند. آیا این رفتار شیعیان، مرده پرستی نیست؟ چرا علماء، آنها را منع نمی نمایند که به نام زیارت مردگان، میلیون ها نفر در مقابل آن قبور، صورت روی خاک گذارده، سجده نموده، مرده پرستی کنند و بهانه به دست مردمان پاک داده که افراط در اعمال نمایند و عجب اینکه جناب عالی نام این اعمال را توحید گذارده و این قبیل اشخاص را موحّد می خوانید.
«در موقعی که ما مشغول و سرگرم سخن بودیم، آقای شیخ عبدالسلام فقیه حنفی، کتاب هدیةً الزائرین را که در مقابلش بود ورق می زد و مطالعه می نمود؛ مثل آنکه می گردید راه ایرادی پیدا کند. کلام جناب حافظ که به اینجا رسید، ایشان سربلند نموده و با یک حمله جدّی، مانند کسی که وسیله مهمی تهیه نموده، رو به داعی فرمودند:»
شیخ-بسم الله ببینید در همین جا (اشاره به کتاب) علماء و پیشوایان شما دستور می دهند که زوّار وقتی در حرم امامها زیارتشان تمام شد، دو رکعت نماز زیارت بخوانند. مگر در نماز، قصد قربت شرط نیست؛ پس نماز زیارت یعنی چه. آیا نماز برای امام خواندن شرک نیست؟ همین اعمال زوّار که رو به قبر امام می ایستند و نماز می خوانند، بزرگ ترین دلیل بر شرک آنها می باشد. شما در اینجا چه جواب دارید. این سند صحیح ثابت و کتاب معتبر خودتان است.
داعی- چون وقت گذشته، آقایان کسل و ناراحت می شوند. چنانچه موافقت فرمایید، جواب بیانات شما و جناب آقای حافظ بماند فرداشب.
(تمام اهل مجلس (سنّی و شیعه) به صدا آمدند که امکان ندارد. ما از اینجا نمی رویم تا جواب جناب شیخ صاحب داده شود و معنای مرده پرستی واضح گردد.
ابداً کسالت و ناراحتی نداریم. با خنده و تبسّم رو به جانب حافظ نموده، گفتم: چون حرارت جناب شیخ بسیار قوی است و حربه بزرگی تهیه فرمودند! اجازه فرمایید اوّل جواب ایشان را بدهم، بعد جواب جناب عالی را عرض نمایم.»
حافظ-بفرمایید، ما هم برای استماع حاضر هستیم.
ص: 349
داعی- جناب شیخ واقعاً بهانه جویی های بچه گانه می نمایید. آیا شما زیارت رفته اید و عملیات زوّار را از نزدیک مشاهده نموده اید؟
شیخ- خیر، حقیر نرفته و ندیده ام.
داعی- پس از کجا می فرمایید زوّار نماز رو به قبر امام علیه السّلام می خوانند که این نماز و زیارت را علامت شرک برای شیعیان مؤمن و موحّد قرار داده اید.
شیخ- از روی همین کتاب دعای شما که می نویسد نماز زیارت برای امام بخوانید.
داعی- مرحمت نمایید ببینم چگونه نوشته شده است (وقتی کتاب را دادند، دیدم تصادفاًدستور زیارت مولانا امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام است).
داعی- عجب حسن تصادفی که حربه برنده ای خودتان علیه خود تهیه فرمودید.
از آنجایی که خداوند همیشه یار ما است، در همه جا وسایل و اسباب کمک و یاری ما را فراهم می فرماید.
اوّلاً خوب است از اوّل دستور زیارت که در این کتاب موجود است، از هر قسمت آن، جملاتی به اقتضای وقت مجلس بدون تبعیض قرائت نمایم، تا برسیم [به] موضوع نماز مورد بحث شما، تا آقایان حاضرین مجلس قضاوت فرمایند و در هر کجای آنها علامت شرک ملاحظه نمودند، یادآور شوند.
و اگر جز علامت توحید در سراسر زیارتنامه ندیدید، خجالت نکشید [و ]بدانید اشتباه کرده اید، با اینکه کتاب در مقابل شماست، ندیده وارسی ننموده، حمله می نمایید. از همین جا آقایان حاضر در مجلس بفهمند که سایر ایرادات آقایان هم مثل همین ایرادتار عنکبوتی، ایجاد شبهه است.
ملاحظه بفرمایید، دستور این است که زائر مولانا امیرالمؤمنین چون به خندق کوفه رسید، بایستد و بگوید:
ص: 350
«الله أکبر الله أکبر أهل الکبریاء والمجد والعظمة، الله أکبر أهل التکبیر والتقدیس والتسبیح والآلاء، الله اکبر مما أخاف وأحذر، الله أکبر عمادی وعلیه أتوکّل، الله أکبر رجایی وإلیه أنیب ...».
چون به در دروازه نجف رسید، بگوید:
«الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا الله ...».
چون به در صحن مطهّر رسید، پس از حمد باری تعالی بگوید:
«أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله جاء بالحقّ من عندالله وأشهد أنّ علیّاً عبدالله وأخو رسول الله. الله أکبر الله أکبر الله أکبر لا إله إلا الله والله أکبر والحمد لله علی هدایته وتوفیقه لما دعا إلیه من سبیله ...».
چون بر در حرم و بقعه مبارکه رسید، بگوید:
«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له...».
بعد از آنکه با اذن و اجازه خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین، زائر وارد حرم مطهّر شد، زیارات مختلفه که مشتمل است بر سلام بر پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما الصلاة والسلام می خواند. بعد از فراغت از زیارت، دستور دارد شش رکعت نماز بخواند؛ دو رکعت هدیه برای امیرالمؤمنین و چهار رکعت هدیه برای آدم ابوالبشر و نوح شیخ الانبیاء، علی نبینا وآله و علیهما السلام که در جوار قبر آن حضرت مدفون اند.
آیا نماز هدیه شرک است؟ آیا دربارۀ نماز هدیه برای والدین و ارواح مؤمنین دستور نداریم؛ پس تمام این دساتیر شرک است!
اگر زائر دو رکعت نماز هدیه برای امیرالمؤمنین به جای آورد قربة الی الله تعالی،
ص: 351
آیا شرک است؟
لازمه انسانیت هر انسانی این است که وقتی به دیدار دوست می رود، هدیه ای برای او ببرد، کما آنکه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در جمله ای از کتب اخبار فریقین بابی هست در ثواب هدیه دادن به مؤمن و چون زائر در مقابل قبر مولای محبوبش قرار می گیرد و می داند که بهترین چیزی را که در مدّت حیات، آن حضرت دوست می داشته نماز بوده، لذا دستور رسیده که زائر دو رکعت نماز بخواند قربة الی الله. آن گاه ثوابش را هدیه کند به روح پر فتوح آن حضرت. آیا این عمل به نظر شما شرک است؟!
جناب عالی دستور نماز را خواندید، می خواستید دعای بعد از نماز را هم بخوانید، تا به جواب شبهه خود نایل آیید. اگر خوانده بودید، قطعاً ایراد نمی گرفتید.
با اجازه خودتان برای روشن شدن افکار آقایان محترم، اینک دعا را می خوانم، تابعدها اعمال شیعیان را با دیده انصاف بنگرید و بدانید ما موحّد هستیم، نه مشرک و در همه احوال، خدا را فراموش نمی نماییم.
[اینکه] علی علیه السّلام را هم دوست می داریم، برای آن است که بنده صالح خدا و وصی و خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
دستور دعا این است که بعد از فراغت از نماز در بالای سر آن حضرت، (بر خلاف آنچه جناب شیخ فرمودند رو به قبر می خوانند)، رو به قبله در حالتی که قبر مبارک در دست چپ واقع است، این دعا را بخواند:
«اللّهمّ إنّی صلّیت هاتین الرکعتین هدیة منّی إلی سیّدی ومولای ولیّک وأخی رسولک أمیرالمؤمنین وسیّد الوصیّین علیّ بن أبی طالب صلوات الله علیه و علی آله. اللّهمّ فصلّ علی محمّد وآل محمّد وتقبّلها منّی وأجزنی علی ذلک جزاء المحسنین. اللّهمّ لک صلّیت ولک رکعت ولک سجدت وحدک لا شریک لک، لأنّه لا تجوز الصلاة والرکوع والسجود إلاّ لک، لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت.»
ص: 352
ماحصل معنی آنکه پروردگارا این دو رکعت نماز را هدیه نمودم به سوی سیّد و مولای خود، ولیّ تو و برادر رسول تو امیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین علی بن ابی طالب. پروردگارا رحمت خود را بفرست بر محمّد وآل محمّد و قبول نما این دو رکعت نماز را از من و برای این عمل، جزای احسان کنندگان به من مرحمت
فرما.
پروردگارا برای تو نماز خواندم و برای تو رکوع و سجود نمودم. تویی خدای واحد که شریک نداری؛ برای آنکه جایز نیست نماز و رکوع و سجود مگر برای تو؛ چه آنکه تویی خدای بزرگ که نیست خدایی غیر از تو.
شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید، چنین زائری که از اوّلین قدمش به خاک نجف تا آخرین ساعتی که از نماز زیارت فارغ می شود، متذکّر به حق باشد و نام خدا بر زبان داشته و او را به عظمت و وحدانیت یاد نماید و علی علیه السّلام را عبد صالح و برادر و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله بخواند و به زبان حال و قال،اعتراف به این معنی بنماید، مشرک است؟
پس اگر نماز خواندن و شهادت به وحدانیت خدا دادن شرک است، تمنّا می کنم طریقه توحید را به ما یاد دهید، تا از طریقه، خدا و پیغمبر بیرون آمده و داخل در طریقه شما گردیم.
شیخ- عجبا شما نمی بینید در اینجا نوشته عتبه را ببوس، وارد حرم شو. به همین سبب است که ما شنیده ایم زوّار بر در حرم های امامان خود که می رسند، سجده می کنند. آیا این سجده برای علی نیست؟ آیا این عمل شرک به خدا نیست که سجده بنمایند غیر او را؟
داعی- من اگر جای جناب عالی بودم، بعد از اینکه جواب صحیح منطقی می شنیدم، تا آخر شب، بلکه تا آخر مجالس مناظره دیگر حرف نمی زدم و ساکت می ماندم، ولی عجب از شما است که باز هم به حرف آمدید، ولی حرفی که هر شنونده ای را به خنده می آورد (خنده شدید حضار).
ص: 353
ناچارم باز هم مختصر جوابی به شما بدهم که بدانید بوسیدن عتبه و آستانه مقدّسه ائمه معصومین شرک نمی باشد و جناب عالی هم مغلطه فرمودید [و] بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. جایی که در حضور خود ما عبارت را این قسم از روی کتاب بخوانید و تحریف نمایید، نمی دانم وقتی تنها در مقابل عوام بی خبر قرار می گیرید، چه تهمت ها به ما می زنید.
دستوری که در این کتب و سایر کتاب ادعیه و مزار رسیده، این است که ملاحظه می فرمایید زائر برای اظهار ادب، عتبه را ببوسد، نه آنکه سجده بنماید.
اوّلاً روی چه قاعده[ای] شما بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. ثانیاً شما در کجا دیده اید از قرآن مجید و اخبار و احادیث که منع از بوسیدن عتبه درگاه پیغمبر یا امامی شده باشد و یا بوسیدن را علامت شرک قرار داده باشند.
پس وقتی جواب منطقی یا مُسکتی در این باب ندارید، وقت مجلس را ضایع نکنید. و اما اینکه فرمودید شنیده ام زوّار سجده می کنند، کاملاً دروغ است؛ دروغ شاخدار.
بسی فرق است دیدن تا شنیدن*** شنیدن کی بود مانند دیدن
مگر خداوند متعال در آیه 6 از سوره 49 (حجرات) نمی فرماید:
«إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ».
(هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید)، تا تحقیق کنید. مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و پشیمان گردید.)
مطابق این دستور قرآن مجید، به کلام فاسق نباید ترتیب اثر داد، تا موجب ندامت و خجالت نگردد، بلکه باید تحقیق کرد و در صدد کشف حقیقت برآمد. زحمت سفر به خود داده، بروید از نزدیک ببینید، آن گاه ایراد و اشکال نمایید.
چنانچه وقتی داعی به قبر ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر در بغداد رفتم و طرز اعمال
ص: 354
عوام را نسبت به آن قبرها - به مراتب اشد از آنچه شما تهمت به شیعیان زدید - دیدم، هیچ گاه در مجلس و محفلی واگو ننمودم.
خدای بزرگ شاهد است روزی که به قبر ابوحنیفه در معظّم رفتم، جماعتی از برادران اهل تسنّن هندی را دیدم عوض عتبه، چندین مرتبه زمین را می بوسیدند و به خاک می افتادند. چون نظر کینه و عداوت نداشتم و دلیلی بر حرمت عمل ندیدم، تا این ساعت مورد نقل قرار ندادم؛ چون دیدم از روی محبّت رفتار می نمایند نه از روی عبودیت.
آقای محترم بدانید که هیچ زائر شیعه - عارف یا عامی - هرگز سجده ننموده و نمی کند مگر برای خدای تعالی و این فرموده شما کاملاً تهمت و افتراء و دروغ محض است.
در حالتی که اگر هم به طرز سجده که عبارت از به خاک افتادن و صورت و پیشانی بر زمین مالیدن باشد - نه به قصد عبودیت - مانعی ندارد؛ چه آنکه تعظیماً و تکریماً در مقابل شخص بزرگی - نه به قصد خدایی یاشریک برای خدا قرار دادن - خم شدن و روی زمین افتادن و صورت روی خاک گذاردن ابداً شرک نمی باشد، بلکه کثرت و شدّت علاقۀ به محبوب، موجب تعظیم و صورت روی خاک مالیدن و بوسیدن می شود.
شیخ- چگونه ممکن است روی خاک افتاده و پیشانی بر زمین گذارند و سجده نباشد؟؟
داعی- تصدیق می فرمایید سجده مربوط به نیت است و نیت امر قلبی است و عالم به قلوب و نیات قلبی خدای تعالی می باشد. ظاهراً می بینیم فردی یا افرادی به حال سجده روی زمین افتاده (و البته به چنین حالی که مخصوص به خدای تعالی است، شایسته نیست در مقابل غیر خدا قرار گیرد ولو بدون نیت باشد)، ولی چون از نیت قلب او خبر نداریم، نمی توانیم حمل به سجده نماییم، مگر در اوقات سجده مخصوص که معلوم است ظاهرش را سجده می نامیم.
پس به طرز سجده به عنوان تعظیم و تکریم (نه نیّت سجده) روی خاک افتادن، کفر و شرک نیست، چنانچه برادران یوسف در مقابل یوسف چنین سجده ای را
ص: 355
نمودند و دو پیغمبر حاضر (یعقوب و یوسف) منعشان ننمودند به صراحت آیه 100 سوره 12 (یوسف) که خداوند خبر می دهد:
«وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرّوا لَهُ سُجّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقّاً».
(پدر و مادرش را بر تخت بنشاند. آن گاه افتادند و او را سجده نمودند. در آن حال یوسف گفت: بابا این است تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقّق گردانید (و آن خوابی است که در اوّل همین سوره خبر می دهد که یوسف به پدر عرض کرد: در خواب دیدم آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده می کردند و حضرت یعقوب تعبیر نمود که به زودی به مقام بزرگی خواهی رسید و پدر و مادر و یازده برادر تو را تعظیم می نمایند).)
مگر در چند جای قرآن کریم خبر از سجده نمودن ملائکه به آدم ابو البشر نمی دهد.
پس اگر بیان شما صحیح باشد که به طرز سجده (بدون نیّت عبودیت) روی خاک افتادن شرک باشد، بایستی برادران یوسف و ملائکه مقرّبین همگی مشرک بوده باشند. فقط ابلیس لعین موحّد بود که ترک سجده نمود؟! و حال آنکه چنین نیست [و] تمام آنها موحّد و خداپرست بودند.
تمنّا می کنم آقایان محترم، اشکالات عامیانه و مسموعات بی اساس را که امویها و بقایای خوارج و نواصب و متعصّبین نقل نموده اند، در چنین مجلس باعظمتی که مخصوص گفتار حق و کشف حقیقت است، مورد بحث قرار ندهید، تا موجب ندامت و تضییع وقت گردد و مشت خود را باز نکنید که معلوم شود ایرادات شماها به شیعیان همیشه از این قبیل است.
جواب - لازم است مختصری هم جواب جناب حافظ را بدهم. چون وقت گذشته، اقتضای بحث طولانی ندارد.
ص: 356
خوب است آقایان محترم که اهل علم هستید، با تعمّق و تفکّر سخن بگویید، نه روی عادات و گفتار اسلاف و هوای نفس و خیال. شما که می فرمایید چرا شیعیان در مقابل قبور اموات حاجت می طلبند، مگر خدای نکرده با اهل مادّه و طبیعت هم عقیده می باشید که به حیات بعد الموت عقیده ندارند و می گویند: «اذا مات فات» که خداوند در آیه 37 سوره 23 (مؤمنون)اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند:
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثین ».
(زندگانی جز این چند روزه حیات دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مُرد و هرگز دیگر از خاک برانگیخته نخواهیم شد؟!)
آقایان که به خوبی می دانید یکی از عقاید ثابته الهیّین، عقیده به حیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد، ولی روح و نفس ناطقه اش باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.
مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم به نعم الهی و مسرور و شادمان به پاداش خود می باشند، چنانچه صریحاً در آیه 169 و 170 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:
«وَلاَ تَحْسَبَنّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ *فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ».
(البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگان اند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعّم و روزی داده می شوند، در حالتی که به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعد در پی آنها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون
ص: 357
نباشند.»
آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار از لوازم اموات است یا احیاء؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید: «أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.
این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جایی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند، منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته، صدای آنها را نمی شنویم.
«جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داود پوری که در زاویه مجلس، مستمع کلمات بود با اجازه، ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت:»
داود پوری - قبله صاحب! این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید. البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقّی نداشت، مردمی از روی جهالت به قوّۀ مرموزی که نامش را روح می گذاردند معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است وعلوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده، مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقّیات علمیه می باشد، دانشمندانی مانند «داروین انگلیسی» و «بخنر آلمانی» و دیگران بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده به وجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.
داعی- عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص به قرن طلایی - به قول شما - ندارد، بلکه در حدود دو هزار و چهارصد سال است تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.
ص: 358
یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از «ماتیر» یعنی مادّه و مادّیات - که به یکی از حواسّ خمسه ادراک گردد - چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه ناشی از طبع مواد است. به همین جهت مشهور گردیدند به طبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز به نام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).
این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقۀ کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند، ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم به شما آقایان متجدّدین برادرانه نصیحت نموده، یادآور شوم که لازمۀ علم و عقل و منطق این است که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.
اگر فلسفه داروین [را] (که فرضیات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی [را نیز] که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید، آن گاه قضاوت عاقلانه نموده، انتخاب احسن نمایید.
چون سلطه و سلطنت اروپائی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها به دستتان می آید در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفه اروپاست و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد ارزش علمی ندارد).
همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های «کامیل فلاماریون» فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النفس غور نموده و کتابهای بسیاری
ص: 359
در اثبات وحدانیت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند «دیو دان لاناتور» یعنی «خدا در طبیعت»، و مجلّدات «مرگ و اسرار آن» که علمای ایرانی و مصری آنها را به فارسی و عربی ترجمه نموده اند.
در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحاً گوید مرگ حقیقی به معنای فنا و نیستی وجود ندارد. مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی به عالم دیگر. فقط آدمی قالب عوض می کند، از این بدن عنصری بیرون آمده، به هیکل و صورت لطیف تری می رود؛ چه آنکه روح (مایه حیات) ابداً فنا ندارد، بلکه باقی و پایدار است.
و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز به دست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید انتهی.
و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی، مانند «بروکسون فرانسوی» فیلسوف معاصر و «ویکتور هوگو» شاعر دانشمند معروف فرانسه و «نرمال» محقّق آلمانی و «دکارت» فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم - که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد - بسیارند و دانشمندان اروپا به وجود آنها افتخار می نمایند، نه به وجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.
اولاً چنانچه [شما] آقایان جوانان روشنفکر تحت تأثیر غربی ها قرار گرفته و ناچارید به گفتار آنها توجه نمایید، اقلاً منحصراً کتاب های داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید، بلکه به سایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپایی هم مراجعه نمایید.
ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجّه و دقّت قرار دهید و نقد و انتقاداتی را که بر آن کتاب ها نوشته شده بخوانید، آن گاه انتخاب احسن نمایید.
چنانچه از روی انصاف و با دیده علم و عقل و منطق کتب فریقین (الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید، بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی، چون
ص: 360
مخلوق از عناصر عالم خلق است فانی و متلاشی می گردد، ولی روح که مخلوق عالم امر است زنده و پایدار [می باشد] و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.
چنانچه در زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلاة والسلام وارد است: «اشهد أنّک تسمع کلامی و تردّ جوابی»؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.
آیا خطبه 87 نهج البلاغه را نخوانده اید، آنجایی که عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله را معرفی می نماید می فرماید:
«أیّها الناس خذوها من خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله انّه یموت من مات منّا ولیس بمیّت ویبلی من بلی منّا ولیس ببال.»
یعنی ای مردم، این مطلب را از خاتم النبّیین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد (در حقیقت) مرده نیست و ازما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست.
یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید(1) و میثمی(2) و شیخ محمد عبده(3)،مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات می گویند که اهل بیت پیغمبر، مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.
پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور ائمه معصومین از عترت رسالت می ایستیم،مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم. پس ما مرده پرست نیستیم، بلکه خدا پرستیم؛ چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.
ص: 361
آیا شما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و یا حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین(علیهما السّلام) و شهدای بدر و حنین و اُحد و کربلا را فداییهای دین و جانبازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمانسوز قریش و بنی امیّه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعالیتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده) قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیبه «لا اله الا الله» فدا نمودند.
همان طوری که قیام صحابه رسول الله و جانبازیهای شهدای بدر و اُحد و حنین سبب برطرف شدن شرک و کفر و اعلای کلمه «لا اله الا الله» گردید، ما قیام و جانبازی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نیز برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجایی بخشید.
اگر قیام آن حضرت نبود، یزیدِ عنید اساس دین را از میان برده و کفریات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعه مسلمین لباس عمل می پوشانید.
شیخ- خیلی از شما تعجّب است که خلیفة المسلمین، یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفه امیرالمؤمنین و خال المؤمنین، معاویة بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر بن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی الله عنهما به مقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند. پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفة المسلمین می دهید، علاوه بر آنکه اهانتی به تمام مسلمانان نمودید که ایشان را به خلافت پذیرفتند، اهانت بزرگی است به خلفای قبل که مقام امارت و حقیقت خلافت آنها را تصویب نمودند؟!
فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولایی صادر شد که در دوره خلافت ایشان، ریحانه رسول الله را به قتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند. خداوند غفور هم از او گذشت، چنانچه امام غزالی و دمیری مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!
ص: 362
داعی- هیچ انتظار نداشتیم که درجه تعصّب جناب عالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید [و] پلید گردید.
و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقّاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.
و همین است یکی از براهین ما که می گوییم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد، تا دچار این اشکالات نشویم.
و دیگر آنکه فرمودید امام غزالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نموده اند، آنها هم مانند شما [بودند] که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الاّ هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد! که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.
و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّه و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه بوده. اوّلاً آنکه شهادت پاره تن رسول الله بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام - دختران رسول خدا صلی الله علیه وآله - مانند اسراء روم و فرنگ، زلّه و خطا نبوده، بلکه از گناهان کبیره بوده است.
ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص به شهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.
نواب- قبله صاحب! تمنّا می نماییم اگر دلایل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید، خیلی ممنون خواهیم شد.
داعی- دلایل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است، چنانچه در کلمات خود پیوسته - نظماً و نثراً - کفریات باطنی را ظاهر می ساخت؛ مخصوصاً در اشعار خمریه اش دلایل واضحی به دست است که گفته:
ص: 363
شمیسة کرم برجها قعر دنها*** فمشرقها الساقی ومغربها فمی
فان حرمت یوماً علی دین أحمد*** فخذها علی دین المسیح بن مریم
خلاصه معنی آنکه گوید: شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمدصلی الله علیه وآله حرام است، بگیر او را بر دین مسیح بن مریم؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:
أقول لصحب ضمت الکاس شملهم*** وداعی صبابات الهوی مترنّم
خذوا بنصیب من نعیم ولذّة*** فکل وإن طال المدی یتصرّم
در این اشعار می رساند که هرچه هست همین دنیاست. غیر از این عالم عالمی نیست. پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت.
اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الردّ علی المتعصّب العنید»
شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی در «تذکره»(1) و جدش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:
علیّة هاتی ناولینی وترنّمی*** حدیثک انّی لا أحبّ التناجیا
به معشوقه خود خطاب نموده گوید: نزدیک بیا خانم عزیزم، آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود. من دوست ندارم که آهسته سخن برانی (تا آنجا که گوید):
فإن الّذی حدثت عن یوم بعثنا*** أحادیث زور تترک القلب ساهیا
یعنی: آن کسی که به داستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.
چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به «دیک الجن» که از اجلّه فقهاء و علماء و
ص: 364
فضلاء و ادبای شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: زندیق کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.
از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند، آن است که در موقع ترنّم و عیش می گفت:
یا معشر الندمان قوموا*** واسمعوا صوت الأغانی
واشربوا کاس مدام*** واترکوا ذکر المعانی
شغلتنی نغمة العیدا*** ن عن صوت الأذان
وتعوّضت عن الحور*** عجوزاً فی الدنان
ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: برخیزید و به ساز وآواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا به خود جلب نموده، از صدای اذان. تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیرزن های خواننده.
و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در صفحه 148 تذکره(1) آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند، یزید پلید بر منظره قصر خود - که مشرف بر محلّه جیرون(2) بود - قرار گرفته - این دو بیت را انشاد کرد [و] کفر خود را ثابت نمود:
لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت***تلک الشموس علی ربا جیرون
نعب الغراب فقلت نح او لا تنح*** فلقد قضیت من النبیّ دیونی
ص: 365
خلاصه معنی آنکه [چون] محمل های اسرای آل محمدصلی الله علیه وآله ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب، آن صدا را به فال بد می گرفتند). گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم. کنایه از اینکه اعمام و اقاربم را در بدر و اُحد و حنین کشتند، من هم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم.
و از جمله ادلّه بر کفر یزید آن است که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر بر پا نمود، به اشعار کفرآمیز عبدالله بن الزبعری تمثّل جست که حتی سبط ابن جوزی(1) و ابوریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و به امر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا*** جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً*** ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم*** و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا*** خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف(2) إن لم أنتقم*** من بنی أحمد ما کان فعل
قد أخذنا من علیّ ثارنا*** وقتلنا الفارس اللیث البطل
«ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه. (در جنگ اُحد) از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید! دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را به جای بدر کردیم که سر به سر شد. بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. نه خبری از آسمان آمد و نه
ص: 366
وحی نازل شد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم به کشتن فرزند بزرگ او.)
و بعض از علمای خودتان، مانند ابوالفرج(1) و شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 18 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(2) و خطیب خوارزمی در جلد دوم «مقتل الحسین»(3) و دیگران می نویسند: «یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت این اشعار را می خواند.»
ص: 367
اکثر علمای شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند، حتی امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبدالرحمان ابوالفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به «کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله» و ابو العلاء معرّی در این باب گفته است:
أری الأیّام تفعل کلّ نکیر فما*** أنا فی العجایب مستزید
ألیس قریشکم قتلت حسیناً*** وکان علی خلافتکم یزید
ما حصل معنی آنکه: روزگار، پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و این گونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازی است. دلیل بر مدّعا، کشته شدن حسین علیه السّلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید (علیه اللعنه) دادن است.
فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند، در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانه او را مشروحاً ذکر نموده اند، که ظاهراً به عنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین برقرار بود، ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را بر چیند [و] منکرات را به عنوان معروف عمل می کرد.
چنانچه دمیری در «حیاة الحیوان»(1)و مسعودی در «مروج الذهب»(2) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباس های حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا به گردن آنها
ص: 368
نموده، سوار بر اسب ها می نمود. و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا به آنها آب می داد و سپس نیم خورده آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.
و مسعودی در جلد دوم «مروج الذهب»(1) گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود، بلکه فرعون در رعیت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر (علی بن ابی طالب) و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا (مسجد الحرام) و خون ریزی های بسیار (مخصوصاً قتل عام اهل مدینه) و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که به حساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.
نواب- قبله صاحب! موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود. متمنّی است بیان فرمایید.
داعی- عموم مورّخین مخصوصاً سبط ابن جوزی در صفحه 63 «تذکره»(2) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام. وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه [و ]بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمد بن ابی سفیان را بیرون نمودند. عبدالله بن
ص: 369
حنظله (غسیل الملائکه) گفت: ای مردم! ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم
«هو رجل لا دین له ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین».
(او مرد بی دینی است که نزدیکی می کند با مادرها و دخترها و خواهرها، شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد.
چون این خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد [و آنها] سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی(1) و مسعودی و دیگران می نویسند آن قدر کشتند که خون در کوچه ها جاری [گشت] «وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله صلی الله علیه وآله وامتلأت الروضة والمسجد.»
به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند، تا اینکه خون به قبر رسول خدا رسید و مسجد [و] قبر آن حضرت پر از خون گردید.
هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّه مسلمین به قتل رسیدند و راجع به هتک حرمت و نوامیس مسلمین، دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم. همین قدر اکتفا می نمایم به یکی از عبارت های صفحه 163 «تذکره» سبط ابن جوزی(2)که از ابوالحسن مداینی نقل
ص: 370
می نماید که: «ولدت الف امرأة بعد الحرة من غیر زوج».
بعد از واقعه «حره»؛ یعنی قتل عام مدینه، هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند(کنایه از آنکه لشکر فاتح به هتک نوامیس، آنها را حامله نمودند).)
بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.
شیخ- تمام آنچه ذکر فرمودید، دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق و معصیت کار قابل عفو و اغماض است و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفار الذنوب [است] و او را آمرزیده. پس شما به چه علت پیوسته او را لعن کرده و ملعون می خوانید.
داعی- بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکل خود می نمایند ولو آنکه حق بر آنها آشکار گردد، ولی نمی دانم جناب عالی روی چه منافعی، آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمایید و می فرمایید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء الله وقتل عام اهل مدینه و غیره، درایت [است] و گفتار شما که [یزید] توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله به درایت نمی نماید.
آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین، به نظر شما لعن آور نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟ اگر به نظر مبارک جناب عالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار) این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علمای بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهم.
بخاری(1) و مسلم(2) در صحیحین خود و علامه سمهودی در «تاریخ المدینه»(3) و
ص: 371
ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الرّد علی المتعصّب العنید»(1) و سبط ابن جوزی در «تذکره خواص الامّه»(2) و امام احمد حنبل در «مسند»(3) و دیگران از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
«من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً وعدلاً.»
(کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدای تعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمی نماید هیچ عملی را.)
و نیز فرمود:
«لعن الله من أخاف مدینتی (أی أهل مدینتی).»
(لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را).
آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه، موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده، تصدیق نمایید به لسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم، آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.
ص: 372
اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتاب ها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علامه جلیل القدر عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) راجع به لعن یزید در صفحه 20 نقل می نماید که وقتی نزد ملا سعد تفتازانی نام یزید برده شد، گفت:
«فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه.»
(لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.)
و از «جواهر العقدین»(2) علامه سمهودی نقل می نمایی که گفت:
«اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به من غیر تعیین.»
(عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی الله عنه را کشت یا امر و اجازه به کشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.)
و از ابن جوزی و ابو یعلی و صالح بن احمد بن حنبل نقل می نماید که با ذکر دلایل، از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این، اجازه گفتار نمی دهد.
پس اگر مجلس طولانی [شده] و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّاگردد که آقایان از این مقدّمات پی ببرید به حق بزرگی که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیت خود کَند و به خون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیبه «لا اله الا الله» را که
ص: 373
به واسطه ظلم بنی امیّه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آبیاری نمود و حیات نوینی به اسلام و توحید داد.
جای بسی تأسف است و عوض آنکه خدمت آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده، خُرده گیری می نمایید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا میلیونها نفر همه ساله به زیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.
در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا، از قبیل پاریس و لندن وبرلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر «سرباز گمنام».
می گویند در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن، مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود، با ظلم مبارزه کرده و لو گمنام و بی نام و نشان است محترم می باشد. هر کس به آن شهرها وارد می شود از سلاطین و رؤسای جمهور و وزرا و رجال و بزرگان از هر طبقه، احتراماً به زیارت قبر آن سرباز گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند. به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.
ولی آقایان با انصاف! شرم آور نیست که ما مسلمین، هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقواو بعض از آنها قاری و حافظ قرآن، در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت در مقابل ظلم ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. عوض تقدیر و تشویق مردم به زیارت آنها و امر به احترام قبورشان، [آنها را] مورد انتقاد قرار دهند و فرقه دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب
ص: 374
نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!
چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً - به استثنای قلیلی - به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده [بودند]، وهابی های نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بی دفاع مشغول شدند و به نام دین، قبور مقدسه فدائیان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبدالله الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند؟! قریب پنج هزارنفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفای ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند؟! خزانه حضرت سیدالشهداء را غارت و جواهرات و قنادیل طلا و اشیای قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند. صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند، جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند. «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» (اف بر این مسلمانی).
واقعاً تأسّف آور است که در تمام ممالک متمدّنه دنیا، قبور علماء و سلاطین و دانشمندان حتی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی واحق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشی های آدم خوار، قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتی قبور شهدای احد مانند حمزه سیدالشهداء و آباء و اجداد پیغمبر، چون عبدالمطّلب و عبدالله و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا، مانند سبط اکبر امام ممتحن حضرت حسن و سید الساجدین زین العابدین، امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام الله علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علمای اعلام و مفاخر اسلام را در مکه و مدینه با خاک یکسان نموده، مع ذلک خود را مسلمان بخوانند؟! ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!
و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند، تا به این وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول الله صلی الله علیه وآله به زیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.
ص: 375
نه آنکه ایادی مرموزی به نام دین، به دست خود، قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم، درد دل بسیار است.
شرح این هجران و این خون جگر*** این زمان بگذار تا وقت دیگر
آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند، شهید می دانید یا نه؟
اگر بگویید شهید نیستند، دلیل شما چیست و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید: ﴿أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾.
پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده، آن ذوات مقدسه زندگانند و مرده نیستند. پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم، بلکه با زندگان حرف می زنیم.
علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی، آنها را مستقل در قضای حوایج نمی دانند، بلکه آنان را عباد صالح و واسطه آبرومند به سوی خدای متعال می دانند.
فقط حوایج خود را به آنها عرض می نمایند که آن امامان برحق و آبرومندان صالح، از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق، عطف توجه فرمایند و اگر به زبان قال می گویند: «یا علی ادرکنی یا حسین ادرکنی»، عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی به سلطان مقتدری دارد، به در خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر به دادم برس. هرگز این گوینده، وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضای حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش این است که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.
شیعیان هم آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عبادالله الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات
ص: 376
شرعیه به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را به آنها دادند که به امر و اجازه پروردگار، تصرف در موجودات می نمودند.
چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوایج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند. اگر صلاح در قضای حاجت آن سائل می باشد، اجابت می فرماید و الا عوض را در آخرت به آنها می دهند؛ چنانچه عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.
این جملات، مختصری از مفصّل بود که در جواب شما ناچار عرض شد، که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید. و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که شیعیان مقام ائمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی، مانند حیات سایر شهدای اسلام برای آنها بنمایند.
حافظ- این جمله بیان شما معمّایی بود که محتاج به حل است. مگر فرق امامان شما با سایر ائمه چیست. فقط مقام سیادت و انتساب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را متمایز از دیگران قرار داده.
داعی- ابداً معمّایی در کار نیست، فقط تصوّر این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اوّل باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعۀ مقام امامت بنمایید، آن گاه توجّه خواهید نمود که فرق بیّن و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.
اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است به یک مجلس مبسوط تری که وقت صحبت باشد ان شاء الله «مجلس را ختم نمودیم، چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود، گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب. با خنده و مزاح، آقایان را بدرقه نمودیم، به سلامت تشریف بردند.»
ص: 377
ص: 378
موضوعات کلی مورد بحث:
· طبقات شیعه
· دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست
· مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر
· امامت از اصول دین است
· جایگاه نبوت و امامت
· اثبات مقام نبوت برای علی علیه السّلام
· حدیث منزلت
· حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن
· شراکت علی علیه السّلام در جمیع صفات با پیامبر
· اسناد حدیث سد الابواب
· علی علیه السّلام وزیر پیامبر
ص: 379
ص: 380
منّت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید
«اوّل مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند. گفتند قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم، امروز تا غروب در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هر کج دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مُفرطی به شما پیدا نمودیم، در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید؛ زیرا حلّ شبهاتی را می نمایید که از اوّل عمر، پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما، جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم، چه کنیم به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند. امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید.
این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند. و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.
ص: 381
و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از پیش، آنچه مؤثّر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شماست که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و به زبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بیسوادان ما را جذب نموده اید. و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند.کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید و امید است نتیجه کامل حاصل آید.»
«در همین بین آقایان وارد شدند، با گرمی و ملاطفت خوش امد گفتیم. پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.»
نواب- قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم؛ چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنّا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.
داعی- از طرف حقیر مانعی نیست. چنانچه آقایان مایل باشند، دعاگو حاضرم.
حافظ- (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست، هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.
داعی: خاطر آقایان به خوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت،(1)امام به معنای پیشواست که «الامام هو المتقدّم بالناس»؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت؛ یعنی پیشوای مردم در نماز
ص: 382
جماعت. امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن. امام جمعه؛ یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.
به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن؛ یعنی صاحبان مذاهب اربعه، پیشوایان خود را امام می گویند، به نام امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین، پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر خود، اجتهاداً یاقیاساً، احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند.
(به همین جهت کتب فقهیه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم.)
از این قبیل ائمه و پیشوایان در تمام مذاهب و ادیان هستند. حتی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای ائمه خودتان قائلید و لهذا در غیبت حضرت ولی عصر، امام دوازدهم ، در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّه اربعه، کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتهی ما آنها را امام نمی خوانیم؛ چه آنکه امامت اختصاص دارد به اوصیاء اثنی عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعداً باب اجتهاد را مسدود نموده؛ یعنی از قرن پنجم که به امر پادشاه وقت، آرای مستحدثه علماء و فقهاء را جمع نموده و منحصر به چهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را رسمیت دادند ومردم را مجبور نمودند که به یکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است.
و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر به چه دلیل و برهان است.
امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکی ها ندارد و امام شافعی ها چه دارد که امام حنبلی ها ندارد. و اگر ملّت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعۀ مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقّی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند.
و حال آنکه یکی از خصائص دین مقدّس اسلام این است که با قافله تمدّن در هر
ص: 383
دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب، لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان، با حفظ موازین شرعیه، با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که به واسطه حدوثش، تقلید میت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه به فقیه و مجتهد حی نمودو از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.
با اینکه بعدها در میان شما مجتهدین و فقهای عالی مقامی پیدا شدند که به مراتب از آن چهار امام اعلم و افقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجِّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را به آن نفر و ضایع نمودن حقّ علمی دیگران از چه راه بوده است، ولی در جامعه شیعه تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان، تا ظهور ولیّ عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف حقّ حیات دارند. ما تقلید میت را ابتداءً و در مسائل حادثه ابداً جایز نمی دانیم.
عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که به دستورات ائمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحاً مندرج است) عمل می نمایند، ولی معلوم نیست شماها به چه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول،به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً به یکی از مذاهب اربعه عمل نمایند.
و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید عمل ننمایند؛ یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدم هستند.
و اگر به شما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابوالحسن اشعری و یا ابوحنیفه و مالک بن انس و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل نرسیده که آنها هم از علماء و فقهای اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را به آنها بدعت است؛ چه جواب خواهید گفت؟
حافظ- ائمه اربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهادِ توام با زهد و ورع و تقوا
ص: 384
و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.
داعی- اوّلاً آنچه فرمودید، دلایلی نیست که موجب حصر گردد، [به گونه ای] که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی ازطریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهای خودتان قائل هستید و انحصار به آنها چهار نفر دادن توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی یا افرادی وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله رسیده باشد و حال آنکه چنین دستور و نص از آن حضرت درباره ائمه اربعه شما نرسیده. [پس] چگونه شما حصر نمودید مذاهب را به چهار و اینکه حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید.
خیلی مُضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما، مذهب شیعه را سیاسی به حساب آوردید و گفتید چون در دوره رسول الله نبوده و در خلافت عثمان به وجود آمده، پیروی از آن جایز نیست. و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشۀ مذهب تشیع در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته. مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود(1)خوانده و صریحاً فرموده اطاعت علی، اطاعت من است(2) و مخالفت او، مخالفت من
ص: 385
است و در حضور هفتاد هزار جمعیت، او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و
ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(1)
ولی مذاهب اربعه شما - حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی - روی چه پایه ای قرار گرفته [اند]. کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند، یا دستور و نصّی از آن حضرت درباره آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند، چه آنکه شما هم بی دلیل، تبعیت از اسلاف خود نموده و پیروی می نمایید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید فقیه، عالم، مجتهد، زاهد و باتقوا بودند که اهل هر زمان، در حیات آنها به فتاوای آن علما می بایستی عمل نموده باشند، نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.
علاوه بر اینها اگر این صفات به اضعاف مضاعف، توأم با نصوص وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در عترت طاهره آن حضرت جمع شد، تبعیت و پیروی از آنها اولی است، یا تبعیت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلی الله علیه وآله درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟
آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از ائمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت درباره آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند، مذهب من در آوری و سیاسی می باشند؟ یا مذهبی که ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شدۀ دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و به نام فردفرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن
ص: 386
قرار داده؟ و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:
«من تمسّک بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک» و در حدیث سفینه فرموده: «ومن تخلّف عنهم فقد هلک.»
و ابن حجر در صفحه 135 «صواعق»،(1) باب وصیّة النبیّ از آن حضرت نقل می نماید که فرمود:
«قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر به هر دو آنها معاً و توأماً تمسّک جستید. هرگز گمراه نخواهید شد.»
آن گاه ابن حجر گوید: مؤیّد این قول، حدیث دیگری است که آن حضرت درباره قرآن و عترت فرموده است:
«فلاتقدّموهمافتهلکوا ولاتقصّروا عنهما فتهلکوا ولاتعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.»
(بر قرآن و عترت من تقدّم نجویید و تقصیر از خدمت آنها ننمایید که هلاک خواهید شد و به عترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.)
آن گاه ابن حجر اظهارنظر نموده که این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت، در مراتب علمیه و وظایف دینیه، حقّ تقدّم بر دیگران دارند.
عجبا با اذعان او به اینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند، بدون هیچ
ص: 387
دلیل و برهان، در اصول ابوالحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم بر آن خاندان جلیل می دارند؟ این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرمودۀ شما صحت دارد وامامان فقهای شما از جهت علم و ورع و تقوا و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.
حافظ- خیلی بی لطفی می نمایید که هرچه به زبانتان می آید می گویید، تا به این حد که تهمت می زنید به فقهاء و امامان ما که آنها در مقام رد و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر بر آمده اند. این بیان شما قطعاً کذب محض است. اگر ردّی و یا نقدی درباره آنها گفته شده، از طرف علمای شیعه بوده و الاّ از طرف علمای ما جز تعظیم و تجلیل که شایسته مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.
داعی- معلوم می شود جناب عالی توجّهی به مندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید، یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید، ولی غلط اندازی می کنید و الاّ اکابر از علمای خودتان کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند، حتی خود ائمه اربعه یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.
حافظ- بفرمایید آن علماء کیان اند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید،بیان نمایید.
داعی- اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم (علی بن احمد اندلسی، متوفّای سال 456 ق) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی، مانند امام الحرمین و امام غزالی و غیر آنها طعن می زنند به ابوحنیفه و مالک. به علاوه از جناب عالی سؤال می نمایم؛ بفرمایید امام شافعی و ابو حامد محمد بن محمد غزالی و جار الله زمخشری چگونه اشخاصی هستند.
حافظ- از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.
داعی- امام شافعی گوید:«ما ولد فی الاسلام أشأم من أبی حنیفة».(متولّد
ص: 388
نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابوحنیفه).(1)
و نیز گفته: «نظرت فی کتب أصحاب أبی حنیفة فإذا فیها مائة وثلاثون ورقة خلاف الکتاب والسنّة.»
(نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه، پس در آنهاست صد و سی ورقه خلاف کتاب خداو سنت رسول خداصلی الله علیه وآله.(2)
و ابو حامد غزالی در کتاب «منخول فی علم الاصول(3)گوید:
ص: 389
«فأمّا أبو حنیفة فقد قلَّب الشریعة ظهر البطن وشوَّش مسلکها وغیّر نظامها وأردف جمیع قواعد الشرع بأصل هدم به شرع محمّد المصطفی ومن فعل شیئاً من هذا مستحلاًّ کفرو من فعله غیر مستحلٍّ فسق».
(پس به تحقیق ابوحنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوّش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از
قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمداً بنماید وآن را حلال بداند، کافر است و هر کس بدون تعمّد بنماید فاسق است. (پس قطعاً ابوحنیفه به گفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق).
و آن گاه در این باب، کلام بسیاری در طعن و رد و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.
و جار الله زمخشری صاحب تفسیر کشّاف - که از ثقات علمای شماست - در «ربیع الابرار»(1) نوشته است:
«قال یوسف بن أسباط ردّ أبوحنیفة علی رسول الله أربع مائة حدیث أو أکثر.»
(یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابوحنیفه بر رسول خداصلی الله علیه وآله چهارصد حدیث یا بیشتر.)
و نیز گوید یوسف که ابوحنیفه می گفت:
«لو أدرکنی رسول الله لاخذ بکثیر من قولی.»
(اگر پیغمبر مرا درک می نمود، بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت، (یعنی پیروی از گفتار من می نمود!).
از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است در باب ابوحنیفه و سائر ائمه اربعه، که از مراجعه به کتاب منخول غزالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و
ص: 390
منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید، تا آنجا که امام غزالی در «منخول» گوید:(1)
«إنّ أبا حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام ولا یعرف اللغة والنحو ولا یعرف الأحادیث.»
(در گفتار ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت به علم لغت و نحو و احادیث نداشته.
و نیز می نویسد: چون عارف به علم حدیث (که بعد از قرآن، پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده و حال آنکه «أوّل من قاس ابلیس»؛ یعنی اوّل کسی که عمل به قیاس نمود ابلیس بود. (پس هر کس به قیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).
و ابن جوزی در منتظم گوید:(2) «اتفق الکلّ علی الطعن فیه»؛ یعنی همگی علماء
ص: 391
متفق اند در طعن بر ابوحنیفه. منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند: دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند؛ [زیرا] که در اصول عقاید متزلزل بوده و گروهی دیگر گفتند قوّه حافظه و ضبط در روایات نداشته و قومی دیگر او را طعن می زنند به اینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.
پس از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست؛ چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم، ولی شما رشتۀ سخن را به اینجا آوردید که فرمودید مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هر چه بر زبان داعی می آید، می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و الاّ مطلب این قسم نیست. آنچه بر زبان داعی جاری می شود، مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد و علمای شیعه دربارۀ ائمۀ اربعۀ شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.
ولی بر خلاف علمای شما، در میان علمای شیعۀ امامیه نسبت به مقامات مقدّسۀ ائمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما ائمۀ طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً، من أوّلهم الی آخرهم، مطابق دساتیر الهیه که به وسیله خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند.
[آنها] به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر
ص: 392
داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات ائمۀ اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنای پیشوا باشد.
بلکه در اصطلاح علم کلام، که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت به معنای ریاست عالیۀ الهیه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم که:
«الامامة هی الرسالة العامّة الالهیة خلافة عن رسول الله فی امور الدین والدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»
«امامت، ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق، به طریق خلافت، از جانب رسول الله صلی الله علیه وآله در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافۀ مردم.»
شیخ- خوب بود به طور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد؛ چه آنکه اکابر علمای مسلمین گویند امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علمای شما بدون دلیل، جزء اصول دین آوردند.
داعی- این بیان اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه اکابر علمای شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب «منهاج الاصول»(1) ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید:
«إنّ الامامة من أعظم مسائل أصول الدین التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة.»
ص: 393
(به درستی که امامت از بزرگ ترین اصول دین است که مخالفت آن، موجب کفر و بدعت می باشد.
و ملا علی قوشچی(1) در «شرح تجرید»، مبحث امامت گوید:
«وهی ریاسة عامة فی أمور الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وآله.»
(امامت، ریاست عمومی است در امور دین و دنیا، به طریق خلافت، از پیغمبرصلی الله علیه وآله.)
و متعصّب ترین علمای شما، مانند قاضی روزبهان(2) نقل این معنی را نموده است که امامت، ریاست بر امّت و نیابت و خلافت رسول الله صلی الله علیه وآله است به این عبارت که:
«الامامة عند الأشاعرة هی خلافة الرسول فی إقامة الدین وحفظ حوزة الملّة بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»
(امامت نزد اشاعره، خلافت رسول الله است در بر پا نمودن دین و حفظ حوزه ملّت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امّت.)
اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله نمی فرمود:
«کسی که امام را نشناسد و بمیرد، به طریق اهل جاهلیت مرده»؛ چنانچه اکابر علمای شما، مانند حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(3) و ملاسعد تفتازانی در «شرح عقاید نسفی»(4)
ص: 394
و دیگران نقل نموده اند که فرمود:
«من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة جاهلیة.»
(کسی که بمیرد و امام زمان خود رانشناخته باشد، پس به تحقیق مرده است به مردن اهل جاهلیت.)
بدیهی است عدم معرفت به فرعی از فروع دین، موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیت نخواهد بود، [به گونه ای] که بیضاوی صریحاً گوید:
«مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد.»
پس ثابت است که امامت، داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوّت می باشد.
ص: 395
فلذا فرق در معنای امامت بسیار است. شما که علمای خود را امام می خوانید: امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، وغیره، به معنای لغوی است.
ما هم امام جمعه داریم، امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است و ممکن است در یک زمان صدها امام باشد، ولی امام به آن معنی که عرض کردم، ریاست عامّۀ مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماًبایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب مقام عصمت باشد.
و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت و بدیهی است چنین امامی، که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانبِ الرسول باشد، که اعلی و ارفع از جمیع خلایق، حتی انبیای عظام می باشد.
حافظ- از طرفی شما مذمّت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمایید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوّت می دانید و حال آنکه علاوه از دلایل عقلیه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده. مابین مقام واجب و ممکن، همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است، محض تحکّم و غیر قابل قبول می باشد.
داعی- هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره، شرح حال ابراهیم خلیل الرحمن، علیه وعلی نبیّنا وآله السلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند
ص: 396
متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید. چون بعد از مقام نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت - که واجد بود - مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت - که مافوق جمیع مقامات روحانی بود - لذا در آیه 124 سوره 2 (بقره) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد:
﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾.
«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد، فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید.»
از این آیۀ شریفه برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام باعظمت امامت است که رتبةً و درجةً بالاتر از مقام نبوّت است؛ زیرا بعد از مقام نبوّت و رسالت، ابراهیم را مخلًّع به خلعت امامت گردانید. پس به همین دلیل، مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.
حافظ- پس بنا بر قول شما، که علی کرّم الله وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیدۀ غلات است که خودتان بیان نمودید.
داعی- این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصه و نبوت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه، همان مقام شامخ ارجمند خاتمیت است.
نواب- ببخشید قبله صاحب، اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم؛ چون فراموشکارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم، بفرمایید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند، در رتبه و مقام هم لابد همگی یکسان اند؛ چنانچه
ص: 397
در قرآن مجید می فرماید:
﴿لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾[بقره/ 285].
«میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.»
پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را به دو قسمت تقسیم نمودید و عامّه و خاصّه خواندید.
داعی- بلی، این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت - که دعوت به مبدأ و معاد و تربیت جامعه است - تمام انبیاء،من آدم الی الخاتم یکسان اند، ولی در فضل و کمال و طریقۀ بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.
آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده، با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّۀ ناس مبعوث است یکسان اند؟
مثلی عرض کنم: آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است؟ یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسیتی (یعنی دانشگاه به اصطلاح امروز) یکسان اند؟ بدیهی است از جهت آنکه از یک مبدأ و وزارتخانه مأمورند و در تحت یک پرگرام و برنامه اند و هدف و مقصدشان، عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند، ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند.
هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند به علاوه محل خدمت مأموریتشان، بالاتر و متفاوت می باشند.
انبیای عظام هم از جهت دعوت یکسان اند، ولی از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند، چنانچه در آیه 253 همین سوره می فرماید:
﴿تِلْکَ الرّسُلُ فَضّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾.
ص: 398
«افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر به خصایص و فضایلی - که دیگران به مرتبه آنها نرسیده اند؛ اگرچه در نبوّت مساوی بودند و به بعض جهات فضیلت اشاره فرموده - که بعض از آن انبیاء کسی است که خدا سخن گفت با او (مانند آدم ابوالبشر که به او خطاب فرموده و در آیه 35 سوره 2 (بقره) خبر می دهد: «یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنّةَ» و در آیه 12 سوره 20 (طه) است که به حضرت موسی فرمود: «أَنَا رَبّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» و در آیه 10 سوره 53 (النجم) وحی نمودن به پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله را درشب معراج خبر داده که: ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾. پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.»
جار الله زمخشری، عالم فاضل و مفسّر خودتان در تفسیر «کشّاف»(1) گوید:مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر انبیاء، به فضائل بسیار و خصایص بی شمار که اهمّ از همۀ آنها، مقام خاتمیت است.
نواب- خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید. اینک یک سؤال دیگر دارم. با اینکه خارج از موضوع است، با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصۀ نبوّت خاصّه را ولو مختصر شده، با بیان ساده نزدیک به فهم همه ما بفرمایید؛ چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم، ولی کثرت مشغله، ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت به دست آمده را غنیمت می شمارم.
ص: 399
داعی- خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلایل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصًه گردد که همان مقام خاتمیت باشد.
ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه، آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت باز می مانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود، ولی برای آنکه ردّ تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» مختصر اشاره ای می نمایم.
اگر قدری توجّه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول به این مقام به خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس و تزکیۀ نفس ممکن نگردد، مگر آنکه به راهنمایی قوّۀ عاقله با دو قوّۀ علم و عمل پرواز کند، تا به اوج مقام انسانیت نایل آید؛ چنانچه در کلام منسوب به مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود:
«خلق الانسان ذانفس ناطقة إن زکّیها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارک بها السبع الشداد وصار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».(1)
ص: 400
«انسان خلق گردیده، - علاوه بر تن و بدن جسمانی - دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است)، اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد به موجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی
خلقت او می باشد و زمانی که به مقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عالم علوی شریک، آن گاه از عالم حیوانیت خارج و به مقام حقیقت انسانیت نائل خواهد شد.»
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود، ولی به یک شرط و آن، این است که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید به دو قوۀ علم و عمل (که این دو عامل مؤثر در انسان، به منزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.
آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر [باشد] به کمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سراید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت*** به در آی تا ببینی طیران آدمیت
پس خروج از عالم حیوانیت و وصل به مقام اعلای انسانیت، بستگی کامل به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای عِلمیّه و عَملیّه را در خود جمع نمود و به خواص ثلاثۀ آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.
ص: 401
و هرگاه چنین آدمی مورد توجّه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع به خلعت نبوّت می گردد.
البته نبوت هم - چنانچه در ابواب نبوّت کاملاً و مفصّلاً ذکر گردیده - مراتب متفاوته دارد، تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصایص قوای ثلاثۀ مذکوره باشد که اقوای از آن در حیز امکان متصوَّر نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اوّل گویند، که معلول اوّل و صادر اوّل است.
و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائی است که مقام و منزلتش مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانیه است؛ چون حضرتش به این مرتبه نائل شد، نبوّت به وجود مبارکش ختم گردید.
و امامت مقامی است یک درجه پایین تر از مقام خاتمیت و مافوق تمام مراتب نبوّت و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوّت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله داشته، لذا مخلَّع به خلعت امامت و افضل بر انبیای سلف گردید.
«صدای مؤذّن برخاست و آقایان محترم جهت ادای فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتدای به سخن نمودند.»
حافظ- شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر به میان می آورید.
داعی- امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه به نظر شما مشکل می آید، بفرمایید تا جواب عرض نمایم.
حافظ- در این بیان آخرتان چند جملۀ خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است.
اول آنکه علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیت بر انبیای عظام. این جملات ادعایی شما را فقط تحکّماً باید قبول کرد، یا دلیلی بر اثبات مدّعا دارید؟ اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست، بیان فرمایید.
ص: 402
داعی- اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید، همین طور است که فرمودید، ولی در نظر محقّقین از علمای منصف، حقیقت هویدا و آشکار است.
اینک به هر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم، تا راه عذر مسدود گردد و نفرمایید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.
اوّلاً دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلة است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
(آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.)
و گاهی به امت فرمود:
«علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی...»
حافظ- صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.
داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن - همان قسمی که عرض کردم - یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.
ص: 403
ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان - به مقداری که حافظۀ داعی کمک می نماید - اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نموده اند.
1. ابو عبدالله بخاری در صفحه 54 جلد سیم از کتاب «مغازی»(1) در باب غزوه تبوک و درصفحه 185 از کتاب «بدء الخلق»(2) صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام؛ (2). مسلم بن حجّاج در صفحه 236 و 237 جلد دوم «صحیح»(3) خود، چاپ مصر سال 1290 و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی علیه السّلام. (3). امام احمد بن حنبل در صفحه 98 و 118 و 119 جلد اول «مسند»(4) در وجه تسمیۀ حسنین و در صفحه 31 حاشیۀ جزء پنجم همان کتاب؛(5) (4). ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه 19 «خصائص العلویه»(6) هیجده حدیث نقل نموده؛ (5). محمد بن سوره ترمذی در «جامع»(7) خود؛ (6). حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه 507 جلد دوم «اصابه»؛(8) (7.) ابن حجر مکّی در صفحه 30 و 74
ص: 404
«صواعق محرقه»(1)، باب 9؛ (8). حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه 109 جلد سیم «مستدرک»(2)؛(9) 9. جلال الدین سیوطی در صفحه 65 «تاریخ الخلفاء»(3)؛(10) ابن عبد ربّه در صفحه 194 جلد دوم «عقد الفرید»(4)؛(11) ابن عبدالبردر صفحه 473 جلد دوم «استیعاب»؛(5)(12) . محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات الکبری»(6)؛(13) امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛ (14). محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ(7)خود؛ (15). سید مؤمن شبلنجی در صفحه 68 «نور الابصار»(8)؛(16) . کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(9)؛(17) میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهْ القربی»(10)؛(18) نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه 23 و 125 «فصول المهمّه»؛(11) (19). علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 26 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»؛(12) (20). علی بن الحسین مسعودی در صحفه 49 جلد دوم «مروج الذهب»؛(13)(21) شیخ سلیمان بلخی
ص: 405
حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّه»(1) و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛ (22). مولی علی متقی در صفحه 152 و 153 جلد ششم «کنز العمّال»؛(2)( 23). احمد بن علی خطیب در«تاریخ بغداد»؛(3) (24). ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(4)؛ (25). موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛(5) (26). ابن اثیر جزری علی بن محمددر «اسد الغابه»؛ (6)(27) ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛(7)(28). علاء الدوله احمد بن محمد در «عروة الوثقی»؛ (29). ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛(8) (30). ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛(9)(31)ابوالقاسم حسین بن
ص: 406
محمد (راغب اصفهانی). در صفحه 212 جلد دوم «محاضرات الأدباء»(1) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند؛ از قبیل 1. خلیفه عمر بن الخطّاب، 2. سعد بن ابی وقّاص، 3. عبدالله بن عباس (حبر امّت)، 4. عبدالله بن مسعود، 5. جابر بن عبدالله انصاری، 6. ابو هریره، 7. ابو سعید خدری، 8. جابر بن سمره، 9. مالک بن حویرث، 10. براء بن عازب، 11. زید بن ارقم، 12. ابو رافع، 13. عبدالله بن ابی اوفی، 14. ابی سریحه، 15. حذیفه ْ بن اسید، 16. انس بن مالک، 17. ابو بریده اسلمی، 18. ابو ایّوب انصاری، 19. سعید بن مسیب، 20. حبیب بن ابی ثابت، 21. شرحبیل بن سعد، 22. امّ سلمه (زوجة النبیّ صلی الله علیه وآله)، 23. أسماء بنت عمیس (زوجة ابی بکر)، 24. عقیل بن ابی طالب، 25. معاویة بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظۀ داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه - روایت نموده اند که فرمود:
«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
(یا علی تو از من به منزلۀ هارونی از موسی، الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.)
آیا [با اینکه] این همه از اعیان علمای شما - که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم - این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند،اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟
آیا تصدیق می نمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نموده اند؛ مانند جلال الدین
ص: 407
سیوطی در سیوطی در «رسالة الازهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالة الخفاء»(1) و «قرّة العینین»(2) هم تصدیق تواتر نموده؟
چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب 7 «کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»،(3) تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام می کند که می نویسد:
«هذا حدیث متفق علی صحته رواة الأئمّة الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجة القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.»
(این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.)
ص: 408
گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.
حافظ: حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما - که در غایت اعتبار است - ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء
می باشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.
داعی- خیلی تعجّب می نمایم از مثل شما عالم دقیق [و] منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان - که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند - توجّه می نمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصلاة بوده.
شیخ- بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمۀ اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.
داعی- اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبوده ام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.
شیخ- علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نموده اند.
داعی- ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان»(1)نوشته است:
«السیف الآمدی المتکلّم علیّ بن أبی علیّ صاحب التصانیف قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده وصح عنه انّه کان یترک الصلاة.»
(سیف آمدی متکلّم علیّ بن ابی علیّ که صاحب تصانیف بوده، او را از دمشق تبعید کردند به واسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آنکه تارک الصلاة بوده.)
ص: 409
و نیز ذهبی که از علمای بزرگ شما می باشد در «میزان الاعتدال»(1) این قضیه را نقل نموده، به علاوه در اظهار نظر می گوید مسلّم است که آمُدی از مبتدعه بوده.
اگر شما با نظر دقیق بنگرید، خواهید فهمید که اگر آمُدی اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله حتی خلیفۀ خود، عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علمای اعلام خودتان، قیام نماید.
اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند (و حال آنکه این طور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد، ولو در صحاح شما، مورد قبول ما می باشد).
ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم وسایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمُدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.
اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمُدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقة تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است، کافی بود بر طعن او.
و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تام و تمام اسناد کاملۀ از روات بزرگان علمای خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمُدیها بنمایید، مراجعه کنید به مجلدات باعظمت «عبقات الانوار» تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق و نقّاد اخبار و احادیث، علامۀ متبحّر مرحوم میر سید
ص: 410
حامد حسین دهلوی اعلی الله مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزلة را مطالعه نمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی، اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.
حافظ- فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بوده. ممکن است اگر نظر دارید، سند آن را بیان فرمایید.
«خصایص» و امام الحرم در «ذخایر العقبی»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سوم شرح نهج(3) از «نقض العثمانیه» شیخ ابوجعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امّت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را؛ (یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید)؛ زیرا من شنیدم از پیغمبر صلی الله علیه وآله که فرمود: در علی سه خصلت است «که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد». آن گاه گفت:
«کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة بن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله وهو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده منکبیه ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی وکذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک.»
(من وابوعبیده جرّاح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم صلی الله علیه وآله تکیه داده بود بر علی بن ابی طالب، تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود: تو یا
ص: 412
علی اوّل مؤمنین هستی از حیث ایمان و اوّل مسلمین هستی از حیث اسلام. آن گاه فرمود: یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.)
آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجّه به قول سخیف آمُدی معلوم الحال می نمایید.
و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلا جواب ماند که فرمودید این حدیث، خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.
اگر ما این نوع سخن بگوییم، با موازین رجالی که در دست داریم، صحیح است، ولی از شما تعجّب است تفوّه به چنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیت خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محقّقین از علمای شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند؛ چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایة السعداء» گفته است در «مضمرات فی کتاب الشهادات»:
«ومن أنکر الخبر الواحد والقیاس وقال إنّه لیس بحجّة، فانّه یصیر کافراً ولو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح وهذا القیاس غیر ثابت، لا یصیر کافراً ولکن یصیر فاسقاً.»
(کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است، ولی اگر بگویداین خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست، کافر نمی شود، ولی فاسق می باشد.)
حافظ- خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما،برخلاف آنچه شنیده ام آقایان علمای شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان به جلد کتاب نخورد، تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.
ص: 413
داعی- قطعاً دلیلی بر اثبات این مدّعا ندارید؛ چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را به یکدیگر بدبین کنند و نتیجۀ خود را ببرند.
وظیفۀ ما و شما پیوسته توجّه دادن مردم است به دستورات عالیۀ قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید در آیه 6 سوره49 (حجرات):
«إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ».
(هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق مکنید) تا تحقیق کنید، مبادا به سخن چین فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.)
نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.
ما کتاب های کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما، کتابهای معتبرۀ علمای شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و احادیث صحیح الاسناد آنها را هم قبول می کنیم. اختلافات علمی و منطقی، ربطی به عقیده و
مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصلین شیعه قسمت زیادتر ازعلوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علمای شما استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند؟
منتها بعض از روات در احادیث منقولۀ شما هستند که مقدوح اند و اعتباری به اقوال آنها نیست؛ از قبیل انس و ابوهریره و سمره و غیر آنها، که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علمای خودتان هم از قبیل ابوحنیفه آنها را مردود می دانند). ما هم احادیث منسوبه به این قبیل روات را مردود و غیرقابل قبول می دانیم.
ص: 414
و الاّ کتب معتبرۀ علمی محقّقین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیرۀ پیغمبر و ائمۀ معصومین صلوات الله علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و اخذ سند نموده ام، از کتب معتبرۀ علمای سنّت و جماعت است.
در کتابخانۀ شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما - خطّی و چاپی -موجود و مورد استفاده داعی می باشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمُدیها و ابن تیمیه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلط کاری های آنها قرار نگیریم. و قبول فرمایید که مراتب معرفت و یقین داعی به مقامات مقدّسه ائمۀ معصومین و اهل بیت رسالت و ودایع رسول الله صلی الله علیه وآله بیشتر به وسیله مطالعۀ کتب معتبرۀ علمای شما گردیده.
حافظ- از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزلة بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راه است که علی کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.
داعی- از این حدیث شریف که به نحو تواتر به ما رسیده، سه خصیصه برای امیرالمؤمنین علیه السّلام ثابت می شود:
یکی مقام نبوّت که در معنی و حقیقت برای حضرت بوده. یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت، از صحابه و غیرهم.
چه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی را به منزلۀ هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوّت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.
نواب: قبله صاحب! ببخشید، مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبیّ بوده است.
داعی- بلی، وجد مقام نبوّت بوده اند.
نواب- عجب، من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست؟
ص: 415
داعی- بلی، در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.
نواب- ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید، تا مورد استفاده ما قرار گیرد.
داعی: در آیه، 163 سوره 4 (نساء) فرماید:
«إِنّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنّبِیّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً».
(به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، هم چنان که وحی کردیم به سوی نوح و انبیای بعد از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.)
و در آیه 51 سوره 19 (مریم) نیز می فرماید:
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نّبِیّاً * وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرّبْنَاهُ نَجِیّاً * وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً».
(یاد کن در کتاب موسی را، به درستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر. و ندا کردیم او را از جانب طور ایمن و نزدیک گردانیدیم او را راز گوینده. و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوّت بود.)
حافظ- پس روی این قاعده و استدلال شما،محمّد و علی هر دو، پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.
داعی- این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود می دانید که عدد و شمارۀ انبیاء بسیار مورد اختلاف است. تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند، ولی تمام آنها به اقتضای زمان هر دسته و فرقه ای، تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بوده اند که پنج نفر از آنها اولوالعزم بوده اند؛ حضرت نوح و حضرت
ص: 416
ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیت می باشد.
جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوّت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت بوده، ولی استقلالی در امر نبوّت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده.
غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امّت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوّت بود، ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیۀ خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بود که این خود خصیصۀ عالیه ای برای آن حضرت است.
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابی طالب علیه السّلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّدصلی الله علیه وآله خاتم الانبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله «انّه لا نبی بعدی»می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود. لذا نبوّت را استثنا نموده و آنچه ماعدای نبوّت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.
چنانچه محمد بن طلحه شافعی در اوّل صفحه 19 «مطالب السؤول»(2) پس از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:
«فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده
ص: 417
وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزلة وإثباتها (أثبتها) له إلاّ النبوّة فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انّه (غیر انّه) لا نبیّ بعدی، فبقی ماعدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک وهذه من المعارج الشراف والمدارج الازلاف، فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته.»
(خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوّت و خلیفه موسی بر قومش بود. پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثنای نبوّت. پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوّت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی علیه السّلام. پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیت بزرگ برای آن حضرت، و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.)
و همین کلام را بان صبّاغ مالکی در صفحه 29 «فصول المهمّه»(1) و دیگران از اکابر علمای شما - که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست - آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.
حافظ- گمان می کنم این استثنا عدم نبوّت است نه اصل نبوّت.
داعی- خیلی بی لطفی نموده، روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و
ص: 418
مطلب به این آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجّه ننمودید به بیان شافعی که الحال عرض کردم می گوید:
«فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلیّ».
و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوّت است، نه عدم نبوّت ودیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: «فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انّه لا نبیّ بعدی» راجع به نبوّت است.
و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند، نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل به عدم نبوّت شده اند، جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است. نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.
حافظ- گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص به خودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.
داعی- این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علمای خودتان هم اقرار به این معنی دارند.
حافظ- کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نموده اند. اگر در نظر دارید بیان فرمایید.
داعی- یکی از علمای بزرگ و محلّ وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در «مرقاة» شرح بر «مشکوة»(1) در شرح حدیث منزلة گفته:
«فیه إیماء إلی انّه لو کان بعده نبیّاً لکان علیّاً.»
یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علی علیه السّلام بود.
ص: 419
و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار به این معنی نموده، علامۀ شهیر جلال الدین سیوطی در آخر کتاب «بغیة الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ»(1) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبدالله انصاری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ولو کان لکنته.»
خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد، تو آن بودی یا علی.
و نیز میر سید علی همدانی، فقیه شافعی در حدیث دوم از مودة ششم «مودّة القربی»(2) از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«إنّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً وخیّرت ابن عمّی وصیّی یشدّ عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»
(به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمّم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، هم چنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست (یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری [باشد] هر آینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.)
پس با این مختصر دلایل ثابت شد که قول به نبوّت از برای علی فقط از ما نیست، بلکه از خود رسول خداست، بنابر آنچه علمای خودتان هم تصدیق نموده اند که بنا به فرموده آن حضرت، علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را به تعجّب آورده.
ص: 420
و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده به استثنای متصل، قطعاً ماعدای آن به شهادت علمای خودتان - که ذکر نمودیم - برای علی علیه السّلام باقی و ثابت می ماند که از همۀ آن منازل بالاتر، منزلۀ خلافت و افضلیت است، [چنان] که در خلافت هارون، قرآن مجید صراحت دارد و در آیۀ 142 سوره 7 (اعراف) می فرماید:
«وَقَالَ مُوسَی لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ».
(موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.)
حافظ- با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوّت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزّل داده اند؛ چه آنکه مقام نبوّت بالاتر از مقام خلافت است.
داعی- یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمّل به این اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود می دانستید که نبوّت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بالأصاله و نبوّت حضرت هارون علیه السّلام تبعاً بوده،کأنّه خلیفۀ آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی علیه السّلام شریک در امر تبلیغ بوده؛ چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 25 تا 32 سوره 20 (طه) نقل قول حضرت موسی را می نماید که:
﴿قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.
«پروردگار گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که
ص: 421
تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من، تا بفهمند کلمات مرا و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به وی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).»
زیرا که علی علیه السّلام فقط یگانه رادمردی بوده است که به استثنای مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.
حافظ- پیوسته تعجّب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرّم الله وجهه چنان غلو می نمایید که عقول عقلاء محو و حیران می گردد که از جملۀ آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم الله وجهه جمیع صفات و خصایص پیغمبر خداصلی الله علیه وآله را دارا بوده.
داعی- اولاً این نوع از گفتار غلو نیست، بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفۀ پیغمبر روی قاعدۀ عقلانی باید در جمیع صفات، مثل و مانند پیغمبر باشد.
ثانیاً در این ادعا ما تنها مدّعی این معنی نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبرۀ خود اقرار به این معنی دارند.
چنانچه امام ثعلبی در «تفسیر» و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علمای شما می باشد، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»(1) مشروحاً به این معنی اشاره نموده و به این عبارت گوید:
«ولا یخفی انّ مولانا أمیرالمؤمنین قد شابه النبیّ فی کثیر بل أکثر الخصال الرضیة والفعال الزکیة وعاداته وعباداته وأحواله العلیة وقد صح ذلک له بالأخبار الصحیحة والآثار الصریحة ولا یحتاج إلی إقامة الدلیل والبرهان ولا یفتقر إلی إیضاح حجّة وبیان وقد عدّ
ص: 422
بعض العلماء بعض الخصال لأمیرالمؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النبیّ الأمّیّ.»
(پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام شباهت دارد به رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیۀ آن حضرت و به صحت پیوسته این معنی به اخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجت و بیان نمی باشد. بعض ازعلماء بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی علیه السّلام نظیر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله است.)
از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند:
«و نظیره فی الطهارة، بدلیل قوله تعالی: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.
یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت، به دلیل آیۀ تطهیر (که دربارۀ پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده).
«ونظیره فی آیة ولیّ الأمّة بدلیل قوله: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾».
و نظیر آن حضرت است در آیۀ مزبوره از حیث ولایت بر امّت، به دلیل [فرموده او]: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ الخ﴾ (که به اتفاق فریقین دربارۀ علی علیه السّلام نازل گردیده؛ چنانچه در همین کتاب به شرح مفصّل آمده).
«ونظیره فی الأداء والتبلیغ، بدلیل الوحی الوارد علیه یوم إعطاء سورة برائة لغیره، فنزل جبرئیل قال لا یؤدّیها إلاّ أنت أو من هو منک، فاستعادها منه، فأدّاها علیّ رضی الله تعالی عنه فی الموسم.»
یعنی نظیر آن حضرت است در ادای رسالت و تبلیغ دین، به دلیل موضوع سورۀ
ص: 423
برائت و نزول بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله (که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد [و] در موسم حج بر اهل مکه قرائت نماید (چنانچه در همین کتاب ثبت گردید) که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد: ادای رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سورۀ برائت را از ابی بکر گرفت به امر خدای تعالی و به علی علیه السّلام داد که در موسم حج ادا نمود).
«ونظیره فی کونه مولی الأمّة بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.»
و نظیر آن حضرت است در مولای امّت بودن، به دلیل فرمودۀ رسول اکرم صلی الله علیه وآله (در غدیر خم، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده) که هر کس را من اولی به تصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.
«ونظیره فی مماثلة نفسیهما وان نفسه قامت مقام نفسه وان الله تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: ﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ.»
و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی علیه السّلام قائم مقام نفس رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، چنانچه خداوند در آیه مباهله (به اتفاق فریقین، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده)، علی را به منزلۀ نفس آن حضرت قرار داده.
«ونظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله وجواز دخول المسجد جنباً کحال رسول الله صلی الله علیه وآله علی السواء.»(1)
و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد، مثل فتح باب رسول الله صلی الله علیه وآله (که به امرپیغمبر تمام درهای خانه که به مسجد باز بود بسته شد، الاّ در خانۀ پیغمبر و علی) و جواز ورود در مسجد در حال جنابت؛ مانند رسول خداصلی الله علیه وآله.
ص: 424
(همهمه ای در برادران اهل تسنن پیدا شد. سؤال نمودیم که چه شده آقایان به حرف آمدید).
نواب- اتفاقاً همین جمعه گذشته که به مسجد جهت ادای نماز رفتیم، جناب حافظ در خطبه با نقل احادیثی، این فتح باب مسجد را اختصاص به خلیفه ابوبکر رضی الله عنه دادند. حال که شما فرمودید اختصاص به علی کرم الله وجهه دارد، اسباب تحیر حاضرین گردیده و این گفت و گوها مربوط به این قضیه است. متمنّی است حلّ معمّا فرمایید.
داعی- (رو به جناب حافظ) آیا چنین بیانی فرمودید؟
حافظ- بلی، چون در احادیث صحیحۀ ما وارد است از صحابی ثقه و عدل! ابو هریرة رضی الله عنه که رسول مکرّم صلی الله علیه وآله امر فرمود که تمام درهایی که به مسجد باز بود بستند، مگر در خانۀ ابی بکر رضی الله عنه را که فرمود: ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم.
داعی- لابد به نظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصایص مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام به شمار آمده، حدیثی به وسیلۀ ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه، مانند ابوهریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حبّ و علاقه مفرط که به خلیفه ابی بکر داشتند، آن احادیث را تقویت نمودند؛ چنانچه ابن ابی الحدید در جلد اول و مخصوصاً در صفحه 17 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) این وقایع را مشروحاً نقل نموده و گوید: از جمله احادیث موضوعه، حدیث «سد ابواب است به جز باب ابی بکر».
بدیهی است [که] این حدیث موضوع، در مقابل احادیث صحیحۀ متکاثره ای
ص: 425
است که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که به نحو تواتر و اجماع ثابت آمده، در کتب صحاح معتبرۀ اکابر علمای خودتان، با قید به اینکه از احادیث صحیحه است نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را به مسجد رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر خداوند بست، مگر در خانه علی علیه السّلام را.
نواب- چون این واقعه مورد اختلاف قرار گرفته، جناب حافظ می فرماید از خصایص ابی بکر رضی الله عنه است، عالی جناب می فرمایید از خصایص مولانا علی کرّم الله وجهه می باشد، چنانچه ممکن است، به بعض اسناد از کتب معتبرۀ ما اشاره فرمایید، تا شنوندگان به اسناد جناب حافظ مطابقت نموده، انتخاب احسن نمایند.
«خصائص العلوی» و حاکم نیشابوری در صفحه 117 و 125 جلد سیم «مستدرک»(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 24 و 25 «تذکره»(2)، با بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در صفحه 12 «أسنی المطالب»(3) و ابن حجر مکّی در صفحه 76 صواعق(4) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 12 جلد 7 فتح الباری(5)و طبرانی دراوسط(6) و خطیب بغداد در صفحه 205 جلد 7
ص: 427
«تاریخ»(1) خود و ابن کثیر در صفحه 342 جلد هفتم تاریخ(2) خود و متقی هندی در صفحه 408 جلد ششم «کنز العمّال»(3) و هیثمی در صفحه 115 جلد نهم مجمع الزوائد(4) و محبّ الدین طبری در صفحه 192 جلد دوم ریاض(5) [و] ابن ابی الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج(6) و حافظ ابو نعیم در «فضائل الصحابه» و صفحه 153 جلد 4 حلیة الاولیاء(7) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116تاریخ الخلفاء(8) و جمع الجوامع(9) و
ص: 428
«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد اول لئالی المصنوعة»(1)و خطیب خوارزمی در
ص: 429
ص: 430
مناقب(1) و حموینی در فرائد(2) و ابن مغازلی در مناقب(3) و مناوی مصری در کنوز الدقایق و (کنوز الحقایق)(4) سلیمان بلخی حنفی در صفحه 87 «ینابیع المودّة»(5)، باب 17 را اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در صفحه 81 جلد ششم ارشاد الساری(6)
و حلبی در صفحه 374 جلد سوم سیرة الحلبیه(7) و محمد بن طلحه شافعی در
ص: 431
در صفحه 17 «مطالب السؤول»(1) و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل
ص: 432
خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علی علیه السّلام را و مخصوصا بعض از اکابر علمای شما برای مزید بینایی فریب خوردگان امویها و بکریون و غیره توضیحات کاملی داده اند؛ مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 «کفایة الطالب»(1) را اختصاص به همین موضوع داده و بعد از نقل احادیث مسند، بیانی دارد به این عنوان که «هذا حدیث عال». آن گاه گوید: چون عده ای از درهای منازل اصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت، لذاامر فرمود تمام درهای منازل را به مسجد مسدود نمودند، الاّ در خانه علی علیه السّلام را باز گذارند به این عبارت که:
«سدّوا الأبواب کلّها إلاّ باب علی بن أبی طالب وأومأ بیده إلی باب علیّ علیه السّلام.»
تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و به دست مبارک اشاره نمود به در خانه علی علیه السّلام.
پس از آن گوید: این اباحه و ورود و توقّف در مسجد در حال جنابت، خصیصه ای بود برای علی علیه السّلام، و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید.
ص: 433
«إنّما خصّ بذلک لعلم المصطفی بانّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة واولاده صلوات الله علیهم وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ...﴾».
ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را به این معنی [و این] خصیصۀ عظمی، برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاست اند؛ چنانچه آیه تطهیر تصریح به این معنی دارد که آن خاندان جلیل، منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.
با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده، جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند [و] اگر دلیلی بر طهارت ابی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبرۀ ما، آن خبر را نقل نمایند. و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین(1) خود اشاره به این معنی نموده اند در باب آنکه جنب حقّ ورود وتوقّف در مسجد ندارد؛ [زیرا] که رسول اکرم فرمود:
«لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد إلاّ أنا وعلیّ.»
(سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی.)
این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علی علیه السّلام را؛ زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود، بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار (محمّد و علی(علیهما السّلام)) هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه
ص: 434
آن حضرت صریحاً می فرماید: «لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد الاّ أنا و علی.»
پس این اخبار، برهان قاطع است (که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند) بر ردّ اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است. و بالقطع والیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد، از خصایص علی علیه السّلام بوده است.
اجازه بدهید برای خاتمۀ عرایضم در این باب، حدیثی از خلیفۀ ثانی، عمر بن الخطّاب به عرضتان برسانم که حاکم در صفحه 125 جلد سیم «مستدرک»(1) و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 56 صفحه 210 «ینابیع المودة»(2) نقلاً از «ذخایر العقبی»(3) امام الحرم از مسندامام احمد بن حنبل(4) و خطیب خوارزمی درصفحه 261 «مناقب»(5) و ابن حجر
ص: 435
در صفحه 76 «صواعق»(1) و سیوطی در «تاریخ الخلفاء»(2) و ابن اثیر جزری در «أسنی المطالب»(3) ودیگران نقل نموده اند - به مختصر کم و زیاد در الفاظ - که خلیفه گفت:
«لقد أوتی (علی) ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه النبیّ صلی الله علیه وآله بنته وسدّ الأبواب إلاّ بابه، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلّ له فیه ما یحلّ له، وأعطاه الرایة یوم خیبر.»
(هر آینه به تحقیق عطا شد به علی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو: 1- تزویج نمود پیغمبر به او دختر خود را. 2- و تمام درهای مسجد را بست مگر در خانه او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد [و] حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر. 3- و عطا نمود به او پرچم اسلام را در روز خیبر.)
ص: 436
گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند. جناب حافظ هم کاملاً روشن شدند.
خوب است برگردیم به گفتار اولیه و بقیۀ بیانات سید شهاب الدین(1) که در آخر تحقیقات خود گوید:
«ومن تتبّع أحواله فی الفضائل المخصوصة وتفحّص أحواله فی الشمائل المنصوصة یعلم أنّه کرّم الله تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی واتی النهایة فی اقتباس أنواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی - انتهی.»
(اگر کسی تتبّع و تفحّص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضایل مخصوصه و شمایل منصوصه شباهت تام با رسول الله صلی الله علیه وآله دارد که غیر از او احدی افتخار [برخورداری از] این خصایص را ندارد.)
این نمونه ای از بیانات و اعتراف علمای خودتان بود راجع به مقامات عالیه و فضایل مخصوصۀ مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السّلام، تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم، بلکه جامعۀ شیعیان - من السلف الی الخلف - بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند. تمام دلایل و براهین ما همان است که مبدأ و اساسش نزد شماها و در کتب معتبرۀ خودتان می باشد.
ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید، روی عادت تبعاً للاسلاف، برای حفظ مقامتان تنها قاضی رفته، رَطب ویابسها به هم بافته، تهمت ها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمایید.
پس از این مقدماتی که ذکر شد، ثابت گردید که علی علیه السّلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسی علیه السّلام بوده. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق به این مقام و افضل از همه دید،
ص: 437
از پروردگار متعال درخواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.
همین قسم هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله چون در میان تمام امّت، از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امّت باشد، لذا از خداوند متعال درخواست نمود همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی، علی را وزیر و شریک من قرار بده.
نواب: قبله صاحب! آیا در این باب اخباری هم رسیده؟
داعی: بلی، علاوه بر اجماع شیعیان، درکتب معتبرۀ خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.
نواب: چنان که ممکن است، از آن اخبار برای ما قرائت فرمایید، خیلی ممنون خواهیم شد.
داعی: دعاگو حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد (اشاره به علمای آنها).
حافظ: مانعی ندارد؛ چون نقل حدیث و همچنین استماع آن، عبادت است.
داعی: ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر
ص: 438
«درّالمنثور»(1) و امام اصحاب حدیث، احمد ثعلبی در تفسیر «کشف البیان»(2) و سبط ابن جوزی در«تذکرة خواصّ الامّه»(3) ضمن نزول آیه ولایت و نیز در صفحه 14 نقل می نمایند از ابی ذرّ غفّاری و اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) که گفتند: روزی
ص: 439
نماز ظهر را در مسجد به جای آوردیم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله حاضر بوده، سائلی برخاست سؤال نمود. احدی به او چیزی نداد. علی علیه السّلام که در رکوع نماز بود، با دست اشاره به انگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد. پیغمبرصلی الله علیه وآله دید آن قضیه را، پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود و عرض کرد:
«اللهم إنّ أخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری ویسّر لی أمری - الآیة إلی قوله - وأشرکه فی أمری، فانزل علیه قرآناً ناطقاً سنشدّ عضدک بأخیک ونجعل لکما سلطاناً فلا یصلون إلیکما.»
یعنی: پروردگارا برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: خدایا گشاده گردان برای من سینۀ مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.
آن گاه عرض کرد:
«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»
یعنی پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینۀ مرا و آسان کن برای من امر وو قرار بده برای من وزیری از اهل من، که آن علی علیه السّلام باشد و قوی گردان به وجود او پشت مرا.
ابی ذر گوید: به خدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ الله وَرَسُولُهُ...﴾ را بر آن حضرت قرائت نمود. انتهی.
معلوم شد دعای پیغمبرصلی الله علیه وآله مستجاب و علی علیه السّلام (مانند هارون برای موسی) به وزارت رسول اکرم صلی الله علیه وآله برقرار گردید.
ص: 440
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 19 «مطالب السؤول»(1) با شرح مفصّلی اشاره به این معنی می نماید.
و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب «منقبة المطهّرین» و شیخ علی جفری در «کنز البراهین» و امام احمد بن حنبل در «مسند» و سید شهاب الدین در «توضیح الدلایل»(2) و جلال الدین سیوطی در «درّ المنثور» و دیگران از اکابر علمای شما - که به واسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود - در مصنَّفات و مؤلَّفات خود این حدیث را نقل نموده اند. بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امّت) رضوان الله علیه که گفت:
«اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی وبید علیّ بن أبی طالب فصلّی أربع رکعات.»
یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله دست من و علی را گرفت، پس چهار رکعت نماز گزارد. آن گاه دست به سوی آسمان بلند نموده، عرض کرد:
«اللهمّ سألک موسی بن عمران وأنا محمّد أسألک أن تشرح لی صدری وتیسّر لی أمری وتحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً
ص: 441
من أهلی علیّاً اشدد به أزری وأشرکه فی أمری.»
پروردگارا موسی بن عمران از تو سؤال نمود (برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوّت و ابلاغ رسالت). من هم که محمد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمایی امر مرا و بازنمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن ابی طالب است. محکم کن به او پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من (که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).
ابن عباس گفت: صدای منادی را شنیدم که گفت:
«یا أحمد قد أوتیت ما سألت یا أحمد.»
به تو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی.
آن گاه رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست علی را گرفت [و] فرمود: دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت درخواست بنما که چیزی به تو عطا فرماید، پس علی دستها را بلند نمود و عرض کرد:
«اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعلنی عندک وداً.»
پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبّت و مودّت را.
پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه (آخر سورۀ مریم) را آورد:
﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾.
«آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند؛ (یعنی محبّت و مودّت آنان را در دلهای مسلمین افکند).»
اصحاب از این قضیه تعجّب نمودند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ممّا تعجبون انّ القرآن أربعة أرباع، فربع فینا أهل البیت خاصّاً وربع حلال وربع حرام و ربع فرائض و أحکام و الله أنزل فی
ص: 442
علی علیه السّلام کرائم القرآن.»
از چه چیز تعجب می کنید. قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است. به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید، انتهی.
شیخ: بر فرض صحت، حدیث اختصاص به علی کرّم الله وجهه ندارد، بلکه همین حدیث دربارۀ دو خلیفه عظیم الشأن، ابوبکر و عمر رضی الله عنهما صادر گردیده؛ چنانچه قزعۀ بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول الله فرمود: ابوبکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی؟؟
داعی: اگر آقایان قدری فکر می نمودید و به رجال روات مراجعه می نمودید، خود را به زحمت نمی انداختید که گاهی به قول آمُدی و گاهی به قول قزعۀ کذّاب جعّال استشهاد نمایید و حال آنکه اکابر علمای خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند؛ مخصوصاً علامۀ ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)
در ترجمۀ حالات قزعة بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید: «هذا کذب». پس وقتی قزعه مردود علمای خودتان گردید، حدیثی هم که از او نقل گردید مردود می باشد.
بر فرض تسلیم آقایان مطابقت کنید روایت قزعه را با سلسله روایاتی که ما نقل نمودیم
ص: 443
از اکابر علمای خودتان، گذشته از جمیع علمای شیعه که به نحو تواتر مسلّم نقل نموده اند، آن گاه منصفانه قضاوت کنید که کدام یک از این دو حدیث قابل قبول است.
«سخن که به اینجا رسید، به ساعتها نظر کرده، گفتند: ما خیلی سرگرم صحبت شدیم و از خود غافل. مدّتی است شب از نصف گذشته، خوب است بقیه حرفها در همین موضوع بماند برای فردا شب، برخاستند شب به خیر گفته، به سلامت تشریف بردند.»
ص: 444
موضوعات کلی مورد بحث:
· حدیث منزلت
· حدیث یوم الدار
· تصریح به خلافت علی علیه السّلام
· علی با حق و با قرآن است
· تهمت هایی بر شیعه
· مطاعن ابو هریره
· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر
· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه
· آیه مودّت
· حدیث طیر
· آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد
· آیه غار فضیلت نیست
ص: 445
ص: 446
«اوّل شب، آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند».
حافظ: امروز مدّتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم. بالأخره به این نتیجه رسیدم که شما ماشاءالله بسیار طلیق اللسان هستید. علاوه بر آنکه سحر بیان دارید، می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد، برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث به منزلۀ، اثبات خلافت بلافصل علی کرّم الله وجهه بوده است. و حال آنکه این حدیث جنبۀ خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.
داعی: اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند، تعجّبی نداشت، ولی ازمثل شما خیلی تعجّب است. با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید، چرا چنین بیانی می نمایید و حال آنکه خود می دانید، استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفۀ اهل لسان در هر مورد، دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف
ص: 447
بالخصوص، کلمۀ منزلة مضاف به سوی عَلَم، بالقطع و الیقین افاده عموم می کند به دلیل صحّت استثناء از آنکه «الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» باشد که استثنای متصل است.
علاوه بر این می دانید که اصولیّین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف، افادۀ عموم می کند، خصوصاً زمانی که محلّی به الف و لام باشد. پس لفظ منزلة - که در کلام آن حضرت، مضاف به سوی عَلَم است - مفید عموم می باشد.
گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند، ولی علمای بزرگ و کمّلین از اکابر اصولیین بر عقیدۀ ما هستند که مفرد مضاف به معرفه - بنابر اصح - برای عموم است و در این حکم فرق نیست بین آنکه معرفه عَلَم باشد یا ضمیر و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست، بلکه صحّت استثناء کافی در عموم است.
پس بنابراین «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» دلالت بر عموم می کند و جمله «لا نبیّ بعدی» حمل بر معنی است که «الاّ النبوّة» باشد و قاعدۀ حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمولٌ بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء، نظماً و نثراً، شایع است.
حافظ: گمان می کنم اگر جناب عالی قدری دقیق شوید، متوجّه خواهید شد که «أنه لا نبیّ بعدی» جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد. گذشته از اینها خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا؟
داعی: بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود. اگر قدری تفکّر در جملات اوّلیه بنمایید، جواب جملۀ خبریه عرض شد.
و اما اینکه فرمودید چرا حمل بر معنی نموده و به لفظ ظاهر ادای حقیقت ننمودند، خودتان بهتر می دانید و عمداً سهو می کنید؛ چه آنکه در نظر علمای علم بیان شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغاء و فصحاء شواهد بسیاری موجود است که شما خود داناتر به آنها هستید.
علاوه، ما وقتی احتیاج به تحقیق داریم که در اخبار کلمه نبوّت نیامده باشد و حال آنکه مکرّر آن حضرت با کلمه نبوّت، اثبات این مقام را از برای علی علیه السّلام نمودند و
ص: 448
گاهی جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، با حذف کلمه نبوّت، اظهار مرام نمودند.
در بعضی اوقات با جمله «أنّه لا نبیّ بعدی» و حذف کلمه نبوّت و گاهی با بیان ظاهر کلمه «الاّ النبوّة» اثبات حقیقت نمودند.
چنان چه علمای بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند؛ برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّت تمام شود.
محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 70«کفایة الطالب»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب شش «ینابیع المودّة».(2)
و ابن کثیر در «تاریخ» خود(3)از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در صفحه 12 «تذکره»(4) از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل در «مناقب»(5) و ابو عبدالرحمان احمد بن شعیب نسائی (که از ارباب صحاح ستّه است) در «خصائص العلوی»(6) چهار حدیث به اسناد خود از سعد بن ابی وقّاص و عایشه ازپدرش و خطیب خوارزمی در «مناقب»(7)از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة».
(آیا راضی نیستی اینکه باشی نزد من به منزلت هارون از موسی مگر نبوّت و پیغمبری را.)
ص: 449
و میر سیّد علی همدانی در مودّة ششم از «مودّة القربی»(1) حدیثی از انس بن مالک نقل می کند (که شب گذشته، تمام حدیث را عرض کردم). در آخر آن حدیث می فرماید:
«ولو کان بعدی نبیّ لکان علیٌّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»
گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوّت است، نه عدم نبوّت.
و به این حدیث معتبر ثابت است همان قسمی که موسی کلیم الله علیه السّلام در غیبت چهل روزه، امر امّت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود، خلیفه و وصیّ خود قرار داد تا امر نبوّت در فقدان او مختل نگردد،پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است، به طریق اولی باید مردم جاهل را به خودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را به دست جهّال ندهد، تا هر کس به میل خود در او تصرفات نماید؛ یکی به رأی و قیاس عمل نماید، دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت به دست راهزنان افتاده، یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.
فلذا در این حدیث شریف می فرماید: علی ازمن به منزلت هارون است از موسی؛ یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله، افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و امّت و تعیین مقام وزارت و خلافت است؛ یعنی همان قسمی که هارون را موسی در غیبت خود خلیفه قرار داد، علی علیه السّلام هم در غیبت من، خلیفۀ من است.
حافظ: آنچه در عظمت این حدیث فرمودید، بالاتر از آن است که تصوّر شود، ولی گمان می کنم اگر قدری تفکّر فرمایید، تصدیق نمایید [که] عمومیتی در این
ص: 450
حدیث نیست؛ چون فقط اختصاص به غزوه تبوک دارد که برای مدّت معینی رسول خدا صلّی الله علیه وسلّم سیّدنا علی کرّم الله وجهه را خلیفه خود قرار داد.
داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوۀ تبوک آمده بود، در صورتی که جملات این حدیث، در دفعات متعدّده و مراکز مختلفه از لسان دُرَر بار پیغمبر باعظمت شنیده شده، که از جمله در مؤاخات اوّل که در مکه معظمه بین مهاجر و انصار، ایجاد برادری نمود و مرتبۀ دوم در مدینۀ منوّره که علی علیه السّلام را به برادری برگزید فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
حافظ: بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام، حدیث منزلة در غزوۀ تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد. پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب، این کلمات را فرمود. گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.
داعی: خیر اشتباه ننمودم، بلکه یقین دارم علاوه بر اتفاق علمای شیعه، در بسیاری از کتب معتبرۀ علمای خودتان نقل گردیده؛ از جمله مسعودی (مقبول القول فریقین) در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(1) و حلبی درصفحه 26 و 120 جلد دوم «سیرۀ الحلبیه»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 19 «خصائص العلوی»(3)
ص: 451
و سبط ابن جوزی در صفحه 13 و 14 «تذکره»(1) و سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّة»(2) از مسندامام احمد حنبل و عبدالله بن احمد در «زوائد مسند» و خوارزمی در «مناقب»(3) این حدیث رانقل نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاة که
ص: 452
ص: 453
ص: 454
اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.
پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبۀ خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوۀ تبوک بوده.
حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبۀ عمومی تلقی نموده و علی را به عنوان خلافت شناخته، مع ذلک، بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را به عنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.
داعی: برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم، ولی بهترین برهان
ص: 455
که مناسب مقام است، همانا قضیۀ جناب هارون است که حضرت موسی کلیم الله به صراحت آیات قرآن مجید، جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. بنی اسرائیل را جمع نمود (که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند) و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد. آن گاه به کوه طور به مهمانی پروردگار رفت. هوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری بر پا شد. انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید. سامری گوسالۀ طلا را جلوه داده، بنی اسرائیل فوج فوج،هارون خلیفة ثابت الخلافة حضرت موسی را گذارده، اطراف سامری حقّه باز را گرفته، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: هارون در غیاب من خلیفۀ من است، اطاعت امر او را نموده، مخالفتش ننمایید - به اغوای سامری، گوساله پرست شدند.
هر چند جناب هارون نالید و آن را منع از آن عمل شنیع نمود، گوش نداده، بلکه در صدد قتلش بر آمدند؛ چنانچه آیه 149 سوره 7 (اعراف) صراحت دارد که جناب هارون به برادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾؛ یعنی آنها مرا خوار و زبون داشتند. (وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم) نزدیک بود مرا به قتل رسانند.
شما را به خدا آقایان قدری از تعصّب خارج [شوید] و انصاف دهید که آیا این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از اوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفۀ منصوص او جناب هارون و به اغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن،دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوسالۀ ساختۀ او می باشد؟!
آیا عملیات جهّال و هوی پرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند،هرگز او را تنها نمی گذاردند و به دنبال سامری و گوسالۀ او نمی رفتند؟
قطعاً خودتان می دانید که مطلب بر خلاف این است. جناب هارون به حکم قرآن مجید، خلیفۀ منصوص حضرت موسی بود. بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود
ص: 456
آن حضرت دربارۀ او شنیده بودند. منتها بعد از غیبت حضرت موسی، فرصت دست سامری بازیگر افتاد، گوسالۀ طلا را ساخته، عالماً عامداً بنی اسرائیل را اغوا نمود. آنها هم با علم به اینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد، روی نفهمی یا مقاصد دیگر، در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند؟!
همچنین بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله همان مردمی که مکرّر از آن حضرت صراحة و کنایة شنیده بودند علی علیه السّلام خلیفۀ من می باشد، همان قسمی که جناب هارون خلیفۀ موسی بود، علی را رها نموده روی هوای نفس و حبّ جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت به شخص علی علیه السّلام داشتند، تشکیلات مخصوصی دادند؛ چنانچه امام غزالی در اوّل مقاله چهارم «سرّ العالمین»(1) اشاره به این معنی نموده وصریحاً می نویسد: حق را پشت سر انداخته، برگشتند به جهالت اولیه.
به همین جهت، شباهت تام بین هارون و امیرالمؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورّخین خودتان؛ مانند ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در صفحه 14 جلد اوّل «الإمامة والسیاسة»(2) قضیۀ سقیفه را مفصّلاً
ص: 457
می نویسد، تا آنجا که گوید: وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را به مسجد آوردند و گفتند: بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم، خود را به قبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون به موسی نقل نموده که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾.
کانّه یک جهت آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله علی را در این حدیث شبیه به هارون می نماید، آن است که برساند به امّت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب هارون نمودند، بعد از وفات من با علی می نمایند.
لذا علی علیه السّلام هم برای اثبات این معنی، وقتی فشار امّت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند، خطاب به قبر مبارک، پیغمبر همان آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون به موسی خبر داده.
(اهل مجلس سرها به زیر انداخته، با حالت بهت، دقایقی با سکوت گذشت.)
نواب: قبله صاحب! اگر خلافت علیّ بن ابی طالب کرّم الله وجهه ثابت بوده، چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده وصریحاً به نام خلافت، آن جناب را معرّفی ننموده که بفرماید: علی خلیفۀ من است، تا راه عذری نماند.
داعی: عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به هر دو جهت بیان حقیقت نموده؛ چنان که احادیث صریحۀ به خلافت، در کتب معتبرۀ خودتان هم بسیار ثبت است، و لکن این نوع از کنایات، لطافتش از صراحت بیشتر است و اهل ادب می دانند که «الکنایة أبلغ من التصریح»، آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.
نواب: ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمایید در کتب علمای ما
ص: 458
می باشد راجع به امر خلافت، اگر حاضر دارید، ما را مستفیض فرمایید، تا کشف حقیقت شود؛ زیرا مکرّر به ما گفته اند ابداً حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد، وجود ندارد.
داعی: احادیث مصرّحه به نام خلافت مولانا امیرالمؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است، ولی به اقتضای وقت مجلس، به بعض ازآنها که در حافظه خود حاضر دارم، اشاره می نمایم.
اهمّ از همۀ احادیث، حدیث الدار است، از جهت آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نبوّت خود را ظاهر ساخت، به خلافت علی علیه السّلام هم صراحت فرمود؛چنانچه امام احمد بن حنبل (رئیس الحنابله) در صفحه 111 و 159 و 333 از جزء اوّل «مسند»(1) و امام ثعلبی در «تفسیر»(2) آیه انذار و صدر الأئمه موفّق بن احمد خوارزمی در
ص: 459
«تاریخ الامم والملوک»(1) به طرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 263 و 281 جلد سیم «شرح نهج البلاغه»(2) نقلاً از نقض العثمانیة ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در صفحه 22 جزء دوم «کامل»(3)
مرسلاً و حافظ ابو نعیم در «حلیة الأولیاء» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین» و بیهقی در «سنن» و «دلائل»(4) و ابو الفداء در صفحه 116جزء اوّل تاریخ
ص: 461
خود(1) و حلبی در صفحه 381 جزء اوّل «سیرة الحلبیّه»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 6 حدیث 65 «خصائص العلوی»(3) و حاکم أبو عبدالله در صفحه 132 جزءسیم
ص: 462
«مستدرک»(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 31 «ینابیع المودّة»(2) از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 «کفایة الطالب»(3) و دیگران از اکابر علمای شما، به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند: زمانی که نازل شد آیه 214 سوره 26 (شعراء) ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ رسول اکرم صلی الله علیه وآله چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش، جناب ابوطالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود. حضرات خندیدند و گفتند: محمّد غذای یک نفر را هم حاضر نکرده، (چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند).
حضرت فرمودند: «کلوا بسم الله»؛ بخورید به نام خداوند متعال. پس از آنکه خوردند و سیر شدند، به یکدیگر می گفتند: «هذا ما سحرکم به الرجل»؛ محمّد به این غذا شما را سحر نمود.
آن گاه حضرت برخاست [و] در میان آنها پس از مقدماتی از سخن - که نمی خواهم
ص: 463
به نقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم، شاهد مقصود این است که - فرمود:
«یا بنی عبدالمطّلب انّ الله بعثنی بالخلق کافّة وإلیکم خاصّة وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان وثقیلتین علی المیزان، تملکون بهما العرب والعجم وتنقاد لکم بهما الأمم وتدخلون بهما الجنّة وتنجون بهما من النار: شهادة أن لا إله إلاّ الله و انّی رسول الله فمن یجبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی إلی القیام به، یکن أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.»
یعنی ای فرزندان عبدالمطّلب خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم به دو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما به گفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم درتحت انقیاد شما در آیند و به این دو کلمه به بهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه، گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا اجابت کند در این کار (یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید) و معاونت من نماید، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفۀ من خواهد بود بعد از من. و این جملۀ آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد، الاّ علیّ علیه السّلام که جواب داد: «أنا أنصرک ووزیرک یا نبیّ الله»؛ یعنی: من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.
پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم»؛ یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما. و در بعضی از آن کتابهاست خطاب به خود علی نموده فرمود: «أنت وصیّی وخلیفتی من بعدی»؛ یعنی تو یا علی وصی و خلیفۀ منی بعد از من.
علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنّی، مورّخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام [را] نوشته اند، با نداشتن تعصّب مذهبی (چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه)، این مجلس مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب «توماس کارلیل
ص: 464
انگلیسی» بوده که در قرن هیجدهم میلادی در اروپا شهرت جهانی داشته، وی در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه به عربی نموده اند به نام «الابطال و عبادة المبطولة»(1)، شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب ابی طالب داده، تا آنجا که می نویسد: بعد از خطابۀ پیغمبر، علی از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.
و مسیوپول لهوژور فرانسوی، معلم دارالفنون پاریس در رسالهٔ مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیّین(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نوشته و در سال 1884 مسیحی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس صال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در مقالة في الإسلام (2) از صفحه 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشتند و مخصوصاً مستر جان دیون پورت که مؤلف عالیقدر [ و ] با انصاف بوده ، در صفحه 20 کتاب ذی قیمت خود «محمّد و قرآن» با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اوّل نشر رسالت، علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد. علاوه بر این خبر ،شریف در بسیاری از امکنه و از منه اشاره به این معنی نموده؛ از جمله :
1- امام احمد حنبل در «مسند»(3) و میر سیدعلی همدانی شافعی در آخر مودّت
ص: 465
چهارم از «مودّة القربی»(1) نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«یا علیّ أنت تبرء ذمّتی وأنت خلیفتی علی أمّتی.»
(یا علی تو بری می نمایی ذمۀ مرا و تو خلیفۀ منی بر امّت من.)
2- امام احمد در مسند به طرق متعدده و الفاظ متفاوته و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(2) و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام:
«أنت أخی و وصیّی و خلبفتی و قاضی دینی.»
«تو برادر و وصی و خلیفه و اداکننده دین منی.»
3- ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 213 جلد دوم الطالب، ص260، باب 62 نقل کرده اند.
«محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء»(3) (چاپ مطبعة عامره شرفیه سید
ص: 466
حسین افندی، 1326 قمری) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انّ خلیلی ووزیری وخلیفتی و خیر من أترک بعدی یقضی دینی وینجز موعدی علیّ بن أبی طالب.»
«به درستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهترین کسی که بعد از خود به جا می گذارم که دین مرا ادا و وعدۀ مرا وفا می نماید، علی بن ابی طالب می باشد.»
4- میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودّت(1) ششم از «مودّة القربی» از خلیفة ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوّت بین اصحاب بست فرمود:
«هذا علیّ أخی فی الدنیا والآخرة وخلیفتی فی أهلی ووصیّی فی أمّتی ووارث علمی، قاضی دینی، ماله منّی، مالی منه، نفعه نفعی وضرّه ضری، من أحبّه فقد أحبّنی ومن أبغضه فقد أبغضنی.»
(این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفۀ من است در اهل من و وصی من است در امّت من و وارث علم و اداکنندۀ دَین من. مال او از من است و مال من از اوست. نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
5- در همین مودّت ششم(2) از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلاً عرض
ص: 467
کردم. در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً فرمود: «و هو خلیفتی و وزیری»؛ یعنی: علی خلیفه و وزیر من است.
6- محمد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایة الطالب»(1) از ابی ذر غفاری روایت کرده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«ترد علیّ الحوض رایة علیّ امیرالمؤمنین وإمام الغرّ المحجّلین والخلیفة من بعدی.»
(وارد شود بر من در کنار حوض (کوثر) پرچم علی امیرالمؤمنین و پیشوای روی و دست و پاسفیدان و خلیفۀ من بعد از من.)
7- بیهقی و خطیب خوارزمی(2) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب» خودشان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام.
«انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی وأنت أولی بالمؤمنین من بعدی.»
(سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو (یا علی) خلیفه و اولی
ص: 468
به مؤمنین باشی بعد از من.
8- امام ابو عبدالرحمان نسائی - که یکی از ائمّه صحاح ستّه است - ضمن حدیث 23 «خصائص العلوی»(1) که مفصًلاً از ابن عبّاس مناقب علی علیه السّلام را نقل نموده، بعد از ذکرمنازل هارونی آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«أنت خلیفتی؛ یعنی فی کلّ مؤمن مِن بعدی».
تو خلیفۀ منی؛ یعنی در هر مؤمن بعد از من.
«بدیهی است به وسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطای کلّ منازل و مراتب هارونی به علی علیه السّلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی؛ یعنی تو ای علی، خلیفۀ منی در امّت من و در هر مؤمن بعد از من».
و لفظ «من» در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده، یا من بیانیه است؛ یعنی بعد از مرگ من، یا من ابتدائیه است؛ یعنی تو خلیفۀ من در امّت من می باشی از ابتدای مرگ من.
علی التقدیرین، به این جملات، خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت و محقّق آمده که آن حضرت خلیفة الله و خلیفة الرسول - به نصّ جلی و خفی - بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر تمام امّت بوده است.
9- حدیث خلقت است که به طرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل در «مسند»(2) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّة القربی»(3) و ابن مغازلی شافعی
ص: 469
در «مناقب»(1) و دیلمی در «فردوس»(2) به مختصر تفاوتی درالفاظ، با سلسله روایات و اسنادصحیحه نقل می نمایند که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«خلقت أنا وعلیّ من نور واحد قبل أن یخلق الله تعالی آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقا فی صلب عبدالمطّلب ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة.»
(من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم به چهارده هزار سال. پس از خلقت آدم، آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس بلا زوال با هم یکی بودیم، تا اینکه در صلب عبدالمطّلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علی خلافت مقرّر گردید.)
10- حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری(3) متوفی سال 310 هجری، در کتاب
ص: 470
الولایة نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبۀ غدیر خم فرمود:
«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»
آن گاه فرمود:
«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»
(جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) وامام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی، مُمضی است حکم او و جایز است (از جانب خدای تعالی) قول او. ملعون است کسی که
ص: 471
مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.
11- شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(1) از «مناقب» احمد از ابن عبّاس (حبر امّت) روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت، مشتمل بسیاری از صفات مخصوصۀ آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ای است بر اثبات مقام خلافت آن حضرت. لذا با اجازۀ آقایان تمام خبر را عرض می کنم، تا حجت تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله مقام ومرتبۀ علی علیه السّلام بالاترین مقامات است. خلاصۀ کلام، ابن عبّاس گوید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا علی أنت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی ووصیّی ووارث علمی وخلفتی وأنت مستودع مواریث الأنبیاء من قبلی وأنت أمین الله فی أرضه و حجة الله علی بریّته وأنت رکن الایمان و عمود الاسلام وأنت مصباح الدجی و منار الهدی والعلم المرفوع لأهل الدنیا یا علیّ من اتبعک نجی و من تخلّف عنک هلک وأنت الطریق الواضح والصراط المستقیم وأنت قاعد الغرّ المحجلین ویعسوب المؤمنین وأنت مولی من أنا مولاه وأنا مولی کلّ مؤمن و مؤمنة. لا یحبّک إلاّ طاهر الولادة ولا یبغضک إلاّ خبیث الولادة وما عرجنی ربّی إلی السماء وکلّمنی ربّی إلاّ قال یا محمّدصلی الله علیه وآله اقرء علیّاً منّی السّلام وعرّفه انّه إمام أولیائی ونور أهل طاعتی وهنیئاً لک هذه الکرامة یا علیّ.»
(یا علی تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجت پروردگاری بر تمام خلق. تویی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و عَلَم بلند شده از برای اهل دنیا. هر کس پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلّف نماید هلاک شود. تویی راه واضح و صراط مستقیم و
ص: 472
تویی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه. دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرام زاده. خداوند مرا به آسمان نبرد و با من تکلّم نکرد، مگر آنکه فرمود: یا محمّد! علی را از من سلام برسان [و] به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است. آن گاه حضرت فرمودند به علی علیه السّلام: گوارا باد بر تو این کرامت یا علی.)
12- ابو المؤیّد موفّق الدین اخطب خطباء خوارزم، در صفحه 240 کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام(1) (چاپ سال 1313 قمری) ضمن فصل نوزدهم، به اسناد خود از رسول الله خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: در معراج وقتی رسیدم به سدرة المنتهی، خطاب رسید: ای محمّد! خلق را آزمودی؛ کدام کس را فرمانبردارتر دیدی نسبت به خود. عرض کردم: علی را «قال: صدقت یا محمّد».راست گفتی.آن گاه فرمود:
«فهل اتخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک ویعلم عبادی من کتابی مالا یعلمون.
قال قلت: یا ربّ اختر لی، فانّ خیرتک خیرتی. قال: أخترت لک علیّاًعلیه السّلام، فاتخذه لنفسک خلیفة ووصیّاً ونحلته علمی وحلمی وهو
ص: 473
أمیرالمؤمنین حقّاً لم ینالها أحد قبله ولیست لأحد بعده.»
(آیا انتخاب خلیفه برای خود نموده ای، تا مقاصد تو را به مردم برساند و تعلیم بدهد بندگان مرا از کتاب من آنچه نمی دانند.
عرض کردم: پروردگارا هر کس را تو اختیار نمایی، من آن را اختیار می نمایم.
خطاب آمد: من اختیار نمودم برای تو علی را خلیفه و وصی و او را مفتخر به علم و حلم خود نمودم و اوست امیر مؤمنان به حق، که نه در گذشته و نه در آینده، احدی به مقام او نخواهد آمد.
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شمابسیار است، ولی آنچه در حافظه داشتم، به عرضتان رسانیدم، تا جناب حافظ بدانند که ما شاخ و برگ نمی دهیم، بلکه عین واقع و حقیقت را می گوییم. فلذا بعضی از اکابر علمای منصف خودتان، تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند نظّام بصری، چنانچه صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات»(1) ضمن حرف الف، ذیل حالات ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی گفته است:
«نصّ النبیّ صلی الله علیه وآله علی انّ الامام علیٌّ - و عیّنه - وعرفت الصحابة ذلک، ولکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما.»
«نص نموده است رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر امامت علی علیه السّلام و تعیین نمود آن حضرت را به امامت و می شناختند صحابه این معنی، را و لکن عمر بن الخطّاب کتمان نمود امامت و خلافت علی را به خاطر ابی بکر».
ص: 474
متأسفانه ما درک زمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را ننموده ایم، ولی امروز که می خواهیم راه حق را پیدا کنیم، ناچاریم با توجّه به آیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین قضاوت کنیم.
و قطعاً هر کس محبوب خداوند بوده و با دلایل آیات قرآن مجید و اخبار متکاثرۀ متواتره ای که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در زمان خود، تقدّم علمی و فضلی به او داده و او را افضل و برتر از همۀ امّت معرفی فرموده، ما هم حقّاً پیروی و اطاعت از او نماییم.
صراحت در لفظ خلافت و ولایت و وصایت دراخبار مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان بسیار آمده؛ علاوه از آنها چون علی علیه السّلام مجموعه خصایص و فضایل است که در شبهای گذشته اشاراتی نمودیم که با پیغمبر خاتم در تمام خصایص به استثنای نبوّت خاصّه شرکت داشته و افضل از تمام امّت بوده و طبق آیات قرآنیه و اخبار متکاثرۀ متواتره، احدی از آحاد بشر، به عُشری از اعشار، بلکه هزار یک از فضایل و کمالات آن بزرگوار نمی رسد.
چنانچه خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) از جمهور نقلاً از ابن عبّاس و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایة الطالب»(2) و سبط ابن جوزی در «تذکره»(3) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه»(4) و میر سید علی همدانی در مودّت پنجم از «مودّة القربی»(5) از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل نموده که همگی از
ص: 475
رسول اکرم صلی الله علیه وآله به مختصر پس و پیشی در الفاظ که فرمود:
«لو أنّ الریاض أقلام والبحر مداد والجنّ حسّاب والانس کتّاب ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب.»
(اگر درختان قلم گردند و دریا مرکّب و جنّیان حساب کننده و آدمیان نویسنده، نمی توانند شماره کنند فضایل علی بن ابی طالب را.)
چه خوش گوید شاعر پارسی:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست*** که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری
فلذا آن حضرت اولی و احق به مقام خلافت و جانشینی رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.
شیخ عبدالسلام: (رو به حافظ محمد رشید نموده گفت:) اجازه بدهید مختصری هم حقیر عرایضی بنمایم، شما هم قدری تنفّس و استراحت بنمایید. (آن گاه رو به داعی نموده گفتند:) صاحب! هرگز ما منکر فضایل مولانا علی کرّم الله وجهه نیستیم، و لکن انحصار دادن به آن جناب غیر معقول است؛ چون که خلفای راشدین رضی الله عنهم صحابۀ خاصّ پیغمبر، هر یک صاحب فضایل و همگی با هم برابر بودند. شما تمام یک طرفه صحبت می نمایید، ممکن است امر بر آقایان حاضرین و غائبین مشتبه شود و گمان نمایند امر چنان است که شما می فرمایید. چنانچه اجازه می دهید، قدری از آن احادیث که در فضایل آنهاست ذکر نماییم، تا حق زیر پرده نماند.
داعی: ما نظر خاص به اشخاص نداریم، فقط تابع عقل و علم و منطقیم. ما یک طرفه صحبت نمی نماییم. آیات قرآنیه و اخبار صحیحۀ صریحۀ متفق علیه فریقین یک طرفه
ص: 476
به ما نشان می دهند و اما در موضوع صحابه هم خدا شاهد است حبّ و بغض جاهلانه در کار نیست. تعصّب یک طرفه هرگز به کار نبرده و نخواهم برد و از آقایان حاضرین محترم نیز تقاضا می کنم هر کجا تعصّبی از داعی دیدند، یا کلامی که توأم با عقل و برهان و منطق نبود شنیدند، ابراز لطف نموده یادآور شوند، ممنون خواهم شد.
و البته خیلی بجاست که احادیث مجمع علیه و مقبول الطرفین را بیان نمایید، به جان و دل می پذیرم؛ زیرا داعی منکر فضل صحابه پاک نیستم. قطعاً هر یک در محل خود فضیلتی داشته اند، ولی باید افضل امّت را که مورد قبول فریقین (شیعه و سنّی) هستند به دست آورد، چون صحبت ما در فاضل نیست؛ چه آنکه فضلاء بسیارند، بلکه باید فهمید چه کس افضل امّت بوده بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله، تا به حکم عقل و نقل، او را مقدّم بدانیم و پیروی از او بنماییم.
شیخ: پس مقصود شما طفره می باشد؛ چون که در کتاب های شما حتّی یک حدیث هم در فضایل خلفا وجود ندارد، چگونه به اخبار متفق علیه استشهاد نماییم.
داعی: اوّلاً این ایراد به خود شما بر می گردد که چرا شب اوّل، بی مطالعه صحبت نمودید. اگر نظرتان باشد این پیشنهادی بود که شب اوّل جناب حافظ سلّمه الله نمودند که طی مذاکرات، استشهاد ما به آیات قرآن مجید و اخبار مجمع علیه فریقین باشد، دعاگو هم از جهت مطالعات بسیاری که در کتب معتبرۀ شماها داشتم قبول نمودم و به شهادت خودتان و تمام اهل مجلس، از شب اوّل تاکنون، از میزان قرارداد خارج نشدم و آنچه استشهاد نمودم به آیات قرآن مجید و اخبار صحیحۀ صریحۀ مندرجه در کتب معتبرۀ موثّقین از علمای خودتان بوده و تا هر زمانی هم که این مجلس منعقد باشد و به فیض ملاقات آقایان نائل باشم، ان شاء الله از این قرارداد تجاوز نمی نمایم.
ثانیاً شما وقتی این قرارداد را نمودید، فکر ننمودید که خود زمانی دچار این
ص: 477
محظور خواهید شد، ولی دعاگو قرارداد را بهانه سخت گیری نمی کنم، حاضرم اخبار صحیحۀ صریحۀ یک طرفۀ شما را که مجعول نباشد و با دلایل عقل و نقل موافقت نماید، استماع نموده، آن گاه ما و شما منصفانه قضاوت عادلانه نماییم چنانچه مقابله با کثرت فضایل علی علیه السّلام بنماید، مورد قبول قرار دهیم.
شیخ: راجع به نصوص خلافت نقل احادیث نمودید، ولی غافل بودید که از این قبیل احادیث در باب خلیفه ابوبکر رضی الله عنه بسیار رسیده.
داعی: با توجه به اینکه اکابر علمای خودتان، چون ذهبی(1) و سیوطی و ابن أبی الحدید(2) و غیره نقل نموده اند که امویها و بکریون احادیث بسیاری در فضایل ابی بکر وضع نموده اند، من باب نمونه از آن بسیاری که فرمودید، حدیثی نقل نمایید، تا مورد قضاوت قضات منصف [و] غیر متعصّب قرار گیرد.
شیخ: حدیث معتبری از عمر بن ابراهیم بن خالد از عیسی بن علی بن عبدالله بن عبّاس از پدرش از جدّش عبّاس نقل نموده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله به آن بزرگمرد فرمود:
«یا عمّ انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله، فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا.»
(ای عمو به درستی که خدای تعالی قرار داد ابی بکر را خلیفه من بر دین خدا. پس بشنوید از او و اطاعت نمایید او راتا رستگار شوید.)
داعی: گذشته از آنکه این حدیث یک طرفه است و قرار ما نبود که به احادیث یک
ص: 478
طرفه استشهاد نماییم، مع ذلک همین حدیث یک طرفه هم اگر مردود نبود، در اطراف آن بحث می نمودیم.
شیخ: چگونه مردود است. شما همۀ مطالب را می خواهید به حرف درست کنید.
داعی: اشتباه فرمودید. ما اهل حرف نیستیم، بلکه اهل عملیم. این حدیث را ما رد ننموده ایم، بلکه اکابر علمای خودتان رد نموده اند؛ چه آنکه روات این حدیث در نظر آنها کذّاب و جعّال می باشند. به همین جهت آن را باطل و از درجۀ اعتبار ساقط می دانند؛ چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال»(1) ضمن ترجمه حال ابراهیم بن خالد و خطیب بغداد ضمن ترجمه حال عمر بن ابراهیم در «تاریخ»(2) خود می نویسد: «انّه کذّاب». پس قطعاً حدیث شخص کذّاب و دروغگو باطل و مردود و غیرقابل قبول می باشد.
شیخ: در اخبار صحیحه از صحابی ثقه ابو هریره رضی الله عنه رسیده است که جبرئیل بر پیغمبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: خداوند سلامت می رساند و می فرماید: من از ابی بکر راضی هستم. از او سؤال بنما آیا او هم از من راضی هست یا نه؟
داعی: البته لازم است مقدمه این جمله را بدانیم که در نقل اخبار باید خیلی دقیق شویم، تا مورد ایراد عقلا واقع نشویم و ضمناً من باب تذکّر، شما را یادآور می شوم به نقل حدیثی که اکابر علمای شما، مانند ابن حجر در «اصابه»(3) و ابن عبدالبر در
ص: 479
«استیعاب»(1) از خود ابو هریره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«کثرت علیّ الکذابة ومن کذب علیّ متعمّداً فقد تبوّء مقعده من النار وکلّما حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»
(زیاد گردیدند بر من دروغگویان. کسی که بر من عمداً دروغ ببندد نشیمنگاه او آتش جهنم می باشد. هر وقت از من حدیثی به شما گفتند، پس او را عرضه کنید به قرآن مجید؛ (یعنی اگر مطابقت با قرآن نمود، بپذیرید و الاّ رد نمایید.)
و نیز حدیث متفق علیه فریقین است - چنانچه امام فخر رازی هم در آخر صفحه 371 جلد سیم تفسیر کبیرش از آن حضرت نقل نمود - که فرموده:
«إذ روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله تعالی، فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه.»
(هرگاه برای شما حدیثی از من روایت نمایند، عرضه نمایید او را به کتاب خدا (قرآن مجید). پس اگر موافقت با کتاب دارد، قبول نمایید و الا او را رد نمایید.)
چنانچه در کتب اکابر علمای شما وارد است، از جمله جعل کنندگان حدیث از قول رسول الله صلی الله علیه وآله همین ابو هریره مردود بوده که شما این خبر را از او نقل نمودید و بی جهت او را ثقه خواندید.
شیخ: از مثل شما عالم و مبلّغ جلیل فرزندرسول خدا انتظار نمی رود که نسبت به اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله طعن و رد نمایید.
ص: 480
داعی: اوّلاً با کلمه صحابی بودن می خواهید داعی را مرعوب نمایید و حال آنکه اشتباه می فرمایید که فقط صحابی بودن را اسباب شرف و فضل می دانید. قطعاً مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤثّر و موجب شرف و فضل است، به شرط آنکه مصاحب، مطیع و فرمانبردار آن حضرت باشد، ولی اگر بر خلاف اوامر و دساتیر آن حضرت عمل نماید و تابع هوی و هوس گردد، حتماً مردود و گاهی ملعون و مستحق نار و عذاب الیم خواهد بود.
مگر منافقینی که آیات قرآن مجید شهادت به فساد احوال و خبر از دخول نار آنها می دهد، از مصاحبین رسول الله صلی الله علیه وآله نبودند که ملعون و اهل آتش گردیدند. پس تعجّب نکنید که ابوهریره هم یکی از همان مردودین و ملاعین مستحقّ نار می باشد.
شیخ: اوّلاً مردود بودن او معلوم نیست. بر فرض که در نزد بعضی مردود باشد، دلیل براهل آتش بودن او چیست. مگر هر مردودی ملعون و اهل آتش می باشد. ملعون کسی است که به نصّ صریح قرآن کریم یا گفتار پیغمبر ملعون باشد.
داعی: دلایل بر مردودیت ابوهریره بسیار و اظهر من الشمس است، [چنان] که اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند؛ از جمله دلایل بر مردودیت او آن که از موافقین ملعون ابن ملعون علی لسان رسول الله، معاویة بن ابی سفیان و در سلک منافقین و مردمان دورو بوده؛ زیرا در صفّین بعضی از روزها نماز را اقتدا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می نموده، ولی حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویه بوده، چنانچه زمخشری در «ربیع الأبرار»(1) و ابن ابی الحدید در «شرح نهج» و دیگران نقل
ص: 481
نموده اند که وقتی از این دو حالت از او سؤال می نمودند می گفت:
«مضیرة(1) معاویة ادسم والصلاة خلف علیّ أفضل.»
(ابو هریره گفت: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز در عقب علی افضل است.) تا آنکه معروف گردید به شیخ المضیرة.
و ابن قتیبة در صفحه 68 جلد اوّل «الامامة والسیاسة»(1) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة»(2) و ابویعلی در «مسند»(3) و متقی هندی در صفحه 157 جلد ششم «کنزالعمّال»(4) و سعید بن منصور در «سنن» و خطیب بغداد در صفحه 321 جلد 14 «تاریخ»(5) خود وحافظ ابن مردویه در «مناقب»(6) و سمعانی در «فضائل الصحابه» و امام فخر رازی در صفحه 111 جلد اوّل «تفسیر»(7) و ابوالقاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی)
ص: 483
در صفحه 113 جلد دوم «محاضرات الادباء»(1) و دیگران از همین ابی هریره و غیره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، یدور معه کیف دار.»
(علی با حق و حق با علی می گردد.)
آن گاه علی علیه السّلام را بگذارد و اطراف معاویه بگردد، مردود نیست!؟
کسی که افعال شنیعه و ظلم و ستم معاویه را ببیند و ساکت بماند، به علاوه برای جلب منافع دنیا و پر کردن شکم و رسیدن به مقام، حاشیه نشین مجلس آن ملعون و کمک یار او باشد، مردود نیست؟!
ابوهریره ای که خود نقل می کند - بنابر آنچه اکابر علمای خودتان، مانند حاکم نیشابوری در صفحه 124 جلد سوم «مستدرک»(2) و امام احمد حنبل در «مسند»(3) و طبرانی در
ص: 484
«اوسط»(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(2) و متقی هندی در صفحه 153 جلد ششم «کنزالعمّال»(3) و شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(4) و ابن حجر مکّی در صفحه 74 و 75«صواعق»(5) و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّة»(6) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116 «تاریخ الخلفاء»(7)
ص: 485
و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «خصائص العلوی»(1) و دیگران آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علیّ منّی وأنا من علیّ، من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.»
(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. علی از من و من از علی هستم. کسی که علی را سب و شتم نماید، مرا شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.)
مع ذلک خود ناظر باشد که معاویه علیه الهاویه، علنی و بر ملا حتّی بالای منبر و خطبۀ نماز جمعه، علی و حسن و حسین علیه السّلام را لعن نماید و نیز امر دهد در تمام منابر و مجالس آن حضرت را لعن نمایند، آن گاه با چنین ملاعینی مباشر و به عمل آنها مسرور باشد، مردود نیست!؟
علاوه بر معاشرت با آنها، با جعل احادیث کمک یار آنها باشد و مردم را تهییج و وادار به لعن آن حضرت نماید؟!؟
شیخ: آیا معقول است که ما این تهمت ها را قبول نماییم که صحابی پاک دل، مردم را با جعل احادیث وادار به لعن و سبّ علی کرّم الله وجهه بنماید؟ آیا این نوع از تهمت ها از ساخته های شیعیان نمی باشد؟
داعی: قطعاً معقول نیست که صحابی پاک دل چنین عملی را بنماید و اگر فردی از صحابه چنین عملی را نمود، دلیلی قطعی بر عدم پاکی دل او می باشد و حتماً منافق و مردود و ملعون خواهد بود، چه آنکه سب کنندۀ خدا و پیغمبر قطعاً مردود و ملعون و
ص: 486
اهل آتش است، به نصّ اخبار بسیاری که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا و خدای مرا سب نموده است.
و اما اینکه فرمودید: این نوع از تهمت ها از جعلیات شیعیان است، اشتباه فرمودید وتصور نمودید روی سخن با بعض از علمای خودتان دارید که برای رسیدن به هدف و مقصود خود دروغ ها می سازند و تهمت ها به شیعیان پاک دل می زنند و عوام بی خبر را گمراه می سازند و باکی از قیامت و محاکمۀ عندالله ندارند.
شیخ: البته وقتی جناب عالی به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله تهمت جعل اخبار بدهید، ما چگونه انتظار ببریم که نسبت به مفاخر اسلامیان جهابذۀ از علمای سنّت و جماعت نسبت بد ندهید. شما شیعیان منتها درجه از هنر نماییتان، نسبت بد و تهمت و دشنام دادن به بزرگان است.
داعی: خیلی بی لطفی نمودید که چنین نسبت هایی به ما دادید. کتب تواریخ چهارده قرن اسلام (از سنّی و شیعه) شهادت برخلاف گفتار شما می دهد.
از صدر اوّل اسلام و قدرت ظهور اموی ها تاکنون، پیوسته فحش دادن و لعن و سب نمودن و تهمت زدن به اعاظم، از ائمّۀ معصومین از عترت طاهره و شیعیان مظلوم آنها، مخصوص بازیگران سیاسی مسلمانان (به نام سنّی؛ یعنی پیرو سنّت و جماعت اموی ها) بوده که تاکنون برجسته ترین افراد از علمای شما در کتب معتبرۀ خود برای اغوای عوام بی خبر و ایجاد تفرقه و جدایی میان مسلمانان، صدها تهمت ها و دروغ های شاخدار به شیعیان مظلوم نسبت داده و آنها را رافضی و کافر و مشرک و غالی نامیده و به سب و لعن - مانند رهبران اوّلیۀ خود - آنها را در نظر برادران پاک دل سنّی بی خبر منفور می نمایند.
شیخ: کدام عالم سنّی در کتاب خود، نسبت به شیعیان تهمت زده و دروغ بسته.
ص: 487
اگر شما نتوانید این امر را ثابت نمایید، قطعاً محکوم به سقوط می باشید؛ زیرا علمای ما آنچه گفته و نوشته اند، عین حقیقت است. شیعیان اعمال و عقاید فاسده را کنار بگذارند، تا راحت باشند و انتقاد از آنها ننمایند.
داعی: دعاگو را مجبور نمودید به بعض از آنچه در حافظه حاضر دارم، نمونه ای از هزاران اکاذیب و جعلیات و تهمت هایی که اکابر علمای شما به شیعیان [نسبت] داده اند، در این مجلس محترم، برای روشن شدن افکار مردم بی خبر بیان و قضاوت را به روح پاک مسلمانان روشن ضمیر واگذار نمایم.
یکی از مفاخر علمای ادبی شما شهاب الدین ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربه قرطبی اندلسی مالکی، متوفّای سال 328 قمری در قرطبه بوده که در صفحه 269 از جلد اوّل «عقد الفرید»(1) شیعیان موحّد پاک دل را که لبّ لباب اسلام و ایمان را دارا هستند، یهود این امّت معرفی نموده و نوشته همان قسمی که یهودی ها نصاری را دشمن می دارند، شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند. آن گاه با این عنوان، تهمت های بسیار به شیعیان زده است؟!
ص: 488
از جمله گوید: شیعیان مانند یهود به سه طلاق عقیده ندارند؟ و نیز قائل به عدّۀ بعد از طلاق نیستند؟
الحال آقایان محترم شیعیان حاضر در مجلس، بلکه خود شما و تمام سنّی هایی که معاشر با شیعیان هستند، به این تهمت های آقای ابن عبد ربه نمی خندید؛ چه آنکه تمام کتب فقهیه و رسائل عملیۀ ما مشحون از دستورات سه طلاق وطریقۀ عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق است. به علاوه عملیات شیعیان در طلاق و عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق، بزرگ [ترین] برهان بر کذب این ادیب دور از ادب می باشد.
و نیز گوید: شیعیان مانند یهود، جبرئیل را دشمن می دارند؛ به علت آنکه چرا وحی را عوضی برای پیغمبر آورده، در حالتی که بایستی بر علی وحی آورده باشد؟! (شیعیان مجلس همگی خندیدند). ملاحظه بفرمایید که آقایان شیعیان از شنیدن این حرف خندیدند، تا چه رسد به آنکه معتقد به چنین عقیدۀ سخیفی باشند.
اگر این مرد از گوشۀ آفریقا قدمی پیش می گذارد، یا زحمت تهیه و مطالعه کتب شیعیان را به خود می داد، خجالت می کشید و چنین تهمتی را نمی زد. شاید هم عمداً زده، تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید و مسلمانان را از هم جدا کند؟
ما شیعیان، حضرت محمّد مصطفی خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله را پیغمبر ثابت بر حق می دانیم که ابداً اشتباهی در نزول وحی به آن حضرت به کار نرفته و مقام جبرئیل امین را بالاتر از آن می دانیم که آن مرد بی حقیقت نسبت داده و به آن علی بن ابی طالب معتقدیم که جبرئیل (امین وحی الهی) او را از جانب خدای متعال به وصایت و خلافت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله معرفی نموده است.(1)
ص: 489
و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند ، عوض سلام می گویند :
«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟
ص: 490
(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر [ین] دلیل بر کذب گفتار او می باشد.
و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟
و حال آنکه شما خود شاهد اعمال شیعیان هستید و می بینید که ما جان و مال کفّار را حلال نمی دانیم، تا چه رسد که تصرّف در جان و مال برادران مسلمان خود بنماییم و در مذهب شیعه، حق الناس بزرگ ترین گناه به شمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.
اینها بعضی از اقوال یکی از علمای بزرگ شما می باشد که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد به هزلیات گفتار او بپردازم.
یکی از اکابر علمای شما ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی، متوفّای سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب خود الفصل فی الملل والنحل جسارت های بسیار توأم با دروغها و تهمتهای عجیب به شیعیان زده است. مخصوصاً جلد اوّل آن کتاب را مطالعه کنید، ببینید چه هزلیاتی گفته؛ از جمله صریحاً گوید: شیعیان مسلمان نیستند، بلکه کفّار و دروغگویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!
و در صفحه 182 جلد چهارم گوید: شیعیان نکاح نُه زن را جایز می دانند؟!(1)
بزرگ تر[ین] دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب، کتب فقهیۀ استدلالیه و رسائل عملیۀ قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش
ص: 491
از چهار زن به نکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان اهل عرفان، تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابداً وجود خارجی نداشته.
و اگر شما جزوات آن کتاب را ببینید، از نقل اقوال دروغ و تهمتها و فحشها و نسبتهای بدی که به شیعیان می دهد، واقعاً خجالت می کشید؛ برای نمونه به همین مقدار کفایت است.
از همۀ علمای شما احمد بن عبدالحلیم حنبلی معروف به ابن تیمیه، متوفای سال 727 قمری است که نسبت به شیعیان، بلکه مولانا امیرالمؤمنین و عترت طاهره رسول الله صلی الله علیه وآله بغض و کینۀ عجیبی داشته و اگر کسی مجلّدات کتاب منهاج السنّة این مرد را بخواند، مبهوت می شود از شدّت عداوت او، که روی همین اصل، گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضایل عالیه مولانا امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید، دروغها و تهمت های عجیبی به شیعیان مظلوم نسبت داده که عقل هر شنونده مات و حیران می گردد که اگر بخواهم به هر یک از آنها جواب بدهم، رشتۀ سخن به مجالس کثیره خواهد کشید، ولی برای نمونه - که جناب شیخ بدانند تهمت و دروغ از خصایص بعض علمای آنها می باشد، نه علمای شیعه - به بعضی از آنها اشاره می نمایم و عجیب آنکه با آن همه دروغ هایی که خود نسبت به شیعیان می دهد، برای اغوای عوام بی خبر در صفحه 15 جلد اوّل می نویسد احدی(1) از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند. فلذا اصحاب صحاح، روایات آنها را نقل ننموده اند؟!
ص: 492
و در صفحه 23 جلد 10 گوید:(1) شیعیان اصول دین را چهار می دانند: توحید، عدل، نبوّت و امامت، و حال آنکه کتب کلامیه امامیه در دسترس عموم است و همه جا نوشته اند - چنانچه ما هم در شبهای قبل اشاره نمودیم - (مراجعه شود به مجلس سوّم) که شیعیان معتقدند که اصول دین سه می باشد: توحید، نبوّت، معاد. عدل را جزء توحید و امامت را جزء نبوّت می دانند.
و در صفحه 131 جلد اول گوید:(2) شیعیان به مساجد اعتنایی ندارند. مساجد آنها خالی از جمعیت می باشد. نه جمعه و نه جماعت، در مساجد بر پا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگزارند، فرادا می خوانند؟! (خنده شدید شیعیان).
آقای شیخ خود شما و تمام برادران حاضر و غائب اهل تسنّن، مساجد شیعیان را پر از جمعیت ندیده اید؟ و جماعت های منعقده در مساجد را مشاهده ننموده اید در عراق و ایران ما - که عاصمه تشیع می باشد - گذشته از آنکه در هر شهری، مساجد عالیه ای پر از جمعیت، آماده و مهیای عبادت می باشد.
در هر قریه و دهکده ای که وارد شوید،می بینید مسجدی دارند که گذشته از ماه مبارک رمضان، تمام ایام و لیالی، نمازها را به جماعت در آنجا برگزار می نمایند (برای نمونه، سه قطعه عکس از نماز جماعت سه نفر از مراجع بزرگ تقلید، مرحوم حجت الاسلام آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی در سامراء - و مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف اشرف - و مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم
ص: 493
حائری قدس الله اسرارهم را در قم با جامعۀ شیعیان به نظر شما می رساند). (شکل 17 و 18 و 19).
شما آقایان اهل علم کتب فقه استدلالی علماء را ببینید و همچنین برادران عزیز (اهل تسنّن و جماعت) رسائل عملیۀ فقهاء را مطالعه کنید، ببینید چقدر ثواب برای نماز جماعت و رفتن به مساجد نقل نموده اند، تا آنجا که ثواب نماز در مساجد را نسبت به منازل، به اضعاف مضاعف ذکر نموده اند. فلذاشیعیان تا آنجا که قدرت دارند، اصرار دارند که نمازها را در مساجد و به جماعت ادا نمایند. آن گاه پی ببرید که این مرد هتّاک و کذّاب چه نسبت دروغی به شیعیان می دهد!؟
و نیز در همان صفحه گوید:(1) شیعیان مانند مسلمانان به حج بیت الله نمی روند، بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد. ثواب حجّ قبور را از حجّ خانۀ خدا بالاتر می دانند، بلکه سب و لعن می نمایند کسانی را که به حجّ قبور نمی روند؟! (خنده شیعیان).
و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید، می بینید که فصل مخصوصی راجع به این عبادت قرار داده اند به نام «کتاب الحج - باب الحج». گذشته از
آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در تشرّف به حج داده اند، تا آنجا که اخباری از ائمّۀ معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنّی) اگر مستغنی شد و حجّ بیت الله را ترک نمود، از ربقۀ اسلام خارج است و هنگام مرگ «یقال له مت أی میتة؛ إن شئت یهودیا وإن شئت نصرانیاً وإن شئت مجوسیّاً.»
به آن تارک حج (از غیب عالم) گفته می شود: به چه طریق میل داری بمیری؛ به دین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت)
ص: 494
آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی، شیعیان ترک حجّ بیت الله نمایند؟ شما از یک شیعه عامی دهاتی که تشرّف به عتبات عالیات و زیارت قبور ائمّه اطهار می نماید، سؤال کنید که عمل حج را کجا باید به جای آورد، جز مکّه
1- از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: «من مات ولم یحج حجة الاسلام ولم یمنعه من ذلک حاجة تجحف به او مرض لا یطیق الحج معه، أو سلطان یمنعه فلیمت ان شاء یهودیاً أو نصرانیاً»، (المقنعة، شیخ مفید، ص386، کتاب المناسک باب 2؛ الکافی، لشیخ کلینی، 4/268/1 و 5، کتاب الحج، باب من سوف الحج و هو مستطیع و در بابهای یاد شده روایات بسیاری در اهمیت حج ذکر شده است).
معظّمه به شما جواب نخواهد داد.
آن گاه این مرد از خدا بی خبر به یکی از مفاخر علمای شیعه، شیخ اجل اعظم، محمّد بن محمّد بن نعمان مفید نسبت دروغ می دهد که کتابی دارد به نام «مناسک الحج المشاهد» و حال آنکه کتاب شیخ به نام منسک الزیارات در دست عموم است که در آن کتاب، دستورات زیارت و تشرّف به اعتاب مقدّسه ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را مانند سایر مزارات داده است.
و اگر شما کتب مزار را مطالعه نمایید، خواهید دید که در اوّل آنها نوشته است از عبادات مندوبه (نه واجبه)، زیارت قبور عالیه پیغمبر اکرم و ائمّه طاهرین از عترت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.
و بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار این مرد از خدا بی خبر، عمل شیعیان است که در هر سالی هزاران نفر افتخار تشرّف به بیت الله نصیب آنها می گردد و بعد از مراجعت افتخار می نمایند که آنها را حاجی بنامند.
آن گاه به دروغ پردازی های این مرد کذّاب پی ببرید!!
و در صفحه 11 جلد اول گوید:(1) شیعیان سگهای خود را به نام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند؛ یعنی ابابکر و عمر را لعن نموده اند؟!
(خنده شیعیان با تعجّب).
واقعاً انسان تعجّب می کند از عناد و تعصّب و نداشتن دین این مرد، که تا این
ص: 495
اندازه نسبت کذب و دروغ و تهمت به شیعیان مظلوم بدهد!
و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبارشیعه، بر خلاف عقیدۀ ایشان، سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانۀ مسلمانی سگ باشد، رحمت خدا به اهل آن خانه نازل نمی گردد.
مسلمانان شیعه ممنوع از نگهداری سگ هستند مگر در چند جا (برای شکار، و پاسبانی خانه و گله بانی) با شرایط مخصوصی که ثبت نموده اند. یک علّت مخالفت حضرت سیّدالشهداء، سبط شهید پیغمبر اکرم ابا عبدالله الحسین علیه السّلام با یزید، برای آن بود که یزید سگ بازی می نمود و در خانه، بدون جهات مذکوره، سگ نگهداری می نمود.
و اگر مسلمانی از شیعه و سنّی را ببینید که در خانه سگ نگهداری می نماید (بدون جهات مذکوره که مستثنا شده) ما آنها را متّهم در دین نموده و عقیده به آنها نداریم.
آن گاه چگونه ممکن است شیعه با این تأکیدات بلیغه (که سگ در هر خانه آزاد باشد، آن خانه نجس است)، در خانه سگ نگهداری نماید. به علاوه نام صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله را بر آنها بگذارد؟! یا آنها را سب و لعن نمایند؟
اُف بر این نوع مسلمان. پناه به خدا می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.
اگر شما یک شیعه ولو عامی جاهل نشان دادید که چنین عملی کرده باشد، ما تسلیم به تمام گفته های این مرد می شویم و اگر نتوانستید (و هرگز نخواهید توانست)، پس لعن کنید بر مردمان عنود، لجوج و متعصّب که به لباس اهل علم، باعث اغوای مردم بی خبر شده و ایجاد اختلاف و عداوت در میان مسلمانان می نمایند.
و نیز در جلد دوم می نویسد:(1) شیعیان چون منتظر امام منتظَر می باشند، لذا در
ص: 496
بسیاری از جاها مانند سرداب در سامراء، روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند به امام خود که مرکب حاضر است و همه مسلّح آماده خدمت هستیم؛ خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو به مشرق ایستاده، آن حضرت را صدا می زنند تا خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟!
(خنده شدید حضار از سنّی و شیعه).
عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمت های بی حساب و خنده آور آن مردی که در گوشۀ بیابان های دور افتاده، چنین هزلیاتی گفته نداریم، بلکه تعجّب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند و مخصوصاً در سامراء که تمام اهالی آن از برادران اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدّس هم همگی سنّی هستند، از آنها تحقیق نکرده و از علمای بزرگ نشنیده، تبعیت از هزلیات امثال ابن تیمیه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات را در کتاب های خود درج می نمایند! (مانند عبدالله قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام والوثنیه و محمد ثابت مصری در الجولة فی ربوع شرق الأدنی و موسی جار الله ترکستانی در الوشیعة فی نقد عقاید الشیعه و احمد امین مصری در فجر الاسلام وضحی الاسلام - وغیرهم).
اینها بودند نمونه ای از تهمت ها و دروغهای شاخدار و اهانت هایی که اکابر علمای اهل تسنّن به جامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستم به فهرست اقوال تمامی آنها، از قبیل ابن حجر مکّی و جاحظ و قاضی روزبهان و امثالهم بپردازم، بایستی شبهای بسیار وقت شما را بگیرم و عمر شماها را ضایع نمایم به استماع گفتار و هزلیات این قبیل از علماء که می خواستند راهنمای دیگران گردند.
ص: 497
چه بسا از کتب آنها که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده، در صورتی که تحقیقاً قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلّف آن ندارد؛ مانند ملل و نحل محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، متوفای سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق به قدر پشیزی قدر و قیمت ندارد.
صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید، می بیند چه نسبت های ناروا و تهمت های بی جا که به شیعیان داده. گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده به تناسخ و تشبیه(1) و خرافاتی که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها برکنار است، به آنها داده است و معلوم است که قوۀ تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته .
به علاوه واضح است علم و اطلاع کافی هم بر وقایع تاریخ نداشته. گوشۀ دنیا نشسته، هر کس هرچه گفته، بدون تحقیق کافی، روی خیال نگاشته، نامش را کتاب ملل و نحل گذارده. وقتی انسان عاقل به گفته های کذب و دروغ در قسمتی از کتاب برخورد می نماید، بقیۀ کتاب در نظر او از اعتبار افتاده می شود که از کجا در سایر قسمت های کتاب هم، همین قسم روی خیال، قلم اندازی ننموده باشد.
برای نمونه به یک واقعۀ سادۀ تاریخی اشاره می نمایم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی به مطالب کلی کتاب برده و مؤلّف را بشناسند.
ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد:(2) بعد از حضرت امام محمّد تقی «حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است» (و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی، امام علی النقی سلام الله علیه در سامراء، پهلوی قبر فرزند والا تبارش امام حسن
ص: 498
عسکری علیه السّلام می باشد، دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصرالدین شاه قاجار، افتخار مذهَّب نمودن آن را داشته است).
بس است بیش از این طول کلام ندهم. برای نمونه از هزار یک را اشاره نمودم، تا جناب شیخ نفرمایند شیعیان دروغ می گویند و تهمت می زنند، بلکه اکابر علمای خودشان این کاره هستند.
و برای اینکه بدانند داعی تنها به آقای ابوهریره جسارت ننمودم و تهمت نزدم، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن هم وقایع حالات او را ضبط نموده اند، به نحو اختصار به بعض از آن اشاره می نمایم.
ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اوّل و نیز در جلد چهارم شرح «نهج البلاغه»(1) از شیخ و استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل می نماید که معاویۀ بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی علیه السّلام جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند. فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند؛ از جملۀ آن اشخاص (که جعل احادیث قبیحه در طعن و مذمّت علی علیه السّلام می نمودند)، ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه بودند.
[وی سپس] شرح مفصّل می دهد تا در صفحه 359 از اعمش روایت
ص: 499
نموده(1) که وقتی ابو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد [و ]کثرت استقبال کنندگان را دید، بر دو پای خود برخاست، در حالتی که دو دستی بر سر می زد (برای جلب توجّه مردم). آن گاه گفت: ای مردم عراق! آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنّم را بر خودم بخرم؟ بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«انّ لکلّ نبیّ حرماً والمدینة حرمی، فمن أحدث فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. قال: وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها حدثاً.»
(برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است. هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم. آن گاه ابوهریره گفت: خدا را گواه می گیرم که علی در مدینه احداث حادثه نمود! (یعنی مردم را تحریک نمود که به فرمودۀ پیغمبر باید علی را لعن نمود.)
وقتی این خبر به معاویه رسید (که ابوهریره همچو خدمتی به او نموده، آن هم در کوفه، مرکز خلافت علی علیه السّلام، فرستاد او را آوردند، اکرامش نمود، جایزه اش داد و او را والی مدینه گردانید. انتهی
آیا این اعمال، دلیل بر مردودیت او نمی باشد و سزاوار است چنین آدمی را که برای خوشایند معاویه با یکی از خلفای راشدین، بلکه اکمل و افضل و اشرف آنها آن قسم رفتار نموده؛ چون که روزی از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، نیک و ممدوح بدانید؟!
ص: 500
شیخ: چه دلیلی بر ملعونیت او در دست شیعیان است که او را مردود و ملعون بخوانند.
داعی: دلایل بسیاری در دست می باشد. یکی از دلایل آنکه سب کنندۀ پیغمبر، به اتفاق فریقین، حتماً ملعون و مردود و اهل آتش می باشد.
و بنابر اخباری که قبلاً عرض نمودم، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا سب نموده و کسی که مرا سب نماید، خدا را سب نموده؛ چون ابوهریره از جمله کسانی بوده که علاوه بر سب و لعن نمودن مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام به واسطه جعل و وضع حدیث - چنانچه عرض شد - مردم را وادار به سبّ آن حضرت می نمود!
که معاویة بن ابی سفیان بسر بن [ابی] ارطاة سفاک، خونخوار، قسیّ القلب [و] شقیّ النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام با چهار هزار مرد جنگی شامی از طریق مدینه روانه نمود، در مدینه و مکّه و طائف و تباله (که شهری است در تهامه) و نجران و قبیلۀ ارحب (که از قبایل همدان بود) و صنعا و حضرموت و اطراف آنها، منتها درجۀ اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدّی را اعمال نمودند، به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیرالمؤمنین اکتفا ننمودند، حتی دو طفل صغیر عبیدالله بن عباس - ابن عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله را که والی یمن بود، از طرف امیرالمؤمنین علیه السّلام سر برید، تا آنجا که شماره کشته شدگان به امر آن ملعون را در آن سفر، زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!
از آنها تعجّبی نیست؛ چه آنکه از اموی ها و اتباع آنها بیش از اینها دیده شده، ولی عجب از آقای ابوهریره مطلوب شماست که در این مسافرت، بمعیّت و معاونت بُسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود.
مخصوصاً در ظلم و ستمی که به اهل مدینه منوّره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع، مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران، همگی ترسان و لرزان، بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان [گشتند] و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایّوب انصاری - که از صحابه خاصّ رسول الله بود - آتش زد. ابوهریره می دید و حرفی نمی زد، بلکه معاون و کمک یار او بود.
مخصوصاً بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر، به سمت مکّه معظّمه، ابوهریره به همان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه به جبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاة، والی مدینه گردید.
شما را به خدا انصاف دهید آیا این مرد دنیاپرست که در مدّت سه سال(1) که مشرّف
ص: 502
به زیارت و مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و زیاده از پنج هزار حدیث از آن حضرت نقل نموده؟ آیا احادیث معروف را که تمام علمای فریقین، از قبیل علامه سمهودی در تاریخ المدینه و احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در صفحه 163 «تذکره»(1) و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند، نشنیده بود که مکرر می فرمود:
«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخاف الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً ولاعدلاً. لعن الله من أخاف مدینتی. لا یرید أهل المدینة أحد بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ذوب الرصاص.»
(هر کس اهل مدینه را بترساند از روی ظلم، خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ
ص: 503
چیزی را. لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا. احدی اراده بدی به اهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.)
پس در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند. به علاوه مخالفت با خلیفۀ حق و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت، به جعل احادیث و وادار نمودن مردم را به سب کسی که پیغمبر سب او را سبّ بر خود قرار داده. شما را به خدا انصاف دهید چنین کسی که از قول رسول الله صلی الله علیه وآله به وضع و جعل احادیث مشغول بوده، مردود خدا و رسول نمی باشد.؟
شیخ: بی لطفی می فرمایید که موثّق ترین اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله را بی دین و وضّاع و جعّال می خوانید.
داعی: داعی تنها نسبت به ابو هریره بی لطفی ننمودم، بلکه اوّل کسی که این نوع بی لطفی را نسبت به او عنایت نموده، خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب بود که ارباب تاریخ، مانند ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در صفحه 104 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) چاپ مصر و دیگران نقل نموده اندکه چون خلیفه عمر در سال 21 ابو هریره را والی بحرین نمود، به او خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسبهای
ص: 504
زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نموده. همین که خدمت خلیفه رسید، خلیفه گفت:
«یا عدوّ الله وعدوّ کتابه أسرقت مال الله».
یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را؟
گفت: هرگز دزدی نکردم، بلکه عطایایی مردم به من دادند.
و نیز ابن سعد در صفحه 90 جلد چهارم «طبقات»(1) و ابن حجر عسقلانی در «اصابه»(2) و ابن عبدربه در جلد اوّل «عقد الفرید»(3) می نویسد: خلیفه گفت: ای دشمن خدا! وقتی تو
ص: 505
را والی بحرین نمودم، کفش و نعلینی به پا نداشتی. اینک شنیده ام اسبهایی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی، از کجا آوردی؟
گفت: عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده.
خلیفه متغیّر گردید، از جا برخاست [و] آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد. آن گاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود، از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.
نه تنها در زمان خلافت او را زد، بلکه مسلم در صفحه 34 جلد اوّل «صحیح»(1) می نویسدکه در زمان رسول خدا، عمر بن الخطّاب ابوهریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد. ابن ابی الحدید در اوایل صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(2) گوید:
«قال أبو جعفر (الاسکافی): و أبوهریرة مدخول عند شیوخنا، غیر مرضیّ الروایة، ضربه عمر بالدرة وقال قد اکثرت من الروایة أحری بک أن تکون کاذباً علی رسول الله صلی الله علیه وآله.»
(ابو جعفر اسکافی (شیخ معتزله) گفته است: ابو هریره در نزد شیوخ ما مدخول است (یعنی از حیث عقل) و روایت او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و
ص: 506
عمر او را تازیانه زد و گفت: زیاده روی در روایت نموده ای و تو سزاوارتری از آنکه دروغ نسبت بدهی به رسول خداصلی الله علیه وآله.)
ابن عساکر در «تاریخ کبیر»(1) و متقی در صفحه 239 «کنز العمّال»(2) نقل می نمایند: خلیفه عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول الله نمود و گفت: چون روایت زیاد نقل می نمایی ازپیغمبر و تو سزاوارتری از اینکه دروغ بگویی از طرف آن حضرت؛ (یعنی مثل تو ناجنسی از قول آن حضرت دروغ می گوید). لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم به زمین دوس (که قبیله ای است در یمن که ابوهریره از آنجا بوده) و یا به زمین بوزینگان، یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(3) چاپ مصر، از استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود:
«ألا انّ أکذب الناس - أو قال أکذب الأحیاء - علی رسول الله صلی الله علیه وآله أبوهریرة الدوسی.»
(بدانید که دروغگوترین مردم - یا فرمود دروغگوترین زندگان - به رسول خداصلی الله علیه وآله ابوهریره دوسی می باشد. (دوس قبیله ای است در یمن).
ص: 507
ابن قتیبه در تأویل «مختلف الحدیث»(1) و حاکم در جلد سیم «مستدرک»(2) و ذهبی در تلخیص «المستدرک»(3) و مسلم در [جلد] دوم «صحیح»(4) در فضایل ابوهریره همگی نقل می نمایند که مکرّر عایشه او را رد نموده و می گفت: ابو هریره کذّاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.
بالأخره ابو هریره را ما تنها مردود نخوانده ایم. بلکه در نزد خلیفه عمر و مولانا امیرالمؤمنین و امّ المؤمنین عایشه و صحابه و تابعین مردود بوده است.
چنانچه شیوخ معتزله و علمای آنها و حنفی ها عموماً احادیث ابوهریره را مردود می دانند و هر حکمی که سندش منتهی به ابوهریره می شود، باطل می دانند؛ چنانچه نووی در شرح صحیح مسلم، مخصوصاً جلد چهارم، مبسوطاً متعرّض است.
و امام اعظم ابو حنیفه(5)،پیشوای جماعت شما می گفت: صحابه رسول الله
ص: 508
عموماً ثقه و عادل بودند. من از هر کدام و به هر سند باشد، حدیث می گیرم، مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرة بن جندب که از آنها نمی پذیرم.
پس آقایان به ما اعتراض ننمایید که چرا ابو هریره صحابی را انتقاد می نمایید. ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که خلیفۀ ثانی عمر او را تازیانه زده و سارق بیت المال و کذّابش خوانده.
ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که امّ المؤمنین عایشه ابوحنیفه و کبار ازصحابه و تابعین و اکابر از شیوخ و علمای معتزله و حنفی ها او را انتقاد نموده و مردود خوانده اند.
خلاصه ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که مولانا و مولد الموحّدین امیرالمؤمنین و ائمۀ طاهرین از عترت رسول الله سلام الله علیهم اجمعین - که عدیل القرآن اند - او را کذّاب و مردود خوانده اند.
ما آن ابوهریره ای را انتقاد می نماییم که شکم پرست بوده و با علم به افضلیت امیرالمؤمنین، از آن حضرت صرف نظر نموده، حاشیه نشین سفرۀ چرب و نرم معاویۀ ملعون گردیده که با تقویت جعل احادیث او، امام المتقین و خلیفة المسلمین را (که خود شما قبول دارید یکی از خلفای راشدین است) سب و لعن نمایند.
بس است. بیش از این وقت مجلس را نگیرم. خیلی هم معذرت می خواهم که قدری وقت شما را گرفتم. چون فرمودید ما بی لطفی می نماییم، خواستم ثابت کنم که ما تنها نیستیم، بلکه خلفاء و صحابه و اکابر علمای خودتان مقر ومعترف به مردودیت او می باشند.
ص: 509
پس وقتی چنین افراد جعّال و وضّاعی برای رسیدن به جاه و مقام و معمور شدن دنیای آنها از قول رسول خدا جعل حدیث کرده و با احادیث صحیحه مخلوط نمودند، به هر حدیثی نتوان اعتماد نمود. به همین جهت آن حضرت فرمود:
«کلمّا حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»
«چون در موضوع مهمی سرگرم بحث بودیم، از موقع نماز آقایان قدری گذشت. صحبت که به اینجا رسید، برخاستند برای نماز. بعد از ادای نماز عشاء و صرف چای، مجلس رسمیت پیدا نمود.»
داعی: نظر به بیانات قبل، اینک ما و شما ناچاریم به هر حدیثی از احادیث منقوله از رسول اکرم صلی الله علیه وآله برخوردیم، اول رجوع به قرآن مجید نماییم. اگر مطابقت با اصلی در قرآن نمود، بپذیریم و الاّ رد نماییم.
این حدیثی را هم که شما نقل نمودید (ولو یک طرفه می باشد)، ناچار باید مطابقت با قرآن مجید نماییم؛ چنانچه مانعی از قبول نباشد، قطعاً می پذیریم. فلذا جمعی در جواب گفته اند: خدای متعال در آیه 16 سورۀ 50 (ق) می فرماید:
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾.
«ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیک تریم.»
آقایان می دانید حبل الورید، مَثَلی معروف است که مستعمل در فرط قُرب است و اضافه آن، بیانی است و ممکن است که اضافه لا می باشد.
و حقیقت معنای این آیه شریفه راجع است به اینکه علم خداوند متعال بر وجهی
ص: 510
محیط است به احوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او جلّ و علا مخفی و پوشیده نمی باشد.
و در آیه 62 سوره 10 (یونس) می فرماید:
﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا کُنّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَبّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی السّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرَ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ﴾.
«(ای رسول ما) در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به هیچ عملی تو و امّت وارد نشوید، جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذرّه ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچک تر از ذرّه و بزرگ تر از آن، هرچه هست، همه در کتاب مبین و لوح علم الهی مسطور است.»
به حکم این آیات شریفه و تأیید دلایل عقلیه، هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان به علم حضوری، عالم به جمیع افعال و اعمال و اقوال عباداست. اینک ملاحظه فرمایید این حدیثی را که بیان نمودید، با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق نماییم و به چه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج به سؤال از خود او باشد.
علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط به رضای خلق است. قطعاً تا بنده به مقام رضا نرسد، محبوب خدا نخواهد شد. پس چگونه خداوند اظهار رضایت از ابی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند ابی بکر به مقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!
شیخ: دیگر تردیدی نیست که رسول خدا فرمود:
«إنّ الله یتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة.»
ص: 511
(به درستی که خداوند تجلی فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.)
و نیز فرموده است:
«ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ صبّه فی صدر أبی بکر.»
(نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.)
و نیز فرمود:
«أنا وأبی بکر کفرسی رهان.»
(من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم؛ مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.)
و نیز فرمود:
«إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر وفی السماء الثانیة ثمانین ألف ملک یلعنون من أبغض أبابکر وعمر.»
(در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.)
و نیز فرمود:
«أبوبکر و عمر خیر الأوّلین والأخرین.»
(ابوبکر و عمر، بهترین اوّلین و آخرین اند.)
و عظمت مقام ابی بکر و عمر رضی الله عنهما از این خبر بهتر معلوم می گردد که فرمود:
«خلقنی الله من نوره وخلق أبابکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق أمّتی من نور عمر و عمر سراج أهل الجنّة.»
ص: 512
(خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امّت مرا از نور عمر و عمر، چراغ اهل بهشت است.)
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ ما بسیار رسیده که من باب نمونه، به بعض از آنها اشاره نمودم، تا حقیقت مقام خلفا بر شما واضح و روشن گردد.
داعی: اوّلاً مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر آنها دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم، چنین مضامین صادر نگردیده؛ زیرا حدیث اوّل، دلیل بر تجسّم است و قطعاً عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است و حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول الله بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده و حدیث سوم می رساند که خاتم الانبیاء هیچ گونه تفوّقی بر ابی بکر نداشته؛ چه هر دو با هم مساوی بودند و دو خبر دیگر، مخالف است با اخبار کثیره ای که مُجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم، محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین اند.
و خبر آخری مخالف با قرآن مجید است؛ چه آنکه در آیه 13 سوره 76 (دهر) می فرماید:
﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾. بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد. حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت، تماماً روشن و نورانی می باشد. اهل دنیا هستند که احتیاج به چراغ دارند و الا اهل بهشت، احتیاج به چراغ ندارند.
علاوه بر این ظواهر، اکابر علمای درایت و رجال خودتان، از قبیل عالم جلیل مقدّسی در«تذکرة الموضوعات»(1) و فیروزآبادی شافعی در کتاب «سفر السعادات»(2) و
ص: 513
و حسن بن کثیر ذهبی در «میزان الاعتدال»(1) و ابوبکر احمدبن علی خطیب بغدادی در «تاریخ»(2) خود و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»(3) و جلال الدین سیوطی در
ص: 514
احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.
شیخ: دیگر در این حدیث خلافی نیست که رسول خدا فرمود:
«أبو بکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة.»
(ابی بکر و عمر، دو سید پیران اهل بهشت اند.)
ص: 516
داعی: در این حدیث هم اگر قدری فکر و تأمّل کنیم، گذشته از آنکه اکابر علمای درایت و رجال خودتان آن را از موضوعات می دانند، ظاهر عبارت آن می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد؛ چه آنکه از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سنّ پیری برسد. تا به کمال سیادت نائل آید.
و در روایات ما و شما اخبار بسیاری مصدَّق این معنی است که از جمله قضیه(1) اشجعیه است که زن پیری بود، آمد خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله. حضرت در ضمن صحبت فرمود: «إنّ الجنّة لا تدخلها العجایز»؛ یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند.
آن زن متأثر شد، ناله کنان عرض کرد: یا رسول الله! پس من وارد بهشت نمی شوم. این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت.
حضرت فرمودند: «أخبروها انّها لیست یومئذ بعجوز»؛ یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود، بلکه همۀ پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت نمایند. آن گاه آیه 35 تا 36 سوره 56 (واقعه) را قرائت فرمود که خداوند فرماید:
﴿إِنّا أَنشَأْنَاهُنّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنّ أَبْکَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾.
(انشاء بر صیغه ماضی به جهت تحقّق وقوع است؛ یعنی «بیافریده ایم زنان بهشتی را (در کمال حسن و زیبایی) و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم. دوستان و عاشقان شوهران خود با غنج و ناز و شیرین سخن جوان همسالان هم. مخصوص اصحاب یمین.)
ص: 517
و در حدیث از طرق(1) ما و شما وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعّاداً مکحّلین ابناء ثلاث وثلاثین.»
(اهل بهشت که در بهشت آیند، همه جرد و مرد و بی مو و سفید اندام مجعّد موی چشم های سرمه کشیده و در سنّ سی و سه سالگی باشند.)
شیخ: این بیانات شما به جای خود صحیح است، و لکن این حدیث، مخصّصی است برای اهل بهشت.
داعی: معنای این فرمایش جناب عالی را نفهمیدم. این حدیث مخصّص چه چیز است؟ یعنی خداوند جمعی را پیر وارد بهشت می نماید، تا ابی بکر و عمر را سید آنها قرار دهد! و حال آنکه اگر بنا شود ابی بکر و عمر داخل بهشت گردند، خداوند آنها را هم جوان خواهد نمود، نه آنکه دیگران را پیر نماید، تا سیادت آنها ثابت شود.
علاوه عرض کردم اکابر علمای خودتان این حدیث را از موضوعات به شمار آوردند و رسول اکرم برای راهنمایی ما اصلی معین فرموده، تا خیال ما راحت گردد؛ چنانچه قبلاً عرض کردم، هر حدیثی که مطابقت با قرآن مجید ننماید، مردود است. فلذا علمای رجال ما و اهل درایت هم بسیاری از اخبار را که به نام رسول و ائمّۀ
ص: 518
طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین از طریق خودمان رسیده. به دستور خودشان که فرمودند:
«إذا روی(1) لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله. فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه». (زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند، آن را به قرآن مجید عرضه نمایید، اگر موافق با قرآن بود، قبول نمایید و الاّ او را رد نمایید و مورد قبول قرار نمی دهند.
و قبلاً عرض کردم که بسیاری از اکابر علمای ارباب جرح و تعدیل خودتان هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه؛ مانند شیخ مجد الدین محمّد بن یعقوب فیروزآبادی (صاحب قاموس در صفحه 142 کتاب «سفر السعادة» و جلال سیوطی در کتاب «اللآلی»(2) و ابن جوزی در «موضوعات»(3) و مقدّسی در «تذکره الموضوعات» و شیخ محمّد بن درویش، مشهور به حوت بیروتی، در صفحه 123 کتاب اسنی المطالب آورده اند که در سند حدیث «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة» یحیی بن عنبسه می باشد و ذهبی گوید: یحیی از جمله ضعفاست و ابن جان دجّال گفته: یحیی وضع حدیث می نموده.
پس علاوه بر دلایلی که ما ذکر نمودیم، به بیان نقّادین علمای خودتان هم - که ارباب جرح و تعدیل اند - این حدیث از موضوعات است.
ص: 519
واقعاً احتمال قوی می رود که از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد؛ چه آنکه برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول الله، در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابتۀ عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت، حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابوهریره و امثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدیت می نمودند؛ زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند، در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای شما نیز نقل نموده اند، این حدیث را جعل نمودند.
نواب: آن حدیث مسلّم کدام است که در مقابلش جعل حدیث نمودند.
داعی: آن حدیث شریف، ثابت [و] مسلّم آن است که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما.»
و بسیاری از علمای شما این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) و میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّة القربی»(2) و امام ابو عبدالرحمان نسائی سه حدیث در «خصائص العلوی»(3) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 159 «فصول المهمّه»(4) و سلیمان بلخی حنفی در باب 54 «ینابیع المودّة»(5) از ترمذی و ابن ماجه
ص: 520
و امام احمد بن حنبل و سبط ابن جوزی در صفحه 133 «تذکره»(1) و امام احمد بن حنبل در «مسند»(2) و ترمذی در «سنن»(3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 97 «کفایة الطالب»(4) بعد از نقل این حدیث گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر»(5) در شرح حال امام حسن علیه السّلام جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب و خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب و حذیفۀ یمانی و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله انصاری و ابو هریره و اسامة بن زید و عبدالله بن عمر، آن گاه محمّد بن یوسف اظهار نظر نموده گوید: این حدیثی است حسن که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما (و در بعض از اخبار) أفضل منهما.»
(حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.)
و انضمام اسناد این حدیث به یکدیگر، دلیل بر صحّت این حدیث می باشد. انتهی.
ص: 521
و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه»(1) و ابن عساکر در صفحه 206 جلد چهارم «تاریخ کبیر»(2) و حاکم در «مستدرک»(3) و ابن حجر مکّی در صفحه 82 «صواعق»(4) و بالأخره اتفاقی اکابر علمای شما می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار رسول خداصلی الله علیه وآله جاری شده است.
شیخ: دیگر منکر این خبر واحدی نمی شود که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«ما ینبغی لقوم فیهم أبوبکر أن یتقدّم علیه غیره.»
این خبر، خود دلیل حقّ تقدم ابی بکر است بر عموم امّت؛ برای آنکه می فرماید: سزاوار نیست برای قومی که ابی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدم دارند.
داعی: متأسّفم که آقایان محترم چرا بدون فکر به هر خبری توجه می نمایید. اگر این خبر فرمودۀ رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده، چرا خود عمل به آن نمی نمود که با بود ابی بکر، علی علیه السّلام را مقدّم می داشت. در قضیۀ مباهله(5) مگر ابی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت. در غزوه تبوک(6) با بود ابی بکر کاردان پیرمرد، چرا علی علیه السّلام را خلیفه خود قرار داد؟ در سفر مکّه(7) چرا ابی بکر را معزول و علی را منصوب برای ابلاغ رسالت و
ص: 522
قرائت سوره برائت نمود؟ در مکه با بودن ابی بکر، چرا علی را با خود برای بت شکنی(1) برد، حتی به روی شانۀ خودسوار کرد و امر به شکستن بت هُبل نمود؟ با حضور ابی بکر، چرا علی علیه السّلام را برای حکومت و دعوت مردم یمن(2) فرستاد و علاوه بر همه، با بودن
ص: 523
ابی بکر، علی را چرا وصی خود قرار داد؟
شیخ: حدیث بسیار ثابتی از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده که أبداً مورد انکار نیست که عمرو بن عاص گفت:
روزی به پیغمبر عرض کردم: یا نبی الله! أحبّ زنان عالم به سوی شما کیست؟
فرمودند: عایشه.
عرض کردم: احبّ مردان به سوی شما کیست؟
فرمودند: پدر عایشه ابی بکر. پس به همین جهت که محبوب پیغمبرند، حقّ تقدّم دارند بر تمام امّت و این خود یک دلیل قاطع است برخلافت ابی بکر رضی الله عنه.
داعی: این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات(1) بکریون است، با احادیث ثابتۀ مسلّمۀ عند الفریقین معارَض است. فلذا مردودیت آن ثابت می باشد.
در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود: اول از جهت امّ المؤمنین عایشه و دوم از جهت خلیفه ابی بکر.
امّا در محبوبیت عایشه، به طریقی که احبّ زنان باشد، نزد رسول خدا اشکال است؛ چون که عرض کردم معارض است این قول با احادیث صحیحۀ ثابته ای که در
ص: 524
کتب معتبرۀ فریقین (شیعه و سنّی) ثبت گردیده.
شیخ: با کدام اخبار معارض است، ممکن است بیان نمایید، تا مطابقت نموده، قضاوت عادلانه نماییم.
داعی: احادیث بسیاری از طرق علماء و روات شما، بر خلاف گفتۀ شما، دربارۀ حضرت صدیقۀ کبری امّ الائمة النجباء فاطمة الزهراء سلام الله علیها وارد است.
که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرّر می فرمود:
«فاطمة خیر نساء امّتی».
یعنی: فاطمه بهترین زنان امّت من است.
امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و حافظ ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علیّ» نقل می نمایند از محمّد بن حنفیه از امیرالمؤمنین علیه السّلام؛ و ابن عبد البر در «استیعاب»(2) ضمن نقل حالات فاطمه سلام الله علیها و خدیجه امّ المؤمنین از عبد الوارث بن سفیان و ابو هریره - و ضمن حالات خدیجه امّ المؤمنین از ابو داود، نقلاً از ابو هریره و انس بن مالک - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّة»(3) و میر سید علی همدانی
ص: 526
در مودّت سیزدهم از «مودّةْ القربی»(1) از انس بن مالک و نیز بسیاری از ثقات محدًثین به طرق خود از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّدعلیهما السّلام.»
(بهترین زنان عالمین چهارند: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم ، خدیجه دختر خویلد[و] فاطمه دختر محمدصلی الله علیه وآله.)
خطیب در «تاریخ بغداد»(2) نقل می نماید که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.
محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح و امام احمد بن حنبل(3) در «مسند» از عایشه بنت ابی بکر نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود:
«یا فاطمة ابشری فانّ الله اصطفیک وطهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام وهو خیر دین.»
ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.
ص: 527
و نیز بخاری در صفحه 64 جزء چهارم «صحیح»(1) و مسلم(2) در باب فضائل فاطمه درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(3) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(4) ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(5) و محمّد بن سعد کاتب درجزء دوم «طبقات»، ضمن فرموده های رسول الله صلی الله علیه وآله در مرض و بستر و بیماری و در جلد هشتم در نقل حالات بی بی فاطمه علیهاالسّلام ضمن حدیث طولانی (که وقت مجلس، اجازه نقل آن را نمی دهد)، مسنداً از عایشه امّ المؤمنین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء العالمین.»
یعنی آیا تو راضی نیستی که سیدۀ زنان عالمین باشی؟
ص: 528
و ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی در «اصابه»(1) نقل نموده است؛ یعنی تو بهترین زنان عالمین هستی.
و نیز بخاری و مسلم در «صحیحین» خود و امام ثعلبی در «تفسیر»(2) و امام احمد حنبل در «مسند» و طبرانی در «معجم الکبیر»(3) و سلیمان بلخی حنفی در باب 32 «ینابیع المودّة» (4) از تفسیر ابن ابی حاتم و «مناقب» و حاکم و وسیط و واحدی و «حلیة الاولیاء» حافظ ابو نعیم اصفهانی و «فرائد» حموینی، (5) و ابن حجر مکّی در ذیل آیه چهاردهم «صواعق»(6)از احمد و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 8 «مطالب السؤول»(7) و طبری در «تفسیر»(8) و واحدی در
ص: 529
«اسباب النزول»(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(2) و محبّ الدین طبری در ریاض و مؤمن شبلنجی در «نورالابصار»(3) و زمخشری در «تفسیر»(3) و سیوطی در «درّ المنثور»(4) و ابن عساکر در «تاریخ»(5) و علامۀ سمهودی در «تاریخ المدینه» و فاضل نیشابوری در «تفسیر»(6) و قاضی بیضاوی در «تفسیر»(7) و امام فخر در «تفسیر کبیر»(8) و سید ابی بکر شهاب الدین علوی در
ص: 530
صفحه 22 تا 23 باب اوّل «رشفة الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1) از «تفسیر بغوی» و ثعلبی و سیرۀ ملا و «مناقب» احمد و کبیر و «اوسط» طبرانی و سدی و شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 5 کتاب «الاتحاف»(2) از حاکم و طبرانی و احمد و جلال الدین سیوطی در «احیاء المیّت»(3) از تفاسیر ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و معجم الکبیر طبرانی و ابن ابی حاتم و حاکم بالأخره عموم اکابر علمای شما
ص: 531
(به استثنای عدّۀ قلیلی از متعصّبین و پیروان امویها و دشمنان اهل بیت) از ابن عباس (حبر امّت) و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره 42 (شوری) نازل شد:
﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.
«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم.»
جمعی از اصحاب عرض کردند:
«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال صلی الله علیه وآله: علیّ وفاطمة والحسن والحسین.»
یعنی نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما (یعنی در این آیه شریفه)؟
فرمود: آنها علی و فاطمه و حسن و حسین اند - و در بعضی از اخبار دارد «وابناهما»؛ یعنی پسران آنها.
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت، مجال نقل همه آنها را نمی دهد و در نزد علمای شما این معنی به حدّ شیاع رسیده.
محمّد بن علی صبان مصری در صفحه 119 «اسعاف الراغبین»(1) و دیگران از امام محمّد بن ادریس شافعی که از ائمۀ اربعه شما و رئیس و پیشوای شافعی ها می باشد، نقل نموده اند که می گفت:
یا أهل البیت رسول الله حبّکم*** فرض من الله فی القرآن أنزله
کفاکم من عظیم القدر انّکم*** من لم یصلّ علیکم لا صلاة له
«ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا - که در قرآن نازل شده (اشاره به آیه فوق می باشد). کفایت می کند در عظمت قدر شما (آل محمّد) آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد.»
اینک از آقایان محترم با انصاف سؤال می کنم آیا خبر یک طرفه ای را که شما نقل نمودید، با این همه اخبار صحیحۀ صریحه متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) که از حدّ احصاء خارج است، مقابله می کند؟
آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را که خداوند در قرآن مجید مودّت و محبّت او را بر مردم فریضه قرار داده، بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد؟
آیا تصور هوی و هوس در آن حضرت می رود که بگوییم روی هوای دل، عایشه را - که هیچ دلیلی بر افضلیت او نیست (جز آنکه همسر رسول خدا و امّ المؤمنین بوده؛ مانند سایر زنان پیغمبر) - از فاطمه ای که در قرآن مجید، خدای متعال مودّت و محبّت او را فریضه و واجب قرار داده و آیۀ تطهیر در شإن او نازل کرده و افتخار ورود در مباهله را به حکم قرآن به او داده، بیشتر دوست دارد؟
شما خود می دانید که انبیاء و اولیاء در پی هوای نفس نمی رفتند و جز خدا کسی را نمی دیدند، مخصوصاً رسول خدا خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که حقیقت حبّ فی الله و بغض
ص: 533
فی الله بوده است و قطعاً دوست نمی داشته، مگر کسی را که خدا دوست داشته و دشمن نمی داشته. مگر کسی را که خدا دشمن داشته.
چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده، می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد. پس قطعاً اگر فاطمه علیهاالسّلام را دوست داشته، برای آن بوده که محبوبیت الهی داشته.
آیا عقل باور می کند که آن حضرت ترجیح دهد در محبّت، فردی از افراد زنان خود را بر کسی که خود می فرمود خدا او را برگزیده و محبّتش را بر مردم فریضه قرار داده؟
یا باید این همه اخبار صحیحۀ صریحۀ را - که مورد قبول اکابر علماء فریقین می باشد و با آیات قرآن مجید تأیید گردیده - ردبنمایید یا این خبری را که بیان نمودید از موضوعات مسلّمه ندانید، تا تناقض از بین برداشته شود.
و اما دربارۀ خلیفه ابی بکر که فرمودید آن حضرت فرموده: احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد، مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات ثقات و علمای بزرگ خودتان نقل گردیده که محبوب ترین مردان امّت نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده است.
چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّة»(1) از ترمذی نقل می کند
ص: 534
از بریده که گفت:
«کان احبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة ومن الرجال علیّ علیه السّلام.»
(محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی علیه السّلام بود.
و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 91 «کفایة الطالب»(1) مسنداً از امّ المؤمنین عایشه نقل نموده که گفت:
«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.»
(خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله از علی بن ابی طالب علیه السّلام.
آن گاه گوید: این حدیثی است که روایت نموده او را ابن جریر در «مناقب» خود و ابن عساکر دمشقی
در ترجمه حالات علی علیه السّلام.
و نیز محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی»(2) از ترمذی نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله محبوب تر بودند، گفت: فاطمه.
گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت. گفت:
«زوجها علیّ بن أبی طالب.»؛ یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.
و نیز از مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:
«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ صلی الله علیه وآله من علیّ ولا أحبّ إلیه من فاطمة.»
ص: 535
(ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و نه محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.)
و نیز از حافظ خجندی از معاذة الغفاریه نقل می نماید که گفت: مشرّف شدم خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در منزل عایشه و علی علیه السّلام در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:
«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ وأکرمهم علیّ.فأعر فی حقّه واکرمی مثواه.»
(این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.)
و نیز شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی - که از اجلّه علمای شما می باشد - در صفحه 9 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) و سلیمان بلخی در «ینابیع»(2) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 6 «مطالب السؤول»(3) از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت: با عمّه ام نزد امّ المؤمنین عایشه رفتیم. من از او سؤال نمودم از محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا عایشه گفت: از زنها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.
همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در مودّت یازدهم «مودّة القربی»(4) نقل
ص: 536
نموده با این تفاوت که جمیع گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.
و نیز خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم «مناقب»(1) از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.
و نیز ابن حجر مکّی در آخر فصل دوم از «صواعق»، (2) بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی علیه السّلام، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:
«کانت فاطمة أحبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله وزوجها أحبّ الرجال إلیه.»
(محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.)
و نیز محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 7 مطالب السؤول،(3) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:
«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة کون فاطمة کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها وانّها سیّدة نساء أهل الجنّة وانّها سیّدة نساء هذه الأمّة وسیّدة نساء أهل المدینة.»
(به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیدۀ زنان اهل بهشت و سیدۀ زنان این امّت و سیدۀ زنان اهل مدینه بوده است.)
پس این مطلب با دلایل عقل و نقل ثابت است که علی و فاطمه علیهاالسّلام محبوب ترین خلق بودند نزد رسول الله صلی الله علیه وآله و از همه این اخبار مهم تر بر اثبات محبوبیت علی و تقدّم بر دیگران در نزد پیغمبر، خبر معروف طیر مشوی است که به آن حدیث کاملاً ثابت می شود علی محبوب ترین تمام امّت بود نزد آن حضرت و البته خودتان بهتر می دانید که حدیث طیر به قدری معروف است نزد فریقین (شیعه و سنّی) که احتیاج به نقل
ص: 537
سند ندارد، ولی برای مزید بینایی آقایان محترمین اهل مجلس - که امر بر آنها مشتبه نشود و گمان ننمایند شیعیان این قبیل احادیث را جعل می نمایند - به بعض از آن اسناد که در خاطر دارم، اشاره می نمایم.
احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 21 «فصول المهمّه»(3) و سلیمان بلخی حنفی باب 8 «ینابیع المودّه»(4) را اختصاص به حدیث طیر و نقل روایات آن داده و از احمد بن حنبل و ترمذی و موفّق بن احمد و ابن مغازلی و سنن ابی داود از سفینه مولی النبی و انس بن مالک و ابن عبّاس روایت نموده، تا آنجا که گوید: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه»(5) به این عبارت نوشته:
«وذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة عن أنس بن مالک.»
ص: 538
خلاصه معنی آنکه به صحت پیوسته نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه [و] اخبار صریحه از انس بن مالک. و سبط ابن جوزی در صفحه 23 «تذکره»(1) از فضایل احمد و سنن ترمذی و مسعودی در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(2) به آخر حدیث - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد - اشاره نموده است و امام ابو عبدالرحمان نسائی در حدیث نهم «خصائص العلوی»(3) و حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.
خلاصه اکابر علمای شما همه تصدیق نموده و در کتب معتبره خود ثبت نموده اند این حدیث شریف را، چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی - که شما آقایان، نظر به قرب جوار به مکان ایشان بهتر می دانید مقام علم و عمل و تقوای ایشان را که در هندوستان اظهر من الشمس بوده است - یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبرۀ کتب عالیۀ علمای بزرگ شما را در آنجا جمع نموده که الحال نظر ندارم که به چند سند این حدیث را نقل نموده، آن قدر می دانم که وقت قرائت اسناد آن حدیث مبهوت شدم از زحمات و خدمات مهم آن سید جلیل القدر که یک حدیث کوچکی را چگونه متواتراً فقط از طریق شماها ثابت نموده است که خلاصه و نتیجۀ تمامی آن اخبار، این است که کافّۀ مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:
ص: 539
«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه.»
(پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان. در آن حال علی علیه السّلام آمد و خورد با آن حضرت از آن مرغ بریان.)
و در بعضی از کتب شما مانند «فصول المهمّه»(1) مالکی و تاریخ حافظ(2) نیشابوری و «کفایة الطالب»(3)
گنجی شافعی و مسند احمد و غیر آن که نقل از انس بن مالک می نمایند، به این طریق ذکر نموده اند که انس گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله مشغول این دعا بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم با پا به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:
«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»
چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.
عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.
حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی.
ص: 540
عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم [و ] دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.
حال از آقایان محترم سؤال می کنم که آیا خدای متعال دعا و درخواست رسولش خاتم الانبیاء را اجابت فرموده یا رد نموده؟
شیخ: بدیهی است چون خداوند در قرآن کریم وعدۀ اجابت دعوات نموده و نیز می داند که پیغمبر با عظمت، هرگز درخواست بیجا نمی کند، قطعاً خواهش و تقاضای آن حضرت را پیوسته قبول و اجابت می نموده.
داعی: پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همۀ امّت - که منتخب از همۀ خلق و محبوب ترین همۀ امّت نزد خدا و پیغمبر بوده - علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است.
چنانچه علمای بزرگ خودتان تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحۀ شافعی که از فقهاء و اکابر علمای شما بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول»،(1) صفحه 15، به مناسبت حدیث رایت وحدیث طیر،قریب [به]
ص: 541
یک صفحه با بیانات شیرین و تحقیقات نمکین، اثبات مقام با عظمت علی علیه السّلام را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا گوید:
«وأراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ.»
(اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.
و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث شام، در سال 658، در باب 33 «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب علیه السّلام»(1) بعداز نقل حدیث طیر از چهار
ص: 542
1- طریق با اسناد معتبرۀ خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبرۀ خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی علیه السّلام بود.
آن گاه گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (طالبین مراجعه به «کفایة الطالب» باب 32 نمایند)
ص: 543
اینک آقایان محترم انصاف دهید آیا این حدیثی که شما نقل نمودید، می تواند با احادیث معارض و مخصوصاً حدیث رایت و این حدیث با عظمت طیر مشوی مقابله نماید؟ قطعاً جواب منفی است. پس به یک حدیث یک طرفۀ شما در مقابل احادیثی که جمیع اکابر علمای شما (به استثنای معدودی متعصّب عنود) نقل و تصدیق به صحّت آن نموده اند، هرگز نمی توان اتخاذ سند نمود، بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.
شیخ: گمان می کنم شما تصمیم گرفته اید که آنچه ما بگوییم، قبول ننمایید و با اصرار زیادی رد نمایید.
داعی: خیلی تعجّب می کنم از مثل شما شخص عالمی که در حضور این همه شاهد حاضر در مجلس چنین نسبتی به داعی بدهید. کدام وقت آقایان دلیلی که مطابقت با علم و عقل و منطق نماید، اقامه نمودید که داعی لجاج نموده و قبول ننمودم، تا مورد سرزنش شما قرار گیرم. از حول و قوۀ پروردگار بیرون روم اگر در وجود من ذرّه ای لجاج و عناد و تعصّب جاهلانه باشد، یا با آقایان برادران اهل تسنّن - عموماً و خصوصاً - نظر عداوتی داشته باشم.
خدا را شاهد و گواه می گیرم که در مناظرات با یهود و نصاری و هنود و براهمه و بهایی های بی قابلیت در ایران و قادیانی ها در هندوستان و یا با ارباب مادّه و طبیعت و سایر منحرفین لجاجی در کار نبوده، در همه جا و همه وقت، خدا را در نظر گرفته و پیوسته هدف من حق و ابراز حقیقت روی قواعد علم و عقل و منطق و انصاف بوده است.
با مردمان کافر و مرتد و نجس لجاجت ننموده ام، تا چه رسد به شما که برادران مسلمان ما هستید و همه اهل یک ملّت و شریعت و یک قبله و یک کتاب و تابع احکام یک پیغمبر می باشیم. منتها یک اشتباهاتی از اوّل در مغز و دماغ شماها وارد شده و روی عادت، طبیعت ثانوی شده، باید با مروحۀ منطق و انصاف برطرف شود.
ص: 544
بحمدالله شما عالم هستید، فقط اگر مختصری از عادت و پیروی اسلاف و تعصّب دور شوید و در دایرۀ انصاف وارد گردید، به نتیجۀ کامل می رسیم.
شیخ: ما طریقۀ مناظرات شما را با هنود و براهمه در شهر لاهور در روزنامه ها و مجلات هفتگی خواندیم و خیلی هم مسرور شدیم و هنوز به ملاقات شما نائل نشده، در خودعلاقۀ قلبی به شما احساس نمودیم. امید است خداوند به ما و شما توفیق دهد تا حق و حقیقت آشکار شود.
ما معتقدیم چنانچه در اخبار خدشه ای باشد، به فرمودۀ خودتان باید مراجعه به قرآن کریم نمود: اگر در فضیلت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه و طریقۀ خلافت خلفای راشدین - رضی الله عنهم - احادیث را مخدوش بدانید، آیا در دلایل مستفاد از آیات قرآن کریم هم شما خدشه وارد خواهید نمود؟
داعی: خدا نیاورد آن روزی را که داعی خدشه در دلایل قرآنی و یا احادیث صحیحه بنمایم. فقط چیزی که هست، با هر فرقه و قومی حتّی منحرفین و مرتدین از دین هم وقتی رو به رو شدیم، آنان بر حقانیت خود، استدلال به آیات قرآن مجید می نمودند، چه آنکه آیات قرآن مجید ذو معانی می باشد. لذا خاتم الانبیاء برای جلوگیری از زیاده رویهای اشخاص و غلط اندازیهای آنها قرآن را تنها ودیعه میان امّت نگذارد، بلکه به اتفاق علمای فریقین (شیعه و سنّی) چنانچه شبهای قبل عرض کردم فرمود:
«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی. ما إن تمسّکتم بهما فقد نجوتم - و در بعض از روایات فرمود - لن تضلّوا أبداً.»
(به درستی که من می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را؛ کتاب خدا و عترت من. اگر تمسّک جستید به این هر دو (کتاب و عترت) نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.
به همین جهت، معنی و حقیقت و شأن نزول قرآن را باید از خود رسول الله صلی الله علیه وآله که مبین حقیقی قرآن است و بعد از آن حضرت، از عدل قرآن - که عترت و اهل بیت آن حضرت اند - سؤال نمود. لذا در آیۀ 7 سوره 21 (انبیاء) فرموده است:
ص: 545
﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾.
(ای رسول ما به امّت بگو) که شما خود اگر نمی دانید، بروید از اهل ذکر و دانشمندان امّت (یعنی آل محمّد که اعلم از همه بودند) سؤال کنید.
مراد از اهل ذکر، علی و ائمّه از اولاد آن حضرت علیهم السلام اند که عدیل القرآن اند؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 119 «ینابیع المودّه»(1) باب 39، چاپ اسلامبول از «تفسیر کشف البیان» امام ثعلبی، نقلاً از جابر بن عبدالله انصاری آورده که گفت:
«قال علیّ بن أبی طالب نحن أهل الذکر.»
یعنی علی علیه السّلام فرمود: ما (خاندان رسالت) اهل ذکر هستیم.
چون «ذکر» یکی از نامهای قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآن اند، به همین جهت است که علمای ما و شما در کتب(2) معتبرۀ خود نقل نموده اند که علی علیه السّلام می فرمود:
ص: 546
«سلونی قبل أن تفقدونی، سلونی عن کتاب الله. فانّه لیس من آیة إلاّ وقد عرفت بلیل نزلت أم نهار أم فی سهل أم فی جبل. والله ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من أنزلت وانّ ربّی وهب لی لساناً طلقاً وقلباً عقولاً.»
(سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید. سؤال کنید مرا از کتاب خدا؛ زیرا که نیست آیه ای از قرآن الّا آنکه من می شناسم در شب نازل گردید یا روز در زمین هموار یا کوه سخت . به خدا قسم نازل نگردیده آیه ای از قرآن مگر به تحقیق م یدانم در چه چیز نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه کس نزول یافته ؛ زیرا که پروردگار من به من زبان فصیح و قلب گیرنده مرحمت فرموده است. )
(پس استدلال به هر آیه ای از آیات قرآن باید مطابقت با مفهوم حقیقی و بیان مفسّرین واقعی بنماید و الاّ هر کس از پیش خود و روی ذوق و فکر و عقیده خود بخواهد آیات قرآن را معنی بنماید، اثری جز اختلاف کلمه و تشتّت آراء نخواهد داشت.
ص: 547
اینک با توجه به این مقدّمه خواهش می کنم آیۀ منظور خود را بیان فرمایید. چنانچه مطابقت با واقع نماید، به جان و دل پذیرفته و بر سر خود جای دهم.
شیخ: در آیه 29 سوره 48 (فتح) صریحاً می فرماید:
﴿مُحَمّدٌ رّسُولُ اللهِ وَالّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکّعاً سُجّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السّجُودِ﴾.
(محمّدصلی الله علیه وآله فرستادۀ خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند. آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند. بر رخسارشان از اثر سجده نشانهای نورانیت پدیدار است.)
این آیه شریفه از جهتی فضل و شرف ابی بکر رضی الله عنه را ثابت می کند و از جهت دیگر طریقۀ خلافت خلفای راشدین رضی الله عنهم را معین می نماید. به خلاف آنچه جامعۀ شیعه ادعا می نمایند که علی کرّم الله وجهه خلیفۀ اوّل می باشد این آیه صراحتاً علی را خلیفۀ چهارم معرّفی می نماید.
داعی: از ظاهر آیۀ شریفه چیزی که دلیل بر طریقۀ خلافت خلفای راشدین و فضل ابی بکر باشد، دیده نمی گردد. البته لازم است توضیح دهید که این صراحت در کجای آیه است که مکشوف نمی باشد.
شیخ: دلالت آیه بر فضیلت و شرافت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه آن است که در اوّل آیه با کلمه ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ اشاره به مقام آن مرد شریف شده که در لیلة الغار با پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده است.
و اما طریقۀ خلافت خلفای راشدین در این آیه با کمال صراحت واضح است؛ زیرا مراد از ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ ابی بکر رضی الله عنه است که در غار ثور [در] لیلة الهجرة با پیغمبر بوده است
ص: 548
و مراد از ﴿أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار﴾ عمر بن الخطاب رضی الله عنه است که بسیار شدید العمل بر کفار بوده و ﴿رُحَماء بَیْنَهُم﴾ عثمان بن عفان رضی الله عنه است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِن أثر السُّجُود﴾ علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه می باشد.
امیدوارم با نظر پاک شما موافقت نماید و تصدیق نمایید حق با ما است که علی را خلیفۀ چهارم می دانیم، نه خلیفۀ اوّل که خداوند هم در قرآن او را در مرتبه چهارم نام برده.
داعی: متحیرم چگونه جواب عرض نمایم که تصور غرض رانی نشود، ولی اگر با نظر انصاف بدون تعصّب بنگرید، تصدیق خواهید فرمود که غرضی در کار نیست، بلکه غرض، کشف حقیقت است.
گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند،حتّی درتفاسیر بزرگ علمای خودتان - و اگر چنین آیه ای در قرآن راجع به امر خلافت بود، روز اوّل بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مقابل اعتراضات علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار از صحابه - که سرپیچی از بیعت نمودند - تمسّک به شاخ و برگهای بی مغز نمی نمودند.
[بلکه] با نقل آیه، جواب مُسکت به همه می دادند. پس معلوم است آیه را به این معنی که شما نمودید، دست و پاهایی است که بعدها تفسیر بما لا یرضی صاحبه نمودند؛ زیرا هیچ یک از اکابر مفسّرین خودتان، از قبیل طبری و امام ثعلبی و فاضل نیشابوری و جلال الدین سیوطی و قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری و امام فخر رازی و غیرهم چنین معنایی ننمودند؛ پس شما از کجا می گویید و از چه وقت این معنی و به دست چه اشخاصی جلوه نموده نمی دانم. علاوه در خود آیۀ شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل به این قول شده، دست و پای بی جایی زده و متوجّه نشده است به آنچه علمای بزرگ خودتان در اوّل تفاسیرشان(1) نقل از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نموده اند که فرمود:
ص: 549
«من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار.»
(هرکس تفسیر کند قرآن را برای خودش، پس نشمینگاه او در آتش است.)
اگر بگویید تفسیر نیست، بلکه تأویل است، می گوییم شما که باب تأویل را مطلقاً مسدود می دانید. علاوه بر آنکه این آیۀ شریفه علماً و ادباً و اصطلاحاً بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد.
شیخ: انتظار نداشتم که جناب عالی درمقابل آیۀ با این صراحت هم استقامت کنید. البته اگر ایرادی به این آیه برخلاف حقیقت دارید بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.
نواب: قبله صاحب! خواهش می کنیم همان قسمی که تاکنون تقاضاهای ما را پذیرفته اید و مطالب را به قسمی ساده بیان نمودید که تمام جلسای مجلس و غائبین بهره مند شدند، اینجا هم خیلی بیشتر رعایت سادگی را در کلام بفرمایید که موجب امتنان همگی ما است؛ چون همین آیه است که پیوسته برای ما قرائت شده و همه ما را مجذوب و محکوم به حکم قرآن نموده اند.
داعی: اوّلاً عظمت آیه و نقل قول بازیگران چنان آقایان را مجذوب نموده که از توجّه به باطن و ضمایر آیه غافل شده اید و اگر خودتان مختصر توجّهی به ترکیبات نحوی و معانی ادبی آن می نمودید، بر خودتان معلوم می شد که با هدف و مراد شما ابداً مطابقت نمی دهد.
شیخ: متمنّی است خودتان ضمائر و ترکیبات را بیان نمایید، ببینید چگونه مطابقت نمی دهد.
داعی: امّا از جهت ترکیبی آیه شریفه خودتان بهتر می دانید که ترکیب این آیه - علی
ص: 550
الاقوی - از دو حال خارج نیست؛ یا محمّد مبتداست و رسول الله عطف بیان و والذین معه عطف بر محمّد و اشداء، خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر. و یا والذین معه مبتداست و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.
روی این قواعد، اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفتۀ شما معنی بنماییم، دو قسم معنی ظاهر می شود: اگر محمّد مبتدا باشد والّذین معه معطوف بر مبتدا و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر. آنگاه معنای آیه چنین می شود که محمدصلی الله علیه وآله ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.
و اگر والذین معه مبتدا باشد و اشداء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر آنگاه معنای آیه چنین می شود که ابی بکرو عمر و عثمان و علی است. بدیهی است هر طلبۀ مبتدی می داند که این نحوۀ از کلام، غیر معقول و خارج از نظم ادب است.
علاوه بر این، اگر مقصود از این آیۀ شریفه خلفای اربعه بودند، بایستی در فاصله کلمات «واو» عاطفه گذارده می شد، تا مطابقت با مقصود شما نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.
جمیع مفسّرین(1) خودتان این آیه شریفه رابه حساب تمام مؤمنین آورده اند؛ یعنی
ص: 551
می گویند اینها صفات تمام مؤمنین است.
و ظاهر آیه خود دلیل است که این معانی تماماً صفات یک نفر است که از اوّل با پیغمبر بوده اند نه چهار نفر - و اگر بگوییم آن یک نفر، علی امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است، با مطابقت عقل و نقل اولی به قبول است تا دیگران.
شیخ: عجب است که شما می فرمایید جدل نمی کنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید. مگر نه این است که خداوند در آیه 40 سوره 9 (توبه) صریحاً می فرماید:
﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
«البته خداوند او را (که رسول الله باشد) یاری خواهد کرد، چنان که هنگامی که کفّار آن حضرت را از مکّه خارج کردند، خدا یاری اش کرد. آن گاه یکی از آن دو تن که در غار بودند (یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله) به رفیق و همسفر خود (ابوبکر که پریشان و مضطرب بود) فرمود: مترس که خدا با ما است. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر بر او (یعنی رسول الله) فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیده اید، مدد فرمود.»
این آیه علاوه بر آنکه مؤیّد آیه قبل است و ثابت می کند معنای ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ را که ابی بکر در غار لیلة الهجرة با رسول خدا بوده، خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست به علم باطن که ابی بکر خلیفۀ اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم
ص: 552
است، باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود واین عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.
داعی: هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آیید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید، خواهید تصدیق نمود که آن نتیجه ای که مقصود شماست، از این آیه به دست نمی آید.
شیخ: خوب است اگر دلایل منطقی بر خلاف مقصود هست، بیان فرمایید.
داعی: تمنّا می کنم از این مرحله صرف نظر نمایید؛ زیرا کلام، کلام می آورد. آن گاه ممکن است بعضی از مردمان بی انصاف، با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصوّر رود که ما می خواهیم اهانت به مقام خلفا نماییم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است. احتیاج به تفسیر و تأویل بیجا ندارند.
شیخ: خواهش می کنم طفره نروید و مطمئن باشید دلایل منطقی تولید نقار نمی کند، بلکه کشف حجب می شود.
داعی: چون نام طفره بردید، ناچارم مختصری جواب عرض نمایم، تا بدانید طفره ای در کار نبوده، بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم. امید است به مقالات داعی خُرده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید؛ چه آنکه جواب از این گفتار را محقّقین علماء به طرق مختلفه داده اند. اوّلاً جمله ای فرمودید خیلی تعجّب آور و بی فکر بود که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد.
جواب این بیان شما بسیار ساده است؛ چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابی بکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی شما خود معتقدید به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، می بایستی پیغمبرصلی الله علیه وآله هر چهار خلیفه را - که حاضر در مکّه بودند - با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد [و] سه نفر دیگر را بگذارد،بلکه یکی از آنها
ص: 553
را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبرصلی الله علیه وآله مخطور بوده و در معرض حملۀ دشمنان بود.
ثانیاً بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ(1) خود نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی علیه السّلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی علیه السّلام فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.
ابی بکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند. پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.
بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای منصف خودتان اقرار به این معنی دارند که از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ - که از مشاهیر علمای خودتان است(1) - در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم صلی الله علیه وآله از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را. در همان اوان، «امر رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً فنام فی فراشه وخشی من ابن أبی قحافة أن یدلّهم علیه، فأخذه معه ومضی إلی الغار.»
(امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.)
ص: 554
ثالثاً خیلی بجا بود محل استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان می نمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خداصلی الله علیه وآله چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.
شیخ: محل استشهاد معلوم است. اوّلاً مصاحبت با رسول الله و اینکه خداوند او را مصاحب رسول الله می خواند.
ثانیاً آنکه از قول آن حضرت که خبر می دهد ﴿انّ الله معنا﴾.
ثالثاً نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ تر دلیل شرافت است و مجموع این دلایل، اثبات افضلیت و حق تقدّم خلافت را برای او می نمایند.
داعی: البته احدی انکار مراتب ابی بکر را نمی نماید که او پیرمرد مسلمان و از کباراصحاب و پدر زن رسول خداصلی الله علیه وآله بوده، ولی این دلایل شما برای اثبات فضیلت خاص و حقّ تقدّم در خلافت مکفی نمی باشد.
اگر بخواهید در مقابل بیگانۀ بی غرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه نمودید، اثبات فضیلتی خاص برای او بنمایید، قطعاً مورد اعتراض قرار خواهید گرفت؛ زیرا در جواب شما خواهند گفت: تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمی باشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.
مگر آقایان فراموش نموده اید آیه 39 سوره 12 (یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید که:
﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.
«ای دو رفیق زندان من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرّق بی حقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟»
مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند: روزی که یوسف را به زندان بردند،
ص: 555
طبّاخ و ساقی پادشاه را هم - که هر دو کافر و قائل به ارباب انواع بودند - با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر (مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خواند؛ چنانچه در این آیه خبر می دهد. حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت بوده، یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیدۀ آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.
و نیز مراجعه فرمایید به آیه 37 سوره 18 (کهف) که می فرماید:
﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَةٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾.
«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آن گاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی.»
عموم مفسّرین نوشته اند دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس (چنان که امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شماست، در تفسیر(1) کبیرش نقل می نماید). این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت،اجازۀ نقل مشروحۀ مفصّله را نمی دهد. غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.
پس مصاحبت فقط، دلیل بر فضیلت و شرافت وبرتری نمی باشد. دلایل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمی دهد.
ص: 556
و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ابی بکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آنکه خدا با او بوده، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است، خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمایید، تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد.
آیا تصوّر می نمایید جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟ اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. مگر نه در آیۀ 7 سورۀ 58 (مجادله) می فرماید:
﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.
«به طریق استفهام تقریری فرماید: - آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم رای گویند، خدا چهارم آنهاست و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست؛ (چه آنکه خدا را احاطۀ کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است)».
پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.
همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.
شیخ: مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.
ص: 557
داعی: باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، [به گونه ای] که گویند: چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص می نگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از این رو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او برکنار و به خطاب: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾.
(آیه 34 و 35 سوره 15 (حجر) عتاب حق به او شد که از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو راندۀ درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید.» و ملعون ابدی گردید.
ببخشید، می دانید در مثال مناقشه نیست، بلکه برای تقریب اذهان است.
و اگر به عالم بشریت بنگریم، نظایر بسیار دارد از اشخاصی که مقرَّب عندالله شدند، ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند؛ برای نمونه به دو نفر اشاره می نماییم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امّت به آنها اشاره فرموده.
که از جملۀ آنها بلعم بن باعوراء می باشد که در زمان حضرت موسی علیه السّلام آن قدر مقرَّب عندالله شد که خداوند اسم اعظم به او عطا فرمود، به گونه ای که در اثر یک دعا، حضرت موسی را در وادی تیه سرگردان نمود، ولی موقع امتحان، حبّ جاه و
ص: 558
ریاست طلبی او را وادار به مخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنّم گردید، چنان که تمام مفسّرین و مورّخین شرح حال او را مفصّلاً نگاشته اند. حتّی امام فخر رازی هم در صفحه 463 جلد چهارم تفسیر(1) خود از ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد، قصّۀ او را نقل نموده. خداوند در آیه 174 سورۀ 7 (اعراف) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد که:
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.
(ای پیغمبر) بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (که بلعم بن باعوراء باشد) که ما آیات خود را به او عطا کردیم. از آن آیات به عصیان سرپیچید، چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.
دیگری برصیصای عابد بود که در اوّل امر، به قدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدعوه گردید، ولی عند الامتحان عاقبت به شر شد و فریب شیطان را خورده، با دختری زنا نمود، تمام زحمات خود را به باد داده، به چوبه دار آویخته گردید کافر از دنیا رفت. فلذا در آیه 16 سوره 59 (حشر) به قصۀ او اشاره می فرماید:
﴿کَمَثَلِ الشّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قَالَ إِنّی بَرِی ءٌ مِنکَ إِنّی أَخَافُ اللهَ رَبّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنّهُمَا فِی النّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظّالِمِینَ﴾.
«این (منافقان) در مثل مانند شیطان اند که انسان را گفت (یعنی به برصیصای عابد): به خدا کافر شو. پس از آنکه کافر شد، آن گاه بدو گفت: من از تو بیزارم؛ زیرا که من از عقاب پروردگار [جهانیان] می ترسم. پس عاقبت
ص: 559
شیطان و «برصیصای عابد» که به امر او کافر شد، این است که هر دو در آتش دوزخ مخلَّدندو آن دوزخ، جزای ستمکاران است.»
پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد، دلیل بر عاقبت به خیری او نمی باشد. فلذا در دستور است که در دعا بگویید:«اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً».(پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.)
علاوه بر اینها خود می دانید که در نزد علمای معانی و بیان محقَّق است که تأکید در کلام ذکر نمی شود، مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیۀ شریفه - که کلام خود را با جمله اسمیه و انّ مشدّده آورده - فساد عقیدۀ طرف، ظاهر می گردد که متزلزل و متوهّم و در شک و تردید بوده.
شیخ: انصاف دهید. از مثل شمایی سزاوار نبود مَثَل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.
داعی: ببخشید، مگر نشنیدید الآن عرض کردم که در مَثَل مناقشه نیست. در مباحثات علمی ومناظرات مذهبی، امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد می آورند.
خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچ گاه قصد اهانتی نداشته ام، بلکه برای ثبوت نظر و عقیده خود، شواهد و امثالی که در نظر می آید، به زبان جاری می گردد.
شیخ: دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت، قرینه ای در خود آیۀ کریمه است که می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون [ارجاع] ضمیر سکینه بر ابی بکر رضی الله عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.
داعی: اشتباه می فرمایید. ضمیر(1) سکینه راجع است به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و نزول
ص: 560
سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابی بکر، به قرینه جملۀ بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده نه ابی بکر.
شیخ: مسلَّم است که رسول خداصلی الله علیه وآله مؤید به جنود حق بوده، ولی ابی بکر رضی الله عنه هم در مصاحبت آن حضرت بی نصیب نبوده.
داعی: اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیۀ شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود، به شخص آن حضرت می باشد و اگر به طفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده می شود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.
شیخ: رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده. پس نزول سکینه مخصوص ابی بکر رضی الله عنه بوده.
داعی: چرا بی لطفی می کنید و وقت مجلس را به تکرار مطالب می گیرید. به چه دلیل می گویید که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند. مگر فراموش نموده اید آیه 26 سورۀ 9 (توبه) را که در قصّه حنین می فرماید:
﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
«آن گاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربّانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.»
ص: 561
و نیز در آیه 26 سوره 48 (فتح) مثل همین آیه شریفه را آورده.
همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد.
این قضیه به قدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.
خوب است آقایان کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 253 تا صفحه 281 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1) بعض از آن جوابها را نقل نموده است.
علاوه بر اینها در خود آیه جمله ای است که کاملا بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد و آن جمله ای است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با بیان « لاتحزن » ابی بکر را منع از حزن و اندوه نموده از این جمله معلوم میگردد که ابی بکر در آن حال محزون بوده . آیا این حزن ابی بکر عمل خوبی بوده یا عمل بد ؟ اگر عمل نیکی بوده، قطعاً پیغمبر کسی را از عمل نیک و طاعت حق منع نمیکند و اگر عمل بد و عصیان بوده ، پس شرافتی برای صاحب این عمل نمیباشد که مشمول رحمت حق و محل نزول سکینه قرار گیرد، بلکه
شرافت و فضیلت فقط برای مؤمنین و اولیاء الله و دوستان خدا می باشد.
و از برای اولیاء الله علائمی میباشد که اهم از همۀ آنها - بنابر آنچه در قرآن مجید
ص: 562
است آنکه در پیشآمدهای روزگار ابداً ترس و حزن و غم و اندوهی پیدا نکنند، بلکه صبر و توانایی پیشه کنند؛ چنانچه در آیه 62 سوره (10) یونس ) می فرماید :
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ) .
( آگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترس ( از حوادث حال و آینده عالم ) و هیچ اندوهی ( از وقایع گذشته جهان ) در دل آنها نیست . )
صحبت که به اینجا رسید آقایان به ساعتها متوجه شده گفتند: شب از نصف خیلی گذشته جناب نواب گفتند: هنوز بیان قبله صاحب در اطراف آیه تمام نشده و نتیجه ای به دست ما نیامده آقایان گفتند: مقتضی نیست بیش از این اسباب مزاحمت شویم، بقیه صحبتها بماند برای فردا شب . چون شب عید مبعث و بزرگترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آمد و با مسرت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود.
ص: 563
شب های پیشاور
جلد دوم
مؤلف : سلطان الواعظین شیرازی
تحقق: عبد الرضا درایتی
ص: 564
ص: 565
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 566
ص: 567
ص: 568
جلسه ششم / 579
آیات نازله در شأن امیرالمؤمنين علیه السّلام - علی علیه السّلام اولین مسلمان و نمازگزار - علی(علیه السّلام) افضل از جميع صحابه - ليلة الهجرة - ابابکر خود را از خلافت عزل کرد - اگر علی(علیه السّلام) نبود عمر هلاک می شد - از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد - شکست ابوبکر و عمر در خیبر - فرار صحابه از
جنگ - پیروزی امیرالمؤمین(علیه السّلام) در خیبر - مطاعن عثمان - مطاعن بني اميه - مهربانی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - شک عمر در نبوت پیامبر اسلام
سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام... 582
علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود... 611
تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت.. 616
سبقت علی علیه السّلام در اسلام... 619
اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن ...630
ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد...631
ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر... 636
علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت...641
نزول آیه لیلة الهجرة در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم ...648
ص: 569
اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصحابت ابی بکر در غار.. .655
در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده ...658
اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً....659
در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر».. .661
اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند... 664
در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد ...667
بازهم بیان حقیقت.. .668
شکست أبوبکر و عمر در خیبر...670
حدیث رایت در فتح خیبر...681
رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر.. .691
روی کار آمدن فسّاق بنی امیه ...696
بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند ...697
حکم بن ابی العاص...705
ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند.. .707
غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد...710
ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد ...712
صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبررا...714
مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی...715
مضروب شدن عمار به امر عثمان.. 718
اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه ...721
ابی ذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود ...744
قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید ...726
اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه.. .729
ص: 570
آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.. .730
ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود... 732
عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه ...733
منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او ...735
لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است.. .737
نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور...737
شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها.. .742
شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. .748
واقعة حدیبیّه.. .755
گفتگوهای غیر منتظره.. 755
جلسه هفتم / 761
اتحاد پیامبر و علی (علیه السّلام) - آیه مباهله - اتحاد پیامبر و على(علیه السّلام)- على(علیه السّلام) افضل از انبياء - علی(علیه السّلام) آینه تمام انبیاء - بر خلافت ابوبکر اجماعی نبوده - علی(علیه السّلام) فاروق اکبر است نه عمر - حق با علی(علیه السّلام) است- علی(علیه السّلام) با اختیار و فوراً بیعت نکرد - هجوم به خانه فاطمه(علیها السّلام) محبت علی(علیه السّلام) حسنه است - فضائل امام حسین (علیه السّلام)
فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت.. 764
اتحاد نفسانی پیغمبر و علی.. 765
استشهاد به آیه مباهله.. 767
مباحثه پیغمبر با نصارای نجران.. 769
آماده شدن نصاری برای مباهله.. 770
شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی.. 773
چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد ...779
سؤالات صعصعه از علیّ علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن ...781
علی مرآت جمیع انبیاء.. .785
ص: 571
بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه...789
مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است؟...793
دلائل ردّ اجماع.. 795
گفت گوی اسامه با بازیگرها.. 799
واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین.. 804
دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر.. 808
در حدیث ثقلین و سفینه.. 812
رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد ...816
با بودن شیوخ از صحابه، پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود ...817
علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است.. 818
ردّ قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد... 828
باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت.. 831
بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود ...836
دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند...840
باید منصفانه قضاوت نمود.. 846
اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام.. 853
دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است.. 856
اشکال در حدیث حبّ علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنّة و جواب آن.. 857
شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن.. 858
اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن.. 859
در اسناد حدیث «حبّ علی حسنة» از کتب اهل تسنن و معنای آن... 861
کشف حقیقت.. .863
فرق بین کس و ناکس.. 866
اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری.. 868
امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود.. .872
ص: 572
خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند.. 872
قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود ...873
قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود ...875
مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام.. 886
نتیجۀ مطلوب، کشف حقیقت.. ...888
در ثواب و فواید زیارت.. 889
اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمۀ اطهار.. 890
جلسه هشتم / 895
حدیث غدیر - فرار صحابه از جنگ - فحش های صحابه به یکدیگر - فدک - توهین ابابکر به حضرت فاطمه(علیها السّلام) - دشنام به علی(علیه السّلام) دشنام به پیامبر است- علی(علیه السّلام) باب علم و حکمت علی(علیه السّلام) وصی پیامبر - جلوگیری عمر از وصیت پیامبر - عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری
نکرد - علی(علیه السّلام) افض صديقين - علی(علیه السّلام) با حق و قرآن است - اطاعت از علی(علیه السّلام) اطاعت از خدا و پیامبر - آیۀ تطهیر - منع خمس از اهل بیت- نزول آیه شاهد در شأن علی(علیه السّلام) - اذیت على (علیه السّلام) شرک است - غضب فاطمه (علیها السّلام) بر خلیفه - اذیت فاطمه(علیها السّلام) اذیت خدا و رسول است
نماز تراویح
در فرق بین اسلام و ایمان.. 898
در مراتب ایمان.. 900
اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند ...903
علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه.. 904
امر رسول خداصلی الله علیه وآله بایستی امت متتابعت نمایند از عترت آن حضرت ...905
تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست.. 910
آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد.. 912
عدد خلفا را پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )دوازده معرفی نموده.. .914
اشاره به مقامات امام جعفر صادق علیه السّلام.. 917
ص: 573
ظهور مذهب جعفری.. 920
درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت.. 922
تأثر فوق العاده.. 923
چرا شیعه طعن بر صحابه و ازواج رسول الله می زند.. 925
طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود.. 926
به اعمال نیک و بد صحابه مورد توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.. 936
جواب از بیعت الرضوان.. 937
جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید.. 938
داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر.. 941
پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده.. 942
مخالفت اصحاب در سقیفه.. 943
مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر.. 943
قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره.. 943
معاویه و عمرو بن عاص علی علیه السّلام را سب می نمودند...944
اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است.. 946
صحابه معصوم نبودند.. 948
شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری.. 949
در نقض عهد نمودن صحابه.. 955
محمد و علی صادقین در قرآنند.. 956
در حدیث غدیر و چگونگی آن.. 958
روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم ...960
طبری و ابن عقده و ابن حدّاد... 971
نصیحت عمر توسط جبرئیل عمر را.. 972
حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است.. 974
بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند ...975
ص: 574
قول غزّالی در نقض عهد صحابه.. 976
سر العالمین کتاب غزالی است.. 978
شرح حال ابن عقده.. 979
اشاره مرگ طبری.. 980
کشته شدن نسائی.. 981
اشکال در کلمه مولی.. 982
در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه یاایها الرسول بلغ...983
نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم.. 987
نظر سبط ابن جوزی در معانی مول.. 992
نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی.. 993
احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه.. 995
قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم.. 1000
أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله.. 1006
در عهد شکنی صحابه.. 1009
نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه ...1010
قضاوت منصفانه باید کرد.. 1014
فرار صحابه در حدیبیه.. 1021
خدا می داند که من اهل جدل نیستم.. 1023
در حقیقتِ فدک و غصب آن.. ...1025
نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. 1026
استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن.. 1029
دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث.. 1031
احتجاج علی با ابو بکر.. 1034
کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه(علیهما السّلام) ...1035
قضاوت منصفانه لازم است.. 1036
ص: 575
تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر.. 1037
آزار به علی آزار به پیغمبر است.. 1039
دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است.. 1040
علی باب علم و حکمت است.. 1041
نقل اخبار در وصایت.. 1044
در وقت وفات سر مبارک رسول الله در سینۀ امیر المؤمنین علیه السّلام بود ...1051
تحقیق در امر وصایت.. 1053
اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت.. 1054
اشاره به دستور وصیت.. 1055
اطاعت امر پیغمبر واجب است.. 1058
منع شدن پیغمبر از وصیت.. 1059
گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت...1060
در منابع حدیث منع وصیت.. 1061
تعصب آدمی را کور و کر می کند..1065
اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته.. 1067
اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله.. 1067
عذر بدتر از گناه.. 1070
اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر.. 1073
مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن.. 1075
مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت.. 1076
حکم علیّ در باره زنی که بچۀ شش ماه زایید.. 1080
ردنمودن ابی بکر فدک را به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر.. 1082
رد نمودن خلفا فدک را به اولادهای فاطمة علیهاالسّلام.. 1083
واگذاری نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را.. 1084
رد نمودن عبدالله و مهدی و مأمون عباسی فدک را به ورثۀ فاطمه علیهاالسّلام... 1085
ص: 576
در اثبات نحله بودن فدک.. 1086
در قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن ...1088
شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است.. 1089
خزیمة ذو الشهادتین.. 1089
ردّ نمودن شهود فاطمه را.. 1090
مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیهما السّلام هستند.. 1091
علی افضل صدّیقین است.. 1093
علی با حق و قرآن می گردد.. 1095
اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است.. 1098
منصفانه قضاوت عادلانه کنید.. 1100
قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد ...1102
اشکال در نزول آیه تطهیر.. 1105
جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست 1105
زوجات پیغمبر داخل اهل بیت نیستند.. 1107
اخبار عامه دراین که آیه تطهیر در شان اهل بیت آمده ...1107
حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر ...1113
منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 1115
خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.. 1118
درد دل های علی علیه السّلام.. 1122
اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام.. 1123
تا دم مرگ فاطمه علیهاالسّلام از ابی بکر و عمر راضی نبود... 1126
اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است.. 1127
جواب از خطبه نمودن علی علیه السّلام دختر ابی جهل را.. 1131
بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه ...1133
اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن ...1135
ص: 577
قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود.. 1136
غضب فاطمه دینی بوده.. 1137
سکوت فاطمه موجب رضا نبود.. 1138
علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته.. 1138
نماز تراویح.. 1139
عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام.. 1143
فاطمه را شب دفن نمودند.. 1144
دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است.. 1145
ص: 578
موضوعات کلی مورد بحث:
● آیات نازله در شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
● علی علیه السّلام اولین مسلمان و نماز گزار
● علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه
● لیلة الحجره
● ابابکر خود را از خلافت عزل کرد
● اگر علی علیه السّلام نبود عمر هلاک می شد
● از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد
● شکست ابوبکر و عمر در خیبر
● فرار صحابه از جنگ
● پیروزی امیر المؤمنین علیه السّلام در خیبر
● مطاعن عمر
● مطاعن بنی امیه
● مهربانی امیر المؤمنین علیه السّلام
● نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین
● شک عمر در نبوت پیامبر اسلام
ص: 579
ص: 580
«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجّار محترم اهل تسنن و مرد شریف و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند، خیلی متواضع و خون گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم که خاطر شما را مسبوق نمایم که عده ای از ما را کاملاً مجذوب بیانات مستدل خود نموده اید و دلها کاملاً نرم گردیده، حرفهای نشنیدنی شنیده شد. دیگران روی اصل تقیه خود داری از گفتن می نمودند. ما هم به کلی از همه جا بی خبر، ولی شما بحمدالله با شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافۀ ادب، ما را به حقایق آشنا نمودید. شب گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء موردحملات ما واقع شدند و سخنان خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد. ما به زحمتی میانه را گرفتیم.
دو دستگی عجیبی بین خودمان به میان آمده، امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند. موقع نماز که شد نماز مغرب و عشاء را به ما اقتداء نمودند و مانند ما ادای فریضه نمودند. کم کم آقایان تشریف آوردند. پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقۀ زیاده از حد، از طرف جناب نواب عبد القیوم خان صحبت شد.»
نواب: قبله صاحب! میل داریم فرموده های خویش را خاتمه دهید که مطلب
ص: 581
ناقص نماند، چون همه انتظار خاتمۀ امر و معنای حقیقی آیه را داریم.
داعی: چنان که آقایان میل داشته باشند (اشاره به آقایان علماء) و اجازه بدهند.
حافظ- (با عصبانیت) چه مانعی دارد اگر تتمه ای دارد بفرمایید برای استماع حاضریم
داعی-شب گذشته دلایل ادبی را بر ردّ قول قائلین به اینکه این آیه شریفه را در طریقۀ خلافت خلفای راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم. اینک می خواهیم از راه دیگر، مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حُجُب گردیده، حقیقت آشکار شود.
جناب شیخ عبدالسلام (سلّمه الله تعالی) شب گذشته فرمودند: صفات چهارگانۀ در این آیه می رساند که آیه دربارۀ خلفای اربعه و ترتیب خلافت وارد شده.
اولاً از طرف مفسرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیۀ شریفه چنین بیانی نشده.
ثانیاً خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی به تمام معنی با موصوف مطابقت نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقت ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.
اگر بدون حبّ و بغض و به دیدۀ انصاف بنگریم و تحقیق نماییم، می بینیم که واجد صفات مندرجۀ در آیۀ مبارکه در تمام امت، فقط مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده و ابداً این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند، مطابقت نمی نمایند.
حافظ: این همه آیات قرآنی را در بارۀ علیّ کرّم الله وجهه نقل نمودید، مُکفی نبوده که این آیه را هم می خواهید به زورِ سحر بیان درباره علیّ جاری نمایید؟
بفرمایید ببینیم چگونه با خلافت خلفای راشدین مطابقت نمی کند.
داعی: اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم، خَلط مبحث عجیبی نمودید. مگر چشم بندی هم می شود. در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرخودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند، نه اختصاص به ما داشته باشد.
ص: 582
آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علیّ و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علیّ را که استقلالاً نوشته اند شیعه بوده اند؟ آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و اکابر علمایی مانند ابن کثیر و مسلم و حاکم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابی داوود و احمد بن حنبل و غیرهم، حتی ابن حجر متعصّب در صواعق آیات قرآنیه ای که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند، شیعه بودند؟ بعضی از علماء مانند طبرانی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسنداً از ابن عباس و محدّث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را در باره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند، یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.
خوب است آقایان با تأمل و تفکر بیان نمایید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.(1)
ص: 583
ص: 584
ص: 585
ص: 586
ص: 587
ص: 588
ص: 589
ص: 590
ص: 591
ص: 592
ص: 593
ص: 594
ص: 595
ص: 596
ص: 597
ص: 598
ص: 599
ص: 600
ص: 601
ص: 602
ص: 603
ص: 604
ص: 605
ص: 606
ص: 607
ص: 608
ما در اثبات مقام مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) احتیاجی به جعل و وضع نداریم که به زور آیه ای را دربارۀ آن حضرت نقل نماییم. مقام آن حضرت كالشمس في رائعة النهار ظاهر و هویداست. آفتاب درخشنده است [ و ] خورشید زیر ابر نمی ماند.
امام محمد بن ادریس شافعی گوید: من تعجب می کنم از حال علی(علیه السّلام) ؛ چه آنکه دشمنان آن حضرت ( از امویها و نواصب و خوارج) از بغض و کینه فضایل آن حضرت را نقل نمی کنند دوستان علی هم از ترس و تقیه خودداری از ذکر مناقب می نمایند. مع ذلک تمام کتابها پر است از فضایل و مناقب آن حضرت که نُقل تمام مجالس است.
و اما موضوع این آیه، بنای سحرآمیزی نداریم، بلکه حقایقی را بیان می نماییم.
استدلال هم به کتب معتبرۀ خودتان نموده و می نماییم.
ملاحظه می فرمایید تاکنون استشهاد به اخبار شیعه ننموده ام، بعدها هم ان شاء الله نخواهم نمود. مکرر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرۀ اکابر علمای عامه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را بهتر می نماییم.
و اما در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم ، بلکه علمای خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب به خاطر دارم فقیه و مفتی
ص: 609
عراقين ، محدّث شام ، محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 کفایة الطالب (1) ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خدا الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را شبیه انبیاء قرار داده گوید: اینکه علی را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده، برای این است که انه(علیه السّلام) كان شديداً على الكافرين رئوفاً بالمؤمنين، كما وصفه الله تعالى فى القرآن بقوله: ﴿ والذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم ) ؛ یعنی به درستی که علی(علیه السّلام) بر کفار شدید العمل و بر مؤمنين رئوف و مهربان بود هم چنان که خدا در قرآن او را وصف نموده به این آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفار شدید العمل و بر مؤمنین رئوف بوده.
و اما اینکه جناب شیخ فرمودند والذين معه دربارۀ ابی بکر است ، به دلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است ( و حال آنکه دیشب گذشته عرض کردم که علمای خودتان نوشته اند به نحو تصادف و برای جلوگیری از پیشامدهایی او را با خود بردند). بر فرض تسلیم که بگوییم مخصوصاً حضرت او را با خود بردند، آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده، مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و در تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده.
اگر با دیدهٔ انصاف و حقیقت توجه نمایید، خواهید تصدیق نمود که مولانا علی(علیه السّلام) در این خصیصه اولی از ابی بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود؛ زیرا از حین طفولیت با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و در تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده، مخصوصاً از اول بعثت جز علی(علیه السّلام) دیگری با آن حضرت نبوده. روزی علی با پیغمبر
ص: 610
بود که ابی بکر و عمر و عثمان و ابوسفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.
نسائی در خصائص العلوی(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 63 تذکره (2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّة (3) از ترمذی و مسلم و محمد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السئوول (4) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سیم شرح نهج البلاغه (5) و ترمذی در صفحه 214 جلد دوم جامع(6) و حموینی در فرائد(7) و میر سید علی همدانی در
ص: 612
مودّة القربى(1) ، حتى ابن حجر متعصب در صواعق (2) و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند :
«بعث النبىّ فى يوم الإثنين وآمن علىّ يوم الثلاث. »
( پیغمبر روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و علی در روز سه شنبه ایمان آورد.)
و نیز آورده اند که : «بعث النبىّ فى يوم الإثنين وصلّى علىّ معه يوم الثلاث.»
( پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث شد و روز سه شنبه علی با او نماز گزارد .)
«انّه أوّل من آمن برسول الله من الذكور.»
( على اول مردی بود که ایمان آورد به رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) )
و نیز طبری در صفحه 241 جلد دوم تاریخ(3) و ابن ابی الحدید در صفحه 256 جلد سیم شرح نهج (4) و ترمذی در صفحه 2156 جلد دوم جامع(5) و امام احمد در صفحه 368
ص: 613
جلد چهارم مسند(1) و ابن اثیر در صفحه 22 جلد دوم کامل(2) و حاکم نیشابوری در صفحه 336 جلد چهارم مستدرک (3) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 25 کفایة الطالب (4)
ص: 614
ص: 615
به اسناد خود از ابن عباس روایت نموده اند که: «اوّل من صلّی علیّ»؛ یعنی اول کسی که (در اسلام ) نماز گزارد علی(علیه السّلام) بود و از زید بن ارقم وارد است که : «اوّل من أسلم مع رسول الله علىّ بن أبى طالب(علیه السّلام)»؛ ( اول کسی که اسلام آورد به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی بن ابی طالب بود.) و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.
مخصوصاً لازم است توجه نمایید به آنچه را که فقیه دانشمند خودتان نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 16 فصول المهمّة(1) ، فصل تربيته النبى و محمد بن طلحه شافعی
ص: 616
در صفحه 11 فصل اول مطالب السئوول (1) و دیگران نقل نموده اند : سالی که در مکۀ
ص: 617
معظمه قحطی شد، روزی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به
رسالت نشده بود) به عباس عمّ اکرم خود فرمود: برادرت ابوطالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است، برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت، تا بار عمّ عزیزم سبک شود. عباس قبول کرد. به اتفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علت آمدن خود را بیان نمودند. جناب ابوطالب موافقت فرمود. عباس جعفر طیار را به عهده گرفت و رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را عهده دار شد. آنگاه مالکی به این عبارت گوید:
«فلم يزل علىّ مع رسول الله حتّى بعث الله عزّوجلّ محمداً (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبيّاً فاتبعه علىّ(علیه السّلام) وآمن به وصدّقه وكان عمره إذ ذاك في السنة الثالثة عشر من عمره لم يبلغ الحلم وانّه أوّل من أسلم وآمن برسول الله من الذكور بعد خديجة.»
( پیوسته علی با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث به رسالت نمود، پس علی ایمان آورد و متابعت نمود پیغمبر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و به حد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد به آن حضرت از مردان بعد از خدیجه )
ص: 618
آن گاه مالکی(1) در همان فصل ، نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه 101 سوره 9( توبه ) «والسَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ» ؛ (آنان که در صدر اسلام سبقت به ایمان گرفتند از مهاجر و انصار) چنین آورده که ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری و زید بن ارقم و محمد بن منکدر و ربیعة المرائی گویند اول کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) بوده، آن گاه گوید علی کرّم الله وجهه اشاره به این معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود:
محمد النبيّ أخى و صنوى*** وحمزة سيّد الشهداء عمّى
و بنت محمد سکنی وعرسی*** منوط لحمها بدمی و لحمى
وسبطا أحمد ولداى منها*** فأيّكم له سهم کسهمی ( ابن طلحه )
سبقتكم إلى الإسلام طفلاً*** صغيراً ما بلغت أوان حلمى
وأوجب لى ولايته عليكم*** رسول الله يوم غدير خم ( ابن طلحه )
فويل ثمّ ويل ثمّ ويل*** لمن يلقى الإله غداً بظلمي
( محمد رسول الله برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عمّ من است و فاطمه دختر
ص: 619
پیغمبر همسر من است و دو دختر زادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه.اند. پس کدام یک از شما چنین قسمتی مانند من دارید؟ اسبق از همه اسلام آوردم، در حالتی که طفل بودم [ و ] قبل از اینکه به حد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم. آن گاه سه مرتبه فرمود: وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که به من ظلم نموده باشد. )
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 11 مطالب السئوول (1) ضمن فصل اول از باب
ص: 620
اول و اکابر مورخین و محدّثین علمای خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود به آن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیت سیدالقوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنين وكاتب الوحى و صاحب فضائل هستم. حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود:
«أبالفضائل يفخر علىَّ ابن آكلة الأكباد »؛ یعنی آیا به فضائل [بر من ] فخریه می کند پسر خورندهٔ جگرها ( یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سیدالشهداء را در اُحد برای او آوردند و در دهان جوید). آن گاه اشعار مذکوره را برای او نوشت و در آن اشاره به غدیر خم نموده و اثبات می نماید که اوست امام و خلیفه و اولی به تصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و به امر آن حضرت و معاویه با جدیتی که به مخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.
و نیز حاکم ابوالقاسم حسکانی(1) که از فحول اعلام و محل وثوق علمای شماست، در ذیل همین آیه مذکوره از عبدالرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند، اول آنها علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بود.
و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علمای شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ينابيع المودّة (3) كه
ص: 621
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
« صلّت الملائكة علىَّ وعلى علىّ سبع سنين وذلك انّه لم ترفع شهادة أن لا إله إلّا الله إلى السماء إلّا منّى ومن علىّ»
(هفت سال ملائکه بر من و بر علی صلوات فرستادند؛ زیرا که در این مدت کلمه شهادت از احدی به آسمان برنخاست مگر از من و علی.)
و ابن ابی الحدید معتزلی از صفحه 375 تا صفحه 378 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) اخبار بسیاری از طرق روات و علمای خودتان نقل نموده است که علی(علیه السّلام) از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید:
«فدلّ مجموع ما ذكرناه انّ عليّاً(علیه السّلام) أوّل الناس إسلاماً وانّ المخالف في ذلك شاذّ والشاذّ لا يعتدّ به.»
(مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علی(علیه السّلام) اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم اند و به قول شاذ اعتنایی نیست. )
ص: 622
و امام ابو عبدالرحمن نسائی که یکی از ائمه صحاح ستّه است ، شش حدیث اول خصائص العلوی(1) را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و نماز گزارد با آن حضرت، علی(علیه السّلام) بود.
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ينابيع المودّة ، (2) 31خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابونعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابوالمؤيد خوارزمی و دیلمی به مضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و نتیجۀ همه آنها آنکه علی(علیه السّلام) اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد و حتی ابن حجر مکی متعصب در فصل دوم از صواعق (3) اخباری به همین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ينابيع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع (4) خبر پر برکتی از مناقب به اسناد خودش از ابی الزبیر مکی از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده، با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجت تمام گردد که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«انّ الله تبارك وتعالى اصطفانی و اختارني وجعلنى رسولاً وأنزل علىَّ سيّد الكتب. فقلت : إلهى وسيّدى انّك أرسلت موسى إلى فرعون فسألك أن تجعل معه أخاه هارون وزيراً يشدّ به عضده ويصدق به قوله وانّى اسألك يا سيّدى وإلهى أن تجعل لى من أهلى وزيراً تشدّ به عضدی، فاجعل لى عليّاً وزيراً وأخاً واجعل الشجاعة في قلبه والبسه الهيبة على عدوّه وهو أوّل من آمن بي وصدّقني وأوّل من وحّدالله معى وانّى
ص: 623
سألت ذلك ربّى عزّ وجلّ فأعطانيه، فهو سيّد الأوصياء اللحوق به سعادة والموت في طاعته شهادة واسمه فى التورية مقرون إلى أسمى وزوجته الصديقة الكبرى ابنتى وابناه سيّدا شباب أهل الجنّة ابناى وهو وهما والائمّة من بعدهم حجج الله على خلقه بعد النبيّين وهم أبواب العلم في أمّتى، من تبعهم نجى من النار ومن اقتدى بهم هدى إلى صراط مستقيم لم يهب الله محبّتهم لعبد إلاّ أدخله الله الجنّة انتهى.»
(خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا (از میان خلق) و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را. پس من عرض کردم: الهی و سیدی! موسی را فرستادی به سوی فرعون، پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمایی به وجود او بازوی او را و تصدیق نمایند به وسیله او دعوت او را. اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من و زیری که به وجود او محکم گردد بازوی من؛ پس قرار بده برای من علی را به مقام وزارت و اخوّت، و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی به او مرحمت نما در مقابل دشمنانش، و علی اول کسی است که ایمان به من آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسی است که با من خدا را به وحدانیت یاد نمود. آن گاه فرمود: من این سؤالی را که از پروردگار نمودم به من عطا نمود (یعنی علی را وزیر و برادر من قرار داد)؛ پس علی آقای اوصیاء می باشد. ملحق شدن به او سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است. اسم او با اسم من در تورات می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشت اند فرزندان من اند و علی و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجت های خدا بر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من. هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس به آنها اقتدا نماید هدایت یابد به راه راست. عطا ننموده خدا محبت آنها را به بنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید. ( پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینایی) « فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ».
و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و اکابر علمای خودتان در
ص: 624
این باب رسیده بدون استناد به کتب شیعه ذکر نمایم، تمام وقت شب گرفته می شود. (1)
ص: 625
ص: 626
ص: 627
ص: 628
گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم ، تا آقایان بدانید که علی آن کس است که از اول با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده؛ پس اولی و احق است که آن بزرگوار را مشمول « وَالَّذِينَ مَعَهُ » بدانیم ، نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.
حافظ - این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علی کرّم وجهه اسبق از همه امت در اسلام بوده، ولی نکتۀ قابل توجه آن است که این سبقت ، دلیل بر فضیلت و شرافت علی کرّم الله وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.
گرچه صحیح است که خلفای معظم ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم مدتى بعد از علی کرّم الله وجهه ایمان آوردند، ولی ایمان آنها با ایمان علی فرق داشت و قطعاً ایمان آنها از ایمان علی افضل بوده، به دلیل آنکه علی طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.
بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نورسیده و نابالغ افضل و بالاتر است. به علاوه ایمان علی تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده، قطعاً ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است؛ چون قطعاً بچه نابالغ و غیر مکلف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علی بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتماً تقلیداً ایمان آورده است.
ص: 629
داعی - باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم. متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم؛ عناداً لجاجت می فرمایید که قلبم راضی نمی شود به عالمی چنین نسبتی بدهم، مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعاً للاسلاف صحبت می فرمایید؛ یعنی شما تقلیداً ( از خوارج و نواصب به تحریک امويها ) حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.
از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی(علیه السّلام) در عالم طفولیت به میل و اراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده.
حافظ - اولاً جناب عالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید ، شبهه و اشکال در دل خلجان می کند، باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.
و اما ثانياً جواب شما مسلّم است که به دعوت رسول خدا علی ایمان آورد، نه به میل و ارادۀ خود.
داعی - آیا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علی(علیه السّلام) را دعوت به اسلام نمود می دانست که تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست؟ اگر بگویید نمی دانست نسبت جهل به آن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد ، مع ذلک او را دعوت کرد، کار لغو و عبث و بیجایی کرده، بدیهی است نسبت لغو و عبث به رسول الله محققاً کفر است؛ چه آنکه پیغمبر معرًا و مبرّای از لغو و عبث است، خصوصاً خاتم الانبياء ، زیرا که خداوند در آیه 13 (و 4] سورۀ 53 (النجم) دربارۀ آن حضرت می فرماید:
« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ».
(رسول خدا به هوای نفس سخن نمی گوید. آنچه می گوید از روی وحی است که به او رسیده.)
پس قطعاً آن حضرت علی را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده؛ چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد. علاوه بر این ، معنی صغر سن منافی
ص: 630
کمال عقل نمی باشد. بلوغ دلیل وجوب تکلیف نیست، بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان امری از امور عقلیه می باشد نه تکلیف شرعی؛ پس « ایمان علیّ فی الصغر من فضائله»؛ ایمان علی در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد، کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم على نبيّنا وآله وعليه السلام و بچه تازه به دنیا آمده خداوند در آیه 30 سوره (19 ( مریم ) خبر می دهد که گفت :
«إِنِّى عَبْدُاللهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيَّاً ».
(به درستی که من بنده خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا عطا فرموده. )
و دربارۀ حضرت یحیی(علیه السّلام) در آیه 12 همان سوره می فرماید:
«وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً» .
(و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم. )
سید اسماعیل حمیری(1) یمنی که از شعرای معروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده به همین جهت اشاره نموده و گفته :
وصىّ محمد وأبو بنيه*** و وارثه و فارسه الوقياً
وقد اوتى الهدى والحكم طفلا*** کیحیی یوم او تيه صبيّا
(هم چنان که یحیی در طفولیت و بچگی واجد مقام نبوت گردیده، علی(علیه السّلام) هم که وصی و وارث
پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود، صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید. )
فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند به رسیدن بلوغ سن نیست ، بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفيّات فقط به آن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد به نبوت و علی در دوازده یا سیزده سالگی به ولایت مطلقه برسد، مورد هیچ گونه تعجبی نخواهد بود.
بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد، آن بود که این نوع از گفتار
ص: 631
و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امويها می باشد که به ایمان علی(علیه السّلام) خُرده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده، بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.
اولاً موثقین از اکابر علمای شما همه اعتراف به این فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده، پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده.
چنانچه عرض کردم اکابر علمای شما مانند محمد بن طلحه شافعی(1) و ابن صباغ مالکی(2) و ابن ابی الحدید(3) و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمناً فرمود :
سبقتكم إلى الإسلام طفلاً*** صغيراً ما بلغت أوان حلمى
و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن بزرگوار را به این فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات به این معنی نمی نمود، چنانچه سلیمان بلخی حنفی در صفحه 202 ینابیع المودّة (4) ضمن باب 56 از ذخائر العقبی امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی از خلیفهٔ ثانی
ص: 632
عمر بن الخطاب نقل می نماید که گفت: من و ابوبکر و ابو عبيدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی زد و فرمود :
« يا عليّ أنت اوّل المؤمنين إيماناً وأوّلهم إسلاماً وأنت منّى بمنزلة هرون من موسى.»
( [ای علی ] تو از حیث اسلام و ایمان، اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من به منزلۀ هارونی از موسی.)
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس ( حبر امت ) که گفت : من و ابوبکر و ابو عبيدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علیّ بن ابی طالب زد و فرمود:
«أنت أوّل المسلمين إسلاماً وأنت أوّل المؤمنين إيماناً و أنت منّى بمنزلة هرون من موسى. كذب يا علىّ من زعم أنّه يحبّنى ويبغضك.»
(تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من به منزلۀ هارونی از موسی. یا علی دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.)
و ابن صباغ مالکی در صفحه 125 فصول المهمّة(1) مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از
ص: 633
عمر بن الخطاب ( خلیفه ثانى ) شنیدم که گفت علی را یاد نکنید مگر به خیر؛ زیرا که از پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را شنیدم فرمود: در علی سه خصلت است، من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد؛ چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوست تر است از هر چه آفتاب بر او می تابد.
آن گاه گفت: ابی بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت ( آنچه را که عرض کردم ) و ابن صباغ این كلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود:
«من أحبّك فقد احبّنى ومن أحبّنى أحبّه الله ومن أحبّه الله أدخله الجنّة ومن أبغضك فقد أبغضنى ومن أبغضنى أبغضه الله تعالى وأدخله النار.»
(کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را به بهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را به آتش.)
پس ایمان علی(علیه السّلام) در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که «لم يسبقه أحد من المسلمين»؛ احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.
طبری در تاریخ خود(1) نقل می نماید از محمد بن سعد بن ابی وقاص که گفت از پدرم
ص: 634
سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است؟ گفت : نه « ولقد أسلم قبله أكثر من خمسين رجلاً»؛ یعنی زیاد از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند ، ولكن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد(1). «ولكن أسبق الناس إسلاماً وإيماناً فهو علىّ بن أبي طالب»؛ ( ولکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علی بن ابی طالب بوده است. )
علاوه بر آنکه علی اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که « إسلامه عن الفطرة وإسلامهم عن الكفر »؛ ( اسلام علی از فطرت و اسلام آنها از کفر بوده است. )
علی امیرالمؤمنين طرفة العينى میل به کفر و شرک ننمود، بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام نمودند ( چون آن حضرت قبل از بلوغ به دعوت پیغمبر ایمان آورد)، چنانچه حافظ ابونعیم
ص: 635
اصفهانی در ما نزل [من ] القرآن في علىّ و میرسید علی همدانی در مودّة القربی (1) از ابن عباس نقل نموده اند که گفت:
«والله ما من عبد آمن بالله إلّا وقد عبد الصنم إلّا علىّ بن أبي طالب، فانّه آمن بالله من غير أن يعبد صنماً.»
(سوگند به خدا ایمان نیاورد احدی از عباد (یعنی از امت ) مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود، مگر علی بن ابی طالب(علیه السّلام) که آن حضرت ایمان آورد به خدا و قبول اسلام نمود، بدون آنکه به صنم و بت ستایش کرده باشد. )
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 كفاية الطالب (2) به اسناد خود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نماید که فرمود:
«سباق الأمم ثلاثة ، لم يشركوا بالله طرفة عين : علىّ بن أبي طالب وصاحب ياسين ومؤمن آل فرعون، فهم الصدّيقون. حبيب النّجار مؤمن آل ياسين وحزقيل مؤمن آل فرعون وعلىّ بن أبى طالب وهو أفضلهم.»
ص: 636
(سبقت گیرندگان جمیع امم ( در مسابقه ایمان و توحید ) سه نفر بودند که شرک به خدا نیاوردند : علیّ بن ابی طالب و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون که ایشان اند راستگویان؛ یعنی حبیب نجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و افضل آنها علیّ بن ابی طالب بود.)
چنانچه در نهج البلاغه(1) است که خود فرموده:
«فانّى ولدت على الفطرة وسبقت إلى الإيمان والهجرة. »
( من متولد شدم بر فطرت توحید و پیشی گرفتم به ایمان و هجرت با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). )
و نیز حافظ ابی نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحديد (2) نقل نموده اند : « انّ عليّاً لم يكفر بالله طرفة عين »؛ ( به درستی که علی(علیه السّلام) کافر نشد
ص: 637
به خدا چشم برهم زدنی.) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة(1) نقل نموده اند از ابن عباس که به زمعة بن خارجه گفت:
«أنّه لم يعبد صنماً ولم يشرب خمراً وكان أوّل الناس إسلاماً.»
(علی(علیه السّلام) هرگز سجده به بت نکرد و شراب نخورد و اول کسی که از مردم اسلام آورده و تسلیم شد به مقام رسالت او بود. )
شما که می گویید ایمان شیخین افضل از ایمان علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بوده ، مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی (2) در فضائل و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب (3) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (4) و دیگران از اکابر
ص: 638
علمای شما از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود:
«لو وزن إيمان علىّ وإيمان أمّتى لرجح إيمان علىّ على إيمان أمّتى إلى یوم القيمة. »
(اگر ایمان علی را با ایمان امت من بسنجند ایمان علی بر ایمان امت تا روز قیامت راجح خواهد بود.)
و نیز میر سید علی همدانی در مودة هفتم از مودّة القربی(1) و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب که گفت شهادت می دهم که از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که فرمود :
«لو أنّ السموات السبع والأرضين السبع وضعن في كفة ميزان ووضع
ص: 639
إيمان علىّ في كفة ميزان لرجح إيمان علىّ.»
(اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفۀ تراز و بگذارند و ایمان علی را در کفه دیگر، هر آینه ایمان علی رجحان و سنگینی مینماید بر آنها. )
و عبدی شاعر معروف - سفیان بن مصعب کوفی(1) روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته :
أشهد بالله لقد قال لنا*** محمد والقول منه ما خفى
لو أنّ إيمان جميع الخلق ممّن*** سكن الأرض ومن جلّ السماء
يجعل في كفة ميزان لكي*** يوفي بإيمان علىّ ما وفي
(به خدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمین را در کفۀ ترازو بگذارند و ایمان علی(علیه السّلام) را در کفۀ دیگر، هر آینه ایمان علی بر همه رجحان پیدا می کند.)
میرسید علی همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب مودّة القربي (2) اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علی(علیه السّلام) را با دلایل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید؛ از جمله در مودت هفتم از ابن عباس ( حبر امت ) نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«افضل رجال العالمين فى زمانى هذا علىّ (علیه السّلام).»
(افضل مردان عالمیان در زمان من علی(علیه السّلام) می باشد. )
ص: 640
عقیدۂ اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی(علیه السّلام) بوده، چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 40 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) آورده که کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی به دستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابوموسی و جعفر بن مبشر و سایر قدمای علمای بغداد این بود که: «انّ أفضل المسلمين علىّ بن أبى طالب ثمّ ابنه الحسن ثمّ ابنه الحسين ثمّ حمزة بن عبدالمطّلب ثمّ جعفر بن أبي طالب ....»
( افضل و برتر از همه مسلمین علیّ بن أبی طالب و پس از آن، فرزندش حسن و پس از آن، فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر بن ابی طالب (معروف به طیار) بوده اند.)
و شیخ ما ابی عبدالله بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابوالحسن خیاط (که شیخ متأخرین علمای بغداد بوده ) عموماً بر همان عقیدهٔ ابوجعفر اسکافی بودند که ( قول به افضیلت علی(علیه السّلام) باشد) و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان صفحه 40 شرح عقیدۀ معتزله را به نظم آورده و چنین گفته است:
ص: 641
وخير خلق الله بعد المصطفى*** أعظمهم يوم الفخار شرفا
السيّد المعظم الوصىّ*** بعل البتول المرتضى علىّ
وابناه ثمّ حمزة وجعفر*** ثمّ عتيق بعدهم لا ينكر
( بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار وصی پیغمبر و شوهر بتول (فاطمه سلام الله علیها) علی مرتضی است و پس از آن ، دو فرزندش ( حسن و حسین ) و پس از آن حمزه و جعفر ( طیار) بوده اند. )
شيخ - شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر(رضی الله عنه) اگر دیده بودید، این بیانات را نمی نمودید .
داعی - شما هم اگر از اقوال متعصبین به بیانات محققین از علمای منصف خودتان رجوع می نمودید، می دیدید که تمام آنها تصدیق به افضلیت علی(علیه السّلام) دارند.
برای نمونه مراجعه نمایید به صفحه 264 جلد سیم شرح نهج البلاغه معتزلی که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علی(علیه السّلام) بوده،
آن گاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علمای معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده، مفصلاً ضبط نموده که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علی(علیه السّلام) در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است ، تا در صفحه 275 (1) گوید که ابو جعفر گفته است :
«انّنا لا ننكر فضل الصحابة وسوابقهم ولكنّنا ننكر تفضيل أحد من الصحابة على علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) . انتهى .
(ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نماییم، ولکن انکار می نماییم برتری احدی از صحابه را بر علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) . )
از این اقوال گذشته، اصلاً نام امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را در قبال دیگران از صحابه آوردن
ص: 642
قیاس مع الفارق است؛ چه آنکه مقام آن حضرت به قدری رفیع است که ابداً نتوان آن را قیاس با احدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه ( بر فرض صحت ) در مقابل مقام منیع آن حضرت جلوه دهید.
چنانچه میر سید علی همدانی در مودت هفتم از مودّة القربى(1) از احمد بن محمدالکرزی بغدادی نقل می کند که گفت شنیدم از عبدالله بن احمد بن حنبل که گفت سؤال کردم از پدرم احمد بن حنبل ( رئيس الحنابله ) از مقام فضل صحابه ، نام ابوبکر و عمر و عثمان را آورد و ساکت شد. « فقلت : يا أبتِ أين علىّ بن أبى طالب(علیه السّلام) ؟ قال : هو من أهل البيت لايقاس به هؤلاء.» پس گفتم پدر جان کجاست علیّ بن ابی طالب (یعنی چرا نام او را نبردی ؟ پدرم گفت: او از اهل بیت رسالت است، نمی توان قیاس نمود به او این اشخاص را. )
یعنی همان قسمی که مقام و مرتبه اهل بیت رسالت به حکم آیات قرآن و فرموده های
ص: 643
رسول ذو الجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد، مقام و مرتبه على(علیه السّلام) هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد، به این معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد، بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوت و مقام رسالت محسوب است؛ چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را به منزلۀ نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معرفی نموده.
شاهد بر این معنی حدیث دیگری(1) است در همین فصل و مودّت هفتم از أبي وائل از عبدالله بن عمر بن الخطاب که گفت: زمانی که ما شماره می کردیم اصحاب پیغمبر را گفتیم ابوبکر و عمر و عثمان. مردی گفت:
«يا أبا عبدالرحمن فعلىّ(علیه السّلام) ما هو ؟ قال : علىّ من أهل البيت لايقاس به أحد، هو مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) في درجته.»
(ای ابا عبدالرحمن (کنیه عبدالله بن عمر بود) نام علی را چرا از بیان انداختی؟ جواب گفت: علی از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان به او قیاس نمود. او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.)
یعنی حساب علی(علیه السّلام) از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجهٔ آن بزرگوار می باشد.
اجازه بفرمایید حدیث دیگری از همین فصل و مودت به عرضتان برسانم که از جابر بن عبدالله انصاری(2) نقل می کند که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که
ص: 644
حاضر بودند، رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على فرمود:
«يا علىّ لو أن أحداً عبد الله حقّ عبادته ثمّ شكّ فيك وأهل بيتك أنّكم أفضل الناس، كان في النار.»
(یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل، پس شک نماید در تو و اهل بیت تو به اینکه شما افضل از همه مردم هستید ، جایگاه او در آتش جهنم می باشد. )
«بعد از شنیدن این خبر فوری تمام اهل مجلس مخصوصاً جناب حافظ استغفار نمودند که جزء شک کنندگان نباشند. »
خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا اميرالمؤمنین علیّ(علیه السّلام) بر صحابه و تمام امت وارد گردیده، یا باید همۀ این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است رد نمایید و یا باید به حکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملهٔ اصحاب ، ابوبکر و عمر بودند.
اگر توجه کنید به حدیث متفق علیه فریقین که در غزوۀ احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبدود شجاع معروف به دست مولانا اميرالمؤمنين(علیه السّلام) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»(1) ؛ (شمشیر زدن
ص: 645
على(علیه السّلام) در روز خندق (بر عمرو بن عبدود ) افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.) خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی(علیه السّلام) افضل از عبادت جن و انس باشد، قطعاً اگر با سایر اعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصب عنود لجوج.
و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی(علیه السّلام) را به منزلۀ نفس رسول الله خوانده، کفایت می کرد افضلیت آن حضرت را - چه آنکه ثابت است رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل الناس است من الأولين والآخرین - پس به حکم کلمه انفسنا در آیۀ شریفه علی(علیه السّلام) افضل الناس من الاولین والآخرین می باشد.
پس آقایان تصدیق نمایید که مصداق حقيقى «وَالَّذِينَ مَعَهُ » مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می باشد که از اول ظهور اسلام، قبل از همۀ مسلمین ، با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و تا روز آخر عمر هم کوچک ترین لغزشی پیدا ننمود.
«وقت نماز شد، آقایان جهت ادای فریضه برخاستند. پس از خاتمه عمل و صرف چای، افتتاح کلام از طرف داعی شد.
داعی - و و اما جهت اینکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) لليلة الهجرة در رکاب ظفر انتساب
ص: 646
رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حرکت ننمود، بسیار واضح و آشکار است؛ برای آنکه کارهای مهم تری به امر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر عهدۀ آن حضرت بود که باید در مکه معظمه بماند و انجام دهد.
چون برای پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امین تر از علی کسی نبود که امانت مردم را که نزد پیغمبر بود به صاحبانش مسترد دارد ( چون به اتفاق دوست و دشمن، آن حضرت امین اهل مکه بود، حتی دشمنان هم امانات خود را به آن حضرت می دادند که از خطر محفوظ بماند. به همین جهت آن حضرت در مکه معروف بود به محمد امین ).
دیگر وظیفه ای که بر عهدۀ امیرالمؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقية المسلمين را به مدینه برساند.
علاوه بر اینها اگر آن شب علی(علیه السّلام) در غار نبود ، بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رختخواب پیغمبر بود. اگر خلیفه ابی بکر به طفیل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثانی اثنین خوانده می شود ،ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهمتر از مصاحبت غار استقلالاً آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.
و آن عمل خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق عليه فریقین ) شیعه و سنی ) می باشد و اگر آن شب فداکاری و جانبازی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نبود، جان مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در خطر عظیم بود.
چنانچه موثقین از اکابر علمای شما در تفاسیر و کتب معتبرۀ خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند، از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اوسط (1)
ص: 647
وکبیر(1)، ابن اثیر در صفحه 25 جلد چهارم اسدالغابة(2) و نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 33 فصول المهمّة في معرفة الائمّة (3) و ابواسحاق ثعلبی (4) و فاضل نیشابوری (5)
ص: 648
و امام فخر رازی(1) و جلال الدین سیوطی(2) در تفاسیرشان و حافظ ابونعیم اصفهانی محدّث معروف شافعی در ما نزل [من ] القرآن في علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب (3) و شیخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد (4) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(5) و امام احمد حنبل در مسند(6) و محمد بن
ص: 649
جریر(1) به طرق مختلفه و ابن هشام در سیرة النبی (2) و حافظ محدّث شام در اربعین طوال و امام غزالی در صفحه 223 جلد سوم احياء العلوم (3) و ابو السعادات در فضائل العترة الطاهرة وابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (4) و سبط ابن جوزی در صفحه 21 تذکره
ص: 650
خواص الأمّة (1) و دیگران از اکابر علمای شما به عبارات و الفاظ مختلفه ماحصل مقصود
ص: 651
ص: 652
را نقل نمودهاند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع المودّة(1) از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر پروردگار اعلی عازم مدینه منوره شد، در ليلة الهجرة اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) را امر فرمود که برد خضر می سبزی که در شبها من بر خود می پیچم بر خود بپوش و در بستر و رختخواب من بخواب؛ پس علی به جای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بر سر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است تا رسول خدا به سلامت تشریف بردند.
از حضرت حق خطاب رسید به جبرئیل و میکائیل که من در میان شما برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعاً از عمر دیگری بیشتر است ، کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید به دیگری ببخشید؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ خطاب رسید امری نیست، مختارید هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار، زیادتی عمر خود را به دیگری واگذار نمایند. خطاب رسید :
«انّى آخيت بين علىّ وليّى ومحمد نبيّى فآثر علىّ حياته للنبيّ، فرقد على فراش النبيّ يقيه بمهجته. اهبطا إلى الأرض واحفظاه من عدوّه.»
( به درستی که من بین علیّ ولیّ خودم و محمد پیغمبر خود برادری قرار دادم، پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید. بروید به زمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمایید.
پس به زمین آمدند جبرئیل بالای سر [ و ] میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند.
جبرئیل می گفت :
«بخّ بخّ» من مثلك يابن أبي طالب والله عزّ وجلّ يباهي بك الملائكة.»
(به به کیست مثل و مانند تو ای پسر ابو طالب که خدای عزوجل به وجود توبه ملائکه مباهات می نماید.)
ص: 653
آن گاه نازل گردید بر خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آیه 207 سوره 2 (بقره):
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ» .
(بعضی از مردان اند (یعنی علی(علیه السّلام)) که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.
اینک از آقایان محترم تمنا می کنم به منزل که رفتید، این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شماست بی طرفانه و منصفانه بدون حبّ و بغض شیعه و سنی مورد مطالعه قرار دهید، ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده، یا برای آن کس است که در همان شب جانبازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرّت عالماً عامداً نفس خود را فدای رسول الله نموده، تا آن حضرت به سلامت برود. پروردگار عالمیان به ملائکه روحانی به وجود او مباهات نموده و مستقلاً آیه ای در مدح او نازل فرموده است.
چنانچه علمای بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی(علیه السّلام) افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول الله به مراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.
و اگر از صفحه 269 تا صفحه 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) را عمیقانه مطالعه
ص: 654
نمایید و به بیانات و دلایل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شيوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ ( ناصبی ) در اثبات افضلیت علی(علیه السّلام) ابر ابی بکر دقت نمایید، خواهید دید که آن عالم منصف بالصراحه با دلایل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی(علیه السّلام) در بستر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر آن حضرت ، افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است ، تا آنجا که گوید:
«قال علماء المسلمين انّ فضيلة علىّ(علیه السّلام) تلك الليلة لا نعلم أحداً من البشر نال مثلها إلّا ما كان من إسحق و إبراهيم عند استسلامه استسلامه للذّبح.)
(اتفاقی علمای مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم به ذبح و قربانی ( ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق.)
و در آخر صفحه 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابوعثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید(1):
« قد بينّا فضيلة المبيت على الفراش على فضيلة الصحبة في الغار بما هو واضح لمن أنصف ونزيد ههنا تأكيداً بما لم نذكره فيما تقدّم فنقول انّ فضيلة المبيت على الفراش على الصحبة فى الغار لوجهين: أحدهما انّ عليّاً(علیه السّلام) لقد كان أنس بالنبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وحصل له بمصاحبته قديماً أنس عظيم
وألف شديد، فلمّا فارقه عدم ذلك الأنس وحصل به أبوبكر، فكان ما يجده علىّ(علیه السّلام) من الوحشة وألم الفرقة موجباً زيادة ثوابه ، لأنّ الثواب على قدر المشقّة - وثانيهما انّ أبا بكر كان يؤثر الخروج من مكة وقد
كان خرج من قبل ،فردا فازداد كراهية للمقام ، فلما خرج مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وافق ذلك هوى قلبه ومحبوب نفسه، فلم يكن له من الفضيلة ما يوازى
ص: 655
فضيلة من احتمل المشقّة العظيمة وعرض نفسه لوقع السيوف و رأسه لرضخ الحجارة، لأنّ على قدر سهولة العبادة يكون نقصان الثواب.»
(ما حصل معنی آنکه قبلاً فضیلت خوابیدن علی(علیه السّلام) در فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ليلة الهجره بر مصاحبت ابی بکر در غار را به قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم. اینک (به مقتضای وقت ) تأكيداً بر آنچه قبلاً ذکر نمودیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم. اولاً ، اُنس و الفت فوق العاده على(علیه السّلام) با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبر دور بشود و بعکس عدم انس ابوبکر با رسول خدا باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بود؛ پس خوابیدن علی در فراش که باعث دوری از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی نمود؛ پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده ، افضل است بر مصاحبت ابی بکر؛ برای آنکه ثواب عمل را به مقدار مشقت در عمل می دهند ( چنانچه گفته اند : أفضل الأعمال أحمزها).
ثانیاً ، چون ابی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده، پس زیاد شد کراهت ماندن او در مکه و لذا زمانی که با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید؛ پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی(علیه السّلام) که در آن شب اختياراً تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را در معرض شمشیرها و سر خود را در مقابل سنگباران دشمنان که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به قتل رسانند ) قرار داد. بدیهی است تحمل آن شداید به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیلة الغار در مصاحبت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ).
و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور(1) ضمن بیان شجاعت علی(علیه السّلام) گوید:
«علماء العرب أجمعوا على أنّ نوم علىّ(علیه السّلام) على فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
ص: 656
أفضل من خروجه معه و ذلك أنّه وطّن نفسه على مفاداته لرسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وآثر حياته وأظهر شجاعته بين أقرانه.»
(اجماعی علمای عرب است بر اینکه خوابیدن علی (علیه السّلام) ليلة الهجرة در فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و به این وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود .)
پس مطلب به قدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر روی جنون یا تعصب بدتر از جنون -بس است خیلی معذرت می خواهم، رشتۀ سخن در اینجا طولانی شد خوب است برویم بر سر مطلب-:
و اما اینکه فرمودید مراد از «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » خليفه ثاني عمر بن الخطّاب بوده است فقط به محض ادعا از شما قبول نمی شود، باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقت می نماید یا خیر؟ چنانچه مطابقت نماید به جان و دل می پذیریم.
بدیهی است شدت و غلظت در دو جهت متصور است: یکی در مباحث علمی و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید البیان بوده باشد ، یا در میدانهای جنگ و جهاد فی سبیل الله شخصاً رشادت و شجاعت و غلظتی به کار برده باشد.
اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علمی برای خلیفه عمر ابداً در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین ( شیعه و سنی ) حتى بیگانگان سیر نمودیم، غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهت ندیدیم.
چنانچه آقایان محترم هم چه هنر علمی و محاوره دینی و مباحثات با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید، بیان نمایید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.
ص: 657
ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند، در ادوار خلافت خلفا در جمیع موضوعات علمی و دینی ، حلال مشکلات مولانا اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بوده.
با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند ( چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند ) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابوبکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا می نوشتند و
مسائل مشکله سؤال می کردند، ناچار متوسل می شدند به ذیل عنای مولانا علی(علیه السّلام) و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.
لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفا کاملاً وارد است.
بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفا ( ابوبکر و عمر و عثمان ) در مقابل علی(علیه السّلام) و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابوبکر می گفت :
«أقيلوني أقيلوني، فلست بخيركم وعلىّ فيكم.» (1)
(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علیّ در میان شماست.)
ص: 658
ص: 659
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که: «لولا علی لهلك عمر »؛ اگر علی نبود من هلاک شده بودم.
و غالباً موارد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.
نواب - قبله صاحب ، کدام مطلب مهمتر از این موضوع است که بیان نمودید. آیا در کتب معتبرۀ ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید، برای مزید بینایی ما بیان فرمایید ممنون خواهیم شد.
داعی - عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند ( به استثنای قلیلی از متعصبین لجوج ) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.
(1) قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل ، (2) ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در صفحه 337 تهذیب التهذیب (1) ( چاپ حیدرآباد دکن ) ، (3) و نیز از ابن حجر در صفحه 509 جلد دوم اصابه (2) ( چاپ مصر ) ، ( 4 ) ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در صفحه 201 و 202 کتاب تأويل مختلف الحديث(3) ، (5) ابن حجر مکی
ص: 660
متوفی سال 973 در صفحه 78صواعق محرقه ، (1) ( 6 ) حاج احمد افندی در صفحه 146 و 152 هداية المرتاب ، ( 7 ) ابن اثیر جزری متوفی سال 630 در صفحه 22 جلد چهار اسد الغابة ، (2) (8) جلال الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ الخلفاء ،(3) ( 9 ) ابن عبدالبر قرطبی متوفی سال 463 در صفحه 474 جلد دوم استیعاب ، (4) (10) سید مؤمن شبلنجی در صفحه 73 نورالابصار ، (5) (11) شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل ، (12) محمد بن علیّ الصبان در صفحه 152 اسعاف الراغبين ، (13) نورالدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در صفحه 18 فصول المهمّة ،(6) (14) نورالدین على بن عبدالله سمهودی متوفی سال 911 در جواهر العقدين، (7) (15) ابن ابی الحديد معتزلی متوفی سال 655 در صفحه 6 جلد اوّل شرح نهج البلاغه ، (8) (16) علامه قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید ، ( 17 ) خطیب خوارزمی در صفحه 48 و 60 مناقب ، (9)( 18 ) محمد بن طلحه شافعی در صفحه 29 ضمن فصل ششم مطالب السئوول ، (10) (19) امام احمد بن حنبل در فضائل ، (11) و مسند ، ( 20 ) سبط ابن جوزی در صفحه 85 و 87 تذکره ، (12) ( 21 ) امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان ، (22) علامه ابن قیم جوزی در صفحه 41 تا صفحه 53 طرق الحكميه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت ، ( 23 ) محمد بن
ص: 661
یوسف گنجی شافعی متوفی سال 658 در باب 57 کفایة الطالب ، (1) (24) ابن ماجه قزوینی درسنن ، (25) ابن مغازلی شافعی در مناقب ، (26) ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، (2) (27) محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین، ( 28) دیلمی در فردوس، (29) شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّة ، (3) ( 30 )حافظ
ص: 662
ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و مانزل [من ] القرآن في علىّ و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلاف الفاظ و عبارات ، نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالباً با ذکر موارد قضایای وارده آورده اند که می گفت : « لولا علىّ لهلك عمر .»
از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 كفاية الطالب(1) في مناقب علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) بعد از نقل اخبارى مسنداً خبر حذيفة بن الیمان را که دیگرن از علمای شما هم نقل نموده اند، ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقات نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی حذیفه گفت :
«أصبحت والله أكره الحقّ وأحبّ الفتنة وأشهد بما لم أره وأحفظ غير المخلوق وأصلّى على غير وضوء ولى فى الأرض ما ليس الله في السماء.»
ص: 663
(صبح کردم در حالتی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام او را و حفظ می نمایم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضو و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان. )
عمر از این کلمات غضبناک گردید، خواست او را اذیت کند. در همان بین امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) رسید آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود. حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست ، تمام را صحیح گفته.
مراد از حق که از او کراهت دارد مرگ است و مراد از فتنه که دوست می دارد مال و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام؛ یعنی شهادت می دهم به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم؛ یعنی صلوات به رسول خدا که جایز است
بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان؛ یعنی برای من زوجه ای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد
عمر گفت :
«كاد يهلك ابن الخطاب لولا علىّ بن أبي طالب.»
(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود. )
آن گاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه می گفت اگر علی نبود عمر هلاک می شد ) ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.
و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه می گفت :
«لاعشت فى أمّة لست فيها يا أبالحسن.»
(نباشم در امتی که تو در آن امت نباشی یا ابا الحسن (كنيه على (علیه السّلام) بود). )
ص: 664
و نیز می گفت :
«عقمت النساء أن يلدن مثل علىّ بن أبى طالب»
( عقیم اند زنان بزایند مثل و مانند علی بن ابی طالب(علیه السّلام) . )
و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع المودّة(1) از ترمذی نقلاً از ابن عباس خبر مفصلی نقل نموده که در آخر آن خبر گوید:
«كانت الصحابة رضى الله عنهم يرجعون إليه(علیه السّلام) في أحكام الكتاب ويأخذون عنه الفتاوى ، كما قال عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) في عدّة مواطن : لو لا علىّ لهلك عمر - وقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أعلم أمّتى علىّ بن أبي طالب.»
( اصحاب پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در احکام قرآن مراجعه به علی(علیه السّلام) می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند؛ چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت : اگر علی نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اعلم و داناترین امت من علىّ بن أبي طالب است. )
پس با این مختصر بیانی که به مقتضای وقت مجلس نمودیم، تصدیق می فرمایید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابداً شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد ، بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق می نموده که علی(علیه السّلام) فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده، تا آنجا که متعصبین از علمای شما مانند ابن
ص: 665
حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقة(1) نقلاً از ابن سعد آورده که عمر می گفت :
« أتعوّذ بالله من معضلة ليس لها ابو الحسن؛ يعنى عليّاً.»
(به خدا پناه می برم از معضله و امر پیچیده ای که ابوالحسن یعنی علی در آن نباشد.)
و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصاً شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد. برعکس به حکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پر زور از کفار قرار می گرفت ، ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد. (2)
حافظ - کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و به مثل خلیفه عمر (رضی الله عنه) که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها به وجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمایید. آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگی مانند خلیفه عمر (رضی الله عنه) که مایهٔ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمایید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.
داعی - خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز كما ينبغي داعی را نشناخته اید ، گمان می نمایید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان، تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم، خاصه نسبت به اشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند ولو از هر طبقه باشند. فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین
ص: 666
مسلمانان اسباب بدبختی گردیده، سوء نظر و گمانهای بد است که برخلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با این که صریحاً در آیه 12 سوره 49 ( حجرات ) می فرماید :
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرَاً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمُ» .
(ای اهل ایمان، زیاد دوری نمایید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است. )
چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده، لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آن که مطلب غیر از این است که شما گمان نمودید؛ زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.
بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم، ولی به حکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنماییم .
اینکه فرمودید داعی نسبت به خلیفه عمر اهانت نمودم ( ببخشید ) اینجا مغلطه نمودید، یا خواستید با این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمایید.
و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت، بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم. ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تربیان نمایم، تا بدبینی از میان برود.
اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهين منت وجود خلیفه عمر است احدی انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده، ولی در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و اقرار علمای بزرگ خودتان ، از قبیل قاضی ابوبکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند
ص: 667
و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصاً لشكركشيها خليفه عمر با امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد.
علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخيص امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می بود؛ چه آنکه گفته اند :
سیاهی لشکر نیاید به کار*** که یک مرد جنگی به از صد هزار
و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود، امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید، چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست به میدان برود پی در پی مسلمین شکست خوردند، تا زمانی که آن حضرت به دعای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد.
و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی(علیه السّلام) بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد: « لاسيف إلّا ذو الفقار ، لافتى إلّا علىّ. » ( نيست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی مگر علی(علیه السّلام). )
و اما قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که تماماً منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جانبازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.
ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفا مخصوصاً
ص: 668
زمان خلیفه عمر واقع شد، بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خليفه عمر بن الخطاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.
حافظ- این اهانت نیست که شما می فرمایید خلیفه عمر(رضی الله عنه) از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.
داعی - اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است ، این نوع از اهانت را علمای بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند. اگر ایراد و اشکالی دارید به علمای خودتان بنمایید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.
حافظ - در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر(رضی الله عنه) از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟
داعی - در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعه مهمّۀ غزوة خيبر است که آقایان شکست خوردند. چون علی(علیه السّلام) چشمهای مبارکش درد می کرد، روز اول رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عَلَم و پرچم مسلمین را به ابی بکر دادند و به سرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند. روز دوم علم را به عمر دادند، ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده ترسیده فرار نمودند.
حافظ - این بیانات شما ساخته های شیعیان است و إلّا آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.
داعی - مکرر عرض کردم شیعیان پیروان ائمه از اهل بیت اند که صادق و مصدّق بودند، هرگز دروغ نگفته و نمی گویند؛ چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابداً احتیاجی به جعل حدیث ندارند. غزوۂ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دوره زندگانی خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند. آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم حافظ ابونعیم اصفهانی متوفی سال 430 در صفحه 62
ص: 669
جلد اول حلية الأولياء (1) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 40 مطالب السئوول (2) از سیرۀ ابن هشام و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 کفایة الطالب (3) و دیگران از اکابر
ص: 670
ص: 671
علماء و مورخین خودتان که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد، ولی برای شما اهمّ از همۀ آن اقوال ، تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمد بن اسماعیل بخاری در صفحه 100 جلد دوم صحیح(1) چاپ مصر سال 1320 و مسلم بن حجاج در صفحه 324 جلد دوم صحیح چاپ مصر سال 1320 که صریحاً نوشته اند: «فرجع أيضاً منهزماً ؛ يعنى ( خليفه عمر ) دو مرتبه از میدان جنگ فراراً برگشت.
و از جمله دلایل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن ابی الحدید معتزلی (2)
ص: 672
ضمن قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که به نام علویات سبع نامیده شده که در فضایل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:
ألم تخبر الأخبار في فتح خيبر*** ففيها لذي اللبّ الملبّ أعاجيب
ما أنس لا أنس اللذين تقدّما*** وفرّهما والفرّ قد علما حوب
وللرّاية العظمى وقد ذهبا بها*** ملابس ذلّ فوقها وجلابيب
يشلّهما من آل موسى شمردل*** طوبل نجاد السيف اجيد يعبوب
یمجّ منوناً سيفه وسنانه*** ويلهب ناراً غمده والانابيب
احضّر هما أم حضّرا خرج خاضب*** وذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب
عذرتكما ان الحمام لمبغض*** وانّ بقاء النفس للنفس محبوب
ليكره طعم الموت والموت طالب*** فكيف يلذّ الموت والموت مطلوب
(ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابی بکر و عمر ) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچمداری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن (پرچم بزرگ ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند. با آنکه می دانستند فرار از جنگ گناهی است کفر آمیز؛ چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود، بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شتر مرغ نر پر شهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده به ایشان حمله ور گردید که گویا رو به دو خوش صورت حنا بسته می رود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزه او باعث ترس ایشان گردید.
( آن گاه ابن ابی الحدید گوید : ) به جای شما (ای دو خلیفهٔ بزرگوار ) عذر خواهی می کنم از شکست و فرار نمودند از میان یهود بی قابلیت )؛ زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ
ص: 673
زندگانی محبوب است. شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آن که مرگ به دنبال هر کس هست؛ پس چگونه به اختیار خود موت را بخواهید و لذت او را بچشید. )
پس تصدیق نمایید که ما قصد اهانت نداشتیم، بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدانهای جنگ، شدت و غلظت و شجاعتی شخصاً برای خلیفه نبوده، تا مشمول «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ » واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه برکنار می شدند.
و اگر خوب بانظر دقت و انصاف بنگرید، خواهید تصدیق نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی(علیه السّلام) بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصاً شديد الغضب برکفّار و غالب بر آنها می آمده، چنانچه در آیه 54 سوره 5( مائده ) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيل اللهِ وَلَايَخَافُونَ لَومَةَ لائِمِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعُ عَلِيمٌ » (ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند ( مانند علی(علیه السّلام) و پیروانش ) ، به نصرت اسلام بر می انگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد. )
حافظ - عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن على كرّم الله وجهه جاری نمایید.
داعی - مکرر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتم بی دلیل نبوده؛ چنانچه
ص: 674
پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض می نمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست ، تا جواب عرض نمایم.
اینک جواب فرموده شما را به عرض می رسانم:
اولاً اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.
حافظ - آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که آن همه جنگها و
فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرار بخوانید ؟
داعى - اولاً داعی لسان اهانت نداشتم، بلکه وصف حال آنها را نمودم.
ثانیاً داعی آنها را فرّار نخوانده ام، بلکه تاریخ این طور نشان می دهد. گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه اُحد و حنین که عموماً حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم را در مقابل کفّار تنها گزاردند؛ چنانچه طبری و دیگران از مورخین بزرگ خودتان نوشته اند. (1)
چگونه ممکن است کسانی که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند ، محبوب خدا و رسول او باشند.
ثالثاً در نزول این آیه در شأن علی(علیه السّلام) داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند ابو اسحاق امام احمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان (2) خود گوید این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب شرف نزول یافته؛ چه آنکه واجد تمام صفات مذکوره در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.
و در تمام سی و شش غزوه ای که برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پیش آمد ، هیچ مورخی از خودی و بیگانه ننوشته اند ولو یک مرتبه علی(علیه السّلام) از میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله روی گردانده باشد.
ص: 675
حتی در جنگ اُحد که جمیع اصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه ( سیدالشهداء ) عمّ بزرگوار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند ، مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود.
با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه به رو بر زمین آمد ، مع ذلک با ثبات قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.
حافظ - آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموماً و دو خلیفه بر حق ابی بکر و عمر رضی الله عنهما پروانه وار در اطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.
داعی - مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمایید. عموم مورخین نوشته اند که در جنگ اُحد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند. راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلم است که همه فرار نمودند؛(1) چنانچه حمیدی در جمع بين الصحیحین(2) و حلبی در صفحه 123 جلد سیم سیرة الحلبیه(3) گوید : تمام اصحاب
ص: 676
فرار نمودند ، إلّا چهار نفر : على (علیه السّلام) و عباس جلو روی پیغمبر و ابوسفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبدالله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امام فرار مسلمین عموماً در أحد مورد انکار احدی نبوده، خوب است سیر در تواریخ بنمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود، مخصوصاً ابن أبی الحدید در صفحه 276 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) ضمن ردّ هزلیات جاحظ ناصبی گوید:
«فرّ المسلمون بأجمعهم إلا أربعة: علىّ(علیه السّلام) والزبير وطلحة وابودجانة»؛ يعنى روز أحد تمام مسلمین فرار نمودند مگر این چهار نفر، پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثنا نمودند، معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزء فراریها بودند؛ فلذا جبرئیل ندا در داد: « لاسيف إلّا ذو الفقار، ولافتى إلّا علىّ.»
چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و نورالدین مالکی در صفحه 43 فصول المهمّة (3) و دیگران ضبط نمودند که
ص: 677
قبلاً عرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلند شد و هاتفی ندا در داد :
«لا فتى إلّا علىّ، لا سيف إلّا ذو الفقار.»
(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذوالفقار (که شمشیر على (علیه السّلام) بود ). )
در تمام جنگها آن حضرت مؤيَّد من جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.
چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 27 کفایة الطالب (1) به اسناد خود نقل
ص: 678
می نماید از عبدالله بن مسعود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«ما بعث علىّ في سريّة إلّا رأيت جبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يساره والسحابة تظلّه حتّى يرزقه الله الظفر.»
(به هیچ جنگی علی تنها فرستاده نشد مگر دیدم جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید. )
و امام ابو عبدالرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی(1) نقل می نماید که امام حسن(علیه السّلام) با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوهٔ خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه « يقاتل جبرئيل عن يمينه وميكائيل عن يساره.»
فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل ، دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.
ص: 679
تا آنجا که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علی(علیه السّلام) .
رابعاً در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند، خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند. این صفت محبوبیت از خصائص امیرالمؤمنین است و دلایل بر این معنی بسیار است؛ من جمله از آن ،اخبار خبری است که محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 كفاية الطالب(1) به اسناد خود نقل نموده از عبدالله بن عباس که گفت: روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشسته بودیم. علی(علیه السّلام) وارد شد سلام نمود؛ پس از ردّ سلام، رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علی را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید. پدرم عباس عرض کرد: یا رسول الله آیا دوست می داری او را ؟ حضرت فرمود: ای عمّ بزرگوار «والله الله أشدّ حبّاً له منّی.»؛ ( به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است.)
اهمّ از همۀ دلایل بر محبوبیت علی(علیه السّلام) و اینکه در میدانهای جنگ کرار بوده نه فرّار، حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنت و جماعت انکار این حدیث ننموده، مگر ناصبی متعصب عنود.
نواب - قبله صاحب ، حدیث رایت چیست. متمنی است اگر زحمت نیست با سلسله اسنادش بیان فرمایید.
ص: 680
داعی - اکابر علماء و مورخین فریقین ( شیعه و سنی ) متفقاً حدیث رايت را نقل نموده اند؛ از قبیل محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السير في باب دعاء النبی جلد دوم صحیح (1) و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوہ خیبر جلد سیم صحیح (2) و مسلم بن حجاج در صفحه 324 جلد دوم صحیح (3) و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی (4) و ترمذی در سنن(5) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 508 جلد دوم اصابه(6)
ص: 681
و محدّث شام در تاریخ (1)خود و احمد بن حنبل در مسند(2) و ابن ماجه قزوینی در سنن(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ينابيع المودّة (4) و سبط ابن جوزی در تذکره (5) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 14 كفاية الطالب(6) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئوول(7) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء (8) وابو القاسم طبرانی در اوسط (9) و ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در صفحه 212 جلد دوم محاضرات الادباء (10) ، بالاخره عموم محدّثین و مورخین شما در کتب معتبرۀ خود این حدیث را
ص: 682
ص: 683
آورده اند، تا آنجا که حاکم گوید(1):
«هذا حديث دخل في حدّ التواتر» و طبرانی گوید : (2) «فتح علىّ لخيبر ثبت بالتواتر.»
(این حدیثی است که داخل گردید در حد تواتر فتح علی در خیبر به تواتر ثبت گردیده. )
ص: 684
خلاصه خبر این است که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند ، پس از اینکه سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند، چنانچه اشاره نمودیم، اصحاب از این شکستهای پی در پی ( که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل ) متأثر و دلتنگ شدند. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای قوت قلب اصحاب و بشارت به فتح و پیروزی فرمودند: «والله لأعطينّ الراية غداً رجلاً كرّاراً غير فرّار، يفتح الله على يديه، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله.»
(به خدا قسم فردا پرچم را به کسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرار کننده ، فتح کند خدا بر دست او و اوست کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد. )
آن شب تمام اصحاب در این فکر به خواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل که را خواهد بود؟ چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر ، جلوه می دادند. آن گاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود: « أين أخي وابن عمّى علىّ بن أبى طالب»؛ کجاست برادر و پسر عمّم علیّ بن ابی طالب.
علی کو که حلال هر مشکل اوست*** علی کو که مفتاح قفل دل اوست
عرض کردند: یا رسول الله درد چشم دارد، به قسمی که قادر به حرکت نمی باشد. به سلمان فرمود او را حاضر نما. سلمان رفت دست علی را گرفت، در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد، سلام کرد حضرت پس از ردّ جواب فرمود:
«كيف حالك يا أبا الحسن»؛ حالت چون است یا اباالحسن، عرض کرد:
«بحمدالله خيراً، صداع برأسي و رمد بعيني، لا أبصر معه . »
( بحمد الله خیر است. سر و چشمم درد می کند که جایی را نمی بینم.)
حضرت فرمودند: « أدن منی » ، نزدیک من آی. چون نزدیک آمد : « فبصق فی عینیه و دعا له، فبرئ حتّى كأن لم يكن به وجع.»
ص: 685
(آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد فوری چشم او گشاده و روشن و مرض برطرف شد ، کأنّه ابداً در دی نداشته. )
آن گاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را به او داد و رفت به سوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.
ابن صباغ مالکی در صفحه 21 فصول المهمّة(1) این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمدبن یوسف گنجی شافعی(2) در باب 14 بعد از ذکر اخبار گوید: حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حاضر بود، این اشعار را بالبداهه در مدح علی(علیه السّلام) گفت :
وكان على أرمد العين يبتغى*** دواء فلمّا لم يحس مداويا
شفاه رسول الله منه بتفلة*** فبورك مرقياً وبورك راقيا
وقال سأعطى الراية اليوم فارسا*** كميّا شجاعاً في الحروب محاميا
یحبّ الإله والإله يحبّه*** به يفتح الله الحصون الأوابيا
فخصّ بها دون البريّة كلّها*** عليّاً وسمّاه الوصىّ المؤاخيا
و ابن صباغ (3) از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطاب گفت:
ص: 686
دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را به پیغمبر له نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد. مع ذلک علی را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.
وسبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره (1) و امام ابو عبدالرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی (2) بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علی(علیه السّلام) در خیبر، همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.
و نيز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء (3) و ابن حجر مکی در صواعق (4) و ابن شیرویه
ص: 687
در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطاب می گفت : به علی(علیه السّلام) سه چیز داده
شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آنِ من باشند: تزویج فاطمه به علی، سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علی [ و ] علمداری او در فتح خیبر.
خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت ، یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد، علی(علیه السّلام) بود.
و حدیث طیر مشوی که شب گذشته ذکر شد، خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد ، مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.
پس از این دلایل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد، ثابت آمده که مستجمع جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول «يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ » در آیه شریفه ، امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه .
اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم، بلکه عین واقع و حقیقت ثبت شده در تاریخ را گفتم به طریقی که علمای خودتان با دلایل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه « أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ» در میدانهای جنگ ومباحثات علمی علی(علیه السّلام) بوده است.
علاوه بر گفتار داعی علمای بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم، من باب نمونه عرض می نمایم که محمد بن يوسف گنجی شافعی متوفی در سال 658 قمری در باب 23 كفاية الطالب (1) بعد
ص: 688
از نقل حدیثی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: هر کس می خواهد نظر کند به آدم و نوح و ابراهیم نظر کند به علی(علیه السّلام) بیاناتی دارد تا آنجا که گوید: علی آن کسی است که خدا در
قرآن او را وصف نموده به آیه « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم... »
و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علی(علیه السّلام) عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلایل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی به مسائل مشکله نبود، رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهت مسلمین نبود.
چنانچه محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئوول از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده که فرمود اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علی و مال خدیجه؛ پس علی(علیه السّلام) از هر کس اولی والیق و اَحقّ به این مقام و مرتبه بوده است.
و اما اینکه فرمودید « رُحَمَاءُ بَيْنَهُم» در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده ، متأسفانه این عقیده هم به شهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلایل بر این معنی بسیار است، ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست. از آقایان محترم تمنا می کنم به همین مقدار از گفتار اکتفا نموده و از این موضوع صرف نظر نمایید، می ترسم موجب رنجش گردد.
ص: 689
حافظ - شما وقتی با دلایل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمایید ، هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد. اگر بدون فحش دادن دلایلی هست بیان فرمایید.
داعى - اولاً حقير اهل فحش نیستم؛ چنان که در این شبها به شهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.
ثانیاً دلایل بسیاری موجود است که اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمایم، وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند، ولی چون امر فرمودید به خلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم، تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمایید، رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود به دست آورید .
شرح نهج البلاغه(1) و دیگران از علمای شما آورده اند که عثمان بن عفان وقتی به مقام خلافت
ص: 691
ص: 692
رسید ، بر خلاف سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و سیرۀ شیخین ( ابی بکر و عمر) رفتار نمود.
و حال آنکه به اتفاق فریقین و جمیع مورخین(1) در مجلس شورا عبدالرحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و طریقه شیخین و اینکه بنی امیه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید.
ولی وقتی بر امر خود مستقر شد، کاملاً بر خلاف سیرهٔ آنها رفتار نمود و صریحاً خلاف عهد نمود- و خود می دانید که نقض عهد و پیمان به حکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جملهٔ گناهان بزرگ است - و به صراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملاً نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین ( ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیه را بر جان و مال و ناموس مردم
ص: 693
مسلط نمود و این اولین لکه بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.
حافظ - چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و سیرۀ ابی بکر و عمر رضی الله
عنهما رفتار نمود؟
داعى- اول قدمی که بر خلاف رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و طریقۀ شیخین برداشت، بنابر
آنچه مورخین مفصلاً نوشته اند و مسعودی محدّث و مورخ معروف مقبول الفريقين در صفحه 433 جلد اول مروج الذهب(1) مختصراً ذکر نموده، خانه ای بنا کرد از سنگ و کاس و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخششهای بیجا به بنی امیه و دیگران نمود ( مانند آنکه خمس بلاد ارمنیه را که در زمان او فتح شد ( بدون هیچ مُجوّز شرعی ) به مروان ملعون واگذار کرد به علاوه صد هزار درهم از بیت المال - و چهار صد هزار درهم به عبدالله بن خالد - و صد هزار درهم به حکم ابن ابی العاص ملعون و طريد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دویست هزار در هم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود- ( چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 68 جلد اول شرح نهج البلاغه (2) ثبت نموده) و روزی که او را کشتند در نزد
ص: 694
خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو و گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت ؟! ) همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیه و غیره را که روی کار آورده بود، ازید از آنچه او داشت، تهیه نمودند و به غارت اموال مردم مشغول شدند ؟ انتهی.
زیرا معروف است : « الناس على دين ملوكهم».
شیخ می فرماید:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی*** برآورند غلامان او درخت از بیخ
این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره ، علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته، آن هم برای خلیفه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مقابل فقر و تهیدستی مردم آن زمان، بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شو را که به طریقهٔ آنها رفتار نماید ، بوده است.
مسعودی در جلد اول مروج الذهب(1) ضمن حالات عثمان می نویسد: خلیفه عمر سفری با پسرش به حج رفت و خرج راه او ایاب و ذهاباً شانزده دینار شد. به پسرش عبدالله گفت ما در خرج خود اسراف نمودیم.
اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقهٔ زندگانی خلیفه عمر و گشادبازی و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمایید که کاملاً عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است
ثانياً فسّاق و فجّار بنی امیه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط
ص: 695
نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین ( ابی بکر و عمر) به کار گماشت؛ از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ ، طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند.
حافظ - دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.
داعى - دلیل بر لعن دو قسم است: یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحاً بنی امیّه را شجرۀ ملعونۀ خوانده در آیه 60 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) که فرمايد : «والشَّجرة المَلعُونَة فى القُرآنِ» ؛ یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن.
چنانچه امام فخر رازی(1) و طبری(2) و قرطبی (3) و نیشابوری (4) و سیوطی(5) و شوکانی (6)
ص: 696
ص: 697
و دیگران از مفسرین و علمای خودتان در ذیل این آیه نومیّه از ابن عباس(رضی الله عنه) (حبر اُمّت ) نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را در خواب به صورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.
مخصوصاً امام فخر رازی1(1) از ابن عباس نقل می نماید که از میان بنی امیّه ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نام حکم بن ابی العاص را می برد؛ پس به حکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالخصوص نام او را به لعنت به زبان جاری می نمود و از طرق روات معتبرۀ فریقین ( شیعه و سنی ) احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ، ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد به احادیث شیعه ننماییم ، لذا به بعض از آنچه از علمای شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد.
حاکم نیشابوری در صفحه 487 جلد چهارم مستدرک (2) و ابن حجر مکی در
ص: 699
صواعق المحرقة(1) محرقه نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحاً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده که فرمود:
«انّ أهل بيتى سيلقون بعدى من أمّتى قتلاً وتشريداً وانّ أشدّ قومنا لنا بغضاً بنو أميّة وبنو المغيرة وبنو مخزوم - و مروان بن الحكم كان طفلاً.
قال له النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : هو الوزغ بن الوزغ والمعلون بن المعلون.»
(زود است که اهل بیت من بعد از من ملاقات می کنند از امت من کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و به درستی که بغض و کینه و دشمنی بنی امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت به ما از همه بیشتر است - و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود حضرت فرمود: این وزغ پسر وزغ است ( یعنی چلپاسه و مارمولک ) و ملعون پسر ملعون می باشد.)
و نيز ابن حجر(2) به فاصله یک حدیث از عمرو بن مرة الجهنی و حلبی در صفحه 337
ص: 700
جلد اول سیرة الحلبیه(1) و بلاذری در صفحه 126 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ينابيع المودّة(2) و حاکم در صفحه 481 جلد چهارم مستدرک (3) و دمیری در صفحه 299 جلد دوم حيات الحيوان (4) و ابن عساکر در تاریخ(5) خود و امام الحرم در ذخائر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مره نقل نموده اند که:
«انّ الحكم بن أبي العاص استأذن على النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فعرف صوته ، فقال : الذنوا له عليه لعنة الله وعلى من يخرج من صلبه إلاّ المؤمن منهم وقليل ما هم.»
(حکم بن ابی العاص از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اذن و اجازه ورود خواست.
پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صدای او را شناخت فرمود : اذن بدهید او را ، لعنت خدا بر او باد و
بر اولادهای او که از صلبش بیرون می آیند، مگر مؤمن از آنها و آن مؤمنین بسیار کم اند. )
و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر(6) خود ذیل آيه « وَالشَّجَرَةِ المَلعُونَة »
ص: 701
ص: 702
معنای آن اشاره به قول امّ المؤمنین عایشه می نماید ، که به مروان می گفت :
« لعن الله أباك وأنت فى صلبه، فأنت بعض من لعنه الله.»
(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود. )
علامه مسعودی در صفحه 435 جلد اول مروج الذهب (1) گوید : مروان بن حکم طرید و رانده رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.
در زمان خلافت ابی بکر و عمر اجازه ورود به مدینه نیافت، ولی عثمان که خلیفه شد، برخلاف سیره و رفتار رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ابی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه به دور خود جمع و با آنها زیاده از حد مهربانی نمود.
نواب - قبله صاحب ، حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود؟
ص: 703
بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود. مخصوصاً بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهراً اسلام [را] قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود. وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار می داد ، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود. فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند به علاوه بله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد [ و ] فرمود: کسی از طرف او عذرخواهی نکند بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون
ص: 705
روند. فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودند به طائف. در زمان خلافت ابی بکر و عمر، عثمان شفاعت نمود که چون حکم عموی من است اجازه دهید برگردد به مدینه. آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول الله را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود به خلافت رسید آنها را برگرداند. هر چند مردم و اصحاب رسول الله اعتراض کردند اعتنا ننمود به علاوه [ آنها را ] مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام اشرار بنی امیه را به دور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را به آنها واگذار نمود که آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.
که از جمله آنها وليد بن عقبة بن ابی معیط بود که او را به ولایت و امارت کوفه فرستاد. ولید کسی است که بنا به روایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ، ذيل حالات عثمان ، پیغمبر درباره او فرموده بود: «انّه من أهل النار»؛ یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور به منتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج الذهب (1) و ابوالفداء در تاریخ(2) خود و سیوطی در صفحه 104 تاریخ الخلفاء (3) و ابوالفرج در صفحه 178 جلد
ص: 706
چهارم أغانی(1) و امام احمد در صفحه 144 جلد اول مسند(2) و طبری در صفحه 60 جلد پنجم تاریخ(3) و بیهقی در جلد هشتم صفحه 318 سنن (4) و ابن اثیر در صفحه 42 جلد سیم کامل(5) و یعقوبی در صفحه 142 جلد دوم تاریخ(6) و ابن اثیر در صفحه 91 جلد پنجم
ص: 707
اسدالغابه(1) و دیگران (2) می نویسند : در ایام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست، در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد. آن گاه به مردم گفت : اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.
و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده، شکایت به عثمان بردند.
و از جملهٔ آنها معاويه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را
ص: 708
بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید، فریادها بلند شد و هر کس از هر کجا آمد [ و ] نامه تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.
همین اعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتی بر خلاف
طريقه ومشی ابی بکر و عمر ظاهر و بارز گردید ، سبب شد که خون مردم به جوش آمد ، نهضت ملی تشکیل ، و شد آنچه شد.
قطعاً مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر ننموده و به نصایح مولانا امیرالمؤمنین گوش نداد و فریب خودنماییهای اطرافیان خود از بنی امیه را خورد، تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.
چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود (چون به اخلاق عثمان آگاهی داشت.).
بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه 106 جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر )
ص: 709
گفت وگوی عمر را با ابن عباس نقل نموده، تا آنجا که گوید: خلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر اصحاب شو را کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید به عثمان ، درباره او گفت:
« أوه ثلاثاً، والله لئن ولّيها ليحملن بنى أبي معيط على رقاب الناس، ثمّ لتنهض إليه العرب فتقتله.»
(پس از سه مر تبه آه کشیدن گفت: روزی که زمام امور دست عثمان برسد، (پستهای حساس را) به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار نموده ، پس از آن اضافه نموده گفت: در آن موقع ، عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.)
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 66 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) بعد از نقل جمله مذکور گوید: فراست عمر به صحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد ( چنانچه عمر پیش بینی نموده بود)، بنی امیه را به دور خود جمع و برگردن مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند. با آن که قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.
تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافیهای او در آوردند و بی اعتنایی او به نامه های امت ، منجر به قتل او گردید.
ص: 710
آقایان انصاف خوب است، مراجعه نمایید به صفحه 357 تاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری(1) که از اکابر علمای شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته :
«وقد رأى رسول الله أبا سفيان مقبلاً على حماره و معاوية يقود به ويزيد ابنه يسوق به ، فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : لعن الله الراكب والقائد والسائق.»
( پیغمبر دید ابوسفیان سوار خری است ، معاویه جلو خر را می کشد و یزید پسرش از عقب خر را می راند فرمود: خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را. )
آن گاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته، بلکه امارت و حکومت به آنها داد، تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند.
نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجب می کنیم بلکه علمای بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی ابوسفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و جبرئیل شد، خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه به اتفاق جمیع مسلمین ، چنین ملعونی واجب القتل بوده است. «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» ؟! »
و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمایید به خطبهٔ 163 نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در صفحه 482 جلد دوم شرح نهج (2) ( چاپ مصر ) از
ص: 711
تاريخ كبير(1) طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نامه ها نوشته به ولایات و مسلمانان را دعوت به جهاد نمودند در مدینه مقابل ظلم بنی امیه به حمایت عثمان آنها را و در سال 34 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان به مدینه آمده و خدمت امیرالمؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت به ملاقات خلیفه، رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساختند و به او فهماندند که پای جان در بین است تا جایی که فرمودند:
«انّى أنشدك الله أن تكون إمام هذه الأمّة المقتول، فانّه كان يقال : يقتل في هذه الأمّة إمام يفتح عليه القتل والقتال إلى يوم القيمة.»
تو را به خدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی؛ زیرا که قبلاً گفته می شد که در این امت پیشوایی کشته خواهد شد که به واسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خونریزی و کشت و کشتار تا روز قیامت.)
ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند. لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند، رفت
ص: 712
بالای منبر عوض آن که تحبیب کند و از مردم عارض دل ربایی کند و بگوید عمّال و مأمورين من الساعه معزول [ می باشند] نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجیده تر شد. عاقبت رشته کشید تا به آنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان به دست مردم ناراضی کشته گردید.
پس سبب قتل عثمان ندانسته کاریهای خود او بود که به نصایح بزرگان گوش نداد ، تا به جزای عمل خود رسید، بر خلاف ابی بکر و عمر که به نصایح مولانا امیرالمؤمنين (علیه السّلام) گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده، نتیجه کامل می بردند.
و ثانیاً آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیرخواه و معترض به عملیات بی رویۀ او بودند، امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالباً مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند.
که از جمله آنها عبدالله بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتی مورد احترام ابی بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.
مخصوصاً ابن خلدون در تاریخ (1) خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبدالله از او جدا نگردد؛ برای آنکه آگاهی کامل به قرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مدح بسیار از آن نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید(2) و دیگران متعرض اند.
ص: 713
علماء و مورخین شما عموماً نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند، تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود؛ من جمله قرآن عبدالله بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبياء بود طلبید عبدالله نداد، عثمان خودش رفت منزل عبدالله و جبراً قرآن را از او گرفت.
وقتی عبدالله شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد.
[وی] در مجالس و محافل ، احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را به حقایق متوجه می ساخت. این خبرها را به عثمان دادند، امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبدالله را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا رفت.
چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 67 و 226 جلد اول شرح نهج(1) ( چاپ مصر )
ص: 714
ضمن طعن ششم ، شرح قضایا را مفصلاً ،نوشته تا آنجا که گوید : عثمان به عیادت عبدالله رفت و بینهما گفت و گوهایی شد، تا رسید به جایی که عثمان به عبدالله گفت:
ص: 715
«استغفر لى يا أبا عبدالرحمن قال : أسأل الله أن يأخذ لى منك حقّى.»
( طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبدالرحمن ( كنيۀ ابن مسعود بود). عبدالله گفت : از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد ).
و نیز نقل(1) نموده است به جرم آنکه چرا بدرقۀ ابی ذر نمود موقعی که او را به سمت ربذه تبعید می نمودند، چهل تازیانه بر بدن عبدالله زد.
لذا عبدالله به عمار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گزارد .
عمّار هم قبول نمود. روی همین اصل بعد از وفات عبدالله ، عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گزارده و دفنش نمودند .(2)
وقتی خبر به عثمان دادند، رفت سر قبر عبدالله و به عمّار گفت: چرا چنین نمودی؟ گفت : حسب الوصيّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم. ( این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعداً با او تلافی نمود).
واقعاً کارهای خلیفه عثمان بنا بر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است. مخصوصاً عملیاتی که با صحابه خاص و پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمود
ص: 716
که حتی ابی بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند ، بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمودند.
و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟ توهین به عمار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، چنانچه علماء و مورخین(1) فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدی عمّال بنی امیه در اطراف بلاد اسلام
ص: 717
زیاد شد صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمع شدند و نامه ای به عثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمال ظلم امویها و تقویت از آنها بنمایی و تجدید نظر در رویه و رفتار و اطرافیهای خود ننمایی، نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد، علاوه بر آنکه ضرر به اسلام می زنی. آن گاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد. عاقبت گفتند مقتضی آن است که حامل نامه عمّار باشد؛ چه آنکه فضل و تقوا و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گفت فرموده است : ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود
ص: 718
که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است علیّ بن ابی طالب و سلمان و عمّار یاسر .
فلذا به درخواست اصحاب، جناب عمّار کاغذ را برداشت به خانه عثمان رفت.
وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود. در دهلیز منزل عمّار را دید، سؤال :کرد یا ابا اليقظان ( كنيۀ عمّار بود) کاری داری؟ گفت: کار شخصی ندارم ، ولکن جمعی از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمایید و جواب آنان را بدهید.
نامه را گرفت، چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد [ و ] با کمال تغیّر نامه را به زمین افکند جناب عمّار فرمود: خوب نکردی، نامۀ اصحاب رسول الله محترم است؛ چرا بر زمین افکندی؟ حق بود می خواندی و جواب می دادی.
با عصبانیت تمام گفت : دروغ می گویی آن گاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را به سختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند، حتی خود او هم چند لگدی بر شکم عمار زد که به علت همان ضربات عمّار پیرمرد مبتلا به مرض فتق شد و بیهوش گشت.
خویشانش آمدند او را به منزل ام سلمه ام المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بیهوش ماند، تا چهار نماز از او فوت شد. وقتی به هوش آمد نمازها را قضا کرد.
شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علمای خودتان ثبت است. ابن ابی الحدید در شرح نهج(1) و مسعودی در صفحه 437 جلد اول مروج الذهب(2) ، ضمن مطاعنی که به
ص: 719
عثمان وارد گردیده اشاره می کند که علت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان ، عملیات او با عبدالله بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آورده بود. اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی به رقّت قلب و رحم دلی او ببرند؟
رابعاً عمل و رفتار او با ابی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است، جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.
تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیرمرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت تبعید به شام و از آنجا به مدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه به صحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند، تا عاقبت در آن صحرا ابی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند .
علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در صفحه 168 جلد چهارم طبقات (1) و بخاری در کتاب زکاة صحيح(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 240 جلد اول و نیز در
ص: 720
صفحه 375 تا 387 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و یعقوبی در صفحه 148 جلد دوم تاریخ (2) خود و ابوالحسن علی بن الحسين مسعودی محدّث و مورخ قرن چهارم،
ص: 721
متوفی سال 346 در صفحه 438 جلد اول مروج الذهب (1) و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحاً بیانات همگی آنها را به عرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیرمرد مؤمن پاکدل محبوب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علاوۀ اهانتهایی که به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به جرم آنکه چرا مشایعت ابی ذر رفته و همچنین به همین جرم چهل تازیانه به عبدالله بن مسعود حافظ و كاتب وحی زدن را ثبت و ضبط نموده اند
حافظ - اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده، از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الّا خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعاً از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.
داعى - مثلی معروف است که می گویند: ز مادر مهربان تر دایه خاتون. این دفاعی که جناب عالی از خلیفه عثمان می نمایید بر خلاف واقع و حقیقت است. چنانچه مراجعه نمایید به کتب معتبرۀ تاریخ قطعاً تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که به جناب ابی ذر وارد آورده اند، به دستور صریح خود خلیفه بوده؟
دلیل بر این معنی کتب معتبره علمای بزرگ خودتان است. برای نمونه تمنا می نمایم مراجعه نمایید به جلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصاً به صفحه 241 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ( چاپ مصر ) که نامۀ خلیفه را به معاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان به او نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمایید اصل نامه این است :
« فكتب عثمان إلى معاوية: أمّا بعد، فاحمل جندباً إلىّ على أغلظ مركب و أوعره، فوجّه به مع من سار به الليل والنهار وحمله على شارف ليس عليها إلّا قتب حتّى قدم به المدينة وقد سقط لحم فخذيه من الجهد.»
ص: 722
(نوشت عثمان به معاویه جندب را (اسم ابی ذر بود) سوار بر شتر پیر و بی پالانی بنما با یک مرد بدخویی که شب و روز او را براند تا به نزد من آورد.
( به همین طریق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد صحابی محبوب خدا و پیغمبر را آوردند.) وقتی وارد مدینه نمودند گوشت رانهای او می ریخت. )
شما را به خدا انصاف دهید این است معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب ؟!
آیا این ابی ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگار(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دربارۀ او آن همه
توصیه نمودند که علمای بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلهٔ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.
چنانچه حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول حلية الأولياء (1) و ابن ماجه قزوینی در صفحه 66 جلد اول سنن(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 59 ینابیع المودّة(3) از صواعق (4) ابن حجر مکی، حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل اميرالمؤمنین آورده، از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی در صفحه 455 جلد سیم اصابه(5) و ترمذی در صفحه 213 جلد دوم صحیح(6) و ابن عبدالبر در صفحه 557 جلد دوم استیعاب(7) و حاکم در صفحه 130 جلد سیم مستدرک (8)
ص: 723
و سیوطی در جامع الصغیر(1) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«إنّ الله أمرنى بحبّ أربعة وأخبرني أنّه يحبّهم. قيل : يا رسول الله سمّهم لنا. قال : علىّ منهم - يقول ذلك ثلاثاً وأبوذر ومقداد وسلمان.»
( خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد. عرض کردند: یا رسول الله نام آنها را برای ما بیان فرما.
فرمودند: علی(علیه السّلام) (سه بار نام علی را می برد ] و ابی ذر و مقداد و سلمان.)
پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند. آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت قلب بگذارند؟ چرا چنین نسبتها را به ابی بکر و عمر ندادند چون نکردند؛ لذا ثبت در تاریخ نگردید ، ما هم نگفته ایم.
حافظ - آنچه مورخین نوشته اند ابی ذر مرد ناراحتی بوده ، در شامات به نام على كرّم الله وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علی نموده بود و می گفت : از پیغمبر شنیدم که فرمود علی خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علی را خلیفه منصوص معرفی می نمود ، لذا خلیفه عثمان (رضی الله عنه) برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.
وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد، بر خلیفه
ص: 724
عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.
داعی - اولاً اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجرکش نمایند که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمایی. بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و به صحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده ،بخواهند تبعید یا احضار به مرکز خلافت نمایند، آیا قانون مقدس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شتر پیر بی پالان و در تحت فشار غلام شديد الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب و راحت کند که وقتی به مقصد می رسد، گوشتهای پای او ریزش نماید؛ این است معنی رقّت قلب و رحم و مروّت ؟!
و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود، پس چرا امویهای مُفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر به فسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود، تا علمیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر به قتل خلیفه نگردد.
حافظ - از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.
داعی - از آن جایی که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود تصدیق صداقت و راستگویی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود: مَثَل ابی ذر در امت من مَثَل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوا.
چنانچه محمد بن سعد که از اکابر علمای محدّثین شماست در صفحه 167 و 168 جلد چهارم طبقات(1) و ابن عبدالبر در صفحه 84 جلد اول استیعاب(2) ، باب جندب
ص: 725
و ترمذی در صفحه 221 جلد دوم صحیح(1) و حاکم در صفحه 342 جلد سیم مستدرک (2) و ابن حجر در صفحه 622 جلد سیم اصابه (3) و متقی هندی در صفحه 169 جلد ششم کنز العمال (4) و امام احمد در صفحه 163 و 175 جلد دوم مسند(5) و ابن ابی الحدید در صفحه 241 جلد اول شرح نهج البلاغه(6) نقلاً از واحدی و حافظ ابونعیم اصفهانی در حليه(7) و صاحب لسان العرب (8) و ينابيع المودّة(9) از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد
نقل کرده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«ما أقلت الغبراء وما أظلّت الخضراء على رجل أصدق لهجة من أبى ذر.»
(زمین کسی را برنداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد. )
ص: 726
بدیهی است کسی را که پیغمبر به شهادت علمای خودتان تصدیق راستگویی او را نموده باشد ، قطعاً آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند. خوب است دیدهٔ انصاف را بگشایید، تا حق و حقیقت را آشکار ببینید. و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابی ذر بود قطعاً متقدمین از علمای شما نقل می نمودند؛ چنانچه شرح حال ابوهریره و دیگران را نقل نمودند.
شما را به خدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول الله و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راستگوی امت بوده، اگر به وظیفه دینی خود رفتار کرده ، امر به معروف و اشاعه حق نموده، به جرم آنکه چرا نقل احادیث رسول الله نموده، آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود. این است معنی رحم و مروّت و رقّت قلب ؟!
آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شهادت به صالحیت او داده زمانی که خبر
مصائب وارده را به او می داد؛ چنانچه حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 162 جلد اول حلية الاولياء (1) به اسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت به من فرمود:
«أنت رجل صالح وسيصيبك بلاء بعدى. قلت : في الله ؟ قال : في الله. قلت : مرحباً بأمر الله.»
(تو مرد صالحی هستی و زود است که بعد از من بلایی به تو برسد. عرض کردم: برای خدا ؟ فرمود: برای خدا گفتم: مرحبا به امر خدای متعال ( آیا ابتلای ابی ذر به دست معاویه و امویهای اطراف خلیفه عثمان به امر او و تبعید به صحرای بی آب و علف و زجرکش شدن آن صحابی بزرگ بلایی نبود که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر داده بود که برای خدا به آن بلیه مبتلا خواهد شد «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »
ص: 727
خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان. از طرفی حدیث نقل می نمایید که رسول الله فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند ، به هر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد. و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن طور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند، به جرم اینکه چرا طرفداری از علی نموده، شما هم از ظالمین دفاع می نمایید ؟!
یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند، یا تصدیق نمایید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهایی را نسبت به صحابۀ پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمودند.
حافظ - آنچه مسلّم است ابی ذر به میل و اختیار خود ربذه را قبول و به آنجا مسافرت نمود.
داعی - این بیانات جناب عالی اثر دست و پاهای بیجایی است که متأخرین از متعصبين علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان به کار برده اند و الّا بیرون کردن جناب ابی ذر را به جبر و اکراه مسلّم عند العموم است؛ برای نمونه به یک خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در صفحه 156 جلد پنجم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 241 جلد اول شرح نهج(2) و واقدی در تاریخ خود از ابوالاسود دوئلی ( که در
ص: 728
نزد علمای رجال شما از ثقات است) نقل نموده اند که گفت: میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علت خروجش سؤال کنم. فلذا رفتم و از او سؤال نموده گفت: مرا اجباراً اخراج نمودند به این صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من داد. روزی که در مسجد خوابم برده بوده، آن حضرت تشریف آورد، با پا به من زد که چرا در مسجد خوابیده ام ، عرض کردم: بی اختیار خوابم برد. آن گاه فرمود: چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند ؟ عرض کردم می روم به زمین مقدس شام. فرمود: چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند ؟ عرض کردم: برمی گردم به سوی مسجد. فرمود: چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی؟ عرض کردم: شمشیر می کشم و جنگ می کنم فرمود: آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد؟ عرض کردم: بلی. فرمود: «انسق معهم حيث ساقوك وتسمع وتطيع.» پس شنیدم و اطاعت نمودم. آن گاه گفت: «والله ليلقينّ الله عثمان وهو آثم في جنبی»؛ یعنی به خدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنهکار است در نزد من.
اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید، تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق به این رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بوده است که چون
ص: 729
بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنا بر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصاً ابن ابی الحدید مشروحاً نوشته اند، بدعتها را برطرف نمود، حکّام و مأمورين جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین به امارت برقرار نموده بودند، عزل نمود.
بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند به مقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند، تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد.
حضرت فرمودند:
«والله لا أداهن فى دينى ولا أعطى الرياء في أمرى.»
(به خدا قسم مداهنه در دین و ریای در امر نمی کنم.)
مرا وادار به مداهنه می نمایید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من به حکومت برقرارند، کما فی السابق به ظلم و تعدی اشتغال دارند، جواب آنها را در محكمۀ عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانایی ندارم.
و همین عمل عزل حكّام جور سبب مخالفت عده ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.
اگر موقعی که طلحه و زبیر به تقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا اميرالمؤمنین(علیه السّلام) حکومت را به آنها داده بود، از در مخالفت بر نمی خواستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را بر پا نمی نمودند.
بعضی از مردمان قصير الفكر ظاهر بین ایراد به سیاستمداری آن حضرت می گیرند ؟ و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود. منتها سیاست به معنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دورویی و ریا در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد، البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد به روز جزا بوده راه نداشته.
ص: 730
زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود. از سبب گریه اش سؤال نمودند، فرمود: شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده، خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند. رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود. با آن همه بدرفتاری هایی که عثمان با آن حضرت نموده بود (که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهراً ابداً ننمودند) ، مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که به علی بگویید نان و آب را به روی ما بسته اند، فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین(علیهما السّلام) برای او فرستاد؛ چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج(1) او دیگران مفصل نوشته اند.
رأفت و مهربانی آن حضرت به دوست و دشمن مورد انکار احدی نبوده، آن قدر به زنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به أبو الارامل والايتام والمساكين. زنی را با مشک آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده، مشک را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید به دوش کشیده به منزل او رسانیده، آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده، در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.
خلیفه عثمان هم به جود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود، اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت ؟!
ولی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به بستگان نزدیک خود جز به قدر اقل احتیاج نمی داد. زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک
ص: 731
بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی به ما بیشتر رسیدگی کنید و کمک زیادتری نمایید. حضرت برای آنکه برادر را متنبه سازد قطعه آهنی را آهسته به آتش گرم ساخت و به بدن عقیل نزدیک نمود «فضجّ ضجيج ذى دنف من ألمها وكاد أن يحترق من ميسمها. »(1) .
( ناله کرد مانند ناله کردن بیمار از درد آن (آهن) و نزدیک بود از اثر آن بسوزد.)
حضرت فرمود:
«ثكلتك الثواكل يا عقيل، أتئنّ من حديدة أحماها إنسانها للعبه وتجرّني إلى نار سجرها جبّارها لغضبه. أتئنّ من الأذى ولا أئنّ من لظى»(2).
(مادران در سوگ تو بگریندای عقیل. آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی ، ولی من از آتش دوزخ ننالم ؟ )
برآقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده، پیرو حق و حقیقت گردند.
رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص به دوستان نداشته ، بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی، دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.
هر گاه بر دشمنان غالب می آمد به قسمی مهربانی میکرد که همه را حیران می نمود.
یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت به آن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود، ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود،
ص: 732
ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد « فصفح عنه »؛ او را بخشید و روی از او گردانید.
از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبدالله بن زبیر بود که « يشتمه على رؤوس الأشهاد وخطب يوم البصرة فقال : قد أتاكم الوغب اللئيم علىّ بن أبي طالب.» (1)
(علنی و برملا آن حضرت را دشنام می داد و در بصره روزی برای مردم خطبه خواند و گفت : به درستی که رو به شما آمد بی خرد دون فرومایه بخیل ناکس علی بن ابی طالب ؟ )
مع ذلك وقتی حضرت فتح جمل نمود، او را اسیر کردند [ و ] نزد حضرت آوردند. حتی یک کلمه تند و تغیر هم به او نفرمود «فصفح عنه »؛ روی مبارک برگردانید و او را بخشید.
بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او را اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوییهای بسیار که نسبت به آن حضرت نمود، آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی به او دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و به اشدّ مجازاتش برساند، ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد، کوچک ترین اهانت هم بر او ننمود.
برادرش محمد بن ابی بکر را مأمور پذیرایی او نمود. بعد از فراغت از کارها عوض غضب و بی مهری او را مورد اکرام قرار داد [ و ] امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبدالقیس لباس مردانه پوشیدند، شمشیرها به کمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند، با عایشه روانه مدینه نمود. وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت من تا آخر عمر از علی ممنون و متشکرم و گمان نمیکردم علی این قدر بزرگ منش
ص: 733
باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه به روی من نیاورد، بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.
ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی به مدینه فرستاد. فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند، لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند، معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمان طریق به خیال آنکه آنها دسته ای مردان اند به اموال آنها طمع ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد.
بلی - چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار .
در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند [ و ] دوازده هزار نفر مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند. وقتی اردوی امیرالمؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.
حضرت برای معاویه پیغام دادند ما در اینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم، دستور دهید مانع آب نشوند [ و ] هر دو لشکر آزادانه آب بردارند. معاویه گفت : هرگز آب نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.
وقتی حضرت این جواب را شنید، مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار به یک حمله لشكر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.
اصحاب عرض کردند یا امیرالمؤمنین اجازه بفرمایید ما تلافی نموده، آب را از آنها منع نماییم، تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند. حضرت فرمودند:
«لا والله لا أكافئهم بمثل فعلهم. افسحوا لهم عن بعض الشريعة.»
(نه به خدا قسم با آنها مقابله به مثل نمی کنم از اطراف شریعه دور شوید. ( آن طرف را به آنها بدهید و شما را این طرف آب کفایت است). )
آنچه را که به اقتضای وقت مجلس یادآور شدیم ، مختصری از مفصّل حالات آن
ص: 734
حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت به دشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحاً و مفصلاً ثبت نموده اند ، مانند طبری در تاریخ(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع(3) و مسعودی در مروج الذهب (4) و دیگران از مورخین متعرّض اند.
تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحهٔ حالات آن دو خلیفه ( عثمان و على(علیه السّلام)) را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیه شریفه «وَ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ » می باشند.
پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید ، تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ » مبتدا ، «وَالَّذِينَ مَعَهُ » معطوف بر مبتدا و خبر آن
ص: 735
و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است؛ یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن، شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و در مباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده، بلکه خیال جدایی هم نمی نمود (و آن را هم قبلاً ثابت نمودیم ) که فقط علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بوده است؛ چنانچه عرض نمودیم علامه فقیه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب گفته است خداوند علی(علیه السّلام) را به این آیه شریفه وصف نموده است.
شيخ - بیانات شما جواب بسیار دارد، ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گویید ، با جمله «وَالَّذِينَ مَعَهُ » درست نمی شود؛ زیرا که «وَالَّذِينَ مَعَهُ » جمع است و خود این عبارت می رساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده، چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.
داعی - اولاً اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد ، پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند. پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلایل داعی منطقی است ( ولو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است ) ، ولی چون شما آقایان با انصاف هستید، در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمایید.
ثانیاً این بیان جناب عالی مناقشه در کلام است. اوّلاً خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.
چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظایر بسیار دارد؛ مانند
ص: 736
آیه مبارکۀ ولایت که آیه 55 سوره 5 مائده ) است می فرماید :
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ »
(جز این نیست که ولیّ امر و اولی به تصرف و یار و مدد کار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند ).
که اتفاقی جمهور مفسرین و محدّثین است؛ از قبیل «1» امام فخر رازی در صفحه 431 جلد سیم تفسير كبير (1)، (2) امام ابو اسحق ثعلبی در تفسیر کشف البيان(2) ، (3) جارالله زمخشری در صفحه 422 جلد اول کشاف (3)، «4» طبری در صفحه 186 جلد ششم تفسیر (4)، «5» ابوالحسن رمّانی در تفسیر، «6» ابن هوازن نیشابوری در تفسیر «7» ابن سعدون قرطبی در صفحه 221 جلد ششم تفسیر (5)، « 8» نسفی حافظ در صفحه 496 تفسیر (6)، ( در حاشیه تفسیر خازن بغدادی) ، « 9 » فاضل نیشابوری در صفحه 461 جلد اول غرائب القرآن ،(7) ، «10» ابوالحسن واحدی در صفحه 148 اسباب النزول(8) ، « 11 » حافظ ابوبکر جصّاص در صفحه 542 تفسیر احکام القرآن (9)، «12» حافظ ابوبکر شیرازی در فیما نزل من القرآن في أميرالمؤمنين، «13» ابویوسف شیخ عبدالسلام قزوینی در تفسیر کبیرش ، «14» قاضی بیضاوی در صفحه 345
ص: 737
جلد اول انوار التنزيل (1)، « 15 » جلال الدین سیوطی در صفحه 293 جلد دوم درّالمنثور (2)، «16» قاضی شوکانی صنعائی در تفسير فتح القدير (3) ، « 17 » سید محمود آلوسی در صفحه 329 جلد دوم تفسیر (4)، «18» حافظ ابن ابی شبیه کوفی در تفسیر، « 19» ابوالبرکات در صفحه 496 جلد اول تفسیر خود ، « 20 » حافظ بغوی در معالم التنزيل(5)، «21» امام ابوعبدالرحمن نسائی در صحیح خود ، «22» محمد بن طلحه شافعی در صفحه 31 مطالب السئوول (6) ، « 23 » ابن ابی الحدید در صفحه 275 جلد سیم شرح نهج(7)« 24 »خازن علاء الدین بغدادی در صفحه 496 جلد اول تفسیر(8) ، « 25» سلیمان حنفی در صفحه 212 ینابیع المودّة (9) ، «26» حافظ ابوبکر بیهقی در کتاب مصنف ، « 27» رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّة ، «28» ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام (10)، «29» سبط ابن جوزی در صفحه 9 تذکره (11)، «30» قاضی عضدایجی در صفحه 276 مواقف ، «31» سید شریف جرجانی در شرح مواقف (12)، «32» ابن صبّاغ مالکی در صفحه
ص: 738
فصول المهمّه (1) ، «33» حافظ ابوسعد سمعانی در فضائل الصحابه ، «34» ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانيه ، «35» طبرانی در اوسط (2) ، «36» ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (3) ، «37» محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (4)، «38» مولی علی قوشچی در شرح تجرید(5) ، «39» سید محمد مؤمن شبلنجی در صفحه 77 نورالابصار (6)، «40» محبّ الدين طبری در صفحه 227 جلد دوم رياض النضرة(7) .
ص: 739
و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلاً از سدی و مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبة بن ابی حکیم و غالب بن عبدالله و قیس بن ربيعه و عباية بن ربعي و عبدالله بن عباس ( حبر امت و ترجمان القرآن ) و ابوذر غفاری و جابر بن عبدالله انصاری و عمّار و ابو رافع و عبدالله بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) نازل گردیده و هر یک به عبارات و الفاظ مختلفه ذكر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق [کرد] و به سائل داد، این آیۀ شریفه نازل گردید.
و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهت تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر ( انّما ) می فرماید : اولی به تصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) می باشد.
شيخ - البته تصدیق می فرمایید که مطلب به این محکمی نیست که شما فرمودید؛ برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است. بعضی گویند در شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عبادة بن صامت آمده و بعضی درباره عبدالله بن سلام آورده اند.
داعی - از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسرین و اکابر علمای خودتان ( علاوه بر تواتر علمای شیعه ) که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت باختلاف اقوال نفراتی متعصب مجهول و ضعيف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جویید.
و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلای خودتان دعوی اتفاق بر این معنی نموده اند؛ مانند فاضل تفتازانی(1) و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید (2) گوید :
«انّها نزلت باتّفاق المفسرين في حقّ علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) حين أعطى السائل خاتمه وهو راكع في صلاته.»
ص: 740
( به اتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) زمانی که عطا نمود به سائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع نماز بود. )
آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علمای اهل سنت را نادیده گرفته و به شذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین ، بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید ؟
شيخ - جناب عالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی به نقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرّم الله وجهه بنمایید و حال آنکه کلمۀ ولیّ در این آیه به معنای محب و دوستدار است، نه امام و خلیفهٔ بلافصل بعدالموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولیّ خلیفه و امام باشد، به قاعدۀ مقرره «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب » ، نه تنها مشتمل بر یک نفر می شود، بلکه بر افراد دیگری که علی کرّم الله وجهه نیز یکی از ایشان است شامل می آید و صیغهٔ جمع در كلمه « وليّكم الله » و كلمه « الذين » مفيد عموم می باشد و حمل جمع بر واحد بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.
داعی - اولاً در کلمه « ولیّکم» اشتباه فرمودید؛ چه آنکه ولی مفرد است و «کُم» جمع است که مربوط به امت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته، ولی فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.
و ثانیاً آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود، الذين ويقيمون و یؤتون می باشد.
جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب، ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم و تجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.
ص: 741
علاوه بر این بیان، همان قسمی که شما ادعا می نمایید ، به حسب عموم لفظ ، ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انّما حصر و نازل در شأن مولانا امیرالمؤمنین عليه الصلاة والسّلام می دانیم، دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم؛ چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخل اند و هر امامی در نزدیکی وصول به مقام امامت، به این فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد. ( اینها همان افرادی هستند که شما ادعا می کنید که باید با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مشمول این آیه قرار گیرند.)
چنانچه جارالله زمخشری در کشاف(1) گوید : ولو این آیه شریفه ( حصر است ) و در شأن علی(علیه السّلام) نازل گردیده، ولی مقصود از اینکه به طریق جمع آورده شده، آن است که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.
و ثالثاً ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید، سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تاویل نموده و اختصاص به علی(علیه السّلام) داده اند.
و حال آنکه این آیه شریفه به اتفاق جمیع مفسرین و محدّثین فریقین ( شیعه و سنی ) ( غیر قلیلی از معاندین و متعصبین ) چنانچه قبلاً عرض شد، تنزیلاً در شأن اميرالمؤمنین(علیه السّلام) آمده، نه آنکه به تاویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داده شده باشد.
شیخ - قطعاً ( ولی ) در این آیه به معنای ناصر است و اگر به معنای اولی به تصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد، بایستی در حال حیات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم
ص: 742
این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.
داعی - نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد، بلکه ظاهر آیه اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت به دلالت جمله اسمیّه و اینکه ولیّ صفت مشبهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.
و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزلت که مکرر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : « علیّ منّى بمنزلة هارون من موسى»؛ ( چنانچه در شبهای گذشته مفصلاً شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
شیخ - گمان می کنم اگر قدری فکر کنید، صلاح در این است که بگوییم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده؛ چون که مقام علی کرّم الله وجهه اجلّ از آن است که به این آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنماییم؛ زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید، بلکه لطمه هم به فضایل آن جناب می زند. داعى - اولاً ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نماییم؛ چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی مِن عندی تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند، قطعاً مردمانی بی دین می باشند؛ مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.
ثانياً جناب عالی هر وقت به نطق می آیید واقعاً کشف رموز و اسرار می نمایید؟
زیرا این اولین مرتبه ای است که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فكر شما عالي [است] و ابتکار خوبی فرمودید؟ خوب است بفرمایید از چه راه این آیه لطمه به مقام ولایت مولی الموحدین امیرالمؤمنین(علیه السّلام) وارد می آورد؟!
شیخ - یکی از مقامات عالیه مولانا على كرّم الله وجهه آن است که در وقت نماز چنان توجهی به حق داشت که ابداً خلقی نمی دید که توجهی به آنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد به قسمی که
ص: 743
خروج آنها موجب درد و آزار بوده، لذا وقتی به نماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند ، از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابداً توجهی و احساس دردی ننمود. اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر به سائل داده باشد ، لطمه بزرگی به نماز آن جناب وارد می آورد. چگونه ممکن است کسی که در نماز به درد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب به سوی خدا توجه ننماید ، به نالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع به او بدهد.
علاوه عمل خیر آن هم ادای زکات مستلزم نیت است. در حال نماز که بایستی سراپا توجه به حق باشد، چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه به خلق می نماید. چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم، لذا تصدیق این معنی را نمی نماییم.
و اگر عطایی به سائل شده، حتماً در حال نماز نبوده؛ برای آنکه رکوع به معنای خشوع و تواضع است؛ یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را به سائل داد نه در حال نماز.
داعی - عزیزم، خوب وردی آموخته ای، لیک سوراخ دعا گم کرده ای. این اشکال شما سست تر از خانه عنکبوت می باشد.
اولاً این عمل نه لطمه ای به مقام آن حضرت نمی زند، بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است؛ چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه به خدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.
آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه به خشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد، التفات به امور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد والّا توجه به عمل خیر که عبادت است در عبادت دیگر موجب کمال است.
مثلاً در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش ولو برای أعز خلق الله که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد، ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق به حق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.
ص: 744
ثانياً فرمودید رکوع به معنای خشوع است، در محل معیّن معتبر است، ولی اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معین است شما لغةً بخواهید حمل بر خشوع کنید ، مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد. در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعاً مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود؛ زیرا می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است به حدی که کف دست به زانو برسد.
و تصدیق این معنی را اکابر علمای خودتان نموده اند؛ چنانچه قبلاً عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید(1) توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که « وهو راكع في صلاته»؛ یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که در رکوع نماز بوده.
و از همه این حرفها گذشته بفرمایید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل به مدح است یا مذمت.
شیخ - بدیهی است که در مورد مدح آمده.
داعی - پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدّثین و محققین فریقین ( شیعه و سنی ) گفتند این آیه در شأن علی(علیه السّلام) نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته، دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصب از خوارج و نواصب به آن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمق در هم چو مجلس رسمی، با شهامت تمام بیان نمایید که ما تصدیق این قضیه را نمی نماییم.
شيخ - آقا ببخشید چون جناب عالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید، گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی به کار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد. خوب است در بیانات خود رعایت این معانی را بنمایید.
ص: 745
داعی - در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد. خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم. جهت هم ندارد که کنایه به کار برم؛ زیرا هر چه بخواهم بگویم صریحاً می گویم نه کنایة، ممکن است اشتباه فرموده یا به نظر خُرده گیری این طور تصور نموده اید. بفرمایید آن کنایه کدام است.
شیخ- الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه « محمد رسول الله » فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علىّ بن ابى طالب كرّم الله وجهه که از اول تا به آخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد. این جمله کنایه ای است واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفای راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند؟ قطعاً همه اصحاب بأجمعهم مانند علی کرّم الله وجهه از اولی که ایمان آوردند تا به آخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و انحراف و دوری ننمودند.
داعى - اولاً داعی به این عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم. ثانیاً خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. ثالثاً اگر شما نظر خُرده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند. حتماً شما در این بیان خودتان (ببخشید معذرت می خواهم ) مغلطه کاری نمودید. خدا شاهد است دعا گو نظر کنایه گویی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام. بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد ( اگر خیال مغلطه کاری و ایجاد شبهه نداشتید ) ، خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید ، تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.
شيخ - طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست. البته سکوت از جواب ، خود تولید خیالات می نماید. متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمابید.
داعی - سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید. باز هم عرض می کنم خوب است از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمایید.
شیخ - اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید. اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتماً تولید نگرانی نموده، گمان می کنم نتایج خوبی نداشته باشد.
ص: 746
داعی - از طرف داعی هیچ گاه اسائه ادب نمی شود اصرار شما و اینکه به عبارة أخرى تهدیدم فرمودید، سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علمای خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند اما در مورد شک و تردید، اتفاقاً غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبۀ کمال نرسیده بود ، گاهی گرفتار شک و تردید می شدند.
منتها بعض از آنها به حال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید؛ مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد.
ولی این قبیل سؤالات اخلاقاً سزاوار نیست علنی گردد ، نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خُرده گیری کنند. باز هم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمایید ، یا اجازه بفرمایید به موقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.
شيخ - یعنی می خواهید بگویید که خلفای راشدین رضی الله عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.
داعى - واقعاً مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمایید. حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلا جواب نمی گذارم. اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خرد، مسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوییم، اشتباه فرمودید، یا عمداً سهو نمودید. علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.
شيخ - در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند. مقتضی است بیان فرمایید.
داعی - آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده، بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند. بعد که کشف حقیقت می شد برمی گشتند، ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.
چنانچه ابن مغازلی فقیه شافعی معروف در مناقب و حافظ ابو عبدالله محمد بن
ص: 747
ص: 749
ص: 750
ص: 751
ص: 752
ص: 753
«قال عمر بن الخطّاب(رضی الله عنه) : ما شككت فى نبوّة محمّد قطّ كشكّى يوم الحديبيّة. »
( عمر بن الخطاب گفت: من هرگز شک نکرده بودم در نبوت و پیغمبری محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانند شکی که در روز حدیبیّه نمودم .)
طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است ، منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است .
نواب - ببخشید قبله صاحب، مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده .
داعی - شرح این قضیه مفصل است، ولی خلاصه اش را به اقتضای وقت مجلس به عرضتان می رسانم.
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شبی در عالم رؤیا دید با اصحاب به مکه تشریف برده و عمره به جای آورده، صبح برای اصحاب نقل نمود. عرض کردند: شما خود معبّر خوابهای ما هستید، بفرمایید تعبیر این خواب چیست؟ حضرت فرمودند: ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد، (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند ).
در همان سال پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به
عزم مکه معظمه حرکت فرمودند. در حدیبیّه ( که چاهی است نزدیک مکه، نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرم است ) کفّار قریش خبر شدند ، با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه .
ص: 754
چون پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود، لذا با کفّار مکه
صلح نمودند و صلحنامه نوشتند. رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از همان جا برگشت.
اینجا بود مورد شک عمر، بنا به گفته خودش؛ چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود. آمد خدمت پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید، مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نماییم. الحال چرا برخلاف شد.
حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم ؟ عرض کرد : نه یا رسول الله حضرت فرمودند: پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد. منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد. فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آیه 27 سوره 48 ( فتح ) را آورد که :
«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ المَسْجِدَ الحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُوُسَكُم وَ مُقَصِّرِينَ لاتَخَافُونَ فَعَلِمَ مَالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَل مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحَا قَرِيبَا»
(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده، از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به آنچه نمی دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد که مراد فتح خیبر بود ). )
این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل. سخن که به اینجا رسید آقایان به ساعتها نظر کرده، خندۀ شدید نموده گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بیخود می شویم و واقعاً اسباب زحمت اهل مجلس شدیم. دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد. امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقاً کار نیکویی نیست خوب است مجلس را خاتمه دهیم.
ص: 755
در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند ، سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.
حافظ - قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصاً از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم. میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نماییم. جاذبۀ شما به قدری قوی است که هر کس با شما مُجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند؛ چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار به حکم اجبار باید به وطن برگردیم. در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد. امید است جناب عالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید ، تا از محضرتان کاملاً بهره مند شویم.
نواب - ( رو به حافظ ) ما نمی گذاریم شما حرکت کنید؛ زیرا کار به جاهای باریک رسیده، بایستی مطلب یک طرفه شود؛ زیرا شماها همیشه به ماها می گفتید که آقایان رافضی ها ( شیعه ها ) به کلی فاقد دلیل و برهان اند و تنها قاضی می روند [ و ] اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.
بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملاً ما شما را ساقط و زبون می بینیم.
بایستی حتماً حقیقت معلوم شود، تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم، پیروی کنیم.
حافظ - ( رو به نواب ) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید ، بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الّا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملاً گرم صحبت شویم ،با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلایل ما مثبت حق است.
ص: 756
نواب - ( رو به حافظ ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم، تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.
چنانچه میفرمایید دلایلی هست پس قطعاً باید بمانید و اقامه دلیل نمایید. من صریحاً به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفت و گوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعاً در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود.
( در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت؛ پس از قدری سکوت )
حافظ - ( با رنگ پریده رو به نواب ) شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمایید. ایشان بنا به فرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند. وقتشان عزیز است. گویا خیال حرکت داشتند. محض خاطر ما ماندند. سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.
داعی - خیلی ممنون از لطف شما هستم، ولی راجع به حرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است، ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم در مقابل خدمات دینی ناچیز می دانم. از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید ، داعی هم حاضرم؛ چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنماییم، تا حق از زیر پرده بیرون آید. گذشته از ادای وظیفه داعی از مجالس اهل علم خرسندم که بهره برداری می نمایم، مخصوصاً جناب عالی که اخلاقاً داعی را مجذوب خود قرار داده اید.
فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.
«میرزا یعقوب علی خان و ذوالفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم. ما صاحب منزل نیستیم. اگر مادام العمر جناب
ص: 757
عالی در این منزل بمانید زحمتی بما ندارید؛ چون ما در این منزل سرادار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد. جناب آقای سید محمد شاه ( از اشراف پیشاور ) و جناب آقا سید عدیل اختر ( از علمای شیعه پیشاور) فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید.
آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند غیر ممکن است. مادامی که قبله سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند. »
داعی - از آقایان عموماً و از میزبانان محترم خصوصاً کمال تشکر و امتنان را دارم.
حافظ - ( بعد از قدری سکوت ) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند، هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است. خوب است منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تا تعادل کامل فراهم آید.
داعی - اصراری ندارم که حتماً آقایان تشریف فرما شوید. چون این منزل وسیع است، باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است. خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الّا از طرف مخلص مانعی نیست. هرجا امر بفرمایید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.
میرزا یعقوب علی خان - از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست. اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و به حال ما سابقه ندارند، ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموماً خدمتگزار نوع هستند و از پذیرایی و خدمتگزاری واردین خستگی ندارند.
مخصوصاً این منزل همیشه مرکز واردین است علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خرسند و متشکر می نمایند.
حافظ - با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم؛ پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 758
ص: 759
موضوعات کلی مورد بحث :
• اتحاد پیامبر و علی(علیه السّلام)
• آیه مباهله
• اتحاد پیامبر و علی (علیه السّلام)
• على(علیه السّلام) افضل از انبیاء
• على(علیه السّلام) آینه تمام انبیاء
•بر خلافت ابوبکر اجماعی نبوده
• على(علیه السّلام) فاروق اکبر است نه عمر
• حق با علی(علیه السّلام) است
• على(علیه السّلام) با اختيار و فوراً بیعت نکرد
•هجوم به خانه فاطمه (علیها السّلام)
•محبت على(علیه السّلام) حسنه است
• فضائل امام حسين(علیه السّلام)
ص: 760
ص: 761
«اول شب آقایان تشریف آوردند. پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس، از طرف آقایان افتتاح کلام شد.
سید عبدالحی - (امام جماعت سنت و جماعت ) قبله صاحب ، چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند؛ یا طفره رفتید یا به اصطلاح، به مغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.
داعی - بفرمایید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده. نظرم نیست ،خواهش می کنم یادآوری فرمایید.
سید - مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرّم الله وجهه اتحاد نفسانی با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته، به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.
داعي - صحیح است. این گفتار و عقیده داعی بوده و هست.
سید- پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.
داعی - خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید، نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید. طفره و مغلطه ای در کار نبوده، بلکه آنچه صحبت شده به مقتضای «الكلام يجرّ الكلام» بوده ، حرف حرف آورده
ص: 762
و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم، بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم. الحال هر سؤالی دارید بفرمایید، برای جواب حاضرم بعون الله تعالى. سید - خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.
داعى - موضوع اتحاد بين الاثنین به معنای حقیقت ، محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده، بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است. پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام؛ زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند، غالباً دعوی اتحاد می نمایند.
و در کلمات بزرگان از ادباء و شعرای عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است ، حتّی در کلمات اولیای حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیرالمؤمنين على عليه الصلاة والسلام است که می فرماید :
هموم رجال فى امور كثيرة*** وهمّي في الدنيا صديق مساعد
يكون كروح بين جسمين قسمت*** فجسمهما جسمان والروح واحد
(همت عالی مردان عالم در امور مختلفهٔ بسیاری است و تنها همت من [در دنیا ] دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینۀ حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد. )
در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند ، التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادباء همین معنی را به نظم آورده اند :
گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش*** صبر من از کوه سنگین است بیش
لیک از لیلی وجود من پُر است*** این صدف پر از صفات آن دُر است
ص: 763
داند آن عقلی که آن دل روشنی است*** در میان لیلی و من فرق نیست
ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی*** نیش را ناگاه برلیلی زنی
من کیم لیلی و لیلی کیست من*** ما یکی روحیم اندر دو بدن
روحه روحی و روحی روحه*** من يرى الروحين عاشا في البدن
(روح او روح من است و روح من روح او می باشد. که دیده است دو روح در یک بدن زندگانی کند؛ یعنی فی الحقیقة یک روح است [که ] در دو بدن قرار گرفته. )
و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حيث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید؛ چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:
انا من أهوى و من آهوی انا*** نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتني ابصرته*** واذا ابصرته کان آنا
(خلاصه معنی آنکه من و معشوق دارای دو روح هستیم که در هر دو بدن ما حلول نموده اند؛ فلذا اگر مرا بینی او را دیده ای و اگر او را ببینی عیناً من هستم .)
بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم. اینک اخذ نتیجه می کنم به اینکه اگر عرض کردم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اتحاد نفسانی با رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارد، توجه شما به اتحاد حقیقی نرود؛ چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل به چنین اتحاد شود قطعاً عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.
پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن ، تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّماً علی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در جمیع فضایل و کمالات و صفات با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مساوی بوده است، « الّا ما خرج بالنّص والدليل.»
حافظ- پس روی این قاعده بایستی محمد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لابد نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.
ص: 764
داعى - الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست. نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.
الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متحدند ، « الاّ ما خرج بالنص والدليل»، مگر آن چیزی که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرایط آن است که از جمله نزول وحی و احکام است.
مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جراید و مجلات منتشره مراجعه فرمایید ،خواهید دید که ما در شبهای گذشته، به اثبات رساندیم ضمن حدیث منزلت که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) واجد مقام نبوت بوده، ولکن در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؛ فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته ، نبوده است.
حافظ - وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید ، لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.
داعی - در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید ، تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از این است که بیان نمودید؛ چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت مراتبی است.
صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند؛ چنانچه صریحاً در قرآن مجید [ آیه 253 سوره بقره ] می فرماید:
«تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلَى بَعضٍ »
(فرستادگان و انبیاء را زیادتی و فضیلت دادیم بعض آنها را بر بعض دیگر. )
و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمدیه است. به همین جهت در آیه 40 سوره 33( احزاب ) می فرماید :
«مَا كَانَ مُحَمَّدُ آبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُم وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ»
(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیغمبران است.)
ص: 765
همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده؛ پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ،ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلایل و براهین بسی بسیار و بی شمار است.
سید - آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید؟
داعی - بدیهی است ، البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگ تر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحاً می فرماید :
«فَمَن حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعدِ مَا جَانَّكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالُوا نَدعُ أَبْنَائَنَا وَ أَبْنَائِكُم وَ نِسَائَنَا وَ نِسَائِكُم وَ آنَفُسَنَا وَ نَفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعَنَةَ الله عَلَى الكَاذِبِينَ»
(پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزلۀ نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حقّ یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم .)(1)
رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسرین خودتان، مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر (2) و امام ابواسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البيان (3) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (4) و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل(5) و جارالله زمخشری در کشّاف(6) و مسلم بن حجّاج در
ص: 766
صحیح(1) و ابوالحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب (2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء(3) و نورالدین مالکی در فصول المهمّه (4) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(5) و ابوالمؤیّد خوارزمی در مناقب(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة (7) و سبط ابن جوزی در تذکره(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول (9) و محمد بن يوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب (10) و ابن حجر مکی در صواعق محرقه (11) و غیر هم به مختصر
ص: 767
کم و زیادی در الفاظ و عبارات ، نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن 24 یا 25 ذی حجة الحرام بوده.
پس از اینکه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انصارای نجران را دعوت به اسلام نمود، علمای بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند، آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مناظرات علمی و مقابل دلایل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصل
ص: 768
است، مجاب شدند؛ زیرا که دلایل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود، بر اثبات حقانیت خود و اینکه حضرت عیسی خبرآمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران ( در مکه) ظاهر و مابین عیر واُحد ( که در مدینه است ) مهاجرت می نماید به اندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند، ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سرپیچیدند، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حسب الامر پروردگار به آنها پیشنهاد مباهله نمود، تا صادق از کاذب جدا گردد. نصاری قبول کردند [ و ] این امر موکول به روز بعد شد.
فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لابد با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.
ناگاه در قلعه مدینه باز شد و خاتم الانبیاء بیرون آمد، در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند، تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند ( و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد ). اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین اینها کیستند که با محمد بیرون آمدند، گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علیّ بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دختر زادگان او حسن و حسین اند.
اسقف به علمای نصرانی گفت: ببینید محمد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را به مباهله آورده و در معرض بلا قرار داده. والله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتماً از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه برکنار
ص: 769
گذاردی. ابداً مصلحت نیست که با او مباهله کنیم. اگر جهت خوف از قیصر روم نبود به وی ایمان می آوردم. پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم. همه گفتند: آنچه گفتی عین مصلحت است. پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد كه « انّا لانباهلك يا أبا القاسم»؛ ما با تو مباهله نمی کنیم، بلکه مصالحه می کنیم. حضرت هم قبول فرمودند.
صلح نامه به خط امیرالمؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اورافی که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضای طرفین رسید. آن گاه به وطن خود برگشتند. در بین راه عاقب که یکی از علمای آنها بود به یاران خود گفت : والله من و شما می دانیم که این محمد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قِبَل خداست. به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعاً اگر ما مباهله می کردیم همگی هیلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسایی باقی نمی ماند.
به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم، صورتهایی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند، کوهها را از محل خود حرکت می دادند.
حافظ - آنچه را بیان فرمودید، صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است، ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرّم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.
داعی - استشهاد ما در این آیه با جمله «انفسنا» می باشد؛ زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد :
اولاً اثبات حقانیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است که اگر ذی حق نبود، جرأت مباهله
نمی نمود و علمای بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.
ثانياً آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین(علیهما السّلام) فرزندان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد ( چنانچه در شب اول اشاره نمودم).
ثالثاً به این آیه شریفه ثابت می گردد که امیرالمؤمنین علی و فاطمه و حسن
ص: 770
و حسین(علیهم السّلام) بعد از حضرت ختمی مرتبت، اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت؛ چنانچه جمیع علمای متعصب ،خودتان ، از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.
و مخصوصاً جارالله زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده، تا آنجا که گوید : این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در زیر عبا جمع شدند نمی باشد. (1)
رابعاً آنکه امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) از جمیع اصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده، به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آیه شریفه خوانده است.
بدیهی است مراد از «انفسنا» نفس شخص حضرت محمد خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نیست؛ زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند. پس باید مراد دعوت دیگری باشد که به منزله نفس پیغمبر است.
و چون به اتفاق موثّقین مفسرین و محدّثین فریقین ( شیعه و سنی ) غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه (علیهم السّلام)احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند، پس با جمله «ابنائنا وابنائكم» حسنین(علیهما السّلام) و با «نساءنا ونساءكم» حضرت زهرا(علیها السّلام) خارج می شوند و دیگر کسی که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت مقدسه جز امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام)نبوده. پس از همین جمله «انفسنا » است که اتحاد نفسانی بین محمد و علی(علیهما السّلام) ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است ، پس قطعاً مراد اتحاد مجاز است.
آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات
ص: 771
اولی است از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است، مگر آنچه به دلیل خارج شود و ما قبلاً عرض کردیم که آنچه به دلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی(علیه السّلام) را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم.
ولی به حکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعاً فیض از مبدأ فيّاض على الاطلاق به وسیله خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر علی(علیه السّلام) رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.
حافظ - از کجا دعوت نفس مجازاً مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.
داعى - تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید، انصافاً بگذارید و بگذرید و قطعاً از مثل شما عالم جلیل با انصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم؛ زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازاً شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلای عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازاً می نمایند؛ چنانچه قبلاً عرض کردم مکرر شده است که افرادی به یکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصاً این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) بسيار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.
و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب(1) نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مكرر می فرمود
«علىّ منّى و أنا منه. من أحبّه فقد أحبّنى ومن أحبّنى فقد أحبّ الله.»(2)
( علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته. )
و نیز ابن ماجه در صفحه 92 جزء اول سنن (3) و ترمذی در صحیح (4)و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در صواعق(5) نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه - و امام احمد بن حنبل در صفحه 164 جلد چهارم مسند(6) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 67 کفایة الطالب (7) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی - و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص(8) و سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع المودّة(9) از مشکوة همگی از حبشی بن جنادة السلولي روایت نموده اند که در سفر حجة الوداع در عرفات، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«علىّ منّى وأنا من علّى ولايؤدّى عنّى إلّا أنا أو علىّ.»
(علی از من است و من از علی هستم و از من کسی ادا نمی کند ( یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است ) مگر خودم یا علی. )
ص: 773
و سلیمان بلخی حنفی در باب 7 ینابیع المودّة(1) از زوائد مسند عبدالله بن احمد بن حنبل مسنداً از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امّ سلمه (امّ المؤمنين ) رضی الله عنها فرمود:
«علىّ منّى وأنا من علىّ، لحمه من لحمى ودمه من دمى وهو منّي بمنزلة هارون من موسى يا امّ سلمة اسمعى واشهدى، هذا علىّ سيّد المسلمين.»
(علی از من است و من از علی هستم. گوشت و خون او از من است و او از من به منزلۀ هارون است از موسی. ای امّ سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است. )
حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (2) نقل می کنند که
ص: 774
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«علىّ منّى وأنا منه وعلىّ منّى بمنزلة الرأس من البدن. من أطاعه فقد أطاعني و من أطاعني فقد أطاع الله.»
(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزلۀ سر است از بدن.
کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)
محمد بن جریر طبری در تفسیر و میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از مودّة القربی(1) از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نمایند که فرمود:
«انّ الله تبارك وتعالى أيّد هذا الدّين بعلىّ وأنّه منّى وأنا منه وفيه أنزل أفمن كان على بينّة من ربّه ويتلوه شاهد منه.»
(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی (علیه السّلام)؛ زیرا که او از من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه ( 17 سوره 11 - هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی(علیه السّلام) که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است. )
و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 7 ينابيع المودّة را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که «الباب السابع في بيان انّ عليّاً كرّم الله وجهه کنفس رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و حديث علىّ منّى وأنا منه »؛ ( باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)
و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می نماید که فرمود: علی به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی (2) از مناقب از
ص: 775
جابر نقل می کند که گفت: شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود: در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود، کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی، از قبیل : « من كنت مولاه فعلیّ
ص: 776
مولاه»، و قوله : «علىّ منّي كهارون من موسى»، وقوله : « علىّ منّى وأنا منه»، وقوله: «علىّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی» ، وقوله : «حرب علىّ حرب الله وسلم علىّ سلم الله » ، و قوله : « ولىّ علىّ ولىّ الله وعدوّ علىّ عدوّ الله»، وقوله : « عليّ حجّة الله على عباده » ، وقوله : «حبّ علىّ إيمان وبغضه كفر» ، وقوله : «حزب علىّ حزب الله وحزب أعدائه حزب الشيطان»، وقوله : « علىّ مع الحقّ والحقّ معه لا يفترقان»، وقوله : « علىّ قسيم الجنّة والنار »، وقوله : « من فارق عليّاً فقد فارقني ومن فارقني فقد
فارق الله » ، وقوله : « شيعة علىّ هم الفائزون يوم القيامة.»
(هر کس را من مولای او هستم، پس علی مولا ( و اولی به تصرف در امر او ) می باشد. علی از من مثل هارون است از موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی از من مثل نفس من است.
اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی دوست خدا و دشمن علی دشمن خداست.
على حجت خداست بر بندگان او. دوستی علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه و جمعیت خدا است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی رستگاران اند روز قیامت)
در آخر باب ، (1) خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصل است. در خاتمۀ آن
ص: 777
می فرماید :
«أقسم بالله الذي بعثني بالنبوّة وجعلنى خير البرية انّك لحجّة الله على خلقه و أمينه على سرّه وخليفة الله على عباده.»
( قسم به آن خدایی که مرا به نبوت مبعوث گردانیده و بهترین خلقم قرار داده، به درستی که تو (یا علی ) حجت خدایی بر خلق او و امین او بر سر او و خلیفهٔ خدا بر بندگان او می باشی.)
از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علمای شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماماً قرینۀ این مجاز است؛ پس کلمه «أنفسنا» دلالت واضحی بر شدت ارتباط و اتحاد علی(علیه السّلام) به حسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علماً و عملاً دارد.
و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمایید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.
زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی(علیه السّلام) در جمیع کمالات، به استثنای نبوت خاصه و نزول وحی ، با خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حکم آیۀ « أنفسنا » شریک بوده ، آن گاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصایص آن حضرت افضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد. نه همان افضل بر صحابه و امت بوده است، بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء؛ چنانچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بر تمام انبیاء و امت بوده است.
شما وقتی کتب معتبرۀ خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه
ص: 778
ابن ابی الحديد معتزلی و تفسير امام فخر رازی و تفسیر جارالله زمخشری و بیضاوی(1) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می بینید که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حدیثی نقل می نمایند که آن حضرت فرموده:
«علماء أمّتى كأنبياء بنى اسرائيل.»
(علمای امت من مثل و مانند انبیای بنی اسرائیل اند.)
و در خبر دیگر فرموده:
«علماء أمّتى أفضل من أنبياء بنى اسرائيل.»
(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند. )
آن گاه انصافاً تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمۀ علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتماً علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام) که منصوص است به گفتار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند كه فرمود : « أنا مدينة العلم وعلىّ بابها »(2) ، « وأنا دار الحكمة وعلىّ بابها »(3)( من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازه آن می باشد) افضل
ص: 779
از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید.
و از خود علی(علیه السّلام) وقتی سؤال این معنی را نمودند، به بعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.
در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولين و الآخرين ( نظر به خبری که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داده بودند ) عبدالرحمان بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن(علیه السّلام) شیعیانی که بر درِ خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:
«سلوني قبل أن تفقدوني، ولكن خفّفوا مسائلكم.»
(سؤال کنید از من هر چه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لكن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)
اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند؛ از جمله سؤال کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی(علیه السّلام) و ابن عباس نقل نموده اند.
و در نقل و ترجمۀ حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبدالبر در استیعاب (1)
ص: 780
و ابن سعد در طبقات(1) و ابن قتیبه در معارف (2) و دیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدیّن و از اصحاب خاص علی(علیه السّلام) بوده.
صعصعه عرض کرد: « أخبرني أنت أفضل أم آدم» مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم ؟
حضرت فرمودند: «تزكية المرء لنفسه قبيح.»
قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب ﴿ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدّث ) ؛ (نعمتهای خدادادۀ به خود را نقل کن) میگویم: «أنا أفضل من آدم»؛ من از آدم افضل هستم.
عرض کرد : « ولم ذلك يا أمير المؤمنين»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی ؟
حضرت بیاناتی فرمود که خلاصه اش این است که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخوردم.
کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر
ص: 781
کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعاً قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.
عرض کرد: «أنت أفضل أم نوح ؟ قال : أنا أفضل من نوح.»
شما افضل هستید یا نوح ؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.
عرض کرد: «لم ذلك»؛ چرا شما افضل هستید از نوح ؟
فرمود: نوح قوم خود را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند. به علاوه اذیت و آزار بسیار به آن بزرگوار نمودند، تا درباره آنها نفرین کرد: « رَبَّ لاتَذَر عَلَى الارضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً » [نوح / 26]
(پروردگارا مگذار بروی زمین از کافرین دیاری را. )
اما من بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم ابداً درباره آنها نفرین نکردم و کاملاً صبر نمودم ( چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: «صبرتُ وفِي العَينِ قَذىً وفِى الحَلَقِ شَجِيَّ»؛ (صبر نمودم در حالتی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود.) کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.
عرض کرد : «أنت أفضل أم إبراهيم ؟ قال : أنا أفضل من إبراهيم. »
شما افضل هستید یا ابراهیم؟ فرمود من افضل از ابراهیم هستم .
عرض کرد: « لم ذلك»؛ چرا شما افضل از ابراهیم هستید؟
فرمود: ابراهیم عرض کرد: « رَبِّ أَرِنِي كَيْف تُحيِ المُوتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلى وَلَكِن لِيَطمئِنَّ قَلبی » ) آیه 260 سوره 2 (بقره ) پروردگا را به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم ، لکن ( می خواهم به مشاهده آن ) دلم آرام گیرد ولی ایمان من بجایی رسیده که گفتم : «لوكشف الغطاء ما ازددتُ يقيناً»؛ (اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد. ) کنایه از آنکه علو درجهٔ شخص به مقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.
ص: 782
عرض كرد: «أنت أفضل أم موسى ؟ قال : أنا أفضل من موسى.»
شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: من افضل هستم.
عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید؟
فرمود: وقتی خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد: « رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ. وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ » (1)
( موسی عرض کرد ای خدا من از آنها ( فرعونیان ) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم ) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند. )
اما من وقتی رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظمه
بالای بام کعبه، آیات اول سوره برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم، با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش به دست من کشته نشده باشند ، مع ذلک ابداً خوف نکردم، اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم ، آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم.
کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست. هر کس تو کّلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است. موسی اتکاء و اعتماد به برادرش نمود، ولی امیرالمؤمنین (علیه السّلام)توکّل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.
«قال : أنت أفضل أم عيسى ؟ قال : أنا أفضل من عيسى قال : « لم ذلك.»
عرض کرد : شما افضل هستید یا عیسی ؟ فرمود: من افضل از عیسی هستم. عرض کرد : برای چه شما افضل هستید ؟
فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا
ص: 783
حامله شد، همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که «اخرجی عن البيت؛ فانّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة» ؛ از خانه بیت المقدس بیرون شو؛ زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن. فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.
اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت، در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده، این درد زاییدن را بر من آسان گردان. همان ساعت ، دیوار خانه شکافته شد. مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که : «يا فاطمة ادخلى البيت. » فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم.
کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است. هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.
(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظمه بر بیت المقدس، شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی (علیه السّلام)بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می شود.)
«موقع نماز شد. آقایان برای نماز برخاستند. بعد از ادای فریضه و استراحت و صرف چای داعی افتتاح کلام نموده، عرض کردم علاوه بر آنچه عرض شد، در کتب معتبره و موثق علمای خودتان است که علی(علیه السّلام) را مرآت جميع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 449 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ
ص: 784
ابوبکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر(1) و محی الدین عربی در صفحه 172 از مبحث 32 کتاب یواقیت و جواهر(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 40 ینابیع المودّة(3) از مسند احمد و صحیح بیهقى و شرح المواقف والطريقة المحمدية و نورالدين مالکی در صفحه 121 فصول المهمّة (4) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 22 مطالب السؤول (5) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23 كفاية الطالب(6) ، به مختصر
ص: 785
ص: 786
کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من أراد أن ينظر إلى آدم فى علمه وإلى نوح في تقوائه ( في حكمته ) و إلى إبراهيم في خلّته ( في حلمه ) و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته، فلينظر إلى علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام)» .
( هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهره بهره مند گردد ) به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم و حکمت او را ببیند و خلت و حلم ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب(علیه السّلام) . )
و میرسید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از مودّة القربي(1) این حدیث شریف را با زیادتی هایی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«فانّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه ولم يجمعها في أحد غيره.»
ص: 787
( پس به درستی که در علی(علیه السّلام) نود خصلت از خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او. )
و شیخ فقیه محدّث شام صدرالحفّاظ محمد بن یوسف گنجی شافعی (1) پس از نقل حدیث خود به عنوان « قلتُ » بیانی دارد که گوید: تشبیه نمودن علی را به آدم در علم او برای این است که خداوند آموخت به آدم علم و صفت هر چیزی را ، هم چنان که در سوره بقره فرماید : « وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا » ( آيه 31 سوره 2( بقره ) خدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم داد.) و همچنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن- به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع به خلعت خلافت آمد که خداوند در آیه 30 سورۀ 2( بقره ) خبر می دهد که فرمود: ا«نّی جَاعِلُ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً » ؛ من در زمین خلیفه خواهم گماشت.)
پس هر انسان با ذوقی از این تشبیه آن حضرت علی را به علم آدم می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت گردید، علی(علیه السّلام) هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
و تشبیه نمودن علی را به نوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که على (علیه السّلام)
ص: 788
بر کفّار شدید و بر مؤمنین رئوف بوده، هم چنان که خداوند در قرآن او را وصف نموده: « وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم»(1) ، این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی(علیه السّلام) نازل گردیده چنانچه قبلاً عرض نمودم.
و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود، چنانچه در قرآن خبر می دهد: « وَقَالَ نُوحُ رَبِّ لاتَذَر عَلَى الارْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً ؛ »( آیه 26 سوره 71( نوح ) عرض کرد: پروردگا را مگذار در زمین از کافران دیاری را.)
و تشبیه نمودن علی(علیه السّلام) را به حلم ابراهیم برای آن است که در قرآن، ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام را به این صفت وصف نموده که « إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهُ حَلِيمٌ » ؛ ( آیه 114 سوره 9( توبه) به درستی که ابراهیم هر آینه بردبار بود. )
این تشبیهات می رساند که علی(علیه السّلام) متخلّق به اخلاق انبیاء و متّصف به صفات اصفیاء بوده ، انتهى.
پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید، می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع عليه فريقين ( شیعه و سنی ) می باشد، مستفاد می شود که اميرالمؤمنين(علیه السّلام) الجامع جميع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد. پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعيت افضل سلسلۀ جلیله نبویّه باشد.
و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیت علی(علیه السّلام) بر انبیای عظام ( به استثناى خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) ، زیرا وقتی با هر یک از انبیای عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ به آن نبی مساوی باشد و به فضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد، لازم می آید که افضل از همه انبیاء باشد.
چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) بعد از نقل حدیث ،
ص: 789
تصریح به این معنی نموده و توضیحاً گوید: رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثابت نموده است برای علی(علیه السّلام) به این حدیث علمی شبیه علم آدم و تقوایی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی ، تا آنجا که گوید:
«وتعلوا هذه الصفات إلى اوج العلىٰ حيث شبّهها بهؤلاء الأنبياء المرسلين من الصفات المذكورة.»
(بلند می کند این اوصاف حمیده علی(علیه السّلام) را به منتها درجه رفعت و علو شأن؛ زیرا که پیغمبر تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیای مرسلین از حیث صفات. )
آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیای عظام باشد غیر از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ؟ در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 40 ینابیع المودّة(1) از مناقب خوارزمی از محمد بن منصور نقل می نماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل (امام حنابله اهل سنت ) که می گفت :
«ماجاء لأحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلىّ بن أبي طالب.»
(نیامده است از برای احدی از صحابه از فضایل مثل آنچه برای علی بن ابی طالب آمده است. )
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 2 كفاية الطالب (2) مسنداً از محمد بن
ص: 790
منصور طوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت :
«ماجاء لأحد من أصحاب رسول الله ما جاء لعلىّ بن أبي طالب.»
(نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علیّ بن ابی طالب آمده است. )
قول به افضلیت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اختصاص به امام احمد ندارد ، بلکه اکثر علمای منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند؛ چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 46 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) گوید:
«أنّه(علیه السّلام) كان أولى بالأمر وأحقّ لاعلى وجه النص، بل على وجه الأفضلية، فانّه أفضل البشر بعد رسول الله وأحقّ بالخلافة من جميع المسلمين.»
( علی(علیه السّلام) اولی و احق به امر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان)
ص: 791
شما را به ذات ذوالجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ، ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان، بدون فکر و تأمل ، کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدّم دارند به چنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء به مقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی ، افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول به تمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لااقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند تا به کلی متروک گردد ؟!
حافظ - ما بی انصافیم یا جناب عالی که می فرمایید بدون دلیل و برهان ، اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند. واقعاً شما همه ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پر و پا فرض کرده اید. کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعاً بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند، حتّى مولانا على كرّم الله وجهه. بدیهی است اجماع امت حجت است و اطاعت آن اجماع واجب؛ زیرا که
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«لا تجتمع أمتى على الخطاء - لا تجتمع أمّتى على الضلالة.»
(امت من اجتماع بر خطا و ضلالت و گمراهی نمی نمایند. )
پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته، وقتی تمام امت، روز اول بعد از وفات پیغمبر، اجماعاً صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم، لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.
داعى - اصلاً بفرمایید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست - یعنی خلافت به چه دلیل ثابت می گردد .
حافظ - بدیهی است بزرگ تر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
اجماع تمام امت می باشد.
ص: 792
علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانایی را به زمین تسلیم فرود می آورد، كبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به ابی بکر و عمر داده و علی کرّم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مورد قبول تمام امت است ، به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافاً حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید - و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرّم الله وجهه نقص نمی دانیم؛ چون که افضلیت آن جناب عند العموم ثابت است.
و نیز حدیثی که خلیفه عمر (رضی الله عنه) نقل نموده که فرمود : « لا يجتمع النبوّة والملك في أهل بيت واحد »؛ ( نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد ) ، علی کرّم الله وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود؛ چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است. لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.
داعی - خیلی اسباب تحیّر و تعجب است وقتی این قبیل دلایل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکر، حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلایلی می کنید که « يضحك به الثکلی» می باشد. خود شما هم اگر قدری فکر کنید ، می دانید که این قبیل دلایل پوچ و تشبّث به حشیش است.
ولی تأسف در اینجاست که آقایان حاضر نمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنن را از خود دور و در دلایل علمای بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پر و پا منصفانه تعمّق و تدقّق نمایید.
نه عوام شما بی خبر از دلایل اند، بلکه هر کجا با علمای شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلایل امامیّه و غرق در تعصب دیدم. این نیست مگر از جهت آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدّثین از علمای شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود، بلکه یکدیگر را منع می کنند از مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال ؟!
من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب؛ یعنی بلاد سنی خانه در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبره علمای شیعه را پرسیدم، گفتند نمی شناسیم،
ص: 793
بلکه کتب عالیه ای را که علمای اهل تسنن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است به معرض فروش نمی گذارند - و اگر هم گاهی تصادفاً به کتابی از کتب شیعه برخورد نمایید، چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمایید، به قسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمایید تا کشف حقیقت گردیده، نتیجه کامل به دست آید - ولی بر
عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علمای شما وجود ندارد، بلکه کتب معتبره و تفاسیری که به قلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.
اینک داعی نظر به وظیفه بزرگی که عهده دارم، ناچارم برای جلب نظر آقایان روشنفکر که تصور ننمایند واقعاً دلایل شما متقن و غیر قابل ردّ است، به اقتضای وقت مجلس ، مختصراً جواب عرض نمایم.
اولاً فرمودید اجماع امت حجّت و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید.
البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم، افادۀ عموم می کند. پس معنای حدیث ( بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطا و گمراهی نمی کنند؛ یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطا نمی باشد. ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثنای فردی منتج نتیجه خواهد بود.
زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند؛ یعنی حجّت و نمایندۀ خدا حتماً در میان آنها می باشد - و قطعاً در موقع اجتماع جميع امت، آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطا و ضلالت بپیمایند.
ص: 794
اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمایید، خواهید دید که این حدیث ( بر فرض صحت ) ابداً دلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) له حق تعیین خلافت را (از خود ساقط ) و به امت واگذار نموده باشد.
و اگر قول و عقیدۀ جناب عالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بيان « لا تجتمع أمّتى على الخطاء و يا على الضلالة » حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد ( و حال آنکه همچو دلالتی ابداً ندارد.) قطعاً این حق عموم امت است - یعنی مسلمین عموماً چون در امر خلافت ذی نفع اند ، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را به رأی اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند .
اینک از شما سؤال مینمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در سر
پوشیدۀ کوچکی به نام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر برخاست، چنین اجماعی که تمام مسلمین متفقاً رأی داده باشند، واقع شده یا خیر؟
حافظ - بیان غریبی فرمودید. در مدت دو سال و اندی که ابی بکر(رضی الله عنه) به مسند خلافت برقرار گردید ، عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند. این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است !
داعی - واقعاً در جواب مغلطه فرمودید. سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود، بلکه عرض کردم در سقیفه بنی ساعده ( سقیفه سر پوشیده ای بود از قبیله بنی ساعده انصار که در مواقع مهم محل شور و اجماع آنهابود ) در وقت رأی دادن به خلافت ابی بکر، اجماع امت على القاعده دخالت داشتند، یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سرپوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند.
حافظ - بدیهی است آن عدۀ قلیل ، کبار از صحابه بودند، ولی به مرور اجماع واقع شد.
داعى - بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط مستقیم و راه راست
ص: 795
را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند. یکی از آنها با دیگری بیعت نماید، چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند ( و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیله خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند. ) بعد مردم به مرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی برقرار گردد که امشب جناب عالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید ؟! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند [ و ] حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند ؟
اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دليل شما حق بود چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ، ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.
چنانچه در میان تمام ملل راقیهٔ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و به رأی عموم ملت احترام می گذارند، رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.
اگر به تاریخ جهان مراجعه نمایید، چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که به دست چند نفر برگزار شود نمی بینید، بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر به این عمل خندان اند.
و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سرپوشیده کوچک اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پر و پا تعصّباً پافشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت ، دلیل بر حقّانیّت خلافت است؛ یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سرپوشیده سقیفه جمع شدند و مقدّرات یک ملت و امت را به دست یک نفر دادند ، حق [است] و بایستی حتماً مورد تبعیت قرار گیرد ؟!
ص: 796
حافظ - چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع ، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.
داعی - اینکه فرمودید مراد- از اجماع - اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده ، محض تحكّم و بی دلیل و منطق است؛ زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید. بفرمایید از کجای این حدیث که محل اتّکای شماست، عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید؟ شما حدیث را به خیال خود معنی می کنید- که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب به آن می نگرند . و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در «أُمّتی » عمومیت را می رساند ، نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را ولو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.
بر فرض تسلیم به فرمودۀ شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است ) ، آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سرپوشیده کوچک سقیفه به پیشوایی ابی بکر و عمر و ابوعبیدۀ گورکن ( جراح ) رأی دادند و بیعت نمودند ؟!
آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند ؟ آیا تمام عقلای قوم و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مدینه آن هم در سرپوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد ؟!
حافظ- چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هایی به کار رود، فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود. لذا ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع اند با عجله خود را رسانیدند، صحبتهایی نمودند. عمر که مردی سیاستمدار بود صلاح امت را چنان دید با ابی بکر بیعت نماید. عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیلهٔ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده، از سقیفه خارج شدند. این بود جهت عجله در این کار ...
داعی - پس خودتان تصدیق نمودید، چنانچه جمیع مورخین و اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند، در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد.
ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد. آنها هم تعارف را برگردانند و گفتند: تو اولی و الیق هستی روی سیاست فوری بیعت نمودند. چند نفر
ص: 797
حاضر هم که عدّه ای از قبیلهٔ اوس بودند، روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند ، برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده امیر نگردد ، بیعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پیدا نمود. و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت ( یا عقلاء به قول شما ) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود، تا مسئله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.
حافظ - عرض کردم به واسطهٔ آنکه دسیسه هایی در کار بود، دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند- و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند - بدیهی است کوچک ترین غفلت به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید. به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.
داعى - ما هم غمض عین نموده به گفتهٔ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان ، مانند محمد بن جریر طبری در صفحه 457 جلد دوم تاریخ(1) خود و دیگران نوشته اند، مسلمانان در سقیفه برای شور
ص: 798
در امر خلافت جمع نشدند، بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند. ابی بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعاً برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند.
و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت، ما هم با شما هم صدا شده و می گوییم به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دسترسی نداشتند، آیا به اُردوی اُسامة بن زيد هم که نزدیک مدینه بود دسترسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان امیر لشکر اردو ، اسامة بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابی بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتی شنید دسیسه ای
ص: 799
به کار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند، سوار شد آمد در مسجد که تمام مورخین نوشته اند فریاد زد: این چه غوغایی است بر پا نموده اید. با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید. شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعيين خلیفه نمودید.
عمر جهت استمالت پیش آمد گفت: اسامه کار تمام شده، بیعت واقع گردیده شق عصا منما. تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد گفت : پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم چگونه امیری که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر شما به امارت و ریاست برگزیده، بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد، تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم غرض شاهد حال بود.
اگر بگویید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود چرا علی(علیه السّلام) را که به اتفاق فريقين عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند، خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟!
حافظ- گمان می کنم اوضاع به قسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.
داعی - بی لطفی می فرمایید فرصت داشتند ولی عمداً نخواستند على (علیه السّلام)و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند .
حافظ - دليل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.
داعی - بزرگ ترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا درِ خانه پیغمبر آمد ، ولی داخل نشد که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.
حافظ - قطعاً این مطلب از ساخته های روافض است.
داعی - باز بی لطفی فرمودید. کسی این مطلب را نساخته خوب است مراجعه
ص: 800
نمایید به صفحه 456 جلد دوم تاریخ(1) بزرگ محمد بن جریر طبری که از اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد به در خانه پیغمبر، داخل نشد، پیغام داد به ابی بکر زود بیا کار لازم دارم. ابی بکر گفت: الحال وقت ندارم. باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده، وجود تو لازم است.
ابی بکر بیرون آمد. محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند. در راه ابوعبیده ( گورکن ) را هم با
ص: 801
خود بردند ، تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکای شما باشد ؟ شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قراردادی در کار نبوده، عمر تا درِ خانۀ پیغمبر رفت، چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابی بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پیغمبر بود!! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!!
چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا
آیا این [ است ] اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند به دست سه نفر ( ابی بکر و عمر و ابو عبیده ( قبرکن ) جرّاح ) برقرار شد ؟
آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر در شهری ولو پایتخت مملکت جمع شدند، بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردی به ریاست و سلطنت و یا خلافت، بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند ؟!
یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد ، آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دستهای جایز است؟!
آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند، قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند.
شما می فرمایید پیغمبر امر خلافت را به امت ( یا به قول شما به عقلای امت ) واگذار نمود، شما را به خدا انصاف دهید امت و عقلای امت فقط سه نفر بودند ( ابی بکر و عمر و ابوعبیده ( قبرکن ) جرّاح ) که با یکدیگر تعارف نموده، دو نفر که تسلیم به یک نفر گردیدند، بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند چرا با همه اصحاب شور ننمودند، آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند ؟
ص: 802
آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصب را برکنید و در اطراف اجماع فکر کنید ، به خوبی می دانید مابین اقلیّت و اکثریت و اجماع فرق بسیار است.
اگر مجلس شوری برای امر مهمی منعقد گردد، عدۀ کمی رأی بدهند، می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند ، می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی دادند، می گویند اجماع واقع شد؛ یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود .
شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی به خلافت ابی بکر رأی دادند. اگر حق رأی را مطابق خواسته شما جبراً از تمام امت سلب نماییم و با شما هم آواز شویم و بگوییم مراد از اجماع ، همان عقلای کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقاً رأی به خلافت ابی بکر داده باشند واقع شد؟ آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند؟ قطعاً جواب منفی است؛ چنانچه صاحب مواقف (1) خود معترف است در خلافت ابی بکر اجماعی واقع نشده، حتی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد؛ زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و
دوستان آنها و علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) تا شش ماه مخالفت نموده زیر بار نرفتند.
واقعاً از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم، می بینیم که در خود مدینه منوره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده ، چنین اجماعی که
ص: 803
عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابی بکر متّحداً رأی داده باشند واقع نگردید.
غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان، از قبیل امام فخر رازی و جلال الدين سیوطی(1) و ابن ابی الحدید معتزلی(2) و طبری (3) و بخاری(4) و مسلم(5) و غیر آنها به عبارات
ص: 804
ص: 805
مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.
علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیه بلکه عموم اصحاب به استثنای سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند ، بلکه بعد از شنیدن كاملاً مورد اعتراض قرار دادند .
حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند، عده ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند؛ مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود ،کندی عمار ياسر ،بريدة الاسلمي و خالد بن سعيد بن العاص اموی از مهاجرین)، ابو الهيثم بن التيهان ، خذيمة بن ثابت ذوالشهادتین ( که رسول اکرم او را ذوالشهادتین لقب داد)، ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف ( از (انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد حجتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت، اجازه مذاکرات آنها را نمی دهد.
فقط برای ازدیاد بصیرت و بینایی حاضرین و غائبین، اتماماً للحجة، بدين مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع به کلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلای حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان به عرض می رسانم.
ص: 806
ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!
اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود: 1 - سلمان فارسی 2 - ابوذر غفاری 3 - مقداد بن اسود کندی 4 - عمار یاسر 5 - خالد بن سعید بن العاص -6 - بريدة الاسلمی 7- ابی بن کعب 8 خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 9 - ابو الهيثم بن التيهان 10 - سهل بن حنیف 11 - عثمان بن حنيف ذوالشهادتين 12 - ابو ایوب انصاری 13 - جابر بن عبدالله الانصاری 14 - حذيقة بن اليمان 15 - سعد بن عبادة 16 - قيس بن سعد 17 - عبد الله بن عباس 18 - زید بن ارقم و یعقوبی در تاریخ(1) خود می گوید:
ص: 808
ص: 809
قد تخلّف عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار وما لوا مع علىّ بن أبى طالب، منهم العباس بن عبدالمطّلب والفضل بن العباس والزبير بن العوام بن العاص و خالد بن سعيد والمقداد بن عمر و سلمان الفارسي و ابو ذر الغفاری و عمار بن ياسر والبراء بن عازب و ابی بن کعب .»
یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلف و دوری نمودند از بیعت ابی بکر و مایل شدند با علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) از جمله آنها بودند عباس بن عبدالمطّلب و نُه نفر دیگر
ص: 810
که اسامی آنها را ذکر نموده است.
آیا این افراد عقلای قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند ؟
آيا على (علیه السّلام) و عباس عمّ اكرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند ؟!
شما را به خدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابی بکر را تنها محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند، آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده ؟
پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده، بلکه به خروج سعد بن عباده و همراهانش، اجماع تمام در سرپوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده، بلکه نخستین کودتایی بود که عالم اسلامیت به تاریخ بشر امانت سپرد ؟!
از همه اینها گذشته، بنی هاشم و عترت و اهل بیت پیغمبر هم که اجماع ایشان حتماً حجت بوده است به اعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله وعترتي، أهل بيتي إن تمسّكتم بهما فقد نجوتم ( وفى نسخة ) لن تضلّوا بعدها أبدا»؛ (من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعاً نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگری عترت و اهل بیت هستند (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب) حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت ابی بکر ننمودند؛
( یعنی آنها را خبر نکردند که به آنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!)
و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف به حدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: «مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح ، من توسّل بهم نجى ومن تخلّف عنهم هلك »؛ ( مثل اهل بيت من مثل کشتی نوح است،
ص: 811
کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد. ( مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب ) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده، نجات امت نوح به توسل سفینه بوده، امت من هم در حوادث و گرفتاریها بایستی متوسل و متمسک به اهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند. هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.
و نیز ابن حجر در صفحه 90 صواعق(1) ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه به اهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آن که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«أنا وأهل بيتى شجرة في الجنّة و أغصانها في الدنيا، فمن شاء أن يتخذ إلى ربّه سبيلاً فليتمسّك بها.»
(من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه های آن در دنیاست.
پس کسی که خواهد راهی به سوی خدا پیدا کند باید تمسک بجوید به آنها. )
ص: 812
حدیث دوم آن که فرمود:
« في كلّ خلف من أمّتى عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدّين تحريف الضالّين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين. ألا وانّ أئمّتكم وفدكم إلى الله عزّوجلّ فانظروا من توفدون.»
( در هر دوره ای برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین ( یعنی ادعای مدعیان باطل ) و تأويل جاهلين را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان شما هستند که وارد کننده هستند شما را به سوی خدای تعالی. پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)
خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده، این است که می رساند به امّت اگر از اهل بیت من دوری نمودید، دشمنان بر شما غالب [ می شوند ] و گمراهتان می نمایند [ و ] بدعتها و رأی و قیاسها به میان می آید. باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور [نکنید] و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.
بالأخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بود جزء متخلّفین در بیعت بودند. پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلای قوم و عترت و اهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند ؟!
جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد، بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود؛ چنانچه ابن عبدالبر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است ، در استیعاب (1) و ابن حجر در اصابه (2) و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود با
ص: 813
ابی بکر و عمر ابداً بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند؛ چون صاحب قبیله بود، از ترس آنکه مبادا تولید فساد شود. لذا سعد به شام رفت به روایت روضة الصفا(1) ، به تحریک یکی از عظما و بزرگان ( که عند العقلاء معلوم است چه کس بوده که حکمش نافذ بوده ) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادند ( ولی به روایت مورخین ، زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اول خلافت ابی بکر ، مغضوب غضب خلیفهٔ ثانى عمر بود تا در دورهٔ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند، چنان که کرد؟ لذا شبانه با تیر او را زد ، معروف شد اجنّه او را کشتند).
شما را به خدا آقایان عادت و تعصب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید. این چگونه اجماعی بوده که علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) عباس عمّ اكرم رسول الله و ابن عباس و تمام بنی هاشم - عترت و اهل بیت پیغمبر - و بنی امیه و انصار در او داخل نبودند.
ص: 814
حافظ - چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند ، ناچار با عجله و شتاب به همان عدۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند ، بعدها امت تسلیم شدند.
داعی- بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند. شما را به خدا انصاف دهید، اگر دسیسه ای در کار نبوده، چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند. آیا نظر و رأی عباس ( شيخ القبيله ) عمّ اكرم رسول الله و علیّ بن ابی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود ،فقط رأی و نظر عمر و ابو عبيده جراح کفایت از حال عموم می نمود؟ «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » !
پس دلیل اجماع شما عموماً و خصوصاً که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و انصار در او شرکت نکردند، بلکه مخالفت هم کردند، به کلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.
چون اجماع عرض کردم آن را گویند که احدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علماء و مورخین خودتان و به تصدیق خودتان ، جماعت عقلاء و علماء عموماً شرکت در رأی دادن ننمودند.
چنانچه امام فخر رازی در نهایة الأصول صریحاً گوید در خلافت ابی بکر و عمر ابداً اجماع واقع نشد، تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده، آن گاه اجماع منعقد شد.
نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید. پس جواب دلیل اول تان با همین مختصر بیان به اقتضای وقت مجلس داده شده.
و اما دلیل دوم شما که فرمودید چون ابی بکر أسن از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بود، لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود و از دلیل اول پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.
ص: 815
برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از ابوبکر و عمر بسیار بودند و محققاً ابو قحافه پدر ابوبکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت؛ چرا او را خلیفه قرار ندادند.
حافظ - كبر سن ابى بكر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول الله وقتی در قومی باشد، جوان نارسی را زمامدار نمی نمایند.
داعی - اگر امر چنین باشد که شما می گویید که با وجود پیرمرد آزموده، جوانی را به کار آن هم کار خدا داده نباید گماشت، این اعتراض اول به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می رود که در غزوه تبوک، وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عازم حرکت شد، منافقین محرمانه قراردادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی بر پا کنند. فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.
تمنا می کنم از آقایان محترم بفرمایید پیغمبر چه کس را در مدینه به خلافت و جانشینی خود برقرار نمود.
حافظ - مسلّم است که علی کرّم الله وجهه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.
داعی - مگر ابوبکر و عمر و سایر پیرمردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امیرالمؤمنین(علیه السّلام) جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحاً فرمود: « أنت خليفتى فى أهل بيتي و دار هجرتي.»
( تو خليفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است. )
پس آقایان در اقامۀ دلایل قدری فکر نمایید که موقع جواب بلاجواب نمانید. پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی(علیه السّلام) را در عین شباب و جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود، تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگویید با بود شیخ جهان دیده، جوانی را به کار نباید گماشت.
ص: 816
عمل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بزرگ تر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت ،
پیری و جوانی مدخلیت ندارد .
اگر با وجود پیران سالخورده، جوان نورس را نباید به کار گماشت، پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائة بر اهل مکه که قطعاً در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست ادای وظیفه نماید ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی بکر پیرمرد را از وسط راه برگردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت .
و همچنین برای هدایت اهل یمن ، چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را مأمور هدایت اهل یمن نمود.
از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابی بکر و عمر و دیگران، علی جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.
پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرایط نبوت و ولایت و خلافت ابداً كبر سن نمی باشد ، بلکه شرط اصلی خلافت، مانند نبوت، جامعیت کامل است که مورد پسند و قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان، خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسول مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.
دلیل بزرگ دیگری که به یادم آمد و می توان آن را بزرگ تر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست، مخالفت شخص امیرالمؤمنین و فارق بین حق و باطل علىّ بن ابى طالب (علیه السّلام) می باشد از آن اجماع ساختگی.
چه آنکه وجود علی(علیه السّلام) بنا به فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فارق بین حق و باطل بوده است؛
ص: 817
چنانچه علمای بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.
از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 16 ينابيع المودّة(1) از کتاب السبعين في فضائل امیرالمؤمنين و امام الحرم الشريف ابی جعفر احمد بن عبدالله شافعی (2) حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میرسید علی همدانی شافعی در مودت ششم از مودّة القربی(3) و حافظ در امالی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 44 كفاية الطالب (4) سه خبر مسنداً از ابن عباس و ابی لیلی غفاری و ابوذر غفاری، همگی به
ص: 818
مختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث ، از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :
«ستكون من بعدى فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا علىّ بن أبي طالب. انّه أوّل من يرانى و أوّل من يصافحنى يوم القيامة وهو معى في السماء العليا وهو الفاروق بين الحق والباطل.»
(زود است بعد از من فتنه ای بر پا شود. پس اگر چنین شد، شما ملزم هستید با علیّ بن ابی طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جداکننده بين حق و باطل.)
پس علی القاعده بعد از وفات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در چنین پیشامد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار به هم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد ( به اصطلاح و مثل معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند ) ، به حکم و دستور آن حضرت بایستی
ص: 819
امت علی را بیاورند و دست به دامن او گردند، تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا به فرمودۀ آن حضرت، هر طرفی که علی(علیه السّلام) بوده، حق و در مقابلش باطل.
حافظ- این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و به خبر واحد اعتمادی نبوده، تا مورد عمل قرار گیرد. داعی - خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمایید یا عمداً سهو می نمایید.
جواب خبر واحد را در شبهای اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت ، حجیت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید.
به علاوه همین یک خبر نیست، بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علمای شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما به بعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم. منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط به سلسله روات و کتب آنها اکتفا نموده، و از نقل تمام آن احادیث مسنده صرف نظر نموده، اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجایی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد به بعض دیگر اشاره می کنم.
از جمله خبری است که محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و طبرانی در کبیر(1) و بیهقی در سنن و نورالدین مالکی در فصول المهمّة و حاکم در مستدرک (2) و حافظ ابونعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ(3) و ابن ابى الحديد در
ص: 820
شرح نهج(1) و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض(2) و حموینی در فرائد (3) و سیوطی در درّالمنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
ص: 821
به دست مبارک اشاره نمود به سوی علیّ بن ابی طالب و فرمود:
«انّ هذا أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحنى يوم القيامة وهذا الصدّيق الأكبر وهذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحقّ والباطل.»
(به درستی که این ( علی ) اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راستگوی بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل .)
و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 كفاية الطالب(1) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:
«وهو يعسوب المؤمنين وهو بابى الذى اؤتى منه وهو خليفتي من بعدى.»
(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من. آن گاه گنجی شافعی گوید : این حدیث را محدّث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علی در کتاب خود آورده است.)
و نیز محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و خطیب خوارزمی در مناقب (2) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمة و خطیب بغداد در صفحه 21 جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابة و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در صفحه 68 جلد اول الإمامة والسياسة و زمخشری در ربیع الابرار (3)و حموینی در باب 37
ص: 822
فرائد(1) و طبرانی در اوسط (2) و فخر رازی در صفحه 111 جلد اول تفسیر کبیر(3) و گنجی شافعی در كفاية الطالب (4) و امام احمد در مسند و دیگران از علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار.»
(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد بود.)
و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب 20 ینابیع المودّة (5) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:
«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ يميل مع الحقّ كيف مال. »(6)
( علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هر گونه میل کند. )
و حافظ ابی نعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی سال 430 در صفحه 63 جلد
ص: 823
اول حلية الاولياء (1) به اسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
فرمود:
«يا معشر الأنصار ألا أدّلكم على ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعده أبداً ؟ قالوا: بلى يا رسول الله . قال : هذا علىّ فأحبّوه بحبّى وأكرموه بكرامتي، فانّ جبرئيل أمرني بالذي قلت لكم من الله عزّوجلّ.»
(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند : بلی یا رسول الله.
فرمود: آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید ، این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر نمود.)
این احادیث نبویه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفاظ آن، اگر چه هر حدیثی در نظر اول ، خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده، ولکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلایل خاصه ای
ص: 824
است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر، آن مدلول عام به اثبات می رسد.
و مراد از آن مدلول عام، عنایت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است نسبت به مقام ولایت که
استثناءً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علی(علیه السّلام) نه به دیگری و نیز می رسانند که فقط على مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛ چه آنکه علی(علیه السّلام) متخصص در کمک دادن بوده و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی کنید و تمسک به او جویید که پیوسته با حق توام و فارق بين حق و باطل است. با مطالعه در این قبیل ،اخبار، انصاف دهید که آیا مخالفت علی(علیه السّلام) با ابی بکر و کنار رفتن از اجماع ( خیالی شما ) و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابی بکر می باشد یا بطلان خلافت او ؟
اگر خلافت ابی بکر حق بود پس چرا علی(علیه السّلام) که مجسّمۀ حق و حقیقت بود و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره او فرمود همیشه با حق و حق با او می گردد، بیعت ننمود، بلکه مخالفت هم نمود.
واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است. عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعاً هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تأمل ننمودند ( ولو چند ساعتی باشد) تا علیّ بن ابی طالب فارق بین حق و باطل به فرمودۀ پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و کبار از صحابه و بنی هاشم و بالخصوص عباس عمّ اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفۀ عمومی بود بدهند.
حافظ - بدیهی است دسیسه ای در کار نبوده، بلکه چون اوضاع را در خطر دیدند، تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نموند.
داعی - یعنی می خواهید بفرمایید ابو عبیدۀ جراح ( قبرکن سابق مکه ) و یا دیگران از عباس عمّ بزرگوار پیغمبر و علیّ بن ابی طالب که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند تأمل می نمودند و یا ابی بکر و عمر حرف می زدند و مجلس را سرگرم می نمودند و ابوعبیده یا دیگری را فوری میفرستادند عباس و علی را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزرگواران بیایند،
ص: 825
اسلام از میان می رفت و فتنه ای بر پا می شد که جلو آن را نمی توانستند گرفت ؟!
انصاف دهید که قطعاً اگر قدری صبر می کردند ، لااقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد سی و پنج سال ( تاریخ زمان مذاکره ) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را به هم داده و با دشمنان اصلی به جنگ برمی خاستیم.
پس تصدیق کنید هر چه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر به کار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.
نواب - قبله صاحب ، پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که به فرمودهٔ شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند.
داعی - قطع بدانید علت تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند، یا لااقل اکابر اردوی اسامة بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم و غیره همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتماً در میان اشخاصی که اسم برده می شد ، نام علی(علیه السّلام) هم به میان می آمد و اگر نام علی یا عباس در آن مجمع برده می شد، طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکهٔ سیاست می انداختند. لذا عجله نمودند که تا بنی هاشم و کبار صحابه به غسل و کفن و دفن پیغمبر مشغول اند کار خود را بنمایند و ابی بکر را به آن وضع دو نفری به خلافت برقرار نمایند؛ چنانچه کردند، تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند.
چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند
ص: 826
که عمر می گفت : خلافت ابی بکر با عجله و فوریّت بغتةً انجام و صورت گرفت.
خداوند امر او را به خیر فرماید.
و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود نیز مردود است به نصّ صریح آیه 54 سورۀ 4 (نساء ) که می فرماید:
«أَم يَحسُدُون النَّاسَ عَلى مَا آتَيهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الكِتَابَ وَالحِكمَةَ و آتَيْنَاهُم مُلكاً عَظِيماً»
( آیا حسد می ورزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده، پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم. )
ص: 827
پس به حکم این آیۀ شریفه این دلیل شما مردود است و قطعاً این حدیث ضعیف و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم سخنی نفرماید و این آیه خود ادلّ دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد( چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).
علاوه بر این، مقام خلافت جزئی از اجزای نبوت است، بلکه خاتمۀ مقام نبوت است ، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگویید در یک خانواده جمع نمی شود.
اگر جناب هارون(علیه السّلام) برادر حضرت موسی(علیه السّلام) از خلافت موسی برکنار است، علی، هم باید از خلافت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد به حکم قرآن، قطعاً در محمد و على عليهما الصلاة والسلام هم جمع می شود به مناسبت حدیث منزلت که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث شما قطعاً از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.
و اگر نبوت و خلافت ( یا به قول خلیفه عمر سلطنت) در یکجا جمع نمی شود ، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر علی(علیه السّلام) را نامزد خلافت نمود، بعد هم در مرتبۀ چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.
عجبا نبوت با خلافت بلافصل ( به وضع حدیثی ) جمع نمی گردد ، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!
چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا
به علاوه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً می فرماید: هر راهی که علی می رود بروید ، نه راه دیگران را.
شما می گویید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امت واجب قرار داده و مخالفت آنها را گمراهی و ضلالت صرف دانسته به صریح حدیث معتبر متفق عليه فریقین که در شبهای گذشته
ص: 828
با ذکر اسنادش به عرضتان رسانیدم که در دفعات متعدده فرمود:
«انّى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله وعترتي أهل بيتي. إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً.»
(به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گذاردم که اگر به هر دو آنها تمسک جویید هرگز گمراه نشوید: یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند (مراجعه شود به مجلس سوم).
همان قسمی که در پیشامد طوفان به امر حضرت نوح هر کس در کشتی ساختۀ آن حضرت نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید ولو فرزند صلبی خود آن حضرت، در این امت مرحومه هم خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عترت و اهل بیت خود را به منزلۀ کشتی نوح معرفی فرموده که در پیشامدها و اختلافات ، دست به دامان فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند، مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد ( چنانچه در مجلس سوم مشروحاً نقل نمودیم).
پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه در پیشامدها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعاً اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام)فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده به اضافه مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدۀ پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) . پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر ندادند، تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند ؟!
قطعاً رمزی در کار بوده که اهل علم و عقل و انصاف مات و مبهوت اند. وقتی منصفانه قضاوت می نمایند به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازیگران سیاسی برای آنکه علی را از حق ثابت خود برکنار کنند، عجله و شتاب نموده، بدون حضور آن حضرت و سایر
اصحاب و اهل تقوا ابی بکر را به اریکه خلافت قرار دادند.
ص: 829
شیخ- به چه دلیل شما می فرمایید که فقط باید پیروی از علیّ بن ابی طالب کرّم الله وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضى الله عنهم را در پردهٔ محاق گذارد.
داعی - اولاً ما نگفتیم که آرای صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم این است که شما به نام صحابی که رسیدید، ولو هر منافقی باشد اگر چه ابوهریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زند و کذّابش می خواند ، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید ولی ما این طور نیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که به شرایط مصاحبت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نموده ، تابع هوی و هوس نگردیده و مطیع بلاشرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.
ثانياً ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابی بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابی بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردّ عرایض داعی دارید بفرمایید، تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آرای اجماع سر تسلیم فرود آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لااقل به عقیدۀ شما تمام عقلای قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابی بکر خلیفه شود ، ما تسلیم می شویم.
و اگر جز دو نفر ( عمر و ابو عبیده ) و عده ای از قبیلهٔ اوس نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج ، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بیراهه نمی رویم.
ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلای عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف ( یا به قول عوام ایرانیها ) جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد مردم را با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشۀ آنها ؟ قطعاً جواب منفی است.
باز تکرار مطلب ،نموده عرض مینمایم که ایراد ما به این است که آن روز وقتی آن
ص: 830
سه نفر ( ابی بکر و عمر و ابو عبیده جراح) به سقیفه رفتند دیدند صحبت از خلافت است؛ چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عدّه ای در منزل پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند.
شیخ - ما می گوییم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم، ببینیم آنها در چه محظوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم، ولو به مرور هم اجماع واقع شده باشد نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی نماییم، بلکه باید سر تعظیم در مقابل آنها خم نموده راهی که آنها رفتند برویم. داعی - به به به استدلال شما، آفرین به فکر و عقیده شما، که می خواهید به ما تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشد که اگر هر دو سه نفری در یکجا جمع شدند، رأی و نظری دادند و عدّه ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچی گری کردند، سایر مسلمین چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند ؟! این است معنای دین پاک خاتمیّت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره 39 (زمر ) می فرماید :
«فَبَشِّر عِبادِ الذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »
(ای رسول به لطف و رحمت من بشارت آر. آن بندگانی که چون سخن بشنوند، پس متابعت کنند نیکوتر آن را یعنی تحقیق کنند نه کورکورانه به راه غیر معلوم بروند ).
و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی آن هم تقلیدی از ابو عبیده ( قبرکن ) معروف به جراح. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود راه را به روی ما باز کرده و به ما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم می فرمایید به چه دلیل ما باید پیرو امیرالمؤمنين(علیه السّلام) باشيم. جوابش آشکار است؛ به دلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنۀ مندرجه در کتب معتبرۀ خودتان .
از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی(علیه السّلام) باشند، حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ
ص: 831
ابی نعیم اصفهانی در حلیه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ينابيع المودّة(1) از حموینی و میرسید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از مودة القربی (2) و دیلمی در فردوس(3) و دیگران از
ص: 832
موثقین علمای شما حدیث مفصلی از ابوایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد، ولی خلاصه نتیجه آن حدیث این است که وقتی سؤال نمودند از ابوایوب ( بلکه اعتراض نمودند به او ) که چرا رفتی به طرف علىّ بن ابی طالب(علیه السّلام) و با ابی بکر بیعت ننمودی در جواب گفت: روزی خدمت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم، عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود. حضرت ضمن صحبت فرمود:
«يا عمّار إن سلك الناس كلّهم وادياً وسلك علىّ وادياً فاسلك وادى علىّ وخلّ عن الناس يا عمّار علىّ لا يردّك عن هدى ولا يدلّك على ردى. يا عمّار طاعة علىّ طاعتى و طاعتى طاعة الله.»
(ای عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر، پس به راهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم. ای عمار علی تو را از هدایت برنگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید. ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست. )
آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و اوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است، با مخالفت صریحی که علی(علیه السّلام) با خلافت ابی بکر کرد ولو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیه و کبار صحابه و عقلای قوم از مهاجر و انصار هم با او همراه
ص: 833
نبودند ( با آنکه همراه بودند)، راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند. لااقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.
«صدای مؤذن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای ادای فریضه. پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند.»
حافظ - صاحب شما ضمن بياناتتان دو کلام عجیب فرمودید: اولاً مكرر می فرمایید ابوعبیدۀ قبرکن. از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبرکن بوده است.
ثانياً فرمودید که علی و بنی هاشم و اصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند، در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.
داعی - گویا آقایان در نوشتجات علمای خود هم دقیق نمی شوید. اولاً راجع به اینکه ابوعبیده قبرکن بوده، ما نگفتیم، در کتب خودتان ثبت است، مراجعه نمایید به صفحه 266 و 267 جلد پنجم البداية والنهاية (1) تأليف ابن كثير شامی که در باب دفن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نوشته که چون ابوعبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکه حفر می کرد ، لذا جناب عباس یکی را به دنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابوعبیده فرستاد، تا تهیه قبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بنمایند.
ثانياً فرمودید که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم همگی بیعت نمودند. بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید ، اما تعمق در حقیقت نمی نمایید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند.
ص: 834
جميع علمای حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی(علیه السّلام) و بنی هاشم (ظاهراً) بیعت نمودند، ولی بعد از شش ماه، آن هم به جبر و فشار و تهدید به شمشیر و قتل و اهانتهای بسیاری که به آن بزرگوار نمودند و محرومیتهایی که برای آنها فراهم ساختند.
حافظ- از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبراً کشیدند و بردند و تهدید به قتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم به خلافت ابی بکر گردید.
داعی - اینکه فرمودید بیعت علی(علیه السّلام) و بنی هاشم فوری بود، گمان می کنم عمداً سهو نمودید؛ چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت على (علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) بوده چنانچه بخاری(1) در صفحه 37 جلد سوم صحیح، باب غزوۂ خیبر و مسلم بن حجاج(2) در صفحه 154 جلد پنجم صحیح، باب قول النبيّ لانورث نقل می نمایند که بیعت علی(علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) بوده است و همچنین عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال 276 قمری در آخر صفحه 14 الامامة و السياسة (3) گوید :
«فلم يبايع علىّ كرّم الله وجهه حتّى ماتت فاطمة رضى الله عنها.»
(علی(علیه السّلام) بیعت نکرد با ابی بکر تا فاطمه(علیها السّلام) وفات نمود. )
ص: 835
منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه(علیها السّلام) را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانند؛ مانند خود ابن قتیبه، ولكن عموم مورخین(1) خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علی(علیه السّلام) و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده، چنانچه مسعودی در صفحه 414 جلد اول مروج الذهب (2) گوید :
«ولم يبايعه أحد من بنى هاشم حتّى ماتت فاطمة.»
(احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر تا فاطمه سلام الله عليها وفات نمود. )
و ابراهيم بن سعد ثقفی که از ثقات علمای مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت به هم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه(علیها السّلام) ، چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.
بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی(علیه السّلام) فوری نبوده، بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.
و ابن ابی الحدید در آخر صفحه 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) از زهری از عایشه
ص: 836
روایت نموده :
«فلم يبايعه علىّ ستّة أشهر ولا أحد من بنى هاشم حتّى بايعه علىّ.»
( علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر مدت شش ماه ، تا زمانی که علی بیعت نمود. )
و نیز احمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح(1) و ابونصر حمیدی در جمع بین الصحیحین (2) از نافع از زهری روایت نموده اند که :
«انّ عليّاً لم يبايعه إلّا بعد ستّة أشهر.»
(علی(علیه السّلام) بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه ).
ص: 837
و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام ، خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است. اینها عقاید عامیانه نیست، بلکه اعتقاد عالمانه است. شما بی خود به ما حمله می کنید، با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.
والله قسم علمای هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف به این معانی می باشند.
حافظ - علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبراً کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در السنه و افواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی الله عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند .
داعی - آقایان محترم یا واقعاً مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمداً روی عادت تبعاً للاسلاف می خواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات، خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمایید.
لذا می گویید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصاً از زمان سلطنت صفويه أنار الله برهانهم ) که به امر ابی بکر، عمر با جمعی آتش به درِ خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.
و حال آنکه چنین نیست. قبلاً هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست ، بلکه اکابر علماء و مورخین منصف خودتان نوشته اند ، ولی بعضی از روی تعصب خودداری از نقل نموده اند. چنانچه میل داشته باشید ، برای اثبات مرام، چند خبری که در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس ، از موثقين علمای خودتان به عرض برسانم، تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوییم مگر آنچه شما خود می گویید.
حافظ - بفرمایید برای استماع حاضریم
ص: 838
داعى - 1 - ابو جعفر بلاذری احمد بن يحيى بن جابر البغدادی متوفی سال 279 قمری که از موثقین محدّثین و مورخین معروف شما می باشد ، در تاریخ (1) خود روایت نموده که چون ابوبکر علی (علیه السّلام) را برای بیعت طلبید و قبول نکرد، عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند. حضرت فاطمه(علیها السّلام) بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی؟ گفت : آری، این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده .
2 - عزالدین ابن ابی الحدید معتزلی(2) و محمد بن جریر طبری(3) که معتمدترین
ص: 839
مورخین شما هستند، روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضير و سلمة بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند. عمر گفت: بیرون آیید و الّا خانه را بر شما می سوزانم.
3 - ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت : من از آنها بودم که با عمر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم، در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند. عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و الّا خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه(علیهم السّلام) و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت : بلی والله، تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.
4 - ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شماست در صفحه 63 جزء سیم عقد الفرید (1) نوشته که علی(علیه السّلام) و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابی بکر به عمر گفت : برو اینها را بیاور. اگر ابا کنند از آمدن، با ایشان قتال کن. پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه
ص: 840
را بسوزاند. فاطمه بر در خانه آمده فرمود: ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی ؟ گفت : بلی الخ.
5 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 134 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) از کتاب سقیفه جوهری، قضیهٔ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطاً نقل نموده، تا آنجا که گوید : بنی هاشم در خانه علی(علیه السّلام) جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد ( حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می فرمود: زبیر همیشه با ما بود، تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند). پس عمر با گروهی رفتند به سوی خانه حضرت فاطمه. با اسید و سلمة و گفت: بیرون بیایید و بیعت کنید. ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشید بیرون آمد. عمر گفت: این سگ را بگیرید. سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آن گاه علی را به جبر و عنف کشیدند به سوی ابی بکر، بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند. علی می گفت :
ص: 841
من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد، تا او را به نزد ابی بکر بردند. گفت : بیعت کن. حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم. شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و من نیز با همان حجت بر شما احتجاج می کنم. پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند والّا معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.
عمر گفت: هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید. امروز تو برای او کار می کنی که فردا او به تو بر گرداند ( این مقام را ). به خدا سوگند قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم؛ چون او باید با من بیعت نماید.
آن گاه روی به مردم نمود فرمود: ای گروه مهاجران از خدا بترسید ، سلطه و سلطنت محمدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده، بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد. به خدا قسم اینها تمام در ما هست؛ پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.
آن گاه علی(علیه السّلام) بیعت نکرده به خانه برگشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت؛ ناچار بیعت کرد.
6 - ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة بن عمرو الباهلى الدینوری که از اکابر علمای خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال 276 قمری وفات نموده، در صفحه 13 جلداول کتاب معروف خود تاريخ الخلفاء الراشدين و دولت بنی امیه، معروف به الامامة والسياسة (1)( چاپ مصر ) قضیۀ سقیفه را مفصلاً شرح
ص: 842
می دهد و ابتدا می کند مطلب را به این عبارت:
«انّ أبا بكر(رضی الله عنه) تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علّى كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر
ص: 843
فجاء فناداهم وهم فى دار علىّ فأبوا أن يخرجوا، فدعا بالحطب وقال : والذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لاحرقنّها على من فيها. فقيل له : يا أباحفص انّ فيها فاطمة، فقال : و ان. فخرجوا فبايعوا إلّا عليّاً الخ.»
خلاصه کلام آنکه چون ابی بکر با خبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او [ و ] در خانۀ علی(علیه السّلام) جمع شدند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد. عمر آمد بر درِ خانه علی(علیه السّلام) آنها را طلب نمود برای بیعت، ابا کردند از بیرون آمدن. عمر هیزم طلبید و گفت : به آن خدایی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیایید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص (کنیۀ عمر بود ) فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند ، مگر علی(علیه السّلام) که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در برننمایم. عمر قبول نکرد، ولی نالهٔ فاطمه سلام الله عليها و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابی بکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت. ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید. عاقبت عمر با جماعتی رفت به در خانه فاطمه و دق الباب نمود.
فاطمه که صدای آنها را شنید به صدای بلند ندا در داد:
« يا أبت، يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب و ابن أبي قحافة.»
خلاصه معنی آنکه بابا، یا رسول الله ، بعد از تو چه به ما می رسد از عمر بن الخطاب و ابى بكر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.
همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ، ولی عمر با عده ای ماندند، تا علی را جبراً از خانه بیرون آورده، نزد ابی بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند: بیعت بنما با ابی بکر. حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ «قالوا : إذاً والله الذي لا إله إلّا هو نضرب عنقك»؛ گفتند به خدا قسم گردنت را می زنیم، علی(علیه السّلام) فرمود: پس بندۀ خدا و برادر رسول او را خواهید کشت. عمر گفت تو برادر رسول خدا نیستی. ابوبکر در مقابل
ص: 844
تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابی بکر گفت : آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابی بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نماییم.
اميرالمؤمنين(علیه السّلام) خود را به قبر رسول الله رسانید، با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده : «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَومَ استَضعَفُونِي وَكَانُوا يَقتُلُونَنی» (پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مرا بکشند.)(1)
شرح قضیّه را مفصل نقل نموده، تا آنجا که گوید: علی(علیه السّلام) بیعت نکرده ، به منزل برگشت و بعدها ابوبکر و عمر رفتند به منزل فاطمه سلام الله علیها که استرضای خاطر او را فراهم نمایند. فرمود: خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید. در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم، انتهی.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید. معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند ؟!
اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت برکنار شوید ، می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته، با هو و جنجال او را به مقام ریاست یا سلطنت می رسانند ، بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.
آن روز هم عده ای بازیگر به دور هم جمع شده، یک نفر را انتخاب نمودند، بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخويف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع
ص: 845
و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.
و عجب آنکه به ما هم می گویید کور و کر شوید و نافهم گردید ، به تاریخ گذشته ابداً توجه نکنید و تحقیق در دین ننمایید و هر چه کردند، همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمایید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که به طریق اجماع معین گردیده است ؟!
به خدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید ، خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده ، نه طریقهٔ جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند: چون پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده، از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نماییم لاغیر.
7 - احمد بن عبدالعزیز جوهری که از ثقات علمای شماست بنا بر آنچه ابن ابی الحديد توثیق نموده به این عبارت : « هو عالم محدّث كثير الأدب ثقة ورع أثنى عليه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته » ؛ ( او عالم محدّث و صاحب ادب بسیار بوده ، ثقة و باورع، مدح و ثنا نمودند بر او محدّثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.) در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر) از او نقل نموده مسنداً از ابی الاسود که گفت: جمعی از اصحاب و رجال مهاجرين غضب کردند در بیعت ابی بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت برکنار شده و وارد خانه فاطمه شدند. آن گاه عمر با اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش ( که هر دو از بنی عبدالاشهل بودند ) و گروهی
ص: 846
از مردم هجوم آوردند به منزل فاطمه. هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد ، فایده نکرد. شمشیر علی و زبیر را گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت ؟!
8 - و نیز جوهری(1) از سلمة بن عبدالرحمن روایت کرده که چون ابی بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند ، عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فرياد زد : بيرون بياييد وإلاّ به حق خدا خانه را با شما می سوزانم.
9 - و نیز جوهری بنا بر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) ( چاپ مصر ) مسنداً از شعبی روایت نموده که وقتی ابوبکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی(علیه السّلام) به عمر گفت: خالد کجاست. گفت: حاضر است ابوبکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند. پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد. عمر به زبیر گفت: این شمشیر چیست ؟ گفت : این را مهیا کرده ام برای بیعت علی. گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست. آن گاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد. برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند؛ مانند مقداد و جميع
ص: 847
بنی هاشم به علی(علیه السّلام) گفت: برخیز برویم با ابی بکر بیعت کن. حضرت امتناع نمود.
دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابی بکر به مدد فرستاده بود. خالد و عمر هجوم آورده، آن حضرت را به عنف و جبر شدید می کشیدند. تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند. حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان ( که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند ) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و به ابی بکر فرمود: خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا. به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد ، تا خدا را ملاقات نمایم ( به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت ) ، چنانچه بخاری(1) و مسلم در صحیحین (2) خود نوشته اند :
«فغضبت فاطمة على أبي بكر ولم تتكلّم به حتّى توفّيت.»
ص: 848
(فاطمه(علیها السّلام) در حال غضب ابی بکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛ چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است. )
10 - ابو وليد محب الدین محمد بن محمد بن الشحنة الحنفی متوفی سال 815 قمری که از اکابر علمای شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده، در کتاب تاریخ خود به نام روضة المناظر في أخبار الأوائل و الأواخر (1) در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد به این عبارت:
«انّ عمر جاء إلى بيت علىّ ليحرقه على من فيه ، فلقيته فاطمة فقال : ادخلوا فيما دخلت الأمّة. »؛ يعنى عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس [ را که ] در آن خانه است؛ پس فاطمه او را ملاقات نمود. عمر گفت: داخل شوید در چیزی که امت داخل شدند و تا آخر قضیه را نقل می نماید.
11 - طبری در صفحه 443 جلد دوم تاریخ خود (2) نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی(علیه السّلام) بودند، عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیایید برای بیعت والا آتش بر همه می زنم.
12 - ابن شحنه مورخ معروف در صفحه 112 جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر، (3)
ص: 849
ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبة بن ابي لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن ياسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابی بکر نموده و متمایلاً به علی(علیه السّلام) در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در خانه هست آتش بزند. فاطمه(علیها السّلام) با او ملاقات نمود. عمر گفت : داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند؛ (یعنی بیایید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند ).
و شاهد بر این مطالب، قول ابی الحسن علی بن الحسين مسعودی مورخ و فاضل جليل القدر مقبول الفريقين است که در صفحه 100 جلد دوم تاريخ مروج الذهب(1) ضمن نقل قضایای عبدالله بن زبیر که در مکه دعوای ریاست و خلافت داشت، نوشته است: در آن هنگام که بنی هاشم به اتفاق محمد بن الحنفیّه، فرزند امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبدالله آنها را محاصره نموده بودند، هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد. مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند ، تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.
گوید نوفلی در کتاب خودش در اخبار آورده که عروة بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبدالله در مجلسی که قضیۀ محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروه عذرخواهی می کرد که برادرم عبد الله مقصر نبود.
ص: 850
غرض از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود:
«إنّما أراد بذلك إرهابهم ليدخلوا في طاعته كما أرهب بنى هاشم و جمع لهم الحطب لإحراقهم إذ هم أبوا البيعة في ما سلف.»
ما حصل معنی آنکه عبدالله زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابی بکر گرفت ) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمی روند، هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند؟! (تا تشکیل اجماع داده شود ، امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد ).
این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند. به قدری این قضیه در نزد علمای منصف شیوع کامل داشته که حتی شعرا هم در اشعار خود وارد می کردند. منتها بعض از علمای شما به حساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی می شود بر ابطال عقیدهٔ اجماع ، ، لذا احتیاطاً از نقل آن خودداری می نمودند والا مطلب در نزد همه آشکار بوده. یکی از شعرای معروف ،خودتان، عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است ، در قصيدۀ عمريّة مِن باب مدح و تمجید خلیفه گوید :
وكلمة لعلىّ قالها عمر*** أكرم بسامعها أعظم بملقيها
حرقت بيتك لا أبقى عليك بها*** إن لم تبايع وبنت المصطفى فيها
ما كان غير أبي حفص بقائلها*** يوم لفارس عدنان و حاميها
ما حصل معنی آنکه غیر ابی حفص ( کنیۀ عمر بوده ) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید، خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم، با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.
حافظ- این اخبار نشان می دهد که جهت ارهاب و ترساندن و به هم زدن اجتماع مخالفین خلافت آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان در و دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.
ص: 851
داعى - عرض کردم جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصل خود داری نمودم والّا اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه و پی بردن به اینکه شیعیان موحد و معتقد به روز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاب اثبات الوصية ، (1) تأليف عالم فاضل مورخ شهیر، مقبول القول فريقين ( شیعه و سنی ) ابی الحسن على بن الحسین مسعودی صاحب مروج الذهب متوفى سال 346 قمری که شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد تا آنجا که گوید:
« فهجموا عليه وأحرقوا بابه واستخرجوه منه كرهاً وضغطوا سيدة النساء بالباب حتّى اسقطت محسناً.»
(پس هجوم آوردند بر علی(علیه السّلام) و درِ خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرون کشیدند و سیدۀ زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد .)
پس بدانید که از جعلیّات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خودداری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.
قضيّة سقط جنين اظهر من الشمس در تاریخ است، منتها بعض از علماء ، حبّاً لخلفائهم ، پرده پوشی و سکوت نمودند. مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده.
مراجعه فرمایید به آخر صفحه 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه (2) ( چاپ مصر ) تا
ص: 852
مطلب بر شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد( زینب دختر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربيع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابوالعاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابوالعاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول الله محزون شد. امت برای
ص: 853
خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را آزاد نمودند. پیغمبر فرمود به ابی العاص که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه نما، قبول نمود.
حضرت زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابوسفیان حرکت کردند درذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول الله نقل نمود، حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده به قتل رسانند. ) حضرت خون او را مباح نمود. ابی جعفر گفت :
«لو كان رسول الله حيّاً لأباح دم من روّع فاطمة، حتّى ألقت ذابطنها.»
(اگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زنده بود حتماً مباح می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید ، تا آنکه بچه اش ( محسن ) سقط گردید. )
و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفيات ، (1) ضمن حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیّار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی را نقل نموده ، تا آنجا که گوید نظام گفته است :
« انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.»
( یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه سلام الله علیها زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوفیات خطی در کتابخانه ملی «حاجی حسین آقا ملک» در تهران موجود است.)
پس بی جهت آقایان ، تبعاً للاسلاف، جامعه شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام
ص: 854
بی خبر، ما را مقّصر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگویید خلفای ما به علی و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود راضی به خلافت خلفاء بودند.
قضیۀ آتش و جبر و اجبار و اکراه و توهین به علی و بنی هاشم برای بیعت و سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرۀ علمای با انصاف خودتان ضبط است. اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظّام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمابید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوبیم با سند ثابت و مسلّم، نه روی هوای نفس و تعصب جاهلانه جعل اخبار بنماییم.
حافظ - اصلاً نقل این قبیل اخبار چه نتیجه [ای] دارد. قطعاً جز تولید نقار و نفاق و دوئیّت فایده ای بر آنها مترتب نیست.
داعی - اولاً خوب است این اعتراض را به علماء و مورخین خودتان بنمایید که چرا نوشتند. قطعاً حق زیر پرده نمی ماند. « الله الحجّة البالغة». تاریخ گم نمی شود.
عاقبت در هر قوم و ملتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند؛ مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتابهای خود ضبط نمودند و از زیر پرده استتار بیرون آوردند .
ثانیاً فرمودید چرا می گوییم و می نویسیم. بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمتهای گویندگان و نویسندگان بی مغز و مُغرض و مُفتری شما که جهت تفرقه مسلمین، امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعۀ شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و اذهان ساده را به نقل این نوع اکاذیب مشوب می نمایند.
ما ناچاریم از حق مظلومانۀ خود دفاع نماییم و به برادران روشنفکر مسلمان خود
ص: 855
که در اقطار عالم متفرق اند نشان بدهیم که شیعیان اهل بیت رسالت؛ یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان « لا إله إلّا الله محمّد رسول الله» می باشند و درباره علی(علیه السّلام) نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه وبراهين نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندۀ صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خدا می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.
می فرمایید چرا می گوییم، چه نتیجه [ای] دارد گفتن حقایق ، ما هم به شما می گوییم نگویید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم. دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم، ما را وادار به گفتن می نمایید. همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند. اینها عقاید عوام شیعه نیست ، بلکه اعتقاد علمای منصف سنت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم. ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند به کتاب و سنت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.
حافظ- این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتابهای مهم علمای شیعه اخباری است که بر خلاف کتاب و سنت می باشد و کاملاً باعث جسارت شیعیان و لاابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعاً این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد. شماها هم منع از آنها نمی نمایید.
داعى - خیلی تعجب است که جناب عالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید.
خوب است از آن اخباری که به نظر شما جعل و موضوع و موجب فساد می باشد بیان فرمایید تا مطلب باز شود.
حافظ - آخوند ملامحمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست در
ص: 856
بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم ، حدیث تعجب آوری است که از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می کند که فرمود:
«حبّ علىّ حسنة لا يضرّ معها سيّئة. »
( دوستی علی(علیه السّلام) حسنه ای است که هیچ گناه ( صغیره ای ) به او ضرر نمی رساند. )
و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:
«من بكى على الحسين وجبت له الجنّة. »
(کسی که گریه کند بر حسین(علیه السّلام) بهشت بر او واجب می شود.)
و از این قبیل اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علی را دوست می دارند از آن معاصی به آنها ابداً ضرری نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر امام حسین(علیه السّلام) گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت می شویم. وقتی امید بی حساب این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛
چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان [را] می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معاصی هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم، مانند روزی که از مادر متولد شدیم.
داعی - اولاً آقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشا و یا لاابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آوردید.
اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است ، بفرمایید براداران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منکرات بلکه متجاهر در معاصی می باشند ؟
ص: 857
در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بيت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشّار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت ، بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلاد اهل تسنن اند ، مع ذلک در تمام قهوه خانه های عمومی از بزرگ و کوچک، علنی و برملا اقسام قمار محرّم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنان قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها معمول است.
علنی و برملا در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم دایر است!
اگر ما هم مانند شما خُرده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم علل شیوع فحشا از زنا و لواط و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجرّی و لاابالی گری آنها به احکام دین، فتاوای بی جای امامان و فقهای آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح امارد در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه ای که به
قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لاابالی به منهیات نموده اند ؟!
ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام [می دانند] و از مرتکبین آنها تبری می جویند.
حافظ - این نسبتها اکاذیبی افسانه مانند است. شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید.
داعی - شما خود می دانید، ولی عمداً از روی ناچاری دفاع بما لا يرضى صاحبه می نمایید و الاّ كتب فقهيه خودتان که فتاوای فقهاء را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلایی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد برآمده اند؛ برای نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخر تفسیر کشاف(1) ،
ص: 858
صفحه 301 جلد سیم که جار الله زمخشری گوید:
إذا سألوا عن مذهبى لم أبح به*** وأكتمه كتمانه لى أسلم
فإن حنفيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح الطّلا وهو الشّراب المحرّم
وإن مالكيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح لهم أكل الكلاب و هم هم
وإن شافعيّاً قلت قالوا بأنّني*** أبيح نكاح البنت و البنت تحرم
وإن حنبلياً قلت قالوا بأنّني*** ثقيل حلولى بغيض مجسّم
وإن قلت من أهل الحديث وحزبه*** يقولون تيس ليس يدرى ويفهم
تعجّبت من هذا الزمان وأهله*** فما أحد من ألسن الناس يسلم
وأخّرنی دهرى وقدم معشراً*** على أنّهم لا يعلمون وأعلم
ومذ أفلح الجهّال أيقنت انّني*** أنا الميم والأيّام أفلح اعلم
(اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم ، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم ، می گویند نکاح دختر را (که حرام است ) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم ، می گویند حلولی مذهب و مجسِّمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم ، می گویند گوساله است و نمی فهمد ( یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد ، بلکه نمونه ای از آنها می باشد). فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان ( و تمام زمانها ) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگار مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روی کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزند و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را بخواهد روی کار بیاورد. )
یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید کاسدۀ آنها. آن گاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذاهب عجیبی معرفی نماییم.
ص: 859
بگذاریم و بگذریم، برویم بر سر مطلب. ثانیاً این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست به دو جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی به جعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم آنکه در بسیاری از کتب معتبرۀ علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است، و اختصاص به علامه مجلسی قدّس سره القدّوسی ندارد، بلکه عموم شیعیان نقل نموده اند. چون نمی خواهم خلاف عهد نموده ، فلذا اقوال عموم علمای شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علمای خودتان را می نماییم .
چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامۀ جليل القدر مجلسى نقل نمودید ، امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم مناقب (1) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع المودّة(2) و نیز ضمن باب 56 صفحه 180 از کنوز الحقائق شيخ عبدالرئوف المناوى المصری در صفحه 239 از مناقب السبعین ، حدیث 49 نقلاً از فردوس دیلمی از معاذ بن جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از مودّة القربي (3) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد بن عبدالله طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبى و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و محمد بن يوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب و دیگران از علمای شما از انس بن مالک و معاذ بن جبل از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:
«حبّ علىّ حسنة لا يضرّ معها سيّئة وبغض علىّ سيّئة لا تنفع معها حسنة.»
ص: 860
( دوستی علی(علیه السّلام) حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن ، هیچ عمل خیری نفع نمی رساند. )
و نیز امام الحرم احمد بن عبدالله طبری شافعی در ذخائر العقبی(1) و ابن حجر در صفحه 215 نقلاً از ملا و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 246 ینابیع المودّة (2) ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در صفحه 159 جلد چهارم تاریخ(3) خود از نسایی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«حبّ علىّ بن أبى طالب يأكل الذنوب كما تأكل النار الحطب.»
( دوستی علی ابن ابی طالب می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد. )
ثالثاً کسانی که شمّ فهم اخبار را دارند دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد ،نه آنکه وقتی خبری را نفهمیدند یا به حقیقت معنای آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند. منفی بافی کار آسانی است، ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در آیه 7 سوره 21 ( انبیاء ) به ما دستور کافی داده که:
«فَاسْتَلُوا أَهلَ الذِكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون »
(سؤال کنید اهل ذکر را مراد از ذکر قرآن یا رسول الله می باشد) اگر شما نمی دانید. )
و اما معنای این خبر که مجمع علیه فریقین است و به نظر شما و بسیاری از مردمان
ص: 861
سطحی معما آمده، اتفاقاً بسیار سهل و آسان است حلّ آن؛ زیرا وقتی مراجعه به قرآن مجید می کنیم ،می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نمایند؛ چنانچه در آیه 31 سورهٔ 4 ( نساء ) صریحاً فرماید :
«إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَونَ عَنهُ نُكَفِّرْ عَنكُم سَيِّئَاتِكُم وَنُدخِلَكُم مُدخَلاً كريماً» .
( اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ، ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است) درگذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم.)
پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.
در این حدیث هم می فرماید دوستی علی یک حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.
حافظ - مگر نه این است که خداوند صریحاً می فرماید : « إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً » [ زمر / 53]؛ (به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را). هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد یا صغیره وقتی نادم [شد ] و بازگشت به سوی خدا نمود، قطعاً آمرزیده می شود؛ پس فرقی مابین کبیره و صغیره نمی باشد.
داعی - گویا آقا توجه به آیه شریفه ننمودید و الّا ایراد نمی نمودید. اولاً بین کبیره و صغیره داعی فرق نگذاردم، ، بلکه پروردگار متعال این فرق را گذارده.
ثانیاً بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفاریّت حق باشد، هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود، خداوند غفّار او را می آمرزد، ولی اگر بدون توبه از دنیا برود، در عقبات بعدالموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب.
ص: 862
اگر عملش زیاد بزرگ نبوده به مجازات خود رسیده، در موقع حساب معفو می شود.
و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده، او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده، عذابش می نمایند ، آن گاه نجاتش می دهند.
ولی در سیئات و صغائر اعمال، اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی(علیه السّلام) باشد، خداوند او را عفو نموده، به مجازات عقبات بعدالموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند، او را داخل بهشت می نمایند، چنان که فرمود: « وَ نُدْخِلُكُم مُدخَلاً كَرِيماً ».
و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لاابالی گری دانسته اید.
آیا در حدیث شریف امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجری شیعیان قرار داده اید؟ بدیهی است جواب منفی است.
پس راه دیگری در بین نمی باشد ، الّا فکر و خیال بی جا و حال آنکه این حدیث شریف ، جلو نا امیدی بشر را می گیرد، نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.
چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفس اند. وقتی مرتکب صغائری شدند، شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید. چون غالباً جوان و جاهل و نادان اند، فریب خورده نا امید می شوند [ و ] می گویند ما که آمرزیده نمی شویم، پس چرا نفس خود را از هواهای کلی باز داریم، رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته ، غرق در کبائر می شوند.
ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطاست ، اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی(علیه السّلام) باشد ، به او ضرر نمی رساند.
چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی(علیه السّلام) یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد و والاّ شیعه هرگز لاابالی نخواهد شد. چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد، می بیند که شیعه علی یعنی پیرو علی(علیه السّلام) ، آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را. پس اهل نجات است؛ چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره
ص: 863
علمای شما به الفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول به بعض از آنها اشاره نمودیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«يا علىّ أنت و شيعتك هم الفائزون في الجنّة.»
(یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت). (1)
پس اگر بخواهید ایراد بگیرید، به این نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است، پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.
شیعه در اول تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیع را بفهمد.
وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی، آن گاه می فهمد پیرو علی آن کسی است که علماً و عملاً و قولاً وفعلاً، کرداراً و گفتاراً ، مانند علی باشد. پا جای پای علی بگذارد؛ یعنی آنچه علی نموده بنماید و آنچه علی ترک نموده ترک نماید. پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی(علیه السّلام) مرتکب کبائر و صغائر نگردیده، بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده، سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید. چون قوۀ عصمت که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است ، بلکه محال ، سعی می نماید لااقل مرتکب کبائر ابداً نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید، تا محبوب علی(علیه السّلام) گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.
ولی چون معصوم نیست و جایز الخطاست اگر سیّئه و یا صغیره ای از او صادر گردد ، به وسیله محبت و دوستی امیرالمؤمنين (علیه السّلام) مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت، به واسطه این محبت و دوستی مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.
و اما معنای حدیث «من بكى على الحسين وجبت له الجنّة » هم خیلی ساده و مناسب
ص: 864
فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر اکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود، عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین ، واجب می شود بر او بهشت.
مفهوم مخالفش این است که اگر ناکس گریه کند ، بهشت که بر او واجب نمی شود، بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.
حافظ - فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد، ولی به ناکس نمی دهد.
داعی- گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معنای فارسی کس و ناکس می آید. لذا عرض می کنم کس مؤمنی را گویند که موحد و خداپرست باشد، اصول عقاید را استدلالاً یا به نحو یقین دارا و معتقد به نبوت انبیای عظام من آدم الى الخاتم باشد و خود را ملزم به دستورات آخرین انبیاء ، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند و به معاد جسمانی و وجود بهشت و دوزخ و ولایت آل محمّد(علیهم السّلام) و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته ، علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام بر حق و نایب مناب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیغمبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب سماویه حق و از جانب خدا بداند و به مندرجات آن معتقد و به دستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.
و ناکس مسلمانی را گویند که صورةً و اسماً مسلمان و به تمام دستورات قائل، ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا به بعض از آنها عمل و از بعض دیگر رویگردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شرابخواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه
ص: 865
کند برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حج و خمس و زکات و غیره را نمی نماید؛ مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمّم گردد به جبران مافات و حق الناس را به صاحبانش برگرداند و ترضیۀ خاطر آنها و یا اگر مرده اند و راث آنها را فراهم نماید. آن گاه به وسیلهٔ گریه و محبت خاندان رسالت ، جبران مافات و عقب ماندگیهای او گردد.
و الّا اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت الله نرفته یا مشمول خمس یا زکات گردیده، ادای وظیفه ننموده، آن گاه گریه کند ، یا زنا و لواط کند و گریه کند ، یا ربا بخورد و مال مردم را به حرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند ، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیلهٔ گریه عفو می شود، اشتباه رفته، آل محمد از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی را مشروحاً گوشزد جامعه نموده ایم.
و الّا اگر این عقیدۀ غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین جبران مافات می کند و او را نجات می دهد باید دشمنان آل محمد همگی بهشتی باشند؛ چون غالباً بر مظلومیت آل محمد گریه کردند.
چنانچه ارباب مقاتل در وقعهٔ کربلا نوشته اند: «والله بکت وأبكت كلّ عدوّ و صديق »؛ دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش ، حتى اطفال صغیر و شیر خوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند؛ پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند ، نفع و نتیجه ای ندارد. تا مؤمن نگردند ، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.
حافظ - اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیه باشد خود اهل نجات است؛ پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه
ص: 866
و چه نتیجه بر او متصور است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند.
داعی - بدیهی است مسلمان هر چند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود.
بالأخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهایی از او سرزده و غافل بوده، حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد، از روی فضل و کرم عمیم به وسائل و اسبابهایی آنها را عفو می کند.
گاهی حبّ علیّ بن ابی طالب را وسیله قرار می دهد، گاهی به گریه بر مظلومیت حضرت سیدالشهداء و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را به منزلهٔ آب توبه قرار می دهد و از گناهان آنها می گذرد.
اگر مؤمن و عادل اند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده ، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.
و اما اینکه فرمودید در تشکیل این مجالس به نام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار چه اثر است، آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس ، غافل می باشید.
چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید.
اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدهٔ انصاف و محبت بنگرید ، تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس ، مدارس اکابر آل محمّد(علیهم السّلام) است ، به این معنی که به نام آل محمّد(علیهم السّلام) مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبۀ آن خاندان جلیل ، افراد مسلمین از هر طبقه ( حتی بیگانگان از دین حاضر می شوند. آن گاه خطباء
ص: 867
و وعّاظ و متکلمین و محدّثین و گویندگان از علماء ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را به ضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلایل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.
سالی نیست که به وسیله همین مجالس و تبلیغات دینی ، افرادی از بیگانگان اسلام قبول ننمایند. چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و به راه راست وارد گردند.
در هر سالی به وسیلهٔ این مجالس و حضور در مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ ، جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و به واسطه ترک معاصی داخل در حوزه اخیار گردند.
این است یک جهت از فرمایش رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علمای فریقین (1) نقل نموده اند :
ص: 868
«حسين منّى وأنا من حسين»؛ حسین از من است و من از حسینم؛ یعنی احیای دین من به واسطه حسین است. در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت ، ریشۀ ظلم بنی امیه را کند؛ چه آنکه آنها می خواستند ریشه دین را بکنند.
و هزار سال است که مجالس معظمی به نام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود. مردمان حاضر می شوند، به وسیلهٔ مبلغین و ناطقین پی به حقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد سلام الله علیهم اجمعین می باشد.
و نیز توضیحاً عرض می کنم که محب و شیعه علی(علیه السّلام) ، زائر و عزادار حسین بن على(علیهما السّلام) ، علاقه مندان و عشاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند؛ چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید؛ چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم :
«أشهد انّك قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و أطعت الله و رسوله حتّى أتيك اليقين.»
(شهادت می دهم که تو (ابا عبدالله ) اقامه نماز و ادای زکات نمودی و امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ. )
و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و انس و دیگران رسیده که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من زار الحسين بكربلاء عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة.»
(هرکس زیارت نماید حسین(علیه السّلام) را در کربلا در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)
و نیز می فرماید :
«من بكى على الحسين عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة.»
ص: 869
(هرکس گریه کند بر حسین(علیه السّلام) در حالتی که عارف به حق آن بزگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)
همان قسمی که عبادات، از واجبات و مستحبات فرع بر معرفت خدا است ، اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود؛ لذا عبادات او هر چند کامل هم باشد، عاطل و باطل است ، گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است؛ یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سیم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بداند که قائم به حق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده ، تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج اباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید .
نواب - قبله صاحب ، گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهيد اهل حق و برای حق و بناحق به دست عمّال بنی امیّه کشته شده، ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصاً جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکولهای جدید تحصیل می کنند ، می گویند جنگ کربلا جنگ دنیایی بوده؛ یعنی حبّ ریاست و میل به خلافت ، حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید. البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند، ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم ( بلاشرط ) و تبعیت از خلیفه
یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد، یا سلامت به وطن برگردد. آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید. پس عزاداری برای چنین دنیاطلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد، بلکه بدعت است ؟!
آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیایی نبوده، بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد؟
داعی - چون وقت گذشته، اگر در این مرحله وارد شویم، می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.
نواب - خیر خیر، ابداً کسل نمی شویم، بلکه با علاقۀ مفرطی میل به شنیدن این
ص: 870
موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم. قطع بدانید جواب دادن به این قوم ولو مختصر باشد، خدمت بزرگی است. تمنا می کنم بفرمایید.
داعی - قبلاً عرض کردم هر عمل نیک وبدی فرع بر معرفت است. معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق، کتاب آسمانی که از جانب خدای علىّ اعلی بر خاتم الانبیاء الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شده، مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ تصدیق آن است که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.
و اگر معترضین اهل ماده و عالم محسوس اند و دلایل محسوسه می خواهند ، جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضای وقت مجلس که گذشته است ، به هر دو جهت فقط اشاره می کنیم .
اولاً هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیاطلبی و حبّ جاه و ریاست به ریحانۀ رسول الله ، حسین بن علی سلام الله عليهما دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است؛ چه آنکه خداوند متعال در آیه 33 سوره 33 ( احزاب ) شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش مُعرّا و مُبرّای از هر رجس و پلیدی معرفی نموده، آنجا که می فرماید :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً »
(جز این نیست که خدا چنین می خواهد هر رجس و آلایش را از شما خانوادۀ نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند. )
به اتّفاق جمهور اکابر علمای(1) خودتان از قبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی
ص: 871
و ابی نعیم اصفهانی و ابوبکر شیرازی و سیوطی و حموینی واحمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخررازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعاً معتقدند و مبسوطاً آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) نازل گردیده.
و این آیه شریفه ادلّ دلایل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدیها. بدیهی است از اهمّ پلیدیها حبّ جاه و مقام و توجه به دنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه به ریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمۀ طاهرین رسیده ، تا آنجا که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرماید:
«حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة. »
(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیهاست. )
پس قطعاً ابا عبدالله الحسين(علیه السّلام) حبّ جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیا طلب بخواند، حتماً منکر قرآن مجید گردیده.
و اما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلایل حسّی هستند. دلایل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت ،تنگ به تمام آن دلایل نتوان استشهاد نمود ، ولی مِن باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم:
اولاً قیام حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السّلام) علیه یزید پلید، اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت، نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود؛ چنانچه اخبار بسیاری از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکی از آنها اکتفا می کنیم :
ص: 872
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 60 ینابیع المودّة(1) از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السكين و ذخائر العقبی (2) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از انس بن حارث بن بعیة که گفت شنیدم از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:
«إنّ ابنى هذا يعنى الحسين يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره. فخرج أنس بن الحارث إلى كربلاء، فقتل بها مع الحسين(رضی الله عنه) و عمّن معه. »
(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلا؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آن گاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیغمبر عمل کرد و کشته شد با اباعبدالله الحسين (علیه السّلام). )
پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده، نه حبّ ریاست مشئوم، از اینها گذشته، اگر معترضین فکر کنند، از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری اهل بیت طهارت حق و حقیقت ظاهر و هویدا می باشد؛ زیرا اگر فردی در مملکتی حبّ ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید،
هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند. اطفال صغیر و زن حامله و بچۀ شیرخوار با خود نمی برد، بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند. از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد، آن گاه عیالاتش را می طلبد.
ص: 873
حرکت دسته جمعی حضرت اباعبدالله(علیه السّلام) با عیالات و اطفال صغیر خود، دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت ، قطعاً به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده، آن گاه با تجهیزات کامل و مجرد حملات خود را شروع می نمود؛ چنانچه مکرر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.
ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلهٔ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود. چون که امام می دید شجرۀ طیبه لا اله الّا الله را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با خون جگرها غرس و آبیاری او را با خونهای شهدای بدر و اُحد و حنین نموده و به دست باغبانی مانند علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) سپرد که از او نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او را از آبیاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.
ولو آن که گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد، ولی نه تقویت کامل حقیقی ، تا آنکه زمام باغ به کلی به دست باغبانان جهول عنود لجوج ( یعنی بنی امیه ) افتاد!
از زمان خلافت خلیفهٔ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه باز شد و زمامدار امور شدند و ابوسفیان لعین که در آن موقع کور شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صدای بلند گفت : « يا بني أميّة تداولو الخلافة، فانّه لاجنّة ولانار»؛ (ابوسفيان تشجیع می کند فامیل خود را به اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست (یعنی دروغ است.)
ص: 874
و نیز گفت: « يا بني أميّة تلقّفوها تلقّف الكرة. فوالّذى يحلف به أبوسفيان مازلت أرجوها لكم ولتصيرنّ إلى صبيانكم وراثة »؛ (ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می خورند )، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید. )
به کلی آن قوم رسوای بی عقیده، تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند. کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد، تا در دورۀ خلافت یزید پلید ، چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده، نزدیک بود شجرۀ طیبه لا اله الّا الله به کلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.
بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات به باغش روی کرده ، فوری باید در مقام علاج برآید والا به کلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.
در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین، حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) سپرده شده بود، متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را به جایی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود، بلکه قصد دارند شجره طیّبه لا اله الّا الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند. قد مردانگی علم کرد ، فقط و فقط صرفاً برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجره طيبة لا اله الّا الله به سمت کربلا حرکت کرد ،ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد، احتیاج به تقویت قوی دارد.
چنانچه در علم عملی فلاحت رسم است وقتی فلاحان و باغبانان دانشمند دیدند درختی به کلی بی قوت شده، تقویت قوی لازم دارد، علاج او را به قربانی می کنند؛ یعنی گوسفندی یا موجود جانداری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند، تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.
حضرت سيدالشهداء ریحانه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم که باغبانی عالم بود، دید این
ص: 875
شجرۀ طیبه را به قدری بی آبی داده اند ( به خصوص در سنوات اخیره و زمامداری بنی امیه ) که به آبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد؛ فداکاری لازم است.
قطعاً آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود، لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طيّبه لا اله الّا الله به سمت کربلا حرکت کرد.
بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد، همان جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید و قربانیها را می داد، ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند، امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده؛ مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارو نشان می دادند .
ولی آن یگانه راد مرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب، موقعی که مردمان برای عمره به مکه حاضر بودند، تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها کرد، ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طيّبه لا اله الّا الله می زند. گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد ، عملاً اساس دین را از میان می برد ، شراب می خورد، قمار می بازد ، با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد، زحمات جدم پیغمبر را برباد می دهد. من نمی گذارم دین جدم از میان برود. بر من واجب است فداکاری نمایم. جان می دهم و دین را حفظ می کنم.
پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.
لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند، عرض می کردند
ص: 876
اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفایی معروف اند.
و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالهاست در این مملکت ریشه دوانیده اند ، نمی توانی مقابله نمایی؛ چون اهل حق کم اند. مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود. لذا اطراف آنها جمع اند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود؛ پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند. مردمان غیوری هستند ،
شما را تنها نمی گذارند [ و ] می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.
حضرت نمی توانست برای همه کاملاً پرده برداری نماید. لذا هر یک را به جوابهای مختصری ساکت می نمود، ولی به بعض از اصحاب سر و اقارب محرم ، مانند برادرش محمد بن الحنفيّه و ابن عمّ گرامش عبدالله بن عباس می فرمود راست می گویید. من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود. من هم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم، بلکه برای کشته شدن می روم؛ یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت، ریشۀ ظلم و فساد را برکنم .
برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود
«اخرج إلى العراق، فانّ الله شاء أن يراك قتيلاً.»
(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند. )
محمد بن الحنفيّه و ابن عباس عرض کردند: اگر امر چنین است، زنها را چرا می برید ، فرمود: جدم فرمود:
«انّ الله قد شاء أن يراهّن سبايا.»
(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند. )
به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را برای اسیری می برم ( یعنی نکات و اسراری در شهادت
ص: 877
من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند. بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ، ریشهٔ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.
چنانچه عملی کردند خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم، صدیقۀ صغری، زینب کبری(علیها السّلام) در مجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفرای بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّدالساجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسين(علیه السّلام) در مسجد اُموی شام بالای منبر در مقابل یزید، نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود.
پس از حمد و ثنای خداوند(1) متعال فرمود:
« أيّها النّاس أعطينا ستاً وفضّلنا بسبع. أعطينا العلم والحلم و السّماحة والفصاحة والشّجاعة والمحبّة في قلوب المؤمنين، وفضلنا بأنّ منّا النبيّ المختار محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و منّا الصدّيق ومنّا الطيّار ومنّا أسدالله وأسد رسوله ومنّا سبطا هذه الأمّة ومنّا مهدىّ هذه الأمة.»
(ای مردمان عطا کرده شده ایم (ما آل محمد از جانب خدای تعالی ) شش خصلت را و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان. و ترجیح و زیادتی داده شده ایم ( بر مردم ) به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده ، حضرت محمد المصطفی(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از ما است صدیق ( اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(علیه السّلام) ) ، و از ما است جعفر طیار و از ماست (حمزه ) شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت ( حسن و حسین ) و از ما است مهدی این امت حجة بن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف). )
آن گاه شروع به معرفی از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می شناسد که می شناسد
ص: 878
و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم. منم فرزند صاحب صفات و فضایل مخصوصهٔ ( که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس، اجازه نقل تمام را نمی دهد ) خاتم الانبياء محمد بن عبد الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
پس از آن روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاويه عليه الهاويه علنی و برملا مولانا و مولی الموحدین امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) را لعن و سب می نمودند ؟! و هزاران نسبتهای ناروا به آن حضرت داده بودند؟ در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیرالمؤمنین را ( که نگذارده بودند به گوش مردم شامی برسد ) بیان نمود و فرمود :
«أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتّى قالوا لا إله إلّا الله. أنا ابن من ضرب بين يدى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بسیفین و طعن بر محين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين، وقاتل ببدر و حنين ولم يكفر بالله طرفة عين. أنا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيّين وقامع الملحدين ويعسوب المسلمين ونور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكّائين وأصبر الصّابرين و أفضل القائمين من آل يس رسول ربّ العالمين. أنا ابن المؤيَّد بجبرئيل، المنصور بميكائيل. أنا ابن المحامى عن حرم المسلمين وقاتل المارقين والناكثين والقاسطين والمجاهد أعدائه النّاصبين وأفخر من مشى من قريش أجمعين و أوّل من أجاب واستجاب الله ولرسوله من المؤمنين وأوّل السّابقين وقاصم المعتدين و مبيد المشركين وسهم من مرامى الله على المنافقين ولسان حكمة ربّ العالمين وناصر دين الله و ولى أمر الله وبستان حكمة الله وعيبة علمه، سمحٌ سخیٌّ بهلول زكىٌّ ابطحیٌّ رضیُّ مقدامٌ همامٌ صابرٌ مهذَّبُ قوّامٌ قاطع الأصلاب و مفرّق الأحزاب، أربطهم عناناً وأثبتهم جناناً وأمضاهم عزيمة و أشدّهم شكيمة، أسد باسلٌ يطحنهم في الحروب إذا ازدلفت الأسنّة وقربت الأعنّة طحن الرحى و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز وكبش العراق،
ص: 879
مكّىٌّ مدنىٌّ حنفىٌ عقبىٌّ بدرىٌّ أحدىٌّ شجرىٌّ مهاجرىٌّ من العرب سيّدها ومن الوغى ليثها، وارث المشعرين وأبو السّبطين الحسن والحسين، ذاك جدّى علىّ بن أبي طالب(علیه السّلام) .
(منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا إله إلّا الله. منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر ( یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذوالفقار ) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و براندازندهٔ ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان (از خوف خدا) و صبر کننده ترین صبرکنندگان و بهترین نماز گزارندگان از آل پس رسول رب العالمين. منم فرزند مؤیِّد به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشندۀ برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت ( یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین ) و جهاد کننده با دشمنان خود ناصبیها و فخرکننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفۀ قریش ( یعنی افخر از همه قریش ) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان ، و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان ، و شکنندۀ ظالمان و
هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری کنندۀ دین خدا و ولیّ امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت گشاده رو و جامع جميع خیرات اجتماعی پسندیدۀ بطحا- که اختیاراً در جنگها پیش قدم بوده - پادشاه صبر کنندۀ پاکیزه اخلاق ، کثیر القیام ، قطع کننده پشتها و متفرق کنندهٔ احزاب (فاسد) کسی که با ثبات قدم عنان اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر ( یعنی مهم ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان) ، شیر ژیان بود در میدان نبرد خُرد می کرد دشمنان را در جنگها
ص: 880
وقتی که به او نزدیک می شدند (سواره و پیاده) با نیزه های خود و خُرد و متفرق می ساخت آنها را هم چنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند، شجاع ترین اهل حجاز و دلیر ترین اهل عراق ، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین بیعت کنندۀ در عقبه، شهسوار بدر و اُحد و راد مرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت و سید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط ( پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) حسن و حسین(علیهما السّلام) . این است فضایل جدّ من علىّ بن ابي طالب(علیه السّلام) .
آن گاه فرمود :
«أنا ابن خديجة الكبرى. أنا ابن فاطمة الزهراء. أنا ابن المذبوح من القفا. أنا ابن العطشان حتّى قضى. أنا ابن من منعوه من الماء وأحلّوه على سائر الورى. أنا ابن من لا يغسل له ولا كفن يرى. أنا ابن من رفع رأسه على القنا. أنا ابن من هتك حريمه بأرض كربلاء. أنا ابن من جسمه بأرض ورأسه بأخرى. أنا ابن من سبيت حريمه إلى الشّام تهدى، ثمّ انّه صلوات الله عليه انتحب وبكى، فلم يزل يقول اَنَا اَنَا حتّى ضجّ النّاس بالبكاء والنّحيب.»
«منم فرزند خدیجه کبری منم فرزند فاطمه زهرا(علیها السّلام) . منم فرزند سر بریدۀ از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آن که سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آن که حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سرمطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.
پس از آن، امام(علیه السّلام) با صدای بلند گریست و پیوسته أنا أنا فرمود؛ یعنی آن قدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد، تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند. )
ص: 881
اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین(علیه السّلام) منعقد گردید ، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سیدالساجدین امام زین العابدين (علیه السّلام) بعد از نقل فضایل و مناقب جدّ بزرگوارش امیرالمؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.
از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد (که یزید ناچار شد از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبیدالله بن مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید.
که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بنی امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.
خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته کنایةً و صراحةً خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.
از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار(1) متعال و درود بر خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة وما أولهنى إلى أسلافى اشتياق يعقوب إلى يوسف وخيّر لى مصرع أنا لاقيه، كأنّي بأوصالي يتقّطعها عسلان الفلوات بين النّواويس و كربلاء. »
ص: 882
(مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است که قلاده به گردن دختر جوان و چقدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمینی که پیکر من در آن افکنده شود باید بدان زمین برسم و گویی می بینم بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا).
( مرحوم ثقة الاسلام محدث جليل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید شیخ ما محدث نوری رحمه الله در کتاب نفس الرحمن گفته است ( نواویس ) گورستان نصاری است؛) چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حرّبن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد. پاره ای از آن باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می باشد ).
با این قبیل جملات به مردم می فهماند که من به کوفه و مقرّ خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگهای خون آشام. مراد از گرگها اشاره ای است که به قتله خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگهای خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.
بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند ، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل اصحاب و احفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین قدر بس که سر یحیی را بریدند برای زن زناکاری به هدیه بردند.
عن قريب سر من مظلوم را هم از بدن جدا [می کنند] و برای یزید شرابخوار می برند.
آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حُرِّ بن زید ریاحی ، با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبیدالله است شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حُرّ گذارد.
ص: 883
قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی شد، در حالتی که با حُر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده [می کردند] و خود را به مرکز حکومت ( کوفه ) می رساندند. مردم هم که منتظر بودند ، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم [می کردند ] و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند ، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.
آقایان اگر به قراین مطلب خوب دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می آورید و می دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرۀ دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگها اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته و سائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.
خطبه و خطابۀ آن حضرت در شب عاشو را بزرگتر دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشو را هزار و سیصد سواره و پیاده آمادۀ جنگ در خدمت آن حضرت بودند.
ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت ، خطبۀ مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز من احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام
ص: 884
آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفر بنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب سی نفر از شجاعان لشکر ، دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانیهای حق گردیدند که اکثر آنها زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.
اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفاً هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و با جانبازی نمودن پرچم لا إله إلّا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید.
زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همّت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانیهای بسیار، مخصوصاً اطفال صغار ، ریشۀ ظلم و فساد بنی امیه را کند، به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای كلمه طيبه لا إله إلّا الله و آبیاری شجرۀ مقدسۀ اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است حتی بیگانگان از دین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.
در دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید» ، بسیار مفصل است که خلاصۀ آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلای کلمۀ حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.
اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مريم (علیه السّلام)در فلسطين ( البته این عقیده مشار اليها است که مسیحی می باشد والا در عقیدۀ ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه 157 و 158 سوره 4( نساء )
ص: 885
که فرموده:
«وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُم وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَالَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتَّبَاعَ الظَّنِ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَا بَل رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ »
( عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن نبودند، جز آنکه از پی گمان خود می رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید ) که مسیح را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد.)
سیم حضرت حسین (علیه السّلام) فرزند زاده محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، پیغمبر مسلمانان. آن گاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین(علیه السّلام) از آن دو نفر ( یعنی سقراط و عیسی ) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سیدالشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیۀ جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین(علیه السّلام) جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع [ شده ] و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سردادن خودش مهم تر بوده ، فدای حق نموده ، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.
بزرگترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسین مسلمانها قربانی دادن بچۀ شیر خواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچۀ شیرخواری را برای طلب آب ( بی قیمت و قدر ) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمۀ تیر جفا قرار دهند.
این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت ، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش دین محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.
دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و فداکاریهای
ص: 886
آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الّا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.
پس نتیجه عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است ، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضهٔ حتمی قرار می دهند.
وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیّت در ادای واجبات ، بلکه نوافل و مستحبات می نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت، قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.
پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه کاری است اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفتۀ شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعیان را می نماید و آنها را آمادۀ عمل می کند ، مخصوصاً که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفۀ شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود.
چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم به واسطۀ هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خوردگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ
ص: 887
و تبلیغ مبلّغین عظام به راه راست و صراط مستقیم وارد [ شده ] و تائب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.
«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند.
عازم شدیم جلسه را ختم نماییم.»
نواب - علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب ، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانۀ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده ، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناسانیدید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جدّت رسول خدا به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.
و واقعاً خیلی جای تأثر است که ما تاکنون کورکورانه تحت تأثیر گفتار اشخاص ، از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصّب به ما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.
واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید و به حقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می کند.
داعی - این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمد و عترت طاهرۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعاً سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنن هم عادةً پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآن اند، درباره آن نرسیده باشد.
و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در
ص: 888
كتب معتبرۀ شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبرۀ خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل نموده اند موجود است که به بعض از آنها قبلاً اشاره نمودیم. اینک به واسطۀ ضیق وقت، راجع به زیارت به نقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است ، اکتفا می نماییم :
یک روز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حجرۀ امّ المؤمنين عايشه تشریف داشتند ، حسین(علیه السّلام) وارد شد پیغمبر او را در آغوش محبت کشید و بسیار بوسید و بوئید. عایشه عرض
کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حسین را دوست می داری. حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پارۀ جگر و ریحانۀ من است. آن گاه آن حضرت گریست. عایشه از سبب گریه سؤال نمود، فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیه بر حسینم می زنند. عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند. فرمود: آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد. خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند. عایشه عرض کرد: یا رسول الله برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حجّ من. عایشه از روی تعجب عرض کرد: یک حج شما ؟ فرمود: ثواب دو حج من عایشه بیشتر تعجب کرد. حضرت فرمود: ثواب چهار حج من. پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جابی که فرمود: عایشه هر کس حسین را زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرۀ مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول الله باشد. قطعاً مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.
علاوه بر فواید معنوى و أجور اُخروى ، توجه به منافع ظاهری که در زیارت قبور ائمه طاهرین ملحوظ است هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این عبادت
ص: 889
بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.
شما اگر به آن اعتاب مقدسه مشرف گردید بالحسّ والعیان مشاهده می نمایید در بیست و چهار ساعت ( به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرمها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است. و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات ، از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و اوراد و ادعیه می باشند.
کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادات بسیار ندارند مگر ادای واجبات ، ولی در آن امکنۀ مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی به اوطان خود
برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و ادای نوافل و قضای نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.
آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است؟ که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سرشبها هر مرتبه اقلاً دو سه ساعت به اقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.
اگر هیچ اثری برای زیارت قبور ائمه اطهار نبود مگر همین توفيق جبری و سرگرمی به اقسام عبادات کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند به رفتن زیارت ، تا به این وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان به واسطه اشتغال به امور دنیوی ، توفیق کامل پیدا نمی نمایند)، رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام
خوشبختیهاست محکم نموده، صفای باطن پیدا نمایند.
شما در بلاد اهل تسنن کدام محل مقدسی را می توانید به ما نشان دهید که عالم
ص: 890
و جاهل ، و خواص و عوام در بیست و چهار ساعت اشتغال به عبادات داشته باشند ، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند در بغداد و معظم که قبر شیخ عبدالقادر گیلانی و امام ابوحنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته، فقط موقع نماز در مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود. یک عدۀ مخصوصی می آیند نماز خوانده و متفرق می شوند.
در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه - حضرت هادی علی النقی (علیه السّلام) (امام دهم و حضرت عسکری حسن بن علی(علیه السّلام) ( امام یازدهم) می باشد ، تمام اهالی و ساکنین شهر و حتی خدام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنن هستند، مقارن طلوع فجر به زحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه درب حرم را باز کنند ، ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم در کنج و زوایای آن مسجد به عبادت مشغول باشند. حتی خدام هم که در را باز می نمایند، می روند و می خوابند، ولی شیعیان در اطراف حرم با شوق و ذوق تمام مشغول عبادت اند. این است آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.
خداوند توفیق دهد مشرف شوید در عراق عرب، دو شهر پهلوی یکدیگر می بینید به فاصله دو فرسنگ؛ یعنی کاظمین و بغداد که اولی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام حضرت ابا ابراهیم موسی بن جعفر ( امام هفتم ) و ابا جعفر محمد بن على الجواد ( امام نهم(علیهم السّلام) ) می باشد.
و دومی مرکز اهل تسنن و مجاور قبر شیخ عبدالقادر گیلانی و امام اعظم شما ابو حنیفه می باشد، مورد دقت قرار دهید تا پی به تعالیم عالیهٔ پیشوایان و امامان برحق شیعیان برده و به چشم خود ببینید از برکات قبر ائمه اطهار و علاقه به زیارت آن دو قبر انور، مردم کاظمین و زوّار چگونه اول شب را زود به خواب رفته و دو ساعت به طلوع فجر مانده، با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجّد و سحرخیزی آماده و بیدارند.
حتی عدۀ بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارتخانه دارند، ولی منزلهایشان در کاظمین است، وقت سحر در حرم مطهر مشغول عبادت حق تعالی هستند.
ص: 891
ولی اهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهان و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند ؟
نواب - واقعاً جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه بدون تحقیق به دنبال اقوال اشخاص می رویم. چند سال قبل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من بنده هم بدبختانه با آنها بودم، رفتیم بغداد به زیارت امام اعظم ابوحنيفه و جناب عبد القادر رضی الله عنهما، ولی یک روز که بنده به تماشای کاظمین رفتم و برگشتم، مورد حملات سخت رفقا واقع شدم. الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظم و یا شیخ عبدالقادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جایز و موجب ثواب باشد که در هر سال، جماعتی از ما به زیارت آنها می روند که قطعاً خبری از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره آنها نرسیده، ولی زیارت ریحانۀ رسول خدا فداکار مجاهد فی سبیل الله که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلاً امری است مستحسن ، بدعت باشد؟
الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء الله اگر زنده ماندم ، امسال قربة الى الله وطلباً لمرضاته ، به زیارت فرزند عزیز رسول الله جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد. امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم، تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 892
ص: 893
موضوعات کلی مورد بحث :
• حديث غدير • فرار صحابه از جنگ
• فحش های صحابه به یکدیگر • فدک
•توهین ابابکر به حضرت فاطمه (علیها السّلام)
• دشنام به علی(علیه السّلام) دشنام به پیامبر است
• على(علیه السّلام) باب علم و حکمت • علی(علیه السّلام) وصی پیامبر
•جلوگیری عمر از وصیت پیامبر
• عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری نکرد
• على(علیه السّلام) افض صديقين• علی(علیه السّلام) با حق و قرآن است
•اطاعت از علی (علیه السّلام) اطاعت از خدا و پیامبر
• آیۀ تطهیر • منع خمس از اهل بیت
• نزول آیۀ شاهد در شأن علی(علیه السّلام) • اذیت علی(علیه السّلام) شرک است
•غضب فاطمه (علیها السّلام) بر خلیفه
•اذيت فاطمه(علیها السّلام) اذیت خدا و رسول است • نماز تراویح
ص: 894
ص: 895
اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم، آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد.
سید عبدالحی: قبله صاحب! شب گذشته بیاناتی فرمودید که حقّاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوّه به این نوع کلمات نمایید، که بالاخره منجر به دوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیّت و افتراق کلمه ، باعث فنای مسلمین گردیده؛ کما آنکه اتفاق و یگانگی ، سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.
داعی : ( با کمال تعجب ) ، خوبست بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی ، سبب دوئیّت و افتراق کلمه می باشد، که اگر ایراد شما بجا است و غفلتی از داعی شده متنبّه گردم و الّا جواب عرض نموده رفع اشکال شود.
سید : در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس مسلمین را به دو قسمت تقسیم [کرده ] و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید. در صورتی که مسلمانان ، همگی یکی هستند و گویندگان « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» با هم برادرند. نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دو دستگی داد؛ که به ضرر اسلام تمام می شود. و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاصّ و عام پیدا گردیده و شیعیان خود را مؤمن و ما را
ص: 896
مسلم می خوانند. چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را مؤمن و سنّی را مسلم می خوانند.
و حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آن است و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشند.
لذا جمهور امّت ، اتفاق نموده اند بر این که اسلام عین ایمان و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما برخلاف جمهور ، صحبت نمودید که اسلام و ایمان را از هم جدا نمودید
داعی : ( پس از قدری سکوت و تبسم) متحیّرم چگونه جواب عرض نمایم.
اوّلاً: جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود به آن اشاره نمودید ، به معناي عموم امّت نیست بلکه مراد از جمهور بعض از اهل سنّت و جماعت می باشد.
ثانياً : راجع به اسلام و ایمان، متأسفانه بیان شما کافی نیست. چه آن که در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنّت و جماعت اختلاف عقیده دارند؛ بلکه فِرَق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلافِ عقیده دارند. که اینک وقت ، اجازه نقل تمامی اقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.
ثالثاً : آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید. شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود والّا مطالب اصولی مهمتری هست که ممکن است از آنها استفاده کامل ببریم.
این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دو دستگی و دوئیت را به (قول شما ) فراهم نموده ام!
و حال آنکه این تقسیم و دو دستگی را (به قول شما) خداوند حکیم در قرآن کریم در آیات چندی نموده. مگر آقایان فراموش نموده اید ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال را در قرآن مجید مگر نه این است که در آیه 14 سوره 49 (حجرات ) صریحاً می فرماید :
«قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيْمَانُ فِي قُلُوبِكُم»
ص: 897
البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده ، که در سال قحط به مدینه منوره آمده و اظهار اسلام و بیان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری [کردند.] ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعمّات مدينۀ منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنها را در این آیه تکذیب نموده [است؛ ] به این معنی که ( ای رسول ) اعراب ( بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذارده و گفتند ما ایمان آوردیم، به آنها بگو: ایمان نیاورده اید. لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم. ( که عبارت از داخل شدن در سلم و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای اتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات ) و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما. ظاهر این آیه شریفه، حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده، ایمان به حقایق پیدا نمودهاند که آنها را مؤمن گویند.
و فرقۀ دیگر مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و با طمع ، مانند قبیله بنی اسد و غیره - فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند. ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست. ولو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است، ولی به حکم قرآن «لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ » یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.
پس اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام تنها منتج نتیجه معنوی نخواهد بود.
سید : این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست. کما آنکه ایمان بدون اسلام، مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه 94 سوره 4 ( نساء ) نمی فرماید:
«وَ لَا تَقُولُوا لِمَنْ الْقَى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِنَاً».
(نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام می نماید ، تو مؤمن نیستی. )
این آیه، بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم؛ که هر کس بگوید « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» او را پاک و طاهر و مقدس و برادر خود بدانیم، و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.
داعی- اوّلاً این آیه درباره شخص معینی نازل گردیده-که آن اسامة بن زيد و يا
ص: 898
محلّم بن جثامۀ لیثی بوده که گویندۀ لا اله الّا الله را در میان جنگ- به خیال آن که از ترس ، کلمه ای گفته و مسلمان گردیده به قتل رسانیدند. و لکن تصدیق دارید [که ] افادۀ عموم می نماید. به همین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بیّنی ، آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز به کفر و تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نماییم و از حدود ظاهر هم تجاوز نمی کنیم و به باطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسّس در باطن اشخاص هم نداریم.
ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان به حسب مورد، اختلاف عموم مطلق و عموم مِن وجه است.
چه آن که برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارت است که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.
چنانچه امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمّد الصّادق(علیهما السّلام) در روایت عمر(1) و زبیری فرموده:
«ان للإيمان حالاتٌ ودرجاتٌ وطبقاتٌ ومنازل فمنه الناقص البيّن نقصانه ومنه الراجح الزايد رجحانه، ومنه التام المنتهى تمامه.»
(برای ایمان ، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. بعض از آن ، ناقصی است که ظاهر است نقصان او؛ و بعض از آن ایمان راجحیست که زاید است رجحان آن ایمان؛ و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که به منتهای تمامت و کمال رسیده. )
ص: 899
ایمان ناقص ، همان مرتبۀ اول از ایمان است که آدمی به واسطه آن از دایره کفر خارج و داخل حوزۀ مسلمین می گردد. جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.
و اما ایمان راجح در حدیث، عبارت است از ایمان آن کسی که به واسطۀ واجد شدن بعض از صفات ایمانی ، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد. که به بعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده [ است. ] که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی (1) و نهج البلاغه ، از مولی الکونین امیرالمؤمنین و جعفر بن محمد الصّادق(علیهما السّلام) رسیده است که فرموده اند :
«انّ الله تعالى وضع الإيمان على سبعة أسهم على البر والصدق واليقين والرضاء والوفاء والعلم والحلم ثمّ قسّم ذلك بين الناس فمن جعل فيه هذه السبعة الأسهم فهو كامل محتمل.»
( به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت ، - به عبارت دیگر مؤمن باید دارای هفت صفت باشد- که عبارت است از: برّ و نیکویی و صداقت و راستی و یقین قلبی به خدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری. پس این هفت قسمت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد ، مؤمن کامل است. )
پس هر کس بعض از این صفات را واجد ، و فاقد بعض دیگر می باشد، ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصّفات می باشد.
و اما ایمان ، تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد.
پس اسلام ، عبارت است - در درجۀ اول- از ایمان که قول صرف و اقرار به وحدانیّت خداوند متعال و نبوّت خاتم الأنبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد ، ولی حقیقت دین و ایمان ، در قلب او داخل نگردیده؛ چنان چه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به فرقه ای از امت فرمود : (2)
«يا معشر من أسلم بلسانه ولم يخلص الإيمان بقلبه.»
ص: 900
(ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود ، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما. )
بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد؛ ولی ما مأمور به بواطن اشخاص نیستیم. و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد دُوئیّت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت. فقط گفتیم علامت مؤمن، عمل او می باشد. ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم. ولکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند ، در پی عمل بروند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنی رفته و حقیقت ایمان را بارز نمایند. و بدانند نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود : (1)
«الإيمان هو الإقرار باللسان والعقد بالجنان والعمل بالأركان.»
(ایمان- دارای سه رکن است- اقرار به زبان و عقیده به قلب و عمل به ارکان.)
پس اقرار به زبان و عقیده به قلب، مقدمه است برای عمل پس اگر مسلمانی باشد گوینده « لا إله إلّا الله محمّد رسول الله» و متظاهر به صورت اسلام ، ولی تارک واجبات و عامل منهیّات، ما او را مؤمن نمی دانیم؛ هر چند در ظاهر او را طرد نمی نماییم، بلکه با او معاشرت اسلامی می نماییم .
ولی می دانیم در آخرت که این دنیای دنیّ، مقدمۀ آن عالم است ، برای چنین آدمی راه نجات مسدود است؛ مگر صاحب عمل خالص صالح باشد. کما آن که صریحاً در سورۀ عصر :فرماید
«وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ».
( قسم به عصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند. مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند. )
پس به حکم قرآن مجید اساس ایمان، عمل صالح است و بس. و اگر کسی عمل ندارد، ولو به زبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد .
ص: 901
و اما موضوعی که تذکر آن لازم است [ این است که ] از گفتار خودتان ، اتّخاذ سند نموده ، عرض می کنم که: اگر این گفتۀ شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گویندۀ « لا اله الّا الله محمّد رسول الله» را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار به وحدانیّت پروردگار و نبوت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند و عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحبات اند ، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج بیت الله می روند، و ترک محرّمات می نمایند، ادای خمس و زکوه می کنند ، و معتقد به معاد جسمانی می باشند ، کافر و مشرک و رافضی می خوانید و از خود دور می نمایید؟
عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!
پس تصدیق نمایید که وسیلهٔ افتراق کلمه و دوئیت و نفاق ، شما هستید که زیاده از صد میلیون مسلمانِ مؤمن موحّد را از خود جدا [کرده و ] به آنها کافر و مشرک و رافضی می گویید. در صورتی که کوچکترین دلیلی بر شرک و کفر آنها ندارید. آنچه می گویید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.
قطع بدانید این تحریکات از بیگانگان است. می خواهند مسلمانان را به این حرفها از هم جدا [کرده ] و در اثر نفاق و دوئیّت بین مسلمانان ، بر خَرِ مُراد ، سوار گردیده و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.
در اصول قواعد و احکام- غیر از امامت و ولایت که بین ما اختلافی نیست. اگر در فروع احکام اختلافست، این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد. که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفيها با مالکی ها یا شافعیها با حنبلی ها را عرض نمایم. هر چه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمایید بر کفر و شرک شیعیان ، نمی بینم. جز تهمت و افتراء و تعصّب محض!
ص: 902
فقط گناه لا يَغْفر شیعیان در نظر برادران اهل تسنّن - که خوارج و نواصب به تحریک امویها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند- این است که اوامر و احکام و احادیث رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به میل و هوای نفس، روی رأی و قیاس ، تغییر و تبدیل نمی دهند. و واسطه بین خود و رسول خدا ابوهریره ها و انسها و سمره هایی را که فقهای خودتان حتّی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند، قرار نمی دهند.
بلکه به امر و دستور خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، پیرو اهل بیت آن حضرت هستند ، باب
علمی که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، خود به روی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند .
بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنّت بر شیعیان وارد می آورند این است که چرا پیروی از علی و ائمّۀ اثناعشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند و تقلید از ائمّۀ اربعه و فقهای چهارگانه شما نمی نمایند؟
و حال آن که شما ابداً دلیلی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول ، [ پیرو ] اشعری و یا معتزلی و در فروع [پیرو ] مالکی یا حنفی یا حنبلی و یا شافعی باشند.
ولی بر عکس، اوامر و دستورات بسیار از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مؤكّداً از طرق رواة و
علمای شما- علاوه بر آنچه متواتراً در دست خودمان است - به ما رسیده ، که اهل بیت و عترت طاهره را عدیل القرآن قرار داده و به امّت امر فرموده تمسّک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند. که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرۀ علمای شما هم ثبت است.
حال شما یک حدیث بیاورید ولو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول، پیرو ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر مالک بن انس یا احمد بن حنبل يا
ص: 903
ابوحنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی باشند.
آقایان قدری عادت و تعصّب را کنار بگذارید؛ ببینید شیعیان چه گناهی دارند. اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرۀ شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، دربارهٔ یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم.
ولی چه کنیم سراسر کتب معتبرۀ شما پر است از اخبار بسیاری که مُثبت مَرام و کمک به عقیدۀ ما است که اگر بخواهیم به همۀ آنها استشهاد نماییم ماهها وقت لازم است. باز هم من باب نمونه خبری یادم آمد به عرضتان می رسانم. تا بدانید که شیعیان چاره ای جز راهی که رفته اند نداشته اند.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة(1) از فرائد حموینی از ابن عباس ( حبر امّت ) نقل نموده که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود :
«يا علىّ أنا مدينة العلم وأنت بابها ولن تؤتى المدينه إلّا من قبل الباب وكذب من زعم أنّه يحبّنى ويبغضك لانّك منّى وأنا منك لحمك لحمى ودمك دمى وروحك من روحي و سريرتك من سريرتي وعلانيتك من علانیتی، سعد من أطاعك وشقى من عصاك وربح من تولّاك وخسر من عاداك ، فاز من لزمك وهلك من فارقك مثلك ومثل الائمّة من ولدك بعدى مثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها غرق ومثلهم كمثل النجوم كلّما غاب نجم طلع نجم إلى يوم القيامة.»
در این حدیث شریف صریحاً می فرماید :
(یا علی تو باب علم منی. و هرگز کسی به شهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی(علیه السّلام) باشد. می فرماید : گوشت و روح و خون و ظاهر و باطنِ
ص: 904
علی از من است. اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته [است. ] و در آخر حدیث می فرماید: مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من ، مثل کشتی نوح است که هر کس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلّف از آنها نمود غرق شد. یعنی هر کس تمسّک و توسل به این خانواده جُست ، نجات یافت. و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد. و مَثَل شما مَثَل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شده، ستارۀ دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت. یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلق اند. )
و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحاً می فرماید : « اگر تمسک و توسل به عترت طاهره و اهل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد» و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند. چنانچه در شبهای قبل به قسمتی از روات و سلسلهٔ اسناد و کتب معتبره خودتان اشاره نمودیم.
اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت تأكيداً عرض می کنم که ابن حجر مکّی متعصّب در صفحه 92، ضمن فصل اول از باب 11 صواعق(1) ، ذيل آيه « وَقِفُوهُم إِنَّهُم مَسْؤُلُونَ » ( در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند) آیه 24 سوره 37( الصافات ).
به روایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده، روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .
در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع المودّه (2)
ص: 905
صفحه 269( چاپ اسلامبول ) از صواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:
«انّ لحديث التمسّك بالثقلين طُرقاً كثيرة وردت من نيف وعشرين صحابيّاً.»
(بدان به درستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت پیغمبر ) از طرق بسیاری وارد گردیده، از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). )
آن گاه گوید: در بعض از این طرق است در عرفه، و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود، و در بعض دیگر در خطبه ودادع بوده.
بعد ابن حجر اظهار عقیده نموده که :
« ولا تنافى إذ لا مانع من انّه كرّر عليهم ذلك في تلك المواطن وغيرها اهتماماً بشأن الكتاب العزيز والعترة الطاهرة.»
( منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این حدیث را در محلهای متعدده تکرار نموده باشد، اهتماماً به شأن قرآن عزیز و عترة طاهره )
و نیز در اول همان صفحه گوید:
«وفى رواية صحيحة أنّى تارك فيكم أمرين لن تضلّوا ان اتبعتموهما و هما كتاب الله وعترتي أهل بيتي - وزاد الطبراني انّي سئلت ذلك لهما فلا تقدّموهما فتهلكوا ولا تقصّروا عنهم فتهلكوا ولا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم. »
ص: 906
( در روایت صحیحه است که فرمود: من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را، هرگز گمراه نشوید؛ آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من اند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است، سؤال می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند) ، پس مقدم ندارید بر آنها و سبقت نگیرید برایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها، که هلاک شوید. و تعلیم ندهید به آنها ، پس به درستی که آنها ( یعنی عترت و اهل بیت من ) اعلم و داناتر از شما هستند).
و نیز با کمال تعصّبی که دارد، در آخر همین صفحه92 (1) بعد از نقل حدیث از طبرانی و غیره گوید :
«رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آن که اینها دو فردند که از
هر حيث سنگین و با وقارند.»
چه آن که مراد از ثقل، آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پربها و پرفایده باشد،
ص: 907
و از هر رذیله منزه [گردد. ] و حقاً قرآن و عترت چنین اند؛ زیرا که هر کدام معدن علم دین و اسرار و حکم علمی و احکام و قوانین شرعی است.
و لهذا وصیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به پیروی و تمسّک به هر یک از این دو (کتاب و
عترت ) و تعلیم گرفتن از آنها وارد است.
چرا که فرمود «الحمدلله الّذى جعل الحكمة فينا أهل البيت.»؛ یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در (سينۀ ) اهل بيت من .
و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام - و سبب سفارش فوق العادۀ آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصّصین علم کتاب ( قرآن ) و سنت رسول الله اند؛ زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض (کوثر) بر آن حضرت وارد شوند.
و مؤید این بیان خبری است که سابقاً گذشت که فرمود :
«ولا تعلّموهم فانّهم أعلم منكم»؛ یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند. و ایشان را به این اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید. به علّت آن که خداوند، ایشان را پاک و پاکیزه آفریده است و ایشان را به کرامات باهره و مزایای متکاثره، به جامعه معرفی فرموده است.
و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسّک به عترت و اهل بیت اطهار است ، نکتۀ دقیقی می باشد به این که تا روز قیامت، هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکام اند ، منقطع نخواهد بود.
و عجب است با این که خود، اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبر، واجد مراتب عاليۀ علميّه و وظایف دینیّۀ عملّیه باشد، مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهرۀ آن حضرت نباشند. مع ذلک خودش ، عملاً کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشته -بر خلاف دستور رسول الله - مقدّم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند. «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » - نعوذ بالله من الفتن والتعصّب ؟!
اینک از آقایان محترم، انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت
ص: 908
و نجات امّت را در تبعیت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأماً قرار داده، تکلیف ما چیست ؟
آقایان! راه باریک و پرخطر است. عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و به صلاح زمان و مکان کتاب دیگر انتخاب کنیم؟
سید: هرگز چنین امری نخواهد شد. چون ودیعۀ رسول اکرم و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.
داعی : احسنت. حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و به جای حكم او کتاب دیگر به صلاحِ مُلک و مملکت انتخاب کنیم، در عِدل و تالی قرآن هم همین جاری است. پس روی چه قاعده ، کسانی که از عترت نبودند را بر عترت مقدم داشتند.
جواب این سؤال سادۀ حقیر را بدهید بفرمایید ببینم، آیا خلفای ثلاثه : ابی بکر و عمر و عثمان، از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره ( ثقلين وسفينه و باب حطّه و غیره ) باشند که ما مجبور باشیم به حکم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را اطاعت بنماییم؟
سید : هرگز کسی چنین ادعایی ننموده ، که خلفا رضی الله عنهم - به استثناء على كرّم الله وجهه- از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحاء صحابه رسول الله اند.
داعی : بفرمایید اگر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر به اطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امت بگویند صلاح در این است که پیروی از افراد دیگر بنماییم - ولو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند - آیا اطاعت امر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجب است یا اطاعت صلاح بین امّت ؟
سید : بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.
داعی پس در این صورت که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: «پیروی از قرآن و عترت
ص: 909
توأماً بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید» چرا دیگران را مقدم داشتند به عترت اعلم و افضل امت ؟
آیا ابوالحسن علی بن اسمعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابوحنیفه و محمّد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل، عترت و اهل بیت پیغمبرند، یا امام اميرالمؤمنین(علیه السّلام) و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امام جعفر بن محمد صادق(علیهما السّلام) و دیگران ؟ - انصافاً جواب صریح بدهید.
سید : بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء و فقهاء برجستۀ امت بوده اند.
داعى : ولی به اتفاق جمهور امت، امامان اثنا عشر ما همگی از عترت صحیح النسب و اهل بیت خاصّ پیغمبرند. که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به اقرار علماء بزرگ خودتان آنها را عِدل و تالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً می فرماید: «آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.»
با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت، زمانی که پیغمبر از آنها سؤال نماید که چرا تمرّد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید با این که من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید ؟!
پس شیعیان، مذهب خود را حسب الامر رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، از امیرالمؤمنین - باب
علم پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند، که از زمان علی و
حسن و حسین(علیهم السّلام) - که درک نمودند آن حضرت را - خلفاً عن سلف برقرار بودند.
ولی دیگران که در اصل ، مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات ، مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند، چه دستوری از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تبعیّت و پیروی آنها در دست دارند ؟
علاوه بر آن که از عترت طاهره نیستند و دستوری به پیروی از آنها نرسیده، تقریباً تا سه قرن بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که ادوار صحابه و تابعین بوده، ابداً نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.
ص: 910
ولى ائمّه از عترت و اهل بیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند
و مخصوصاً علی و حسن و حسین(علیهم السّلام) جزء اصحاب کساء و مشمول آیۀ تطهیر بودند.
آیا سزاوار است پیروان علی و حسن و حسین و ائمّه از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین را که به امر آن حضرت، پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند ؟!
کردند کاری که نباید بکنند. مقدم داشتند کسانی را که اهلیّت نداشتند و از عترت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند بر فقهاء عترت و عِدل قرآن مجيد. ما هم معارضه با شما نداریم و شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم بلکه برادر دینی خود می دانیم.
ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمۀ عدل الهی که به عوام بیچاره ، امر را مشتبه می کنید و اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهره گردیده اند ، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!
که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمّد الصّادق(علیه السّلام) از عترت طاهره گردیده.اند ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم. ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کنند کورکورانه به راهی نرویم و قرآن مجید کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده در آیه 18 سوره 39( زمر ) که فرموده :
«فَبَشِّرِ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه ».
(( ای رسول ) به لطف و رحمت من بشارت ده آن بندگانی را که سخن بشنوند و پیروی از نیکوتر بنمایند).
بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزّوجلّ و رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
ص: 911
خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر راهی پیش پای ما آوردند، ما به همان راه می رویم. فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - بنا بر آن چه در کتب معتبره شما رسیده ( علاوه بر تواتر در روات شیعه ) - به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمّد و عترت و اهل بیت آن حضرت می باشد.
اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما نشان دادید که باید در اصول، اشعری یا معتزلی و در فروع مقلّد و پیرو یکی از چهار امام ابو حنیفه ، مالک ، احمد حنبل ، شافعی ، باشیم ولو از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.
ولى قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید. مگر آنکه بگویید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری. ملک طاهر بیبرس مردم را اجبار داد که حتماً باید از یکی از این چهار مذهب تقلید نمایند! که اینک وقت اجازۀ شرح آن قضایا را نمی دهد.
حصر کردن تقلید به این چهار امام بدون نصّ و دستور خاص ، ظلم فاحش است به جميع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.
در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام ، فقهاء و علماء بسیاری مخصوصاً مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعاً، اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملاً ضایع گردیده.
واقعاً جای تعجب است، که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمایید از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ، با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند- که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره به جامعه معرفی نمودند- ولی بدون هیچ دلیل و نصّی چشم بسته، انحصار دادید تقلید و تبعیت را به آن چهار امام! و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.
سید: روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام ، ما هم انحصار دادیم به چهار امام.
داعی به به. احسنت بسیار خوب بیانی نمودید. دعاگو هم روی همین قاعدۀ شما
ص: 912
تسلیم می شوم به برهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمایید در آیۀ 105 سوره 2 (بقره ) می فرماید:
«قُل هَاتُو بُرهَانَكُم إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ».
( بگو ( به مخالفین ) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گویید ).
اوّلاً ، ائمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعديه، منحصر به دوازده ننمودند. بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره ای که از طرق ما و شما رسیده، می رساند که خود صاحب شریعت، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عدد ائمّه را دوازده قرار دادند.
چنانچه اکابر علمای خودتان به آن اشاره نموده اند از جمله : شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ينابيع المودّة(1) ، صفحه 444( چاپ اسلامبول ) به این عبارت نوشته «فى تحقیق حدیث بعدى اثنا عشر خليفة » ( در تحقيق حدیث که بعد از من دوازده خلیفه می باشد ) بعد از نقل یک خبر گوید:
«ذكر يحيى بن الحسن في كتاب العمدة من عشرين طريقاً في انّ الخلفاء بعد النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إثنا عشر خليفة كلّهم من قريش فى البخارى من ثلاثة طرق وفي مسلم من تسعة طرق و في أبي داود من ثلاثة طرق وفي الترمذى من طريق واحد وفي الحميدي من ثلاثة طرق ».
( يحيى بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبر دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها از قریش اند در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابی داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طریق و در جمع بين الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند).
ص: 913
علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل : حموینی در فرائد(1) و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصاً ميرسیّد علی همدانی شافعی در مودّة دهم از مودّة القربى(2) ، دوازده خبر از عبدالله بن
ص: 914
مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبدالله بن عباس وعباية بن ربعي و زيد بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که جمعاً به طرق مختلفه از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض آن اخبار از بنی هاشم است. و در بعض از آنها نامهای آنها را معیّن نمودند. و در بعضی فقط عدد شماری نمودند.
اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده. اینک بر شما است اگر در عدد چهار از پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبری دارید بیان نمایید. ولو یک خبر، ما نسبت به همان یک خبر شما تسلیم می شویم.
گذشته از اینکه شما خبری راجع به ائمّۀ اربعه ندارید، ما بین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است. چنانچه در شبهای گذشته به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثناعشر ما اوصیاء رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو منصوص من جانب الله اند.
ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبۀ فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابوحنیفه به اقرار و اعتراف علماء خودتان ، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند؛ بلکه اهل قیاس بودند که خود دلیل بر بی سوادی می باشد.
ولى أئمّۀ اثنا عشر ما، حجج الهيّه و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند.
ما تقلید از آنها نمی کنیم، بلکه حسب الامر ،پیغمبر پیرو طریقۀ آنها هستیم. ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه، فقهاء و مجتهدینی هستند که استنباط احکام الله را با موازین کتاب و سنّت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند. و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.
با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی
ص: 915
را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.
سید: از کجا معلوم است که امامان ما اخذ مطالب از امامان شما می نمودند.
داعی : حساب تاریخ است ثبت در کتب است . اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند. مراجعه فرمایید به کتاب فصول المهمّة1(1) ، تأليف عالم جليل القدر، نور الدين بن صباغ مالکی، در فصل حالات امام به حق ناطق ، کاشف اسرار حقایق ، جعفر بن محمّد الصادق(علیهما السّلام) آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:
«نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر صيته وذكره فى ساير البلدان ولم ينقل العلماء عن أحد من أهل بيته ما نقل عنه من الحديث. »
( به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو ، برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده، و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت به قدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند).
آن گاه (2) گوید: جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس ( امام مالکیها) و سفیان ثوری و ابوعیینه و ابوایوب سجستانی و ابو حنيفه ( امام حنفيها ) و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند انتهی.
و کمال الدین ابن ابی طلحه در مناقب می نویسد: بسیاری از اکابر اعیان علما و ائمّۀ
ص: 916
دین از آن حضرت نقل حدیث نموده و از علم و دانشش بهره برداری نمودند. من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمّه ذکر نموده نام برده.
فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده [است ] اکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند.
مانند: شهرستانی در ملل و نحل(1) و مالکی در فصول المهمّه (2) مخصوصاً شیخ ابوعبدالرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید :
«انّ الإمام جعفر الصادق فاق جميع أقرانه و هو ذو علم غريز في الدين وزهد بالغ فى الدنيا وورع تام عن الشهوات و أدب كامل في الحكمة.»
(به درستی که امام جعفر صادق، برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود.
چون صاحب علم طبیعی و قریحهٔ کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزگاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود).
و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 81 اول باب 6 مطالب السؤول (3) تمام این معانی را نقل نموده و گوید:
«هو من عظماء أهل البيت وساداتهم، ذو علم جمّة وعبادة موفرة
ص: 917
وأوراد متواصلة وزهادة بيّنة وتلاوة كثيرة يتع معاني القرآن الكريم ويستخرج من بحره جواهره ويستنتج عجايبه ويقسمه أوقاته على انواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه رؤيته تذكرة الآخرة واستماع كلامه زهد في الدنيا والاقداء بهديه يورث الجنّة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوّة وطهارة أفعاله تصدق بأنّه من ذريّة الرسالة نقل عنه الحديث واستفاد منه العلم جماعة من الائمّة واعلامهم مثل يحيى بن سعيد الأنصارى وابن جريح ومالك بن انس والثورى وابن عيينه وشعبة وايّوب السجستاني وغيرهم رضى الله عنهم وعدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها وفضيلة اكتسبوها.»
(آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است. پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بیّن و فوق العاده شائق تلاوت قرآن مجید بوده، که هر آیه ای را قرائت می فرمود تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار ، غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنها نتایج عجیب علوم را استفاده می کردند.
اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملاً عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد. مثل این که روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت، زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش ، موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت ، گواهی می دادند از خاندان نبوت است. و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابراز حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث و استفادۀ علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه و یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند. مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و (سفیان) ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شده از آن حضرت افتخار می کردند و فضیلت خود را بر اهل عصر به اکتساب آن علوم و احادیث دانستند).
ص: 918
اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را دربارۀ آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می شود. خلاصه آن که عموم علمای منصف شما اقرار دارند به این که در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حميده ، سرآمد اهل زمان بوده است.
بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست. زبانها اَلکَن است که بتواند بیان عُشری از اَعشار، بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.
نواب : قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم.
چون فراموش کارم از دستم می رود اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.
داعی: مانعی ندارد بفرمایید. خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.
نواب: با این که مذهب تشیّع بنا بر آن چه در این شبها بیان نمودید اثنا عشری و دوازده امامی است، به چه علت این مذهب به نام امام جعفر صادق(رضی الله عنه) نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند؟
داعی رسول اکرم، خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری
قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معین می نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امّت را امر به اطاعت آن حضرت نمودند.
ولی بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به جهاتی که عند العقلاء واضح است. سياسةً امر خلافت به ابی بکر و عمر و عثمان قرار گرفت. ولی در تمام دوره خلافت ( به استثنای روزهای اول ) ابی بکر و عمر کاملاً به آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال از دانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علی(علیه السّلام) آنها را
ص: 919
مجاب می نمود. بالآخره تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود.
ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور به دست بنی امیه آمد ، مقام ولایت و امامت کاملاً به محاق افتاد. با منتها درجۀ قساوت ظلم و تعدّی به عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارد آوردند.
امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمد باقر(علیهم السّلام) به سختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت امویها قرار گرفتند. تمام طرق و راهها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدّه قلیلی از شیعیان خالص الولاء، موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند.
تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدّی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای برانداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند، جنگهای خونینی مخصوصاً بین داعیان بنی عباس و بنی امیّه در گرفت.
در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنه فَرَجی باز شد.
چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سختگیری های شدید را به عترت و اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی نمودند.
فلذا امام به حق ناطق، از این فرصت نتیجه کامل گرفتند و در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های امویها پیدا شده بوده خارج [ شدند و ] آزادانه در مسجد ، منبر تشریف برده و به نشر علوم و احکام و قواعد دین پرداختند.
چهارهزار دانشجوی علم و دانش و حدیث، بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.
اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده، پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند، چهارصد اصل نوشتند که معروف شد به اصول أربعمائه.
امام یافعی یمنی در تاریخ خود، آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت
ص: 920
فضل ، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده [ است.]
یکی از شاگردان محضر او ، ( جابر بن حيّان صوفی) از علوم صادره از آن حضرت ، کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده. انتهى
اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن، از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.
مانند ابو حنیفه و مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحق و یحیی بن سعید قطّان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که قبلاً اشاره شد که هر یک به قدر استعداد خود، از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.
چنین ریاست علمی از حیث ظهور، برای احدی از آباء و ابناء کرام آن حضرت، پیش آمد ننمود؛ که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و برملاء بپردازند.
چه آنکه بنی امیه مانع آباء آن حضرت بودند. و بنی عباس با منتها درجۀ بی شرمی ، ائمّه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.
في الحقيقة ظهور حقیقت تشیّع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمّد و عترت طاهره که سرچشمه از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گرفت - به وسیله آن حضرت، بارز و آشکار گردید.
فلذا این مذهب حق ، به نام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفرى. وإلّا مابين امام صادق و آباء اربعه و ابناء ستّۀ آن حضرت که تماماً به اتفاق عمّ بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی سلام الله علہیم اجمعین امامان بر حق بودند، فرقی نبوده.
ولی جای بسی تأسّف است که چنین امام با عظمتی را که دوست و دشمن اقرار به اعلمیّت و اکملیّت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند به عنوان اعلم وافقه و أکمل از همه بشناسند. بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد أئمّۀ
ص: 921
اربعه قرار دهند. و حال آن که آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال- که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد - چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده حق تقدم بر دیگران داشته [ است. ]
و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شماره آوریم، معلوم نیست که پیروان هر یک از ائمّه اربعه شما تنها برابری با پیروان امام صادق(علیه السّلام) بنمایند.
به قدری علماء متعصّب شما با نظر بی اعتنایی به عترت پیغمبر خود - با آن همه سفارشات - نگریستند که حتی فقهاء بزرگ شما مانند بخاری و مسلم ، حاضر نشدند روایتهای این فقیه اهل بیت طهارت را در کتب خود نقل نمایند. بلکه از هیچ یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل : زید بن على بن الحسين ( الشهيد ) و يحيى بن زید و محمّد بن عبدالله ( نفس زکیّه ) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبدالله بن حسن و برادرش ادریس و محمّد بن جعفر الصادق و محمّد بن ابراهیم ( معروف به ابن طباطبا ) و محمد بن محمد بن زید و عبد الله بن حسن و علی بن جعفر ( عریضی ) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل
حدیث و روایت ننمودند .
ولی روایتهای ابوهریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عدّه کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند ما هم در شبهای قبل اشاره به حالات آنها نمودیم به جان و دل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند.
و حتى ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل : عمران بن حطان ( مادح عبدالرحمن بن ملجم مرادى قاتل امير المؤمنين(علیه السّلام) ) روایت نموده.
و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلّدین امام اعظم و امام مالک و امام شافعی
ص: 922
و امام حنبل را که هیچ یک از عترت و اهل بیت رسول الله نبودند ، مسلمان پاک بدانند. و هر یک از آن فرق در طریق خود آزاد باشند؛ با آن که در اصول و فروع با هم اختلاف بسیار دارند.
ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق(علیه السّلام) را کافر و مشرک و رافضی بخوانند ؟!.
و در بلاد سنّی حتی در مکّه معظمه که خداوند درباره آن مکان مقدّس می فرماید:
«وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا »آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند.
چه خوش گوید حافظ شیرازی:
گر مسلمانی همین است که حافظ دارد*** وای اگر از پس امروز بود فردایی
پس آقایان بدانید که ما جماعت شیعیان، باعث افتراق کلمه نیستیم. دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آن چه می شود، از طرف شما می شود، که زیاده از یکصد میلیون جمعیت مسلمان موحّد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید.
«در این موقع مؤذن اعلام نماز داد آقایان به فریضهٔ عشاء مشغول شدند بعد از فراغت از نماز و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمود.»
حافظ : حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم.
در قسمتهای مهمّی از بیانات شما حقیر معترفم که افراط کاریهای متعصّبانه زیاد شده. و مخصوصاً در این لیالی ، بدون تملّق و چاپلوسی ، مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملاً روشن گردیدم. ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی از حریم اهل تسنن. و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است؛ تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمۀ کفر بر زبان جاری نمایند ؟
چون غالباً انسان به واسطه یک کلام بی جا و یا گفتار بی محل ، مورد حملات قرار می گیرد. و بی خود هم شما آقایان اهل جماعت را مورد حملات قرار ندهید. بلکه
ص: 923
خود شیعیان اند که بهانه به دست می دهند و کلماتی می گویند که تاثیر در قلوب نموده ، لذا نسبت کفر به آنها داده می شود.
داعی: رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معمّا حل گردد.
حافظ: گفتار شنیع آنها از قبیل: طعن و انتقاداتی است که نسبت به صحابه خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی الله تعالی عنهم می نمایند که محققاً کفر محض است. چون که سالها در اعلاء کلمۀ توحید ، در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهادها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعاً مستحق جنان خواهند بود. خصوصاً آنهایی که به مقتضای آیۀ 18 سورۀ 48 ( فتح ) که می فرماید :
«لَقَد رَضِيَ اللَّهَ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَةِ ».
( هر آینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت (حدیبیّه ) با تو بیعت کردند خوشنود گشت).
به شرف رضوان حضرت حق مشرّف گشتند و شکّی نیست که آنها قولاً و فعلاً مورد توقیر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. و البته منکر کمال ایشان، در خذلان و گمراهی خواهد بود. و در حقیقت به مقتضای آیۀ شریفه سورة النّجم که می فرماید :
« وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »
( هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست. )
منکر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قرآن گردیده و هرکس انکار پیغمبر و قرآن کند محققاً کافر است.
داعی: میل نداشتم که جنابعالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا به قول خودتان گله قرار دهید، که داعی هم مجبور شوم جواب بدهم.
ص: 924
آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت برخلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع صرف نظر نمایید یک روز صبح خودم خدمت تان می رسم دو نفری قضیه را حل می کنیم.
حافظ : بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر، چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد. لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم.
چون شما متانت در کلام دارید، گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مُسکتی به آقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد. و یا تصدیق نمایید که حق با ماست.
نواب : صحیح است همگی انتظار داریم حلّ این معمّا گردد.
داعی : چون امر می فرمایید اطاعت می نمایم. ولی از مثل شما شخص فاضل محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصّله ای که در لیالی ماضیه به عرض رسانیدم وجهات کفر آور را بیان نمودم. باز هم نسبت کفر به جامعه شیعیان بدهید. در صورتی که در شبهای اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثناعشریه چون پیروان محمّد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین اند، هرگز کافر نخواهند بود.
و چون جملاتی را در هم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را على حدّه جواب عرض نمایم. تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبين مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند. و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای
محترم بیان نمودید .
اوّلاً فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
می نمایند موجب کفر آنها گردیده.
ص: 925
نفهمیدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید. قطعاً اگر طعن و انتقاد ، مستند به دلیل و برهان باشد که ابداً مذمّت ندارد، تا چه رسد به آن که کفر آور باشد.
و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، باز هم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی ولو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهد شد بلکه فاسق می شوند؛ مانند آن که شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.
چنان چه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری در صفحه 227 جزء سوم كتاب الفصل في الملل والنحل(1) گوید :
«کسی که به اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دشنام دهد از روی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد فاسق خواهد بود مانند؛ آن که به معاصی از قبیل زنا و دزدی مشغول شده وقتی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.»
والّا صرف دشنام به صحابه، موجب کفر نمی گردد. چنانچه خلیفه عمر(رضی الله عنه)به پیغمبر عرض کرد: اجازه بِده گردن حاطب منافق را بزنم- با آن که از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود - مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن کافر نشد. انتهی کلامه.
پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن به بعضی از افراد صحابه - به فرض صدق و یقین شما کافر خواند؟
و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما - برخلاف عقیده شما - در کتب معتبره خود از روی انصاف ، دفاعها از حق و حققت نموده اند .
ص: 926
از جمله قاضی عبدالرحمن ایجی شافعی در مواقف(1) وجوهی را که متعصبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند، رد کرده و آنها را نظر متعصّبانه دانسته [ است. ].
و امام محمد غزالی صریحاً می نویسد: سبّ و شتم صحابه ابداً کفر نمی باشد. حتّی سبّ شيخين هم کفر آور نمی باشد.
و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی(2) گوید : این که جمعی متعصّب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم است. چه آن که بعض از دانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند. بدیهای اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات بارد نمودند و گفتند صحابه رسول الله از گمراهی و فسق مصون بودند. و حال آن که این قسم نبوده و دلیل بر این امر، جنگهایی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند. و حسادت و جاه طلبی
ص: 927
آنها را وادار به اعمال زشت می نموده و منحرف می شدند. حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند. پس اگر کسی با نقل دلیل، نقد و انتقادی از آنها بنماید ، موجب کفر نخواهد شد. چه آن که بعضی روی حسن ظن، چشم پوشی نموده نقل ننمودند. ولی برخی اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند [ در هر صورت ] هرگز نمی توان گفت آنها کافر هستند. برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده ، معصوم و بیگناه نبوده است. انتهی نقل به معنی .
علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمار آورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟
از جمله دلایل بر عدم کفر سب کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمال شان، آن است که زمان حیات خلفاء، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند مع ذلك خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند.
چنانکه حاکم نیشابوری در صفحه 335 و 354 جزء چهارم مستدرک (1) و امام احمد حنبل در صفحه 9 جزء اوّل مسند(2) و ذهبی در تلخیص مستدرک (3) و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم کتاب شفاء (4) و امام غزّالی در جلد دوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در
ص: 928
ص: 929
زمان خلافت ابوبکر، روزی مردی وارد شد بر او و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند. ابوبرزۀ اسلمی گفت : خلیفه اجازه بده او را به قتل رسانم چه آن که کافر گردید. ابی بکر گفت: نه چنین است ، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
واقعاً آقایان اهل تسنّن، دایه از مادر مهربان ترند. خود خلیفه سبّ و شتم و دشمنان را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم ، عوام بی خبر را اغوا می کنند که شیعیان کافر و مهدورالدَّم اند؛ چون سبّ صحابه می نمایند.
اگر سبّ صحابه کفر آور است، پس چرا آقایان محترم ، معاویه و اتباع او را که به فرد اکمل از صحابه و افضل خلفاء ( امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ) سبّ و لعن نمودند، کافر نمی خوانید؟ پس بدانید هدف شما امر دیگر است. و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد.
اگر سبّ صحابه مخصوصاً خلفای راشدین کفر آور است پس چرا آقایان حکم به كفر عايشه ام المؤمنین نمی نمایید؟ که تمام علما و مورخین(1) خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت «اقتلوا نعثلاً فقد كفر.»؛
یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد ) پس به تحقیق کافر شده.
ص: 930
اگر یک فرد شیعه مظلوم بگوید: خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود. فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمایید. ولی در حضور خود عثمان ، عایشه او را نعثل و کافر خواند؛ نه خلیفه و نه صحابه او را منع و زجر ننمودند. شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.
نواب: قبله صاحب! مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته ؟
داعی: فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغة (1) در معنی نعثل گوید: «نعثل پیر خرفت را گویند» و نیز یهودی پر ریشی بود در مدینه که عثمان را به او تشبیه می نمودند و شارح قاموس ( علّامۀ قزوینی) همین معنی را گفته به علاوه گوید: ابن حجر در «تبصرة المنتبه » ذکر کرده است که «انّ نعثل يهودى كان بالمدينة هو رجل لحيانىّ يشبه به عثمان »؛ یعنی نعثل یهودی پر ریشی بود در مدینه که مردم
مدینه عثمان را تشبیه به او می نمودند.
از همه بالاتر، اگر دشنام دادن به صحابه امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود، پس چرا خلیفه ابی بکر در بالای منبر در حضور صحابه و جامعه مسلمین، به فرد اکمل از صحابه ( علی بن ابی طالب(علیه السّلام)) دشنام داد. شما هیچ متأثر نمی شوید ، بلکه ابی بکر را تقدیس می نمایید؟ و حال آن که باید تقبیح نمایید.
حافظ: چرا تهمت می زنید. کجا خلیفه ابی بکر(رضی الله عنه) به خلیفه على كرّم الله وجهه دشنام داده ؟
داعی : ببخشید ما اهل تهمت نیستیم. تا به چیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نماییم .
خوبست مراجعه نمایید به صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) که ابی بکر در مسجد ، بالای منبر در مقام انتقاد از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) گفت :
«انّما هو ثعالة شهيده ذنبه مربّ لكلّ فتنة هو الذى يقول : كرّوها جذعة بعد ما
ص: 931
هرمت، يستعينون بالضعفة، ويستنصرون بالنساء كامّ طِحّال أحبّ أهلها إليها البغى» . ( جز این نیست که او ( علی(علیه السّلام) ) روباهی می باشد که شاهد او دم او است! ماجراجو و برپا کننده فتنه می باشد. و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید. کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است ( که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد. )
ولی در سایر تواریخ به این عبارت آمده که ابی بکر گفت انما هي ثعالة شهيدها ذنبها.
اینک آقایان مطابقه کنید فحشهای خلیفه ابی بکر را بمولی الموحدین امیرالمؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید، چقدر تفاوت دارد.
پس اگر دشنام دادن به یکی از اصحاب کفر آور است، بایستی ابی بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند. و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید به این جهت ، شیعیان را کافر بدانید.
چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.
هم چنان که امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، و ابن سعد کاتب در صفحه 279 جزء پنجم کتاب طبقات(1) ، و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء(2) ، نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبدالعزیز از کوفه به او نوشت که شخصی به عمر بن الخطّاب
ص: 932
خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم؟ در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی ، مگر دشنام دهنده به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دشنام داده باشند.
علاوه بر این اقوال ، عقاید اکابر علمای خودتان چون ابوالحسن اشعری و پیروان آن این است که اگر کسی قلباً مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر ، شدیداً دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر را بر او جاری نمود.
چه آنکه ایمان، عقیده قلبی است؛ و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد، نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته.
و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند. مخصوصاً ابن حزم آندلسی در صفحه 204 و 206 جزء چهارم کتاب الفصل(1) مبسوطاً این عقاید را نقل نموده است.
پس در این صورت، چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل، مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور، از واجبات و مستحبات ، صادر می نمایید؟
به فرض آن که بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان ( به خیال خودشان ) به بعضی از صحابه بنمایند، شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمایید.
و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل (2) صفحه
ص: 933
و جلد دوّم سيرة الحلبية (1) حلبي صفحه 107 ، و جلد دوم صحیح بخاری (2) صفحه 74، وصحيح مسلم (3) كتاب جهاد ، و اسباب النزول (4) واحدى صفحه 118 و غیرهم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالباً اصحاب، مانند ابی بکر و غیره به هم دشنام می دادند ، بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد.
ص: 934
البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، در کتب علمای
اهل تسنن است نه در کتابهای علمای شیعه .
پس جواب ایراد اول تان را با همین مختصر بیان شنیدید که لعن و دشنام به احدی از صحابه موجب کفر نمی شود. و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر. و هر عمل فسقی ، قابل عفو و آمرزش می باشد.
ثانياً : فرمودید: صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. صحیح است، داعی هم تصدیق دارم. بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفق اند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، بوده و عمل نیک هر فردی را
تقدیر می نمودند. چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طایی را تقدیر فرمودند.
ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.
بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان، دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند. چه آن که عقوبت قبل از صدور عصیان یا آن که معلوم الصدور هم باشد جایز نیست.
چنانچه مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) با آن که از عمل عبدالرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه [بود] و مکرر هم به او می فرمود: تو قاتل من هستی. و در یک مجلس صریحاً فرمود:
أريد حياته ويريد قتلي*** غديرك من خليل من مرادى
( من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است- و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است ( چنانچه ابن حجر مکی هم در صفحه 72 صواعق(1) آخر باب 9 نقل نموده است).
ص: 935
مع ذلک در مقام عقوبت او برنیامد. پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید .
ثالثاً : فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند ، مستحق مدح اند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.
محققین از علماء در این موضوع جوابها داده اند؛ که مدلول آیه مذکوره، عند التوفيق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص، که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی زیرا؛ خود می دانید که در آن بیعت ( تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عده ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را و عدۀ خلود در آتش داد.
آیا ممکن است خدا و رسول از عده ای راضی باشند و حال آن که قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند ؟
پس معلوم می شود رضایت خدایتعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده، بلکه معلق به ایمان خالص و عمل صالح بوده، یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به توحید و نبوت بیعت نمودند، مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند.
و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند ، مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلد در آتش خواهند بود.
پس بنابراین، این بیعت تحت شجره، تنها کافی از رضای پروردگار نیست. و اشخاصی که مخلّد در آتش اند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند. و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود( مانند بیعت نمودن در تحت شجره ) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد. و اگر عمل زشتی هم از مؤمن ولو صحابی باشد ظاهر گردد، مورد نقد و انتقاد قرار خواهد گرفت.
ص: 936
جامعه شیعیان ، افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن به خوبی آن اعمال هستند.
و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان به اعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مانند انصار و پذیرایی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگها - ولو آن که فتح به دست علی(علیه السّلام) واقع می شد - و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها، اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.
حافظ : خیلی حیرت آور است که می فرمایید از صحابه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افعال
ناپسند و زشت ظاهر گردیده. و حال آن که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرد فرد آنها را هادی و
مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرمود:
«انّ أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»
( به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید ) .
قطعاً شما در عقیدهٔ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم .
داعی : حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید؛ که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصراً بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم. و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقداً نمی باشد زیرا؛ ما را به کلی از مطلب دور می نماید فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.
بدیهی است کسانی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را زیارت نموده و یا به ضبط حدیث از آن
حضرت موفق گردیده اند ، صحابه و اصحاب می گویند؛ خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.
ص: 937
اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید این است که روی حسن نظر، تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول الله عموماً پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند. و حال آن که این طور نبوده. اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند. و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سُوَر قرآن مجید مانند توبه و احزاب، در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده [است. ] اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود ، مثالب آنها را نقل نموده اند. و بعض از آنها مانند هشام بن محمد سایب کلبی که از اعیان علمای شما می باشد کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.
منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند، مردمان دو رویی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده [است]. ] و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت، نظر نیک داشته باشیم که به هر یک از آنها اقتدا نماییم نجات یابیم؟
آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برآمدند.
حافظ : داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند، و صحت آن غیر معلوم است.
داعی : بی لطفی فرمودید. عقاید عده ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.
مراجعه نمایید به کتاب دلائل النَبوّة (1) تأليف حافظ ابوبكر أحمد بن حسين بيهقي
ص: 938
شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسنداً با سلسلهٔ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند (1) از ابوطفیل و ابن ابی الحدید
ص: 939
در شرح نهج البلاغه (1) ضبط نموده اند. و به طور استفاضه مشهور است که حضرت ، جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.
نواب: قبله صاحب! قضیۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند رسول خدا را به قتل رسانند؟ متمنی است ولو مختصراً بیان فرمایید.
داعی : اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۂ تبوک چهارده نفر از منافقین ، تصمیم محرمانه به قتل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفتند. در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند، خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید، وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود.
حضرت فرمود: رازدار باش خدا نگهدار ما می باشد. اول شب ، حضرت مقدّم بر اردو حرکت نمود. عمّار یاسر مهار شتر را گرفته حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه
ص: 940
باریک رسیدند آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده ( یا شیشه های پر از روغن ) با فریاد ، مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به درّۀ عمیق پرتاب نماید. ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.
اینها مگر از اصحاب نبودند؟ پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده ؟!
آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول الله یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند دیگر غمض عین کنند ، عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضه رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند ؟!
آیا ابوهریره کذاب- که شبهای قبل اشاره به حالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زیاد حدیث به دروغ نقل می کند - جزء اصحاب نبوده و ناقل احادیث بسیار نبوده؟ همچنین دیگران از اصحاب ، مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند از اصحاب نبودند؟ آیا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید ؟
اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید، صحیح است که به هر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند. بفرمایید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم؟ اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنماییم تا رستگار شویم؟
حافظ : اوّلاً اصحاب پاک رسول الله با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند. و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمایید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.
داعی : بنابراین بیان شما، اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک
ص: 941
و اهل حق شناختیم ، قطعاً آن دسته دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود. پس این حدیث به خودی خود عقلا از درجۀ اعتبار ساقط می گردد؛ چه آن که نمی شود به هر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت.
و اگر این حدیث صحیح است ، شما چه ایرادی به شیعیان دارید؛ زیرا اینها پیروی نمودند طریقهٔ عدّه ای از اصحاب را مانند: سلمان و ابی ذر و مقداد و عمار یاسر و ابوایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذوالشهادتین و امثال آنها را که قبلاً در شبهای گذشته اشاره به نام آنها نمودیم که بیعت با ابی بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.
پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند ؟
قطعاً یک دسته از آنها بر باطل بودند. و حال آن که در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید: به هر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید!
مگر سعد بن(1) عباده انصاری از اصحاب نبوده که با ابی بکر و عمر بیعت نکرد؟ به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی، رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداء به او کردن و مخالفت با ابی بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد ؟
آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟ آیا قیام آنها در
ص: 942
مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود ؟ ( و به عقیده شما مسلماً خلیفهٔ چهارم ) و سبب ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند؟ آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند ، پیروی و اقتداء به کدام یک از آنان سبب هدایت بوده ؟ اگر بگویید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند حق بودند، راه غلط پیموده اید؛ زیرا جمع بین ضدّین محال است. که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضه رضوان منزلگاه آنها باشد.
پس قطعاً آن طرفی که اصحاب علی بن ابی طالب(علیه السّلام) بودند، هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل [بوده اند. ] و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماماً رستگارند؛ زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که به جنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند. آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفهٔ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود «حریک حربی » ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده ؟ پس چطور ممکن است بفرمایید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان، رستگاری کامل می آورد ؟
آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفهٔ پیغمبر جنگیدند ؟ به علاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی(علیه السّلام) را سبّ(1) و لعن می نمود. با
ص: 943
که اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود نقل نمودند که مکرر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
فرمود:
«من سبّ عليّاً فقد سبّنى ومن سبنى فقد سبّ الله ».
(کسی که دشنام دهد علی را پس به تحقیق مراسب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده )
پس روی قاعده، این حدیثی که شما مدرک آوردید، اتباع ملعون بن ملعون عَلىٰ لسان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سب کنندگان علی(علیه السّلام) که فى الحقيقة سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند، (بنابر آن چه علمای خودتان نوشتند ) هدایت یافته و اهل بهشت اند ؟
فاضل تفتازانی در شرح مقاصد(1) ، مفصلا در این موضوع بیانی دارد گوید: چون بین
ص: 944
صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل به لذات شهوانيّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.
بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده، مرتکب فجایع اعمال گردیدند.
ولی بعض از علماء از جهت حُسن ظن به صحابه، اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارد نمودند.
از این قبیل دلایل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولهٔ شما، بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد .
پس قطعاً این حدیث از موضوعات است. چنانچه بسیاری از علماب خودتان در كتاب الموضوعات در سلسلهٔ اسنادش خدشه نموده اند.
چنانچه قاضی عیاضی در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاء(1) ، این حدیث را نقل نموده و گوید: دار قطنی در فضائل و ابن عبدالبرّ از طریق او آورده اند که به اسناد این حدیث حجتی نمی باشد.
و نیز از عبد بن حمید در مسند خود از عبدالله ابن عمر نقل نموده که بزار منکر صحت این حدیث بوده است. ]
ص: 945
و نیز گوید: ابن عدی در کامل به اسناد خود از نافع از عبدالله ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.
و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید او ضعیف است انتهی.
چه آن که در اسناد این حدیث حارث بن غصين(1) مجهول الحال وحمزة بن ابي حمزه نصیری (2) که متهم به کذب و دروغ گویی بوده اند، می باشند. لذا ضعف حدیث ثابت است .
و نیز ابن حزم(3) گفته است: این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.
پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء به استناد به آن نمی باشد.
ص: 946
و بر فرض بگوییم این حدیث صحیح است. قطعاً عمومیت آن منظور نظر نبوده، بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت، تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.
پس با این مقدماتی که عرض شد، اگر نقد و انتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود. چه آن که صحابه عموماً بشری بودند عادی و غیر معصوم پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.
حافظ: ما هم قایلیم که صحابه معصوم نبودند. ولی مسلّماً همگی آنها عدول بودند. معصیتی از آنها صادر نمی شد.
داعی : بی لطفی فرمودید که به طور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید؛ زیرا که اخبار منقولهٔ در کتب معتبرهٔ علمای خودتان ، برخلاف این معنی حکم می کند.
که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه ، گاهی مرتکب معاصی می شدند.
حافظ: ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم. چنانچه شما دارید بیان فرمایید.
داعی: گذشته از آن چه در جاهلیت می نمودند، در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند. که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.
زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه ( هشتم هجری ) عده ای از کبار صحابه مجلس اُنسی داشتند که در آن مجلس سرّی ، شراب صرف نمودند.
حافظ: به طور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است؛ زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد به نوشیدن شراب بعد از حکم به حرمت.
داعی : قطعاً از مجعولات مخالفین نیست. بلکه اگر جعل نمودند علمای خودتان نمودند.
نواب: قبله صاحب! چنین مجلسی اگر بوده قطعاً نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است، شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمایید؟
ص: 947
داعی : بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما به طور وضوح بیان گردیده.
نواب: متمنی است بیان فرمایید تا حلّ معما گردد .
داعی: ابن حجر در صفحه 30 جلد دهم فتح الباری(1) می نویسد : ابوطلحه زید بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را به آن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند. و ابی بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!
نواب : آیا نامهای مدعوین را ذکر نموده اند؟ چنانچه نقل نموده برای ما بیان فرمایید تا کشف حقیقت شود.
داعی : 1 - ابوبکر بن ابی قحافه 2 - عمر بن الخطاب 3 - ابو عبيدۀ جراح 4 - أبىّ بن كعب 5 - سهل بن بيضاء 6 - ابو أيوب انصاری 7 - ابو طلحه ( دعوت کننده و صاحب البيت ) 8 - ابودجانۀ سماک بن خرشه 9 - ابوبكر بن شغوب 10 - انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده؛ چنانچه بیهقی در صفحه 29 جلد هشتم سنن (2) از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچکتر و ساقی
ص: 948
مجلس بودم (هم همۀ شدید در مجلس ).
شیخ ( با عصبانیت ) به ذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.
داعی : ( با تبسم ) خیلی تند رفتید و قسم بی جایی یاد نمودید. تقصیر شما هم نیست، مطالعات تان کم است. و اگر زحمت مراجعۀ به کتب را به خود می دادید می دیدید که اکابر علمای خودتان نوشته اند، پس استغفار کنید.
ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم- که بدانید ما آن چه می گوییم نقل قول علمای خودتان را می نماییم - به بعضی از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.
محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سورۀ مائده در صحیح(1) خود و مسلم ابن حجاج در کتاب اشربه باب تحريم الخمر صحيح(2) خود و امام احمد حنبل در صفحه 181 و 227 جلد سیم مسند(3) ، و ابن کثیر در صفحه 93 و 94 جلد هفتم
ص: 949
تفسير(1)، و جلال الدین سیوطی در صفحه 321 جلد دوم درّالمنثور(2) و طبری صفحه 24 جلد هفتم تفسیر(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 22 جلد چهارم اصابه (4) و در صفحه 30 جلد دهم فتح البارى - و بدرالدین حنفی در صفحه 84 جلد دهم عمدة القاری(5) و بیهقی در صفحه 286 و 290 سنن(6) و دیگران شرح قضایا را مفصل و مبسوط نقل نموده اند.
ص: 950
شیخ: شاید قبل از تحریم بوده نه بعد از تحریم.
داعی: روی قواعد مندرجهٔ در کتب تفاسیر و تاریخ، معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.
چنانچه محمد بن جریر طبری در صفحه 203 جلد دوم تفسیر کبیر(1) خود ، مسنداً از
ص: 951
أبى القموص زيد بن على نقل نموده که گفت: خداوند سه مرتبه آیات خمريه نازل فرموده. مرتبۀ اول آیه 219 سوره (بقره) «يَسْتَلُونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَالمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمُ كَبِيرُ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَاثْمُهُمَا اكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا»
( ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو: این دو کار گناه بزرگ است. و سودهایی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آن است ).
نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را. حتی دو نفر شراب خورده و مست به نماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند، خداوند آیه 43 سوره 4 ( نساء ) را نازل فرموده که:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَأَنْتُم سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ »
(ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نزدیک نشوید ، تا بدانید چه می گویید و چه می کنید. )
باز هم می خوردند شراب را ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند. تا آن که روزی مردی شراب خورد بنا به روایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه ابوبکر بود)
ص: 952
و اشعاری در مرثیهٔ کشتگان بدر گفت. رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنید با حال غضب تشریف
آورد با چیزی که در درست مبارکش بود خواست او را بزند ، گفت : پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیغمبرش، به خدا قسم دیگر نمی خورم. آن گاه نازل گردید آیۀ 91 سوره 5 مائده ) که :
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمْرُ وَالمَيسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسُ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »
(ای اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی ، (که رسمی بود در جاهلیت) تماماً پلید و از عمل شیطان است: البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.)
ماحصل از آن چه عرض شد آن بود که آقایان بدانید ، صحابه هم مانند سایر مؤمنين و مسلمین خوب و بد داشتند. یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند. و هر کدام تابع هوای نفس ، فریب شیطان را خوردند ، فاسد شدند.
پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد به صحابه هستند، دلایل منطقی دارند.
می گویند: مطاعن زشت و ناپسند صحابه، علاوه بر آن که در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است، با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته به همین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع [شده ، ] چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.
یکی از صفات مذمومه این است که آدمی حبّ و بغض بی جا بکار برد؛ یعنی روی محبت و علاقه ای که به فردی یا افرادی دارد اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماماً با چشم خوبی ببیند و بگوید ابداً بدی در عالم وجود ندارد.
حافظ: بسیار خوب، بفرمایید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده. چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشند ما هم قبول می نماییم.
ص: 953
داعی : عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها- که مختصری از مفصل عرض شد - تازه می فرمایید صفات مذمومۀ آنها چه بوده. اینک برای تأیید عرایضم به یکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم. و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده [است. ] علاوه بر آن که در آیه93
سوره 16 (نحل ) وفای به وعده و عهد را واجب نموده که می فرماید :
« وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا »
(( امر در این آیه برای وجوب است علی الاقوی) چون با خدا و رسول و بندگانش ) عهدی نمودید به آن عهد وفا کنید. سوگند پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید. )
و در آیه 25 سوره 13( رعد ) ناقضین عهد را ملعون خوانده که می فرماید :
« وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ »
( آنان که پس از پیمان بستن ، ( با خدا و رسول ) عهد خدا را شکستند و هم آن چه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی(علیه السّلام) ) پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند مرایشان، راست لعنت و دوری از رحمت و ابتلاء به عذاب دوزخ. )
پس به حکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است، نقض عهد نمودن گناه بزرگ است. خصوصاً نقض عهد با خدا و به امر خدا و به دستور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که قطعاً برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.
حافظ: کدام عهد و بیعتی بوده که به امر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقض عهد نمودند تا بگوییم مشمول آیات قرآنی واقع شدند؟ گمان
ص: 954
می کنم اگر توجه نمایید، خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد. و الاّ صحابۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مبرّای از این اعمال بوده اند.
داعی: مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدق خود بنمایند و الاّ شیعه نخواهند بود. پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت، برای آن که موالی آنها به تمام معنى صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید به صدق آنها شهادت داده بنا بر آن چه علمای بزرگ
خودتان از قبیل امام ثعلبی(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (3) و خطيب خوارزمی در مناقب (4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة(5) از خوارزمی و حافظ ابونعیم و حموینی و محمد بن یوسف
ص: 955
گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(1) ، مسنداً و نیز از تاریخ محدث شام همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه 120 سوره 9( توبه ) که می فرماید :
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »
(ای اهل ایمان خداترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو (که محمد و علی و ائمه از عترت آنها باشند ))
محمّد و علی علیهم السلام اند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
ائمّه از اهل بیت آن حضرت اند.
پس پیروان آن خاندان جلیل، از عارف و عامی، اهل جعل و دروغ نیستند؛ زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلایل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد.
آنچه را شیعیان می گویند ، همان است که اکابر علما و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند. اگر ایرادی هست اول باید به علماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.
اگر اکابر علمای خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند ، هرگز داعی در چنین مجلسی تفوّه به چنین کلامی نمی نمودم.
حافظ : کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده به حرف که مطلب درست نمی شود.
داعی: حرف نیست، بلکه برهان و منطق و حقیقت است. در بسیاری از جاها صحابه
ص: 956
نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أمر به آن نمود ،شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.
که جمهور علماء فریقین ( شیعه و سنی ) معترف اند که روز هیجدهم ذی الحجۀ الحرام در حجّة الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکه معظمه، تمامی اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند ، جمع نمود. حتی رفته گان قافله را به امر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند. که به سند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علمای شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش(1) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه في معرفة الائمّه (2) و دیگران (3)
ص: 957
یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند. خطبه بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود. و غالب آیاتی که درباره علی نازل شده قرائت و تجدید نمودند: و جامعه امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نموده آن گاه فرمودند:
«معاشر الناس ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال : من كنت مولاه فهذا على مولاه.»
(ای جماعت مردم آیا من اولی به تصرف از شما در نفسهای شما نیستم ؟ ( اشاره به آيه شريفه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »
عرض کردند: چرا فرمود: هر کس را من مولای او هستم، ( یعنی اولی به تصرف در امر او هستم ) پس این علی(علیه السّلام) مولای اوست ( یعنی اولی بتصرف در امر او می باشد )).
آن گاه دستها را برداشت و دعا کرد :
« اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصرُ من نصره واخذُل من خذله.»
(خداوندا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد. و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. یاری کن کسی که علی را یاری کند. و واگذار کسی که علی را واگذارد .)
سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و امیرالمؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود: بروید و با علی بیعت کنید؛ زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم.
«أوّل من بايع ذلك اليوم عليّاً كان عمر ثمّ أبابكر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبير وكانوا يبايعون ثلاثة أيام متواترة.»
(اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابی بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف فرمود متوالیاً بیعت نمودند.)
حافظ: آیا می شود باور نمود که امر با این پراهمیتی که شما بیان نمودید، واقع شده باشد و علمای بزرگ آن را نقل ننموده باشند.
ص: 958
داعی: هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمایید. در حالتی که قضیّۀ غدیر خم كالشمس في رابعة النهار ظاهر و هویدا می باشد. و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.
چه آن که جمهور علمای ثقات شما، این وقعه مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند. که ببعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از اکابر علمای خودتان می باشد .
6 - حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب مانزل من القرآن في علی (1) و در حلیة الاولياء (2)
7 - محمد بن اسمعیل بخاری در صفحه 375 جلد اول تاریخ (3) خود
8- مسلم بن حجاج نیشابوری در صفحه 325 جلد دوم صحیح (4)
9 - أبى داود سجستانی در سنن
10 - محمد بن عیسی ترمذی در سنن (5).
ص: 960
11 - حافظ ابن عقده در کتاب الولاية(1) .
12 - ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ(2) خود.
13 - امام ائمة الحديث ، احمد بن حنبل ( رئيس الحنابله ( در صفحه 281 و 371
جلد چهارم مسند (3)
ص: 961
14 - ابوحامد محمد بن محمد الغزالی در سرّالعالمین (1)
15 - ابن عبدالبر در استيعاب (2)
16 - محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول (3)
17 - ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (4)
18 - نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 24 فصول المهمّة (5)
ص: 962
19 - حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنة (1)
20 - ابوالمؤيد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب (2)
21 - مجدالدین بن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول (3)
22 - حافظ ابو عبدالرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی (4) و سنن (5)
23 - سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة (6)
24 - شهاب الدین احمد بن حجر مکی در صواعق محرقه(7) و كتاب المنح الملكيه
ص: 963
و مخصوصاً در صفحه 25 باب اول صواعق، با کمال تعصبی که داشته گوید: «انّه حدیث صحیح لامرية فيه وقد اخرجه جماعة كالترمذى والنسائی و احمد و طرقه كثيرة جدّاً».
این حدیث صحیحی است که شکی در صحت آن نیست به تحقیق که روایت نموده اند این حدیث را جماعتی مانند ترمذی و نسائی و احمد و طرق آن بسیار میباشد جداً ).
25 - محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قروینی در سنن (1)
26 - حافظ ابو عبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری در مستدرک (2)
27 - حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط (3)
28 - ابن اثیر جزری در اسد الغابة (4)
ص: 964
29 - يوسف سبط ابن جوزی در صفحه 17 تذكرة خواص الامّة (1)
30 - ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقدالفرید (2)
31 - علّامۀ سمهودی در جواهر العقدين (3)
32 - ابن تیمیّه احمد بن عبدالحلیم در منهاج السنّة (4)
33 - ابن حجر عسقلانی در فتح الباري(5) و تهذيب التهذيب(6)
ص: 965
34 - ابوالقاسم محمد بن عمر جارالله زمخشری در ربیع الابرار (1)
35 - ابوسعید سجستانی در کتاب الدّراية في حديث الولاية
36 - عبیدالله بن عبدالله حسکانی در دعاة الهدى الى اداء حق الموالات
37 - رزین بن معاویه المبدری در جمع بین الصحاح الستّه
38 - امام فخر رازی در کتاب الاربعین (2) - گوید : اجماع نموده اند تمام امت بر این حديث شريف.
39 - مقبلی در احادیث المتواترة
40 - سیوطی در تاریخ الخلفاء (3)
41 - میرسید علی همدانی در مودّة القربی (4)
ص: 966
42 - ابوالفتح نظزی در خصائص العلوی
43 - خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب
44 - جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین
45 - عبدالرؤف المناوى در فيض القدير في شرح جامع الصغير (1)
46 - محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 1 کفایة الطالب (2)
47 - يحيى بن شرف النووی در کتاب تهذيب الاسماء واللّغات (3)
48 - ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین 4(4)
ص: 967
49 - قاضی فضل الله بن روزبهان در ابطال الباطل
50 - شمس الدین محمد بن احمد شربینی در سراج المنير
51 - ابوالفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل (1)
52 - حافظ ابوبکر خطیب بغدادی در تاریخ(2) خود
53 - حافظ ابن عساکر ابوالقاسم دمشقی در تاریخ کبیر (3)
54 - ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (4)
ص: 968
55 - علاء الدین سمنانی در عروة الوثقی
56 - ابن خلدون در مقدمه تاریخ(1) خود
57 - مولی علی متّقی هندی در کنزالعمّال (2)
ص: 969
58 - شمس الدین ابوالخیر دمشقی در اسنى المطالب(1)
59 - سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف (2)
60 - نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن (3)
خلاصه کلام ، تا این مقدار که در حافظه ام بود به عرضتان رسانیدم.
والّا زیاده از سیصد نفر از اکابر علمای خودتان به طرق مختلفه حدیث غدیر خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشده در رُحبه و غیره را مسنداً از زیاده از صد نفر از صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند.
ص: 970
که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را به عرضتان برسانم، خود یک کتاب مستقلی خواهد شد. برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد در اثبات تواتر. و بعض از اکابر علمای شما کتاب مستقلی در این باب نوشته اند؛ مانند ابو جعفر محمد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارهم متوفی سال 310 در کتاب الولایة که استقلالاً در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده.
و حافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن الكوفي ، معروف به ابن عقده متوفی سال 333 قمری در کتاب الولاية این حدیث شریف را به یکصد و بیست و پنج طرق ، از صد و بیست و پنج تن از صحابه ، با تحقیقات بلیغه نقل نموده است.
و ابن حدّاد حافظ ابوالقاسم حسکانی متوفی 492 در کتاب الولاية مشروحاً واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.
خلاصه همگی علماء و محققین فضلای خودتان - به استثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود - با سلسله روات از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که در آن روز ( 18 ذیحجه ) سال حجة الوداع ، رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را به ولایت نصب نمود.
تا جایی که خلیفه عمر بن الخطاب از همه اصحاب بیشتر خوشحالی می نمود. و دست آن حضرت را گرفت و گفت :
«بخ بخ لك يا علىّ أصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة. »
( بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت به چیزی گفته می شود. و تکرارش برای مبالغه است در رضای به آن چیزی که در نظر است. ولذا عمر گفت: به به! یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقا هر مؤمن و مؤمنه شدی.)
از جملۀ امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین.
و مخصوصاً میرسیّد علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقين فقهاء و علماء
ص: 971
خودتان در قرن هشتم هجری بوده، در مودت پنجم از کتاب مودّة القربی(1) نوشته است که : جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خليفة عمر بن الخطّاب(رضی الله عنه) نقل نموده اند که گفت: نصب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عليّاً علماً» یعنی نصب نمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم. و بعد او را به مولایی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد : « اللهم أنت شهیدی علیهم » خدایا تو گواه منی بر ایشان ( یعنی ابلاغ رسالت نمودم).
در آن حال ، جوان زیبایی با حسن صورت و بوی خوش، پهلوی من نشسته بود به من گفت : «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلّا المنافق ، فاحذر أن تحلّه».
( عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذرکن عمر ، که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی. ( یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود ))
من به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید ، پهلوی من جوان خوش رو و خوش بوئی نشسته بود و با من چنین گفت حضرت فرمود:
«انّه ليس من ولد آدم لكنّه جبرئيل أراد أن يؤكّد عليكم ما قلته في علىّ (علیه السّلام). »
(او از اولاد آدم نبوده. بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آن چه را که من گفتم درباره علی(علیه السّلام) ) .
اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم؛ آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست به امر خدای تعالی، دو ماه نگذرد نقض
ص: 972
عهد نموده و بیعت را بشکنند؟ و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند؟ آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند ؟
اهانتها نمایند و به اکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری، به مسجد ببرند ؟!
حافظ: ما از شخص شما سید جليل القدر مؤدّب ، انتظار نداریم که نسبت هواپرستی به اصحاب رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدهید. و حال آن که اصحاب را آن حضرت، اسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید:
«أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم.»
( به درستی که اصحاب من ستارگانند ، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.)
داعی: اولاً ، تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمایید. الحال استشهاد به این حديث جستید و جواب عرض کردم. اصحاب هم مانند سایر خلق جایز الخطاء بودند. پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند، تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی به بعض از آنها داده شود.
ثانیاً، برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها به چنین احادیثی استشهاد نجویید، جواب عرض می کنم؛ چون تجدید کلام نمودید، داعی هم تکرار می نمایم. بنا بر گفتار و تحقیق اکابر علمای خودتان ، این حدیث مخدوش است. قبلاً هم عرض نمودم. چنان که قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضين مجهول الحال و حمزة بن ابی حمزه نصیبی ، متهم به کذب و دروغ برده شده ، قابل نقل نمی باشد.
و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد ، تعدیل احادیث ، حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.
ص: 973
ثالثاً، داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم. مگر آن چه را که علمای خودتان نوشته اند. خوبست آقایان محترم ، شرح مقاصد(1) فاضل تفتازانی را مطالعه نمایید؛ چنانچه قبلاً عرض نمودم ببینید صریحاً می نویسد : « چون بین صحابه غالباً مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید ، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده بلکه ظالم و فاسق بودند.»
پس نباید هر فردی و یا جمعی را که به مصاحبت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نائل آمدند، محترم شمرد بلکه احترام به اعمال و کردار آنها است اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول الله بودند و بر خلاف اوامر و دستورات آن حضرت رفتار ننمودند.
محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.
یا باید آقایان با انصاف بگویید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع به حرب با امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نقل گردیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود جنگ با علی جنگ با من است، اساس ندارد، یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد؛ چه آن که با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علمای خودتان رسیده است - علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه -.
ناچار باید تصدیق کنید عده ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند؛ مانند معاویه و عمر بن عاص و ابوهریره و سمرة بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که به جنگ علی(علیه السّلام) برخاستند؛ زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعاً
ص: 974
منحرف از حق گردیدند که به جنگ رسول الله قیام نمودند.
پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه، تابع هوی و هوس گردیدند ، بی جا نگفته ایم. بلکه با برهان و دلیل گفته ایم. علاوه بر این ما در گفتار به اینکه بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقه منافقین وارد بودند ، منفرد نیستیم. بلکه اتخاذ سند از اکابر علمای خودتان می نماییم.
شما اگر کتاب سرالعالمین (1) تأليف حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی را مطالعه نمایید، هرگز به ما ایراد نمی نمایید. ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق به عرضتان برسانم که گوید:
«اسقرت الحجّة وجهها واجمع الجماهير على متن الحديث عن خطبة يوم غدير خمّ باتّفاق الجميع وهو يقول من كنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا أباالحسن لقد أصبحت مولاى ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة ؟! هذا تسليم ورضى وتحكيم - ثمّ بعد هذا غلب الهوى لحبّ الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود البنود وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار سقاهم كاس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأوّل فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلاً فبئسما يشترون!! ولمّا مات رسول الله قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بياض ( وبيضا نسخة ) لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى قال عمر دعوا الرجل فانّه ليهجر !! وقيل يهذو فاذا بطل تعلّقكم بتأويل النصوص فعدتم إلى الإجماع وهذا منقوض ايضا فانّ العباس واولاده و عليّاً و زوجته و اولاده لم يحضروا حلقة البيعة وخالفكم اصحاب السقيفة فى مبايعة الخزرجي ثمّ خالفهم الأنصار.»
ما حصل معنی آن که نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده ، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا
ص: 975
فهمیده است و از این رو هر گونه شک زایل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی(علیه السّلام) جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده [است. ] چه آن که اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین ، بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است. و به این ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است؛ زیرا همین که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سخن فرسائی خود به پایان آورد، فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده، تبریکات لازمه را ضمن بیانات «بخ بخ لک یا علی » تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن ، تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی(علیه السّلام) و مثبت ادعاء شیعه است. ولكن مع الوصف، با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سرتسلیم پیش آورد و تشریفات تبریک را فراهم نمود سپس نفس اماره بر آنها غالب [شد و ] حب ریاست و جاه طلبی، عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب [نمود.] خرگاه
خلافت سازی را بالا برده سازمان سیاست مذموم، خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند چرا که شهوتشان به حرکت آمده و اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در اهتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاريخ به وديعه بگذارند. فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند. قرآن را پشت [گذاشته و ] سراحکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده، دین را به دنیا فروختند.
چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت ، نتیجه دیگری نداشت. اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نوشتن دستور جامع ، وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ «انّ الرجل ليهجر» شنید. ( یعنی پیغمبر هذیان می گوید ) پس خلافت ابی بکر فاقد منطق و دلیل است اگر حربۀ اجماع را به منظور تصحیح خلافت بکار برید البته منقوض است؛ چه آن که عباس و پسرانش و علی(علیه السّلام) با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع ( ساختگی ) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع ( ساختگی ) نموده و از
ص: 976
سقیفه خارج شدند پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.»
پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند، مگر همان چیزی را که علمای بزرگ منصف خودتان می گویند. منتها چون به ما نظر بد دارید ، به حرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید. ولی به علماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند. بلکه ندیده گرفته و می گذرید. و حال آن که از روی علم و انصاف حق را
ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحهٔ تاریخ ثبت نمودند.
شیخ: کتاب سرّالعالمین منتسب به امام غزالی نیست. و مقام او بالاتر از آن است که چنین کتابی بنویسد. و رجال از علماء ، تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالی مقام باشد.
داعی: عده ای از علمای خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد. آن چه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را بکار برده و در امر جماعت هم متعصب است، در صفحه 36 تذکرة خواص الامّة(1) در همین موضوع استشهاد به قول امام غزّالی از سرّالعالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده. و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولاً، تصدیق دارد این کتاب از غزّالی بوده و ثانیاً ، با گفته های او که مفصلاً زاید بر آن چه ما به مقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد؛ و الاّ نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.
ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن
ص: 977
عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلی از میان می برند که چرا انصاف و رزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا ؛
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز*** ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
چنانچه تاریخ نشان می دهد، بسیاری از اکابر علمای خودتان روی حق گویی و حق نویسی در زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند. و خواندن کتابهای آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.
مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمد بن سعید همدانی متوفی 333 قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل : ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند: سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.
ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد ، مثالب و معایب شیخین ( ابی بکر و عمر) را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند.
چنانچه ابن کثیر(1) و ذهبی(2) و یافعی درباره او نوشته اند:
«انّ هذا الشيخ كان يجلس في جامع براثا و يحدّث الناس بمثالب
ص: 978
الشيخين ولذا تركت رواياته و إلّا فلا كلام لأحد في صدقه و ثقته.»
(شیخ ابن عقده می نشست در جامع براثا) که الحال مسجد براثا بين بغداد و کاظمین معروف است ) و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را برای مردم نقل می کرده برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را، والّا احدی در صداقت و راست گویی و موثق بودن او حرفی نزده است. )
و خطیب بغداد در تاریخ (1) خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید:
« انّه كان خرّج مثالب الشيخين وكان رافضيّا.»
( یعنی آن که چون معایب و مثالب شیخین (ابی بکر و عمر) را نقل می نمود رافضی شد).
آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند، بلکه اکابر علمای خودتان مانند: امام غزالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب كبار صحابه را نقل می نمودند .
از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ از منه بسیار بودند ، که در اثر حق گویی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند. مانند: محمد بن جریر طبری (2) مفسر و مؤرخ معروف قرن سیم که مفخر اکابر علمای شما بوده، وقتی در سال 310 در سن
ص: 979
هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت، چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.
از همه وقایع عجیب تر، وقعۀ قتل امام أبو عبدالرحمن احمد بن على نسائي (1) است؛ که یکی از اعلام و ائمهٔ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علمای شما در اواخر قرن سیم هجری بوده است.
مختصر از مفصل آن واقعه چنان است که در سال 303 قمری وارد دمشق شد ،
ص: 980
دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء امویها، علنی و برملا بعد از هر نماز حتی دو خطبه نماز جمعه، امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) ( مظلوم ) را سب و لعن می نمایند. خیلی متأثر شد، تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در حافظه دارد به زیر قلم آورد.
فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر، آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.
یکی از روزهایی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود، ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر به زیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خُصیتین او را کوفتند و آلت تناسلی او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگد مال نمودن او بعد از چند روز
وفات کرد. و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن نمودند!
این عملیات از آثار عناد و لجوج و جهل مرکب و تعصبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند به جرم آن که چرا حق گویی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.
غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند، مَثَل حق مَثَل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.
خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض این است که مقام ولایت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فقط به زیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده؛ بلکه اکابر علمای خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت به مردم معرفی فرمود.
حافظ: در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست؛ ولی نه به
ص: 981
این اهمیت و آب و تابی که شما بیان نمودید.
علاوہ بعض اشکالات در متن حدیث وجود دارد که مطابقه با هدف و مقصد شما نمی کند. از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی به معنای اولی به تصرف می باشد و حال آن که ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث به معنای مُحب و ناصر و دوست می باشد، که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چون می دانست علی کرّم الله وجهه دشمن زیاد دارد خواست توصیه او را بنماید و به امت برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم، علی هم محبّ و دوست و ناصر آن می باشد، و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی كرّم الله وجهه را اذیت نکنند.
داعی : گمان می کنم گاهی به حکم اجبار تبعیت از اسلاف و عادات می نمایید. و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را بکار اندازید و توجهی به قرائن نمایید حق و حقيقت كاملاً واضح و آشکار می باشد.
حافظ: با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید؛ متمنی است بیان فرمایید.
داعی : قرینۀ اول قرآن مجید و نزول آیه 67 سوره 5( مائده ) می باشد که «يَا أَيُهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلِّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ »
(ای پیغمبر آن چه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا توا را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت )
حافظ : از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد ؟
داعى: فحول علمای خودتان از قبیل : جلال الدین سیوطی در صفحه 298 جلد دوم
ص: 982
درّالمنثور(1) و حافظ بن ابی حاتم رازی در تفسیر غدیر(2) و حافظ ابوجعفر طبری در کتاب الولاية و حافظ أبو عبدالله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در مانزل من القرآن فی امیرالمؤمنین و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه(3) و حافظ ابوالقاسم حسکانی در شواهد التنزيل(4) و ابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه 57 جلد سیم فتح القدير (5) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدرالدین حنفی در صفحه 584 جلد هشتم عمدة
القاري في شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث ، احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (6)
ص: 983
و امام فخر رازی در صفحه 636 جلد سیم تفسیر کبیر(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في علىّ (2) و ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد السمطين (3) و نظام الدين نیشابوری در صفحه 170 جلد ششم تفسیر(4) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه 348 جلد دوم روح المعانی(5) و نورالدین بن صباغ مالکی در صفحه 27 فصول المهمّة(6) و على بن احمد واحدی در صفحه 150 اسباب النزول (7) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول(8) و میر سیّد علی همدانی شافعی در مودت پنجم از
ص: 984
مودة القربى(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة(2) ، خلاصه آن چه دیدم ، قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) روز غدیر خم نازل گردید.
حتى قاضی فضل بن روزبهان ، با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد ، نوشته است :
«فقد ثبت هذا في الصحاح »؛ یعنی پس به تحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست علی را گرفت و فرمود:
«من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه»
و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبدالله نقل نموده که گفت : ما در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این آیه را چنین قرائت می کردیم :
«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ » انّ عليّاً مولى المؤمنين وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ
(ای پیغمبر آن چه از خدا بر تو نازل شد ، به خلق برسان (که آن عبارت است از این که علی(علیه السّلام) اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای. )
و نیز سیوطی در درّالمنثور(3) از ابن مردویه - و ابن عساکر و ابن ابی حاتم از ابوسعید
ص: 985
خدری و عبدالله بن مسعود ( یکی از کتّاب وحی ) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر(1) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یه همین قسم آیه را می خوانیدم.
خلاصه ، از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید : « اگر این امر را تبلیغ ننمایی و به مردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای» صراحتاً معلوم می آید که آن امر مهم را عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعاً آن امر امامت و وصایت و اولی به تصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) .
قرینه دوم، نزول آیه 3 سوره 5 (مائده ) می باشد که در تکمیل دین می فرماید :
«اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُم دِينَكُم وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسلَامَ دِيْنَاً »
(امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه .)
حافظ: آن چه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء ، نزول در روز غدیر را معترض نشدند.
داعی: تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل به نفی نفرمایید، شاید راهی به اثبات باشد.
مطالب را با قید احتیاط تلقی فرمایید تا در موقع جواب ، اسباب ناراحتی روح نگردد.
البته تصدیق می کنم که بعض از علمای شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده ، ولی جمع کثیری از اکابر علمای خودتان، نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد؛
ص: 986
یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر چنانچه سبط ابن جوزی در آخر صفحه 18 تذکرة خواص الامّة(1) گوید: «احتمل انّ الآيه نزلت مرّتين مرّة بعرفة ومرّة يوم الغدير كما نزلت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » مرّتين مرّة بمكّة ومرّة بالمدينة » ( احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مرتبه در عرفه و مرتبه دیگر در روز عید غدیر. چنانکه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » دو مرتبه نازل گردید یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه ). والّا اکابر از موثقین علمای خودتان از قبیل: جلال الدین سیوطی در صفحه 256 جلد دوم درّالمنثور (2)و در صفحه 31 جلد اول اتقان (3) و امام المفسرين ثعلبی در کشف البيان و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في علىّ (4) وابوالفتح نطنزی در خصائص العلوى و ابن کثیر شامی در صفحه 14 جلد دوم تفسیر(5) خود از طریق حافظ ابن مردویه
ص: 987
و محمد بن جریر طبری، عالم مفسّر مورخ قرن سیم هجری در تفسیر کتاب الولاية و حافظ ابوالقاسم حسکانی در شواهد التنزيل (1) و سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره خواص الأمّة (2) و ابواسحق حموينی در باب دوازدهم فرائد السمطين(3) و ابوسعيد سجستانی در کتاب الولاية و خطیب بغدادی در صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد (4)
ص: 988
و ابن مغازلی ، فقیه شافعی در مناقب(1) وابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب (2) و در فصل چهارم مقتل الحسین (3) و دیگران از علمای خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حکم عالی اعلی ، علیّ(علیه السّلام) را به مردم معرفی و نصب به ولایت نموده و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی، و آن قدر علی(علیه السّلام) را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد، آن گاه امر فرمود به امت که «سلّموا علی علىّ بامرة المؤمنين» ؛ يعنى سلام کنید به علی به امارت مؤمنين، وامت همگی اذعان به آن نمودند هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.
خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از نزول این آیۀ بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین نموده فرمود:
«الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتي و الولاية لعلىّ ابن أبي طالب بعدى.»
(خدای بزرگ که دین را کامل و نبوت را تمام نمود راضی شد به رسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من )
امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحاً این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از
ص: 989
نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح و روشن می گردد که کلمه مولی به معنای امامت و ولایت و اولی به تصرف می باشد.
و اگر مولی و ولیّ به معنای اولی به تصرف نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولیّ به معنای اولی به تصرف می باشد که می فرماید: بعد از من این مقام مخصوص علی(علیه السّلام) است.
ثالثاً، قدری با دقت فکر کنید و انصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقاً مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلو رفته گان قافله را امر کند برگردانند، مقابل آفتاب سوزان که پاها را به دامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب(1) خود و طبری در کتاب الولایة و دیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیرالمؤمنین اداء نماید تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد و در آن صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فرداً بعد فرد با علی(علیه السّلام) بیعت کنند ، نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آن که علی دوست و ناصر شما است؟
در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را به علی نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد- که به بعض از آنها قبلاً اشاره شد - دیگر در هم چو مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه، لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطّل نماید که نتیجه آن باشد علی را دوست بدارید.
بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهت اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هرگز صادر نمی گردد.
ص: 990
پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبت و دوستی فقط نبوده بلکه امر مهمی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی به تصرف در امور مسلمانان بوده است.
چنانچه جمعی از اکابر علمای خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند. از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم صفحه 20 تذكرة خواص الأمّة (1) از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده، آن گاه در آخر آن جملات گوید:
«هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی یابد.
«والمراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعيّن وجه العاشر وهو الاولى ومعناه من كنت أولى به من نفسه فعلیّ اولی به» .
( مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است پس متعین، وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین شود کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او پس علی اولی به تصرف به او می باشد. )
و صراحت دارد به این معنی قول حافظ ابوالفرج، يحيى بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین که روایت نموده است این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ
ص: 991
خود و گفته است که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفت دست علی(علیه السّلام) را فرمود:
«من كنت وليّه واولی به من نفسه فعلىّ وليّه »
(کسی را که من ولی و اولی به تصریف به او از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی به تصرف او می باشد).
آن گاه سبط ابن جوزی گوید:
« ودلّ عليه أيضاً قوله (علیه السّلام) ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نصّ صريح فى إثبات امامته وقبول طاعته».
(جمله الست اولى بالمومنين من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگر است بر این که کلمۀ مولی به معنی اولی به تصرف است و این خود، نص صریح است در اثبات امامت و قبول طاعت على(علیه السّلام) ) انتهى قوله.
و نیز محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول (1) اواسط فصل پنجم از باب اول گوید: از برای کلمه مولی معانی متعدده می باشد از قبیل: اولی به تصرف و ناصر و وارث و صدّیق و سید. آن گاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله
ص: 992
است چه آن که خداوند علیّ اعلی، علی(علیه السّلام) را به منزلۀ نفس پیغمبر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدائی نبوده و جمع نموده است آن دو را با هم به ضمیر مضاف به سوی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
أثبت رسول الله لنفس علىّ بهذا الحديث ماهو ثابت لنفسه على المؤمنين عموماً فانّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أولى بالمؤمنين و ناصر المؤمنين وسيّد المؤمنين وكلّ معنى أمكن اثباته ممادلّ عليه لفظ المولى لرسول الله فقد جعله لعلىّ وهى مرتبة سامية ومنزلة سامعة و درجة عليّة و مكانة رفيعة خصصّه بهادون غيره فلهذا صار ذلك اليوم عيد وموسم سرور لاوليائه.
( ثابت نمود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نفس علی(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - به این حدیث و لفظ مولی - هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین ، پس به درستی که رسول خدا اولی به تصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، قرار داد آن را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) . و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنى. فلذا آن روز ( غدير) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت ) انتهى بیانه.
حافظ: نظر به فرمودۀ خودتان چون لفظ مولی به معانی متعدده آمده ، پس تخصیص مولی به معنای اولی به تصرف از بین تمام معانی ، بلا مخصص و باطل می باشد.
داعى : البته خاطر آقا به خوبی مسبوق است که محققین علم اصول ، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هر جا حقیقت ، مقدم بر مجاز می باشد.
پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولیّ معنای حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولیّ النکاح به معنی متولی امر نکاح است و ولی المرأة زوجها و ولى الطفل
ص: 993
أبوه به معنی اولی به می باشد ، ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمام معانی.
علاوه این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آن که لفظ ولیّ و مولی را که ذومعانی می باشد اختصاص داده اید به محب و ناصر؛ پس این تخصيص بلا مخصص قطعاً باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا به ما.
زیرا اگر ما تخصیص دادیم ، بلا مخصص نیست؛ بلکه روی قرائن و دلایل بسیاری است که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله همان دلایلی است که علمای بزرگ خودتان مانند: سبط ابن جوزی و محمد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.
و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصص این معنی می باشد؛ چنانچه به بعض از آن قراین اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق ما و شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند :
« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إِلَيْكَ في ولاية علىّ وامامة اميرالمؤمنين» چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شما است در درّالمنثور آن احادیث را جمع نموده.
و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مکرر به آن احتجاج نمی نمود و مخصوصاً در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در صفحه 217 مناقب(1) و ابراهیم بن
ص: 994
محمد حموینی در باب 58 فرائد (1) و حافظ ابن عقده در کتاب الولايه(2) و ابن حاتم دمشقی در درّالنظیم و ابن ابی الحدید در صفحه 61 جلد دوم شرح نهج البلاغة (3) مفصلاً نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر از اصحاب به آن شهادت دادند.
چنانچه امام احمد بن حنبل در صفحه 119 جزء اول و در صفحه 370 جزء چهارم مسند(4)
ص: 995
و ابن اثیر جزری در ص 307 جلد سیم و ص 205 و 276 جلد پنجم اسدالغابة (1) و ابن قتیبه در صفحه 194 معارف و محمد بن یوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب (2) و ابن ابى الحدید در صفحه 362 جلد اول شرح نهج البلاغة (3) و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 26 جلد پنجم حلیة الاولیاء (4) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 408 جلد دوم
ص: 996
اصابه (1) - و محب الدین طبری در صفحه 67 ذخائر العقبی (2) - و امام ابو عبدالرحمن نسائی در صفحه 26 خصائص العلوى(3) و علامه سمهودی در جواهر العقدين (4) - و شمس الدين
ص: 997
جزری در صفحه 3 سنی المطالب (1) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّة (2) و حافظ ابن عقده در كتاب الولاية (3) و دیگران از اکابر علمای شما احتجاج علی(علیه السّلام) را در رحبۀ کوفه با مسلمانان نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد فرمود: سوگند می دهم شما را هر کس در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود دربارۀ من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد، سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: در روز غدیر خم دیدیم که رسول خدا دست علی را گرفت و به مردم فرمود: «أتعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا نعم قال من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه.»
( آیا می دانید که من سزاوارم ترم به مؤمنان از خود آنها ؟ گفتند: آری. فرمود: هر کس را من مولای او هستم این ( علی ) مولای اوست ).
ص: 998
سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها انس بن مالک بود که گفت : پیری مرا گرفته فراموش نمودم. حضرت نفرینشان نمود و مخصوصاً دربارۀ أنس فرمود اگر دروغ می گوئی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا کند که عمامه او را نپوشاند. پس انس از جای برنخاست مگر آن که بدنش مبروص و پیس شد ( در بعض
اخبار دارد کور و پیس شد.
بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد بوده است.
در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از اداء فريضه و استراحت و صرف چای .»
داعی: رابعاً قرینۀ کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبۀ غدیریه و حدیث است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل از بیان مطلب فرمود(1) : « ألست اولى بكم من أنفسكم»؛ يعنى آيا من اولی به تصرف نیستم به
ص: 999
شما از نفس های شما ( اشاره به آیه 6 سوره 33 احزاب است ) که فرموده «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »
(پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سزاوارتر و اولی به تصرف است به مؤمنین از نفسهای ایشان ) و در
حدیث صحیح هم در کتب فریقین وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«ما من مؤمن إلّا أنا أولى به في الدنيا والاخرة. »
(نیست هیچ مؤمنی مگر آن که من اولی به تصرف هستم به او در دنیا و آخرت ).
همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفسهای ما هستی.
بعد از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»؛ پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امت داشته است.
حافظ: در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد: «الست أولى بكم من أنفسكم.»
داعی : عبارات و الفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین، مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثنا عشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.
و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم ، سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذكرة خواص الامّة (1) و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و نورالدین بن صباغ
ص: 1000
مالکی در فصول المهمّه (1) نقلاً از امام احمد و زهری و حافظ ابوبکر بیهقی و ابوالفتوح اسعد بن ابي الفضايل بن خلف العجلى فى كتابه الموجز في فضائل الخلفاء الاربعة. و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب (2) - و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول كفاية الطالب (3) - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ينابيع المودّه (4) نقلاً از
ص: 1001
مسند احمد و مشکوۃ المصابيح و سنن ابن ماجه و حلية الاولياء - حافظ أبونعیم اصفهانی - و مناقب ابن مغازلی شافعی و کتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که در تمامی آنها جملۀ « ألست اولى بكم من أنفسكم» موجود است. و برای تیمّن و تبرّک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث، احمد حنبل ( امام الحنابله) در صفحه 281 جلد چهارم مسند نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرض تان می رسانم که گفت :
با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم در سفری تا رسیدیم به غدیر، آن حضرت در میان جمعیت ندا داد : الصلوة جامعه - عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می داد آن حضرت امر می فرمود ندا می کردند الصلوة جامعه امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود- آنگاه میان دو درخت را برای پیغمبر اختصاص دادند، پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:
«ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى قال : ألستم تعلمون أنّى أولى بكلّ مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلى. قال : من كنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقيه عمر بن الخطاب بعد ذلك فقال له : هنيئاً لك يابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كلّ مؤمن ومؤمنة.»
(آیا شما نیستید که می دانید من اولی به تصرف به مؤمنین هستم از نفسهای ایشان ؟ گفتند: بلی یا رسول الله فرمود: آیا شما نیستید که می دانید من اولی به
ص: 1002
تصرف هستم به هر مؤمنی از نفس او گفتند : بلی. - آن گاه که اقرار از آنها گرفت - فرمود: هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم ، پس علی همان اولویت را دارد. آن گاه دعا کرد خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی(علیه السّلام) را بعد از این بیانات و گفت به آن حضرت: گوارا باد تو را پسر ابی طالب، صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی )
و نیز میر سید علی همدانی شافعی در مودّه پنجم از مودّة القربي (1) و سليمان بلخی در ینابیع و حافظ ابونعیم در حلیه(2) به مختصر تفاوتی در الفاظ ، همین حدیث را ضبط نموده اند.
و مخصوصاً حافظ ابوالفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمّه (3) از او نقل نموده به این عبارت آورده که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«أيها الناس انّ الله تبارك و تعالى مولاى وأنا أولى بكم من أنفسكم ألا ومن كنت مولاه فعلیّ مولاه»
(ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولای من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما، و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم پس علی(علیه السّلام) همان اولویت را دارد )
ص: 1003
و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن(1) و امام أبو عبدالرحمن نسائی (2) در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم به این عبارت نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ضمن خطبه فرمود:
«ألستم تعلمون أنّى أولى بكل مؤمن ومؤمنة من نفسه ؟ قالوا: بلى نشهد لأنت أولى بكل مؤمن من نفسه. قال : فانّى من كنت مولاه فهذا مولاه وأخذ بيد علىّ (علیه السّلام).»
(آیا نمی دانید که من اولی به تصرف هستم به هر مؤمن و مؤمنه از نفس او ؟ همگی گفتند: بلی شهادت می دهیم که تو اولی به تصرفی به هر مؤمن از نفس او. آن گاه فرمود: هر کس را من اولی به تصرف او هستم پس این (علی) اولی به تصرف در او می باشد و گرفت دست علی را- تا همه دیدند )
و نیز از ابوبکر احمد بن على خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در صفحه 289 و صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(3) حدیث مفصلی از ابوهریره نقل نموده که هر کس روز هیجدهم ذى الحجة الحرام ( يوم الغدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آن گاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است.
ص: 1004
گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار، تا آقا نفرمائید که در اخبار، نامی از قرینه « ألست أولى بكم من أنفسكم» نمی باشد.
قرینه پنجم، اشعار حسان - حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود. و مخصوصاً آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود و می فرمود : « أجب عنّى » یعنی از طرف من به ایشان جواب ده.
ابن عبدالبّر در استیعاب گوید: روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت :
«أتنشد الشعر في مسجد رسول الله » آیا در مسجد رسول خدا شعر می گویی؟
حسان گفت:
«قد كنت أنشد فيه عند من هو خير منك» يعنى من انشاد شعر در مسجد به حضور کسی که از تو بهتر است ( یعنی رسول خدا) می نمایم پس عمر ساکت شد.
پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت بلکه تمامش حکمت است. غالباً او را مدح می فرمود. ) حسان بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همان مجلس که علی را به ولایت نصب و معرفی نمود با اجازه خود آن حضرت، انشاد نمود که سبط ابن جوزی(1) و دیگران می نویسند: حضرت وقتی اشعار را شنید فرمود:
« یا حسان لاتزال مؤيداً بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانك »
( ای حسان مادامی که به ما اهل بیت یاری نمودی به مدحی یا کلمۀ خوبی ، مؤید به روح القدس می باشی ( یعنی این اشعار تو امروز از نفحۀ روح القدس بوده ))
چنان چه حافظ ابن مردويه ، احمد بن موسی ، مفسّر و محدث معروف قرن
ص: 1005
چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب(1) و صدرالائمّه موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (2) و در فصل چهارم مقتل الحسین(علیه السّلام)(3) و جلال الدین سیوطی در رسالة الازهار فيما عقده الشعراء و حافظ ابوسعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابوالفتح نطنزی در خصائص العلويه و حافظ جمال الدین زرندی در نظم در رالسمطین (4) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (5) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 12 فرائد السمطين(6) و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در
ص: 1006
صفحه 20 تذكرة خواص الامّة (1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایة الطالب (2) و دیگران از علماء و مورخین خودتان از ابی سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصراً ذکر شد و نصب امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، حسّان بن ثابت عرض کرد : «أتاذن لي أن أقول ابياتاً قال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل ببركة الله » يعني آيا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم؟ حضرت فرمودند: بگو به برکت خداوند ، یعنی بالطف و عنایت پروردگار متعال. پس رفت بالای زمین بلندی ارتجالا شروع کرد به گفتن این ابیات :
يناديهم يوم الغدير نبيّهم*** بخمّ فاسمع بالرسول منادياً
و قال فمن مولاكم و وليّكم*** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا
الهك مولانا وانت وليّنا** ولم تلف منّا في الولاية عاصيا
فقال له قم يا علىّ فانّني*** رضيتك من بعدى اماماً وهاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه*** فكونوا له انصار صدق مواليا
هناك دعا اللهم وال وليّه*** وكن للّذى عادى عليّا معاديا
(روز غدیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی آن حضرت را فرمود: کیست مولی و ولی شما ( یعنی اولی به تصرف در امور شما ) گفتند: خدا مولای ما و تو ولی مائی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس به علی فرمود: برخیز یا علی به درستی که راضی شدم بعد از من تو هادی و امام خلق باشی، پس هر کس را من ولی و اولی به تصرف در امر او می باشم این علی ولیّ و اولی به تصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت، علی را یار صدق و راستی مانند غلامان باشید. آن گاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آنکس که دشمن علی می باشد )
این اشعار از اوضح دلائل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر امامت و خلافت را برای علی(علیه السّلام) ، و اگر مولی به معنی
ص: 1007
امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعاً بایستی حضرت موقعی که شنید حسّان ضمن اشعار گفت: « رضيتك من بعدى اماماً وهادياً» بفرماید : حسّان اشتباه کردی و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان، امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محبّ و ناصر بوده، گذشته از آن که تکذیب ننمودند با جملات « لاتزال مؤيداً بروح القدس» تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه با کمال وضوح، بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.
لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبۀ ولایت که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در روز
غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:
«اسمعوا و اطيعوا فانّ الله مولاكم وعلىّ امامكم ثمّ الامامة في ولدى من صلبه الى يوم القيامة معاشر الناس هذا اخى و وصیّی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربّی »
(بشنوید و اطاعت نمایید. پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی (علیه السّلام) ای جماعت مردم، علی(علیه السّلام) برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.)
پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محبّ و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسّان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی به تصرف در امور مسلمین؛ فلذا فرمود حسّان بتأييد روح القدس این حقیقت بر زبان تو جاری گردید .
على أىّ تقدیر فرمایش آن حضرت به معنی حقیقی، ولایت مطلقه و یا به عقیده
ص: 1008
شما به معنای محبّ و ناصر باشد، مسلّم است که اصحاب به امر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند؛ چنان چه اتفاقی علمای فریقین ( شیعه و سنی) است. پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند؟ بر فرض ، فرمودۀ شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایدۀ یاری و نصرت که عهد بستند همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند آزار نموده بترسانند و او
را جبراً بکشند به مسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید به قتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچۀ نارسش را سقط نمایند؟!
آیا همین بود مقصود از آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه تأکیدات بلیغه - آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبر نبوده؟!
آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را (به عقیده شما) به آخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13 ( رعد ) را نخوانده بودند.
اگر حبّ و بغض جاهلانه را به کنار بگذاریم، حقّ و حقیقت آشکارا جلوه گر است.
گر پرده ز روی کارها بردارند*** معلوم شود که در چه کاریم همه
آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز
فرار ننمایید آیا فرار ننمودند؟ آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مقابل اعداء که طبری(1) و ابن ابى الحديد وابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین
ص: 1009
ص: 1010
ص: 1011
خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده؟
ص: 1012
والله شماها بی جهت به ما اشکال می نمایید، شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتابها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.
اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت به صحابه وارد است، همانهایی است که علمای خودتان نوشته اند.
پس چرا شماها خلفاً عن سلف به ما حمله بی جا می نمایید ؟ شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آن چه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم و قتل مان واجب می شود؟ برای آن که افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نماییم.
و حال آن که اگر طعن بر صحابه ، مذموم و موجب رفض می گردد، قطعاً تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان؛ چه آن که تمام صحابه عموماً یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح اعمال هم نموده اند، حتی خلیفه ابی بکر و عمر.
اگر ملاحظه تنگی وقت نبود، مشروحاً اقوال آنها را بیان می نمودم. اگر مایلید به خوبی پی ببرید به این که اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانند سایر مردم جائز الخطا بوده اند ، هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده، مطعون و مذموم واقع شدند، مراجعه نمایید به جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) ابن ابی الحدید از صفحه 454 تا صفحه 462 جواب مفصل زیدی را به اعتراض ابوالمعالی جوینی راجع به صحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده، ببینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که
ص: 1013
پیوسته یکدیگر را تسفیق و تکفیر و لعن و سبّ (1) می نمودند.
ص: 1014
ص: 1015
ص: 1016
ص: 1017
ص: 1018
منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم آقایان اهل سنت و جماعت می باشد در مسئلۀ حبّ و بغض است، چون شماها به بعض از صحابه مهر و محبت و عُلقه و علاقهٔ مفرط دارید، روی قاعدۀ «حبّ الشيء يعمى و يصم» بدی در آنها نمی بینید چون با دیدۀ محبت نظر می کنید ، لکه های بد آنها را هم خوب می بینید، فلذا سعی می نمایید از تمام مطاعن ، آنها را تبرئه نمایید و جوابهایی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه ، خنده آور است.
ولی ما خدا را به شهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت به اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نظر نمی کنیم، بلکه به وقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم، خوبیها را خوب و بدیها را به دیده قضاوت به حق می نماییم.
آقایان محترم! ما و شما معتقد به قیامت و یوم الجزاء هستیم. چهار روزۀ عمر دنیا ارزشی ندارد می گذرد فکری برای آن روز باید نمود.
والله ما شیعیان مظلومیم. بی جهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید. شیعیان موحّد را کافر و رافضی نخوانید. آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد
ص: 1019
صلوات الله علیهم اجمعین را به بهانه پوچ، رافضی و مورد حمله قرار دهید ؟ در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید؛ چه آن که این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبره خودشان ثبت نموده اند.
مثلاً در قضیّه حدیبیّه، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند بعد از قرار داد صلح، اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند(1) و با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معاتباتی نمودند که ما راضی به صلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟ حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید مختارید فلذا حمله کردند چون قریش آماده بودند حمله آنها را جواب متقابل دادند. چنان شکستی از کفار به آنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم نتوانستند بایستند از آنجا هم فرار نموده به صحرا رفتند.
حضرت به علی(علیه السّلام) فرمود: شمشیر بردار جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند برگشتند. آن گاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده بنای عذرخواهی را گذاردند.
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: مگر من شما را نمی شناسم، آیا شما نبودید که در غزوهٔ بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید خداوند ملائکه را به یاری ما فرستاد؟ آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و به کوهها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هر چند شما را خواندم نیامدید؟ خلاصه حضرت تمام سستی ها و بی ثباتیهای آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذرخواهی می نمودند.
بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: حضرت این عتابها را به عمر نمود بعد
ص: 1020
از این که تکذیب نموده و عده های آن حضرت را آن گاه نوشته اند از بیانات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معلوم می شود خلیفه عمر(رضی الله عنه) باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن
را ذکر نموده.
حالا آقایان ملاحظه بفرمایید این قضیه ای را که علمای بزرگی مانند ابن ابی الحديد و دیگران نوشته اند ، اگر ما بگوییم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گویید و توهین به خلیفه می نمایید؟ ولی به ابن ابی الحديد و امثال او ایرادی نیست، هر چه ما بگوییم قصد توهین نداریم، بلکه وقایع تاریخی را نقل می نماییم، چون شما به ما نظر بد دارید، مؤثر واقع نمی گردد. چه خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است :
وعين الرضا عن كلّ عيب كليلة*** ولكنّ عين السخط تبدى المساويا
(چشم رضا پوشیده از هر عیبی است ولکن چشم سخط و غضب میبیند بدیها را )
ما خیلی محاکمات در روز قیامت با علماء شما داریم. دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمایید.
حافظ: چه ظلمی به شما شده که روز قیامت دادخواهی نمایید؟
داعی: ظلمها بسیار ، هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نماییم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمۀ صدیقۀ مظلومه(علیها السّلام) هستم ، هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد به آن روز هستیم راجع به بسیاری از ظلمها و تعدیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.
حافظ: خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید ،چه حقی از شما رفته و چه ظلمی به شما شده بیان نمایید
داعی : ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص به امروز نیست، بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر به جدّه مظلومه ما زهرای اطهر(علیها السّلام) برای نان فرزندانش واگذار نمود غصب
ص: 1021
نمودند و به نالهٔ مظلومانه جدّۀ ما ابداً ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب، آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.
حافظ: عرض کردم جناب عالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج، تحریک احساسات می نمایید. حق ثابت فاطمه رضی الله عنها چه بوده که غصب نمودند؟ قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را ثابت نمایید هرگز در محکمهٔ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آیید. خیال کنید امروز
محكمۀ عدل الهی تشکیل شده مدعای خود را ثابت نمایید.
داعی: آنچه محکمۀ عدل است اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند اگر آقایان محترم هم نظر انصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بی طرف گوش به عرایض داعی بدهید قطعاً تصدیق به حقانیّت ما خواهید نمود.
حافظ : به حق خدا و به حق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما دارد که من شخصاً عناد و لجاج و تعصبی ندارم .
در این شبها که به فیض ملاقات تان نایل آمدیم باید کاملاً متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم ، هر کجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم. خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما به حرف حق و حساب است و الّا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نماییم ، می توانستیم بیانات و دلایل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته و رد نماییم چنان چه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.
ولى طبعاً حقير، اهل جدل و بازی نبوده ام. مخصوصاً از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم (ولو این که قبل از ورود و ملاقات شما به قصد دیگر آمدیم ) جذبهٔ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق ، کاملاً تسلیم گردم ولو این که
ص: 1022
با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.
یقین بدانید حقیر ، آن آدم شب اول نیستم، واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلایل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده امیدوارم با حبّ ولای محمد و آل محمد بمیرم و در مقابل رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سفید رو باشم.
داعی : از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت. فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلباً علاقه خاصی به شما پیدا نمودم اینک می خواهم از جناب عالی تقاضایی نمایم امید است مورد قبول واقع شود.
حافظ: خواهش می کنم بفرمایید.
داعی: تقاضای دعاگو این است که امشب شما را قاضی قرار دهم، آقایان دیگر هم به عنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمایید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر. ولو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود ولی تحمل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.
بعضی از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند: امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نماییم و حال آن که نفهیمدند، مقاولات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود. علاوه دعوای ارثی قانوناً در هر زمانی به وسیلهٔ احدی از ورّاث می تواند طرح محاکمه قرار گیرد و چون داعی احدی از ورّاث هستم می خواهم از شما سؤالی نمایم متمنی است جواب منصفانه بفرمایید.
حافظ : با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.
داعی: اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را به فرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد، ظلم است یا نه ؟
حافظ : بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر ، ظلم و غاصب قطعاً ظالم است.
داعی: اگر پدری به امر خدا، ملکی را به فرزند خود هبه نماید و بعد از وفات پدر
ص: 1023
آن ملک را از فرزند متصرفش بگیرند چه صورت دارد.
حافظ : بدیهی است به طریقی که شما بیان می کنید غصب کننده مرتکب اقبح قبایح ظلم گردیده [است. ] ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغضوب کیست و چیست خوب است روشن تر بفرمایید.
داعی: از اوضح واضحات است ظلمی که به جدّۀ ما صدیقۀ کبری فاطمه زهراء سلام الله عليها وارده شده به أحدی نشده.
بعد از فتح قلاع خیبر، بزرگان و مالکین فدک و عوالی ( که هفت قریه درهم بوده در دامنه کوههای مدینه تا سیف البحر كنار دريا، هم غلّه خیز بوده و هم نخلستان ، فراوان داشته عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی به کوه احد نزدیک مدینه منوره حدّی به عریش حدّی به سیف البحر حدّی به خومۀ دومة الجندل ) آمدند خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قرارداد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد؛ چنان چه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان(1) در صفحه 343 جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن يحيى بلاذری بغدادی متوفی سال 279 در تاریخ (2) خود و ابن ابى الحديد
ص: 1024
معتزلی در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر ) نقلاً از ابوبکر أحمد بن عبدالعزيز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر(2) و دیگران از محدّثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.
بعد از برگشتن به مدینه طیبه ، جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه 28 سوره 17 ( بنی اسرائیل ) را بر آن حضرت خواند که : «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالمِسْكِينِ وَابْنِ السَّبِيل وَلاتُبَدِّر تَبْذِيراً»
(حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای )
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست ، جبرئیل
مجدداً شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید:
ص: 1025
ادفع فدکاً الى فاطمة ( فدک را به فاطمه واگذار کن) رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه(علیها السّلام) را طلبید و فرمود:
«انّ الله أمرنى أن ادفع اليك فدكاً» ، خداوند مرا فرموده فدک را به شما واگذارم فلذا در همان مجلس فدک را به فاطمه هبه و واگذار نمود.
حافظ: آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید ؟
داعی : امام المفسرین احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (1) و جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر (2) خود از حافظ ابن مردويه أحمد بن موسى مفسر معروف متوفی سال 352 از ابی سعید خدری و حاکم ابوالقاسم حسکانی(3) و ابن کثیر عمادالدین اسماعیل ابن عمر دمشقی ، فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودّة (4)
ص: 1026
از تفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که لمّا نزلت « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» دعا النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمة فأعطاها فدك الكبير ( چون نازل شد آیه « وَآتِ ذَالقُربَى حَقَّهُ» رسول
اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا نمود. )
تا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حیات داشت فدک در تصرف فاطمه(علیها السّلام) بود. خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آوردند، بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفاء به میل خود ارفاقاً تقسیم می نمود.
بعد از رحلت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مأمورین خلیفۀ وقت، رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده ضبط نمودند! شما را به خدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد؟
حافظ: این اول مرتبه ای است که از شما می شنوم رسول خدا فدک را به امر پروردگار به فاطمه واگذار کرد.
داعی: ممکن است شما ندیده باشید ولی ما زیاد دیدیم. عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبره خود ضبط نموده اند باز هم توضیحاً عرض می نمایم که حافظ بن مردویه(1) و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در صفحه 177 جلد چهارم درّالمنثور(2) و مولی علی متقی در کنزالعمال (3) و در حاشیه
ص: 1027
مختصری که بر مسند(1) امام احمد بن حنبل نوشته در مسئله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به فاطمه واگذار نمود.
حافظ: آن چه مسلّم است خلفاء ، فدک را به استناد حدیث معروفی که خلیفه ابی بکر گفت از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که فرمود :
نحن معاشر الانبياء لانوّرث ما تركناه صدقة.
(ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هر چه از ما بماند صدقه است ( یعنی به امت واگذار می شود )) ضبط نمودند.
داعی: اولاً : ارث نبوده و هبه بوده. ثانیاً: این عباراتی را که به عنوان حدیث نقل نمودید به جهاتی مورد اشکال و مردود است.
حافظ : دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست ؟
داعی: دلایل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف می باشد.
اولاً : سازندۀ این حدیث هر کس بوده بیفکر و بی تأمل تفوّه به این جملات نموده؛ زیرا اگر فکر کرده بود، عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلاً و دانشمندان
ص: 1028
نگردد. هرگز نمی گفت : نحن معاشر الانبياء لانورّث؛ زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.
چنانکه می گفت : أنا لا اورثّ یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام، راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن به صحت و سقم حدیث بنا به فرمودۀ خودشان مراجعه به قرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.
وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود. چه آن که می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع به ارث انبیاء موجود است می رساند که انبیاء عظام همگی ارث داشتند و وارث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.
چنانچه عالم محدّث ابوبکر احمد بن عبدالعزيز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج از اکابر علما و محدّثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنن بوده در کتاب سقیفه(1) و ابن اثیر در نهایه(2) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در صفحه 78 جلد چهارم شرح نهج البلاغه از ابوبکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم ابی جعفر محمد بن علی الباقر(علیهما السّلام) از صدیقه صغری زینب کبری و بعض دیگر از عبدالله بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری(علیها السّلام) و در صفحه 93 مسنداً از عایشه ام المؤمنین و در صفحه 94 نقلاً از محمد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین(علیهم السّلام) از پدرش از جدش از بی بی صدیقه(علیها السّلام) و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّه حضرت زهراء مظلومه(علیها السّلام) را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به قسمی که نتوانستند جواب بگویند (چون جواب منطقی نداشتند به هو و جنجال گذرانیدند ).
از جمله دلایل بی بی در مقابل آن حدیث پوچ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود:
ص: 1029
اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟
یکجا می فرماید:
«وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (1)
(میراث برد سلیمان از داود)
و در قصه حضرت زکریا فرموده:
«فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنكَ وَلِيَّاً يَرثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب ) (2)
(از لطف خاص خود فرزند صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد).
راجع به دعای زکریا فرماید :
«وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رِبِّ لَاتَذَرْنِي فَردَاً وَ أَنتَ خَهِ الْوَارِثِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى» (3)
(یاد آر حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا تنها نگذار و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستی.
ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم. )
آن گاه فرمود:
«یابن ابی قحافه افی کتاب الله ان ترث اباک و لاارث ابي لقد جئت شيئاً
ص: 1030
فرياً أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم.
(پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم افتراء بزرگی بر خدا بسته اید آیا با علم و دانایی و از روی عمد عمل به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید ؟ )
آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید ؟ پس این همه آیات ارث عموماً للناس و خصوصاً للانبیاء چیست که در قرآن مجید درج گردیده ؟
مگر نه این است که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقی است تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید:
«وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُم أَولَى بِبَعْضٍ » (1)
( در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخ دیگر میباشند آیه 76 سوره 8 (انفال )) «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ » ( حکم خدا در حق فرزندان شما این است که پسران دو برابر دختران ارث ببرند.).
«كُتِبَ عَلَيْكُم إِذَا حَضَرَ أَحَدُكُمُ المَوتُ إِنْ تَرَكَ خَيرَا الوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَينِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالمَعْرُوفِ حَقَّاً عَلَى المُتَّقِينَ » (2)
( دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیاست وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است )
آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته ؟
«افخصّكم الله بآية اخرج ابي منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّى ؟!
(آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده آیا شما به خاص و عام قرآن از پدرم محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پسر عمم علی بن ابی طالب(علیه السّلام) داناترید ؟! )
ص: 1031
چون در مقابل این دلایل و فرمایشات حق تماماً ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اطاعت و اهانت نمودن که بالاخره بیبی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند ناله اش بلند شد فرمود: امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاكمه خواهم نمود خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.
فنعم الحكم والله والزعيم محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و الموعد القيمة وعند الساعة يخسر المبطلون ولا ينفعكم اذ تندمون «لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ »
( خداوند بهترین حکم کننده و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعده گاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان میبیند و ندامت و پشیمانی نفعی به شما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوار کننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نمایند )
حافظ: کدام کس جرأت داشت به ودیعه و بضعۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه رضى الله عنها جسارت نماید که شما می فرمایید. در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است شما هم تکرار نفرمایید.
داعی : بدیهی است کسی چنین جرأتی نداشت مگر خلیفهٔ شما ابی بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت، همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه به فاطمه سلام الله عليها فقط بلکه به شوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امير المؤمنین علی(علیه السّلام) هم اهانت نمود.
حافظ : گمان می کنم این نوع از تهمتها از طرف عوام شیعه و متعصبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.
داعی : اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار
ص: 1032
تعصب شود به قسمی که مطالب دروغی انتشار دهند ، بلکه محال است ولو هر اندازه عوام و متعصب باشند جعل خبر نمی نمایند پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علما خودتان هم نقل نموده اند.
شما كتب معتبرۀ معروفه علمای خود را ببینید تا تصدیق نمایید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار به این معانی نموده اند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) از ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری شرح منبر رفتن ابی بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه(علیها السّلام) و اهانتهایی که به آن دو ودیعه رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده ضبط نموده است.
چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از این که بی بی مظلومه فاطمه(علیها السّلام) خطبه را تمام کرد علی(علیه السّلام) در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو به ابی بکر نمود و فرمود: چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آن که علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است ؟
ابی بکر گفت : فدک فیء مسلمانان است اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته به او می دهم و الاّ محروم خواهم نمود.
حضرت فرمودند: أتحكم فينا بغير ما تحكم في المسلمين. آیا حکم می کنی درباره ما بغیر آن چه حکم می کنی در میان مسلمانان؟ مگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفرمود :
البيّنة على من ادعى واليمين على من ادعى عليه.
ص: 1033
(شاهد و گواه بر مدعی است و قسم بر مدعی علیه ) تو قول رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رد
نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه(علیها السّلام) که از زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا کنون متصرفه بوده شاهد می خواهی؟ مگر عمل و قول فاطمه(علیها السّلام) (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست اخبرنا لو انّ شاهدين شهدا على فاطمه بفاحشة ماكنت صانعة بها قال اقيم عليها الحدّ كساير النساء قال(علیه السّلام) كنت إذا عندالله من الكافرين لانّك رددت شهادة الله لها بالطهارة حيث قال :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهَ لِيُذَهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً »
( ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه(علیها السّلام) ( العياذ بالله ثم العياذ بالله ) فاحشه و عمل بدی از او سر زده با او چه معامله خواهی کرد ؟ گفت : بر او حد می زنم مانند سایر زنها. حضرت فرمود: اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آن که رد کرده ای شهادت خدا را درباره فاطمه(علیها السّلام) به طهارت چنان چه می فرماید در قرآن جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را. )
مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟ گفت چرا فرمود: آیا فاطمه ای که خدا شهادت به طهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید شهادت طاهره را رد می نمایی و قبلت شهادة اعرابیّ بال علی عقبه ولی قبول می کنی شهادة اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول می کند ؟!
این جملات را فرمود و متغيّراً به منزل رفت از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند: حق با علی و فاطمه است به خدا قسم على راست می گوید این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می نمایند.
اینجا است که ابن ابی الحدید نقل میکند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و به صدا در آمدند بعد از رفتن علی و فاطمه(علیها السّلام) ابی بکر رفت بالای منبر و گفت :
ص: 1034
ایها الناس این چه هیاهوئی است که بر پا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید چون شهادتش را رد کرده ایم این حرفها را می زند.
انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (در سایر کتب دارد که گفت انما هی ثعالة شهيدها ذنبها. )
یعنی فاطمه سلام الله علیها روباهی است که شاهد او دم او می باشد ( یعنی العیاذ بالله على(علیه السّلام) ) مربّ لكلّ فتنة هو الذى يقول كروها جذعة بعد ماهرمت يستعينون بالضعفة ويستنصرون بالنساء كامّ طحّال احبّ اهلها اليها البغىّ !
( جز این نیست که او ( علی(علیه السّلام) ) روباهی است که شاهد او دم او باشد ماجرا جو و برپا کنندۀ فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است ( که زنی بود زانیه در جاهلیت چنان چه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد) که دوست می داشت نزدیکان او زنا بدهند. )
آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت مگر این کلمات جسارت و دشنام و اهانت نبوده است نسبت روباه و دم روباه و ام طحال زن زناکار نسبت به علی و فاطمه(علیها السّلام) دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده بودند ؟!
آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت به شیعیان بی چاره بدبین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است؟
ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیرمرد مصاحب رسول الله سزاوار و شایسته بوده است!؟
اگر یک مرد ولگرد بیبروبار به آدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است، کلمات زشت و ناهنجار و فحش
ص: 1035
و دشنام و نسبتهای رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم الحال ، آنقدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) !
آقایان! ما در آن زمان نبوده ایم. نامهایی از علی و ابی بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابوهریره و غیره می شنویم نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم، فقط به دو چیز نظر می کنیم: یکی آن که کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه به اعمال و افعال و گفتار آنها می نماییم و قضاوت منصفانه به حق می کنیم.
مانند شما آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلاجهت نمی شویم نمی توانیم، با دیدۀ خوش بینی، غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل به صحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.
آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد هر رنگی را به جای خود می بیند نه آن که رنگهای سیاه و زرد و سرخ را سفید ببیند - چون طالب سفید است - آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف را بر دیده گذراده و حب و بغض را کنار بگذارید خوب را خوب و بد را بد خواهید دید. تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابی بکر آدمی در منتها درجه قباحت است. کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی
مصاحب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات رکیک و دشنامهای بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم به دو محبوب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
نه فقط این عمل اسباب تعجب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم به تعجب آمدند چنان که ابن ابی الحدید در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) گوید :
ص: 1036
از این گفتار خلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابویحیی نقیب جعفر بن يحيى بن ابي زيد البصری سئوال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به که بوده؟ گفت : کنایه و تعریض نبود بلکه صراحت در کلام بود گفتم: اگر صراحت داشت سئوال نمی نمودم. فضحک و قال بعلیّ بن ابی طالب(علیه السّلام) قلت هذا الكلام كلّه لعلىّ يقوله ؟ قال نعم انه الملك يا بنى
(پس خندید و گفت (این نسبتها را به علی(علیه السّلام) داد گفتم این سخنان ناشایست تمامش نسبت به علی بود گفت بلی پسر سلطنت همین است. )
یعنی عقیم و دنباله بریده است. اشخاص ریاست طلب برای رسیدن به هدف و مقصد خود که ریاست و آقایی باشد هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند.
آقایان با انصاف عبرت بگیرند و قضاوت منصفانه بنمایید اگر کسی به پدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید مَثل روباه و دم روباه و زن زناکار به آنها بزند دل شما از او پاک می گردد؟ و انصاف است به ما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم ؟ باز ایمان ما مانع است که نگوییم و ننویسیم مگر آن چه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علمای خودتان هم می باشد.
اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید: آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر به شما سخت می گذرد؟
آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدهٔ انصاف به مسجد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنگرید
که مرد پیری یار غار پیغمبر به عنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید: علی بن ابی طالب ( العیاذ بالله) روباه است و فاطمه دم روباه می باشد ( یا برعکس بنا بر گفتار سایر روات ) و مانند زن فاحشۀ زناکار میان مردم حرکت
ص: 1037
می کند بر مولای ما امیرالمؤمنین و جدۀ ما فاطمه مظلومه در مقابل مردم چه گذشت خدا می داند. الآن تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف می زنم بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.
درد دل ما بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر
آیا سزاوار بود از مصاحب و مسندنشین رسول الله که در مقابل طلب حق و حرف حساب و صحیح دشنام بدهد و به کلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را اهانت نماید؟ معلوم است فحش حربه عجز است کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند!!
آن هم به علی(علیه السّلام) که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره او فرمود:
«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار »(1)
(علی با حق و حق با علی می گردد) و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!؟
آیا این بود ثمره و نتیجۀ سفارشات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی و فاطمه(علیها السّلام) که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه(علیها السّلام) علیحده فرمود : اذیت آنها اذیت من است که خلاصه کلمات آن می شود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من آذا هما فقد آذانی و من آذاني فقد اذى الله »
( هر کس این دو تن (علی و فاطمه) را آزار کند مرا آزرده و کسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.)
ص: 1038
و نیز فرمود:
«من آذى عليّاً فقد آذاني»
(کسی که علی را بیازارد مرا آزرده ) (1)
و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:
«من سبّ عليا فقد سبّنى ومن سبّني فقد سبّ الله » (2)
( هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است )
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایة الطالب (3) حدیث مفصلی از ابن عباس مسنداً نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سب می نموند فرمود: شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :
« من سبّك فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله ومن سبّ الله اكبه الله
ص: 1039
على منخريه في النار».
(کسی که ترا دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را برو در آتش اندازد )
و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسنداً نقل می نماید که تمامی آنها دلالت دارد بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنان چه عنوان باب 10 را به این عبارت آورده الباب العاشر في كفر من سب عليّاً(علیه السّلام) (باب دهم در کفر کسی که علی را سب و دشنام دهد )
و نیز حاکم در صفحه 121 جلد سیم مستدرک(1) همین حدیث را به استثنای جملهٔ آخر نقل نموده است.
پس طبق این احادیث ، سب کنندگان به علی(علیه السّلام) سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر (مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها ) ملعون و اهل آتش می باشند.
بس است - قیامت گرچه دیر آید بیاید - چون جدّۀ مظلومۀ ما سکوت نموده و محاکمه را موکول به روز قیامت در محکمه عدل الهی نمود، ما هم سکوت را پیشه کنیم. برویم بر سر دلایل خود بر رد حدیث مورد استشهاد شما.
دلیل دوم بر مردودیت حدیث لانورثّ آن است که نظر به حدیث شریف متفق علیه ( شیعه و سنی ) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«انا مدينة العلم وعلىّ بابها - أنا دار الحكمة وعلى بابها»
( من شهرستان علمم و علی در آن می باشد من خانه حکمتم و علی در آن می باشد هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی ) (2)
ص: 1040
روی قواعد عقل و دانش، حتماً بایستی باب علم رسول الله از احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصاً آن چه مربوط به احکام است بالاخص راجع به ارث که نظم و اختلال جامعۀ امت مربوط به اوست، آگاهی کامل داشته باشد والا باب علم نخواهد بود که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بفرماید من اراد العلم فيأت الباب.
چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنابر اخباری که در تمام کتب
معتبره شما وارد است علی(علیه السّلام) را اقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد : على اقضاكم (1) یعنی علی در علم قضاوت از همه شما امت اولی می باشد.
آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که در علم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد؟ و احکام ارث را به او نگوید در صورتی که قاضی باید به جمیع علوم مخصوصاً به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.
چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع به ارث مخصوصاً مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد، علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی ( اوس بن حدثان یا ابی بکر بن ابی قحافه ) شنیده باشد ؟
آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد، وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود را به وصی خود بدهد ولی نکتۀ اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است به وصی نگوید و به یک فرد بیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟
تا چه رسد به مقام منیع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماع بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین نماید. یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آنگاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را به هم
ص: 1041
می زند به آن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده نفرماید!
شیخ: هیچ یک از این دو موضوع در نزد ما ثابت نمی باشد، چون که حدیث مدینه مورد قبول اکابر علماء نمی باشد. و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلم است چه آن که بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسنداً از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل نمودند که گفت : در وقت احتضار سر پیغمبر به سینۀ من بود تا از دنیا رفت یعنی من شاهد بودم که وصیتی ننمود!
چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به سینۀ او بوده است مخفی مانده باشد؟ و اگر وصیت نموده بود قطعاً ام المؤمنين رضي الله عنها نقل می نمود. پس موضوع وصیت به کلی منتفی می باشد!
داعی: راجع به حدیث مدینه بی لطفی فرمودید؛ زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریباً به حد تواتر آمده(1) و در کتب معتبرۀ اکابر علمای شما از قبیل : امام ثعلبی و فیروز آبادی و حاکم نیشابوری و محمد جزری و محمد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمد بن یوسف گنجی شافعی و محمد بن
طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میرسید علی همدانی و حافظ ابونعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبدالرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.
و اما موضوع وصایت و نصوص وارده از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بسی بسیار و بی شمار و از متواترات مسلمه است و قطعاً انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصب جهول.
نواب: خلیفهٔ پیغمبر خود وصی آن حضرت است که به کارهای خانوادگی آن
ص: 1042
حضرت هم رسیدگی می نماید؛ چنان چه خلفاء رضی الله عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول الله را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم الله وجهه را بالخصوص به وصایت معین نموده باشد.
داعی: صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول الله فرد واحد بوده - چنان چه دلایل و نصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم - و وصایت آن حضرت با نصوص جليّه، واضح و آشکار است که به امر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود. بعد هم به آراء و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جميع علماء ما و شما می باشد.
می نمایند که گفت:
«انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لمّا عقد المؤاخاة بين اصحابه قال هذا علىّ اخي في الدنيا والاخرة وخليفتى فى اهلى و وصيّتى فى امّتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منّی مالی منه نفعه نفعى و ضرّه ضرّى من احبّه فقد احبّنى ومن ابغضه فقد أبغضني.
( رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب قرار داد فرمود: این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصى من در امت من و وارث علم من و اداء کننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است )
2 - شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع المودّة (1) را اختصاص به این موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابونعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی(علیه السّلام) نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.
از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(2) و سبط ابن جوزی هم در صفحه 26 تذکره خواص الامّة (3) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز این خبر را آورده اند که انس بن مالک
ص: 1044
گفت : به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که وصی او کیست.
فقال : سلمان یا رسول الله من وصيّك ؟ فقال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : يا سلمان من كان وصىّ موسى ؟ فقال : يوشع بن نون قال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : ان وصيّى و وارثى يقضى دینی و ينجز موعدى علىّ بن ابي طالب.
(سلمان عرض کرد: یا رسول الله وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کردم: یوشع بن نون فرمود : وصى من و وارث من و اداء کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی بن ابی طالب است )
3 - و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«لكلّ نبيّ وصیّ و وارث و انّ عليّا وصيّى و وارثى»
(از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده به درستی که علی وصی و وارث من است ) .
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 131 کفایة الطالب (1) ضمن باب 62 مسنداً همین خبر را آورده و بعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده.
4 - و از شیخ الاسلام حموینی (2) نقل می کند از ابی ذر غفاری که گفت :
«قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أنا خاتم النبيّين و أنت يا على خاتم الوصيّين
ص: 1045
الى يوم الدين.
(فرمود پیغمبر من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت)
و نیز از خطیب خوارزمی(1) نقل می نماید از امّ سلمه ام المؤمنین که گفت : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«انّ الله اختار من كلّ نبيّ وصيّا وعلىّ وصيّى في عترتی و اهل بيتي وامّتى بعدى ».
(خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من )
6 - و از ابن مغازلی (2) فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته ( که از اصحاب خاص امیرالمؤمنین بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت : مولانا امیرالمؤمنین در بعض از خطبه های خود فرمود:
«ايّها الناس انا امام البريّة ووصى خير الخليفة و ابوالعترة الطاهرة الهادية انا اخو رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وصیّه و وليّه و صفّیه و حبيبه انا اميرالمؤمنين وقائد الغر المحجلين وسيّد الوصييّن حربي حرب الله و سلمى سلم الله و طاعتى طاعة الله و ولايتى ولاية الله واتباعى اولياء الله و انصاری انصار الله .»
(ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهرۀ هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او و صفی او و حبیب او. منم اميرالمؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء.
ص: 1046
جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست.
اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند )
7 - و نیز از ابن مغازلی شافعی در مناقب (1) از عبدالله بن مسعود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود:
«انتهت الدعوة الىّ والىّ علىّ لم نسجد أحد منّا لصنم قط فاتّخذني الله نبيّاً واتّخذ عليّاً وصيّاً»
(منتهی شد دعوت (رسالت) به من و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم مرا پیغمبر و علی را وصی قرا داد )
8 - میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از مودّة القربى(2) از عتبة بن عامر الجهني نقل می کند که گفت :
« بايعنا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على قول ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان محمّداً نبيّه وعليّاً وصيّه فأىّ من الثلاثة تركناه كفرنا»
( بیعت نمودیم با رسول خدا بر این که بگوئیم و شهادت بدهیم به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و این که محمد پیغمبر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نمائیم کافر شده ایم )
9 - و نیز در همان کتاب مودّة القربی (3) است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«انّ الله تعالى جعل لكلّ نبيّ وصيّاً جعل شيث وصىّ آدم ويوشع وصيّ موسی و شمعون وصىّ عيسى و عليّاً وصيّى و وصيّى خير الاوصياء في البداء و انا الداعي وهو المضيىء.»
ص: 1047
( به درستی که خدای تعالی قرار داد برای هر پیغمبری وصیی و قرار داد شیث را وصی آدم و یوشع را وصی موسی و شمعون را وصی عیسی و علی را وصی من و وصی من بهترین اوصیاء می باشد. منم دعوت کننده (به حق) و علی است روشن کننده حق و حقیقت )
10 - صاحب ینابیع(1) از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابوایوب انصاری که گفت: در موقع مرض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه سلام الله علیها آمد و گریه کرد پیغمبر فرمود:
يا فاطمه انّ لكرامة الله ايّاك زوّجك من هو اقدمهم سلما واكثرهم علماً واعظمهم حلما انّ الله عزّوجلّ اطلّع الى اهل الارض اطّلاعة فاختارني منهم فبعثنى نبيّاً مرسلاثم اطّلع اطّلاعة فاختار منهم بعلك فاوحی الیّ
ان ازوّجه ايّاك واتّخذه وصيّا
(ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داد کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتر بود به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین ( به اطلاع خالق و مخلوقی ) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم )
ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (2) بعد از نقل این خبر این جملات را زیادتر نقل
ص: 1048
نموده که فرمود:
« يا فاطمة انّا أهل البيت اعطينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين ولا يدركها أحد من الآخرين منّا أفضل الأنبياء وهو أبوك و وصيّنا خير الأوصياء وهو بعلك و شهيدنا خير الشهداء وهو حمزة عمّك ومنّا من له
جناحان يطير بهما فى الجنّة حيث يشاء وهو جعفر ابن عمّك ومناسبطان وسيّدا شباب أهل الجنّة ابناك والذي نفسي بيده انّ مهدىّ هذة الأمّة يصلّى عيسى بن مريم خلفه فهو من ولدك.»
(ای فاطمه به ما اهل بیت هفت خصلت عطا شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند. از ما است افضل از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهداء است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند به آن خدائی که جان من در دست او است به درستی که مهدی این امت که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد از اولاد تو می باشد )
ابراهيم بن محمد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده
ص: 1049
که فرمود بعد از نام مهدی(علیه السّلام) :
يملاء الارض عدلا وقسطا بعد ما ملئت جورا وظلما يا فاطمة لا تحزني ولا تبكى فانّ الله عزّوجلّ ارحم بك وارف عليك منّى وذلك لمكانك وموقعك من قلبى قد زوّجك الله زوجا وهو اعظمهم حسباو اكرمهم نسباً وارحمهم بالرعيّة واعدلهم بالسوية وابصرهم بالقضيّة.
(پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از این که پر شده باشد از ظلم و جور ای فاطمه محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من ، به تحقیق تزویج نموده است تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه به رعیّت و عادل تر از همه به مساوات و بیناتر از همه به قضاوت بین دو نفر و بیشتر می باشد )
گمان می کنم به همین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ ، کافی باشد والّا احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و بی شمار است.
و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به سینۀ ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری که علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در سینۀ مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینۀ علی باز نموده.
شیخ: در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی را ذکر نموده اند.
داعی: خوب است مراجعه نمایید به صفحه 55 جلد چهارم و صفحه 392 و 400
ص: 1050
جلد ششم کنز العمال (1) و صفحه 51 جزء دوم طبقات (2) محمد بن سعد کاتب - و صفحه 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری - و تلخیص ذهبی - و سنن ابن أبي شبيه - وكبير طبرانی - و جلد سیم مسند امام احمد حنبل - وحلية الأولياء حافظ ابونعیم و كتب معتبرۀ دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از امّ المؤمنین امّ سلمه و جابر بن عبدالله انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )علی(علیه السّلام) را طلبید و سر مبارکش در سینۀ او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.
و از همۀ این اخبار مهمتر بیان خود امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است که در نهج البلاغه آمده و ابن ابی الحدید در صفحه 561 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) آورده که ضمن بیانات خود صريحاً فرموده:
ولقد قبض رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وانّ رأسه لعلى صدرى ولقد سالت نفسه في كفّى فامررتها على وجهى.
ص: 1051
(هر آینه به تحقیق رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم ولی ابن ابی الحدید در صفحه 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی(علیه السّلام) به صورت خود مالید )
و نیز در صفحه 590 همان جلد (1) ضمن دفن صدّیقۀ کبری(علیها السّلام) است که فرمود در خطاب به رسول الله فلقد وسدّتك فى ملحودة قبرك وفاضت بين نحرى وصدرى نفسك ( هر آینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو مابین گلو و سينه من خارج شد و ابن ابی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینۀ علی(علیه السّلام) خارج شد )
اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه آن که سابقۀ عداوت و دشمنی عایشه با مولانا أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) بسیار قوی است که شاید آن شاء الله در لیالی آتیه وقت مناسبی به دستم بیاید به عرضتان برسانم .
و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بود خلیفه چه احتیاجی به وجود و صی می باشد؛ زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدری با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصاً آن احادیثی را که می فرماید: همان خدایی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده، علی را به وصایت من مقرر داشته می فهمد مراد وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی از
ص: 1052
بشر برای بعد از خود معین می نماید.
بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باید باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است.
مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر عدۀ قلیلی از متعصبین معاندین که انکار همۀ فضایل آن حضرت را نموده اند.
چنان چه ابن ابی الحدید در صفحه 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) ( چاپ مصر ) گوید :
«فلا ريب عندنا انّ عليّا(علیه السّلام) كان وصى رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ان خالف في
ذلك من هو منسوب عندنا إلى العناد.»
(شک و شبهه ای نیست در نزد ما که على(علیه السّلام) وصی رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و اگر چه مخالف این معنی است کسی که در نزد ما از اهل عناد می باشد )
آن گاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد، از جمله دو شعر از عبدالله بن عباس (2)( حبرامت ) است که در شعر اول خود گوید:
وصیّ رسول الله من دون اهله*** و فارسه ان قيل هل من منازل
و نیز خزيمة بن ثابت ذوالشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید : 3(3)
وصیّ رسول الله من دون اهله*** و انت على ما كان من ذاك شاهده
ص: 1053
و نیز از جمله اشعار ابو الهيثم بن تيّهان صحابی است گوید : (1)
انّ الوصىّ امامنا و وليّنا*** برح الخفاء وباحت الاسرار
برای اثبات مرام به همین مقدار اکتفا می نمایم؛ چنان چه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید : اگر ملالت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.
پس معلوم شد و صایت توام با مقام نبوت که فصل مادون مقام نبوت است، همان مقام خلافت و ریاست عامۀ الهیه است.
شیخ: چنان چه این اخبار صحیح است، چرا در کتب آثار به وصیت نامۀ از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نام علی کرّم الله وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقت مردن.
داعی: موضوع وصی بودن مولانا امیرالمؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت به مقام ولایت صادر شده، بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علمای شیعه از طریق اهل بیت طهارت به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده. ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننماییم ناچار به بعض از آن اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم .
و اگر بخواهید به تمامی اخبار راجع به وصیت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دستوراتی که به
مولانا امیرالمؤمنین داده شده پی ببرید، مراجعه نمایید به صفحه 61 و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و صفحه 54 جلد چهارم کنز العمال (2) متقی و نیز در صفحه
ص: 1054
و 403 جلد ششم کنز و در صفحه 164 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل(1) و در صفحه 59 و 111 جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبدالبر وکبیر طبرانی(2) و تاریخ ابن مردویه (3) و دیگران از اکابر علمای خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنه متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.
که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده است که فرمود :
«يا عليّ أنت أخي و وزيرى و تقضى دينى وتنجز وعدى وتبري ذمّتي».
(یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدۀ مرا وفا و ذمت مرا بَری می کنی. )
ص: 1055
و أنت تغسلني و تؤدّى دينى و توارینی فی حفرتی.
(تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمایی)
علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده آثار علائم عمل به وصیت است که بنا به امر و دستور وصیت، مولانا اميرالمؤمنین علی(علیه السّلام) آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنان چه عبدالرزاق در
جامع خود نقل نموده.
شیخ: روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید :
«كُتِبَ عَلَيْكُم إِذَا حَضَرَ أَحَدُكُم المَوتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرَا الوَصِيَّةُ لِلوَالِدَينِ وَ الأَقْرَبِينَ بالمَعْرُوفِ حَقَّاً عَلَى المُتَّقِينَ »
( دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیوی است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است آیه 176 سوره 2(بقره))
لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نموده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصیت ننمود هم چنان که ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند ؟
داعى : اولاً : مراد از إذا حضر أحدكم الموت معاينه موت و مرگ نیست یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره
ثانیاً این بیان شما تأثر درونیم را تازه نمود و مصیبت بزرگی را به یادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست.
و آن مصیبت بزرگ این است که جدّ امجد بزرگوارم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همه
ص: 1056
تأكيدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود تا آنجا که فرمود:
من مات بغير وصيّة مات ميتة جاهليّة(1)
(کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت )
تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.
نوبت که به خود آن بزرگوار رسید با آن که در مدت بیست و سه سال ، پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.
در مرض موت هم خواست آن چه در آن مدت گفته، تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دو دستگی امت را بگیرد، متاسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی الهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد، امشب بفرمایید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!
شیخ : گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد؛ زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته چه آن که صریح قرآن کریم است :
«وَمَا آتيكُم الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَيكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا )(2)
(آن چه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن پس واگذارید)
ص: 1057
و در آیات متعدده امر به اطاعت اوامر آن حضرت نموده که : « اَطِيْعُوا اللَّهَ وَأَطِيْعُوا الرَّسُولَ » ( اطاعت کنید خدا و رسول را) بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر
( رسول خدا کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند. ممکن است از اخبار مجعوله باشد که به دست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت به امر آن حضرت انتشار یافته است
داعی: تمنا می کنم عمداً سهو نفرمایید از اخبار مجعوله نیست؛ بلکه از اخبار صحیحه مسلمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند. حتی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفین شان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عند الموت فرمود : دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.
عده ای از حاضر مجلس به اغوای یک نفر ( مرد سیاسی ) مانع شدند به قسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر، آنها را از اطراف بستر خود خارج ساخت.
شیخ: من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کس می توانسته چنین جرأتی به کار برد که در مقابل گفته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ایستادگی نماید و حال آن که اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد به رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفر آور است. چه آن که وصیت بزرگان اسباب هدایت است احدی ممانعت نمی نماید چنان چه خلیفه ابی بکر و خلیفه عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم .
داعی: حق دارید باور نکنید. نه شما تعجب می نمایید بلکه هر مسلمانی بالاتر
ص: 1058
بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در ایام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اظلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد او را مانع شوند ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.
این تأسف نه برای من و شما است، بلکه اصحاب آن حضرت در این مصیبت مولمه گریه ها نمودند چنانچه بخاری(1) و مسلم(2) و دیگران از اکابر علمای خودتان روایت نموده اند که عبدالله بن عباس ( حبرامت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت: «یوم الخميس مايوم الخميس. » و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.
سئوال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟ می فرمود: چون مرض بر رسول خدا مستولی شد ، امر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید ، بعض از حضار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند : محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز
ص: 1059
فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از این که مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند ؟!
شیخ: چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود؟
داعی: خلیفه ثانى عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.
شیخ: خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید؛ چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی به ملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آن چه در دل دارم ظاهر می نمایم و به جناب عالی توصیه می کنم که به این نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.
داعی : داعی هم به شما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمایید که از کشف حقیقت متأثر شوید. از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی به ما نسبت جعل به شیعیان پاک دادید. و حال آن که مکرر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلایل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.
و امام احمد حنبل در صفحه 222 جلد اول مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) و کرمانی در شرح صحیح(3) بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم(4) و ابن حجر در صواعق و قاضی ابوعلی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض(5) و امام غزالى(6) و قطب الدین شافعی و محمد بن عبد الکریم شهرستانی(7) و ابن اثیر(8) و حافظ ابونعیم اصفهانی(9) و سبط ابن جوزی(10) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مؤلمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجة الوداع رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مریض شده
ص: 1061
جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند فرمود:
«ایتونى بدوات و بياض لاكتب لكم كتاباً لن تضلّلوا بعدى.»
( دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید )
امام غزّالی در مقاله چهارم سرّالعالمین(1) که سبط ابن جوزی هم در صفحه 36 تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علمای شما چنین آورده اند که فرمود: دوات و سفیدی بیاوريد«لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى.» و در بعض اخبار دارد که فرمود:
« لأكتب لكم كتاباً لا تختلفون فيه بعدى.»
فقال عمر : دعوا الرجل فانّه ليهجر ! ؟ حسبنا كتاب الله
ص: 1062
( تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من یعنی امر خلافت) بنویسم برای شما کتابی که اختلاف پیدا نکنید در او بعد از من پس عمر گفت واگذارید این مرد را ( یعنی رسول خدا را ) زیرا که او هذیان می گوید کتاب خدا ما را بس است )
اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، یعنی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند. جمعی طرفدار رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به قسمی به هم ریختند و داد و فریاد بلند شد که آن حضرت ( مجسّمۀ خلق عظیم ) متغیّر شد فرمود:
«قوموا عنّى ولا ينبغى عندى التنازع . » برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.
این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دو دستگی خلیفه عمر شد که به گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را پاشید و ایجاد دودستگی نمود!
که تا امشب آمده ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دو دستگی مقابل هم قرار داده است!
شیخ: از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی ، انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که به مقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید
داعی: شما را به خدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگویید، آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقاع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم، یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منتها درجۀ جسارت را نمود؛ که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام :
أتبصر في العين منّى القذى*** وفى عينك الجذع لا تبصر
ص: 1063
(آیا در گوشۀ چشم من ذره خاشاک را می بینی ولی در چشم خودت شاخۀ نخلۀ خرما را نمی بینی (کنایه از این که پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی و اشکال می نمایی ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی )
آیا خداوند متعال در آیه 40 سوره 33 احزاب ) نمی فرماید:
«مَا كَانَ مُحَمَّدٍ آبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُم وَلَكِنْ رَسُولُ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ »
( محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمر و) نیست ولیکن رسول الله و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است به این که همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود رسول الله و خاتم النبيين خواند).
( نه مردک به آن حضرت اشاره نماید یعنی آن حضرت را به نام نخوانید بلکه رسول الله بگویید آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی ، به نام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود. شما را به خدا انصاف دهید جسارت را من کردم یا خلیفه ؟!
شیخ: از کجا معلوم است که هجر به معنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود.
الصحاح(1) و دیگران همه گفته اند: هجر به معنای هذیان است. آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار به بیند نه دفاع بیجا بنماید.
آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور میدهد که او را رسول الله و خاتم النبیین بخوانید کسی عمداً بگوید: «انّ الرجل ليهجر» مقام آن حضرت را آن قدر کوچک نماید که بگوید این مرد هذیان می گوید، بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده؟ آیا نسبت به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصاً که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد ، اهانت هذیان گویی بنماید ، دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد.
شیخ: آیا سزاوار است چنین نسبتی به مقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان به مقام رسالت نداشته ؟
داعی: اولاً چرا جناب عالی وقتی شنیدید نسبت هذیان به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دادند متأثر نشدید؟ که حتماً بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید.
ص: 1065
ولی وقتی به یک مرد عادی که منتها درجهٔ مقامش این است که از اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و با دست عده ای مردم، بعدها به مسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد ، متألم شدید؛ و حال آن که این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی ( تا چه رسد به مسلمان خوش دل پاک طینت ) بعد از شنیدن این وقایع ، بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین نسبتی نمی دهد.
چنانچه علمای منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند که گوینده این کلام هر که بوده اصلاً ایمان به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده
چه آن که در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود - پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توأم با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد - انتهى كلامهم.
و اما آن که فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود، این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علمای منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند. عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان(1) گوید :
ص: 1066
اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضور خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد، ایجاد فتنه و دو دستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.
و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل (1) خود گوید :
اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ به امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای نوشتن وصیت.
و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج اشاره به این معنی نموده.
شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر(رضی الله عنه) باشد، گمان نمی کنم سوء ادبی در کار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریّت است. گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر به هذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.
داعی: به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد، خاصّه آن که در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.
پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعاً توأم با مقام عصمت و اتصال به حق بوده با توجه به آیه شریفه.
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »
ص: 1067
و آیه مبارکه :
«وَمَا آتَيكُمُ الرَّسُولَ فَخُذُوهُ »
و آیه: « وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ » کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن از آوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد، مخالفت پروردگار بوده است.
مسلّماً کلمه هذیان ، دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.
آقایان انصاف دهید ، اگر از گوشهٔ مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید، شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید ؟ با این که ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوییم. آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت ؟
اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمایید نسبت به خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شدّ عمل و جسارت به کار رفته و قابل انکار نیست انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز به رسول خدا از لوازم اسلامیت هر مسلمانی می باشد.
با این که صریحاً در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیین خوانده است.
حبّ و بغض و تعصب را کنار بگذارید، عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول الله و خاتم النبین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید ؟!
شیخ :بر فرض که قایل به خطا شویم چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده، قطعاً مصون و قابل عفو و گذشت است.
داعی: اولاً : بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفهٔ پیغمبر بوده اجتهاد نموده، چون آن روز که عمر این حرف را زد، خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید.
بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عجله و شتاب به طریقی که خودتان بهتر می دانید.
ص: 1068
عده ای ابی بکر را خلیفه نمودند و بعد هم به زور و تهدید به قتل و اهانت آتش به در خانه زدن ، دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن ابوبکر عمر را به خلافت منصوب نمود.
ثانياً : فرمودید اجتهاد نموده. خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد، بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است.
ثالثاً: فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود این خطای گفتار امثال شما علمایی که تعصب بر علم و انصافتان غالب آمده، موجب بسی حیرت است.
آقای عزیز! حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب ؟
آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداند که وصیت نوشتن برای امت با قید ( به این که هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!؟ ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود « فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ».
خود می دانید خطا در ضروریات دین، عین خطا می باشد و ابداً مورد عفو و اغماض نخواهد بود.
شیخ: لابد خلیفه عمر(رضی الله عنه) از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه بر پا می گردد، لذا روی خیرخواهی به نفع خود پیغمبر منع از آوردن دوات و کاغذ نموده!
داعی: عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید. یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر، فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی ( اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند ) می فرمود : غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد.
ص: 1069
عیناً می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمایید، خطا و غلط فاحشی را غلطها جلوه می دهید.
از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با مقام عصمت ( که مصون از خطا بوده) و اتصال به غیب عالم در مقام ارشاد و هدایت امت ، توجهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمایی برای آن حضرت نموده است.
اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33 (احزاب ) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید :
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرَاً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ اَمرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا »
( هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند ( یعنی قولاً و عملاً جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رای خلافی اظهار نمایند ) و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته ، به گمراهی سختی افتاده است. )
قطعاً حرف خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول الله
(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان، عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.
شیخ: صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت : حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند، احتیاجی به نوشته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی باشد.
داعی: اتفاقاً همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند، می دانستند که قرآن به تنهایی کفایت امور نمی نماید، چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبیّن فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید، مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و
محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.
ص: 1070
چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبیّن ربانی، از این قرآن قليل اللفظ وكثير المعانی استفاده نماید؟
علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده:
«وَمَا آتيكُم الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَيْكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا» . مگر نه این است که در آیه 85 سوره 4 نساء فرموده:
«وَلَو رُدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم»
(اگر به رسول و صاحبان حکم (پیشوایان اسلام بعد از رسول ) رجوع می کردند ، همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرت اند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند ).
پس مسلم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن ، که خاندان جلیل محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.
چنانچه در حدیث متواتر بين الفريقين ( که در لیالی ماضیه به جمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم) وارد است که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر فرمود :
«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتي لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض أن تمسكتم بهما فقد نجوتم - لن تضلّلوا ابدا.»
( من که (رسول خدا هستم) دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند و اگر به این دو تمسک جستید نجات می یابید ( در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت من می باشند )
عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکر نمی نمایند که رسول خدا آن چه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیۀ « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيُ يُوحَى » قرآن را به تنهایی برای هدایت و نجات امت کافی نمی داند در مقام بیان، آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحاً می فرماید : اگر به هر دو ( قرآن و عترت )
ص: 1071
تمسک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد. ولی خلیفه عمر گفت : قرآن تنها کفایت می کند.
اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول ، که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرستادۀ به حق از جانب پروردگار فرموده: تمسک جویید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت؛ ولی عمر گفت: قرآن به تنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را هم قبول ندارد!
اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است؟ قطعاً هیچ انسان عاقلی نگوید قول رسول خدا را که اتصال به حق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نماییم!
شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید ؟!
اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16 ( نحل )فرموده:
«فَاسْتَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُم لَا تَعْلَمُونَ »
(اگر شما نادانید سئوال کنید از اهل ذکر ( یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند))
ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نماییم که مراد از ذکر قرآن یا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل ذکر عترت آن حضرت می باشند.
چنانچه در لیالی ماضیه با دلایل و اسناد عرض کردم علمای بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر یعنی عترت پاک رسول الله اند که عدیل القرآن می باشند.
شما با نظر بدبینی به گفته های ما ننگرید و تصور ننمایید فقط ماییم که به این گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علمای خودتان هم در عالم انصاف به این قول خلیفه عمر لبخند می زنند.
چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از کابر علمای شما است در کشف الغيوب
ص: 1072
گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن. و تعجب می نماییم از کلام خلیفه عمر(رضی الله عنه) که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست. این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آن که هر کس از کتب طبیّه نتوانند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.
همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید :
«وَلَو رُدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم»(1)
(اگر به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام ) رجوع می کردند همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیر تند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند )
کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره 29( عنکبوت ) فرماید :
«بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتُ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ »
(بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینهٔ آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند )
به همین جهت حضرت علی کرّم الله وجهه فرمود
أنا كتاب الله الناطق وهذا هو الصامت؛ يعنى من كتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی
پس اول و آخر گفتار خلیفه، مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمایید که ظلم بزرگی به رسول الله نمودند که نگذاردند وصیت نماید.
ص: 1073
و اما این که مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است. همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدثین خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابی بکر در وقت مردن به عثمان بن عفان گفت: بنویس آن چه من می گویم که این عهدنامه من است به سوی این مردم و او نوشت آن چه را که ابی بکر تقریر نمود(1).
ص: 1074
خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند احدی او را انکار ننمود. مخصوصاً عمر نگفت: حسبنا کتاب الله ما چه احتیاجی به عهدنامۀ ابی بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید ؟!
ولى خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مانع از وصیت شدند به بهانۀ آن که کتاب خدا ما را کفایت
می کند - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!
اگر هیچ دلیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن به رسول اکرم و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امتی می گردید کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی هو و جار و جنجال بوده است.
حق داشت ابن عباس ( حبر امت ) گریه کند بلکه تمام مسلمین حقّاً باید خون گریه کنند که نگذاردند خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصیت کند و تکلیف امت را معین نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر به دادن دشنام و اهانت اداء نمودند!
و اگر گذارده بودند وصیت بنماید ، قطعاً امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت به آن حضرت جلوگیری نمودند ؟!
شیخ: از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع به خلافت چیزی بفرماید.
داعی : اوّلاً مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی
ص: 1075
نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه سالۀ خود روشن فرماید؛ چنان چه عرض کردم امام غزالی در مقالۀ چهارم سرّالعالمین(1) آورده که آن حضرت فرمود:
ایتونی بدوات و بياض لازيل عنكم اشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدى و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.
علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید. ولی قطعاً می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمۀ ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است ؟!
چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدا
بخشید! رشته سخن طولانی شد به اختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن به یادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.
پس با این مقدمات معلوم شد که علی(علیه السّلام) و صی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتهی در مرض موت اتماماً للوصية خواست به نوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید، بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد با هو و جنجال
ص: 1076
و اهانت مانع شدند و نگذاردند!
مخصوصاً اتماماً للحجة برای رفع شبهه، در بعض احادیث فرموده است : همان خدایی که برای انبیاء اولوا العزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای من هم علی را وصی قرار داده.
و نیز فرموده است. علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر این که وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس على (علیه السّلام) و وصی و خلیفهٔ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است.
شیخ: این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست چگونه به آنها اتخاذ سند می نمایید.
داعی : مسئله تواتر وصیت، در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلم است.
اما در نظر دارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجّت می دانند از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد قطعاً تواتر معنوی موجود است.
و از مجموع این اخبار متکاثره ( که از نقل تمام آنها به واسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط به اقتضای وقت مجلس به نقل بعض از آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم ) معلوم می شود که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّ بر وجود على (علیه السّلام) وصایتی نموده که معنای خلافت در او بارز و آشکار است.
علاوه شما که به تواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هر کجا از جواب می مانید به حبل تواتر می چسبید بفرمایید تواتر حدیث لانورث را از کجا ثابت می نمایید؟
و حال آنکه ناقل این حدیث ( به قول شما ) که ابی بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.
ولی در هر دوره أقلاً دهها میلیون از مسلمانان موحد پاک دل ، منکر این حدیث بوده اند و خصوصاً انکار علی(علیه السّلام) باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تمامی عترت و اهل بیت
ص: 1077
پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجّة بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که به بعض از آنها اشاره شد.
که اهمّ از همه دلایل انکار و مخالفت صدّیق و صدّیقه علی و فاطمه(علیها السّلام) در حضور خود ابی بکر بوده و البته وقتی باب علم و وصی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امام اهل تقوى به فرمودۀ رسول الله تکذیب حدیثی را بنماید، حجّت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.
اگر انبیاء عموماً و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلاً عرض کردم که آن حضرت فرمود:
لكلّ نبي وصیّ و وارث و ان عليا وصيّى و وارثى
(برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است ) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد .
اگر می گویید مراد ، ارث مالی نیست علمی می باشد (و حال آن که با دلایل علمی و براهين عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است ) مطلب بهتر ثابت می شود، که اولاً وارث علمی پیغمبر اولی و احق به مقام خلافت میباشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.
ثانياً : بعد از این که ثابت شد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی را وصی و وارث خود قرار داده بلکه به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که به بعض از آنها اشاره شد ) خدا او را به این سمت معین فرموده چگونه ممکن است این حدیث را به وصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود )نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد ؟!
خیلی عجب است در احکام دینی به مجردی که علی(علیه السّلام) حکمی می نمود ابی بکر و عمر با آن که بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجّت دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است و همان قسم هم عمل می کردند.
چنانچه علما و مورخین خودتان قضاوتهای آن حضرت را در زمان خلافت ابی بکر
ص: 1078
و عمر و عثمان نقل نموده اند؛ ولی در این مورد به خصوص ، قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند به مثلهای رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.
حافظ: خیلی تعجب است که می فرمایید خلفاء رضی الله عنهم احکام دینی را نمی دانستند و علی کرم الله وجهه آنها را یادآور می شد.
داعی : تعجی ندارد؛ زیرا احاطه بر جمیع احکام و قواعد، کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آن که پیغمبر یا باب علم پیغمبر باشد.
علاوہ دعاگو تنها قایل به این عقیده نیستم بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمده ها را به عرضتان می رسانم که امر بر بی خبران مشتبه نگردد گمان کنند که ما قصد اهانت داریم.
امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در ذخائر العقبی (1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (2) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع المودّة (3) از احمد بن عبدالله و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند :
انّ عمر(رضی الله عنه) أراد رجم المرأة التى ولدت لستة أشهر فقال علىّ(علیه السّلام) فى
ص: 1079
كتاب الله وحمله وفصاله ثلثون شهراً ثمّ قال و فصاله في عامين فالحمل ستة أشهر فتركها وقال لولا علىّ لهلك عمر.
(عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی (علیه السّلام) فرمود: خدا در قرآن می فرماید: مدت حمل و رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود خلاصه معنی آن که ممکن است زن بچه شش ماهه بیاورد چه آن که اقل مدت حمل شش ماه است پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت اگر علی نبود عمر هلاک شده بود).
و نیز در همان (1) باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید :
انّ عمر بن الخطاب إذا أشكل عليه شيء أخذ من علىّ رضى الله عنهما.
( هرگاه امری بر عمر مشكل ( و کمیت فهم او لنگ می شد) تعلیم از علی(علیه السّلام) می گرفت ).
از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابی بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد علی(علیه السّلام) حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده عملی می نمودند.
پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در این جا قول علی را قبول نکردند بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند قطعاً ( به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.
دلیل سیم بر بطلان این حدیث، عمل و فعل خود خلیفه ابی بکر است؛ زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آن چه از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداشتند مع ذلک ابی بکر حجرۀ فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد مثل معروف یک بام و دو هوا همین است یؤمن ببعض ويكفر ببعض!
ص: 1080
علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان به او داشتند که گفته رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها ) ابی بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد ؟
حافظ: این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشد سند این مطلب در کجا است.
داعی: گمان می کنم جناب عالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (1) و علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 391 جلد سیم تاریخ سیرة الحلبيّة (2) می نویسد ابی بکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد ( البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابی بکر واقع شد).
فاستعبر وبكى وكتب لها برّد فدک گریه کرد (به حال فاطمه ) و نوشت من فدک را به فاطمه(علیها السّلام) ردّ نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.
و عجب آنکه همین عمری که آن روز، نامه را پاره کرد و اعتراض نمود بر رد فدک خود در دوره خلافت فدک را رد کرد. و هم چنین خلفاء بعد از عمر ( از امویّین و عباسيّين ) فدک را به ورثۀ فاطمه(علیها السّلام) رد نمودند.
ص: 1081
حافظ: این بیان شما خیلی اسباب تعجب است چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّاً مانع از رد فدک به فاطمه شد چون صدقه مسلمین بود تا آن جایی که ( به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را به وراث فاطمه رد نماید؟
داعی : حق دارید تعجب نمایید. ممکن است شما ندیده باشید من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علمای خودتان خلفایی را که دادند و پس گرفتند به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.
خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی(علیه السّلام) و عباس.
اگر ابوبکر به عنوان فییء مسلمانان حسب الامر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را تصرف
نمود، عمر به چه دلیل حق مسلمانان را به یک نفر واگذار نمود.
شیخ : شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که به خرج مسلمانان گذارده شود.
داعی : این توضیح جناب عالی توضیح بما لايرضى صاحبه می باشد؛ زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علی(علیه السّلام) عباس واگذار کرد
و و اما علی(علیه السّلام) که فدک را قبول نمود به عنوان میراث بوده نه به عنوان یک فرد مسلمان و الّا یک فرد مسلمان نمیتواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.
شیخ - شاید مراد عمر بن عبدالعزیز بوده است.
داعى : ( با تبسم ) علی(علیه السّلام) و عباس در زمان عمر بن عبدالعزیز اموی نبودند حكم عمر بن عبدالعزیز علیحده است چنانچه علامه سمهودی در تاریخ المدينة (1)
ص: 1083
و ابن ابی الحدید در صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج البلاغة (1) از ابوبکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن؛ فلذا حسن بن حسن المجتبى و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین(علیهما السّلام) را خواست و به آنها واگذار کرد.
ابن ابی الحدید در سطر اول صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج (2) ( چاپ مصر ) این عبارت را نوشته: کانت اول ظلامة ردها یعنی این رد کردن عمر فدک را به اولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ای است که رد نموده شد به آنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبدالملک خلیفه، از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبدالله سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.
چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند، فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد. تا زمان خلافت مامون الرشید عباسی او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه واگذار کردند.
ص: 1084
یاقوت حموی در معجم البلدان (1)( چاپ اول ) ذیل حرف ( ف - د ) عين سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوره:
انّه كان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أعطى ابنته فاطمة رضى الله عنها فدک و تصدّق عليها بها وانّ ذلك كان أمراً ظاهراً معروفاً عند آله عليه الصلوة والسلام.
( به درستی که رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عطا نمود فدک را به دخترش فاطمه و این امری
ظاهر و معروف بوده و در نزد اولاد آن حضرت ).
دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود:
أصبح وجه الزمان قد ضحكا*** برد مأمون هاشم فدكا
(امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم رد نمود)
با دلایل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه(علیها السّلام) بوده که روز اول بدون هیچ مجوز شرعی غصب نمودند، لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست به اولادهای بی بی مظلومه رد نمودند.
حافظ: اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی الله عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد.
داعی: در مرتبه اول بی بی فاطمه(علیها السّلام) دعوای نحله نمود، چون بر خلاف دستور شارع مقدس اسلام از متصرف شاهد خواستند وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور رد نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.
حافظ: گمان می کنم اشتباه می فرمایید چون در جایی دیده نشده که فاطمه رضی الله عنهما از نحله حرفی زده باشد.
ص: 1085
داعی: اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط بلکه در کتب اکابر علمای خودتان هم ثبت است؛ چنان چه در صفحه 39 سیرة الحلبيّه (1) تأليف على بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است:
اول به فاطمه(علیها السّلام) به عنوان تملیک و متصرفه و این که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت؟! ناچار از راه ادعای ارث وارد شد پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است.
و نیز امام فخرالدین رازی در تفسیر کبیر (2) ضمن ادّعای فاطمه(علیها السّلام) و یاقوت حموی در معجم البلدان(3) و ابن ابى الحديد معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (4) از ابوبکر جوهری و ابن حجر متعصب در آخر صفحه 21 صواعق محرقه (5) ضمن کلام در
ص: 1086
شبههٔ هفتم از شبهات رفضه نقل می نماید که اول ادعای فاطمه(علیها السّلام) نحله بود. چون شهودش مردود شد متأثر گردید فرمود: دیگر با شما سخن نخواهم گفت حتی ابن تیمیه و ابن قیم و غیر آنها از اکابر علمای جماعت اقرار نموده اند که بی بی فاطمه (علیها السّلام) ادّعا نمود که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فدک را به من بخشیده است.
و همین قسم هم شد، دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید. وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند (ولی بر روایات شیعه و بیانات ائمّۀ عترت طاهره علی(علیه السّلام) بر بی بی نماز گذارد ))
حافظ: در این که فاطمه رضی الله عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد. حرفی نیست، ولی ابی بکر صدّیق(رضی الله عنه) را هم نمی توان زیاد مقصر دانست؛ زیرا مجبور بود به صورت ظاهر شرع عمل نماید؛ چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزلهٔ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی الله عنها صادر نمایند.
داعی: ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد ، لذا مقتضی است موافقت فرمایید بقیه صحبت بماند برای فردا شب.
نواب: قبله صاحب! یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود و از حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته، همین موضوع است. متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید، مطلب را قطع نکنید. چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابداً مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت. مبسوطاً صحبت
ص: 1087
فرمایید مگر آنکه واقعاً خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.
داعی: برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست. هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود. ملاحظهٔ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.
( تمام اهل مجلس متفقاً گفتند بیانات شما ملال آور نیست مخصوصاً در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقمند به آن هستیم)
داعی: جناب حافظ فرمودند: خلیفه ناچار بود به صورت دستورات شرعیه عمل نماید؛ چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد. در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.
اوّلاً : آقای ابوبکر که به فرمودهٔ شما مقیّد امور شرعی بودند ، بفرمایید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند؟ بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه(علیها السّلام) متصرفه بوده. آیا این عمل ابی بکر که تمام علمای خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده؟ مگر نه این است که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟ منصفانه قضاوت نمایید.
ثانياً : موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقی است ولی به مقتضای قاعدۀ مسلّمه ما من عام الّا وقد خصّ قابل استثناء و تخصیص بردار است.
حافظ: آیا به چه دلیل می فرمایید که آیۀ شهادت تخصیص بردارا است.
داعی : دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است
ص: 1088
در موضوع خزیمة ابن ثابت که وقتی شهادت داد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مقابل مرد عرب که در قضيۀ بيع اسب مدعی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شده بود، شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را ذوالشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد.
پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جایی که خزیمه ، یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصص آیه واقع شود، علی و فاطمه(علیهما السّلام) که به نصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند، اولی به استثناء بودند قطعاً معصوم و معصومه صدّيق و صدیقه مصون از کذب و دورغ می باشند و حتماً ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.
فاطمه صدّیقه طاهره ادّعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام بر خلاف دستور شرع از انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند!
بی بی مظلومه هم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و امّ ایمن و حسنین(علیهما السّلام) را به شهادت آورد، آنها
را رد نمودند. آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!؟
اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقانیت او نبود؟ به علاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت به پاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای کذب است.
على الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعاً ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.
زیرا خدای عالی اعلی علی(علیه السّلام) را در آیات قرآن مجید صادق و صدیق خوانده من نمی دانم به چه جرأت شهادت مصدق خداوند را رد کردند!
و حال آن که در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ 120
ص: 1089
سوره 9( توبه ) می فرماید:
1 - « يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »
( ای جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان ( که مراد محمد و علی و عترت طاهره(علیها السّلام) بودند. )
حافظ : این آیه چند دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرّم الله وجهه باشند.
داعی : اکابر علمای شما در کتب و تفاسیر خود گویند :
«این آیه در شأن محمد و علی عليهما الصلاة والسلام نازل گردیده که مراد از صادقین محمد و علی و در بعض اخبار علی(علیه السّلام) و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.»
امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور(2) از ابن عباس و حافظ ابوسعد عبدالملک بن محمد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء روایت می کنند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
« هو محمد و علی(علیهما السّلام) و شیخ سلیمان حنفی در باب 39 ینابیع المودّة (3) صفحه 119 چاپ اسلامبول از موفق بن احمد خوارزمی و حافظ ابونعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که :
«الصادقون في هذه الآية محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واهل بيته »
(راستگویان در این آیه محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند. )
و شيخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطين (4)
ص: 1090
و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب (1) و محدّث شام در تاریخ (2) خود مسنداً نقل می نمایند که :
«مع الصادقين أى مع علىّ بن أبي طالب.»
2 - آیه 34 سوره 39( زمر ) که می فرماید:
«وَالَّذِي جَاءَ بِالصَّدِقِ وَصَدِّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ »
(آن کس که آورد سخن راست را ( خاتم النبیین ) و آن که تصدیق نمود به آن ( علی بن ابی طالب ) آنها پرهیزگارانند. )
جلال الدین سیوطی در درّالمنثور(3) و حافظ ابن مردویه در مناقب (4) و حافظ ابونعیم در حلية الاولياء و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة الطالب(5) و ابن عساكر در تاریخ(6) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که :
الّذى جاء بالصدق محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) والّذى صدق به علیّ بن ابی طالب.
(آن کس که آورد سخن راست را محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آن که تصدیق نمود او را ( علی بن
ابی طالب )(علیه السّلام) بود).
3 - « وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُلِهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الصدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاء عِنْدَ رَبِّهِم لَهُم أَجْرُهُم وَنُورُهُم» (7)
( آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند به حقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان نزد خدا اجر شهیدان است . پاداش اعمال و نور ایمانشان را (در بهشت ) می یابند. )
ص: 1091
امام احمد بن حنبل در مسند(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در مانزل من القرآن في على (2) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی(علیه السّلام) نازل شده که آن حضرت از جملۀ صديقان است.
4 - آیه 69 سوره 4 ( نساء ) « وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصَّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيْقَاً »
(آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان ( در بهشت) چه نیکو رفیقانی هستند).
مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی(علیه السّلام) می باشد چنان چه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی(علیه السّلام) صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است.
مسند(1) و این شیرویه در فردوس(2) و ابن أبى الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) و ابن مغازلی شافعی در مناقب (4) و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در صواعق(5) در فضایل علی(علیه السّلام) نقل نموده از بخاری از ابن عباس به استثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«الصدّيقون ثلاثة حزقيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجّار صاحب يس و علىّ بن أبي طالب و هو أفضلهم.»
( راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد. )
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42 ينابيع المودّة(6) از مسند امام احمد و ابونعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب (7) از ابی لیلی و ابو ایّوب انصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق (8) از ابونعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 كفاية الطالب(9) مسنداً
ص: 1093
از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابونعیم در حلية الأولياء ترجمه حالات على(علیه السّلام) جمعاً از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:
«الصدّيقون ثلاثة حبيب النجّار مؤمن آل يس الّذي قال «يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ » و حزقيل مؤمن آل فرعون الّذى قال «أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» و علیّ بن ابی طالب و هو أفضلهم»
(راستگویان سه نفرند، حبیب نجّار مؤمن آل یس (که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را) و حزقیل مؤمن آل فرعون که (می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خدا پرست را) و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد. )
واقعاً هر انسان عاقلی به حیرت فرو می رود که عادت و تعصب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با این که خودتان با روایت متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمایید که علی(علیه السّلام) افضل الصدّیقین بوده است ، مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید ؟ و حال آن که یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است. شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت برکنار شوید که آیا سزاوار بود کسی را که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید به اقرار علمای خودتان شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایید!؟
آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدّیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته، روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد ؟!
آیا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نفرموده حق با علی و علی با حق توأماً می گردند؟ چنانچه خطیب بغدادی در صفحه 321 جلد چهارم تاریخ(1) خود و حافظ ابن مردویه در
ص: 1094
مناقب (1) و دیلمی در فردوس (2) و حافظ هیثمی در صفحه 236 جلد هفتم مجمع الزوائد (3) و ابن قتیبه در صفحه 68 جلد اول الامامة و السياسة (4) و حاكم ابو عبدالله نیشابوری در صفحه 124 جلد سیم مستدرک (5) و امام احمدبن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط (6)و خطیب خوارزمی در مناقب(7) و فخر رازی در صفحه 111 جلد اول تفسیر(8) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 75 و 140 جلد دوم جامع الصغير(9) و ابن حجر مکی و سیوطی ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث بیست و یکم صواعق (10) در فضایل مولانا امیرالمؤمنين (علیه السّلام) نقلاً از اوسط از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 20 ينابيع المودّة (11) از جمع
الفوائد واوسط وصغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 صفحه 185 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغير جلال الدین سیوطی و نیز در صفحه 116 تاریخ الخلفاء (12) و در صفحه 358 جلد 4 فیض القدیر (13) از ابن عباس و در صفحه 237 از مناقب السبعین (14) حدیث 44 از
ص: 1095
صاحب فردوس و در صفحه 283 ضمن باب 59 از فصل دوم صواعق(1) از ام سلمه و محمد بن يوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (2) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمد بن ابی بکر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده اند که فرمود:
«على مع القرآن والقرآن مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض»،
(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (كوثر ) بر من وارد شوند).
برخی به این عبارت نقل نمودند که:
«الحقّ لن يزال مع علىّ وعلىّ مع الحقّ لن يختلفا ولن يفترقا.»
(حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد )
و نیز ابن حجر در صفحه 77 صواعق (3) اواخر فصل دوم از باب 9 نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مرض موت فرمود:
«انّى مخلّف فيكم كتاب الله و عترتي أهل بيتى ثمّ أخذ بيد علىّ فرفعها فقال هذا علىّ مع القرآن والقرآن مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىَّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فيهما »
(من دو چیز را در میان شما می گذارم یکی کتاب خدا ( قرآن ) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آن گاه دست علی را گرفت بلند نمود فرمود: این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض (کوثر ) بر من وارد شوند پس من از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم )
ص: 1096
و نیز عموماً نقل می نمایند که فرمود :
«علىّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ يدور معه حيثما دار».
(علی با حق و حق با علی دور می زند).
و سبط ابن جوزی در صفحه 20 تذکرة خواص الامّة(1) ضمن حديث غدير نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«وادر الحقّ معه حيثما دار وكيف ما دار».
(و بگردان حق را با علی هر کجا و هر طور که می گردد).
آن گاه اظهار نظر نموده و گوید:
«فيه دليل على انّه ماجرى خلاف بين علىّ(علیه السّلام) وبين أحد من الصحابة إلّا والحقّ مع علىّ(علیه السّلام)»(2) .
(در این حدیث دلیلی است بر این که اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود).
و نیز در همان کتابهایی که عرض کردم به علاوه در سایر کتب (3) معتبره شما نقل است که
ص: 1097
در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و به عبارات مختلفه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرمود :
«من اطاع عليّاً فقد اطاعتى ومن اطاعتى فقد اطاع الله ومن انكر عليّاً فقد أنكرنى ومن أنكرنى فقد أنكر الله.»
(هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده )
و ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل(1) نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
« لقد كان علىُّ على الحق فى جميع أحواله يدور الحقّ معه حيث دار.»
(علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند).
به همین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی قیام کردند.
ص: 1098
آیا رد و انکار و اعتراض به علی(علیه السّلام) با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان، رد و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است ؟
مگر نه این است که ابوالمؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (1) و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السؤول (2) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (3) روایت می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً فرمود:
«من أكرم عليّاً فقد أكرمنى ومن أكرمنى فقد أكرم الله ومن أهان عليّاً فقد أهاننى ومن أهانني فقد أهان الله.»
(هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت نموده. )
آقایان! با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده
ص: 1099
و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و به شیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.
و دیگر آن که فرمودید: خلیفه مجبور بود عمل به دستور ظاهر شرع نماید و چون آیه شهادت بر عمومیت، خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند ، به محض ادعا، مال مسلمین را به فاطمه(علیها السّلام) بدهد و به قدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد خواست!
اولاً : قبلاً عرض کردم ، مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحله فاطمه(علیها السّلام) بود.
ثانیاً: اگر راستی خلیفه اجرا کننده دستور شرع بود که بایستی سر مویی خلاف نکند. پس چرا تبعیض می نمود به محض ادّعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمانان می داد ؟ ولی این حکم و احتیاط کاری خلیفه و سخت گیری فقط درباره ودیعۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) بایستی اجرا شود؟! در صورتی که صداقت قول و ادعای بی بی و شهادت علی(علیه السّلام) در نزد همگی واضح و آشکار بوده.
چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 105 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) نقل می نماید.
که از علی بن الفارقی مدرّس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم:
«أكانت فاطمة صادقة قال نعم » آيا فاطمة صادقه و راستگو بود (در ادعای خود )
گفت : بلی. گفتم: در صورتی که صادقه و راستگو بود، پس چرا خلیفه ، فدک را به او واگذار نکرد؟ تبسمی نموده ( با این که اهل شوخی نبود) کلام لطیف و مستحسنی
ص: 1100
گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعا، فدک را به فاطمه واگذار می کرد، فردا می آمد ادّعای خلافت را برای شوهرش می کرد آن گاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید؛ چون که قبلاً تصدیق صداقت او را نموده بود. انتهی کلامه.
پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و انصافاً تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده، منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمداً بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند !
حافظ: به چه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد ؟!
داعی: به جابر وقتی ادعا کرد که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داده از مال بحرین به من بدهد بدون آن که ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند، هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان؛ یعنی از بیت المال به او دادند.
حافظ : اولاً این خبر را حقیر ندیده ام. شاید در کتابهای شماها باشد ثانیاً : از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد ؟
داعی: خیلی تعجب است که شما ندیده اید؛ زیرا از جمله دلایلی که علمای خودتان اقامه می نمایند بر این که خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است، همین خبر جابر بن عبدالله انصاری است.
چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابوالفضل احمدبن علی بن حجر عسقلانی در فتح البارى في شرح صحيح البخاري(1) في باب من يكفل عن میت دیناً می گوید:
«انّ هذا الخبر فيه دلالة على قبول خبر العدل من الصحابة ولو جرّ ذلك نفعاً لنفسه لأنّ أبا بكر لم يلتمس من جابر شاهداً على صحّة دعواه»
(در این خبر دلالتی است بر قبول خبر عدل صحابی ولو جر نفع به سوی خود بنماید برای این که ابی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش ).
ص: 1101
همین خبر را مبسوط تر بخاری در صحیح(1) خود نقل نموده است ، في باب من يكفّل عن ميّت ديناً في كتاب الخمس في باب ما قطع النبيّ من البحرين.
نوشته است وقتی مال بحرین را به مدینه آوردند ، منادی ابی بکر ندا در داد هر کس را پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داده یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد. جابر آمد و گفت : رسول اکرم وعده داده که از مال بحرین به من بدهد زمانی که بحرین فتح شود و به تصرف مسلمین در آید. فوری بدون شاهد به محض ادعاء هزار و پانصد دینار به او دادند.
و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء (2) در فصل خلافت ابی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیه جابر را نقل نموده.
شما را به خدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.
اگر نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که جایز آمد بر ابی بکر که بر خلاف آیۀ شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به محض ادعا به جابر بدهد، بر فرض که فدک به قول (آنها مال مسلمین بوده (و حال آن که ملک متصرّفی فاطمه(علیها السّلام) بود)، لازم بود رعایت مقام رسالت را بنماید و دل فاطمۀ صديقه وديعۀ رسول خدا را نشکنند و ادّعای او را قبول نموده فدک را به او رد نمایند.
علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علما و فقهای شما خبر عدل صحابی را
ص: 1102
قبول می نمایند ولو جرّ نفع به سوی خود بنماید، ولی ادّعا و گفتار علی(علیه السّلام) را مردود می دانند به عذر این که یجر النفع الى نفسه!!
مگر علی(علیه السّلام) از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود؟ پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمایید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.
حافظ: گمان می کنم علت آن که ابی بکر(رضی الله عنه) از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون جابر از اصحاب نزدیک رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعاً از آن حضرت شنیده بود:
«من كذّب علىَّ متعمداً فليتبوء مقعده من النار.»
(کسی که عمداً بر من دروغ ببندد پس نشیمن گاه او آتش جهنم خواهد بود)
با این وعده شدید، هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام به چنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفۀ بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند و دروغ از قول رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نماید.
داعی : آیا جابر نزدیکتر بود به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یا علی و فاطمه(علیهما السّلام) که مربّای تربیت آن حضرت بودند؟
حافظ: بدیهی است علی و فاطمه رضی الله عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودند از هر کس به آن حضرت نزدیکتر بودند.
داعی: پس تصدیق بفرمایید که علی و فاطمه(علیهما السّلام) اولی بودند که با چنین و عیدی از قول پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دعوای دروغ ننمایند و بر آنها بود که دعوای فاطمۀ صدیقه را بپذیرند؛ زیرا که بالقطع والیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده ( چنانچه خودتان هم اعتراف دارید) بلکه از همۀ اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.
و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیۀ تطهیر محمد ، علی ، فاطمه ، حسن ، حسین علیهم الصلاة والسلام بودند.
به علاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگویی آنها را نموده اند.
ص: 1103
راجع به مولانا امیرالمؤمنین قبلاً عرض کردم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را صدّیق و
راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.
و اما دربارۀ حضرت صدیقه کبری فاطمه(علیها السّلام) اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 42 جلد دوم حلیة الاولیاء(1) از عایشه روایت می نماید که گفت :
«ما رأيت أحداً قطّ أصدق من فاطمة غير أبيها»
(هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش).
حافظ : این ادعای شما دربارۀ نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلّم است؛ چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملاً مأنوس هستید.
تصدیق بفرمایید در این موضوع اشتباه فرمودید؛ چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری این است که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه درباره آن پنج تن شریف باشد قطعاً ضعیف است!
برای آن که خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آن که صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط به ازواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و به دیگران ملحق نمود!
داعی: این ادّعای جناب عالی به جهاتی مردود است. اولاً : این که فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط به ازواج است. پس علی و فاطمه(علیهما السّلام) خارجند از شمول آیه شریفه.
جوابش آن است که در عرف عام، بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول بر می گردند.
علاوه بر این که در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است حتی در خود
ص: 1104
قرآن کریم نظیر آن بسیار است. مخصوصاً در خود همین سورۀ احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آنها برگشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلاً در معرض فکر شما قرار دهم.
ثانیاً: اگر این آیه دربارۀ زوجات رسول الله بود بایستی ضمیر تأنيث مربوط به آنها آورده بفرماید: «ليذهب عنكّن ويطهر کنّ» چون به صیغهٔ تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.
نواب: مگر به گفتهٔ شما فاطمه رضی الله عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تانیث در او نیامده.
داعی : آقایان ( اشاره به علما ) می دانند که صیغهٔ تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه(علیها السّلام) در جمعیت ، به اعتبار تغلیب است؛ چه آن که تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغهٔ تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف نیست؛ بلکه کاملاً قوی است.
و اگر آیه درباره زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر به
کلی غلط بود.
علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرۀ خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.
چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق محرقه (1)گوید:
«اکثر مفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السّلام) نازل گردید لتذكير ضمير عنكم ويطهرکم به اعتبار آن که ضمیر عنكم ويطهّركم ضمیر جمع مذکر است.»
ص: 1105
گذشته از این دلایل واضحه، زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داخل اهل بیت نیستند.
چنانچه در صحیح مسلم (1) و جامع الاصول (2) روایت شده است که حصین بن سمره از زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از اهل بیت اند؟ زید گفت: نه به خدا قسم: زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه بر ایشان حرام است و به هر خانه و به هر کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.
ثالثاً گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلاً از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کنند .
چنانچه امام ثعلبی در تفسیر کشف البيان (3) و امام فخر رازی در صفحه 783 جلد
ص: 1106
ششم تفسير كبير(1) و جلال الدین سیوطی در صفحه 199 جلد پنجم درّالمنثور(2) و صفحه 264 جلد دوم خصائص الکبری (3) و نیشابوری در جلد سیم تفسیر(4) و امام عبدالرزاق الرسعنی در تفسير رموز الكنوز و ابن حجر عسقلانی در صفحه 207 جلد چهارم اصابة (5) و ابن عساکر در صفحه 204 و 206 جلد چهارم تاریخش(6) و امام احمد حنبل در صفحه
ص: 1107
331 جلد اول مسند(1) و محب الدین طبری در صفحه 188 جلد دوم رياض النضرة (2) و مسلم بن حجّاج در صفحه 331 جلد دوم و در صفحه 130 جلد هفتم صحیح (3) و نبهانی در صفحه 10 شرف المؤبد ( چاپ بیروت ) و محمدبن یوسفی گنجی شافعی در باب 100 كفاية الطالب (4) با نقل شش خبر مسنداً و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 33 ینابیع المودّة(5) از صحیح مسلم و شواهد(6) حاکم از عایشه ( امّ المؤمنين ) و ده خبر از ترمذی
ص: 1108
و حاکم و علاءالدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمدبن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه(1) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه ( ربيب النبیّ ) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقّاص و واثلة بن اسقع و ابوسعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطهیر در شان پنج تن آل عبا نازل گردیده.
و حتى ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در صفحه 85 و 86صواعق (2) از هفت طریق با اعتراف به صحت این وقعهٔ مهمه را نقل نموده که این آیه در شأن محمد علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.
و سید ابی بکربن شهاب الدین علوی در صفحه 14 تا ص 19 کتاب رشفة الصادي من بحر فضائل بنى النبي الهادی (3) (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و ابن ابی حاتم و طبرانی
ص: 1109
و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجّاج و ابن ابی شیبه و سمهودی، با تحقیقات عمیقه از اکابر علمای خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.
به علاوه استدلالاً ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه شریفه می باشند.
و در جمع بين الصحاح الستّه عن موطأ مالک بن انس الاصبحي وصحاح(1) بخاری و مسلم(2) و سنن ابی داود و سجستانی و ترمذی(3) و جامع الاصول (4) بالاخره عموم علما
ص: 1110
و محدّثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده، اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه به این همه اخبار متکاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان نمی زند.
نیست خفاشک عدوی آفتاب*** او عدوی خویش آمد در حجاب
ص: 1111
منتها بعضى مبسوطاً با نقل حریره نوشته اند و بعضی به اختصار نقل نموده اند. از جمله امام ثعلبی در تفسیر(1) و امام احمد بن حنبل در مسند(2) و ابن اثیر در جامع الاصول از صحیح ترمذی و مسلم به مختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنين ام سلمه زوجۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که گفت :
«رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در منزل من بود که فاطمه(علیها السّلام) ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود، در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم، پیغمبر به فاطمه(علیها السّلام) فرمودند: برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور طولی نکشید علی و حسنین(علیهما السّلام) و آمدند مشغول خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود:
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهِيرَاً »
(اراده پروردگار است که هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند ).
آن گاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارکش سوی آسمان بلند نموده عرض کرد:
«اللهم هؤلاء أهل بيتي وعترتى فأذهب عنهم الرجس أهل البيت
ص: 1112
وطهّرهم تطهيراً.»
(پروردگارا اینها اهل بیت و عترت مناند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی ).
ام سلمة گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم: من هم با شمایم؟ أنا معكم يا رسول الله قال : انك علی خیر حضرت فرمود: تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی به این معنی که رتبهٔ اهل بیت مرا نداری و در زمره آنها نیستی ولی عاقبت به خیری پس این آیۀ شریفه دلالت تام دارد بر این که این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و نفاق و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاک اند.
چنانچه امام فخر رازی در تفسیر(1) خود گوید:
ليذهب عنکم الرجس؛ یعنی جمیع گناهان را از شما زائل گردانيد ويطهّركم تطهيرا يعنى خلعت های کرامت خود را به شما پوشانید .
واقعاً جای تعجب است از علمای بی انصاف که در کتب معتبرۀ خود نقل می نمایند که علی و فاطمه(علیهما السّلام) مشمول آیه تطهیر بودند و مُعرّی و مُبرّی از هر رجس بودند که اهمّ از همه ارجاس دروغ می باشد مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارهٔ فاطمه(علیها السّلام) و تكذيب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک! نمی دانم مردمان با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.
فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریّه و باطنیّه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادّعای جابر را که یک فرد
ص: 1113
مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!
حافظ: هرگز نمی توان باور نمود که خلیفهٔ پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که به رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته عمداً در مقام غصب فدک برآید؛ قطعاً انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریۀ فدک داشته که آن را غصب نماید ؟
داعی: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه مستاصل نمودن خاندان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عترت طاهرۀ آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آن که مردمان دنیا طلب به جایی می روند که دنیای آنها اداره شود.
خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد قطعاً مردم رو به آنها می روند ، فلذا نه تنها فدک را سياستاً غصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.
از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیۀ شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را به رسول الله و آل طاهرین آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين حرام نموده به اجماع جمهور امت ، باب خمس را بر روی آنها باز و صریحاً فرموده:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالمَسَاكِينِ وَابْنِ السَبِيلِ »(1)
(ای مؤمنان بدانید که هر چه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم)
ص: 1114
خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفرماندگان است).
تا افراد و ذراری آن حضرت، تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند. ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند. خلیفه ابی بکر به اتفاق هم دستان خود، حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند: خمس باید به مصرف تجهيزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا؛ دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس حق ثابت مسلّم را هم از آنها منع نمودند. چنان چه امام شافعی محمدبن ادریس در صفحه 69 کتاب الأمّ (1) در این باب گوید :
«وامّا آل محمد الذين جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا يعطون من الصدقات المفروضات شيئاً قل أو كثر لا يحلّ لهم ان ياخذوها ولا يجزى عمن يعطيهموها إذا عرفهم »
تا آنجا که گوید:
«وليس منعهم حقّهم فى الخمس يحلّ لهم ماحرم عليهم من الصدقة»
به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه به آنها کفایت دین از آنها نمی نماید. و منع نمودن حق خمس را از آنها ( یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سبب حلّيت صدقه محرّمة بر آنها نمی شود ).
و از زمان خلافت عمر بن الخطاب، به عذر آن که خمس زیاد شده و نتوان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را محروم از حق مسلّم خدا داده نمودند.
ص: 1115
حافظ: امام شافعی رحمه الله فرموده است: باید خمس به پنج قسمت شود سهم پیغمبر به مصرف و مصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوي القربي و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.
داعی: در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به اتفاق جمهور مفسرین این آیه برای مساعدت
ذراری و اقارب رسول الله گردید و به مصرف آنها می رساندند. پس در نظر فقهاء اماميه تبعاً لعترة الائمة الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به شش قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی به امام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که به مصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول الله این حق را از بنی هاشم سلب نمودند. چنانچه اکابر علمای شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّالمنثور (1)و طبری(2) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3) و جارالله زمخشری درکشّاف (4) و قوشچی در
ص: 1116
شرح تجرید(1) و نسائی در کتاب الفیء (2) و دیگران همگی اقرار به این معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران با هوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد ؟!!
حافظ: آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جایز نمی دانید قطعاً خلیفه ابی بکر و عمر رضی الله عنهما برای کمک به مسلمین اجتهاداً اعمال نظر نمودند!!!
داعی : بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ آیا شما رأی و نظر خلیفه ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول الله قرار می دهید آیا انصافاً جایز است.
خدا و پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید. شما را به خدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟
قطعاً هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید به آن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است؟
علاوه بر اینها خداوند علی(علیه السّلام) را شاهد و گواه پیغمبر قرار داده و صریحا می فرماید:
«أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدُ مِنْهُ » (3)
ص: 1117
(آیا پیغمبری که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن ) دارد با گواهی صادق (مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است ) )
حافظ : آن چه در نظر دارم مراد از صاحب بینه رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و شاهد او قرآن
کریم می باشد شما با چه دلیل و برهان شاهد را به علی کرم الله وجهه تعبیر نمودید؟
داعی : دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر به رأی نمایم، بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند به ما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی(علیه السّلام) می باشد.
علاوه علما و مفسرین چنین نقل نموده اند قریب سی حدیث از اکابر علمای خودتان مانند امام ابو اسحق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش(1) نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّالمنثور (2) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم و ابونعیم نقل نموده و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین(3) به سه سند و سلیمان بلخی (4) حنفی در باب 26 از ثعلبی و
ص: 1118
حموینی و خوارزمی و ابونعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبدالله و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابونعیم اصفهانی(1) به سه طریق و طبری(2) و ابن مغازلی (3) فقیه شافعی و ابن ابی الحدید (4) معتزلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 كفاية الطالب(5) و بسیاری دیگر از علمای شما این عقیده را دارند و به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب (علیه السّلام)
ص: 1119
است و خطیب خوارزمی در مناقب(1) گوید از ابن عباس پرسیدند: مراد از شاهد کیست؟ گفت: «هو على يشهد للنبيّ وهو منه» او علی است که شهادت برای پیغمبر داده و آن (بزرگوار) از پیغمبر است.
پس بنا بر دلایل و اخبار معتبره که اکابر علمای خودتان تصدیق دارند، بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی را که خداوند او را شاهد بر پیغمبر قرار داده.
همان قسمی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای خزیمۀ بن ثابت ، مزیّتی قایل شد که شهادت او را برابر دو نفر قرار داد و ذوالشهادتین خواند خدای متعال هم در این آیه مزیّتی برای علی قایل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرار داد. علاوه بر آن که به حکم آیه تطهیر علی(علیه السّلام) معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.
نمی دانم چگونه جرأت کردند و به چه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع رد شهادت گفتند: شهادت علی قبول نيست ، لانّه يجر النفع إلى نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است و جرّ نفع به سوی خود می نماید لذا شهادتش مردود است.
گذشته از اهانتها و کنایات بسیاری که در مجلس حضوراً و غیاباً ابراز نمودند که به
ص: 1120
بعض از آنها قبلاً اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.
همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید به مثل مولای متّقیان اميرالمؤمنين (علیه السّلام) شخصیت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتناترین اشخاص به دنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، دنیا طلب و بلکه بالاتر كلماتی بگویند که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند؟
خلاصه با جملۀ « انّه يجر النفع إلى نفسه» به مردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی چون در این قضیه ذی نفع است به نفع عیالش ( العياذ بالله ) شهادت دروغ بدهد لهذا شهادتش قابل قبول نیست.
خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عده ای مردم بازیگر رد نمودند!
آیا این بود نتیجۀ نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره علی بن ابی طالب(علیه السّلام) ؟
که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشیّه درد دل می کند و می فرماید :
«صبرت وفى العين قذى وفى الحق شجى »
(صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد )
این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.
بی خود نبوده که می فرمود:
«والله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه »
( به خدا قسم پسر ابوطالب، انس و علاقه اش به مردن بیشتر است از بچه رضیع به پستان مادر. )
ص: 1121
آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقى الأولين والاخرين عبد الرحمن بن ملجم مرادی ، شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد، در محراب عبادت می فرمود: «فزت و ربّ الكعبة » یعنی راحت شدم به خدای کعبه.
آقایان! روزهای اول به شهادت تاریخ آن هم به نقل مورخین بزرگ خودتان ، شد آن چه نباید بشود کردند آن چه نباید بکنند و گفتند آن چه نباید بگویند. ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند، عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمایید و امر را بر مردم بی خبر مشتبه کنید، با این که می دانید ایذاء على بن ابی طالب (علیه السّلام) محققاً ایذاء رسول الله است.
چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند (1) خود به چند طریق و امام ثعلبی در تفسیر(2) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(3) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
فرمود:
«من آذى عليّا فقد آذانى ايها الناس من آذى عليّا بعث يوم القيمة يهوديّا او نصرانيّا. »
(کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی )
ابن حجر مکی (4) در صفحه 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایة الطالب (5) مسنداً از رسول اکرم نقل
ص: 1122
نموده اند که فرمود: « من آذى عليّاً فقد آذانی » ( هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده ). حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حديث رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عبادت است. این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میرسید علی همدانی شافعی در مودة القربى و حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب مانزل من القرآن في على و خطیب خوارزمی در مناقب (1) و ابن مغازلی شافعی در مناقب و حاكم ابوالقاسم حسکانی(2) از حاکم ابو عبدالله حافظ از احمدبن محمدبن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عبادبن یعقوب از ارطاط بن حبیب از ابوخالد واسطی از زید بن علیّ بن الحسین(علیهما السّلام) از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب (علیه السّلام) نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره موی خود را به دست گرفته و گفتند : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این قسم موی مبارک خود را به دست گرفت و فرمود:
«يا علىّ من آذى شعرة منك فقد آذانی و من آذاني فقد آذى الله ومن آذى الله فعليه لعنة الله.»
(یا علی هر کس به موئی از تو ایذاء رساند به من ایذاء رسانیده و هر کس به من ایذاء رساند به خدا اذیّت رسانیده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند ).
و سید ابی بکربن شهاب الدین علوی در ص 60 کتاب رشفة الصادى من بحر فضائل
ص: 1123
بنی النبی الهادی(1) ( چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303 ) ضمن باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم، با قول صحت حدیث از مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) روایت نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله »
(هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال ) ).
امید است عرایض صادقانه ام مؤثر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت، آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است.
( در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی به صورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد).
آقایان قدری فکر کنید، دقیق شوید خودتان را در معرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت ( آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و همگی با او بیعت نموده و سرتسلیم در مقابل او به أمر خدا و پیغمبر فرود آوردند) آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولادهای فاطمه صدّیقه مظلومه را ضبط نمایند بر آن دو امانت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس دشمن شاد بیرون رفتند.
این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت!
حافظ: بدیهی است در اوایل امر ، بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت ، امر اصلاح شد چون دید خلیفه حکم به حق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت!
ص: 1124
داعی: اگر امر چنین است پس چرا اکابر علمای خودتان برخلاف این معنی می نویسند مانند بخاری(1) و مسلم(2) دو عالم موثق در صحیحین خود نوشته اند :
«فوجدت أى فغضبت فاطمة على ابى بكر فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفيت فلمّا توفيت دفنها زوجها علىّ ليلاً ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها»
( وجد در لغت چنان که فیروزآبادی در قاموس گوید، به معنای خشم و غضب است یعنی؛ فاطمه(علیه السّلام) در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و بر او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود، آن گاه امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازۀ بی بی گذارد.
چنانچه بخاری در صفحه 9 ضمن جزء پنجم صحیح باب غزوه خیبر و نیز در صفحه 87 جلد هفتم در باب قول النبی لانورث ما تركناه صدقه نقل نموده است که «فهجرته فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت.»
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایة (3) همین خبر را نقل نموده و نیز
ص: 1125
ابومحمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14 الامامة والسياسة (1) آورده كه فاطمه(علیها السّلام) در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود:
«انّى أشهد الله وملائكته انّكما اسخطتمانى وما ارضيتماني لئن لقيت النبيّ لأشكونّكما ».
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دو نفر ( ابی بکر و عمر) مرا به سخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.) و نیز در همان کتاب نوشته است غضبت فاطمة من ابى بكر وهجرته إلى ان ماتت ( غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را به همین حال غضب تا زمان مرگ ).
در مقابل این اخبار اخبار و احادیث دیگری در کتب معتبره شما بسیار ثبت است که آقایان بی طرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعا گو بیان نمایید.
از قبیل خبر معروفی که عموم علمای خودتان مانند امام احمد در مسند(2) و سلیمان
ص: 1126
قندوزی در ينابيع المودّة و میرسید علی همدانی در مودّة القربى و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود:
«فاطمة بضعة منّى وهى نور عينى وثمرة فؤادى و روحى التي بين جنبی من آذاها فقد آذانی و من آذاني فقد آذى الله ومن اغضبها فقد اغضبنى يؤذيني ما آذاها.»
(فاطمه پاره تن من است و میوه دل و نور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده اذیت می کند مراکسی که او را اذیت نماید. )
ص: 1127
ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه (علیها السّلام) از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«فاطمة بضعة منّى يؤذيني ما آذاها ويريبني ما ارابها »
( فاطمه پاره تن من است مرا اذیت می نماید کسی که او را اذیت نماید -- به من بدی می نماید کسی که به او بدی نماید).
محمدبن طلحه شافعی در صفحه 6 مطالب السؤول و حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 40 جلد دوم حلية الأولياء و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوى نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«انّما فاطمة ابنتى بضعة منّى يريبنى ما ارابها ويؤذيني ما آذاها.»
(جز این نیست که فاطمه دختر من پاره تن من است کسی که به او بدی نموده به من بدی نماید و کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده. )
و ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در صفحه 214 جلد دوم محاضرات الادباء نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«فاطمة بضعة منّى فمن اغضبها فقد اغضبني.»
(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده).
حافظ ابوموسى بن المثنى بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در صفحه 375 جلد 4 اصابه و ابویعلی موصلی در سنن و طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در صفحه 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابونعیم اصفهانی در فضایل الصحابه و حافظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در صفحه 175 تذکره و محبّ الدین طبری در صفحه 39 ذخایر و ابن حجر مکی در صفحه 105 صواعق و
ابو العرفان الصبّان در صفحه 171 اسعاف الراغبین نقل نمودهاند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دخترش فاطمه (علیها السّلام) فرمود:
« يا فاطمة انّ الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك.»
ص: 1128
(ای فاطمه به درستی که خداوند غضب می کند به غضب تو و راضی می شود به رضای تو).
و محمدبن اسماعیل بخاری در صفحه 71 صحیح(1) در باب مناقب قرابة رسول الله از مسور بن مخرمه - و نیز در صفحه 75 نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«فاطمة بضعة منّى فمن أغضبها فقد أغضبني»
(فاطمه پاره تن من است پس کسی که او را به غضب آورد مرا به غضب آورده )
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم (2) و سنن ابی داود (3) و ترمذی (4) و مسند امام احمد بن حنبل(5) و صواعق(6) ابن حجر و ينابيع المودّة (7) شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمه(علیها السّلام) بسیار رسیده است چگونه
ص: 1129
این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت.
شیخ: این اخبار صحیح است ولی درباره علی کرّم الله وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد ازدواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست و مرادش علی بوده است!!!
داعی : فرق بین انسان و انواع حیوانات ، بسیار است. از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد به دو قوۀ قویه ای است که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.
یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شئون زندگی تحت راهنمایی فکر و عقل باشد به این معنی که هر چه شنید فوری مورد قبول ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلّاجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد والاّ رد نماید. لذا در قرآن مجید فرماید :
«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ وَأُولَئِكَ هُم أولُوا الأَلْبَاب » (1)
بشارت ده (ای رسول به حق ) آن بندگانی که چون سخن بشنوند پیروی کنند نیکوتر آن را آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند ).
یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آن که در دستگاه با عظمت عقل جرح و تعدیلش کنند امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشته گان ، این
ص: 1130
جملات را می گویید بدون تفکر و تعقل. اینک مجبورم مختصراً جوابی عرض کنم.
اولاً علمای خودتان تصدیق نموده اند ( چنان چه قبلاً عرض شد) که علی(علیه السّلام) مشمول آیه تطهیر است طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزّه و مبرّا می باشد .
و دیگر آن که در آیه مباهله خداوند او را به منزلۀ نفس پیغمبر خوانده که ليله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم از طرف دیگر باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دساتیر آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره 33( احزاب ) فرموده:
«وَمَا كَانَ لَكُم إِنْ تُؤْذُوا رَسُولَ الله »
(و نباید هرگز رسول الله را (در حیات) و بعد از ( وفات ) بیازارید. )
چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که به واسطه افعال گفتار او رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قایل نشده و امر نکاح به حکم آیه 3 سوره 4 (نساء) « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِسَاءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَ رُبَاع » ( به نکاح خود از زنان آرید آن کس که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دو یا سه یا چهار ) عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیرالمؤمنین(علیه السّلام) چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا و رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (گرچه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیرالمؤمنین (علیه السّلام) جائز نبوده در حیاة حضرت زهرا(علیها السّلام) زنی دیگر اختیار نمايد لكن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده ).
پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات امویها می باشد که اکابر علمای خودتان هم اعتراف به این معنی دارند.
ص: 1131
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اول شرح نهج البلاغه (1) از شیخ و استاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و گوید: معاوية بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معین نموده بود که جعل اخبار قبیحه درباره على(علیه السّلام) بنمایند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابوهریره و عمروبن عاص ومغيرة بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابوهریره گوید: ابوهریره کسی است که روایت نموده حدیثی را که معنای آن این است که علی(علیه السّلام) خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود فاطمه پاره تن من است کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید.
آن گاه ابو جعفر اسکافی گوید: « والحديث مشهور من رواية الكرابیسی » یعنی این
ص: 1132
حدیث مشهور است به روایت کرابیسی به این معنی که هر روایت بی اساسی را کرابیسی می خوانند.
و ابن ابی الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسوربن محزمة الزهر روایت شده و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد ) در کتاب تنزيه الانبياء والائمه گوید: این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول نمی باشد.
زیرا بنا بر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرۀ خودتان رسیده، مبغض على منافق است. منافق به حکم قرآن مجید اهل آتش می باشد، پس روایت او مردود است.
به علاوه اخبار در مذمت ایذاء کنندگان به فاطمه(علیها السّلام) فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابوهریره در خطبۀ ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.
از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت سیزدهم از مودة القربي (1) حدیثی از سلمان محمّدی نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«حبّ فاطمة ينفع فى مائة من المواطن أيسر تلك المواطن الموت والقبر والميزان والصراط والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمة رضيت عنه ومن رضيت عنه رضى الله عنها ومن غضب عليه ابنتي فاطمة غضبت عليه ومن غضبت عليه غضبت الله عليه ويل لمن يظلمها ويظلم بعلها عليّاً وويل لمن يظلم ذريّتهما وشيعتهما.»
( دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها
ص: 1133
مرگ است و قبر و میزان و صراط و حساب. پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او ، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد. و کسی را که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش علی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه(علیهما السّلام) ) .
برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد. اینک آقایان محترم بفرمایید این اخبار صحیحه که در کتب معتبره فریقین بسیار است با اخباری که قبلاً عرض کردم که اکابر علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد ؟
حافظ: این اخبار صحیح است و در کتب معتبرۀ ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولاً راجع به حدیث کرابیسی، راجع به خواستگاری علی کرّم الله وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حلّ معمّا فرمودید.
ثانیاً مراد از غضب در این اخبار، غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی الله عنها بر ابی بکر و عمر رضی الله عنهما که در تمام کتب صحیحۀ ما رسیده غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه رضى الله عنها بر شیخین رضی الله عنهما غضب ننموده.
و البته هر کس فاطمه را به غضب دینی بیاورد قطعاً مغضوب غضب خدا و پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خواهد بود.
ولی این غضب فاطمه رضی الله عنها یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حسّاسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود!
ص: 1134
چون فاطمه رضی الله عنها درخواست فدک نمود و خلیفه موافقت به ردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعداً همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد به حکم خلیفه. و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلّله همانا سکوت آنها بوده است!!.
و حتّى على كرّم الله وجهه وقتی هم به خلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که به حکم خلفای قبل راضی بوده است!!.
داعی: مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است ولو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمایید جوابها بماند برای فردا شب.
( تمام اهل مجلس به صدا درآمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون به جای حسّاس رسیده ایم تا نتیجۀ این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم. )
داعی: اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل به اقتضای وقت صرف نظر می نمایم فقط به مختصری می پردازم.
اولاً: اینکه فرمودید غضب فاطمۀ صدیقه(علیها السّلام) غضب دینی نبوده بلکه هوایی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به فاطمۀ ممجّده به آیۀ تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.
و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه(علیها السّلام) به مقام کمال ایمان رسیده و مخصوصاً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«انّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها وجوارحها ايماناً إلى مشاشها.» (1)
ص: 1135
(خداوند متعال پر کرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او کنایه از اینکه فاطمه غرق در ایمان است).
هرگز هیچ مؤمن و مؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم به أوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم به حق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که باحقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم کنندگان حق بر جنازه من نماز گذارند، اولاً فاطمه ای که خداوند حکم به طهارت او مینماید - هرگز ادعای دروغ ننماید که حاکم حکم علیه او بنماید.
ثانیاً : اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زائل شود، مخصوصاً بعد از عذرخواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبر فرموده است « المؤمن ليس بحقود» یکی از صفات و علائم مؤمن آن است که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته باشد و نیز در خبر دارد که می فرماید : مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد به فاطمۀ صدیقۀ طاهرۀ ممجّده به آیۀ تطهیر که سرا پا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله به شهادت خداوند متعال پاک و مبرّا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.
و از طرفی هم اتفاق فریقین است که فاطمه(علیها السّلام) با حالت غضب و نارضایتی از ابی بکر و عمر از دنیا رفت.
پس معلوم می شود که غضب بی بی، دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدر بزرگوارش خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صادر شده لذا غضب نمود به غضب دینی و این همان غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.
ص: 1136
ثالثاً : فرموديد سكوت فاطمه علامت رضای آن معصومۀ مظلومه بوده. ايضاً اشتباه فرمودید.
هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم مظلوم مجبور به سکوت می شود تا حفظ آبروی خود را در مقابل هو و جنجال بنماید.
و حضرت بی بی مظلومه فاطمه(علیها السّلام) راضی که نبوده به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت. چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصاً دو عالم بزرگ موثق شما بخاری و مسلم که نوشتند :
«فغضبت فاطمة على ابى بكر فهجرته ولم تتكله حتّى توفّيت.»
( غصب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود. )
رابعاً : فرمودید که چون علی(علیه السّلام) در دوره تصدی خلافت ( ظاهری ) فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه(علیها السّلام) نداد علامت رضاء به حکم بوده باز هم اشتباه فرمودید.
چه آن که بزرگوار در دورۀ خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام به هر کاری که می خواست بکند و یا حکم به حقی کند یا بدعتی را از میان بردارد به مجردی که اقدام به امری می نمود فریادها بلند می شد.
اگر آن حضرت فدک را به اولادهای فاطمه بر می گرداند ، قطعاً فرصت به دست مخالفین مخصوصاً معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طريقۀ ابی بکر و عمر رفتار نموده.
علاوه صدور چنین حکمی از آن حضرت، مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آن که برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته
ص: 1137
و کردۀ سابقین خود بتواند رفتار نماید.
چنانچه در قضیه منبر و نماز تروایح معلوم شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی منبر را از محلی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند وقتی آن حضرت به مقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را به جای اولی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخواست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیرۀ شیخین عمل شود، ولو مطابق عمل رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود ؟!
و همچنین مردم را از نماز تروایح به جماعت منع نمود. باز فریادها بلند شد که علی می خواهد برخلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.
نواب: قبله صاحب نماز تروایح چه بوده که علی کرّم الله وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.
داعی تروایح در لغت جمع ترویحه در اصل اسم برای جلسه می باشد ، بعدها نامیده شده به جلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی ، در لیالی رمضان المبارک شد ( یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).
بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیه ، فقط نمازهای فریضه و واجب را به جماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبی ممنوع است؛ زیرا خود پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«انّ الصلاة بالليل فى شهر رمضان من النافلة في جماعة بدعة وصلاة الضحى معصية ألا فلا تجتمعوا شهر رمضان في النافلة ولا تصلّوا صلاة الضحى فانّ قليلاً من السنة خير من كثير من بدعة ألا وانّ كلّ بدعة
ضلالة وكل ضلالة سبيلها إلى النار .»(1)
ص: 1138
(ای گروه مسلمانان ) نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید پس به درستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغمبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است به سوی آتش جهنم.)
شبی عمر در دوره خلافت سال 14 هجری وارد مسجد شد، دید چراغها روشن و مردم جمع اند پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم جمع شده اند برای نماز تطوع به جماعت گفت: «بدعة ونعمت البدعة ». این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!!
بخاری در صحیح(1) از عبدالرحمن بن عبدالقاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند گفت: به جماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد اُبی بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد. شب بعد که به مسجد آمد دید مردم امر را اجراء نموده و به جماعت می خوانند گفت: «نعم البدعة هذه » يعنى خوب بدعتی است ابن بدعت!!
از آن زمان این عمل معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) حضرت این عمل را منع نمود(2) که چون در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معمول نبوده بلکه ممنوع
ص: 1139
بوده بایستی عمل شود.
تا زمانی که به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه از آن حضرت درخواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل به جماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را
از خودشان به امامت برقرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن را طلبید فرمود : تازیانه بردار و این جمعیت را منع نما از آن که نماز نافله را به جماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید!
با آن که خود می دانستند زمان رسول خدا چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول بوده زیر فرمان و دستورات مولانا علی(علیه السّلام) نرفتند با این که مطابق دستور پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود!
پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را به اولادهای فاطمه بدهد؟ اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلماً غصب شده باید به وارث مظلومه برگردد، فوری فریادها بلند می شد که علی بن ابی طالب مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولادهای خود ضبط نموده. لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه بیاید و حق آنها را بگیرد.
پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای به حکم نبوده و اگر آن حضرت عملیات خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اولاً: با آنها محاجّه
ص: 1140
نمی فرمود و ثانیاً: درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.
چنانچه در نهج البلاغه(1) است ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند می نویسد:
«كانت في أيدينا فدك من كلّ ما اظلته السماء فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين ونعم الحكم الله.»
(از تمام آن چه آسمان بر آن سایه افکنده است (از مال دنیا ) فدک در دست ما بود که گروهی (خلفاء قبل) بر آن بخل ورزیدند (و از دست ما گرفتند) و دیگران (فاطمه و اولادهایش ) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حکم و داوری است که بین حق و باطل حکم خواهد نمود )).
و اما این که فرمودید : فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت.
باز هم خیلی اشتباه فرمودید چه آن که چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنان چه در اخباری که قبلاً عرض شد ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ به حال نارضایتی و غضب باقی بود.
اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب به عرضتان می رسانم که ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی در سال 276 هجری در صفحه 14 جلد اول تاريخ الخلفاء الراشدين معروف به الامامة والسياسة (2) و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید(3) و غیره در کتب معتبره خود نقل نموده اند که «قال عمر
ص: 1141
لابی بکر انطلق بنا الى فاطمة فانّا قد اغضبناها» یعنی عمر به ابی بکر گفت : بیا با من برویم به سوی فاطمه زیرا که ما او را به غضب آورده ایم ( و در بعض اخبار است که ابی بکر به عمر گفت با من بیا برویم و ظاهراً این صحیح است ). خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمۀ مظلومه، بی بی اجازه ملاقات نداد علی(علیه السّلام) را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی سکوت اختیار کرد آن حضرت به همین مقدار اکتفا کرده اجازه ورود داد. وارد شدند. سلام کردند. بی بی مظلومه رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت : ای حبیبۀ رسول خدا به خدا قسم خویشی رسول الله را دوست تر دارم از خویشی خودم و ترا از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم ای کاش بعد از رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرده بودم.
من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و اگر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود: « لا نوّرث ماتركنا فهو صدقة.»
حضرت فاطمه(علیها السّلام) به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود: من حدیثی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به یادشان می آورم ، شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود:
«رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة من سخطى فمن احبّ فاطمة ابنتي فقد احبّنى ومن ارضى فاطمة فقد ارضانى ومن اسخط فاطمة فقد اسخطنی »(1)
(رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده. )
ص: 1142
قالا نعم سمعناه من رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفتند: بلی شنیدیم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این کلمات را. آن گاه بی بی مظلومه فرمودند:
«فانّى اشهد الله وملئكة انكما اسخطتمانى وما ارضيتمانی ولئن لقيت النبى لا شكونكما اليه.»
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه به خشم آوردید اگر پیغمبر را ملاقات نمودم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود. )
ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت آن گاه فاطمه با ناله فرمود:
«والله لادعون الله عليك في كلّ صلاة اصليّها ثم خرج باكياً»
یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش را گرفتند دلداریش می دادند گفت: وای بر شما همه خوشحال به خانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید لاحاجة في بيعتكم أقیلونی بیعتی(1) هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید به خدا قسم میل ندارم بیعت من برگردن مسلمانی باشد بعد از آن چه دیدم و شنیدم از فاطمه (علیها السّلام)انتهى.
پس از این قبیل اخباری که اکابر علمای خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمۀ مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پرغصه از دنیا رفت و ابداً رضایت از آنها پیدا ننمود!
بالاترین دلیل بر غم و غصه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت
ص: 1143
آن است که به همسر خود مولانا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) وصیت نمود:
«وما تشهد أحد جنازتي من هولاء الذين ظلمونى وأخذوا حقّى فانّهم عدوىّ وعدوّ رسول الله ولا تترك أن يصلّى علىَّ أحد منهم ولا من أتباعهم وادفنّى فى الليل إذا أو هنت العيون ونامت الأبصار.» (1)
( نباید احدی از این مردمانی که به من ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند؛ زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خدا هستند و نگذار احدی از این جماعت و نه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها به خواب رفت مرا دفن بنما ).
چنانچه بخاری در صحیح(2) گوید : وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمود هر چند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.
بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمه طاهره(علیها السّلام) را حسب الوصية خودش شبانه دفن نمودند.
آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهید، پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت به کار برد، وقت مردن یک دختر از خود به یادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم ليلاً ونهاراً سرّاً وجهراً بنماید که در کتب معتبره اکابر علمای خودتان
هم پر است که فرموده: فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او
ص: 1144
نگهداری کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما نا راضی شد من از شما ناراضی خواهم بود .
که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودّة القربی(1) گوید که پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )فرمود: من محاکمۀ سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند رضای فاطمه رضای من است و غضب فاطمه غضب من است وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم .
آن گاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند به قدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید.
صبّت علىَّ مصائب لو انّها*** صبّت على الأيّام صرن لياليا (2)
( آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب تار می گردید. )
از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه آن بی بی مظلومۀ ناکام عزیز کرده و محبوب رسول خدا از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که اللهم عجّل وفاتي سریعا(3) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه به خاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.
آقایان محترم منصفانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمۀ مظلومه(علیها السّلام) بوده
ص: 1145
یا از شدت غیظ و غضب آن بی بی مظلومه؟ آن گاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکا را مشاهده نمایید.
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم*** که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
«در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودیم مخصوصاً جناب حافظ که سر به زیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دامنش جاری و به کلمات استرجاع و استغفار مشغول و از آن شب به بعد دیگر به سخن نیامد معلوم بود بسیار متأثر گردیده و دلایل منطقی ما ایشان را که عالمی منصف بودند منقلب نمود که معناً با قبول تشیع حزن و اندوه به خود گرفت چای آوردند احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان
صبح مجلس خاتمه پیدا نمود.
ص: 1146
شب های پیشاور: جلد سوم
مؤلّف : سلطان الواعظین شیرازی
تحقق عبدالرضا درایتی
ص: 1147
ص: 1148
ص: 1149
ص: 1150
ص: 1151
جلسه نهم / 1163
مطاعت عایشه - فضائل امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - فضیلت ساختگی برای ابوبکر و عمر - خلافت خلفای سه گانه مشروعیت ندارد- خلافت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - اتحاد نورانی پیامبر و علی (علیه السّلام)-
اجداد پیامبر و علی (علیه السّلام) مشرک نبودند- ایمان ابو طالب - مطاعت معاویه - توهین و اذیت
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) توهین و اذیت پیامبر است - محبت علی(علیه السّلام) ایمان و بغض او کفر است - همه اصحاب پیامبر عادل نبودند - جواز متعه - ولادت امیرالمؤمنين (علیه السّلام) - همراهی نام
اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به نام پیامبر در عرش- نام گذاری امیرالمومنین(علیه السّلام) - زهد امیرالمؤمنين (علیه السّلام) امير المؤمنين(علیه السّلام) و سقيفه
اشکال به شیعیان که به عایشه نسبت خبث و فحش می دهند و جواب آن...1167
اشاره به قضیه افک و مبرا بودن عایشه از خبث و فحش و قذف...1168
زوجین در ممدوحیت و مذمومیت مماثل نیستند...1168
زن نوح و لوط به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود...1169
در چگونگی خیانت زنهای نوح و لوط ...1171
معنای آیه شریفه ...1172
اشاره به حالات عایشه...1172
ص: 1152
آزار دادن عایشه پیغمبر را ... 1174
گفتار سوده زوجۀ رسول الله ...1177
مخالفت و جنگ عایشه با علی (علیه السّلام)... 1178
فضائل علی قابل شماره نیست...1179
اخبار در فضایل و مناقب على...1181
دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد...1183
کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره به امر عایشه...1193
ممانعت نمودن عایشه از دفن نمودن امام حسن(علیه السّلام) در جوار پیغمبر ...1194
سجده و شادی نمودن عایشه در شهادت امیرالمؤمنين (علیه السّلام)...1197
کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان ...1199
نصایح ام سلمه به عایشه...1204
یادآوری نمودن ام سلمه فضایل علی را برای عایشه...1205
اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است...1208
دلائل دیگر بر بطلان اجماع...1208
اعتراض بر مجلس شوری...1209
اعتراض بر حکمیت عبدالرحمن بن عوف...1210
ظلم فاحش به مقام مولانا امیرالؤمنين (علیه السّلام). ...1212
خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده ...1213
خلافت علی به اجماع نزدیکتر بود...1214
علی (علیه السّلام) متمایز از سایر خلفاء بوده...1216
اشاره به رؤس فضائل و کمالات....1218
در نسب پاک علی(علیه السّلام)...1219
در خلقت نورانی علی(علیه السّلام) و شرکت او با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1221
در نسب جسمانی علی (علیه السّلام)...1225
اشکال در پدر ابراهیم(علیه السّلام) که آزر بوده و جواب آن ...1226
ص: 1153
در اباء و امهات پیغمبر مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند...1228
اختلاف در ایمان ابی طالب...1232
اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب...1233
در حدیث ضحضاح و جواب آن...1235
مجعول بودن حدیث ضحضاح...1235
دلائل بر ایمان ابوطالب...1236
اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابوطالب...1238
اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد...1239
اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الا الله...1242
گفتگوی پیغمبر با ابوطالب در ابتداء بعثت...1244
آیات و اخبار داله بر لعن معاویه و یزید...1252
کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن و عمار و حجربن عدی و مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر و غیره...1255
کشتار بسر بن ارطاة سی هزار مسلمان مؤمن را به امر معاویه...1258
امر نمودن معاویه به سب امیرالمؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار ........... 1259
دشمن علی کافر است...1264
در اصحاب پیغمبر خوب و بد بسیار بودند...1267
ايضاً دلائل بر ایمان ابیطالب...1275
ایمان آوردن جعفر طیار به امر پدر ...1277
اسلام عباس پنهانی بوده ...1281
علت پنهان داشتن ابوطالب ایمان خود را ... 1282
موضوع رافضی و سنی در حقیقت سنیها رافضی و شیعه ها سنی می باشند...1285
دلائل بر حلیت متعه...1286
اخبار از طرق اهل تسنن بر حلیت متعه...1288
اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم بعدم نسخ متعه نموده اند...1298
ص: 1154
تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است...1300
دلائل بر عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1302
مجتهد می تواند تغییر احکام دهد؟ ...1307
منع متعه سبب شيوع فحشاء و زناگردیده...1309
مولد على (علیه السّلام) در خانه کعبه بوده ...1312
نام گذاری علی(علیه السّلام) از عالم غیب و دلیل دیگر براثبات موحد بودن ابوطالب...1315
نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش اعلا ثبت گردید...1316
نزول لوح بر ابوطالب جهت نامگذاری علی (علیه السّلام)...1324
نام على جزء اذان و اقامه نیست...1327
در زهد و تقوى على (علیه السّلام)...1327
خبر عبدالله رافع...1329
خبر سوید بن غفله...1330
حلوا نخوردن على (علیه السّلام)...1331
در لباس و پوشش علی(علیه السّلام)...1333
گفتار ضرار با معاویه...1335
بشارت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زهد را به علی(علیه السّلام)...1337
خدا و پیغمبر علی را امام المتقین خواندند....1338
اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند...1343
سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها به واسطه نداشتن یاور و غیره...1345
شباهت علی با هرون در موضوع خلافت...1348
علت قعود علی(علیه السّلام) از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صبر و سکوت آن عليها و سکوت آن حضرت برای خدا ...1350
بيانات على(علیه السّلام) درعلة قعود و سکوت بعد از وفات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1352
نامه علی(علیه السّلام) به اهل مصر ...1354
خطبه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بعد از شهادت محمد بن ابی بکر ...1355
ص: 1155
خطبه شقشقیه...1357
اشکال در خطبه شقشقیه و جواب آن...1358
اشاره به حالات سید رضی...1359
خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده....1360
جلسه دهم / 1365
جهل عمر بن خطاب - علم امیرالمؤمنین(علیه السّلام) - عمر حکم تیمم را نمی دانست - خلافت حق امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است- امر نمودن پیامبر به اطاعت از امیرالمؤمنين (علیه السّلام) - اختلافات
فقهى - عزل ابوبکر و نصب على(علیه السّلام) در ابلاغ سوره برائت - فرستادن پیامبر ، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را به یمن- علی(علیه السّلام) هادی امت - سیاست امیرالمؤمنین (علیه السّلام) - مشکلات در
حکومت امیرالمؤمنين(علیه السّلام) - امير المؤمنين(علیه السّلام) عالم به غیب است - حديث مدينة العلم -
حدیث در الحكمة - منبر - اجازه نامه ها
سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن ....1367
مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسئله شرعی ...1371
اظهار عمر بعد از وفات پیغمبر که آن حضرت نمرده ...1376
امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علیه او را به اشتباه در حکم ... 1379
امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را ....1381
امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علی(علیه السّلام)...1383
بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی(علیه السّلام) و نصب نمودن پیغمبران حضرت را به مقام
قضاوت ....1386
اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبر و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت ...1390
تمام علوم در نزد علی مانند کف دست حاضر بوده ...1393
دفاع نمودن معاویه از مقام علی(علیه السّلام)....1393
اقرار نمودن عمر به عجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف به این که اگر علی نبود کار مشکل می شد...1395
ص: 1156
علی اولی و احق به مقام خلافت بوده...1399
قضاوت منصفانه لازم است...1399
مثل دزد و زوّار ...1401
قبول دیانت باید کورکورانه نباشد ...1402
داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم ...1403
امر نمودن پیغمبر به اطاعت علی(علیه السّلام) ....1406
علماء اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند...1408
اختلاف در سجده بر تربت...1409
ابراز حقیقت توأم با تاثر ...1409
در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود ....1411
فتوای ابوحنیفه بر این که مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهند... 1411
فتوی دادن اهل سنت به شستن پاها در وضو برخلاف نص صریح قرآن... 1417
فتوی دادن اهل سنت بر مسح به چکمه و جوراب برخلاف نص صریح قرآن ....1418
فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عمامه برخلاف نص صریح قرآن. ...1420
توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است...1420
شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند ...1423
علت برداشتن شیعیان مهرهایی با خود برای سجده ...1423
علت سجده نمودن بر خاک کربلا ...1424
خصائص خاک کربلا و بیانات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ...1424
عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است ...1429
عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه...1431
علت عزل ابی بکر و نصب على (علیه السّلام) ظاهراً ...1434
به قضاوت فرستادن پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على (علیه السّلام) را به یمن ...1436
علی(علیه السّلام) بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هادی امت بوده ...1436
دسائس اعادی در مقابل على (علیه السّلام) و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت ...1439
ص: 1157
اشاره به علل انقلاب در خلافت امیرالمؤمنین...1441
خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره و صفین و نهروان...1443
علم غیب را غیر از خدا احدی نداند...1449
علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیاء و اوصیاء می شود...1452
علم بر دو قسم است ذاتی- و عرضی...1453
دلائل از آیات قرانیه بر این که انبیاء و اوصیاء آنها عالم به غیب بودند...1455
مدعیان علم غیب به هر وسیله و اسباب کذابند...1457
انبیاء و اوصیاء عالم به غیب بودند...1458
ائمه طاهرین خلفاء برحق عالم به غیب بودند...1462
در نقل روات و ناقلین حدیث مدينه...1463
از جملۀ اکابر علماء شما...1464
در بیان حديث انا دار الحكمة...1471
توضیح در اطراف حدیث...1475
على(علیه السّلام) عالم به غیب بوده ...1476
علی(علیه السّلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن بوده ...1477
پیغمبر هزار باب از علم در سینۀ علی بازنمود ...1477
در طرق افاضه علم رسول الله به علی(علیهما السّلام)...1482
در جفر جامعه و چگونگی آن ...1484
خبر دادن حضرت رضا در عهد نامه مامون از مرگ خود ...1487
آوردن جبرئیل کتاب مختومی برای امیرالمؤمنین وصی رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...1489
نقل اخبار اهل تسنن در ندای سلونی دادن علی (علیه السّلام) ...1994
خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین گردید...1501
خبر دادن از علمداری حبیب بن عمار ...1502
خبر دادن از مغیبات ...1503
خبر دادن از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون...1504
ص: 1158
خبر دادن از کشته شدن ذوالثدیه قبل از شروع به جنگ...1506
خبر دادن از قتل خود و معرفی ابن ملجم را...1508
اشاره با علمیّت و افضلیّت علی(علیه السّلام) ...1510
به فرموده پیغمبر علی اعلم امت بوده...1514
خبر دادن علی از کرات جویه طبق هیئت جدید...1514
گفتگو با مسیو ژوئن مستشرق فرانسوی...1520
گفتار گوستاولوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب ...1523
هدیه فرستادن هارون ساعت ساخت مسلمین را برای شارلمان...1524
جميع علوم منتهی به علی(علیه السّلام) می شود ...1527
اعتراف ابن ابی الحدید به مقامات علميه على (علیه السّلام) ...1528
خبر ولادت امام حسین(علیه السّلام) و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )...1529
قضاوت منصفانه...1530
بیانات نواب در قبول تشیع ...1531
تشیّع اختیار نمودن شش نفر اهل تسنن...1534
عید میلاد حسینی...1537
آغاز منبر ...1539
آزادی مجاز و حقیقت...1540
اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است. ...1541
عقیده اهل تسنن در معنای اولی الامر ...1541
صاحبان امر بر سه قسمند...1542
بنی اسرائیل منتخب جناب موسی فاسد در آمدند ....1542
بشر قادر نیست انتخاب امیر صالح کامل نماید ...1543
سلاطین و امراء اولی الامر نمی باشند...1543
هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد ...1545
اولی الامر باید منصوب و منصوص من جانب الله باشد ...1546
ص: 1159
اخبار در عصمت ائمه از طرق عامه ...1551
اشاره به علم عترت و اهل بيت طهارت...1553
اشکال در اینکه چرا اسامی ائمه در قرآن نیامده ...1554
جواب از اشکال ...1555
عدد ركعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده ...1555
مراد از اولی الامر علی و ائمۀ از عترت طاهره هستند...1557
در باب اسامی و اعداد أئمه اثناعشر... 1561
عدد خلفاء بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده است. ..1565
عادت جاهلانه و تعصب مانع از وصول به حقیقت است ...1568
بیان جاحظ در وصول الى الحق ...1569
اقرار منصفانه شیعیان ...1570
تذکرات و نصایح مشفقانه به برادران شیعه و سنی ...1571
اتحاد و اتفاق موجب سیادت است ...1572
ايضا مواعظ مشفقانه به برادران شیعه و سنی ...1573
سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدایی می باشد ...1575
فرقی بین مساجد سنی و شیعه نمی باشد ...1579
سعادت و سیادت امت در پیروی علی بن ابیطالب است ...1581
توضیح لازم ...1587
اجازه نامه ها. ...1589
ص: 1160
ص: 1161
موضوعات کلی مورد بحث :
مطاعت عایشه • فضائل امیرالمؤمنين (علیه السّلام)
• فضیلت ساختگی برای ابوبکر و عمر
•خلافت خلفای سه گانه مشروعیت ندارد
•خلافت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) •اتحاد نورانی پیامبر و علی (علیه السّلام)
• اجداد پیامبر و علی(علیه السّلام) یا مشرک نبودند
•ایمان ابوطالب • مطاعت معاویه
•توهین و اذیت امیرالمؤمنين (علیه السّلام) توهین و اذیت پیامبر است
•محبت علی(علیه السّلام) ایمان و بغض او کفر است
•همه اصحاب پیامبر عادل نبودند
•جواز متعه • ولادت اميرالمؤمنين (علیه السّلام)
• همراهی نام امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به نام پیامبر در عرش
• نام گذاری امیرالمومنین(علیه السّلام) • زهد اميرالمؤمنين(علیه السّلام)
• امير المؤمنين(علیه السّلام) و سقيفه
ص: 1162
ص: 1163
اول غروب چند نفر از آقایان به نام «نواب عبدالقیوم خان » « غلام امامین مولی عبدالاحد » « غلام حیدر خان » «سید احمد علیشاه » آمدند، پس از تعارفات مرسومه گفتند : در تمام این شبها مخصوصاً شب گذشته حق بر ما کاملاً آشکار شد و آن چه باید بر ما کشف شود شد، چون ما مردمان لجوج و عنود نیستیم، حبّ مسند و مقام هم نداریم؛ فقط عمری بی خبر تحت تأثیر عادت ، بی راهه می رفتیم حالا که حق آشکار شد شرط انصاف نیست که باز تحت تأثیر عادت بمانیم لذا تصمیم گرفته ایم امشب در حضور همه آقایان حضّار مجلس از طریقه آنها علنی تبرّی جوییم. چنان چه شب آخر تبرّی جستند و رسماً اظهار تشیّع نمودند.
بعد از قدری استمالت از آقایان تمنا نمودم تا مادامی که جلسات مناظره بر قرار است، ساکت و گوش باشند، و از ابراز عقیده خودداری نمایند و منتظر باشند که آخر نتایج این جلسات به کجا انجامد.
گفتند نه تنها ما بلکه بر عدۀ بسیاری از مردمان پاک دل در اثر خواندن جرائد و مجلات و مطالعه مناظرات و دلائل طرفین مطلب بارز و حقیقت آشکار گردید و اظهار تشیّع نمودند، منتهی خجالت و گرفتاریهای میان مردم مانع است شرفیاب
ص: 1164
حضور گردند و بعض از آنها به واسطه احتیاجات و ناچار بودن از زندگی و معاشرت با اهل این شهر، مجبورند از تظاهر خودداری نمایند.
بعد از اداء فریضه اول مغرب آقایان عموماً تشریف آوردند و پذیرایی کامل شد و مجلس که منعقد گردید طرف صحبت ما رسماً جناب شیخ عبدالسلام شدند، چون جناب حافظ از بیانات شب قبل بسیار متألم و مستمع گفتار طرفین بودند.
شیخ: جناب صاحب در این جلسات که ما به فیض ملاقات شما مستفیض هستیم علاوه بر علم و منطق زیبا، حسن اخلاق و رفتار و ادب عالی جناب شما، همه را مجذوب نموده، اگر دشمنی هم در مقابل شما قرار گیرد سرتسلیم فرود آورد، چه رسد به دوستان.
شما در همه جا از اعمال و افعال جماعت گله می کنید ولی توجهی به افعال و اعمال شیعیان نمی نمایید، بلکه پیوسته از آنها دفاع می نمایید، در حالتی که اعمال قبیحه و شنیعهٔ شیعیان به قدری فاسد است که قابل اصلاح نمی باشد.
داعی : عادت داعی دفاع از حق است هر کجا باشد. چه آن که از وصایای مولای ما امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به فرزندان خود مخصوصاً حسنین(علیهما السّلام) است که می فرماید :
«قولا للحق واعملا للآخرة كونا للظالم خصما وللمظلوم عوناً» (1)
(کلام به حق گویید و عمل برای آخرت نمایید با ظالم دشمنی نمایید و مظلوم را یاری کنید. )
اگر گله از مخالفین خود و یا دفاعی از شیعیان نموده ام روی حق بوده، آن چه داعی گله نمودم با دلایل عقل و نقل و منطق ثابت نمودم، اینک بر شما است ثابت نمایید که اعمال قبیحهٔ شیعیان کدام است که مورد مذمت و انتقاد شما به قسمی قرار گرفته که قابل اصلاح نمی باشد.
ص: 1165
شیخ: بزرگترین عمل قبیحی که از شیعیان صادر می گردد و مورد تقبیح عقل و نقل است، بعض امور شنیعه و فحاشی است که نسبت می دهند به ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها و حال آن که مسلم است، شرف فراش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را یافته و همسر محبوبۀ آن حضرت بوده. و هیچ ملاحظه نمی کنند که نسبت خبث و فحش و قذف به عایشه دادن به کجا منتهی می شود، نخوانده اند سوره نور را که خداوند می فرماید :
«الْخَبيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتِ لِلطَّيِّبِيْنَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَّرَوْنَ مِمَّا يَقُولُونَ »
( زنان بدکار ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار ناپاک نیز شایسته زنانی بدین وصفند و بالعکس زنان پاکیزۀ نیکو ، لایق مردانی چنین و مردانی پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونه اند و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان درباره آنان گویند منزه اند. )
داعی: اولاً آن چه دربارۀ ام المؤمنین عایشه از فحش و قذف و خبث نسبت به شیعیان داده اید دروغ محض و اشتباه بزرگ است ، حاشا ثمّ حاشا.
هرگز از طرف شیعیان حتی از شیعه عوام هم چنین امری واقع نشده و این فرموده شما تهمتی است واضح که برای تحریک اعصاب قرنها می گذرد از حلقوم یک عده نواصب و خوارج بیرون آمده و آن چه خود می خواهند بگویند ، به گردن شیعیان گذارده و از زبان آنها می گویند و بی چاره شیعیان را مورد اهانتها قرار داده و عده ای هم بدون تحقيق خلفاً عن سلف، تهمتها را قبول نموده و مورد اعتراض قرار می دهند. مانند جنابعالی که ایراد و خورده گیری می نمایید ، شما اگر تمام کتب علمای شیعه را ورق بزنید، ابداً نخواهید دید که احدی نسبت خبث و فحش و قذف به أم المؤمنین عایشه داده باشد و این ادعا کذب و تهمت محض است.
ص: 1166
شما تفاسیر و كتب اخبار شیعه را مطالعه نمایید و ببینید در قضیه افک چگونه از أم المؤمنين عایشه دفاع نموده اند؟ در صورتی که اگر شیعیان چنین عقایدی را داشتند برای نسبت فحش و قذف و خبث دادن بهترین محل جهت حمله به ام المؤمنين عایشه موضوع افک است.
و حال آن که این قبیل تهمتها از حلقوم جماعتی از منافقین صحابه در عهد خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیرون آمده ، مانند « مسطح بن اثاثه» و «حسّان بن ثابت » و « عبدالله بن أبّى » و دیگران. فلذا هفده آیه در قرآن مجید در برائت ذمّۀ عایشه و کذب منافقان نازل گردید.
برای استحضار خاطر شریف عرض می کنم که عقیده ما شیعیان بر این است که هر کس نسبت فحش و قذف به هر یک از زنان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولو عایشه و حفصه باشد بدهد ملحد و کافر و ملعون است، و خون و مالش حلال است چه آن که چنین نسبتی اهانت بزرگ به مقام مقدس خود آن حضرت می باشد.
علاوه بر اینها شیعیان می دانند نسبت فحش و خبث و قذف به کافه مسلمین حرام است چه رسد به حرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ولو عایشه و حفصه باشند.
ثانياً : معنای آیه شریفه که قرائت نمودید آن قسم نیست که منظور داشته و تصور نموده اید که زوجین در ممدوحیت و مذموميت من جميع الجهات شریک و مماثل باشند ، چنان چه اگر یکی از زوجین خوب و مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز چنین باشد و یا اگر یکی بد و فاسق و یا کافر مستحق آتش باشد آن دیگری نیز مثل آن باشد.
و اگر امر چنین باشد که شما خیال کرده اید، این نقص به بسیاری از اشخاص بر می گردد که از جمله حضرت نوح ( شيخ الانبياء ) و حضرت لوط ( على نبينا وآله وعليهما السلام ) و زوجه های ایشان و آسیه و فرعون باشند که در آیه 10 و 11
ص: 1167
سوره 66( تحریم ) می فرماید :
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَيْئَاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ* وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرِعَونَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنَ لِى عِنْدَكَ بَيْتَاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ ».
(خدای متعال برای کافران و منافقان زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها ( نفاق ) و خیانت کردند و آن دو شخص ( با وجود مقام نبوت ) نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش در افکنید. باز خدا برای مؤمنان ( آسیه ) زن فرعون را مثل آورده هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست) و عرض کرد:
بارالها خانه ای برای من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش)
صریحاً در این دو آیه شریفه می فهماند که زوجیت برای طرفین مثمر ثمر و منتج نتیجه نیست، چنان چه زن نوح ( شیخ الانبیاء(علیه السّلام) ) و زن لوط به واسطه خیانتی که به شوهرهای خود نمودند، زوجیّت و همسری آن دو پیغمبر بزرگ برای آنها نفعی نبخشید هر دو کافر مردند و به جهنم می روند، که آخر آیه صراحت دارد «وَ قِيلَ اَدْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» یعنی حکم شد آن دو زن را با دو زخیان به آتش افکنید.
و بالعکس آسیه زن فرعون از زوج و همسرش فرعون کافر، ضرری به او وارد نیاید شوهرش به جهنم و خودش به بهشت می رود .
پس زوجیت و همسری که شما سبب شرافت دانستید، حقیقت ندارد. البته زوجیت و همسری وقتی مورد اثر است که من جميع الجهات روحاً و خلقاً و سيرةً مماثل هم باشند.
ص: 1168
و الاّ كافر و مسلم و منافق و مؤمن از همسری با یکدیگر نفع و ضرری نمی بینند.
پس اگر شوهری مؤمن و همسر او فاسد شد به همسرش بد گفت و مذمت اخلاق او را نمود، به شوهرش ضرری نخواهد رسید و اگر مردم از اخلاق فاسدهٔ آن بدگویی نمایند، به مقام شوهر مؤمنش اهانتی نخواهد شد.
شیخ: خیلی تعجب است در مختصر فاصله ای در بیانتان تناقض واضح شنیده شد.
داعی: نه در یک مجلس بلکه از اول عمر تا آخر امکان ندارد متناقض صحبت نمایم؛ زیرا امور دین و مذهب علمی و عقلانی است و نقشهٔ مرتبی دارد که به دست ما داده اند نظریّات شخصی در عقاید به کار نمی بریم؛ مانند عقاید فلاسفه و حکما نیست که پیوسته در تغییر باشد و هر یک فرضیّات شخصی به کار برده و نظریات خود را اعمال کنند؛ افلاطون نظرش با استادش سقراط مطابقه نکند، نظریات فیض و فیاض با استادشان صدرالمتألّهین جور نیاید.
ولی تربیت شدگان مکتب انبیاء مخصوصاً تعاليم عالیه خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به
وسیلۀ باب علمش امیرالمؤمنین علی عليه افضل الصلواة والسلام به ما رسید متناقض نیست ، ما هم متناقض نمی گوییم.
در پس پرده طوطی صفتم داشته اند*** آن چه استاد ازل گفت همان می گویم
اگر جناب عالی مراجعه به جرائد و مجلات نموده و در تمام بیانات و گفتارم در لیالی ماضیه دقت کنید می بینید که از دساتیر و بیانات بزرگان دین رسول خدا و ائمه طاهرين صلوات الله علیهم اجمعین که پایه و اساس از قرآن مجید می گیرد، خارج نشده و نخواهم شد. نظریات شخصی خودم نبوده که گاهی فراموش شود یا نظریّه و فکرم عوض شود، آن چه تا به حال عرض کردم یا بعدها بنمایم استفاده از قرآن مجید و فرمایشات بزرگان بوده لذا تناقض در کلمات و گفتارم راه ندارد؛ حالا خوب است بفرمایید ببینم جملاتی که به نظر شما تناقض آمده کدام بوده .
شیخ : یک جا می فرمایید نسبت خبث و فحش به تمام آدمیان حرام است و الحال
ص: 1169
فرمودید زنهای نوح و لوط به شوهرهای خود خیانت کردند این دو جمله متناقض نیست؟ و آیا این گفتار شما زننده نیست که نسبت خبث و فحش و خیانت به همسرهای انبیاء بدهید.
داعی: حتم دارم عمداً سهو می فرمایید و وقت مجلس را می گیرید و خودتان می دانید که مغالطه فرمودید، ولی از مثل شما عالم دانشمندی انتظار مغالطه کاری نداشتم با این که خودتان معنای خیانت را در آیه شریفه می دانید و قطعاً طرفداری شما از همسرهای انبیاء برای آن است که نکند توسعه یافته و بر خلاف مقصود شما کشف حقایق شود.
عجب است از شما خیانت را تعبیر به فحشاء نمودید و حال آن که بین فحشاء و خیانت فرق بسیار است، زنان انبیاء به کلی از فحشاء معرّی و مبرّی بوده اند، فقط صحبت در خیانت است.
اوّلاً: همسر هر پیغمبری وقتی برخلاف رفتار و گفتار و دستور آن پیغمبر عمل کند البته خائن است.
ثانياً : دعاگو نگفتم خیانت کردند که شما مغلطه نموده مورد اشکال قرار دادید، بلکه صریح آیه شریفه است که خداوند متعال فرموده « فَخَانَتَاهُمَا» ، و خیانت آنها خیانت فحشاء نبوده؛ زیرا که عرض کردم زوجات انبیاء عموماً از این نوع خیانت مبرّی بودند ، پس خیانت آنها به تمرّد اوامر و کفر و نفاق بوده است.
زن نوح پیغمبر ، مخالف با شوهر بود و به مردم بدگوئی از حضرت نوح می نمود و می گفت شوهر من دیوانه است چون من همیشه با او هستم از حالات او به خوبی مسبوقم فریب او را نخورید.
و زن حضرت لوط قوم او را از مهمانان تازه وارد خبر می داد و اسرار خانه شوهر را به جبابره و دشمنان حضرت می رسانید و باعث فتنه و فساد می شد.
ص: 1170
و اما معنای آیه شریفۀ سوره نور که شما استشهاد بر له خود نمودید چنین است، بنا بر تحقیق مفسرین، و از معصوم هم رسیده که زنان ناپاک برای مردان ناپاک شایسته و مردان ناپاک راغب به ایشانند و زنان پاک لایق مردان پاک اند و مردان پاک به ایشان مایلند، و این معنی آیۀ اول همین سوره نور است که می فرماید :
«الزَّانِي لَايَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَآيَنْكِحُهَا إِلَّا زَانِ أَوْ مُشْرِكُ» (1)
(مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک نکاح نمی کند و زن زانیه هم جز با مردانی زانی و مشرک نکاح نخواهد - یعنی این دو فرقه به هم متمایل می باشند. )
خلاصه آیه شریفه « الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ » ابداً مطابقت با مدعای شما نمی نماید و آیه معنایی دارد که ربطی به هدف و مقصد شما ندارد.
و اما اُم المؤمنین عایشه اگر مورد انتقاد قرار گرفته نه از نظر حبّ و بغض به طرفی است ، بلکه از جهت ندانسته کاریهای او بوده که در تمام دورۀ عمر آرام نبوده و پیوسته اعمالی از او صادر و ظاهر گردیده که از هیچ کدام از زوجات رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حتى حفصه دختر عمر هم مثل این اعمال صادر نشده. نقد و انتقادات جامعۀ شیعه در حدود انتقاداتی است که علمای خودتان نقل نموده اند که آن زن ناراحت ، تاریخ زندگی خود را لکه دار نموده.
شیخ: خودتان انصاف دهید آیا سزاوار است با بیاناتی که قبلا نمودید از مثل شما
ص: 1171
شخص شریف متینی جملاتی ابراز شود که ام المؤمنین تاریخ خود را ملکوک نموده است.
داعی: زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به استثنای خدیجه ام المؤمنین همگی برای ما یکسان اندام سلمه و سوده و عایشه و حفصه و میمونه و دیگران همه امهات المؤمنین اند وضع رفتار و افعال و اعمال عایشه او را از دیگر زنان ممتاز و تاریخ او را لکه دار نموده.
این کلام داعی نیست بلکه اکابر علمای خودتان زندگانی او را ملکوک ضبط نموده اند، افعال نیک و بد هر کس زیر پرده نمی ماند ، عاقبت آشکار می شود.
منتها شماها روی حبّ و وداد ،غمض عین نموده مطابقه اخبار را ندیده گرفته ، حمل به صحت نموده دفاع می نمایید.
ما همان می گوییم که علمای خودتان می گویند، خیلی عجب است اگر علماء و مورخین سنی بنویسند و بگویند عیبی ندارد و مورد انتقاد شما قرار نمی گیرد، ولی اگر بیچاره شیعه همان را بنویسد و بگوید هزار عیب و تهمت بر او بسته و مورد اعتراض قرار می دهید.
شما اگر ایرادی دارید اول به علمای خودتان بنمایید، که چرا در کتب خود ثبت نموده اند.
شیخ: لابد از مخالفتی که با علی کرم الله وجهه نمود شما خورده بینی می نمایید.
داعی: اولاً خورده بینی نداریم بلکه کلی بینی می باشد. مخالفت با امیرالمؤمنین و امام حسن و اهل بیت طهارت به جای خود محفوظ است ولی اساس لکه در تاریخ زندگانی امّ المؤمنین عایشه از زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سرچشمه می گیرد که روی فطرت و اخلاق ذاتی خود پیغمبر را اذیت و آزار می نمود ، تا به دیگران رسید و پیوسته متمرد امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است. شیخ : عجب است امّ المؤمنين محبوبه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را آن قدر شما پست می دانید که حاضر شوید بگویید رسول خدا را اذیت می نموده؟ چگونه ممکن است قبول نمود این ادعای شما را و حال آن که قطعاً ام المؤمنین قرآن کریم خوانده آیه شریفه « انّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُم
ص: 1172
عَذَابَاً مُهيْنَاً » (1) (آنان که خدا و رسول او را (به عصیان و مخالفت ) آزار و اذیت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است) ، به نظرش رسیده چگونه در مقام اذیت و آزار آن حضرت برآمده تا ملعون خداوند متعال گردد در دنیا و آخرت و
عذاب سخت با ذلت و خواری را برای خود در آخرت مهیا نماید ، پس قطعاً این مطلب کذب محض و از تهمتهای شیعیان می باشد.
داعی: خواهش می کنم آن قدر فحش ندهید - زیرا مکرر عرض کردم که شیعیان اهل تهمت و افترا نیستند برای آن که آن قدر دلیل واضح در دست است که احتیاج به دسیسه بازی ندارند.
اما راجع به آیۀ شریفه تصدیق می کنم ام المؤمنین عایشه این آیه را تنها ندید بلکه پدرش ابی بکر و کبار صحابه همگی دیدند؟ با مطابقت اخباری که در لیالی ماضیه عرض، نمودم کشف بسیاری از حقایق می شود اگر انصاف در کار باشد.
اما موضوع آزار دادن عایشه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را، فقط در کتب علمای شیعه نمی باشد.
بلکه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند که مکرر اسباب زحمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و رنجاندن خاطر آن حضرت گردید.
چنان چه امام غزالی در صفحه 135 جزء دوم احیاء العلوم (2) باب 3 کتاب آداب النكاح
ص: 1173
چندین خبر در مذمت عایشه نقل نموده، که از جمله مقابلهٔ او با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
قضاوت ابی بکر است که مولی علی متقی هم در ص 116 جلد هفتم کنز العمال و ابویعلی در مسند و ابوالشیخ در کتاب امثال آورده اند که ابی بکر رفت به ملاقات دخترش عایشه چون بین پیغمبر و عایشه دلتنگی شده بود ابوبکر را به قضاوت طلبید در وقت سخن گفتن عایشه کلمات اهانت آمیز می گفت، ضمناً به آن حضرت عرض می کرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن!! چنان این حرف اهانت آمیز در ابوبکر
مؤثر شد که سیلی سختی به صورت دخترش زد که خون بر جامه اش سرازیر شد. و نیز امام غزالی در همان باب نکاح و دیگران نقل نموده اند که ابی بکر وارد شد به منزل دخترش ، فهمید رسول الله از عایشه دلتنگ است گفت آن چه میان شما واقع شده بیان کنید تا من قضاوت نمایم پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: تكلمين أو أكلم ( تو حرف می زنی يا من حرف بزنم) در جواب عرض کرد: «بل تكلم ولا تقل الاّ حقاً » (شما حرف بزنيد ولى نگویید مگر حرف حق و راست )!!
و در جملۀ دیگر از کلامش به آن حضرت عرض کرد: «انت الذي تزعم انّك
ص: 1174
نبی الله » ( تویی آن کسی که گمان می کنی پیغمبر خدا هستی.)!!
آیا این جملات طعن به مقام نبوت نبوده؟ مگر عایشه آن حضرت را پیغمبر بر حق نمی دانست که چنین کلماتی نسبت به آن حضرت اداء می نمود؟.
از این قبیل اهانتها در کتب شما بسیار رسیده که تماماً اسباب آزار و اذیت و رنجاندن دل آن حضرت بوده.
چرا علماء و مورخین فریقین بلکه بیگانگان در تاریخ اسلام از سایر زوجات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حرفی نزدند و انتقادی ننمودند، حتی از حفصه دختر عمر این نوع انتقادات ننمودند، فقط اعمال و رفتار خود عایشه معرف او به بدی شده؛ ما درباره عایشه همان گوییم که اکابر علماء خودتان گفته اند.
آیا کتابهای امام غزالی و تاریخ طبری و مسعودی و ابن اعثم کوفی و دیگران را مطالعه ننموده اید که علمای بزرگ خودتان او را متمرّد اوامر خداوند متعال و رسول الله به حساب آورده اند؟ آیا تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمودن ، موجب سعادت و خوشبختی می شود.
آن گاه گله می کنید که چرا داعی گفتم تاریخ زندگانی اُم المؤمنین ملکوک است.
کدام لکهٔ تاریخی بزرگتر از تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و قیام نمودن در مقابل
خلیفه پیغمبر و جنگ کردن با وصی ثابت آن حضرت بوده؟
و حال آن که در آیه 33 سوره 33 ( احزاب ) خطاب به تمام زنان آن حضرت می فرماید :
«وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبْرُجْنَ تَبْرُجَ الجَاهِلِيَّةِ الأُولَى »
( در خانهایتان بنشینید و آرام گیرید (و بی حاجت و ضرورت از خانه بیرون نروید ) و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید .)
تمام زنان آن حضرت اطاعت این امر را نمودند و جز برای امر ضروری از خانه بیرون نمی آمدند، حتی اعمش هم روایت می کند.
ص: 1175
چنان چه در صحاح و کتب محدّثین و مورخین(1) خودتان ثبت است که به سوده زوجۀ رسول الله گفتند چرا حجّ و عمره نمی کنی و از این فیض عظمی باز مانده ای ؟ سوده در جواب گفت که یک بار حج بر من واجب بود به جای آوردم، بعد از این حج و عمرۀ من اطاعت امر حق است که فرموده: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» پس از خانه بیرون نروم، چنان چه امر فرموده، حتّی عزم دارم پای از حجره ای که رسول خدا مرا در آن نشانده حتی الامکان بیرون نگذارم تا بمیرم (همین قسم هم عمل کرد و از خانه بیرون نرفت تا جنازه اش را بیرون بردند ) مگر سوده یا عایشه و ام سلمه برای ما فرقی دارند ؟ تمام آنها زنان پیغمبر و اُمهات المؤمنین اند منتهی در اعمال فرق می کنند.
احترام امت به عایشه و حفصه نه از جهت آن است که دختران ابی بکر و عمر بودند (گرچه شما به همین جهت احترام می نمائید ) بلکه برای آن است که زوجه و همسر رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند، و زنان آن حضرت وقتی مقام افتخار دارند که متّقی و پرهیزکار باشند چنان چه در آیه 31 سوره 33( احزاب ) صریحاً می فرماید: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنْ النَّسَاءِ إِنْ اتقيتنَ »
ص: 1176
حاصل معنی آن که ای زنان پیغمبر شما مانند یکی از زنان نیستید ( یعنی از حیث شرافت و فضیلت برتر از همه هستید)، به یک شرط و آن این که اگر متقی و خداترس و پرهیزکار باشید.
پس سوده یک زن مطیعه و متقیه و فرمان بردار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است ، عایشه هم زن متمرده آن حضرت بوده که بر خلاف دستور خدا و پیغمبر، فریب طلحه و زبیر را خورده ( یا روی بغض و عداوت شخصی با علی(علیه السّلام) ) به بصره رفته؛ عثمان بن حنیف را که از بزرگان صحابه و والی بصره از جانب علی(علیه السّلام) بوده ، گرفتند و موهای سر و صورت و ابروان او را کندند و بعد از ضرب
تازیانه مفصل اخراجش نمودند؛ صد نفر متجاوز از مردمان بی دفاع بیچاره را به قتل رسانیدند. چنان چه ابن اثیر(1) و مسعودی(2) و محمد بن جریر طبری (3)
ص: 1177
و ابن ابی الحدید(1) و غیرهم مفصل نوشته اند.
آن گاه سوار بر شتر عسکر نام شده که با پوست پلنگ و زره پوشانده بودند مانند یک مرد جنگی ( زمان جاهلیت ) به میدان حاضر شد و خون هزاران نفر به جهت قیام ایشان ریخته گردید.
آیا این لکه نبود که مردان بی شرف از خدا بی خبر زنان خود را در خانه ها و پشت پرده ها نشانده ولی زوجه و همسر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به آن افتضاح در ملاء عام حاضر نمایند آیا این عمل تمرد امر خدا و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوده است.
آن هم در مقابل علی بن ابی طالب(علیه السّلام) شخصیت بزرگی که اکابر علمای خودتان در فضائل و مناقب او آن همه خبر نقل نموده اند که قابل شماره و احصاء نیست.
چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و امام فخر رازی در تفسیر کبیر و خطیب خوارزم در مناقب(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در
ص: 1178
ينابيع المودة(1) و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب (2) و میر سید علی همدانی شافعی در موده پنجم مودة القربی (3) از خلیفه ثانى عمر بن الخطاب و حبر امت عبدالله بن عباس نقل می نمایند که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود :
«لو أنّ البحر مداد والرياض اقلام والانس كتّاب والجنّ حسّاب ما احصوا فضائلك يا اباالحسن.»
(اگر دریا مرکب شود و درختها قلم گردد و بنی آدم نویسنده و طایفه جن حساب کننده نمی توانند شماره و احصا کنند فضایل تو را یا ابا الحسن (کنیۀ على (علیه السّلام) بود ) ) .
جایی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در باب فضایل آن جناب چنین کلماتی فرماید که اگر تمام جن و انس بخواهند فضایل آن حضرت را بنویسند، نتوانند چگونه ما می توانیم فضایل عالیه اش را با لسانهای الکن و قلمهای شکسته حصر نماییم؟
ص: 1179
مع ذلک تا آنجا که توانسته اند و قدرت پیدا نموده اند علاوه بر اکابر علمای شیعه ، علمای خودتان با کمال ملاحظه ای که داشته اند - و بعضی با منتهی درجه تعصب و عناد مانند قوشچی و ابن حجر و روزبهان و غیر آنها- کتابهای خود را پر نموده اند به مختصری از بسیار از فضایل و مناقب آن حضرت.
صحاح ستّه را دقیقاً مطالعه نمایید به علاوه در مودة القربی میر سید علی همدانی ومعجم(1) طبرانی و مطالب السئوول محمد بن طلحه شافعی و مسند و فضایل امام احمدبن حنبل (2) و جمع بين الصحیحین حمیدی و مناقب (3) اخطب الخطباء خوارزمی و صفحه 449، جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و فصول المهمه (4) ابن صباغ مالکی مخصوصاً در صفحه 124 از حافظ عبدالعزیزبن الاخضر الجنابذی در کتاب معالم العترة النبويّة از
ص: 1180
فاطمه زهرا (علیها السّلام) که فرمود در شام عرفه پدرم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بیرون آمد نزد ما و فرمود:
«انّ الله عزّوجلّ باهي بكم الملائكة عامّة وغفر لكم عامّة ولعلىّ خاصّة وانّى رسول الله غير محابٌ لقرابتى ان السعيد كلّ السعيد من احبّ عليّا في حياته وبعد موته وانّ الشقّى من ابغض عليّا في حياته وبعد مماته.» (خدای عزّوجلّ مباهات می کند به شماها ملائکه را عموماً و آمرزیده شماها را عموماً و علی را خصوصاً و من که رسول خدایم بدون این که نظر محبت و دوستی به خویشانم داشته باشم به درستی که سعید با تمام سعادت کسی است که دوست بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش و شقی با تمام شقاوت کسی
است که دشمن بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش ).
و نیز در همان کتاب ها (1) خبر مفصلی را که گمان می کنم شبهای گذشته هم عرض کرده باشم نقل می نمایند از خلیفه عمر بن الخطاب از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که در آخر آن خبر به علی(علیه السّلام) فرمود:
«كذب من زعم أنّه يحبّني وهو مبغضک یا علىّ من احبّك فقد احبّنى ومن احبّنى احبّه الله ومن احبّه الله ادخله الجنّة ومن ابغضك فقد أبغضني ومن ابغضني ابغضه الله وادخله النار.»
( دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد. یا علی کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و کسی را که خدا او را دوست دارد
ص: 1181
داخل بهشت می کند و کسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن بدارد و داخل آتش می کند).
و نیز در همان کتاب(1) از کتاب الال ابن خالویه از ابی سعید خدری نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی فرمود :
«حبّك ايمان و بغضک نفاق و اوّل من يدخل الجنّة محبّك و أوّل من يدخل النار مبغضك.»
( دوستی تو یا علی ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسی که وارد بهشت می شود دوست تو می باشد و اول کسی که وارد آتش می شود دشمن تو می باشد).
و میرسید علی همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربى و حموینی در فرائد نقل می کنند که پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان اصحاب فرمود :
« لا يحبّ عليّا الاّ مؤمن ولا يبغضه الاّكافر.»(2) و جای دیگر فرمود « لا يحبّك الّا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق » ( علی را دوست نمی دارد مگر مؤمن و او را دشمن نمی دارد مگر کافر آن گاه فرمود تو را دوست نمی دارد یا علی مگر مؤمن دشمن نمی دارد مگر منافق. )
ص: 1182
و محمدبن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119 كفاية الطالب(1) ضمن باب 62 نقلا از تاریخ دمشق و محدث شام و محدث عراق از حذیفه و جابر از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روایت نموده که فرمود علیّ خير البشر من أبى فقد کفر (علی بهترین بشر است هر کس ابا نماید ( و قبول نکند ) کافر است).
و نیز از عطا(2) روایت نموده که سئوال نمودند از عایشه حال علی(علیه السّلام) را گفت :
«ذاك خير البشر لا يشكّ فيه إلّا كافر.»
( علی بهترین بشر است. شک در این معنی نمی نماید مگر کافر.)
و می گوید: حافظ ابن عساکر در تاریخ خود- که صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علی(علیه السّلام) است - در مجلد پنجاهم همین خبر را از عایشه نقل نموده.
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 مطالب السئول (3) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّة(4) از ترمذی و نسائی از ابی سعید خدری نقل می نمایند که گفت :
ص: 1183
« ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله الاّ ببعضهم عليّاً.»
( ما در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منافقین را به بغض و کینه علی می شناختیم )
و نیز در فصول المهمه نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود به امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) :
«حربك حربي ودمك دمى وانا حرب لمن حاربك لا يحبك الّا طاهر الولادة ولا يبغضك الاّ خبيث الولادة لا يحبك الّا مؤمن ولا يبغضك الّا منافق.»
(یا علی جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است خون تو خون من است و من در جنگم با کسی که با تو جنگ نماید یا علی دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر کسی که ولادتش ناپاک بوده و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق .)
شیخ: این قبیل اخبار اختصاص به علی کرم الله وجهه ندارد؛ بلکه درباره خلفاء راشدین رضی الله عنهم هم وارد شده است.
داعی: ممکن است از آن اخبار نمونه ای بیان فرمائید تا کشف حقیقت گردد؟
شیخ: عبدالرحمن بن مالک مغول، به سند خود از جابر نقل می نماید که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«لا يبغضن ابابكر وعمر مؤمن و يحبهما منافق.»
داعی: باز هم بیان جناب عالی موجب تعجب گردید. آقای من مگر فراموش فرمودید قرار داد شب اول را که بنا شد استشهاد ما به احادیث یک طرفه نباشد؛ حال هم که می خواهید استشهاد یک طرفه نمایید به احادیث صحيح الاسناد بنمایید نه به
ص: 1184
این قبیل احادیث مجعول مخدوش غیر قابل قبول از روات کذّاب وضّاع.
شیخ: شما تصمیم گرفته اید هر حدیثی از ما بشنوید به نحو اهانت رد نمایید.
داعى: متأسفانه داعی تنها رد ننموده، بلکه اکابر علمای خودتان هم رد نموده اند.
خوب است مراجعه نمایید به میزان الاعتدال(1) ذهبی و صفحه 236، جلد دهم تاریخ خطیب بغدادی(2) و ببینید که از بسیاری از ائمه جرح و تعدیل در ترجمه حال عبدالرحمن بن مالک نقل نموده اند که «انّه كذّاب افّاك وضّاع لايشك فيه أحد.»
یعنی به درستی که ( عبدالرحمن مذکور) دروغگو و تهمت زننده و وضع و جعل کننده حدیث است که احدی شک در این معنی ندارد.
شما را به خدا انصاف دهید آیا این خبر یک طرفه شما از یک مرد دروغگوی جعّال برابری می کند با آن همه اخباری که از طرف اکابر علمای خودتان نقل گردیده که برای نمونه به بعض از آنها اشاره نمودم.
خوب است مراجعه نمایید به صفحه 390 جلد ششم جامع الكبير سيوطى و صفحه 215 جلد دوم رياض النضره محب الدين و صفحه 299، جلد دوم جامع ترمذی(3) و صفحه 46 جلد سیم استیعاب (4) ابن عبدالبر و صفحه 295 جلد ششم حلية الاولياء (5) حافظ
ص: 1185
ابونعیم و صفحه 17 مطالب السئول (1) محمد بن طلحة شافعی و صفحه 126 فصول المهمه (2) ابن صباغ مالکی و ببینید که هر یک به عبارات مختلفه از ابوذر غفاری نقل نموده اند که گفت :
«ماكنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله الاّ بثلاث، بتكذيبهم الله ورسوله والتخلف عن الصلاة وبغضهم على بن أبي طالب(علیه السّلام) .»
«وعن أبي سعيد الخدري قال كنا نعرف المنافقين ببعضهم عليّاً»
«و ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله الاّ ببعضهم عليا»
( ما منافقین را در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمی شناختیم مگر به سه علامت : 1 - تکذیب نمودن خدا و پیغمبر 2 - تخلف نمودن از نماز 3 - دشمنی با علی(علیه السّلام) ).
و نیز امام احمد حنبل در صفحه 95 و 138 جلد اول مسند (3) و ابن عبدالبر در صفحه 37 جلد سیم استيعاب (4) و احمد خطیب بغدادی در صفحه 426 جلد چهاردهم تاریخ بغداد (5) و ابن ابی الحدید در صفحه 264 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (6) و امام نسائی در صفحه 117 جلد هشتم سنن(7) و صفحه 27 خصائص العلوى(8) و حموینی در باب 22
ص: 1186
فرائد(1) و ابن حجر در صفحه 509 جلد دوم اصابه (2) و حافظ ابونعیم در صفحه 185 جلد چهارم حلیة الاولیاء (3) و سبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره و سیوطی در صفحه 152 و 408 جامع الكبير و محمد ابن طلحة شافعی در صفحه 17 مطالب السئول (4) و ترمذی در صفحه 13 جلد دوم جامع(5) به عبارات مختلفه، گاهی از ام سلمه و ابن عباس آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«یا على لا يحبّك منافق ولا يبغضك مؤمن » ، « لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق » ، « لا يحب عليّاً المنافق ولا يبغضه مؤمن.»
(یا علی منافق تو را دوست نمی دارد مؤمن تو را دشمن نمی دارد. تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. دوست نمی دارد علی را منافق و دشمن نمی دارد او را مؤمن).
و ابن ابی الحدید در صفحه 364 جلد اول شرح نهج(6) از شیخ ابوالقاسم بلخی شیخ معتزله نقل می نماید که گوید:
«وقد اتفقت الاخبار الصحيحة التي لاريب فيها عند المحدثين على انّ
ص: 1187
النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال له لا يبغضك الّا منافق ولا يحبّك الّا مؤمن.»
( اتفاقی جمیع محدثین است در اخبار صحیحه ای که شکی در صحت آن نمی باشد که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود: دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن. )
و نیز(1) در صفحه 264 جلد چهارم خطبه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را نقل می نماید که فرمود:
«لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى ولو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبّنى وذلك انه قضى فانقضى على لسان النبىّ الامىّ صلى الله عليه وآله انّه قال يا على لا يبغضك مؤمن ولا یحبک منافق.»
(اگر با این شمشیر خود بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، هرگز مرا دشمن نمی دارد و اگر تمام دنیا را بدهم به منافق که مرا دوست بدارد ، هرگز مرا دوست نمی دارد و این همان است که بر زبان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گذشت که فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. )
از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار رسیده. برای نمونه به مقتضای وقت مجلس همین چند خبر را که در نظر داشتم ذکر نمودم .
اینک از آقایان محترم تمنا می کنم منصفانه قضاوت فرمائید که قیام عایشه و جنگ با علی(علیه السّلام) آیا جنگ با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوده؟ آیا این جنگ و وادار نمودن مردم را به جنگ علی(علیه السّلام) از روی حب و محبت و دوستی بوده یا از روی بغض و کینه و عداوت ؟ بدیهی است احدی نمی گوید که جنگ بین دو نفر، روی محبت و دوستی می باشد محققاً روی بغض و عداوت بوده. آیا در این همه اخبار که نمونه ای از آنها ذکر شد رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یکی از علامات کفر و نفاق را بغض و جنگ با علی قرار نداده.
آیا تطبیق این اخبار با قیام عایشه ام المؤمنین و جنگ با علی(علیه السّلام) چگونه خواهد بود.
ص: 1188
متمنی است بدون نظر حبّ و بغض از روی انصاف قضاوت به حق نمایید.
عجبا! خبری به خاطرم آمد که میرسید علی فقیه همدانی شافعی در مودت سیم از مودة القربی (1) از خود عایشه نقل نموده که گفت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«انّ الله قد عهد الىّ من خرج على علىّ فهو كافر في النار.»
(خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی(علیه السّلام) بنماید کافر است و جایگاه او در آتش می باشد )
عجب آن که وقتی به او اشکال کردند که چرا با شنیدن چنین کلامی از پیغمبر بر على خروج نمودی؟ عذر غیر مقبول ( بدتر از گناه ) آورد گفت :
«نسيت هذا الحديث يوم الجمل حتّى ذكرته بالبصرة »
یعنی فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آن که در بصره یادم آمد.
شیخ: با چنین بیانی که خود می کنید پس چه اشکالی بر ام المؤمنین رضی الله عنها دارید بدیهی است آدمی مرکز سهو و نسیان می باشد.
داعی: ممکن است داعی هم بگویم روز جمل که نائرۀ حرب مشتمل بود حدیث را فراموش نموده، ولی از روز حرکت از مکه که تمام دوستان حتی زنان پاک رسول الله منعش نمودند که حرکت بی جا مکن زیرا مخالفت با علی مخالفت با پیغمبر است باز هم حدیث یادش نبود؟!
آیا مورخین (2) خودتان که وقعۀ جمل را نوشتند یادآور نشدند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
ص: 1189
ص: 1190
فرمودند: عایشه بترس از آن راهی که سگهای حواب بر تو پارس نمایند. وقتی عازم بصره بود اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند و سگها اطراف محمل او را گرفته پارس نمودند سؤال نمود، اینجا کجا است؟ گفتند حواب. متوجه خبر و فرموده رسول خدا شد، چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا به بصره رسید و آن فتنه عظیم را بر پا نمود، آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقّاً متعمّداً عالماً عارفاً طی طریق نمود؟
آیا این دلیل، لکه بزرگی نبود که دامن امّ المؤمنین عایشه را آلوده نمود که به هیچ آبی پاک نخواهد شد؟ چه آن که عالماً عامداً تمرّد امر خدا و پیغمبر نمود و فریب طلحه و زبیر را خورد و به جنگ خلیفه و وصی پیغمبر رفت با آن که خودش می گفت پیغمبر فرموده: هر کس با علی جنگ کند و خروج بر او بنماید کافر است!
آیا جنگ با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ( وصی و خلیفه پیغمبر) و اسباب زحمت و انقلاب جنگ را اول کار خلافت فراهم نمودن، آزار پیغمبر نبوده ؟
مگر نه در حدیث است که شب گذشته با اسناد آن عرض کردم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من آذى علياً فقد آذانى ومن آذاني فقد آذى الله ايها الناس من آذی علياً بعث يوم القيمة يهودياً او نصرانياً».
(کسی که اذیت نماید علی را مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده ای گروه مردم کسی که اذیت کند علی را در قیامت ، یهودی یا نصرانی مبعوث گردد. )
ص: 1191
آیا این اخبار در کتب معتبرۀ خودتان نیست؟ پس چرا اعتراض به شیعیان می نمایید ؟
آیا خونهای مؤمنین پاک و زجر عثمان بن حنیف ( از صحابه پاک رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و
قتل زیاده از صد نفر از حفاظ و خزانه دارهای بی سلاح که اهل جنگ نبودند که چهل نفر آنها را در مسجد کشتند به گردن مسبب و مؤسس جنگ نبوده است ؟
علامه مسعودی در صفحه 7 جلد دوم مروج الذهب (1) به این عبارت نوشته :
«فقتل منهم سبعون رجلاً غير من جرح وخمسون من السبعين ضربت رقابهم صبراً من بعد الاسر وهولاء اوّل من قتلوا ظلماً في الاسلام.»
(غیر از آن چه مجروح نمودند، هفتاد نفر از خزانه دارهای بی سلاح حافظ بیت المال را کشتند و پنجاه نفر از آن هفتاد نفر را گردن زدند و کشتند به کشتن صبر و زجر و این جماعت اول کشته گانی بودند در اسلام که مظلوم کشته شدند ).
و شرح مبسوط آن وقایع را ابن جریر(2) و ابن اثیر(3) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نقل نموده اند.
یا این اخبار را از کتب معتبره خود خارج کنید ( چنان چه در چاپهای جدید کتب، علمای شما دست به تحریف زده بلکه بعض مطالب را ساقط می نمایند ) و علماء اعلام و اکابر مورخین را تکذیب نمایید یا طعن و اعتراض و انتقاد را از شیعیان برطرف کنید؛
ص: 1192
زیرا شیعیان نمی گویند، مگر آن چه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده. به خدا قسم جماعت شیعیان بی تقصیرند. فرق ما و شما این است که شما این اخبار وارده در کتب معتبرۀ خود را سطحی مطالعه می نمائید و روی قاعدۀ ( حب الشيء يعمى ويصم ) وقایع مهمۀ تاریخی را تطبیق با اخبار نمی نمایید و پیوسته حسن نظر اِعمال و دفاع بی مورد نموده و توجهی به حقایق نمی نمایید و یا اگر می نمایید در مقام پرده پوشی در آمده و آنها را به طریقی تبرئه می نمائید که ( يضحك به الثكلى. )
ولی ما عمیقانه و بی طرفانه و منصفانه می نگریم و اخبار واردۀ در کتب فریقین را تطبیق با وقایع نموده، کشف حقایق می نماییم.
در موقع تطبیق هم هر کجا که دیدید بی جا و مخدوش و مغرضانه است اعتراض منطقی نموده قبول نفرمایید خیلی هم ممنون خواهم شد .
شیخ: فرمایشات شما صحیح است ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها بشر بوده است معصوم نبوده، البته فریب خورده خطایی از او سرزده روی سادگی فریب دو نفر از کبار صحابه را خورده؛ ولی بعد توبه نموده خداوند هم از او گذشت فرمود.
داعی: اولا: اقرار نمودید که کبار صحابه خطاکار و فریبنده بودند و حال آن که از حاضرین تحت الشجره و بیعت الرضوان بودند. پس خبر شما که سابقاً در لیالی ماضیه برای تبرئه صحابه بیان نمودید که «صحابه هر یک مانند ستاره ای هستند که اقتدای به آنها اسباب هدایت می شود» به خودی خود باطل می گردد.
ثانياً : فرموديد ام المؤمنين عایشه توبه نمود. این معنی ادعای محض است قیام و جنگ و کشتار مسلمین عند العموم ثابت ولی توبه ایشان غیر معلوم و مورد اتّکاء نمی باشد.
ولی آن چه مسلم است ام المؤمنین عایشه جنساً آرام نبوده، حرکات بچه گانۀ مترادفی داشته که هر یک موجب فساد در تاریخ زندگانی او گردیده. به قول شما اگر توبه نموده و پیشمان گردیده و آرام شده، پس چرا بعدها در مقابل جنازه سبط
ص: 1193
رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن فساد و عملیات را انجام داد که هر شنونده ای را متأثر می نماید؟
نه همان فقط رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را می رنجاند و می آزرد و یا سوارشتر شده ، مانند
زنان دوره جاهلیت و به جنگ وصی و خلیفه پیغمبر رفت که بگوییم با زندگان مخالفت و ضدیت داشته ، بلکه سوار قاطر شد و سر راه بر جنازه سبط اکبر پیغمبر امام حسن(علیه السّلام) گرفت چنان چه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند مخصوصا یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 122 تذكرة خواص الامه(1) و علامه مسعودی صاحب مروج الذهب در صفحه 136 اثبات الوصية (2) و ابن ابی الحدید در اول صفحه 18 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (3) نقلاً از ابوالفرج و يحيى بن الحسن صاحب كتاب النسب و محمد
ص: 1194
خواوند شاه در جلد دوم روضة الصفا(1) و واقدی و منوفی احمدبن محمد حنفی در ترجمه تاریخ اعثم کوفی(2) و ابن شحنه در روضة المناظر (3) وابو الفداء (4) و دیگران در تاریخ خود آورده ند که وقتی جنازه آن حضرت را حرکت دادند، عایشه سوار بر قاطر شد با جماعتی از بنی امیه و غلامان، آنها سر راه بر جنازه بستند. گفتند: نمی گذاریم امام حسن را پهلوی قبر پیغمبر دفن نمایید. ابن عباس به روایت مسعودی گفت :
«تعجب است عایشه از حال تو اما كفاك ان يقال يوم الجمل حتى يقال يوم البغل يوماً على جمل يوماً على بغل بارزة عن حجاب رسول الله تریدین اطفاء نور الله والله متّم نوره ولوكره المشركون - انّا لله وانّا اليه راجعون»
(آیا کفایت نمی کند تو را روز جمل (یعنی سوار شدی به میدان جنگ آمدی )
ص: 1195
تا این که بگویند مردم روز استر (یعنی سوار استر شدی سر راه بر جنازۀ پسر پیغمبر گرفتی ) یک روز سوار بر شتر و یک روز سوار بر استر شده، حجاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را پاره کردی تصمیم داری نور خدا را خاموش نمایی و حال آن که خداوند نور خود را به حد کمال می رساند هر چند مکره طبع مشرکین باشد. )
و بعضی نوشتند به او فرمود :
تجملت تبغّلت *** وان عشت تفیلت
لك تسع من الثمن*** وفى الكلّ تصرّفت
(گاهی سوار شتر و روزی سوار استر می شوی اگر زنده بمانی سوار فیل هم خواهی شد (کنایه از این که به جنگ خدا خواهی رفت) و حال آن که تو از هشت یک فقط نُه یکی داری و عدواناً تمام را تصرف کردی)
بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و آنها را دفع نمایند، حضرت امام حسین(علیه السّلام) جلوگیری نمود فرمود: «برادرم وصیت نموده حاضر نیستم به قدر شاخ حجامتی در عقب جنازه من خون ریخته گردد: فلذا به امر آن حضرت برگرداندند جنازه را و در بقیع دفن نمودند.
اگر توبه عایشه صحت دارد و بر جنگ با امیرالمؤمنین پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید، سجده شکر به جای آورد. چنان چه ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی در آخر شرح حالات آن حضرت در مقاتل الطالبّیین (1) آورده « لمّا ان جاء عايشة قتل أمير المؤمنين على(علیه السّلام) سجدت »
( چون خبر قتل و شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به عایشه رسید سجده شکر نمود)
اگر واقعاً توبه نموده و پیشمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت
ص: 1196
را شنید اظهار فرح و شادمانی نمود؟ چنان چه محمدبن جریر طبری در حوادث سال چهلم هجری تاریخ(1) خود و ابوالفرج اصفهانی در آخر حالات آن حضرت در مقاتل الطالبّيين(2) آورده اند زمانی که خبر شهادت آن حضرت را غلامی به او داد گفت :
فالقت عصاها واستقرت بها النوى*** كما قرعينا بالاياب المسافر
القاء عصا کنایه از اطمینان قلب و آسودگی خاطر می باشد که وقتی آدمی در مکان معینی قلبش آرام و فکرش آسوده شد گفته می شود القی عصاه ( چنان چه مسکویه در تجارب الامم(3) و دمیری در حیات الحیوان بیان نموده اند) مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که خواست بگوید از بابت علی خیالم فارغ و سینه ام باز و فکرم راحت شد، چون پیوسته انتظار هم چو خبری را داشتم، مانند کسی که انتظار مسافر خود را داشته باشد که آمدن مسافر چشمهایش روشن و قلبش آرام گردد !
پس من هم از شنیدن خبر مرگ علی چشمم روشن و قلبم آرام و خیالم راحت شد! آن گاه از خبر آورنده سئوال کرد که چه کس او را به قتل رسانید ؟ گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد فوری گفت:
«فان یک نائیاً فلقد نعاه غلام ليس في فيه التراب »
یعنی اگر علی دور از من است خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.
زینب دختر ام سلمه حاضر بود گفت: آیا سزاوار است درباره علی(علیه السّلام) این قسم خوشحالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی ؟ دید بد شد
ص: 1197
در جواب گفت:
به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم، چنان چه باز این حالت به من دست دهد و بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم.
خوب است آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسئله توبه ، حقیقت نداشته بلکه تا دم مرگ به دشمنی خود باقی بوده است و الّا با اظهار فرح سجده شکر نمی نمود.
آقایان محترم! این اعمال را حمل به چه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته ؟
مطلب دیگری یادم آمد ، شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید و با نظر بغضاء به آنها می نگرید که چرا به خلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او راکه علماء خودتان نقل نموده اند و اگو می نمایند .
اگر از این جهت هم شده باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید چه آن که عموم اکابر علماء و مورخین خودتان مانند: ابن ابی الحدید در صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در کتاب اخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی در صفحه 36 تذكرة خواص الامه (2) و ابن جریر(3) و ابن عساکر و ابن اثیر(4) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگوئی می کرد تا
ص: 1198
آنجا که فریاد می زد:
«اقتلوا نعثلا قتله الله ، فقد كفر.»
(بکشید این پیر خرفت یعنی عثمان ) را خدا بکشد او را پس به تحقیق کافر شده است ).
ولی همین که عثمان کشته شد، روی کینه و عداوت با علی(علیه السّلام) می گفت:
«قتل عثمان مظلوماً والله لاطلبن بدمه فقوموا معى.» (1)
(عثمان مظلوم کشته شد به خدا سوگند مطالبه خون او را می کنم پس قیام کنید و مرا یاری نمایید).
ابن ابى الحدید(2) می نویسد:
«انّ عايشة كانت من أشدّ الناس على عثمان حتّى انّها اخرجت ثوباً من ثياب رسول الله فنصبته في منزلها وكانت تقول للداخلين اليها هذا ثوب رسول الله صلى الله عليه وآله لم يبل وعثمان قد ابلی سنّته.»
(به درستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود، تا آنجا که پیراهن رسول خدا را در منزل خود آویخته و به واردین اظهار می کرد این پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.
ص: 1199
و نیز ابن ابی الحدید(1) گوید وقتی در مکه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:
«ابعده الله ذلك بما قدمت يداه وما الله بظّلام للعبيد.»
(خداوند او را از رحمت دور گرداند، به سبب کردار ناپسندیده ای که به اختیار خود به یادگار گذارد و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند آن که را عذاب کند کیف کردار او است ))
این نوع کلمات را بدون دلیل از عایشه نسبت به خلیفه عثمان می شنوید ، ابداً متاثر نمی شوید؛ ولی همین کلمات را اگر از شیعیان بی چاره بشنوید، فوری حکم رفض و کفر به آنها داده قتلشان را واجب می دانید!
پس باید نظر، پاک باشد. اگر بدبینی به میان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آن چه مسلم است ام المؤمنین عایشه نسبت به مولانا امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) نظر كينه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند گفت :
«لوددت انّ السّماء انطبقت على الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوماً. » (2)
(اگر امر خلافت علی به آخر رسد و حال آن که عثمان مظلوم کشته گردید دوست می دارم که آسمان به زمین آید و جهان فانی گردد )
آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند.
ص: 1200
شیخ: این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلم و ثابت است.
یکی آن که عایشه ام المؤمنین رضی الله عنها را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی کرم الله وجهه نبوده؛ چنان چه خودش گفت: فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.
ثانياً : توبه نمود قطعاً خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.
داعی: در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده ، چگونه بدون محاکمه می گذرد.
صحیح است که خداوند ارحم الراحمين است ولى في موضع العفو والرحمة واشدّ المعاقبين فى موضع النكال والنقمة ( خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و بعکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند ).
علاوه تا دم مرگ، خود معترف بوده که عمداً سبب وقوع حوادث گردیده ، فلذا بنابر آن چه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند وصیت نموده مرا پهلوی پیغمبر دفن ننمایید؛ چه آن که خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم چنان که حاکم در مستدرک (1) و ابن قتیبه در معارف (2) و محمدبن یوسف زرندی در کتاب اعلام به سیرة النبی
ص: 1201
و ابن البیع نیشابوری و دیگران(1) نقل نموده اند که عایشه به عبدالله زبیر وصیت کرد:
«ادفنوني مع اخواتى بالبقيع فانّى قد احدث أموراً بعده. »
( دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع زیرا من بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله ایجاد و احداث امور نمودم. )
اما این که فرمودید: ام المؤمنين فراموش کار بوده و احادیث فضایل علی را در بصره یاد آورد و منع پیغمبر را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید.
خوب است کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان را ببینید تا به اشتباه خود پی ببرید.
مخصوصاً از صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه (2) ابن ابی الحدید را مطالعه فرمایید
ص: 1202
تا حقیقت بر شما کشف گردد اینک برای روشن شدن مطلب به بعض از مندرجات آن کتاب اشاره می نمایم.
ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود وقتی شنید عایشه به خونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر به نقل مناقب علی(علیه السّلام) می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود همدست نموده به بصره بروند.
ام سلمه فرمود: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان می دادی و مذمّت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا به خونخواهی او در مقابل علی(علیه السّلام) برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی ؟ اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.
ص: 1203
یادت بیاید که من با رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با
پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نجوی نمود و نجوی طول کشید، تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمایی من منعت کردم ،گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی: در هر نه روز یک روز نوبۀ من است آن هم تو آمده ای و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مشغول نموده ای. رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:
«ارجعى وراءك والله لا يبغضه أحد من أهل بيتي ولا من غيرهم من الناس الّا وهو خارج من الايمان.»
( برگرد به عقب. به خدا قسم احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علی دشمنی ننماید، مگر آن که او از ایمان بیرون رفته است.)
پس تو نادم و پشیمان برگشتی. عایشه گفت: بلی یادم هست!
ام سلمه فرمود: یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم. آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود:
«کدام یک از شما صاحب شترگنه کارید که سگهای حواب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط برو افتاده گردد.»
من دستم را از حیس برداشته عرض کردم: یا رسول الله پناه می برم به خدا و به رسول خدا از این امر آن گاه دست بر پشت تو زده فرمود:
«بپرهیز از آن که تو باشی آن کس که این عمل کند. »
عایشه گفت : بلی یادم هست!!
ام سلمه گفت: یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم،
روزی علی(علیه السّلام) کفشهای پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند، اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده،
ص: 1204
آنها نشستند ، بعد از گفتگوی چندی گفتند:
«یا رسول الله انّا لاندرى قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من يستخلف علينا ليكون لنا بعدك مفزعا فقال لهما امّا أنّى قدارى مكانه ولو فعلت لتهزقتم عنه كما تفرّقت بنواسرائيل عن هارون بن عمران فسكتا ثمّ خرجا.»
( ما حصل معنی آن که عرض کرند: ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کس خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد ؟
حضرت به آن دو ( ابوبکر و عمر) فرمود: من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسم ( یعنی جانشین خود را) ولی ( فعلاً) اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید؛ هم چنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند.
پس ساکت گردیده بیرون رفتند ).
بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم، من عرض کردم:
« يا رسول الله من كنت مستخلفاً عليهم، فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر أحداً الّا علياً فقلت يا رسول الله ما أرى الّا عليّاً فقال هو ذلك.»
(چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم دیدیم جز علی(علیه السّلام) کسی نبود، پس عرض کردم: یا رسول الله غیر از علی کسی را نمی بینم، فرمود: همان علی (خلیفه است))
عایشه گفت : بلی یادم هست.
ام سلمه گفت : پس بعد از این که این احادیث را می دانی کجا می روی؟ گفت : برای اصلاح بین مردم می روم!
پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه ، فریب نخورده بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده. عالماً عامداً قیام نموده با آن که ام سلمه به او یادآوری نمود احادیث
ص: 1205
رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مع ذلک متنبه نگردید. با اقرار به مقام و حقیقت امیرالمؤمنين، حرکت نمود به سوی بصره و آن فتنه بزرگ را بر پا کرد که منجر به ریختن خون مسلمانان بسیار گردید! مخصوصاً در این حدیث خصف نعل، بزرگترین نص و حجه است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت، که وقتی ام سلمه عرض می کند : یا رسول الله کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود؟ فرمود: دو زنده نعلین من و آن جز علی بن ابیطالب کسی نبوده است.
گناه شیعیان فقط این است که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت، وقایع مهمۀ چهارده قرن قبل را می نگرند. و بدون حب و بغض از آیات قرآن مجید و آن چه در کتب معتبره علماء فریقین نوشته شده است ، استفاده نموده و قضاوت به حق می نمایند.
به همین جهت معتقدند به این که ولو به صورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی، خلافت علی(علیه السّلام) زماناً در مرتبه چهارم قرار گرفته ولی این عقب ماندگی ، افضلیت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.
ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ، ثبت گردیده که ابی بکر ( با دسائس سیاسی ) در سقیفه بدون حضور علی(علیه السّلام) و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از ،انصار خلیفه نامیده شد. و بعد از او هم به طریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علی(علیه السّلام) ، ظاهراً مسندنشین خلافت گردیدند!
ولی با یک تفاوت که آنها خلیفة الخلق بودند؛ یعنی عده ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقۀ خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) خليفة الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است.
شیخ: بی لطفی می فرمایید هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفاء ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را به مقامات خلافت اجماعاً نصب نمودند، علی کرم الله وجهه را هم همان اشخاص به خلافت نصب نمودند.
ص: 1206
داعی : تفاوت در تعیین خلافت خلفا، از جهات بسیاری واضح و آشکار است.
اولا: اشاره به اجماع فرمودید، بی لطفی می نمایید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملا به عرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفاء در ابتداء امر واقع نشد.
ثانياً : اگر اتّکاء شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبر برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزیها مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند، اجماع عموم ( یا به قول شما ) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتفاقی بر آن ثابت آمد، آن فرد منتخب خلیفه و برگزیدۀ مردم می شود.
( نه خلیفه رسول الله ) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد. و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفاء در اسلام واقع نشده. حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره، فقط به نصّ خليفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر به خلافت ، تشکیل اجماع نشد و به آراء عمومی مراجعه ننمودند ؟
شیخ: بدیهی است چون ابی بکر را به خلافت، اجماع امت معین نمود!
قول خلیفه اول به تنهایی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم. بعد از آن دیگر احتیاجی به اجماع و گرفتن آراء امت در تعیین خلیفه بعدی نیست. بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفهٔ بعدی سندیت ثابت دارد و این حق، مخصوص خلیفه است
ص: 1207
که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد، لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع ، عمر را به خلافت برقرار نموده خلیفه ثابت پیغمبر شد!
داعی: اولاً : اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر ( به عقیده شما ) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گوئید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبر ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است ساقط نمودید؟
و چرا آن همه نصوص عالیۀ واضحه ای را که صراحةً و كنايةً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در
دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علی(علیه السّلام) نمود و در کتب معتبره خودتان پر است - و ما هم در شبهای قبل به بعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث امّ سلمه به عرضتان رسید - نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک ، تأویلات بارد نمودید؟ مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده.
واقعاً جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید : قول ابی بکر در تعیین عمر به خلافت سندیت دارد؟ ولی قول رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سندیت ندارد؟ و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارد می نمائید ؟!
ثانیاً: از کجا و به چه دلیل می فرمایید خلیفۀ اول که به اجماع معین شده، حق دارد خلیفهٔ بعدی را معین نماید؟ آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.
ثالثاً : می گویید خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفاء بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد همان خلیفۀ منصوب از جانب خلق ، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند!
اگر امر چنین است، پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد، بلکه در خلافت
ص: 1208
عثمان بر خلاف شد؟ عمر تعیین خلیفه نکرد، امر را به شوری شش نفری واگذار نمود!
معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست. می دانید دلائل که اختلاف پیدا کرد اصل موضوع از بین می رود ؟
اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع شوند و اتفاقاً رأى بدهند- گذشته از آن که در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد - پس چرا در خلافت عمر، چنین اجماعی تشکیل ندادند؟
و اگر اجماع را در خلافت اولی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خليفۀ منصوب به اجماع کفایت می کند پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد و خلیفه عمر بر خلاف رویّه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری ) واگذار کرد؟
آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم ( حتی در میان ملل وحشی ) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده. عوض آن که نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد ) خلیفه عمر، خود معین نمود.
و عجیب تر از همه آن که جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عده را تحت امر و فرمان عبدالرحمن بن عوف قرار داد!
معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبدالرحمن را آن قدر شاخصیت داد - جز آن که خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد- که در دستور خود گفت : هر طرفی که عبدالرحمن است حق است و با هر کس عبدالرحمن بیعت نماید، باید دیگران تسلیم شوند.
وقتی خوب دقت کنیم می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده منتها به صورت شوری در آورد!
و به قول امروزی ها قانون دمکراسی به کلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.
ص: 1209
واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر فرموده که شبهای قبل
هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که «علیّ مع الحقّ والحقّ مع علىّ حيث دار.»
( علی با حق و حق با علی می گردد ( یعنی هر راهی علی برود آن راه حق است ))
و نیز فرمود:
«هذا علىّ فاروق هذه الامة يفرق بين الحقّ والباطل.»
(این علی فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل )
چنان که حاکم در مستدرک و حافظ ابونعیم در حلیه و طبرانی در اوسط و ابن عساکر در تاریخ و محمدبن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب و محبّ الدین طبری در رياض النضره و حموینی در فراید و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سیوطی در درّالمنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«ستكون بعدى فتنة فاذا كان ذاك فالزموا علىّ بن ابيطالب فانّه اول من يصافحى يوم القيمة وهو الصديق الاكبر وهو فاروق هذه الامة يفرق بين الحق والباطل وهو يعسوب المؤمنين. »
( زود است بعد از من فتنه ای برپا شود در آن موقع بر شما لازم است التزام ركاب على را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید او راستگو و فاروق این امت می باشد که تفریق مینماید بین حق و باطل او است پادشاه مؤمنین )
و در حدیث معروف عمار یاسر (1)است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلاً
ص: 1210
عرض نمودم که آن حضرت به عمار فرمود:
«ان سلك الناس كلهم واديا وسلك علىّ واديا فاسلك وادى علىّ وخلّ عن الناس يا عمّار علىّ لا يردّك عن هدى ولا يد لك على ردى يا عمار طاعة على طاعتى وطاعتى طاعة الله.»
( اگر تمام مردم به راهی می روند و علی به راه دیگر ، پس راهی را برو که علی می رود و بی نیاز شود از مردم ای عمار علی تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است )
آن گاه برخلاف دستور پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خلیفه عمر، علی را در شوری می گذارد تحت
امر و فرمان عبدالرحمن!
آیا می شود به آن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه را برکنار و حق رای آنها را در امر خلافت ساقط نمود بس نبود در خود شوری هم ظلم فاحش بر علی(علیه السّلام) وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبدالرحمن قرار دادند!
آقایان محترم منصفانه قضاوت نمایید. مراجعه کنید به کتب رجال از قبیل : استیعاب و اصابه وحلية الاولياء و امثال آنها حالات علی(علیه السّلام) را با عبدالرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شورای بسنجید، ببینید عبدالرحمن لیاقت مقام حکمیت را داشته یا مولی اميرالمؤمنین(علیه السّلام) ، آن گاه پی ببرید به حق کشیهائی که روی دسته بندیهای سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازیها، پامال نمودن حق ولایت در مرتبۀ سوم بوده است!
خلاصۀ کلام اگر دستور خلیفۂ ثانى ( عمر بن الخطاب ) عملی بوده که در تعیین خلافت ، مجلس شوری لازمست، پس چرا در خلافت مولانا امیرالمؤمنین عملی نشد؟!
و تعجب است که در خلافت خلفاء اربعه ( راشدین ) ( ابی بکر و عمر و عثمان
ص: 1211
و علی ) چهار قسم عمل شده. آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدارکار بوده و اقسام دیگر باطل؟ و اگر تمام طرق دل بخواه حق بوده تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.
و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آئید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود حقیقت غیر از آن است که ظاهراً جریان پیدا نموده.
چشم باز و گوش باز و این عمی*** حیرتم از چشم بندی خدای
شیخ : چنان چه این بیانات شما صحیح باشد که باید ( به قول شما ) در او تعمق بیشتری نمود، خلافت علی کرم الله وجهه هم متزلزل می شود ، برای آن که همان اجماعی که خلفاء قبل ( ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم ) را به خلافت نصب و تقویت نمودند، علی کرم الله وجهه را نیز آوردند و به خلافت برقرار نمودند.
داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح میباشد که نصوص قبلی از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در کار نبوده و حال آن که خلافت علی(علیه السّلام) مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده.
و اگر آن حضرت زیر بار خلافت رفت، نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هرذی حقی که حقش را غصب نمایند ولو سالها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد.
فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.
اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جرائد و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید، دلائل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم
ص: 1212
و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده بلکه از جهت نصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.
شما نمی توانید یک خبر متفق علیه بیاورید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد : ابی بکر و عمر وعثمان وصی و خلیفۀ من اند یا نامی از خلفای اموی و عباسی برده باشد.
ولی در کتب معتبرۀ خودتان ( علاوه بر تواتر کتب شیعه ) اخبار بسیاری از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) موجود است که علی(علیه السّلام) را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه به عرضتان رسید.
شیخ: در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود ابی بکر خلیفۀ من است.
داعی: گویا فراموش فرمودید، دلائل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.
شیخ: مجدالدین فیروزآبادی صاحب قاموس اللغة در کتاب سفر السعادة گوید :
«انّ ما ورد في فضائل ابى بكر فهى من المفتريات التي يشهد بديهة العقل بكذبها. » (1)
(آن چه در فضایل ابی بکر نقل گردیده از مفتریاتی است که بدیهۀ عقل گواهی به دروغ آنها می دهد )
علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقۀ ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفاء راشدین ( از ابی بکر و عمر و عثمان و على(علیه السّلام) ) و خلفاء اموی و عباسی اجماعی واقع نشد که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جميع امت ، اجتماع نمایند و متّفقاً رأی به خلافت آنها بدهند ولی بر حسب ظاهر اگر به خلافت
ص: 1213
مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بنگریم می بینیم به اجماع نزدیکتر بود تا خلفاء قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علماء خودتان نوشته اند: در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابوعبیده قبرکن ( معروف به جراح) وارد بودند. بعد عده ای از قبیلۀ اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور بعضی تهدید ( چنان چه شرح دادیم ) و جمعی به تطمیع بیعت نمودند و جمعی مانند انصار به ریاست سعد بن عباده تا به آخر تبعیت از خلافت ننمودند.
و اما خلافت عمر فقط به دستور ابی بکر تنها برقرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً در کار نبود، بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!
و اما عثمان ، روی شالودۀ سیاسی مجلس شورای دیکتاتوری که عمر دستور داد ، بر مسند خلافت نشست!
و اما در طریقۀ خلافت علی(علیه السّلام) تقریباً غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده اجماع بزرگی تشکیل داده بودند ، شرکت نمودند و به اصرار همۀ آنها آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید. :نواب قبله صاحب اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین خلافت بوده ؟
داعی : خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت برقرار بود. بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبائل، جهت عرض حال و شکایت از عمال و حکام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند به واسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانهٔ امیرالمؤمنین و کبار صحابه ، منجر به قتل او گردید.
لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفاً در مدينه حاضر بودند به حالت اجماع در خانه مولانا امیرالمؤمنين(علیه السّلام) رفتند و آن حضرت را به التماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند.
ص: 1214
و چنین اجماعی ظاهراً در اول بیعت برای هیچ یک از خلفاء ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد. که روی میل و اراده و اختیار، اهل مدینه به اتفاق زعماء بلاد مسلمين ، دست بیعت به سوی یک فرد شاخصی بِکِشند و او را به خلافت بشناسند.
با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت ، قرآن مجید و نص خدا و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مطابق سیرۀ تمام انبیاء که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.
ثالثاً : فرمودید بین امیرالمؤمنین على(علیه السّلام) وسائر خلفاء تفاوتی نبوده است.
نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید. برای آن که با دلائل عقل و نقل بلكه اجماع امت ، ثابت است که بین علی(علیه السّلام) و خلفاء بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.
اولین امتیازی که مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) داشته و به همین جهت، متمایز از سایر خلفاء بوده آن است که آنها خلفاء منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند ولى على(علیه السّلام) خليفه منصوب از جانب خدا و پیغمبر بوده است.
بدیهی است تعیین شدۀ خدا و پیغمبر حقاً ممتاز از تعیین شدۀ خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.
و مهم ترین صفت ممتازه ای که علی(علیه السّلام) را از سایر خلفاء و جميع امت، ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جميع علماء امت - به استثناء عدۀ قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است - علی(علیه السّلام) بعد از پیغمبر اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده
چنان چه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبرۀ خودتان نقل نمودم.
ص: 1215
با تأییدات قرآن مجید اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شبهای قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.
امام احمدبن حنبل در مسند(1) و ابوالمؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (2) میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی(3) و حافظ ابوبکر بیهقی شافعی در سنن خود و غیر آنها از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرراً بالفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود :
«على اعلمكم وافضلكم واقضاكم والراد عليه كالراد علىّ والرادّ علىّ كالرادّ على الله وهو على حدّ الشرك بالله».
(على (علیه السّلام) اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علی ، رد بر من است و رد بر من رد بر خداست و رد بر خدا در حد شرک به خداست ).
ابن ابى الحديد معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلدات شرح نهج البلاغه (4) نوشته است:
ص: 1216
قول به تفضیل امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) قولی است قدیم که بسیاری از اصحاب و تابعین قائل به آن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق به این معنی نموده اند.»
چون صدای اذان اعلام نماز عشاء برخاست آقایان برای نماز برخاستند پس از اداء فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم.»
داعی: آقایان شما که مشغول نماز بودید، داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم، به موضوعی برخوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.
بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما به چه چیز است؟
شیخ : ( بعد از قدری سکوت ) البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است ولی در درجۀ اولی که می توان رؤس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسول سه چیز را می توان به شمار آورد:
1 - نسب و نژاد پاک 2 - علم و دانش 3 - تقوی و پرهیزکاری.
داعی : احسن الله لكم الاجر. ما هم از همین سه طریق که شما به عنوان رؤس فضائل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفاء و غیرهم، دارای یک خصائصی بودند. ولی هر یک از آنها که جامع این خصائص عالیه و امهات فضائل بودند. روی قواعد عقلیه و نقلیه، حق تقدم برای آنها مسلّم است.
اگر ثابت نمودیم که در این خصائص ثلاثه ، مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) پرچم دار سیادت
ص: 1217
و سعادت بوده ، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده ، مگر به دسیسه بازیهای سیاسی ( که به عقیده ابن ابی الحدید در ص 46 جلد اول شرح نهج البلاغه ) نامش را مصلحت گذاردند.
اولاً: در موضوع نسب و نژاد، مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) احدی به شرافت علی(علیه السّلام) نمی رسد. و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلاء را محو و حیران نموده، حتی متعصبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمد قوشچی و ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی گوید که ما محو و حیرانیم در کلمات علی کرم الله وجهه که می فرماید :
«نحن اهل البيت لايقاس بنا احد.»(1)
( ماییم اهل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که احدی را نتوان قیاس به ما نمود )
و نیز ضمن خطبه دوم نهج البلاغه (2) است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:
«لايقاس بال محمد صلى الله عليه وآله من هذه الامة احد ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم
ص: 1218
يفى الغالى وبهم يلحق التالى ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة الآن اذ رجع الحقِّ الى اهله ونقل الى منتقله».
(احدی از این امت با آل محمد صلی الله علیه و آله طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند با آنان برابر نمی شوند آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت ( علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره ) در آنان جمع و حق ایشان است و بس و درباره آنان وصیت ( رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و ارث بردن از آن وجود محترم ثابت است در این هنگام حق به سوی اهلش برگشته و به جائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده. )
این بیانات آن حضرت، دلالت کامله بر اُولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین دارد.
این جملات نه کلام خود آن حضرت است بلکه مخالفین هم تصدیق این معنی را داشته اند. چنان چه شبهای قبل عرض کردم که میرسید علی همدانی در مودت هفتم از مودة القربی(1) از ابی وائل از عبدالله بن عمر نقل می کند که گفت :
«در وقت شماره اصحاب پیغمبر، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان مردی گفت پس نام علی چه شد؟ گفت: «علىّ من اهل البيت لايقاس به أحد هو مع رسول الله صلى الله عليه وآله فی درجته. » ( علی از اهل بیت ( پیغمبر صلی الله علیه و آله است ) که احدی را
ص: 1219
مقایسه با او نتوان نمود او با پیغمبر و در درجه آن حضرت است).
و نیز(1) از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت :
«شنیدم از عبدالله بن حنبل که گفت : سؤال کردم از پدرم ( احمد بن حنبل امام الحنابله ) از تفضیل صحابه، او گفت: ابی بکر و عمر و عثمان. پس گفتم : بابا علی بن ابی طالب(علیه السّلام) کجا است؟ گفت : هو من اهل البيت لايقاس به هؤلاء ( علی از اهل بیت ( پیغمبر صلی الله علیه و آله است) که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را )
عجب تر آن که نسب علی(علیه السّلام) دو جنبه دارد نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن حضرت منحصر به فرد بوده است.
از جنبۀ نورانیّت و معنای حقیقی خلقت حق تقدم با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است.
چنان چه اکابر علماء خودتان از قبیل : امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) در کتاب با عظمت مسند(2) و میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربى(3) و ابن مغازلی
ص: 1220
شافعی در مناقب (1) و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول (2) في مناقب آل الرسول نقل می نمایند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:
«كنت أنا وعلىّ بن ابى طالب نوراً بين يدى الله من قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق الله تعالى آدم ركب ذلك النور في صلبه فلم يزل فى نور واحد حتّى افترقنا في صلب عبدالمطلب ففيّ النبوّة
وفى علىّ الخلافة.»
(من و علی نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال، پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال ، ما را که آن نور بودیم در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در علی خلافت را ظاهر ساخت).
و میرسید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم از مودة القربی (3) را اختصاص به همین موضوع داده به این عبارت:
«المودّة الثامنة فى انّ رسول الله وعليّا من نور واحد اعطى علىّ من الخصال مالم يعط احد من العالمين. »
( مودت هشتم در این که رسول خدا و علی از یک نور بودند و داده شده است به علی از خصال، آن چه به احدی از عالمیان داده نشده است ).
ص: 1221
از جمله اخباری که در این مودت نقل نموده و ابن مغازلی(1) شافعی هم متعرض است از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت : رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«خلقت أنا وعلىّ من نور واحد قبل أن يخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم يزل شيء واحد حتى افترقنا في صلب عبدالمطلب ففىّ النبوّة وفى علىّ الوصيّة.»
(من و علی از یک نور خلق شدیم قبل از این که خلق شود عالم به چهار هزار سال پس از آن که آدم را خلق نمود خدای متعال ، آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آن که از هم جدا شدیم در صلب عبدالمطلب پس در من نبوت و در علی وصایت را قرار داد )
در خبر(2) دیگر بعد از این خبر می نویسد: خطاب به علی فرمود:
«ففىّ النبوة والرسالة وفيك الوصيه والامامة يا علىّ.»
و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه (3) ( چاپ مصر) از صاحب کتاب فردوس (4) نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب اول ينابيع المودّة(5) از جمع الفوائد و مناقب ابن مغازلی شافعی و فردوس دیلمی و فرائد السمطين(6) حمويني و مناقب خوارزمی به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات و اتحاد معنی، خلقت نورانی محمد و علی صلوات الله علیهما را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند. و این که هر دو یک نور بودند تا در صلب عبدالمطلب
ص: 1222
از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبدالله قرار گرفت که خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به وجود آمد و نصف دیگر در صلب ابو طالب رفت، علی(علیه السّلام) به وجود آمد. محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برای نبوت و رسالت و علی(علیه السّلام) را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند چنان
چه بیان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است در جمله اخبار وارده.
و ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(1) و فصل چهارم مقتل الحسین (2) و سبط ابن جوزی در صفحه 28 تذکره (3) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 87 کفایة الطالب (4) پنج خبر مسنداً از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق از معجم طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
«من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم»
و بعض از آن اخبار، مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم کسانی که طالب اند به آن کتاب مراجعه نمایند.
اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک به عبارتی نقل نموده باشند، ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد چنان چه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.
ص: 1223
و اما از جنبۀ جسمانی هم أباً وأمّا دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصۀ آن حضرت است.
آباء وأجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران تا به آدم ابوالبشر، همگی موحد و خدا پرست بودند. و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای احدی از صحابه نبوده است از این قرار:
على ( 1 ) بن ابيطالب ( 2 ) بن عبد المطلب (3) بن هاشم (4) بن عبدالمناف ( 5 ) بن قصی ( 6 ) بن كلاب ( 7 ) بن مرّة ( 8 ) بن كعب ( 9 ) بن لؤى ( 10 ) بن غالب ( 11 ) بن فهر ( 12 ) بن مالک ( 13 ) بن نضر ( 14 ) بن كنانة ( 15 ) بن خزيمة ( 16 ) بن مدركة ( 17 ) بن الياس ( 18 ) بن مضر ( 19 ) بن نزار ) (20) بن معد (21) بن عدنان ( 22 ) بن ادّ ( 23 ) بن ادد ( 24 ) بن اليسع ( 25 ) بن الهميس ( 26 ) بن بنت ( 27 ) بن سلامان ) (28) بن حمل ) (29) بن قيدار ( 30 ) بن اسمعیل (31) بن ابراهيم خليل الله (32) بن تارخ (33) بن تاحور (34) بن شاروع (35) بن ابرغو (36) بن تالغ (37) بن عابر ) (38) بن شالح (39) بن ارفخشذ ( 40 ) بن سام (41) بن نوح ( 42 ) بن لمك ( 43) بن متوشلخ ) (44) بن اخنوغ (45) بن یارد (46) بن مهلائل (47) بن قینان (48) بن انوش ) (49) بن شیث ( (50) بن آدم ابى البشر : ( بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد )
شیخ - این که فرمودید آباء و اجداد علی کرم الله وجهه تا به آدم ابوالبشر همگی موحّد بودند، ظاهراً اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مامور به ظاهر هستیم برای آن که می بینیم در آباء آن بزرگوار مشرکین و بت پرستان بودند از قبیل : آزر پدر ابراهیم خلیل که به تصریح آیه شریفه که می فرماید :
«وِاذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لَابِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامَاً آلِهَةً إِنِّى أَرَيكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ »
( یاد کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر ( عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب
ص: 1224
بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: آیا بتها را به خدائی اختیار کرده ای و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم آیه 74 سوره 6 (انعام ))
داعی: این بیان بدون تعمق و تفکر، شما جز تبعیّت از اسلاف روی عادت چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که اسلاف و اقران شما برای این که اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعاً به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند ، راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد و نسب رسول خدا الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبّری سازند!
واقعاً جای بسی تأسف است چنین اعمال غرضها از مردمان دانشمند و فهمیده که جز عناد و لجاج و دست و پاکردن بی جا و محبت و وداد به اولیای خود ، به چیز دیگر نتوان حمل نمود و شما هم روی عادت تبعیت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمائید!!
و حال آن که خود میدانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت ابراهیم خليل الرحمن تارخ بوده نه آزر.
شیخ: شما اجتهاد مقابل نص می نمائید عقاید و نظریّه علماء انساب را مقابل قرآن می آورید با این که قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.
داعی: ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نمائیم؛ بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقائق ،قرآن ، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نمائیم به راهنمائی اهل بیت و عترت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که عادل قرآن و مبیّن آن هستند می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعدۀ عرف عام مشهور است چه آن که در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.
ص: 1225
و دربارۀ آزر دو قول است: یکی آن که عموی حضرت ابراهیم(علیه السّلام) بوده و دیگر آن که علاوه بر آن که عمو بوده بعد از مردن برادرش تارخ ( پدر حضرت ابراهیم(علیه السّلام) ) مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیم او را پدر خطاب می فرمودند یکی از جهة عمو بودن و دیگر آن که شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.
شیخ: ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم مگر آن که در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود ( و هرگز نتوانید اقامه نمود ) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.
داعی: به این محکمی صحبت نفرمائید که در وقت اقامه دلیل ، استحکام بیانات تان متزلزل گردد.
چه آن که در خود آیات قرآن مجید نظائری هست که روی قواعد، عرف معمول بیان گردیده. که از جمله آنها آیه 127 سوره 2 (بقره ) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید: « إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ ابَانَكَ إِبْرَاهِيمَ وَلِسْمَعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَهَا وَاحِدَاً» .
(جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: شما پس از مرگ من که را می پرستید ؟ گفتند: خدای تو را خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحق را که معبود یگانه است. )
شاهد مقصود از این آیه شریفه، کلمه اسماعیل است برای آن که به شهادت قرآن مجید، پدر جناب یعقوب اسحق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او، ولی در قرآن روی قاعدۀ عرف که عمّ را أب خطاب می کردند ، او را پدر می خواند. چون فرزندان یعقوب(علیه السّلام) عرفاً عمو را پدر می خواندند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سئوال و جواب را ذکر فرموده.
روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیم(علیه السّلام) عمو و شوهر مادرش را عرفاً پدر
ص: 1226
می خوانده، در قرآن هم عرفاً او را پدر خوانده. و الّا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب ، مسلم است که پدر حضرت ابراهیم(علیه السّلام) تارخ بوده نه آذر.
دلیل دیگر بر این که در آباء و اجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده آیه 219 سوره 26 ( شعراء ) است که می فرماید:
«وَتَقَلُّبُكَ فِي السَّاجِدِينَ »
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع الموده(1) و دیگران از علماء شما از ابن عباس ( حبرامت ) و مفسر قرآن مجید روایت نمودهاند در معنای آیه شریفه که « تقلبه من اصلاب الموحدين نبيّ الى نبىّ حتّى اخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم».
(می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید از (پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آن که بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا )
و از جمله دلایل، حدیث مشهوری است که همه علماء شما نقل نموده اند حتى امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است در تفسیر خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع المودة (2) از ابن عباس روایت نموده که
ص: 1227
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«اهبطنى الله الى الارض في صلب آدم وجعلني في صلب نوح في السفينة وقذف بي في صلب ابراهيم ثمّ لم يزل الله ينقلني من الاصلاب الكريمة الى الارحام الطاهرة حتّى اخرجنى من بين أبوين لم يلتقيا على سفاح قطّ»
(خداوند مرا فرود آورد به سوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوح در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیم و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحمهای طاهره پاکیزه، تا آن که بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا - آلوده نگردانید مرا به آلودگیهای جاهلیت)
و در خبر دیگر فرموده است :
«لم يدنسنى بدنس الجاهليّة».
( آلوده نگردانید مرا پروردگارم به آلودگی های جاهلیت.)
و نیز در همان(1) باب از کتاب ابکار الافكار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی و شرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سؤال از اول ما خلق الله نموده، حضرت جوابهایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید :
«وهكذا ينقل الله نورى من طيّب الى طيّب ومن طاهر الى طاهر الى ان اوصله الله الى صلب ابی، عبدالله بن عبدالمطلب ومنه اوصله الله
ص: 1228
الى رحم امّى امنة ثم اخرجنى الى الدنيا فجعلني سيد المرسلين وخاتم النّبيّن »
( و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه تا آن که واصل نمود به صلب پدرم عبدالله و از او به رحم مادرم آمنه پس بیرون آورد مرا به سوی دنیا و قرار داد مراسید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه.)
این که می فرماید: از طیب به سوی طیب و از طاهر به سوی طاهر انتقال داده می شدم ، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده چه آن که به حکم قرآن مجید که می فرماید:
«إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجِسُ » هر کافر و مشرکی نجس است پس وقتی فرمود: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات» یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم ، ثابت می کند که چون مشرکین نجس اند پس آباء و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.
و نیز در همان باب 2 ینابیع (1)نقلاً از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود :
«ما ولدني في سفاح الجاهلية شيىء وما ولدنى الّا نكاح كنكاح الاسلام»
( من به وجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت بلکه به وجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام )
ص: 1229
آیا خطبه صد و پنجم نهج البلاغه(1) را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنين(علیه السّلام) در وصف آباء رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین فرموده:
«فاستودعهم في افضل مستودع واقّرهم فى خير مستقر تناسختهم کرایم الاصلاب الى مطهرات الارحام كلما مضى سلف قام منهم بدين خلف حتى افضت كرامة الله سبحانه الى محمد صلى الله عليه وآله فاخرجه من افضل المعادن منبتا واعزّ الارومات مغرساً من شجرة التي صدع منها انبيائه وانتخب منها أمنائه »
(امانت نهاد خدای تعالی (انبیاء را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب اباء کرام ایشان است و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است، نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحمهای پاک و پاکیزه مادران هر بار سلفی از آنها گذشته یعنی از دنیا رفت خلفی از ایشان، برخاست با قامت دین خدا تا آن که کرامت پروردگار که منصب نبوت است رسید به سوی محمد پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدنها از روی روئیدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اصلها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ای است که مستعد رسالت است از درختی که شکافته و هویدا کرده است از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را )
اگر بخواهم از این قبیل دلائل برای شما بیاورم تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف کافی باشد که بدانند آباء و اجداد پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا به آدم ابوالبشر(علیه السّلام) همگی مؤمن و موحد بوده اند.
بدیهی است «اهل البيت ادرى بما فى البيت» اهل بیت طهارت و خاندان رسالت آگاه ترند به حالات پدران از دیگران.
پس از این که ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همگی مؤمن و موحد بوده اند به
ص: 1230
خودی خود ثابت است که اباء و اجداد علی(علیه السّلام) هم همگی مؤمن و موحد بوده اند.
برای آن که قبلا ثابت نمودیم از روی اخباری که علماء خودتان ( علاوه بر تواتر در اخبار شیعه ) نقل نموده اند که محمد و علی علیهما الصلوات والسلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبدالمطلب از هم جدا گردیدند.
در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند هر جا رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده، على هم
بوده است. پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیکترین اشخاص است به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اولی و احق به مقام خلافت بوده است.
شیخ: اگر راه حلی دربارۀ آزر و تارخ به دست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده اید ولی چنین ثبوتی درباره علی کرم وجهه غیر ممکن است - ولو آن که تا عبدالمطلب را بگوئیم موحّد بوده اند - ولی در باره ابو طالب ( پدر علی کرم الله وجهه ) ابداً راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.
داعی : تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند.
ولی باید گفت : « اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد»
پروردگا را لعنت نما ( یعنی رحمت خود را دور نما) از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد وآل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )) لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طريقۀ سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذاء و آزار علی(علیه السّلام) به کار برد که ریشهٔ این قبیل مطالب شد که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عده ای از علمای جامد و بی فکر شما روی عادت و تعصب، تبعاً للاسلاف قائل به قول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.
ص: 1231
و حال آن که جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالت که اقوالشان سندیت و اجماعشان حجیت دارد - چون عديل القرآنند - و بیشتر از محققین علماء منصف شما از قبیل ابن ابى الحديد(1) و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقاً قائل به اسلام و ایمان جناب ابوطالب اند.
و اما عقیده جامعه شیعه به طور اجماع وارد است که :
«انّه قد آمن بالنبي في اول الامر»
(به تحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبر )
بالاتر از همه آن که ایمان جناب ابوطالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلمات جامعه شیعه است به پیروی از اهل بيت طهارت « انّه لم يعبد صنما قط بل كان من اوصیاء ابراهیم » ( به درستی که او ( ابو طالب ) هرگز بت پرستی نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الله بود )
و در کتب معتبره علماء محقق شما هم به این معنی بسیار اشاره شده. از جمله ابن اثیر درجامع الاصول گفته :
«وما اسلم من اعمام النبى غير حمزة والعباس وابيطالب عند اهل البيت»
( اسلام نیاورد از اعمام پیغمبر صلی الله علیه و آله در نزد اهل بیت رسالت غیر از حمزه و عباس و ابوطالب )
ص: 1232
بدیهی است اجماع اهل بیت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در نزد هر مسلمانی بایستی حجت
باشد؛ چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم به گفتار و کردار آنها تمسک بجوییم تا گمراه نشویم، بنا بر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که به اتفاق فریقین ثابت است مورد توصیه و سفارش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستند.
و دیگر آن که به مقتضای قاعدهٔ «اهل البيت ادرى بما فى البيت » آن خاندان جلیله که مجسمه تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغيرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.
و واقعاً جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتقين اميرالمؤمنین را که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا به روایات معتبرۀ خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند جناب ابیطالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت - قبول نمی کنید ولی قول یک نفر دشمن سرسخت امیرالمؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال ، مغيرۀ ملعون و عده ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند!
ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است در ص 310 جلد 3 شرح نهج البلاغه(1) گوید : « اسلام ابوطالب مورد اختلاف است، جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت. »
علاوه بر اجماع جمهور علماء شیعه بعض از شیوخ علماء ما( معتزله ) مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که ابوطالب اسلام آورد. د. و علت آن که ایمان خود را ظاهر نساخت آن بود که بتواند پیغمبر را کاملا یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.
ص: 1233
شیخ: مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید :
«انّ ابا طالب في ضحضاح من نار»
(ابوطالب در آب کمی از آتش است )
داعی: این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عده ای از اعادی آل محمد و اهل بیت طهارت سلام الله عليهم اجمعین در زمان امویها مخصوصاً در دورۀ خلافت سرسلسلۀ اهل نفاق ( معاوية بن ابي سفيان عليه اللعنة والنيران ) و خوش آیند آن حملۀ کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیه و اتباع آنها عداوة لعلی بن ابیطالب (علیه السّلام) آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند. و نگذاردند ایمان جناب ابوطالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد. و به کلی از نظر جامعه محو کردند.
و عجیب تر از همه آن که جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر، اعداء عدو مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) ، مغيرة بن شعبه بوده که ابن ابی الحدید در صفحه 159، جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) تا ص 163 و مسعودی در مروج الذهب و دیگران می نویسند مغیره در بصره زنا کرد، روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند ، سه نفر شهادت دادند. چهارمی که آمد شهادت بدهد او را کلمۀ تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!
ص: 1234
یک چنین فاسق فاجر زانى شارب الخمر كه حد خدا بر او تعطیل شد، از دوستان صميمى معاوية بن ابی سفیان است و این حدیث را روی بغض و کینۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و خوش آیند معاويه عليه الهاويه جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او ، امویها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده شهادت دادند که « انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار » (ابو طالب در آب کمی از آتش است )
و افرادی هم که در سلسلهٔ روات آن قرار گرفته اند، مانند : عبدالملک بن عمیر و عبدالعزيز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علماء جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی در جلد دوم میزان الاعتدال(1) مردود و ضعیف و غیر قابل قبول هستند و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری، جزء مدلسین و کذّابین به شمار رفته اند. چگونه
می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت به کذب و دروغ نقل نموده اند اعتماد نمود؟
و حال آن که دلائل بسیاری بر ایمان جناب ابوطالب در دست هست که جای انکار
ص: 1235
نیست و قطعاً انکارِ دلائل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقائق.
1 - از جمله فرمایش رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است که فرمود:
«انا وكافل اليتيم كهاتين فى الجنّة» (1)
( دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود) من و کفالت کننده یتیم مانند این دو انگشت که به هم چسبیده اند - در بهشت هستیم )
ابن ابی الحدید هم این حدیث را در ص 312 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (2) نقل نموده است. بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت، هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.
پس مراد آن حضرت جناب ابوطالب و جد بزرگوارش جناب عبدالمطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند. و مخصوصاً آن حضرت در مکه معروف بود به یتیم ابوطالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب کفالت و نگهداری پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از سن هشت سالگی بر عهدۀ آن جناب قرار گرفت.
2 - خبر معروفی است که فریقین ( شیعه و سنی ) به طرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی به این طریق آورده اند که آن حضرت فرمود:
«جبرئیل بر من نازل شد و به این عبارت مرا بشارت داد که انّ الله حرّم على النار صلبا انزلك وبطنا حملك وثديا ارضعك و حجراً كفلك».
(خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.)
ص: 1236
میر سید علی همدانی در مودّة القربی(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و قاضی شوکانی در حدیث قدسی این قسم روایت نمودهاند که رسول اکرم فرمود:
« جبرئیل بر من نازل شد و گفت: انّ الله يقرئك السلام ويقول أنّى حرّمت النار على صلب انزلك وبطن حملك و حجر كفلك »
(پروردگار به تو سلام می رساند و می فرماید: من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که تراکفالت نمود ( مراد از صاحب صلب عبدالله و صاحب بطن آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالب (علیهما السّلام) )
این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبدالمطلب و ابوطالب و فاطمه بنت اسد زوجۀ او که کافل زندگانی آن حضرت بودند.
و جناب عبدالله و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایۀ آن حضرت بوده اند.
3 - از جمله دلایل ، اشعاری است که عزالدین عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علماء شما است در مدح جناب ابوطالب سروده و در صفحه 318 جلد سیم شرح نهج البلاغه (2) ( چاپ مصر ) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است :
ولو لا ابو طالب وابنه*** لما مثّل الديّن شخصا فقاما
فذاك بمكة اوى وحامي*** وهذا بيثرب جسّ الحماما
تكفل عبد مناف بامر*** و اودى فكان علىّ تماما
فقل في ثبير مضى بعدما*** قضى ماقضاه وابقى شماما
ص: 1237
فلله ذا فاتحاً للهدى*** ولله ذاللمعالى ختاما
وما ضرّ مجد ابيطالب*** جهول لغا او بصير تعامى
كما لا يضرّ آيات الصباح*** من ظنّ ضوء النهار الظلاما
(ما حصل معنی آن که اگر ابو طالب و پسرش ( علی(علیه السّلام) ) نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علی(علیه السّلام) در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس به دست آورد و حمایت کرد عبدمناف ( ابو طالب ) به امر عبدالمطلب پدر بزرگوارش کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علی آن خدمات را خاتمه داد. تأسفی ندارد که ابیطالب به قضای الهی در گذشت زیرا؛ بوی خوش خود ( علی(علیه السّلام) ) را به یادگار گذارد. برای رضای خدا ابوطالب خدمت بدین خدا کرد و علی(علیه السّلام) به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید. )
4 - از جمله اشعاری است که جناب ابوطالب خود، در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید در ص 316 جلد سیم شرح نهج(1) نقل نموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند. و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافۀ این اشعار، ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیۀ او می باشد که گفته:
اعوذ بربّ البيت من كلّ طاعن*** علينا بسوء او يلوح بباطل
ومن فاجر يغتابنا بمغيبة*** ومن منحق في الدين مالم نحاول
كذبتم و بیت الله نبزی محمداً*** ولمّا نطاعن دونه و نناضل
وننصره حتّى نصّرع دونه*** ونذهل عن ابنائنا والحلائل
وابيض يستسقى الغمام بوجهه*** شمال اليتامى عصمة للارامل
ص: 1238
يلوذ به الهلاك من آل هاشم*** فهم عنده في نعمة وفواضل
لعمرى لقد كلفت وجداً باحمد*** واحببته حبّ الحبيب المواصل
وجدت بنفسي دونه فحميته*** ودافعت عنه بالذرى والكواهل
فلازال للدنيا جمالا لاهلها*** وشينا لمن عادى وزين المحافل
وايّده ربّ العباد بنصره*** واظهر دینا حقّه غير باطل
(پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که به بدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت باطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی و از شر کسانی که اموری را بدین نسبت می دهند و حال آن که دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید شما که نسبت دادید به من تبری از محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم، قطعاً یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقاء نموده از ابر رحمة آب یاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان به یتیمان و پناه بی پناهانند. افتادگان بنی هاشم را پناه گاهست و ایشان را از هر گونه نِعَم بی نیاز می نماید. به جان خودم به قدری به واسطۀ وجود احمد و محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام؛ زیرا او را به قدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم به اعضاء رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است. خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت )
و از جمله اشعار مهمه آن جناب که ابن ابی الحدید در صفحه 312 جلد سیم شرح نهج(1) و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده قصیدهٔ میمیّه اوست که گوید :
يرجون منا خطّة دون نيلها*** ضراب و طعن بالوشيج المقوم
يرجون ان نسخى بقتل محمد*** ولم تختضب سمر العوالي من الدم
ص: 1239
كذبتم وبيت الله حتى تفلّقوا*** جماجم تلقى بالحطيم وزمزم
وظلم نبي جاء يدعوا الى الهدى*** وامرأتى من عند ذي العرش قيّم
(مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمد را بکشیم و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم؛ دروغ می گوئید به خالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته شدگان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد غلط و بی مصرف است )
و از جمله دلائل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملاً برداشته و ابن ابی الحدید در صفحه 315 جلد سیم شرح نهج(1) نقل نموده این است که گوید:
یا شاهد الله على فاشهد*** انّي على دين النبيّ احمد
من ضلّ في الدين فانّي مهتد
(ای گواهان خدا شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) استوارم هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شوم )
شما را به خدا آقایان انصاف دهید که آیا گویندۀ این اشعار را می توان کافر خواند که صریحاً اقرار می کند و می گوید من بر دین محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟
شیخ: این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست: اول آن که تواتری در این اشعار نمی باشد. ثانیاً در هیچ کجا دیده نشده است که ابوطالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد - پس به نقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!
داعی: ایراد شما راجع به تواتر عجیب است آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد
ص: 1240
را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید ولی وقتی برخلاف میل تان باشد فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.
اگر آقایان قدری دقیق شوید به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد.
بسیاری از امور است که تواتر آن به همین قسم معین می شود؛ مثلا جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در غزوات هر یک خبر واحد است ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افادۀ علم ضروری به شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.
علاوه شما که به تواتر علاقه مند هستید بفرمائید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید ؟
و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار به توحید و نبوت و اعتراف به مبدء و معاد حتماً نباید با کلمات نثر مانند گفتن اشهد ان لا اله الّا الله واشهد انّ محمّداً رسول الله باشد؛ بلکه اگر فرد بیگانۀ از دین اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعاً کفایت می کند.
پس وقتی جناب ابی طالب فرمود
يا شاهد الله علىّ فاشهد- انّى على دين النبیّ احمد - حکم همان اقرار به کلمات نثر را دارد.
ولی علاوه بر اشعار حین موت با کلمات نثرهم اقرار نمود؛ چنان چه سید محمد رسولی بر زنجی و حافظ ابونعیم و بیهقی(1) نقل نموده اند که در مرض موت جمعی از
ص: 1241
صنادید کفار قریش از قبیل : أبوجهل و عبدالله بن ابی امیّه به عیادت جناب ابوطالب رفتند در آن حال رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود به عمّش ابو طالب : بگو کلمه لا اله الّا الله تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال - البته این تلقین رسول الله صلى الله عليه و آله عم اکرمش ابوطالب را دلالت بر کفر آنجناب ( العیاذ بالله ) ندارد ، بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن، تلقین و یادآوری بنماییم به گفتن « لا اله الّا الله» تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمه توحید ، موحّد از دنیا برود فلذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله روی مهر و محبت و اداء وظیفه ، عم اکرمش را تلقین می نمود به گفتن « لا اله الّا الله» تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجديد كلمۀ طيبه « لا اله الّا الله» از دنیا رحلت نمود.
فوری ابوجهل و ابن ابی امیّه گفتند : ای ابوطالب آیا بر می گردی از ملت عبدالمطلب ؟ و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آن که فرمود: بدانید ابوطالب بر ملت عبدالمطلب می باشد. آنها خوشحال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد، برادرش عباس- که بالای سر برادر نشسته بود دید لبهای وی حرکت می کند گوش داد دید می گوید : لا اله الّا الله عباس رو به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمود عرض کرد
برادر زاده والله لقد قال اخى الكلمة التي أمرته بها(1) به خدا قسم برادرم ( ابو طالب ) گفت آن کلمه ای را که تو به او امر کرده بودی ولی چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود انتهى.
وقتی ما قبلا ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند ، متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی به کار برد که فرمود: «من بر ملت عبدالمطلب هستم» ظاهراً آنها را ساکت و خوشحال نمود ولی در معنی اقرار به توحید بود چه آن که جناب عبدالمطلب ، بر ملت ابراهیم و موحد بود. علاوه بر آن که صريحاً كلمه طيبه لا اله الّا الله را بر زبان جاری نمود.
ص: 1242
اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید ، بی اراده تصدیق به ایمان آن جناب خواهید نمود.
اگر جناب ابوطالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابوطالب رفت و فرمود:
«انّ الله قد امرنی باظهار امری وقد انبأني واستنبأني فما عندك يا عمّ»
( به درستی که خداوند مرا به اظهار امر خودم مامور فرموده و به تحقیق مرا پیغمبر گردانیده تو به چه طریق مرا یاری خواهی نمود یا به چه قسم با من رفتار می کنی )
با آن که مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکه و کفیل زندگانی پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود، دید آن حضرت برخلاف دین او دین تازه ای آورده علی القاعده با تعصبی که اعراب در دین خود داشتند بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و برخلاف عقیده او دعوای نبوت داشت ، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لااقل طردش کنند و قول مساعدت به او ندهد تا از قیام به آن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید همان قسمی که آزر برادرزاده خود ابراهیم را طرد نمود.
چنانچه در آیه 44 سوره 19 ( مریم ) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ( عليه و على نبينا و آله السلام خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد نزد عمش آزر رفت و گفت :
«إِنِّي قَدْ جَاءَنِيْ مِنَ العِلْمِ مَالَمْ يَاتِكَ فَاتَّبِعَنِي اهْدِكَ صِرَاطَاً سَوِّيَا قَالَ أَرَاغِبُ اَنْتَ عَنْ الهَتِى لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَاَرَجْمَنَكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيَّاً »
(بدان که مرا از وحی خدا علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند ، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایتت کنم. آزر در پاسخ ابراهیم گفت : تو مگر
ص: 1243
از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی چنان چه از مخالفت بتان دست برنداری تو را سنگسار کنم ( وگرنه ) سالها از من بدور باش.)
ولی برعکس جناب ابو طالب در جواب استمداد نبی مکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفت :
«اخرج ابن اخي فانّك الرفيع كعبا والمنيع حزبا والا على ابا والله لا يسلقك لسان الا سلقته السن حداد واجتذبته سيوف حداد والله لتذللنّ لك العرب ذلّ البهم لحاضنها»
(قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت بلندتر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی ، به خدا قسم هیچ کس تو را آزار نکند مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود به خدا قسم که عرب در مقابل تو به زانو در آید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد. )
آن گاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید در صفحه 306 جلد سیم شرح نهج البلاغه (1) ( چاپ مصر ) و سبط ابن جوزی(2) در صفحه 5 تذکره ضبط نموده اند به پیغمبر خطاب نمود:
والله لن يصلوا اليك بجمعهم*** حتى اوسّد في التراب دفينا
فانفذ لامرك ماعليك مخافة*** وابشر وقرّ بذاك منه عيونا
و دعوتنی و زعمت أنّك ناصحی*** ولقد صدقت وكنت قبل امينا
و عرضت دینا قد علمت بانّه*** من خیر ادیان البريّة دينا
لولا الملامة او حذاري سبة*** لو جدتني سمحا بذاك مبينا
(به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند. تو بدون ترس و خوف اقدام به
ص: 1244
وظیفه خود نمای، مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا بدین خود دعوت نمودی و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حسن سابقه و امانت و راستگوئی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را به مردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است اگر ترس از ملامت و بدگوئی نداشتم هر آینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.)
و خلاصۀ کلام عوض آن که به پیغمبر تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، به وسیله جملات و کلمات جذاب از قبیل این اشعار و گفتار زیبا تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود. دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه. دعوت می نمائی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گوئی و قطعاً در این ادعاء هم صادقی همان طوری که قبل از این امین بودی ، دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.
و غیر از آن چه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیم شرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را .ندارد گمان می کنم برای نمونه کافی باشد.
حالا آقایان محترم خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گویندۀ این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند ؟ یا آن که مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت.
چنان چه اکابر علماء خودتان بی اراده تصدیق به این معنی نموده اند.
باب 52 ینابیع الموده(1) شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته :
«وحامى النبيّ ومعينه ومحبّه اشدّ حبّا وكفيله ومربيّه والمقّر
ص: 1245
بنبوّته والمعترف برسالته؛ والمنشد في مناقبه ابياتا كثيرة وشيخ قريش ابوطالب.»
(حمایت کننده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و کمک دهنده او رئیس قبیله قریش (ابی طالب )
که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرار کننده را به نبوت و معترف به رسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود. )
پس از قدری دقت و تأمل هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود به ایمان جناب ابو طالب رضوان الله عليه. ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود ( معاويه عليه الهاويه ) هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار به لعن و سبّ سیدالموحدین امیرالمؤمنین و دو سبط عزیز کردۀ پیغمبر ( حسن و حسین ) می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند ، قطعاً أخباری هم جعل می کنند بر آن که پدر بزرگوار آن حضرت، کافر از دنیا رفته و اهل آتش است؛ تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند.
چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغيرة بن شعبه ملعون اعداء عدو اميرالمؤمنین(علیه السّلام) دوست صمیمی معاویه بوده.
و الاّ ايمان جناب ابوطالب عند عقلاء الفريقين أظهر من الشمس است ، منتهى خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه در هر دوره و زمانی الی الحال عقیده به کفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.
اعجب از همه که موجب بسی تأسف است آن که ابوسفیان و معاویه و یزید علیهم اللعنة والعذاب را كه دلائل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته! ولی جناب ابو طالب را که این همه دلائل بر ایمان او بارز و آشکار است کافر و مشرک بخوانند!!
ص: 1246
شیخ: آیا سزاوار است خال المؤمنين معاوية ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمائید آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید رضی الله عنهما که هر دو از خلفاء بزرگاند و مخصوصاً معاويه(رضی الله عنه) كه خال المؤمنين وكاتب الوحى بوده چیست ؟
داعى: اولاً بفرمائيد خال المؤمنين بودن معاویه از چه راه است.
شيخ: واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه زوجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ام المؤمنين
بوده است قطعاً برادر او معاویه(رضی الله عنه) هم خال المؤمنین می باشد.
داعی : بفرمائید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه ؟
شیخ: گر چه هر دو ام المؤمنین بوده اند، ولی قطعاً مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.
چون محمد بن ابی بکر پیرو علی(علیه السّلام) بوده لذا او را خال المؤمنین نخواندند.
داعی: روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همگی
خال المؤمنين اند؛ پس چرا محمد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید و حال آن که در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنين بودن معاويه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم باید صاحب شرافت باشد.
قطع بدانید موضوع ام المؤمنين و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد؛ بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوت منظور .است چون معاویه ( علیه الهاويه ) با عترت طاهره به جنگ برخاسته و امر به سبّ و شتم و لعن امام الموحدين امیرالمؤمنین و دو سبط رسول الله حسن و حسين عليهم الصلوة والسلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهره مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده لذا خال المؤمنین می شود
ص: 1247
( چنانچه ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین(1) و ابن عبدالبر در استیعاب (2) و مسعودی در اثبات الوصية (3) و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده به دستور و وعدۀ معاویه حضرت ابا محمد حسن بن علی(علیهما السّلام) را زهر داد حتى ابن عبدالبر و محمدبن جرير طبری نوشته اند(4) وقتی خبر فوت آن بزرگوار به معاویه رسید ، تکبیر گفت و اطرافیان
ص: 1248
او همه از روی مسرت و خوشحالی تکبیر گفتند ) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!
ولی جناب محمد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شده مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهره می باشد که در خطاب به آن خاندان جلیل القدر گوید :
يابني الزهراء انتم عدّتى*** وبكم في الحشر میزانی رجح
واذا صحّ ولائي لكم*** لا ابالى اىّ كلب قد نبح
(ای اولادهای فاطمه زهراء(علیها السّلام) یا شما پناهگاه و امیدگاه من هستید و به واسطۀ شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما باک ندارم اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید)
با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است ، خال المؤمنين نخوانند بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.
بلکه وقتى عمروبن عاص و معاوية بن خديج عليهم اللعنة فتح مصر نمودند(1) از
ص: 1249
جناب محمد منع آب نمودند و با شدت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند، وقتی خبر به معاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.
شما از شنیدن این قضایا ابداً تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنين محمد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلت و خواری او را شهید نمودند، ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین است بایستی محترم باشد!
پس تصدیق نمائید، جنگ با عترت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در کار بوده و هست.
محمد چون از دوستان عترت بوده است او را خال المؤمنین نمی خوانید و از کشتن او هم متأثر نمی شوید!
ولى معاويه عليه الهاویه چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرم بوده و علنی و برملا آنها را لعن نموده است. حال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمائید! به خدا پناه می بریم از تعصب و عناد و لجاج .
ثانياً : معاويه كاتب الوحى نبوده؛ چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود. بلکه کاتب مراسلات بود چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از این که سال هشتم در فتح مکه ابوسفیان مسلمان شد نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیرة العرب و خارج از آن مسلمان شود میان مسلمانان موهون بود جناب عباس عم اکرم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی به معاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید ، حضرت برای رعایت تقاضای عم بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.
ص: 1250
ثالثاً : راجع به کفر و اثبات لعن بر آنها دلائل بسیاری موجود است از آیات و اخبار و عملیات آنها.
شیخ: دلائل اخبار و آیات شنیدنی است، متمنی است بیان نمائید تا حلّ معما گردد.
داعی: تعجب نکنید معمائی در کار نیست، دلائل بسیار است به اقتضای وقت به بعض از آنها اشاره می شود. و الّا اگر تمام دلائل را نقل کنم خود کتاب مستقلی خواهد شد چنانچه مسلم در صحیح خود نقل نموده:
«أنّ معاوية يكتب بين يدى النبى صلى الله عليه وآله »
(یعنی معاویه نویسندۀ حضور پیغمبر بود و مدائنی گوید:
«كان زيد بن ثابت يكتب الوحى وكان معاوية يكتب للنبي صلى الله عليه وآله فيما بينه وبين العرب» (1)
پس زید بن ثابت کاتب وحی و معاویه نویسندهٔ بین آن حضرت و عرب بوده.
(1) آیه 60 سوره 17 (بنی اسرائیل ) که می فرماید : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي اَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةِ المَلعُونَةِ فِي القُرَآنِ وَنُخَوِّفُهُم فَمَا يَزِيْدُهُم إِلا طُغْيَانَا كَبِيرَاً ».
مفسرین از علماء خودتان مانند امام ثعلبی (2) و امام فخر رازی(3) و دیگران آورده اند
ص: 1251
که رسول خدا در عالم رؤیا دید که بنی امیه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت صعود و نزول می نمایند، جبرئیل این آیه شریفه را آورده که آن چه ما در خواب به تو نمودیم فتنه و امتحان برای این مردم است و درختی که به لعن در قرآن یاد شد ( درخت نژاد بنی امیه ) و ما به ذکر این آیات عظیم، آنها را از خدا می ترسانیم ولیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید.
پس وقتی خداوند نژاد بنی امیه را که رأس رئیس آنها ابوسفیان و معاویه بودند شجره ملعونه و درخت لعنت کرده شده در قرآن بخواند قطعاً معاویه که یکی از اغصان و شاخه های محکم آن درخت است ملعون می باشد.
( 2 ) آیه 24 سوره 47( محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) است که می فرماید :
« فَهَلْ عَسَيتُم أَنْ تَوَلَّيْتُم أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتَقْطَعُوا أَرْحَامَكُم أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُم وَأَعْمَى أَبْصَارَهُم »
( به طریق استفهام تقریری فرماید البته از شما منافقان می آید که چون منصب امارت و حکومت یابید - به سبب تكبر و تعظیم و کثرت جاه و منال - در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمائید آن گروه منافقان مفسد و یاغی کسانی هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید ( تا به جهل و شقاوت بمیرند ))
در این آیه صریحاً مفسدین فی الارض و قاطعین رحم را مورد لعنت قرار داده.
کدام مفسد و قاطع رحمی بالاتر از معاویه می باشد که فساد او در دوره خلافت، زبان زد خودی و بیگانه می باشد. به علاوه قاطع ارحام بود که خود دلیل دیگری بر اثبات لعن او می باشد.
(3) آیه 57 سوره 33 (احزاب ) است که فرماید :
«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُم عَذَابَاً مُهِيْنَاً»
(آنان که خدا و رسول را به عصیان و مخالفت و آزردن عزیزان آنها - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده - و از رحمت خود دور فرموده - و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.
ص: 1252
بدیهی است که اذیت و آزار امیرالمؤمنین و دو ریحانه رسول الله ( حسن و حسین ) و صحابه خاص آن حضرت چون عمار یاسر و دیگران ، اذیت و آزار پیغمبر است و به صراحت این آیۀ شریفه معاویه که آن ذوات مقدسه را آزار نموده، ملعون در دنیا و آخرت می باشد .
(4) آیه 55 سوره 40( مؤمن ) که فرماید :
«يَوْمَ لاَيَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتْهُم وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُم سُوءُ الدَّارُ »
( در آن روز ستمکاران را (پشیمانی ) و عذرخواهی سود ندهد و بر آنها خشم و لعن و منزلگاه بد ( جهنم ) مهیا است )
(5) آیه 21 سوره 11( هود ) که فرماید :
«أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ »
( بدانید که لعن خدا بر ستمکاران است )
(6) آیه 42 سوره ( اعراف ) که فرماید فَاذَنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُم إِنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ
( منادی در میان آنها ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد )
و هم چنین آیات دیگری که راجع به ظالمین وارد است ، به صراحت حکم می کند که هر ظالمی ملعون است. گمان نمی کنم احدی از خودی و بیگانه باشد که انکار کند ظلم های واضح و آشکار معاویه را پس به همین دلیل که ظالم بوده مورد لعنت خداوند متعال می باشد. پس با چنین نصوص صریحه، ملعون خدا را ما هم می توانیم لعن بنمائیم.
(7) آیه 95 سوره 4( نساء ) که فرماید :
«وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا »
(هر کس مؤمنی را عمداً بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد ).
ص: 1253
این آیه شریفه صراحت دارد که هر کس مؤمنی را متعمداً به قتل رساند، ملعون ذات باری تعالی می باشد و جایگاه او جحیم و جهنم خواهد بود؟ آقایان انصاف دهید آیا معاویه در قتل عام و خاص مؤمنین شرکت نداشته؟ آیا حجربن عدی و هفت نفر از اصحاب او را به امر او عمداً به قتل نرسانیدند؟ و مخصوصاً عبدالرحمن بن حسّان الغنزی را زنده به گور ننموده چنان چه ابن عساکر(1) و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود و بیهقی در دلائل (2) نقل نموده اند و ابن عبدالبر در استیعاب (3) و ابن اثیر در کامل (4) نقل می نمایند که حجر از کبار فضلاء صحابه بود که معاویه او را با هفت نفر به طریق زجر و صبر به قتل رسانید به جرم آن که چرا علی(علیه السّلام) را لعن ننمودند و بیزاری از او نجستند!
آیا ابا محمد حسن بن علی بن ابیطالب(علیهما السّلام) سبط بزرگ رسول الله ، خامس اصحاب کساء
ص: 1254
از اکابر مؤمنین نبود؟ آیا یکی از دو سید جوانان اهل بهشت نبود که بنا به روایت مسعودی(1) و ابن عبدالبر(2) و ابوالفرج اصفهانی(3) و محمد بن سعد در طبقات وسبط ابن جوزی در تذکره (4) و دیگران از اکابر علماء خودتان ، معاويه عليه الهاويه سمّى برای اسماء جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار در هم به تو می دهم و همسر فرزند خود یزید می نمایم ( بعد از شهادت حضرت امام حسن(علیه السّلام) صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خودداری نمود).
یا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علاوه بر قتل مؤمن مسلّم آزار آن حضرت نبوده و به حکم دو آیه مذکوره باز هم تامل دارید در لعن معاويه عليه الهاويه ؟
ص: 1255
آیا شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین به امر معاویه نبود ؟ آیا به اتفاق اکابر علماء شما رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عمار نفرمود: «ستقتلك الفئة الباغية » (1) يعنى زود است تو را می کشند گروهی که اهل بغی و طغیان اند.
آیا شک و تردید دارید که به امر معاویه، کبار از مؤمنین که به هزاران نفر می رسیدند به دست عمّال معاویه به قتل رسیدند؟ آیا مؤمن پاک دل و شمشیر برّنده دین ، مالک اشتر را به امر معاویه سم ندادند ؟(2) آیا عمرو بن عاص و معاوية بن خديج
ص: 1256
عمّال قوى معاویه در مصر مؤمن، صالح کامل محمدبن ابی بکر را که از طرف امیرالمؤمنین والى مصر بود به زجر نکشتند و بعد هم در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند؟
اگر بخواهم کشته گان مؤمنین را که به امر و دستور معاویه و عمال او به قتل رساندند بیان نمایم، نه یک شب بلکه شبها وقت طولانی می خواهد تا بیان نمایم.
از همه اعمال او قبیح تر ، قتل عامی است که به امر معاویه، بُسر بن ارطاة سفاک خوانخوار بی باک از شیعیان علی(علیه السّلام) نمود؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانی(1) و علامه سمهودی در تاریخ المدینه (2) و ابن خلکان و ابن عساکر (3) و طبری در تاریخ (4) خود و ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج(5) و دیگران از اکابر علماء شما نوشته اند که معاویه به بسر دستور
ص: 1257
داد که حرکت کن با لشگر خود از سمت مدینه و مکه به صنعاء و یمن و هم چنین به ضحاک بن قیس القهری و دیگران گفت به عبارتی که ابوالفرج نقل نموده که فیقتلوا كلّ من وجده من شيعة على بن ابيطالب (علیه السّلام) واصحابه ولا يكفوا ايديهم عن النساء والصبيان
(پس کشتند هر کس از شیعیان و اصحاب على بن ابيطالب (علیه السّلام) را یافتند حتى دست های خود را از زنان و بچه ها باز نداشتند )
فلذا با آن امر و دستور شدید، با سه هزار لشکر جرّار خونخوار حرکت کردند در مدینه و صنعاء و یمن و طائف و نجران و در بین راه آن قدر از مسلمین و مؤمنین حتی زنان و اطفال کشتند که به اعمال او صفحات تاریخ ننگین شد که وقت اجازه نمی دهد مفصلا شرح عملیات او را بدهم تا آن جا که در یمن وقتی رسیدند که عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب که والی بود خارج از شهر بود به خانهٔ او رفت و سر دو فرزند کوچک او به نام سلیمان و داود را در آغوش مادر به دست خود برید.
که ابن ابی الحدید در سطر اول ص 121 جلد اول شرح نهج(1) گوید در این لشکرکشی سی هزار نفر کشتند به غیر از آن چه به آتش سوزانیدند!!
آیا آقایان باز هم در شک و تردید هستید که آن ملعون بن ملعون به حکم آیات شریفه قرآنیه ملعون خدا و رسول در دنیا و آخرت می باشد.
از جمله دلائل واضحه بر کفر معاویه و ثبوت لعن بر او، سب و شتم و لعن نمودن آن ملعون بر امیرالمؤمنین و امر نمودن مردم را به این گناه بزرگ حتی در قنوت نمازها
ص: 1258
و خطبه نماز جمعه که اتفاقی ما و شما و جمهور امت حتی مورخین بیگانگان است که آن بدعت و عمل زشت علنی و بر ملاحتی بر منابر معمول نشد و جمع کثیری را به جرم لعن ننمودن به قتل رسانیدند. تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز که آن بدعت را از میان برداشت!
و قطعاً آن کسی که امام الموحدين اخو الرسول زوج البتول اميرالمؤمنين على بن ابیطالب(علیه السّلام) را در حیات و بعد از وفات سبّ و لعن نماید و یا امر به آن کند ملعون کافر است.
زیرا که اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود مانند امام احمد در مسند (1) و امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی(2) و امام ثعلبی و امام فخر رازی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمدبن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (3) و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (4) و میر سید علی همدانی در مودة القربی(5) و دیلمی در فردوس(6) و مسلم بن حجّاج در صحیح و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(7) و حاکم در مستدرک (8) و خطیب خوارزمی در مناقب(9) و ابراهیم حموینی در فرائد (10) و ابن مغازلی شافعی در مناقب (11) و امام الحرم در
ص: 1259
ذخائر العقبی(1) و ابن حجر در صواعق (2) بالاخره اعاظم علماء شما نقل نموده اند به الفاظ و عبارات مختلفه ، مجملا و مفصلاکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
« من سبّ عليّاً فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله »
( هر کس سب و شتم کند علی(علیه السّلام) را مرا سب و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید خدا را سب و شتم نموده )
بعضی از آنها تعمیم دادند به نقل از اخباری که دلالت دارد بر این که آزار و اذیت على(علیه السّلام) موجب ملعون بودن آزار کننده می شود مانند خبری که دیلمی در فردوس (3) و سلیمان حنفی در ینابیع المودة (4) به اسناد مختلفه و دیگران نقل نموده اند که در شبهای
ص: 1260
گذشته به بعض از آنها اشاره نمودیم که فرمود:
«من اذى عليّاً فقد اذانى ومن اذاني فعليه لعنة الله »
(کسی که اذیت کند علی(علیه السّلام) را پس به تحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا)
تا جائی که ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر به نحو عموم خبر سبّ و لعن عترت و اهل بیت را نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
« من سبّ اهلبيتى فانّما يرتدّ عن الله و الاسلام و من آذاني في عترتى فعليه لعنة الله »
(کسی که سب و شتم ،نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا)
پس معاویه ملعون بود که در قنوت نماز مولانا امیرالمؤمنین و دوسبط رسول الله امام حسن و امام حسين عليهم الصلوة والسلام و ابن عباس و مالک اشتر را لعن می نمود؛ چنانچه ابن اثیر در کامل و دیگران نقل نموده اند
ص: 1261
و امام احمد بن حنبل در مسند به طرق متعدد نقل نموده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
«من آذى عليّاً بعث يوم القيمة يهوديّاً او نصرانيّاً )
(کسی که اذیت کند علی(علیه السّلام) را، زنده شود روز قیامت یهودی یا نصرانی یعنی مسلمان نخواهد بود)
البته خود آقایان بهتر می دانید که از ضروریات دین مقدس اسلام است که سبّ و لعن و دشنام به خدا و پیغمبر کفر و نجاست آور است و چنین آدمی قتلش واجب است.
به حکم این نوع از اخبار که در کتب معتبره خودتان بسیار رسیده - و شبهای قبل مفصل تر ذکر شد که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : سب و لعن و شتم و دشنام به علی(علیه السّلام) و عترت و اهل بیت من سب و لعن و دشنام به من و پروردگار من است - قطعاً معاويه ملعون و کافر است
چنانچه محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب دهم کفایت الطالب (1) به اسناد خود و دیگران نقل نموده اند خبری را که خلاصه اش این است عبدالله بن عباس و سعیدبن جبیر در کنار زمزم دیدند جماعتی از اهل شام نشسته اند و علی(علیه السّلام) را سبّ و شتم می نمایند. ایستاد در نزد آنها فرمود:
ايّكم السابّ الله عزّوجل ( کدام یک از شما سبّ می نمودید خدای عزوجل را)؟
گفتند: احدی از ما چنین عملی ننموده. فرمود : ایّکم السابّ رسول الله صلى الله عليه وآله ( کدام یک از شما سب می نمودید رسول خدا را)؟ گفتند: احدی از ما آن حضرت را سبّ ننموده. فرمود: فايّكم السابّ علىّ بن ابی طالب پس کدام یک از شما سب می نمودید
ص: 1262
علی بن ابی طالب را؟ گفتند : بلی آن ما بودیم که علی را سب می نمودیم. فرمود: گواه باشید به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که من خود شنیدم از آن حضرت که به علی بن ابی طالب(علیه السّلام) فرمود :
«من سبّك فقد سبّنى ومن سبّنى فقد سبّ الله ومن سبّ الله اكبه الله على منخريه في النار».
(کسی که سب و شتم نماید تو را یا علی پس به تحقیق مرا سب و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید پس به تحقیق خدا را سب و شتم نموده و کسی که خدا را سب و شتم نماید می اندازد خدای تعالی او را به صورت در آتش جهنم)
محل انکار احدی از علماء مسلمین و بیگانگان نمی باشد که به امر معاویه علیه الهاویه این بدعت بزرگ در میان مسلمانان عملی شد که تا هشتاد سال علنی و برملا حتی در خطبات بالای منبرها چنان چه عرض شد امیرالمؤمنین مظلوم را سبّ و لعن می نمودند چون سبّ به علی(علیه السّلام) به حکم اخبار صحیحه معتبره سبّ به خدا و رسول است و بدیهی است سبّ کنندگان به خدا و پیغمبر کافر و معلون اند به همین دلیل واضح كفر معاويه ثابت و لعن بر او وارد است.
و مسند(1) امام احمد بن حنبل و صواعق(2) ابن حجر و مناقب خوارزمی(3) و فضایل ابن مغازلی شافعی (4) و ينابيع المودة(5) سليمان بلخی و شرح نهج البلاغه(6) ابن ابی الحدید معتزلی و اوسط (7) طبرانی و ذخائر العقبی(8) امام الحرم و خصائص العلوی(9) امام ابو عبدالرحمن نسائی و کفایت الطالب (10) گنجی شافعی و مطالب السئول (11) محمد بن طلحه شافعی و تذكرة الخواص (12) سبط ابن جوزی و فصول المهمه (13) ابن صباغ مالکی و دیگران مستكاثراً به الفاظ و عبارات مختلفه درج گردیده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود لا يحب عليّا الّا مؤمن ولا يبغضه الّا كافر
ص: 1264
و در بعض اخبار است الّا منافق (دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر - مگر منافق ) که در شبهای قبل مشروحاً نقل نمودم.
بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن علی(علیه السّلام) در آتش است زیرا که خداوند متعال و عده فرموده در قرآن مجید با کمال صراحت که منزلگاه کفار و منافقین در درکات جهنم می باشد.
چنان چه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 3 کفایت الطالب (1) مسنداً نقل نموده که محمّد بن منصور طوسی گفت: ما در نزد امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) بودیم مردی به او گفت : یا ابا عبدالله چه می گوئی در حدیث که نقل می نمایند از قول علی کرم الله وجهه که فرمود : انا قسيم النار یعنی من قسمت کننده اهل آتش می باشم احمد گفت کیست که انکار نماید این حدیث را مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :
لا يحبّك الاّ مؤمن ولا يبغضك الّا منافق
(یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق گفتیم : بلی چنین است. آن گاه احمد مطلب را توجیه نمود گفت: پس مؤمن در کجاست؟ گفتیم در بهشت گفت : منافق در کجاست؟ گفتیم : در آتش گفت : پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است، یعنی دشمن علی منافق است به فرموده پیغمبر و منافق به حکم آیه :
«إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَلَهُم نَصِيرَا»(2)
( البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت. )
ص: 1265
در درک اسفل و طبقۀ زیرین جهنم خواهد بود. پس دشمن علی(علیه السّلام) در طبقه زیرین جهنم عذاب خواهد گردید و عذاب منافقین از عذاب کفار به حکم همین آیه شریفه سخت تر خواهد بود )
و نیز در جمیع کتب(1) معتبره خودتان ثبت است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود : من ابغض عليّا فقد أبغضنى ومن ابغضني فقد ابغض الله
( هر کس علی (علیه السّلام) را دشمن بدارد پس به تحقیق مرا دشمن داشته و کس که مرا دشمن بدارد پس به تحقیق خدا را دشمن داشته است )
از این قبیل اخبار به قدری زیاد است که در حد تواتر معنوی قرار گرفته.
شیخ - آیا از مثل شمائی سزاوار است که زبان جسارت و قدح باز کنید به فرد شایسته ای از صحابه پیغمبر صلی الله علیه آله وسلم ؟ مگر نه این است که خداوند آیات چندی در مدح و ثنای اصحاب آن حضرت نازل و در آنها نوید و مغفرت و خوشنودی به آنان داده است ؟ و معاویه ( خال المؤمنين ) مسلّماً از صحابه مکرم و مشمول آیات مدح و رضا و خوشنودی می باشد آیا اهانت به صحابه اهانت به خدا و رسول نمی باشد ؟
داعی - چنان چه فراموش نفرموده باشید در شبهای گذشته موضوع صحابه را برای شما تشریح نمودم.
اینک هم برای آن که بیان شما را بلا جواب نگذارم مختصراً عرض می نمایم که
ص: 1266
احدی انکار نزول آیات را در مدح صحابه عظام ننموده، ولی اگر قدری آقایان دقیق شوید و به معنای لغوی و اصطلاحی صحابه و اصحاب توجه نمائید، تصدیق خواهید نمود که آیات نازله در مدح صحابه ، اطلاق کلی ندارد که به این دلائل ما بتوانیم تمام اصحاب را پاک و عادل و منزه از جمیع ارجاس و معاصی صغیره و کبیره و ارتداد و غیره بدانیم .
آقای من ! لابد به خوبی می دانید صحبه در لغت به معنای معاشرت است چنان چه فیروزآبادی در قاموس (1)گوید صحبه بر وزن سمعه یعنی زندگانی کرد با او. و در عرف عام زیاد می نمایند بر معاشرت ملازمت و نصرت و موازرت را خواه در مدت زیاد باشد یا مدت کم.
پس مصاحب النبی به اقتضای لغت عرب و شواهد بسیاری از قرآن حکیم و حدیث کسی را گویند که معاشر با آن حضرت بوده، خواه مسلم یا کافر خوب یا بد متقی یا فاسق مؤمن یا منافق باشد.
پس آن قسمی که شما اختصاص دادید اسم صاحب و مصاحب النبی را بر مؤمنین پاک دامن که تمامی آنها اهل بهشت و مورد رضای پروردگار بودند، صحت ندارد و مطابقه با عقل و نقل نمی نماید.
برای روشن شدن مطلب ناچارم به دلائلی مختصراً، زائداً على ماسبق از آیات و احادیث معتبره از طرق خودتان اشاره نمایم تا آقایان محترم تحت تأثیر نام اصحاب منحرف از حق نشوید و بدانید اسم صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد اطلاق می شود.
1 - در آیه 2 سوره نجم خطاب به مشرکین فرماید :
«مَا ضَلَّ صَاحِبُكُم وَ مَا غَوَى »
( صاحب شما ( محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است )
ص: 1267
2 - در آیه 45 سوره سبا فرماید : -
«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِنْ جَنَّةٍ » ( بگو به امت که من به یک سخن شما را پند می دهم ( اگر بشنوید هدایت یابید )
و آن سخن این است که شما خالص برای خدا دو نفری یا هر یک یک شما تنها در امر دینتان قیام کنید درباره من و فکرت کار بندید که صاحب شما ( رسول خدا ) را جنون نیست )
3 - در آیه 32 سوره کهف فرماید :
«فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا اكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَرَاً »
( آن مرد کافر) به مصاحب و رفیقش (که مرد مؤمن و فقیر بود) در مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت من از تو به دارائی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم تر و عزیزترم. )
4 - و نیز در آیه 35 همین سوره فرماید :
«قَالَ لَهُ صَحِابُهُ وِهُو يُحَاوِرُهُ اكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً » مصاحب و رفیق ( با ایمان فقیر) در مقام گفتگو و اندرز بد و ( مصاحب کافر) گفت آیا به خدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفریده و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی )
5 - در آیه 183 سوره اعراف فرماید :
«أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جَنَّةٍ »
(آیا این مردم فکر نکردند و نیندیشیدند که صاحب آنها ( رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) آن چه که
مردم به او نسبت می دهند از جنون دارا نیست )
6- در آیه 70 سوره انعام می فرماید :
«قُلْ اَتَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَالاً يَنْفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْنَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينَ فِى الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابُ يَدْعُونَهُ إِلَى الهُدَى اثْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى الله هُوَ الهُدَى »
ص: 1268
( بگو ای پیغمبر که ما چرا خدا را رها کرده و چیزی مانند بتان ( که بی اثر محض است و هیچ قادر بر نفع و ضرر نباشد بخوانیم و باز به خوی جاهلیت بعد از آن که خدا ما را هدایت نمود برگردیم تا مانند کسی که فریب و اغوای شیطان او را در زمین سرگردان ساخته شویم آن شیطان را اصحاب و یارانیست که شخص را به سوی خود هدایت می کند بگو هدایت خدا به حقیقت هدایت است. )
7 - در آیه 39 سوره یوسف از قول یوسف پیغمبر خطاب بد و مصاحب کافر زندانی فرماید:
« يَا صَاحِبَي السِّجْنُ أَرْبَابُ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرُ أَمِ اللهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ »
(ای دو رفیق زندان من از شما می پرسم آیا خدایان بی حقیقت متفرق مانند بتان و فراعنه و غیره بهترند یا خدای یکتای قاهر )
پس از این آیات شریفه ای که من باب نمونه بعض از آنها را ذکر نمودیم معلوم می شود که مجرد نام صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب از حیث لغت اختصاص به مسلم و مؤمن ندارد، بلکه اطلاق بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد می شود.
چه آن که عرض کردم معاشر آدمی را در لغت مصاحب و اصحاب می خوانند بدیهی است اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یعنی کسانی که با آن حضرت معاشر بودند ؛ چنان چه آیات شریفه بر آن گواه است.
البته در میان اصحاب و معاشرین آن حضرت خوب و بد ( یعنی مؤمن و منافق ) بسیار بودند و آیاتی که در مدح اصحاب نازل گردیده ، اطلاق به عموم ندارد بلکه مربوط به خوبان اصحاب است. ما هم تصدیق داریم که کبار صحابۀ آن حضرت را هیچ یک از انبیاء عظام نداشتند. مانند اصحاب بدر و اُحد و حنین و غیره که امتحان خود را داده و دریاری و اطاعت اوامر آن حضرت بدون هوی و هوس ثابت قدم ماندند و آنی از آن حضرت منحرف و منصرف نگردیدند.
ولی در میان اصحاب، مردمان بددل اهل مکر و خدعه و نفاق و دشمنان آن حضرت و اهل بیت طاهرینش هم زیاد بودند مانند عبدالله بن اُبی و ابی سفیان و حکم بن عاص
ص: 1269
( عموی عثمان طريد رسول الله ) و ابوهريره و ثعلبه و یزیدبن ابی سفیان و ولید بن عقبه و حبیب بن مسلمه و سمرة بن جندب و عمروبن عاص و بُسر بن ارطاة ( سفاک خونخوار) و مغيرة بن شعبه و معاوية بن ابي سفيان و ذى الثدیه خارجی و امثالهم که در حال حیات و بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فتنه ها کردند و به طریق قهقرا برگشتند و فسادها نمودند که معاویه ( علیه الهاویه ) یکی از آن افرادی است که در زمان حیات ۔ خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را لعن نمود و بعد از وفات آن حضرت وقت مناسبی به دست آورد به عنوان خونخواهی عثمان قیام نمود و سبب ریزش خون بسیاری از مسلمانان گردیده مخصوصاً عده ای از اصحاب پاک آن حضرت مانند عمار در آن فتنه شهید گردیدند چنان چه آن حضرت خود خبر داده ما هم در شبهای قبل نقل آن اخبار را نمودیم.
فلذا همان قسمی که آیات و اخبار بسیار در مدح خیار اصحاب و خوبان مؤمنین آنها از فضائل و مناقب و وعدۀ به حسن عاقبت رسیده آیات و اخبار و عید شدید زیادی درباره بدها و خیانت کارها و منافقین صحابه رسیده که ثابت می نماید به علاوه آن چه در زمان حیات آن حضرت را آزردند بعد از وفات هم فتنه ها نموده مرتد گردیدند.
شیخ - عجب است چگونه می فرمائید اصحاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتد گردیدند و
فتنه و فساد نمودند.
داعی - حقیر نمی گویم آیات و اخبار می گوید. اگر قدری دقیق شوید از تعجب بیرون می آئید.
اوّلاً خداوند در آیه 138 سوره آل عمران خبر از ارتداد آنها داده که فرماید :
«أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ نِقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُم »
(اگر پیغمبر به مرگ یا قتل درگذشت بازشما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود)
علاوه بر این آیه شریفه و سوره منافقون و آیات دیگر در قدح و مذمت اصحاب
ص: 1270
اخبار بسیاری از طرق علمای خودتان مانند بخاری(1) و مسلم(2) و ابن عساکر(3) و يعقوب بن سفیان و احمدبن حنبل (4) و ابن عبدالبر(5) و غیر هم در مذمت و کفر و ارتداد و نفاق آنها فرداً یا جمعاً رسیده. چون وقت تنگ است برای نمونه به دو خبر اشاره می نمایم تا رفع تعجب از شما بشود و بدانید خوبان صحابه را خوب و بدهای آنها را بد باید دانست. دیگر نفرمائید چه دلیلی بر کفر سر سلسلهٔ منافقین و دشمن ترین دشمنان امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) و سب کنندۀ آن حضرت و کشندۀ خوبان از ذراری و اصحاب پاک رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که رسماً دشمنی با خدا و رسول او نموده می باشد.
بخاری در دو خبر با مختصر تفاوتی در الفاظ از سهل بن سعد و عبدالله بن مسعود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود :
انا فرطكم على الحوض ليرفعن الى رجال منكم حتى اذا اهويت لاناولهم اختلجوا دونی فاقول اى ربّ اصحابی فیقول لاتدرى ما احدثوا بعدك
ص: 1271
(پیش از شما من کنار حوض (کوثر) به انتظار شما هستم و گروهی از شما را که نمی بینم عرض می کنم پروردگارا کجایند اصحاب من خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه ها نمودند و چه اموری در دین وارد نمودند )
و امام احمدبن حنبل در مسند(1) و طبرانی در کبیر(2) و ابو نصر سجزی در آبانه (3) از ابن الله عباس نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
انا اخذ بحجزكم اقول اتقوا النار واتقوا الحدود فاذامت تركتم وانا فرطكم على الحوض فمن ورد فقد افلح فيؤتى باقوام فيؤخذ بهم ذات الشمال فاقول يا ربّ امّتى فيقول أنّهم لم يزالوا بعدك يرتّدون على اعقابهم ( وفى رواية للطبراني في الكبير ) بعد قوله یا ربّ امّتى فيقال انّك لاتدرى ما احدثوا بعدك مرتدیّن علی اعقابهم )
(آن چه مانع از ورود آتش است به شما فهمانیدم باز هم می گویم بترسید از آتش دوزخ و دین خدا را کم و زیاد نکنید زمانی که بمیرم و شما را ترک گویم پیش از شما بر حوض کوثر وارد می شوم رستگار کسی است که در آنجا به من وارد گردد نشان می دهند جمعیت هائی را به من که گرفتار عذاب الهی باشند عرض کنم پرورد رگا را اینها امت من اند خطاب رسد بعد از تو اینها مرتد گردیده و به دین جاهلیت خود برگشتند - و در
ص: 1272
روایت طبرانی در کبیر دارد که بعد از این که فرماید اینها امت من اند خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه حادثه ها نمودند و چه اموری در دین وارد کردند همگی مرتد گردیده به دین جاهلیت خود برگشتند.)
واقعاً دل می سوزد که یک چنین ملحد کافر بی دینی را (چنان چه قبلا دلائل بر کفر و ملعنت او را بیشتر بیان نمودیم) با فرزند پلیدش یزید عنید را ( که در شبهای گذشته کفرش را ثابت نمودیم مسلم و مؤمن بخوانند و اصراری بر اثبات ایمان آنها و تبرئه نمودن آنها را از کفر و تثبیت مقام خلافت و این که اهل بهشت اند بنمایند بلکه بناحق آنان را امیرالمؤمنین بگویند و حال آن که دلائل و عملیات کفرآمیز آنها در کتب معتبره خودتان کاملا ثبت است حتی اکابر علماء منصف اهل تسنن کتابهای مستقل بر ردّ آنها نوشته اند مانند ابوالفرج ابن جوزی و اخیراً عالم جليل القدر منصف سيد محمدبن عقیل علوی متوفی 1350 قمری کتابی تألیف نموده به نام النصائح الكافيه لمن يتولى معاویه و تا به حال دو چاپ گردیده چاپ اخیر در سال 1367 قمری در مطبعة النجاح بغداد بزیور طبع رسیده.
ولكن سعى بلیغی بنمایند بر کفر جناب ابیطالب و اصرار داشته باشند که آن یگانۀ راد مرد مؤمن موحّد را کافر معرفی نمایند؟!
بدیهی است این عقیده و اظهار به این نوع هذلیات نیست مگر از روی بغض و کینه به امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که به اصرار تمام و کلمات ناهنجار، تیر جفائی بر جراحات قلب آن امام مظلوم محبوب خدا و پیغمبر زده باشند!!
و به دلائل ثابته کفر و نفاق معاويه و يزيد ( عليهما اللّعنة والعذاب ) هزارها محمل می بندند و آنها را مجتهد خوانند و عملیات کفر آنها را از آثار اجتهادشان دانند و دلائل سخیفی بر تبرئه آنها اقامه نمایند!!
ولی دلائل واضحه و اقرارهای صریحهٔ جناب ابیطالب را بر ایمان به خدا و پیغمبر رد نموده و کفر او را ثابت می نمایند!
من نمی دانم خوارج و نواصب و امویها و بقایای محبین آنها تاکی و تا چند باید
ص: 1273
بر برادران سنی ما حکومت نمایند و آنها را کورکورانه روی عادت و تعصب به دنبال عقاید خود ببرند و نگذارند برادران سنی چشم انصاف باز کنند و حق و حقیقت را آشکا را ببینند ؟!
آیا اهل بیت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به فرمودۀ آن حضرت عدیل القرآنند و اجماع آنها برای مسلمين حجة است و اکابر علماء خودتان اتفاق بر علم و زهد و ورع و تقوای آنها را دارند نگفته اند جناب ابو طالب اهل ایمان بود و مؤمن از دنیا رفته است؟
آیا اصبغ بن نباته که محل وثوق علماء و رجال شما بوده از مولا و مقتدای مؤمنین علی(علیه السّلام) روایت ننموده که آن حضرت فرمود:
والله ما عبد ابى ولا جدّى عبد المطلب ولاهاشم ولا عبد مناف صنماً قطّ (1)
(به خدا قسم پدرم ابو طالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز سجده به بت ننمودند و بت پرستی نکردند).
یعنی خدای واحد را پرستش نمودند و رو به کعبه عبادت نمودند و متمسک به دین حنیف ابراهیم خلیل الله بودند.
آیا سزاوار است شما قول علی و اهل بیت طاهره را بگذارید و به دنبال اقوال مغیره ملعون و امویها و خوارج و نواصب و دشمنان سرسخت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بروید و اشعار وكلمات صريحه جناب ابوطالب را تاویلات بارد بنمائید.
از جمله دلائل بر تأیید مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که فرمود: جناب ابوطالب همیشه موحد و مؤمن به ذات غيب الغيوب حضرت احدیت بوده، خطبه عقد ام المؤمنين خدیجۀ طاهره(علیها السّلام) است برای رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که سبط ابن جوزی در آخر باب 11 ص 170
ص: 1274
تذكرة خواص الأمّة(1) نقل نموده که وقتی مجلس عقد آراسته شد جناب ابو طالب خطبه عقد خواند به عباراتی که تمام آنها دلالت کامله بر موحد بودن و اعتقاد به وحدانیت حضرت باری تعالی دارد مطلع خطبه این است که فرمود :
الحمد الله الذى جعلنا من ذريّة ابراهيم و زرع اسمعیل و ضئضئى معّد و عنصر مضر وجعلنا حضنة بيته وسوّاس حرمه وجعل لنا بيتاً محجوجا وحرما امنا وجعلنا الحكام على الناس ( الى آخر الخطبه )
( حمد خدائی را که قرار داد ما را از ذریه ابراهیم و نتیجهٔ اسماعیل و اصل معد و عنصر مضر و قرار داد ما را نگاهبانان خانه خودش - و مالک الرقاب حرمش - و قرار داد برای ما خانه ای که مقصود (اهل عالم است که برای حج به آن جا شتابند ) و حرمی که محل امن و امان است برای مردم و قرار داد ما را حکام بر مردم)
و شیخ سلیمان بلخی در باب 14 ينابيع المودة (2) اول ص 73( چاپ اسلامبول ) از موفق بن احمد خوارزمی از محمد بن کعب نقل نموده که :
رای ابو طالب النبى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يتفل فى فم على اى يدخل لعاب فمه في فم على فقال ماهذا يا ابن اخي فقال ايمان وحكمة فقال ابوطالب لعلى يا بنيّ انصر ابن عمک و وازره.
) ابوطالب دید پیغمبر آب دهان خود را در دهان علی ریخت سؤال کرد برادر زاده این چه بود (یعنی چرا چنین کردی ) فرمود (این آب دهان ) تمامش ایمان و حکمت بود پس جناب ابوطالب به علی(علیه السّلام) امر کرد پسرم یاری کن پسر عمت را و وزیر او باش )
آیا این بیانات دلیل بر ایمان جناب ابو طالب نیست علاوه بر آن که پیغمبر را زجر و منع نکرد و از پسر دوازده سالهٔ خود علی(علیه السّلام) هم جلوگیری نکرد بلکه به آن بزرگوار
ص: 1275
امر می کند که یاری نماید پسر عمش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را.
و نیز علمای خودتان همگی در کتب خود ثبت نموده اند و ابن ابی الحدید مفصلا در شرح نهج(1) شرح می دهد که روزی جناب ابوطالب به مسجد وارد شد دید رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نماز می گذارد و علی در دست راست آن حضرت مشغول به نماز است به فرزندش جعفر (طیار) که همراه او بود تا آن روز ایمان نیاورده بود گفت:
صل جناح ابن عمك وصل كن خودت را به پهلوی پسر عمت و با او نماز بگذار جعفر پیش رفت و در طرف چپ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به نماز ایستاد جناب ابوطالب این ابیات را انشاد نمود.
انّ عليّا وجعفراً ثقتى*** عند ملم الزمان والنوب
لا تخذ لا وانصرا ابن عمكما*** اخی لامي من بينهم وابي
والله لا اخذل النبي ولا*** يخذله من نبيّ ذوحسب
(به درستی که علی و جعفر هر دو محل وثوق و در روزهای سخت و گرفتاریها پشتیبان من اند و انگذارید ( ای علی و جعفر ) پسر عم خود را و یاری نمائید او را زیرا که او پسر برادر ابوینی من است. به خدا قسم من از یاری پیغمبر دست بر نمی دارم و او را وانمی گذارم که پیغمبر صاحب حسب شریف می باشد )
پس به اتفاق علما و مورخین(2) خودتان اسلام و ایمان جعفر طیار و نماز گزاردن او
ص: 1276
با رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر و اجازه پدرش جناب ابوطالب بوده است.
چگونه ممکن است صاحب عقلی باور کند که پدری مشرک و کافر باشد و برادر زاده خود را منع از آن ادعای بزرگ ننماید حتی فرزندانش را هم منع ننماید از ایمان آوردن به کسی که دین نوین آورده و دشمن دین او می باشد آن هم پدر مقتدر مطاعی مانند جناب ابو طالب که رئیس قریش بوده است!
بلکه فرزندش را امر کند برو و به پسر عمت ایمان آور و اقتداء کن به او و خودش هم با تمام قوای جسمی و روحی دشمن بزرگ دین خود را تقویت و یاری نماید!!
« فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَار.ِ»
اکابر علمای(1) فریقین همگی نقل نموده اند وقتی اهالی مکه و قریش محاصرۀ اقتصادی را درباره بنی هاشم عملی کردند، جناب ابو طالب با تمام بنی هاشم به یاری رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برخاستند و چهار سال در شعب ابیطالب از آن حضرت محافظت و نگهداری نمودند. حتی در تمام مدت توقف در شعب ، اول شبها هر کجا رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خواب می رفت جناب ابوطالب بعد از ساعتی می آمد آن حضرت را بیدار می کرد و به جای امن تری می برد و فرزند عزیزش علی(علیه السّلام) را در بستر او
ص: 1277
می خوابانید که اگر اول شب دشمنی آن حضرت را در آنجا دیده و قصد سوئی به آن حضرت داشته باشد علی فدای آن حضرت گردد و جود مبارکش در مهد أمن و آسایش راحت و آسوده باشد.
شما را به خدا قسم آیا مشرکی برای حفاظت موحدی که مدعی مقام نبوت است ومشرکین را اهل ضلالت و گمراهی می داند این قدر جدیّت به کار می برد قطعاً جواب منفی است این همه جدیّتها و فداکاریها از آثار ایمان کامل بوده است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامه (2) از طبقات محمد بن سعد نقل می نمایند از واقدی و علامه سید محمدبن سید رسول برزنجی در کتاب الاسلام في العم و آباء سيد الانام از ابن سعد و ابن عساکر و غیرهم با اسناد صحیح از محمدبن اسحق روایت کرده اند که علی(علیه السّلام) فرمود: چون ابوطالب وفات نمود
ص: 1278
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خبر دادم فبکی بکاء شدید گریه شدیدی نمود. آن گاه به من فرمود :
اذهب فغسله وكفنه و واره غفر الله له ورحمه
( برو او را غسل بده و کفن بنما و در قبرش بگذار خدا بیامرزد و رحمت نماید او را).
شما را به خدا انصاف دهید آیا در اسلام اجازه داده شده که کافر را غسل بدهند و کفن بنمایند آیا سزاوار است بگوئیم رسول خدا برای کافر مشرک طلب رحمت و مغفرت نموده حتی می نویسند و جعل رسول الله يستغفر له اياماً لا يخرج من بيته.
یعنی روزها رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از منزل بیرون نرفت و برای جناب ابوطالب استغفار
و طلب مغفرت و آمرزش می نمود.
آیا ممکن است که آن حضرت آیه 51 و 116 سوره نساء را در قرآن خود ندیده باشد ؟! که خدای متعال فرموده:
« إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ »
(محقق است خدا کسی را که به او شرک آورد هرگز نخواهد بخشید سوای مشرک هر که را خواهد می بخشد.)
چگونه ممکن است رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با وجود چنین آیه ای که صریحاً پروردگار
می فرماید که ما مشرک را نمی آمرزیم برای مشرک طلب رحمت و مغفرت بنماید و حال آن که طلب رحمت و مغفرت برای مشرک حرام است و هم چنین غسل دادن و کفن نمودن بدن میت اختصاص به مسلمین دارد و برای کفار ابداً جائز نمی باشد پس همین استغفار نمودن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای جناب ابو طالب و امر نمودن به علی(علیه السّلام) که خودت بر و پدرت را غسل بده و کفن بنما دلیلی واضح است بر اسلام و ایمان جناب ابوطالب (رضی الله عنه) با دیدۀ حق بین و انصاف صفحه 6 تذکره(1) سبط ابن جوزی را مطالعه کنید و ببینید
ص: 1279
مولای متقیان چگونه بر پدر بزگوارش مرثیه گفته است که :
اباطالب عصمة المستجير*** وغيث المحول و نورالظلم
لقد هدّ فقدك اهل الحفاظ*** فصّلى عليك ولىّ النعم
ولقّاك ربّك رضوانه*** فقد كنت لتطهر من خيرعم
(ای ابوطالب تو پناه پناهندگان و رحمت بر افتادگان و روشنائی شب ظلمانی بودی به موت تو ارکان دوستان و محبینت متلاشی شد رحمت حق بر تو نازل و تو را به جوار خود در بهشت برین و اصل نمود- و تو بودی برای پیغمبر بهترین عموها (که او را و دین او را یاری نمودی))
آیا باور می شود که این شخصیت بزرگ کافر از دنیا رفته باشد که مجسمه توحید و خدا پرستی ( علی(علیه السّلام) ) برای او این قسم مرثیه سرائی نماید ؟!
اینها تمام دلائلی است که ثابت می نماید جناب ابوطالب مؤمن از دنیا رفته. و الاّ رسول اکرم به امام معصوم امر نمی فرمود او را غسل و کفن و دفن بنماید و برای او گریه شدید و طلب رحمت بنماید در حالتی که آن حضرت مجسمۀ حبّ في الله و بغض في الله بوده است دوستی و دشمنی برای خدا مینماید نه روی هوای نفس که چون عموی من است ( ولو مشرک ) و مخالف امر پروردگار من است برای او به شدت گریه و استغفار و طلب رحمت نمایم.
شیخ - اگر ابوطالب مؤمن و موحد بود به چه علت ایمان خود را پنهان داشت و مانند عباس و حمزه برادران خود علناً اظهار ایمان ننمود؟
داعی - بدیهی است بین عباس و حمزه با جناب ابوطالب خیلی فرق و تفاوت بوده؛ چه آن که جناب حمزه به قدری شجاع و جسور و قوی بود که تمام اهل مکه از او ملاحظه می کردند بلکه می ترسیدند. البته اسلام و تظاهر او به ایمان کمک شایانی الله برای حفظ وجود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از شر دشمنان شد.
و اما جناب عباس هم فوری اسلام خود را ظاهر نکرد؛ چنان چه ابن عبدالبر در
ص: 1280
استیعاب (1) نقل می نماید که عباس در مکه ایمان آورد ولی از مردم پنهان می داشت. تا زمانی که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هجرت نموده خواست با آن حضرت حرکت نماید،
حضرت به او نوشتند که توقف تو در مکه برای من بهتر است. فلذا خبرهای مکه را به آن حضرت می رسانید و در غزوۂ بدر کبری کفار آن جناب را با خود آوردند بعد از شکست کفار قریش اسیر شد و در روز فتح خیبر مقتضی موجود شد ایمان خود را ظاهر نمود و نیز شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 226 ینابیع (2) ضمن باب 56( چاپ اسلامبول ) نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم الشريف ابى جعفر احمد بن عبدالله طبری شافعی از فضائل ابوالقاسم الهی آورده که اهل علم می دانند، عباس از قدیم اسلام آورده بود ولی اسلامش را کتمان می نمود وقتی روز بدر با لشکر کفار آمد رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود هر کس عباس را ملاقات نمود او را نکشد چه آن که با کراهت موافقت با کفار نمود و مایل به هجرت بود ولی پیغمبر به او نوشت بماند و اخبار مشرکین را به آن حضرت بدهد. روزی که ابو رافع به آن حضرت خبر تظاهر به اسلام عباس را داد حضرت او را آزاد نمود.
ولی جناب ابوطالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد؛ یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) یاوری نداشت تمام قریش و جامعه عربیّت بر ضد بنی هاشم متحداً قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.
ص: 1281
لذا جناب ابوطالب ایمان خود را سیاسةً ابراز ننمود تا بتواند به عنوان هم کیشی با قریش جلوی آنها و سایر اعادی را بگیرد تا آنها هم محض احترام جناب ابوطالب تصمیمات قوی تری اتخاذ ننمایند و آن حضرت فرصتی کامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشکار نماید.
چنان چه همین قسم شد. تا آن جناب زنده بود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با قوت قلب تمام
مشغول انجام وظیفه بود همین که جناب ابو طالب در آخر سال دهم بعثت وفات نمود جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
اخرج عن مكة فمالك بها ناصر بعد ابيطالب
( از مکه خارج شو که بعد از ابیطالب یاوری در آنجا نداری ).
شیخ - آیا در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اسلام ابوطالب مشهور بوده و امت قبول داشتند یا خیر .
داعى - بلى. كمال شهرت را داشته و تمام امت نام آن جناب را با عظمت یاد می نمودند.
شیخ - چگونه ممکن است در زمان پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امری شایع و شهرت کامل داشته
باشد ولی بعد از سی سال تقریباً جهت جعل حدیثی ( به قول شما) بر خلاف حق و حقیقت مشهور گردد به قسمی که حقیقت اولیه خود را از دست بدهد ؟
داعى - ليس هذا اوّل قارورة كسرت فی الاسلام ( این اول شیشه ( حقیقت ) نبود که در اسلام شکسته شد )
این امر تازگی نداشت که موضوعی در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشهور ولی بعد از
سالها به جعل حدیثی، صورت اولیه خود را از دست داده باشد.
بسیاری از امور بود حتی در احکام دین که در زمان صاحب شریعت خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و رایج بلکه مشروع و مورد عمل بوده و بعد از گذشتن سالها به واسطه اعمال نفوذ اشخاص به کلی حقیقت آن عوض گردیده و صورت دیگری به خود گرفته.
شیخ- ممکن است از آن امور بسیاری که بیان نمودید نمونه ای برای ما ذکر نمائید.
ص: 1282
داعى - شواهد بسیار است که وقت مجلس اقتضای بیان تمام آنها را نمی دهد ولی برای نمونه به یکی از آن شواهد که از همه مهم تر و واضح تر و با دلالت قرآن مجید و اتفاق جمهور مسلمین استوار گردیده اشاره می نمایم و آن دو حکم محکم متعه که عقد انقطاع و حج نساء است.
که به حکم قرآن مجید و اتفاق فریقین ( شیعه و سنی ) در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
شایع و مشروع و مورد عمل بوده- حتی در دورۀ خلافت ابی بکر و قمستی از زمان خلافت عمر بن الخطاب هم در میان امت جاری بوده فقط به یک جمله کلام خلیفه عمر که گفت :
متعتان كانتا على عهد رسول الله انا احرمهما واعاقب عليهما
( دو متعه که در زمان پیغمبر بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان به آنرا )
به کلی منعکس گردیده؛ یعنی حلال خدا هزار و سیصد سال است حرام گردیده چنان این کلام عمر از زمان خلافت او به بعد تقویت شد و بدون دلیل برخلاف نصّ صریح قرآن مجید و عمل رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحابه آن حضرت، روی اطاعت کورکورانه پیروی شد که حقیقت اولیه خود را از دست داد که الی الحال ملیونها جمعیت مسلمین از جمهور برادران اهل تسنن متعه ( سنت سنيّۀ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و حلال خدا) را بدعتی از بدع شیعه می دانند. و هنوز عموم برادران اهل تسنن نمی دانند و اگر ما با دلائل بیان کنیم قبول نمی کنند که در زمان پیغمبر و ابی بکر و عمر این دو متعه شایع و حلال بوده، فقط به گفتار خلیفه عمر در اواسط خلافتش حلال خدا حرام گردیده.
جائی که حکم ثابت الهی مؤید به قرآن مجید و سیرۀ رسول الله و صحابه پاک و تأیید شیخین ابی بکر و عمر و موجود بودن دلائل واضحه در قرآن مجید و کتب معتبره اهل سنت بر حلّیت آن به گفتار شخص عمر که ابداً استناد به آیات و گفتار رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ندارد حرام و بدعت گردد، شما می خواهید اسلام و ایمان جناب ابو طالب مبدل به کفر نگردد؟
ص: 1283
شیخ - یعنی می خواهید بگوئید ملیونها مسلمانان جهان قرنها بر خلاف قرآن و سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نمودند و حال آن که در همه جهان ما را سنی می خوانند؛ یعنی تابع سنت رسول الله و شیعیان را رافضی گویند یعنی روی گردان از سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ؟!
داعی - ظاهراً شماها خود را سنی و شیعیان را رافضی می خوانید و حال آن که اگر از عادت و تعصب برکنار و منصفانه قضاوت نمائید می بینید در معنی و حقیقت شیعیان سنی یعنی تابع قرآن و سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مطیع اوامر آن حضرت می باشند و شماها رافضی یعنی روی گردان از قرآن و سنت و اوامر آن حضرت می باشید.
شيخ - أحسنت. ملیونها مسلمانان پاک را رافضی خواندید، چه دلیل بر این معنی دارید؟
داعی- همان قسمی که شماها برادران سنی زیاده از صد ملیون مسلمانان پاک دل شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رافضی و کافر و مشرک می خوانید. در لیالی ماضیه به دلائل بسیاری اشاره نمودم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داد بعد از من پیروی کنید از قرآن و عترت من شما عمداً از عترت روی گردانده پیرو دیگران شدید سیره و سنت آن حضرت را که در زمان حیات به حکم قرآن عملی می نمود زیر پا گذارده و به حکم شیخین آنها را ترک نموده - و عاملین به سنت و سیرهٔ آن حضرت را رافضی بلکه مشرک و کافر خواندید . که از جمله آن احکام که صریحاً در آیه 42 سوره انفال فرموده:
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِنْ شَيْءٍ فِإِنَّ اللَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُربَى »
(ای مؤمنان بدانید که هر چه به شما غنیمت و فایده رسد ( زیاد یا کم ) خمس و پنج یک آن خاص خدا و رسول و خویشان او می باشد )
و آن حضرت در زمان حیات، این حکم را عملی می فرمود و خمس غنائم را به
ص: 1284
خویشان و اقارب تقسیم می نمود قطع نموده و از آن روی گردانیدید. بالاخره اگر بخواهم تمام آنها را شماره کنم رشته سخن خیلی طولانی می شود.
بزرگتر دلیل براین معنی که ما شیعیان تابع سنت و سیره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشیم و شماها رافضی و روی گردان و ترک کنندۀ سنت و سیره رسول الله و صحابه گرام می باشید، همین موضوع متعه است که به حکم خدا و سنت رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عمل صحابه در زمان خود آن حضرت و تمام دوره خلافت ابی بکر تا اواسط خلافت عمر حلال و مورد عمل بوده ولی به جمله ای از کلام عمر که روی سیاست و نظر خاصی اداء نمود، حلال خدا را حرام و سنت رسول خدا را زیر پا گذارده و ترک نمودید مع ذلک خود را سنی و ما شیعیان را که تابع قرآن و سنت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشیم رافضی می خوانید و این امر را چنان بر بی خبران وارونه نشان دادید که چهارده قرن است ما را رافضی و مشرک می خوانند
و عجب آن که معنای مثل معروف کاسه از آش گرم تر شما برادران اهل تسنن هستید که خلیفه عمر برای اثبات کلام خود اقامۀ برهان و دلیل ننمود ولی علمای اهل تسنن ده ها دلیل بارد در کتب خود آورده تا ثابت کنند کلام خلیفه عمر حق ولی قرآن و سنت و سیره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحابه آن حضرت باطل و بی اساس می باشد!
شیخ - دلیل شما بر حلّیت متعه و عقد انقطاع چیست از کجا و به چه دلیل می گوئید خلیفه عمر(رضی الله عنه) بر خلاف گفتۀ خدا و سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عمل نموده.
داعی - دلائل بر این معنی بسیار است. اولا قرآن مجید و سند محکم آسمانی است که در آیه 28 سوره نساء صریحا می فرماید :
«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيْضَةً »
( پس از این که بهره مند شدید از آنها ( یعنی متعه نمودید ) و تمتع از آنها بر داشتید مهر معین که مزد آنها است به آنان بپردازید که فریضه و واجب است )
ص: 1285
بدیهی است که حکم قرآن مجید الی الابد به مشروعیت خود باقی است مگر ناسخی در خود قرآن ظاهر گردد و چون در این موضوع ناسخی نیامده، پس این حكم محكم تا ابد باقی و برقرار است.
شیخ - از کجا این آیه مربوط به نکاح دائم نباشد که در تعقیب همان آیات آمده دستور می دهد مهر و صداق آنها را بپردازند.
داعی - در این بیان خود بی لطفی و به اصطلاح مغلطه نمودید ؛ زیرا علماء بزرگ خودتان از قبیل طبری(1) در جزء پنجم از تفسیر کبیر و امام فخر رازی(2) در جزء سیم از تفسیر مفاتیح الغیب و دیگران این آیه شریفه را در باب متعه آورده اند.
علاوه بر صراحت بیان مفسرین و علماء خودتان، آقایان به خوبی می دانید که سورۂ نساء کاملا مشتمل است بر بیان اقسام نکاح و ازدواج در اسلام از دائم و متعۀ منقطعه و ملک یمین.
اما در نکاح دائم در آیه 3 سوره نساء می فرماید:
«فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةٍ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم»
( به نکاح خود در آوردید از زنان آن کس را که برای شما نیکو و مناسب با عدالت باشد دو یا سه یا چهار و اگر بتریسد که چون زنان متعدد گیرید نتوانید عدالت نمائید پس تنها یک زن اختیار کرده و یا چنان که کنیزی دارید به آن اکتفا کنید که نزدیکتر است به عدالت )
ص: 1286
و درباره ملک یمین و کنیزکان در آیه 28 سورۂ نساء می فرماید:
«وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنكُم طُولاً أَنْ يَنْكِحَ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ المُؤْمِنَاتُ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَيْمَانِكُم بَعْضُكُم مِنْ بَعْضٍ فَنْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَأَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ »
(هر کس از شما را وسعت و توانائی نباشد که زنان پارسای با ایمان (و آزاد) گیرد پس کنیزان مؤمنه ای که مالک آن شدید به زنی اختیار کنید خدا آگاه تر است به مراتب ایمان شما که اهل ایمان همه بعضی از جنس بعضی دیگر و در رتبه یکسانید پس با کنیزکان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدان چه معین شده بدهید )
و در باب متعه و عقد انقطاع آيه « فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيْضَةً » نازل گردید و اگر این آیه مربوط به نکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر به نکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود.
و چون راجع به متعه نازل گردیده معلوم است که خود یک امر و حکم جدید است.
ثانياً اتفاق جميع مسلمین است (نه شیعه فقط) به این که نکاح متعه در صدر اسلام شایع و مشروع بوده و صحابه کبار در زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آن دستور عمل می کردند و اگر این آیه مربوط به نکاح است پس آیه متعه کدام است که عموم مسلمین قائل به آن هستند پس قطعاً آیه متعه همین است که مفسرین خودتان هم متعرض اند و مشروعیت آن را ثابت می نمایند و ناسخی برای آن نیامده چنان چه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است.
ص: 1288
ص: 1289
حصين نقل است که گفت نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلنا هامع رسول الله ولم ينزل قرآن بحرمته ولم ينه عنها رسول الله حتى اذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمد ( يقال انّه عمر). ( آيه متعه نازل شده در کتاب خدا و ما در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده مردی به رأی و میل خود گفت هر چه دلش خواست - بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!! )
و در ص 535 جزء اول صحیح مسلم(1) بن حجاج باب نکاح المتعه است که :
حدثنا الحسن الحلوائى قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جريح قال قال عطا
ص: 1290
قدم جابر بن عبدالله الانصاری معتمراً فجئناه في منزله فساله القوم عن اشياء ثم ذكروا المتعة فقال نعم استمتعنا على عهد رسول الله وعلى عهد ابی بکر و عمر
( حدیث کرد مرا حسن حلوائی گفت: حدیث کرد مرا عبدالرزاق گفت خبر داد مرا ابن جریح از عطاء که گفت جابر بن عبدالله انصاری برای عمره به مکه آمد به منزل او رفتیم مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت به متعه گفت بلی ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم در زمان ابی بکر و عمر متعه می کردیم)
و نیز در ص 467 جزء اول همان کتاب (1) (چاپ مصر سال 1306) باب المتعة بالحج والعمرة مسنداً از ابی نضره روایت نموده که گفت من در نزد جابر بن عبدالله انصاری بودم شخصی بر او وارد شد فقال ابن عباس والزبير اختلفا في المتعتين فقال جابر فعلناه ما مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ثمّ نهى عنهما عمر فلم نعدهما ( گفت عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر در موضوع دو متعه ( متعه نساء و متعه حج ) اختلاف نظر دارند جابر گفت ما در زمان رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر دو را به جا می آوردیم پس عمر آن دو را نهی کرد و ما هم دیگر پس از آن به جا نیاوردیم. )
و نیز امام احمدبن حنبل در ص 25 جزء اول مسند (2) خبر أبی نضره را به طریق دیگر
ص: 1291
نقل نموده و نیز هر دو روایت دیگری می کنند از جابر که در جای دیگر گفته :
كنّا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق على عهد رسول الله وابوبكر حتى نهى عمر في شان عمرو بن حريث.
ص: 1292
(ما در زمان رسول خدا و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد تا آن که عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث )
حمیدی(1) در جمع بین الصحیحین از عبدالله بن عباس روایت نموده که گفت: در زمان رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) متعه می کردیم تا آن که عمر به خلافت برخاست گفت: خدای تعالی برای پیغمبر خود هر چه می خواست حلال می کرد و اکنون او درگذشت و قرآن به جای خود باقی است پس چون به حجّی یا عمره ای شروع کردید آن را به اتمام برسانید چنان چه خدا فرموده است، و توبه کنید از متعهٔ زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد سنگسارش می کنم!
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده است که ثابت می نماید
ص: 1293
متعه در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و مشروع بوده و اصحاب عمل به آن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام نمود.
و علاوه بر این اخبار ، عده ای از اصحاب و غیره از قبیل اُبیّ بن کعب و ابن عباس و عبد الله بن مسعود و سعید بن جبیر و سدّی آیه متعه را به این طریق قرائت نمودند:
«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى »
(پس از آن که بهره مند شوید از آنها ( یعنی متعه نمودید ) و تمتع از آنها برداشتید تا زمانی که ( ضمن العقد ) معین نموديد )
چنان چه جارالله زمخشری در کشاف (1) از ابن عباس به طریق ارسال مسلمات نقل نموده و نیز محمدبن جریر طبری در تفسیر کبیرش (2) ذیل همین آیه و امام فخر رازی در جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب(3) ذیل آیۀ شریفه و امام نووی در باب اول نکاح المتعه از شرح صحیح مسلم (4) نقل می نمایند قول قاضی عیاض را از مازری که عبدالله بن مسعود
ص: 1294
( كاتب الوحى ) آیه را چنین قرائت می نمود:
«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى »
و امام فخر(1) پس از نقل قول اُبیّ بن کعب و ابن عباس گفته والأمّة ما انكروا عليهما في هذه القراءة فكان ذلك اجماعا على صحّة ما ذكرنا ) امت انکار ننمودند این دو نفر را بر نقل این نوع از قرائت پس اجماع وارد است بر صحت آن چه ما ذکر نمودیم )
آن گاه در ورق (2) بعد جواباً گوید فانّ تلك القراءة لا تدلّ الّا على انّ المتعة كانت مشروعة ونحن لا ننازع فيه ( اين نوع از قرائت دلالت ندارد مگر بر مشروعیت متعه ( در زمان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و ما نزاعی در این باب نداریم (که در زمان رسول خدا مشروع بوده منتها گوئیم که نسخ گردیده )
شيخ - دليل شما بر عدم نسخ چیست که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشروع بوده ولی بعد نسخ نگردیده ؟
داعى - دلائل بر عدم نسخ و این که بر مشروعیت خود باقیست بسیار است و از همه دلائل نزدیک تر به فهم عموم که بدانند متعه در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شایع و مشروع بوده تا اواسط خلافت عمر و نسخ هم نگردیده علاوه بر اخبار مذکوره و سیره و رفتار صحابه گرام که عمل به آن می کردند گفتار خود خلیفه عمر بن الخطاب می باشد که عموم (3) علماء خودتان نقل نموده اند که بالای منبر گفت :
ص: 1295
متعتان كانتا على عهد رسول الله وانا احرمهما واعاقب عليهما و در بعض اخبار انهى عنهما.
( دو متعه که در زمان رسول خدا رایج و شایع بود من هر دو را حرام و نهی از آنها نمودم هر کس عمل به آنها بنماید عقابش خواهم کرد و در بعض اخبار سنگسارش می نمایم )
چنان که مسلم در ص 467 جزء اول صحیح(1) خود آورده و در احکام اسلام حکم رجم و سنگسار راجع به عامل متعه جائی دیده نشده است پس خلیفه عمر چرا گفته ؟ نمی دانم.
شیخ - فرمایشات شما صحیح است عرض کردم که در زمان رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم بسیاری از احکام در اول امر رایج بوده ولی بعد نسخ شد این حکم متعه هم در اول امر در دستور بود ولی بعداً نسخ گردید.
داعی - چون مبنا و اساس دین قرآن مجید است ؛ لذا هر حکمی که در قرآن امر به
ص: 1296
آن شده ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد بفرمائید در
کجای قرآن این حکم نسخ شده.
شیخ - آیه 6 از سوره مؤمنون ناسخ آن است که می فرماید :
«إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِم أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُم فَإِنَّهُم غَيْرُ مَلُومِينَ »
( مگر بر جفتهایشان (که زنان شرعی آنها باشد، یا کنیزان ملکی متصرفی آنها که هیچ گونه ملامتی در مباشرت این زنان بر آنها نیست )
در این آیه اسباب حلال شدن را دو چیز قرار داده 1 - زوجیت 2 - مالک شدن به ملک یمین پس به دلیل همین آیه متعه نسخ گردیده است.
داعی- در این آیه دلالتی بر نسخ متعه نمی باشد بلکه تأیید است جهت آن که متعه هم در حکم زوجیت است و زن متعه هم زوجۀ حقیقی مرد است و اگر متعه زوجه حقیقی نبود خداوند در آیه مذکوره امر نمی فرمود حق المهر آنها را بدهیم.
علاوه بر این معنی سوره مؤمنون مکیه است و سوره نساء مدنيه، محققاً مکی مقدم بر مدنی است پس چگونه این آیه ناسخ است در حالی که مقدم بر آیه متعه می باشد؟ روی این قاعده ناسخ قبل از منسوخ آمده - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!
گذشته از آن که اکابر از صحابه و تابعین حکم بعدم نسخ نموده اند مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود ( كاتب الوحی ) و جابر بن عبدالله انصاری و سلمة بن اکوع و ابی ذر غفاری و سبرة بن معبد و اکوع بن عبد الله الاسلمی و عمران بن حصین و غيرهم.
اکابر از علماء خودتان هم به پیروی از صحابه حکم به عدم نسخ داده اند از قبیل جار الله زمخشری در تفسیر کشاف (1) در موقعی که نقل می نمایند قول حبرامت عبدالله بن
ص: 1297
عباس را که گفته است آیه متعه از محکمات قرآن است، گوید یعنی نسخ نگردیده است.
و مالک بن انس ( امام مالکیها ) امر به مشروعیت و جواز متعه و عدم نسخ آن نموده است. چنان چه ملاسعد تفتازانی در شرح مقاصد(1) و برهان الدین حنفی در هدایه (2) وابن حجر عسقلانی در فتح الباری(3) و دیگران قول و فتوای مالک را نقل نموده اند که در یک جا گفته است:
هو جائز لانه كان مباحاً مشروعاً واشتهر عن ابن عباس حلّيتها وتبعه على ذلك اكثر اهل اليمن و مكّة من اصحابه.
(متعه جایز است برای آن که مباح و مشروع می باشد و مشهور است از ابن عباس حلیت آن دو متابعت نموده اند او را بیشتر اهل یمن و مکه از اصحاب مالک عقیده به حلیت و مباح بودن متعه را )
ص: 1298
و در جای دیگر گفته است هو جائز لانّه كان مباحاً فيبقى الى ان يظهر ناسخه ( متعه جائز است برای آن که مباح بوده است (زمان پیغمبر) و به حلیت و مباح بودن باقی است تا زمانی که نسخ او ظاهر شود.)
معلوم می شود تا سال 179 هجری که مالک از دنیا رفته دلائل بر نسخ متعه بر او ظاهر نگردیده بود و معلوم می شود آن چه ساخته شده از متأخرین است - برای تقویت قول خلیفه عمر.
و اعاظم مفسرین شما مانند زمخشری(1) و بغوی (2) و امام ثعلبی(3) بر عقیده ابن عباس و کبار صحابه رفته و معتقد به حلیت و مباحیت متعه بودند.
شیخ - چون متعه شرائط زوجیت از قبیل ارث و طلاق و عدّه و نفقه را ندارد پس زوجه حقیقی نیست.
داعی - معلوم می شود روی نظر بدبینی توجه کامل به کتب فقهیه شیعه ننموده اید
ص: 1299
والا این اشکال را نمی نمودید چه آن که می دیدید که تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است مگر آن چه با دلیل خارج شود.
و دیگر آن که متعه قسمی از نکاح مسلم است و صدق زوجیت بر او محقق است که برای سهولت و آسانی امت و جلوگیری از زنا به بعض از شرائط و تکلفات آن فضلا و لطفاً تخفیف داده شده.
و اما راجع به شرائط : اوّلاً معلوم نیست که ارث از لوازم ثابته زوجیت باشد چه بسیار زنان اند که با علاقه زوجیّت ارث از شوهر نمی برند مانند زوجه کتابیّه و ناشزه و قاتلۀ زوج خود که با وجود صدق اسم زوجه از ارث ممنوع است.
ثانیاً ممنوع بودن زن متعه از حق الارث هم به طور قطع معلوم نیست چون فتاوای فقهاء دربارۀ آنها مختلف است چنان چه فتاوای فقهاء شما هم در احکام مختلف است.
ثالثاً اجماع امامیه بر آن است که زن متعه هم باید عده نگهدارد و اقل مدت عدّه را چهل و پنج روز مقرر داشته اند و اگر شوهر او بمیرد باید عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است نگهدارد خواه مدخوله باشد یا غیر مدخوله یائسه باشد یا غیر یائسه.
رابعاً حق النفقه جزء حتمی لوازم زوجیّت نیست چه بسیار زنانی که در علاقه زوجيّت هستند و از حق النفقه محروم اند مانند ناشزه و کتابیّه و قاتلۀ زوج خود.
خامساً تمامیت مدت البته طلاق او می باشد و همچنین بذل مدت نمودن زوج در بین مدت نیز طلاق او می باشد.
پس این شرایطی که فرمودید هیچ کدام موضوعیت ندارد چنان چه نابغة البشر علامه حلی ( حسن بن يوسف بن على بن مطهر جمال الدین قدس سره القدوسی ) که از مفاخر علمای شیعه است در مقابله با علمای بزرگ شما همین دلائل را بر ردّ گفتار آنها به نحو أتم و أكمل تفصيلا شرح داده که دعاگو جهت ضيق وقت به اختصار کوشیدم ( هر کس طالب تفصیل کلام و تحقیق بیان است مراجعه کند به کتاب مباحثات سنیه و معارضات نصیریه و سایر مؤلفات آن مرحوم طاب ثراه )
شیخ- از آیه شریفه گذشته احادیث بسیاری رسیده که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
ص: 1300
حکم متعه نسخ گردیده است.
داعی - متمنی است بیان فرمائید حکم نسخ در کجا وارد گردیده.
شیخ - به اختلاف نقل گردیده بعضی از آنها در فتح خیبر بوده و در بعض اقوال روز فتح مکه و در بعض روایات در حجّة الوداع و بعضی گفتند در تبوک بوده و بعضی دیگر گفتند در عمرة القضا حکم نسخ نازل آمده.
داعی - همین اختلاف عقیده و تناقض و تعارض در اخبار دلالت کامله دارد بر عدم ورود چنین حکمی و چگونه ممکن است به چنین اخباری وثوق پیدا نمود علاوه بر آن که اخبار بسیاری در کتب معتبره خودتان مانند صحاح سته و جمع بين الصحيحين و جمع بين الصحاح السته و مسند و غیرهم نقل گردیده از کبار صحابه که عدم منسوخیّت آن را تا زمان خلافت عمر می رسانند.
و از همه دلائل واضح تر همان است که شیوخ اکابر علماء خودتان نقل نموده اند قول خود خلیفه عمر را که متعتان كانتا على عهد رسول الله وانا احرّمهما اگر حکم نسخی از حیث آیه یا حدیث و بیان رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در زمان آن حضرت بود بایستی خلیفه بگوید مطابق همان حکمی که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده و آیه قرآن دلالت بر آن دارد هر کس متعه بنماید و این عمل منسوخ ممنوع محرم را به جا آورد من عقابش می نمایم قطعاً برای اجراء و اثر در قلوب این نوع از بیان مؤثرتر بوده تا آن که بگوید : دو متعه که در زمان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حلال بوده من حرام نمودم.
و اگر کلام شما حق باشد، ناسخی در قرآن مجید آمده بود چگونه صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و شاگردان مدرسه و مکتب آن حضرت مانند عبدالله بن عباس ( حبرامت ) و عمران بن حصین و ابی ذر غفاری و عبد الله بن مسعود ( كاتب الوحى ) و جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سلمة بن اکوع و غیر آنها از اصحاب و تابعین عمل به آن می کردند چنان چه محدثین و مورخین بزرگ خودتان حتی بخاری و مسلم که
ص: 1301
به کتابهای آنها اهمیت می دهید ثبت و ضبط نموده اند که به بعض از آنها اشاره نمودیم و تمامی آنها دلالت واضحه دارد که از زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا دوره خلافت عمر ،اصحاب به آن عمل می کردند و می گفتند تا زمان وفات آن حضرت چیزی که دلالت بر منسوخیت حکم متعه باشد نشنیدیم فلذا عمل به آن می کردیم.
و صراحت به این معنی دارد حدیثی که امام احمدبن حنبل در مسند (1) از ابی رجاء از عمران بن حصين نقل نموده که گفت:
نزلت آية المتعة في كتاب الله وعملنا بهامع رسول الله فلم تنزل آية بنسخها ولم ينه عنها النبى حتّى مات
(آیه متعه در قرآن مجید نازل شد و ما به آن عمل می کردیم با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و
آیه ای نازل نگردید که حکم متعه را نسخ نماید و پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم نهی از آن ننمود تا وفات نمود. )
و نیز در خبر عمران بن حصین که قبلا به عرضتان رساندم صراحت دارد که نه در قرآن و نه در لسان پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منع و نهی از متعه نگردیده.
پس وقتی نسخ و منعی در کتاب و سنت نرسیده، قطعاً متعه به مشروعیت خود باقی است الى الابد.
چنان چه ابوعیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی در سنن(2) خود که یکی از
ص: 1302
صحاح ستّه شما شمرده می شود و امام احمد بن حنبل در ص 95 جزء دوم مسند (1) و ابن اثیر در جامع الاصول (2) به اسناد عدیده نقل نموده اند که از عبدالله بن عمر بن الخطاب مرد شامی پرسید چه می گوئی در متعۀ نساء گفت البته حلال است گفت پدرت خلیفه نهی از آن نموده گفت پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعاً امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول الله می باشم.
و اما راجع به اخباری که فرمودید نقل گردیده، گمان می کنم متأخرین از زمان صحابه و تابعین برای تصحیح و تقویت قول خلیفه عمر احادیثی وضع نموده و انتشار دادند، والّا مطلب به قدری واضح و آشکار است که احتیاج به توضیح و ردّ ندارد که غیر از قول خلیفه عمر بن الخطاب سند صحیح و دلیل کاملی بر ابطال متعه و حرمت آن در دست ندارید.
شيخ - قول خلیفه عمر(رضی الله عنه) خود سند بزرگی است برای مسلمین که پیروی از آن بنماید زیرا اگر خلیفه از رسول خدا نشنیده بود نقل نمی نمود؟!
داعی - از یک عالم با فکر دقیق منصفی روی محبت و علاقه مفرط به خلیفه عمر
ص: 1303
ابراز به چنین عبارتی بسیار بعید است. برای این که در هر کاری فکر لازم است آقایان قدری دقیق شوید روی بیان خود که می فرمائید قول خلیفه برای مسلمین سندیت دارد که پیروی از آن نمایند ما آن چه در کتب صحیحه معتبره خودتان سیر نمودیم حتی یک خبر هم ندیدیم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیّت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.
ولی اخبار متکاثرۀ متواتره در کتب معتبره خودتان بسیار است که پیروی کنید از عترت طاهره رسالت بالاخص از فرد شاخص آن خاندان جلیل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم و تمام عترت و اهل بیت رسالت حکم به عدم نسخ داده اند.
و اما این که فرمودید خلیفه اگر از مقام رسالت موضوع حرمت را نشنیده بود بیان نمی نمود بسیار مورد اشکال است.
اولا اگر خلیفه عمر از رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنین نسخی را شنیده بود می بایستی از
زمان آن حضرت تا زمان زمامداری خود گفته باشد مخصوصاً وقتی می دید که کبار از صحابه عمل به آن می نمودند به عنوان نهی از منکر هم شده بایستی به مردم برساند که این عمل منسوخ است از ارتکاب آن خودداری نمائید چرا نرساند و نهی از منکر ننمود؟!
ثانیاً هر حکمی که به فرموده پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در امت شایع شد البته باید ناسخ آن هم به وسیله خود آن حضرت شایع گردد چنان چه در علم اصول مقرر است که تاخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست.
آیا عقلائی است حکمی که در تمام امت شایع گردیده ، نسخ آن را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به أحدی نفرماید مگر فقط به عمر تنها بفرماید؟ عمر هم به احدی نگوید تا آخر دوره خلافتش روی مخالفت شخص معينى سياسة حرمت آن را اعلام نماید؟
آیا در مدتی که امت عمل به این حکم منسوخ ( به قول شما ) می کردند مسئول نبودند و عمل خلاف شرعی از آنها صادر نشده بود.
ص: 1304
آیا مسئول این عمل منسوخ غیر مشروع ( به قول شما ) که به مردم ابلاغ ننموده و امت عمل به آن می کردند جز رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دیگری بوده که حکم ناسخی را که از خدا به او امر شده به امت برساند نرسانده و محرمانه، تنها به عمر گفته باشد ؟ عمر هم به أحدى نگفته مگر در آخر دوره خلافتش من عندی حکم به حرمت داده؟! و خلیفه ابی بکر هم که حتماً مقامش از عمر بالاتر بوده در تمام دورۀ خلافت خود جلوگیری از حکم منسوخ ننموده باشد ؟
آیا این کلمه کفر نیست و معتقد به آن کافر نیست که بگوید رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در ابلاغ احکام تسامح نموده و امت از روی جهالت و بی خبری عمل به حکم منسوخ می نمودند ؟!
ثالثاً اگر متعه در زمان پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسخ شده و عمر هم از آن حضرت شنیده بود
بایستی در وقت گفتن نسبت آن حکم را به آن حضرت بدهد و بگوید خودم از پیغمبر شنیدم که فرمود عقد متعه منسوخ است و احدی به آن عمل ننماید و اگر هر کس عمل به آن بنماید باید حد بخورد و یا سنگسار شود.
و قطعاً با استناد به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اثرش بیشتر ظاهر می شد در میان امت.
نه آن که بگوید دو متعه که در زمان پیغمبر حلال و مشروع بوده من حرام نمودم و عمل کنندگان را عقاب یا سنگسار می نمایم.
آیا حلال و حرام و تعیین حد و حدود را باید پیغمبر مقرر دارد که اتصال با غیب عالم دارد یا خلیفهٔ برگزیده خلق این حق را دارد ؟!!
هنوز نمی توانم بفهمم و عقلم حکم نمی کند که عمر با چه برهان و دلیلی حلال خدا را حرام کرده و با چه جرأتی گفته انا احرّمهما
عجب آن که خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مواقع ابلاغ احکام نمی فرمود من حلال یا حرام
نمودم هر وقت حکمی را ابلاغ می نمود می فرمود خدای متعال به من امر فرموده به شما ابلاغ نمایم ولی خلیفه عمر با کمال جرأت و صراحت می گوید متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا احرّمهما و اعاقب عليهما ؟! «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »
ص: 1305
شيخ - لابد آقا می دانید که عده ای از محققین علماء ما بر این عقیده هستند که چون پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در احکام شرعی مجتهد بوده است، لذا مجتهد دیگر می تواند اجتهاداً مخالفت با امر اولی نموده حکمی را که حلال بوده حرام و یا حرام را حلال نماید به همین جهت خلیفه عمر(رضی الله عنه) فرمود انا احرّمهما!
داعی - هیچ انتظار نداشتم که آقایان برای اثبات یک غلطی ، مرتکب غلطهای دیگر شوید شما را به خدا اجتهاد در مقابل نص معقول است ؟
آیا سزاوار عقل است که رسول اکرم را آن قدر پست و خلیفه عمر را به قدری بالا ببرید که مانند دو مجتهد برابر هم قرار دهید آیا این بیان شما غلو بر خلاف صريح آیات قرآن نمی باشد که ناچار با ضیق وقت به بعض از آن آیات اشاره می نمایم.
در آیه 16 سوره یونس صریحاً می فرماید
«قُل مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَبُدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ اتَّبِعْ إِلَّا مَا يُوحَى أَلَيَّ »
(بگو به آنها مرا نرسد که از پیش خود قرآن را تبدیل کنم من پیروی نمی کنم مگر آن چه وحی می شود به من )
جائی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نتواند به میل و اراده خود تغییر و تبدیلی در احکام بدون نزول وحی بدهد، خلیفه عمر که به کلی از دستگاه وحی بیگانه بوده است چگونه می توانسته تصرف در احکام نموده حلال خدا را حرام نماید .
و در آیه 4 سوره نجم می فرماید:
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى »
( هرگز به هوای نفس سخن نگوید و گفتار او هیچ غیر وحی خدا نیست )
و آیه 8 سوره احقاف که می فرماید :
«قُلْ مَا كُنْتَ بِدْعَا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَايَفْعَلُ بِيْ وَلَابِكُم إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا
ص: 1306
مَا يُوحَى أَلَيَّ»
(بگو (ای پیغمبر ) به امت من از بین رسولان اولین پیغمبر نیستم که تازه در جهان آوازه رسالت بلند کرده باشم و نمی دانم که با من و شما عاقبت چه می کنند من پیروی نمی کنم مگر آن چه به من وحی می شود...)
دلالت کامل دارد بر وجوب متابعت پیغمبر پس عمر و غیر عمر هرگز چنین حقی نداشته اند که تصرف در احکام نموده و حلال خدا را حرام نمایند.
شيخ - قطعاً خلیفه عمر(رضی الله عنه) خیر و صلاح اجتماع را در آن دیده که نسخ حکم را بیان نماید زیرا همین امروز دیده می شود مردمانی برای لذت یک ساعت یا یک ماه یا یک سال زنی را متعه می نمایند و بعد حامله یا غیر حامله رها می کنند و همین عمل سبب شیوع فحشاء می شود.
داعی - ببخشید آقا این بیان شما خیلی مضحک و موجب تعجب است ؛ زیرا عمل دسته ای از مردمان شهوت پرست لاابالی را در حرام و حلال احکام دخالت می دهید.
اگر عملیات مردم شهوت پرست لاابالی سبب شود که حلالی حرام گردد باید عقد دائم هم حرام شود برای آن که غالباً دیده شده است اشخاصی برای وجاهت یا مال یا جهت دیگر دختران نجیبه ای را عقد دائم نموده بعد بدون خرج و نفقه و سرپرسیت گذارده و رفته اند پس باید گفت چون افرادی عامل چنین عملی می شوند پس عقد ازدواج اصلا غلط می باشد ؟
باید در مردم تزریق دیانت نمود و آنها را آشنا به وظائف دینی نمود وقتی شخص متدیّن شد و دید قدرت و توانائی نگاهداری زن دائمی ندارد و در پی زناهم نمی خواهد برود، مطابق دستور شرع انور می خواهد زنی را متعه و به عقد انقطاع در تصرف خود آورد اول در پی تحقیق شرائط متعه می رود چه آن که می داند برای هر حکمی شرائطی می باشد اول باید تحصیل شرائط نمود آنگاه در پی عمل رفت.
فلذا در وقت قرارداد به قدری مهر برای زن قرار می دهد که زن بتواند بعد از تمام شدن متعه در دورۀ عدّۀ خود که حداقل چهل و پنج روز است، راحت زندگی نماید.
ص: 1307
دیگر آن که بعد از متارکه در تمام مدت عدّه مراقب زن باشد که اگر حامله شده است چون بچه از آن اوست از مادر نگهداری کند تا بعد از ولادت به بچۀ خود برسد و اگر مردمانی رعایت این شرایط را ننمایند دلیل بر این نیست که آقایان ساده دل بی فکر حکم مسلّم حلالی را نسخ شده فرض نمایند.
علاوه اگر هم فرمایش شما صحیح باشد، قطعاً صلاح حال اجتماع را خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از عمر بهتر می دانستند ؛ چرا برای خیر جامعه آنها را منع نکردند؟
و اگر پیغمبر نهی نکرده خلیفه و امام و حجّة منصوص هم نمی تواند روی صلاح بینی حلال خدا را حرام نماید به استناد آن که صلاح اجتماع در این بوده که مردم متعه ننمایند.
اگر خوب دقت کنید حکم متعه سبب شیوع فحشاء نیست؛ بلکه منع از متعه شیوع فحشاء آورده برای آن که زن و مرد جوانی که وسائل ازدواج دائم برای آنها فراهم نیست و متعه هم حسب الامر خلیفه عمر، حرام بلکه گناه بزرگ است. جلوی شهوت و هوای نفس را هم نمی توانند بگیرند چه می کنند ناچار به عمل ناشایسته زنا مشغول می شوند.
و در هر قومی که عمل زناشایع و متداول گردید پرده های حرمتها دریده نوامیس بشریت متزلزل و امراض مسریه از قبیل سفلیس و سوزاک و شانکر و غیره فراوان می شود خانواده ها از هم پاشیده و بی چاره می شوند. (1) و طبری در تفسیر (2) خود و امام احمدبن حنبل در مسند
ص: 1308
ذیل آیۀ متعه مسنداً نقل نموده اند از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که فرمود:
لولا انّ عمر نهى عن المتعه مازني الاّشقى
( اگر عمر متعه را نهی نمی نمود زنا نمی کرد ( در اسلام ) مگر قلیلی از مردم )
و نیز ابن جریح و عمر بن دینار از عبدالله بن عباس ( حبرامت ) نقل نموده اند که گفت:
ما كانت المتعة الا رحمة رحم الله بها امة محمّد لولانهيه (أي عمر ) عنها ما احتاج الى الزنى الّا شقى (1)
(متعه رحمتی بود از جانب خداوند برای امت محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و اگر عمر منع و نهی از آن نمی کرد محتاج به زنا نمی شدند مگر قلیلی از مردم. و در بعض اخبار عوض شفی ثبت شد زنا نمی کردند مگر مردان شقی)
ص: 1309
پس بنا به فرموده اصحاب پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، سبب شیوع زنا منع از متعه بوده نه عمل به متعه پس احکام حلال و حرام که از جانب خداوند به وسیله پیغمبر عظیم الشأن به جامعه ای ابلاغ گردیده بر خیر و صلاح جمع و اجتماع بوده و می باشد الى يوم القيمة.
حرف در اینجا بسیار است. شواهد بر بطلان این عقیده (که متعتان حرام است ) بی شمار که مجلس مختصر ما اقتضای شرح مفصل را ندارد.
علاوہ صحبت ما در این موضوع نبود. بلکه غرض دعاگو از نقل این حکم بنابر تقاضای شما شاهدی بود برای رفع استبعاد جناب عالی که فرمودید چگونه ممکن است امری در زمان پیغمبر شایع و بعدها به احادیث مجعوله بر خلاف جلوه نماید.
خواستم بدانید همان قسمی که احکام خدا را عوض نمودند و دست در حلال و حرام بردند حکم محکم خمس و دو حکم محکم متعه را که به اتفاق فریقین ( شیعه و سنی ) از زمان خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا آخر زمان خلافت عمر در امت شایع و مورد عمل کبار از صحابه و تابعین بوده بعد روی میل شخصی خلیفه عمر برای خاطر عمروبن حریث چنان چه جابر روایت می نماید به یک جمله گفتار او بدون دلیل و برهان نسخ و حلال خدا حرام شد والحال ملیونها نفر از مسلمین بدون دلیل روی عادت تبعاً للاسلاف پیروی از آن عقیده و گفتار می نمایند با این که دلائل از آیات قرآن و احادیث در کتب معتبرۀ خودتان بر وجوب خمس و این دو حکم محکم و عدم نسخ در زمان رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )هنوز موجود است!!
مع ذلك عاملین به این احکام ثابت را که دلیلی بر نسخش نیست اهل بدعت و ضلالت می شمارند.
پس دیگر جای استبعادی باقی نمی ماند که اسلام و ایمان جناب ابو طالب را هم که در زمان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صدر اسلام شایع و مورد احترام امت بوده به جعل حدیث ضحضاح منعکس جلوه دهند و مردم بیفکر هم روی عادت و تقلید بدون تحقیق حق و حقیقت را زیر پا گذارده محو بنمایند.
بس است بیش از این طول کلام ندهم برای اهل بینش و دانش همین مقدار از ادله
ص: 1310
کافی است و بر اهل بصیرت واضح است که دلائل بر ایمان آن جناب بسی بسیار است که ما اختصاراً به همین جا مطلب را ختم می کنیم.
والاّ خوارج و نواصب و امویها و پیروان آنها از جهت عداوت با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اگر جناب ابو طالب فرضاً زنده گردد و از لسان خودش کلمتین شهادتین را بشنوند باز تأویلات بارد نموده و حمل بر معانی دیگر می نمایند.
هر یک از آقایان طالب بسط بیشتری در این باب هستید مراجعه کنید به کتب معتبره اکابر علمای خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی و ابوالقاسم بلخی و محمد بن اسحق و ابن سعد و ابن قتیبه و واقدی و امام موصلی و شوکانی و امام تلمسانی و امام قرطبی و علامه برزنجی و علی اجهوری و امام شعرانی و امام سجمی و ابو جعفر اسکافی و غیر هم که معترف و معتقد به اسلام و ایمان عمّ و ابوین غیرهم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و غالباً رساله های مستقلی در این باب نوشته اند.
خلاصه از آن چه عرض شد معلوم گردید که از حیث نسب و نژاد پاک نورانی و جسمانی علی(علیه السّلام) ممتاز و أحدىی از صحابه کبار به مقام مقدس آن حضرت نمی رسد.
لقد ظهرت فما تخفى على احد*** الاّ على اكمه لا يعرف القمر
( هر آینه به تحقیق ظاهر و آشکار است به طوری که بر هیچ کس مخفی و پوشیده نیست مگر کور مادر زادی که نه ماه را می بیند و نه می شناسد.)
و خصیصه دیگری که علی(علیه السّلام) به آن ممتاز است محل و مکان ولادت است که احدی از خلایق از انبیاء عظام و اوصیاء گرام تا امم صالحه آنهامن آدم الى الخاتم به این خصیصه عظمی ممتاز نبودند.
همان قسمی که از حیث نسب و نژاد و جنبۀ نورانیّت در خلقت ممتاز بوده است از حیث مولد هم برجستگی خاصی داشته که در این امتیاز آن حضرت منفرد بوده است چه آن که ولادت آن بزرگوار در خانۀ کعبه بوده است.
ص: 1311
موقع ولادت عیسی بن مریم ( علی نبینا و آله و(علیه السّلام) ) در بیت المقدس ندای غیبی مریم طاهره مادر او را از مسجد خارج کرد که :
اخرجي عن البيت فانّ هذه بيت العبادة لابيت الولادة
( بیرون رو از خانه ( بيت المقدس ) زیرا که اینجا خانۀ عبادت است نه خانه ولادت و زائیدن )
ولی زمانی که ولادت با سعادت علی(علیه السّلام) نزدیک شد، مادرش فاطمه بنت اسد را به داخل خانۀ کعبه دعوت نمودند.
آن هم نه تصادفاً مثل زنی که در مسجد باشد دفعتاً وضع حملش گردد بلکه به عنوان دعوت رسمی او را به درون خانه دربسته بردند.
بعضی بی خبران گمان می کنند فاطمه در مسجد بوده درد مخاض او را گرفته نتوانسته خارج شود ناچار در مسجد وضع حملش شده.
در صورتی که این قسم نبوده فاطمه بنت اسد ماه وضع حملش بوده به مسجد الحرام رفته درد مخاض او را گرفته در مستجار کعبه مشغول به دعا شده، به درگاه با عظمت پروردگار متعال نالید که خدوندا به عزت و جلال خود این درد مخاض را بر من آسان گردان یک مرتبه دیوار خانۀ کعبه ( که در آن زمان وسط مسجد الحرام قرار داشته درب او که مساوی با زمین و همیشه بسته و مقفّل بوده مگر در موسم خاص باز می نمودند ) شکافته و یا درب بسته باز (چه هر دو در خبر رسیده ) و ندائی برخاست یا فاطمة ادخلى البيت فاطمه داخل شو در خانه.
در حضور جامعه مردم که اطراف خانه نشسته بودند فاطمه داخل خانه شد در و دیوار به حالت اولیه برگشت موجب تعجب همه گردید. جناب عباس حاضر بود وقتی این قضیه را دید فوری برادرش جناب ابو طالب را خبر دادند که کلید درب نزد ایشان بود فوراً آمدند آن چه کردند درب خانه باز نشد.
تا سه روز فاطمه ظاهراً بدون قوت و غذا و پرستار در خانه کعبه ماند. در تمام خانه های مکه صحبت از این پیش آمد غیر منتظره می نمودند روز سوم همان محلی که
ص: 1312
داخل شده بود باز شد فاطمه بیرون آمد مردم هجوم آوردند دیدند ماه پاره پسری روی دست او دیده ها را خیره نمود.
اسدالله در وجود آمد*** در پس پرده هر چه بود آمد
این خصیصه و امتیاز برای علی(علیه السّلام) ماند که مولد او خانۀ کعبه بوده آن هم با دعوت مخصوصی که مادرش را به خانه بردند.
این قضیه اتفاقی فریقین ( شیعه و سنی ) می باشد که قبلا و بعداً أحدى به چنین خصیصه نائل نگردیده.
چنان چه حاکم در مستدرک (1) و نورالدین بن صباغ مالکی در فصل اول ص 14فصول المهمه (2) گویند :
ولم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه وهي فضيلة خصه الله تعالى بها اجلالاً له واعلاء لمرتبته واظهاراً لتكريمه.
( پیش از علی احدی در خانه کعبه متولد نشد مگر خود او که این فضیلتی است خدا داده که استثناءً از جمیع افراد بشر اختصاص به آن حضرت داده است تا رتبۀ بلند او را مردم بشناسند و از آن تجلیل و تکریم نمایند )
ص: 1313
خصیصۀ دیگری که در این موضوع برای علی(علیه السّلام) پیش آمد نمود و مزید بر شرافت آن حضرت گردید موضوع نام گذاری آن بزرگوار است از غیب عالم.
شیخ - بیان غریبی فرمودید مگر ابوطالب پیغمبر بوده که به او وحی شود اسم بچه را علی بگذار ؟
قطعاً این بیان شما از شایعاتی است که شیعیان روی علاقه و عشق وضع نموده اند.
والّا راهی ندارد که خداوند دستور دهد نام بچه را علی بگذارید علی نامی بوده که پدر و مادر روی میل و اراده خود بر آن جناب گذاردند ربطی به عالم غیب ندارد.
داعی - در بیان داعی ابداً امر غریبی نبوده که اسباب تعجب شما گردید قطعاً تأمل شما از اثر عدم توجه به مقام ولایت بوده و چون چند جمله مخلوط به هم بیان نمودید ناچارم جملات را از هم تفکیک نموده جواب هر یک را علیحدّه عرض نمایم.
أولاً شما تصور می نمائید بچه را پس از ولادت نام گذاری نموده اند و حال آن که این طور نیست در تمام کتب آسمانی نام محمد و علی ( عليهما الصلاة والسلام ) را به عنوان نبوت و امامت ذکر نموده اند چه آن که نام محمد و على عليهما الصلاة والسلام را پروردگار متعال هزاران سال قبل از خلقت گذارده و در تمام آسمانها و ابواب جنت و عرش حقتعالی ثبت نموده اند اختصاص به زمان جناب ابوطالب ندارد.
شیخ - آیا این بیان شما غلوّ نیست که علی کرم الله وجهه را آن قدر بالا ببرید که نام او را توأم با نام پیغمبر مکرم صلی الله علیه وسلم قبل از خلقت خلائق ثبت در ملکوت نمائید و حال آن که نام پیغمبر مانند وجودش مافوق همه و قرینی برای او نمی باشد و همین قبیل بیانات آقایان است که سبب گردیده در اذان و اقامه به فتوای فقهای شما نام على را وجوباً بعد از نام پیغمبر بیاورند.
داعی - (با تبسم ) خیر آقا این بیان داعی ابداً ربطی با غلو ندارد و داعی هم آن نام مبارک را در ملکوت اعلا ثبت ننمودم که به داعی نسبت بدهید بلکه خدای متعال امر
ص: 1314
به ثبت نام آن حضرت توأم با نام خود و پیغمبرش(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نموده چنان چه در کتب معتبره خودتان اخبار بسیاری در این باب رسیده.
شیخ - عجب است مرتبه غلو را بالاتر بردید که نام علی را قرین نام خدا جلّ وعلا قرار دادید ممکن است از آن اخباری که فرمودید بیان نمائید.
داعى - محمدبن جریر طبری در تفسیر کبیر خود و ابن عساکر در تاریخ(1) خود ضمن ترجمه حالات علی(علیه السّلام) و محمد بن یوسف گنجی شافعی ضمن باب 62 کفایت الطالب (2) وحافظ ابونعيم در حلية الاولياء (3) وشیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 238 ينابيع المودة (4)
ص: 1315
( چاپ اسلامبول ) ضمن باب 56 حدیث 52 نقلا از ذخائر العقبى امام الحرم الشريف احمد بن عبدالله طبری شافعی همگی مسنداً از ابوهریره ( به مختصر کم و زیادی در بعض كلمات و الفاظ ) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
مكتوب على ساق العرش لا اله الّا الله وحده لا شريك له ومحمد عبدى ورسولى ايدتّه بعليّ بن ابيطالب
(بر ساق عرش این کلمات مقدسه نوشته شده که نیست خدائی مگر ذات ذو الجلال الله که یگانه ای است بلاشریک و محمد بنده و رسول من است که تایید نمودم او را به علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )
و نیز جلال الدین سیوطی در ص 10 جلد اول خصائص الکبری (1) و در تفسیر درالمنثور (2)
ص: 1316
أوائل سوره بنی اسرائیل نقلا از عدى و ابن عساکر از أنس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
شب معراج در ساق عرش دیدم نوشته شده است لا اله الّا الله محمد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ايدّته بعلى .
و نیز در ص 207 ینابیع(1) نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم از سیره ملّا آورده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
در شب معراج که به ملکوت اعلا مرا بردند نظرت الى ساق الايمن من العرش فرأيت مكتوباً محمد رسول الله ايدّته بعلىّ ونصرته به
(نظر نمودم به طرف راست ساق عرش دیدم نوشته شده است محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول
خداست تأیید و یاری نمودیم او را به وجود علی(علیه السّلام))
و نیز در ص 234 ینابیع (2) حدیث 19 از کتاب السبعين امام الحرم نقلا از مناقب فقيه واسطی ابن مغازلی شافعی و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت ششم از مودة القربي (3) دو حدیث و خطیب خوارزمی در مناقب (4) و ابن شیرویه در فردوس(5) و
ص: 1317
ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) همگی از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
مكتوب على باب الجنّة لا اله الّا الله محمد رسول الله علىّ ولىّ الله اخو رسول الله قبل ان يخلق السموات والارض بألفي عام
(نوشته شده است بر در بهشت لا اله الا الله محمد رسول خدا علی ولی خدا و برادر رسول خدا بوده پیش از آن که خلق کند آسمانها و زمین را به دو هزار سال )
حدیث زیبای دیگری به یادم آمد مقتضی است مورد استفاده قرار گیرد.
میر سید علی فقیه شافعی در مودّت هشتم از مودة القربی (2) نقل می نماید که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی فرمود در چهار محل اسم تو را با اسم خودم توأم دیدم.
ص: 1318
1 - در شب معراج وقتی به بیت المقدس رسیدم بر صخره آن یافتم :
لا اله الّا الله محمد رسول الله ايدّته بعلىّ وزيره
( لا اله الّا الله محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول خدا است تأیید نمودم او را به علی وزیر او )
2- به سدرة المنتهی که رسیدم دیدم ثبت شده:
«انى انا الله لا اله الا انا و حدی و محمد صفوتی من خلقى ايدّته بعلىّ وزیره و نصرته به
( به درستی که من خدائی هستم که غیر از من خدای یگانه ای نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او )
3- وقتی به عرش رب العالمین رسیدم دیدم بر قوائم آن نوشته شده است:
انى انا الله لا اله الّا انا محمد حبيبى من خلقى ايدّته بعلیّ وزیره و نصرته به
(به درستی که من خدائی هستم که غیر از من خدائی نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او )
4 - وقتی به بهشت رسیدم دیدم بر در بهشت نوشته شده :
لا اله الّا الله انا محمد حبيبي من خلقى ايدّته بعلیّ وزیره و نصرته به
(نیست خدائی مگر ذات یگانه من و محمد حبیب من است از میان خلق تأیید ویاری نمودم او را به علی وزیر او)
امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 23 ینابیع الموده (1) نقلا از حافظ ابونعیم اصفهانی و محمد بن جریر در تفسیر خود و ابن عساکر در تاریخ (2)
ص: 1319
خود از ابن عباس ( حبرامت) و ابوهریره آورده اند که آیه 64 سوره انفال « هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ » (خدای تعالی است که به نصرت خود و یاری مؤمنان تو را مؤید و منصور گردانید )
درباره علی(علیه السّلام) آمده آن گاه گویند رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
رايت مكتوباً على العرش لا اله الّا الله وحده لاشریک له محمد عبدی ورسولی ايّدته و نصرته بعليّ بن ابيطالب
( دیدم بر عرش نوشته شده است نیست خدائی مگر خدای یگانه ای که شریک ندارد و محمد بنده و رسول من است تأیید و یاری نمودم او را به علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )
آن گاه چند حدیث دیگر از همین قبیل از کتاب شفاء (1) و مناقب (2) نقل می نمایند تا بر شما معلوم گردد نام گذاری محمد و على ( عليهما الصلاة والسلام ) ربطی به ما ندارد بلکه از جناب پروردگار متعال بوده است.
و نیز امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 24 ینابیع (3) از فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی ذیل آیه شریفه 35 سوره بقره « فَتَلَقَّى آدَمَ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلِيْهِ إِنّهُ هُوَ التَّوَابُ الرَّحِيم » (پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که
ص: 1320
موجب پذیرفتن او گردید زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است) از سعید بن جبیر از ابن عباس آورده اند که گفت سؤال کردند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آن کلماتی که آدم(علیه السّلام) به آن
تلقی نموده و سبب قبولی توبه اش گردید فرمود:
سئله بحقّ محمد و علىّ وفاطمه والحسن والحسين فتاب عليه وغفر له
(سؤال نمود خدا را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم الصلاة والسلام ) پس پذیرفت بر او توبه او را و آمرزید و عفو نمود او را )
گمان می کنم برای جواب و رفع اشکال اولی شما به همین مقدار نقل روایات از كتب اکابر علماء خودتان ( علاوه بر تواتر در نزد علماء شیعه ) کافی باشد.
و اما در موضوع نزول وحی و پیغمبری جناب ابو طالب هم باز اشتباه نمودید چه آن که خود می دانید برای وحی و الهام مراتبی میباشد ( و اینک وقت بیان آن مراتب نمی باشد ) که اختصاص به مقام نبوت تنها ندارد زیرا که می توان گفت وحی در لغت عبارت است از آگهی پنهان و با سرعت خاصی که متوجه فردی دون افراد دیگر بوده باشد. چه بسا از بنی آدم و حیوانات که مورد وحی و الهام غریزی قرار گرفته مانند زنبور
عسل و مادر حضرت موسی و دیگران.
مگر زنبور عسل پیغمبر بوده که خداوند به او وحی نموده ؟
به صراحت آیه 70 سوره نحل که می فرماید :
«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ اَنْ اِتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرُشُونَ »
(خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و سقفهای بلند منزل گیرند )
آیا تصور می نمائید نوخابد ( یا به نظر صاحب تفسیر یوخابد ) مادر حضرت موسی (علیه السّلام)پیغمبر بوده که در آیه 6 سوره قصص صریحاً به طریق وحی دو امر و دو نهی به او می کند و دو خبر و دو بشارت می دهد که :
«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى اَنْ اَرْضِيعِهِ فَاذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَالقِيهِ فِي اليَمِّ
ص: 1321
وَلاَتَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ »
( به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی او را به دریا افکن و هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم )
علاوه بر این معانی دستور و امر پروردگار متعال برای راهنمائی بشر حتماً نباید به طریق وحی باشد ( اگر هم باشد مانعی ندارد چنان چه اشاره شد ) بلکه گاهی به ندائی راهنمائی می نماید بندگان خود را چنان چه مکرر ظاهر گردیده و در قرآن مجید و سند محکم آسمانی خبر داده.
از جمله در آیه 24 سوره مریم خبر از راهنمائی به مریم می دهد که :
«فَنَادَيَهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيَّاً وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذِعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبَاً جَنِيَّا فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرَّى عَيْنَا فِإِمَّا تَرَيْنِ مِنَ البَشَرِ أَحَدَا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَومَاً فَلَنْ أَكَلَّمُ اليَوْمَ انْسِيَّاً »
(( روح القدس با فرزندش عیسی) از زیر درخت او را ندا کرد غمگین مباش که خدای تو از زیر قدم تو چشمهٔ آبی جاری کرد ای مریم شاخ درخت را حرکت ده تا از آن برای تو رطب تازه فرو ریزد پس از این رطب تناول کن و از این چشمه آب بیاشام و چشم خود به عیسی روشن دار و هر کس از مردمان ببینی ( به اشاره ) به او بگو که من برای خدا نذر روزه سکوت کرده ام که با هیچ کس سخن نگویم )
پس همان قسمی که به وسیله وحی و یا ندای منادی حیوانی مانند زنبور عسل و انسانی مانند نوخابذ ( مادر حضرت موسی(علیه السّلام) ) و مریم (مادر حضرت عیسی(علیه السّلام)) را که پیغمبر نبودند راهنمائی نموده است ؛ جناب ابو طالب را هم برای نام گذاری فرزندش راهنمائی نموده.
و أحدی نگفته جناب ابو طالب پیغمبر بوده و یا بر او نزول وحی شد. بلکه به
ص: 1322
وسیله نداء آسمانی و نزول لوحی که در او دستور نام گذاری طفل جديد الولاده موجود بوده راهنمائی شده چنان چه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند.
شيخ - در کجا علماء ما چنین خبری را داده اند.
داعی - در بسیاری از کتب شما ثبت است و آن چه الحال در نظر دارم .
الفاظ وكلمات نقل نموده اند که چون علی(علیه السّلام) از مادرش فاطمه متولد شد فاطمه نام پدرش أسد را بر او گذارد جناب ابوطالب از آن اسم راضی نبود فرمود فاطمه بیا امشب برويم بالاى كوه أبو قبيس ( بعضی گفتند فرمود برویم در مسجد الحرام ) خدا را بخوانیم شاید ما را خبر بدهد از اسمی برای این بچه چون شب شد هر دو به کوه ابو قبیس ( یا مسجد الحرام ) رفتند به دعا مشغول شدند جناب ابو طالب دعای خود را به شعری انشاد نمود و گفت:
يا ربّ هذا ( ياذا ) الغسق الدجىّ*** والقمر ( والفلق ) المبتلج المضىّ
بين لنامن ( عن ) امرك الخفيّ ( المقضىّ )*** ماذا ترى فى اسم ذا الصبىّ
لما تسمّى لذاك الصبىّ
(ای پروردگار ای صاحب شب ظلمانی و ماه نور دهنده، آشکار کن برای ما از خزانۀ اسرار غیب خود اسم این نوزاد را ( چه بگذاریم ))
در آن حین صدائی از طرف آسمان بلند. شد ابوطالب سربلند نمود لوحی مانند زبرجد سبز دید که بر او چهار سطر نوشته اند لوح را برگرفت و بر سینۀ خود چسبانید
ص: 1324
دید این اشعار ثبت است.
خصّصتما بالولد الزكيّ*** والطاهر المنتخب الرضى
واسمه من قاهر العليّ*** علىّ اشتقّ من العلىّ
(اختصاص دادم شما را به فرزند (نوزاد ) پاک و پاکیزه که انتخاب کرده شده و بینهایت از او راضی هستم. و اسم او از جانب خدای علی- علی گذارده شده که مشتق از علی اعلی می باشد.)
گنجی شافعی در کفایت الطالب(1) نقل نموده که ندائی برخاست و این دو شعر را در جواب ابوطالب گفت :
یا اهل بيت المصطفى النبيّ*** خصّصتم بالولد الزكيّ
انّ اسمه من شامخ العلىّ*** علىّ اشتقّ من العليّ
(ای خاندان رسالت و اهل بیت پیغمبر برگزیدۀ مخصوص گردانیدم شما را به این نوزاد پاک و پاکیزه به درستی که اسم او در گنجینۀ اسرار خود علی است که از نام خود که علی است اشتقاق یافته )
فسّر ابوطالب سرورا عظيما وخرّ ساجداً الله تبارك وتعالى ( جناب ابوطالب که موفق به درک سعادت این اشعار شد از شدت خوشحالی و سرور به سجده افتاد و حضرت باری تعالی را شکرگذار گردید)
آن گاه ده شتر به شکرانۀ این امر عظیم قربانی نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آویختند و بنی هاشم به آن لوح بر قریش افتخار می نمودند و آن لوح بود تا زمان جنگ حجّاج با عبدالله زبیر مفقود شد.
(این خبر هم مؤید خبرها و دلائل قبل است که جناب ابوطالب همیشه موحد بوده فلذا از خدا تقاضای تعیین اسم می نماید و وقتی چنین فیضی از رحمت پروردرگار می بیند به خاک افتاده و خدا را سجده می نماید آیا چنین شخصی را که به وصول نعمت تازه به خاک افتاده و خدا را سجده می کند می توان مشرک خواند پناه به خدا می بریم از عناد و تعصب جاهلانه ؟!
ص: 1325
و اما این که فرمودید به فتوای فقهاء شیعه نام علی(علیه السّلام) وجوباً در اذان و اقامه وارد است قطعاً عمداً سهو نمودید. خوب بود برای نمونه یک فتوا نشان دهید که نام آن حضرت جزء اذان و اقامه است و حال آن که به اتفاق تمام فقهاء شیعه که در کتب استدلالية و رسائل عملیه بیان نموده اند شهادت بر ولایت حضرت امیرالمؤمنين على(علیه السّلام) جزء اذان نیست و به قصد جزئیت گفتن در اذان و اقامه حرام است و اگر در وقت نیت مجموع را قصد کند با اسم آن حضرت علاوه بر آن که فعل حرام نموده عملش هم باطل است ولکن به قصد تیمن و تبرک بعد از ذکر نام رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نه به قصد جزء بودن مطلوب و مستحسن است نام علی(علیه السّلام) را ببرند؛ چه آن که خداوند بعد از نام پیغمبر همه جانام
علی(علیه السّلام) را برده چنان چه عرض شد. پس آقایان بی جهت هو و جنجال می نمائید.
بس است برگردیم بر سر مطلب که اگر آقایان محترم با نظر دقت بنگرید خواهید دید که از جهت نژاد و نسب ثابت است که احدی از صحابه کبار مانند امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) نبوده است.
و اما موضوع ثانی که زهد و ورع و تقوی باشد خصیصه ای است برای آن حضرت که احدی نتواند در عالم با او برابری نماید.
چون به اجماع امت از دوست و دشمن، بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أزهد و اورع و اتقای
از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) دیده نشده چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و محمّد
ص: 1326
بن طلحه شافعی در مطالب السئول(1) نقل می نمایند از عمر بن عبدالعزیز اموی معروف که در تزهّد سرآمد اهل زمان خود بوده که گفت :
ما علمنا احداً كان فى هذه الامة بعد النبيّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ازهد من علىّ بن ابيطالب (علیه السّلام)
(ما نمی دانیم در این امت احدی را بعد از پیغمبر که زاهدتر باشد از علی بن ابیطالب(علیه السّلام) )
ملّا علی قوشچی با تمام تعصّبی که دارد در غالب مندرجات کتابش گوید :
عقول عقلاء دربارۀ على(علیه السّلام) مبهوت است زیرا که قلم کشید بر گذشتگان و آیندگان.
و در شرح تجرید (2) گوید :
شنیدن حالات علی و وضع زندگانی او آدمی را مات و متحیر گرداند.
ص: 1327
از جمله عبدالله رافع نقل می نماید که گفت: روزی رفتم به خانۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) وقت افطار بود کیسۀ سر به مهری برای آن حضرت آوردند، وقتی باز نمود دیدم در میان کیسه آرد پر سبوسی است که پوستهای آن را نگرفته بودند سه کف از آن در دهان مبارک ریخت و جرعۀ آبی در بالای آن نوشید و شکر خدا نمود عرض کردم: یا ابا الحسن چرا سر انبان را مهر نموده ای فرمود برای آن که حسنین(علیهما السّلام) به من مهربانند مبادا روغن زیت یا شیرینی در او داخل نمایند و نفس علی از خوردنش لذت ببرد.
(بدیهی است استرسال نفس در لذائذ مباحهٔ دنیویه رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و آدمی را از یاد خدا باز می دارد )
به همین جهت علی(علیه السّلام) جلو نفس را از خوردن اغذیه لذیذه می گرفت تا مغلوب نفس نگردد.
و سلیمان بلخی در باب 51 ینابیع(1) این خبر را از احنف بن قیس نقل نموده.
ص: 1328
و نیز شیخ در ینابیع الموده(1) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و خطيب خوارزمی در مناقب (2) و طبری در تاریخ خود از سوید بن غفله نقل نموده اند که گفت روزی خدمت امیرالمؤمنین مشرف شدم دیدم ظرف شیر ترشیده ای که بوی ترشیدگی او به مشام من می رسید در مقابل آن حضرت گذارده و قرص نان جو خشکیدۀ پرسبوسی در دست مبارکش است و به قدری آن نان خشک بود که شکسته نمی شد حضرت با زانوی مبارک آن را می شکست و در همان شیر ترشیده نرم می کرد و میل می فرمود به من هم تعارف کرد: عرض کردم روزه هستم فرمود شنیدم از حبیبم
ص: 1329
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که هر کس روزه باشد و میل به طعامی کند و برای خدا نخورد خداوند از طعامهای بهشتی به او بخوراند.
سوید گوید: دلم به حال علی(علیه السّلام) سوخت فضّه خادمه آن حضرت نزدیک من بود گفتم از خدا نمی ترسی که سبوس جو را نمی گیری و نان می پزی گفت به خدا قسم خودش امر فرمود سبوسش را نگیرم.
حضرت فرمود: به فضّه چه می گفتی؟ عرض کردم: به او گفتم چرا سبوس آرد را نمی گیرد؟ فرمود: پدر و مادرم فدای رسول الله باد که سبوس طعامش را نمی گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت ( یعنی من تأسی به رسول خدا نمودم).
موفق بن احمد خوارزمی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب خود نقل می نمایند که روزی در دوره خلافت ظاهری، برای علی(علیه السّلام) حلوای شیرینی آوردند با انگشت مبارک قدری از آن حلوا برداشت و بو نمود فرمود چه رنگ زیبا و چه بوی خوبی دارد ولى علی از طعم او خبر ندارد(1) ( کنایه از آن که تا به حال حلوا نخورده ام ). عرض کردند: یا علی مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمودند: حلال خدا حرام نمی شود.
ولی چگونه راضی شوم که شکم خود را سیر نمایم در حالتی که اطراف مملکت شکمهای گرسنه باشد .
ص: 1330
أبيت بطنانا وحول الحجاز بطون غرثى واكباد حرّاء وكيف ارضى بانّ اسمی اميرالمؤمنين ولا اشاركهم فى خشونة العسر وشدائد الصّر والبلوى
(من با شکم سیر بخوابم و حال آن که در اطراف حجاز ، شکمهای گرسنه و جگرهای گداخته باشد چگونه من راضی باشم که اسم من امیرالمؤمنین باشد ولی در بلایا و شدائد و سختیها شریک مؤمنین نباشم)
و نیز خوارزمی(1) از عدیّ بن ثابت نقل می کند که روزی جهت آن حضرت فالوده آوردند جلو نفس را گرفت و میل نفرمود.
اینها نمونه ای از طرز خوراک آن حضرت بود گاهی سِرکه و گاهی نمک و گاهی قدری سبزی و گاهی شیر با نان جو خشکیده میل می نمود و هیچ گاه دو نوع خورشت در یک سفره نمی گذارد!
در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری که به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی ضربت شهادت خورد افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود در سر سفره برای آن حضرت نان و شیر و نمک گذارده بودند با کمال علاقه ای که به دخترش ام کلثوم داشت متغیر شد فرمود ندیده بودم دختری به پدرش جفا کند مانند تو.
ام كلثوم عرض کرد : بابا چه جفائی کرده ام؟ فرمود : کدام وقت دیده ای که بابای تو در یک سفره دو نوع خورشت بگذارد امر فرمود شیر را که لذیذتر بود برداشتند چند لقمه نان با نمک میل نمود آن گاه فرمود:
فى حلال الدنيا حساب وفى حرامها عذاب و عقاب
( در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب می باشد )
ص: 1331
و اما لباس و پوشش آن حضرت بسیار ساده و بی قیمت بوده که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و امام احمدبن حنبل در مسند (2) و سبط ابن جوزی در تذکره (3) و دیگران از علماء خودتان نوشته اند:
وكان عليه ازار غليظ اشتراه بخمسة دراهم
(لباس آن حضرت از پارچه درشت بود که پنج در هم خریداری نموده بود).
تا آن جا که ممکن بود لباس را وصله می نمود و صله ها غالباً از پوست و یا از لیف درخت خرما بود و کفش آن حضرت از لیف خرما بود.
و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول (4) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (5)
ص: 1332
و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(1) نوشته اند که حضرت علی(علیه السّلام) آن قدر وصله به لباس زده بود که پسر عمش عبدالله بن عباس در دورۀ خلافت و ریاست ظاهری آن حضرت دلتنگ شد حضرت فرمود:
لقد رقعت مرقعة حتى استحييت من راقعها ما لعلىّ من زينة الدنيا كيف نفرح بلذة تفنى ونعيم لايبقى
( آن قدر وصله روی وصله زدم که از وصله زننده خجالت می کشم علی را با زینت دنیا چه کار چگونه خوشحال شوم به لذتی که فانی می شود و نعمتی که بغا ندارد )
دیگری ایراد گرفت به آن حضرت که چرا در حین خلافت و ریاست شما جامۀ وصله دار می پوشید که مورد اهانت اعادی قرار گیرید؟ حضرت فرمودند: این جامه ای است که دل را خاشع می گرداند و کبر را از انسان دور می نماید و مؤمن به آن اقتداء می کند.
و نیز محمد بن طلحه در مطالب السئول(2) و خوارزمی در مناقب و ابن اثیر درکامل(3)
ص: 1333
و سلیمان بلخی در ینابیع المودّة (1) آورده اند که لباس علی(علیه السّلام) وغلامش یکسان بوده هر جامه ای که می خرید دو ثوب و یک شکل و یک قیمت بود یکی را خود می پوشید و دیگری را به غلام خود قنبر می داد.
اینها بود مختصری از وضع خوراک و پوشاک علی(علیه السّلام) که علماء خودتان هم ثبت نموده اند و داعی به اقتضای وقت مجلس به اختصار کوشيدم. والا شرح حالات آن حضرت محیر العقول می باشد.
آن حضرت نان جو خشکیده می خورد ولی نان گندم و شکر و عسل و خرما به فقرا و یتیمان و بینوایان می خورانید خود لباس وصله دار می پوشید ولی لباسهای زیبا به یتیمان و بیوه زنان می پوشانید.
بس است در اثبات زهد و تقوی و بی اعتنائی آن حضرت به دنیا کلامی را که احدی بر او سبقت در آن کلام نگرفته در خطاب به دنیای دنی که اکابر علماء خودتان مانند ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 84 جلد اول حلية الاولياء (3) و شیخ عبدالله بن عامر شبراوی شافعی در ص 8 کتاب الاتحاف بحب الاشراف (4) و محمد بن طلحه در ص 33 مطالب السئول (5) و نورالدین بن صباغ مالکی در ص 128 فصول المهمه (6)
ص: 1334
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع(1) وسبط ابن جوزی در ص 69 تذکرة خواص الامه (2) آخر باب 5 و دیگران از علماء و مورخین شما نقل نموده اند نقل نموده اند مذاکرات معاويه عليه الهاویه را با ضرار بن ضمره که مفصل است.
در آخر گفتارش ضرار در وصف علی در حضور معاویه گفت :
لقد رايته في بعض مواقفه وقد ارخى الليل سدوله وغارت نجومه قابضاً على لحيته يتململ تململ السليم ويبكى بكاء الحزين و يقول يا دنيا غرّى غيرى أبى تعرضت ام الى تشوقت هيهات هيهات طلقتك ثلاثاً لارجعة فيها فعمرك قصير و خطرك كبير و عيشك حقير آه من قلّة الزاد وبعد السفر و وحشة الطريق فبكى معاويه وقال رحم الله اباالحسن لقد كان والله كذلك
( در شب تاری علی را دیدم محاسنش را به دست گرفته مثل مارگزیده به خود می پیچد و با حالت حزنی می گریست و می گفت: ای دنیا غیر مرا مغرور نما و فریب ده که من فریب تو را نمی خورم. چقدر دور است من تو را سه طلاق دادم دیگر امید بازگشتی به تو نیست برای آن که عمر تو کوتاه است و خطر تو بسیار بزرگ و عیش تو بسیار کم آه از کمی زاد و دوری سفر و وحشت راه معاویه با آن قساوت قلب و عداوتی که با آن حضرت داشت بعد از شنیدن کلمات ضرار در شرح حال علی(علیه السّلام) بی اختیار گریه کرد و گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را (كنيه على(علیه السّلام) بود) هر آینه به تحقیق و الله همین قسم بود )
در جای دیگر همین معاویه گفته است:
عقمت النساء ان تلدن مثل على بن ابيطالب (علیه السّلام)
(عقیم اند زنان عالم بزایند مثل علی بن ابیطالب (علیه السّلام) )
ص: 1335
زهد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از افاضات فیض ربانی است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او بشارت داده چنان چه محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 46 کفایت الطالب (1) مسنداً خبری از عمار یاسر نقل می نماید که گفت شنیدم از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی فرمود :
انّ الله قد زيّنك بزينة لم يتزين العباد بزينة احبّ الى الله منها الزهد في الدنيا وجعلك لاتنال من الدنيا شيئا ولاتنال الدنيا منك شيئا ووهب لك حبّ المساكين فرضوابك اماما ورضيت بهم اتباعا فطوبى لمن احبّك و
صدّق فيك وويل لمن ابغضك وكذب عليك فامّا الذين احبّوك وصدّقوا فيك جيرانك في دارك و رفقاؤك في قصرك واما الذين ابغضوك وكذّبوا عليك فحقّ على الله ان يوقّفهم موقف الكذابين یوم القيمة
(به درستی که خداوند تو را در اثر زهد در دنیا به زینتی آرایش کرده است که هیچ فردی از بندگان به آن نوع زینت نشده زیراکه هیچ چیز در دنیا محبوب تر از زهد در نظر حق تعالی نیست نه تو از لذائذ دنیوی بهره بردی و نه دنیا توانست تو را استخدام نماید و خداوند تو را موفق به دوستی نیازمندان نموده که معتقد و راضی به امامت تو شدند و راضی شدم من از ایشان که از امامت تو پیروی نمودند خوشا به حال کسانی که تو را دوست داشته و تصدیق از تو نموده اند و وای بر حال دشمنان و تکذیب کنندگان تو آنان که تو را دوست
داشتند و تصدیق کردند در بهشت همسایه های تو هستند و مصاحب تو می باشند در کاخ با عظمت و شکوه تو آنان که تو را دشمن داشتند و یا تکذیب نمودند بر خدا لازم است که آن فرقه ها را در محل دروغگویان روز قیامت به کیفر رساند )
ص: 1336
آن قدر در زهد و ورع و تقوی قوی بود که دوست و دشمن او را امام المتقين نامیدند و لقب امام المتقین را فقط مردم به آن حضرت ندادند بلکه اول کسی که علی را به این لقب خواند و مکرر با این لقب آن حضرت را به جامعه معرفی نمود شخص شخیص خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود که چون وقت ضیق است مجال اخبار مفصّله نیست فقط برای نمونه به نقل چند خبر اکتفا می کنم.
ابن ابی الحدید در ص 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلية الاولياء (2) و میرسید علی همدانی در مودة القربی و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 54 کفایت الطالب (3) از انس بن مالک روایت می نمایند که گفت روزی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من فرمودند: یا انس آب وضو برای من بیاور. پس برخاستم آب وضو آوردم پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز به جای آورد آن گاه به من فرمود:
یا انس اوّل من يدخل من هذا الباب هو امام المتّقين وسيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيين و قائد الغرّ المحجلين.
(اول کسی که از این در وارد می شود او امام اهل تقوی و سید و سرور مسلمانان و یعسوب مؤمنان ( یعنی پادشاه ایشان هم چنان که بزرگ و پادشاه
ص: 1337
زنبور عسل را یعسوب می گویند و خاتم اوصیاء و کشانندۀ رو و دست و پا سفیدان است به سوی بهشت. )
انس گوید: من در دل گفتم خدایا این تازه وارد را مردی از انصار قرار بده ولی دعای خود را پنهان کردم ناگاه دیدم علی از درب در آمد پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
کیست ؟ عرض کردم علی بن ابیطالب است پس حضرت با حالتی شاد و خندان برخاست علی(علیه السّلام) را استقبال کرد و دست در گردن او نمود عرق رویش را پاک کرد علی (علیه السّلام) عرض کرد: یا رسول الله امروز نسبت به من کاری می کنی که پیشتر نمی کردی؟ حضرت فرمودند: چرا نکنم و حال آن که تو از جانب من رسالت مرا به خلق خواهی رسانید و صدای مرا به ایشان خواهی شنوانید و بیان خواهی کرد از برای ایشان آن چه را اختلاف کنند بعد از من.
و نیز ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج(1) و حافظ ابونعیم در حلیه (2) نقل می نمایند که روزی علی(علیه السّلام) وارد شد بر رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حضرت فرمود:
مرحبا بسيّد المسلمين وامام المتّقين
آن گاه فرمودند: چگونه است شکر تو بر این نعمت عرض کرد حمد می کنم خدا را بر آن چه به من داده و از او می خواهم که توفیق شکر به من عطا نماید و زیاد گرداند بر من آن چه را به من انعام فرموده.
و محمدبن طلحه شافعی در آخر فصل چهارم از باب اول مطالب السئول (3) همين
ص: 1338
حدیث را نقل می کند و به همین دلیل امامت بر اهل تقوی اثبات می نماید برتری آن حضرت را بر اهل تقوی.
و حاکم در ص 138 جزء سیم مستدرک(1) و بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود سه چیز دربارۀ علی(علیه السّلام) به من وحی شده که :
انّه سيّد المسلمين و امام المتّقين وقائد الغرّ المحجّلين
(به درستی که علی سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست پا سفیدان است (به سوی بهشت ))
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 45 کفایت الطالب (2) مسنداً از عبدالله بن اسعد بن زرارة نقل نموده که گفت: رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: شب معراج که مرا به آسمان بردند وارد قصری نمودند از لؤلؤ فرش او از طلای درخشنده بود.
فاوحى الىّ وأمرني في علىّ بثلاث خصال بانّه سيّد المسلمين وامام المتّقين وقائد الغر المحجّلين
( وحی نمود به سوی من و امر نمود مرا در علی به سه خصلت که او سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست و پا سفیدان است ( به سوی بهشت ) )
و امام احمدبن حنبل در مسند نقل می نماید که روزی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) خطاب نمود:
يا علىّ النظر على وجهك عبادة انّك امام المتقين و سيّد المؤمنين من
ص: 1339
احبّك فقد احبّنى ومن احبّنى فقد احبّ الله ومن ابغضك فقد ابغضني ومن ابغضني فقد ابغض الله (1)
(یا علی نظر کردن بر روی تو عبادت است به درستی که توئی امام و پیشوای اهل تقوی سید و آقای مؤمنان کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است )
بدیهی است مردم پست و بی فکر و متملق و گاهی اشخاص بی ملاحظه افرادی را در موقع مدح به لقبها یا صفات یا ستایشهای بی جا بخوانند مانند آن چه غالباً درباره سلاطین و امراء و وزراء و خلفاء گفته شده است و ارباب تواریخ هم ثبت و ضبط نموده اند.
ولی از مثل رسول خدائی که مجسمه حق و حقیقت بوده هیچ گاه شایسته نبوده کسی را بخواند به لقب و صفتی که خالی از معنی باشد و البته آن چه بر لسان صاحب وحی جاری شود عین حقیقت بلکه به مصداق آیه شریفه «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ الا وَحْيٌ يُوحَى » وحى مطلق است خاصه آن که خود فرماید که پروردگار در شب معراج به من وحی فرمود و امر نمود که علی را امام المتقین بخوانم.
پس بس است در فضل و مقام و تعریف تقوای امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر پروردگار آن حضرت را اختصاص داد به خصیصه ای که احدی از صحابه را به
آن خصیصه مخصوص نگردانید.
ص: 1340
و در میان تمام صحابه آن حضرت را امام المتقین قرار داد و مکرر به این لقب آن بزرگوار را خواند.
و البته امام به تمام معنی متّقی باید ، تا امام اهل تقوی گردد چه آن که تقوای امام باید سر مشق اهل تقوی باشد.
اگر بخواهم جهات زهد و ورع و تقوای علی(علیه السّلام) را مشروحاً و مبسوطاً بیان نمایم به مثل معروف مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
شیخ - آنچه درباره سیدنا علی کرم الله وجهه بفرمائید کم گفته اید و واقعاً هم همان است که معاویه گفته عقیم اند زنان عالم بزایند مانند علی بن ابیطالب (علیه السّلام)
داعی - پس معلوم شد در میان کبار صحابه على(علیه السّلام) سرآمد اهل تقوی بوده است که رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امر و دستور خدای متعال او را امام المتقین و پیشوای پرهیزکاران قرار داده است.
پس همان قسمی که از حیث نسب و نژاد نورانی و جسمانی ممتاز و مقدم بود از حيث تقوى هم حق تقدم با آن بزرگوار بوده.
در اینجا متوجه به یک مطلبی شدم اگر چنان چه اجازه بدهید یک سؤال از شما بنمایم.
شیخ - خواهش می کنم بفرمائید.
داعى - آیا احتمال هواپرستی و حبّ جاه و دنیاطلبی به علی(علیه السّلام) که لیاقت امامت اهل تقوی را در میان صحابه کبار داشته می دهید ؟
شیخ - ابداً ممکن نیست چنین خیالی درباره علی کرم الله وجهه برود ؛ چنان چه خودتان فرمودید و مشهور است کسی که دنیا را سه طلاق گوید و با اداء این جملات بی اعتنائی خود را به دنیا ثابت نماید، چگونه میل به دنیا پیدا می کند.
علاوه مقام و مرتبه سیدنا علی کرم الله وجهه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به آن جناب بدهیم تصور این خیال هم غیر ممکن است تا چه رسد به عمل آن.
داعی - پس قطعاً عملیات آن مجسمه تقوی تماماً برای خدا بوده و قدمی برغیر حق برنداشته و هر کجا حقی می دیده بی اختیار استقبال می نموده.
ص: 1341
شیخ - بدیهی است غیر از این از سیدنا علی کرم الله وجهه سراغ نداریم
داعی- پس بفرمائید بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على(علیه السّلام) حسب الوصية مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود و در سقیفه بنی ساعده عده ای جمع شدند و با ابی بکر
بیعت نمودند آنگاه آن حضرت را برای بیعت طلبیدند به چه علت بیعت ننمود؟
اگر طریقه خلافت ابی بکر حق و مسئله اجماع ثابت و مسلّم و دلیل حقانیت بود على القاعده نبایستی علی(علیه السّلام) با شدت تقوی و پرهیزکاری تعلل ورزد و روی گردان از حق شود؛ زیرا هر کجا حق بود مطابق فرموده پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) باید آن جا حاضر باشد.
از جهتی لازمۀ تقوی این است که شخص متقی از حق روی گردان نشود و از جهت دیگر بنا به اخباری که لیله ماضیه با سلسلۀ اسنادش به عرضتان رسانیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
على مع الحق والحق مع على حيثما دار
(علی با حق و حق با علی(علیه السّلام) می گردد .)
اگر آن قضایا حق و تعیین ابی بکر به مقام خلافت حق بود بایستی آن حضرت با کمال میل و علاقه قلبی آنها را استقبال و تصدیق نماید نه آن که مخالفت نماید.
پس لابد مخالفت علی(علیه السّلام) از بیعت از دو حال خارج نبوده یا علی برخلاف حق رفتار کرده و متمرّد امر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده که بیعت با خلیفه پیغمبر ننموده.
یا وضع خلافت و طریقه اجماع را ساختگی و سیاسی برخلاف حق دانسته لذا بیعت ننموده.
اما قسم اول نظر به فرمودۀ رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که علی با حق و حق با علی می گردد و آن حضرت را امام المتقین خوانده و قطعاً علی اهل دنیا نبوده و حب جاه و هوی و هوس در او راه نداشته و دنیا را سه طلاق گفته و طالب ریاست ظاهری نبوده قطعاً
ص: 1342
منتفی است پس لابد قسم دوم بوده که چون خلافت را ساختگی و سیاسی و برخلاف رضای خدا و رسول دانسته لذا بیعت ننموده.
شیخ - عجب فرمایشی می فرمائید که سیدنا علی کرم الله وجهه بیعت نکرده در صورتی که تمام کتب اخبار و تواریخ ما و شما ثابت نموده اند که سیدنا علی با ابی بکر (1) بیعت نمود و تخلف از اجماع ننمود.
داعی - عجب از شما است که عرایض شبهای قبل را فراموش نمودید که مفصلا شرح دادم نقل اقوال اکابر علمای خودتان را که حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود نوشته اند بیعت علی به فوریت واقع نشد.
عموم علمای خودتان معترف اند روز اول که حضرت را به جبر و اهانت از منزل کشیدند و به مسجد بردند ، بیعت نکرده به منزل برگشت.
و ابراهيم بن سعد ثقفی متوفی سال 283 و ابن ابی الحدید و طبری و دیگران از ثقات علمای خودتان متفقاً نوشته اند که بیعت آن حضرت بعد از شش ماه بود ( یعنی بعد از وفات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراء سلام الله عليها بوده چنان چه مفصلا در شبهای قبل به عرضتان رسانیدم).
بر فرض تسلیم که بگوئیم آن حضرت بیعت نموده پس چرا شش ماه کمتر یا بیشتر توقف نمود و بیعت ننمود بلکه محاجه هم نمود و حال آن که از مثل علی مجسمه حق و تقوی شایسته نبود ولو برای یک ساعت منحرف از حق گردد و حق را به عقب بیندازد.
شیخ - لابد یک جهتی داشته که خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه می کنند. اینک بر ما چه آمده که در امور بین بزرگان و اختلاف آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت نمائیم ؟!! ( خنده شدید حضار) داعی - دعاگو هم به همین مقدار از جواب قانع شدم که چون شما جواب منطقی
ص: 1343
نداشتید و راه گریز و دفاعی نبود که اثبات مرام نمائید لذا به این نوع از جواب مبادرت جستيد. ولی مطلب به قدری واضح و روشن است در نزد مردمان صالح منصف که محتاج به دلیل و برهان نیست.
و اما این که فرمودید: بر ما نیست که در امر بزرگان و اختلافات آنها دخالت نمائیم البته تا جائی که آن امر تماس با ما ندارد فرمایش شما صحیح است و در اختلاف آراء بزرگان حق دخالت نداریم.
ولی در این موضوع بالخصوص اشتباه فرموده اید ؛ برای آن که هر فرد مسلمان عاقلی باید دین حقیقی داشته باشد نه دین تقلیدی و راه تحقیق در دین همین است که وقتی ما در تاریخ جمهور مسلمین می بینیم بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امت و صحابه کبار دو فرقه شدند کنجکاوی نموده ببینیم کدام یک از آن دو فرقه ذی حق بوده اند تا پیروی حق نمائیم.
نه آن که کورکورانه به خیال حق روی عادت و تقلید از پدر و مادر و اسلاف به راهی برویم که تحقیقی در آن راه ننموده باشیم.
شيخ - لابد می خواهید بگوئید خلافت ابی بکر(رضی الله عنه) بر حق نبوده اگر خلافت ابی بکر(رضی الله عنه) بر خلاف حق و علی کرم الله وجهه ذی حق در امر خلافت بود با قدرت و شجاعتی که مخصوص خود او بود و با علاقه ای که در اجراء حق و حقیقت داشت و دیگران هم او را ترغیب می نمودند چرا قیام به حق ننمود و به قول شما بعد از شش ماه بیعت نمود حتی به نماز هم حاضر می شد و در مواقع لزوم در مشورت خلفاء رضى الله عنهم وارد و رأیهای صائب هم می داد.
داعى - اولا انبياء و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند و از خود اراده ای نداشتند لذا نمی توان به آنها ایراد گرفت که چرا قیام به جنگ ننمودند یا چرا قعود و سکوت و یا چرا در مقابل اعداء فرار نمودند و یا پنهان گردیدند.
ص: 1344
چنان چه اگر به تاریخ حالات هر یک از انبیاء عظام و اوصیاء کرام بنگرید از این قبیل قضایا بسیار می بینید که با افکار شما بی تناسب می باشد مخصوصاً قرآن مجید به بعض از آنها اشاره نموده که به واسطه نداشتن یار و همراه سکوت و قعود و یا فرار نموده و پنهان گردیدند.
چنان چه در آیه 10 سوره قمر از قول نوح شیخ الانبیاء خبر می دهد :
«فَدَعَا رَبُّهُ إِنِّي مَعْلُوبُ فَانْتَصِر »
(پس خدا را خواند و دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام تو ( به لطف خود) مرا یاری فرما. )
و در آیه 49 سوره مریم قصهٔ اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهيم عليه وعلى نبينا وآله السلام را خبر می دهد که وقتی از عمش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید فرمود :
«وَاعْتَزَلَكُم وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي »
(من از شما و بتانی که به جای خدا می پرستید دوری کرده و خدای یکتا را می خوانم )
پس جائی که ابراهیم خلیل الله وقتی یاری و کمک از عم خود ندید، عزلت و گوشه گیری اختیار نماید، علی(علیه السّلام) به طریق اولی بایستی بواسطه نبودن یار و یاور عزلت و کناره گیری اختیار نماید.
شیخ -گمان می کنم مراد از این عزلت - عزلت قلبی باشد که قلباً از آنها دوری و بیزاری جست نه عزلت مکانی.
داعی- اگر جناب عالی به تفاسیر فریقین مراجعه نمائید می بینید که مراد از اعتزال عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی به خاطر دارم که امام فخر رازی در ص 809 جلد پنجم تفسیر کبیر (1)گوید:
الاعتزال للشيء هو التباعد عنه والمراد انى افارقكم في المكان
ص: 1345
و افارقكم في طريقتكم
(اعتزال از چیزی به معنای دوری از آن میباشد و مراد ابراهیم از کلمه اعتزلکم یعنی من از مکان و طریقۀ شما جدا می شوم و دوری می نمایم. )
فلذا ارباب سیر آورده اند که بعد از این قضیه حضرت ابراهیم(علیه السّلام) از بابل به کوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود. از خلق عزلت و کناره گرفت بعد از آن به بابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست او را گرفتند و در آتش انداختند خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.
و در آیه 20 سوره قصص قصهٔ فرار کردن حضرت موسی(علیه السّلام) را با خوف و ترس نقل فرموده:
«فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفَاً يَتَرْقَبُ قَالَ رِبِّ نَجِّنِي مِنَ القَومِ الظَّالِمِينَ »
(موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت بارالها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده)
پس جائی که پیغمبر اولوالعزم خدا با ترس و خوف فرار نماید آیا وصی رسول در قعود و عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد.
و در سوره اعراف قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت موسی(علیه السّلام) به اغوای سامری و بازیگریهای او و سکوت هرون را با آن که خلیفه حضرت موسی(علیه السّلام) بوده نقل نموده تا در آیه 149 می فرماید:
«وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجْرُهُ إِلَيْهِ قَالَ يَا ابْنَ أُمِّ إِنَّ الْقَوْمَ استَضْعَفُونِي وَكَادُوا يقْتُلُونَنِي» .
(از فرط غضب سر برادرش (هارون) را به سوی خود کشید ( هارون ) گفت (ای جان برادر ) ای فرزند مادرم ( بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم) آنها مرا خوار و زبون داشتند تا آن جا که نزدیک بود مرا به قتل برسانند )
ص: 1346
پس طبق آیات قرآنی حضرت هارون(علیه السّلام) پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسی(علیه السّلام) جهت تنها بودن و این که امت او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل شنیع سامری و شرک مسلم گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نمود و قیام به سیف ننمود.
علی(علیه السّلام) هم که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را شبیه هارون و صاحب منزله هارونی معرفی نمود (چنان چه در لیالی ماضیه مشروحاً ذکر نمودیم ) اولی واحق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید، مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.
فلذا به روایات اکابر علماء خودتان که قبلا عرض شد وقتی آن حضرت را جبراً به مسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید خود را به قبر پیغمبر رسانید همان کلماتی را گفت که خداوند از قول هارون خبر می دهد که به موسی گفت:
«يَا ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ استَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي »
( یعنی یا رسول الله ببین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند ) .
از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام سیره خود خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعتهای قوم سیزده سال در مکه معظمه سکوت اختیار نموده تا جائی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود.
جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار برقرار اختیار نمود که الفرار مما لايطاق من سنن المرسلین بالاتر بگویم که در حین قدرت و توانائی هم نتوانست کما ینبغی آثار بدع قوم را برطرف نماید.
شيخ - چگونه ممکن است باور نمود که آن حضرت نتوانست بدعتها را از میان بردارد.
ص: 1347
داعی - حمیدی در جمع بین الصحيحين(1) و امام احمد حنبل(2) در مسند از ام المؤمنین عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او فرمودند: اگر این مردم قریب العهد به کفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که به قلب خود منکر آن شوند امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آن چه که از آن بیرون بردند داخل نموده و خانه را به زمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیم دو در برای آن قرار میدادم به سمت مشرق و مغرب و بنیاد آن را به پایهٔ بنای حضرت ابراهیم می رسانیدم.
آقایان از روی انصاف دقت کنید جائی که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن مقام و مرتبه عالیۀ الهیّه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده از صحابه خود ملاحظه نماید ( بنابر آن چه اکابر علماء خودتان نوشته اند ) و بدعتهایی که در ساختمان ابراهیمی به کار رفته نتواند عوض نماید و به صورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند.
تصدیق نمائید امیرالمؤمنین(علیه السّلام) اولی بود به عمل نمودن به آن سیره و دستور که در
ص: 1348
مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات خود را به آن حضرت بلکه به اصل دین وارد آورند.
چنان چه فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی در مناقب (1) خود نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) فرمود امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من با تو خدعه نموده و آن چه در دل دارند ظاهر سازند من ترا امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید.
ثانیاً امیرالمؤمنین(علیه السّلام) یگانه رادمردی بود که در زندگی ابداً خود را نمی دید و هر چه می دید خدا می دید یعنی به تمام معنی فانى فى الله بود خود و بسته گان خود و امامت و خلافت و ریاست را برای خدا و دین خدا می خواست فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای احقاق حق ثابت خود برای
ص: 1349
خدا بود که مبادا تفرقه در جامعه مسلمین بیفتد و مردم به کفر اولیه برگردند.
چنان چه موقعی که فاطمه مظلومه مأیوسانه به خانه برگشت در حالتی که حقش را برده بودند خطاب نمود به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و عرض کرد:
اشتملت شملة الجنين وقعدت حجرة الظنين نقضت قادمة الاجدل فخانك ريش الاعزل هذا ابن ابی قحافة يبزنى نحلة ابى وبلغة ابنى - الخ - لقد اجهر في خصامي والفتية الدنى كلامي (1)
(مانند طفل در شکم مادر پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آن که شاه پرهای بازها را در هم شکستی اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانائی بر آنها نداری اینک پسر ابوقحافه (ابی بکر ) به ستم و ظلم عطاء و بخشیده پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن به سختی با من مجادله می نماید. )
مخاطبه اش طولانی است مولانا على(علیه السّلام) تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمه سلام الله علیها ساکت شد آنگاه به مختصر جوابی بی بی را قانع نمود که از جمله فرمود: فاطمه من در امر دین و احقاق حق تا آن جا که ممکن بود کوتاهی نکردم آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت الى الابد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟
گفت : منتها آمال و آرزویم همین است. فرمود: پس در این صورت باید صبر کنی چه آن که پدرت خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من وصیتها نموده من می دانم باید صبر نمایم والا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقت را بگیرم ولی بدانکه آن وقت دین از میان می رود پس از برای خدا و حفظ دین خدا صبر کن؛ زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقی که از تو غصب نمودند.
ص: 1350
به همین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزه اسلام که ایجاد دو دستگی نشود چنان چه ؛ غالباً در خطب و بیانات خود اشاره به این جهات می نمود.
از جمله ابراهیم بن محمد ثقفی(1) که از ثقات علماء جماعت است و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) و علی بن محمد همدانی نقل می نمایند که چون طلحه و زبیر بیعت را شکستند و به سمت بصره رفتند حضرت امیر(علیه السّلام) امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند خطبه اداء نمود بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود:
فان الله تبارك وتعالى لما قبض نبيه صلى الله عليه وآله قلنا نحن اهل بيته وعصبته و ورثته و عترته و اولیائه واحق خلایق الله به لاننازع حقه وسلطانه فبينما نحن اذنفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبينا منا وولوه غيرنا فبكت لذلك والله العيون والقلوب منا جميعاً وخشنت والله الصدور وايم الله لولا مخافة الفرقة من المسلمين أن يعودوا الى الكفر ويعود الدين لكنا قد غيرنا ذلك استطعنا وقد ولى ذلك ولاة ومضوا لسبيلهم وردالله الامر الىّ وقد بايعانى وقد نهضا الى البصرة ليفرقا جماعتكم ويلقيا بأسكم بينكم
(ماحصل معنی آن که پس از رحلت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفتیم ما اهل بیت و خویشان و وراث و عترت و اولیاء آن حضرت و سزاوارترین خلایق به رتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعی برای حق و سلطه و سلطنت آن حضرت نداشتیم گروهی از منافقین دست به دست هم داده خلافت را از ما گرفته به دیگری واگذار نمودند به خدا قسم برای این امر چشمها و دلهای ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پرگردیده به خدا قسم اگر خوف تفرقه
ص: 1351
مسلمانان نبود که به قهقراء برگردند به کفر هر آینه تغییر می دادیم خلافت را ( ولكن سکوت اختیار نمودم) و آنان به امر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس به طرف بصره نهضت کردند به منظور آن که اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دو دستگی را فراهم تا جنگ داخلی را برقرار نمایند.)
و نیز ابن ابی الحدید(1) و کلبی از علماء بزرگ شما روایت نموده اند که در موقع حرکت به بصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود :
ان الله تعالى لما قبض نبيه صلى الله عليه و آله استاثرت علينا قريش بالامر ودفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمة المسلمين وسفك دمائهم والناس حديثوا عهداً
بالاسلام والدين
(پس از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قریش جمعیت نموده خلافت حقی که از همهٔ مردم ما سزاوارتر بودیم به آن از ما گرفتند من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر از تفریق مسلمانان زیرا اگر صبر نکرده بودم اختلاف کلمه ایجاد و شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خونها ریخته می گردید چون مسلمانان تازه عهد به اسلام و دین بودند )
پس سکوت و تسلیم شدن آن حضرت به مقام خلافت ابی بکر و عمر از جهت رضا نبوده بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خونریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.
لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابلۀ برخلاف - و محاجّۀ با آنها که همه فهمیدند آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد آنگاه برای حفظ دین ( که به وسیله
ص: 1352
دو دستگی ممکن بود از میان برود) بنابر آن چه اکابر علماء خودتان نوشته اند بیعت نمود و در مقام مساعدت برآمد که فی الحقیقة مساعدت به دین مقدس اسلام بود نه رضایت و تصدیق به امر خلافت.
چنان چه در نامه ای که برای اهل مصر به وسیله مالک اشتر فرستاد همین معنی را متذکر شد و صریحاً نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده این است عین عبارت نامۀ آن حضرت که ابن ابی الحدید هم در ص 164 جلد چهارم شرح نهج البلاغه (1) نقل نموده است.
فان الله سبحانه بعث محمداً (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نذيراً للعالمين ومهيمنا على المرسلين فلما مضى صلى الله عليه وآله تنازع المسلمون الامر من بعده فوالله ما كان يلقى في روعي ولا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلى الله عليه وآله عن اهلبيته ولا انهم منحوه عنى من بعده!! فما
راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت بیدی حتی رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دین محمد صلی الله عليه وآله فخشيت ان لم انصر الاسلام واهله ان ارى فيه ثلما اوهد
ص: 1353
ماتكون المصيبة به على اعظم من فوت ولايتكم التي انما هي متاع ايام فلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب او كما يتقشع السحاب فنهضت في تلك الاحداث حتى زاح الباطل وزهق واطمأن الدين وتهنه
(خداوند سبحان محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را برانگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر
پیغمبران چون آن حضرت درگذشت پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند به خدا سوگند دلم راه نمی داد و به خاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت خلافت را از اهل بیت و خاندان او به دیگری واگذارند و نه آن که پس از آن بزرگوار (با همه سفارشات و نصوص بارزه آن) را از من باز دارند؟! مرا به رنج نیفکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر ) که با او بیعت کنند پس دست خود را از (بیعت ) نگاهداشتم تا آن که دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمد را از بین ببرند پس ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آن چه از آن بهتر می شود از دست می رود مانند آن که سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود پس میان آن پیش آمدها و تباهکاریها برخاستم تا آن که جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد از بین رفت و دین آرام گرفت و باز ایستاد )
و نیز ابن ابی الحدید در ص 35 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از کتاب الغارات ابراهیم ابن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبدالرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر به دست دشمنان و شهادت محمدبن ابی بکر، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) خطبۀ مفصلی بیان نمود که عیناً تمام جملاتی را که در نامه خود برای اهل مصر
ص: 1354
فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ظاهر و بارز نمود تا آن جا که می نویسد مردی گفت:
یابن ابيطالب انك على هذا الأمر لحريص فقلت انتم احرص منى وابعد، اينا احرص ؟ انا الذي طلبت ميراثى وحقى الذي جعلني الله و رسوله اولی به ؟ ام انتم اذ تضربون وجهى دونه، و تحولون بيني وبينه فبهتوا والله لا يهدى القوم الظالمين
( ای پسر ابی طالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی گفتم : شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید کدام یک از ما حریص تر می باشیم آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را ) که خدا و رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی به آن هستم یا شما که ( بدون آن که حقی داشته) باشید) مرا از حق خویش باز داشتید و میان من و حق ثابت من حاجز وحائل ،شدید پس مبهوت گشته و از جواب باز ماندند و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند )
پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت که وقت اجازه گفتارش را نمی دهد ، معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم و بیعت نمودن بعد از شش ماه ( به عقیده علماء شما) خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای به خلافت آنها زیرا اگر آن روز علی(علیه السّلام) قیام به حق می کرد ، محققاً جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند ( چنان که مکرر آن حضرت را ترغیب به قیام نمودند ) آن گاه جنگ داخلی شروع می شد پیغمبر هم تازه از دنیا رفته مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند هنوز ایمان در قلبهای آنها کاملا استقرار پیدا ننموده بود، لذا وقت به دست بیگانگان و اعادی دین از یهود و نصاری و مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان برچیده و اساس دین از میان می رفت.
چون امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عالم و دانای به حقایق بود رسول خدا هم به او خبر داده بود می دانست که اصل دین از میان نمی رود مَثل دین در میان مردم ، مثل آفتاب است
ص: 1355
ممکن است مدت کمی در پس پرده جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد. (چنان چه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت ) پس ملاحظه فرمود به اقتضای مصلحت دین صبر کند بهتر است از آن که قیام کند که دو دستگی تشکیل شده و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی به دست دشمنها بدهد که اصل دین را از میان ببرند ولو رسول خدا خبر به بقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها به عقب می افتاد.
منتها برای اثبات حق خودش شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار حق را ظاهر نمود (چنان چه در شبهای قبل عرض کردم ) بیعت نکرد قیام به جنگ ننمود ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود .
چنان چه در اول خطبه شقشقیه اشاره به این معانی نموده که فرمود:
اما والله لقد تقمصها فلان (ابن ابی قحافة) وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل ولا يرقى الى الطير فسدلت دونها ثوباً وطويت عنها كشحا وطفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او
اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فرأيت ان الصبر على هاتا احجي فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجیاری تراثی نهبا حتى مضى الاول لسبیله فادلى بها الى فلان بعده الخ
(سوگند به خداوند که پسر ابی قحافة (ابى بكر ) خلافت را مانند پیراهن پوشیده و حال آن که می دانست مقام من برای خلافت ، مانند قطب وسط آسیا می باشد. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد پس جامۀ خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که
ص: 1356
آیا بدون دست ( یعنی بدون یار و یاور) حمله کرده ( حق خود را مطالبه نمایم ) یا آن که بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق ) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیرد دیدم صبر کردن خردمندی است پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آن که اولی ( ابی بکر ) راه خود را به انتها رسانید و خلافت را به آغوش ( عمر ) بعد از خود انداخت. )
تا آخر خطبه که تمام مشتمل است بر دردهای دل آن حضرت که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد مزاحمت دهم به مقداری که اثبات مرام نماید و از تأثرات درونی آن حضرت خبر دهد گمان می کنم کافی باشد.
شیخ - اولا در این خطبه دلیلی بر دلتنگی آن حضرت نمی باشد. ثانیاً این خطبه مربوط به آن حضرت نیست بلکه از منشآت سید شریف رضی الدین است که ملحق به خطبات آن حضرت نموده و الا آن جناب اصلا از خلافت خلفاء رضي الله عنهم شکایتی نداشته بلکه کمال رضایت را هم داشته و به عمل کرد آنها هم راضی بوده.
داعی - این بیان شما مربوط به افراط در تعصب است والا بیانات و شکایات در امر خلافت قبلا عرض شد و دلتنگیهای آن حضرت فقط اختصاص به این خطبه ندارد که شما اشکال تراشی نمائید.
و اما اشکال شما راجع به این خطبه که آن را از منشآت سید زاهد عابد عالم بزرگوار رضی الدین رضوان الله علیه به حساب آوردید جسارت نمی کنم که بگویم عناد ورزیدید و از حد اعتدال خارج شدید و بدون دلیل پیروی نمودید بعض از متعصبين متأخرین اسلاف خود را.
فقط می گویم دقت در مطالعات نمی نمائید والا اگر مطالعات دقیقه داشتید می دانستید که نقل این خطبه از مولانا امیرالمؤمنين صلوات الله عليه محقق الوقوع
ص: 1357
است به شهادت اکابر علماء خودتان از متقدمین و متأخرين مانند عزالدين عبد الحميد بن ابی الحدید(1) و شیخ محمد عبده (2) مفتی دیار مصر و شیخ محمد خضری درص 127 محاضرات تاريخ الامم الاسلامیه(3) که اعتراف به صدور این خطبه از آن حضرت نموده و آن را شرح نموده اند.
فقط عده ای از متعصبین و متأخرین روی عناد و لجاج دست و پایی زده تولید شبهات نمودند والا زیاده از چهل نفر از اکابر علمای شیعه و سنی که شرح بر نهج البلاغه نوشته اند احدی از آنها تفوّه به چنین عقیده ای ننموده اند.
علاوه مقام ورع و تقوای عالم ربانی سید جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالى عليه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند که جعل خطبه و از روی کذب و دروغ منتسب به آن حضرت نموده باشد.
به علاوه مطلعین بر ادبیات عرب که خطبات نهج البلاغه را مورد دقت قرار داده از فصاحت و بلاغت و جزالت الفاظ و معانی عالیه و کنوز علمیه و حکمیه مندرجه در آنها پی برده اند که نه برای سید رضی بلکه برای احدی از بشر ممکن نیست بدون اتصال به غیب عالم بتواند مثل آن کلمات بیاورد.
چنان چه اکابر علمای خودتان از قبیل عزالدين عبد الحميد بن ابى الحديد معتزلی(4) و از متأخرین شیخ محمد عبده(5) مفتی دیار مصر اعتراف به این معنی نموده اند
ص: 1358
که جزالت الفاظ و حسن معانی و اسلوب بدیعی که در خطب و بیانات آن حضرت به کار رفته ثابت می کند که آن کلمات بعد از کلام رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق می باشد.
کلمات و خطب و رسائل سیّد جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالى عليه نظما و نثراً در دفاتر ارباب خبر از شیعه و سنی موجود است.
بعد از مطابقه با خطب نهج البلاغه معلوم می گردد که بینهما بُون بعید.
کجا صحبت خاک با عالم پاک*** کجا صحبت ذره با آفتاب
چنان چه ابن ابی الحدید(1) نقل می نماید که مصدق بن شبیب از ابن الخشاب معروف نقل نموده که گفت: نه برای رضی و نه برای غیر رضی ممکن نیست چنین کلماتی با این اسلوب بدیع به کار برند و ما کلمات رضی را دیده ایم ابداً طرف مقایسه با این کلمات و خطب شریفه نمی باشد.
گذشته از قواعد علمیه و موازین عقلیه جمع کثیری از اهل علم و حدیث و تاریخ فریقین ( شیعه و سنی ) قبل از ولادت سید بزرگوار رضی الدین و پدر مرحومش ابواحمد نقیب الطالبین این خطبه را روایت نموده اند.
چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) گوید این خطبه شریفه را زیاد دیدم
ص: 1359
در تصانیف شیخ خود ابوالقاسم بلخی امام معتزله در زمان دولت مقتدر بالله عباسی که قبل از ولادت سید رضی به مدت طولانی ثبت گردیده.
و نیز زیاد دیدم در کتاب الانصاف ابى جعفر بن قبه متکلم معروف که از تلامذه شیخ ابوالقاسم بلخی بوده و قبل از ولادت سید رضی وفات نمود.
و نیز نقل نموده از شیخ ابی عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب که گفته این خطبه را در کتبی دیدم که دویست سال قبل از ولادت سید رضی تصنیف نموده اند بلکه این خطبه را به خطوط علمائی دیدم از اهل ادب که قبل از ولادت والد رضی ابو احمد نقیب الطالبين نوشته شده است.
کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی ، فیلسوف متبحر و محقق حکیم در شرح نهج البلاغه(1) نوشته است که من یافتم این خطبه را در دو جا یکی به خط وزیر بن فرات که زیاده از شصت سال قبل از ولادت سید شریف رضی الدین رضوان الله عليه نوشته بودند.
دیگر در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه تلميذ ابی القاسم کعبی یکی از شیوخ
ص: 1360
معتزله که قبل از ولادت سید رضی وفات نموده.
پس با این دلائل و شواهد ثابت شد عناد و لجاج و دست و پاهای بی جائی که متعصبین از متأخرین علماء شما نموده اند.
گذشته از همه دلائل و شواهد وقتی فرضیه آقایان راجع به این خطبۀ شریفۀ صحیح می بود که سایر خطب و حکایات و درد دلهای آن حضرت که در کتب معتبرۀ خودتان ثبت گردیده ( که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم) در دسترس عموم نبود.
مگر نه ابن ابی الحدید در ص 561 جلد دوم شرح نهج (1) خطبه آن حضرت را مفصلا نقل نموده که می فرماید من از اول امر با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودم تا دم مرگ که در سینه من جان داد به کمک ملائکه او را غسل دادم بر او نماز گذارده و در قبر قرار دادم پس از من اولی و احق به آن حضرت کسی نبود تا آخر خطبه که به حال خود و مخالفین اشاره نموده تا آن جا که فرمود:
فوالذي لا اله الا هو انى لعلى جادة الحق وانهم لعلى مزلة الباطل
( قسم به آن خدائی که غیر از او خدائی نیست به درستی که من در جاده و شاهراه حقم و مخالفین من بر مزلهٔ باطل هستند یعنی در مکانی که سقوط از حق و منحرف از صواب می باشند )
باز هم می فرمائید علی(علیه السّلام) مخالفین خود را حق و برحق دانسته و از آنها دلتنگ نبوده بلکه به عمل آنها راضی بوده؟!
جناب شیخ عزیز حق و حقیقت به این قبیل حرفها پوشیده و از میان نخواهد رفت چنان چه عمیقانه توجه کنید به آیه 32 سوره توبه که می فرماید:
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِوُّا نُوَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ )
ص: 1361
(می خواهند اعادی که خاموش کنند نور خدا را به دهنهای خود (یعنی به تهمتها و بدها و ایجاد شبهات ) ولی ابا دارد خدا مگر آن که تمام کند نور خود را اگر چه کراهت داشته باشند کافران ).
تصدیق خواهید نمود.
چراغی راکه ایزد بر فروزد *** گر ابله پف کند ریشش ( بلکه ریشه اش ) بسوزد
شیخ - چون خیلی از وقت شب گذشته شما هم خسته شدید و معلوم است از روی خستگی صحبت می فرمائید مقتضی است مجلس ختم شود بقیه مطالب و جواب جناب عالی بماند فردا شب به امید خدا.
ص: 1362
ص: 1363
موضوعات کلی مورد بحث :
• جهل عمر بن خطاب • علم امیرالمؤمنين (علیه السّلام)
• عمر حکم تیمم را نمیدانست
•خلافت حق اميرالمؤمنین(علیه السّلام) است
•امر نمودن پیامبر به اطاعت از امیرالمؤمنین (علیه السّلام)
•اختلافات فقهی
عزل ابوبکر و نصب علی(علیه السّلام) در ابلاغ سورۀ برائت
• فرستادن پیامبر، امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را به یمن
•على (علیه السّلام)هادى امت • سیاست امیرالمؤمنين (علیه السّلام)
•مشکلات در حکومت امیرالمؤمنين (علیه السّلام)
• امیرالمؤمنین(علیه السّلام) عالم به غیب است
• حديث مدينة العلم • حديث در الحكمة
• منبر • اجازه نامه ها
ص: 1364
ص: 1365
اوّل شب آقایان محترم با جمعیت زیادتری تشریف آوردند به مناسبت شب عید سعید میلاد سعادت بنیاد حضرت ابا عبدالله الحسین ارواحنا فداه وعليه الصلاة والسلام شربت و شیرینی مفصلی صرف شد خواستیم وارد مذاکره شویم آقای نواب عبدالقیوم خان تشریف آوردند بعد از تعارفات مرسومه و صرف شربت و شیرینی و چای بیانی نمودند.
نواب - قبله صاحب خیلی عذر می خواهم از جسارتی که می نمایم چون موضوعی پیش آمده که بسیار لازم است مورد سؤال و بحث قرار گیرد چنان چه اجازه فرمائید قبل از رسمیت مجلس و مذاکره با آقایان مطلب خود را به عرض رسانم.
داعى - البته خواهش می کنم بفرمائید برای استماع حاضریم
نواب - امروز صبح جمعی در منزل بنده بودند تمام مجلس ذکر خیر جناب عالی بود در اطراف مذاکرات شبها گفتگو می شد روزنامه ها و مجلات خوانده می شد و در اطراف بیانات طرفین بحث می نمودیم یکی از بنده زاده ها ( عبدالعزیز ) که در کالج
ص: 1366
واسکول(1) اسلامی تحصیل می نماید به من گفت که چند روز قبل در کلاس، درس استاد معظم ما ضمن گفتار خود به مناسبتی گفتند: یکی از فقهاء بزرگ صدر اسلام در مدینه منوره، خلیفۂ ثانى عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بوده که احاطۀ کاملی بر قرآن و آیات شریفه و معانی و مسائل علمی و فقهی اسلام داشته و میان چند نفر از فقهاء مانند علی بن ابیطالب ( كرم الله وجهه ) و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس و عکرمه و زیدبن ثابت و غیرهم رضی الله عنهم خلیفه عمر(رضی الله عنه) برجسته تر افقه از همه بوده حتی علی بن ابیطالب کرم الله وجهه که از همه صحابه در مسائل علمی و مباحث فقهی مقدم بوده گاهی در مشکلات فقهیّه و حقوق مسلمین معطل می ماند به خلیفۀ ثانی عمر(رضی الله عنه) مراجعه می کرد و استمداد از فطانت و علم و دانش خلیفه می نمود خلیفه هم حلّ مشکلات علمیه و مسائل فقهیه علی را می نمود؟!!!
اهل مجلس همه تصدیق کردند که حقاً همین قسم بوده؛ زیرا علماء ما بیان نموده اند که خلیفه عمر نادرۀ زمان در مراتب علم و عمل بوده.
بنده چون در امر دین و تاریخ اطلاعات کامل نداشتم، سکوت اختیار نمودم.
ص: 1367
بالاخره با آقایان دوستان مخصوصاً به بنده زاده وعده دادم که امشب قبل از شروع به صحبت این موضوع را مطرح می کنم چون علمای فریقین حاضرند لابد حلّ این مطلب بزرگ می شود تا مقامات علمی صحابه در نزد ما معلوم شود. لذا جسارت ورزیده متمنی است صحت و سقم مطلب را مورد بحث قرار دهید تا مورد استفاده عموم قرار گیرد و پی به ارزش علمی هر یک از صحابه ببریم و بدانیم کدام یک از صحابه تقدم علمی داشته اند بنده زاده و دوستان هم برای اخذ نتیجه شرفیاب امید است ما را مستفیض فرمائید که مخصوصاً بنده زاده اگر متزلزل است ثابت گردد.
داعی - رو به جناب یوسف علیشاه که از محترمین فضلاء شیعه و در همان اسکون معلم تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی بودند نموده سؤال نمودم آیا چنین است ایشان فرمودند نمی دانم کدام معلم بوده و چگونه مذاکره نموده است.
داعى - خيلى محل تعجب است از گویندۀ این حرف هر که بوده از کجا این حرفها را آورده، در کلمات و گفتار عوام افراط و تفریطها بسیار است ولی معلم بایست گفتارش منطبق با علم و منطق باشد ولی این معلم بی علم افراطی هر که بوده ادعائی نموده که احدی از علمای خودتان هم چنین ادعائی ننموده اند و اگر نفرات متعصبی مانند ابن حزم ظاهری و امثال آن چنین نظری به کار برده مورد تخطئه اکابر علمای خودتان قرار گرفته و علاوه این تعريف بما لا يرضى صاحبه می باشد که قطعاً خود خلیفه عمر هم چنین ادعائی را ننموده و در هیچ کتابی از علمای شما ابراز چنین عقیده ای نشده هر محدث و مورخی که در اطراف ترجمه حالات خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نگارشاتی نموده موضوع فطانت و هوش و شدت عمل و سیاستمداری خلیفه را مورد بحث قرار داده و از موضوع علمی خلیفه در کتب خودتان ابداً بحث و بیانی نشده على القاعده أبوابی که در ترجمه حالات خلیفه آورده اند بایستی بابی در علم ایشان ذکر نموده باشند و حال آن که خلاف این قول در کتب فریقین صراحت کامل دارد که خلیفه عمر از احاطه بر مسائل علمیه و مدارج فقهیه عاری و در مواقع احتیاج به پیش آمدها دست به دامان علی(علیه السّلام) و عبدالله بن مسعود و دیگران از فقهای مدینه می شده است.
ص: 1368
مخصوصاً ابن ابی الحدید(1) آورده که عبدالله بن مسعود از فقهای مدینه بود و خلیفه عمر اصراری داشت که عبدالله همیشه با او باشد تا در مواقع لزوم و پیش آمدها و سؤالهای فقهی که از او می نمایند عبدالله جواب بدهد.
شیخ - ( با رنگ پریده و عصبانی ) در کجا و کدام کتاب نوشته شده که خلیفه ثانی عمر(رضی الله عنه) از علم فقه و مسائل شرعیه که اساس دین است بی بهره بوده.
داعی - اولا تمنا می نمایم ملایم باشید عصبانی و تند نشوید ده شب هر نوع سخنی گفتید صراحةً و کنایةً اهانتها نمودید مشرک و کافر و اهل بدعت به ما گفتید ابداً از جا در نرفتم عصبانی و تند نشدم با دلیل و برهان اهانتهای شما را برگرداندم و جامعه شیعیان را تبرئه نمودم شما هم اگر جواب منطقی دارید بدهید و داعی را ساکت نمائید.
هر انسان عالم عاقل منصف در مقابل دلیل و برهان باید لجاجت نکند بلکه تسلیم شود نه آن که عصبانی و تند شود چه آن که عصبانیت موجب خنده و مضحکۀ بیگانگان می گردد.
ثانياً مغلطه فرمودید. داعی نگفتم خلیفه بی بهره بوده. بلکه عرض کردم: احاطه بر مسائل فقهیه علمیه نداشته این هم فقط ادعا نیست، بلکه می گویم و می آیمش از عهده برون.
شيخ - دلیل شما بر این معنی چیست که خلیفه عمر(رضی الله عنه) در مسائل فقهیه و احکام دین کُند بوده.
داعی - دليل ما اخبار بسیاری است که در کتب معتبره ما و شما نقل شده و مورخین بزرگ خودتان ثبت نموده اند به علاوه اقرارهای مکرری که خود خلیفه در این موضوعات نموده است.
ص: 1369
شیخ - اگر از آن اخبار در نظر دارید برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید.
داعی - چند خبری که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم قضاوت منصفانه را به فکر صائب خود آقایان محترم می گذارم.
و قرطبی در ص 99 جلد پنجم تفسیر(1) و ابن ماجه قزوینی در جلد اول سنن (2) و سندی در حاشیۀ جلد اول سنن (3) ص 583 و بیهقی در ص 233 جلد هفتم سنن (4) و قسطلانی
ص: 1371
درص 57 جلد هشتم ارشاد الساری(1) شرح صحیح بخاری و متقی هندی در صفحه 298 جلد هشتم کنز العمال (2) و حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم مستدرک (3) و ابوبکر باقلانی در ص 199 تمهید و عجلونی در ص 270 جلد اول کشف (4) الخفاء و قاضی شوکانی در ص 407 جلد اول فتح القدیر(5) و ذهبی در تلخیص مستدرک (6)
ص: 1372
و ابن ابی الحدید در ص 61 جلد اول و ص 96 جلد سیم شرح نهج(1) و حمیدی در جمع بين الصحیحین و فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن اثیر در نهایه (2) بالاخره جمع کثیری از افاضل خودتان به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته با تصدیق به صحت ، نقل نموده اند که روزی خلیفه عمر در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و اخطار نمود که هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال مسلمین می نمایم!
زنی از میان جمعیت صدا زد: عمر کلام تو اولی به قبول است یا کلام الله تعالی ؟
ص: 1373
عمر گفت: البته کلام الله تعالی. زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در آیه 24 سوره 4 نساء می فرماید:
«وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا »
(اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر به جای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید )
عمر از شنیدن این آیه و حاضر جوابی آن زن مبهوت شد و گفت :
كلكم افقه من عمر حتى المخدرات في الحجال
(تمام شما فقیه تر و داناترید از عمر حتی زنان مخدره در حجله ها)
آن گاه برگشت بالای منبر و گفت: اگر چه شما را منع کردم از این که زیاده از چهار صد درهم مهر و صداق برای زنها قرار ندهید؛ اینک به شما اجازه می دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتی از مقدار معین به آنها عطاء نمائید مانعی ندارد.
از این خبر استفاده می شود که خلیفه عمر احاطه ای بر قرآن و احکام فقهیّه نداشته والّا چنین بیانی نمی نمود که در مقابل یک زن عالمه مجاب شود و بگوید: امرأة اصابت ورجل اخطاء ؟!
شيخ - خیر این طور نیست مقصود خلیفه آن بود که مردم را به پیروی سنت وادار کند در کمی مهر. اگر چه به حسب شرع جائز است مهر بسیار قرار دادن،اما ترکش اولی است ؛ جهت رعایت حال مردمان فقیر بیچاره . فلذا گفت: بیش از مهر زنان پیغمبر نباید مهر برای زنان خود معین نماید.
داعی - این عذری است غیر قابل قبول که خود خلیفه هم چنین چیزی را در نظر نداشته والا اظهار عجز و اقرار به خطاء نمی نمود که بگوید تمام شما از عمر فقیه تر هستید حتی زنان در حجله ها بلکه در جواب آن زن همین بیان شما را می نمود.
علاوه هر عاقلی می داند برای امر سنت مرتکب فعل حرام نباید شد؛ زیرا گرفتن
ص: 1374
مال اختصاصی زنی را که به حکم قرآن به عنوان مهر مالک شده و داخل در بیت المال نمودن ، ابداً مشروع نمی باشد.
از همۀ اینها گذشته اجراء حد برای چنین عملی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده عمل بی جائی است در فقه اسلامی چنین محلی در باب حدود سراغ نداریم اگر شما سراغ دارید بیان نمائید و اگر در باب حدود چنین حدی وجود ندارد تصديق فرمائید ادعای معلم بی جا بوده.
در تاریخ و دیگران از علماء خودتان نقل نموده اند که چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از دنیا
رفت عمر نزد ابی بکر رفت و گفت می ترسم محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمرده باشد و حیله کرده
( یعنی خود را به مردن زده) تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا این که چون موسی غائب شده باشد و باز آید و هر که مخالفت او را نموده و عاصی گردیده به سیاست رساند پس هر کس گوید رسول خدا مرده من او را حد می زنم ابی بکر چون این جملات را شنید او را نیز شکی در دل پیدا شد و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد و اختلاف کلمه ظاهر شد چون این خبر را به علی(علیه السّلام) دادند با عجله و شتاب خود را به جمعیت رسانید فرمود ای قوم این چه هیاهوی بی دانشی است که بر پا نموده اید مگر فراموش نموده اید این آیه شریفه را که خداوند در حیات رسول الله به او اعلام داشت، «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ » ( یعنی تو می میری و امت تو هم می میرند پس به حکم این آیه شریفه رسول خدا از دنیا رفت این استدلال على(علیه السّلام) مورد قبول امت واقع شد و یقین به موت آن حضرت نمودند عمر گفت : گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم!
ابن اثیر در کامل(1) و نهایه و زمخشری در اساس البلاغه و شهرستانی در مقدمۀ
ص: 1376
چهارم ملل و نحل(1) و عده ای دیگر از علماء می نویسند که چون عمر فریاد می زد هرگز پیغمبر نمرده است ابی بکر خود را به او رسانید و گفت : مگر نه این است که خداوند می فرماید:
«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»
( تو میمیری و آنها نیز خواهند مرد )
و نیز فرموده:
« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » (2)
(اگر او نیز به مرگ یا قتل و شهادت درگذشت باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود)
آن گاه عمر ساکت شد و گفت: گویا هرگز من این آیه را نشنیده بودم. حالا یقین کردم که وفات نموده.
شما را به خدا تصدیق می نمائید که معلم متعصب بی علم، ادعای بی جا نموده.
ص: 1377
از جمله دلائل آن که حمیدی در جمع بین الصحیحین(1) نقل می نماید که در زمان
ص: 1378
خلافت عمر پنج نفر مرد را با زنی گرفتند. نزد خلیفه آوردند و به ثبوت رسید که آن پنج نفر با آن زن زنا کرده اند. فوری عمر امر به رجم مردان داد. در آن هنگام حضرت على(علیه السّلام) وارد مسجد شد و از آن حکم آگاه گردید. به عمر فرمود: حکم خدا در این جا غیر از این است که تو حکم کردی. عمر گفت : یا علی زنا ثابت شد پس از ثبوت زنا حکم رجم است. حضرت فرمودند: حکم زنا نسبت به مراتب اختلاف پیدا می کند و اینجا از مواضعی است که حکم اختلاف دارد. عمر گفت: آنچه حکم خدا و رسول است بیان نما جهت آن که مکرر از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که می فرمود:
على اعلمكم واقضاكم
(علی داناتر از همه شما و در مقام قضاوت اولی از همۀ شما می باشد ).
حضرت امر فرمود آن پنج نفر را آوردند . اولی را حاضر نمودند ،
امر بضرب عنقه وامر برجم الثانى وقدم الثالث فضربه فقدم الرابع فضربه نصف الحد خمسين جلدة فقدم الخامس فعزره
(امر فرمود اولی را گردن زدند و دوم را سنگسار نمودند و سومی را صد تازیانه حد زنا زدند چهارمی را پنجاه تازیانه نصف حد زنا به او زدند پنجمی را بیست و پنج تازیانه حد تعزیر زدند )
عمر متعجب و متحیر شد گفت :
كيف ذلک یا اباالحسن
(چگونه بود این قضیه که پنج حکم مختلف در یک حکم نمودی )
حضرت فرمود :
فاما الاوّل فكان ذميّا زنى بمسلمة وخرج عن دمّته والثاني محصن فرجمناه واما الثالث فغير محصن فضربناه والرابع عبد فحدّه نصف وامّا الخامس فمغلوب على عقله فعزرناه فقال عمر لولا علیّ لهلک عمر لاعشت في امّة لست فيها يا اباالحسن
ص: 1379
(اما اولی کافری بود در ذمه اسلام که با زن مسلمانی زنا کرده بود از ذمه بیرون رفته و حکم او کشتن و گردن زدن بود و دومی مرد زن داری بوده که زنا کرده سنگسارش نمودم و سیمی مرد بی زن بود که زنا نموده صد تازیانه حد زنا زدم چهارمی غلامی بود که زنا کرده حدش نصف حد آزاد بود پنجاه تازیانه زدم و پنجمی ابله و کم عقل بود لذا تعزیرش نمودم به بیست و پنج تازیانه پس عمر گفت: اگر علی ( در این واقعه نبود خطای حکم من سبب هلاکت من شده بود ) خدا نکند یک روزی در امتی باشم که تو یا علی در آن جا نباشی.)
محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58 کفایت الطالب في مناقب امير المؤمنين على بن ابيطالب(علیه السّلام) و امام احمدبن حنبل در مسند و بخاری در صحیح(1) و حمیدی در جمع بین الصحيحين و شيخ سليمان بلخی حنفی در ص 75 باب 14 ينابيع(2) الموده از مناقب خوارزمی و امام فخر رازی در ص 466 اربعین و محب الدین طبری در ص 196 جلد دوم رياض النضرة(3) و خطیب خوارزمی در
ص: 1380
ص 48 مناقب(1) و محمد بن طلحه شافعی در ص 13 مطالب السئول(2) و امام الحرم در ص 80 ذخائر العقبی (3) نقل می نماید :
اتى عند عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) امرأة حاملة فسئلها فاعترف بالفجور فامربها بالرجم فقال علىّ لعمر سلطانك عليها فما سلطانك على الذي في بطنها فخلا سبيلها وقال عجزت النساء ان يلدن عليّاً ولو لا علىّ
لهلک عمر وقال اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها علىّ حيّا
( زن حامله را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند پس از او سؤال نموده اعتراف کرد به زنا امر داد رجم و سنگسارش نمایند پس علی(علیه السّلام) به خلیفه فرمود حکم تو درباره او مجری است ولی بر طفلی که در رحم دارد تو را تسلطی
ص: 1381
نمی باشد (زیرا آن بچه بیگناه است قتلش جائز نیست ) زن را رها کردند به راه خود رفت آن گاه عمر گفت عاجزند زنان عالم که بزایند مثل و مانند علی اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفت خدایا مرا مگذار در امر پیچیده و مشکلی که علی زنده نباشد در آن امر. )
و نیز امام احمد حنبل در مسند(1) و امام الحرم احمدبن عبدالله شافعی در ص 81 ذخائر العقبی(2) و سلیمان بلخی حنفی در ص 75 ضمن باب 14 ینابیع(3) الموده از حسن بصری و ابن حجر در ص 101 جلد دوازدهم فتح الباری(4) و ابی داود در ص 227 جلد دوم سنن(5) و سبط ابن جوزی در ص 87 تذکره(6) و ابن ماجه در ص 227 جلد دوم
ص: 1382
سنن(1) و مناوی در ص 357 جلد چهارم فیض القدیر(2) و حاکم نیشابوری در ص جلد دوم مستدرک(3) و قسطلانی در ص 9 جلد دهم ارشاد الساری (4) و بیهقی در ص 264 جلد هشتم سنن(5) و محب الدین طبری در ص 196 ریاض النضرة(6) و بخاری
ص: 1383
در صحيح (1) باب لايرجم المجنون والمجنونة بالاخره اكابر علماء خودتان متكاثراً نقل نموده اند که روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بود بعد از اعتراف به زنا خلیفه امر برجم و سنگسارش نمود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)
ص: 1384
حاضر بود فرمود: خلیفه چه می کنی ؟
سمعت رسول الله يقول رفع القلم عن ثلثة عن النائم حتّى يستيقظ وعن المجنون حتى يبرء ويعقل وعن الطفل حتى يحتلم قال فخلا سبيلها
(شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود قلم از سه کس برداشته شده از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد و از بچه تا محتلم شود (یعنی به سن رشد و تکلیف برسد) پس رها کردند آن زن دیوانه را به راه خود رفت )
و ابن السمّان در کتاب الموافقه احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعض از کتب قریب صد موضع از خطاها و اشتباهات خلیفه را نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل بیش از اینها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه و اثبات مرام همین مقدار که عرض شد کافی باشد.
پس آقایان محترم از شنیدن این قبیل اخبار که اکابر علمای خودتان نقل نموده اند تصدیق می نمائید معلم بی علمی که چنین حرفی را زده است کاملا بی اطلاع بوده و روی هوای نفس و تعصب بیان نموده قطعاً بایستی از او مطالبۀ دلیل نمود ( که هرگز نتواند چنین دلیلی اقامه نماید ) آنچه مسلم عند الفریقین است در میان تمام اصحاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اعلم وافقه و اکمل از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) وجود نداشته چنان چه نورالدین بن صبّاغ مالکی در فصل سیم فصول المهمّه(1) ص 17 در حالات آن حضرت نوشته:
فصل في ذكر شيء من علومه فمنها علم الفقه الذى هو مرجع الانام ومنبع الحلال والحرام فقد كان على مطلعا على غوامض احکامه منقاداله جامحه بزمامه مشهودا له فيه بعلو محله ومقامه ولهذا خصه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعلم القضاء كما نقله الامام
ص: 1385
ابو محمد الحسين بن مسعود البغوى رحمة الله عليه في كتابه المصابيح مرويا عن انس بن مالک انّ رسول الله لما خصّص جماعة من الصحابه كل واحد بفضيلة خصّص عليا بعلم القضاء فقال صلّى الله عليه وآله وسلم واقضاكم علىّ (علیه السّلام)
( ما حصل کلام این عالم منصف آن است که در این فصل اشاره به علوم على(علیه السّلام) نموده و می گوید: از جمله علومی که اختصاص به علی(علیه السّلام) داشته علم فقه بوده که محل رجوع بشر و سرچشمه حلال و حرام است پس به تحقیق علی(علیه السّلام) مطلع بر غوامض احکام و آگاه بر حقایق اشیاء بوده و هر حکمی را در محل و مقام خود مشهوداً می دانست به همین جهة رسول اکرم صلى الله علیه و آله در میان همه امت اختصاص داد علی را به علم قضاوت هم چنان که روایت نموده امام ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتاب مصابیح از انس که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در موقعی که هر یک از اصحاب را مخصوص به کاری که شایسته او بود تعیین می نمود علی(علیه السّلام) را اختصاص به قضاوت و فرمود: علی از همه شما ( صحابه و امت ) به قضاوت اولی می باشد.
یعنی افقه از همه و احاطه او از همه بیشتر است چون در قضاوت احاطه بر تمام مسائل فقهیه لازم است به علاوه شرائط دیگر که فقهاء در کتاب قضاء نوشته اند و تمامی آنها به اتفاق موافق و مخالف در علی(علیه السّلام) موجود بوده لذا پیغمبر فرمود: اقضاكم على.
و نیز همین حدیث علیّ اقضاکم را محمد بن طلحه شافعی در ص 22 مطالب السئول(1) في مناقب آل الرسول از قاضی بغوی نقل نموده آن گاه گوید :
وقد صدع الحديث بمنطوقة وصرّح بمفهومه أنّ انواع العلم واقسامه قد جمعها رسول الله لعلى دون غيره
ص: 1386
( یعنی منطوق و مفهوم این حدیث صراحت دارد بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انواع و اقسام علم را جمع نموده اختصاصاً برای علی(علیه السّلام) جهت آن که حق قضاوت برای کسی است که احاطه بر جمیع علوم داشته باشد به علاوه کمال عقل و زیادتی تمیز و فطانت و زکاوت و دور بودن از سهو و غفلت و صیغه افعل التفضيل ( در حدیث ) به تمام معنی اثبات این مرام مینماید و بعد از آن با دلائل بسیاری مشروحاً بیان نموده که علی(علیه السّلام) اعلم و افضل از جمیع امت بوده است .
پس آقایان محترم بعد از دقت در احادیث وارده و مطابقه نمودن با بیانات محققین از اکابر علماء خودتان و گفتار غلط این معلم بی علم تصدیق خواهید نمود که او ادعای بی جائی نموده.
زیرا مقام مقدس علی(علیه السّلام) بالاتر از آن است که محل قیاس با احدی از صحابه قرار گیرد.
این آقای معلم، کاسه از آش گرم تر است؛ زیرا خود خلیفه عمر که در مقابل علی(علیه السّلام) اظهار
عجز نموده و در دورۀ خلافتش هفتاد مرتبه ( چنان چه اکابر علماء خودتان با ذکر مواضع و وقایع نقل نموده اند) گفته است: لو لا علیّ لهلک عمر هرگز راضی نبوده و نیست که چنین نسبتی را به او بدهند واقعاً این نوع از تمجیدها تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد.
برخلاف گفتۀ این معلم بی علم متعصب افراطی ، امام احمد بن حنبل ( امام الحنابله ) در مسند و امام الحرم احمد مکی شافعی در ذخایر(1) العقبی بنا بر آن چه شیخ سلیمان بلخی در باب 56 ینابیع(2) الموده و محب الدین طبری در ص 195 جلد دوم رياض النضرة(3) از قول معاویه نقل نموده اند که می گفت :
انّ عمر بن الخطاب اذا اشكل عليه شيء اخذ من على علىّ (علیه السّلام)
ص: 1387
(هر زمانی که امری بر عمر بن الخطاب مشکل می شد مراجعه می نمود به علی(علیه السّلام) و از او اخذ می کرد و حل مشکل می نمود )
حتى ابوالحجاج بلوی در ص 222 جلد اول کتاب خود ( الف باء ) نقل می نماید که وقتی خبر شهادت علی(علیه السّلام) به معاویه رسید گفت:
لقد ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابيطالب
( یعنی فقه و علم به مردن علی (علیه السّلام) از میان رفت ).
و نیز از سعید بن مسیب نقل می نماید که می گفت :
كان عمر(رضی الله عنه) يتعوّذ من معضلة ليس لها ابو الحسن
(پیوسته عمر پناه می برد به خدا از امر پیچده ای که علی(علیه السّلام) در او نباشد)
و ابوعبدالله محمدبن على الحكيم الترمذی در شرح رساله ( فتح المبین ) گوید :
كانت الصحابه رضى الله عنهم يرجعون اليه فى احكام الكتاب وياخذون عنه الفتاوى كما قال عمر بن الخاطب (رضی الله عنه) في عدة مواطن لولا علىّ لهلک عمر و قال صلى الله عليه وآله وسلّم اعلم امتى علىّ بن ابيطالب
( صحابه پیغمبر در احکام قرآن مراجعه به علی(علیه السّلام) می نمودند و فتاوی از او می گرفتند کما آن که عمر در مواطن متعدده گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: داناترین امت من علی بن ابیطالب می باشد )
آن چه از سیر در کتب اخبار و تواریخ به دست می آید، معلوم می گردد که خلیفه عمر به قدری در مراتب علمی و مسائل فقهی ساده بوده که غالباً در احکام و مسائل ما به الااحتیاج عمومی چنان اشتباه و اضحی میکرده که هر یک از صحابه که حاضر بودند او را متنبه و متوجه به اشتباه می ساختند.
شيخ - خیلی بی لطفی می فرمائید که چنین نسبتی به خلیفه می دهید. آیا ممکن است که خلیفه(رضی الله عنه) در احکام و مسائل دین اشتباه نموده باشد؟
داعی - این بی لطفی را داعی ننمودم بلکه اکابر علماء خودتان کشف حقیقت
ص: 1388
نموده و در کتب معتبرۀ خود ثبت و منتشر ساختند.
شیخ - ممکن است از آن اشتباهات با ذکر اسناد بیان فرمائید تا صدق و کذب معلوم و مفتری رسوا گردد.
داعی - اشتباهات ایشان بسیار و قریب صد اشتباه ثبت نموده اند ولی از آن چه الحال در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس به یکی از آنها اشاره می نمایم.
سنن(1) و امام نسائی در ص 59 تا 61 جلد اول سنن(2) و دیگران از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته نقل نموده اند که در زمان خلافت عمر مردی به نزد وی آمد و گفت: من جنب شده ام و آبی نیافته ام که غسل نمایم نمی دانم چه کنم . خلیفه گفت: هرگاه آب نیافتی نماز مکن تا آب به دستت بیاید و غسل نمائی. عمار یاسر از صحابه حاضر بود گفت: ای عمر یادت رفته که در یکی از اسفار من و تو بر حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا نمودیم چون آب نبود تو نماز نخواندی ولی من گمان کردم که تیمم بدل از غسل آن است که تمام بدن را به زمین بمالم لذا خود را به زمین غلطانده و نماز کردم چون خدمت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شرفیاب شدیم حضرت تبسمی نموده فرمودند: در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم به زمین زده و بعد هر دو کف را با هم به پیشانی بمالند و بعد کف دست چپ را بر پشت دست راست و بعد کف دست راست را بر پشت دست چپ مسح نمایند.
پس چرا اینک خلیفه می گوئی نماز نخواند ؟ عمر چون جوابی نداشت گفت ای عمار از خدا بترس. عمار گفت : آیا اجازه می دهی که این حدیث را نقل نمایم؟ گفت : تولیک ما تولیت یعنی تو را واگذار کردم به آن چه می خواهی .
اینک آقایان محترم اگر فکر کنید در اطراف این خبر معتبر که در صحاح معتبر علماء خودتان نقل گردیده قطعاً بی اراده تصدیق خواهید نمود که آقای معلم خیلی بی جا گفته که خلیفه را یکی از فقهاء بزرگ در میان صحابه شناخته و معرفی نموده.
ص: 1390
چگونه ممکن است فقیهی که شب و روز حضراً و سفراً با پیغمبر بوده و از خود آن حضرت هم شنیده که در فقدان آب طریق تیمم چگونه است علاوه صریحاً در آیه 9 سوره مائده خوانده است که می فرماید:
«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا »
(پس اگر آب نیابید با خاک پاک تیمم نمائید )
آن گاه حکم را عوضی ابلاغ نماید به مرد مسلمانی بگوید اگر آب نیافتی نماز نخوان در صورتی که قرآن مجید فرماید آب نیافتی با زمین پاک تیمم نما.
اتفاقاً مسئله تیمم میان مسلمانان رایج و مابه الابتلاء عمومی است که مانند وضو و غسل هر مسلمان عامی آن را می داند تا چه رسد به فرد صحابی و خلیفه پیغمبر که گذشته از آن که باید به مردم تعلیم نماید برای عمل کرد خود حتماً باید بداند.
نمی توانم بگویم خلیفه عمر عالماً عامداً عوضی گفته و یا غرضش اخلال در دین بوده ولی ممکن است کم حافظه در اخذ مسائل بوده و ضبط احکام برای او اشکال داشته به همین جهت بوده که علماء خودتان نوشته اند به عبد الله بن مسعود فقیه صحابی می گفت از من جدا مباش که هرگاه از من سؤالی می نمایند تو جواب آن را بدهی!!
الحال آقایان با توجه کامل قضاوت نمائید چقدر فرق است بین چنین آدمی ساده و سطحی که در اخذ مسائل و بیان احکام فقهی حاضر و آماده نبوده با آن کسی که احاطه کامل بر جزئیات و کلیات امور داشته و تمام مسائل علمیه و عملیه در نزد او مانند کف دست حاضر بوده است.
شیخ - غیر از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه کسی می توانست احاطه بر جميع جزئيات
کلیات امور داشته باشد.
داعى - بدیهی است بعد از رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) احدی از صحابه چنین احاطه ای نداشته مگر باب علم آن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه که خود آن حضرت فرمود علی اعلم از شما می باشد.
ص: 1391
چنان چه ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء در مناقب خود نقل می نماید که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن ابیطالب (علیه السّلام) سؤال کرد چگونه است هر حکمی از احکام یا مسئله ای از مسائل از تو پرسش می کنند بدون معطلی جواب می دهی؟ حضرت در جواب عمر کف دست مبارک را در مقابل او باز کرد فرمود: چند انگشت در دست من است؟ فوری گفت : پنج انگشت. حضرت فرمود: چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی؟ گفت: محتاج به فکر نبود؛ زیرا پنج انگشت در مقابل روی من حاضر بود. حضرت فرمود تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است، لذا در جواب سؤالات فوری بی تأمل و تفکر جواب می دهم.
آقایان با انصاف آیا بی وجدانی نیست که روی حبّ و بغض و تعصب آقای معلم بی انصاف افراطی در یک هم چو اسکول با عظمتی حرف پوچ بی دلیل و برهان بزند و بگوید چنین عالم محیط بر تمام علوم و باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مشکلات خود به خلیفه عمر مراجعه می نموده و سبب حیرت جوانان بی خبر گردد.
اینک خبری به یادم آمد که برای ثبوت مرام به عرض آقایان می رسانم.
ابن حجر مکی متعصب در باب 11 ضمن مقصد پنجم ص 110 صواعق (1) ذیل آیه 14 نوشته که امام احمد روایت نموده و نیز میرسید علی همدانی در مودة القربى و ابن ابی الحدید در شرح نهج(2) البلاغه نقل نموده اند که مردی از معاویه سؤالی نمود
ص: 1392
گفت آن را از علی بپرس که داناتر است عرب گفت جواب تو را خوشتر دارم از جواب علی معاویه گفت بدسخنی گفتی:
كرهت رجلا كان رسول الله يغره بالعلم غراً ولقد قال له انت منّى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لانبىّ بعدى وكان عمر اذا اشكل عليه شيء اخذ منه
(کراهت داری از کسی که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را تلقین علم می کرد و هر آینه به تحقیق به او فرمود تو از من به منزلة هارونی از موسی الا آن که بعد از من پیغمبری نباشد و هر وقت بر عمر امری مشکل و پیچیده می شد از علی سؤال می کرد و رأی او را می گرفت )
به مقتضای الفضل ما شهدت به الاعداء ( فضیلت آن است که دشمنان شهادت و گواهی به آن دهند. )
ص: 1393
کفایت می کند شهادت معاویه اعدا عدو علی(علیه السّلام) به مقام آن حضرت - بس است برای اثبات این معنی آن چه را که اکابر علماء شما عموماً مانند نورالدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمدبن طلحه شافعی در مطالب السئول و امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة و غير آنها در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه عمر بن الخطاب هفتاد مرتبه گفت :
لولا علیّ لهلک عمر(1). بلکه صریحاً اعتراف نموده که اگر در جواب معضلات و مشکلات و مسائل پیچیده علی نباشد کار مشکل می شود و اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
از جمله نورالدین مالکی در فصول المهمه (2) ص 18 فصل سیم از فصل اول آورده که مردی را نزد خلیفه عمر آوردند که در حضور جمعی از او پرسیدند:
کیف اصبحت چگونه صبح کردی . گفت:
اصحبت احبّ الفتنة واكره الحقّ واصدق اليهود والنصارى واؤمن بمالم اره واقر بمالم يخلق
( صبح کرده ام در حالتی که فتنه را دوست می دارم و اکراه دارم حق را و تصدیق می نمایم یهود و نصاری را و ایمان دارم به چیزی که ندیده ام او را و اقرار می کنم به چیزی که خلق نشده )
عمر امر کرد بروند علی(علیه السّلام) را بیاورند وقتی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) آمد قضیه را خدمت آن حضرت عرض کردند فرمود صحیح گفته این که گفته فتنه را دوست می دارم
ص: 1394
مرادش اموال و اولاد است که خداوند در قرآن فرموده:
« أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ » (1)
(این است و جز این نیست که اولاد و اموال شما فتنه و اسباب امتحان اند)
و اما این که اظهار کراهت از حق نموده مرادش مرگ است چنان چه در قرآن فرماید :
«وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ » (2)
(و هر آینه بی هوشی و سختی مرگ به حق و حقیقت فرا رسید )
و این که گفته یهود و نصاری را تصدیق می نمایم مرادش قول خدای تعالی است که می فرماید:
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ ».
(یهود گفتند: نصاری بر حق نیستند و نصاری گفتند : یهود بر حق نیستند )
یعنی هر دو فرقه یکدیگر را تکذیب می نمایند این مرد عرب گوید : من هر دو فرقه را تصدیق می کنم یعنی هر دو فرقه را تکذیب می نمایم.
و اما این که گفته اقرار دارم به چیزی که ندیده ام یعنی ایمان به خدای لایری دارم و این که گفته اقرار دارم به چیزی که خلق نشده یعنی موجود نشده مرادش قیامت است که هنوز وجود پیدا ننموده، عمر گفت:
اعوذ بالله من معضلة لاعلىّ لها
(پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد)
همین قضیه را بعضی مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 57 كفاية الطالب (3)
ص: 1395
به طریق دیگر مبسوط تر از حذیفه بن الیمان از خلیفه عمر نقل نموده اند.
از این قبیل قضایا در زمان خلافت ابی بکر و عمر بسیار اتفاق افتاده که ابی بکر و عمر در جواب مانده و علی(علیه السّلام) در مقام جواب برآمده مخصوصاً علماء يهود و نصاری و ارباب ماده و طبیعت وقتی می آمدند و مسائل مشکله سؤال می کردند فقط علی(علیه السّلام) بود که جواب معضلات آنها را می داد.
فلذا به اقرار اکابر علماء خودتان از قبیل بخاری و مسلم در صحیحین خود و نیشابوری در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و محمدبن طلحه در ص 13 ضمن باب 4 مطالب السئول و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد در مسند و ابن صبّاغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمّه و حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852 درص 338 تهذیب التهذیب ( چاپ حیدرآباد دکن ) و قاضی فضل الله بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل و محب الدین طبری در ص 194 جلد دوم ریاض النضرة و ابن اثیر جزری متوفی 360 در ص 22 جلد چهار اسدالغالبه و ابن قتيبه دینوری متوفی 276 در ص 201 و 202 تأويل مختلف الحدیث ( چاپ مصر )
ص: 1396
وابن عبدالبر قرطبی متوفی 463 در ص 474 جلد دوم ص 39 جلد سیم استیعاب و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ خود و محمدبن یوسف گنجی شافعی متوفی 658 در باب 57 کفایت الطالب و جلال الدین سیوطی در ص 66 تاریخ الخلفاء و سید مؤمن شبلنجی در ص 73 نورالابصار و نورالدین علی بن عبدالله سمهودی متوفی 911 در جواهر العقدين و حاج احمد افندی در ص 146 و 152 هداية المرتاب و محمد بن علی الصبان در ص 152 اسعاف الراغبين و يوسف سبط ابن جوزی درص تذكرة خواص الامه باب 6 و ابن ابی الحدید متوفی 655 در ص 6 جلد اول شرح نهج البلاغه و مولی علی قوشچی در ص 407 شرح تجرید و اخطب الخطباء خوارزمی در ص 48 و 60 مناقب حتى ابن حجر مکی متعصب متوفی 973 در ص 78 صواعق
محرقه و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و علامه ابن قیّم جوزیه در ص 47 و 53 طرق الحکمیه قضایای بسیاری نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصاً مسائل مشکله پادشاه روم را رجوع به امیرالمؤمنين علی(علیه السّلام) نموده بالاخره نزدیک به تواتر آمده که مکرر خلیفه عمر ثاني عمر بن الخطاب در قضایای متعدده که علی(علیه السّلام) حل مشکلات نموده و جواب آنها را داده گاهی گفته : اعوذ بالله من معضلة ليس فيها ابوالحسن(1) و بعضی اوقات می گفت لولا علیّ لهلک عمر و در بعض مواقع می گفت کاد یهلک ابن الخطاب لولا علىّ بن ابيطالب .
(پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد - اگر علی نبود عمر هلاک شده بود- نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن ابیطالب نبود).
برخلاف گفته این معلم بی علم افراطی ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و حمیدی در جمع بين الصحيحین می نویسند خلفاء در تمام مراحل با علی (علیه السّلام) شور می کردند و در امور دین و دنیا مرکز فتوی علی(علیه السّلام) بوده و کاملا خلفاء گوش به کلمات و دستورات او می دادند و عمل می کردند و بهره می بردند کما آن که به مختصری از آنها اشاره شد.
ص: 1397
پس بر هر صاحب بصیرتی ظاهر و هویدا است که قطع نظر از سایر کمالات و نصوص وارده همین قضایای منقوله و احکام مترادفه ای که از آن حضرت صادر می گردید خود دلیل کامل بر امامت و حجیّت و حق تقدم او است بر دیگران.
زیرا اعلمیت خود بزرگترین برهان اولویت است خصوصاً که توأم با سایر صفات کمالیه گردد چنان چه در آیه 36 سوره یونس، صریحاً می فرماید :
«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ »
(آیا آن کسی که خلق را به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که هدایت نمی کند مگر آن که خود هدایت شود پس شما چگونه حکم می کنید )
یعنی البته آن کسی که عالم به طریق هدایت است اولی می باشد که مطاع مردم واقع شود تا آن کسی که جاهل به طریق هدایت است و دیگری باید او را هدایت و راهنمائی نماید.
و این آیه شریفه خود دلیل کافی است بر عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل که قاعدۀ عقلائی است در امر امامت و خلافت و ریاست عامّه دینیّه و دنیویّه و جانشینی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
چنان چه در آیه 13 سوره زمر به طریق استفهام تقریری و انکاری می فرماید :
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »
(آیا اهل علم و دانش با مردم جاهل نادان یکسانند ؟ )
آقایان شما را به خدا عادت و تعصب را بگذارید و منصفانه قضاوت کنید آیا انصاف بود چنین شخصیت بزرگی را که احاطه علمی او بر ظواهر و بواطن امور اظهر
ص: 1398
من الشمس و مورد اتفاق تمام علماء فریقین بلکه بیگانگان از دین است و مورد توصیۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده از اکابر برکنار نمایند؟
آیا در برکنار نمودن آن حضرت دسائسی به کار نرفته و سیاستی در کار نبوده ؟
آیا شما در امت و صحابه کبار پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کسی را پیدا می کنید که باب علم رسول الله و امام المتقین و سید المسلمین به فرمودۀ آن حضرت باشد او را مقدم دارید در امر خلافت و اگر پیدا نکردید این صفات عالیه را در احدی که اعلم و اورع و اتقی و ازهد از همه امت باشد بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مگر علی بن ابیطالب (علیه السّلام).
پس به حکم عقل تصدیق نمائید که علی امام برحق و خلیفه و وصی رسول الله و الیق از همۀ امت به این امر بزرگ بوده و می باشد و قطعاً چنین شخصیت بزرگی از اکابر برکنار نشد مگر با دسائس سیاسی که به کار رفت.
شيخ - بيانات جناب عالی در فضائل و مناقب علمی و عملی سیدنا علی کرم الله وجهه مورد اتفاق است و احدی انکار این معنی را ننموده مگر عده ای لجوج عنود متعصب جاهل خارجی.
ولی آن چه مسلم است سیدنا علی خود بالطوع والرغبه خلافت خلفاء رضي الله عنهم را پذیرفت و به مقام برتری و حق تقدم آنها تسلیم شد ما را چه رسیده به فرمودۀ شما کاسه از آش گرم تر باشیم بعد از هزار و سیصد سال بسوزیم و با هم بجنگیم که چرا ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را اجماع امت پسندیده و مقدم بر علی داشته اند!
چه عیب دارد ما با هم سر صلح و صفا باشیم هر آن چه تاریخ نشان داده و عموم علمای شما هم تصدیق دارند که بعد از پیغمبر ابی بکر و عمر و عثمان رضى الله عنهم هر یک بعد از دیگری مسند نشین خلافت شدند ما هم با هم برادرانه با حفظ مقام برتری و افضلیت علمی و عملی علی کرم الله وجهه و قرابت او به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تشریک مساعی نمائیم همان قسمی که مذاهب اربعه ما با هم سازگارند مذهب شیعه هم با ما از در یگانگی برآیند.
البته ما منكر مقام علم و عمل سيدنا على كرم الله وجهه نیستیم ولی خودتان
ص: 1399
تصدیق نمائید از حیث کبر سن و سیاستمداری و زیادتی حزم و تحمل و بردباری در مقابل اعداء ، البته ابی بکر(رضی الله عنه) مقدم بوده و به همین جهة به اجماع امت بر مسند خلافت بر قرار شد!!
چه آن که علی کرم الله وجهه جوان نارس قدرت و توانائی خلافت نداشت چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم سیاست آن ه-مه خونریزیها و انقلابات بر پا شد.
داعی - چند جملۀ درهم فرمودید که ناچارم روی این یادداشتی که نمودم هر یک را از هم تفکیک نموده جواب عرض نمایم.
اولا فرمودید مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به میل و رغبت سرتسلیم فرود آورد و راضی به خلافت خلفاء قبل از خود شد. مطلبی در اینجا یادم آمد من باب مثل مناسب است عرض نمایم در زمان سابق که ناامنی در اوایل مشروطیت ایران طرق و شوارع را گرفته بود زائرین عتبات به زحمت ایاب و ذهاب می نمودند قافله ای از زائرین در مراجعت گرفتار دسته ای از لصوص و سارقین گردیده آنها را اسیر و اموالشان را تقسیم می نمودند در بین اموال قطعه پارچه کفن از آن یکی از زوّار است به دست پیرمردی از دزدان افتاد گفت آقایان زوّار این کفن مال کیست زائری گفت مال من است.
دزد گفت چون من کفن ندارم این کفن را به من ببخشید که حلال باشد گفت تمام اموال من مال شما کفن را به من بدهید چون آخر عمر من است و این لباس آخر را به زحمتی تهیه دیده ام مایه امیدواری من است دزد هر چه اصرار نمود زائر گفت حقم را به کسی نمیدهم آقای دزد شلاق را کشید به سر و صورت زائر بنای زدن را گذارد گفت آن قدر می زنم تا ببخشی و بگوئی حلال باشد قدری که تازیانه زد زائر پیرمرد بیچاره شد فریاد زد آقا حلال حلال حلال از شیر مادر حلال تر باشد ( خنده حضار ) البته می بخشید در مثل مناقشه ای نیست مثل برای تقریب أذهان و فهم مطلب است
ص: 1400
آقایان گویا فراموش نمودید بیانات شبهای قبل را که با دلائل قاطعۀ تاریخیه به عرض رسانیدم که به شهادت اکابر علماء خودتان از قبیل ابن ابی الحدید و جوهری و طبری و بلاذری و ابن قتیبه و مسعودی و دیگران آتش در خانه علی(علیه السّلام) بردند او را با سر برهنه و دوش بی رداء جبراً کشیدند و به مسجد بردند شمشیر برهنه به روی او کشیدند گفتند بیعت کن والا گردنت را می زنیم.
شما را به خدا قضاوت منصفانه نمائید آیا معنی رضا و رغبت همین است اگر با هو و جار و جنجال و آتش در خانه زدن و به ضرب و زور شمشیر و تهدید به قتل بیعت گرفتن بیعت به میل و رضا می باشد؟ پس بیعت به جبر و اکراه کدام است ؟
انشاءالله به منزل که تشریف بردید اگر منصفانه صفحات روزنامه ها و مجلات را بخوانید و دو مرتبه به دلائل ما که در شبهای گذشته بیان نمودیم دقیق شوید قطعاً تصدیق خواهید نمود که رضا و رغبتی در کار نبوده مگر آن که مانند آن دزد بیابانی بر سر ما بزنید تا مجبوراً بگوئیم راضی بوده.
ثانياً فرمودید: ما چرا بعد از هزار و سیصد سال باید در این کار دقت کنیم و به جان هم بیفتیم. اولا ما به جان کسی نیفتاده ایم و نخواهیم افتاد بلکه در مقابل حملات ناچار از دفاع هستیم آقایان اهل سنت هستند که به جان شیعیان افتاده جان و مال آنها را مباح می دانند وقتی ما را مشرک و کافر و اهل بدعت در مقابل عوام بی خبر معرفی می نمایند ما اکراهاً مقابله نموده و اثبات می نمائیم مشرک و کافر نیستیم بلکه مؤمن و موحد پاک هستیم و افتخار به این عقیده توحیدی پاک می نمائیم.
ثالثاً شبهای قبل عرض نمودم، عقاید دینی تقلیدی نمی شود که چون جریان تاریخ نشان می دهد خلفاء اربعه به طریقی که بیان نمودید زمامدار شدند ما هم کورکورانه تحت تأثیر عادات و رویه و رفتار اسلاف قرار گیریم و تسلیم شویم و حال آن که با دلائل عقل و نقل ثابت و محقق است که اصول عقاید باید تحقیقی باشند نه
ص: 1401
تقلیدی تکراراً عرض می نمایم پس از این که مورخین ما و شما و جمهور امت نوشتند که بعد از وفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دو دسته گی در امت ایجاد شد فرقه ای گفتند باید تبعیت از ابی بکر نمود و جماعتی گفتند حق با علی است باید به امر رسول الله که از مسلمانان بیعت برای علی گرفت و فرمود اطاعت علی اطاعت من و مخالف با علی مخالف با من است - تبیعت و اطاعت از علی نمود.
هر فردی از افراد ما و شما وظیفه داریم که دلائل طرفین را بشنویم و کنجکاوی نموده هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم و البته آن طریقی حق است که دلائل عقل و نقل و منطق بر او قائم باشد.
شما خیال می فرمائید که داعی تقلید اسلاف و آباء و اجداد نموده و مذهب حق تشیع را روی عادت کورکورانه قبول نموده ام ؟
نه به خدا قسم از آن روزی که خود را نشناختم در جستجوی راه حق بودم اول در معرفت ذات لایزال پروردگار متعال دقتها نمودم عقاید مادیین و سایر فرق را مطالعه نمودم تا بحمدالله موحّد پاک شدم.
و نیز در رسالت انبیاء و طریقه و دعوات ارباب ملل وارد شدم علاوه بر مطالعه کتابهای آنها با علماء هر قومی مناظرات و مباحثات و تحقیقات بسیار نمودم تا بالاخره حقانیت دین مقدس اسلام برداعی ثابت و جدّ امجدم رسول الله محمدبن عبد الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خاتم الانبیاء با دلیل و برهان دانستم.
و همچنین در طریق بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کورکورانه تحت تأثیر اسلاف و آباء قرار نگرفتم بلکه دلائل فریقین ( شیعه و سنی ) را دقیقانه و بی طرفانه بررسی نمودم صدها كتب اهل خلاف را دقیقانه مطالعه نمودم - خدا را شاهد و گواه میگیرم که با تفکرات عاقلانه حقیقت ولایت و خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) را از میان اوراق کتابهای معتبره اکابر علماء سنی به دست آوردم
ص: 1402
و در مقام امامت و خلافت می توانم بگویم به قدری که دعاگو کتب مهّمۀ علماء جماعت را مطالعه نمودم در این باب به کتب علماء شیعه دقت زیادی ننمودم.
زیرا دلائلی که در کتب علماء شیعه بر اثبات امامت آمده در کتب اکابر علماء جماعت به نحو أتم و أكمل موجود است.
منتها شما آقایان آن دلائل را از آیات و اخبار سطحی مطالعه می کنید ولی ما عمیقانه می نگریم علماء شما تبعاً للاسلاف برای هر آیه و خبر که نص صریح است بر اثبات خلافت مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) تأویلات مضحکه نموده و حمل بر غیر معنای حقیقی می نمایند.
و حال آن که هر فردی دقیقانه و عمیقانه کتب اکابر علماء جماعت را مطالعه نماید بی اختیار مانند ما خواهد گفت:
اشهد انّ عليّاً ولىّ الله وخليفة رسوله وحجّته على خلقه.
ثالثاً فرمودید خوب است پیروی از گفتار مورخین نمائیم ابی بکر و عمر و عثمان را مقدم بر علی(علیه السّلام) به شمار آریم این عمل روی قواعد عقل و نقل غیر ممکن است.
برای آن که فرق انسان از حیوان به قوۀ عقل و علم و فکر است کورکورانه نمی تواند مقلّد اسلاف گردد.
مثلا اگر فقیهی بمیرد یک عده بازیگر جمع شوند یک فرد عامی محض یا مسئله گوئی را به جای آن فقیه به نام فقاهت معرفی نمایند آیا بر مردم است تقلید از آن عامی فقیه نما یا مسئله گو بنماید؟ مخصوصاً اگر در مقام تحقیق و امتحان معلوم گردد که آن مسند نشین فقاهت از علم فقاهت بهره ای ندارد قطعاً به حكم عقل و نقل تبعیت و تقلید از او حرام است چه آن که با بودن عالم حق تقدم بر جاهل جائز نیست.
پس وقتی روی قواعد و منقولات اکابر علماء خودتان حق علمی علی(علیه السّلام) علاوه بر نصوص وارده ثابت شد حق تقدم در امر خلافت برای آن حضرت محفوظ و مورد قبول عقل و نقل میباشد.
ص: 1403
و انحراف از آن حضرت که باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است عقلا و نقلا مذموم می باشد.
و اما از جهة وقایع تاریخی البته تصدیق داریم که بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی
بکر مدت دو سال و سه ماه و بعد از او عمر مدت ده سال و بعد از او عثمان مدت دوازده سال مسند نشین خلافت شدند و هر یک به نوبۀ خود خدماتی نمودند.
ولی تمام این امور جلوگیری از عقل و نقل و برهان نمی نماید که ما بتوانیم علی (علیه السّلام) باب علم رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در واقع و حقیقت مؤخر از آنها بدانیم.
زیرا اکابر علماء خودتان مانند شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 112 ضمن باب 37 ينابيع(1) المودة ذیل آیه 24 سوره صافات که می فرماید :
«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ »
(در موقف حساب نگاهشان دارید که در کارشان سخت مسئولند (که ولایت علی(علیه السّلام) باشد ) )
از فردوس دیلمی و از ابونعیم اصفهانی و از محمد بن اسحق مطلبی صاحب کتاب مغازی و از حاکم و از حموینی و از خطیب خوارزمی و از ابن مغازلی جمیعاً بعضی از ابن عباس و بعضی از ابوسعید خدری و بعضی از ابن مسعود از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند انّهم مسئولون عن ولاية علىّ بن ابيطالب یعنی آنها سئوال کرده می شوند از ولايت على (علیه السّلام)
و نیز سبط ابن جوزی در ص 10 تذكرة خواص (2) الامة و محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایة(3) الطالب از ابن جریر از ابن عباس ذیل آیه آورده که مراد ولایت علی می باشد.
ص: 1404
علاوه بر همه اینها به حکم آیه 7 از سوره حشر که می فرماید :
« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا »
(آنچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله به شما داد فرا گیرید و آنچه شما را از آن نهی نمود پس باز ایستند.)
مسلمانان مجبورند آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر فرموده اطاعت نمایند فلذا وقتی به
فرمایشات آن حضرت مراجعه می نمائیم ( چنان چه در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده ) می بینم که آن حضرت در میان تمام امت علی(علیه السّلام) را باب علم خود معرفی و امر به اطاعت او نموده و اطاعت او را توأم با اطاعت خود فرموده.
چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند و امام الحرم در ذخایر العقبی(1) و خوارزمی در مناقب و دیگران نوشته اند چنان چه سلیمان حنفی در ینابیع الموده(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب(3) نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
ص: 1405
يا معشر الانصار الا أدّلكم على ما ان تمسّكتم به ان تضلّوا بعدى ابدا قالوا بلى قال هذا علىّ فاحبّوه واكرموه واتّبعوه انّه مع القرآن والقرآن معه انه يهديكم الى الهدى ولا يدلكم على الردى فانّ جبرائيل اخبرنی بالذي قلته
(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسک شوید هرگز گمراه نشوید بعد از من عرض کردند بلی فرمود این است علی پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متعابتش نمائید به درستی که او با قرآن و قرآن با او است و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آنچه گفتم به شما جبرئیل به من خبر داده )
و نیز اکابر علماء شما به ما رسانیدند چنان چه شبهای گذشته با اسنادش به عرض رسانیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عمار یاسر فرمود:
ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ و ادیا فاسلک وادى علىّ وخلّ عن الناس.
و نیز مکرر در مکرر در امکنه مختلفه و ازمنه متفاوته فرمود:
من اطاع عليا فقد اطاعنى ومن اطاعنی فقد اطاع الله که در لیالی ماضیه مفصلاً و مسنداً شرح دادم.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار و به حد تواتر معنوی رسیده که آن حضرت امر فرمود: پیرو علی باشید راه علی را بروید و راه دیگران را بگذارید.
ولی برعکس در کتب شما حتی یک خبر ندیدم که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: باشد
بعد از من راه هدایت یا باب علم من وصی و خلیفه من ابی بکر و یا عمر و یا عثمان
ص: 1406
می باشد اگر شما دیده اید اخباری که موضوع و یک طرفه و جعل از طرف بکریّون و امویّون نباشد ارائه دهید کمال امتنان را خواهم داشت.
با این حال شما می گوئید علی(علیه السّلام) باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و راه هدایت و وصی و خلیفهٔ به لسان آن حضرت را در مرتبه چهارم بگذاریم و با آن همۀ تأکیداتی که امر به اطاعت و متابعت و پیروی آن حضرت از طرف رسول الله شده و در کتب شما پر است چشم پوشی نموده کورکورانه پی عمل کرد تاریخ برویم و پیروی کنیم کسانی را که از آن حضرت درباره آنها در اخبار مجمع علیه دستوری نرسیده آیا چنین امری ممکن است و اگر این راه را برویم مورد مسخره عقل و نقل و مسئول عندالله نخواهیم بود ؟!
آیا اگر در پی گفتار شما برویم مخالفت رسول الله و اوامر آن حضرت را ننموده ایم قضاوت این امر را با وجدان و انصاف پاک آقایان محترم می گذاریم.
رابعاً فرمودید مانند مذاهب اربعه ( حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ) با هم همکاری کنیم این هم نشدنی است برای این که شماها بدون دلیل و برهان شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر را با افتراء و تهمت رافضی و مشرک و کافر می خوانید! بدیهی است بین مشرک و مؤمن هرگز جمع نخواهد شد.
والاّ در مقام اتحاد و اتفاق با جامعه اهل تسنن و برادران حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ما صمیمانه پیش قدم و حاضریم تشریک مساعی کنیم به شرطی که در ابراز حقایق و عقاید مذهبی استدلالاً همگی ما و شما آزاد باشیم و مزاحمتی برای یک دیگر فراهم نکنیم .
و همان قسمی که اتباع چهار مذهب ( حنفی ها - مالکی ها - حنبلی ها - شافعیها ) آزادی در عمل دارند اتباع عترت طاهره پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جعفریها هم آزاد در اعمال خود باشند.
ولی وقتی می بینیم با اختلاف بسیاری که در مذاهب اربعه موجود است حتی بعضی یکدیگر را تکفیر و تفسیق می نمایند مع ذلک شما همه را مسلمان و به آنها آزادی در
ص: 1407
عمل می دهید ولی شیعیان بیچاره را مشرک و کافر خوانده و طرد از جامعه نموده و آزادی در عمل و عبادت را از آنها سلب می نمایید چگونه امید اتحاد و همکاری می رود.
شما برای سجده کردن بر تربت به بینید چه انقلابی بر پا می کنید خاک و تربت را در نظر عوام معرفی به بت نموده و شیعیان موحد را بت پرست می خوانید ؟؟
و حال آن که ما به امر و اجازه خدا و پیغمبر سجده به خاک می نماییم زیرا که در آیات قرآن مجید امر به سجده شده و شما خود می دانید که سجده یعنی صورت روی زمین گذاردن منتها در طریق سجده ما و شما اختلاف است که بر چه چیز باید سجده نمود.
شیخ - چرا شما مانند تمام مسلمانان سجده نمی نمایید تا اختلاف واقع نشود و این بدبینی ها از میان برود.
داعى - اولاً شما آقایان شافیعها چرا با حنفیها و مالکیها و حنبلیها در اخذ فروعات بلکه در اصول آن قدر اختلاف دارید که گاهی منجر به تفسیق و تکفیر یکدیگر می گردد خوب است همگی با هم یک عقیده پیدا نمایید تا اختلاف کلمه پیدا نشود.
شیخ - فتاوای فقها اختلاف دارد هر فرقه و طایفۀ از ما که تبعیت از فقیهی مانند امام شافعی و امام اعظم یا مالک یا احمدبن حنبل رضی الله عنهم بنمایند مثاب و مأجور می باشند.
داعی - شما را به خدا قسم انصاف دهید تبعیت از فقهاء اربعه که دلیلی بر متابعت آنها جز جهت علم و دانش بعض از آنها و پیروی کورکورانه از اوامر ( بَی بَرس ) ( بنا بر آن چه علامۀ مقریزی در خطط نقل نموده است ) در دست نیست ثواب و اجر دارد ( ولو هر چند اختلاف کلمه در اصول و فروع با هم داشته باشند ) ولی تبیعت و اطاعت از اوامر ائمه از عترت طاهره و اهل بیت رسالت که علاوه بر مراتب علم و دانش و تقوای آنها که اکابر علماء خودتان به أعلميّت و أفقهيّت آن ذوات مقدسه
ص: 1408
اذعان دارند و نیز نصوص صریحه از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارد است که آن خاندان جلیل را عديل القرآن معرفی و نجات را در متابعت آنها و هلاکت را در مخالفت آنان قرار داده اند شرک و کفر است ؟!
پس تصدیق نمایید که بدبینیها مربوط به اختلاف کلمه نیست بلکه ناظر به حس بغض عترت و اهل بیت طهارت می باشد که هرگز از میان نخواهد رفت مگر بعد از تصفیه نفس از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و مصفّی نمودن باطن دل را از حقد و کنیه و حسد و واجد مقام انصاف گردیدن.
والّا این قبیل اختلافات در اصول و فروع احکام از طهارت تا دیات بین مذاهب اربعه شما بسیار است با آن که غالب فتاوای ائمه اربعه و فقهای شما برخلاف نصّ صریح قرآن مجید است مع ذلک شماها درباره مفتی و عاملین به آن فتاوا هیچ نظر بد ندارید ولی جامعه شیعیان را که به حکم قرآن مجید سجده بر خاک پاک می نمایند مشرک و کافر و بت پرست می خوانید.
شيخ - در كجا أئمه أربعه و فقهاء جماعت رضى الله عنهم برخلاف کلام مجید فتوی داده اند خواهشمندم اگر حرف نیست و معنی دارد بیان فرمایید.
داعی - در بسیاری از احکام برخلاف نصّ صریح بلکه فتوای جمهور حکم داده اند که با ضیق وقت نمی توانم تمام آنها را بیان نمایم.
گذشته از این که اکابر فقهاء خودتان کتب بسیاری در مسائل خلافيه بين المذاهب تألیف نموده اند خوب است مراجعه نمائید به کتاب با عظمت ( مسائل الخلاف في الفقه ) تصنیف شیخ بزرگوار الامام الموفق شيخ الطائفة الاماميّة ابى جعفر محمدبن الحسن بن على الطوسي قدّس سرّه القدوسی که جمیع اختلافات فقهاء اسلام را بدون اعمال نظر خصوصی از باب طهارت تا آخر باب دیات جمع و در دسترس اهل علم گذارده اند که نقل تمام آنها غیر ممکن می باشد- ولی برای نمونه و روشن شدن مطلب که آقایان اهل مجلس بدانند ما اهل حرف و نسبت دادن بیجا و تهمت نیستیم به یک موضوع مختصراً اشاره می نمایم که بدانید در همین یک موضوع فتاوای صریح
ص: 1409
برخلاف نص كلام الله مجید داده شده است!!
شيخ - بفرمایید کدام موضوع است که در آن فتاوای برخلاف داده شده است.
داعی - آقایان خود می دانید که یکی از اعمال مسلمه در باب طهارت غسل و وضو به آب مطلق می باشد که گاهی واجب و گاهی سنت و مستحب می گردد چنان چه در آیه 8 سوره مائده می فرماید :
« إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ »
(زمانی که برخواستید برای نماز پس بشویید رویها و دستهایتان را تا مرفقها )
باید وضو را با آب مباح و پاک انجام دهند و هر جا نیابند به حکم آیه 46 سوره نساء که می فرماید :
«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ »
( اگر آب نیابید پس تیمم کنید به خاک پاک پس بکشید به رویها و دستهای خود )
بایستی با خاک پاک تیمم بنمائید غیر از این دو شق ، دستور دیگری داده نشده در مرتبه اول آب برای وضو لازم است و در فقد آب یا مانع دیگر تیمم با خاک پاک بدل از آب بنمایند خواه در سفر یا در حضر و در این حکم جمهور فقهاء مسلمین از جامعه امامیه اثنا عشریه و مالکیها و شافعیها و حنبلیها و غیرهم اتفاق دارند.
ولكن امام اعظم شما ابو حنیفه ( که غالب فتاوایش روی قیاس است یعنی بی سوادی ) حکم می کند که در سفر اگر آب نیابند با نبیذ تمر عمل غسل و وضو را انجام دهند!
و حال آن که همه می دانید نبیذ مایعی است مضاف که با خرما و غیر آن ممزوج
ص: 1410
گردیده و وضو با مضاف جایز نیست.
پس نظر به این که قرآن مجید برای اداء نماز تطهیر را به آب خالص پاک و در فقد آب تیمم با خاک پاک قرار داده.
چون امام اعظم ابو حنفیه(1) فتوی به غسل و وضوی با نبیذ داده مخالفتی است با حکم صریح و نصّ بیّن قرآن مجید!!
و حال آن که بخاری در صحیح (2) خود بابی دارد به عنوان :
لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر
( جائز نیست وضو گرفتن به نبیذ و نه به مسکر و مست کننده )
حافظ - با این که حقیر در مذهب امام شافعی(رضی الله عنه) هستم و با بیان شما کاملا موافقم که اگر آب نباشد تیمم باید نمود و به مذهب ما تطهیر با نبیذ جایز نیست ولی گمان می کنم در فتوای امام ابو حنیفه(رضی الله عنه) شهرتی بیش نباشد.
داعی - قطعاً جناب عالی با علم به حقیقت مطلب دفاع بما لا يرضى صاحبه نموديد والاّ نقل این فتوی از امام ابو حنیفه از متواترات منقوله می باشد و آن چه الحال داعی در نظر دارم امام فخر رازی در ص 552 جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه تیمم در سوره مائده در مسئلۀ پنجم گوید:
قال الشافعي رحمه الله لا يجوز الوضوء نبيند التمر وقال ابوحنيفه رحمه الله يجوز ذلك في السفر
( شافعی گفته است جایز نیست وضو به نبیذ خرما و ابوحنیفه گفته است جایز است وضو به نبیذ در سفر )
ص: 1411
و نیز فیلسوف بزرگ ابن رشد در بدایة المجتهد نقل حكم و فتوای ابوحنیفه را می نمایند.
شیخ - چگونه شما می فرمایید برخلاف نص فتوی داده اند و حال آن که اخباری صراحة عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله سلم را به این معنی می رساند.
داعی - ممکن است یکی از آن خبرها را اگر در نظر دارید بیان فرمایید
شیخ - از جمله آنها خبری است که ابی زید مولی عمروبن حریث از عبدالله بن مسعود نقل می نمایند که :
انّ رسول الله قال له فى ليلة الجن عندك طهور قال لا الا شيء من نبيذ فى ادارة قال تمرة طيّبة وماء طهور فتوضأ
( رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) در لیلة الجن به او فرمود نزد تو می باشد آبی عرض کرد نمی باشد مگر چیزی از نبیذ در مطهره آب فرمود خرمای پاکیزه و آب پاک پس وضو گرفت )
و دیگری خبری است که عباس بن ولید بن صبیح الحلال دمشقی از مروان بن محمد طاهری دمشقی از عبدالله بن لهیعه از قیس بن حجاج از حنش صنعانی از عبدالله بن عباس از عبدالله بن مسعود که گفت :
انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال له ليلة الجن معك ماء قال لا الّا نبيذاً في سطيحة
قال رسول الله تمرة طيّبة وماء طهور صب علىّ قال فصببت عليه فتوضأ به
(رسول خدا در در لیلة الجن به او فرمود با تو می باشد آب عرض کرد نمی باشد مگر نبیذ در توشه دان فرمود رسول خدا خرمای پاکیزه در آب پاک بریز بر من پس ریختم بر او وضو گرفت به آن آب )
بدیهی است عمل رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای ما حجة است کدام نص و دليل بالاتر از عمل آن جناب می باشد فلذا امامنا الاعظم روی عمل پیغمبر فتوی به جواز داده اند.
داعی گمان می کنم اگر سکوت می فرمودید بهتر از این بیان شما بود گرچه ممنون شدم که اقامۀ دلیل فرمودید تا مطلب بهتر روشن گردد و آقایان برادران اهل تسنن بدانند که حق با ما است پیشوایان آنها سفسطه نموده بدون تعمق روی قیاس حکم نموده اند.
ص: 1412
خوب است قبلا در اطراف روات و اسناد حدیث بحث کنیم و بعد وارد اصل موضوع شویم.
اولا ابی زید مولی عمرو بن حریث مجهول الحال است و در نزد اهل حدیث مردود می باشد چنان چه ترمذی(1) و غیره نقل نموده اند مخصوصاً ذهبی در میزان الاعتدال (2) گوید این مرد شناخته نشده و حدیثی که از عبدالله بن مسعود نقل نموده صحت ندارد و حاکم گوید از این آدم مجهول غیر از این حدیث نقل نگردیده و بخاری او را از ضعفاء به شمار آورده به همین جهة اکابر علماء خودتان مانند قسطلانی(3) و شیخ زکریای انصاری در شرحین خود بر صحیح بخاری ذیل باب لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسکر حکم به تضعیف این حدیث نموده اند.
ص: 1413
و اما حدیث دوم به جهاتی مردود است.
اولا آن که این حدیث را غیر از ابن ماجه قزوینی(1) به این طریق احدی از علماء نقل ننموده اند.
ثانياً علت عدم نقل اكابر علماء در سنن خود مجروح و مخدوش بودن سلسله روات در این حدیث است چنان چه ذهبی در میزان الاعتدال (2) نقل اقوال را آورده که عباس بن وليد محل وثوق نمی باشد فلذا جهابذه ارباب جرح و تعدیل او را ترک نموده اند.
و نیز مروان بن محمد طاهری(3) از گمراهان مرجئه بوده و ابن حزم و ذهبی اثبات ضعف او را نموده اند و همچنین عبدالله بن (4) لهیعه را نیز اکابر علماء جرح و تعدیل تضعیف نموده اند.
پس وقتی در سلسلهٔ روات حدیثی آن قدر ضعف و فساد پیدا شود که متروک اکابر علماء خودتان گردد قطعاً به خودی خود آن حدیث از درجه اعتبار ساقط می شود.
ثالثاً بنابر اخباری که علماء خودتان از عبدالله بن مسعود نقل نموده اند در لیلة الجن احدی با آن حضرت نبوده چنان چه ابی داود در سنن(5) خود (باب الوضوء ) و ترمذی در صحیح(6) از علقمه نقل نموده اند که از عبدالله بن مسعود سؤال نمودند :
ص: 1414
من كان منكم مع رسول الله صلى الله عليه وآله ليلة الجنّ فقال ماكان معه احد منّا
(آیا در لیلة الجن کسی از شما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود گفت احدی از ما با آن حضرت نبوده )
رابعاً لیلة الجن در مکه قبل از هجرت بوده و آیه تیمم به اتفاق عموم مفسرین در مدینه نازل گردیده پس این حکم قطعاً ناسخ ماقبل بوده و به همین جهت فقهاء بزرگ خودتان مانند امام شافعی و امام مالک و غیرهم فتوی بر جواز ندادند.
به علاوه این حکم در مدینه آمده که در فقد آب حضراً و سفراً حتماً باید تیمّم بنمایند پس از نزول این آیه در مدینه و حکم به تیمّم در فقد آب فتوی دادن به وضو با نبیذ به استناد حدیثی مجعول با سلسله روات مجهول الحال ضعیف خیلی عجیب است.
واعجب از همه فرمایش جناب شیخ است که اخبار مجهولی را نصّ در مقابل قرآن قرار دهند و روی این قاعده صحّه بر اجتهاد ابوحنیفه مقابل نصّ كلام الله مجید می گذارند ؟!
نواب - قبله صاحب مراد از نبیذ تمر همان شراب مسکر است که حرام است خوردن آن ؟
داعی - نبیذ بر دو قسم است قسمی حلال است که سکر آورنده نیست و آن عبارت است از آبی که در آن خرما می ریزند تا خوش طعم گردد وقتی ته نشین شد آب صافی بر روی آن می ماند که تقریباً آب مضافی است به نام نبیذ یعنی شربت فشرده خرما.
و قسم دیگر حرام است که مسکر می باشد موضوع بحث ما که مورد فتوای امام ابوحنیفه به جواز می باشد نبیذ غیر مسکر است که مطبوخ باشد والا در حرمت وضو به مسکرات ابداً خلافی نیست چنان چه قبلا عرض نمودم که بخاری در صحیح خود بابی دارد به عنوان لایجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر ( جایز نیست وضو به نبیذ و نه به مست کننده )
ص: 1415
از جمله موارد مسلمه در دستور وضو به حکم آیه ای که قبلا قرائت نمودیم بعد از شستن صورت و دستها مسح نمودن سر و پاها است تا به کعبین که بلندی پشت پا باشد چنان چه در آیه صراحت دارد « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ » ( مسح نمایید سرها و پاهای خود را تا بلندی پشت پا .)
ولی جمهور فقهاء شما برخلاف این نص صریح فتوا می دهند به شستن پاها و حال آن که بین غسل و مسح فاصله بعید است.
شیخ - اخبار بسیار دلالت بر غسل رجلین دارد.
داعی - اولا اخبار وقتی مورد قبول است که مؤید نصّ باشد والّا اگر اخبار مخالف نص باشد قطعاً مردود است و بدیهی است نسخ نص صریح آیه شریفه به خبر واحد ابداً جایز نیست.
و نصّ صریح آیه شریفه حکم بر مسح می نماید نه غسل و اگر آقایان قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که منطوق خود آیه دلالت بر این معنا دارد چه آن که در اول آیه می فرماید «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ » یعنی بشویید صورتها و دستهای خود را پس همان طوری که به واسطه و او عاطفه در ایدیکم حکم می کنید بر این که بعد از شستن صورت بایستی دستها را هم شست و شو داد هم چنین در حکم ثانی می فرماید «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ - أَرْجُلَكُمْ را بِرُءُوسِكُمْ معطوف می دارد یعنی بعد از مسح سر بایستی پاهای خود را هم مسح نمایید و قطعاً غسل جای مسح را نمی گیرید.
پس همان قسمی که صورت و دستها را وجوباً در وضو باید شست سر و پاها را هم بایستی وجوباً مسح نمود نه آن که یکی را مسح و دیگری را غسل دهند و اگر چنین کنند و او عاطفه بی معنی می گردد.
علاوه بر این معانی ظاهره روی قاعده عرف عام شریعت مقدسه اسلام در کمال سهولت آمده مشقت و سختی در احکام او راه ندارد بدیهی است هر عاقلی می فهمد
ص: 1416
در شستن پا یک نوع مشقتی است که در مسح آن مشقت نیست پس آن مشقت نیست پس قطعاً چون عمل به مسح سهل تر است حکم شریعت روی آن جاری گردیده چنان چه ظاهر آیه حکم بر این معنا می نماید.
و امام فخر رازی(1) که از اکابر مفسرین خودتان است ذیل همین آیه شریفه بیان مفصلی دارد بر وجوب مسح به حسب ظاهر آیه که اینک وقت مجلس اجازه نقل آن بیان مفصل را نمی دهد شما خود مراجعه فرمایید تا کشف حقیقت بر شما گردد.
و اعجب از فتوای به شستن پاها برخلاف نص صریح قرآن مجید، حکم به جواز مسح بر چکمه و جوراب است سفراً و یا حضراً يا سفراً دون الحضر با اختلاف بسیاری که بین فقهای می باشد!!
علاوه بر آنکه برخلاف نص صریح قرآن حکم داده اند ( زیرا قرآن حکم به مسح بر پا می نماید نه چکمه و جوراب ) این حکم برخلاف حکم اول می باشد که شستن پا باشد اگر مسح بر خود پا جایز نیست و بایستی بشویند پا را چگونه در اینجا حکم را تنزل داده اند که به جای شستن حکم بر جواز مسح بر چکمه و جوراب داده اند و هر عاقلی می داند که مسح بر چکمه و جوارب مسح بر پا نمی باشد «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » ؟!
شيخ - اخبار بسیاری دلالت دارد بر این که رسول الله صلی الله عليه و آله سلم مسح بر
ص: 1417
خفین نموده است لذا فقهاء همان عمل را دلیل بر جواز دانسته اند.
داعی - مکرر به این معنا اشاره نموده ام که بنا به فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر خبری که از آن حضرت نقل شود موافقت با قرآن مجید ننماید مردود است - چه آن که شیّادها و بازیگرها برای اخلال در دین جعل اخبار از قول آن حضرت بسیار نموده اند فلذا علماء بزرگ خودتان هم اخبار بسیار را که به نام آن حضرت نقل شده چون برخلاف موازین آمده رد نموده اند.
علاوه بر آن که اخبار منقوله در ترخیص برخلاف نص صریح قرآن مجید می باشد ین آن اخبار هم تعارض فوق العاده موجود است چنان چه اکابر علماء خودتان اقرار به این معنی نموده اند.
مانند حکیم دانشمند ابن رشد اندلسی در ص 15 و 16 جلد اول بداية المجتهد و نهاية المقتصد(1) در اختلاف گوید:
سبب اختلافهم تعارض الاخبار في ذلك
و نیز گوید :
والسبب فى اختلافهم اختلاف الاثار فی ذلک
( سبب اختلاف آنها تعارض اخبار است در این باب - و سبب اختلاف آنها اختلاف آثار است در این باب.)
پس استدلال و استناد به اخبار متعارضی که مخالف نص صریح قرآن مجید باشد عقلاً و علماً مردود و غیر قابل قبول می باشد ؛ چه آن که خود بهتر می دانید که در اخبار متعارضه آن خبری مورد قبول است که موافقت با قرآن مجید داشته باشد و اگر هیچ کدام از اخبار متعارض موافقت با قرآن نداشته بلکه مخالف نص صریح باشد همگی ساقط می گردند.
ص: 1418
و نیز در همین آیه شریفه صریحاً می فرماید :
«وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ »
( بعد از شستن صورت و دستها ) سرها را مسح نمایید )
روی همین اصل قرآن کريم فقهاء اماميه تبعاً للائمة العترة الطاهر و همچنین فقهاء شافعی و مالکی و حنفی و غیره فتوی داده اند که مسح باید بر سر باشد ولی امام احمد بن حنبل و اسحق و ثوری و اوزاعی فتوی داده اند که جائز است مسح بر عمامه چنان چه امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) خود نقل نموده است.
و حال آن که هر عاقلی می داند که مسح بر روی عمامه غیر از مسح بر سر می باشد سر عبارت است از گوشت و پوست و استخوان و موهای متصل به آن ولی عمامه پارچه های بافته ای است که بر روی سر گذارده اند. بینهما بون بعید.
و از این قبیل است جمیع احکام از طهارت تا دیات که بین فقهاء و أئمه أربعه شما اختلاف بسیار می باشد که غالباً مخالف نص صریح آیات قرآن است معذلک به هم بدبین نیستند و هر یک در اعمالتان آزادی مطلق دارید.
ابو حنیفه و حنفیها را مشرک نمی خوانید که برخلاف تمام موازین فتوی به طهارت و وضو با آب نبیذ می دهند- و هم چنین فتاوای سایر فقهاء را که مخالف با هم برخلاف نصوص قرآن مجید می دهند مردود نمی دارید!
ص: 1419
ولی به اعمال شیعیان که از عترت طاهره آل محمد سلام الله عليهم اجمعين صادر گردیده خورده گیری نموده و اعتراض می نمایید بلکه پیروان آن خاندان جلیل را که عديل القرآن اند رافضی و مشرک و کافر می خوانید ؟!
و در همین مجلس رسمی مکرر در لیالی ماضیه فرمودید اعمال شیعیان دلیل بر شرک آنها می باشد الحال هم می فرمایید چرا مانند مسلمانان نماز نمی خوانید و حال آن که بین ما و شما و تمام مسلمانان در اصل نماز که هفده رکعت فریضه شبانه روز می باشد که دو رکعت در صبح و سه رکعت در مغرب و در ظهر و عصر و عشاء هر یک چهار رکعت است با هم شریک در عملیم منتها در فروعات اختلافات بسیاری بین جميع فرق مسلمین هست.
همان قسمی که بین ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا در اصول و فروع وضوحاً اختلاف می باشد - و هم چنین فقهاء اربعه شما ( ابو حنیفه و مالک و محمد و احمد ) و سایر فقهاء بزرگتان مانند حسن و داود و کثیر و ابوثور و اوزاعی و سفیان ثوری و حسن بصری و قاسم بن سلام و غیره با هم اختلاف دارند بیانات ائمه از عترت طاهره هم با بیانات فقهاء شما اختلاف دارد.
اگر اختلاف آراء و فتاوای فقهاء باید مورد اعتراض قرار گیرد چرا این اعتراضات به فرق مختلفه اهل سنت واقع نمی گردد .
با این که غالباً فتوا برخلاف نص صریح قرآن می دهند و نصوص واضحه را تاویلات بارد می نمایند و دیگران از فقهاء برخلاف آنها رأی می دهند آن فتوی و عمل را دلیل بر شرک و کفر آنها نمی دانید که نمونه ای از آنها را به عرضتان رساندم.
ولی در عمل سجده که مانند سایر اختلافات فروعی بین ما و شما خلاف رای و فتوی می باشد این همه هیاهو و جار و جنجال راه می اندازید که شیعیان مشرک و بت پرست اند ولی فتوی به سجده کردن به عذره یابسه را ندیده گرفته و اعتنا نمی کنید ؟
با این که اگر با دیدۀ انصاف و تعمق بنگرید فتوای فقهاء اماميه تبعاً للائمة الطاهره به نص صریح قرآن مجید نزدیک تر است تا فتاوی فقهاء شما.
ص: 1420
مثلاً فقهاء شما فرشهای بافته شده از پشم و پنبه و ابریشم و چرم و مشمع و غیره را که روی زمین افتاده جزء زمین می دانند و بر آنها سجده می نمایند و فتوی به آن می دهند.
و حال آن که اگر از جمیع علماء و عقلاء ارباب ملل و نحل سؤال کنید آیا فرشهای بافته شدۀ از پشم و نخ و ابریشم و غیره جزء زمین است و اطلاق زمین بر آنها می شود جواب منفی می دهند بلکه بر فهم گویندگان می خندند.
ولی جامعه شیعیان امامیه که تبعاً للائمة العترة الطاهره می گویند :
لا يجوز السجود الاعلى الارض او ما انبتته الارض مما لا يؤكل ولا يلبس
(جایز نیست سجده مگر بر زمین و یا بر آنچه روییده می شود از زمین که خوردنی و پوشیدنی نباشد )
مورد حمله قرار داده مشرک می خوانید ؟! ولی سجده به نجاست خشکیده را شرک نمی خوانید ؟!
بدیهی است سجده بر زمین (که دستور و امر الهی) با سجده بر فروش از هم جدا می باشد.
شیخ - شما اختصاص می دهید سجده را به قطعاتی از خاک کربلا و الواحی از آن خاک مانند بتهائی ساخته و در بغلها نگاه می دارید و واجب می دانید سجده بر آن را این عمل صریحاً برخلاف دستور و رویه مسلمین است.
داعی - قطعاً این جملات را روی عادتی که از طفولیت در مغز شما قرار داده و به آن خو گرفته اید تبعاً للاسلاف بدون دلیل و برهان فرمودید و از مثل شما عالم منصف روشن فکری شایسته نیست این قسم بیان نمودن که خاک پاک را تعبیر به بت بنمایید قطع بدانید که در محکمه عدل الهی باید جواب این تهمت و اهانت بزرگ را بدهید و سخت مسئول خواهید بود که خاک پاک رابت و موحدین خداپرست را مشرک و بت
پرست بخوانید ؟!
آقای من نقد و انتقاد از هر عقیده ای باید روی سند و دلیل باشد نه روی هوا اگر شما كتب فقهیهٔ استدلاليه و رسائل عملیه شیعیان را که عموماً چاپ و در دسترس عموم می باشد مطالعه نمایید جواب خود را درک نموده دیگر چنین اعتراضاتی
ص: 1421
نمی کنید و بی خبران از برادران اهل تسنن را به برادران شیعی خود بدبین نمی نمایید.
اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقهاء اماميه رضوان الله علیهم اجمعین امر وجوبی به سجده بر خاک کربلا داده باشند ما به تمام بیانات شما تسلیم می شویم.
آقای من در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه، دستورات جميع فقهاء امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل به شرطی که از معادن نباشد یا بر آن چه از زمین می روید به شرط آن که خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد بر دیگری سجده نمایند.
شیخ - پس چرا قطعاتی از خاک کربلا به صورت الواح حتماً با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمایید ؟
داعى - علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آن است که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنماییم و غالباً در منازل و خانه ها نماز اداء می شود و تمام حجرات مفروش است به قالیها و نمدها و غیره از پشم و ابریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنان چه برچینند غالب زمینها از گچ و سنگ و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم.
و دیگر آن که ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نماییم و غالباً با زمینهای ناپاک تلاقی می نماییم فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هر کجا با مانعی برخورد نمودم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نماییم.
ص: 1422
شيخ - ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا الواحی به صورت مهر ساخته و حتماً واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.
داعی - صحیح است سجده بر خاک پاک کربلا می نماییم، ولی نه به طریق وجوب چنان چه قبلا عرض نمودیم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده سجده بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم.
ولی بنا بر اخباری که از اهل بیت طهارت که آگاه بر خواص اشیاء بودند رسیده سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه به طور وجوب.
ولی متاسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب، شهرت داده و می دهند که شیعیان حسین پرست اند و دلیل بر آن این است که سجده بر خاک قبر مطهر او می نمایند!
و حال آن که این جملات در نزد ما کفر است. ما ابداً حسین پرست که نیستیم بلکه علی پرست و محمد پرست هم نیستیم (هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم ) فقط خداپرست می باشیم و سجده نمی نماییم مگر بر خاک پاک طبق دستور قرآن مجید سجده هم برای حسین(علیه السّلام) نیست بلکه بر خاک پاک کربلا که به فرموده ائمه از عترت طاهره باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد ؛ آن هم نه به طریق وجوب می باشد.
شيخ - از کجا معلوم است ک خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاکها مقدم دارند.
داعی - اولاً در اختلاف اشیاء حتی خاکها و این که برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد منتها متخصصین فن به آن خصائص پی می برند نه عموم مردم ثانياً خاک کربلا از زمان أئمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعین به بعد تنها مورد
ص: 1423
توجه نبوده بلکه در زمان خود رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مورد توجه آن حضرت بوده چنان چه در كتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان ثبت است.
مانند خصائص الكبرى(1) تأليف جلال الدین سیوطی چاپ حیدرآباد دکن سال 1320 قمری اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانند ابونعیم اصفهانی و بیهقی و حاکم(2) و دیگران از امّ المؤمنین ام سلمه و ام المؤمنين عايشه
ص: 1424
ص: 1425
و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند.
که از جمله راوی گوید دیدم حسین در دامن جدش رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشسته و خاک
سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست پرسیدم این خاک چیست فرمود جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم آن گاه آن تربت را به ام سلمه داد و فرمود چون دیدی این خاک مبدل به خون شد بدان حسینم کشته گردید فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاهداری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید دانست که حسین بن علی(علیه السّلام) کشته گردیده.
و در کتب معتبره اکابر علماء و فقهاء شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه از عترت طاهره آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء ریحانۀ رسول الله از آن خاک پاک برداشته و به آن تبرک جست حضرت سید الساجدين زين العابدین امام چهارم علی ابن حسین(علیهما السّلام) بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.
و بعد از آن حضرت تمام ائمه طاهرین به آن خاک تبرّک جسته و تسبیح و سجاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت به این عمل برای وصول به كمال اجور می نمودند نه به قصد وجوب.
و مؤكداً دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد ولی بر تربت حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد.
ص: 1426
چنان چه شیخ الطائفة الاماميه ابی جعفر محمد بن حسن طوسی رضوان الله عليه در مصباح المتهجد روایت می نماید که حضرت امام صادق(علیه السّلام) مقداری از تربت امام حسین(علیه السّلام) را بر پارچه زردی ریخته موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود.
و تا مدتی شیعیان به این طریق خاک را با خود نگاه می داشتند بعدها برای آن که تفریط نگردد با آب ممزوج نموده به صورت الواح و قطعاتی که امروز به نام مهر نامیده می شود جهت تبرک و تیمن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند از جهت زیادتی فضیلت نه از جهت وجوب.
والا بسياری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم.
در سال 1374 که توفیق تشریف بیت الله الحرام نصیب داعی گردید یک ساعت به غروب مانده که از طیارۀ بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود در همان صحرا به نماز ایستادم جمعیت کثیری از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بودند چون دیدند مهری همراه ندارم بلکه بر زمین سجده می نمایم تعجب نمودند بعد از سلام شیوخ و بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید جواب دادم افتخار تشیع دارم ولی ما هرگز بت پرست نیستیم بلکه موحد و خداپرست هستیم و این کلام شما تهمت به شیعیان است چه آن که آنها موحدین پاک دل می باشند گفتند غالباً ما بتها را از بغل آنها همین جا در آورده و شکسته ایم چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید گفتم این کلمات اشتباه و تهمت بزرگ است شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون به حکم قرآن ما مأموریم سجده به زمین پاک نماییم فلذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جائی که دست رسی به زمین پاک نداشته باشیم بر آن خاک پاک سجده نماییم به همین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی به آن خاک پاک نداریم چنان چه دیدید حقیر به همین زمین سجده نمودم این قبیل تهمتها قرنها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل به تفرقۀ
ص: 1427
مسلمین می باشد بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشتبه نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید بالاخره تا غروب به قسمی با آن جمعیت بسیار که غالباً وهابی بودند صحبت نمودم که همگی را متاثر ساخته و استغفار نمودند و با حقیر مصافحه و معانقه نموده از از هم جدا شدیم - «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »
آیا سزوار است در اطراف این مطلب به این سادگی آن قدر جار و جنجال راه بیندازید تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمایید.
همان قسمی که شماها به فتاوای ( غالباً خارج از موضوع حتی برخلاف صراحت آيات قرآن ) أئمه و فقهاء خود عمل می نمایید قول و فعل آنها را حجت و مورد عمل قرار می دهید ما هم به دستورات و اوامر أئمه از عترت طاهره عمل می نماییم.
با یک فرق که شما از پیغمبر و رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستوری در دست ندارید که حتما به دستورات و فتاوای نعمان یا محمد یا احمد یا مالک عمل نمایید- مگر آن که آنها را فقیهی از فقهاء دانسته تبعیت از آنها می نمایید .
ولی ما به دستور خود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مکرر فرمود : ائمه از عترت من عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطّه اند تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرّد و دوری از آنها موجب هلاکت است - عمل می نماییم چنان چه به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم.
پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجت است. به همین جهت پیروی از دستور آنها نموده استحباباً عمل می نماییم.
ولی تعجب از علمای شما است که به فتاوای نادرۀ عجیبه فقهاء اربعه و دیگران ابداً اعتراض ندارند. یعنی اگر امام اعظم بگوید: در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت آقایان شافعیها و مالکیها و حنبلیها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد به رؤیت خدای
ص: 1428
متعال گردد و مسح بر عمامه را جائز بداند دیگران بر او خورده نگیرند. و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح اما رد در سفر و یا سجده بر عذره یا بسه و یا بالفافه نکاح امهات نمودن و امثال اینها که بسیار است مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد؟!
ولی وقتی بگویند ائمه از عترت طاهره رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند سجده بر خاک پاک
کربلا افضل از سایر خاکها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است آقایان داد و فریاد برپا کرده جار و جنجال می نمایید که شیعیان مشرک و بت پرست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ برادرکشی را بر پا می کنید و جاده را برای غلبهٔ بیگانگان باز می نمایند ؟!!
درد دل بسیار است بگذاریم و بگذریم .
برویم بر سر مطلب اول و به جواب شما بپردازیم. نالۀ مظلومیت ما در روز جزا مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اثر خواهد داد.
خامساً راجع به کبر سن و اجماع بیانی فرمودید که از حیث کبر سن حق تقدم با ابی بکر بوده خیلی بی لطفی فرمودید بعد از ده شب که با دلائل قطعيه عقلیه و نقليه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را تازه تجدید مرام نموده و تکرار مطلب می نمایید و می خواهید وقت مجلس را به تکرار مطالب بگیرید با آن که در لیالی ماضیه جوابهای کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.
در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید عرض می کنم چگونه مردم پی به این معنی بردند که برای کار بزرگ پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیرمرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علی جوان را منصوب نمودند ؟!
نواب - قبله صاحب ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شوم این قضیه را مبهم نگذارید یک شب دیگر هم اشاره فرمودید در کجا و برای چه کار خلیفۀ ابی بکر(رضی الله عنه) را عزل و علی (کرم الله وجهه ) را نصب نمودند ؟ چون ما از آقایان ( اشاره به علماء خودشان ) که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده متمنی است واضح بفرمایید تا حلّ معما گردد.
ص: 1429
داعى - جمهورامت و جمیع علماء و مورخین فریقین ( شیعه و سنی ) برآنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ابی بکر را طلبیده، ده آیه از اول سوره برائت را به او داد ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
يا رسول الله انّ الله تعالى يقرئك السلام ويقول لا يؤدّى عنك الّا انت او رجل منک
(اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی ننماید مگر خود یا مردی که از خودت باشد )
لذا پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را طلبید و مأمور به این امر بزرگ نمود فرمود می روی هر کجا به ابی بکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن. به فوریت علی(علیه السّلام) حرکت کرد در ذی الحلیفه به ابی بکر رسید.
ابلاغ پیام رسول الله را نمود آیات را گرفت رفت در مکه در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول الله را نمود. آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.
نواب - آیا در کتب معتبرۀ ما هم این قضیه نوشته شده است ؟
داعی - عرض کردم اجماع امت است و جمهور علماء و مورخین اسلام از شیعه و سنی متفقاً ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده.
ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمی بوده.
بخاری در جزو چهارم و پنجم صحیح (1)و عبدی در جزء دوم جمع بين الصحاح
ص: 1430
السته و بیهقی در ص 9 و 224 سنن(1) و ترمذی در ص 135 جلد دوم جامع (2) و ابی داود در سنن و خوارزمی در مناقب(3) و شوکانی در ص 319 جلد دوم تفسیر(4) و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل(5) و محمدبن طلحه شافعی در ص 17 مطالب(6) السئول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 18 ینابیع الموده(7) به طرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری در ص 147 ریاض النصرة(8) و ص 69 ذخایر العقبی (9) و سبط ابن جوزی در ص 22 تذکرة خواص الامه (10) و امام ابو عبدالرحمن نسائی ( که یکی از ائمه صحاح است ) در ص 14 خصائص العلوى(11) شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن كثیر در ص 38 جلد پنجم و ص 357 جلد هفتم تاريخ كبير(12) و ابن حجر عسقلانی در ص 509 جلد دوم اصابه و جلال الدین سیوطی در ص 208 جلد سیم در المنثور (13) در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری در ص 41 جلد دهم جامع البیان (14)
ص: 1431
در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و ابن کثیر (2) در ص 333 جلد دوم تفسیر و آلوسی در ص 268 جلد سیم روح المعانی (3) و ابن حجر مکی متعصب در 19 صواعق (4) و هیثمی در ص 29 جلد هفتم مجمع الزوائد(5) و محمدبن يوسف گنجی شافعی در ص 125 کفایت الطالب(6) ضمن باب 62 مسنداً از ابی بکر و از حافظ ابی نعیم و از مسند حافظ دمشقی از ابی نعیم به طرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل (7) درص 3 و 151 جلد اول و ص 283 جلد سیم و ص 164 و 165 جلد چهارم مسند و حاکم در ص 51 جلد دوم مستدرک(8) کتاب مغازی و در ص 331 جلد دوم همان کتاب و مولی علی متقی در ص 246 تا ص 249 جلد اول کنز العمال(9) و ص درص 154 جلد ششم در فضائل علی(علیه السّلام) بالاخره این قضیه متواتراً نقل گردیده و عموماً تصدیق به صحت آن نموده اند.
ص: 1432
سید عبدالحی - پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست چرا از اول این مأموریت را به علی کرم الله وجهه نداد و ابی بکر(رضی الله عنه) را مأمور ابلاغ نمود که بعداً پیام حق برسد علی برود و ابی بکر پیرمرد را از وسط راه برگرداند.
داعی - در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده ما وارد نیستیم ولی به نظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس على(علیه السّلام) بر دیگران بوده که بعد از هزار و سیصد و چهل سال تقریباً امشب جواب شما حاضر باشد که نگوئید ابی بکر از جهت کبر سن و سیاستمداری حق تقدم در خلافت داشته اگر از ابتداء این مأموریت را به علی(علیه السّلام) می دادند این امر عادی به نظر می آمد و ممکن نبود ظاهراً فضل و کرامتی برای علی(علیه السّلام) به این حدیث برای شما ثابت نمائیم - زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنماید تأویلات بارد نمائید ولو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شماها مضحک باشد.
لذا برای اثبات مقام مقدس علی(علیه السّلام) و حق تقدم او با صغر سن بر پیرمردان صحابه که بر جمیع امت الی الحال کاملا مکشوف شود.
اولا آیات را به ابی بکر می دهد بعد از رفتن چند منزل علی(علیه السّلام) را مأمور می نماید با توضیح به این که جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر به این کار نموده است و صریحاً گفته که خدا فرموده:
لن يؤدّى عنك الّا انت او رجل منك
(اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خود تو باشد )
پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه دلیلی بر اثبات مقام على(علیه السّلام) و حق تقدم او بر دیگران می باشد، که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت ربطی به پیری و جوانی ندارد-هزار- نکته باریکتر ز مو اینجاست
ص: 1433
اگر برای ابی بکر پیرمردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود، نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آن که ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبر و خلیفه پیغمبر می باشد.
سید - در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی کرم الله وجهه مأمور گردید که با ابی بکر (رضی الله عنه) توأماً به مکه بروند ابی بکر مناسک حج را به مردم ارائه دهد و علی آیات سوره برائت را قرائت نماید پس به این جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.
داعی - اولا این خبر از مخترعات بکریون است چه آن که دیگران نقل نمودند ثانیاً اخبار عزل ابی بکر و ارسال علی برای ابلاغ رسالت منفرداً به مکه مجمع علیه امت است.
و در صحاح مسانید ملل موالف و مخالف با اسانید مستفیضه بحدّ تواتر ثابت می باشد.
بدیهی است تمسک به صحاح احادیث كثيره مستفيضه الاسانيد متفق عليه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد خود بهتر می دانید که به قاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد مظنون است پس ترک معلوم برای خبر مظنون جایز نیست. پس خبر عزل ابی بکر و نصب علی و برگشتن ابی بکر به مدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او و دلداری دادن به او که امر خدا چنین بوده از مسلمات خبریه می باشد.
و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط به کبر سن و پیری نیست بلکه با دلائل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعه بشر به علم و دانش و تقوی است هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و تقوی برتری دارد حق تقدم در جامعه برای اوست زیرا که فرموده آن حضرت است :
الناس موتى واهل العلم احياء
( تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی مخصوص آنهاست )
به همین جهت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود: علی باب علم من است پس باب علم رسول الله اقدم از سایرین می باشد.
ولو آن که صحابه پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند
ص: 1434
فضائلی داشتند ما هم منکر فضائل صحابه نیستیم ولی فضائل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول الله نمی نماید زیرا مقام و مرتبۀ او مقام افضلیت است.
اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود قطعاً رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر می فرمود امت پیروی از او بنماید بدیهی است این امری است الهی که ابداً ربطی به پیری و جوانی ندارد بلکه هر کس را پروردگار لایق و قابل این مقام بداند خواه پیر یا جوان امر به اطاعت او می نماید.
چنان چه اکابر علماء شما عموماً شرح فرستادن على(علیه السّلام) را به یمن برای قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند مخصوصاً امام ابو عبدالرحمن نسائی ( که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد ) در خصائص العلوى(1) شش حدیث در این باب آورده و نیز ابوالقاسم حسین بن محمد ( راغب اصفهانی ) در ص 212 جلد دوم محاضرات (2)
ص: 1435
الادباء و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد این است که وقتی
ص: 1436
رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی (علیه السّلام) را مامور نمود به یمن جهة قضاوت و هدایت خلق برود عرض کرد من جوانم چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی حضرت فرمود:
انّ الله سيهدى قلبک و یثبت لسانک
( یعنی زود است که خداوند راهنمائی می کند قلب تو را به علم قضا ) و ثابت می دارد زبان تو را .
اگر کبر سن شرط در تقدم بود پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیرمردانی مانند ابی بکر علی(علیه السّلام) را مامور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود.
پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق کم و زیاد سن، پیری و جوانی مدخلیت ندارد فقط علم و فضل و تقوی و نصّ بالخصوص لازم است.
و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علی(علیه السّلام) نبوده چنان چه صریحاً در آیه 8 سوره رعد به پیغمبر خطاب می فرماید:
«إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »
(تو ترساننده و بیم دهنده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد)
و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی و عترت طاهره بودند چنان چه امام ثعلبی در تفسیر کشف البيان(1) و محمد بن جریر طبری در تفسیر (2)و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب(3) مسنداً از تاریخ ابن عساکر(4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در آخر باب 26 ینابیع الموده (5) از ثعلبی
ص: 1437
و حموینی(1) و حاکم ابوالقاسم حسکانی(2) و ابن صباغ(3) مالکی و میرسید علی همدانی (4) و مناقب خوارزمی از ابن عباس و مولانا امیرالمؤمنین و ابوهریره اسلمی یازده خبر نقل می نمایند به الفاظ و عبارات مختلفه که خلاصۀ همۀ آنها این است که وقتی این آیه نازل شد رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست به سینه خود گذارد فرمود انا المنذر آن گاه دست به سینه علی(علیه السّلام) گذارد و فرمود وانت الهادی و بک یهتدی المهتدون ( یعنی تو هادی ( در این امتی بعد از من ) و به تو هدایت می شوند هدایت یافته گان ).
و اگر چنین نصّی درباره دیگران آمده بود قطعاً ما پیرو آن می شدیم و چون اختصاصی به علی(علیه السّلام) داده شده ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم نظری به پیری و جوانی نداریم.
و اما این که فرمود به علی(علیه السّلام) چون جوان و کم تجربه بود قدرت و توانایی خلافت نداشت چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم حسن سیاست آن جناب آن همه خونریزی ها و انقلابات بر پا شد ؟!!
نمی دانم عمداً یا سهواً یا تبعاً للاسلاف این بیان را نمودید و الا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوّه به این مقال نمی نماید.
نفهمیدم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست اگر مراد دروغ گفتن و حیله
ص: 1438
ورزیدن و دسیسه به کار بردن و حق و باطل را ممزوج و نفاق نمودن است ( که ابناء هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان به کار برده و می برند ) تصدیق می کنم که علی(علیه السّلام) فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار به این معانی نبوده.
چون این نوع اعمال سیاست به معنای حقیقی نیست بلکه شرارت و سراپا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان جاه طلب برای رسیدن به هدف و مقصد و حفظ جاه و مقام خود به کار می برند.
سیاست حقیقی آن است که با عدل و انصاف توأم و وضع شيء در ما وضع له بنماید چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند بلکه مایلند فقط اجراء حق بشود فلذا آن حضرت که مجسمۀ حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند نبوده.
چنان چه قبلا عرض کردم وقتی به خلافت ظاهری رسید فوری تمام حکام و مامورینی که روی کار بودند معزول نمود عبدالله بن عباس ( ابن عم آن حضرت ) و دیگران عرض کردند خوب است قدری ابلاغ این حکم را به تأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات و ولایات به مقام خلافت شما تسلیم گردند آن گاه حکم عزل آنها را به تدریج ابلاغ فرمائید.
حضرت فرمودند از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم به بقای آنها ولو موقت و ظاهری باشد عندالله مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم.
قطع بدانید که علی هرگز چنین عملی را نمی نماید.
لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت - فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاويه عليه الهاويه و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.
طبری در تاریخ خود و ابن عبدربه در عقدالفرید و ابن ابی الحدید در شرح
ص: 1439
نهج البلاغه(1) و دیگران نقل نموده اند.
که مکرر علی(علیه السّلام) می فرمود: اگر ملاحظه دین و تقوی و عدل و انصاف نبود من از تمام عرب زیرک تر و مکارتر و داهیه ام بیشتر بود.
آقایان محترم اشتباه فرمودید و بدون تحقیق تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از جهت عدم سیاست بوده و حال آن که این طور نبوده بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطاً ذکر نمایم فقط برای رفع اشتباه شما به بعض از آن علل اشاره می نمایم تا معما حل گردد.
اولا در مدت بیست و پنج سال تقریباً مردم به کینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند بسیار مشکل بود دفعة همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند چنان چه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان!!؟ از در مسجد وارد شد آن حضرت را که روی منبر دید بلند گفت کور شود آن چشمی که به جای خلیفه عمر علی را روی منبر بیند .
ص: 1440
ثانياً مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند مخصوصاً در سنوات اخیره دورۀ زمامداری امویها در خلافت عثمان که آزاد مطلق بودند. لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید چنان چه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها برآورده شد و به مقاصد
دنیاطلبی خود رسیدند.
فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.
ثالثاً خوب است دقیقانه به تاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نمایید ببینید سبب فتنه و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده چه کسی مردم را تحریص و ترغیب به مخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خونهای بسیار گردید؟
آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه و دیگری بوده آیا عایشه نبود که به شهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنی سوار شتر شد و برخلاف دستور خدا و پیغمبر که امر نموده بودند در خانه بنشیند به بصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید ؟!
پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد، بلکه رویه و رفتار تربیت شدگان بیست و پنج ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیاطلبان مسبب انقلاب و خونریزی شد.
رابعاً راجع به جنگهای داخلی و خونریزی اشاره نمودید که به واسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در تاریخ بیان نمودید.
اولا اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید می بینید که مسبب جنگهای داخلی و خونریزیها ام المؤمنين عایشه بود که با منع صریح پیغمبر جداً در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشۀ تمام جنگها و خونریزیها گردید.
زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام
ص: 1441
نماید چه آن که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صریحاً فرموده بود: جنگ با علی جنگ با من است پس کسی که مردم را جرأت داد و به جنگ آن حضرت کشید عایشه بود که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت به آن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود .
ثانیاً جنگهای آن حضرت با منافقین و مخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگهای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با کفار بوده.
شیخ - چگونه جنگهای با مسلمین مانند جنگهای با مشرکین بوده است.
داعی - چون رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بنا بر اخباری که اکابر علماء شما مانند امام احمد حنبل در مسند(1) و سبط ابن جوزی در تذکره(2) و سلیمان بلخی در ینابیع(3) الموده و امام
ص: 1442
ابوعبدالرحمن نسائی در خصائص(1) العلوی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول (2) و محمد ابن یوسف گنجی شافعی در باب 37 کفایت(3) الطالب و ابن ابی الحدید در ص 67 جلد اول شرح(4) نهج ( چاپ مصر ) نقل نموده اند.
خبر از جنگهای علی(علیه السّلام) به عنوان ناکثین و قاسطین و مارقین داده که مراد از ناکثین طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند و مراد از قاسطین معاویه و اتباع او و مراد از مارقین خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگها داده و امر به آن فرموده چنان چه محمد بن یوسف گنجی شافعی باب 37 کفایت (5) الطالب مسنداً حديثى نقل نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس
ص: 1443
( حبرامت ) رضوان الله علیه که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به أم سلمة ( ام المؤمنين ) فرمود:
هذا علىّ بن ابيطالب لحمه من لحمى ودمه من دمى وهو منّى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لانبىّ بعدى يا امّ سلمة هذا علىّ اميرالمؤمنين و سيّد المسلمين و وعاء علمی و وصیّی و بابى الذي أوتى منه وهو
الاخرة ومعى فى المقام الاعلى يقتل القاسطين والناكثين والمارقين
(این علی گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من به منزله هارون است از موسی الا آن که پیغمبری بعد از من نمی باشد ای ام سلمه این على اميرالمؤمنين و سيد المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقين.)
ص: 1444
آن گاه محمد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده گوید این حدیث دلالت کامله دارد بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وعده داد علی(علیه السّلام) را به جنگ آن سه طایفه و قطعاً فرمودۀ آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود به علی جنگ کردن با آن سه طایفه را چنان چه در خبر است مسنداً از مخنف بن سلیم که گفت ابوایوب انصاری (که از کبار صحابه رسول الله (علیه السّلام) بود) با لشکری آماده جنگ شد به او گفتم کار تو ای ابا ایوب عجیب است تو همان هستی که در رکاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با مشرکین جنگ نمودی اینک آمادۀ جنگ با مسلمانان شده ای در جواب گفت :
انّ رسول الله امرنى بقتال ثلاثة الناكثين والقاسطين والمارقين.
(رسول خدا مرا امر فرموده به جنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند )
و اما این که عرض کردم جنگهای امیرالمؤمنین صلوات الله عليه با اهل بصره ( جمل ) و با معاویه ( صفین ) و با اهل نهروان مانند جنگ با کفار و مشرکین بوده خبری است که اکابر علماء خودتان مانند امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص (1)العلوی حدیث 155 مسنداً از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی در ص 59 ينابيع (2) ضمن باب یازدهم از جمع الفوائد از ابی سعید نقل می نمایند که گفت: ما با
ص: 1445
صحابه نشسته منتظر رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بودیم پس آن حضرت به سوی ما آمد در حالتی که تسمۀ نعلین آن حضرت قطع شده بود آن نعل را افکند به سمت على و على(علیه السّلام) مشغول دوختن نعل آن حضرت شد آنگاه حضرت فرمود:
انّ منكم من يقاتل على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله فقال ابو بكر(رضی الله عنه) انا فقال (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا فقال عمر (رضی الله عنه) انا فقال(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) لا ولكن خاصف النعل
ابوبكر:
(از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنان چه من
ص: 1446
جنگ کردم با کفار و مشرکین به ظاهر قرآن پس ابوبکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمودنه پس عمر گفت من هستم فرمودنه ولکن آن شخص دوزنده نعل من است ( یعنی علی(علیه السّلام) است )
پس این حدیث نصّ صریح است بر این که جنگهای علی(علیه السّلام) جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده چنان که جنگهای رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.
و آن سه جنگی که علی(علیه السّلام) نمود به حکم فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جنگ با مسلمین نبوده چون اگر جنگ با مسلمین بود حتماً آن حضرت نهی از آن می نمود نه آن که امر به آنها نماید و آنها را نام گذاری نماید به نام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده چنان چه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.
پس انقلابات و جنگهای امیرالمؤمنین روی عدم حسن سیاست نبوده بلکه روی نفاق و رؤيت و عدم توجه مخالفین به قواعد و قوانین و دستورات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است.
شما اگر از روی علم و انصاف و بی طرفانه به رویه و رفتار حکومت شرعی کامل خلافت پنج سالۀ آن حضرت و احکامی که به حکام ولایات و مامورین لشکری و کشوری صادر می فرمود مراجعه نمایید مانند دستوراتی که به مالک اشتر و محمد بن ابی بکر در حکومت مصر به عثمان بن حنیف و عبدالله بن عباس در حکومت بصره و بقثم بن عباس در حکومت مکه و به سایر عمال خود در حین ماموریت های آنها داده که در نهج البلاغه ضبط گردیده تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علی(علیه السّلام) چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد به این معنی می باشد.
برای آن که آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده در علم و دانش عالم به کتاب الله و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن به علاوه عالم به غیب و شهود بوده.
شيخ - معنای این جمله مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی کرم الله وجهه را عالم به
ص: 1447
غیب و شهود خواندید معنی غیب و شهود را نفهمیدم متمنی است واضح تر بیان فرمایید.
داعی - ابهامی در این معنی نبوده علم به غیب یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم به آن به افاضات عیب الغيوب حلّ و علا انبياء و اوصیاء آنها بودند البته هر یک به مقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده آگاهی بر امور غیبیه داشتند.
و بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عالم به چنین علمی شخص اميرالمؤمنين على عليه
الصلاة والسلام بوده است.
شیخ - از جناب عالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را با این که از آنها بیزاری می جویید، بیان نمایید.
بدیهی است که این تعریف بما لا يرضى صاحبه می باشد زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باریتعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.
داعی - این گفتار شما همان اشتباهی است که عمداً یا سهواً گذشتگان شما نموده اند اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق تبعاً للاسلاف بر زبان جاری نمودید و اگر قدری دقیق می شدید کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن به علم غیب از برای انبیاء عظام و اوصیاء کرام و برگزیدگان حق تعالی ابداً ربطی به غلو ندارد بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است جهة آن که عقل و نقل و نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنی می باشد.
شیخ - بی لطفی فرمودید که اشاره به قرآن نمودید زیرا که نص قرآن کریم برخلاف این بیان شما وارد است.
داعی - خیلی ممنون می شوم آیات برخلاف را که می فرمایید قرائت فرمایید.
شیخ - آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد اولا در آیه 59
ص: 1448
سورۀ انعام صریحاً می فرماید:
«وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ »
( کلید خزائن غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریا است همه را می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد مگر آن که او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست جز آن که در کتاب مبین مسطور است )
این آیه دلیل قاطع است بر این که جز ذات پروردگار احدى عالم به علم غیب نیست و هرکس علم به غیب را برای غیر خدا قائل شود غلو نموده و بندۀ ضعیف را شریک در صفت خدائی قرار داده و حال آن که ذات پروردگار معرّی و مبرّای از شریک است ذاتاً و صفةً و این که فرمودید سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب بوده است علاوه بر این که او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید مقامش را بالاتر از مقام پیغمبر بزرگ برده اید زیرا خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود من بشری هستم مانند شما و عالم به علم غیب خدا است و صریحاً اظهار عجز از علم غیب می نمود مگر آیه 110 سوره کهف را مطالعه ننموده اید که فرمود:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ »
(( ای رسول ) بگو به امت که من مانند شما بشر هستم ( تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می رسد جز این نیست که خدای شما خدای یکتا است )
و نیز در آیه 188 سوره اعراف فرمود:
«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ »
ص: 1449
(( ای رسول ) بگو به امت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آن چه خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آن چه به وحی می دانم ( یعنی بافاضه غیب الغيوب ) آگاه بودم بر خیر و نفع خود همیشه می افزودم و هیچگاه زیان و رنج نمی دیدم من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.)
و در آیه 33 سوره هود فرموده:
«وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ »
(و نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب حق آگاهی دارم. )
و در آیه 66 سوره النمل فرمود :
«قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ »
(( ای رسول ما ) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست. و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد )
در صورتی که خود پیغمبر به صریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند شما چگونه چنین علمی را جهة على قائلید پس این عقیده نیست مگر آن که مقام علی بایستی از مقام پیغمبر بالاتر باشد.
مگر نه این است که در آیه 174 سوره آل عمران فرموده:
«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ »
(خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد )
پس روی چه قاعده شما علم غیب را برای غیر خدا قائل می شوید اگر این عقیده غلو نیست که علی را شریک خدا قرار دهید پس غلو چه چیز است.
داعى - مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول است و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.
ص: 1450
اما در مقدمات اولیه که فرمودید: عالم به علم غیب ذات پروردگار است و کلید و مفتاح علم غیب در نزد خدای متعال می باشد و نظر به آیه آخر سورۀ کهف رسول الله خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تمام انبیاء عظام و اوصیاء کرام و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین بشری هستند مانند سایر افراد بشر و در ساختمان هیاکلشان چیزی زیادتی ندارند و آنچه در هیاکل جسمانی دیگران به کار رفته در وجودات مقدسه آنها نیز به کار رفته ابداً شک و شبهه ای نیست و عقاید جمیع امامیه همین است و آیاتی که شما قرائت نمودید هر یک در محل خود صحیح است.
و اما آیه سوره مبارکه هود را که قرائت نمودید مربوط به حضرت نوح شیخ الانبیاء على نبينا وآله وعلیه السلام می باشد.
و آنچه مخصوص به پیغمبر با عظمت ما است آیه 50 سوره انعام می باشد که وقتی کفار و مشرکین از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که چرا گنجی بر او فرود نمی آید و چرا غیب مستمر نمی داند در جواب آنها این آیه شریفه آمد :
«قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ »
(بگو نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب آگاهی دارم و نه دعوی کنم که فرشته آسمانم ( دعوی من شما تنها این است که ) من پیروی نمی کنم جز آنچه را که به من وحی می رسد )
و مقصود از نزول این آیه شریفه جلوگیری از هوس بازیهای مردم جاهل بوده که بدانند دستگاه الوهیت و مقام رسالت و نبوت بالاتر از آن است که مانند خیمه شب بازی در دسترس هوس بازی آنها قرار گیرد.
و اما علم غیبی که ما برای انبیاء و اوصیاء آنها قائلیم شرکت در صفت خدائی نیست بلکه قسمتی از وحی و الهام است که از جانب خدا برآنها نزول و پرده ها
ص: 1451
برداشته و حقایق را بر آنها کشف می نمودند.
خوب است مطالب را باز کنیم و واضح تر بیان حقیقت نماییم تا کشف حجب گردد و شیادها نسبت به عقاید شیعیان دخالتهای بیجا ننمایند و تهمتها نزنند و نگویند شیعیان مشرک هستند چون امامان خود را شریک در علم خدا می دانند.
آنچه ما جماعت شیعه امامیه معتقدیم آن است که علم بر دو قسم است ذاتی عَرَضی.
علم ذاتی که ابداً عَرَضی در او راه ندارد و اطلاق مطلق منحصر به فرد اکمل است مخصوص ذات پروردگار اکبر اعظم می باشد و ما غیر از اثبات اجمالی آن علم راهی بر تصور حقیقت آن نداریم و هر چه تعبیر و تقدیر نماییم از تنگی عبارت است و الا علم بالذات در محاطهٔ عقل بشر عاجز متصور نمی شود.
و اما قسم دوم علم عَرضی است که آدمی اعم از پیغمبر و امت - امام و مأموم ذاتاً دارای علم نمی باشند بعدها به آنها افاضه می شود و این نوع از علم بر دو قسم است - تحصیلی و لدنّی و این هر دو قسم از افاضات فیض ربانی حق تعالی است.
آن محصلی که تحصیل می نماید تا افاضه حضرت یزدان نباشد زحمات او به جائی نمی رسد هر چند زحمت بکشد عالم نشود مگر با توجهات حق تعالی منتها با اسباب مدرسه رفتن و معلم دیدن که به مرور ایام به همان مقدار که زحمت کشیده کسب فیض می نمایند.
و اما قسم دوم از علم عرضی را علم لدنّی می گویند یعنی بی واسطه کسب فیض می نماید بدون تحصیل و تلقین حروف افاضه مستقیم از مبدء فياض على الاطلاق می شود و عالم می گردد.
چنان چه در آیه 64 سوره کهف فرموده:
«وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا »
( وی را از نزد خود علم لدنی ( و اسرار غیبی ) بیاموختیم )
ص: 1452
احدی از شیعیان نگفته و ادعاء ننموده که علم به مغیبات جزء ذات پیغمبر و امام است یعنی ذاتاً پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امامها عالم به علم غیب بوده اند همان قسمی که خدای متعال عالم است.
و اگر کسی چنین ادعائی نماید قطعاً جزء غلات و کافر می باشد و ما شیعیان امامیه از آنها بیزاری می جوییم.
ولی آنچه ما می گوییم و عقیده به آن داریم این است که حضرت احدیت جل وعلا مجبور و محدود نمی باشد بلکه فعال ما يشاء و قادر بالاستقلال می باشد در مواقعی که مشیت او تعلق گیرد به هر خلقی از مخلوقات که صلاح و مقتضی بداند علم و قدرت بدهد قادر و توانا می باشد.
منتها گاهی به وسیله و واسطهٔ معلم بشری و گاهی بی واسطه افاضه فیض می نماید که از آن علم بی واسطه تعبیر به علم لدنّی و علم غیب می نماییم که بدون مکتب رفتن و معلم دیدن درک فیض می نماید به قول شاعر
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت*** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
شيخ - بیان مقدماتی شما صحیح است ولی مشیّت خداوندی به چنین امر غیر طبیعی تعلق نمی گیرد که از علم غیب خود بدون معلم و مدرّس افاضه نماید.
داعی - اشتباه شما و اقران شما در همین جا است که قدری فکر نمی کنید حتی برخلاف عده بسیاری از محققین علمای خودتان صحبت می فرمایید والا این مطلب به قدری ساده و واضح است که محتاج بحث نمی باشد.
در این که خداوند متعال به تمام انبیاء و اوصیاء آنها که برگزیده گان او هستند به اندازه و مقداری که برای محیط هر یک لازم بوده است افاضه غیبی نموده شبهه ای نمی باشد.
شيخ - در مقابل این آیات منفی قرآن که صریحاً نفی علم غیب را از افراد می نماید چه دلیل مثبتی بر مدعای خود دارید.
داعی - ما مخالف با آیات منفی قرآن نیستیم زیرا هر آیه ای از قرآن برای امری مخصوص نازل گردیده که گاهی منفی و گاهی مثبت به مقتضای حال بوده است فلذا
ص: 1453
درباره قرآن بزرگان گفته اند آیات القرآن يشدّد بعضها بعضاً.
در مقابل تقاضای مشرکین و کفار که پیوسته از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که فی الحقیقة می خواستند مقام نبوت را بازیچه دست خود قرار دهند آيات نفی نازل می شد.
ولی برای اثبات اصل موضوع آیات مثبته نازل نموده تا کشف حقیقت گردد
و اما دلائل از قرآن مجید و اخبار صحیحه و تاریخ که مورد توجه علمای خودتان هم می باشد حتی بیگانگان هم تصدیق دارند بسیار است.
شیخ - خیلی عجیب است که می فرمایید دلیل مثبت در قرآن کریم است متمنی است آن آیات را قرائت فرمایید.
داعى - تعجب نفرمایید خودتان هم می دانید منتها صلاحتان نیست تصدیق نمایید زیرا در اثبات مقام خلافت به عقیده خودتان اسباب زحمت می شود تا متابعت از اسلاف شما را وادار به تعجب نموده است.
اولا در آیه 26 سوره جن صریحاً می فرماید :
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا »
( ذات پروردگار متعال که عالم و دانای غیب است احدی را بر علم غیب خود آگاه نمی کند مگر آن کس که از رسولان برگزیده است که بر محافظت (او فرشتگان را) از پیش رو و پشت سر می فرستد (تا اسرار و حی او را که غیب خداوندی است شیاطین به سرقت گوش نربایند تا بداند که آن رسولان پیغامهای پروردگار خود را به خلق کاملا رسانیدند و خدا به آنچه نزد رسولان است احاطه کامل دارد و به شماره هر چیز در عالم به خوبی آگاهست. )
ص: 1454
این آیه شریفه صراحت کامل دارد بر این که برگزیدگان و پسندیده گان از رسل و فرستادگان حق تعالی مستثنای در این علم (غیب) هستند که به آنها افاضه و ابلاغ می فرماید.
ثانیاً همین آیه ای که الان از سوره آل عمران قرائت فرمودید به اول آیه اشاره نمودید ولی بقیه آیه را نخواندید اینک دعاگو تمام آیه را قرائت می نمایم تا بدانید خود دلیلی است بر ثبوت مرام و گفتار ما که می فرماید :
« وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ »
(خدای متعال همه شما را از سرغیب آگاه نسازد ولیکن برای این مقام از پیغمبران خود هر که را مشیت او تعلق گرفت برگزیند پس شما به خدا و پیغمبرش بگروید که هرگاه ایمان آرید و پرهیزکار شوید اجر عظیم خواهید یافت. )
این آیه شریفه صریحاً می رساند که بعض افراد برگزیده که به عنوان رسالت از جانب حق تعالی برانگیخته شده اند عالم به علم غیبند به اجازه و امر پروردگار متعال و اگر عالم به علم غیب جز ذات خداوند متعال نبود جمله ( الّا ) استثنایی معنی نداشت که بفرماید إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ معلوم است که استثنایی در کار هست و آنها را هم معین فرموده که رسل و فرستادگان او یعنی انبیاء عظام و اوصیاء کرام بودند.
چنان چه در آیه 51 سوره هود می فرماید:
«تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا »
((این حکایت نوح ) از اخبار غیب است که پیش از آنکه ما به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید
و در آیه 52 سوره شوری فرموده:
«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا »
ص: 1455
( و همین گونه ما روح ( و فرشته بزرگ) خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم و از آن پیش که وحی رسد ندانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدام است ولیکن ما آن کتاب و شرع را نور ( وحی و معرفت ) گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت می کنیم )
اگر افاضه علم غیب در عالم نبود، پس انبیاء چگونه از بواطن امور خبر می دادند و مردم را از زندگانی داخلی آنها آگاه می نمودند ؟
مگر در آیه 43 سوره آل عمران از قول حضرت عیسی على نبينا وآله وعليه السلام صریحاً نقل نمی نماید که به بنی اسرائیل م یفرمود :
«وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إ»
( و به شما از غیب خبر دهم که در خانه هایتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید )
آیا خبر دادن از امور داخلی اشخاص اخبار از مغیبات نیست؟ اگر بخواهم تمام آیات قرآن مجید را که در این امور وارد است قرائت نمایم وقت مجلس اقتضا ندارد برای نمونه و شاهد گمان می کنم کافی باشد.
شیخ - این نوع بیانات شما و هم عقیده های شما است که سبب پیدایش راه زنیها شده - دسته های بازیگران و حقه بازها به عنوان رمال و جفار و کف بین و کت بین و طالع بین و سرکتاب بین و امثال اینها در جامعه پیدا شده و گوش مردم بی خبر را بریده جیب خود را پر کرده به عنوان خبر دادن از غیب مردم را با خرافات و موهومات عادت داده باعث بدبختیها می شوند و خلق را به گمراهی و خروج از حق و حقیقت می کشانند.
داعى - عقايد حق باعث بدبختی نمی شود جهل و نادانی ملتها است که آنها را به در هر خانه می کشاند والّا اگر مسلمین دانا می شدند مطابق با دستورات اکیده پیغمبر عظیم الشأن خود در پی علم و عالم می رفتند مخصوصاً عارف به قرآن می شدند و از
ص: 1456
روز اول باب علم مسدود نمی شد در پی اشخاص مجهول و أیادی مرموز نمی رفتند و طعمه هر شغال و روباهی نمی شدند می دانستند که قرآن صریحاً می فرماید :
«إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ » مخصوصاً کلمه رسول راه بازیگران را بسته زیرا این کلمه صراحت کامل دارد بر این که عالم به غیب مخصوص خداوندی که بدون اسباب و آلات و ادوات باشد برگزیدگان از فرستادگان و رسل حق اند.
و اگر کسی جنبه رسالت نداشته باشد یعنی پیغمبر و امام نباشد و مدعی خبر دادن از مغیبات به علم مخصوص خداوندی باشد با رمل یا جفر یا قیافه شناسی یا قهوه خوری پاکت بینی یا کف بینی یا سرکتاب دیدن و امثال اینها قطعاً دروغ گو می باشند و مسلمانان عالم و عارف و تابع قرآن مجید آنها را حق نمی دانند و به سوی آنها نمی روند و فریب آنها را نمی خورند.
چون فهمیده و دانسته اند که پیروی از احدی نباید بنمایند جز از قرآن مجید حاملین و مبینین قرآن که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین باشند که عديل القرآنند.
خلاصة كلام جز پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و و اوصیاء طاهرین آن حضرت که برگزیدگان
حق اند در این امت هر کس دعوی غیب دانی بنماید و بگوید از غیب الهی خبر می دهم مسلّماً کذاب و بازیگر است ولو به هر وسیله و اسباب باشد.
شيخ - انبیاء چون مرکز نزول وحی بودند ( به قول شما ) علم و اطلاع بر مغیبات پیدا می نمودند - مگر سیدنا علی کرم الله وجهه پیغمبر بوده و یا شریک در امر رسالت بوده که آگاهی بر مغیبات داشته باشد که شما اثبات این مقام را برای او می نمایید.
داعی - اولا این که فرمودید ( به قول شما) چرا عمداً سهو نموده و مغلطه کاری می نمایید چرا نمی فرمایید به قول خداوند متعال که می فرمایید ( به قول شما ) داعی از خود چیزی ندارد و ابراز عقیده و ادعائی نمی کنم جز آن که ناقل قرآن مجید و کاشف
ص: 1457
حقایق آن هستم به فرمودۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که مبین قرآن بوده است.
در مرتبه اول که شواهد از آیات قرآن مجید قرائت نمودم بر این که انبیاء و رسل برگزیدگان حق تعالی و عالم به علم غیب اند و اکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی نموده اند.
و به نقل اخبار غیبیه از خاتم الانبیاء پرداخته اند.
که از جمله آنها ابن ابی الحدید معتزلی در ص 67 جلد اول شرح نهج(1) البلاغه ( چاپ مصر ) بعد از نقل حدیثی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که به علی(علیه السّلام) فرمود :
ستقاتل بعدى الناكثين والقاسطين والمارقين
(زود است که چنگ می نمایی بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین )
گوید این خبر از جمله دلائل نبوت آن حضرت است برای آن که در این حدیث اخبار صریح به غیب است که ابداً احتمال تمویه و تدلیس در آن نمی رود زیرا خبر از وقایع بعد از خود داده که عیناً ( تقریباً بعد از سی سال ) واقع شد چه آن که فرمود با این سه طایفه جنگ خواهی نمود که مراد از ناکثین اهل جمل بودند به اغوای طلحه و زبیر و قیادت عایشه به جنگ با علی برخاستند و قاسطین اهل صفین بودند یعنی اتباع
ص: 1458
معاويه و مارقین خوارج نهروان بودند که از دین بیرون رفتند انتهی (که قبلاً مشروحاً عرض کردم ).
ثانياً احدی از شیعیان امامیه دعوای نبوت برای امیرالمؤمنين على بن ابيطالب و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین ننموده بلکه رسول اکرم محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را خاتم الانبياء و مستقل در امر نبوت و بلاشریک می دانیم و مدعیان چنین امری را باطل و معتقدین به این عقیده را کافر می شناسیم.
ولی آن حضرت و یازده امام از نسل او را امامان بر حق و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می دانیم که خداوند به وسیله و واسطه خود آن بزرگوار آنها را آگاه و مطلع بر اسرار و مغیبات نمود.
ما معتقدیم همان پرده ای که در مقابل دیدگان عالمیان است که نمی بینند در این عالم مگر آنچه ظاهر و نمایان است در مقابل دیدگان انبیاء و اوصیاء آنها هم می باشد. ولی به اقتضای زمان و مکان همان خدای عالم الغیب که قادر بر افاضه فيض می باشد به مقداری که مقتضی بوده و صلاح می دانسته پرده را از مقابل دیدگان آنها برداشته که پشت پرده را می دیدند لذا از مغیبات خبر می دادند.
و هرگاه صلاح نبوده پرده افتاده و بی خبر بودند به همین جهت در بعض اخبار است که گاهی اظهار بی اطلاعی می نمودند.
فلذا می فرماید :
«وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ »
( اگر من ( استقلالا ) علم غیب می دانستم خوبیهای خود را زیاد می نمودم)
يعنى من استقلالا و از پیش خود خبری از غیب ندارم، مگر پرده بالا رود و افاضه فیض یزدانی گردد.
شیخ - کجا و چه جا پیغمبر به آنها اطلاع داده که به وسیله پیغمبر آگاه بر حقایق مستوره شدند.
داعی - آیا به حکم آیات قرآنیه که به بعض از آنها اشاره نمودیم شما رسول اکرم
ص: 1459
خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مرتضی و برگزیده از خلق و رسول حق تعالی می دانید یا خیر؟ شیخ - سؤال عجیبی نمودید بدیهی است که آن حضرت (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضی و خاتم الانبیاء بوده است.
داعی - پس به حکم آیه شریفه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ » پیغمبر خاتم عالم به علم غیب بوده چه آن که در این آیه می فرماید : خدای عالم الغیب از علم غیب خود به مرتضای از رسل و فرستادگان خود افاضه می فرماید.
شیخ - بر فرض که آن حضرت عالم به غیب بوده چه ربطی دارد به این که سیدنا علی (کرم الله وجهه ) هم بایستی عالم به غیب باشد.
داعی - اگر آقایان محترم از جمودت و تقلید اسلاف خارج و قدری توسعه در فکر دهید و به اخبار صحیحه و حالات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دقت نمایید مطلب به خودی خود واضح و آشکار می گردد.
شیخ - اگر ما فکرمان مقصور است شما که به حمد الله فکرتان باز و طليق اللسانيد بفرمایید کدام خبر است که اثبات علم غیب برای سیدنا علی کرم الله وجهه می نماید.
اگر بایستی علم غیبی برای اوصیاء و خلفاء راشدین باشد استثناء معنی ندارد حتماً باید خلفاء بالاخص خلفاء راشدین رضوان الله علیهم اجمعین عالم به غیب باشند و حال آن که می بینیم هیچ یک از خلفاء چنین ادعائی ننمودند بلکه مانند خود پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اظهار عجز می نمودند چگونه سیدنا علی کرم الله وجهه را شما منحصراً استثناء می نمایید!
داعی - اولا جواب شما را در اظهار عجز پیغمبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دادم که آن حضرت مستقل در احاطه بر امور غیبیه نبوده، بلکه با افاضه حضرت غيب الغیوب آگاه بر حقایق بوده آنجا که می فرماید اگر غیب می دانستم بر خوبیهای خود می افزودم اشاره به آن است که من مانند خدای متعال دارای علم حضوری نیستم بلکه هرگاه افاضه می شد و پرده دار عالم غیب پرده را از مقابل او بر می داشت حقایق مستوره بر او مکشوف می شد فلذا خبرها از غیب می داد
ص: 1460
ثانيا فرمودید اگر علم غیبی بوده نبایستی در خلفاء استثناء باشد فرمایش صحیح و محکمی فرمودید ما هم همین عقیده را داریم اختلاف ما و شما از همین جا شروع می شود.
ما هم می گوییم که خلفاء رسول الله بایستی مانند خود آن حضرت عالم به ظواهر و بواطن امور باشند بلکه به تمام معنی و در جمیع صفات به استثنای مقام نبوت و رسالت و شرائط خاصه نبوت ( که عبارت از نزول وحی و کتاب و احکام باشد ) باید خلفاء و اوصیاء آن حضرت مثل او باشند.
منتها شما خلفاء برگزیدهٔ خلق یعنی کسانی را که عده ای از مردم جمع شدند و آنها را خلیفه خواندند ولو پیغمبر آنها را لعن نموده ( مانند معاويه عليه الهاويه ) خليفه الرسول میخوانید
ولی ما می گوییم که خلفاء و اوصیاء رسول الله کسانی هستند که آن حضرت خود نصّ بر وجود آنها نموده مانند نصوص انبیاء سلف بر اوصیاء خود.
و البته آن خلفاء و اوصیایی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّ بر آنها نموده بدون استثناء مظهر تام و تمام آن حضرت بودند به همین جهة همگی آنها عالم به غیب و بواطن امور بودند.
و آن خلفاء برحق و منصوص دوازده نفر بودند که در اخبار شما هم به عدد و نامهای آنها روایت شده است و آنها دوازده امام بر حق شیعه از عترت و اهل بیت رسالت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت بودند.
و دلیل بر این که دیگران خلفاء منصوص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند همان فرمودۀ شما
است که جمیع اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند که پیوسته اظهار عجز از مطلق علم می نمودند تا چه رسد به علم غیب بر بواطن امور.
ثالثاً فرمودید به کدام خبر اثبات علم غیب برای مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می نماییم.
احادیث بسیاری در این باب از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده از جمله حدیث مهمی است
ص: 1461
که مکرر در ازمنه و امکنۀ مختلفه بر لسان مبارک آن حضرت جاری گردیده و به نام حدیث مدینه در میان احادیث شهرت پیدا نموده که تقریباً از متواترات فریقین ( شیعه و سنی ) می باشد که آن حضرت علی(علیه السّلام) را منحصراً و منفرداً باب علم و حکمت خود معرفی و به این عبارت فرمود:
انا مدينة العلم وعلى بابها و من اراد العلم فليات الباب
( من که ( رسول الله هستم) شهرستان علمم و علی در و باب آن شهرستان علم است هر کس اراده دارد علم مرا ( یعنی می خواهد از علم من بهره بردارد ) پس باید برود به باب ( یعنی به سوی علی(علیه السّلام) )
شیخ - این حدیث در نزد علمای ما به ثبوت نرسیده و اگر باشد خبر واحد است و یا از ضعاف اخبار می باشد ؟!
داعی - بی لطفی فرمودید که چنین خبر محکم و متواتری را خبر واحد و از ضعاف اخبار به حساب آوردید و حال آن که اکابر علماء خودتان صحت آن را تصدیق نموده اند.
خوب است مراجعه نمایید به کتب معتبره خودتان مانند جمع الجوامع سيوطى و تهذیب الاثار محمد بن جریر طبری و تذكرة الابرار سيد محمد بخاری و مستدرک حکام نیشابوری و نقد الصحيح فیروزآبادی و کنزل العمال متقی هندی و کفایت الطالب گنجی شافعی و تذکرة الموضوعات جمال الدین هندی که گوید:
فمن حكم بكذبه فقد اخطاء
(کسی که حکم به دروغ بودن این حدیث بنماید به تحقیق خطا نموده است. )
و روضۀ النديه امير محمد یمانی و بحر الاسانيد حافظ ابو محمد سمرقندی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و غیرهم که عموماً حکم به صحت این حدیث شریف نموده اند.
ص: 1462
چه آن که این حدیث با عظمت به طرق مختلفه و اسناد متفاوته از بسیاری از اصحاب و تابعین از قبیل مولانا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) و ابا محمد حسن بن علی (علیهما السّلام) (سبط اکبر رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) و امام المفسرين ( حبرامت) عبد الله بن عباس و جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و عبدالله بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن عاص ( از صحابه عظام ).
و امام زین العابدین علی بن الحسين و محمد بن علی الباقر عليهم السلام و اصبغ ابن نباته و جریر الضبى و حارث بن عبد الله همدانی کوفی و سعد بن طريف الحنظلي کوفی و سعید بن جبیر اسدی کوفی و سلمة بن كهيل حضر می کوفی و سلیمان بن مهران اعمش کوفی و عاصم بن حمزه سلولی کوفی و عبدالله بن عثمان بن خيثم القارى المكى و عبدالرحمن ابن عثمان و عبد الله بن عسيلة المرادى ابو عبدالله صنابحی و مجاهد بن جبير ابو الحجاج المخزومی المکی ( از تابعین ).
و از سلسله جلیله علماء فخام و محدثین عظام و مورخین گرام خودتان ( علاوه بر جمهور علماء شیعه ) بسیارند که آنچه داعی دیده ام گمان می کنم قریب دویست نفر از جهابذه بزرگان خودتان این حدیث شریف را نقل نموده اند و آنچه الحال در نظر دارم نقل قول بعض از آنها را به عرض می رسانم تا جناب شیخ خجالت نکشند بدانند روی عادت تبعاً للاسلاف خدشه در سند حدیث نمودند والّا عند العموم مطلب واضح و آشکار می باشد.
3 - ابوعیسی محمد ترمذی متوفی 289 در صحیح خود. (1)
4 - جلال الدین سیوطی متوفی سال 911 در جمع الجوامع و در ص 374 جلد اول جامع الصغير . (2)
5 - ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی متوفی 360 در کبیر و اوسط. (3)
6 - حافظ ابومحمد حسن سمرقندی متوفی 491 در بحر الاسانید.
7 - حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی 430 در معرفة الصحابه.
8- حافظ ابو عمرو يوسف بن عبدالله بن عبدالبر قرطبی متوفی 463 درص 461 جلد دوم استيعاب. (4)
9 - ابوالحسن فقیه شافعی علی بن محمد بن طبيب الجلابی ابن مغازلی متوفی 483 در مناقب (5)
10 - ابوشجاع شیرویه همدانی دیلمی متوفی 509 در فردوس الاخبار .(6)
11 - ابوالمؤيد خطیب خوارزمی متوفی 568 در ص 49 مناقب (7) و در ص 43 جلد
ص: 1464
اول مقتل(1) الحسين.
12 - ابوالقاسم ابن عساکر علی بن حسن دمشقی متوفی 571 در تاریخ کبیر (2)
13 - ابوالحجّاج يوسف بن محمد آندلسی متوفی 605 در ص 222 جلد اول ( الف باء ).
14 - ابوالحسن علی بن محمد بن اثیر جزری متوفی 630 در ص 22 جلد چهارم اسد الغابه.(3)
15 - محب الدین احمد بن عبدالله طبری شافعی متوفی 694 درص 129 جلد اول رياض النضرة(4) و ص 77 ذخائر(5) العقبی
16 - شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شافعی متوفی 748 در ص 28 جلد چهارم تذكرة الخفاظ. (6)
17 - بدرالدین محمد زرکشی مصری متوفی 749 در ص 47 جلد سيم فيض القدير.
18 - حافظ علی بن ابی بکر هیثمی متوفی 807 در ص 114 جلد نهم مجمع الزوائد.(7)
19 - كمال الدين محمد بن موسی دمیری متوفی 808 در ص 55 جلد اول - حيات الحيوان. (8)
20 - شمس الدین محمد بن محمد جزری متوفی 833 در ص 14 اسنى المطالب. (9)
21 - شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی متوفی 852 در ص 337 جلد هفتم تهذيب التهذيب . (10)
ص: 1465
22 - بدرالدین محمود بن احمد عینی حنفی متوفی 855 در ص 631 جلد هفتم عمدة القارى.
23 - علی بن حسام الدین متقی هندی متوفی 975 در ص 156 جلد ششم کنزل العمال (1)
24 - عبد الرؤف المناوی شافعی متوفی 1031 در ص 46 جلد سیم فیض القدیر شرح جامع الصغير (2)
25 - حافظ علی بن احمد عزیزی شافعی متوفی 1070 در ص 63 جلد دوم سراج المنير شرح جامع الصغير.
26 - محمد بن یوسف شامی متوفی 942 در سبل الهدی والرشاد في اسماء خير العباد.(3)
27 - محمد بن یعقوب فیروز آبادی متوفی 817 در نقد الصحيح.
28 - امام احمد بن حنبل متوفی 241 مکرر در مجلدات مناقب مسند(4)
29 - ابوسالم محمد بن طلحه شافعی متوفی 652 در ص 22 مطالب السئول (5)
30 - شیخ الاسلام ابراهيم بن محمد حموینی متوفی 722 در فرائد السمطين. (6)
31 - شهاب الدین دولت آبادی متوفی 849 در هدایت السعداء.
32 - علامة سمهودی سید نورالدين شافعی متوفی 911 در جواهر العقدين .(7)
ص: 1466
33 - قاضی فضل بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل.(1)
34 - نورالدین بن صباغ مالکی متوفی 855 در ص 18 فصول المهمه. (2)
35 - شهاب الدین ابن حجر مکی ( متعصب عنود ) متوفی 974 درص 73 صواعق . (3)
36 - جمال الدین عطاء اللہ محدث شیرازی متوفی 1000 در اربعین.
37 - علی قاری هروی متوفی 1014 در مرقاة بر مشکوة. (4)
38 - محمد بن علی الصبان متوفی 1205 در ص 156 أسعاف الراغبين .(5)
39 - قاضی محمد بن علی شوکانی متوفی 1250 در فوائد المجموعه في الاحاد الموضوعه.
40 - شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی متوفی 1270 در تفسیر روح المعانی.
41 - امام غزالی در احیاء العلوم.
42 - میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی (6)
43 - ابومحمد احمد بن محمد عاصمی در زین الفتى شرح سوره «هَلْ أَتَى »
44 - شمس الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی متوفی 902 در مقاصد الحسنة
45 - سلیمان بلخی حنفی متوفی 1293 در باب 14 ينابيع المودة. (7)
46 - یوسف سبط ابن جوزی در ص 29 تذكرة خواص الامه. (8)
ص: 1467
47 - صدرالدین سید حسین فوزی هروی در نزهة الارواح.
48 - کمال الدین حسین میبدی در شرح دیوان.
49 - حافظ ابوبکر احمد بن على خطیب بغدادی متوفی 463 در ص 377 جلد دوم و ص 348 جلد چهارم در ص173 جلد هفتم تاریخ(1) خود بالاخره بسیاری از اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود- که بعض از آنها با شرح و بسط کامل در اطراف مطلب و تصدیق به صحت این حدیث شریف را نقل نموده اند که از جمله آنها. 50 - محمد بن یوسف گنجی (2) شافعی متوفی 658 در آخر باب 58 کفایت الطالب بعد از نقل سه خبر مسنداً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گوید.
فقد قال العلماء من الصحابة والتابعين واهل بيته بتفضيل علىّ(علیه السّلام) وزيادة علمه وغزارته وحدّة فهمه و وفور حاجته وحسن قضاياه وصحة فتواه -وقد كان ابوبکر و عمر و عثمان و غيرهم من علماء الصحابة
ص: 1468
يشاورونه في الاحكام ويأخذون بقوله فى النقض والابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله وصحة حكمه - وليس هذا الحديث فى حقّه بكثير لان رتبته عند الله و عند رسوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وعند المؤمنين من عباده اجلّ واعلامن ذلک
(خلاصه معنی آن که علماء از صحابه و تابعین و اهل بیت اقرار و اعتراف نموده اند به برتری و تفضیل علی(علیه السّلام) و زیادتی علم او و غزارت وحدت فهم و وفور حکمت و صحت فتاوا و نیکویی در قضایا و احکام او و ابوبکر و عمر و عثمان و علماء صحابه با آن حضرت در احکام دین مشورت می نمودند - در نقض و ابرام احکام حکم آن حضرت را قبول می نمودند با اقرار و اعتراف به علم وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن حضرت را و این حدیث برای آن حضرت زیاد نیست چه آن که رتبه و مقام آن حضرت در نزد خدا و پیغمبر و مؤمنین از عباد اجلا و اعلای از اینها می باشد .)
و امام احمد بن محمد بن الصديق مغربی ساکن قاهره مصر در تصحیح این حدیث شریف کتابی نوشته است به نام فتح الملک العلی بصحة حديث باب مدينة العلم علىّ که در سال 1354 هجری در مطبعه اعلامیه مصر چاپ گردیده و در کتابخانهٔ خصوصی حقیر موجود است)
اگر به همین مقدار قلبتان آرام نشد و باز هم میل دارید حاضرم مبسطوتر به عبارات مختلفه نقل اخبار در این باب بنمایم.
سید عدیل اختر (از فضلاء و اداباء و أئمه سنت و جماعت ) چون مکرر در اخبار دیده ام که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده نقل فضایل علی کرم الله وجهه عبادت است حتی دیدم عالم فاضل فقیه ادیب میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی نقل می نماید که پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده در هر مجلسی که ذکر فضایل و مناقب على شود ملائکه آسمان ها به آن مجلس توجه پیدا نموده و برای اهل آن مجلس از درگاه حق تعالی طلب رحمت و مغفرت می نمایند.
علاوه بر این معنی نقل حدیث از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود عبارت
ص: 1469
است فلذا مقتضی است چنان چه حاضر دارید مجلس را بیش از بیش مرکز عبادت کاملتری قرار دهید به نقل چند حدیث مبسوط تر از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
داعی - از جمله احادیث مستفیضه که ممکن است به حد تواتر رسیده باشد زیرا که روات فریقین ( شیعه و سنی ) از قبیل امام احمد بن حنبل در مناقب مسند و حاکم در مستدرک و مولی علی متقی در ص 401 از جزء ششم کنز العمال (1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 64 جلد اول حلیة الاولیاء(2) و محمد بن صبان مصری در اسعاف الراغبين و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(3) و جلال الدین سیوطی در جامع الصغیر و جمع الجوامع (4) ولئالى المصنوعه(5) و ابوعیسی ترمذی در ص 214 جلد دوم صحیح و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (7)الموده و محمد بن یوسف گنجی شافعی در كفاية الطالب(8) و سبط ابن جوزی در تذكرة خواص (9) الامه و ابن حجر مکی در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 صواعق محرقه (10) و محب الدین طبری در ریاض النظرة (11) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد
ص: 1470
السمطین(1) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (2) و بسیاری دیگر از علماء خودتان گذشته از عموم علماء شیعه آن را نقل نموده و حکم بر صحت آن کرده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
انا دار الحكمة وعلى بابها - ومن اراد الحكمة فليات الباب
( من خانه حكمتم و علی در و باب آن خانه می باشد هر کس اراده دارد از حکمت من بهره بردارد برود در خانه علی(علیه السّلام) )
و محمد بن یوسف گنجی باب 21 کفایت الطالب (3) را اختصاص به این حدیث شریف داده و بعد از نقل خبر با سلسلهٔ اسناد آن اظهار نظر و بیانی دارد تا آن جا که
ص: 1471
گوید این حدیثی است بسیار عالی و نیکو که از آن حکمت و فلسفۀ اشیاء و بیان امر و نهی و حلال و حرام که خداوند به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تعلیم نموده به علی(علیه السّلام) هم مرحمت فرموده فلذا فرمود علی باب حکمت من است به آن مراجعه نمایید تا کشف حقایق شود.
و نیز مغازلی شافعی در مناقب(1) و ابن عساکر در تاریخ خود با ذکر طریق حدیث از مشایخ خود و خطیب خوارزمی در مناقب(2) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(3) و دیلمی در فردوس و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 58 کفایت (4) الطالب و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع(5) الموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرفت بازوی علی (علیه السّلام) را و فرمود:
هذا امير البررة وقاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خدله فمدبها صوته ثم قال انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد العلم فيات الباب
ص: 1472
این) (مرد علی بن ابیطالب ) امیر و رئیس مردمان نیکوکار و قاتل کفار است و نصرت یابد یاری کننده او و خوار می شود خوار کننده او بعد از آن صدای مبارک را بلند و فرمود که من شهرستان علمم و علی دروازده آن است پس هر کس اراده دارد از علوم مخصوصه من بهره بردارد پس باید از آن در بیاید (که مراد علی بن ابیطالب باشد ))
و نیز شافعی آورده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
انا مدينة العلم وعلىّ بابها وانّ البيوت لايدخلها الّا من باب
(من مدینه و شهرستان علم هستم و علی باب آن است و بر خانه ها نمی شود داخل شد مگر از در آنها یعنی به علوم مکنونهٔ در شهرستان وجود من نخواهید رسید مگر به وسیله علی بن ابیطالب )
و صاحب مناقب فاخره از ابن عباس روایت نموده که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود من شهرستان علمم و علی در آن است پس هر کدام علم دین می خواهد باید از آن در آید بعد از آن فرمود: من شهرستان علمم و تو یا علی باب آن هستی دروغ گوید آن کسی که گمان نماید به من می رسد بدون واسطه تو.
و ابن ابی الحدید در چند جای از شرح نهج(1) البلاغه و ابواسحق ابراهيم بن سعد الدین محمد حموینی در فرائد السمطين از ابن عباس - و أخطب الخطباء خوارزمی در مناقب از عمرو بن عاص - و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در ذخایر العقبی - و امام احمد بن حنبل در مسند و میرسید علی همدانی در مودة القربى حتى ابن حجر متعصب در ص 75 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث نهم از چهل حدیثی که در فضایل علی(علیه السّلام) در صواعق محرقه آورده از بزاز و طبرانی در اوسط از جابر بن عبدالله و ابن عدی از عبدالله بن عمر و حاکم و ترمذی از علی(علیه السّلام) نقل نموده اند که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد العلم فليات الباب. (2)
ص: 1473
آنگاه در ذیل این حدیث گوید مردم قصیر الفکر مضطرب شدند در این حدیث در جماعتی گفتند این حدیث از موضوعات است (از قبیل ابن جوزی و نووی) ولی حاكم (صاحب مستدرک که قولش در نزد شما سندیت دارد) وقتی این حرفها را شنید گفت ان الحدیث صحیح - به درستی که این حدیث صحیح است انتهی.
از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسیار رسیده که وقت مجلس بیش از این اجازه نقل آنها را نمی دهد.
بدیهی است الف و لام العلم در حدیث شریف الف و لام جنس است یعنی چیزی که اطلاق علم بر او می شود ظاهراً وباطناً صورتاً و معناً در نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و باب تمام آن علوم علی(علیه السّلام) بوده.
مرحوم علامة الدقيق ميرسيد حامد حسین دهلوی صاحب عبقات الانوار دو جلد از مجلدات ضخیم عبقات الانوار را که هر جلدی به قدر صحیح بخاری بلکه بیشتر است در اطراف سند این حدیث شریف و صحت آن نوشته الحال نظر ندارم به چند سند فقط از طرف اکابر علماء سنت و جماعت اثبات این حدیث را به نحو تواتر ابراز داشته خوب نظر دارم که وقتی می خواندم پیوسته طلب رحمت برای روح پرفتوح آن شخصیت بزرگ می نمودم که چه مقدار زحمت کشیده و چه اندازه تبحر داشته خوب است آقایان محترم آن کتاب را تهیه و مطالعه نمایید تا مورد تصدیق قرار دهید که علی(علیه السّلام) در صحابه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منحصر به فرد بوده.
صلى الله
یکی از ادّلۀ ظاهره بر اثبات خلافت بلافصل علی(علیه السّلام) همین حدیث شریف است از جهة آن که به اتفاق عقل و نقل در هر قوم و ملت علماء بر جهّال حق تقدم دارند خاصه آن که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امر کند که هر کس می خواهد از علم من بهره بردارد باید برود در خانه على بن ابيطالب(علیه السّلام) .
شما را به خدا انصاف دهید آیا سزاوار بود باب علمی را که پیغمبر خود به روی
ص: 1474
امت گشاده مردم مسدود نمایند و باب دل بخواه بگشایند که فاقد مراتب علمی باشد.
شیخ - در این که این حدیث مورد توجه عموم علمای ما بوده و در اطراف آن بحث بسیار شده شبهه ای نیست بعضی آن را ضعیف و خبر واحد و در نزد بعضی به حد تواتر آمده ولی چه ربطی دارد با علم لدنی و این که سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب و آگاه بر بواطن بوده.
داعی - یا توجه به عرایض و دلائل داعی نمی نمایید یا بی لطفی کامل نموده مغلطه می فرمایید
مگر قبلا عرض نکردم که به تصدیق خودتان پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضای از خلق بوده است و به حکم آیه شریفه «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ »- خداوند متعال پرده ها از مقابل دیده آن حضرت برداشته و استثناءً از علوم غریبه به آن حضرت افاضه فرموده پس از جمله علومی که در شهرستان وجود آن حضرت موجود بوده علم و اطلاع بر مغیبات عالم وجود بوده است که به آن قوۀ خداداده جمیع بواطن امور در نزد آن حضرت حاضر بوده و به مقتضای بیان آن حضرت که مورد قبول ما و شما و جمیع اکابر علمای سنت و جماعت است که به بعض از آنها اشاره نمودیم فرمود انا مدينة العلم وعلىّ بابها از جمیع علومی که در مدینه و شهرستان وجود آن حضرت بود و به وسیله باب علم ( علی(علیه السّلام) ) می توان استفاده از آن نمود علم و اطلاع بر مغیبات است که قطعاً على(علیه السّلام) عالم به اسرار و
بواطن امور بوده هم چنان که آگاه بر ظواهر احکام و حقایق امور بوده است.
چون پایه و اساس علم آن خاندان جلیل قرآن مجید بوده آگاه بر علوم قرآن ظاهراً و باطناً بعد از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی(علیه السّلام) بوده چنان چه اکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی دارند.
ص: 1475
از جمله حافظ ابونعیم اصفهانی در ص 65 جلد اول حلیة الاولياء(1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 74 کفایت الطالب و سلیمان بلخی در ص 74 ضمن باب 14 ينابيع (2) الموده از فصل الخطاب مسنداً از عبدالله بن مسعود كاتب الوحى نقل نموده اند که گفت :
انّ القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الاوله ظهر وبطن وانّ علىّ بن ابيطالب عنده علم الظاهر والباطن
( قرآن نازل گردیده بر هفت حرف و هر حرفی از آنها ظاهری دارد و باطنی و نزد علی بن ابیطالب(علیه السّلام) علم ظاهر و باطن قرآن می باشد.)
اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود تصدیق دارند که علی(علیه السّلام) صاحب علم لدنّی بوده چون مرتضای از خلق بعد از رسول الله بوده که از جمله آنها حجة الاسلام ابو حامد غزالی است که در کتاب بیان علم لدنی نقل نموده که علی(علیه السّلام) فرمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زبان خود را در دهان من گذارد پس برای من از لعاب دهان آن حضرت هزار باب از علم باز شد که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.
ص: 1476
و نیز خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در ص 77 ضمن باب 14 ینابیع الموده(1) از أصبغ بن نباته نقل می کند که گفت شنیدم از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) که می فرمود :
انّ رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علّمنى ألف باب وكل باب منها يفتح ألف باب فذلك ألف ألف باب حتى علمت ما كان وما يكون الى يوم القيمة وعلم المنايا والبلايا وفصل الخطاب
(به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله یاد داد به من هزار باب که از هر بابی از آنها باز می شود هزار باب پس این می شود هزار هزار باب تا آن که دانستم آنچه شده و آن چه می شود تا روز قیامت و دانستم علم بلایا و منایا و فصل الخطاب را)
و نیز در همان باب (2) از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می نماید به سند خودش از ابی الصباح از ابن عباس از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود:
لمّا صرت بين يدى ربّى كلّمني وناجاني فما علمت شيئاً الّا علّمته علياً فهو باب علمی
(چون شب معراج به مقام قرب حق رسیدم خداوند با من حرف زد و نجوی نمود پس آنچه یاد گرفتم یاد دادم به علی پس علی است باب علم من. )
ص: 1477
و نیز همین خبر را از موفق بن احمد خوارزمی (1) اخطب الخطباء به این طریق نقل می کند که آن حضرت فرمود:
اتانی جبرئیل بدر نوک من الجنّة فجلست عليه فلّما صرت بين يدى ربّی کلّمنی و ناجاني فما عملت شيئاً الّا علمته عليّا فهو باب علمى ثم دعاه اليه فقال يا علىّ سلمک سلمی و حریک حربي وانت العلم فيما بيني وبين امّتی
(جبرئیل پیش من آمد با گلیمی از بساطهای بهشت پس من بر او نشستم تا رسیدم به خانه قرب حق پس حقتعالی با من حرف زد و نجوی نمود آنچه از خدا گرفتم به علی یاد دادم پس او است باب علم من آن گاه علی را خواند و فرمود یا علی صلح و سلم با تو صلح و سلم با من است و جنگ با تو جنگ با من است و تویی علم بین من و بین امت من. )
در این باب اخبار بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند امام احمد بن حنبل و محمد ابن طلحه شافعی و اخطب الخطباء خوارزمی(2) و ابو حامد غزالی و جلال الدین سیوطی و امام احمد ثعلبی و میرسید علی همدانی و دیگران رسیده که به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته نقل نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هزار باب از علم که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود در سینه علی(علیه السّلام) به ودیعه گذارد.
و نیز حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولياء و مولى على متقی درص 392 جلد ششم کنز العمال و ابویعلی(3) از کامل بن طلحه از ابن لهيعه از حی بن عبد مغافری از
ص: 1478
ابو عبدالرحمن حبلی از عبدالله بن عمر روایت نموده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مرض موت خود فرمود:
ادعو الىّ اخى فجاء ابوبكر فاعرض عنه ثم قال ادعوا الىّ اخي فجاء عثمان فاعرض عنه ثم دعى له علىّ فستره بثوبه واكبّ عليه فلّما خرج من عنده قيل له قال لك قال علّمنى ألف باب كلّ باب يفتح ألف باب
(بخوانید برای من برادرم را پس ابوبکر آمد حضرت روی از او گردانیده باز فرمود برادرم را بخوانید پس عثمان آمد باز روی مبارک از او گردانید (در اخبار دیگر دارد که بعد از ابوبکر عمر آمد و بعد عثمان) پس علی را خواندند (همین که علی آمد) حضرت او را به جامه خود پوشانده و بر او خم شد پس چون از نزد آن حضرت بیرون رفت گفتند یا علی پیغمبر با تو چه فرمود گفت مرا هزار باب از علم آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شود.)
حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی سال 430 قمری در ص 65 جلد اول حلية الاولياء در فضائل علی(علیه السّلام) و محمد جزری در ص 14 أسنى المطالب(1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 48 کفایت الطالب مسنداً از احمد بن عمران بن سلمة بن عبدالله نقل نموده اند که گفت نزد رسول خدا بودیم پس سؤال شد از علی بن ابیطالب حضرت فرمود
قسّمت الحكمة عشرة اجزاء فاعطى علىّ تسعة اجزاء والناس جزءاً واحداً
(حکمت به ده قسمت تقسیم گردید نه جزء آن به علی عطا شد و یک جزء دیگر آن به مردمان.)
ص: 1479
و نیز ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(1) و متقی در ص 156 و 401 جلد پنجم کنز العمال (2) از بسیاری از اکابر علماء نقل نموده و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده (3) با همین اسناد از عبدالله بن مسعود ( كاتب الوحی ) و محمد بن طلحه شافعی در ص 21 مطالب السئول نقلاً از حیله از علقمة بن عبدالله روایت نموده اند که از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از علی (علیه السّلام) سؤال شد فرمود:
قسّمت الحكمة على عشرة أجزاء فاعطى علىّ تسعة اجزاء والناس جزءاً واحداً وهو اعلم بالعشر الباقي
(حکمت را به ده قسمت نمودند نه جزء آن اختصاصاً به علی عطاء نمودند و یک جزء را به تمام مردمان دادند و علی به آن یک جزء نیز اعلم می باشد. )
و نیز در ینابیع (4) المودة در همان باب از شرح رساله ( فتح المبين ) ابو عبدالله محمد بن على الحکیم ترمذی از عبدالله بن عباس ( امام المفسرين حبرامت ) نقل می نماید که :
العلم عشرة اجزاء لعلىّ تسعة اجزاء وللناس عشر الباق وهو اعلمهم به
( علم ده جزء است نه جزء آن اختصاص به علی دارد یک جزء برای همه مردم و علی به آن یک جزء از همه مردم داناتر می باشد. )
و متقی هندی در ص 153 جلد ششم کنز العمال(5) و خطیب خوارزمی در ص 49
ص: 1480
مناقب(1) و ص 43 جلد اول مقتل الحسین(2) و دیلمی در فردوس (3) الاخبار و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده (4) نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
اعلم امتى من بعدى على بن ابيطالب
(داناترین امت من بعد از من علی بن ابیطالب است.)
پس از این احادیث که نمونه ای از احادیث بسیار است ، ثابت می آید که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرتضای از خلق و عالم به غیب بوده و آنچه علم ظاهر و باطن از مبدء فیاض درک نموده به علی(علیه السّلام) افاضه نموده است.
ما نمی گوییم علی بن ابیطالب و أئمۀ احدى عشر از اولاد آن حضرت علیهم الصلاة والسلام مانند یک پیغمبر طریق مستقیم و مستقلی با پروردگار متعال به طریق وحی داشتند بلکه به طور قطع و یقین می دانیم که مرکز فیض در وقت افاضه از مبدء فیاض شخص خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است هر فیضی از فیوضات در حیات و بعد از وفات آن حضرت به تمام موجودات بالاخصّ به أئمه اثنا عشر ما رسیده یا میرسید از جناب حق تعالی به وسیله رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است منتها تمام علوم و وقایع مهمۀ عالم از ماضی و مستقبل گذشته و آینده در زمان حیات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از جانب حقتعالی به آن حضرت ابلاغ می شد و آن حضرت بعضی را در همان ایام به علی(علیه السّلام) می فرمود و آنچه در ذخیره علم آن حضرت مانده بود در دم آخر که خواست از این عالم بیرون برود به
ص: 1481
آن حضرت افاضه نموده که در این باب اخبار بسیار از طرق اکابر علماء خودتان (گذشته از اخبار معتبره شیعه ) رسیده که نمونه ای از آن را به عرض رسانیدم.
حتى علماء خودتان از عایشه ام المؤمنین حدیث مفصلی نقل نموده اند که در آخر حدیث گوید پیغمبر علی را خواست و او را به سینه چسبانید و روپوش را به سر کشید من سرم را نزدیک بردم هر چه گوش دادم چیزی نفهمیدم یک وقت علی سر را برداشت عرق از جبین مبارکش جاری بود گفتند یا علی پیغمبر در این مدت طولانی به تو چه می گفت فرمود:
قد علّمنى رسول الله ألف باب من العلم ومن كلّ باب يفتح ألف باب
(به تحقیق رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هزار باب از علم به من تعلیم فرمود که از هر بابی
هزار باب دیگر گشود می شود.)
از همان اول بعثت که شرح مفصلش را در شبهای اول عرض کردم که رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چهل نفر از اعمام و بنی اعمام و بزرگان قریش را در منزل عمّ اكرم خود جناب ابو طالب دعوت کرد و به آنها ابلاغ رسالت نمود علی(علیه السّلام) اول کس بود که ایمان خود را ظاهر نمود پیغمبر او را در بغل گرفت و آب دهان خود را در دهان علی افکند که علی فرمود همان ساعت چشمه های علم بر سینۀ من گشوده شد ( چنان چه اکابر علماء خودتان نقل نموده اند که در بالای منبر ضمن خطبه ای اشاره به این معنی نمود که فرمود:
سلوني قبل ان تفقدوني فانّما بين الجوانح منّى علم جمّ
آنگاه اشاره به شکم مبارک نموده فرمود:
هذا سقط العلم هذا لعاب رسول الله صلى الله عليه وآله هذا مازقّني رسول الله زقّاً زقّاً
(سؤال کنید از من قبل از این که مرا نیابید جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سفط پر از علم است. این لعاب رسول الله می باشد ( یعنی اثر آب دهان پیغمبر است) این است آنچه رسول خدا پس دانه های علم خورانیده است. )
ص: 1482
و پیوسته آن حضرت تا دم مرگ به طرق مختلفه افاضه فیض ربانی را بر علی می نمود و آنچه از مبدء فیاض غیب الغیوب می گرفت در سینه علی(علیه السّلام) قرار می داد.
نورالدین ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) گوید : پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از طفولیت
علی را علما و عملاً در آغوش محبت تربیت نمود.
از جمله طرقی که از جانب پروردگار اعظم جلّ وعلا به وسيلۀ خاتم الانبياء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افاضه فیض رحمانی بر علی(علیه السّلام) شد جفر جامعه بوده است و آن صحیفه و کتابی بوده است مشتمل بر علم ماكان وما يكون الى يوم القيامه به طریق حروف رمز که بزرگان علمای خودتان هم معترف اند که آن کتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعین بوده است.
چنان چه حجة الاسلام ابو حامد غزالی نوشته است که امام المتقين علىّ بن ابیطالب را کتابی است مسمی به جفر جامع الدنيا والاخرة و آن کتاب مشتمل است بر تمام علوم و حقایق و دقایق و اسرار و مغیبات و خواص اشیاء و اثرات مافی العالم و خواص اسماء و حروف که به غیر از آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش که مقام و ولایت را منصوصاً از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارا بوده اند احدی مطلع بر آن نیست چون به وراثت به ایشان رسیده و همچنین سلیمان بلخی در ص 403 ینابیع (2) شرح مبسوطی از
ص: 1483
درّالمنظم محمد بن طلحه حلبی شافعی در این باب نقل نموده که جفر جامع مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتیح علوم مخصوص امام علی بن ابیطالب میباشد لذا شهیر در مدح آن بزرگور گفته.
من مثنه كان ذاجفر وجامعة*** له تدوّن سر الغيب تدويناً
(کیست مانند او که باشد صاحب جفر و جامعه که در آن کتاب اسرار غیبیه تدوین شده است. )
و نیز در تاریخ نگارستان از شرح مولف نقل می کند:
انّ الجفر والجامعة كتابان لعلىّ قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف الحوادث الى انقراض العالم واولاده يحكمون بهما
( به درستی که جفر و جامعه دو کتاب است مخصوص علی(علیه السّلام) که در آن دو کتاب جمیع حوادث تا انقراض عالم به طریق علم حروف. (یعنی به طریق رمز ) ذکر شده و اولاد آن حضرت حکم می کنند به آن کتاب (یعنی مفتاح آن کتاب رمز فقط در دست علی و اولاد او می باشد که از حوادث عالم خبر می دهند. )
نواب - قبله صاحب کتاب جفری که می فرمایید مورد تصدیق علمای ما هم هست چیست و چگونه بوده است متمنی است چنان چه مقتضی می دانید شرح آن را بیان فرمایید.
داعی - وقت تنگ است از شرح و بسط در اطراف این علم و کتاب ان معذورم.
نواب - به هر مقدار ممکن است خلاصه از مشروحات مفصله را بیان فرمایید.
داعی - سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الوداع جبرئیل آمد و به رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر مرگ داد که عمرت به آخر رسیده آن حضرت دستهای مبارک به درگاه حضرت واهب العطايا برداشت و عرض کرد:
اللهم وعدتك التي وعدتني انك لا تخلف المیعاد
(خدایا به من وعده دادی و هرگز خلف وعده نمی کنی).
خطاب الهی رسید علی را بردار برو بالای کوه احد پشت به قبله بنشین حیوانات صحرا را صدا کن تو را اجابت می نمایند در میان آنها بز سرخ رنگ بزرگی است که
ص: 1484
اندکی شاخ او بالا آمده است به علی امر کن او را ذبح نماید و پوست او را از طرف گردن بکند و وارونه کند او را دباغی کرده خواهی دید آنگاه جبرییل می آید و دوات و قم و مرکب می آورد که از جنس مرکب زمین نمی باشد هر چه جبرئیل می گوید تو به علی بگو بنویسد آن نوشته و پوست باقی می ماند و هرگز مندرس نمی شود و محفوظ خواهد ماند هرگاه او را بگشایند تازه خواهد بود.
رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به همان دستور بالای کوه احمد عمل نمود جبرئیل آمد قلم دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود به علی آماده کار شد آنگاه جبرییل از جانب رب جلیل وقایع مهمه عالم را کلاً و جزء به پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می گفت پیغمبر هم به علی می فرمود بر آن پوست می نوشت تا آن که پوستهای باریک پاچه و دستها و پاهای او را هم نوشت و ثبت شد در آن کتاب کلّما كان وما هو كائن الى يوم القيمة ( هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روز قیامت. )
تمام را نوشتند حتی اسامی اولادها و ذراری و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر هر یک وارد خواهد شد تا روز قیامت در آن کتاب ثبت گردید.
آنگاه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن جلده و جفره را به علی(علیه السّلام) دادند و جزء اسباب وراثت و ولایت و امامت قرار گرفت که هر امامی از دنیا برود به امام معلوم بعد از خود به وراثت می سپارد. این همان کتاب است که ابو حامد غزالی گوید جفر جامعه کتابی است مخصوص علی و یازده فرزندان آن حضرت و در آن همه چیز هست من علم المنايا والبلايا والقضايا وفصل الخطاب ( از علم منایا و بلایا و احکام و تمام لغتها. )
نواب - چگونه ممکن است این همه وقایع و علوم تا روز قیامت در یک پوست بزغاله نوشته شده باشد.
داعی - اولا از طرز این خبر معلوم است که بزغاله معمولی نبوده بلکه بسیار بزرگ و مخلوق این کار بوده.
ثانیاً به طریق کتابت کتب و رسائل نوشته نشده بلکه به طریق حروف رمز نوشته گردیده چنان چه عرض کردم صاحب تاریخ نگارستان نقلا از شرح مواقف آورده که
ص: 1485
قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف.
آنگاه مفتاح و کلید آن رمز را رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به علی(علیه السّلام) دادند آن بزرگوار هم حسب الامر پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ائمه بعد از خود دادند.
آن مفتاح در دست هر کس باشد از آن کتاب می تواند استخراج اسرار و حوادث نماید و اگر مفتاح در دست نداشته باشد عاجز می ماند.
چنان چه هر پادشاهی با وزیر خود یا ولایت و حکام و امراء لشکر و فرماندهان سپاه که به ایالات و ولایات می فرستد کتاب رمزی قرار می دهد حرفاً يا عدداً و مفتاح آن کتاب فقط در نزد پادشاه و آن و زیر و یا والی و حاکم و فرمانده سپاه است که کتاب بدون مفتاح به دست هر کس بیفتد چیزی درک نمی کند.
همین قسم است کتاب جفر جامعه که غیر از امیرالمؤمنین علی و یازده امام فرزندان از او احدی از آن کتاب نمی تواند استخراج نماید.
چنان چه روزی حضرت امیر(علیه السّلام) در موقعی که فرزندانش همگی جمع بودند آن جلده را به فرزندش محمد حنیفه داد ( با آن که بسیار عالم و دانا بود ) نتوانست از آن جلده چیزی درک نماید. چون مولانا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با علم خداداده می دانست که بعد از آن حضرت عده ای بازیگر به رهبری (کیسان مولی و آزده کرده آن حضرت ) قائل به امامت محمد بن الحنیفه فرزند آن حضرت می شوند- کانه در این امتحان خواست قبلا ثابت نماید که محمد شایسته به مقام امامت نمی باشد - یعنی اگر مقام امامت داشت بایستی مفتاح رمز کتاب جفر جامعه را داشته باشد.
غالب قضایا و وقایع مهمه که ائمۀ دین خبر می دادند از آن کتاب بود از کلیات و جزئیات امور با خبر بودند نوائب و مصائب وارده بر خود و اهل بیت خود و شیعیان را از همان کتاب استخراج می نمودند چنان چه در کتب اخبار کاملا و مبسوطا ثبت است.
از جمله در شرح مواقف قضيه عهدنامه مأمون الرشید عباسی و امام هشتم
ص: 1486
حضرت رضا علی بن موسی(علیهما السّلام) را نوشته که بعد از این که مأمون حضرت رضا(علیه السّلام) را
بعد از شش ماه مکاتبه و تهدید مجبور به قبول ولایت عهد خود نمود عهد نامه ای نوشتند مأمون امضا کرد که بعد از مردن خود خلافت منتقل شود به حضرت رضا(علیه السّلام) چون ورقه را آوردند که حضرت رضا امضاء نماید قبل از امضاء شرحی به این عنوان در سجل خود نوشتند و بعد امضاء نمودند که:
اقول وانا علىّ بن موسى بن جعفر ان امير المؤمنين عضده الله بالسداد ووفقه للرشاد عرف من حقّنا ما جهله غيره فوصل ارحاماً قطعت وامن نفوسا فزعت بل احياها وقد تلفت اغناها اذا افترقت مبتغيا رضى رب العالمين وسيجزى الله الشاكرين ولا يضيع أجر المحسنين وانّه جعل الىّ عهده والامرة الكبرى ان بقيت بعده.
تا آنجا که در آخر عبارات مرقوم داشتند :
ولكنّ الجفر والجامعة يدلّان على ضدّ ذلك وما ادرى ما يفعل بي وبكم ان الحكم الاّ الله يقضى بالحقّ وهو خير الفاصلين
(می گویم من که علی بن موسی بن جعفر(علیهم السّلام) هستم خليفۀ مأمون الرشيد كه خداوند او را محکم و قوی نماید برای استحکامات شرع و موفق بدارد او را برای ارشاد و هدایت. حق ما را به خوبی شناخت که دیگران نشناختند و رحمی را که دیگران قطع نمودند او وصل نمود و نفوسی را که دیگران تهدید به قتل نمودند او ایمن ساخت بلکه زنده نمود اشخاصی را که در پرتگاه فنا رسیده بودند بی نیاز نمود گروهی را که فقیر و محتاج بودند محض رضای پروردگار زود است که خداوند جزای شکر گزاران را بدهد و ضایع نمی کند اجر نیکوکاران را به درستی که او مرا به ولایت عهد و امارت بزرگ ( بر مؤمنین ) قرار داد اگر من بعد از او زنده بمانم.
ولكن جفر و جامعه دلالت بر خلاف این معنی دارد ( یعنی من بعد از او زنده نخواهم ماند.
کلمات آن حضرت دلالت بر معنای دقیق دیگری دارد که می خواهد در لفافه بفهماند مأمون حق تعیین خلافت بعدی را ندارد چه آن که این امر مربوط به حق
ص: 1487
تعالی است و من به حکم خدای متعال و رسول اکرم صلی الله عليه وآله خليفه و جانشین آن حضرت و امام الائمه می باشم منتها به واسطه غلبه و استیلای مخالفین تقية مانع از گفتار صریح آن حضرت بوده فلذا می فرماید من نمی دانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود ( یعنی می دانم ) حکم با خداست که به حق بین افراد داوری خواهد نمود. )
و سعد بن مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مقاصد الطالبين في علم أصول الدين به جمله جفر جامعه در عهد نامه از قلم آن حضرت ضمن بیان مفصل اشاره نمود یعنی جفر جامعه نشان می دهد که مامون بر سر عهد خود نخواهد ماند چنان چه دیدیم شد آنچه شد آن پسر پیغمبر و پاره تن رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به زهر جفا شهید نمودند صداقت و حقیقت علم آن حضرت ظاهر و هویدا گردید و همه دانستند که آن خاندان جلیل علم به ظاهر و باطن امور دارند.
از جمله طرقی که به وسیله رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افاضه فیض بر علی (علیه السّلام) شد کتاب مهر شده ای است که جبرئیل برای آن حضرت آورده چنان چه علامۀ محقق مورخ مقبول القول فريقين ابوالحسن علی بن الحسين مسعودی در ص 92 کتاب اثبات الوصيه (1)
ص: 1488
مفصلا نقل می نماید که خلاصه اش این است :
انزل الله جل وعلا اليه صلى الله عليه وآله من السماء كتاباً مسجلا نزل به جبرئيل مع امناء الملائكة
یعنی جبرئیل با امناء ملائکه کتاب مسجلی از جانب پروردگار جل و علا برای پیغمبر آورد عرض کرد اشخاصی که نزد شما حاضرند از مجلس خارج شوند الاّ وصی شما تا کتاب وصیت را تقدیم نمایم.
فامر رسول الله من كان عنده في البيت بالخروج ماخلا اميرالمؤمنين وفاطمة والحسن والحسين(علیهم السّلام) فقال جبرئيل يا رسول الله انّ الله يقرء علیک السلام ويقول لك هذا كتاب بما كنت عهدت وشرطت علیک و اشهدت علیک ملائکتی وکفی بی شهيدا فارتعدت مفاصل سيدنا محمد صلى الله عليه وآله فقال هو السلام ومنه السلام واليه يعود السلام
(پس امر فرمود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به حاضرین که همگی از حجره بیرون بروند به استثناء علی و فاطمه و حسن و حسین آنگاه جبرئیل عرض کرد خداوند به شما سلام می رساند و می فرماید این عهد نامه ای است که با تو بستم و ملائکه گواهی دادند.
(کلام جبرئیل که به اینجا رسید) بدن آن حضرت بلرزه در آمد و فرمود او است
ص: 1489
سلام و از او است سلام و به طرف او است برگشت سلام.)
آنگاه آن کتاب را از جبرئیل گرفت داد به علی بعد از قرائت فرمود این عهد پرورگار من است به سوی من و امانت اوست به تحقیق که رسانیدم و اداء نمودم پیام حق را.
اميرالمؤمنين عرض کرد من هم شهادت می دهم پدر و مادرم فدای تو باد به تبلیغ و نصیحت و راستی بر چیزی که گفتی و شهادت می دهد به این معنی گوش و چشم و گوشت و خون من.
آنگاه حضرت به علی(علیه السّلام) فرمود بگیر این وصیت من است از جانب پروردگار و قبول بنما او را از من و ضمانت بنما برای خداوند تبارک و تعالی و برای من است وفای به آن. علی عرض کرد قبول نمودم بر ضمانت و بر خداوند است که مرا یاری نماید.
و شرط شده است در آن کتاب بر امیرالمؤمنین که :
الموالاة لاولياء الله والمعاداة لاعداء الله والبرائة منهم والصبر على الظلم وكظم الغيظ واخذ حقّك منک و ذهاب خمسک وانتهاک حرمتک و على ان تخضب لحيتك من راسک بدم عبيط فقال اميرالمؤمنين قبلت ورضيت وان انتهكت الحرمة وعطلت السنن ومزق الكتاب وهدمت الكعبة وخضبت لحيتى من راسي صابراً محتسباً
( دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و برائت و بیزاری از آنها بردباری بر جور و ستم و فرو نشاندن آتش غیظ و غضب وقتی که حق مسلم تو را از تو سلب نمایند و خمس تو را تصرف کنند و حرمت تو را نگاه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگین کنند.
در پاسخ امیرالمؤمنین عرض کرد راضی شدم و قبول کردم که اگر حرمت مرا نگاه ندارند و سنت را تعطیل و احکام کتاب را پاره و کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند صبر و بردباری و تحمل نمایم.)
آنگاه جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقربین را بر امیرالمؤمنین شاهد و گواه گرفت و به حسن و حسین و فاطمه رسانید آنچه را به علی رسانده بود و شرح داد تمام وقایع را
ص: 1490
برای آنها پس مهر نمود آن وصیت نامه را به مهرهای طلائی که آتش ندیده و آن را داده به علی (علیه السّلام)
وفى الوصيّة سنن الله جلّ وعلا وسنن رسول الله وخلاف من يخالف ويغير ويبدل وشيء شيء من جميع الامور والحوادث بعده وهو قول الله عزوجل «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ».
(و از مندرجات آن وصیت نامه است سنتهای خدا و رسول خدا و مخالفت کردن با مخالفین و آنان که احکام را تغییر دهند و دستورات را تبدیل نمایند - و بدون استثناء از هر امری از امور و تحولات روزگار در آن وصیتنامه مندرج بوده و از اسرار بین رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آن حضرت است و همان است که در قرآن مجید به این نکته مهم تصریح شده است که هر امری از امور و هر علمی از علوم در نزد امام مبین ( یعنی علی بن ابیطالب ) افاضه شده و موجود است. ) انتهى.
خلاصه امیرالمؤمنين(علیه السّلام) و أئمه معصومین از ذریه آن حضرت که عترت طاهره بودند آنچه داشتند از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشتند و تمام علوم آن حضرت در نزد آنها بوده و اگر غیر از این بود علی را باب علم خود معرفی نمی نمود و امر نمی فرمود اگر می خواهید از علم من بهره بردارید باید بروید در خانه علی بن ابیطالب (علیه السّلام).
و اگر آن حضرت دارای علوم عالیه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبود و احاطه بر جمیع علوم
نداشت در حضور دوست و دشمن ندای سلونی قبل ان تفقدونی نمی داد.
چه آن که اتفاقی فریقین است که احدی جز امیرالمؤمنین ندای سلونی نداده و دعوای این مقام اختصاص به شخص آن حضرت داشته که در مقابل سؤالات اشخاص از علوم ظاهر و باطن باز نمانده و غیر از آن حضرت هر کس چنین ادعائی نموده رسوا و مفتضح گردیده.
چنان چه حافظ ابن عبدالبر مغربی آندلسی در کتاب استیعاب(1) في معرفة الاصحاب
ص: 1491
گوید:
انّ كلمة سلوني قبل ان تفقدونى ماقالها احد غير علىّ بن ابيطالب الاّ كان كاذباً
(کلمه سلونی را احدی غیر علی بن ابیطالب(علیه السّلام) نگفته مگر آن که کاذب و دروغگو بوده (به همان جهت رسوا و مفتضح گردیده.))
چنان چه ابوالعباس احمد بن خلکان شافعی در وفیات(1) و خطیب بغدادی در ص 163 جلد سیزدهم تاریخ (2) خود آورده اند که روزی مقاتل ابن سلیمان که از اعیان علمای شما و بسیار حاضر جواب در همه چیز بوده بالای منبر در حضور عامه مردم گفت :
سلونى عمّا دون العرش ؟
(سؤال کنید از من از آنچه در زیر عرش است. )
شخصی سؤال کرد که چون حضرت آدم عمل حج به جای آورد در موقع تقصیر و حلق راس سرش را که تراشید مقاتل متفکر و از جواب واماند و ساکت شد و دیگری پرسید مورچه در وقت جذب غذا به وسیله روده جذب میکند یا به وسیله دیگر اگر به وسیله روده است روده های او در کجای بدنش قرار گرفته مقاتل متحیر ماند چه جواب گوید ناچار گفت خداوند این سؤال را بدل شما انداخته تا من رسوا گردم به عجبی که در زیادتی علم پیدا کردم و از حد خود تجاوز نمودم
بدیهی است این ادعا را باید کسی بنماید که از عهده هر جوابی برآید و بالقطع واليقين واجد این مقام احدی در امت نبوده جز امیرالمؤمنين على بن ابيطالب (علیه السّلام)
چون باب علم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده فلذا مانند خود آن حضرت محیط بر ظواهر و
ص: 1492
بواطن امور و آگاه بر علوم اولین و آخرین بوده و به همین جهة با قدرت تمام ندای سلونی می داد و در مقام جواب سؤالها هم بر می آمد که اینک وقت اجازه تمام آنها را نمی دهد.
و احدی از صحابه چنان ندایی ندادند الا امیرالمؤمنين على عليه الصلاة والسلام چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند(1) و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و خواجه کلان حنفی در ینابیع(3) الموده و بغوی در معجم و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم رياض النضرة(4) و ابن حجر در ص 76 صواعق (5) از سعید بن مسیب نقل نموده اند که گفت :
لم يكن من الصحابه يقول سلوني الا على بن ابيطالب (علیه السّلام)
یعنی احدی از صحابه نگفت سؤال کنید از من (به طور کلی) مگر علی بن ابيطالب (علیه السّلام) .
فلذا اکابر علماء خودتان از قبیل ابن کثیر در جلد چهارم تفسیر(6) و ابن عبدالبر در
ص: 1493
استيعاب(1) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع(2) المودة و مؤید الدین خوارزمی در مناقب (3) و امام احمد (4) در مسند و حموینی در فرائد(5) و ابن طلحه در درّ المنظوم و میرسید علی شافعی در مودة(6) القربى و حافظ ابونعیم اصفهانی و حلیة(7) الاولیاء و محمد بن طلحه شافعی در مطالب(8) السئول و ابن ابی الحدید در شرح(9) نهج البلاغه و دیگران از محققین شما به عبارات و الفاظ مختلفه در موارد متعدده نقل نموده اند از عامر بن واثله و ابن عباس و ابی سعيد البحترى و انس بن مالک و عبد الله بن مسعود از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که بالای منبر فرمود:
ايها الناس سلوني قبل تفقدونى فانّ جوانحي لعلما جمّا سلوني فانّ
ص: 1494
عندى علم الاولين والآخرين
(ای مردم سؤال کنید از من (یعنی از آنچه می خواهید ) قبل از آن که مرا نیابید پس به درستی که در سینه من علم فراوانی است سؤال کنید از من که در نزد من است علم اولین و آخرین )
و ابی داود در ص 356 سنن و امام احمد حنبل در ص 278 جلد اول مسند و بخاری در ص 46 جلد اول و ص 241 جلد دهم صحیح نقل نموده اند مسنداً كه على (علیه السّلام) فرمود:
سلونى عما شئتم ولا تسئلوني عن شيء الّا انبأتكم به
(سؤال کنید مرا از هر چه می خواهید و سؤال نمی کنید مرا از چیزی مگر آن که شما را خبر می دهم به آن. )
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ضمن باب 14 ینابیع(1) الموده از موفق بن احمد خوارزمی و شیخ الاسلام حموینی به سند خودشان از ابوسعید بحتری نقل نموده که گفت :
رايت علّيا(رضی الله عنه) على منبر الكوفة وعليه مدرعة رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهو متقلّد
بسيفه ومتعمم بعما مته (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فجلس على المنبر فكشف عن بطنه وقال سلوني قبل ان تفقدونى فانّما بين الجوانح منّى علّم جم هذا سفط العلم هذا العاب رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هذا مازّقنى رسول الله زقّاً زقّاً فوالله لوثنيّت لى وسادة فجلست عليها عليها لافتيت اهل التورية بتوراتيهم واهل الانجيل بانجيلهم حتّى ينطق الله التورية والانجيل فيقولان صدق علىّ قد افتاكم بما انزل فى « وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ »
(دیدم علی را بر منبر کوفه در حالتی که جامه پشمی پیغمبر را پوشیده و عمامه
ص: 1495
آن حضرت را بر سر و به شمشیر آن حضرت تکیه نموده پس نشست بر روی منبر و شکم مبارک را باز نموده فرمود سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید
(چون دعوی خود را مقید به مطلب خاصی ننموده یعنی از هر چه می خواهید سؤال کنید ( جز این نیست که در سینۀ من علم فراوان است این شکم من سقط علم است این لعاب رسول خدا می باشد ( یعنی اثر آب دهان پیغمبر است ) این است آنچه حضرت به من دانه علم را خورانیده پس به خدا قسم که اگر مسند برای من پهن شود و متکاء اختیار بر او گذارده گردد و در آنجا بنشینم هر آینه فتوی می دهم اهل توریة را به تورية آنها و اهل انجیل را بر انجیل آنها تا آن که خداوند متعال آن کتابها را به نطق آورده بگویند راست گفت علی فتوی داد شما را به آنچه نازل شده در ما )
و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد(1) و مؤید الدین خوارزمی در مناقب (2) نقل می نمایند که در بالای منبر فرمود:
سلونی قبل ان تفقدوني فوالذي فلق الحبة وبرء النسمة لاتسئلوني عن آية من كتاب الله الّا حدّثتكم عنها متى نزلت بليل أو نهار في مقام او مسير في سهل ام في جبل وفى من نزلت فى مؤمن او منافق وما عنى الله بها ام عامّ ام خاصّ
(سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و بشر را آفریده سؤال نمی کنید از من از آیه ای از کتاب خدا مگر خبر می دهم به
ص: 1496
شما از آنها که چه وقت نازل گردیده شب یا روز در مقام یا در راه در زمین یا در کوه و در چه کس نازل شده در مؤمن یا منافق عام است یا خاص)
ابن کوّای خارجی برخاست و گفت:
اخبرنى عن قوله تعالى وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هم خیر البريّة فقال (علیه السّلام) اولئک نحن و اتباعنا فى يوم القيمة غرّاء محجلين روّاء مرويين يعرفون بسيماهم
(خبر بده مرا از آیه ای که خدا می فرماید مؤمنینی که عمل صالح نمودند آنها بهترین مردم اند فرمود آنها ما هستیم و اتباع ما که روز قیامت پیشانی سفیدانیم ( و سیراب شدگانیم ) شناخته می شوند آنها به صورتهایشان.)
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 74 ینابیع (1) الموده ضمن باب 14 از ابن عباس نقل می نماید که علی در بالای منبر فرمود:
سلوني قبل ان تفقدوني سلوني عن كتاب الله وما من آية الاّ وانا اعلم حيث انزلت بحضيض جبل او سهل ارض وسلوني عن الفتن فما من فتنة الاّ وقد علمت من كسبها ومن يقتل فيها
(سؤال کنید از من از کتاب خدا قبل از آن که مرا نیابید نیست آیهای مگر آن که من داناترم چگونه نازل گردیده در دامنه کوه یا زمین نرم و سؤال کنید از من از فتنه ها پس نیست فتنه ای مگر آن که من می دانم چگونه برپا شده و کی در او کشته می شود. )
ابن سعد در طبقات(2) و ابی عبدالله محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 52 كفايت (3) الطالب که اختصاص به همین موضوع داده و حافظ ابونعیم اصفهانی در سطر
ص: 1497
اول ص 68 جلد اول حلية(1) الاولياء مسنداً از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل می نماید که فرمود:
والله ما نزلت آية الاّ وقد علمت فیمن نزلت و این نزلت وعلى من نزلت ان ربى وهب لي قلبا عقولا ولساناً طلقا
( به خدا قسم نازل نگردید آیه ای مگر به تحقیق من میدانم در چه کس نازل گردیده و بر چه چیز نازل گردیده خدای من افاضه فرمود به من قلبی و عقلی کامل و زبانی طلق و گویا و ناطق.)
و نیز در همان کتابها نقل می نمایند که امیرالمؤمنين (علیه السّلام)فرمود :
سلونى عن كتاب الله فانّه ليس من آية الّا وقد عرفت بليل نزلت ام بنهار في سهل ام في جبل
(سؤال کنید از من از کتاب خدا پس به درستی که نیست آیه ای مگر آن که من می شناسم به شب نازل شده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت .)
و نیز در مناقب خوارزمی از اعمش از عبایة بن ربعی روایت نموده که گفت :
كان علىّ(رضی الله عنه) كثيراً يقول سلوني قبل ان تفقدوني فوالله ما من ارض مخصبة ولا مجدبة ولا فئة تضل مائة او تهدى مائة الّا وانا أعلم قائدها وسائقها و نائقها الى يوم القيمة
(علی(علیه السّلام) بسیار می فرمود سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابید به خدا قسم نیست زمینی پر گیاه یا خشک بی گیاه و نیست گروهی که گمراه کنند صد نفر را یا هدایت نمایند صد نفر را مگر آنکه من بهتر می دانم رئیس و قائد آنها را و خواننده و راننده آنها را تا روز قیامت .)
و نیز جلال الدین سیوطی در ص 124 تاریخ (2) الخلفاء و بدرالدین حنفی در عمدة القاری
ص: 1498
و محب الدین طبری در ص 198 جلد دوم رياض(1) النضرة وسيوطی در ص 319 جلد دوم تفسير (2) اتقان وابن حجر عسقلانی در ص 485 جلد هشتم فتح(3) الباری و نیز در ص 338 جلد هفتم تهذيب التهذیب (4) نقل می نمایند که علی (علیه السّلام) فرمود:
سلونى والله لا تسئلوني عن شيء يكون الى يوم القيمة الاّ اخبرتكم وسلوني عن كتاب الله فوالله من آية الا وانا اعلم أبليل نزلت ام نهار في سهل ام في جبل
(سؤال کنید از من به خدا قسم سؤال نمی کنید مرا از چیزی تا روز قیامت مگر
ص: 1499
آن که خبر می دهم شما را (از آنها )
سؤال کنید مرا از کتاب خدا به خدا قسم نیست آیه ای مگر آن که من می دانم در شب نازل گردیده یا روز در زمین نرم یا کوه سخت. )
آیا این بیانات ادعای به غیب نیست و جز عالم به علم غیب دیگری می تواند چنین ادعایی در مقابل دوست و دشمن بنماید اگر قدری از عادت خارج شوید و با نظر انصاف بنگرید خواهید دانست که آن حضرت عالم به علم غیب بوده و در مقام عمل هم ظاهر می نموده و از مغیبات خبر می داده.
چنان چه ابن ابی الحدید معتزلی همین خبرها را در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج البلاغه ( چاپ مصر) از کتاب غارات ابن هلال ثقفى نقل نموده تا آنجا که گوید شخصی از جا برخاست و گفت اخبرنی بما في راسي ولحيتى من طاقة شعر يعنى مرا خبر بده که در هر طرفی از سر و صورت من چه قدر مو می باشد حضرت فرمودند خليل من رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرا خبر داده که در پای هر مویی از سر تو ملکی است که تو را لعنت می کند و در پای هر مویی از صورت تو شیطانی است که تو را اغوا می کند و در خانه ات گوساله ای داری که می کشد پسر پیغمبر را و اوانس نخعی بود و فرزندش سنان در آن موقع بچه ای بود که در خانه بازی می کرد و در سال 61 هجری در کربلا
ص: 1500
بود و قاتل حسین بن علی(علیهما السّلام) شد ( بعضی گفتند سؤال کننده سعد بن ابی وقاص بود و پسر گوساله اش عمر علیه اللعنة بود که امیر لشکر و برپا کننده غائله کربلا شد) ممکن است هر دو در دو مجلس مختلف سؤال نموده باشند.
حضرت به وسیله این اخبار می فهماند که علم من از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سرچشمه
گرفته و احاطه بر مغیبات دارم.
و نیز اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج نقل نموده اند که روزی در دوره خلافت ظاهری در مسجد کوفه نشسته و اصحاب در اطراف آن حضرت بودند شخصی گفت خالد ابن عویطه در وادی القری از دنیا رفت حضرت فرمود:
لم يمت ولايموت حتى يقود جيش ضلالة وصاحب لوائه حبيب بن عمار
( نمرده و نخواهد مرد تا سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردد و علمدار او حبیب بن عمار خواهد بود.)
جوانی از میان جمعیت عرض کرد منم حبیب بن عمار یا امیرالمؤمنین و از دوستان
ص: 1501
صمیمی و حقیقی شما هستم حضرت فرمودند دروغ نگفته ام و نخواهم گفت کانه می بینم خالد سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردیده و تو علمدار او هستی و از این در مسجد ( اشاره به باب الفیل ) وارد می شوید و پرده پرچم به در مسجد گرفته پاره خواهد شد.
سالها از این خبر امیرالمؤمنین(علیه السّلام) گذشت در دوره خلافت یزید پلید عبیدالله ابن زیاد ملعون والی کوفه شد و لشکر فراوانی به جنگ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه می فرستاد بیشتر همان مردمی که از آن حضرت خبر خالد و حبیب بن عمار را شنیده بودند روزی در مسجد حاضر بودند که صدای هلهله و هیاهوی لشکریان برخاست ( چون در سابق محل اجتماعات مساجد بود لذا لشکریان برای نمایش به مسجد ورود و خروج می نمودند) دیدند خالد بن عويطه سردار لشکر ضلالت اثر به عزم کربلا و جنگ با پسر پیغمبر برای نمایش از همان باب الفیل وارد مسجد شد در حالتی که حبیب بن عمار علمدار او بود موقع ورود به مسجد پرده پرچم به در مسجد گرفت پاره شد تا صداقت گفتار آن حضرت و حقیقت علمش بر منافقین ظاهر گردد.
آیا این خبر با این علامت قبل از وقوع اخبار به غیب نبوده تا اثبات یقین بر شما بنماید.
اگر شما نهج البلاغه را که مجموعه ای از خطب و کلمات آن حضرت است دقیقانه مطالعه فرمایید از خبرهای غیبی که آن حضرت داده بسیار می بینید از حوادث و ملاحم و احوال بزرگان سلاطین و خروج صاحب زنج و غلبه مغولها و سلطنت چنگیزخان و حالات خلفاء جور و طرز معاملات آنها با شیعیان و مخصوصاً از ص 208 تا ص 211 جلد اول شرح(1) نهج البلاغه ابن ابی الحدید را که مفصلا بیان می کند و خواجه کلان
ص: 1502
بلخی هم در اول باب 14 ینابیع (1)الموده به بعض از آن خطب و خبرهای استشهاد می نماید به کثرت علم آن حضرت بینید تا کشف حقیقت گردد
از جمله خبر دادن به اهل کوفه از غلبه معاویه علیه الهاویه بر آنها و امر کردن بر سب و لعن آن حضرت چنان چه بعدها تمام گفته های آن حضرت واقع شد از جمله :
اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مند حق البطن ياكل ما يجد ويطلب ما لايجد فاقتلوه ولن تقتلوه الا وانه سيامركم بسبّى والبرائة منّى فامّا السبّ فسبّونى فانّه لى زكوة ولكم نجاة واما البرائة فلا تتبرّؤا منّى فانّى ولدت على الفطرة وسبقت الى الايمان والهجرة
(زود باشد که غالب شود بر شما بعد از من مردی گشاده گلو برآمده شکم که هر چه یابد بخورد و طلب نماید هر چه را نیابد پس بکشید او را و هرگز نمی کشید او را بدانید که زود باشد آن مرد امر کند شما را به دشنام دادن به من و بیزاری جستن از من.
اما سب کردن و دشنام دادن را اجازه می دهم زیرا آن دشنام ( چون زبانی است) برای من پاکیزگی و برای شما نجات است (از ضرر آن ملعون ) و اما برائت و بیزاری (چون امر قلبی است از من مجویید زیرا که من متولد شده ام بر فطرت ( توحید و اسلام ) ( این جمله اشاره به آن است که ابوین آن حضرت مؤمن بوده اند) و پیشی گرفته ام به ایمان و هجرت با آن حضرت .)
مراد آن حضرت از مرد پرخوار معاویه علیه الهاویه بوده چنان چه ابن ابی الحدید در ص جلد اول شرح نهج ( چاپ مصر ) گوید مراد معاویه پرخوار است که در تاریخ
ص: 1503
به پرخواری معروف است و کان یا کل فى اليوم سبع اكلات ( چنان چه زمخشری در ربیع الابرار )گفته روزی هفت مرتبه غذا می خورد و هر مرتبه آن قدر می خورد که کناره سفره دراز می شد صدا می زد یا غلام ارفع فوالله ماشبعت ولكن مللت غلام بيا سفره را بردار به خدا قسم ( از بس خوردم) خسته شدم ولی سیر نشدم.
آن ملعون از جمله اشخاصی بود که مرض جوع الکلاب داشت ( در طب قدیم بیانی دارد که در معده چنین شخصی حرارتی پیدا می شود که هر چه غذا از مری وارد معده گردد مبدل به بخار گردیده نفع و ضرر او معلوم نگردد )
پرخواری او ضرب المثل اعراب گردید هر آدم پرخواری را به او مثل می زدند یکی از شعراء رفیق پرخوار خود را هجو شیرینی نموده و گفته. و صاحب لی بطنه كالهاويه- كان في امعائه معاويه.
یعنی رفیق و یار و مصاحبی دارم که شکم او مثل هاویه است (هاویه اسم یکی از طبقات جهنم است چون جهنم از قبول کفار سیری ندارد چنان چه در قرآن فرماید به جهنم گفته شود هل امتلئت فتقول « هَلْ مِنْ مَزِيدٍ » یعنی سیر شدی گوید آیا باز زیادی هست اشاره به آنکه هرگز از قبول کفار سیر نخواهم شد ) مثل آنکه در امعاء و رودهای او معاویه قرار گرفته )
ابن ابی الحدید در ص 356 جلد اول شرح(1) نهج ( چاپ مصر ) و دیگر آن از اکابر علماء خودتان تصدیق دارند که آن لعین معاوية بن ابي سفيان بوده که وقتی غالب و امر خلافتش محکم گردید امر کرد مردم را به سبّ و لعن و دشنام و تبری جستن از آن حضرت که مدت هشتاد سال این عمل شنیع در میان مسلمانان متداول بود که آن
ص: 1504
حضرت را ظالمانه در منبر و محراب حتی در خطبه نماز جمعه سب و لعن می نمودند تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز اموی خلیفه عصر که با تدبیر صالحانه سب و لعن را بر طرف و مردم را از آن عمل قبیح بل اقبح منع نمود.
وقوع این عمل شنیع قبیح را آن حضرت قبلا خبر داده بود پس تصدیق نمایید که آن حضرت عالم به غیب بوده و از پس پرده و وقایع آینده به افاضه پروردگار خبر داشته.
از این قبیل خبرها بسیار داد که بعد از گذشتن سالها و قرنها مردم وقوع آنها را دیدند.
از جمله در جنگ نهروان قبل از وقوع جنگ خبر قتل خوارج و (تزمله معروف به ذوالثديه ( به نظر بعضی ذوالثدیه به فتح (ث ) صاحب دستهای کوچک است زیرا ثدیه به معنی دست است و ه در آخر ثدی علامت تصغیر است یعنی تزمله رئیس خوارج دارای دو دست کوچک بوده است لذا ذو الثدیه لقب او شده بود و به عقیده ارباب لغت ثدی به معنی پستان است و چون حرقوص ابن زهیر رئیس خوارج پستانهای بزرگ داشت لذا معروف شد به ذوالثديّه. ) ) را داد و نیز خبر داد به این که از خوارج بیش از ده نفر نجات پیدا نکرده و از مسلمانان بیش از ده نفر کشته نمی شوند به این عبارت که لا يفلت منهم عشرة ولا يهلك منكم عشرة. چنان چه ابن ابی الحدید و خواجه کلان بلخی و دیگران نقل نموده اند که آنچه خبر داده بود بعدها تمام واقع شد.
مخصوصاً ابن ابی الحدید در ص 425 جلد اول شرح(1) نهج ( چاپ مصر ) ذیل این خبر گوید:
هذا الخبر من الاخبار التي تكاد تكون متواترة لاشتهاره و نقل الناس كافة و هو من معجزاته
ص: 1505
(این خبر از اخبار نزدیک به تواتر است از جهة شهرتی که دارد و تمام مردم نقل نموده اند و این خبر خود از معجزات آن حضرت می باشد.)
آیا اینها اخبار به غیب و آگاه بودن به امور آینده نبوده تا رفع شبهه و اشکال از شما بشود و پی به مقام ولایت و حقیقت آن حضرت ببرید و منصفانه تصدیق نمایید که بین آن حضرت و سایر خلفاء تفاوت آشکارا بوده است.
اگر دارای علم لدنّی نبوده و اتصال به ماوراء عالم طبیعت نداشته چگونه از امور غیبیه خبر می داده که بعد از سالها و قرنها واقع می گردید.
مانند خبر دادن از کشته شدن میثم تمار به دست عبیدالله بن زیاد و کشته شدن جویریه و رشید هجری به دست زیاد و خبر حادثه و قتل عمرو بن حمق به دست اعوان معاویه و بالاتر از همه خبر دادن شهادت فرزند دلبند خود حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) که مکرر معرفی قتله آن حضرت را می نمود چنان چه قبلا اشاره نمودم به خبر دادن از انس و عمر سعد قتله آن حضرت که تمام این اخبار را اکابر علمای خودتان از قبیل طبری و ابن ابی الحدید در ص 208 جلد اول شرح(1) نهج و سایر
ص: 1506
مجلدات و محمد بن طلحه شافعی(1) و سیوطی و خطیب خوارزمی(2) و دیگران مشروحاً نقل نموده اند.
از جمله اخبار غیبیه خبر دادن از قتل خود و معرفی نمودن عبدالرحمن بن ملجم مرادی را به این که قاتل من است در حالی که آن معلون اظهار علاقه و وداد ظاهراً به آن حضرت می نمود چنان چه ابن اثیر در ص 25 جلد چهارم اسدالغابه(3) و دیگران نقل نموده اند که وقتی شرفیاب در حضور اصحاب زبان به مدح آن حضرت گشود و گفت :
انت المهيمن والمهذب ذو الندى*** وابن الضراغم في الطراز الاول
الله خصک یا وصى محمد ***و حباک فضلا في الكتاب المنزل
الى آخر الابيات :
(خداوند تو را به امامت قائم بر خلق نموده است تو خالص از هر عیب و ریبی و صاحب جود و
ص: 1507
سخایی نسبت به دوست و دشمن تو فرزند شیر مردی و شجاع و نامی هستی که به قنون نیروهای سابق ولاحق دانا بوده ای.
(ای وصی پیغمبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پروردگار عالمیان تو را به این منزلت و مقام اختصاص داده است که هر گونه فضل و کرامتهای خود را در قرآن مجید بر تو افاضه و مقرر داشته )
جميع اصحاب از طلاقت لسان و کثرت علاقه او به آن حضرت تعجب نمودند حضرت در جواب فرمود:
انا انصحک منی بالوداد*** مكاشفة وانت من الاعادي
و نیز ابن حجر در ص 82 صواعق(1) گوید: حضرت در جواب او فرمود
اريد حياته ويريد قتلى*** غدیرک من خليل من مرادی
( من تو را نصیحت می نمایم که از دوستان من باشی علنی و برملاء و حال آن که تو از دشمنان من هستی و عجب آن که من حیات و زندگانی او را می خواهم و او مرگ و کشته شدن مرا طالب است و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است. )
عبد الرحمن عرض کرد گویا اسم مرا شنیده اید از نام من بدتان آمده است فرمود نه چنین است بلکه واضح و آشکار می دانم تو قاتل منی و به همین زودی این محاسن سفید مرا به خون سرم خضاب می نمایی عرض کرد اگر چنین است امرکن مرا به قتل رسانند و نیز اصحاب همین تقاضا را نمودند حضرت فرمود این امری است محال یعنی نشدنی برای آن که دین من اجازه نمی دهد قصاص قبل از جنایت را ؟!
علم من حكم می کند تو قاتل منی ولی احکام دین مربوط به اعمال ظاهر است هنوز از تو عملی برخلاف ظاهر بارز نگردیده شرعاً نمی توانم حکمی بر تو جاری نمایم.
مِستر کارلیل انگلیسی در کتاب الابطال خود گوید کشته شد علی بن ابیطالب به
ص: 1508
عدالت خود یعنی اگر عدالت نمی کرد و قصاص قبل از جنایت می کرد قطعاً بدنش به سلامت می ماند چنان چه سلاطین عالم به مجردی که سوء ظن به کسی پیدا می کردند ولو فرزند و برادر و عیال و اقارب عزیزشان بود فوری معدومشان می نمودند.
ولی علی(علیه السّلام) یگانه راد مردی بود که پا از دایرۀ شرع و دیانت بیرون نگذارد در عین آن که قاتل خود را به طور جزم معرفی نمود ولی چون بر حسب ظاهر هنوز جنایتی از او به عمل نیامده قصاص نکرد بلکه کمال رافت و محبت را درباره او مرعی داشت تا شقاوت خود را ظاهر ساخت و اثبات نمود احاطه علم آن حضرت را بر بواطن و عواقب امور.
و این خود دلیل دیگری است بر این که عالم به غیب جز پیغمبر و امام که معصوم از خطایا می باشند دیگری نخواهد بود چه آنکه اگر معصوم نباشد روی علم و دانش به حقاق امور فسادها خواهد نمود ولی پیغمبر یا امام چون دارای عصمت اند ( مانند اميرالمؤمنین(علیه السّلام) ) با علم و اطلاع بر قاتل خود پا از دائره شرع انور بیرون نگذارد قصاص قبل از جنایت ننمود .
آیا اینها دلائل بر اثبات علم و اطلاع آن حضرت بر اسرار و مغیبات نبوده که جوانی از راه رسیده با یک عالم مسرت از در و داد و محبت دست ببوسد و مدیحه بخواند حضرت بفرماید تو قاتل منی به خدا اگر قدری انصاف باشد تصدیق می شود که آن حضرت دارای علم به ظاهر و باطن بوده است.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 14 ينابيع (1)الموده ص 65 از درّ المنظم ابن طلحه شافعی نقل نموده که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود:
لقد حزت علم الاوّلين وانّنى*** ظنين بعلم الاخرين كتوم
ص: 1509
وكاشف اسرار الغيوب باسرها*** وعندى حديث حادث وقديم
وانّى لقيوم على كلّ قيّم*** محیط بكلّ العالمين عليم
( هر آینه به تحقیق دانا و ماهرم به علوم اولین و دانا و عالمم به علوم آخرین که در سینۀ من تمام مکتوم است و کاشف جميع اسرار غیبم و هر داستانی از سابق و لاحق در سینۀ من است و من بر هر صغیر و کبیر فرمان روایم علم من احاطه به جمیع موجودات دارد.)
و بعد از آن فرمود آن حضرت:
لوشئت لا وقرت من تفسير الفاتحة سبعين بعيرا قال النبيّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) انا مدينة العلم وعلىّ بابها قال الله تعالى واتوا البيوت من ابوابها فمن اراد العلم فعليه بالباب
(اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه تنها هفتاد شتر را بار خواهم نمود و مؤید بیان من فرموده پیغمبر است که فرمود من شهرستان علمم و علی در آن می باشد و تأیید فرمودۀ پیغمبر آیۀ شریفه است که می فرماید وارد خانه ها شوید از در آنها.
پس کسی که اراده دارد تحصیل علم نماید باید از بابی که پیغمبر معرفی فرمود وارد گردد.)
اگر هیچ دلیلی بر اثبات خلافت بلافصل و تقدم آن حضرت بر دیگران نبود ( و حال آن که دلائل از حد احصاء خارج است از عقل و نقل و کتاب و سنت و اجماع چنان چه در شبهای گذشته به مختصری از آنها اشاره نمودیم ) مگر همین دو دلیل یکی مقام اعلمیت و افضلیت آن حضرت که روی قاعدۀ عقل و منطق هیچ جاهلی حق تقدم بر عالم ندارد و اعلمیت و افضلیت آن حضرت در نزد دوست و دشمن بارز و آشکار است حتی ابن ابی(1) الحدید ضمن خطبه اول کتابش گوید قدّم المفضول على الافضل این عبارت اقرار و اعتراف به افضلیت آن حضرت است منتها روی عادت و تعصب گوید خدا خواست مفضول ( یعنی صفر الکف ) تمام را بر افضل و اکمل مقدم دارد.
ص: 1510
و حال آن که چنین بیانی از شخص عالمی مانند ابن ابی الحدید شایسته نبوده که مورد اعتراض فضلاء و دانشمندان و ارباب منطق قرار گیرد و بر او خرده گیرند که بر خلاف قواعد علم و منطق و عقل اظهار عقیده نموده و این نسبت بی جایی است به ذات اقدس پروردگار اعظم چه آن که خدای عظیم علیم هرگز عملی بر خلاف عقل و منطق نمی نماید و مفضولی را بر فاضل مقدم نمی دارد تا چه رسد بر اعلم و افضل
بشری که مختصر فهم و شعور دارد و بهره ای از علم و منطق برده حاضر نمی شود به تقدیم فاضل بر افضل تا چه رسد به مفضول بر افضل.
چگونه ممکن است خدای حکیم علیم مفضولی را بر افضل مقدم دارد و حال آن که خود در آیه 12 سوره زمر به طریق استفهام انکاری می فرماید :
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »
(آیا آنان که ( مانند علی ) اهل علم و دانشاند با مردم جاهل نادان یکسانند ؟
( یعنی هرگز یکسان نیستند ))
و نیز در آیه 36 سوره یونس فرماید:
«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى »
(آیا آنکه خلق را به راه حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آنکه رهبری نمی کند مگر آن که خود هدایت شود. )
پس از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم در امت بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با امیرالمؤمنین(علیه السّلام) بوده است و ابن ابی الحدید در ص 4 جلد اول شرح(1) نهج صريحاً اقرار به این معنی نموده آنجا که گوید
انّه(علیه السّلام) افضل البشر بعد رسول الله صلى الله عليه وآله واحق بالخلافة من جميع المسلمين
ص: 1511
(به درستی که علی(علیه السّلام) بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افضل بشر و احق و اولی به امر خلافت از جمیع مسلمانان بوده است. )
و دلیل دوم که مرتبط با دلیل اول است فرموده های رسول اکرم خاتم النبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
است مخصوصاً که در آخر همین حدیث می فرماید :
من ارد العلم فليأت الباب
(هر کس اراده دارد علم را پس باید برود به در و باب علم ( یعنی علی بن ابیطالب (علیه السّلام) )
شما را به خدا انصاف دهید آیا آن کسی که پیغمبر امر می کند درب خانه او بروید اولی به اطاعت است یا آن کسی که مردم برای خود به عنوان خلافت معین نمایند.
علاوه بر آنکه امر پیغمبر مطاع است باید اطاعت کرده شود علت و جهت حق تقدم را معین می نماید که همان جهت عقلانی است که اعلمیت باشد.
شیخ - اگر از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم برای سیدنا علی کرم الله وجهه بود می بایستی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نصّی بر آن جناب بنماید که امت بدانند باید پیروی از او بنمایند و حال آن که به چنین نصّی ما بر نخورده ایم.
داعی - این قبیل بیانات از امثال شما آقایان با علم و فصل فوق العاده اسباب تأثر داعی می شود که چرا باید عادت آن اندازه در شما تأثیر کرده باشد که علم و دانش و حقیقت شما را مقهور خود قرار دهد.
آقای عزیز ده شب است که داعی از کتب معتبره خودتان اقامۀ برهان نموده و نصوص وارده را به عرض مجلس رسانیده به شهادت اهل مجلس و جرائد و مجلات تازه امشب آقا بحث را از سرگرفته می فرمایید نصّی ندیده اید.
در حالتی که کتب معتبره خودتان سراسر پر است از نصوص جلیّه و خفيّه مع ذلک از همه چشم پوشیده یک سئوال از شما می نمایم که آیا امت احتیاج به علم و سیره رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارند یا نه.
ص: 1512
شیخ - بدیهی است که احتیاجات همگی صحابه و امت تا روز قیامت به علوم عالیه و سیره متعالیۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
داعی - احسن الله لكم الاجر اگر هیچ نص صریحی از آن حضرت در باب خلافت و امامت نبود مگر همین حدیث مدینه که صریحاً فرموده:
انا مدينة العلم وعلىّ بابها ومن اراد العلم فليأت الباب
(( من رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) شهرستان علم می باشم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد علم (مرا ) پس باید برود به در باب علم ( علی(علیه السّلام) ) ).
کافی برای اثبات مرام بود.
کدام نصّ صریح و واضح تر از این حدیث است که می فرماید هر کس می خواهد از علم من بهره بردارد برود در خانه علی که باب علم من است الان وقت سحر است تمام شب را داعی با حرارت تمام در اطراف این موضوع صحبت نمودم و وقت آقایان را گرفتم الحال آقا مرا سرد نمودید مثل این که آقایان مانند اسلافتان نمی خواهید روی عادت گوش به حرف حساب بدهید تمام بیانات ما را نشنیده گرفته و انکار نصّ می نمایید.
كدام نصّ بالاتر از نصّ علمی است کدام عاقل دانشمندی از ارباب ملل و نحل گفته که با بود عالم و اعلم مردم زیر بار جاهل بروند اگر در علم و منطق چنین بیانی در عالم شده داعی تسلیم به منطق شما می شوم.
و اگر چنین منطقی در عالم وجود ندارد که با بود عالم و اعلم مردم تبعیت و پیروی از جاهل بنمایند شما باید تسلیم منطق ما که منطق تمام ارباب علم و دانش است بشوید که چون امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)علم امت بوده باید به حکم علم و عقل و منطق تبعیت و پیروی از او بنمایید
ص: 1513
چنان چه قبلا عرض کردم که اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند و ابوالمؤید خوارزمی در مناقب(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در نزول القرآن(2) فی علیّ و خواجه کلان بلخی در ینابیع(3) و میرسید علی همدانی در مودة (4) القربى حتى ابن حجر مکی در صواعق(5) نقل می کنند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مکرر می فرمود:
اعلم امّتى علىّ بن ابيطالب
(داناترین افراد امت من علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است)
احدی از صحابه به پایه علم آن حضرت نمی رسند چنان چه ابن مغازلی شافعی در مناقب و محمد بن طلحه در مطالب السئول و حموینی در فرائد و شیخ سلیمان حنفی در باب 14 ینابیع(6) از کلبی نقل می کنند که عبدالله بن عباس ( حبرامت ) گفت :
علم النبىّ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و علم علىّ من علم النبىّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و علمى من علم على وما علمي وعلم الصحابة فى علىّ الاّ كقطرة بحر في سبعة ابحر
( علم پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از علم خدای تعالی است و علم علی(علیه السّلام) از علم پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و علم من از علم علی است و علم من و علم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریا می باشد. )
ص: 1514
در آخر خطبه 108 نهج(1) البلاغه است که مولانا امیرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده:
نحن شجرة النبوة ومحطّ الرسالة ومختلف الملائكة ومعادن العلم وينابيع الحكم
( ما ) ائمه اثنا عشر(علیهم السّلام) ) از شجرۀ نبوت هستیم و از خاندانی می باشیم که رسالت و پیغام الهی در آنجا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده و مکانهای معرفت و دانش و چشمه های حکمت می باشیم. )
ابن ابی الحدید هم در ص 236 جلد دوم شرح(2) نهج ( چاپ مصر ) در شرح این خطبه گوید این امر در آن حضرت ظاهر است جداً زیرا رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود :
أنا مدينة العلم وعلىّ بابها ومن اراد المدينة فليأت الباب
(من شهرستان علمم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد از شهرستان علم من بهره بردارد پس باید برود به باب علم ( علی(علیه السّلام) ) )
و نیز فرمود اقضاكم علىّ قضاء أمری است که مستلزم علوم بسیاری می باشد بالجمله فحاله فى العلم حال رفيعة جدّاً لم يلحقه احد فيها ولاقار به وحقّ له ان يصف نفسه بأنّه معادن العلم وينابيع الحكم فلا احد احق به منها بعد رسول الله
( مقام علمی آن حضرت بسیار بلند است که از حد بیان خارج و دست تصور هیچ کس به او نخواهد رسید بلکه به او نزدیک هم نخواهد شد و سزاوار است که به خود نسبت دهد و بفرماید معدن علم منم که چشمه های حکمت از اقیانوس علوم من جاری می باشد پس در نتیجه ثابت است که احدی از بشر سزاوارتر از علی به رفعت علم بعد از رسول خدا نیست.) انتهى.
ابن عبد البر در ص 38 جلد سیم استیعاب(3) و محمد بن طلحه در ص 23
ص: 1515
مطالب(1) السئول و قاضی ایجی در ص 276 مواقف آورده اند که رسول اکرم فرمود اقضاكم على.
چنان چه سیوطی در ص 115 تاریخ (2) الخلفاء و حافظ ابونعیم در ص 65 جلد اول حلية الاولياء(3) و محمد جزری در ص 14 اسنى المطالب (4) و محمد بن سعد در ص 459 طبقات و ابن کثیر در ص 359 جلد هفتم تاریخ(5) کبیر و ابن عبدالبر در ص 38 جلد چهارم استیعاب(6) از خلیفه عمر بن الخطاب نقل نموده اند که می گفت علی اقضانا یعنی علی در امر قضاوت ( که احاطه بر جمیع امور است) از همۀ ما اولی و مقدم بود.
و نیز در ص 69 ینابیع(7) المودة نقل می نماید که صاحب درّالمنظّم ابن طلحه گوید :
اعلم انّ جميع اسرار الكتب السماويّه فى القرآن وجميع مافي القرآن في الفاتحة وجميع ما فى الفاتحة فى البسملة وجميع ما في البسملة في باء البسملة وجميع ما فى باء البسملة في النقطة التي هي تحت الباء قال الامام علىّ كرّم الله وجهه انا النقطة التى تحت الباء
(بدان که اسرار جمیع کبت سماوی در قرآن است و تمام اسرار و رموز قرآن در سوره فاتحه است و جمیع حقایق که در سوره فاتحه است در بسمله است و هر چه در بسمله است درباره بسمله است و اسرار باء بسمله تمام در نقطۀ زیر باء است و علی کرم الله وجهه فرموده من آن نقطۀ زیر باء هستم )
چه خوش سراید شاعر:
تویی آن نقطۀ بالای فاء فوق ایدیهم*** که در وقت تنزل تحت بسم الله را بایی )
ص: 1516
و نیز سلیمان بلخی در ینابیع(1) الموده نقل می نماید از ابن عباس که گفت :
اخذ بيدى الامام علىّ(علیه السّلام) فى ليلة مقمرة فخرج بي الى البقيع بعد العشاء وقال : اقرأ يا عبدالله فقرأت : بسم الله الرحمن الرحيم فتكلم لي في اسرار الباء الى بزوغ الفجر
( در شب ماهتابی علی(علیه السّلام) دست مرا گرفت برد به سوی قبرستان بقیع بعد از نماز عشاء فرمود بخوان من بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت نمودم آنگاه از اسرار باء بسم الله برای من سخن گفت تا طلوع فجر )
اتفاقی فریقین است که در میان صحابه امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) منحصر به فرد بوده در این که عالم به اسرار غیبیه و وارث علوم انبیاء بوده است.
چنان چه محمد بن طلحه شافعی در مطالب(2) السئول و خطیب خوارزمی در مناقب(3) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (4) از درّالمنظّم ابن طلحه حلبی نقل نموده اند که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می فرمود:
سلوني عن اسرار الغيوب فانّى وارث علوم الانبياء والمرسلين
(سؤال کنید از من از اسرار غیبیه پس به درستی که من وارث علوم انبياء و مرسلینم.)
و نیز امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح(5) نهج و سلیمان بلخی در ينابيع(6) نقل می نمایند که آن حضرت در بالای منبر می فرمود :
ص: 1517
سلوني قبل ان تفقدوني سلوني عن طرق السموات فانّي اعلم بها من طرق الارض
(سؤال کنید از من از راههای آسمانها پس به درستی که من عالم ترم به راههای آسمانها از راههای زمین.)
این ادعا از آن حضرت در آن زمانی که وسایل سیر در ملکوت مانند امروز نبوده بزرگترین دلیل بر آگاه بودن به مغیبات است فلذا مكرر سؤال می نمودند و آن حضرت از آسمانها و کرات جویّه خبر می دادند.
به علاوه در دوره ای که هیئت بطلیموس مصری دائر بوده جواب اشخاص را مطابق با هیئت جدید امرزی دادن خود معجزه بزرگ است.
چنان چه شیخ محقق و فاضل محدث عادل ثقفه على بن ابراهیم قمی قدس سره القدسی که در قرن سیم هجری ریاست علمی او محرز بوده در تفسیر سوره و الصافات و شیخ فاضل محدث لغوی که در زهد و ورع و تقوی معروفیت کامل داشته فخرالدین بن طریح نجفی در کتاب لغت معروفش مجمع البحرین که تقریباً سیصد سال قبل تألیف نموده در لغة كوكب و علامه شهیر مرحوم ملامحمد باقر مجلسی رضوان الله علیه در جلد 14 بحار(1) الانوار «السماء و العالم» از امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)نقل نموده اند که فرمود:
هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التي في الارض
(این ستارگان که در آسمانند شهرهایی هستند مانند شهرهایی که در زمین است. )
شما را به خدا انصاف دهید آیا در یک دوره زمانی که از هیئت جدید اثری در عالم
ص: 1518
نبوده و هیئت بطلیموسی هم که مدار عمل ریاضیون فلکی آن زمان بوده قائل به افلاک بودند کواکب و ستارگان را انوار مضیئه و میخهای آسمان می دانستند.
تلسکوپها و دوربینهای امروزی هم وجود نداشته که از وضع کرات و اوضاع ستارگان خبر بدهند اگر فردی از افراد بشر از اخبار سماوی و کرات جوی خبر بدهد آن هم مطابق با علم هیئتی که بعد از هزار سال مورد توجه و عمل علماء قرار گیرد شما چنین خبر دهنده ای را عالم به غیب نمی دانید و این خبر را در شمار اخبار غیب به حساب نمی آورید.
اگر بخواهید بفرمایید این نوع از اخبار که در کتب اکابر علماء از ائمۀ اطهار بسیار رسیده علم بغیب نیست کمال بی لطفی را فرمودید و تعصب خود را ظاهر نمودید زیرا خود خبر دلالت بر این امر بزرگ دارد.
و اگر خبر دادن از ملکوت اعلا و کرات جوّیّه که چگونگی آنها از نظرها ناپدید بوده است ( حتی امروزه هم که تلسکوپهای قوی موجود است با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند ) و علوم امروزه هم تصدیق حقیقت و چگونگی آن خبر هزار و سیصد سال قبل را می نماید پس بدانید خبر دادن از غیب عالم بوده و تصدیق فرمایید
که مولانا امیرالمؤمنین و امام المسلمين على بن ابيطالب عليه الصلاة والسلام عالم به غیب بوده است که بدون وسائل و اسباب کشفیه که امروزه موجود گردیده با چشم معمولی ملکوت را مورد کشف و انکشاف قرار داده.
قطعاً هر انسان دقیقی به محض شنیدن چنین اخبار قبل از هزار سال حکم می کند که خبر دهنده عالم به غیب بوده.
مناسب است به اقتضای مقام با اجازه آقایان اشاره نمایم به مطلب مهمی که در همین سفر برای داعی پیش آمد نموده موقعی که از بصره ( آخرین شهر سرحدّی عراق عرب ) سوار کشتی شدیم در اطاق درجه اول کشتی ( واریلا) بودیم که دارای
ص: 1519
سه تخت خواب بود اتفاقاً یک مرد شریف دانشمند از مستشرقین فرانسوی به نام ( مسیوژوئن) در اطاق ما بود بسیار فاضل و مؤدب با آن که از نژاد فرانسه بود زبان عربی و فارسی را بسیار خوب می دانست فلذا با هم مأنوس و همه روزه با صحبتهای علمی و دینی سرگرم بودیم.
البته داعی سعی کامل داشتم که به وظیفه خود عمل نموده آن مرد محترم را به حقاق دین مقدس اسلام و مذهب حقۀ جعفری متوجه سازم.
در یکی از روزها ضمن صحبت ایشان گفتند تصدیق می نمایم که در دیانت اسلام مزایایی هست که در سایر ادیان نمی باشد چه آنکه اسلام در همه جا و همه کار اعتدال در عمل را مورد توجه قرار داده ولی در عین حال فراموش نکنید که در کشفیات عملی اروپاییها که در تحت اوامر دیانت پاک حضرت مسیح هستند گوی سبقت و مسابقت را ربوده و عالمی را رهین منت عملی خود قرار داده اند.
داعی - در این که غریبها و دیگران هم سعی و جدیت بلیغی در کشفیات علمیه نموده اند حرفی نیست بلکه مورد تصدیق همه می باشد ولی باید دید سرچشمۀ تمدن علمی را از کجا گرفتند استاد و معلم آنها در علوم و فنون چه اشخاصی بوده اند البته چون خود شما از علماء و دانشمندانی هستید که در حقیقت هر چیزی غور و بحث نموده اید تصدیق می نمایید که سرچشمه علوم و فنون غریبها از اسلام و اسلامیان بوده نه از تعالیم حضرت مسیح(علیه السّلام).
چه آن که غربیها تا قرن هشتم میلادی به شهادت تاریخ غرق در توحش و بربریّت بودند و حال آنکه در همان زمان مسلمین پرچم دار علم و هنر بودند - چنان چه اکابر علماء خودتان از قبیل ارنست رنان فرانسوی و کارلیل انگلیسی و نورمال آلمانی و غیره اقرار به این معنی دارند.
در همین سفر موقعی که در کاظمین مشرف بودم شبی را مهمان جناب نواب محمد حسین خان قزلباش بودم که از خاندان محترم قزلباش و بسیار مرد شریفی است و سالها است در کربلا و کاظمین سكنا دارند والحال معاون مندوب سامی در کل
ص: 1520
عراق عرب هستند - صحبت از اقرار و اعتراف اروپاییها به تمدن اسلام به میان آمد ایشان فرمودند اخیراً کتابی تألیف یکی از دانشمندان فرانسوی به زبان اردو ترجمه شده برای من یک جلد آورده اند بسیار کتاب زیبایی است که سید فاضل جلیل القدر هندی آقا سید علی بلگرامی ترجمه نموده اند نام این کتاب تمدن العرب(1) است بسیار ضخیم و مفصل و مستدل می باشد تألیف دانشمند معروف غرب دکتر در طب و حقوق و اقتصاد ( گوستاولوبون) که با دلائل محسوسه و منقولۀ بسیار قوی توأم با چهارصد گراور ثابت می نماید که آنچه غربیها از علم و تمدن و حرف و صنایع حتى طرز ادب و معاشرت و تشکیل ادارات ملکی و مملکتی لشکری و کشوری و زندگانی فردی و اجتماعی دارند از تعالیم عالیه عرب است.
بدیهی است مراد از عرب که در السنه و افواه اروپاییها وارد است و این مرد بزرگ دانشمند نام کتابش را تمدن العرب گذارده اعراب مسلمین اند والّا اعراب قبل از اسلام عاری از هر علم و ادب بودند.
مسیو ژوئن - بلی آن کتاب را خود دانشمند بزرگ فرانسوی دکتر گوستاولوبون در پاریس به من دادند و الحق زحمت کشیده و خوب نوشته اند.
داعى - آن کتاب را از جناب نواب به رسم امانت گرفتم چون زبان اردو نمی دانستم ( اینک که به هندوستان آمده ام به قدر رفع احتیاج با این زبان ارتباط پیدا نمودم) در مدت ده روز که در آن بلدۀ طیبه توقف داشتم جناب دوست دانشمند نواب صادق خان قزلباش ساکن کاظمین و بغداد ملاطفت فرموده مخصوصاً فصل دوم از باب دهم (تأثیر تمدن اسلام در مغرب) را تماماً ترجمه نمودند و به داعی دادند بسیار از ایشان ممنون شدم.
ص: 1521
آن اوراق را باز کرده و برای ایشان خواندم گفتم ملاحظه فرمایید این دکتر دانشمند فرانسوی از اهل و دیار و وطن شما که خود تصدیق مقام و رتبه ایشان را می نمایید در این فصل اقرار به این معنی نموده چنین گوید.
تمدن اسلام به قدری که در مشرق تأثیر بخشیده در مغرب نیز همان قدر مؤثر واقع شده و بدین وسیله اروپا داخل در تمدن گردیده.
این تمدن تأثیری که به مغرب بخشیده اگر بخواهیم میزان آن را به دست بیاوریم باید ببینیم که پیش از ورود تمدن مزبور به غرب حالات مغرب و اوضاع زندگانی اروپاییان چه بوده است.
در قرن نهم و دهم میلادی یعنی همان وقتی که تمدن اسلام در مملکت اسپانیا منتها درجهٔ ترقی و تعالی را پیموده در تمام مغرب زمین علمی و یا مراکز علمی وجود نداشت مگر کلیساها که به دست رهبانان جاهل که خود را عالم می دانستند اداره می شد و مردم را به خرافات مذهبی خود عادت می دادند؟!
از قرن دوازدهم که بعضی اشخاص حساس در پی فهم و دانش بودند پناه گاهی (برای اخذ علم و دانش ) نداشتند مگر اسلام و مسلمین که از جمیع جهات آنها را استاد و بهتر و برتر از همه می دانستند و در مدارس آندلس می رفتند و تحت تعالیم مسلمین دانا می شدند.
تمام اهل علم باید منت دار مسلمانان باشند که خدمت بزرگی به علم و دانش نمودند و توسعه در عالم دادند مسلمین عرب حق حیات بزرگی به ما غریبها دارند و بایستی تمدن مغرب را تمدن العرب ناميد انتهى.
اینها خلاصۀ مختصری بود از آنچه دانشمند شهیر فرانسوی خودتان می نویسد جنابعالی مانند همۀ غریبها به علم و صنعت و کشفیات امروزۀ اروپا می بالید ولی خوب است نظری به ازمنه سالفه اروپا بنمائید و نیز توجهی به اوضاع و تاريخ جزيرة العرب
ص: 1522
قبل از اسلام نموده تا کشف حقیقت بر شما بشود.
زمانی که اروپای شما حتی پاریس ( مهد تمدن (امروز) غرق در توحش و بربریت بود - سرچشمه های علم و تمدن و هنر از شبه جزيزة العرب توسط اعراب مسلمین به راهنمایی قائد عظیم الشأن اسلام و اسلامیان خاتم الانبياء محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دنیا پخش می گردید لازم دانستم پرده ای از گذشته بردارم تا شما را به تمدن اعراب مسلمین و اروپاییها توجه دهم تا حقیقت آشکار گردد .
خودتان می دانید که قرن هفتم و هشتم میلادی به واسطه خدمات بزرگ شارلمان امپراطور مقتدر فرانسه اروپا سر و صورتی به خود گرفت مع ذلک در همان زمان وقتی روابط خود را با دربار خلافت اسلامی بغداد ( هارون الرشيد عباسي ) محکم نمود تحف و هدایایی بین شارلمان ( در مرتبۀ اول ) و خلیفه هارون الرشيد رد و بدل شد من جمله از تحف و هدایایی که هارون در عوض برای شارلمان فرستاد علاوه بر جواهرات و البسه فاخر و پارچه های بافت مسلمین عرب و فیل بزرگی که اروپا ندیده بود و ساعت بزرگی بود که فرانسوی ها بر سر در عمارت سلطنتی خود نصب نمودند و آن ساعت از هنرمندی عربهای مسلمین بود که اوقات 24 ساعت را با زدن زنگها که با افتادن دانه های فلزی در جام بزرگ زرین معین می نمود.
دانشمندان فرانسوی دربار شارلمان بلکه تمام اهالی پاریس (پای تخت متمدن امروز اروپا) نتوانستند از حقیقت و چگونگی آن صنعت بزرگ سر در آوردند چنان چه گوستاولوبون در تمدن العرب و دیگران از دانشمندان و نویسندگان اروپا ثبت نموده اند.
اگر بخواهید بهتر به میزان تمدن اروپا در مقابل تمدن اعراب مسلمین پی ببرید تاریخ زمان شارلمان و قضیه ساعت ساخت مسلمین را مطالعه نمایید تا کشف حقایق بشود که می نویسند وقتی ساعت را در برج بزرگی بالای سر در عمارت سلطنتی گذاردند و روپوش از بالای آن برداشتند مردم پاریس حرکت عقربه های ساعت را دیدند با چوب
ص: 1523
و چماق و انواع حربه ها به طرف عمارت سلطنتی حمله نمودند - خبر به شارلمان دادند که ملت با عصبانیت تمام حمله به عمارات سلطنی نمودند - درهای عمارات بسته وزراء و دانشمندان دربار را برای تحقیق علت این عمل ملت فرستادند.
پس از گفتگوی بسیار معلوم شد نظر بدی به مقام سلطنت ندارند بلکه می گویند سالها کشیشها به ما گفتند از شیطان دشمن بزرگ بشریت باید دوری نمایید.
ما پیوسته عقب این دشمن بزرگ بودیم که در کجا به او دست پیدا کنیم و خود را از شر او نجات دهیم تا در این موقع که این برج ساخته شده می بینیم شیطان در داخل برج حرکاتی می کند که ما را اغواء نماید لذا ما برای خراب کردن برج و کشتن دشمن بزرگ عالم بشریت حمله نموده ایم!!!
ناچار دسته دسته از بزرگان ملت را به بالای برج بوده وضع ساعت و هنرنمایی مسلمین را به آنها ارائه دادند آنها برای ملت تشریح نمودند آنگاه ملت با عذرخواهی و پوزش از مقام سلطنت متفرق گردیدند.
پس شما نفرمایید مسلمانان از اروپاییها عقب بودند خیر عقب نبودند بکله عقب ماندند از همان روزی که غربیها بیدار شدند و در مدارس علم و هنر مسلمین مانند آندلس و قرطبه و اشبیلیه و اسکندریه و بغداد و غیره اخذ علوم و صنایع و حِرَف نمودند در پی سعی و عمل رفتند و به اوج ترقی و تعالی رسیدند.
ملمانان مغرور تنبل و تن پرور شدند و خمود پیدا نموده عقب ماندند تا به این روز رسیدند که می بینیم والّا ما همه چیز داشتیم ولی امروز فقیر همه چیز شده ایم به قول ادیب دانشمند حافظ شیرازی ما که گوید
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد*** آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
از اینها گذشته ترقیات علمی و صنعتی شما مربوط به حضرت عیسی(علیه السّلام) نمی باشد بلکه در اثر سعی و کوشش مردمان غربی از ده قرن بعد از صلب حضرت مسیح (به عقیدهٔ شما ) آن هم از برکات مسلمین عرب و نشریات آنها بوده.
البته در این موضوع صحبت بسیار نمودیم تا رسیدیم به این جا که گفتم فرق
ص: 1524
پیشوایان مسلمین با تمام اهل عالم و دانشمندان معروف دنیا این است که اینها با اسباب کشفیات می کنند و آنها بدون اسباب.
برای مدعای خود چند خبر از ائمه طاهرین سلام الله عليهم اجمعين راجع به حیوانات ذره بینی خواندم که در زمانی که ذره بینها و میکرسکوبها در عالم وجود نداشت ( یعنی در هزار و سیصد سال قبل ) پیشوایان بزرگ اسلام ائمه از عترت پیغمبر عظیم الشان ما با چشم غیر مسلّح بآلات و ادوات ظاهریه حیوانات ذره بینی را دیده و به ما معرفی و امر به احتراز از آنها نمودند.
شماها امروزه مباهات می نمایید که به وسیله تلسکوپها و دوربینهای قوی از کرات جویّه و موجودات هوایی و مخلوقات در کواکب و ستارگان فی الجمله اطلاع پیدا نموده اید.
ولی در هزار و سیصد سال قبل پیشوای دوم مسلمین و معلم ثانی اسلامیان اميرالمؤمنین علی بن ابیطالب عليه الصلاة والسلام بدون اسباب و وجود تلسکوپ و دوربین های بزرگ از کرات آسمانی طبق هیئت جدید خبر داده آنگاه همین خبری که امشب به عرضتان رسانیدم برای ایشان خواندم که آن حضرت فرمود:
هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن التي في الارض.
مسیوژوئن بعد از قدری سکوت و تفکر خبر را یادداشت نموده و گفتند خواهش می کنم نام کتابهایی که این خبر را ضبط و ثبت نموده اند به من بدهید گفتم و نوشتند آنگاه گفتند در لندن و پاریس بزرگترین کتابخانه های مهم دنیا موجود است حتی نسخه های خطی هر کتابی در آنجا هست من اول به لندن می روم و بعد به پاریس در کتابخانه ها این کتابها را دقیقانه تحت نظر می گیریم و با دانشمندان و مستشرقین مطلب را مورد بحث قرار می دهیم اگر دیدیم تاریخ تألیف این کتابهایی که شما ذکر نمودید قبل از پیدایش تلسکوپها و دوربینهای آسمانی بوده به شما قول شرف می دهم و خدای عیسی(علیه السّلام) و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بین من و شما گواه باشد که بعد از تحقیق و فهمیدن مطلب مسلمان می شوم.
زیرا قطعا گوینده چنین خبری بدون اسباب در هزار سال قبل چشم دنیایی نداشته
ص: 1525
و حتماً چشم ملکوتی داشته دارای قوه الهی بوده پس دین اسلام با چنین پیشوایی حتماً دین حق آسمانی می باشد که خلیفه و جانشین پیغمبر اسلام دارای چنین قهوه و علمی مافوق قوای بشریت بوده انتهی ( بعد از مراجعت از سفرنامه ای از ایشان رسید با تصدیق به مراتب فوق و حقیقت خبر اظهار اسلام و اقرار به شهادتین و اعتراف به حقیقت اسلام نموده بودند. )
آقایان محترم جایی که بیگانگان ندیده و نشناخته بدون حبّ و بغض فقط روی قاعده و مبنای علمی چنین حکمیت نمایند.
ما و شما باید به طریق اولی این راه را بپیماییم و روی همین دو قاعده هر کس را لایق پیغمبری و واجد شرایط دیدیم پیروی از او بنماییم.
و هم چنین است مقام خلافت و جانشینی پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که اگر با دیده انصاف و بصیرت بنگریم و از غرض رانی و تعصب خارج و لباس عادت را از تن بیرون کنیم می فهمیم بعد از رسول خدا الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان صحابه احدی لیاقت این معنی را نداشته که ازهد و اعلم و افضل به علاوه اعلا نسباً از مولا امیرالمؤمنین(علیه السّلام) باشد.
چه آنکه آن حضرت بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جامع جمیع فضائل و کمالات بوده
علوم اولین و آخرین در نزد آن بزرگوار بوده و جمیع علومی که در میان خلق متعارف است از حکمت و کلام و تفسیر و قرائت و صرف و نحو و فقه و هندسه و طب و نجوم و عدد و جفر و حساب و شعر و خطبه و موعظه و بدیع و فصاحت و لغت و منطق الطیر تمام به آن حضرت منتهی می شود.
در جمیع این علوم یا آن حضرت مبتکر بوده یا تشریح علم نموده و در هر علمی کلام خاصی بیان فرموده که اهل آن فن آن کلام را مصدر قرار داده و بعدها هر چه در آن فن گفتگو کرده اند شرح بر کلام آن حضرت بوده است.
مانند آنچه به ابوالاسود دئلی در علم نحو فرمود که کلمه اسم و فعل و حرف است
ص: 1526
و نیز باب انّ و باب اضافه و باب اماله و باب لغت و عطف را مرسوم داشت و تقسیم اعراب به رفع و نصب و جرّ و جزم دستور اصولی است برای حفظ عبارات از غلط از طرف آن حضرت صادر گردیده است.
اگر شما صفحات اول دیباچه کتاب شرح(1) نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی را دقيقاً بخوانید خواهید دید که این عالم منصف چگونه تصديق به تمام این معانی نموده و مقام علمی آن حضرت را ستوده صریحا در ص 6 گفته.
و ما اقول في رجل تعزى اليه كلّ فضيلة وتنتهى اليه كل فرقة وتتجاذبه كلّ طائفة فهو رئيس الفضائل وينبوعها وابو عذرها وسابق مضمارها ومجلى حلبتها كل من بزغ فيها بعده فمنه اخذ وله اقتفى وعلى مثاله احتذى
(چه بگویم و چگونه معرفی نمایم شخصی را که ابواب فضائل تماماً به او منسوب و فضل هر گروهی از فضلاء به او منتهی میگردد و هر طایفه فضل خود را از او گرفته و جذب نمودهاند او است رئیس فضل و فضلاء زیرا هر فضیلتی از او سرچشمه گرفته حجج و براهین فضل از آن جناب ترشح نموده است او است برنده مسابقه در میدان سباق او است کاشف نتایج فضل و هر بابی از فضل که بعد از آن حضرت هویدا گردیده باز ارتباط به او دارد بایستی به او اکتفاء به فضیلت نمود و به مثل او اقتدا کرد. )
علم فقهاء اربعه ابو حنيفه - امام مالک امام شافعی - امام حنبل را از آن حضرت می داند و گوید فقهاء صحابه فقه را از علی آموختند.
چون امشب مجلس ما خیلی به طول انجامیده بیش از این مقتضی نیست که به نقل تمام گفتار و بیانات آن عالم بزرگ خودتان شما را مشغول سازم.
ص: 1527
لازم است مراجعه نمایید به دیباچه شرح(1) نهج البلاغه آن مرد بزرگ منصف تا مبهوت شوید از شهادت و تصدیق و اذغان و اعتراف عالم مورخ منصف از جماعت خودتان که گوید امر علی(علیه السّلام) عجیب است که در تمام عمر کلمه لاادری بر زبان او جاری نشده پیوسته همۀ علوم در نزد او حاضر بوده تا آخر جملات که گوید :
وهذا يكاد يلحق بالمعجزات لانّ القوّة البشريّة لاتفى بهذا الحصر ولا تنهض بهذا الاستنباط
( چنین امری البته ملحق به معجزات است زیرا از قوۀ بشری خارجی است که بتواند چنین قواعدی را احصاء یا به این مرتبه از استنباط نازل گردد. )
اگر بخواهم اخبار غیبیه ای که از آن حضرت صادر گردیده و بعد از سالها بلکه قرنها وقوع یافته و اکابر علماء خودتان خبرها را نقل نموده و تصدیق به آن معانی نموده اند اشاره نمایم صبح طالع می گردد در حالتی که بعشری از اعشار نقل حقایق نرسیده اید بیش از این مزاحم نمی شوم.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
برای نمونه و روشن شدن اذهان گمان می کنم کافی باشد که آقایان بدانند آنچه ما می گوییم با دلیل و برهان می باشد.
از جمله روزهایی که پرده از علم آن حضرت برداشته شد و امت فهمیدند که آن حضرت عالم به مغیبات است مثل فردا روزی بود که بنا بر بعض اخبار صحیحه و مشهوره روز ولادت با سعادت ریحانه رسول الله ابا عبد الله الحسین ارواحنا فدا بوده است.
خبر ولادت امام حسین(علیه السّلام) و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
انّ الناس دخلوا على النبي(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وهيّنوه بمولوده الحسین(علیه السّلام) مردم داخل می شدند به
ص: 1528
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تهنیت می گفتند آن حضرت را به مولود حضرت حسین(علیه السّلام) شخصی از میان جمعیت عرض کرد بابی انت وامّی یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله
امروز از علی امر عجیبی مشاهده کردیم فرمود چه دیدید عرض کرد چون ما برای تهنیت آمدیم ما را از ورود بر شما منع نمود به عذر این که یکصد و بیست هزار ملک از آسمان جهت تبریک و تهنیت نازل شده اند و حضور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشند ما تعجب نمودیم که علی از کجا شماره نمود و چگونه خبردار شد آیا شما به او خبر دادید حضرت تبسمی نمود و به علی فرمود از کجا دانستی آن قدر ملک در نزد من آمده اند عرض کرد
بابی انت و امّی ملائکه ای که بر شما نازل و سلام می نمودند هر یک به لغتی با شما حرف می زدند من شماره کردم دیدم یکصد و بیست هزار لغت با شما حرف زدند فهمیدم یکصد و بیست هزار ملک خدمت شما آمده اند حضرت فرمودند زادک الله علماً وحلماً يا ابا الحسن خداوند علم و حلم تو را زیاد کند یا ابا الحسن (کنیه علی(علیه السّلام) بود ).
آنگاه رو به امت نمود فرمود:
انا مدينة العلم وعلىّ بابها ما لله نبأ اعظم منه ومالله آية اكبر منه هو امام البرية وخير الخليفة امين الله وخازن علم الله وهو الراسخ في العلم وهو اهل الذكر الذي قال الله تعالى فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون انا خزانة العلم وعلىّ مفتاحها فمن اراد الخزانة فليأت المفتاح
( من شهر علم هستم و علی دروازه او است نیست برای خدا خبری و آیتی بزرگتر از علی اوست امام خلق و بهترین مردم امین خدا و نگهدار علم او و اوست اهل ذکری که خدا فرموده سؤال کنید از اهل ذکر اگر شما علم ندارید من خزانه علم هستم و علی کلید آن خزانه است هر کس خزانه را می خواهد پس باید کلید را بیابد .)
آقایان محترم اگر انصاف دهید و قدری از عادت خارج شوید و قضاوت عادلانه
ص: 1529
نمایید بدون اراده روی فطرت پاک قلبتان تصدیق می نمایید که چنین شخصیت بزرگی که جامع جمیع علوم انبیاء و اسرار غیوب و مرآت کامل رسل و واجد جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و صاحب مقام عدالت و تقوی و عصمت بوده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم امر فرموده به در خانۀ او بروید و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفتش را هم مخالفت خود قرار داده و از حیث زهد و ورع و تقوی و نژاد برجستۀ خلق و اعلای از همه بوده به قسمی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را امام المتقین و سید المسلمین خوانده که به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم اولی و احق به مقام خلافت و امامت بوده است از سایر صحابه ولو صحابه هم هر یک دارای فضائلی بوده اند ولی صحبت ما در افضل و اکمل است که اولویت و حق تقدم بر دیگران دارد.
اگر شما در میان تمام صحابه و اقارب رسول الله فردی را معرفی نمودید که به فضائل و کمالات و صفات ظاهر و باطن برابری با آن حضرت نماید ما تسلیم می شویم و اگر همچو فردی را نتوانستید معرفی نمایید ( زیرا همچو فرد شاخصی جز آن حضرت در میان صحابه وجود نداشته ) حقاً باید تسلیم حقیقت شوید و چشم
از خلق پوشیده و با حق پیوند نمایید .
( دستهای خود را به سوی آسمان برداشته عرض کردم) خدایا تو را شاهد و گواه می گیرم اداء حق نمودم و وظیفه دینی را بدون حب و بغض انجام دادم و دفاع از حریم تشیّع نمودم و حقیقت را در مقابل تهمتهای دشمنان ظاهر ساختم عوض و پشتیبانی را از خودت می خواهم و بس.
نواب - قبله صاحب ده شب است که در حاشیه این مجلس ذکر استضائه از انوار مقدسه و استفاده از مبانی علمیه و مبادی عالیه نموده و دلائل طرفین را استماع نمودیم چند نفر هستیم که تمام شبها با عشق تمام در مجلس حاضر و همه روزه در اطراف گفتارهای شبانه صحبتها نموده و مطالب را حلاجی کامل نمودیم شکر می کنم خدای واحد را که
ص: 1530
اسباب هدایت ما را به وسیله شما فراهم آورده و مستبصر به حق شدیم و دلائل نشنیده شنیدیم کاملا صد در صد بر ما ثابت و محقق آمد که طریقه شیعۀ اثنا عشریه مذهب حق و طریقهٔ حقیقت است برخلاف تبلیغات سوء مخالفین که آنها را به ما مشرک و غالی و رافضی و منحرف حق معرفی نمودند بر ما معلوم آمد که دین حقیقی اسلام را آنها دارا هستند.
نه ما عدۀ حاضر بلکه بسیاری از مردمان سادۀ بی غرض که در پی حق و حقیقت اند مانند ما در این شهر از خواندن روزنامه ها و مجلات و پی بردن به دلائل طرفین مستبصر به حق شده اند.
منتها بعضیها توانایی تظاهر ندارند به واسطه اشتغال آنها در مجامع عمومی و مشاغل خصوصی و اختلاط با مخالفین - ولی در نزد ما محرمانه اظهار تشیّع نموده اند.
چون شما راه ابهامی باقی نگذاردید و با بیان ساده نزدیک به فهم همۀ ما کشف حقایق نمودید.
ولى ما عدّۀ حاضر چون از کسی باک نداریم با قوت قلب آماده تظاهر هستیم چند شب است که می خواهیم پرده را برداشته و خود را معرفی نماییم فرصت به دست نیامده و از حسن اتفاق هر شب بر بصیرت ما افزوده و دلائل محکم تری شنیده و بر عقیده خود راسخ و ثابت تر شدیم.
برای این که وقت از دست نرود اجازه دهید پرده را برداشته آقاریر ما را بشنوید و به ما افتخار دهید و نام ما را در دفتر شیعیان مولای عالمیان امیرالمؤمنین علی و ائمه هدایت اثناعشر(علیهم السّلام) ثبت و ضبط نمایید و به جامعه شیعیان هم اعلام فرمایید که ما را به برادری خود بپذیرند و در روز قیامت در محکمه عدل الهی و حضور جدّ بزرگوارتان هم شهادت بدهید که ما از روی علم و یقین ایمان به ولایت ائمه اثناعشر و اوصیاء و خلفاء رسول خدا آورده ایم.
داعی- بسی خرسندم که می بینم افراد برجسته ای با دیده بصیرت و گوش حقیقت توجه به حقایق نموده حق را به روشنایی نور عقل به دست آورده به راه راست و صراط مستقیم وارد شدند.
ص: 1531
همان صراطی که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده چنان چه اکابر علماء سنت و
جماعت از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن مغازلی در فضائل و خوارزمی در مناقب و سلیمان حنفی در ینابیع الموده و دیگران نقل نموده اند که آن حضرت فرمود صراط علىّ حقّ نمسكه یعنی راه علی حق است می چسبیم او را.
امیداورم سایر برادران اسلامی ما هم از عادت و تعصّب خارج گردیده و پرده استتار از مقابل دیدگانشان برداشته حق و حقیقت بر آنها آشکار گردد.
نواب - قبله صاحب با تشکر از مراحم و الطافتان که با روی باز و حسن اخلاق جواب مستدعیات ما را دادید اینک مختصر اشکالی در گوشه دل ما است تمنا داریم ان را هم حل نمایید که باعث مسرت و امتنان و روشنایی دیدگان برادران ما و استحکام عقیده و ایمان ما گردد.
داعی - خواهش می کنم بفرمایید اشکال در چه چیز است تا جواب آن را عرض نمایم.
نواب - اشکال ما راجع به امامت ائمه اثناعشر و اسامی آنها می باشد چون در این شبها آنچه مورد بحث قرار گرفته شخصیت امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) بود متمنی است برای ما شرح دهید که اولا در قرآن کریم آیه ای هست که ما را دلالت به امامت ائمۀ اثنى عشر بنماید یا خیر.
ثانياً درك- کتابهای ما اسامی دوازده امام شیعیان ثبت شده یا خیر چنان چه هست برای اطمینان قلب ما بیان فرمایید.
داعی - فرمایش شما بسیار بجا و سؤال به موقع نمودید و جواب آنهم حاضر است ولی چون وقت تنگ و نزدیک سحر است و جواب این سؤال هم ممکن است قدری طول بکشد چنان چه موافقت فرمایید یا فردا شب تشریف می آورید و جواب عرض می نمایم یا فردا صبح به عرض جواب مبادرت ورزم.
چون فردا روز عید سعید میلاد سعادت بنیاد ریحانۀ رسول الله حضرت امام اباعبدالله الحسين (علیه السّلام) است از طرف برادران قزلباش ما جشن مفصلی از صبح تا ظهر
ص: 1532
در امام باره ( حسینیه ) رسالدار برقرار است ممکن است در آنجا به عنوان عیدی این جواب را عرض نموده و حل اشکال نمایم انشاء الله تعالى.
نواب - با کمال افتخار موافقیم و بیش از این مزاحم وقت شما نمی شویم پس الحال اجازه فرمایید آقایان محترمی را که از انوار مضیئه این مجلس نورانی استضائه نموده اند به حضور مبارک معرفی نمایم.
داعی - با یک عالم میل و مسرّت آماده ایم که آقایان عزیز را در آغوش مهر و محبت بپذیریم.
نواب - آقایانی که افتخار دارند امشب در تحت لوای لا اله الا الله محمد رسول الله اقرار به خلافت و امامت علی و یازده نفر امامان از فرزندان آن حضرت بنمایند.
1 - حقير مخلص شما عبد القيوم 2 - سيد احمد علیشاه 3 - غلام امامین ( از تجار - محترم ) 4 - غلام حیدر خان ( از اعیان سرحدی ) 5 - عبد الاحد خان ( از تجار محترم پنجاب ) 6 - عبد الصمد خان ( از رجال و ملاکین معروف ).
آقایان رو به داعی آمدند داعی هم از جا برخاسته تمام اهل مجلس همه برخاستند هر یک را در آغوش گرفته بوسیدم بعد تمام اهل مجلس با آنها معانقه نمودند. چون دیدم برادران اهل تسنن خیلی گرفته شدند برای دلجویی آنها گفتم شب عید است مطابق دستورات اسلامی مسلمین بایستی با یکدیگر مصافحه و معانقه نمایند که موجب ثواب فراوان است - فلذا خوب است همگی با هم مصافحه و معانقه نماییم اول دست به گردن جناب حافظ و شیخ عبدالسلام و بعد با سایرین معانقه نموده و پیشانی همگی را بوسیده آنگاه شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آوردند و با صحبتهای شیرین مجلس را مسرتی تازه دادیم و کدورتهای ظاهری را که در و جنات آنها بود برطرف نمودیم.
حافظ - صاحب ما از دیدار شما در این شبها بهره کافی بردیم که تا آخر عمر لذائذ آن فراموش شدنی نیست.
ص: 1533
مخصوصاً بر شخص بنده منت بزرگی دارید جد بزرگوارتان به شما عوض بدهد زیرا كشف حقایق بسیاری نمودید چنان چه شبهای قبل هم عرض شد که حقیر را بیدار نمودید قطعاً من آن آدم شب اول نیستم یعنی هر انسان عاقل منصفی که دلائل خالی از شائبه شما را بشنود قطعاً بیدار و هشیار می شود - مانند این بنده حقیر که امیدوارم به طریقۀ ولایت عترت و اهل بیت رسالت از این عالم بروم و در مقابل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سفید روی باشم.
خیلی مایل بودم که مدت بیشتری با شما مأنوس باشم ولی چون وقت ما تنگ گردیده و کارهای شخصی بسیار داریم ما به خیال دو روزه آمدیم تصادفاً خلى طولانی شده امشب را با اجازهٔ آقایان لیلة الوداع قرار میدهیم که فردا شب با ریل ( راه آهن ) حرکت نماییم و از شما دعوت می کنیم که به محل ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان بهره های خصوصی برداریم.
داعی - آقایان تصدیق فرمایید از شب اول که به زیارتتان نائل آمدم الى الحال با و داد و صمیمیت بدون عناد و تعصب سرگرم مهر و محبت بودم و به آقایان انس و علاقه مخصوصی پیدا نمودم هیچ گاه از طرف داعی مانعی برای حرکت آقایان نبوده ولی الحال که می شنوم آقایان خیال حرکت دارید تأثیر عجیبی در خود مشاهده می نمایم.
یکی از عرفاء شامخین گوید من با انس و وصال ( برخلاف عموم ) مخالفم برای آنکه در عقب وصال فراق می آید و در دیوان منسوب به مولانا امیرالمؤمنين على (علیه السّلام) است که فرمود:
يقولون انّ الموت صعب على الفتى*** مفارقة الاحباب والله اصعب
(می گویند مرگ بر جوان سخت است و حال آن که مفارقت دوستان به خدا قسم سخت تر است. )
الحق در این ده شب از دیدار آقایان عموماً و شخص جناب عالی خصوصاً توشۀ بسیار برداشتم که هرگز فراموش نخواهد نمود.
ولو در این ده شب به مناسبت الكلام يجرُّ الكلام رشتۀ سخن بسیار طولانی شد و هر شبی بدون اراده زیاده از شش هفت ساعت و بیشتر وقت آقایان جلساء محترم را گرفتم ولی چون سراسر مجلس ما ذکر آیات شریفه قرآنیه و نقل احادیث رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و از
ص: 1534
عناد و لجاج جاهلانه و لهو و لعب برکنار بودیم خود عبادتی از عبادات را انجام دادیم.
ولی نظر به آنکه انسان مرکز سهو و نسیان و اشتباه است چنان چه در طی کلمات از طرف داعى سهواً ( نه عمداً ) اسائۀ ادب یا اطالۀ کلام روی داده یا به نظر آقایان محترم بد آمده عفو و اغماض فرمایند و در مظان استجابت دعوات داعی ناچیز محتاج را از دعای خیر فراموش نفرمایند.
حافظ- از حسن بیان و ابراز الطافتان کمال امتنان حاصل است و احدی از ما از شما رنجشی ندارد که پوزش می طلبید چه آنکه حسن اخلاق و ادب جناب عالی به قدری زیاد است که ما را مفتون و مجذوب خود نموده و از طول کلمات هم ابداً افسردگی نداریم بلکه طلاقت لسان و حسن بیان شما به اندازه ای قوی است که گمان نمی کنیم هر قدر طولانی شود ملال آور باشد.
داعی - با تشکر از مراحم آقایان در خاتمه عرایضم می خواهیم مطلبی به عرض برسانیم که چون فردا روز عید بزرگ مولود مسعود منجى اُمت ريحانه رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد و از طرف آقایان محترم قزلباش و برادران شیعی شما مجلس جشن با شکوهی در امام باره (حسینیه ) رسالدار برقرار است.
و آقایان محترم از شخص جناب عالی و آقایان حاضر به توسط شما از جمیع برادران اهل تسنن صمیمانه دعوت می نماییم نظر به علاقه مخصوصی که به رسول اکرم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارید برای خرسندی روح پرفتوح آن حضرت فردا صبح را با اجتماع مهمی از برادران اهل سنت و جماعت به آن مجلس جشن تشریف فرما شوید که از شرکت خودتان در آن مجلس جشن شیعیان علاوه بر این که عموم ما را ممنون و متشکر خواهید نمود.
با نظر داعی موافقت خواهید فرمود که با شرکت دو فرقه برادران ایمانی و اسلامی در این جشن عمومی چنان اتحادیه اسلامی تشکیل دهیم که اعادی اسلام را (که خواهان تفرقه و جدایی مسلمانان اند) در حیرت و عبرت بگذاریم .
قد فرغت من الكتابة في جمادى الثاني 1374 وانا العبد
الفاني محمد الموسوى ( سلطان الواعظين الشيرازي )
ص: 1535
فدت شهر شعبانها الاشهر*** فمن بينها يمنه الا شهر
طوى الهمّ عنّا وزال العنا*** وبشر الهنا بيننا ينشر
لثالثه فى رقاب الانام*** اياد لعمرك لا تنكر
فصبح الولاء بميلاد سبط*** هادى الانام به مسفر
وباب النجاة الامام الذّي*** ذنوب العباد به تغفر
وغصن الامامة فيه سما*** جنی هدایتها يثمر
وروض النبوة من نوره*** سنى ومن نوره مزهر
لتهن بميلاده شيعة*** لهم طاب في حبّه عنصر
( از بین جمع دوازده ماهه سال شهر شعبان که مشهور به یمن و خیریت است صدای خود را به بشارت از میلاد آن حضرت بلند نمود هر گونه هم و غم را از ما زائل و صدای تبریک از هر طرفی برخاست به این که در سیم ماه شعبان حسین بن علی(علیه السّلام) متولد گردید ولذا صبح ولایت به میلاد پسر پیغمبر خدا روشن و منور گردید که او کسی است که باب نجات و سبب آمرزش خلایق است شاخه درخت امامت از او بلند و میوه های درخشنده ولایت نه امام بعد از او هستند باغ نبوت از نور او روشن و پر از گل و میوه است تهنیت بگو به میلاد آن بزرگوار گروه شیعیان را یعنی آن گروهی که از عیب ریب به سبب محبت او خالص اند. )
صبح روز سیم شعبان المعظم سال 1345 که عید میلاد سعادت بنیاد مولانا و مولی
ص: 1536
الكونين امام سیم حضرت ابا عبدالله الحسين عليه وعلى جده و ابیه و امه و اخيه و تسعة المعصومين من ذريته الصلاة والسلام بود طالع ، مجلس جشن با شکوهی از طرف آقایان محترم قزلباش در امام باره ( حسینیه ) رسالدار منعقد و برقرار شد از اول صبح عموم طبقات مختلفه به آن مجلس باشکوه هجوم آورده چهار ساعت به ظهر مانده داعی به اتفاق جمع کثیری از علماء و رجال شیعه که به منزل آمده بودند جهت
شرکت در جشن به امام باره رفتیم الحق مجلس باشکوهی بوده.
هزاران نفر جمعیت از طبقات مختلفه شیعه و سنی فضای بسیار وسیع امام باره با آن عظمت و تمام اطاقهای بزرگ دو طبقه اطراف را تا میان معبر عمومی حتی بالای بامها را پر نموده بودند.
آقایان محترمین علماء عامه و اهل تسنن به اتفاق جناب حافظ محمد رشید و شیخ عبد السلام هم تشریف فرما بودند از ورود داعی جوش و خروش عجیبی در مجلس برپا شد با اینکه برای جلوس داعی جایگاه مجللی معین نموده بودند مع ذلک به پاس احترام علماء بزرگ عامه از جایگاه خود صرف نظر نموده یک سر خدمت ایشان رفتم بسیار از این عمل داعی که احترام به مقام آنها و دال بر خفض جناح و بی غرضی داعی بود خوش حال بودند.
بعد از معانقه و جلوس شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آوردند بعد از صرف شربت و شیرینی دو نفر مداح مدیحه سرایی قابل تمجید به لسان اردو و پارسی نمودند آنگاه جناب سردار عبدالصمد خان که از رجال نامی شیعه پیشاور بودند با جماعتی از محترمین قزلباش آمدند و از داعی درخواست منبر نمودند که چون روز عید است جماعت حاضرین به انتظار عیدی از شما آماده اند که از بیانات منبری خود به آنها عیدی بدهید.
هر چند داعی امتناع نمودم بر اصرار آنها افزوده شد عاقبت جناب حافظ واسطه شدند و گفتند چون امروز آخر توقف ما است میل داریم از منبر شما یادگاری با خود ببریم چون به ایشان علاقه پیدا نموده بودم نخواستم تمرد از قول ایشان ننمایم لذا به
ص: 1537
پاس احترام ایشان منبر رفتم تا قریب ظهر منبر بودم و بعد از خاتمه منبر و اداء نماز جماعت به اتفاق عده ای از خواص رجال شیعه و سنی و آقایان مستبصرین عکسی برداشتند ( که در صفحات قبل گراور شده و از نظر خوانندگان محترم گذشت) و غذای مفصلی به افتخار ورود شش نفر آقایان محترمین تازه وارد در حوزه شیعیان به عموم داده شد.
اینک متن منبر داعی را هم که مخبرین جرائد و مجلات نوشته و در مطبوعات خود انتشار داده بودند چون خالی از فایده نبود بلکه می توان گفت متمم و مکمل بیانات ده شب مناظرات ما بود لذا برای چاپ به اصل کتاب ملحق نمودیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي »
الحمد لله الاوّل قبل اوّليّة الاوّلين والباقى بعد فناء الخلق اجمعين والصلاة والسلام على سرّ الوجود و اوّل کلّ موجود و صاحب لواء الحمد والمقام المحمود الخاتم لما سبق والفاتح لما انفلق والملعلن الحقّ بالحقّ والدافع جيشات الاباطيل والدامغ صولات الاضاليل النبيّ الامى والرسول المكىّ المدنىّ القرشيّ الهاشميّ الابطحىّ سيّد الاوّلين والآخرين حبيب الله العالمين ابى القاسم محمد بن عبدالله خاتم الانبياء والمرسلين وعلى آله الطاهرين واوصيائه المعصومين شموس سماء العلم والهداية وينابيع الحكمة نواميس الكبرياء وآيات الله العظمى ولعنة الله على اعدائهم ومبغضيهم ومنكرى فضائلهم من الاولين والاخرين من الان الى يوم الدين
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قال الله الحكيم في كتابه الكريم «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا »
ص: 1538
( ای اهل ایمان فرمان خدا و رسول و فرمان داران ( از طرف خدا و رسول ) را اطاعت کنید و چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشید به حکم خدا و رسول باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این کار ( رجوع به حکم خدا و رسول ) برای شما از هر چه تصور کنید بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود)
یکی از موضوعات مهمه که سالها است رطب اللسان عموم گردیده و هر فرقه و قومی برای پیشرفت مرام و مقصد خود اتکاء به آن می نمایند موضوع حُریّت و آزادی است که اخیراً دست آویز دسته ای از مردمان قصیر الفکر و کوتاه نظر گردیده که روی همین اصل حریّت و آزادی از زیر فرمان قضاء جریان انبیاء بیرون رفته و از حوزه متدینین خارج گردیدند و حال آنکه نفهمیدند حریّت و آزادی از عبودیت پروردگار عالمیان و قیود شرایع حقه و قوانین مقدسه مخالفت کامل با علم و عقل دارد و چنین حریت و آزادی مخلّ آسایش بشر و موجب هرج و مرج و خلاف نظام طبیعی و مردود و مبغوض محققین علماء و عقلاء می باشد.
البته آن حریّت و آزادی که بسیار خوب و ممدوح است عبارت است از آزادی از عبودیت مخلوق و تعظیم و پرستش ابناء بشر و اطاعت کورکورانه هم جنسان مانند خود چنین آزادی از لوازم انسانیت است چه آنکه انسان فهمیده که به نور عقل منور گردیده و صاحب علم و معرفت می باشد بایستی از عبودیت و بندگی مانند خود برکنار باشد کورکورانه مطیع صرف احدی نگردد که در وادی ضلالت و حیرت سرگردان گردد.
البته باید انسان اشرف مخلوقات سر اطاعت به جایی فرود آورد که قابل لائق و دلائل عقل و نقل بر او قایم باشد.
بدیهی است ستایش و بندگی منحصراً اختصاص دارد به ذات بی زوال حضرت احدیت جلّ وعلاكه خالق ما و شما و جميع موجودات عالم است که با دلائل عقلیه
ص: 1539
ثابت آمده که مخلوق عاجز در مقابل خالق قادر آن هم خالقی که ایجاد همه چیز برای او نموده بایستی خاضع و خاشع و مطیع صرف باشد.
و اطاعت احدی از مخلوقات بر انسان جایز نیست مگر آن کسی را که خداوند متعال امر به اطاعت او نموده باشد و سند محکم ما در اطاعت و فرمان برداری اشخاص قرآن مجید است.
وقتی مراجعه به قرآن مجید و این سند محکم آسمانی می نماییم می بینیم دستور اطاعت را در آیات چندی کاملا به ما داده که روی قواعد عقلانی اطاعت از چه اشخاصی بنماییم و در مقابل چه افرادی سر تعظیم فرود آوریم.
از جمله در همین آیه شریفه که مطلع عرایض داعی است صریحاً فرموده:
« أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »
یعنی اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید پیغمبر و صاحبان امر را.
پس به حکم این آیه شریفه بعد از اطاعت خداوند متعال از جنس بشر اطاعت پیغمبر و صاحبان امر واجب است
و اطاعت اوامر پیغمبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عموم جامۀ مسلمین متفقند و احدی انکار این
معنی ندارد فقط اختلافی که بین مسلمانان ایجاد نمودند در معنای اولی الامر است که خداوند در این آیه بعد از اطاعت خود و رسولش اطاعت اولی الامر را واجب قرار داده.
برادران عامه و اهل تسنن را عقیده بر آن است که مراد از اولی الامر در آیه امراء و فرمانفرمایان و سران لشکرند که شامل حال سلاطین و صاحبان امر ( ظاهری ) می باشد فلذا آقایان اهل تسنن اطاعت امر سلاطین را بر خود واجب می دانند ( هر چند متجاهر
ص: 1540
به فسق و فجور و ظلم باشند ؟ ) به دلیل آنکه آنها مشمول آیه اولی الامرند پس اطاعتشان واجب است ؟!
و حال آن که چنین عقیده ای با دلائل عقل و نقل باطل است که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازه نمی دهد که به تمام دلائل بر بطلان عقیده آنها استشهاد نمایم اقلاً یک ماه وقت می خواهد تا به تفصیل بپردازیم ولی من باب ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه.
آب دریا را اگر نتوان کشید*** لیک بهر تشنگی باید چشید
با اجازه آقایان محترم برای اثبات هدف و مقصد خود مختصراً در اطراف این موضوع بحث می نمایم تا اهل انصاف قضاوت عادلانه نموده کشف حقیقت گردد.
بدیهی است امراء و سلاطین که در جامعه فرمان روایی می نمایند از سه حال بیرون نیستند یا منصوب بالاجماع - يا غالب بالقدرة - يا منصوب من جانب الله اند.
اما طريقه اول که اگر مسلمین اجماع بر فردی نموده و او را به امارت برقرار نمودند اطاعتش مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد دلیل مثبت عقلانی ندارد که مسلمانان بتوانند عموماً اتفاق کنند بر یک فرد کامل عیار و پاکی و او را به امارت برقرار نمایند.
برای آنکه مسلمین هر قدر قوی الفهم باشند به ظواهر حالات می نگرند و از بواطن اشخاص که در چه عقیده هستند بی خبرند.
هر قدر مسلمین عاقل و دانا باشند در امر انتخابات قطعاً روی موازین ظاهریه از حضرت موسی کلیم الله على نبينا و آله و(علیه السّلام) که از انبیاء اولوالعزم است عالمتر نمی باشند و عقول همۀ آنها از عقل کامل فرستاده خدا بالاتر نخواهد بود.
ص: 1541
حضرت موسی از میان هزاران عقلاء و دانشمندان بنی اسرائیل هفتاد نفر را روی حسن ظواهر انتخاب نمود چون انبیاء مأمور به ظواهر بودند به بواطن اشخاص نظر نمی کردند همان حسن ظاهر را مدار اعتبار قرار می دادند )
و به طور سینا برد در موقع امتحان همگی فاسد در آمدند و هلاک شدند معلوم شد از اول صاحبان عقیدۂ صحیح ثابت قلبی نبودند منتها در موقع امتحان پرده بالا رفت و آنچه در باطن داشتند آشکار شد چنان چه قرآن مجید اشاره به این معنی نموده در آیه 154 از سوره عراف.
پس جائی که منتخبین کلیم الله پیغمبر خدا فاسد و کافر از جلد درآیند و به وسیلهٔ صاعقه به عذاب حق تعالی معذب گردند - سایر افراد بشر به طریق اولی قدرت بر انتخاب امراء صالح کامل ندارند.
چه آنکه ممکن است منتخب ظاهر الصلاح آنها در واقع و باطن کافر یا فاسق باشند و ظاهراً سالوسی نموده بعد از جلوس بر أريكه سلطنت و امارت جلد ظاهر الصلاحی را انداخته بی پرده مقاصد سیئه خود را تدریجاً اجراء نمایند.
چنان چه در بسیاری از سلاطین و امراء ( حتی نمایندگان مجلس شورای ملی ) این امر دیده شده است و قطعاً اطاعت چنین امیر و پادشاهی موجب اضمحلال دین و ضیاع حقوق مردم و محو آثار اسلام خواهد بود.
هرگز عقل باور نمی کند که خداوند متعال اطاعت امر سلاطین و صاحبان امر ظالم و فاسق فاجری را قرین اطاعت خود و رسولش قرار دهد پس بطلان این عقیده و رویه بارز و آشکار است.
و علاوه اگر این حق اجماع امت شرعی باشد اولی الامر باید در هر زمان با انتخاب
ص: 1542
حقیقی ملل اسلامی باشد و اختصاص به ملتی دون ملت دیگر نداشته باشد این حق شرعی تمام افراد جامعه مسلمین است که در هر گوشه و کنار عالم- فردی یا افرادی از مسلمانان در شهر و یا قریه ای سکنا داشته باشند باید در آن انتخاب رای بدهند و در تعیین صاحب امر شرکت نمایند نه آنکه دستهای در شهری یا مملکتی رای بدهند رای آنها اجباراً مطاع باشد و سایر عقلاء و افراد برجستۀ مسلمين مجبوراً تسليم گردند و اگر جمعیتی نظر مخالفتی داشته باشند آنها را رافضی و مشرک خوانند و قتلشان را واجب بدانند.
چنان چه صفحات تاریخ هزار و سیصد سالۀ اسلام را مطالعه نماییم می بینیم که چنین اجماعی بعد از خاتم الانبیاء(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در هیچ زمانی واقع نشده که تمام مسلمین موجود در عالم یا نمایندگان حقیقی آنها مجتمعاً رأی داده باشند پس عقیده به اجماع در هیچ دوره ای لباس عمل نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوصاً امروزه که بلاد مسلمین قطعه قطعه و ممالک اسلامی متعدد و هر یک امیر و پادشاهی دارند.
اگر بنا شود اهالی هر مملکتی پادشاه و صاحب امر مستقلی برای خود انتخاب نمایند گذشته از آنکه در هر زمانی اولی الامر متعدد خواهد بود و هیچ یک از ممالک زیر فرمان پادشاه و اولی الامر مملکت دیگر نخواهند رفت چنان چه بین آنها هم خلاف و اختلافی واقع شود و نائرۀ حرب بينهما مشتعل گردد ( چنان چه مکرر در تاریخ اسلام واقع شده ) مسلمانان بلاتکلیف خواهند بود چه آنکه هر دو دسته از مسلمانان اطاعةً لامر اولی الامر خود ناچار به جان هم افتاده و برادران مسلمان خود را بکشند آیا هر دو دسته از مسلمانان در برادر کشی مثاب و قاتل و مقتول اهل بهشت خواهند بود ؟!
حاشا که اسلام و شارع مقدس چنین دستوری داده هرگز اسلام دین جامع کامل عقل پسند امر به چیزی نمی کند که مورد انکار عقلاء و قابل عمل و اجراء نباشد به علاوه سبب ایجاد تفرقه و جدایی مسلمانان گردد.
پس اولی الامری که خداوند امر به اطاعت آنها نموده بالاجماع نخواهند بود.
ص: 1543
چنان چه در لیالی ماضیه در مجلس بحث خصوصی با حضور علماء و دانشمندان فریقین ( شیعه و سنی ) بطلان اجماع را عقلا و نقلا ثابت نمودیم که در صفحات جرائد و مجلات درج گردیده لابد به نظر آقایان محترمی که در آن جلسات حاضر نبودند رسیده است.
و اما قسم دوم که منسوب بالقدرة است یعنی هر امیر و سلطان و خلیفه سفاک خونخوار فاجری که به قهر و غلبه و سرنیزه و دسیسه بازی بر مردم مسلط و صاحب امر نافذ باشد اطاعتش واجب گردد.
چگونه عقل زیر بار رود و تسلیم به این عقیدۀ بی معنی گردد که اطاعت امراء و سلاطین و یا خلفاء سفاک بی باک و فاسق فاجر مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد ؟!
اگر امر چنین است چگونه علماء و مورخین و منقدین از اکابر علماء عامه خلفاء و امراء سفاک ظالم را در کتب و دفاتر خود تقبیح می نمایند مانند معاویه و یزید پلید سفاک و زیاد بن ابیه و عبیدالله و حجاج و ابوسلمه و ابومسلم و غیر آنها
و اگر فی الواقع کسی از راه لجاج بخواهد بگوید اطاعت این قبیل اشخاص وقتی آمر و نافذ و سلطان و خلیفه بر مسلمین شدند واجب است ( چنان چه بعض از علماء عامه گفته اند ) قطعاً چنین اطاعتی بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.
زیرا خداوند متعال در آیات چندی از قرآن مجید کفار و فساق و ظالمین را مورد لعن قرار داده و مسلمین را منع از اطاعت آنها نموده.
پس چگونه در این آیه شریفه امر می کند که اولی الامر ( فاسق فاجر ظالم بلکه کافر) را اطاعت کنند!
بدیهی است نسبت دو قول متضاد به ذات اقدس پروردگار از اقبح قبایح می باشد ؟
و حال آنکه فخر رازی که از اکابر علماء عامه است در تفسیر این آیه شریفه صریحاً
ص: 1544
گوید قطعاً بایستی اولی الامر معصوم از گناه باشد والّا خداوند اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و پیغمبر خاتم قرار نمی داد.
پس وقتی با همین مختصر دلائل بطلان این دو عقیده ثابت شد که ممکن نیست اولی الامر منصوب بالاجماع یا منصوب بالقدرة باشد.
ثابت می نمایم قسم سیم که حتماً بایستی اولی الامر منصوب و منصوص من جانب الله باشد فثبت المطلوب همین است عقیده شیعه امامیه اثنا عشریه که می گویند چون اولی الامر بایستی مانند پیغمبر مهذب و منزه از جمیع صفات رذیله و اخلاق فاسده و معصوم از تمام کبائر و صغائر ظاهراً و باطناً باشند و چون علم به بواطن امور هم احدی جز خدای تعالی ذاتاً و استقلالاً ندارد پس باید خدای تعالی اولی الامر را معین نماید.
همان خدایی که رسول را از میان خلق برگزیده و به رسالت می فرستد اولی الامر و هم بایستی ذات اقدس او جل و علا انتخاب نموده و به مردم معرفی نماید.
علاوه بر این قبیل دلائل که از خارج اثبات مرام می نماید صراحت ظاهر خود آیه حکم می کند که اولی الامر کسی باید باشد که واجد جمیع صفات رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد الّا ما خرج بالدلیل که آن مقام وحی و رسالت است.
و چون عالم به جمیع بشریت جز ذات پروردگار دیگری نیست پس از انتخاب مخصوص به ذات او جل و علا می باشد.
فلذا در آیه شریفه برای فرق بین واجب و ممکن دو اطعيوا آورده که می فرماید
«وَأَطِيعُوا اللَّهَ َأَطِيعُواوَالرَّسُولَ » خدا را اطاعت کنید به نحوی که او را واجب الوجود بالذات بدانید که آنچه از هستی صفات دارد از قبیل حیات و علم و حکمت و قدرت و غیر آنها از خود او و عین ذات او می باشد.
و اطاعت کنید پیغمبر را به نحوی که او را ممکن الوجود و عبد صالح و واجد
ص: 1545
جميع صفات حمیده و اخلاق پسندیده بدانید که تمام آن صفات از جانب واجب الوجود به او افاضه شده است.
ولی وقتی به معرفی اولی الامر می رسد کلمه اطیعوا نمی آورد فقط با یک واو عاطفه اولی الامر را معرفی می نماید و در این و او لطیفه ایست که می خواهد به مردمان منور الفکر روشن ضمیر بفهماند که اولی الامر آن کس است که واجد باشد هر چه را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجد بوده است مگر آنچه به دلیل فاقد است از قبیل نزول وحی و استقلال در ابلاغ رسالت خلاصه آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشته اولی الامر نیز باید داشته باشد مگر مقام رسالت و نبوت پس اطاعت اولی الامر از سنخ اطاعت رسول الله می باشد؟
فقط شأن اولی الامر این است که مجری احکام و نگاهبان دین و قوانین شرع سید المرسلین(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشد.
لذا جامعه شیعه امامیه معتقدند که مراد از اولی الامر ائمه اثنى عشر از نسل پیغمبر و عترت طاهرهٔ آن حضرت می باشند که آنها امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) از عترت و اهل بیت پیغمبر و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت هستند.
و این آیه شریفه بزرگتر دلیل شیعه و جامعه امامیه بر اثبات امامت ائمه اثنى عشر عليهم الصلاة والسلام می باشد.
علاوه بر آیات کثیره دیگر که مورد استدلال ما می باشد که هر یک به جهتی از جهات اثبات مرام می نماید از قبیل آیه 118 سوره بقره:
«قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ »
( خدای تعالی ( به ابراهیم) فرمود من تو را امام و پیشوای خلق قرار دادم ابراهیم عرض کرد این امامت و پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود: آری اگر صالح و شایسته آن باشند که عهد من ( امامت ) هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید. )
و آیه 6 سوره احزاب :
«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ »
ص: 1546
( پیغمبر اولی و سزاوارتر به مومنان است از خود آنها و زنان پیغمبر( در اطاعت و عطوفت و حرمت نکاح) به حکم مادر مومنان هستند و خویشاوندان نسبی شخص بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدمند از مومنین و مهاجرین. )
و آیه 120 سوره توبه :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »
(ای اهل ایمان خداترس باشید و با مردان راستگو بپیوندید و پیرو آنها باشید.)
و آیه 8 سوره رعد :
«إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »
(جز این نیست که وظیفه تو انذار و ترسانیدن ( از نافرمانی خدا است ) و هر قومی را از طرف خدا راهنمایی است. )
و آیه 154 سوره انعام :
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »
(این است راه راست که راه من است پس پیروی کنید آن را و از راههای دیگر که موجب تفرقه شما است جز از راه خدا متابعت نکنید )
و آیه 180 سوره اعراف :
«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ »
( و از خلقی که آفریده ایم فرقه ای به حق هدایت می یابند و از باطل همیشه به حق باز می گردند ( که مراد پیشوایان دین و ائمه معصومین اند ))
و آیه 98 سوره آل عمران:
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »
(همگی به رشته دین خدا (و ولایت عترت طاهره ) چنگ زده به راههای متفرق نروید. )
و آیه 45 سوره نحل :
« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »
(از اهل ذکر ( قرآن ) که خاندان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین اند )
ص: 1547
بپرسید اگر شما نمی دانید.)
و آیه 33 سوره احزاب :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »
( جز این نیست که مشیت خداوند تعلق گرفته که رجس ه-ر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند. )
و آیه 30 سوره آل عمران :
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ »
( به حقیقت خدا برگزید آدم(علیه السّلام) و نوح(علیه السّلام) و خانواده ابراهیم(علیه السّلام) و خانواده عمران را بر جهانیان و فرزندان بعض از آنها را بر بعض دیگر .)
و آیه 29 سوره فاطر :
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا »
( پس (از آن پیغمبران سلف ) ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم ( یعنی محمد و عترت طاهره او(علیهم السّلام) وارث علم قرآن گردانیدیم.
و آیه 35 سوره نور :
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ »
( خدا نور ( وجود بخش ) آسمانها و زمین است داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که تلؤلؤ آن گویی ستاره ای است درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان افروزان است و بی آنکه آتشی زیت آن را بر افروزد خود به خود جهانی را روشنی بخشد که پرتو آن نور حقیقت بر روی نور قرار گرفته و خدا هر که
را خواهد به نور خود (و اشراقات وحی خویش ) هدایت کند. )
و آیات بسیار دیگر که وقت مجلس اقتضای ذکر تمامی آنها را ندارد تا آنجا که
ص: 1548
خطیب خوارزمی در مناقب و امام احمد در مسند و حافظ ابونعیم در مانزل من القرآن فی علی و حافظ ابوبکر شیرازی در نزول القرآن فی امیرالمؤمنین آورده اند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود ربع قرآن درباره ما اهل بیت نازل شده.
و نیز حافظ ابونعیم در مانزل من القرآن في على واحمد حنبل در مسند و واحدی در اسباب النزول و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول و ابن عساکر و محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابوبکر شیرازی در نزول القرآن في امير المؤمنين(علیه السّلام) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 کفایت الطالب و خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در باب 42 ینابیع الموده از طبرانی نقل می نمایند از ابن عباس ( حبرامت ) که فرمود :
نزلت في علىّ اكثر من ثلاثمائة آية في مدحه
زیاده از سیصد آیه در مدح علی(علیه السّلام) نازل گردیده)
و البته در اطراف هر یک از این آیات اقلاً بایستی چند ساعتی صحبت نمود که به واسطه نبودن وقت فقط به طور فهرست بعض از آنها را قرائت نمودم تا اهل فن به كتب اکابر علماء عامه از قبیل تفاسیر امام فخر رازی و امام ثعلبی و زمخشری و جلال الدین سیوطی و طبری و نیشابوری و واحدی.
و کتابهای فرائد السمطین حموینی و صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابی داود و جمع بين الصحيحین حمیدی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق ابن حجر و شرف المصطفی خرگوشی و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و حلية الاولياء حافظ ابونعيم و مفاتيح الاسرار شهرستانی و مناقب خوارزمی و فصول المهمه مالکی و شواهد التنزيل حاكم ابو القاسم و استيعاب ابن عبدالبر و سقیفه جوهری و ینابیع الموده خواجه كلان حنفى و مودة القربى همدانى و مانزل في القرآن في على ، اصفهانی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و نهاية ابن اثیر و کفایت الطالب گنجی شافعی و نزول القرآن فی امیرالمؤمنین ابوبکر شیرازی و رشفة الصادى سيد ابى بكر بن شهاب الدين العلوی و غیر آنها را مراجعه و با دیدهٔ تحقیق بنگرند تا حقیقت بر آنها کشف گردد.
ص: 1549
خلاصه خوب است اطالۀ کلام ندهم و آیه اول مجلس را که ادلّ دلائل آوردیم ذکر نماییم که عرض کردم عقیده جامعه شیعه امامیه این است که مراد از اولی الامر در آیه شریفه طبق دلائل عقلیه و براهين نقليه أئمه اثنى عشر سلام الله علیهم اجمعین اند.
اما دلائل عقلیه بر این معنا بسیار است که وقت مجلس مقتضی ذکر تمامی آنها نیست ولی به حکم قرینه ثابت است اولی الامری که اطاعتش توام با اطاعت خدا و پیغمبر است بایستی معصوم از خطا باشد.
چنان چه امام فخر رازی هم در تفسیرش اقرار به این معنی نموده که اگر گفته شود اولی الامر معصوم نیست اجتماع نقیضین خواهد شد و آن محال است.
و دیگر آنکه اولی الامر باید اعلم و افضل و اورع و اتقی و اكمل من في الارض باشد تا واجد صفات پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )گردیده اطاعتش از هر حیث واجب آید.
این صفات در میان امت جز درباره ائمه اثنى عشر ( به تصدیق اکابر علماء عامه ) گفته نشده مقام عصمتشان طوری است که خداوند در آیه تطهیر شهادت به این معنی داده است.
و اخبار بسیاری در کتب معتبره اکابر علماء اهل تسنن در عصمت آن خاندان جلیل ذکر گردیده من باب نمونه به چند خبری از اکابر علماء اهل تسنن تبرک می جوییم.
از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص 445 ینابیع الموده ضمن باب 77 و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس روایت نموده اند که گفت:
سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بقول انا وعلىّ والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون
(شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود من و علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین همگی پاک و پاکیزه و معصوم از جمیع صغائر و کبایر و اخلاق زذیله ) می باشیم. )
ص: 1550
و از سلمان فارسی نقل می نمایند که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست بر کتف حسین (علیه السّلام)گذارد و فرمود:
انّه الامام بن الامام تسعة من صلبه أئمة ابرار امناء معصومون
(به درستی که او امام پسر امام و نه نفر از صلب او امامان و نیکوکاران امناء به عصمت اند. )
و از زید بن ثابت روایت نموده که آن حضرت فرمود:
وانه ليخرج من صلب الحسين أئمة ابرار امناء معصومون قوّامون بالقسط
( هر آینه بیرون می آید از صلب حسین امامان نیکوکار امناء با عصمت کارگذاران به عدل و داد. )
و از عمران بن حصین نقل می کند که گفت از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که به
على (علیه السّلام) فرمود:
انت وارث علمى وانت الامام والخليفة بعدى تعلم الناس مالا يعلمون وانت ابوسبطى و زوج ابنتى ومن ذريتكم العترة الائمة المعصومين
(تو وارث علم منی و تویی امام و خلیفه بعد از من یاد میدهی به مردم چیزی که نمی دانند و تویی پدر دو دختر زاده من و شوهر دختر من و ذریه شما است عترت پاک و امامان با عصمت).
از این قبیل اخبار از طرق اکابر علماء عامه بسیار رسیده که برای نمونه در این وقت مختصر کفایت می کند.
و اما درباره علم آنها نیز اخبار بسیاری از طرق اهل سنت و جماعت وارد است که در لیالی گذشته و جلسات خصوصی در این باب بحث مفصل نمودیم لابد به نظر محترم آقایان در جرائد و مجلات رسیده امروز هم برای نمونه به نقل چند خبر اکتفا می کنیم.
ص: 1551
ابواسحق شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلية الاولياء و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عباس روایت می نمایند که فرمود رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عترت من از طینت من آفریده شده اند و خدای تعالی علم و فهم به ایشان کرامت فرموده وای بر کسی که ایشان را تکذیب نماید.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و صاحب كتاب سير الصحابه از حذيفة بن اسید روایت کرده اند که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از اداء خطبه مفصل و حمد و ثناء حق تعالی فرمودند:
انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ان تمسكتم بهما فقد نجوتم
طبرانی با این زیادتی نقل می نماید که فرمود:
فلا تقدموهما فتهلكوا ولا تقصروا عنهم فتهلكوا ولا تعلموهم فانهم اعلم منكم
( دو چیز نفیس بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چیز تمسک جویید نجات یابید یکی قرآن مجید و دیگری عترت من اند آنگاه فرمود امت بر ایشان سبقت نجویید و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک خواهید شد به ایشان یاد ندهید و تعلیم ننمایید که ایشان از شما دانا ترند. )
به روایت دیگر از حذيفة بن اسید نیز نقل می کند که آن حضرت فرمود:
الائمة بعدى من عترتى عدد نقباء بنى اسرائيل تسعة من صلب الحسين اعطاهم الله علمى وفهمى فلا تعلموهم فانهم أعلم منكم اتبعوهم فانهم مع الحق والحق معهم
(امامان بعد از من از عترت من بعد دنقباء بنى اسرائيلند ( یعنی دوازده نفر ) نه نفر از صلب حسین اند اعطاء نموده است خداوند به آنها علم و فهم مرا پس به
ص: 1552
آنها یاد ندهید و تعلیم ننمایید به درستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها با حق و حق با آنها می باشد. )
اینها مختصری از دلائلی است که اکابر علماء عامه و اهل تسنن بر اثبات علم و عصمنت ائمه اثنا عشر ما نقل نموده اند که تقویت می کند دلائل عقلیه را .
بعضی بازیگران یا اشکال تراشها ایجاد شبهه نموده و در دسترس عموم قرار داده اند که اگر ائمۀ اثناعشر شیعیان برحقند چرا اسامی آنها در قرآن مجید که سند محکم دیانت است ذکر نگردیده دیشب گذشته هم برادران عزیزم در مجلس خصوصی همین سؤال را از داعی نمودند چون وقت گذشته بود جواب را موکول به امروز نمودم اینک که به اصرار آقایان منبر آمدم و مقتضی موجود گردیده با توجهات خاصه پروردگار رفع اشکال می نمایم .
مقدمة عرض می کنم اشتباه بزرگی دامنگیر دسته ای از مردمان قصیرالفکر گردیده که گمان می کنند جزئیات جمیع امور در قرآن میجد موجود است و حال آنکه قرآن مجید که کتاب محکم آسمانی است بسیار مجمل و مختصر و موجز نازل گردیده فقط متعرض کلیات امور است ولی جزئیات امور را موکول به بیان مبین که رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است نموده چنان چه در آیه 7 سوره حشر می فرماید:
« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا »
( آنچه رسول حق به شما دستور دهند عطا کند) بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن واگذارید )
فلذا وقتی به احکام و قوانین اسلام از طهارت تا دیات می نگریم می بینیم که در قرآن مجید کلیات آنها ذکر گردیده ولی شرح و بیان آنها را پیغمبر فرموده.
ص: 1553
اولا آقایانی که اشکال تراشی می کنند و می گویند چون اسامی و عدد امامان اثنا عشر در قرآن مجید نیست ما قبول نداریم و اطاعت نمی کنیم چیزی را که در قرآن نمی باشد - باید به آنها گفت که اگر امر چنین باشد که هر چه در قرآن مجید نام برده نشده و صراحت ندارد و جزئیات او ذکر نگردیده باید متروک گردد.
پس آقایان باید ترک نمایند تبعیت و پیروی از خلفاء راشدین و خلفاء اموی و عباسی و غیرهم را چه آنکه در قرآن مجید آیه ای که اشاره به مقام خلافت خلفاء راشدین ( غیر از علی بن ابیطالب(علیه السّلام) ) و خلفاء اموی و عباسی و طریقه اجماع و اختیار امت در تعیین خلافت و عدد و اسامی آنها نیامده پس روی چه اصل و قاعده تبعیت از آنها نموده و مخالفین آنها را رافضی و مشرک و کافر می خوانند ؟!
و از اینها گذشته اگر امر چنین باشد که هر چه در قرآن مجید ذکر و نامی از آنها نشده بایستی متروک گردد.
قطعاً آقایان باید تارک جمیع عبادات و احکام گردند زیرا جزئیات هیچ یک از آنها در قرآن مجید ذکر نگردیده.
برای نمونه نماز را که اصل اولیه از فروع دین است که به اتفاق فریقین رسول اکرم سفارشات و تاکیدات بلیغه در آن باب نموده تا آنجا که فرموده:
الصلوة عمود الدين ان قبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ما سودها
(نماز ستون و نگهبان دین است اگر نماز قبول شد ماسوای آن قبول و اگر نماز رد شد ماسوای آن هر چه هست رد می گردد. )
مورد مطالعه قرار داده می بینیم در قرآن مجید ابداً ذکری از عدد رکعات نمازها
ص: 1554
و طريق اداء آنها از حمد و سوره و رکوع و سجود و ذکر و تشهد نشده پس بایستی نمازها را ترک کرد چون در قرآن مجید ذکری از اجزاء آن نیامده ؟!
و حال آنکه این طور نیست در قرآن مجید فقط کلمه صلاة مجملا آمده «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ » اقام الصلاة - «وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ » ولى تعيين عدد ركعات و سایر ارکان از واجبات و مستحباتش در بیان مبین است که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
همین قسم است سائر احکام و قوانین دین که کلیات آنها در قرآن مجید آمده و جزئیات و شرائط و دستورات آنها در بیان رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
پس همان قسمی که کلمه صلاة موجزاً در قرآن آمده ولی تشریح معنای صلاة و تعیین اعداد رکعات و سایر اجزاء و دستوراتش را پیغمبر داده و ما موظف عمل به آن دستورات هستیم.
همین قسم راجع به امامت و خلافت بعد از خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم در قرآن مجید موجزاً و مجملا فرموده « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » یعنی بعد از اطاعت خدا و پیغمبر اطاعت کنید صاحبان امر را.
بدیهی است مفسرین مسلمین از شیعه و سنی از پیش خود نمی توانند اولی الامر را معنی کنند چنان چه کلمه صلاة را نمی توانند به میل و اراده خود معنی کنند زیرا در حدیث روات فریقین است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
من فسّر القرآن برأيه فمقعده في النار
(هر کس قرآن را برای خود تفسیر کند پس نشیمن گاه او آتش خواهد بود. )
البته هر مسلمان عاقلی باید مراجعه کند به بیان مبین قرآن ببینید آیا از مبین قرآن مجید خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در معنای اولی الامر خبری رسیده از آن حضرت سؤالی شده یا نه اگر سؤالی شده و حضرت رسول اکرم که مبین قرآن مجید است جوابی داده بر جامعه امت واجب است ترک عادت و تعصب نموده تبعیت و اطاعت نمایند گفتار و بیان آن حضرت را .
مدت مدیدی است که تفاسیر و کتب اخبار شیعه و سنی را کاملا مطالعه نمودم به
ص: 1555
حدیثی که دلالت کند بر این که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده باشد مراد از اولی الامر امراء و سلاطین اند بر نخوردم ولی برعکس اخبار بسیاری در کتب فريقين ( شیعه و سنی ) موجود است که نقل نموده اند از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) معنای اولی الامر را سؤال نمودند آن حضرت جوابهای کافی داده و فرمودند مراد از اولی الامر علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت اند الحال چند خبری به مقتضای وقت مجلس برای نمونه عرض می کنم البته متوجه باشید به اخبار متواتری که از طرق اکابر علماء شیعه از طریق عترت طاهره و صحابه خاص رسیده ابداً استشهاد نمی نمایم.
فقط به ذکر چند خبر از اخبار بسیاری که از طرق آقایان اهل سنت و جماعت رسیده اکتفا نموده و قضاوت را به ضمیر پاک و روشن آقایان با علم و منطق و انصاف وا می گذاریم .
1 - ابواسحق شیخ الاسلام حموینی ابراهیم بن محمد در فرائد السمطین گوید آنچه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ما رسیده مراد از اولی الامر در آیۀ شریفه علی بن ابیطالب و اهل بیت رسول خدا هستند.
2 - عيسى بن يوسف همدانی از ابی الحسن و از سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) روایت کرده که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود شریکان من کسانی هستند که خدای تعالی اطاعت ایشان را مقرون به اطاعت خود نموده و در حق ایشان « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » تنزیل فرموده باید از کلام ایشان بیرون نروید و فرمان بردار ایشان باشید و انقیاد از احکام و اوامر ایشان نمایید - من چون این سخن را شنیدم عرض کردم یا رسول الله خبر ده مرا از اولی الامر که آنها چه کسانند فرمود يا على انت اوّلهم.
3 - محمد بن مؤمن شیرازی که از اعاظم علماء عامه و اهل تسنن بوده است در رساله اعتقادات روایت می کند که وقتی رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امیر المؤمنین علی(علیه السّلام) را در مدینه
خلیفه قرار داد و آیه شریفه « وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » نازل گردید در شان علی بن ابیطالب.
ص: 1556
4 - خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 38 ینابیع الموده که مخصوص همین آیه قرار داده از مناقب نقل می نماید که در تفسیر مجاهد است که انّ هذه الاية نزلت في اميرالمؤمنين علىّ(علیه السّلام) حين خلفه رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالمدينة - یعنی این آیه نازل شده در حق امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) زمانی که خلیفه قرار داد او را پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در مدینه عرض کرد یا رسول الله مرا خلیفه قرار می دهی بر زنها نو بچه ها حضرت فرمود اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسی آیا راضی نیستی که تو از من به منزلۀ هارون باشی از موسی - یعنی همان قسمی که هارون را خداوند خلیفه موسی قرار داد تو را هم خليفه من قرار داد.
5 - و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند به سند خودش از سلیم بن قیس هلالی که گفت در دورۀ خلافت عثمان جماعتی از مهاجر و انصار را دیدم نشسته و فضائل خود را نقل می کنند و علی در میان آنها ساکت نشسته بود عرض کردند یا علی شما هم حرف بزنید حضرت فرمودند آیا این فضائلی که نقل می کنید خدای تعالی برای خودتان عطاء فرموده یا به وسیله غیر ؟ عرض کردند خدا منّت بر ما گذارده به وجود محمد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود آیا نمی دانید که پیغمبر فرمود من و اهل بیت من نوری
بودیم که سعی می نمودیم بین قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال پس چون آدم را خلق فرمود آن نور را در صلب او قرار داد که به زمین آمد و در پشت نوح قرار داد در میان کشتی و در صلب ابراهیم در میان آتش همین قسم از اصلاب پاک به رحمهای پاکیزه از پدرها و مادرهایی که یکی از آنها از حرام نبودند - سابقین از اهل بدر و احد گفتند بلی ما شنیدیم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این جملات را فرمود شما را به خدا قسم می دانید که خداوند در قرآن مجید فضیلت داده است سابق را بر مسبوق و سبقت نگرفته است احدی بر من در اسلام گفتند بلی فرمود قسم می دهم شما را به خدا آیا می دانید وقتی نازل شد آیه شريفه ( «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » (آنان که در ایمان بر همه پیشی گرفتند ( در اطاعت خدا و رسول مقام تقدم یافتند ) به حقیقت مقربان درگاهند آیه 10 سوره 56( واقعه ) ) سؤال کردند
ص: 1557
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را از سابقین و این که این آیه در چه چیز نازل گردیده فرمود:
انزلها الله عزوجلّ فى الانبياء واوصيائهم فانا افضل الانبياء ورسله وعلى وصيى افضل الاوصياء
(نازل گردانید خدای عزوجل این آیه را در حق انبیاء و اوصیاء آنها پس من بهترین انبیاء و رسولان او هستم و علی وصی من بهترین اوصیاء می باشد )
آنگاه فرمود شما را به خدا قسم آیا می دانید وقتی نازل شد آیه « أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »(1) (اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و فرمان داران (از طرف خدا و رسول را) که صاحبان امرند) و آیه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ »( جز این نیست که اولی به تصرف در امور شما خدا و رسول و آن مؤمنانی هستند که نماز به پا داشته و در حال ركوع زكوة می دهد ( که به اتفاق مفسرین خاصه و عامه انفاق کننده در حال رکوع علی(علیه السّلام) بوده ) ( رجوع شود به ص 447 تا ص 450 همین کتاب) آیه 60 سوره 5 ( مائده ) ) و آيه « وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً » ( و نگرفتند از غیر خدا و نه رسولش و نه مؤمنین دوست پنهانی - آیه 16 سوره (9) (توبه )
خدای متعال امر فرمود پیغمبرش را که معرفی می نماید ولات امر را و تفسیر نماید بر آنها ولایت را همان قسمی که تفسیر نمود برای آنها نماز و زکاة وحج را پس نصب نمود مرا بر مردم در غدیر خم و فرمود ایها الناس به درستی که خداوند جل جلاله مرا به رسالت فرستاد تنگ شد سینه من گمان کردم مرا تکذیب می نمایند آنگاه فرمود اتعلمون انّ الله عزّوجلّ مولاى وانا مولى المؤمنين وانا اولى بهم من انفسهم آيا می دانید که خدای عزوجل مولای من و من مولای مؤمنین هستم و من اولی به تصرف هستم به آنها از نفسهای آنها عرض کردند بلی یا رسول الله پس دست مرا گرفت و فرمود من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه یعنی هر که
ص: 1558
را من مولی و اولی به تصرف به او هستم پس علی مولی و اولی به تصرف در او می باشد. خدایا دوست بدار کسی که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد ( این خبر نیز مؤید اخباری است که قبلا در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم کلمه مولی به معنی اولی به تصرف می باشد ) سلمان برخاست عرض کرد یا رسول الله ولایت علی چگونه است فرمود ولاية علىّ كولائى من كنت
اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه یعنی ولایت علی مثل ولایت من است هرکس را من اولی به تصرف هستم به او از نفس او پس علی اولی به تصرف است به او از نفس او پس نازل شد آیه ولایت « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » پس پیغمبر فرمود الله اکبر باكمال الدين واتمام النعمة ورضاء ربّي برسالتي وولاية علىّ بعدی یعنی بزرگ است خدای تعالی از این که به وصف آید که دین را کامل و نعمت را تمام نمود و رضا داد رسالت را برای من ولایت را برای علی بعد از من این خبر نیز مؤید اخباری است که در لیالی ماضیه در جلسات خصوصی عرض کردم که کلمۀ مولی به معنی اولی به تصرف می باشد )
عرض کردند بیان نما برای ما اوصیاء خودت را فرمود:
علیّ اخی و وارثی و وصييّ و وليّ كلّ مؤمن من بعدى ثمّ ابنى الحسن ثمّ الحسين ثمّ التسعة من ولد الحسين القرآن معهم وهم مع القرآن لا يفارقونه ولا يفارقهم حتى يردوا علىّ الحوض
یعنی اوصیاء من عبارتند از علی برادر و وارث و وصی من و ولی هر مؤمن بعد از من پس فرزندان من حسن و حسین پس از آن نه نفر از اولاد حسین اند قرآن با آنهاست و آنها با قرآن اند از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض ( یعنی در قیامت ) بر من وارد شوند.
و بعد از این خبر مفصل که قسمتی از آن را به اقتضای وقت مجلس عرض نمودم سه خبر دیگر از مناقب از سلیم بن قیس و عیسی بن السرى و ابن معاویه نقل می کند که مراد از اولی الامر أئمه اثنا عشر و اهل بیت طهارتند.
ص: 1559
گمان می کنم برای اثبات معنای اولی الامر همین چند خبر که ذکر نمودیم کافی باشد.
و اما راجع به عدد و شماره و اسامی مقدسه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین هم فقط به چند خبری که از طرق علماء بزرگ عامه و اهل تسنن نقل شده استشهاد می نمایم و از اخبار متکاثره متواترهای که از طریق عترت و اهل بیت طهارت رسیده صرفنظر می نماییم.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 76 ینابیع الموده از فرائد السمطين شيخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مرد یهودی نعثل نام مشرف شد خدمت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مسائل چندی از توحید سؤال نمود حضرت هم جواب دادند (که به مناسبت ضیق وقت از نقل آنها خودداری می نمایم) آنگاه نَعثل به شرف اسلام مشرف گردید بعد عرض کرد یا رسول الله هر پیغمبری وصی داشته و پیغمبر ما موسى بن عمران(علیه السّلام) یوشع بن نون وصیت نموده ما را خبر ده که وصی شما کیست
حضرت فرمود:
انّ وصييّ على بن ابيطالب وبعده سبطاى الحسن والحسين تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين .
يعنى وصى من علی بن ابیطالب است و بعد از او دو دختر زاده من حسن و حسین اند و بعد از ایشان نه نفر امامان از صلب حسین (علیه السّلام) می باشند نعثل عرض کرد تمنا دارم اسامی شریفه ایشان را برای من بیان فرمایی حضرت فرمود:
اذا مضى الحسين فابنه علىّ فاذا مضى على فابنه محمد فاذا مضى محمد فابنه جعفر فاذا مضى جعفر فابنه موسى فاذا مضى موسى فابنه علىّ فاذا مضى علىّ فابنه محمد فاذا مضى محمد فابنه علىّ فاذا مضى علىّ فابنه الحسن فاذا مضى الحسن فابنه الحجة ( م - ح - م - د ) المهدى فهؤلاء اثنا عشر
پس از ذکر اسامی امامان نه گانه و توضیح دادن آن که هر پدری درگذشت پسرش
ص: 1560
به جای پدر امام است تا امام دوازدهم که به نام( م -ح م- د ) مهدی معرفی فرموده ذیل خبر مفصل است که طریقه شهادت هر یک را سؤال نموده و حضرت جواب داده آنگاه نعثل گفت اشهد ان لا اله الّا الله وانّك رسول الله واشهد انّهم الاوصیاء بعدک یعنی شهادت می دهم به وحدانیت خدا و رسالت شما و شهادت می دهم که آن دوازده نفر اوصیاء بعد از شما می باشند هر آینه به تحقیق آنچه فرمودی در کتب انبیاء پیشین دیده ام و در وصیت نامۀ حضرت موسی کاملاً ثبت است.
آنگاه حضرت فرمودند :
طوبى لمن احبّهم واتّبعهم وويل لمن ابغضهم وخالفهم
یعنی بهشت برای کسی است که آنها را دوست بدارد و متابعت کند و جهنم برای آن کس است که آنها را دشمن بدارد و مخالفت کند آنگاه نعثل در حضور آن حضرت اشعاری انشاد نمود و گفت:
صلى الله ذو العلى علیک یا خير البشر*** انت النبي المصطفى والهاشمي المفتخر
بكم هدانا ربنّا و فیک نرجوا ما امر*** ومعشر سمّيتهم أئمة اثنى عشر
حباهم رب العلى ثم اصطفا هم من كدر*** قد فاز من والاهم وخاب من عادى الزهر
آخرهم يسقى الظما وهو الامام المنتظر*** و عترتک الاخیار لى والتابعين ما امر
من كان عنهم معرضا فسوف تصلاه سقر
( درود و رحمت خدای بزرگ بر تو باد ای صاحب مقام عالی که بهترین افراد بشری تو پیغمبر برگزیدۀ هاشمی نسبی و به آن مفتخری به سبب شما هدایت شدیم و به وسلیۀ تو امید رهایی از آتش دوزخ داریم و جمعیت خلفاء شما نامیده شدند اثناعشر زیرا خدای بزرگ ایشان را بلند مرتبه و پاک و پاکیزه از هر عیب و ریب نموده است نجات می یابد آن کس که به ایشان تمسک جوید، هر کس دشمنی با ایشان نماید زیانکار گردد و دوازدهمی آنها که امام منتظر است به ظهور خود شیعیان تشنه دیدار را سیراب می نماید و خاندان شما آن برگزیدگانی هستند که ما مأمور متابعت از ایشانیم و کسی که از ایشان اعراض کند در آتش دوزخ جاوید خواهد ماند. )
2 - و نیز خواجه کلان در باب 76 ینابیع از مناقب خوارزمی از واثلة بن اسقع ابن
ص: 1561
قرخاب از جابر بن عبدالله انصاری - وابوالمفضل شیبانی از محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعی و او به سند خود از جابر انصاری (که از صحابه خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )) بوده است نقل می نماید که گفت مردی از یهود به نام جندل بن جنادة بن جبير خدمت خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مشرف شد بعد از سؤال مسائل توحید و شنیدن جوابهای کافی شهادتین بر زبان جاری و مسلمان شد آنگاه عرض کرد شب گذشته در عالم رؤیا خدمت موسی بن عمران رسیدم به من فرمود که اسلم على يد محمد خاتم الانبياء و استمسک اوصياءه من بعده یعنی اسلام بیاور بر دست محمد خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و متمسک شو به اوصیاء بعد از او.
حمد خدا را که مرا مشرف به دین اسلام فرمود اینک بفرما اوصیاء شما کیانند که به آنها تمسک گردم حضرت فرمودند اوصیاء من دوازده نفرند عرض کرد چنین است من هم همین قسم در تواره یافته ام ممکن است اسامی آنها را برای من بیان فرمایی.
حضرت فرمودند: اولهم سيّد الأوصياء ابوالائمة علىّ ثم ابناه الحسن والحسين اول آنها سید و آقای اوصیاء و پدر امامان علی(علیه السّلام) و پس از آن دو فرزندش حسن و حسین اند.
تو این سه نفر را ملاقات می کنی آنگاه عمرت به آخر می رسد در وقتی که زین العابدین متولد گردد و آخرین زاد و توشه تو از دنیا یک شربت شیر خواهد بود پس متمسک باش به ایشان مبادا جهل جهّال تو را مغرور نماید.
عرض کرد من در توریة و كتب انبیاء اسم علی و حسن و حسین را به نام ایلیا و شبر و شبیر دیده ام تمنا دارم اسامی بعد از حسین را بیان فرمایی حضرت فرمودند اذا انقضت مدّة الحسين فالامام ابنه على يلقّب بزين العابدين فبعده ابنه محمد يلقب بالباقر فبعده ابنه جعفر يدعى بالصادق فبعده ابنه موسى يدعى بالكاظم فبعده ابنه على يدعى بالرضا فبعده ابنه محمد يدعى بالتقى والزكي فبعده ابنه على يدعى بالنقى والهادى فبعده ابنه الحسن يدعى بالعسكرى فبعده ابنه ( م - ح - م - د ) يدعى بالمهدى والقائم والحجة فيغيب ثم يخرج فاذا خرج يملاء الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً پس از این که اسامی نه نفر امامان بعد از اباعبدالله الحسین را با لقبهای آنها بیان نمود فرمود نهمی
ص: 1562
آنها محمد مهدی قائم و حجّة غایب می شود پس از آن خروج می نماید و زمین را پر از عدل و داد می کند هم چنانی که پر از ظلم و جور شده باشد.
طوبى للصابرين في غيبته طوبى للمقيمين على محبتهم اولئك الذين وصفهم الله في كتابه وقال هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ثم قال تعالى اولئک حزب الله ان حزب الله هم الغالبون.
یعنی بهشت برای صبر کنندگان در غیبت آن حضرت است و بهشت برای باقی ماندگان در محبت آنها است آنها هستند که خداوند در قرآن مجید آنها را وصف نموده که اهل تقوی ( که قرآن مجید آنها را هدایت می نماید ) کسانی هستند که ایمان به غیب می آورند ( که مراد غیب آن حضرت است) و آنها هستند حزب الله که در قرآن می فرماید بدانید که حزب خدا غالب اند.
3 - ابوالمؤيد موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزمی در مناقب به سند خود نقل می نماید از ابوسلیمان راعی رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که گفت شنیدم از آن حضرت که می فرمود در شب معراج خدای متعال به من وحی فرمود که یا محمد نظر کردم به سوی اهل زمین و تو را از میان ایشان برگزیدم و نامی از نامهای خود برای تو جدا کردم یاد نشوم در جایی مگر آنکه تو با من یاد شوی من محمودم و تو محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از تو علی را از میان اهل زمین برگزیدم و نامی از نامهای خود برای او جدا کردم منم اعلی و او است علی(علیه السّلام) یا محمد تو و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد حسین را آفریدم از نور خود و ولایت شما را بر آسمانها و زمینها عرض کردم پس هر کس قبول کرد از مؤمنان است و هر کس انکار کرد از کافران است یا محمد می خواهی ایشان را ببینی عرض کردم بلی خطاب فرمود:
انظر الى يمين العرش فنظرت فاذا علىّ والحسن والحسين وعلىّ بن الحسين ومحمد بن علىّ وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلىّ بن موسى ومحمد بن علىّ وعلىّ بن محمد والحسن بن علىّ و ( م - ح - م-د )المهدى ابن الحسن كأنّه كوكب درّى بينهم.
یعنی نظر کن به طرف راست عرش چون نظر کردم دیدم ( دوازده نفر اوصیاء خود
ص: 1563
را) و اسمهای آنها را یک یک بیان نمود تا آن که فرمود (م - ح - م - د ) مهدی فرزند حسن در میان آنها مانند کوکب درّی و ستاره درخشان بود آنگاه خطاب الهی رسید یا محمد هؤلاء حججى على عبادی و هم اوصیاؤک.
یعنی اینها حجتهای منند بر بندگان من و اوصیاء تو هستند.
گمان می کنم برای اثبات مدعای ما در مقابل آن اشخاصی که می گویند اعداد و اسامى أئمه اثناعشر از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نرسیده همین سه خبر من باب نمونه از طرف روات معتبرۀ اکابر علمای سنت و جماعت به مقتضای وقت مجلس کافی باشد.
و اگر کسی طالب بیش از اینهاست مراجعه کند به مناقب خوارزمی و ینابیع الموده سلیمان بلخی حنفی و فرائد السمطین حموینی و مناقب محدث فقيه ابن مغازلی شافعى و مودة القربى میرسید علی همدانی شافعی و فصول المهمه مالکی و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی و تذکره سبط ابن جوزی و دیگران از علماء که همگی از افاضل و اکابر علماء عامه و اهل تسنن هستند تا ببینند زیاده از صد خبر از طرق برادران سنت و جماعت درباره خلفاء و ائمه اثنا عشر بعد از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسیده به استثناء اخبار شیعه که لاتعدّ ولا تحصى است.
میرسید علی همدانی شافعی در مودة دوازدهم از مودة(1) القربی نقل می نماید که عمر بن قیس که گفت ما در حلقه ای که عبدالله بن مسعود در او بود نشسته بودیم اعرابی آمد سئوالی نمود کدام یک از شما عبدالله هستید عبدالله گفت من هستم گفت یا عبدالله
ص: 1564
آیا پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از خلفاء بعد از خود به شما خبر داد در جواب گفت بلی پیغمبر فرمود: الخلفاء بعدى اثنا عشر عدد نقباء بنی اسرائیل یعنی خلفاء بعد از من دوازده می باشند به عدد نقباء بنی اسرائیل ( که دوازده نقیب بودند )
و نیز از شعبی از مسروق از عبدالله شیبه این خبر را نقل نموده.
و نیز از جریر از اشعث از عبدالله بن مسعود و از عبدالله بن عمر از جابر بن سمره همگی از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل نموده اند که فرمود : الخلفاء بعدی اثناعشر بعدد نقباء بنی اسرائیل و در خبر عبدالملک است که فرمود :كلهم من بنی هاشم یعنی آن دوازده خلیفه بعد از من که بعدد نقباء بنی اسرائیل اند تمام از بنی هاشم اند.
علاوه بر این کتابها که ذکر نمودیم سایر علمای مهم اهل تسنن در کتابهای خود متفرقاً به اقتضای هر محلی اخبار بسیاری در این باب آورده اند که خواجه کلان سلیمان بلخی حنفى باب 77 ينابيع الموده را اختصاص به این موضوع داده و اخبار بسیاری در این باب نقل نموده از شیخین و ترمذی و ابی داود و مسلم و سيد على همدانی و شعبی و غیرهم .
از جمله گوید یحیی بن حسن فقیه در کتاب عمده از بیست طریق نقل نموده که : ان الخلفاء بعد النبى صلى الله عليه و آله اثنا عشر خليفة كلهم من قريش
یعنی خلفاء بعد از پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده خلیفه می باشند که تمامشان از قریش اند.
و بخاری از سه طریق و مسلم از نه طریق و ابی داود از سه طریق و ترمذی از یک طریق و حمیدی از سه طریق نقل نموده اند که رسول اکرم الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود خلفاء و امامان بعد از من دوازده نفرند تمام آنها از قریش اند و در بعض از آن اخبار است که کلهم من بنی هاشم.
تا آنجا که در ص 446 گوید بعض از محققین علماء ( یعنی علماء عامه و اهل تسنن ) گفته اند احادیث داله بر اثبات امامت خلفاء بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوازده نفر به طرق بسیاری مشهور است که آدمی می داند مراد رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از تعیین عدد خلفاء بعد از خود ائمۀ اثناعشر از اهل بیت و عترت خودش می باشد - و ممکن نیست
ص: 1565
مطابقت این احادیث با خلفاء از صحابه بعد از آن حضرت چه آنکه پیغمبر تعیین عدد دوازده فرموده (و آنها چهار بودند).
و نیز حمل نمی شود بر سلاطین بنی امیه برای آنکه از دوازده نفر بیشتر بودند (سیزده نفر بودند ) علاوه بر آنکه همگی ظالم بودند به استنثاء عمر بن عبدالعزیز ( در اثبات ظلم عمر هم کافی است در غضب خلافت و خانه نشین نمودن امام وقت(علیه السّلام) ) و از بنی هاشم هم نبودند نظر به فرموده آن حضرت که کلهم من بنی هاشم
و نیز حمل بر ملوک بنی عباس هم نمی شود برای آنکه عدد آنها بیشتر از دوازده بوده (سی و پنج نفر بودند) و ابداً هم رعایت ننمودند توصیه خداوند متعال را درباره عترت که در آیه 22 سوره شوری فرمود:
« قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »- وحديث كساء .
پس لابد باید حمل شود این همه اخبار و احادیث وارده از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر
امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت طهارت پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ( به عقیده امامیه
اثنا عشريه ) لانّهم كانوا اعلم اهل زمانهم واجلّهم واورعهم واتقاهم واعلاهم نسباً وافضلهم حسباً واكرمهم عندالله وكان علومهم عن آبائهم متصلا بجدهم وبالوراثة واللدنيّة كذا عرفهم اهل العلم والتحقيق واهل الكشف والتوفيق
یعنی برای آنکه آنها اعلم و اجلا و اورع و اتقای اهل زمانشان بودند و بالاتر از آنها از حیث نسب و افضل آنها از حیث حسب و گرامی ترین آنها نزد پروردگارند و علوم آنها ارثاً ( و موهوباً) از طریق پدرانشان متصل به رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و اهل علم و تحقیق کشف کنندگان با توفیق آنها را به این قسم تعریف و معرفی نمودند.
و تأیید می کند این عقاید را که مراد پیغمبر از تعیین خلفاء بعد از خود امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت او می باشند حدیث شریف ثقلین ( که طبق روایات صحیحه فریقین شیعه و سنی به حد تواتر رسیده) که آن حضرت فرمود:
انی تارک فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى لن يفترقا حتّى يردا على الحوض ان تمسّكتم بهما لن تضلوا بعدها ابداً
ص: 1566
(به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز نفیس بزرگ را که کتاب خدا ( قرآن مجید ) و عترت من باشد که از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند اگر چنگ بزنید به این دو هرگز گمراه نمی شوید بعدها ابداً )
و نیز احادیث بسیاری که در این کتاب ذکر گردیده مؤید این معنی می باشد - انتهی کلام خواجه.
این بود مختصری از اظهار نظر و عقاید علماء عامه و اهل تسنن تا امر را بر شما مشتبه نکنند و نگویند شیعیان رافضی هستند و غلو می کنند بلکه بدانید علم و انصاف اگر توأم شدند نتیجه همین نظرهای پاک می باشد خواه شیعه باشد یا سنی.
علاوه بر اخبار کثیره که نقل نموده اند در اثبات مقام امامت ائمه اثنا عشر سلام الله عليهم اجمعین - نظریات پاک آنها راهنمای شما می باشد تا آقایان حاضرین و همچنین غائبین از مجلس ما بدانند که جامعه شیعیان اگر اطاعت و متابعت و پیروی از ائمه اثناعشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند به حکم قرآن مجید و فرموده رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می باشد.
و نقل اسامی مقدسه و اعداد دوازده گانه و صفات عالیه آن ذوات مکرمه فقط در اخبار شیعیان متواتراً نرسیده بلکه در کتب معتبره علماء بزرگ عامه متفرقاً بسیار ذکر گردیده.
فرق ما با علماء عامه آن است که آنها نقل اخبار می کنند و تفسیر و آیات قرآن مجید نازله در حق آن خاندان جلیل را می نویسند و اظهار نظر هم می نمایند ولی تحت تأثیر عادت قرار گرفته و پیرو اسلاف خود بدون برهان و دلیل می باشند و بعضی راهم تعصب مانع است که به زبان تصدیق نمایند پس بی مورد نیست اگر گفته شود که سیر تکامل و ارتقاء در وجود این افراد به کلی بی اثر مانده هوی و عادت بر قوه عاقله غالب آمده ؟!
بلکه گاهی در مقام تشریح اخبار منقوله از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تأویلات بارده ای می نمایند که از برودت یخ به مراتب بیشتر است که باعث تعجب اهل علم و تحقیق می گردد.
ص: 1567
اگر از روی واقع و حقیقت پرده تعصب و عناد را برکنار زنند به راهنمایی علم و عقل و انصاف ( در عین تعصب ) حق را واضح و آشکار می بینند چنان که ابو عثمان عمروبن بحر جاحظ بصری معتزلی که از علماء محققین و اعیان متعصبین متقدمین عامه می باشد صاحب كتاب البيان والتبين متوفی سال 255 هجری اشاره به این حقایق دارد و خواجه کلان حنفی در باب 52 ینابیع الموده بعض از كلمات او را ثبت نموده که گوید ان الخصومات نقصت العقول السليمة وافسدت الاخلاق الحسنة من المنازعة في فضل اهل البيت على غيرهم فالواجب علينا طلب الحق واتباعه وطلب مراد الله في كتابه وترك التعصب والهوى وطرح تقليد السلف والاساتيد والاباء
( به درستی که خصومات باعث نقصان عقول سلیمه و فساد اخلاق حسنه می باشد از نزاع نمودن در فضل اهل بیت بر غیر آنها پس واجب است بر ما طلب حق و تبعیت از آن و طلب نمودن مراد خدای تعالی در قرآن ترک تعصب و هوای نفس و دور انداختن تقلید گذشتگان از اساتید و پدران خود و اثبات نمودن مقام فضل اهل بیت و عترت طاهره پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر دیگران )
ولی جای تأسف است که با چنین نظری که بی اراده به زیر قلمشان جاری می گردد.
مع ذلک عادت و تعصب بر علم و عقلشان غالب و برخلاف حقیقت تبعاً للاسلاف راه پیما شده و موجب تأثر عقلاء گردیده اند.
در تحت تاثیر عادت و تعصب به مخاصمه و منازعه برخاسته روی هوای نفس دیگران را من غیر حق بر اهل بیت طهارت مقدم داشته نصوص وارده از قرآن و اخبار معتبره را برکنار زده تابع اسلاف بدون دلیل و برهان گردیده.
مثلا از روی جهالت و تعصب ابو حنیفه یا مالک یا دیگران از فقهاء و عالم نمایان را که صاحبان رأی و قیاس و از علم بی بهره بوده اند پیروی می کنند ولی به فقیه اهل بیت طهارت امام جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) توجهی نمی نمایند.
ص: 1568
و حال آنکه اکابر علماء خودشان مانند ابن ابی الحدید در دیباچه شرح نهج البلاغه می نویسد آنان خوشه چین خرمن علم و دانش خاندان جلیل عصمت و طهارت و نمایندگان خاص رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده اند ( چنان چه در این کتاب مشروحاً ذکر گردید ).
ولی ما شیعیان چون از خدای قادر متعال می ترسیم و به روز بازپسین و یوم الجزاء معتقدیم وقتی همین دلائل و براهینی را که اکابر علماء سنت و جماعت هم در کتب معتبره خود ثبت نموده اند دیدیم بر عادت و تعصب غالب آمده اقرار و اعتراف می نماییم قلباً و لساناً به آنچه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده و در دستورات الهی وارد است و پیروی می نماییم از همان کتاب مقدس و عترت طاهره ای که آن حضرت به ما سپرده و امیدواریم به سعادت ابدی نایل آییم.
چه آنکه رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سعادت و نجات ابدی را به محبت و متابعت آن خاندان
جلیل قرار داده چنان که حافظ ابن عقده احمد بن محمد کوفی همدانی که از علماء عامه است نقل می نماید از علماء و مشایخ خودشان از عبدالقیس که گفت در بصره از ابوایوب انصاری حدیث مفصلی را شنیدم تا آنجا که گفت شنیدم از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که فرمود شب معراج نظر کردم بر ساق عرش دیدم نوشته است لا اله الّا الله محمد رسول الله ايدته بعلى ونصرته(1) به سپس نوشته شده بود الحسن والحسين و علىّ وعلىّ وعلىّ ومحمد ومحمد وجعفر وموسى والحسن والحجّة عرض كردم الهی ایشان کیانند: وحی شد اینها اوصیاء تو هستند بعد از تو فطوبى لمحبيهم والويل لمبغضيهم یعنی بهشت برای دوستان آنها و جهنم برای دشمنان آنان می باشد.
آنگاه خطاب به آقای نواب نموده گفتم جناب نواب آیا جواب اشکال دیشب شما داده شد و قانع شدید یا باز اضافه نمایم.
ص: 1569
نواب- کمال تشکر را داریم به نحو أتم و اکمل مستفیض شدیم دیگر شبهه و اشکالی در دل اهل دل باقی نمانده خداوند به شما و ماجزای خیر مرحمت نماید ( همگی آمین گفتند )
خود داعی هم با توجه کامل آمین گفتم چون امید عوض و جزایی جز از خدای تعالی ندارم که به واسطه خاندان با عظمت محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین به ما نظر لطف و عنایت فرماید کما اینکه تا امروز فرموده امید است تا روز آخر هم مشمول مراحم و الطاف بلا انتهای او باشیم.
داعی - خیلی معذرت می خواهم از آقایان محترمین اهل مجلس خاصه جناب حافظ و برادران عزیز اهل تسنن مهمانان محترم که رشتهٔ سخن اجباراً طولانی شد ولی در خاتمه عرایضم ناچارم مختصری از عقاید درونی خود را برای بیداری برادران عزیزم بیان نمایم.
و این بیان داعی پیامی است که از ما به تمام برادران مسلمان از شیعه و سنی که با کمال جدیت مورد عمل قرار دهند.
اولا بدانید که غرض از ذکر آیات و اخبار و اقامه دلائل و براهین منطقیه که در لیالی ماضیه ایراد شده آن نبوده که بر خصم غالب آییم.
چون ما خصمی در مقابل خود نمی بینیم بلکه در مقابل برادران مسلمان خود قرار گرفته ایم که روی عادت در هر دوره تحت تأثیر گفتار بقایای خوارج و نواصب قرار گرفته و در اشتباه افتاده اند ولی القاء شبهات و اشکالات و عداوت به خاندان رسالت و اهل بیت طهارت را از ناحیه نواصب و خوارج و امویها می دانم.
فلذا بر ما لازم است که بدون کینه و عداوت با مروحه برهان و منطق گرد و غبار کدرت و کدورت را از روی قلوب صافیۀ آنها دور نماییم و اثبات حقایق نموده و آنها را با راهزنان خوارج و نواصب و القا شبهات آنها آشنا و رفع اشتباه بنماییم.
اگر با ما در طریق حق و حقیقتی که خدا و پیغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داده اند و اکابر علمای
ص: 1570
خودشان به ما رساندند و بی پرده بگویم نوشته های علمای بزرگ آنها بهتر راهنمای من به مقام ولایت گردیده هم صدا شدند کمال مسرت و امتنان حاصل می شود.
) چنان چه خمود در عادت و تعصب مانع از هم صدا شدن گردد باز هم آنها را برادران خود دانسته بدون کینه و عداوت برادرانه تمام شیعه و سنی یگدیگر را در آغوش محبت گرفته در اعلاء کلمۀ توحید دست اتحاد و اتفاق به هم داده تا دشمنان قرآن بر ما غالب نیایند.
چه آنکه امروزه ما مسلمانان بیش از همه وقت احتیاج به اتحاد و اتفاق داریم زیرا اطراف ما را دشمنان قوی پنجه گرفته اند و یگانه راهی که سبب غلبه آنها بر ما می گردد نفاق و دوئیت ما است.
مگر نه این است که پیغمبر عظیم الشأن ما خاتم الانبیاء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده :
بدء الاسلام غريباً سيعود غريباً
یعنی اسلام در روز اول ظهور غریب بود زود است عود می کند به حالت غربت ممکن است زمانی که پیغمبر خبر داده همین زمان ما باشد زیرا که آثار غربت آن ظاهر و هویدا است.
در آن زمان که ظهور حقیقت در شبه جزيرة العرب شد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای
هدایت خلق مبعوث به رسالت گردید عالم توحید در محاصره کفر قرار گرفته اعادی دین زحمات انبیاء را ناچیز کرده یهود و نصارا و اهل ماده و طبیعت و بت پرستها و کوچک ابدالها و دست نشاندگان آنها به تمام معنی در دنیای آن روز حکم فرمایی می نمودند و قلیلی از اهل توحید که بودند در محاق کفر قدرت عرض اندام نداشتند.
پیغمبر توحید خاتم الانبياء (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با زحمات بسیار در مقابل فشارهای طاقت فرسای آنها استقامت نمود تا آنکه در قلیل مدتی موفق به اعلای کلمه توحید و غلبه بر مشرکین گردید.
علم و پرچم توحید را در عالم بلند کرد بزرگترین حربۀ آن حضرت در غلبه بر کفار و مشرکین بر حسب ظاهر ایجاد توحید و وحدت خالص بود که با ندای قولوا لا اله الّا الله
ص: 1571
تفلحوا افراد متفرق و متشتت عرب را با هم متحد و متفق نمود.
و در اثر تعالیم عالیۀ آن حضرت و ایجاد اتحاد و اتفاق در آنها بود که مسلمین بی قوه و قدرت صدر اسلام با مجهز نبودن به قوای جنگی آن روز که دول متمدن بزرگ آن زمان ( ایران و روم) مجهز بودند با قلت عدد حملۀ بر کفار بت پرست و آتش پرست مجوس و مشرکین به اقانیم ثلاثه و اشیاع آنها نمودند در کمتر از نیم قرن پرچم توحید را از قسطنطنیه و مدائن ( تیسفون) و اسپانیا تا قاره اروپا به اهتزاز در آوردند.
اگر به دیدۀ بصیرت بنگرید معنای سیعود غریباً را امروز در عالم اسلام مشاهده می کنید عالم توحید امروز در محاصره کفار قرار گرفته ( و چون پرچم دار توحید حقیقی که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه ثابت آمده در عالم انسانیت فقط مسلمینند ) لذا تمام حملات اعادی به ما مسلمین است.
از طرفی ارباب ماده و طبیعت و اتباع ذیمقراطیس و مرمند و مزدک و داروین و بخنر و کوچک ابدالها و دست نشانده های آنها در ممالک اسلامی
و از طرف دیگر سیاستمداران ملل مسیحی و درباریان خودخواه جاه طلب واتیکان پاپ - مسلمین موحد جهان را محاصره نموده اند و برای فنا و نابودی ما منتهای سعی و کوشش را می نمایند.
و بزرگترین حربۀ دول استعماری برای محو و نابودی و غلبه بر ما تولید اختلاف و نفاق است و با تمام قوا جدیّت می نمایند که سنگ تفرقه در میان مسلمانان انداخته در اثر دوئیت و نفاق و بدبینی مسلمانان به یکدیگر بر آنها غالب آیند و حکومت بنمایند ( چه آنکه در میان آنها معروف است که گویند نفاق بینداز و حکومت بنما )
آقایان محترم برادران شیعه و سنی روز غربت اسلام است همان قسمی که پیغمبر بزرگ ما در هزار و سیصد و پنجاه سال قبل با متحد نمودن اعراب پراکنده و ایجاد
ص: 1572
اتفاق در مسلمین بر اعادی با قدرت- غالب آمد.
امروز هم یگانه وسیلۀ پیروزی ما و حفظ استقلالمان اتحاد و اتفاق است.
به قول شاعر شیرین زبان پارسی
حسنت بانفاق ملاحت جهان گرفت*** آری باتفق جهان می توان گرفت
از قدرت أعادی نترسید فقط کاری که می کنید خودتان را مجهز نمایید نه فقط به تجهیزات مادی بلکه هر اندازه آنها مجهز به تجهیزات مادی از توپ و تفنگ و تانک و زره پوش و هواپیما و گازهای کشنده می شوند.
شماها علاوه بر تجهیزات ظاهریه که از لوازم حیاتی هر جامعه و ملت می باشد و از دستورات قرآن مجید است که در آیه 62 سوره انفال می فرماید:
«وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ »
خلاصه معنی آنکه می فرماید و شما ( ای مؤمنان ) در مقام مبارزه با آنها ( یعنی با دشمان) خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید از آذوقه و آلات جنگی ( به اقتضای هر زمان ) و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید و بر گروه دیگری که شما بر دشمنی آنان مطلع نیستید و خدا با آنها آگاه است نیز مهیّا باشید.
سعی و کوشش کنید به تجهیزات معنویه یعنی تولید اتحاد و اتفاق در جامعه نمایید دلها را پاک کنید بدبینی و دوئیّت را از خود دور و افراد مسلمین را به نام شیعه و سنی و صوفی و شیخی و غیره از هم نپاشید.
اگر در مقام منازعه و اختلاف کلمه بر آمدید و تشکیل جنگهای داخلی دادید وصفها در مقابل هم به نام شیعه و سنی شیخی و صوفی متجدد و متقدم قرار دادید قطع بدانید که آبروی شما می رود زیرا منازعه و اختلاف آبروها را می برد چنان چه در آیه 48 سوره انفال می فرماید:
«وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ »
یعنی نزاع و خلاف مکنید به اختلاف آراء پس بد دل شوید و آبروی شما برود.
ص: 1573
و در آیه 154 سوره انعام فرماید:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »خلاصه این راه راست مستقیم را متابعت کنید و متابعت نکیند راههای پراکنده را پس متفرق سازد آن طرق و راهها شما را از راه حق.
و نیز در آیه 98 سوره آل عمران صریحاً فرموده:
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا » .
بچسبد به حبل متین و ریسمان محکم خدا با هم در حالتی که متفرق نباشید یعنی متحد و متفق باشید.
خلاصه اگر بخواهید مقام از دست رفته خود را به دست آورید و به سیادت اولیه نائل آیید ( که هشتصد سال پرچمدار علم و تمدن و سیادت و آقایی جهان بودید ) باید مجهز شوید به تجهیزات توحیدیه.
در آیه 133 سوره آل عمران فرماید:
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»
یعنی سست نشوید و اندوهگین نگردید ( خلاصه مأیوس و ناامید نباشد از قدرت دیگران و ضعف خودتان ) شما پیوسته فاتح و مافوق همه هستید به شرط آنکه به برنامه ایمانی عمل نمایید.
از جمله شرایط برنامه ایمان آن است که سوء ظن را از میان بردارید نسبت به یکدیگر بدبین نباشید حفظ الغیب یکدیگر را بنمایید چه آنکه سوء ظن و غیبت کردن تخم تفرقه و جدایی و مقدمۀ دوئیت و نفاق و بدبینی به یکدیگر است.
فلذا اسلام غیبت را از گناهان کبیره شمرده و در قرآن مجید صریحاً منع از سوء ظن و غیبت می کند و در آیه سوره حجرات فرماید:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ
ص: 1574
بَعْضُكُمْ بَعْضًا »
خلاصه ای جماعت مؤمنین! دور شوید و اجتناب نمایید از گمان بد در حق برادر مؤمن خود به درستی که بعض از گمانها گناه است و تجسس مکنید چیزهایی را که بر شما مخفی باشد از بدیها و عیوب مؤمنین و بعد از نهی کردن از کنجکاوی و تجسس سد با غیبت نموده می فرماید باید غیبت نکنید یکدیگر را (چه آنکه موجب بدبینی و کینه و عداوت شما به یکدیگر و مقدمه جدایی می باشد. )
در حدیث وارد است که رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:
اياكم والغيبة فانّ الغيبة اشدّ من الزنا
یعنی بر شما باد که بپرهیزید و اجتناب کنید از غیبت پس به درستی که غیبت کردن سخت تر است از زنا.
یک علت آنکه غیب کردن را شدیدتر از زنا قرار داده آن است که زنا ضرر شخصی دارد و غیبت ضرر نوعی تا آنجا که فرماید زنا کننده اگر توبه کند بدون شرط پذیرفته و آمرزیده می شود ولی غیبت کننده تا کسی را غیبت نموده راضی ننماید توبه اش قبول نمی شود با شرائطی که در کتب مبسوطه درج گردیده است.
یکی از وسائل و اسباب بدبینی مسلمانان به یکدیگر و ایجاد کینه و عداوت بین آنها غیبت کردن و بدبینی و نمّامی نمودن است پس غیبت را ترک کنید تا دوئیت و بدبینی از میان شما برطرف شود.
از گمان بد به برادران دینی اجتناب نمایید نمّامی نکنید که مغضوب خدا و خلق خواهید شد نمّام ها و سخن چینان را که مردمان فتنه جو و دو بهم زن هستند و خبر آوری می کنند از خود و جمعیتتان دور کنید تا تولید دوئیت و بدبینی در میان شما ننمایند چون ممکن است که آنها از ایادی مرموز بیگانگان باشند.
چون در میان این قبیل اشخاص غالبا جاسوسان بیگانه پیدا می شوند به لباس ملسمانان و برادران دینی که به وسیله تفتین و خبرآوری تولید اختلاف و نفاق می کنند و زمینه را برای غلبه دشمنان آماده و مهیا می نمایند بعضی با بیانات خود و برخی با قلم های
ص: 1575
شکسته خود به نام تالیف و تصنیف ردّ بر شیعه و پیروان اهل بیت طهارت نوشتن ایجاد عداوت و دشمنی میان مسلمانان می نمایند و زیاده از صد میلیون شیعیان مسلمان را از جامعه مسلمین دور می نمایند.
آقایان محترم توجه نمایند مباحثات علمی و مناظرات مذهبی نباید بین مسلمانان تولید کینه و عداوت و ایجاد بدبینی نماید
اگر در دل و معنی هر عقیده ای داریم همه گوینده لا اله الّا الله محمد رسول الله می باشیم همگی یک کتاب و یک قبله داریم باید حفظ ظاهر را از دست ندهیم ولو ظاهر مجاز است ولی به مقتضای المجاز قنطرة الحقيقة ممكن است روزی ظاهر مبدل به باطن گردد پس باید با هم برادر باشیم فرصت به دست اعادی و دشمنان توحید ندهیم که به این وسیله بر ما غالب آیند.
شیعه و سنی نبایستی به یکدیگر با نظر کینه و عداوت بنگرند بلکه باید خوش رویی خوش بینی را نسبت به یکدیگر حفظ کنند.
داعی که کوچک تر از همه مسلمین هستم و به نام واعظ و مبلغ دینی شناخته شده ام از بالای این منبر اعلام میدارم که از حول و قوه پرورگار ( که قسم بزرگ است ) بیرون باشم اگر نسبت به یک برادر سنی عالم یا جاهل حيّا و ميّتاً كينه و عداوت و بدبینی داشته باشم .
هر گاه در هر کجای عالم فردی از افراد سنی را دیده ام مانند یک برادر مسلمان پذیرفتم و در جلب منافع و دفع مضار شریک خود دانستم.
مگر آن افرادی که از نوشته ها و کلمات و گفتارشان معلوم است که از بقایای خوارج و نواصب می باشد و به لباس اهل تسنن بیرون آمده آنها هستند که در هر دوره و زمانی تخم نفاق و دوئیّت بین مسلمین به نام شیعه و سنی می اندازند کتاب ها بر ردّ شیعه و کفر آنها انتشار می دهند تحریک احساسات شیعیان می نمایند.
قتل عام های شیعیان و فتوی به کشتن اکابر علماء شیعه از آثار و تحریکات وجودی این قبیل افراد است که دل داعی هرگز از آنها پاک نمی شود چه آنکه آنها
ص: 1576
هستند که آلت دست کفار بیگانگان هستند و به دستور آنها وسیله تفرقه و جدایی مسلمانان را فراهم می نمایند ندای اتحاد می دهند ولی در زیر پرده هدفشان نفاق و دوئیت و ایجاد تفرقه و جدایی بین مسلمانان می باشد.
بر هر مسلمانی لازم است که این قبیل افراد را خواه عالم بلا عمل یا جاهل متهتک در هر مرتبه و مقام باشند از خود دور نمایند تا نفاق مسلمین مبدل به اتحاد گردد.
این قبیل افراد اتباع و پیروان همانهایی هستند که اطراف خلیفۀ سیم عثمان بن عفّان را گرفتند و به نام خلیفه کارها نمودند و خلیفه را وادار به نوشتن نامه ها نمودند تا تحریک احساسات مسلمین گردیده عاقبت به قتل خلیفه عثمان ( با آن طرز فجیع ) خاتمه پیدا نمود و لطمۀ بزرگی به اسلام وارد آمد که گفتند مسلمین خلیفه خود را کشتند.
و بعد در اطراف معاویه و یزید و بنی امیه به کشتار دسته جمعی عترت و اهل بیت رسالت و شیعیان آنها پرداخته تاریخ مسلمین را لکه دار نمودند!!!
و الحال هم هر کجا قدرتی به دست آوردند سعی می کنند در نوشتن کتابها و انتشار مقالات حتی در جراید و مجلات آتش فتنه را دامن زده و اختلاف در مسلمین افکنده مرکب سواری بیگانگان گردند.
آقایان محترم قدری در اطراف حالات ( سرجون غلام رومی ) مشاور معاویه دقت کنید که چه کسی بوده به عنوان اسیر و غلامی به دستگاه معاویه علیه الهاویه وارد و در جمیع شئون مملکتی مورد شور معاویه قرار می گرفت و رای او را مورد عمل قرار می دادند چنان چه معاویه به یزید پلید وصیت کرد که در مواقع لزوم با سرجون مشورت کن که بسیار عاقل است. فلذا در موضوع حضرت امام اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) یزید با او مشورت کرد رای داد که عبیدالله را حاکم کوفه نما تا کار را تمام کند مطابق دستور او عبیدالله را حاکم کوفه نمود تا فتنهٔ کربلا بر پا و سبب قتل عام عترت واهل بيت رسول الله و اسارت دختران آن حضرت گردید - پس همیشه بیگانگان به لباسهای مختلف و صورتهای گوناگون در دستگاهای مسلمین وارد گردیده و زمینه را برای غلبه و استیلای بیگانگان فراهم می نمایند.
ص: 1577
پس آقایان حاضرین برادران عزیز عرایض داعی را یادداشت کنید و به غائبین مسلمین از شیعه و سنی حتی در ولایات دیگر اعلام نمایید علی رغم بیگانگان و ایادی مرموز و بازیگران آنها ( گرگان ملبس به لباس میش ) از خوارج و نواصب دست اتحاد به هم دهید در مساجد و مجامع یکدیگر با حسن ظن کامل حاضر شوید و با هم
مهربان باشید.
برای چند کلمه صحبتهای علمی و مناظرات مذهبی از هم دوری ننمایید خدا را گواه می گیرم در تمام ده شبی که با آقایان علماء و فضلاء و سایر برادران اهل تسنن مذاکرات علمی دینی و مناظرات مذهبی داشتیم کوچکترین سوء نظری به آنها نداشته و الحال هم که بالای منبر نشسته و به این همه جمعیت از برادران سنی خود می نگرم وجوهی زیبا و گیرنده می بینم و میل دارم پیوسته با آنها مأنوس و صمیمانه اشتغال به امور مذهبی داشته باشم.
آقایان محترم - بزرگان دین و پیشوایان مذهب - عترت و اهل بیت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )
به ما غیر از این رفتاری که مسلمین امروز دارند دستور داده اند و خود عمل می کردند.
مخصوصاً در خبر دارد که راوی خدمت امام به حق ناطق کاشف اسرار حقایق جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) عرض کرد من از مساجد مخالفین بدم می آید و میل ندارم در آنجاها نماز بگذارم آیا این عمل من بد است یا نیک حضرت فرمودند مساجد بيوت الله اند مگر نمی دانی:
مامن مسجد الا وقد بنى على قبر نبی او وصی نبی قتل فاصاب تلك البقعة من دمه فاحب الله ان يذكر فيها الفرائض واكثروا فيها من النوافل.
یعنی هیچ مسجدی نیست ( بزرگ یا کوچک مسجد شیعه یا سنی ) مگر به تحقیق بنا شده است بر قبر پیغمبری یا وصیّ پیغمبری که کشته گردیده پس در این بقعه قطره از خون آن نبی یا وصی رسیده پس به سبب آن خون خدای تعالی دوست داشته اینکه
ص: 1578
یاد شود در آن بقاع و مساجد پس اداء نمایند واجبات را و زیاد نمایند در آن مساجد نوافل و مستحبات را.
و فقهاء بزرگ شیعه از این قبیل اخبار استخراج معانی عالیه نمودند که نزدیک ظهر است وقت بیش از این اجازه گفتار نمی دهد عالم علیم و فقیه بزرگ شیعه مرحوم سید مهدی بحرالعلوم قدس الله ترتبه در منظومه فقهیه فرموده
والسر في فضل صلاة المسجد*** قبر لمعصوم به مستشهد
برشة من دمه المطهرة*** لهره الله لعد ذكره
خلاصه بزرگان دین و اهل بیت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این قسم شیعیان و پیروان خود را
تربیت می کردند. ره چنان رو که رهروان رفتند.
آقایان محترم موقع اداء فرائض و نوافل بهر یک از مساجد شیعه و سنی نزدیک بروید به یکدیگر توهین نکنید و بدبین نباشید ایادی مرموز و بازیگران بیگانه پرست اختلاف مسائل فقهیه را از قبیل سجده به تربت و خاک پاک نمودن یا دست باز و دست بسته نماز خواندن و سایر اختلافات و نظریات فقهاء را مستمسک قرار داده
شما را به جان هم انداخته ایجاد دوئیت و نفاق و بدبینی می نمایند شما هم علی رغم أنف آنها توجهی به اختلافات مسائل فقهیه ننموده هر یک راه خود را بروید ولی با یکدیگر صمیمی و دوست و مهربان باشید. برادران شیعه و سنی پهلوی یکدیگر با دست باز و دست بسته- با مهر و بی مهر نماز بگذارید - در مساجد و مجامع یکدیگر شرکت کنید - همان قسمی که حنفیها و شافعيها و مالکیها و حنبلیها با اختلافات بسیاری که در اصول و فروع احکام دارند برادرانه زندگی می نمایند.
برادران جعفری را هم در آغوش مهر و محبت خود گرفته - آزادانه عبادات و عقاید خود را انجام دهید به یکدیگر توهین نکنید و با نظر بد و عداوت به یکدیگر ننگرید.
اگر دیدید فردی یا افرادی ملبس به لباس روحانیت یا غیر آن شما برادران شیعه و سنی را برخلاف این عرایض حقیر تحریک می نمایند - قطع بدانید که از ایادی مرموز
ص: 1579
بیگانگان اند که می خواهند به وسیلهٔ ایجاد نفاق و دوئیت و برادر کشی زمینه را برای تسلط آنها فراهم نمایند - جداً آنها را طرد و از خود دور گردانید تا سیادت اسلامی را حفظ نمایید.
آقایان محترم برادران شیعه و سنی بهترین راه برای جلوگیری از نفاق و دوئیت و تفرقه پیروی نمودن از رویه و رفتار مولای متقیان و امیرمؤمنان علی بن ابیطالب عليه الصلاة والسلام می باشد.
هر یک عقاید عقلانی را محکم نگاهدارید و با هم ائتلاف کنید و اتحاد نمایید تا شق عصای مسلمین نگردد
چنان چه مولای همه ما امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با آنکه خود را احق به مقام خلافت می دانست چنان چه در اول خطبۀ شقشقیه فرموده:
اما والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى. الخ
ولی وقتی از تغسیل و تکفین رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر حسب وصیت آن حضرت که
اوجب از هر واجبی بود در آن وقت فارغ شد از فتنۀ سقیفه با خبر و خود را در مقابل فرقه ای از مخالفین مشاهده نمود.
همین که آن دسته بندیهای (سیاسی) را دید با آنکه احدی در امت نصوص واردهٔ از رسول خدا را جليّاً و خفيّاً مانند آن حضرت نداشت و کبار از صحابه و بنی هاشم اطراف آن حضرت بودند بنی امیه هم به قیادت ابی سفیان ( برای رسیدن به مقاصد خودشان ) آن حضرت را تحریک به قیام می نمودند ولی چون منبع قوۀ عاقله بود تأمل و تفکر نمود که اگر در مقابل آن دسته بندیها قیام نماید و در مقام مطالبه حق ثابت خود برآید قطعاً دو دستگی در اسلام پدید آید.
و در اثر اختلاف کلمه و تفرقه مسلمین اعادی اسلام که سالها است عقب فرصت می گردند غالب آمده و اصل دین از میان می رود و مسلمانان قریب العهد به کفر از اسلام منحرف گردند.
ص: 1580
لذا صلاح را در صبر و تحمل و شکیبایی دید با تمام سختیها ساخت و بردباری نمود چنان چه فرمود: صبرت وفى العين قذى وفي الحلق شجي.
با مخالفین خود مبارزه ننمود چون دید اول اسلام است جنگ داخلی تولید تفرقه می نمایند و تفرقه باعث محو اسلام می گردد ( چنان چه در لیالی ماضیه و مجلس مذاکرات خصوصی مبسوطاً ذکر ادله نمودیم)
فعلیهذا با مخالفین خود مماشات نمود با آنکه بر عقیدهٔ خود ثابت بود ولی برای استحکام اساس اسلام به مسجد و نماز جماعت حاضر می شد تا فرصت به دست اعادى منتظر الفرصة ندهد و جلوگیری از تفرقه نماید.
چنان که مکرر می فرمود:
وايم الله لو لا مخافة الفرقة من المسلمين ان يعودوا الى الكفر قد غيرنا ذلك ما استطعنا
و در جای دیگر می فرمود:
فرأيت ان الصبر على ذلك افضل من تفریق کلمة المسلمين وسفك دمائهم
یعنی به خدا قسم اگر نمی ترسیدم از تفرقه بعض مسلمین که برگردند به سوی کفر - و دین اسلام محو گردد هر آینه قیام به حق می نمودم و این اوضاع را تغییر می دادم ولکن دیدم صبر و تحمل بهتر است از تفرقه مسلمانان و ریختن خون آنها لذا صبر را پیشه نمودم (تا اسلام را حفظ نمایم .)
به همین طریق شیعیان و پیروان خودش را که کبار از صحابه بودند دستور داد مخالفت ننمایند.
فقط همان روزهای اول مناضراتی برای اثبات حقانیت خود نمودند ولی بعدها از جهت احتراز از دوئیت و اختلاف در تمام ادوار خلافت خلفاء از طرف آن حضرت و شیعیانش کوچکترین عمل تظاهر که موجب اختلاف علنی گردد برخلاف خلفاء واقع نشد.
برای حفظ حوزه اسلام و تقویت مسلمین که سنگ تفرقه و جدایی بین مسلمانان نیفتد کاملاً مماشات نمودند.
ص: 1581
جامعه مسلمانان امروز هم که روز غربت اسلام است باید از عناد و لجاج و تعصبات جاهلانه برکنار باشند.
در عین آنکه حقانیت ما با دلائل عقل و نقل و کتاب سنت ثابت است چنان چه در لیالی ماضیه به بعض از آن دلائل اشاره نمودیم .
ولی نمی توانیم انکار نماییم وقایع جاریه بعد از وفات رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را که بر
حسب ظاهر ابی بکر و عمر و عثمان و علی امیرالمؤمنین مسند نشین خلافت شدند و در آن سی سال (همان قسمی که پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خبر داده بود ) خدمات بزرگی به اسلام شد و پرچم توحید در سراسر جهان به اهتزاز در آمد.
همان قسمی که مولای ما امیرالمؤمنان عليه الصلاة والسلام با آنکه دلائل حقانیت خود را پیوسته بیان می فرمود و خود را اولی و احق به مقام خلافت می دانست برای حفظ ظاهر اسلام و جلوگیری از تفرقه و تشتت به مسجد و نماز و شور و مشورت و حل معضلات حاضر می شد فرزندان و شیعیان را به کار و خدمت می گماشت ، ما و شما هم بایستی تبعیت نموده از تفرقه مسلمانان جلوگیری نماییم ایادی مرموز و فتنه جوها و دوبهم زنها را که میکربهای خانه خراب کن جامعه می باشند از خود دور نموده تا فرصت به دست اعادی و بیگانگان نیفتد که اساس اسلام را از هم پاشیده و مسلمین را زبون نمایند.
اثبات حقانیت و ابراز دلائل را نتوان دلیل بر مخاصمه قرار داد ما ده شب با دلائل عقلیه و براهین نقلیه اثبات مرام و اظهار حق نمودیم باز هم می نماییم.
ولى الحال هم بالای منبر می گویم چنان چه مولای ما وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت برای جلوگیری از فتنه و فساد و اختلاف کلمه صبر و تحمل نمود و در مقام مخالفت برنیامد ما هم چون در مقابل امر تاریخ واقع شده قرار گرفته ایم با اقرار به آنچه تاریخ به ما نشان می دهد که ابی بکر و عمر و عثمان و امیرمؤمنان هر یک بعد از دیگری ظاهراً ( ولو به هر طریقی بوده) مسندنشین خلافت بودند با یکدیگر ائتلاف نموده آقایان سنیها علی رغم خوارج و نواصب و ایادی مرموز بیگانگان و مفتنين
ص: 1582
و دو بهم زنها به مساجد و امام باره های شیعیان- و شیعیان به مساجد و مجامع آنها بروید تشکیل اتحادیه قوی بدهید با کینه و عداوت به هم ننگرید برادرانه طرق و راههای اعادی را مسدود نمایید نگذارید نقطۀ ضعفی پیدا نموده رخنه در اتحادیه شماها بنمایند.
تا به وسیله این اتحاد ضعف و سستی که امروزه در عالم اسلام پیدا شده تقویت گردد در مرتبه اول علماء و سران قوم بعد تمامی افراد شیعه و سنی باید از خود گذشتگی به خرج داده مسئولیت این امر بزرگ را بر عهده گرفته و پراکندگی را بر طرف کنند.
امروز روز بزرگی است عید سعید میلاد سرسلسلۀ مجاهدین عالم است که آن شخصیت بزرگ اسلامی در سنه شصت و یکم هجری در زمین کربلا اتحادیه بزرگی تشکیل داد که با هفتاد و دو یک دل در مقابل دشمنان عالم توحید صف آرایی نمود ( ولو ظاهراً مغلوب شد) ولی همان اتحاد و شهامت و شجاعت و از خود گذشتگی هفتاد و دو نفر انصارالله به پیشوایی سبط اعظم رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امام سیم حضرت اباعبدالله الحسین ارواحنا فداه سبب اعلای کلمه توحید و ریشه کن شدن اعادی دین مبین گردید.
آقایان محترم برادران عزیز از قراری که می شنوم مجالس مباحثات علمی و مذاکرات مذهبی بین دو دسته برادران مسلمان وقت به دست اعادی داده برای تولید نفاق بین برادران اسلامی تحریکاتی می نمایند.
ممکن است این تحریکات در برادران جوان متعصب ما اثرات نامطلوبی بخشد و نتایج و خیمی بر له دشمنان نصیب ما گردد.
پس بیدار شوید فریب نخورید بدانید نفاق و بدبینی مسلمانان به یکدیگر باعث مسرت و تقویت دشمنان اسلام و مسلمین می گردد.
در خاتمه عرایضم اولا از آقایان برادران مسلمان حاضر ( شیعه و سنی) تقاضا می کنم علی رغم اعادی چون روز عید است از منبر که به زیر آمدم برادرانه همگی یکدیگر را در آغوش محبت بگیرید مطابق دستور شرع انور مصافحه و معانقه نمایید
ص: 1583
دست هم را صمیمانه فشار دهید اظهار و داد و اتحاد نمایید چنان چه خدای نکرده در دل کدورتی از هم دارید برای رضای خدا و حفظ وحدت و عظمت اسلام رفع نمایید خود داعی هم در خدمتگزاری همگی به جان و دل حاضر می باشم.
ثالثاً موقع ظهر است تا به مسجد برویم فضیلت نماز اول وقت ممکن است از دست برود مقتضی است در همین امام باره نماز جماعت برقرار نمایید.
بحمدالله علماء فریقین ( شیعه و سنی) حاضرند هر یک از برادران شیعه و سنی را مقدم داشتید داعی هم اقتداء می کنم تا در کمک کردن به عالم اتحاد و اسلام در نزد خداوند متعال و صاحب شریعت جد بزرگوارم مأجور باشیم.
و نیز دشمنان بفهمند بین برادران شیعه و سنی ابداً نفاق و دوئیت و بدبینی نمی باشد همگی متفقاً برای مقابله با کفار حاضر به جانبازی هستیم .
ثالثاً چون اخوان معظم ما دو فحل بزرگ علم و دانش جنابان حافظ محمد رشید و شیخ عبد السلام مهمانان عزیز شب گذشته تودیع نموده و عازم وطن خود هستند.
داعی هم حاضر و عازم حرکت به سمت ارض اقدس و مشهد مقدس مولانا ابوالحسن علی بن موسى الرضا صلوات الله عليه وعلى آبائه و اولاده ائمه الهدى می باشم از جمیع برادران عزیز محترم مخصوصاً آقایان قزلباشها که منتها درجه محبت را ابراز نمودند تودیع نموده سلامت و عزت و توفیق و اتحاد و یگانگی را برای همگی برادران شیعه و سنی از خداوند متعال به وسیله عترت و اهل بیت طهارت خواهانم.(1)
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته
ص: 1584
ص: 1585
بسم الله الرحمن الرحيم
چون بعضی از افراد قصير الفكر نتوانستند در این کتاب مقدس ایرادی وارد آوردند لذا در اطراف درج جوازات علم الحدیث خورده گیری نمودند ؟ ناچار شدم مختصر توضیحی در این باب به عرض خوانندگان محترم برسانم.
بر أرباب بصیرت و علم و دانش و خرد واضح و آشکار است که بعد از معرفت و شناسایی ذات باری تعالی جل و علا و معرفت مقام رسالت خاتم الانبياء و ائمۀ معصومین از عترت طاهره صلوات الله عليهم اجمعين.
افضل و اشرف و احسن اعمال - علم به احکام شریعت و وظایف دینیه می باشد که موجب نظم امور فردی و اجتماعی - و سعادت ابدی و درک کمالات سرمدی خواهد بود.
بدیهی است که پایه و اساس این سعادت قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.
و البته معرفت و فهم این کتاب موجز و مجمل - مخصوصاً محکمات و متشابهات آن را منوط و مربوط به احادیث وارده از رسول اکرم و ائمه معصومين صلوات الله علیهم اجمعین است.
که ابواب مدينة العلم و عدیل القرآن می باشند.
ص: 1586
چنان چه متواتراً از رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )( به اتفاق فریقین شیعه و سنی ) رسیده است که فرمود:
انى تارك فيكم ثقلين كتاب الله و عترتی اهلبيتي ان يفترقا حتى يردا على الحوض أن تمسكتم بهمالن تضلوا بعدى ابداً
(به درستی که من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و آن دو قرآن کتاب خدا و عترت و اهل بیت من می باشند اگر به این دو بچسبید هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.)
فعليهذا سيرۀ مقدسۀ علماء اعلام خلفاً عن سلف بر این جاری گردیده- که برای اخذ احادیث صحیحه و وارد شدن در سلسلهٔ روات - هر حلفی از سلف خود برای اتصال اسانید اخبار به مهابط و مخازن اسرار حق تعالی از رسول اکرم و ائمه معصومين عليه و عليهم آلاف التحيّة والثناء - تقاضاي جواز در علم حدیث می نمودند چنان چه به جلد جوازات بحار الانوار علامه مجلسى رضوان الله عليه مراجعه شود کشف این حقیقت می شود.
فلذا حقير فقير هم تبعاً للاسلاف جهة احتراز از انقطاع و انفصال از مهابط وحی و دخول در سلسله روات و درک اسناد اخبار از اساتید فن از فقهاء بزرگ و مراجع تقلید و أخذ نتایج مادی ) بلکه برای اتصال به ابواب مدينة العلم و اخذ نتایج معنوی - که زیاده از صد جواز در نزد داعی موجود - و در کتاب مسلسلات مشايخ الاجازات حقیر ثبت است.
وجهة تيمن و تبرک چند شماره از آنها را در خاتمه این کتاب مقدس درج نمودند با افتخار اتصال به خاندان جلیل رسالت و اهل بیت طهارت موجب نجات ابدی گردد.
ص: 1587
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي هدانا الى معالم الدين وكرّ منا بتحصيل ط-راي-ق العلم واليقين والصلاة والسلام على خير خلقه محمد المبعوث على كافة الانس والجن اجمعين الذى اصطفاه من جميع الانبياء والاوصياء والملائكة المقربين وجعله خاتم النبيين وعلى اوصيائه المنتخبين سيّما ابن عمّه الذي جعل سيّد الوصيين وعلى اهلبيته
الطيبين الطاهرين وبعد فقد استجاز منىّ السيد الجليل النبيل فخر فضلاء وسيد الخطباء صاحب الاجازة المذكورة الحاج سيد محمد سلطان الواعظين الشيرازي آمنه الله تعالى من سوء الظاهر والباطن فانّه بعد أن سافر من وطنه الى بلدة قم و توقف فيها مدّة طويلة، واشتغل بتحصيل العلوم الدينيّة وكسب الكمالات العالية لدىّ وحصّل ما ينبغي تحصيله مدة مديدة فوجدته اهلا لذلك فاجزته زادالله فيما زانه وصانه عمّا شأنه أن يروى ماسمعه منى وما وفقني الله تبارک و تعالی من دقايق الافكار ممّا خلت عنه كتب الاخبار ما وفقني الله تعالى لاطهاره وكلّ ما جازلى روايته من الاخبار المرويّة عن مخازن العلوم الالهيّة خاتم الرسالة الجامعة و أوصيائه الحجج الالهيّة والادعية والمناجاة المأثوره سيّما الصحيفة السجادية والمصنفات في الاخبار والفقه من
اصحابنا الامامية وغيرها من المصنفات فى العلوم الدينيه ككتب التفاسير والدعوات والزيارات والرجال وغيرها سيّما الاصول الاربعة المشتهرة في الافاق والاعصار اشتهار الشمش فى رائعة النهار التى عليها المدار في هذه الاعصار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار وما تولد منها ومن غيرها كالوسائل والوافي والبحار فله دام مجده ان يرويها عنّى ، عن جماعة من مشايخننا العظام. كن الله تعالى أرواحهم في دار
ص: 1588
السلام بطرقى المنتهية الى أهل بيت النبوة واوصيه بملازمة التقوى والرجاء أن لا ينسائى من صالح الدعاء انّه ولى الاعطاء والسلام عليه و رحمة الله و بركاته.
بسم الله الرحمن الرحيم
و به ثقتی و رجائی
الحمد لله لربّ الانوار العاقلة والابصار القادسة والارواح الخالدة والاشباح الدارسة والصلاة اكملها على افضل النفوس اللامعة و أضوء الشموس الساطعة صفوة الانبياء الشارعين وقرم الاولياء البارعين والمصطفين المرتضين من حامّته الاقربين الاولو بولاية الامر والشرع والدين.
و بعد فيقول احوج المربوبين الى رحمة ربّه البارى ابوالقاسم بن محمد رضا الطباطبایی اعطی کتابه بیمناه وجعل آخرته خيرا من اوليه - لما كان الطراز الاول والسلف الصالح الذى عله المعول قد اعتنوا بالاجازة والاستجازة وضربوالها اباط الابل في كلّ فدفد و مهمه و مفازة وما قنع المستجيز بالشيخ والشيخين بل طلب
الزيادة ماتاتى له المزيد كما يعلم ذلك من عرف مشايخ الكليني والشيخ والمفيد.
فعليهذا فقد استجاز منى جناب السيد السند والركن المعتمد عماد المحدثين وفخر المتكلمين وذخر المسلمين السيد محمد سلطان الواعظين الشيرازي أدام الله فضله و أسعد ايامه في رواية ما ارويه عن مشایخی الکرام و اساتیدی العظام تيمنّا و تبركا بالاتصال بالائمة المعصومين عليهم السلام، فاستخرت الله واجزته ان يروى عنىّ جميع الكتب العربيّة فى العلوم الادبية وكتاب نهج البلاغه فى خطب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) والصحيفة السجاديّة في الادعية المأثوره عن زين العابدين عليه السلام ربّ العالمين
ص: 1589
و ساير الكتب الاخبار المروية عن الائمة الاطهار عليهم صلوات الله الملك الجبار لاسيما الكافى وكتاب من لا يحضره الفقيه والتهذيب والاستبصار التي عليها المدارفي جميع الاعصار والامصار والكتب الثلاثة المتأخرة المشتهرة كالشمس في رائعة النهار الوافى والوسائل والبحار بطرفي العديدة و اسانيدى المتعددة المتدلية من افنان شجرة الطوبى والمتعلقة بعاليج سدرة المنتهى من صحفنا الرجاليّة وأخصرها ما أرويه عن والدى العلامة تاج أرباب العمامة الامير محمد رضا المجتهد الطباطبائي عن الشيخ محمد حسین الکاظمینی صاحب هداية الانام فى شرح شرایع الاسلام في سبع وعشرين مجلدا عن الشيخ محمد حسن صاحب جواهر الكلام ، عن السيد جواد العاملي صاحب مفتاح الكرامة ، عن ميرزا ابوالقاسم القمي عن الوحيد البهبهاني.
تحويل السند- وعن العالمين العاملين میرزا حبیب الله الگیلانی و میرزا محمد حسن الشيرازي ، وعن ملا على النهاوندى جميعاً عن خاتم الفقهاء والمجتهدين الشيخ مرتضى الانصاري عن ملا احمد النراقى عن والده ملا مهدى النراقي و السيد محمد مهدى الشهرستاني و السيد مهدی بحر العلوم و آقا میر سيد على صاحب الرياض والشيخ جعفر الكبير صاحب كشف الغطاء جميعاً عن الوحيد البهبهاني عن والده محمد أكمل والعلامة الشيروانی میرزا محمد و آقا جمال محمد بن حسين عن والده علامة البشر والعقل الهادى عشر آقا حسين الخونسارى وعن العلامة آقا باقر المجلسى عن والده حجة الاسلام محمد تقى المجلسى عن شيخ الاسلام والمسلمين بهاء الملّة والدين محد بن حسين عن والده شيخ حسين بن عبدالصمد العاملي عن زيدالدين الشهيد الثانى صاحب الروضا عن نورالدين على بن عبد العالي الميسى عن محمد بن داود الشهير بابن الؤذن عن شيخ ضياء الدين على بن محمد عن والده محمد بن المكى الشهيد الاول صاحب اللمعة عن فخر الدين محمد بن حسن عن والده الحائز قصب السباق والعلامة على الاطلاق حسن بن يوسف بن المطهر الحلى
عن سلطان العلماء والحكماء والوزراء خواجه نصير الملة والدين الطوسي عن خاله ابى القاسم جمال الدین جعفر بن حسن بن سعيد المحقق صاحب الشرايع عن فخار بن
ص: 1590
معد الموسوى، عن شاذان بن جبرائيل عن ابى القاسم عماد الدين الطبري عن ابى على المفيد الثاني، عن والده شيخ الطائفة محمد بن حسن الطوسي صاحب التهذيب والاستبصار عن المرتضى والرض وسلار بن عبدالعزيز الدیلمی و حسین بن عبدالله الغضائري و عن جماعه عن هارون بن موسى التلعكبرى عن أبي عمرو الكشى وعن علی ابن احمد النحاشي، وعن محمد بن محمد بن النعمان المفيد عن محمد بن علی بن حسین بن موسى ابن بابويه القمى المدعو بالصدوق صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه وعن جعفر بن قولوبه عن رئيس المحدثين محمد بن یعقوب الکليني صاحب الكافي عن ابى الحسين علی بن محمد البصيرى النائب عن ابى القاسم حسين بن روح النائب عن ابى جعفر محمد بن عثمان النائب عن ابي عمر و عثمان بن السيد العمرى النائب عن الحجة عجل الله فرجه
و للتمس منه دام مجده ان لاینسانى من الدعاء في صوالح دعواته المستجابات في مان الاجابات ومظانّ الاستجابات والله ولى العلم والحكمة والطول والعصمة وكتب عن الاحقر ابوالقاسم الغروى الطباطبائي في 27 ربیع المولود سنة 1345 ه-
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي خلق بقدرته وجعلهم آية لربوبية والصلاة والسلام على اشرف الانبياء وافضل السفراء وخاتم الانبياء محمد المصطفى صاحب الشريعة الناسخة والبينات الباهرة وعلى اهل بيته الطاهره والنجوم الزاهرة حجج الله الباهرة واما بعد فقد استجازني الفاضل الزكى والعالم الالمعي صاحب الفهم الجلى و استعداد القوى للعروج الى معارج الفضائل والكمالات فخر الخطباء والمحدثين السيد محمد سلطان
ص: 1591
الواعظين الشيرازى الطهرانی دامت برکاته فسارعت الى تنجيز طلبته و اجابته دعوته جرياً على عادة علمائنا الابرار و اقتفاء لآثار اسلافنا الاخیار فاجزت له أن يروى عنى مقرواتى و مسموعاتي من الاخبار المروية عن أئمتنا سلام الله عليهم في الاصول والفروع سيّما ما في الكتب الاربعة التي عليها المدار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار للمحدثين الثلاث الكلينى والقمى والطوسى عليها المدار الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار للمحدثين الثلاث الكليني والقمى والطوسي تغمذهم الله بغفرانه وساير الكتب الجامعة لنوادر الاخبار كالوسائل والوافي والبحار والرجوع الى ساير المتفرقات من كتب الاخبار ومصنفات علمائنا الاخيار واجزت له ان يروى عنى عن مشایخ اجازتى منهم والدى العلامة الفقيه الكبير عن شيخه المحقق زعيم الشيعة حجة الاسلام الحاج میرزا محمد حسن الشيرازي عن الاستاذ شيخ المشايخ العظام المرتضى الانصاري ، منهم شخيننا الاعظم و استادنا الافخم الشيخ زين العابدين المازندراني عن شيخه و استاده السيد ابراهيم الموسوى و هم عن مشايخهم الماتين متصلا خلفاً عن سلف الى الائمة الطاهرين ، وهم عن آبائهم الماضين عن خاتم النبيين و اوصيه برعاية الورع والتقوى وملازمة جادة الاحتياط ، وأن لا ينساني من الدعوات في الاسحار ومظانّ اجابة الدعوات وفقه الله تعالى بمحمد وآله خير البريّات.
الفانی عبدالله المامقانی عفى عنه
يوم المولود المسعود 17 ربیع الاول 1345
بسمه تعالى شأنه
الحمد لله الذي منّ علينا بالاهتداء بشريعة خاتم الانبياء و ارشدنا بارشاد الاوصياء
ص: 1592
واحداً بعد واحد الى حضرت سیدنا و مولينا قائم الامناء صلوات الله عليهم الى يوم الجزاء وبعد ان من اعظم نعماء الله تعالى على العباد وجود المعتمدين من العلماء والمبلغين في البلاد وأكمل الاية عليهم بتمكينهم في أخذ معالم الدين من الفضلاء الذين عليهم وثوق و اعتماد فانّه فوق كلّ نعم الله سبحانه على قاطبة العباد - منهم الجامع لصفات الكمال والعلم والحايز لانواع المحاسن والحلم العالم العامل والفاضل الكامل السيد الجليل والحبر النبيل سمى جده محمد خاتم النبيين(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سلطان الواعظين الشيرازي دامت بركاته العالى فاستجاز منّى دام مجده فاستخرت الله وأجزت له دام علاه ان يروى عنّى كلما صحّت لى روايته وجازت لى اجازته بطرقى المعهودة ما ارويه اجازة عن شيخي استاذ المحدثين غوّاص بحارالعلوم العالم الكامل العامل الحاج ميرزا حسين النورى الطبرسى طاب ثراه صاحب المستدرك على الوسائل والمؤلفات المشهورة بين الاقران والاماثل بطرقه المذكور في خاتمة مستدركه فليرو عنّى ماشاء وأراد سالكاً سبيل الاحتياط، ونسأل الله تعالى بدوام التأييد كما يليق ويجعل له التوفيق خير رفيق حتى يكون واعظا للسملين ومناراً يهتدى به أهل الملّة والدين وأن لاينسانى فى الخلوات ومظان الاجابات من صالح الدعوات أنّه قاضى الحاجات و ولىّ الخيرات - من الاحقر ضياء الدين العراقي ع 1 سنه 1345.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله على نواله والصلاة على محمد وآله ، وبعد فقد استجاز عنّى في رواية الاخبار، الحبر النبيل العال الجليل ملک أزمّة الکلام و مالک أقاليم الوعظ والخاطبة الخطيب الشهير والمنطيق النحرير الطائر الصيت مروج الشرع وناشر كلمات موالينا
ص: 1593
الائمد الهداة ركن الاسلام و مذكر الانام حضرة الحاج سلطان الواعظين الموسوى الشيرازى الطهراني دام مجده وفاق سعده وعلى جده، وحيث وجدته اهلا لذلك فاجزت له أن يروى عنّى ما أرويه عن مشايخى الكرام أساطين الذين ، وعمد الفقه والحديث من الاثار والاخبار المروية عن ساداتنا الميامين أئمة المسلمين المودعة في كتب الاصحاب وعدة مشايخي الذين أروى عنهم بلا واسطة تربو على المائتين.
( منهم ) والدى العلامة شرف آل الرسول وفخر رازى البتول نسّابة العترة الطاهرة و جامع شملهم الآية الحجة مولينا السيد شمس الدين محمود الحسيني المرعشي النجفى المتوفى 1338 صاحب کتاب مشجرات العلويين وغيره وهو يروى عن جماعة.
( منهم ) والده العلامة المتفن فى العلوم الاسلامية وغيرها السيد شرف الدين على سيد الحكماء المتوف 1316 صاحب کتاب قانون العلاج وغيره وهو يروى عن جاعة.
( منهم ) شيخه و استاذه العلامة السيد محمد ابراهيم الموسوى القزويني صاحب الضوابط عن جماعة.
( منهم ) شيخه شريف العلماء المازندراني عن جماعة.
( منهم ) شيخه العلامة الميرسيد على الطباطبایی صاحب الرياض عن جماعة.
( منهم ) حاله العلامة الوحيد آقا محمد باقر البهبهاني عن جماعة
( منهم ) والده العلامة الملامحمد اكمل عن جماعة
( منهم ) شيخه المدقق الملاميرزا الشيروانى صاحب الحاشية على المعالم عن جماعة.
( منهم ) شيخه غواض بحار الانوار و مستخرج كنوز الاثار مولانا الاخوند ملامحمّد باقر الملجسى صاحب البحار بطرقة المذكورة في مجلد الاجازات من ذلك الكتاب المستطاب وغيره.
وممن اروى عنه بالاجازة المولى المجاهد سيف الله المنتصى على اعداء الائمه آية الله في الور النجم المضىء فى الافاق الهندية و مولينا السيد اسحق المشتهر بناصر حسين الموسوى النهدى اللكنوى عن جماعة.
( منهم ) والده الامام الهمام المقدام الذاب عن آل رسول الله والفادى بنفسه ومهجته
ص: 1594
آية الله في العالمين مولينا المير حامد حسن صاحب کتاب عبقات الانوار حزاه الله عن الدين خيراً وهو يروى عن جماعة.
( منهم ) شيخه العلامة الزاهد السيد حسين النقوى الهندى عن جماعة
( منهم ) اخوه العلامة السيد محمد المعروف بسلطان العلماء عن جماعة
( منهم ) والده العلامه محيى المذهب الجعفرى فى عصره في الديار الهنديّة مولينا السيد دلدار على النقوى الهندى اللكنوى صاحب كتاب عماد الاسلام في علم الكلام عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة الميرزا ابوالقاسم القمى صاحب القوانين عن جماعة
( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور
وممن أروى عنه بالاجازة العلامة المقدام في الحديث والرجال والدراية شيخ الاجازة فى عصره ومركز الرواية آية الله في الزمن استادنا في تلک العلوم ابو محمد السيد حسن صدرالدين الموسوى المتوفی 1354 نزیل مشهد الامامين الكاظمين صاحب التأليف النفيسه ككتاب تأسيس الشيعة الكرام لفنون الاسلام وغيره وهو
يروى عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة شريف العراق الامام الهمام مولينا السيد مهدى الحسينى القزويني الحلى عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة فقيه الشيعة الشيخ محمد حسن النجفي صاحب جواهر المتوفی 1266 عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة السيد محمد الجواد الحسيني صاحب مفتاح الكرامة عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة السيد مهدى بحر العلوم النجفى الطباطبايي المتوفى 1212 عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة فقيه آل الرسول الشيخ يوسف البحراني الحائري صاحب كتاب الحدائق عن جماعة
( منهم ) الاخوند ملامحمد رفيع الجيلانى نزيل المشهد الرضوى عن جماعة
ص: 1595
( منهم ) مولينا العلامة المجلسي بطرقه
وممن اروى عنه بالاجازه خاتم المحدثين وفخر الفقهاء الراشدين آية الله الحاج الشيخ محمد باقر البیرجندی صاحب كتاب الكبريت الاحمر في شرائط المنبر عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة ثالث المجلسيين مولينا الحاج ميرزا حسين النورى بطرقه التي اوردها فى ثالث مستدرک الوسائل.
وممن اروى عنه بالاجازه ابن عمى الاكرم العلامة الفقيه آية الله الحاج السيد محمد رضا الحسيني المرعشى الرفسنجانى الكرماني النجفي عن جماعة.
( منهم ) شيخه و استاذه العلامة فقيه الشيعة الباذل هممه في رفع البدع حجة الاسلام
آية الله السيد محمد كاظم الطباطبائي اليزدي صاحب العروة الوثقى عن جماعة.
( منهم ) شيخه العلامة الشيخ راضى النجفي الفقيه عن جماعة .
( منهم ) العلامة الشيخ على آل كاشف الغطاء النجفي عن جماعة
( منهم ) والده العلامة الفقيه النبيه الشيخ جعفر الكبير النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء في الفقه عن شيخه العلامة الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور
وممن أروى عنه بالاجازة العلامة الحكيم الاصولى المحقق المدرس السالک آية الله الميرزا محمد على الاصفهانی الشاه آبادی نزيل طهران عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة المدرس الحاج شيخ فتح الله النمازي المعروف بشيخ الشريعة الاصفهاني النجفي عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة السيد مهدى القزويني الحلّى بطريقه المذكور.
وممن أروى عنه بالاجازة العلامة فريد العصر و وحيد الزمان آية الله الحاج محمد حسن آل كبّة البغدادي عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة جرثومة الزهد وهيكل التقوى ربّ ارباب النظر والدقّة آية الله الميرزا محمدتقى الشيرازى الحائرى قدّس سرّه عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة المحقق الفاضل الاردكانى الحائرى الاخوند ملامحمد جماعة
( منهم ) عمّه العلامة الاخوند ملامحمد تقى الاردكاني عن جماعة
ص: 1596
( منهم ) العلامة حجة الاسلام على الاطلاق الحاج سيد محمد باقر الموسوى الشفتى الاصفهاني زعيم الشيعة عن جماعة
( منهم ) العلامة السيد محسن الاعرجي الكاظمي عن جماعة
( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور
وممن اروى عنه بالاجازة العلامة الهمام آية الله السيد نجم الحسن النقوى الرضوى مؤسس مدرسة الواعظين ببلدة لكهنو عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة السيد محمد كاظم الطباطبايى اليزدى النجفي بطريقه المذكور.
وممن أروى عنه بالاجازة العلامة استادنا المحقق آية الله الحاج شيخ عبد النبى النورى نزيل طهران عن جماعة
( منهم ) شيخه المدقق رئيس الشيعة في عصره آية الله الحاج میرزا محمد حسن الحسيني الشيرازي عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة المرتضى الانصاري عن جماعة
( منهم ) العلامة الفاضل النراقى الاخوند ملااحمد صاحب المستند و معراج السعادة عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة والده الاخوند ملامهدى عن جماعة
( منهم ) شيخه الوحيد البهبهاني بطريقه المذكور
وممن اروى عنه بالاجازة العلامة المحقق الورع التقى المتفنن في العلوم الحجة الاية الشيخ آقا حسين النجم آبادي الطهراني عن جماعة
( منهم ) العلامة الحاج ميرزا حسين بن الميرزا خليل الطهراني النجفي عن جماعة
( منهم ) شيخه صاحب الجواهر بطريقه المذكور.
وممن أروى عنه بالاجازة العلامة المحقق الفقيه الميرزا محمدتقی الگرگانی نزیل طهران عن جماء
( منهم ) شيخه العلامة المحقق المدرس الحاج ميرزا محمد حسن الاشتیانی نزیل طهران عن جماعة
ص: 1597
( منهم ) استاذه شيخننا المرتضى الانصاري بطريقه المذكور
وممن اروى عنه بالاجازة استاذى العلامة جمال السالكين وقدوة العابدين حجة الاسلام والمسلمين شيخننا الشيخ محمد حسین بن محمد خليل الشيرازى العسكرى عن عدة.
( منهم )) شيخه الزاهد العابد الناسک السالک السید مرتضى الرضوى الكشميرى عن جماعة
( منهم ) العلامة الشيخ محمد حسین بن محمد هاشم الكاظمي عن جماعة
( منهم ) شيخه العلامة الفقيه محمد حسن صاحب الجواهر بطريقه المذكور - الى غير ذلك من الطرق والأسانيد التي ذكرتها في كتاب المسلسلات الى مشايخ الاجازات.
فلجناب المستجيز عنى الاتار والاخمار المروية عن الائمة الاطهار بهذه الطرق التي ذكرتها وغيرها.
ثمّ انّ لى طرق شتى فى رواية الاخبار النبوية من العامّة والزيديّه وهي كثيرة.
فمن طرقي الزيدية أرويه عن سيد ملوک الاسلام فخر السادات والشرفاء السيد عمیدالدين يحيى الحسنى اليماني المشهور بالامام يحيى سلطان بلاد اليمن و امام الزيدية في عصره و صاحب التاليف فى الفقه والحديث والكلام والتفسير وغيرها وهو يروى عن جماعة.
( منهم) شيخه العلامة القاضى الحسين العمرى اليمانى من أجلة علماء الزيدية وطرقه معروفة في اجازاتهم.
وممن أروى عنه من الزيدية الفقيه المورخ النسابة البحّاثة السيد محمد بن محمد بن زيارة الحسنى اليماني صاحب كتاب نيل الوطر ونشر العرف وغيرهما بطرقه المعروفة المسطورة في الكتابين وغيرهما.
وممن اروى عنه من الزيدية العلامة الرياضي الفلكي المورخ المتببع المحدث
ص: 1598
الشيخ عبدالواسع الواسعى اليماني الصنعاني صاحب كتاب مزيل الحزن في تاريخ اليمن وكتاب الدر الفريد فى ذكر الاسانيد وغيرهما وطرقه مشهورة.
وممن اروى عنه من الزيدية العلامة الرجالى المحدث السيد زيد الديلمي اليماني بطرقه المعروفة
وممن اروى عنه من الزيديه العلامة السيد عباس المناخي اليماني بطرقه معروقة.
وممن أروى عنه المحدث القارى الحافظ الزاهد السيد جمال الدین احمد الحسنى الكوكباني اليمانى ثم الهندى المتوفى بمشهد الكاظمين بطرقه المعروفة الى غير ذلک من الطرق الزيدية.
و اما طرقى من العامة على اختلاف مذاهبهم فهي كثيرة و اروی صحاحهم و سائر كتبهم في فنون العلم من عدّة وقيرة.
( منهم ) علامة الشافعيّة في عصره فقيه العامّة و محدثهم السيد ابراهيم الرّاوى البغدادی فانی اروی عمه بالاجازة و حضرت حلقة درسه في صحيح البخاري في ثلاثياته وكذا قرأت عليه القرآن الكريم بالتجويد الى قرى الثلثين وكذا قرأت عليه تفسير القاضي البيضاوي وغيرها وطرقه الى النبي الاكرم معروفة.
وممن اروى عنه من العامة العلامة المحدث المصنف المؤلف الشيخ محمد بهجت النيطار الدمشقى عن العلامة محدث الشام الشيخ عبدالرزاق الدمشقى بطرقه المشهورة.
وممن أروى عنه العلامة المتكلم المصلح الشيخ ابراهيم الجبالى شيخ الجامع الازهر صاحب التاليف الكثيرة بطرقه المعروفة
وممن اروى عنه من العامة العلامة النابغة فى العلوم الشيخ عزّالدين يوسف الدجوى المالكي البصير الضرير صاحب كتاب القول المنيف فى نفى التحريف وغيره من الاثار بطرقه المشهورة بين علماء مصر.
وممن اروى عنه من العامة العلامة المتكلم الفقيه الشيخ محمد نجيب المطيعي
ص: 1599
الحنفى المصرى صاحب التآليف النفيسة في الرد على الوهابية وغيرهم بطرقه المعروفة.
وممن أروى عنه من العامة العلامة المحدث المورخ المستبصر الشيخ عبد السلام السنندجى الكردستانی الاصل نزيل بلاد العراق وكان من المحققين هداه الله مذهب آل الرسول بمذاكراتي معه في مجالس حتى استبصر و تونى فى کردستان و نقل نعشه الى بلدة قم و باسرت دفنه في مقبرة خاک فرج حشره الله مع مواليه فانّه كتب لى اجازة بطرق القوم قبل استبصاره ولذا ذكرته في طرق العامة.
وممن اروى عنه من العامة العلامة الشيخ داود الاندلى الزبيدي اليماني الشافعي بطرقه المعروفة.
و ممن أروى عنه من العامة العلامة الشيخ على المرزوقي الحنبلي بطرقه المشهورة.
وممن اروى عنه العلامة المحدّث الحافظ السيد محمد عبد الحيّ الكتاني المغربي المالكي بطرقه المعروفة المذكورة في ثبته الى غير ذلك من اعلامهم.
فلجناب المستجيز أن يروى عنى صحاح القو و سائر كتبهم بهذه الطرق و غيرها
وفى الختام اشترط عليه دام مجده أن لا يترك الحزم والاحتياط في نقل الاحاديث والتشبت في الرواية بالتحري في تشخيص الصحيح عن غيره وان لايروى ما لا تتحملها عقول أبناء الزمان وأن لا ياوّل أحاديث موالينا الائمة بمشتهيات هذا الزمان او ما صدرت من نسجة العرفان وحيكة فلسفة يونان وأن يشمّر عليهم السلام فانهم الهداة الولاة، وعلمهم مكتسب من المشكوة النبوية فكم فرق علم نزل من السماء و مخيلات انبعثت عن ابخرة دماغ البشر.
واوصيه أدام الله بركته بمطالعة التفسير والحديث وتلاوة القرآن الشريف و التدبّر في آياته محکماته و متشابهاته و ان لايهجر زيارة قبور الائمة عليهم السلام واولادهم فانها من موجبات التوفيق ومما ينير القلب ويصفى الباطن وان يعتبر بزيارة أهل القبور و يتأمل فى انهم من كانوا فما صاروا وكيف كانوا فكيف صاروا و این کانوا فاین يصاروا بصلة الذرية الفاطمية والبرّ في حقهم فانهم ودائع النبوة بين الخلق ويلزم الودعى رعاية الوديعة فكيف بودائع هم قرناء الكتاب وان لايهجر التأليف والتصنيف
ص: 1600
سيما في تشييد الدين وترويج المذهب وأن يقلل المعاشرة مع الناس والدخول في نواديهم فانه فلّما يرى مجلس خلى عن ذكر المؤمنين بسوء من الغيبة والنميمة والبهت والافتراء عصمنا الله منها وان لا يداخل فى الامور السياسية والشئون الحادثة في هذه الاعصار التي افسدت الدين والدنيا واعى عباد الله والسياسة هذا في طرف كما ان الدين فى طرف آخر، واختلط الأمر على من خال و زعم عدم المنافاة بينهما - وارجوا منه دام علاء ان لا ينساني من الدعاء في المظان فانى شديد الحاجة الى ذلک فی حياتي و بعد الممات كما أرجوا من فضله تعالى أن لا أنساء انشاء الله تعالى رزقه الله خير الدارير و أذاقه حلاوة مناجاته وشفاعة ساداته آمين آمين.
حرّره خادم علوم اهل بيت النبوة والطهارة والعاكف ينابهم الذي لم يعرف سواهم أبو المعالى شهاب الدين الحسينى المرعشي النجفي عفى عنه في مستهل ثانى الرّبيعين 1370 ببلدة قم المشرفة حرم الائمة وعُشّ آل محمد صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين كما في الخبر حامداً مصلياً مسلماً.
ص: 1601