شیخ الأَئمه : سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:سجادی، سیدمجتبی، 1357-

عنوان و نام پديدآور:شیخ الایمه: سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام جعفر صادق علیه السلام/ سیدمجتبی سجادی.

مشخصات نشر:قم: دارالنشر اسلام، 1403.

مشخصات ظاهری:582ص.

شابک:978-964-475-481-4

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

عنوان دیگر:سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام جعفر صادق علیه السلام.

موضوع:جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق.

موضوع:Jafar ibn Muhammad‪, Imam VI‪, 702- 765.

موضوع:جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148 ق. -- فضایل

موضوع:Jafar ibn Muhammad Imam VI, -- Virtues‪

رده بندی کنگره:BP45

رده بندی دیویی:297/9553

شماره کتابشناسی ملی:10002661

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

شیخ الأئمه(علیهم السلام)

سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)

سیّد مجتبی سجّادی

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

ص: 3

فهرست

مقدمه:.......... 10

خانواده حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 12

مادر حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 12

نَسب حضرت اُمّ فروه(علیها السلام).......... 16

روایت "ولدنی ابو بکر مرتین" در مآخذ شیعه.......... 17

روایت "ولدنی أبو بکر مرتین" در مآخذ اهل سنّت.......... 28

مناقشه در دلالت روایت "ولدنی ابو بکر مرتین".......... 34

ولادت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 36

نام و ألقاب و کنیه های امام صادق(علیه السلام).......... 37

معنای «صادق».......... 38

مشخصات ظاهری حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 41

نقش نگین حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 41

برادران و خواهران حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 42

مادر حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام).......... 43

ازدواج حضرت امام صادق(علیه السلام)با حضرت حمیده(علیها السلام).......... 46

فرزندان حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 51

شرح حال حضرت اسماعيل(علیه السلام).......... 53

شرح حال عبد اللّه أفطح.......... 57

شرح حال إسحاق مؤتمن(علیه السلام).......... 59

شرح حال محمّد دیباج.......... 62

شرح حال علیّ عریضی(علیه السلام).......... 64

آغاز امامت حضرت صادق(علیه السلام).......... 66

تصریح خاتم الأنبیاء(علیه السلام)به امامت حضرت صادق(علیه السلام).......... 67

تصریح حضرت زهرا(علیها السلام)به امامت امام صادق(علیه السلام).......... 71

تصریح امام باقر(علیه السلام)به امامت حضرت صادق(علیه السلام).......... 76

حدیث حبابهٔ والبیه دربارهٔ امامت حضرت صادق(علیه السلام).......... 78

شفاء یافتن حبابهٔ والبیه به دعای امام صادق(علیه السلام).......... 83

ص: 4

مکارم اخلاق حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 84

زهد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام).......... 86

روش بحث نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 88

عفو نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 90

موعظه نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 91

رسیدگی امام صادق(علیه السلام)به فقراء.......... 93

تحت حنک در بیان امام صادق(علیه السلام).......... 96

مدارا نمودن امام صادق(علیه السلام)با افراد.......... 96

رحم و عطوفت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 97

پرداخت اجرت کارگران توسط امام صادق(علیه السلام).......... 99

عبادت نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 101

طول رکوع حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 103

طلب معیشت نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 103

ضمانت نمودن بهشت توسط امام صادق(علیه السلام).......... 104

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام).......... 110

امام صادق(علیه السلام)در بیان پیشوایان اهل سنّت.......... 114

تمجید ابو حنیفه از حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 114

تمجید مالک بن أنس از حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 117

دیدگاه علماء اهل سنّت نسبت به امام صادق(علیه السلام).......... 122

خلفاء معاصر با حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 123

حضرت امام صادق(علیه السلام)در زمان خلفاء بنی امیه.......... 124

قیام زید بن علیّ(علیهما السلام).......... 128

قیام يحيي بن زيد.......... 135

قیام محمّد بن عبد اللّه محض.......... 157

قیام ابراهیم بن عبد اللّه محض.......... 161

ص: 5

اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 165

اصحاب اجماع از شاگردان امام صادق(علیه السلام).......... 166

أبان بن تغلب بن ریاح بن سعید البکری الجریری.......... 169

اسحاق بن عمّار صیرفی کوفی.......... 171

بُرید بن معاویة عِجلی.......... 172

ابو حمزة ثابت بن دینار ثمالی.......... 174

سجده در مقابل غیر خداوند متعال.......... 178

حَریز بن عبد اللّه سجستانی.......... 195

حُمران بن أعین شَیبانی کوفی تابعی.......... 196

زرارة بن أعین شیبانی.......... 200

بکیر بن أعین شیبانی.......... 204

صفوان بن مهران جمال أسدی.......... 205

عبد اللّه بن ابی یعفور.......... 207

عِمران بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی.......... 210

عیسی بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی.......... 211

أبو القاسم، فضیل بن یسار بصری.......... 212

فیض بن المختار.......... 214

محمّد بن علیّ بن نعمان کوفی.......... 216

أبو جعفر، محمّد بن مسلم.......... 220

مُعاذ بن کثیر الکسائی الکوفی.......... 224

مُعلی بن خُنَیس بزّاز کوفی.......... 226

أبو المنذر، هشام بن محمّد السّائب الکلبی.......... 235

مناظره های برخی از اصحاب امام صادق(علیه السلام).......... 237

معجزات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام).......... 241

بلند نمودن مرقد مطهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم).......... 244

بهبودی لواط دهند به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 244

شفاء یافتن به برکت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 245

ص: 6

آتش زدن خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام).......... 248

آگاهی حضرت امام صادق(علیه السلام)از خواب افراد.......... 252

نشان دادن باطن افراد.......... 255

رفع عطش به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 255

تغییر ماهیت اجسام به وسیلهٔ امام صادق(علیه السلام).......... 260

استجابت دعای حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 263

حیوانات مطیع امام صادق(علیه السلام).......... 268

اطاعت جن ها از حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 270

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از غیب.......... 274

آگاهی حضرت امام صادق(علیه السلام)از نقاط کرهٔ زمین.......... 300

عرض اعمال خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 301

نزول مائده بهشتی برای امام صادق(علیه السلام).......... 308

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از نام شیعیان.......... 310

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از طهارت نداشتن افراد.......... 316

سبز شدن درخت خشکیده به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 317

خشک شدن دست به سبب اهانت به امام صادق(علیه السلام).......... 319

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از زمان مرگ افراد.......... 326

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات.......... 331

خارج نمودن طلا از زمین.......... 339

سفر به عالَمی دیگر به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 340

روئیدن درخت خرما به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 344

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از بلایای طبیعی.......... 345

زنده شدن مردگان به وسیلهٔ امام صادق(علیه السلام).......... 345

زنده شدن محمّد بن حنفیه به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 353

سیّد حمیری کیست.......... 355

ص: 7

زنده نمودن شیعه ای در تشییع سیّد حمیری.......... 361

زنده نمودن همسر یکی از شیعیان خراسان.......... 362

اطاعت ملک الموت از امام صادق(علیه السلام).......... 366

زنده نمودن ماهی، و طیّ الأرض کردن.......... 368

زنده شدن گاو به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 369

زنده نمودن چهار پرنده چونان حضرت ابراهیم(علیه السلام).......... 369

ملاقات با پدر ناصبی بعد از مرگ به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 371

ملاقات امام صادق و امام کاظم(علیهما السلام)با امام باقر(علیه السلام).......... 373

اطاعت کوه از امام صادق(علیه السلام).......... 374

اطاعت حیوانات به برکت دعای امام صادق(علیه السلام).......... 375

آثار غضب نمودن امام صادق(علیه السلام).......... 377

خورشید تحت قدرت امام صادق(علیه السلام).......... 378

تغییر کردن اجسام به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 380

ظاهر نمودن یخ و عسل و آب.......... 381

آثار دست کشیدن امام صادق(علیه السلام).......... 382

ملاقات امام صادق(علیه السلام)با اجداد خود.......... 383

راه رفتن امام صادق(علیه السلام)روی آب.......... 385

نفرین حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 387

إبطال سحر ساحران توسط امام صادق(علیه السلام).......... 389

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از نیّت افراد.......... 394

حیوانات در خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 408

ظاهر شدن انار و انگور به اعجاز امام صادق(علیه السلام).......... 409

نزول ملائکه بر حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 411

ولایت حضرت امام صادق(علیه السلام)بر عالم امکان.......... 416

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از مکان وضع حمل مریم(علیها السلام).......... 417

ص: 8

طیّ الأرض نمودن امام صادق(علیه السلام).......... 418

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از همهٔ زبان ها 422

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از علم نجوم.......... 424

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از موجودات عالم.......... 428

معجزهٔ امام صادق(علیه السلام)در هنگام قیام زید.......... 430

برخورد امام صادق(علیه السلام)با قائلین به ربوبیت خود.......... 433

عذاب بدکاران و ثواب زائر امام حسین(علیه السلام)در بیان امام صادق(علیه السلام).......... 435

حضرت مهدی(علیه السلام)در بیان امام صادق(علیه السلام).......... 443

نجات پیدا کردن امام صادق(علیه السلام)از شرّ منصور.......... 449

اوّلین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 450

دوّمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 453

سوّمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 458

چهارمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 462

پنجمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 470

ششمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 479

هفتمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 484

هشتمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 505

نهمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام).......... 507

شهادت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 515

وصیّ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام).......... 520

ثواب زيارت حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 525

کلمات قصار حضرت امام صادق(علیه السلام).......... 526

مآخذ نوشتار.......... 573

ص: 9

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم المصطفی محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)و علی آله و اهل بیته، الطیبین الطاهرین المعصومین، الهداة المهدیین(علیهم السلام)، و لا سیما مولانا و مقتدانا علیاً امیر المؤمنین(علیه السلام)، و لعنة اللّه علی منکری فضائلهم و مناقبهم من الآن، إلی قیام یوم الدّین.

خدمت، و عرض ارادت، محضر خاندان نبوّت(علیهم السلام)، أجرش با هیچ عمل عبادی دیگری در این عالم ناسوت، قابل مقایسه نیست. و آن چنان أجری دارد، که به غیر ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، هیچ کس دیگری قادر به احصاء أجر آن نمی باشد. و آدمی حیرانمی گردد، که چگونه امکان دارد، خدمتی ناچیز به پیشگاه آن بزرگواران، چنین أجر فوق العاده ای داشته باشد.

و اگر خدمت به اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)چنین اجری دارد، بدان خاطر است، که قبولی همهٔ عبادات، و اعمال نیک انسان، مشروط به قبول نمودن ولایت و زعامت ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)می باشد. و به راستی چه حسنه ای، والاتر از آن می باشد، که آدمی قلب شخصی را متمایل به خاندان

ص: 10

نبوّت(علیهم السلام)نماید. از این رو باید گفت: مصداق أتم و أکمل "حسنة"، در آیهٔ شریفه ای که خداوند متعال می فرماید:

(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا(1))

«هر کس کار نیکو کند او را ده برابر آن خواهد بود»

افرادی هستند، که در امر احیاء ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)کوشش کنند. و اهل دقّت نیک می دانند، که آن ده برابری که در این آیهٔ شریفه ذکر شده، عدد کثرت است. و دلالت بر بی شمار بودن أجر عامل به خیر می کند. و دلالت ندارد که خداوند متعال، فقط ده برابر آن چه شخص نیکو کار انجام داده است، به او عنایت می نماید. بلکه به ما می فهماند که با توجه به عمل کرد، و خلوص نیّت او، أجرش غیر قابل تصور، و بی شمار خواهد بود.

به هر ترتیب به شکرانهٔ آن که عمریست بر سر سفرهٔ کریمانهٔ اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)ارتزاق می نمایم، و در قبالش هیچ خدمتی نکرده، که اگر خدمتی هم انجام شود، به برکت همان بزرگواران است. چنانچه گفته شده: «العبد و ما فی یده کان لمولاه»، بر آن شدم که به قدر بضاعت فوق العاده اندک، و ناچیز خود، سر سوزنی از فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)را به رشتهٔ تحریر در آورم.

از این رو بعد از نگاشتن کتبی در این زمینه، مشغول کتابت کتابی در مورد زندگانی، و فضائل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)شدم، به امید آن که این نوشتار مورد رضایت آن مولایبنده نواز قرار گیرد، و نگارنده را با دعاها، و عنایات همیشگی خود، در دنیا و آخرت، و در خانهٔ قبر، و لحظات سخت جان دادن، که فریادرسی جز ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)وجود ندارد، مورد تفقد قرار دهند.

«سیّد مجتبی سجّادی»

ص: 11


1- . سورهٔ انعام، آیهٔ 160.

خانواده حضرت امام صادق (علیه السلام)

اشاره

وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در بین خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام)چشم به جهان گشودند. پدر ایشان، وجود نازنین امام پنجم شیعیان، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)هستند. که اگر چه صحبت دربارهٔ این امام بزرگوار، و احصاء فضائل، و مناقب ایشان، چونان اجداد بزرگوارشان امری محال می باشد. ولی اگر کسی بخواهد در حد بضاعت خود، قدری از فضائل و مناقب آن بزرگوار را به رشته تحریر در آورد، کتاب مستقلی را طلب می کند. که نگارنده امید دارد به لطف و کریم بی پایان آن امام بزرگوار، به زودی توفیق آن را پیدا نماید.

مادر حضرت امام صادق(علیه السلام)

مادرِ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بانوئی پرهیزکار، و نیکوکار، و عالمه ای به نام "فاطمه" می باشند. و برخی نیز نام ایشان را "فریسه" دانسته اند.(1) و بعضی هم نام ایشان را "قریبه" ذکر کرده اند.(2) و کنیهٔ ایشان "اُمّ فروه"،(3) و "اُمّ قاسم" بوده است.(4)

ص: 12


1- . کشکول آقا بزرگ تهرانی، ص95.
2- . کشف الغمة، ج3، ص163؛ اعیان الشیعة، ج1، ص659.
3- . دلائل الإمامة، ص111؛ کشف الغمة، ج3، ص163.
4- . اعیان الشیعة، ج1، ص659.

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در مورد جلالت قدر، و منزلت بی بدیل حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)، نگاشته است:

«وجود نازنین حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)چنان مجلّله و مکرّمه بودند، که به سبب آن، از حضرت امام صادق(علیه السلام)گاهی به "ابن المکرمه" تعبیر می کردند.»(1)

و از آنجائی که ایشان بانوئی پرهیزکار، و عالمه ای بی نظیر بوده اند، مرحوم مسعودی (قدس سره)در شأن ایشان نگاشته است:

«كَانَتْ مِنْ أَتْقَى نِسَاءِ زَمَانِهَا. رُوَتْ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الحُسَیِنِ(علیه السلام)أحَادِیْثٌ.»(2)

(تقوای حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)از تمامی زنان زمان خود زیادتر بود، و أحادیث بسیاری را از امام سجّاد(علیه السلام)روایت نموده اند.)

آری یکی از خصوصیات بارز حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)، آگاهی ایشان از روایات ائمهٔ اطهار(علیهم السلام) می باشد. و همان گونه که نگاشته شده، ایشان در زمرهٔ محدّثینی بوده اند،که از حضرت امام سجّاد (علیه السلام)روایات فراوانی را نقل کرده اند. کما این که از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نیز روایات بسیاری را شنیده، و روایت نموده اند. یکی از روایاتی که وجود نازنین حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)روایت نموده اند. حدیثی است که وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)می فرمایند:

«وَ قَالَتْ أُمِّی: قَالَ أَبِی: یَا أُمَّ فَرْوَةَ! إِنِّی لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِی شِیعَتِنَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ لِأَنَّا نَحْنُ فِیمَا یَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَایَا نَصْبِرُ عَلَی مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ یَصْبِرُونَ عَلَی مَا لَا یَعْلَمُونَ.»(3)

ص: 13


1- . منتهی الآمال، ج2، ص184.
2- . إثبات الوصیة، ص182.
3- . اصول کافی، ج1، ص472.

(و مادرم گفتند: پدرم می فرمودند: ای امّ فروه! من در هر روز و شب برای گناهکاران از شیعیانمان هزار بار به درگاه خداوند دعا می کنم؛ زیرا ما در آن چه از مصیبت ها بر ما می آید، بر آن چه از پاداش می دانیم، شکیبایی می کنیم. ولی آنان بنابر آن چه نمی دانند شکیبایی می کنند.)

به هر ترتیت یکی از روایاتی که دلالت بر استحباب تبرک جستن به حجر الأسود می نماید، و با توجه به آن روایت، می توان به وسیلهٔ قیاس اولویت، استحباب تبرک جستن به دیگر مقدسات را از آن استفاده نموده، روایتی می باشد، که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از عبد الأعلی، در مورد حضرت اُمّ فروة(علیها السلام)، در هنگام زیارت خانهٔ خدا نقل کرده، و نگاشته است:

«رَأَیْتُ أُمَّ فَرْوَةَ تَطُوفُ بِالْکَعْبَةِ، عَلَیْهَا کِسَاءٌ مُتَنَکِّرَةً، فَاسْتَلَمَتِ الْحَجَرَ بِیَدِهَا الْیُسْرَی، فَقَالَ لَهَا رَجُلٌ مِمَّنْ یَطُوفُ: یَا أَمَةَ اللَّهِ! أَخْطَأْتِ السُّنَّةَ، فَقَالَتْ: إِنَّا لَأَغْنِیَاءُ عَنْ عِلْمِکَ.»(1)(امّ فروه(علیها السلام)را ديدم كه پوششى بر ایشان بود، و به طور ناشناس، کعبه را طواف مى كردند، و با دست چپ خود، به حجر الأسود دست می کشیدند. امّا [وقتی ایشان حجر الأسود را استلام می فرمودند] مردى که در حال طواف بود، به ایشان عرض کرد: اى كنيز خدا! سنّت حجّ را به خطا انجام دادید، پس ایشان فرمودند: همانا ما بی نياز از دانش تو هستيم.)

از این روایت شریف، استفاده می شود که تبرک جستن خاندان نبوّت(علیهم السلام)، امری متداول بوده است. به نحوی که حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)نیز ملتزم به استلام حجر الأسود بوده اند. و این روایت دلیلی بر جایز بودن تبرک جستن از مقدسات، و بلکه استحباب آن، در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)می باشد. به هر ترتیب خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)بعد از نقل این روایت نوشته است: فقیر گوید:

ص: 14


1- . اصول کافی، ج4، ص428.

«ظاهراً آن مرد - کسی که به حضرت اُمّ فروه اعتراض نموده - از فقهاء عامه بوده، و چگونه غنی و بی نیاز نباشد از فقه عامه، زنی که شوهرش باقرِ علوم اوّلین و آخرین باشد، و پدر شوهرش حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)، و فرزندش ینبوع علم، و معدن حکمت و یقین جعفر بن محمّد الصادق الامین(علیه السلام)باشد. و پدرش از ثقات و معتمدان علیّ بن الحسین(علیه السلام)و یکی از فقهاء سبعهٔ مدینه باشد، در حجر علم تربیت شده، و در بیت فقه، نشو و نما کرده.)(1)

به هر نحو حضرت امّ فروه(علیها السلام)آن چنان عظمتی داشته اند، و به قدری بزرگوار، و با ایمان، و پرهیزکار، و نیکوکار بوده اند، که وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در شأن، و منزلت مادر خود فرموده اند:«کَانَتْ أُمِّی مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ (وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ(2)).»(3)

(مادر من از کسانی می باشند، که ایمان آورده، و پرهيزكار و نيكوكار بودند، «و خداوند نيكوكاران را دوست دارد».)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، در توضیح این فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دربارهٔ شأن و منزلت مادر بزرگوارشان، حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)، نگاشته است:

«همانا حضرت صادق(علیه السلام)در این کلمهٔ موجزه، وصف کرده آن مخدره را به تمام اوصاف شریفه، همانطور که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)در جواب همّام بن عباده، که از آن حضرت سؤال کرده بود، که برای او، متقین را وصف کنند، حضرت اکتفا کردند به کلمهٔ: «اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ، (فَاِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقوْا وَ

ص: 15


1- . منتهی الآمال، ج2، ص185.
2- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 134.
3- . اصول کافی، ج1، ص472.

الَّذینَ هُمْ مُحْسِنوُنَ)(1)؛ تقوا داشته باش و نیکو عمل کن؛ زیرا محقّقاً خدا یار و یاور متقیان و نیکوکاران عالم است» چه آن که علما در شرح آن گفته اند: که گویا مراد از تقوی، اجتناب کردن از آن چه خدای تعالی نهی فرموده می باشد، و احسان، به جا آوردن هر چیزی است، که حقّ تعالی به آن امر فرموده، پس این کلمه، جامع صفات متقین، و فضائل آن ها است.»(2)

نَسب حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)

برخی از محقّقین در مورد نسب حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)گفته اند: علماء جهان تشیع4، از اهل سنّت نقل کرده اند: حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)دختر قاسم بن محمّد بن أبو بکر می باشند. و مادر حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)نیز اسماء دختر عبد الرحمن بن ابو بکر بوده اند. که در این صورت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به دو طریق به ابو بکر نسب می رسانند. چنانچه مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)، در مورد نسب حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)نقل نموده است:

«وَ أُمُّهُ أُمُّ فَرْوَةَ وَ اِسْمُهَا قُرَیْبَةُ بِنْتُ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ اَلصِّدِّیقِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ اَلصِّدِّیقِ، وَ لِذَلِکَ قَالَ جَعْفَرٌ (علیه السلام): وَ لَقَدْ وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن.»(3)

(مادر امام صادق(علیه السلام)، حضرت امّ فروه(علیها السلام)می باشد، که نام ایشان، قریبه، دختر قاسم بن محمّد بن أبو بكر بوده، و مادر امّ فروه(علیها السلام)، اسماء دختر عبد الرّحمن بن

ص: 16


1- . توجه داشته باشید که فاء در عبارت: «فَاِنَّ اللّهَ...» جزء آیهٔ نمی باشد. و آیهٔ شریفه این چنین است: (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ) - سوره، نحل، آیهٔ 128.
2- . با قدری ویرایش از منتهی الآمال، ج2، ص184.
3- . کشف الغمة، ج3، ص163.

أبو بكر است. و به همین جهت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: همانا ابوبکر دوبار مرا به دنیا آورده است.)

روایت "ولدنی ابو بکر مرتین" در مآخذ شیعه

محقّق توانا نجاح طائی زید عزه بر این عقیده می باشد، که علماء جهان تشیع4، حدیث "ولدنی ابو بکر مرتین" را برای اوّلین مرتبه، از مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)، در کتاب «کشف الغمة» نقل کرده اند. و ایشان نیز این روایت را از جنابذی، که یکی از علماء حنبلی مذهب اهل سنّت می باشد، نقل نموده است.لذا ناگفته بر همگان واضح است، که این روایت ضعیف می باشد. چرا که اولاً: راوی این حدیث، حافظ عبد العزیز جنابذی متولد، 524 ه.ق و متوفای سال 611 ه.ق است.(1)

و حضرت امام صادق(علیه السلام)، همان گونه که در این نوشتار نیز آمده، در سال 148 ه.ق به شهادت رسیده اند. لذا بین جنابذی، و بین حضرت صادق(علیه السلام)، فاصله زمانی زیادی وجود دارد. پس این روایت مرسل می باشد، و روایت مرسل قابل اعتماد نیست، و ارزشی برای استدلال ندارد.

ثانیاً: جنابذی، از پیروان احمد بن حنبل بوده، و کتابی نیز دربارهٔ کسانی که از احمد بن حنبل روایت نقل کرده اند، دارد.(2) و از واضحات است، که قول کسی که مخالف با مذهب شیعه بوده است، برای پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)حجّت نیست. کما این که ابن حزم اندلسی، که از علماء به نام اهل سنّت است، در این باره می نویسد:

«لا معنی لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا، فهم لا یصدّقونها، و لا معنی لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها، و إنّما یجب ان یحتجّ الخصوم بعضهم علی بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّة به.»(3)

ص: 17


1- . سیر أعلام النبلاء، ج22، ص31؛ الفتح المبين في المشيخة البلدانية، ج2، ص1110.
2- . سیر أعلام النبلاء، ج22، ص32؛ الفتح المبين في المشيخة البلدانية، ج2، ص1111.
3- . الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، ج3، ص12.

(معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایاتمان استدلال نمائیم؛ در حالی که آن ها روایات ما را قبول ندارند، و معنا ندارد که شیعیان به روایاتشان بر علیه ما استدلال کنند؛ در حالی که ما روایات آن ها را قبول نداریم. و همانا باید در برابر خصم به چیزی استناد شود، که مورد قبول او می باشد، و برای او حجّت است.)

ثالثاً: به نظر می رسد، که آقای جنابذی حنبلی در صدد بوده، که به هر نحو ممکن ائمه اطهار (علیهم السلام)را به ابو بکر نسبت دهد. و علی الظاهر نسبت به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز موفق بوده است. امّا آن چه تعجب آدمی را دو چندان می کند، ایناست که همین آقای جنابذی در جای دیگری، مانند همین نسبت را، به حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)داده است. به این صورت که مادرِ حضرت را، دختر اُمّ فروه دانسته است. و از قضا این روایت را نیز مرحوم علیّ بن عیسی اربلی (قدس سره) نقل کرده، و در مورد نسب مادرِ حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نوشته است:

«وَ قَالَ الْحَافِظُ عَبْدُ الْعَزِیزِ الْجَنَابِذِیُّ: أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمٍ الْبَاقِرُ، وَ أُمُّهُ أُمُّ عَبْدِ اللَّهِ بِنْتُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَ أُمُّهَا أُمُّ فَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ، وَ کَانَ کَثِیرَ الْعِلْمِ.»(1)

(و حافظ عبد العزیز جنابذی می گوید: ابو جعفر محمّد باقر بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم [(علیهم السلام)]، مادرشان امّ عبد اللّه دختر حسن بن علیّ بن ابی طالب [(علیهم السلام)] بوده، و مادر امّ عبد اللّه، امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر می باشد، و حضرت باقر [(علیه السلام)] بسیار دانشمند بود.)

حال چرا جنابذی، در صدد انتساب اهل بیت(علیهم السلام)، به ابو بکر بوده، و در جائی مادرِ حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)را دختر امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر دانسته، و در جای دیگری

ص: 18


1- . کشف الغمة، ج3، ص85.

حضرت امام صادق(علیه السلام)را فرزند امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر دانسته، واضح می باشد، و توضیح چندانی نمی خواهد.

امّا چرا مرحوم علیّ بن عیسی اربلی (قدس سره)، این دو روایت را با هم در یک کتاب، ولی در دو فصل مختلف نقل کرده، موجب تعجب است. و این مطلب، یا دلالت بر عدم دقّت ایشان می کند. که بعید به نظر می رسد. و یا این که ایشان متوجه این تناقض بوده اند، ولی در شرايط تقیه قرار داشته اند، و با نقل هر دو روایت، در صدد بیان اشکالات کلام آقای جنابذیبرآمده اند. که در هر صورت قول ایشان، دربارهٔ نسبِ مادر حضرت امام صادق(علیه السلام)، حجّت نخواهد بود.

به هر تقدیر با توجه به آن چه مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)در کتاب «کشف الغمة»، از جنابذی نقل کرده، به نظر می رسد، که حضرت امام صادق(علیه السلام)، از دو طریق، به ابوبکر، خلیفهٔ اوّل اهل سنّت، نسب می رسانند. ولی جمعی از محقّقین شیعه، در این انتساب، تشکیک کرده اند، و انتساب حضرت صادق(علیه السلام)، به خلیفه اوّل را صحیح ندانسته اند. گرچه بر فرض محال، و در صورتی که این انتساب نیز صحیح باشد، نه فضیلتی را برای کسی ثابت می کند، و نه مطلبی را تغییر خواهد داد. چنانچه مرحوم علیّ بن ابراهیم قمی، در تفسیر آیهٔ شریفهٔ: (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ(1))، نقل کرده است:

«یُخْرِجُ الْمُؤْمِنَ مِنَ الْكَافِرِ وَ یُخْرِجُ الْكَافِرَ مِنَ الْمُؤْمِنِ.»(2)

(مؤمن را از کافر، و کافر را از مؤمن بیرون می آورد.)

پس ایمان فرزند مؤمن، نفعی برای پدرش ندارد. چه رسد به این که با چند واسطه به هم نسب برسانند. و همچنین کفر پدر، خدشه ای در ایمان، و منزلت فرزندش ایجاد نخواهد کرد. گذشته از این که برخی اصلاً این انتساب را مورد تردید قرار داده اند، و جدّ مادر حضرت امام صادق(علیه السلام) را شخص دیگری دانسته اند. کما این که قرمانی در کتاب «اخبار الدول و آثار الأوّل فی التاریخ» بر خلاف کسانی که جدّ، حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)را ابوبکر دانسته اند، جدّ ایشان را «أبی سمره» ذکر کرده، و در این باره نگاشته است:

ص: 19


1- . سورهٔ روم، آیهٔ 19.
2- . تفسیر القمی، ج2، ص154.

«و أمّه، أمّ فروة بنت القاسم بن محمّد بن أبي سمرة.»(1)

(و مادر امام صادق(علیه السلام)، أمّ فروة دختر قاسم بن محمّد بن أبي سمرة است.)و همچنین محقّق توانا، و نویسنده بزرگ معاصر، مرحوم سیّد جعفر مرتضی عاملی (قدس سره)به تبع صاحب کتاب «اخبار الدول و آثار الأوّل فی التاریخ» دربارهٔ این موضوع نوشته است:

«أن الصحیح هو ما ذکره القرمانی من أن أمّ الإمام الصادق(علیه السلام)، هی بنت القاسم بن محمّد بن أبی سمرة، لا إبن أبی بکر.»(2)

(همانا صحیح آن چیزی است که قرمانی ذکر نموده که همانا مادر امام صادق(علیه السلام)، دختر قاسم بن محمّد بن أبی سمره است، نه فرزند أبو بکر.)

مؤید این أقوال، کلام مقریزی، دربارهٔ مادر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می باشد. چرا که او، مادر حضرت امام صادق(علیه السلام)را کنیز اُمّ ولد دانسته است. و همگان نیک می دانند، که منظور مقریزی، از کنیز اُمّ ولد، اُمّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابو بکر نیست. زیرا ایشان اساساً کنیز نبوده است. بلکه مقصود مقریزی، شخص دیگری، که کنیز اُمّ ولد بوده، می باشد. به هر ترتیب مقریزی در این باره، در مورد تعداد فرزندان حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نوشته است:

«[فولد] أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ، جعفراً الصادق، و عبد اللّه - أمهما اُمّ ولد -، و ابراهیم، و عبید اللّه - لا بقیة لهما، درجا، و اُمّهما اُمّ ولد - و علیّاً - لا عقب له، و اُمّه اُمّ ولد -.»(3)

(پس فرزندان أبو جعفر محمّد بن علیّ حسین بن علیّ(علیهم السلام)، جعفر صادق(علیه السلام)، و عبد اللّه هستند - که مادرشان کنیز اُمّ ولد بوده - ، و ابراهیم و عبید اللّه - که فرزندی

ص: 20


1- . أخبار الدول و آثار الأوّل في التاريخ، ج1، ص334.
2- . الصحیح من سیرة الإمام علیّ، ج10، ص42.
3- . اتعاظ الحنفا بأخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، ج1، ص14.

برای آن ها ذکر نشده، و مادرشان کنیز اُمّ ولد می باشد - و علیّ - که فرزندی برا او نماند، و مادرش کنیز اُمّ ولد بود - .)کما این که در کتاب «پاسخ جوان شیعی به پرسشهای وهابیان» دربارهٔ عبارت "ولدنی ابو بکر مرتین" در کلام حضرت امام صادق(علیه السلام)نیز آمده است:

«جمله وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن در کتاب کافی نیست که برخی به آن کتاب نسبت می دهند. مرحوم کلینی فقط یادآور می شود که مادر امام صادق(علیه السلام)امّ فروه دختر قاسم بن محمّد است. و مادر امّ فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابی بکر. بدون این که عبارت یاد شده - یعنی وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن - را بیاورد.

ابن عنبه در کتاب «عمده الطالب»، جملهٔ مزبور را از امام صادق(علیه السلام)نقل می کند که آن حضرت فرمود: وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن، ولی هیچ سندی ارائه نمی کند. با حدیث مرسل و بدون سند چگونه می توان بر مطلبی استدلال کرد؟ همچنین اربلی در «کشف الغمة» از کتاب عبد العزیز الأخضر الجنابذی که از علمای اهل سنت است، نقل می کند، و می گوید: قَالَ جَعْفَر(علیه السلام): وَ لَقَدْ وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن.»(1)

به هر تقدیر محقّق توانا، و نویسنده بزرگ، نجاح طائي زید عزه در ردّ انتساب وجود نازنین حضرت امام صادق(علیه السلام)، به ابوبکر، کتاب مستقلی نوشته، و به طور مفصل به این بحث ورود نموده است. که در این نوشتار، مختصری از آن چه ایشان نگاشته، آورده می شود: ایشان در مرحلهٔ اوّل، سند این روایت را مورد نقد قرار داده، و در ضمن تضعیف آن می نویسد:

اولاً: این روایت - یعنی وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن - در کتب اهل سنّت بوده، و صاحب کتاب «کشف الغمة» اوّلین مصدر شیعی می باشد، که آن را نقل نموده است. و بعد از ایشان، جمال الدّین احمد بن حسینی، معروف به ابن عنبه، این روایت را در کتاب «عمدة الطالب فی انساب

ص: 21


1- . پاسخ جوان شیعی به پرسشهای وهابیان، ص119.

آل ابی طالب(علیهم السلام)» آورده است. و بعد هم علامهٔ مجلسی (رحمه الله)در کتاب«بحارالانوار» این روایت را نقل کرده است. پس ابن عنبه متوفای 828 ه.ق، مجلسی متوفای 1111 ه.ق، روایت را از اربلی متوفای 693 ه.ق اخذ کرده اند. و اربلی، آن را از جنابذی حنبلی سنّی نقل نموده است. از این رو این روایت از لحاظ سند، ضعف، و غیر قابل اعتماد است.(1)

ثانیاً: پدرِ ابوبکر، عثمان بن عامر، و مادرش، امّ الخیر بنت صخر بوده، و عثمان بن عامر با دخترِ خواهرش، امّ الخیر بنت صخر ازدواج نموده است.(2) از این رو با توجه به آیهٔ تطهیر، و دیگر آیات قرآن کریم، امکان ندارد، که از نظر اعتقادی، ابوبکر از اجداد وجود نازنین حضرت امام صادق(علیه السلام)باشد. چرا که خداوند متعال دربارهٔ اجداد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده است:

(وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ(3)؛ و از انتقال تو (در صلب و رحم های طاهر) در اهل سجود آگاه است.) و این آیه دلالت دارد، تمام پدران و مادران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از مؤمنان، و از طاهرین و مطهرین بوده اند. و از آن جائي که ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)در همهٔ مقامات، مگر در نبوّت، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، شریک هستند. چگونه امکان دارد، ابوبکری که روزی مشرک بوده،(4) و هفت سال بعد از بعثت ایمان آورده،(5)

از اجداد امام صادق(علیه السلام)باشد.

سند دوّم: بعد از آن که دانستیم که روایت «وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن» سندش ضعیف، و غیر قابل اعتماد است، روایت دیگری، دربارهٔ نام دوازده امام، همراه با نام مادران آن بزرگواران وجود دارد، که در قسمتی از آن آمده است: حضرت امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابو بکر می باشد. که شیخ مرحوم صدوق (قدس سره)، و مرحوم طبرسی (قدس سره)، و... آن را نقل نموده اند. و در سند آن، شخصی

ص: 22


1- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص13 تا 16.
2- . المسترشد، ص326؛ منتهی السؤل، ج1، ص257؛ أسد الغابة، ج3، ص205؛ در تاریخ خلیفة بن خیاط، ص50 نسب ابو بکر را این چنین ذکر کرده است: اسم أبي بكر: عبد اللّه بن أبي قحافة، و اسم أبي قحافة: عثمان بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة، و أمه: أم الخير بنت صخر بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة.
3- . سورهٔ شعراء آیهٔ 219.
4- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص16تا 22.
5- . الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، ج3، ص60.

به نام أبو نضره وجود دارد، که یک کلمه از این روایت صحیح را تحریف نموده است. و به جای أبی سمره، أبی بکر نوشته است.

و آن روایت، حدیثی می باشد، که شیخ صدوق (قدس سره)نقل کرده است: محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی می گوید: حسن بن اسماعیل، از أبو عمرو سعید بن محمّد بن نصر القطان، از عبد اللّه بن محمّد السلمی، از محمّد بن عبد الرحمن، از صدقة ابن أبو موسی روایت کرده، که أبو نضرة می گوید:

وقتى حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)محتضر شدند، فرزندشان امام صادق(علیه السلام)را فراخواند، و به ایشان جهت امر امامت وصيّت كردند، آن گاه برادر حضرت، زيد بن علیّ بن الحسين، به ایشان عرض کرد: اگر در امر تعیین امام، مثال حسن و حسين(علیهما السلام)را دربارۀ من و خودتان انجام مى دادید، اميدوار بودم كه منكرى را مرتكب نشوید - یعنی همان گونه که بعد از حضرت علیّ(علیه السلام)، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)به امامت رسیدند، باید بعد از شما نیز من که برادرتان هستم، به امامت برسم - لذا امام باقر(علیه السلام)به او فرمودند:

اى ابو الحسن! امانات، به تمثال و قیاس نيست، و همچنین پیمان ها هیچ گاه به آداب و رسوم نمی باشند. بلكه آن ها امورى هستند، كه زودتر از حجّت های الهی بوده اند. سپس حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، جابر بن عبد اللّه را فراخواندند، و به او فرمودند: اى جابر! آن چه در آن صحيفه - یعنی مصحف فاطمه(علیها السلام)- ديدى را براى ما بیان کن. جابر عرض کرد: چشم، اى ابا جعفر! روزی بر مولاى خود فاطمۀ زهرا(علیها السلام)وارد شدم، تا ولادت حسين(علیه السلام)را به ایشان تبریک بگويم، كه به ناگاه صحيفهٔ سفیدی از درّه در دست آن حضرت ديدم. لذا به ایشان عرض کردم: اى سرور زنان! اين صحيفه اى كه در دست شما مى بينم چيست؟

حضرت فرمودند: در آن نام هاى امامان از فرزندان من است. عرض کردم: آن را به من می دهيد تا در آن نگاهی کنم؟ حضرت فرمودند: اى جابر! اگر از این کار نهی نشده بودم آن را به تو می دادم، ولى چه کنم که نهى شده، کسی به آن دست بزند، مگر این كه پيامبر، و يا وصىّ پيامبر، و يا اهل بيت پيامبر باشد. ولى به تو اجازه می دهم كه از روي آن، به داخل آن نگاه کنى.

جابر می گويد: متن آن را خواندم، و دیدم در آن نوشته شده بود: أبو القاسم محمّد بن عبد اللّه المصطفى، مادرش آمنه بنت وهب. أبو الحسن علىّ بن أبى طالب المرتضى، مادرش فاطمه بنت

ص: 23

أسد بن هاشم بن عبد مناف. أبو محمّد حسن بن علیّ البرّ، و أبو عبد اللّه حسين بن علیّ التّقى، و مادرشان فاطمه بنت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم). أبو محمّد علیّ بن حسين عدل، و مادرش شهربانو دختر يزدگرد بن شاهنشاه. أبو جعفر محمّد بن علیّ الباقر، مادرش امّ عبد اللّه بنت حسن بن علیّ بن أبى طالب.

«أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق(علیهما السلام)، اُمّه اُمّ فروه بنت القاسم بن محمّد بن ابی بکر.»

(أبو عبد اللّه جعفر صادق فرزند محمّد(علیهما السلام)، مادرشان امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابو بکر است.)

أبو ابراهيم موسى بن جعفر الثّقه، مادرش جاريه اى به نام حميدة. أبو الحسن علیّ بن موسى الرّضا مادرش جاريه اى به نام نجمه. أبو جعفر محمّد بن علیّ الزّكى مادرش جاريه اى به نام خيزران. أبو الحسن علیّ بن محمّد الامين مادرش جاريه اى به نام سوسن. أبو محمّد حسن بن علیّ الرّفيق مادرش جاريه اى به نام سمانه و كنيه اش امّ الحسن. أبو القاسم محمّد بن حسن القائم و او حجّت خدا بر خلقش مى باشد، مادرش جاريه اى بنام نرگس، صلوات اللّٰه عليهم اجمعين.(1)

راوی این روایت، ابو نضره منذر بن مالک بن قطعه عبدی عوفی بصری است. و علماء و دانشمندانی که او را ضعیف دانسته اند، عبارتند از:

1- ابن سعد می گوید: هیچ یک از دانشمندان به او استناد نکرده اند.(2)

2- عقیلی: نام او را در جملهٔ ضعیفان ذکر کرده است.

3- طبری: او با ابن اشعث [به همراه خوارج خروج] نمود.(3)

ص: 24


1- . متن و ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ج1، ص566 تا 568؛ انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص81.
2- . و کان ثقة إن شاء اللّه کثیر الحدیث و لیس کلّ أحد یُحتجّ به. (الطبقات الکبری، ج7، ص208).
3- . طبری گفته: قال: علیّ ابن احمد: خرج أبو نضره مع إبن الأشعث. (تاریخ الامم و الملوک، ج11، ص664).

4- ذهبی: او مردی فصیح، بلیغ، خطیب، ثقه، و اهل خطاء بوده است.(1)

5- مفید: او به دشمنی اش با امیرمؤمنان علیّ(علیه السلام)مشهور بوده است.

6- عاملی: به دشمنی با امام علیّ(علیه السلام)مشهور بوده است.(2)

بنابراین ابو نضره، حدیث صحیحی را که جابر بن عبد اللّه انصاری، از حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)روایت نموده، تحریف کرده، و نام جدّ حضرت اُمّ فروه را، که ابو سمره بوده، به ابوبکر تغییر داده است. چنانچه ابو نضره، در جای دیگری، روایتی که می فرماید: «عَلِیٌّ(علیه السلام)أوَّلُ مَنْ أسْلَمَ» را، به «اَبُو بِکْر أوَّلُ مَنْ أسْلَمَ»، تحریف کرده است. از این رو هیچ استبعادی ندارد، که نام جدِ حضرت اُمّ فروه(علیها السلام)را نیز، در آن روایت، تغییر داده باشد.

و همچنین ابو نضره، حدیث جعلی دیگری ساخته، و گفته: از ابو سعید خدری، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده، که حضرت فرمودند: «وَزِيرَايَ مِنْ السَّمَاءِ، جِبْرَاْئِيلُ و مِيكَائِيِل، وَ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَر؛ جبرائیل و میکائیل دو وزیر من از اهل آسمان هستند. و ابوبکر و عمر دو وزیر من از اهل زمین هستند.» او در حدیث جعلی دیگری گفته: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «مَن سَرَّهُ الْنَظَرِ اِلى رَجُلٍ مَنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَليَنظُر اِلَى طَلْحَةِ؛ هر که را نظر کردن به مردی از اهل بهشت شاد می سازد، به طلحهبنگرد.».(3) و این در صورتی است که این روایت دربارهٔ حضرت امام حسین(علیه السلام)نقل شده است.

ص: 25


1- . المنذر بن مالك، أبو نضرة العبديّ البصريّ. من ثقات التابعین. و ثقه یحیی بن معینی، و جماعة. و قال ابن سعد: ثقة، و ليس كل أحد يحتجّ به. و أورده العقيلیّ في الضعفاء، و ما ذكر شيئا يدلّ على لينه؛ و كذا ذكره صاحب الكامل، و لم يذكر شيئا أكثر من أنه كان عريفا لقومه، و لكن ما احتجّ به البخاري. توفي سنة ثمان ومائة. و قد روى عن علي و أبي موسى شيئا يسيرا. و روى عن عمران بن حصين، و أبي هريرة، و أكثر عن أبي سعيد. و عنه الجريري، و سعيد بن أبي عروبة، و القاسم الحدّاني، و جماعة و هو بكنيته أشهر. و قال ابن حبّان في الثقات: كان ممّن يخطيء. (میزان الإعتدال، ج6، ص515).
2- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص82. به نقل از قاموس الرجال، ج11، ص533.
3- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص84 تا 86.

تأثیر أبو نضرة بر علماء

محقّق توانا نجاح طائی، صاحب کتاب «انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است»، در این باره نوشته است: علماء اهل سنّت، در کتاب های خود، از أبو نضرة روایتی را نقل کرده اند، که مشتمل بر نام دوازده امام، همراه با نام مادران ایشان می باشد. حال وقتی علماء روایت أبو نضرة را در مآخذ اهل سنّت دیدند، آن را نقل نمودند، غافل از این که أبو نضرة قسمتی از این روایت صحیح را، تحریف کرده، و حضرت امّ فروه(علیها السلام)، مادرِ امام صادق(علیه السلام)را، به جای أبو سمره، به أبو بکر منتسب نموده است.

و به این نحو علماء تحت تأثیر قرار گرفتند، و این روایت، در کتاب های مسلمانان منتشر کنند. بعد کلینی (قدس سره)، متوفای 329 هجری، در کتاب «کافی» آن را نقل نمود،(1) سپس معاصران نزدیک ایشان، همانند أبو الفرج اصفهانی، متوفی 356 هجری، در کتاب «مقاتل الطالبیین»، و شیخ صدوق (رحمه الله)در کتاب «عیون اخبار الرضا(علیه السلام)»، این روایت را نقل نمودند. و به این نحو، این سیر ادامه یافته است. و علماء بزرگ، عالمی از عالم دیگر، بدون بررسی، و با خوش بینی، این روایت را نقل کرده اند.(2)

چکیده و نتیجه:

محقّق و نویسنده توانا، نجاح طائي زید عزه در پایان نگاشته است: این بحث علمی، و تحقیقی توانست، به کمک نصوص علمی، و بررسی آکادمیک، که هیچ خدشه ای به آن وارد نیست، جعلی بودن احادیث وارده، در مورد انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبکر را اثبات کند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)احادیثی را که مخالف قران کریم است، تکذیب فرموده اند. و این کتاب، انتساب حضرت

ص: 26


1- . مرحوم کلینی (قدس سره)نقل نموده است: «أُمُّهُ أُمُّ فَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ، وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ؛ مادر امام صادق(علیه السلام)، حضرت امّ فروه(علیها السلام)دختر قاسم بن محمّد بن أبو بكر بودند، و مادر امّ فروه، اسماء دختر عبد الرّحمن بن أبو بكر است.» (الکافی، ج1، ص472).
2- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص84 تا 87.

امّ فروه(علیها السلام)را، به قاسم بن محمّد بن ابو بکر، تخطئه و بی اساس خوانده، و اثبات نموده: امّ فروه (علیها السلام)دختر قاسم بن محمّد بن ابو سمره است.(1)

نجاح طائي زید عزه در خاتمه کلام خود نوشته است: و به گفته شخصی: اگر به فرض محال، حضرت امام صادق(علیه السلام)فرموده باشند: (من دوبار از ابو بکر متولد شده ام)، این عبارت دلالتی بر مدح و تمجید از ابو بکر ندارد. بلکه سیاق کلام، خبر از پدران و مادران ایشان می دهد. بنابراین فضیلتی برای ابو بکر نیست، زیرا خداوند متعال در آیهٔ شریفه می فرماید:

(وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَی(2)) و (کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ(3))

سام فرزند نوح پیامبر است، و مع ذلک رفتار او، هیچ ضرر و زیانی به پدرش وارد نیاورده، و نسبت فرزندی او، سودی برای او نداشته است، چرا که خداوند متعال فرموده است:

(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ(4))

و همچنین محمّد بن ابو بکر را بنگر، که چگونه کاملاً مخالف پدرش، و از اصحاب خالص حضرت امیرمؤمنان علیّ(علیه السلام)بود. و در دفاع از آن حضرت به شهادت رسید.(5)

و جناب قاسم نیز که از فقهاء زمان خود بوده،(6) چونان پدرش محمّد، الحقّ از پیروان مولا امیرالمؤمنین، حضرت علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)بود. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)در ضمن روایت دیگری، در مورد جناب قاسم، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده است:

«کَانَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ.»(7)

ص: 27


1- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص153.
2- . «و هیچ کس بار (گناه) دیگری را بر دوش نگیرد.» - سورهٔ فاطر، آیهٔ 18.
3- . «هر نفسی در گرو عملی است که انجام داده است.» - سورهٔ مدثر، آیهٔ 38.
4- . «همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند.» - سورهٔ حجرات، آیهٔ 13.
5- . انتساب امام صادق(علیه السلام)به ابوبكر دروغ است، ص26.
6- . چنانچه ابن حجر هیثمی در کتاب خود از جناب قاسم تعبیر به "فقیه" نموده است. (الصواعق المحرقة، ص80).
7- . الکافی، ج1، ص472.

(سعید مسیّب، و قاسم بن محمّد بن ابو بکر، و ابو خالد کابلی از افراد مورد اطمینان حضرت امام سجّاد(علیه السلام)بودند.)

روایت "ولدنی أبو بکر مرتین" در مآخذ اهل سنّت

صرف نظر از آن که در کتاب های شیعه، از قول علماء اهل سنّت، در این رابطه، چه چیزی نقل شده، سزاوار است، بررسی گردد، که سند، و دلالت روایت "ولدنی أبو بکر مرتین" در مآخذ، و کتب اهل سنّت به چه نحو می باشد. لذا صاحب کتاب «شکست اوهام» گفته است: مهم ترین روایتی که برای این حدیث می توان ذکر کرد، روایتی می باشد، که یوسف بن عبد الرحمن مزی 654 تا 742ه.ق، در کتاب «تهذيب الکمال في أسماء الرجال» نقل کرده، و نوشته است:

أَخْبَرَنَا بذلك أَبُو الفرج عَبْد الرَّحْمَنِ بْنُ أَبي عُمَر مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُدَامَةَ المقدسي بدمشق، و أبو الذكاء عَبْد المنعم بْن يَحْيَى بْن إبراهيم الزُّهْرِيّ بالمسجد الأقصى، و أبو بَكْرٍ مُحَمَّد بْن إِسْمَاعِيل بْن عَبد اللَّهِ بْنِ الأنماطي الأَنْصارِيّ بالقاهرة، و أبو بَكْر عَبد اللَّهِ بْن أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْن فارس التميمي بالإسكندرية، قَالُوا: أَخْبَرَنَا أَبُو الْبَرَكَاتِ دَاوُدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ ملاعب البغدادي بدمشق، قال: أَخْبَرَنَا الْقَاضِي أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَر بْنِ يُوسُفَ الأرموي ببغداد، قال: أَخْبَرَنَا الشريف أَبُو الْغَنَائِمِ عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ عَلِیِّ بْن مُحَمَّدِ بْن الْحَسَن بْن المأمون، قال: أَخْبَرَنَا الْحَافِظُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عُمَر بْن أَحْمَدَ بْن مهدي الدارقطني، قال: حَدَّثَنَا يعقوب بْن إبراهيم البزاز، قال: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عرفة، قال: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فضيل، فذكره. و بِهِ،(الاسناد السابق) قال: أَخْبَرَنَا الدارقطني، قال: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْر أَحْمَد بْن مُحَمَّد بْنِ إسماعيل الأدمي، قال: حَدَّثَنَا محمد بن الحسين الحنینی، قال: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْن مُحَمَّد الأزدي، قال: حَدَّثَنَا حفص بْن غياث، قال: سمعت جعفر بْن مُحَمَّد [(علیهما السلام)] يقول؛ شنیدم جعفر بن محمّد - یعنی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)- فرمودند:

ص: 28

«ما أرجُو مِنْ شفاعَةِ عَلیٍّ [(علیه السلام)] شَيئاً إلّا وَ أنَا أَرجُو مِنْ شفاعَةِ أبِي بِكرٍ مِثلَه وَ لَقدْ وَلَدَنِي مَرَّتِين.»(1)

(همان چیزی را که از شفاعت حضرت علیّ [(علیه السلام)] امید دارم، مانند همان را از شفاعت ابوبکر امید دارم، همانا ابوبکر دو مرتبه مرا به دنیا آورده است.)

این روایت را اهل سنّت نقل کرده اند، و به نظر می رسد، مورد قبول ایشان باشد. ولی آن چه آدمی را متعجب می کند، این است که آنان به شیعیان اشکال می کنند، که چرا شما معتقد به شفاعت هستید؟! حال چه شده که به یک باره، صحبت از شفاعت می کنند، و آن را نیکو تلقی می نمایند؟! گذشته از این که حضرت امام صادق(علیه السلام)، خود شافع روز قیامت می باشند، و شفاعت کردن از ایشان معنا ندارد؟!

به هر تقدیر صرف نظر از دلالت این روایت، سند آن نیز ضعیف می باشد، و در سلسه سند این حدیث، چندین راوی مجهول، و ضعیف وجود دارد. از جمله:

یک: أبو البرکات داود بن احمد بن محمّد بن ملاعب البغدادی: وی مجهول است؛ چنانچه ذهبی در کتاب «تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام»،(2) و صفدی در کتاب «الوافی بالوفیات»،(3) نام وی را ذکر کرده اند؛ امّا هیچ گونه جرح و تعدیلی درباره اش نیاورده اند.(4)دو: عبد الصمد بن علیّ بن محمّد: وی نیز مجهول است؛ چنانچه خطیب بغدادی در کتاب «تاریخ بغداد»،(5) نامش را آورده؛ ولی هیچ مدح و ذمی درباره اش نقل نکرده است.(6)

سه: احمد بن محمّد بن اسماعیل الآدمی: که او هم مجهول است.(7)

ص: 29


1- . تهذيب الکمال في أسماء الرجال، ج5، ص80 تا 82.
2- . تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج44، ص287.
3- . الوافی بالوفیات، ج13، ص286.
4- . شکست اوهام، ص141.
5- . تاریخ بغداد، ج11، ص47.
6- . شکست اوهام، ص141.
7- . شکست اوهام، ص141.

چهار: عبد العزیز بن محمّد الازدی: که نمازی در کتاب «مستدرکات علم الرجال»،(1) نام وی را ذکر، و تصریح می کند، او مجهول است.(2)

پنج: حفص بن غیاث: وى از قضات هارون الرشيد بوده، و از همين روى، ضعيف می باشد؛ چنان كه سلیمان بن خلف الباجی، که از علماء اهل سنّت نیز می باشد، در ترجمه اش آورده است: علىّ بن مدينى گفته است:

«أحادیث حفص، و حاتم بن وردان عن جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] منکرة.»(3)

(احاديث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمّد(علیهما السلام)پذيرفتنى نيست.)(4)

و مبارکفوری در کتاب «تحفة الأحوذی» دربارهٔ وی می نویسد:

«و حفص بن غیاث ساء حفظه فی الآخر، صرح به الحافظ فی مقدمة الفتح، و قال الذهبی فی المیزان: قال أبو زرعة: ساء حفظه بعد ما استقضی.»(5)(و حفص بن غیاث در اواخر عمرش، حافظه اش ضعیف شده بود. کما این که حافظ در مقدمهٔ کتاب فتح الباری به آن تصریح کرده است. و ذهبی در کتاب المیزان گفته: أبو زرعه گفته است: حفص بن غیاث بعد از آن که قاضی شد، حافظه اش ضعیف گشت.)

و نیز ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» درباره وی می نویسد:

«و قال داود بن رشید: حفص بن غیاث کثیر الغلط.»(6)

(داوود بن رشید گفته: حفص بن غیاث، اشتباهاتش زیاد بود.)

ص: 30


1- . مستدرکات علم الرجال، ج4، ص445.
2- . شکست اوهام، ص141.
3- . التعديل و التجريح لمن خرج عنه البخاري في الجامع الصحيح، ج1، ص513.
4- . شکست اوهام، ص142.
5- . تحفة الأحوذی، ج2، ص18.
6- . میزان الاعتدال، ج2، ص332.

بنابراین در سلسله سند این روایت افرادی مجهول، و اشخاصی همچون حفص بن غیاث یافت می شوند، که نمی توان به آن ها اعتماد کرد، و همین امر موجب ضعف آن می گردد، و قابل استناد نیست.

سند دوّم: ابن عساكر در کتاب «تاريخ مدينه دمشق»، سند دیگرى براى اين روايت آورده است، و نگاشته است: أخبرنا أبو القاسم إسماعيل بن محمّد بن الفضل، أنا أبو منصور بن شكرويه، أنا أبو بكر بن مردويه، أنا أبو بكر الشافعي، أنا معاذ بن المثنّى، نا مسدّد، نا يحيى، عن جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] قال؛ یحیی از جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] نقل کرده است:

«تاللّه لحدّثني أبي أنّ علياً [(علیه السلام)] دخل على عمر و هو مسجّى بثوبه، فأثنى عليه و قال: ما أحد من أهل الأرض ألقى اللّه بما في صحيفته أحبّ [إلي] من المسجّى بثوبه. قال يحيى: ثم ذكر جعفر [(علیه السلام)] أبا بكر و أثنى عليه، و قال: ولدني مرتين.»(1)(به خدا قسم پدرم نقل کرد که علیّ [(علیه السلام)] بر عمر وارد شد، در حالی که عمر خود را در لباسش پیچیده بود، پس علیّ [(علیه السلام)] بر او درود فرستاد و گفت: احدی از اهل زمین، به سبب آن چه خداوند در صحیفه اش گذاشته است، در نزد من از این شخصی که خودش را در لباسش پیچیده است، محبوب تر نیست. یحیی گفته است: سپس جعفر [(علیه السلام)] از ابو بکر یاد نمود، و بر او درود فرستاد، و گفت: ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است.)

دلالت این حدیث نیز با مبانی سازگار نیست. چرا که فارغ از آزارهائی که حضرت علیّ(علیه السلام)، در واقعهٔ آتش زدن درب خانهٔ حضرت زهرا(علیها السلام)، و به شهادت رساندن ایشان، دیدند. و غضبی که حضرت فاطمه(علیها السلام)، از آن دو نفر داشتند، امکان ندارد، حضرت علیّ(علیه السلام)، با وجود پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، و حضرت زهرا(علیها السلام)، و فرزندان خود، خاصه وجود نازنین امام حسن

ص: 31


1- . تاریخ مدینة دمشق، ج44، ص453 و 454.

(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)، که سیّد جوانان بهشت می باشند، هیچ کسی را به اندازهٔ عمر دوست نداشته باشند.

گذشته از این که صدر، و ذیل این روایت، با هم سازگار نیست. چرا که در صدر این روایت، صحبت از محبّت حضرت علیّ(علیه السلام)، به عمر است. و به جای این که در ذیل روایت نیز امام جعفر صادق(علیه السلام)، مطلبی دربارهٔ عمر بفرمایند، به یک باره حرف از ابوبکر می زنند، که هیچ ربطی با صحبت های قبلی ندارد.

مضافاً بر این که در سلسله سند این روایت، که ابن عساکر آن را نقل کرده است، اسماعيل بن محمّد بن الفضل، وجود دارد، که از جانب علماء اهل سنّت، روایات او ضعف دانسته شده است. چرا که وقتی ابن عساکر با اسماعيل بن محمّد بن الفضل ملاقات نمود، که او دیگر پیر شده بود، و از ضعف حافظه رنج می برد، و بیمار گشته بود. چنانچه ذهبى در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، دربارهٔ وى چنين مى نويسد:«وَ كَأنَ ابْنَ عَسَاكِرَ لَمَّا رَأَى إِسْمَاعِيلَ بنَ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ كَبِرَ وَ نَقَصَ حِفْظُهُ.»(1)

(وقتى ابن عساكر، اسماعيل را ديد، اسماعيل پير شده، و حافظه اش خوب كار نمى كرد.)(2)

بنابراين، نمى توان به روايت ابن عساكر نیز اعتماد كرد. چرا که ذهبى، در جای دیگری از همین کتاب، دربارهٔ "اسماعيل بن محمّد بن الفضل" نوشته است:

«قَاْلَ أبُو سَعْدِ:... وَ رَأيْتُهُ وَ قَدْ ضَعُفَ، وَ سَاءَ حِفْظُهُ.»(3)

(من در حالى او را ديدم كه ضعيف شده بود، وحافظه اش خوب كار نمى كرد.)(4)

ص: 32


1- . سیر أعلام النبلاء، ج20، ص56.
2- . شکست اوهام، ص142.
3- . سیر أعلام النبلاء، ج20، ص55.
4- . شکست اوهام، ص142.

سند سوّم: ذهبی در کتاب «سیر أعلام النبلاء» روایت کرده است: قال حفص بن غیاث: سمعت جعفر بن محمّد [(علیه السلام)] یقول؛ حفص بن غیاث می گوید: شنیدم جعفر بن محمّد - یعنی حضرت امام صادق(علیه السلام)- فرمودند:

«مَا أَرْجُو مِنْ شَفَاعَةٍ عَلَیَّ شَيْئاً، إِلاَّ و أنا أَرْجُو مِنْ شَفَاعَةِ أَبِي بَكْرٍ مِثْلَه، لَقَدْ وَلَدَنِي مَرَّتَيْنِ.»(1)

(آن چه را از شفاعت علیّ(علیه السلام)انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبکر نیز انتظار دارم، همانا ابو بکر دو مرتبه مرا به دنیا آورد.)

اولاً: این روایت نیز مرسل می باشد، و سلسله سند آن، تا حفص بن غیاث، نقل نشده است. از این رو به نظر می رسد، که سلسله سند این روایت، همان سلسله سندی باشد، که مزی آن را نقل کرده است، و قبلاً در مورد ضعیف بودن روایت مزی بحث شد، و در این صورت، این روایت نیز، همان اشکالات را خواهد داشت.ثانیاً: همان طور که قبلاً نیز در روایت مزی نقل کردیم، حفص بن غیاث، کثیر الغلط، و کم حافظه بوده، و روایات او از امام صادق(علیه السلام)منکَر، و غیر قابل قبول است. البته برخی از علمای اهل سنّت، به ویژه ذهبی و ابن حجر در کتاب های مختلف، این روایت را نقل کرده اند، ولی هیچ کدام سندی برای آن ذکر نکرده اند. بنابراین تمامی سند های این روایت، ارزشی برای استدلال ندارند، و نمی توان به آن اعتماد کرد.(2)

ثالثاً: گذشته از اشکالات یاد شده، دلالت این حدیث نیز در نهایت ضعف می باشد. چرا که امکان ندارد، حضرت امام صادق(علیه السلام)، در جائي انتساب خود به ابو بکر را مدح نمایند. ولی در جای دیگری، این انتساب را نسبت به جناب محمّد بن أبی بکر، که الحقّ از یاران حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)بود را مورد نگوهش، و مذمت قرار دهند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از

ص: 33


1- . سیر أعلام النبلاء، ج6، ص259.
2- . شکست اوهام، ص143.

رجال مرحوم کشی (قدس سره)روایت نموده است: مصعب بن شعیب می گوید: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«مَا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ إِلَّا وَ مِنْهُمْ نَجِیبٌ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَ أَنْجَبُ النُّجَبَاءِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ سَوْءٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَكْرٍ.»(1)

(هیچ طایفه ای نیست مگر این که نجیبی در بین خود دارند، و نجیب ترین نجباء از اهل بیت بد، محمّد بن ابوبکر است.)

به هر ترتیب اگر چه در کتب پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)نیز به تبع کتب علماء اهل سنّت، نامِ مادر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، اُمّ فروه(علیها السلام)، دختر قاسم بن محمّد بن أبو بکر ذکر شده است. ولی به نظر می رسد، این انتساب قابل خدشه باشد.

مناقشه در دلالت روایت "ولدنی ابو بکر مرتین"

همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد، علاوه بر ضعیف بودن سندهای روایت "ولدنی ابو بکر مرتین"، دلالت این روایات نیز قابل خدشه می باشد. کما این که شهید قاضی نور اللّه تستری (رحمه الله)در این باره نگاشته است:

«یدل علی کذب هذا الخبر ان صاحب الشفاعة العظمی هو جده فلا یلیق به(علیه السلام)نسیان شفاعة جده(علیه السلام)و اظهار رجاء شفاعة غیره سیما ابو بکر الذی لا شافع له و لا حمیم (يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ(88)إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ(2))، اللّهم الا ان قصد به مجرد التقیة فافهم.»(3)

ص: 34


1- . اختيار معرفة الرجال، ص283؛ عنه البحار، ج33، ص585.
2- . سوره شعراء، آیهٔ 88 و 89.
3- . الصوارم المُهرقة فی نقد الصواعق المُحرقة، ص242.

(دلیل بر دروغ بودن این خبر، همین بس که صاحب شفاعت کبری، جدّش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است، پس سزاوار نیست که آن حضرت شفاعت جدّش را فراموش کرده باشد، و اظهار امید به شفاعت غیر ایشان کرده باشد. به ویژه ابوبکر که خودش شفاعت کننده و حمایت کننده ای ندارد. «در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد، جز کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید» مگر این که هدف امام صادق(علیه السلام)از بیان این جملات فقط تقیه باشد.)(1)

مضافاً بر این که، امکان ندارد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به چنین مطلبی افتخار کرده باشد؛ چرا که این مطلب، مخالف سیرهٔ آن حضرت بوده است. زیرا با مراجعه به سیرهٔ آن حضرت، می بینیم که ایشان بالا ترین افتخار برایشان، قبول ولایت و امامت جدّ بزرگوارشان، امیر المؤمنین (علیه السلام)است، نه ولادت و انتساب به حضرت، لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می فرمایند:«وِلایَتی لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ(علیه السلام)أحَبُّ إلَیَّ مِن وِلادَتی مِنهُ؛ لِأَنَّ وِلایَتی لَهُ فَرضٌ ، وَ وِلادَتی مِنهُ فَضلٌ.»(2)

(ولایت علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)برای من محبوب تر از این است که او مرا به دنیا آورده است؛ چرا که قبول ولایت او برای من واجب و فرزند او بودن امتیاز است.)(3)

و همچنین در روایت دیگری، با اندکی تفاوت، نقل شده است، که وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیهما السلام)فرمودند:

«وَلاَیَتِی لآبَائِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نَسَبِی، وَلاَیَتِی لَهُمْ تَنْفَعُنِی مِنْ غَیْرِ نَسَبٍ، وَ نَسَبِی لاَ یَنْفَعُنِی بِغَیْرِ وَلاَیَةٍ.»(4)

ص: 35


1- . شکست اوهام، ص143.
2- . بحارالأنوار، ج39، ص299.
3- . شکست اوهام، ص144.
4- . مشکاة الأنوار، ص575.

(ولایت پدرانم برای من، دوست داشتنی تر از نسب من [به ایشان] است، ولایت نسبت به ایشان، برای من فایده دارد؛ حتّی اگر نسبتی با آن ها نداشته باشم؛ ولی نسبت با آن ها زمانی که ولایت آن ها را نداشته باشم، برایم سودی ندارد.)

حال چگونه ممکن است، که نسبت امام صادق(علیه السلام)با امیرالمومنین(علیه السلام)افتخارش کمر از نسبت ایشان به دیگران باشد. آن هم وقتی که وجود نازنین حضرت علیّ(علیه السلام)قبل از همگان ایمان آوردند، و لحظه ای غیر از خداوند متعال را عبادن نکردند. در حالی که دیگران سال ها بت پرست بودند، و مدّت زمانی طولانی بعد از حضرت ایمان آوردند. و به راستی چگونه می شود، حضرت امام صادق(علیه السلام)، به امیر المؤمنین(علیه السلام)، که آن رشادت ها، و شجاعت ها را از خود در جنگ ها بروز دادند، افتخار نکنند؟! ولی به ابو بکر افتخار نمایند؟!

ولادت حضرت امام صادق (علیه السلام)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در مدینه، و در زمان حکومت عبد الملک بن مروان متولد شدند.(1) و ولادت آن حضرت، موافق قول مشهور، در سال هشتاد و سوّم هجری قمری بوده است. ولی بعضی ولادت حضرت را سال هشتاد و شش هجری قمری ذکر کرده اند، و اشهر آن است که وجود نازنین حضرت امام صادق(علیه السلام)در هفدهم ماه ربیع الاوّل متولد شده اند، گر چه برخی نیز غرّهٔ ماه رجب را روز ولادت حضرت ذکر کرده اند. و برخی روز ولادت ایشان را روز جمعه،(2) و بعضی نیز دوشنبه را، روز تولد ایشان دانسته اند. به هر تقدیر جمع کثیری از علماء مذهب امامیه دربارهٔ سال تولد حضرت نوشته اند:

«موُلِدَهُ(علیه السلام)بِالْمَدِينَةِ سَنَةَ ثَلاَثٍ وَ ثَمَانِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ.»(3)

ص: 36


1- . العدد القویة، ص148.
2- . جلاء العیون، ص870.
3- . دلائل الإمامة، ص111؛ أخبار الدول و آثار الأوّل في التاريخ، ج1، ص334؛ الإرشاد، ج2، ص179؛ و قال الکلینی (رحمه الله): وُلِدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)سَنَهَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ. - (الکافی، ج1، ص472).

(حضرت امام صادق(علیه السلام)در سال هشتاد و سه هجری به دنیا آمدند.)

چنانچه مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)نیز در این مورد نگاشته است:

«وُلِدَ بِالْمَدِینَةِ، یَوْمَ الْجُمُعَةِ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ. وَ یُقَالُ: یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ لِثَلَاثَ عَشْرَةَ لَیْلَةً بَقِیَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِیعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ.(1) وَ قَالُوا: سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَمَانِینَ.(2)

(امام صادق(علیه السلام)روز جمعه در مدینه و در هنگام اذان صبح به دنیا آمدند. گفته شده: ایشان در روز دوشنبه، و زمانی که سیزده شب از ماه ربیع الاوّل باقی مانده بود، در سال هشتاد و سه متولد شدند. گرچه گفته اند: تولد ایشان در سال هشتاد و شش بوده است.)وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مدّت دوازده سال، با جدّ خود، حضرت امام سیّد الساجدین، و زین العابدین(علیه السلام)زندگی نمودند. و نوزده سال نیز، دوران پدر بزرگوار خود را درک کردند. و أیّام زعامت و امامت ایشان، بعد از پدر بزرگوارشان، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)سی و چهار سال بوده است.(3)

نام و ألقاب و کنیه های امام صادق (علیه السلام)

اشاره

نام حضرت، "جعفر" می باشد.(4) و جعفر، نام رودی در بهشت است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «محاسن برقی»، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت نموده است:

«إِنَّ أَبِی سَمَّانِی جَعْفَراً بِعِلْمٍ، عَلَی أَنَّهُ اسْمُ نَهَرٍ فِی الْجَنَّةِ»(5)

(همانا پدرم آگاهانه مرا جعفر نامیدند، چرا که جعفر نام رودی در بهشت است.)

ص: 37


1- . روضة الواعظین، ج1، ص212؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص280 و 281؛ عنهما البحار، ج47، ص4.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص280 و 281؛ عنه البحار، ج47، ص4.
3- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص280 و 281؛ عنه البحار، ج47، ص4.
4- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص281؛ عنه البحار، ج47، ص9.
5- . بحارالانوار، ج47، ص26.

و برای وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)چند کنیه نقل شده است، که از جملهٔ آن ها؛ "أبو عبد اللّه"، و "أبو إسماعیل"،(1)

و "الخالص"، و "أبو موسی" می باشد.(2) و برخی از علماء نیز، "أبو إسحاق" را هم از کنیه های حضرت دانسته اند.(3)و ألقاب آن حضرت عبارتند: "صادق"، و "صابر"، و "فاضل"، و "طاهر"،(4)

و "قاهر"، و "باقی"، و "کامل"، و "منجی"، و "فاطر"،(5)

و برخی "تام" را نیز از ألقاب حضرت دانسته اند.(6) و مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)نیز "قائم" را از القاب حضرت ذکر کرده است.(7)

معنای «صادق»

صادق، مشهورترین لقب حضرت است.(8) و این لقب به جهت راست گویی در گفتار، و کردار، و پندار به امام ششم اطلاق شده است. چنانچه برخی گفته اند:

«الملقب بالصادق، لصدق مقالته و نظافة سريرته.»(9)

(به جهت صدق در گفتار، و پاکی طینت، ایشان ملقب به صادق شدند.)

همچنین برخی گفته اند: به جهت آن که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در زندگی خود هیچ گونه لغزشی نداشتند، به این لقب مشهور شدند. چنانچه در این باره، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)روایت نموده است:

ص: 38


1- . تذکرة الخواص، ج2، ص442؛ الفصول المهمة، ج2، ص911؛
2- . العدد القویة، ص148؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص281.
3- . الإمام الصادق(علیه السلام)من المهد إلی اللحد، ص86.
4- . تذکرة الخواص، ج2، ص442؛
5- . العدد القویة، ص148.
6- . الهدایة الکبری، ص247.
7- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص281.
8- . کشف الغمة، ج3، ص163؛ عنه البحار، ج47، ص10.
9- . الفائق فی رواة و اصحاب الإمام الصادق(علیه السلام)، ج1، ص9.

«و یقال: إنما سمی صادقا لأنه ما جرب علیه قط زلل و لا تحریف.»(1)

(و گفته اند: همانا حضرت، صادق نامیده شدند، به دلیل آن که در طول زندگی، هرگز لغزش و دگرگونی از حضرتش دیده نشد.)

لقب صادق را وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر امام ششم اطلاق فرمودند، و ایشان را به این دلیل ملقب کردند. به دلیل این که با این لقب، ازجعفر کذاب، متمایز گردند. چرا که در ضمن روایتی از حضرت علیّ بن الحسین، امام زین العابدین(علیه السلام)نقل شده است:

«اسْمُهُ عِنْدَ أَهْلِ السَّمَاءِ الصَّادِقُ، قُلْتُ: کَیْفَ صَارَ اسْمُهُ الصَّادِقَ، وَ کُلُّکُمُ الصَّادِقُونَ؟ فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)قَالَ: إِذَا وُلِدَ ابْنِی، جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ، فَإِنَّ الْخَامِسَ مِنْ وُلْدِهِ الَّذِی اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الْإِمَامَةَ اجْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ وَ کَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْکَذَّابُ الْمُفْتَرِی عَلَی اللَّهِ.»(2)

(نام ایشان نزد اهل آسمان صادق است. عرض کردم: به چه دلیل نام ایشان صادق می باشد، در حالی که همهٔ شما صادق هستید؟ فرمودند: پدرم از پدرشان برایم نقل کردند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: وقتی فرزندم جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن ابی طالب(علیهم السلام)متولد شد، لقب ایشان را صادق بگذارید، چرا که پنجمین فرزند ایشان، که نامش جعفر است، به دروغ، از روی افترا بر خداوند، ادعای امامت خواهد کرد. پس او نزد خداوند متعال، جعفر دروغ گو، که افترا زننده بر خداوند است، می باشد.)

و در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از کتاب «معانی الأخبار» در این مورد روایت نموده است:

ص: 39


1- . بحارالانوار، ج47، ص33.
2- . بحارالانوار، ج47، ص9.

«سُمِّیَ الصَّادِقُ(علیه السلام)، صَادِقاً، لِیَتَمَیَّزَ مِنَ الْمُدَّعِی لِلْإِمَامَةِ بِغَیْرِ حَقِّهَا، وَ هُوَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ، إِمَامُ الْفَطَحِیَّهِ الثَّانِیَةِ.»(1)(امام صادق(علیه السلام)، صادق نامیده شدند، تا از کسی که ناحقّ ادعای امامت خواهد کرد، متمایز شود، و او جعفر بن علیّ، امام فطحیه دوّم است.)

به هر تقدیر وجود نازنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، امام ششم را به لقبِ «صادق»، ملقب فرمودند، ولی بعد از این که پیشگوئی های حضرت به وقوع پیوست، این لقب بین مردم نیز شایع شد. کما این که برخی این لقب را، به جهت برخی از پیش گوئی های، حضرت امام صادق(علیه السلام)دانسته اند، چونان پیش گوئي ایشان، دربارهٔ قتل محمّد بن عبد اللّه بن حسن، و همچنین واقع شدن برخی از پیشگوئی ها، در مورد آشکار شدن قبر حضرت علیّ(علیه السلام)، که به وسیلهٔ حضرت امام صادق(علیه السلام) محقّق گشت.

چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره روایت نموده است: روزی منصور دوانیقی به حضرت امام صادق(علیه السلام)عرض نمود: همانا ابو مسلم از شما درخواست کرده بود، که محل دفن حضرت علیّ(علیه السلام)را آشکار فرمائید. ولی شما جواب او را نفرمودید، آیا مکان دفن ایشان را می دانید یا نه؟ امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ(علیه السلام)أَنَّهُ یَظْهَرُ فِی أَیَّامِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَاشِمِیِّ، فَفَرِحَ الْمَنْصُورُ بِذَلِکَ. ثُمَّ إِنَّهُ(علیه السلام)أَظْهَرَ التُّرْبَةَ، فَأُخْبِرَ الْمَنْصُورُ بِذَلِکَ، وَ هُوَ فِی الرُّصَافَةِ، فَقَالَ: هَذَا هُوَ الصَّادِقُ، فَلْیَزُرِ الْمُؤْمِنُ بَعْدَ هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَلَقَّبَهُ بِالصَّادِقِ.»(2)

(همانا در کتاب علیّ(علیه السلام)آمده است، که در زمان عبد اللَّه بن جعفر هاشمی مکان قبر حضرت علیّ(علیه السلام)آشکار خواهد شد، پس منصور خوشحال گردید. سپس بعد

ص: 40


1- . بحارالانوار، ج47، ص9.
2- . بحارالانوار، ج47، ص33.

از مدّتی حضرت، محل قبر را آشکار فرمودند، وقتی این خبر به منصور رسید، که او در رصافه بود، لذا گفت: همانا ایشان صادق هستند.بعد از این، ان شاء اللَّه مؤمن تقویت خواهد شد، و لقب صادق برای حضرت باقی ماند.)

به هر تقدیر، برخی لقب «صادق»، برای حضرت را، به جهت وقوع برخی از پیشگوئی ها به دست ایشان دانسته اند، ولی به نظر می رسد، که این لقب را حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)برای ایشان برگزیده اند، که وقوع آن پیشگوئی ها، در زمان حضرت امام صادق(علیه السلام)، و به دست حضرت نیز، دلیلی بر صدق گفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، و آگاهی ایشان از غیب می باشد.

مشخصات ظاهری حضرت امام صادق (علیه السلام)

اشاره

دربارهٔ مشخصات ظاهری حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)نقل نموده است:

«کَانَ رَبْعَ الْقَامَةِ، أَزْهَرَ الْوَجْهِ، حَالِكَ الشَّعْرِ، جَعْد، أَشَمَّ الْأَنْفِ، أَنْزَعَ، رَقِیقَ الْبَشَرَةِ، (دَقِیقَ الْمَسْرُبَةِ)،(1)

عَلَی خَدِّهِ خَالٌ أَسْوَدُ، وَ عَلَی جَسَدِهِ خِیلَانٌ حُمْرَةٌ.»(2)

(حضرت صادق(علیه السلام)قامتی متوسط، چهره ای درخشان، و موهای سیاه، و بینی کشیده و زیبائی داشتند، و موهای جلوی سر، و موهای سینه، تا شکم حضرت، کم بود، و روی صورت ایشان خالی سیاه، و روی بدن حضرت، خال های قرمز داشت.)

نقش نگین حضرت امام صادق(علیه السلام)

نقش نگین خاتمِ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در روایتی: «مَا شَاءَ اَللّهُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ، أَسْتَغْفِرُ اَللَّه» ذکر شده است.(3) و در روایت دیگری نقش نگین آن حضرت: «اللَّهُ وَلِیِّی وَ عِصْمَتِی

ص: 41


1- . لم یکن هذه العبارة، أی: دَقِیقَ الْمَسْرُبَةِ، فی المناقب، و لکن موجود فی البحار، مع نقله عنه.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص281؛ عنه البحار، ج47، ص9.
3- . أخبار الدول و آثار الأوّل في التاريخ، ج1، ص334؛ الفصول المهمة، ج2، ص912.

مِنْ خَلْقِهِ» آمده است.(1)

و به روایت دیگری نقش نگین حضرت: «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» می باشد. چنانچه به روایت معتبر دیگری: «أَنْتَ ثِقَتِی فَاعْصِمْنِی مِنَ النَّاسِ»، نقش نگین حضرت ذکر شده است. و در روایت دیگری هم: «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فَقِنِی شَرَّ خَلْقِکَ» به عنوان نقش نگین حضرت ذکر شده است.(2)

و در روایت دیگری: «اَللَّهُ عَوْنِی وَ عِصْمَتِی مِنَ اَلنَّاسِ»، و «رَبِّی عَصَمَنِی مِنْ خَلْقِهِ» نقش نگین حضرت می باشد.(3)

از این رو به نظر می رسد، حضرت، چندین انگشتر به دست می کرده اند، که بر روی هر کدام، نوشته ای وجود داشته است. و ممکن است، در ایّامی از سال، حضرت از انگشتری، و در روزهای دیگری از سال، از خاتم دیگری استفاده می کرده اند. پس جمع روایاتی که در این باره وجود دارد، امکان پذیر بوده، و با هم منافاتی ندارند.

برادران و خواهران حضرت امام صادق (علیه السلام)

اشاره

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در مورد تعداد فرزندان حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام)نگاشته است: بدان که اولاد آن حضرت، بنابر آن چه شیخ مفید (رحمه الله)و طبرسی (رحمه الله)و دیگران ذکر کرده اند، عبارتند از:

«أبو عبد اللّه، جعفر بن محمّد(علیه السلام)و عبد اللّه که از مخدّرهٔ نجیبه جناب اُمّ فروه بنت قاسم بن محمّد بن ابی بکر بودند، و ابراهیم و عبید اللّه که از اُمّ حکیم بودند، و هر دو در أیّام حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند، و علیّو زینب و اُمّ سلمه که از اُمّ ولد بودند، و بعضی گفته اند که اُمّ سلمه از مادر دیگر بوده.»(4)

ص: 42


1- . بحارالأنوار، ج47، ص8.
2- . اصول کافی، ج6، ص473.
3- . العدد القویة، ص148.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص178.

و صاحب کتاب «المعقبون من آل ابیطالب» دربارهٔ تعداد فرزندان حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام)نوشته است:

«1- الامام أبو عبد اللّه جعفر الصادق(علیه السلام)، و منه العقب، و امّه امّ فروة بنت القاسم بن محمّد بن أبي بكر بن أبي قحافة. 2- و عبد اللّه دقدق. قال البيهقي: درج. و قيل أعقب من ثلاثة رجال، و هم: حمزة، و إسماعيل، و محمّد. 3- و علیّ الطاهر. 4- و زيد. 5- و عبيد اللّه ابن الثقفية درج، قال المفيد: درج، امّه امّ حكيم بنت أسيد بن المغيرة الثقفية. و ذكره ابن الطقطقي. 6- و إبراهيم ابن الثقفية أيضا درج. و له(علیه السلام)أربع بنات، و هنّ: امّ سلمة خرجت إلى محمّد الأرقط بن عبد الباهر فولدت له إسماعيل، و زينب الصغرى خرجت إلى عبيد اللّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبي طالب، و زينب الكبرى، و امّ جعفر.»(1)

مادر حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)

مادر حضرت امام کاظم(علیه السلام)، و همسر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، حضرت حمیدهٔ بربریه (علیها السلام)می باشند.(2) و چنانچه تفصیل آن به زودیخواهد آمد، به ایشان "حميدة المغربية"، "لؤلؤة"، و "نباتة" نیز می گویند. و مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره)دربارهٔ ایشان نگاشته است:

«أُمّه، حميدة المصفّاة ابنة صاعد البربريّ، و يقال: إنّها أندلسيّة، أُمّ ولد تكنّىٰ: لؤلؤة.»(3)

ص: 43


1- . المعقبون من آل ابی طالب، ج2، ص15.
2- . إعلام الوری، ص295؛ إرشاد مفید، ج2، ص215.
3- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.

(مادر امام کاظم(علیه السلام)حمیدهٔ مصفاه(1)(علیها السلام)دختر صاعد بربری می باشند. و گفته شده: ایشان اهل اسپانیا، و کنیزِ أمّ ولدی مکنی به لؤلؤه(2) بوده اند.)

و صاحب کتاب «عمدة الطالب» دربارهٔ نام مادر حضرت امام کاظم(علیه السلام)نوشته است:

«اُمه، اُمّ ولد، يقال لها: حميدة المغربية، و قيل: نباتة.»(3)

(مادر ایشان، کنیز اُمّ ولدی به نام حمیده مغربیه می باشند، و گفته شده: نام ایشان نباته بوده است.)

و در جای دیگری دربارهٔ مادر حضرت امام کاظم(علیه السلام)نقل شده است:

«اُمُّهُ جاریَةٌ اُمّ وَلَد اسمُها حَمیدَةُ الأندُلُسیّة، وَ یُقالُ: بَربَریّةٌ، وَ ذُکِرَ انَّها رُومِیَّةٌ، وَ الأرجَحُ انّها أندُلُسیّة.»(4)(مادر امام کاظم(علیه السلام)کنیز امّ ولدی به نام حمیده اسپانیائی می باشند، و گفته شده ایشان اهل شمال آفریقا هستند، و بیان شده ایشان از روم بوده اند. و ارجح آن است که ایشان از اسپانیا بوده اند.)

و در عظمت، و جلالت حضرت حمیده(علیها السلام)، همین بس که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)از معلی بن خنیس روایت کرده است، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«حَمِیدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ کَسَبِیکَةِ الذَّهَبِ مَا زَالَتِ الْأَمْلَاکُ تَحْرُسُهَا حَتَّی أُدِّیَتْ إِلَیَّ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لِی وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِی.»(5)

ص: 44


1- . المصفاة یعنی پاک و پیراسته.
2- . لؤلؤة یعنی: مروارید.
3- . عمدة الطالب، ص177.
4- . حمیده(علیها السلام)مادر امام کاظم(علیه السلام)، ص15 به نقل از سیرة رسول اللّه و اهل بیته، ج2، ص327، به نقل از حمیدة مصفاة، ص18.
5- . الکافی، ج1، ص477.

(حمیده چون شمش طلایی خالص، پاکیزه از آلودگی ها می باشند، پیوسته فرشته ها نگهبان ایشان بودند تا نزد من رسیدند. این لطفی بود که خداوند نسبت به من، و امام بعد از من نمود.)

و همچنین مسعودی (رحمه الله)نیز در کتاب «اثبات الوصیة» در ضمن روایتی نقل کرده است: حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«یا عَبدَ اللّهِ! حَمِیدَةُ سَیِّدَةُ الإماءِ، مُهَذَّبَةٌ مُصَفّاةٌ مِنَ الأرجاسِ کَسَبِیکَةِ الذَّهَبِ.»(1)

(ای عبد اللّه! حمیده چونان شمش طلایی، [که پیراسته از آلودگی ها است]، سرور کنیزان، پاک و خالص از پلیدی ها می باشند.)

به هر تقدیر حضرت حمیده خاتون(علیها السلام)بانوئی فاضله، و عالمه ای فقیه بودند. که حتّی برخی از اوقات، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برای آگاهی شیعیان، از علم، و مقام، و منزلت این بانوی بزرگوار، مردم را برای گرفتن پاسخ های سؤالات خود، به ایشانارجاع می داده اند. چنانچه شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)از ابن حجاج روایت نموده است:

در سالی که مجاور مکه بودیم، می خواستیم در روز ترویه احرام ببندیم. لذا از حضرت امام صادق(علیه السلام)سؤال کردم: به همراه ما کودکی می باشد، که تازه متولد شده است؛ با او چه باید بکنیم؟ حضرت فرمودند:

«مُرُوا أُمَّهُ فَلْتَلْقَ حَمِيدَةَ، فَلْتَسْأَلْهَا، كَيْفَ تَفْعَلُ بِصِبْيَانِهَا؟»

(مادر کودک با حمیده ملاقات کند، و از ایشان سؤال نماید، که نسبت به کودکش چه کاری باید انجام دهد؟)

ابن حجاج می گوید: مادر آن کودک، نزد حضرت حمیده(علیها السلام)رفت، و از ایشان سؤال کرد، ایشان به او فرمودند:

ص: 45


1- . اثبات الوصیة، ص190.

«إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلتَّرْوِيَةِ فَجَرِّدُوهُ وَ غَسِّلُوهُ كَمَا يُجَرَّدُ اَلْمُحْرِمُ، ثُمَّ أَحْرِمُوا عَنْهُ، ثُمَّ قِفُوا بِهِ فِي اَلْمَوَاقِفِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلنَّحْرِ فَارْمُوا عَنْهُ وَ اِحْلِقُوا رَأْسَهُ ثُمَّ زُورُوا بِهِ اَلْبَيْتَ ثُمَّ مُرُوا اَلْخَادِمَ أَنْ يَطُوفَ بِهِ اَلْبَيْتَ، وَ بَيْنَ اَلصَّفَا وَ اَلْمَرْوَةِ .وَ إِذَا لَمْ يَكُنِ اَلْهَدْيُ فَلْيَصُمْ عَنْهُ وَلِيُّهُ إِذَا كَانَ مُتَمَتِّعاً.»(1)

(وقتی روز ترویه شد، کودک را عاری از لباس کنید، و او را غسل دهید، همان گونه که مُحرِم لباس هایش را خارج می کند. سپس او را محرم کنید، بعد آن کودک را به موقف ها ببرید. زمانی که عید قربان شد، از طرف او رمی جمره کنید، و سرش را بتراشید. و بعد کودک را به زیارت خانهٔ خدا ببرید. آن گاه خدمت کار خود را ببرید، تا او را طواف خانهٔ خدا، و سعی بین صفا و مروه دهد. و اگر قربانی موجود نبود، ولیّ کودک از طرف او روزه بگیرد، در صورتی که حجّ تمتع باشد.)

ازدواج حضرت امام صادق(علیه السلام)با حضرت حمیده(علیها السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)روایت نموده است: پسر عکّاشة بن محصن أسدی، خدمت حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)آمد. در حالی که حضرت امام صادق(علیه السلام)نیز نزد پدر خود ایستاده بودند. که ناگاه ظرف انگوری را برای حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)آوردند، پس ایشان فرمودند: پیرمرد سال خورده، و کودک خردسال، آن را دانه دانه می خورد. و کسی که می پندارد سیر نمی شود، آن را سه دانه، و چهار دانه می خورد. ولی تو، آن را دو تا دو تا بخور، که این نحو تناول کردن مستحب است.

آن گاه پسر عکّاشه به حضرت عرض کرد: چرا برای ابا عبد اللّه - یعنی امام صادق(علیه السلام)- زن نمی گیرید؟ ایشان به سنّ ازدواج رسیده اند. پس حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)درحالی که همیانی(2)

ص: 46


1- . تهذیب الاحکام، ج5، ص410.
2- . کیسه ای بلند که به کمر می بسته اند، و در آن سکه های طلا و نقره قرار می داده اند.

سربسته در مقابلشان بود، فرمودند: به زودی برده فروشی بربر به اینجا می آید، و در دار میمون سکونت می کند، با این همیان برای ایشان از او دختری می خریم.

پسر عکّاشه می گوید: آن گاه بعد از مدّتی، روزی نزد حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)رفتیم، حضرت به من فرمودند: آیا به شما، از برده فروشی که در گذشته، از آن برای شما گفته بودم، خبر ندهم؟ آن برده فروش به اینجا آمده است، بروید و با سکه های این همیان، برای ایشان دختری را خریداری کنید.

پسر عکّاشه می گوید: ما به نزد برده فروش رفتیم. او گفت: همهٔ کنیزهایم را فروخته ام. و نزدم فقط دو دختر بیمار باقی مانده، که یکی از آن ها بهتر از دیگری است. ما گفتیم: آن ها را بیرون بیاور تا ببینیم. از این رو او آن ها را خارج کرد. ما گفتیم: این کنیز بهتر را به چند می فروشی؟ گفت: هفتاد دینار. گفتیم: خوبی کن. گفت: از هفتاد دینار کم نمی کنم. گفتیم: ما آن را به این همیان می خریم، هر چه داشته باشد، و نمی دانیم در آن چند دینار است؟

در آن هنگام، نزد آن برده فروش، مردی سر و ریش سفیدی بود، او گفت: همیان را باز کنید، و دینارها را بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید، اگر آن ها یک دانه از هفتاد دینار کم تر باشد،این کنیز را به شما نمی فروشم. آن پیرمرد گفت: نزدیک بیایید، پس نزدیک رفتیم، و او مهر همیان را گشوده، دینارها را شمردیم. بی کم و زیاد، هفتاد دینار بود.

پس آن دختر را خریدیم، و نزد حضرت امام باقر(علیه السلام)بردیم، در حالی که وقتی خدمت حضرت رسیدیم، امام صادق(علیه السلام)هم نزد ایشان ایستاده بودند. پس در کمال ناباوری، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، از آن چه در هنگام خریدن آن دختر، روی داده بود، به ما خبر دادند. آن گاه سپاس و ستایش خداوند را نمودند، و به آن دختر فرمودند: نام شما چیست؟

عرض کرد: حمیده. پس حضرت [دربارهٔ معنای نام ایشان] فرمودند: پسندیده در دنیا، و ستایش شده در آخرت. بعد حضرت فرمودند: از خودت به من بگو، دوشیزه ای یا بیوه هستی؟ گفت: دوشیزه هستم. حضرت فرمودند: چگونه چنین چیزی ممکن است، درحالی که کنیزی به دست برده فروشان نمی افتد، مگر این که او را سالم نمی گذارند؟ عرض کرد:

ص: 47

«کَانَ یَجِیءُ، فَیَقْعُدُ مِنِّی مَقْعَدَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ، فَیُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَیْهِ رَجُلًا أَبْیَضَ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ، فَلَا یَزَالُ یَلْطِمُهُ حَتَّی یَقُومَ عَنِّی فَفَعَلَ بِی مِرَاراً وَ فَعَلَ الشَّیْخُ مِرَاراً. فَقَالَ: یَا جَعْفَرُ! خُذْهَا إِلَیْکَ فَوَلَدَتْ خَیْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ(علیهما السلام).»(1)

(هرگاه برده فروش نزد من می آمد، و همچون شوهری که نزد زن خود می نشیند، می نشست. به ناگاه خداوند مردِ سر و ریش سفیدی را بر او چیره می کرد، و آن پیرمرد پیوسته به او سیلی می زد، تا از نزد من می رفت. او چند بار با من چنین کرد، و آن پیرمرد هم با او چنان می نمود. آن گاه حضرت فرمودند: ای جعفر! او را نزد خودت ببر. پس بهترین مردم روی زمین، موسی بن جعفر(علیهما السلام)از او بوجود آمد.)مرحوم ملا صالح مازندرانی (قدس سره)احتمال می دهد مردِ سر و ریش سفیدی که از حضرت حمیده خاتون (علیها السلام)مراقبت می کرده، ملکی از ملائکه خداوند بوده باشد، که در هنگام خریدن ایشان نیز حاضر بوده، و مهر همیان را نیز در آن هنگام، خود او گشوده است. از این رو نگاشته است:

«لَعَلَّ الْمَلَکُ الَّذِی کانَ یَحرِسُها، هُوَ ابْیَضُ الرَّأسِ وَ اللِّحیَةِ الَّذِی کانَ یَلطَمُ النُّحاسَ، وَ کانَ عِندَهُ عِندَ اشتِرائِها وَ اللهُ اعلَم.»(2)

(احتمال دارد، فرشته ای که از حضرت حمیده خاتون(علیها السلام)مراقبت می کرده است، همان شخصِ مو و محاسن سفیدی بوده باشد، که با لطمه زدن به برده فروش، نمی گذاشته متعرض ایشان شود، و هنگام خریدن آن حضرت، نزد برده فروش حضور داشته است، و خداوند داناتر می باشد.)

و در روایت دیگری، هشام بن احمر نقل کرده است: در یکی از روزها، که هوا به شدّت گرم بود، حضرت امام صادق(علیه السلام)مرا نزد فلان مرد آفریقایی، که برده فروش بود، فرستادند، و فرمودند: برو و از او کنیزی با این احوال و اوصاف بخر! من پیش آن مرد رفتم، امّا کنیزی با آن اوصافی که

ص: 48


1- . الکافی، ج1، ص476؛ بحارالانوار، ج48، ص5.
2- . شرح اصول کافی، ج7، ص249.

حضرت فرموده بودند، نزد او ندیدم. لذا برگشتم و جریان را خدمت ایشان عرض کردم. حضرت فرمودند: پیش آن مرد بازگرد، کنیز همانجا است. باز نزد آن مرد آفریقایی رفتم، قسم خورد که هر چه کنیز داشته، به من نشان داده است.

بعد گفت: البته دخترکی هست، که مریض می باشد، و سرش تراشیده شده است، و کسی او را نمی خرد. گفتم: همان را بیاور. او را در حالی که به دو کنیز دیگر تکیه کرده بود، و پاهایش به زمین کشیده می شد، آورد. نگاه کردم، و صفاتی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرموده بودند را در او یافتم. گفتم: این کنیز را چند می فروشی؟ گفت: او را پیش مولایت ببر، تا او خود در مورد قیمتش حکم کند. بعد گفت:«قَدْ وَ اللَّهِ أَدَرْتُهَا مُنْذُ مَلَکْتُهَا فَمَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِیَ الَّذِی اشْتَرَیْتُهَا مِنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یَصِلْ إِلَیْهَا وَ حَلَفَتِ الْجَارِیَةُ أَنَّهَا نَظَرَتْ إِلَی الْقَمَرِ وَقَعَ فِی حَجْرِهَا.»

(به خدا قسم، از زمانی که این کنیز را خریده ام، هر وقت قصد کردم با او نزدیکی کنم، مقدورم نشد. و کسی که از او، این کنیز را خریدم هم می گفت: نتوانسته با او نزدیکی کند. و کنیز قسم می خورد که دیده، که ماه در دامنش نشسته است.)

سخنان او را برای حضرت امام صادق(علیه السلام)نقل کردم، ایشان دویست دینار به من دادند. پول را برای برده فروش بردم؛ آن مرد گفت: این کنیز در راه خدا آزاد باشد، اگر معادل پولی که آن را در مغرب برای خرید این کنیز داده ام، نفرستاده باشند. حرف او را برای امام صادق(علیه السلام)نقل کردم، حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ أَحْمَرَ! أَمَا إِنَّهَا تَلِدُ مَوْلُوداً لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ.»(1)

(ای فرزند احمر! از این کنیز فرزندی متولد می شود، که بین او، و خدا، حجابی وجود ندارد.)

ص: 49


1- . أمالی طوسی، ج2، ص768؛ بحارالانوار، ج48، ص8؛ إعلام الوری، ص310.

به هر تقدیر اگر به این دو روایتی که دربارهٔ ازدواج حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل شد، توجه کنیم، به خوبی درمی بابیم که بین آن ها تناقض وجود دارد. به گونه ای که قابل جمع نمی باشد. از این رو به نظر می رسد، در نگارش روایت دوّم، که از هشام بن احمر نقل شده، سهوی رخ داده، و این روایت دوّم، در مورد ازدواج حضرت امام کاظم(علیه السلام)باشد. چناچه مفسر کبیر، مرحوم طبرسی (قدس سره)، و همچنین محدّث بزرگوار، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)بعد از نقل روایت هشام بن احمر نگاشته اند:«فَقَدْ رَوَی الشَّیْخُ الْمُفِیدُ (رحمه الله)فِی کِتَابِ الْإِرْشَادِ مِثْلَ هَذَا الْخَبَرِ مُسْنِداً إِلَی هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ أَیْضاً إِلَّا أَنَّ فِیهِ: أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی(علیه السلام)أَمَرَهُ بِبَیْعِ هَذِهِ الْجَارِیَةِ وَ أَنَّهَا کَانَتْ أُمَّ الرِّضَا(علیه السلام).»(1)

(شیخ مفید (رحمه الله)در کتاب ارشاد، مانند همین روایت را از هشام بن احمر نقل نموده، با این تفاوت که در آن نوشته است: حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)امر به خریدن این کنیز نمودند، و ایشان مادر حضرت رضا(علیه السلام)بودند.)

حال با توجه به آن چه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از کتاب «ارشاد» نقل فرموده است، باید گفت: به نظر می رسد، روایت هشام بن احمر، دربارهٔ کیفیت ازدواج حضرت امام صادق(علیه السلام) نمی باشد. و در مورد ازدواج حضرت امام کاظم(علیه السلام)است. لذا مرحوم آیة اللّه العظمی خوئی (قدس سره) نیز، بعد از آن که هشام بن احمر را در زمرهٔ اصحاب امام صادق(علیه السلام)و امام کاظم(علیه السلام)نام برده، نگاشته است:

«و روي الكليني (قدس سره)أنه هو الذي بعثه أبو الحسن(علیه السلام)ليشتري أمّ الرضا(علیه السلام).»(2)

(و مرحوم کلینی (قدس سره)روایت نموده که هشام بن احمر همان کسی است که ابو الحسن - امام کاظم(علیه السلام)- او را فرستادند، تا مادر حضرت رضا(علیه السلام)را خریداری نماید.)

ص: 50


1- . بحارالانوار، ج48، ص9؛ و إعلام الوری، ص310؛ هر دو به نقل از ارشاد، ج2، ص254.
2- . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، ج 20، ص295؛ الکافی، ج1، بَابُ مَوْلِدِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام)، ص486.

فرزندان حضرت امام صادق(علیه السلام)

دربارهٔ تعداد فرزندان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)اختلاف زیادی در روایت وجود دارد. صاحب کتاب «إعلام الوُری» دربارهٔ نام فرزندان حضرت نگاشته است:

«إسماعیل، و عبد اللّه، و أمّ فَرَوْة، أُمُّهم فاطمةُ بنتُ الحسینِ بنِ علیِّ بنِ الحسینِ بنِ علیِّ بنِ أبی طالب. و موسی(علیه السلام)، و إسحاقُ، و فاطمة، و محمّد، لأُمّ ولد اسمها حمیدة البربریّة، و العّباس، و علیّ، و أسماء، لأُمّهات أولاد شتّی.»(1)

(اسماعیل، و عبد اللّه، و أمّ فروة، که مادرشان فاطمه دختر حسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب(علیهم السلام)بود. و حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)، و إسحاق، و فاطمه، و محمّد نیز، از کنیز اُمّ ولدی بودند، که نام ایشان، حمیده بربریه(علیها السلام)بود. عبّاس، و علیّ، و أسماء نیز هر کدام فرزندان مادران متفاوتی بودند.)

و مرحوم علیّ بن عیسی إربَلی (قدس سره)هم در کتاب «کشف الغمة» دربارهٔ تعداد فرزندان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نگاشته است:

«و کان لأبی عبد اللّه(علیه السلام)عشرة أولاد: إسماعیل، و عبد اللّه، و أمّ فروة، أمّهم فاطمة بنت الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)، و موسی(علیه السلام)و إسحاق، و محمّد لأمّ ولد، و العبّاس، و علیّ، و أسماء، و فاطمة لأمّهات أولاد شتّی.»(2)و مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)نیز در مورد تعداد فرزندان وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نوشته است:

«أَوْلاَدُهُ عَشَرَةٌ: إِسْمَاعِیلُ اَلْأَمِینُ، وَ عَبْدُ اَللَّهِ، مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَلْحُسَیْنِ اَلْأَصْغَرِ. وَ مُوسَی اَلْإِمَامُ(علیه السلام)، وَ مُحَمَّدٌ اَلدِّیبَاجُ، وَ إِسْحَاقُ، لِأُمِّ وَلَدٍ ثَلاَثَتُهُمْ، وَ عَلِیٌّ

ص: 51


1- . إعلام الوری، ص294؛ مرحوم شیخ مفید (قدس سره)نیز تعداد فرزندان حضرت را چونان کتاب «إعلام الوری» ده نفر و با همان نام ها ذکر کرده و فقط فاطمه را در زمرهٔ فرزندان حضرت حمیده بربریه(علیها السلام)ندانسته است. (إرشاد مفید، ج2، ص209).
2- . کشف الغمة، ج3، ص196.

اَلْعُرَیْضِیُّ، لِأُمِّ وَلَدٍ. وَ اَلْعَبَّاسُ، لِأُمِّ وَلَدٍ. اِبْنَتُهُ أَسْمَاءُ أُمُّ فَرْوَةَ اَلَّتِی زَوَّجَهَا مِنِ اِبْنِ عَمِّهِ اَلْخَارِجِ. وَ یُقَالُ: لَهُ ثَلاَثُ بَنَاتٍ أُمُّ فَرْوَةَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَلْحُسَیْنِ اَلْأَصْغَرِ، وَ أَسْمَاءُ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ. وَ فَاطِمَةُ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ.»(1)

ولی صاحب کتاب «المعقبون من آل ابی طالب(علیهم السلام)» فرزندان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) را بیست و یک نفر دانسته، که در این بین، چهارده پسر، و هفت دختر می باشند. که پسران آن حضرت عبارتند از:

أبو الحسن، امام موسى كاظم(علیه السلام)، و أبو علیّ، إسماعيل أعرج، که مادرش فاطمه بنت الحسین الأثرم(2) بن الحسن بن علیّ بن أبیّ طالب(علیه السلام)است. و أبو الحسن، علیّ عريضیّ، و أبو جعفر، محمّد، که ملقّب به ديباج و مأمون بوده، و أبو محمّد، إسحاق مؤتمن، که مادر این سه نفر، کنیز اُمّ ولد بودند، و عبد اللّه أفطح، که بزرگترین فرزند پدر خود می باشد، و از او فرزندی باقی نماند. و شیخ مفید (رحمه الله)گفته: مادر او، فاطمه دختر حسين بن علیّ بن الحسين بن علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)بوده است، و او بزرگ تر از همهٔ برادران خود بعد از اسماعیل می باشد.(3) و بیهقی نیز گفته: از او فرزندی باقی نماند.(4)

و عبيد اللّه، که برای ایشان نیز فرزندی ذکر نکرده اند. و عبّاس، که برای ایشان نیز فرزندی ذکر نکرده اند. و شیخ مفید (رحمه الله)گفته: مادر ایشان هم کنیز اُمّ ولد، و شخصیت فاضل و بزرگواریبوده اند.(5)

و يحيى، و جعفر، که از این دو نفر هم فرزندی باقی نمانده است. و محمّد أصغر، و حسن، و محسن، و عيسى.(6)

و دختران حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بنابر آن چه در کتاب ارزشمند «المعقبون من آل ابی طالب(علیهم السلام)» آمده، عبارتند از: رقيّه، و بريهه، و امّ كلثوم، که قبرش در مصر مشهور است، و

ص: 52


1- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص280.
2- . في الفخري: الأشرف (المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص17).
3- . المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص17 به نقل از ارشاد، ج2، ص209 تا 211.
4- . المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص17 به نقل از لباب الأنساب، ج2، ص447.
5- . المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص18 به نقل از ارشاد، ج2، ص209 تا 211.
6- . المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص18.

قريبه، و فاطمه، و أسماء، که همسر حمزة بن عبد اللّه ابن امام باقر(علیه السلام)گشت، و فاطمه كبرى، همسر محمّد بن إبراهيم بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس شد.(1)

شرح حال حضرت اسماعيل(علیه السلام)

حضرت اسماعيل(علیه السلام)در بین فرزندان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بزرگ تر از دیگر برادران خود بودند. و حضرت صادق(علیه السلام)محبّت زیادی به ایشان داشتند، و نسبت به ایشان نيكى، و شفقت فراوانی مي نمودند. و آن چنان جلیل القدر بودند، که عده ای از شيعیان گمان می كردند، ایشان بعد از پدرشان، امام و جانشين حضرت خواهند شد. چرا كه از لحاظ سن از برادران خود بزرگ تر بودند، و پدر بزرگوارشان نیز به ایشان تمایل داشتند، و ایشان را اکرام می نمودند.

ولى حضرت اسماعيل(علیه السلام)، در زمان حیات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در عُريض(2) از دنيا رفتند، و مردم بدن شریف ایشان را از آنجا، تا مدينه، بر دوش خود قرار دادند، و دفن نمودند. قبر مطهر جناب اسماعیل(علیه السلام)، کنار قبر مطهر، و منور پدر بزرگوارشان، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در قبرستان بقيع می باشد. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برای ایشان بی تابی شدیدی نمودند. و حزن فراوانی حضرت را فراگرفت، و پیشاپیش تابوت ایشان بدون عباء، و با پاى برهنه حرکت مي کردند.روايت شده امام صادق(علیه السلام)، هنگام تشییع بدن مبارک حضرت اسماعیل(علیه السلام)امر فرمودند، تابوت ایشان را قبل از دفن، دفعات زیادی بر زمين قرار دهند، و هر بار حضرت صادق(علیه السلام)کفن را از صورت ایشان بر مي داشتند، و به ایشان نگاه مي كردند. و مقصود حضرت از اين كار، آن بود، كه مرگ ایشان را نزد کسانی كه، گمان جانشينى ایشان را، بعد از پدر بزرگوارشان داشتند، مسلم نمایند. و شبهۀ آنان را، دربارهٔ زنده بودن حضرت اسماعيل(علیه السلام)برطرف كنند.(3)

أبی کهمس می گوید: من وقت مرگ حضرت اسماعیل(علیه السلام)حاضر بودم، در حالی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بر بالین ایشان نشسته بودند، و چون مرگ ایشان فرارسید، چانهٔ ایشان را

ص: 53


1- . المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج2، ص18.
2- . العریض: واد بالمدینة فیه بساتین نخل. (إرشاد مفید، ج2، ص209 به نقل از معجم البلدان، 114:4).
3- . إرشاد مفید، ج2، ص209 و 210.

بستند، و ملحفه ای بر حضرت اسماعیل(علیه السلام)کشیدند، و بعد دستور دادند، ایشان را تجهیز کنند. و هنگامی که از تغسیل ایشان فارغ شدند، کفنی خواستند، و در حاشیۀ آن نوشتند:

«إِسْمَاعِیلُ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.»(1)

(اسماعیل شهادت می دهد که هیچ معبودی جز اللّه نیست.)

هنگامی که حضرت اسماعيل(علیه السلام)از دنيا رفتند، عده ای از اصحاب امام صادق(علیه السلام)كه گمان امامت حضرت اسماعیل(علیه السلام)را بعد از پدرشان داشتند، از اعتقاد خود برگشتند. ولی عدهٔ اندكی كه از اصحاب خاص امام صادق(علیه السلام)نبودند، و از کسانی هم نبودند، که از ایشان روایت نقل کرده باشند، و در اطراف، و دوردست زندگی می کردند، و از امر امامت بى خبر بودند، بر اعتقاد خود مبنی بر زنده بودن حضرت اسماعيل(علیه السلام)باقی ماندند.

از این رو زمانی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از دنيا رفتند، برخی از آن ها، معتقد به امامت موسى بن جعفر(علیهما السلام)، بعد از پدرشان شدند، و بقیه آن ها نیز دو دسته شدند، دسته ای از آن ها از اعتقاد به زنده بودن اسماعيل(علیه السلام)برگشتند، و معتقدبه امامت پسر ایشان، محمّد بن اسماعيل شدند. چرا كه گمان می كردند امامت در پدر او بوده است، و پسر - یعنی محمّد - سزاوارتر به مقام امامت، نسبت به برادر - یعنی حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام)- می باشد.(2)

و گروهى هم به همان اعتقاد خود، مبنی بر زنده بودن اسماعيل(علیه السلام)، باقى ماندند. و اين دسته، آن چنان اندك بودند، كه هیچ كس، یکی از آن ها را نمی شناسد، که بخواهد به او اشاره نماید. و پس از چندی اين دو گروه را اسماعيليه نامیدند. و آن چه هم اكنون از اين دو گروه معروف هستند، همان گروهی می باشند، كه گمان مي کنند، امامت بعد از اسماعيل(علیه السلام)، در ميان فرزند ایشان، و فرزندِ فرزندِ ایشان، تا روز قيامت می باشد.(3) و هم اکنون و در روزگار ما، بسیاری از معتقدین، و پیروان فرقه اسماعیلیه، در هند و پاکستان زندگی می کنند. و آن ها را با نام «بهره» نیز می شناسند.

ص: 54


1- . کمال الدّین و تمام النعمة، ج1، ص141.
2- . إرشاد مفید، ج2، ص209 و 210.
3- . إرشاد مفید، ج2، ص209 و 210.

سیّد ضامن بن شدقم، در کتاب «تحفة الأزهار» روایت نموده است: اسماعیل در سال صد و سی و سه هجری قمری، در قلعه ای که به عریض شناخته می شد، و معروف به "یربام" بود، وفات کرد؛ قلعه ای که وقف سادات بود. سپس در سال پانصد و چهل و شش هجری قمری، حسین بن ابی الهیجاء، وزیر عبیدلی به مدینه رسید، پس بر مشهد ایشان قبّه ای بنا کرد. و باغی را برای آن وقف نمود، که تا هم اکنون معروف است. و ابن شیبه ذکر کرده، که این محل، خانهٔ زید شهید، پسر حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)بوده است.(1)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: سلاطین فاطمیه، که در دیار مغرب سلطنت داشتند، از اولاد اسماعیل هستند. اوّلین آن ها، عبید اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن اسماعیل بن الامام جعفر الصادق(علیه السلام)، ملقب به المهدی باللّه، نخستین کسی است، که از آل اسماعیل، در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند. و در زمان دولت بنی عبّاس، و مدّت دویست و هفتاد و چهار سال پادشاهی کردند. و اوّل سلطنت ایشان، در زمان معتمد و معتضد بوده، که اوایل غیبت صغری باشد، و تعداد آن ها چهارده نفراست، و آن ها را اسماعیلیه و عبیدیه می گفتند. و وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)در اخبار غیبیه خود، به عبید اللّه مذکور اشاره کرده اند، در آنجا که حضرت فرموده است:

«ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ القَیْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُو النَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَةِ ذِی البَداءِ، المُسَجّی بِالرِّداء.»

(سپس ظاهر می شود صاحب قیروان، و او مردی وسیم و جسيم، و صاحب نسبِ خالص، از نسل صاحب بداء می باشد، که با عبا پوشانده شد.)

"قیروان"، شهری در مغرب است، و همان جایی می باشد، که عبید اللّه مهدی، در حدود آن، قلعه ای بنا کرد، و آن را "مهدیه" نام نهاد. و مراد از "ذی البداء" و "مسجّی برداء" در فرمایش حضرت علیّ(علیه السلام)، اسماعیل بن جعفر(علیهما السلام)است.(2) به هر ترتیت، در اثبات امر ولایت، و زعامت، و امامت حضرت امام کاظم(علیه السلام)، بعد از پدر بزرگوار خود، همین بس، که محدّث بزرگوار جهان

ص: 55


1- . تحفة الأزهار، ج2، ص72.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص240.

تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «اختصاص»، و کتاب «بصائر الدرجات» نقل نموده است: مِسْمَع کِرْدِین گفته است:

بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، و حال آن که اسماعیل(علیه السلام)، فرزندِ حضرت، نزد ایشان بود. و ما در آن زمان اسماعیل(علیه السلام)را بعد از پدر خود، امام می دانستیم. که در ضمن یک حدیث طولانی از مردی شنیدم که می گفت: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مطلبی بر خلاف تصور ما، دربارهٔ امامت اسماعیل(علیه السلام)فرموده اند.

از این رو من نزد دو نفر از اهالی کوفه، که اسماعیل(علیه السلام)را بعد از حضرت صادق(علیه السلام)، امام می دانستند، رفتم. و این ماجرا را به آن دو نفر گفتم، یکی از آن ها گفت: شنیدم، و از امام خود اطاعت می کنم، و به این امر راضی هستم. امّا مرد دیگر، با دست، گریبان خود را گرفت، و چاک زد، و گفت: نه، به خدا قسم نمی شنوم، و از این خبر اطاعتنمی کنم، و به آن راضی نیستم، مگر این که این خبر را از خود امام جعفر صادق(علیه السلام)بشنوم.

راوی می گوید: سپس آن مرد به قصد دیدن حضرت امام صادق(علیه السلام)از خانه خارج شد، و به طرف خانهٔ حضرت رفت. من هم دنبال او رفتم، پس هنگامی که به در خانهٔ حضرت رسیدیم، اجازه ورود گرفتیم، پس ایشان به من اجازه دادند، و من قبل از او وارد خانهٔ حضرت شدم. و بعد به او اجازهٔ ورود دادند. امّا همین که خدمت حضرت رسید، [قبل از آن که او با حضرت صحبتی نماید]، امام به او فرمودند:

«یَا فُلَانُ! أَ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْکُمْ أَنْ یُؤْتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً، إِنَّ الَّذِی أَخْبَرَکَ بِهِ فُلَانٌ الْحَقُّ.»

(ای فلانی! آیا می خواهی برای هر کدام از شما نامه ای بفرستند، همانا آن چه فلانی به تو گفته است، صحیح می باشد.)

ولی او به حضرت عرض کرد: جانم فدای شما! همانا من دلم می خواست، این مطلب را از شما بشنوم. از این رو حضرت به او فرمودند:

ص: 56

«إِنَّ فُلَاناً إِمَامُکَ، وَ صَاحِبُکَ مِنْ بَعْدِی، یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ(علیه السلام)، فَلَا یَدَّعِیهَا فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ إِلَّا کَاذِبٌ مُفْتَرٍ.»

(همانا فلانی - یعنی حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر(علیه السلام)- بعد از من، امام، و صاحب اختیار تو می باشد، پس هیچ کسی بین من، و ایشان ادعای امامت نمی کند، مگر دروغ گوئی که افترا می زند.)

راوی می گوید: در این هنگام من به آن مرد کوفی، که زبان نبطی را خوب صحبت می کرد، و این زبان را می دانست، و صاحب قبالات بود، توجه نمودم. پس به من گفت: «ذرقه»(1)،

لذاحضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: «ذرقه» در زبان نبطی، یعنی: "تحویل بگیر"، بعد حضرت به من فرمودند: بله، تحویل بگیر. بعد از این جریان، ما از محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مرخص شدیم.(2)

شرح حال عبد اللّه أفطح

بعد از حضرت اسماعيل(علیه السلام)، در بین فرزندان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، عبد اللّه از دیگر برادران خود بزرگ تر بوده است. و عبد اللّه نزد پدرش حضرت امام صادق(علیه السلام)، هیچ منزلت و احترامی نداشت. چرا که او با پدر خود، در مورد مسائل اعتقادی، مخالفت می نمود. و حتّی می گويند: عبد اللّه در زمان حضرت امام صادق(علیه السلام)، با حشويه، که یکی از مذاهب اهل سنت می باشد، رفت و آمد داشت، و به مذهب مرجئه تمايل داشت.

عبد اللّه بعد از پدر خود ادعاى امامت نمود، و دلیلش نیز بر این مدعا این بود، که بزرگ تر از ما بقی برادرانش است. پس عده اى از اصحاب امام صادق(علیه السلام)از او تبعیت نمودند. ولی پس از آن كه ضعف ادعاى او را متوجه شدند، و قوّت امر، و دلائل، و نشانه های امامت حضرت امام

ص: 57


1- . مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)این کلمه را «ذرقه» نوشته، ولی در کتاب «بصائر الدرجات»، مرحوم صفار (قدس سره)آن را «زرقه» نگاشته، و مرحوم شیخ مفید (قدس سره)نیز در کتاب «اختصاص» آن را «درقه» دانسته است.
2- . اختصاص مفید، ص290؛ بصائر الدرجات، ج2، ص149؛ عنهما البحار، ج47، ص82؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص17.

کاظم(علیه السلام)را مشاهده نمودند، اکثر آن ها بازگشتند، و قائل به امامت برادر او، حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)شدند. و فقط تعداد بسیار اندکی از آن ها، بر اعتقاد خود باقى ماندند.

پیروان عبد اللّه، طایفه ای ملقب به "فطحیه" می باشند. چرا که عبد اللّه، "أفْتَح الرِجل" بود، یعنی پاهای پهن و بزرگی داشت.(1)

و برخی هم عبد اللّه را، "أفتح الرأس" دانسته اند، یعنی گفته اند سر پهن و بزرگی داشته است.(2)

و این خود دلیلی بر امام نبودن او می باشد، چرا که امام معصوم (علیه السلام)باید عاری از هرگونه عیب و نقصِ ظاهری و یا باطنی باشند. و بعضی گفته اند:آن ها را فطحیّه می گفتند، به سبب آن که داعی آن ها بر امامت عبد اللّه، مردی به نام عبد اللّه بن فطیح بوده است.(3)

عبد اللّه، در مدّت زمان اندکی پیروانی هم پیدا کرد، که یکی از آن ها زرارة بن أعین کوفی بود. ولی زرارة به مدینه رفت، و بعد از آن که با عبد اللّه ملاقات نمود، و از او چند سؤال فقهی پرسید، چون او را در نهایت جهل یافت، از قول به امامت او بازگشت.(4)

عبد اللّه فرزند پسری نداشت، و از او فقط یک دختر باقی ماند، که آن دختر هم صاحب فرزندی نشد، از این رو هیچ فرزندی برای او و دخترش ذکر نکرده اند.(5) و این نیز خود عاملی دیگری گردید، تا افرادی که به او گرویده بودند، و قائل به امامت او شده بودند، از اعتقاد خود بازگردند، و معتقد به امامت حضرت امام کاظم(علیه السلام)شوند. چراکه امام معصوم(علیه السلام)نباید عقیم، و یا بدون نسل باشد.

گفته شده: عبد اللّه افطح، هفتاد روز بعد از شهادت پدر خود، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) از دنیا رفت.(6) و همین امر نیز موجب شد، که پیروان او، از اعتقاد باطل خود بازگردند، و معتقد

ص: 58


1- . إرشاد مفید، ج2، ص210 .
2- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص241.
4- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
5- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
6- . فرق الشیعة، ص78.

به امامت، و زعامت حضرت امام کاظم(علیه السلام)گردند. قبر عبد اللّه در شهر بسطام، و در مقابل قبر علیّ بن عیسی بن آدم بسطامی معروف است.(1)

شرح حال إسحاق مؤتمن(علیه السلام)

کنیهٔ اسحاق بن جعفر(علیهما السلام)، "ابا محمّد"، و ملقب به "مؤتمن" بوده، و در عریض متولد شده است. صاحب کتاب «عمدة الطالب» دربارهٔ او نگاشته است:«کان أشبه الناس برسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)و أمه أمّ أخیه الکاظم(علیه السلام).»(2)

(اسحاق شبیه ترین مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، و مادرش، مادر برادرش امام کاظم(علیه السلام)می باشد.)

حضرت اسحاق(علیه السلام)مردى اهل فضل، و شايسته، و پارسا، و پرهيزكار بودند. کما این که ایشان محدّثی جلیل القدر بودند.(3) و علماء از ایشان احاديث، و آثار فراوانی را روايت كرده اند. و هرگاه ابن كاسب، که خود یکی از علماء بزرگ جهان اسلام می باشد، از ایشان حديثی را روایت مي كرد، مي گفت:

«براى من حديث كرد، ثقهٔ پسنديده، اسحاق بن جعفر(علیهما السلام).»

حضرت اسحاق(علیه السلام)که خود معتقد به امامت، و زعامت برادر بزرگوارشان، حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام)بودند، از پدر بزرگوار خود، احادیث، و روایات زیادی را، دربارۀ امامت حضرت امام کاظم(علیه السلام)نقل كرده اند.(4)

همسر اسحاق بن جعفر(علیهما السلام)، علیا مخدّره، حضرت نفیسه(علیها السلام)، دختر حسن بن زید بن حسن بن علیّ بن ابی طالب(علیهم السلام)می باشند، که ایشان به جلالت شأن معروف بوده است، و در

ص: 59


1- . تحفة الأزهار، ج2، 55.
2- . عمدة الطالب، ص229.
3- . عمدة الطالب، ص229.
4- . إرشاد مفید، ج2، ص211.

سال دویست و هشت هجری، در مصر وفات کردند، و در آنجا دفن گردیدند، و مردم مصر به ایشان اعتقاد تمامی دارند. و معروف است که دعا در نزد قبر ایشان مستجاب می شود، و شافعی از ایشان اخذ حدیث کرده است.(1)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)از سیّد مؤمن شبلنجی در کتاب «نور الأبصار» و شیخ محمّد صبّان در کتاب «أسعاف الراغبین» نقل کرده است: سیدهنفیسه(علیها السلام)، در سال صد و چهل و پنج هجری، در مکه متولد شدند، و در مدینه با عبادت و زهد، نشو و نما نمودند. ایشان روزها روزه می گرفتند، و شب ها به عبادت قیام می نمودند. و از آن جائی که صاحب مال بودند، به زمین گیر شدگان، و مریضان، و عموم مردم احسان می کردند، و سی مرتبه به حجّ مشرف شده بودند، که اکثر آن زیارت ها را پیاده رفته بودند.(2)

از زینت دختر یحیی، برادر زادهٔ حضرت نفیسه(علیها السلام)نقل شده است: من چهل سال به عمه ام، حضرت نفیسه(علیها السلام)خدمت کردم، ولی ندیدم که ایشان شب ها بخوابند، و روزها افطار نمایند، و پیوسته قائم اللّیل، و صائم النّهار بودند. لذا روزی به ایشان گفتم: با خودت مدارا نمی کنی؟ فرمود: چگونه با نفسم رِفق و مدارا کنم، و حال آن که در جلوی خود، عقباتی دارم، که آن ها را کسی به جز فائزون، نمی توانند طی کنند.(3)

جناب نفیسه(علیها السلام)از شوهر خود اسحاق(علیه السلام)، دو فرزند به نام های: قاسم و امّ کلثوم آوردند. که از آن ها فرزندی نماند. ایشان وقتی با شوهرشان به زیارت حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام) مشرف شدند، در راه بازگشت به مصر تشریف آوردند، و در خانه ای منزل فرمودند. و از آنجائی که اهل مصر به آن مخدره، عقیدهٔ زیادی داشتند، از ایشان خواهش نمودند در آنجا توقف نمایند، و در طول آن مدّت مردم به زیارت ایشان مشرف می شدند، و از حضرتش برکات فراوانی می دیدند. لذا به درخواست مردم، ایشان در مصر ماندند، تا آن که در آنجا وفات کردند.(4)

ص: 60


1- . منتهی الآمال، ج2، ص243.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص243.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص243.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص243.

آن مخدره با دست مبارک خود، برای خودشان قبری کنده بودند، و پیوسته در آن قبر داخل می شدند، و نماز می خواندند، و قرآن تلاوت می کردند، تا آن که شش هزار ختم قرآن، در آن قبر تلاوت نمودند. حضرت نفیسه(علیها السلام)در ماه رمضان سال دویست و هشت هجری قمری در مصر از دنیا رفتند، در حالی که در وقت احتضار، و هنگام وفات روزه بودند، و چون اطرافیان از ایشان خواستند که افطار نمایند، فرمودند:«واعجبا! تا به حال سی سال است، که از خداوند متعال مسئلت می کنم، که با حالت روزه از دنیا بروم، و اکنون که روزه هستم، افطار کنم!»

سپس شروع به خواندن سورهٔ انعام کردند، و چون به آیهٔ مبارکهٔ (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِم(1)) رسیدند، وفات کردند. وقتی ایشان از دنیا رفتند، مردم روستاها و شهرها جمع شدند، و شمع های بسیار در آن شب روشن کردند، و صدای گریه از هر خانه ای در مصر شنیده می شد. و غصه و حزن بر اهل مصر بزرگ شد، و بر بدن آن مخدره، به جمعیتی که مثل آن دیده نشده بود، نماز خواندند. به طوری که بیابان، پر از جمعیت شد. و بعد ایشان را در همان قبری که خودشان، با دستان مبارکشان حفر کرده بودند، دفن نمودند.(2)

بعد از وفات حضرت نفیسه(علیها السلام)، شوهر ایشان، حضرت اسحاق مؤتمن(علیه السلام)می خواستند بدن مبارکشان را به مدینه معظمه منتقل کنند، و در قبرستان بقیع دفن نمایدند. ولی اهل مصر از ایشان درخواست کردند، که آن مخدره را برای تبرک، و تیمن در مصر بگذارند. امّا مع الوصف جناب اسحاق(علیه السلام)راضی نمی شدند. تا آن که در خواب حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را ملاقات کردند، و حضرت به ایشان فرمودند:

«با اهل مصر در مورد نفیسه معارضه مکن، همانا به برکت ایشان، بر مردم مصر رحمت نازل می شود.»

ص: 61


1- . سورهٔ انعام، آیهٔ 127.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص243.

از آن مخدرهٔ بزرگوار، کرامات و معجزات بسیاری نقل شده است، و کتابی در کرامات، و آثار، و نشانه های نیک، و کارهای پسندیدهٔ ایشان، به نام «مآثر النّفیسة» نوشته شده است.(1)

شرح حال محمّد دیباج

محمّد را به جهت حسن، و جمال، و بهاء، و کمالش "دیباج" می گفتند.(2) او مردى شجاع، و سخاوتمند بود. و همیشهٔ اوقات، يك روز روزه بود، و يك روز افطار مي كرد. ولی او نیز مانند زيديه اعتقاد داشت، كه امام كسى است كه با شمشير خروج كند. و از همسرش خديجه دختر عبد اللّه بن الحسين روايت شده است:

«محمّد هیچ روزی، از نزد ما با جامه ای از خانه بيرون نمی رفت، مگر این که وقتی بر می گشت آن را به مستمندان پوشانده بود. و هر روز گوسفندی را برای مهمانان خود ذبح می کرد.»

او در سال صد و نود و نه هجری، بر علیه مأمون عبّاسی، در مكه خروج كرد. و زيديه و جاروديه از او تبعیت کردند. پس در آن هنگام عيسى جلودى، از طرف مأمون، برای جنگ با او خارج شد، و لشكر محمّد را پراكنده نمود، و او را دستگير کرده، به نزد مأمون فرستاد. چون محمّد، نزد مأمون رسيد، مأمون او را گرامى داشت، و او را نزدیک خود نشاند، و جايزۀ نيكوئى به او داد. از این رو او پیش مأمون عبّاسی در خراسان ماند. محمّد دیباج هرگاه نزد مأمون مي رفت، پسر عموهايش او را همراهی می نمودند، و مأمون کارهائى را از او تحمل مي كرد، كه سلطان از رعيت خود تحمل نمي كرد.

محمّد دیباج در زمان مأمون در خراسان از دنيا رفت، و مأمون براى برداشتن جنازه او، از قصر خود بيرون آمد. و هنگامی که در بين راه به جنازه او برخورد کرد، و چشمش به تابوت او افتاد، از اسبش پياده شد، و خود را ميان دو چوب آخر تابوت رساند. مأمون همچنان ميان آن دو

ص: 62


1- . منتهی الآمال، ج2، ص244.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص244.

چوب پیاده راه می رفت، تا اين كه تابوت را بر زمين قرار دادند. پس وقتی تابوت را بر زمین گذاشتند، مأمون جلو ايستاده، و بر او نماز خواند. سپس بدن او را برداشت، و به كنار قبر آورد، و خود مأمون در ميان قبر رفت، و همچنان در قبر بود، تا اين كه خشت روى آن چيدند. سپس مأمون از قبر او بيرون آمده، و بالاى قبرش ايستاد، تا كار دفن او تمام شد.(1)خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، از شیخ أقدمِ أقدس، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از حضرت عبد العظیم بن عبد اللّه حسنی از جدّش علیّ بن حسن بن زید بن الحسن بن علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)روایت کرده است: عبد اللّه بن محمّد بن جعفر، از پدرش، از جدّش امام جعفر صادق (علیه السلام)روایت کرده است:

امام محمّد باقر(علیه السلام)اولاد خود را جمع کردند، در حالی که عموی ایشان، زید بن علیّ(علیه السلام)نیز در بین ایشان بودند، آن گاه برای آن ها کتابی به خط حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)، و املاء حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بیرون آوردند، که در آن، حدیث لوح آسمانی، "هذا کِتابٌ مِنَ اللّهِ العَزیزِ العَلیمِ" تا آخر نوشته شده بود، که در آن تصریح به نام اوصیاء پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)شده، و در آخر روایت آمده است، حضرت عبدالعظیم فرمودند:

«عجب، و تمام عجب از محمّد بن جعفر، و خروج او است، با آن که حدیث لوح را از پدرش شنیده، و خودش آن را حکایت کرده است.»(2)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)از کتاب «تاریخ قم» نقل کرده است: محمّد دیباج، در وقتی که مأمون، در سال دویست و سه هجری به طرف عراق می رفت، در جرجان وفات نمود. پس مأمون بر او نماز خواند، و او را در جرجان دفن کرد.(3)

ص: 63


1- . إرشاد مفید، ج2، ص211.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص245.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص245.

شرح حال علیّ عریضی(علیه السلام)

یکی ديگر از فرزندان حضرت امام صادق(علیه السلام)، حضرت علىّ بن جعفر(علیهما السلام)می باشند، و کنیهٔ ایشان أبو الحسن است، و معروف به علیّ عُریضی می باشند. وعریض دهی بوده، که چهل میل از مدینه منوره فاصله داشته است. حضرت علىّ بن جعفر(علیهما السلام)فرزندان بسیاری داشتند، که به آن ها «عریضّیون» می گویند.(1) و با فاطمه کبری(علیها السلام)، دختر محمّد بن عبد اللّه باهر بن امام زین العابدین(علیه السلام)ازدواج نموده اند.(2)

ایشان از كسانى هستند كه روایات فراوانی را نقل كرده اند.

حضرت علىّ بن جعفر(علیهما السلام)راه و روش استواری داشتند، و بسیار بزرگوار، و پارسا بودند، و فضل فوق العاده ای داشتند، و همیشه ملازم رکاب برادر بزرگوار خود، حضرت امام کاظم(علیه السلام) بودند. و روایات بسیارى را از آن حضرت نقل كرده اند.(3)

بنابر آن چه مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نقل کرده است: حضرت علیّ بن جعفر(علیهما السلام)تا زمان حضرت امام هادی(علیه السلام)را درک نموده اند.(4) و با توجه به کبر سنی که داشتند، همیشه نسبت به حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)و حضرت امام هادی(علیه السلام)تواضع خاصی می نمودند. به نحوی که حتّی برخی از شاگردانشان به ایشان اعتراض می نمودند. ولی ایشان پاسخ تندی به آن ها می دادند، و بدون آن که به حرف های آن ها توجهی نمایند، به همگی می فرمودند: "ساکت باشید".(5)

چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از محمّد بن حسن بن عمار نقل نموده است:

من در مدینه منوره در محضر حضرت علیّ بن جعفر بن محمّد(علیهم السلام)نشسته بودم، در حالی که دو سال بود، که شاگرد ایشان بودم. و جناب علیّ بن جعفر(علیهما السلام)، هر چه از برادر بزرگوارشان، حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)شنیده بودند را برای من می فرمودند، و من نیز می نوشتم. در یکی از روزها به ناگاه حضرت ابو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا - حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)- وارد مسجد حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شدند.

ص: 64


1- . منتهی الآمال، ج2، ص247.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص247.
3- . إرشاد مفید، ج2، ص214.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص246.
5- . منتهی الآمال، ج2، ص246.

«فَوَثَبَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ، فَقَبَّلَ یَدَهُ وَ عَظَّمَهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): یَا عَمِّ! اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ، فَقَالَ: یَا سَیِّدِی! کَیْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ. فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَی مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یُوَبِّخُونَهُ وَ یَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِیهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالَ: اسْکُتُوا إِذَا کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَی لِحْیَتِهِ لَمْ یُؤَهِّلْ هَذِةِ الشَّیْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَی وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ أُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ، بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ.»(1)

(پس حضرت علیّ بن جعفر(علیهما السلام)بدون رداء و کفش، و با پای برهنه از جا پریدند، و دست ایشان را بوسیدند، و به ایشان بسیار احترام کردند. پس در آن هنگام حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)به ایشان فرمودند: بنشینید ای عمو جان! خدا شما را رحمت کند. حضرت علیّ بن جعفر(علیهما السلام)عرض کردند: ای آقای من! چطور بنشینم، در حالی که شما ایستاده اید؟ از این رو هنگامی که علیّ بن جعفر(علیهما السلام)به مکان خود بازگشتند، اصحابشان ایشان را سرزنش کردند و گفتند: شما عموی پدر ایشان هستید، و نسبت به ایشان این گونه عمل می کنید، و خود را خوار می نمائید؟ علیّ بن جعفر(علیهما السلام)به آن ها فرمودند: ساکت باشید! و در حالی که محاسن خود را به دست گرفته بودند، فرمودند: وقتی خداوند عزّ و جلّ مرا با این محاسن، شایسته امامت نمی داند، و این جوان را شایسته مقام امامت می داند، و ایشان را در این مقام قرار می دهد، چگونه من منکر مقام ایشان شوم؟ به خدا پناه می برم، از آن چه شما می گوئید، بلکه من بندهٔ ایشان هستم.)

حسین بن موسی بن جعفر(علیهم السلام)می گوید: در مدینه خدمت حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)بودم، و جناب علیّ بن جعفر(علیهما السلام) نیز حضور داشتند. پس هنگامی که طبیب نزدیک آمد، تا رگ حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)را فصد کند. حضرتعلیّ بن جعفر(علیهما السلام)از جای خودشان حرکت کردند، و به حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)عرض نمودند:

ص: 65


1- . الکافی، ج1، ص322.

«یَا سَیِّدِی! یَبْدَأُنِی لِتَکُونَ حِدَّةُ الْحَدِیدِ بِیَّ قَبْلَکَ.»

(مولای من! اجازه بفرمایید ابتدا مرا فصد کند، تا تیزی، و زهر آهن قبل از شما در من اثر کند.)

من عرض کردم: گوارا باد شما را این عقیده، پس طبیب قبل از حضرت جواد الأئمه(علیه السلام)، رگ حضرت علیّ بن جعفر(علیهما السلام)را زد.

«ثُمَّ أَرَادَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام)النُّهُوضَ، فَقَامَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ(علیهما السلام)، فَسَوَّی لَهُ نَعْلَیْهِ حَتَّی یَلْبَسَهُمَا.»(1)

(سپس وقتی حضرت جواد(علیه السلام)قصد داشتند برخیزند، ناگاه علیّ بن جعفر(علیهما السلام) ایستاد، و کفش های حضرت را جفت نمود، تا ایشان بپوشند.)

آغاز امامت حضرت صادق (علیه السلام)

اشاره

با شهادت حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)در سال صد و چهارده هجری قمری،(2)

وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به امامت کبری، و ولایت عظمی رسیدند. و اولی الأمری به ایشان منتقل گشت. مرحوم شیخ مفید (قدس سره)فرموده است:

وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در بین برادران خود، خلیفه پدر بزرگوارشان حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، و وصیّ و قائم به امر امامت، بعد از آنحضرت بودند. و از همهٔ برادران خود در فضل، مبرّزتر بودند، و به تصریح عام و خاص، قدر ایشان عظیم تر، و جلالتشان بیشتر از برادرانشان بود.

و آن قدر مردم از علوم آن حضرت نقل کرده اند، که همه جا را فراگرفته، نام ایشان در تمام شهرها منتشر شده است. و از احدی از علماءِ اهل بیت(علیهم السلام)، به اندازه ای که از ایشان روایت نقل شده، از هیچ شخص دیگری نقل نشده است.

ص: 66


1- . اختيار معرفة الرجال، ج2، ص729؛ بحارالانوار، ج50، ص104.
2- . جلاء العیون، ص865.

همانا اصحاب حدیث، نام های راویان مورد اطمینان، و ثقه ای را که از ایشان روایت می نمایند را با توجه به اختلاف نظری که در آراء آن ها وجود دارد را جمع کرده اند. و متوجه شده اند که آن ها چهار هزار نفر می باشند. و آن قدر دلائل واضح، و آشکاری بر امامت آن حضرت وجود دارد، که دل ها را روشن نموده، و زبان مخالفین را برای طعنه زدن در شبهات بسته است.(1)

به هر ترتیب، تعیین هر پیامبر، و یا امامی، فقط از جانب خداوند متعال صورت می گیرد. و به عقیدهٔ شیعه، در تعیین پیامبر، و یا امام، حتّی حضرات انبیاء عظام(علیهم السلام)، من جمله حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)نیز نقشی ندارند. و این امر بر عهدهٔ ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی می باشد. و در این بین، هر امام، و یا پیامبری، فقط امام، یا پیامبر بعد از خود را، به امر خداوند متعال، به مردم معرفی می نماید.

به همین خاطر، از طرف حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و دیگر اهل بیت(علیهم السلام)، روایاتی در مورد امامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به نحو خاص، و یا همهٔ ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)به نحو عام، به دست ما رسیده است. که در برخی از آن روایات، تصریح به نام همهٔ امامان معصوم(علیهم السلام)، و در بعضی از آن ها، تصریح به نام یک نفر از آن بزرگواران، من جمله حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، شده است.

به هر تقدیر، علاوه بر علم، و صفات پسندیده، و بی بدیل حضرت امام صادق(علیه السلام)، که هر کس آن ها را می دید، یقین به امامت حضرت می نمود. روایات بسیاری وجود دارد، که در آن ها، تصریح به امامت ایشان، بعد از پدر بزرگوارشان، حضرت امام محمّدباقر(علیه السلام)شده است. و از بین آن روایات، روایاتی از وجود نازنین، حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، برای ما، در این مورد روایت شده است.

تصریح خاتم الأنبیاء(علیه السلام)به امامت حضرت صادق(علیه السلام)

همان گونه که نگاشته شد، روایات بسیاری وجود دارد، که در آن ها به نام دوازده امام، از لسان مبارک حضرت خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)تصریح شده است. که این تصریح ها، سال ها قبل از ولادت

ص: 67


1- . ارشاد، ج2، ص179.

آن بزرگواران، همهٔ تردیدها را دربارهٔ امامت ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)برطرف می کند. چنانچه در کتاب ارزشمند «کمال الدّین و تمام النعمة» نیز از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل شده است: هنگامی که خداوند بر پیامبرش، حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، آیهٔ شریفهٔ: (یا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرّسُولَ وَ أوُلیِ الأَمرِ مِنکُم(1)؛ ای اهل ایمان! فرمان خداوند و رسول و اولی الأمری که از خود شما می باشند را اطاعت کنید) را نازل فرمود، من عرض کردم:

«یَا رَسُولَ اَللَّهِ! عَرَفْنَا اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُوا اَلْأَمْرِ اَلَّذِینَ قَرَنَ اَللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ؟ فَقَالَ(علیه السلام): هُمُ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ! وَ أَئِمَّةُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی، أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ، وَ اَلْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، اَلْمَعْرُوفُ فِی اَلتَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ، وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ! فَاِذَا لَقِیتَهُ فَاقْرَئَهُ مِنِّی اَلسَّلاَمَ، ثُمَّ اَلصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ اَلْحَسَنُ بْنِ عَلِیٍّ، ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّةُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ اِبْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، ذَاکَ اَلَّذِی یَفْتَحُ اَللَّهُ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی یَدَیْهِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، ذَاکَ اَلَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ غَیْبَةً لاَ یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی اَلْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلاَّ مَنِ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ.»(ای رسول خدا! ما خداوند و رسولش را می شناسیم، ولی اولوا الامری که خداوند متعال، اطاعت از آن ها را، چونان اطاعت از شما قرار داده است، چه کسانی می باشند. حضرت فرمودند: ای جابر! آن ها جانشین های من می باشند، و امام مسلمان ها بعد از من هستند. و اوّلین آن ها علیّ بن أبی طالب است، سپس حسن و حسین، و بعد علیّ بن حسین، و بعد محمّد بن علیّ که در تورات معروف به باقر می باشد. و به زودی ای جابر! تو ایشان را درک می کنی، هرگاه ایشان را ملاقات کردی، سلام مرا به ایشان برسان. سپس صادق، جعفر بن محمّد، و بعد موسی بن جعفر، و بعد علیّ بن موسی، سپس محمّد بن علیّ، و بعد علیّ بن محمّد، سپس

ص: 68


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 59.

حسن بن علیّ، سپس کسی که نام و کنیه اش، نام و کنیه من است. و حجّت خداوند در زمین، و بهترین بازمانده الهی، در بین بندگان خداوند می باشد. که ایشان فرزند حسن بن علیّ هستند. ایشان کسی می باشند، که خداوند متعال مشرق و مغرب زمین را به دستشان بگشاید. ایشان کسی هستند، که از شیعیان و اولیاء خود غایب گردند، غیبتی که بر عقیدهٔ به امامت ایشان، باقی نماند، مگر کسی که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده است.)

جابر نقل نموده: عرض کردم: یا رسول اللَّه! آیا دوستان ایشان، در عصر غیبتشان، از وجود آن حضرت سود می برند؟ حضرت فرمودند:

«إِی، وَ اَلَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ إِنَّهُمْ یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِهِ وَ یَنْتَفِعُونَ بِوِلاَیَتِهِ فِی غَیْبَتِهِ کَانْتِفَاعِ اَلنَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابُ، یَا جَابِرُ! هَذَا مِنْ مَکْنُونِ سِرِّ اَللَّهِ، وَ مَخْزُونِ عِلْمِهِ، فَاکْتُمْهُ إِلاَّ عَنْ أَهْلِهِ.»(1)

(آری، قسم به خداوندی که مرا به نبوّت مبعوث فرمود، آن ها از نور وجود ایشان کسب نور می نمایند، و از ولایت ایشان سود می برند، همان گونه که مردم ازخورشید، گرچه در پشت ابر پنهان باشد، سود می برند. ای جابر! این سرّ مکنون خداوند، و علم مخزون او است، پس آن را از غیر اهلش مخفی نما.)

و همچنین صاحب کتاب «ینابیع المودة» که از علماء اهل سنت نیز می باشد، از أبو المؤيد موفق بن أحمد الخوارزمي، به سند خودش، از أبي سليمان، در این باره روایت نموده است: شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می فرمودند: در شب معراج، خداوند متعال به من وحی فرمود:

ای محمّد! نظر کردم به سوی اهل زمین، و تو را از میان آن ها برگزیدم، و نامی از نام های خودم را برای تو جدا کردم. و در جایی از من یاد نشود، مگر این که از تو نیز با من یاد شود. من محمود هستم، و تو محمّد هستی. سپس در مرتبه دوّم به اهل زمین نظر کردم، و از بین آن ها، علیّ را برگزیدم، و او را با یکی از نام های خودم، نامیدم.

ص: 69


1- . متن و ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ج1، ص475.

ای محمّد! تو، و علیّ، و فاطمه، و حسن، و حسین، و امامان از اولاد حسین را از نور خودم آفریدم، و ولایت شما را بر آسمان ها و زمین ها عرضه نمودم، پس هر کس قبول کرد، نزد من از مؤمنین می باشد، و هر کس انکار نمود، نزد من از کافران است.

«یَا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِی عَبَدَنِی حَتَّی یَنْقَطِعَ أوَ یَصِیرَ کَالشَّنِّ الْبَالِی، ثُمَّ جَاْءَنِي جَاحِداً لِوَلَایَتِکُمْ مَا غَفَرْتُ لَهُ.»

(ای محمّد! اگر بنده ای از بندگانم مرا عبادت کند، تا از پا افتد - یعنی از شدّت عبادت از دنیا برود - یا مانند مَشك خشكي شود - یعنی از شدّت عبادت پوست و استخوان گردد - سپس با انکار ولايت شما بر من وارد شود، من او را نمي آمرزم.)

در این هنگام خداوند متعال به من فرمود: ای محمّد! می خواهی ایشان را ببینی؟ عرض کردم: بله، خداوند متعال خطاب فرمود:

«اُنْظُرْ إلی یَمِینِ الْعَرْشِ، فَنَظَرْتُ، فَإذاً عَلِیّ، وَ فَاطِمَة، وَ الْحَسَنُ، وَ الْحُسَینُ، وَ عَلِیّ بْنُ الْحُسَینِ، وَ مُحَمَّدُ ابْنُ عَلِیّ، وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، وَعَلیّ بْن مُوسی، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیّ، وَ عَلِیّ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیّ وَ مُحَمَّدٌ الْمَهْدی بْنُ الْحَسَنِ کأَنَّهُ کوْکبٌ دُرّی بَيْنَهُم.»

(به طرف راست عرش نگاه کن، چون نظر کردم، ناگهان علیّ و فاطمه و حسن و حسین و علیّ بن حسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و حسن بن علیّ و محمّد مهدی بن حسن که در بین آن ها چون ستارهٔ درخشان بود را دیدم.)

آن گاه از طرف خداوند متعال به من خطاب رسید:

ص: 70

«یا مُحَمَّدُ! هؤُلاءِ حُجَجِی عَلی عِبَادِی وَ هُمْ أوْصِیاءُکَ، وَ المَهْدِي مِنْهُم، الثَائِر مِنْ قَاتِلِ عِتْرَتكَ، وَ عِزَّتِي وَ جَلالِي إنُّهُ المُنْتَقِم مِنْ أعْدَائِي وَ المُمِدّ لِأوليائِي.»(1)

(اي محمّد! اين بزرگواران حجّت هاي من بر بندگانم هستند، و اوصياء و جانشينان تو می باشند، و مهدي در بین آن ها منتقم عترت تو است. به عزّت و جلالم سوگند او انتقام گيرنده از دشمنان من، و ادامه دهندهٔ اولیاء من می باشد.)

همان گونه که در این روایت، که در مآخذ اهل سنت نقل شده است، ملاحظه می فرمائید، به نام همهٔ ائمه اطهار(علیهم السلام)، از وجود نازنین حضرت علیّ(علیه السلام)، تا یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(علیه السلام)، از زبان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)تصریح شده است. و این امر اختصاص به حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)ندارد. و در بین اخبار، روایاتی وجود دارد، که حضرت زهرا(علیها السلام)نیز تصریح به نام مبارک ائمه اطهار(علیهم السلام)نموده اند.

تصریح حضرت زهرا(علیها السلام)به امامت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از ابو بصیر، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت کرده، که حضرت فرمودند: پدرم به جابر بن عبد اللّه انصاری فرمودند: من با تو کاری دارم. چه وقتی برای تو راحت است، که با تو تنها باشم، و از تو دربارهٔ آن سؤال کنم؟ جابر عرض کرد: هر زمانی که شما دوست داشته باشید. لذا حضرت روزی با او خلوت کردند، و به او فرمودند: ای جابر! از لوحی که در دست مادرم، حضرت فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدی به من خبر بده. و دربارۀ آن چه مادرم، از نوشتۀ آن لوح به تو فرمودند، برای من بگو. جابر عرض کرد:

خدا را گواه می گیرم که در آن أیّامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در قید حیات بودند، من برای تبریک ولادت امام حسین(علیه السلام)، به نزد مادرتان، حضرت فاطمه(علیها السلام)رفته بودم، که در دست مبارکشان لوحی سبز رنگ دیدم، که گمان کردم از زمرّد است. و در آن نوشته ای سفید، مانند رنگ خورشید

ص: 71


1- . ینابیع المودة، ج3، ص380.

دیدم. پس به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما! ای دختر رسول خدا! این لوح چیست؟ حضرت فرمودند:

«هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَی رَسُولِهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)، فِیهِ اسْمُ أَبِی وَ اسْمُ بَعْلِی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِی وَ أَعْطَانِیهِ أَبِی لِیُبَشِّرَنِی بِذَلِکَ.»

(این لوحی است که خداوند به رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم)هدیه کرده است. در آن نام پدرم، نام همسرم، اسم دو پسرم، و نام اوصیائی که از فرزندان من هستند، وجود دارد. و پدرم آن را برای بشارت، به نام آن ها به من عنایت فرموده است.)

جابر گفت: آن گاه مادر شما حضرت فاطمه(علیها السلام)آن را به من دادند. پس من آن را خواندم، و بعد از آن نسخه برداری نمودم. حضرت امام صادق(علیه السلام)در ادامه می فرمایند: پدرم امام باقر(علیه السلام)به او فرمودند: ای جابر! آیا می توانی آن را به من نشانی دهی؟ عرض کرد: بله. آن گاه پدرم با او به خانهٔ جابر رفتند. و او ورقی از پوست بیرونآورد. پس پدرم، قبل از آن که به نوشتهٔ جابر نگاه کنند، فرمودند: ای جابر! به نوشته ات نگاه کن، تا من برای تو بخوانم. پس جابر به نسخۀ خودش نگاه می کرد، و پدرم حرف به حرف، بدون هر تفاوتی آن را خواندند. آن گاه جابر عرض کرد: خدا را شاهد می گیرم، که من نوشته، و محتویات لوح را، همین طور که شما فرمودید، دیدم، که در آن نوشته بود:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این نامه ای از طرف خداوند عزیز، و حکیم، به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، پیامبر او، و نور او، و فرستادهٔ او، و واسطهٔ بین او، و مخلوقات او، و راهنمایش می باشد. که آن را جبرئیل، از نزد پروردگار دو جهان، نازل فرموده است. ای محمّد! نام های مرا بزرگ بدار، و شکر نعمت هایم را بجا آور، و موهبت های مرا انکار نکن. همانا من خداوندی هستم، که به غیر از من، خدائی برای پرستش نیست. من درهم کوبندۀ جباران، چیره کنندۀ مظلومین، و جزا دهندۀ روز قیامت هستم. من خداوندی هستم که به غیر از من معبودی نیست. همانا هر کس، جز به احسان من امیدوار

ص: 72

باشد، یا جز از عدالت من بترسد، او را عذابی می کنم، که کسی را در دو عالم، چنان عذابی نکرده باشم. پس بندگی مرا کن، و به من توکّل نما.

«إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً، فَأُکْمِلَتْ أَیَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً، وَ إِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الْأَنْبِیَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَی الْأَوْصِیَاءِ، وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ وَ سِبْطَیْکَ حَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ أَبِیهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خَازِنَ وَحْیِی، وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِیَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَ أُعَاقِبُ، أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ، وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِی وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتِی. سَیَهْلِکُ الْمُرْتَابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَی جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِی أَشْیَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ، أُتِیحَتْ بَعْدَهُ مُوسَی فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ حِنْدِسٌ،لِأَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لَا یَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِی لَا تَخْفَی، وَ أَنَّ أَوْلِیَائِی یُسْقَوْنَ بِالْکَأْسِ الْأَوْفَی، مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ، فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی، وَ مَنْ غَیَّرَ آیَةً مِنْ کِتَابِی، فَقَدِ افْتَرَی عَلَیَّ، وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَی عَبْدِی وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی فِی عَلِیٍّ، وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ، وَ أَمْتَحِنُهُ بِالاضْطِلَاعِ بِهَا، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ، یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَةِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَی جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ، وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وَارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِی، وَ مَوْضِعُ سِرِّی، وَ حُجَّتِی عَلَی خَلْقِی، لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ، إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی،

ص: 73

وَ أَمِینِی عَلَی وَحْیِی، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَی سَبِیلِی، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ، وَ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَی، وَ بَهَاءُ عِیسَی، وَ صَبْرُ أَیُّوبَ، فَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ، وَ تُتَهَادَی رُءُوسُهُمْ، کَمَا تُتَهَادَی رُءُوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ، وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ، وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنَّهُ فِی نِسَائِهِمْ، أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْیَاءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أَدْفَعُ الْآصَارَ وَ الْأَغْلَالَ، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.»(1)

(من پیامبری را مبعوث نکردم، که روزگارش کامل شده، و مدّتش پایان یافته باشد، مگر این که برای او، وصیّ قرار دادم. من تو را بر انبیاء، و وصیّ تو را بر اوصیاء، برتری دادم. و تو را با دو شیرزاده، و دو نوه ات، حسن و حسین گرامی داشتم. پس حسن را بعد از به پایان رسیدن روزگار پدرش، معدن دانشم قرار دادم، و حسین را خزانه داروحی خود ساختم. او را به شهادت گرامی داشتم، و پایان کارش را به سعادت تمام نمودم. پس او افضل ترین فردی است که به شهادت رسیده، و والاترین درجهٔ شهداء را دارد. کلمۀ کامل - یعنی معارف - خودم را همراه او نهادم، و حجّت رسایم را نزد او قرار دادم. به سبب خاندان او، پاداش و کیفر می دهم. اوّلین عترت او علیّ، پیشوای عبادت کنندگان، و زینت اولیاء گذشتۀ من است. و فرزندش محمّد، که شبیه جدّ ستوده اش می باشد، شکافندۀ علم من، و معدن حکمت من است. و جعفر که شکّ کنندگان در او، زود هلاک می شوند، و انکار کنندهٔ او، مانند کسی است، که مرا انکار نماید. سخن و وعدهٔ پایدار من است، که جایگاه جعفر را گرامی می دارم، و او را نسبت به پیروان، و یاران، و دوستانش شادمان می کنم. و پس از او، موسی است. که فتنه ای کور، و بس تاریک، در زمان او فراگیر خواهد شد؛ زیرا رشتهٔ واجبات من

ص: 74


1- . الکافی، ج1، ص527.

قطع نمی شود، و حجّت من مخفی نخواهد ماند. و همانا اولیاء من با جامی لبالب سیراب می گردند. کسی که یکی از آن ها را انکار نماید، همانا نعمت مرا انکار کرده است. و کسی که یک آیه، از کتاب من را تغییر دهد، پس همانا به من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده، و دوست، و برگزیده ام موسی، وای بر افترا زنان و منکرين علىّ، ولیّ و یاور من، و کسی که بارهای نبوّت را بر شانهٔ او می گذارم، و او را به وسیلهٔ انجام دادن آن بار نبوّت امتحان می نمایم. او را شیطان صفتی گردنکش می کشد. در شهری که بندۀ صالح - یعنی ذو القرنین - آن را بنا نموده، و در کنار بدترین آفریدگانم - یعنی هارون - دفن می شود. وعده من ثابت شده، که او را به وجود پسرش محمّد، و جانشین پس از او، و وارث علمش، مسرور می سازم. او معدن علم من، و محل راز من، و حجّت من بر مخلوقات من است. بنده ای به او ایمان نمی آورد، مگر آن که بهشت را جایگاهش قرار می دهم، و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش، که همگی مستوجب آتش هستند، می پذیرم. و عاقبت کار پسرش علىّ را، که ولیّ و یاور من، و گواه در بین آفریدگان من، و امین بر وحی مناست را ختم به سعادت می نمانم. و حسن را، که دعوت کننده به راه من، و خزانه دار علم من می باشد را، از او به وجود می آورم. و کامل می نمایم این رشته امامت را، به پسر او «م ح م د»، که رحمت برای جهانیان می باشد. او کمال موسی، و شکوه عیسی، و شکیبایی ایوب را دارد. پس در زمان غیبت او، دوستان من خوار می شوند، و سرهای آن ها هدیه داده می شود، همان گونه که سرهای ترک ها، و دیلمی ها (کافران) هدیه داده می شود، پس آنان کشته، و سوزانده می شوند، در حالی که ترسان، و بيمناك، و هراسان می باشند. زمین از خون آنان رنگین می شود، و ناله و واویلا در میان زنان آن ها بلند می گردد، آن ها دوستان حقیقی من هستند. به وسیلهٔ آنان، هر آشوب سخت، و تاريك را بر طرف می کنم. و به سبب آن ها، زلزله ها، و سنگینی ها،

ص: 75

و زنجیرها را دفع می نمایم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنان باد، و تنها آن ها هدایت شدگان می باشند.)

تصریح امام باقر(علیه السلام)به امامت حضرت صادق(علیه السلام)

شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)روایت نموده است: هنگامی که زمان احتضار، و شهادت حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)فرارسید، فرزند خود، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را طلب نمودند، تا به ایشان وصیّت نمایند، از این رو زید بن علیّ، برادرِ حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، به ایشان عرض کرد:

«لَوِ امْتَثَلْتَ فِی تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(علیهما السلام)لَرَجَوْتُ أَنْ لَا تَکُونَ أَتَیْتَ مُنْکَراً، فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا الْحُسَنِ! إِنَّ الْأَمَانَاتِ لَیْسَتْ بِالْمِثَالِ، وَ لَا الْعُهُودُ بِالرُّسُومِ، وَ إِنَّمَا هِیَ أُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ.»(1)(اگر در مورد من، به روش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)رفتار مى كردید، به گمانم، كار بدى نبود - يعنى اگر بعد از خود، مرا امام مى كردید، خوب بود. همان طور كه بعد از امام حسن(علیه السلام)، برادر ایشان، حضرت امام حسين(علیه السلام)به امامت رسيدند - لذا حضرت به او فرمودند: اى أبو الحسن! امانات الهى از روى قياس كردن، و تشبيه نمودن افراد، به يك ديگر صورت نمى گيرد. و اوامر او، بستگى به شباهت ها ندارد، اين ها مسائلى است، كه قبل از ميلاد حجّت های خدا مشخّص شده است.)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، در مورد تصریح حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، به امامت حضرت امام صادق(علیه السلام)نگاشته است: حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)علناً به امامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وصیّت کردند، و آشکارا ایشان را به امامت منصوب فرمودند. سپس شیخ مفید (قدس سره)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت نموده است:

ص: 76


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص76؛ عنه البحار، ج47، ص12.

«لَمَّا حَضَرَتْ أَبِیَ الْوَفَاةُ، قَالَ: یَا جَعْفَرُ! أُوصِیکَ بِأَصْحَابِی خَیْراً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، وَ اللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ یَکُونُ فِی الْمِصْرِ فَلَا یَسْأَلُ أَحَداً.»(1)

(هنگامی که زمان احتضار پدرم، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)شد، فرمودند: ای جعفر! به شما وصیّت می کنم، که نسبت به اصحاب من خوش رفتار باشید. عرض کردم: فدای شما شوم، به خدا سوگند آن ها را به مقامی از علم می رسانم، که هر مردی از آن ها، در هر شهری که باشد، محتاج به سؤال از هیچ کس نباشد.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «کفایة الأثر»، از محمّد بن مسلم روایت نموده است: خدمت حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)بودم، که پسر بزرگوارشان حضرتجعفر(علیه السلام)وارد شدند، در حالی که بر سر، گیسوانی داشتند، و در دست، عصائی، که با آن بازی می کردند. پس حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، ایشان را در آغوش گرفتند، سپس فرمودند: پدر و مادرم فدای شما، بازی نکنید، بعد به من فرمودند:

«یَا مُحَمَّدُ! هَذَا إِمَامُکَ بَعْدِی، فَاقْتَدِ بِهِ، وَ اقْتَبِسْ مِنْ عِلْمِهِ، وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَهُوَ الصَّادِقُ الَّذِی وَصَفَهُ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)، إِنَّ شِیعَتَهُ مَنْصُورُونَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَعْدَاؤُهُ مَلْعُونُونَ عَلَی لِسَانِ کُلِّ نَبِیٍّ.»

(ای محمّد! ایشان پیشوای تو، بعد از من هستند، پس به ایشان اقتدا نما، و از علم ایشان استفاده کن. به خدا قسم ایشان همان صادقی می باشند، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ایشان را برای ما توصیف فرموده اند: که همانا شیعیان ایشان، در دنیا و آخرت پیروز هستند. و دشمنان ایشان، به زبان همهٔ پیامبران لعنت شده اند.)

پس در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از شنیدن این سخنانِ پدر بزرگوار خود لبخند زدند، و صورت مبارکشان قرمز شد. پس حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)متوجه من شدند، و به من

ص: 77


1- . الکافی، ج1، ص306؛ ارشاد مفید، ج2، ص180؛ عنه البحار، ج47، ص12.

فرمودند: از جعفر(علیه السلام)سؤال کن. لذا من به حضرت امام صادق(علیه السلام)عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! خنده از کجا می باشد؟ امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«یَا مُحَمَّدُ! الْعَقْلُ مِنَ الْقَلْبِ، وَ الْحُزْنُ مِنَ الْکَبِدِ، وَ النَّفَسُ مِنَ الرِّئَةِ، وَ الضَّحِکُ مِنَ الطِّحَالِ، فَقُمْتُ، وَ قَبَّلْتُ رَأْسَهُ.»(1)

(ای محمّد! عقل از دل است، و اندوه از کبد می باشد، و نفس از ریه، و خنده از طحال است. پس در این هنگام برخاستم، و پیشانی حضرت را بوسیدم.)و همچنین دربارهٔ تصریح امام محمّد باقر(علیه السلام)، به امامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در روایت دیگری، از کتاب «کفایه الأثر» نقل نموده است: همام بن نافع گفته است: حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)روزی به اصحاب خود فرمودند:

«إِذَا افْتَقَدْتُمُونِی فَاقْتَدُوا بِهَذَا، فَهُوَ الْإِمَامُ، وَ الْخَلِیفَهُ بَعْدِی، وَ أَشَارَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام).»(2)

(وقتی مرا از دست دادید، از ایشان پیروی نمائید، چرا که ایشان امام، و خلیفه بعد از من هستند، و به حضرت امام صادق(علیه السلام)اشاره کردند.)

حدیث حبابهٔ والبیه دربارهٔ امامت حضرت صادق(علیه السلام)

بسیاری از بزرگان، و علماء شیعه، از عبد الکریم بن عمرو خثعمیّ روایت کرده اند: حبابهٔ والبیّه(3) گفته است: من حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)را در شرطة الخمیس،(4) در حالی که تازیانه ای

ص: 78


1- . کفایه الأثر، ص253؛ عنه البحار، ج47، ص15.
2- . کفایه الأثر، ص254؛ عنه البحار، ج47، ص15.
3- . حبابه، زنی از اهالی والبیه، که در یمن قرار دارد، بوده است.
4- . شرطة الخمیس: پعنی پیش قراولان لشکر، و چون لشکر از پنج قسمتِ مقدّمه، ساقه، میمنه، میسره، و قلب، تشکیل می شود، به آن خمیس می گویند. و یا برای آن که از غنیمت ها خُمس پرداخت می نمودند، این نام بر آن اطلاق شده است. و شاید منظور از شرطة الخمیس، «دژبانی» باشد.

در دست داشتند، که دو سر داشت، و با آن، به کسانی که مار آبی، و مارماهی، و ماهی های بدون فلس، و ماهی های مرده را می فروختند، می زدند. و به آن ها می فرمودند: ای فروشندگان مسخ شدگان بنی اسرائیل، و لشکر بنی مروان!

پس در آن هنگام، فُرات بن أحْنَف، نزد حضرت ایستاد، و عرض کرد: ای امیر المؤمنین! لشکر بنی مروان چه کسانی هستند؟ حضرت به او فرمودند: مردمی بودند، که ریش های خود را می تراشیدند، و سبیل های خود را تاب می دادند، پس آن ها مسخ شدند. حبابهٔ والبیه در ادامه می گوید: من سخنرانی ندیدم، که بهتر از حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)صحبت کند.پس بعد از این ماجرا، به دنبال حضرت علیّ(علیه السلام)رفتم، و دائم ایشان را همراهی می کردم، تا آن که ایشان در صحن مسجد نشستند. در این هنگام به حضرت عرض کردم: ای امیر المؤمنین! خداوند شما را رحمت کند، نشانه و علامت امامت چیست؟ حضرت به من فرمودند:

«ایْتِینِی بِتِلْکِ الْحَصَاةِ - وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی حَصَاةٍ - فَأَتَیْتُهُ بِهَا، فَطَبَعَ لِی فِیهَا بِخَاتَمِهِ، ثُمَّ قَالَ لِی: یَا حَبَابَةُ! إِذَا ادَّعَی مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ یَطْبَعَ کَمَا رَأَیْتِ، فَاعْلَمِی أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، وَ الْإِمَامُ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ شَیْءٌ یُرِیدُهُ.»

(آن ریگ را به من بده - و با دست خود به سنگی اشاره کردند - پس آن را به ایشان دادم، و با انگشتر خود برای من، بر آن مهر زدند، سپس به من فرمودند: ای حبابه! هرگاه شخصی ادّعای امامت نمود، در صورتی که قادر بود، همان گونه که دیدی، سنگ تو را مهر نماید، پس بدان که او امامی است، که اطاعتش واجب می باشد، و هر چیزی را که امام اراده نماید، از او پنهان نخواهد ماند.)

حبابهٔ والبیه می گوید: سپس از نزد حضرت برگشتم، تا آن که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)از دنیا رفتند، پس در آن زمان، خدمت حضرت امام حسن(علیه السلام)رفتم، در حالی که ایشان در جایگاه حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)نشسته بودند، و مردم از ایشان سؤال می کردند، همین که حضرت مرا دیدند، به من فرمودند: ای حبابهٔ والبیه! عرض کردم: بله، ای مولای من! فرمودند:

ص: 79

«هَاتِی مَا مَعَکِ، قَالَتْ: فَأَعْطَیْتُهُ الْحَصَاةَ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا، کَمَا طَبَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام).»

(آن چه همراهت هست را به من بده، حبابه می گوید: آن ریگ را به حضرت دادم، پس همان گونه که امیر المؤمنین(علیه السلام)آن را مهر کرده بودند، ایشان نیز آن را برای من مهر نمودند.)حبابه والبیه می گوید: سپس خدمت حضرت امام حسین(علیه السلام)رفتم، در حالی که حضرت در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودند. در آن هنگام مرا به نزدیک خود فراخواند، و خوش آمد گفتند، و بعد به من فرمودند:

«إِنَّ فِی الدَّلَالَةِ دَلِیلاً عَلَی مَا تُرِیدِینَ، أَ فَتُرِیدِینَ دَلَالَةَ الْإِمَامَةِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، یَا سَیِّدِی! فَقَالَ: هَاتِی مَا مَعَکِ، فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا.»

(همانا در این علامت، نشانه ای بر خواسته تو وجود دارد، آیا نشانهٔ شناخت امامت را می خواهی؟ عرض کردم: بله، ای مولای من! پس فرمودند: آن چه همراهت هست را بیاور، لذا آن ریگ را به ایشان دادم، پس برای من بر آن مهر زدند.)

حبابه والبیه می گوید: سپس خدمت حضرت امام زین العابدین، علیّ بن الحسین(علیه السلام)رفتم، در حالی که دیگر پیر و ناتوان شده بودم، و در آن زمان، صد و سیزده سال از عمر من می گذشت. در آن هنگام، حضرت امام سجّاد(علیه السلام)را در حال رکوع و سجود مشاهده نمودم، و دیدم ایشان مشغول عبادت می باشند.

«فَیَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَیَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَیَّ شَبَابِی. قَالَتْ: فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی! کَمْ مَضَی مِنَ الدُّنْیَا وَ کَمْ بَقِیَ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا مَضَی، فَنَعَمْ، وَ أَمَّا مَا بَقِیَ، فَلَا.»

(پس من از رسیدن به نشانهٔ امامت مأیوس شده بودم، که ناگاه حضرت با انگشت سبّابهٔ خود به من اشاره فرمودند، و دوباره جوانی من برگشت، حبابه والبیه می گوید:

ص: 80

عرض کردم: ای مولای من! از عمر دنیا چقدر گذشته است، و چقدر باقی می باشد؟ فرمودند: آن چه گذشته است، بله، ولی آن چه باقی مانده، نه.)

حبابه والبیه می گوید: سپس حضرت امام سجّاد(علیه السلام)به من فرمودند: آن چه همراهت هست را به من بده، پس آن ریگ را به حضرت دادم، و ایشان نیز برای من بر آن مهر زدند، سپس خدمت أبو جعفر، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)رفتم، پس ایشان هم برای من آن را مهر نمودند. بعد نزد أبا عبد اللّه، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم،پس ایشان هم آن را برای من مهر نمودند. سپس محضر حضرت أبا الحسن، موسی بن جعفر(علیه السلام)رسیدم، ایشان نیز آن را برای من مهر نمودند. بعد نزد حضرت امام رضا(علیه السلام)رفتم، و ایشان هم آن ریگ را برای من مهر نمودند. راوی این روایت می گوید: حبابه والبیّه، بعد از آن که خدمت حضرت امام رضا(علیه السلام)رسید، چنانچه عبد اللَّه بن هشام نقل کرده است، نه ماه در قید حیات بود.(1)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در توضیح عبارت: «إِنَّ فِی الدَّلَالَةِ دَلِیلاً عَلَی مَا تُرِیدِینَ؛ همانا در این علامت، دلیلی برای خواسته تو وجود دارد» در این روایت شریف، فرموده است:

«إن فی الدلالة لعل المعنی أن ما رأیت من الدلالة من أبی و أخی تکفی لعلمک بإمامتی، لنصهم علی. أو أن فیما جعله اللّه دلیلاً علی إمامتی من المعجزات و البراهین ما یوجب علمک بإمامتی. أو أن فی دلالتی إیاک علی ما فی ضمیرک دلالة علی الإمامة.»(2)

(همانا شاید معنایش این باشد، آن علامتی که از پدر و برادرم دیدی، برای این که به امامت من یقین پیدا کنی، کافی است. چون آن ها من را برای امامت بعد از خود تعیین کرده اند. یا معنایش این است: معجزات و دلیل های زیادی خداوند برای

ص: 81


1- . ترجمه کمال الدّین، ج 2، ص332؛ عنه البحار، ج25، ص175؛ با اندکی اختلاف الثاقب فی المناقب، ص140؛ و إعلام الوری، ص217؛ و کشف الغمة، ج2، ص328؛ و الکافی، ج1، ص346؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص464.
2- . بحارالأنوار، ج25، ص178.

امامت من قرار داده، که به وسیلهٔ آن ها به امامت من یقین پیدا کنی. یا معنایش این می باشد: این که من از نیّت تو خبر دادم، خود نشانهٔ امامت من است.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در ادامه، در توضیح عبارت: «أَمَّا مَا مَضَی، فَنَعَمْ، وَ أَمَّا مَا بَقِیَ، فَلَا» در این روایت شریف، نگاشته است:«قوله(علیه السلام)أمّا ما مضی فنعم، أی: لنا علم به، و أمّا ما بقی، فلیس لنا به علم. أو أمّا ما مضی، فنبینه لک. فعلی الثانی، فسره(علیه السلام)لها و لم تنقل. و علی الأوّل، یحتمل البیان، و عدمه للمصلحة.»(1)

(فرمایش امام(علیه السلام)که فرمودند: امّا آن چه گذشته است، بله، یعنی: ما آن را می دانیم. امّا آن چه باقی مانده، [نه،] یعنی: ما آن را نمی دانیم. یا این که بگوییم: مقصود حضرت از آن چه گذشته این است که: آن را برای تو می گوییم. به هر تقدیر بنابر معنای دوّم، امام(علیه السلام)جواب سؤال را به حبابه فرموده اند، ولی او نقل نکرده است. و بنابر معنای اوّل، احتمال دارد امام(علیه السلام)سؤال حبابه را بیان کرده باشند، و همچنین احتمال دارد که به خاطر مصلحتی بیان نکرده باشند.)

به هر صورت، همان گونه که از این روایت شریف دانسته می شود، اگر حبابهٔ والبیه، در اوائل دورانِ امامت حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)خدمت حضرت رسیده باشد، کما این که به نظر می رسد این چنین بوده باشد، باید او حدود دویست و سی و پنج سال یا بیشتر، عُمر کرده باشد. و اگر فرض کنیم که حبابهٔ والبیه در اواخر عمر شریف حضرت امام سجّاد(علیه السلام)، خدمت حضرت رسیده باشد، و در اوائل دورانِ امامت حضرت امام رضا(علیه السلام)نیز محضر حضرت را درک کرده باشد، باید عُمر جبابهٔ والبیه، در هنگام وفات، به بیشتر از دویست سال رسیده باشد.(2)

ص: 82


1- . بحارالأنوار، ج25، ص178.
2- . بحارالأنوار، ج25، ص178.

شفاء یافتن حبابهٔ والبیه به دعای امام صادق(علیه السلام)

در کتاب «طب الأئمه»، از داوود رقی نقل شده است: خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) بودم، که حبابهٔ والبیه، آن زن نیکوکار وارد شد. و از حضرت چند سؤال،در مورد مسائل حرام و حلال پرسید. به نحوی که ما از سؤال های نیکوی او تعجب کردیم. در این هنگام، حضرت امام صادق(علیه السلام)به ما فرمودند:

«أَ رَأَیْتُمْ مَسَائِلَ أَحْسَنَ مِنْ مَسَائِلِ حَبَابَةَ الْوَالِبِیَّةِ؟»

(آیا سؤال هایی نیکوتر از سؤالات حبابهٔ والبیه دیده بودید؟)

عرض کردیم: فدای شما شویم! همانا این سؤال ها، چشم ها و قلوب ما را روشن نمود. راوی می گوید: در این هنگام اشک های حبابهٔ والبیه جاری شد. لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمودند: چه رخ داده، که می بینم اشک تو جاری شده است؟ عرض کرد: به بیماری بدی مبتلا شده ام، که انبیاء و اولیاء نیز به آن مبتلا می شوند. ولی خویشاوندان من می گویند:

«قَدْ أَصَابَتْهَا الْخَبِیثَةُ، وَ لَوْ کَانَ صَاحِبُهَا کَمَا قَالَتْ مَفْرُوضَ الطَّاعَةِ، لَدَعَا لَهَا، فَکَانَ اللَّهُ تَعَالَی یُذْهِبُ عَنْهَا.»

(همانا حبابه بیماری بدی گرفته است، و اگر امام او، همان گونه که می گوید، واجب الاطاعت می باشد، برای او دعا کند، تا خداوند متعال بیماری را از او دور نماید.)

حبابهٔ والبیه در ادامهٔ صحبت هایش، خدمت وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)، عرض کرد:

«وَ أَنَا وَ اللَّهِ سُرِرْتُ بِذَلِکَ وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ تَمْحِیصٌ وَ کَفَّارَاتٌ وَ أَنَّهُ دَاءُ الصَّالِحِینَ.»

(گرچه من به خدا قسم، به این خاطر مسرور هستم، و می دانم این بیماری آزمایش، و کفاره گناه می باشد، و همانا این درد، بیماری نیکوکاران است [یعنی موجب ترفیع درجهٔ صالحین می باشد].)

ص: 83

پس در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: جلو بیا، می گویند: به بیماری بدی مبتلا شده ای؟ عرض کرد: بله، ای فرزند رسول اللَّه! راوی می گوید:«فَحَرَّکَ الصَّادِقُ(علیه السلام)شَفَتَیْهِ بِشَیْءٍ مَا أَدْرِی أَیُّ دُعَاءٍ کَانَ، فَقَالَ: ادْخُلِی دَارَ النِّسَاءِ حَتَّی تَنْظُرِینَ إِلَی جَسَدِکِ. قَالَ: فَدَخَلَتْ، فَکَشَفَتْ عَنْ ثِیَابِهَا، ثُمَّ قَامَتْ، وَ لَمْ یَبْقَ فِی صَدْرِهَا وَ لَا فِی جَسَدِهَا شَیْءٌ. فَقَالَ(علیه السلام): اذْهَبِی الْآنَ إِلَیْهِمْ، وَ قُولِی لَهُمْ: هَذَا الَّذِی یُتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِإِمَامَتِهِ.»(1)

(در این هنگام، امام صادق(علیه السلام)لب های خود را برای خواندن دعائی حرکت دادند، که متوجه نشدم چه دعایی بود. بعد فرمودند: داخل اطاق زن ها برو تا به بدن تو نگاه کنند. راوی می گوید: پس داخل شد، و لباس های خود را کنار زد، بدنش را نشان داد، سپس برخاست، در حالی که هیچ بیماری در سینه و بدنش باقی نمانده بود. پس حضرت فرمودند: هم اکنون نزدِ نزدیکان خود برو، و به آن ها بگو: این کار را همان کسی انجام داد، که با اعتقاد به امامت او، به خداوند متعال تقرب می جویند.)

مکارم اخلاق حضرت امام صادق(علیه السلام)

وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، که چونان جدّ بزرگوارشان حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم)، تمام کنندهٔ مکارم اخلاق، و مستجمع همهٔ زیبائی ها، و صفات پسندیده بودند. وقتی از حضرت، دربارهٔ مکارم اخلاق سؤال شد، ایشان فرمودند:

«إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ كَانَ عَاقِلاً، عَالِماً، فَهِماً، فَقِيهاً، حَلِيماً، مُدَارِياً، صَبُوراً، صَدُوقاً، وَفِيّاً.»

ص: 84


1- . طب الأئمه(علیهم السلام)، ص103؛ عنه البحار، ج47، ص121؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص6.

(ما اهل بیت کسی که خردمند، و دانا، و با فهم، و فقیه، و بردبار، و اهل مدارا، و شکیبا، و راست گو، و وفادار است را دوست داریم.)

همانا خداوند متعال، پیامبران(علیهم السلام)را با مکارم اخلاق ممتاز ساخته است. پس هر کس دارای مکارم اخلاق بود، خدا را شکر نماید، و هر کس از مکارم اخلاق بی نصیب بود، باید با تزرع به پیشگاه خداوند متعال، مکارم اخلاق را از او بخواهد. از حضرت پرسیده شد، که مکارم اخلاق کدام است؟ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«اَلْوَرَعُ، وَ اَلْقَنَاعَةُ، وَ اَلصَّبْرُ، وَ اَلشُّکْرُ، وَ اَلْحِلْمُ، وَ اَلْحَیَاءُ، وَ اَلسَّخَاءُ، وَ اَلشَّجَاعَةُ، وَ اَلْغَیْرَةُ، وَ صِدْقُ اَلْحَدِیثِ، وَ اَلْبِرُّ، وَ أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ، وَ اَلْیَقِینُ، وَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ، وَ اَلْمُرُوَّةُ.»(1)

(پرهیزگاری، و قناعت، و صبر، و سپاس گزاری، و حلم، و حیا، و سخاوتمندی، و شجاعت، و غیرت، و راست گفتاری، و نیکوکاری، و برگرداندن امانت، و یقین، و نیک خویی، و مردانگی.)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در روایت دیگری می فرمایند: مکارم اخلاق، و خصلت های نیک، یکی بسته به دیگری می باشد، خداوند آن ها را به هر کسی که خود بخواهد، عنایت می کند. از این رو ممکن است، مکارم اخلاق در مردی باشد، ولی در فرزند او وجود نداشته باشد. و یا در بنده ای باشد، امّا در مولایش وجود نداشته باشد. و مکارم اخلاق عبارتند از:

«صِدْقُ الحَدیثِ، و صِدْقُ النّاسِ، و إعْطاءُ السّائلِ، و المُکافَأةُ بالصَّنائعِ، و أداءُ الأمانَةِ، و صِلَةُ الرَّحِمِ، و التّودُّدُ إلی الجارِ و الصّاحبِ، و قِرَی الضَّیفِ، و رأسُهنَّ الحیاءُ.»(2)

ص: 85


1- . متن و ترجمه تحف العقول، ص663 و 664.
2- . أمالی طوسی، ج1، ص668.

(راست گویی، صداقت با مردم، عطا کردن به درخواست کننده، جبران کردن خوبی ها، امانت داری، صله رحم، مهربانی با همسایه و یار، میهمان نوازی، و در رأس همه این ها شرم است.)

زهد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)

اشاره

من جمله از مکارم اخلاق حضرت صادق(علیه السلام)، زهد ایشان در دنیا می باشد. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)از محمّد بن علیّ نقل کرده است: سفیان ثوری(1)

در مسجد الحرام از کنار حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عبور می کرد، که ناگاه دید حضرت امام صادق(علیه السلام)، لباس های گران بهائی پوشیده اند، از این رو با خود گفت: به خدا سوگند نزد ایشان می روم، و ایشان را به خاطر پوشیدن لباس های گران بها سرزنش می کنم. لذا نزدیک حضرت رفت، و به حضرت صادق (علیه السلام)عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! هیچ گاه حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و حضرت علیّ(علیه السلام)، و هیچ یک از پدران شما(علیهم السلام)، چنین لباس های گران بهائی را نمی پوشیدند. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)فِی زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ وَ کَانَ یَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اقْتِدَارِهِ وَ إِنَّ الدُّنْیَا بَعْدَ ذَلِکَ أَرْخَتْ عَزَالِیَهَا، فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا، ثُمَّ تَلَا: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ(2)).»

(رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در زمان فقر و تنگدستی شدیدی زندگی می نمودند، لذا مطابق همان فقر و استطاعت خود، زندگی می کردند. ولیبه درستی که بعد از آن نعمت های دنیا فراوان شد، از این رو شایسته ترین مردم، به نعمت های دنیا، نیکوکارترین آن ها

ص: 86


1- . سفیان ثوری: شیخ ابو عبد اللّه، سفیان بن سعید بن مسروق بن حبیب صوفی کوفی معروف به سفیان الثوری. که هیچ کدام از علماء مذهب امامیه او را موثق، و اهل صلاح، و رستگاری، و محبّت ثابت، و متابعت از حضرات معصومین(علیهم السلام) ندانسته اند، بلکه مرحوم علامهٔ حلی (قدس سره)تصریح کرده، که او در زمرهٔ اصحاب طایفهٔ امامیه نیست. (روضات الجنات، ج4، ص61).
2- . سورهٔ اعراف، آیهٔ 32.

می باشند. سپس حضرت صادق(علیه السلام)این آیه را تلاوت فرمودند: «[ای پیامبر] بگو: چه کسی زینت، و رزق های پاکیزه ای را که خداوند، برای بندگان خود خلق نموده را، [برای شما] حرام کرده است».)

ای سفیان ثوری! ما از همهٔ مردم، به نعمت هائی که خداوند عطا فرموده، سزاوارتر هستیم. آن چه تو از لباس من می بینی، همانا آن را برای مردم پوشیده ام، (که مردم گمان نگنند من نیازمند هستم). سپس دست سفیان ثوری را گرفتند، و به طرف خود کشیدند، بعد لباس روئی خود را کنار زدند، و لباس خشنی را که زیر آن لباس گران قیمت، بر پوست بدن مبارکشان بود را بیرون آوردند. و فرمودند:

«این لباس که خشن است را برای خودم پوشیده ام، و آن لباس گران قیمت، که دیدی را برای مردم پوشیده ام.»

سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، لباس سفیان ثوری را که روی آن زبر و درشت، و زیر آن لباس نرمی بود را کنار زدند، و به او فرمودند:

«تو این لباس روئی، که خشن می باشد را، برای مردم پوشیده ای، و آن لباس زیری، که نرم است را، برای خوش آمدِ نفس خودت پوشیده ای.»(1)

البته چنین نبوده، که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، همیشه اوقات لباس گران بها، و فاخر به تن نمایند. و به این صورت لباس پوشیدن، اختصاص به برخی از موارد داشته است. کما این که در عصر ما نیز، آن لباس که در مجالس مهم به تن می کنیم، با لباس کار، و یا با لباسی که در اوقات معمول سال می پوشیم، فرق دارد. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی(قدس سره)، از فضل بن کثیر مدائنی، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت نموده است:

یکی از اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)، خدمت ایشان رسید، و دید حضرت پیراهنی یقه دار پوشیده اند، که یقهٔ آن وصله شده است. از این رو با دقّت به آن نگاه می کرد. لذا حضرت به او

ص: 87


1- . الکافی، ج6، ص442؛ عنه البحار، ج47، ص360؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص62.

فرمودند: چرا نگاه می کنی؟ عرض کرد: به وصلهٔ پیراهن شما نگاه می کنم. امام به او فرمودند: آن کتاب را بردار، و آن چه در آن نوشته شده را بخوان. و در آن هنگام کتابی در مقابل، یا نزدیک آن مرد بود. پس آن مرد نگاه نمود، و دید در نوشته است:

«لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ، وَ لَا مَالَ لِمَنْ لَا تَقْدِیرَ لَهُ، وَ لَا جَدِیدَ لِمَنْ لَا خَلَقَ لَهُ.»(1)

(کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد. و کسی که در خرج نمودن، اندازه و حساب و کتاب را رعایت نمی کند، ثروتی ندارد. و کسی که لباس کهنه ندارد، لباس نو ندارد.)

روش بحث نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام)

نحوه بحث، و گفتگو کردن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، با دیگران، خاصه با دشمنان خود، و منکران خداوند تبارک و تعالی، از دیگر مکارم اخلاق، و صفات پسندیدهٔ ایشان می باشد. مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «توحید مفضل» روایت نموده: مفضل بن عمر گفته است: هنگامی که سخنان واهیِ ابن ابی العجاء را، دربارهٔ انکار خداوند متعال شنیدم، از شدّت خشم، و غضب، کنترل خودم را از دست دادم، و خطاب به او گفتم:

«ای دشمن خدا! در دین خدا ملحد شدی، و پروردگاری را انکار کردی، که تو را در نیکوترین ترکیبی آفریده است. و تو را به تمام ترین صورتی، صورتبخشیده است. و تو را در احوال مختلفه گردانیده، تا به این حد رسانده است. اگر در نفس خود تفکّر نمائی، و به حس خود رجوع نمائی، هر آینه خواهی یافت، که دلایل پروردگاری، و آثار صنعت باری تعالی شأنه، در تو قائم است.

ص: 88


1- . الکافی، ج6، ص460؛ عنه البحار، ج47، ص45.

و شواهد وجود، و قدرت، و براهین علم، و حکمت خداوند متعال، در تو واضح و لایح می باشد.»

در این هنگام، ابن أبی العوجاء به من گفت: ای مرد! اگر تو از متکلّمین هستی، با تو چونان متکلّمین صحبت می کنم، آن گاه اگر توانستی بر ما حجّت را تمام کنی، ما از تو پیروی می کنیم. و اگر از متکلّمین نیستی، با تو صحبت کردن، سودی ندارد.

«إِنْ کُنْتَ مِنْ أَصْحَابِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، فَمَا هَکَذَا یُخَاطِبُنَا، وَ لَا بِمِثْلِ دَلِیلِکَ یُجَادِلُنَا، وَ لَقَدْ سَمِعَ مِنْ کَلَامِنَا أَکْثَرَ مِمَّا سَمِعْتَ، فَمَا أَفْحَشَ فِی خِطَابِنَا، وَ لَا تَعَدَّی فِی جَوَابِنَا، وَ إِنَّهُ لَلْحَلِیمُ الرَّزِینُ، الْعَاقِلُ الرَّصِینُ، لَا یَعْتَرِیهِ خُرْقٌ، وَ لَا طَیْشٌ، وَ لَا نَزَقٌ، وَ یَسْمَعُ کَلَامَنَا، وَ یُصْغِی إِلَیْنَا، وَ یَسْتَعْرِفُ حُجَّتَنَا، حَتَّی اسْتَفْرَغْنَا مَا عِنْدَنَا، وَ ظَنَنَّا أَنَّا قَدْ قَطَعْنَاهُ، أَدْحَضَ حُجَّتَنَا بِکَلَامٍ یَسِیرٍ، وَ خِطَابٍ قَصِیرٍ یُلْزِمُنَا بِهِ الْحُجَّةَ، وَ یَقْطَعُ الْعُذْرَ، وَ لَا نَسْتَطِیعُ لِجَوَابِهِ رَدّاً، فَإِنْ کُنْتَ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَخَاطِبْنَا بِمِثْلِ خِطَابِهِ.»(1)

(و اگر از اصحاب جعفر بن محمّد صادق(علیه السلام)هستی، او خود با ما چنین مخاطبه نمی کند، و به این نوع دلیل با ما مجادله نمی نماید، و از سخنان ما زیاده از آن چه تو شنیدی، مکرر شنیده است، و در خطاب ما دشنام نداده، و در جواب ما، او از اندازهٔ سخن به در نرفته، و او صاحب حلم و وقار، و صاحب عقل و متانت است. او را حماقت، و غضب، و سفاهت از جا به در نمی آورد. سخنان مارا گوش می دهد، و حجّت های ما را می شنود، تا آن که ما آن چه در خاطر داریم، می گوئیم، و گمان می کنیم که حجّت خود را بر او تمام کردیم، آن گاه حجّت های ما را به اندک سخنی

ص: 89


1- . توحید مفضل، ص41 و 42؛ عنه البحار، ج3، ص58.

باطل می کند، و حجّت را بر ما، به مختصرترین کلامی تمام می کند، و نمی توانیم سخنان او را جواب دهیم، اگر تو از اصحاب او هستی، مانند او، با ما صحبت نما.)

عفو نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام)

عفو، و بخشش نمودن های وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از دیگر مکارم اخلاق ایشان می باشد. کما این که مرحوم طبرسی (قدس سره)، در کتاب ارزشمند «مشکاة الانوار»، از حماد لحّام نقل کرده است: مردی خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)رسید، و محضر حضرت عرض کرد: همانا فلانی، که پسر عموی شما است، نام شما را در مجلسی که من نیز در آن حاضر بودم، برد. و در آن مجلس به شما ناسزا گفت، و از شما بدگویی نمود.

در این هنگام، حضرت به کنیز خود فرمودند: برای وضو آب حاضر نما، سپس حضرت وضو گرفتند، و مشغول نماز شدند. راوی می گوید: پس من با خودم گفتم: هم اکنون حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او نفرین خواهند کرد، ولی بعد از آن که حضرت دو رکعت نماز خواندند، مشغول دعا کردن به او شدند، و فرمودند:

«یَا رَبِّ! هُوَ حَقِّی قَدْ وَهَبْتُهُ، وَ أَنْتَ أَجْوَدُ مِنِّی وَ أَکْرَمُ، فَهَبْهُ لِی، وَ لَا تُؤَاخِذْهُ بِی، وَ لَا تُقَایِسْهُ، ثُمَّ رَقَّ، فَلَمْ یَزَلْ یَدْعُو، فَجَعَلْت أَتَعَجَّبُ.»(1)

(پروردگارا! این حقّ من بود، که همانا او را بخشیدم، و تو از من بخشنده تر و گرامی تر هستی، پس او را به خاطر من ببخش، و به خاطر من او را مؤاخذه نکن، و به جهتاين عمل، او را عقوبت نفرما، سپس گریه کردند، و پيوسته بر اين دعا پافشارى می كردند، تا جائی که من از این ماجرا در شگفت شدم.)

ص: 90


1- . مشکاة الأنوار، ص380؛ عنه البحار، ج80، ص385.

موعظه نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام)

نحوهٔ موعظه کردن حضرت امام صادق(علیه السلام)، از دیگر مکارم اخلاق ایشان می باشد. ابن جوزی، که یکی از بزرگان اهل سنّت است، در کتاب «تذکرة الخواص» نگاشته است: از مکارم اخلاق حضرت صادق(علیه السلام)، آن چیزی می باشد، که زمخشری در کتاب «ربیع الأبرار» از شقرانی، یکی از آزاد کرده های حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل کرده، و گفته است:

در أیّامی که منصور دوانیقی به مردم عطا و جایزه می داد، من کسی را نداشتم، که برایم نزد منصور دوانیقی شفاعت کند، و برای من هم جایزه بگیرد. از این رو متحیر درب خانهٔ جعفر بن محمّد(علیهما السلام)رفتم، و در آنجا ایستاده بودم، که ناگاه دیدم ایشان آمدند، پس حاجت خود را به آن حضرت عرض کردم، از این رو ایشان، داخل خانهٔ منصور دوانیقی شدند، و بیرون آمدند، در حالی که برای من، از او عطائی گرفته بودند، و در آستین لباس خود قرار داده بودند. پس وقتی عطای مرا دادند، به من فرمودند:

«اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ، وَ اِنَّهُ مِنْکَ اَحْسَنُ، لِمَکانِکَ مِنّا، وَ إِنَّ القبيحَ مِنْ كلِّ أحَدٍ قَبيحٌ، و إنَّهُ مِنْك أَقْبَحُ، لِمَکانِکَ مِنّا.»

( همانا خوبی از هر کسی که باشد، خوب است، ولی از تو نیکوتر می باشد، به دلیل منزلتی که تو نسبت به ما داری. و همانا کار بد و قبیح، از هر شخصی بد است، ولی از تو بدتر می باشد، به دلیل منزلت و مکانی که تو نسبت به ما داری.)و این فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او، برای این بود، که شقرانی شراب می خورد. پس این از مکارم اخلاق آن حضرت بود، که او را با گشاده روئی مورد عنایت قرار دهند، و حاجتش را برآورده نمایند، با این که علم به حال او داشتند، و می دانستند او شراب می خورد، و او را به این صورت، و با کنایه موعظه فرمودند، بدون این که تصریح به عمل زشت او نمایند، و این از اخلاق انبیاء(علیهم السلام)می باشد، که دیگران را با کنایه موعظه می نمایند.(1)

ص: 91


1- . تذکرة الخواص، ج2، ص452.

و همچنین دربارهٔ موعظه نمودن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به افراد، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «عیون اخبار الرضا(علیه السلام)»، از حضرت امام رضا(علیه السلام)، از وجود نازنین پدر بزرگوارشان، حضرت امام کاظم(علیه السلام)روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روزی از حال یکی از یاران خود، که به مجلس حاضر نشده بود، سؤال نمودند، اطرافیان عرض کردند: بیمار است، از این رو امام به عیادت او رفتند. وقتی حضرت کنار بستر او نشستند، در حالی که او را به شدّت ناراحت یافتند، به او فرمودند:

«أَحْسِنْ ظَنَّکَ بِاللَّهِ»

(گمان خود را دربارهٔ خداوند خوب نما)

عرض کرد: امّا گمان من به خداوند دربارهٔ خودم خوب است، ولی غصّهٔ من برای دخترانم می باشد، که مرا غیر فکر و غم آنان چیز دیگری بی تاب نکرده است. امام صادق(علیه السلام)فرمودند: از همان کسی که امید آن را داری، که حسنات تو را زیاد نماید، و گناهان تو را محو کند، به همان کس امید داشته باش، که امور زندگی فرزندانت را هم اصلاح نماید. آیا نمی دانی که حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند:

در شب معراج هنگامی که از سدره المنتهی می گذشتم، و به شاخه ها و ساق های آن رسیدم، دیدم میوه های آن چون پستان ها آویخته است. و از برخی از آن ها شیر می چکید، و از بعضی دیگر عسل، و از برخی روغن، و از بعضی آرد سفید، و از بعضی دیگر نی شکر، یا نخ، و الیاف، و ازبرخی سدر، یا دارچین، که گردی شیرین است، به طرف زمین می ریزد. پس من به فکر فرو رفتم، که این ها، که از این پستان ها بر زمین می ریزد، برای چه کسی است؟ و چه کسانی مستحقّ این گونه نعمت ها هستند؟ در آن هنگام، که جبرئیل نیز همراه من نبود، ناگاه صدائی برخاست، و پروردگار عزّ و جلّ به من خطاب فرمود:

ص: 92

«یَا مُحَمَّدُ! هَذِةِ أَنْبَتُّهَا مِنْ هَذَا الْمَکَانِ الْأَرْفَعِ، لِأَغْذُوَ مِنْهَا بَنَاتِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ أُمَّتِکَ، وَ بَنِیهِمْ. فَقُلْ لآبَاءِ الْبَنَاتِ: لَا تَضِیقَنَّ صُدُورُکُمْ عَلَی فَاقَتِهِنَّ، فَإِنِّی کَمَا خَلَقْتُهُنَّ أَرْزُقُهُنَّ.»(1)

(ای محمّد! این درخت را در مرتفع ترین مکان رویانیدم، تا دختران، و پسران مؤمنین از امّت تو را با آن إطعام کنم، و غذا بدهم. پس به پدران دختران بگو: به جهت فقر و تنگدستی دل نگران ایشان نباشید. زیرا من همان طور که آن ها را خلق کرده ام، همان گونه رزق آن ها را خواهم داد.)

رسیدگی امام صادق(علیه السلام)به فقراء

رفع حاجت نیازمندان، و درماندگان، از دیگر مکارم اخلاق حضرت امام صادق(علیه السلام)است. مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از معلی بن خنیس روایت کرده است: شبی که از آسمان واقعاً باران شدیدی می آمد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از خانه، به قصد سایه بان بنی ساعده، خارج شدند. پس من نیز حضرت را دنبال نمودم، که دیدم چیزی در راه، از دست حضرت افتاد، و به سبب تاریگی هوا گُم شد. لذا حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«بِسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ رُدَّهُ عَلَیْنَا.»

(به نام خدا، خداوندا! آن را به ما برگردان.)معلی بن خنیس می گوید: پس من نزد حضرت رفتم، و به ایشان سلام کردم. حضرت به من فرمودند: معلّی، عرض کردم: بله، جانم فدای شما شود! به من فرمودند: دستت را به زمین بکش، و هر چیزی پیدا کردی آن را به من برگردان. معلی بن خنیس می گوید: وقتی دست کشیدم، دیدم نانی روی زمین افتاده، پس آن چه پیدا کرده بودم را به ایشان تقدیم کردم، بعد دیدم همراه حضرت،

ص: 93


1- . بحارالانوار، ج18، ص352 و 353.

انبانی از نان می باشد. لذا عرض کردم: فدای شما شوم! اجازه بدهید به جای شما، من آن را حمل کنم. امّا حضرت فرمودند:

«لَا، أَنَا أَوْلَی بِهِ مِنْکَ، وَ لَکِنِ امْضِ مَعِی.»

(نه، من برای حمل آن سزاوارتر از تو هستم، ولی با من بیا.)

معلی بن خنیس می گوید: پس ما حرکت کردیم، تا به سایبان بنی ساعده رسیدیم. در آن هنگام ناگهان به گروهی رسیدیم، که همگی در خواب بودند. پس حضرت برای هر نفر از آن ها، یک، یا دو قرص نان، زیر لباسشان قرار می دادند، تا آن که به آخرین نفر آن ها رسیدیم، سپس از آنجا برگشتیم. پس من محضر حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! آیا این ها حقّ را می دانند، و امام خود را می شناسند؟ حضرت فرمودند:

«لَوْ عَرَفُوا لَوَاسَیْنَاهُمْ بِالدُّقَّةِ.»(1)

(اگر می شناختند و از شیعیان بودند، ما نمک غذایشان را هم می آوردیم.)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در توضیح عبارت: «لَوْ عَرَفُوا لَوَاسَیْناهُمْ بالدُّقَةِ» نوشته است:

«فقیر گوید، که در کتاب «کلمهٔ طیّبه» این عبارت از خبر، به این نحو معنی شده، و فرموده: اگر حقّ را می شناختند، هر آینه با ایشان به نمک غذایشان نیزمواسات می کردیم، یعنی: در هر چه داشتیم، تا نمک غذا هم، ایشان را شریک می کردیم.»(2)

ص: 94


1- . بحارالأنوار، ج47، ص20.
2- . با قدری ویرایش منتهی الآمال، ج2، ص193.

و همچنین مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، در روایت دیگری، دربارهٔ مکارم اخلاق حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از ابو جعفر خثعمی روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)کیسه زری به من دادند، و به من فرمودند:

«ادْفَعْهَا إِلَی رَجُلٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ، وَ لَا تُعْلِمْهُ أَنِّی أَعْطَیْتُکَ شَیْئاً.»

(این کیسه را به مردی از بنی هاشم بده، و به او نگو من به او چیزی داده ام.)

أبو جعفر خثعمی در ادامهٔ این روایت، نقل کرده است: پس من آن کیسه را از حضرت امام صادق(علیه السلام)گرفتم، و به آن مرد هاشمی، که حضرت فرموده بودند، دادم. در این هنگام آن مرد هاشمی به من گفت:

«جَزَاهُ اللَّهُ خَیْراً مَا یَزَالُ کُلَّ حِینٍ یَبْعَثُ بِهَا فَنَعِیشُ بِهِ إِلَی قَابِلٍ، وَ لَکِنِّی لَا یَصِلُنِی جَعْفَرٌ بِدِرْهَمٍ فِی کَثْرَةِ مَالِهِ.»(1)

(خداوند پیوسته به کسی که این کیسه را داده خیر بدهد، هر سال آن قدر برای من می فرستد، که تا سال دیگر ما با آن زندگی می کنیم، ولی جعفر - امام صادق­(علیه السلام)- با آن کثرت مالی که دارد، یک درهم به من نمی دهد.)

و مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)در روایت دیگری، در این مورد، از ابو الهیاج پسر بسطام نقل نموده است:

«کَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ یُطْعِمُ حَتَّی لَا یَبْقَی لِعِیَالِهِ شَیْءٌ.»(2)

(حضرت امام صادق(علیه السلام)به قدری مردم را اطعام می کردند که برای خانوادهٔ خودشان چیزی باقی نمی ماند.)

ص: 95


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص273؛ عنه البحار، ج47، ص23.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص273؛ عنه البحار، ج47، ص23.

تحت حنک در بیان امام صادق(علیه السلام)

از مکارم اخلاق حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، تحت حنک بستن، در زمان عمامه به سر نهادن، می باشد. کما این که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده است:

«مَنْ تَعَمَّمَ، وَ لَمْ یَتَحَنَّکْ، فَأَصَابَهُ دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ، فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ.»(1)

(هر کس عمامه گذاشت، و حنک نبست، و آن گاه درد بی درمان گرفت، فقط خودش را سرزنش کند.)

مدارا نمودن امام صادق(علیه السلام)با افراد

مدارا کردن با افراد، یکی دیگر از مکارم اخلاق حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می باشد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)، از «کتاب الفنون» روایت نموده است: در مدینه یکی از حاجیان خوابیده بود، پس گمان نمود، که همیان پولش را دزدیده اند. از این رو وقتی از جای خود برخاست، دید که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، نزدیک او، مشغول نماز هستند، و از آن جائی که حضرت را نمی شناخت، دامن ایشان را گرفت، و با حالتی بی ادبانه، خدمت حضرت عرض کرد: تو همیان مرا برداشته ای. حضرت به او فرمودند: چقدر در همیان تو بوده است؟ عرض کرد: هزار دینار.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، آن مرد را به خانهٔ خود بردند، و هزار دینار وزن نمودند، و به او دادند. امّا وقتی آن مرد، به خانهٔ خود بازگشت، دید همیانش در خانه می باشد. از این رو با حالت عذر خواهی، با آن مالی که از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)گرفته بود، خدمت حضرت برگشت، تا دینارهائی را که از حضرت گرفته بود را به ایشان برگرداند، ولی حضرت، از قبول دینارهای خود، که به او داده بودند، امتناع نمودند. و به او فرمودند:

ص: 96


1- . الکافی، ج6، ص460؛ عنه البحار، ج80، ص194.

«شَیْءٌ خَرَجَ مِنْ یَدِی لَا یَعُودُ إِلَیَّ. قَالَ: فَسَأَلَ الرَّجُلُ عَنْهُ، فَقِیلَ: هَذَا جَعْفَرٌ الصَّادِقُ(علیه السلام). قَالَ: لَا جَرَمَ هَذَا فِعَالُ مِثْلِهِ.»(1)

(چیزی که از دستم خارج شود، دیگر به من برگردانده نمی شود. راوی می گوید: پس آن مرد در مورد ایشان از دیگران سؤال نمود، گفته شد: ایشان جعفر صادق(علیه السلام) هستند. آن مرد گفت: کسی چونان ایشان باید چنین کاری را انجام دهند.)

آری یکی از خصوصیات اخلاقی وجود نازنین ائمه اطهار(علیهم السلام)، آن است، که اگر مال، یا هر چیز دیگری را، به هر نحوی، به شخصی عنایت می فرمودند، و به هر صورتی، از دست مبارک آن بزرگواران خارج می شد، دیگر آن را پس نمی گرفتند. همان گونه که در این روایت نیز، به این مطلب، تصریح شده است.

رحم و عطوفت حضرت امام صادق(علیه السلام)

در روایت دیگری، در مورد مکارم اخلاق حضرت امام صادق(علیه السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)، از کتاب «روضة» نقل کرده است: روزی سفیان ثوری خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)رسید، و دید رنگ مبارک ایشان تغییر کرده است. از این رو علّتش را از حضرت جویا شد، حضرت به او فرمودند:

از اهل خانه خواسته بودم که بالای پشت بام نروند. ولی همین که امروز وارد خانه شدم، دیدم کنیزی از کنیزهایم، که پرستار یکی از فرزندان من بود، بالای نردبان است، و بچه هم با او می باشد، پس همین که چشم او به من افتاد، لرزه بر اندام کنیز افتاد، و متحیر شد، و بچه از دستش به زمین افتاد، و از دنیا رفت. و [اگر چه مرگ فرزندم مرا ناراحت نموده،] امّا تغییر رنگ صورت من به جهت مرگ بچه نیست.

ص: 97


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص274؛ عنه البحار، ج47، ص23.

«وَ إِنَّمَا تَغَیَّرَ لَوْنِی لِمَا أَدْخَلْتُ عَلَیْهَا مِنَ الرُّعْبِ، وَ کَانَ(علیه السلام)قَالَ لَهَا: أَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ، لَا بَأْسَ عَلَیْکِ مَرَّتَیْنِ.»(1)

(بلکه از ترسی که بر کنیز وارد کرده ام رنگم تغییر نموده است. این در صورتی می باشد که حضرت دو مرتبه به او فرموده بودند: باکی نداشته باش، تو را در راه خدا آزاد کردم.)

آری در روزگاری که بانوان هیچ جایگاه، و منزلت اجتماعی نداشتند، چه رسد به کنیزان و عبدهای زر خرید، و همگان، با کنیزان خود به قدری بد رفتاری می کرده اند، که وقتی یکی از کنیزان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به گمان این که حضرت نیز، همانند دیگران، تخلف از کلام خود را نادیده نخواهد گرفت، به اندازه ای وحشت می کند، که حتّی موجب مرگ فرزند ایشان می گردد. ولی مع الوصف، نه تنها حضرت با او بد رفتاری نمی کنند، بلکه او را دل داری می دهند، و حتّی او را از قید بندگی نیز آزاد می نمایند.

از این رو جا دارد، از این همه بخشش، و عطوفت بی انتها، آدمی دست حیرت به دندان بگیرد. که مگر ممکن است، شخصیتی این چنین بزرگوار در عالم امکان یافت شود، که نه تنها قاتل فرزند خود را، گر چه از روی سهو مرتکب این خطا شده، نه تنها او را توبیخ ننمایند، بلکه او را دل داری هم بدهند، و به آرامش دعوت نمایند. و حتّی بعد از آن که او را آزاد نموده اند نیز، این چنین به جهت ترس کنیزی، اظهار ناراحتی کنند، و مکدر احوال گردند، آن هم به حدی که حتّی رنگ به صورت مبارکشان باقی نماند.و به راستی آیا در آن دورانی که کسی برای فرودستان، هیچ منزلت، و جایگاهی قائل نبوده، به غیر از وجود نازنین اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، شخص دیگری یافت می شده، که به جهت ناراحت شدن، و وحشت کردن قاتل فرزند خود، به نحوی آشفته احوال گردد، که حتّی رنگ صورتش تغیییر نماید؟ اینجاست که در مقابل جود، و بخشش، و مهربانی، و عطوفت حضرات معصومین (علیهم السلام)، آدمی حیران، و سرگشته می گردد.

ص: 98


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص274؛ عنه البحار، ج47، ص23.

به خدا کَرم به امام ما *** شده معنیش به جهان ندا

که اگر نبُد شه لا فتی *** عدمش همی بودش روا

«مؤلف»

پرداخت اجرت کارگران توسط امام صادق(علیه السلام)

یکی دیگر از مکارم اخلاق حضرت امام صادق(علیه السلام)، توجه ایشان به حقّ و حقوق کارگران شان بوده است. مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از شعیب نقل کرده است: برای حضرت امام صادق(علیه السلام) چند کارگر گرفتم، که در باغ آن حضرت کار کنند. و قرار بر این بود، که آن ها تا عصر مشغول کار باشند، پس بعد از تمام شدن وقت، که کارگرها دست از کار کشیدند، حضرت به خادم خود، معتب فرمودند:

«أَعْطِهِمْ أُجُورَهُمْ قَبْلَ أَنْ یَجِفَّ عَرَقُهُمْ.»(1)

(اُجرت این ها را قبل از این که عرقشان خشک شود، پرداخت کن.)

در روایات، و فرمایشات اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، سفارشات ویژه ای نسبت به رعایت حقوق کارگران شده است. و حتّی کم دادن حقوق، و دست مزد ایشان، در زمرهٔ گناهان کبیره قرار گرفته است. چنانچه در روایتی از وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده است:

«ظُلْمُ الْأَجِیرِ أَجْرَهُ مِنَ الْکَبَائِرِ.»(2)

(ظلم به کارگر در خصوص اُجرتش، از گناهان کبیره است.)

ص: 99


1- . الکافی، ج5، ص289؛ عنه البحار، ج47، ص57.
2- . بحارالأنوار، ج100، ص170.

سهل انگاری در پرداخت دستمزد کارگران، نه تنها از گناهان کبیره، که حتّی موجب می گردد، آدمی بوی بهشت را نیز استشمام نکند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)روایت کرده است:

«مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ، أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ، وَ حَرَّمَ عَلَیْهِ رِیحَ الْجَنَّةِ، وَ إِنَّ رِیحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ.»(1)

(هر کس در پرداخت دستمزد کارگر ظلم کند، خداوند عمل او را باطل می گرداند، و بوی بهشتی را که از فاصله پانصد سال به مشام می رسد را بر وی حرام می نماید.)

و به همین جهت، کسی که در پرداخت دستمزد کارگر خویش کوتاهی نمایند، گناهش غیر قابل بخشش خواهد بود. چنانچه نبیّ مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)در این زمینه می فرمایند:

«إِنَّ اللَّهَ غَافِرُ کُلِّ ذَنْبٍ إِلَّا مَنْ أَحْدَثَ دِیناً، أَوِ اغْتَصَبَ أَجِیراً أَجْرَهُ، أَوْ رَجُلٌ [رَجُلاً] بَاعَ حُرّاً.»(2)

(همانا خداوند هر گناهی را می آمرزد، مگر گناه کسی که مذهب جدیدی را بیاورد، یا دستمزد کارگری را نپردازد، یا فرد آزادی را بفروشد.)

بنابراین رعایت حقوق کارگران از مطالب فوق العاده مهمی می باشد، که در دین مبین اسلام به آن سفارش ویژه ای شده است. از این رو لازمهٔ رعایت حقوق کارگران این است، که قبل ازورود، و اشتغال پیدا نمودن به کار، دستمزد ایشان نیز باید معین گردد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره روایت نموده، در اخبار مناهی آمده است:

«أَنَّ النَّبِیَّ(صلی الله علیه و آله و سلم)نَهَی أَنْ یُسْتَعْمَلَ أَجِیرٌ حَتَّی یَعْلَمَ مَا أُجْرَتُهُ.»(3)

ص: 100


1- . بحارالأنوار، ج100، ص166.
2- . بحارالأنوار، ج100، ص166.
3- . بحارالأنوار، ج100، ص166.

(همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)از به کارگیری کارگر نهی فرموده اند، مگر این که کارگر أجرت خود را بداند.)

و در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، در مورد تعیین اُجرت کارگران، قبل از مشغول به کار شدن، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل نموده است:

«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، فَلَا یَسْتَعْمِلَنَّ أَجِیراً، حَتَّی یُعْلِمَهُ مَا أَجْرُهُ.»(1)

(کسی که به خدا، و روز واپسین ایمان دارد، نباید کارگری را به کار بگیرد، مگر آن که او را از مقدار دستمزدش آگاه نماید.)

عبادت نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام)

دیگر از مکارم اخلاق حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بندگی و عبادت ایشان، در مقابل ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی می باشد. چنانچه در این باره مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، و همچنین مرحوم سیّد نعمت اللّه جزایری (قدس سره)، از مرحوم سیّد ابن طاووس (قدس سره)، در مورد کیفیت عبادت نمودن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل نموده اند:«فَقَدْ رُوِیَ أنّ مَوْلَاْنَاْ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ(علیه السلام)كَانَ یَتْلُو الْقُرْآنَ فِی صَلَاتِهِ، فَغُشِیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا أَفَاقَ، سُئِلَ مَا الَّذِی أَوْجَبَ مَا انْتَهَتْ حَالُهُ إِلَیْهِ؟ فَقَالَ مَا مَعْنَاهُ: مَا زِلْتُ أُكَرِّرُ آیَاتِ الْقُرْآنِ حَتَّی بَلَغْتُ إِلَی حَالٍ كَأَنَّنِی سَمِعْتُهَا مُشَافَهَةً مِمَّنْ أَنْزَلَهَا.»(2)

(پس به تحقیق روایت شده، که همانا مولای ما جعفر بن محمّد صادق(علیه السلام)در نمازشان قرآن تلاوت می نمودند، تا جائی که بیهوش می شدند. پس وقتی بهوش می آمدند، از ایشان سؤال می شد: چه چیزی موجب شد، حال شما این گونه شود؟

ص: 101


1- . الکافی، ج5، ص289.
2- . فلاح السائل، ص107؛ عنه البحار، ج47، ص58؛ و الریاض الأبرار، ج2، ص149.

حضرت پاسخی به این مضمون می دادند: آن قدر آیات قرآن را تکرار کردم، تا این که کأنه آن را از نازل کننده اش مشافهة شنیدم.)

آری کسی که نماز خواندنش به نحوی می باشد، که گوئی خداوند متعال، او را در نمازش خطاب قرار می دهد، سخن گفتن در مورد عبودیت او، آدمی را حیران و سرگشته می کند. چنانچه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در مورد نحوهٔ عبادت نمودنشان فرموده اند:

«إِنَّ النَّاسَ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ: فَطَبَقَةٌ یَعْبُدُونَهُ رَغْبَةً فِی ثَوَابِهِ، فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْحُرَصَاءِ، وَ هُوَ الطَّمَعُ، وَ آخَرُونَ یَعْبُدُونَهُ خَوْفاً مِنَ النَّارِ، فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ، وَ هِیَ رَهْبَةٌ، وَ لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ، وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ(1)) وَ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ(2)) فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ تَعَالَی کَانَ مِنَ الآمِنِینَ.»(3)(مردم خداوند عزّ و جلّ را بر سه گونه عبادت می کنند: گروهی خداوند را عبادت می نمایند از روی میل به ثواب آن، که این عبادت حریصان است، و همان طمع می باشد. گروه دیگری خداوند را عبادت می کنند، به خاطر ترس از آتش دوزخ، که این عبادت بردگان می باشد، و همان ترس است. ولی من خداوند را به جهت این که او را دوست دارم، عبادت می نمایم، که این عبادت کریمان است، و این نحوهٔ عبادت همان امنیت می باشد. زیرا خداوند عزّ و جلّ می فرماید: «و آن ها در روز قیامت از هول و هراس ایمن می باشند»، و در آیهٔ دیگری فرموده: «ای پیامبر بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناه شما را ببخشد»

ص: 102


1- . سوره نمل، آیهٔ 89.
2- . سوره آل عمران، آیهٔ 31.
3- . علل الشرایع، ج1، ص13؛ بحارالانوار، ج67، ص18.

پس هر کسی که خداوند عزّ و جلّ را دوست داشته باشد، خداوند نیز او را دوست خواهد داشت. و آن کسی که محبوب خدا شد، از ایمنی یافتگان است.)

آری وجود نازنین حضرت امام صادق(علیه السلام)، به جهت محبّتی که به ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی داشتند، خداوند را عبادت می کردند. و عبادتی که این گونه باشد، چونان است که عاشق به وصال معشوق خود رسیده باشد. و وصال معشوق، عاشق را خسته نخواهد نمود. لذا عبادت برای آن بزرگواران نه تنها ملال آور نبود، که با شوقی وصف ناشدنی خداوند متعال را عبادت می نمودند. چنانچه کیفیت رکوع و سجود حضرت، اصحاب و راویان اخبار را نیز به تحیر واداشته است، و در این باره روایاتی را نقل کرده اند.

طول رکوع حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، در مورد کیفیت رکوع و سجود حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از أبان بن تغلب روایت نموده است:«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)وَ هُوَ یُصَلِّی، فَعَدَدْتُ لَهُ فِی الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ سِتِّینَ تَسْبِیحَةً.»(1)

(خدمت حضرت صادق(علیه السلام)رسیدم، در حالی که ایشان مشغول نماز بودند، پس شمردم، در رکوع و سجود شصت تسبیح گفتند.)

طلب معیشت نمودن حضرت امام صادق(علیه السلام)

دیگر از مکارم اخلاق حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، اهتمام ایشان به طلب روزی حلال بوده است. کما این که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از ابو عمرو شیبانی روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را دیدم، که در دست مبارکشان بیلی، و بر بدن مطهرشان روپوشی

ص: 103


1- . الکافی، ج3، ص329؛ عنه البحار، ج47، ص50.

خشن بود. و در باغ خود کار می کردند، و عرق از پشت مبارک حضرت می ریخت. از این رو به حضرت عرض کردم: جانم فدای شما شود! اجازه بدهید من به شما کمک نمایم، حضرت به من فرمودند:

«إِنِّی أُحِبُّ أَنْ یَتَأَذَّی الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِی طَلَبِ الْمَعِیشَةِ.»(1)

(همانا من دوست دارم که مرد در راه طلب معیشت از حرارت آفتاب رنج ببرد.)

ضمانت نمودن بهشت توسط امام صادق(علیه السلام)

محدّث بزرگوار، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از هشام بن حکم روایت نموده است: مردی از سران شهرهای جبل بود، و هر سال که به حجّ می رفت، محضر حضرت امام صادق(علیه السلام)می رسید، و حضرت نیز یکی از خانه های خود را در اختیار او قرار می دادند، و او در طول این مدّت، در خانهٔ حضرتسکونت می کرد. و به این صورت، حجّ، و نزول او در محضر حضرت صادق(علیه السلام)طولانی می شد.

تا این که در سالی، ده هزار درهم به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)داد، تا برای او خانه ای بخرند، و خودش برای انجام مناسک حجّ رهسپار شد. پس وقتی از زیارت خانهٔ خداوند متعال بازگشت، محضر حضرت عرض نمود: جانم فدای شما! آیا برای من خانه خریدید؟ حضرت به او فرمودند: بله، و بعد به او نوشته ای را دادند، که در آن نوشته شده بود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا اشْتَرَی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الْجَبَلِیِّ اشْتَرَی لَهُ دَاراً فِی الْفِرْدَوْسِ، حَدُّهَا الْأَوَّلُ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ الْحَدُّ الثَّانِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ(علیهما السلام)وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ الْحُسَیْنُ بْنَ عَلِیٍّ(علیهما السلام).»

ص: 104


1- . الکافی، ج5، ص76؛ عنه البحار، ج47، ص57.

(بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این سند خانه ای در بهشت می باشد، که جعفر بن محمّد آن را برای فلانی فرزند فلان از بلاد جبل خریداری نموده است. که حدّ اوّل آن به خانهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، حد دوّم به خانهٔ امیر المؤمنین(علیه السلام)، و حد سوّم به خانهٔ حسن بن علیّ(علیهما السلام)، و حد چهارم آن به خانهٔ حسین بن علیّ(علیهما السلام)است.)

پس وقتی آن مرد نوشته را خواند، به حضرت عرض کرد: خداوند جانم را فدای شما کند! راضی هستم. حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: من آن مال را گرفتم، و آن را بین فرزندان امام حسن(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)تقسیم نمودم، و امیدوارم خداوند قبول کند، و بهشت را برای تو قرار دهد. راوی می گوید: بعد آن مرد، به وطن خودش بازگشت، در حالی که نوشته ای که حضرت به او داده بودند، همراه او بود. سپس بعد از مدّتی بیمار شد، پس هنگامی که زمان مرگ او فرارسید، خانواده خود را جمع نمود، و آن ها را قسم داد، تا نامهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را با او دفن کنند، آن ها نیز این کار را انجام دادند.

«فَلَمَّا أَصْبَحَ الْقَوْمُ غَدَوْا إِلَی قَبْرِهِ، فَوَجَدُوا الصَّکَّ عَلَی ظَهْرِ الْقَبْرِ، مَکْتُوبٌ عَلَیْهِ، وَفَی لِی وَ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ بِمَا قَالَ.»(1)

(امّا فردا صبح که خانواده اش بر سر قبرش رفتند، همان نامه را روی قبر دیدند، که روی آن نوشته شده بود، به خدا قسم جعفر بن محمّد(علیهما السلام)به آن چه به من فرموده بود، وفا کرد.)

و در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از ابو بصیر نقل نموده است: همسایه ای داشتم که پیرو حاکم بود، و مال زیادی به دست آورده بود. پس چند کنیزِ خواننده تهیه کرده، و به این سبب گروهی در اطراف او جمع شده بودند، و شراب می خوردند، و مرا اذیت می کردند. پس بیش از یک مرتبه ای به خود او شکایت کردم، ولی توجه نکرد. وقتی به او زیاد شکایت و اصرار کردم، روزی به من گفت:

ص: 105


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص233؛ عنه البحار، ج47، ص134.

ای فلانی! من مرد گرفتاری هستم، و تو مردی آسوده هستی، اگر وضع مرا برای امام خود بیان کنی، امیدوارم خداوند به سبب تو مرا از این گرفتاری نجات دهد. پس حرف او به دلم نشست، از این رو وقتی نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، جریان آن مرد همسایه را برای حضرت تعریف کردم. حضرت امام صادق(علیه السلام)به من فرمودند: هنگامی که به کوفه برگردی، آن مرد همسایه، برای دیدن تو، خیلی زود، نزدت خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمّد(علیهما السلام)به تو فرمودند: هر چه از این راه به دست آورده ای را رها کن، تا من نیز از طرف خداوند متعال بهشت را برای تو ضمانت کنم.

ابو بصیر در ادامهٔ این روایت، نقل کرده است: وقتی به کوفه برگشتم، از جملهٔ کسانی که به دیدن من آمدند، او بود. پس در آن هنگام، او را نگاه داشتم، تا خانه ام خلوت شود، سپس به او گفتم: فلانی من موضوع تو را خدمت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)عرض کردم، حضرت به من فرمودند به او بگو:

«یَقُولُ لَکَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، دَعْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ، وَ أَضْمَنَ لَکَ عَلَی اللَّهِ الْجَنَّةَ. قَالَ: فَبَکَی، ثُمَّ قَالَ لِیَ: اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هَذَا؟»

(جعفر بن محمّد به تو فرمودند، هر کاری را که انجام می دهی رها کن، من هم از طرف خداوند بهشت را برای تو ضمانت می کنم. ابو بصیر گفته: در این هنگام گریه اش گرفت. سپس به من گفت: تو را به خدا سوگند، ابو عبد اللّه خود به تو چنین فرمودند؟)

ابو بصیر می گوید: برای او قسم خوردم، که آن چه را به تو گفتم، حضرت به من فرموده بودند. لذا به من گفت: کافی است، و رفت. پس چند روز بیشتر از این ماجرا نگذشته بود، که به دنبال من فرستاد، و مرا طلب کرد. وقتی نزد او رفتم، دیدم، پشت درب خانه اش عریان ایستاده است. پس در آن حال به من گفت: ای ابو بصیر! به خدا سوگند هیچ چیز در خانه ام نبود، مگر آن که همهٔ آن ها را از خانه ام خارج نموده، و در راه خداوند متعال دادم، و اکنون تو می بینی، که در چه موقعیتی هستم.

ص: 106

ابو بصیر می گوید: پس نزد دوستانم رفتم، و مقداری لباس برای او گرفتم، تا خود را با آن بپوشاند. سپس چند روز از او خبری نبود، تا این که دوباره به دنبال من فرستاد، و پیغام داده بود، که بیمار شده ام، نزد من بیا، تا تو را ببینم. لذا از آن پس مرتب از او خبر می گرفتم، و در صدد درمان او بودم، تا آن که در شرف مرگ قرار گرفت. در آن لحظات، من بر بالین او نشسته بودم، و او در حال جان دادن بود، و پس به ناگاه برای مدّتی بیهوش شد، وقتی که بهوش آمد، ناگاه به من گفت:

«یَا أَبَا بَصِیرٍ! قَدْ وَفَی صَاحِبُکَ لَنَا، ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ.»

(ای ابو بصیر! امام تو به وعده ای که به من داده بودند، وفا کردند. سپس از دنیا رفت، رحمت خدا بر او باد.)

وقتی در آن سال به حجّ رفتم، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، و از حضرت اجازهٔ شرفیابی گرفتم، پس همین که وارد خانهٔ حضرت شدم.«قَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ دَاخِلِ الْبَیْتِ، وَ إِحْدَی رِجْلَیَّ فِی الصَّحْنِ وَ الْأُخْرَی فِی دِهْلِیزِ دَارِهِ، یَا أَبَا بَصِیرٍ! قَدْ وَفَیْنَا لِصَاحِبِکَ.»(1)

(حضرت از داخل خانه، قبل از آن که صحبتی کنم، در حالی که یکی از پاهایم در حیاط خانه، و پای دیگرم در دالان خانه بود، فرمودند: ای ابو بصیر! به عهدی که با دوست تو نموده بودیم، وفا کردم.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ ضمانت نمودن بهشت، برای برخی از افراد، به وسیلهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)نقل کرده: علیّ ابن ابی حمزه گفته است: من دوستی داشتم، که از نویسندگان، و کاتبان حکومت بنی امیه بود. تا آن که او روزی به من گفت:

ص: 107


1- . الکافی، ج1، ص474؛ عنه البحار، ج47، ص145.

از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برای من اجازهٔ ملاقات بگیر! لذا از حضرت برای او اجازهٔ ملاقات گرفتم. وقتی خدمت حضرت رسید، سلام کرد، و نشست، و بعد به حضرت عرض کرد: فدای شما شوم! من در دیوان حکومت بنی امیه بوده ام، از این رو از دنیای آن ها، مال زیادی را به دست آوردم، و در جمع نمودن این مال، رعایت حلال و حرام را نکردم. حضرت فرمودند:

«لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ، وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْءَ، وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ، وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ، لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا، وَ لَوْ تَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا وَجَدُوا شَیْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِی أَیْدِیهِمْ.»

(اگر بنی امیه عده ای را نمی یافتند که برای آن ها بنویسند، و مالیات ها را برای آنان جمع آوری کند، و از طرف آن ها بجنگند، و در اجتماعات آنان حضور پیدا کند، آن ها نمی توانستند حقّ ما اهل بیت را بگیرند. و اگر مردم آن ها را با آن چه داشتندترک می کردند، به غیر از آن چه در اختیار داشتند، نمی توانستند چیز دیگری به دست آوردند.)

آن جوان عرض کرد: فدای شما شوم! آیا برای من راه نجاتی از آن وجود دارد؟ حضرت فرمودند: اگر به تو بگویم، انجام می دهی؟ آن جوان به حضرت عرض کرد: انجام می دهم! حضرت به او فرمودند:

«فَاخْرُجْ مِنْ جَمِیعِ مَا اکْتَسَبْتَ فِی دِیوَانِهِمْ، فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ، رَدَدْتَ عَلَیْهِ مَالَهُ، وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ، تَصَدَّقْتَ بِهِ، وَ أَنَا أَضْمَنُ لَکَ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ.»

(پس از همه چیزهائی که در دیوان بنی امیه به دست آورده ای، خارج شو. و هر کدام از صاحب آن اموال را می شناسی، مالش را به او بر گردان، و هر کدام از آن ها را که نمی شناسی، برایشان صدقه بده، و در این صورت، من برای تو، از طرف خداوند عزّ و جلّ بهشت را ضمانت می کنم.)

ص: 108

علیّ ابن ابی حمزه می گوید: آن جوان مدّتی طولانی سر خود را به زیر انداخت، سپس گفت: فدای شما شوم! قطعاً انجام می دهم. علیّ ابن ابی حمزه می گوید: جوان با ما به طرف کوفه برگشت، و چیزی روی زمین باقی نگذاشت، مگر این که از خود جدا نمود، به نحوی که حتّی لباس هایش را هم خارج کرده بود. لذا ما هزینهٔ زندگی او را میان خود تقسیم کردیم، و برای او لباسی خریدیم، و با نفقه اش برای او فرستادیم. پس مدّت زمان زیادی به غیر از چند ماه بر او نگذشته بود، که حتّی بیمار شد، لذا به عیادت او می رفتیم؛ تا این که یک روز که نزد او رفتم در حالی که داشت جان می داد، چشمانش را باز کرد، و بعد به من گفت:

«یَا عَلِیُّ! وَفَی لِی وَ اللَّهِ صَاحِبُکَ.»

(ای علیّ! به خدا قسم، مولای تو به وعدهٔ خودش با من وفا کرد.)علیّ ابن ابی حمزه می گوید: این جمله را گفت، و بعد از دنیا رفت. از این رو، ما امور او را بر عهده گرفتیم، و از آن فارغ شدیم. آن گاه نزد امام صادق(علیه السلام)رفتم. پس همین که نگاه حضرت به من افتاد، فرمودند:

«یَا عَلِیُّ! وَفَیْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِکَ، قَالَ: فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ، هَکَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِی عِنْدَ مَوْتِهِ.» (1)

(ای علیّ! به خدا قسم! به عهدی که با دوست تو کرده بودیم، وفا کردیم! به حضرت عرض کردم: درست می فرمائید، فدای شما شوم! به خدا قسم! او هم هنگام مرگش به من همین را گفت.)

آری اگر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برای کسی بهشت را ضمانت نمایند، جایگاه ابدی او بهشت برین خواهد بود. و نه تنها حضرت، که اگر یکی از موالیان، و ارادتمندن، و سینه چاکان اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، بهشت را برای کسی ضمانت کنند، خداوند متعال جایگاه آن شخص را

ص: 109


1- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص240؛ عنه البحار، ج93، ص238؛ الکافی، ج5، ص106؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص306.

بهشت برین قرار خواهد داد. چنانچه مرحوم محمّد بن حسن صفار (قدس سره)، و برخی دیگر از أعاظم مذهب حقهٔ امامیه، در این باره از ابو بصیر نقل کرده اند:

مردی از أهل شام بر ما وارد شد، پس من امامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را بر او عرضه کردم، و او نیز قبول کرد. تا این که روزی بر او وارد شدم، و دیدم در حال احتضار قرار گرفته، و مرگ او نزدیک شده است. پس در آن حال به من گفت:

«یَا أَبَا بَصِیرٍ! قَدْ قَبِلْتُ مَا قُلْتَ لِی، فَکَیْفَ لِی بِالْجَنَّةِ؟ فَقُلْتُ: أَنَا ضَامِنٌ لَکَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)بِالْجَنَّةِ، فَمَاتَ، فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، فَابْتَدَأَنِی، فَقَالَ لِی: قَدْ وُفِیَ لِصَاحِبِکَ بِالْجَنَّةِ.»(1)(ای ابا بصیر! همانا هر آن چه به من گفتی را قبول کردم، پس با بهشت چه کنم؟ گفتم: من از طرف حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بهشت را برای تو ضمانت می کنم. پس آن مرد از دنیا رفت. وقتی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، قبل از این که چیزی بگویم، حضرت به من فرمودند: همانا به عهدی که دربارهٔ بهشت، برای دوستت کرده بودی، وفا کردم.)

آگاهی امام صادق (علیه السلام) از مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)

برخی از علماء امامیه، در این باره روایت نموده اند: حماد بن عثمان گفته است: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)شنیدم، که می فرمودند:

«تَظْهَرُ زَنَادِقَةٌ سَنَةَ ثَمَانِیَةٍ وَ عِشْرِینَ وَ مِائَةٍ، وَ ذَلِكَ لِأَنِّی نَظَرْتُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَةَ.»

(در سال صد و بیست و هشت زندیق هایی ظاهر می شوند. چرا که من با نگاه به مصحف فاطمه(علیها السلام)از این خبر آگاه شده ام.)

ص: 110


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص490؛ عنه البحار، ج47، ص76؛ دلائل الإمامة، ص124؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص439.

راوی می گوید: من از محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال کردم: مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)چیست؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه و آله و سلم)دَخَلَ عَلَی فَاطِمَةَ(علیها السلام)مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَأَرْسَلَ إِلَیْهَا مَلَكاً یُسَلِّی عَنْهَا غَمَّهَا وَ یُحَدِّثُهَا، فَشَكَتْ ذَلِكَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)، فَقَالَ لَهَا: إِذَا أَحْسَسْتِ بِذَلِكِ، وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ،قُولِی لِی، فَأَعْلَمَتْهُ، فَجَعَلَ یَكْتُبُ كُلَّمَا سَمِعَ حَتَّی أَثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ لَكِنْ فِیهِ عِلْمُ مَا یَكُونُ.»(1)

(همانا زمانی که خداوند تبارک و تعالی پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلم)را قبض روح کرد، غم و اندوه فراوانی حضرت فاطمه(علیها السلام)را از وفات حضرت فرا گرفت، که به غیر از خداوند کسی از شدّت آن با خبر نبود. لذا خداوند ملکی را نزد حضرت فاطمه(علیها السلام)فرستاد، که ایشان را در آن غم ها تسلا بدهد، و با حضرت گفتگو نماید. پس حضرت فاطمه (علیها السلام)این ماجرا را برای حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)بیان نمودند. حضرت علیّ(علیه السلام) هم به ایشان گفتند: هرگاه صدای آن ملک را احساس کردید، و صدای او را شنیدید به من بگوئید. از این رو هرگاه حضرت فاطمه(علیها السلام)کلامی را از آن ملک می شنیدند، حضرت علیّ(علیه السلام)را باخبر می کردند، و ایشان نیز هر آن چه را از حضرت فاطمه(علیها السلام) می شنیدند، می نوشتند، تا آن که کتابی از فرمایشات حضرت فاطمه(علیها السلام)نوشته شد. سپس حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: در آن مصحف حکم حلال و حرامی نمی باشد، ولی علم به امور آینده در آن موجود است.)

ص: 111


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص318؛ عنه البحار، ج43، ص80؛ و المدینة معاجز، ج5، ص328؛ الکافی، ج1، ص240.

و در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)نقل کرده است: عبد الملک بن اعین، به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: طایفه زیدیه و معتزله، اطراف محمّد بن عبد اللّه(1) را گرفته اند، آیا برای او سلطنتی می باشد؟ حضرت فرمودند:«وَ اللَّهِ إِنَّ عِنْدِی لَکِتَابَیْنِ فِیهِمَا تَسْمِیَةُ کُلِّ نَبِیٍّ، وَ کُلِّ مَلِکٍ یَمْلِکُ الْأَرْضَ، لَا وَ اللَّهِ مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِی وَاحِدٍ مِنْهُمَا.»(2)

(به خدا قسم نزد من دو کتاب می باشد، که نام همهٔ انبیاء، و سلطان هائی که در زمین حکومت می کنند، در آن ها نوشته شده است، نه، به خدا قسم در هیچ کدام از آن ها نام محمّد بن عبد اللّه نیست.)

مقصود از دو کتابی که در این روایت آمده، مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)، و کتاب حضرت علیّ(علیه السلام)می باشد. از این رو در روایتی که دربارهٔ محمّد بن عبد اللّه است، تصریح شده که یکی از آن کتاب ها، کتاب حضرت علیّ(علیه السلام)می باشد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از کتاب «بصائر الدرجات» نقل نموده: عنبسه بن خنیس گفته است:

خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که محمّد بن عبد اللَّه بن حسن بر حضرت وارد شد. و به حضرت سلام نمود، و بعد از مدّتی رفت. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) دلشان برای او سوخت، به نحوی که اشک از چشمان مبارک حضرت جاری شد. پس به حضرت عرض کردم:

«لَقَدْ رَأَیْتُکَ صَنَعْتَ بِهِ مَا لَمْ تَکُنْ تَصْنَعُ؟ قَالَ: رَقَقْتُ لَهُ، لِأَنَّهُ یُنْسَبُ فِی أَمْرٍ لَیْسَ لَهُ، لَمْ أَجِدْهُ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ(علیه السلام)مِنْ خُلَفَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَا مُلُوکِهَا.»(3)

ص: 112


1- . محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ ابن أبی طالب، یکی از ائمۀ زیدیه است، که ملقب به نفس زکیه بوده، و در زمان حکومت منصور دوانیقی، بر علیه او قیام کرد، و کشته شد.
2- . الکافی، ج1، ص242؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص329.
3- . بصائر الدرجات، ج1، ص337؛ عنه البحار، ج26، ص155؛ و المدینة معاجز، ج5، ص330؛ الکافی، ج8، ص395.

(همانا دیدم کاری نسبت به او انجام دادید، که قبلاً آن را انجام نداده بودید؟ حضرت فرمودند: دلم برای او سوخت، زیرا دنبال کاری است که مربوط به او نمی باشد. در کتاب علیّ(علیه السلام)نام او را جزء خلفاء این امّت، و پادشاهان آن ها نیافتم.)و در روایت دیگری نیز تصریح شده، که یکی دیگر از آن دو کتاب، مصحف فاطمه(علیه السلام) می باشد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره، از کتاب «بصائر الدرجات» روایت نموده: فضیل سکره گفته است: روزی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم. حضرت به من فرمودند:

«یَا فُضَیْلُ! أَ تَدْرِی فِی أَیِّ شَیْءٍ کُنْتُ أَنْظُرُ فِیهِ قَبْلُ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا، قَالَ: کُنْتُ أَنْظُرُ فِی کِتَابِ فَاطِمَةَ(علیه السلام)فَلَیْسَ مَلِکٌ یَمْلِکُ إِلَّا وَ فِیهِ مَکْتُوبٌ اسْمُهُ وَ اسْمُ أَبِیهِ، فَمَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهِ شَیْئاً.»(1)

(ای فضیل! آیا می دانی قبل از آمدن تو، در چه چیزی داشتم نگاه می کردم؟ فضیل می گوید: عرض کردم: نه. حضرت فرمودند: داشتم در کتاب فاطمه(علیها السلام)نگاه می کردم، پس هیچ سلطانی که به فرمان روایی برسد، نمی باشد، مگر این که نام او، و نام پدرش در آن کتاب نوشته شده است. ولی من برای فرزندان حسن چیزی در آن کتاب نیافتم.)

به هر تقدیر از روایات دانسته می شود، که کتاب هائي نزد ائمه اطهار(علیهم السلام)بوده، که مربوط به اخبار غیبی، و آن چه در آینده واقع خواهد شد، می باشد. و حتّی در آن ها نام شیعیان، و پدرانشان نیز موجود است. البته به نظر می رسد، که فرقی بین آن چه در این کتاب ها آمده، و آن علومی که خداوند متعال به آن بزرگواران عنایت فرموده، نیست. و هر آن چه در این کتاب ها هست را خداوند متعال به آن بزرگواران نیز عنایت نموده، و این که ائمه اطهار(علیهم السلام)به این کتب استناد می کردند، به جهت مصالحی بوده است. و کأنه حضرات معصومین(علیهم السلام)در صدد بیان آن بوده اند، که آگاهی

ص: 113


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص338؛ عنه البحار، ج26، ص155؛ و المدینة معاجز، ج5، ص331.

آن بزرگواران از غیب، و تمامی علوم، چونان دانش حضرت علیّ(علیه السلام)، و علم حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، لدنی، و از جانب خداوند متعال می باشد.

امام صادق (علیه السلام) در بیان پیشوایان اهل سنّت

اشاره

پیشوایان بزرگ اهل سنّت، با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دیدارها، و ملاقات های بسیاری داشته اند، و حتّی گفته شده است، در درس حضرت نیز حاضر می شده اند، و در زمرهٔ شاگردان حضرت امام صادق(علیه السلام)بوده اند. و در این بین، مناظراتی نیز با حضرت داشته اند، که این مناظرات خود نشان از برتری، و جامعیت علمی حضرت دارد. و تعجب همگان، از دانش، و علم آن ولی نعمت بزرگوار برانگیخته شده است. و من جمله از کسانی که با حضرت ملاقات کرده اند، و در مقابل صفات حمیده، و علوم آن حضرت سر تعظیم فروده آورده، و حضرت را ستایش نموده اند، ابو حنیفه، و مالک بن أنس، فقیه اهل مدینه، می باشند. که در این نوشتار به برخی از آن ها اشاره می شود.

تمجید ابو حنیفه از حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)نگاشته است: أبو القاسم بَغار، از مسند أبو حنیفه نقل نموده: حسن بن زیاد گفته، شنیدم از ابو حنیفه سؤال کردند:

«مَنْ أَفْقَهُ مَنْ رَأَيْتَ؟ قَالَ: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ.»

(فقیه ترین فردی را که دیده ای چه کسی است؟ أبو حنیفه گفت: جعفر بن محمّد.)

زیرا زمانی که منصور دوانیقی، ایشان را نزد خود احضار نمود، به دنبال من فرستاد، و گفت: ای ابو حنیفه! همانا مردم شیفته جعفر بن محمّد - یعنی حضرت امام صادق(علیه السلام)- شده اند، برای ایشان، از پرسش هائی که با آن ها برخورد کرده ای، سؤالات سخت و مشکلی را آماده کن. از این رو من چهل سؤال آماده کردم، بعد از مدّتی منصور دوانیقی به دنبال من فرستاد، و حال آن که او

ص: 114

در حیره بود. پس نزد منصور دوانیقی رفتم، و درحالی که جعفر [(علیه السلام)]، سمت راست منصور نشسته بودند، بر او وارد شدم.

«فَلَمَّا بَصُرْتُ بِهِ، دَخَلَنِي مِنَ الْهَيْبَةَ لِجَعْفَرٍ، مَا لَمْ يَدْخُلْنِي لِأَبِي جَعْفَرٍ.»(پس همین که چشمم به جعفر [(علیه السلام)] افتاد، هیبت و جلالت ایشان چنان مرا گرفت که هیبت منصور مرا به آن نحو نگرفته بود.)

بعد سلام کردم، و وقتی به من اشاره کرد بنشین، نشستم. در این هنگام منصور به ایشان توجه کرد، و گفت: یا أبا عبد اللَّه! این ابو حنیفه است، فرمود: بله، او را می شناسم. سپس منصور به من نگاه کرد، و گفت: ای ابو حنیفه! خوب است سؤال های خود را از ابا عبد اللَّه - یعنی امام صادق(علیه السلام)- سؤال کنی، لذا من شروع به سؤال نمودن از ایشان کردم، و ایشان نیز جواب می دادند، و می فرمودند:

شما این چنین می گویید، و اهل مدینه با این نحو می گویند، و ما هم چنین می گوییم. پس گاهی حرف ما را می پذیرفتند، و گاهی حرف اهل مدینه را قبول می نمودند، و در برخی اوقات نیز هر دو را رد می کردند. تا آن که چهل سؤال را پرسیدم، حتّی یکی از آن ها را بی پاسخ نگذاشتند. راوی می گوید: سپس ابو حنیفه گفت:

«أَ لَيْسَ أَنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ، أَعْلَمُهُمْ بِاخْتِلاَفٍ النَّاسِ.»(1)

(مگر عالم ترین افراد کسی نیست، که از اختلاف نظر مردم آگاه باشد.)

به هر صورت ابو حنیفه، با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دیدارهای بسیاری داشته است، و هرگاه با حضرت مناظره می کرد، مبهوت علم ایشان می گشت، به نحوی که قابل انکار نبود، و اعتراف به علم بی نهایت حضرت می نمود. چنانچه محدّث نام دار، و بزرگوار جهان تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «کنز الفوائد» روايت کرده است: ابو حنیفه، با وجود نازنین حضرت

ص: 115


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص255؛ عنه البحار، ج47، ص217؛ با قدری اختلاف تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج9، ص89.

امام جعفر صادق(علیه السلام)مشغول غذا خوردن بود، پس هنگامى كه غذا خوردن امام صادق(علیه السلام)تمام شد، حضرت فرمودند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، اللَّهُمَّ هَذَا مِنْکَ وَ مِنْ رَسُولِکَ(صلی الله علیه و آله و سلم). فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَ جَعَلْتَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکاً؟ فَقَالَ لَهُ:وَیْلَکَ، فإِنَّ اللَّهَ تَعَالی یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: (وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ(1)) وَ یَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ(2)) فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: وَ اللَّهِ، لَکَأَنِّی مَا قَرَأْتُهُمَا قَطُّ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ، وَ لَا سَمِعْتُهُمَا إِلَّا فِی هَذَا الْوَقْتِ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): بَلَی، قَدْ قَرَأْتَهُمَا وَ سَمِعْتَهُمَا، وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَنْزَلَ فِیکَ وَ فِی أَشْبَاهِکَ: (أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها(3)) وَ قَالَ: (کَلَّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ(4)).»(5)

(سپاس مخصوص خداى جهانيان است. خدايا اين طعام از جانب تو و پيامبر تو (صلی الله علیه و آله و سلم)براى ما آمده است. پس ابو حنيفه عرض کرد: اى ابا عبد اللّه! آيا براى خدا شريك قائل شدى؟ امام فرمودند: واى بر تو! همانا خداوند در كتاب خود فرموده است: «آن ها به جاى آن كه از آن بى نيازى كه به فضل خدا و رسول نصيب آن ها شد شكر گويند در مقام انتقام و دشمنى برآمدند»، و در جاى ديگرى مى فرمايد: «و چه مى شود اگر آن ها به آن چه خدا و رسول به آن ها عطا كرد راضى بودند و مى گفتند كه خدا ما را كافى است، او و رسولش از لطف خود به ما همه چيز عطا خواهند كرد». در این هنگام ابوحنيفه عرض کرد: گويا من اين دو آيه را از كتاب خدا نخوانده، و آن ها را جز همين الآن نشنيده بودم. امام فرمودند: بلكه تو آن دو آيه را خوانده اى،

ص: 116


1- . سورهٔ توبه، آیهٔ 59.
2- . صورهٔ نساء، آیهٔ 59.
3- . سورهٔ محمّد، آیهٔ 24.
4- . المطففین، آیهٔ 14.
5- . كنز الفوائد، ج2، ص36؛ عنه بحارالانوار، ج10، ص216.

ولى خداوند متعال درباره تو و امثال تو نازل فرموده است: «آيا بر دل هايشان قفلى زده شده؟». و در آيه ديگرى مى فرمايد: «چنين نيستبلكه ظلمت ظلم و كارى هاي بد آن ها بر دل هاى تيرهٔ آنان غلبه كرده است - كه حقيقت را انكار مى كنند».)

پس بنابر این روایت، اگر نعمات بى اندازه الهى، شامل حال مخلوقات عالم، از انس و جنّ و ملك مى شود، از عنايات ذات مقدّس احديّت جلّ جلاله، و وجود نازنین حضرت محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)است. كه شكر اين نعمات، شكرى ديگر مى طلبد، و ما قادر به سپاس گزارى و شكرگزارى از نعمات الهی نيستيم؛ چرا كه هر چه داريم از اوست، و با نعماتى كه از خداوند تبارك و تعالى است، چگونه مى توانيم شكر نعمت هاى ديگرش را به جا آوريم.

تمجید مالک بن أنس از حضرت امام صادق(علیه السلام)

محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) روایت کرده: مالک بن انس، فقیه مدینه، گفته است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)پیوسته به یکی از این سه کار مشغول بودند:

«إِمَّا صَائِماً، وَ إِمَّا قَائِماً، وَ إِمَّا ذَاكِراً. وَ كَانَ مِنْ عُظَمَاءِ اَلْعِبَادِ، وَ أَكَابِرِ اَلزُّهَّادِ، اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ اَللَّهَ عَزَّوَجَلَّ، وَ كَانَ كَثِيرَ اَلْحَدِيثِ، طَيِّبَ اَلْمُجَالَسَةِ، كَثِيرَ اَلْفَوَائِدِ.»

(یا روزه بودند، یا به عبادت مشغول بودند، و یا ذکر می گفتند. ایشان از بزرگترین عباد، و از اکابر زهادی که از خداوند عزّوجلّ خوف داشتند، به شمار می رفتند. ایشان خیلی حدیث نقل می فرمودند، و خوش مجلس بودند، و همنشینی با ایشان فواید زیادی داشت.)

وقتی [حضرت امام] جعفر صادق [(علیه السلام)] قصد داشتند، روایتی را از حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل نمایند، می فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده، و در این زمان مرتبه ای رنگ ایشان سبز می شد، و گاهیزرد می گشتند، به نحوی که اگر دوستان، ایشان را می دیدند، نمی شناختند. سالی با ایشان به حجّ رفتم.

ص: 117

«فَلَمَّا اِسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ عِنْدَ اَلْإِحْرَامِ، كَانَ كُلَّمَا هَمَّ بِالتَّلْبِيَةِ، اِنْقَطَعَ اَلصَّوْتُ فِي حَلْقِهِ، وَ كَادَ أَنْ يَخِرَّ مِنْ رَاحِلَتِهِ، فَقُلْتُ: قُلْ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! وَ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ أَنْ تَقُولَ، فَقَالَ: يَا اِبْنَ أَبِي عَامِرٍ! كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ: لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ تَعَالَى لِي: لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ.»(1)

(همین که زمان محرم شدن، سوار بر مرکب شدند، هر چه تصمیم می گرفتند، که لبیک بگوید، صدا در گلویشان می گرفت، به صورتی که نزدیک بود از مرکب بیفتد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! لبیک بگویید، چاره ای جز گفتن، ندارید. پس می فرمودند: ای ابن ابی عامر! چگونه جرأت کنم، و بگویم: لبیک، اللّهم لبیک، در حالی که می ترسم خداوند عزّ و جلّ به من بگوید: لا لبّیک و لا سعدیک.)

آری لبیک گفتن، و اجابت فرامین خداوند متعال، چه در هنگام مُحْرم شدن، برای انجام اعمال و مناسک حجّ، و چه برای انجام نماز و روزه، و چه برای انجام واجبات دیگر، شرایطی دارد. که وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، با تمام وجودِ ذی جُود خود، در صدد بیان آن، برای مالک بن أنس بوده اند. تا او نیک بداند، و آگاه گردد، و حجّت بر او تمام شود، که صرف گفتن: «لبیک»، در هنگام انجام مناسک حجّ، رضایت خداوند متعال را در پی نخواهد داشت. و حتّی می توان گفت: نه تنها ثوابی به مکلف تعلق نمی گیرد، بلکه اگر مکلف شرایط لبیک گفتن را فراهم نکرده باشد، موجب می گردد، از ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی دورتر گردد، و خطاب «لا لبّیک و لا سعدیک»، شامل حال او گردد.

اینجاست که این سؤال مطرح می شود، که در بین اعتقادات، و اعمال مالک بن أنس، چه نکتهٔ مفقوده ای وجود داشته، که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در صدد بیان آن بوده اند. آیا او به توحید، و یا نبوّت اعتقاد نداشته؟ و یا به انجام مناسک حجّ اعتقادی نداشتهاست؟ که به حسب ظاهر، چنین نیست، و او اگر توحید، و نبوّت را قبول نداشت، در صدد انجام فرامین الهی بر

ص: 118


1- . علل الشرایع، ج1، ص235؛ عنه البحار، ج47، ص16.

نمی آمد. و نه تنها در ظاهر معتقد به حجّ بوده، که حتّی در صدد انجام آن نیز بر آمده است. کما این که به نظر می رسد، به دیگر واجبات نیز معتقد بوده است.

پس آن واجبی که مالک بن أنس، آن را ترک کرده، و در صدد أحیاء آن نبوده، چه می باشد؟ که حتّی اگر در اعتقادات، و فروعات دیگر او نیز انحرافی رخ داده، به سبب فقدان آن واجبِ اساسی می باشد. و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با تمام وجود خود، در صدد أحیاء آن اصل اساسی، در وجود مالک بن أنس هستند؟! گر چه خود حضرت، نیک می دانند، که هر وجودی، قابل زنده شدن نیست، و کسی که خواب باشد را می توان بیدار نمود. ولی کسی که خود را به خواب زده، قطعاً از خواب غفلت بیدار نمی گردد.

پس باید در بین اعتقادات مالک بن أنس، مطلب ویژه ای، قدرش مغفول مانده باشد. که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با این گونه تلبیه گفتن خود، در هنگام احرام بستن، در صدد بیان آن، برای مالک بن أنس بوده اند. به نحوی که حتّی حضرت، در آن زمان، از خود بی خود می شده اند، و نزدیک بوده، از صدر زین، بر زمین قرار بگیرند. و این اهتمام امام صادق(علیه السلام)، برای آگاه نمودن مالک بن أنسی که در اعتقاداتش مبتلا به انحرافات بسیاری بوده است. بدان جهت می باشد، که اولاً: همگان، من جمله مالک بن أنس را، نسبت به ارزش آن اصل اساسی، در پیشگاه خداوند متعال، آگاه و متنبه نمایند. و ثانیاً: حجّت بر مالک بن أنس، و یاران او، در این دار فانی تمام گردد، و در روز قیامت، هیچ بهانه ای، برای هیچ کس باقی بماند.

و صد البته آن واجب، باید فوق العاده ارزنده باشد. به نحوی که با عدم اعتقاد به آن، همهٔ اعمال مکلف، تحت شعاع واقع گشته، و با فقدانش اعمال دیگر او نیز بی فایده گردد. و چه بسا بتوان گفت: آن عمل، به قدری در پیشگاه خداوند متعال ارزنده، و ارزشمند است، که با فقدانش، حتّی دیگر اعمال نیکی که مکلفی چونان مالک بن أنس انجام داده است، در روز قیامت تلقی به عصیان، در برابر خداوند خواهد شد. و فقدانش اعمال پسندیده، و حسنات را، بر فرض آن که عمل خوبی انجام داده باشد، تبدیل به سیئات و گناه های غیر قابل جبران می کند. و نه تنها خودعمل از بین می رود، بلکه تبدیل به هیزم شعله وری می گردد، که صاحب عمل را نیز عذاب داده، و می سوزند.

ص: 119

آری، آن اصل اساسی مهم و ارزنده، که اعتقاد به آن، نزد مالک بن أنس، مفقود مانده، اعتقاد به اصل اساسی «امامت» می باشد. و در جای خود ثابت شده، که قبول شدن همهٔ اعمال و واجبات، در پیشگاه خداوند متعال، به آن بستگی دارد. و اگر کسی معتقد به اصل «امامت» نباشد، گر چه نماز، و یا روزه، و یا حجّ، و یا دیگر فروعات را انجام دهد، باز فایده ای بر آن مترتب نمی باشد. و اساساً فقدان اصل اساسی «امامت» موجب به وجود آمدن انحرافات گوناگون، در دیگر اعتقادات می گردد. تا جائی که برخی از فِرق، قائل به جسمانیت، نسبت به ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی شده اند. و یا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نسبت هائی ناروائی را داده اند، که آدمی شرم می کند، آن نسبت ها را در حقّ فردی از آحاد بنی بشر بیان نماید، چه رسد به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی اسلام، که سر منشأ همهٔ محسنات و صفات پسندیده می باشند.

به هر تقدیر حتّی می توان گفت: بر فرض که شخصی اعمال حسنه ای نیز داشته باشد، عدم اعتقاد به اصل «امامت»، عبادات، و اعمال نیک، و پسندیده او را، در پیشگاه خداوند متعال، تبدیل به گناه و سیئه خواهد نمود. و خداوند متعال، به جهت آن عبادتی که بدون ولایت وجود نازنین أئمهٔ اطهار(علیهم السلام)انجام داده است، در دنیا و آخرت، او را از رحمت خود دور خواهد کرد. چنانچه شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از عبد اللّه بن سنان، از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)روایت کرده است:

روزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به امير المؤمنین(علیه السلام)فرمودند: آيا نمى خواهى به تو مژده اى بدهم؟! حضرت علیّ(علیه السلام)عرض كردند: پدرم و مادرم فداى شما گردند، شما هميشه مژده دهندهٔ به همۀ خوبي ها بوده ايد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: جبرئيل به تازگی مرا از مطلب عجيبى آگاه کرده است. حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)سؤال کردند: يا رسول اللّه! جبرئیل شما را از چه چيزى باخبر نموده است؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند:

«أَخْبَرَنِي أَنَّ اَلرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِي، إِذَا صَلَّى عَلَیَّ، وَ أَتْبَعَ بِالصَّلاَةِ عَلَیَّ، أَهْلَ بَيْتِي، فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ، وَ صَلَّتْ عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ سَبْعِينَ صَلاَةً، وَ إِنَّهُ لِلذَّنْبِ حَطٌّ، ثُمَّ تَحَاتُّ عَنْهُ اَلذُّنُوبُ، كَمَا تَحَاتُّ اَلْوَرَقُ مِنَ اَلشَّجَرِ، وَ يَقُولُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: لَبَّيْكَ عَبْدِي وَ سَعْدَيْكَ، يَا مَلاَئِكَتِي! أَنْتُمْ تُصَلُّونَ عَلَيْهِ سَبْعِينَ صَلاَةً، وَ أَنَا أُصَلِّي

ص: 120

عَلَيْهِ سَبْعَمِائَةِ صَلاَةٍ، فَإِذَا صَلَّى عَلَیَّ، وَ لَمْ يُتْبِعْ بِالصَّلاَةِ عَلَیَّ، أَهْلَ بَيْتِي، كَانَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ اَلسَّمَاءِ سَبْعُونَ حِجَاباً، وَ يَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ: لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ، يَا مَلاَئِكَتِي! لاَ تُصْعِدُوا دُعَاءَهُ إِلاَّ أَنْ يُلْحِقَ بِالنَّبِیِّ عِتْرَتَهُ، فَلاَ يَزَالُ مَحْجُوباً، حَتَّى يُلْحِقَ بِي، أَهْلَ بَيْتِي.»(1)

(جبرئيل به من خبر داد، اگر شخصى از امّتم، بر من صلوات بفرستد، و در پی صلوات بر من، بر اهل بيت من نيز صلوات بفرستد، درهاى آسمان بر روى او گشوده مى شود، و ملائکه، هفتاد مرتبه بر او صلوات مى فرستند، و همانا اين خود محو سازندهٔ گناه است. آن گاه گناهان او چونان برگ درختان فرو مى ريزند. و خداوند تبارك و تعالى به او خطاب مى کند: اى بندۀ من! تو را پذيرفتم، و سعادتمند گشتی. بعد خداوند به ملائکه می فرماید: اى فرشتگان من! شما بر او هفتاد مرتبه صلوات فرستاديد، ولی من بر او هفتصد صلوات می فرستم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمودند: ولی اگر فقط بر من صلوات بفرستد، و در پی آن، بر اهل بيت من صلوات نفرستد، و اهل بیت مرا به من ملحق نکند، ميان صلوات او، و آسمان، هفتاد حجاب قرار مى گيرد، و خداوند متعال مى فرمايد: تو را نمى پذيرم و اجابت نمی کنم، و شاد و سعادتمند نگشتی. آن گاه خداوند به ملائکه می فرماید: اى فرشتگان من! دعاي او را بالا نبريد، مگر آن که در هنگام صلوات فرستادن، اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)را، به ایشان ملحق نماید. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: پس پیوسته دعاى او در حجاب خواهد ماند، تا زمانى كه در صلوات خود، اهل بيت مرا به من ملحق نماید.)

از این روایت شریف به خوبی دانسته می شود، که اگر کسی به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)معتقد نباشد، و در صلوات خود، آن بزرگواران را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)ملحق نکند. نه تنها

ص: 121


1- . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص188 و 189.

عمل او، ثوابی را در پی نخواهد داشت، بلکه به امر خداوند متعال برای او هفتاد حجاب نیز قرار داده می شود. و خداوند متعال به او خطاب می نماید: «لا لبیک و لا سعدیک»، که این خطاب نشان دهندهٔ آن است، که چنین بنده ای، چونان کسی است، که لعنت خداوند متعال شامل حال او شده، و از رحمت ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی دور گشته است.

دیدگاه علماء اهل سنّت نسبت به امام صادق(علیه السلام)

از آن جائی که علوم و فضائل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، آن چنان فراگیر، و غیر قابل توصیف بوده، و حضرت مستجمع مکارم اخلاق بوده اند، که علماء اهل سنت نیز، برخی از روی انصاف، و برخی به جهت آن که به قدری فضائل حضرت مشهود، و غیر قابل کتمان بوده، که به ناچار، دست به بیان آن ها، و تمجید حضرت زده، و ایشان را مورد مدح خود قرار داده اند. چنانچه أبو زکریا محیی الدّین، دربارهٔ خصوصیات اخلاقی حضرت امام صادق(علیه السلام)نگاشته است:

«و اتفقوا علی امامته و جلالته و سیادته.(1)

قال عمرو بن ابی المقدام: كُنْتُ اذا نَظَرتُ الى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ [(علیهما السلام)] عَلِمْتُ انَّهُ مِنْ سُلالَةِ النَّبِيّينَ.»(2)(بر پیشوائی و جلالت و سیّادت ایشان اتفاق نموده اند. عمر بن ابی المقدام می گوید: من هرگاه به جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] نگاه می کردم، یقین پیدا می کردم که ایشان از سلالهٔ پیامبران هستند.)

شمس الدّین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی هم دربارهٔ وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می نویسد:

«كَبِيْرُ الشَّأْنِ، مِنْ أَئِمَّةِ العِلْمِ، كَانَ أَوْلَى بِالأَمْرِ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ المَنْصُوْرِ.»(3)

ص: 122


1- . تهذیب الأسماء و اللغات، ص110.
2- . تهذیب الأسماء و اللغات، ص110؛ اثبات الوصیة، ج3، ص164؛ تذکرة الخواص، ج2، 442؛ بحار الأنوار، ج47، ص29.
3- . سیر أعلام النبلاء، ج13، ص120.

(جعفر صادق(علیه السلام)منزلت فوق العاده، و از امامان علم بودند. ایشان به امر خلافت، از ابی جعفر منصور، سزاوارتر بودند.)

ذهبی در جای دیگری دربارهٔ شأن و منزلت حضرت امام صادق(علیه السلام)نگاشته است:

«مَنَاقِبُ جَعْفَرِ [(علیه السلام)] کَثِیْرَةٌ، وَ کَانَ يَصْلُحُ لِلْخِلَاْفَةِ؛ لِسُؤْدِدِهِ وَ فَضْلِهِ وَ عِلْمِهِ وَ شَرَفِهِ.»(1)

(مناقب جعفر [(علیه السلام)] بسیار است. و ایشان به جهت بزرگواری، و فضل، و علم، و شرف، برای خلافت صلاحیّت داشتند.)

ابو عبد اللَّه أسعد بن علیّ بن سلیمان یافعی هم دربارهٔ وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)گفته است:

«الامام السیّد الجلیل، سلالة النبوّة و معدن الفتوّة»(2)

خلفاء معاصر با حضرت امام صادق(علیه السلام)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در سال صد و چهارده هجری قمری به امامت رسيدند. و دوران امامت و زعامت ایشان مصادف بود، با اواخر حكومت امويان، كه در سال صد و سی و دو هجری قمری به عمر آن پايان داده شد، و اوايل حكومت عبّاسيان، كه از اين تاريخ آغاز گرديد. و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از ميان خلفاى اموى با افراد زير معاصر بودند:

1- هشام بن عبد الملك (105 تا 125ه.ق).

2- وليد بن يزيد بن عبد الملك (125 تا 126ه.ق).

3- يزيد بن وليد بن عبد الملك (126ه.ق).

ص: 123


1- . تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج9، ص93.
2- . مرآة الجنان، ج1، ص238.

4- ابراهيم بن وليد بن عبد الملك (70 روز از سال 126ه.ق).

5- مروان بن محمّد، مشهور به مروان حمار (126 تا 132ه.ق).

و همچنین از ميان خلفاء بنی عبّاس نیز، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با خلفاء زیر معاصر بودند:

عبد اللّه بن محمّد، مشهور به سفاح (132 تا 137ه.ق).

أبو جعفر، مشهور به منصور دوانيقى (137 تا 158ه.ق).(1)

حضرت امام صادق(علیه السلام)در زمان خلفاء بنی امیه

در شب يك شنبه، غرّهٔ ماه رمضان سال شصت و پنج هجری قمری، عبد الملك بن مروان، بعد از مرگ پدرش بر تخت سلطنت نشست. او پيش از آن كه بر تخت بنشيند، پيوسته ملازم مسجد بود، و همیشه اوقات خود را با قرائت قرآن سپری مي نمود، به نحوی که عبد الملك بنمروان را «حمامة المسجد» مي ناميدند. زماني كه به او خبر رسید، که خلیفه شده، مشغول تلاوت قرآن بود، در همان وقت قرآن مجید را بر هم نهاد، و گفت:

«سلامُ عليك، هذا فراق بيني و بينك.»

راغب در محاضرات، بعد از نقل اين قضيه، گفته است: عبد الملك مي گفت: من از كشتن مورچه ای مضايقه می کردم، ولی هم اکنون حَجّاج براي من مي نويسد: گروهی از مردم را كشته، و در من هيچ اثری نمي كند. زهري روزي به او گفت: شنيده ام شرب خمر مي كني؟ گفت: بله، و اللّه، و شرب دماء - یعنی خوردن خون - نيز مي كنم!(2)

با مرگ عبد الملك بن مروان، در روز شنبه، چهاردهم شوال سال هشتاد و شش هجری، در حالی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سه ساله بودند، مردم با وليد، فرزند او بيعت كردند. و او

ص: 124


1- . سیره پیشوایان، ص361.
2- . تتمة المنتهی، ص112.

مردي جبّار، و عنيد، و ظلوم، و قبيح المنظر، و قليل العلم، بود. ولید در سال هشتاد و هفتم، و يا هشتاد و نهم هجری، شروع به ساختن مسجد اموي در شام، و تعمير مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدينه، كرد. و مال بسياری را برای ساخت، و تعمیر این دو مسجد صرف نمود.(1)

وليد بن عبد الملک در روز شنبه، نیمهٔ جمادي الأوّل سال نود و شش هجری، در شام وفات كرد. و مدّت حکومت او، نه سال، و هشت ماه، و دو شب، طول كشيد. و در آن هنگام، عمرش به چهل و سه سال رسيده بود، و چهارده پسر داشت. از عمر بن عبد العزيز نقل شده است: چون وليد را در لحد نهادم، ديدم كه پاهاي خويش را بر زمين مي كوبد، و دستهايش را ديدم كه به گردنش غل كرده بودند.(2)

در روز مرگ وليد، مردم با برادر او، سليمان بن عبد الملك بن مروان بيعت كردند. و او بر عكس وليد، مردي فصيح اللسان بود. سليمان پيوسته جامه هاي قيمتي و لطيف مي پوشيد، و مسجد جامع اموي را كه وليد بنا كرده بود، به إتمام رساند. او [به جهت عوام فریبی] نمازهایشرا در اوّل وقت به جا مي آورد، و حال آن که خلفاء بني اميه، که قبل از او به خلافت رسیده بودند، نمازهایشان را به تأخير مي انداختند، و در آخر وقت مي خواندند.(3)

با مرگ سلیمان در سال نود و نه هجری، عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد. و نقل شده: علّت به خلافت رسیدن او، این شد، كه وقتی سليمان در حال احتضار قرار گرفت، وصيّت نامه ای نوشت، و همه اكابر، و اعيان، و وجوه را بر آن شاهد گرفت، و وصيّت كرد، وقتی زمان مرگ من فرا رسيد، مردم را جمع كنيد، و وصيّت نامهٔ مرا براي آن ها بخوانيد، و هر كسی را که من تعيين كرده بودم، خليفهٔ خود قرار دهید.

پس وقتی سليمان مُرد، و از كار دفن او فارغ شدند، نداي «الصّلاة جامعة» سر دادند، و بعد طايفۀ بني مروان، و ساير طبقات مردم جمع شدند، تا ببينند قباي خلافت بر قامت چه كسي استوار خواهد شد. زُهري به پا خاست، و فرياد زد: اي مردم! هر کسی را که سليمان، براي

ص: 125


1- . تتمة المنتهی، ص138.
2- . تتمة المنتهی، ص142.
3- . تتمة المنتهی، ص143.

خلافت نام برده باشد، شما به آن راضي مي باشيد؟ گفتند: بله. پس وصيّت نامهٔ او را باز کردند، و در حضور مردم خواندند، سلیمان در آن نوشته بود:

«عمر بن عبد العزيز خليفه است، و پس از او، يزيد بن عبد الملك خلیفه می باشد.»

در آن وقت عمر بن عبد العزیز، در آخر جمعیت قرار داشت. آن گاه مردم به جانب او شتافتند، و دست و بازوي او را گرفتند، و او را بالای منبر بردند. منبر پنج پله داشت، ولی عمر بن عبد العزیز بر پله دوّم منبر نشست. در آن هنگام، اوّلین كسي كه با او بيعت كرد، يزيد بن عبد الملك بود، و بعد از او، ساير مردم، به غیر از سعيد و هشام، با او بيعت كردند، که آن دو نفر هم بعد از دو روز، با عمر بن عبد العزیز بيعت نمودند.(1)

عمر بن عبد العزیز، در ماه رجب سال صد و يكم هجري قمری، در «دير سمعان»، از شهرهای «حُمص» از دنيا رفت. و مدّت خلافت او دو سال، و پنج ماه، و پنج روز بود. و در آن زمان سي و نه سال از عمرش گذشته بود. و قبرش در «دير سمعان» است. بني عبّاس كه امواتبني اميّه را از گور بيرون می آوردند، و باقی ماندهٔ جنازهٔ آن ها را می سوزاندند، متعرض قبر عمر بن عبد العزیز نشدند.(2)

با مرگ عمر بن عبد العزيز، در ده روز آخر ماه رجب سال صد و یک هجری قمری، يزيد بن عبد الملك بن مروان، سبط يزيد بن معاويه بن أبي سفيان، بر اريكۀ سلطنت نشست، و تا مدّت چهل روز، به سيرۀ عمر بن عبد العزيز رفتار كرد. آن گاه چهل نفر از مشايخ شام نزد او آمدند، و قسم ياد كردند، كه خلفاء در قیامت، حساب و عقابي ندارند، يزيد هم به ظاهر فريب خورد، و از سيرهٔ عمر بن عبد العزیز دست كشيد.

نقل شده: در قلب یزید بن عبد الملک، محبّت کنیزی به نام «حبّابه»، غلبه كرده بود. و پيوسته با او در عيش و عشرت بود. تا آن كه حبابه مُرد، يزيد از مرگ او سخت غمگین شد، و عيشش منغّص گشت، و عقل او ناقص گرديد. به نحوی که مدّت زماني نگذاشت جنازۀ «حبابه»

ص: 126


1- . تتمة المنتهی، ص147.
2- . تتمة المنتهی، ص149.

را دفن كنند، و در طول این مدّت، پيوسته جنازهٔ او را مي بوسيد، و مي بوئيد، تا آن كه بدن «حبابه» متعفن شد، و گنديد.

و مردم بر اين كار خليفه خیلی عيب كردند، تا آن که در نهایت اجازه داد او را دفن کنند، و خودش از آن پس، بر سر قبر او اقامت نمود. یزید بن عبد الملک بعد از مدّتی دوباره امر كرد، تا قبر «حبابه» را نبش نمایند، و بدن گنديدۀ او را از قبر در آورند. بعد از پانزده روز از مرگ «حبابه»، يزيد بن عبد الملک هم مُرد.(1)

يزيد بن عبد الملك در روز جمعه، بیست و پنجم شعبان سال صد و پنج هجری، در «بلقا» از شهرهای دمشق از دنیا رفت. و جنازۀ او را حمل كردند، و در ما بين «جابيه» و «باب صغير» در دمشق دفن نمودند. مدّت عمر او سي و هفت سال، و ايّام خلافتش چهار سال، و يك ماه، و دو روز بوده است.(2)

وقتی يزيد بن عبد الملك از دنيا رفت، برادرش هشام، به جاي وي بر اریکه سلطنت نشست. و او مردي أحول، و غليظ، و بد خو، و موصوف به حرص، و بخل بوده است. و هيچ يك از خلفاءسابق، به اندازهٔ او، اموال مردم را در خزانه جمع آوری نكرده بودند، و نقل شده كه: در سفر حجّي لباس هاي او را سيصد شتر حمل مي كردند.

ما بين هشام، و وليد منافرت و دشمنی بود، به همین جهت پس از مرگ هشام، وليد او را غسل نداد، و به عنوان احتياط او را كفن نكرد، تا آن كه جنازۀ هشام گنديد. به هر ترتیب زماني سخت تر از زمان او بر رعيت نگذشت. هشام مردي با سياست بوده، و گفته شده است: در بین خلفاء بني اميه، سه نفر در امور سياسي بي نظير بودند؛ يكي: معاوية بن ايي سفيان. دوّم: عبد الملك بن مروان. سوّم: هشام بن عبد الملک. از این رو منصور دوانيقي در امر سياست، و تدبير امور مملكت، از هشام تقليد مي كرد.(3)

ص: 127


1- . تتمة المنتهی، ص151.
2- . تتمة المنتهی، ص155.
3- . تتمة المنتهی، ص156.

قیام زید بن علیّ(علیهما السلام)

در أيّام زمام داری هشام بن عبد الملك، و در اوائل ماه صفر سال صد و بیست و یک هجری، زيد، فرزند حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)قیام نمود.(1)

هنگامی که زيد اراده خروج كرد، با برادر خود حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)مشورت كرد، حضرت به او فرمودند:

«به اهل كوفه نمی شود، اعتماد نمود، چرا که آن ها اهل حیله و مكر مي باشند، و در كوفه جدّ تو اميرالمؤمنين(علیه السلام)شهيد شدند، و بر عموی تو حسن بن علیّ (علیه السلام)زخم زدند، و پدرت حسين بن علیّ(علیهما السلام)را شهيد نمودند، و در كوفه، و اطراف آن، ما اهل بيت را شتم كردند.»

سپس حضرت باقر(علیه السلام)، زید را از مدّت دولت بني مروان، و آن چه بعد از آن ها، از ظهور دولت بني عبّاس واقع مي شود، آگاه نمودند. ولی زيد از قبول نصيحت حضرت، امتناعکرد، و از عزم خود، در مطالبهٔ حقّ، از بني مروان، پيروي نمود. لذا حضرت باقر(علیه السلام)به او فرمودند:

«اي برادر! همانا من بر تو مي ترسم، كه تو را در كُناسه كوفه به دار كشند. سپس حضرت، با او وداع كردند، و به او خبر دادند، كه ديگر یک ديگر را ملاقات نخواهيم نمود.»(2)

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از معتب روایت کرده است: شخصی، در خانهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را زد، من پشت در رفتم، و دیدم زید، فرزند امام سجّاد(علیه السلام)می باشد. در این هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)افرادی را که در خانهٔ ایشان حاضر بودند را به اطاق مجاور راهنمائی کردند، و به آن ها فرمودند: بروید داخل این اطاق، و در را ببندید، مبادا صحبت کنید.

پس وقتی زید وارد شد، هر دو نفر، یک دیگر را در آغوش گرفتند، و برای مدّتی با هم مشورت و گفتگو نمودند، که ناگاه صدای آن ها بلند شد، و زید به حضرت عرض کرد: ای جعفر! این

ص: 128


1- . تتمة المنتهی، ص163.
2- . تتمة المنتهی، ص164.

حرف ها را رها کن، به خدا قسم اگر دستت را ندهی، تا بیعت کنم، و یا این دست من، اگر بیعت نکنی، تو را به کاری وادارم می کنم، که طاقت آن را نداشته باشی. جهاد را ترک کرده ای، و خانه نشین شده ای، و پرده را انداخته ای، و از شرق و غرب برای تو پول می فرستند.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: عمو! خداوند تو را رحمت کند، و خداوند تو را بیامرزد. ولی زید دشنام می داد، و می گفت: «وعده ما صبح است. صبح به زودی خواهد آمد»(1)، و بعد از خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام)خارج شد. پس در این هنگام، مردم دربارهٔ سخنان زید صحبت، و اظهار نظر می کردند. ولی امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن ها فرمودند:

«مَهْ، لَا تَقُولُوا لِعَمِّی زَیْدٍ إِلَّا خَیْراً، رَحِمَ اللَّهُ عَمِّی، فَلَوْ ظَفِرَ لَوَفَی.»(ساکت باشید، و دربارهٔ عمویم زید، جز نیکی، چیزی نگویید، خداوند عمویم را رحمت کند، اگر پیروز می شد به وعدهٔ خود وفا می کرد.)

راوی می گوید: زید سحرگاه دو مرتبه در خانهٔ حضرت امام صادق(علیه السلام)را زد، پس در را برای او باز کردم، با گریه و زاری داخل خانه شده، در حالی که می گفت: جعفر مرا ببخش، خداوند تو را ببخشد. از من راضی شو، خداوند از تو راضی باشد. از من درگذر، خداوند از تو بگذرد. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به زید فرمودند: خداوند تو را ببخشد، و از تو راضی شود، و از تو بگذرد، چه خبری شده عمو جان؟

زید به حضرت عرض کرد: به خواب رفتم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را در خواب دیدم، که وارد خانهٔ من شدند، طرف راست ایشان امام حسن(علیه السلام)و در طرف چپ ایشان امام حسین(علیه السلام)بودند، حضرت فاطمه(علیها السلام)پشت سر، و حضرت علیّ(علیه السلام)جلو ایشان بودند، و در دست ایشان حربه ای بود، که مثل آتش می درخشید. و ایشان می فرمودند:

«إِیهاً یَا زَیْدُ! آذَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ فِی جَعْفَرٍ، وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْکَ وَ یَغْفِرْ لَکَ وَ یَرْضَی عَنْکَ، لَأَرْمِیَنَّکَ بِهَذِهِ الْحَرْبَةِ، فَلَأَضَعُهَا بَیْنَ کَتِفَیْکَ ثُمَّ لَأُخْرِجُهَا مِنْ صَدْرِکَ.»

ص: 129


1- . این جمله زید، اشاره به آیهٔ شریفهٔ هشتاد و یکم، سورهٔ هود: (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ ۚ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ) می باشد.

(وای بر تو ای زید! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را به واسطهٔ آزار دادن جعفر، آزار دادی. به خدا قسم اگر جعفر تو را نبخشد، و از تو نگذرد، و راضی نشود، با همین حربه به تو می زنم، و چنان بر پشت تو فرود می آورم، که از سینه ات خارج شود.)

پس با ترس و لرز از خواب بیدار شدم، و خودم را به شما رساندم. مرا ببخش، خدا شما را رحمت کند. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:«رَضِیَ اللَّهُ عَنْکَ وَ غَفَرَ لَکَ، أَوْصِنِی، فَإِنَّکَ مَقْتُولٌ مَصْلُوبٌ مُحْرَقٌ بِالنَّارِ. فَوَصَّی زَیْدٌ بِعِیَالِهِ وَ أَوْلَادِهِ وَ قَضَاءِ الدَّیْنِ عَنْهُ.»(1)

(خداوند از تو راضی باشد، و تو را بیامرزد، هر وصیّتی داری بکن، زیرا تو کشته خواهی شد، و به دار آویخته می شوی، و پیکرت را با آتش می سوزانند. پس زید دربارهٔ زن و فرزند خود، و پرداخت قرض هایش به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) وصیّت نمود.)

زید به این دلیل خروج نمود، كه در «رصافه»، كه از اراضي «قنسرين» است، بر هشام داخل شد، و چون وارد مجلس او شد، جايي براي نشستن خود پیدا نکرد، و آن ها هم براي او جايي را نگشودند. لذا زید، به ناچار در پايين مجلس نشست، و رو به هشام كرد، و فرمود:

«لَیْسَ اَحَدٌ یَکْبُرُ عَنْ تَقْوَی اللّهِ، وَ لا یَصْغُرُ دُون تَقْوَی اللّهِ، وَ اَنَا اُوصِیکَ بِتَقْوَی اللّهِ، فَاتَّقْهِ!»

(هيچ كس نمى تواند از تقواى الهی سرباز بزند، و آن را كوچك شمارد، و من تو را به تقواى خداوند سفارش مى كنم. پس از خداوند بترس.)

در این هنگام هشام به او گفت: ساكت باش، ای بی مادر! تو آن كسي هستی كه به خيال خلافت افتاده، و حال آن كه تو فرزند كنيزي مي باشي؟! زيد گفت: یا امیر المؤمنین! همانا براي

ص: 130


1- . بحارالانوار، ج47، ص128.

حرف تو جوابي وجود دارد، اگر دوست داری با آن، جواب تو را بدهم. و اگر مایل نیستی، ساكت باشم. هشام به زید گفت: بگو. گفت:

«انَّ الاُمَهّاتِ لا يُقعِدنَ بالرّجال عَن الغَايَاتِ.»

(پستي رتبهٔ مادران، موجب پستي قدر فرزندان، و رسیدن آن ها به مقصد نمي شود.)بعد زید به او فرمود: مادر اسماعيل(علیه السلام)كنيزي متعلق به مادر اسحاق(علیه السلام)بود، و با آن كه مادرش كنيز بود، حقّ تعالي او را به نبوّت مبعوث فرمود، و او را پدر عرب قرار داد، و از صلب او پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را بيرون آورد. اينك تو مرا به سبب مادرم طعنه مي زني، و حال آن كه من فرزند علیّ، و فاطمه(علیهما السلام)مي باشم. پس برخاست، و از نزد او بيرون آمد، و به طرف كوفه رفت. سپس قراء و اشراف كوفه با او بيعت كردند، و بعد از مدّتی زيد خروج كرد.

و يوسف بن عمر ثقفي، از طرف هشام، برای جنگ با زید آماده شد، همين كه تنور جنگ گرم شد، اصحاب زید مکر و حیله نمودند، و بيعت خود را شکستند، و فرار كردند. و او با جماعت قليلي باقي ماند، و پيوسته جنگ رو به سختي می رفت، تا این که شب شد، و لشكريان دست از جنگ كشيدند، و در آن حال زيد زخم های بسياری برداشته بود، و تيري هم بر پيشانيش اصابت کرده بود، پس از روستاهای كوفه، حجّامي را نزد او آوردند، تا پيكان تير را از پیشانی او بيرون بیاورد، همين كه حجّام آن تير را بيرون آورد، زيد از دنيا رفت.

پس جنازۀ او را برداشتند، و در جوي آبي دفن نمودند، و قبر او را از خاك و گياه پر كرده، و آب بر روي آن جاري نمودند، و از آن حجام نيز پيمان گرفتند كه اين مطلب را آشكار نكند. ولی همين كه صبح شد، حجام نزد يوسف رفت، و مکان قبر زيد را به او نشان داد. يوسف نیز قبر زيد را شكافت، و جنازهٔ او را بيرون آورد، و سرش را جدا كرد، و براي هشام فرستاد. هشام نیز در نامه ای برای او نوشت:

«زيد را برهنه، و عريان بردار بكش.»

لذا يوسف او را در كناسۀ كوفه، برهنه بر دار آويزان کرد. آن گاه بعد از مدّت زماني، هشام براي يوسف در نامه ای نوشت:

ص: 131

«جثۀ زيد را به آتش بسوزان، و خاكسترش را به باد بده.»(1)البته أبو الفرج اصفهانی در این باره از أبو مخنف، از موسی بن أبو حبیب روايت كرده است: زيد تا ايّام خلافت وليد بن يزيد، بر دار آويزان بود، پس همين كه يحيي فرزند زيد خروج كرد، وليد در نامه ای براي يوسف بن عمر ثقفي نوشت:

«أَمَّا بَعْدُ. فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي هَذَا، فَانْظُرْ عِجْلَ أَهْلِ الْعِرَاقِ، فَاحْرِقْهَ، وَ اَنْسِفْهُ فِیْ الْيَمِّ نَسْفاً، وَ السَّلاَم.»(2)

(زمانی که این نامهٔ من به دستت رسید، متوجه گوسالهٔ اهل عراق شو، و آن را بسوزان، و خاکسترش را به باد بده، و السلام.)

يوسف نیز بر حسب اين مكتوب، و نامهٔ ولید، خراش بن حوشب را امر كرد، تا زيد را از دار به زير آورد، و بعد بدن او بسوزاند، و خاكسترش را در فرات به باد داد.(3) أبو الفرج اصفهانی در ادامه این روایت، از موسی بن أبو حبیب نقل کرده است:

«رَأَيْتُ زَيْدَ بْنَ عَلِیٍّ مَصْلُوْباً بِالْكُنَّاسَةِ، فَمَا رَأَى أَحَدٌ لَهُ عَوْرَةٌ، اسْتَرْسَلَ جِلْد مِنْ بَطْنِهِ، مِنْ قُدَّامِهِ، وَ خَلْفِهِ حَتَّى سَتَرَ عَوْرَتَهُ.»(4)

(زید بن علیّ را در حالی که به دار آویخته شده بود، بر کناسه دیدم، که عورتش را هیچ کس نمی دید، چرا که پوستی از شکمش، بر پیش روی او، و بر پشت وی آویخته شده بود، به نحوی که عورتش را پوشانده بود.)

در برخی از روايات آمده است: بدن زید، چهار سال بر دار آويخته بود. بعد از این مدّت، بدن او را از بالای دار فرود آوردند، و آتش زدند، و خاکستر آن را به باد دادند. و در روايت دیگری

ص: 132


1- . تتمة المنتهی، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص206.
2- . مقاتل الطالبیین، ص139.
3- . تتمة المنتهی، ص166؛ مقاتل الطالبیین، ص139.
4- . مقاتل الطالبیین، ص139.

نقل شده است: شخصي در خواب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را دید، كه بر دار زيد تكيه كرده بودند، و به مردم مي فرمودند: آيا با فرزند من چنين مي كنيد؟(1)به هر صورت هشام بن عبد الملک بن مروان، بعد از انجام جنایات بی شمار، در طول زندگی خود، در روز چهارشنبه، ششم ربيع الآخر سال صد و بيست و پنجم هجري، در رصافهٔ قنسرين وفات کرد. و مدّت عمر او در هنگام مرگ، پنجاه و سه سال بود. و سلطنت او قريب بيست سال طول كشيد.(2)

در روز مرگ هشام، وليد پليد بر سرير خلافت نشست. او مردي خبيث السيرة، و ملحد، و بد كيش، و معروف به فسق و جور بود. او به هيچ وجه ملتزم به اسلام نبود، و پيوسته به شرب خمر، و غنا، و لهو و لعب، و انواع فسق و فجور، و طرب، اشتغال داشت. و هيچ كدام از خلفاء بني اميه به اندازه او، شرب خمر نمی كردند.

او دستور داده بود، بركه ای را مملو از شراب كرده بودند، و گاهي كه طرب بر او غلبه مي كرد، خود را داخل آن بركه مي افكند. و در آن هنگام به قدری از شراب های آن مي آشاميد، كه اثر کم شدن شراب ها، در بركه ظاهر مي گشت.(3)

ولید به هیچ چیز پای بند نبود. به نحوی که روایت شده است: يك روز وليد ملحد به خانه اش آمد، به ناگاه دختر خودش را دید، كه با دايه اش نشسته است، لذا بر زانوي وي بنشست، و بكارت وي را زائل كرد، دايه دخترش به او گفت: آیا دين مجوس را پيشه كرده اي؟ وليد در پاسخ او، اين را شعر خواند:

مَنْ رَاقَبَ النَّاسَ مَاتَ غَمّاً *** وَ فَازَ بِاللَذَّةِ الجَسُورُ(4)

هر کس با مردم رقابت کند، با اندوه بمیرد، ولی شخص پرجرأت به لذّت می رسد.

ص: 133


1- . تتمة المنتهی، ص166.
2- . تتمة المنتهی، ص2305.
3- . اخبار الدول، ج2، ص52.
4- . تتمة المنتهی، ص168؛ اخبار الدول، ج2، ص52.

يك روز سليمان، برادر وليد، در مجلسي گفت: خدا برادرم وليد را لعنت کند، كه او مرد فاجري بود، و مرا تكليف به فحشا كرد (يعني تكليف به لواط نمود). كسي از خويشاوندانش بود، به او گفت: ساكت باش، به خدا قسم كه اگر او قصد كرده باشد، همانا انجام داده است.(1)يك شب مؤذن اذان صبح را گفت: پس وليد برخاست، و شراب خورد، و با کنیزی كه او هم مست بود نزدیکی كرد، و قسم خورد كه جز آن کنیز، کس دیگری برای مردم، نماز جماعت را نخواهد خواند. از این رو لباس خود را به آن کنیز پوشانيد، و او را مست، و با حالت جنابت، به مسجد فرستاد، تا برای مردم نماز جماعت بخواند.(2)

و همچنین در کتاب «اخبار الدّول» آمده است: ولید كافر قصد عزيمت برای رفتن به مکه، در ایّام حجّ كرد، فقط به این نیّت که دوست داشت بر پشت بام کعبه شراب بنوشد.(3)

و روايت شده است: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)دربارهٔ او فرموده بودند:

«لَيَكُونَنَّ في هذه الاُمّةِ رَجُلٌ، يُقالُ لَهُ: الوَليد، لَهُو أشدُّ لِهذهِ الأمّةِ مِن فِرعَونَ لِقَومِهِ.»(4)

(برای این امّت مردی می باشد، که به او ولید می گویند، همانا او برای این امّت بدتر از فرعون برای قومش است.)

و در کتاب «اخبار الدّول» آمده است: صاحب کتاب «كوكب الملك» نقل كرده: وليد به سي و سه بليّه مبتلا شده بود، که كمترین بليه او آن بود، كه از ناف خود بول مي كرد.(5)

به هر تقدیر هنگامی که فسق و فجورِ وليدِ پليد، فاش، و شايع شد. مردم نسبت به او عداوت پیدا کردند، و همگي بر او خروج كردند، و اهل دمشق بر خلع او از خلافت اجماع كردند، و قصد کردند، كه او را بكشند، و لباس خلافت را بر پسرعمویش يزيد بپوشانند، به همین خاطر

ص: 134


1- . تتمة المنتهی، ص168 و 169.
2- . اخبار الدول، ج2، ص52.
3- . تتمة المنتهی، ص169؛ اخبار الدول، ج2، ص51.
4- . تتمة المنتهی، ص171؛ تاریخ الخمیس، ج2، ص320؛ المستدرک علی الصحیحین، ج8، ص277؛ تاریخ الإسلام و و فیات المشاهیر و الأعلام، ج8، ص288؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص265؛ اخبار الدول، ج2، ص51.
5- . تتمة المنتهی، ص171؛ اخبار الدول، ج2، ص52.

يزيد را از باديه به شهر آوردند، و هم قسم شدند، که همگی یزید را یاری نمایند. تا با وليد وارد جنگ و قتال شود. و در آن وقت وليد برای شکار کردن به ناحيۀ «تدمر» رفته بود.(1)پس يزيد آماده جنگ با وليد شد، و كارزار عظيمي ما بين آن ها واقع گرديد، تا آن که در نهایت وليد شکست خورد، و به قصر خود فرار كرد. و در آنجا متحصن گردید. از این رو لشكر يزيد قصر را محاصره كردند، و بالاخره داخل قصر شدند، و وليد را به بدترین وجه ممکن كشتند، و سرش را بر دیوار اطراف قصر آويزان کرده، و تن او را در خارج باب فرديس دفن نمودند.(2)

روایت شده است: ولید، دو روز مانده به آخر جمادي الآخر سال صد و بیست و شش هجری، در «بحراء»، که يكي از روستاهای دمشق می باشد، گشته شد. و مدّت حکومت ولید، يك سال، و دو ماه، و بيست و دو روز بوده است. و عمرش در هنگام کشته شدن، به چهل سال رسيده بود، و در بحراء نیز دفن شد.(3)

قیام يحيي بن زيد

قیام يحيي، فرزند زيد فرزند حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)، به جهت نهي از منكر، و دفع ظلم بنی اميه، در اوائل سلطنت وليد واقع شده است. وقتی که زيد، فرزند امام سجّاد(علیه السلام)، در سال صد و بیست و یک هجری در كوفه گشته شد، و يحيي از دفن پدرش فارغ شد، اصحاب و یاران زيد، به جز ده نفر از آن ها، همگی متفرق شدند، و کس دیگری با يحيي باقي نماند. از این رو يحيي به ناچار شبانه از كوفه بيرون رفت، و به طرف نينوا حرکت نمود. و از نیتوا نیز به سوي مدائن، که در آن زمان، راه خراسان بود، حركت كرد.(4)

يوسف بن عمر ثقفي، والي عراقين، براي دستگیری يحيي، حُرَيث كلبي را به مداين فرستاد، لذا يحيي از مدائن، به جانب ري شتافت، و از ري نیز به طرف سرخس رفت. یحیی در سرخس،

ص: 135


1- . تتمة المنتهی، ص171.
2- . تتمة المنتهی، ص172.
3- . تتمة المنتهی، ص172.
4- . تتمة المنتهی، ص173.

به يزيد بن عمرو تيمي وارد شد، و مدّت شش ماه نزد او ماند. در این هنگام جماعتي از مُحَكِّمَه،(1)به جهت جنگ با بني اميّه، می خواستند با یحیی متحد و هم دست شوند. ولی يزيد بن عمرو، يحيي را از همراهي با آن ها نهي كرد، و به او گفت:

«چگونه برای دفع اعداء، از جماعتي كه از حضرت علیّ(علیه السلام)و اهل بيتش(علیهم السلام) اظهار بی زاری مي کنند، استعانت مي جوئي؟»

لذا يحيی، از سرخس، به جانب بلخ رفت. و بر جريش بن عبد اللّه شيباني وارد شد، و نزد او ماند، تا هشام از دنيا رفت، و وليد خليفه شد.(2) آن گاه يوسف بن عمرو، براي نصر بن سيّار، حاکم خراسان، نامه نوشت، كه عده ای را نزد جريش بن عبد اللّه شیبانی بفرست، تا يحيي را دستگیر نماید. از این رو نصر، براي عقيل، حاکم بلخ، نامه ای نوشت، و در نامه خطاب به او گفت: جريش بن عبد اللّه را بگير، و او را رها نكن، تا يحيي را به تو تحویل دهد.

بدین منظور عقيل، به دستور نصر بن سيار، جريش بن عبد اللّه شیبانی را گرفت، و ششصد تازيانه به او زد، و به او گفت: به خدا سوگند، اگر يحيي را به من تحویل ندهی، تو را مي كشم. ولی مع الوصف جريش بن عبد اللّه، از تحویل دادن یحیی به او امتناع كرد. امّا در این بین، قريش، پسر جريش بن عبد اللّه، به عقيل گفت: با پدر من كاري نداشته باش، چرا كه من يحيي را به تو تحویل مي دهم.

لذا قریش، جماعتي را با خود برداشت، و در صدد جستجو، و پیدا نمودن يحيي بر آمد. و يحيي را در خانه اي، كه در داخل خانۀ ديگری بود، یافت. پس قریش، یحیی را با يزيد بن عمرو، كه يكي از اصحاب یحیی در كوفه بود، گرفتند. و نزد نصر بن سيار فرستادند. نصر هم یحیی را در قيد و بند كرده، و زندانی نمود. و بعد شرح حال او را، در ضمن نامه ای، براي يوسف بن عمر نوشت، يوسف نيز قضيه را براي وليد نوشت. وليد هم در جواب نامهٔ او نوشت:

ص: 136


1- . منظور از محکمه، خوارج می باشند، به جهت این که عبارت «لا حکم إلا للّه» را شعار خود قرار داده بودند. (حاشیهٔ کتاب تتمة المنتهی، ص174).
2- . تتمة المنتهی، ص174.

يحيي، و اصحاب او را از بند رها كنند. يوسف نیز مضمون نامۀ وليد را، براي نصر بن سیار نوشت، نصر هم يحيي را طلبيد، و او را از هر فتنه ای برحذر داشت، و هزار درهم، با دو استر به وي داد، و به او امر كرد، كه به وليد ملحق شود.(1) ولی وقتی يحيي آزاد شد، به طرف سرخسحرکت کرد، و از آنجا به نزد عمرو بن زراره، والي ابرشهر، رفت. عمرو، به يحيي هزار درهم داد، تا خرج خود كند، و او را به طرف بيهق، كه دورترین شهر خراسان بود، روانه کرد.

يحيي در بيهق، عده ای را با خود متحد نمود، و براي آن ها مرکب خريد، و برای دفع عمرو بن زراره، حاکم ابرشهر، حرکت کرد. عمرو وقتی از خروج يحيي مطّلع شد، قضيه را براي نصر بن سيار نوشت، نصر هم نامه ای برای عبد اللّه بن قيس، حاکم سرخس، و براي حسن بن زيد، حاکم طوس، نوشت، تا هر دو به ابرشهر بروند، و در تحت فرمان عمرو بن زراره، با يحيي، مقابله كنند. لذا عبد اللّه، و حسن با لشکرهای خود، به نزد عمرو رفتند، و به این نحو، یک لشکر ده هزار نفری مهیا كردند، و آماده جنگ با يحيي شدند.

يحيي با سواران خود به جنگ آن ها آمد، و با آن ها وارد جنگ سختي شد، و در پايان كار عمرو بن زراره را كشت، و لشكر او را متفرق كرد، و پیروز گشت، و اموال لشگرگاه عمرو را به غنيمت گرفت، و پس از آن، به طرف هرات حرکت کرد. سپس از هرات، به جوزجان، كه ما بين مرو، و بلخ، و از بلاد خراسان است، وارد شد. در این هنگام، نصر بن سيّار، سَلَم بن اَحور را با هشت هزار سوار شامي و غير شامي، به جنگ يحيي فرستاد. و در روستای ارغوي، دو لشكر با هم رو به رو شدند، و يحيي سه شبانه روز، با آن ها جنگ كرد، تا آن كه لشكریان او كشته شدند، و در پايان كار، تيري بر پیشانی يحيي اصابت کرد، و کشته شد.(2)

سَلَم بن اَحور بعد از مرگ يحيي، بدن او را برهنه كرد، و سرش را جدا نمود، و براي نصر فرستاد، نصر هم سر او را براي وليد فرستاد. سپس بدن يحيي را بر دروازه شهر جوزجان، به دار آويخت. و پيوسته بدن او بر دار آويخته بود، تا اركان سلطنت امويه متزلزل گشت، و سلطنت بني عبّاس قوّت گرفت، و ابو مسلم مروزي، داعي دولت عبّاسيه، سَلَم بن اَحور، قاتل يحيي را كشت، و بدن يحيي را غسل داد، و بعد از كفن کردن، بر او نماز خواند، و در همان جا، او را دفن نمود.

ص: 137


1- . تتمة المنتهی، ص174.
2- . تتمة المنتهی، ص175.

و بعد هر کسی را که در قتل یحیی شرکت کرده بود را به قتل رساند.(1) قتل يحيي، در سال صد وبیست و پنج هجری واقع شد. مادر او، «ريطه»، دختر أبو هاشم، عبد اللّه ابن محمّد حنفيه بوده است.(2)

متوكل بن هارون، راوي صحيفهٔ سجادیة مي گويد: در زماني كه يحيي متوجه خراسان شده بود، به خدمت او رسيدم، و سلام كردم، پس یحیی به من گفت: از كجا مي آيي؟ گفتم: از حجّ، لذا یحیی از من، احوال پسر عموهای خود، كه در مدينه بودند را پرسيد. و در پرسش از حال حضرت جعفر بن محمّد(علیهما السلام)مبالغه نمود. از این رو من، از حال آن حضرت، و اندوه ایشان، بر شهادت پدرش، زید، به او خبر دادم، یحیی به من گفت:

«قَدْ کَانَ عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ(علیهما السلام)أَشَارَ عَلی أبِی بِتَرْکِ الْخُرُوْجِ، وَ عَرَّفَهُ انْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ الْمَدینَةَ، مَا یَکُونُ إلَیْهِ مَصِیرُ أَمْرِهِ.»

(همانا عمویم، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، پدرم را به ترک قیام سفارش کرده بودند، و به پدرم فهمانده بودند، که در صورت قیام، و جدا شدن از مدینه، کارش به کجا خواهد رسید.)

بعد یحیی به من گفت: آیا پسر عمویم، جعفر بن محمّد(علیهما السلام)را، در أیّام حجّ ملاقات كردي؟ گفتم: بله. یحیی گفت: آیا دربارۀ من، و اوضاع، و کارهایم، از ایشان چیزی نشنيدي؟ گفتم: فداي شما شوم! دوست ندارم، آن چه شنيدم را برای شما نقل كنم. یحیی گفت: آیا مرا از مرگ مي ترساني؟ آن چه از ایشان، دربارهٔ من شنيده اي را بگو. لذا به یحیی گفتم: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) شنیدم، که می فرمودند:

«إنَّكَ تُقْتَلُ، و تُصْلَبُ، كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ وَ صُلِبَ.»

(همانا تو کشته مي شوي، و به دار آویخته می گردی، همان گونه که پدرت کشته شد، و به دار آويخته گشت.)

ص: 138


1- . تتمة المنتهی، ص176.
2- . تتمة المنتهی، ص176.

پس يحيي از شنيدن اين خبر، رنگ صورتش تغيير كرد، و اين آيهٔ مباركه را تلاوت نمود: (يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ(1))...(2)

به هر تقدیر، يزيد بن وليد بن عبد الملك در شب جمعه، بيست و سوّم جمادي الآخر سال صد و بیست و شش هجری علم خلافت برافراشت. و در این هنگام، مردم شام، پسر عمویش، وليد بن يزيد بن عبد الملک را از خلافت خلع كردند، و دست بيعت با يزيد دادند. آن گاه يزيد، فرمان قتل وليد را صادر کرد، و گفت: هر كس سر او را بياورد، صد هزار درهم جايزه می گيرد. لذا اصحاب او به جانب «بحراء»، كه نام روستائی در دمشق بود، رفتند، و وليد را محاصره كردند، در آن هنگام وليد گفت: حال من در امروز، مثل حال عثمان بن عفّان است. پس بر سر او ريختند، و خون ولید را ريختند، و سرش را جدا كردند، و در دمشق گرداندند، و پس از آن به دروازهٔ دمشق آويزان کردند.(3)

مدّت خلافت يزيد بن ولید بن عبد الملک، از زمان قتل وليد بن یزید بن عبد الملک، تا وقتي كه وفات او رسيد، پنج ماه و دو شب بوده است. و او در روز يك شنبه، هلال ذي الحجهٔ سال صد و بیست و شش هجری، در دمشق وفات كرد، و ما بين «باب جابيه»، و «باب صغير» مدفون گشت، و عمرش در آن زمان به چهل و شش، و یا به چهل سال رسيده بود.(4)

وقتی يزيد بن وليد بن عبد الملك از دنيا رفت، به حسب وصيّت او، برادرش ابراهيم، بر تخت سلطنت نشست. و مدّت چهار ماه، يا دو ماه، و ده روز خلافت کرد. ولكن خلافت بر او مستقر نبود، و در ايّام خلافت او، هرج و مرج، و اختلاط، و اختلاف كلمه به وجود آمد. مردم يك هفته به او، با عنوان خلیفه سلام مي کردند، و يك هفته، اعتنائی به او نمي نمودند. امر بدين منوال بود، تا آن كه مروان بن محمّد خروج كرد، و از جزيره، داخل دمشق شد، و آماده جنگ با ابراهیم

ص: 139


1- . «خدا هر چه را خواهد (از احکام یا حوادث عالم) محو و هر چه را خواهد اثبات می کند و اصل کتاب (آفرینش) نزد اوست.» - سورهٔ رعد، آیهٔ 39.
2- . الصحیة السجادیة الکاملة، ص20؛ تتمة المنتهی، ص177.
3- . تتمة المنتهی، ص179.
4- . تتمة المنتهی، ص180.

گشت. ابراهيم نیز چون دولتش قوّت و قدرتي نداشت، به ناچار فرار کرد، مروان نیز او را دنبال کرد، و در نهایت او را به قتل رساند، و جسدش را به دار آویخت.(1)

از زمان ابراهيم و مروان، سلطنت بني مروان رو به ضعف و اضمحلال آورد، تا وقتي كه مروان گشته شد، پس به يكباره دولت از آن ها، به بني عبّاس منتقل گشت. در ايّام خلافت ابراهيم، و به قول بعضي در ايّام وليد، حضرت باقر العلوم(علیه السلام)به شهادت رسیدند.(2)

و در روز دوشنبه، چهاردهم صفر سال صد و بیست و هفت هجری، بعد از قتل ابراهيم در «دمشق»، يا در «حرّان»، كه يكي از شهرهای مصر است، مردم با مروان بن محمّد بن مروان بن حکم بيعت كردند.(3)

و مروان ملقب به «حمار» بود، و در اين که چرا او به این لقب مشهور شد، دلايل مختلفی گفته شده است. و در کتاب «اخبار الدول» آمده است: مروان به سبب كثرت صبرش بر شدائد، و سختی های جنگ، و این که هيچ گاه از جنگ روي برنمي تافت، ملقب به حمار شده بود. و از اين باب است كه مي گويند: «فُلانٌ أصبَرُ مِن حِمارٍ في الحُروُب؛ فلانی در جنگ ها از خر شکیباتر است.»(4)

مروان بن محمّد بن مروان بن حکم، در اوائل سال صد و سی و دو هجری گشته شد، و ايّام خلافت او، تا وقتي كه كشته گشت، پنج سال، و ده روز، و به قول ديگری: پنج سال، و سه ماه بوده است.(5)

در ايّام خلافت مروان، عبد الرحمن بن محمّد، معروف به أبو مسلم مَروَزي خراساني، قیام كرد. و مردم را به بيعت نمودن با ابراهيم بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطلب، ملقب به امام دعوت نمود. و نصر بن سيّار، كه در آن زمان، از گماشتگان مروان، در بلاد خراسان بود، دولتش رو به ضعف و اضمحلال آورده بود. لذا او هر چه با مروان مكاتبه كرد، و از او کمک

ص: 140


1- . تتمة المنتهی، ص182.
2- . تتمة المنتهی، ص183.
3- . تتمة المنتهی، ص184.
4- . اخبار الدول، ج2، ص58؛ تتمة المنتهی، ص184.
5- . تتمة المنتهی، ص184.

خواست، مروان نتوانست او را ياري كند، و لشكر براي او روانه نمايد. چرا که در آن وقت، مروان نیز مشغول دفع خوارج، و جنگ با آن ها بود.(1)

نصر بن سيّار، چون تاب مقاومت در برابر أبو مسلم را نداشت، به ناچار از حکومت خراسان دست كشيد، و به طرف ري سفر كرد، و از آنجا، به ساوه رفت، و در ساوه، از كثرت حزن و غصه وفات كرد. و از طرف دیگر نیز كار أبو مسلم بالا گرفت، و خراسان را تصرف نمود، و امر كرد که مردم لباس سياه را شعار خود نمایند، و رنگ پرچم ها را نيز سياه قرار دهند.

وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مدّت ها قبل از به حکومت رسیدن بنی عبّاس، به کمک أبو مسلم خراسانی، از این امر خبر داده بودند. و تصریح نموده بودند، که أبو مسلم، در این مسأله نقش پر رنگی خواهد داشت. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره، از زکار بن ابی زکار واسطی روایت فرموده است:

در محضرحضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که مردی سر مبارک حضرت را بوسید، پس حضرت لباس او را لمس کردند، و به او فرمودند: تا امروز لباسی سفیدتر، و زیباتر از این ندیده بودم، عرض کرد: فدای شما شوم! این لباس سرزمین ما می باشد، و من بهتر از این نوع لباس را برای شما هدیه آورده ام. حضرت فرمودند: ای معتب! هدیه را از او بگیر. سپس آن مرد خارج شد، و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) بعد از رفتن او فرمودند:

«صَدَقَ الْوَصْفُ، وَ قَرُبَ الْوَقْتُ، هَذَا صَاحِبُ الرَّایَاتِ السُّودِ الَّذِی یَأْتِی بِهَا مِنْ خُرَاسَانَ. ثُمَّ قَالَ: یَا مُعَتِّبُ! الْحَقْهُ فَسَلْهُ مَا اسْمُهُ. ثُمَّ قَالَ: إِنْ کَانَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ، فَهُوَ وَ اللَّهِ هُوَ.»

(اوصاف بر او تطبیق می کند، و زمانش نزدیک شده است. این همان صاحب پرچم های سیاه می باشد، که با آن ها از خراسان خواهد آمد. سپس فرمودند: ای معتب! خود را به او برسان، و از او نامش را سؤال کن، سپس فرمودند: اگر نامش عبد الرحمن باشد، به خدا قسم این همان شخص است.)

ص: 141


1- . تتمة المنتهی، ص188.

راوی می گوید: معتب برگشت، و به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: او گفت: نام من عبد الرحمن است. راوی می گوید: وقتی فرزندان عبّاس حاکم شدند، به او نگاه کردم، و دیدم که او، عبد الرحمن، أبو مسلم می باشد.

به هر تقدیر، مروان چون مطلّع شد، كه ابراهيم الامام، خيال سلطنت دارد، و أبو مسلم مردم را به بيعت با او فرا مي خواند، به گماشتگان خود نوشت، در هر جا که ابراهيم را یافتید، او را دستگير نمايید. پس ابراهيم را در روستای كداد و حُميمه دستگير كردند، و نزد مروان فرستادند، مروان او را در حرّان زندانی كرد، و ابراهیم مدّتي در زندان بود، تا آن كه انباني را پر از آهك كردند، و سر ابراهیم را در ميان آن نمودند، ابراهيم مدّتي دست و پا زد، تا از دنیا رفت.(1)

در ايّامي كه ابراهيم در حبس بود، چون از آزاد شدن خود نااميد شده بود، وصيّت نامه ای نوشت، و برادر خود، عبد اللّه سفاح را به عنوان خلیفه و جانشین خود قرار داد. و آن وصيّت نامه را به شخصي سپرد، و گفت: اين مكتوب را با خود نگاه دار، هر زمانی كه من كشته شدم، آن را به سفاح برسان.

وقتی ابراهيم كشته شد، و آن مكتوب در حميمه به سفاح رسيد، منصور دوانیقی برادرش را، با عموی خود، عبد اللّه بن علیّ، به همراه جماعتي از اهل بيت خويش، طلبيد، و به موازرت و همراهي ايشان، به جانب كوفه شتافت. آن ها در سال صد و سي و دوّم هجری، در كوفه، مردم را به بيعت سفّاح فرا می خواندند، مردم نيز با او بيعت مي كردند. پس در آن هنگام سفّاح لشكر خود را، با لشکر أبو سلمۀ خلّال، به هم ضمیمه کرد، و در كوفه عموی خود، داوود بن علیّ را، به عنوان خليفه قرار داد، و عموی ديگر خود، عبد اللّه بن علیّ را به جنگ با مروان فرستاد.(2)

عبد اللّه با لشکر خراسان راه پيمود، تا در «زاب موصل»، در دوّم جمادي الآخر سال صد و سی و دو هجری، با لشکر مروان رو به رو شد، و جنگ سخت، و شدیدي بين آن ها واقع شد، و در نهایت لشكر بني عبّاس پیروز شد، و تعداد زیادی از لشكر مروان را كشتند، و بسياري از آن ها هم در آب غرق شدند. به نحوی که فقط تعداد کسانی که از لشکر مروان، از بني اميّه غرق شدند،

ص: 142


1- . تتمة المنتهی، ص189.
2- . تتمة المنتهی، ص189.

به سيصد تن نفر می رسید. و امّا افرادی که در لشکر مروان، از غير بني اميه بودند، و در آب غرق شده بودند، تعداد بي شماری را شامل می شدند.

به هر تقدیر، لشكر مروان متفرق شد، و او در روز شنبه، يازدهم جمادي الآخر سال صد و سی و دو هجری، به طرف موصل فرار كرد، و چون اهل موصل او را راه ندادند، از آن جا به حران رفت، چرا که خانهٔ مروان، و خزانه های او، در «حران» بود. و اهل حران، با امير المؤمنين(علیه السلام) در نهايت عداوت و عناد بودند، و همیشه آن حضرت را سب مي كردند، حتّي در زمانی که دیگر کسی به امیر المؤمنین(علیه السلام)لعن نمی کرد، اهل حران، لعن به حضرت را ترك نكردند، و مي گفتند:

«لَاْ صَلَاْةَ إِلَّاْ بِلَعْنِ أَبِیْ تُرَاْبٍ.»(1)

(نماز بدون لعن أبو تراب - یعنی حضرت علىّ(علیه السلام)- نماز نيست.)

مروان از ترس عبد اللّه، در حران توقف نکرد، و با خانواده خود، و جماعتی از بني اميّه، و بقيهٔ لشکر خود، از حران بيرون آمد، و به طرف نهر اردن، و فلسطين سفر كرد. عبداللّه بن علیّ نیز به جانب حران آمد، و قصر مروان را خراب كرد، و خزائن، و اموال او را غارت نمود، آن گاه به جانب دمشق رفت، و اهل دمشق را محاصره كرد، و وليد بن معاوية بن عبد الملك را، با جماعت بسياری از مردم شام كشت. و يزيد، و برادر او را، با عبد الجبار بن يزيد بن عبد الملك اسير كرد، و به نزد سفّاح فرستاد، سفاح هم آن ها را كشت، و جنازهٔ آن ها در حيره به دار آويخت.

آ ن گاه عبد اللّه به جهت دفع مروان، به جانب نهر اردن، سفر كرد، و در نيمۀ ذي القعدهٔ سال صد و سی و دو هجری، به آنجا رسيد، و جماعت بسياري از بني اميّه، كه بیشتر از هشتاد نفر بودند را كشت.(2) و بعد برای دفع مروان حركت كردند، و در بوصير، كه از روستاهای فيّوم است، مروان را يافته، و او را محاصره نمودند. در اين وقت مروان در كنيسۀ بوصير بود، وقتی صداي هياهوي لشكر را شنيد، شمشير كشيد، و بيرون دويد. لشكر بني عبّاس هم دور او را احاطهكردند، و با وي جنگ كردند، تا او را كشتند. و عامر بن اسماعيل امر كرد، سر او را قطع نمایند، و زبانش را ببرند، و دور افكند. در همان زمان نیز گربه اي حاضر شد، و زبان مروان را خورد.

ص: 143


1- . تتمة المنتهی، ص190.
2- . تتمة المنتهی، ص190.

و از عجائب روزگار آن كه قبل از اين واقعه، مروان شنيده بود، كه یکی از خادمانش، نمامي كرده است. لذا زبان او را بريده بود، و همين گربه زبان او را هم خورده بود. به هر صورت در روز يك شنبه، بيست و هفتم ذي الحجهٔ سال صد و سی و دو هجری، مروان كشته شد، و دولت بني اميه منقرض گشت.(1) مدّت سلطنت مروان، تا زمان بيعت مردم با سفّاح، پنج سال، و هفتاد روز بوده است. و تا زماني كه كشته شد، پنج سال، و ده ماه، و دو روز طول کشید. لذا از زمان بيعت مردم با سفّاح، و قتل مروان، هشت ماه می باشد.(2)

بعد از آن که بنی عبّاس به قدرت رسیدند، بني اميه دو گروه شدند: يك دسته از آن ها کسانی بودند، كه در شام اقامت داشتند، و با كشته شدن مروان، منقرض شدند. و گروه ديگری از آن ها، افرادی بودند، كه از ترس حکومت بنی عبّاس در مغرب زمين اقامت كردند، و سببش آن شد كه چون خلافت، به بني عبّاس منتقل شد، آن ها در صدد قتل بنی امیه بر آمدند، و ايشان را در هر جائی که می یافتند، می كشتند. و هر چه آن ها فرار می كردند، به جستجوي ايشان برمی آمدند، و ايشان را زنده نمی گذاشتند.

و از جمله كساني كه فرار كردند، و از این ماجرا جان به در بردند، عبد الرحمن بن معاوية بن هشام بن عبد الملك، به همراه برخی از اطرافیانش بود. كه به جانب مغرب فرار كرد، و اهل اندلس در سال صد و سی و نه هجري، با او بیعت کردند. و او در سال صد و هفتاد و یک هجری، وفات كرد، و پسرش هشام بن عبد الرحمن به جاي او نشست. و بعد از او، فرزندش حَكَم بن هشام، و سپس عبد الرحمن بن حكم، و بعد محمّد بن عبد الرحمن به خلافت رسیدند. لذا پيوسته سلطنت از پدران به پسران، و برادران منتقل شد، تا به اميّه رسيد، که در این زمان، دولت بني اميهٔ ساكنِ اندلس نیز منقرض شد.(3)

به هر ترتیب در روز جمعه، سيزدهم ربيع الاوّل، و يا نيمهٔ جمادي الآخر سال صد و سی و دو هجری، سفاح لباس خلافت پوشيد، و مردم با وي بيعت كردند. سپس او به طرف مسجد رفت، و بر منبر قرار گرفت، و ايستاده خطبۀ روز جمعه را خواند. به همین خاطر صداي مردم بلند شد،

ص: 144


1- . تتمة المنتهی، ص191.
2- . تتمة المنتهی، ص194.
3- . تتمة المنتهی، ص 201 و 202.

كه سنّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را احیا کردی، و اين سخن كنايه ای به بني اميّه بود. چرا که آن ها نشسته خطبه مي خواندند.(1)

سفّاح مردي رئوف و مهربانی بود، و در وقت طعام، از همهٔ حالات خوشحال تر، و گشاده روئيش بيشتر بود. سفاح، أبو سلمه حفص خلال را وزير خود كرده بود، و او را وزير آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)مي گفتند. و این خود نشان دهندهٔ آن است، که بنی عبّاس از نام اهل بیت(علیهم السلام)، برای به قدرت رسیدن نهایت سوء استفاده را نمودند. أبو سلمه حفص خلال، اوّلین كسي بود، كه در دولت بنی عبّاس، وزارت بر او قرار گرفت. ولی أبو مسلم خراسانی درصدد قتل او برآمد، و مترصد فرصت بود، تا آن که وقتی شبي أبو سلمه از خانهٔ سفّاح بيرون آمد، كه به خانه اش برود، اصحاب أبو مسلم بر سر او ريختند، و خونش را ريختند.

قتل أبو سلمه بعد از چهار ماه از خلافت سفاح اتفاق افتاد. و چون دولت بنی عبّاس با سعي و کوشش های أبو مسلم مَروزی خراسانی مستقر شده بود، سفّاح، به او آسيبي نرساند، بلكه به او احترام هم مي كرد. سفّاح چهار سال و نه ماه خلافت كرد. و در روز يك شنبه، دوازدهم ذي الحجۀ سال صد و سی شش هجری قمری، سفّاح در انبار، در شهری كه خودش بنا كرده بود، و نام آنجا را هاشميه قرار داده بود، از دنيا رفت. و در آن زمان سي و سه، يا سی و دو سال از عمرش گذشته بود.(2)

وقتی سفّاح از دنیا، منصور دوانیقی، به سلطنت رسید. و در اوّلین اقدام خود، در بیست و پنج شعبان سال صد و سی و هفت هجری، دستور قتل أبو مسلم خراسانی را صادر کرد، از این رو او در «رومية المداين» كشته شد.

وجود نازنین حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام)در يكي از خطبه هاي خود از خلافت بني اميّه، و انتقال آن به بني عبّاس خبر داده بودند. و در آن خطبه به اوصاف مشهور، و خصائصبعضي از خلفاء بني عبّاس اشاره فرموده بودند. و در قسمتی از آن خطبه، که محدّث بزرگ جهان شیعه، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی (قدس سره)آن را نقل کرده است: حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)می فرمایند:

ص: 145


1- . تتمة المنتهی، ص205.
2- . تتمة المنتهی، ص207.

«وَیْلُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رِجَالِهِمْ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ الَّتِی ذَكَرَهَا رَبُّكُمْ تَعَالَی أَوَّلُهُمْ خَضْرَاءُ وَ آخِرُهُمْ هَزْمَاءُ ثُمَّ یَلِی بَعْدَهُمْ أَمْرُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ رِجَالٌ أَوَّلُهُمْ أَرْأَفُهُمْ وَ ثَانِیهِمْ أَفْتَكُهُمْ وَ خَامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ وَ سَابِعُهُمْ أَعْلَمُهُمْ وَ عَاشِرُهُمْ أَكْفَرُهُمْ یَقْتُلُهُ أَخَصُّهُمْ بِهِ وَ خَامِسَ عَشَرَهُمْ كَثِیرُ الْعَنَاءِ قَلِیلُ الْغَنَاءِ سَادِسَ عَشَرَهُمْ أَقْضَاهُمْ لِلذِّمَمِ وَ أَوْصَلُهُمْ لِلرَّحِمِ كَأَنِّی أَرَی ثَامِنَ عَشَرَهُمْ تَفْحَصُ رِجْلَاهُ فِی دَمِهِ بَعْدَ أَنْ یَأْخُذَ جُنْدُهُ بِكَظَمِهِ مِنْ وُلْدِهِ ثَلَاثُ رِجَالٍ سِیرَتُهُمْ سِیرَةُ الضَّلَالِ...»(1)

(وای بر این امّت از مردانِ درخت ملعونه، که پروردگار شما آن را - در قرآن - ذکر کرده است. اوّل کار آن ها سرسبز، و آخر کار آنان شکافته شده است. سپس بعد از آن ها امر ولایت أمّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)را مردانی بر عهده می گیرند، که اوّلین آن ها مهربان ترین آنان می باشد. و دوّمین آن ها خون ریزترین آنان است. و پنجمین آن ها مقتدرترین، آنان خواهد بود. و هفتمین آن ها عالم ترین آنان می باشد. و دهمین آنان کافرترین آن ها است. که یکی از نزدیکانش او را می کشد. و پانزدهمین آن ها رنجش بسیار، و ثروتش اندک است. و شانزدهمین آنان بیش از همه ادای حقّ، و صلهٔ رحم می کند. گویی که من هیجدهمین آنان را می بینم، که پاهایش در خون خودش حرکت می کند، بعد از این که خشمگین شده و سربازش را سرزنش می کند. از فرزندان او سه مرد هستند، که سیرهٔ آن ها، سیره ای گمراه کننده است...)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در توضیح این خطبه شریف، که در این نوشتار، قسمتی از آن آورده شده، و دانش پژوهان برای مطالعهٔ کامل خطبه می توانند، به کتاب «بحارالانوار»، یا کتاب «مناقب» مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره)مراجعه کنند، نگاشته است: فرمایش حضرت علیّ(علیه السلام)که فرموده اند:

ص: 146


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص276؛ عنه البحار، ج41، ص322).

«أوّلهم خضراء»، به دلیل آن می باشد، که خداوند در قرآن کریم بنی امیه را، به درخت ملعون تشبیه کرده است. لذا وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آن ها را در آغاز کارشان، که حکومتشان قدرتمند، و زندگیشان پررونق بود، به درخت سرسبز تشبیه کرده اند. و در أواخر حکومت بنی امیه، که اوضاع آن ها بر عکس شده بود، حضرت، آن ها را به درخت شکافته شده، تشبیه کرده اند.

و امّا دربارهٔ بنی عبّاس، بر هر کسی که به تاریخ مراجعه کند، مخفی نیست، که أوّلین حاکم آن ها، که سفّاح بوده، مهربان ترین آن ها می باشد. و دوّمین خلیفهٔ آن ها، که منصور بوده، خون ریزترین آن ها بوده است. و بیش از همهٔ آن ها با حیله و نیرنگ، مردم را به قتل می رساند. و پنجمین آن ها، که هارون الرشید بوده است، مقتدرترین آن ها می باشد. زیرا حکومت هیچ یک از آن ها مانند حکومت او استحکام پیدا نکرد. و هفتمین آن ها مأمون می باشد، که او در بین حکام بنی عبّاس عالم ترین آن ها بوده است. و شهرت علم زیاد او، در میان دیگر پادشاهان نیاز به توضیح ندارد.

و دهمین حاکم بنی عبّاس، که متوکل بوده، کافرترین آن ها است. بلکه به خاطر پافشاری در تعقیب، و شکنجهٔ اهل بیت(علیهم السلام)، و شیعیان آن ها، و دیگر افراد، در بین همهٔ انسان ها، کافری چون او نبوده، و نخواهد بود. و پانزدهمین آن ها، معتمد علی اللّه، أحمد بن متوکّل بوده است. و اگرچه زمان خلافت او بیست و سه سال بود، ولی بیشتر زمان حکومتش را درگیر جنگ با صاحب الزنج، و دیگران بوده است. به همین خاطر حضرت علیّ(علیه السلام)او را به رنج فراوان، و ثروت کم توصیف فرموده اند.

و شانزدهمین خلیفهٔ بنی عبّاس، معتضد باللّه بوده است. که روزی در خواب، مردی را مشاهده کرد، که به دجله آمد، و دستش را به طرف دجله دراز کرد، پس همهٔ آب آن، در دستش جمع شد، سپس دستش را باز نمود، و آب جوشید. و بعد از معتضد سؤال کرد، آیا مرا می شناسی؟گفت: نه .فرمود: من علیّ بن ابی طالب هستم، وقتی بر تخت خلافت نشستی، به فرزندان من نیکی کن. از این رو وقتی او به خلافت رسید، علویان را دوست داشت، و به آن ها نیکی می کرد. به همین دلیل، حضرت علیّ(علیه السلام)او را به ادای حقّ، و صلهٔ رحم توصف فرموده اند.

ص: 147

و هجدهمین حاکم بنی عبّاس، جعفر، ملقّب به مقتدر باللّه بوده است. که مونسِ خادم، از لشکر او جدا شد، و به طرف موصل رفت، و آن جا را تصرف نمود. و بعد از آن که سپاهی جمع آوری نمود، و دو مرتبه بازگشت، و در بغداد با مقتدر جنگ نمود، و سپاه او را شکست داد. بعد از مقتدر، سه نفر از فرزندانش به خلافت رسیدند: محمّد، مشهور به راضی باللّه. و ابراهیم، معروف به متّقی باللّه. و فضل که ملقب به مطیع للّه بوده است.(1)

حکومت بنی عبّاس، سی و هفت حاکم داشته است، که شرح حال آن ها، در دیگر کتاب ها به تفصیل آمده است، و این مختصر در صدد بیان شرح حال همهٔ آن ها نیست، و قدری از زندگی نامهٔ آن ها که مربوط به دوران امامت حضرت امام صادق(علیه السلام)می باشد، آورده خواهد شد. به هر تقدیر، در دوازدهم، ذي الحجۀ سال صد و سی و شش هجری، كه سفّاح وفات كرد، از مردم، براي برادرش أبو جعفر، منصور دوانیقی بيعت گرفتند، و منصور در آن روز به مكّه رفته بود، لذا با مردم حجّ خود را انجام داد، و به كوفه مراجعت كرد، و در هاشميه، بر تخت سلطنت نشست، و مردم دوباره با او بيعت كردند.

منصور نيز در ششم ذي الحجهٔ سال صد و پنجاه و هشت هجری، در راه مكّه، و در «بثر ميمون» به درک واصل شد، و در «حجون» او را دفن کردند. در زمان مرگش، نه روز مانده بود، تا بيست و دو سال خلافت کرده باشد. و در زمان مرگ، سن او به شصت و سه سال رسيده بود. و وقتی منصور از دنيا رفت، ششصد هزار هزار درهم، و چهارده هزار هزار دينار از او مانده بود. او مردی بخیل بود، و به جهت این که در امور مالی، با زیر دستان خود، حتّی «دوانيق» را هم محاسبه می کرد، به او لقب دوانیقی داده بودند.(2)

وقتی وليد بن يزيد بن عبد الملك بن مروان كشته شد، و سلطنت بني اميّه رو به ضعف و زوال آورد، جماعتي از بني عبّاس و بني هاشم، كه از جملۀ آن ها أبو جعفر منصور، و برادران او، سفّاح،و ابراهيم بن محمّد، و عموي او، صالح بن علیّ، و همچنین محمّد ديباج، و عبد اللّه محض، و

ص: 148


1- . بحارالانوار، ج41، ص322 تا 325.
2- . تتمة المنتهی، ص209.

فرزندانش، محمّد و ابراهيم، و عده ای دیگر، در «اَبواء» جمع شدند، و اتفاق كردند كه با یکی از پسران عبد اللّه محض(1) بيعت كنند، و يك نفر از آن ها را به عنوان خلیفه انتخاب کنند.

و از قضا آن ها، محمّد بن عبد اللّه محض را بدین منظور انتخاب كردند. و به او مهدي هم مي گفتند، چرا که از خاندان رسالت(علیهم السلام)، به آن ها خبر رسیده بود، که مهدي آل محمّد(علیهم السلام)هم نام پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است. و مالك زمین خواهد شد، و شرق، و غرب عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد. لذا آن ها با محمّد بيعت كردند.(2)

سپس از امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز خواستند، که با محمّد بن عبد اللّه محض، بیعت کنند. ولی حضرت فرمودند: اين كار را نكنيد، چرا كه اگر بيعت شما با محمّد، به گمان آن می باشد، كه او همان مهدي موعود(علیه السلام)است، اين گمان شما خطا می باشد. و محمّد بن عبد اللّه محض، مهدي موعود(علیه السلام)نيست، و اين زمان هم، زمان خروج او نخواهد بود. و اگر اين بيعت شما، به جهت آن است، كه خروج كنيد، و امر به معروف، و نهي از منكر نماييد، باز هم بيعت با محمّد اشتباه است. چرا كه هم اکنون، تو، ای عبد اللّه! از نظر سن و سال، شیخ بني هاشم هستي، چگونه تو را بگذاريم، و با پسرت بيعت كنيم؟!

عبد اللّه محض گفت: چنين نيست، كه تو مي گويي، و به جهت حسادتی که داری، از بیعت با محمّد امتناع می کنی. لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دستي بر شانهٔ سفّاح گذاشتند، و فرمودند: به خدا سوگند، اين سخن من از باب حسادت نيست، بلكه خلافت متعلق به اين مرد است، و بعد از او، برادرش - یعنی منصور دوانیقی - و اولادهاي ايشان، به خلافت خواهند رسید. و خلافت به شما - یعنی به فرزندان امیر المؤمنین(علیه السلام)- نمی رسید.

سپس حضرت، دستي بر كتف عبد اللّه محض زدند، و فرمودند: به خدا قسم، خلافت بر تو، و پسران تو، فرود نخواهد آمد. و همانا هر دو فرزند تو كشته خواهند شد. حضرت صادق(علیهالسلام)، اين سخن را فرمودند، و برخاستند، و بعد بر دست عبد العزيز بن عمران زُهري تكيه فرمودند، و بيرون رفتند. در حالی که به عبد العزيز می فرمودند:

ص: 149


1- . عبد اللّه محض: فرزند حسن بن حسن بن علیّ بن أبی طالب(علیهم السلام)است، و مادرش فاطمه(علیها السلام)، دختر سیّد الشهداء(علیه السلام) بوده است. (حاشیه کتاب تتمة المنتهی، ص236).
2- . تتمة المنتهی، ص236.

«صاحب رِداي زرد - یعنی منصور دوانیقی - را نگاه کردي؟ عرض کرد: بله. فرمودند: به خدا سوگند، او عبد اللّه را خواهد كشت.»

عبدالعزيز خدمت حضرت عرض کرد: محمّد، فرزند عبد اللّه را هم خواهد كشت؟ حضرت فرمودند: بله. عبد العزيز می گوید: در آن هنگام، با خودم گفتم: به پروردگار كعبه، اين سخن امام صادق(علیه السلام)، از روي حسادت است! ولی از دنيا بيرون نرفتم، تا آن که هر آن چه را حضرت به من فرموده بودند، و مرا از آن با خبر کرده بودند را با چشمان خودم ديدم.

بعد از رفتن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، اهل مجلس هم متفرّق شدند، ولی عبد الصمد، و منصور دوانیقی، دنبال حضرت رفتند، وقتی به آن حضرت رسيدند، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردند: آيا آن چه در مجلس فرمودید، حقیقت دارد؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند حقیقت دارد، و اين از علومي می باشد، كه به ما رسيده است. لذا بني عبّاس این سخن حضرت را، با یقینی دو چندان باور داشتند، و از آن روز خود را برای این امر مهیا نمودند، تا زماني كه امر خلافت را درك كردند.(1) خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)بعد از نقل این روایت، نگاشته است:

«اگر چه از گفتگوهای عبد اللّه محض، با حضرت امام صادق(علیه السلام)، سوءِ رأي او ظاهر می باشد، ولی اخبار بسياري در مدح ايشان وارد شده است، و حضرت صادق(علیه السلام)، هنگامي كه ايشان را، در مدينه اسير كردند، و به جانب كوفه مي بردند، براي ايشان بسيار گريستند، و در حقّ انصار نفرين فرمودند، و از كثرت حزن و اندوه، تب كردند، و تعزيت نامه براي عبد اللّه، وساير اهل بيت او فرستادند، و در آن، از عبد اللّه، به عبد صالح، تعبير فرمودند، و در حقّ ايشان به سعادت دعا كردند.»(2)

ص: 150


1- . تتمة المنتهی، ص237؛ ارشاد مفید، ج2، ص193؛ عنه البحار، ج46، ص187؛ و کشف الغمة، ج3، ص182.
2- . تتمة المنتهی، ص238.

به هر تقدیر محمّد و ابراهيم، پسران عبد اللّه محض، همواره در حال و هواي خلافت زندگی مي کردند، و مهیای قیام بودند، تا آن كه ابو العبّاس سفّاح، به خلافت رسید، و از آن وقت آن ها فراری شدند، و از مردم متواري گشتند. چرا که بنی عباس، به جهت بیعتی که قبل از به خلافت رسیدن، با آن ها کرده بودند، در صدد به قتل رساندن ایشان بودند. امّا به هر ترتیب، سفّاح، جناب عبد اللّه محض را، بزرگ مي داشت، و خیلی او را اكرام مي كرد. ولی گه گاه نیز، از عبد اللّه سؤال مي كرد، كه پسران تو، محمّد و ابراهيم، در كجا هستند؟ و چرا آن ها با شما به نزد من نمی آیند؟! و عبد اللّه محض نیز مي گفت: مخفی بودن آن ها از خليفه، به جهت امري نيست، كه باعث كراهت شما شود.(1)

سفّاح همیشه اين سخن را، به عبد اللّه محض مي گفت، و عيش او را منغّص مي نمود، تا آن که يك مرتبه، به وي گفت: اي عبد اللّه! پسران خود را پنهان كرده اي؟ هر آينه محمّد و ابراهيم، هر دو نفرشان كشته خواهند شد. عبد اللّه چون اين سخن را از او شنيد، با حالت حزن و اندوه، از نزد سفّاح، به منزل خود مراجعت كرد. حسن مثلّث، وقتی آثار حزن را، در صورت عبد اللّه ديد، پرسيد: اي برادر! سبب حزن تو چيست؟ عبد اللّه نیز، مطالبۀ سفاح را در باب فرزندانش، محمّد و ابراهيم، براي او نقل كرد. حسن گفت: اين دفعه كه سفاح از حال ايشان سؤال كرد، بگو عمّوی آن ها، از حالشان خبر دارد، تا من او را از اين سخن ساكت كنم.

لذا دفعهٔ بعد، كه سفّاح، صحبت پسران عبد اللّه را به ميان آورد، عبد اللّه گفت: عموی آن ها حسن، از حالشان باخبر است. از این رو سفاح صبر كرد، تا عبد اللّه از خانه اش خارج شود، سپس حسن مثلث را احضار نمود، و از او، دربارهٔ محمّد و ابراهيم، سؤال كرد. حسن مثلث هم به او گفت: اي امير! با شما به نحوی صحبت کنم، كه رعيت با سلطان گفتگو می کند. يا به نحویصحبت كنم، که مردی با پسر عمویش گفتگو مي کند؟ سفاح گفت: به نحوی صحبت كن، كه مردی با پسر عموی خود صحبت می کند.

حسن گفت: ای امير! به من بگو: اگر خداوند متعال مقدّر كرده باشد، كه محمّد و ابراهيم، به منصب خلافت برسند، تو و تمام مخلوقات آسمان و زمين، مي توانند ايشان را از رسیدن به خلافت، دفع کنند؟ گفت: نه، به خدا نمی توانند. آن گاه گفت: اگر خداوند متعال خلافت را برای

ص: 151


1- . تتمة المنتهی، ص239.

آن ها مقدّر نكرده باشد، آیا اگر تمام اهل زمین و آسمان جمع شوند، مي توانند آن ها را به خلافت برسانند؟ سفّاح گفت: نه، به خدا نمی توانند. سپس حسن مثلث، به سفاح گفت: ای امیر! پس چرا از اين پيرمرد، همیشه در مورد فرزندانش سؤال مي كنید؟ و نعمت خود را بر او منغّص مي فرمائيد؟ سفاح گفت: از پس، ديگر نام آن ها را نخواهم برد. و از آن به بعد، تا زنده بود، ديگر نام فرزندان عبد اللّه محض را نبرد. و بعد از مدّتی نیز، سفاح، به عبد اللّه محض اجازه داد، كه به مدينه برگردد.(1)

ماجرا اين گونه بود، تا زماني كه سفّاح وفات کرد، و منصور دوانيقي به خلافت رسید. و منصور به جهت خباثت طينتی که داشت، يك باره دل بر قتل محمّد و ابراهيم، فرزندان عبد اللّه محض بست. لذا منصور در سال صد و چهل هجری، از راه مدينه، به زیارت خانهٔ خدا رفت، و چون به مدينه رسيد، عبد اللّه محض را احضار نمود، و از او دربارهٔ فرزندانش سؤال كرد. عبد اللّه گفت: نمي دانم آن ها در كجا هستند، ولی منصور با تندی با عبد اللّه حرف زد، و بعد دستور داد، تا در خانهٔ مروان در مدينه، عبد اللّه محض را زندانی و حبس نمایند.

و بعد از زندانی نمودن عبد اللّه محض، تعدادی ديگر از آل ابوطالب(علیهم السلام)، مانند: حسن، و ابراهيم، و ابوبكر، برادران عبد اللّه محض، و همچنین حسن بن جعفر بن حسن مثنّي، و سليمان، و عبد اللّه، و علیّ، و عبّاس، پسران داوود بن حسن مثنّي، و همچنین محمّد، و اسحاق، پسران ابراهيم بن حسن مثنّي، و همچنین عبّاس، و علیّ عابد، پسران حسن مثلّث، و علیّ، فرزند محمّد نفس زكيّه، و جمعی دیگر را به تدريج دستگیر نمود. و سپس همهٔ آن ها را زندانی کرد.(2)

پس رياح بن عثمان، به دستور منصور، جماعت بني حسن را در زندان، در قيد و بند كرد، و بر آن ها كار را به شدّت تنگ كرد. و در اين ايّامي كه آن ها در زندان بودند، گه گاهي رياح بن عثمان، بعضي از ناصحين را به نزد عبد اللّه محض مي فرستاد، كه او را نصيحت كنند، تا شايد مكان فرزندانش را اطلاع دهد. ولی عبد اللّه محض مي گفت: بليّۀ من، از بليّه خليل الرّحمن، بيشتر است. چرا که او، مأمور به ذبح فرزند خود شد، و حال آن که ذبح فرزند او، اطاعت خداوند

ص: 152


1- . تتمة المنتهی، ص240.
2- . تتمة المنتهی، ص241

بود. ولی مرا امر مي كنند، كه فرزندان خود را به آن ها نشان دهم، تا فرزندانم را بكشند، و حال آن كه كشتن آن ها، معصيت خداوند متعال مي باشد.(1)

پس تا سه سال، آن ها در مدينه، در حبس بودند، تا سال صد و چهل و چهار هجری، فرا رسيد، و منصور دوانیقی دوباره به زیارت خانهٔ خدا رفت، و چون از مكّه مراجعت نمود، داخل مدينه نشد، و به «رَبَذه» رفت. و دستور داد آن ها را به نزدش ببرند. لذا رياح بن عثمان، به اتّفاق ابو الأزهر، فرزندان امام حسن(علیه السلام)را، با محمّد ديباج، برادر مادري عبد اللّه محض، در غل و قيد كردند، و با كمال شدّت، و سختي، آن ها را به طرف ربذه حركت دادند. هنگامي كه آن ها را به ربذه مي بردند، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از پشت حجاب، به ايشان می نگريستند، و به شدّت گريه می کردند. به نحوی كه اشک ديده گان مبارک حضرت، بر محاسن شریفشان جاري گشت، و بر طايفهٔ انصار نفرين كردند، و فرمودند:

«انصار به شرايط بيعت، با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)وفا نكردند. زیرا آن ها، به شرط حفظ و حراست، از فرزندان حضرت، با ایشان بيعت كرده بودند.»

بنابر روايتي، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بعد از دیدن آن ها از راه دور، داخل خانهٔ خود شدند، و تب كردند، و بيست شب، در تب و تاب بودند، و شب و روز مي گريستند، تا آن كه اطرافیان بر آن حضرت ترسيدند. به هر تقدیر وقتی آن ها را وارد ربذه كردند، ايشان را درآفتاب نگاه داشتند، و مدّت زماني نگذشته بود، كه مردي از جانب منصور دوانیقی بيرون آمد، و محمّد ديباج را به نزد منصور برد.

راوي گفته است: مدّت زمان زیادي نگذشته بود، كه صداي تازيانه بلند شد. و آن تازيانه هايي بود، كه به محمّد مي زدند. و چون محمّد را برگرداندند، ديديم به قدری او را تازيانه زده بودند، كه چهره، و رنگ او، كه مانند سبيكۀ نقره بود، به صورت رنگ زنگيان شده بود، و يك چشم او به واسطۀ تازيانه، از كاسهٔ چشمش، بيرون آمده بود.(2)

ص: 153


1- . تتمة المنتهی، ص241.
2- . تتمة المنتهی، ص242.

آن گاه محمّد را آوردند، و در کنار برادرش، عبد اللّه محض قرار دادند. و عبد اللّه، به محمّد خیلی علاقه داشت. در اين حال تشنگي فوق العاده ای بر محمّد غلبه كرد، و طلب آب مي نمود، ولی مردم به خاطر ترس از منصور، می ترسیدند به آن ها رحم کنند. تا این كه عبد اللّه گفت: چه كسي در اینجا پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را سيراب می كند؟ در اين وقت، يك نفر از مردم خراسان، به او مقداری آب داد. نقل شده: لباس محمّد، در اثر صدمات تازيانه، و آمدن خون، چنان بر کمرش چسبيده بود، كه از بدن او كنده نمي شد. لذا اوّل بدن او را با روغن زيتون چرب كردند، آن گاه لباس را با پوست، از بدن او در آوردند.(1)

پس از این واقعه، منصور از ربذه حركت كرد، و در حالی که خودش، در محملي كه روپوش آن از حرير بود، نشسته بود، و در کنارش ربيع حاجب قرار داشت. فرزندان امام حسن(علیه السلام)را با لب تشنه، و شكم گرسنه، و سر و بدن برهنه، با غل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند، و در ركاب منصور به جانب كوفه حركت دادند. وقتي منصور از کنار آن ها عبور كرد، عبد اللّه فرياد زد: اي ابو جعفر! آيا ما با اسيران شما در بدر چنين رفتار كرديم؟(2)

این سخن عبد اللّه محض، اشاره ای بود، به اسارت عبّاس، جدّ منصور دوانیقی، که در روز جنگ بدر، اسیر شده بود. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هنگامي كه عبّاس، به خاطر بند و قيد ناله مي كرد، به او رحم كرده بودند. و حضرت فرمودند: نالۀ عبّاس،نگذاشت امشب بخوابم، و بعد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)امر فرمودند، كه قيد و بند را از عبّاس بردارند.(3)

روايت شده است: منصور دوانیقی، به خاطر این که می خواست، آزار، و اذیت رساندن، به جناب عبد اللّه محض را دو چندان کند، دستور داده بود، شتری که محمّد بر آن سوار بود را، در جلو شتر او قرار دهند. تا عبد اللّه پيوسته نگاهش به کمر محمّد بیفتد، و با دیدن آثار تازيانه ها، ناراحتی و حزنش بیشتر شود. به هر ترتیب پيوسته آن ها را با سوء حال، به كوفه بردند، و در زندان

ص: 154


1- . تتمة المنتهی، ص243.
2- . تتمة المنتهی، ص243.
3- . تتمة المنتهی، ص244.

هاشميّه، آن ها را در سردابي حبس نمودند، و آن زندان، فوق العاده تاريك بود، به نحوی که آن ها نمی توانستند، شب و روز را تشخیص دهند.(1)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)از مسعودی (رحمه الله)روایت نموده است: منصور، سليمان و عبد اللّه، فرزندان داوود بن حسن مثنّي را، با موسي بن عبد اللّه محض، و حسن بن جعفر آزاد كرد، ولی بقيه آن ها را در زندان نگه داشت، تا آن که همگی در زندان از دنیا رفتند. و زندان آن ها، در کنار شط فرات، نزدیک قنطرهٔ كوفه بود. و هم اکنون که ما در سال سیصد و سی و دو هجری هستیم، جای آن ها در كوفه معلوم، و زيارتگاه می باشد. و قبور همهٔ آن ها، همان زندان است، كه سقف آن را بر روي آن ها خراب كردند، و حتّی بعضی از اوقات، آن ها را براي قضاء حاجت نیز از زندان بيرون نمي آوردند. لذا آن ها به ناچار، در همان زندان، قضاء حاجت مي نمودند، و به تدريج بوی آن منتشر می شد، و از این جهت بر آن ها سخت مي گذشت.(2)

به هر صورت، به جهت آن بوی كريه، و بودن در زندان و بند، در پاهاي آنان ورم پديد آمد، و به تدريج به بالا سرايت كرد، تا به قلب آنان رسيد، و آن ها را هلاک کرد. و چون زندان ايشان تاريك بود، نمي توانستند اوقات نماز را تشخیص دهند. و هرگاه يكي از آن ها از دنیا مي رفت،بدنش پيوسته در بند و زنجير بود، تا آن که بو مي گرفت، و پوسيده مي شد، و کسانی كه هنوز زنده بودند، او را به اين حال مي ديدند، و اذيت مي شدند.(3)

در ميان ايشان، علیّ بن الحسن المثلّث، كه معروف به علیّ عابد بوده، در عبادت و ذكر و صبر بر شدائد ممتاز بود. چنانچه در روايتي وارد شده است: نوادگان امام حسن(علیه السلام)در زندان، نمی توانستند اوقات نماز را تشخیص دهند، مگر به سبب تسبيح، و اوراد علیّ بن الحسن(علیهما السلام)، چرا که او پيوسته مشغول ذكر بود، و به حسب ذکر، و اورادی، كه موظّف بود، در هر شبانه روز بگوید، اوقات دخول نماز را متوجه می شدند.(4)

ص: 155


1- . تتمة المنتهی، ص244.
2- . تتمة المنتهی، ص244.
3- . تتمة المنتهی، ص244 و 245.
4- . تتمة المنتهی، ص245.

گاهي عبد اللّه بن الحسن المثني، از شدّت زجری که به خاطر سنگینی غل و زنجیر، و بودن در زندان متحمل می شد، به علیّ عابد می گفت: مي بيني ابتلاء، و گرفتاري ما را، چرا از خداوند نمي خواهي كه ما را از اين زندان، و بلاء نجات دهد؟ علیّ عابد نیز، زمانی طولانی پاسخ نداد، آن گاه به او گفت:

«اي عمو! همانا براي ما در بهشت درجه اي است، كه به آن درجه نمي رسيم، مگر به تحمل نمودن اين بليه، يا به چيزي كه عظیم تر از اين بلیه باشد. و همچنین براي منصور در جهنم مرتبه اي است، كه به آن نمي رسد، مگر آن كه با ما، آن چه را كه از این بلاها مي بيني، انجام دهد. پس اگر مي خواهي بر این بلاها و سختی ها صبر مي كنيم، و به زودي راحت مي شويم، و به آن مقامات می رسیم، چرا که مرگ ما نزديك شده است. و اگر مي خواهي برای نجات از این سختی ها دعا مي كنم، ولی منصور، به آن مرتبه ای كه در جهنم دارد، نخواهد رسيد.»(1)

لذا همگی به او گفتند: بلكه صبر مي كنيم، پس سه روز بيشتر نگذشته بود، كه در زندان جان داد، و راحت شد. علیّ بن الحسن(علیهما السلام)در حالت سجده، از دنيا رفت، و عبد اللّهبه گمان آن كه او خواب می باشد، گفت: فرزند برادرم را بيدار كنيد، چون او را حركت دادند، ديدند بيدار نمي شود. لذا متوجه شدند، که او از دنیا رفته است. و وفات او در روز بيست و ششم محرم سال صد و چهل و شش هجری، اتفاق افتاد، و مدّت عمرش چهل و پنج سال بوده است.(2)

به هر نحو، حال آن ها در زندان بدين گونه بود، و به تدريج بعضي از آن ها مُردند، و بعضي نیز كشته شدند. و عبد اللّه محض با چند نفر از اقوامش زنده ماندند، تا زماني كه محمّد و ابراهيم، پسران او قیام كردند، و گشته شدند، و سر آن ها را براي منصور دوانیقی فرستادند، و منصور هم سر ابراهيم را براي عبد اللّه فرستاد. و آن گاه او نيز در زندان از دنیا رفت، و شهيد شد.(3)

ص: 156


1- . تتمة المنتهی، ص245.
2- . تتمة المنتهی، ص246.
3- . تتمة المنتهی، ص246.

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)از ابن الجوزي، و افراد دیگری نقل كرده است: پيش از آن كه محمّد بن عبد اللّه كشته شود، أبو عون، حاکم منصور در خراسان، براي او نوشت: مردم خراسان به سبب خروج محمّد و ابراهيم، پسران عبد اللّه، بيعت ما را شكسته اند. منصور هم امر كرد، گردن محمّد ديباج را زدند، و سر او را به طرف خراسان فرستاد، كه اهل خراسان را فريب دهند، و قسم ياد كنند كه اين سر محمّد بن عبد اللّه بن فاطمه بنت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)است، تا مردم خراسان از فکر خروج، با محمّد بن عبد اللّه بیرون بروند.(1)

قیام محمّد بن عبد اللّه محض

محمّد بن عبد اللّه، کنیه اش أبو عبد اللَه، و ملقب به «صريح قريش» بوده است. و دلیل این که به او این لقب را داده بودند، آن بود كه مادر او، و هیچ يك از مادربزرگ هایش کنیزِ امّ ولد نبودند. مادر او، هند دختر ابي عبيدة بن عبد اللّه بن زَمعة بن اسود بن مطلب بوده است. و به جهت کثرت زهد، و عبادتی که محمّد داشت، به او «نفس زكيه» نیز لقب داده بودند.

مردم او را به سبب فقه و دانش و شجاعت و سخاوت و كثرت فضائل، ستايش می کردند. در ميان هر دو كتف او خالي سياه، به اندازهٔ تخم مرغی بود، و مردم چنان اعتقادی به او داشتند، كهاو را همان مهدي موعود(علیه السلام)، از آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)می دانستند. به همین دلیل با او بيعت كرده بودند، و همیشه مترصد ظهور، و منتظر خروج او بودند.(2) اگر چه همان گونه که قبلاً نیز گذشت، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مدّت ها قبل از آن که او کشته شود، تصریح کرده بودند، که او مهدی موعود(علیه السلام)نیست، و به دست منصور کشته خواهد شد.

در این بین، أبو جعفر، منصور دوانیقی، دو مرتبه با محمّد بن عبد اللّه محض بيعت كرده بود. يك مرتبه در مكّه، و در مسجد الحرام، به نحوی که وقتی محمّد، از مسجد الحرام بيرون آمد، ركاب او را گرفت، تا او سوار مرکب شود. و منصور خیلی به او احترام مي گذاشت، به صورتی که روزی مردي به منصور گفت: اين كيست، كه این چنين احترام او را نگاه مي داري؟ گفت: واي بر

ص: 157


1- . تتمة المنتهی، ص246.
2- . تتمة المنتهی، ص248.

تو، مگر نمی داني، اين مرد، محمّد بن عبد اللّه محض، و مهدي ما اهل بيت است؟ و مرتبه ديگری که با او بیعت نمود، در «ابواء» بود. چنانچه شرح آن در همین نوشتار گذشت.(1)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نوشته است: أبو الفرج، و مرحوم سيّد ابن طاووس (قدس سره)، اخبار و روایات بسياري را نقل كرده اند، كه عبد اللّه محض، و ساير اهل بيت او، انكار می کردند، كه محمّد، مهدي موعود(علیه السلام)باشد. و مي گفتند: مهدي موعود(علیه السلام)شخصی غير از محمّد است.(2)

به هر تقدیر وقتی بني عبّاس به خلافت رسیدند، محمّد و ابراهيم، فرزندان عبد اللّه محض، به صورت مخفيانه زندگی مي کردند. و در ايّام خلافت منصور، گاهي مخفیانه، و به صورت اعراب باديه نشین ها، در زندان به ملاقات پدر خود می آمدند، و می گفتند: اگر اجازه فرمايي، آشكار شويم، چرا که اگر ما دو نفر كشته شويم، بهتر از آن است، كه جماعتي از اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كشته شوند، ولی عبد اللّه محض، آن ها را از این کار منع می کرد، و می گفت:«اِن مَنَعَكُما أَبُو جَعفرٍ أَن تَعيشا كَريمَينِ، فلا يَمنَعكُما اَن تَمُوتا كَريمينِ.»(3)

(اگر ابو جعفر منصور دوانیقی رضایت نمي دهد كه شما چون جوان مردان زندگي كنيد، نمی تواند شما را منع كند، كه چون جوان مردان بميريد.)

در ايّامي كه محمّد و ابراهيم، مخفي بودند، منصور دوانیقی همّ و غمي جز يافتن آن ها نداشت. و جاسوس هائی در اطراف، و اکناف بلاد اسلامی قرار داده بود، تا شايد از مكان آن ها اطلاع پیدا کند. خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: أبو الفرج روايت كرده: محمّد بن عبد اللّه محض گفته است:

«زماني كه در شکاف کوه ها مخفي بودم، روزي در كوه رَضوي، با کنیز امّ ولد خود، که از او کودک شیر خواری داشتم، پنهان شده بودم. ناگاه متوجه شدم

ص: 158


1- . تتمة المنتهی، ص248.
2- . تتمة المنتهی، ص248.
3- . المنتظم في تاريخ الأمم و الملوک، ج8، ص48؛ تتمة المنتهی، ص248.

كه غلامي از مدينه دنبال من می گردد، من فرار كردم، کنیز امّ ولد نيز فرزندم را در آغوش گرفته بود، و مي گريخت، كه ناگاه آن كودك، از دست مادرش رها شد، و از كوه افتاد، و پاره پاره شد.»(1)

در نهایت محمّد، در سال صد و چهل و پنج هجری، قیام کرد. و بر علیه منصور دوانیقی، به اتفاق دویست و پنجاه نفر خروج نمود، و در ماه رجب داخل مدينه شد، و همگی صدا به تكبير بلند كردند، و به طرف زندان منصور حمله کردند، و درب زندان را شكستند، و زندانیان را بيرون آوردند، و رياح بن عثمان، زندانبان منصور را گرفتند، و حبس نمودند. آن گاه محمّد بر فراز منبر رفت، و خطبه خواند، و مقداري از مطاعن، و بدعت ها، و کارهائی که منصور دوانیقی انجام داده بود را متذكر شد.(2)

در آن وقت مردم نیز از مالك بن انس استفتاء كردند، كه با آن كه بيعت منصور در گردن ما است، آیا ما می توانيم با محمّد بيعت كنيم؟ مالك هم فتوي داد: بله، می توانید. چرا كه بيعت شمابا منصور، از روي كراهت بوده است. از این رو مردم نیز با محمّد بيعت كردند، و محمّد بر مدينه، و مكّه، و يمن استيلا پیدا نمود.(3)

وقتی خبر این ماجرا به منصور دوانیقی رسید، نامه ای با مضمون صلح و آرامش براي محمّد نوشت، و به او امان داد. ولی محمّد در جواب او نوشت: نزد تو چه امانی معتبر است، كه آن را به من عرضه می کني؟ آيا آن اماني است، كه به ابن هُبيره دادي؟ يا آن اماني می باشد، كه به عمويت عبد اللّه بن علیّ دادي؟ يا آن اماني خواهد بود، كه با آن أبو مسلم را خوشحال کردي؟ چه اعتمادی بر امان تو وجود دارد، و همان گونه كه به اين سه نفر امان دادي، ولی به مقتضاي امان خود عمل نكردي، الآن هم قصد داری به من امان بدهی.

لذا منصور برای بار دوّم برای او نامه ای نوشت، ولی وقتی منصور، از آن كه محمّد صلح کند، مأيوس شد، عيسي بن موسي، برادرزاده، و وليعهد خود را، برای جنگ با محمّد روانه کرد. و در

ص: 159


1- . تتمة المنتهی، ص248.
2- . تتمة المنتهی، ص249.
3- . تتمة المنتهی، ص249.

باطن با خود نیز گفت: هر كدام که كشته شوند، باكي ندارم. چرا كه منصور، نمی خواست عيسي هم زنده بماند. و فقط به خاطر آن كه با سفّاح، عهد كرده بود، كه بعد از خلافتش، عيسي به خلافت برسد، او را ولیعهد خود قرار داده بود. و إلّا منصور، از خلیفه شدن عیسی، بعد از خودش، كراهت شدیدی داشت.(1)

به هر ترتیب، عيسي، با چهار هزار سواره، و دو هزار پياده، به طرف محمّد رفت، و هنگام رفتن، منصور به او گفت: قبل از جنگ به او امان بده، تا شايد بدون درگیری از ما اطاعت کند. عيسي نیز حرکت كرد تا به «فَبد»، كه نام منزل گاهي در راه مکه بوده، رسيد. و بعد نامه اي براي برخی از اصحاب محمّد نوشت، و از آن ها خواست، دست از ياري محمّد بردارند. و محمّد نیز وقتی مطلع شد، كه عيسي برای جنگ با او آمده است، آمادهٔ جنگ شد، و خندقي اطراف مدينه كند. تا آن که عیسی در ماه رمضان مدينه را محاصره كرد.(2)

در آن وقت عيسي بر «سلع»، كه اسم کوهي در مدينه است، ايستاد، و ندا سر داد: اي محمّد! تو در امان هستی. محمّد گفت: شما به امان خود وفادار نيستید، و مُردن با عزّت، بهتر از زندگانيبا ذلّت است. و اين در حالی بود، که لشكر محمّد، از اطراف او، متفرق شده بودند، و از صد هزار نفری كه با او بيعت كرده بودند، سيصد و شانزده نفر، به تعداد اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)در جنگ بدر، با او باقی مانده بودند.

لذا محمّد و اصحابش غسل كردند، و خود را حنوط نمودند، و به سمت عیسی و اصحابش حمله كردند، و سه مرتبه آن ها را متفرق نمودند. تا این که لشكر عيسي، همگی به يك باره بر آن ها حمله کردند، و آن ها را کشتند، و در این بین حميد بن قحطيه، محمّد را گشت، و سرش را نزد عيسي برد. سپس زينب، خواهر محمّد، و فاطمه، دخترش، جسد او را از خاك برداشتند، و در قبرستان بقيع دفن نمودند.

عیسی، سر محمّد را نزد منصور برد، و منصور دستور داد، سر محمّد را در كوفه نصب كنند، و در شهرها بگردانند. محمّد در اواسط ماه رمضان سال صد و چهل و پنج هجری، گشته شد. و مدّت قیام او، تا وقت شهادتش، دو ماه و هفده روز بوده است. و عمرش در آن زمان، به چهل

ص: 160


1- . تتمة المنتهی، ص250.
2- . تتمة المنتهی، ص250.

و پنج سال رسيده بود.(1) محل کشته شدن او در «احجار زيت» مدينه می باشد. چنانچه وجود نازنین حضرت امير المؤمنين(علیه السلام)، در پیش گوئی هائی که از غيب کرده بودند، به آن مطلب اشاره کرده، و فرموده بودند:

«وَ اِنَّهُ يُقتَلُ عِندَ اَحجارِ الزَّيتِ.»(2)

(و همانا او نزد درختان زیتون کشته می شود.)

قیام ابراهیم بن عبد اللّه محض

برادر ديگر محمّد، که او نیز در زمان خلافت منصور دوانیقی قیام نمود، ابراهيم بود. که به طرف بصره سفر كرد، و در آنجا بر علیه منصور قیام کرد، و جماعت بسياري از اهل فارس، و مردم اهواز و شهرهای دیگر، و همچنین عدهٔ زیادي از زيديه، و از معتزلهٔ بغداد، و جمعی دیگر با او بيعت كردند. و عيسي بن زيد بن علیّ بن الحسين(علیهما السلام)هم با او بود. خاتمالمحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)دربارهٔ کیفیت قیام ابراهیم، از کتاب «تذكره» ابن جوزی نقل کرده است:

در روز غُرَهٔ ماه شوّال، و به قولي ماه رمضان سال صد و چهل و پنج هجری، ابراهيم در بصره خروج كرد، و جماعت بي شماری با او بيعت كردند. منصور دوانیقی نيز در ابتدای همين سال شروع به ساختن شهر بغداد کرده بود، و در اوقاتي كه مشغول ساختن شهر بغداد بود، به او خبر دادند كه ابراهيم بن عبد اللّه محض، در بصره خروج كرده، و بر اهواز و فارس غلبه نموده، و جماعت بسياری دور او را گرفته اند، و با وي بيعت کرده اند. و همّ و غمي جز خون خواهي برادرش محمّد، و كشتن منصور دوانقی ندارد.

منصور وقتی اين خبر را شنيد، جهان روشن، در مقابل چشمانش تاريك شد، و از ساختن شهر بغداد دست كشيد، و يك باره همهٔ لذّت ها، و مضاجعت با زنان را ترك کرد، و قسم خورد كه

ص: 161


1- . تتمة المنتهی، ص251.
2- . تتمة المنتهی، ص251؛ بحارالانوار، ج41، ص352.

هيچ گاه نزديك زنان نروم، و به عيش و لذّت مشغول نشوم، تا زماني كه سر ابراهيم، براي من آورده شود، يا سر مرا نزد او ببرند.(1)

و این هول، و ترس عظيمی که در دل منصور پيدا شده بود، بدان جهت بود، که صد هزار نفر ملازم ركاب ابراهيم بن عبد اللّه محض بودند، و منصور در آن زمان بیشتر از دو هزار سوار در لشكرش نبودند. و سپاهیانش در شام و آفريقا و خراسان متفرق شده بودند.(2) در اين هنگام منصور، عيسي بن موسي بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس را به جنگ ابراهيم فرستاد، و از آن طرف نيز ابراهيم فريب كوفيان را خورد، و از بصره به طرف كوفه رفت. چرا كه جماعتي از اهل كوفه، در بصره نزد ابراهيم آمدند، و به وي گفتند كه در كوفه صد هزار نفر انتظار مقدم شريف تو را دارند، اگر نزد آن ها بروی جان هاي خود را نثار راه تو می كنند.

مردم بصره ابراهيم را از رفتن به كوفه منع کردند، ولی ابراهيم توجهی نکرد، و به طرف كوفه روانه شد. شانزده فرسخ مانده به كوفه، در زمین طف، که به «باخمرا» معروف بود، بين ابراهیم، و لشکر منصور جنگی به وقوع پيوست، لشكر ابراهيم، بر لشكر منصور پیروز شد، و آن ها را هزيمت نمود. ولی در این بین، عيسي بن موسي، كه فرمانده لشكر منصور دوانیقی بود، با صدتن از خانواده، و خواص خود ایستادگی کردند، و از قتال رو برنتافتند، و در حالی که نزديك بود ابراهيم آن ها را هم شکست دهد، ناگاه در میدان جنگ، تبري كه زنندهٔ آن معلوم نبود، و هم معلوم نبود، كه از كجا آمد، به گودي گلوي ابراهيم اصابت کرد، او در حالی که مي گفت :«و كانَ اَمرُ اللّهِ قَدَراً مَقدُوراً اَرَدنا اَمراً و اَرادَ اللّهُ غَيرَهُ»، از اسب بر زمين افتاد.(3)

آن گاه اصحاب عيسي، سر ابراهيم را بريدند، و به نزد عيسي بردند. و عيسي نیز سر به سجده نهاد، و سجده شكر به جاي آورد، و سر او را براي منصور فرستاد. قتل ابراهيم در روز دوشنبه، و در ماه ذي الحجهٔ سال صد و چهل و پنج هجری واقع شد. و برخی نیز گفته اند: او در بيست

ص: 162


1- . تتمة المنتهی، ص253.
2- . تتمة المنتهی، ص254.
3- . تتمة المنتهی، ص255.

و پنجم ماه ذي القعده، در روز دحو الارض کشته شد، و در آن زمان چهل و هشت داشت.(1)

حضرت امير المؤمنين(علیه السلام)در اخبار غيبيهٔ خود، دربارهٔ کشته شدن ابراهيم فرموده اند:

«بِبَاخْمِرَا يُقْتَلُ بَعْدَ انْ يَظهَر، و يَقْهَر بَعْدَ انْ يَقهَرَ.»(2)

(در باخمرا کشته می شود، بعد از آن که پیروز می گردد. و شکست می خورد، بعد از آن که شکست می دهد)

و همچنین حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)دربارهٔ عاقبت ابراهیم، و علّت کشته شدنش، از غیب خبر داده، و فرموده اند:

«يأتِيْهِ سَهْمٌ غَرْبٌ يَكُونُ فِيهِ مُنْتُهُ فَيَا بُؤسَ الرّامي، شَلَّت يَدُهُ، و وَهنَ عَضدُهُ.»(3)

(تیر تیزی به او زده می شود، و باعث مرگش می گردد. بدا به حال تیرانداز، دستش بشکند، و بازویش سست گردد.)نقل شده است: وقتی لشكر منصور دوانیقی منهزم شد، و خبر آن را برای منصور بردند، جهان روشن در مقابل چشمانش تاريك شد. و از آن جائی که حضرت امام صادق(علیه السلام)پیش بینی کرده بودند، که بنی عبّاس، و فرزندانش به خلافت می رسند، و فرزندان آن ها، چونان کودکان با خلافت بازی می کنند. و عبد اللّه محض، همراه فرزندانش به دست منصور دوانقی کشته خواهند شد. با خود می گفت:

«اَين قَولُ صادِقِهم، اَينَ لَعبُ الغِلمانِ وَ الصّبيانِ؟»(4)

(چه شد قول صادق [(علیه السلام)] بني هاشم كه مي گفت: كودكان بني عبّاس با خلافت بازي خواهند كرد.)

ص: 163


1- . تتمة المنتهی، ص255.
2- . تتمة المنتهی، ص255؛ بحارالانوار، ج41، ص352.
3- . تتمة المنتهی، ص255؛ بحارالانوار، ج41، ص352.
4- . تتمة المنتهی، ص255.

بعد از کشته شدن ابراهیم، منصور دستور داد، سر او را در كوفه آويزان کنند، تا مردم نيز سر او را مشاهده نمايند. سپس به ربيع گفت: سر ابراهيم را براي پدرش عبد اللّه محض، به زندان ببرد. ربيع نیز سر ابراهیم را به زندان برد، در آن زمان عبد اللّه مشغول نماز خواندن بود. لذا به او گفتند: اي عبد اللّه! نمازت را به سرعت تمام كن، و عجله نما، كه چيزي در پيش تو است. چون عبد اللّه محض سلام نماز را داد، و نگاه كرد، سر فرزند خود، ابراهيم را ديد، سر را برداشت، و بر سينه اش چسباند، و گفت:

«رَحِمَكَ اللّهُ يَا اَبَا القَاسِم! و اَهَلاً بِكَ وَ سَهْلاً، لَقَدْ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ مِيْثَاقِهِ، أنْتَ الْذِی قَالَ اللّه تَعَالَی فِیْکَ: (الّذينَ يُوفُونَ بِعَهدِ اللّهِ و لا يَنقُضونَ الميثاقَ(1)).»(2)

(خوش آمدی ای ابا القاسم! - کنیه ابراهیم است - خدا تو را رحمت کند، هر آينه تو به عهد و میثاقی که با خداوند بستی وفا کردی. تو مانند آن كساني هستی كه خداوند در حقّ آن ها فرموده است: «آن ها کسانی هستند که به عهد خدا وفا می کنند، و پیمان حقّ را نمی شکنند».)آن گاه عبد اللّه محض به ربيع فرمود: به منصور بگو: ايّام سختي و شدّت ما به آخر رسيده، و ايّام نعمت تو نيز به پایان خود رسیده است. و این ایّام پاينده نخواهد ماند، و محل دیدار ما، و تو، روز قيامت می باشد، و خداوند حكيم، ما بين ما، و تو، حكم خواهد فرمود. ربيع گفت: وقتي كه اين خبر را به منصور رسانيدم، چنان شكستگي در او پديدار شد، كه هيچ گاه او را به چنين حالی نديده بودم.(3)

به هر ترتیب منصور دوانیقی در روز ششم ذي الحجهٔ سال صد و پنجاه و هشت هجری، در راه مکّه به درک واصل شد. و در همان روز، ربيع، از مردم، براي پسر او، محمّد، مشهور به مهدی، بيعت گرفت، و محمّد در آن زمان در بغداد بود.(4) مهدي عبّاسی، در سال صد و بیست و

ص: 164


1- . سورهٔ رعد، آیهٔ 20.
2- . تتمة المنتهی، ص257.
3- . تتمة المنتهی، ص257.
4- . تتمة المنتهی، ص266.

هفت هجری، به دنیا آمد، و در بیست و سوّم محرم سال صد و شصت و نه هجری، در روستای «رزین» به درک واصل شد.

هارون الرشيد بر او نماز خواند، و او را در همانجا به خاك سپردند. مدّت خلافت مهدی عبّاسی، ده سال و يك ماه و نيم بود. و در زمان مرگ، چهل و سه سال، از عمرش گذشته بود. و برخی گفته اند: او به سبب افتادن از اسب، وفات کرد. ولی بعضي گفته اند: يكي از كنيزان او، براي هوی خود، غذای مسمومی درست كرده بود، كه او را بكشد، ولی مهدي عبّاسی ندانسته از آن طعام خورد، و به درک واصل شد.(1)

اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)

اشاره

از آن جائی که دوران امامت، و زعامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مصادف با سال های پایانی حکومت بنی امیه، و استقرار حکومت بنی عبّاس بوده است، ایشان با استفاده از نزاع ها، و درگیری های آن ها، و مشغولیت آنان به مسائل دنیوی خود، که موجب کم شدن خفقان شده بود، یک نهضت علمی و مذهبی فوق العاده ای را سامان دهی نمودند، و آن را گسترش دادند. به نحوی که عملاً شهر مدینه را، پایگاه علمی گستردهٔ خود، در تمامی علوم قرارداده بودند. به صورتی که در آن شهر منور و مطهر، هزاران دانش پژوه مشتاق، مشغول کسب علوم مختلف بودند، و در رشته های گوناگون علمی، از محضر آن وجود نازنین، و سرشار از جود و سخاوت و کرم، و در بر دارندهٔ صفات کمالیه و جلالیهٔ خداوند متعال، استفاده می کردند.

در این دوران، شهرت علمی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در سراسر بلاد، و شهرها، زبان زد خاص و عام شده بود. به صورتی که از تمام نقاط این گسترهٔ خاکی، بسیاری از افراد، از دورترین سرزمین های اسلامی، برای کسب فیض، از محضر حضرت، به مدینه منوره می آمدند، و از مکتب آن شمس فروزان الهی، و دریای بی کران علوم ذات مقدّس ربوبی بهره ها می بردند. و حتّی بسیاری از متفکران و دانشمندان غیرمسلمان نیز برای مناظره، و مذاکره در ابواب مختلف،

ص: 165


1- . تتمة المنتهی، ص266.

خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)حاضر می شدند، و به حسب قابلیت وجودی خود، از آن معدن علم الهی استفاده می نمودند، و پاسخ سؤالات خود را دریافت می کردند.

به نحوی که تراجم نگاران، و محدّثان، تعداد شاگردان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را بیش از چهار هزار نفر ذکر نموده اند. و ابو العبّاس، احمد بن محمّد بن سعید، معروف به ابن عُقده، در کتاب رجالی خود، به این مطلب تصریح نموده است. و حسن بن علیّ بن زیاد وشاء بجلی کوفی، که خود از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام)می باشد، گفته است:

«فَإِنِّی أَدْرَکْتُ فِی هَذَا الْمَسْجِدِ، تِسْعِمَائَة شِیْخٍ، کُلٌّ یَقُوْلُ: حَدَثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد(علیهما السلام).»(1)

(همانا من در این مسجد کوفه، نهصد نفر از مشایخ حدیث را درک کردم، که همگی می گفتند: روایت نمود برای من جعفر بن محمّد(علیهما السلام).)

از بین آن ارادتمندانِ آستان مقدّس حضرت امام صادق(علیه السلام)که از دانشمندان و بزرگان زمان خود بوده اند، می توان از: زرارة بن أعین و دو برادرش بکر و حمران، جمیل بن صالح، و جمیل بن دراج، و محمّد بن مسلم طائفى، و برید بن معاویه، و هشام بن حکم، و هشام بنسالم، و أبو بصیر، و عبید اللّه، و محمّد، و عمران حلبى، و عبد اللّه بن سنان، و أبو الصباح کنانى، و بسیاری دیگر از فضلاء و علماء نام برد.(2)

اصحاب اجماع از شاگردان امام صادق(علیه السلام)

در این بین، برخی از اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)به قدری مورد توجه، و وثوق بزرگان، و علماء بوده، و هستند، که همگان اخباری که از ایشان روایت شده را موثق می دانند. و بدون هر کلامی به اخبار آن ها عمل می کنند. که به آن ها، در اصطلاح علم رجال، «اصحاب اجماع» می گویند. در تعداد اصحاب اجماع بین علماء، اختلاف نظر وجود دارد، ولی مشهور، تعداد آن ها

ص: 166


1- . رجال نجاشی، ص40.
2- . سیرهٔ معصومان، ج5، ص66.

را هیجده نفر ذکر کرده اند. که از این تعداد، شش نفر آن ها، فقط از اصحاب امام صادق(علیه السلام) می باشند. چنانچه رجالی نامدار محمّد بن عمر بن عبد العزیز کشی (قدس سره)، دربارهٔ جمعی از اصحاب اجماع، که محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را درک کرده اند، نگاشته است:

«أَجْمَعَتِ الْعِصَابَةُ عَلَی تَصْحِیحِ مَا یَصِحُّ مِنْ هَؤُلَاءِ وَ تَصْدِیقِهِمْ لِمَا یَقُولُونَ، وَ أَقَرُّوا لَهُمْ بِالْفِقْهِ، مِنْ دُونِ أُولَئِکَ السِّتَّةِ الَّذِینَ عَدَدْنَاهُمْ وَ سَمَّیْنَاهُمْ سِتَّهُ نَفَرٍ: جَمِیلُ بْنُ دَرَّاجٍ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْکَانَ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُکَیْرٍ، وَ حَمَّادُ بْنُ عِیسَی، وَ حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، وَ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ، قَالُوا: وَ زَعَمَ أَبُو إِسْحَاقَ الْفَقِیهُ یَعْنِی ثَعْلَبَهَ بْنَ مَیْمُونٍ: أَنَّ أَفْقَهَ هَؤُلَاءِ جَمِیلُ بْنُ دَرَّاجٍ وَ هُمْ أَحْدَاثُ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام).»(1)

(شيعیان اتفاق نظر دارند، بر صحيح بودن آن چه از اين افراد، صحيح دانسته شده است، و نيز آنان را در آن چه مى گويند، تصديق می نمایند. و بر فقيه بودن آنان، اقراركرده اند. آن ها غير از شش نفرى كه برشمرديم و نام برديم، شش نفر هستند: جميل بن درّاج، عبد اللّه بن مُسكان، عبد اللّه بن بكير، حمّاد بن عيسى، حمّاد بن عثمان و ابان بن عثمان. گفته اند: ابو اسحاق فقيه، يعنى ثعلبة بن ميمون، بر اين باور است كه فقيه ترين آنان، جميل بن درّاج است. اين افراد، اصحاب جوان و متأخر امام صادق(علیه السلام)هستند.)

و تعدادی از اصحاب اجماع نیز هستند، که هم در محضر امام جعفر صادق(علیه السلام)بوده اند، و از ایشان کسب فیض کرده اند، و هم محضر حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)را درک کرده اند. چنانچه مرحوم کشی (قدس سره)دربارهٔ آن ها نوشته است:

«أَجْتَمَعَتِ الْعِصَابَةُ عَلَی تَصْدِیقِ هَؤُلَاءِ الْأَوَّلِینَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام)وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)وَ انْقَادُوا لَهُمْ بِالْفِقْهِ، فَقَالُوا: أَفْقَهُ الْأَوَّلِینَ سِتَّةٌ: زُرَارَةُ، وَ مَعْرُوفُ بْنُ

ص: 167


1- . اختيار معرفة الرجال، ص673.

خَرَّبُوذَ، وَ بُرَیْدٌ، وَ أَبُو بَصِیرٍ الْأَسَدِیُّ، وَ الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الطَّائِفِیُّ، قَالُوا: وَ أَفْقَهُ السِّتَّةِ زُرَارَةُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَکَانَ أَبِی بَصِیرٍ الْأَسَدِیِّ، أَبُو بَصِیرٍ الْمُرَادِیُّ، وَ هُوَ لَیْثُ بْنُ الْبَخْتَرِیُّ.»(1)

(شيعیان بر تصديق اين دسته از ياران قديم امام باقر(علیه السلام)و امام صادق(علیه السلام)اتفاق نظر دارند، و فقاهت آنان را پذيرفته اند، و گفته اند: فقيه ترين ياران قديم اين دو امام، شش نفر هستند: زراره، و معروف بن خرّبوذ، و بُرَيد، و ابوبصير اسدى، و فُضَيل بن يَسار و محمّد بن مسلم طائفى. برخى به جاى ابو بصير اسدى، از ابوبصير مرادى، يعنى ليث بن بخترى نام برده اند.)البته جمعی از اصحاب اجماع، از شاگردان، و اصحاب حضرت امام کاظم(علیه السلام)، و حضرت امام رضا(علیه السلام)هستند. و مرحوم کشی (قدس سره)دربارهٔ آن ها گفته است:

«أَجْمَعَ أَصْحَابُنَا عَلَی تَصْحِیحِ مَا یَصِحُّ عَنْ هَؤُلَاءِ وَ تَصْدِیقِهِمْ، وَ أَقَرُّوا لَهُمْ بِالْفِقْهِ وَ الْعِلْمِ: وَ هُمْ سِتَّةُ نَفَرٍ آخَرَ دونَ السِّتَةِ نَفَرِ الَّذينَ ذَكَرْناهُم فِى أصْحَابِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، مِنهُم يونُسُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ، وَ صَفوانُ بنُ يحيي بَيّاعُ السّابُرِى، وَ مُحَمَّدُ بنُ أبِى عُمَيرٍ، وَ عَبدُ اللّهِ بنِ الْمُغِيرَةِ، وَ الْحَسَنُ بنُ مَحبوبٍ، وَ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدُ بنُ أبِى نَصرٍ. وَ قَالَ بَعضُهُم مَكانَ الْحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ، الْحَسَنَ بنَ عَلِى بنِ فَضّالٍ، وَ فَضالَةَ بنَ أيّوبٍ. وَ قَالَ بَعضُهُم مَكانَ ابنِ فَضّالٍ، عثمانَ بنَ عيسَي. وَ أفقَهُ هؤلاءِ: يونُسُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ، وَ صَفوانُ بنُ يَحْيَى.»(2)

(شيعیان در صحيح دانستن آن چه از اين افراد، صحيح دانسته شده است، و آن چه آنان تصديق کرده اند، اتفاق نظر دارند، و بر فقاهت و دانش آن ها، اقرار نموده اند.

ص: 168


1- . اختيار معرفة الرجال، ص507.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص830.

اين افراد، غير از شش نفرى كه در شمار ياران امام صادق(علیه السلام)آورديم، شش نفر هستند: يونس بن عبد الرحمان، و صفوان بن يحيى بيّاع سابرى، و محمّد بن ابى عُمَير، و عبد اللّه بن مغيره، و حسن بن محبوب، و احمد بن محمّد بن ابى نصر. برخى به جاى حسن بن محبوب، حسن بن علىّ بن فضّال و فضالة بن ايّوب را ذکر کرده اند، و برخى ديگر به جاى ابن فضّال، عثمان بن عيسى را گفته اند. و فقيه ترين آن ها، يونس بن عبدالرحمان و صفوان بن يحيى هستند.)

به هر تقدیر بسیاری از بزرگان، از شاگردان و اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)می باشند، و از محضر آن حضرت استفاده کرده، و بهره مند شده اند. که سزاوار استمتذکر شرح حال برخی از آن اساطین علم و تقوی شویم. و در این نوشتار یادی از آن یادگاران، و ارادتمندان آستان مقدّس حضرت امام صادق(علیه السلام)نمائیم.

أبان بن تغلب بن ریاح بن سعید البکری الجریری

أبان بن تغلب ثقه، و جلیل القدر، عظیم المنزلة، می باشد. و شهید آستان مقدّس علوی، مرحوم قاضی نور اللّه شوشتری (قدس سره)دربارهٔ او نوشته است: نسب او به، بکر بن وائل می رسد، او قاری کلام اللّه مجید، و عالم به وجوه قرائت قرآن، و دلایل آن بوده است. و قرائتی علی حده دارد، که نزد قراء، مشهور می باشد. او در علم تفسیر، و حدیث، و فقه، و لغت، و نحو، پیشوای اهل زمان خود بوده است. أبان بن تغلب، سی هزار حدیث، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) حفظ نموده بود، و کتاب های بسیاری مانند «تفسیر غریب القرآن»، و «کتاب فضایل»، و «کتاب احوال صفّین» تصنیف نموده بود. او خدمت حضرت امام زین العابدین، و امام محمّد باقر، و امام جعفر صادق(علیهم السلام)رسیده بود، و حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)به او فرموده اند:

«در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوی بده، چرا که دوست دارم، در بین شیعیان من باشی، و آن ها مانند تو را ببینند.»(1)

ص: 169


1- . مجالس المؤمنین، ج1، ص326.

و در روایت دیگری آمده، حضرت به او فرمودند:

«با اهل مدینه مناظره کن، چرا که دوست دارم، کسی مانند تو، از روات و اصحاب من باشد.»(1)

أبان بن تغلب در سال صد و چهل و یک هجری وفات نمود. و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) او را از زمان وفاتش باخبر کرده بودند.(2) او در زمان حیات امام جعفرصادق(علیه السلام)از دنیا رفت، وقتی خبر فوت او به حضرت رسید، امام(علیه السلام)فرمودند:

«رَحِمَهُ اَللَّهُ أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَوْجَعَ قَلْبِی مَوْتُ أَبَانٍ.»(3)

(خدا او را رحمت کند، به خدا سوگند مرگ أبان دل مرا به درد آورد.)

مدافع حریم ولایت و امامت، مرحوم قاضی نور اللّه شوشتری (قدس سره)، از شیخ نجاشی (رحمه الله)روایت نموده است:

«هرگاه أبان بن تغلب به مدینه منوره می رفت، مردم به جهت شنیدن حدیث، و استفاده مسائل به نزد او هجوم می بردند. چنانچه به غیر از سکوی مسجد، که جهت او، آن را خالی می گذاشتند، دیگر هیچ جایی از مسجد خالی نمی ماند.»(4)

و همچنین مرحوم قاضی نور اللّه شوشتری (قدس سره)از عبد الرحمن بن حجاج روایت نموده است: روزی در مجلس أبان بن تغلب بودم، که ناگاه مردی از در وارد شد، و از او پرسید: ای أبو سعید! به من خبر بده، که چند نفر از أصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، از حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)متابعت نمودند؟ أبان گفت: گویا می خواهی فضل و بزرگی حضرت علیّ(علیه السلام)را به آن اصحاب پیامبر

ص: 170


1- . مجالس المؤمنین، ج1، ص326.
2- . مجالس المؤمنین، ج1، ص326.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص622.
4- . مجالس المؤمنین، ج1، ص326.

(صلی الله علیه و آله و سلم)، که از امیر المؤمنین(علیه السلام)متابعت نمودند، بشناسی؟! آن مرد گفت: مقصود من همین است! پس أبان گفت:

«و اللّه ما فضل صحابه را نمی شناسیم، مگر به متابعت نمودن آن ها از حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام).»(1)

اسحاق بن عمّار صیرفی کوفی

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)دربارهٔ اسحاق بن عمار نوشته است: علماء رجال در حقّ او گفته اند: او شیخ اصحاب ما، و ثقه است. کما این که او و برادرانش، یونس، و یوسف، و قیس، و اسماعیل بیت بزرگی از شیعه می باشند. و همچنین پسران برادرش، علیّ، و بشیر، و پسران اسماعیل از بزرگان وجوه اهل حدیث هستند.(2)

و مرحوم کشی (قدس سره)از زیاد قندی روایت نموده است:

«كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)إِذَا رَأَى إِسْحَاقَ بْنَ عَمَّارٍ وَ إِسْمَاعِيلَ بْنَ عَمَّارٍ قَالَ: وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا لِأَقْوَامٍ يَعْنِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ.»(3)

(هرگاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)اسحاق و اسماعیل، پسران عمّار را می دید می فرمودند: گاهی خداوند دنیا و آخرت را برای بعضی جمع می فرماید.)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: علماء، به جهت تصریح شیخ در «فهرست»، اسحاق بن عمار را فطحی مذهب می دانستند، و از این جهت احادیث او را، موثق نمی شمردند. تا نوبت به شیخ بهائی رسید، ایشان گفتند:

ص: 171


1- . مجالس المؤمنین، ج1، ص326.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص250.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص705.

«دو نفر در طول تاریخ، نامشان اسحاق بن عمار است، که یکی از آن ها امامی است، و اسحاق بن عمار بن موسی فطحی می باشد.»(1)

و لهذا در سند روایت، باید رجوع به تمیز کنند، تا معلوم شود، که کدام یک از آن ها، در سند روایت نامش آمده است. و عمل علماء بر همین حال بود، تا زمان مرحوم علامهٔ طباطبائی بحرالعلوم (رحمه الله)، این بزرگوار قرائنی به دست آورد، که اسحاق به عمار یک نفر بیشترنیست، و آن هم ثقه و امامی مذهب است. و شیخ ما، مرحوم علامهٔ محدّث نوری رضی اللّه عنه نیز در خاتمهٔ کتاب «مستدرک الوسائل» همین قول را اختیار کرده است. و اللّه العالم.(2)

بُرید بن معاویة عِجلی

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: برید بن معاویة عِجلی کنیه اش أبو القاسم، و از وجوه فقهاء اصحاب، و ثقه، و جلیل القدر می باشد. و از حواریین حضرت باقر و حضرت صادق(علیهما السلام)می باشد. و نزد ائمه اطهار(علیهم السلام)منزلت، و مکان عظیمی داشته، و از اصحاب اجماع است.(3) و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرموده اند:

«إِنَّ أَصْحَابَ أَبِی کَانُوا زَیْناً أَحْیَاءً وَ أَمْوَاتاً، أَعْنِی: زُرَارَةَ وَ مُحَمدِ بْنَ مُسْلِمٍ وَ مِنْهُمْ لَیْثٌ اَلْمُرَادِیُّ وَ بُرَیْدٌ اَلْعِجْلِیُّ، هَؤُلاَءِ اَلْقَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ وَ هَؤُلاَءِ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ `أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ.»(4)

(همانا مرده و زنده ياران پدرم نيكو بودند، و ايشان: زراره، و محمّد بن مسلم، و لیث مرادی، و بريد عجلي مي باشند، و اينان قيام كنندگان به عدل و راستي، و سبقت جويندگان به خوبي، و مقربين هستند.)

ص: 172


1- . منتهی الآمال، ج2، ص250.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص250.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص251.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص399.

مرحوم کشی (قدس سره)در روایت دیگری، دربارهٔ برید بن معاویه، از جمیل بن دراج نقل کرده است: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«أَوْتَادُ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلاَمُ اَلدِّینِ أَرْبَعَةٌ: مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ بُرَیْدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ، وَ لَیْثُ بْنُ اَلْبَخْتَرِیِّ اَلْمُرَادِیُّ، وَ زُرَارَةُ بْنُ أَعْیَنَ.»(1)(ميخ هاي زمين و اعلام دين چهار نفر هستند: محمّد بن مسلم، و بريد بن معاويه، لیث بن بختری، و زرارة بن اعين.)

مرحوم کشی (قدس سره)در جای دیگری، دربارهٔ برید بن معاویه از جمیل بن دراج نقل کرده است: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«بَشِّرِ اَلْمُخْبِتِینَ بِالْجَنَّةِ، بُرَیْدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ اَلْعِجْلِیُّ، وَ أَبُو بَصِیرٍ لَیْثُ بْنُ اَلْبَخْتَرِیِّ اَلْمُرَادِیُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ زُرَارَةُ، أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اَللَّهِ عَلَی حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ، لَوْ لاَ هَؤُلاَءِ اِنْقَطَعَتْ آثَارُ اَلنُّبُوَّةِ وَ اِنْدَرَسَتْ.»(2)

(متواضان را به بهشت بشارت بده: برید بن معاویه عجلی، و ابو بصیر، لیث بن بختری مرادی، و محمّد بن مسلم، و زراره، که این چهار تن از نجباء و امناء خداوند، بر حلال و حرام او هستند، اگر این چهار نفر نبودند، آثار نبوّت قطع، و کهنه می شد.)

مرحوم حویزی (قدس سره)در روایت دیگری، از مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، دربارهٔ برید بن معاویه نقل کرده است: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«مَا أَحَدٌ أَحْیَی ذِکْرَنَا وَ أَحَادِیثَ أَبِی(علیه السلام)إِلاَّ زُرَارَةُ، وَ أَبُو بَصِیرٍ، لَیْثٌ اَلْمُرَادِیُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ بُرَیْدُ بْنُ مُعَاوِیَهَ اَلْعِجْلِیُّ، لَوْلاَ هَؤُلاَءِ مَا کَانَ أَحَدٌ یَسْتَنْبِطُ هَذَا،

ص: 173


1- . اختيار معرفة الرجال، ص507.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص398.

هَؤُلاَءِ حُفَّاظُ اَلدِّینِ وَ أُمَنَاءُ أَبِی عَلَی حَلاَلِ اَللَّهِ وَ حَرَامِهِ، وَ هُمُ اَلسَّابِقُونَ إِلَیْنَا فِی اَلدُّنْیَا، وَ اَلسَّابِقُونَ إِلَیْنَا فِی اَلْآخِرَةِ.»(1)

(کسی مانند زراره، و ابو بصیر، لیث مرادی، و محمّد بن مسلم، و برید بن معاویه عجلی، نام ما و احادیث پدرم را زنده نکرده، و اگر این جماعت نبودند، احدیاستنباط این امر را نمی کرد. این گروه نگهداران دین، و امناء پدرم بر حلال و حرام خدا می باشند، و ایشان سبقت جویندگان به سوی ما، در دنیا و آخرت هستند.)

ابو حمزة ثابت بن دینار ثمالی

ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ کوفه بوده است.(2) از فضل بن شاذان روایت شده است، که گفت: از ثقه ای شنیدم، که گفت: از حضرت رضا(علیه السلام)شنیدم، که فرمودند:

«أبو حمزة الثمالی فی زمانه، کلقمان فی زمانه، و ذلک أنه قدم أربعة منا؛ علیّ بن الحسین، و محمّد بن علیّ، و جعفر بن محمّد، و برهة من عصر موسی بن جعفر(علیهم السلام).»(3)

(أبو حمزه در زمان خود، مانند لقمان در زمان خود بود. و این به آن جهت می باشد، که او به چهار نفر از ما اهل بیت خدمت کرده است: علیّ بن الحسین، و محمّد بن علیّ، و جعفر بن محمّد، و مقداری از زمان موسی بن جعفر(علیهم السلام).)(4)

و همچنین در شأن أبو حمزه ثمالی روایت شده است: در زمانی، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)ابو حمزه را طلبیدند، وقتی وارد شد، حضرت به او فرمودند:

ص: 174


1- . تفسیر نور الثقلین، ج5، ص209.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص251.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص458.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص251.

«إِنِّی لَأَسْتَرِیحُ إِذَا رَأَیْتُکَ.»(1)

(من آسایش پیدا می کنم وقتی تو را می بینم.)

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)و مرحوم کشی (قدس سره)هر دو، از ابو حمزه ثمالی روایت کرده اند: که او گفته است: پسری داشتم که بر زمین افتاد، و دستش شکست.از این رو دست او را، به یحیی بن عبد اللّه شکسته بند نشان دادم. او گفت: شکستگی بسیار بدی در دست او می بینم. و بعد به اتاق بالا خانه رفت، تا دستمال و یراق شکسته بندی را بیاورد.

«فَذَكَرْتُ فِی سَاعَتِی تِلْكَ دُعَاءَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ(علیه السلام)فَأَخَذْتُ یَدَ ابْنِی فَقَرَأْتُ عَلَیْهِ، وَ مَسَحْتُ الْكَسْرَ، فَاسْتَوَی الْكَسْرُ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی.»

(پس در همان وقت، دعائی که حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)به من آموخته بودند، به یادم آمد. لذا دست پسرم را گرفتم، و آن دعا را خواندم، و دستم را بر آن موضعی که شکسته بود، مالیدم. پس به امر خداوند متعال دستش صحّت پیدا کرد.)

بعد از آن، یحیی از آن بالا خانه پائین آمد، و اثر شکستگی را در دست پسرم ندید. لذا گفت: آن دست دیگر را به من بده تا ببینم. وقتی دید که آن دست هم سالم است، گفت: سبحان اللَّه! مگر دست او بسیار بد نشکسته بود، پس چه شد؟! این از سحر شما گروه شیعیان، عجب نیست. پس به او گفتم:

«ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، لَیْسَ هَذَا سِحْرٌ، بَلْ إِنِّی ذَكَرْتُ دُعَاءً سَمِعْتُهُ مِنْ مَوْلَایَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(علیهما السلام)فَدَعَوْتُ بِهِ.»

(مادرت به عزایت بنشیند، این سحر نیست، بلکه به برکت دعائی است، که آن را از مولای خود حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)شنیده بودم و آن را بر این شکسته خواندم.)

ص: 175


1- . اختيار معرفة الرجال، ص141؛ منتهی الآمال، ج2، ص251.

پس یحیی گفت: به من این دعا را تعلیم نما. گفتم: آیا بعد از آن که از تو این سخن را شنیدم، به تو این دعا را تعلیم نمایم. نه حرفی از آن را نمی گویم. تو قابل آن نیستی که این دعا را به تو بیاموزم. (1)ابو حمزه ثمالی در سال صد و پنجاه هجری از دنیا رفت. و علیّ بن حمزه بطائنی، از ابو بصیر روایت نموده است: روزی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مشرف شدم. حضرت سؤال نمودند: ابو حمزه ثمالی چه کار کرد؟ عرض کردم: بیمار است. حضرت فرمودند:

«إِذَا رَجَعْتَ إِلَیْهِ، فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ، وَ أَعْلِمْهُ، أَنَّهُ یَمُوتُ فِی شَهْرِ کَذَا فِی یَوْمِ.»

(وقتی نزد او بازگشتی، سلام مرا به او برسان و به او بگو: در فلان روز، از فلان ماه از دنیا می رود.)

ابو بصیر می گوید خدمت حضرت عرض کردم: جانم فدای شما شود! به خدا او به شما انس دارد، و از شیعیان شما می باشد. حضرت فرمودند:

«صَدَقْتَ، مَا عِنْدَنَا خَیْرٌ لَکُمْ، قُلْتُ: شِیعَتُکُمْ مَعَکُمْ؟ قَالَ: إِنْ هُوَ خَافَ اللَّهَ، وَ رَاقَبَ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه و آله و سلم)، وَ تَوَقَّی الذُّنُوبَ فَإِذَا هُوَ فَعَلَ، کَانَ مَعَنَا فِی دَرَجَاتِنَا.»

(راست می گویی، ولی آن چه برای شما نزد ما می باشد، برای شما بهتر است. عرض کردم: شیعیان شما، با شما هستند؟ فرمودند: اگر از خدا بترسد، مراقب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)خود باشند، و خود را از آلودگی به گناه حفظ کند، در درجات مربوط به ما، با همراه خواهد بود.)

علیّ بن حمزه بطائنی، که این روایت را از ابو بصیر، نقل کرده است، می گوید: در آن سال، وقتی به وطن خود بازگشتم، مدّت زمانی بیشتر نگذشته بود، که همان گونه که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)فرموده بودند، ابو حمزه ثمالی از دنیا رفت.(2)

ص: 176


1- . اختيار معرفة الرجال، ص456؛ بحارالأنوار، ج92، ص230.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص458؛ عنه البحار، ج92، ص230.

خاتم المحدّثین مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، از مرحوم سیّد عبد الکریم بن طاووس (قدس سره) روایت کرده است: همانا حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)وارد کوفه شدند، و سپس داخل مسجد کوفه شدند. و در آن هنگام ابو حمزه ثمالی نیزدر مسجد کوفه بود. ابو حمزه که از زاهدین اهل کوفه، و مشایخ آنجا بود، دید حضرت دو رکعت نماز خواندند. ابو حمزه می گوید: تا به حال لهجه ای پاکیزه تر از لحجهٔ حضرت نشنیده بودم، لذا نزدیک ایشان رفتم، تا بشنوم چه می گوید، پس شنیدم می فرمایند:

«إِلَهِی إِنْ كَانَ قَدْ عَصَیْتُكَ، فَإِنِّی قَدْ أَطَعْتُكَ فِي أَحَبِّ اَلْأَشْیَاءِ إِلَیْكَ، اَلْإِقْرَارِ بِوَحْدَانِیَّتِكَ مَنّاً مِنْكَ عَلَیَّ، اَ مَنّاً مِنِّي عَلَیْكَ.»

(خداوندا! اگر از تو سرکشی کردم، ولی در محبوب ترین امور نزد تو، اطاعت تو را نمودم. اقرار به یگانگی تو، لطفی از تو بر من، نه لطفی از من بر تو است.)

و این دعایی معروف است. آن گاه حضرت برخاستند، و رفتند. ابو حمزه می گوید: من از پست سر، حضرت را تا کاروانسرای کوفه دنبال کردم. پس در آنجا دیدم غلام سیاهی با اسب نجیب و یک شتری منتظر است. لذا به او گفتم: ای غلام سیاه! این مرد کیست؟ گفت:

«اَ وَ تَخْفَی عَلَیْک شَمائِلُهُ؟ هَوَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسِیْن(علیه السلام).»

(آیا شمایل ایشان بر تو مخفی است؟ ایشان علیّ بن الحسین(علیه السلام)هستند.)

ابو حمزه گفته است: پس خودم را روی قدم های آن حضرت انداختم، و آن را بوسیدم. ولی آن حضرت نگذاشتند، و با دست خود، سر مرا بلند کردند، و فرمودند: ای ابو حمزه! مکن، همانا سجده برای خداوند عزّ و جلّ می باشد، عرض کردم: یابن رسول اللّه! برای چه به اینجا آمدید؟ حضرت فرمودند:

«مَا رَأَیْتَ، وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِیهِ مِنَ الْفَضْلِ، لَأَتَوْهُ وَ لَوْ حَبْواً.»

(از برای آن چه دیدی - یعنی نماز خواندن در مسجد کوفه - اگر مردم می دانستند چه فضیلتی در آن است، به زیارت آن می آمدند، حتّی کشان کشان، و با زانو.)

ص: 177

بعد حضرت فرمودند: آیا مایلی با من قبر جدّم علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)را زیارت کنی؟ عرض کردم: بله! پس حرکت فرمودند، و در آن زمان من در سایه ناقهٔ ایشان بودم، و حضرت با من صحبت می کردند.

«حَتَّی أَتَیْنَا الْغَرِیَّیْنِ، وَ هِیَ بُقْعَةٌ بَیْضَاءُ، تَلْمَعُ نُوراً، فَنَزَلَ عَنْ نَاقَتِهِ، وَ مَرَّغَ خَدَّیْهِ عَلَیْهَا، وَ قَالَ: یَا أَبَا حَمْزَةَ! هَذَا قَبْرُ جَدِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام).»

(تا به غریّین رسیدیم، و آن بقعه ای سفید، که نور آن می درخشید، بود. پس حضرت از شتر خود پیاده شدند، و دو طرف صورت خود را بر آن قرار دادند، و فرمودند: ای ابوحمزه ! این قبر جدّم علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)است.)

و بعد آن حضرت را با زیاراتی که اوّل آن «اَلسَّلامُ عَلَی اَسْمِ اللّهِ الرَّضِیِّ وَ نُورِ وَجْهِهِ الْمُضِیءِ» است، زیارت کردند. سپس با آن قبر مطهر وداع کردند، و به طرف مدینه رفتند، و من هم به سوی کوفه برگشتم.(1)

مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)بعد از نقل این روایت، نگاشته است: در ذکر وفات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)گذشت، که ابو حمزه به زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام)مشرف می شده، و نزدیک آن تربت مقدّس می نشسته، و فقهاء شیعه، خدمتش جمع می گشتند، و از جنابش اخذ حدیث، و علم می نمودند.(2)

سجده در مقابل غیر خداوند متعال

در این روایت شریف، در قسمتی از آن، امام سجّاد(علیه السلام)، جناب أبو حمزه ثمالی را، از سجده نمودن در مقابل ایشان، منع می فرمایند. ولی در ادامه همین روایت، تصریح شده، که خود امام زین العابدین(علیه السلام)، وقتی به قبر مطهر حضرت علیّ(علیهالسلام)می رسند، صورت مبارک خود را، بر قبر

ص: 178


1- . فرحة الغری، ص47؛ منتهی الآمال، ج2، ص252.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص253.

مطهر حضرت، قرار می دهند. و حال آن که این فعل حضرت، به نوعی سجده، در مقابل قبر مطهر حضرت می باشد.

از این رو، تذکر این نکته لازم است، که سجده نمودن، به حسب نیّت افراد، احکام متفاوتی پیدا خواهد کرد. فی المثل، گاهی سجده نمودن در مقابل شخصی، برای مسخره کردن او است، و سجده کننده، قصدش به سُخره گرفتن دیگران می باشد، و قصد دیگری از سجده کردن ندارد. که چنین شخصی، با سجده نمودن خود، مشرک نخواهد گشت، اگر چه نفس مسخره کردن افراد حرام می باشد، ولی موجب خروج او، از دین مبین اسلام نمی گردد.

امّا گاهی سجده کردن، به عنوان عبودیت، و بندگی می باشد، و سجده کننده، به نیّت عبادت کردن، سر به سجده می برد. که این نوع سجده، فقط نسبت به خداوند متعال جایز است. و اگر انسان، به نیّت عبادت کردن شخصی، در مقابل او به سجده برود، نه تنها مرتکب فعل حرام شده، که حتّی مستلزم مشرک شدن او نیز می باشد.

ولی گاهی سجده نمودن، به جهت احترام، و تعظم دیگری می باشد. که این نوع سجده، اگر ذات مقدّس ربوبی عزّ و جلّ، اذن داده باشد، در مقابل غیر خداوند متعال نیز جایز است. زیرا هنگامی که چنین شخصی، به اذن خداوند متعال، برای احترام، و تکریم، و تعظیم غیر خداوند متعال به سجده می رود، در حقیت برای ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، که معبود او می باشد، سر به سجده قرار داده است. چنانچه در قرآن کریم نیز امثال این نوع سجده، یافت می شود. و خداوند متعال در سورهٔ یوسف می فرماید:

(إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ(1))

«آن گاه که یوسف به پدر خود گفت: ای پدر در عالم رؤیا دیدم، که یازده ستاره، و خورشید و ماه، برای من سجده می کردند.»

ص: 179


1- . سورهٔ یوسف، آیهٔ 4.

و از آن جائی که خواب پیامبران، به منزلهٔ وحی می باشد، هنگامی که حضرت یوسف(علیه السلام)، عزیز مصر گشت، و بعد از سال ها، دو مرتبه با خانوادهٔ خود دیدار نمود، این خواب صورت واقع به خود گرفت، و یازده برادر او، که در خوابش، همان یازده ستاره بودند، به همراه پدر و مادرش، که به منزلهٔ خورشید و ماه بودند، در مقابل جناب یوسف(علیه السلام)، سر تعظیم فرود آوردند، و به سجده افتادند. چنانچه خداوند متعال در این باره می فرماید:

(وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَ قَالَ يَا أَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ(1))

«و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و آن ها همگی مقابل یوسف سجده کردند، و یوسف گفت: ای پدر! این بود تعبیر خوابی که قبل از این دیده بودم، که پروردگار من، آن خواب را محقّق فرمود، و به من احسان فراوان نمود، که مرا از زندان آزاد کرد، و شما را از آن بیابان - یعنی از کنعان - به اینجا آورد، بعد از آن که شیطان، بین من، و برادرانم، فتنه و جدائی انداخته بود. همانا پروردگارم، به هر چه بخواهد، داراى لطف است، و همانا او دانای حکیم می باشد.»

و همچنین، در جای دیگری، خود ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، به ملائکه امر فرموده، در مقابل حضرت آدم(علیه السلام)، سجده نمایند. چنانچه در قرآن مجید، در چندین آیه، به این مطلب تصریح شده است. من جمله خداوند متعال در سورهٔ بقره می فرماید:

(وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ(2))

ص: 180


1- . سورهٔ یوسف، آیهٔ 100.
2- . سورهٔ بقره، آیهٔ 34.

«و هنگامی که به ملائکه گفتیم: به آدم سجده کنید، پس همگی سجده کردند، به جزء ابلیس، که إبا کرد، و تکبّر نمود، و از کافران شد.»

به هر تقدیر، سجده کردن، گاهی به جهت تعظیم، و تکریم، و احترام است، که در این صورت، سجده نمودن به غیر خداوند متعال، اگر با اذن ذات مقدّس ربوبی صورت گرفته باشد، مستلزم شرک نخواهد بود. ولی گاهی به نیّت عبادت، و بندگی است، که در این صورت، فقط نسبت به خداوند متعال جایز می باشد. چنانچه آیت اللّه شیخ عبد اللّه جوادی آملی نیز در «تفسیر تسنیم» در ذیل آیهٔ سی و چهارم سورهٔ بقره، در این مورد نگاشته است:

«و قد أجاب الکثیر من المفسرین علی هذا السؤال، و من جملتهم العلامة الطباطبائی (رحمه الله)، فقالوا: انّ السجود ذاتاً لیس عبادة، بل انّ العبادة تتحقق فیه اذا جیئ به بنیّة العبادة، و لذلک یمکن ان یحصل السجود بعنوان السخریة و الاستهزاء احیاناً، لا العبادة. و علی هذا الأساس یمکن القول: انّه لیس هناک منع و نهی ذاتی من السجود لغیر اللّه، بل انّ النهی عنه، یصدر من الشرع، و یثبت بدلیل العقل أو النقل، و الثابت بعد البحث و التحقیق، هو انّ المانع العقلی أو النقلی، یثبت اذا کان الساجد لغیر اللّه، ینوی بسجوده، الشهادة للمسجود له بالربوبیّة و العبودیة، امّا اذا کان السجود، بنیة الاکرام و الاحترام المحض، فلا دلیل علی المنع منه. نعم انّ الذوق الدینی و مذاق المتشرعین - الحاصل بفضل الاُنس بالظواهر الدینیّة - یقتضی اختصاص السجود باللّه سبحانه، حتّی اذا کان بقصد التحیّة و التکریم فحسب.» (1)

(و همانا به این سؤال، بسیاری از مفسرین، که از جملهٔ آن ها علامهٔ طباطبائي (رحمه الله) است، پاسخ داده اند، به این که همانا سجده، ذاتاً عبادت نيست.بلکه همانا عبادت،

ص: 181


1- . تفسیر تسنیم، ج3، ص304.

با سجده تحقق پیدا می کند، در صورتى که آن را به نیّت عبادت انجام دهند. از این رو امکان دارد، که سجده به عنوان مسخره نمودن حاصل گردد، نه به عنوان عبادت [وقتی که در زمان سجده کردن، نیّت مسخره کردن را داشته باشیم]. بر این اساس ممکن است بگوئیم: در اینجا منع و نهی ذاتی، برای سجده بر غیر خداوند، وجود ندارد. بلکه همانا نهی از آن، از شرع صادر می گردد، که با دلیل عقلی یا نقلی ثابت می شود، و آن چه بعد از بحث و تحقیق ثابت می گردد، این است، که همانا مانع عقلی یا نقلی وقتی ثابت می شود، که سجده کننده بر غیر خداوند، با سجده خود، نیّت ربّ بودن، و عبودیت را برای کسی که در مقابل او سجده کرده است را نموده باشد. ولی اگر سجده، فقط به نیّت اکرام و احترام باشد، دلیلی بر ممنوع بودن آن وجود ندارد. آری ذوق دینی و ذائقه متشرعین، که با انس به ظواهر دین، حاصل می گردد، اقتضاء می کند، که سجده، به خداوند سبحان اختصاص داشته باشد، اگرچه نیّت [سجده کننده]، فقط اکرام و تکریم بوده باشد.)

و مرحوم علامهٔ طباطبائی (قدس سره)نیز بنابر آن چه در کتاب «ترجمهٔ تفسیر المیزان» آمده، در این مورد، نگاشته است:

«و باید دانست، که این سجده، برای عبادت یوسف نبوده، به دلیل این که، در میان سجده کنندگان، در داستان یوسف، شخصی بوده، که در توحید، مخلص (به فتح لام) بوده، و چیزی را شریک خدا نمی گرفته، و او یعقوب(علیه السلام)است. دلیل دیگر این که، اگر این سجده، سجدهٔ عبادت یوسف بوده، "مسجود له"، که یوسف است. و به نص قرآن، همان کسی است، که به رفیق زندانیش گفت: "ما را نمی رسد، که چیزی را شریک خدا بگیریم" قطعاً ایشان را، از این عمل، نهی می کرد، و نمی گذاشت چنین کاری بکنند، ولی می بینیم نهی نکرده، پس می فهمیم سجده، عبادت او نبوده. و قطعاً جز این منظوری نداشته اند، که

ص: 182

یوسف را، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را قبله، در سجده، و عبادت خود گرفتند، هم چنان که ما خدا را عبادت می کنیم، و کعبه را قبله خود می گیریم، و نماز و عبادت را بدان سو می گذاریم، پس با کعبه، خدا عبادت می شود، نه کعبه، و معلوم است، که آیت خدا، از آن نظر که آیه و نشانه است، خودش اصلاً نفسیت و استقلالی ندارد. پس اگر سجده شود، جز صاحب نشانه، یعنی خدا، عبادت نشده، و کلام در این باره در چند جای این کتاب گذشت. از اینجا بخوبی معلوم می شود، که آن چه در توجیه این آیه گفته اند، صحیح نیست، از قبیل این که: در آن روز، تحیت مردم، سجده بوده، آن چنان که در اسلام، سلام است. و یا این که گفته اند: رسم آن روز، در تعظیم بزرگان، سجده بوده، و هنوز حکم حرمت، و نهی از سجده، برای غیر خدا، نیامده بوده، و این حکم در اسلام آمد. و یا این که گفته اند که: سجده آن روز، حالتی شبیه به رکوع بوده، هم چنان که در میان عجم ها رسم است، برای بزرگان به حالت رکوع درمی آیند.»(1)

و محدّث بزرگوار جهان تشیع، و ناشر معارف اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، هم در این باره نوشته است:

«اعلم أن المسلمین قد أجمعوا علی أن ذلک السجود لم یکن سجود عبادة، لأنها لغیر الله تعالی توجب الشرک. ثم اختلفوا علی ثلاثة أقوال: الأول: أن ذلک السجود کان للّه تعالی، و آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، کان قبله. و هو قول أبی علی الجبائی و أبی القاسم البلخی و جماعة. و الثانی: أن السجود فی أصل

ص: 183


1- . ترجمه تفسير الميزان، ج11، 336.

اللغة هو الانقیاد و الخضوع قال الشاعر: «تری الأُکم فیها سُجَّدا للحوافر» أی الجبال الصغار و التِلال کانت مذلله لحوافر الخیول و منه قوله تعالی: (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ(1)) و أورد علیه بأن المتبادر من السجود وضع الجبهه علی الأرض، فیجب الحمل علیه، ما لم یدل دلیل علی خلافه، و یؤیده قوله تعالی: (فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ(2)) و یدل علیه صریحا بعض الأخبار المتقدمه. و الثالث: أن السجود کان تعظیما لآدم علی نبینا و آله و علیه السلام و تکرمه له و هو فی الحقیقة عبادة للّه تعالی، لکونه بأمره و هو مختار جماعة من المفسرین و هو الأظهر من مجموع الأخبار التی أوردناها و إن کان الخبر الأوّل، یؤید الوجه الأوّل.»(3)

(بدان که مسلمان ها اجماع دارند، که آن سجده ها، سجدهٔ عبادت نبوده است، زیرا سجده ای که به نیّت عبادت باشد، برای غیر خداوند متعال، موجب شرک می گردد. سپس مسلمان ها در این مورد از سجده ها، در سه قول اختلاف نظر پیدا کرده اند: اوّل: آن سجده ها برای خداوند متعال بوده، و آدم(علیه السلام)به عنوان قبله بوده است. که این نظر أبو علیّ جبائی، و أبو القاسم بلخی، و گروه دیگری می باشد. دوّم: سجده، در لغت، به معنای فرمان برداری، و تواضع است. چنانچه شاعر می گوید: «می بینی آن بلندی ها را، که برای سم ها سجده کرده اند». یعنی کوه های کوچک، و تپه ها، در مقابل سم های اسب ها خاشع هستند. و از این قبیل است، فرمایش خداوند متعال: «ستاره و درخت سجده می کنند»، و به این پاسخ، اشکال شده، به این که آن چه از لفظ سجده، تبادر می کند، قرار دادن پیشانی بر زمین است، پس تاوقتی که دلیلی بر

ص: 184


1- . سورهٔ الرحمن، آیهٔ 6.
2- . سورهٔ حجر، آیهٔ 29؛ سورهٔ ص، آیهٔ 72.
3- . بحارالانوار، ج11، ص140.

خلاف آن نباشد، باید سجده را، بر همین معنا حمل نمود. و مؤید آن، فرمایش خداوند متعال می باشد: «پس برای او به سجده بروید»، و بر این مطلب، برخی از روایات قبل تصریح می نمایند. سوّم: سجده برای احترام و تکریم آدم(علیه السلام)بوده است، و در حقیقت، چون خداوند متعال به آن امر نموده، عبادت خداوند به شمار می آید. و این قول را گروهی از مفسرین اختیار کرده اند، و این قول، از همهٔ روایت هایی که آورده ایم، ظاهر می شود. اگر چه روایت اوّل، مؤید وجه اوّل می باشد.)

به هر ترتیب، همان گونه که بزرگان، و علماء مذهب تشیع، تصریح فرموده اند، با اذن ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، اگر سجده، به نیّت تکریم و احترام باشد، نسبت به غیر خداوند متعال هم جایز است. از این رو حتّی اگر کسی، روایاتی که در این زمینه وجود دارد را توجیه نماید. و آن ها را صریح در اذن خداوند متعال، نسبت به سجده نمودن در مقابل اهل بیت(علیهم السلام)، نداند. و اخباری را که در این مورد وجود دارد را، خارج از محل بحث، به شمار آورد. و قائل گردد، که ما از جانب خداوند متعال، اذنی برای سجده نمودن، در مقابل ائمه اطهار(علیهم السلام)، زمانی که سجده، به نیّت اکرام و تکریم باشد، نداریم.

باز مع ذلک، جواز سجده در مقابل آن بزرگواران، در صورتی که به نیّت اکرام و احترام نمودن به ایشان باشد، با استفاده از قیاس اولویت، غیر قابل خدشه می باشد. چرا که در بسیاری از منابع پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، در خصوص حکمت سجدهٔ ملائکه، بر جناب آدم(علیه السلام)، وجود نور حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و اهل بیت بزرگوار ایشان(علیهم السلام)، در صُلب آدم(علیه السلام)، ذکر شده است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)روایت نموده است:

حضرت امام سجّاد(علیه السلام)فرمودند: پدرم، از پدر خود، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، برای من نقل کردند، که ایشان فرمودند: ای بندگان خدا! همانا آدم(علیه السلام)، نور درخشانی را از صلب خود دید. و آن نور، بدان جهت بود، که خداونداشباح ما اهل بیت را، از بالای عرش، به صلب او، منتقل نموده بود. لذا آن نور را مشاهده کرد، ولی اشباح ما را ندید. پس عرض کرد:

ص: 185

«یَا رَبِّ! مَا هَذِهِ الْأَنْوَارُ؟ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أَنْوَارُ أَشْبَاحٍ، نَقَلْتُهُمْ مِنْ أَشْرَفِ بِقَاعِ عَرْشِی، إِلَی ظَهْرِکَ، وَ لِذَلِکَ أَمَرْتُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لَکَ، إِذْ کُنْتَ وِعَاءً لِتِلْکَ الْأَشْبَاح.»

(ای پروردگار! این نورها چیست؟ خداوند عزّ و جلّ فرمود: نور اشباحی می باشد، که از بهترین مکان عرشم، آن ها را به پشت تو منتقل کردم، و به جهت وجود آن ها در پشت تو، به ملائکه امر نمودم به تو سجده کنند، چرا که تو ظرف این انوار بودی.)

پس آدم(علیه السلام)عرض کرد: پروردگارا! برای من آن انوار را بیان فرما. لذا خداوند متعال فرمود: ای آدم! به بالای عرش نگاه کن! پس آدم(علیه السلام)نگاه کرد، و در آن هنگام، نور اشباح ما اهل بیت، از صلب آدم، بر بالای عرش افتاد. پس در آن، صورت های اشباح ما اهل بیت نقش بست، همان گونه که صورت انسان، در آینهٔ صافی نقش پیدا می کند. پس آدم(علیه السلام)، اشباح ما اهل بیت را مشاهده کرد. پس عرض کرد:

«مَا هَذِهِ الْأَشْبَاحُ یَا رَبِّ؟ فَقَالَ: یَا آدَمُ هَذِهِ الْأَشْبَاحُ أَفْضَلُ خَلَائِقِی وَ بَرِیَّاتِی، هَذَا مُحَمَّدٌ وَ أَنَا الْحَمِیدُ الْمَحْمُودُ فِی أَفْعَالِی، شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِی. وَ هَذَا عَلِیٌّ، وَ أَنَا الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ، شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِی. وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ، وَ أَنَا فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ، فَاطِمُ أَعْدَائِی عَنْ رَحْمَتِی یَوْمَ فَصْلِ قَضَائِی، وَ فَاطِمُ أَوْلِیَائِی عَمَّا یَعْتَرِیهِمْ وَ یَشِینُهُمْ، فَشَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنِ اسْمِی. وَ هَذَا الْحَسَنُ، وَ هَذَا الْحُسَیْنُ، وَ أَنَا الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ، شَقَقْتُ لَهُمَا اسْماً مِنِ اسْمِی. هَؤُلَاءِ خِیَارُ خَلِیقَتِی، وَ کِرَامُ بَرِیَّتِی، بِهِمْ آخُذُ، وَ بِهِمْ أُعْطِی، وَ بِهِمْ أُعَاقِبُ، وَ بِهِمْ أُثِیبُ، فَتَوَّسَلْ إِلَیَّ بِهِمْ یَا آدَمُ! وَ إِذَا دَهَتْکَ دَاهِیَةٌ، فَاجْعَلْهُمْ إِلَیَّ شُفَعَاءَکَ، فَإِنِّی آلَیْتُ عَلَی نَفْسِی قَسَماً

ص: 186

حَقّاً، لَا أُخَیِّبُ بِهِمْ آمِلاً، وَ لَا أَرُدُّ بِهِمْ سَائِلاً. فَلِذَلِکَ حِینَ زَلَّتْ مِنْهُ الْخَطِیئَةُ، دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ، فَتَابَ عَلَیْهِ، وَ غُفِرَ لَهُ.»(1)

(پروردگارا! این شبح ها چیست؟ خداوند فرمود: ای آدم! این اشباح بهترین مخلوقات و بندگان من می باشند. این محمّد است، و من حمید محمود در افعالم هستم، اسمی از اسماء خود را برای او جدا کرده ام. و این علیّ است، و من علیّ عظیم هستم، اسمی از اسماء خود را برای او جدا نموده ام. و این فاطمه است، و من آفرینندهٔ آسمان ها و زمین ها هستم، و جدا کننده دشمنانم، از رحمتم، در روز قیامت هستم. و جدا کننده دوستانم، از چیزهایی که موجب ناراحتی و آلودگی آن ها می گردد، می باشم. برای او، یک اسم، از اسماء خودم را جدا کرده ام. و این حسن، و این حسین است، و من محسن نیکوکار هستم، و یک اسم از اسماء خود را، برای آن دو نفر جدا نموده ام. آن ها بهترین مخلوقات من، و گرامی ترین بندگان من هستند. و به وسیلهٔ آن ها مؤاخذه می نمایم، و به جهت آن ها عطا می کنم، و به سبب آن ها کیفر می دهم، و به وسیلهٔ آن ها ثواب می دهم. پس ای آدم! به وسیلهٔ آن ها به من توسل پیدا کن، و اگر به مصیبت و اندوهی مبتلا شدی، آن ها را نزد من، شفیع خود قرار بده. چرا که من همانا بر خود سوگند حقّی یاد کرده ام، شخصی که به وسیلهٔ آن ها، امیدی به من داشته باشد را ناامید نکنم. و هر کس به وسیلهٔ آن ها، از من درخواستی داشته باشد را رد نکنم. به خاطر همین، وقتی از آدم، آن ترک اولی، و لغزش سر زد، به واسطهٔ اهل بیت، خداوند عزّ و جلّ را خواند، پس خداوند توبه او را پذیرفت، و او را بخشید.)

همان گونه که ملاحظه کردید، در این روایت، در ضمن عبارت: «وَ لِذَلِکَ أَمَرْتُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لَکَ»، تصریح شده است، که به جهت وجود اهل بیت(علیهم السلام)، در صلب آدم(علیه السلام)، خداوند

ص: 187


1- . بحارالانوار، ج26، ص327؛ المحتضر، ص275.

متعال، به ملائکه امر فرمود، به ایشان سجده نمایند. و در روایت دیگری، شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)در ضمن روایتی طولانی، که دلالت می کند، وجود نازنین ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)افضل و برتر از همهٔ ملائکه هستند، از حضرت امام رضا(علیه السلام)، از پدران ایشان(علیهم السلام)، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل کرده است:

«ثُمَّ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ، فَأَوْدَعَنَا صُلْبَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِكَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ تَعْظِيماً لَنَا وَ إِكْرَاماً، وَ كَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِيَّةً، وَ لآِدَمَ إِكْرَاماً وَ طَاعَةً لِكَوْنِنَا فِي صُلْبِهِ، فَكَيْفَ لاَ نَكُونُ أَفْضَلَ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ، وَ قَدْ سَجَدُوا لآِدَمَ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ؟»(1)

(سپس همانا خدواند تبارک و تعالى آدم را خلق كرد، و ما اهل بیت را در پشت او به امانت سپرد. و به ملائكه امر كرد، که براى تعظيم و اكرام ما اهل بیت، به او سجده کنند، و سجده ملائکه، براى خداوند عزّ و جلّ بندگى بود. و براى آدم گرامى داشتن و اطاعت بود. چرا كه ما اهل بیت در صلب او بوديم، پس چگونه ما بهتر از ملائكه نباشيم، و حال آن كه همۀ ملائكه، برای آدم سجده كردند؟)

به هر تقدیر، با وجود چنین روایاتی که دلالت بر جواز سجده، بر اهل بیت(علیهم السلام)می کند، اگر سؤال شود، چرا اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)خود، در برخی از روایات، شیعیانشان را، از سجده نمودن به ایشان، منع فرموده اند، در پاسخ گفته شده است:

ممکن است، این نهی، برگشتش به خاطر این بوده باشد، که سجده کننده، قصد عبادت نمودن ایشان را داشته است. از این رو آن بزرگواران، او را، از این عمل، نهی فرموده اند. ولی اگر کسی به قصد احترام نمودن، و تکریم کردن ائمه اطهار(علیهم السلام)، به ایشان سجده نمایند، بلا اشکال خواهد بود. همان گونه که جمادات و نبادات نیز در مقابل ایشان، سر به سجده فرود می آوردند.

و از آن جائی که نباتات و جمادات، خارج از دائرهٔ اوامر تشرعیهٔ الهیه می باشند، و سجدهٔ آن ها، به حسب اوامر تکوینهٔ الهیه است. اهل تحقیق نیک می دانند، در صورتی که امر تکوینی

ص: 188


1- . علل الشرایع، باب العلة التي من أجلها صارت الأنبياء و الرسل و الحجج(علیهم السلام)أفضل من الملائكة، ج1، ص6.

خداوند متعال، به چیزی تعلق بگیرد، دیگر جائی برای سؤال، در مورد جواز آن، در عالم تشریع باقی نخواهد ماند. به هر ترتیب، دربارهٔ سجده نمودن نباتات، و جمادات، بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)روايت نموده است:

«كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)ثَلَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِي أَحَدٍ غَيْرِهِ، لَمْ يَكُنْ لَهُ فَیْءٌ، وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِي طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِفَ أَنَّهُ قَدْ مَرَّ فِيهِ لِطِيبِ عَرْفِهِ، وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَهُ.»(1)

(سه چیز در رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، که در کسی جز ایشان وجود نداشت: حضرت سایه نداشتند. و از راهی عبور نمی کردند، مگر این که هر کس بعد از دو یا سه روز از آنجا عبور می کرد، از بوی حضرت متوجه می شد، که ایشان از آنجا عبور کرده اند. و حضرت از کنار سنگ و درختی عبور نمی کردند، مگر این که آن ها برای حضرت سجده می نمودند.)

و همچنین در روایت دیگری، محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم علّامهٔ مجلسى (قدس سره)، از مرحوم شيخ صدوق (قدس سره)، از ابن عبّاس، از پدرش نقل كرده است: حضرت أبو طالب(علیه السلام)، به وجود نازنین حضرت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کردند:

«یَا ابْنَ أَخِ! اللَّهُ أَرْسَلَکَ؟»

(اى پسر برادر! آيا خدا شما را به رسالت فرستاده است؟)حضرت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)، به حضرت أبو طالب(علیه السلام)فرمودند: بله، لذا وجود نازنین حضرت أبو طالب(علیه السلام)، به وجود بی همتای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کردند:

«فَأَرِنِی آیَةً، قَالَ: ادْعُ لِی تِلْکَ الشَّجَرَةَ. فَدَعَاهَا، فَأَقْبَلَتْ، حَتَّی سَجَدَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ، ثُمَّ انْصَرَفَتْ، فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ(علیه السلام): أَشْهَدُ أَنَّکَ صَادِقٌ، یَا عَلِیُّ! صِلْ جَنَاحَ ابْنِ عَمِّکَ.»(2)

ص: 189


1- . الکافی، ج1، ص442.
2- . بحارالانوار، ج17، ص370.

(پس معجزه اى به من نشان بدهید، و عرض نمود: براى من آن درخت را حاضر كنید. لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آن درخت را طلب كردند، پس آن درخت در مقابل حضرت آمد، تا اين كه در مقابل ایشان سجده كرد، و سپس به جاي خودش بازگشت. پس ابوطالب(علیه السلام)گفت: شهادت مى دهم كه شما صادق هستيد، [و بعد به فرزند خود نیز گفتند:] اى علىّ! پشت سر پسرعمويت نماز بخوان.)

ثانیاً: از آن جائی که نیّت، امری قلبی می باشد، و دیگران متوجه نمی شده اند، که اگر شیعیان در مقابل ایشان، سر به سجده فرود می آورند، به چه خاطر، و از چه جهت است، و به این نحو، چنین افرادی، در معرض خطر شرک، قرار می گرفتند. لذا ائمه اطهار(علیهم السلام)، از شیعیان خود می خواستند، از انجام این عمل، در چنین زمان هائی اجتناب نمایند. به عبارت دیگر، اهل بیت (علیهم السلام)به جهت در امان بودن، از تهمت مخالفان، شیعیان خود را، از انجام این کار، در بین دیگران برحذر می نمودند.

لذا جای هیچ شک و تردیدی نیست، که با دیدن سجده شیعیان، به آن بزرگواران، ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)و شیعیان را، مورد هجمه های همه جانبه قرار می دادند، و حتّی به دروغ می گفتند، که ایشان ادعای اُلوهیت کرده اند. و به این نحو، جان ایشان، و شیعیان، در خطر جدی واقع می شده است. لذا شیعیان را، در چنین موقعیت هائی، از سجده در مقابل خود، منع می کرده اند.ثالثاً: همهٔ انسان ها، در درک معارف، یکسان نیستند، و ممکن است، منع اهل بیت(علیهم السلام)، به سبب افراد مغرض و یا حسود، نبوده باشد. بلکه به جهت وجود افرادی بوده باشد، که درک والائی در تحلیل مقامات و معارف اهل بیت(علیهم السلام)، نداشته اند. و چون چنین افرادی عمل شعیان را، تلقی به شرک می کردند. لذا آن بزرگواران، شیعیان خود را، از سجده نمودن در مقابل ایشان، در حضور چنین افرادی، منع کرده باشند. و صد البته این منع، اختصاص به این مطلب ندارد، و حتّی نسبت به بیان برخی از مقامات و فضائل اهل بیت(علیهم السلام)نیز وجود دارد. کما این که بسیاری از معارف را، ائمه اطهار(علیه السلام)، وقتی برای خواص از شیعیان خود می فرمودند، آن ها را، از نقل آن معارف، برای دیگران، منع می نمودند.

رابعاً: ممکن است، منع اهل بیت(علیهم السلام)، نه از مردم، که به جهت در امان بودن از آزار و اذیت های خلفاء بنی عبّاس، و بنی امیه، بوده باشد. زیرا در شرایطی که حکام ظالم بنی امیه، و

ص: 190

بنی عبّاس، آن چنان اهل بیت(علیهم السلام)را مورد آزار قرار می دادند، که حتّی در بسیاری از اوقات، آن بزرگواران را، از دیدار شیعیان خود نیز منع می نمودند، و شیعیان را از ملاقات با ایشان برحذر می داشتند. حال در چنین خفقانی که حاکمیت، یک دیدار ساده را تحمل نمی کرد، در صورتی که متوجه می شد، شیعیان در برابر آن بزرگواران، سر به سجده فرود می آورند. به طریق اولی، شرایط دو چندان سختی، برای اهل بیت(علیهم السلام)، و شیعیانشان، بروز می نمود. لذا آن بزرگواران، به این جهت، شیعیان خود را، در چنین شرایطی، از انجام این عمل، بر حذر می داشته اند.

به هر صورت، از برخی از آیات استفاده می شود، که به جز إبلیس، عدهٔ دیگری هم، در زمان سجده ملائکه، به حضرت آدم(علیه السلام)، وجود داشته اند، که آن ها نیز، به حضرت، سجده نکرده اند. با این تفاوت، که آن ها، چون شأن، و منزلتی بالاتر از حضرت آدم(علیه السلام)داشته اند، لذا خداوند متعال به آن ها امر نفرمود، که به جناب آدم(علیه السلام)، سجده نمایند. و آن ها، افرادی هستند که خداوند متعال، در قرآن، با لفظ "عالین"، از ایشان یاد فرموده است. و در این باره خطاب به شیطان ملعون می فرماید:

(قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ(1))

«خدا به شیطان فرمود: ای ابلیس! چه چیزی مانع تو شد، که به کسی که من با قدرت خود آفریدم، سجده نکنی؟ آیا تکبر کردی، یا از بلند مرتبه گان هستی، [که نباید سجده می کردند]؟»

پس از این آیهٔ شریفه، دانسته می شود، که در هنگام سجدهٔ ملائکه به حضرت آدم(علیه السلام)، به جز شیطان جمع دیگری، که از آن ها در قرآن، به "عالین؛ بلند رتبه گان"، تعبیر شده است، وجود داشته اند، که به حضرت آدم(علیه السلام)سجده نکرده اند. منتهی بر خلاف شیطان، "عالین" به جهت برتری، و فضیلتی، که نسبت به حضرت آدم(علیه السلام)داشته اند، مأمور به سجده در مقابل ایشان نبوده اند. که در تفسیر این آیهٔ شریفه، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «کنز جامع الفوائد»

ص: 191


1- . سوره ص، آیهٔ 75.

مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از أبو سعید خدری، نقل کرده است: ما در محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم، که ناگاه مردی به طرف حضرت آمد، و خدمت ایشان عرض کرد:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ! أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِیسَ: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِینَ)، مَنْ هُمْ، یَا رَسُولَ اللَّهِ! الَّذِینَ هُمْ، أَعْلَی مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِینَ؟»

(ای رسول خدا! مرا از فرمایش خداوند عزّ و جلّ آگاه فرما، که به إبلیس فرموده: «آیا تکبّر کردی، یا از بلند مرتبه گان هستی، [که نباید سجده می کردند]؟» آن ها چه کسانی هستند، ای رسول خدا! که والاتر از ملائکه مقرب بودند؟)

پس در این هنگام، وجود نازنین حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، به آن مردی که از حضرت، در مورد این که "عالین" چه کسانی می باشند، سؤال کرده بود، فرمودند:

«أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ(علیهم السلام)، كُنَّا فِی سُرَادِقِ الْعَرْشِ، نُسَبِّحُ اللَّهَ، فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِیحِنَا، قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ بِأَلْفَیْ عَامٍ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ، أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ یَسْجُدُوا وَ لَمْ یُؤْمَرُوا بِالسُّجُودِ إِلَّا لِأَجْلِنَا، فَسَجَدَتِ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی أَنْ یَسْجُدَ، فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَهُ: (یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِینَ(1))، أَیْ: مِنْ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ الْمَكْتُوبَةِ أَسْمَاؤُهُمْ فِی سُرَادِقِ الْعَرْشِ. فَنَحْنُ بَابُ اللَّهِ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ، وَ بِنَا یَهْتَدِی الْمُهْتَدُونَ، فَمَنْ أَحَبَّنَا أَحَبَّهُ اللَّهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَنَا، أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَ أَسْكَنَهُ نَارَهُ، وَ لَا یُحِبُّنَا إِلَّا مَنْ طَابَ مَوْلِدُهُ»(2)

(من، و علیّ، و فاطمه، و حسن، و حسین(علیهم السلام)، همان بلند مرتبه گان هستیم. ما دو هزار سال قبل از خلقت آدم، در سراپردۀ عرش، خداوند را تسبیح می نمودیم. پس

ص: 192


1- . سوره ص، آیهٔ 75.
2- . بحارالانوار، ج26، ص346؛ با اندکی تفاوت در فضائل الشیعة، ص8.

ملائکه به سبب تسبیح گفتن ما، تسبیح گفتند. پس هنگامی که خداوند عزّ و جلّ آدم را خلق کرد، به ملائکه امر نمود که به آدم سجده کنند، و خداوند به ملائکه امر نکرد، که به او سجده نمایند، مگر به خاطر ما [که در صلب او بودیم]. پس همهٔ ملائکه [به آدم] سجده کردند، به جز شیطان، که امتناع نمود. پس خداوند تبارک و تعال دربارهٔ او فرمود: «ای ابلیس! چه چیزی مانع تو شد، که به کسی که من با قدرت خود آفریدم، سجده نکنی؟ آیا تکبر کردی، یا از بلند رتبه گان بودی، [که نباید سجده می کردند].» [عالین] یعنی: آن پنج نفری که نام های آن ها، در سراپردهٔ عرش نوشته شده است. و ما درب خداوندی هستیم، که باید از آنجا وارد شد. و به وسیلهٔ ما، طالبان هدایت، هدایت می گردند. و هر کس ما اهل بیت را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته است، و هر کس با ما اهل بیت دشمنباشد، با خدا دشمنی کرده است، و خدا او را ساکن جهنم خواهد نمود، و هیچ کس ما اهل بیت را دوست نخواهد داشت، مگر آن که ولادت او پاک باشد [یعنی حلال زاده باشد].)

به هر ترتیب به نظر می رسد، در صورتی که به نیّت تکریم و تعظیم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، در مقابل آن بزرگوراران سر تعظیم فرود آورده شود، بلا مانع بوده باشد. چنانچه در ذیل آیهٔ شریفهٔ (وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَٰذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ ۚ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(1))، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)نگاشته است:

(وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هذِهِ اَلْقَرْيَةَ)؛ فرمود: يعنى اى بنى اسرائيل! به ياد آوريد، وقتى را كه ما به پدران و گذشتگان شما گفتيم: در اين شهر داخل شويد - يعنى شهر اريحا، كه از شهرهاى شام بوده است - و اين، در وقتى بود، كه بنی اسرائیل از صحراى تيه بيرون آمدند. (فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً)؛ پس بخوريد از [محصولات] اين شهر، هر چه خواستید، فراوان و گوارا بخورید. (وَ اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً)؛ و با تواضع و سجده، داخل دروازۀ شهر شويد. فرمود:

ص: 193


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 58.

«حقّ تعالى در دروازۀ شهر براى ايشان، صورت محمّد و علىّ(علیهما السلام)را ممثّل گردانيد. و ايشان را امر كرد، كه براى تعظيم آن مثال ها سجده كنند. و بر خود، بيعت ايشان، و محبّت ايشان را تازه كنند. و عهد، و پيمان ولايت، و اعتقاد به فضيلت ايشان را به ياد آورند، كه حقّ تعالى از آن ها گرفته بود.»

(وَ قُولُوا حِطَّةٌ)، يعنى: بگوئيد اين سجدۀ ما، براى خدا، به جهت تعظيم مثال محمّد و علىّ (علیهما السلام)، و اعتقاد ما براى ولايت ايشان، كم كنندۀ گناهان ما، و محو كنندۀ سيئات ما است. (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ)؛ تا براى شما خطاهاى گذشتۀ شما را بيامرزيم، (وَ سَنَزِيدُاَلْمُحْسِنِينَ)؛ بزودى ثواب نيكوكاران را زياد خواهيم كرد. يعنى آن ها كه اين كار كنند و پيشتر گناهى نكرده اند، به سبب اين فعل، درجات و مثوبات ايشان را زياد مى كنيم.(1)

لطیفه: در پایان این بحث، جا دارد، مطلبی را که نگارنده، دربارهٔ به خاک افتادن، در آستان مقدّس اهل بیت(علیهم السلام)، از برخی از اساتید خود، و همچنین از آیت اللّه شیخ محمّد ناصری (رحمه الله)، شنیده است را، نقل نماید. و آن این که، روزی مرحوم فاضل دربندی (قدس سره)، که خود ملا، و مجتهد مسلم بود، در هنگام ورود به حرم مطهر و منور حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)، در ایوان طلای حرم حضرت، با مرحوم شیخ مرتضی انصاری (قدس سره)، ملاقات نمود، و به ایشان گفت: آقا شما ملاذ، و ملجأ، و مرجع عالیقدر جهان تشیع هستید، از شما سؤالی دارم. مرحوم شیخ انصاری (قدس سره)گفت: چه سؤالی دارید؟ مرحوم فاضل دربندی (قدس سره)، از ایشان سؤال کرد:

«به نظر شما بوسیدن عتبهٔ حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)چه حکمی دارد؟»

مرحوم شیخ مرتضی انصاری (قدس سره)گفت: جایز نیست. لذا مرحوم فاضل دربندی (قدس سره)، که شیفته و عاشق اهل بیت(علیه السلام)بود، بدون این که صحبتی نماید، دگرگون شد، که ناگاه مرحوم شيخ مرتضی انصاري (قدس سره)، در ادامه کلام خود می گوید:

ص: 194


1- . حیوة القلوب (تاریخ پیامبران(علیهم السلام))، ج1، ص665 و 666.

«بوسيدن عتبهٔ امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بما أنَّه عتبة امیرالمؤمنین(علیه السلام)، كار امام حسن (علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)و سلمان است. ما اگر بخواهيم عتبهٔ حضرت را ببوسيم، باید به این عنوان، که جاي پاي زوار حضرت ابا الفضل(علیه السلام)می باشد، عتبهٔ ایشان را ببوسيم.»

مرحوم فاضل دربندي (قدس سره)با شنیدن این فرمایش مرحوم شیخ مرتضی انصاری (قدس سره)مي گويد: احسنت؛ يك چنين فردي براي مرجعيت شيعه سزوار است.

حَریز بن عبد اللّه سجستانی

ایشان از معروفترین اصحاب حضرت صادق(علیه السلام)می باشد. و کتاب هائی در عبادات، به نام «کتاب صلوة» نوشته، که مرجع اصحاب، و معتمد علیه، و مشهور بوده است. و در روایت معروفهٔ حمّاد است، که به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد:

«اَنَا اَحْفَظُ کِتابَ حَریزٍ فِی الصَّلوةِ.»(1)

به هر تقدیر او اهل کوفه بوده، ولی چون برای تجارت، به سجستان مسافرت می کرد، به "سجستانی" مشهور شد. و در زمان حضرت صادق(علیه السلام)به جهت جنگ با خوارج سجستان شمشیر کشید. و روایت شده است: به همین خاطر، حضرت او را از خود جدا کردند، و خود را از او محجوب نمودند.(2) و او همان کسی می باشد، که یونس بن عبد الرحمن، فقه بسیاری از او نقل کرده است.(3)

ص: 195


1- . منتهی الآمال، ج2، ص253.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص253؛ اختيار معرفة الرجال، ص680.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص253؛ اختيار معرفة الرجال، ص681.

حُمران بن أعین شَیبانی کوفی تابعی

حمران بن أعین شیبانی، از اصحاب حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، و امام جعفر صادق(علیه السلام) به شمار می رفته است،(1)

و حضرت باقر(علیه السلام)به حُمران بن أعین فرموده بودند:

«أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا فِی الْدُنْیَا وَ الآخِرَةِ.»(2)(تو در دنیا و آخرت از شیعیان ما هستی.)

او به قدری جلالت و عظمت داشت، که وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بعد از مرگش فرمودند:

«ماتَ وَ اللّهِ مُؤمِناً.»(3)

(به خدا قسم! با ایمان از دنیا رفت.)

و در روایت دیگری نقل شده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، حال حمران را، از برادرش، بکیر بن أعین پرسیدند، بکیر عرض کرد: امسال به حجّ نیامده، با آن که شوق شدیدی داشت، که خدمت شما برسد، ولی به شما سلام رساند. حضرت فرمودند: بر تو، و بر او سلام باد! حمران مؤمن، و از اهل بهشت است، که هرگز مرتاب نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا، به او خبر نده.(4) و روایت شده، که اسم حمران، در کتاب اصحاب یمین است.(5)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: یونس بن یعقوب گفته: حمران علم کلام را نیکو می دانست. و حضرت صادق(علیه السلام)آن مرد شامی را که به جهت مناظره خدمت حضرت آمده بود را به حمران حواله دادند، ولی آن مرد شامی عرض کرد: من برای مناظره با شما، به این جا آمده ام، نه برای مناظره با حمران، حضرت فرمودند: اگر به حمران غلبه کردی، بر من غلبه کرده ای. پس آن مرد از حمران سؤال کرد، و حمران نیز جواب او را می داد، چندان که آن مرد

ص: 196


1- . خلاصة الأقوال، ص135؛ منتهی الآمال، ج2، ص253؛ اختيار معرفة الرجال، ص382.
2- . خلاصة الأقوال، ص135.
3- . خلاصة الأقوال، ص135؛ منتهی الآمال، ج2، ص253.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص254.
5- . منتهی الآمال، ج2، ص254.

خسته، و ملول شد، حضرت به وی فرمودند: ای شامی! حمران را چگونه دیدی؟ گفت: حاذق است، دربارهٔ هر چیزی از او سؤال کردم، جواب مرا داد.(1)

و مرحوم کشی (قدس سره)، از حسن بن علیّ بن یقطین، از مشایخ خود، روایت کرده است:«أَنَّ حُمْرَانَ، وَ زُرَارَةَ، وَ عَبْدَ اَلْمَلِکِ، وَ بُکَیْراً، وَ عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ بَنِی أَعْیَنَ، کَانُوا مُسْتَقِیمِینَ، وَ مَاتَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ فِی زَمَانِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)، وَ کَانُوا مِنْ أَصْحَابِ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام)، وَ بَقِیَ زُرَارَةُ إِلَی عَهْدِ أَبِی اَلْحَسَنِ(علیه السلام)، فَلَقِیَ مَا لَقِی.»(2)

(همانا حمران، و زراره، و عبد الملک، و بکیر، و عبد الرحمان فرزندان اعین، همگی مستقیم بودند، و چهار نفر آن ها در زمان حضرت صادق(علیه السلام)از دنیا رفتند، و از اصحاب حضرت امام باقر(علیه السلام)نیز بودند، و زراره تا زمان حضرت کاظم(علیه السلام)بود، و ملاقات نمود، آن چه ملاقات کرد.)

و خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نوشته است: گفته شده، که حمران از تابعین محسوب می شود، چرا که او از أبو طفیل، عامر بن واصله، روایت نقل کرده است.(3)

و در بین اصحاب حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، آخرین کسی که از دنیا رفت، أبو طفیل بود. حمران، از عبید اللّه بن عمر، که اهل سنت او را از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شمرده اند نیز روایت نقل نموده است. (4)

چنانچه مرحوم طبرسی (قدس سره)، در تفسیر «مجمع البیان»، در ضمن تفسیر سورهٔ مزمّل، بعد از این آیهٔ شریفهٔ (إِنَّ لَدَيْنَا أَنْكَالاً وَ جَحِيماً، وَ طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَ عَذَاباً أَلِيماً(5))، فرموده است:

« رُوِیَ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ: أَنَّ اَلنَّبِیَّ(صلی الله علیه و آله و سلم)سَمِعَ قَارِئاً یَقْرَأُ هَذِهِ فَصَعِقَ.»(6)

ص: 197


1- . منتهی الآمال، ج2، ص254.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص382.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص255؛ اختيار معرفة الرجال، ص382.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص255.
5- . سوره مزمل، آیهٔ 12 و 13.
6- . مجمع البیان، ج10، ص573.

(از حمران بن أعین، از عبد اللّه بن عمر روایت شده: همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)شنیدند، که شخصی این آیات را قرائت می کند، پس حضرت از شنیدن آن ها غش کردند.)

و در روایت دیگری مرحوم کشی (قدس سره)از صفوان روایت نموده است:

«کَانَ یَجْلِسُ حُمْرَانُ مَعَ أَصْحَابِهِ، فَلاَ یَزَالُ مَعَهُمْ فِی اَلرِّوَایَةِ عَنْ آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام)فَإِنْ خَلَطُوا فِی ذَلِکَ بِغَیْرِهِ، رَدَّهُمْ إِلَیْهِ، فَإِنْ صَنَعُوا ذَلِکَ عِدْلَ ثَلاَثِ مَرَّاتٍ قَامَ عَنْهُمْ، وَ تَرَکَهُمْ .»(1)

(حمران همواره وقتی با اصحاب خود می نشست، با آن ها در مورد آل محمّد(علیهم السلام) روایت می نمود، پس هرگاه آنان از غیر آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)چیزی می گفتند، آن ها را تا سه دفعه به همان حدیث از اهل بیت(علیهم السلام)برمی گرداند. امّا وقتی چنین می کرد، اگر به همان حال باقی می ماندند برمی خاست، و آن ها را ترک می کرد.)

و همچنین از حمران بن أعین شَیبانی نقل شده است: به وجود نازنین حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)عرض کردم:

«مَا أَقَلَّنَا لَوِ اجْتَمَعْنَا عَلَی شَاةٍ مَا أَفْنَیْنَاهَا؟»

(ما شیعیان چه مقدار کم هستیم، اگر برای خوردن گوسفندی جمع شویم، تمامش نمی کنیم؟)

حضرت به آن ها فرمودند: می خواهی عجیب تر از این را به تو بگویم؟ عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: مهاجر و انصار رفتند، و بعد با دست خود اشاره فرمودند: مگر سه نفر،(2)

حمران می گوید: خدمت حضرت عرض کردم:

ص: 198


1- . اختيار معرفة الرجال، ص415.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص37؛ منتهی الآمال، ج2، ص253؛ الکافی، ج2، ص245؛ بحار الأنوار، ج22، ص345.

«جُعِلْتُ فِدَاکَ! مَا حَالُ عَمَّارٍ؟ قَالَ: رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً أَبَا الْیَقْظَانِ بَایَعَ، وَ قُتِلَ شَهِیداً. فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: مَا شَیْءٌ أَفْضَلَ مِنَ الشَّهَادَةِ، فَنَظَرَ إِلَیَّ فَقَالَ: لَعَلَّکَ تَرَی أَنَّهُ مِثْلُ الثَّلَاثَةِ؟ أَیْهَاتَ أَیْهَاتَ.»(1)

(جانم فدای شما شود! عمّار در آن زمان چه کرد؟ حضرت فرمودند: خداوند عمار، أبو الیقظان را رحمت نماید. او بیعت نمود، و شهید شد. با خودم گفتم: هیچ چیزی افضل تر از شهادت نیست؟ لذا حضرت به من نگاه کردند، و فرمودند: شاید گمان کنی او مثل آن سه نفر است؟ هیهات هیهات این چنین نیست.)

به نظر می رسد، منظور حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، از آن سه نفر، سلمان، و أبوذر، و مقداد بوده است.(2) چرا که در روایت دیگری، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نقل شده است:

«ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ، سَلْمَانُ، وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادُ. قَالَ: قُلْتُ: فَعَمَّارٌ؟ قَالَ: قَدْ کَانَ جَاضَ جَیْضَةً، ثُمَّ رَجَعَ، ثُمَّ قَالَ: إِنْ أَرَدْتَ الَّذِی لَمْ یَشُکَّ، وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَیْءٌ، فَالْمِقْدَادُ. فَأَمَّا سَلْمَانُ، فَإِنَّهُ عَرَضَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ أَنَّ عِنْدَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ، لَوْ تَکَلَّمَ بِهِ، لَأَخَذَتْهُمُ الْأَرْضُ، وَ هُوَ هَکَذَا، فَلُبِّبَ، وَ وُجِئَتْ فِی عُنُقِهِ حَتَّی تُرِکَتْ کَالسِّلْقَةِ،(3) فَمَرَّ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیهالسلام)فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! هَذَا مِنْ ذَاکَ بَایِعْ، فَبَایَعَ. وَ أَمَّا أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ، فَأَمَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)بِالسُّکُوتِ، وَ لَمْ یَکُنْ تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ فَأَبَی، إِلَّا أَنْ یَتَکَلَّمَ، فَمَرَّ بِهِ عُثْمَانُ، فَأَمَرَ بِهِ، ثُمَّ

ص: 199


1- . الکافی، ج2، ص245؛ بحار الأنوار، ج22، ص345.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص51؛ منتهی الآمال، ج2، ص253.
3- . فی الإختصاص: السلعة.

أَنَابَ النَّاسُ بَعْدُ، فَکَانَ أَوَّلَ مَنْ أَنَابَ أَبُو سَنَانَ الْأَنْصَارِیُّ، وَ أَبُو عَمْرَةَ، وَ شُتَیْرَةُ، وَ کَانُوا سَبْعَةً،(1)

فَلَمْ یَکُنْ یَعْرِفُ حَقَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)إِلَّا هَؤُلَاءِ السَّبْعَةُ.»(2)

(مردم، به غیر از سه نفر، سلمان، و ابوذر، و مقداد، همگی مرتد شدند. عرض کردم: پس عمار چه؟ فرمودند: او مقداری کج رفت، و سپس برگشت. بعد فرمودند: اگر می خواهی بدانی چه کسی یک لحظه هم شک نکرد، و هیچ چیز بر قلب او وارد نشد، پس او مقداد بود. و امّا سلمان، همانا به قلب او چیزی خطور کرد، که همانا نزد امیر المؤمنین(علیه السلام)اسم اعظم خدا می باشد، و اگر حضرت، آن اسم را بگویند، زمین آن ها را در خود فرو خواهد برد. امّا چرا حضرت، به این حال درآمده اند، و نزدیک است که ایشان را بکشند، و آن قدر به گردن حضرت، ضربه زده اند، که تاول زده است. پس در این هنگام امیر المؤمنین(علیه السلام)از کنار او عبور کردند، و به او فرمودند: ای ابا عبد اللّه! این از همان ها می باشد، [با من] بیعت کن. پس او نیز بیعت کرد. امّا ابوذر غفاری، امیر المؤمنین(علیه السلام)او را امر به سکوت کرده بودند. چرا که او کسی نبود، که در راه خدا، تحت تأثیرِ سرزنشِ سرزنش کنندگان، قرار بگیرد، لذا از سخن گفتن خودداری کرد. پس در این هنگام، عثمان از کنار او عبور نمود، و به او دستور داد. پس از آن بود که مردم بازگشتند، و اوّلین کسانی که بازگشتند، ابو سنان انصاری، و ابو عمره، و شتیره بودند، و تعدادآن ها هفت نفر بود. پس هیچ کس حقّ امیر المؤمنین(علیه السلام)را نشناخت، مگر همین هفت نفر.)

زرارة بن أعین شیبانی

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس (قدس سره)در مورد او نگاشته است: زرارة بن أعین، جلالت شأن و عظمت قدرش، زیادتر از آن است، که قابل ذکر باشد. و در او جمیع خصلت های خوب، از

ص: 200


1- . کان فی الإختصاص: أَوَّلَ مَنْ أَنَابَ أَبُو سَاسَانَ الْأَنْصَارِیُّ وَ أَبُو عَمْرَةَ وَ فُلَانٌ حَتَّی عَقَدَ سَبْعَةً.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص51؛ عنه البحار، ج28، ص239؛ و الاختصاص، ص10.

علم، و فضل، و فقاهت، و دیانت، و وثاقت جمع شده بود. و از حواریین صادقین(علیهما السلام)است.(1) و مرحوم کشی (قدس سره)، از بکیر، از زراره روایت نموده است:

«قَالَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): یَا زُرَارَةُ! إِنَّ اِسْمَکَ فِی أَسَامِی أَهْلِ اَلْجَنَّةِ بِغَیْرِ أَلِفٍ، قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاکَ! اِسْمِی عَبْدُ رَبِّهِ، وَ لَکِنِّی لُقِّبْتُ بِزُرَارَةَ.»(2)

(حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: ای زراره! همانا نام تو در بین اسامی اهل بهشت بدون الف است، عرض کردم: بله، جان من فدای شما! اسم من عبدربّه است، ولی ملقّب به زراره شدم.)

زراره همان شخصی است، که یونس بن عمار، به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: همانا زراره، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نقل کرده است: با بودن پدر، و مادر، و پسر، و دختر، هیچ کس به غیر زن، یا شوهر، از متوفی ارث نخواهد برد. حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«أَمَّا مَا رَوَاهُ زُرَارَةُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام)فَلاَ یَجُوزُ أَنْ تَرُدَّهُ.»(3)(امّا آن چه را که زراره از امام باقر(علیه السلام)روایت نموده است، پس جایز نیست، که آن را رد کنید.)

و در روایت دیگری، فیض بن مختار روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: هر زمانی که احادیث ما را خواستی، پس بر تو باد که به این شخصی که نشسته است، مراجعه کنی. و حضرت با دست مبارکشان، به جانب مردی از اصحاب خود، اشاره فرمودند. پس از یارانم، دربارهٔ آن مرد سؤال کردم. آن ها گفتند: او زراره بن أعین است.(4)

و نیز از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دربارهٔ زراره، از ابا بصیر، روایت شده است:

ص: 201


1- . نقل به مضمون از منتهی الآمال، ج2، ص
2- . اختيار معرفة الرجال، ص345.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص346.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص347.

«إِنَّ أَبَاکَ حَدَّثَنِی أَنَّ اَلزُّبَیْرَ وَ اَلْمِقْدَادَ وَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِیَّ حَلَقُوا رُءُوسَهُمْ لِیُقَاتِلُوا أَبَا بَکْرٍ، فَقَالَ لِی: لَوْلاَ زُرَارَةُ لَظَنَنْتُ أَنَّ أَحَادِیثَ أَبِیِ(علیه السلام)سَتَذْهَبُ.»(1)

(همانا پدر شما، برایم روایت فرمودند که هر آینه زبیر، و مقداد، و سلمان فارسی، موهای سر خود را تراشیدند، تا با ابوبکر مخالفت نمایند. پس حضرت به من فرمودند: اگر زراره نبود، هر آینه گمان می کردم، همانا احادیث پدرم به زودی از بین می رود.)

و از زراه نقل شده که او می گفته است: به سبب هر حرفی که از امام جعفر صادق(علیه السلام)می شنوم ایمان من زیادتر می شود.(2)

و در روایت دیگری مرحوم کشی (قدس سره)، از محمّد بن ابی عمیر، از ابراهیم بن عبد الحمید، و غیر او، روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:«رَحِمَ اَللَّهُ زُرَارَةَ بْنَ أَعْیَنَ، لَوْلاَ زُرَارَةُ بْنُ أَعْیَنَ، لَوْلاَ زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ، لاَنْدَرَسَتْ أَحَادِیثُ أَبِی(علیه السلام).»(3)

(خدا زراره بن أعین را رحمت کند، اگر زراره بن أعین نبود، اگر زراره و امثال او نبودند، احادیث پدرم امام باقر(علیه السلام)از بین می رفت.)

و مرحوم کشی (قدس سره)از ابن ابی عمیر، که خود از بزرگان فضلاء شیعه است، نقل نموده: وقتی به جمیل بن درّاج، که از اعاظم فقهاء، و محدّثین این طایفه می باشد، گفته شد، که محضر تو چه نیکو است، و چقدر مجلس افادهٔ تو زینت دارد، گفت:

«إِی وَ اَللَّهِ مَا کُنَّا حَوْلَ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ، إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ اَلصِّبْیَانِ فِی اَلْکُتَّابِ حَوْلَ اَلْمُعَلِّمِ.»(4)

ص: 202


1- . اختيار معرفة الرجال، ص345.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص256؛ نقل کشی (رحمه الله)عن هشام بن سالم عن زرارة، قال: أَسْمَعُ وَ اَللَّهِ بِالْحَرْفِ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِ السَّلاَمُ) مِنَ اَلْفُتْیَا فَأَزْدَادُ بِهِ إِیمَاناً. (اختیار معرفة الرجال، ص345).
3- . اختيار معرفة الرجال، ص348.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص346.

(بله، ولی به خدا قسم ما در اطراف زراره نبودیم، مگر چونان بچه هائی که در مدرسه، نزد معلم خود باشند.)

و خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نوشته است: أبو غالب زراری، در رساله ای که برای فرزندِ فرزندش، محمّد بن عبد اللّه نوشته، فرموده است:

«روایت شده، که زراره مردی وسیم، و جسیم، و ابیض اللّون بوده. و هنگامی که به نماز جمعه می رفت، بر سرش برنسی بود، و در پیشانیش اثر سجده ظاهر بود، و بر دست خود، عصایی داشت. احتشام او مردم را به پا می داشت، و برای او صف می زدند، و نظر به حسن، و هیئت، و جمال او می نمودند. و در جدل، و مخاصمت در کلام امتیازی تمام داشت. و هیچ کس، قدرت نداشت، که در مناظره، او را مغلوب سازد. الاّ آن که کثرت عبادت، او را از کلام واداشته بود.و متکلمین شیعه، در سلک تلامیذ او بودند، هفتاد سال عمر کرد، و از برای آل اعین فضایل بسیاری است، و آن چه در حقّ ایشان روایت شده، زیاده از آن است که برای تو بنویسم.»(1) مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در ادامه نگاشته است: وفات زراره، بعد از وفات حضرت صادق (علیه السلام)، به فاصله دو ماه، یا کمتر واقع شد، و زراره در وقت وفات آن حضرت، مریض بود، و در همان بیماری رحلت کرد، رحمه اللّه.(2)

و بدان که خانواده، و بیت أعین، از بیوت شریفه است، و غالب ایشان اهل حدیث، و فقه، و کلام بوده اند. و اصول تصانیف، و روایات بسیار، از ایشان نقل شده است. و زراره نیز چند فرزند داشت، که از جملهٔ آن ها رومی، و عبد اللّه می باشند، که هر

ص: 203


1- . منتهی الآمال، ج2، ص256.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص257.

دو نفر از ثقات روات بوده اند.(1)

و دیگر از فرزندان او، حسن و حسین هستند، که حضرت صادق (علیه السلام)در حقّ آن ها دعا کردند، و فرمودند:

«اَحاطَهُمَا اللّهُ وَ کَلاهُما وَ رَعاهُماَ وَ حَفِظَهُما بِصَلاحِ اَبیهِما کَما حَفِظَ الْغُلامَیْنِ.»(2)

(خداوند آن ها را به سبب نيكويي و خوبي پدرشان حفظ و رعايت فرمايد، همان گونه كه آن دو پسر بچه را حفظ نمود.)(3)

بکیر بن أعین شیبانیبکیر، یکی دیگر از برادران زراره است، که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از او را یاد کرده، و دربارهٔ او فرمودند:

«رَحِمَ اللّهُ بُکَیْراً وَ قَدْ فَعَلَ.»(4)

(خداوند بکیر را رحمت کند، و رحمت کرده است.)

و همچنین روایت شده است، که بعد از فوتش، در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، صحبت از بکیر بن أعین شد، حضرت فرمودند:

«وَ اللّهُ لَقَدْ اَنْزَلَهُ اللّهُ بَیْنَ رَسُولِهِ وَ اَمیرِ المُؤمِنینَ صلواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِما.»(5)

ص: 204


1- . منتهی الآمال، ج2، ص257.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص257؛ اختيار معرفة الرجال، ص350.
3- . اشاره به دو فرزند يتيم، در داستان حضرت موسي و خضر(علیهما السلام)می باشد، كه پدري صالح داشتند، چنانچه خداوند دربارهٔ آن ها می فرماید: (وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ) - سورهٔ كهف، آيهٔ 82.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص257؛ اختيار معرفة الرجال، ص419.
5- . منتهی الآمال، ج2، ص257؛ اختيار معرفة الرجال، ص419؛ خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص83؛ من لا یحضره الفقیه، ج4، ص441؛ مجالس المؤمنین، ج1، ص347.

(به خدا سوگند هر آینه خداوند او را بین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و امیر المؤمنین(علیه السلام)قرار داد.)

مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در ادامه نگاشته است: اولاد و احفاد بکیر، اهل حدیث بوده اند، و از برای آن جناب، در بیرون شهر دامغان، بقعه و مزار معروفی است. و عبد الرحمن بن أعین، همان است که مشایخ، شهادت بر استقامت او داده اند. و عبد الملک بن أعین، همان می باشد، که حضرت صادق(علیه السلام)بر او ترحم فرموده، و قبر او را در مدینه، با اصحاب خود زیارت کردند. و او عارف به علم نجوم بوده، و فرزندش، ضریس بن عبد الملک، از ثقات روات است.(1)

صفوان بن مهران جمال أسدیصفوان بن مهران، اهل کوفه، و مکنّی به أبو محمّد، و بسیار ثقه و جلیل القدر است.(2)

او از کسانی می باشد، که از حضرت صادق(علیه السلام)روایت نقل کرده است.(3)

و نقل شده، که صفوان ایمان خود، دربارهٔ ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)را، به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرضه نمود، و حضرت به او فرمودند: رحمک اللّه.(4)

مرحوم کشی (قدس سره)، از حسن بن علیّ بن فضال، از صفوان بن مهران، نقل نموده است: شتران خود را، به هارون الرشید، به جهت سفر حجّ، کرایه داده بودم. پس وقتی خدمت حضرت امام کاظم(علیه السلام)رسیدم، حضرت به من فرمودند:

ای صفوان ! همهٔ کارهای تو خوب است، مگر یکی از آن ها، عرض کردم: فدای شما شوم کدام یک؟ حضرت فرمودند: این که شترهای خود را به این مرد - یعنی هارون - کرایه می دهی، عرض کردم: به خدا سوگند که من به جهت سفر معصیت، و لهو و لعب، شترها را کرایه نداده ام،

ص: 205


1- . منتهی الآمال، ج2، ص257.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص257.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص257.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص257.

بلکه آن ها برای راه مکه کرایه داده ام، و خود من هم در هنگام کار، همراه آن ها نیستم، و کار به دست غلامان من است. حضرت به من فرمودند:

«یَا صَفْوَانُ! أیَقَعُ کِراؤُکَ عَلَیهِم؟ قُلْتُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ. قَالَ: فَقَالَ لِی: أتُحِبُّ بَقَائَهُمْ حَتَّی یَخْرُجَ کِرَاؤُکَ؟ قُلتُ: نَعَمْ. قالَ: فَمَنْ أحَبَّ بَقَائَهُم، فَهُوَ مِنْهُمْ، وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ کَانَ وَرَدَ النَّارَ.»

( ای صفوان! آیا کرایه از آن ها طلب داری؟ عرض کردم: بله، فدای شما شوم! بعد حضرت به من فرمودند: آیا دوست داری آن ها باقی بمانند، تا کرایه تو را پرداخت کنند؟ عرض کردم: بله، فرمودند: کسی که بقاء آن ها را دوست داشته باشد، پس او از آن ها است، و کسی که از آن ها باشد، با آنان وارد آتش می شود.)صفوان می گوید: پس رفتم، و همهٔ شترهایم را تا نفر آخر آن ها فروختم، لذا وقتی خبرش به هارون الرسید، مرا طلب نمود و به من گفت: ای صفوان! به من خبر رسیده که تو شترهایت را فروخته ای؟ به او گفتم: بله، گفت: برای چه؟ گفتم: چون پیر شده ام و غلامانم نیز درست به کارها رسیدگی نمی کنند. هارون گفت:

«هَيْهَاتَ، أَيْهَاتَ! إِنِّي لَأَعْلَمُ مَنْ أَشَارَ عَلَيْكَ بِهَذَا، مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، قُلْتُ: مَا لِي وَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، فَقَالَ: دَعْ هَذَا عَنْكَ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ لَا حُسْنُ صُحْبَتِكَ لَقَتَلْتُكَ.»(1)

(بعید است، بعید است! همانا من می دانم موسی بن جعفر(علیهما السلام)به تو اشاره ای در این مورد کرده است. گفتم: مرا چه به موسی بن جعفر(علیهما السلام). گفت: از این حرف ها نزن، به خدا قسم! اگر حسن صحبت تو نبود، هر آینه تو را می کشتم.)

و این صفوان، همان شخصی است که زیارت روز اربعین امام حسین(علیه السلام)را، از حضرت صادق(علیه السلام)روایت کرده است. و همچنین زیارت وارث، و دعای معروف به «علقمه»، که بعد از زیارت عاشورا می خوانند را نیز از آن حضرت نقل نموده است. صفوان مکرر، حضرت صادق

ص: 206


1- . اختيار معرفة الرجال، ص740؛ عنه البحار، ج72، 376.

(علیه السلام)را از مدینه، به کوفه آورد، و با آن حضرت، به زیارت تربت حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)نائل گشته، و از مکان قبر آن حضرت، [که تا زمان حضرت امام صادق(علیه السلام)مخفی بوده،] به خوبی اطلاع داشته است.(1)

و مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، از کتاب «کامل الزّیارة»، روایت کرده است: صفوان بن مهران مدّت بیست سال به زیارت تربیت مطهرهٔ حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)می رفت، و نماز خود را در نزد آن حضرت به جای می آورد. و او جدّ ثقهٔ جلیل، و فقیه نبیل، شیخ طایفهٔ امامیه، ابو عبد اللّه صفوانی است، که در محضر سیف الدوله حمدانی، با قاضیموصل، در امامت مباهله کرد. به نحوی که وقتی قاضی موصل از مجلس برخاست، تب کرد، و آن دستش که در مباهله بلند کرده بود، سیاه شد، و ورم کرد، و روز بعد هلاک شد.(2)

عبد اللّه بن ابی یعفور

عبد اللّه، ثقه و بسیار جلیل القدر، و کنیه اش أبو محمّد بود، و همیشه در مسجد کوفه، به درس قرآن و تلاوت آن، اشتغال داشت.(3) او در زمرهٔ اصحاب ائمه(علیهم السلام)و از حواریین صادقین (علیهما السلام)به شمار می رفت. و بسیار محبوب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بوده است، و حضرت از او رضایت داشته اند. چون در مقام اطاعت، و امتثال امر آن حضرت، و قبول فرمایشات ایشان، خیلی ثابت قدم بوده است.(4)

چنانچه مرحوم کشی (قدس سره)، از ابن أبی عمیر، از جمعی از اصحاب، روایت کرده است:

«کَانَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)یَقُولُ: مَا وَجَدْتُ أَحَداً یَقْبَلُ وَصِیَّتِی، وَ یُطِیعُ أَمْرِی، إِلاَّ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِی یَعْفُورٍ.»(5)

ص: 207


1- . منتهی الآمال، ج2، ص258.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص258.
3- . مجالس المؤمنین، ج1، ص337.
4- . مجالس المؤمنین، ج1، ص337؛ منتهی الآمال، ج2، ص258.
5- . اختيار معرفة الرجال، ص514.

(حضرت امام صادق(علیه السلام)می فرمودند: من هیچ کس را نیافتم که وصیّت مرا قبول کند، و از امر من اطاعت کند، مگر عبد اللّه بن ابی یعفور.)

عبد اللّه بن أبی یعفور، به نحوی مطیع اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)بود، که روزی به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد:«وَ اَللَّهِ لَوْ فَلَقْتَ رُمَّانَةً بِنِصْفَیْنِ، فَقُلْتَ: هَذَا حَرَامٌ، وَ هَذَا حَلاَلٌ. لَشَهِدْتُ أَنَّ اَلَّذِی قُلْتَ حَلاَلٌ، حَلاَلٌ. وَ أَنَّ اَلَّذِی قُلْتَ حَرَامٌ، حَرَامٌ. فَقَالَ: رَحِمَکَ اَللَّهُ، رَحِمَکَ اَللَّهُ.»(1)

(به خدا سوگند! اگر شما اناری را نصف کنید، و به من بفرمائید: این نصف، حرام است. و این نصف، حلال می باشد. من شهادت می دهم، که آن چه را شما فرمودید، حلال است، حلال می باشد. و آن چه را که شما فرمودید، حرام است، حرام می باشد! در این هنگام حضرت فرمودند: خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.)

عبد اللّه بن أبی یعفور همان کسی است، که دین خود را بر حضرت امام صادق(علیه السلام)عرضه کرده است. و همان کسی می باشد، که حضرت صادق(علیه السلام)بر او سلام فرستاده،(2)

و او را به صدق حدیث، و اداء امانت، وصیّت کردند.(3)

عبد اللّه بن أبی یعفور، در زمان حیات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، و در سالی که طاعون آمده بود، وفات کرد.(4)

و بعد از فوت او، حضرت اما صادق(علیه السلام)، برای مفضل بن عمر نامه ای نوشتند، و در آن نامه، او را ستودند. و این نامه دلالت می کند، حضرت از او رضایت داشته اند، و نشان دهندهٔ جلالت شأن او می باشد. و متن آن نامه، این چنین است :

ص: 208


1- . اختيار معرفة الرجال، ص518.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص516؛ منتهی الآمال، ج2، ص258.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص258.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص515؛ منتهی الآمال، ج2، ص258.

«یَا مُفَضَّلُ! عَهِدْتُ إِلَیْکَ عَهْدِی کَانَ إِلَی عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ، فَمَضَی صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ مُوفِیاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِهِ بِالْعَهْدِ اَلْمَعْهُودِ لِلَّهِ، وَ قُبِضَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَی رُوحِهِ مَحْمُودَ اَلْأَثَرِ مَشْکُورَ اَلسَّعْیِ مَغْفُوراً لَهُ مَرْحُوماً بِرِضَا اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِمَامِهِ عَنْهُ، فَوِلادَتِی مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(صلی الله علیهو آله و سلم)مَا کَانَ فِی عَصْرِنَا أَحَدٌ أَطْوَعَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِهِ مِنْهُ، فَمَا زَالَ کَذَلِکَ حَتَّی قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَیْهِ بِرَحْمَتِهِ وَ صَیَّرَهُ إِلَی جَنَّتِهِ، مُسَاکِناً فِیهَا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)، أَنْزَلَهُ اَللَّهُ بَیْنَ اَلْمَسْکَنَیْنِ، مَسْکَنِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)، وَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)، وَ إِنْ کَانَتِ اَلْمَسَاکِنُ وَاحِدَةً وَ اَلدَّرَجَاتُ وَاحِدَةً! فَزَادَهُ اَللَّهُ رِضًی مِنْ عِنْدِهِ، وَ مَغْفِرَةً مِنْ فَضْلِهِ، بِرِضَایَ عَنْهُ.»(1)

(ای مفضل! عهد و پیمانی را كه، با عبد اللّه بن أبی یعفور(علیه السلام)داشتم، به تو واگذار می كنم. درود خدا بر او باد، در حالی از دنیا رفت، که به عهدی که با خداوند عزّ و جلّ، و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، و امامش بسته بود، وفا کرد. عبد اللّه ابی یعفور درود خدا بر روح او، از دنیا رفت، در حالی که دارای كار و آثار ستوده و خوبی بود. و تلاشی که از خود نشان داد، همه قبول شده بود، و خداوند همهٔ گناهانش را آمرزید. و به خاطر رضایت و خشنودی خداوند، و رسول او، و امامش، مورد رحمت قرار گرفت. به ولادتم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)سوگند، در زمان ما، مطیع تر از او، برای خداوند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و امامش وجود نداشت. همیشه همین گونه بود، تا این که خداوند به رحمت خویش، او را به سوی خود خواند، و او را به بهشت خود منتقل نمود؛ جایگاهی که در آن ها با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و امیر المؤمنین(علیه السلام)به سر می برد. خدا او را بین دو خانهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و امیر الؤمنین(علیه السلام)ساکن نمود. هر چند آن خانه ها،

ص: 209


1- . اختيار معرفة الرجال، ص518.

یکی هستند، و درجه ها یکسان می باشند. پس خداوند،به سبب رضایتی که من از او دارم، به رضایت خود از او، و به بخشش از فضلش، به او بیفزاید.)

عِمران بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی

عمران بن عبد اللّه، چونان برادرش عیسی، از اجلاء اهل قم، و هر دو از دوستان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، و از افراد مورد علاقهٔ حضرت بوده اند. و حضرت، ایشان را خیلی دوست داشتند، و هر وقت در مدینه به آن حضرت وارد می شدند، از آن ها تفقد می فرمودند. و احوال خانواده، و اقوام، و بستگان آن ها را می پرسیدند.(1)

مرحوم کشی (قدس سره)از حَماد ناب روایت نموده است: که او گفت: ما گروهی نزد امام صادق(علیه السلام) بودیم، که عمران بن عبد اللّه قمی، نزد حضرت آمد. و آن حضرت از او احوال پرسی کردند، و به او خوش آمد گفتند، و به جهت دیدن او، اظهار خوشحالی نمودند. وقتی برخاست، من به حضرت عرض کردم: این شخص چه کسی بود، که با او چنین خوش رفتاری کردید؟ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«هَذَا مِنْ أَهْلِ بَیْتِ اَلنُّجَبَاءِ، مَا أَرَادَهُمْ جَبَّارٌ مِنَ اَلْجَبَابِرَةِ، إِلاَّ قَصَمَهُ اَللَّهُ.»(2)

(او از خاندان نجباء بود، که هیچ زورگویی قصد آن ها را نمی کند، مگر آن که خداوند او را خرد می کند.)

و این عمران، همان شخصی است که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از او خواسته بودند، چند خیمه در منی، برای آن حضرت، درست کند. چنانچه از موسی بن طلحه، از مردی کوفی نقل شده است: در منی بودم، که عمران بن عبد اللَّه قمی آمد، و چند خیمه، از خیمه های مردانه، و زنانه نیز با خود آورد، که درب آن ها پرده داشت.

پس آن خیمه ها را در محل مخصوص خیمه های حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بر زمین نصب نمود. مدّت زمانی بیشتر نگذشته بود، که حضرت صادق(علیه السلام)، با خانواده خود آمدند، و

ص: 210


1- . منتهی الآمال، ج2، ص259.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص624؛ عنه البحار، ج57، ص211.

فرمودند: این ها کجا بوده است؟ عرض کردم: فدای شما شوم! این خیمه ها را عمران بن عبد اللَّه قمی، برای شما زده است. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در یکی از آن خیمه ها فرود آمدند، و به غلام خود فرمودند:

عمران بن عبد اللَّه را نزد من بیاور. پس وقتی عمران خدمت حضرت آمد. عرض کرد: ای مولای من، فدای شما شوم! این ها همان خیمه هایی است، که دستورش را داده بودید، آن ها را درست کنم. حضرت فرمودند: چقدر شد؟ عرض کرد: ای مولای من! کرباس های آن را خودم بافته ام، و با دست خودم این ها را مهیا کرده ام، و دوست داشتم از من به عنوان هدیه قبول کنید. لذا آن پولی که به من داده بودید را رد کردم. پس حضرت دست او را گرفتند، و فرمودند:

«أَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَنْ یُظِلَّکَ وَ عِتْرَتَکَ یَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ»(1)

(از خدا درخواست می کنم که بر محمّد و آل محمّد درود بفرستد، و آن که تو و عترتت را، در روزی که جز سایهٔ خدا، سایه ای نباشد، در سایه رحمت خود قرار دهد.)

و پسر عمران، "مرزبان" نیز، صاحب کتاب می باشد. و از راویان، و اصحاب حضرت امام رضا(علیه السلام)است. و روزی خدمت آن حضرت عرض کرد: از شما، در مورد مهم ترین امور، در نزد خودم، سؤال می کنم، آیا من از شیعیان شما هستم؟ حضرت فرمودند: بله، عرض کرد: آیا اسم من، نزد شما مکتوب است؟ حضرت فرمودند: بله.(2)

عیسی بن عبد اللّه بن سعد اشعری قمی

همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، عیسی بن عبد اللّه، چونان برادرش عِمران، از اجلاء اهل قم، و هر دو نفر، از دوستان حضرت صادق(علیه السلام)و از محبوبین آن حضرت بوده اند. و حضرت،

ص: 211


1- . اختيار معرفة الرجال، ص623؛ اختصاص، ص69؛ عنهما البحار، ج47، ص335.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص259.

ایشان را خیلی دوست داشتند، و هر وقت در مدینه به آن حضرت وارد می شدند، از آن ها تفقد می فرمودند. و احوال خانواده، و اقوام، و بستگان آن ها را می پرسیدند.(1)

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)از کتاب «مجالس» مرحوم شیخ مفید (قدس سره)روایت کرده: که یونس بن یعقوب گفته است:

در مدینه بودم، که در بین بازار با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برخورد کردم، پس حضرت به من فرمودند: ای یونس! به خانه برو، چرا که در مقابل درب خانه، مردی منتظر است، که او از ما اهل بیت می باشد. لذا به در خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام)رفتم، و دیدم عیسی ابن عبد اللَّه نشسته است. پس به او گفتم: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مردی از اهالی قم هستم. چیزی نگذشت که امام صادق(علیه السلام)، در حالی که سوار بر اُلاغ بودند، آمدند. و با همان الاغ وارد خانه شدند، سپس به ما توجه نمودند، فرمودند: داخل شوید. بعد به من فرمودند:

«یَا یُونُسُ! أَحْسَبُ أَنَّكَ أَنْكَرْتَ قَوْلِی لَكَ، إِنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ؟ قَالَ: إِی وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ، لِأَنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ، فَكَیْفَ یَكُونُ مِنْكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟ قَالَ: یَا یُونُسُ! عِیسَی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ رَجُلٌ مِنَّا، حَیّ [حَیّاً] وَ هُوَ مِنَّا مَیّت [مَیِّتاً].»(2)

(ای یونس! گمان می کنم این حرف مرا که گفتم عیسی بن عبد اللَّه از ما اهل بیت است را قبول نداری؟ عرض کردم: بله، خدا جان مرا فدای شما کند، زیرا عیسی بن عبد اللَّه، مردی از اهالی قم است، چگون امکان دارد، از شما اهل بیت باشد؟ فرمودند: ای یونس! عیسی بن عبد اللَّه، در زندگی و پس از مرگ، مردی از ما است.)

أبو القاسم، فضیل بن یسار بصری

فضیل بن یسار، ثقهٔ جلیل القدر، و از روات و فقهاء اصحاب صادقین(علیهما السلام)، و از اصحاب اجماع است. یعنی از کسانی می باشد، که بزرگان و علماء، بر تصدیق او، اتفاق نظر نموده اند، و

ص: 212


1- . منتهی الآمال، ج2، ص259.
2- . بحار الأنوار، ج47، ص349؛ اختيار معرفة الرجال، ص624.

به فقهاهت او اقرار کرده اند.(1)

و روایت شده است، که هرگاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)او را می دیدند، می فرمودند:

«(بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ(2))، مَن أَحَبَّ أَن یَنظُرَ رَجُلاً مِن أَهلِ الجَنَّةِ، فَلیَنظُر إِلی هذا.»(3)

(«متواضعان و مطیعان را (به سعادت ابدی) بشارت ده». هر کس دوست دارد که به مردی از اهل بهشت نگاه کند، پس به این مرد نگاه نماید.)

و حضرت می فرمودند: فضیل، از اصحاب پدر من است، و من آن آدمی را که اصحاب پدرم را دوست داشته باشد، دوست می دارم.(4)

و فضیل در زمان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از دنیا رفت. و مرحوم کشی (قدس سره)، از رِبعی بن عبد اللّه نقل کرده است: از آن کسی که فضیل بن یسار را غسل داده بود، شنیدم:

«إِنِّی لَأَغْسِلُ اَلْفُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ وَ إِنَّ یَدَهُ لَتَسْبِقُنِی إِلَی عَوْرَتِهِ، فَخَبَّرْتُ بِذَلِکَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)قَالَ لِی: رَحِمَ اَللَّهُ اَلْفُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ، وَ هُوَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ.»(5)(همانا وقتی فضیل بن یسار را غسل می دادم، دست او زودتر از من به سوی عورتش می رفت. پس هنگامی که حضرت صادق(علیه السلام)را از این ماجرا باخبر نمودم، حضرت به من فرمودند: خداوند فضیل بن یسار را رحمت کند، او از ما اهل بیت بود.)

و در روایت دیگری مرحوم کشی (قدس سره)، از فضیل بن عثمان روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

ص: 213


1- . منتهی الآمال، ج2، ص260.
2- . سورهٔ یونس، آیهٔ 2.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص473.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص260. و مرحوم کشی (قدس سره)نیز روایت نموده است: کان أبو عبد اللّه(علیه السلام)اذا نظر الی الفضیل بن یسار مقبلاً قال: بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ. و کان یقول: ان فضیلاً من أصحاب أبی، و أنی لأحب الرجل أن یحب أصحاب أبیه. (اختيار معرفة الرجال، ص473).
5- . اختيار معرفة الرجال، ص473؛ عنه البحار، ج66، ص272.

«إِنَّ اَلْأَرْضَ لَتَسْکُنُ إِلَی اَلْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ.»(1)

(هر آینه زمین به برکت فضیل به یسار آرام می گیرد.)

پسران فضیل بن یسار: قاسم و علاء، و نوهٔ او، محمّد بن قاسم، همگی از اجلاء، و ثقات اصحاب می باشند. رضوان اللّه علیهم اجمعین.(2)

فیض بن المختار

فیض بن المختار، اهل کوفه، ثقه، و از کسانی است، که از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)و حضرت امام کاظم(علیه السلام)روایت نقل کرده بود.(3)

وی خدمت حضرت صادق(علیه السلام)اصرار کرد، که حضرت او را، از امام بعد از خود، باخبر نمایند. از این رو، او نقل کرده است: روزی محضر حضرت امام صادق(علیه السلام)عرض نمودم:

«ارْحَمْ سَیِّدِی فَإِنَّمَا هِیَ النَّارُ، وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ طَمِعْتُ أَنْ أَمُوتَ قَبْلَکَ لَمَا بَالَیْتُ، وَ لَکِنِّی أَخَافُ الْبَقَاءَ بَعْدَکَ.»(مولای من! به من رحم کنید! همانا [آگاه نبودن از امر امامت] آتش جهنم است، به خدا سوگند، که اگر می دانستم، قبل از شما، از دنیا می روم، باکی نداشتم، ولی می ترسم، بعد از شما هم باقی باشم.)

لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به من فرمودند: در جای خودت بمان. سپس برخاستند، و نزد پرده ای که در خانه ایشان بود، رفتند. و آن را بالا زدند، و داخل شدند. و بعد از اندک زمانی، مرا صدا زدند، و فرمودند: ای فیض! داخل شو. پس داخل شدم، و دیدم حضرت، در محل نمازشان، نماز خوانده، و از قبله برگشته اند. پس من، در مقابل ایشان نشستم. در این هنگام

ص: 214


1- . اختيار معرفة الرجال، ص473.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص260.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص260.

أبا الحسن، حضرت امام کاظم(علیه السلام)نیز وارد شدند. در حالی که در آن زمان، پنج سال داشتند، و در دست مبارکشان، شلاقی بود.

پس حضرت صادق(علیه السلام)، ایشان را روی زانوی خود نشاندند، و به ایشان فرمودند: پدر و مادرم فدای شما شوند! این شلاق چیست، که در دست شما است؟ عرض کردند: از کنار برادرم علیّ عبور می کردم، که این شلاق در دست او بود، و با آن چارپایان را می زد، لذا آن را از دست او گرفتم. حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

ای فیض! همانا صحف ابراهیم و موسی(علیهما السلام)، به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)رسید، و حضرت آن ها را به حضرت علیّ(علیه السلام)امانت دادند، حضرت علیّ(علیه السلام)هم آن ها را به امام حسن(علیه السلام)امانت دادند، و ایشان نیز آن ها را به امام حسین(علیه السلام)سپردند، و امام حسین(علیه السلام)هم آن ها را به حضرت علیّ بن الحسین(علیه السلام)، و ایشان نیز، آن ها را به حضرت محمّد بن علیّ(علیه السلام)امانت دادند. و پدرم هم، آن ها را به من سپردند، و آن ها هم اکنون نزد من بود. و من هم آن ها را به این پسرم، با همین سن کمش، سپردم. و آن الواح هم اکنون نزد او می باشد. پس من منظور حضرت را متوجه شدم، و به ایشان عرض کردم: فدای شما شوم! بیشتر بفرمائید.

حضرت فرمودند: ای فیض! همانا وقتی پدرم می خواستند، دعایشان مستجاب شود، مرا در طرف راست خود می نشاندند، و دعا می کردند، و من آمین می گفتم. از این رو همیشه دعایایشان مستجاب می شد. من هم نسبت به این پسرم، همین کار را می کنم. دیروز در موقف، به یاد تو بودیم، و ذکر خیر تو را کردیم. به حضرت عرض کردم: ای مولای من! بیشتر بفرمائید.

حضرت فرمودند: ای فیض! همانا پدرم، هنگامی که در سفری بودند، که من هم با ایشان بودم، وقتی حالت خواب به ایشان دست می داد، مرکب سواری خود را، نزدیک مرکب ایشان می بردم، و ساعد خود را، متکای ایشان قرار می دادم. یک یا دو میل، به من تکیه می کردند، تا استراحت نیم روزی ایشان، تمام می شد. این پسرم نیز، نسبت به من، همان کار را می کند. عرض کردم: فدای شما شوم! بیشتر بفرمائید. حضرت فرمودند:

«إِنِّی لَأَجِدُ بِابْنِی هَذَا مَا کَانَ یَجِدُ یَعْقُوبُ بِیُوسُفَ، قُلْتُ: یَا سَیِّدِی! زِدْنِی، قَالَ: هُوَ صَاحِبُکَ الَّذِی سَأَلْتَ عَنْهُ، فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ.»

ص: 215

(هر آینه همان احساسی که یعقوب، نسبت به یوسف داشت، من نیز نسبت به این پسرم دارم. عرض کردم: ای مولای من! بیشتر بفرمائید! حضرت فرمودند: این فرزندم، همان امام تو هستند، که دربارهٔ ایشان سؤال کردی، پس به حقّ ایشان اقرار کن.)

پس برخاستم، تا آن که سر مبارک ایشان را بوسیدم، و برای ایشان از خداوند طلب خیر کردم. پس حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: اوّلش اجازه نداده بودند، که این مسأله را برای تو آشکار کنم. عرض کردم: آیا می توانم به کسی این خبر را بگویم؟ فرمودند: به خانواده، و فرزندان، و رفقایت بگو. و در آن سفر، خانواده و فرزندانم نیز همراه من بودند، و از دوستانم نیز، یونس بن ظبیان با من بود. وقتی جریان را به آن ها گفتم، برای این نعمت، خیلی حمد خداوند را نمودند.

ولی یونس بن ظبیان، که در بین آن ها، مردی عجول بود، گفت: نه به خدا قسم، من باید این مطلب را، از خود حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بشنوم. لذا بیرون رفت، و من هم دنبال او رفتم. پس وقتی به درب خانهٔ حضرت رسیدم، او که از من سبقت گرفته بود، زودتر از من وارد خانهٔ حضرت شد، لذا از بیرون خانه، شنیدم، که حضرت صادق(علیه السلام)به اوفرمودند: امر همان است، که فیض به تو گفته است. یونس هم عرض کرد: شنیدم، و اطاعت کردم.(1)

محمّد بن علیّ بن نعمان کوفی

کنیهٔ محمّد بن علیّ بن نعمان کوفی، أبو جعفر، و معروف به "مؤمن الطّاق"، و همچنین "أحول" بوده است. و مخالفین شیعه، به او "شیطان الطّاق" می گفتند. او در کوفه، در مکانی معروف به "طاق المحامل"، دکانی داشت، و در زمان او، پول تقلّبی پیدا شده بود، که کسی فرق آن ها را متوجه نمی شد. چرا که بر خلاف ظاهر، باطن آن پول ها تقلبی بود. ولی همین که آن ها را به دست او می دادند، متوجه می شد، و از بین سکه ها، تقلبی ها را بیرون می آورد. به همین بهانه، مخالفین به او، "شیطان الطّاق" می گفتند.(2)

ص: 216


1- . اختيار معرفة الرجال، ص642؛ عنه البحار، ج48، ص26.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص262؛ اختيار معرفة الرجال، ص422.

او یکی از متکلمین می باشد، و چند کتاب تصنیف کرده، از جملهٔ کتاب های او، کتاب احتجاج، در امامت حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)است، و کتابی نیز دربارهٔ مجالسی که او با أبو حنیفه و مرجئه داشته، نوشته است. و کتابی هم در ردّ خوارج نگاشته است. و کتاب دیگری به نام «افعل لا تفعل» دارد.(1) احتجاج او با زید، فرزند امام زین العابدین(علیه السلام)معروف می باشد. و همچنین مناظرات او با خوارج، و گفتگوهای او با أبو حنیفه مشهور است .چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)روایت نموده است: روزی أبو حنیفه به وی گفت: شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ او گفت: بله، لذا ابو حنیفه گفت:

«فَأَعْطِنِی الآنَ أَلْفَ دِرْهَمٍ حَتَّی أُعْطِیَكَ أَلْفَ دِینَارٍ إِذَا رَجَعْنَا، قَالَ الطَّاقِیُّ لِأَبِی حَنِیفَةَ: فَأَعْطِنِی كَفِیلاً بِأَنَّكَ تَرْجِعُ إِنْسَاناً وَ لَا تَرْجِعُ خِنْزِیراً.»(2)(پس اکنون هزار درهم نقره به من قرض بده، تا در رجعت که به دنیا برگشتم هزار دینار طلا به تو برگردانم. مؤمن الطاق به أبو حنیفه فرمود: برای من کفیلی بیاور، که ضمانت کند، تو به صورت انسان برگردی، و به صورت میمون برنمی گردی.)

و همچنین روایت شده است: هنگامی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رحلت فرمودند، ابو حنیفه به مؤمن الطّاق گفت: ای ابا جعفر! امام تو وفات کرد، مؤمن گفت:

«لکِن امامُکَ مِنَ المُنْظَرین اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ المَعْلُومِ.»(3)

([اگر امام من وفات نمود] امام تو [که شیطان است] تا روز قیامت نمی میرد.)

و خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نگاشته است: در کتاب «مجالس المؤمنین» آمده است: روزی أبو حنیفه با اصحاب خود در مجالسی نشسته بود، که ابو جعفر از دور پیدا شد، و به طرف آن ها رفت، و چون أبو حنیفه نگاهش به مؤمن الطاق افتاد، از روی تعصب، و عناد، به مؤمن الطّاق اشاره نمود، و به اصحاب خود گفت:

ص: 217


1- . مجالس المؤمنین، ج1، ص354؛ منتهی الآمال، ج2، ص262.
2- . بحارالأنوار، ج47، ص399.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص263؛ اختيار معرفة الرجال، ص426؛ بحارالأنوار، ج47، ص400.

«قَدْ جاءَکُمُ الشِّیْطانُ.»

(همانا شیطان به سوی شما آمد.)

از این رو أبو جعفر - یعنی مؤمن الطّاق - وقتی این سخن را شنید، نزدیک آن ها که رسید، این آیه را خطاب به أبو حنیفه، و اصحابش خواند:

(اِنّا اَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ اَزّا(1))

(آیا ندیدی که ما شیاطین را بر سر کافران فرستادیم، تا سخت آن ها را تحریک کنند.)(2)و در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)نقل کرده است: روزی أبو حنیفه، به جناب مؤمن الطاق عرض کرد:

«لِمَ لَمْ یُطَالِبْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِحَقِّهِ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)إِنْ كَانَ لَهُ حَقٌّ، فَأَجَابَهُ مُؤْمِنُ الطَّاقِ، فَقَالَ: خَافَ أَنْ تَقْتُلَهُ الْجِنُّ كَمَا قَتَلُوا سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ بِسَهْمِ الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ.»(3)

(اگر علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)حقّی در خلافت داشت، چرا بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)حقّ خود را مطالبه نکرد؟ مؤمن طاق در جواب او فرمود: ترسید جنیان او را بکشند، چنانچه جنیان سعد بن عباده را با تیر مغیره بن شعبه کشتند.)

ص: 218


1- . سورهٔ مریم، آیهٔ 83.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص263؛ مجالس المؤمنین، ج1، ص354.
3- . بحارالأنوار، ج47، ص399. بعد از آن که اهل سقیفه، خلافت را از امیر المؤمنین(علیه السلام)غصب کردند، جمعی که، با آن ها مخالفت کرده بودند را، به انحاء مختلف سرکوب نمودند. در این میان، آن ها به مغیره بن شعبه دستور دادند، که سعد بن عباده، که از بزرگان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بود را، به وسیلهٔ تیر، مخفیانه به شهادت برساند. و بعد همه جا وانمود کردند، که جن ها، سعد بن عباده را، به جهت مخالف، و بیعت نکردن با خلیفه، با تیر کشته اند. لذا جناب مؤمن الطاق، با کنایه ای که به حقّ، بلیغ تر از تصریح است، در حضور أبو حنیفه، و اطرافیانش، به همگان فهماندند، که اگر حضرت علیّ (علیه السلام)نیز سکوت نمی کردند، هر آینه ایشان را نیز، چونان سعد بن عباده، به شهادت می رساندند.

و مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)نقل کرده است: هنگامی که ضحاک شاری، که یکی از خوارج بود، در کوفه خروج نمود، و نام خود را امیر المؤمنین نهاد، و مردم را به مذهب خود دعوت می کرد، مؤمن الطاق نزد او رفت، پس همین که یاران، و اصحاب ضحاک، او را دیدند، از جای خود حرکت کردند، و او را گرفتند، و نزد ضحاک ساری بردند. پس مؤمن الطاق به ضحّاک گفت: من مردی هستم که در دین خود بصیرتی دارم، و شنیده ام که تو عادل و منصف هستی، لذا دوست دارم که در زمرهٔ اصحاب تو باشم.

پس ضحاک به اصحاب خود گفت: اگر این مرد با ما همراه شود، کار ما رواج و گسترش پیدا خواهد کرد. آن گاه مؤمن الطاق به ضحاک گفت: چرا از علیّ بن أبی طالب(علیهالسلام)تبری، و اظهار بیزاری می کنید، و کشتن و جنگیدن با او را حلال می دانید؟ ضحاک گفت: چون او در دین حَکم، و داور قرار داد. و هر کس در دین حَکم، و داور قرار دهد، از او بیزاری می جوئیم، و کشتن و جنگ کردن با او را حلال می شماریم؟ مؤمن الطاق گفت:

پس مرا از اصول دین خود آگاه کن، تا با تو مناظره کنم، و هرگاه حجّت تو، بر حجّت من غالب آمد، در سلک اصحاب تو درآیم. البته اگر من با تو مناظره کردم، و دلیل من بر تو غالب شد، یا دلیل تو بر من غالب گردید، آیا کسی هست که داوری کند؟ و بگوید: حرف فلانی صحیح است، و آن دیگری اشتباه گفته یا نه؟ بالاخره باید یک نفر بین ما داور باشد. ضحاک به یکی از یاران خود اشاره نموده گفت: این مرد بین من و تو داور باشد. چرا که او در امور دینی فقیه است، و مرد آگاه و مطّلعی می باشد.

مؤمن الطاق گفت: هم اکنون تو خودت در دین حَکم، و داور قرار دادی. گفت: درست است. مؤمن طاق روی به اصحاب ضحاک نموده گفت: ملاحظه کردید، رئیس شما خودش در دین، داور قرار داد، هر معامله ای می خواهید با او بکنید. از این رو آن ها ضحاک را هدف شمشیرهای خود قرار دادند، تا ساکت شد.(1)

ص: 219


1- . منتهی الآمال، ج2، ص263؛ مجالس المؤمنین، ج1، ص357؛ اختيار معرفة الرجال، ص427؛ عنه البحار، ج47، ص405.

أبو جعفر، محمّد بن مسلم

یکی دیگر از اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، أبو جعفر، محمّد بن مسلم بن رَباح(1)

طحّان ثقفی کوفی می باشد. که او از مخبتین، و أورع، و أفقه مردم، و از وجوه اصحاب کوفه بوده است. او از بزرگانی می باشد، که چهار سال در مدینه اقامت نمود، و محضر حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را درک کرده است.(2)

و او گفته: سی هزار حدیث از حضرت باقر(علیه السلام)و شانزده هزار حدیثاز امام جعفر صادق(علیه السلام)اخذ کرده ام.(3)

چنانچه مرحوم کشی(علیه السلام)هم از حَریز روایت نموده است: محمّد بن مسلم گفت:

«مَا شَجَرَ فِی رَأْیِی شَیْءٌ قَطُّ إِلاَّ سَأَلْتُ عَنْهُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام)حَتَّی سَأَلْتُهُ عَنْ ثَلاَثِینَ أَلْفَ حَدِیثٍ وَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)عَنْ سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ حَدِیثٍ.»(4)

(هرگز هیچ آشفتگی و اشکالی در نظر من به وجود نمی آمد، مگر این که آن را از حضرت باقر(علیه السلام)سؤال می کردم، تا آنجا که سی هزار حدیث از ایشان پرسیدم، و از حضرت صادق(علیه السلام)شانزده هزار حدیث پرسیدم.)

و خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)دربارهٔ أبو جعفر محمّد بن مسلم بن رَباح، نگاشته است:

«وَ هُوَ مِمَّنِ اجْتَمِعَتِ الْعَصابَةُ عَلی تَصْحیح ما یَصِحُّ عَنْهُ وَ عَلی تَصْدیقِهِ وَ الاِنْقِیاد لَهُ بِالْفِقْهِ.»(5)

ص: 220


1- . در برخی از نسخ به جای رباح، ریاح گفته شده است. (منتهی الآمال، ج2، ص264).
2- . منتهی الآمال، ج2، ص264.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص264.
4- . اختيار معرفة الرجال، ص507.
5- . منتهی الآمال، ج2، ص264؛ و همچنین مرحوم کشی (قدس سره)دربارهٔ او گفته است: اجمعت العصابة علی تصدیق هؤلاء الاوّلین من اصحاب أبی جعفر(علیه السلام)و أبی عبد اللّه(علیه السلام)و انقادوا لهم بالفقه، فقالوا: أفقه الاولین ستة: زرارة، و معروف بن خربوذ، و برید، و أبو بصیر الاسدی، و الفضیل بن یسار، و محمّد بن مسلم الطائفی، قالوا: و أفقه الستة زرارة، و قال بعضهم مکان أبی بصیر الاسدی أبو بصیر المرادی و هو لیث بن البختری. (اختيار معرفة الرجال، ص507).

(محمّد بن مسلم از کسانی می باشد، که شیعیان بر صحّت احادیثی که، به سند صحیح، از وی روایت شود، اتفاق نظر دارند. و همچنین شیعیان بر تصدیق، و پیروی نمودن از او در فقه اجماع دارند.)و ثقهٔ جلیل القدر، عبد اللّه بن ابی یعفور روایت نموده است: خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: برای من امکان ندارد، که همیشه خدمت شما برسم، و حال آن که گاهی مردی از اصحاب ما، نزد من می آید، و از من دربارهٔ مسأله ای سؤال می کند، و نزد من، جواب هر سؤالی که آن ها از من می پرسند، نیست. در این صورت چه کاری باید انجام دهم؟ حضرت صادق (علیه السلام)فرمودند:

«فَمَا یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ، فَإِنَّهُ قَدْ سَمِعَ مِنْ أَبِی، وَ کَانَ عِنْدَهُ وَجِیهاً.»(1)

(چه چیزی مانع تو می باشد، که آن را از محمّد بن مسلم ثقفی سؤال کنی، پس همانا او از پدرم [مطالب بسیاری را] شنیده، و نزد ایشان اعتبار داشته است.)

و در روایت دیگری، مرحوم کشی (قدس سره)، از ابن بُکیر نقل نموده است: محمّد بن مسلم گفت: همانا شبی در پشت بام خوابیده بودم، که صدای در خانه بلند شد، پس گفتم چه کسی است؟ گفت: شریک هستم، خدا تو را رحمت کند. لذا از بالای پشت بام نگاه نمودم، دیدم که زنی است، پس به من گفت: دختری تازه عروس داشتم، که درد زایمان او را فراگرفت، پس آن درد زایمان ادامه یافت، تا آن که بالاخره از دنیا رفت. ولی بچه در شکم او زنده است، و در دل او حرکت می کند، چکار باید بکنم؟

پس گفتم: ای کنیز خداوند! از حضرت امام باقر(علیه السلام)مثل همین سؤال را پرسیدند، آن حضرت فرمودند: باید شکم مرده را شکافت، و فرزند را بیرون آورد. ای کنیز خداوند! تو هم مثل این کار را انجام بده. بعد به او گفتم: ای کنیز خداوند! من مخفی زندگی می کنم، چه کسی تو را به نزد من

ص: 221


1- . اختيار معرفة الرجال، ص383.

راهنمایی کرده؟ گفت: خدا تو را رحمت کند، به نزد ابو حنیفه، که خود صاحب فتوی می باشد، مراجعه کردم، او به من گفت؟

«مَا عِنْدِی فِیهَا شَیْءٌ، وَ لَکِنْ عَلَیْکِ بِمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ، فَإِنَّهُ یُخْبِرُکِ، فَمَا أَفْتَاکِ بِهِ مِنْ شَیْءٍ، فَعُودِی إِلَیَّ، فَأَعْلِمْنِیهِ.»(من در این مورد چیزی نمی دانم، ولی بر تو با که نزد محمّد بن مسلم ثقفی بروی، او تو را از جواب سؤالت آگاه خواهد کرد. پس هر جوابی که داد، نزد من برگرد، و مرا از آن آگاه نما.)

پس به آن زن گفتم: برو به سلامت، ولی هنگامی که فردا صبح به مسجد رفتم، دیدم که ابو حنیفه همین مسأله را مطرح کرده بود، و از اصحاب خود می پرسید. لذا سرفه ای کردم، پس گفت: خداوندا! خطاهای ما را بپوشان، [بعد خطاب به من گفت:] بگذار زندگی کنیم.(1)

و مرحوم کشی (قدس سره)، از عبد اللّه بن بکیر، از جناب زراره روایت شده است: وقتی أبو کُرَیبه ازدی، و محمّد بن مسلم ثقفی برای ادای شهادتی نزد شریک، قاضی کوفه رفتند. شریک، مدّت زمانی در صورت ایشان تأمل نمود، و با دقّت نگاهی به چهرهٔ آن ها کرد، پس وقتی آثار صلاح و تقوی و عبادت را در صورت ایشان دید، گفت:

«جَعْفَرِیَّانِ فَاطِمِیَّانِ! فَبَکَیَا، فَقَالَ لَهُمَا: مَا یُبْکِیکُمَا؟ قَالاَ لَهُ: نَسَبْتَنَا إِلَی أَقْوَامٍ، لاَ یَرْضَوْنَ بِأَمْثَالِنَا أَنْ یَکُونُوا مِنْ إِخْوَانِهِمْ لِمَا یَرَوْنَ مِنْ سُخْفِ وَرَعِنَا، وَ نَسَبْتَنَا إِلَی رَجُلٍ لاَ یَرْضَی بِأَمْثَالِنَا أَنْ یَکُونُوا مِنْ شِیعَتِهِ، فَإِنْ تَفَضَّلَ وَ قَبِلَنَا فَلَهُ اَلْمَنُّ عَلَیْنَا وَ اَلْفَضْلُ.»

(هر دو نفر شما از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه هستند! پس آن دو نفر گریه نمودند، لذا شریک به آن دو گفت: شما برای چه گریه می کنید؟ به او فرمودند: برای این که ما را به خانواده ای نسبت دادی، که راضی نمی شوند، امثال ما برادران آن ها

ص: 222


1- . اختيار معرفة الرجال، ص385؛ عنه البحار، ج47، ص410؛ منتهی الآمال، ج2، ص264.

باشند، به جهت آن چه از سخافت و کمی ورع ما مشاهده می کنند. و ما را نسبت دادی به مردی که، راضی نمی شود که امثال ما، از شیعیان او باشیم، پس اگر ایشان تفضل نمودند، و ما را قبول فرمودند، پس همانا بر ما منّت نهاده، و به ما تفضل فرموده اند.)در این هنگام شریکِ قاضی لبخندی زد، و گفت: اگر کسی ارادتمند، و پیرو دارد، ای کاش! پیرو او، افرادی مانند شما دو نفر باشد. ای ولید! هم اکنون شهادت آن ها را، این مرتبه قبول کن، برای مرتبه بعد، شهادت آن ها را نمی پذیریم، دیگر شهادت نخواهند داد. زراره در ادامه می گوید: ما برای انجام مناسک حجّ، به مکه رفتیم، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدیم، و جریان را برای ایشان نقل نمودیم، حضرت فرمودند:

«مَا لِشَرِیکٍ شَرِکَهُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ بِشِرَاکَیْنِ مِنْ نَارٍ.»(1)

(وای بر شریک، خداوند روز قیامت او را با دو زنجیر از آتش می بندد.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «اختصاص» مرحوم شیخ مفید (قدس سره)روایت کرده: محمّد بن مسعود، از پدر خود نقل نموده است: از عبد اللَّه بن محمّد بن خالد، راجع به محمّد بن مسلم، سؤال کردم، او گفت: محمّد بن مسلم مردی شریف، و ثروتمند بود. پس حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)به او فرمودند:

«تَوَاضَعْ، یَا مُحَمَّدُ!»

(ای محمّد! تواضع کن.)

لذا وقتی به کوفه برگشت، یک زنبیل خرما با ترازو برداشت، و کنار درب مسجد جامع نشست، و شروع کرد به فریاد زدن، و خرما فروختن، تا آن که اقوام او آمدند، و به او گفتند: با این کار ما را رسوا کردی. ولی محمّد بن مسلم به آن ها گفت:

ص: 223


1- . اختيار معرفة الرجال، ص384؛ اختصاص، ص214؛ عنه البحار، ج47، ص393.

«إِنَّ مَوْلَایَ أَمَرَنِی بِأَمْرٍ، فَلَنْ أُخَالِفَهُ، وَ لَنْ أَبْرَحَ، حَتَّی أَفْرُغَ مِنْ بَیْعِ مَا فِی هَذِهِ الْقَوْسَرَةِ.»(همانا مولایم برای کاری به من امر فرموده است. لذا با دستور ایشان مخالفت نمی کنم، و از جای خود حرکت نخواهم کرد، تا این که از فروش آن چه در این زنبیل است، فارغ شوم.)

از این رو اقوامش به او گفتند: اگر از برخاستن إبا می کنی، مگر این که مشغول خرید و فروش شوی، پس لا اقل در بازار آسیابان ها بنشین، و مشغول آسیاب کردن شو. و بعد برای او سنگ آسیاب، و شتری مهیا کردند، که گندم و جو آرد کند، و بفروشد. محمّد بن مسلم هم قبول کرد.(1)

و أبو محمّد، عبد اللَّه بن محمّد بن خالد برقی گفته است:

«أَنَّهُ کَانَ مَشْهُوراً فِی الْعِبَادَةِ وَ کَانَ مِنَ الْعُبَّادِ فِی زَمَانِهِ.»(2)

(همانا محمّد بن مسلم، در عبادت مشهور بود، و از عُباد زمان خودش به شمار می رفت.)

از آنجائی که محمّد بن مسلم، مدّتی از عمر خود را گندم و جو آسیاب می کرد، به او «طحّان» نیز می گفتند، او در سال صد و پنجاه هجری وفات کرد.(3)

مُعاذ بن کثیر الکسائی الکوفی

معاذ بن کثیر، از شیوخ اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)، و از ثقات است. و او همان کسی می باشد، که حضرت، حالش را پرسیدند، و وقتی به ایشان عرض کردند: تجارت را ترک کرده است، امام فرمودند: ترک تجارت عمل شیطان می باشد، و هر کس آن را ترک کند، دو ثلث

ص: 224


1- . اختصاص، ص51؛ عنه البحار، ج47، ص389؛ . اختيار معرفة الرجال، ص389؛ منتهی الآمال، ج2، ص264.
2- . اختصاص، ص51؛ عنه البحار، ج47، ص389؛ اختيار معرفة الرجال، ص389.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص264.

عقلش می رود.(1) چنانچه شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، از أسباط بن سالم روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، دربارهٔ معاذ، که تجارت کرباس می نمود، سؤال کردند، در حالی که من نزد ایشان بودم. پس به حضرت گفته شد: او تجارت را ترک کرده است. حضرت فرمودند:

«عَمَلُ اَلشَّيْطَانِ، مَنْ تَرَكَ اَلتِّجَارَةَ ذَهَبَ ثُلُثَا عَقْلِهِ. أَ مَا عَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)لَمَّا قَدِمَتْ عِیرٌ مِنَ اَلشَّامِ، فَاشْتَرَی مِنْهَا، وَ اِتَّجَرَ، وَ رَبِحَ فِیهَا مَا قَضَی دَیْنَهُ.»(2)

(ترک تجارت، عمل شیطان است. کسی که تجارت، و کاسبی نمودن را ترک کند، دو سوّم عقلش می رود. آیا نمی داند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، از کاروان شتری که از شام آمد، و نزد آن حضرت رسید، کالاهایی خریدند، و تجارت کردند، و در تجارت خود، سود نمودند، و قرض خود را ادا کردند.)

معاذ بن کثیر، از جمله راویانی می باشد، که فرمایشات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را، که در آن ها، تصریح به امامت حضرت امام کاظم(علیه السلام)، بعد از خود نموده اند را نقل کرده است. چنانچه مرحوم شیخ مفید (قدس سره)در این باره نگاشته است:

«فَمِمَّنْ رَوَی صَرِیحَ اَلنَّصِّ بِالْإِمَامَةِ مِنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ(علیه السلام)، عَلَی اِبْنِهِ، أَبِی اَلْحَسَنِ مُوسَی(علیه السلام)، مِنْ شُیُوخِ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)، وَ خَاصَّتِهِ، وَ بِطَانَتِهِ، وَ ثِقَاتِهِ اَلْفُقَهَاءِ اَلصَّالِحِینَ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ، اَلْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ اَلْجُعْفِیُّ، وَ مُعَاذُ بْنُ کَثِیرٍ وَ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ اَلْحَجَّاجِ، وَ اَلْفَيْضُ بْنُ اَلْمُخْتَارِ، وَ يَعْقُوبُ اَلسَّرَّاجُ، وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ، وَ صَفْوَانُ اَلْجَمَّالُ، وَ غَيْرُهُمْ مِمَّنْ يَطُولُ بِذِكْرِهِمُ اَلْكِتَابُ.»(3)

ص: 225


1- . منتهی الآمال، ج2، ص265 و 266.
2- . تهذیب الأحکام، ج7، ص4.
3- . ارشاد مفید، ج2، ص216؛ و عنه البحار، ج48، ص16؛ تنقیح المقال، ج2، ص269.

(پس از جمله افرادی که از بزرگان اصحاب حضرت صادق(علیه السلام)، و خواص حضرت، و صاحبان اسرار ایشان، و فقهاء صالح مورد اطمینان رضوان اللّه علیهم، که روایت نموده اند، آن حضرت، تصریح به امامت فرزندشان، موسی بن جعفر(علیه السلام)کرده اند، عبارتند از: مفضل بن عمر جعفی، و معاذ بن کثیر، و عبد الرحمن بن حجاج، و فیض بن مختار، و یعقوب سراج، و سلیمان بن خالد، و صفوان جمال، و غیر ایشان که بردن نام آن ها باعث طولانی شدن کتاب می گردد.)

و همچنین در روایت دیگری، در مورد معاذ بن کثیر، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از حماد بن أبی طلحه روایت نموده است: معاذ بن کثیر می گوید: در أیّام حجّ، به محل وقوف مردم، نگاه می کردم، درحالی که عدّهٔ فراوانی به زیارت خانهٔ خدا آمده بودند. پس به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نزدیک شدم، و به حضرت عرض کردم: همانا امسال عدّهٔ زیادی به موقف آمده اند. لذا در این هنگام، حضرت نگاه مبارکشان را به طرف مردم کردند، و نگاه خود را در بین آن ها چرخاندند. آن گاه فرمودند:

«ادْنُ مِنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! غُثَاءٌ یَأْتِی بِهِ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ. لَا وَ اللَّهِ مَا الْحَجُّ إِلَّا لَکُمْ، لَا وَ اللَّهِ مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْکُمْ.»(1)

(نزدیک من بیا، ای ابا عبد اللّه! [بعد فرمودند:] این خار و خاشاک، و کفی است که موج از هر طرف می آورد. نه، به خدا قسم، حجّ نخواهد بود، مگر برای شما شیعیان، نه به خدا قسم، خداوند به غیر از شما شیعیان، حجّ کسی را نمی پذیرد.)

مُعلی بن خُنَیس بزّاز کوفی

یکی دیگر از اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، معلی بن خنیس می باشد، که خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)دربارهٔ او نگاشته است:

ص: 226


1- . الکافی، ج8، ص237؛ بحارالأنوار، ج27، ص172.

«از روایات استفاده می شود که مُعلی بن خُنَیس، از اولیاء اللّه، و از اهل بهشت بوده است. و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او علاقمند بودند، و او را دوست داشتند، و او وکیل حضرت، و قیمِ بر نفقات عیال آن حضرت بوده است.»(1)

مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)در همان جا، در ادامه کلام خود، در مورد معلی بن خنیس نوشته: شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)در «کتاب غیبت» فرموده است:

«معلی بن خنیس از ممدوحین است، و از خدمت گزاران وجود مقدّس امام صادق(علیه السلام)بود. و به همين دليل داوود بن علىّ، او را به قتل رسانيد. ايشان در نزد امام صادق(علیه السلام)مورد تأييد و ستايش بود، و با اعتقاد به ولايت حضرت، از دنيا رفت كه مسأله ايشان معروف و مشهور است.»(2)

و در روایت دیگری، شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، در «کتاب غیبت»، از ابا بصير نقل کرده است: زمانى كه داوود بن علىّ، معلى بن خنيس را به قتل رساند، و او را به دار آويخت، اين امر بر وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، خيلى سنگين، و گران تمام شد. و غم از دست دادن او، براى حضرت شديد بود؛ لذا حضرت به داوود بن علیّ فرمودند:

«یَا دَاوُدُ! عَلَی مَا قَتَلْتَ مَوْلاَیَ وَ قَیِّمِی فِی مَالِی وَ عَلَی عِیَالِی، وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَأَوْجَهُ عِنْدَ اَللَّهِ مِنْکَ.»(3)

(اى داوود! به چه دليلى دوست و وکیل و خدمت كارم در امور مالى و خانوادگى ام را كشتى؟ به خدا قسم كه در نزد پروردگار عالم، او از تو آبرومندتر است.)

ص: 227


1- . منتهی الآمال، ج2، ص266.
2- . متن و ترجمه کتاب الغیبة، ص603؛ عنه المنتهی الآمال، ج2، ص266.
3- . متن و ترجمه کتاب الغیبة، ص603؛ عنه البحار، ج47، ص342.

شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، در همان جا، در ادامه نوشته است: در روايت ديگری آمده است:

«أَنَّهُ قَالَ: أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ.»(1)

(حضرت به داوود فرمودند: بدان كه به خدا قسم او داخل بهشت شد.)

و همچنین، در روایت دیگری، در شأن معلی بن خنیس، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «مناقب» ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)نقل نموده است: أبو بصیر گفت: شنیدم که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بعد از آن که در مورد معلی بن خنیس سخن گفته شد، فرمودند: ای أبو محمّد! آن چه در مورد معلی به تو می گویم را پنهان کن. عرض کردم: هر چیزی را که دربارهٔ او بفرمائید، از دیگران پنهان می کنم. حضرت فرمودند:

«أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ یَنَالُ دَرَجَتَنَا إِلَّا بِمَا كَانَ یَنَالُ مِنْهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ قُلْتُ وَ مَا الَّذِی یُصِیبُهُ مِنْ دَاوُدَ؟ قَالَ یَدْعُو بِهِ فَیَأْمُرُ بِهِ فَیُضْرَبُ عُنُقُهُ وَ یَصْلِبُهُ وَ ذَلِكَ قَابِلٌ.»

(همانا معلی بن خنیس، به درجه و مرتبه ما نمی رسد، مگر آن که به شکنجه داوود مبتلا شود. عرض کردم: داوود بن علیّ با او چه خواهد کرد؟ فرمودند: گردنش را می زند، و بدنش را به دار آویزان می کند، و این اتفاق در سال آینده رخ می دهد.)

أبو بصیر می گوید: سال بعد داوود بن علیّ، فرماندار مدینه شد، تصمیم به کشتن معلی گرفت، لذا او را احضار نمود، و نام اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را از او جویا شد، ولی معلی نام آن ها را پنهان کرد، داوود گفت: از من مخفی می کنی، اگر پنهان کنی تو را خواهم کشت!! لذا معلی نیز به او گفت: مرا از کشته شدن می ترسانی، اگر اصحاب امام زیر پایمباشند، پایم را برنمی دارم، تا آن ها را ببینی. اگر مرا بکشی، سعادتمند خواهم شد، و تو بدبخت می شوی.

ص: 228


1- . متن و ترجمه کتاب الغیبة، ص603؛ عنه البحار، ج47، ص342.

أبو بصیر در ادامه نقل کرده است: وقتی داوود بن علیّ می خواست معلی بن خنیس را به شهادت برساند، معلی به او گفت: مرا نزد مردم ببر، زیرا چیزهای زیادی دارم، که باید برای آن ها شاهد بگیرم. وقتی او را به بازار بردند، و مردم جمع شدند، به آن ها گفت:

«أَیُّهَا النَّاسُ اشْهَدُوا أَنَّ مَا تَرَكْتُ مِنْ مَالٍ عَیْنٍ أَوْ دَیْنٍ أَوْ أَمَةٍ أَوْ عَبْدٍ أَوْ دَارٍ أَوْ قَلِیلٍ أَوْ كَثِیرٍ فَهُوَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام)، فَقُتِلَ.»(1)

(ای مردم! شاهد باشید که آن چه از مال خودم یا قرض یا کنیز یا غلام یا خانه، کم یا زیاد به جا گذاشته ام، متعلق به امام صادق(علیه السلام)است. و بعد کشته شد.)

در ضمن روایتی که مرحوم علامهٔ مجلسی(علیه السلام)، از مرحوم کشی (قدس سره)، از ولید بن صبیح، روایت نموده، آمده است: وقتی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از مکه تشریف آوردند، نزد داوود بن علیّ رفتند، و به او فرمودند:

«قَتَلْتَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ.»

(مردی از اهل بهشت را به قتل رساندی.)

عرض کرد: من نگشتم، حضرت فرمودند: چه کسی او را کشت؟ عرض کرد: سیرافی او را کشت، و حال آن که سیرافی مسئول شهربانی داوود بود، حضرت فرمودند: او را قصاص می کنیم، لذا وقتی سیرافی را گرفتند تا او را قصاص نمایند، در آن هنگام فریاد می زد: ای مسلمان ها! به من دستور می دهند مردم را برایشان بکشم، ولی وقتی آن ها را برای ایشان به قتل رساندم، بعد قصد می کنند مرا به قتل برسانند.(2)

خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، از معتّب روایت نموده است: در آن شبی که داوود بن علیّ به درک واصل شد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)،آن شب را در سجده و قیام بودند، و در آخر شب، به داوود بن علیّ نفرین کردند، به خدا سوگند هنوز حضرت سر از سجده

ص: 229


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص225؛ عنه البحار، ج47، ص129؛ اختيار معرفة الرجال، ص678.
2- . اختيار معرفة الرجال، ص678؛ عنه البحار، ج47، ص353.

بر نداشته بودند، که صدای صیحه شنیدم، و مردم گفتند: داوود بن علیّ وفات کرد. در این هنگام حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«همانا من خدا را به دعا خواندم، تا آن که خداوند به سوی او ملکی را فرستاد، که عمودی بر سر او زد، که [تا] مثانهٔ او را شکافت.»(1)

و بسیاری از اعاظم امامیه روایت نموده اند: حفص أبیض تمّار گفته است: در آن روزها که معلّی بن خُنَیس را کشته بودند، و او را به دار آویخته بودند، بر حضرت امام جعفر صادق (قدس سره)وارد شدم، پس حضرت به من فرمودند:

«یَا حَفْصُ! إِنِّی نَهَیْتَ الْمُعَلَّی عَنْ أَمْرٍ فَأَذَاعَهُ فَقُوبِلَ بِمَا تَرَی، قُلْتُ لَهُ: إِنَّ لَنَا حَدِیثاً مَنْ حَفِظَهُ حَفِظَ اللهُ عَلَیْهِ دِینَهُ وَ دُنْیَاهُ، وَ مَنْ أَذَاعَهُ عَلَیْنَا سَلَبَهُ اللهُ دِینَهُ .یَا مُعَلَّی! لَا تَکُونُوا أَسْرَی فِی أَیْدِی النَّاسِ بِحَدِیثِنَا، إِنْ شَاءُوا مَنُّوا وَ إِنْ شَاءُوا قَتَلُوکُمْ .یَا مُعَلَّی! إِنَّهُ مَنْ کَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَدِیثِنَا جَعَلَهُ اللهُ نُوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ، وَ رَزَقَهُ الْعِزَّ فِی النَّاسِ .یَا مُعَلَّی! مَنْ أَذَاعَ الصَّعْبَ مِنْ حَدِیثِنَا لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَعَضَّهُ السِّلَاحُ أَوْ یَمُوتَ بِحَبْلٍ. إِنِّی رَأَیْتُهُ یَوْماً حَزِیناً، فَقُلْتُ: مَا لَکَ أَ ذَکَرْتَ أَهْلَکَ وَ عِیَالَکَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَمَسَحْتُ وَجْهَهُ، فَقُلْتُ: أَنَّی تَرَاکَ؟ فَقَالَ: أَرَانِی فِی بَیْتِی مَعَ زَوْجَتِی وَ عِیَالِی، فَتَرَکْتُهُ فِی تِلْکَ الْحَالِ مَلِیّاً، ثُمَّ مَسَحْتُ وَجْهَهُ، فَقُلْتُ: أَیْنَ تَرَاکَ؟ فَقَالَ: أَرَانِی مَعَکَ فِی الْمَدِینَةِ، فَقُلْتُ لَهُ: احْفَظْ مَا رَأَیْتَ وَ لَا تُذِعْهُ، فَقَالَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ: إِنَّ الْأَرْضَ تُطْوَی لِی، فَأَصَابَهُ مَا قَدْ رَأَیْتَ.»(2)

ص: 230


1- . منتهی الآمال، ج2، ص266.
2- . مختصر البصائر، ص358؛ مدینة معاجز، ج5، ص230؛ و باختلاف یسیره فی الإختصاص، ص321؛ عنه البحار، ج25، ص381؛ اختيار معرفة الرجال، ص677.

(ای حفص! من معلّی بن خُنیس را از کاری نهی کردم، ولی او آن را فاش کرد. به همین دلیل، چنان که دیدی، گرفتار شد. به معلی گفتم: همانا برای ما احادیثی است، که هر کس آن ها را از نااهلان پنهان کند، خدا دین و دنیای او را حفظ می کند. و هر کس آن ها را فاش کند، خداوند او را از دین بی بهره نماید. ای معلّی! مبادا خود را به واسطهٔ حدیث ما، اسیر در دست مردم کنی، [تا] اگر خواستند منّت بر شما بگذارند، [و آن را قبول کنند.] و اگر خواستند شما را [به جهت آن که نتوانسته اند آن را درک کنند،] بکشند. ای معلّی! هر کس حدیث مشکل ما را پنهان کند، خداوند آن را به صورت نور، در پیشانیش قرار می دهد، و به او در بین مردم عزّت می دهد. ای معلّی! هر کس حدیث مشکل ما را افشا کند، نخواهد مُرد، مگر با ضربات شمشیر، یا با ریسمان به دار آویخته می شود. همانا یک روز معلی را در حالی که محزون بود دیدم، گفتم: چه شده، آیا به یاد خانواده، و زن و فرزندانت افتاده ای؟ گفت: بله. پس صورتش را دست کشیدم، و گفتم: خود را کجا می بینی؟ پس گفت: می بینم در خانه ام، با همسر و فرزندانم هستم. پس مدّتی در آن حال او را رها کردم، آن گاه به صورتش دست کشیدم، و گفتم: خود را کجا می بینی؟ گفت: خود را با شما در مدینه می بینم. به او گفتم: آن چیزهایی که دیدی را (پیش خود) نگه دار و آن را فاش نکن، ولی او به مردم مدینه گفت: همانا [به برکت امام صادق(علیه السلام)] من طیّ الأرض نمودم، از این رو به آن مصائبی که دیدی مبتلا شد.)

جمعی از اکابر امامیه روایت کرده اند، مردی خدمت حضرت صادق(علیه السلام)آمد، و مدعی شد، من از معلی بن خنیس طلب کار هستم. و به حضرت عرض کرد: معلی حقّ مرا از بین بُرده است. امام صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

ص: 231

«ذَهَبَ بِحَقِّکَ الَّذِی قَتَلَهُ، ثُمَّ قَالَ لِلْوَلِیدِ: قُمْ إِلَی الرَّجُلِ، فَاقْضِهِ مِنْ حَقِّهِ، فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُبَرِّدَ عَلَیْهِ جِلْدَهُ الَّذِی کَانَ بَارِداً.»(1)

(حقّ تو را آن کسی که او را کشت، از بین بُرد. سپس به ولید فرمودند: برخیز نزد آن مرد برو، و حقّ او را بده، همانا قصد دارم، بدن معلی را خنک نمایم، گرچه پیکر او خنک و آسوده است.)

و در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از ولید بن صبیح نقل کرده است: روزی بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، پس حضرت لباس هایی را به من دادند، و فرمودند: ای ولید! این ها را تا بِزَن. لذا در برابر حضرت ایستاده بودم، [و مشغول انجام دستور ایشان بودم،] که امام صادق(علیه السلام)به من فرمودند:

«رَحِمَ اللَّهُ الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُ شَبَّهَ قِیَامِی بَیْنَ یَدَیْهِ، بِقِیَامِ الْمُعَلَّی بَیْنَ یَدَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أُفٍّ لِلدُّنْیَا، أُفٍّ لِلدُّنْیَا، إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ بَلَاءٍ، یُسَلِّطُ اللَّهُ فِیهَا عَدُوَّهُ، عَلَی وَلِیِّهِ، وَ إِنَّ بَعْدَهَا دَاراً، لَیْسَتْ هَکَذَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! وَ أَیْنَ تِلْکَ الدَّارُ، فَقَالَ: هَاهُنَا، وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی الْأَرْضِ.»(2)

(خداوند، مُعلّی بن خُنیس را رحمت کند. پس من گمان نمودم که حضرت ایستادن مرا در مقابلشان به ایستادن معلّی در برابر خود تشبیه کرده اند، و به یاد او افتاده اند. سپس فرمودند: اُف بر دنیا، اُف بر دنیا! همانا دنیا، سرای بلائی است، که خداوند در آن دشمن خود را، بر دوست خود، مسلّط می نماید، و همانا بعد از دنیا، سرایی است، که این گونه نمی باشد. عرض کردم: فدای شما شوم، آن سرا کجا می باشد؟ پس حضرت با دست خود به زمین اشاره کردند، و فرمودند: این جا.)

ص: 232


1- . الکافی، ج5، ص94؛ تهذیب الأحکام، ج6، ص186؛ علل الشرایع، ج2، ص294؛ عنه البحار، ج47، ص338.
2- . الکافی، ج8، ص304؛ مختصر البصائر، ص206.

مرحوم ملا محمّدصالح مازندرانی (قدس سره)، در شرح عبارت، «وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی الْأَرْضِ»، در پایان این روایت شریف، نگاشته است:

«"الإشارة إلى الأرض"، إشارة إلى القبر و البرزخ، لأن الجنة في السماء السابعة. كما نطقت به الأخبار و صرح بذلك أيضا بعض الأفاضل.»(1)

("اشاره به زمین"، اشاره به قبر و عالم برزخ می باشد، زیرا بهشت در آسمان هفتم است. کما این که روایات به این مطلب دلالت می کند، و برخی از فضلاء نیز به این مطلب تصریح کرده اند.)

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)نیز کتاب ارزشمند «مرآة العقول»، در توضیح این عبارت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نوشته است:

«"وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی الْأَرْضِ" أي القبر أو جنة الدنيا و نارها اللتان تكون فيهما أرواح المؤمنين، و الكفار في البرزخ، أو الأرض في زمن القائم أو أرض القيامة و لا يخفي بعد الأوّلين.»(2)

("و با دست خود به زمین اشاره کردند"، یعنی قبر، یا بهشت و دوزخ دنیا، که در عالم برزخ، روح مؤمنین و کفار در آن قرار دارند. یا مقصود زمین در زمان حضرت قائم (علیه السلام)، یا زمین قیامت است. و به نظر می رسد که دو وجه اوّل، دور از واقعیت باشد.)

به هر ترتیب، در شأن، و جلالت معلی بن خنیس، در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از عُقبة بن خالد روایت نموده است: من، و معلی، و عثمان بن عمران، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مشرف شدیم، همین که حضرت ما را دیدند، فرمودند:

«مَرْحَباً مَرْحَباً بِکُمْ وُجُوهٌ تُحِبُّنَا وَ نُحِبُّهَا، جَعَلَکُمُ اللَّهُ مَعَنَا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.»(3)

ص: 233


1- . شرح أصول الكافي، ج12، ص463.
2- . مرآة العقول، ج26، ص387.
3- . الکافی، ج4، ص34.

(مرحبا به شما، مرحبا به شما! صورت هائی که ما را دوست دارند، و ما نیز آن ها را دوست داریم. خداوند شما را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد.)

و در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم کشی (قدس سره)، دربارهٔ معلی بن خنیس، روایت کرده است: معلی بن خنیس (رحمه الله)، هر وقت روز عید می شد، با حالتی درهم، و با موهائی پریشان و غبار آلود، چونان مصیبت زدگان به بیابان می رفت. و هنگامی که خطیب به منبر قرار می گرفت، او دست هایش را به طرف آسمان بلند می کرد، و می گفت:

«اَللَّهُمَّ هَذَا مَقَامُ خُلَفَائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ، وَ مَوْضِعُ أُمَنَائِکَ اَلَّذِینَ خَصَصْتَهُمْ بِهَا اِبْتَزُّوهَا، وَ أَنْتَ اَلْمُقَدِّرُ لِمَا تَشَاءُ لاَ یُغْلَبُ قَضَاؤُکَ، وَ لاَ یُجَاوَزُ اَلْمَحْتُومُ مِنْ تَدْبِیرِکَ کَیْفَ شِئْتَ وَ أَنَّی شِئْتَ، عِلْمُکَ فِی إِرَادَتِکَ، کَعِلْمِکَ فِی خَلْقِکَ، حَتَّی عَادَ صَفْوَتُکَ وَ خُلَفَاؤُکَ مَغْلُوبِینَ مَقْهُورِینَ مُسْتَتِرِینَ، یَرَوْنَ حُکْمَکَ مُبَدَّلاً وَ کِتَابَکَ مَنْبُوذاً، وَ فَرَائِضَکَ مُحَرَّفَةً عَنْ جِهَاتِ شَرَائِعِکَ، وَ سُنَنَ نَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ مَتْرُوکَةً، اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ وَ اَلْغَادِینَ وَ اَلرَّائِحِینَ وَ اَلْمَاضِینَ وَ اَلْغَابِرِینَ، اَللَّهُمَّ وَ اِلْعَنْ جَبَابِرَةَ زَمَانِنَا وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ أَحْزَابَهُمْ وَ أَعْوَانَهُمْ، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.»(1)

(خداوندا! این جایگاه خلفاء و برگزیدگان تو است، و این مقام امناء تو، افرادی که تو این مقام را به آن ها اختصاص داده ای، می باشد. که غصب شده، و به زور بر آن تکیه زده اند. و تقدیر آن چه را اراده نمائی، به دست تو است. کسی نمی تواند بر قضاء تو غالب گردد، و تصمیم تو را در هم بشکند، و تدبیر قطعی تو، هر طور اراده کنی،و هر زمان که بخواهی، رد نمی گردد. علم تو، در ارادهٔ تو، مانند علم تو، در آفرینش تو می باشد، و [کار این غاصبین به جائی رسیده، که] حتّی برگزیدگان و خلفاء تو،

ص: 234


1- . اختيار معرفة الرجال، ص679؛ عنه البحار، ج47، ص363.

شکست خورده و مقهور و از حقّ خود محروم شده اند، در حالی که حکم تو را تغییر یافته، و کتاب تو را کنار گذاشته، و واجبات تو را از شرایع تو، تحریف شده، و سنّت های پیامبر تو را ترک شده، می بینند. خداوندا! دشمنانِ برگزیدگان و خلفاء خود را، از اوّلین و آخرین آن ها، و افرادی که صبح و شام به در خانهٔ این غاصبین رفت و آمد می کنند، و آن هائی که مرده اند، و آن ها که می آیند، و بازماندگان ایشان را، لعنت فرما. خداوندا! ستم کاران زمان ما، و پیروان آن ها، و کسانی که از آن ها تبعیت می کنند، و احزاب، و یاران آنان را، لعنت فرما، همانا تو بر هر کاری توانا هستی.)

أبو المنذر، هشام بن محمّد السّائب الکلبی

هشام بن محمّد سائب کلبی، از علماء بزرگ زمان خود می باشد. لذا مرحوم علامهٔ حلی (قدس سره)، دربارهٔ او نوشته است:

«الناسب المشهور، العالم المشهور بالعلم والفضل، العارف بالأيام، كان مختصاً بمذهبنا.»(1)

(نسب شناس، دانشمند مشهور به فضل و دانش، و آشنا به تاريخ، و از علماء مذهب ما بود.)

و در همان جا مرحوم علامهٔ حلی (قدس سره)، از هشام بن محمّد سائب کلبی، در مورد یکی از معجزات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده: که او گفته است:

«اعتللت علة عظيمة نسيت علمي، فجلست إلى جعفر بن محمّد(علیهما السلام)فسقاني العلم في كأس، فعاد إلي علمي.»(2)

ص: 235


1- . خلاصة الأقوال، ص289.
2- . خلاصة الأقوال، ص289.

(به بيمارى سختى مبتلا شدم تا جايى كه علم خود را فراموش کردم، پس خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)رفتم، و محضر ایشان نشستم، حضرت با كاسه اى مرا سيراب نمودند، كه در آن دانش بود، و علم من برگشت .)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به هشام بن محمّد، عنایت ویژه ای داشتند. چنانچه مرحوم علامهٔ حلی (قدس سره)، در ادامهٔ کلام خود در شأن أبو منذر، هشام بن محمّد سائب کلبی نگاشته است:

«و كان أبو عبد اللّه(علیه السلام)يقربه و يدنيه و يبسطه.»(1)

(حضرت امام صادق(علیه السلام)، او را نزدیک خود می نشاندند، و با گشاده رویی با او صحبت می فرمودند، و مورد احترام حضرت بود.)

او کتاب های بسیاری در انساب، و فتوحات، و مثالب، و مقاتل، و غیره تألیف کرده است. و هشام بن محمّد، همان کلبی، نسابه معروف می باشد. و پدرش، محمّد بن سائب کلبی کوفی، از اصحاب حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)و از علماء و صاحب تفسیر است.(2)

از سمعانی نقل شده که در شرح حال محمّد بن سائب، پدر هشام، گفته است:

«اِنَّهُ صاحِبُ التَّفْسیرِ، کانَ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَةِ، وَ قَائِلاً بِالرَّجْعَةِ، وَ ابْنُهُ هِشامُ ذَا نَسَبٍ عَالٍ، وَ فِی التَّشَیُّع غَالٍ.»(3)(همانا محمّد بن سائب کلبی، صاحب تفسیر، و از مردم کوفه است، و معتقد به رجعت می باشد. و فرزند او هشام، صاحب نسب عالی، و در مذهب تشیع غالی است.)

به هر صورت، تعداد اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بیشتر از آن است، که در این نوشتار مختصر، مجال بررسی شرح حال همهٔ آن ها باشد. ولی به شرح حال برخی از آنان پرداخته

ص: 236


1- . خلاصة الأقوال، ص289.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص268.
3- . منتهی الآمال، ج2، ص268.

شد. امّا جا دارد، که از باب نمونه، مناظرهٔ تعدادی از آن بزرگواران، در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در این نوشتار آورده شود.

مناظره های برخی از اصحاب امام صادق (علیه السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، در این باره از یونس بن یعقوب روایت کرده است: من در محضر حضرت امام صادق(علیه السلام)بودم، که مردی شامی خدمت حضرت آمد، و عرض کرد: من مردی آگاه به علم کلام، و فقه، و فرائض هستم، و برای مناظره با اصحاب شما به اینجا آمده ام. حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: سخنان تو از فرمایشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است، یا آن چه می گوئی از نزد خودت می باشد؟ عرض کرد: از فرمایشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و از حرف های خودم است.

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: پس تو شریک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هستی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: آیا از طرف خداوند عزّ و جلّ به تو وحی می شود، و خداوند تو را آگاه می نماید؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمودند: آیا اطاعت از تو، مانند اطاعت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) واجب است؟ عرض کرد: نه. آن گاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من رو کردند، و فرمودند: ای یونس بن یعقوب! این شخص قبل از آن که سخن بگوید، خودش را محکوم کرد. سپس فرمودند: ای یونس! کاش علم کلام را به خوبی می دانستی، و با او گفتگو می کردی.

یونس می گوید: عرض کردم: افسوس که از این علم آگاهی ندارم. سپس عرض کردم: جانم فدای شما! من از شما شنیدم، که از آموختن علم کلام نهی می کردید، و می فرمودید: وای بر اصحاب کلام که می گویند: این پذیرفتنی است، و این نه نیست. آن روا است، و آن ناروا می باشد. این را می فهمیم، و آن را نمی فهمیم. حضرت به من فرمودند: من گفتم: وای بر آنان! اگر گفتار مرا رها کنند، و به سوی آن چه می خواهند، بروند. سپس به من فرمودند: بیرون برو، و نگاه کن، و کسانی که از علم کلام آگاهی دارند، را به اینجا بیاور.

یونس می گوید: من حمران بن اعین را آوردم، چرا که علم کلام را خوب می دانست. و احول را آوردم، چون او هم از علم کلام آگاه بود. و هشام بن سالم را آوردم، زیرا او نیز در علم کلام تبحر داشت. و قیس ماصر را آوردم، که به نظر من بهترین کلام دان بود، و علم کلام را از حضرت امام سجّاد(علیه السلام)آموخته بود. پس وقتی مجلس برقرار شد، حضرت امام صادق(علیه السلام)سر مبارکشان را از

ص: 237

چادر بیرون آوردند - چرا که حضرت چند روزی قبل از أیّام حجّ، در کوهی کنار حرم، در چادری که برای ایشان برپا می شد، سکونت می کردند - پس ناگاه شتری را دیدند، که می دود. آن گاه حضرت فرمودند: به خدای کعبه، او هشام است.

یونس می گوید: ما گمان کردیم، منظور حضرت از هشام، آن مردی که از فرزندان عقیل است، می باشد. که او خیلی حضرت را دوست داشت، ولی معلوم شد، که مقصود ایشان، هشام بن حکم است. یونس در ادامه گفت: آن گاه هشام بن حکم آمد، در حالی که تازه خطّ موی صورتش سبز شده بود، لذا در میان ما کسی نبود، که از او بزرگ تر نباشد. یونس می گوید: وقتی رسید، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برای هشام بن حکم جا باز کردند، و فرمودند:

«نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ، وَ لِسَانِهِ، وَ یَدِهِ.»

(هشام، یاور ما، با دل، و زبان، و دستش می باشد.)

سپس حضرت فرمودند: ای حمران! با آن مرد شامی، گفتگو کن؛ پس او، با وی، مشغول گفتگو شد، و بر او غلبه کرد. بعد حضرت فرمودند: ای مؤمن الطاق! تو با او گفتگو نما. و او نیز مشغول سخن گفتن شد، و بر او چیره گشت. سپس حضرت فرمودند: ای هشام بن سالم! تو با او صحبت کن. پس وقتی با او وارد مناظره گشت، با هم مسادی و برابر شدند. بعد حضرت بهقیس ماصر فرمودند: تو هم با او صحبت نما. پس او نیز مشغول صحبت شد. امّا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از سخنان او به خنده افتادند، چرا که آن شامی را گیر انداخته بود، و آن شامی گرفتار او شده بود. آن گاه حضرت به آن مرد شامی فرمودند: با این جوان - یعنی هشام بن حکم - گفتگو کن. او عرض کرد: چشم. و بعد به هشام بن حکم گفت:

ای جوان! دربارۀ امامت این مرد - یعنی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)- از من سؤال کن. هشام از این کلام، خشمگین شد، به نحوی که بدنش به لرزش افتاد. و بعد به آن مرد شامی گفت: ای مرد! آیا پروردگار تو، بهتر صلاح مخلوقاتش را می داند، یا خود مردم؟ مرد شامی گفت: همانا پروردگارم بهتر صلاح مردم را می داند. هشام گفت: خداوند به صلاح دید خود، برای مردم، در مورد دین، چه کاری انجام داده است؟ گفت: برای آن ها حجّت، و نشانه های قرار داده است، تا

ص: 238

پراکنده نشوند، یا بین آن ها اختلاف پیدا نشود. و آن ها را جمع نماید، و خطاهای آن ها را اصلاح کند، و آن ها را از واجبات پروردگار با خبر نماید.

هشام گفت: و او چه کسی است؟ شامی گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است. هشام گفت: و بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)کیست؟ گفت: کتاب و سنّت می باشد. هشام گفت: آیا کتاب و سنّت برای برطرف کردن اختلاف های ما امروز فایده دارد؟ شامی گفت: بله. او گفت: پس چرا من و تو با هم اختلاف داریم، و تو از شام به خاطر وجود اختلاف هائی که با هم داریم، نزد ما آمده ای؟ راوی می گوید: پس آن مرد شامی ساکت شد. آن گاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن مرد شامی فرمودند: برایت چه اتفاقی افتاد، که سخن نمی گویی؟ مرد شامی عرض کرد:

اگر بگویم اختلافی نداریم، دروغ گفته ام. و اگر بگویم کتاب و سنّت اختلاف میان ما را برطرف می کند، حرف باطلی گفته ام؛ زیرا در این صورت، دو احتمال قابل تصور می شود، که هر دو کلام مرا نقض می کند. و اگر بگویم: با هم اختلاف داریم، و هر کدام از ما ادّعای می کنیم، که حقّ هستیم، در این صورت کتاب و سنّت برای ما فایده نداشته است. جز این که همین استدلال به علیه من نیز هست. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: از هشام سؤال کن، چرا که او را سرشار از معارف خواهی یافت.پس مرد شامی گفت: ای مرد! آیا پروردگار بهتر صلاح مخلوقاتش را می داند، یا خود مردم؟ هشام گفت: خداوند بهتر از مردم، صلاح کار آن ها را می داند. شامی گفت: و آیا خداوند برای آنان کسی را قرار داده که سخن آن ها را یکی کند، و خطاهای آن ها را اصلاح نماید، و آن ها را از حقّ و باطلی که فرموده، آگاه کند؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، یا اکنون؟ مرد شامی گفت: در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، ایشان حجّت خداوند بودند، اکنون چه کسی امام و حجّت خداوند است؟

هشام به حضرت امام صادق(علیه السلام)اشاره کرد، و گفت: همین آقائی که اینجا نشسته اند، مولائی که کاروان ها به طرفشان رهسپار شده، و از اخبار آسمان و زمین، به سبب ارثی که از پدر، و جدّشان به ایشان رسیده، ما را باخبر می کنند. مرد شامی گفت: من چگونه آن را متوجه شوم؟ هشام گفت: آن چه به نظرت می رسد، را از ایشان سؤال کن. مرد شامی گفت: عذر من را از بین بردی، پس باید سؤال کنم. آن گاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

ص: 239

«یَا شَامِیُّ! أُخْبِرُکَ کَیْفَ کَانَ سَفَرُکَ، وَ کَیْفَ کَانَ طَرِیقُکَ؟ کَانَ کَذَا وَ کَذَا، فَأَقْبَلَ اَلشَّامِیُّ، یَقُولُ: صَدَقْتَ، أَسْلَمْتُ لِلَّهِ اَلسَّاعَةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ اَلسَّاعَةَ، إِنَّ اَلْإِسْلاَمَ قَبْلَ اَلْإِیمَانِ، وَ عَلَیْهِ یَتَوَارَثُونَ، وَ یَتَنَاکَحُونَ، وَ اَلْإِیمَانُ عَلَیْهِ یُثَابُونَ.»

(ای شامی! به تو خبر بدهم که سفر تو چگونه بوده، و راه تو چگونه بوده است؟ [پس حضرت به او فرمودند که] برای تو چنین و چنان اتفاق هائی رخ داد! لذا مرد شامی رو به جانب حضرت نمود، و گفت: راست گفتید، اکنون در محضر خداوند اسلام آوردم. حضرت صادق(علیه السلام)به او فرمودند: بلکه اکنون به خداوند ایمان آوردی، چرا که اسلام پیش از ایمان است. با اسلام، از همدیگر ارث می برند، و با یکدیگر ازدواج می کنند. ولی با ایمان است، که پاداش می گیرند.)مرد شامی عرض کرد: درست می فرمائید. من هم اکنون شهادت می دهم که خدائی به غیر اللّه نیست، و همانا محمّد فرستادۀ خداوند است، و به درستی که شما جانشینِ جانشینِ محمّد، هستید. آن گاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)صورت خود را به طرف حمران کردند، و فرمودند: تو سخن را دنبال حدیث می بری - یعنی مربوط سخن می گوئی - و به حقّ می رسی. و بعد به هشام بن سالم التفات نمودند، و به او فرمودند: دنبال اخبار وارده می گردی، ولی به خوبی آن ها را نمی شناسی. سپس به أحول التفات کردند و فرمودند: تو خیلی در کلام خود قیاس به کار می بری، و از شاخه ای به شاخهٔ دیگر می پری، و سخن باطل را، با سخن باطل در هم می شکنی، ولی سخن باطلی که می آوری روشن تر است.

سپس صورت خود را به قیس ماصر نمودند، و فرمودند: تو سخن را چنان ادا می کنی که هر چه به خبر وارده، از رسول خدا(علیه السلام)نزدیک تر باشد، از آن دورتر می گردد. و حقّ را با باطل در هم می آمیزی، و حال آن که اندکی از حقّ، از انبوهی ناحقّ کافی است. و تو و احول، مانند دو گنجشک پرجست و خیز ماهر هستید. یونس می گوید: به خدا قسم گمان کردم، حضرت برای هشام بن حکم نیز مطلبی شبیه به آن چه برای آن دو نفر فرموده بودند، خواهند گفت. امّا حضرت

ص: 240

رو به جانب او کردند، و فرمودند: ای هشام! تو با دو پای به هم پیچیده، روی زمین نمی افتی. چون وقتی می خواهی به زمین برسی، پرواز می کنی. شخصی چون تو باید با مردم سخن بگوید و مذهب را تبلیغ کند، تو از لغزش خود را نگه دار، که انشاء اللّه شفاعت دنبال آن است.(1)

معجزات حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)

اشاره

یکی از مسلمات مذهب حقّهٔ تشیع این است، که باید پیامبران عظام(علیهم السلام)، و اهل بیت نبوّت (علیهم السلام)دارای معجزه باشند. چرا که همین معجزات، خود نشانهٔ حقانیت آن بزرگواران، و انتصاب آن انوار الهی، از جانب ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی می باشد. گر چه آن بزرگواران همان گونه که قبلاً نیز در این نوشتار، نگاشته شده است. هیچ گاه ازمعجزات خود، استفادهٔ شخصی نمی کنند. زیرا در غیر این صورت، حجّت در پیشگاه خداوند متعال، برای دیگر مخلوقات باقی خواهد ماند. و چه بسیار افرادی که در روز قیامت ادعا خواهند نمود، که اگر ما نیز صاحب کراماتی بودیم، چونان حضرات معصومین(علیهم السلام)هیچ گاه مرتکب خطائی نمی شدیم.

بلکه در روز حساب، این ذات مقدّس باری تعالی خواهد بود، که در مقابل همهٔ مخلوقات خود، به وجود نازنین ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)مباهات خواهد نمود. که با این که آن بزرگواران صاحب همهٔ معجزات انبیاء و اولیاء(علیهم السلام)بودند، و حتّی معجزاتی فزرون تر از آن ها داشتند، و با این که تحت ظلم ها، و ستم های بی شمار قرار گرفتند، ولی مع ذلک، هیچ زمانی از آن معجزات، بهرهٔ شخصی، و خصوصی نبردند. و با این همه معجزه، بیش از همگان متحمل سختی های کسب روزی، و امرار معاش شدند. و حتّی در مقابل کسانی نیز که قصد به شهادت رساندن آنان را داشتند، از معجزات خود، استفادهٔ شخصی و خصوصی ننمودند.

و در این بین آن چه آدمی را بیش از هر چیز حیران، و دو صد چندان متحیر می کند، معجزات بی شمار اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)است. آن چنان که در برخی از روایات تصریح شده، اگر انس و جن، دست به دست هم دهند، و در صدد احصاء و شمارش معجزات حضرات معصومین(علیهم السلام)بر آیند، قادر نخواهند بود. چنانچه بسیاری از علماء اهل سنّت، و علماء جهان تشیع، از وجود نازنین

ص: 241


1- . الکافی، ج1، ص171.

حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، دربارهٔ معجزات، و مناقب، و فضائل حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) نقل کرده اند:

«لَوْ أَنَّ اَلْغِيَاضَ، أَقْلاَمٌ، وَ اَلْبَحْرَ، مِدَادٌ، وَ اَلْجِنَّ، حُسَّابٌ، وَ اَلْإِنْسَ، كُتَّابٌ، مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ، عَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام).»(1)(اگر تمام درختان، قلم، و دریاها، مركب، و همهٔ جنیان، شمارش گر، و همهٔ انسان ها، نویسند شوند. قادر به شمارش فضائل حضرت امیر المؤمنین، علیّ ابن ابی طالب (علیه السلام)نخواهند بود.)

حال با توجه به این روایت شریف، به خوبی می توان تفسیر این آیهٔ شریفهٔ قرآن را متوجه شویم، که می فرماید:

(وَ لَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ(2))

«و اگر هر درختِ روی زمین قلم شود، و آب دریا به اضافهٔ هفت دریای دیگر مرکب گردد، باز نگارش کلمات خداوند ناتمام می ماند.»

و به خوبی آگاه می شویم، که منظور از «کلمات اللّه» در این آیهٔ شریفهٔ قرآن، که همگان از پی بردن به حقیقت آن عاجز هستند، و قادر نخواهند بود، فضائل و مناقب آن را شمارش کنند، وجود نازنین حضرات معصومین(علیهم السلام)می باشند. چنانچه محدّث بزرگوار عالم تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «تحف العقول» نقل کرده است:

ص: 242


1- . إرشاد القلوب دیلمی، ج2، ص209؛ میزان الإعتدال، ج6، ص54؛ فرائد السمطین، ج1، ص16؛ تذکرة الخواص، ج1، ص168؛ کنز الفوائد، ج1، ص280؛ مئة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین(علیه السلام)و الأئمة من ولده(علیهم السلام)، ص95؛ بحارالأنوار، ج40، ص70؛ لسان المیزان، ج5، ص62؛ کفایة الطالب، ج1، ص390.
2- . سورهٔ لقمان، آیهٔ 27.

«أَمَّا قَوْلُهُ: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ، ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ)، فَهُوَ كَذَلِكَ لَوْ أَنَّ أَشْجَارَ الدُّنْیَا أَقْلَامٌ، وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ، وَ انْفَجَرَتِ الْأَرْضُ عُیُوناً، لَنَفَدَتْ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ اللَّهِ، وَ هِیَ عَیْنُ الْكِبْرِیتِ، وَ عَیْنُ النَّمِرِ، وَ عَیْنُ الْبَرَهُوتِ، وَ عَیْنُ طَبَرِیَّةَ، وَ حَمَّةُ مَاسَبَذَانَ، وَ حَمَّةُ إِفْرِیقِیَةَ یُدْعَی لِسَان، وَ عَیْنُ بحرون، وَ نَحْنُ كَلِمَاتُ اللَّهِ الَّتِی لَا تَنْفَدُ، وَ لَا تُدْرَكُ فَضَائِلُنَا.»(1)(امّا اين كه خداوند مى فرمايد: «و اگر هر درختِ روی زمین قلم شود، و آب دریا به اضافهٔ هفت دریای دیگر مرکب گردد، باز نگارش کلمات خداوند ناتمام می ماند.» در واقع همين گونه است، اگر همهٔ درختان دنيا قلم شوند، و هفت درياى ديگر، به درياى زمين اضافه شود. و همهٔ چشمه هاى زمين جوشان شوند. پيش از اتمام كلمات خدا، درياها تمام مى شوند، و آن چشمه ها عبارتند از: چشمهٔ گوگرد، چشمهٔ نمر، برهوت، طبريه، آب گرم ماسبذان، آب گرم آفريقا كه نامش زبان است، و چشمهٔ بحرون. امّا ما اهل بیت، آن كلمات خداوند هستیم، كه پايانى ندارد، و فضايل ما درك نمى شود.)

به هر تقدیر، جا دارد، برخی از معجزات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در این نوشتار آورده شود، تا بدین سبب، قدری به معرفت، و شناخت خود، نسبت به این امام بزرگوار، بیفزائیم. و با دانستن گوشه ای از معجزات این امام بزرگوار، آگاه گردیم، که آن حضرت، چه مقام، و منزلتی در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی دارند، که خداوند متعال چنین معجزاتی را، به ایشان عنایت کرده است. معجزاتی که نزد همهٔ حضرات انبیاء عظام(علیهم السلام)بوده است، و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، وارث همهٔ معجزات پیامبران(علیهم السلام)می باشند.

ص: 243


1- . متن و ترجمه تحف العقول، ص877؛ عنه البحار، ج10، ص389.

بلند نمودن مرقد مطهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از قیس بن خالد روایت کرده است:

«رَأَيْتُ الصَّادِقَ(علیه السلام)وَ قَدْ رَفَعَ مَنَارَةَ النَّبِیِّ(صلی الله علیه و آله و سلم)بِيَدِهِ الْيُسْرَى، وَ حِيطَانُ الْقَبْرِ بِيَدِهِ الْيُمْنَى، ثُمَّ بَلَغَ بِهِمَا عَنَانَ السَّمَاءِ ثُمَّقَالَ(علیه السلام): أَنَا جَعْفَرٌ، أَنَا النَّهَرُ الْأَزْخَرُ، أَنَا صَاحِبُ الْآيَاتِ الْأَقْمَرِ، أَنَا ابْنُ شَبِيرٍ وَ شَبَرٍ.»(1)

(روزی امام صادق(علیه السلام)را دیدم، در حالی که با دست چپ خود گلدسته ها، و با دست راست خود، دیوارهای مرقد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را گرفته بودند، و آن را به طرف آسمان بلند کردند، سپس حضرت فرمودند: من جعفر هستم، من دریای خروشان می باشم. من صاحب نشانه ها و معجزات روشن هستم. من فرزند حسن و حسین می باشم.)

بهبودی لواط دهند به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

محدّث جلیل القدر، و بزرگوار جهان تشیع، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)در کتاب «کافی»، از هیثم نَهّدی نقل نموده است:

«شَكَا رَجُلٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)الْأُبْنَةَ، فَمَسَحَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَلَى ظَهْرِهِ، فَسَقَطَتْ مِنْهُ دُودَةٌ حَمْرَاءُ، فَبَرَأَ.»(2)

(مردی به امام صادق(علیه السلام)، از تمایلش به مفعول واقع شدن شکایت کرد. در این هنگام حضرت کمر آن شخص را دست کشیدند، لذا از او کرم سرخ رنگی خارج گشت، و خوب شد.)

ص: 244


1- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص213.
2- . الکافی، ج5، ص550؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص8.

یکی از گناهانی که در پیشگاه خداوند متعال، در روایات، غیر قابل بخشش توصیف شده است، هم جنس گرائی، و تمایل به لواط دادن می باشد. چنانچه در روایتی، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از عمرو، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)روایت نموده است:«أَقْسَمَ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، أَنْ لَا يَقْعُدَ عَلَى نَمَارِقِ الْجَنَّةِ، مَنْ يُؤْتَى فِي دُبُرِهِ.»

(خداوند به ذات خود سوگند یاد کرده، که ننشیند بر بالش های بهشت، مردی که از پشت، با او آمیزش می کنند.)

راوی می گوید: در این هنگام به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فلانی شخص عاقلی است، ولی خداوند متعال او را به دردی مبتلا کرده، که مردم را برای لواط، به سوی خود می خواند. حضرت فرمودند: این کار را در مسجد جامع انجام می دهد؟ عرض کردم: نه. حضرت فرمودند: پس این کار را در مقابل درب خانه اش انجام می دهد؟ عرض کردم: نه. حضرت فرمودند: پس این کار را کجا انجام می دهد؟ عرض کردم: وقتی خلوت می کند. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْتَلِهِ هَذَا مُتَلَذِّذٌ لَا يَقْعُدُ عَلَى نَمَارِقِ الْجَنَّةِ.»(1)

(پس به درستی که خداوند او را به این کار مبتلا نکرده، این شخص شهوت ران است، که بر بالش های بهشت نخواهد نشست.)

شفاء یافتن به برکت حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از اسحاق و اسماعیل و یونس، فرزندان عمار نقل کرده است: در بین فرزندان عمار، در اثر بیماری، صورت یونس، به رنگ سفیدی، تغییر رنگ پیدا کرده بود. پس هنگامی که وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)صورت او را دیدند، دو رکعت

ص: 245


1- . الکافی، ج5، ص550.

نماز خواندند، و بعد حمد، و ثناء خداوند متعال را نمودند، و بر حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)صلوات فرستادند، سپس فرمودند:

«يَا اَللَّهُ يَا اَللَّهُ يَا اَللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا رَحِيمُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ يَا سَمِيعَ اَلدَّعَوَاتِ يَا مُعْطِیَ اَلْخَيْرَاتِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَهْلِبَيْتِهِ اَلطَّاهِرِينَ اَلطَّيِّبِينَ وَ اِصْرِفْ عَنِّي شَرَّ اَلدُّنْيَا وَ شَرَّ اَلْآخِرَةِ وَ أَذْهِبْ عَنِّي مَا بِي فَقَدْ غَاظَنِي ذَلِكَ وَ أَحْزَنَنِي.»

بعد از این دعائی که حضرت امام صادق(علیه السلام)کردند، راوی می گوید:

«فَوَ اَللَّهِ مَا خَرَجْنَا مِنَ اَلْمَدِينَةِ حَتَّى تَنَاثَرَ عَنْ وَجْهِهِ مِثْلَ اَلنُّخَالَةِ وَ ذَهَبَ.»

(به خدا قسم، هنوز از مدینه خارج نشده بودیم، که آن سفیدی ها، مثل پوست گندم، در صورت او پخش شد، و از بین رفت.)

حَکیم بن مِسکین نیز، که قبل از این معجزهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، صورت یونس بن عمار را دیده بوده، در این مورد گفته است:

«وَ رَأَيْتُ اَلْبَيَاضَ بِوَجْهِهِ، ثُمَّ اِنْصَرَفَ، وَ لَيْسَ فِي وَجْهِهِ شَیْ ءٌ.»(1)

(من آن سفیدی را در صورت او دیده بودم، وقتی برگشت، در صورت او اثری از آن نبود.)

و همچنین در روایت دیگری، در مورد شفاء پیدا کردن افراد، به برکت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، از سدیر صیرفی روایت کرده است: زنی محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسید، و به حضرت عرض کرد: فدای شما شوم! همانا پدر و مادر، و خانوادهٔ من، دوست دار شما هستند. در این هنگام حضرت به او فرمودند:

ص: 246


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص232؛ عنه البحار، ج47، ص133.

راست می گویی، چه حاجت، و درخواستی داری؟ آن زن به حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! در بازوی من برص - یعنی خوره - پیدا شده، از خداوند متعال بخواهید این بیماری از من برطرف شود. لذا وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، دست به دعا بلند کردند، و فرمودند:«اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تُبْرِئُ اَلْأَكْمَةَ، وَ اَلْأَبْرَصَ، وَ تُحْيِي اَلْعِظَامَ، وَ هِیَ رَمِيمٌ، أَلْبِسْهَا عَفْوَكَ وَ عَافِيَتَكَ مَا تَرَى أَثَرَ إِجَابَةِ دُعَائِي. فَقَالَتِ اَلْمَرْأَةُ: وَ اَللَّهِ قُمْتُ، وَ مَا بِي مِنْهُ لاَ قَلِيلٌ وَ لاَ كَثِيرٌ.»(1)

(خداوندا همانا تو كور و بیماری برص را شفا مى دهى، و استخوان هاى پوسيده را زنده مى گردانى، اگر اجابت دعاى مرا صلاح مى دانى، جامۀ عفو و عافيتت را بر او بپوشان. آن زن گفته است: به خدا سوگند من در حالى برخاستم، كه هيچ چيزى از آن بیماری، چه کم و چه زیاد در من نبود.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ شفاء یافتن افراد، به برکت وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از معاویه بن وهب نقل نموده است: یکی از اهالی مرو، فرزندش دیوانه شد. از این رو او نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به خاطر بیماری فرزندش شکایت نمود، حضرت فرمودند: او را نزدیک من بیاور. راوی می گوید:

«فَمَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: (إِنَّ اَللّهَ يُمْسِكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ۚ وَ لَئِنْ زٰالَتٰا إِنْ أَمْسَكَهُمٰا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ(2))، فَبَرَأَ بِإِذْنِ اَللَّهِ.»(3)

(پس حضرت دست روی سر او کشیدند، و بعد فرمودند: «همانا خداوند آسمان ها و زمین را از این که از جای خود بلغزند نگاه می دارد، و اگر رو به لغزش و انحراف

ص: 247


1- . امالی شیخ طوسی، ج2، ص44؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص232؛ بحار الانوار، ج47، ص65.
2- . سورهٔ فاطر، آیهٔ 41.
3- . مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص232؛ عنه البحار، ج47، ص134؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص111.

از مسیر خود پیدا نمایند، به غیر از خداوند هیچ کس نمی تواند آن ها را حفظ کند»، پس آن پسر به اذن خداوند خوب شد.)

آتش زدن خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از مفضل بن عمر روایت نموده است: منصور دوانیقی شخصی را پیش والی خود، حسن بن زید، که حاکم مکه و مدینه بود، فرستاد.

«أَنْ أَحْرِقْ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام)دَارَهُ، فَأَلْقَی النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ، فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)یَتَخَطَّی النَّارَ، وَ یَمْشِی فِیهَا، وَ یَقُولُ: أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَی،(1) أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ(علیه السلام).(2)»(3)

(تا خانهٔ جعفر بن محمّد(علیهما السلام)را به آتش بکشد، پس او خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام)را به آتش کشید، به نحوی که آتش به در خانه و راهرو سرایت کرد. امام صادق(علیه السلام)در حالی که روی آتش پا می گذاشتند، و بر روى آتش راه مي رفتند، خارج شدند، و می فرمودند: من پسر ریشه های زمین هستم، من پسر ابراهیم خلیل اللَّه(علیه السلام)هستم.)

آری، همان گونه که آتش، اذیت و آزاری به حضرت ابراهیم(علیه السلام)نرساند، به طریق اُولی، بر بدن نازنین، و مطهر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز، نباید اثر نماید. چرا که اساساً اگر آتش برای حضرت ابراهیم(علیه السلام)گلستان شد، به برکت توسل ایشان، به وجود نازنین اهل بیت عصمت و

ص: 248


1- . برخی از اعاظم گفته اند: أعراق الثری، لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. لذا جملهٔ بعد آن را تفسیر می کند. ولی برخی دیگر گفته اند: اعراق الثری، لقب حضرت اسماعیل (علیه السلام) است، لذا فرمایش حضرت، به این معنا است، که من پسر اسماعیل(علیه السلام)هستم.
2- . این روایت در کتاب «الثاقب فی المناقب» با قدری اختلاف، به این نحو روایت شده است: لَمَّا أَمَرَ اَلدَّوَانِيقِیُّ اَلْحَسَنَ بْنَ زَيْدٍ، وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى اَلْمَدِينَةِ، بِإِحْرَاقِ دَارِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)بِأَهْلِهَا، فَأَضْرَمَ فِيهَا اَلنَّارَ وَ قَوِيَتْ، خَرَجَ(علیه السلام)مِنَ اَلْبَيْتِ، وَ دَخَلَ اَلنَّارَ، وَ وَقَفَ سَاعَةً فِي مُعْظَمِهَا، ثُمَّ خَرَجَ مِنْهَا، وَ قَالَ: أَنَا اِبْنُ أَعْرَاقِ اَلثَّرَى. (الثاقب فی المناقب، ص137؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص295).
3- . الکافی، ج1، ص473؛ بحارالأنوار، ج47، ص136؛ مدینة معاجز، ج5، ص294.

طهارت(علیهم السلام)بوده است. چنانچه مرحوم قطبالدّین راوندی (قدس سره)، از علیّ بن حسن بن فضال، از پدرش نقل کرده است: حضرت امام رضا(علیه السلام)فرمودند:

«لَمَّا أَشْرَفَ نُوحٌ(علیه السلام)عَلَی الْغَرَقِ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا، فَدَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ الْغَرَقَ. وَ لَمَّا رُمِیَ إِبْرَاهِیمُ(علیه السلام)فِی النَّارِ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا، فَجَعَلَ النَّارَ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً. وَ إِنَّ مُوسَی(علیه السلام) لَمَّا ضَرَبَ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا، فَجَعَلَهُ یَبَساً. وَ إِنَّ عِیسَی(علیه السلام)لَمَّا أَرَادَ الْیَهُودُ قَتْلَهُ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا، فَنَجَّاهُ مِنَ الْقَتْلِ فَرَفَعَهُ إِلَیْهِ.»(1)

(وقتی نوح(علیه السلام)در آستانه غرق شدن قرار گرفت، خداوند را به حقّ ما اهل بیت قسم داد، و خدا او را از غرق شدن نجات داد. و زمانی که ابراهیم(علیه السلام)در آتش افکنده شد، خداوند را به حقّ ما اهل بیت خواند، پس آتش را بر او سرد و گلستان نمود. و همانا موسی(علیه السلام)وقتی می خواست راهی در دریا ایجاد نماید، خداوند را به حقّ ما خواند، پس خدا دریا را برای او خشک کرد. و همانا وقتی یهودیان قصد داشتند عیسی(علیه السلام)را به قتل برسانند، خداوند را به حقّ ما خواند، پس خدا او را از مرگ نجات داد، و به طرف خود بالا برد.)

آری حضرت ابراهیم(علیه السلام)، به تمام معنا، از ارادتمندان، و دوست داران اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)بوده است. به نحوی که، یکی از دلائلی که موجب شده، خداوند متعال، ایشان را به عنوان خلیل؛ و دوست خود برگزیند، کثرت صلوات فرستادن ایشان، به اهل بیت(علیهم السلام)، ذکر شده است. کما این که شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از سیّدنا الکریم، حضرت عبد العظیم حسنی(علیه السلام)، روایت نموده است: شنیدم حضرت امام هادی(علیه السلام)می فرمودند:

ص: 249


1- . قصص الأنبیاء، ص106؛ عنه البحار، ج11، ص69.

«إِنَّمَا (اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً(1))، لِکَثْرَةِ صَلَاتِهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ.»(2)

(همانا «خداوند ابراهیم را دوست خود قرار داد»، به دلیل آن که بر محمّد و اهل بیت ایشان(علیهم السلام)، بسیار صلوات می فرستاد.)

به هر تقدیر، از آن جائی که به اذن ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، صاحب ولایت تکوینی هستند، آتش نیز، چونان تمام ذرات عالم امکان، مطیع و فرمان بردار ایشان می باشد. و ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)، به اذن خداوند متعال می توانند، ماهیت و ذات همهٔ اشیاء، و ذرات، و چیزها را تغییر دهند. از این رو مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از مأمون رقی، روایت نموده است: نزد مولایم، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که سهل بن حسن خراسانی، بر حضرت داخل شد، و به ایشان سلام کرد، و سپس نشست، و به حضرت عرض نمود:

یا ابن رسول اللَّه! شما مهربان و بخشنده و اهل بیتِ امامت هستید، چه چیز مانع شده، که با این که صاحب حقّ امامت هستید، نشسته اید، و از حقّ خود دفاع نمی کنید. و این در صورتی است، که شما، در بلاد اسلامی، بیش از صد هزار شیعهٔ شمشیر زن دارید. حضرت به او فرمودند: بنشین ای خراسانی! خدا حقّ تو را رعایت کند. سپس به کنیز خود فرمودند: ای حنفیه! آتش تنور را روشن کن. سپس همین که آتش تنور افروخته شد، به نحوی که چونان آتش گداخته گردید، و قسمت بالای آن سفید شد، حضرت فرمودند:

«يَا خُرَاسَانِیٌّ! قُمْ، فَاجْلِسْ فِي التَّنُّورِ.»

(ای خراسانی! برخیز، و برو داخل تنور بنشین.)

آن مرد خراسانی عرض کرد: ای مولای من! یا ابن رسول اللَّه! مرا با آتش عذاب نکنید، از جرم من درگذرید، خداوند از شما بگذرد، حضرت فرمودند: تو را بخشیدم. پس در همین هنگام

ص: 250


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 125.
2- . علل الشرایع، ج1، ص34؛ عنه البحار، ج91، ص54.

هارون مکی آمد، در حالی که یک کفش خود را با انگشت گرفته بود، و عرض کرد: السلام علیک یا ابن رسول اللَّه. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«أَلْقِ النَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اجْلِسْ فِي التَّنُّورِ.»

(نعلین را از دستت بیانداز و برو داخل تنور بنشین.)

راوی می گوید: پس نعلین را از دست خود انداخت، و بعد داخل تنور نشست. و امام شروع به صحبت کردن، با آن مرد خراسانی، در مورد ماجراهای خراسان شدند، به نحوی که گویا خود حضرت، شاهد آن اتفاقات، در خراسان بوده اند. سپس به او فرمودند:

«قُمْ، يَا خُرَاسَانِیُّ! وَ انْظُرْ مَا فِي التَّنُّورِ؟

(برخیز ای خراسانی! و ببین در تنور چه خبر است؟)

آن مرد خراسانی می گوید: برخاستم، و به طرف تنور رفتم، پس دیدم هارون مکی، چهار زانو در تنور نشسته است. پس از تنور خارج شد، و نزد ما آمد، و به ما سلام کرد. در این هنگام حضرت به آن مرد خراسانی فرمودند:

«كَمْ تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟ فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ وَ لاَ وَاحِداً، فَقَالَ: لاَ وَ اللَّهِ وَ لاَ وَاحِداً، أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا، نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ.»(1)

(چند نفر مثل این مرد در خراسان یافت می شود؟ عرض کردم: به خدا یک نفر هم نیست. حضرت فرمودند: نه، به خدا یک نفر پیدا نمی شود. و ما در زمانی که پنج نفر پیدا نکنیم، که یاور ما باشند، قیام نخواهیم کرد، ما زمان مناسب را بهتر می دانیم.)

ص: 251


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص237؛ عنه البحار، ج47، ص123؛ و المدینة معاجز، ج6، ص114.

آگاهی حضرت امام صادق(علیه السلام)از خواب افراد

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم شیخ مفید (قدس سره)و مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)نقل نموده است: حنان بن سدیر گفته، از پدرم سدیر صیرفی شنیدم، که می گفت: در عالم رؤیا، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را در حالی که در مقابلشان طبقی سرپوشیده بود، مشاهده نمودم. پس نزدیک حضرت شدم، و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)سلام نمودم، ایشان نیز جواب سلام مرا دادند، سپس حضرت سرپوش را از طبق برداشتند، پس دیدم داخل آن خرما بود.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)مشغول خوردن، از آن خرماها شدند. لذا نزدیک حضرت رفتم، و عرض کردم: ای رسول خدا! یکی از آن خرماها را به من عنایت فرمائید. پس حضرت یک خرما به من دادند، من آن را خوردم، و دوباره عرض کردم: ای رسول خدا! خرمای دیگری به من عنایت کنید، از این رو حضرت، خرمای دیگری به من دادند، و من آن را هم خوردم. به همین نحو هر خرمائی را که می خوردم، تقاضای خرمای دیگری می کردم، تا آن که ایشان هشت خرما به من عنایت فرمودند، و من آن ها را می خوردم. سپس از حضرت درخواست کردم که یک خرمای دیگر به من بدهند. در این هنگام حضرت به من فرمودند: بس است، و بعد از خواب بیدار شدم.

پس، فردا صبح، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، و همان گونه که در خواب نیز دیده بودم، که طبقی در مقابل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است، به همان صورت، مشاهده کردم، طبقی با سرپوش، در مقابل حضرت امام صادق(علیه السلام)می باشد. پس به حضرت سلام عرض نمودم، ایشان نیز جواب سلام مرا دادند، سپس همان گونه که در عالم رؤیا، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)سرپوش را از طبق برداشته بودند، امام صادق(علیه السلام)هم سرپوش را از طبق برداشتند، پس به ناگاه دیدم در آن طبق، خرما قرار دارد.

حضرت امام صادق(علیه السلام)مشغول خوردن از آن خرماها شدند. به همین خاطر تعجب کردم، و بعد به حضرت عرض کردم: جانم فدای شما! یک خرما هم به من عنایت فرمائید،حضرت نیز یک خرما به من لطف کردند، پس آن را خوردم. سپس خرمای دیگری از حضرت درخواست نمودم، امام نیز به من دادند، و آن را هم خوردم، تا آن که هشت عدد از آن خرماها را خوردم. سپس از حضرت درخواست کردم که خرمای دیگری به من عنایت کنند، ولی در این هنگام حضرت به من فرمودند:

ص: 252

«لَوْ زَادَکَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)لَزِدْنَاکَ، فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ، فَتَبَسَّمَ تَبَسُّمَ عَارِفٍ بِمَا کَانَ.»(1)

(اگر جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به تو بیشتر داده بودند، من هم به تو بیشتر می دادم. لذا حضرت را از خوابم باخبر نمودم، پس ایشان، چونان کسی که آگاهی دارد، از آن چه [در خوابم] اتفاق افتاده، لبخندی زدند.)

این روایت علاوه بر این که نشان دهندهٔ آن می باشد، که ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)، به واسطهٔ علم غیبی که خداوند متعال به آن ها ارزانی نموده، از خواب افراد آگاهی دارند. دلالت می کند که وجود نازنین اهل بیت(علیهم السلام)، به منزلهٔ نفس و جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نیز می باشند. کما این که آیهٔ مباهله، و روایات بسیاری نیز بر این مطلب دلالت می کند. از این رو آن افرادی که ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)را مورد آزار و اذیت های خود قرارد، دادند، کأنه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آزار رساندند.

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از خواب افراد، در روایت دیگری، مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از محمّد بن کثیر کوفی روایت کرده است: من نمازم را تمام نمی کردم، و نمازم را شروع نمی نمودم، مگر این که به آن دو نفر لعنت می کردم. تا این که در خوابم کبوتری را دیدم، که با آن کبوتر، ظرف کوچکی از جواهر بود. و داخل آن ظرف، مایع قرمز رنگی شبیه عطر وجود داشت.

پس آن کبوتر وارد حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شد، و بعد آن دو نفر را از ضریح حضرت خارج کرد، و گونه های آن دو را با آن مایعِ عطر آگین، معطر نمود. سپسآن ها را دو مرتبه به ضریح حضرت، و درون قبرشان بازگرداند، و بعد آن کبوتر برگشت، در حالی که به طرف آسمان اوج می گرفت. پس در عالم رؤیا، از افرادی که در اطرافم بودند سؤال کردم: این پرنده کیست؟ و این عطر چیست؟ یک نفر به من گفت:

ص: 253


1- . بحارالأنوار، ج47، ص63؛ مدینة معاجز، ج5، ص466.

«هَذَا مَلَکٌ یَجِیءُ فِی کُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ یُخَلِّقُهُمَا، فَأَزْعَجَنِی مَا رَأَیْتُ، فَأَصْبَحْتُ لاَ تَطِیبُ نَفْسِی بِلَعْنِهِمَا، فَدَخَلْتُ عَلَی اَلصَّادِقِ(علیه السلام)فَلَمَّا رَآنِی ضَحِکَ، وَ قَالَ: رَأَیْتَ اَلطَّائِرَ؟»

(این کبوتر، ملکی می باشد، که در هر شب جمعه می آید، آن دو را معطر می کند. پس از دیدن این خواب ناراحت شدم، لذا صبح، دیگر در وجودم از لعن کردن آن ها احساس خوبی نداشتم. تا این که خدمت حضرت صادق(علیه السلام)رفتم، پس همین که حضرت مرا دیدند، لبخندی زدند، و فرمودند: آن پرنده را دیدی؟)

پس محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: بله، ای مولای من! آن پرنده را در خواب دیدم. در این هنگام حضرت به من فرمودند:

«اِقْرَأْ: (إِنَّمَا اَلنَّجْوی مِنَ اَلشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلاّ بِإِذْنِ اَللّهِ(1)) فَإِذَا رَأَیْتَ شَیْئاً تَکْرَهُ، فَاقْرَأْهَا، وَ اَللَّهِ مَا هُوَ مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهِمَا لِإِکْرَامِهِمَا، بَلْ هُوَ مُوَکَّلٌ بِمَشَارِقِ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا إِذَا قُتِلَ قَتِیلٌ ظُلْماً أَخَذَ مِنْ دَمِهِ فَطَوَّقَهُمَا بِهِ فِی رِقَابِهِمَا لِأَنَّهُمَا سَبَبُ کُلِّ ظُلْمٍ مُذْ کَانَا.»(2)

(این آیه را بخوان: «همانا آن نجوا از طرف شیطان می باشد، تا افرادی که ایمان آورده اند را ناراحت و دل تنگ نمایند، در صورتی که هیچ زیانی به آن ها نمی رسد مگر آن که امر خدا باشد» پس هر زمان چیزی را دیدی، که از آن کراهت داشتی، همین آیه را قرائت کن. به خدا قسم آن کبوتر که در خواب مشاهده نمودی، ملکی برایاکرام آن دو نفر نیست، بلکه آن کبوتر، ملکِ موکل به شرق و غرب زمین می باشد، و هر زمان که بناحقّ کسی کشته شود، از خون او برمی دارد، و به گردن آن دو نفر طوقی می کشد، چرا که آن دو نفر، از ابتدا باعث هر ظلم و ستمی می باشند.)

ص: 254


1- . سورهٔ مجادله، آیهٔ 10.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص237؛ عنه البحار، ج47، ص124؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص116.

نشان دادن باطن افراد

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از سدیر صیرفی نقل کرده است: با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در سرزمین عرفات بودم. که مشاهده انبوه جمعیتِ در حال نیایش و دعا، مرا در اندیشه فرو برد، و با خودم گفتم: آیا همهٔ این ها [که امامت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)را قبول ندارند،] گمراه هستند، و اهل عذاب می باشند؟ در این هنگام، حضرت امام صادق(علیه السلام)مرا صدا زدند، و فرمودند:

«تَأَمَّلْ، فَتَأَمَّلْتُهُمْ، فَإِذَا هُمْ قِرَدَهٌ وَ خَنَازِیرُ.»(1)

(دقت کن، پس [با تصرف حضرت] به آن ها دقت کردم، ناگاه دیدم همگی میمون و خوک هستند.)

رفع عطش به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از داوود رقی نقل کرده است: دو برادرِ من، که قصد داشتند به زیارت بروند، از شهر خارج شدند. در بین راه، یکی از آن ها گرفتار تشنگی شدیدی شد، بطوری که حتّی از روی اُلاغ افتاد. برادر دیگر از ترس، از مرکب پایین آمد، و مشغول نماز خواندن شد، و دعا نمود، و خداوند متعال، و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و امیر المؤمنین(علیه السلام)، و ائمه اطهار (علیهم السلام)را، یکی بعد از دیگری، تا آخرین آن ها، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نام برد، و از آن بزرگورار دائم درخواست کمک می نمود، و به ایشان پناه می برد. در این هنگام، ناگهان دید مردی در مقابلشایستاده، و می گوید: چه اتفاقی برای تو افتاده است؟ پس ماجرای برادرش را برای او بیان کرد. لذا آن مرد، قطعه چوبی به او داد، و گفت:

«ضَعْ هَذَا بَيْنَ شَفَتَيْهِ، فَفَعَلَ ذَلِكَ، فَإِذَا هُوَ قَدْ فَتَحَ عَيْنَيْهِ، وَ اِسْتَوَى جَالِساً، وَ لاَ عَطَشَ بِهِ.»

ص: 255


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص234؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص113.

( این را بین دو لب او قرار بده، پس همین که این کار را انجام داد، ناگهان برادرش چشمانش را باز کرد، و نشست، و تشنگی او برطرف شد.)

پس از آن، هر دو برادر به راه خود ادامه دادند، تا آن که زیارتشان را انجام دادند، امّا وقتی که می خواستند دو مرتبه به کوفه برگردند، آن برادری که دعا کرده بود، به مدینه رفت، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسید. پس همین که بر حضرت وارد شد، امام به او فرمودند:

«اِجْلِسْ، مَا حَالُ أَخِيكَ؟ أَيْنَ اَلْعُودُ؟»

(بنشین، حال برادرت چطور می باشد؟ آن چوب کجا است؟)

پس به حضرت عرض کرد: ای مولای من! همانا من، هنگامی که برادرم، به آن حال افتاد، آن چنان اندوهگین شدم، که وقتی خداوند روح او را برگرداند، و زنده شد، از شدّت شادی، آن چوب را فراموش کردم. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«أَمَا إِنَّهُ سَاعَةَ صِرْتَ إِلَى غَمِّ أَخِيكَ، أَتَانِي أَخِي اَلْخَضِرُ، فَبَعَثْتُ إِلَيْكَ عَلَى يَدَيْهِ قِطْعَةَ عُودٍ مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى. ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَى خَادِمٍ لَهُ، فَقَالَ لَهُ: عَلَیَّ بِالسَّفَطِ، فَأَتَى بِهِ، فَفَتَحَهُ، وَ أَخْرَجَ مِنْهُ اَلْقِطْعَةَ اَلْعُودَ بِعَيْنِهَا، ثُمَّ أَرَاهَا إِيَّاهُ حَتَّى عَرَفَهَا، ثُمَّ رَدَّهَا إِلَى اَلسَّفَطِ.»(1)

(همانا در آن زمانی که تو به غم برادرت مبتلا شدی، برادرم خضر نزد من آمده بود، پس به وسیلهٔ او، تکه چوبی را که از درخت طوبی بود، برای تو فرستادم. سپس حضرت به غلام خود نگاه کردند، و به او فرمودند: آن زنبیل را برای من بیاور، پس او زنبیل را آورد، و حضرت آن را گشودند، و از داخل آن، همان تکه چوب را خارج نمودند، و بعد به او نشان دادند، تا آن که آن را شناخت، سپس حضرت آن چوب را به داخل زنبیل برگرداندند.)

ص: 256


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص240؛ عنه البحار، ج47، ص138؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص117.

همان گونه که ملاحظه می کنید، در این روایت تصریح شده، که به وسیلهٔ تکه چوبی که از درخت طوبی بوده، شخصی به اعجاز حضرت، از مرگ نجات پیدا کرده است. کما این که قوم حضرت موسی(علیه السلام)نیز به واسطهٔ تکه سنگی، به اعجاز ایشان، تشنگی خود را رفع نمودند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، در ذیل آیهٔ شریفهٔ (وَ إِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ(1))، در این باره نگاشته است:

پس حقّ تعالى فرمود: (وَ إِذِ اِسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ)، امام(علیه السلام)فرمودند: يعنى بنى اسرائيل را ياد كنيد، و آن وقت را که موسى(علیه السلام)براى قوم خود، طلب آب كرد، در وقتى كه آن ها در تيه تشنه شدند، و فريادكنان و گريه كنان به نزد موسى(علیه السلام)آمدند، و گفتند: به سبب تشنگى هلاك شديم. پس موسى(علیه السلام)گفت:

«الهى به حقّ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)سيّد انبياء، و به حقّ علىّ(علیه السلام)سيّد اوصياء، و به حقّ فاطمه(علیها السلام)سيّدة نساء، و به حقّ حسن(علیه السلام)بهترين اولياء، و به حقّ حسين(علیه السلام) افضل شهداء، و به حقّ عترت و خليفه هاى ايشان(علیهم السلام)، كه بهترين ازكيا و پاكان هستند، تو را سوگند مى دهم، كه اين بندگان خود را آب دهى.»

(فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصاكَ اَلْحَجَرَ)؛ پس خداوند به موسى(علیه السلام)وحى فرمود: عصاى خود را بر سنگ بزن، (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً)؛ چون عصا را بر سنگ زد، از آن دوازده چشمه جارى شد، (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ)، امام(علیه السلام) فرمودند: هر قبيله، از اسباط اولاد يعقوب (علیه السلام)، محلّ آب خوردن خود را می دانستند، كه با قبيله، و سبط ديگر، براى آب خوردن مزاحمه، و منازعه نكنند. پس خداوند خطاب به ايشان فرمود: (كُلُوا وَ اِشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اَللّهِ)؛ يعنى: از روزى كه خدا به شما عطا فرموده است، بخوريد و بياشاميد، (وَ لا تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)؛ و سعى مكنيد در زمين و حال آن كه شما مفسد و عاصى باشيد.(2)

ص: 257


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 60.
2- . حیوة القلوب (تاریخ پیامبران(علیهم السلام))، ج1، ص667.

پس اگر خداوند متعال، از تکه سنگی، برای قوم بنی اسرائیل، به اعجاز حضرت موسی(علیه السلام)، آن هم به برکت اهل بیت(علیهم السلام)، و وقتی که خداوند را به حقّ ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)قسم می دهد، آب گوارای جاری می نماید. هیچ تعجبی ندارد، اگر خداوند متعال، به اعجاز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز، از تکه چوبی که از درخت طوبی می باشد، آب گوارای برای نجات یکی از شیعیان حضرت، جاری نماید.

و همچنین دربارهٔ رفع عطش، به اعجاز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در روایت دیگری، مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از داوود نیلی روایت نموده است: برای انجام مناسک حجّ، با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از شهر خارج شدم. پس همین که نزدیک ظهر شد، حضرت به من فرمودند: ای داوود! با ما از راه به کناری بیا، تا آماده نماز شویم. عرض کردم: فدای شما شوم! مگر ما در سرزمین بی آب و علفی، که آب در آن وجود ندارد، نیستیم؟ حضرت به من فرمودند: تو کاری به خشک بودن زمین نداشته باش. داوود نیلی در ادامه گفته است:

«فَسَكَتُّ، وَ عَدَلْنَا عَنِ اَلطَّرِيقِ، فَنَزَلْنَا فِي أَرْضٍ قَفْرٍ لاَ مَاءَ فِيهَا، فَرَكَضَهَا بِرِجْلِهِ، فَنَبَعَ لَنَا عَيْنُ مَاءٍ يُسَيَّبُ كَأَنَّهُ قِطَعُ اَلثَّلْجِ، فَتَوَضَّأَ، وَ تَوَضَّيْتُ، ثُمَّ أَدَّيْنَا مَا عَلَيْنَا مِنَ اَلْفَرْضِ.»(پس من سکوت کردم، و از راه، در زمین خشکی که در آن آبی نبود، کناره گرفتیم. در این هنگام حضرت با پای مبارک خود به زمین زدند، پس چشمهٔ آب روانی برای ما جوشید، که مانند یخ سرد بود. و حضرت وضو گرفتند، و من هم وضو گرفتم، سپس نمازهای خود را خواندیم.)

پس هنگامی که قصد داشتیم به مسیر خود ادامه دهیم، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)متوجه یک شاخهٔ خرما شدند، که روی زمین افتاده بود، و به من فرمودند:

«يَا دَاوُدُ! أَ تُحِبُّ أَنْ أُطْعِمَكَ مِنْهُ رُطَباً؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْجِذْعِ، فَهَزَّهُ، فَاخْضَرَّ مِنْ أَسْفَلِهِ إِلَى أَعْلاَهُ. قَالَ: ثُمَّ اِجْتَذَبَهُ اَلثَّانِيَةَ، فَأَطْعَمَنَا اِثْنَيْنِ وَ ثَلاَثِينَ

ص: 258

نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ اَلرُّطَبِ، ثُمَّ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: عُدْ نَخْلاً(1)

بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى. قَالَ: فَعَادَ كَسِيرَتِهِ اَلْأُولَى.»(2)

(ای داوود! آیا دوست داری از این شاخه، تو را با خرما اطعام کنم؟ پس عرض کردم: بله. داوود نیلی می گوید: در این هنگام حضرت با دست خود، به چوبِ درخت خرما زدند، و آن را تکان دادند، پس از پایین شروع به سبز شدن کرد، تا به بالای آن رسید. داوود نیلی می گوید: سپس در مرتبه دوّم، آن را به طرف خود تکان دادند، که ناگاه سی و دو نوع خرما [در آن به وجود آمد]، و ما از آن اطعام شدیم، بعد حضرت دستی بر آن کشیدند، و فرمودند: به اذن خداوند متعال همان گونه که بودی، خشک شو. داوود نیلی می گوید: پس دوباره مانند حالت اوّلش گردید.)

آری همان گونه که خداوند متعال به حضرت مریم(علیها السلام)وحی فرمود: (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا(3))؛ «و شاخهٔ درخت خرما را به طرف خود حرکتبده تا برایت خرمای تازه و از درخت بریزد»، برای اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز، به اعجاز ایشان، خرماهای تازه و رسیده شده را مهیا فرمود. کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این مورد، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)نقل کرده است:

«زنان تازه زائيده استشفا نمى كند، به چيزى كه بهتر از رطب باشد. زيرا كه خدا آن را طعام مريم(علیها السلام)بعد از زائيدن گردانيد. و بعد حضرت فرمودند: آن درخت خشك شده بود، و ميوه نداشت. زيرا كه اگر ميوه مى داشت، احتياج نبود كه مريم(علیها السلام)را امر كنند كه درخت را حركت دهد، خود خواهش كرد، در فصل

ص: 259


1- . کان فی المناقب «نخلاً»، و فی البحار و المدینة المعاجز، «نخراً»، و فی الدلائل الإمامة، «جذعاً».
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص241؛ عنه البحار، ج47، ص138؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص119؛ و عن داود کثیر الرقی، فی دلائل الإمامة، ص143.
3- . سوره مریم، آیهٔ 25.

زمستان بود و در هيچ درخت رطب نبود پس خدا براى ظهور اعجاز او در همان ساعت بر درخت برگ رويانيد و رطب رسانيد.»(1)

تغییر ماهیت اجسام به وسیلهٔ امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ابن حمزه طوسی (قدس سره)، در کتاب «الثاقب فی المناقب»، از أبو صامت نقل کرده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:

«أَعْطِنِي شَيْئاً أَزْدَادُ بِهِ يَقِيناً، وَ أَنْفِي اَلشَّكَّ مِنْ قَلْبِي، قَالَ لِي: هَاتِ مَا مَعَكَ، وَ كَانَ فِي كُمِّي مِفْتَاحٌ، فَنَاوَلْتُهُ، فَإِذَا اَلْمِفْتَاحُ أَسَدٌ، فَفَزِعْتُ مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: أَنِحْ وَجْهَكَ عَنِّي، فَفَعَلْتُ، فَعَادَ مِفْتَاحاً.»(2)(چیزی به من عطا کنید تا به وسیلهٔ آن یقینم زیاد شود، و شکّ از قلبم بیرون رود، حضرت به من فرمودند: آن چه همراه تو می باشد را به من بده، و حال آن که کلیدی در آستین من بود، پس آن را به حضرت دادم، ناگاه آن کلید، تبدیل به شیری شد، که من از او بیمناک شدم، سپس حضرت فرمودند: صورت خود را از من برگردان، پس چنین کردم، پس آن شیر دوباره تبدیل به کلید شد.)

این معجزه، نشان از ولایت تکوینی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)دارد. و چونان آن معجزهٔ حضرت موسی(علیه السلام)می باشد، که وقتی عصای خود را بر زمین می انداخت، تبدیل به اژدها می شد. چنانچه خداوند متعال در این باره می فرماید:

ص: 260


1- . حیوة القلوب (تاریخ پیامبران(علیهم السلام))، ج2، ص1079.
2- . الثاقب فی المناقب، ص154؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص126؛ این روایت را مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، به این نحو نقل نموده است: «وَ عَنْ أَبِي اَلصَّامِتِ الحلاوني [اَلْحُلْوَانِیِّ] قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ(علیه السلام)أَعْطِنِي شَيْئاً يَنْفِي اَلشَّكَّ عَنْ قَلْبِي، قَالَ اَلصَّادِقُ(علیه السلام): هَاتِ اَلْمِفْتَاحَ اَلَّذِي فِي كُمِّكَ، فَنَاوَلْتُهُ، فَإِذَا اَلْمِفْتَاحُ شِبْهُ أَسَدٍ، فَخِفْتُ، قَالَ: خُذْ وَ لاَ تَخَفْ، فَأَخَذْتُهُ، فَعَادَ مِفْتَاحاً كَمَا كَانَ.» - (الخرائج و الجرائح، ج1، ص306؛ عنه البحار، ج47، ص117).

(قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَىٰ(19)فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَيَّةٌ تَسْعَىٰ(1))

«خداوند فرمود ای موسی! آن را بیفکن؛ پس موسی آن (عصا) را انداخت، که ناگهان اژدهائی شد که به هر سو می شتافت.»

شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)نقل کرده است: موسی با شعیب(علیه السلام)وعده نمود، که ده سال اجیر او باشد. چون موسى(علیه السلام)وعدهٔ خود با شعیب(علیه السلام)را تمام كرد، با همسرش به طرف بيت المقدس روانه شد، ولی در تاریکی شب راه خود را گم كرد، ناگاه در آن حالت، آتشى را از راه دور ديد، از این رو به خانوادهٔ خود گفت: در اينجا بمانيد، كه من آتشى را ديدم، شاید بتوانم برای شما شعله ای، و يا خبرى از راه، برای رسیدن به مقصد پیدا نمایم.

امّا وقتی موسی(علیه السلام)به آن آتش رسيد، درختی را ديد، كه از پائين تا بالاى آن را آتش فراگرفته بود. وقتی نزديك آن رفت، آتش از او دور شد، پس موسى(علیه السلام)که در نفس خود خوفى احساس كرده بود، برگشت. امّا درخت به او نزديك شد، و از آن درخت، از جانب راست وادى، در بقعه اى مباركه، به او ندا رسيد:«ای موسی! همانا من خدای ربّ العالمین هستم، و عصایت را بیفکن، پس وقتی موسی(علیه السلام)دید، که آن عصا، چونان جنّی، به حرکت در آمد، روی برگردانید و رفت، و آن را دنبال نکرد، که ناگاه اژدهائی مثل تنهٔ درخت خرما گشت، و دندان هايش صدای عظیمی داشت، که از آن مثل شعلهٔ آتش خارج می شد.»

چون موسى اين حال را مشاهده كرد، ترسيد، و فرار نمود. پس به او ندا رسيد: برگرد. وقتی موسی(علیه السلام)برگشت، بدنش مى لرزيد، و از ترس زانوهايش به يكديگر مى خورد. لذا حضرت موسی(علیه السلام)عرض کرد:

«إِلَهِی! هَذَا الْكَلَامُ الَّذِی أَسْمَعُ كَلَامُك؟»

(خداوندا! اين کلامى كه مى شنوم كلام تو است؟)

ص: 261


1- . سورهٔ طه، آیهٔ 19 و 20.

خداوند متعال فرمود: بله، پس نترس. وقتی اين خطاب به او رسيد، ايمن گرديد، و پای خود را بر دم اژدها گذاشت، و آن را گرفت، پس به حالت اوّل خود برگشت، و همان عصائی که قبلاً بود، شد. در این حال نگاه به موسی(علیه السلام)خطاب رسيد:

(فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوَىٰ(1))

«نعلين خود را بکن، بدرستى كه تو در وادى مقدّس "طوى" هستی.»(2)

در روايتى وارد شده است، كه خداوند متعال به خاطر آن كه پوست نعلین حضرت موسی(علیه السلام) از پوست خر مرده بود، به او امر نمود تا نعلین های خود را بکند. و در روايت ديگری وارد شده است، كه مقصود از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ؛ نعلين خود را بکن»، دور نمودن دو ترس، از حضرت موسی (علیه السلام)است، كه در دل او وجود داشت: يكى ترس از نابودشدن خانواده اش، و يكى ترس از فرعون. پس خداوند متعال، او را، با دو معجزه: يكى «ید بیضاء؛ دست نورانى»، و دیگرى «عصا»، به رسالت، به سوى فرعون، و یاران او فرستاد.(3)

و در روایت دیگری شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده است، که ایشان به برخى از اصحاب خود فرمودند:

«كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْكَ لِمَا تَرْجُو، فَإِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ(علیه السلام)خَرَجَ لِیَقْتَبِسَ لِأَهْلِهِ نَاراً، فَرَجَعَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ رَسُولٌ نَبِیٌّ، فَأَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَمْرَ عَبْدِهِ وَ نَبِیِّهِ مُوسَی(علیه السلام)فِی لَیْلَةٍ وَ كَذَا یَفْعَلُ اللَّهُ تَعَالَی بِالْقَائِمِ الثَّانِیَ عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ(علیهم السلام)، یُصْلِحُ اللَّهُ أَمْرَهُ فِی لَیْلَةٍ، كَمَا أَصْلَحَ اللَّهُ أَمْرَ مُوسَی(علیه السلام)وَ یُخْرِجُهُ مِنَ الْحَیْرَةِ وَ الْغَیْبَةِ إِلَی نُورِ الْفَرَجِ وَ الظُّهُورِ.»(4)

ص: 262


1- . سوره طه، آیهٔ 12.
2- . كمال الدّين و تمام النعمة، ج1، ص300؛ عنه البحار، ج13، ص41.
3- . كمال الدّين و تمام النعمة، ج1، ص301؛ عنه البحار، ج13، ص42.
4- . كمال الدّين و تمام النعمة، ج1، ص301؛ عنه البحار، ج13، ص42.

(به آن چه ناامیدی، امیدوارتر از آن چه به آن امیدداری باش، زیرا موسی بن عمران (علیه السلام)رفت تا برای خانواده خود شعلهٔ آتشی بیاورد، امّا به نزد ایشان آمد در حالی که رسول و پیامبر بود، و خدای تعالی کار بنده و پیامبرش موسی(علیه السلام)را در یک شب اصلاح فرمود و با امام قائم دوازدهمین ائمّه(علیهم السلام)نیز چنین کند، در یک شب کارش را اصلاح فرماید، همچنان که کار پیامبرش موسی(علیه السلام)را در شبی اصلاح فرمود، و او را از حیرت و غیبت به روشنائی فرج و ظهور در آورد.)

استجابت دعای حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)روایت نموده است: ابراهیم بن مهاجر گفت: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فلانی، و همچنین فلانی و فلانی، به شما سلام رساندند، حضرت فرمودند: سلام بر آن ها. عرض کردم: از شما التماس دعا داشتند، حضرت فرمودند: چه اتفاقی برای آن ها رخ داده است؟ عرض کردم: منصور آن ها را زندانی کرده است. حضرت فرمودند: آن ها با منصور چه کاری دارند، و منصور چه کاری با آن ها دارد (یعنی چرا نزد منصور رفته اند)؟ عرض کردم: برای او کار می کردند، که - مسأله ای رخ داد و - آن ها را زندانی کرد. حضرت فرمودند:

«وَ مَا لَهُمْ، وَ مَا لَهُ؟ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ؟ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ؟ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ؟ هُمُ النَّارُ، هُمُ النَّارُ، هُمُ النَّارُ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اخْدَعْ عَنْهُمْ سُلْطَانَهُمْ. قَالَ: فَانْصَرَفْتُ مِنْ مَکَّةَ، فَسَأَلْتُ عَنْهُمْ، فَإِذَا هُمْ قَدْ أُخْرِجُوا بَعْدَ هَذَا الْکَلَامِ بِثَلَاثَةِ أَیَّامٍ.»(1)

(آن ها با منصور چه کاری دارند، و منصور چه کاری با آن ها دارد (یعنی چرا نزد منصور رفته اند)؟ آیا آن ها را [از ارتباط با بنی عبّاس] نهی نکرده بودم؟ آیا آن ها را نهی نکرده بودم؟ آیا آن ها را نهی نکرده بودم؟ حکام بنی عبّاس آتش هستند، حکام بنی عبّاس آتش هستند، حکام بنی عبّاس آتش هستند. سپس فرمودند: خداوندا!

ص: 263


1- . الکافی، ج5، ص107؛ عنه البحار، ج47، ص158؛ و مدینة معاجز، ج5، ص308.

نیرنگ و سلطهٔ آن ها را از این افراد برطرف فرما [یعنی خداوندا! آن ها را نجات بده]. راوی می گوید: پس از مکه بازگشتیم، و دربارهٔ آن ها سؤال کردم، فهمیدیم که آن ها سه روز بعد از دعای حضرت از زندان آزاد شده اند.)

و همچنین در مورد استجابت دعای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم علیّ بن عیسی اربلی (قدس سره)، و مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره)روایت کرده است: هنگامی که به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)خبر رسید، که حکیم بن عبّاس کلبی این اشعار را سروده است:

صَلَبْنَا لَکُمْ زَیْداً عَلَی جِذْعِ نَخْلَةٍ *** وَ لَمْ أَرَ مَهْدِیّاً عَلَی الْجِذْعِ یُصْلَبُ

وَ قِسْتُمْ بِعُثْمَانَ عَلِیّاً سَفَاهَةً *** وَ عُثْمَانُ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ وَ أَطْیَبُ

ما زید را برای شما بر شاخهٔ درخت خرما به دار آویختیم. مهدی را ندیدیم که بر شاخ خرما بدار کشیده شود.

و شما از روی نادانی عثمان را با علىّ [(علیه السلام)] مقایسه کردید، در حالی که عثمان از علیّ [(علیه السلام)] بهتر و پاک تر است.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دست های خود را، در حالی که می لرزید، به طرف آسمان بلند کردند، و فرمودند:

«اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ عَبْدُکَ کَاذِباً فَسَلِّطْ عَلَیْهِ کَلْبَکَ، فَبَعَثَهُ بَنُو أُمَیَّهَ إِلَی الْکُوفَةِ، فَبَیْنَمَا هُوَ یَدُورُ فِی سِکَکِهَا إِذَا افْتَرَسَهُ الْأَسَدُ، وَ اتَّصَلَ خَبَرُهُ بِجَعْفَرٍ(علیه السلام)فَخَرَّ لِلَّهِ سَاجِداً، ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْجَزَنَا مَا وَعَدَنَا.»(1)

(خداوندا اگر این بندهٔ تو دروغ می گوید، پس سگ خود را بر او مسلط گردان. در این هنگام بنی امیه او را به کوفه فرستادند. پس یک روز او بین بازار کوفه حرکت می کرد که ناگاه شیری او را پاره پاره نمود. وقتی این خبر به حضرت امام صادق(علیه السلام)

ص: 264


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص234؛ کشف الغمة، ج3، ص238؛ عنهما البحار، ج47، ص136؛ با اندکی اختلاف در دلائل الإمامة، ص115؛ مدینة المعاجز، ج5، ص422 و 423.

رسید، حضرت به سجده افتادند، و فرمودند: سپاس خداوند را که به وعده ای که خود به ما داده بود، وفا فرمود.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ استجابت دعاهای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم سیّد هاشم بحرانی (قدس سره)، از کتاب «دلائل الإمامة»، از عبد الحمید، که از دوستان محمّد بن عبد اللّه بن علیّ بن حسین بود، روایت کرده است: أبو جعفر منصور دوانیقی، عبد الحمید را گرفته بود، و مدّت زمانی او را در زندانی زیر زمین حبس کرده بود. پس در همین أیّام محمّد بن عبد اللّه به حجّ رفت، و زمانی که روز عرفه شد، وجود نازنینحضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را در موقف ملاقات نمود، پس حضرت به او فرمودند:

«يَا مُحَمَّدُ! مَا فَعَلَ صَدِيقُكَ عَبْدُ الْحَمِيدِ؟»

(ای محمّد! دوستت عبد الحمید چه می کند؟

محمّد بن عبد اللّه بن علیّ بن حسین، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: أبو جعفر منصور دوانیقی مدّتی است او را گرفته، و در زندانی زیر زمین حبس نموده است.

«فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)يَدَهُ، فَدَعَا سَاعَةً، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ، وَ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! قَدْ وَ اللَّهِ خُلِّیَ سَبِيلُ صَاحِبِكَ. قَالَ مُحَمَّدٌ: فَسَأَلْتُ عَبْدَ الْحَمِيدِ: أَيَّ سَاعَةٍ أَخْرَجَكَ أَبُو جَعْفَرٍ؟ قَالَ: أَخْرَجَنِي يَوْمَ عَرَفَةَ بَعْدَ الْعَصْرِ.»(1)

(آن گاه امام صادق(علیه السلام)دست خود را بلند نمودند، و ساعتی دعا کردند، بعد به طرف من توجه نمودند، و فرمودند: ای محمّد! همانا به خدا سوگند دوستت از زندان آزاد شد. محمّد گفته است: من از عبد الحمید پرسیدم:

أبو جعفر منصور دوانیقی چه زمانی تو را از زندان آزاد کرد؟ گفت: در روز عرفه، بعد از عصر او مرا آزاد نمود.)

ص: 265


1- . دلائل الإمامة، ص119؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص426؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص234؛ با اختلاف اندکی در کشف الغمة، ج3، ص216؛ عنه البحار، ج47، ص143.

و در روایت دیگری، در مورد استجابت دعای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از طَرخان نَخّاس روایت کرده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در حالی که به حیره آمده بود، برخورد کردم. پس حضرت به من فرمودند: کار تو چیست؟ عرض کردم: فروشنده چهارپایان می باشم. لذا حضرت فرمودند: برایمن یک قاطر فَضْحاء پیدا کن. عرض کردم: فدای شما شوم! فضحاء چیست؟ فرمودند: قاطر سیاه رنگی است، که شکم، و بین پاها، و پوزهٔ آن سفید می باشد.

راوی می گوید: پس عرض کردم: به خدا قسم قاطری با این اوصاف را ندیده ام. و بعد از محضر آن حضرت برگشتم، و در همان ساعتی که داخل خندق شدم، ناگهان غلامی را دیدم، که سوار بر قاطری با همین اوصاف می باشد. لذا از آن غلام سؤال کردم: این قاطر مال کیست؟ گفت: از مولایم است. گفتم: آن را می فروشد؟ گفت: نمی دانم. از این رو به دنبال او رفتم، تا نزد مولای او رسیدم، و قاطر را از او خریدم، و آن را نزد حضرت آوردم. و در این هنگام حضرت فرمودند: منظورم قاطری با همین اوصاف بود. عرض کردم: فدای شما شوم! برای من از خداوند دعایی کنید، پس فرمودند:

«أَکْثَرَ اللَّهُ مَالَکَ وَ وَلَدَکَ، قَالَ: فَصِرْتُ أَکْثَرَ أَهْلِ الْکُوفَةِ مَالاً وَ وَلَداً.»(1)

(خداوند مال و فرزند تو را زیاد نماید. طرخان می گوید: پس من ثروتمندترین و فرزنددارترین اهل کوفه شدم.)

و در روایت دیگری، دربارهٔ استجابت دعاهای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)روایت نموده است: حُماد بن عیسی، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)درخواست کرد، که حضرت برای او دعا کنند، تا خداوند حجّ های زیاد، و باغی خوب، و خانه ای نیکو، و همسری از خانواده های صالح، و فرزندانی نیکوکار و شایسته، روزی او فرماید. از این رو حضرت دست به دعا برداشتند، و گفتند:

ص: 266


1- . الکافی، ج6، ص537؛ عنه البحار، ج61، ص199؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص9.

«اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَمَّادَ بْنَ عِیسَی، مَا یَحُجُّ بِهِ خَمْسِینَ حَجَّةً، وَ ارْزُقْهُ ضِیَاعاً وَ دَاراً حَسَناً، وَ زَوْجَةً صَالِحَةً مِنْ قَوْمٍ كِرَامٍ، وَ أَوْلَاداً أَبْرَاراً.»(خداوندا! به حماد بن عیسی، پنجاه سال حجّ خانهٔ خدا، و باغ و خانه ای عالی، و همسری پرهیزگار از خانواده ای گرامی، و فرزندانی نیکوکار عنایت فرما.)

یکی از کسانی که در آن زمان، در آنجا حاضر بوده، گفته است: بعد از چندین سال از این ماجرا به خانهٔ حماد بن عیسی در بصره رفتم، که ناگاه حماد بن عیسی به من گفت: به یاد می آوری دعاهائی را که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من نمودند؟ گفتم: بله، گفت:

«هَذِهِ دَارِی لَیْسَ فِی الْبَلَدِ مِثْلُهَا، وَ ضِیَاعِی أَحْسَنُ الضِّیَاعِ، وَ زَوْجَتِی مَنْ تَعْرِفُهَا مِنْ كِرَامِ النَّاسِ، وَ أَوْلَادِی تَعْرِفُهُمْ، وَ قَدْ حَجَجْتُ ثَمَانِیاً وَ أَرْبَعِینَ حَجَّةً.»

(این خانه من است که در شهر مثل آن وجود ندارد، و باغ من از بهترین باغ ها می باشد، همسرم را که می شناسی از خانواده های گرامی است، و فرزندان من را هم که می شناسی، و همانا تاکنون چهل و هشت مرتبه به حجّ رفته ام.)

راوی می گوید: حماد دو بار دیگر بعد از گفتن این قضیه به من، به حجّ رفت. ولی هنگامی که برای مرتبه پنجاه و یکم به حجّ مشرف شد، وقتی به جحفه رسید، و می خواست احرام ببندد، برای آن که غسل کند، داخل رودخانه شد، که ناگاه سیل او را برد، پس برای آن که غلامانش به او کمک کنند، دنبال او رفتند، ولی مرده او را از آب خارج کردند. لذا او را حُماد، غریق جحفه، نامیدند.(1)

ص: 267


1- . الخرائج و الجرائج، ج1، ص304؛ عنه البحار، ج47، ص117؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص74؛ کشف الغمة، ج3، ص232.

حیوانات مطیع امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره)، از أبو خالد کابلی نقل کرده است: روزی بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، پس حضرت به من فرمودند:

«یَا أبَا خَالِدٍ! خُذْ رُقْعَتِی، فَأْتِ غَیْضَةً قَدْ سَمَّاهَا، فَانْشُرْهَا، فَأَیُّ سَبُعٍ جَاءَ مَعَکَ، فَجِئْنِی بِهِ.»

(ای أبو خالد! نامهٔ مرا بگیر و آن را به بیشه ای، که نامش را گفتند، بِبر، و در آنجا نامه را باز نما، پس هر حیوان درنده ای که با تو آمد را، نزد من بیاور.)

أبو خالد کابلی می گوید: خدمت حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! مرا از این کار معاف فرمائید. حضرت به من فرمودند: برو ای أبو خالد! او می گوید: با خود گفتم: ای أبو خالد! اگر ظالم سنگ دلی به تو امری می نمود، و تو با امر او مخالفت می کردی، در آن هنگام چه حالی داشتی؟

أبو خالد می گوید: دستور حضرت را انجام دادم، تا آن که به آن بیشه رسیدم، و در آنجا نامه را باز نمودم، ناگاه یکی از آن حیواناتی که در آنجا بود، همراه من آمد. پس زمانی که در برابر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، دیدم آن حیوان درنده، به نحوی در مقابل حضرت ایستاده که در بین موهایش، یک تار موی خود را هم تکان نمی دهد. پس در آن وقت، حضرت با زبانی به آن اشاره کردند، که من آن زبان را متوجه نشدم.

أبو خالد می گوید: پس نزد حضرت ماندم، در حالی که از بی حرکت بودن آن حیوان درنده، در مقابل حضرت، شگفت زده شده بودم. پس حضرت به من فرمود: ای أبو خالد! چه شده که در فکر فرو رفته ای؟ عرض کردم: از این که آن حیوان، با حرکت نکردن خود، شما را این چنین تکریم نمود، در فکر فرو رفتم.

أبو خالد کابلی می گوید: سپس آن حیوان درنده رفت، ولی مدّت زمان اندکی بیشتر در آنجا توقف نکرده بودم، که آن حیوان درنده، دو مرتبه ظاهر شد، در حالی که با آن حیوان کیسه ای بود،

ص: 268

که در دهان خود نگه داشته بود. عرض کردم: فدای شما شوم! همانا این چیز عجیبی است!! حضرت فرمودند:«ای أبو خالد! این کیسه ای است، که فلانی فرزند فلانی، با مفضّل بن عمر آن را برای من فرستاده اند، و من به آن چیزی که داخل آن می باشد، احتیاج دارم، و راه نیز [به سبب کارگزاران حاکم] خطرناک است، لذا این حیوان درنده را فرستادم، تا آن را برای من بیاورد.»

أبو خالد کابلی می گوید: با خودم گفتم: به خدا قسم آرام نمی گردم، تا این که مفضّل بن عمر بیاید، و به وسیلهٔ او، به حقیقت این مطلب پی ببرم. پس در این هنگام امام صادق(علیه السلام)خندیدند، و به من فرمودند:

«آری ای أبو خالد! آرام نمی گیری، تا این که مفضّل بیاید.»

أبو خالد کابلی می گوید: به خدا قسم از این فرمایش حضرت حیرتی بر من وارد شد، سپس عرض کردم: مرا عفو کنید، فدای شما شوم! پس چند روزی ماندم، تا این که بعد از مدّتی مفضّل آمد، و نزد حضرت رفت. پس مفضّل عرض کرد: خداوند مرا فدای شما نماید! همانا فلانی برای من کیسه ای فرستاد، که در آن پولی بود، ولی زمانی که به مکانی که چنین و چنان بود، رسیدم، حیوان درنده ای آمد، و بین ما و وسايلمان قرار گرفت، پس وقتی که آن حیوان درنده رفت، در بین بارها دنبال کیسه گشتم، ولی آن را پیدا نکردم. حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: ای مفضّل! آیا کیسه را می شناسی؟ عرض کرد: بله، خداوند جانم را فدای شما نماید.

لذا حضرت به کنیز خود فرمودند: ای کنیز! کیسه را برای من بیاورد، پس آن کنیز هم کیسه را آورد، پس هنگامی که مفضّل چشمش به آن کیسه افتاد، عرض کرد: بله، این همان کیسه می باشد. سپس حضرت فرمودند: ای مفضّل! آیا آن حیوان درنده را می شناسی؟ عرض کرد: بله، خداوند جان مرا فدای شما نماید!

ص: 269

أبو خالد کابلی می گوید: در آن هنگام، در دل من وحشتی به وجود آمد. پس حضرت فرمودند: نزدیک من بیا. وقتی نزدیک حضرت امام صادق(علیه السلام)رفتم، امام دست خود را بر من قرار دادند، و بعد به من فرمودند:«امْضِ بِرُقْعَتِی إِلَی الْغَیْضَةِ، فَأْتِنَا بِالسَّبُعِ.»

( با نوشته من به بیشه برو، و آن حیوان درنده را نزد ما بیاور.)

زمانی که به بیشه رفتم، آن چه حضرت فرموده بودند را مثل مرتبه اوّل، انجام دادم، پس دوباره آن حیوان درنده با من آمد، و وقتی در مقابل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسید، نگاه کردم، که چونان مرتبه قبل، آن حیوان درنده، حضرت را تکریم می نماید، لذا در دلم استغفار کردم. سپس حضرت فرمودند: ای مفضّل! این همان می باشد؟ عرض کرد: بله، خداوند جان مرا فدای شما نماید! حضرت فرمودند:

«یَا مُفَضِّلُ! أَبْشِرْ فَأَنْتَ مَعَنَا.»(1)

(ای مفضّل! بشارت، که تو با ما هستی.)

اطاعت جن ها از حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات»، از مفضل بن عمر روایت کرده است: اموالی به وسیلهٔ دو نفر از اصحاب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از خراسان، برای حضرت فرستاده شد، و آن دو نفر، در طول راه، دائم از آن امورال مراقبت می کردند، تا به ری رسیده بودند، پس در ریّ هم، مردی از دوستان آن دو نفر، کیسه ای که در آن هزار درهم بود، به آن ها داده بود، تا برای حضرت بیاورند.

آن دو نفر، دائم به آن اموال، به خصوص آن کیسه ای که در ری به آن ها داده بودند، سرکشی می کردند. تا این که نزدیک مدینه شدند، در آنجا یکی از آن ها به دیگری می گوید: بیا نگاه کنیم، و ببینیم اموال هست، پس وقتی نگاه می کنند، می بینند، همهٔ آن اموال، به غیر از کیسه ای که در

ص: 270


1- . دلائل الإمامة، ؛ عنه البحار، ج62، ص74.

ری به آن ها داده بودند، هست، ولی آن کیسه نیست. لذا یکی از آن دو می گوید: خدا کمک کند، هم اکنون به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)چه بگوئیم؟ دیگری جواب می دهد:«إِنَّهُ(علیه السلام)کَرِیمٌ، وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ یَکُونَ عَلِمَ مَا نَقُولُ عِنْدَهُ.»

(همانا امام(علیه السلام)شخص کریمی هستند، امیدوارم آن چه را که ما به ایشان خواهیم گفت، بدانند.)

پس زمانی که آن دو نفر وارد مدینه شدند، محضر حضرت رفتند، و آن اموال را تقدیم حضرت نمودند. در آن هنگام حضرت به آن دو نفر فرمودند: کیسهٔ آن مردی که اهل ری است، کجا می باشد؟ لذا ماجرا را خدمت ایشان عرض کردند، پس حضرت به آن ها فرمودند: اگر آن کیسه را ببینید، آن را می شناسید؟ عرض کردند: بله. حضرت به کنیز خود فرمودند: ای کنیز! آن کیسه که چنین و چنان بود را برای من بیاور. وقتی کنیز کیسه را آورد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آن را به آن دو نفر دادند، و فرمودند:

«أَ تَعْرِفَانِهِ؟ قَالَا: هُوَ ذَاكَ، قَالَ: إِنِّی احْتَجْتُ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ إِلَی مَالٍ، فَوَجَّهْتُ رَجُلاً مِنَ الْجِنِّ مِنْ شِیعَتِنَا، فَأَتَانِی بِهَذَا الْكِیسِ مِنْ مَتَاعِكُمَا.»(1)

(آیا این را می شناسید؟ عرض کردند: این همان کیسه است. حضرت فرمودند: من در دل شب به پول احتیاج پیدا کردم، لذا مردی از جن را که از شیعیان ما می باشد را فرستادم، پس او این کیسه را از بین وسایل شما برای من آورد.)

و همچنین در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از أبو حمزه ثمالی روایت نموده است: من در بین راه مکه و مدینه همراه امام صادق(علیه السلام)بودم. در این هنگام حضرت به طرف چپ خود، که سگی فوق العاده سیاه بود، توجه کردند. و فرمودند:

ص: 271


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص210؛ عنه البحار، ج47، ص65؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص778.

«مَا لَكَ قَبَّحَكَ اللَّهُ، مَا أَشَدَّ مُسَارَعَتَكَ؟ وَ إِذَا هُوَ شَبِيهٌ بِالطَّائِرِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ فَقَالَ: هَذَا غُثَيْمٌظ، بَرِيدُ الْجِنِّ، مَاتَ هِشَامٌ السَّاعَةَ، وَ هُوَ يَطِيرُ يَنْعَاهُ فِي كُلِّ بَلْدَةٍ.»(1)(چه شده، خداوند تو را زشت کند! چقدر سرعت تو زیاد است؟ و حال آن که آن سگ مثل پرنده بود. پس عرض کردم: فدای شما شوم! این چیست؟ حضرت فرمودند: این غثیم، پیک جن ها می باشد. هم اکنون هشام مُرد، و این سگ پرواز می نماید، و خبر آن را در هر شهری پخش می کند.)

و همچنین در مورد اطاعت جنیان از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات» روایت نموده: أبو حنیفه، سرپرست حجّاج، از مردی از اصحاب نقل کرده است: خدمت امام صادق(علیه السلام)رسیدم، و عرض کردم: من نیز تا زمان حرکت شما در اینجا توقف کنم [تا با هم حرکت کنیم]؟ حضرت فرمودند: نه، برو تا این که أبو الفضل سدیر نزد ما بیاید. پس در صورتی که برخی از کارهایی که داریم، مهیا شد، برای تو نامه می نویسم.

راوی می گوید: پس دو روز و دو شب حرکت کردم. تا این که در بین راه مرد بلند قدِ گندمگونی نامه ای برای من آورد، که هنوز مهر و مرکب آن نامه تَر بود. پس وقتی آن را خواندم، دیدم نوشته است: همانا أبو الفضل نزد ما آمد، و ما نیز إن شاء اللَّه حرکت می کنیم. پس حرکت نکن، تا این که به تو برسیم. راوی می گوید: وقتی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نزد من آمدند، خدمت حضرت عرض کردم:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّهُ أَتَانِی الْكِتَابُ رَطْباً وَ الْخَاتَمُ رَطْباً، قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ، كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ، فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ.»(2)

ص: 272


1- . الکافی، ج6، ص553؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص324؛ الفصول المهمة، ج2، ص925؛ دلائل الإمامة، ص132.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص217؛ عنه البحار، ج27، ص21؛ و المدینة معاجر، ج5، ص326.

(فدای شما شوم! همانا او وقتی نامه را برای من آورد، نوشته و مهر آن تَر بود. حضرت فرمودند: همانا ما پیروانی از جن داریم، همان گونه که هر آینه پیروانی از بین انسان ها داریم، و هر زمانی که قصد انجام کاری را داشته باشیم، آن ها را می فرستیم.)و در روایت دیگری، در مورد اطاعت جنیان از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم أبو جعفر محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از معتب، غلامِ امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: همانا من در روز ترویه ای، بیرون شهر مدینه بودم، که مردی نزد من آمد. و نامه ای از طرف حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، که مُهرش هنوز تَر بود، به من داد. در حالی که در آن زمان، حضرت برای انجام مناسک حجّ، به مکه رفته بودند.

پس نامه را باز کردم، و آن را خواندم، و دیدم در آن نوشته شده بود: «فردا که شد، چنین و چنان کن»، در این هنگام به آن مرد نگاه کردم، تا از او سؤال نمایم، چه زمانی نزد حضرت بوده ای، که هنوز مُهر نامه تازه است، ولی کسی را ندیدم. از این رو هنگامی که حضرت امام صادق(علیه السلام)از مکه برگشتند، از ایشان در مورد آن مرد سؤال کردم؛ حضرت فرمودند:

«ذَلِكَ مِنْ شِیعَتِنَا مِنْ مُؤْمِنِی الْجِنِّ، إِذَا كَانَتْ لَنَا حَاجَةٌ مُهِمَّةٌ أَرْسَلْنَاهُمْ فِیهَا.»(1)

(او یکی از شیعیان ما، از مؤمنین جن بود. زمانی که کار مهمی برای ما رُخ دهد، آن ها را به دنبال آن کار می فرستیم.)

توضیح: مسئله وجود جن، امری قابل خدشه نمی باشد، و تردیدی بین شیعیان و اهل سنّت، در این که در این عالم موجودی به نام جن وجود دارد، نیست. کما این که در قرآن سوره ای به نام آن ها وجود دارد. و آیات متعددی از قرآن نیز در مورد آنان است. و آن آیات حتّی دلالت می کنند، که جنیان در تسخیر حضرت سلیمان(علیه السلام)نیز بوده اند. چنانچه خداوند متعال در قرآن مجید در این باره می فرماید:

ص: 273


1- . دلائل الإمامة، ص132؛ عنه البحار، ج60، ص64؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص450.

(وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ(1))«و گروهی از جن به اذن پروردگارش نزد سلیمان کار می کردند، و هر کدام از آنان از فرمان ما سرپیچی می کرد از عذاب سوزان به او می چشاندیم.»

پس با توجه به این که انکار جن ها ممکن نیست، و آیاتی دلالت بر وجود، و تسخیر شدن آن ها می نماید. باید گفت: این معجزاتی که در مورد خدمت گزاری آن ها به اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده، و وجود دارد، مطابق با کلام اللّه مجید می باشد. و اطاعت آن ها از انبیاء و اوصیاء الهی(علیهم السلام)امری مسبوق به سابقه است.

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از غیب

جمعی از اعاظم، و علماء مکتب حقهٔ امامیه، از ابراهیم بن محمّد اشعری روایت نموده اند: که أبو کهمس گفت: در مدینه، در خانه ای که دختر زیبائی نیز در آنجا بود، سکونت داشتم، و شیفتهٔ او شده بودم. پس یک شب که به خانه برگشتم، وقتی در زدم، همان دختر در را برای من باز نمود، در آن هنگام دست دراز کردم، و با دستم، سینه هایش را گرفتم. پس زمانی که صبح فردا، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، حضرت به من فرمودند:

«یَا أَبَا کَهْمَسٍ! تُبْ إِلَی اللَّهِ مِمَّا صَنَعْتَ الْبَارِحَةَ.»(2)

(ای ابا کهمس! نزد خداوند از کاری که دیشب انجام دادی توبه کن.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات»، از ابراهیم بن مهزم روایت نموده است: شبی برای خواب، از خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مرخص شدم، و به خانهٔ خودم در مدینه

ص: 274


1- . سورهٔ سبأ، آیهٔ 12.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص473؛ عنه البحار، ج47، ص71؛ الثاقب فی المناقب، ص414؛ الخرائج و الخرائح، ج2، ص728؛ دلائل الإمامة، ص116؛ مدینة معاجز، ج5، ص310.

رفتم. در آن هنگام مادرم نیز با من بود، پس بین من و او صحبتی واقع شد، و من به مادرم درشتی کردم. فردا که بعد از نماز صبح، محضر حضرتامام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، همین که بر حضرت وارد شدم، ایشان بدون مقدمه به من فرمودند:

«یَابْنَ مِهْزَمٍ! مَا لَکَ وَ لِلْوَالِدَةِ أَغْلَظْتَ فِی کَلَامِهَا الْبَارِحَةَ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ بَطْنَهَا مَنْزِلٌ قَدْ سَکَنْتَهُ؟ وَ أَنَّ حَجْرَهَا مَهْداً قَدْ غَمَزْتَهُ؟ وَ ثَدْیَهَا وِعَاءٌ قَدْ شَرِبْتَهُ؟ قَالَ: قُلْتُ: بَلَی، قَالَ: فَلَا تُغْلِظْ لَهَا.»(1)

(ای فرزند مهزم! تو را چه شده، و چرا با مادرت دیشب، در هنگام سخن گفتن درشتی کردی؟ مگر نمی دانی که هر آینه شکم او، محل سکونت تو بوده؟ و دامان او گهواره ای بود که تو را در آن به سختی می خواباند؟ و سینه هایش ظرف غذای بود که تو را با آن سیر می نمود؟ راوی می گوید: عرض کردم: بله، فرمودند: پس مبادا با او درشتی کنی.)

همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)روایت کرده است: همانا ابن ابی العوجاء و چند نفر از دهری مذهب ها، که اعتقاد دارند خدائی وجو ندارد، با همدیگر در مکه متحد شدند، که هر کدام در مقابل قرآن، یک چهارم از خودشان به آن اضافه کنند [و به این نحو قرآن را تحریف نمایند]. و قرار گذاشتند، که سال آینده، که دو مرتبه به مکه برمی گردند، نوشته های خود را بیاورند.

پس وقتی یک سال گذشت، آن ها در مقام ابراهیم(علیه السلام)جمع شدند، و یکی از آن ها گفت: من وقتی به آیهٔ (یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ(2)) رسیدم. دست از نوشتن برداشتم. دیگری گفت: من هم وقتی به آیهٔ (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً(3)) رسیدم. از نوشتن معارضی برای قرآن مأیوس شدم. روای می گوید: آن ها این حرف ها را مخفیانه،و آهسته با خود

ص: 275


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص474؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص313؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص729.
2- . «ای زمین! آب خود را فرو بر، و ای آسمان، از باران خودداری کن، و آب فرو کم شد.» - (سورهٔ هود، ایهٔ 44).
3- . «پس چون برادران از او ناامید شدند، رازگویان کنار کشیدند.» - سورهٔ یوسف، آیهٔ 80.

می گفتند، که در همین هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)در حالی که از کنارشان عبور می کردند، صورت خود را به آن ها نمودند، و این آیه را خواندند:

«(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ(1)) فَبُهِتُوا.»(2)

(«ای پیامبر بگو: اگر انس و جن جمع شوند، تا مانند این قرآن را بیاورند، مثل آن را نخواهند آورد» پس آن ها [از این فرمایش حضرت] مبهوت شدند.)

همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره)، و مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)، نقل کرده: شهاب بن عبد ربه گفته است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند:

«كَیْفَ أَنْتَ، إِذَا نَعَانِی إِلَیْكَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ؟»

(چگونه خواهی بود، وقتی محمّد بن سلیمان خبر درگذشت مرا به تو بدهد؟)

خدمت حضرت عرض کردم: به خدا سوگند من محمّد بن سلیمان را نمی شناسم، و نمی دانم او کیست. شهاب بن عبد ربه می گوید: سپس بعد از مدّتی مال من زیاد شد، و ثروتمند شدم، و تجارتم را به کوفه و بصره نیز گسترش دادم. پس در این دوران، همانا روزی در بصره، نزد محمّد بن سلیمان، حاکم بصره بودم. که نامه ای را به طرف من انداخت، و به من گفت:

«یَا شِهَابُ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَكَ وَ أَجْرَنَا فِی إِمَامِكَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام). قَالَ: فَذَكَرْتُ الْكَلَامَ، فَخَنَقَتْنِی الْعَبْرَةُ، فَخَرَجْتُ، فَأَتَیْتُ مَنْزِلِی وَ جَعَلْتُ أَبْكِی عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام).»(3)

ص: 276


1- . سورهٔ إسراء، آیهٔ 88.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص710، عنه البحار، ج47، ص117؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص78.
3- . إعلام الوری، ج1، ص522؛ عنه البحار، ج47، ص150؛ و المدینة المعاجر، ج6، ص76؛ با اندکی تفاوت در مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص222.

(ای شهاب! خدا اجر تو و ما را در فوت امام تو، جعفر بن محمّد(علیهما السلام)زیاد کند. شهاب می گوید: ناگاه به یاد فرمایش حضرت افتادم، لذا گریه گلویم را گرفت، و به خانه ام رفتم، و شروع به گریه کردن برای امام صادق(علیه السلام)نمودم.)

دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات» روایت نموده: حارث بن حصیره گفته است: مردی از اهالی کوفه، به خراسان رفت، و مردم را به امامت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) دعوت نمود، لذا مردم سه دسته شدند، و گروهی اطاعت نمودند، و قبول کردند. و برخی او را تکذیب نمودند، و منکر شدند. عده ای هم از روی تقوی توقف کرده، و نه پذیرفتند، و نه رد نمودند. سپس به نمایندگی از هر دسته، یک نفر خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)آمدند. راوی می گوید:

پس از بین این سه گروه، همان کسی که نماینده آن هائی بود، که از روی تقوی، توقف کرده بودند، و سخن گوی آن ها هم بشمار می رفت، در بین راه، با کنیزی که همراه آن ها بود، در خلوت عمل نامشروع انجام داد. پس وقتی محضر حضرت امام صادق(علیه السلام)رسیدند، همان مرد شروع به صحبت کردن، نمود، و خدمت حضرت عرض کرد: خداوند امر شما را اصلاح فرماید! مردی از اهالی کوفه نزد ما آمد، و ما را به پیروی، و قبول ولایت شما دعوت نمود. پس گروهی از ما پذیرفتند، و برخی منکر شدند، و عده ای نیز از روی تقوی توقف کردند. حضرت فرمودند:«فَمِنْ أَیِّ الثَّلَاثِ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا مِنَ الْفِرْقَةِ الَّتِی وَرِعَتْ وَ وَقَفَتْ، قَالَ: فَأَیْنَ کَانَ وَرَعُکَ لَیْلَةَ کَذَا وَ کَذَا [مَعَ الْجَارِيَةِ]؟ قَالَ: فَارْتَابَ الرَّجُلُ.»(1)

(تو از کدام یک از این سه دسته هستی؟ عرض کرد: من از گروهی هستم، که از روی تقوی توقف کردند. حضرت فرمودند: پس در شبی که با آن کنیز، فلان و فلان کار را انجام دادی، تقوای تو کجا رفت؟ راوی می گوید: پس آن مرد مردد شد.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از سعد اسکاف نقل کرده است: روزی در محضر حضرت امام جعفر

ص: 277


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص477؛ عنه البحار، ج47، ص72؛ و المدینة معاجز، ج5، ص314.

صادق(علیه السلام)بودم، که مردی از اهالی کوهستان با هدایا، و لطفی بر حضرت وارد شد. و در بین هدیه های که برای حضرت آورده بود، خیکی از گوشت حیوانات وحشی، که قرمه شده بود، نیز وجود داشت. لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آن خیک گوشت را باز نمودند، و آن ها را پخش کردند، و بعد فرمودند:

این ها را بگیر، و به سگ ها بده، و آن ها را با این گوشت ها سیر نما. آن مرد عرض کرد: برای چه؟ حضرت فرمودند: حلال نیستند. آن مرد عرض کرد: این گوشت ها را از مرد مسلمانی خریدم، که او به من گفت: حلال می باشد. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آن ها را به داخل خیک برگرداندند، و شروع کردند، با زبانی صحبت نمودند، که ما متوجه نمی شدیم، آن چه زبانی بود. سپس به آن مرد فرمودند: برخیز، و هم اکنون آن ها را داخل آن اتاق ببر. راوی می گوید: هر آن چه حضرت دستور داده بودند، را آن مرد انجام داد، پس در آن هنگام شنید، که گوشت های قرمه شده به او می گویند:

«یَا عَبْدَ اللَّهِ! لَیْسَ مِثْلِی یَأْکُلُهُ الْإِمَامُ وَ لَا أَوْلَادُ الْأَنْبِیَاءِ، لَسْتُ بِذَکِیٍّ.»

(ای بندهٔ خدا! مثل ما را امام، و اولاد پیامبران نباید بخورند. من حلال نیستم، [و به دستور شرع ذبح نشده ام].)پس آن مرد، خیک گوشت ها را برداشت، و از اتاق بیرون آمد. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: چه چیزی گفتند؟ عرض کرد: همان گونه که شما به من فرموده بودید، این گوشت ها نیز همان را به من گفتند، همانا این ها حلال و تذکیه شده، نیستند. پس امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«مَا عَلِمْتَ یَا أَبَا هَارُونَ! إِنَّا نَعْلَمُ مَا لَا یَعْلَمُ النَّاسُ. قَالَ: فَخَرَجَ، وَ أَلْقَاهُ عَلَی کَلْبٍ لَقِیَهُ.»(1)

ص: 278


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص606؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص222؛ عنهما البحار، ج47، ص95؛ الهدایة الکبری، ص250؛ دلائل الإمامة، ص130؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص447؛ الثاقب فی المناقب، ص415.

(دانستی ای ابا هارون! که همانا ما چیزهایی را می دانیم، که مردم نمی دانند. راوی می گوید: پس او بیرون رفت، و خیک گوشت ها را پیش سگی که با آن برخورد کرد، انداخت.)

و در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، بسیاری از علماء بزرگوار مذهب حقهٔ جعفری، از شعیب عَقَرقُوفی روایت نموده اند: مردی همراه من هزار درهم برای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرستاد، و گفت: همانا دوست دارم، که برتری مقام حضرت را نسبت به سایر بستگان ایشان بدانم. سپس گفت: پنج درهم از این اموال را بردار، و آن ها را در جیب پیراهنت قرار بده، و به جای آن پنج درهم تقلبی، که ظاهر آن مثل نقره است، بگذار. همانا به زودی از فضیلت و مقام حضرت آگاه می شوی. راوی می گوید:

«فَأَتَیْتُ بِهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، فَنَشَرَهَا، وَ أَخَذَ الْخَمْسَةَ، فَقَالَ: هَاکَ خَمْسَتَکَ، وَ هَاتِ خَمْسَتَنَا.»(1)(پس من درهم ها را خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بردم، ولی حضرت آن ها را روی زمین پخش کردند، و آن پنج درهم را [از بین آن ها] برداشتند، و فرمودند: پنج درهم خود را بگیر، و پنج درهم ما را بده.)

همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از أبو صباح کنانی نقل نموده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: همانا ما همسایه ای از همدان، به نام جَعْد بن عبد اللّه داریم، که او با ما رفت و آمد دارد. هنگامی که ما از حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)و فضایل آن حضرت سخن می گوییم، او به آن حضرت ناسزا می گوید. آیا به من اجازه می دهید او را به قتل برسانم؟

حضرت به من فرمودند: ای أبو صباح! آیا این کار را انجام می دهی؟ عرض کردم: بله، به خدا قسم! اگر دربارهٔ او به من اذن دهید، مخفیانه او را رصد می کنم، و در کمین او می نشینم. پس

ص: 279


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص482؛ عنه البحار، ج47، ص73؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص228؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص320؛ الثاقب فی المناقب، ص412؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص630؛ دلائل الإمامة، ص124.

هرگاه موقعیت فراهم شد، با شمشیرم غافلگیرش می نمایم، و به شدّت به او ضربه می زنم، تا آن که او را بکشم. حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا الصَّبَّاحِ! هَذَا الْفَتْکُ، وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)عَنِ الْفَتْکِ. یَا أَبَا الصَّبَّاحِ! إِنَّ الْإِسْلَامَ قَیَّدَ الْفَتْکَ، وَ لَکِنْ دَعْهُ، فَسَتُکْفَی بِغَیْرِکَ.»

(ای أبا صباح! این کار، قتل غافلگیرانه می باشد. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از آن نهی کرده اند. ای أبا صباح! همانا اسلام قتل غافلگیرانه را منع نموده است، ولی او را رها کن، پس به زودی کار او به وسیلهٔ غیر تو تمام می شود.)

أبو صباح می گوید: پس هنگامی که از مدینه به کوفه برگشتم، بیش از هجده روز در آنجا اقامت نکرده بودم، که وقتی برای خواندن نماز صبح، و انجام تعقیبات نماز، به مسجد رفتم. مردی مرا با پایش حرکت داد، و گفت: ای أبا صباح! مژده، گفتم: خداوند تو را به خیر بشارت دهد، برای چه؟ گفت:«إِنَّ الْجَعْدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ، بَاتَ الْبَارِحَةَ فِی دَارِهِ الَّتِی فِی الْجَبَّانَةِ، فَأَیْقَظُوهُ لِلصَّلَاةِ، فَإِذَا هُوَ مِثْلُ الزِّقِّ الْمَنْفُوخِ مَیِّتاً، فَذَهَبُوا یَحْمِلُونَهُ فَإِذَا لَحْمُهُ یَسْقُطُ عَنْ عَظْمِهِ، فَجَمَعُوهُ فِی نَطْعٍ فَإِذَا تَحْتَهُ أَسْوَدُ، فَدَفَنُوهُ.»(1)

(همانا جعد بن عبد اللّه دیشب در خانه اش، در جبّانه، خواب بوده، که وقتی او را برای نماز بیدار می کنند، می بینند در حالی که مثل خیک باد کرده، مرده است. پس همین که می خواسته اند او را ببرند، ناگاه گوشت بدنش از استخوانش جدا می شود، و می افتاد. لذا بدن او را در پوستی جمع می نمایند، و [می بینند] ماری سیاه در زیر بدنش است. پس او را [با همان حال] دفن می نمایند.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم أبو جعفر محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، در کتاب «دلائل الإمامة»، از یزید بن عبد الملک روایت کرده است:

ص: 280


1- . الکافی، ج7، ص376؛ مدینة معاجز، ج6، ص11.

من دوستی داشتم که هر کسی را که معتقد بود، ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)از غیب آگاهی دارند، به شدّت رد می کرد. پس روزی به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، و ایشان را از ماجرای او باخبر نمودم. حضرت به من فرمودند: به او بگو:

«إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا دُونَهُمَا.»(1)

(به خدا سوگند همانا من به آن چه در آسمان ها و زمین، و آن چه بین این دو، و زیر این دو می باشد، علم دارم.)

و در این باره، در روایت دیگری، مرحوم أبو جعفر محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از یونس نقل کرده است: با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از کوهی عبور می کردیم، که در آنجا کِرم هایی وجود داشت. حضرت فرمودند:«أَعْرِفُ مَنْ يَعْلَمُ إِنَاثَ هَذَا الدُّودِ مِنْ ذُكْرَانِهِ، وَ كَمْ عَدَدُهُ. ثُمَّ قَالَ: نَعْلَمُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، فَإِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَیْءٍ.»(2)

(من کسی را می شناسم، که تعداد این کِرم ها را می داند، و از تعداد مؤنث های آن ها از مذکرشان آگاهی دارد. سپس فرمودند: علم به این مطالب را از کتاب خداوند باخبر شده ام؛ همانا در کتاب خداوند بیان همه چیز وجود دارد.)

دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات»، از أبو عمر دماری نقل کرده است: مردی که برادری جارودی مذهب(3)

داشت، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسید. در آن هنگام حضرت به او فرمودند: برادرت چطور است؟

عرض کرد: جانم فدای شما! وقتی می آمدم خوب بود، حضرت فرمودند: از نظر دینی چطور است؟ عرض کرد: همهٔ کارهای او رضایت بخش می باشد، و آدم خیر خواهی است، به غیر از

ص: 281


1- . دلائل الإمامة، ص128؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص444.
2- . دلائل الإمامة، ص128؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص445.
3- . جارودی مذهب ها گروهی بودند، که از زندی ها به شمار می رفتند، و پیرو فردی در خراسان، به نام ابو الجارود بودند.

این که معتقد به امامت شما نیست، حضرت فرمودند: چه چیز مانع شده، که معتقد به امامت ما نباشد؟ عرض کرد: جانم فدای شما! به خاطر تقوائی که در نظر دارد، از این کار خودداری می کند. حضرت به من فرمودند: هنگامی که نزد او برگشتی، از طرف من به او بگو:

«أَیْنَ کَانَ وَرَعُکَ لَیْلَةَ نَهَرِ بَلْخَ أَنْ تَتَوَرَّعَ؟»

(اگر پرهیزکاری، در شب نهر بلخ پرهیزکاری تو کجا بود؟)

راوی می گوید: وقتی به خانهٔ برادرم رفتم، به او گفتم: قضیهٔ تو در شب نهر بلخ چیست؟ که به خاطر خدا، از اعتقاد به امامت جعفر(علیه السلام)پرهیز می کنی، ولی از انجام آن عمل، در شب نهر بلخ پرهیز نکری؟! گفت: چه کسی این ماجرا را به تو خبر داد؟ گفتم: همانا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از من دربارهٔ حال تو سؤال کردند، به ایشان عرض کردم: همانااو به خاطر تقوائی که دارد، از اعتقاد به امامت شما خودداری می کند. لذا حضرت به من فرمودند: از قول من به او بگو: اگر پرهیزکاری، در شب نهر بلخ پرهیزکاری تو کجا بود؟

برادرش گفت: ای برادر! شهادت می دهم که ایشان فلان است.(1) و کلامی را نسبت به حضرت گفت، که جایز نیست ذکر شود. به او گفتم: وای به حال تو، از خداوند پرهیز کن، ساکت باش، ایشان آن گونه که تو می گوئی نیستند. گفت: پس از کجا آن جریان را فهمیده، با این که جز من، و خداوند، و آن کنیز هیچ کس دیگری اطلاع نداشت. گفتم: ماجرای تو چه بوده است؟ گفت: من از ما وراء النهر خارج شدم، در حالی که تجارت من تمام شده بود، و قصد داشتم به طرف بلخ بروم. پس در آن هنگام، با مردی که کنیز زیبائی داشت، همسفر شدم.

وقتی از نهر بلخ گذشتیم، و شب فرارسید، آن مرد، که صاحب آن کنیز بود، به من گفت: یا تو اینجا نگهبان وسایل ما باش، تا من بروم، و چیزی تهیه کنم، و وسایلی برای روشن کردن آتش بیاورم. و یا من اینجا می مانم، و تو برو. گفتم: من اینجا هستم تو برو. پس آن مرد رفت، و در آن

ص: 282


1- . مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)بعد از نقل این روایت، در توضیح این عبارت: «شهادت می دهم که ایشان فلان است؛ إنه کان کذا»، نگاشته است: عبارت: «إنه کذا؛ حضرت فلان می باشد» در این روایت، احتمال دارد، اشاره به این باشد، که او نسبت سحر و جادوگری به امام(علیه السلام)داده است. و عبارت: «کل ذا» در این روایت، یعنی آیا تو این چنین گمان می کنی، و این نسبت ها را به حضرت می دهی. و احتمال دارد که او به امام(علیه السلام)نسبت ربوبیت داده باشد. لذا به همین خاطر، راوی به او گفته است: آیا چنین حرفی در مورد حضرت می زنی، و غلو می کنی.» - (بحارالانوار، ج47، ص76).

هنگام ما در کنار درخت هائی که انبوه و زیاد بود، توقف کرده بودیم. از این رو دست آن کنیز را گرفتم، و او را بین آن درخت ها بردم، و با او نزدیکی کردم، و بعد به جای خود برگشتیم. سپس صاحب آن کنیز آمد، پس شب را خوابیدیم، تا این که در نهایت به عراق رسیدیم، و هیچ کس جز خداوند از این ماجرا آگاه نبود.

راوی می گوید: برادرم، در نهایت از آن غلو و زیادروی، که نسبت به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)کرده بود، دست برداشت. و سپس قائل به امامت حضرت شد. و سال بعد، با هم به زیارت خانهٔ خدا رفتیم، و او را خدمت حضرت بردم. پس جریان را برای حضرتنقل کرد. و حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: استغفار کن، مبادا دیگر مرتکب آن کار شوی. و او در نهایت از ارادتمندان آن حضرت شد.(1)

و در روایت دیگری، که شبیه همین روایت قبلی می باشد، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، از کتاب «الخرائج و الجرائج» نقل کرده: داوود بن کثیر رقی گفته است: من و ابو الخطاب و مفضل و ابو عبد اللَّه بلخی، نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودیم، که کثیر النّوّا(2)

وارد مجلس شد، و عرض کرد: همانا أبو الخطاب به آن سه نفر ناسزا می گوید، و از آن ها بیزاری می جوید.

پس در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به أبو الخطاب توجه نموده، و فرمودند: ای محمّد! چه می گویی؟ عرض کرد: به خدا سوگند دروغ می گوید، او هرگز دشنامی از من نسبت به آن ها نشنیده است. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: همانا او قسم خورد، و او قسم دروغ نمی خورد.

ص: 283


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص487؛ عنه البحار، ج47، ص75؛ و المدینة معاجز، ج5، ص352.
2- . کثیر النواء: أبو اسماعیل، کثیر بن قاروند [و یا کاروند] النواء الکوفی. (رجال شیخ طوسی، ص274) و او از سران بتریة می باشد. (اختيار معرفة الرجال المعروف به رجال الكشي، ص499) و نسبت به حضرت امام باقر(علیه السلام) عداوت داشته است. چنانچه از محمّد بن یحیی روایت شده است: به کثیر النواء گفتم: «ما أشد استخفافک بأبی جعفر(علیه السلام) قال: لأنی سمعت منه شیئاً لا أحبه أبداً، سمعته یقول: ان الارض السبع تفتح بمحمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و عترته(علیهم السلام)؛ چرا این قدر امام باقر(علیه السلام)را کوچک می شماری؟ گفت: زیرا از او چیزی شنیدم که به هرگز آن را دوست ندارم، از او شنیدم، می فرمود: زمین هفتم به برکت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و عترتش(علیهم السلام)گشوده می شود.» - (اختيار معرفة الرجال المعروف به رجال الكشي، ص511).

کثیر النوا عرض کرد: راست می گوید، من از او ناسزا نشنیدم، ولی شخصی مورد اطمینانی برای من نقل کرده، که او به آن ها ناسزا گفته است. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: همانا کسی که مورد اطمینان باشد، چنین حرفی را نقل نمی کند. پس هنگامی که کثیر النّوّا خارج شد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:«أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ کَانَ أَبُو الْخَطَّابِ ذَکَرَ مَا قَالَ کَثِیرٌ لَقَدْ عَلِمَ مِنْ أَمْرِهِمْ مَا لَمْ یَعْلَمْهُ کَثِیرٌ وَ اللَّهِ لَقَدْ جَلَسَا مَجْلِسَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)غَصْباً فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمَا وَ لَا عَفَا عَنْهُمَا.»

(به خدا سوگند اگر أبو الخطاب چنین حرفی را که کثیر گفت، زده باشد، همانا به این جهت است، که او چیزهایی از آن ها می داند، که کثیر النّوّا از آن باخبر نیست. به خدا سوگند همانا آن دو نفر جایگاه امیر المؤمنین(علیه السلام)را غصب نمودند، خدا آن ها را نیامرزد و از آن ها نگذرد.)

پس با شنیدن این فرمایشات حضرت، دربارهٔ اوّلی و دوّمی، ابو عبد اللَّه بلخی مبهوت شد، در حالی که با تعجب به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نگاه می کرد. لذا حضرت به او فرمودند: با حرف هایی که دربارهٔ آن دو نفر شنیدی، مخالف هستی، و از آن تعجب کردی؟ عرض کرد: همین طور است. حضرت فرمودند:

«فَهَلَّا کَانَ الْإِنْکَارُ مِنْکَ لَیْلَةَ دَفَعَ إِلَیْکَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ الْبَلْخِیُّ، جَارِیَتَهُ فُلَانَةَ لِتَبِیعَهَا، فَلَمَّا عَبَرْتَ النَّهَرَ افْتَرَشْتَهَا فِی أَصْلِ شَجَرَةٍ.»

(پس چرا انکار نکردی در شبی که فلان بن فلان بلخی، فلان کنیز خود را به تو داد، تا او را بفروشی، بعد هنگامی که از آن نهر آب عبور کردی، با آن کنیز در زیر آن درخت همبستر شدی.)

مرد بلخی عرض کرد: به خدا سوگند از آن ماجرا بیش از بیست سال گذشته است، و من در پیشگاه خداوند از آن کار توبه کرده ام. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: همانا تو توبه

ص: 284

نموده ای، ولی خداوند توبهٔ تو را نپذیرفته است. و همانا خداوند به خاطر صاحب آن کنیز از تو خشمگین می باشد.(1)

سپس حضرت سوار مرکب شدند، در حالی که آن مرد بلخی نیز همراهایشان بود، در این زمان هنگامی که صدای الاغی بلند شد، حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«إِنَّ أَهْلَ النَّارِ یَتَأَذَّوْنَ بِهِمَا وَ بِأَصْوَاتِهِمَا کَمَا تَتَأَذَّوْنَ بِصَوْتِ الْحِمَارِ.»

(همانا اهل جهنم از آن دو نفر، و شنیدن صدای آن ها اذیت می شوند، همان گونه که شما از شنیدن صدای این الاغ آزرده می شوید.)

پس زمانی که وارد بیابان شدیم، به ناگاه به چاه بزرگی رسیدیم. سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به طرف آن مرد بلخی توجه کردند، و به او فرمودند: ما را از این چاه سیراب کن، لذا آن مرد بلخی نزدیک چاه رفت، ولی بعد به حضرت عرض کرد: این چاه خیلی عمیق می باشد، و من آبی در آن نمی بینم. لذا حضرت جلو رفتند، و فرمودند:

«أَیُّهَا الْجُبُّ السَّامِعُ الْمُطِیعُ لِرَبِّهِ! اسْقِنَا مِمَّا جَعَلَ اللَّهُ فِیکَ مِنَ الْمَاءِ بِإِذْنِ اللَّهِ، فَنَظَرْنَا الْمَاءَ یَرْتَفِعُ مِنَ الْجُبِّ، فَشَرِبْنَا مِنْهُ.»

(ای چاه شنوا و مطیع پروردگار خود، به اذن خداوند ما را از آبی که خداوند در تو قرار داده است، سیراب نما. پس نگاه کردیم، و دیدیم آب از چاه بالا آمد، و از آن آشامیدیم.)

سپس حرکت نمودیم، تا آن که به مکانی رسیدیم، که در آنجا درخت خرمای خشکی وجود داشت. پس وقتی به آن نزدیک شدیم، حضرت خطاب به آن فرمودند:

«أَیَّتُهَا النَّخْلَةُ! أَطْعِمِینَا مِمَّا جَعَلَ اللَّهُ فِیکِ، فَانْتَثَرَتْ رُطَباً جَنِیّاً.»

(ای درخت خرما! از آن چه خداوند در تو قرار داده است، ما را اطعام نما. پس ناگاه خرمای تر و تازه از درخت فرو ریخت.)

ص: 285


1- . الخرائج و الجرائج، ج1، ص297؛ عنه البحار، ج47، ص111؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص57؛ با قدری اختلاف در مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص245.

راوی می گوید: بعد از مدّتی که به آن درخت خرما توجه کردیم، دیگر چیزی در آن ندیدیم، و در آن چیزی باقی نمانده بود. پس به راه خود ادامه دادیم، تا آن که به یک آهو رسیدیم، که پیش آمد، درحالی که با تکان دادن دم خود، اظهار عجز و احتیاج می کرد. بعد همانا نزد حضرت امامجعفر صادق(علیه السلام)رفت، در حالی که با صدائی که نشان از درخواست نمودن داشت، با ایشان گفتگو می نمود. پس حضرت فرمودند: ان شاء اللَّه انجام می دهم، لذا آن آهو برگشت. پس آن مرد بلخی عرض کرد: همانا امروز چیز عجیبی دیدیم، آن آهو چه چیزی از شما درخواست نمود؟ حضرت به او فرمودند:

«اسْتَجَارَ بِیَ الظَّبْیُ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّ بَعْضَ مَنْ یَصِیدُ الظِّبَاءَ بِالْمَدِینَةِ، صَادَ زَوْجَتَهُ، وَ أَنَّ لَهَا خِشْفَیْنِ صَغِیرَیْنِ، وَ سَأَلَنِی أَنْ أَشْتَرِیَهَا وَ أُطْلِقَهَا إِلَیْهِ، فَضَمِنْتُ لَهُ ذَلِکَ.»

(آن آهو به من پناه آورد، و به من خبر داد، همانا یکی از صیادهائی مدینه، که آهو صید می کند، همسرش را صید کرده ، و آن آهو، دو بره آهوی کوچکِ تازه متولد شده دارد، و از من درخواست کرد، همسرش را بخرم، و آن را آزاد کنم، من هم این امر را برایش ضمانت کردم.)

بعد حضرت رو به قبله نمودند، و مشغول دعا شدند، و فرمودند: ستایش بسیار خداوند را، به اندازه ای که او شایسته آن می باشد، و استحقاق آن را دارد. و حضرت این آیه را تلاوت نمودند: (أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛(1) بلكه به مردم (پیامبران و اهل بیت) براى آن چه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده حسد مى ورزند)، بعد حضرت فرمودند:

«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْمَحْسُودُونَ.»

(به خدا سوگند ما مورد حسد قرار گرفتیم.)

سپس امام برگشتند، و ما نیز همراه حضرت بازگشتیم، و بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، آن آهوی ماده را خریدند، و آزادش کردند، و آن گاه فرمودند:

ص: 286


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 54.

«لَا تُذِیعُوا سِرَّنَا، وَ لَا تُحَدِّثُوا بِهِ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِهِ، فَإِنَ الْمُذِیعَ سِرَّنَا أَشَدُّ عَلَیْنَا مِنْ عَدُوِّنَا.»(1)(اسرار ما را فاش نکنید، و اسرار ما را نزد غیر اهلش بیان نکنید، همانا شخصی که اسرار ما را فاش کند، برای ما ضررش بیشتر از دشمنان ما می باشد.)

و همچنین در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از ابا صلت هروی روایت نموده است: حضرت امام رضا(علیه السلام)فرمودند: پدرم، حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)برای من نقل کردند: من در محضر پدرم، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نشسته بودم، که یکی از دوستان ما بر ایشان وارد شد، و عرض کرد: درِ خانه، سواران زیادی ایستاده اند، و قصد دارند بر شما وارد شوند. لذا پدرم به من فرمودند: ببین چه کسی درِ خانه می باشد. پس دیدم شترهای زیادی است، که بر آن ها صندوق هایی وجود دارد، و مردی نیز سوار بر اسب، در آنجا منتظر می باشد. گفتم: چه کسی هستی؟ گفت: مردی از سند و هند هستم، که قصد دارم خدمت حضرت امام جعفر بن محمّد(علیهما السلام)برسم. پس پدرم را از این قضیه آگاه نمودم. ناگاه پدرم فرمودند:

«لَا تَأْذَنْ لِلنَّجِسِ الْخَائِنِ.»

(به این نجسِ خیانت کار اجازهٔ [ورود] نده.)

از این رو مدّت زمانی بسیار طولانی جلوی در خانه ایستاد، و به او اجازه شرفیابی خدمت حضرت داده نشد، تا آن که بالاخره یزید بن سلیمان و محمّد بن سلیمان شفاعت نمودند، و برای او اجازه گرفتند. پس مرد هندی وارد شد، و در مقابل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دو زانو نشست، و عرض کرد:

خداوند امور امام را نیکوتر فرماید، من مردی از هند هستم، که از طرف پادشاه آنجا آمده ام. ایشان به وسیلهٔ من، نامهٔ سربسته ای را برای شما فرستاده است، ولی اکنون یک سال می باشد، که بر در خانهٔ شما، اجازه ورود می خواهم، ولی به من اجازه ندادید. گناه من چه بوده؟ آیا فرزندان انبیاء باید این گونه رفتار نمایند؟

ص: 287


1- . الخرائج و الجرائج، ج1، ص297؛ عنه البحار، ج47، ص111؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص57.

حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)می فرمایند: در این هنگام، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سر خود را بزیر انداختند، و سپس فرمودند: (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ؛(1)

و (شما منکرین) قطعاً بعد از مدّتی خبر آن را خواهید دانست.) حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)در ادامه می فرمایند: پس پدرم به من امر کردند که نامه را بگیرم، و آن را باز کنم. که دیدم در نامه نوشته شده است:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

«از طرف پادشاه هند، به حضرت جعفر بن محمّد(علیهما السلام)، که پاکیزه از هر آلودگی است. امّا بعد؛ همانا خداوند مرا به دست شما هدایت نموده، و همانا خداوند کنیزی به من عنایت کرده، که زیباتر از او را تاکنون ندیده ام، و به غیر از شما، کسی را نیافتم که شایستهٔ او باشد. از این رو آن کنیز را به همراه مقداری زیور آلات و جواهر و عطر برای شما فرستادم. و بدین منظور وزیران خود را جمع کردم، و از میان آن ها هزار نفر را که شایسته امانت داری بودند، انتخاب نمودم. و از بین آن هزار نفر، صد نفر را انتخاب کردم، و از بین آن صد نفر، ده نفر را برگزیدم، و از بین آن ده نفر، یک نفر را انتخاب نمودم، که او، میزاب بن حباب است، که مورد اطمینان تر از او ندیده ام. و بعد این کنیز را همراه او نزد شما فرستادم.»

پس در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن مرد هندی فرمودند: ای خائن! برگرد. من آن کنیزی را که آورده ای قبول نمی کنم. زیرا در آن چیزی که تو را در آن امین دانسته اند، خیانت کرده ای. پس آن مرد هندی قسم خورد، که خیانت نکرده است. حضرت فرمودند: اگر یکی از لباس های تو شهادت به خیانت تو بدهد، شهادت می دهی که به غیر ازخداوند یکتا، خدائی نیست، و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)فرستاده خداوند می باشد؟

ص: 288


1- . سورهٔ ص، آیهٔ 88.

آن مرد هندی عرض کرد: مرا از این کار عفو کنید. حضرت فرمودند: برای پادشاه و صاحب اختیارت بنویس که چه کاری انجام داده ای. مرد هندی عرض کرد: اگر چیزی می دانید، شما بنویسید. در آن زمان، مرد هندی یک پوستین بر تن داشت، لذا حضرت به آن مرد هندی دستور دادند آن را در بیاورد. سپس امام ایستادند، و دو رکعت نماز خواندند، و بعد از نماز به سجده رفتند. حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمودند: شنیدم پدرم در سجده می گویند:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ، وَ مُنْتَهَی الرَّحْمَةِ مِنْ کِتَابِکَ، أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ، وَ رَسُولِکَ، وَ أَمِینِکَ فِی خَلْقِکَ، وَ آلِهِ، وَ أَنْ تَأْذَنَ لِفَرْوِ هَذَا الْهِنْدِیِّ أَنْ یَنْطِقَ بِفِعْلِهِ، وَ أَنْ یَحْکُمَ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ، یَسْمَعُهُ مَنْ فِی الْمَجْلِسِ مِنْ أَوْلِیَائِنَا، لِیَکُونَ ذَلِکَ عِنْدَهُمْ آیَةً مِنْ آیَاتِ أَهْلِ الْبَیْتِ، فَیَزْدَادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: أَیُّهَا الْفَرْوُ تَکَلَّمْ بِمَا تَعْلَمُ مِنَ الْهِنْدِیِّ.»

(خداوندا! به پایه های عزیز عرشت، و به مُنتهای رحمت از کتابت، از تو درخواست می کنم، که بر محمّد، بنده و فرستاده و امین خودت در بین مردم، و بر خاندان ایشان درود بفرستی، و به پوستین این مرد هندی، اجازه بدهی، که کار او را بیان کند، و با زبان عربی آشکار حکم نماید، به طوری که همهٔ دوستان ما که در این مجلس حاضر هستند، بشنوند. تا این قضیه نزد آن ها معجزه ای از معجزه های ما اهل بیت باشد. و ایمان آن ها بیشتر گردد. سپس حضرت سر خود را بلند نمودند، و فرمودند: ای پوستین! دربارهٔ آن چه از این مرد هندی می دانی، صحبت کن.)

حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمودند: همین که دعای پدرم تمام شد، به ناگاه پوستین جمع شد، و مثل گوسفند گشت، و خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! سلطان هند، او را نسبت به این کنیز، و هر آن چه با آن کنیز بود، امین خود قرارداد. و دربارهٔ نگهداری از آن ها، به این مرد، سفارش نمود، تا این که به بیابانی رسیدیم، و باران گرفت، و هر چه همراه ما بود، همگی خیس شد.

ص: 289

بعد از مدّتی باران متوقف شد، و خورشید طلوع نمود، این مرد، خادمی را که همراه این کنیز بود، و کارهای او را انجام می داد، و به او بشیر می گفت، صدا زد، و به بشیر دستور داد، به شهری که نزدیک آنجا بود، برود. و مقداری غذا تهیه کند، و بیاورد، و به این خاطر، مقداری درهم نیز در اختیار او گذاشت. و بعد از این که آن غلام به طرف شهر رفت، میزاب به آن کنیز گفت:

تا از محملی که جایگاه مخصوصش بود، خارج شده، و به خیمه ای که در مقابل آفتاب زده شده بود، برود. امّا وقتی کنیز بیرون آمد، از آن جائی که زمین، به سبب بارش باران، گِل آلود شده بود، لباس خود را بالا گرفت، و به این خاطر ساق های پای او ظاهر شد، و نگاه این خائن، به ساق پاهای کنیز افتاد، و فریفته او گردید، و او را به آن كار ناروا دعوت نمود، کنیز هم راضی شد. پس با کنیز نزدیکی کرد، و به شما خیانت نمود.

پس وقتی آن مرد هندی این معجزه را دید، خود را به زمین انداخت، و به حضرت عرض کرد: به من رحم کنید، همانا خطا کردم، و بعد به آن کاری که انجام داده بود، اقرار کرد. سپس پوستین به حالت اوّل خود برگشت، و همان لباسی که بود، گشت. بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن مرد هندی دستور دادند، که آن را بپوشد.

«فَلَمَّا لَبِسَهَا، انْضَمَّتْ فِی حَلْقِهِ، وَ خَنَقَتْهُ حَتَّی اسْوَدَّ وَجْهُهُ.»

(پس همین که آن را پوشید، به ناگاه پوستین جمع شد، و گلوی او را گرفت، و فشار داد، تا آن که صورتش سیاه شد.)

در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: ای پوستین! او را رها کن، تا نزد سلطان خود برگردد، سلطان هند نسبت به ما سزاوارتر است، که با او چه کار کند. لذا پوستین از اطراف گردن او باز شد. مرد هندی عرض کرد: به خدا، به خدا دربارهٔ من (عنایتی کنید)، همانا اگر شما این هدیه را رد کنید، می ترسم سلطان مرا به این خاطر انکار و رد نماید، و متوجه کار من شود. چراکه او در این موارد، افراد را به شدّت کیفر می نماید. پس حضرت به او فرمودند:

«أَسْلِمْ أُعْطِکَ الْجَارِیَةَ، فَأَبَی. فَقَبِلَ الْهَدِیَّةَ وَ رَدَّ الْجَارِیَةَ.»

ص: 290

(مسلمان شو، تا این کنیز را به تو ببخشم. ولی آن مرد هندی قبول نکرد. از این رو حضرت هدایا را پذیرفتند، ولی کنیز را قبول نکردند.)

حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)می فرمایند: هنگامی که آن مرد هندی نزد سلطان خود بازگشت، بعد از چند ماه، نامه ای از طرف پادشاه هند، برای پدرم، حضرت امام صادق(علیه السلام)آمد. که در آن نوشته شده بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

«به امام جعفر بن محمّد(علیهما السلام)، از طرف پادشاه هند. امّا بعد؛ همانا برای شما هدایائی را فرستادم، ولی شما چیزهائی را که ارزش نداشت، قبول کردید، و آن کنیز را رد نمودید. لذا از این کار شما مشکوک شدم. و از آن جائی که می دانستم انبیاء، و فرزندان آن ها دارای فراست خاصی هستند، پس متوجه شدم که فرستادهٔ من، خیانتی کرده است. از این رو یک نامهٔ جعلی نوشتم، و وانمود کردم که شما نامه ای برای من نوشته اید، به این مضمون که او خیانت کرده است. و نزد آن مرد قسم خوردم، که جز صداقت، چیزی باعث نجاتش نخواهد شد. پس در این هنگام به هر کاری که کرده بود، اقرار نمود. و آن کنیز نیز همانند او اقرار کرد، و مرا از قضیهٔ پوستین هم باخبر نمود، و به این خاطر خیلی شگفت زده شدم. و بعد گردن کنیز و آن مرد را زدم، و هم اکنون شهادت می دهم که خدائی جز خداوند یگانه ای که شریکی ندارد، نیست. و شهادت می دهم که همانا محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)بنده و فرستادهٔ خداوند می باشد. من بعد از این نامه، به زودی خدمت شما خواهم آمد.»

ص: 291

راوی در ادامه می گوید: پس آن پادشاه، بعد از مدّت زمان اندکی، حکومت هند را رها کرد، و مسلمان شد، و اسلامی نیکو داشت.(1)

و همچنین دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات»، از سعد بن أبو الاصبغ نقل کرده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نشسته بودم، که حسن بن سری کرخی، بر حضرت وارد شد، پس در این هنگام او از حضرت دربارهٔ مطلبی سؤال نمود. و حضرت پاسخ او را فرمودند، ولی او به حضرت عرض کرد: این گونه نیست. لذا دو مرتبه حضرت فرمودند: آن مطلب چنین می باشد. و بعد چندین مرتبه این کلام را برای او تکرار نمودند، و در هر مرتبه حضرت می فرمودند: آن مطلب چنین است، و او عرض می کرد: نه. تا این که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«أَ تَرَی مَنْ جَعَلَهُ اللَّهُ حُجَّةً عَلَی خَلْقِهِ یَخْفَی عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ أُمُورِهِمْ؟»(2)

(آیا گمان می کنی، کسی که خداوند او را حجّت بر مخلوقاتش قرار داده، چیزی از امور آن ها را از او مخفی می نماید؟)

فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، که در انتهای این روایت، به شخص سؤال کننده می فرمایند: "آیا گمان می کنی، کسی که خداوند او را حجّت بر مخلوقاتش قرار داده، چیزی از امور آن ها را از او مخفی می نماید؟" اشاره به آن است که «عقلاً»، اگر امام از غیب خبر نداشته باشد، "نقض غرض" لازم می آید. و موجب می گردد، که امام معصوم(علیه السلام)نتواند به وظایف خود عمل نماید، و "قبح نقض غرض" از بدیهیات می باشد.

به بیان دیگر، نقض غرض؛ یعنی انجام عمل، یا ترک کاری که فرد را از رسیدن به وظیفهٔ او باز دارد. مثلاً اگر فردی قصد دارد، که جمعی از دوستانش را به خانهٔ خود دعوت کند، برای این که دوستانش به دعوت او پاسخ مثبت دهند، باید آدابی را رعایت نماید. حال اگر آن فرد، برخی از آن آداب را رعایت نکند، خودش قصد و غرضش را نقض کرده، و موجب می شود، کهدوستانش دعوت او را اجابت نکنند. و این دعوت کردن از دوستان، با توجه به مهیا نکردن شرایط

ص: 292


1- . الخرائج و الجرائج، ج1، ص299؛ عنه البحار، ج47، ص113؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص395.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص255؛ عنه البحار، ج26، ص138.

آن آداب، لغو خواهد بود. و کار لغو، از انسان عاقل صادر نمی شود، چه رسد به ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، که خالق عقل می باشد.

و یا فی المثل، اگر خداوند متعال، پیامبرش را برای هدایت مخلوقاتش به رسالات مبعوث نماید، ولی آن پیامبر، زبان آن مخلوقات را نداند. موجب می شود، که قصد، و غرض ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، از مبعوث نمودن آن پیامبر به رسالت، نقض شود. لذا مقارن با مبعوث نمودن پیامبرش، باید زبان همهٔ آن مخلوقات را نیز، به او آموزش بدهد.

حال در مورد آگاهی از غیب نیز به همین نحو می باشد. یعنی اگر خداوند متعال، شخصی را به امامت منصوب نماید، ولی از غیب آگاه نباشد، تا بتواند، پاسخ های پیروان خود را جواب بدهد، "نقض غرض" لازم می آید، و مردم گمان می کنند، او جاهل می باشد، و هیچ کس از انسان جاهل پیروی نخواهد کرد. و "قُبح نقض غرض"، از بدیهیات است. چرا که موجب لغویت خواهد بود، و انجام کار لغو، در شأن خداوندی که حکیم علی الاطلاق می باشد، نیست.

و همچنین در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از رُفَید، غلامِ یزید بن عمرو بن هبیره روایت نموده است: ابن هبیره، که والی عراق، از طرف مروان بن محمّد بود. بر من غضب نمود، و برای کشتن من قسم یاد کرد. از این رو من از نزد او فرار کردم، و به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)پناه بردم، و ماجرای خودم را به حضرت عرض نمودم. حضرت به من فرمودند: نزد ابن هبیره برگرد، و سلام مرا به او برسان، و به او بگو:

«إِنِّی قَدْ آجَرْتُ عَلَیْکَ مَوْلَاکَ رُفَیْداً، فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ.»

(من غلام تو رفید را از خشم تو در پناه گرفتم، مبادا به او آسیبی برسانی.)

رفید می گوید: من به حضرت عرض کردم: جانم فدای شما! او یک شامی بد عقیده است. حضرت فرمودند: همان گونه که به تو گفتم، نزد او برو. پس حسب فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به جانب حاکم عراق حرکت کردم، ولی در بین راه، وقتی به بیابانی رسیدم، مرد عربی رو به من کرد، و به من گفت:

ص: 293

«أَیْنَ تَذْهَبُ؟ إِنِّی أَرَی وَجْهَ مَقْتُولٍ! ثُمَّ قَالَ لِی: أَخْرِجْ یَدَکَ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ: یَدُ مَقْتُولٍ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَبْرِزْ رِجْلَکَ، فَأَبْرَزْتُ رِجْلِی، فَقَالَ: رِجْلُ مَقْتُولٍ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَبْرِزْ جَسَدَکَ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ: جَسَدُ مَقْتُولٍ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَخْرِجْ لِسَانَکَ، فَفَعَلْتُ، فَقَالَ لِیَ: امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَیْکَ، فَإِنَّ فِی لِسَانِکَ رِسَالَةً لَوْ أَتَیْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِیَ، لَانْقَادَتْ لَکَ.»

(کجا می روی؟ من صورت مردی را می بینم، که کشته می شود! سپس به من گفت: دستت را خارج کن، پس آن چه گفت را انجام دادم. و گفت: دست مردی که کشته می شود می باشد. سپس به من گفت: پای خود را به من نشان بده، لذا پای خود را نشان دادم، گفت: پای مردی است که کشته می شود، بعد به من گفت: بدن خود را نشان بده، پس انجام دادم. پس گفت: بدن مقتول می باشد. سپس به من گفت: زبانت را بیرون بیاور، وقتی زبانم را بیرون آوردم، به من گفت: برو، برای تو اتفاقی رخ نمی دهد، چرا که هر آینه در زبان تو یک پیغامی است، که اگر آن را برای کوه های بلند ببری، مطیع تو می شوند.)

رفید می گوید: رفتم، تا بر در خانۀ ابن هبیره ایستادم، و اجازۀ ورود گرفتم، پس همین که به او وارد شدم، به خودش گفت: خائن با پای خود نزد تو آمده است. ای غلام! سفرۀ چرمی، با شمشیر را بیاور. سپس دستور داد کتف ها و سر مرا بستند، و جلاّد بالای سر من ایستاد، تا گردن مرا بزند. من به او گفتم:

ای امیر! تو به زور به من دسترسی پیدا نکردی، و همانا من خودم نزد تو آمدم، و در این بین مطلبی برایت ذکر می کنم، سپس تو خود، هر کاری می دانی انجام بده. ابن هبیره گفت: بگو، گفتم: مطلب محرمانه است، باید در خلوت بگویم. لذا دستور داد همۀ حاضرین بیرون بروند، بعد به او گفتم: جعفر بن محمّد(علیه السلام)به تو سلام رساندند، و فرمودند: من غلام تو رفید را از خشم تو در پناه گرفتم، مبادا به او آسیبی برسانی. پس گفت:

ص: 294

«وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَکَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ [(علیهما السلام)] هَذِهِ الْمَقَالَةَ، وَ أَقْرَأَنِی السَّلَامَ؟»

(تو را به خدا قسم، جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] این کلام را به تو فرمودند، و به من سلام رساندند؟)

پس برای او قسم خوردم، که حضرت صادق(علیه السلام)این چنین فرمودند، و او تا سه مرتبه، این جمله را تکرار کرد، سپس کتف مرا باز نمود، و گفت: این کار مرا قانع نمی کند، مگر این که همان کاری را که من با تو انجام دادم، تو هم با من انجام بدهی. گفتم: دست من به این کار نمی رود، و دلم به این کار راضی نمی شود. گفت: به خدا من قانع نمی شوم، مگر به این کار. پس آن چه با من انجام داده بود را، نسبت به او انجام دادم، و بعد او را باز کردم. سپس او مهر خود را به من داد، و گفت: همۀ کارهای من به دست تو است، و هرگونه می خواهی آن ها را اداره کن.(1)

اگر چه ابن هبیره، والی عراق بوده، امّا با توجه به عملکرد او، به نظر می رسد، از شیعیان بوده باشد. و به دستور حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، برای حفظ جان، و مال، و عِرض شیعیان، و از روی تقیه، چونان علیّ بن یقطین، به امر حکومت نمودن، مشغول بوده است.

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از یونس بن یعقوب، از عمر، برادر عُذافِر نقل کرده است: شخصی ششصد، یا هفتصد درهم به من داد، که متعلق به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) بود. و آن در خورجین من قرار داشت. ولی هنگامی که به حَفیره(2) رسیدم، شکافته شد، و با هر آن چه در آن بود از بین رفت.

در آن هنگام من با حاکم مدینه، در آنجا برخورد کردم. پس به من گفت: تو همان کسی هستی که خورجینت شکافته شد، و با هر چه در آن بود از بین رفت؟ گفتم: بله. گفت: وقتی به مدینه رسیدی، نزد ما بیا، تا عوض آن را به تو بدهم.

ص: 295


1- . الکافی، ج1، ص473؛ ؛ مدینة معاجز، ج5، ص295.
2- . حَفیرة، مکانی در عراق بوده است.

راوی در ادامه می گوید: هنگامی که به مدینه رسیدم، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) مشرف شدم، پس حضرت به من فرمودند: ای عمر! خورجین تو پاره شد، و با آن چه داشتی از بین رفت، عرض کردم: بله. پس حضرت به من فرمودند:

«مَا أعْطَاكَ اَللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا أُخِذَ مِنْكَ.»(1)

(آن چه خداوند [از دین حقّ و ولایت اهل بیت(علیهم السلام)] به تو عطا کرده، بهتر از آن چه از تو گرفت می باشد.)

سپس حضرت در ادامه فرمودند: همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شترشان گم شد، پس مردم در این باره گفتند: چگونه است که ایشان از آسمان به ما خبر می دهند، ولی به ما خبر نمی دهند، که شترشان کجا گم شده است! در همین هنگام جبرئیل(علیه السلام)بر آن حضرت نازل شد، و عرض کرد: ای محمّد! شتر شما در فلان بیابان می باشد، و افسار آن به فلان درخت پیچیده شده است. حضرت در ادامه فرمودند: در این هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به منبر رفتند، و حمد و ثناء خداوند متعال را نمودند، و فرمودند:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ! أَکْثَرْتُمْ عَلَیَّ فِی نَاقَتِی، أَلَا وَ مَا أَعْطَانِی اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا أُخِذَ مِنِّی، أَلَا وَ إِنَّ نَاقَتِی فِی وَادِی کَذَا وَ کَذَا، مَلْفُوفٌ خِطَامُهَا بِشَجَرَةِ کَذَا وَ کَذَا. فَابْتَدَرَهَا النَّاسُ، فَوَجَدُوهَا کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم).»

(ای مردم! شما در غیاب من دربارهٔ شترم حرف های زیادی گفتید، امّا آگاه باشید که آن چه خداوند [چونان نبوّت] به من عطا کرده، بهتر از آن چه از من گرفته است، می باشد. بدانید که همانا شتر من در فلان بیابان است، و افسار آن به فلان درخت پیچیده شده است. پس مردم به سرعت به طرف مکانی که حضرت فرموده بودند،رفتند. و آن شتر را همان گونه که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده بودند، یافتند.)

ص: 296


1- . دلائل الإمامة، ص139؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص453.

راوی در ادامه می گوید: سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: اکنون نزد حاکم مدینه برو، تا به عهدش با تو وفا کند. همانا این چیزی است که خداوند تو را به آن خوانده، و تو از او درخواست نکرده ای.(1)

و همچنین دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، در روایت دیگری، مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی (قدس سره)، از سدیر صیرفی نقل کرده است: بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) وارد شدم، در حالی که مقداری از اموال حضرت نزد من جمع شده بود، و دوست داشتم آن اموال را به ایشان برگردانم. در آن هنگام یکی از آن دینارها را نزد خودم نگه داشتم، تا با این کار، از حرف های مردم، دربارهٔ حضرت، [که می گفتند: ایشان امام هستند، و علم غیب دارند] آگاهی پیدا نمایم. و به این صورت حضرت را آزمایش کنم. لذا وقتی محضر امام صادق(علیه السلام)رسیدم، آن اموال را در مقابل ایشان قرار دادم، و آن یک دینار را نیز نزد خودم نگه داشتم. ناگاه حضرت به من فرمودند:

«يَا سَدِيرُ! خُنْتَنَا، وَ لَمْ تُرِدْ بِخِيَانَتِكَ إِيَّانَا قَطِيعَتَنَا.»

(ای سدیر! به ما خیانت کردی، امّا از این خیانت قصد سوئی نسبت به ما نداشتی.)

پس [برای آن که اطمینان پیدا کنم،] محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! آن خیانت چیست؟ حضرت به من فرمودند:

«أَخَذْتَ شَيْئاً مِنْ حَقِّنَا، لِتَعْلَمَ كَيْفَ مَذْهَبُنَا.»

(مقداری از حقّ ما را برداشتی، تا ببینی مذهب [و راه و روش] ما چگونه است.)

به حضرت عرض کردم: جان من فدای شما شود! راست می فرمائید، همانا من قصد داشتم از صحبت های دوستانم در مورد شما آگاهی پیدا کنم، و به این نحو شما را آزمایش نمایم. پس حضرت به من فرمودند:

ص: 297


1- . الکافی، ج8، ص221؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص179؛ و با اختلاف اندکی در دلائل الإمامة، ص139؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص453.

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ كُلَّ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ نَعْلَمُهُ، وَ عِنْدَنَا ذَلِكَ. أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اَللَّهِ تَعَالَى: (وَ كُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ(1))، اِعْلَمْ أَنَّ عِلْمَ اَلْأَنْبِيَاءِ مَحْفُوظٌ فِي عِلْمِنَا، مُجْتَمِعٌ عِنْدَنَا، وَ عَلِمُنَا مِنْ عِلْمِ اَلْأَنْبِيَاءِ، فَأَيْنَ يُذْهَبُ بِكَ؟ قُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ!»(2)

(مگر نمی دانی که همانا ما به هر چیزی نیاز باشد، آگاهی داریم. و علم آن نزد ما می باشد. مگر نشنیده ای فرمایش خداوند متعال را که می فرماید: «و در امام مبین هر چیزی را به شماره آورده ایم»، بدان که علم انبیاء در علم ما محفوظ است، و نزد ما مجتمع می باشد. و علم ما از علم انبیاء است. حال چه گمان می کنی؟ عرض کردم: درست می فرمائید، فدای شما شوم!)

حال که سخن به آیهٔ شریفهٔ (وَ كُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ(3))، رسید، جا دارد برخی از روایاتی که در تفسیر این آیه نقل شده است، بیان گردد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)نیز از تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی روایت نموده است: ابن عبّاس گفته است: حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمودند:

«أَنَا وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الْمُبِینُ، أُبَیِّنُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ، وَرِثْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم).»(4)(به خدا قسم من "إِمَامٍ مُّبِین" هستم، من حقّ را از باطل متمایز می کنم، این را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)ارث برده ام.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در ادامه، از شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، از پدر ایشان، از جدّ بزرگوارشان(علیهم السلام)روایت نموده است: وقتی آیهٔ شریفهٔ: (وَ

ص: 298


1- . سورهٔ یس، آیهٔ 12.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص227؛ عنه البحار، ج47، ص130؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص106.
3- . سورهٔ یس، آیهٔ 12.
4- . بحارالأنوار، ج35، ص427.

کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فیِ إِمَامٍ مُّبِین)، نازل شد، ابوبکر و عمر از جای خود برخاستند، و خدمت حضرت عرض کردند:

یا رسول اللّه! مقصود از (إِمَامٍ مُّبِین)، در این آیه، تورات است؟ حضرت فرمودند: نه، آن ها عرض کردند: پس منظور انجیل می باشد؟ حضرت فرمودند: نه، عرض کردند: پس مقصود از (إِمَامٍ مُّبِین)، قرآن است؟ حضرت فرمودند: نه. حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)در ادامهٔ فرمایش خود می فرمایند:

«فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): هُوَ هَذَا، إِنَّهُ الْإِمَامُ الَّذِی أَحْصَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ عِلْمَ کُلِّ شَیْءٍ.»(1)

(ناگاه امیر المؤمنین(علیه السلام)وارد شدند، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: مقصود از (إِمَامٍ مُّبِین)، ایشان می باشد، همانا ایشان همان إمامی هستند که خداوند تبارک و تعالی، علم هر چیزی را در وجودشان احصا نموده است.)

آری مقصود از (إِمَامٍ مُّبِین)، در آیهٔ شریفهٔ: (وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فیِ إِمَامٍ مُّبِین)، وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)، و فرزندان بزرگوارشان(علیهم السلام)، تا وجود أقدس و نازنین حضرت بقیة اللّه الأعظم(علیه السلام)می باشد. چنانچه مرحوم علامهٔمجلسی (قدس سره)، در همان جا از کتاب ارزشمند «احتجاج» نقل کرده: در خطبهٔ غدیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آمده است:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ! مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ أَحْصَاهُ اللَّهُ فِیَّ، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُهُ، فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فِی الْمُتَّقِینَ مِنْ وُلْدِهِ، وَ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً وَ هُوَ الْإِمَامُ الْمُبِینُ.»(2)

(ای مردم، هیچ علمی نیست مگر این که خداوند آن را در من احصا نموده است، و هر علمی که به من آموخته شد، آن را در فرزندان پرهیزکار علیّ(علیه السلام)ودیعه قرار دادم،

ص: 299


1- . بحارالأنوار، ج35، ص427.
2- . بحارالأنوار، ج35، ص428.

و هیچ علمی نیست، مگر این که علیّ(علیه السلام)را از آن آگاه نمودم، و ایشان إمام مبین هستند.)

آگاهی حضرت امام صادق(علیه السلام)از نقاط کرهٔ زمین

محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از محمّد بن فیض روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: نزد أبو جعفر، منصور دوانقی بودم، که بسته ای را برای او آوردند. پس آن را باز کرد، و در آن نگاه نمود، و چیزی را از آن بیرون آورد، و به من گفت: ای ابا عبد اللَّه! می دانید این چیست؟ گفتم: آن چیست؟ گفت: این چیزی می باشد، که آن را از پُشت آفریقا، مکانی به نام طنجه یا طبنه(1)

می آورند. (تردید دربارهٔ طنجه یا طبنه، از راوی این حدیث، محمّد بن فیض است.) گفتم: مگر آن، چه چیزی می باشد؟ منصور گفت:

«جَبَلٌ هُنَاكَ یَقْطُرُ مِنْهُ فِی السَّنَةِ قَطَرَاتٌ فَتَجْمُدُ، وَ هُوَ جَیِّدٌ لِلْبَیَاضِ یَكُونُ فِی الْعَیْنِ، یُكْتَحَلُ بِهَذَا فَیَذْهَبُ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(آنجا کوهی است که در سال، چند قطره از آن می چکد، و بعد منجمد می شود. و آن برای سفیدهٔ چشم خوب می باشد. با آن به چشم می کشند، و به اذن خداوند عزّ و جلّ بیماری از بین می رود.)

به منصور گفتم: بله، آن را می شناسم، و اگر مایلی نام، و اوصاف آن را به تو بگویم. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در ادامهٔ فرمایشات خود می فرمایند: منصور دوانیقی، از نام آن کوه، از من سؤال نکرد. و گفت: حال و اوصاف آن چگونه است؟ پس گفتم:

«هَذَا جَبَلٌ كَانَ عَلَیْهِ نَبِیٌّ مِنْ أَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ هَارِباً مِنْ قَوْمِهِ، یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْهِ، فَعَلِمَ بِهِ قَوْمُهُ، فَقَتَلُوهُ، فَهُوَ یَبْكِی عَلَی ذَلِكَ النَّبِیِّ، وَ هَذِهِ الْقَطَرَاتُ مِنْ بُكَائِهِ. وَ

ص: 300


1- . طَنْجَةَ: بالفتح ثمّ السکون و الجیم، بلد بساحل بحر المغرب و هی أحد حدود إفریقیه من جهه المغرب. و طُبْنَةَ: بالضم ثمّ السکون و نون مفتوحه، بلده فی طرف إفریقیه ممّا یلی المغرب. (حاشیة الکافی، ج8، ص383).

لَهُ مِنَ الْجَانِبِ الْآخَرِ عَیْنٌ تَنْبُعُ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، وَ لَا یُوصَلُ إِلَی تِلْكَ الْعَیْنِ.»(1)

(این کوهی می باشد که در حالی که پیامبری از أنبیاء بنی اسرائیل از قوم خود گریخته بود، بر آن رفت. و در آن خداوند را عبادت می کرد، پس قوم او از مکانش با خبر شدند، و او را به قتل رساندند. از این رو آن کوه برای آن پیامبر گریه می نماید، و این قطره ها، از گریه های آن کوه است. و در طرف دیگر آن کوه، چشمه ای وجود دارد، که شبانه روز از آن آب (اشک ها) می جوشد، و دسترسی به آن چشمه وجود ندارد.)

عرض اعمال خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)

شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، از مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از داوود بن کثیر رقی روایت کرده است: در خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نشسته بودم، که ناگاه حضرت، ابتدا به کلام نمودند، و فرمودند:«یَا دَاوُدُ! لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ أَعْمَالُكُمْ یَوْمَ الْخَمِیسِ، فَرَأَیْتُ فِیمَا عُرِضَ عَلَیَّ مِنْ عَمَلِكَ صِلَتَكَ لِابْنِ عَمِّكَ فُلَانٍ، فَسَرَّنِی ذَلِكَ، إِنِّی عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَكَ لَهُ، أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ، وَ قَطْعِ أَجَلِهِ.»

(ای داوود! همانا در روز پنج شنبه اعمال شما بر من عرضه شد. در بین آن چه از عمل تو بر من عرضه شد، صلهٔ رحمی را مشاهده کردم، که برای پسر عمویت، فلانی انجام داده بودی. پس آن صلهٔ رحم مرا خوشحال نمود. چرا که همانا دانستم این دیدار تو با او، باعث می شود عمر او زودتر پایان یابد، و مهلتش تمام گردد.)

داوود در ادامه گفته است: من یک پسر عموی معاند، و ناصبی، و خبیثی داشتم. که به من خبر رسیده بود، او و خانواده اش وضعیت بدی دارند. از این رو قبل از آن که به طرف مکه حرکت

ص: 301


1- . الکافی، ج8، ص383؛ عنه البحار، ج59، ص149؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص13.

کنم، مقداری پول، برای خرج زندگانی او فرستادم. پس هنگامی که به مدینه رسیدم، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)خبر آن را (به علم امامت) به من دادند.(1)

توضیح: این روایت شریف، مشتمل بر نکاتی است. که در این نوشتار، به برخی از آن ها اشاره می شود. نکته اوّل: از این روایت به خوبی دانسته می شود، که اگر وجود نازنین ائمهٔ اطهار (علیهم السلام)در مواردی به ما، در مورد مراعات حال مخالفین امری کرده اند، و فی المثل فرموده اند: در نماز و یا تشییع جنازهٔ آن ها حاضر شوید. به این جهت نیست که آنان در پیشگاه خداوند متعال، ارج و قرب و منزلتی دارند. بلکه امر آن بزرگواران، علّت های مختلفی می تواند داشته باشد. لذا از روی تقیه، و برای حفظ جان، و عرض، و ناموس شیعیان خود، این چنین امر فرموده اند.

چنانچه در این روایت، به صلهٔ رحم، که یکی از موارد آن ها می باشد، تصریح شده است. زیرا ترک صلهٔ رحم، عمر را کوتاه می کند. خاصه اگر ترک صلهٔ رحم، مقرون با استمرار و ادای این حقّ، از طرف دیگر باشد. لذا حضرت امام صادق(علیه السلام)در این روایت شریف، تصریحمی فرمایند، از آنجائی که صلهٔ رحم تو، و ترک این حقّ، از طرف پسر عمویت، موجب شد، عمر یکی از دشمنان ما کم شود، و أجلش فرا برسد، خوشحال شدم.

بنابراین اگر از جانب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)به ما امر شده، که برخی از احکام شریعت را نسبت به مخالفین مراعات نمائیم. به این جهت می باشد، که مراعات این مسائل از روی تقیه، نه تنها جان و عرض و ناموس شیعه را حفظ می کند. بلکه ممکن است در مواری چونان آن چه در این روایت، به آن تصریح شده، موجب نابودی آنان گردد.

و به راستی چقدر آدمی باید از رحمت خداوند متعال دور شود، که حتّی به جهت آن که یکی از اقوامش، از دوستان حضرت علیّ(علیه السلام)می باشد، حاضر گردد واجبی از واجباب الهی را ترک نماید، گر چه به سبب ترک کردن آن واجب، خودش نیز متضرر گردد. به نحوی که حتّی جان خود را هم از دست بدهد، و از دنیا برود. اینجاست که آدمی به یاد فرمایش حضرت علیّ(علیه السلام)می افتد، که می فرمایند:

ص: 302


1- . أمالی شیخ طوسی، ج2، ص60؛ عنه البحار، ج23، ص339؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص468؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص227.

«لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ اَلْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا، عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي، مَا أَبْغَضَنِي. وَ لَوْ صَبَبْتُ اَلدُّنْيَا بِجُمْلَتِهَا عَلَى اَلْمُنَافِقِ، عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي، مَا أَحَبَّنِي. وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِیَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ أَنَّهُ قَالَ: لاَ يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ.»(1)

(اگر با این شمشيرم بر بينی مؤمن بزنم، تا با من دشمنی نماید، هرگز با من دشمنی نمی کند. و اگر تمام دنيا را در اختيار منافق قرار دهم، تا من را دوست بدارد، هرگز مرا دوست نخواهد داشت. همانا اين مقدّر شده، و بر زبان پيامبر اُمّی جاری گشته است، که ایشان فرمودند: ای علیّ! مؤمن با شما دشمنی نمی کند، و منافق شما را دوست نمی دارد.)

لذا از این فرمایش حضرت علیّ(علیه السلام)دانسته می شود، که اگر گفته شده، جایز است، به مخالفین اهل بیت(علیهم السلام)، از باب «مؤلفة قلوبهم» زکات داده شود، مقصود مستضعفین آن ها می باشند. یعنی افرادی که به سبب جهل، و عدم آگاهی، تحت تأثیر اقوال وافکار علماء خود قرار گرفته اند. و یا به این جهت است، که آزاری به شیعیان نرسانند. و به این خاطر نیست، که امیدی به اصلاح آن ها وجود دارد، و احتمال هدایت آن ها داده می شود.

نکته دوّم: دربارهٔ توضیح، و معنای کلمهٔ "ناصبی"، که در این روایت نیز آمده است. و این که به چه شخصی ناصبی گفته می شود، بین فقهاء امامیه، انظار متفاوتی وجود دارد. از این رو گفته شده است:

«ناصِبی کسی می باشد، که با یکی از اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)و یا شیعیان ایشان، به جهت این که از موالیان اهل بیت(علیهم السلام)هستند، دشمنی نماید. و فضایل اهل بیت(علیهم السلام)را انکار کرده، و آن بزرگواران را لعن و سب نماید.»

حال با توجه به این مطلب، و آن چه دربارهٔ معنای ناصبی بودن گذشت، و این که به چه شخصی ناصبی می گویند. برخی از بزرگان فرموده اند:

ص: 303


1- . مجمع البیان، ج6، ص823.

«چون اکثر مخالفین شیعهٔ دوازده امامی، از دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)نمی باشند، و به نوعی محبّت آن بزرگواران را نیز دارند، از مصادیق نواصب به شمار نمی روند. اگر چه بگوئیم محبِ دشمنانِ آن بزرگواران نیز هستند.»

در مقابل محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم شیخ یوسف بحرانی (قدس سره)، بر این باور است، که طبق روایاتی که از ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)به دست ما رسیده، ناصبی کسی می باشد، که دیگران را بر حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)مقدم کند، و معتقد به امامت آنان نباشد. مگر این که از مستضعفین بوده، و از حقیقت امر مطلع نشده باشد.(1)

چنانچه ایشاندر کتاب «الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة»، به تبع مرحوم شهید ثانی (قدس سره)در کتاب «روض الجنان» و نه دیگر کتب ایشان، نگاشته است:

«فإن مجرد التقديم عليهم في الإمامة بغض لهم كما اعترف به شيخنا الشهيد الثاني.»(2)

(همانا همین که شخصی، کسی را در امامت، به اهل بیت(علیهم السلام)مقدم نماید، برابر با دشمنی و بغض داشتن نسبت به آن بزرگواران می باشد. کما این که شهید ثانی به این امر اقرار نموده است.)

به هر ترتیب در این زمینه، بحث های مفصلی را علماء حقّهٔ امامیه مطرح نموده اند. که نه این مختصر، مجال بیان آن بحث های مفصل علمی را دارد. و نه در بضاعت نگارنده است، که به این بحث ورود نماید. چرا که اساساً در مورد چونان نگارنده ای سروده شده است:

ای مگس عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست *** عِرض خود می بری و زحمت ما می داری

امّا مع الوصف باید گفت: اگر برای کسی ثابت شود، که خداوند متعال، حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)، و فرزندان آن بزرگوار(علیهم السلام)را، جانشین بلا فصل حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)قرار داده

ص: 304


1- . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة(علیهم السلام)، ج24، ص60.
2- . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة(علیهم السلام)، ج24، ص60.

است. و بعد آن شخص، با این که این مطلب برایش ثابت شده، آن را انکار نماید. در این صورت، در عالم امکان، هیچ منصفی گر چه از ادیان دیگر باشد، او را تسلیم اوامر ذات مقدّس ربوبی نخواهد دانست. و چنین شخصی قطعاً در زمرهٔ مسلمانان باقی نخواهد ماند.

و اگر کسی جاهل مقصّر باشد؛ یعنی برای او ثابت نشده، که حقّ با چه کسی است. امّا توانایى تحقیق، و جستجو، و پرسش در این زمینه را داشته است. ولی از رویِ تنبلی، و بی تفاوتی، و یا دنیاپرستی، از تحقق دربارهٔ حقیقت ماجرا، شانه خالی کرده، تا مبادا حقیقت امر برای او واضح شود. و با تقلید کورکورانه، راه پدران خود را رفته است. در این صورت واضح خواهد بود،که چنین فردی در پیشگاه خداوند متعال عذری نخواهد داشت. و او نیز مسلمان نخواهد بود. چرا که اساساً همان گونه که در باب فروعات نیز آمده، جهل چنین افرادی، قابل پذیرش نیست، و عذر پسندیده ای نخواهد بود. و این افراد نیز از زمرهٔ مسلمانان بیرون هستند.

امّا اگر کسی مستضعف، و جاهل قاصِر باشد؛ یعنى از آن افرادی است، که به علماء، و دانشمندان دسترسى ندارند، و از انظار متفاوت مسلمانان بی خبر می باشد، و تاکنون به ذهنش خطور نکرده، که فلان اعتقادش ممکن است، اشتباه باشد. و اگر از حقیقت امر آگاهی پیدا نماید، قطعاً از آن پیروی می کند. چنین فردی در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، جهلش، عذر خواهد بود.

بنابراین، این که برخی هرگونه جهلی را از جانب مخالفین، به منزلهٔ عذری پسندیده دانسته اند، قابل پذیرش نخواهد بود. چرا که برای اثبات خلافت بلا فصل حضرت علیّ(علیه السلام)، کافی است آدمی به مآخذ اهل سنت مراجعه نماید. که این کار را برای اتمام حجّت، مدافع حریم امامت و ولایت، مرحوم علامهٔ امینی (قدس سره)و یا دیگر بزرگان امامیه، چونان مرحوم میر حامد حسین (قدس سره)، برای آسان بودن کار آن ها، به نحو شایسته ای انجام داده اند.

تا جائی که یک مسیحی عرب منصف را آن چنان به وجد می آورد، که خود مشتاقانه دربارهٔ حضرت علیّ(علیه السلام)دست به قلم می برد، و کتاب مستقلی را به رشته تحریر در می آورد. و با صدائی رسا، از سویدای سینهٔ خود فریاد می زند: «الأمام علیّ(علیه السلام)صوت العدالة الإنسانیة؛ امام علیّ (علیه السلام)صدای عدالت انسانیت». از این رو باید در مورد این بحث مفصل و دقیق، گوش جان سپرد به آن روایتی که می فرماید:

ص: 305

«قِیلَ لِلصَّادِقِ(علیه السلام): إِنَّ فُلاَناً یُوَالِیکُمْ إِلاَّ أَنَّهُ یَضْعُفُ عَنِ اَلْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّکُمْ. فَقَالَ: هَیْهَاتَ کَذَبَ مَنِ اِدَّعَی مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا.»(1)

(به حضرت صادق(علیه السلام)عرض کردند: فلان کس شما را دوست دارد، ولی در بیزاری نمودن از دشمنان شما ضعیف است. حضرت فرمودند: هرگز، دروغمی گوید کسی که ادعا می کند ما را دوست دارد، ولی از دشمنان ما بیزاری نمی جوید.)

نکته سوّم: در این روایت شریف تصریح شده است که در پنج شنبه ها اعمال مردمان بر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)عرضه می شود. و طبق آیات قرآن کریم، خداوند تبارک و تعالی، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)، که در قرآن از ایشان به مؤمنین تعبیر شده، از اعمال و کردار بندگان خداوند متعال، آگاه هستند. چنانچه خداوند متعال در این باره می فرماید:

(وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(2))

«بگو: عمل کنید! زیرا خداوند و رسول خدا و مؤمنون، اعمال شما را می بینند! و به زودی، به سوی عالم غیب و آشکار، بازگردانده می شوید. و در آنجا شما را به آن چه عمل می کردید، باخبر می کنند.»

طبق روایاتی که در منابع شیعه وارد شده است، مقصود از کلمهٔ "المؤمنون" در این آیهٔ شریفه، وجود نازنین حضرات معصومین(علیهم السلام)می باشد. چنانچه مرحوم صفار (قدس سره)و همچنین مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)نقل کرده اند:

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ)، قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ(علیهم السلام).»(3)

ص: 306


1- . بحارالأنوار، ج27، ص58.
2- . سورهٔ توبه، آیهٔ 105.
3- . الکافی، ج1، ص219؛ بصائر الدرجات، ج2، ص322؛ بحارالانوار، ج23، ص353.

(از امام صادق(علیه السلام)دربارهٔ آیهٔ (فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ) سؤال کردم، حضرت فرمودند: آن ها ائمه اطهار(علیهم السلام)هستند.)و همچنین در روایت دیگری، مرحوم صفار (قدس سره)، از معلّی بن خنیس روایت نموده است: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دربارهٔ تفسیر فرمایش خداوند تبارک و تعالی، که می فرماید: (اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ) نقل شده، که حضرت فرمودند:

«هُوَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ الْاَئِمَّةُ(علیهم السلام)، تُعْرَضُ عَلَیْهِمْ اَعْمَالُ الْعِبَادِ کُلَ خَمِیسٍ.»(1)

(مؤمنون، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه اطهار(علیهم السلام)هستند، که اعمال بندگان هر روز پنج شنبه بر آن ها عرضه می شود.)

و صد البته، این که در این روایت، نقل شده، که اعمال بندگان، در هر روز پنج شنبه بر آن بزرگواران عرضه می شود، دلالت نمی کند، که در باقی اوقات، و أیّام هفته، اعمال مردمان بر آن حضرات عرض نمی گردد. بلکه حضرت در این روایت، مصداقی از آن را بیان نموده اند، و ممکن است، در روایات دیگری، متعرض مصادیق دیگری از آن شوند.

و به تعبیر دیگر "اثبات شییء، نفی ما عدا نمی کند"؛ یعنی این که در یک روایت می فرماید: در روز پنج شنبه، اعمال مردمان بر اهل بیت(علیهم السلام)عرضه می شود، دلالت نمی کند، که در روزهای دیگر، اعمال بندگان خداوند متعال، بر آن بزرگواران عرضه نخواهد شد. چنانچه در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت کرده است:

«تُعْرَضُ الْاَعْمَالُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)، اَعْمَالُ الْعِبَادِ کُلَّ صَبَاحٍ اَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَاحْذَرُوهَا، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی: (اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ) وَ سَکَتَ.»(2)

ص: 307


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص322.
2- . الکافی، ج1، ص219.

(همه اعمال بندگان، چه اعمال خوب، و چه اعمال بد آن ها، در هر صبح بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)عرضه می شود، پس مراقب اعمال خود باشید، و این است معنای فرمایش خداوند متعال که می فرماید: (اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ) و حضرت صادق(علیه السلام)ساکت شدند.)

نزول مائده بهشتی برای امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از طریق علماء شیعه، و اهل سنّت، از محمّد بن طلحه نقل کرده: لیث بن سعد گفته است: در سال صد و سیزده، برای انجام اعمال حجّ، به مکه رفتم. پس هنگامی که نماز عصر را خواندم، به کوه ابو قبیس رفتم. ناگاه دیدم مردی نشسته، و دعا می کند. و می گوید: یا ربّ یا ربّ، تا نفسش قطع شد. بعد گفت: ربّ ربّ، تا نفسش قطع شد. سپس گفت: یا اللَّه یا اللَّه، تا این که نفسش قطع شد. بعد گفت: یا حیّ یا حیّ، تا آن که باز نفسش قطع شد. سپس گفت: یا رحیم یا رحیم، تا آن که نفسش قطع شد. بعد گفت: یا ارحم الراحمین، تا آن که هفت مرتبه نفسش قطع شد. سپس گفت:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْتَهِی مِنْ هَذَا الْعِنَبِ، فَأَطْعِمْنِیهِ. اللَّهُمَّ وَ إِنَّ بُرْدَیَّ قَدْ أَخْلَقَا.»

(خداوندا! من از این انگور می خواهم، پس مرا با آن اطعام فرما، خداوندا! این دو بُرد(1) من کهنه شده است.)

لیث می گوید: به خدا قسم هنوز کلام ایشان تمام نشده بود، که دیدم سبدشان، پر از انگور شده است. در حالی که در آن زمان، بر روی زمین انگور پیدا نمی شد، و هنوز فصل انگور نشده بود. و همچنین دو بُرد نو، جدا جدا در مقابل ایشان نهاده شد. پس در این هنگام همین که می خواستند شروع به خوردن انگورها کنند، به ایشان گفتم: من هم با شما شریک هستم. از من پرسیدند: به چه دلیل؟ عرض کردم: برای این که شما دعا کردید، و من آمین گفتم. پس به من فرمودند: جلو بیا و بخور، ولی چیزی از آن را ذخیره نکن.

ص: 308


1- . بُرد پارچه ای است که در حال احرام می پوشند، و شبیه کرباس می باشد.

پس حسب فرمایش ایشان جلو رفتم، و شروع به خوردن مقداری از آن نمودم، آنقدر طعم خوبی داشت، که هرگز مثل آن را نخورده بودم، و انگوری بی دانه بود. لذا آنقدر خوردم، تا سیر شدم. امّا مع ذلک چیزی از سبد کاسته نشد. سپس به من فرمودند: یکی از این دو بُرد را تو بردار، عرض کردم: احتیاجی به بُرد ندارم. بعد به من فرمودند: خود را از من پنهان نما، تا من این دو بُرد را بپوشم.

از این رو خود را از ایشان پنهان کردم. پس یک بُرد را لنگ نمودند، و به کمر خود بستند. و بُرد دیگر را بر شانهٔ خود افکندند. سپس دو بُرد کهنهٔ قبلی را که پوشیده بودند، به دست خود گرفتند، و از کوه پایین آمدند. پس من به دنبال ایشان رفتم، تا آن که به کوه صفا و مروه رسیدند. در این هنگام مردی با ایشان ملاقات نمود، و عرض کرد: خداوند شما را بپوشاند، مرا بپوشان. لذا هر دو بُرد را به او دادند. پس من به دنبال آن مرد فقیر رفتم، و از او پرسیدم: این شخص کیست؟ به من گفت:

«هَذَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام). قَالَ اللَّیْثُ: فَطَلَبْتُهُ لِأَسْمَعَ مِنْهُ، فَلَمْ أَجِدْهُ، فَیَا لِهَذِهِ الْكَرَامَةِ مَا أَسْنَاهَا، وَ یَا لِهَذِهِ الْمَنْقَبَةِ مَا أَعْظَمَ صُورَتَهَا وَ مَعْنَاهَا.»(1)

(ایشان جعفر بن محمّد(علیهما السلام)هستند. لیث می گوید: پس به جستجوی ایشان رفتم، تا از ایشان مطلبی بشنوم و بیاموزم، ولی دیگر ایشان را پیدا نکردم. عجبا از این كرامت كه چه اندازه بلند است، و عجبا از این منقبت كه صورت و معناى آن تا چه حدّ عظمت دارد.)

در عظمت این معجزه، باید گفت: همان گونه که خداوند عزّ و جلّ، در شب معراج، حضرت خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)را مهمان نمود، در کوه أبو قیس نیز، فرزندایشان، وجود نازنین حضرت امام صادق(علیه السلام)را اطعام کرد. چنانچه رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)دربارهٔ شب معراج فرموده اند:

ص: 309


1- . کشف الغمة، ج3، ص160؛ عنه البحار، ج47، ص141؛ دلائل الإمامة، ص131؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص448؛ با اندکی اختلاف در مطالب السؤول، ص288؛ و المختار من مناقب الأخیار، ج2، ص44؛ و صفة الصفوة، ج2، ص117؛ الصواعق المحرقة، ص235؛ تذکرة الخواص، ج2، ص449؛ و با اختصار در مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص232.

«أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِی.»(1)

(نزد پروردگارم شب را صبح نمودم، در حالی که مرا طعام داده و سیراب می گرداند.)

امّا این معجزهٔ حضرت امام صادق(علیه السلام)، علاوه بر آن ظاهر، که مهمان خداوند متعال بودند، باطنی نیز دارد، لذا در عظمتِ معناى این اعجاز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، همین بس كه خداوند تبارک و تعالی، در این روایتی که دلالت بر یکی از معجرات حضرت می نماید، اتصال ارادهٔ آن حضرت را، به ارادهٔ خود نشان داده است. و همگان نیک می دانند، که ارادهٔ خداوند متعال به چه نحو می باشد. و در قرآن مجید، دربارهٔ ارادهٔ خداوند متعال آمده است: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(2)؛ اين است و جز اين نيست كه هرگاه اراده كند چيزى را مى گويد براى آن باش، پس خواهد بود).

به بیان دیگر، ذات مقدّس ربوبی هر آن چه را اراده نماید، بلافاصله ایجاد می گردد، حال وقتی خداوند متعال، خواسته، و دعای حضرت امام صادق(علیه السلام)را استجابت می فرماید، به این معنا خواهد بود، که اتصال ارادهٔ آن حضرت را، به ارادهٔ خود نشان می دهد. و گوئی خواست اهل بیت (علیهم السلام)، از خواست ذات مقدّس ربوبی جدا نیست، و غیر قابل تفکیک می باشد.

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از نام شیعیان

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات»، از علیّ بن سَری کرخی نقل کرده است: نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که پیرمردی در حالی که پسرش نیز همراهش بود، بر حضرت وارد شد. پس پیرمرد به حضرت عرض کرد: فدایشما شوم! آیا من از شیعیان شما هستم؟ در این هنگام حضرت صادق(علیه السلام)صحیفه ای که مثل ران شتر بود را بیرون آوردند، و آن را به آن پیرمرد دادند، سپس به او فرمودند:

ص: 310


1- . بحارالانوار، ج6، ص208.
2- . سورهٔ يس، آيهٔ 82.

«أَدْرِجْ، فَأَدْرَجَهُ حَتَّی أَوْقَفَهُ عَلَی حَرْفٍ مِنْ حُرُوفِ الْمُعْجَمِ، فَإِذَا اسْمُ ابْنِهِ قَبْلَ اسْمِهِ، فَصَاحَ الِابْنُ فَرَحاً: اسْمِی وَ اللَّهِ، فَرَحِمَ الشَّیْخَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْرِجْ، فَأَدْرَجَ، ثُمَّ أَوْقَفَهُ أَیْضاً عَلَی اسْمِهِ کَذَلِکَ.»(1)

(ورق بزن! پس پیرمرد آن را ورق زد، تا به یکی از حروف هجا رسید، پس اسم پسرش قبل از اسم او بود. وقتی پسر [نام خود را دید] از شادی فریاد زد: به خدا اسم من می باشد! پس پیرمرد اظهار مهربانی نمود. سپس حضرت به او فرمودند: ورق بزن! پس پیرمرد ورق زد، بعد همان گونه که حضرت، نام فرزندش را به او نشان داده بودند، نام خودش را هم نشانش دادند.)

و همچنین دربارهٔ آگاهی حضرت امام صادق(علیه السلام)از نام شیعیان خود، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده: حبابهٔ والبیه گفته است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:

«إِنَّ لِیَ ابْنَ أَخٍ، وَ هُوَ یَعْرِفُ فَضْلَکُمْ، وَ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمَنِی أَ مِنْ شِیعَتِکُمْ؟ قَالَ: وَ مَا اسْمُهُ؟ قَالَتْ: قُلْتُ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ، قَالَتْ: فَقَالَ: یَا فُلَانَةُ! هَاتِ النَّامُوسَ، فَجَاءَتْ بِصَحِیفَةٍ تَحْمِلُهَا کَبِیرَةٍ، فَنَشَرَهَا، ثُمَّ نَظَرَ فِیهَا، فَقَالَ: نَعَمْ، هُوَ ذَا اسْمُهُ وَ اسْمُ أَبِیهِ هَاهُنَا.»(2)

(همانا پسر برادری دارم، که او از فضل شما آگاه می باشد. و من هر آینه دوست دارم بدانم، آیا از شیعیان شما است؟ حضرت فرمودند: نام او چیست؟ عرض کردم: فلان بن فلان. حبابهٔ والبیه می گوید: حضرت فرمودند: ای فلانی! ناموس را به منبده، پس او با صحیفه ای آمد، و حال آن که آن را با احترام حمل می کرد. پس حضرت

ص: 311


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص347؛ عنه البحار، ج26، ص124؛ و المدینة معاجز، ج5، ص332.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص341؛ عنه البحار، ج26، ص121؛ و المدینة معاجز، ج5، ص332.

آن را باز نمودند، سپس به آن نگاه کردند، و فرمودند: بله، این نام او و نام پدرش می باشد، که اینجا [نوشته شده] است.)

در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نام شیعیان، مرحوم محمّد بن حسن صفار (قدس سره)، از ابو حمزه روایت کرده است: روزی با ابو بصیر بیرون رفتم، و او را نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بردم. در آن هنگام به من گفت: صحبتی نکن، و هیچ حرفی نزن، پس وقتی با او به درب خانهٔ حضرت رسیدیم، أبو بصیر سرفه ای کرد. پس شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به کنیز خود می فرمایند:

ای فلانی! برای أبو محمّد درب را باز کن، وقتی داخل خانه شدیم، چراغ، و یک خورجین که گشوده شده بود، در مقابل حضرت قرار داشت. در آن هنگام ناگاه لرزه ای بر من عارض شد، و بدنم به لرزه افتاد. پس ایشان سر خود را به طرف من بلند کردند، و فرمودند: آیا تو بزّاز هستی؟ عرض کردم: بله، فدای شما شوم! پس ایشان ملافه ای را که روی بالش بود به من دادند، و فرمودند: این را جمع کن! من هم آن را جمع نمودم. دو مرتبه در حالی که به نوشته ای نگاه می کردند، به من فرمودند: آیا تو بزاز هستی؟ پس لرزش من بیشتر شد. لذا وقتی بیرون آمدیم، من گفتم:

«یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! مَا رَأَیْتُ كَمَا مَرَّ بِی اللَّیْلَةَ، إِنِّی وَجَدْتُ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) سَفَطاً قَدْ أَخْرَجَ مِنْهُ صَحِیفَةً فَنَظَرَ فِیهَا، فَكُلَّمَا نَظَرَ فِیهَا أَخَذَتْنِی الرِّعْدَةُ. قَالَ: فَضَرَبَ أَبُو بَصِیرٍ یَدَهُ عَلَی جَبْهَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَیْحَكَ أَلَّا أَخْبَرْتَنِی؟ فَتِلْكَ وَ اللَّهِ الصَّحِیفَةُ الَّتِی فِیهَا أَسَامِی الشِّیعَةِ وَ لَوْ أَخْبَرْتَنِی لَسَأَلْتُهُ أَنْ یُرِیَكَ اسْمَكَ فِیهَا.»(1)

(ای أبو محمّد! آن چه امشب برای من اتفاق افتاد را تا به حال ندیده بودم. همانا من در مقابل حضرت خورجینی را دیدم که از داخل آن نوشته ای را بیرون آورده بودند،و هر گاه به آن نگاه می کردند، بر بدن من لرزه می افتاد. پس ابو بصیر با دست خود به پیشانیش زد، و سپس گفت: وای بر تو! چرا در آن موقع به من خبر ندادی؟ به خدا

ص: 312


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص501؛ عنه البحار، ج26، ص123؛ و المدینة معاجز، ج5، ص333.

قسم آن نوشته ای بود، که در آن نام شیعیان وجود داشت. اگر به من خبر داده بودی، از حضرت درخواست می کردم، که نامت را در آن به تو نشان بدهند.)

و در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نام شیعیان، مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)، در کتاب «کشف الغمة»، از أبو بصیر روایت نموده است: روزی در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نشسته بودم، که حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! هَلْ تَعْرِفُ إِمَامَکَ؟»

(ای ابا محمّد! آیا امامت را می شناسی؟)

عرض کردم: بله، سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست، شما امام من هستید، و دست خودم را روی زانو یا ران حضرت قرار دادم. در این هنگام حضرت فرمودند:

«صَدَقْتَ قَدْ عَرَفْتَ فَاسْتَمْسِکْ بِهِ.»

(راست گفتی، همانا امامت را شناختی، پس به دامنش چنگ بزن.)

عرض کردم: میل دارم علامت و نشانهٔ امام را به من نشان دهید. حضرت فرمودند: ای ابا محمّد! بعد از شناخت امام، دیگر علامتی لازم نمی باشد. عرض کردم: ایمان و یقینم افزایش پیدا می کند. حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! تَرْجِعُ إِلَی الْکُوفَةِ وَ قَدْ وُلِدَ لَکَ عِیسَی، وَ مِنْ بَعْدِ عِیسَی مُحَمَّدٌ، وَ مِنْ بَعْدِهِمَا ابْنَتَانِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ ابْنَیْکَ مَکْتُوبَانِ عِنْدَنَا فِی الصَّحِیفَةِ الْجَامِعَةِ مَعَأَسْمَاءِ شِیعَتِنَا وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ أَجْدَادِهِمْ وَ أَنْسَابِهِمْ وَ مَا یَلِدُونَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ أَخْرَجَهَا، فَإِذَا هِیَ صَفْرَاءُ مُدْرَجَةٌ.»(1)

(ای ابا محمّد! هنگامی که به کوفه بازگردی، همانا پسری برای تو به نام عیسی متولد شده است، و پس از عیسی، پسر دیگری به اسم محمّد پیدا می کنی، و بعد از این

ص: 313


1- . کشف الغمة، ج3، ص214؛ عنه البحار، ج47، ص143؛ دلائل الإمامة، ص122؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص435.

دو پسر، دو دختر پیدا خواهی نمود. بدان که همانا نام دو پسرت در صحیفهٔ جامعه همراه با نام پدر و مادرها و اجدادشان و منسوبین به آن ها و آن چه تا روز قیامت از این دو نفر متولد می شود، جزو اسماء شیعیان ما نوشته شده است. و بعد حضرت آن صحیفه را به من نشان دادند، پس زرد رنگ و خط کشی شده بود.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نام شیعیان، در روایت دیگری، مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از عبد اللَّه بن فضل هاشمی روایت نموده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که مفضل بن عمر وارد شد. پس همین که چشم حضرت به او افتاد، خوشحال شدند، و خندیدند، و سپس فرمودند:

«إِلَیَّ یَا مُفَضَّلُ! فَوَ رَبِّی إِنِّی لَأُحِبُّکَ وَ أُحِبُّ مَنْ یُحِبُّکَ، یَا مُفَضَّلُ! لَوْ عَرَفَ جَمِیعُ أَصْحَابِی مَا تَعْرِفُ، مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ.»

(ای مفضل! نزد من بیا، قسم به پروردگارم، همانا تو را دوست دارم، و کسی که تو را دوست داشته باشد را هم دوست دارم. ای مفضل! اگر همهٔ اصحاب من، آن چه تو می دانی را می دانستند، دو نفر با هم اختلاف پیدا نمی کردند.)

لذا مفضل به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! همانا گمان می کنم مرا در جایگاهی غیر از آن جایگاهی که در آن می باشم، قرار دادید. و مرا بالا بردید. حضرت فرمودند: نه، بلکه تو را در همان مقامی که خداوند تو را در آن قرار داده، قرار دادم. پس در این هنگام مفضل به حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! منزلت جابر بن یزیددر نزد شما چگونه است؟ حضرت فرمودند: منزلت سلمان نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را نزد من دارد. مفضل سؤال کرد: پس منزلت داوود بن کثیر رقّیّ در پیشگاه شما چگونه است؟ حضرت فرمودند: به منزلهٔ مقداد نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می باشد. آن گاه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)به من - یعنی عبد اللَّه بن فضل هاشمی - توجه نمودند، و فرمودند:

ص: 314

«یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، وَ صَنَعَنَا بِرَحْمَتِهِ، وَ خَلَقَ أَرْوَاحَکُمْ مِنَّا فَنَحْنُ نَحِنُّ إِلَیْکُمْ، وَ أَنْتُمْ تَحِنَّونَ إِلَیْنَا، وَ اللَّهِ لَوْ جَهَدَ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ أَنْ یَزِیدُوا فِی شِیعَتِنَا رَجُلاً أَوْ یَنْقُصُوا مِنْهُمْ رَجُلاً، مَا قَدَرُوا عَلَی ذَلِکَ، وَ إِنَّهُمْ لَمَکْتُوبُونَ عِنْدَنَا بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ أَنْسَابِهِمْ. یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْفَضْلِ! وَ لَوْ شِئْتَ لَأَرَیْتُکَ اسْمَکَ فِی صَحِیفَتِنَا.»

(ای عبد اللَّه بن فضل! همانا خداوند تبارک و تعالی ما اهل بیت را از نور عظمت خود خلق نموده، و ما را به رحمت خود سرشته است. و ارواح شما شیعیان را از ما آفریده است. پس ما به شما مایل هستیم، و شما نیز به ما علاقمند هستید. به خدا سوگند اگر همهٔ اهل مشرق تا مغرب بکوشند، که یک نفر به شیعیان ما زیاد نمایند، یا یک نفر از آن ها کم کنند، نمی توانند. همانا نام آن ها، و نام پدرانشان، و قبیلهٔ آن ها، و نسب های آن ها، در نزد ما اهل بیت نوشته شده است. ای عبد اللّه بن فضل! اگر دوست داشته باشی نام تو را در کتابی که نام شیعیان ما در آن است را به تو نشان بدهم.)

عبد اللَّه بن فضل هاشمی می گوید: سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از اطرافیان خود کتابی را خواستند، و آن را گشودند، پس در آن کتاب، صفحات سفیدی را دیدم، که اثری از کتابت در آن نبود. لذا عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من در این کتاب اثری از نوشته نمی بینم. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با دست مبارک خود بر روی آنکشیدند، از این رو به برکت دست مبارک حضرت، در آن کتاب، نوشته هائی را دیدم. و در پایین آن، نام خود را مشاهده کردم. لذا برای خداوند به سجده رفتم، و شکر نمودم.(1)

ص: 315


1- . اختصاص مفید، ص216؛ عنه البحار، ج47، ص395؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص35.

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از طهارت نداشتن افراد

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)روایت نموده، ابو بصیر گفته است: وارد مدینه شدم، در حالی که کنیزم نیز همراه من بود. پس در این هنگام با او همبستر شدم، و بعد برای رفتن به حمام از خانه خارج شدم. ولی در بین راه، برخی از دوستانم که شیعه بودند را دیدم، که به خانهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می رفتند. پس از آن جائی که می ترسیدم آن ها بروند، و من نتوانم با آن ها خدمت حضرت برسم، من هم با ایشان همراه شدم، و به طرف خانهٔ حضرت رفتم، تا این که با آن ها وارد خانه شدم. ولی همین که مقابل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، ایشان نگاهی به من کردند، و بعد به من فرمودند:

«یَا أَبَا بَصِیرٍ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ بُیُوتَ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ، لَا یَدْخُلُهَا الْجُنُبُ؟»

(ای ابا بصیر! مگر نمی دانی که همانا جنب نباید وارد خانهٔ انبیاء و اولاد انبیاء شود؟)

پس در این هنگام خجالت کشیدم، و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! همانا در بین راه دوستانمان را ملاقات نمودم، که قصد داشتند خدمت شما برسند، پس ترسیدم نتوانم با آن ها خدمت شما برسم، و دیگر هرگز چنین کاری را نخواهم نمود.(1)

و همچنین در این باره مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)نقل کرده: که ابو بصیر گفته است: بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، در حالی که مایل بودم، ایشان چونان پدر بزرگوارشان، أبو جعفر، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، نشانهو علامتی بر اثبات امامت خود، به من نشان دهند. از این رو هنگامی که محضر ایشان رسیدم، ایشان به من فرمودند:

«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! مَا كَانَ لَكَ فِيمَا كُنْتَ فِيهِ شُغُلٌ؟! تَدْخُلُ عَلَى إِمَامِكَ وَ أَنْتَ جُنُبٌ؟!»

(ای ابا محمّد! تو را چه شده که چنین کاری کردی؟! در حالی که جنب هستی نزد امامت می آیی؟!)

ص: 316


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص226؛ عنه البحار، ج47، ص129.

ابو بصیر گفته است: در این هنگام خدمت حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! این کار را انجام ندادم، مگر از روی عمد. حضرت فرمودند: مگر به امامت من ایمان نداری؟ عرض کردم: بله ولی می خواستم اطمینان قلبی پیدا کنم. حضرت فرمودند: ای ابا محمّد! برخیز، و غسل نما. ابو بصیر در ادامه می گوید: غسل نمودم، و دوباره خدمت حضرت بازگشتم، و در این هنگام، به این صورت یقین پیدا کردم، که ایشان امام می باشند.(1)

سبز شدن درخت خشکیده به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن حسن صفار (قدس سره)، از سلیمان بن خالد روایت نموده است: من و أبو عبد اللَّه بلخی، همراه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در حال حرکت بودیم، تا این که به نخل خرمای خشک شده ای رسیدیم. پس در آن هنگام حضرت خطاب به آن نخل فرمودند:«أَیَّتُهَا النَّخْلَةُ السَّامِعَةُ الْمُطِیعَةُ لِرَبِّهَا، أَطْعِمِینَا فِیْمَا جَعَلَ اللَّهُ فِیکِ. قَالَ: فَتَسَاقَطَ عَلَیْنَا رُطَبٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ، فَأَکَلْنَا حَتَّی تَضَلَّعْنَا. فَقَالَ الْبَلْخِیُّ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! سُنَّةٌ فِیکُمْ کَسُنَّةِ مَرْیَمَ.»(2)

(ای نخل خرمائی که شنوا و مطیع پروردگارت هستی، ما را از آن چه خداوند در تو قرار داده اطعام کن. راوی گفت: پس به ناگاه از آن نخل، خرماهائی که رنگ های مختلفی داشت، برای ما فروریخت، و ما از آن ها تناول نمودیم، تا سیر شدیم. پس مرد بلخی عرض کرد: فدای شما شوم! کار و سیره ای که در شما می باشد، مثل کار و سیره مریم است.)

ص: 317


1- . دلائل الإمامة، ص123؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص438؛ با اختلاف اندکی در مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص226؛ عنه البحار، ج47، ص129.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص496؛ عنه البحار، ج47، ص76؛ و المدینة معاجز، ج5، ص354؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص718؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص240؛ دلائل الإمامة، ص124.

دربارهٔ سبز شدن درخت خشکیده به اعجاز امام صادق(علیه السلام)، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، در روایت دیگری، از مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از داوود نیلی روایت کرده است: با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به زیارت خانهٔ خدا می رفتم، پس همین که نزدیک ظهر شد، حضرت به من فرمودند: ای داوود! از راه به کناری برو، تا آمادهٔ نماز شویم. عرض کردم: فدای شما شوم! آیا ما در سرزمین خشکی نیستیم، که آب در آن وجود ندارد؟ حضرت به من فرمودند: تو چه کار به خشکی زمین داری. داوود نیلی می گوید: پس سکوت کردم، و با هم از راه خارج شدیم، و در زمین خشک، و بدون آبی فرود آمدیم.

«فَرَکَضَهَا بِرِجْلِهِ، فَنَبَعَ لَنَا عَیْنُ مَاءٍ یَسِیبُ کَأَنَّهُ قِطَعُ الثَّلْجِ، فَتَوَضَّأَ وَ تَوَضَّیْتُ.»

(پس حضرت امام صادق(علیه السلام)با پای خود به زمین زدند، به ناگاه برای ما چشمهٔ آبی مثل یخ جاری نمودند، پس حضرت وضو گرفتند، و من نیز وضو گرفتم.)سپس آن عباداتی که بر ما واجب بود را انجام دادیم. و بعد از آن، هنگامی که می خواستیم به مسیر خود ادامه دهیم، حضرت امام صادق(علیه السلام)متوجهٔ یک شاخهٔ خرما شدند، پس حضرت به من فرمودند: ای داوود! دوست داری تو را از این شاخه، با خرما اطعام کنم؟ عرض کردم: بله. داوود نیلی در ادامه می گوید:

«فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی الْجِذْعِ، فَهَزَّهُ، فَاخْضَرَّ مِنْ أَسْفَلِهِ إِلَی أَعْلَاهُ، قَالَ: ثُمَّ اجْتَذَبَهُ الثَّانِیَةَ، فَأَطْعَمَنَا اثْنَیْنِ وَ ثَلَاثِینَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الرُّطَبِ، ثُمَّ مَسَحَ بِیَدِهِ عَلَیْهِ، فَقَالَ: عُدْ نَخِلاً بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی، قَالَ: فَعَادَ کَسِیرتِهِ الْأُوْلَی.»(1)

(ناگاه حضرت صادق(علیه السلام)با دست خود به آن شاخهٔ خرما زدند، و آن را تکانی دادند، پس به ناگاه از پایین تا بالای آن سبز شد. داوود می گوید: سپس برای مرتبه دوّم آن را حرکت دادند، پس [با آن شاخهٔ خشکیده ای که سبز شده بود] ما را با سی و دو نوع

ص: 318


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص241؛ عنه البحار، ج47، ص139؛ دلائل الإمامة، ص143؛ مدینة معاجز، ج5، ص457.

از انواع خرماها اطعام فرمودند، سپس دست خود را بر آن کشیدند، و فرمودند: به اذن خداوند متعال خشک شو، داوود می گوید: پس مانند حالت اوّلش شد.)

خشک شدن دست به سبب اهانت به امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی آملی (قدس سره)روایت نموده: مفضّل بن عمر نقل کرده است: در خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، در حالی که حضرت سوار مرکب بودند، و من نیز همراه ایشان راه می رفتم. پس در آن زمان ما از کنار عبد اللّه بن حسن، در حالی که او هم سوار مرکبش بود، عبور کردیم. ولی هنگامی که نگاهش به ما افتاد، شلاق کشید، که با آن، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را بزند.«فَأَوْمَأَ إِلَیْهَا الصَّادِقُ(علیه السلام)فَجَفَّتْ یَمِینُهُ وَ الْمِقْرَعَةُ فِیهَا، فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! بِالرَّحِمِ إِلَّا عَفَوْتَ عَنِّی، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ بِیَدِهِ، فَرَجَعَتْ یَدُهُ.»

(پس حضرت صادق(علیه السلام)به او اشاره ای کردند، و دست راستش، در حالی که در آن شلاق بود، خشک شد. در این هنگام عبد اللّه بن حسن به حضرت عرض نمود: ای أبا عبد اللَّه! قسم به آن خویشاوندی که بین ما است، مرا ببخش. از این رو حضرت با دست مبارکشان به او اشاره کردند، و دست او به حال خودش برگشت.)

سپس در حالی که مارمولک بزرگی از کنار ما عبور می کرد، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من نگاه کردند، و فرمودند: ای مفضل! مردم دربارهٔ این مارمولک چه چیزی می گویند؟ عرض کردم: مردم می گویند:

«إِنَّهَا حَمَلَتِ الْمَاءَ، فَأَطْفَأَتْ نَارَ إِبْرَاهِیمَ(علیه السلام)، فَتَبَسَّمَ، ثُمَّ قَالَ: یَا مُفَضَّلُ! وَ لَکِنْ هَذَا عَبْدُ اللَّهِ وَ وُلْدُهُ وَ إِنَّمَا یَرِقُّ النَّاسُ عَلَیْهِمْ لِمَا مَسَّهُمْ مِنَ الْوِلَادَةِ وَ الرَّحِمِ.»(1)

ص: 319


1- . دلائل الإمامة، ص145؛ عنه البحار، ج62، ص299؛ و المدینة معاجز، ج5، ص458.

(همانا این ها آب بردند، تا آتش ابراهیم(علیه السلام)را خاموش کنند. پس حضرت لبخندی زدند، سپس فرمودند: ای مفضل! ولی این عبد اللَّه، و فرزندان او است، که مردم به سبب خویشاوندی و ولادت از [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)] برای آن ها دل سوزی می نمایند.)

همان گونه که از فرمایش مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در توضیح این روایت شریف نیز دانسته می شود.(1) به نظر می رسد مقصود حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در پایان این روایت این باشد، که این مارمولک، با وجود این که حیوان می باشد، معرفتش نسبت به حجّتخداوند متعال بیشتر از امثال عبد اللّه می باشد. چرا که این حیوان برای حفظ جان حضرت ابراهیم(علیه السلام)نهایت کوشش خود را کرد، و از ایشان فاع نمود. امّا عبد اللّه، و فرزندانش با این که با ما خویشاوند، و از نسل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هستیم، با من این چنین رفتار می کنند. و حال آن که اگر مردم به آن ها توجه می کنند، و به آن ها احترام می گذارند، به خاطر همین قرابت و خویشاوندی است، که با اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)دارند.

به هر ترتیب، عبد اللّه بن حسن، همان شخصی است، که در زمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)ادعای امامت نمود. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از کلبی نسابه، در روایتی که مشتمل بر معجزه ای از حضرت صادق(علیه السلام)می باشد، نقل نموده است: روزی وارد مدینه شدم، در حالی که چیزی دربارهٔ اعتقادات مذهب شیعه نمی دانستم. پس به مسجد رفتم، و در آنجا با گروهی از قریش برخورد کردم. و به آن ها گفتم:

«در مورد عالمِ اهل بیتِ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به من خبر دهید؟»

پس آن ها گفتند: عالمِ اهل بیتِ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هم اکنون عبد اللَّه بن حسن است. از این رو به خانهٔ او رفتم، و اجازهٔ ورود خواستم. پس شخصی نزد من آمد، که گمان کردم غلام او می باشد. به او گفتم: از مولایت برای من اجازهٔ ورود بگیر. لذا داخل خانه رفت، و بعد از خانه خارج شد، و به من گفت: داخل شو.

ص: 320


1- . بحارالانوار، ج62، ص230.

وقتی داخل خانه شدم، پیرمردی را دیدم، که با جدیّت مشغول عبادت می باشد. پس به او سلام کردم، او نیز به من گفت: تو چه کسی هستید؟ گفتم: من کلبی نسابه هستم. گفت: چه کاری داری؟ گفتم: آمده ام از شما سؤال نمایم. گفت: آیا با پسرم محمّد برخورد نکردی؟ گفتم: اوّل نزد شما آمدم. گفت: سؤال کن.

گفتم: مرا آگاه کنید، از وظیفهٔ شرعی مردی که به زن خود گفته است: تو را به اندازهٔ ستاره های آسمان طلاق دادم. به من گفت: به شمارهٔ رأس الجوزاء از او جدا می شود - یعنی از آن جائی کهجوزا برج سوّم سال می باشد، با این حرف آن مرد، سه طلاق واقع می گردد - و بقیهٔ ستاره ها برای او گناه، و عقوبت خواهد بود.

با خودم گفتم: این سؤال اوّل، که او نتوانست پاسخ آن را به درستی بگوید. به او گفتم: شیخ دربارهٔ مسح کشیدن بر روی کفش، چه می گوید؟ گفت: همانا جمعی از مردم صالح، بر روی کفش مسح کشیده اند، ولی ما اهل بیت بر روی کفش مسح نمی کشیم.

با خودم گفتم: این دوّمین سؤال، که نتوانست پاسخ بدهد. به او گفتم: دربارهٔ خوردن مار آبی چه می فرمائید، آیا خوردن آن حلال است، یا حرام می باشد؟ گفت: حلال است، ولی ما اهل بیت از خوردن آن صرف نظر کردیم.

با خودم گفتم: این سوّمین سؤال، که از او نمودم، ولی پاسخ صحیح نداد. به او گفتم: دربارهٔ آشامیدن نبیذ - یعنی شرابی که از انگور، و خرما، و گندم، و جو مهیا می شود - چه می فرمائید؟ گفت: حلال می باشد، ولی ما اهل بیت نمی آشامیم. پس با شنیدن این پاسخ، برخاستم، و از نزد او رفتم، در حالی که با خودم می گفتم: این گروه، به اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)دروغ می بندند.

پس دو مرتبه وارد مسجد شدم، و گروهی از قریش، و جمعی که از قریش نبودند را دیدم، و به آن ها سلام کردم، سپس به آن ها گفتم: أعلم اهل بیت(علیهم السلام)چه کسی است؟ گفتند: عبد اللَّه بن حسن می باشد. به آن ها گفتم: همانا نزد او رفتم، ولی چیزی از علم و دانش نزد او نیافتم. در این هنگام یک نفر از بین آن ها سرش را بلند کرد، و گفت:

«نزد جعفر بن محمّد(علیه السلام)برو، چرا که ایشان، أعلم از همهٔ اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند.»

ص: 321

در این هنگام، یکی از حاضرین، آن مرد را سرزنش کرد. لذا با خودم گفتم: همانا این مردم به جهت حسادتی که دارند، از اوّل، مرا به نزد آن حضرت راهنمائی نکردند. از این رو به آن مرد گفتم: وای به حال تو، من از همان ابتدای امر منظورم آن حضرت بود. بعد از نزد آن ها رفتم، تا آن که به در خانهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، وقتی در خانهٔ حضرت را زدم، غلام ایشان بیرون آمد، و بدون این که من صحبتی نمایم، و خود را معرفی کنم، به من گفت:«ادْخُلْ، یَا أَخَا کَلْبٍ! فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِی فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مُضْطَرِبٌ.»

(ای برادر کلبی! داخل شو. پس به خدا قسم [از شنیدن این سخن غلام، که بدون هیچ پیش زمینه ای از نام من آگاهی داشت،] هراسان شدم، و در حالی که اضطراب داشتم، داخل خانه شدم.)

و دیدم پیرمردی روی جایگاه نماز خود، بدون تکیه گاه، و زیراندازی نشسته است. بعد از آن که به حضرت سلام کردم، ایشان شروع به سخن گفتن با من نمودند، و به من فرمودند: تو چه کسی هستی؟ با خودم گفتم: سبحان اللَّه! غلام ایشان، بر در خانه، به من گفت: داخل شو، ای برادر کلبی! ولی مولای او از من سؤال می کند، تو چه کسی هستی؟ به ایشان عرض کردم: من کلبی نسابه هستم. پس در این هنگام با دست خود بر پیشانی مبارکشان زدند، و فرمودند:

«کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِیداً وَ خَسِرُوا خُسْراناً مُبِیناً، یَا أَخَا کَلْبٍ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً(1)) أَ فَتَنْسُبُهَا أَنْتَ؟»

(دروغ گفتند کسانی که برای خداوند شریکی گرفتند، و به گمراهی دوری افتادند، و زیان آشکاری نمودند، ای برادر کلبی! همانا خداوند عزّ و جلّ می فرماید: «و [نیز] قوم عاد و ثمود و اصحابِ رَسّ و ملّت هایِ زیادی بین این نسل ها را [هلاک

ص: 322


1- . سورهٔ فرقان، آیهٔ 38.

کردیم].» [تو که خود را عالم به علم انساب می دانی]، می توانی نسب آن ها را بیان کنی؟)

عرض کردم: نه، جانم فدای شما! حضرت به من فرمودند: می توانی نسب خودت را بیان کنی؟ عرض کردم: بله، من فلان پسر فلان فرزند فلان هستم، و تا چندین پشت بالا رفتم. پس به من فرمودند: توقف کن، وای بر تو، این چنین که گفتی درست نیست. می دانی فلان پسر فلان کیست؟ عرض کردم: بله، او، فلان فرزند فلان شخص می باشد.حضرت به من فرمودند: همانا فلان فرزندِ فلان پسر فلان، چوپان کُردی بوده است. و به درستی که آن چوپان کُرد، در کوه هایی که متعلق به آل فلان بود، چوپانی می کرد. پس در آن هنگام او، نزد فلانه، زنِ فلان مرد، که اهل آن کوهستان بود، و در آن کوه چوپانی می کرد، رفت. و او را با مقداری غذا اطعام نمود، و بعد با او همبستر شد، سپس از آن زن، فلان شخص متولد شد. و فلان بن فلان، که یکی از اجداد تو است، فرزند فلانه زن، و فلان بن فلان - یعنی آن چوپان کُرد - می باشد. سپس حضرت فرمودند:

«أَ تَعْرِفُ هَذِهِ الْأَسَامِیَ؟ قُلْتُ: لَا وَ اللَّهِ، جُعِلْتُ فِدَاکَ! فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَکُفَّ عَنْ هَذَا فَعَلْتَ، فَقَالَ: إِنَّمَا قُلْتَ، فَقُلْتُ.»

(آیا این اسامی را می شناختی؟ عرض کردم: نه، به خدا سوگند، فدای شما شوم! اگر صلاح می دانید از گفتگو دربارهٔ این موضوع خودداری کنیم. فرمودند: همانا تو گفتی [من از علم انساب آگاهی دارم]، پس من نیز چنین گفتم.)

عرض کردم: همانا من دیگر این سخن را نمی گویم، حضرت فرمودند: من نیز دیگر در این باره چیزی نمی گویم. اکنون آن چیزی را که به خاطر آن آمده ای را سؤال کن. به حضرت عرض کردم: مرا از حکم مردی که به زن خود گفته: تو را به تعداد ستاره های آسمان طلاق دادم، باخبر نمائید؟ حضرت فرمودند: مگر سورهٔ طلاق را نخوانده ای؟ عرض کردم: بله، فرمودند: پس آن را بخوان، لذا من خواندم:

ص: 323

(فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ(1))

«زنان را وقتی که می توانند عدّه نگاه دارند، طلاق دهید. و زمان عدّه را (مدّت سه پاکی) بشمارید.»

بعد [بدون آن که من حرفی دربارهٔ عبد اللَّه بن حسن، و رفتن خود نزد او، و سؤال نمودن از او، و پاسخ او بزنم] حضرت به من فرمودند: آیا در این آیه، ستاره های آسمان هست؟ عرض کردم:نه. در ادامه عرض کردم: پس مردی که به زن خود بگوید: تو را سه بار طلاق دادم، چه حکمی دارد؟ حضرت فرمودند: به کتاب خداوند، و سنّت پیامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم)برمی گردد (یعنی یک طلاق به حساب می آید). بعد حضرت فرمودند: طلاق صحیح نیست، مگر در ایّام پاکی زن، و در صورتی که شوهرش با او نزدیکی نکرده باشد، و هنگام طلاق نیز دو شاهد عادل وجود داشته باشد.

در این هنگام با خودم گفتم: این سؤال اوّل، که پاسخ آن را صحیح فرمودند. سپس حضرت فرمودند: سؤال کن. عرض کردم: دربارهٔ مسح کشیدن روی کفش چه می فرمائید؟ پس لبخندی زدند، و بعد فرمودند: هنگامی که روز قیامت می شود، خداوند هر چیزی را به اصلش برمی گرداند، و چرم کفش را نیز به گوسفند برمی گرداند، در آن زمان افرادی که بر روی کفش مسح کشیده اند، خواهند دید وضوی آن ها کجا می رود (یعنی کسانی که روی پوست پای خود مسح کشیده اند، اثر آن بر اعضایشان باقی می ماند. ولی افرادی که بر روی کفش مسح کشیده اند، اثری از آن باقی نخواهد ماند، چرا که چرم کفش، به گوسفند ملحق خواهد شد).

با خودم گفتم: این دوّمین سؤال، که جوابش را صحیح فرمودند. سپس حضرت به من توجه نمودند، و فرمودند: سؤال نما. عرض کردم: مرا از حکم خوردن مار آبی، آگاه فرمائید؟ حضرت فرمودند: همانا خداوند عزّ و جلّ گروهی از بنی اسرائیل را مسخ فرمود، پس هر کدام از آن ها که وارد دریا شدند، تبدیل به مار آبی، و مارماهی، و ماهی بدون فلس و غیر این ها شدند. و هر کدام از آن ها که وارد صحرا شدند، میمون، و خوک، و موش صحرایی، و سوسمار، و به شکل های دیگر درآمدند.

ص: 324


1- . سورهٔ طلاق، آیهٔ1.

به خودم گفتم: این هم سؤال سوّم، که درست پاسخ دادند. سپس حضرت به طرف من التفات نمودند، و فرمودند: سؤال نما، و برخیز. عرض کردم: دربارهٔ حکم خوردن نبیذ (آبی که خرما در آن بریزند) چه می فرمائید؟ حضرت فرمودند: حلال است. عرض کردم: همانا ما شراب می گیریم، و در آن روغن زیتون، و چیزهای دیگری می ریزیم، و آن را می آشامیم. حضرت فرمودند: أه، أه، آن که شراب بد بو است. پس به حضرت عرض کردم: جان من فدای شما! پس مقصود شما چه نبیذ چه می باشد؟حضرت فرمودند: همانا اهل مدینه از تغییر نمودن طعم آب، و فاسد شدن مزاج خود به سبب آن، به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شکایت نمودند، لذا آن حضرت، به مردم مدینه دستور دادند، که چند دانه خرما در آب بیندازند، و بعد آن را بنوشند. از این رو مردم مدینه، به خادم خود امر می کردند، یک مشت خرما، در مشک آب بریزند، و از آن می آشامید، و با آن وضو می گرفتند.

عرض کردم: تعداد خرماهائی که به دست می گرفتند، چند عدد بوده است؟ حضرت فرمودند: به اندازهٔ گنجایش یک مشت، عرض کردم: یک مشت می ریختند، یا دو مشت؟ حضرت فرمودند: گاهی یک مشت، و گاهی دو مشت بوده است. عرض کردم: آن مشک چه مقدار گنجایش داشته است؟ حضرت فرمودند: بین چهل تا هشتاد رطل عراقی.(1)

سماعه، که راوی این حدیث می باشد، نقل کرده: کلبی نسابه گفته است: سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از جای خود حرکت کردند، و برخاستند. لذا من هم برخاستم، و از خانهٔ حضرت خارج شدم، در حالی که من با یک دست خودم، بر روی دست دیگرم می زدم، و با خودم می گفتم: اگر چیزی باشد، در این جا است. و کلبی نسابه همیشه با محبّت اهل بیت(علیهم السلام)، خداوند را پرستش می کرد، تا آن که از دنیا رفت.(2)

ص: 325


1- . هر رطل عراقی در حدود 450 گرم است.
2- . الکافی، ج1، ص349؛ عنه البحار، ج47، ص228؛ و المدینة معاجز، ج5، ص459.

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از زمان مرگ افراد

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» نقل نموده: أبو اُسامه زید گفته است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: ای زید! چند سال عمر کرده ای؟ محضر حضرت عرض کردم: جانم فدای شما! فلان سال از عمر من گذشته است. حضرت فرمودند: ای أبو اُسامه! عبادت پروردگارت را تجدید کن، و توبه نما. دراین هنگام من گریه ام گرفت. لذا حضرت به من فرمودند: ای زید! چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: شما خبرِ از دنیا رفتن مرا دادید، به همین جهت گریه ام گرفت. حضرت فرمودند:

«یَا زَیْدُ! أَبْشِرْ، فَإِنَّکَ مِنْ شِیعَتِنَا، وَ أَنْتَ فِی الْجَنَّةِ.»(1)

(ای زید! به تو بشارت می دهم که همانا تو از شیعیان ما، و اهل بهشت هستی.)

و در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم صفار (قدس سره)در کتاب «بصائر الدرجات» ، از احمد بن محمّد بن ابی نصر روایت نموده است: مردی که اهل پل بابل بود، برای من گفته است: در روستائی بودم، که پیوسته مردی مرا اذیت می کرد. و دائم به من می گفت: ای رافضی! و به من دشنام می داد. مردم نیز به او لقبِ "قِرْدُ الْقَرْیَةِ؛ یعنی میمون روستا" داده بودند.

یک سال برای انجام اعمال حجّ رفتیم، و بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، در آن هنگام حضرت بدون مقدمه به من فرمودند: "قوفه ما نامت" که این جمله، به زبان نبطی، که زبان محلی ما بود، به معنی "میمون روستا مُرد" می باشد. از این رو به حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! او چه زمانی از دنیا رفت؟! حضرت به من فرمودند: همین الآن.

راوی می گوید: پس آن روز، و ساعتی را که حضرت خبر مرگ او را به من دادند، نوشتم. پس وقتی در راه بازگشت از مراسم حجّ، به کوفه وارد شدم، در آنجا با برادرم برخورد کردم، و از او

ص: 326


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص496؛ عنه البحار، ج47، ص77؛ دلائل الإمامة، ص133؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص362؛ با مقداری اضافات و مفصل تر در الخرائج و الجرائح، ج2، ص718؛ و مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص223.

دربارهٔ افراد روستا، که در طول این مدّت از دنیا رفته بودند، و کسانی که هنوز زنده هستند، سؤال کردم. پس به من گفت:«قوفه ما نامت، وَ هِیَ بِالنَّبَطِیَّةِ: قِرْدُ الْقَرْیَةِ مَاتَ. فَقُلْتُ لَهُ: مَتَی؟ فَقَالَ لِی: یَوْمَ كَذَا، فِی وَقْتِ کَذَا، فَكَانَ فِی الْوَقْتِ الَّذِی أَخْبَرَنِی بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام).»(1)

(قوفه ما نامت، که به زبان نبطی یعنی: میمون روستا مُرده است. پس از او سؤال کردم: چه زمانی؟ به من گفت: فلان روز، و در فلان زمان. پس (دیدم زمان مرگ او) در همان وقتی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرموده بودند، می باشد.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زمان مرگ افراد، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از حسین بن ابی العلاء نقل نموده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)بودم، که مردی، یا غلام آن مرد، خدمت حضرت شرفیاب شد، و از رفتار، و بد اخلاقی همسرش شکایت نمود. حضرت فرمودند: با او نزد من بیا. پس وقتی با همسرش نزد حضرت آمد، امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن زن فرمودند:

«مَا لِزَوْجِکِ یَشْکُوکِ؟»

(چرا شوهرت از تو شكايت مى كند؟)

آن زن به حضرت عرض کرد: خداوند با او چنین و چنان کند، يعنى خداوند او را بكشد. حضرت به آن زن فرمودند:

«إِنْ ثَبَتِّ عَلَی هَذَا، لَمْ تَعِیشِی إِلَّا یَسِیراً. قَالَتْ: مَا أُبَالِی أَنْ لَا أَرَهُ أَبَداً. فَقَالَ لَهُ: خُذْ بِیَدِ زَوْجَتِکَ فَلَیْسَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ، فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ، دَخَلَ

ص: 327


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص137؛ عنه البحار، ج47، ص81، و المدینة المعاجز، ج5، ص410؛ با اندکی اختلاف در الثاقب فی المناقب، ص413؛ و دلائل الإمامة، ص137.

عَلَیْهِ الرَّجُلُ، فَقَالَ(علیه السلام): مَا فَعَلَتْ زَوْجَتُکَ؟ قَالَ: قَدْ وَ اللَّهِ دَفَنْتُهَا السَّاعَةَ. قُلْتُ: مَا کَانَ حَالُهَا؟ قَالَ: کَانَتْ مُعْتَدِیَةً، فَبَتَرَ اللَّهُ عُمُرَهَا، وَ أَرَاحَهُ مِنْهَا.»(1)

(اگر بر همین حال باقی بمانی، بیش از مدّت اندکی زنده نخواهی ماند. آن زن عرض کرد: ترسى ندارم، كه هرگز او را نبينم. حضرت به شوهر آن زن فرمودند: دست همسرت را بگیر [و برو، او زیاد زنده نخواهد ماند]، بین تو و همسرت بیشتر از سه روز باقی نمانده است. پس چون روز سوّم فرارسید، آن مرد بر حضرت وارد شد. در این هنگام حضرت به او فرمودند: همسرت چه می کند؟ عرض کرد: همانا به خدا قسم هم اكنون او را دفن نمودم. راوى مى گويد: به حضرت عرض کردم: حال آن زن چگونه بود؟ حضرت فرمودند: آن زن ظالم بود، از این رو خداوند عُمر او را قطع کرد، و اين مرد را از دست آن زن راحت نمود.)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره)در کتاب «اختصاص»، از عروة بن موسی جعفی روایت کرده است: روزی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در حالی که ما در محضر ایشان مشغول گفتگو بودیم، به ما فرمودند:

«الْیَوْمَ انْفَقَأَتْ عَیْنُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ فِی قَبْرِهِ، قُلْنَا: وَ مَتَی مَاتَ؟ فَقَالَ: الْیَوْمُ الثَّالِثُ. فَحَسَبْنَا مَوْتَهُ، وَ سَأَلْنَا عَنْ ذَلِکَ، فَکَانَ کَذَلِکَ.»(2)

(امروز چشم های هشام بن عبد الملک در قبرش ترکید. عرض کردیم: چه وقت مرده است؟ حضرت فرمودند: امروز سه روز است. پس ما زمان مرگ او را حسابکردیم، و بعد از زمان مرگ او سؤال کردیم، پس دیدیم زمان مرگ او، همان زمانی می باشد، که امام فرموده بودند.)

ص: 328


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص611؛ عنه البحار، ج47، ص97؛ دلائل الإمامة، ص130، عنه المدینة المعاجز، ج5، ص445؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص224.
2- . اختصاص مفید، ص315؛ عنه البحار، ج26، ص152؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص20؛ و با اختلاف اندکی در بصائر الدرجات، ج2، ص262؛ و مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص226؛ و إعلام الوری، ص280؛ عنهما البحار، ج47، ص151.

در روایات، آگاهی از زمان مرگ افراد، از مصادیق علم مَنَایا و بَلایا می باشد. و معنای این علم، آگاهی اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، از رخدادهایی است، که برای افراد، در آینده روی می دهد. این اتفاق ها در علم منایا، در مورد مرگ، و چگونگی، و زمان آن می باشد. و در علم بلایا، دربارهٔ حوادث و گرفتاری های افراد است. به عبارت دیگر، منایا، جمع منیّه، و به معنای مرگ و میر است. و بلایا، جمع بلیّه، و به معنی رنج ها و گرفتاری ها می باشد. و ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)این علم را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آموخته اند. چنانچه مرحوم شیخ مفید (قدس سره)از اصبغ بن نباته نقل کرده است: شنیدم حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)می فرمودند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ مِمَّا کَانَ وَ مِمَّا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، کُلُّ بَابٍ مِنْهَا، یَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ، فَذَلِکَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ، حَتَّی عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنَایَا، وَ الْبَلَایَا، وَ فَصْلَ الْخِطابِ.»(1)

(همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به من هزار درب از حلال و حرام، از آن چه قبلاً بوده، و آن چه تا روز قیامت خواهد آمد، آموختند. که از هر درب، هزار درب گشوده می شد، که آن ها می شود هزار هزار درب، تا آنجا که من از علم منایا و بلایا، و جدا نمودن حقّ از باطل آگاه شدم.)

و همچنین در کتاب «بصائر الدرجات»، از جناب سلمان فارسی(علیه السلام)نقل شده است: شنیدم حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)می فرمودند:

«عِنْدِی عِلْمُ الْمَنَایَا وَ الْبَلَایَا وَ الْوَصَایَا وَ الْأَنْسَابِ وَ الْأَسْبَابِ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ وَ مَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَ مَوْلِدُ الْكُفْرِ أَنَا صَاحِبُ الْمِیسَمِ وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَکْبَرُ وَ أَنَا صَاحِبُ الْكَرَّاتِ وَ دَوْلَةِ الدُّوَلِ فَسَلُونِی عَمَّا یَكُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»(2)

ص: 329


1- . اختصاص مفید، ص283؛ عنه البحار، ج26، ص29 و 30.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص399.

(نزد من علم منایا، و بلایا، و وصایای پیامبر، و علم انساب، و اسباب، و جدا نمودن حقّ از باطل، و مکان تولد اسلام و کفر می باشد. من صاحب وسیلۀ علامت گذاری، و تمیز دهندهٔ اعظم، و پیروز در حمله های جنگی، و صاحب دولت دولت ها هستم. پس از من راجع به آن چه تا قیامت پیش می آید، سؤال کنید.)

علم منایا و بلایا از کتاب جفر گرفته شده است. چنانچه شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، در ضمن روایتی از سَدیر صَیْرَفی، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده است:

«نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اَلْجَفْرِ صَبِیحَةَ هَذَا اَلْیَوْمِ، وَ هُوَ اَلْکِتَابُ اَلْمُشْتَمِلُ عَلَی عِلْمِ اَلْمَنَایَا وَ اَلْبَلاَیَا وَ الرَّزَایَا، وَ عِلْمِ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیمَةِ، اَلَّذِی خَصَّ اَللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ اَلْأَئِمَّهَ مِنْ بَعْدِهِ(علیهم السلام).»(1)

(صبح امروز در کتاب جفر می نگریستم، و آن کتابی است که مشتمل بر علم منایا و بلایا، و مصائب عظیمه، و آگاهی از آن چه بوده، و آن چه در آینده تا روز قیامت رخ می دهد وجود دارد. همان کتابی که خداوند متعال آن را به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمّه بعد از او(علیهم السلام)اختصاص داده است.)

البته اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، علم منایا و بلایا را به برخی از اصحاب و یاران نزدیک خود، که مورد اطمینان آن بزرگواران بودند نیز آموختند. و فی المثل جنابسلمان(علیه السلام)از این علم آگاهی کامل داشت. کما این که مرحوم شیخ مفید (قدس سره)روایت نموده است: حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند:

«فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أُطْلِعَهُ عَلَی عِلْمِ الْمَنَایَا وَ الْبَلَایَا وَ الْأَنْسَابِ وَ فَصْلِ الْخِطَابِ.»(2)

ص: 330


1- . کمال الدّین و تمام النعمة، ج2، ص32.
2- . اختصاص مفید، ص222.

(پس همانا خداوند تبارک و تعالی مرا امر کرد که سلمان را از علم منایا و بلایا، و علم انساب، و فصل الخطاب آگاه کنم.)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات

مرحوم صفار (قدس سره)، در کتاب «بصائر الدرجات»، از فضل بن یسار روایت کرده است: محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که نگاهم به یک جفت کبوتر افتاد، که نزد حضرت بودند. در این هنگام کبوتر نر، برای کبوتر ماده، بغبغو نمود. از این رو حضرت به من فرمودند: می دانی کبوتر نر چه می گوید؟ عرض کردم: نه. حضرت فرمودند، این کبوتر می گوید:

(یَا سَکَنِی وَ عِرْسِی! مَا خُلِقَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَوْلَایَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ(علیهما السلام).»(1)

(ای همسرم! خداوند کسی را نزد من محبوب تر از تو نیافریده، مگر مولایم جعفر بن محمّد(علیهما السلام).)

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «مناقب» مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره)، در روایتی شبیه به این حدیت، نقل نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در خانهٔ [شخصی به نام] مُغیث بودند، که ناگاه او دید حضرتمی خندند، لذا به امام عرض کرد: فدای شما شوم، نمی دانم خوشحالی و سرور من برای کدامیک بیشتر می باشد، از این که در خانهٔ من نشسته اید، یا از این که می خندید. حضرت فرمودند:

«إِنَّهُ هَدَرَ الْحَمَامُ الذَّكَرُ عَلَی الْأُنْثَی فَقَالَ: أَنْتِی سَكَنِی وَ عِرْسِی وَ الْجَالِسُ عَلَی الْفِرَاشِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْكِ فَضَحِكْتُ مِنْ قَوْلِهِ.»(2)

ص: 331


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص137؛ عنه البحار، ج47، ص81، و المدینة المعاجز، ج5، ص410؛ دلائل الإمامة، ص135.
2- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص217؛ عنه البحار، ج47، ص124؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص89.

(همانا این کبوتر نر، صدایش را برای ماده خود در گلو انداخته بود، و می گفت: تو همسر و عروس من هستی، امّا این شخصی که روی تشک نشسته است را از تو بیشتر دوست دارم، لذا از حرف او خندیدم.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در ادامه این حدیث، از مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی (قدس سره)نقل کرده است: و در روایت دیگری می گوید: کبوتر نر به ماده خود گفت:

«یَا سَكَنِی وَ عِرْسِی مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْكِ وَ مَا حِرْصِی عَلَیْكِ هَذَا الْحِرْصُ إِلَّا طَمَعاً أَنْ یَرْزُقَنِیَ اللَّهُ وُلْداً مِنْكِ یُحِبُّونَ أَهْلَ الْبَیْتِ(علیهم السلام).»(1)

(ای همسر و عروس من! خداوند کسی را خلق نکرده، که بیشتر از تو، او را دوست داشته باشم، این علاقه شدید من به تو نیست، مگر به خاطر آن که خداوند از تو فرزندانی به من روزی کند، که اهل بیت(علیهم السلام)را دوست داشته باشند.)

و همچنین دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم صفار (قدس سره)و مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از بزنطی، از برخی از شیعیان نقل نموده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، فاخته،(2) ورشان(3) و پرندهٔ راعبی(4) هدیه دادند. پس حضرت فرمودند:

ص: 332


1- . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص217؛ عنه البحار، ج47، ص125؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص90.
2- . مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه. به جهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. (لغت نامهٔ دهخدا، ج2، ص2082).
3- . پرنده ای که به فارسی به آن مرغ إلاهی می گویند،(لغت نامهٔ دهخدا، ج2، ص2671). نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ که بالای دمش سفید است.
4- . نوعی کبوتر که گویند لعن بر قاتلین امام حسین کند. (لغت نامهٔ دهخدا، ج1، ب2، ص1434).

«أَمَّا الْفَاخِتَهُ فَتَقُولُ: "فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ"، فَافْقِدُوهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَکُمْ، فَأَمَرَ بِهَا، فَذُبِحَتْ. وَ أَمَّا الْوَرَشَانُ فَیَقُولُ: "قُدِّسْتُمْ قُدِّسْتُمْ"، فَوَهَبَهُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ. وَ الطَّیْرُ الرَّاعِبِیُّ یَکُونُ عِنْدِی أُسَرُّ بِهِ.»(1)

(امّا فاخته می گوید: "شما را از بین بردم، شما را از بین بردم"، پس فاخته را از بین ببرید قبل از آن که او شما را از بین ببرد. لذا حضرت امر فرمودند تا آن را ذبح کنند. و امّا ورشان می گوید: "شما را مقدّس کردند، شما را مقدّس کردند"، لذا آن را به یکی از اصحاب خود هدیه دادند. و [دربارهٔ کبوتر راعبی فرمودند:] وقتی پرنده راعبی نزد من است، با بودن آن خوشحال می شوم.)

همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زبان پرندگان، در روایت دیگری، مرحوم صفار (قدس سره)، از بَیاع زُطی نقل نموده است: به همراه چند نفر در باغی که متعلق به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بود، قرار داشتیم، که گنجشک ها شروع به خواندن نمودند، در این هنگام حضرت فرمودند: آیا می دانید چه می گویند؟ عرض کردیم: فدای شما شوم! نه، به خدا قسم ما نمی دانیم چه می گویند. حضرت فرمودند: آن ها می گویند:«اللَّهُمَّ إِنَّا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِکَ، لَا بُدَّ لَنَا مِنْ رِزْقِکَ، فَأَطْعِمْنَا وَ اسْقِنَا.»(2)

(خداوندا همانا ما آفریده ای از آفریده های تو هستیم، ما ناچاریم از روزی تو بخوریم، پس ما را اطعام نما و سیراب کن.)

و همچنین دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات، در روایت دیگری، از کتاب «بصائر الدرجات»، از عبد اللَّه بن فرقد نقل شده است: با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)

ص: 333


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص155؛ اختصاص مفید با اندکی اختلاف، ص294؛ عنهما البحار، ج62، ص13؛ مدینة معاجز، ج5، ص413
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص160؛ عنه البحار، ج47، ص86؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص413؛ با اندکی اختلاف در الجرائج و الجرائج، ج2، ص834.

به طرف مکه حرکت می کردیم، تا آن که به سَرِف(1)

رسیدیم، که ناگاه کلاغی نزدیک ما آمد، و در مقابل حضرت شروع به غارغار نمودن کرد. در این هنگام حضرت فرمودند:

«مُتْ جُوعاً، مَا تَعْلَمُ شَیْئاً إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ إِلَّا أَنَّا أَعْلَمُ بِاللَّهِ مِنْکَ. فَقُلْنَا: هَلْ کَانَ فِی وَجْهِهِ شَیْءٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، سَقَطَتْ نَاقَةٌ بِعَرَفَاتٍ.»(2)

(از گرسنگی بمیری، تو چیزی را نمی دانی مگر آن که ما از آن آگاه هستیم، و جز این که ما از تو خدا شناس تر می باشیم. پس عرض کردیم: آیا خبری داشت؟ حضرت فرمودند: بله، شتری در عرفات سقط شده است.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات، مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از عمرو بن میثم، از برخی از شیعیان نقل کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با برخی از اصحاب خود، به طرف زمینی کشاورزی که متعلق به آن حضرت بود، می رفتند. ناگاه در زمانی که آنان در حال رفتن بودند، گرگی به طرف حضرت آمد. وقتی غلامان حضرت دیدند آن گرگ به طرف ایشان می آید،امام صادق(علیه السلام)به آن ها فرمودند: این گرگ را آزاد بگذارید، و به آن آسیبی نرسانید، که حاجتی دارد.

پس گرگ به حضرت نزدیک شد، تا آن که دست های خود را بر چهارپای امام گذاشت، و با این کار افسار حیوان را گرفت. و حضرت نیز سر خود را پایین آوردند، و گرگ با زبانی که کسی متوجه نمی شد، با حضرت گفتگو کرد. و امام نیز به همان زبان، جواب آن گرگ را دادند. و بعد گرگ با شتاب برگشت. پس اصحاب، خدمت ایشان عرض کردند: چیز عجیبی دیدیم، حضرت به آن ها فرمودند:

ص: 334


1- . سرف محلی در تنعیم، و ده میلی مکه می باشد.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص161؛ عنه البحار، ج47، ص85؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص414؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص218؛ با اندکی اختلاف در دلائل الإمامة، ص135.

«إِنَّهُ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ خَلَّفَ زَوْجَتَهُ خَلْفَ هَذَا الْجَبَلِ فِی کَهْفٍ وَ قَدْ ضَرَبَهَا الطَّلْقُ وَ خَافَ عَلَیْهَا فَسَأَلَنِی الدُّعَاءَ لَهَا بِالْخَلَاصِ وَ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ ذَکَراً یَکُونُ لَنَا وَلِیّاً وَ مُحِبّاً فَضَمِنْتُ لَهُ ذَلِکَ.»

(آن گرگ به من خبر داد که همانا جفتش را پشت این کوه، درون غاری گذاشته است، و هم اکنون آن را درد زایمان گرفته، از این رو این گرگ برای جفت خود ترسیده، لذا از من درخواست نمود، تا برای خلاص شدن جفتش از سختی زایمان دعا کنم، و دعا کنم خداوند پسری که دوست و محب ما اهل بیت باشد، روزی آن کند. و من هم، این را برای او ضمانت کردم.)

راوی می گوید: بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)راه افتادند، و ما نیز با ایشان به سمت آن زمین کشاورزی حرکت می کردیم. که حضرت فرمودند:

«إِنَّ الذِّئْبَ قَدْ وُلِدَ لَهُ جِرْوُ ذَکَراً.»

(همانا هم اکنون برای گرگ تولهٔ نری به دنیا آمد.)

راوی در ادامه می گوید: ما یک ماه در زمین کشاورزی حضرت، با ایشان ماندیم. سپس آن حضرت با اصحاب خود بازگشتند، که ناگاه در حال بازگشت، آن گرگ و جفت و توله اش نزد حضرت آمدند، و برای ایشان زوزه کشیدند، حضرت نیز با زبان خودِ آن ها جوابشان را دادند. واصحاب حضرت نیز آن ها را دیدند، و دانستند که فرمایش حضرت، به آنان، دربارهٔ آن حیوان، درست بوده است. بعد حضرت به اصحاب خود فرمودند: آیا متوجه شدید آن ها چه گفتند؟ اصحاب عرض نمودند: نه. امام فرمودند:

«کَانُوا یَدْعُونَ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ بِحُسْنِ الصَّحَابَةِ، وَ دَعَوْتُ لَهُمْ بِمِثْلِهِ، وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا یُؤْذُوا لِی وَلِیّاً وَ لَا لِأَهْلِ بَیْتِی، فَضَمِنُوا لِی ذَلِکَ.»(1)

ص: 335


1- . دلائل الإمامة، ص119؛ عنه البحار، ج62، ص73؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص427.

(آن ها از خداوند برای من و شما، دوستی خوب و نیکوئی را خواستند، و من هم برای آن ها همین دعا را نمودم، و به آن ها امر نمودم، دوستان من و اهل بیت من را اذیت نکنند، و آن ها نیز این امر را برای من ضمانت نمودند.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از زبان حیوانات، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات» و «اختصاص» نقل کرده است: سلیمان بن خالد روایت نموده است: وقتی أبو عبد اللَّه بلخی و ما، در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودیم. ناگهان آهویی را دیدیم که صدا می نمود، و دم خود را حرکت می داد. پس حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

«أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.»

(ان شاء اللَّه انجام می دهم.)

راوی می گوید: سپس حضرت به طرف ما آمدند، و فرمودند: می دانید این آهو چه گفت؟ عرض کردیم: خداوند متعال، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و فرزند پیامبر بهتر می دانند. حضرت صادق (علیه السلام)به ما فرمودند: همانا آن آهو نزد من آمد، و به من خبر داد، که برخی از اهالی شهر مدینه برای مادهٔ او، دامی قرار داده، و او را صید کرده، و گرفته اند. در حالی که آن ماده آهو، دو بچه دارد، که کوچک می باشند، و مستقل نشده اند، و هنوز آن قدر بزرگ نشده اند، که قدرت چریدن داشته باشند.

لذا آن آهو از من درخواست نمود، که از آن ها بخواهم، آن ماده آهو را آزاد کنند. و بعد نزد من ضامن شد، که اگر صیادان فرصت دهند، تا ماده آهو برگردد، و بچه هایش را شیر دهد، تا آن بچه ها قوی شوند، و بتوانند خود به تنهائي بچرند، آن ماده آهو را نزد آن ها برمی گرداند. حضرت در ادامه فرمودند: من آن آهو را به جهت انجام این کار قسم دادم، لذا آن آهو برای من قسم خورد، و گفت:

ص: 336

«بَرِئْتُ مِنْ وَلَایَتِکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنْ لَمْ أَفِ، وَ أَنَا فَاعِلٌ ذَلِکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. فَقَالَ الْبَلْخِیُّ: سُنَّةٌ فِیکُمْ، کَسُنَّةِ سُلَیْمَانَ(علیه السلام).»(1)

(از ولایت شما اهل بیت بیزار باشم، اگر به این شرط وفا نکنم، و ان شاء اللَّه من هم این کار را انجام خواهم داد. مرد بلخی گفت: این سنّتی در بین شما اهل بیت است، مثل سنّت سلیمان(علیه السلام).)

و در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از غیب، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از صفوان بن یحیی، از جابر نقل کرده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که با حضرت به مردی برخورد کردیم، که بزغاله ای را خوابانده بود، تا آن را ذبح نماید. ناگاه بزغاله صدایی کرد، لذا حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«كَمْ ثَمَنُ هَذَا اَلْجَدْیِ؟»

(قیمت این بزغاله چقدر است؟)

آن مرد عرض کرد: چهار درهم، پس حضرت از جیب خود چهار درهم بیرون آوردند، و به او دادند، و فرمودند: آزادش کن. جابر می گوید: پس حرکت کردیم، تا این که در بین راه به بازی برخورد کردیم، که به پرنده ای حمله کرده بود، پس پرنده صدائی نمود. در این هنگام حضرت امامجعفر صادق(علیه السلام)به باز اشاره نمودند، لذا دست از آن پرنده برداشت. پس به حضرت عرض کردم: همانا از شما کارهای عجیبی دیدم. حضرت فرمودند:

«نَعَمْ، إِنَّ اَلْجَدْيَ لَمَّا أَضْجَعَهُ اَلرَّجُلُ لِيَذْبَحَهُ وَ بَصُرَ بِي، قَالَ: أَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ وَ بِكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ مِمَّا يُرَادُ بِي. وَ كَذَلِكَ قَالَتِ اَلدُّرَّاجَةُ. وَ لَوْ أَنَّ شِيعَتَنَا اِسْتَقَامَتْ، لَأَسْمَعْتُهُمْ مَنْطِقَ اَلطَّيْرِ.»(2)

ص: 337


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص169؛ اختصاص مفید، ص298؛ عنهما البحار، ج27، ص263؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص18.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص216؛ عنه البحار، ج47، ص99؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص44.

(بله، همانا وقتی آن مرد، بزغاله را خواباند، تا آن را ذبح کند، بزغاله نگاهی به من نمود، و گفت: به خداوند و شما اهل بیت پناه می برم، از قصدی که این مرد در مورد من دارد. همان گونه که پرنده هم همین را گفت. و همانا اگر شیعیان ما استقامت نمایند، آن ها را از زبان پرندگان آگاه می کنم.)

صحبت کردن اهل بیت(علیهم السلام)با حیوانات، امر عجیبی نیست. و قبل از ایشان، گفتگو کردن انبیاء(علیهم السلام)با حیوانات امری مسبوق به سابقه بوده است. و روایات و آیات قرآن دلالت می کند، که انبیاء عظام(علیهم السلام)، چونان حضرت سلیمان(علیه السلام)با حیوانات سخن گفته اند. چنانچه خداوند متعال در قرآن مجید از زبان حضرت سلیمان(علیه السلام)می فرماید:

(وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ(1))

«و گفت: ای مردم، به ما زبان پرندگان را آموختند.»

از این رو در سورهٔ مبارکهٔ نمل، دربارهٔ سخن گفتن حضرت سلیمان(علیه السلام)، با هدهد، آیاتی وجود دارد. و خداوند متعال می فرماید:

(فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (23) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ(2))

«پس از اندک زمانی، هدهد حاضر شد، و به سلیمان(علیه السلام)گفت: من به چیزی که تو از آن آگاه نشده ای، خبر یافتم، و از ملک سبا برای تو خبری راست، و مهم آوردم. همانا در آنجا زنی را یافتم، که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت، و به آن زن، هر نوع دولت و نعمت عطا شده بود، و تخت با عظمتی داشت.»

و همچنین در همین سورهٔ مبارکه، دربارهٔ صحبت نمودن حضرت سلیمان(علیه السلام)، با رئیس گروهی از مورچه ها، آیاتی وجود دارد، و در این باره خداوند متعال می فرماید:

ص: 338


1- . سوره نمل، آیهٔ 16.
2- . سوره نمل، آیهٔ 23 و 24.

(حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِنْ قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَىٰ وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ(1))

«تا چون به وادی مورچگان رسید مورچه ای گفت: ای مورچه ها، همه به خانه های خود روید، مبادا سلیمان و سپاهیانش ندانسته شما را پایمال کنند. سلیمان از گفتار آن مورچه خندید، و گفت: پروردگارا، مرا توفیق شکر نعمت خود، که به من، و پدر و مادرم عطا فرمودی عنایت فرما و مرا به عمل صالح خالصی که تو بپسندی موفق بدار و مرا به لطف و رحمت خود در صف بندگان خاص شایسته ات داخل گردان.»

و از آن جائی که حضرت سلیمان نبیّ(علیه السلام)از زبان حیوانات آگاهی داشت، و با آن ها صحبت می نمود، حافظ شیرازی نیز در این باره می گوید:

نظر کردن به درویشان، مُنافیِّ بزرگی نیست *** سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش

خارج نمودن طلا از زمین

محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از یونس بن ظبیان، و مفضّل بن عمر، و أبو سلمۀ سرّاج، و حسین بن ثویر بن أبو فاخته، روایت نموده است: ما نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودیم، که حضرت فرمودند:

«عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ مَفَاتِیحُهَا، وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ بِإِحْدَی رِجْلَیَّ أَخْرِجِی مَا فِیکِ مِنَ الذَّهَبِ، لَأَخْرَجَتْ.»

ص: 339


1- . سوره نمل، آیهٔ 18 و 19.

(گنجینه های زمین و کلیدهای آن نزد ما اهل بیت است. و اگر بخواهم، می توانم با به زمین زدن یکی از پاهایم، به آن بگویم، هر چه طلا درون خود داری را خارج نما، و زمین هم آن ها خارج می نماید.)

راوی می گوید: سپس حضرت با یکی از پاهای خود بر زمین خطّی کشیدند، و به زمین خطاب فرمودند، پس زمین شکافته شد. بعد با دست خود اشاره کردند، و شمش طلائی که به اندازۀ یک وجب بود را از آن بیرون آوردند. سپس فرمودند:

«انْظُرُوا حَسَناً، فَنَظَرْنَا، فَإِذَا سَبَائِکُ کَثِیرَةٌ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ، یَتَلَأْلَأُ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُنَا: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أُعْطِیتُمْ مَا أُعْطِیتُمْ، وَ شِیعَتُکُمْ مُحْتَاجُونَ. قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ سَیَجْمَعُ لَنَا وَ لِشِیعَتِنَا الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ، وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ یُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِیمَ.»(1)

(خوب نگاه کنید! وقتی نگاه کردیم، شمش های فراوانِ درخشانی را که بر روی هم بودند را دیدیم. پس یکی از ما، به حضرت عرض کرد: جانم فدای شما! به شما دادهشده، آن چه داده شده است - یعنی به شما چه نعمت های فوق العاده ای عنایت شده است - ولی شیعیان شما نیازمند هستند. حضرت فرمودند: همانا خداوند به زودی برای ما، و شیعیان ما، دنیا و آخرت را جمع خواهد کرد، و آن ها را به بهشت پر نعمت می برد، و دشمنان ما را داخل دوزخ می کند.)

سفر به عالَمی دیگر به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از داوود بن کثیر رقی روایت کرده است: روزی به مدینه رفتم، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، پس همین که در مجلس نشستم، به

ص: 340


1- . الکافی، ج1، ص474؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص244؛ مدینة معاجز، ج5، ص297.

ناگاه گریه نمودم، لذا حضرت فرمودند: ای داوود! چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: ای پسر رسول خدا! همانا گروهی به ما می گویند:

«خداوند هیچ چیزی را به شما شیعیان اختصاص نداده، مگر این که آن را به دیگران هم عنایت کرده است. و هیچ فضیلتی را به شما نداده، مگر این که آن را به دیگران نیز عنایت کرده است. و شما هیچ برتری بر ما ندارید، و با دیگران یکسان هستید.»

در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: آن ملعون ها دروغ گو می باشند. سپس حضرت برخاستند، و پای خود را بر زمین زدند، و بعد فرمودند:

«كُونِي بِقُدْرَةِ اللَّهِ، فَإِذَا سَفِينَةٌ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ، وَسَطُهَا دُرَّةٌ بَيْضَاءُ، وَ عَلَى أَعْلَى السَّفِينَةِ رَايَةٌ خَضْرَاءُ، عَلَيْهَا مَكْتُوبٌ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، يَقْتُلُ الْقَائِمُ (علیه السلام)الْأَعْدَاءَ، وَ يَبْعَثُ الْمُؤْمِنُونَ، وَ يَنْصُرُهُ اللَّهُ بِالْمَلاَئِكَةِ.»

(به قدرت خداوند ایجاد شو، پس ناگاه کشتی قرمز رنگی نمایان شد، و در وسط آن درّی سفید بود، و بر بالای کشتی پرچم سبزی وجود داشت، که روی آن نوشته شدهبود: خدائی جز اللّه نیست، محمّد رسول خدا است، قائم آل محمّد(علیهم السلام)دشمنان را خواهد کشت، و خداوند مؤمنین را (به جهت قائم(علیه السلام)) مبعوث می کند، و قائم آل محمّد(علیه السلام)را به وسیلهٔ ملائکه یاری می نماید.)

پس در این هنگام، چهار صندلی، که از انواع جواهرات بود، در وسط کشتی دیدم. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روی یکی از صندلی ها نشستند، و من هم روی یکی از آن ها نشستم، و فرزندشان حضرت موسی کاظم(علیه السلام)نیز روی یکی دیگر از آن ها نشستند، و فرزند دیگر حضرت، اسماعیل هم روی یکی از آن ها نشست.

سپس حضرت خطاب به کشتی فرمودند: به برکت خداوند عزّ و جلّ حرکت کن. پس کشتی در بین دریائی که سفیدتر از شیر، و شیرین تر از عسل بود، حرکت کرد، تا رسیدیم به کوه هائی که

ص: 341

از دُرّ و یاقوت بود. تا آنجا که به جزیره ای برخورد کردیم، که وسط آن گنبدهائی از دُرّ سفید وجود داشت، که ملائکه در آن جا جمع شده بودند، و با صدای بلند می گفتند: خوش آمدید، خوش آمدید، یا ابن رسول اللّه!

بعد حضرت فرمودند: این گنبدها متعلق به أئمه ای که از آل محمّد(علیهم السلام)هستند، می باشد. و هر وقت، یک نفر از آن ها از دنیا برود، وارد یکی از آن ها خواهد شد، تا زمانی فرا برسد، که خداوند متعال دربارهٔ آن فرموده است:

(ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً(1))

«شما [اهل بیت رسالت] را مرتبه ای دیگر به عالم دنیا باز می گردانیم، و بر آن ها غلبه می دهیم، و به وسیلهٔ مال و فرزندان شما را مدد خواهیم کرد، و عدّهٔ شما را بیشتر از دشمن می گردانیم.»داوود بن کثیر رقی، که راوی این روایت ارزشمند می باشد، در ادامه این حدیث شریف نقل کرده است:

«ثُمَّ ضَرَبَ يَدُهُ إِلَى أَسْفَلِ الْبَحْرِ، فَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ دُرّاً وَ يَاقُوتاً، فَقَالَ: يَا دَاوُدُ، إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الدُّنْيَا فَخُذْهَا. فَقُلْتُ: لاَ حَاجَةَ لِي فِي الدُّنْيَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. فَأَلْقَاهُ فِي الْبَحْرِ، ثُمَّ اسْتَخْرَجَ مِنْ رَمْلِ الْبَحْرِ، فَإِذَا مِسْكٌ وَ عَنْبَرٌ وَ اشْتَمَّهُ وَ اشْتَمَمْنَاهُ، ثُمَّ رَمَى بِهِ فِي الْبَحْرِ.»

(سپس حضرت دست مبارک خود را به کف دریا زدند، و مقداری درّ و یاقوت از آن خارج نمودند. و فرمودند: ای داوود! اگر طالب دنیا هستی، این جواهرات را بگیر. عرض کردم: من حاجتی در دنیا ندارم، یا ابن رسول اللّه! از این رو حضرت آن ها را به دریا ریختند، و سپس مقداری از شن های کف دریا را بیرون آوردند، که ناگاه دیدم

ص: 342


1- . سورهٔ اسراء، آیهٔ 6.

مُشک و عَنبر است، و حضرت آن ها را استشمام نمودند، و ما هم آن ها را استشمام کردیم، سپس حضرت آن ها را به دریا ریختند.)

و بعد حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: برخیزید، تا به امیر المؤمنین، علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)، و أبو محمّد، حسن بن علیّ(علیه السلام)، و أبو عبد اللّه، حسین بن علیّ(علیه السلام)، و أبو محمّد، علیّ بن الحسین(علیه السلام)، و أبو جعفر، محمّد بن علیّ(علیه السلام)، سلام کنیم. پس به امر حضرت حرکت کردیم، تا به گنبدی، که در بین آن گنبدها بود، رسیدیم.

بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)پردهٔ آن را بلند نمودند. پس ناگاه امیرالمؤمنین، علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)را دیدیم، که در آنجا نشسته بودند، و بر حضرت سلام کردیم. سپس به قبّهٔ امام حسن(علیه السلام)رفتیم، و به ایشان سلام کردیم، و خارج شدیم. بعد به قبّهٔ امام حسین(علیه السلام)رفتیم، و به ایشان هم سلام نمودیم، و خارج شدیم. سپس به قبهٔ امام سجّاد(علیه السلام)رفتیم، و به ایشان نیز سلام نمودیم، و خارج شدیم. بعدبه قبهٔ امام باقر(علیه السلام)وارد شدیم، و به ایشان نیز سلام کردیم، و بیرون آمدیم. سپس حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«انْظُرُوا عَلَى يَمِينٍ الْجَزِيرَةِ. فَإِذَا قِبَابٌ لاَ سُتُورَ عَلَيْهَا، قَالَ: هَذِهِ لِي، وَ لِمَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِي مِنَ الْأَئِمَّةِ. ثُمَّ قَالَ: انْظُرُوا إِلَى وَسَطِ الْجَزِيرَةِ، هَذِهِ لِلْقَائِمِ(علیه السلام)مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)، ثُمَّ قَالَ: ارْجِعُوا، فَرَجَعْنَا، ثُمَّ قَالَ: كُونِي بِقُدْرَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِذَا نَحْنُ فِي مَجْلِسِنَا كَمَا كُنَّا.»(1)

(به طرف راست جزیره نگاه کنید، پس ناگاه گنبدهائی را دیدیم که بر آن ها پرده ای نبود، حضرت فرمودند: این ها متعلق به من، و أئمه ای که بعد از من می آیند، می باشد. و بعد فرمودند: به وسط جزیره نگاه کنید؛ این قبّه متعلق به قائم آل محمّد(علیهم السلام)است. و سپس فرمودند: بازگردید، پس برگشتیم. بعد خطاب به کشتی

ص: 343


1- . دلائل الإمامة، ص141؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص301.

فرمودند: به قدرت خداوند حرکت کن، پس ناگهان به همان مکانی که قبلاً بودم، برگشتیم.)

روئیدن درخت خرما به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از محمّد بن مسلم روایت نموده است: در خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که معلی بن خنیس با گریه بر حضرت داخل شد. لذا حضرت به او فرمودند:

«وَ مَا یُبْكِیكَ؟»

(چرا گریه می کنی؟)

عرض نمود: پشت در گروهی هستند، که معتقدند شما نسبت به ما فضیلتی ندارید، و شما و آن ها مساوی می باشید. پس حضرت مدّتی سکوت کردند، بعد از اطرافیان خود، طبق خرمائی طلب نمودند.

«فَحَمَلَ مِنْهُ تَمْرَةً فَشَقَّهَا نِصْفَیْنِ وَ أَكَلَ التَّمْرَ وَ غَرَسَ النَّوَی فِی الْأَرْضِ، فَنَبَتَتْ، فَحَمَلَتْ بُسْراً، وَ أَخَذَ مِنْهَا وَاحِدَةً، فَشَقَّهَا، وَ أَخْرَجَ مِنْهُ وَرَقاً وَ دَفَعَهُ إِلَی الْمُعَلَّی، وَ قَالَ: اقْرَأْهُ، فَإِذَا فِیهِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی، الْحَسَنُ، وَ الْحُسَیْنُ، وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، وَاحِداً وَاحِداً إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ابْنِهِ(علیهم السلام).»(1)

(پس یک خرما از آن برداشتند، و آن را نصف کردند، و خرما را تناول فرمودند، و دانه آن را در زمین کاشتند. پس در همان وقت بزرگ شد، و درخت خرما بار آورد، و یکی از آن خرماها را چیدند، و آن را شکافتند، و از داخل آن ورقه ای را خارج

ص: 344


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص624؛ عنه البحار، ج47، ص102؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص50.

کردند، و به معلی دادند، و فرمودند: آن را بخوان، در آن نوشته شده بود: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، لا إله إلا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علیّ المرتضی، و الحسن، و الحسین، و علیّ بن الحسین، یکی یکی، تا حسن بن علیّ، و فرزندشان [حضرت مهدی](علیهم السلام)در آن نوشته شده بود.)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از بلایای طبیعی

مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره)،(1) از ابراهیم بن عبد الحمید روایت نموده است: به قُبا رفتم، تا درخت خرما خریداری کنم. که در بین راه با حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام)، در حالی که وارد مدینه می شدند، ملاقات کردم. پس حضرت پرسیدند؟ قصد داری به کجا بروی؟ عرض کردم: شاید نخلی خریداری کنم. لذا حضرت فرمودند:

«أَ وَ أَمِنْتُمُ الْجَرَادَ؟ فَقُلْتُ: لَا، وَ اللَّهِ لَا أَشْتَرِی نَخْلَةً. فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا إِلَّا خَمْساً حَتَّی جَاءَ مِنَ الْجَرَادِ، مَا لَمْ یَتْرُکْ فِی النَّخْلِ حِمْلاً.»(2)

(آیا از حمله ملخ ها اطمینان داری؟ عرض کردم: نه، به خدا سوگند نخل نخواهم خرید. پس به خدا قسم از این ماجرا بیشتر از پنج روز نگذشته بود، که ملخ ها حمله ور شدند، و در درخت ها، خرمائی باقی نگذاشتند.)

زنده شدن مردگان به وسیلهٔ امام صادق(علیه السلام)

یکی از معجزات شگفت انگیزی که برخی از انبیاء(علیهم السلام)نیز داشته اند، احیاء اموات؛ و زنده شدن مردگان می باشد. به عبارتی دیگر، همان گونه که به اذن خداوند متعال، در آستانهٔ قیامت،

ص: 345


1- . علیّ بن عیسی هَکّاری (قدس سره)، مشهور به بهاءالدین اِرْبِلی محدّث، مورّخ، ادیب و شاعر شیعه قرن هفتم و از شاگردان سیّد ابن طاووس (قدس سره)، و از استادان علامه حلّی (قدس سره)می باشد.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص228؛ إعلام الوری، ج1، ص522؛ عنهما البحار، ج47، ص131؛ و المدینة المعاجر، ج6، ص75.

حضرت اسرافیل(علیه السلام)در صور می دمد، و همگان می میرند. و بعد دو مرتبه، در آن می دمد، همه زنده، و برانگیخته می شوند.

ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، به برخی از حضرات انبیاء عظام(علیهم السلام)، و به وجود نازنین چهارده معصوم(علیهم السلام)هم این قدرت را عنایت فرموده، که چونان حضرت اسرافیل(علیه السلام)، آن بزرگواران هم بتوانند مردگان را زنده نمایند. گرچه سال ها از مرگ شخصی گذشته باشد. کما این که خداوند متعال به حضرت عزائیل(علیه السلام)نیز قدرت قبض روح نمودن انسان ها را عنایت فرموده است. از این رو در بارهٔ زندن نمودن آن چهار پرنده، به دست حضرت ابراهیم(علیه السلام)، در کلام اللّه مجید آمده است:

(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ۖ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا ۚ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(1))

«و چون ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خداوند فرمود: مگر باور نداری؟ گفت: آری، لیکن می خواهم (با مشاهده زنده شدن مردگان) اطمینان قلبی پیدا کنم. خداوند فرمود: پس چهار پرنده بگیر، و گوشت آن ها را در نزد خود با هم درآمیز، آن گاه هر قسمتی از گوشت ها را بر سر کوهی قرار بده، سپس آن پرندگان را بخوان، که شتابان به سوی تو می آیند؛ و بدان که خداوند (بر همه چیز) توانا و دانا می باشد.»

همان گونه که در این آیهٔ شریفه نیز تصریح شده، حضرت ابراهیم(علیه السلام)، به اذن خداوند متعال، آن چهار پرنده را بعد از آن که ذبح کرد، و گوشت و پوست و استخوان آن ها را با هم مخلوط نمود، آن ها را خواند، پس به اذن خداوند متعال، و به اعجاز حضرت ابراهیم(علیه السلام)، آن پرندگان زنده شدند.

ص: 346


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 260.

چنانچه حضرت عیسی(علیه السلام)هم، به اذن ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، قادر بود مردگان را زنده نماید. کما این که در قرآن به این مطلب تصریح شده، و خداوند متعال در این باره، در آیه ای از قرآن مجید می فرماید:

(وَ أُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ(1))

«و مردگان را به امر خداوند زنده می کنم.»

پیامبران الهی که جای خود دارند، حتّی به اذن خداوند متعال به وسیلهٔ جزئی از بدن گاو قوم بنی اسرائیل نیز مرده ای زنده شده است. آن هم وقتی قوم بنی اسرائیل، در مورد قاتل شخصی کهاو را کشته بودند، از حضرت موسی(علیه السلام)سؤال نمودند، خداوند متعال به ایشان وحی فرمود؛ گاوی که دارای مشخصات فوق العاده، و ویژه ای است را ذبح نماید، و دُم آن را به متوفی بزند، تا مقتول زنده شده، و قاتل خود را معرفی نماید. چنانچه در قرآن مجید در این مورد آمده است:

(فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ(2))

«پس دستور دادیم بعضی از اعضاء گاو را بر بدن مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند). این گونه خداوند مردگان را زنده می نماید.»

به هر ترتیب همان گونه که به اذن ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، مَلکی از ملائکه خداوند متعال قادر است مردگان را زنده نماید، به اذن خداوند متعال، با دُم گاوی نیز مرده زنده می گردد. از این رو تشکیک در این معجزهٔ اهل بیت(علیهم السلام)، یا از روی جهل، و یا از روی عناد و دشمنی می باشد. که افرادی که از روی عناد، معجزات اولیاء الهی را انکار می کنند، چونان افرادی هستند، که خود را به خواب زده اند. لذا انسان خواب را می توان بیدار کرد، ولی کسی که خود را به خواب زده، از خواب دشمنی و عناد بیدار نمی شود. و چنین افرادی مصداق این آیه شریفه می باشند، که خداوند متعال دربارهٔ آن ها فرموده است:

ص: 347


1- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 49.
2- . سورهٔ بقره، آیهٔ 73.

(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً ۖ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ(1))

«در دل های آن ها بیماری [عناد] است، لذا خداوند [با دور کردن آن ها از رحمت خویش] بر بیماری آن ها بیفزاید، و برای آن ها عذابی دردناک خواهد بود، به سبب آن که (آیات خداوند را) تکذیب می نمودند.»

به هر ترتیب یکی از معجزاتی که چونان برخی از حضرات انبیاء عظام(علیهم السلام)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز به منسه ظهور رسیده است، معجزهٔ احیاءاموات؛ و زنده شدن مردگان می باشد. چنانچه مرحوم صفار (قدس سره)، در کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات»، از داوود بن کثیر رقّی روایت کرده است:

یکی از شیعیان و دوستان ما، اعمال حجّ را انجام داد، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسید. و عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما شوند! همانا همسرم فوت شده است، و من تنها مانده ام. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«أَ فَکُنْتَ تُحِبُّهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاکَ! قَالَ: ارْجِعْ إِلَی مَنْزِلِکَ، فَإِنَّکَ سَتَرْجِعُ إِلَی الْمَنْزِلِ، وَ هِیَ تَأْکُلُ شَیْئاً. قَالَ: فَلَمَّا رَجَعْتُ مِنْ حَجَّتِی، وَ دَخَلْتُ مَنْزِلِی، رَأَیْتُهَا قَاعِدَةً وَ هِیَ تَأْکُلُ.»(2)

(آیا او را دوست داشتی؟ عرض کرد: بله، فدای شما شوم! حضرت فرمودند: به خانه ات برگرد، همانا تو به زودی به خانه ات برمی گردی، در حالی که او مشغول غذا خوردن است. آن مرد گفته: زمانی که از مکه برگشتم، و داخل خانه ام شدم، دیدم او نشسته است، و غذا می خورد.)

و در روایت دیگری، دربارهٔ احیاء اموات؛ و زنده شدن مردگان، به وسیلهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از جمیل بن دراج نقل کرده است: در محضر حضرت

ص: 348


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص25؛ عنه البحار، ج47، ص80؛ مدینه معاجز، ج5، ص369؛ و با اندکی اختلاف در الثاقب فی المناقب، ص397؛ و مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص239؛ و دلائل الإمامة، ص132.

امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که زنی خدمت حضرت رسید، و گفت: پسر خود را در حالی ترک کرده، که او از دنیا رفته، و ملافه ای بر رویش کشیده است. پس حضرت به آن زن فرمودند:«لَعَلَّهُ لَمْ يَمُتْ، فَقُومِي، فَاذْهَبِي إِلَى بَيْتِكِ، فَاغْتَسِلِي، وَ صَلِّي رَكْعَتَيْنِ، وَ اُدْعِي وَ قُولِي: يَا مَنْ وَهَبَهُ لِي، وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، جَدِّدْ هِبَتَهُ لِی، ثُمَّ حَرِّكِيهِ، وَ لاَ تُخْبِرِي بِذَلِكَ أَحَداً. قَالَتْ: فَفَعَلَتُ، فَحَرَّکْتُهُ، فَإِذَا هُوَ قَدْ بَکَی.»(1)

(شاید او نمرده باشد، لذا برخیز، و هم اکنون به خانه ات برو، و بعد غسل کن، و دو رکعت نماز بخوان، و دعا کن، و بگو: ای خداوندی که این فرزند را به من عنایت کردی، در حالی که فرزندی نداشتم، بر من لطف کرده، دو مرتبه فرزندم را به من برگردان، سپس او را حرکت بده، و کسی را از این قضیه باخبر نکن. آن زن می گوید: آن چه حضرت فرمودند را انجام دادم، و بعد او را حرکت دادم، پس همانا او گریه نمود [و دو مرتبه زنده شد].)

همچنین دربارهٔ احیاء اموات؛ و زنده شدن مردگان، توسط حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از حضرت امام رضا(علیه السلام)، از پدر بزرگوارشان، حضرت امام کاظم(علیه السلام)روایت کرده است:

مردی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آمد، و عرض کرد: جان خود را نجات بدهید، چرا که فلانی فرزند فلان شخص، دربارهٔ شما نزد منصور دوانیقی سخن چینی نموده، و گفته است: همانا شما از مردم برای خود بیعت می گیرید، تا بر علیه بنی عبّاس قیام کنید. در این هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)تبسمی کردند، و فرمودند:

«يَا [أَبَا] عَبْدِ اَللَّهِ! لاَ تَرُعْ، فَإِنَّ اَللَّهَ إِذَا أَرَادَ إِظْهَارَ فَضِيلَةٍ كُتِمَتْ أَوْ جُحِدَتْ أَثَارَ عَلَيْهَا حَاسِداً بَاغِياً يُحَرِّكُهَا حَتَّى يُبَيِّنَهَا.»

ص: 349


1- . الکافی، ج3، ص479؛ با اختلاف اندکی در الثاقب في المناقب، ص395؛ و مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص239؛ و دلائل الإمامة، ص131؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص368؛ و بصائر الدرجات، ج2، ص22؛ عنه البحار، ج47، ص79.

(ای [أبا] عبد اللّه! نگران نباش، زیرا هرگاه خداوند اراده نماید، فضیلتی که پنهان یا انکار شده را ظاهر نماید، حسودِ سرکشی را برمی انگیزاند، که [با حسادت خود،] آن فضیلت را تکان دهد، تا آشکار گردد.)

بعد حضرت فرمودند: اکنون کنار من بنشین تا دنبال من بیایند، آن گاه با من به آنجا بیا، تا شاهد جریان قدرت خداوند باشی؛ قدرتی که با وجود آن، هیچ چیز نمی تواند آن را از مؤمن بگرداند. پس بعد از مدّتی فرستاده منصور نزد حضرت آمد، و عرض کرد: امیر المؤمنین - یعنی منصور دوانیقی - شما را طلب نموده است.

لذا حضرت امام صادق(علیه السلام)از آنجا خارج شدند، و نزد منصور دوانیقی که فوق العاده خشمگین و ناراحت بود، رفتند. وقتی منصور دوانیقی حضرت را دید به ایشان عرض کرد: تو کسی هستی که برای خودت از مسلمان ها بیعت گرفته ای، و قصد داری جمع آن ها را متفرق نمائی، و برای نابودی آنان سعی می کنی، و آنان را به جان هم می اندازی؟ حضرت امام صادق(علیه السلام) به منصور دوانیقی فرمودند:

«مَا فَعَلْتُ شَيْئاً مِنْ هَذَا.»

(من هیچ یک از این کارها را انجام نداده ام.)

منصور دوانیقی عرض کرد: فلان شخص می گوید، که همانا تو این کار را انجام داده ای، و او، یکی از افرادی می باشد، که تو از آن ها خواسته ای همگی با تو بیعت نمایند. حضرت فرمودند: او دروغ می گوید. منصور عرض کرد: همانا من او را قسم می دهم، اگر قسم خورد، خودم را از تو آسوده می کنم. حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«إِنَّهُ إِذَا حَلَفَ كَاذِباً بَاءَ بِإِثْمٍ.»

(اگر قسم دروغ یاد کند، گناهش به او باز خواهد گشت، و به کیفر گناهش می رسد.)

پس منصور دوانیقی به دربان خود گفت: این مرد را دربارهٔ آن چیزهائی که دربارهٔ ایشان - یعنی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)- گفته، قسم بده. پس دربان به آن مرد گفت: بگو: قسم به خداوندی که معبودی جز او نیست، و او را قسم های شدیدی داد. در این هنگام، حضرت امام

ص: 350

جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: او را به این نحو قسم نده. چرا که شنیدم پدرم از قول جدّم حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می فرمودند:

«إِنَّ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ يَحْلِفُ كَاذِباً، فَيُعَظِّمُ اَللَّهَ فِي يَمِينِهِ وَ يَصِفُهُ بِصِفَاتِهِ اَلْحُسْنَى، فَيَأْتِي تَعْظِيمُهُ لِلَّهِ عَلَى إِثْمِ كَذِبِهِ وَ يَمِينِهِ، فَيُؤَخِّرُ عَنْهُ اَلْبَلاَءَ.»

(همانا برخی از مردم هستند که قسم دروغ می خورند، و در قسم خود از خداوند به بزرگی یاد می نمایند، و او را با صفات نیکویش توصیف می کنند، و این بزرگ شمردن خداوند، بر دروغ و قسم او غالب می شود، و عذاب از او به تأخیر می افتد.)

در ادامه حضرت به او فرمودند: به من اجازه بده، او را به سوگندی قسم بدهم، که پدرم آن را از جدّم، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)برای من نقل کرده است. و آن این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: هر کس به دروغ، به این نحو قسم بخورد، گناهش به او باز خواهد گشت، و به کیفر گناهش می رسد. از این رو منصور دوانیقی عرض کرد: ای جعفر! پس شما او را قسم بدهید. لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن مرد فرمودند:

«قُلْ: إِنْ كُنْتُ كَاذِباً عَلَيْكَ، فَقَدْ بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اَللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ لَجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَ قُوَّتِي. فَقَالَهَا اَلرَّجُلُ. فَقَالَ اَلصَّادِقُ(علیه السلام): اَللَّهُمَّ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَأَمِتْهُ. فَمَا اِسْتَتَمَّ كَلاَمَهُ حَتَّى سَقَطَ اَلرَّجُلُ مَيِّتاً، وَ اُحْتُمِلَ، وَ مَضَى بِهِ، وَ سُرِّيَ عَنِ اَلْمَنْصُورِ، وَ سَأَلَهُ عَنْ حَوَائِجِهِ.»

(بگو: اگر به شما دروغ بسته باشم، پس همانا از قدرت خداوند، بیزار می باشم، و به قدرت خودم پناه می بردم. پس آن مرد، همین که این جمله را گفت، حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: خداوندا! اگر دروغ می گوید، او را بمیران. پس هنوز فرمایش حضرت تمام نشده بود، که آن مرد افتاد، و مُرد، و جنازه اش را برداشتندو بردند. و خشم منصور برطرف شد، و از نیازهای حضرت سؤال کرد [تا حوائج ایشان را برآورده نماید].)

ص: 351

در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به منصور دوانیقی فرمودند: من به غیر از خداوند از هیچ کس درخواست و حاجتی ندارم، و فقط زودتر مرا به خانواده ام برسان، چرا که دل های آن ها به من وابسته است. منصور به حضرت عرض کرد: اختیار با شما است، هر کار می خواهید انجام بدهید. پس حضرت با احترام از نزد او رفتند، در حالی که منصور از حضرت و کارهای ایشان متحیر شده بود.

در این بین، برخی می گفتند: مگر چه اتفاقی افتاده است؟ شخصی ناگهان فوت نموده، و این چیزها زیاد اتفاق می افتد. و مردم از کنار آن شخصِ مرده عبور می کردند، و به او نگاه می نمودند، پس وقتی او را داخل تابوت گذاشتند، مردم در مورد او صحبت می کردند، و برخی از آن ها او را شماتت می کردند، و بعضی هم او را ستایش می نمودند، که ناگهان آن مَرد مُرده، در تابوت خود نشست، و کفنش را از صورتش کنار زد، و گفت:

«يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ! إِنِّي لَقِيتُ رَبِّي بَعْدَكُمْ، فَلَقَّانِي اَلسَّخَطَ وَ اَللَّعْنَةَ وَ اِشْتَدَّ غَضَبُ زَبَانِيَّتِهِ عَلَیَّ لِلَّذِي كَانَ مِنِّي إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقِ، فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَهْلِكُوا فِيهِ كَمَا هَلَكْتُ. ثُمَّ أَعَادَ كَفَنَهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ عَادَ فِي مَوْتِهِ. فَرَأَوْهُ لاَ حَرَاكَ بِهِ وَ هُوَ مَيِّتٌ، فَدَفَنُوهُ، وَ بَقُوا حَائِرِينَ فِي ذَلِكَ.»(1)

(ای مردم! همانا من بعد از شما، پروردگارم را ملاقات نمودم، پس عذاب، و لعنت، و غضب شدیدی مرا به خاطر آن کاری که با جعفر بن محمّد صادق انجام دادم، فراگرفت. پس از خداوند بترسید، و در مورد آن حضرت خود را به هلاک نیندازید، همان گونه که من هلاک شدم. سپس دوباره کفنش را بر صورتش کشید، و به مرگخود بازگشت. پس مردم دیدند که دیگر هیچ حرکتی نمی کند، و مُرده است، لذا مردم او را دفن کردند، و از این ماجرا متحیر شدند.)

ص: 352


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص763؛ عنه البحار، ج47، ص173؛ و با حذف ابتدای روایت در مدینة معاجز، ج6، ص87.

زنده شدن محمّد بن حنفیه به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

در کتاب «الثاقب فی المناقب»،(1) مرحوم عماد الدّين، أبي جعفر، محمّد بن علیّ الطوسي (قدس سره)، معروف به ابن حمزه، نقل نموده: أبو هاشم، اسماعیل بن محمّد حمیری گفته است: محضر وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)شرف یاب شدم، و خدمت ایشان عرض کردم:

ای فرزند رسول خدا! به من خبر رسیده، که شما دربارهٔ من فرموده اید: سیّد حمیری بر چیزی نیست، و در راه صحیح قرار ندارد. و حال آن که من عمرم را در محبّت شما گذراندم، و در موارد مختلف، با اشعارم دشمنان شما را هجو کردم. لذا حضرت به او فرمودند: آیا تو معتقد به امامت محمّد بن حنفیّه نیستی؟ و دربارهٔ او نگفته ای:

حَتَّى مَتَى؟ وَ إِلَى مَتَى؟ وَ كَمِ اَلْمَدَى؟ *** يَا اِبْنَ اَلْوَصِیِّ وَ أَنْتَ حَیٌّ تُرْزَقُ

تُثْوَى بِرَضْوَى لاَ تَزَالُ وَ لاَ تُرَى! *** وَ بِنَا إِلَيْكَ مِنَ اَلصَّبَابَةِ أَوْلَقُ؟!

یعنی تا کی؟ و تا چه زمانی؟ و چه مدّت؟ ای پسر وصیّ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)تو زنده باشی، و روزی بخوری.

و دائم در کوه رضوی اقامت داشته باشی، و دیده نشوی، و حال آن که از ذوق و عشق تو دیوانه باشم.

آیا معتقد نیستی که محمّد بن حنفیه در شعب رضوی می باشد. در حالی که یک شیر در طرف راست، و پلنگی در سمت چپ او قرار دارد، و صبح و شام روزیش می رسد. وای به حال تو، همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و حضرت علیّ، و امام حسن، و امام حسین(علیهم السلام)، بهتر از محمّد بن حنفیه بودند، و مع ذلک طعم مرگ را چشیدند. سیّد حمیری به حضرت عرض کرد: آیا برای این فرمایش شما، که می فرمائید: محمّد بن حنفیه از دنیا رفته است، دلیلی وجود دارد؟ حضرت امام صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

ص: 353


1- . و همچنین مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره)نیز این روایت را با اندکی اختصار به این نحو نقل کرده است: «بَلَغَ السَّیِّدُ الْحِمْیَرِیُّ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ(علیه السلام)فَقَالَ: السَّیِّدُ كَافِرٌ، فَأَتَاهُ، وَ قَالَ: یَا سَیِّدِی! أَنَا كَافِرٌ، مَعَ شِدَّةِ حُبِّی لَكُمْ، وَ مُعَادَاتِی النَّاسَ فِیكُمْ. قَالَ: وَ مَا یَنْفَعُكَ ذَاكَ، وَ أَنْتَ كَافِرٌ بِحُجَّةِ الدَّهْرِ، وَ الزَّمَانِ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِهِ، وَ أَدْخَلَهُ بَیْتاً، فَإِذَا فِی الْبَیْتِ قَبْرٌ، فَصَلَّی رَكْعَتَیْنِ، ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی الْقَبْرِ، فَصَارَ الْقَبْرُ قِطَعاً، فَخَرَجَ شَخْصٌ مِنْ قَبْرِهِ، یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ وَ لِحْیَتِهِ، فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ(علیه السلام): مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُسَمَّی بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ، فَقَالَ: فَمَنْ أَنَا؟ قَالَ: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ [(علیهما السلام)] حُجَّةُ الدَّهْرِ وَ الزَّمَانِ، فَخَرَجَ السَّیِّدُ یَقُولُ: تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللَّهِ فِیمَنْ تَجَعْفَرَا»- (مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص245؛ عنه البحار، ج47، ص320).

«نَعَمْ، إِنَّ أَبِي أَخْبَرَنِي أَنَّهُ كَانَ قَدْ صَلَّى عَلَيْهِ وَ حَضَرَ دَفْنَهُ، وَ أَنَا أُرِيكَ آيَةً، فَأَخَذَ بِيَدِهِ، فَمَضَى بِهِ إِلَى قَبْرٍ، وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَيْهِ، وَ دَعَا اَللَّهَ تَعَالَى، فَانْشَقَّ اَلْقَبْرُ عَنْ رَجُلٍ أَبْيَضِ اَلرَّأْسِ وَ اَللِّحْيَةِ، فَنَفَضَ اَلتُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ وَ وَجْهِهِ، وَ هُوَ يَقُولُ: يَا أَبَا هَاشِمٍ، تَعْرِفُنِي؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ، إِنَّ اَلْإِمَامَ بَعْدَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ هَذَا.»

(بله، همانا پدرم به من خبر دادند، که ایشان به بدن محمّد بن حنفیه نماز خوانده، و در هنگام دفن او حاضر بوده اند. و من به تو در این مورد معجزه ای را نشان می دهم. پس حضرت دست او را گرفتند، و با او به طرف قبری رفتند، و با دست خود، در حالی که خداوند متعال را می خواندند، بر آن قبر زدند. پس قبر از مردی که موهای سر، و محاسن او سفید بود، شکافته شد، و [هنگامی که آن مرد از قبر بیرون آمد] خاک را از سر و صورت خود می ریخت، در حالی که می گفت: ای أبو هاشم! مرا می شناسی؟ سیّد حمیری گفت: نه. او گفت: من محمّد بن حنفیه هستم، همانا امامِ بعد از حسین بن علیّ(علیهما السلام)، علیّ بن الحسین(علیهما السلام)می باشند، و بعد محمّد بن علیّ (علیهما السلام)امام هستند، و سپس ایشان - یعنی امام صادق(علیه السلام)- امام می باشند.)بعد از این گفتگو محمّد بن حنفیه سرش را داخل قبر خود کرد، و قبر دو مرتبه به هم رسید، و بسته شد. در این وقت سیّد حمیری (رحمه الله)این اشعار را سرود، و گفت:

تَجَعْفَرْتُ بِسْمِ اَللَّهِ وَ اَللَّهُ أَكْبَرُ *** وَ أَيْقَنْتُ أَنَّ اَللَّهَ يَعْفُو وَ يَغْفِرُ

وَ دِنْتُ بِدِينٍ غَيْرِ مَا كُنْتُ دَائِناً *** بِهِ وَ نَهَانِي سَيِّدُ اَلنَّاسِ جَعْفَرٌ

فَقُلْتُ لَهُ هَبْنِي تَهَوَّدْتُ بُرْهَةً *** وَ إِلاَّ فَدِينِي دِينُ مَنْ يَتَنَصَّرُ

وَ لَسْتُ بِغَالٍ مَا حَيِيتُ وَ رَاجِعاً *** إِلَى مَا عَلَيْهِ كُنْتُ أُخْفِي وَ أُظْهِرُ

ص: 354

وَ لاَ قَائِلاً قَوْلاً لِكِيسَانَ بَعْدَهَا *** وَ إِنْ عَابَ جُهَّالٌ مَقَالِي وَ أَكْثَرُوا(1)

به نام خدا جعفرى شدم و خدا بزرگ است. و يقين دارم خداوند به خاطر گذشته ام مرا عفو مى كند، و مى آمرزد.

و به دینی غیر از آن دینی که داشتم، گرویدم، و سرور همهٔ مردم جعفر مرا از اعتقاد به آن دین نهی فرمود.

پس به آن حضرت عرض کردم: فرض کن که من مدّتی بر دین یهود بوده ام، و اگر یهودی نبوده ام، دین من دین نصرانیان بوده است.

پس تا زنده ام به غلوّ نخواهم گرایید و به سوی آن چه بودم و بر آن که پنهان می کردم و در درون خود نهان می داشتم، بازگشت نخواهم کرد.

و از این پس قائل به قول کیسان نخواهم بود، هرچند نابخردان بر گفته من خرده گرفته و بسیار بدگویی کنند.

لیکن هرکس از دنیا برود، در بهترین حالت، دیگران راه او را می روند (یعنی همه می میرند).

نکته: از این که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، سیّد حمیری را در صدر این روایت، به جهت این که اعتقاد به امامت جناب محمّد بن حنفیه داشته، شماتت می کنند. دانسته می شود، که در بین همهٔ مذاهب اسلامی، مسلمان واقعی، شیعهٔ دوازده امامی می باشد. و اسلام کسی که معتقد به دوازده امام معصوم(علیهم السلام)نباشد، در پیشگاه خداوند متعال پذیرفته نیست. گر چه امامت حضرت امام حسن(علیه السلام)، و امام حسین(علیه السلام)را نیز قبول داشته باشد.

لذا از این روایت شریف، ضعف گفتار افرادی که، دیگر فرق اسلامی را در زمرهٔ نجات یافتگان، و در شمار مسلمان ها دانسته اند، به خوبی فهمیده می شود. چرا که با آن که سیّد حمیری حتّیقائل به امامت حضرت سیّد الشهداء(علیه السلام)بود، امام صادق(علیه السلام)او را مورد نگوهش قرار داده اند، چه رسید به پیروان دیگر مذاهب اسلامی، که نه تنها امامت هیچ یک از ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)را قبول ندارند، بلکه قاتلین و دشمنان حضرت زهرا(علیها السلام)را پیشوای خود می دانند.

سیّد حمیری کیست

اسم او، سیّد اسماعیل بن محمّد بن یزید بن ربیعه، معروف به سیّدحمیری می باشد.(2) و کنیهٔ او، أبو هاشم یا أبو عامر است. در سال 105 ه.ق. در عَمّان به دنیا آمد. او مقیم بصره بود، و سپس

ص: 355


1- . الثاقب في المناقب، ص395؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص379.
2- . اعیان الشیعة، ج3، ص405؛ سیر أعلام النبلاء، ج8، ص44.

رهسپار بغداد شد،(1) و در سال 173 ه.ق. در بغداد از دنیا رفت.(2) مادرش لقب وی را «سیّد» نهاد،(3) از این رو او از سادات، و خاندان نبوّت(علیهم السلام)نمی باشد.

جدّش یزید بن ربیعه، شاعری مشهور بود، که زیاد بن ابیه، و خاندان او را هجو می نمود.(4)

سیّد حمیری (رحمه الله)مردی گندم گون، بلندقد، زیبا، و سیّد شعراء بود.(5) ابن معتز دربارهٔ او می گوید: او از ماهرترین شاعران زمان خویش بود، و احادیث، اخبار، و مناقب را به زبان شعر بیان می کرد. و هیچ فضیلت معروفی برای حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل نشده، مگر این که او، آن فضیلت را به نظم در آورده است.(6) به نحوی که روزی سیّد حمیری (رحمه الله)در کوفه گفت:

«من أتانی بفضیلة لعلیّ بن أبی طالب ما قلت فیها شعراً، فله دینار.»(7)(هر کس فضیلتی در شأن حضرت علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)برای من بیاورد، که من برای آن فضیلت، شعری نسروده باشم، به او یک دینار، [به عنوان جایزه می دهم].)

سیّد حمیری (رحمه الله)نسبت به وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)ارادت ویژه ای داشت. از این رو بیشتر اشعار او، یا در ستایش اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)است. و یا در نکوهش مخالفان، و دشمنان آن بزرگواران می باشد. چنانچه ابن حجر عسقلانی، یکی از علماء، و بزرگان اهل سنّت، سیّد حمیری (رحمه الله)را رافضی دانسته، و دربارهٔ او، از دار القطنی نقل کرده است:

«کان یسب السلف فی شعره، و یمدح علیاً.»(8)

ص: 356


1- . تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج11، ص158.
2- . اعیان الشیعة، ج3، ص405
3- . اختیار معرفة الرجال، ص573.
4- . الأغانی، ج7، ص167.
5- . تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج11، ص158.
6- . طبقات الشعراء، ص32.
7- . الأغانی، ج7، ص187.
8- . لسان المیزان، ج1، ص436. ابن حجر عسقلانی در همان جا، در عبارت دیگری، در مورد سیّد حمیری (رحمه الله)نوشته است: «و قال أبو الفرج: كان شاعرا مطبوعا مكثرا إنما مات ذكره، و هجر الناس شعره، لإفراطه في سب بعض الصحابة و إفحاشه في شتمهم و الطعن عليهم.»

(او در اشعارش سلف را سب می نمود، و به مدح حضرت علیّ(علیه السلام)می پرداخت.)

پدر و مادرِ سیّد حمیری (رحمه الله)از خوارج أباضیه، و از دشمنان حضرت علیّ(علیه السلام)بودند.(1) خود وی در این باره می گوید:

«طالما سبّ أمير المؤمنين(علیه السلام)في هذه الغرفة.»(2)

(چه بسیار در این خانه نسبت به امیر المؤمنین(علیه السلام)ناسزا می گفتند.)لذا سیّد حمیری از پدر و مادر خود فاصله گرفت، که این مسأله باعث شد، آن ها در صدد قتل او باشند.(3)

از این رو مردم هر موقع به او می گفتند، چه شد، که شیعه شدی، با آن که در خانواده ای ناصبی مذهب به دنیا آمدی، در پاسخ آن ها می گفت:

«غاصت علیّ الرحمة غوصاً.»(4)

(رحمت خداوند مرا فرا گرفت، چه فرا گرفتنى.)

البته سیّد حمیری (رحمه الله)نیز چونان پدر و مادر خود، در آغاز زندگی، و در دوران جوانی، از خوارج بود، و خمر هم می نوشید. ولی همان گونه که از روایتی که در این نوشتار نیز گذشت، بعد از مدّتی او به مذهب کیسانیّه(5) گرایش پیدا کرد. ولی سرانجام با دیدن معجزات فراوان، از وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)، از شیعیان، و ارادتمندان خاص، و مورد توجه آن حضرت گشت، و از اعمال گذشته خود توبه نمود. چنانچه روایت شده است:

روزى سیّد حمیری (رحمه الله)با كوزه اى شراب، در کوچه های مدینه حرکت مى کرد. ناگهان در بین راه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را ملاقات نمود. پس از آن جائی که او نمی توانست برگردد، و

ص: 357


1- . الأغانی، ج7، ص168.
2- . الأغانی، ج7، ص168.
3- . الأغانی، ج7، ص168.
4- . الأغانی، ج7، ص168.
5- . کیسانیه گروهی بودند، که بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام)، قائل به امامت فرزندِ حضرت علیّ(علیه السلام)، جناب محمّد بن حنفیه شدند. او برادر کوچک تر حضرت سیّد الشهداء(علیه السلام)می باشد. و گرچه خود جناب محمّد بن حنفیه، ادعای امامت نکرده بود، و این مطلب را انکار می نمود، ولی برخی از مسائل باعث گردید، عده ای گمان کنند، او امام است.

از اين كه شراب همراهش بود، خجالت می کشید، در فكر بود كه چه كند، كه ناگاه آن حضرت به او فرمودند:

«يَا حِمْيَرِى! مَا فِى إِبْرِيقِكَ؟»

(اى حميرى! چه چیزی در كوزه دارى؟)عرض كرد: ای فرزند رسول خدا! همانا در آن شير می باشد. پس حضرت دست مبارك خود را مقابل کوزه گرفتند، و به او فرمودند:

«صَبّ فِى كَفِّى مِنْ الْلَّبَنِ.»

(مقدارى از شير را در دست من بريز.)

سيّد اسماعيل حميرى (رحمه الله)به ناچار سر كوزه را به سمت دست مبارک آن حضرت خم كرد، ولی به ناگاه دید شير از كوزه بر دست مبارک امام ريخته می شود. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«مَنْ إمَامَ زَمَانِكَ؟ فَقَالَ: الَذِی حَوَّلَ الْخَمْرِ لَبَناً.»(1)

(امام زمان تو كيست؟ سیّد حمیری عرض كرد: امام من كسى است كه شراب را به شير تبديل مى كند.)

یکی دیگر از معجزاتی که سیّد حمیری (رحمه الله)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دید. در زمانی بود، که بیمار گشت، به نحوی که زبان او بند آمد، و حتّی نزدیک بود که از دنیا برود. چنانچه در کتاب «اختیار معرفة الرجال»، از محمّد بن نعمان روایت شده است:

به عیادت سیّد حمیری رفتم، و او به جهت کارهائی که انجام داده بود، صورتش سیاه، و چشمانش برگشته بود، و به شدّت تشنه شده بود. و حال آن که در این هنگام معتقد به امامت محمّد بن حنفیه بود، و از اصحاب او به شمار می رفت، شراب هم می خورد.

ص: 358


1- . تنقیح المقال فی علم الرجال، ج10، ص313.

پس از آن، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، که به تازگی از نزد منصور دوانیقی برگشته، و وارد کوفه شده بودند. و به حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! همانا من از نزد سیّد حمیری می آیم، صورتش سیاه شده، و چشمانش برگشته، و در آن حال، به شدّت تشنه شده بود، و قدرت صحبت کردن نداشت.

حضرت فرمودند: الاغ مرا زین کنید، پس همین که آن را زین نمودند، حضرت سوار شدند، و به طرف خانهٔ او حرکت کردند. من هم با ایشان رفتم، تا این که وارد خانهٔ سیّد حمیری شدیم، درحالی که جماعتی اطراف بستر او را گرفته بودند. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)کنار سر او نشستند، و صدا زدند: ای سیّد! در این هنگام سیّد حمیری چشمانش را باز کرد، و نگاهی به حضرت نمود، در حالی که نمی توانست صحبت کند، و صورتش سیاه شده بود.

پس شروع به گریه کردن نمود، و در حالی که نگاهش به حضرت بود، نمی توانست حرف بزند. کاملاً آشکار بود که می خواهد صحبت کند، ولی نمی تواند. در این هنگام دیدیم که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)لب های او را حرکت دادند، و به برکت حضرت، سیّد حمیری شروع به سخن گفتن نمود، و عرض کرد:

«جَعَلَنِیَ اَللَّهُ فِدَاکَ! أَ بِأَوْلِیَائِکَ یُفْعَلُ هَذَا؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): یَا سَیِّدُ! قُلْ بِالْحَقِّ یَکْشِفُ اَللَّهُ مَا بِکَ وَ یَرْحَمُکَ وَ یُدْخِلُکَ جَنَّتَهُ اَلَّتِی وَعَدَ أَوْلِیَاءَهُ، فَقَالَ فِی ذَلِکَ: تَجَعْفَرْتُ بِسْمِ اَللَّهِ وَ اَللَّهُ أَکْبَرُ. فَلَمْ یَبْرَحْ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)حَتَّی قَعَدَ اَلسَّیِّدُ عَلَی اِسْتِهِ.»(1)

(خداوند مرا فدای شما کند! آیا با دوستان شما چنین می کنند؟ پس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ای سیّد! اقرار به حقّ کن، تا خداوند این سختی را از تو برطرف نماید، و تو را بیامرزد، و وارد بهشتی که به دوستان خود وعده داده، نماید. لذا سیّد به این جهت گفت: «تجعفرت بسم اللَّه و اللَّه اکبر» پس هنوز حضرت از خانهٔ او خارج نشده بودند، که سیّد بر جایگاه خود نشست.)

ص: 359


1- . اختیار معرفة الرجال، ص572؛ عنه البحار، ج47، ص327.

صاحب کتاب «اختیار معرفة الرجال» نگاشته است: روایت شده که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روزی سیّد حمیری را ملاقات کردند، و به او فرمودند:

«سَمَّتْکَ أُمُّکَ سَیِّداً، وَ وُفِّقْتَ فِی ذَلِکَ، وَ أَنْتَ سَیِّدُ الشُّعَرَاءِ.»

(مادرت تو را سیّد نامید، و تو در این راه توفیق پیدا کردی، و تو سرور شاعران هستی.)سپس مرحوم سیّد حمیری، با شنیدن این فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در همین زمینه، این اشعار را سرود:

وَ لَقَدْ عَجِبْتُ لِقَائِلٍ لِی مَرَّةً *** عَلَّامَةٌ فَهِمٌ مِنَ الْفُقَهَاءِ

سَمَّاکَ قَوْمُکَ سَیِّداً صَدَقُوا بِهِ *** أَنْتَ الْمُوَفَّقُ سَیِّدُ الشُّعَرَاءِ

مَا أَنْتَ حِینَ تَخُصُّ آلَ مُحَمَّدٍ *** بِالْمَدْحِ مِنْکَ وَ شَاعِرٌ بِسَوَاءٍ

مَدَحَ الْمُلُوکُ ذَوِی الْغِنَی لِعَطَائِهِمْ *** وَ الْمَدْحُ مِنْکَ لَهُمْ بِغَیْرِ عَطَاءٍ

فَأَبْشِرْ فَإِنَّکَ فَائِزٌ فِی حُبِّهِمْ *** لَوْ قَدْ وَرَدْتَ عَلَیْهِمْ بِجَزَاءٍ

مَا یَعْدِلُ الدُّنْیَا جَمِیعاً کُلَّهَا *** مِنْ حَوْضِ أَحْمَدَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ(1)

در شگفتم از فقیه بسیار دانای فهمیده ای که یک بار به من فرمود:

خاندانت تو را سیّد نامیده اند، و راست گفته اند، چرا که تو، به سیّد الشعرائی توفیق یافتی.

و آن گاه که به مدح خاندان محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)ویژگی پیدا می کنی، با دیگر شاعران برابر نخواهی بود.

چه آنان از صاحبان ملک و ثروت برای عطایشان ستایش می کنند، و مدح تو از اهل بیت(علیهم السلام)بدون چشم داشت عطا است.

پس تو را مژده باد که در مهر آنان چنان کامیابی که چون به گرفتن پاداش به نزدشان درآئی.

همه دنیا و نعمت های آن، با یک بار نوشیدن از حوض کوثر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، برابری نمی کند.

نقل شده که سیّد حمیری (رحمه الله)به خاطر ارتکاب برخی از اعمال منهیه ای که قبلاً انجام داده بود، هنگامی که در حال احتضار قرار گرفت، رنج می برد. ولی حضرت علیّ(علیه السلام)را ملاقات کرد،

ص: 360


1- . اختیار معرفة الرجال، ص572؛ عنه البحار، ج47، ص327.

و در آن لحظات با آرامش، و با چهره ای گشاده، و نورانی، از دنیا رفت. چنانچه أبو فرج اصفهانی، که از علماء اهل سنّت بوده، دربارهٔ لحظات آخر عمر او نقل کرده است:«فتح عینیه فنظر إلی ناحیة القبلة، ثم قال: یا امیر المؤمنین! أ تفعل هذا بولیک؟ قالها ثلاث مرّات، مرّة بعد أخری. قال: فتجلی و اللّه فی جبهته عرق بیاض، فما زال یتّسع، و یلبس وجهه حتّی صار کلّه کالبدر، و توفی.»(1)

(سیّد حمیری چشمانش را باز نمود، و به قسمتی از طرف قبله نگاه کرد، و گفت: یا امیر المؤمنین! آیا با محبّ خود این چنین رفتار می کنید؟ و این جمله را سه مرتبه، پشت سر هم تکرار نمود. راوی می گوید: پس به خدا سوگند به ناگاه رَگ سفید رنگی در پیشانی او ظاهر شد، و پیوسته گسترش پیدا کرد، تا آن که همهٔ صورت او را فراگرفت، به نحوی که همهٔ صورتش مثل ماه تمام شد، و از دنیا رفت.)

زنده نمودن شیعه ای در تشییع سیّد حمیری

صاحب کتاب «الثاقب فی المناقب»، از محمّد بن راشد، از پدرش روایت نموده است: نزد برخی از آل محمّد(علیهم السلام)رفتم، تا دربارهٔ مسأله ای از آن ها سؤال نمایم. از این رو از آن ها سؤال کردم که اعلم شما کیست؟ پس مرا به محمّد بن عبد اللّه بن حسن راهنمائی نمودند، لذا من در این باره از او سؤال نمودم، ولی او گفت: همانا من نمی دانم این چیست. پس به او گفتم: مگر از جانب شما نرسیده است، که شما در بین خود می گوئید: همانا شما از همهٔ علوم آگاهی دارید؟

گفت: همانا هیچ کس، به غیر از امام، از همهٔ علوم آگاهی ندارد، و من امام نیستم. به او گفتم: پس من از کجا می توانم پاسخ سؤالم را پیدا کنم. گفت: نزد جعفر بن محمّد(علیهما السلام)برو، همانا پاسخ تو نزد ایشان می باشد، و شکی در ایشان نیست. پس نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم. ولی به من گفتند: سیّد حمیری فوت کرده، و حضرت به تشییع جنازهٔ او رفته اند. از این رو در قبرستان نزد ایشان رفتم، و سؤالم را از حضرت پرسیدم، وایشان نیز جواب مرا دادند. ولی همین که

ص: 361


1- . الأغانی، ج7، ص202.

خواستم برخیزم، ایشان لباس مرا گرفتند، و مرا به سمت خود کشیدند، سپس فرمودند: شما اخباری ها علم را ترک کرده اید. پس به ایشان عرض کردم:

«يَرْحَمُكَ اَللَّهُ، أَنْتَ إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ وَ اَللَّهِ، إِنِّي إِمَامُ هَذَا اَلزَّمَانِ.»

(خدا شما را رحمت کند، آیا شما امام این زمان هستید؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند، بله، همانا من امام این زمان هستم.)

عرض کردم: دلیل و علامتش چیست؟ حضرت فرمودند: از هر چیزی که می خواهی از من سؤال کن، ان شاء اللَّه تو را از آن باخبر می کنم. عرض کردم: من برادری داشتم که از دنیا رفت، و همانا او را در همین قبرستان دفن کردم، پس امر کن که زنده شود. حضرت به من فرمودند: تو شایسته این کار نیستی، ولی برادرت چه نام داشت؟ عرض کردم: احمد. پس حضرت (نزدیک قبر او رفتند و) فرمودند:

«يَا أَحْمَدُ! قُمْ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى، وَ بِإِذْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ. فَقَامَ وَ اَللَّهِ، وَ هُوَ يَقُولُ: يَا أَخِي اِتَّبِعْهُ. وَ حَلَّفَنِي بِالطَّلاَقِ وَ اَلْعَتَاقِ أَلاَّ أُخْبِرَ أَحَداً.»(1)

(ای احمد! به اذن خداوند متعال، و به اذن جعفر بن محمّد برخیز. راوی می گوید: پس به خدا سوگند برخاست، در حالی که می گفت: ای برادر من! از امام صادق(علیه السلام) پیروی کن. بعد حضرت مرا به جدائی و آزاد نمودن کنیزهایم قسم دادند، که هیچ کس را از این ماجرا باخبر نکنم.)

زنده نمودن همسر یکی از شیعیان خراسان

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از عیسی بن مهران نقل کرده است: مرد ثروتمندی که از محبین اهل بیت(علیهم السلام)بود،هر سال از ما وراء النهر خراسان، برای

ص: 362


1- . الثاقب فی المناقب، ص397، عنه المدینة المعاجز، ج5، ص416.

انجام مناسک حجّ به مکه می رفت. و در هر سال وظیفه خود می دانست، که از مال خود، هزار دینار برای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)ببرد.

همسر او نیز دختر عمویش بود، که با او از نظر مالی و دیانت مساوی بود. یک سال همسرش به او گفت: مرا هم برای انجام مناسک حجّ، امسال به همراه خود ببر. او نیز درخواست همسرش را قبول کرد. از این رو آن زن آماده مراسم حجّ شد، و برای زنان و دختران حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)هم بهترین لباس های خراسان، و جواهرات و اشیاء قیمتی زیادی تهیه نمود. شوهرش نیز هزار دینار هر سال را آماده کرد، و آن ها را در یک کیسه، در صندوقچه ای که جواهرات و عطر بود، قرار داد، و به طرف مدینه حرکت کردند.

وقتی وارد مدینه شدند، آن مرد خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفت، و به حضرت سلام نمود، و به ایشان خبر داد، که با همسرش به حجّ آمده است. و از امام برای ملاقات همسرش با اهل و عیال حضرت، و دادن آن هدایا به آن ها، کسب اجازه نمود. پس وقتی امام صادق(علیه السلام)به همسر او اجازه دادند، آن زن خدمت اهل و عیال امام رفت، و هدیه های خود را بین آن بزرگواران تقسیم نمود، و یک روز هم نزد خانوادهٔ حضرت ماند، و بعد (قبل از آن که با حضرت امام صادق (علیه السلام)ملاقات کند،) به اقامتگاه خود برگشت، (و به ملاقات حضرت نرفت).

فردا صبح شوهرش به او گفت: از داخل صندوقچه، که در فلان مکان گذاشته ام، آن کیسه دینارها را بیاور، تا هزار دینار را خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)ببرم. از این رو آن زن به آنجا رفت، و قفل صندوقچه را باز نمود، ولی اگرچه جواهرات و لباس ها بود، امّا هر چه تفحص نمود، دینارها را پیدا نکرد.

از این رو آن مرد، جواهرات همسرش را رهن گذاشت، و هزار دینار از همشهریان خودش قرض نمود، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفت. امّا در آن هنگام حضرت به آن مرد فرمودند: آن هزار دینار به ما رسید. لذا آن مرد خدمت حضرت عرض کرد: ای مولای من! چطور چنین چیزی امکان دارد، با این که به غیر از من، و همسرم، کسی از آن ها خبر نداشت. حضرت به او فرمودند:

ص: 363

«مَسَّتْنَا ضَیْقَةٌ، فَوَجَّهْنَا مَنْ أَتَی بِهَا مِنْ شِیعَتِی مِنَ الْجِنِّ، فَإِنِّی کُلَّمَا أُرِیدُ أَمْراً بِعَجَلَةٍ أَبْعَثُ وَاحِداً مِنْهُمْ.»

(در مضیقهٔ مالی قرار گرفتم، لذا یکی از شیعیان خود، که از طایفهٔ جن بود را فرستادم، تا آن دینارها را بیاورد، همانا من هر وقت نسبت به کاری عجله داشته باشم، یکی از آن ها را می فرستم.)

این امر باعث شد که بصیرت آن مرد نسبت به حضرت زیادتر شود، و خوشحال گردید. و بعد جواهرات همسر خود را از نزد کسی که به رهن گذاشته بود، پس گرفت، و سپس به خانه اش برگشت، که دید همسرش در حال جان دادن است. لذا از خدمت کار همسرش سؤال کرد، چه شده؟ خدمت کار گفت: دچار دردی در قلبش شد، و در این حال قرار گرفت.

پس آن مرد، همسرش را رو به قبله نمود، و پارچه ای روی او انداخت، و چانه اش را بست. و مشغول فراهم نمودن سایر چیزهائی که نیاز بود، از قبیل کفن، و تهیه کافور، حفر نمودن قبر برای او، شد. و بعد خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)رسید، و به حضرت خبر داد، که همسرش از دنیا رفته است. و از ایشان درخواست نمود، که لطف فرموده، بر پیکر او نماز بخواندند. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دو رکعت نماز خواندند، و بعد از نماز دعا کردند. سپس به آن مرد فرمودند:

«انْصَرِفْ إِلَی رَحْلِکَ، فَإِنَّ أَهْلَکَ لَمْ تَمُتْ، وَ سَتَجِدُهَا فِی رَحْلِکَ تَأْمُرُ وَ تَنْهَی، وَ هِیَ فِی حَالِ سَلَامَةٍ.»

(به اقامتگاه و نزد همسر خود برگرد، همانا همسر تو از دنیا نرفته، وقتی برگردی همسرت را در اقامتگاهت در حالی که [برای انجام کارها به خدمتکارها] امر و نهی می کند، خواهی یافت، و او در سلامت کامل است.)

وقتی آن مرد، حسب فرمایش حضرت، برگشت، دید همسرش همان گونه که امام فرموده بودند، سالم می باشد. از این رو برای انجام مناسک حجّ، به طرف مکه رهسپار شدند. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز برای انجام مناسک حجّ، به مکه رفتند. که ناگاه آن زن،در حالی که

ص: 364

مشغول طواف خانهٔ خدا بود، چشمش به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)افتاد، که مردم اطرافشان را گرفته بودند. از این رو به شوهرش گفت: این مرد کیست؟ او گفت: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)هستند. آن زن به شوهرش گفت:

«هَذَا وَ اللَّهِ الرَّجُلُ الَّذِی رَأَیْتُهُ یَشْفَعُ إِلَی اللَّهِ حَتَّی رَدَّ رُوحِی فِی جَسَدِی.»(1)

(به خداوند سوگند ایشان همان مردی هستند که [در هنگامی که مرده بودم] از خداوند درخواست کردند تا روح مرا به جسدم برگرداند.)

و در روایت دیگری، در مورد زنده نمودن اموات، توسط حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از داوود رقی روایت کرده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که جوانی گریه کنان وارد شد. و عرض کرد: نذر کرده بودم، که با همسرم اعمال حجّ را انجام دهیم، ولی هنگامی که وارد مدینه شدیم، همسرم از دنیا رفت.

امام(علیه السلام)فرمودند: برگرد، همانا او نمرده است. عرض کرد: همسرم از دنیا رفت، و من خودم او را با پارچه پوشاندم. حضرت فرمودند: تو برو. لذا حسب فرمایش حضرت، آن جوان رفت، ولی بلافاصله در حالی که لبخند می زد، برگشت. و عرض کرد: به همسرم وارد شدم، در حالی که او نشسته است. داوود رقی می گوید: حضرت به من فرمودند: ای داوود! آیا ایمان نمی آوردی؟ عرض کردم: بله! امّا می خواستم اطمینان قلبی پیدا کنم.

پس وقتی روز ترویه فرارسید، حضرت امام جعفر صاق(علیه السلام)به من فرمودند: همانا مشتاق زیارت خانهٔ پروردگارم هستم. عرض کردم: ای مولای من! اینجا عرفات است. حضرت فرمودند: هنگامی که نماز عشاء را خواندم، شترم را آماده کن، و زمامش را ببند. پس آن چه حضرت فرموده بودند، را انجام دادم.

وقتی حضرت از خانه خارج شدند، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و سورهٔ یس را قرائت نمودند، و بعد سوار ناقه شدند، من را نیز پشت سر خود سوار کردند، پس پاسی از شب حرکت کردیم، و در بین راه

ص: 365


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص627، عنه البحار، ج47، ص103؛ و مدینة معاجز، ج5، ص386؛ الثاقب فی المناقب، ص178.

اعمالی را که در برخی از مواضع سزاوار بود، انجام دهند را حضرت انجام دادند. و یک وقت فرمودند: این خانهٔ خدا است.

و بعد حضرت اعمالی را که سزاوار بود در آنجا انجام دهند، انجام دادند. پس هنگامی که وقت اذان صبح شد، برخاستند، و اذان و اقامه گفتند، و مرا سمت راست خود قرار دادند، و در رکعت اوّل نماز خود، سورهٔ حمد و الضحی، و در رکعت دوّم حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را قرائت نمودند، سپس قنوت نماز را خواندند، و آن گاه سلام نماز را دادند، و نشستند.

«فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ مَرَّ الشَّابُّ وَ مَعَهُ الْمَرْأَةُ، فَقَالَتْ لِزَوْجِهَا: هَذَا الَّذِی شَفَّعَ إِلَی اللَّهِ فِی إِحْیَائِی.»(1)

(پس همین که خورشید طلوع کرد، آن جوان در حالی که همسرش با او بود، از آنجا عبور نمود. ناگاه زن به شوهر خود گفت: ایشان همان کسی هستند که برای زنده شدن من در پیشگاه خداوند شفاعت نمودند.)

اطاعت ملک الموت از امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «الخرائج و الجرائح»، از صفوان بن یحیی نقل کرده است: عبدی به من گفت: روزی همسرم به من گفت: زمانی طولانی است که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را ندیده ایم، اگر امکان داشت به حجّ برویم، و حضرت را زیارت کنیم، خوب بود. به او گفتم: به خدا سوگند هم اکنون مال و یا چیز دیگری ندارم، تا با آن به حجّ برویم. همسرم گفت: مقداری لباس، و زیور آلات داریم. آن ها را بفروش، و با پول آن، خرج سفر را تهیه کن. لذا همین کار را کردم، و حرکت کردیم.

ولی همین که به نزدیک مدینه رسیدیم، همسرم به شدّت بیمار شد. به نحوی که در حالت مرگ قرار گرفت. پس وقتی وارد مدینه شدیم، در حالی که از زنده ماندن او مأیوس شده بودم، از نزدش

ص: 366


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص629؛ عنه البحار، ج47، ص104؛ الثاقب فی المناقب، ص162؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص390.

به بیرون رفتم، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)مشرف شدم. و حال آن که حضرت در آن زمان لباسی قرمز رنگ پوشیده بودند. پس به حضرت سلام کردم، ایشان نیز جواب سلام مرا دادند و از من دربارهٔ همسرم سؤال کردند. لذا جریان بیماری او را خدمت حضرت عرض کردم، و گفتم: من در حالی از خانه خارج شدم، که از زنده ماندن او ناامید شده بودم.

از این رو حضرت مدّتی طولانی سر خود را به زیر انداختند، سپس فرمودند: ای عبدی! آیا تو به خاطر او محزون هستی؟ عرض کردم: بله. حضرت فرمودند: ترسی به جهت او نداشته باش، همانا من دعا کردم، که خداوند متعال او را شفا دهد. و بعد حضرت به من فرمودند: هم اکنون نزد همسرت برگرد. همانا وقتی نزدش برگشتی، خواهی دید، که او نشسته است، و خادمش به او طبرزد(1) می دهد.

عبدی می گوید: بلافاصله از محضر حضرت، به نزد همسرم برگشتم، و در کمال ناباوری دیدم بهوش آمده، و در حالی که نشسته است، خادمش به او طبرزد می دهد. به او گفتم: حالت چطور است؟ گفت: خداوند مرا شفا داد، و به این شِکر اشتها پیدا کردم. به همسرم گفتم: در حالی که از زنده ماندن تو مأیوس شده بودم، از نزد تو، خدمت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم، و هنگامی که حضرت، دربارهٔ تو از من سؤال کردند، ایشان را از حال تو باخبر نمودم. لذا حضرت فرمود: اتفاقی برای او رخ نمی دهد، نزد او برگرد، که وقتی به آنجا برسی، مشغول خوردن شکر می باشد. همسرم گفت:

«خَرَجْتَ مِنْ عِنْدِی وَ أَنَا أَجُودُ بِنَفْسِی، فَدَخَلَ عَلَیَّ رَجُلٌ عَلَیْهِ ثَوْبَانِ مُمَصَّرَانِ، قَالَ: مَا لَكِ؟ قُلْتُ: أَنَا مَیِّتَةٌ، وَ هَذَا مَلَكُ الْمَوْتِ، قَدْ جَاءَ یَقْبِضُ رُوحِی. فَقَالَ: یَا مَلَكَ الْمَوْتِ! قَالَ: لَبَّیْكَ أَیُّهَا الْإِمَامُ! قَالَ: أَ لَسْتَ أُمِرْتَ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ لَنَا؟ قَالَ: بَلَی، قَالَ: فَإِنِّی آمُرُكَ أَنْ تُؤَخِّرَ أَمْرَهَا عِشْرِینَ سَنَةً، قَالَ: السَّمْعَ وَ الطَّاعَةَ. قَالَ: فَخَرَجَ هُوَ، وَ مَلَكُ الْمَوْتِ، فَأَفَقْتُ مِنْ سَاعَتِی.»(2)

ص: 367


1- . طبرزد: ظاهراً منظور حضرت از طبرزد، نوعی شیرینی مخصوصی باشد، که با شیرهٔ خرما درست می کرده اند. کما این که به یک نوع نیشکر نیز طبرزد می گویند.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص295؛ عنه البحار، ج47، ص115؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص388.

(از نزد من رفتی، در حالی که من داشتم جان می دادم، پس ناگاه شخصی که دو جامهٔ قرمز رنگ پوشیده بود، بر من وارد شد. و فرمود: چه اتفاقی برایت افتاده؟ عرض کردم: در حال مردن هستم، و ایشان ملک الموت می باشند، که برای قبض روح من آمده اند. آن مرد به ملک الموت فرمود: ای ملک الموت! عرض کرد: لبیک ای امام من! فرمود: مگر تو مأمور نیستی که از ما اطاعت کنی؟ ملک الموت عرض کرد: بله. فرمود: من به تو امر می کنم که بیست سال مرگ او را بتأخیر بیندازی. عرض کرد: سمعاً و طاعتاً. آن زن می گوید: در این هنگام آن شخص، و ملک الموت خارج شدند، و در همان لحظه حال من خوب شد.)

زنده نمودن ماهی، و طیّ الأرض کردن

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از ابراهیم بن سعید روایت کرده است: روزی یک ماهی، که پوستش کنده شده بود را برای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آوردند.

«فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى سَمَكَةٌ، فَمَشَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَرْضِ، فَإِذَا دِجْلَةُ وَ الْفُرَاتُ تَحْتَ قَدَمَيْهِ، ثُمَّ أَرَانَا سُفُنَ الْبَحْرِ، ثُمَّ أَرَانَا مَطْلَعَ الشَّمْسِ وَ مَغْرِبَهَا بِأَسْرَعَ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ.»(1)

(پس حضرت دست خود را بر آن ماهی کشیدند، ناگاه به برکت امام صادق(علیه السلام)زنده شد، و در بین دست حضرت به حرکت افتاد. سپس حضرت با دست خود به زمین زدند، پس به یک باره دیدیم دجله و فرات در کنار پاهای ایشان است. سپس کشتی ها را در دریا به ما نشان دادند. بعد جای طلوع و غروب خورشید را درکم تر از چشم به هم زدنی، به ما نشان دادند [یعنی در اندک زمانی به شرق و غرب عالم رفتیم].)

ص: 368


1- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص213.

زنده شدن گاو به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از مفضل بن عمر روایت کرده است: همراه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در مکه، یا منی راه می رفتم، که عبورمان به زنی افتاد، که در مقابل او گاو مرده ای قرار داشت. و حال آن که زن با دخترش به این خاطر گریه می کردند. پس حضرت به او فرمودند: چه اتفاقی برایت افتاده است؟ آن زن عرض کرد: من و دخترانم از شیر این گاو زندگی می کردیم، حال این گاو مرده است، از این رو در کارم متحیرم شده ام. حضرت فرمودند:

«أَ فَتُحِبِّینَ أَنْ یُحْیِیَهَا اللَّهُ لَكِ؟ قَالَتْ: أَ وَ تَسْخَرُ مِنِّی مَعَ مُصِیبَتِی؟ قَالَ: كَلَّا مَا أَرَدْتُ ذَلِكِ، ثُمَّ دَعَا بِدُعَاءٍ، ثُمَّ رَكَضَهَا بِرِجْلِهِ، وَ صَاحَ بِهَا، فَقَامَتِ الْبَقَرَةُ مُسْرِعَةً سَوِیَّةً. فَقَالَتْ: عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ. فَدَخَلَ الصَّادِقُ(علیه السلام)بَیْنَ النَّاسِ، فَلَمْ تَعْرِفْهُ الْمَرْأَةُ.»(1)

(آیا دوست داری خداوند گاو را برایت زنده کند؟ آن زن عرض کرد: آیا مرا با این مشکلی که دارم، مسخره می کنی؟! حضرت فرمودند: هرگز چنین قصدی ندارم. سپس حضرت با دعائی، خداوند را خواندند، آن گاه با پای خود به گاو زدند، و فریاد بر آن زدند، پس گاو به سرعت، در حالی که سالم بود بلند شد. آن زن [که دید گاوش زنده شده] فریاد زد: به خدای کعبه ایشان عیسی بن مریم هستند. در این وقت حضرت بین مردم رفتند، و آن زن، امام را نشناخت.)

زنده نمودن چهار پرنده چونان حضرت ابراهیم(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «الخرائج و الجرائح» مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از یونس بن ظبیان نقل کرده است: با گروهی از شیعیان، در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)

ص: 369


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص294؛ عنه البحار، ج47، ص115؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص392؛ کشف الغمة، ج3، ص230.

بودم. پس در این هنگام، از حضرت، دربارهٔ فرمایش خداوند متعال، که به حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرموده است: (فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَ؛(1) چهار پرنده را بگیر، و اعضاء آن ها را به هم مخلوط کن)، سؤال نمودم، و به حضرت عرض کردم: آیا آن چهار پرنده، همگی از یک جنس بودند، یا این که هر کدام از آن ها، از پرنده های مختلف بودند؟ ناگاه حضرت فرمودند:

«أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِیَكُمْ مِثْلَهُ؟»

(آیا دوست دارید مثل معجزهٔ ابراهیم(علیه السلام)را به شما نشان بدهم.)

همگی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردیم: بله، دوست داریم معجزهٔ حضرت ابراهیم(علیه السلام)را از شما نیز ببینیم، و آن معجزه را به ما هم نشان دهید. در این هنگام ناگاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)صدا زدند: ای طاووس! پس یک طاووس به سوی حضرت پرواز نمود، و در مقابل حضرت به زمین نشست. سپس حضرت صدا زدند: ای کلاغ! پس ناگاه کلاغی در مقابل حضرت فرود آمد. بعد حضرت فرمودند: ای باز! پس یک باز شکاری نیز در مقابل حضرت به زمین قرار گرفت. آن گاه ایشان فرمودند: ای کبوتر! پس کبوتری هم در برابر حضرت به زمین نشست.

«ثُمَّ أَمَرَ بِذَبْحِهَا كُلِّهَا، وَ تَقْطِیعِهَا، وَ نَتْفِ رِیشِهَا، وَ أَنْ یُخْلَطَ ذَلِكَ كُلُّهُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ. ثُمَّ أَخَذَ بِرَأْسِ الطَّاوُسِ، فَرَأَیْنَا لَحْمَهُ وَ عِظَامَهُ وَ رِیشَهُ یَتَمَیَّزُ مِنْ غَیْرِهَا،حَتَّی أُلْصِقَ ذَلِكَ كُلُّهُ بِرَأْسِهِ، وَ قَامَ الطَّاوُسُ بَیْنَ یَدَیْهِ حَیّاً، ثُمَّ صَاحَ بِالْغُرَابِ كَذَلِكَ، وَ بِالْبَازِی وَ الْحَمَامَةِ كَذَلِكَ، فَقَامَتْ كُلُّهَا أَحْیَاءً بَیْنَ یَدَیْهِ.»(2)

(سپس حضرت دستور دادند تمام آن چهار پرنده را ذبح کنند، و آن ها را قطعه قطعه کرده، و پرهای آن ها را بکنند، و همهٔ آن ها را با یکدیگر مخلوط نمایند. بعد حضرت سر طاووس را گرفتند، پس در این هنگام دیدیم، گوشت، استخوان و پرهای طاووس،

ص: 370


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 260.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص297؛ عنه البحار، ج47، ص111؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص393؛ کشف الغمة، ج3، ص231؛ با قدری اختلاف در الثاقب فی المناقب، ص139.

از بقیهٔ پرنده ها جدا شد، تا آن که همهٔ اجزاء آن به سر طاووس چسبید، و در مقابل حضرت در حالی که زنده شده بود، ایستاد. سپس امام کلاغ را به همین نحو صدا زدند، و بعد از آن، باز و کبوتر را به همین صورت صدا نمودند. پس همهٔ آن ها در حالی که زنده شده بودند، در مقابل حضرت ایستادند.)

ملاقات با پدر ناصبی بعد از مرگ به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)در کتاب «دلائل الإمامة»، از پیرمردی که از شیعیان بوده، روایت کرده است: من نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که مردی خدمت حضرت رسید، و به ایشان عرض کرد:

جان من به فدای شما! همانا پدرم از دنیا رفته، در حالی که ناصبی، و از دشمن ترین مردم نسبت به شما اهل بیت بود. به نحوی که به سبب دشمنی و بغضی که نسبت به شما اهل بیت داشت، مالش را در زمان حیات، و بعد از وفاتش، از من، به جهت این که شیعهٔ شما بودم، پنهان نمود. و حال آن که یقین دارم، پدرم اموال زیادی از خود باقی گذاشته است.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: به خداوند قسم تو مورد تهنیت هستی، و من سفری را (برای تو) قصد کرده ام. پس آن مرد به حضرت عرض کرد: جان من فدایشما! هر آن چه دارم متعلق به شما است. و حضرت به او فرمودند: نه، تو را راهنمائی می کنم، ولی میزی را برای من آماده نما.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)یک انگشتر گِلی را با مهر خود، برای او مهر نمودند، و به او فرمودند: با این انگشتر به صحرای برهوت برو، همانا روح پدرت به صحرای برهوت رفته است. و بعد نامِ صاحبِ صحرای برهوت را به او گفتند، و در نهایت به او فرمودند: به آنجا برو، و صاحبِ صحرای برهوت را با نامش، سه مرتبه صدا بزن، همانا او پاسخ تو را خواهد داد.

از این رو آن مرد به صحرای برهوت رفت، و در آنجا سه مرتبه صاحب برهوت را با نامش صدا زد. پس در مرتبه سوّم، صاحب صحرای برهوت، پاسخ او را، با «لبیک» داد، و در مقابلش ظاهر

ص: 371

شد. پس آن انگشتر گِلی، که حضرت به او داده بودند را به صاحب برهوت داد. او نیز انگشتر را گرفت، و آن را بوسید، و بر چشمانش قرار داد. و بعد صاحب برهوت به آن مرد گفت:

«جِئْتَ مِنْ عِنْدِ مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِ، مَا حَاجَتُكَ؟»

(از نزد کسی آمده ای، که خداوند او را به دیگران فضیلت و برتری داده، و امر به اطاعت نمودن از او کرده است. هم اکنون چه درخواستی داری؟)

آن مرد در ادامه این روایت نقل کرده است: ماجرا را برای صاحب صحرای برهوت بیان کردم. پس او به من گفت: هم اکنون پدر تو، به شکلی غیر از صورت اصلی خود، نزدت خواهد آمد. و برای من صورت زشتی را ترسیم نمود. پس بعد از مدّتی، در حالی که زنجیرها به گردن او بود، او را نزد من آورد. ولی وقتی پدرم را نزد من آورد، متوجه نشدم که او پدرم می باشد.

بعد پدرم گفت: ای پسرم! و گریه نمود، پس همین که صحبت کرد، پدرم را شناختم. به پدرم گفتم: چقدر به تو می گفتم، و تو را از آن چه در آن بودی، نهی نمودم. پدرم به من گفت: این بدبختی به سر من آمده است. سپس به من گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: حاجت من جای اموالی است، که از خود باقی گذاشتی. گفت:

«فِي الْمَسْجِدِ الَّذِي كُنْتَ تَرَانِي أُصَلِّي فِيهِ، احْفِرْ حَتَّى تَبْلُغَ قَدْرَ ذِرَاعَيْنِ أَوْ ثَلاَثَةٍ، فَإِنَّ فِيهِ أَرْبَعَةَ آلاَفِ دِينَارٍ. قُلْتُ لَهُ: لَعَلَّكَ تَكْذِبُنِي. فَقَالَ لِي: هَيْهَاتَ، هَيْهَاتَ، لَقَدْ جِئْتَ مِنْ عِنْدِ مَنْ مَلَّكَهُ اللَّهُ، وَ أَمْرُهُ أَعْظَمُ مِمَّا تَذْهَبُ إِلَيْهِ.»

(آن اموال در مسجدی می باشد، که مرا در آن دیده بودی، که نماز می خواندم. آنجا را به اندازهٔ دو یا سه ذراع حفر نما، همانا در آنجا چهار هزار دینار است. به پدرم گفتم: شاید به من دروغ بگوئی. به من گفت: به هیچ وجه، به هیچ وجه، همانا تو از نزد کسى آمده اى که خداوند او را مالک [جهان] قرار داده است، و امر او بزرگ تر از آن چیزی می باشد، که تو [گمان می کنی و] به سوى آن مى روى.)

ص: 372

آن مرد در ادامه این روایت نقل کرده است: صاحب صحرای برهوت به من گفت: آیا مرا به چیزی سفارش، و توصیه می کنی؟ گفتم: به شما توصیه می کنم، که عذاب پدرم را دو چندان کنید. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به آن مرد فرمودند:

«أَمَا لَوْ رَقَقْتَ عَلَيْهِ، لَنَفَعَهُ اللَّهُ بِهِ، وَ خَفَّفَ عَنْهُ الْعَذَابَ.»(1)

(امّا اگر به حال پدر خود رقّت [و احسان] می کردی، خداوند به سبب آن، او را از آن بهره مند می نمود، و عذابش را کم تر می نمود.)

ملاقات امام صادق و امام کاظم(علیهما السلام)با امام باقر(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن حسن صفار (قدس سره)، از عبید بن عبد الرحمان نقل کرده است: وجود نازنین أبو إبراهیم، حضرت امام کاظم(علیه السلام)فرمودند: با پدرم، حضرت اما جعفر صادق(علیه السلام)، برای رسیدگی به برخی از اموال ایشان، از شهر خارج شدیم. پس همین که به یکی از مزارع رسیدیم، پیرمردی با مو و ریش سفید را دیدیم، که به سمت پدرم می آمد، ودر مقابل ایشان قرار گرفت. از این رو پدرم با احترام به آن پیرمرد سلام نمودند، و بعد از آن که از مرکب خود پیاده شدند، به طرف ایشان رفتند، در حالی که شنیدم، پدرم همواره به آن پیرمرد می گویند:

«جُعِلْتُ فِدَاکَ! ثُمَّ جَلَسَا، فَتَسَاءَلَا طَوِیلاً، ثُمَّ قَامَ الشَّیْخُ، وَ انْصَرَفَ، وَ وَدَّعَ أَبِی، وَ قَامَ یَنْظُرُ فِی قَفَاهُ، حَتَّی تَوَارَی عَنْهُ، فَقُلْتُ لِأَبِی: مَنْ هَذَا الشَّیْخُ الَّذِی سَمِعْتُکَ تَقُولُ لَهُ مَا لَمْ تَقُلْهُ لِأَحَدٍ؟ قَالَ: هَذَا أَبِی.»(2)

(فدای شما شوم! سپس نشستند، و مدّتی طولانی با هم سخن گفتند، بعد آن پیرمرد برخاستند، و پدرم با ایشان وداع کردند، و آن پیرمرد رفتند، در حالی که پدرم ایستاده بودند، و از پشت سر، به آن پیرمرد نگاه می کردند، تا آن که ناپدید شدند. در این

ص: 373


1- . دلائل الإمامة، ص127؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص383.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص40؛ عنه البحار، ج6، ص231؛ و مدینة معاجز، ج5، ص381.

هنگام به پدرم عرض کردم: این پیرمردی که شنیدم، با ایشان به گونه ای صحبت می کردید، که با هیچ کس دیگری، چنین گفتگو نمی کردید، چه کسی بود؟ فرمودند: ایشان پدرم - امام باقر(علیه السلام)- بودند.)

اطاعت کوه از امام صادق(علیه السلام)

مرحوم عماد الدّين، أبي جعفر، محمّد بن علیّ الطوسي (قدس سره)، معروف به ابن حمزه، در کتاب ارزشمند «الثاقب فی المناقب»، از عبد الرحمن بن حجاج روایت نموده است: در بین راه مکه و مدینه، با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، و حال آن که حضرت بر استری سوار بودند، و من سوار الاغ بودم، و هیچ کس با ما نبود. در این هنگام من خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) عرض کردم:«یَا سَیِّدِی! مَا عَلَامَةُ الْإِمَامِ؟ قَالَ: یَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ! لَوْ قَالَ لِهَذَا الْجَبَلِ: سِرْ، لَسَارَ. فَنَظَرْتُ وَ اللَّهِ إِلَی الْجَبَلِ یَسِیرُ، فَنَظَرَ إِلَیْهِ، فَقَالَ: إِنِّی لَمْ أَعْنِك، فَوَقَفَ.»(1)

(ای مولای من! نشانهٔ امام چیست؟ حضرت فرمودند: ای عبد الرحمن! امام اگر به این کوه بگوید: حرکت کن، همانا حرکت خواهد کرد. راوی می گوید: در این هنگام به خدا سوگند به کوه نگاه کردم، دیدم دارد حرکت می کند. پس حضرت نگاهی به کوه نمودند، و فرمودند: همانا منظورم تو نبود. پس کوه توقف کرد.)

و همچنین در روایت دیگری، مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از حسن بن عطیه روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در کوه صفا ایستاده بودند. که عَبّاد بصری عرض کرد: حدیثی را از شما روایت می کنند، آیا شما آن حدیث را فرموده اید. حضرت به او فرمودند: آن حدیث چیست؟ راوی می گوید: به حضرت عرض کردم: می گویند شما فرموده اید:

ص: 374


1- . الثاقب فی المناقب، ص156؛عنه المدینة المعاجز، ج6، ص38؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص621؛ عنه البحار، ج47، ص101.

«حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ أَعْظَمُ مِنْ حُرْمَةِ هَذِهِ الْبَنِیَّةِ. قَالَ: قَدْ قُلْتُ ذَلِکَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قَالَ لِهَذِهِ الْجِبَالِ أَقْبِلِی أَقْبَلَتْ. قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَی الْجِبَالِ قَدْ أَقْبَلَتْ. فَقَالَ لَهَا: عَلَی رِسْلِکِ إِنِّی لَمْ أُرِدْکِ.»(1)

(حرمت و مقام مؤمن از این بنا - یعنی کعبه - بیشتر می باشد. حضرت فرمودند: بله من این مطلب را گفته ام، اگر مؤمن به این کوه ها بگوید جلو بیایید، جلو می آیند. راوی می گوید: به ناگاه دیدم کوه جلو آمدند [و به طرف حضرت حرکت کردند]. لذا امام به آن فرمودند: در جای خود بمان، من تو را اراده نکردم.)

اطاعت حیوانات به برکت دعای امام صادق(علیه السلام)

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از عبد اللَّه بن یحیی کاهلی روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: وقتی حیوان درنده ای را می بینی، به آن، چه می گویی؟! عرض کردم: نمی دانم چه بگویم. حضرت فرمودند:

«إِذَا لَقِيتَهُ فَاقْرَأْ فِي وَجْهِهِ آيَةَ اَلْكُرْسِیِّ، وَ قُلْ عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِعَزِيمَةِ اَللَّهِ وَ عَزِيمَةِ رَسُولِهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ عَزِيمَةِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ عَزِيمَةِ عَلِیٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)وَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ(علیهم السلام)إِلاَّ تَنَحَّيْتَ عَنْ طَرِيقِنَا وَ لَمْ تُؤْذِنَا، فَإِنَّا لاَ نُؤْذِيكَ، فَإِنَّهُ يَنْصَرِفُ عَنْكَ.»

(هر زمان با درنده ای برخورد کردی، در مقابل آن آیة الکرسی را بخوان، و بگو تو را به خداوند، و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و حضرت سلیمان بن داود(علیه السلام)و حضرت علیّ، امیر المؤمنین(علیه السلام)و امامان بعد از ایشان(علیهم السلام)قسم می دهم، که از سر راه ما کنار

ص: 375


1- . اختصاص مفید، ص325؛ عنه البحار، ج47، ص90؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص16.

بروی، و ما را اذیت نکنی، همانا ما نیز به تو آزاری نمی رسانیم. اگر این کار را انجام بدهی، از نزد تو می رود.)

عبد اللَّه بن یحیی کاهلی در ادامهٔ این روایت گفته است: بعد از این ماجرا به کوفه رفتم، و با پسر عمویم، به طرف روستائی رفتیم. ناگاه در راه درنده ای متعرض ما شد، از این رو من آیه الکرسی را روبرویش خواندم، و گفتم: تو را به خداوند، و حضرت محمّد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و سلیمان بن داوود(علیه السلام)، و حضرت علیّ امیر المؤمنین(علیه السلام)، و امامان بعد از ایشان(علیهم السلام)قسم می دهم که از سر راه ما برو، و ما را اذیت نکن، همانا ما به تو کاری نداریم.

عبد اللَّه بن یحیی کاهلی در ادامه روایت می گوید: در این هنگام به او نگاه کردم، دیدم سرش را به زیر انداخت، و دم خود را بین دو پای خود قرار داد، و به راهی که آمده بود رفت، و از همان جا که آمده بود، برگشت. پس پسر عمویم به من گفت: تا به حال کلامی نیکوتر از این کلامی که اکنون از تو شنیدم، نشنیده بودم.به او گفتم: هر کلامی که هم اکنون از من شنیدی، از فرمایشات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) است. پس با این که پسر عمویم، از امر امامت حضرت هیچ اطلاعی نداشت، گفت: شهادت می دهم که ایشان امامی هستند، که اطاعت از ایشان واجب می باشد. عبد اللَّه بن یحیی کاهلی در ادامه می گوید: سال بعد خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، و این ماجرا را محضر حضرت عرض کردم، ایشان فرمودند:

«تَرَى أَنِّي لَمْ أَشْهَدْكُمْ بِئْسَمَا رَأَيْتَ؟! ثُمَّ قَالَ: إِنَّ لِي مَعَ كُلِّ وَلِیٍّ أُذُناً سَامِعَةً، وَ عَيْناً نَاظِرَةً، وَ لِسَاناً نَاطِقاً. ثُمَّ قَالَ: يَا عَبْدَ اَللَّهِ! أَنَا وَ اَللَّهِ صَرَفْتُهُ عَنْكُمَا، وَ عَلاَمَةُ ذَلِكَ أَنَّكُمَا كُنْتُمَا فِي اَلْبَرِّيَّةِ عَلَى شَاطِئِ اَلنَّهَرِ، وَ اِسْمُ اِبْنِ عَمِّكَ لَمُثْبَتٌ عِنْدَنَا، وَ مَا كَانَ اَللَّهُ لِيُمِيتَهُ حَتَّى يَعْرِفَ هَذَا اَلْأَمْرَ.»

(گمان می کنی من شاهد نبودم، که چه چیز وحشتناکی را مشاهده کردید؟! سپس فرمودند: همانا برای من، با هر دوستی، گوشی شنوا، و چشمی بینا، و زبانی گویا می باشد. بعد فرمودند: ای عبد اللّه! به خدا قسم من آن درنده را از شما دو نفر دور

ص: 376

کردم، و علامت آن این است که شما [در آن هنگام که با شیر روبرو شدید] در بیابان، در کنار نهر آبی بودید، و نام پسر عموی تو نزد ما نوشته شده است، و خداوند نمی خواست او را بدون شناخت امر امامت از دنیا ببرد.)

عبد اللَّه بن یحیی کاهلی در ادامه می گوید: بعد از آن که از محضر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)مرخص شدم، به کوفه برگشتم، و نزد پسر عمویم رفتم، و او را از فرمایش حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)باخبر نمودم. پسر عمویم خیلی خوشحال شد، و با شنیدن این ماجرا، و دیدن آن معجزه، از حقیقت امر آگاه شده، و همیشه بر این عقیده بود، تا از دنیا رفت.(1)

آثار غضب نمودن امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از أبی قناقب صّدوجی روایت کرده است: روزی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را دیدم، و سؤالی از حضرت پرسیدم. پس ایشان از پرسش من خشمگین شدند، و بدین سبب، جمعیت زیادی در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)جمع شدند.

«وَ بَلَغَ أُفُقَ السَّمَاءِ، وَ هَاجَتْ لِغَضَبِهِ رِيحٌ سَوْدَاءُ حَتَّى كَادَتْ تَقْلَعُ الْمَدِينَةَ، فَلَمَّا هَدَأَ، هَدَأَتْ لِهُدُوئِهِ، فَقَالَ(علیه السلام): لَوْ شِئْتُ لَقَلَبْتُهَا عَلَى مَنْ عَلَيْهَا، وَ لَكِنْ رَحْمَةُ اللَّهِ وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ.»(2)

(و آثار غضب ایشان به آسمان رسید، و به ناگاه از غضب حضرت طوفان سیاهی رُخ داد، [و همه جا از آن طوفانِ سیاه، تاریک شد]. به نحوی که نزدیک بود مدینه نابود شود. پس زمانی که حضرت آرام شدند، آن طوفان نیز آرام شد. سپس فرمودند: اگر می خواستم تمام زمین، و آن چه در آن است، را ویران می کردم، ولی رحمت خداوند متعال بر همه چیز گسترده شده است.)

ص: 377


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص607؛ عنه البحار، ج47، ص95؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص40؛ کشف الغمة، ج3، ص212؛ الهداية الكبرى، ص251؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص222.
2- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص214.

خورشید تحت قدرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از عُمارة بن زید روایت کرده است: که ابراهیم بن سعد گفت: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:

«أَ تَقْدِرُ أَنْ تُمْسِكَ الشَّمْسَ بِيَدِكَ؟ فَقَالَ(علیه السلام): لَوْ شِئْتُ لَحَجَبْتُهَا عَنْكَ. فَقُلْتُ: افْعَلْ. قَالَ: فَرَأَيْتُهُ وَ قَدَ جُرَّهَا كَمَا یُجَرُّ الدَّابَّةُ بِعِنَانِهَا، فَاسْوَدَّتْ وَ انْكَسَفَت، وَ ذَلِكَ بِعَيْنِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ كُلِّهِمْ حَتَّى رَدَّهَا.»(1)(آیا می توانید با قدرت خود خورشید را متوقف کنید؟ حضرت فرمودند: اگر دوست داری می توانم حتّی آن را از تو پنهان کنم. عرض کردم: انجام بدهید. راوی می گوید: آن گاه ديدم امام صادق(علیه السلام)[با اشاره ای] آن را كشاندند، همانطور كه يك نفر، افسار چهارپائى را مى گيرد و مى كشاند. پس خورشید سياه شد، و پوشيده گشت، و اين معجزه در مقابل ديدگان همهٔ اهل مدینه انجام گرفت، و سپس امام(علیه السلام)آن را به حال اوّلش برگرداندند.)

این حدیث ارزشمند، که دلالت می نماید، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بر عالم ناسوت، من جمله خورشید، ولایت دارند. چونان معجزهٔ ردّ الشمش، برای حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) می باشد. و معجزهٔ ردّ الشمس، يكى از معجزاتى می باشد، كه در بسیاری از منابع روايى شيعى، و حتّی سنی مذهب نیز نقل شده است. از این رو مدافع حریم امامت و ولایت، مرحوم علّامه امينى (قدس سره)در كتاب «الغدير» نام بسيارى از علماى عامّه را آورده است، كه حديث "ردّ الشّمس" را نقل كرده اند.(2) و مرحوم سيّد اسماعيل طبرسى (قدس سره)بعد از نقل کردن ماجرای "ردّ الشمس"، در این باره مى فرمايد:

ص: 378


1- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص215.
2- . الغدير، ج3، ص126 تا 141.

«اين مطلب - یعنی ردّ الشمس - از معجزات باهره و قضاياى مشهورۀ آن افضل اتقيا و سرور اولياست كه مؤالف و مخالف آن را به كرات نقل نموده اند. و قريب به سى روايت در اين باب علماء عامه ذكر كرده اند. و چهارده مرتبه ردّ شمس از براي حضرت امير المؤمنين(علیه السلام)شده است. و علماء عامه تعدد ردّ شمس را قبول نموده اند. و بعضى از اكابر شانزده مرتبه ردّ شمس را براي آن حضرت نقل نموده اند.»(1)

به هر تقدير یکی از معجزات حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)، معجزهٔ "ردّ الشمس" می باشد. که نویسندهٔ سطور، در یکی از کتاب های خود، با عنوان «سیّد الساجدین»؛ که سیریدر زندگانی و فضائل حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)است، در ذیل روایتی که دلالت بر "ردّ الشمس" داشتن این امام بزرگوار می کند،(2) توضیحات نسبتاً کاملی را در این زمینه ارائه داده، که آن توضیحات حتّی دلالت می نماید، که به تصریح شیعیان و اهل سنّت، خورشید برای یکی از مادحین حضرت علیّ(علیه السلام)هم برگشته است.(3)

از این رو می توان گفت: با توجه به تصریح بزرگان پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، و همچنین علماء اهل سنت، شکی برای بازگشت خورشید برای امیر المؤمنین(علیه السلام)نمی باشد. به هر تقدیر

ص: 379


1- . كفاية الموحّدين، ج2، ص412.
2- . قال شهدت علیّ بن الحسين(علیهما السلام)يقول: أنا أول من خلق اللّه و آخر من يهلكها. فقلت: يا ابن رسول اللّه! و ما آية ذلك؟ قال: آية ذلك، أن أرد الشمس من مغربها إلى مشرقها و من مشرقها إلى مغربها. فقيل له: افعل ذلك، ففعل.» - (دلائل الإمامة، ص85).
3- . «و حکی أن بعض الوعاظ أطنب فی مدح آل البیت الشریف و ذکر فضائلهم حتی کادت الشمس أن تغرب فالتفت إلی الشمس و قال مخاطباً لها:» لا تغربی یا شمس حتّی ینقضی *** مدحی لآل محمّد و لنسله و اثنی عنانک إن أردتی ثناءهم *** أنسیت إذ کان الوقوف لأجله إن کان للمولی وقوفک فلیکن *** هذا الوقوف لفرعه و لنجله «فطلعت الشمس و حصل فی ذلک المجلس اُنس کثیر و سرور عظیم انتهی من درر الأصداف.» -( نور الابصار، ص233).

مرحوم علّامه مجلسى (قدس سره)نیز دربارهٔ یکی از موارد "ردّ الشمس"، به نقل از کتاب «شرح شفاء»، از طریق شیعه و سنی، نقل کرده است: که أسماء بنت عمیس گفت:

«أَنَّ النَّبِیَّ(صلی الله علیه و آله و سلم)کَانَ یُوحَی إِلَیْهِ وَ رَأْسُهُ فِی حِجْرِ عَلِیٍّ(علیه السلام)، فَلَمْ یُصَلِّ الْعَصْرَ حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمْسُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): أَ صَلَّیْتَ یَا عَلِیُّ؟ قَالَ: لَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): اللَّهُمَّ إِنَّهُ کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ فِی طَاعَةِرَسُولِکَ، فَارْدُدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ. قَالَ أَسْمَاءُ: فَرَأَیْتُهَا غَرَبَتْ، ثُمَّ رَأَیْتُهَا طَلَعَتْ بَعْدَ مَا غَرَبَتْ، وَ وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ بِالصَّهْبَاءِ فِی خَیْبَرَ.»(1)

(به درستی که سر مبارک نبىّ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در دامان حضرت علىّ(علیه السلام)بود، که ناگاه بر حضرت وحى نازل شد، پس حضرت علىّ(علیه السلام)نماز عصر خود را نخواندند، تا این كه آفتاب غروب كرد. وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)برخاستند، فرمودند: آيا نمازت را خوانده اى يا علىّ؟ حضرت عرض كردند: نه، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: خداوندا! به درستى كه علىّ در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است، پس خورشيد را براى او بازگردان تا نمازش را بخواند. اسماء گفته است: پس ديدم خورشيد غروب كرد، سپس ديدم بعد از اين كه خورشيد غروب كرده بود، طلوع نمود و نورش بر زمين تابيد و اين اتّفاق در صهباءِ خيبر افتاد.)

تغییر کردن اجسام به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از عبد الرزاق روایت کرده است: که مهلب بن قیس گفت: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: چگونه عبد می تواند، امام خود را بشناسد؟ حضرت فرمودند:

ص: 380


1- . بحارالانوار، ج17، ص389؛ با اندکی تفاوت فی الطرائف فى معرفة مذاهب الطّوائف، ج1، ص84؛ ينابيع المودّة، ج1، ص415.

«أَنْ يَفْعَلَ كَذَا. وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى حَائِطٍ، فَإِذَا الْحَائِطُ ذَهَبَ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْأُسْطُوَانَةٍ فَأَوْرَقَتْ لِسَاعَتِهَا، ثُمَّ قَالَ: بِهَذَا یَعْرِفُ الْإمَامُ.»(1)(هر کس قادر به این کار باشد امام است. و دست مبارک خود را روی دیوار قرار دادند، پس آن دیوار تبدیل به طلا شد. سپس دست خود را به ستونی که در کنار ایشان بود، نهادند، پس بلا فاصله آن ستون برگ در آورد. سپس فرمودند: به این کارها امام شناخته می شود.)

ظاهر نمودن یخ و عسل و آب

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)از عُمارة بن زید روایت کرده است: که ابراهیم بن سعد گفت:

«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ(علیه السلام)وَ قَدْ أَظَلَّتْنَا هَاجِرَةٌ صَعْبَةٌ، فَأَظْهَرَ لَنَا ثَلْجاً وَ عَسَلاً وَ نَهَراً يَجْرِي فِي دَارِهِ بِالْمَدِينَةِ مِنْ غَيْرِ حَفْرٍ، حَيْنَ لاَ ثَلْجَ وَ لاَ عَسَلَ وَ لاَ مَاءَ جَارِياً.»(2)

(در نزدیکی های ظهر در نزد امام صادق(علیه السلام)با جمعی از دوستان نشسته بودیم، که ناگاه حضرت برای ما یخ، و عسل، و نهری در خانهٔ خود در مدینه، ظاهر نمودند، بدون این که زمین را حفر نمایند. در حالی که در آنجا نه یخی بود، و نه عسلی، و نه آبی که جاری باشد.)

ص: 381


1- . دلائل الإمامة، ص114؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص216.
2- . دلائل الإمامة، ص114؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص216.

آثار دست کشیدن امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از أعمش روایت کرده است: که ابراهیم بن وهب گفت: روزی برای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)برهٔ لاغر، و نازائی آوردند:

«فَمَسَحَ ضَرْعَهَا، فَدَرَّتْ لَبَناً، وَ اسْتَوَتْ.»(1)

(پس امام صادق(علیه السلام)دست مبارک خود را به پستان آن بره کشیدند، پس شیردار گردید، و خوب شد.)

این روایت شریف، و یا دو روایت قبل آن، نشان از ولایت تکوینی ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)دارد. و در آن ها لفظی وجود ندارد، که دلالت کند، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دعائی کرده، یا خوانده باشند، که آن دعا، موجب جاری شدن نهری، و یا خوب شدن آن حیوان شده باشد. از این رو باید گفت: به برکت رسیدن دست مبارک حضرت، به زمین خانهٔ خود، و یا به بدن آن حیوان، چنین معجزه هائی ظاهر شده است. و این دلالت می نماید، که تماس بدن مبارک اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)برکات غیر قابل وصف، و فوق العاده ای دارد. و صرف تماس پیدا نمودن جزئی از بدن مبارک، و مطهر، و منور آن بزرگواران، خود منشاء برکات بی شماری می باشد.

کما این که مردم از آب وضوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)طلب استشفاء می نمودند، و به برکت آب وضوی آن حضرت شفاء پیدا می کردند.(2) و یا قسمتی از عبائی که حضرت امام رضا(علیه السلام)، به عنوان صله، به دعبل خزائی مرحمت نمودند، موجب شفاء پیدا نمودن جمع کثیری، من جمله، کنیز دعبل، که بینائیش را از دست داده بود، شد.(3) و مواردی از این قبیل، در بین روایاتی که دربارهٔ معجزات ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)است، به قدری زیاد می باشد، که این مختصر، گنجایش بیان آن ها را ندارد، و ذکر برخی از آن ها، کتاب مستقلی، در چندین جِلد را طلب می کند.

و بلکه در همهٔ این موارد، و معجزاتی که دلالت بر ولایت تکوینی ائمهٔ اطهار(علیه السلام)می کند، باید گفت: از آنجائی که ارادهٔ اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، در طول ارادهٔ خداوند متعال می باشد، صرف

ص: 382


1- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص215.
2- . بحارالأنوار، ج18، ص39.
3- . بحارالأنوار، ج49، ص241.

این که اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، اراده کنند، که امری به وقوع بپیوندد، به اذن ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، آن امر محقّق می گردد. چنانچه در مورد کیفیت ولادت جناب محمّد بن حنفیه، مرسلاً از سلمان فارسی نقل شده است:

«إنّ مولانا أمير المؤمنين(علیه السلام)دخل على الحنفيّة ذات يوم، قامت إليه و قالت: يا مولاي! إنّي أشتهي ولداً يكون خلفاً من بعدي. قال: فأمرّ أمير المؤمنين(علیه السلام)يده على كتفها، و قال: احملي محمّداً، فحملت، ثمّ قال لها: ضعي محمّداً، فوضعت بأسرع من طرفة عين.»(1)

(همانا مولای ما امیر المؤمنین(علیه السلام)روزی بر حنفیه وارد شدند، که حنفیه در مقابل حضرت ایستاد، و عرض کرد: ای مولای من! به درستی که من دوست دارم فرزندی داشته باشم، که بعد از من خلفی مانده باشد. سلمان گفته است: پس امیر المؤمنین (علیه السلام)دست خود را بر شانهٔ حنفیه کشیدند، و فرمودند: به محمّد باردار شد، لذا حامله کشت، سپس به حنفیه فرمودند: محمّد را به دنیا بیاور، پس در کمتر از چشم بر هم زدنی وضع حمل نمود.)

ملاقات امام صادق(علیه السلام)با اجداد خود

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از أعمش روایت کرده است: که قبیضة بن وائل گفت: روزی با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که ناگهانحضرت به آسمان رفتند، تا جائی که از من غائب شدند. سپس بعد از مدّتی برگشتند، در حالی که در دست مبارکشان شاخهٔ رطب تازه ای بود، و فرمودند:

ص: 383


1- . المناقب ينقل عنه العلامة المجلسي رحمه الله بعنوان: کتاب عتيق، ص53؛ الدمعة الساکبة، ج2، 269؛ طوالع الانوار، ج3، ص96؛ الانوار العلویة، ص438.

«كَانَتْ رِجْلِي الْيُمْنَى عَلَى كَفِ جَبْرَئِيلَ، وَ الْيُسْرَى عَلَى كَفِ مِيكَائِيلَ، فَصِرْتُ إلَی النَّبِیِّ، وَ عَلِیٍّ، وَ فَاطِمَةَ، وَ الْحَسَنِ، وَ الْحُسَيْنِ، وَ عَلِیٍّ، وَ أَبِي(علیهم السلام)، فَحَبَوْنِي بِهَذَا لِي وَ لِشِيعَتِي.»(1)

(پای راستم به دست جبرئیل، و پای چپم به دست میکائیل بود، تا آن که به نزد پیامبر، و علیّ، و فاطمه، و حسن، و حسین، و علیّ بن الحسین، و پدرم(علیهم السلام)رفتم. پس آن بزرگواران این شاخهٔ رطب را به من و شیعیانم هدیه فرمودند.)

این روایت شریف، مشتمل به نکاتی است. نکته اوّل: این که در این روایت شریف، تصریح به ملاقات حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، با آباء بزرگوار خود(علیهم السلام)در عالم برزخ شده است. چراکه به حسب ظاهر آن بزرگواران، چونان همهٔ افرادی که از زمان حضرت آدم(علیه السلام)، تا زمان حاضر از دنیا رفته اند، هم اکنون در عالم برزخ می باشند. از این رو باید گفت: امام معصوم(علیه السلام)با عالم برزخ در ارتباط می باشد، و همان گونه که امام معصوم(علیه السلام)بر این کرهٔ خاکی، بلکه بر عالم ناسوت احاطهٔ کامل دارد، بر عالم برزخ نیز احاطهٔ کامل دارد.

نکته دوّم: این روایت دلالت می کند، که ملائکهٔ مقرب خداوند متعال، چنانچه از روایات دیگر نیز استفاده می شود، خدمت گزار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)می باشند. به نحوی که برای رفتن به آسمان، و یا برای انتقال از عالمی، به عالم دیگر، چونان خاکی، برای پاهای مبارک اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)هستند. و این که حضرت تصریح می فرمایند، یک پای خود را بر دست جبرئیل، و پای دیگر خود را بر دست میکائیل قرار دادم، نشان از منزلت آن امام بزرگوار، در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، و افضل بودن ایشان، بر ملائکهٔ مقرب الهی دارد.

نکته سوّم: از این که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، آن شاخهٔ رطب را، از طرف آباء بزرگوار خود(علیهم السلام)، برای شیعیان، به عنوان هدیه آورده بودند. استفاده می شود که برکات و عنایات وجود نازنین ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)، در عالم برزخ نیز شامل حال شیعیان خود می گردد. که در این روایت، به یک مورد از آن ها، اشاره شده است.

ص: 384


1- . دلائل الإمامة، ص113؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص215.

راه رفتن امام صادق(علیه السلام)روی آب

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)، از ابراهیم بن سعید روایت کرده است: که لیث بن ابراهیم گفت:

«صَحِبْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ(علیه السلام)حَتَّى أَتَى الْغَرِيَّ فِي لَيْلَةٍ مِنَ الْمَدِينَةِ، وَ أَتَى الْكُوفَةَ فَمَشَى عَلَى الْمَاءِ، وَ عَادَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ لَمْ يَنْقَضِ مِنَ اللَّيْلَةِ شَیْءٌ.»(1)

(شبی همراه امام صادق(علیه السلام)بودم، که ناگاه دیدم حضرت از مدینه، به نجف آمدند. و بعد به کوفه آمدند، و روی آب راه رفتند، و به مدینه منوره بازگشتند، در حالی که چیزی از آن شب کم نشده بود.)

توضیح: این روایت مشتمل به نکاتی می باشد. نکته اوّل: این حدیث شریف دلالت بر طیّ الارض نمودن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می کند. که نشان دهندهٔ آن است، که ایشان چونان اجداد، و اسلاف معصوم خود(علیهم السلام)، بر این کرهٔ خاکی احاطه دارند.

نکته دوّم: این معجزه دلالت بر احاطهٔ وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بر زمان می کند. از این رو در این حدیث شریف تصریح شده است، که حضرت، شهرهای مختلفی را طی فرمودند، بدون این که چیزی از شب، کم شده باشد. لذا یکی از نام های اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، صاحب العصر و الزمان است.

نکته سوّم: راه رفتن بر روی آب، یکی از معجزات حضرت عیسی(علیه السلام)نیز بوده است. از این رو این معجزهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، امری مسبوق به سابقه است. و نه تنها ایشان، که همهٔ ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)از این معجزه برخوردار بوده اند.بلکه باید گفت: از آن جائی که اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، وارث انبیاء عظام(علیهم السلام)می باشند، همهٔ معجزات آن بزرگوران، نزد اهل بیت(علیهم السلام)هم موجود است. به هر ترتیب مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، در این باره، از داوود رقّی نقل کرده است: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

ص: 385


1- . دلائل الإمامة، ص114؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص217.

تقوای الهی داشته باشید، و برخی از شما، به بعضی دیگر حسادت نکنید. همانا یکی از سنّت های عیسی بن مریم(علیه السلام)مسافرت در شهرهای مختلف بود. پس یک مرتبه، او در یکی از مسافرت های خود، از شهر خارج شد، در حالی که مردی از یارانش، که کوتاه قد، و در بیشتر اوقات نیز کنار عیسی(علیه السلام)بود، او را همراهی می کرد. تا این که عیسی(علیه السلام)در بین راه خود، به دریا رسید.

«قَالَ: بِسْمِ اللَّهِ، بِصِحَّةِ یَقِینٍ مِنْهُ، فَمَشَی عَلَی ظَهْرِ الْمَاءِ.»

(حضرت عیسی(علیه السلام)با یقین درست گفت: بسم اللّه، و بر روی آب راه رفت.)

پس مرد کوتاه قامت نیز وقتی به عیسی(علیه السلام)نگاه کرد، که از دریا عبور کرد، او هم با یقین درست گفت: "بسم اللّه"، و بر روی آب به راه افتاد، و خود را به عیسی(علیه السلام)رساند. امّا در این هنگام، به خود مغرور شد، و [اگر چه راه رفتن او، بر روی آب، به برکت حضرت عیسی(علیه السلام)بود، ولی با خود] گفت:

«هَذَا عِیسَی رُوحُ اللَّهِ یَمْشِی عَلَی الْمَاءِ، وَ أَنَا أَمْشِی عَلَی الْمَاءِ، فَمَا فَضْلُهُ عَلَیَّ؟»

(این عیسی، روح خداوند است، که بر روی آب راه می رود، و من هم دارم روی آب راه می روم، پس چه فضیلتی او بر من دارد؟)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در ادامهٔ این روایت می فرمایند: پس [به مجرد این که این فکر را از ذهن خود گذراند،] در آب فرو رفت، و شروع به استغاثه، و کمک خواستن از عیسی(علیه السلام) کرد. پس عیسی(علیه السلام)او را گرفت، و از آب خارج نمود. سپس به او فرمود: ای مرد کوتاه قد! چه گفتی؟ عرض کرد: با خود گفتم:

«هَذَا رُوحُ اللَّهِ، یَمْشِی عَلَی الْمَاءِ، وَ أَنَا أَمْشِی عَلَی الْمَاءِ، فَدَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ عُجْبٌ.»

(این عیسی، روح خداوند است، که بر روی آب راه می رود، و من هم دارم روی آب راه می روم، لذا به این دلیل به خودم مغرور شدم.)

ص: 386

پس حضرت عیسی(علیه السلام)به او فرمود: همانا خود را در غیر جایگاهی، که خداوند تو را در آن قرار داده است، قرار دادی. از این رو با آن چه گفتی، خداوند از تو بیزار شد. پس در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ، از آن چه گفتی، توبه کن. حضرت امام صادق(علیه السلام)در ادامه فرمودند:

«فَتَابَ الرَّجُلُ، وَ عَادَ إِلَی مَرْتَبَتِهِ الَّتِی وَضَعَهُ اللَّهُ فِیهَا. فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا یَحْسُدَنَّ بَعْضُکُمْ بَعْضاً.»(1)

( پس آن مرد توبه کرد، و دوباره به مرتبه ای که خداوند برای او قرار داده بود، برگشت. [حضرت صادق(علیه السلام)در ادامه فرمودند:] پس شما نیز تقوای الهی پیشه نمائید، و برخی نسبت به بعضی دیگر حسادت نکنید.)

نفرین حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده است: که ابن سنان گفت: در زمانی که داوود بن علیّ، دنبال معلی بن خنیس فرستاد، و او را کشت، در مدینه بودیم. به همین خاطر حضرت امام صادق(علیه السلام)در خانه نشستند، و یک ماه نزد او نرفتند. لذا داوود بن علیّ، به دنبال حضرت فرستاد، که نزد او بروند، ولی ایشان امتناع نمودند. از این رو داوود، پنج نفر از مأموران را روانه کرد، و به آن ها گفت: ایشان را نزد من بیاورید، و اگر امتناع نمودند، سرشان را برای من بیاورید.وقتی مأمورین آمدند، امام صادق(علیه السلام)مشغول نماز بودند، و ما هم نماز ظهر را با حضرت خوانده بودیم، که مأمورین به ایشان عرض کردند: داوود بن علیّ را اجابت نما، که شما را خواسته. حضرت فرمودند: اگر نیایم چه می کنید؟ عرض کردند: او به ما دستور داده سر شما را ببریم، حضرت فرمودند: گمان نمی کنم که شما پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را به قتل برسانید، عرض کردند: ما متوجه نمی شویم شما چه می گوئید، و فقط از او اطاعت می کنیم.

ص: 387


1- . الکافی، ج2، ص307؛ عنه البحار، ج14، ص254.

حضرت فرمودند: بازگردید، چرا که برای دنیا و آخرت شما خوب می باشد. ولی آن ها به حضرت عرض کردند: به خدا قسم برنخواهیم گشت، تا این شما با ما بیائید، یا ما با سر شما می رویم. راوی می گوید: هنگامی که حضرت مطمئن شدند، که آن ها برنمی گردند، مگر با بردن سر ایشان، و قصد داشتند، که حضرت را به قتل برسانند. به ناگاه دیدیم: همانا حضرت دست های خود را بلند نمودند، و روی شانهٔ خود گذاشتند، بعد دست های خود را باز کردند، و با انگشت سبّابهٔ خود دعا نمودند، پس در این هنگام شنیدیم، حضرت می فرمایند:

«السَّاعَةَ السَّاعَةَ، فَسَمِعْنَا صُرَاخاً عَالِیاً، فَقَالُوا لَهُ: قُمْ، فَقَالَ لَهُمْ: أَمَّا إِنَّ صَاحِبَکُمْ قَدْ مَاتَ، وَ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَیْهِ، فَابْعَثُوا رَجُلاً مِنْکُمْ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَیْهِ، قُمْتُ مَعَکُمْ.»

(همین الآن، همین الآن، پس ناگهان شنیدیم صدای فریادی بلند شد. پس مأمورها به حضرت عرض کردند: برخیزید، ولی حضرت به آن ها فرمودند: همانا حاکم شما مُرد، و این فریادها برای او می باشد، یکی نفر از خودتان را بفرستید، اگر این فریادها به خاطر مرگ او نبود، من برمی خیزم، و با شما می آیم.)

راوی می گوید: در این وقت آن ها یک نفر از خودشان را روانه کردند، پس طولی نکشید، که برگشت، و به آن ها گفت: همانا حاکم شما مُرده است، و این سر و صدا برای او است. لذا آن ها بازگشتند. پس در این هنگام به حضرت عرض کردم: خدا جان ما را فدای شما نماید! ماجرای آن ها چه بود؟ حضرت فرمودند: داوود بن علیّ، دوست من، مُعلی بن خُنیس را کشت. لذا منهم یک ماه نزد او نرفتم، پس او این افراد را هم اکنون به دنبال من فرستاد، که من نزد او بروم. ولی وقتی نزد او نرفتم، این افراد قصد داشتند به دستور او گردن مرا بزنند.

«فَدَعَوْتُ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ، فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً بِحَرْبَةٍ، فَطَعَنَهُ فِی مَذَاکِیرِهِ، فَقَتَلَهُ.»

ص: 388

(لذا خداوند را به اسم اعظمش خواندم، پس خداوند فرشته ای را با حربه ای نزد او فرستاد، و با آن شکمش را پاره کرد، و او را کشت.)

به حضرت عرض کردم: چرا دست های خود را بلند کردید؟ فرمودند: با این کار نزد خداوند متعال زاری نمودم. عرض کردم: چرا دو دست را اول جمع کردید، بعد گشودید؟ فرمودند: این کار نیز نوعی تضرع در پیشگاه خداوند متعال می باشد. عرض کردم: چرا انگشت خود را بلند کردید؟ فرمودند: با این کار هم نزد خداوند متعال التماس نمودم.(1)

قبلاً در شرح حال معلی بن خنیس، که یکی از اصحاب حضرت امام صادق(علیه السلام)می باشد، روایت دیگری نگاشته شد، که دلالت می کرد، که حتّی از شب قبل، حضرت صادق(علیه السلام)، به داوود بن علیّ، به خاطر کشتن معلی، نفرین کرده بودند. لذا وقتی داوود قصد جان حضرت را هم می کند، امام از خداوند می خواهد که دعایشان را در همان زمان، اجابت نمایند. و حتّی اگر داوود بن علیّ، کسی را به خانهٔ حضرت هم نفرستاده بود، به جهت آن دعا و نفرین حضرت امام صادق(علیه السلام)از دنیا می رفت، و به درک واصل می شد.

إبطال سحر ساحران توسط امام صادق(علیه السلام)

مرحوم عماد الدّين، أبي جعفر، محمّد بن علیّ الطوسي (قدس سره)، معروف به ابن حمزه، در کتاب «الثاقب فی المناقب»، از ربیع، حاجب و دربان منصور دوانیقی نقل کرده است: منصور دوانیقی هفتاد نفر از ساحران بابل را طلبید، و چون به حضور وی حاضر شدند، به آنان گفت: وای به حال شما! شما گمان می کنید، وارث علمِ سحر از زمان پدرانتان، در أیّام موسی بنعمران(علیه السلام) هستید. و علم سحر به شما ارث رسیده، به نحوی که می توانید بین زن و مرد جدائی بیندازید. و همانا أبا عبد اللّه، جعفر بن محمّد [(علیه السلام)] نیز مانند شما ساحر می باشد. از این رو اگر شما بتوانید عملی از سحر انجام دهید، که او را مبهوت، و مغلوب سازید، من هم جایزه، و مال فراوانی به شما خواهم داد.

ص: 389


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص424؛ عنه البحار، ج47، ص66؛ دلائل الإمامة، ص114؛ مدینة معاجز، ج5، ص217.

پس آنان حاضر شدند که آن چه او می خواهد را انجام دهند. از این رو برخاستند، و در همان قصر و محل جلوس منصور دوانیقی هفتاد صورت، از صورت های درندگان را نقش نمودند. آن گاه هر یک از آن ها کنار نقشی که خود ترسیم نموده بود، نشستند. و منصور هم روی تخت خود نشست، و تاج سلطنتش را بر سر گذاشت، و به حاجب خود گفت:

کسی را دنبال ابا عبد اللّه(علیه السلام)روانه کن، تا ایشان را هم اکنون بیاورد. پس وقتی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)آمدند، به منصور و ساحران، و به آن نقش هائی که برای آزار حضرت، آماده کرده بودند، نگاه فرمودند، و دست خود را به طرف آسمان بلند فرمودند، سپس جملاتی را فرمودند، که برخی از آن جملات را بلند، و برخی از آن ها را آهسته می فرمودند، سپس خطاب به ساحران کرده، و فرمودند:

«وَيْلَكُمْ، أَ تَعْرِفُونِّي؟! أَنَا حُجَّةُ اَللَّهِ اَلَّذِي أَبْطَلَ سِحْرَ آبَائِكُمْ فِي أَيَّامِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ. ثُمَّ نَادَى بِرَفِيعِ صَوْتِهِ: أَيَّتُهَا اَلصُّوَرُ اَلْمُتَمَثِّلَةُ! لِيَأْخُذْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ صَاحِبَهُ، بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى.»

(وای بر شما! آیا مرا می شناسید؟! من آن حجّت خداوندی هستم، که سحر پدران شما را در زمان موسی بن عمران(علیه السلام)باطل کرد. سپس حضرت با صدای بلند فرمود: ای صورت های ساخته شده! هر یک از شما صاحب خود را به اذن خداوند متعال بگیرد.)

راوی می گوید: ناگاه [آن ها تبدیل به حیوان درنده شدند، و] هر یک از آن درندگان بر روی سازنده خود پرید، و آن ها را در جای خود پاره کرد، و در همان مکان بلعید. پس منصور دوانیقیچون این صحنه را دید، در حالی که بیهوش شده بود، از روی تخت خود به پایین افتاد. پس وقتی به هوش آمد، خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض می کرد:

«اَللَّهَ، اَللَّهَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ! اِرْحَمْنِي وَ أَقِلْنِي، فَإِنِّي تُبْتُ تَوْبَةً لاَ أَعُودُ إِلَى مِثْلِهَا أَبَداً.»

(تو را به خدا قسم، تو را به خدا قسم یا ابا عبد اللّه! به من رحم کن، و از من بگذر، چرا که من توبه کردم، و توبه ای که هرگز چنین عملی را انجام نمی دهم.)

ص: 390

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: از تو گذشتم. سپس منصور دوانیقی خدمت حضرت عرض کرد: ای مولای من! به این درندگان امر فرما، که آن چه را خورده اند، برگردانند. حضرت به او فرمودند:

«هَيْهَاتَ! إِنْ أَعَادَتْ عَصَا مُوسَى سَحَرَةَ فِرْعَوْنَ، فَسَتُعِيدُ اَلسِّبَاعُ هَذِهِ اَلسَّحَرَةَ.»(1)

(هیهات! اگر عصای حضرت موسی(علیه السلام)آن چه را که خورده بود برگردانده بود، این درندگان هم آن چه را که خورده اند، برمی گرداندند.)

معجزه تبدیل شدن تصویر، به شیر درنده، در زمان حضرت امام هادی(علیه السلام)، وقتی متوکل عبّاسی قصد جسارت محضر حضرت را داشت، نیز رخ داده است.(2) کما این که در زمان حضرت امام کاظم(علیه السلام)هم وقتی هارون الرشید قصد داشت، حضرت را به وسیلهٔ برخی از شعبده بازهای هندی مسخره نماید، چنین معجزه ای اتفاق افتاده است.(3)

چنانچه مأمون عبّاسی نیز وقتی قصد داشت، استخفافی به مقام و منزلت وجود نازنین حضرت امام رضا(علیه السلام)، به وسیلهٔ برخی از مرتاض های هندی وارد نماید، چنین معجزه ای را با چشم خود دید، و او نیز چونان پدرش هارون الرشید بیهوش شد.(4)به هر صورت، این روایت که دلالت می کند، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با اشاره ای، تصاویر شیرهای درنده را تبدیل به موجود زنده کرده اند، دارای نکاتی می باشد. نکته اوّل: آن که وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، اگر چه حسب ظاهر، سال ها بعد از بعثت انبیاء عظام(علیهم السلام)متولد شده اند، ولی نور آن بزرگوار، چونان بقیهٔ ائمهٔ اطهار(علیهم السلام)، در عالم انوار، قبل از همگان خلق شده بوده است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «محتضر» در این باره نقل کرده است: مفضل می گوید: به مولایمان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:

ص: 391


1- . الثاقب فی المناقب، ص207؛ مدینة معاجز، ج5، ص250؛ و مع اختلاف یسیر فی الإختصاص، ص368؛ و دلائل الإمامة، ص144.
2- . بحارالانوار، ج50، ص173.
3- . بحارالانوار، ج48، ص42.
4- . بحارالانوار ، ج49 ،ص182 تا 185.

«مَا كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ؟ قَالَ: كُنَّا أَنْوَاراً نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَی وَ نُقَدِّسُهُ حَتَّی خَلَقَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ، فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: سَبِّحُوا، فَقَالَتْ: أَیْ رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا. فَقَالَ لَنَا: سَبِّحُوا، فَسَبَّحْنَا، فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِیحِنَا. أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا أَنْوَاراً، وَ خُلِقَتْ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ ذَلِكَ النُّورِ، فَلِذَلِكَ سُمِّیَتْ شِیعَةً، فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ الْتَحَقَتِ السُّفْلَی بِالْعُلیَا. ثُمَّ قَرَّبَ مَا بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ.»(1)

(شما قبل از خلقت آسمان ها و زمین کجا بودید؟ حضرت فرمودند: ما نورهائی بودیم که خداوند متعال را تسبیح و تقدیس می نمودیم، تا این که خداوند ملائکه را خلق کرد، و به آن ها فرمود: [خداوند را] تسبیح کنید، عرض کردند: پروردگارا! ما در این باره علمی نداریم. لذا خداوند به ما اهل بیت فرمود: [خداوند را] تسبیح کنید، پس ما [خداوند را] تسبیح کردیم، و ملائکه از تسبیح ما اهل بیت، [آموختند که خداوند را] تسبیح نمایند. آگاه باشید، که همانا ما اهل بیت نورهائی آفریده شدیم، و شیعیان ما از شعاع این نور خلق شدند. به همین دلیل شیعه نامیده گشتند. پس وقتی روز قیامت گردد، پایین [یعنی شیعیان]، به بالا [یعنی اهل بیت] ملحق می شود. بعد حضرت دو انگشت خود را به هم نزدیک نمودند.)

به هر تقدیر همان گونه که در این روایت نیز تصریح شده است، وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، قبل از همگان، در عالم انوار خلق شده اند. و آن بزرگواران به اذن ذات مقدّس باری تعالی، در هر عالمی که باشند، قادر هستند وارد عالم های دیگر شوند.(2) از این رو زمانی که در عالم انوار بودند، می توانستند به این کرهٔ خاکی، و یا عالم برزخ بروند. همان گونه که قدرت آن را دارند، که از عالم برزخ، به این دنیای فانی وارد شوند، و یا بالعکس می توانند از این دنیای فانی،

ص: 392


1- . بحارالأنوار، ج26، ص350.
2- . عَوالِم چهارگانه یا عوالم أربعة، در بیان علماء، کاربرد ویژه ای دارد، که به عوالم لاهوت، جبروت، ملکوت و ناسوت اطلاق می شود.

به عالم برزخ وارد گردند. لذا در ضمن روایات، گزارش های زیادی وجود دارد، که حضرت علیّ (علیه السلام)، در عصر انبیاء عظام(علیهم السلام)دیده شده اند.

نکته دوّم: در این روایت، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)تصریح می کنند، آن کسی که در زمان حضرت موسی(علیه السلام)، سحر ساحران را در حضور فرعون باطل نموده، ایشان می باشند. یعنی علاوه بر این که اهل بیت(علیهم السلام)، در عصر پیامبران(علیهم السلام)حضور داشته اند، آن بزرگواران را به طرق مختلف، یاری هم نموده اند. لذا با توجه به روایات فراوانی که در این زمینه وجود دارد، می توان گفت: اهل بیت(علیهم السلام)، در طول تاریخ، و در ادوار مختلف، حضرات انبیاء عظام(علیهم السلام)را، در موقعیت های حساس، و شدائد دوران، یاری می فرموده اند. چنانچه مرحوم سیّد نعمت اللّه جزایری (قدس سره)نقل کرده است: نگارندۀ کتاب «قدسیات» می گوید: عالماء اهل سنّت گفته اند: جبرئیل(علیه السلام)به حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کرد:

«إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ عَلِیّاً مَعَ اَلْأَنْبِیَاءِ بَاطِناً وَ بَعَثَهُ مَعَکَ ظَاهِراً.»(1)(همانا خداوند علیّ(علیه السلام)را در باطن با همۀ پیامبران همراه نمود، و ایشان را با تو در ظاهر مبعوث کرد.)

و در روایت دیگری مرحوم سیّد نعمت اللّه جزایری (قدس سره)روایت نموده است: فردی از حضرت علیّ(علیه السلام)دربارهٔ فضل، و برتری حضرت، بر انبیاء(علیهم السلام)سؤال نمود، و عرض کرد: آنان به نهایت اعجاز رسیده بودند، چنانچه خداوند متعال، ابراهیم(علیه السلام)را از آتش نمرود نجات داد، و آتش را بر او سرد و سلامت کرد. و نوح(علیه السلام)را از غرق شدن نجات داد. و موسی(علیه السلام)را از فرعون در امان نگاه داشت، و به او تورات را عنایت کرد، و علم به آن را به او تعلیم نمود. و عیسی(علیه السلام)را در حالی که در گهواره بود، به نبوّت رساند، و او را به حکمت و پیامبری ناطق کرد. و باد و جن و انسان و همۀ مخلوقات را مسخر سلیمان(علیه السلام)نمود. در این هنگام حضرت به او فرمودند:

ص: 393


1- . الانوار النعمانیة، ج1، ص28؛ و ابن ابی جمهور، با اندکی تفاوت نقل کرده است: «ما من نبیّ الّا و بعث معه علیّ باطناً و معی ظاهراً؛ هیچ پیامبری نبود مگر این که علیّ در باطن با او همراه بود، و با من در ظاهر بود.» - (مجلي مرآة المنجي في الکلام و الحکمتين و التصوف، ص368).

«وَ اللَّهِ قَدْ كُنْتُ مَعَ إِبْرَاهِیمَ فِي الْنَاْرِ، وَ أَنَا الَّذِی جَعَلْتُهَا بَرْداً وَ سَلَاْماً. وَ کُنْتُ مَعَ نُوحٍ فِی الْسَفِيْنَةِ، فَأنْجَيْتُهُ مِنْ الْغَرِقِ. وَ کُنْتُ مَعَ مُوْسَى، فَعَلَّمْتُهُ الْتُورَيةَ. وَ أَنْطَقْتُ عِیْسَی فِی اَلْمَهْدِ، وَ عَلَّمْتُهُ الْإِنْجِیلَ. و کُنْتُ مَعَ یُوسُفَ فِي الْجُبِ، فَأنْجَيْتُهُ مِنْ كَيْدِ إخْوَتِهِ. وَ كُنْتُ مَعَ سُلَيْمَاْنَ عَلَی اَلْبِسَاطِ، وَ سَخَّرْتُ لَهُ اَلرِّیَاحَ.»(1)

(به خدا قسم من با ابراهیم(علیه السلام)در آتش بودم، و من آن کسی بودم که آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد. و من با نوح(علیه السلام)در کشتی بودم، و او را از غرق شدن نجات دادم. و من با موسی(علیه السلام)بودم، و تورات را به او آموزش دادم. و من کسی بودم که عیسی(علیه السلام)را در گهواره به زبان آوردم، و انجیل را به او آموزش دادم. و من کنار یوسف(علیه السلام)در چاهبودم، و او را از مکر برادرانش نجات دادم. و من همراه سلیمان (علیه السلام)بر بساط بودم، و باد را مسخر او نمودم.)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از نیّت افراد

بسیاری از اعاظم و علماء امامیه، از صفوان بن یحیی نقل کرده اند: جعفر بن محمّد بن اشعث گفت: آیا می دانی، ما به چه دلیلی در این امر دخول نمودیم، و به امامت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)معتقد شدیم؟ در حالی که نزد ما نامی از حضرت نبود، و شناختی در این باره، به آن نحوی که در بین مردم متداول است، از ایشان نداشتیم. به او گفتم: دلیلش چه بود؟

گفت: همانا روزی منصور دوانیقی، به پدرم محمّد بن اشعث گفت: ای محمّد! برای من مرد عاقلی را پیدا کن، که بتواند کاری را برای من انجام دهد. پدرم به او گفت: همانا چنین شخصی را برای تو پیدا کردم، فلان بن مهاجر، که دایی من است. گفت: او را نزد بیاور. لذا پدرم دایی خود را نزد او آورد. پس منصور به او گفت: این اموال را بگیر، و به مدینه برو، در آنجا نزد عبد اللَّه بن

ص: 394


1- . الانوار النعمانیة، ج1، ص28.

حسن بن حسن، و تعدادی از اقوام او، از جمله جعفر بن محمّد - یعنی حضرت امام صادق(علیه السلام)- برو، و به آن ها بگو:

«من مردی غریب از اهالی خراسان هستم، و در آنجا تعدادی از شیعیان شما می باشند، و آن ها این اموال را برای شما فرستاده اند. به شرط این که بر علیه خلیفه قیام کنید، و بعد به هر کدام، مبلغی از این اموال را بده، و چون پول ها را گرفتند، با آن ها بگو: من فرستادۀ مردم هستم، و مایلم رسیدی به خط شما، با من باشد.»

پس دائی پدرم اموال را گرفت، و به مدینه رفت. بعد از مدّتی که او برگشت، نزد منصور رفت، در حالی که پدرم، محمّد بن اشعث نیز آنجا بود. منصور دوانیقی به او گفت: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: نزد آن ها رفتم، و این رسیدهائی است که آن ها به خط خودشان نوشته اند، به جز جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)]، که وقتی نزد ایشان رفتم، در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نماز می خواندند. پس پشت سر ایشان نشستم، و با خود گفتم: بعد از این کهایشان نماز خود را تمام کردند، همان حرف هائی را که به اقوام ایشان گفتم، به ایشان هم می گویم. امّا ایشان نماز خود را به سرعت تمام کردند، سپس صورت خود را به طرف من نمودند، و فرمودند:

«یَا هَذَا! اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَغُرَّنَّ أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ قُلْ لِصَاحِبِکَ: اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَغُرَّنَّ أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)، فَإِنَّهُمْ قَرِیبُوا الْعَهْدِ بِدَوْلَةِ بَنِی مَرْوَانَ وَ کُلُّهُمْ مُحْتَاجٌ، قَالَ: فَقُلْتُ: وَ مَا ذَا أَصْلَحَکَ اللَّهُ؟ فَقَالَ: ادْنُ مِنِّی، فَأَخْبَرَنِی بِجَمِیعِ مَا جَرَی بَیْنِی وَ بَیْنَکَ، حَتَّی کَأَنَّهُ کَانَ ثَالِثَنَا. قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: یَا ابْنَ مُهَاجِرٍ! اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ إِلَّا وَ فِیهِمْ مُحَدَّثٌ، وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثٌ الْیَوْمَ. فَکَانَتْ هَذِهِ دَلَالَةً أَنَّا قُلْنَا بِهَذِهِ الْمَقَالَةِ.» (1)

ص: 395


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص480؛ عنه البحار، ج47، ص74؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص720؛ الکافی، ج1، ص475.

( ای فلانی! از خداوند بترس، و اهل بیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)را فریب نده، به دوست خود هم بگو: از خداوند پرهیز نما، اهل بیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)را فریب ندهد، آن ها به دولت مروانیان نزدیک هستند، تازه از آن ها آسوده شده اند، همهٔ آن ها محتاج می باشند. عرض کردم: خداوند امر شما را اصلاح نماید، موضوع چیست؟ فرمودند: نزدیک من بیا، و بعد مرا از آن چه میان من و تو واقع شده بود، با خبر نمودند، به نحوی که من خیال کردم ایشان نفر سوّم ما بوده است. منصور گفت: ای پسر مهاجر! بدان که هیچ خاندان نبوّتی نیست، جز آن که در بین آن ها یک محدّث و امام وجود دارد، و همانا امروز جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] محدّث ما است. جعفر بن محمّد بن اشعث گفت: پس به این دلیل ما به امامت حضرت معتقد شدم.)در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از مهاجر بن عمار خزاعی نقل کرده است: منصور دوانیقی مال فراوانی به من داد، و مرا با آن، به مدینه فرستاد. و به من دستور داد برای اهل این بیت فروتنی کنم، و صحبت های آن ها را (برای جاسوسی) حفظ نمایم. از این رو من در گوشه ای، که نزدیک قبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، می نشستم، و حتّی در وقت نماز هم، نه در شب، و نه در روز، از آن جا حرکت نمی کردم، و به افرادی که در اطراف قبر حضرت بودند، و درخواست کمک می کردند، پول می دادم. و به تدریج به کسانی که بالاتر از آن ها بودند نیز اموالی را پرداخت می کردم.

به نحوی که به جوان و پیر از اولاد امام حسن(علیه السلام)نیز کمک می نمودم، تا این که بالاخره با من اُنس گرفتند، من هم با آن ها در اسرار اُنس گرفتم. و هرگاه به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)هم نزدیک می شدم، با ملاطفت با من برخورد می کردند، و به من احترام می گذاشتند. تا این که روزی از روزها، در حالی که حضرت نماز می خواندند، به ایشان نزدیک شدم. پس وقتی ایشان نماز خود را تمام کردند، صورت خود را به طرف من نمودند، و فرمودند:

«تَعَالَ، یَا مُهَاجِرُ! وَ لَمْ أَکُنْ أَتَسَمَّی وَ لَا أَتَکَنَّی بِکُنْیَتِی، فَقَالَ: قُلْ: لِصَاحِبِکَ، یَقُولُ لَکَ جَعْفَرٌ: کَانَ أَهْلُ بَیْتِکَ إِلَی غَیْرِ هَذَا مِنْکَ أَحْوَجَ مِنْهُمْ إِلَی هَذَا. تَجِیءُ

ص: 396

إِلَی قَوْمٍ شَبَابٍ مُحْتَاجِینَ، فَتَدُسُّ إِلَیْهِمْ، فَلَعَلَّ أَحَدَهُمْ یَتَکَلَّمُ بِکَلِمَةٍ، تَسْتَحِلُّ بِهَا سَفْکَ دَمِهِ، فَلَوْ بَرَرْتَهُمْ وَ وَصَلْتَهُمْ وَ أَغْنَیْتَهُمْ، کَانُوا أَحْوَجَ مَا تُرِیدُ مِنْهُمْ. قَالَ: فَلَمَّا أَتَیْتُ أَبَا الدَّوَانِیقِ، قُلْتُ: جِئْتُکَ مِنْ عِنْدِ سَاحِرٍ کَذَّابٍ کَاهِنٍ مِنْ أَمْرِهِ کَذَا وَ کَذَا، قَالَ: صَدَقَ وَ اللَّهِ کَانُوا إِلَی غَیْرِ هَذَا أَحْوَجَ وَ إِیَّاکَ أَنْ یَسْمَعَ هَذَا الْکَلَامَ مِنْکَ إِنْسَانٌ.»(1)(ای مهاجر! بیا، و این در صورتی بود، که من اسم و کنیهٔ واقعی خودم را به کسی نگفته بودم، و بعد فرمودند: به دوستت بگو: جعفر به تو گفت: اهل بیت تو، به غیر این کار، بیشتر به تو محتاج هستند، تا این کار. نزد جوانان محتاج می آیی، و آن ها را فریب می دهی، تا شاید یک نفر از آن ها کلمه ای بگوید، و تو با این کلمه، ریختن خون او را حلال کنی. اگر به آن ها نیکی می کردی، و با آن ها مصاحبت می نمودي، و آن ها را بی نیاز می کردی، متوجه می شدی، که آن ها، به آن چه تو از آن ها می خواهی، نیازمندتر هستند. مهاجر گفت: وقتی نزد منصور دوانیقی رفتم، گفتم: من از نزد ساحری دروغ گو و کاهن می آیم که چنین و چنان می گفت. منصور گفت: به خدا قسم، راست گفته است، آن ها به غیر این کار، محتاج تر هستند، مبادا احدی این سخن را از تو بشنود.)

دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از عبد العزیز نقل کرده است: من قائل به ربوبیت اهل بیت(علیهم السلام)بودم. پس روزی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رفتم. در آن هنگام حضرت به من فرمودند:

ص: 397


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص647؛ عنه البحار، ج47، ص172.

«یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ! ضَعْ مَاءً أَتَوَضَّأْ. فَفَعَلْتُ، فَلَمَّا دَخَلَ یَتَوَضَّأُ، قُلْتُ فِی نَفْسِی: هَذَا الَّذِی قُلْتُ فِیهِ مَا قُلْتُ، یَتَوَضَّأُ، فَلَمَّا خَرَجَ، قَالَ لِی: یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ! لَا تَحْمِلُ عَلَی الْبِنَاءِ فَوْقَ مَا یُطِیقُ، فَیَهْدِمَ، إِنَّا عَبِیدٌ مَخْلُوقُونَ لِعِبَادَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(1)

(ای عبد العزیز! آبی بیاور وضو بگیرم. پس آب را آوردم، ولی هنگامی که حضرت داخل شدند، تا وضو بگیردند. با خودم گفتم: ایشان همان شخصی هستند، که من دربارهٔ ایشان، چنین حرفی می زدم، آن گاه ایشان وضو می گیردند. پس وقتی حضرتخارج شدند، به من فرمودند: ای عبد العزیز! بیشتر از توان ساختمان، بر روی آن، چیزی را قرار نده، چرا که ویران می گردد، همانا ما اهل بیت، بندگانی هستیم، که برای عبادت خداوند عزّ و جلّ خلق شده ایم.)

و همچنین در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، در روایت دیگری، جمعی از اعاظم و علماء مکتب امامیه، از حسین بن موسی روایت نموده اند، که او گفته است: من، و جمیل بن دراج، و عائذ احمسی برای انجام مناسک حجّ از شهر خود خارج شدیم. حسین بن موسی می گوید: در بین راه عائذ به ما می گفت: من سؤالی دارم که قصد کرده ام آن را از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال نمایم. راوی می گوید: پس وقتی بر حضرت وارد شدیم، و در محضر ایشان نشستیم، حضرت قبل از هر سؤالی به ما فرمودند:

«مَنْ أَتَی اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ، لَمْ یَسْأَلْهُ عَمَّا سِوَی ذَلِکَ.»

(هر کس کارهائی را که خداوند بر او واجب نموده را انجام دهد، دربارهٔ چیزهای دیگر از او سؤال نخواهد شد.)

راوی می گوید: پس ما به عائذ اشاره نمودیم، که سؤالت را بگو، ولی او چیزی نگفت. از این رو وقتی برخاستیم، به او گفتیم:

ص: 398


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص636؛ عنه البحار، ج47، ص107؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص55؛ کشف الغمة، ج3، ص217.

«مَا حَاجَتُکَ؟ قَالَ: الَّذِی سَمِعْنَا مِنْهُ، إِنِّی رَجُلٌ لَا أُطِیقُ الْقِیَامَ بِاللَّیْلِ، فَخِفْتُ أَنْ أَکُونَ مَأْثُوماً مَأْخُوذاً بِهِ فَأَهْلِکَ.»(1)

(سؤالت چه بود؟ گفت: همان چیزی که از ایشان شنیدیم، همانا من مردی هستم، که طاقت شب زنده داری را ندارم، [و نمی توانم نماز شب بخوانم،] لذا به این خاطر ترس داشتم که گناه کار باشم، و به این جهت مرا مؤاخذه نمایند، و هلاک گردم.)و در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از یکی از اصحاب روایت نموده است: من مالی را برای حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بردم، و حال آن که در نزد خودم آن اموال را زیاد می دانستم. لذا وقتی خدمت حضرت رسیدم، امام، غلام خود را صدا زدند، و از او خواستند که طشتی را که در آخر خانه بود، بیاورد.

«ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلَامٍ، لَمَّا أَتَی بِالطَّشْتِ، فَانْحَدَرَ الدَّنَانِیرُ مِنَ الطَّشْتِ، حَتَّی حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْغُلَامِ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ: أَ تَرَی نَحْتَاجُ إِلَی مَا فِی أَیْدِیكُمْ، إِنَّمَا نَأْخُذُ مِنْكُمْ مَا نَأْخُذُ لِنُطَهِّرَكُمْ.»(2)

(سپس حضرت، همین که غلام طشت را آورد، چند جمله فرمودند، که از اطراف آن طشت، سکه های طلا شروع به ریختن نمود، به نحوی که بین من و غلام قرار گرفت. در این هنگام حضرت صورت خود را به طرف من نمودند، و فرمودند: آیا گمان می کنی ما به آن چیزهائی که دست های شما می باشد، احتیاج داریم. همانا ما هر آن چه را از شما می گیریم، برای آن است که شما را پاکیزه نمائیم.)

و در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «إعلام الوری» روایت نموده: عائذ أحمسی گفته است: بر حضرت امام

ص: 399


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص247؛ عنه البحار، ج47، ص70؛ و المدینة معاجز، ج5، ص340؛ و با اندکی اختلاف دلائل الإمامة، ص136؛ و تهذیب الأحکام، ج2، ص10؛ و الخرائج و الجرائح، ج2، ص731.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص614؛ عنه البحار، ج47، ص101؛ المدینة المعاجز، ج6، ص43.

جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، در حالی که قصد داشتم از حضرت، دربارهٔ نماز شب سؤال نمایم، ولی فراموش کردم. پس خدمت ایشان عرض کردم: سلام بر شما ای فرزند رسول خدا! و حضرت نیز به من فرمودند:

«أَجَلْ وَ اَللَّهِ إِنَّا وُلْدُهُ، وَ مَا نَحْنُ بِذِی قَرَابَةٍ، مَنْ أَتَی اَللَّهَ بِالصَّلَوَاتِ اَلْخَمْسِ اَلْمَفْرُوضَاتِ لَمْ یُسْأَلْ عَمَّا سِوَی ذَلِکَ، فَاکْتَفَیْتُ بِذَلِکَ.»(1)(درست گفتی به خدا قسم هر آینه ما فرزند رسول خدا هستیم، و فقط خویشاوند ایشان نمی باشیم. هر کس نمازهای واجب پنج گانه را بخواند، از اعمال دیگر او سؤال نمی شود. پس به این فرمایش حضرت اکتفا کردم، و دیگر سؤالی نپرسیدم.)

دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، در روایت دیگری، مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره)، از جعفر بن هارون زیّات روایت نموده است: مشغول طواف کعبه بودم، که در آن حال حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز طواف می نمودند. پس به حضرت نگاه کردم، و با خودم گفتم:

«هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ؟! وَ هَذَا الَّذِي لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً إِلاَّ بِمَعْرِفَتِهِ؟!»

(آیا ایشان حجّت خداوند هستند؟! و آیا همان شخصی می باشند، که خداوند هیچ عملی را قبول نمی کند، مگر به سبب شناخت ایشان؟!)

راوی می گوید: پس هر آینه در این مورد فکر می کردم، که ناگاه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) از پشت سر به من نزدیک شدند، و دست خود را به شانهٔ من زدند، سپس فرمودند:

ص: 400


1- . إعلام الوری، ص278؛ عنه البحار، ج47، ص150؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص225؛ با اندکی اختلاف الکافی، ج3، ص487؛ و عنه المدینة معاجز، ج5، ص342. مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در روایت دیگری از امالی شیخ طوسی (قدس سره)از عائذ أحمسی نقل کرده است: «دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ، وَ اللَّهِ إِنَّا لَوُلْدُهُ، وَ مَا نَحْنُ بِذَوِی قَرَابَتِهِ. ثُمَّ قَالَ لِی: یَا عَائِذُ! إِذَا لَقِیتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ الْمَفْرُوضَاتِ لَمْ یَسْأَلْکَ اللَّهُ عَمَّا سِوَی ذَلِکَ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُنَا: أَیُّ شَیْءٍ کَانَتْ مَسْأَلَتُکَ حَتَّی أَجَابَکَ بِهَذَا؟ قَالَ: مَا بَدَأْتُ بِسُؤَالٍ، وَ لَکِنِّی رَجُلٌ لَا یُمْکِنُنِی قِیَامُ اللَّیْلِ، وَ کُنْتُ خَائِفاً أَنْ أُوخَذَ بِذَلِکَ فَأَهْلِکَ، فَابْتَدَأَنِی(علیه السلام)بِجَوَابٍ مَا کُنْتُ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْهُ.» - (امالی شیخ طوسی، ج1، ص496؛ بحارالأنوار، ج79، ص288).

(أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ(1))(2)

«آیا باید پیرو یک نفر از خودمان باشیم، همانا ما چه گمراه و بدبخت هستیم».

توضیح: راوی این حدیث شریف، در فکر این بوده است، که آیا حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)، همان امام و حجّت خداوند می باشند، که قبول شدن اعمال آدمی، مشروط به قبول ولایت ایشان است. و این که چگونه امکان دارد، خداوند متعال، اطاعت از یک نفر، مثل خودمان را، بر ما واجب کرده باشد. از این رو حضرت، با خواندن این آیهٔ شریفه، که دلالت می کند، اهل دوزخ و کفار، این امر را انکار می کنند، از مکنونات قلبی او خبر می دهند.

و گوئی به او می فرمایند، اگر چه آن یک نفری که خداوند متعال، اطاعت او را بر همگان واجب کرده، در ظاهر مثل دیگران است. ولی در واقع، با دیگران فرق دارد، به نحوی که، نه تنها از اخبار غیبی، که در خارج تحقق پیدا کرده، باخبر می باشد. بلکه حتّی از مکنونات قلبی افراد، که ماهیت خارجی هم ندارد، باخبر است.

به عبارت دیگر، اگر چه اهل بیت نبوّت(علیهم السلام)، در ظاهر بشری چونان دیگران هستند، ولی این تفاوت بزرگ را با بقیهٔ افراد دارند، که از علوم الهی بهرمند می باشند. و بر خلاف علم ما، که به نحو علم حصولی است. علم آن بزرگواران، به نحو علم حضوری می باشد، و علم خود را مستقیم از جانب خداوند متعال دریافت می نمایند. و این تفاوت بزرگ، و قابلیت دریافت وحی، و یا قابلیت دریافت علوم الهی، که خداوند در وجود اهل بیت(علیهم السلام)قرار داده است. بین ما، و آن بزرگواران، فاصلهٔ معنوی فوق العاده ای ایجاد می کند. به نحوی که قرب و منزلت آن بزرگواران، به خداوند متعال، قابل مقایسه، با قرب و منزلت ما، به خداوند متعال نمی باشد.

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)، از عبد الرحمن بن سالم، از پدرش روایت نموده است: زمانی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نزد منصور دوانیقی رفته بودند، أبو حنیفه به یکی از

ص: 401


1- . سورهٔ قمر، آیهٔ 24.
2- . دلائل الإمامة، ص139؛ عنه المدینة المعاجز، ج5، ص346؛ با اختلاف اندکی بصائر الدرجات، ج1، ص469؛ عنه البحار، ج47، ص70.

اصحاب خود گفت: با ما بیا، که نزد امام رافضی ها برویم، تا از ایشان سؤالاتی نمائیم، که متحیر شود. پس همین که آن ها بر حضرت امام صادق(علیه السلام)داخل شدند، قبل از آن که صحبتی کنند، حضرت نگاهی به أبو حنیفه کردند، و به او فرمودند:«أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ یَا نُعْمَانُ! لَمَّا صَدَّقْتَنِی عَنْ شَیْءٍ أَسْأَلُكَ عَنْهُ، هَلْ قُلْتَ لِأَصْحَابِكَ مُرُّوا بِنَا إِلَی إِمَامِ الرَّافِضَةِ فَنُحَیِّرَهُ؟ فَقَالَ: قَدْ كَانَ ذَلِكَ، قَالَ: فَاسْأَلْ مَا شِئْتَ الْقِصَّةَ.»(1)

(ای نعمان! تو را به خداوند قسم می دهم، که دربارهٔ چیزی که از تو سؤال می کنم، راست بگوئی. آیا تو به اصحابت نگفتی، بیائید با ما نزد امام رافضی ها برویم، تا از او سؤالاتی نمائیم، که متحیر شود؟ أبو حنیفه عرض کرد: همانا ماجرا همین گونه بود. حضرت فرمودند: هم اکنون از هر چیزی که می خواهی سؤال نما.)

و در روایت دیگری، در مورد آگاهی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نیّت افراد، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از عبد الجبار بن کثیر تمیمی یمانی نقل کرده است: که وی گفت: از محمّد بن حرب هلالی، امیر مدینه شنیدم که می گفت: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال کردم: و محضر ایشان عرض نمودم: ای فرزند رسول خدا! در ذهن من سؤالی است، که دوست دارم، از شما دربارهٔ آن سؤال کنم. حضرت فرمودند:

«إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُکَ بِمَسْأَلَتِکَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِی، وَ إِنْ شِئْتَ فَاسْأَلْ.»

(اگر می خواهی قبل از این که سؤال کنی، جواب آن را بگویم، و اگر هم مایلی، سؤال کن، تا جواب را بعد از پرسش بگویم.)

محمّد بن حرب می گوید: خدمت حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! به سبب چه چیزی، قبل از آن که من سؤال نمایم، از آن چه در وجود و نفس من می باشد، آگاه شدید؟ حضرت فرمودند:

ص: 402


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص226؛ عنه البحار، ج47، ص130؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص105.

«بِالتَّوَسُّمِ وَ التَّفَرُّسِ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: (إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ(1)) وَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ، فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ.»

(با فراست متوجه سؤالت شدم، مگر فرمایش خداوند عزّ و جلّ را نشنیده ای: «همانا در این عذاب برای افراد با فراست عبرت می باشد». و نیز فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که می فرماید: از فراست مؤمن بر حذر باش، زیرا با نور خدایی می بیند.)

محمّد بن حرب می گوید: محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آیا به من از سؤالم خبر می دهید؟ حضرت فرمودند: می خواستی از من دربارهٔ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)سؤال کنی، که چرا حضرت علیّ(علیه السلام)با آن همه قدرت و صلابت، و آن کارهای عجیب و فوق العاده ای که از ایشان دیده شده، مثل کندن در قلعهٔ خیبر، و چهل ذراع پشت سر خود پرتاب کردنِ دری را که چهل نفر قدرت حمل آن را نداشتند، پس چگونه هنگام انداختن بت ها از بام کعبه، نتوانستند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را بر شانه خود حمل کنند، در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بر شتر و اسب و الاغ سوار می شدند، و در شب معراج نیز بر براق سوار شدند، و این در صورتی می باشد، که قدرت و استقامت این حیوانات، از حضرت علیّ(علیه السلام)کمتر است.

محمّد بن حرب می گوید: به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! به خدا سوگند سؤال من از همین موضوع بود، پس اکنون پاسخ این سؤال را به من بفرمائید. حضرت فرمودند: همانا حضرت علیّ(علیه السلام)به وسیلهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شرافت یافتند، و به برکت ایشان، مقامشان بالا رفت. و به واسطه آن حضرت، به این رتبه رسیدند، که آتش شرک را خاموش نموده، و هر معبودی به غیر از خداوند عزّ و جلّ را باطل نمایند. حال اگرپیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)به خاطر انداختن بت ها، بر شانهٔ حضرت علیّ(علیه السلام)بالا رفته بودند، و این رسالت را خود به پایان می رساندند، صحیح بود، گفته شود: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)به وسیلهٔ حضرت علیّ(علیه السلام)مقامشان بالا رفت، و رفعت پیدا نمودند. و در این صورت حضرت علیّ(علیه السلام)افضل از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)می بود، مگر نمی بینی وقتی حضرت علیّ (علیه السلام)بر شانهٔ حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بالا رفت، و قرار گرفت، فرمود:

ص: 403


1- . سورهٔ حجر، آیهٔ 75.

«شُرِّفْتُ وَ ارْتَفَعْتُ حَتَّی لَوْ شِئْتُ أَنْ أَنَالَ السَّمَاءَ لَنِلْتُهَا.»

(شرافت و رفعت پیدا کردم، به نحوی که اگر بخواهم به آسمان برسم، حتماً خواهم رسید.)

سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به محمّد بن حرب فرمودند: آیا نمی دانی که همانا چراغ وسیلهٔ هدایت شدن در تاریکی می باشد، و فرع آن، از اصلش نشأت می گیرد؟ و همانا به همین جهت حضرت علیّ(علیه السلام)فرمودند:

«أَنَا مِنْ أَحْمَدَ(صلی الله علیه و آله و سلم)، کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ.»

(من از احمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، مانند نور از نور هستم [یعنی نور من، از نور حضرت منشعب شده است].)

بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به محمّد بن حرب فرمودند: آیا نمی دانی که همانا حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و حضرت علیّ(علیه السلام)، هر دو، نوری بودند، در مقابل خداوند عزّ و جلّ، که دو هزار سال قبل از خلق شدن همهٔ مخلوقات آفریده شده بودند. و همانا ملائکه هنگامی که این نور را دیدند، متوجه شدند، این نور، اصلی داشته است، که از آن شعاعی درخشان منشعب شده است. در این هنگام ملائکه به خداوند عرض کردند: پروردگارا! و مولای ما! این نور چیست؟ پس خداوند تبارک و تعالی به آن ها وحی فرمود:«هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِی، أَصْلُهُ نُبُوَّةٌ وَ فَرْعُهُ إِمَامَةٌ، أَمَّا النُّبُوَّةُ، فَلِمُحَمَّدٍ عَبْدِی وَ رَسُولِی، وَ أَمَّا الْإِمَامَةُ، فَلِعَلِیٍّ حُجَّتِی وَ وَلِیِّی، وَ لَوْلَاهُمَا مَا خَلَقْتُ خَلْقِی.»

(این نوری، از نور من است، اصل آن نور، نبوّت، و فرعش امامت می باشد. امّا نبوّت، متعلّق به بنده، و رسول من، محمّد است. و امّا امامت، متعلّق به علیّ، حجّت، و ولیّ من می باشد، و اگر این دو نفر نبودند، هرگز مخلوقات را نمی آفریدم.)

سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به محمّد بن حرب فرمودند: آیا نمی دانی که همانا حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در روز غدیر خم، دست حضرت علیّ(علیه السلام)را بالا بردند، تا جائی که

ص: 404

سفیدی زیر بغل هر دو بزرگوار را مردم دیدند. و در همان روز، حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)را، مولای همهٔ مسلمان ها، و امام ایشان قرار دادند. و همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، در روز حظیرهٔ بنی النجّار، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)را، بر شانهٔ خود سوار نمودند، و هنگامی که یکی از اصحاب ایشان، به حضرت عرض کرد: یکی از این دو بزرگوار را به من بدهید، حضرت فرمودند:

«نِعْمَ الرَّاکِبَانِ وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا.»

(این دو نفر خوب سوارهایی می باشند، و پدر ایشان از آن ها بهتر است.)

و نیز روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)با اصحاب خود نماز می خواندند، و یکی از سجده های خود را طولانی نمودند، پس هنگامی که سلام نماز را دادند، به حضرت عرض شد:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ! لَقَدْ أَطَلْتَ هَذِهِ السَّجْدَةَ؟ فَقَالَ(صلی الله علیه و آله و سلم): إِنَّ ابْنِی ارْتَحَلَنِی، فَکَرِهْتُ أَنْ أُعَاجِلَهُ حَتَّی یَنْزِلَ. وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِکَ رَفْعَهُمْ وَ تَشْرِیفَهُمْ، فَالنَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم)، إِمَامٌ نَبِیٌ، وَ عَلِیٌّ(علیه السلام)، إِمَامٌ، لَیْسَ بِنَبِیٍّ وَ لَا رَسُولٍ، فَهُوَ غَیْرُ مُطِیقٍ لِأَثْقَالِ النُّبُوَّةِ.»(ای رسول خدا! چرا این سجده را طولانی کردید؟ حضرت فرمودند: همانا فرزندم مرا مرکب خود قرار داده بود، و من کراهت داشتم ایشان را پائین بیاورم، [از این رو صبر نمودم] تا خودش فرود آید. و منظور حضرت از این کار آن بود که ایشان را رفعت و شرافت ببخشند. زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، هم امام، و هم نبیّ بودند، ولی حضرت علیّ(علیه السلام)امام بودند، و نبیّ و رسول نبودند، لذا طاقت حمل بار سنگین نبوّت، بر شانهٔ خود را نداشتند.)

محمّد بن حرب هلالی می گوید: خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! دربارهٔ این معارف برای من بیشتر بفرمائید. حضرت فرمودند: همانا تو برای زیادتر از این دانستن، اهلیّت داری. بدان که همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت علیّ(علیه السلام)را بر شانهٔ خود سوار نمودند، و قصد حضرت از این کار آن بود، که به همگان بفرمایند:

ص: 405

«أَنَّهُ أَبُو وُلْدِهِ، وَ إِمَامَةُ الْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِهِ، کَمَا حَوَّلَ رِدَاءَهُ فِی صَلَاةِ الِاسْتِسْقَاءِ، وَ أَرَادَ أَنْ یُعْلِمَ أَصْحَابَهُ بِذَلِکَ، أَنَّهُ قَدْ تَحَوَّلَ الْجَدْبُ خِصْباً.»

(همانا حضرت علیّ، پدر فرزندان ایشان است، و امام ائمّه، از صلب ایشان می باشند. چنانچه در نماز بارانی که خواندند، عباء مبارک خود را وارونه کردند، و قصد ایشان از این کار این بود تا اصحابشان بدانند، همانا خشکی به بارندگی و وفور نعمت تبدیل می شود.)

محمّد بن حرب هلالی می گوید: محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)دوباره عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! بیشتر برای من بفرمائید. پس حضرت فرمودند:

«احْتَمَلَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)عَلِیّاً(علیه السلام)، یُرِیدُ بِذَلِکَ أَنْ یُعْلِمَ قَوْمَهُ أَنَّهُ هُوَ الَّذِی یُخَفِّفُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ مَا عَلَیْهِ مِنَ الدَّیْنِ وَ الْعِدَاتِ وَ الْأَدَاءِ عَنْهُ مِنْ بَعْدِهِ.»(رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)حضرت علیّ(علیه السلام)را بر شانهٔ خود حمل نمودند، و قصد حضرت از این کار آن بود که به قوم خود بفهمانند، حضرت علیّ(علیه السلام)همان کسی می باشند، که ذمّهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را از بدهی ها و وعده هایی که داده اند سبک می نماید، و از طرف آن حضرت، آن ها را پرداخت می کند.)

محمّد بن حرب هلالی می گوید: محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)باز هم عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! بیشتر برای من بفرمائید. پس حضرت فرمودند:

«احْتَمَلَهُ لِیُعْلِمَ بِذَلِکَ، أَنَّهُ قَدِ احْتَمَلَهُ وَ مَا حَمَلَ إِلَّا لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ لَا یَحْمِلُ وِزْراً، فَتَکُونُ أَفْعَالُهُ عِنْدَ النَّاسِ حِکْمَةً وَ ثَوَاباً وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم)لِعَلِیٍّ: یَا عَلِیُّ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی حَمَلَنِی ذُنُوبَ شِیعَتِکَ ثُمَّ غَفَرَهَا لِی وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ: (لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ(1)) وَ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ:

ص: 406


1- . سورهٔ فتح، آیهٔ2.

(عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ(1)) قَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم): أَیُّهَا النَّاسُ عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ وَ عَلِیٌّ نَفْسِی وَ أَخِی أَطِیعُوا عَلِیّاً، فَإِنَّهُ مُطَهَّرٌ مَعْصُومٌ، لَا یَضِلُّ وَ لَا یَشْقَی، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ: (قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ(2)).»

(پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)حضرت علیّ(علیه السلام)را حمل کردند، تا با این کار به مردمان بفرمایند: همانا چون حضرت علیّ(علیه السلام)معصوم هستند، ایشان را حمل نموده اند، و الاّ هرگز حضرت، حامل گناهو گناه کار نمی شوند. تا به این نحو نشان دهند، که همهٔ کارهای ایشان از روی حکمت و ثواب است. و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: یا علیّ! خداوند تبارک و تعالی گناهان شیعیان شما را بر شانهٔ من نهاد، و سپس آن ها را به خاطر من آمرزید. و همین است معنای فرمایش خداوند که می فرماید: «تا خداوند گناهان گذشته و آینده امّت تو را بیامرزد». و هنگامی که خداوند عزّ و جلّ این آیه را نازل فرمود: «ای اهل ایمان! شما خود را محکم نگاه دارید»، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: ای مردم! بر شما باد نفس هایتان یعنی مواظب خود باشید، که وقتی هدایت شدید، گمراه شدن دیگران، ضرری به شما نمی رساند. و حضرت علیّ(علیه السلام)نفس، و برادر من می باشد، از علیّ(علیه السلام)اطاعت نمائید. چرا که ایشان مطهّر و معصوم هستند، و ضلالت، و شقاوت به ایشان نخواهد رسید. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)این آیه را تلاوت فرمودند: «ای رسول ما! بگو: از فرمان خداوند و رسول خدا اطاعت کنند، و اگر اطاعت نکردند، بر عهدهٔ آن ها تکالیف خود، و بر عهدهٔ شما آن چه موظف شده اید، می باشد. و اگر

ص: 407


1- . سورهٔ مائده، آیهٔ 105.
2- . سورهٔ نور، آیهٔ 54.

خدا را اطاعت کنند، هدایت خواهند شد، و بر رسول جز ابلاغ آشکار تکلیفی نیست.)

محمّد بن حرب هلالی می گوید: سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: ای امیر! اگر تو را آگاه کنم، از آن چیزهائی که به خاطر آن ها، در زمان انداختن بت ها از روی بام کعبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت علیّ(علیه السلام)را بر شانهٔ خود قرار داد، و از معانی دقیقی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)آن ها را قصد فرموده بودند، قطعاً خواهی گفت: همانا جعفر بن محمّد(علیهما السلام)مجنون می باشد. لذا همین مقدار که شنیدی برای تو کافی است. محمّد بن حرب هلالی می گوید: من در این هنگام به طرف حضرت برخاستم، و سر و دست مبارک حضرت امام صادق(علیه السلام)را بوسیدم،و عرض کردم: (اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛(1)

خداوند متعال می داند رسالت خود را کجا قرار دهد).(2)

حیوانات در خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره)، از مفضل بن عمر روایت کرده است: منصور دوانیقی، وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به کوفه فرستاد. پس هنگامی که منصور به حضرت اجازهٔ بازگشت [به مدینه] داد. امام به من فرمودند: ای مفضل! آیا مایل هستی با من همراه شوی؟ عرض کردم: بله، جانم به فدای شما! لذا حضرت فرمودند: پس هنگامی که شب شد، نزد من بیا. مفضل می گوید: پس هنگامی که نیمه شب شد، حضرت امام صادق(علیه السلام)[از خانه] خارج شدند، و من نیز با ایشان بیرون آمدم.

«فَإِذَا أَنَا بِأَسَدَیْنِ مُسْرَجَیْنِ مُلْجَمَیْنِ. قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی عَیْنَیَ، فَشَدَّهَا. ثُمَّ حَمَلَنِی رَدِیفاً، فَأَصْبَحَ بِالْمَدِینَةِ، وَ أَنَا مَعَهُ فَلَمْ یَزَلْ فِی مَنْزِلِهِ حَتَّی قَدِمَ عِیَالَهُ.»(3)

ص: 408


1- . سورهٔ انعام، آیهٔ 124.
2- . علل الشرایع، ج1، ص173؛ عنه البحار، ج38، ص79.
3- . دلائل الإمامة، ص125؛ عنه البحار، ج62، ص73؛المدینة المعاجز، ج5، ص441.

(پس در آن هنگام با دو شیرِ زین، و افسار شده، روبه رو شدم. مفضل می گوید: پس [از خانه] خارج شدم، و حضرت با دست خود بر چشم من زدند، و آن را بستند. سپس مرا پشت خود، [بر شیر] سوار نمودند، و صبح به مدینه رسیدیم، و من پیوسته با حضرت، در خانهٔ ایشان بودم، تا این که خانوادهٔ حضرت وارد شدند.)

ظاهر شدن انار و انگور به اعجاز امام صادق(علیه السلام)

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از داوود بن کثیر رقی روایت کرده است: بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شده بودم، که پسر بزرگوارشان حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)بر ایشان داخل شدند، در حالی که از سرما می لرزیدند. حضرت صادق(علیه السلام)به فرزند خود فرمودند: شب را چگونه صبح کردید (یعنی حال شما چطور است)؟

ایشان به پدر خود عرض کردند: شب را در کنف خداوند متعال، در حالی که در رحمت خداوند غوطه ور بوده ام، صبح نموده ام. و هم اکنون هوس یک خوشهٔ انگور جُرشی، و یک انار تازه کرده ام. داوود می گوید: من عرض کردم: سبحان اللَّه در این زمستان، چگونه انار پیدا می شود؟! حضرت امام صادق(علیه السلام)به من فرمودند:

«یَا دَاوُدُ! إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ، ادْخُلِ الْبُسْتَانَ. فَدَخَلْتُهُ، فَإِذَا شَجَرَةٌ عَلَیْهَا عُنْقُودٌ مِنْ عِنَبٍ جُرَشِیٍ، وَ رُمَّانَةٌ خَضْرَاءَ، فَقُلْتُ: آمَنْتُ بِسِرِّکُمْ وَ عَلَانِیَتِکُمْ فَقَطَعْتُهَا وَ أَخْرَجْتُهَا إِلَی مُوسَی فَقَعَدَ یَأْکُلُ، فَقَالَ: یَا دَاوُدُ! وَ اللَّهِ لِهَذَا فَضْلٌ مِنْ رِزْقٍ قَدِیمٍ خَصَّ اللَّهُ بِهِ مَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَی.»(1)

(ای داوود! همانا خداوند بر هر کاری قادر می باشد، داخل باغ شو. داوود می گوید: پس داخل باغ شدم، و در آنجا درختی دیدم، که یک خوشه انگور جُرشی و انار تازه بر آن بود. و گفتم: به پنهان و آشکار شما ایمان دارم، پس خوشهٔ انگور و انار را جدا

ص: 409


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص617؛ عنه البحار، ج47، ص100؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص51.

کردم، و برای موسی بن جعفر(علیهما السلام)آوردم، ایشان نیز نشستند، و شروع به خوردن آن نمودند. امام صادق(علیه السلام)فرمودند: ای داوود! به خدا قسم این لطفی از رزق خدا است، که بسیار قدیمی و با سابقه می باشد. و خداوند به مریم دختر عمران نیز، از افق اعلی، چنین لطفی را اختصاص داد.)وقتی حضرت زکریا(علیه السلام)، سرپرستی حضرت مریم(علیها السلام)را برعهده گرفت، و ایشان را به معبد، که جایگاه عبادت خداوند متعال بود، برد. هرگاه بر ایشان وارد می شد، در کنار محراب عبادت حضرت مریم(علیها السلام)، غذاهای بهشتی را مشاهده می کرد. چنانچه خداوند متعال، در قرآن مجید در این باره می فرماید:

(كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ(1))

«هر وقت زکریّا به محراب [و مکان] عبادت مریم داخل می شد، نزد او رزق شگفت آوری می یافت، گفت: ای مریم! این روزی از کجا برای تو می رسد؟ جواب داد: این از طرف خدوند است، همانا خداوند به هر کس بخواهد روزی بی حساب دهد.»

بنابراین با توجه به این آیه، باید گفت: نزول غذاهای بهشتی، امری مسبوق به سابقه می باشد، و در آیات قرآن نیز به آن تصریح شده است. لذا خدشه ای در امکان وقوع آن وجود ندارد. و با توجه به روایت فوق، و روایات متعدد دیگری که در این زمینه وجود دارد، دانسته می شود، که این امر اختصاص به حضرت مریم(علیها السلام)ندارد. و خداوند متعال برای اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)نیز غذاهای بهشتی نازل فرموده است. که در این روایت، به یکی از موارد آن، دربارهٔ نزول نعمات بهشتی، برای حضرت امام کاظم(علیه السلام)، به اعجاز پدر بزرگوارشان، تصریح شده است.

ص: 410


1- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 37.

نزول ملائکه بر حضرت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری (قدس سره)روایت کرده: که یونس بن ظبیان گفته است: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)اجازه ورود گرفتم، لذا معتّب - خادم حضرت - از خانهٔ ایشان بیرون آمد، و به من اذن ورود داد. پس داخل خانهٔ حضرت شدم، ولی او بر خلافزمان های دیگر با من وارد خانه نشد. پس هنگامی که وارد خانهٔ امام شدم، چشمم به مردی افتاد، که به شکل حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بود. لذا همان گونه که همیشه به حضرت سلام می کردم، به او نیز سلام نمودم. ولی او گفت: ای مرد! تو چه کسی هستی؟ کافر هستی یا مؤمن؟

در این هنگام، دو مرد، روبروی آن شخص بودند، که گویا روی سر آن دو نفر، پرنده ای بود.(1)

پس آن مردی که شبیه حضرت بود، به من گفت: داخل شو، لذا داخل اتاق دوّم شدم، و به ناگاه مرد دیگری را دیدم، که آن مرد هم، مثل مرد اوّل، شبیه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بود. و در مقابلش افراد زیادی بودند، که تمام آن ها شکل یکسانی داشتند، و مثل هم بودند. پس به من گفت: چه قصدی داری؟ گفتم: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را می خواهم. گفت: همانا برای امر بزرگی وارد شده ای، که یا کفر است، و یا ایمان می باشد.(2)

سپس از اتاق، مردی بیرون آمد، که پیری در او ظاهر شده بود.(3) پس دست مرا گرفت، و مرا در آستانهٔ درب آن اتاق نگه داشت، که در این هنگام حجابی از نور چشم مرا فرا گرفت، که [با دیدن آن نور احساس کردم، که این مرتبه در محضر حضرت امام صادق(علیه السلام)هستم، لذا] عرض کردم:

ص: 411


1- . مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در توضیح عبارت: «کَأَنَّ عَلَی رُءُوسِهِمَا الطَّیْرَ؛ گویا روی سر آن دو نفر، پرنده ای بود»، نوشته است: «أی: لا یتحرکان؛ یعنی: دو مرد، روبروی آن شخص بودند، که حرکت نمی کردند». (بحار الأنوار، ج56، ص197).
2- . مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در توضیح عبارت: «علی کفر أو إیمان؛ یا کفر است، و یا ایمان می باشد»، نوشته است: «أی إن أنکرت ما رأیت کفرت و إن قبلت آمنت. یعنی: یا به جهت عرض ادب نسبت به آن چه می بینی، آمده ای، که مؤمن هستی. و یا برای انکار آن آمده ای، که کافر خواهی بود». (بحار الأنوار، ج56، ص197).
3- . در کتاب بحار الانوار، این عبارت، به این نحو آمده: «ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَیْتِ رَجُلٌ حِینَ بَدَأ بِهِ الْبِیْت»، ولی در مأخذ این روایت، این عبارت، به این نحو آمده است: «ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَیْتِ رَجُلٌ حِینَ بَدَأ بِهِ الشَّیْبُ»، به همین خاطر نویسندهٔ سطور، روایت را طبق آن چه در مأخذ آمده، معنا کرده است.

«السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَيْتَ اللَّهِ وَ نُورَهُ وَ حِجَابَهُ. فَقَالَ: وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يَا يُونُسُ!»

(سلام بر شما ای خانهٔ خدا! و ای نور خدا! و ای حجاب خدا! پس حضرت فرمودند: و بر تو سلام باد، ای یونس!)بعد داخل اتاق شدم، و دیدم در مقابل حضرت، دو پرنده، که سخن می گفتند، هستند. که من فرمایشات حضرت امام صادق(علیه السلام)را متوجه می شدم، ولی سخن آن دو پرنده را نمی فهمیدم. پس وقتی آن دو پرنده بیرون رفتند، حضرت فرمودند:

«یَا یُونُسُ! سَلْ، نَحْنُ مَحَلُّ النُّورِ فِی الظُّلُمَاتِ، وَ نَحْنُ الْبَیْتُ الْمَعْمُورُ الَّذِی مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً، نَحْنُ عِتْرَةُ اللَّهِ وَ کِبْرِیَاؤُهُ.»

(ای یونس! سؤال کن، ما اهل بیت، جایگاه نور، در همهٔ تاریکی ها هستیم. و ما همان بیت المعمور هستیم، که هر کسی که وارد آن شد، ایمن گردید. ما عترت خداوند، و عظمت او هستیم.)

یونس می گوید: به حضرت عرض کردم: جانم فدای شما! چیز عجیبی را مشاهده کردم، مردی را دیدم، که شبیه شما بود. حضرت فرمودند:

«یَا یُونُسُ! إِنَّا لَا نُوصَفُ، ذَلِکَ صَاحِبُ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ، یَسْأَلُ أَنْ أَسْتَأْذِنَ اللَّهَ لَهُ، أَنْ یَصِیرَ مَعَ أَخٍ لَهُ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ.»

(ای یونس! همانا ما را نمی توان وصف نمود. آن مرد، اهل آسمان سوّم بود، و از من درخواست می کرد، که از خداوند اذن بگیرم، تا همراه با برادری که دارد، به آسمان چهارم برود.)

یونس می گوید: در این هنگام خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: پس این کسانی که در خانه بودند، چه می باشند؟ حضرت فرمودند:

ص: 412

«هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ الْقَائِمِ(علیه السلام)مِنَ الْمَلَائِکَةِ. قَالَ: قُلْتُ: فَهَذَانِ؟ قَالَ: جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ، نَزَلَا إِلَی الْأَرْضِ، فَلَنْ یَصْعَدَا حَتَّی یَکُونَ هَذَا الْأَمْرُ إِنْ شَاءَاللَّهُ، وَ هُمْ خَمْسَةُ آلَافٍ. یَا یُونُسُ! بِنَا أَضَاءَتِ الْأَبْصَارُ، وَ سَمِعَتِ الْآذَانُ، وَ وَعَتِ الْقُلُوبُ الْإِیمَانَ.»(1)

(این ها اصحاب حضرت قائم(علیه السلام)از فرشتگان بودند. یونس می گوید: عرض کردم: آن دو پرنده چه بودند؟ فرمودند: جبرئیل و میکائیل بودند، که به زمین نازل شده اند، و بالا نمی روند تا انشاء اللّه این کار واقع شود، و آن ها پنج هزار فرشته می باشند. ای یونس! روشنایی چشم ها به سبب ما اهل بیت است، و به برکت ما گوش ها می شنود، و قلوب ایمان را قبول می نماید.)

و در روایت دیگری، مرحوم صفار (قدس سره)در کتاب «بصائر الدرجات» در این باره از مِسْمع کِردین روایت کرده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: همانا من بیمارم، و هنگامی که نزد شخصی غذا می خورم، به سبب آن بیماری اذیت می شوم. امّا وقتی از غذای شما تناول می کنم، به سبب خوردن غذا، از آن بیماری، هیچ ناراحتی برای من پیش نمی آید. حضرت به من فرمودند:

«إِنَّکَ لَتَأْکُلُ طَعَامَ قَوْمٍ تُصَافِحُهُمُ الْمَلَائِکَةُ عَلَی فُرُشِهِمْ. قَالَ: قُلْتُ: وَ یَظْهَرُونَ لَکُمْ؟ قَالَ: هُمْ أَلْطَفُ بِصِبْیَانِنَا مِنَّا.»(2)

(همانا تو غذای خانواده ای را می خوری که ملائکه بر روی فرش های آن ها، با آن خانواده مصافحه می کنند. مسمع می گوید: عرض کردم: آیا ملائکه برای شما آشکار می شوند؟ فرمودند: آن ها به بچه های ما، از ما، مهربان تر هستند.)

ص: 413


1- . دلائل الإمامة، ص126؛ عنه البحار، ج56، ص196؛ و المدینة المعاجز، ج5، ص442.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص192؛ عنه البحار، ج26، ص351؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص70.

آری افتخار ملائکه، همنشینی، و مجالست با اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)می باشد. و این گونه روایات، مطابق با کلام نورانی ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی است. چنانچه خداوند متعال، در این مورد، در قرآن مجید می فرماید:(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ(1))

(همانا کسانی که گفتند، پروردگار ما خداوند می باشد، سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند، و می گویند: بیم نداشته باشید، و غمین نباشید، و به بهشتی که به شما وعده داده شده، شاد باشید.)

کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، در تفسیر این آیهٔ شریفه، از کتاب «بصائر الدرجات»، از أبو الیَسع نقل کرده است: حُمران بن أعین، خدمت حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)رسید، و محضر مبارک حضرت عرض کرد:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ! یَبْلُغُنَا أَنَّ الْمَلَائِكَةَ تَنَزَّلُ عَلَیْكُمْ. فَقَالَ: إِنَّ الْمَلَائِكَةَ وَ اللَّهِ لَتَنَزَّلُ عَلَیْنَا وَ تَطَأُ فُرُشَنَا أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَی: (إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ).»(2)

(فدای شما شوم! به ما رسیده است، که همانا ملائکه بر شما نازل می شوند. حضرت فرمودند: به خدا سوگند همانا ملائکه بر ما نازل می شوند، و پا بر فرش های ما اهل

ص: 414


1- . سورهٔ فصلت، آیهٔ 30.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص193؛ عنه البحار، ج26، ص352؛ و قطب الدّین راوندی (قدس سره)این روایت را به این نحو نقل کرده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: (إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا) فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ لَرُبَّمَا وَسَّدْنَاهُمُ الْوَسَائِدَ فِی مَنَازِلِنَا، قِیلَ: الْمَلَائِکَهُ تَظْهَرُ لَکُمْ؟ فَقَالَ: هُمْ أَلْطَفُ بِصِبْیَانِنَا مِنَّا بِهِمْ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی مَسَاوِرَ فِی الْبَیْتِ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَطَالَ مَا اتَّکَأَتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَهُ وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا.» - (الخرائج و الجرائح، ج2، ص851؛ عنه البحار، ج56، ص186).

بیت می گذارند. مگر این آیه کتاب خدا را نخوانده ای: «همانا کسانی که گفتند، پروردگار ما خداوند است، سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند،و می گویند: بیم نداشته باشید، و غمگین نباشید، و به بهشتی که به شما وعده داده شده، شاد باشید».)

مرحوم صفار (قدس سره)، در روایت دیگری در این مورد، از حسین بن أبی العلاء، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل نموده است، که حضرت فرمودند:

«یَا حُسَیْنُ! بُیُوتُنَا مَهْبِطُ الْمَلَائِکَةِ، وَ مَنْزِلُ الْوَحْیِ. وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی مَسَاوِرَ فِی الْبَیْتِ، فَقَالَ: یَا حُسَیْنُ! مَسَاوِرُ وَ اللَّهِ طَالَ مَا اتَّکَتْ عَلَیْهَا الْمَلَائِکَةُ وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا.»(1)

(ای حسین! خانه های ما محل هبوط ملائکه، و جایگاه وحی می باشد. و با دست خود بر چند پشتی که در اتاق بود، زدند، و فرمودند: ای حسین! به خدا قسم این ها پشتی هایی است، که بسیار اتفاق افتاده، ملائکه بر آن ها تکیه کرده اند، و بسیار شده، که نرمهٔ پر و بال آن ها، اینجا ریخته شده است.)

و در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» و کتاب «الخرائج و الجرائح»، از حسن بن بره اصم، از عبد اللّه ابن بکیر روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می فرمودند:

«إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنَزَّلُ عَلَیْنَا فِی رِحَالِنَا، وَ تَتَقَلَّبُ عَلَی فُرُشِنَا، وَ تَحْضُرُ مَوَائِدَنَا، وَ تَأْتِینَا مِنْ كُلِّ نَبَاتٍ فِی زَمَانِهِ، رَطْبٍ وَ یَابِسٍ، وَ تُقَلِّبُ عَلَیْنَا أَجْنِحَتَهَا، وَ تُقَلِّبُ أَجْنِحَتَهَا عَلَی صِبْیَانِنَا، وَ تَمْنَعُ الدَّوَابَّ أَنْ تَصِلَ إِلَیْنَا، وَ تَأْتِینَا فِی وَقْتِ كُلِّ صَلَاةٍ

ص: 415


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص193؛ عنه البحار، ج26، ص352؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص71؛ کشف الغمة، ج3، ص211؛ و ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) این روایت را این گونه نقل کرده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)قَالَ: قَالَ: یَا حُسَیْنُ! وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی مَسَاوِرَ فِی الْبَیْتِ، مَسَاوِرُ طَالَ مَا اتَّکَتْ عَلَیْهَا الْمَلَائِکَةُ، وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا.» - (الکافی، ج1، ص393).

لِتُصَلِّیَهَا مَعَنَا، وَ مَا مِنْ یَوْمٍ یَأْتِی عَلَیْنَا، وَ لَا لَیْلٌ إِلَّا وَ أَخْبَارُ أَهْلِ الْأَرْضَ عِنْدَنَا، وَمَا یَحْدُثُ فِیهَا، وَ مَا مِنْ مَلِكٍ یَمُوتُ فِی الْأَرْضِ وَ یَقُومُ غَیْرُهُ إِلَّا وَ تَأْتِینَا بِخَبَرِهِ، وَ كَیْفَ كَانَ سِیرَتُهُ فِی الدُّنْیَا.»(1)

(به درستی که ملائکه بر جایگاه ما اهل بیت نازل می شوند. و بر روی فرش های ما می نشینند، و بر سر سفره ما حاضر می شوند. و هر نوع گیاهی را در زمان خودش، چه تر و چه خشک باشد، برای ما اهل بیت می آورند. و بال خود را بر ما، و فرزندان ما می گشایند. و از این که جنبنده ها به ما برسند، جلوگیری می کنند. و در موقع هر نمازی، نزد ما می آیند. تا آن نماز را با ما بخوانند. هیچ روز و شبی نیست، مگر این که آن ها برای رساندن اخبار زمین نزد ما می آیند. و هیچ پادشاهی نیست، که در زمین مرده باشد، و شخص دیگری جانشین او شده باشد، مگر این که خبرش را برای ما می آورند، و کیفیت رفتارش را در دنیا برای ما بیان می کنند.)

ولایت حضرت امام صادق(علیه السلام)بر عالم امکان

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره)روایت کرده: که مفضل بن عمر گفته است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! ابلیس چه تسلطی دارد؟ حضرت فرمودند: می تواند در قلوب مردم وسوسه ایجاد نماید. عرض کردم: ملک الموت چه تسلطی دارد؟ حضرت فرمودند: روح مردم را قبض می کند. عرض کردم: آیا آن دو، بر هر کسی که در بین شرق و غرب عالم باشد، تسلط دارند؟ حضرت فرمودند: بله. عرض کردم:

ص: 416


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص198؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص852؛ عنهما البحار، ج26، ص356؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص73.

«فَمَا لَکَ أَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ مِنَ السُّلْطَانِ؟ قَالَ: أَعْلَمُ مَا فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، وَ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، وَ عَدَدَ مَا فِیهِنَّ، وَ ذَلِکَ لَا لِإِبْلِیسَ وَ لَا لِمَلَکِ الْمَوْتِ.»(1)

(فدای شما شوم! شما چه ولایت و تسلطی بر عالم دارید؟ حضرت فرمودند: از آن چه در شرق و غربِ عالم، و از آن چه در آسمان ها و زمین می باشد، و از آن چه در خشکی و دریا است، و تعداد آن چه در همهٔ آن ها می باشد، آگاهی دارم. و این تسلط و ولایت، نه برای ابلیس، و نه برای ملک الموت، وجود ندارد.)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از مکان وضع حمل مریم(علیها السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از حفص بن غیاث نقل نموده است: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)را دیدیم، از بین نخلستان های کوفه بیرون می آمدند، که به درخت خرمائی رسیدند، پس کنار آن درخت خرما وضو گرفتند، و بعد مشغول رکوع و سجده شدند. پس شمردم، در سجده خود پانصد مرتبه تسبیح گفتند. سپس به آن درخت خرما تکیه دادند، و مشغول دعاهائی شدند، آن گاه حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا حَفْصٍ! إِنَّهَا وَ اللَّهِ النَّخْلَةُ الَّتِی قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ لِمَرْیَمَ(علیها السلام): (وَ هُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْكِ رُطَباً جَنِیًّا(2)).»(3)

(ای حفص! همانا به خدا سوگند این نخل همان درخت خرمائی می باشد، که خداوند جلّ و عزّ به حضرت مریم(علیها السلام)فرمود: «و شاخهٔ درخت خرما را به طرف خود تکان بده، تا خرمای تازه برای تو بریزد».)

ص: 417


1- . دلائل الإمامة، ص125؛ عنه البحار، ج60، ص275؛ و المدینة معاجز، ج5، ص440
2- . سوره مریم، آیهٔ 25.
3- . الکافی، ج8، ص143؛ عنه البحار، ج47، ص37؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص68.

طیّ الأرض نمودن امام صادق (علیه السلام)

اشاره

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «اختصاص» شیخ مفید (قدس سره)، و کتاب «بصائر الدرجات» مرحوم صفار (قدس سره)، از أبان بن تغلب نقل کرده است: در خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که مردی از اهالی یمن بر حضرت وارد شد. حضرت به او فرمودند:

«یَا أَخَا أَهْلِ الْیَمَنِ! عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ؟ قَالَ: یَسِیرُ فِی لَیْلَةٍ مَسِیرَةَ شَهْرَیْنِ، یَزْجُرُ الطَّیْرَ، وَ یَقْفُو الْأَثَرَ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): عَالِمُ الْمَدِینَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِكُمْ، قَالَ: فَمَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِینَةِ؟ قَالَ: یَسِیرُ فِی سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ مَسِیرَةَ الشَّمْسِ سَنَةً حَتَّی یَقْطَعَ اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ مِثْلَ عَالَمِكُمْ هَذَا، مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِیسَ، قَالَ: فَیَعْرِفُونَكُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ مَا افْتَرَضَ عَلَیْهِمْ إِلَّا وَلَایَتَنَا وَ الْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا.»(1)

(ای برادر اهل یمن! آیا نزد شما علماء هم وجود دارد؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمودند: علم عالم شما به چه چیز می رسد؟ عرض کرد: در یک شب مسیر دو ماه را حرکت می کند، و با پرنده فال می گیرد، و رد پا را دنبال می نماید. حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: عالم مدینه از عالم شما داناتر می باشد. عرض کرد: علم عالم مدینه به چه چیز می رسد؟ حضرت فرمودند: در یک ساعت از روز، مسیر یک سال خورشید را حرکت می نماید، تا آنجا که دوازده هزار عالم، مانند این عالم شما را می پیماید. در حالی که مردمان آن شهرها نمی دانند، خداوند آدم، یا ابلیس را خلق کرده است. عرض کرد: آیا آن ها شما را می شناسند؟ حضرتفرمودند: بله، چیزی جز ولایت ما اهل بیت، و بیزاری از دشمنان ما، بر آن ها واجب نشده است.)

ص: 418


1- . اختصاص، ص319؛ بصائر الدرجات، ج2، ص270؛ عنهما البحار، ج25، ص369؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص84.

توضیح: اگر سؤال شود، که چطور امکان دارد، یک نفر بتواند، چنین مسیری را، در چنین زمان اندکی طیّ نماید؟! لازم است به ماجرای حضرت سلیمان(علیه السلام)، و جناب آصف بن برخیا(علیه السلام) مراجعه نماید. که ایشان در چشم بر هم زدنی، تخت و بارگاه بلیقس را، در محضر حضرت سلیمان (علیه السلام)حاضر نمود. از این رو روایاتی از این قبیل مطابق با آیات قرآن مجید می باشد. کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از علىّ بن ابراهيم روايت كرده است:

چون فرستاده، و رسول بلقيس، نزد او برگشت، عظمت و شوكت و قوّت سليمان(علیه السلام)را براى او بيان كرد. از این رو بلقیس متوجه شد، كه تاب برابرى و مقاومت در برابر سلیمان(علیه السلام)را ندارد. لذا بلقیس از روى انقياد و اطاعت، به جانب آن حضرت روانه شد.

وقتی حقّ تعالى به سلیمان(علیه السلام)خبر داد، كه بلقیس حرکت کرده، و نزدیک او رسیده، و به زودی نزد او مى آيد. آن حضرت، به جنّيان و شياطينی كه در خدمتش بودند، فرمود: مى خواهم قبل از آن كه بلقيس، داخل شهر ما شود، تخت او را، که در شهر سبأ است، و از ما دور می باشد را، در نزد من حاضر کنيد. چنانچه خداوند متعال در این باره مى فرمايد:

(قَالَ يا أَيُّهَا اَلْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ(1))

«سليمان گفت: اى گروه اشراف و بزرگان لشكر من! كدام يك از شما تخت او را به نزد من مى آورد، پيش از آن كه بيايند انقياد كنندگان و اسلام آورندگان؟»

از این رو در بین افرادی زیادی که ملازم حضرت سلیمان(علیه السلام)بودند، و در محضر ایشان حضور داشتند.

(قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ اَلْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ(2))

«خبيث متمرّد صاحب قوّتى از جنّيان گفت: من آن را براى شما مى آورم، پيش از آن كه از جاى خود برخيزى، بدرستى كه من بر برداشتن آن تخت توانا و امين هستم.»

ص: 419


1- . سورۀ نمل، آیهٔ 38.
2- . سورۀ نمل، آیهٔ 39.

ولی حضرت سليمان(علیه السلام)به آن ها فرمود: مى خواهم زودتر از این مدّت، تخت بلقیس را نزد من حاضر کنید.

(قَالَ اَلَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ(1))

«آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بود، گفت: من آن تخت را براى شما مى آورم، قبل از آن كه چشم خود را بر هم بزنى.»

این شخص، که در چشم بر هم زدنی، تخت بلقیس را در محضر حضرت سلیمان(علیه السلام)حاضر نمود، آصف بن برخيا(علیه السلام)، وزير حضرت سلیمان(علیه السلام)می باشد. که به سبب آن که اسم اعظم را مى دانست، قادر بود، آن تخت را از کیلومترها فاصله، در چنین زمان اندکی، حاضر نماید. لذا وقتی حضرت سلیمان(علیه السلام)خواستهٔ خود را مطرح کرد، حضرت آصف بن برخیا(علیه السلام)، خداوند متعال را به اسم اعظمش خواند، و پيش از آن که حضرت سلیمان(علیه السلام)، چشم خود را بر هم بزند، تخت بلقيس را، از زير تخت حضرت سليمان(علیه السلام)بيرون آورد. چنانچه در قرآن می فرماید:

(فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِیٌّ كَرِيمٌ(2))«پس چون سليمان دید تخت بلقیس نزدش قرار گرفته است، گفت: اين از فضل و احسان پروردگار من است، تا مرا امتحان نمايد، كه آيا او را شكر مى كنم، يا كفران نعمت او را مى نمايم، و هر كسی که خداوند را شكر كند، پس شكر نكرده است مگر از براى نفس خود، و هر كسی که نعمت خداوند را کفران کند، پس بدرستى كه پروردگار من از شكر او بى نياز است. و همانا پروردگار من صاحب كرم و بزرگوارى می باشد.»(3)

ص: 420


1- . سورۀ نمل، آیهٔ 40.
2- . سورۀ نمل، آیهٔ 40.
3- . حیوة القلوب (تاریخ پیامبران)، ج2، ص995.

آری جناب آصف برخیا(علیه السلام)، نزدش (عِلْمٌ مِنَ اَلْكِتابِ) بود. و به تعبیر روایات، یک حرف از اسم اعظم را می دانست. از این رو بدین خاطر می توانست، از کیلومترها فاصله، تخت و بارگاه بلقیس را نزد حضرت سلیمان(علیه السلام)حاضر نماید. حال وجود نازنین اهل بیت(علیهم السلام)، که هفتاد و دو حرف، از هفتاد و سه حرف اسم اعظم را می دانند، و به تعبیر قرآن (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ(1)) می باشند، چه منزلتی در این عالم، در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی دارند؟! لذا آدمی حیران می گردد، که آن بزرگواران، از چه قدرت هائی بهرمند می باشند. مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره، از مرحوم صفار (قدس سره)، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)روایت کرده است:

«إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً، كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ، ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَ، أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ. وَ عِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الِاسْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ الْمَكْتُوبِ عِنْدَهُ.»(2)(همانا اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف است، که یکی از آن حروف نزد آصف بود، و به وسیلهٔ آن تکلم کرد، پس زمینِ ما بین خود، و تخت بلقیس را شکافت، آن گاه تخت را با دستش گرفت، و سپس زمین، در کمتر از یک چشم برهم زدن، به حالت اوّلیه خود برگشت. و نزد ما اهل بیت، هفتاد و دو حرف، از حروف اسم اعظم وجود دارد، و یک حرف نیز در علم غیب مکتوب، نزد خداوند وجود دارد، که آن را مخصوص ذات مقدّس خویش گردانده است.)

ص: 421


1- . سورهٔ رعد، آیهٔ 43.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص412؛ عنه البحار، ج14، ص114؛ و مرحوم کلینی (قدس سره)با اندکی تفاوت، روایاتی را در این زمینه نقل کرده، و باب مستقلی را به این مطلب اختصاص داده، و در اوّلین روایت از این باب از حضرت امام باقر(علیه السلام)نقل نموده است: «إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَهٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً- وَ إِنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَهِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.» - (الکافی، ج1، ص230).

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از همهٔ زبان ها

وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، از همهٔ زبان های انسان ها، بلکه موجودات عالم، آگاهی کامل دارند، و قادر هستند به تمام زبان ها صحبت نمایند. و اساساً اگر آن بزرگواران زبان همگان را ندانند، عقلاً نقض غرض لازم می آید. که نسبت به خداوند متعال، بلکه عموم مردم این کرهٔ خاکی، قطعاً محال می باشد.

چرا که خداوند متعال، آن بزرگواران را خلیفه، و جانشین خود در عالم امکان قرار داده، و ایشان را، راه هدایت مردمان این گستره، معرفی نموده است. حال اگر ایشان نتوانند با مخلوقات ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی، گفتگو و صحبت کنند، چگونه قادر خواهند بود، مردمان را هدایت نمایند؟!

لذا آن غرضی که خداوند متعال، ایشان را برای آن، خلیفهٔ خود قرار داده، که هدایت مردم باشد، خود به خود نقض خواهد شد. و نقض غرض حتّی در شأن مردم عادی نیز نمی باشد، چه رسد به مدبر این گیتی، و عالم سرشار از حکمت. به هر تقدیر مرحوم صفار (قدس سره)، از عمار ساباطی روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)با زبان نبطی(1) به من فرمودند:«یَا عَمَّارُ! أبو مسلم فظلّله فكساه فكسحه بساطورا.»

در این هنگام من خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا رَأَیْتُ نَبَطِیّاً أَفْصَحَ مِنْكَ، فَقَالَ: یَا عَمَّارُ! وَ بِكُلِّ لِسَانٍ.»(2)

(فدای شما شوم! من هیچ فرد نبطی را ندیده ام که فصیح تر از شما به زبان نبطی صحبت کند. پس فرمودند: ای عمار! به همهٔ زبان ها همین گونه صحبت می کنم.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ صحبت کردن حضرت امام صادق(علیه السلام)به زبان فارسی، و آگاهی ایشان از همهٔ زبان ها، محدّث نام دار جهان تشیع، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از

ص: 422


1- . نبطی، زبان گروهی از مردم ساکن عراق، و جنوب فلسطین بوده است.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص135؛ عنه البحار، ج47، ص80؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص93.

احمد بن فارس، از پدرش نقل کرده است: عده ای از مردم خراسان خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدند، پس قبل از هر سؤالی، حضرت به زبان عربی به آن ها فرمودند:

«مَنْ جَمَعَ مَالاً یَحْرُسُهُ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَلَی مِقْدَارِهِ.»

(هر کس ثروت جمع نماید، خداوند به همان اندازه او را عذاب می کند.)

در این هنگام آن ها به حضرت صادق(علیه السلام)عرض کردند: ما زبان عربی را متوجه نمی شویم. لذا حضرت به زبان فارسی به آن ها فرمودند:

«هر که دِرم اندوزد جزایش دوزخ باشد.»

سپس وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، در ادامهٔ فرمایشات خود، که دلالت می کند ایشان از همهٔ زبان ها آگاهی دارند، به آن ها فرمودند:

«إِنَّ لِلّهِ مَدِینَتَیْنِ، إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ، وَ الْأُخْرَی بِالْمَغْرِبِ، عَلَی کُلِّ مَدِینَةٍ سُورٌ مِنْ حَدِیدٍ فِیهَا أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ مِنْ ذَهَبٍ، کُلُّ بَابٍ بِمِصْرَاعَیْنِ، وَ فِی کُلِّ مَدِینَةٍسَبْعُونَ أَلْفَ لِسَانٍ مُخْتَلِفَاتِ اللُّغَاتِ، وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِیعَ تِلْکَ اللُّغَاتِ، وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا بَیْنَهُمَا حُجَّةً غَیْرِی وَ غَیْرُ آبَائِی وَ غَیْرُ أَبْنَائِی بَعْدِی.»(1)

(همانا برای خداوند دو شهر است، که یکی از آن دو شهر، در مغرب، و دیگری در مشرق می باشد. و هر شهری حصاری از آهن، و یک میلیون درب از طلا دارد. و هر درب آن، دارای دو لنگه است. و در هر شهر، هفتاد هزار نفر زندگی می کنند، که آن ها دارای زبان های مختلف هستند، و من به تمام آن زبان ها صحبت می کنم، و همه را می دانم. و در آن دو شهر، و بین آن دو شهر، امامی غیر از من و پدرانم و فرزندان بعد از من وجود ندارد.)

ص: 423


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص753؛ عنه البحار، ج47، ص119؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص81.

و همچنین در روایت دیگری، که مانند حدیث قبل، دلالت می کند، وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به زبان فارسی نیز صحبت کرده اند، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم صفار (قدس سره)، و مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی (قدس سره)نقل کرده است: گروهی از اهل خراسان خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام)رسیدند، پس بدون مقدّمه، و قبل از این که آن ها سؤال کنند، حضرت به آن ها فرمودند:

«مَنْ جَمَعَ مَالاً مِنْ مَهَاوِشَ أَذْهَبَهُ اللَّهُ فِی نَهَابِرَ.»

آن ها به حضرت عرض کردند: فدای شما شویم! ما این کلام را متوجه نشدیم - یعنی از زبان عربی آگاهی نداریم - لذا حضرت، به زبان فارسی، به آن ها فرمودند:

«از باد آید بدَم بشود.(1)»(2)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از علم نجوم

شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، از أبان بن تَغلِب روایت نموده است: نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که مردی از اهالی یمن بر حضرت وارد شد، و خدمت ایشان سلام نمود، و آن حضرت نیز جواب سلام او را دادند، [و بدون آن که از قبل با حضرت ملاقاتی داشته باشد،] امام به او فرمودند: آفرین بر تو ای سعد! آن مرد یمنی به حضرت عرض کرد: مادرم مرا به این اسم نامیده است، و افراد اندکی مرا با این نام می شناسند، و این نام مرا می دانند. حضرت به او فرمودند: راست گفتی ای سعد مولی! آن مرد عرض کرد: فدای شما شوم! این هم لقب من می باشد، [و کسی از آن باخبر نبود]. حضرت امام صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

ص: 424


1- . این فرمایش حضرت که می فرمایند: «از باد آید بدم بشود»، اشاره ای است به ضرب المثل معروف، که گفته شده است: «مال باد آورده را باد می برد».
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص142؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص218؛ عنهما البحار، ج47، ص84؛ مدینة معاجز، ج6، ص92.

«لاَ خَيْرَ فِي اَللَّقَبِ، إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: (وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِيمٰانِ (1)) مَا صِنَاعَتُكَ يَا سَعْدُ؟»

(در لقب خیری نیست، همانا خداوند تبارک و تعالی در کتاب خود می فرماید: «و به یک دیگر لقب های زشت ندهید، نام زشت پس از ایمان پسندیده نمی باشد.» ای سعد! شغل تو چیست؟)

عرض کرد: فدای شما شوم! همانا ما از خانواده ای هستم، که به ستارگان نظر می کنیم، و منجم هستیم. و نمی گوییم در یمن، کسی از ما در علم نجوم داناتر است. حضرت صادق(علیه السلام)به او فرمودند: آیا از تو دربارهٔ نجوم سؤال نمایم؟ آن مرد یمنی عرض کرد: از هر چه می خواهید دربارهٔ نجوم از من سؤال کنید، که از روی آگاهی به شما پاسخ خواهم داد. لذا حضرت به او فرمودند:

«كَمْ ضَوْءُ اَلشَّمْسِ عَلَى ضَوْءِ اَلْقَمَرِ دَرَجَةً؟»

(روشنایی خورشید نسبت به روشنایی ماه چند درجه است؟)آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: نمی دانم، در این هنگام حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَكَمْ ضَوْءُ اَلْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ اَلزُّهَرَةِ دَرَجَةً؟»

(راست گفتی، روشنایی ماه نسبت به روشنایی زهره چند درجه می باشد؟)

این بار نیز آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: نمی دانم، پس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَكَمْ ضَوْءُ اَلزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ اَلْمُشْتَرِي دَرَجَةً؟

(درست گفتی، پس نور زهره نسبت به نور مشتری چند درجه است؟)

ص: 425


1- . سورهٔ الحجرات، آیهٔ 13.

این بار هم آن مرد یمنی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: نمی دانم، لذا حضرت به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَكَمْ ضَوْءُ اَلْمُشْتَرِي عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ دَرَجَةً؟»

(درست گفتی، پس بگو نور مشتری نسبت به نور عطارد چند درجه می باشد؟)

مجدداً آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: نمی دانم، لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَمَا اِسْمُ اَلنَّجْمِ اَلَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ اَلْبَقَرُ؟»

(صحیح گفتی، پس نام آن ستاره ای که اگر طلوع کند، گاو به هیجان درمی آید، چیست؟)

باز هم آن مرد یمنی خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: نمی دانم، از این رو حضرت به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَمَا اِسْمُ اَلنَّجْمِ اَلَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ اَلْإِبِلُ؟»(درست گفتی، پس نام آن ستاره ای که وقتی طلوع می کند شتر به هیجان درمی آید، چیست؟)

در این مرتبه هم آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: نمی دانم، از این رو حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند:

«صَدَقْتَ، فَمَا اِسْمُ اَلنَّجْمِ اَلَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ اَلْكِلاَبُ؟»

(راست گفتی، پس اسم آن ستاره ای که هرگاه طلوع می کند، کلاغ ها به هیجان درمی آیند، چه می باشد؟)

باز هم آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: نمی دانم، از این رو حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)به او فرمودند:

ص: 426

«صَدَقْتَ فِي قَوْلِكَ لاَ أَدْرِي، فَمَا زُحَلُ عِنْدَكُمْ فِي اَلنُّجُومِ؟»

(در این سخنت که گفتی نمی دانم، درست گفتی. پس زحل در علم نجوم، نزد شما چگونه می باشد؟)

آن مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: ستارهٔ نحسی می باشد، از این رو حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)به او فرمودند:

«مَهْ، لاَ تَقُولَنَّ هَذَا، فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)وَ هُوَ نَجْمُ اَلْأَوْصِيَاءِ(علیهم السلام)وَ هُوَ اَلنَّجْمُ اَلثّٰاقِبُ اَلَّذِي قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ.»

(ساکت باش، و این چنین مگو، چرا که همانا آن، ستارهٔ امیر المؤمنین(علیه السلام)و ستارهٔ اوصیاء(علیهم السلام)می باشد، و آن، همان ستارهٔ ثاقب و شکافنده ای است، که خداوند عزّ و جلّ در کتابش از آن یاد نموده است.)

در این هنگام آن مرد یمانی از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال کرد: ثاقب چیست؟ لذا حضرت به او فرمودند:«إِنَّ مَطْلِعَهُ فِي اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ ثَقَبَ بِضَوْئِهِ حَتَّى أَضَاءَ فِي اَلسَّمَاءِ اَلدُّنْيَا، فَمِنْ ثَمَّ سَمَّاهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلنَّجْمَ اَلثَّاقِبَ. يَا أَخَا اَلْيَمَنِ! عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ؟»

(همانا محل طلوع آن، در آسمان هفتم می باشد، و همانا با نور خود [تاریکی ها را] می شکافد، تا آن که در آسمان دنیا، نور افشانی می کند، و به همین خاطر خداوند آن را ستارهٔ ثاقب نامیده است. ای برادر یمنی! آیا نزد شما علمائی وجود دارند؟)

پس مرد یمنی عرض کرد: بله، فدای شما شوم! همانا در یمن گروهی هستند، که در علم خود، مانند مردم دیگر نمی باشند. حضرت فرمودند: علم عالم آن ها تا به چه اندازه می رسد؟ مرد یمنی خدمت حضرت عرض کرد: همانا عالم آن ها فال پرنده می زند، و در یک لحظه ردّ پا را از مسافت یک ماه سوارکار تندرو دنبال می کند. حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند: پس همانا عالم مدینه

ص: 427

داناتر از عالم یمن می باشد. لذا مرد یمنی عرض کرد: علم عالم مدینه به چه مقدار می رسد؟ حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«عِلْمُ عَالِمِ اَلْمَدِينَةِ يَنْتَهِي إِلَى حَيْثُ لاَ يَقْفُو اَلْأَثَرَ وَ يَزْجُرُ اَلطَّيْرَ، وَ يَعْلَمُ مَا فِي اَللَّحْظَةِ اَلْوَاحِدَةِ مَسِيرَةَ اَلشَّمْسِ تَقْطَعُ اِثْنَیْ عَشَرَ بُرْجاً، وَ اِثْنَیْ عَشَرَ بَرّاً، وَ اِثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً، وَ اِثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً. قَالَ: فَقَالَ لَهُ اَلْيَمَانِیُّ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَعْلَمُ هَذَا، أَوْ يَدْرِي مَا كُنْهُهُ. قَالَ: ثُمَّ قَامَ اَلْيَمَانِیُّ، فَخَرَجَ.»(1)

(علم عالم مدینه به آنجا می رسد، که ردیابی و فال گیری نمی کند. ولی در یک لحظه مسافت حرکت آفتاب را در دوازده برج، و دوازده بیابان، و دوازده دریا، و دوازده عالم می داند. راوی می گوید: مرد یمنی عرض کرد: فدای شما شوم! همانا گمان نمی کردم که هیچ کس این را بداند، و یا بداند که کُنه آن چیست. روای می گوید: سپس مرد یمنی برخاست، و خارج شد.)

آگاهی امام صادق(علیه السلام)از موجودات عالم

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)، از صفوان جمال نقل کرده است: من در حیره، در خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، که ربیع، حاجب - یعنی دربان - منصور دوانیقی، نزد حضرت آمد، و عرض کرد: دعوت امیر المؤمنین - یعنی منصور دوانیقی - را اجابت کنید. مدّت زمانی بیشتر نگذشته بود، که امام برگشتند. عرض کردم: ای مولای من! چه زود برگشتید. حضرت فرمودند: خلیفه سؤالی از من نمود، ولی دربارهٔ جزئیات آن سؤال، از ربیع سؤال کن.

صفوان جمال می گوید: بین من، و بین ربیع، یک سابقه دوستی بود، از این رو نزد ربیع رفتم، و جریان را از او سؤال کردم. ربیع گفت: تو را از ماجرای عجیبی باخبر می کنم، و آن این است، که همانا عرب ها برای جمع آوری یک نوع قارچ، به نام دنبلان کوهی، به طرف بیابان رفته بودند، که در صحرا، به موجود عجیبی، که روی زمین افتاده بوده است، برخود کرده اند. لذا آن را نزد من

ص: 428


1- . خصال صدوق، ج2، ص489؛ عنه البحار، ج55، ص269.

آوردند، و من هم آن را برای خلیفه بردم. پس همین که خلیفه آن را دید، گفت: آن را فوراً ببر، و جعفر بن محمّد(علیهما السلام)را دعوت نما. پس من هم به دنبال حضرت رفتم، و ایشان را دعوت نمودم. وقتی حضرت نزد خلیفه آمدند، او از حضرت سؤال کرد: ای أبا عبد اللّه! به من خبر دهید، که در آسمان چیست؟ حضرت صادق(علیه السلام)فرمودند:

«فِي اَلْهَوَاءِ مَوْجٌ مَكْفُوفٌ.»

(در هوا موجی مستور [و خوددار] است.)

خلیفه به حضرت عرض کرد: آیا در هوا موجودی که ساکن آن باشد، هست؟ حضرت به او فرمودند: بله. منصور سؤال کرد: ساکنین هوا چه نوع موجوداتی هستند؟ ایشان فرمودند:

«خَلْقٌ أَبْدَانُهُمْ، أَبْدَانُ اَلْحِيتَانِ، وَ رُءُوسُهُمْ، رُءُوسُ اَلطَّيْرِ، وَ لَهُمْ أَعْرِفَةٌ، كَأَعْرِفَةِ اَلدِّيَكَةِ، وَ نَغَانِغُ، كَنَغَانِغِ اَلدِّيَكَةِ، وَ أَجْنِحَةٌ، كَأَجْنِحَةِ اَلطَّيْرِ، مِنْ أَلْوَانٍ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اَلْفِضَّةِ اَلْمَجْلُوَّةِ.»(موجوداتی که بدن آن ها مثل ماهی، و سر آن ها مانند پرندگان می باشد، و تاجی همانند خروس، و آویزی در زیر گلو چونان خروس دارند. و دارای بال هائی مانند پرندگان، از رنگ های مختلف هستند، که از نقرهٔ جلا داده شده، سفیدتر است.)

پس در این هنگام خلیفه - یعنی منصور دوانیقی - گفت: طشت را بیاورید. پس طشتی که آن موجودات در آن بودند را آوردم، در طشت همان موجوداتی بود، که اوصاف آن را حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بیان کرده بودند. پس همین که چشم حضرت به آن افتاد، فرمودند: این همان موجودی است که در موج مستور [و خوددار] هوا ساکن می باشد. پس منصور به حضرت اجازه بازگشت داد، ولی هنگامی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)از نزد منصور بازگشتند. خلیفه گفت: وای به حال تو ای ربیع! این شخصی که - یعنی امام صادق(علیه السلام)- وجودش چونان استخوانی در گلوی من گیر کرده، از داناترین مردم است.(1)

ص: 429


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص640؛ عنه البحار، ج47، ص338؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص52.

معجزهٔ امام صادق(علیه السلام)در هنگام قیام زید

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «غیبة نعمانی»، از داوود بن کثیر نقل نموده است: در مدینه بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)وارد شدم، پس حضرت به من فرمودند: ای داوود! چه باعث شده دیر نزد ما بیایی؟ عرض کردم: حاجتی که در کوفه به وجود آمد، حضرت فرمودند: در کوفه چه چیزی را پشت سر گذاشته ای؟

عرض کردم: جانم فدای شما شود! در آنجا عموی شما زید را ترک کردم، در حالی که بر اسبی سوار بود، و شمشیری بسته بود، و با بلندترین صدایش، ندا سر می داد، که از من سؤال کنید، از من سؤال کنید، قبل از آن که مرا از دست بدهید، در قلب من علم فراوانی وجود دارد، همانا من از ناسخ و منسوخ، و مثانی، و قرآن عظیم آگاهی دارم، من پرچمی بین خدا و شما هستم. در این هنگام حضرت به من فرمودند: ای داوود! همانا سراغ مذاهبی رفته ای، سپس صدا زدند:

«یَا سَمَاعَةَ بْنَ مِهْرَانَ! ائْتِنِی بِسَلَّةِ الرُّطَبِ، فَتَنَاوَلَ مِنْهَا رُطَبَةً، فَأَكَلَهَا، وَ اسْتَخْرَجَ النَّوَاةَ مِنْ فِیهِ، فَغَرَسَهَا فِی أَرْضٍ. فَفُلِقَتْ وَ أَنْبَتَتْ وَ أَطْلَعَتْ وَ أَعْذَقَتْ، فَضَرَبَبِیَدِهِ إِلَی بُسْرَةٍ مِنْ عَذْقٍ، فَشَقَّهَا، وَ اسْتَخْرَجَ مِنْهَا رِقّاً أَبْیَضَ، فَفَضَّهُ، وَ دَفَعَهُ إِلَیَّ، وَ قَالَ: اقْرَأْهُ.»

(ای سماعه بن مهران! سبد خرما را برای من بیاور، پس خرمائی از آن برداشتند، و آن خرما را خوردند، و هستهٔ آن را بیرون آوردند، و آن هسته را در زمین کاشتند. پس هسته شکافته شد، و ریشه داد، و رشد کرد، و بزرگ گشت، و شاخه و میوه داد. سپس حضرت با دست خود، به خرمائی که بر یکی از شاخه ها بود، زدند، و آن خرما را جدا کردند، و ورق سفیدی را از آن درآورد، و آن ورق را باز کردند، و به من دادند، و فرمودند: آن را بخوان.)

سماعة بن مهران می گوید: آن را خواندم، دیدم در آن دو سطر می باشد، در سطر اوّل نوشته شده بود:

ص: 430

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ.»

و در سطر دوّم آن نوشته شده بود:

«(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ(1))، أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ، عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، عَلِیُّ بْنُ مُوسَی، مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، الْخَلَفُ الْحُجَّهُ.»

سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:«یَا دَاوُدُ! أَ تَدْرِی مَتَی كُتِبَ هَذَا؟ قُلْتُ: اللَّهُ أَعْلَمُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنْتُمْ، قَالَ: قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِأَلْفَیْ عَامٍ.»(2)

(ای داوود! آیا می دانی این نوشته چه زمانی نوشته شده است؟ عرض کردم: خداوند، و رسولش، و شما آگاه تر هستید. فرمودند: هزار سال قبل از آن که خداوند حضرت آدم را خلق نماید.)

و در روایت دیگری، مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از محمّد بن حسن بن زیاد عطار، از پدر خود نقل کرده است: وقتی [در زمان خلافت هشام بن عبد الملک] زید بن علیّ بن الحسین، خروج کرد، و به کوفه وارد شد، مطالبی در مورد قیام او در دلم خطور کرد، و بی قرار شدم. از این رو به سوی مکّه خارج شدم، و گذارم به مدینه افتاد، و خدمت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)رسیدم، و حال آن که حضرت بیمار بودند. و بر روی تختی، به پشت خوابیده، و شدیداً نحیف، و لاغر گشته بودند. پس عرض کردم: میل دارم دین خود را بر شما عرضه کنم. لذا امام بر پهلوی خود

ص: 431


1- . «همانا عدد ماه های سال نزد خداوند، در کتابش، از روزی که آسمان ها و زمین را خلق نموده، دوازده ماه می باشد. که چهار ماه از آن ها، ماهِ حرام هستند. این است دین استوار و محکم.» - سورهٔ توبه، آیهٔ 36.
2- . غیبة نعمانی، ص87؛ عنه البحار، ج47، ص141.

غلطیدند، و بعد نگاهی به من انداختند و فرمودند: ای حسن! تو را بی نیاز از این کار می دانم. سپس فرمودند: بگو. عرض کردم:

«أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله و سلم)رَسُولُ اَللَّهِ.»

(گواهی می دهم که معبودی جز اللّه نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)رسول خدا است.)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: من نیز همین را می گویم. بعد خدمت حضرت عرض کردم:

«وَ أَنَا مُقِرٌّ بِجَمِیعِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم).»(و من به آن چه محمّد بن عبد اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)از جانب خداوند آورده اقرار می کنم.)

راوی می گوید: در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سکوت نمودند. پس من خدمت حضرت عرض کردم:

«وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً(علیه السلام)إِمَامٌ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)فُرِضَ طَاعَتُهُ، مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ ضَالاًّ، وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً.»

(و شهادت می دهم که علیّ(علیه السلام)بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)امام است، و اطاعت ایشان واجب می باشد، هر کس دربارۀ ایشان تردید داشته باشد، گمراه است، و هر کس ایشان را انکار نماید، کافر می باشد.)

راوی می گوید: در این هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)باز هم سکوت نمودند. عرض کردم: شهادت می دهم که امام حسن(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)، به منزلهٔ حضرت علیّ(علیه السلام)هستند، و جانشین ایشان می باشند. و بعد یک یک امامان را نام بردم، تا به خود حضرت صادق(علیه السلام)رسیدم. و عرض کردم: گواهی می دهم که شما جانشین، و به منزلهٔ امام حسن(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)، و امامان(علیهم السلام)پیش از خودتان هستید. حضرت فرمودند:

ص: 432

«کُفَّ، قَدْ عَرَفْتُ اَلَّذِی تُرِیدُ، مَا تُرِیدُ إِلاَّ أَنْ أَتَوَلاَّکَ عَلَی هَذَا. قَالَ: قُلْتُ: فَإِذَا تَوَلَّیْتَنِی عَلَی هَذَا، فَقَدْ بَلَغْتُ اَلَّذِی أَرَدْتُ، قَالَ: قَدْ تَوَلَّیْتُکَ عَلَیْهِ.»

(بس است، خواستۀ تو را دانستم، قصدی نداری جز این که به خاطر همین عقیده، تو را دوست بدارم. عرض کردم: اگر مرا به خاطر این عقیده دوست داشته باشید، همانا به خواستۀ خود رسیده ام. فرمودند: تو را به خاطر این عقیده دوست دارم.)

پس عرض کردم: فدای شما شوم! تصمیم دارم که در همین شهر بمانم. حضرت فرمودند: چرا؟ عرض کردم: اگر زید و یارانش پیروز شوند، چون آن ها را یاری نکردیم، هیچ کس نزد آن هاروزگارش بدتر از ما نخواهد بود. و اگر بنی امیّه پیروز شوند، ما نزد آن ها همان حال زید را خواهیم داشت. راوی می گوید: در این هنگام امام صادق(علیه السلام)به من فرمودند:

«اِنْصَرِفْ، لَیْسَ عَلَیْکَ بَأْسٌ مِنْ أُولَی وَ لاَ مِنْ أُولَی.»(1)

(به شهر خویش باز گرد، که هیچ آسیبی از طرفین به تو نخواهد رسید.)

برخورد امام صادق(علیه السلام)با قائلین به ربوبیت خود

در زمان حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، گروهی به وجود آمده بودند، که با دیدن معجزات حضرت، برخی از روی جهل، و بعضی به جهت عوام فریبی، قائل به ربوبیت حضرت شده بودند، و نسبت به ایشان غلو می کردند. که این گروه، با عتاب، و مخالفت شدید حضرت مواجه شدند، و حضرت، آن ها را به شدّت از این اعتقاد، باز می داشتند. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی (قدس سره)، از مرحوم کشی (قدس سره)، از صالح بن سهل روایت کرده است: من قائل به ربوبیت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)شده بودم، تا این که خدمت ایشان رسیدم، پس همین که محضر حضرت وارد شدم، [بدون این که در این مورد با ایشان صحبتی کرده باشم، گوئي به علم امامت، متوجه انحراف عقیدهٔ من شده بودند، لذا] نگاهی به من نمودند، و فرمودند:

ص: 433


1- . امالی مفید، ص44؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص30؛ بحارالأنوار، ج47، ص348.

«یا صالِحُ! إنّا وَ اللّهِ عَبیدٌ مَخلوقونَ، لَنا رَبٌّ نَعبُدُهُ، وَ إنْ لَم نَعبُدهُ عَذَّبَنا.»(1)

(ای صالح! به خدا سوگند ما بنده هائي خلق شده هستیم، و خدایی داریم که او را می پرستیم، و اگر او را عبادت نکنیم، ما را عذاب خواهد کرد.)

و در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از مفضّل بن عمر نقل نموده است: من، و شریکم قاسم، و نجم بن حُطیم، و صالح بن سهل در مدینه، در مورد ربوبیّتاهل بیت(علیهم السلام)، مناظره و بحث می کردیم. مفضّل می گوید: پس یک نفر از ما به بقیه گفت: چرا در این مورد بحث می کنید، ما نزدیک حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)هستیم، و ایشان هم از ما تقیّه نمی کنند، پس برخیزید تا با هم، محضر حضرت برویم، و از ایشان سؤال نمائیم. مفضّل می گوید:

«فَقُمْنَا فَوَ اللَّهِ مَا بَلَغْنَا الْبَابَ إِلَّا وَ قَدْ خَرَجَ عَلَیْنَا بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ قَدْ قَامَ کُلُّ شَعْرَهٍ مِنْ رَأْسِهِ مِنْهُ وَ هُوَ یَقُولُ: لَا لَا، یَا مُفَضَّلُ وَ یَا قَاسِمُ وَ یَا نَجْمُ! لَا لَا، (بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ(26)لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ(2)).»(3)

(پس ما برخاستیم، و به خدا قسم هنوز به در خانۀ حضرت نرسیده بودیم، که ایشان بدون کفش و قبا و در حالی که موهای همهٔ بدن مبارکشان راست شده بود، نزد ما آمدند، و حال آن که ایشان [قبل از هر صحبتی در این باره] به ما می فرمودند: نه نه، ای مفضّل و ای قاسم و ای نجم! نه نه، «بلکه بندگانی گرامی هستند، که در گفتار به خداوند پیشی نمی گیرند، و به دستور او عمل می کنند».)

ص: 434


1- . اختيار معرفه الرجال، ص632؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص94؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص347؛ عنه البحار، ج47، ص125.
2- . سورهٔ انبیاء، آیهٔ 26 و 27.
3- . الکافی، ج8، ص231؛ عنه المدینة المعاجز، ج6، ص69.

عذاب بدکاران و ثواب زائر امام حسین(علیه السلام)در بیان امام صادق(علیه السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «کامل الزیارات»، از عبد اللَّه بن بکر ارجانی نقل کرده است: در راه مدینه به مکه، همراه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، پس در منزل گاهی که به آن عسفان می گفتند، فرود آمدیم. سپس از کنار کوه وحشتناک سیاهی که در طرف چپ راه بود، عبور کردیم. لذا من خدمت حضرت عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! چقدر این کوه وحشتناک است! من تا به حال مثل این کوه، در راه ندیده بودم. پس حضرت به من فرمودند: ای فرزند بکر! آیا می دانی این چه کوهی است؟ عرض کردم: نه، حضرت فرمودند:

«هَذَا جَبَلٌ یُقَالُ لَهُ: الْکَمَدُ، وَ هُوَ عَلَی وَادٍ مِنْ أَوْدِیَةِ جَهَنَّمَ، وَ فِیهِ قَتَلَةُ أَبِیَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).»

(این کوهی است، که به آن کَمد می گویند. این کوه در دره ای، از دره های جهنم می باشد، و در آن قاتلان پدرم امام حسین(علیه السلام)قرار دارند.)

حضرت در ادامه فرمودند: آن ها در این کوه جای داده شده اند، و از زیر آن ها آب های جهنم جاری است. که آن آب ها عبارتند از: غِسلین،(1) و صَدید،(2) و حَمیم،(3) و آبی که از چاه حوی خارج می شود. و آبی که از فلق بیرون می آید. و آبی که از أثام خارج می گردد. و آبی که از گِل فاسد بیرون می آید. و آبی که از جهنم روان است. و آبی که از لَظی بیرون می آید، و آبی که از حُطمه خارج می گردد. و آبی که از سَقر، و از حَمیم، و هاویه و سَعیر خارج می گردد.

«وَ مَا مَرَرْتُ بِهَذَا الْجَبَلِ فِی سَفَرِی فَوَقَفْتُ بِهِ إِلَّا رَأَیْتُهُمَا یَسْتَغِیثَانِ إِلَیَّ وَ إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَی قَتَلَةِ أَبِی، فَأَقُولُ لَهُمَا: هَؤُلَاءِ إِنَّمَا فَعَلُوا مَا أَسَّسْتُمَا، لَمْ تَرْحَمُونَا إِذْ وُلِّیتُمْ وَ قَتَلْتُمُونَا وَ حَرَمْتُمُونَا، وَ وَثَبْتُمْ عَلَی حَقِّنَا، وَ اسْتَبْدَدْتُمْ بِالْأَمْرِ دُونَنَا، فَلَا رَحِمَ اللَّهُ

ص: 435


1- . آبى كه از پوست و گوشت دوزخيان جارى است.
2- . آبى كه ناشى از چرك و زرد آب باشد.
3- . عرق دوزخيان را می گويند.

مَنْ یَرْحَمُکُمَا، ذُوقَا وَبَالَ مَا قَدَّمْتُمَا، وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ، وَ أَشَدُّهُمَا تَضَرُّعاً وَ اسْتِکَانَةً الثَّانِی، فَرُبَّمَا وَقَفْتُ عَلَیْهِمَا لِیَتَسَلَّی عَنِّی بَعْضُ مَا فِی قَلْبِی، وَ رُبَّمَا طَوَیْتُ الْجَبَلَ الَّذِی هُمَا فِیهِ وَ هُوَ جَبَلُ الْکَمَدِ.»(در هر سفری از این کوه گذر نمی کنم، مگر این که کنار آن می ایستم، و می بینم که آن دو نفر از من کمک می خواهند، و نیز به قاتل های پدرم نگاه می کنم، و به آن دو نفر می گویم، این ها کارهائی را کردند، که شما آن ها را بنیان گذاری کردید. وقتی امور را به دست گرفتید، به ما رحم نکردید، و ما را به شهادت رساندید، و ما را از حقوق خود محروم کردید، و به حقّ ما حمله ور شدید، و امور را طبق نظر خود، بدون نظرخواهی از ما اهل بیت انجام دادید. خداوند به کسی که به شما دو نفر رحم می کند، رحم نکند! وبال کارهائي را که قبلاً انجام داده اید را بچشید، و خداوند بر بندگان خود ستم نمی کند. و در بین آن دو نفر، دوّمی بیشتر ناله و زاری می کند. پس گاهی نزد آن دو نفر توقف می کنم، و تماشا می نمایم، تا مقداری از ناراحتی های قلبی خود را تسلی دهم. و گاهی مقداری از کوهی که آن دو نفر در آن هستند را بالا می بروم؛ و آن کوه، همان کوه کمد است.)

عبد اللَّه بن بکر ارجانی می گوید: به حضرت صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! وقتی از این کوه بالا می روید، چه می شنوید؟ حضرت فرمودند:

«أَسْمَعُ أَصْوَاتَهُمَا یُنَادِیَانِ: عَرِّجْ عَلَیْنَا نُکَلِّمْکَ، فَإِنَّا نَتُوبُ، وَ أَسْمَعُ مِنَ الْجَبَلِ صَارِخاً یَصْرُخُ بِی، أَجِبْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.»

(صدای آن دو نفر را می شنوم، که صدا می زنند: نزد ما بالا بیا، تا با تو گفتگو نمائیم، پس همانا ما توبه کرده ایم. و فریادی از کوه می شنوم، که به من می گوید: جواب آن دو نفر را بده، و به آن دو نفر بگو: در این کوه ساکت باشید، و حرف نزنید.)

ص: 436

به حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! چه کسانی همراه آن دو نفر می باشند؟ فرمودند: هر فرعونی که بر خداوند طغیان کرده، و خداوند کارهای آن ها را از زبانشان نقل کرده است، و هر شخصی که به بندگان کفر آموخته باشد. عرض کردم: آن ها چه کسانی هستند؟ حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: آن ها افرادی چونان بُولس هستند، که به یهود آموخت:«أَنَّ (یَدَ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ(1)).»

(همانا «دست خدا بسته است».)

در آنجا افرادی مانند نَسطور می باشند، که به نصاری آموخت:

«أَنَّ (الْمَسِیحَ ابْنُ اللَّهِ(2))، وَ قَالَ لَهُمْ: هُمْ ثَلَاثَةٌ.»

(همانا «مسیح پسر خداوند است»، و به آن ها گفت: سه خدا وجود دارد.)

و همچنین آن ها افرادی همانند فرعون زمان حضرت موسی(علیه السلام)می باشند، که می گفت:

(أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی(3))

«من پروردگار بزرگ شما هستم.»

کما این که در آنجا افرادی مانند نمرود هستند، که می گفت:

«قَهَرْتُ أَهْلَ الْأَرْضِ، وَ قَتَلْتُ مَنْ فِی السَّمَاءِ.»

(من بر اهل زمین غالب شدم، و هر کس در آسمان بود را کشتم.)

و همچنین در آنجا قاتل امیر المؤمنین(علیه السلام)، و قاتل فاطمه(علیها السلام)، و قاتل محسن(علیه السلام)، و قاتل حسن(علیه السلام)، و حسین(علیه السلام)می باشند. امّا در بین آن ها، معاویه و عمر امیدی به خلاص شدن خود ندارند. و همراه آن ها، هر شخصی که با ما اهل بیت دشمنی کرده، وجود دارد. و همچنین هر کسی که با زبان، و دست، و مال خود، دشمنان ما را یاری نموده است، با آن ها می باشد. در این

ص: 437


1- . (وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ) - سورهٔ مائده، آیهٔ 64.
2- . (وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ) - سورهٔ توبه، آیهٔ 30.
3- . سورهٔ نازعات، آیهٔ 24.

هنگام به حضرتامام صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! شما تمام این ها را می شنوید، و هراسی ندارید؟ حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ بَکْرٍ! إِنَّ قُلُوبَنَا غَیْرُ قُلُوبِ النَّاسِ، إِنَّا مُصَفَّوْنَ مُصْطَفَوْنَ، نَرَی مَا لَا یَرَی النَّاسُ، وَ نَسْمَعُ مَا لَا یَسْمَعُونَ، وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ تَنْزِلُ عَلَیْنَا فِی رِحَالِنَا، وَ تَقَلَّبُ عَلَی فُرُشِنَا، وَ تَشْهَدُ وَ تَحْضُرُ مَوْتَانَا، وَ تَأْتِینَا بِأَخْبَارِ مَا یَحْدُثُ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ، وَ تُصَلِّی مَعَنَا، وَ تَدْعُو لَنَا، وَ تُلْقِی عَلَیْنَا أَجْنِحَتَهُمْ، وَ تَتَقَلَّبُ عَلَی أَجْنِحَتِهَا صِبْیَانُنَا، وَ تَمْنَعُ الدَّوَابَّ أَنْ تَصِلَ إِلَیْنَا، وَ تَأْتِینَا مِمَّا فِی الْأَرْضِ مِنْ کُلِّ نَبَاتٍ فِی زَمَانِهِ، وَ تَسْقِینَا مِنْ مَاءِ کُلِّ أَرْضٍ نَجِدُ ذَلِکَ فِی آنِیَتِنَا، وَ مَا مِنْ یَوْمٍ وَ لَا سَاعَةٍ وَ لَا وَقْتِ صَلَاةٍ إِلَّا وَ هِیَ تُنَبِّهُنَا لَهَا، وَ مَا مِنْ لَیْلَةٍ تَأْتِی عَلَیْنَا إِلَّا وَ أَخْبَارُ کُلِّ أَرْضٍ عِنْدَنَا، وَ مَا یَحْدُثُ فِیهَا، وَ أَخْبَارُ الْجِنِّ، وَ أَخْبَارُ أَهْلِ الْهَوَاءِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ، وَ مَا مَلِکٌ یَمُوتُ فِی الْأَرْضِ، وَ یَقُومُ غَیْرُهُ إِلَّا أُتِینَا بِخَبَرِهِ، وَ کَیْفَ سِیرَتُهُ فِی الَّذِینَ قِبَلَهُ، وَ مَا مِنْ أَرْضٍ مِنْ سِتَّةِ أَرَضِینَ إِلَی السَّابِعَةِ إِلَّا وَ نَحْنُ نُؤْتَی بِخَبَرِهِمْ.»

(ای پسر بکر! همانا دل های ما اهل بیت، همانند دل های مردم نیست، ما خالص از هر آلودگى، و برگزيدهٔ بارى تعالى می باشیم. ما چیزهایی را می بینیم که مردم نمی بینند، و چیزهایی را می شنویم، که مردم آن ها نمی شنوند. همانا ملائکه بر اسباب و وسائل ما نازل می شوند، و روی فرش های ما حرکت می کنند، و حاضر می شوند. بر مردگان ما حاضر می گردند، اخبار و رخدادهایی که هنوز اتفاق نیفتاده را برای ما می آورند. با ما نماز خوانده، و برای ما دعا می کنند. بال های خود را برای ما پَهن می نمایند، و فرزندان ما بر روی بال های آن ها حرکت می کنند. مانع اذیت و آزار ما، به وسیلهٔ جنبندگان می شوند. از تمام گياهانى كه در زمين مى رويند، در فصل شان براى ما مى آورند. از آب های مختلف روی زمین ما را سیراب می کنند، و ما آن آب ها را در ظروف خود می یابیم. هیچ روز، و ساعت، و وقت نمازی نیست،

ص: 438

مگر این که آن ها ما را از آن آگاه می کنند. و هیچ شبی بر ما فرا نمی رسد، مگر این که اخبار همهٔ زمین نزد ما می باشد، و خبر آن چه در حال روی دادن در روی زمین است، نزد ما است. و نیز اخبار جن ها و اهل آسمان از ملائکه، و هر پادشاهی که در زمین می میرد، و شخص دیگری جانشین او می شود را خبرش را برای ما می آورند، و چگونگی رفتار او با گذشتگانش را برای ما بیان می کنند. و هيچ زمينى از شش طبقهٔ زمين، تا طبقهٔ هفتم نيست، مگر آن كه خبر آن ها را به ما مى دهند.)

در این هنگام به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! انتهای این کوه کجا است؟ فرمودند: تا طبقهٔ ششم زمين ادامه دارد، و در آنجا دوزخى است، كه بیابانى از وادى هاى جهنم مى باشد. و تعداد نگهبانان آنجا بیشتر از ستاره های آسمان، و قطره های باران، و آن چه در دریاها، و آن چه در آسمان ها می باشد، است. و هر كدام از اين فرشتگان، موكّل بر امرى بوده، كه مراقب آن هستند، و از آن تخلّف نمى كنند. به حضرت عرض کردم: فدایتان شوم! آیا به همهٔ شماها خبرها را می رسانند؟ حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«لَا، إِنَّمَا یُلْقَی ذَاکَ إِلَی صَاحِبِ الْأَمْرِ، وَ إِنَّا لَنَحْمِلُ مَا لَا یَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلَی الْحُکُومَةِ فِیهِ، فَنَحْکُمُ فِیهِ، فَمَنْ لَمْ یَقْبَلْ حُکُومَتَنَا، جَبَرَتْهُ الْمَلَائِکَةُ عَلَی قَوْلِنَا، وَ أَمَرَتِ الَّذِینَ یَحْفَظُونَ نَاحِیَتَهُ أَنْ یُقْسِرُوهُ، فَإِنْ کَانَ مِنَ الْجِنِّ مِنْ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ الْکُفْرِ أَوْثَقَتْهُ وَ عَذَّبَتْهُ حَتَّی تَصِیرَ إِلَی مَا حَکَمْنَا بِهِ.»

(نه، فقط به كسى كه صاحب امر ولايت و امامت است، می رسانند. ما حامل چيزى هستيم كه بندگان قدرت حكومت در آن را ندارند. پس ما در آن حكومت مى نمائيم، و كسى كه حكومت ما را نپذيرد، ملائکه او را بر قبول کلام ما مجبور مى كنند. و امر مى كنند به كسانى كه حافظ آن ناحيه هستند، كه بندگان را بر کلام و حكومت مامجبور نمایند. و اگر جنّى از اهل خلاف و كفر باشد، او را به بند می كشند، و آن قدر عذابش مى كنند، تا حکم ما را بپذیرد.)

ص: 439

به حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! آیا امام معصوم(علیه السلام)هر چیزی که بین مشرق و مغرب است را می بیند؟ حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ بَکْرٍ! فَکَیْفَ یَکُونُ حُجَّةً عَلَی مَا بَیْنَ قُطْرَیْهَا وَ هُوَ لَا یَرَاهُمْ وَ لَا یَحْکُمُ فِیهِمْ؟ وَ کَیْفَ تَکُونُ حُجَّةً عَلَی قَوْمٍ غُیَّبٍ لَا یَقْدِرُ عَلَیْهِمْ وَ لَا یَقْدِرُونَ عَلَیْهِ؟ وَ کَیْفَ یَکُونُ مُؤَدِّیاً عَنِ اللَّهِ وَ شَاهِداً عَلَی الْخَلْقِ وَ هُوَ لَا یَرَاهُمْ؟ وَ کَیْفَ یَکُونُ حَجَّةً عَلَیْهِمْ وَ هُوَ مَحْجُوبٌ عَنْهُمْ؟ وَ قَدْ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهُ أَنْ یَقُومَ بِأَمْرِ رَبِّهِ فِیهِمْ، وَ اللَّهُ یَقُولُ: (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ(1)) یَعْنِی بِهِ مَنْ عَلَی الْأَرْضِ وَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِ النَّبِیِّ یَقُومُ مَقَامَهُ، وَ هُوَ الدَّلِیلُ عَلَی مَا تَشَاجَرَتْ فِیهِ الْأُمَّةُ، وَ الْآخِذُ بِحُقُوقِ النَّاسِ وَ الْقِیَامُ بِأَمْرِ اللَّهِ، وَ الْمُنْصِفُ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ، فَإِذَا لَمْ یَکُنْ مَعَهُمْ مَنْ یَنْفُذُ قَوْلُهُ؟ وَ هُوَ یَقُولُ: (سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ(2))، فَأَیُّ آیَةٍ فِی الْآفَاقِ غَیْرُنَا أَرَاهَا اللَّهُ أَهْلَ الْآفَاقِ؟ وَ قَالَ: (ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها(3))، فَأَیُّ آیَةٍ أَکْبَرُ مِنَّا؟ وَ اللَّهِ إِنَّ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشاً لَتَعْرِفُ مَا أَعْطَانَا اللَّهُ، وَ لَکِنَّ الْحَسَدَ أَهْلَکَهُمْ، کَمَا أَهْلَکَ إِبْلِیسَ، وَ إِنَّهُمْ لَیَأْتُونَّا إِذَا اضْطُرُّوا وَ خَافُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَیَسْأَلُونَّا فَنُوَضِّحُ لَهُمْ فَیَقُولُونَ نَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَهْلُ الْعِلْمِ ثُمَّ یَخْرُجُونَ فَیَقُولُونَ مَا رَأَیْنَا أَضَلَّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَؤُلَاءِ وَ یَقْبَلُ مَقَالاتِهِمْ.»

(ای فرزند بَکر! پس چگونه می تواند امام حجّت خداوند باشد، بر آن چه بين دو قطر عالم - یعنی شرق و غرب - است، در حالي كه آن ها را نمى بيند، و در بين آن ها فرمان روائى ندارد؟ و چگونه حجّت است، بر مردمى كه از او غايب می باشند، و توانائى ديدن آن ها را ندارد، و آن ها نیز نمی توانند او را ببینند؟ و چگونه امام، فرامین

ص: 440


1- . سورهٔ سبا، آیهٔ 28.
2- . سورهٔ فصلت، آیهٔ 53.
3- . سورهٔ زخرف، آیهٔ 48.

را از طرف خداوند اداء نماید، و شاهد بر خلق باشد، در حالى كه آن ها را نمى بيند؟ و چگونه امام، حجّت بر مردم باشد، در حالی که از نظر آن ها پنهان است؟ و حال آن كه امام، به امر خداوند بين مردم نصب شده، تا واسطهٔ بين خداوند و بندگانش باشد، و خداوند مى فرمايد: «و ما تو را نفرستادیم، مگر برای تمام مردم»، یعنی منظور از «كَافَّةً لِلنّاسِ»، همهٔ افرادى می باشند، كه روى زمين هستند. و حجّت بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)جانشین و قائم مقام او خواهد بود، و او راهنمای مردمان در هنگام به وجود آمدن اختلاف در امّت می باشد. و حقوق مردم را ادا می نماید، و امر خداوند را به پا می کند، و داد برخى را، از بعضى ديگر می ستاند. پس اگر امام با آن ها نباشد، چه کسی امر خداوند را بین آن ها اجرا می کند؟ در حالی که خداوند می فرماید: «به زودی نشانه های خود را که در آفاق و دل هایشان می باشد، به آن ها نشان خواهیم داد»، و کدام آیه و نشانه ای در آفاق، به غیر ما هست، که خدا به اهل زمین نشان دهد؟ و فرموده: «و ما به آن ها هیچ آیه ای نشان ندادیم، مگر این که آن نشانه، از نشانه ای که شبیه اوست، بزرگ تر بود»، پس چه آیه و نشانه ای بزرگ تر از ما اهل بیت سراغ دارید؟ به خدا قسم همانا بنی هاشم و قریش به چیزهایی که خداوند به ما اهل بیت عطا کرده است، آگاهی دارند. ولی حسد، همان گونه که شیطان را هلاک کرد، موجب هلاک شدن آن ها نیز گردید. و همانا آن ها هنگامی که مضطر شوند، و بر جان خود بترسند، نزد ما اهل بیت می آیند، و از ما سؤال می کنند. و ما نیز برای آن ها توضیح می دهیم، و مشکل آن ها را برطرف می کنیم، و در آن هنگام خودشان می گویند: ما شهادت می دهیم شما اهل علممی باشید، سپس وقتی [از نزد ما] می روند، نزد دیگران می گویند: ما گمراه تر از کسانی که از ایشان پیروی می کنند، و سخن آن ها را قبول می نمایند، ندیدیم.)

ص: 441

پس در این هنگام به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم: فدای شما شوم! به من از حضرت امام حسین(علیه السلام)خبر دهید، اگر قبر ایشان را نبش کنند، آیا چیزی در قبر ایشان پیدا می کنند؟ حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ بَکْرٍ! مَا أَعْظَمَ مَسَائِلَکَ؟ الْحُسَیْنُ(علیه السلام)مَعَ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ الْحَسَنِ(علیهم السلام)فِی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)یَحْیَوْنَ کَمَا یَحْیَا، وَ یُرْزَقُونَ کَمَا یُرْزَقُ، فَلَوْ نُبِشَ فِی أَیَّامِهِ، لَوُجِدَ، فَأَمَّا الْیَوْمَ، فَهُوَ حَیٌّ عِنْدَ رَبِّهِ، یَنْظُرُ إِلَی مُعَسْکَرِهِ، وَ یَنْظُرُ إِلَی الْعَرْشِ، مَتَی یُؤْمَرُ أَنْ یَحْمِلَهُ، وَ إِنَّهُ لَعَلَی یَمِینِ الْعَرْشِ مُتَعَلِّقٌ یَقُولُ: یَا رَبِّ! أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی، وَ إِنَّهُ لَیَنْظُرُ إِلَی زُوَّارِهِ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ، وَ بِأَسْمَائِهِمْ، وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ، وَ بِدَرَجَاتِهِمْ، وَ بِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَحَدِکُمْ بِوَلَدِهِ، وَ مَا فِی رَحْلِهِ، وَ إِنَّهُ لَیَرَی مَنْ یَبْکِیهِ، فَیَسْتَغْفِرُ لَهُ رَحْمَةً لَهُ، وَ یَسْأَلُ آبَاءَهُ الِاسْتِغْفَارَ لَهُ، وَ یَقُولُ: لَوْ تَعْلَمُ أَیُّهَا الْبَاکِی! مَا أُعِدَّ لَکَ، لَفَرِحْتَ أَکْثَرَ مِمَّا جَزِعْتَ، وَ یَسْتَغْفِرُ لَهُ رَحْمَةً لَهُ کُلُّ مَنْ سَمِعَ بُکَاءَهُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاءِ، وَ فِی الْحَائِرِ، وَ یَنْقَلِبُ، وَ مَا عَلَیْهِ مِنْ ذَنْبٍ.»(1)

(ای پسر بکر! چه سؤال بزرگی نمودی؟ امام حسین(علیه السلام)، با پدر و مادر و برادرش حسن(علیهم السلام)، در خانهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هستند، و مثل آن بزرگواران زنده می باشند، و همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به ایشان نیز روزی داده می شوند. و اگر در ایّام ایشان، قبر مطهرشان نبش می شد، البته آن حضرت را در آن مى يافتند، ولی امروز، پسایشان نزد پروردگار خود زنده می باشند، و به محل لشکر خود نگاه می کنند، و به عرش می نگرند، که در چه وقت امر می شود، كه آن را حمل كند. و همانا آن حضرت در سمت راست عرش ايستاده اند، و مى فرمایند: ای پروردگارا! به وعده ای که به من دادی، عمل کن. و همانا ایشان به زوّار خود نگاه می کنند، در حالی که آن حضرت،

ص: 442


1- . کامل الزیارات، ص326؛ عنه البحار، ج25، ص372؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص142؛ الاختصاص، ص344.

به آن ها، و به نام آن ها، و نام پدرانشان، و درجات آنان، و مراتب آن ها نزد خداوند، از شما، نسبت به فرزندتان و آن چه در منزل داريد، آگاه تر می باشند. آن حضرت، کسی را که برای ایشان گریه می کند را می بینند، و برای او، از رحمت و مهربانی، استغفار می نمایند. و از پدران خود نیز می خواهند برای او استغفار کنند. در حالی که می فرماید: ای کسی که گریه می کنی! اگر بدانی خداوند برای تو چه چیزی فراهم کرده، هر آینه خوشحالی تو از گریه ات بیشتر خواهد شد. و هر کدام از ملائکه آسمان و ملائکه حرم حسین(علیه السلام)که صدای گریه او را بشنوند، از روی رحمت و مهربانی، برای او استغفار می کند. و در حالی از زیارت بازمی گردد، که گناهی برای او نمانده است.)

حضرت مهدی (علیه السلام) در بیان امام صادق (علیه السلام)

دربارهٔ وجود نازنین حضرت مهدی(علیه السلام)، روایات بسیاری از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به دست ما رسیده است. که از باب نمونه، چند روایت، در این نوشتار نقل می گردد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «غیبت نعمانی» روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«إِنَّ الْقَائِمَ(علیه السلام)إِذَا قَامَ، یَقُولُ النَّاسُ: أَنَّی ذَلِکَ، وَ قَدْ بَلِیَتْ عِظَامُهُ.»(1)(همانا زمانی که قائم(علیه السلام)قیام می نماید، مردم می گویند: چگونه ایشان ظهور نمایند، و حال آن که استخوان های ایشان پوسیده شده است.)

این روایت شریف دلالت می کند، آن چنان غیب حضرت ولی عصر(علیه السلام)طولانی می گردد، که حتّی عده ای گمان می کنند، آن حضرت از دنیا رفته اند. کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از

ص: 443


1- . بحارالأنوار، ج51، ص148.

شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، از مفضل بن عمر روایت کرده است: شنیدم حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می فرمودند:

«إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ: إِحْدَاهُمَا تَطُولُ حَتَّی یَقُولَ بَعْضُهُمْ: مَاتَ، وَ یَقُولَ بَعْضُهُمْ: قُتِلَ، وَ یَقُولَ بَعْضُهُمْ: ذَهَبَ حَتَّی لَا یَبْقَی عَلَی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ إِلَّا نَفَرٌ یَسِیرٌ، لَا یَطَّلِعُ عَلَی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَ لَا غَیْرِهِ إِلَّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ.»(1)

(همانا برای صاحب این امر، دو غیبت وجود دارد؛ یکی از آن ها آن چنان طولانی می شود تا این که بعضی می گویند: ایشان مرده، و برخی می گویند: کشته شده است. عده ای می گویند: ایشان رفته است، به نحوی که به غیر از اندکی از یارانشان، کسی بر اعتقاد به وجود و ظهور ایشان باقی نمی ماند. هیچ کس، نه فرزندان ایشان، و نه دیگران، به غیر خداوندی که ظهور ایشان به دست او می باشد، از مکان ایشان آگاه نیست.)

و همچنین در این باره، در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب ارزشمند «غیبت نعمانی»، از مفضل بن عمر روایت کرده است: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کردم:«مَا عَلَامَةُ الْقَائِمِ(علیه السلام)؟ قَالَ: إِذَا اسْتَدَارَ الْفَلَکُ، فَقِیلَ: مَاتَ، أَوْ هَلَکَ، فِی أَیِّ وَادٍ سَلَکَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! ثُمَّ یَکُونُ مَا ذَا؟ قَالَ: لَا یَظْهَرُ إِلَّا بِالسَّیْفِ.»(2)

(علامت ظهور قائم(علیه السلام)چیست؟ حضرت فرمودند: زمانی که جهان دچار تغییرات شود، و بگویند: ایشان مرده اند، یا هلاک شده اند، [و اگر زنده هستند] در کدامین بیابان زندگی می کند؟ عرض کردم: فدای شما شوم! سپس چه خواهد شد؟ حضرت فرمودند: ایشان قیام نمی کنند، مگر با شمشیر.)

ص: 444


1- . بحارالأنوار، ج52، ص153.
2- . بحارالأنوار، ج51، ص148.

با توجه به این که در صدر اسلام، و دوران امامت حضرت امام صادق(علیه السلام)به غیر از شمشیر، و اسلحه های ابتدائی آن روزگار، وسیلهٔ دیگری برای جنگ وجود نداشته است، این تأکید حضرت که از استثناء استفاده می شود. و حضرت می فرمایند: «لَا یَظْهَرُ إِلَّا بِالسَّیْفِ؛ قیام نمی کنند، مگر با شمشیر»، نشان دهندهٔ آن است، که قیام حضرت ولی عصر(علیه السلام)، با اسلحه های مدرن این روزگار، که هر روز به شدّت تخریب آن افزوده می شود، نخواهد بود.

چرا که سلاح هائی که در زمان ما وجود دارد، استفاده از آن ها مستلزمِ کشتار دسته جمعی مردمان می باشد. و کاربرد آن ها موجب می شود، که حتّی کودکان، و افراد بسیاری که از مخالفین حضرت به شمار نمی آیند نیز کشته شوند. و کشتار افراد بی گناه، گر چه به جهت هدفی پسندیده، آن هم تشکیل دولت جهانی حضرت باشد، منافات با عدالت ایشان دارد. از این رو علماء جهان تشیع معتقدند، وجود نازنین حضرت حجّت بن حسن(علیهما السلام)در قیام خود، از سلاح های متداول این روزگار استفاده نخواهند نمود. و حتّی بسیاری از اعاظم امامیه در این زمینه، دست به قلم شده، و کتاب هائی را نیز نگاشته اند.

به هر ترتیب وجود اقدس و نازنین امام زمان، حضرت ولی عصر(علیه السلام)آن چنان عظمتی دارند، که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب ارزشمند «غیبت نعمانی»نقل کرده است: وقتی از امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)سؤال شد:

«هَلْ وُلِدَ الْقَائِمُ(علیه السلام)؟»

(آیا حضرت قائم(علیه السلام)متولد شده اند؟)

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، که گوئی چونان شیعیان و ارادتمندان هجران کشیدهٔ آن امام بزرگوار، منتظر ظهورِ موفور السُرور آن ذخیرهٔ الهی، و سَرور کائنات، و خاتم اوصیاء(علیه السلام)بودند، با قلبی آکنده از حزن فرمودند:

«لَا، وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیَّامَ حَیَاتِی.»(1)

(نه، اگر ایشان را درک می کردم، طول عمرم به ایشان خدمت می نمودم.)

ص: 445


1- . بحارالأنوار، ج51، ص148.

و در روایت دیگری، مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، از أبو بصیر نقل نموده است: در محضر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم، در حالی که نزد آن حضرت، مردی از اهالی خراسان نشسته بود. و حضرت با زبانی، با آن مرد خراسانی صحبت می کردند، که من آن زبان را متوجه نمی شدم. سپس صحبت آن حضرت، به مطلبی منتهی شد، که فرمایش حضرت را متوجه شدم. و شنیدم وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«ارْکُضْ بِرِجْلِکَ الْأَرْضَ، فَإِذَا بَحْرُ تِلْکَ الْأَرْضِ عَلَی حَافَتَیْهَا فُرْسَانٌ قَدْ وَضَعُوا رِقَابَهُمْ عَلَی قَرَابِیسِ سُرُوجِهِمْ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ الْقَائِمِ (علیه السلام).»(1)

(با پای خود به زمین بزن، پس [وقتی به زمین زد، شکافته شد،] ناگهان دیدم در دو طرف آن زمین، اسب سوارانی وجود دارند، که همانا گردن های خود را بر کوههٔ زیناسب هایشان قرار داده اند. در این هنگام حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: این ها اصحاب حضرت قائم(علیه السلام)هستند.)

و همچنین در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از کتاب «منتخب البصائر»، و «المحتضر»، از محمّد بن مسلم نقل نموده است: از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال کردم، که اندازهٔ میراث علم چقدر است؟ آیا اموری کلی است، یا شرح هر آن چیزی می باشد، که ما دربارهٔ آن سخن می گوییم؟ حضرت فرمودند:

همانا خداوند عزّ و جلّ دو شهر دارد، که یکی در مشرق، و دیگری در مغرب می باشد. در آن دو شهر، مردمی هستند، که ابلیس را نمی شناسند، و از خلق شدن او آگاه نیستند. در هر زمان ما آن ها را ملاقات می کنیم، به هر چیزی که نیاز دارند، از ما سؤال می نمایند. و از ما دربارهٔ دعا نمودن، سؤال می کنند، و ما به آن ها می آموزیم. و از ما سؤال می کنند، قائم ما(علیه السلام)چه زمانی ظهور می نمایند. در بین آن ها عبادت کنندگانی وجود دارند، و در خداپرستی تلاش می کنند. آن شهر درب هايي دارد، که بين هر يک از لنگه هاي آن صد فرسنگ فاصله می باشد. تمجید و دعاء و

ص: 446


1- . اختصاص مفید، ص325؛ عنه البحار، ج47، ص89؛ و المدینة المعاجز، ج6، ص15.

کوشش سختی در عبادت دارند. اگر شما آن ها را ببینید، اعمال خود را ناچیز می شمرید. وقتی یکی از آن ها نماز می خواند، یک ماه سرش را از سجدهٔ نمازش بر نمی دارد. خوراکشان تسبیح، و جامهٔ آن ها برگ می باشد، و صورت های آن ها از نور، تابان است.

«إِذَا رَأَوْا مِنَّا وَاحِداً لَحَسُوهُ، وَ اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ، وَ أَخَذُوا مِنْ أَثَرِهِ مِنَ الْأَرْضِ، یَتَبَرَّكُونَ بِهِ. لَهُمْ دَوِیٌّ إِذَا صَلَّوْا كَأَشَدَّ مِنْ دَوِیِّ الرِّیحِ الْعَاصِفِ. مِنْهُمْ جَمَاعَةٌ لَمْ یَضَعُوا السِّلَاحَ مُنْذُ كَانُوا یَنْتَظِرُونَ قَائِمَنَا(علیه السلام)یَدْعُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُرِیَهُمْ إِیَّاهُ.»

(هنگامی که یکی از ما اهل بیت را ببینند، حریصانه از او سؤال می کنند، و اطرافش را می گیرند، و از خاک زیر پایش برمی دارند، و به آن تبرک می جویند. وقتی نماز می خوانند بانگی بلند دارند، شدید تر از بانگ و صدای گردباد. عده ای از آن ها، از زمانی که انتظار ظهور قائم ما(علیه السلام)را دارند، اسلحه خود را به زمیننگذاشته اند، و از خداوند عزّ و جلّ می خواهند، حضرت قائم(علیه السلام)را به آن ها نشان دهد.)

عمر هر کدام هزار سال است، و اگر شما آن ها را ببینید، در صورت آن ها خشوع و خداجوئی و طلب تقرب به خداوند عزّ و جلّ را خواهید دید. وقتي نزد آنان نمي رويم، مي پندارند ما از آن ها خشنود نيستيم، و زماني را که ما به ديدارشان مي رويم، در نظر مي گيرند، و در همان زمان به انتظار ما مي نشينند، و هرگز از کار خسته نمي شوند. قرآن را همان گونه که به آن ها آموخته ایم قرائت می کنند، و همانا در تعلیم ما مطالبی می باشد، که اگر برای مردم خوانده شود، به آن کافر می شوند، و قطعاً آن را انکار خواهند کرد.

وقتی با متشابهات قرآن روبرو شوند، از ما اهل بیت سؤال می کنند، و زمانی که آن ها را از توضیح آن متشابهات با خبر می کنیم، از آن چه از ما می شنوند، شرح صدر پیدا می کنند، و خوشحال می شوند. و از خداوند متعال برای ما عمر طولانی می خواهند، و از خداوند عزّ و جلّ درخواست می کنند، ما را از دست ندهند. و همانا می دانند آن چه ما به آن ها می آموزیم، منّت، و نعمت بزرگی از جانب خداوند متعال می باشد، که به آن ها عطا شده است.

ص: 447

«وَ لَهُمْ خَرْجَةٌ مَعَ الْإِمَامِ إِذَا قَامَ یَسْبِقُونَ فِیهَا أَصْحَابَ السِّلَاحِ وَ یَدْعُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَجْعَلَهُمْ مِمَّنْ یَنْتَصِرُ بِهِمْ لِدِینِهِ.»

(و هنگامی که حضرت قائم(علیه السلام)قیام می نمایند، آن ها با حضرت خروج می کنند. و از ديگر سپاهيان امام پيشي مي گيرند، و از خداوند عزّ و جلّ می خواهند، آن ها را از کسانی که برای دین خدا، حضرت را یاری می نمایند، قرار دهد.)

در بین آن ها پیران و جوانانی هستند، و اگر يک جوان، پيري را ببيند، به احترام او همانند غلام مي نشيند، و بدون اجازهٔ او از جا برنمي خيزد. از راهي که خودشان بهتر مي دانند، بر انديشه هاي امام(علیه السلام)آگاه مي شوند. و زمانی که امام(علیه السلام)به آن ها فرمانی می دهد، بر آن ایستادگی می کنند، تا آن که امام(علیه السلام)آن ها را به کار دیگری امر نماید.اگر به جنگ مردم شرق و غرب عالم بروند، همه را در یک ساعت نابود مي کنند. آهن و شمشیر در آن ها اثر نمی کند. شمشیرهایی از آهن دارند، غیر این آهن های معمولی، و اگر یکی از آن ها با شمشیرش به کوهی بزند، آن را دو نیم می کند. امام(علیه السلام)با کمک آن ها با هند و دیلم، و گروه روم و بربر و فارس نبرد می کند.

«وَ بَیْنَ جَابَرْسَا إِلَی جَابَلْقَا وَ هُمَا مَدِینَتَانِ وَاحِدَةٌ بِالْمَشْرِقِ وَ وَاحِدَةٌ بِالْمَغْرِبِ لَا یَأْتُونَ عَلَی أَهْلِ دِینٍ إِلَّا دَعَوْهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم)وَ التَّوْحِیدِ وَ وَلَایَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، فَمَنْ أَجَابَ مِنْهُمْ، وَ دَخَلَ فِی الْإِسْلَامِ، تَرَكُوهُ، وَ أَمَّرُوا عَلَیْهِ أَمِیراً مِنْهُمْ. وَ مَنْ لَمْ یُجِبْ، وَ لَمْ یُقِرَّ بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ لَمْ یُقِرَّ بِالْإِسْلَامِ وَ لَمْ یُسْلِمْ، قَتَلُوهُ حَتَّی لَا یَبْقَی بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا دُونَ الْجَبَلِ أَحَدٌ إِلَّا آمَنَ.»(1)

(و بین جابرسا تا جابلقا، که دو شهر می باشند، یکی در شرق، و دیگری در غرب، اهل هر دینی را به خداوند عزّ و جلّ، و اسلام، و اقرار به پیامبری محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و

ص: 448


1- . مختصر البصائر، ص76؛ المحتضر، ص184؛ عنهما البحار، ج54، ص332؛ مدینة المعاجز، ج6، ص25.

توحید، و ولایت ما اهل بیت دعوت می کنند، پس هر کسی که از آن ها بپذیرد، و مسلمان شود، او را رها می کنند، و امیری از خودشان بر او می گمارند. و هر کسی که نپذیرد، و اقرار به رسالت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و اسلام نکند، و تسلیم نشود، او را می کشند، تا آن که در بین مشرق و مغرب، و پائین کوه، کسی باقی نمی ماند، مگر آن که ایمان آورنده باشد.)

نجات پیدا کردن امام صادق (علیه السلام) از شرّ منصور

اشاره

منصور دوانیقی چندین مرتبه، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را احضار کرد، و در هر مرتبه، قصد داشت حضرت را به شهادت برساند. یکی از آن موارد، هنگامی بوده، کهمنصور به قصد زیارت خانهٔ خدا، به مکه آمده بود، و بعد به مدینه آمد، و دستور داد حضرت را شبانه احضار نمایند.(1) و همچنین دوّمین مرتبه ای که حضرت را احضار نمود، زمانی بود، که از مکه به مدینه آمده بود.(2) و امّا سوّمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را احضار نمود، در ربذه بوده است.(3)

و چهارمین باری نیز که دستور داد، حضرت را احضار نمایند، هنگامی بوده، که حضرت در مدینه بوده اند، و ایشان را به کوفه احضار نمود.(4) و پنجمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، حضرت را احضار، کرد. زمانی بوده، که دستور داد، حضرت از مدینه به بغداد بروند.(5) ششمین باری نیز که حضرت را احضار نمود، دستور داد، برای دوّمین مرتبه، حضرت به بغداد بروند.(6) هفتمین

ص: 449


1- . مهج الدعوات، ص231.
2- . مهج الدعوات، ص240.
3- . مهج الدعوات، ص244.
4- . مهج الدعوات، ص246.
5- . مهج الدعوات، ص251.
6- . مهج الدعوات، ص257.

مرتبه، آن زمانی بوده، که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در مدینه بوده اند، و منصور دستور داد، تا حضرت به بغداد بیایند.(1)

هشتمین مرتبه نیز زمانی بوده، که منصور دو نفر را روانه کرده بود، تا حضرت را به همراه فرزندشان اسماعیل، به قتل برساند، و در آن زمان حضرت در حیره بوده اند.(2)

و نهمین باری که منصور قصد داشت، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به شهادت برساند، زمانی بوده، که حضرت در مدینه بوده اند، و منصور، شخصی را به آنجا روانه می کند، تا ایشان را به همراه حضرت امام کاظم(علیه السلام)به قتل برساند.(3)

اوّلین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

به هر تقدیر، منصور دوانیقی در موارد متعددی در صدد به شهادت رساندن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بوده است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)، از یاسر، غلام ربیع روایت نموده است: شنیدم که ربیعِ حاجب می گفت: زمانی که منصور به حجّ رفت، و بعد شب هنگام وارد مدینه شد، مرا خواند، و گفت: ای ربیع! هم اکنون با نهایت فروتنی، و نرمش حرکت کن، و اگر می توانی به تنهائی بروی، تنها برو، تا خود را به أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] برسانی. و به ایشان بگو: پسر عموی شما، سلام رسانده، و به شما می گوید: هر چند خانهٔ شما دور می باشد، و موقعیت هم تغییر نموده است، امّا خویشاوندی بین ما، از دست راست، به دست چپ، و از کفش، به بند کفش، نزدیک تر است.

لذا او از شما درخواست کرده، هم اکنون به نزدش بروید. پس اگر همراه تو آمد، با ایشان متواضعانه رفتار کن، و اگر با بهانه، یا بدون هر بهانه ای، از آمدن با تو خودداری نمودند، کار را به ایشان واگذار کن. پس اگر به تو، دستور به رفتن، در آرامش را داند، بر ایشان آسان بگیر، و نسبت به ایشان سخت گیری نکن، و عفو را قبول کن، و در گفتار و کردار درشتی نکن.

ص: 450


1- . مهج الدعوات، ص260.
2- . مهج الدعوات، ص274.
3- . مهج الدعوات، ص275.

ربیع می گوید: پس به در خانهٔ حضرت رفتم، و ایشان را در خانهٔ خودشان تنها یافتم، پس بدون اجازه، بر حضرت وارد شدم، و دیدم ایشان صورت خود را بر خاک گذاشته اند، با پشت دستان زاری می کند، و آثار خاک در صورت، و پیشانی ایشان باقی می باشد. در آن هنگام برای من سخت بود که چیزی بگویم، تا این که از نماز و دعاء خود فارغ شدند.

سپس صورت خود را به طرف من کردند، من نیز در این هنگام خدمت ایشان عرض نمودم: السلام علیک یا ابا عبد اللّه. حضرت هم در جواب من فرمودند: و علیک السلام ای برادر! چه چیزی باعث شده به این جا بیایی؟ لذا پیغام منصور دوانیقی را به ایشان عرض نمودم. در این هنگام به من فرمودند: وای به حال تو ای ربیع! و بعد این آیه را تلاوت فرمودند:

(أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ(1))«آیا زمان آن نرسیده که دل های مؤمنان برای یاد خدا، و آن چه از حقّ نازل کرده، فروتن گردد، و مانند کسانی نباشد، که در گذشته به آنان کتاب آسمانی داده شد، سپس زمانی طولانی بر آنان گذشت، و قلب هایشان قساوت پیدا کرد.»

سپس بلافاصله حضرت، به من فرمودند: وای به حال تو ای ربیع!

(أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَىٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتًا وَ هُمْ نَائِمُونَ، أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَىٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ، أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ ۚ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ(2))

«آیا مردم آبادی ها ایمن هستند از این که عذاب ما شبانه، و در خواب به سراغشان بیاید؟ آیا اهل آبادی ها ایمن هستند از این که عذاب ما در روز، و در حالی که مشغول

ص: 451


1- . سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
2- . سورهٔ اعراف، آیه، 97 و 98 و 99.

بازی هستند به سراغشان آید؟ آیا آن ها خود را از مکر الهی در امان می دانند؟ در حالی که تنها زیان کاران خود را از مکر خداوند ایمن می دانند.»

بعد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: از طرف من به او بگو: بر امیرالمومنین سلام و رحمت و برکات خداوند. سپس دو مرتبه مشغول نماز خود شدند، و صورت خود را از من برگرداندند. لذا به حضرت عرض کردم: آیا به غیر از سلام، عتاب یا جوابی برای او دارید؟ فرمودند: بله، به او بگو:

(أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّىٰ، وَ أَعْطَىٰ قَلِيلًا وَ أَكْدَىٰ، أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَىٰ، أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَىٰ، وَ إِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّىٰ، أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ، وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ، وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَىٰ(1))«آیا دیدی آن کس را که روی گردان شد؟ و کمی عطا کرد، و از بیشتر خودداری نمود؟ آیا او از غیب آگاه است و می بیند؟ آیا از آن چه در صحف موسی نازل شده باخبر نگردیده است؟ و ابراهیم که وظیفه خود را به طور کامل ادا کرد. که هیچ کسی بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد، و برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نیست، و این که تلاش او دیده می شود.»

به خدا قسم ای امیر المؤمنین! ما از تو ترسیدیم، و از ترس ما، زنانی هم که تو به آن ها آگاه تر هستی، ترسیدند، و ما هم چاره ای جز توضیح آن نداریم. پس اگر دست نگه نداری، روزی پنج بار به هنگام نماز، نام تو را نزد خداوند عزّ و جلّ می بریم. و خود تو، از پدرت، از جدّت، روایت کرده ای که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند:

«أَرْبَعُ دَعَوَاتٍ لَا یُحْجَبْنَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَی؛ دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ، وَ الْأَخُ لِظَهْرِ الْغَیْبِ لِأَخِیهِ، وَ الْمَظْلُومُ، وَ الْمُخْلِصُ.»

ص: 452


1- . سورهٔ نجم، آیهٔ 33 تا 40.

(دعای چهار نفر از خداوند متعال پوشیده نمی ماند؛ دعای پدر، برای فرزندش. و دعای برادر، زمانی که در نبودن برادرش، برای او دعا کند. و دعای مظلومی [که مورد ستم قرار گرفته باشد]. و دعای کسی که اخلاص دارد.)

ربیع گفت: سخنان حضرت به پایان نرسیده بود، که فرستادگان منصور به دنبال من آمدند، و در این باره از من خبر می گرفتند. پس بازگشتم، و منصور را از آن چه رخ داده بود، آگاه کردم. پس گریست، و گفت: به سوی ایشان بازگرد، و به ایشان بگو: دربارهٔ دیدار با شما، و نیامدن نزد ما، اختیار با شما می باشد. امّا زنانی که گفتید، پس سلام بر آنان باد، و خداوند ترس، و اندوه آنان را برطرف کند.

ربیع در ادامه این روایت نقل کرده است: پس به نزد حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بازگشتم، و صحبت های منصور دوانیقی را خدمت ایشان عرض کردم. پس حضرتفرمودند: خداوند تو را رحمت کند، و خیر ببینی. سپس چشمان مبارک حضرت پر از اشک گردید، تا آن که اشک های مبارکشان بر زمین ریخت...(1)

دوّمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

مورد دیگری که منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را احضار نمود، تا ایشان را به شهادت برساند. زمانی بوده، که منصور پس از بازگشت از مکه، به مدینه آمد، و برای دوّمین بار حضرت را فراخواند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در این باره، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)نقل کرده است: أبو محمّد، حسن بن محمّد بن نوفلی گفت: ربیع، دوستِ أبو جعفر، منصورِ دوانیقی برای من روایت نموده است:

به همراه أبو جعفر، منصور دوانیقی، به حجّ رفتم، پس زمانی که در بین راه بودیم، منصور به من گفت: ای ربیع! وقتی به مدینه رسیدیم، جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ(علیهم السلام)را به یاد من بیاور، پس به خداوند عظیم قسم، کسی به غیر از من، ایشان را نخواهد کشت. بترس از آن که فراموش کنی، که مرا به یاد ایشان بیندازی.

ص: 453


1- . مهج الدعوات، ص231؛ عنه البحار، ج91، ص270.

ربیع می گوید: پس هنگامی که به مدینه رسیدیم، خداوند عزّ و جلّ یادآوری این موضوع را از یاد من برد. پس زمانی که به مکه رسیدیم، منصور به من گفت: ای ربیع! مگر به تو امر نکرده بودم، وقتی وارد مدینه شدیم، مرا به یاد جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] بیندازی؟ گفتم: ای امیر المؤمنین! آن را فراموش کردم، به من گفت: زمانی که به مدینه برگشتیم، آن را به من یادآوری کن، چرا که چاره ای جز کشتن ایشان ندارم. و اگر انجام ندهی، همانا گردن تو را می زنم.

پس به منصور گفتم: بله، ای امیر المؤمنین! سپس به غلام ها، و اصحابم گفتم: زمانی که انشاء اللّه وارد مدینه شدیم، مرا به یاد جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] بیندازید. پس غلام ها، و اصحاب من، دائم، در هر زمان، و منزل گاهی که وارد می شدیم، و فرود می آمدیم، مرا به یاد ایشان می انداختند، تا آن که به مدینه رسیدیم، پس وقتی در مدینه مستقر شدیم، نزد منصور رفتم، و در مقابل او ایستادم، و به او گفتم: ای امیر المؤمنین! جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)].پس منصور خندید، و به من گفت: بله، ای ربیع! برو، و ایشان را نزد من بیاور، و ایشان را نزد من نمی آوری، مگر کشان کشان. پس به او گفتم: ای امیر المؤمنین! به جهت محبّت، و شأن تو، من این کار را برای اطاعت از امر تو انجام می دهم. سپس در حالی که به خاطر انجام این کار، حالم فوق العاده بود، برخاستم. و نزد جعفر بن محمّد الصادق [(علیهما السلام)] رفتم، و حال آن که ایشان در وسط خانهٔ خود نشسته بودند. پس به ایشان عرض کردم: جانم فدای شما شود! همانا امیر مؤمنین شما را نزد خود خوانده است.

پس حضرت به من فرمودند: سمعاً و طاعةً، سپس برخاستند، و با من راه افتادند. پس در بین راه به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! منصور دوانیقی به من امر کرده، شما را نزد او نبرم، مگر کشان کشان. لذا حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: ای ربیع! هر دستوری که به تو داده است را انجام بده.

ربیع می گوید: پس گوشهٔ آستین حضرت را گرفتم، و ایشان را به سوی منصور بردم، پس زمانی که حضرت را بر او وارد کردم، منصور را دیدم که بر روی تختش نشسته است، و گرزی از آهن، در دستش گرفته، و قصد دارد با آن، حضرت را به قتل برساند. در آن هنگام به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نگاه کردم، و دیدم لب های مبارک ایشان حرکت می کند، و شک نداشتم که منصور، حضرت را به قتل می رساند. و حال آن که در آن زمان متوجه نمی شدم، آن کلامی که

ص: 454

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، با گفتن آن، لب های مبارکشان حرکت می کند، چیست. پس ایستادم، در حالی که به امام صادق(علیه السلام)و منصور نگاه می کردم.

ربیع می گوید: پس زمانی که حضرت به او نزدیک شدند، منصور به ایشان عرض کرد: ای پسر عمو! نزدیک من بیا، و صورتش از خوشحالی روشن شد، و حضرت را به خود نزدیک کرد، تا جائی که ایشان را با خود بر روی تخت نشاند. سپس گفت: ای غلام! آن ظرف را به من بده. پس غلام، ظرف را برای منصور آوردند، و در آن ظرف، قدح عطری بود. و بعد با دست خود، حضرت را خوش بو کرد. سپس حضرت را بر استری سوار نمود، و دستور داد به ایشان کیسه ای درهم و دینار، و لباس بدهند. و بعد اجازه داد حضرت بازگردند.ربیع می گوید: هنگامی که حضرت از نزد منصور برخاستند، من همراه ایشان رفتم، تا به خانهٔ خود رسیدند. پس به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما شوند، ای فرزند رسول خدا! همانا من شک نداشتم، که به محض آن که شما بر او وارد شوید، شما را به قتل می رساند. ولی وقتی بر او وارد می شدید، شما را دیدم، که لب های مبارکتان حرکت می کند، در آن زمان چه می فرمودید؟ حضرت به من فرمودند: بله، ای ربیع! بدان که من می گفتم:

«حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ، حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ، حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی، حَسْبِیَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ، وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ، حَسْبِیَ الَّذِی لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِی حَسْبِی حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ، اللَّهُمَّ احْرُسْنِی بِعَیْنِكَ الَّتِی لَا تَنَامُ، وَ اكْنُفْنِی بِرُكْنِكَ الَّذِی لَا یُرَامُ، وَ احْفَظْنِی بِعِزِّكَ، وَ اكْفِنِی شَرَّهُ بِقُدْرَتِكَ، وَ مُنَّ عَلَیَّ بِنَصْرِكَ وَ إِلَّا هَلَكْتُ وَ أَنْتَ رَبِّی، اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَجَلُّ وَ أَخْیَرُ مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَدْرَأُ بِكَ فِی نَحْرِهِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ، وَ أَسْتَعِینُكَ عَلَیْهِ، وَ أَسْتَكْفِیكَ إِیَّاهُ، یَا كَافِیَ مُوسَی فِرْعَوْنَ، وَ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)الْأَحْزَابَ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ، أُولئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ،

ص: 455

وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ، لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ، وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً، فَأَغْشَیْناهُمْ، فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ.»(1)

(پروردگار برای من از پروردگار ها بس است. آفریدگار برای من از آفریده ها بس است. آن کس که همواره برایم کافی بوده، برایم بس است. خداوندی برایم بس است، که معبودی جز او نیست، و به او توکل کردم، و او پروردگار عرش بزرگ است.آن کس که همواره برایم کافی بوده، برایم بس است. برایم بس است، برایم بس است، خدا برایم بس است، و او بهترین جانشین می باشد. خداوندا! با چشمت که هرگز به خواب نمی رود، نگهبان من باش. و با پشتوانه ات، که خمیده نمی شود، مرا حمایت کن. و با عزّت خود، مرا حفظ کن. و با قدرتت، شرّ او را از من دور گردان. با یاری ات، بر من منّت گذار، که اگر چنین نکنی نابود می شوم، و تو پروردگار منی. خداوندا! تو بزرگ تر و بهتری از آن چه از آن می ترسم و نگرانم. خداوندا! با کمک تو، او را از خود دور می کنم، و از شرّ او به تو پناه می برم، و در برابر او، از تو یاری می جویم، و از تو کفایت می طلبم. ای کفایت کنندهٔ موسی(علیه السلام)از شرّ فرعون، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)از احزاب، کسانی که مردم به آن ها گفتند: همانا مردم برای جنگ با شما گرد هم آمده اند، پس از ایشان بترسید، و این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند برای ما بس است، و او بهترین جانشین می باشد. آن ها کسانی هستند که خداوند، بر دل ها و گوش ها و دیده هایشان مهر زده، و آن ها همان غافلان هستند. شکی نیست که در آخرت، آن ها همان زیان کارانند. و از مقابل ایشان مانعی قرار دادیم، و از پشت سرشان هم مانعی، و آن ها را پوشانیدیم، بنابراین نمی بینند.)

ص: 456


1- . مهج الدعوات، ص243؛ عنه البحار، ج91، ص281.

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)بعد از نقل این دعا، روایت کرده است: پس از این دعا، به نقل از ربیع، چیزی به نام عوذهٔ - یعنی پناه - مولای ما جعفر صادق(علیه السلام) دیدم، زمانی که منصور ایشان را فراخواند، و آن به این نحو است:

«بِاللَّهِ أَسْتَفْتِحُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَنْجِحُ وَ بِرَسُولِهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ أَتَشَفَّعُ وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمَا أَتَقَرَّبُ اللَّهُمَّ لَیِّنْ لِی صُعُوبَتَهُ وَ سَهِّلْ لِی حُزُونَتَهُ وَ وَجِّهْ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَمِیعَ جَوَارِحِهِإِلَیَّ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَذْهِبْ عَنِّی غَیْظَهُ وَ بَأْسَهُ وَ مَكْرَهُ وَ جُنُودَهُ وَ أَحْزَابَهُ وَ انْصُرْنِی عَلَیْهِ بِحَقِّ كُلِّ مَلَكٍ سَائِحٍ فِی رِیَاضِ قُدْسِكَ وَ فَضَاءِ نُورِكَ وَ شَرِبَ مِنْ حَیْوَانِ مَائِكَ وَ أَنْقِذْنِی بِنَصْرِكَ الْعَامِّ الْمُحِیطِ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِی وَ مِیكَائِیلُ عَنْ یَسَارِی وَ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله و سلم)أَمَامِی وَ اللَّهُ وَلِیِّی وَ حَافِظِی وَ نَاصِرِی وَ أَمَانِی فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ اسْتَتَرْتُ وَ احْتَجَبْتُ وَ امْتَنَعْتُ وَ تَعَزَّزْتُ بِكَلِمَةِ اللَّهِ الْوَحْدَانِیَّةِ الْأَزَلِیَّةِ الْإِلَهِیَّةِ الَّتِی مَنِ امْتَنَعَ بِهَا كَانَ مَحْفُوظاً إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ.»

(از خداوند گشایش می جویم و از خداوند پیروزی می خواهم و از پیامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم)و امیر المؤمنین(علیه السلام)شافعت می خواهم و از حسن و حسین صلی اللّه علیهما نزدیکی می خواهم. پروردگارا! دشواری آن را بر من آسان گردان و اندوهش را برایم ساده کن و گوش و چشم و همه اعضای او را با مهربانی و رحمت به من متوجه گردان، و خشمش را از من دور کن و آسیبش را و حیله و سربازان و گروه هایش را از من دور گردان، و مرا بر او پیروز کن به حقّ هر فرشته ای که در باغ های قدسی ات و فضای نورانی ات در گردش است و از آب جاودانگی ات می نوشد. و با یاری همه گیرت مرا نجات بده. جبرئیل از سمت راستم و میکائیل از سمت چپم و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)در مقابلم و خداوند سرپرست و نگهدارم و یاری رسانم و امانم، پس به راستی که گروه خداوند پیروزمندان هستند. خود را پنهان کردم و پوشاندم و بازداشتم و عزیز گرداندم

ص: 457

با کلمهٔ یگانگی و ازلی و الهی خداوند که هر کسی با آن خود را بپوشاند، حفظ می شود. همانا سرپرست من خداوندی است که کتاب آسمانی را فرو فرستاد و او سرپرست شایستگان است.)ربیع گفته است: پس آن عوذه را در کاغذی نوشتم، و در حمایل شمشیرم قرار دادم. و به خدا سوگند پس از آن هرگز از منصور نترسیدم.(1)

سوّمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

دفعهٔ دیگری که منصور دوانیقی، تصمیم داشت، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به شهادت برساند، زمانی بوده که منصور، حضرت را به ربذه احضار نمود. و این سوّمین مرتبه ای بود، که منصور دوانیقی، حضرت را فراخواند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)نقل کرده است: ابراهیم بن جبله روایت نموده، که مکرمه [مخرمه] کندی، گفت: وقتی أبو جعفر منصور دوانیقی به ربذه رسید، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نیز در آن هنگام، در آن جا بودند. پس در آن وقت منصور دوانیقی گفت:

جعفر - یعنی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)- با محمّد بن عبد اللّه بن حسن، که بر علیه من قیام کرده بود، موافق است. ولی در ظاهر با او مخالفت می کند، و از او اظهار بیزاری می نماید. سپس به ابراهیم بن جبله توجه کرد، و گفت: ای ابن جبله! برخیز، به طرف جعفر - یعنی امام صادق(علیه السلام)- برو، و لباس او را به گردنش بپیچ، سپس او را کشان کشان نزد من بیاور.

ابراهیم گفته است: پس از نزد منصور خارج شدم، تا به خانهٔ حضرت رسیدم، ولی ایشان آن جا نبودند. لذا در جستجوی حضرت به مسجد ابوذر رفتم، و ایشان را مقابل در مسجد یافتم. وقتی می خواستم ایشان را نزد منصور ببرم، حیا کردم، که آن چه را منصور به من دستور داده بود را انجام دهم. لذا آستین حضرت را گرفتم، و عرض کردم: امیر المؤمنین را اجابت کنید. پس حضرت

ص: 458


1- . مهج الدعوات، ص241؛ عنه البحار، ج91، ص279.

فرمودند: إنا للّه و إنا إلیه راجعون، اجازه بده تا دو رکعت نماز بخوانم. سپس در حالی که من پشت سر ایشان بودم، از خوف خداوند گریهٔ شدیدی کردند. سپس این دعا را خواندند:«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ فَكَمْ مِنْ كَرْبٍ یَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الْقَرِیبُ وَ یَشْمَتُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تُعْیِینِی فِیهِ الْأُمُورُ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَیْكَ رَاغِباً فِیهِ إِلَیْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ كَفَیْتَنِیهِ فَأَنْتَ وَلِیُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَی كُلِّ حَاجَةٍ فَلَكَ الْحَمْدُ كَثِیراً وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلاً. أَقُولُ وَ وَجَدْتُ زِیَادَةَ هَذَا الدُّعَاءِ عَنْ مَوْلَانَا الرِّضَا(علیه السلام): بِنِعْمَتِكَ اللَّهُمَّ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ یَا مَعْرُوفاً بِالْمَعْرُوفِ یَا مَنْ هُوَ بِالْمَعْرُوفِ مَوْصُوفٌ أَنِلْنِی مِنْ مَعْرُوفِكَ مَعْرُوفاً تُغْنِینِی بِهِ عَنْ مَعْرُوفِ مَنْ سِوَاكَ بِرَحْمَتِكَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»

(پروردگارا، تو در هر اندوهی پشتیبان منی، و در هر سختی امیدم هستی. و تو در هر کاری که برایم پیش آید پشتوانه و مورد اطمینان من هستی. پس چه بسیار اندوهی که قلب ها از تحمل آن ناتوانند، و چاره ها در آن اندک می شوند و نزدیک را خوار می کند و دشمن را شاد می سازد و کارها را بر من دشوار می کند، آن را بر تو عرضه کردم و از آن به تو شکایت آوردم، در آن به تو توجه کردم و از دیگران نومید شدم، پس آن را برطرف نمودی و گشایش دادی و مرا از آن بی نیاز کردی. پس تو صاحب هر نعمت و پاداشی و نهایت هر حاجتی هستی. سپاس فراوان و منّت برتر از آن توست. می گویم: بقیهٔ این دعا را از مولایمان امام رضا(علیه السلام)یافتم: پروردگارا! نیکی ها با نعمت تو کامل می شوند، ای آن که با نیکی شناخته شده و با نیکی وصف می شود، از نیکی هایت به من ببخش آن چنان که مرا از نیکی های دیگران بی نیاز گرداند. به مهربانی ات ای مهربان ترین مهربانان.)

ص: 459

سپس حضرت به من فرمودند: هر کاری را که به تو دستور داده اند، انجام بده. پس عرض کردم: به خدا قسم آن کارها را انجام نمی دهم، اگر چه مرا به قتل برساند. بعد دست ایشان را گرفتم، و با حضرت نزد منصور رفتم. و حال آن که به خدا قسم، هیچ شکی نداشتم که منصور،حضرت امام صادق(علیه السلام)را به قتل می رساند. پس هنگامی که به پردهٔ درب خانهٔ منصور رسیدیم، حضرت این دعا را خواندند:

«یَا إِلَهَ جَبْرَئِیلَ وَ مِیكَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)تَوَلَّ فِی هَذِهِ الْغَدَاةِ عَافِیَتِی وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَیَّ فِی هَذِهِ الْغَدَاةِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِشَیْ ءٍ لَا طَاقَةَ لِی بِهِ.»

(ای معبود جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، در این روز عافیت مرا بر عهده گیر و هیچ یک از بندگانت را با چیزی که بر آن توانایی ندارم بر من مسلط نساز.)

بعد ابراهیم گفت: سپس زمانی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را بر منصور وارد کردم، نشستند، و بعد همان سخن را تکرار کردند. پس منصور به حضرت گفت: یک پایت را پیش می گذاری، و دیگری را پس می کشی، به خداوند قسم، همانا تو را خواهم کشت. پس حضرت به او فرمودند: ای امیر المؤمنین! دست از من بردار، و با من مهربان باش، به خدا سوگند از زمان همراهی من با تو، زمان زیادی باقی نمانده است.

پس منصور وقتی شنید، که بین او، و حضرت، به زودی به وسیلهٔ مرگ جدائی خواهد افتاد، به ایشان عرض کرد: برگردید. سپس منصور، به عیسی بن علیّ توجه کرد، و به او گفت: ای أبا عبّاس! خود را به ایشان برسان، و از ایشان سؤال کن، آیا این جدائی، با مرگ من می باشد، یا با مرگ ایشان است؟

لذا عیسی به سرعت از آنجا خارج شد، تا این که خود را به حضرت رساند، و عرض کرد: یا ابا عبد اللّه! امیر المؤمنین می گوید: آیا این جدائی، با مرگ شما است، یا با مرگ او؟ حضرت فرمودند: نه، بلکه با مرگ من. پس منصور گفت: ایشان راست گفتند. ابراهیم می گوید: وقتی از

ص: 460

نزد منصور رفتم، دیدم حضرت منتظر من ایستاده اند. تا به خاطر کاری که من برای ایشان انجام دادم، از من تشکر کنند، و دیدم خداوند را شکر می کنند، و می گویند:«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ كُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ كُنْتُ بَخِیلاً حِینَ یَسْتَقْرِضُنِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَوْجَبَ الشُّكْرَ عَلَیَّ بِفَضْلِهِ وَ إِنْ كُنْتُ قَلِیلاً شُكْرِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَكَلَنِی النَّاسُ إِلَیْهِ فَأَكْرَمَنِی وَ لَمْ یَكِلْنِی إِلَیْهِمْ فَیُهِینُونِی فَرَضِیتُ بِلُطْفِكَ یَا رَبِّ لُطْفاً وَ بِكِفَایَتِكَ خَلَفاً اللَّهُمَّ یَا رَبِّ مَا أَعْطَیْتَنِی مِمَّا أُحِبُّ فَاجْعَلْهُ قُوَّةً لِی فِیمَا تُحِبُّ اللَّهُمَ وَ مَا زَوَیْتَ عَنِّی مِمَّا أُحِبُّ فَاجْعَلْهُ قَوَاماً فِیمَا تُحِبُّ اللَّهُمَّ أَعْطِنِی مَا أُحِبُّ وَ اجْعَلْهُ خَیْراً لِی وَ اصْرِفْ عَنِّی مَا أَكْرَهُ وَ اجْعَلْهُ خَیْراً لِی اللَّهُمَّ مَا غَیَّبْتَ عَنِّی مِنَ الْأُمُورِ فَلَا تُغَیِّبْنِی عَنْ حِفْظِكَ وَ مَا فَقَدْتُ فَلَا أَفْقِدُ عَوْنَكَ وَ مَا نَسِیتُ فَلَا أَنْسَی ذِكْرَكَ وَ مَا مَلَكْتُ فَمَا أَمَلُّ شُكْرَكَ عَلَیْكَ تَوَكَّلْتُ حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ.»(1)

(سپاس خداوندی را سزاست که او را خواندم و پاسخ مرا داد، هرچند هنگامی که او مرا خواند کندی نمودم. و سپاس خداوندی را سزاست که چون از او درخواست کردم به من عطا کرد، هر چند به هنگام قرض گرفتن او از من بخیل بودم. و سپاس مخصوص خداوندی است که سپاس از لطفش بر من واجب شده هرچند سپاس من از او اندک بوده است. و سپاس مخصوص خدایی است، که مردم مرا به او واگذار کردند و او مرا گرامی داشت، و مرا به آن ها واگذار نکرد، تا خوارم کنند. پس در میان لطف ها به لطف تو و به کفایت تو برای جانشینی راضی شدم. بارالها، ای پروردگارم! آن چه را دوست داشتم، و به من بخشیدی، نیرویی برای انجام آن چه تو دوست داری قرار بده. خداوندا! و آن چه را دوست داشتم و به من نرسید، وسیلهٔ پایداری در آن چه

ص: 461


1- . مهج الدعوات، ص244؛ عنه البحار، ج91، ص282.

دوست داری قرار بده. خداوندا! آن چه را دوست دارم، به من عطا کن، و آن را برایم خیر قرار بده. و آن چه را دوست ندارم، از من دور گردان، و آن را برایم خیر قرار بده.خدایا! هر کاری را که از من پنهان شده، پس مرا از حفظ خودت پنهان نگردان. و هر چه را از دست دادم، پس یاری تو را از دست نمی دهم. و آن چه را فراموش کردم، پس یادت را فراموش نمی کنم. و آن چه را مالک شدم پس از شکر تو خسته نمی شوم. بر تو توکل نمودم و خداوند برایم کافی است و او بهترین جانشین است.)

چهارمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

چهارمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را احضار نموده بود، تا ایشان را به قتل برساند، وقتی می باشد، که منصور دوابیقی، حضرت را از مدینه، به کوفه فراخواند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره) روایت نموده است: أبو ربیعِ حاجب گفت: منصور دوانیقی، ابراهیم بن جبله را به مدینه فرستاد، تا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را همراه خود به کوفه بیاورد. پس ابراهیم بعد از آوردن حضرت به من گفت: زمانی که بر ایشان وارد شدم، و پیغام منصور را به حضرت دادم، شنیدم که می گفتند:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ اتِّكَالِی فِی كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی عَلَیْكَ ثِقَةٌ وَ بِكَ عُدَّةٌ فَكَمْ مِنْ كَرْبٍ یَضْعُفُ فِیهِ الْقُوَی وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ تَعْیَا فِیهِ الْأُمُورُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الْقَرِیبُ وَ یَشْمَتُ فِیهِ الْعَدُوُّ وَ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَیْكَ رَاغِباً فِیهِ إِلَیْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ فَأَنْتَ وَلِیُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ مُنْتَهَی كُلِّ حَاجَةٍ لَكَ الْحَمْدُ كَثِیراً وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلًا»

(پروردگارا، در هر اندوه تو مورد اطمینان من هستی، و در هر سختی تو امید منی، و در هر بلایی که به من رسد تو تکیه گاه من هستی، اطمینان و نیروی من به توست. پس چه بسیار اندوهی که نیروها در آن ناتوان می شوند و چاره ها اندک می گردد و

ص: 462

نزدیک را خوار می کند و دشمن را به شماتت وادار می کند، آن را به تو عرضه کردم و شکایت آن را به درگاهت آوردم، به تو روی آوردم و از غیر تو بریدم، پس آن را برطرف نمودی و گشایش دادی. تو سرپرست هر نعمت و منّت های هر حاجتی هستی سپاس فراوان و منّت برتر برای توست.)

پس هنگامی که مرکب حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را آوردند، و برای سوار شدن بیرون رفتند، شنیدم که حضرت می گفتند:

«اللَّهُمَّ بِكَ أَسْتَفْتِحُ وَ بِكَ أَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)أَتَوَجَّهُ اللَّهُمَّ ذَلِّلْ لِی حُزُونَتَهُ وَ كُلَّ حُزُونَةٍ وَ سَهِّلْ لِی صُعُوبَتَهُ وَ كُلَّ صُعُوبَةٍ وَ ارْزُقْنِی مِنَ الْخَیْرِ فَوْقَ مَا أَرْجُو وَ اصْرِفْ عَنِّی مِنَ الشَّرِّ فَوْقَ مَا أَحْذَرُ فَإِنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ أُمُّ الْكِتَابِ.»

(خداوندا! از تو گشایش و پیروزی می طلبم، و به وسیلهٔ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)به تو توجه می کنم. خداوندا! اندوه آن را و هر اندوهی را برایم رام گردان، و دشواری آن را و هر دشواری را برایم آسان کن و از خیر به من روزی بده بیش تر از آن چه که به آن امیدوارم و بدی ها را از من برطرف کن بیش از آن چه از آن می ترسم، پس همانا تو هر چه را بخواهی ناپدید می کنی و پایدار می گردانی و امّ الکتاب نزد توست.)

راوی گفته است: پس هنگامی که وارد کوفه شدیم، حضرت از مرکب خود پیاده شدند، و دو رکعت نماز خواندند، سپس دست خود را به طرف آسمان بلند کردند، و گفتند:

«اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظَلَّتْ وَ رَبَّ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ وَ مَا أَقَلَّتْ وَ الرِّیَاحِ وَ مَا ذَرَأَتْ وَ الشَّیَاطِینِ وَ مَا أَضَلَّتْ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَا عَمِلَتْ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرْزُقَنِی خَیْرَ هَذِهِ الْبَلْدَةِ وَ خَیْرَ مَا فِیهَا وَ خَیْرَ أَهْلِهَا

ص: 463

وَ خَیْرَ مَا قَدِمْتُ لَهُ وَ أَنْ تَصْرِفَ عَنِّی شَرَّهَا وَ شَرَّ مَا فِیهَا وَ شَرَّ أَهْلِهَا وَ شَرَّ مَا قَدِمْتُ لَهُ.»

(خداوندا، ای پروردگار! آسمان های هفت گانه و آن چه بر آن سایه افکنده و پروردگار زمین های هفت گانه و آن چه بر آن قرار گرفته، و بادها و آن چه پراکنده است، و شیطان ها و آن چه گمراه نموده اند، و فرشتگان و آن چه انجام داده اند. و از تو درخواست می کنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و خوبی این شهر را و ساکنان آن را و آن چه برای آن پیش داشته ای نصیبم کنی، و شرّ آن را و آن چه در آن است و هر چه برای آن پیش داشته ای از من برطرف سازی.)

ربیع گفته است: پس زمانی که با حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به خانهٔ منصور دوانیقی رسیدیم، من قبل از ایشان، داخل شدم، و منصور را از آمدن جعفر بن محمّد(علیهما السلام)، و فرزندشان، ابراهیم(علیه السلام)با خبر کردم. پس منصور، مسیب بن زهیر ضبی را فراخواند، و شمشیری به او داد، و به او گفت: هنگامی که جعفر بن محمّد - یعنی حضرت صادق(علیه السلام)- وارد شدند، و من با ایشان مشغول گفتگو شدم، و به تو اشاره کردم، گردن ایشان را بزن، و مشورت نکن.

پس از نزد منصور، به طرف امام خارج شدم، و از آن جائی که با ایشان دوست بودم، و هنگامی که به حجّ می رفتم با حضرت رفت و آمد، و معاشرت داشتم، خدمت حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! این ستم گر، دربارهٔ شما، امر به کاری کرده است، که کراهت دارم به شما بگویم. از این رو اگر نزد شما مطلبی هست، و سخن یا وصیّتی دارید، به من بفرمائید. پس حضرت فرمودند: این مطلب تو را نترساند، همانا اگر من را ببیند، همهٔ این ها از بین می رود. سپس پرده ها را گرفتند، و این دعا را خواندند:

«یَا إِلَهَ جَبْرَئِیلَ وَ مِیكَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ تَوَلَّنِی فِی هَذِهِ الْغَدَاةِ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَیَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِشَیْءٍ لَا طَاقَةَ لِی بِهِ.»

ص: 464

(ای خدای جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و محمّد صلی اللّه علیه و علیهم، در این روز سرپرست من باش و هیچ یک از بندگانت را با آن چه توانایی ندارم بر من مسلط نگردان.)

بعد حضرت بر منصور وارد شدند، در حالی که لب های مبارک خود را برای گفتن چیزی که من متوجه نمی شدم، حرکت می دادند. در این هنگام، وقتی به منصور دوانیقی نگاه کردم، دیدم او مثل آتشی، که آب بر آن ریخته باشند، خاموش شده است. سپس خشم او فرو نشست، تا جائی که جعفر بن محمّد(علیه السلام)به او نزدیک شدند، و بعد حضرت نزدیک تخت او رفتند. پس منصور دوانیقی ایستاد، و دست حضرت را گرفت، و ایشان را بر تخت خود نشاند، و بعد به حضرت عرض کرد:

ای أبا عبد اللّه! خستگی شما برای من سخت و گران است، و همانا شما را احضار نمودم، تا نزد شما، فقط از اقوامتان شکایت کنم. چرا که آن ها خویشاوندی با من را بریده، و قطع کرده اند، و نسبت به دین من عیب جوئی می کنند، و مردم را نسبت به من دچار شک و تردید می نمایند. و حال آن که اگر کسی به غیر من، حکومت را در دست داشت، که در خویشاوندی هم، نسبتشان با او، دورتر از من بود، هر آینه از او اطاعت می کردند.

پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به او فرمودند: ای امیر المؤمنین! چه چیزی باعث شده از سیرهٔ نیاکان صالح خودت عدول کنی؟ همانا ایوب(علیه السلام)مبتلا شد، و صبر کرد. و به درستی که به یوسف(علیه السلام)ظلم شد، و او بخشید. و هر آینه به سلیمان(علیه السلام)عطا شد، و او شکر کرد. پس منصور عرض کرد: همانا من نیز صبر می کنم، و می بخشم، و شکر می نمایم. سپس عرض نمود: یا أبا عبد اللّه! حدیثی دربارهٔ صلهٔ رحم برای ما بگوئيد. حضرت فرمودند: بله، پدرم، از جدّم نقل نمودند، که ایشان فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:

«الْبِرُّ، وَ صِلَةُ الْأَرْحَامِ، عِمَارَةُ الدُّنْیَا وَ زِیَادَةُ الْأَعْمَارِ.»

(نیکوکاری و صلهٔ رحم باعث آبادی دنیا، و طول عمر می شود.)

ص: 465

منصور به حضرت عرض کرد: این آن نیست [یعنی دوست دارم حدیث دیگری نیز بفرمائيد]. حضرت امام صادق(علیه السلام)، به منصور فرمودند: بله، پدرم، از جدّم، برای من روایت نمودند، که ایشان فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:

«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُنْسَی فِی أَجَلِهِ وَ یُعَافَی فِی بَدَنِهِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ.»

(هر کسی مایل است اجلش به دست فراموشی سپرده شود، و سلامت باشد، صله رحم کند.)

منصور دوانیقی مجدداً به حضرت عرض کرد: این آن نیست [یعنی میل دارم روایت دیگری نیز بفرمائيد]. حضرت به او فرمودند: بله، پدرم، از جدّم، برای من روایت نمودند، که ایشان فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:

«رَأَیْتُ رَحِماً مُتَعَلِّقاً بِالْعَرْشِ، یَشْکُو إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَاطِعَهَا، فَقُلْتُ: یَا جَبْرَئِیلُ! کَمْ بَیْنَهُمْ؟ فَقَالَ: سَبْعَةُ آبَاءٍ.»

(خویشاوندی را دیدم که به عرش آویخته، و از کسی که او را بریده به خدا شکایت می کند. پس گفتم: ای جبرئیل، میان آن ها چند نسل فاصله وجود دارد؟ عرض کرد: هفت پدر.)

منصور دوانیقی باز هم به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)عرض کرد: این آن نیست [یعنی دوست دارم حدیث دیگری نیز بفرمائيد]. حضرت به او فرمودند: بله، پدرم، از جدّم، برای من روایت نمودند، که ایشان فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:

«احْتَضَرَ رَجُلٌ بَارٌّ فِی جِوَارِهِ رَجُلٌ عَاقٌّ، فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَکِ الْمَوْتِ: یَا مَلَکَ الْمَوْت!ِ کَمْ بَقِیَ مِنْ أَجَلِ الْعَاقِّ؟ قَالَ: ثَلَاثُونَ سَنَةً، قَالَ: حَوِّلْهَا إِلَی هَذَا الْبَارِّ.»

(مردی نیکوکار که در همسایگی او مرد عاق شده ای که قطع صلهٔ رحم کرده بود، در بستر مرگ افتاد. خداوند به فرشتهٔ مرگ فرمود: ای فرشتهٔ مرگ! چه قدر تا زمان

ص: 466

مرگ مرد عاق شده مانده است؟ گفت: سی سال، فرمود: آن را به این مرد نیکوکار بده.)

بعد منصور گفت: ای غلام! عطرها را برای من بیاور، پس آن را برای او آورد. بعد با دستان خود حضرت را خوش بو کرد، و سپس چهار هزار دینار به ایشان داد، و در نهایت مرکب خود را خواست، وقتی آن را برایش آوردند. پس می گفت: پیش بیا، پیش بیا، تا آن که مرکب را نزدیک تختش آوردند. و بعد جعفر بن محمّد(علیه السلام)را سوار آن کرد، در حالی که من مقابل ایشان می دویدم، و می شنیدم حضرت در آن حال می گویند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ كُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ كُنْتُ بَخِیلًا حِینَ یَسْأَلُنِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَوْجَبَ مِنِّی الشُّكْرَ وَ إِنْ كُنْتُ قَلِیلًا شُكْرِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَكَلَنِی النَّاسُ إِلَیْهِ فَأَكْرَمَنِی وَ لَمْ یَكِلْنِی إِلَیْهِمْ فَیُهِینُونِی یَا رَبِّ كَفَی بِلُطْفِكَ لُطْفاً وَ بِكِفَایَتِكَ خَلَفاً.»

(سپاس خداوندی را سزاست که او را خواندم و پاسخ مرا داد، هرچند هنگامی که او مرا خواند کندی نمودم. و سپاس خداوندی را سزاست که چون از او درخواست کردم به من عطا کرد، هر چند به هنگام قرض گرفتن او از من، بخیل بودم. و سپاس مخصوص خداوندی است، که سپاس از لطفش بر من واجب شده، هر چند سپاس من از او اندک بوده است. و سپاس مخصوص خدایی است که مردم مرا به او واگذار کردند، و او مرا گرامی داشت و مرا به آن ها واگذار نکرد تا مرا خوار کنند. پروردگارا! در میان لطف ها، برای من، لطف تو کافی می باشد، و کفایت تو در جانشینی من بس است.)

پس به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! همانا این ستم گر برای هر کار کوچکی شمشیر می کشد. و قبل از ورد شما نیز مسیب بن زهیر را فراخوانده، و شمشیری به او داده، و به او دستور داده بود، گردن شما را بزند. و من زمانی که وارد می شدید، دیدم لب های شما، به مطلبی

ص: 467

که من متوجه نمی شدم، حرکت می کرد. پس حضرت فرمودند: این جا جای این سؤال نیست. لذا شب هنگام، نزد حضرت امام صادق(علیه السلام)رفتم. ایشان به من فرمودند: بله، پدرم، از جدّم، برای من روایت نمودند، که ایشان فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:

هنگامی که یهودیان و فزاره و غطفان به جنگ ایشان رفتند، که خداوند دربارهٔ آن فرموده است: (إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا(1)؛ هنگامی که از بالا و پایین بر شما وارد شدند، و چشم ها از شدّت وحشت خیره شده، و جان ها به لب رسیده بود، و گمان های گوناگونی به خدا بردید.) و آن روز از سخت ترین روزها برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، و حضرت دائم بیرون می رفتند، و داخل می شدند، و به آسمان نگاه می کردند، و می فرمودند:

«ضَیِّقِی، تَتَّسِعِی.»

(سخت بگیر، [تا] گشایش بدهی.)

سپس در قسمتی از شب، از مکان خود خارج شدند، و مردی را از راه دور مشاهده کردند، که پیاده به طرف ایشان حرکت می کند. لذا به حذیفه فرمودند: نگاه کن و ببین او چه کسی است؟ پس عرض کرد: ای رسول خدا! ایشان علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)هستند. پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به حضرت علیّ(علیه السلام)فرمودند:

«یَا أَبَا الْحَسَنِ! أَ مَا خَشِیتَ أَنْ تَقَعَ عَلَیْکَ عَیْنٌ؟ قَالَ: إِنِّی وَهَبْتُ نَفْسِی لِلَّهِ، وَ لِرَسُولِهِ، وَ خَرَجْتُ حَارِساً لِلْمُسْلِمِینَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ، فَمَا انْقَضَی کَلَامُهُمَا، حَتَّینَزَلَ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام)وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ، وَ یَقُولُ لَکَ: قَدْ رَأَیْتُ مَوْقِفَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)مُنْذُ اللَّیْلَةِ، وَ أَهْدَیْتُ لَهُ مِنْ مَکْنُونِ عِلْمِی کَلِمَاتٍ لَا یَتَعَوَّذُ بِهَا عِنْدَ شَیْطَانٍ مَارِدٍ، وَ لَا سُلْطَانٍ جَائِرٍ، وَ لَا حَرَقٍ، وَ لَا غَرَقٍ، وَ لَا هَدْمٍ، وَ لَا رَدْمٍ، وَ لَا سَبُعٍ ضَارٍ، وَ لَا لِصٍّ قَاطِعٍ، إِلَّا آمَنَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ.»

ص: 468


1- . سوره احزاب، آیهٔ 10.

(ای أبو الحسن! آیا نمی ترسی چشمی به تو بیفتد؟ علیّ(علیه السلام)گفت: همانا من جان خودم را به خداوند، و پیامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم)بخشیده ام، و در این شب برای نگهبانی از مسلمان ها بیرون آمده ام. پس هنوز سخن حضرت علیّ(علیه السلام)تمام نشده بود که جبرئیل(علیه السلام)نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! همانا خداوند به شما سلام می رساند و به شما می فرماید: همانا جایگاه علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)را از اوّل شب دیدم، و کلماتی را به ایشان از علم مکنون خودم هدیه کردم، که اگر به آن پناه ببرد، هیچ شیطان سرکش، و هیچ حاکم ستم گر، و هیچ آتش سوزان، و هیچ غرق شدن، و هیچ خرابی، و هیچ آواری، و هیچ حیوان درنده ای، و هیچ دزدی وجود ندارد، مگر این که خداوند علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)را از آن ها ایمن گردانده است.)

ربیع، راوی این روایت، می گوید: سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به من فرمودند: و آن دعا این است که بگوید:

«اللَّهُمَّ احْرُسْنَا بِعَیْنِكَ الَّتِی لَا تَنَامُ وَ اكْنُفْنَا بِرُكْنِكَ الَّذِی لَا یُرَامُ وَ أَعِزَّنَا بِسُلْطَانِكَ الَّذِی لَا یُضَامُ وَ ارْحَمْنَا بِقُدْرَتِكَ عَلَیْنَا وَ لَا تُهْلِكْنَا فَأَنْتَ الرَّجَاءُ رَبِّ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَیَّ قَلَّ لَكَ عِنْدَهَا شُكْرِی وَ كَمْ بَلِیَّةٍ ابْتَلَیْتَنِی بِهَا قَلَّ لَكَ عِنْدَهَا صَبْرِی فَیَا مَنْ قَلَّ عِنْدَ نِعْمَتِهِ شُكْرِی فَلَمْ یَحْرِمْنِی وَ یَا مَنْ قَلَّ عِنْدَ بَلِیَّتِهِ صَبْرِی فَلَمْ یَخْذُلْنِییَا ذَا الْمَعْرُوفِ الدَّائِمِ الَّذِی لَا یَنْقَضِی أَبَداً وَ یَا ذَا النَّعْمَاءِ الَّتِی لَا تُحْصَی عَدَداً أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أَدْرَأُ بِكَ فِی نُحُورِ الْأَعْدَاءِ وَ الْجَبَّارِینَ اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی دِینِی بِدُنْیَایَ وَ عَلَی آخِرَتِی بِتَقْوَایَ وَ احْفَظْنِی فِیمَا غِبْتُ عَنْهُ وَ لَا تَكِلْنِی إِلَی نَفْسِی فِیمَا حَضَرْتُهُ یَا مَنْ لَا تَنْقُصُهُ الْمَغْفِرَةُ وَ لَا تَضُرُّهُ الْمَعْصِیَةُ أَسْأَلُكَ فَرَجاً عَاجِلًا وَ صَبْراً جَمِیلًا وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ الْعَافِیَةَ مِنْ جَمِیعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَی الْعَافِیَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»

ص: 469

(پروردگارا! با چشمت، که هرگز به خواب نرود، نگهدار ما باش. و با پشتوانه ات، که خمیده نگردد، ما را حمایت کن. و با سلطنتت، که مورد ستم قرار نمی گیرد، ما را عزیز دار. و با قدرتت، بر ما رحم نما، و ما را نابود نکن، که تو امید ما هستی. پروردگارا! چه بسیار نعمتی که به من عطا کردی، و شکر من در آن کم بود. و چه بسیار بلایی که مرا با آن آزمودی، و صبرم در آن اندک بود. پس ای آن که شکر من، در نعمت هایش کم بود، و او مرا محروم نساخت، و به هنگام بلا صبرم اندک بود، و او مرا خوار نکرد. ای دارای نیکی همیشگی، که هرگز به پایان نمی رسد. و ای صاحب نعمت هایی که تعداد آن به شماره نیاید، از تو درخواست می کنم بر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)و خاندان پاک او درود فرستی. به وسیلهٔ تو دشمنان، و ستم گران را از خود را دور می گردانم. خداوندا! به وسیلهٔ دنیایم، مرا در دینم یاری کن، و با پرهیزکاری در آخرت یاری ام نما، و در آن چه از آن غایب هستم، مرا حفظ کن، و در آن چه نزد خود دارم، مرا به خودم وامگذار. ای آن که آمرزش، چیزی از او نمی کاهد، و نافرمانی به او زیانی نمی رساند. از تو گشایش نزدیک، و صبری زیبا، و روزی گسترده، و عافیت از هر بلا، و شکر در عافیت می خواهم، ای مهربان ترین مهربان ها.)ربیع گفته است: به خدا قسم، منصور تاکنون سه مرتبه مرا فراخوانده، و قصد کشتن مرا داشته است، و من به وسیلهٔ کلمات این دعا به خداوند متعال پناهنده برده ام، و خداوند بین او، و کشتن من، مانع شده است.(1)

پنجمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)، دربارهٔ پنجمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به شهر بغداد، احضار نمود، از محمّد بن ربیع حاجب روایت کرده است: روزی منصور دوانیقی در قصر سبز خود، که به آن «کاخ حمراء؛ کاخ قرمز» می گفتند، قبل از کشته

ص: 470


1- . مهج الدعوات، ص246؛ عنه البحار، ج91، ص284.

شدن محمّد و ابراهیم، فرزندان عبد اللّه بن حسن، نشسته بود. و برای منصور روزی وجود داشت، که در آن روز، در کاخ حمراء خود می نشست، و آن روز را «یوم الذبح؛ روز کشتار» می نامید.

پس منصور، به دنبال حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرستاده بود، تا ایشان را از مدینه بیاورند، در حالی که همهٔ روز خود را در کاخ حمراء بسر برده بود، تا جائی که شب شده، و بیشتر شب نیز گذشته بود. در این موقع پدرم ربیع را خواست، و به او گفت: ای ربیع! همانا تو جایگاه خود را نسبت به ما می دانی، به نحوی که من خبرهائی دارم، که همسرانم از آن اطلاع ندارند. ولی از تو دربارهٔ آن ها چاره جویی می کنم. پدرم به او گفت: ای امیر المؤمنین! این از لطف خداوند، و امیر المؤمنین، نسبت به من است. و من نهایت خیرخواهی را نسبت به شما می نمایم.

منصور به او گفت: همین گونه است، هم اکنون نزد جعفر پسر محمّد فرزند فاطمه(علیهم السلام)برو، و او را در هر حالی که بود، بدون این که چیزی را تغییر دهد، نزد من بیاور. پدرم خود گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. به خدا قسم این واقعاً موقعیت بدی است. اگر من حضرت را با این خشمی که از منصور، نسبت به ایشان می بینم، بیاورم، حضرت را خواهد کشت، و آخرتم از بین می رود. اگر حضرت را نزد او نیاورم، و با دستورش مخالف کنم، من، و فرزندانم را خواهدکشت، و اموالم را غصب خواهد کرد. پس بین دنیا و آخرت قرار گرفتم، ولی نفس من متمایل به دنیا گردید.

محمّد بن ربیع می گوید: پدرم ربیع، مرا خواست، در حالی که من سخت گیرترین فرزندش، و بی رحم ترین آن ها بودم، و به من گفت: نزد جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] برو، و بعد بدون این که درب خانهٔ ایشان را بزنی، از دیوار خانهٔ بالا برو، و در آن وقت، مبادا اجازه دهی لباس خود را تغییر دهند، بلکه ناگهان بر ایشان وارد شو، و ایشان را در همان حالی که بودند، نزد منصور بیاور.

محمّد بن ربیع می گوید: وقتی رفتم که به جز اندکی از شب چیزی از آن باقی نمانده بود، پس دستور دادم نردبان را قرار دهند، و با آن از دیوار بالا رفتم، و از دیوار وارد خانه ایشان شدم. وقتی وارد شدم، ایشان را مشغول نماز یافتم، در حالی که پیراهنی بر تن داشتند، و پارچه ای به کمر خود بسته بودند. پس همین که سلام نمازشان را دادند، عرض کردم: دستور امیر المؤمنین را اجابت کن که شما را می خواهد. فرمودند: بگذار دعائی بخوانم، و لباس هایم را بپوشم. گفتم: به من

ص: 471

اجازه نداده اند، فرمودند: اجازه بده خود را تطهیر کنم. گفتم: برای این کار هم فرصت نداری، نفس خود را مشغول نکن، چرا که من نمی گذارم وضع خود را کوچک ترین تغییری بدهید.

محمّد بن ربیع می گوید: پس ایشان را با همان سر و پای برهنه، و همان پیراهن و پارچه ای که به کمر خود بسته بودند، از خانه خارج نمودم، در حالی که آن وقت بیش از هفتاد سال از عمر شریف ایشان گذشته بود. از این رو مقداری که راه رفتند، به جهت کثرت سن ضعف کردند، و از راه رفتن باز ماندند. لذا دلم به حال ایشان سوخت، و به ایشان عرض کردم: سوار شوید. پس سوار قاطر یکی از افرادی که همراه من بود، شدند. تا این که پیش پدرم ربیع رفتیم، پس در این هنگام شنیدم منصور به پدرم ربیع می گوید: ای ربیع! وای به حال تو، آن مرد - یعنی حضرت صادق(علیه السلام)- دیر کرد، و دائم او را به عجله کردن وادار می نمود. پس همین که چشم ربیع، به جعفر بن محمّد(علیه السلام)، در حالی که در آن حال بود، افتاد، گریه اش گرفت. چرا که ربیع مردی شیعه مذهب بود.

لذا امام صادق(علیه السلام)به او فرمودند: ای ربیع! من از میل تو به ما اهل بیت آگاه هستم، پس بگذار دو رکعت نماز بخوانم، و دعا کنم. عرض کرد: اختیار دارید، هر آن چه مایلهستید انجام دهید. پس دو رکعت نماز مختصر خواندند، و بعد از نماز دعایی کردند، که ما متوجه نشدم چه دعائی است، ولی دعایی طولانی بود. و منصور هم پیوسته در این مدّت ربیع را سرزنش می کرد، و او را به عجله نمودن، وادار می نمود. همین که از دعائی خود، با آن که طولانی بود، فارغ شدند، ربیع بازوی حضرت را گرفت، و نزد منصور برد. پس زمانی که حضرت وارد صحن ایوان شدند، ایستادند، سپس لب هایشان به گفتن چیزی حرکت کرد، که من نفهمیدم آن چیست. بعد ایشان را وارد کرد، و حضرت مقابل منصور ایستادند.

پس همین که نگاه منصور به ایشان افتاد، عرض کرد: شما ای جعفر! چرا از حسد، و ستم گری و فساد، نسبت به این خانواده، که از بنی عبّاس هستند، دست بر نمی دارید. خداوند دائم شما را گرفتار شدّت حسد و رنج می نماید، و به آن چه می خواهید، نخواهید رسید. پس حضرت به او فرمودند: به خدا قسم، ای امیر المؤمنین! من هیچ یک از کارهائی که می گویی را انجام نداده ام. همانا در زمان حکومت بنی امیه که بودم، و تو می دانی آن ها، با ما و شما بیشترین دشمنی را

ص: 472

داشتند، و آن ها هیچ حقّی در حکومت نداشتند، ولی با این حال، به خدا سوگند من بر علیه آن ها آشوب نکردم، و با وجود ستمی که به من روا داشتند، از طرف من گزندی به آن ها نرسید.

اکنون چگونه چنین کاری بکنم، با این که تو پسر عموی من، و نزدیکترین خویشاوند من هستی، و به من رحم می کنی، و از همه بیشتر به من عطا و نیکی کرده ای. پس منصور در حالی که روی نمدی نشسته بود، لحظاتی سر خود را به زیر انداخت. و در آن زمان، در طرف چپش بالشی از خز بود، و زیر نمدی که روی آن نشسته بود نیز شمشیری دو سر قرار داده بود، که هر وقت در آن کاخ می نشست از آن جدا نمی شد. و بعد به حضرت گفت: اشتباه می کنید، و دروغ می گوئید، سپس گوشهٔ پشتی را بلند کرد، و از آن کیفی را که در آن نامه هایی بود را به طرف امام انداخت. و گفت: این نامه های تو است، که برای اهل خراسان نوشته ای، و در آن ها مردم را به نقض بیعت من دعوت کرده ای، و از آنان خواسته ای با تو بیعت کنند.

حضرت فرمودند: یا امیر المؤمنین! به خدا من چنین کاری را نکرده ام، و این کار را حلال نمی دانم، و این مذهب و روش من نیست. من از کسانی هستم که معتقدم اطاعت تو در هر حالی لازم است. و به سنی رسیده ام، که حتّی اگر قصد چنین کاری را هم داشته باشم، دیگر توان چنین کاری را ندارم. اگر باور نداری، مرا به همراه برخی از سپاهیان خود بفرست، تا زمانی که مرگ منفرا برسد. چرا که دیگر چیزی از عمر من باقی نمانده است. منصور گفت: نه، دیگر به تو لطفی نمی کنم، سپس سر خود را به زیر انداخت، و با دستش شمشیر را برداشت، و به اندازهٔ یک وجب آن را از غلاف خارج کرد، لذا با خود گفتم: إِنَّا لِلَّهِ این مرد را خواهد کشت.

سپس شمشیر را دوباره به غلاف برگردانید. و بعد گفت: ای جعفر! آیا با وجود این پیری، و با وجود این نسبتی که با پیامبر داری، از دروغ گفتن، و اختلاف انداختن بین مسلمان ها حیا نمی کنی؟ می خواهی خون ریزی شود، و بین رعیت و ارباب آشوب به پا کنی؟ حضرت فرمودند: نه به خدا سوگند، یا امیر المؤمنین! من کارهائی را که می گویی را انجام نداده ام، و نه این ها نامه های من است، و نه خط و نه مهر من بر روی آن ها می باشد. پس منصور این بار به اندازهٔ نیم متر شمشیر را از غلاف خارج کرد، از این رو با خودم گفتم: إِنَّا لِلَّهِ، این مرد - یعنی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)- را خواهد کشت، و با خودم گفتم:

ص: 473

اگر برای کشتن ایشان، منصور به من دستوری بدهد، اطاعت نمی کنم. چرا که گمان می کردم منصور به من امر خواهد کرد، که شمشیر را بگیرم، و با آن، به جعفر(علیه السلام)بزنم. لذا با خودم گفتم: اگر چنین دستوری به من داد، منصور را می کشم، گر چه باعث کشتن خود، و فرزندانم شود. و از کارهای قبل خود نزد خداوند توبه می کنم. پس منصور دائم حضرت را با عتاب سرزنش می کرد، و امام صادق(علیه السلام)نیز عذر خواهی می نمودند، تا آن که شمشیر را کشید، و بعد برای لحظاتی سر خود را به زیر انداخت، سپس سر خود را بلند کرد، و گفت: گمان می کنم تو راست می گویی. و گفت: ای ربیع! جامه دان مرا از جای خود در قصر بیاور.

پس آن را برایش آوردم، او هم گفت: دست خود را در آن کن، و محاسن ایشان را عطرآگین نما. لذا دست خود را داخل آن نمودم، و حال آن که جامه دان پر از عطر بود، و محاسن حضرت که سفید شده بود را عطر زدم، بنحوی که از آن ها سیاه شد. و به من گفت: ایشان را بر یکی از بهترین مرکب های من سوار کن، و ده هزار درهم نیز به ایشان بده، و ایشان را تا منزلشان با احترام مشایعت کن. وقتی به خانه رسیدند، ایشان را مخیر نما، که به خواست خود، با احترام نزد ما بمانند، یا اگر مایل نبودند، به شهر جدّ خود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)برگردند.پس ما از نزد منصور خارج شدیم، و به سبب آن که حضرت از دست منصور جان سالم به در بردند، من خیلی خوشحال بودم. و از تصمیمی که منصور گرفت، تعجب نمودم، که در نهایت امر به اینجا رسید. لذا وقتی با حضرت به حیاط خانه رسیدیم، به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من از تصمیمی که او در مورد شما گرفت، تعجب کردم، و این که چگونه خداوند شما را کفایت نمود، و از دست او نجات داد. همانا شنیدم بعد از دو رکعت نمازی که خواندید، دعایی طولانی نمودید، که من متوجه نشدم، چه دعائی بود. و در هنگام وارد شدن به حیاط هم دیدم لب های شما حرکت می کند، و دو مرتبه دعایی خواندید که نفهمیدم آن هم چه دعائی بود.

حضرت به من فرمودند: دعای اوّل دعایی می باشد که در هنگام ناراحتی و سختی خوانده می شود، و تاکنون آن دعا را برای هیچ کس نخوانده بودم. پس آن دعا را به جای دعاهای زیادی که پس از نماز می خواندم، خواندم. چرا که دوست ندارم دعاهایی که بعد از نماز می خواندم، ترک شود. امّا آن دعایی که لب های خود را برای خواندن آن حرکت می دادم، همان دعایی بود، که حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آن را در جنگ احزاب خواندند. چنانچه پدرم، از پدر خود، از جدّشان،

ص: 474

از امیر المؤمنین(علیه السلام)، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل نمودند، که آن دعا، در روز جنگ مدینه، برای مسلمانان، چونان تاجی بود، در بین لشکر مشرکین، چنانچه خداوند دربارهٔ آن ها فرموده است:

(إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا،هُنَالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً(1))

«(یاد آرید) وقتی که (در جنگ احزاب) لشکر کفار از بالا و زیر بر شما حمله ور شدند، و آن گاه که چشم ها حیران شد، و جان ها به گلو رسید، و به وعدهٔ خداوند گمان های مختلف بردید، (و مؤمنان حقیقی به وعدهٔ حقّ و فتح اسلام، خوش گمان، و دیگران بدگمان، و ترسان بودند). در آنجا مؤمنان امتحان شدند، و (ضعیفان در ایمان) سخت متزلزل گردیدند.»پس در آن هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)با خواندن آن، دست به دعا برداشتند. و امیر المؤمنین(علیه السلام) نیز هرگاه از امری محزون می شدند، این دعا را می خواندند. و آن دعا چنین است:

«اَللَّهُمَّ اُحْرُسْنِی بِعَیْنِکَ اَلَّتِی لاَ تَنَامُ، وَ أکْنُفْنُی بِرُکْنِکَ اَلَّذِی لاَ یُضَامُ، وَ اِغْفِرْ لِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ رَبِّ لاَ أَهْلِکُ وَ أَنْتَ اَلرَّجَاءُ، اَللَّهُمَّ أَنْتَ أَعَزُّ وَ أَکْبَرُ مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ، بِاللَّهِ أَسْتَفْتِحُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَتَوَجَّهُ، یَا کَافِیَ إِبْرَاهِیمَ نُمْرُودَ، وَ مُوسَی فِرْعَوْنَ اِکْفِنِی مَا أَنَا فِیهِ، اَللَّهُ اَللَّهُ رَبِّی لاَ أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً، حَسْبِیَ اَلرَّبُّ مِنَ اَلْمَرْبُوبِینَ، حَسْبِیَ اَلْخَالِقُ مِنَ اَلْمَخْلُوقِینَ، حَسْبِیَ اَلْمَانِعُ مِنَ اَلْمَمْنُوعِینَ، حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی، حَسْبِی مُذْ قَطِّ [حَسْبِیَ] حَسْبِیَ اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ.»

(خداوندا! با چشمت که به خواب نمی رود نگهبان من باش، و با پشتوانه ات که خمیده نشود، حمایتم کن، و با قدرتت مرا بیامرز. پروردگارا! نابود نشوم در حالی که

ص: 475


1- . سوره احزاب، آیهٔ 10 و 11.

تو امیدم هستی. پروردگارا! تو عزیزتر و بزرگ تری از آن چه از آن می ترسم و بر حذر می باشم. از خداوند گشایش می طلبم و پیروزی می خواهم و به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)توجه می کنم، ای کفایت کنندهٔ ابراهیم در برابر نمرود، و موسی از فرعون، مرا از آن چه در آن هستم کفایت کن. خداوند پروردگار من است و چیزی همراه او نیست. پروردگار برای من، از پرورده ها کافی است، آفریدگار برایم از آفریده ها بس است. بازدارنده برایم از بازدارنده ها کافی است. آن کس برایم بس است، که همواره برایم کافی بوده است. خداوندی که معبودی جز او نیست، برایم بس است. بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش بزرگ است.)

سپس حضرت به ربیع فرمودند: اگر ترس از امیر المؤمنین - یعنی منصور - نبود، هر آینه این مال را به تو می دادم، ولی تو قبلاً از من خواسته بودی که زمینی را که در مدینه دارم، به مبلغ دههزار دینار به تو بفروشم، امّا من به تو نفروخته بودم، ولی اکنون آن زمین را به تو هدیه نمودم. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! همانا من مایل بودم دعای اوّل و دوّم را از شما یاد بگیرم، اگر این دعاها را به من ارزانی کنید، کمال لطف را به من نموده اید، و هم اکنون احتیاج به آن زمین ندارم. حضرت فرمودند: ما خانواده ای هستیم که بخشش خود را پس نمی گیریم. لذا نسخهٔ دعا را به تو می دهیم، زمین را نیز به تو بخشیدیم. بیا با من به خانه برویم.

وقتی به خانهٔ حضرت رفتیم، سند زمین را برای من نوشتند، و دعای اوّل و دوّم را هم برای من املاء فرمودند. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! همانا منصور خیلی عجله داشت، در حالی که شما بعد از خواندن دو رکعت نماز، با حال خشوع، مشغول تلاوت آن دعای طولانی بودید، گویا شما از منصور ترسی نداشتید. حضرت به من فرمودند: بله، من همیشه دعایی را بعد از نماز صبح می خواندم، و آن دو رکعت هم نماز صبح بود، که مختصر خواندم. و با خواندن این دعا، بعد از نماز صبح، از خداوند درخواست نمودم. عرض کردم: از منصور و آن چه برای شما مهیا نموده بود، نترسیدید. حضرت فرمودند: ترس از خداوند، بر ترس از منصور مقدم می باشد، خداوند عزّ و جلّ در دل من، بزرگ تر از منصور است .

ص: 476

ربیع گفته است: به خاطر تغییر حالتی که منصور نسبت به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) داشت. و آن خشم و غضبی که در لحظاتی تبدیل به احترام شد، که گمان نمی کردم، نسبت به کسی انجام دهد، تصمیم گرفتم علّت آن را بدانم. لذا همین که با منصور تنها شدم، و او را خوشحال یافتم، گفتم: یا امیر المؤمنین! از شما چیز عجیبی دیدم، گفت: آن چیز چیست؟ گفتم: دیدم بر جعفر [(علیه السلام)]، به نحوی غضب نمودی، که بر هیچ کس، مثل عبد اللَّه بن حسن، و غیر او، و همهٔ مردم، چنین غضب نکرده بودی، تا جائی که گمان کردم ایشان را با شمشیر به قتل می رسانی، و حتّی اوّل، به اندازه یک وجب، شمشیر را از غلاف بیرون آوردی، سپس شمشیر خود را غلاف کردی.

و بعد با عتاب ایشان را سرزنش کردی، سپس به اندازهٔ نیم متر، شمشیر خود را خارج نمودی، بعد دو مرتبه با عتاب ایشان را سرزنش دیگری، بعد همهٔ شمشیر را به غیر از مقدار اندکی از آن را از غلاف خارج کردی، که در این هنگام دیگر شک در کشتن ایشان نداشتم. سپس همهٔ آن غضب و ناراحتی ها برطرف گردید، و از ایشان خشنود شدی، به نحوی که به من دستور دادی باعطرهای مخصوص خود، محاسن ایشان را معطر کنم. و حال آن که حتّی به فرزند، و ولی عهد خویش مهدی، و عموهای خود هم چنین اجازه ای نمی دادی. و بعد به ایشان جایزه دادی، و سوار بر مرکب نمودی، و به من امر کردی ایشان را با احترام مشایعت کنم.

پس منصور گفت: وای به حال تو، ای ربیع! سزاوار نیست که برای تو، در این باره حرفی بزنم، و پنهان نمودن آن بهتر است. چرا که دوست ندارم علّت آن را فرزندان فاطمه [(علیهم السلام)] متوجه شوند، و بر ما فخر نمایند، و ما را ناچیز بدانند، همین گرفتاری که در آن هستم، برای ما بس است. ولی از تو چیزی را پنهان نمی کنم، نگاه کن، و هر کسی در خانه است را خارج کن. ربیع گفته است: پس هر کسی را که در خانه بود، بیرون کردم. سپس منصور به من گفت: دوباره برگرد، و نگاه کن، مبادا کسی را در خانه باقی گذاشته باشی، پس این کار را انجام دادم. بعد از آن که تفحص کردم، که کسی در خانه باقی نمانده باشد، منصور به من گفت: اکنون دیگر کسی جز من و تو نیست، و به خدا قسم اگر آن چه به تو می گویم را از کسی بشنوم، تو و فرزندان و خانواده ات را به قتل می رسانم، و اموالت را هم خواهم گرفت.

ص: 477

به منصور دوانیقی گفتم: یا امیر المؤمنین! از شما به خدا پناه می برم. منصور به من گفت: ای ربیع! همانا قصد داشتم جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] را به قتل برسانم. و تصمیم داشتم که هیچ سخنی را از ایشان نشنوم، و از ایشان عذری را نپذیرم، با این که از امر ایشان آگاه بودم، و ایشان از کسانی نبود که با شمشیر بر علیه من قیام کند. ولی ایشان نزد من مهم تر از عبد اللَّه بن حسن است، و خشم من نیز از او بیشتر می باشد. همانا من در زمان بنی امیه، او و پدرانش را شناخته بودم، که اهل آشوب نیستند.

«فَلَمَّا هَمَمْتُ بِهِ فِی الْمَرَّةِ الْأُولَی تَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)فَإِذَا هُوَ حَائِلٌ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ بَاسِطٌ كَفَّیْهِ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَیْهِ قَدْ عَبَسَ وَ قَطَّبَ فِی وَجْهِی عَنْهُ، ثُمَّ هَمَمْتُ بِهِ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ، وَ انْتَضَیْتُ مِنَ السَّیْفِ أَكْثَرَ مِمَّا انْتَضَیْتُ مِنْهُ فِی الْمَرَّةِ الْأُولَی، فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)قَدْ قَرُبَ مِنِّی وَ دَنَا شَدِیداً وَ هَمَّ لِی أَنْ لَوْ فَعَلْتُ لَفَعَلَ، فَأَمْسَكْتُ، ثُمَّتَجَاسَرْتُ، وَ قُلْتُ: هَذَا بَعْضُ أَفْعَالِ الرَّئِیِّ، ثُمَّ انْتَضَیْتُ السَّیْفَ فِی الثَّالِثَةِ، فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)، بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ، قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی كَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ، فَخِفْتُ وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُ، لَفَعَلَ، وَ كَانَ مِنِّی مَا رَأَیْتَ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ بَنِی فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ لَا یَجْهَلُ حَقَّهُمْ إِلَّا جَاهِلٌ لَا حَظَّ لَهُ فِی الشَّرِیعَةِ، فَإِیَّاكَ أَنْ یَسْمَعَ هَذَا مِنْكَ أَحَدٌ.»

(پس در آن زمان همین که در مرتبه اوّل تصمیم گرفتم ایشان را به قتل برسانم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را دیدم که بین من و ایشان فاصله شدند، و دست های خود را گشوده، و تا آرنج بالا زدند، و با غضب به من نگاه می کردند، پس صورتم را از ایشان برگرداندم. سپس برای بار دوّم قصد ایشان را نمودم، و شمشیر را بیش از آن چه بار اوّل بیرون آورده بودم، بیرون کشیدم. پس دیدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به من نزدیک شدند، در حالی که بسیار خشمگین هستند، و حضرت چنان بودند، که اگر من کاری می کردم، حضرت نیز مرا می کشتند، پس دست نگه داشتم. ولی جسارت کردم، و با خودم

ص: 478

گفتم: این ها از کارهای جن است. سپس برای بار سوّم شمشیر را کشیدم، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را دیدم که آستین ها را بالا زده، و برافروخته شده بودند، و اخم تندی می کنند، و نزدیک است دستشان به من برسد، پس ترسیدم، و به خدا قسم اگر کاری می کردم، ایشان نیز می کردند. و با آن چه من از فرزندان فاطمه(علیهم السلام)دیدم، تنها نادانی که هیچ بهره ای از اسلام نبرده است، حقّ آن ها را نادیده می گیرد. برحذر باش از این که کسی این ها را از تو بشنود.)

محمّد بن ربیع گفته است: پدرم این جریان را پس از مرگ منصور دوانیقی، برای من نقل کرد، من نیز پس از مرگ مهدی، و موسی، و هارون، و کشته شدن محمّد امین، آن را نقل کردم.(1)

ششمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

در مورد ششمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، قصد داشت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به شهادت برساند، و این دوّمین مرتبه ای بود، که منصور، حضرت را به بغداد احضار کرده بود، مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)از صفوان بن مهران جمال روایت کرده است: مردی از قریش، که از قبیلهٔ بنی مخزوم بود، بعد از کشته شدن محمّد و ابراهیم، پسران عبد اللّه بن حسن، نزد منصور دوانیقی، از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سخن چینی کرد. و گفت:

جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)]، غلام خود معلی بن خنیس را برای جمع آوری اموال، نزد شیعیان خود می فرستد، و محمّد بن عبد اللَّه نیز برای این کار به او کمک می کرد. منصور با شنیدن این کلام از شدّت خشم نزدیک بود دست خود را گاز بگیرد. لذا نامه ای به عموی خود، داوود بن علیّ، که در آن زمان حاکم مدینه بود، نوشت. که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را نزد او بفرستد، و به حضرت اجازه تأخیر ندهد. پس داوود هم نامه منصور را خدمت حضرت امام صادق(علیه السلام) فرستاد، و به حضرت عرض کرد: فردا مهیای حرکت، نزد امیر المؤمنین باشید، و مبادا در حرکت کردن، تأخیر بیندازید.

ص: 479


1- . مهج الدعوات، ص251؛ عنه البحار، ج47، ص199؛ و البحار، ج91، ص288.

صفوان می گوید: در آن هنگام من در مدینه بودم، که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به دنبال من فرستادند، وقتی خدمت حضرت رفتم، به من فرمودند: شترهای خود را برای حرکت ما آماده کن، ان شاء اللَّه فردا صبح عازم عراق هستم. و حضرت همان وقت از جا حرکت کردند، و من نیز با ایشان، به مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)رفتم. و این ماجرا بین نماز ظهر و عصر اتفاق افتاد، پس حضرت امام صادق(علیه السلام)چند رکعت نماز خواندند، سپس دست های خود را بلند نمودند، و این دعا را خواندند:

«یَا مَنْ لَیْسَ لَهُ اِبْتِدَاءٌ وَ لاَ اِنْقِضَاءٌ، یَا مَنْ لَیْسَ لَهُ أَمَدٌ وَ لاَ نِهَایَةٌ وَ لاَ مِیقَاتٌ وَ لاَ غَایَةٌ، یَا ذَا اَلْعَرْشِ اَلْمَجِیدِ وَ اَلْبَطْشِ اَلشَّدِیدِ، یَا مَنْ هُوَ فَعّالٌ لِما یُرِیدُ، یَا مَنْ لاَتَخْفَی عَلَیْهِ اَللُّغَاتُ وَ لاَ تَشْتَبِهُ عَلَیْهِ اَلْأَصْوَاتُ، یَا مَنْ قَامَتْ بِجَبَرُوتِهِ اَلْأَرْضُ وَ اَلسَّمَاوَاتُ، یَا حَسَنَ اَلصُّحْبَةِ، یَا وَاسِعَ اَلْمَغْفِرَةِ، یَا کَرِیمَ اَلْعَفْوِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُحْرُسْنِی فِی سَفَرِی وَ مَقَامِی وَ فِی حَرَکَتِی وَ اِنْتِقَالِی بِعَیْنِکَ اَلَّتِی لاَ تَنَامُ، وَ اُکْنُفْنِی بِرُکْنِکَ اَلَّذِی لاَ یُرَامُ. اَللَّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ فِی سَفَرِی هَذَا بِلاَ ثِقَةٍ مِنِّی لِغَیْرِکَ وَ لاَ رَجَاءٍ یَأْوِی لِی إِلاَّ إِلَیْکَ، وَ لاَ قُوَّةٍ لِی أَتَّکِلُ عَلَیْهَا وَ لاَ حِیلَةٍ أَلْجَأُ إِلَیْهَا إِلاَّ اِبْتِغَاءَ فَضْلِکَ وَ اِلْتِمَاسَ عَافِیَتِکَ وَ طَلَبَ فَضْلِکَ وَ إِجْرَائِکَ لِی عَلَی أَفْضَلِ عَوَائِدِکَ عِنْدِی. اَللَّهُمَّ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِمَا سَبَقَ لِی فِی سَفَرِی هَذَا مِمَّا أُحِبُّ وَ أَکْرَهُ، فَمَهْمَا أَوْقَعْتَ عَلَیْهِ قَدَرَکَ فَمَحْمُودٌ فِیهِ بَلاَؤُکَ مُنْتَصِحٌ فِیهِ قَضَاؤُکَ، وَ أَنْتَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ أُمُّ اَلْکِتَابِ. اَللَّهُمَّ فَاصْرِفْ عَنِّی فِیهِ مَقَادِیرَ کُلِّ بَلاَءٍ وَ مَقْضِیَّ کُلِّ لَأْوَاءٍ، وَ اُبْسُطْ عَلَیَّ کَنَفاً مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لُطْفاً مِنْ عَفْوِکَ وَ تَمَاماً مِنْ نِعْمَتِکَ حَتَّی تَحْفَظَنِی فِیهِ بِأَحْسَنِ مَا حَفِظْتَ بِهِ غَائِباً مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ خَلَّفْتَهُ فِی سَتْرِ کُلِّ عَوْرَةٍ وَ کِفَایَةِ کُلِّ مَضَرَّةٍ وَ صَرْفِ کُلِّ مَحْذُورٍ وَ

ص: 480

هَبْ لِی فِیهِ أَمْناً وَ إِیمَاناً وَ عَافِیَةً وَ یُسْراً وَ صَبْراً وَ شُکْراً وَ أَرْجِعْنِی فِیهِ سَالِماً إِلَی سَالِمِینَ یَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِینَ.»

(ای کسی که آغاز و پایانی ندارد، ای کسی که حد و کرانه ای ندارد، ای صاحب عرش بزرگ و انتقام سخت، ای کسی که بر هر کار که بخواهد تواناست. ای آن که هیچ سخنی از او پوشیده نیست، و صداها بر او مشتبه نمی شوند. ای آن که آسمان ها و زمین با قدرت او برافراشته شده اند، ای نیکو همنشین، ای آمرزنده و ای بخشنده، بر محمّد و خاندانش درود فرست و در سفر و جایگاهم، و در حرکت و جابجایی ام با دیده ات که به خواب نمی رود نگهدار من باش، و با پشتوانه ات که مورد ظلم قرار نمی گیرد مرا پشتیبانی کن. بارالها! در این سفر به تو توجه دارم و به کسی جز تواطمینان ندارم و امیدم تنها به سوی توست که پناهم دهی. و نیرویی برای تکیه دادن و چاره ای برای پناهنده شدن ندارم به جز درخواست بخشش تو و خواهش از عافیت و لطف تو و پاداشی که با بهترین نیکی ات به من بدهی. خداوندا! تو به آن چه در این سفرم بر من گذشت از آن چه دوست داشتم یا ناپسند دانستم آگاه تر هستی، پس هرچه به تقدیر تو بوده، آزمایشت در آن نیکو است و فرمانت خیرخواهانه است و تو آن چه را بخواهی ناپدید می کنی و آن چه را بخواهی پایدار می گردانی و اُمّ الکتاب در نزد تو است. خدایا! هر آسیب و بلایی را از من دور گردان و یاوری از مهربانی خود بر من بگمار و لطفی از گذشت خود و کامل کنندهٔ نعمت هایت را بر من ببخش تا به بهترین شکلی که مؤمنی را در نبودش نگهداری کرده ای و بدی هایش را پوشانده و او را از آسیب حفظ نموده ای، مرا حفظ کنی و در این سفر به من امنیت و ایمان و بهبودی و آسایش و شکیبایی و سپاس گزاری عطا کن و مرا در سلامت به سالمان بازگردان ای مهربان ترین مهربان ها.)

ص: 481

صفوان می گوید: من از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)درخواست کردم این دعا را دو مرتبه برای من تکرار کنند، پس حضرت باز آن را خواندند، و من هم آن را نوشتم. و فردا صبح شترها را برای حضرت آماده کردم، و به طرف عراق حرکت کردیم، تا آن که وارد شهر منصور شدیم. پس حضرت از او اجازه ورود خواستند، او هم به ایشان اجازه داد.

صفوان می گوید: برخی از افرادی که در نزد منصور شاهد این ماجرا بودند، برایم نقل کردند: زمانی که چشم منصور به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)افتاد، ایشان را با احترام نزدیک خود نشاند، سپس قضیه ای را که برای او گفته بودند، برای حضرت بیان نمود، و عرض کرد: به من خبر داده اند معلی بن خنیس، غلام جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)]، اموال زیادی را از همهٔ شهرها جمع نموده، و برای شما می آورد. و در این امر محمّد بن عبد اللّه نیز به او یاری می نماید.

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند: ای امیر المؤمنین! از چنین کاری به خدا پناه می برم. منصور به حضرت عرض کرد: قسم می خورید که چنین کاری نکرده اید؟ حضرتفرمودند: بله، به خدا قسم می خورم، که چنین چیزی نبوده است. منصور عرض کرد: نه، بلکه باید به طلاق زن ها، و آزادی بندگان خود قسم بخورید. حضرت فرمودند: تو راضی نیستی که به خداوندی که به غیر او خدائی نیست، قسم بخورم؟! منصور عرض کرد: برای من اظهار فقاهت نکنید. حضرت فرمودند: ای امیر المؤمنین! پس فقه کجا می رود، و چه فایده ای دارد؟!

منصور دوانیقی به حضرت عرض کرد: این سخنان را رها کنید، من هم اکنون بین شما، و بین مردی که این حرف ها را دربارهٔ شما زده، جمع می کنم، تا با او مواجه شوید. پس آن مرد را آوردند، و در حضور حضرت صادق(علیه السلام)از او سؤال کردند، او گفت: بله، ایشان جعفر بن محمّد هستند، و آن چه دربارهٔ ایشان برای شما گفتم، صحیح است، و همان گونه می باشد، که بیان کردم. حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)فرمودند:

«تَحْلِفُ أَیُّهَا الرَّجُلُ أَنَّ هَذَا الَّذِی رَفَعْتَهُ صَحِیحٌ.»

(ای مرد! قسم بخور که آن چه گفته ای صحیح است.)

آن مرد عرض کرد: چشم، و سپس شروع کرد به قسم خوردن، و گفت: «وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الطَّالِبُ الْغَالِبُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ؛ سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، و او توانا، و غالب،

ص: 482

و زنده، و پایدار است.» در این هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند: نه، در قسم خوردن، عجله نکن، همانا آن گونه که من می گویم قسم بخور. منصور عرض کرد: این گونه قسم خوردن چه عیبی دارد؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ حَیِیٌّ كَرِیمٌ یَسْتَحْیِی مِنْ عَبْدِهِ إِذَا أَثْنَی عَلَیْهِ أَنْ یُعَاجِلَهُ بِالْعُقُوبَةِ لِمَدْحِهِ لَهُ، وَ لَكِنْ قُلْ یَا أَیُّهَا الرَّجُلُ: أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَلْجَأُ إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی إِنِّی لَصَادِقٌ بَرٌّ فِیمَا أَقُولُ.»

(همانا خداوند متعال زنده و کریم می باشد، و هنگامی که بنده اش او را ستایش کند، به جهت این که او را مدح کرده، شرم می نماید، که او را فوراً عقوبت کند. ولی ای مرد! بگو: در سخن خود راست گو و نیکوکردار هستم، [و اگر این گونه نباشد] از نیرو و قدرت خداوند بیزارم، و متکی به قدرت و نیروی خودم هستم.)از این رو منصور دوانیقی به آن مرد قریشی گفت: همان گونه که ابا عبد اللَّه [(علیه السلام)] می گویند قسم بخور. پس آن مرد همان طور که حضرت فرموده بودند، قسم خورد.

«فَلَمْ یَسْتَتِمَّ الْكَلَامَ حَتَّی أَجْذَمَ وَ خَرَّ مَیِّتاً.»

(امّا هنوز کلام او تمام نشده بود، که به جذام مبتلا شد، و در حالی که مرده بود، به زمین افتاد.)

پس در این هنگام منصور ترسید، و بدنش بلرزه افتاد. عرض کرد: ای ابا عبد اللّه! اگر مایل هستید، همین فردا به حرم جدّ خود برگردید، و اگر میل دارید اینجا بمانید، که اگر ماندن نزد ما را انتخاب نمائید، در احترام و نیکی نمودن به شما فروگذار نخواهیم کرد. به خدا سوگند از این پس، هرگز سخن هیچ کس را دیگر دربارهٔ شما نمی پذیرم.(1)

ص: 483


1- . مهج الدعوات، ص257 تا 260؛ عنه البحار ج91، ص294.

هفتمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

هفتمین مرتبه ای که منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را احضار نمود، زمانی بود، که او، حضرت را از مدینه، به شهر بغداد فراخواند. چنانچه مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)در این باره، از محمّد بن عبد اللّه اسکندری نقل کرده است: من از خدمت گزاران نزدیک أبو جعفر، منصور دوانیقی بودم، و از میان همهٔ نزدیکان او، من صاحب سر، و رازدارش بودم. پس روزی بر او وارد شدم، و دیدم اندوهگین می باشد، و آه سردی می کشد. از این رو به منصور گفتم: به چه چیزی فکر می کنی، ای امیر المؤمنین؟

پس به من گفت: ای محمّد! همانا تاکنون صد نفر یا بیشتر از این تعداد، از فرزندان فاطمه (علیها السلام)را به قتل رسانده ایم. ولی با این حال، پیشوا و امام آن ها هنوز زنده است. به او گفتم: او چه کسی است؟ گفت: جعفر بن محمّد الصادق [(علیه السلام)]. در این هنگام بهاو گفتم: ای امیر المؤمنین! همانا ایشان مردی هستند، که از شدّت عبادت، پوست و استخوانی شده اند، و به جای طلب خلافت و مُلک، به خداوند مشغول می باشند.

پس گفت: ای محمّد! همانا می دانم که تو قائل به ایشان، و امامتشان هستی، ولی المُلک عقیم،(1)

و به درستی که من به جان خودم قسم خورده ام، که یا امروزم را به شب نرسانم، و یا این که از ایشان خلاص شوم، و ایشان را به قتل برسانم. محمّد می گوید: به خدا سوگند از این کلام او، همانا زمین با همهٔ وسعتش، بر من تنگ شد. بعد جلادی را احضار کرد، و به او گفت: هنگامی که أبو عبد اللّه صادق [(علیه السلام)] را حاضر کردم، و با ایشان مشغول گفتگو شدم، و کلاه خود را از سرم برداشتم، این علامتی بین من، و تو است، پس بلا فاصله گردن ایشان را بزن.

سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را در همان ساعت احضار نمود، و ایشان را در اتاقی قرار داد، در حالی که لب های مبارک حضرت، حرکت می کرد. ولی من نمی دانستم ایشان چه چیزی قرائت می کنند. پس به ناگاه دیدم قصر مانند کشتی در بین امواج دریاها در تلاطم است. بعد أبو جعفر منصور را دیدم که با پای برهنه در برابر حضرت راه می رود، در حالی که سرش نیز

ص: 484


1- . المُلک عقیم؛ یعنی حکومت نازا می باشد، و وارث ندارد. و هر کس از راه برسد، ممکن است آن را تصرف کند. از این رو امر حکومت داری، فرزند هم نمی شناسد، تا چه رسد به چیز، یا کس دیگری. لذا چه بسا پدر برای پادشاهی خودش، پسرش را می کشد.

برهنه می باشد، و دندان هایش به هم می خورد، و بدنش می لرزد، چهره اش گاهی سرخ، و گاهی زرد می گردد، و بعد بازوی حضرت صادق(علیه السلام)را گرفت، و حضرت را بر تخت خود نشاند، و مانند بنده ای که مقابل مولای خود زانو می زند، در برابر حضرت بر زمین افتاده است.

سپس عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! چه چیزی باعث شده، که در این زمان به این جا بیائید؟ حضرت فرمودند: ای امیر المؤمنین! برای اطاعت نمودن از خداوند عزّ و جلّ، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، و امیر المؤمنین - یعنی منصور - که خداوند عزّتش را پایدار نماید، نزد تو آمده ام. عرض کرد: من شما را دعوت نکردم، و فرستاده اشتباه کرده است. سپس به حضرت عرض کرد: هم اکنون که تشریف آورده اید، حاجت خود را بخواهید. پس حضرت فرمودند: از تو درخواست می کنم، وقتی با من کاری نداری، مرا دعوت نکنی.سپس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به سرعت بازگشتند، و من هم از این بابت، خیلی خداوند عزّ و جلّ را شکر کردم. و بعد أبو جعفر منصور دوانیقی لحافی خواست، و خوابید، و بیدار نشد، مگر در نیمه های شب. پس زمانی که بیدار شد، من بالای سر او نشسته بودم، لذا او از این کار من خوشحال شد، و به من گفت: جائی نرو تا من نمازم را که قضا شده، بخوانم، و بعد حدیثی را برای تو بیان کنم. پس وقتی منصور دوانیقی نمازش را قضا کرد، صورتش را به طرف من کرد، و گفت:

«لَمَّا أَحْضَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ [(علیه السلام)]، وَ هَمَمْتُ بِهِ مَا هَمَمْتُ مِنَ السُّوءِ، رَأَیْتُ تِنِّیناً قَدْ حَوَی بِذَنَبِهِ جَمِیعَ دَارِی وَ قَصْرِیْ، وَ قَدْ وَضَعَ شَفَتَیْهِ الْعُلْیَا فِی أَعْلَاهَا، وَ السُّفْلَی فِی أَسْفَلِهَا، وَ هُوَ یُكَلِّمُنِی بِلِسَانٍ طَلْقٍ ذَلْقٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ: یَا مَنْصُورُ! إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَدُّهُ قَدْ بَعَثَنِی إِلَیْكَ، وَ أَمَرَنِی إِنْ أَنْتَ أَحْدَثْتَ فِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ [(علیه السلام)] حَدَثاً، فَأَنَا أَبْتَلِعُكَ وَ مَنْ فِی دَارِكَ جَمِیعاً، فَطَاشَ عَقْلِی، وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصِی، وَ اصْطَكَّتْ أَسْنَانِی.»

(هنگامی که أبا عبد اللّه الصادق(علیه السلام)را احضار نمودم، و آن چه از بدی قصد کرده بودم، که نسبت به ایشان انجام دهم، ناگهان اژدهایی را دیدم، که با دُم خود، همهٔ

ص: 485

خانه و قصر مرا در برگرفته است، و لب بالای خود را در بالاترین مکان خانهٔ من گذاشته، و لب پائین خود را در پایین ترین مکانش قرار داده، و با زبان عربی فصیح، به صورت واضح و آشکار به من می گوید: ای منصور! همانا خداوند متعال مرا نزد تو فرستاده، و به من امر کرده، اگر حادثه ای برای أبو عبد اللّه صادق(علیه السلام)به وجود آوری، من، تو و هر کسی که در خانهٔ تو است را ببلعم. لذا عقل از سرم پرید، و بدنم به لرزه افتاد، و دندان هایم به هم می خورد.)

محمّد بن عبد اللّه اسکندری می گوید: به منصور گفتم: ای امیر المؤمنین! این چیز عجیبی نیست، چرا که أبو عبد اللّه [(علیه السلام)]، وارث علم پیامبر(صلی الله علیه و آلهو سلم)، و جدّشان امیر المؤمنین، علیّ بن أبی طالب [(علیه السلام)] هستند. و نزد ایشان، اسم های خداوند متعال، و دعاهای دیگرِ آن چنانه ای وجود دارد، که اگر آن ها را بر شب بخوانند، هر آینه مثل روز، روشن می شود. و اگر آن ها را بر روز بخوانند، هر آینه مثل شب، تاریک می گردد. و اگر آن ها را به موج های دریاها بخوانند، همانا آرام می گیرند.

محمّد می گوید: بعد از چند روز به منصور گفتم: ای امیر المؤمنین! آیا به من اجازه می دهی به زیارت أبو عبد اللّه صادق [(علیه السلام)] بروم؟ پس جواب مثبت داد، و مانع نشد. لذا خدمت حضرت رفتم، و بعد از آن که به ایشان سلام نمودم، به حضرت عرض کردم: ای مولای من! به حقّ جدّ بزرگوارتان حضرت محمّد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، از شما درخواست می کنم، دعایی را که هنگام وارد شدن بر أبو جعفر منصور خواندید را به من تعلیم کنید.

حضرت فرمودند: آن را به تو می دهم. سپس به من فرمودند: ای محمّد! این دعاء، حرزی با ارزش، و دعای عظیمی می باشد، که آن را از پدران گرامی خود(علیهم السلام)گرفته ام. و این دعاء، حرزی می باشد، که از کتاب خداوند عزّ و جلّ، استخراج، و به دست آمده است. کتابی که نه از مقابل آن، و نه از پشت آن، باطلی در آن راه نخواهد داشت، و از طرف خداوند حکیم، و پسندیده نازل شده است. بعد به من فرمودند: من می خوانم، و تو آن را بنویس، و بعد آن را برای من املاء کن، تا ببینم خطائی رخ نداده باشد. و آن حرزی باارزش، و دعاء عظیم، و بابرکتی می باشد، که مستجاب است.

ص: 486

به هر تقدیر هنگامی که أبو مخلد، عبد اللّه بن یحیی، برای آوردن پیغامی از بغداد، به خراسان آمد، و نزد امیر أبو حسن، نصر بن احمد در بخارا رفت، این حرز، در دفتری که کاغذهای آن از نقره بود، و با آب طلا نوشته شده بود، و از شیخ أبو الفضل، محمّد بن عبد اللّه بلعمی آن را گرفته بود، به دست ما رسید، و گفت: این از باارزش ترین هدیه ها است. و هر کسی که خداوند، برای خواندن این دعا، به او توفیق بدهد، و آن را صبحِ هر روز قرائت نماید، خداوند او را از همه بلاها حفظ می کند. و خداوند او را از شرّ جن ها، و انسان ها، و شیاطین، و حُکام ستم گر، و درندگان، و از شرّ بیماری ها، و آفت ها، و همهٔ اندوه ها محافظت می نماید. و این دعا مجرب است، مگر این که برای خداوند عزّ و جلّ با خلوص قرائت نکرده باشد. و این اوّل دعا می باشد:«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَبَداً حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِیمَاناً وَ صِدْقاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَلَطُّفاً وَ رِفْقاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أُعِیذُ نَفْسِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ دِینِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ وُلْدِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ دُنْیَایَ وَ جَمِیعَ مَنْ أَمْرُهُ یَعْنِینِی مِنْ شَرِّ كُلِّ مَنْ یُؤْذِینِی أُعِیذُ نَفْسِی وَ جَمِیعَ مَا رَزَقَنِی رَبِّی وَ مَا أُغْلِقَتْ عَلَیْهِ أَبْوَابِی وَ أَحَاطَتْ بِهِ جُدْرَانِی وَ جَمِیعَ مَا أَتَقَلَّبُ فِیهِ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِحْسَانِهِ وَ جَمِیعِ إِخْوَانِی وَ أَخَوَاتِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ بِأَسْمَائِهِ التَّامَّةِ الْكَامِلَةِ الْمُتَعَالِیَةِ الْمُنِیفَةِ الشَّرِیفَةِ الشَّافِیَةِ الْكَرِیمَةِ الطَّیِّبَةِ الْفَاضِلَةِ الْمُبَارَكَةِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ الْعَظِیمَةِ الْمَخْزُونَةِ الْمَكْنُونَةِ الَّتِی لَا یُجَاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَ لَا فَاجِرٌ وَ بِأُمِّ الْكِتَابِ وَ فَاتِحَتِهِ وَ خَاتِمَتِهِ وَ مَا بَیْنَهُمَا مِنْ سُورَةٍ شَرِیفَةٍ وَ آیَةٍ كَرِیمَةٍ مُحْكَمَةٍ وَ شِفَاءٍ وَ رَحْمَةٍ وَ عُوذَةٍ وَ بَرَكَةٍ وَ بِالتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ بِصُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ بِكُلِّ كِتَابٍ أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِكُلِّ رَسُولٍ أَرْسَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِكُلِّ بُرْهَانٍ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِآلَاءِ اللَّهِ وَ عِزَّةِ اللَّهِ وَ قُدْرَةِ اللَّهِ وَ جَلَالِ اللَّهِ وَ قُوَّةِ اللَّهِ وَ عَظَمَةِ اللَّهِ وَ سُلْطَانِ اللَّهِ وَ مَنَعَةِ اللَّهِ وَ مَنِّ اللَّهِ وَ حِلْمِ اللَّهِ وَ عَفْوِ اللَّهِ وَ غُفْرَانِ اللَّهِ وَ

ص: 487

مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ كُتُبِ اللَّهِ وَ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله. وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَ عِقَابِهِ وَ سَخَطِ اللَّهِ وَ نَكَالِهِ وَ مِنْ نَقِمَتِهِ وَ إِعْرَاضِهِ وَ صُدُودِهِ وَ خِذْلَانِهِ وَ مِنَ الْكُفْرِ وَ النِّفَاقِ وَ الْحَیْرَةِ وَ الشِّرْكِ وَ الشَّكِّ فِی دِینِ اللَّهِ وَ مِنْ شَرِّ یَوْمِ الْحَشْرِ وَ النُّشُورِ وَ الْمَوْقِفِ وَ الْحِسَابِ وَ مِنْ شَرِّ كِتَابٍ قَدْ سَبَقَ وَ مِنْ زَوَالِ النِّعْمَةِ وَ حُلُولِ النِّقْمَةِ وَ تَحَوُّلِ الْعَافِیَةِ وَ مُوجِبَاتِ الْهَلَكَةِ وَ مَوَاقِفِ الْخِزْیِ وَ الْفَضِیحَةِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مِنْ هَوًی مُرْدٍ وَ قَرِینِسَوْءٍ مُكْدٍ. وَ جَارٍ مُوذٍ وَ غِنًی مُطْغٍ وَ فَقْرٍ مُنْسٍ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مِنْ قَلْبٍ لَا یَخْشَعُ وَ صَلَاةٍ لَا تَنْفَعُ وَ دُعَاءٍ لَا یُسْمَعُ وَ عَیْنٍ لَا تَدْمَعُ وَ بَطْنٍ لَا یَشْبَعُ وَ مِنْ نَصَبٍ وَ اجْتِهَادٍ یُوجِبَانِ الْعَذَابَ وَ مِنْ مَرَدٍّ إِلَی النَّارِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِی النَّفْسِ وَ الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ عِنْدَ مُعَایَنَةِ مَلَكِ الْمَوْتِ علیه السلام. وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِی شَرٍّ وَ مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الشَّیَاطِینِ وَ مِنْ شَرِّ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ وَ أَشْیَاعِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ مِنْ شَرِّ السَّلَاطِینِ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ مِنْ شَرِّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ مِنْ شَرِّ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُقْمٍ وَ آفَةٍ وَ غَمٍّ وَ هَمٍّ وَ فَاقَةٍ وَ عُدْمٍ وَ مِنْ شَرِّ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مِنْ شَرِّ الْفُسَّاقِ وَ الْفُجَّارِ وَ الذُّعَّارِ وَ الْحُسَّادِ وَ الْأَشْرَارِ وَ السُّرَّاقِ وَ اللُّصُوصِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْتَجِزُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَیْءٍ خَلَقْتَهُ وَ أَحْتَرِسُ بِكَ مِنْهُمْ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مِنَ الْحَرَقِ وَ الْغَرَقِ وَ الشَّرَقِ وَ الْهَدْمِ وَ الْخَسْفِ وَ الْمَسْخِ وَ الْحِجَارَةِ وَ الصَّیْحَةِ وَ الزَّلَازِلِ وَ الْفِتَنِ وَ الْعَیْنِ وَ الصَّوَاعِقِ وَ الْجُنُونِ وَ الْجُذَامِ وَ الْبَرَصِ وَ الْأَمْرَاضِ وَ الْآفَاتِ وَ الْمُصِیبَاتِ وَ

ص: 488

الْعَاهَاتِ وَ أَكْلِ السَّبُعِ وَ مِیتَةِ السَّوْءِ وَ جَمِیعِ أَنْوَاعِ الْبَلَایَا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مِنْ شَرِّ مَا اسْتَعَاذَ مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ الْأَنْبِیَاءُ الْمُرْسَلُونَ وَ خَاصَّةً مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ بِهِ مُحَمَّدٌ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ صلی اللّٰه علیه و آله أَسْأَلُكَ أَنْ تُعْطِیَنِی مِنْ خَیْرِ مَا سَأَلُوا وَ أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ مَا اسْتَعَاذُوا وَ أَسْأَلُكَ مِنَ الْخَیْرِ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَ آجِلِهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ وَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِی إِلَی اللَّهِ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِیإِلَی اللَّهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا صَبْرِی إِلَّا بِاللَّهِ وَ نِعْمَ الْقَادِرُ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْمَوْلَی اللَّهُ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ اللَّهُ وَ لَا یَأْتِی بِالْحَسَنَاتِ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَصْرِفُ السَّیِّئَاتِ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَسُوقُ الْخَیْرَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ أَسْتَكْفِی اللَّهَ بِاللَّهِ وَ أَسْتَغْنِی بِاللَّهِ وَ أَسْتَقِیلُ اللَّهَ وَ أَسْتَغِیثُ بِاللَّهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَی أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ عَلَی رُسُلِ اللَّهِ وَ مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ عَلَی الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ لا یَضُرُّكُمْ كَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِیراً إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْكُمْ أَیْدِیَهُمْ فَكَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِینَ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ قُلْنا یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ وَ زادَكُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِیراً وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْكَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی

ص: 489

إِذْ تَمْشِی أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلی مَنْ یَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلی أُمِّكَ كَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلی لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشی لا تَخافا إِنَّنِی مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَری لا تَخَفْ ... إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْراً فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً وَ رَفَعْنالَكَ ذِكْرَكَ یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْكافِرِینَ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ شَرِیكٌ فِی الْمُلْكِ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِیراً وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلی ما آذَیْتُمُونا وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ أَ وَ مَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ هُوَ الَّذِی أَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْكُما بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ عَلَی اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ

ص: 490

الْفاتِحِینَ إِنِّی تَوَكَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَالْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ

ص: 491

الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلی كَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُالْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ رَبِّ هَبْ لِی حُكْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّینَ وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً فَالتَّالِیاتِ ذِكْراً إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا

ص: 492

بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ یُرْسَلُ عَلَیْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزِیدُفِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما یُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلی أَدْبارِهِمْ نُفُوراً أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ أُولئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَكُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْكُرُونَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَكِینٌ أَمِینٌ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً فَسَیَكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ إِنِّی تَوَكَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّكُمْ ما

ص: 493

مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ وَكِیلٌ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتابِ یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَكُونَ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ رَبُّ الْمَشْرِقِوَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلًا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْكافِرِینَ لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اللَّهُمَّ مَنْ أَرَادَ بِی شَرّاً أَوْ بِأَهْلِی شَرّاً أَوْ بَأْساً أَوْ ضَرّاً فَاقْمَعْ رَأْسَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّی سُوءَهُ وَ مَكْرُوهَهُ وَ اعْقِدْ عَنِّی لِسَانَهُ وَ احْبِسْ كَیْدَهُ وَ ارْدُدْ عَنِّی إِرَادَتَهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا هَدَیْتَنَا بِهِ مِنَ الْكُفْرِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ

ص: 494

وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا ذَكَرَكَ الذَّاكِرُونَ وَ اغْفِرْ لَنَا وَ لآِبَائِنَا وَ لِأُمَّهَاتِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا وَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ بِالْخَیْرَاتِ إِنَّكَ مُجِیبُ الدَّعَوَاتِ وَ مُنْزِلُ الْبَرَكَاتِ وَ دَافِعُ السَّیِّئَاتِ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُكَ دِینِی وَ دُنْیَایَ وَ أَهْلِی وَ أَوْلَادِی وَ عِیَالِی وَ أَمَانَتِی وَ جَمِیعَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ لَا تَضِیعُ صَنَائِعُكَ وَ لَا تَضِیعُ وَدَائِعُكَ وَ لَا یُجِیرُنِی مِنْكَ أَحَدٌ اللَّهُمَ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیاحَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ إِلَی هُنَا وَ الزِّیَادَةُ عَلَی هَذَا مِنَ الْكِتَابِ فَإِنِّی أَرْجُوكَ وَ لَا أَرْجُو أَحَداً سِوَاكَ فَإِنَّكَ اللَّهُ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ وَ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِكَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»(1)

(معبودی جز اللّه نیست. به راستی و برای همیشه، معبودی جز اللّه نیست. از روی ایمان و راستی، معبودی جز اللّه نیست. از روی پرستش و بندگی، معبودی جز اللّه نیست. از روی مهربانی و لطف، معبودی جز اللّه نیست. به حقیقت و درستی معبودی جز اللّه نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)فرستاده اوست. خودم را و مو و پوستم و دین و خانواده و مال و فرزندان و نسلم را به او پناهنده می سازم. از هر آن چه مرا به رنج و سختی اندازد یا آزارم دهد. خودم را، و هر آن چه را پروردگارم به من بخشیده، به او پناه می دهم. و هر آن چه را که پشت درهایم قرار گرفته، و دیوارهایم آن را در برگرفته اند، و هر نعمت و لطفی که از جانب خداوند بزرگ و بلندمرتبه به من می رسد، خود را و همهٔ برادران و خواهران مؤمن خود را به خداوند والا و بزرگ پناه می دهم. و به نام های کامل و درست و بلندمرتبه و بزرگ و با شرافت و شفابخش و بزرگوار و پاکیزه و برتر و بابرکت و پاک و پاک شده و بزرگ و پنهان شدهٔ خداوند، که هیچ نیکوکردار و هیچ

ص: 495


1- . مهج الدعوات، ص260 تا 272؛ عنه البحار ج91، ص298.

سرکشی از آن نمی گذرد. و به اُمّ الکتاب و آغاز و پایان آن و آن چه میان آن هاست از سوره های شریف و آیه های کریمه و استوار آن و شفاء و رحمت و پناه و برکت؛ و به تورات و انجیل و زبور و قرآن بزرگ، و به صحف ابراهیم و موسی و به همهٔ کتاب هایی که خداوند بزرگ و والا فروفرستاده است، و به همهٔ پیامبرانی که خداوند بزرگ فرستاده است، و به همهٔ نشانه هایی که آشکار کرده است، و به نعمت های خداوند و عزّت او، و قدرت و شکوه و توانایی و بزرگی و سلطه او، و به ارجمندی و منّت و بردباری و گذشت و آمرزش خداوند و به فرشتگان و کتاب ها وپیامبران و فرستادگان خداوند و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)فرستاده خداوند پناه می دهم. و به خدا پناه می برم، از خشم او و مجازات و ناخشنودی و عقوبت و کینه جویی و روی گردانی و خوار کردن و کفر و نفاق و سرگردانی و شرک و شک در دین خداوند، و از بدی روز برانگیخته شدن و برخاستن و جایگاه توقف و حساب و از شرّ نامه ای که از پیش فرستاده شده و از پایان نعمت و رسیدن بلا و دگرگونی عافیت و اسباب نابودی و جایگاه های خواری و رسوایی در دنیا و آخرت به او پناه می برم. و پناه می برم به خدا، از امیال سرکش و همراه بد و حیله گر و همسایه آزار دهنده و دارایی هایی که به نافرمانی کشاند و فقری که به فراموشی وادار کند. و به خدای بزرگ پناه می برم، از قلبی که فروتن نشود و نمازی که سودی نداشته باشد و دعایی که شنیده نشود و چشمی که نمی گرید و شکمی که سیر نمی شود و از زحمت و کوششی که باعث عذاب شود و از بازگشت به سوی آتش و ظاهر بد، در خویش و خانواده و فرزندان و به هنگام دیدن فرشته مرگ .و پناه می برم به خداوند بزرگ از شرّ هر جنبنده ای که جانش به دست اوست و از شرّ هر صاحب شرّی و شرّ هرچه از آن پرهیز دارم و می ترسم و از شرّ فاسقان عرب و عجم و فاسقان جن و انسان و شیطان ها و از شرّ ابلیس و سربازانش و پیروان و همراهانش و از شر حاکمان و پیروان آن ها و از شرّ هر چه از آسمان نازل می شود و به سوی آن بالا می رود و از شرّ هر چه در زمین فرو می رود و از آن بیرون می آید و از شرّ هر بیماری و آسیب و غم و اندوه و

ص: 496

نداری و نبودی و از شرّ هر چه در خشکی و دریاست و از شرّ گنه کاران و ستم گران و ترسندگان و حسودان و بدکاران و دزدان و از شرّ هر جنبنده ای که جانش در اختیار خداست. همانا پروردگارم در مسیر درست است. خداوندا! من از شرّ هر آن چه آفریده ای به وسیلهٔ تو خود را نگاه می دارم و حفظ می کنم و به خداوند بزرگ پناه می برم از سوختن و غرق شدن و شکاف و فرو ریختن و فرو بردن زمین و تغییر صورت و سنگ و عذاب و زلزله و فتنه ها و چشم زخم و رعد و برق و دیوانگی و جذام و پیسی و بیماری ها وآسیب ها و مصیبت ها و اندوه ها و خورده شدن توسط درندگان و مرگ بد و همهٔ بلاها در دنیا و آخرت. و به خدا پناه می برم از شرّ هر آن چه فرشتگان مقرب خداوند از آن پناه برده اند و هر چه پیامبران و فرستادگان خداوند از آن به او پناه برده اند و به ویژه از شرّ هر چه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)بنده و فرستاده تو از آن به تو پناهنده شده است. از تو درخواست می کنم بهترین چیزهایی را که آن ها از تو درخواست کرده اند به من ببخشی و از شرّ هر آن چه آن ها از آن پناهنده شده اند مرا پناه دهی و از همهٔ خوبی های دنیا و آخرت، هر آن چه من می دانم و هر چه از آن آگاهی ندارم به من عطا کنی. به نام خداوند و به یاری او، و سپاس مخصوص خداوند است و من به او متوسل شده ام و به او پناهنده شده ام و توفیقی ندارم مگر از جانب خداوند و آن چه او بخواهد و کارم را به او واگذار می کنم و پیروزی تنها از جانب اوست و شکیبایی ام تنها برای خداوند است و چه نیکو توانایی است چه نیکو مولا و یاری رسانی است و کسی جز او نیکی نمی کند و تنها اوست که بدی ها را برطرف می کند و تنها او به سوی خیر راهنمایی می کند و همهٔ کارها به ارادهٔ خداست و از خداوند کفایت می خواهم و از او بی نیازی می جویم و از او طلب بخشش کرده و پناه می جویم و آمرزش می خواهم و درود خداوند بر محمّد فرستاده اش و تمامی پیامبران و فرستادگان و فرشتگان او باد و بر بندگان او. این از جانب سلیمان است و به نام خداوند بخشنده مهربان است که بر من برتری نجویید و با تسلیم به سوی من آیید، خداوند چنین نوشته است، که من و فرستادگانم پیروز

ص: 497

می شویم، به راستی که خداوند عزیز و توانا است. حیله آنان آسیبی به شما نمی رساند، همانا خداوند به آن چه انجام می دهند احاطه دارد. و از سوی خود برای ما یاوری قرار ده، در آن هنگام که گروهی از ایشان خواستند دست هایشان را به سوی شما دراز کنند، پس دست های آن ها را از شما بازداشت و خداوند تو را از مردم حفظ می کند، همانا خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند. هرگاه آتشی برای جنگ برافروختند، خداوند آن را فرونشاند. گفتیم ای آتش، برایابراهیم سرد و سلامت باش، و در آفرینش به شما وسعت و افزونی داد، پس نعمت های خداوند را به یاد آرید، باشد که رستگار شوید. او فرشتگانی دسته دسته دارد که شب و روز فرود آیند و به فرمان خداوند او را حفظ می کنند. بارالها! مرا از ورودی درست، وارد کن، و از خروجی درست، خارج گردان، و برای من از سوی خودت نیروی یاری کننده ای قرار ده. و او را نزدیک گردانده و نجات دادیم و به جایگاه بلندی برتری دادیم، خداوند مهربان برای آن ها دوستی و محبّتی قرار خواهد داد، و از جانب خود محبّتی بر تو افکندم تا در مقابل دیدگان من بزرگ شوی، هنگامی که خواهرت راه می رفت، و می گفت: آیا کسی را به شما نشان دهم، که سرپرستی او را به عهده بگیرد؟ پس تو را به مادرت بازگرداندیم تا دیدگانش روشن شود و غمگین نباشد، و تو کسی را به قتل رساندی، پس از اندوه نجاتت دادیم، و به آزمون هایی، تو را آزمایش کردیم. نترس که از گروه ستم گر نجات یافتی، نترس که تو برتری، از پایان هیچ چیز نمی ترسی و هراسان نمی شوی، نترسید که من با شما دو نفر هستم، می بینم و می شنوم، نترس که ما تو را و خانواده ات را نجات می دهیم. و خداوند پیروزی با عزّتی به تو می دهد، و هر کس به خداوند توکل کند خدا برایش کافی است. به راستی خداوند فرمانش را اجرا می کند و همانا خداوند برای هر چیز اندازه ای تعیین کرده است. پس خداوند آن ها را از شرّ آن روز نگه داشت و به آن ها شادمانی و خوشنودی عطا کرد و شادمان به سوی خانواده اش بازمی گردد. و نام تو را بلندمرتبه گرداندیم، او را دوست می دارند مانند دوستی خداوند، و کسانی که ایمان آورده اند

ص: 498

خدا را بیشتر دوست دارند. پروردگارا! بر ما شکیبایی فرو ریز و گام هایمان را استوار گردان و ما را بر گروه کافران پیروز گردان. کسانی که مردم به آن ها گفتند: به راستی مردم علیه شما جمع شده اند پس از آن ها بترسید، پس این سخن ایمانشان را بیش تر کرد و گفتند: خداوند برای ما کافی است. پس با نعمت و بخششی از جانب خداوند بازگشتند و هیچ بدی به آن ها نرسید. پروردگارا! ما به خود ستم روا داشتیم و اگر تو ما را نبخشی و به ما رحم نکنی به یقیناز زیان کاران خواهیم بود. خداوندا! عذاب جهنم را از ما دور گردان که همانا عذاب آن هلاک کننده است، به راستی که آن بد جایگاه و محل قرار گرفتنی است. خداوندا! این ها را بیهوده نیافریدی، تو پاک و منزهی و ما را از عذاب آتش نگاه دار. و بگو سپاس مخصوص خداوندی است که فرزندی ندارد و در پادشاهی شریکی برای او نیست و کسی او را یاری نمی کند و او را به بزرگی یاد کن. و چرا به خدا تکیه نکنیم در حالی که او ما را به راه هایمان هدایت کرده و ما بر آزارهای شما شکیبایی می کنیم و مؤمنان بایستی بر خدا تکیه کنند. فرمان او تنها این گونه است که وقتی چیزی را بخواهد به آن می گوید: باش، پس می شود. پس منزه است کسی که توانایی همه چیز به دست اوست و به سوی او باز می گردید. و کسی که مرده بوده و او را زنده گردانیدیم و نوری به او بخشیدیم که با آن در میان مردم راه برود. اوست آن کس که با پیروزی خود و مؤمنان تو را یاری کرد و دل های آنان را به هم نزدیک گرداند. اگر همه آن چه را در زمین است بخشش می کردی نمی توانستی دل های آنان را مهربان گردانی، امّا خداوند دل هایشان را به یکدیگر نزدیک گرداند، به راستی او عزیز و دارای حکمت است. بازوی تو را به وسیلهٔ برادرت محکم می کنیم و برای شما نیرویی قرار می دهیم، پس آن ها با نشانه های ما به شما نخواهند رسید، و شما، و هر کسی که از شما پیروی کند، پیروز خواهید بود. به خدا تکیه کردیم، پرودگارا میان ما و مردمان ما با حقّ گشایش کن که تو بهترین گشایندگانی. من به خداوند توکل کردم، پروردگار من و شما، هیچ جنبنده ای نیست مگر این که جانش به دست خداوند متعال است، همانا

ص: 499

پروردگارم در راه راست است. پس به یاد خواهید آورد آن چه را به شما می گویم و من کارم را به خداوند واگذار می کنم که همانا او بر بندگانش بینا است. خداوند برای ما کافی است، معبودی جز او نیست، به او توکل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است. همانا مصیبتی به من رسیده است و تو مهربان ترین مهربان ها هستی، معبودی جز تو نیست، منزهی و من از ستم کاران بودم. به نام خداوند بخشنده مهربان، الف لام میم، معبودی جز خداوند زنده و پایدارنیست. الف لام میم، آن کتابی است که هیچ شکی در آن نیست و هدایتی برای پرهیزکاران است، کسانی که به غیب ایمان دارند و نماز را به پا می دارند. خداوندی که معبودی جز او نیست، زنده و پاینده است و چرت و خواب او را درنمی یابند. آن چه در آسمان ها و زمین است برای اوست، کیست که بدون اجازهٔ او شفاعت کند؟ هرچه مقابل آن هاست یا پشت سرشان است را می داند و آن ها به چیزی از دانش او احاطه ندارند مگر آن چه را که او بخواهد. پادشاهی اش آسمان ها و زمین را در برگرفته و کسی جز او آن ها را نگاه نمی دارد و او بزرگ و بلند مرتبه است. اجباری در دین نیست، چرا که فهم از گمراهی آشکار شده است، پس هر کسی که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، همانا به ریسمان محکمی چنگ زده که جدا شدنی نیست و خدا شنوا و داناست. خداوند گواه است که معبودی جز او نیست و فرشتگان و دانشمندانی که با عدالت رفتار می کنند، معبودی جز اللّه نیست و او دارای عزّت و حکمت است. به راستی که دین در نزد خداوند اسلام است. بگو ای خداوند و مالک حکومت که آن را به هر کسی که بخواهی می بخشی، و از هر کسی که بخواهی باز پس می گیری، و هر کسی را که بخواهی بزرگ می گردانی و هر کسی را که بخواهی خوار می کنی، خوبی ها به اراده توست و همانا تو بر هر کار توانایی. شب را در روز وارد می کنی و روز را داخل در شب می گردانی و زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده خارج می کنی و به هر کسی را که بخواهی بی حساب روزی می دهی. بارالها! پس از آن که ما را هدایت کردی دل هایمان را به زنگار آلوده نگردان و از سوی

ص: 500

خودت رحمتی بر ما فرست، به راستی که تو بسیار بخشنده ای. همانا پیامبری از خودتان به سوی شما آمد، که زحمت شما برایش سخت است و به شما مشتاق است و با مؤمنان مهربان و دل سوز است. پس اگر سرپیچی کردند، پس بگو خداوند برای من کافی است، معبودی جز او نیست و به او تکیه کردم و او پروردگار عرش بزرگ است. سپاس مخصوص خدایی است که ما را از گروه ستم کار نجات داد. سپاس مخصوص خدایی است که اندوه رااز ما برداشت. به راستی که پروردگار ما آمرزنده و سپاس گزار است. آن کس که از بخشش خود ما را در جایگاه امنی قرار داد که در آن به ما سختی نمی رسد و خستگی در آن احساس نمی کنیم. سپاس از آن خدایی است که ما را به این امر هدایت کرد، و اگر او ما را هدایت نمی کرد، ما هرگز هدایت نمی شدیم. سپاس مخصوص خدایی است، که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داد. پس گروه ستم گر را از ریشه کند و حمد مخصوص خداوند پروردگار عالمیان است. پس سپاس برای پروردگار آسمان ها و زمین است و او دارای عزّت و حکمت است. خداوند منزه است آن هنگام که شبان گاه بر شما می رسد و هنگامی که صبح می کنید و سپاس از آن اوست در شام گاهان و آن هنگام که پرده ها را برمی دارید. زنده را از مرده بیرون می آورد و زمین را پس از مرگ آن زنده می گرداند و این چنین شما را بیرون می آورد. منزه است خدایی که توانایی همه چیز به دست اوست و به سوی او باز می گردید. همانا پروردگار شما خداوندی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و سپس بر عرش خود قرار گرفت. شب را به روز می پوشاند و شتابان از پی آن می رود و خورشید و ماه و ستارگان تحت فرمان او هستند. همانا آفرینش و دستور ازجانب اوست و مبارک است خداوند، پروردگار عالمیان. پروردگارتان را به التماس و پنهانی بخوانید، به درستی که او تجاوزکاران را دوست ندارد. و پس از آبادانی زمین، در آن فساد نکنید و او را از روی ترس و طمع بخوانید، به درستی که مهربانی اش به نیکوکاران نزدیک است. همان کس که مرا آفرید و اوست که هدایتم می کند و همان

ص: 501

کس که به من خوراک داده و سیرابم می کند و چون بیمار می شوم بهبودی ام می بخشد و آن کس که مرا می میراند سپس زنده ام می کند و همان کس که طمع دارم در روز قیامت گناهان مرا ببخشد. پروردگارا! به من دانشی عطا کن و مرا به نیکوکاران ملحق گردان و زبان راست گویی با دیگران به من ببخش و مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده و پدرم را ببخش که او از گمراهان بوده است. و در آن روز که برانگیخته شوند مرا خوار نکن، روزی که مال و فرزندانسودی ندارد مگر آن کسی که با قلب سلیم نزد خداوند آید. به نام خداوند بخشنده مهربان، سپاس مخصوص خدایی است که آسمان ها و زمین را آفرید و روشنایی و تاریکی را قرار داد، سپس کافران از پرورگار خود منحرف شدند. به نام خداوند بخشنده مهربان، قسم به فرشتگان صف در صف، و قسم به فرشتگان منع کننده باران، و قسم به تلاوت کنندگان قرآن، همانا معبودتان یگانه است، پروردگار آسمان ها و زمین و آن چه میان آن هاست و پروردگار مشرق ها. همانا آسمان را با زیور ستارگان آراستیم و از هر شیطان سرکشی آن را حفظ کردیم. آن ها به عالم بالاتر گوش نمی سپارند و از هر سو به آن ها سنگ پرتاب شده و رانده می شوند و عذابی همیشگی برایشان است. مگر کسی که برباید پس او را با سنگ سوراخ کننده ای دنبال می کنیم. ای گروه جنیان و انسان ها، اگر می توانید در لایه های آسمان ها و زمین نفوذ کنید، چنین کنید. نخواهید توانست مگر به وسیله نیروی خداوند. پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را دروغ می شمارید؟ شعله ای از آتش و دود بر شما می فرستد و کسی یاری تان نمی کند. به نام خداوند بخشندهٔ مهربان. سپاس مخصوص خداوندی است که آسمان ها و زمین را شکافت و برای فرشتگان دو یا سه و یا چهار بال قرار داد، هر چه بخواهد در آفرینش خود می افزاید، به راستی خداوند بر هر چه بخواهد تواناست. اگر خدا برای مردم رحمتی بفرستد، کسی نمی تواند آن را بازگیرد و آن چه را که او مانع شود، کسی نمی تواند پس از او بفرستد و او دارای بزرگی و دانش است. لطف و بخشش در اختیار خداست، به هر که بخواهد عطا می کند و او بزرگ و

ص: 502

داناست.

هر کسی را که بخواهد با رحمت خود مخصوص می گرداند، و خداوند صاحب بخشش بزرگ است. و در قرآن شفا و رحمتی برای مؤمنان فرو فرستادیم، و هنگامی که قرآن می خوانی میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، پرده پوشیده ای قرار دادیم، و بر دل های آنان پرده هایی قرار دادیم، که مانع فهمیدن آن ها شود، و گوش های آنان را نیز سنگین کردیم. و هنگامی که تو پروردگار را به تنهایی در قرآن یاد می کنی با نفرت روی می گردانند. آیادیدی آن کسی را که میل خود را، به عنوان معبود می پرستد. و خداوند او را با آگاهی گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر زده و دیده اش را نابینا کرده، پس چه کسی پس از خدا او را هدایت می کند، آیا پند نمی گیرید؟ آن ها کسانی هستند که خدا بر دل ها و گوش و دیده هایشان مهر زده و آن ها غافلان هستند. و در مقابل شان و پشت سرشان مانعی قرار دادیم، که آن ها را پوشانده، پس آن ها نمی بینند. توفیقی جز از سوی خداوند ندارم و به او توکل کرده و به درگاه او پناهنده می شوم. بر آن ها اندوهگین نشو و از حیله هایشان دل تنگ نباش، همانا خداوند همراه کسانی است که تقوا دارند و نیکوکارند. و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید تا برای خود خالصش گردانم. پس هنگامی که با او سخن گفت، گفت: امروز تو نزد ما محترم و امین هستی. و صداها برای خداوند مهربان فروتن شده است، پس چیزی به جز نجوایی آهسته نمی شنوی. پس خداوند تو را در برابر آن ها کفایت خواهد کرد و او شنوای بیناست. من به خداوند، پروردگار خودم، و شما تکیه کرده ام. جنبنده ای نیست مگر این که جانش در دست اوست و همانا پروردگارم در راه راست قرار دارد. معبودتان خداوند یگانه ای است که خدایی جز او نیست و او بخشنده و مهربان است. پروردگار شما چنین است و او آفریدگار همه چیز است، پس او را بپرستید و او هر چیز را بر عهده گرفته است. بگو او پروردگار من است که معبودی جز او نیست و به او تکیه کرده ام و به سوی او باز می گردم. ای مردم! نعمت خدا را بر خودتان به یاد آرید، آیا آفریدگاری جز او هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟ معبودی جز او نیست

ص: 503

پس چگونه دروغ می بندید؟ پروردگار شما چنان است، پس مبارک است خداوند، پروردگار عالمیان. او زنده است معبودی جز او نیست، پس با اخلاص او را بخوانید که دین برای اوست، سپاس مخصوص پروردگار عالمیان، پروردگار مشرق و مغرب است. معبودی جز او نیست، پس کار خود را به او واگذار. خداوندا! بر ما شکیبایی فروریز و گام هایمان را استوار گردان و بر گروه کافران پیروزمان کن. اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم،می دیدی که از فروتنی و ترس از خدا شکاف می خورد، و این ها مثل هایی است که برای مردم می زنیم، باشد که اندیشه کنند. اوست خداوندی که معبودی جز او نیست و آگاه بر پیدا و پنهان است، اوست بخشنده مهربان، اوست خدایی که معبودی جز او نیست و حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب پاک و منزه است، به کسی ستم نمی کند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز و قدرتمندی شکست ناپذیر است که با ارادهٔ نافذ خود همه چیز را اصلاح می کند و شایستهٔ عظمت است. خداوند از آن چه برای او شریک قرار می دهند منزه است. او خالق و آفریننده ای بی سابقه است و صورت گری بی مانند که نام های نیک برای اوست، آن چه در آسمان ها و زمین است تسبیح او را می گویند و دارای عزّت و حکمت است. به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو اوست خدای یکتا، خدایی که بی نیاز است ، نه زاده و نه زاییده شده و نه همتایی دارد. به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو پناه می برم به خداوند سپیده دم، از شرّ هر آن چه آفریده است، و از شرّ هر موجود شرور که شبانه وارد می شود، و از شرّ افسون گرانی که در گره ها می دمند و از شرّ حسود، هنگامی که حسد می ورزد. به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو پناه می برم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، از شرّ وسوسه گر پنهان کار، که درون سینه های انسان ها وسوسه می کند، از جنیان و انسان ها. خداوندا! هر کس برای من بدی خواسته یا برای خانواده ام بدی و آسیب و زیانی خواسته است، پس سرش را قطع کن و بدی او را از من بازدار و زبانش را درباره من ببند و حیله اش را بگیر و اراده اش را از من برگردان. خداوندا! برترین درودهایی را

ص: 504

که بر بندگانت فرستاده ای، بر محمّد و خاندانش فرست، هم چنان که به وسیله او ما را از کفر هدایت کردی. و بر محمّد و خاندانش درود فرست چنان که ذکر کنندگان تو را یاد کردند. و ما و پدران و مادران و فرزندان ما را بیامرز، و همهٔ مردان و زنان مؤمن و مسلمان را، زندگان و مردگان را بیامرز و میان ما و آن ها نیکی های پی در پی قرار بده. همانا تو برآورده کننده دعاها و نازل کننده برکت ها و برطرف کنندهٔ بدی ها هستی و توبر هر کار توانایی. خداوندا! دینم و دنیایم را و خانواده و فرزندان و همسرم و امانت هایم را و همه آن چه را که در دنیا و آخرت به من نعمت داده ای را به تو می سپارم، به راستی که تو کار خود را ضایع نمی کنی و امانت های خود را نابود نمی کنی و کسی مرا از تو پناه نمی دهد. خداوندا! در دینا و آخرت به ما نیکی عطا کن و از عذاب آتش ما را نگه دار. پس من به تو امید بسته ام و به کسی جز تو امیدی ندارم، پس به راستی که تو خداوند آمرزنده و مهربانی. خداوندا! مرا وارد بهشت گردان و با مهربانی ات از آتش نجاتم بده، ای مهربان ترین مهربان ها.)

هشتمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

هشتمین مرتبه ای که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از شرّ منصور دوانیقی، نجات پیدا کردند، زمانی بوده، که حضرت با فرزندشان اسماعیل در حیره بودند، که منصور دوانیقی، ایشان را احضار نمود.(1) چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره)روایت نموده است: أبو خدیجه، از مردی از قبیلهٔ کنده، که جلّاد بنی عبّاس بود، نقل کرده است:

وقتی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را، به همراه اسماعیل(علیه السلام)، فرزند حضرت، به نزد منصور دوانیقی آوردند. در حالی که آن دو بزرگوار را در خانه ای زندانی نموده بودند، دستور داد آن ها را به قتل برسانند. لذا آن مرد کندیِ ملعون، در شبی نزد حضرت صادق(علیه السلام)رفت، و حضرت را از زندان بیرون آورد، و آن قدر با شمشیر به حضرت ضربه زد، تا آن که ایشان را به قتل رساند. و بعد

ص: 505


1- . مهج الدعوات و منهج العنایات، ص274.

برای آن که اسماعیل(علیه السلام)را نیز به قتل برساند، گرفت. که در این هنگام اسماعیل(علیه السلام)با او درگیر شد، و در نهایت بعد از لحظاتی درگیری، اسماعیل(علیه السلام)را هم به قتل رساند. سپس به نزد منصور دوانیقی رفت.پس منصور به او گفت: چه کاری انجام دادی؟ گفت: همانا آن دو نفر را به قتل رساندم، و تو را از جانب آن ها آسوده نمودم. امّا صبح فردا که آمدند، مشاهده نمودند، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، با اسماعیل(علیه السلام)، هر دو نشسته اند، و اجازهٔ ورود، برای دیدن منصور می خواهند. از این رو منصور دوانیقی به آن مرد کندی گفت: مگر تو نگفتی که آن دو نفر را گشته ام؟ گفت: بله، همانا همان گونه که تو را می شناسم، آن ها را هم می شناسم، و یقین دارم، آن ها را به قتل رساندم. لذا منصور گفت:

«فَاذْهَبْ إِلَی الْمَوْضِعِ الَّذِی قَتَلْتَهُمَا فِیهِ، فَجَاءَ فَإِذَا بِجَزُورَیْنِ مَنْحُورَیْنِ قَالَ: فَبُهِتَ، وَ رَجَعَ فَنَکَسَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: لَا یَسْمَعَنَّ مِنْکَ هَذَا أَحَدٌ. فَکَانَ کَقَوْلِهِ تَعَالَی فِی عِیسَی: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ(1)).»(2)

(به همان مکانی که آن ها را در آن به قتل رساندی، برو [تا معلوم شود ماجرا چیست]. پس وقتی به آنجا رفت، دید، دو شتر کشته روی زمین افتاده است. راوی می گوید: پس مبهوت شد، و در حالی که سر خود را به زیر انداخته بود، بازگشت. و منصور به او گفت: مبادا این ماجرا را کسی از تو بشنود. راوی می گوید: همانا این جریان، شبیه ماجرای حضرت عیسی(علیه السلام)است، که خداوند می فرماید: «و حال آن که آن ها او را نکشتند، و او را به صلیب نکشیدند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد».)

ص: 506


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 157.
2- . الخرائج و الجرائج، ج2، ص106؛ عنه البحار، ج47، ص103؛ مدینة معاجز، ج5، ص246؛ الثاقب فی المناقب، 144.

نهمین نقشهٔ منصور برای شهادت امام صادق(علیه السلام)

نهمین مرتبه ای که منصور دوانیقی قصد داشت، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را به شهادت برساند، شبیه هشتمین مورد می باشد. با این تفاوت که در هشتمین مورد،فرستاده منصور گمان می کرده، امام صادق(علیه السلام)و فرزندشان اسماعیل(علیه السلام)را به قتل رسانده، ولی در نهمین مورد گمان می کرده، امام صادق(علیه السلام)را به همراه فرزندشان امام کاظم(علیه السلام)، به قتل رسانده است. به هر ترتیب دربارهٔ نهمین مرتبه ای که منصور دوانیقی قصد داشته، حضرت امام صادق(علیه السلام)را به شهادت برساند، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره)، از قیس بن ربیع روایت نموده است: پدرم ربیع، برای من نقل کرد، که منصور مرا احضار نمود، و به من گفت:

آیا می بینی از این حبشی چه خبری به من رسیده است؟ به منصور گفتم: ای مولای من! چه کسی را می گوئی؟ به من گفت: جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] را می گویم، به خدا ریشهٔ ایشان را قطع می کنم. بعد یکی از فرماندهان خود را احضار نمود، و به او گفت: هم اکنون با هزار مرد به مدینه برو، و به جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] هجوم ببر، و سر او، و پسرش موسی بن جعفر [(علیهما السلام)] را برای من بیاور.

پس فرمانده همان وقت حرکت کرد، تا این که به مدینه رسید. امّا در این هنگام به جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] خبر داده شد، که منصور چه دستوری داده است. لذا حضرت امر کردند، دو شتر بیاورند، و آن ها را جلوی در خانهٔ ایشان ببندند. و بعد حضرت در حالی که در محراب نشسته، و مشغول زمزمهٔ نمودن دعا بودند، فرزندان خود، موسی(علیه السلام)، و إسماعیل، و محمّد، و عبد اللّه را فراخوانده، و آن ها را جمع کردند.

أبو نصر گفته است: و مولایم حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام)برای من نقل فرمودند: همانا فرماندهٔ منصور به ایشان هجوم برد. پس در این هنگام پدرم را دیدم، که دعائی را زمزمه می کردند. پس آن فرمانده، و همهٔ افرادی که با او بودند، نزدیک آمدند، که او به آن ها گفت: سر این دو نفری که ایستاده اند را جدا کنید. لذا افرادش سر آن ها را بریدند، و برای منصور بردند. امّا وقتی بر منصور وارد شدند، او توبره ای را که سرها در آن بود را گشود، و دید سر دو شتر در آن است.

لذا منصور گفت: این چیست؟ گفت: ای مولای من! من با سرعت به خانه ای که جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] در آن بودند، داخل شدم. امّا در آن زمان سرم گیج رفت، و دیگرروبه روی خودم

ص: 507

را ندیدم. پس در آن حالت دو نفر را مشاهده کردم، که مقابل من ایستاده اند، لذا گمان کردم آن ها جعفر [(علیه السلام)] و فرزندشان موسی [(علیه السلام)] هستند، پس سرشان را جدا کردم.

در این هنگام منصور دوانیقی گفت: این حادثه را مخفی نگه دار. پس با کسی در این مورد سخن نگفتم، تا زمانی که او مرد. ربیع گفته است: از موسی بن جعفر(علیهما السلام)پرسیدم: آن دعا چه بود؟ حضرت فرمودند: من از پدرم سؤال کردم، ایشان فرمودند: این دعای حجاب از همهٔ دشمنان است.(1)

و آن دعا چنین می باشد:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً. وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالاِسْمِ الَّذِي بِهِ تُحْيِي وَ تُمِيتُ وَ تَرْزُقُ وَ تُعْطِي وَ تَمْنَعُ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ اللَّهُمَّ مَنْ أَرَادَنَا بِسُوءٍ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ فَأَعْمِ عَنَّا عَيْنَهُ وَ أَصْمِمْ عَنَّا سَمْعَهُ وَ اشْغَلْ عَنَّا قَلْبَهُ وَ اغْلُلْ عَنَّا يَدَهُ وَ اصْرِفْ عَنَّا كَيْدَهُ وَ خُذْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ.»(2)

(به نام خداوند بخشنده مهربان. و هنگامی که قرآن می خوانی میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، حجابی پوشیده قرار می دهیم، و بر دل های آنان پرده هایی می اندازیم تا نفهمند و گوش های آن ها را سنگین می کنیم. و هنگامی که خداوند را به یگانگی در قرآن یاد می کنی، پشت کرده، و با نفرت باز می گردند. پروردگارا! از تو درخواست می کنم به نامی که با آن زنده می گردانی، و می میرانی، و روزی می دهی، و می بخشی، و منع می کنی، ای صاحب شکوه و بزرگواری. خداوندا! هر کس ازآفریدگان تو که اراده بدی برای ما داشت، چشم او را از ما نابینا گردان، و گوش او را

ص: 508


1- . مهج الدعوات و منهج العنایات، ص275؛ عنه البحار، ج47، ص205؛ و البحار، ج91، ص379.
2- . مهج الدعوات و منهج العنایات، ص276؛ عنه البحار، ج91، ص379.

از ما ناشنوا قرار بده، و قلبش را از ما مشغول کن، و دستش را از ما بازدار، و حیله اش را از ما بازگیر، و او را از مقابل و پشت سرش، و از سمت راست و چپش، و از زیر پا و بالای سرش بگیر، ای صاحب شکوه و بزرگی.)

همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد، قبل از آن که منصور دوانیقی لعنة اللّه علیه، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را مسموم نماید، و ایشان را با زهر به شهادت برساند. چندین مرتبه قصد داشت، خون حضرت را بریزد، و ایشان را به قتل برساند. ولی در هر مرتبه ای، که اقدام بر این امر می کرد، با دیدن معجزات فوق العاده ای از آن امام بزرگوار، وحشت تمام وجود او را احاطه می نمود. و به جهت ترس، و خوفی که پیدا کرده بود، از این کار صرف نظر می کرد. چنانچه محدّث نام دار جهان تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، در این باره از مفضل بن عمر روایت کرده است:

«أَنَّ الْمَنْصُورَ قَدْ کَانَ هَمَّ بِقَتْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)غَیْرَ مَرَّةٍ، فَکَانَ إِذَا بَعَثَ إِلَیْهِ، وَ دَعَاهُ لِیَقْتُلَهُ، فَإِذَا نَظَرَ إِلَیْهِ هَابَهُ، وَ لَمْ یَقْتُلْهُ، غَیْرَ أَنَّهُ مَنَعَ النَّاسَ عَنْهُ، وَ مَنَعَهُ مِنَ الْقُعُودِ لِلنَّاسِ، وَ اسْتَقْصَی عَلَیْهِ أَشَدَّ الِاسْتِقْصَاءِ.»

(همانا منصور چندین مرتبه تصمیم به کشتن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)گرفت. امّا هر زمانی که ایشان را احضار می کرد، و قصد می نمود حضرت را به قتل برساند، همین که چشمش به حضرت می افتاد، می ترسید، و از تصمیم خود صرف نظر می کرد. ولی دیگر اجازه نداد، احدی خدمت ایشان برسد، و حضرت را از نشستن با مردم نیز منع کرد. ولی این مطلب را به نحو فوق العاده ای پی گیری می کرد.)

منع ملاقات مردم با حضرت، تا آنجا پیش رفت، که اگر مسأله ای برای یکی از شیعیان، دربارهٔ دین او پیش می آمد، ازدواج، یا طلاق، و یا اموری از این قبیل، و کسی هم از آن آگاهی نداشت، و قادر هم نبودند خود را به امام برسانند، به ناچار مرد از همسر، و اهل خود جدا می شد. پساین ماجرا، برای شیعیان خیلی مشقت به وجود آورد، و برای آن ها سخت بود. تا آن که خداوند عزّ و جلّ به دل منصور دوانیقی انداخت، که از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)هدیه ای درخواست کند، که مثل آن، نزد هیچ کس دیگری نباشد.

ص: 509

لذا حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، یک چوب دستی کوچکی که متعلق به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، و نیم متر نیز طول داشت را برای منصور فرستادند. که به سبب آن خیلی خوشحال شد، و دستور داد، آن را برایش چهار قسمت نمایند، و هر قسمتی از آن را در یک مکانی قرار داد. سپس منصور به حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام)عرض کرد: در مقابل این هدیه، پاداش شما در نزد من چیزی نیست، مگر این که شما را آزاد نمایم، تا علم خود را به شیعیان خویش ارزانی کنید، و کسی هم متعرض شما و آن ها نشود. پس بدون ترس، مجلسی بر پا کنید، و برای مردم فتوی بدهید. ولی این کار را در شهری انجام بدهید، که من در آنجا نباشم. از این رو علوم، به برکت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نشر پیدا نمود.(1)

البته پر مسلم است، که منصور دوانیقی، هیچ گاه از فکر به شهادت رساندن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)بیرون نیامد. بلکه کمتر حضرت را در هر لحظه، و گاه و بی گاه احضار نمی نمود. چنانچه حضرت خود فرموده اند:

«قَرَأْتُ، إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، حِينَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ، وَ هُوَ يُرِيدُ قَتْلِي، فَحَالَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ذَلِكَ.»

(سورهٔ قدر را زمانی که بر أبو جعفر، منصور دوانیقی وارد شدم، قرائت نمودم، در حالی که او می خواست مرا به قتل برساند. پس خداوند متعال میان من، و او مانعی به وجود می آورد.)

راوی می گوید: هنگامی که حضرت آن را می خواندند، منصور به حضرت نگاه می کرد، و ایشان از نزد منصور خارج نشدند، مگر این که او به حضرت مهربانی می کرد. پس به ایشان گفته شد:چگونه خود را حفظ کردید؟ حضرت فرمودند: با عنایت خداوند، و با خواندن سورهٔ قدر، و سپس این دعا را خواندم:

ص: 510


1- . بحارالأنوار، ج47، ص180.

«یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ سَبْعاً إِنِّی أَتَشَفَّعُ إِلَیْكَ بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)مِنْ أَنْ تُقَلِّبَهُ لِی. فَمَنِ ابْتُلِیَ بِمِثْلِ ذَلِكَ، فَلْیَصْنَعْ بِمِثْلِ صُنْعِی، وَ لَوْ لَا أَنَّنَا نَقْرَؤُهَا وَ نَأْمُرُ بِقِرَاءَتِهَا شِیعَتَنَا، لَتَخْطَفُهُمُ النَّاسُ، وَ لَكِنْ هِیَ وَ اللَّهِ لَهُمْ كَهْفٌ.»(1)

(بعد از هفت بار یا اللّه، گفتم: خداوندا! همانا من به وسیلهٔ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)از تو درخواست شفاعت می کنم، که [شرّ] او را از من برگردانی، پس هر کس به مانند آن گرفتاری دچار شد، باید مثل آن چه من انجام دادم را انجام دهد. و اگر چنین نبود، که ما آن را می خواندیم، و شیعیانمان را به خواندن آن دستور می دادیم، مردم آنان را می ربودند، امّا به خدا سوگند این پناه گاه آن ها می باشد.)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از علیّ بن میسر نقل کرده است: هنگامی که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، نزد منصور دوانیقی رفتند، منصور قبل از ورود حضرت، به غلام خود، که جایگاه خاصی نزدش داشت، دستور داده بود: زمانی که ایشان بر من وارد شد، گردنش را بزن. امّا وقتی حضرت صادق(علیه السلام)داخل شدند، به منصور نگاهی کردند، و با خود ذکری گفتند، که کسی متوجه نشد، چه ذکری می باشد. سپس حضرت آشکارا فرمودند:

«یَا مَنْ یَکْفِی خَلْقَهُ کُلَّهُمْ، وَ لَا یَکْفِیهِ أَحَدٌ، اکْفِنِی شَرَّ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ.»

(ای کسی که تمام مخلوقات را کفایت می کنی، و احدی او را کفایت نمی کند، شرّ عبد اللَّه بن علیّ - یعنی منصور دوانیقی - را از من دفع کن.)

و آن گاه چنان شد، که نه منصور غلامش را می دید، و نه غلام قادر بود منصور را ببیند. پس منصور گفت: ای جعفر بن محمّد! در این گرما شما را به زحمت انداختم، برگردید. و امام صادق(علیهالسلام)از نزدش بیرون آمدند. آن گاه منصور به غلامش گفت: چرا آن چه به تو دستور داده بودم را انجام ندادی [و گردن ایشان را نزدی]؟ غلام او گفت:

ص: 511


1- . مهج الدعوات، ص244؛ عنه البحار، ج91، ص281.

«لَا وَ اللَّهِ مَا أَبْصَرْتُهُ وَ لَقَدْ جَاءَ شَیْءٌ فَحَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: وَ اللَّهِ لَئِنْ حَدَّثْتَ بِهَذَا الْحَدِیثِ أَحَداً لَأَقْتُلَنَّکَ.»(1)

(به خدا قسم او را ندیدم، همانا چیزی آمد، و بین من و ایشان قرار گرفت. پس منصور به او گفت: به خدا قسم اگر این ماجرا را برای کسی بیان کنی، تو را خواهم کشت.)

و در روایت دیگری، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از ظریف بن ناصح روایت نموده است: هنگامی که منصور دوانیقی به دنبال امام جعفر صادق(علیه السلام)فرستاد، حضرت دست های مبارک خود را به سوی آسمان بلند کردند، و فرمودند:

«اللَّهُمَّ إِنَّکَ حَفِظْتَ الْغُلَامَیْنِ بِصَلَاحِ أَبَوَیْهِمَا، فَاحْفَظْنِی بِصَلَاحِ آبَائِی مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَدْرَأُ بِکَ فِی نَحْرِهِ، وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهِ.»

(خداوندا! همانا تو آن دو پسر را برای نیکی پدر و مادرش حفظ کردی، پس مرا نیز برای نیکی پدرانم محمّد، و علیّ، و حسن، و حسین، و علیّ بن حسین، و محمّد بن علیّ(علیهم السلام)حفظ فرما. خداوندا! من به سبب تو کشتار او را دفع می کنم [من تو را به مقابله او می فرستم]، و از شرّ او به تو پناه می برم.)

سپس به شتربان فرمودند: حرکت کن. هنگامی که ربیعِ حاجب، بر در قصر منصور دوانیقی، به استقبال حضرت رفت، به ایشان عرض کرد: ای ابو عبد اللّه! چقدر او نسبت به شما سخت دل است، شنیدم که منصور می گوید: به خدا قسم نخلی را برای آن ها باقی نمی گذارم، مگر آن کههمگی را قطع می کنم. و مالی برای آنان باقی نمی گذارم، مگر آن که همه را غارت می نمایم. و فرزندی برای آن ها باقی نخواهم گذاشت، مگر آن که همگی را به اسیری می گیرم.

ص: 512


1- . الکافی، ج2، ص559؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص234.

راوی گفته: پس امام زیرلب چیزی فرمودند، و لب های مبارکشان را تکان دادند. پس وقتی داخل شدند، سلام کردند، و نشستند. منصور سلام حضرت را جواب داد، سپس عرض کرد: به خدا قسم تصمیم گرفته ام که نخلی را برای تو باقی نگذارم، مگر آن که آن را قطع نمایم. هیچ مالی باقی نگذارم، مگر آن که آن را از تو بگیرم. در این هنگام حضرت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

ای امیر المؤمنین! خداوند ایوب را گرفتار کرد، و او صبر نمود. به داوود نعمت داد، و او شکر کرد. و به یوسف قدرت انتقام عنایت نمود، و او بخشید. و تو از این نژادی، و این نژاد کاری جز آن چه به کار او شبیه باشد، انجام نخواهد داد. منصور گفت: راست گفتید، و من نیز شما را عفو نمودم. بعد حضرت به او فرمودند:

«یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّهُ لَمْ یَنَلْ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ أَحَدٌ دَماً، إِلَّا سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ. فَغَضِبَ لِذَلِکَ، وَ اسْتَشَاطَ، فَقَالَ: عَلَی رِسْلِکَ، یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ هَذَا الْمُلْکَ کَانَ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ یَزِیدُ حُسَیْناً، سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَرْوَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ هِشَامٌ، زَیْداً، سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَوَرَّثَهُ مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ، فَلَمَّا قَتَلَ مَرْوَانُ، إِبْرَاهِیمَ، سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَأَعْطَاکُمُوهُ، فَقَالَ: صَدَقْتَ، هَاتِ أَرْفَعْ حَوَائِجَکَ، فَقَالَ: الْإِذْنُ، فَقَالَ: هُوَ فِی یَدِکَ مَتَی شِئْتَ، فَخَرَجَ. فَقَالَ لَهُ الرَّبِیعُ: قَدْ أَمَرَ لَکَ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ، قَالَ: لَا حَاجَةَ لِیَ فِیهَا، قَالَ: إِذَنْ تُغْضِبَهُ، فَخُذْهَا، ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهَا.»(1)

(ای امیر المؤمنین! هیچ کس از ما اهل بیت خونی نریخته، مگر آن که خداوند حکومت را از او گرفته است. منصور از این سخن حضرت غضب کرد، و برافروخته شد. لذا حضرت به او فرمودند: آرام باش، ای امیر المؤمنین! همانا این حکومت درخاندان ابو سفیان بود، پس زمانی که یزید، حسین(علیه السلام)را کشت، خداوند حکومت را از او گرفت، و آن را به آل مروان داد. وقتی هشام، زید را کشت، خداوند حکومت را از او گرفت، و به مروان بن محمّد داد. وقتی مروان، ابراهیم را کشت، خداوند

ص: 513


1- . الکافی، ج2، ص563؛ عنه المدینة معاجز، ج5، ص236.

حکومت را از او گرفت، و به شما داد. منصور عرض کرد: راست گفتی. بزرگ ترین حاجت خود را طلب نما. حضرت فرمودند: اذن برگشتن می خواهم. منصور عرض کرد: آن در دست شما است، هر زمان که بخواهید. در این هنگام حضرت خارج شدند. و ربیع به حضرت عرض کرد: منصور دستور داده که ده هزار درهم به شما بدهیم. حضرت فرمودند: به آن احتیاجی ندارم. ربیع عرض کرد: در این صورت او بر شما غضب می کند. آن ها را بگیرید، سپس صدقه بدهید.)

و در روایت دیگری، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)روایت نموده است: ربیع، وزیر دربارِ منصور دوانیقی گفت: به حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)خبر دادم، و عرض کردم: منصور دربارهٔ شما گفته است: که شما را خواهم کشت، و خانواده شما را قتل عام خواهم کرد، به نحوی که از آن ها روی زمین، به اندازهٔ تازیانه ای باقی نخواهد ماند. و همانا مدینه را ویران خواهم نمود، تا جائی که یک دیوار مستقیم در آن باقی نماند. لذا حضرت فرمودند: از حرف های او نترس، بگذار هر چه می خواهد سرکشی کند.

پس همین که امام را بین دو پردهٔ کاخ منصور آوردم، شنیدم منصور می گوید: زود ایشان را بر من وارد کنید. پس حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را بر منصور وارد کردم. ولی همین که چشم منصور به حضرت افتاد، خدمت ایشان عرض کرد: مرحبا به پسر عموی نسب دار، و آقائی که به ما نزدیک است. سپس دست ایشان را گرفت، و حضرت را روی تخت خود نشاند، و به ایشان توجه نمود، و سپس عرض کرد: می دانید چرا به دنبال شما فرستادم؟ حضرت فرمودند: از کجا علم غیب دارم. منصور عرض کرد: سراغ شما فرستادم، تا این اموال را که ده هزار دینار می باشد، بین اقوام خود تقسیم کنید.

حضرت فرمودند: این کار را به شخص دیگری غیر من واگذا نما. ولی منصور عرض کرد: یا ابا عبد اللّه! شما را قسم می دهم، که این دینارها را خودتان بین اقوام فقیری که دارید، تقسیم فرمائید. سپس حضرت را با دست خود به آغوش گرفت، و بعد از آن که به ایشان خلعتی بخشید، اجازه داد، حضرت برگردند. و به من هم گفت: ای ربیع! چند نفر را مأمور نما، تا ایشان را تا مدینه همراهی کنند. ربیعِ حاجب می گوید: بعد از رفتن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، به منصور

ص: 514

گفتم: ای امیر المؤمنین! همانا تو از خشمگین ترین افراد نسبت به ایشان بودی، چه چیز تو را از او خشنود کرد؟ منصور گفت:

«یَا رَبِیعُ! لَمَّا حَضَرْتُ الْبَابَ، رَأَیْتُ تِنِّیناً عَظِیماً یَقْرِضُ بِأَنْیَابِهِ، وَ هُوَ یَقُولُ بِأَلْسِنَةِ الْآدَمِیِّینَ: إِنْ أَنْتَ أَشَکْتَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، لَأَفْصِلَنَّ لَحْمَکَ مِنْ عَظْمِکَ، فَأَفْزَعَنِی ذَلِکَ، وَ فَعَلْتُ بِهِ مَا رَأَیْتَ.»(1)

(ای ربیع! زمانی که ایشان را نزد درب حاضر نمودم، اژدهای بزرگی را دیدم، که نیش های خود را بیرون آورده بود، در حالی که به زبان انسان ها می گفت: اگر آزاری به فرزند رسول خدا برسانی، همانا گوشت های بدنت را از استخوان جدا می کنم. لذا از آن وحشت کردم، و آن کاری را که دیدی، انجام دادم.)

شهادت حضرت امام صادق (علیه السلام)

اشاره

حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)در سال صد و چهل و هشت هجری قمری، به وسیلهٔ زهری که منصور دوانیقی به ایشان خوراند، به شهادت رسیدند.(2) برخی زمان شهادت ایشان را در روز دوشنبه، پانزدهم ماه رجب ذکر کرده اند. ولی مشهور شهادت حضرت را در ماه شؤال دانسته اند.(3) و چنانچه خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، ازکتاب ارزشمند «جنات الخلود» نقل کرده است، ایشان در روز بیست و پنجم ماه شؤال به شهادت رسیدند.(4) کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، و همچنین مرحوم بحرانی (قدس سره)، از مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره)در این باره نقل کرده اند:

ص: 515


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص231؛ عنه البحار، ج47، ص178.
2- . جلاء العیون، ص883.
3- . جلاء العیون، ص883؛ منتهی الآمال، ج2، ص234.
4- . منتهی الآمال، ج2، ص234.

«قُبِضَ فِی شَوَّالٍ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ، وَ قِیلَ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ النِّصْفَ مِنْ رَجَبٍ.(1)

وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْقُمِّیُّ: سَمَّهُ الْمَنْصُورُ، وَ دُفِنَ فِی الْبَقِیعِ، وَ قَدْ کَمَلَ عُمُرُهُ خَمْساً وَ سِتِّينَ سَنَةً.(2) وَ یُقَالُ: کَانَ عُمُرُهُ خَمْسِینَ سَنَةً.»(3)

(حضرت امام صادق(علیه السلام)در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجری به شهادت رسیدند. و گفته شده: ایشان در روز دوشنبه، نیمهٔ ماه رجب وفات کردند. و أبو جعفر قمی گفته است: منصور ایشان را مسموم کرد. و حضرت در بقیع به خاک سپرده شدند. و حضرت در آن زمان پنجاه و پنج سال را کامل کرده بودند. و گفته شده: عمر ایشان پنجاه سال بوده است.)

البته مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، عمر شریف حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را در زمان شهادت، شصت و پنج سال ذکر کرده، و در این مورد نوشته است:

«وَ مَضَی(علیه السلام)فِی شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ، وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً، وَ دُفِنَ بِالْبَقِیعِ مَعَ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ وَ عَمِّهِ اَلْحَسَنِ(علیهم السلام).»(4)

(و حضرت امام صادق(علیه السلام)در شوّال سال صد و چهل و هشت از دنیا رفتند، و ایشان در آن زمان شصت و پنج سال داشتند، و در بقیع در کنار پدر و جدّشان و عمویشان امام حسن(علیهم السلام)دفن شدند.)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)نیز سن حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)را در هنگام شهادت شصت و پنج سال دانسته، و در این باره نقل نموده است:

ص: 516


1- . رو ضة الواعظین، ج1، ص212؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص280 و 281؛ عنهما البحار، ج47، ص4.
2- . فی المصدر: قَدْ کَمَلَ عُمُرُهُ خَمْساً وَ خَمْسِیْنَ سَنَةً.» - (مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص280).
3- . بحارالأنوار، ج47، ص5؛ عوالم العلوم، ج20، ص1163.
4- . الإرشاد، ج2، ص179.

«وَ مَضَی(علیه السلام)فِی شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ، وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً، وَ دُفِنَ بِالْبَقِیعِ فِی الْقَبْرِ الَّذِی دُفِنَ فِیهِ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ(علیهم السلام).»(1)

(و حضرت امام صادق(علیه السلام)در شوّال سال صد و چهل و هشت شصت از دنیا رفتند، و ایشان در آن زمان شصت و پنج سال داشتند، و در بقیع در مرقدی که پدر و جدّشان و حضرت حسن بن علیّ(علیهم السلام)دفن شده بودند، دفن گردیدند.)

مرحوم طبرسی (قدس سره)در کتاب «مشکاة الأنوار» دربارهٔ لحظات پایانی عمر شریف حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل کرده است:

«دَخَلَ بَعْضُ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ إِلَیْهِ، وَ قَدْ ذَبَلَ فَلَمْ یَبْقَ إِلَّا رَأْسُهُ، فَبَكَی. فَقَالَ: لِأَیِّ شَیْءٍ تَبْكِی؟ فَقَالَ: لَا أَبْكِی وَ أَنَا أَرَاكَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ؟! قَالَ: لَا تَفْعَلْ، فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ تَعَرَّضَ كُلَّ خَیْرٍ؛ إِنْ قُطِعَ أَعْضَاؤُهُ كَانَ خَیْراً لَهُ، وَ إِنْ مَلَكَ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ كَانَ خَیْراً لَهُ.»(2)

(یكى از اصحاب امام صادق(علیه السلام)، در همان بيمارى كه بر اثر آن امام از دنيا رفتند، نزد حضرت رفت، و امام را در حالى ديد كه به قدرى ضعيف شده بودند، گويا فقط سر مبارك آن حضرت باقى مانده بود، لذا گريه كرد. امام فرمودند: چرا گريه مى كنى؟ عرض کرد: گريه نكنم در حالى كه شما را به اين حال مى بينم؟حضرت فرمودند: اين كار را نكن، مؤمن در معرض خير است، اگر اعضايش قطع شود براى او خير است، و اگر هم مالك بين شرق و غرب شود، باز هم براى او خير است.)

آری زهر از بدن نازنین حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، پوست و استخوانی باقی گذاشته بود. و حضرت به این خاطر در حالت اغماء قرار می گرفتند. ولی مع الوصف در همان حالت بیماری، که زهر بدن مبارک ایشان را در تب می سوزاند، به مقتضای «عادتکم الإحسان و سجیتکم الکرم»

ص: 517


1- . الکافی، ج1، ص472.
2- . مشکاة الأنوار، ص75؛ عنه البحار، ج68، ص159.

در فکر انفاق به اطرافیان و فقراء بودند. چنانچه مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره)، در این باره از شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، از سالمه، کنیز حضرت روایت کرده است:

«در وقت احتضار حضرت امام صادق(علیه السلام)نزد ایشان بودم، که حال اغماء پیدا کردند، چون به حال خود آمدند، فرمودند: به حسن بن علیّ بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، که افطس باشد، هفتاد اشرفی بدهید و به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید، من عرض کردم: به مردی عطا می کنید، که با کارد به شما حمله کرد، و می خواست شما را بکشد؟ فرمودند: می خواهی من از آن کسان نباشم، که خداوند ایشان را به خاطر صله رحم کردن، مدح کرده است. و در وصف آنان فرموده است:

(وَ الذّینَ یَصِلُونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَنْ یوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونْ سُوءَ الْحِسابِ)(1)

«و آن چه را خدا به پیوند آن فرمان داده، پیوند می دهند، و از [عظمت و جلال] پروردگارشان همواره در هراس هستند و از حساب سخت و دشوار بیم دارند.»سپس حضرت فرمودند: ای سالمه! به درستی که حقّ تعالی بهشت را خلق کرد، و آن را خوش بو گرانید، به نحوی که بوی آن تا دو هزار سال به مشام می رسد، ولی عاق والدین، و قطع کنندهٔ رحم بوی آن را استشمام نمی کند.»(2)

شیخ اقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره)، دربارهٔ لحظات پایانی عمر شریف حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، از أبو بصیر نقل کرده است: خدمت حضرت اُمّ حمیده رسیدم، تا به مناسبت شهادت حضرت صادق(علیه السلام)به ایشان تسلیت بگویم. ولی ایشان به ناگاه شروع به گریه کردن نمودند، به

ص: 518


1- . سورهٔ رعد، آیهٔ 21.
2- . منتهی الآمال، ج2، ص234.

نحوی که من هم از گریهٔ ایشان اشکم جاری شد. بعد اُمّ حمیده به من فرمودند: اگر حضرت امام صادق(علیه السلام)را در لحظهٔ شهادت ایشان می دیدی، چیز عجیبی را مشاهده می کردی. چرا که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)چشم های خود را در لحظات پایانی عمر شریفشان باز کردند، و سپس فرمودند:

«اِجْمَعُوا لِي، كُلَّ مَنْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ قَرَابَةٌ. قَالَتْ: فَلَمْ نَتْرُكْ أَحَداً إِلاَّ جَمَعْنَاهُ، قَالَتْ: فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ شَفَاعَتَنَا لاَ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ.»(1)

(هر کس بین من و او نسبت خویشاوندی وجود دارد، کنار من بیاید. اُمّ حمیده می گوید: پس هیچ کسی باقی نماند، مگر این که همه را جمع کردیم، پس در این هنگام امام صادق(علیه السلام)نگاهی به آن ها نمودند، سپس فرمودند: همانا شفاعت ما اهل بیت به کسی که نماز خود را سبک شمارد، نخواهد رسید.)

به هر تقدیر، بعد از شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام)، مشغول تجهیز پدر بزرگوار خود شدند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از یونس بن یعقوب نقل کرده است: شنیدم أبو الحسن اوّل، حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمودند:«أَنَا کَفَّنْتُ أَبِی فِی ثَوْبَیْنِ شَطَوِیَّیْنِ کَانَ یُحْرِمُ فِیهِمَا وَ فِی قَمِیصٍ مِنْ قُمُصِهِ وَ فِی عِمَامَةٍ کَانَتْ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)وَ فِی بُرْدٍ اشْتَرَاهُ بِأَرْبَعِینَ دِینَاراً.»(2)

(من پدرم را در دو پارچۀ شطوی،(3) که در آن محرم می شدند، و در پیراهنی از پیراهن های ایشان، و در عمامۀ حضرت امام سجّاد(علیه السلام)، و بردی که آن را چهل دینار خریده بودند، کفن کردم.)

ص: 519


1- . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص272؛ عنه البحار، ج47، ص2.
2- . الکافی، ج1، ص476.
3- . شطا منطقه ای در مصر است، از این رو یعنی کفن مصری.

و آن چنان غم شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، بر فرزند بزرگوارشان، حضرت امام کاظم(علیه السلام)، گران و سخت بود، که به جهت زنده نگاه داشتن یاد و نام و خاطره پدر بزرگوار خود، ایشان، خانهٔ حضرت صادق(علیه السلام)را روشن نگاه می داشتند. کما این که حضرت امام صادق(علیه السلام)نیز بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)، به این کار اهتمام داشتند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)، از جمعی از شیعیان روایت کرده است:

«لَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام)، أَمَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)بِالسِّرَاجِ فِی الْبَیْتِ الَّذِی کَانَ یَسْکُنُهُ حَتَّی قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)، ثُمَّ أَمَرَ أَبُو الْحَسَنِ(علیه السلام)بِمِثْلِ ذَلِکَ، فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)حَتَّی خَرَجَ بِهِ إِلَی الْعِرَاقِ، ثُمَّ لَا أَدْرِی مَا کَانَ.»(1)

(هنگامی که امام محمّد باقر(علیه السلام)از دنیا رفتند، امام صادق(علیه السلام)دستور دادند در آن خانه ای که امام محمّد باقر(علیه السلام)سکونت داشتند چراغ روشن کنند، تا زمانی که حضرت صادق(علیه السلام)از دنیا رفتند، سپس حضرت امام کاظم(علیه السلام)نیز امر فرمودند، که همان کار را در خانهٔحضرت امام صادق(علیه السلام)انجام دهند، تا این که حضرت امام کاظم(علیه السلام)را به طرف بغداد بردند، سپس دیگر من متوجه نشدم چه شد.)

وصیّ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)

بعد از شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، منصور دوانیقی قصد داشت، هر کسی را که ایشان به عنوان وصیّ خود معین کرده اند، به شهادت برساند. تا به این نحو، دیگری اثری از اصل اساسی امامت باقی نماند. ولی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، که به علم امامت، از مکنونات قلبی منصور دوانیقی، آگاهی کامل داشتند، در کنار فرزند خود، حضرت امام کاظم(علیه السلام)، چند نفر دیگر را، که منصور دوانیقی نیز در زمرهٔ آن ها بود، به عنوان وصیّ خود، معین نمودند. مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره)در این باره، از أبو ایّوب نحوی نقل کرده است:

ص: 520


1- . الکافی، ج3، ص251؛ عنه البحار، ج47، ص7.

أبو جعفر، منصور دوانیقی، در نیمه شبی، شخصی را دنبال من فرستاد، و مرا احضار نمود. پس نزد او رفتم، و بر او داخل شدم، درحالی که بر تختی نشسته بود، و در روبه روی او شمعی روشن بود، و در دستش نامه ای وجود داشت. أبو ایّوب نحوی در ادامه می گوید: پس وقتی به منصور سلام کردم، درحالی که گریه می کرد، نامه ای را به طرف من انداخت، و گفت: این نامۀ محمّد بن سلیمان، حاکم مدینه است، که به ما خبر داده، جعفر بن محمّد [(علیهما السلام)] از دنیا رفته اند. و بعد سه مرتبه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، کجا مثل جعفر [(علیه السلام)] دیگر یافت می شود؟ سپس منصور به من گفت: بنویس. من آغاز نامه را نوشتم. أبو ایّوب نحوی می گوید: سپس گفت: بنویس:«إِنْ کَانَ أَوْصَی إِلَی رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَیْنِهِ، فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ. قَالَ: فَرَجَعَ إِلَیْهِ الْجَوَابُ، أَنَّهُ قَدْ أَوْصَی إِلَی خَمْسَةٍ، وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، وَ عَبْدُ اللَّهِ، وَ مُوسَی [(علیه السلام)]، وَ حَمِیدَهُ.»(1)

(اگر جعفر بن محمّد [(علیه السلام)] به یک شخص معیّنی وصیّت کرده، او را احضار کن و بگیر، و گردنش را بزن. أبو ایّوب نحوی می گوید: پس پاسخ نامهٔ او چنین آمد، که همانا ایشان به پنج نفر وصیّت کرده اند، که یکی از آن ها أبو جعفر منصور است، و دیگر محمّد بن سلیمان، حاکم شهر مدینه، و عبد اللّه و موسی [(علیه السلام)] و حمیده.)

محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)بعد از نقل این روایت، در توضیح آن نوشته است:

«حضرت به علم امامت می دانستند، که آن ملعون چنین اراده ای خواهد کرد. لذا آن جماعت را به حسب ظاهر، در وصیّت شریک کرده بودند، و اوّل نام آن لعین را نوشته بودند. ولی در باطن امام موسی(علیه السلام)مخصوص به وصیّت بودند، و

ص: 521


1- . الکافی، ج1، ص310.

از این وصیّت نیز اهل علم می دانستند، که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است.»(1)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)در ادامهٔ گفتار خود، در توضیح روایت قبل می فرماید: چنانچه روایت کرده اند: یک مرد اعرابی، نزد أبو حمزه ثمالی، که از اکابر اصحاب ائمّه اطهار(علیهم السلام)است، و به خدمت حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)رسیده بود، رفت. ابو حمزه ثمالی از آن مرد اعرابی پرسید: چه خبری داری؟ گفت: امام جعفر صادق(علیه السلام)از دنیا رفتند.أبو حمزه از استماع این خبرِ وحشت اثر، نعره ای زد، و بیهوش شد. چون به هوش آمد، سؤال کرد: حضرت چه کسی را وصیّ خود قرار داده اند؟ گفت: سه نفر را وصیّ خود کرده اند: عبد اللَّه افطح، و موسی کاظم [(علیه السلام)] و أبو جعفر منصور. أبو حمزه تبسّم کرد، و گفت: الحمد للَّه که حضرت صادق(علیه السلام)ما را به سوی حق هدایت کردند. به أبو حمزه گفت: حقّ را از کجا دانستی؟ گفت:

«وصیّت منصور ظاهر است، و برای تقیّه می باشد، که وصیّ او را به قتل نرساند. و فرزند کوچک خود را، که امام موسی(علیه السلام)است، با فرزند بزرگ تر که عبد اللَّه می باشد، در وصیّت نامه ذکر کردند، تا مردم بدانند، که عبد اللَّه قابل امامت نیست. چرا که اگر فرزند بزرگ، علّتی - یعنی نقصان - در بدن و دین نداشته باشد، می باید که او امام باشد. و عبد اللَّه در بدن فیل پا بود، و همچنین دینش هم ناقص است، و به احکام شریعت هم جاهل می باشد. اگر او علّتی نمی داشت حضرت در وصیّت خود، به او اکتفا می کردند. پس از آنجا دانستم که حضرت موسی(علیه السلام)امام هستند، و ذکر افراد دیگر در وصیّت، برای مصلحت است.»(2)

ص: 522


1- . جلاء العیون، ص885.
2- . جلاء العیون، ص886.

و صاحب کتاب «مقتضب الأثر في النصّ على الأئمة الإثنی عشر(علیهم السلام)»، از عیسی بن دأب روایت کرده است:

«لَمَّا حُمِلَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(علیه السلام)عَلَى سَرِيرِهِ، وَ أُخْرِجَ إِلَى اَلْبَقِيعِ لِيُدْفَنَ، قَالَ: أَبُو هُرَيْرَةَ:»(1)(وقتی بدن حضرت صادق(علیه السلام)را روی تابوت ایشان نهادند، و حمل کردند، تا در بقیع دفن نمایند، ابو هریره عجلی این اشعار را گفت:)

أَقُولُ وَ قَدْ رَاحُوا بِهِ يَحْمِلُونَهُ *** عَلَى كَاهِلٍ مِنْ حَامِلِيهِ وَ عَاتِقٍ

أَ تَدْرُونَ مَا ذَا تَحْمِلُونَ إِلَى اَلثَّرَى *** ثَبِيراً ثَوَى مِنْ رَأْسِ عَلْيَاءَ شَاهِقٍ

غَدَاةَ حَثَى اَلْحَاثُونَ فَوْقَ ضَرِيحِهِ *** تُرَاباً وَ أَوْلَى كَانَ فَوْقَ اَلْمَفَارِقِ

أَيَا صَادِقَ اِبْنَ اَلصَّادِقِينَ أَلِيَّةً *** بِآبَائِكَ اَلْأَطْهَارِ حَلْفَةَ صَادِقٍ

لَحَقّاً بِكُمْ ذُو اَلْعَرْشِ قَسَّمَ فِي اَلْوَرَى *** فَقَالَ تَعَالَى اَللَّهُ رَبُّ اَلْمَشَارِقِ

نُجُومٌ هِيَ اِثْنَا عَشْرَةَ كُنَّ سُبَّقاً *** إِلَى اَللَّهِ فِي عِلْمٍ مِنَ اَللَّهِ سَابِقٍ (2)

مى گويم ، در حالى كه حاملان، پيكر ایشان را بر شانه هايشان به سوى قبرستان مى برند:

آيا مى دانيد چه شخصيتى را به سوى خاك حمل می كنيد؟ كوهسارى بلند كه از اوج به نشيب آمده ، در قبرى مدفون مى شود.

بامدادان، خاك ريزان بر مرقد او خاك خواهند ريخت، در حالى كه سزاوار است بر سر خويش خاك بريزيم.

اى صادق فرزند پيشوايان راست گو! سوگند صادقانه به پدران پاك تو؛

ص: 523


1- . منظور از أبو هريره در این روایت، أبو هريره، آن صحابهٔ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، كه به دروغ گوئى و جعل روایت معروف می باشد، نيست. بلكه منظور از أبو هریره در این روایت، أبو هريره عجلى است، كه در شمار شاعران خاندان رسالت(علیهم السلام) می باشد، و آشكارا دربارۀ مقام آن ها، شعر مى سرود. و ابو بصير مى گويد: امام صادق(علیه السلام)فرمودند: كيست كه شعر أبو هريره را براى ما بخواند، عرض كردم: فدايت شوم، او شراب مى خورد، فرمود: «خدا او را رحمت كند، خداوند هر گناهى را - اگر همراه دشمنى با علىّ(علیه السلام)نباشد - (سرانجام) مى آمرزد.» - (ترجمه انوار البهیه، ص272).
2- . مقتضب الأثر في النصّ على الأئمة الإثنی عشر(علیهم السلام)، ص52؛ عنه البحار، ج47، ص333؛ المناقب، ج4، ص278.

به حقيقت، شما صاحب عرش هستيد و در ميان مردم سوگند ياد مى كنم و مى گويم: بلندمرتبه است پروردگار مشارق .

آرى، آنان دوازده ستاره بودند كه از هر پيشى گيرنده، به سوى خداوند متعال پيشى گرفته اند.

و چه زيبا سروده است؛ مرحوم سيّد صالح قزوينى (رحمه الله)آنجا كه در مرثیهٔ حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)می گويد:

وَ لِلّهِ اَفْلاكُ الْبَقِيْعِ فَكَمْ بِهَا *** كَوَاكِبُ مِنْ آلِ النَّبِىِّ غَوَاْرِبُ

حَوَتْ مِنْهُم مَا لَيْسَ تَحْوِيهِ بُقْعَةٌ *** وَ نَالَتْ بِهِمْ مَا لَمْ تَنَلْهُ الْكَوَاكِبُ

فَبُوْرِكْتِ اَرْضاً كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ *** تَطُوْفُ مِنَ الْاَمْلَاكِ فِيْكِ كَتَائِبُ

وَ فِيْكَ الْجِبَالُ الْشُّمُّ حِلْماً هَوَامِدُ *** وَ فِيْكَ الْبُحُوْرُ الْفُعْمُ جُوْداً نَوَاضِبُ

مَنَاقِبُهُمْ مِثْلُ الْنُّجُومِ كَاَنَّهَا *** مَصَائِبُهُمْ لَمْ يُحْصِهَا الْدَّهْرُ حَاسِبُ

وَ هُمْ لِلْوَرى اِمّا نَعِيْمٌ مَؤَبَّدٌ *** وَ اِمَّا عَذَابٌ فِىْ الْقِيَامَةِ وَاصِبٌ(1)

و چقدر از براى خدا خير فراوان است در فرازهاى آسمان بقيع، و براستى چه بسيار ستارگانى از خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)كه در آسمان بقيع غروب كردند (و در خاك پنهان شدند).

خاك بقيع، آن ستارگان را در برگرفت كه هيچ بقعه اى چنين ستارگانى را در بر نگرفته است، و به خاطر آنها به مقامى رسيد كه ستارگان جهان به آن مقام نرسيدند.

اى سرزمين بقيع! كه آنچنان در شب و روز داراى بركت مى شوى و فرشتگان، گروه گروه برگرد تو به طواف مى پردازند.

اى بقيع! تو داراى كوههاى بلند بردبار و استوار هستى، و در تو درياهاى سرشار از جود و كرم، فرود آمده است.

فضائل آنها همانند ستارگان درخشان است، مصائب آن ها به قدرى زياد است كه از شمارش روزگار خارج مى باشد.

ص: 524


1- . ترجمه انوار البهیه، ص271.

آنان براى مردم يا مايۀ نعمت ابدى هستند (يعنى نسبت به پيروان نيكشان) و يا در قيامت، عذاب ريزان (نسبت به دشمنان) خواهند بود.

نگارندهٔ سطور نیز به یاد مظلومیت امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(علیه السلام)، در مقام انشاء مرثیه ای نگاشته است:

ز منصور و ز جور او به مولا *** بسوزد شیعه همچون عرش أعلا

گهی آتش زند با صد شقاوت *** به بیت مظهر ربّ با دنانت

گهی احضار بنماید به کرّات *** جنابش را به قصد قتل و لذّات

گهی همراه بنماید به کوچه *** جنابش را به خود مانند نوچه

به هر گاهی کند صد فتنه منصور *** همی با حضرت صادق چه مغرور

ولی با زهر خود بر جمله افلاک *** به یک باره شرر افکنده چون خاک

چه زهری سوخت از آن قلب زهرا *** به یک باره ز پا افتاده در جا

امام ما در آن جور زمانه *** ز مکر آن لعین بی هر نشانه

ز تب سوزد جنابش آه و صد آه *** در آن بیهوشی و اغماءِ جان کاه

چه زهری مانده از جسم جنابش *** همی بر استخوان پوستی چو بابش

چه زهری برده طاقت از تن شاه *** نموده عالم اندر غُصه ناگاه

که از آن سیّد «سجّاد» هرگاه *** بسوزد همچو هستی هم چنان ماه

«مؤلف»

ثواب زيارت حضرت امام صادق (علیه السلام)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، و همچنین مرحوم ابن شهر آشوب مازندرانی (قدس سره)، در باب پاداش زيارت مرقد حضرت امام صادق(علیه السلام)مى نويسد: روايت شده امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

ص: 525

«مَنْ زَارَنِی غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ یَمُتْ فَقِیراً.»(1)

(كسى كه مرا زيارت كند، گناهانش آمرزيده شود، و فقير نمى ميرد.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره)، از شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره)، و در کتاب «المقنعة»، مرحوم شیخ مفید (قدس سره)، نقل کرده اند: حضرت امام حسن عسكرى(علیه السلام)فرمودند:«مَنْ زَارَ جَعْفَراً وَ أَبَاهُ، لَمْ یَشْكُ عَیْنَهُ، وَ لَمْ یُصِبْهُ سُقْمٌ، وَ لَمْ یَمُتْ مُبْتَلًی.»(2)

(كسى كه امام جعفر صادق(علیه السلام)، و پدر بزرگوارشان را زيارت كند، به چشم درد مبتلا نمى شود، و بيمار نمى گردد، و در حال گرفتاری و پريشانى از دنيا نمى رود.)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره)روایت نموده است: شخصى از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)سؤال کرد: پاداش كسى كه یک نفر از شما اهل بیت را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمودند:

«یَکُونُ کَمَنْ زَارَ رَسُولَ اَللَّهِ.»(3)

(مانند آن كسى است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را زيارت نموده است.)

کلمات قصار حضرت امام صادق (علیه السلام)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ أَنْصَفَ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ رُضِیَ بِهِ حَکَماً لِغَیْرِهِ.»

(هركس نسبت به مردم انصاف داشته باشد، مردم داورى او را درباره ديگران مى پذيرند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا کَانَ اَلزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ.»

(وقتى زمان، زمانه ستم و مردم آن فريب كار باشند، انسان نمى تواند به كسى اطمينان كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا أُضِیفَ اَلْبَلاَءُ إِلَی اَلْبَلاَءِ کَانَ مِنَ اَلْبَلاَءِ عَافِیَةٌ.»

ص: 526


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص281؛ المقنعة، ص474؛ بحارالأنوار، ج97، ص145.
2- . المقنعة، ص474؛ بحارالأنوار، ج97، ص145.
3- . المقنعة، ص474.

(اگر بلاها پشت سر هم بيايند، عافيت به دنبال آن مى آيد.)«قَالَ(علیه السلام): إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ صِحَّةَ مَا عِنْدَ أَخِیكَ فَأَغْضِبْهُ فَإِنْ ثَبَتَ لَكَ عَلَی الْمَوَدَّةِ فَهُوَ أَخُوكَ وَ إِلَّا فَلَا.»

(اگر خواستى ميزان و درستى برادرى برادرت را درباره خود بدانى، او را خشمگين كن، اگر بر دوستى تو ثابت ماند، برادر توست و در غير اين صورت نه.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَعْتَدَّ بِمَوَدَّةِ أَحَدٍ حَتَّی تُغْضِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.»

(كسى را دوست خود ندان مگر اين كه پس از سه مرتبه خشمگين كردنش.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَثِقَنَّ بِأَخِیكَ كُلَّ الثِّقَةِ فَإِنَّ صَرْعَةَ الِاسْتِرْسَالِ لَا تُسْتَقَالُ.»

(در همۀ مسائل به برادرت اطمينان مكن؛ زيرا در صورت افتادن، جبران آن سخت است.)

«قَالَ(علیه السلام): الْإِسْلَامُ دَرَجَةٌ وَ الْإِیمَانُ عَلَی الْإِسْلَامِ دَرَجَةٌ وَ الْیَقِینُ عَلَی الْإِیمَانِ دَرَجَةٌ وَ مَا أُوتِیَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْیَقِینِ.»

(اسلام درجه اى دارد و ايمان درجۀ بالاترى از اسلام قرار دارد و يقين درجه بالاتر از ايمان قرار دارد. و به مردم درجه اى پايين تر از يقين داده مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): إِزَالَةُ الْجِبَالِ أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِعِهِ.»

(لغزش كوه آسان تر از لغزش قلب از جايگاه خود است.)

«قَالَ(علیه السلام): الْإِیمَانُ فِی الْقَلْبِ وَ الْیَقِینُ خَطَرَاتٌ.»

(ايمان در قلب است و يقين الهام است.)

«قَالَ(علیه السلام): الرَّغْبَةُ فِی الدُّنْیَا تُورِثُ الْغَمَّ وَ الْحَزَنَ. وَ الزُّهْدُ فِی الدُّنْیَا رَاحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ.»

(اشتياق به دنيا، غم و اندوه به ارث مى گذارد. و زهد در دنيا آرامش قلب و بدن را به دنبال دارد.)

ص: 527

«قَالَ(علیه السلام): مِنَ الْعَیْشِ دَارٌ یُكْرَی خُبْزٌ یُشْرَی.»

(از جمله زندگى، خانه اى است كه كرايه شود و نانى كه خريده شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لِرَجُلَیْنِ تَخَاصَمَا بِحَضْرَتِهِ أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَظْفَرْ بِخَیْرٍ مَنْ ظَفِرَ بِالظُّلْمِ. وَ مَنْ یَفْعَلِ السُّوءَ بِالنَّاسِ فَلَا یُنْكِرِ السُّوءَ إِذَا فُعِلَ بِهِ.»

(امام(علیه السلام)به دو نفر كه در محضر ايشان ستيزه مى كردند، فرمود: آن كه با ستم پيروز شود، پيروزى اش به نيكى نبود. و هر كه به مردم بدى كند نبايد از بدى آن ها ناراحت شود.)

«قَالَ(علیه السلام): التَّوَاصُلُ بَیْنَ الْإِخْوَانِ فِی الْحَضَرِ التَّزَاوُرُ وَ التَّوَاصُلُ فِی السَّفَرِ الْمُكَاتَبَةُ.»

(ارتباط ميان دوستان، وقتى همگى حاضر هستند، ملاقات و در سفر، نامه نگارى است.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَصْلُحُ الْمُؤْمِنُ إِلَّا عَلَی ثَلَاثِ خِصَالٍ، التَّفَقُّهِ فِی الدِّینِ، وَ حُسْنِ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَةِ، وَ الصَّبْرِ عَلَی النَّائِبَةِ.»

(مؤمن جز به سه صفت اصلاح نشود: فقاهت در دين، نيكو مصرف كردن، صبر بر سختى ها.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمُؤْمِنُ لَا یَغْلِبُهُ فَرْجُهُ وَ لَا یَفْضَحُهُ بَطْنُهُ.»

(عورت مؤمن بر او پيروز نمى شود و شكمش او را رسوا نمى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ.»

(همنشينى بيست ساله، خويشاوندى است.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَصْلُحُ الصَّنِیعَةُ إِلَّا عِنْدَ ذِی حَسَبٍ أَوْ دِینٍ وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَشْكُرُ الْمَعْرُوفَ.»

(نيكى جز بر عيالوار و ديندار نيكو نيست و شكر نيكو چه اندك است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّمَا یُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَیَتَعَلَّمُ فَأَمَّا صَاحِبُ سَوْطٍ وَ سَیْفٍ فَلَا.»

ص: 528

(مؤمن وقتى امر به معروف و نهى از منكر مى شود، پند مى گيرد، جاهل ياد مى گيرد، امّا جنگجو نمى پذيرد.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّمَا یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ مَنْ كَانَتْ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: عَالِمٌ بِمَا یَأْمُرُ عَالِمٌ بِمَا یَنْهَی عَادِلٌ فِیمَا یَأْمُرُ عَادِلٌ فِیمَا یَنْهَی رَفِیقٌ بِمَا یَأْمُرُ رَفِیقٌ بِمَا یَنْهَی.»

(هركه سه خصلت در آن باشد مى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند: نسبت به آن چه امر و نهى مى كند عالم باشد عادل باشد و مهربانانه چنين كند.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ تَعَرَّضَ لِسُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَصَابَتْهُ مِنْهُ بَلِیَّةٌ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیْهَا وَ لَمْ یُرْزَقِ الصَّبْرَ عَلَیْهَا.»

(هركس به پادشاه ستم گرى تعرض كند، اگر از جانب سلطان بلايى به او مى رسد، نه اجرى نصيبش مى شود نه صبر بر آن بلا روزيش مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ أَنْعَمَ عَلَی قَوْمٍ بِالْمَوَاهِبِ فَلَمْ یَشْكُرُوهُ فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ وَبَالاً، وَ ابْتَلَی قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَكَانَتْ عَلَیْهِمْ نِعْمَةً.»

(مردمى كه شكر بخشش هايى را كه خداوند به آن ها داده به جا نياورند، آن نعمت را بر ايشان تبديل به گرفتارى مى كند و مردمى كه نسبت به مصيبتى كه گرفتارش شده اند، صبر كنند، آن مصيبت براى آن ها تبديل به نعمت مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): صَلَاحُ حَالِ التَّعَایُشِ وَ التَّعَاشُرِ مِلْءُ مِكْیَالٍ ثُلُثَاهُ فِطْنَةٌ وَ ثُلُثُهُ تَغَافُلٌ.»

(مصلحت اجتماع و جامعه، همچون پرى است كه دو سومش زيركى و يك سومش خود را به غفلت زدن و نديدن است.)«قَالَ(علیه السلام): مَا أَقْبَحَ الِانْتِقَامَ بِأَهْلِ الْأَقْدَارِ.»

(چيزى قبيح تر از انتقام از بينوايان نيست.)

«قِیلَ لَهُ: مَا الْمُرُوَّةُ؟ فَقَالَ: لَا یَرَاكَ اللَّهُ حَیْثُ نَهَاكَ وَ لَا یَفْقِدُكَ مِنْ حَیْثُ أَمَرَكَ.»

ص: 529

(به حضرت صادق(علیه السلام)عرض شد: جوانمردى چيست؟ فرمود: در محرمات تو را نبيند و در اوامر به دنبالت نباشد.)

«قَالَ(علیه السلام): اشْكُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیْكَ وَ أَنْعِمْ عَلَی مَنْ شَكَرَكَ فَإِنَّهُ لَا إِزَالَةَ لِلنِّعَمِ إِذَا شُكِرَتْ وَ لَا إِقَامَةَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ وَ الشُّكْرُ زِیَادَةٌ فِی النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْفَقْرِ.»

(نعمت دهنده ات را شكر كن و به كسى كه از تو سپاس گزارى كند، نعمت ده؛ زيرا تا زمانى كه سپاس گزارى كنى، نعمت ها نيز از ميان نمى روند، و همين كه ناسپاسى كنى باقى نمى مانند. شكر، نعمت را زياد و از فقر محافظت مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): فَوْتُ الْحَاجَةِ خَیْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَیْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِیبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا.»

(برآورده نشدن حاجت بهتر از طلب كردن آن از كسى است كه اهل برآوردن آن نيست و مصيبت شديدتر، بدخلقى اوست.)

«وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ: أَنْ یُعَلِّمَهُ مَا یَنَالُ بِهِ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ لَا یُطَوِّلَ عَلَیْهِ؟ فَقَالَ: لَا تَكْذِبْ.»

(مردى از امام خواست كه خلاصه و مفيد به او چيزى ياد دهد او را به خير دنيا و آخرت برساند. فرمود: دروغ مگو.)

«قِیلَ لَهُ: مَا الْبَلَاغَةُ؟ فَقَالَ(علیه السلام): مَنْ عَرَفَ شَیْئاً قَلَّ كَلَامُهُ فِیهِ. وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الْبَلِیغَ، لِأَنَّهُ یَبْلُغُ حَاجَتَهُ بِأَهْوَنِ سَعْیِهِ.»(به حضرت عرض شد: بلاغت (شيوايى سخن) چيست؟ فرمود: انسان آگاه به مسأله اى، كلامش در آن مسأله كوتاه مى شود و به اين خاطر بليغ مى گويند كه با كمترين تلاش به مقصود خود مى رسد.)

«قَالَ(علیه السلام): الدَّیْنُ غَمٌّ بِاللَّیْلِ وَ ذُلٌّ بِالنَّهَارِ.»

(قرض موجب غمگينى شب و ذلت روز است.)

ص: 530

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا صَلَحَ أَمْرُ دُنْیَاكَ فَاتَّهِمْ دِینَكَ.»

(همين كه دنيايت اصلاح شد به دينت تهمت بزن.)

«قَالَ(علیه السلام): بَرُّوا آبَاءَكُمْ یَبَرَّكُمْ أَبْنَاؤُكُمْ وَ عِفُّوا عَنْ نِسَاءِ النَّاسِ تَعِفَّ نِسَاؤُكُمْ.»

(به پدرانتان نيكى كنيد كه فرزندان شما به شما نيكى مى كنند. و با زنان مردم به عفت رفتار كنيد تا زنان شما نيز عفت داشته باشند.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنِ ائْتَمَنَ خَائِناً عَلَی أَمَانَةٍ لَمْ یَكُنْ لَهُ عَلَی اللَّهِ ضَمَانٌ.»

(هر كه امانتى را به دست خائنى بدهد، خدا ضمانتى بر آن ندارد.)

«قَالَ(علیه السلام)لِحُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ: یَا حُمْرَانُ! انْظُرْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْنَعُ لَكَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَكَ وَ أَحْرَی أَنْ تَسْتَوْجِبَ الزِّیَادَةَ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَلِیلَ عَلَی الْیَقِینِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثِیرِ عَلَی غَیْرِ یَقِینٍ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا وَرَعَ أَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ الْكَفِّ عَنْ أَذَی الْمُؤْمِنِینَ وَ اغْتِیَابِهِمْ وَ لَا عَیْشَ أَهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ لَا مَالَ أَنْفَعُ مِنَ الْقَنَاعَةِ بِالْیَسِیرِ الْمُجْزِی وَ لَا جَهْلَ أَضَرُّ مِنَ الْعُجْبِ.»

(حضرت صادق(علیه السلام)به حمران بن أعين فرمود: اى حمران! به پايين تر از خود كه بر آن ها قدرت دارى نگاه كن و به بالا دست خود نگاه مكن. اگر چنين كنى به تقسيم روزى اىكه خداوند نصيبت كرده راضى مى شوى و روزى را از جانب خداوند بيشتر مى كند. و بدان عمل اندك كه همراه با يقين باشد نزد خدا با فضيلت تر از عمل بسيارى است كه بدون يقين باشد. و بدان كه هيچ پرهيزكارى اى سودمندتر از دورى از حرام هاى الهى و آزار نرساندن به مردم و غيبت ننمودن آن ها نيست. هيچ زندگى اى خوش تر و بهتر از خوش اخلاقى نيست و هيچ مالى سودمندتر از قناعت كردن به مقدار اندك و اندازه نيست و هيچ جهلى زيان بارتر از عجب نيست.)

«قَالَ(علیه السلام): الْحَیَاءُ عَلَی وَجْهَیْنِ فَمِنْهُ ضَعْفٌ وَ مِنْهُ قُوَّةٌ وَ إِسْلَامٌ وَ إِیمَانٌ.»

ص: 531

(حیاء دو گونه است: یکی از سر ضعف و سستی، و دیگری برخاسته از قدرت و اسلام و ایمان است.)

«قَالَ(علیه السلام): تَرْكُ الْحُقُوقِ مَذَلَّةٌ وَ إِنَّ الرَّجُلَ یَحْتَاجُ إِلَی أَنْ یَتَعَرَّضَ فِیهَا لِلْكَذِبِ.»

(ترك حقوق، ذلّت به بار مى آورد و انسان ناچار مى شود كه دراين باره به دروغ اعتراف كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا سَلَّمَ الرَّجُلُ مِنَ الْجَمَاعَةِ أَجْزَأَ عَنْهُمْ وَ إِذَا رَدَّ وَاحِدٌ مِنَ الْقَوْمِ أَجْزَأَ عَنْهُمْ.»

(اگر يك نفر از ميان جمعيت سلام كند، كفايت مى كند و جواب سلام نيز از يك نفر از گروه نيز كافى است.)

«قَالَ(علیه السلام): السَّلَامُ تَطَوُّعٌ وَ الرَّدُّ فَرِیضَةٌ.»

(سلام مستحب و جواب آن واجب است.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ بَدَأَ بِكَلَامٍ قَبْلَ سَلَامٍ فَلَا تُجِیبُوهُ.»

(هركه پيش از سلام كردن سخن بگويد، جوابش را ندهيد.)«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ تَمَامَ التَّحِیَّةِ لِلْمُقِیمِ الْمُصَافَحَةُ وَ تَمَامَ التَّسْلِیمِ عَلَی الْمُسَافِرِ الْمُعَانَقَةُ.»

(تحيت و درود كامل بر فردى كه مقيم است، با وى دست دادن است و سلام كامل بر انسان مسافر، در آغوش گرفتن اوست.)

«قَالَ(علیه السلام): تَصَافَحُوا فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالسَّخِیمَةِ.»

(دست بدهيد زيرا كينه را از ميان مى برد.)

«قَالَ(علیه السلام): اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَی وَ إِنْ قَلَّ وَ دَعْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.»

(تقواى الهى پيشه كن هرچند اندك باشد. و پرده اى ميان خود نگهدار هر چند نازك باشد.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَغِبَ وَ إِذَا رَهِبَ وَ إِذَا اشْتَهَی حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَی النَّارِ.»

ص: 532

(كسى كه هنگام خشم، رغبت، ترس و شهوت خود را كنترل كند، خداوند بدنش را بر آتش حرام مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): الْعَافِیَةُ نِعْمَةٌ خَفِیَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَ إِذَا عُدِمَتْ ذُكِرَتْ.»

(سلامتى نعمت پنهانى است هنگامى كه هست فراموش مى شود و هرگاه نباشد، ياد مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لِلَّهِ فِی السَّرَّاءِ نِعْمَةُ التَّفَضُّلِ وَ فِی الضَّرَّاءِ نِعْمَةُ التَّطَهُّرِ.»

(خداوند از روى فضل در شادمانى نعمت مى دهد و براى پاكى گناهان در سختى ها نعمت مى دهد.)

«قَالَ(علیه السلام): كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ لِلَّهِ عَلَی عَبْدِهِ فِی غَیْرِ أَمَلِهِ وَ كَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ أَمَلًا الْخِیَارُ فِی غَیْرِهِ وَ كَمْ مِنْ سَاعٍ إِلَی حَتْفِهِ وَ هُوَ مُبْطِئٌ عَنْ حَظِّهِ.»(چه بسیار نعمت خداداد که برای بنده غیر منتظره است، و چه آرزومندانی که خیرشان در چیزی دیگر نهفته است، و چه بسیار افرادی که به مرگ خود در شتابند و [نسبت] به سعادت خود سست و کاهلند.)

«قَالَ(علیه السلام): قَدْ عَجَزَ مَنْ لَمْ یُعِدَّ لِكُلِّ بَلَاءٍ صَبْراً وَ لِكُلِّ نِعْمَةٍ شُكْراً وَ لِكُلِّ عُسْرٍ یُسْراً أَصْبِرْ نَفْسَكَ عِنْدَ كُلِّ بَلِیَّةٍ وَ رَزِیَّةٍ فِی وَلَدٍ أَوْ فِی مَالٍ فَإِنَّ اللَّهَ إِنَّمَا یَقْبِضُ عَارِیَتَهُ وَ هِبَتَهُ لِیَبْلُوَ شُكْرَكَ وَ صَبْرَكَ.»

(هر کس که از برای هر بلا صبری، و برای هر نعمت شکر و سپاسی، و برای روزگار تهیدستی و بینوایی دارایی و توشه ای آماده نسازد، عاجز و درمانده خواهد شد. هنگام گرفتاری و در داغ فرزند خویشتن دار باش، زیرا جز این نیست که خدا عاریت و بخشش خود را بازستانده، تا میزان شکر و صبر تو را بیازماید.)

«قَالَ(علیه السلام): مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ. قِیلَ: فَمَا حَدُّ الْیَقِینِ؟ قَالَ(علیه السلام): أَنْ لَا تَخَافَ شَیْئاً.»

ص: 533

(هيچ چيز نيست مگر اين كه براى او حد و اندازه اى است. عرض شد: مرز يقين چيست؟ فرمود: با بودن خدا از چيزى نترسى.)

«قَالَ(علیه السلام): یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَكُونَ فِیهِ ثَمَانُ خِصَالٍ وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ، لَا یَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا یَتَحَمَّلُ الْأَصْدِقَاءَ بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ.»

(شايسته است مؤمن داراى هشت ويژگى باشد: سنگينى در هجوم سختى ها، صبر هنگام بلا، شكر در راحتى، قانع شدن به روزى خدا، ستم نكردن به دشمنان، سربار دوستان نبودن، اهل كار و زحمت بودن و مردم از شرّ او در امان باشند.)«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِیرُهُ وَ الصَّبْرَ أَمِیرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اللِّینَ وَالِدُهُ.»

(علم، دوست مؤمن، بردبارى و وزير او، صبر فرماندۀ سربازانش و مهرورزى برادرش و نرم رفتارى پدرش مى باشد.)

«قَالَ أَبُو عُبَیْدَةَ:(1)

ادْعُ اللَّهَ لِی أَنْ لَا یَجْعَلَ رِزْقِی عَلَی أَیْدِی الْعِبَادِ. فَقَالَ(علیه السلام): أَبَی اللَّهُ عَلَیْكَ ذَلِكَ إِلَّا أَنْ یَجْعَلَ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ بَعْضَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ لَكِنِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَ رِزْقَكَ عَلَی أَیْدِی خِیَارِ خَلْقِهِ فَإِنَّهُ مِنَ السَّعَادَةِ وَ لَا یَجْعَلَهُ عَلَی أَیْدِی شِرَارِ خَلْقِهِ فَإِنَّهُ مِنَ الشَّقَاوَةِ.»

(ابو عبيده به امام صادق(علیه السلام)عرض كرد: دعا كنيد كه خدا روزى مرا در دست بندگان قرار ندهد. حضرت فرمود: خداوند چنين كارى انجام نمى دهد بلكه روزى بندگان را در دست همديگر قرار داده است. امّا از خدا بخواه تا روزى تو را در دست بندگان نيكش قرار دهد كه

ص: 534


1- . الظاهر أنّه أبو عبیدة الحذاء زیاد بن عیسی الكوفیّ من أصحاب الباقر و الصادق(علیهما السلام)و مات فی زمان الصادق(علیه السلام). (حاشیهٔ بحارالأنوار، ج75، ص244).

اين مايه خوشبختى است نه اين كه در دست بندگان شرور قرار دهد كه مايه شقاوت و بدبختى است.)

«قَالَ(علیه السلام): الْعَامِلُ عَلَی غَیْرِ بَصِیرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَی غَیْرِ طَرِیقٍ فَلَا تَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً.»

(عمل كنندۀ بى بصيرت مانند رونده اى است كه غير از مسير مى رود و سرعت رفتن او تنها موجب دورى او مى شود.)«قَالَ(علیه السلام): فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: (اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ(1)) قَالَ: یُطَاعُ فَلَا یُعْصَی وَ یُذْكَرُ فَلَا یُنْسَی وَ یُشْكَرُ فَلَا یُكْفَرُ.»

(درباره اين كلام خداوند متعال كه مى فرمايد: «تقواى الهى را آن گونه كه شايسته است، به جا آوريد.» فرمود: اطاعت مى شود امّا معصيت نمى شود. ياد مى شود و فراموش نمى شود. سپاس گزارى مى شود اما ناسپاسى نمى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَ اللَّهَ وَ مَنْ خَافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْیَا.»

(كسى كه خدا را شناخت، از خدا مى ترسد و هر كه خداترس باشد، زاهد مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): الْخَائِفُ مَنْ لَمْ تَدَعْ لَهُ الرَّهْبَةُ لِسَاناً یَنْطِقُ بِهِ.»

( ترسیده کسی است که ترس زبانش را بند آورده و مجال هر سخنی را از او گرفته.)

«قِیلَ لَهُ(علیه السلام): قَوْمٌ یَعْمَلُونَ بِالْمَعَاصِی وَ یَقُولُونَ نَرْجُو فَلَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ حَتَّی یَأْتِیَهُمُ الْمَوْتُ فَقَالَ: هَؤُلَاءِ قَوْمٌ یَتَرَجَّحُونَ فِی الْأَمَانِیِّ کَذَبُوا لَیْسَ یَرْجُونَ إِنَّ مَنْ رَجَا شَیْئاً طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ مِنْ شَیْءٍ هَرَبَ مِنْهُ.»

(به امام(علیه السلام)عرض شد: برخى گناه مى كنند و مى گويند: ما اميدواريم و اين گونه از دنيا مى روند. امام فرمود: آنان مردمى هستند كه ترجيح مى دهند در آرزو به سر ببرند. آن ها دروغ

ص: 535


1- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 97.

مى گويند و اميدوار نيستند، اميدوار كسى است كه چيزى را طلب مى كند و هر كه از چيزى بترسد، از آن فرار مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ کَانَ عَاقِلًا عَالِماً فَهِماً فَقِیهاً حَلِیماً مُدَارِیاً صَبُوراً صَدُوقاً وَفِیّاً، إِنَّ اللَّهَ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ(علیهم السلام)بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا. وَ قِیلَ لَهُ(علیه السلام):وَ مَا هِیَ؟ قَالَ(علیه السلام): الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَهُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَهُ وَ الْغَیْرَهُ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ الْبِرُّ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَهِ وَ الْیَقِینُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمُرُوَّهُ.»

(ما هر كه را عاقل، عالم، فهميده، فقيه، بردبار، مداراكننده، صبور، راست گو و وفادار باشد دوست داريم. زيرا خدا پيامبران(علیهم السلام)را با مكارم اخلاق ويژه گردانده پس هر كه داراى مكارم اخلاق باشد، خداوند را به خاطر اين عنايتى كه نصيبش كرده، سپاس مى گويد. و هر كه داراى مكارم اخلاق نباشد، به درگاه خداوند تضرع مى كند و آن را از او طلب مى كند. خدمت حضرت عرض شد: مكارم اخلاق چيست؟ حضرت فرمود: پرهيزكارى، قناعت، و صبر، و شكر، و بردبارى، و حيا، و بخشندگى، و شجاعت، و غيرت، و راست گويى، و نيكى، و اداى امانت، و يقين، و خوش اخلاقى، و مردانگى.)

«قَالَ(علیه السلام): مِنْ أَوْثَقِ عُرَی الْإِیمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِی اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِی اللَّهِ وَ تُعْطِیَ فِی اللَّهِ وَ تَمْنَعَ فِی اللَّهِ.»

(از مطمئن ترين دستگيره هاى ايمان، اين است كه در راه خدا دوست داشته باشى، در راه خدا خشمگين شوى، در راه خدا عطا كنى و در راه خدا مانع شوى.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ إِلَّا ثَلَاثُ خِلَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا اللَّهُ لَهُ فِی حَیَاتِهِ فَهِیَ تَجْرِی لَهُ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ سُنَّةُ هُدًی یُعْمَلُ بِهَا وَ وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَهُ.»

ص: 536

(سه موردى كه پس از مرگ به دنبال شخص مى آيد: صدقه اى كه در زمان حياتش داده و پس از مرگ آثار آن بر او جارى مى شود. روش و سنت نيكويى كه به آن عمل مى شود و فرزند صالحى كه براى او دعا مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتَنْقُضُ الْوُضُوءَ إِذَا تَوَضَّأَ الرَّجُلُ لِلصَّلَاةِ وَ تُفَطِّرُ الصِّیَامَ. فَقِیلَ لَهُ: إِنَّا نَكْذِبُ؟ فَقَالَ(علیه السلام): لَیْسَ هُوَ بِاللَّغْوِ وَ لَكِنَّهُ الْكَذِبُ عَلَی اللَّهِ وَعَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْأَئِمَّةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ. ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الصِّیَامَ لَیْسَ مِنَ الطَّعَامِ وَ لَا مِنَ الشَّرَابِ وَحْدَهُ إِنَّ مَرْیَمَ (علیها السلام)قَالَتْ: (إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً(1))، أَیْ صَمْتاً فَاحْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ لَا تَحَاسَدُوا وَ لَا تَنَازَعُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْكُلُ الْإِیمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ.»

(دروغ، وضويى را كه براى نماز گرفته شده، باطل مى كند و باعث افطار روزه مى شود. عرض شد: ما دروغ مى گوييم. فرمود: منظور دروغ لغو و بيهوده نيست. بلكه دروغ بستن به خدا و رسول و امام(علیهم السلام)است. سپس فرمود: روزه تنها نخوردن و ننوشيدن نيست. مريم(علیها السلام)گفت: «من براى خداوند رحمان روزه نذر كرده ام.» يعنى روزه سكوت. پس زبان را نيز حفظ كنيد و چشمانتان را بپوشانيد. حسادت مكنيد و ستيزه مجوييد. زيرا حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ أَعْلَمَ اللَّهَ مَا لَمْ یَعْلَمْ اهْتَزَّ لَهُ عَرْشُهُ.»

(هر كه چيزى را كه در علم خداوند نيست، به او نسبت دهد، عرش خداوند به لرزه درمى آيد.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا ابْتَلَی اللَّهُ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ أَبَداً.»

(خداوند مى داند كه گناه كردن انسان مؤمن بهتر از عجب (بزرگ بينى) است. و اگر عجب وجود نداشت خدا هرگز مؤمنى را به گناه مبتلا نمى كرد.)

ص: 537


1- . سورهٔ مریم، آیهٔ 27.

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ.»

(هر كه بدخلق باشد، خودش را عذاب مى دهد.)«قَالَ(علیه السلام): الْمَعْرُوفُ كَاسْمِهِ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ أَفْضَلَ مِنَ الْمَعْرُوفِ إِلَّا ثَوَابُهُ وَ الْمَعْرُوفُ هَدِیَّةٌ مِنَ اللَّهِ إِلَی عَبْدِهِ وَ لَیْسَ كُلُّ مَنْ یُحِبُّ أَنْ یَصْنَعَ الْمَعْرُوفَ إِلَی النَّاسِ یَصْنَعُهُ وَ لَا كُلُّ مَنْ رَغِبَ فِیهِ یَقْدِرُ عَلَیْهِ وَ لَا كُلُّ مَنْ یَقْدِرُ عَلَیْهِ یُؤْذَنُ لَهُ فِیهِ فَإِذَا مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْعَبْدِ جَمَعَ لَهُ الرَّغْبَةَ فِی الْمَعْرُوفِ وَ الْقُدْرَةَ وَ الْإِذْنَ فَهُنَاكَ تَمَّتِ السَّعَادَةُ وَ الْكَرَامَةُ لِلطَّالِبِ وَ الْمَطْلُوبِ إِلَیْهِ.»

(نيكى مانند اسمش است، هيچ چيز باارزش تر از معروف نيست جز ثواب آن. معروف هديه اى از جانب خدا به بنده است. انجام كار نيك دل بخواهى و رغبتى نيست كه دست خود انسان باشد. بلكه خداوند بر بنده منّت مى نهد و او را مشتاق به امر نيك مى كند و به او قدرت و اجازه آن را مى دهد. پس در اين صورت است كه خوشبختى براى طلب كننده و طلب شده كامل مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لَمْ یُسْتَزَدْ فِی مَحْبُوبٍ بِمِثْلِ الشُّكْرِ وَ لَمْ یُسْتَنْقَصْ مِنْ مَكْرُوهٍ بِمِثْلِ الصَّبْرِ.»

(هيچ چيز مانند شكر، موجب زيادى محبّت ميان محبوب و حبيب نمى شود و هيچ چيز مانند صبر موجب كاهش كراهت نمى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لَیْسَ لِإِبْلِیسَ جُنْدٌ أَشَدُّ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْغَضَبِ.»

(ابليس سربازانى قوى تر از زنان و خشم ندارد.)

«قَالَ(علیه السلام): الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ الصَّبْرُ حِصْنُهُ وَ الْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ الدُّنْیَا جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْقَبْرُ سِجْنُهُ وَ النَّارُ مَأْوَاهُ.»

(دنيا زندان مؤمن و صبر درب آن و بهشت جايگاه اوست؛ اما دنيا بهشت كافر و قبر زندان و آتش جايگاه اوست.)

ص: 538

«قَالَ(علیه السلام): وَ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ یَقِیناً لَا شَكَّ فِیهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا یَقِینَ فِیهِ مِنَ الْمَوْتِ.»

(خداوند در مورد مرگ، يقين (كامل و صددرصدى) كه هيچ شكى در آن نيست شبيه تر به شكى كه هيچ يقينى در آن نيست نيافريده است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا رَأَیْتُمُ الْعَبْدَ یَتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِیاً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُكِرَ بِهِ.»

(هرگاه بنده اى را ديديد كه به دنبال گناهان مردم است و گناهان خويش را فراموش كرده، بدانيد او فريفته شده است.)

«قَالَ(علیه السلام): الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ وَ الْمُعَافِی الشَّاكِرُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الْمُبْتَلَی الصَّابِرِ.»

(آن كه غذا مى خورد و شكر مى كند، اجرش مانند كسى است كه روزه دار است و پاداش مى گيرد و فرد سالمى كه شكر نعمت سلامتى را به جا مى آورد، اجرش مانند بيمارى است كه صبر مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَنْبَغِی لِمَنْ لَمْ یَكُنْ عَالِماً أَنْ یُعَدَّ سَعِیداً وَ لَا لِمَنْ لَمْ یَكُنْ وَدُوداً أَنْ یُعَدَّ حَمِیداً وَ لَا لِمَنْ لَمْ یَكُنْ صَبُوراً أَنْ یُعَدَّ كَامِلًا وَ لَا لِمَنْ لَا یَتَّقِی مَلَامَةَ الْعُلَمَاءِ وَ ذَمَّهُمْ أَنْ یُرْجَی لَهُ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ صَدُوقاً لِیُؤْمَنَ عَلَی حَدِیثِهِ وَ شَكُوراً لِیَسْتَوْجِبَ الزِّیَادَةَ.»

(شايسته نيست آن كه عالم نيست، خوشبخت شمرده شود و آن كه مهربان نباشد، شايسته مدح و ثنا نيست و آن كه صبور نيست شايسته نيست او را انسان كاملى دانست و آن كه خود را از سرزنش و نكوهش علما دور نكند نبايد به خير دنيا و آخرت اميدوار باشد. بنابراين شايسته است انسان عاقل راست گو باشد تا سخنش پذيرفته شود و سپاس گزار تا موجب فراوانى (نعمت) شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لَیْسَ لَكَ أَنْ تَأْتَمِنَ الْخَائِنَ وَ قَدْ جَرَّبْتَهُ وَ لَیْسَ لَكَ أَنْ تَتَّهِمَ مَنِ ائْتَمَنْتَ.»

ص: 539

(شايسته نيست به خيانت كارى كه تجربه شده، اطمينان كرد و نبايد فردى را كه به او اطمينان كردى، متهم كنى.)

«قِیلَ لَهُ: مَنْ أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَی اللَّهِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَةِ اللَّهِ. قُلْتُ: فَمَنْ أَبْغَضُ الْخَلْقِ إِلَی اللَّهِ؟ قَالَ(علیه السلام): مَنْ یَتَّهِمُ اللَّهَ. قُلْتُ: أَحَدٌ یَتَّهِمُ اللَّهَ؟ قَالَ(علیه السلام): نَعَمْ، مَنِ اسْتَخَارَ اللَّهَ فَجَاءَتْهُ الْخِیَرَةُ بِمَا یَكْرَهُ فَیَسْخَطُ فَذَلِكَ یَتَّهِمُ اللَّهَ. قُلْتُ: وَ مَنْ؟ قَالَ (علیه السلام): یَشْكُو اللَّهَ. قُلْتُ: وَاحِدٌ یَشْكُوهُ؟ قَالَ(علیه السلام): نَعَمْ، مَنْ إِذَا ابْتُلِیَ شَكَا بِأَكْثَرَ مِمَّا أَصَابَهُ. قُلْتُ: وَ مَنْ؟ قَالَ(علیه السلام): إِذَا أُعْطِیَ لَمْ یَشْكُرْ وَ إِذَا ابْتُلِیَ لَمْ یَصْبِرْ. قُلْتُ: فَمَنْ أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَی اللَّهِ؟ قَالَ(علیه السلام): مَنْ إِذَا أُعْطِیَ شَكَرَ وَ إِذَا ابْتُلِیَ صَبَرَ.»

(به حضرت صادق(علیه السلام)عرض شد: گرامى ترين مخلوقات نزد خدا كيست؟ فرمود: آنان كه بسيار به ياد خدا بوده و بيشتر مطيع او باشند. عرض كردم: مبغوض ترين فرد نزد خدا كيست؟ فرمود: كسى كه خدا را متهم كند. عرض كردم: (مگر) كسى هست كه خدا را متهم كند؟ فرمود: بله، آن کسی كه از خدا طلب خير كرده، وقتى خير به سراغش رفته، از آن خير خوشش نمى آيد و خشمگين مى شود و به همين خاطر خدا را متهم مى كند. عرض كردم: ديگر چه كسى؟ فرمود: آن كه از خدا شكايت كند. عرض كردم: كسى هست كه از خدا شكايت كند؟ فرمود: بله، فردى كه دچار مصيبتى مى شود و بيش از مقدار آن مصيبت شكايت مى كند. عرض كردم: ديگر چه كسى؟ فرمود: كسى كه به او عطا شود، امّا شكر آن را به جا نياورد. و هنگام بلا صبر نكند، عرض كردم: گرامى ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: كسى كه وقتى به او عطا شد، سپاس گزارى كرده، وقتى مبتلا شد صبر مى كند.)«قَالَ(علیه السلام): لَیْسَ لِمَلُولٍ صَدِیقٌ وَ لَا لِحَسُودٍ غِنًی وَ كَثْرَةُ النَّظَرِ فِی الْحِكْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ.»

(انسان راستگو، زودرنج نيست و حسود، بى نياز نيست، دقت بسيار در حكمت موجب بارور شدن عقل مى شود.)

ص: 540

«قَالَ(علیه السلام): كَفَی بِخَشْیَةِ اللَّهِ عِلْماً وَ كَفَی بِالاغْتِرَارِ بِهِ جَهْلاً.»

(علم در ترس از خدا و جهل در مغرور شدن به خدا كفايت مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ التَّوَاضُعُ لَهُ.»

(بافضيلت ترين عبادت، علم به خدا و تواضع براى اوست.)

«قَالَ(علیه السلام): عَالِمٌ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ وَ أَلْفِ زَاهِدٍ وَ أَلْفِ مُجْتَهِدٍ.»

(عالم برتر از هزار عابد، هزار زاهد و هزار انسان پرتلاش (در عبادت) است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ لِكُلِّ شَیْءٍ زَكَاةً وَ زَكَاةُ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمَهُ أَهْلَهُ.»

(براى هر چيزى زكاتى است و زكات علم اين است كه به اهل علم ياد دهى.)

«قَالَ(علیه السلام): الْقُضَاةُ أَرْبَعَةٌ ثَلَاثَةٌ فِی النَّارِ وَ وَاحِدٌ فِی الْجَنَّةِ رَجُلٌ قَضَی بِجَوْرٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ فَهُوَ فِی النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَی بِجَوْرٍ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَهُوَ فِی النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَی بِحَقٍّ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَهُوَ فِی النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَی بِحَقٍّ وَ هُوَ یَعْلَمُ فَهُوَ فِی الْجَنَّةِ.»

(قاضى ها چهار دسته اند، كه سه دستۀ آن در آتش و تنها يك گروه از آن در بهشتند: يك دسته با آگاهى به ستم قضاوت مى كنند، كه در آتش هستند. دسته اى نادانسته به ستم قضاوت مى كنند كه اين دسته نيز در آتش هستند. دسته اى مى خواهند قضاوت از روى ستم كنند، امّا بدون توجه، قضاوت به حقّ مى كنند كه جايگاهشان آتش است. و برخى آگاهانه قضاوت به حقّ مى كنند، كه در بهشت هستند.)«وَ سُئِلَ عَنْ صِفَةِ الْعَدْلِ مِنَ الرَّجُلِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): إِذَا غَضَّ طَرْفَهُ عَنِ الْمَحَارِمِ وَ لِسَانَهُ عَنِ الْمَآثِمِ وَ كَفَّهُ عَنِ الْمَظَالِمِ.»

(پرسيده شد: عدالت مرد از كجا دانسته مى شود؟ فرمود: چشمش را از حرام بپوشاند، زبانش را از گناه باز دارد و ستم نكند.)

ص: 541

«قَالَ(علیه السلام): كُلُّ مَا حَجَبَ اللَّهُ عَنِ الْعِبَادِ فَمَوْضُوعٌ عَنْهُمْ حَتَّی یُعَرِّفَهُمُوهُ.»

(احكامى كه خداوند از بندگان پوشيده داشته تا زمان روشن شدن براى آنان، از آن ها برداشته شده است.)

«قَالَ(علیه السلام)لِدَاوُدَ الرَّقِّیِ: تُدْخِلُ یَدَكَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَی الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَكَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَی مَنْ لَمْ یَكُنْ لَهُ وَ كَانَ.»

(امام صادق(علیه السلام)به داوود رقّى فرمود: فرو بردن دست تا آرنج در دهان اژدها بهتر از دست دراز كردن به طرف نو كيسه است.)

«قَالَ(علیه السلام): قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَی اللَّهِ وَ أَسْبَابُهَا بَعْدَ اللَّهِ الْعِبَادُ تَجْرِی عَلَی أَیْدِیهِمْ فَمَا قَضَی اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ فَاقْبَلُوا مِنَ اللَّهِ بِالشُّكْرِ وَ مَا زُوِیَ عَنْكُمْ مِنْهَا فَاقْبَلُوهُ عَنِ اللَّهِ بِالرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ وَ الصَّبْرِ فَعَسَی أَنْ یَكُونَ ذَلِكَ خَیْراً لَكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ أَعْلَمُ بِمَا یُصْلِحُكُمْ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.»

(خداوند حاجت ها را برآورده مى كند و پس از خدا، بندگان وسيلۀ برآورده شدن حاجت هستند. حاجت هايى را كه برآورده شده شكرش را به جا آوريد و هر چه برآورده نشد با رضايت، فرمان پذير بوده، صبر آن را بپذيرد. به اميد اين كه اين برآورده نشدن براى شما بهتر از برآورده شدن باشد؛ زيرا خداوند به مصلحت شما داناتر است و شما نمى دانيد.)«قَالَ(علیه السلام): مَسْأَلَةُ ابْنِ آدَمَ لِابْنِ آدَمَ فِتْنَةٌ إِنْ أَعْطَاهُ حَمِدَ مَنْ لَمْ یُعْطِهِ وَ إِنْ رَدَّهُ ذَمَّ مَنْ لَمْ یَمْنَعْهُ.»

(درخواست كردن انسان ها از همديگر، فتنه انگيز است. اگر عطا كند، ستايش از آن كسى است كه عطا نكرده و اگر خواسته اش را رد كند، سرزنش آن نصيب كسى است كه منع نكرده است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ كُلَّ خَیْرٍ فِی التَّزْجِیَةِ.»

ص: 542

(خداوند همه خيرها را در عجله نكردن قرار داده است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِیَّاكَ وَ مُخَالَطَةَ السَّفِلَةِ فَإِنَّ مُخَالَطَةَ السَّفِلَةِ لَا تُؤَدِّی إِلَی خَیْرٍ.»

(از همنشينى با انسان هاى پست بپرهيز زيرا هيچ خيرى در آن نيست.)

«قَالَ(علیه السلام): الرَّجُلُ یَجْزَعُ مِنَ الذُّلِّ الصَّغِیرِ فَیُدْخِلُهُ ذَلِكَ فِی الذُّلِّ الْكَبِیرِ.»

(گاهى بى تابى كردن از ذلّت كوچك موجب افتادن در ذلّتى بزرگ تر مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): أَنْفَعُ الْأَشْیَاءِ لِلْمَرْءِ سَبْقُهُ النَّاسَ إِلَی عَیْبِ نَفْسِهِ وَ أَشَدُّ شَیْءٍ مَئُونَةً إِخْفَاءُ الْفَاقَةِ وَ أَقَلُّ الْأَشْیَاءِ غَنَاءً النَّصِیحَةُ لِمَنْ لَا یَقْبَلُهَا وَ مُجَاوَرَةُ الْحَرِیصِ وَ أَرْوَحُ الرَّوْحِ الْیَأْسُ مِنَ النَّاسِ لَا تَكُنْ ضَجِراً وَ لَا غَلِقاً وَ ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ مَنْ لَهُ الْفَضْلُ عَلَیْكَ فَإِنَّمَا أَقْرَرْتَ لَهُ بِفَضْلِهِ لِئَلَّا تُخَالِفَهُ وَ مَنْ لَا یَعْرِفُ لِأَحَدٍ الْفَضْلَ فَهُوَ الْمُعْجَبُ بِرَأْیِهِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا عِزَّ لِمَنْ لَا یَتَذَلَّلُ لِلَّهِ وَ لَا رِفْعَةَ لِمَنْ لَا یَتَوَاضَعُ لِلَّهِ.»

(سودمندترین چیزها برای آدمی توجّه به عیوب خود پیش از پرداختن به عیوب مردم است، و سخت ترین چیز پنهان نمودن فقر و تهیدستی است. و اندرز به کسی که نمی پذیرد، و همسایگی با حریص، ناچیزترین چیز می باشد. و بهترین رفاه و آسایش، ناامیدی از مردم است. نه بی حوصله باش و نه تندخو، نفس خود را در برابر مخالفی که از تو برتر و بالاتر است رام و مطیع ساز، چرا که تو به برتری و فضیلت او اعتراف کردی که مخالفتش نکنی. زیراهر کس که برای دیگران قایل به فضلی نباشد او خودبین و خودپسند است؛ و بدان، کسی که برای خدا فروتنی و تواضع نکند فاقد عزّت و سربلندی است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ مِنَ السُّنَّةِ لُبْسَ الْخَاتَمِ.»

(انگشتر به دست كردن مستحب است.)

«قَالَ(علیه السلام): أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَی إِلَیَّ عُیُوبِی.»

ص: 543

(محبوب ترين دوستان من كسانى هستند كه مرا به عيب هايم آگاه كنند.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَكُونُ الصَّدَاقَةُ إِلَّا بِحُدُودِهَا فَمَنْ كَانَتْ فِیهِ هَذِهِ الْحُدُودُ أَوْ شَیْءٌ مِنْهُ وَ إِلَّا فَلَا تَنْسُبْهُ إِلَی شَیْءٍ مِنَ الصَّدَاقَةِ فَأَوَّلُهَا أَنْ تَكُونَ سَرِیرَتُهُ وَ عَلَانِیَتُهُ لَكَ وَاحِدَةً وَ الثَّانِیَةُ أَنْ یَرَی زَیْنَكَ زَیْنَهُ وَ شَیْنَكَ شَیْنَهُ وَ الثَّالِثَةُ أَنْ لَا تُغَیِّرَهُ عَلَیْكَ وِلَایَةٌ وَ لَا مَالٌ وَ الرَّابِعَةُ لَا یَمْنَعُكَ شَیْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ وَ الْخَامِسَةُ وَ هِیَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ أَنْ لَا یُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ.»

(دوستى وجود ندارد جز با مرزهاى آن، پس دوست كسى است كه داراى همه آن مرزها يا مقدارى از آن مرزها باشد و در غير اين صورت دوستى وجود ندارد. شرط نخست آن، اين است كه در ظاهر و نهانش با تو يك جور باشد. دوّم اين كه زينت تو را زينت خود و زشتى تو را زشتى خود بداند. سوّم اين كه رتبه و مال سبب نشود كه رفتارش با تو دگرگون شود. چهارم اين كه تو را از چيزى كه قدرتش را دارد، منع نكند. و پنجم كه شامل همۀ آن ها مى شود اين است كه در سختى ها تو را رها نكند.)

«قَالَ(علیه السلام): مُجَامَلَةُ النَّاسِ ثُلُثُ الْعَقْلِ.»

(خوش رفتارى با مردم يك سوّم عقل است.)

«قَالَ(علیه السلام): ضِحْكُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّمٌ.»(خندۀ مومن تبسم است.)

«قَالَ(علیه السلام): مَا أُبَالِی إِلَی مَنِ ائْتَمَنْتُ خَائِناً أَوْ مُضَیِّعاً.»

(سپردن امانت به خيانتكار يا نابودكننده، فرقى برايم نمى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): لِلْمُفَضَّلِ أُوصِیكَ بِسِتِّ خِصَالٍ تُبْلِغُهُنَّ شِیعَتِی. قُلْتُ: وَ مَا هُنَّ یَا سَیِّدِی؟ قَالَ (علیه السلام): أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ أَنْ تَرْضَی لِأَخِیكَ مَا تَرْضَی لِنَفْسِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلْأُمُورِ

ص: 544

أَوَاخِرَ فَاحْذَرِ الْعَوَاقِبَ وَ أَنَّ لِلْأُمُورِ بَغَتَاتٍ فَكُنْ عَلَی حَذَرٍ وَ إِیَّاكَ وَ مُرْتَقَی جَبَلٍ سَهْلٍ إِذَا كَانَ الْمُنْحَدَرُ وَعْراً وَ لَا تَعِدَنَّ أَخَاكَ وَعْداً لَیْسَ فِی یَدِكَ وَفَاؤُهُ.»

(امام صادق(علیه السلام)به مفضّل فرمود: تو را به شش صفت سفارش مى كنم كه به شيعيانم نيز برسانى. عرض كردم: آقايم! آن ها چه هستند؟ فرمود: اداى امانت كسى كه تو را امين دانسته است. آن چه براى خود مى پسندى براى برادرت نيز بپسندى. و بدانى كه كارها پايانى دارند پس از سرانجام آن بترس. در امور غافلگيرى هايى است، از آن بر حذر باش. از بالا رفتن كوهى كه رفتن آن آسان و پايين آمدنش سخت است، بپرهيز. و به برادرت وعده اى كه توان انجام آن را ندارى مده.)

«قَالَ(علیه السلام): ثَلَاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِیهِنَّ رُخْصَةً بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ كَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ وَ وَفَاءٌ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ.»

(خداوند اجازه انجام خلاف سه كار را نداده است: نیکی نمودن به پدر و مادر؛ چه خوب باشند و چه بد. وفا نمودن به عهد؛ چه برای نیکوکار و چه برای تبهکار. پس دادن امانت به صاحبش؛ چه خوب باشد و چه بد.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنِّی لَأَرْحَمُ ثَلَاثَةً وَ حَقٌّ لَهُمْ أَنْ یُرْحَمُوا عَزِیزٌ أَصَابَتْهُ مَذَلَّةٌ بَعْدَ الْعِزِّ وَ غَنِیٌّ أَصَابَتْهُ حَاجَةٌ بَعْدَ الْغِنَی وَ عَالِمٌ یَسْتَخِفُّ بِهِ أَهْلُهُ وَ الْجَهَلَةُ.»(سه گروهى كه رحم كردن به آن ها حقّ است و من نيز به آن ها رحم مى كنم (عبارتند از): بزرگى كه خوار شده، بى نيازى كه نيازمند گشته، عالمى كه جاهلان و نزديكانش او را كوچك مى شمارند.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا تَعَلَّقَ مِنْ ضَرَرِهَا بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا یَفْنَی وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا یُنَالُ.»

ص: 545

(هر كس قلبش به دوستى دنيا وابسته باشد، سه ضرر متوجه او مى شود: اندوه بى پايان، آرزويى كه به آن دست نمى يابد، و اميدى كه به آن نمى رسد.)

«قَالَ علیه السلام: الْمُؤْمِنُ لَا یُخْلَقُ عَلَی الْكَذِبِ وَ لَا عَلَی الْخِیَانَةِ وَ خَصْلَتَانِ لَا یَجْتَمِعَانِ فِی الْمُنَافِقِ سَمْتٌ حَسَنٌ وَ فِقْهٌ فِی سُنَّةٍ.»

(دروغ و خيانت از جمله اخلاق مؤمن نيست و دو ويژگى در منافق جمع نمى شود: نيك رويى و سنّت شناسى.)

«قَالَ(علیه السلام): النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ وَ الْمَرْءُ كَثِیرٌ بِأَخِیهِ وَ لَا خَیْرَ فِی صُحْبَةِ مَنْ لَمْ یَرَ لَكَ مِثْلَ الَّذِی یَرَی لِنَفْسِهِ.»

(مردمان همچون دندانه های شانه برابرند. و آدمی همراه برادرش بسیار می شود. در رفاقت کسی که آن چه برای خود می خواهد برای تو نخواهد، خیری نیست.)

«قَالَ(علیه السلام): مِنْ زَیْنِ الْإِیمَانِ الْفِقْهُ وَ مِنْ زَیْنِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ مِنْ زَیْنِ الْحِلْمِ الرِّفْقُ وَ مِنْ زَیْنِ الرِّفْقِ اللِّینُ وَ مِنْ زَیْنِ اللَّیِّنِ السُّهُولَةُ.»

(فقه، زينت ايمان، حلم زينت فقه، مهربانى زينت حلم، نرم خويى زينت مهربانى و آسان گرفتن زينت نرم خويى است.)«قَالَ(علیه السلام): مَنْ غَضِبَ عَلَیْكَ مِنْ إِخْوَانِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَقُلْ فِیكَ مَكْرُوهاً فَأَعِدَّهُ لِنَفْسِكَ.»

(اگر ديدى دوستت سه مرتبه از تو خشمگين شد ولى سخن ناپسندى دربارۀ تو نگفت، او را براى خودت نگهدار.)

«قَالَ(علیه السلام): یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَعَزَّ مِنْ أَخٍ أَنِیسٍ وَ كَسْبِ دِرْهَمٍ حَلَالٍ.»

ص: 546

(روزگارى مى آيد كه بزرگ ترين (دغدغه) مردم يافتن دوستى كه با او انس بگيرند و درآمد حلال است.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ وَقَفَ نَفْسَهُ مَوْقِفَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِیَرَةُ فِی یَدِهِ وَ كُلُّ حَدِیثٍ جَاوَزَ اثْنَیْنِ فَاشٍ وَ ضَعْ أَمْرَ أَخِیكَ عَلَی أَحْسَنِهِ وَ لَا تَطْلُبَنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا وَ عَلَیْكَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ شَاوِرْ فِی حَدِیثِكَ الَّذِینَ یَخَافُونَ اللَّهَ وَ أَحْبِبِ الْإِخْوَانَ عَلَی قَدْرِ التَّقْوَی وَ اتَّقِ شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُنْ مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی حَذَرٍ وَ إِنْ أَمَرْنَكُمْ بِالْمَعْرُوفِ فَخَالِفُوهُنَّ حَتَّی لَا یَطْمَعْنَ مِنْكُمْ فِی الْمُنْكَرِ.»

(در صورت ورود به جايى كه مورد اتهام قرار مى گيرى، بدگمانى خود را نبايد نكوهش كنى. امّا آن كه راز خود را برملا نكند، آقاى خودش است. سخنى كه از دو نفر فراتر رود، همه جا مى پيچد. رفتار دوست خود را به نيكوترين صورت حمل كن و در صورت توان سخن او را حمل به خوبى كن و به بدى حمل مكن، دوستان راست گو را برگزين. زيرا آنان در آسايش، ذخيره و در سختى ها، سپر مصيبت هستند. در كار خود با خداترس ها مشورت كن و برادران را به مقدار تقوايشان دوست داشته باش و از زنان بد دورى كن و نسبت به زنان نيك نيز دورىكن. اگر دستور نيك دادند، انجام نده تا طمع نكنند. شما در كارهاى بد هم دستورشان را انجام مى دهيد.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمُنَافِقُ إِذَا حَدَّثَ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أَخْلَفَ وَ إِذَا مَلَكَ خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِی مَالِهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ

ص: 547

إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُونَ(1)) وَ قَوْلُهُ: (وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ(2)).»

(منافق به دروغ از خدا و رسولش سخن و حديث نقل مى كند و نسبت به وعده خود به خدا و رسول پشت مى كند و اگر مال دار شود در مالش به خدا و رسول خيانت مى كند و اين كلام خداست كه مى فرمايد: «اين عمل، (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دل هايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند». و خداوند فرموده است: «امّا اگر بخواهند با تو خيانت كنند، (تازگى ندارد) آن ها پيش از اين (نيز) به خدا خيانت كردند و خداوند (شما را) بر آن ها پيروز كرد خداوند دانا و حكيم است».)

«قَالَ(علیه السلام): كَفَی بِالْمَرْءِ خِزْیاً أَنْ یَلْبَسَ ثَوْباً یُشَهِّرُهُ أَوْ یَرْكَبَ دَابَّةً مَشْهُورَةً، قُلْتُ: وَ مَا الدَّابَّةُ الْمَشْهُورَةُ؟ قَالَ(علیه السلام): البَلْقَاءُ.»

(پوشيدن لباس شهرت يا سوار شدن بر مركب مشهور براى رسوا شدن كافيست. عرض كردم: مركب مشهور چيست؟ فرمود: ابلق و دو رنگ.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَبْلُغُ أَحَدُكُمْ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی یُحِبَّ أَبْعَدَ الْخَلْقِ مِنْهُ فِی اللَّهِ وَ یُبْغِضَ أَقْرَبَ الْخَلْقِ مِنْهُ فِی اللَّهِ.»

(هيچ انسانى به ايمان واقعى دست نمى يابد مگر اين كه بيگانه ترين فرد را كه خدا از او راضى است در راه خدا دوست داشته باشد و نزديك ترين شخص نسبت به خود را در صورت خشم خدا در راه رضاى خدا دشمن بدارد.)

ص: 548


1- . سورهٔ توبه، آیهٔ 78.
2- . سورهٔ انفال، آیهٔ 72.

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ نِعْمَةً فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ عَلِمَ أَنَّ الْمُنْعِمَ عَلَیْهِ اللَّهُ فَقَدْ أَدَّی شُكْرَهَا وَ إِنْ لَمْ یُحَرِّكْ لِسَانَهُ وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ الْمُعَاقِبَ عَلَی الذُّنُوبِ اللَّهُ فَقَدِ اسْتَغْفَرَ وَ إِنْ لَمْ یُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَهُ وَ قَرَأَ: (إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ(1)).»

(وقتى خداوند به فردى نعمتى عطا كرد و آن شخص از اعماق دل نعمت دهنده را شناخت و دانست كه نعمت دهنده او خداست، پس به حقيقت بايد شكرش را ادا كند اگر چه به زبان نباشد و كسى كه بداند خداوند كيفردهندۀ گناهان اوست، پس بايد استغفار كند هر چند به زبان نباشد، و اين آيه را خواندند: «اگر آنچه در دل هاى خود داريد آشكار يا پنهان كنيد».)

«قَالَ(علیه السلام): خَصْلَتَیْنِ مُهْلِكَتَیْنِ: تُفْتِی النَّاسَ بِرَأْیِكَ أَوْ تَدِینُ بِمَا لَا تَعْلَمُ.»

(دو ويژگى هلاك كننده است: بر اساس نظر خود فتوا دادن، پذيرفتن دينى كه ناآگاهانه باشد.)

«قَالَ(علیه السلام)لِأَبِی بَصِیرٍ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ عَنْ أَدْیَانِهِمْ فَتَبْقَی بِلَا صَدِیقٍ.»

(امام صادق(علیه السلام)به ابا بصير فرمود: اى ابا محمّد! از اعتقادات مردم پرس وجو مكن (چون) دوستى برايت باقى نمى ماند.)

«قَالَ(علیه السلام): الصَّفْحُ الْجَمِیلُ أَنْ لَا تُعَاقِبَ عَلَی الذَّنْبِ وَ الصَّبْرُ الْجَمِیلُ الَّذِی لَیْسَ فِیهِ شَكْوَی.»

(گذشت زيبا، كيفر نكردن بر گناه است و صبر زيبا، صبرى است كه در آن گله اى نباشد.)«قَالَ(علیه السلام): أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ كَانَ مُؤْمِناً وَ إِنْ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ ذُنُوباً: الصِّدْقُ وَ الْحَیَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّكْرُ.»

(چهار صفت است كه در هر كه باشد، مؤمن است اگرچه سر تا پايش گناه باشد: صداقت، حياء، خوش خلقى و شكر.)

ص: 549


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 284.

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّی تَكُونَ خَائِفاً رَاجِیاً وَ لَا تَكُونُ خَائِفاً رَاجِیاً حَتَّی تَكُونَ عَامِلاً لِمَا تَخَافُ وَ تَرْجُو.»

(مؤمن نيستى مگر اين كه ترسان و اميدوار باشى و ترسان و اميدوار نيستى مگر اين كه عمل كننده به چيزى باشى كه مى ترسى و اميد دارى.)

«قَالَ(علیه السلام): لَیْسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَ لَا بِالتَّمَنِّی وَ لَكِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلَصَ فِی الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ.»

(ايمان، به آراستگى و آرزو نيست. ايمان، آن چيزى است كه در قلب ها خالص است و اعمال آن را تصديق مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا زَادَ الرَّجُلُ عَلَی الثَّلَاثِینَ فَهُوَ كَهْلٌ وَ إِذَا زَادَ عَلَی الْأَرْبَعِینَ فَهُوَ شَیْخٌ.»

(زمانی که مردى از سن سى سالگى عبور کند، ميانسال است. و اگر از سن چهل سالگى بگذرد پير است.)

«قَالَ(علیه السلام): النَّاسُ فِی التَّوْحِیدِ عَلَی ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ مُثْبِتٍ وَ نَافٍ وَ مُشَبِّهٍ فَالنَّافِی مُبْطِلٌ وَ الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُشَبِّهُ مُشْرِكٌ.»

(در توحيد مردم بر سه دسته تقسيم مى شوند: گروهى توحيد را اثبات مى كنند، كه مؤمنين هستند، و گروهى آن را انكار و نفى مى كنند كه باطل هستند، و گروهى اهل تشبيه هستند كه مشركين مى باشند.)«قَالَ(علیه السلام): الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ نِیَّةٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ.»

(از نشانه هاى ايمان اقرار، عمل و نيت است و نشانه هاى اسلام اقرار و عمل است.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ أَخِیكَ وَ أَبْقِ مِنْهَا فَإِنَّ ذَهَابَ الْحِشْمَةِ ذَهَابُ الْحَیَاءِ وَ بَقَاءَ الْحِشْمَةِ بَقَاءُ الْمَوَدَّةِ.»

ص: 550

(حرمت ميان خود و دوستت را از بين نبر و آن را باقى بگذار؛ زيرا از بين رفتن حرمت موجب از بين رفتن حيا مى شود و باقى ماندن حرمت، موجب باقى ماندن مهربانى مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُهُ.»

(كسى كه به برادرش آزار برساند، ارتباطشان به هم مى خورد و با غمگين كردنش، حرمتش از بين مى رود.)

« قِیلَ لَهُ خَلَوْتَ بِالْعَقِیقِ وَ تَعَجَّلْتَ الْوَحْدَةَ؟ فَقَالَ(علیه السلام): لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْوَحْدَةِ لَاسْتَوْحَشْتَ مِنْ نَفْسِكَ. ثُمَّ قَالَ(علیه السلام): أَقَلُّ مَا یَجِدُ الْعَبْدُ فِی الْوَحْدَةِ [أَمْنُ] مُدَارَاةِ النَّاسِ.»

(به امام صادق(علیه السلام)عرض شد: چرا به عقیق (وادی عقیق) خلوت گزیده اید، مگر از تنهایی خشنود هستید؟ فرمودند: اگر تو هم طعم شیرین تنهایی را بچشی از خودت نیز گریزان شوی، سپس حضرت افزودند: کمتر نصیبی که بنده از تنهایی می یابد، آسودگی از مدارا نمودن با مردم است.)

«قَالَ(علیه السلام): مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَی عَبْدٍ بَاباً مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا فَتَحَ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَیْهِ.»

(خداوند درى از دنيا به روى بنده باز نمى كند مگر اين كه دو در از حرص را به روى او باز مى كند.)«قَالَ(علیه السلام): الْمُؤْمِنُ فِی الدُّنْیَا غَرِیبٌ لَا یَجْزَعُ مِنْ ذُلِّهَا وَ لَا یَتَنَافَسُ أَهْلَهَا فِی عِزِّهَا.»

(مؤمن در دنيا غريب است (و مردم او را نمى شناسند)، از سختى ها بى تابى نمى كند و براى رسيدن به بزرگى در دنيا، با دنياپرستان مسابقه نمى دهد.)

(وَ قِیلَ لَهُ: أَیْنَ طَرِیقُ الرَّاحَةِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): فِی خِلَافِ الْهَوَی. قِیلَ: فَمَتَی یَجِدُ الرَّاحَةَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): عِنْدَ أَوَّلِ یَوْمٍ یَصِیرُ فِی الْجَنَّةِ.»

ص: 551

(به امام صادق(علیه السلام)عرض شد: آسايش در كدام مسير است؟ حضرت فرمود: در مخالفت با هواى نفس. عرض شد: چه هنگام بنده به آسايش دست پيدا مى كند؟ حضرت فرمود: اوّلين روزى كه وارد بهشت شود.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَجْمَعُ اللَّهُ لِمُنَافِقٍ وَ لَا فَاسِقٍ حُسْنَ السَّمْتِ وَ الْفِقْهَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ أَبَداً.»

(اين (سه خصلت) هرگز در يك زمان در منافق و فاسق جمع نمى شود: خوش رويى، خوش فهمى و خوش خلقى.)

«قَالَ(علیه السلام): طَعْمُ الْمَاءِ الْحَیَاةُ وَ طَعْمُ الْخُبْزِ الْقُوَّةُ وَ ضَعْفُ الْبَدَنِ وَ قُوَّتُهُ مِنْ شَحْمِ الْكُلْیَتَیْنِ وَ مَوْضِعُ الْعَقْلِ الدِّمَاغُ وَ الْقَسْوَةُ وَ الرِّقَّةُ فِی الْقَلْبِ.»

(مزۀ آب، خرّمى و مزه نان نيرو گرفتن است. سرچشمه ضعف يا نيرومندى بدن از چربى كليه ها است. جايگاه عقل، مغز است. و جايگاه سختى و نرمى در قلب است.)

«قَالَ(علیه السلام): الْحَسَدُ حَسَدَانِ حَسَدُ فِتْنَةٍ وَ حَسَدُ غَفَلَةٍ فَأَمَّا حَسَدُ الْغَفْلَةِ فَكَمَا قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ حِینَ قَالَ اللَّهُ: (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُفِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ(1))، أَیِ اجْعَلْ ذَلِكَ الْخَلِیفَةَ مِنَّا وَ لَمْ یَقُولُوا حَسَداً لآِدَمَ(علیه السلام)مِنْ جِهَةِ الْفِتْنَةِ وَ الرَّدِّ وَ الْجُحُودِ وَ الْحَسَدُ الثَّانِی الَّذِی یَصِیرُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَی الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ فَهُوَ حَسَدُ إِبْلِیسَ فِی رَدِّهِ عَلَی اللَّهِ وَ إِبَائِهِ عَنِ السُّجُودِ لآِدَمَ(علیه السلام).»

(دو گونه حسد داريم: حسد انتقام و حسد بى خبرى. حسادت از روى بى خبرى مانند سخن ملائكه است كه در جواب پروردگار كه فرمود: «من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى كنيم.» يعنى از ميان ما جانشينى انتخاب كن و حسادت آن ها نسبت به آدم(علیه السلام)از روى گمراهى، انكار و رد كردن نبود. دوّمين حسد، حسدى است كه

ص: 552


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 28.

بنده را كافر و مشرك مى گرداند. حسد ابليس در نپذيرفتن فرمان خدا و سرباز زدن از سجده بر آدم(علیه السلام)بود.)

«قَالَ(علیه السلام): النَّاسُ فِی الْقُدْرَةِ عَلَی ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ الْأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَیْهِ فَقَدْ وَهَّنَ اللَّهَ فِی سُلْطَانِهِ فَهُوَ هَالِكٌ وَ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَجْبَرَ الْعِبَادَ عَلَی الْمَعَاصِی وَ كَلَّفَهُمْ مَا لَا یُطِیقُونَ فَقَدْ ظَلَّمَ اللَّهَ فِی حُكْمِهِ فَهُوَ هَالِكٌ وَ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ كَلَّفَ الْعِبَادَ مَا یُطِیقُونَهُ وَ لَمْ یُكَلِّفْهُمْ مَا لَا یُطِیقُونَهُ فَإِذَا أَحْسَنَ حَمِدَ اللَّهَ وَ إِذَا أَسَاءَ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فَهَذَا مُسْلِمٌ بَالِغٌ.»

(ديدگاه فكرى مردم دربارۀ قدرت سه گونه مى باشد: برخى اعتقاد دارند كه كارها به بندگان واگذار شده است و سلطنت خدا را سست مى پندارند. (اين ديدگاه موجب) هلاك شدن فرد مى شود، برخى قائلند كه خداوند بندگانش را بر گناهان مجبور كرده و آنان را تكليف بيش از حد توان كرده است، (اين گروه) به خدا ستم كرده، پس هلاك مى شوند. برخى اعتقاد دارند كه خداوند بندگان را به كارهايى امر كرده كه طاقت انجام آن را دارند و آنان را امر به تكليفسخت و دشوار نكرد، چنين افرادى هرگاه كار نيكى انجام دهند، خدا را ستايش مى كنند و اگر خطا كنند، استغفار مى نمايند. اين گروه مسلمان كامل هستند.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمَشْیُ الْمُسْتَعْجِلُ یَذْهَبُ بِبَهَاءِ الْمُؤْمِنِ وَ یُطْفِئُ نُورَهُ.»

(با شتاب راه رفتن، ارزش مؤمن را مى برد و نورش را خاموش مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْغَنِیَّ الظَّلُومَ.»

(خداوند توانگر ستم كار را دشمن مى داند.)

«قَالَ(علیه السلام): الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكِیمِ وَ مَنْ لَمْ یَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِكْ عَقْلَهُ.»

(خشم، قلب حكيم را از بين مى برد. و هر كه مالك خشمش نشود مالك عقلش نمى گردد.)

ص: 553

«قَالَ الْفُضَیْلُ بْنُ الْعِیَاضِ:(1) قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)أَ تَدْرِی مَنِ الشَّحِیحُ؟ قُلْتُ: هُوَ الْبَخِیلُ، فَقَالَ(علیه السلام): الشُّحُّ أَشَدُّ مِنَ الْبُخْلِ، إِنَّ الْبَخِیلَ یَبْخَلُ بِمَا فِی یَدِهِ، وَ الشَّحِیحَ یَشُحُّ عَلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ، وَ عَلَی مَا فِی یَدِهِ حَتَّی لَا یَرَی فِی أَیْدِی النَّاسِ شَیْئاً إِلَّا تَمَنَّی أَنْ یَكُونَ لَهُ بِالْحِلِّ وَ الْحَرَامِ، لَا یَشْبَعُ وَ لَا یَنْتَفِعُ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ.»

(فضيل بن عيّاض مى گويد: امام صادق(علیه السلام)به من فرمود: از شحيح چه مى دانى؟ عرض كردم: همان بخيل است. حضرت فرمود: شح شديدتر از بخل است. انسان بخيل نسبت به دارايى خود بخل مى ورزد اما شحيح هم نسبت به دارايى خود و هم مردم خساست مى ورزد و دارايى مردم را نمى بيند مگر اين كه آرزو مى كند آن دارايى چه از راه حلال و چه حرام به او برسد. هرگز سير نمى شود و از روزى خدا سودى نمى برد.)«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ الْبَخِیلَ مَنْ كَسَبَ مَالًا مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ أَنْفَقَهُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ.»

(بخيل كسى است كه مالى را در غير حلال آن به دست آورد. و آن را در غير مسيرش خرج كند.)

«قَالَ(علیه السلام)لِبَعْضِ شِیعَتِهِ مَا بَالُ أَخِیكَ یَشْكُوكَ فَقَالَ یَشْكُونِی أَنِ اسْتَقْصَیْتُ عَلَیْهِ حَقِّی فَجَلَسَ (علیه السلام)مُغْضَباً، ثُمَّ قَالَ: كَأَنَّكَ إِذَا اسْتَقْصَیْتَ عَلَیْهِ حَقَّكَ لَمْ تُسِئْ أَ رَأَیْتَكَ مَا حَكَی اللَّهُ عَنْ قَوْمٍ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ أَ خَافُوا أَنْ یَجُورَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَا وَ لَكِنْ خَافُوا الِاسْتِقْصَاءَ فَسَمَّاهُ اللَّهُ سُوءَ الْحِسَابِ فَمَنِ اسْتَقْصَی فَقَدْ أَسَاءَ.»

(امام صادق(علیه السلام)به يكى از شيعيانش فرمود: چرا برادرت از تو گله مى كند. عرض كرد: چون حقم را كامل از تو گرفتم. امام(علیه السلام)با حالت عصبانى نشست سپس فرمود: فكر مى كنى كه با گرفتن كامل حقت، كار بدى مرتكب نشده اى. آيا تاكنون مردمى را ديده اى كه از بدى حساب

ص: 554


1- . هو أبو علیّ الفضل بن عیاض بن مسعود بن بشر التمیمی الفندینی الزاهد الصوفی المشهور أحد رجال الطریقة ولد بأبیورد من بلاد خراسان و قیل: بسمرقند و نشأ بأبیورد من أصحاب الصادق علیه السلام ثقة عظیم المنزلة قیل: لكنه عامی.

يا از ستم خدا دربارۀ آن ها بترسند. نه به خدا قسم آن ها از حساب كامل مى ترسند. خداوند آن را بدى حساب ناميد. بنابراين كسى كه چنين حسابرسى كند، بدى كرده است.)

«قَالَ(علیه السلام): كَثْرَةُ السُّحْتِ یَمْحَقُ الرِّزْقَ.»

(زياد حرام خوردن روزى را از بين مى برد.)

«قَالَ(علیه السلام): سُوءُ الْخُلُقِ نَكِدٌ.»

(بدخلقى موجب فقر مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ الْإِیمَانَ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَی فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ بَعْضَهُ مِنْ بَعْضٍ فَقَدْ یَكُونُ الْمُؤْمِنُ فِی لِسَانِهِ بَعْضُ الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَعِدِ اللَّهُ عَلَیْهِ النَّارَ وَ قَالَاللَّهُ: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِیماً(1)) وَ یَكُونُ الْآخَرُ: وَ هُوَ الْفَهِمُ لِسَاناً وَ هُوَ أَشَدُّ لِقَاءً لِلذُّنُوبِ وَ كِلَاهُمَا مُؤْمِنٌ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَی بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ الْیَقِینِ إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ أَشَدُّ یَقِیناً مِنْ بَعْضٍ وَ هُمْ مُؤْمِنُونَ وَ بَعْضَهُمْ أَصْبَرُ مِنْ بَعْضٍ عَلَی الْمُصِیبَةِ وَ عَلَی الْفَقْرِ وَ عَلَی الْمَرَضِ وَ عَلَی الْخَوْفِ وَ ذَلِكَ مِنَ الْیَقِینِ.»

(درجه ايمان بالاتر از درجه اسلام است. درجه تقوا بالاتر از ايمان است (و خود ايمان نيز مراتبى دارد كه) برخى بالاتر از برخى ديگر است. پس مؤمن چيزى به زبان مى آورد كه خداوند وعده ورود به دوزخ را نداده و مى فرمايد: «اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و شما را در جايگاه خوبى وارد مى كنيم» و مؤمن ديگر با زبانش سنجيده سخن مى گويد؛ امّا با گناهان بزرگ تر ملاقات مى كند. هر دوى آن ها مؤمن هستند و درجه يقين بالاتر از تقوى است تاكنون هيچ چيز باارزش تر از يقين، ميان مردم تقسيم نشده است. (از اين رو مى بينيم) برخى از مردم يقينشان از برخى ديگر بيشتر است و

ص: 555


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 35.

آن ها مؤمنانند. و برخى مردم در گرفتارى ها، فقر، مريضى و ترس، از ديگران صبورتر هستند. و اين نشانۀ يقين است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ الْغِنَی وَ الْعِزَّ یَجُولَانِ فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَاهُ.»

(بى نيازى و عزت سرگردانند. پس همين كه به توكل دست يابند از سرگردانى خارج شده و سكونت مى كنند.)

«قَالَ(علیه السلام): حُسْنُ الْخُلُقِ مِنَ الدِّینِ وَ هُوَ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ.»

(خوش خلقى بخشى از دين است و موجب فراوانى رزق مى شود.)«قَالَ(علیه السلام): الْخُلُقُ خُلُقَانِ أَحَدُهُمَا نِیَّةٌ وَ الْآخَرُ سَجِیَّةٌ. قِیلَ: فَأَیُّهُمَا أَفْضَلُ؟ قَالَ(علیه السلام): النِّیَّةُ لِأَنَّ صَاحِبَ السَّجِیَّةِ مَجْبُولٌ عَلَی أَمْرٍ لَا یَسْتَطِیعُ غَیْرَهُ وَ صَاحِبَ النِّیَّةِ یَتَصَبَّرُ عَلَی الطَّاعَةِ تَصَبُّراً فَهَذَا أَفْضَلُ.»

(اخلاق دو دسته است: يكى نيت و ديگرى سجايا. عرض شد: كدام با ارزش تر است؟ فرمود: نيت؛ زيرا صاحب سجاياى اخلاقى، نسبت به امرى مجبور است و توان امر ديگرى را ندارد؛ ما صاحب نيت بر اطاعت صبر مى كند و اين باارزش تر است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ سُرْعَةَ ائْتِلَافِ قُلُوبِ الْأَبْرَارِ إِذَا الْتَقَوْا وَ إِنْ لَمْ یُظْهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ كَسُرْعَةِ اخْتِلَاطِ مَاءِ السَّمَاءِ بِمَاءِ الْأَنْهَارِ وَ إِنَّ بُعْدَ ائْتِلَافِ قُلُوبِ الْفُجَّارِ إِذَا الْتَقَوْا وَ إِنْ أَظْهَرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ كَبُعْدِ الْبَهَائِمِ مِنَ التَّعَاطُفِ وَ إِنْ طَالَ اعْتِلَافُهَا عَلَی مِذْوَدٍ وَاحِدٍ.»

(قلب هاى نيكان هنگام ديدار اگرچه دوستى خود را به زبان نياورند؛ مانند سرعت ريخته شدن آب هاى آسمان يا آب رودخانه هاست. به قطع دورى دل هاى گناهكاران از هم هر چند نسبت به هم اظهار دوستى مى كنند، مانند دور شدن چهارپايان از يكديگر است هرچند، مدت طولانى از يك آخور علف مى خوردند.)

ص: 556

«قَالَ(علیه السلام): السَّخِیُّ الْكَرِیمُ الَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ فِی حَقِّ اللَّهِ.»

(انسان بخشنده، بزرگوارى است كه مالش را در راه خدا انفاق مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): یَا أَهْلَ الْإِیمَانِ وَ مَحَلَّ الْكِتْمَانِ تَفَكَّرُوا وَ تَذَكَّرُوا عِنْدَ غَفَلَةِ السَّاهِینَ.»

(اى مؤمنان و كتمان كنندگان، انديشه كنيد و هنگام بى خبرى فراموش كنندگان، شما (خدا را) به ياد آوريد.)«قَالَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنِ الْحَسَبِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): الْمَالُ. قُلْتُ: فَالْكَرَمُ؟ قَالَ(علیه السلام): التَّقْوَی. قُلْتُ: فَالسُّؤْدُدُ؟ قَالَ(علیه السلام): السَّخَاءُ، وَیْحَكَ أَ مَا رَأَیْتَ حَاتِمَ طَیٍ كَیْفَ سَادَ قَوْمَهُ وَ مَا كَانَ بِأَجْوَدِهِمْ مَوْضِعاً.»

(مفضل بن عمر مى گويد: از امام صادق(علیه السلام)درباره حسب پرسيدم. فرمود: مال. عرض كردم: پس كرم چيست؟ فرمود: تقوى. عرض كردم: ارجمندى چيست؟ فرمود: بخشش. واى بر تو! آيا حاتم طايى را نديدى كه چگونه (با بخشش هاى خود) آقاى قومش شد در حالى كه منصبى در ميان آن ها نداشت.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمُرُوَّةُ مُرُوَّتَانِ مُرُوَّةُ الْحَضَرِ وَ مُرُوَّةُ السَّفَرِ فَأَمَّا مُرُوَّةُ الْحَضَرِ فَتِلَاوَةُ الْقُرْآنِ وَ حُضُورُ الْمَسَاجِدِ وَ صُحْبَةُ أَهْلِ الْخَیْرِ وَ النَّظَرُ فِی التَّفَقُّهِ وَ أَمَّا مُرُوَّةُ السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ الْمِزَاحُ فِی غَیْرِ مَا یُسْخِطُ اللَّهَ وَ قِلَّةُ الْخِلَافِ عَلَی مَنْ صَحِبَكَ وَ تَرْكُ الرِّوَایَةِ عَلَیْهِمْ إِذَا أَنْتَ فَارَقْتَهُمْ.»

(جوان مردى دو دسته است: يكى در سفر و ديگرى در وطن. جوانمردى در وطن، تلاوت قرآن و حاضر شدن در مسجد و همنشينى با نيكوكاران و موشكافى در مسائل است. اما جوانمردى در سفر بخشش توشه خود، مزاح در جايى كه خشم خدا نباشد، كم مخالفت كردن با همسفرت و داستان نبافتن عليه آن ها پس از جدايى.)

ص: 557

«قَالَ(علیه السلام): اعْلَمْ أَنَّ ضَارِبَ عَلِیٍّ(علیه السلام)بِالسَّیْفِ وَ قَاتِلَهُ لَوِ ائْتَمَنَنِی وَ اسْتَنْصَحَنِی وَ اسْتَشَارَنِی ثُمَّ قَبِلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ لَأَدَّیْتُ إِلَیْهِ الْأَمَانَةَ.»

(بدان، (ابن ملجم) كه علىّ(علیه السلام)را با شمشير زخمى نمود و شهيد كرد اگر مرا مورد اطمينان خود بداند و از من خيرخواهى كند و مشورت طلبد و من نيز بپذيرم، حتما امانتش را به او برمى گردانم.)«قَالَ سُفْیَانُ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): یَجُوزُ أَنْ یُزَكِّی الرَّجُلُ نَفْسَهُ؟ قَالَ(علیه السلام): نَعَمْ، إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ یُوسُفَ: (اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ)(1) وَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ: (أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ(2)).»

(سفيان مى گويد: به امام صادق(علیه السلام)عرض كردم: مى توانيم از خودمان تعريف كنيم؟ فرمود: بله. وقتى ناچار شديد. آيا كلام يوسف را شنيدى: «مرا سرپرست خزاين سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده و آگاهم» و سخن هود بنده صالح: «من براى شما خيرخواهى امينم».)

«قَالَ(علیه السلام): أَوْحَی اللَّهُ إِلَی دَاوُدَ(علیه السلام)، یَا دَاوُدُ! تُرِیدُ وَ أُرِیدُ فَإِنِ اكْتَفَیْتَ بِمَا أُرِیدُ مِمَّا تُرِیدُ كَفَیْتُكَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ أَبَیْتَ إِلَّا مَا تُرِیدُ أَتْعَبْتُكَ فِیمَا تُرِیدُ وَ كَانَ مَا أُرِیدُ.»

(خداوند به داوود(علیه السلام)وحى كرد: اى داود! تو مى خواهى من نيز مى خواهم، پس اگر خواسته مرا به خواسته خود ترجيح دهى و بسنده كنى هرچه بخواهى برايت فراهم مى كنم، و اگر پيرو خواسته خود باشى در رسيدن به آن تو را به سختى مى اندازم و همان مى شود كه من مى خواهم.)

«قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ قَیْسٍ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنِ الْفِئَتَیْنِ یَلْتَقِیَانِ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَبِیعُهُمَا السِّلَاحَ فَقَالَ(علیه السلام): بِعْهُمَا مَا یَكُنُّهُمَا الدِّرْعَ وَ الْخَفْتَانَ وَ الْبَیْضَةَ وَ نَحْوَ ذَلِكَ.»

ص: 558


1- . سورهٔ یوسف، آیهٔ 55.
2- . سورهٔ أعراف، آیهٔ 66.

(محمّد بن قيس مى گويد: از امام صادق(علیه السلام)درباره دو گروه باطل كه با هم مى جنگند پرسيدم: آيا به آن دو گروه مى توانم سلاح بفروشم؟ امام(علیه السلام)فرمود: سلاح هايى را كه از آن دو محافظت مى كند مانند زره، جوشن، كلاهخود و مانند اين ها.)

«قَالَ(علیه السلام): أَرْبَعٌ لَا تَجْرِی فِی أَرْبَعٍ الْخِیَانَةُ وَ الْغُلُولُ وَ السَّرِقَةُ وَ الرِّیَاءُ لَا تَجْرِی فِی حَجٍّ وَ لَا عُمْرَةٍ وَ لَا جِهَادٍ وَ لَا صَدَقَةٍ.»

(چهار چیز در چهار مورد جایز نیست: [مالی که از] خیانت؛ دستبرد به غنایم؛ دزدی؛ و ربا به دست آید، در راه سفر حجّ؛ عمره؛ در جنگ؛ و در صدقه دادن.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ یُعْطِی الدُّنْیَا مَنْ یُحِبُّ وَ یُبْغِضُ وَ لَا یُعْطِی الْإِیمَانَ إِلَّا أَهْلَ صَفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ.»

(خداوند دنيا را به دوست و دشمن مى دهد. ما ايمان را جز به مخلوقات برگزيده اش عطا نمى كند.)

«قَال(علیه السلام): مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَی نَفْسِهِ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ.»

(كسى كه مردم را به سوى خود بخواند در حالى كه فرد داناترى در آن جمع حضور دارد، دعوت كننده بدعت گذار و گمراه است.)

«قِیلَ لَهُ: مَا كَانَ فِی وَصِیَّةِ لُقْمَانَ؟ فَقَالَ(علیه السلام): كَانَ فِیهَا الْأَعَاجِیبُ وَ كَانَ مِنْ أَعْجَبِ مَا فِیهَا أَنْ قَالَ لِابْنِهِ: خَفِ اللَّهَ خِیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَكَ، وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَكَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا.»

(به امام(علیه السلام)عرض شد: در وصيت لقمان چه چيزهايى بود؟ فرمود: وصيت حيرت انگيزى بود. و از همه عجيب تر اين بود كه به فرزندش سفارش كرده بود: از خداوند بهگونه اى بترس كه اگر همۀ خوبى هاى انسان و جن را انجام داده باشى باز تو را عذاب مى كند. و به گونه اى به

ص: 559

خدا اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را مرتكب شده باشى به تو رحم مى كند. سپس امام صادق(علیه السلام)فرمود: هيچ بندۀ مؤمنى نيست مگر اين كه در قلبش دو نور است: نور ترس و نور اميد. كه وزن آن دو مساوى است و وزن هيچ كدام بر ديگرى سنگين تر نيست.)

«قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنِ الْإِیمَانِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): الْإِیمَانُ بِاللَّهِ أَنْ لَا یُعْصَی، قُلْتُ: فَمَا الْإِسْلَامُ؟ فَقَالَ(علیه السلام): مَنْ نَسَكَ نُسُكَنَا وَ ذَبَحَ ذَبِیحَتَنَا.»

(ابو بصير مى گويد: از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ ايمان پرسيدم؟ فرمود: ايمان به خدا، نافرمانى نكردن از دستورات اوست. عرض كردم: پس اسلام چيست؟ فرمود: كسى كه به شيوه ما عبادت و قربانى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا یَتَكَلَّمُ أَحَدٌ بِكَلِمَةِ هُدًی فَیُؤْخَذُ بِهَا إِلَّا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَخَذَ بِهَا وَ لَا یَتَكَلَّمُ بِكَلِمَةِ ضَلَالَةٍ فَیُؤْخَذُ بِهَا إِلَّا كَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ أَخَذَ بِهَا.»

(سخن نيكى كه موجب عمل شود، گوينده برابر عمل كننده ثواب مى برد. و سخن گمراه كننده اى كه موجب گمراهى بشود گوينده همچون عمل كننده گناه نصيبش مى شود.)

«قِیلَ لَهُ: إِنَّ النَّصَارَی یَقُولُونَ: إِنَّ لَیْلَةَ الْمِیلَادِ فِی أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ كَانُونَ. فَقَالَ(علیه السلام): كَذَبُوا بَلْ فِی النِّصْفِ مِنْ حَزِیرَانَ وَ یَسْتَوِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ فِی النِّصْفِ مِنْ آذَارَ.»

(عرض شد: مسيحيان مى گويند: شب ميلاد (حضرت مسيح) در بيست و چهارم كانون (دسامبر) است فرمود: دروغ مى گويند؛ بلكه در نيمۀ خريران (ژوئن) است و شب و روز در نيمۀ آذر با هم مساوى است.)

«قَالَ(علیه السلام): كَانَ إِسْمَاعِیلُ أَكْبَرَ مِنْ إِسْحَاقَ بِخَمْسِ سِنِینَ، وَ كَانَ الذَّبِیحُ إِسْمَاعِیلَ(علیه السلام)أَ مَا سَمِعَ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ(علیه السلام): (رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ(1)) إِنَّمَا سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً مِنَ

ص: 560


1- . سورهٔ صافات، آیهٔ 98.

الصَّالِحِینَ، فَقَالَ فِی سُورَةِ الصَّافَّاتِ: (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ(1)) یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ، ثُمَّ قَالَ: (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ(2)) فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِسْحَاقَ أَكْبَرُ مِنْ إِسْمَاعِیلَ فَقَدْ كَذَّبَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْقُرْآنِ.»

(اسماعيل پنج سال از اسحاق بزرگ تر بود. (كسى كه قرار بود) ذبح شود اسماعيل بود. آيا كلام ابراهيم را نشنيدى كه فرمود: «خدايا! فرزندى شايسته به من عطا كن.» از خداوند درخواست فرزند صالحى كرد. خداوند در سوره صافات مى فرمايد: «ما به او پسرى بردبار بشارت داديم» يعنى اسماعيل. سپس مى فرمايد: «ما به او مژده اسحاق، پيامبرى از صالحين را داديم» بنابراين با توجه به آيات قرآن، آن كه بگويد اسحاق از اسماعيل بزرگ تر است، دروغ گفته است.)

«قَالَ(علیه السلام): أَرْبَعَةٌ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِیَاءِ(علیهم السلام)الْبِرُّ وَ السَّخَاءُ وَ الصَّبْرُ عَلَی النَّائِبَةِ وَ الْقِیَامُ بِحَقِّ الْمُؤْمِنِ.»

(چهار چيز از اخلاق پيامبران است: نيكى، بخشش، صبورى در گرفتارى ها، قيام كردن براى حقّ مؤمن.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَعُدَّنَّ مُصِیبَةً أُعْطِیتَ عَلَیْهَا الصَّبْرَ وَ اسْتَوْجَبْتَ عَلَیْهَا مِنَ اللَّهِ ثَوَاباً بِمُصِیبَةٍ إِنَّمَا الْمُصِیبَةُ أَنْ یَحْرُمَ صَاحِبُهَا أَجْرَهَا وَ ثَوَابَهَا إِذَا لَمْ یَصْبِرْ عِنْدَ نُزُولِهَا.»

(مصيبتى را كه در برابر آن صبر و ثواب به تو داده شده، مصيبت مدان. مصيبت آن است كه انسان با بى صبرى از اجر و ثواب آن محروم بماند.)

ص: 561


1- . سورهٔ صافات، آیهٔ 99.
2- . سورهٔ صافات، آیهٔ 112.

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً مِنْ خَلْقِهِ فِی أَرْضِهِ یُفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی حَوَائِجِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ- أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا آمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلَا وَ إِنَّ أَحَبَّ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی اللَّهِ مَنْ أَعَانَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ مِنَ الْفَقْرِ فِی دُنْیَاهُ وَ مَعَاشِهِ وَ مَنْ أَعَانَ وَ نَفَعَ وَ دَفَعَ الْمَكْرُوهَ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ.»

(بندگان خدا در زمين، حاجت هاى دنيا و آخرت را از او درخواست مى كنند. آنان مؤمنان واقعى هستند كه به روز قيامت ايمان دارند. آگاه باشيد: محبوب ترين مؤمنان نزد خداوند كسانى هستند كه به مؤمن در فقر دنيا و كمبودهاى زندگيش كمك كنند و همين طور هر كسى كه كمك كند و سود رساند و چيز ناخوشايندى را از مومنان دور كند.)

«قَالَ(علیه السلام): إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَیُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ وَ یَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ فَصِلُوا إِخْوَانَكُمْ وَ بَرُّوا إِخْوَانَكُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلَامِ وَ رَدِّ الْجَوَابِ.»

(ارتباط خويشاوندى و نيكى، حسابرسى (روز قيامت را) آسان مى كند. و موجب دورى انسان از گناه مى شود. بنابراين ارتباط خود را با برادرانتان و نيكى به آن ها را گرچه با يك سلام و جواب آن باشد، برقرار كنيد.)

«قَالَ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ: دَخَلْتُ عَلَی الصَّادِقِ(علیه السلام)فَقُلْتُ لَهُ: أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ أَحْفَظُهَا مِنْ بَعْدِكَ. قَالَ(علیه السلام): وَ تَحْفَظُ یَا سُفْیَانُ! قُلْتُ: أَجَلْ یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! قَالَ(علیه السلام): یَا سُفْیَانُ! لَا مُرُوَّةَ لِكَذُوبٍ وَ لَا رَاحَةَ لِحَسُودٍ وَ لَا إِخَاءَ لملوك [لِمَلُولٍ] وَ لَا خُلَّةَ لِمُخْتَالٍ وَ لَا سُؤْدُدَ لِسَیِّئِ الْخُلُقِ. ثُمَّ أَمْسَكَ(علیه السلام)، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! زِدْنِی، فَقَالَ(علیه السلام): یَا سُفْیَانُ! ثِقْ بِاللَّهِ تَكُنْ عَارِفاً وَ ارْضَ بِمَا قَسَمَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِیّاً صَاحِبْ بِمِثْلِ مَا یُصَاحِبُونَكَ بِهِ تَزْدَدْ إِیمَاناً وَ لَا تُصَاحِبِ الْفَاجِرَ فَیُعَلِّمَكَمِنْ فُجُورِهِ وَ شَاوِرْ فِی أَمْرِكَ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ. ثُمَّ أَمْسَكَ(علیه السلام)، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! زِدْنِی، فَقَالَ(علیه السلام): یَا سُفْیَانُ! مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا سُلْطَانٍ وَ كَثْرَةً بِلَا إِخْوَانٍ وَ هَیْبَةً بِلَا مَالٍ فَلْیَنْتَقِلْ مِنْ ذُلِّ مَعَاصِی اللَّهِ إِلَی عِزِّ طَاعَتِهِ ثُمَّ أَمْسَكَ (علیه السلام)، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! زِدْنِی، فَقَالَ(علیه السلام): یَا سُفْیَانُ! أَدَّبَنِی أَبِی(علیه السلام)بِثَلَاثٍ وَ

ص: 562

نَهَانِی عَنْ ثَلَاثٍ فَأَمَّا اللَّوَاتِی أَدَّبَنِی بِهِنَّ، فَإِنَّهُ قَالَ لِی: یَا بُنَیَّ! مَنْ یَصْحَبْ صَاحِبَ السَّوْءِ لَا یَسْلَمْ وَ مَنْ لَا یُقَیِّدْ أَلْفَاظَهُ یَنْدَمْ وَ مَنْ یَدْخُلْ مَدَاخِلَ السَّوْءِ یُتَّهَمْ، قُلْتُ: یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَا الثَّلَاثُ اللَّوَاتِی نَهَاكَ عَنْهُنَّ، قَالَ(علیه السلام): نَهَانِی أَنْ أُصَاحِبَ حَاسِدَ نِعْمَةٍ وَ شَامِتاً بِمُصِیبَةٍ أَوْ حَامِلَ نَمِیمَةٍ.»

(سفيان ثورى مى گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام)رسيدم، عرض كردم: مرا سفارشى كنيد تا از آن محافظت كنم. فرمود: اى سفيان! آن را نگاه مى دارى؟ عرض كردم: بله. اى فرزند دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم). فرمود: اى سفيان! دروغگو جوانمرد نيست و حسود آرامش ندارد و پادشاهان برادرى ندارند و فريبكار دوستى ندارد و بداخلاق را آقايى نيست. سپس سكوت كرد. عرض كردم: بيشتر بفرماييد؟ فرمود: اى سفيان! به خدا اطمينان كن تا عارف باشى و به آنچه به تو داده راضى باش تا بى نياز شوى. با ديگران دوستى كن همان گونه كه ديگران تو را دوست خود مى شمرند تا ايمانت زياد گردد. با گناهكاران همنشينى مكن كه گناه خود را به تو مى آموزد. و با آنان كه از خدا مى ترسند، مشورت نما. سپس سكوت فرمود. عرض كردم: بر آن بيفزاى. فرمود: اى سفيان! هركه بخواهد به عزت بدون سلطان، زيادى بدون برادران و هيبت بدون مال برسد بايد از ذلت نافرمانى ها به بزرگى اطاعت خدا كوچ كند. سپس سكوت فرمود. عرض كردم: بيشتر بفرماييد. فرمود: پدرم مرا به سه چيز ادب كرد و از سه چيز بر حذر داشت. آن سه چيزى كه مرا به آن ادب كرد اين بود كه به من فرمود: پسرم! هركه با بدكار دوست شود، ايمن نمى ماند. و كسى كه سخنش را به دست نگيرد پشيمان مى شود. و هر كه به محل بدى وارد شود، متهم مى گردد. عرضكردم: آن سه چيزى كه شما را از آن نهى كرد چه بود؟ فرمود: همنشينى با انسان حسود به اموال مردم. همنشينى با آن كه در مصيبت ديگران شاد مى شود و همنشينى با سخن چين.)

«قَالَ(علیه السلام): سِتَّةٌ لَا تَكُونُ فِی مُؤْمِنٍ الْعُسْرُ وَ النَّكَدُ وَ الْحَسَدُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْكَذِبُ وَ الْبَغْیُ.»

ص: 563

(شش چيز در مؤمن نيست: سختگيرى، بى خيرى، حسادت، لجبازى، دروغ گفتن و ستم كردن.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمُؤْمِنُ بَیْنَ مَخَافَتَیْنِ ذَنْبٍ قَدْ مَضَی لَا یَدْرِی مَا یَصْنَعُ اللَّهُ فِیهِ وَ عُمُرٍ قَدْ بَقِیَ لَا یَدْرِی مَا یَكْتَسِبُ فِیهِ مِنَ الْمَهَالِكِ فَهُوَ لَا یُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً وَ لَا یُمْسِی إِلَّا خَائِفاً وَ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْفُ.»

(مؤمن ميان دو ترس است: گناهان پيشين كه نمى داند خداوند با او چگونه رفتار مى كند. و عمر باقيمانده كه نمى داند در چه مهلكه هايى مى افتد. او روز و شب را با ترس سپرى مى كند و او را جز ترس اصلاح نمى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ رَضِیَ بِالْقَلِیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ الْیَسِیرَ مِنَ الْعَمَلِ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْحَلَالِ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ وَ زَكَتْ مُكْتَسَبُهُ وَ خَرَجَ مِنْ حَدِّ الْعَجْزِ.»

(هركه به كمى روزى از جانب خدا راضى باشد، خداوند عمل اندك او را مى پذيرد و هر كه به روزى اندك حلال خود راضى باشد، هزينه هاى زندگيش كاسته مى شود و درآمدش پاك و از ناتوانى بيرون مى رود.)

«قَالَ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)فَقُلْتُ: كَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): وَ اللَّهِ إِنِّی لَمَحْزُونٌ وَ إِنِّی لَمُشْتَغِلُ الْقَلْبِ. فَقُلْتُ لَهُ: وَ مَا أَحْزَنَكَ وَ مَا شَغَلَ قَلْبَكَ؟ فَقَالَ(علیه السلام)لِی: یَا ثَوْرِیُّ! إِنَّهُ مَنْ دَاخَلَ قَلْبَهُصَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شَغَلَهُ عَمَّا سِوَاهُ. یَا ثَوْرِیُّ! مَا الدُّنْیَا؟ وَ مَا عَسَی أَنْ تَكُونَ؟ هَلِ الدُّنْیَا إِلَّا أَكْلٌ أَكَلْتَهُ؟ أَوْ ثَوْبٌ لَبِسْتَهُ؟ أَوْ مَرْكَبٌ رَكِبْتُهُ؟ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَطْمَئِنُّوا فِی الدُّنْیَا وَ لَمْ یَأْمَنُوا قُدُومَ الْآخِرَةِ، دَارُ الدُّنْیَا دَارُ زَوَالٍ وَ دَارُ الْآخِرَةِ دَارُ قَرَارٍ، أَهْلُ الدُّنْیَا أَهْلُ غَفْلَةٍ، إِنَّ أَهْلَ التَّقْوَی أَخَفُّ أَهْلِ الدُّنْیَا مَئُونَةً وَ أَكْثَرُهُمْ مَعُونَةً، إِنْ نَسِیتَ ذَكَّرُوكَ وَ إِنْ ذَكَّرُوكَ أَعْلَمُوكَ فَأَنْزِلِ الدُّنْیَا كَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ فَارْتَحَلْتَ عَنْهُ، أَوْ

ص: 564

كَمَالٍ أَصَبْتَهُ فِی مَنَامِكَ فَاسْتَیْقَظْتَ وَ لَیْسَ فِی یَدِكَ شَیْءٌ مِنْهُ، فَكَمْ مِنْ حَرِیصٍ عَلَی أَمْرٍ قَدْ شَقِیَ بِهِ حِینَ أَتَاهُ، وَ كَمْ مِنْ تَارِكٍ لِأَمْرٍ قَدْ سَعِدَ بِهِ حِینَ أَتَاهُ.»

(سفيان ثورى مى گويد: خدمت امام صادق(علیه السلام)رسيدم. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! چگونه صبح كردى؟ فرمود: به خدا قسم من غمگينم و دلم مشغول است. عرض كردم: چرا ناراحتيد؟ چه چيز قلب شما را مشغول كرده؟ فرمود: اى ثورى! هر كس دين خالص و پاك خدا وارد قلبش شود، مشغول چيزهاى ديگر نمى شود. اى ثورى! (به نظرت) دنيا چيست و اميد دارى كه چه باشد؟ آيا دنيا جز خوراكى براى خوردن يا لباسى براى پوشيدن يا مركبى براى سوار شدن است؟ مؤمنان به دنيا اطمينان نمى كنند. و از سفر آخرت، خود را ايمن نمى دانند، خانه دنيا خانه نيستى است و خانه آخرت، خانه هميشگى است. دنياپرستان غافلند و متقين خرجيشان نسبت به دنياپرستان كمتر است. اگر تو آن ها را فراموش كنى، آن ها تو را فراموش نمى كنند كه در اين صورت تو را آگاه مى كنند. دنيا را مانند منزلى بدان كه بايد از آن جا كوچ كنى. يا دارايى كه در خوابت به دست مى آورى و همين كه از خواب بيدار مى شوى مى بينى هيچ چيزى از آن دارايى در دستت نيست. پس چه بسيار انسان هاى حريص بدكارى كه چون به آن دست يافتند بدبخت مى شوند و چه بسيار افرادى كه چون كارى را ترك مى كنند همين كه آن نصيبش مى شود، خوشبخت مى شوند.)

«قِیلَ لَهُ: مَا الدَّلِیلُ عَلَی الْوَاحِدِ؟ فَقَالَ(علیه السلام): مَا بِالْخَلْقِ مِنَ الْحَاجَةِ.»

(عرض شد: دليل بر واحد (بودن خدا) چيست؟ فرمود: نياز مخلوقات.)«قَالَ(علیه السلام): لَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّی تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَ الرَّخَاءَ مُصِیبَةً.»

(هرگز مؤمن نمى شويد مگر اين كه بلا را نعمت و راحتى را مصيبت بدانيد.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمَالُ أَرْبَعَةُ آلَافٍ وَ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ دِرْهَمٍ كَنْزٌ وَ لَمْ یَجْتَمِعْ عِشْرُونَ أَلْفاً مِنْ حَلَالٍ وَ صَاحِبُ الثَّلَاثِینَ أَلْفاً هَالِكٌ وَ لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ یَمْلِكُ مِائَةَ أَلْفِ دِرْهَمٍ.»

ص: 565

(چهار هزار درهم دارايى به شمار مى آيد. دوازده هزار درهم گنج است. بيست هزار درهم از راه حلال به دست نمى آيد. صاحب يك هزار درهم هلاك مى شود. و آن كه صد هزار درهم داشته باشد شيعۀ ما نيست.)

«قَالَ(علیه السلام): مِنْ صِحَّةِ یَقِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یُرْضِیَ النَّاسَ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَا یَحْمَدَهُمْ عَلَی مَا رَزَقَ اللَّهُ وَ لَا یَلُومَهُمْ عَلَی مَا لَمْ یُؤْتِهِ اللَّهُ فَإِنَّ رِزْقَهُ لَا یَسُوقُهُ حِرْصُ حَرِیصٍ وَ لَا یَرُدُّهُ كُرْهُ كَارِهٍ وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا یَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَكَهُ رِزْقُهُ قَبْلَ مَوْتِهِ كَمَا یُدْرِكُهُ الْمَوْتُ.»

(صحّت و درستى يقين مسلمان اين است كه حاضر نشود براى راضى كردن مردم، خشم خدا را بر خود بخرد. و به خاطر روزيى اى كه خدا به او داده، ديگران را ستايش نكند. و ديگران را به خاطر آنچه خداوند به آن ها نداده، ملامت نكند. زيرا حرص ورزيدن زياده جو، روزى را به سوى او سرازير نمى كند. نخواستن بدخواه موجب بازگرداندن روزى او نمى شود. اگر از روزى فرار كنيد به روزى خود دست مى يابيد. همان گونه كه اگر كسى از مرگ فرار كند، پيش از مرگش به مرگ دست پيدا مى كند.)

«قَالَ(علیه السلام): مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ لَا یَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ، وَ لَا شَحْنُهُ أُذُنَهُ، وَ لَا یَمْتَدِحُ بِنَا مُعْلِناً، وَ لَا یُوَاصِلُ لَنَا مُغْضَباً، وَ لَا یُخَاصِمُ لَنَا وَلِیّاً، وَ لَا یُجَالِسُ لَنَا عَائِباً. قَالَ لَهُ مِهْزَمٌ: فَكَیْفَ أَصْنَعُ بِهَؤُلَاءِ الْمُتَشَیِّعَةِ؟ قَالَ(علیه السلام): فِیهِمُ التَّمْحِیصُ وَ فِیهِمُ التَّمْیِیزُ وَ فِیهِمُ التَّنْزِیلُ. تَأْتِی عَلَیْهِمْ سِنُونَ تُفْنِیهِمْ وَ طَاعُونٌ یَقْتُلُهُمْ وَ اخْتِلَافٌ یُبَدِّدُهُمْ. شِیعَتُنَا مَنْ لَایَهِرُّ هَرِیرَ كَلْبٍ، وَ لَا یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ، وَ لَا یَسْأَلُ وَ إِنْ مَاتَ جُوعاً. قُلْتُ: فَأَیْنَ أَطْلُبُ هَؤُلَاءِ ؟ قَالَ(علیه السلام): اطْلُبْهُمْ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ أُولَئِكَ الْخَفِیضُ عَیْشُهُمْ الْمُنْتَقِلَةُ دَارُهُمْ، الَّذِینَ إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا، وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا، وَ إِنْ مَرِضُوا لَمْ یُعَادُوا، وَ إِنْ خَطَبُوا لَمْ یُزَوَّجُوا، وَ إِنْ رَأَوْا مُنْكَراً أَنْكَرُوا، وَ

ص: 566

إِنْ خَاطَبَهُمُ جَاهِلٌ سَلَّمُوا، وَ إِنْ لَجَأَ إِلَیْهِمْ ذُو الْحَاجَةِ مِنْهُمْ رَحِمُوا، وَ عِنْدَ الْمَوْتِ هُمْ لَا یَحْزَنُونَ لَمْ تَخْتَلِفْ قُلُوبُهُمْ، وَ إِنْ رَأَیْتَهُمْ اخْتَلَفَتْ بِهِمُ الْبُلْدَانُ.»

(شيعيان ما چنين صفاتى دارند: صدايش از گوشش فراتر نمى رود. دشمنى اش از خودش فراتر نمى رود. دشمنان ما را مدح نمى كند، و با دوستان ما خصومت نمى ورزد. با عيب جوى ما همنشين نمى شود. مهزم عرض كرد: پس ما با اين شيعه نماها چه كار كنيم؟ فرمود: آنان آزمايش در حال تشخيص است. در خشكسالى، طاعون بر آنان هجوم مى آورد. و آنان دچار اختلاف و پراكندگى مى شوند. شيعيان ما مانند سگ، زوزه نمى كشند و مانند كلاغ طمع نمى ورزند. اگر از گرسنگى هم بميرند، گدايى نمى كنند.)

«قَالَ(علیه السلام): مَنْ أَرَادَ أَنْ یُطَوِّلَ اللَّهَ عُمُرَهُ فَلْیُقِمْ أَمْرَهُ وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَحُطَّ وِزْرَهُ فَلْیُرْخِ سِتْرَهُ وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یُرْفَعَ ذِكْرُهُ فَلْیُخْمِلْ أَمْرَهُ.»

(هر كه خواهان عمر طولانى از جانب خداست بايد امر خدا را برپا دارد. و هركه خواهان كم شدن گناهانش است بايد پردۀ حيا را پايين اندازد. هركه خواهان شهرت است بايد كار نيك را در پنهانى انجام دهد.)

«قَالَ(علیه السلام): ثَلَاثُ خِصَالٍ هُنَّ أَشَدُّ مَا عَمِلَ بِهِ الْعَبْدُ إِنْصَافُ الْمُؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مُوَاسَاةُ الْمَرْءِ لِأَخِیهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ عَلَی كُلِّ حَالٍ قِیلَ لَهُ فَمَا مَعْنَی ذِكْرُ اللَّهِ عَلَی كُلِّ حَالٍ قَالَ(علیه السلام): یَذْكُرُ اللَّهَ عِنْدَ كُلِّ مَعْصِیَةٍ یَهُمُّ بِهَا فَیَحُولُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمَعْصِیَةِ.»(سه خصوصيت كه عمل كردن به آن براى بندگان سخت است عبارتند از: مؤمن خود انصاف را رعايت كند. و خود را با ديگران مساوى بداند و ياد خدا در همه حالت ها. عرض شد: معنى ياد خدا در همه حالت ها چيست؟ فرمود: به ياد خدا بودن در هر گناهى كه قصد ارتكاب آن را دارد كه خداوند ميان او و گناه حائل مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): الْهَمْزُ زِیَادَةٌ فِی الْقُرْآنِ.»

ص: 567

(همزه در قرآن زائد است.)

«قَالَ(علیه السلام): إِیَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ یَجُرُّ السَّخِیمَةَ وَ یُورِثُ الضَّغِینَةَ وَ هُوَ السَّبُّ الْأَصْغَرُ.»

(از شوخى كردن بپرهيزيد كه موجب دشمنى و كينه مى شود و مزاح دشنام كوچك است.)

«قَالَ الْحَسَنُ بْنُ رَاشِدٍ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): إِذَا نَزَلَتْ بِكَ نَازِلَةٌ فَلَا تَشْكُهَا إِلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ لَكِنِ اذْكُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِكَ فَإِنَّكَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا كِفَایَةً وَ إِمَّا مَعُونَةً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَةً مُسْتَجَابَةً أَوْ مَشُورَةً بِرَأْیٍ.»

(حسن بن راشد مى گويد: امام صادق(علیه السلام)فرمود: هرگاه مصيبتى بر تو نازل شد، شكايت آن را نزد هيچ يك از مخالفين نبر. بلكه پيش از آن شكايت نزد دوستان ببر كه از يكى از اين چهار ويژگى خالى نيست: يا تو را كفايت مى كند، يا با مقام خود كمكت مى كند، يا دعا مى كند كه مستجاب مى شود يا به تو مشورت مى دهد و نظر خود را به تو مى گويد.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا تَكُونَنَّ دَوَّاراً فِی الْأَسْوَاقِ وَ لَا تَكُنْ شَرَّاءَ دَقَائِقِ الْأَشْیَاءِ بِنَفْسِكَ فَإِنَّهُ یُكْرَهُ لِلْمَرْءِ ذِی الْحَسَبِ وَ الدِّینِ أَنْ یَلِیَ دَقَائِقَ الْأَشْیَاءِ بِنَفْسِهِ إِلَّا فِی ثَلَاثَةِ أَشْیَاءَ شِرَاءِ الْعَقَارِ وَ الرَّقِیقِ وَ الْإِبِلِ.»

(كاسب دوره گرد مباش و چيزهاى كوچك خريد و فروش مكن؛ زيرا بر انسان ديندار و باشرف مكروه است كه در كار خريد و فروش اشياء كوچك باشد مگر در سه چيز: زمين، برده و شتر.)«قَالَ(علیه السلام): لَا تَكَلَّمْ بِمَا لَا یَعْنِیكَ وَ دَعْ كَثِیراً مِنَ الْكَلَامِ فِیمَا یَعْنِیكَ حَتَّی تَجِدَ لَهُ مَوْضِعاً فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ تَكَلَّمَ بِالْحَقِّ بِمَا یَعْنِیهِ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ فَتَعِبَ وَ لَا تُمَارِیَنَّ سَفِیهاً وَ لَا حَلِیماً فَإِنَّ الْحَلِیمَ یَغْلِبُكَ وَ السَّفِیهَ یُرْدِیكَ وَ اذْكُرْ أَخَاكَ إِذَا تَغَیَّبَ بِأَحْسَنِ مَا تُحِبُّ أَنْ یَذْكُرُكَ بِهِ إِذَا تَغَیَّبْتَ عَنْهُ فَإِنَّ هَذَا هُوَ الْعَمَلُ وَ اعْمَلْ عَمَلَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ مَجْزِیٌّ بِالْإِحْسَانِ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ.»

(گزافه گويى مكن و سخنان مناسب بگو اما نه بسيار بلكه در جاى خود. چه بسا در جاى نامناسب صحبت از حق كنى و خود را به زحمت مياندازى. با نادانان و بردباران جدل مكن؛

ص: 568

زيرا انسان بردبار بر تو پيروز مى شود و نادان سخن تو را رد مى كند. در نبود دوست به بهترين صورتى كه دوست دارى او از تو ياد كند، ياد كن. زيرا اصل همين است. و همچون كسانى باش كه مى دانند در احسان پاداش مى برند و در صورت گناه، توبيخ مى شوند.)

«قَالَ لَهُ(علیه السلام)یُونُسُ: لَوَلَائِی لَكُمْ وَ مَا عَرَّفَنِی اللَّهُ مِنْ حَقِّكُمْ أَحَبُ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا بِحَذَافِیرِهَا. قَالَ یُونُسُ: فَتَبَیَّنْتُ الْغَضَبَ فِیهِ، ثُمَّ قَالَ(علیه السلام): یَا یُونُسُ! قِسْتَنَا بِغَیْرِ قِیَاسٍ مَا الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا هَلْ هِیَ إِلَّا سَدُّ فَوْرَةٍ أَوْ سَتْرُ عَوْرَةٍ وَ أَنْتَ لَكَ بِمَحَبَّتِنَا الْحَیَاةُ الدَّائِمَةُ.»

(يونس به امام عرض كرد: شما و حقّ شما كه خداوند به من شناسانده براى من از همه دنيا محبوب تر است. يونس مى گويد: ديدم امام ناراحت شد. سپس فرمود: يونس! ما را مقايسه ناصحيح كردى. دنيا و آن چه در آن است چيست (كه ما را با آن مقايسه كردى) آيا دنيا غير از جلوگيرى از سرما، گرما و پوشاندن عورت است؟! در حالى كه تو با دوستى و محبّت ما به زندگى جاودان دست پيدا كردى.)«قَالَ(علیه السلام): یَا شِیعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ! إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یَمْلِكْ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ لَمْ یُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَهُ وَ مُصَالَحَةَ مَنْ صَالَحَهُ وَ مُخَالَفَةَ مَنْ خَالَفَهُ یَا شِیعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.»

(اى شيعيان آل محمّد! آن كه در خشم، قدرت كنترل خود را نداشته باشد، يا با همنشين خود به نيكى رفتار نكند، مدارا نكند، سازش نكند و با مخالفان به نيكى مخالفت نورزد، از شيعيان ما نيست. تا آن جا كه مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد. لا حول و لا قوة الا باللّه.)

«قَالَ عَبْدُ الْأَعْلَی: كُنْتُ فِی حَلْقَةٍ بِالْمَدِینَةِ فَذَكَرُوا الْجُودَ، فَأَكْثَرُوا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ یُكَنَّی أَبَا دُلَیْنٍ: إِنَّ جَعْفَراً وَ إِنَّهُ لَوْ لَا أَنَّهُ ضَمَّ یَدَهُ فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): تُجَالِسُ أَهْلَ الْمَدِینَةِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ(علیه السلام): فَمَا حُدِّثْتَ بَلِّغْنِی؟ فَقَصَصْتُ عَلَیْهِ الْحَدِیثَ. فَقَالَ(علیه السلام): وَیْحَ أَبِی دُلَیْنٍ إِنَّمَا مَثَلُهُ مَثَلُ الرِّیشَةِ تَمُرُّ بِهَا الرِّیحُ فَتُطَیِّرُهَا. ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): كُلُّ

ص: 569

مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ وَ أَفْضَلُ الصَّدَقَةِ صَدَقَةٌ عَنْ ظَهْرِ غِنًی. وَ ابْدَأْ بِمَنْ تَعُولُ وَ الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ السُّفْلَی. وَ لَا یَلُومُ اللَّهُ عَلَی الْكَفَافِ أَ تَظُنُّونَ أَنَّ اللَّهَ بِخَیْلٌ وَ تَرَوْنَ أَنَّ شَیْئاً أَجْوَدُ مِنَ اللَّهِ إِنَّ الْجَوَادَ السَّیِّدَ مَنْ وَضَعَ حَقَّ اللَّهِ مَوْضِعَهُ وَ لَیْسَ الْجَوَادُ مَنْ یَأْخُذُ الْمَالَ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ یَضَعُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أَلْقَی اللَّهَ وَ لَمْ أَتَنَاوَلَ مَا لَا یَحِلُّ بِی وَ مَا وَرَدَ عَلَیَّ حَقُّ اللَّهِ إِلَّا أَمْضَیْتُهُ وَ مَا بِتُّ لَیْلَةً قَطُّ وَ لِلَّهِ فِی مَالِی حَقٌّ لَمْ أَرُدَّهُ.»

(عبد الاعلى مى گويد: در مجلسى در مدينه نشسته بودم كه سخن از بخشش به ميان آمد. مردى كه كنيه اش ابادگين بود. گفت: جعفر (بخشنده است) و اگر او نبود، دستش را بست (يعنى بخشش معنا نداشت). امام صادق(علیه السلام)به من فرمود: چه شنيدى؟ داستان آن مجلس را عرض كردم. فرمود: واى بر ابادگين كه حكايتش، حكايت پرى است كه چون بادى بوزد، آن را به پرواز درمى آورد. سپس فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)فرمود: هر كار نيكى صدقه است و باارزش ترين صدقه، صدقه انسان بى نياز است و از خانوادۀ خود آغاز كن. صدقه دهنده بهتر از صدقه گيرنده است. خداوند كسى را كه خرج زندگى خود را ذخيره مى كند، ملامت نمى كند. آيا فكر مى كنيد خداوند بخيل است؟ آيا بخشنده تر از خداوند ديده ايد؟ بخشنده كسى است كه حق خدا را در جاى خود قرار داده و بخشنده، آن نيست كه از راه حرام درآمد كسب كند، و آن را در غير جاى خود قرار دهد. به خدا قسم! اميدوارم خدا را ملاقات كنم و حق خدا بر عهدۀ من نباشد مگر اين كه آن را انجام داده باشم و شبى نگذشته باشد كه خدا نسبت به دارايى من حقى داشته باشد كه آن را ادا نكرده باشم.)

«قَالَ(علیه السلام): لَا رَضَاعَ بَعْدَ فِطَامٍ وَ لَا وِصَالَ فِی صِیَامٍ وَ لَا یُتْمَ بَعْدَ احْتِلَامٍ وَ لَا صَمْتَ یَوْمٍ إِلَی اللَّیْلِ وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ وَ لَا طَلَاقَ قَبْلَ النِّكَاحِ وَ لَا عِتْقَ قَبْلَ مِلْكٍ وَ لَا یَمِینَ لِوَلَدٍ مَعَ وَالِدِهِ وَ لَا لِمَمْلُوكٍ مَعَ مَوْلَاهُ وَ لَا لِلْمَرْأَةِ مَعَ زَوْجِهَا وَ لَا نَذْرَ فِی مَعْصِیَةٍ وَ لَا یَمِینَ فِی قَطِیعَةٍ.»

ص: 570

(پس از شيرخوارگى كودك، شير دادن معنى ندارد، روزه پشت سرهم (و بدون افطارى خوردن) وجود ندارد، يتيمى پس از بلوغ معنى ندارد. روزه سكوت از صبح تا شب، روزه نيست، پس از هجرت، بيابانگردى نيست. و پيش از ازدواج، طلاق و پيش از مالك شدن برده، آزادى برده معنا ندارد. ميان فرزند با پدر، غلام با مولى و زن با وجود شوهرش سوگندى نيست. در گناه نمى توان نذر كرد و بر قطع كردن رابطه (خويشاوندى) سوگند صحيح نيست.)

«قَالَ(علیه السلام): لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ وَ إِنْ سَاعَدَتْهُ الْأُمُورُ بِمُسْتَخْلِصٍ غَضَارَةَ عَیْشٍ إِلَّا مِنْ خِلَالِ مَكْرُوهٍ وَ مَنِ انْتَظَرَ بِمُعَاجَلَةِ الْفُرْصَةِ مُؤَاجَلَةَ الِاسْتِقْصَاءِ سَلَبَتْهُ الْأَیَّامُ فُرْصَتَهُ لِأَنَّ مِنْ شَأْنِ الْأَیَّامِ السَّلْبَ وَ سَبِیلَ الزَّمَنِ الْفَوْتُ.»(هيچ كس به كاميابى نرسد، هر چند كارها بر وفق مرادش باشد، جز آن كه از ميان سختى ها به دست آورده باشد و هركه به انتظار فرصتى بهتر، فرصت را از دست بدهد، روزگار فرصت بهتر را نيز از او بگيرد. چرا كه از نشانه هاى روزگار فرصت ربايى است و راه و رسم زمانه، از دست دادن فرصت است.)

«قَالَ(علیه السلام): الْمَعْرُوفُ زَكَاةُ النِّعَمِ وَ الشَّفَاعَةُ زَكَاةُ الْجَاهِ وَ الْعِلَلُ زَكَاةُ الْأَبْدَانِ وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ وَ مَا أَدَّیْتَ زَكَاتَهُ فَهُوَ مَأْمُونُ السَّلْبِ.»

(زكات نعمت، كار نيك است، زكات مرتبه و مقام، شفاعت است، زكات جسم، بيمارى است و زكات پيروزى، بخشش است. پس آسوده خاطر باشيد هر نعمتى كه زكاتش پرداخت شود، باقى مى ماند.)

«كَانَ(علیه السلام)یَقُولُ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَجْعَلْ مُصِیبَتِی فِی دِینِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ شَاءَ أَنْ تَكُونَ مُصِیبَتِی أَعْظَمَ مِمَّا كَانَتْ كَانَتْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی الْأَمْرِ الَّذِی شَاءَ أَنْ یَكُونَ وَ كَانَ.»

ص: 571

(امام(علیه السلام)هنگام مصيبت مى فرمود: حمد مخصوص خدايى است كه مصيبت مرا در دينم قرار نداد. و ستايش مخصوص خدايى است كه اگر بخواهد مصيبتى بزرگ تر از آن نصيب من مى كند. و حمد مخصوص خدايى است كه هرچه بخواهد، فراهم مى شود.)

«قَالَ(علیه السلام): یَقُولُ اللَّهُ مَنِ اسْتَنْقَذَ حَیْرَانَ مِنْ حَیْرَتِهِ سَمَّیْتُهُ حَمِیداً وَ أَسْكَنْتُهُ جَنَّتِی.»

(امام صادق(علیه السلام)مى فرمايد: هر كس شخص سرگردانى را از سرگردانى نجات دهد، او را حميد مى نامم او را در بهشت جاى مى دهم.)

«قَالَ(علیه السلام): إِذَا أَقْبَلَتْ دُنْیَا قَوْمٍ كُسُوا مَحَاسِنَ غَیْرِهِمْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ سُلِبُوا مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ.»(همين كه دنيا به گروهى رو كند، نيكى و محاسن مردم را به آنان مى پوشاند. و همين كه پشت كرد محاسن خودشان را از آنان مى گيرد.)

«قَالَ(علیه السلام): الْبَنَاتُ حَسَنَاتٌ وَ الْبَنُونَ نِعَمٌ فَالْحَسَنَاتُ تُثَابُ عَلَیْهِنَّ وَ النِّعْمَةُ تُسْأَلُ عَنْهَا.»

(دختران حسنه و پسران نعمت اند، به حسنات پاداش داده مى شود و از نعمت ها سؤال مى شود.)(1)

ص: 572


1- . متن و ترجمه تحف العقول، ص653 تا 701؛ عنه البحار، ج75، ص239 تا 269.

مآخذ نوشتار

اتعاظ الحنفا بأخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، مقریزی، احمد بن علیّ، جمهوریة مصر العربية. وزارة الاوقاف. المجلس الاعلی للشئون الاسلامية. لجنة احياء التراث الاسلامي، قاهره، 1416ق.

اثبات الوصیة، مسعودی، علیّ بن حسن، انصاریان، قم، 1417ق.

اخبار الدول و آثار الأوّل فی التاریخ، قرمانی، احمد بن یوسف، عالم الکتب، بیروت، 1412ق.

الأختصاص، مفید، محمّد، دار المفید، بیروت، 1414ق.

اختیار معرفة الرجال، کشی، محمّد، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1404ق.

إرشاد القلوب، دیلمی، حسن بن محمّد، الشریف الرضی، قم، 1412ق.

الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمّد، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، قم، 1413ق.

أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن اثیر، علیّ بن محمّد، دار الفکر، بیروت، 1409ق.

اعلام الوری، طبرسی، فضل، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424ق.

أعیان الشیعة، امین، سیّد محسن، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1403.

الأغانی، أبو الفرج اصفهانی، علیّ، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1415ق.

ص: 573

الدمعة الساکبة في أحوال النبي(صلی الله علیه و آله و سلم)و العترة الطاهرة، بهبهانی، محمّدباقر، مکتبة العلوم العامة، منامه، 1408ق.

الأمالی، ابن بابویه، محمّد بن علیّ، مترجم: کمره ای، کتابچی، تهران، 1376ش.

الأمالی، طوسی، محمّد، مترجم: حسن زاده، صادق، اندیشه هادی، قم، 1388ش.

الامام الصادق(علیه السلام)من المهد إلی اللحد، قزوینی، محمّدکاظم، دار العلوم، بیروت، 1429ق.الانوار العلویة، النقدی، جعفر، المطبعة الحیدریة، نجف، 1381ق.

الانوار النعمانیة، جزایری، سیّد نعمت اللّه، دار القاریء، بیروت، 1429ق.

بحارالانوار، مجلسی، محمّدباقر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1440ق.

بصائر الدرجات الکبری، صفار، محمّد، المکتبة الحیدریة، قم، 1384ش.

پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، طبری، محمّد، نشر مشعر، تهران، 1386ق.

تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ذهبی، محمّد بن احمد، دار الکتب العربی، بیروت، 1409ق.

تاریخ الاُمم و الملوک (تاریخ طبری)، طبری، محمّد بن جریر، [بی نا]، بیروت.

تاریخ الخمیس، دیار بکری، حسن، دار صادر، بیروت.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، احمد بن علیّ، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1417ق.

تاریخ خلیفة بن خیاط، ابی عمرو خلیفة بن خیاط بن ابی هبیرة، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علیّ بن حسن، دار الفکر، بیروت، 1415ق.

تتمة المنتهی در تاریخ خلفاء، قمی، عبَاس، دلیل ما، قم، 1387ش.

تحفة الأحوذی، مبارکفوری، محمّد عبد الرحمن بن عبد الرحیم، دار الحدیث، قاهره، 1421ق.

تحفة الأزهار و زلال الأنهار، ضامن بن شدقم، کتابخانهٔ تخصصی تاریخ اسلام و ایران، تهران، 1420ق.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، یوسف، المجمع العالمی لاهل بیت، قم، 1426ق.

ص: 574

ترجمه تفسیر المیزان، طباطبائی، سیّد محمّدحسین، مترجم: مکارم شیرازی، ناصر، بنیاد علمی فرهنگی علامه طباطبائی، قم، 1367ش.

ترجمه و متن امالی، مفید، محمّد بن محمّد، مترجم: استادولی، حسین، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، 1364ش.ترجمه و متن تحف العقول، ابن شعبه، حسن بن علیّ، مترجم: میرزائی، علیّ اکبر، صالحان، قم، 1389ش.

التعديل و التجريح لمن خرج عنه البخاري في الجامع الصحيح، باجی، سلیمان بن خلف، المملکة المغربیة. وزارة الأوقاف و الشؤون الإسلامیة، رباط، مغرب، 1411ق.

تفسیر القمی، قمی، علیّ بن ابراهیم، دار الکتاب، قم، 1404ق.

تفسیر نور الثقلین، حویزی، عبدعلیّ، اسماعیلیان، قم، 1415ق.

تنقیح المقال فی علم الرجال، مامقانی، عبداللّه، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1381ش.

تهذیب الأحکام، طوسی، محمّد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365ش.

تهذیب الأسماء و اللغات، نووی، یحیی بن شریف، دار الرسالة العالمیة، دمشق، 1430ق.

تهذيب الکمال في أسماء الرجال، افظ مزی، یوسف بن عبد الرحمن، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1406ق.

توحید مفضل، مفضل بن عمر، مکتبة الداوری، قم.

الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، محمّد بن علیّ، مؤسسة انصاریان، قم، 1412ق.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ابن بابویه، محمّد، کتبی نجفی قم، و مکتبة الصدوق، تهران.

جلاء العیون، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1380ش.

جمهرة انساب العرب، ابن حزم، علیّ، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1403ق.

الحدائق الناظره فی احکام العترة الطاهرة(علیهم السلام)، بحرانی، یوسف، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1363ش.

ص: 575

حمیدة(علیها السلام)، مادر امام کاظم(علیه السلام)(زنان اُسوه)، اصغر نژاد، محمّد، نشر مشعر، تهران، 1389ش.

حیوة القلوب (تاریخ پیامبران(علیهم السلام))، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1384ش.الخصال، ابن بابویة، محمّد بن علیّ، جامعة المدرسین فی الحوزة العلیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1416ق.

خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، علامه حلی، حسن بن یوسف، نشر الفقاهة، 1417ق.

دلائل الإمامة، طبری آملی، محمّد بن جریر، منشورات حیدریة، نجف، 1383ق.

رجال طوسی، طوسی، محمّد بن حسن، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1427ق.

رجال نجاشی، نجاشی، احمد بن علیّ، جامعة المدرسین، قم، 1365ش.

روضات الجنات، خوانساری، سیّد محمّٔدباقر، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، 1425ق.

روضة الواعظین، فتال نیشابوری، محمّد، الشریف الرضی، قم، 1375ش.

ریاض الأبرار، جزایزی، سیّد نعمت اللّه، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1427ق.

سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمّد بن احمد، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1414ق.

سیرهٔ پیشوایان، پیشوائي، مهدی، مؤسسة امام صادق(علیه السلام)، قم، 1397ش.

سیرهٔ معصومان، امین، سیّد محسن، مترجم: حجتی کرمانی، علیّ، و وجدانی حسین، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، انتشارات سروش، 1376ش.

شرح اصول کافی، مازندرانی، محمّدصالح، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 2008م.

شکست اوهام، ضیائی، رحمت اللّه، [بی نا]، [بی جا]، [بی جا]، 1391ش.

الصحیح من سیرة الإمام علیّ(علیه السلام)، عاملی، سیّد جعفرمرتضی، المرکز الإسلامی للدراسات، بیروت، 1430ق.

الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)، عاملی، سیّد جعفرمرتضی، مؤسسة علمی فرهنگی دار الحدیث، قم، 1385ق.

ص: 576

الصحیفة السجادیة الکاملة، علیّ بن الحسین(علیهما السلام)، نشر مشعر، قم، 1419ق.

صفة الصفوة، ابن جوزی، جمال الدّین أبی الفرج، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1423ق.الصوارم المُهرقة فی نقد الصواعق المُحرقة، شوشتری، نور اللّه بن شریف الدّین، مصحح: الحسینی، جلال الدّین، [بی نا]، [بی جا]، [بی جا].

الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، احمد بن محمّد، [بی نا]، تهران.

طب الأئمة(علیهم السلام)، ابن بسطام، عبد اللّه، و ابن بسطام، حسین، المطبعة الحیدریة، نجف، 1385ق.

طبقات الشعراء، ابن معتز، عبد اللّه، دار المعارف، مصر.

الطبقات الکبری، ابن سعد، محمّد بن سعد، دار بیروت، بیروت، 1405ق.

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ابن طاووس، علیّ، مطبعة الخیام، قم، 1400ق.

طوالع الانوار فی مناقب و فضائل و معاجز النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلم)و الأئمة الاطهار(علیهم السلام)، موسوی تنکابنی، سیّد محمّدمهدی بن سیّد محمّدجعفر، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت.

العدد القویة، حلیّ رضی الدّین علیّ، کتابخانهٔ عمومی آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، 1408ق.

علل الشرایع، ابن بابویه، محمّد، منشورات المکتبة الحیدریة، نجف، 1385ق.

عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب(علیهم السلام)، ابن عنبة، احمد بن علیّ، مؤسسة انصاریان، قم، 1417ق.

عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، بحرانی، عبد اللّه، مدرسة الإمام المهدي(علیه السلام)، قم، 1415ق.

الغدیر، امینی نجفی، عبد الحسین، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374ش.

الغیبة، نعمانی، محمّد بن ابراهیم، مکتبة الصدوق، تهران، 1397ق.

الفائق فی رواة و اصحاب الامام صادق(علیه السلام)، شبستری، عبد الحسین، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، 1418ق.

ص: 577

الفتح المبين في المشيخة البلدانية، ضیاء الدّین مقدسی، محمّد بن عبد الواحد، دار البشائر، دمشق، 1427ق.فرائد السمطین، حموی جوینی، ابراهیم، مؤسسة المحمودی، بیروت، 1398ق.

فرحة الغری فی تعیین قبر امیر المؤمنین، علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)، ابن طاووس، عبد الکریم، الشریف الرضی، قم.

فرق الشیعة، نوبختی، حسن، دار الأضواء، بیروت، 1404ق.

الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم، علیّ بن احمد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416ق.

الفصول المهمة، ابن صباغ، علیّ، مؤسسة علمی فرهنگی دار الحدیث، قم، 1422ق.

فضائل الشیعة، ابن بابویه، محمّد، مترجم: فشاعی، حسین، أعلمی، تهران.

فلاح السائل، ابن طاووس، علیّ، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیة قم، مرکز انتشارات، قم، 1406ق.

قرب الاسناد، حمیری، عبد اللّه بن جعفر، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم 1413قم.

قصص الأنبیاء، قطب الدّین راوندی، سعید، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد، 1409ق.

الکافی (الاصول، فروع، روضة)، أبی جعفر، کلینی، محمّد بن یعقوب، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1407ق.

کامل الزیارت، ابن قولویه، جعفر، المطبعة المبارکة المرتضویة، نجف، 1356ق.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة(علیهم السلام)، إربلی، علیّ بن عیسی، المجمع العالمی لاهل البیت(علیهم السلام)، [بی جا]، 1433ق.

الکشکول، آقا بزرگ تهرانی، محمّدمحسن، کربلاء، 1431ق.

کفایة الأثر، خزاز رازی، علیّ بن محمّد، بیدار، قم، 1401ق.

کفایة الطالب، گنجی، محمّد، مجمع احیای فرهنگ اسلامی، قم، 1431ق.

ص: 578

کفایة الموحدین، نوری طبرسی، اسماعیل، علمیه اسلامیة، تهران.

کنز الفوائد، کراجکی، محمّد بن علیّ، دار الذخائر، قم، 1410ق.لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، احمد، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1406ق.

لغت نامه، دهخدا، علیّ اکبر، دانشگاه تهران، مؤسسة انتشارات و چاپ، تهران، 1390ش.

متن و ترجمه کتاب الغیبة، طوسی، محمّد، مترجم: عزیزی، مجتبی، مسجد مقدس جمکران، قم، 1387ش.

متن و ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ابن بابویه، محمّد بن علیّ، مترجم: منصور پهلوان، مؤسسة علمی فرهنگی دار الحدیث، سازمان چاپ و نشر، قم، 1382ش.

مجالس المؤمنین، شوشتری، سیّد نور اللّه، اسلامیه، تهران، 1377ش.

مجلي مرآة المنجي في الکلام و الحکمتين و التصوف، ابن أبی جمهور، محمّد، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ايران، تهران، 1387ش.

مجمع البیان، طبرسی، فضل، دار المعرفة، بیروت، 1408ق.

المحتضر، حلی، حسن بن سلیمان، انتشارات المکتبة الحیدریة، قم، 1424ق.

المختار من مناقب الأخیار، ابن أثیر، مبارک، مرکز زاید للتراث و التاریخ، العین، امارات، 1424ق.

مختصر البصائر، فارسی و عربی، حلی، حسن، مترجم: زکی زاده رنانی، علیرضا، انتشارات زائر، قم، 1391ش.

مرآة الجنان و عبرة الیقظان، یافعی، عبد اللّه بن اسعد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1417ق.

مرآة العقول، مجلسی، محمّدباقر، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1389ش.

مروج الذهب، مسعودی، علیّ بن حسین، مؤسسة دار الهجرة، قم، 1409ق.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمّد، دار التاصیل، بیروت، 1435ق.

مستدرکات علم الرجال الحدیث، نمازی شاهرودی، علیّ، فرزند مؤلف - علی تفقة حسینیة عمادزاده - اصفهان، المطبعة شفق، تهران، 1414ق.

ص: 579

المسترشد فی امامة امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب(علیه السلام)، طبری، محمّد بن جریر، مؤسسة الثقافة الإسلامیة لکوشانپور، تهران، 1415ق.مسند احمد بن حنبل، ابن حنبل، احمد، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1416ق.

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسی، علیّ، مؤسسة علمی فرهنگی دار الحدیث، قم، 1431ق.

مطالب السؤول، نصیبی، محمّد بن طلحة، مطبعة الآداب، بیروت، 1419ق.

المعقبون من آل أبی طالب(علیهم السلام)، رجائی، سیّد مهدی، مؤسسة عاشوراء، قم، 1427ق.

مقاتل الطالبیین، أبو الفرج اصفهانی، علیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1419ق.

مقتضب الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر(علیهم السلام)، جوهری، احمد، مکتبة الطباطبائي، قم.

المقنعة، مفید، محمّد، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیه بقم، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410ق.

من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمّد بن علیّ، جامعة المدرسین، قم، 1404ق.

المناقب ينقل عنه العلامة المجلسي (رحمه الله)بعنوان: کتاب عتيق، علوی، محمّد بن علیّ، دلیل ما، قم، 1386ش.

المناقب، ابن شهر آشوب مازندرانی، محمّد، علامه، قم.

المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمن بن علیّ، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1412 و 1413ق.

منتهی الآمال، قمی، عبّاس، باقر العلوم، تهران، 1384ش.

منتهی السؤل علی وسائل الوصول إلی شمائل الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، لحجی، عبد اللّه بن سعید، دار المنهاج، جده، 1426ق.

مهج الدعوات و منهج العنایات، ابن طاووس، علیّ، مؤسسة شمس الضحی، تهران، 1430ق.

ص: 580

مئة منقبة من مناقب امیر المؤمنین و الأئمة من ولده(علیهم السلام)، ابن شاذان، محمّد، مجمع احیای فرهنگ اسلامی، قم، 1435ق.میزان الإعتدال، ذهبی، محمّد بن احمد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416ق.

نگاهی بر زندگی چهارده معصوم(علیهم السلام)، ترجمه انوار البهیه، قمی، عبّاس، مترجم: محمّدی اشتهاردی، محمّد، ناصر، قم، 1380ش.

نور الأبصار في مناقب آل بیت النبي المختار(صلی الله علیه و آله و سلم)، شبلنجی، مؤمن، الشریف الرضی، قم.

الهدایة الکبری، خصیبی، حسین، مؤسسة البلاغ، بیروت، 1419ق.

الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ایبک، دار إحياء التراث العربي، بیروت، 1420ق.

ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان، منظمة الاوقاف و الشئون الخیریة، دار الاسوة للطباعة و لنشر، قم، 1416ق.

ص: 581

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109