ترجمه فارسی کتاب ظلمات الهاوية في مثالب معاوية

مشخصات کتاب

شيخ حسين بن محمدتقى النورى

مشهور به محدّث نوری

تحقیق و تصحيح: عبدالمهدی

ویراستار دیجیتالی: محمد رادمرد

ص: 1

اشارة

النشر والتوزيع مركز احياء تراث البرائى النجف الأشرف

برادران ایمانی

بنابر سفارش اکید پیشوایان معصوم (عَلَيهِم السَّلَامُ) به رعایت تقیه، این کتاب را فقط در اختیار کسانی که اهلیت دارند قرار دهید.

ناشر

ص: 2

بِسْمِ اللّه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدّمه محقق...17

کدام پیامبر ؟...27

کدام خلیفه و امام ؟...29

کدام قرآن ؟...32

کدام ائمه اربعه ؟...32

کتاب شناسی آثار مرتبط با معاويه - لعنة اللّه عليه -...37

کتاب شناسی کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه لعنة اللّه عليه»...47

نسخه شناسی...61

شرح حال مؤلّف...69

آغاز تحصیل...69

گفتار علما و بزرگان درباره وی...71

اساتید مرحوم نوری...75

شاگردان ایشان...75

تألیفات محدّث نوری...77

درگذشت...86

ص: 5

تقديم...87

مقدّمة مؤلّف...89

نسب معاويه - لعنة اللّه عليه -...93

معاويه - لعنة اللّه عليه - و شریک بن اعور...94

پدر معاویه بی پدر - لعنة اللّه عليهما -...96

سخنرانی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) پیرامون آباء و اجداد معاويه - لعنة اللّه عليهم -...98

جناب عقیل و بیان نسب معاویه و یارانش و این که ما در ابی سفیان حمامه بود...99

عقیل برادری که هرگز برادرش را تنها نگذاشت...103

معاويه - لعنة اللّه عليه - و مذمت مرد یمنی...117

احنف و معاويه - لعنة اللّه عليه...117

گوزیدن معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر...118

احنف و اجبار معاويه - لعنة اللّه عليه - برای لعن امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...120

عقيل ولعن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر روی منبر در مقابلش...121

مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با جارية بن قدامه...121

بزرگ ترین مشاجره اسلام بين ياران معاويه - لعنة اللّه عليهم - با امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)...123

امین نبودن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ضرطه...134

ذلت معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط علقمه...135

احنف ولعن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر روی منبر...135

بی غیرتى معاويه - لعنة اللّه علیه - نسبت به مادرش...137

تمجید قرآنی معاویه - لعنة اللّه علیه - از قریش و پاسخ قرآنی به آن...137

نابینایی ظاهری بنی هاشم و کوردلی بنى اميّه لعنة اللّه عليهم...138

استدلال میرفندرسکی برای لعن بر معاويه - لعنة اللّه عليه -...138

بخل معاويه - لعنة اللّه عليه - و حاضر جوابی هم غذای او...139

متوكل و ديك الجن و کفر خلفای اولیه و خلفای بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم -...140

کفر يزيد - لعنة اللّه عليه -...143

ص: 6

کفر معاويه - لعنة اللّه عليه -...144

کفر عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه -...145

کفر ابوبكر - لعنة اللّه عليه -...146

ديك الجن و هارون الرشيد و كفر خلفاء - لعنة اللّه عليهم -...148

بخل بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم - بر غذا...161

نامه المعتضد باللّه عليه معاويه - لعنة اللّه عليه - و دستور به انتشار آن بین مردم...161

تمسخر معاویه و عمرو عاص یکدیگر را به خاطر ترس از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جنگ...170

طعنه معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ذکر نام پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بعد از نام خداوند در اذان...171

توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از معاویه - لعنة اللّه عليه - و دستور به کشتن او...172

شرح ابن ابی الحدید بر خطبه توصیف معاويه لعنة اللّه عليه...173

نامه ابن عبّاس به یزید - لعنة اللّه عليه - به خاطر چپاول بیت المال...175

ابوذر و رسوا کردن معاویه - لعنة اللّه عليه - در شام...175

ابوذر و افشای سخنان نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -...177

ابوذر و تفسیر آیه ای در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -...179

خرده عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه - بر پوشش و بارگاه پر زرق و برق معاویه...180

نامه معاویه به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهما -...181

فتنه انگیزی معاویه - لعنة اللّه علیه - بین بنی هاشم و آل زبیر...183

یادآوری مرگ معاویه برای عبدالملک بن مروان توسط عبداللّه بن عباس...185

برآورده شدن آرزوی عقیل و اقدام حضرت مسلم بر علیه معاويه - لعنة اللّه عليه - و دفاع امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از او...186

معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - به زنجیر بودند و امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با سنگ بر سر آنها می زدند...187

توهین معاويه - لعنة اللّه عليه - به پیکر شهدای احد...188

حضور معاويه - لعنة اللّه عليه - در جنگ بدر ولی در صف مشرکان...188

توصیف نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از معاویه - لعنة اللّه عليه - و فرمان به قتل او...189

ص: 7

طعنه معاويه - لعنة اللّه عليه - به فکاهت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و پاسخ قیس بن سعد...189

مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قیس بن سعد و ابن عباس و منع آن ملعون از تفسیر قرآن و ذکر فضایل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و دستور به کشتار وسیع شیعیان و روشنگری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نقل از کتاب احتجاج...190

1. مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قیس بن سعد...190

2. منع معاویه از تفسیر آیاتی از قرآن که در شأن اهل بیت است...191

دستور به ممنوعیت نقل فضایل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و فرستادن زياد - لعنة اللّه عليه - به کوفه...194

3. دستور معاويه - لعنة اللّه علیه - به کارگزارانش در تمامی شهرها به ذلیل کردن شیعیان و بزرگ داشتن پیروان عثمان - لعنة اللّه عليه - و تشویق افرادی که فضایل برای او جعل و یا نقل کنند...195

4. کفایت جعل حدیث برای عثمان - لعنة اللّه عليه - و دستور به جعل فضایل برای معاويه - لعنة اللّه عليه -...196

5. کشتار قبیله حضرمیین توسط زیاد - لعنة اللّه عليه - به جرم علی دوستی...196

6. دستور به کشتار کسانی که گمان می رود و متهماند به دوست داشتن امیرالمؤمنین...197

7. بدترین مردم قاریان قرآن بودند به خاطر انتشار احادیث جعلی در بین مردم و رسوخ آن در اعتقادات افراد متعبد و متدین

شهادت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و روشنگری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در حج...199

دستور معاویه برای لعن و سب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر منابر در عام الجماعه...201

بیشتر احادیث مجعول در فضایل صحابه در روزگار بنی امیه برای تقرب به آنها و دشمنی با بنی هاشم بوده...204

سنت شدن سب و لعن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در منابر و نفرین کردن حضرت توسط معاویه - لعنة اللّه عليه - در خطبه نماز جمعه...204

دست برنداشتن معاويه - لعنة اللّه عليه - از لعن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) تا آنکه کودکان با این لعن پرورش یابند...205

ص: 8

لعن زیرکانه حجر بن عدی...205

تصمیم زیاد - لعنة اللّه عليه - بر اجبار مردم به برائت جستن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و گرفتار طاعون شدنش...206

طاعون به صورت موجودی وحشتناک به دنبال زیاد بود به خاطر سب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...206

جعل کنندگان حدیث از صحابه و تابعین بر علیه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به دستور معاویه..208

جعل حدیث و بی ادبی ابوهریره - لعنة اللّه عليه - در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...209

مناشده جوانی با ابوهریره - لعنة اللّه عليه - در مورد حديث من كنت مولاه...210

جعل حدیث معاويه - لعنة اللّه علیه از نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره حکومتش و شهر شام...211

جعل حدیث سمرہ بن جندب با رشوهای نجومی از طرف معاویه - لعنة اللّه عليه....215

امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قنوت بر معاویه و کارگزارانش لعنت میفرستادند...216

لعن و سب معاویه و ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - توسط پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مسجد...218

خبر دادن امیرالمؤمنین به بازگشت حکومت به آل ابوسفیان - لعنة اللّه عليهم -...219

دستور مغیره - لعنة اللّه عليه - به لعن مردی از بهشت

منع عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه - از سبّ امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) که سنت شده بود...220

خودداری امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) از فرماندهی در حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه -...220

خرده مسیب بن نجیه به معاهده امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)...221

سخن سفیان بن ابی لیلی به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به خاطر معاهده و پاسخ حضرت به او...223

تحريص معاويه - لعنة اللّه علیه - برای خون خواهی عثمان - لعنة اللّه عليه -...225

دلیل امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) برای معاهده...226

زیر پا گذاشتن شروط معاهده توسط معاويه - لعنة اللّه عليه -...226

نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه -...227

نظر ابن ابی الحدید در مورد نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص...227

بخشی از سرگذشت زیاد بن ابيه - لعنة اللّه علیه از زمانی که با امیرالمؤمنین و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود تا زمانی که فریب معاویه - لعنة اللّه عليه - را خورد، در بین خطبه ها و نامه هایی که بین ایشان رد و بدل شده...233

ص: 9

1. نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به زياد - لعنة اللّه عليه - كه معاويه - لعنة اللّه عليه - قصد فريب او را داشت...233

2. خطبه زیاد در زمان حکومت عمر و سخن ابوسفيان لعنة اللّه عليهم...235

3. نامه معاویه برای فریب دادن زیاد - لعنة اللّه عليه - در زمان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...236

4. خطبه خواندن زیاد علیه معاویه و فرستادن نامهای برای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...237

5. نامۀ پند آمیز امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جواب زياد - لعنة اللّه عليه -...238

6. نامۀ معاویه - لعنة اللّه علیه برای فریب دادن زیاد در زمان امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)...238

7. خطبه خواندن زیاد علیه معاویه و نامه تهدید آمیز وی به معاویه...239

8. ناراحت شدن معاویه و مشورت با مغیره و آخرین نامه او جهت فریب زیاد...240

9. نرمش و فریب خوردن زیاد - لعنة اللّه عليه - و خطبه بين مردم و نامه و پاسخ مثبت اش به معاويه - لعنة اللّه عليه -...242

10. الحاق زیاد به ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - در شام...245

11. رشوه زیاد به ابوالعریان برای الحاق او به ابوسفيان - لعنة اللّه عليه -...246

12. طعن بنی امیه بر معاویه - لعنة اللّه عليهم - به خاطر الحاق زیاد به آنها. سعایت مروان برای معاویه از رفت و آمد بزرگان عراق و حجاز با امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...249

نامه تهدید آمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...250

پاسخ امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نامه معاويه - لعنة اللّه عليه -...250

(شعر) سید الايد مسدد سید شریف کاظمی...256

خواب هند و تعبیر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط یزید...259

هند - لعنة اللّه عليها - در حضور پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )...261

وحشی و چگونگی کشتن حمزه عموی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )...263

شعر هند - لعنة اللّه علیها - در روز احد...266

پاسخ دختر عموی حمزه به هند - لعنة اللّه عليها -...267

مثله شدن شهدای احد توسط هند و دیگر زنان بنی اميّه - لعنة اللّه عليهن -...270

احادیثی در مورد عذاب برزخی معاويه - لعنة اللّه عليه -...271

ص: 10

نامه معاویه به زیاد - لعنة اللّه عليهما - در الگو گرفتن از عمر - لعنة اللّه علیه - در تحقیر کردن و ظلم به عجم و ایرانیان...272

اشاره معاویه به نامه ای که عمر برای ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليهم - نوشت جهت قتل عجم و ایرانیان...276

عدم اقرار معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ولایت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در غدیرخم...280

شداد بن اوس و مذمت معاويه - لعنة اللّه عليه - حیله گری معاویه - لعنة اللّه عليه - در سخنانش و برملا شدن آن توسط امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)...281

تحقیر معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط وائل بن حجر...283

سفارشات معاویه به پسرش یزيد - لعنة اللّه عليهما –...283

سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه - و پاسخ دندانشکن صعصعه به او...286

ادعاهای عجیب معاويه - لعنة اللّه عليه - و حاضر جوابی قهرمانانه صعصعه...287

پاسخ ابن عبّاس به شبهه افکنى معاويه - لعنة اللّه عليه -...288

سخنان شامیان در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و پاسخ فردی کوفی به آنها...291

شکایت عبداللّه بن زبیر از مروان و پاسخ معاویه - لعنة اللّه عليهم اجمعين -...293

مزاح معاويه - لعنة اللّه عليه - با عدی بن حاتم و پاسخ قاطعانه عدی...294

سرگذشت حجر بن عدی و یاران او...295

1. اعتراض حجر بن عدی به مغيره - لعنة اللّه عليه - به خاطر جسارت هایش به امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)...295

2. اعتراض حجربه زیاد - لعنة اللّه عليه - به خاطر رحمت فرستادن بر عثمان - لعنة اللّه عليه - و لعن قاتلان او...296

3. دستور زیاد - لعنة اللّه علیه - به دستگیری حجر و یارانش...297

4. شهادت عمرو بن حمق و نجات رفاعة بن شداد...299

5. پافشاری زیاد - لعنة اللّه علیه - برای دستگیری بقیه یاران حجر...300

6. جمع آوری و احضار شهود بر ضد حجر و یارانش و فرستادن آنان نزد معاویه...302

7. دستور معاويه - لعنة اللّه علیه - برای کشتن حجر و یارانش...305

ص: 11

8. عایشه - لعنة اللّه عليها - و کشته شدن حجر...308

9. روایتی دیگر در علت شهادت حجر...308

10. عامل زیاد - لعنة اللّه عليه - در خراسان بعد از شنیدن خبر کشته شدن حجر آرزوی مرگ کرد...309

سرگذشت عمر بن حمق از یاران حجر بن عدی...310

1. شهادت عمرو بن حمق...310

2. شرح حال عمرو بن حمق از کتاب اسدالغابه...313

3. آمنه همسر عمرو بن حمق...315

4. روایتی از عمرو بن حمق...315

5. مرقد عمرو بن حمق...316

پاسخ تند صعصعه به معاویه - لعنة اللّه عليه - و لعن او بر منبر...316

تمجید از محامده [محمدها ]....317

برخورد معاويه - لعنة اللّه عليه - با محمّد بن ابی حذیفه پسر دایی خود...319

اسارت محمّد بن ابی حذیفه پسر دایی معاویه - لعنة اللّه عليه - توسط عمرو عاص...321

خبر دادن میثم از به درک رفتن معاويه - لعنة اللّه عليه -...322

پاسخ احنف به معاویه - لعنة اللّه عليه - در مورد رها کردن عثمان و عایشه...323

نظر محقق کرکی در مورد احمق بودن کسانی که معاویه را مأجور می دانند...325

سیلی قنبر به دستور امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به کسی که مبغضین معاویه را لعنت می کرد....326

مفاخره معاويه - لعنة اللّه عليه - و جواب ابن عبّاس به او و عمرو عاص - لعنة اللّه عليه -.....329

(تصریح امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به این که آنچه بین بنی هاشم و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - گذشت، صلح نبود و بنی هاشم به خاطر خدا بنی امیه را دشمن می دارد) این سخنان سیدالشهدا (عَلَيهِ السَّلَامُ) در ضمن جریاناتی که در عنوان پیش رو می آید مطرح شده (خواستگاری امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) از دختر عثمان - لعنة اللّه عليه - و ممانعت مروان - لعنة اللّه عليه - ؛ و خواستگاری معاویه - لعنة اللّه عليه - از دختر عبداللّه جعفر برای يزيد - لعنة اللّه عليه - و مخالفت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)؛ و در پایان ازدواج امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با همان یعنی دختر عثمان - لعنة اللّه عليه -)...335

ص: 12

زنازادگی یزید - لعنة اللّه علیه -...339

زنازادگی عمر بن سعد - لعنة اللّه عليه -...341

مخاصمه عمرو بن عثمان - لعنة اللّه عليهما - با اسامه بن زید و به مقابله پرداختن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) وعبداللّه جعفر با ابن عثمان - لعنة اللّه عليهما - و ختم مشاجره با دخالت معاویه - لعنة اللّه عليه - بخاطر ترسش از بنی هاشم...341

کنایه امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاویه - لعنة اللّه عليه -...343

درمانده شدن معاویه - لعنة اللّه علیه - از پاسخ به سوالات فرمانروای روم و پاسخ دادن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)...344

توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط ضرار بن ضمره به درخواست معاويه - لعنة اللّه عليه -...346

سخنان ضرار در توصیف امیرالمؤمنین به درخواست معاویه به روایتی دیگر...348

دست رد امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عطایای معاویه زمانی که گفت من پسر هند هستم...349

حسادت معاويه - لعنة اللّه علیه - به حج پیاده امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) وفضایل حضرتش...350

خبر دادن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به تعداد خرمای درخت، مانند رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و درمانده شدن

معاويه - لعنة اللّه عليه -...350

د رمانده شدن معاویه - لعنة اللّه عليه - از جواب سوالات پادشاه روم...352

فرستادن مأمورانی برای کشتن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط معاويه - لعنة اللّه عليه - و اعتراض امام به قصور شیعه...352

گفتگوی معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - در مورد زیرکی و اعتراف معاویه - لعنة اللّه عليه - به جهنمی بودنش...355

شهادت [ مالک ] اشتر به امر و دسیسه معاويه - لعنة اللّه عليه -...356

روایت دیگری از دسیسه معاويه - لعنة اللّه عليه - برای شهادت مالک اشتر...357

معاويه - لعنة اللّه علیه - مردم را وادار می کرد اشتر را نفرین کنند...358

روایت دیگری در کیفیت شهادت مالک اشتر توسط کارگزار معاویه...358

نفرين معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )...359

کسرای عرب...360

ص: 13

آخرین سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه -...360

مرگ معاويه - لعنة اللّه عليه -...361

انتقام خالد پسر مهاجر از کشته شدن عمویش توسط طبیب معاویه...363

تصمیم با زماندگان خوارج برای قتل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، معاویه و عمرو عاص...364

عملکرد برک با معاويه - لعنة اللّه عليه - 365

قصیده ای در عیون اربعه...368

تهنیت یکی از سادات در روز مرگ معاویه - لعنة اللّه عليه -...369

کتک خوردن نسائی به خاطر ذکر عیبی از معاویه - لعنة اللّه علیه –...373

توصیفی از اشرافی گری معاويه - لعنة اللّه عليه -...375

وصایای عجیب معاويه - لعنة اللّه عليه - به خانواده اش در مرض منتهی به مرگش به خاطر باور نداشتن مرگ...375

سخن شیخ مفید رحمة اللّه علیه در مورد روز مردن معاويه - لعنة اللّه عليه –...376

اخبار وارد شدگان بر معاویه و سخنان ایشان در دفاع از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...377

1. از وارد شده ها زرقاء همدانیه دختر عدی بن قیس...378

2 از وارد شده ها، عکرشه دختر اطش...381

3. از وارد شده ها، ام براء دختر صفوان هلاليه...384

4. از وارد شده ها ام سنان دختر خثيمه بن فرشة مذحجية...386

5. از وارد شده ها، بكارة هلاليه...389

6. از وارد شده ها، دارمیه حجونیه...391

7. از وارد شده ها، ام سلمى بنت عبد اللّه ذكوانية...394

8.از وارد شده ها ام الخیر دختر حریش بن سراقه...396

9. از وارد شده ها اروی دختر حارث بن عبدالمطلب...401

10. از وارد شده ها، ام الخير بنت سرادقة بارقيه (يا سودة بنت عمارة هَمْدانی)...403

نامه محمد بن ابی بکر به معاويه - لعنة اللّه عليه -...407

پاسخ معاويه - لعنة اللّه علیه - به نامه محمد بن ابی بکر - لعنة اللّه على ابيه -...410

ص: 14

روایتی از زید بن علی (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) در این مورد که منظور از لباس تقوی در قرآن، شمشیر است...412

شعر محمد بن عبداللّه حمیری در توصیف امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه...412

حکایاتی از کتاب الاربعين عن الاربعين...415

1. نفرین امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر معاويه - لعنة اللّه عليه - و آمین گفتن حضار و راویان.. 415

2. دختر ابی الاسود و حلوای معاويه - لعنة اللّه عليه -...417

3. ضرارة بن ضمره و توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به درخواست معاویه...419

4. وارد شدن اروی بن حارث بر معاويه - لعنة اللّه عليه - و سخنان شجاعانه اش بر علیه او و یارانش...422

دفاع جانانه مرد بیابانی از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -...428

روایت اول...428

نامه تهدید آمیز معاویه و پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و ارسال نامه توسط طرماح...433

نامه تهدید آمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...433

پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه –...434

طرماح بن عدی، مأمور رساندن نامه و سخنان شجاعانه او در مقابل معاویه بیان علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه)...440

نقل دیگر از نامه معاویه - لعنة اللّه علیه - و پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و ارسال آن توسط طرماح...441

پاسخ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه -...442

توضیح [ از علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه) ]...451

پاسخ کوبنده ابو مرقع همدانی در قبال درخواست معاویه جهت دشنام به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...451

سؤال مردی از معاویه - لعنة اللّه عليه - و ارجاع او به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...452

دفاع معاذ بن جبل - لعنة اللّه علیه - از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -...453

روایت دوم...453

طعنه زدنهای معاویه - لعنة اللّه عليه - به بنی هاشم و پاسخهای دندانشکن عقیل...463

شعر حکیم سنائی در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -...464

ص: 15

پاسخهای قاطع و کوبنده طرماح ابن حكم به معاويه - لعنة اللّه عليه - وقتی خواست اهل یمن را تحقیر کند...467

تغییر نام باب الثعبان با آوردن فیل برای محو معجزه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و داستان بی غیرتی معاويه - لعنة اللّه عليه -...472

شعر حکیم سنائی درباره معاويه - لعنة اللّه عليه - و خاندانش...474

بعضی از اقدامات و بدعتهای معاویه - لعنة اللّه عليه - از كتاب اربعین فی الامامه...474

مخالفت با حديث الولد للفراش

قرائت نکردن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در نماز...475

بیعت گرفتن برای یزید - لعنة اللّه عليه - و اعتراض عايشه - لعنة اللّه عليها - براو...476

منازعه عبداللّه بن عمر با معاويه - لعنة اللّه عليهم - در امر خلافت...477

فضیلت تراشی معاويه - لعنة اللّه عليه - برای خود به عنوان کاتب وحی بودن....477

نفرین معاویه توسط پیامبراکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به این که خدا شکمش را سیر نکند...478

معاویه بی حیا - لعنة اللّه عليه - و دستور لعن بر امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)...478

شهوت قدرت و حکومت علت خونریزیها و کشتارهای معاویه - لعنة اللّه عليه - به اعتراف خودش...479

شرح گروه قاسطین توسط عالم شافعی و شهادت عمار بن یاسر توسط فئه باغية...479

بدعت معاويه - لعنة اللّه عليه - در مورد خانه های مکّه...483

اشعار فکاهی در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -...493

هذه قصيدة تمترانية في رزائل معاوية مرتبة على مقدمة وفصلين وخاتمة...495

الفصل الاول في خطبة...495

الفصل الثاني في حلمه لبعض مسائله المشكله...497

الخاتمه فى فضائله و مناقبه...498

منابع ترجمه و تحقیق...501

ص: 16

مقدّمه محقّق

إشارة:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحَمدُ للّه الَّذى فَضَّل الإِسْلَامَ عَلَى سَائِرِ المِلَلِ وَالأديَانِ بِنَسِ كِتَابِهِ الجَلِيلِ وَ طَوَى به أسَاطِير طوامير الأَوَّلِينَ بِالبُرهانِ وَالدَّلِيلِ، وَاختَارَ أهلَهُ و خَلْقه وَ سَقَاهُم شَرَاباً طَهُوراً مِن هَذه العين السَّلسَبيلِ، فَمَا شَرِبُوا مِنهُ إِلَّا قَلِيلٌ، فَصَلَّى اللّه عَلَى خَيْرِ الأَنبياءِ، النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ذِي المَجدِ وَالتَبجِيلِ وَعَلَى آلِهِ المَمدوحين فِى التَّورية والإنجيل، الَّذِينَ هُم جَوَاهِرُ مَعادِنِ العِلْمِ وَالتَّأْوِيلِ، وَخُزَانُ أسرارِ الوَحى وَالتَّنزيل، سيَّما أمير المؤمنين على بن أبى طالب مظهر العجائِبِ وَمُظْهِرُ الغَرَائِبِ خَيْرُ سليلٍ مِن سلالَةِ إبراهيم الخليل، الَّذى ظَهَر بِسَيفِه الإِسْلَامُ وَاسْتَقَلَّ بِجَهِدِهِ الدِّينُ النَّبِيلُ، وَلَعَنَةُ اللّه عَلَى مَن نَصَبَ لَهُ العَدَاوَةَ وَالخِلَافَ بعقل سَقِيمٍ وَقَلبٍ غليل.

افعال الخير اذا انتشرت***في الناس فانت لها مصدر

واذا ذكر المعروف فما***لسواك به شي يذكر

رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

هر چیزی را آفتی است و آفت این دین، بنی امیه است. (1)

ص: 17


1- علامه حلی در نهج الحق، ص 312 از کتاب الهاویه ؛ متقی هندی، کنز العمال، ج 14، ص 87؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج 2، ص 149 ؛ فيض القدير، ج 5، ص 362.

و فرمودند:

بنی امیه بر منبر من بالا میروند و چنان در رؤیا دیدم که آنان همچون بوزینه بر منبر من جست و خیز می کنند. (1)

همچنین فرمودند:

در رؤیا دیدم که گویا فرزندان حکم بن العاص همچون بوزینه گان بر منبرم جست و خیز می کنند.

گفته شده که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پس از این رؤیا هرگز آسوده خاطر و خندان دیده نشد تا رحلت فرمود. (2)

حاکم نیشابوری می گوید : این حدیث براساس شرط بخاری و مسلم صحيح است، گرچه در صحاح خود نقل نکرده اند (3) ؛ ظاهراً از این رؤیا در قرآن یاد شده است: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ)(4)، مفسران با استناد به روایات نقل شده، شجره ملعونه را بر بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - تطبیق کرده اند (5)؛ از عایشه - لعنة اللّه عليها - نقل شده که خطاب به مروان - لعنة اللّه عليه - گفت : از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیدم که به پدر و جدت می فرمود :

شجره ملعونه در قرآن شما هستید. (6)

بني اميه - لعنة اللّه عليهم - به خاطر ظلم های بی شماری که به اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) می کنند مورد لعن حضرت مهدی (عَلَيهِ السَّلَامُ) قرار میگیرند؛ چنانچه در روایتی رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

ای علی! بزودی تو را بنی امیه لعنت و نفرین می کنند، و فرشته ای در ازای

ص: 18


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ؛ ج 12، ص 81.
2- شیعه بر اساس روایت امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ)، معتقد به شهادت مظلومانه رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می باشد.
3- حاکم نیشابوری ؛ المستدرک ؛ ج 4، ص 480.
4- سوره اسراء، آیه 6.
5- طبری، مجمع البیان، ج 6، ص 266؛ شوکانی، فتح القدیر، ج 3، ص 239.
6- سیوطی، الدر المنثور، ج 1، ص 191.

هر لعنتی که بر تو میفرستند هزار لعنت و نفرین بر آنها می فرستد، پس زمانی که قائم قیام کند، چهل سا آنها را لعن و نفرین خواهد کرد. (1)

در بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - آن کس که بنا نهاد چیزهایی که سابقه ای از قبل نداشت ؛

و هر اساسی که از قبل توسط نبی اکرم و امیرالمؤمنین - صلوات اللّه عليهما - بنا شده بود آن را منهدم ساخت و باعث شد در مدح و فضائل ظالمین در حق ایشان احادیثی جعل و وضع کردند که قابل پاک کردن نیست و سب و لعن بندگان بزرگ را روی منبرها و بلندیها سنت قرار داد و بازگردانید درهای ظلم و فساد و بغض و دشمنی با اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) را و در همه شهرها به فسق و فجور پرداختند، معاوية بن ابي سفيان سر سلسه خلفای بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - بود.

رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

معاوية فرعون هذه الامة.

و همچنین فرمودند:

چه روزهای سخت که بر امت من از معاویه ماتحت بزرگ خواهد گذشت.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز فرمودند:

پس از من، مردی گلوگشاده و شکم گنده بر شما چیره خواهد گشت ؛ هرچه بیابد، میخورد ؛ و هرچه نیابد، میخواهد او را بکشید و البته هرگز او را نخواهید کشت! (2)

همچنین امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند:

معاویه همچون شیطان رجیم هست که از تمامی جهات برای گمراه نمودن شخص وارد می شود. (3)

ص: 19


1- بحار الأنوار، ج 31، ص 443، باب احتجاج اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) على جماعة من المهاجرين و الأنصار لما تذاكر وافضلهم في ايّام خلافة عثمان و غیره احتج به في ايّام خلافة خلفاء الجور وبعدها.
2- در متن کتاب و تحقیق حاضر این روایات و اسناد آن در محل خودش آورده شده است.
3- نثر الدر في المحاضرات، ج 5، ص 14.

لذا کتاب حاضر به مثالب و مطاعن این ملعون پرداخته و شیوه های دشمنی این خبیث را معرفی کرده است؛ مثل طراحی بزرگترین دستگاه روایت ساز تاریخ با همراهی برخی از صحابه، تابعین و قاریان قرآن و تطمیع و تشویق کردن آنها برای انتشار این روایات در بین مردم به خاطر اعتمادی که مردم به آنها داشتند و پر شدن منابع مخالفین از این فضایل ساختگی برای خلفاء و نسبت دادن منقصه هایی دروغین به اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و اصحاب ایشان و رسوخ آن در بین مستعبدين و متدینین ؛ مانند دروغ بزرگی که معاويه - لعنة اللّه عليه - با ساختن بعضی از روایات به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نسبت داد که ایشان حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه - را تحت عنوان صلح پذیرفته اند ؛ یا در مورد جناب عقیل، یاوه هایی به هم بافتند که تحقیقی در این کتاب به این امر پرداخته است.

عباس بن بکار ضبی گوید : ابن عباس به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا از دشنام دادن به این مرد خودداری نمیکنی؟ گفت : نه، تا آنگاه که کودکان برآن پرورش یابند و بزرگ شوند و بزرگان پیر و شکسته،گردند و چنان شد که چون عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه - از دشنام دادن به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خودداری کرد گفتند ترک سنت کرده است. (1)

اشاره به نامه هایی که بین عمر و ابوموسی اشعری و همچنین معاویه و زیاد - لعنة اللّه عليهم - رد و بدل گشته، نشان میدهد رفتار معاویه - لعنة اللّه عليه - در تمام این ظلم ها به اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ)و شیوه های برخورد او با عجم مخصوصاً ایرانیان، الگو گرفته شده از عمر - لعنة اللّه علیه - بوده است.

همچنین از مطالب طرح شده در این کتاب معرفی چهره هایی است که در ابتدا یار و همراه امیرالمؤمنین و اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - بودند ولی در ادامه در برابر دسیسه های معاویه - لعنة اللّه عليه - فریب خورده و راه کج کرده و به سر منزل مقصود نرسیدند؛ مانند زیاد بن ابيه - لعنة اللّه عليه - که سرگذشتش و علل انحراف و محل سقوطش با توجه به انذارهای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بررسی شده.

ص: 20


1- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 222.

سرگذشت افرادی که به پای امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) حتى بعد از شهادت ایشان غیرتمندانه ماندند و با رشادتهایشان خود را در معرض شهادت قرار دادند، نیز بیان شده ؛ مانند حجر بن عدی و یاران با وفایش همچنین با آوردن سخنان شجاعانه زنان آزاده و محبّ امیرالمؤمنین در رویارویی با معاویه - لعنة اللّه عليه -، حس برائت و شجاعت را در جوانان شیعی برانگیخته و غیرت را در دلهاشان زنده کرده است.

نکته قابل توجه وجود نقلهای کلیشه ای و مشابه در منابع تاریخی برای اثبات حلم معاويه - لعنة اللّه عليه - است که او با تساهل و تسامح با افرادی که به او پرخاش کرده و سخنان تندی را در مقام مذمت و انتقاد ایراد کرده اند و شجاعانه از اميرالمؤمنین دفاع کرده اند، برخورد کرده است؛ لذا با توجه به شکل گیری منابع در دوره عباسیان، گزارشهای این چنینی باید با دقت بیشتری بررسی شوند؛ زیرا که ممکن است این اتفاق افتاده و معاویه - لعنة اللّه عليه - تحمل کرده باشد و در آخر هدیه ای به شخص انتقاد کننده داده است ولی این از کید معاویه - لعنة اللّه علیه - است که خود را حلیم نشان دهد؛ چنانچه مؤلف کتاب هم در موارد عدیده به آن اشاره کرده که این از سخاوت و حلم معاويه - لعنة اللّه عليه - نبوده، بلکه برای بقای سلطنت ظالمانه اش بوده است.

مانند آنچه مؤلّف در صفحه 174 آورده: «میگویم: در مفاخرت بین بنی هاشم و بنی امیه، تصریح شده به این که آنچه معاویه و پسرش (یزید) - لعنة اللّه عليهما - دادند، از بخشش و جود آنها نیست.

(به این مطلب اعتراض کرده اند) و گفته اند: معاویه - لعنة اللّه عليه - نخستین کس است بر روی زمین که یک میلیون درهم بخشیده است و پسرش يزيد - لعنة اللّه عليه - نخستین کسی است که آن را چند برابر کرده است. آنان می گویند معاويه - لعنة اللّه عليه - به امام حسن و امام حسین پسران امام علی (عَلَيهِم السَّلَامُ) در هر سال به هر یک هزار هزار در هم جایزه می داده است و به عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر هم همانگونه می پرداخته است.

ص: 21

اما این اعتراض بی ارزش است و بر فرض صحت سخنان آنان، این گونه بخششها، جود و سخاوت و رعایت پیوند خویشاوندی نیست؛ زیرا این اشخاص که معاویه - لعنة اللّه عليه - بر آنان بذل و بخشش می کرده از آن طبقه بوده اند که از ایشان بر پادشاهی خویش بیم داشته و از موقعیت آنان در دلهای مردم وحق ایشان بر خلافت، آگاه بوده است و در این مورد چاره اندیشی می کرده و عطایایی را برای حفظ دولت و پادشاهی خود معمول می داشته است، آن چنان که ما آنچه را که خلفای بنی هاشم - عباسیان - به فرمانروایان و دبیران و پسر عموهای خود می پرداخته اند، هرگز جود و سخاوت نمی شمریم.

مأمون به حسن بن سهل ده هزار هزار درهم از درآمد غله را اختصاص داد و آن را از کرامت او نمی شمرند. همچنین است هر چیزی که در باب دلجویی و معامله سیاسی و به منظور تدبیر کار حکومت پرداخت می کنند. و اگر چنین نباشد، باید آنچه را که خلیفه به عنوان حقوق به سپاهیان خود پرداخت می کند در زمره جود او به حساب آورد؛ اما پرداختهایی که در قبال عمل و به صورت مزد و برای دفع امور ناخوش صورت می گیرد چیزی است، و جود و بخشش چیزی دیگری است انتهی» (1).

پس صرف گرفتن پول این منقصه ای برای شخص پول گیرنده به حساب نمی آید کما این که سخاوت و حلم آن ملعون را هم اثبات نمی کند. (2)

اللهمَّ العَنْ مُحارِبَ خليفةِ الرَّحمنِ وَ مَجوسى أُمَّةِ رَسولِ السُّبحانِ، شَدَّادَ أَهْلِ بَيتِ النَّبِي الأمينِ، عَدُوَّ اللّه و عَدُوَّ أَميرِ المُؤمِنينَ، المُكنَّى بِخالِ الكافِرينَ، أمير الفاسقين والفاجِرينَ و سَبَبَ تَضْيِيعِ مَذهَبِ سَيِّدِ المُرسَلينَ، الملعونَ بالدَّلائِلِ وَالبَراهينَ، رَئيس الأشقياءِ

ص: 22


1- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 252.
2- امام صادق از پدرش امام باقر (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) نقل فرمودند: «امام حسن و امام حسین (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) از معاويه - لعنة اللّه عليه - عیب می گرفتند و از او انتقاد می کردند ؛ ولی عطایایش را می پذیرفتند. (وسائل الشيعه، ط آل البيت (عَلَيهِمَا السَّلَامُ)، ج 17، ص 217؛ بحار الأنوار، ط داراحياء التراث، ج 44، ص 41؛ قرب الإسناد، ط الحديثة، ص 92).

مِنَ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ، لَعنةُ اللّه عَلَيهِ مِنَ الآنِ إِلى يَومِ الدِّينِ، مُؤَسِّسَ الظَّلمِ وَ البِدعَةِ وَالطَّغيانِ، مُعاوِيةَ بن أبى سُفيانَ، عَلَيْهِ غَضَبُ الرَّحْمَنِ. (1)

در زمانی که شباهتهای زیادی به دوران معاويه - لعنة اللّه عليه - دارد، توفیق تحقیق این کتاب به مدد مولایم امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاصل شد. زمانی که شیوع بیماری کرونا دستاویزی برای معاندین اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) شد تا حقدهای معاویه ای و مکرهای عمرو عاصی خود را بر ضد اهل بیت عصمت و طهارت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و شیعیانشان به کار بندند و حرم های مطهر ایشان را به بهانه های مختلف ببندند و مانع زیارت حرم های اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و برگزاری جلسات عزاداری سیدالشهدا (عَلَيهِ السَّلَامُ) و بستن راه کربلای معلی به بهانه شیوع این بیماری شوند.

در مملکت شیعه در انکار فضایل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) در جهت امان بودن حرم های ایشان و پاک و مطهر بودن این مکان های مقدس از همدیگر سبقت گرفتند و در تریبونهای رسمی در تحذیر از رفتن به چنین مکان های مقدس و مطهر، گوی سبقت را از شبکه های وهابی شیعه ستیز ربودند و مع الأسف صدایی هم از هیچ بیت و شخصیتی که بیتشان به نام اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) بیت شد و شخصشان به اسم اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) شخصیت شد، بر نیامد ؛ تا جایی که مولوی وهابی در زاهدان اظهار خوشحالی و تشکر کرد از آنها، که حرم مطهر امام رئوفشان را بستند و فهمیدند شفا فقط در دست خداست و از غیر خدا شفا خواستن شرک است - خذله اللّه في الدارين -.

مجتهد عالی مقام شیخ محمد سند در این رابطه می گوید :

با توجه به آیات و روایات، اماکن مقدسه از ارکان دین و بستن و تعطیلی آنها حرام بلکه از گناهان کبیره و به مثابه تعطیل کردن رکن دین است مانند کنار گذاشتن و روی بر گردانی از قرآن کریم چرا که اساسیات و اصول و ارکان و ضروریات دین، تنها متوقف بر اعتقاد و شناخت نیست چنانچه تو هم شده است،

ص: 23


1- لعنيه خواجه نصیر طوسی، قسمت لعن معاويه - لعنة اللّه عليه - ؛ شاخه طوبی، محدّث نوری، ص 626؛ انساب النواصب، ص 63.

بلکه شامل گفتن به زبان و عمل با اعضاء و جوارح نیز می شود. چنانچه در حدیث پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آمده: «ایمان سخن با زبان و شناخت با قلب (تصدیق با قلب) و عمل با اعضاء بدن است معلوم می شود که مطلوب در ارکان دین تنها اعتقاد نیست، بلکه سخن با زبان نیز از اساسیات دین و عمل با اعضاء نیز از ارکان دین است، و هر سه در قوام دین مدخلیت دارند همانطور که قوام دین به تلفظ زبانی به شهادتین و شهادت های سه گانه است.

و مخفی نیست که یکی از ارکان دین اقامه مشاهد مشرفه و اماکن مقدسه و زنده و آباد نگه داشتن و تعطیل نکردن آنهاست. آبادانی هم تنها با ساختمان سازی بر آنها نیست، بلکه بالاتر از آن این است که آن مشاهد مشرفه محلی برای تمام عبادتها و دعا و التجاء و تضرع و پناه بردن به آن مشاهد به سمت خدا باشد. بنابراین تأکید می گردد که این واجب از قبیل و اجبی در فروع دین نیست بلکه مراعات رکنی از ارکان دین است. (1)

همچنین، همنشین جهنمی آن وهابی، جهت عقب نیفتادن از مقصرین متشيع بی غیرت، در جسارتی به سيّدالشهدا و نه امام معصوم شيعه - صلوات اللّه عليهم - مخنث بودن خود را علناً افشا و روی اسلاف ناپاک ظالمش را که تا به حال چنین نجاستی نخورده بودند، سیاه تر کرد.

به همین جهت شایسته دیدم ابتدای این کتاب گرانسنگ، جوابیه دندانشکن برخی از رفقای اهل فضل این حقیر که همگی رحل اقامت در کنار مولای خود انداخته و در نجف اشرف مقیم آستان مقدسش گشته را به این ملعون ازل و ابد بیاورم. برخود لازم می دانم تمامی عمرم را سپاسگزار و فدایی حضرت سيدة النساء، فاطمة الزهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) باشم که با اجازه برائت جستن از این حرامزاده ها، به ما کرامت عنایت فرمودند. ان شاء اللّه مرضی رضای حضرتش قرار بگیرد.

علما، اساتید و طلاب نجف اشرف، و چاکران و جان بر کفان شاه لو كشف،

ص: 24


1- ادله این مطلب از آیات و روایت در فایلی با عنوان (قاعده رکنیت اماکن مقدسه و حرمت بستن آنها) جمع آوری شده و در سایت دفتر ایشان موجود است.

به جواب مزخرفات آن سر خیل محبّان اموی و مروانی و بقیه خاندان آل زیاد و أبي سفيان - لعنة اللّه عليهم -، قلم روان ساخته و پاسخ آن مخنث بی دین و ایمان را ملائم طبع خباثت مآلش و مناسب حال منحرف از اعتدالش می دهند.

سزای صلح صلح و جنگ جنگ است***کلوخ انداز را پاداش سنگ است

این مرتبه دست حقه بازان بازار عامفریبی از آستین غول بیابان ضلالت و سالک جاده شقاوت و جهالت، که باعث تضییع اوقات مسلمین گردیده، از آستین مولوی وهابی برآمده و در مراتب نجاست مولد خود، سخن رانده و مصداق بیت زیر گشته.

طعنه بر هر کامل از رفتار ناموزون زند***خر چو سرگینش کند بو، خنده برگردون زند

این وضوی بر باد رفته تو به جهت مزخرفاتی که از احداث مبطله طهارت سر افتاد، انسان را به یاد ابوظرطه عظيم، جدّت معاويه - لعنة اللّه عليه - بر کرسی خطابه نماز جمعه در شام میاندازد و سخن ما چونان کلام صعصعه است که در آن میان رو کرد به مردم و گفت: «ای مردم بپا خیزید که امامتان طاهر نیست و بر خود رید».

و بدان اباطیل تو این گونه است؛ حاشا که ذره ای شک و شبهه در موالیان امیر حق اندازد ؛ و کاسبی کثیف تو را رونق دهد زهی خیال خام و باطل. (1)

هرکس که جرعه نوش می حبّ حیدر است***مهر علی به طینت پاکش مخمر است

برگشتنش ز مذهب پر نور اهل بیت***باشد محال و آنکه پذیرد، کم از خر است

دست از ولای آل علی کس نمی کشد***بالفرض اگر کسی بکشد، جرم مادر است

ص: 25


1- (ربیع الابرار، زمخشری، ج 5، ص 116). اول همین کتاب به اصل داستان گوزیدن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر منبر و به هم ریختن نماز جمعه توسط صعصعه اشاره شده.

یا امیرالمؤمنین و یا اسد اللّه الغالب الكرار! فأف لحياة في دهر جَرًا عَليك فقع بقر قر! ای دشمنان سقیفه ای که هیچ گاه ایمان به خداوند تعالی و نبی او (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نیاوردید!

چه شده دوباره جسارت به خانه وحی میکنید حقد و کینههای شما از امیرالمؤمنین و فرزندانش - صلوات اللّه عليهم - تمام شدنی نیست؟ شما پیرو راه کسانی هستید که ارذل قوم نسباً و حسباً را در جایگاه خلافت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) قرار دادند. پس چه توقعی از پیروان آنها و همان کسانی که اراده کرده اند نور خدا را خاموش کنند، می باشد؟

چراغی را که ایزد برفروزد***هر آن کس پف کند ریشش بسوزد

اگر حمزه و جعفر (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) نیستند که یاری امیرالمؤمنین - صلوات اللّه عليه - کنند، زبانهای بران عقیل و اباذر و سلمان و مقداد و میثم هست که حیثیت پوشالی تان را بر باد فنا دهد و لباسی که به اسم علماء اسلام و مسلمین برتن کرده اید را از تن تان در بیاورد. کافی است خدا و دین و پیغمبری که به آن اعتقاد دارید را از لابلای کتب خودتان به جهانیان معرفی کنیم تا ذات خبیث و چرکینتان برملا گردد.

کدام خدا ؟ کدام اسلام و دین؟ کدام پیامبر ؟ کدام خلیفه و امام ؟ کدام قرآن ؟

خدایی که به بند شلوار او متوسل می شوند، (1) خدایی که دیدنی است، (2) چشم دارد

ص: 26


1- از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) روایت شده: وقتی خدا همه خلق را آفرید. رحِم بلند شد و ایستاد و محکم بند تمبان خدا گرفت! و خدا به او گفت که چرا بند تمبان مرا گرفتی؟ رحم :گفت: من از قطع رحم به تو پناه می برم. خدا به او می گوید : آیا راضی نیستی که هر که قطع رحم کند من با او قطع می کنم؟ رحم گفت : راضی شدم و بند تمبان خدا را رها کرد. (صحیح البخاری - تفسیر القرآن - ﴿وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ﴾، رقم الحدیث 4455 ؛ یا صحیح بخاری، ج 3، ص 292، مکتبه سلفیه کتاب التفسیر سورۂ محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، آيه ﴿وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ)).
2- صحيح البخاري، - التوحيد - قول اللّه تعالى: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ)، رقم الحديث 6882، یا صحیح بخاری، ج 4، ص 204، باب فضل السجود (از کتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء في الرقاق و...باب الصراط جسر جهنّم و به همین مضمون درج 6، ص 56 تفسیر سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء ؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، كتاب الايمان، باب معرفة طريق الرؤية، باب 81، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، كتاب الزهد والرقائق، ح 16 ؛ 16؛ ر.ک: شرح مقاصد تفتازانی، ج 4، ص 181 و شرح عقاید نسفی، ص 122 و ر.ک: اصول اعتقادات اهل سنت، ص 50.

و لوچ نیست، (1) خانه دارد و در آن ساکن می شود. (2) شبهای جمعه با خرش به بام مسجد میآید و هم کیشان تو برای خرش یونجه بر پشت خود حمل کردند. خدای مجعد مویی که شبی مورد تعرض یکی از دلداگان خود قرار می گیرد. (3) همو که پا دارد و وقتی جهنم از شما منکرین پر شود پایش را روی جهنمیان می گذارد و فشار می دهد تا جای بیشتری برای رفقای تو باز شود. (4)

کدام پیامبر؟

پیامبری که شنیع ترین پستیها را در ناصحیح های خود به او نسبت می پیامبری که هذیان می گوید (5) و آوازه خوانها را تشویق می کند (6)با همسرش به استماع

ص: 27


1- صحيح البخارى، الجهاد والسير، كيف يعرض الإسلام...، رقم الحديث 2829.
2- صحيح البخارى - التوحيد - قول اللّه تعالى: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ)، رقم الحدیث، 6886.
3- تبيين كذب المفترى ابن عساكر، ج 1، ص 311، دارالكتاب العربي، بيروت ؛ ابن تیمیه سردمدار تکفیری ها و ناصبی ها با کمی تفاوت این روایت رو نقل کرده و آن را صحیح می داند: «کما في الحديث الصحيح المرفوع عن قتادة عن عكرمة عن ابن عباس قال رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رأيت ربي في صورة شاب أمرد له وفرة جعد قطط في روضة خضراء ؛ همانطور که در حدیث صحیح مرفوع از قتاده از عکرمه از ابن عباس رسیده که گفت : پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: پروردگام را به صورت یک جوان دیدم که هنوز مو در صورت نداشت و موی سرش هم مجعد و فرفری بود). (بیان تلبيس الجهمية، ابن تيمية الحراني، ج 7، ص (290) و احمد بن حنبل می گوید : «این روایتی است که بزرگان ما از صحابه از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل کرده اند و اگر کسی در این روایت شک و شبهه داشته باشد، بی دین است و شهادتش قبول نیست و نمی توان بر او سلام کرد و اگر بیمار شود، نباید به عیادتش رفت». (إبطال التأويلات، ابی یعلی، ج 1، ص 145).
4- صحيح البخاری - تفسير القرآن - قوله: ﴿وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ، رقم الحديث 4470 یا صحیح بخاری، ج 3، ص 296، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 143 و 164، کتاب التوحید بابهای قول اللّه تعالى «انا الرّزّاق ذو القوة المتين» و «ولا تنفع الشفاعة عنده».
5- صحيح البخاری، 1401 ق، ج 1، ص 27 ؛ ج 4، ص 66، ج 5، ص 137 - 138؛ ج 7، ص 9؛ صحیح مسلم، دارالفکر، ج 5، ص 75 - 76. مسند الامام احمد بن حنبل، 2008 م، ج 1، ص 45 ؛ بیهقی، السنن الکبری، دارالفکر، ج 9، ص 207؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، دار الصادر، ج 2، ص 242 - 245. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1378 ق، ج 12، ص 20 - 21.
6- الجامع الصحيح المختصر (صحیح البخاری)، ج 5، ص 1985، حدیث 4885.

غنا مشغول می شود (1) و در بستر زناشویی عریان غریبه ها را می پذیرد. (2) پیامبری که در یک ساعت با همسرش همبستر می شود (3) و در ایام حیض با همسرش نزدیکی می کند. (4) ایستاده بول می کند (5). پیامبری که بارها قصد خودکشی داشت. (6)

ص: 28


1- در روایتی از عایشه - لعنة اللّه علیها - چنین نقل شده است روز عید بود و چند تن از مردمان سرزمین حبشه به شادمانی و رقص مشغول بودند. اینان به مسجد آمده بودند و طبق رسوم خاص خود رقص شمشیر می کردند. من از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درخواست کردم و یا این که خود آن حضرت پیشنهاد کرد: آیا مایلی رقص و شادمانی این ها را مشاهده کنی؟ و من اظهار تمایل کردم و جواب مثبت دادم پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مرا به دوش گرفت!! و در حالی که صورت من به صورت او بود مشغول تماشای داخل صحن مسجد و رقص شمشير حبشيان شدم. آنها رقاصی می کردند و من تماشا مینمودم و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مکرر می فرمود: ای حبشی زادگان مشغول باشید. این صحنه آن قدر ادامه یافت، و من همچنان بر دوش پیامبر بودم تا آن هنگام که خسته و ملول شدم. پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که خستگی مرا احساس کرد فرمود: آیا برایت کافی شد؟ گفتم: بلی! فرمود: پس برو». (صحیح بخاری، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1402 ق، ج 3، ص 228؛ صحيح مسلم، مسلم نیشابوری، ج 3، ص 23 ؛ سنن الکبری، بیهقی، دار الفكر، ج 10، ص 218).
2- من و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) زیر یک روانداز خوابیده بودیم که پدرم ابوبکر اجازه ورود خواست. پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بدون آن که از جای برخیزد، به او اجازه ورود داد، ابوبکر نیز وارد شد و پس از آن که پدرم کارش را انجام داد، بیرون رفت و ما همچنان خوابیده بودیم. پس از او عُمر اجازه ورود خواست. باز هم پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بدون آن که وضع خود را تغییر دهد، به عمر اجازه ورود داد و همچنان در بستر، کار عُمر را نیز راه انداخت، عُمر نیز خارج شد و در این هنگام عثمان آمد و اجازه ورود خواست، اما این بار پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از جای برخاست و نشست، لباس خود را بر بدن آراست و آن گاه اجازه ورود داد عثمان وارد شده و پس از انجام کارش بیرون رفت. عایشه می گوید: عرضه داشتم یا رسول اللّه، ابوبکر آمد و اجازه خواست، اجازه اش دادی و در همان بستر و با همان حالت کار او را انجام دادی. بعد از او عُمر آمد، باز هم در حالی که با من در یک بستر بودی خواسته اش را برآورده کردی و تا بیرون رفت از جای خود تکان نخوردی. اما چه شد که چون عثمان آمد لباس را بر تن آراستی و بر جای نشستی؟ پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: عثمان مردی است بسیار با شرم و حیا ترسیدم از شدت حيا حاجتش را نگوید و به مقصد نرسیده از در بیرون رود. (صحیح مسلم، ج 4، ص 1866، حدیث 2402).
3- الجامع الصحيح المختصر (صحيح البخارى)، ج 1، ص 105، حدیث 265.
4- عايشه - لعنة اللّه علیها - می گوید: «در حالی که در ایام حیض به سر می بردم، رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با من همبستر می شد». الجامع الصحيح المختصر - صحيح البخاری، ج 1، ص 115، باب 5، حدیث 295.
5- الجامع الصحيح المختصر (صحيح البخارى)، ج 1، ص 90، حدیث 223 و 224.
6- الجامع الصحيح المختصر (صحيح البخارى)، ج 6، ص 2561، حدیث 6581.

پیامبری که فراموشی دارد و با جنابت وارد مسجد می شود (1) و قرآن یادش می رود و نمازش را فراموش می کند (2)و در نماز به یاد جواهرات همسرش است. (3)

دیدید هتاک کیست؟ این پیامبر شما هتاکان بی انصاف ناپاک است. ولی در مورد پیامبر ما و اهل بيتش - صلوات اللّه عليهم - آیه تطهیر نازل شده و از همه این خباثتها و جسارت ها که شما و خلفا و ائمه تان اهل آن هستید، مبرا هستند.

کدام خلیفه و امام؟

خلیفه ای که اقیلونی سر داد (4) و اعتراف به نادانی کرد؟ همان را که به جای باب علم نبوی، گوینده «سَلُونی قَبلَ أَنْ تَفقِدُونی» قرار دادید؟ آیا نگفت کاش مادرم مرا نمی زایید که دچار غضب دختر پیغمبر نمی گردیدم همان که غضبش غضب خداست و خشنودیش رضایت خدا؟

یا خلیفه ای که از بردن نام مادرش صهاک خشمگین و پریشان می شد؟ اگر نجاستی که خوردی، توهین و جسارت و ننگ و عار نبود، چنانچه در دفاع از تو رفقایت این گونه گفتند، پس برنتاب و بشنو نسب خلیفه ات را که نسابه بزرگ خودتان محمد بن السائب کلبی در الصلابة بعد از افشای نسب خلیفه و بعضی صحابه مورد افتخار شما گفت: «نکاح شبهه از اقسام نکاح حلال است و متولد از شبهه و زنا نجیب تر است از ولد فراش». پس شاد باشید از این انتساب چون بر مبنای شما این جسارت نیست.

ص: 29


1- الجامع الصحيح المختصر (صحیح البخاری)، ج 1، ص 106، حدیث 271.
2- الجامع الصحيح المختصر (صحیح البخاری)، ج 5، ص 2249، حدیث 5704.
3- الجامع الصحيح المختصر (صحیح البخاری)، ج 1، ص 291، حدیث 813.
4- مختصر کنز العمال، ج 5، ص 631، ش 14112 و ص 607، ش 14073 و ص 600، ش 14064؛ الامامة والسياسة دينوري، ج 1، ص 14؛ تاریخ طبری، ج 2 ص 450 و 460؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 155 و 156 و ج 6 ص 20.

من جده خاله و والده***و أمه أخته وعمته

اجدر ان يُبغِضَ الوصي***و أَن يُنكر يوم الغدير بيعته (1)

کسی که پدر بزرگ و دایی و پدر او یک نفر است و مادر و خواهر و عمه او نیز یک نفر است سزاوار است که مبغض وصی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) باشد و منکر بیعت خود در روز غدیر شود.

همان کسی که دختر خود را زنده به گور کرد، (2) شراب می خورد (3)و در جنگ هامثل بز کوهی فرار می کرد. (4)

کجا بوده ای در شمار حساب***کجا با شهی بوده ای هم رکاب

کجا کرده ای خانه زین تهی***کجا دیده ای چتر شاهنشهی

همو که منع کردنش از کتابت و نقل احادیث پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بین شما مشهور است. (5)

ص: 30


1- بحارالانوار، ج 31، ص 100.
2- المعجم الكبير، ج 18، ص 337، ط مكتبة ابن تيمية ؛ الحاوى الكبير، ج 13، ص 67، ط دار الكتب العلمية ؛ المجموع شرح المهذب، ج 19، ص 187، ط المكتبة السلفية، این سخن از عمر - لعنة اللّه عليه - نقل شده است که : «دو خاطره از دوران جاهلیت دارم که یکی از آنها مرا گریه و دیگری به خنده می آورد، اما آن خاطره ای که مرا به گریه در می آورد این است که من رفتم تا دختر خودم را زنده به گور کنم، من برای او گودال می کندم، ولی او خاکها را از ریشم پاک می کرد، در حالی که نمی دانست من چه قصدی برای او دارم، وقتی این خاطره را به یاد می آورم گریه می کنم اما دیگری من خدایی از خرما می ساختم (اشاره به بت پرستی)، شبها آن را بالای سر خود می گذاشتم تا از من محافظت کند، وقتی صبح می شد و گرسنه می شدم، آن را می خوردم، وقتی این خاطره را به یاد می آورم به خودم می خندم». (اضواء البیان فی ايضاح القرآن بالقرآن، ج 9، ص 63، ط دار عالم الفوائد).
3- صحیح بخاری، ج 6، ص 67، تفسیر سوره مائده ؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 72 - 1570، کتاب الاشربة، باب اول، ح 3 - 9؛ سنن البيهقی، ج 8، ص 299 ؛ المبسوط، ج 24، ص 11؛ الجامع المسانيد أبي حنيفه، ج 2، ص 192؛ كنز العمال، ج 5، ص 522.
4- الدر المنثور، ج 2، ص 335، سیوطی، دارالفکر بیروت ؛ جامع البيان في تأويل القرآن، ج 7، ص 327.
5- ذهبی، تذکرة الحفاظ، 1419 ق، ج 1، ص 11 - 12 ؛ متقی هندی، کنز العمال، 1401 ق، ج 10، ص 285؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1387ق، ج 4، ص 204.

همو که در حکم مهریه زنان اعتراف به نادانی خود کرد و گفت پیرزنها از او بیشتر می فهمند (1) ایستاده بول می کرد (2)و سوسمار محبوب ترین غذایش بود. (3) منع از متعتین و اجتهادات در مقابل نص آنها هنوز شما را دچار دردسر جواب کرده و تا ابد هم از این چاه ضلالت بیرون نخواهید آمد. حمله به بیت دختر نبی اکرم - صلوات اللّه عليهما - (4) و سخط ایشان نسبت به آن دو و لعن و نفرین حضرت بعد هر نماز و در نماز به آنها را چگونه در روز محشر به پیامبرتان پاسخ می دهید؟ (5) فدک و ارث او را به حرام بردند و برای دشمنش ارث قائل شدند تا آنجا که حضرتش اجازه نداد در تشییع و دفن و نمازش شرکت کنند (6) و اف بر شما و روزگار شما که قبر مخفی او سؤال بی جوابی است که

ص: 31


1- سیره عمر بن جوزی، ص 129؛ تفسير ابن كثير ج 1، ص 467؛ تفسیر کشاف، ج 1، ص 357؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 257؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج 4، ص 284 ؛ الدر المنثور، سیوطی، ج 2، ص 133؛ جمع الجوامع ج 8، ص 298؛ فتح القدير، ج 1، ص 407.
2- سنن کبری بیهقی، ج 1، كتاب الطهارة، باب البول القاعدا، ح 495؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 1، ص 262؛ ارشاد السارى، ج 1، ص 277 ؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 18.
3- المصنف في الاحاديث والآثار، ابوبکر بن ابى شيبة استاد محمد بن سماعیل بخاری، ج 5، ص 124، ط دار التاج.
4- المصنف، ج 8، ص 572؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 586؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 34 و 35؛ الامامة والسياسة، ابن قتيبة الدينوري، تحقيق الشيری، ج 1، ص 30؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 443؛ اثبات الوصية، مسعودی شافعی، ص 143 ؛ العقد الفريد، ابن عبدربه، ج 3، ص 63، طبع مصر ؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر قرطبی، ج 3، ص 975 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 572؛ الامامة والخلافة، مقاتل بن عطيه، ص 160 و 161؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 156، طبع مصر بالمطبعة الحسينية ؛ الوافي بالوفيات، ج 5، ص 347؛ لسان الميزان، ابن حجر، ج 1، ص 268؛ روضة المناظر في أخبار الأوائل والأواخر (هامش الكامل لابن الأثير)، ج 11، ص 113 (ط الحلبي، الأفندي سنة 1301).
5- صحيح البخاری، ج 4، ص 42، ح 3093 و ج 5، ص 82، ص 802، ح 4240) ؛ صحیح مسلم : ج 5، ص 154، ح 4471؛ ابن قتيبة في كتاب الإمامة والسياسية، ج 1، ص 17، طبع مطبعة الأمة بمصر ؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 300، ط حیدرآباد.
6- صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998 و ج 2، ص 186 و ج 8، ص 3، ح،6726؛ صحیح مسلم، ج 3، 1380، تأويل مختلف الحديث، ابن قتبه دینوری، ج 1، ص 300؛ الحاكم في مستدرکه، ج 3، ص 162؛ والعلّامة الكنجي الشافعي في كتاب كفاية الطالب، الباب التاسع والتسعون.

تا ابد از خیانت شما ظالمین خبر میدهد. دستور به مودّت ذی القربی برای اجر رسالت را با مودّت به خلفای ظالم در حق ایشان و دشمنی با ذی القربی پاسخ دادید. راستی کدام زن مدام میگفت اقتلوا نعثل، فقد کفر ؛ (1) عثمان را بکشید که او کافر است».

کدام قرآن؟

همان قرآنی که عجوزه ها، خلفای شما را بدان آگاه می کردند ؛ و با بیشرمی تمام توسط خلیفه شما سوزانده شد؟(2) یا قرآنی که سوره های مکی و مدنیش بر اساس مصالح اموی جابجا می شود تا مبادا مردم در جریان آیات ولایت مولای عالم امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ)قرار گیرند؟

کدام ائمه اربعه؟

امامی که گفت: شرط سنی شدن این است که بغض و دشمنی علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به مقدار کمی داشته باشید؟ (3) این گونه مزد رسالت نبوی را داده است. آری او

ص: 32


1- «وقالت : اقتلوا نعثلا فقد کفر ؛ عایشه گفت: عثمان را بکشید». (النهاية، ابن اثیر، ج 5، ص 80؛ تاج العروس، زبیدی، ج 8، ص 141 ؛ لسان العرب، ج 14، ص 193 ؛ شرح نهج معتزلی، ج 2، ص 77). «ونعثل هو رجل يهودى كان يعيش فى المدينة طويل اللحية ؛ بلا ورد ان حفصة وعائشة قالتا لعثمان : ان رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سماك نعثلا تشبيها بنعثل اليهودى». كتاب الصراط المستقيم لعلى بن يونس العاملي، ج 3، ص 30) ؛ وقيل ان نعثل هو الشيخ الاحمق، وهو رجل من أهل مصر كان يشبه عثمان». (لسان العرب، ج 11، ص 670)؛ وقال ابن اعثم في (الفتوح، ج 1، ص 64) : «عائشة اول من كن عثمان نعثلا وحكمت بقتله» ؛ وعن أبي الفداء في تاريخه (المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص (172) : «كانت عائشة تنكر على عثمان مع من ينكر عليه، وكانت تخرج قميص رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وتقول : هذا قميصه وشعره لم يبال وقد بلى دينه» ؛ (وفى شرح النهج لابن ابی الحديد المعتزلي، ج 3، ص 9) هذا ثوب رسول اللّه لم يبل وعثمان قد ابلى سنته.
2- صحیح بخاری، چاپ ریاض روایت 4987؛ النشر في القرائات العشر، ابن جوزی، بیروت، دارالکتاب عربی، بی تا، ج 1، ص 7.
3- مرحوم مجلسی در بحار الأنوار چنین آورده است: «محمد بن عورک هروی می گوید: از علی بن حثرم شنیدم که میگفت: در مجلس احمد بن حنبل بودم که یادی از علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شد. احمد بن حنبل :گفت: فرد، سنی نمی شود مگر اینکه بغض و دشمنی علی را به مقدار کم داشته باشد. علی بن حثرم می گوید : من گفتم : مرد، سنی نمی شود مگر اینکه محبت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بسیار زیاد داشته باشد. و در غیر این حکایت از قول علی بن حثرم آمده است: [ بعد از آن سخن من ] مرا زدند و از مجلس بیرون انداختند». (شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 2، ص 468؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 261).

در حقیقت پرده از بی حیایی مادر خود برداشته و خود را امام ناپاکان قرار داده.

بعْضُ الوَصِيِّ عَلامَةٌ مَكتوبةً***كُتِبَتْ عَلَى جَبَهَاتِ أَولادِ الزِّنا

مَن لَّمْ يُوالِ فِي البَرِيَّةِ حَيدر***سَيَان عِندَ اللّه صَلَّى أَو زَنَى

همانهایی که با اجتهاد به رای خود آبروی شریعت نبوی را بر باد دادند. آیا امام شما نگفت: «لواط جایز است؟» (1) و دیگری نگفت: «کسی که بر آلت رجولیت خود پارچه ای ببندد و با مادر و دخترش زنا کند، جایز می باشد؟» (2) و همچنین گفت : «ازدواج با بعضی محارم نهی نشده». (3) گفتند: «بارداری تا 3 سال و 4 سال و بیشتر هم ممکن است» تا بی پدریشان را مرهم شود.(4) وضو با شراب و شیره و غسل در خواب صحیح است و نماز در پوست دباغی شده سگ و سجده بر سرگین و باد شکم به جای سلام، تنها نمونه ای از تقرب علمای شما با اسم نماز به خدای خیالی تان است. (5)

ص: 33


1- منظومه مالک به صورت شعر. جائز نیک الغلام...(به نقل از محدّث نوری (عَلَيهَا السَّلَامُ) در کتاب شاخه طوبی، ص 130).
2- الفصول المختارة، ج 1، ص 136.
3- إبن حزم، المحلى، ج 11، ص 253 - 254، تحقیق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر : دار الآفاق، بیروت ؛ الهدايه، ج 2، ص 76؛ الفقه على المذاهب، ج 5، ص 98.
4- 37. شافعی و حنابله بر این باورند که بیشترین زمان بارداری، چهار سال است. روایتی از مالک بن أنس بیانگر این معناست. (الأُم، ج 10، ص 316؛ الاقناع في حل ألفاظ أبي شجاع، ص 85؛ مغنی المحتاج، ج 5، ص 87؛ الحاوی، ج 11، ص 205؛ المهذب، ج 2، ص 147 ؛ روضة الطالبين، ج 6، ص 354؛ کشاف القناع، بھوتی، ج 5، ص 414؛ المغنی، ج 7، ص 477؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 110). جای تعجب است که پدر شافعی چهار سال قبل از ولادت او مرده بود و او در ولادت به احترام حیات ابوحنيفه تأخیر کرد!!! (روضات الجنات، ج 7، ص 258؛ تتمة المنتهى، ص 286).
5- ر.ک: الوافي بالوفيات، ج 17، ص 28، ص 17؛ تاريخ الإسلام، ج 29، ص 72؛ وفيات الأعيان، ج 5، ص 180، شماره 713؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 5، ص 5316؛ سیر بر أعلام النبلاء، ج 17 ص 486 - 487؛ الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 230، ص 307؛ مغیث الخلق، ص 55 - 56.

آیا آن دیگری نگفت خوردن هر حیوانی جایز است؟ پس خوردن حشرات روی زمین، مثل سوسکها، کرم ها و حشراتی که در زیر زمین لانه دارند، مثل مارها عقربها حیوانات درنده و پرنده های شکاری جایز است. او خوردن گوشت سگ را حلال و اطیب از گوشت گوسفند دانسته. (1) آیا این بود شریعت پاک و کامل نبوی؟ این بود شریعت انسان ساز کامل؟ پس با مکاتب پوچ و دروغین غربگرای بی دین چه تفاوتی کرد؟ نام این هرزگری ها را جز مخنث بی پدر دین نمی گذارد.

شافعی گفت که شطرنج مباحست مدام***راست گفته است چنین است که فرموده امام

خواجه مالک سخن گفت از این نازک تر***که به نزدیک خردمند مباح است غلام

بوحنیفه به از این گوید در باب شراب***که ز جوشیده بخورکان نبود هیچ حرام

حنبلی گفت که گر ز آن که به غم درمانی***پسته بنگ تناول كن خوش باش مدام

بنگ و مي خور و کون میکُن و میباز قمار***که مسلمانی از این چهار امام است تمام

علمای شما نیز در این قافله ظلم به خاندان ذوی القربی (عَلَيهِم السَّلَامُ) عقب ننشسته و ذات خویش را نشان دادند اشقی الاشیاء، قاتل داماد پیامبر - صلوات اللّه عليهما - را تطهیر می کنند (2) و دیگری لعن یزید ملعون قاتل جگرگوشه دختر نبي - صلوات اللّه عليهما - را به خاطر مسلمان بودنش جایز نمی داند. (3) آیا علمای شما به جواز عمل شنیع

ص: 34


1- الماوردى البصرى الشافعي، أبو الحسن علي بن محمد بن حبیب (متوفای 450 ه_.)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعى وهو شرح مختصر المزنی، ج 15، ص 135، تحقيق الشيخ على محمد معوض، الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر، دارالکتب العلمية، بيروت، لبنان، الطبعة : الأولى، 1419 ه_. 1999م.
2- شرح المقاصد، تفتازانی.
3- از جمله نظریات غزالی: لعن مسلمانان جایز نیست و یزید مسلمان است و نسبت قتل یا امر یا رضای او به قتل حسین سوء ظن به مسلمان است و به حکم کتاب و سنت حرام است. هر کس شک در صحت این نسبت کند در غایت حماقت است. و اگر فرضاً ثابت شد، چنانچه اشاعره می گویند: «قتل مسلمانان موجب کفر نیست»، ممکن است قاتل فرضاً یزید باشد ولی اگر توبه کرده و بعد مرده لعن او جايز نيست. (إحياء علوم الدین، دارالکتاب العربی، بیروت، چاپ : اول، ج 9، ص 19 – 20).

خودارضایی زنان (1) و مردان (2) حکم نکردند؟

این بود اگر هادی گمنام شما***تف باد به دین و مذهب خام شما

جمع شب و روز، در زمان واحد***بتوان، نتوان علاج احمق کردن

کدام خوبی را دارید که بیاورید و کدام زشتی هست که در آن غرق نیستید؟ اگر به شما خطاب مسلمان کرده اند، احکام ظاهری را برای شما قائل شده اند استهزاء لكم ولدفع الحرج عَن المُومِنين. بسياری از علمای شما با خواندن کتب خودتان شیعه شدند. شما میدانید حق با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است ؛ اما برای حطام دنیا، عوام خود را فریب داده اید همین حجت برای اهل عناد بودنتان کافی است ؛ «وجعل طاعتنا نظاماً للملة وامامتنا امانا للفُرقة» ؛ نظام ملت امامت ائمه اثنی عشریست و علت تفرقه ائمه كفر واضلال شما هستند. برای همین است که میگوییم دست از تفرقه و پیروی ائمه کفرتان بردارید تا بر صراط امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) وحدت داشته باشیم تا این ملت نجات پیدا کند. و قطعاً کسانی که ایمان نیاورند، به سیف اللّه المنتقم گرفتار آیند. ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ) (3).

منت آنچه شرط است گفتم تمام***تو دانی و تدبیر خود و السلام

ص: 35


1- ابن قیم جوزیه در کتاب البدائع الفوائد جلد 4 صفحات 1471 - 1472 درباره زنی که شوهر ندارد و شهوت او را آزار می دهد چنین افاضه کرده است : «وإن كانت إمرأة لازوج لها واشتدت غلمتها، فقال بعض أصحابنا يجوز لها إتخاذ «ألاكرنبج» وهو شيء يُعمل من جلود على صورة الذكر فتستدخله المرأة أو ما أشبه ذلك من قناء وقرع صغار؛ و اگر زنی شوهر نداشته باشد و شهوتش غلیان کند، بعضی از اصحاب ما گفته اند، جایز است آن زن برای اطفای شهوتش از «اکر نبج» استفاده کند، و آن چیزی است که از پوست به شکل آلت مرد ساخته می شود که زن آن را و یا چیزی شبیه آن مانند خیار و کدو را در عورت خود فرو می کند». در حاشیه صفحه 1472 می گوید : «کلمه الكرنبج درست آن الكيرنج است و کلمه ای فارسی است که از دو کلمه «» و «رنگ» ترکیب شده است. یعنی شکل.
2- «و من استمنى بيده خوفا من الزنا أو خوفا على بدنه فلا شيء عليه...» ثم يذكر بعد ذلك «و حکم المرأة في ذلك حكم الرجل، فتستعمل أشياء مثل الذكر...» كشف القناع عن متن الإقناع للبهوتي الحنبلی، ج 6، کتاب الحدود، باب التعزير.
3- سوره انعام، آیه 153.

ص: 36

کتاب شناسی آثار مرتبط با معاویه - لعنة اللّه عليه -

در این قسمت سعی شد لیست کتبی که مستقلا در مورد معاویه یا بنی امیه - لعنة اللّه علیهم - بوده ذکر شود زیرا کتبی که مطاعن و مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه - را غير مستقل در ضمن مطالب دیگر آورده است بسیار زیاد است؛ همچون صدها کتاب مقتل یا کتبی که در فضایل و زندگانی اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) نگاشته شده که لاجرم معاویه - لعنة اللّه علیه - چون از افراد تأثیرگزار در پایه گزاری اساس ظلم به آل اللّه بوده، در اغلب این کتب از او سخن رفته است. برای مطالعه بیشتر و آشنایی با کتب مطاعن مستقل و غیر مستقل به کتاب اساس ایمان صفحات 293 - 372 مراجعه بفرمایید.

1. النار الحامية في تاريخ معاوية - لعنة اللّه عليه -: جواب على الدرة الغالية في تاريخ معاوية - لعنة اللّه عليه - و المجيب السيد حسن علی وقار ابنگدا حسین الحسنى الحسينى الجنفوري المعاصر. ط بجنفور بالأردوية. (1)

2. ماهية معاوية - لعنة اللّه عليه - به زبان اردو، میرزا احمد امرتسری هندی، چاپ شده در هند. (2)

ص: 37


1- الذریعه، ج 24، ص 4.
2- الذريعه، ج 19، ص 33.

3. كتاب سيرة معاويه - لعنة اللّه عليه - محمّد بن مسعود عیاشی. (1)

4. جزء في فضل معاويه - لعنة اللّه عليه -: ابی عمر محمّد بن عبدالواحد مطرز ابیوردی. (2)

5. مثالب معاوية - لعنة اللّه عليه - : لأبي العباس أحمد بن عبيد اللّه بن محمد بن عماد الثقفى الكاتب، المتوفى 314. (3)

6. مثالب المعاندين في احوال الخوارج و بني اميه - لعنة اللّه عليهم - : شيخ محمدتقی قزوینی ساوجبلاغی فشندی. (مستدرک الذریعه، محقق طباطبائی)

7. مخازی بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - : شيخ ضیاء الدین خالصی. (4)

8. مثالب بني اميه - لعنة اللّه عليهم - : ابومنذر هشام بن محمد بن سائب کلبی نسابه. (5)

صلح الحسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه عليه -: احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن السبيعي الهمدانی معروف به ابن عقده، متوفی به سال 333 هجری.

10. أحوال معاويه و بني أميه - لعنة اللّه عليهم - : و لم يطبع بعد الكلمتين الثاني و الثالث. (الذريعه).

11. تاریخ معاويه - لعنة اللّه عليه : كتابخانه مولانا آزاد. (فنخا).

12. مرگ معاویه - لعنة اللّه عليه - عليقلي بن فتحعلى اعتضاد السلطنه، قرن 13، کتابخانه ملک.

13. نامه های معاويه - لعنة اللّه عليه : قرن 11، کتابخانه گنج بخش.

14. حديث وصية معاوية - لعنة اللّه عليه - قرن 13 کتابخانه آستان قدس رضوی.

ص: 38


1- رجال نجاشی، ص 352 - 350.
2- الذریعه، ج 7، ص 73.
3- الذريعه، ج 19، ص 76.
4- مستدرک اعیان الشیعه، ج 1، ص 60.
5- رجال نجاشی، 435.

15. تغییر لباس معاویه و ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما -: شيخ الاسلامی، محمد جواد، تهران: موسسه آموزشی تالیفی ارشدان، 1352 ش.

16. الحجج الشافيه الناصه على مساوى معاويه - لعنة اللّه عليه - : مؤلّف ناشناس. نسخه عکسی در مرکز احیای میراث اسلامی، شماره 4228/2.

17. الحاويه في مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه - قاسم بن محمد بن احمد مأمونى سنى. (1)

18. دولة الشجريه الملعونه الشاميه او دور ظلم بني اميه - لعنة اللّه عليهم - على العلويه : محمدمهدی بن صالح قزوینی کاظمی موسوی.

19. رساله در نسب خلفا و معاويه - لعنة اللّه عليهم - : مؤلّف ناشناس، مخطوطات آستان قدس شماره 2237/2.

20. رسالة في فضائح بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - : شیخ سلیمان بن عبداللّه ماحوزی. (2)

21. روض الفواد في مصالب ابن آكلة الأكباد - لعنة اللّه عليهما - : احمد بن عبداللّه جنداری (متوفی 1337). (3)

22. السفيانيه : (فيه تفسير الشجرة الملعونه و معنى خروج السفیانی و مثالب بنی امیه) - لعنة اللّه عليهم - : سيد محمد على هبة اللّه شهرستانی. (4)

23. سنن بني اميه - لعنة اللّه عليهم - التي يعمل بها اهل السنة والجماعة : ميرزا نجم الدين طهرانی عسکری. (5)

24. سیاست معاويه و يزيد - لعنة اللّه عليهما - سید منظور حسین. (6)

ص: 39


1- فوائد الرضويه، ص 112.
2- مقدمه كتاب الاربعين، ص 13.
3- فهرست التراث الجلالي، ج 2، ص 279.
4- الذریعه، ج 12، ص 192.
5- الذریعه، ج 12، ص 238.
6- تذکره علمای امامیه پاکستان، ص 360.

25. سیر الاولین یعنی تاریخ امويين - لعنة اللّه عليهم -: ميرزا احمد علی. (1)

26. الشجرة الخبيثه : محمد اسماعیل مازندرانی خواجوئی. (چاپ شده درضمن الرسائل الاعتقاديه جلد دوم)

27. الشجرة الملعونه : عبد الحسين بن قاسم حلى. (2)

28. الصراع بين الأمويين و مبادی الاسلام : جعفر نوری

29. الصراح المرير بين اهل البيت (عَلَيهِم السَّلَامُ): حسن شیرازی.

30. عجالة الجواب في الرد على شيعة معاوية الكلاب (مطاعن معاويه - لعنة اللّه عليه -) : صالح بن حسین اخفش صنعانی. (3)

31. شجره ملعونه : سید حسن علی وقار حسنی حسینی جنفوری. (4)

32. معاویه - لعنة اللّه علیه - از دیدگاه امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) (شخصیت و عملکرد): موسی امینی، [ به سفارش ] مجمع جهانی شیعه شناسی، قم، آشیانه مهر، 1391ش.

33. اسلام و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - سيد بدر الحسنین زیدی، به زبان اردو.

34. اسلام و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - : محمد ابوبکر خان ملیح آبادی.

35و امیر معاويه - لعنة اللّه عليه - تاریخ که آئینه مین (معاويه - لعنة اللّه عليه - در آینه تاریخ) : سید محمد ذوالقرنين زيدى.

36 بنو اميه - لعنة اللّه عليهم - : سید ظفر الحسنين محور.

37. بنو اميه و معاويه - لعنة اللّه عليهم - : مولانا غلام حسین نجفی.

38. تحفه وهابيه داستان معاويه - لعنة اللّه عليه : حسین بخش همدانی

39. حجج حاويه في مطاعن معاويه - لعنة اللّه عليه - : سيد محمد بن اصغر حسین هندی امروهی. (مستدرک الذریعه محقق طباطبائی).

ص: 40


1- تذکره علمای امامیه پاکستان، ص 23.
2- موسوعه طبقات الفقهاء، ج 14، ص 316.
3- معجم التراث الکلامی، ج 4، ص 214.
4- الذريعه، ج 13، ص 37.

40. زاویه هاویه در مطاعن معاويه - لعنة اللّه عليه - : آل محمّد بن اصغر حسین نقوی امروهی.

41. سیاست معاويه - لعنة اللّه عليه - : مهر حسین بخاری.

42. کردار يزيد - لعنة اللّه عليه - در جواب خلافت معاویه و يزيد - لعنة اللّه عليهما -: مولانا غلام حسین نجفی.

43. المعاويه - لعنة اللّه عليه -: نذر حسین قمر.

44. معاويه - لعنة اللّه عليه - ايندكو : ملک شریف محمد.

45. معاویه - لعنة اللّه عليه - كا اعمال نامه (کارنامه معاويه - لعنة اللّه عليه -) : عباس زاهدی.

46. الهاويه للمعاويه - لعنة اللّه عليه - (جواز لعن بر معاويه - لعنة اللّه عليه -) : محمد علی امجد خان.

47. الهاويه للمعاويه - لعنة اللّه عليه - (جواز لعن بر معاويه - لعنة اللّه عليه -) : مولانا سید علی اظهر.

48. تحریف سیره و سنت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) توسط معاويه - لعنة اللّه عليه -: مروجی طبسی.

49. تندیس شوم تاریخ : علی محدث بند ریگی، قم: فراکتاب، 1382، چاپ اول.

50. معاویه - لعنة اللّه عليه - : كيوان عباسی، مشهد، طوس.

51. معاويه - لعنة اللّه عليه - : عبدالباقی قرنه الجزایری، قم : دارالتفسير، 1428 ق.

52. معاویه - لعنة اللّه عليه - : سيد مرتضی مجتهدی سیستانی، قم، الماس، 1392 ش.

53. النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه - لعنة اللّه عليه - : محمد علوی، نجف : مطبعة النعمان، 1385 ق.

54. معاويه - لعنة اللّه عليه - و تاريخ : محمد بن عقيل حضرمی، ترجمه کتاب النصائح الكافه لمن يتولى المعاويه - لعنة اللّه عليه -، تهران : مرتضوی، 1385ش.

ص: 41

55. معاویه - لعنة اللّه عليه - را بشناسید ترجمه ای دیگر از النصائح الكافئه لمن يتولى المعاويه - لعنة اللّه عليه -.

56. معاويه - لعنة اللّه عليه - سردسته تبهکاران وحید گلپایگانی، تهران: انتشارات اعلمی.

57. معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما -: عبدالحسین امینی، موسسه دار الحدیث 1389 ش. بخشی از الغدیر.

58. هل قتل معاويه - لعنة اللّه عليه - عليا (عَلَيهِ السَّلَامُ): نجاح طائی، بیروت: دارالهدی لاحياء التراث، 1425 ق.

59. البطين معاويه - لعنة اللّه عليه - وليس عليا (عَلَيهِ السَّلَامُ): نجاح الطائي، قم : دارالهدی لاحياء التراث، 1388ش.

60. هل اغتيال معاويه - لعنة اللّه عليه - عليا (عَلَيهِ السَّلَامُ): نجاح طائی، قم: دارالهدى لاحياء التراث، 1431 ق.

61. محرف الحديث عمر ام معاويه - لعنة اللّه عليهما -؟ : نجاح الطائي، قم : دار لاحياء التراث، 1433 ق.

62. اختلاق معاويه - لعنة اللّه عليه - ثلاثه بنات للنبي و زوجهن للامويين : نجاح الطائى، قم : دارالهدى لاحياء التراث، 143 ق.

63. عایشه در دوران معاویه - لعنة اللّه عليهما -: مرتضى عسکری، تهران : کتابخانه بزرگ اسلامی، 1352 ش.

64. معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما -: عمر ابوالنصر، بيروت: المطبعة الوطنية، 1936م.

65. علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه عليه - هافکین، ورژ، تهران، دنیای کتاب، 1381 ش.

66. معاویه و ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما -: عبد الايد فولاد زاده، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.

67. معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - : حسن عبد اللّه امینی، قم: نبوت، 1389 ش.

ص: 42

68. معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما - فى الكتاب و السنه والتاريخ : صاحب يونس.

69. النزاع والتخاصم فيما بين بني اميه - لعنة اللّه عليهم - و بنی هاشم : احمد مقریزی (متوفی 845 ق).

70. معاويه - لعنة اللّه عليهم - را بهتر بشناسیم تحقیق و تدوین ابو اسامه محمد بن ایوب گنجی، زاهدان، ایوب گنجی، 1380ش.

71. معاويه - لعنة اللّه عليه - را بشناسیم (نقدی بر کتاب معاويه - لعنة اللّه عليه - را بهتر بشناسیم) : غلامرضا حسینی، قم: بنیاد معارف اسلامی، 1385ش.

72. یاران معاويه - لعنة اللّه علیه - را بهتر بشناسیم : محمدعلی خیرآبادی، مشهد : انتضار مهر،، 1392ش.

73. نقدی بركتاب معاويه - لعنة اللّه عليه - را بشناسیم : ابو محسن مروج، قم: بنیاد معارف اسلامی، 1382ش.

74. امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و صلح با معاویه - لعنة اللّه عليه -: ابوالحسن جباری، قم، آیین دانش، 1384 ش.

75. سیاست تبلیغى معاويه - لعنة اللّه علیه - در مقابله با حضرت علی : علی رضا عسکری تهران سازمان تبلیغاتی اسلامی، 1384ش.

76. كشف الهاویه در اعمال و زندگانی معاویه - لعنة اللّه علیه -: محلاتی، تهران : مرکز نشر کتاب، 1384 ش.

77. علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه عليه - في الرواية العربيه المبكره : ايلر لنغ ليروک بيترسون، قم، 1429 ق.

78. کاوشی در عقاید و آرای معاویه - لعنة اللّه عليه - : حسن ترکاشوند، قم : موسسه بوستان کتاب، 1392ش.

79. نامه امام علی به معاويه - لعنة اللّه عليه - : مؤلّف موسسه المحبه العلميه، قزوین : سایه گستر، 1389 ش.

ص: 43

80. حوارات ساخته بين معاويه - لعنة اللّه عليه - و اصحاب على (عَلَيهِ السَّلَامُ): محمد جواد طبسی، قم : مدین، 1423 ق.

81. نامه های متقابل امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه عليه - : محمد رستمی، نجف آباد، انصار المنتظر، 1388ش.

82. سیمای امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و صلح با معاويه - لعنة اللّه عليه -: محمد حسين بروجردی، قم: جامعه مدرسین قم، 1381ش.

83. معاویه و عمرو بن العاص - لعنة اللّه عليهما -: تحسين الموسوى آل شبيب، بی جا، مدین، 2002 م.

84. دیدگاه علامه عسکری درباره ابوسفیان و معاويه - لعنة اللّه عليهما - : على لباف، تهران، منیر، 1390ش.

85. نامه های مولای متقیان (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما -: مهدى دهکردی ایزدی اصفهان، گلهای محمدی، 1379 ش.

86. الرسائل السياسيه بين امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه عليه - دراسه و تحليل : عبدالرضا زبیدی، قم: دار الكتاب السلامی، 1421ق.

87. نامه طولانی عمر به معاويه - لعنة اللّه عليهما - در مورد ظلم بر حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ)، بی جا و بی تا.

88 فرعون وهامان در اسلام محمود رسولی تهران : اسوه، 1391ش.

89. المعاهده (معاهده بین امام الحسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما - قراآه في نصوص اهل السنه) : فاضل الفراتي، بی جا : فاضل الفراتی، 1421 ق.

90. الحسين (عَلَيهِ السَّلَامُ) فى مواجهه الضلال الاموى (معاويه - لعنة اللّه عليه -) : السيد سامی البدى، بغداد دار طور سینین، 1430 ق.

91. أخبار الوافدين من الرجال من أهل البصرة و الكوفة على معاوية بن أبي سفيان - لعنة اللّه عليهما - عباس بن بكار ضبى بيروت : مؤسسة الرسالة، الطبعة الاولى، 1403 ه_. ق.

ص: 44

92. میثاق داران صبح (ترجمه اخبار الوافدين) : عباس بن بکار ضبی، مترجمان مصطفی گوهری و مجتبی سلطانی مشهد : کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنين على (عَلَيهِ السَّلَامُ)، 1399 ش.

93. معاويه - لعنة اللّه عليه - : عبد الباقى قرنة الجزایری، قم، بنیاد فرهنگی جعفری، 1390ش.

94. ظلمات الهاويه في مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه - : ميرزا حسین بن محمدتقی نوری.

95. ترجمه ظلمات الهاويه في مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -: ميرزا حسين محمد تقی نوری - کتاب حاضر.

ص: 45

ص: 46

کتاب شناسی کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -»

تأليف محدّث نوری (عَلَيهَا السَّلَامُ)

این کتاب پیرامون معاویه و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - و اقدامات آنها بر علیه بنی هاشم (عَلَيهِم السَّلَامُ) در شهر سامرا تدوین شده است. انگیزه مؤلّف در درجه اول احیاء مراسم فرح و شادی در تاریخ به درک واصل شدن این ملعون در ماه رجب بوده؛ چنانچه خود مؤلّف (عَلَيهَا السَّلَامُ) در نشستی که با علمای شیعه در شب 22 ماه رجب 1293 ه_. ق، یعنی شب به درک رفتن این ملعون در سامرا داشته است، بعد از ذک ظلم های بی شمار این ملعون می گوید:

پس تصمیم بر آن شد که آن روز را روز شادی و سرور قرار دهند ؛ از آن جهت که این روز واجد تمام شرایط جهت های شادی است. و شایسته ترین و بهترین عمل برای این روز، یادآوری عملکرد و احوال و ناپسندی رفتار و کرده های او و بدعت ها و زشتی سیرت و ذات او و بی آبرویی هایی که در محضر مسلمانان و همه مؤمنین مرتکب شده است، می باشد. (1)

می توان گفت بیشتر مطالبی که پیرامون معاویه و بنی اميه - لعنة اللّه عليهم - در روایات و تواریخ موجود بوده به صورت کشکول جمع آوری یا اشاره شده ؛

ص: 47


1- ظلمات الهاويه في مثالب معاويه، محدّث نوری، مقدمه مؤلف کتاب.

لذا مؤلّف می گوید :

کسی از علمای شیعه را سراغ ندارم که این موارد را جمع کرده باشد و معتقدم که جمع کردن این مطالب جداگانه باعث تقرب به خداوند و نظم دادن به این مطالب پراکنده از برترین ثواب ها است. (1)

صاحب الذریعه آقا بزرگ تهرانی می گوید :

نام این کتاب، خاص، لیکن مباحث آن عام است، و آن مرتب بر ابوابی است و در هر بابی احادیث مرویه و حکایات و نظم و نثر فارسی و عربی برای آنکه آن باب برایش منعقد شده آورده از باب تا محراب و از این جهت مانده در تحت حجاب و از آن برداشته نشده نقاب و همانا از آن عبرت میگیرند اولوالالباب. (2)

در اینجا به اختصار بیان می شود که این کتاب و تحقیق آن حاوی مطالب زیر است :

• افشای نسب شرم آور ابوسفیان، هندجگر خوار، معاويه، يزيد، عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهم - و سرداران این کلب ابن کلب مادر به خطا، از کتب خود

مخالفین و از دو لب مبارک جناب عقیل :

- رومی بودن امیه و الحاق او به عبد شمس در عوض رضایت او به لواط دادن به عبد شمس.

- امیه در جاهلیت کاری کرد که هیچ عربی در جاهلیت انجام نداد. او زن خود را به پسرش تزویج کرد.

• داستان جالب دیک الجن با هارون و متوکل و اثبات کفر خلفای بنی امیه تا خلفای راشدين - لعنة اللّه عليهم -.

• تحقیقی پیرامون جناب عقیل با عنوان (عقیل برادری که هرگز برادرش را تنها نگذاشت) :

ص: 48


1- همان.
2- الذريعه، ج 15، ص 202.

- برملاکردن دسیسه های دستگاه دروغ ساز اموی در نقل های سرتاسر دروغ در جهت تنقیص شخصیت جناب عقیل برای ضربه زدن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- عقیل با شمشیر برنده بیانش، حرامزادگی، پستی نسب و خساست تمامی دشمنان شام نشین امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بر ملا و به جهان معرفی کرد و حیثیت پوشالی معاویه لعین و هم پیمانانش را با بیان مطاعن و مثالب آنها بر باد فنا داد و با بیان فضایل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) خاری در چشمان آنان گردید و با حاضر جوابیها و پاسخهای سریع، قاطع و دندانشکن، همه کیدهای معاویه ای، مکرهای عمرو عاصی و خیانتهای کوفیان در حق اهل بیت پیامبر - صلوات اللّه عليهم - را بر ملا کرد و قدرت پوشالی آنها را به باد تمسخر گرفت.

• سرگذشت افرادی که ابتدا با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بودند ولی در ادامه بر اثر دسیسه های معاويه - لعنة اللّه عليه - جدا شدند و معاویه - لعنة اللّه عليه - به تعبير خودش دین آنها را خرید مثل زیاد بن ابیه :

- خطبه ها و نامه های زیاد برضد معاويه - لعنة اللّه عليهما - ؛ به حدی که معاویه - لعنة اللّه عليه - را ترسانده و ناامید کرده بود.

- تحذير زياد - لعنة اللّه عليه - توسط امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) که برای او نوشتند: معاويه - لعنة اللّه عليه - شیطانی است که از تمامی جهات حاضر می گردد و اعلام وفادارى زياد - لعنة اللّه عليه - به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) وجواب تند او به معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- دسیسه های معاویه در الحاق زیاد به ابوسفیان - لعنة اللّه عليهم - و جدا کردنش از بنی هاشم بعد شهادت امام على (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- کمک گرفتن معاویه از مغیره - لعنة اللّه عليهما - در انحراف زیاد از مسیر اهل بيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) والحاقش به ابوسفیان.

ص: 49

- نرمش و فریب خوردن زياد - لعنة اللّه عليه - و خطبه بین مردم نامه و پاسخ مثبتش به معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- خیانتهای زیاد - لعنة اللّه علیه - و رفتار ظالمانه بیمانند او در کوفه در اثر شناخت قبلی که از شیعیان داشت.

کشتار وحشیانه قبیله حضرمیين توسط زياد - لعنة اللّه عليه - به جرم علی دوستی.

- تصمیم زياد - لعنة اللّه علیه - بر اجبار مردم به برائت جستن از امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و گرفتار طاعون شدنش.

• سرگذشت افرادی که اول تا آخر به پای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مقابل دسیسه های معاويه - لعنة اللّه علیه - ایستادند؛ مانند مالک اشتر عمار، حجر بن عدی و یارانش، عمرو بن حمق، صعصعة بن صوهان، ابوالاسود دوئلی، اویس قرن و....

- اعتراض حجر به مغیره و زیاد - لعنة اللّه عليهما - به خاطر جسارت به امام على(عَلَيهِ السَّلَامُ) و رحمت فرستادن بر عثمان - لعنة اللّه عليه - دستور زیاد به دستگیری حجر و یارانش و جمع آوری شهود بر ضد آنها و فرستادن آنان نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - به کشتن حجر و یارانش و رشادتهای ایشان و حاضر نشدن آنها به برائت جستن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و در نتیجه شهادت ایشان به وحشیانه ترین شکل ممکن.

- کشتن فرزند حجر قبل از خودش به درخواست خود حجر طبق روایتی که در تحقیق آمده.

- زندان کردن زن عمرو بن حمق از یاران حجر تا بریدن سر عمرو و به دامان زنش در زندان انداختن.

ص: 50

- معاويه - لعنة اللّه عليه - مردم را وادار می کرد اشتر را نفرین کنند و شهادت مالک اشتر به امر و دسیسه معاويه - لعنة اللّه -.عليه

• بزرگترین مشاجره اسلام بين ياران معاويه - لعنة اللّه عليهم - با امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ):

- افشای حرامزادگی معاویه و عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهما - و اطرافيان آنها توسط امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- برملا کردن مواردی که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) معاویه را و 7 موضعی که ابوسفیان را لعنت کرده بودند.

- اعتراض امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به سب و لعن فرستادن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ).

• دروغ بزرگ تاریخ : صلح امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)و پذیرفتن حکومت معاويه - لعنة اللّه علیه - و استناد به روایت جعلی معاویه :

- در روایت منقول از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که فرزندم بین دو گروه مسلمان صلح برقرار می کند صرفاً اشاره به سیادت و بزرگی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) شده و انتظار رفته بین دو گروه که اختلافی ایجاد شده با پا در میانی ایشان صلح و آشتی صورت پذیرد و از امامت امام و حقانیت ایشان و بطلان طرف مقابل اصلا سخنی به میان نیامده و این با سخنان پیامبر امیرالمؤمنین و خود امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مورد معاویه و همراهانش - لعنة اللّه عليهم - در تعارض است؛ زیرا با این سخن که بین دو گروه مسلمان صلح شده، گروه و حزب معاويه - لعنة اللّه عليه - هم جزو مسلمانان حساب شده است؛ در حالی که پیامبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت به قاتل عمار فرموده بودند گروهی باغی و سرکش هستند؛ و در روایتی فرمودند که در آتش هستند (احتجاج طبرسی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ)).

- در سخنان امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن از صلح نیامده بلکه حضرت، معاویه - لعنة اللّه عليه - را به جنگ تهدید کردند.

- صلح نکته مهمی است اگر رخ داده بود، حتما نقل می شد، چگونه ایشان

ص: 51

گفته اند ولی در تاریخ منعکس نشده، ولی سخن مغيرة - لعنة اللّه عليه -كه کلمه صلح را بکار برد در تاریخ ماندگار شده باشد.

- بر اساس گزارشی، پذیرش صلح از سوی امام از زبان امام مطرح نشد بلکه عوامل معاويه - لعنة اللّه عليه - در مدائن شایعه کردند؛ همچنین معاویه به عبیداللّه بن عباس پیغام داد که حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مدائن صلح را پذیرفته.

- تصریح امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بعد از این اتفاق به این که بنی هاشم بخاطر خدا بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - را دشمن می دارد.

- فرستادن معاويه - لعنة اللّه عليه - مأمورانی برای کشتن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)و اعتراض امام به قصور شیعه به خاطر نجنگیدن.

• افشای مراحل طراحی بزرگترین دستگاه روایت ساز تاریخ، توسط معاویه و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - و پُر شدن منابع مخالفین از این فضایل ساختگی برای خلفا و منقصه های دروغین برای اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ)و اصحاب و رسوخ آن در کتب :

- منع ابن عباس توسط معاویه - لعنة اللّه علیه - از تفسیر آیاتی از قرآن که در شأن اهل بیت است.

- ممنوعیت نقل احادیث فضایل امیرالمؤمنین و اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ).

- دستور به کارگزاران در شهرها به ذلیل کردن شیعیان و بزرگ داشتن پیروان عثمان - لعنة اللّه عليه -.

- تشویق افرادی که فضایل برای خلفا و عثمان - لعنة اللّه عليهم - جعل ويا نقل کنند.

- کفایت جعل حدیث برای عثمان - لعنة اللّه عليه - و دستور به جعل فضایل برای معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- طرح منقصه هایی و نسبت دادن آن به اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ)و یاران مخلص آنها.

- صحابه، تابعین و قاریان قرآن و تطمیع و تشویق آنها برای انتشار این

ص: 52

روایات در بین مردم به خاطر اعتمادی که مردم به آنها داشتند و رسوخ آن در اعتقادات افراد متعبد و متدین.

- جعل حدیث و بی ادبی ابو هريره - لعنة اللّه عليه - در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- جعل حدیث معاويه - لعنة اللّه علیه از نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره حکومتش و شهر شام وكاتب الوحی بودن خودش.

- جعل حدیث سمرة بن جندب با رشوهای نجومی از طرف معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- جایزه های ویژه قرار دادن برای نقل روایات در فضایل خلفا و اعلام آن در تمامی مناطق تحت سلطه بنی امیه - لعنة اللّه عليهم كه منجر به ساختن فضایل توسط خود مردم گشت.

- از دستورات حکومتی رحمت فرستادن بر عثمان - لعنة اللّه عليه - و لعن و سبّ امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر منابر و خطبه های جمعه.

- رسوخ این روایات در متون و مکتب خانه ها و شیوع آن دربین نوجوانان و کودکان تا با این عقاید رشد کنند.

- دستور کشتار وسیع شیعیان در تمام مناطق و کسانی که مظنون و متهماند به دوست داشتن امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- سنت شدن سبّ و لعن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در منابر و نفرین کردن حضرت.

• ابن عرفه (نفطويه) از بزرگترین و سرشناسان محدثین مخالفین می گوید : بیشتر احادیث مجعول در فضایل صحابه در روزگار بنی امیه برای تقرب به آنها و دشمنی با بنی هاشم بوده.

• فتنه انگیزی معاویه - لعنة اللّه علیه - بین بنی هاشم و آل زبیر.

• نامه معاویه به زياد - لعنة اللّه عليهما - در الگو گرفتن از عمر - لعنة اللّه عليه - در تحقیر و ظلم به عجم و ایرانیان.

• اشاره معاویه به نامه عمر به ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليهم - جهت کشتار عجم و ایرانیان.

ص: 53

• سفارشات معاویه به يزيد - لعنة اللّه عليهما - نسبت به امام حسین که بر تو از او نگران هستم.

• نامه المعتضد باللّه عليه معاويه - لعنة اللّه عليهما - و دستور به لعنت معاويه - لعنة اللّه عليه - بر منابر و انتشار آن.

• نام ده شیر زن در این کتاب آمده که غالباً در صفین در حقانیت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و بطلان معاويه - لعنة اللّه عليه - سخن گفته و یا اشعاری خوانده اند. تمام ایشان را معاويه - لعنة اللّه عليه - جهت تألیف قلوب و اینکه خود را حلیم نشان دهد در زمان حکومتش به دربار خود خواند ولی سخنان شجاعانه و غیورانه آنها در دفاع از امام علی و مذمت معاويه - لعنة اللّه عليه -، او را مأیوس کرد ؛ او به هر کدامشان پول و هدیه های فراوانی داد

• اسامی این ده نفر: زرقاء همدانیه؛ عکرشه دختراطش ؛ امّ براء ؛ امّ سنان دختر خیثمه؛ بکاره هلاليه ؛ دارمية حجونيه ؛ امّ سلمى دختر عبداللّه ؛ ام الخیر دختر حریش ؛ اروی دختر حارث بن عبدالمطلب ؛ سودة دختر عمارة همدانی.

• حاضر جوابیها و فکاهیات اصحاب اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) در مشاجرات با معاویه و پیروانش - لعنة اللّه عليه -:

- سیلی قنبر به دستور امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به کسی که مبغضين معاويه - لعنة اللّه علیه - را لعنت می کرد.

- گوزیدن معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر و به هم ریختن نماز جمعه توسط صعصعه.

- امین نبودن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ضرطه (گوز) یکی از نمازگزاران چه برسد بر امین بودنش بر حکومت.

- شریک اعور گفت: ای معاویه ! تو معاویه ای و معاویه نیست مگر سگی که عوعو می کند.

ص: 54

- جناب عقیل و بیان نسب معاویه و یارانش و این که مادر ابی سفیان حمامه و صاحب پرچم بوده است - لعنة اللّه عليهم -.

- روزی معاویه - لعنة اللّه عليه (به قصد تمسخر) به عقیل گفت: عمویت ابولهب را چگونه میبینی؟ عقیل گفت: هنگامی که وارد جهنم شدی پس به سمت چپ نظر کن، او را روی عمه ات (زن ابولب) سواره، می یابی.

- روزی به عقیل گفت : در شما بنی هاشم شهوت هست. عقیل گفت: شهوت ما در مردان و از شما در زنهاست.

- معاويه - لعنة اللّه عليه - از عقیل استقبال فوق العاده ای نمود، به او گفت: از ورود شما به شام بسیار خشنود گشتم و لذا دستور استقبال از شما را دادم. عقیل گفت : آری استقبال خوبی بود ولی متأسفانه اغلب آنها از کسانی

بودند که در اتفاق عقبه شرکت داشتند و می خواستند پیغمبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) راشهید کنند ولی تو هم از فرستادن آنان معذوری، چون افراد با تقوا دور تو جمع نمی شوند،

- معاويه - لعنة اللّه عليه - سخت غضبناک شد. معاویه پرسید شما چرا به نابینایی مبتلا می شوید؟ عقیل گفت : شما بنی امیه چرا به کور دلی مبتلا می شوید؟

- عقیل گفت مادر اشعری دزد بود و کار پدر ضحاک جهانیدن حیوان نر بر ماده و اخته کردن سگها و میمون ها بود.

- آرزوی عقیل خرید کنیزی با پول معاویه - لعنة اللّه عليه - برای به دنیا آمدن فرزندی که بر معاویه - لعنة اللّه علیه - شمشیر کشد.

فروختن حضرت مسلم زمینی را به معاویه - لعنة اللّه عليه - و پس ندادن پول معاويه - لعنة اللّه عليه - وقتی زمین را امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به مأموران معاويه - لعنة اللّه علیه - واگذار نکردند.

- قی کردن دختر کوچک ابی الاسود دوئلی حلوایی را که فهمید معاویه

ص: 55

- لعنة اللّه علیه - برای دست برداشتن آنها از محبت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرستاده بود و نفرین این دختر به معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- مفاخره معاويه - لعنة اللّه عليه - و جواب کوبنده ابن عباس ؛ همچنین به عمرو عاص گفت : ای برده پست، برو گمشو.

- لعن زيركانه عقیل، احنف و حجر بن عدی به خود معاويه - لعنه اللّه - وقتی دستور داد امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعن کنند.

- استدلال میرفندرسکی برای لعن بر معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- ابوذر و رسوا کردن معاویه - لعنة اللّه عليه - در شام و افشای سخنان نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مورد او.

- مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قیس بن سعد.

- سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه - و پاسخ دندان شکن صعصعه به او.

- پاسخ کوبنده ابو مرقع همدانی در قبال خواسته معاويه - لعنة اللّه عليه - جهت دشنام به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ).

- پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نامه تهدید آمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - و مأمور شدن طرماح بن عدی برای رساندن نامه و سخنان و رفتار شجاعانه او در مقابل معاويه - لعنة اللّه عليه.

- پاسخ های قاطع و کوبنده طرماح بن حکم به معاويه - لعنة اللّه عليه - وقتى خواست اهل یمن را تحقیر کند.

- مزاح معاويه - لعنة اللّه عليه - با عدی بن حاتم و پاسخ قاطعانه عدی.

- شداد بن اوس و مذمت معاویه - لعنة اللّه عليه - وقتى که از او خواست از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بدگویی کند.

- توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط ضرار بن ضمره به درخواست معاویه - لعنة اللّه عليه -.

ص: 56

- شعر محمد بن عبداللّه حمیری در توصیف امیرالمؤمنين لا نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -

- تمسخر معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - یکدیگر را به خاطر ترس از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جنگ.

• برخی از خصوصیات بنی امیه و معاويه - لعنة اللّه عليهم -:

- بخل بني اميه - لعنة اللّه عليهم - بر غذا - بی غیرتی معاويه - لعنة اللّه عليه - نسبت به مادرش.

• تغییر نام باب الثعبان (محل ورود افعی که با امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن گفت) به باب الفیل برای محو معجزه حضرت.

• دستور معاویه به ذبح کدو به پیشنهاد عمرو عاص برای آزمودن میزان خردمندی و فرمان پذیری مردم شام و تحذیر مردم عراق توسط امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) از این کار و افکار شیطانی

• سخنان پیامبر و امیرالمؤمنین - صلى اللّه عليهما وآلهما - در مورد ابوسفیان و معاویه و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - :

- نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: «هرگاه معاویه - لعنة اللّه عليه - را بالای منبر دیدید، بکشید».

- پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: «چه روزهای سخت که برامت من از معاویه ما تحت بزرگ خواهد گذشت».

- سب معاویه و پدرش - لعنة اللّه عليهما - توسط پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ): او را دارای ماتحت بزرگ یا گشاد خطاب کردند.

- معاويه - لعنة اللّه عليه - هرگز سیر نمیشد به سبب نفرین نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

- رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: «معاوية - لعنة اللّه عليه - فرعون هذه الامة».

- خواب نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - به صورت بوزینگان از منبرشان بالا می روند.

ص: 57

- خواب هند - لعنة اللّه عليها - و تعبیر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط يزيد - لعنة اللّه عليه -.

- حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند : «پس از من، مردی گلوگشاده و شکم گنده بر شما چیره خواهد گشت؛ هرچه بیابد می خورد؛ و هرچه نیابد، می خواهد. او را بکشید و البته هرگز او را نخواهید کشت!».

- معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - در زنجیرند و امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با سنگ بر سر آنها می زدند.

- امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قنوت بر معاویه و کارگزارانش - لعنة اللّه عليهم - لعنت می فرستادند.

- خبر دادن اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به بازگشت حکومت به آل ابوسفیان - لعنة اللّه عليهم -.

• سخنان و اقدامات ابوسفیان و معاويه و بني اميه - لعنة اللّه عليهم - بر ضد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) :

- طعنه معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ذکر نام پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بعد از نام خداوند در اذان.

- حکم بن ابی العاص - لعنة اللّه عليه - و تمسخر نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

- انزجار ابوسفيان - لعنة اللّه علیه از شنیدن شهادت به رسالت نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در اذان.

- ابوسفيان - لعنة اللّه علیه - نبوت نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را پادشاهی و سلطنت خطاب می کرد.

- اعتراف ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - به پرتاب سنگ به سمت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و کشتن مسلمانان.

- سخن کفرآميز ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - و انکار بهشت و جهنم در روز بیعت با عثمان - لعنة اللّه عليه -.

- شعر هند - لعنة اللّه علیها - در روز احد و پاسخ دختر عموی حمزه به هند - لعنة اللّه عليها-.

ص: 58

- هند - لعنة اللّه عليها - فرمان مثله کردن و بریدن گوش و بینی کشتگان احد را داد و هیچ زنی از بنی امیه باقی نماند مگر این که از آن اعضای بریده برای خود دستبند و بازوبند و خلخال درست کرد.

• بعضی از اقدامات و بدعتهای معاویه - لعنة اللّه علیه - از کتاب اربعین فی الامامه

- مخالفت با حدیث (الولد للفراش) با الحاق زیاد به ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما -.

- قرائت نکردن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در نماز.

- بیعت گرفتن برای یزید - لعنة اللّه عليه - واعتراض عايشه - لعنة اللّه عليها - بر او و کشتن عایشه به همین سبب.

- منازعه عبداللّه بن عمر با معاویه - لعنة اللّه عليهم - در امر خلافت

• نامه محمد بن ابی بکر به معاويه - لعنة اللّه عليهما - و پاسخ تند معاویه که اول ظالم، پدرت و رفیقش بود.

• نامه ابن عبّاس به يزيد - لعنة اللّه عليه - به خاطر چپاول بیت المال.

• نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - و تشبیه اش به سگ منتظر پس مانده شکار.

• نامه شدید امام حسین در پاسخ نامه تهدیدآمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - به ایشان. ست رد امام حسن به عطایای معاویه - لعنة اللّه عليه - زمانی که گفت پسر هند - لعنة اللّه عليهما - هستم.

• نفرین امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر معاويه - لعنة اللّه علیه - و آمین گفتن حضار و راویان.

• شهادت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و روشنگری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در حج.

• آیات قرآن در مورد معاویه :

- ابوذر و تفسیر این آیه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا) در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -.

- عدم اقرار معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ولایت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در غدیر و نازل شدن آیات ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى).

ص: 59

• احادیثی در مورد عذاب برزخى معاويه - لعنة اللّه عليه -.

• وحشی و چگونگی کشتن حمزه عموی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

• کتک خوردن نسائی به خاطر ذکر عیبی از معاویه - لعنة اللّه علیه -.

• نظر محقق کرکی در مورد احمق بودن کسانی که معاويه - لعنة اللّه عليه - را مأجور می دانند.

• درمانده شدن معاویه - لعنة اللّه علیه - از پاسخ سؤالات فرمانروای روم و پاسخ دادن حضرت علي (عَلَيهِ السَّلَامُ).

• اشعار در مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -:

- قصیده ای فارسی در عیون اربعه میرزا حبیب اللّه شهیدی شاگرد میرزای شیرازی - رحمة اللّه عليهما -.

- اشعار عربی و تهنیت بسیار زیبای یکی از سادات در روز مرگ معاویه - لعنة اللّه عليه -.

- شعر فارسی حکیم سنائی در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه - شعر دیگری از حکیم سنائی درباره معاویه - لعنة اللّه عليه - و خاندانش.

- اشعار فکاهی در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -.

ص: 60

نسخه شناسی

اصل نسخه خطی از کتاب ظلمات الهاوية فى مثالب معاویه در کتابخانه مرحوم حکیم (عَلَيهَا السَّلَامُ)، در نجف اشرف موجود است و عکس این نسخه نیز که هم در کتابخانه مرحوم حکیم و هم در کتابخانه مرحوم كاشف الغطاء - رحمهما اللّه - موجود است، تهیه شد و نسخه حاضر با آن مقابله گردید. در اواسط این نسخه خطی بعد از خطبه امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نفرین ایشان به معاویه - لعنة اللّه عليه - در نخيله، نوشته شده است : مؤلّف این کتاب حسین بن محمد تقی نوری می گوید: «و من هم میگویم آمین!» کاتب این نسخه (ظلمات الهاويه) در سال 1283 و او احمد بن شیخ حسن قفطان (1)

ص: 61


1- احمد بن حسن بن على الرباحي السعدي، مشهور به قفطان و أحمد أبو قفطان و کنیه اش ابوسهل (1217 - 1293) از علماء و شعرای شیعه به زبان عربی در قرن 13 هجری است؛ آغا بزرگ تهرانی می گوید: او در نحو و عروض و لغت و تاریخ و فقه و اصول زبر دست بود (الكرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة، تهرانی، ج 1، ص81)؛ سید جواد شبر می گوید: «اشعار بسیار زیادی از ایشان در مدح و مراثی اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) انشاد شده است» (أدب الطف، شبر، ج 7، ص 239) ؛ سید محسن امین او را از مشاهیر ادبا و صاحب اشعار و نثر کثیر می داند (اعیان الشيعة، ج 2، ص 125)؛ کلباسی می گوید: «به خاطر قصیدههای فوق العاده اش شهرت او به خارج از عراق هم رسيد» (معجم الشعراء الناظمين في الحسين، كرباسی، ج 2، ص 284 – 293) ایشان از شاگردان پدرش قفطان، صاحب جواهر و شیخ انصاری - رحمة اللّه عليهم - می باشد ؛ زادهٔ نجف اشرف و به تیزهوشی و حافظه قوی مشهور بوده است؛ او ناشنوا بوده و با لب خوانی به سرعت متوجه مقصود شخص مقابل می شده است. همچنین وفات ایشان در نجف اشرف ثبت گردیده و در صحن شریف عتبه علویه، باب طوسی، کنار پدرش حسن و برادرش ابراهیم دفن گردیده است. خانواده او از خانواده های معروف در نجف می باشد. وی صاحب كتاب القوافى الشلبية والصنائع البابلية، و همچنین کراريس فى الفقه والاصول، المجالس والمراثى، والمدح الناصرية، درباره ناصرالدین شاه از او می باشد. او بسیاری از کتب را به خاطر خوش سلیقگی و خط خوشش کتابت و استنساخ کرده است. (الطليعة من شعراء الشيعة، شيخ محمد سماوي، ج 1، ص 99؛ الأعلام للزركلي، ج 1، ص 112 - 113؛ الكنى والألقاب للشيخ عباس القمي، ج 3، ص 79؛ معجم رجال الفكر والأدب في النجف، امینی، ج 3، ص 1003 - 1004؛ معارف الرجال للشيخ محمد حرزالدین، ج 1، ص 74؛ ماضي النجف وحاضرها، جعفر محبوبة، ج 3، ص 100؛ كامل سلمان الجبوري (2003م)، معجم الأدباء از دوره جاهلیت تا سال 2002، ج 1، ص 127، بیروت، دارالكتب العلمية ؛ يحيى مراد (2006م)، معجم تراجم شعراء بزرگ، قاهره، دارالحديث، ص 71؛ إميل يعقوب (2004 م)، معجم الشعراء، ج 1، ص 62 63، چاپ اول، بیروت، دار صادر). در فهرست فنخا در قمست نمایه کاتبان نام احمد بن حسن قفطان آمده (فنخا، ج 41، ص 148).

می گوید : «و من هم میگویم آمین!» همچنین حاجی محمد نهاوندی در زمان نسخه برداری از این نسخه گفت: «آمين اللهم آمین ثم آمین ثم آمین!» این مطلب که به وضوح در نسخه اصلی و عکسی آمده مشخص می کند کاتب نسخه احمد بن شیخ حسن قفطان که از مشاهیر است می باشد و ترجمه مختصری از ایشان در پاورقی ذکر شد. به نظر می رسد نسخه افتادگی داشته باشد و صفحاتی از آخر آن در دسترس ما قرار نگرفته باشد.

در مورد انتساب این کتاب به مؤلّف آن آقا بزرگ تهرانی شاگرد مؤلف می گوید: «این کتاب از استاد ما محدّث نوری است». (1)

ص: 62


1- لشيخنا النورى الحاج ميرزا حسین بن محمد تقی بن ميرزا على محمد النورى الطبري، المتوفى عشية الأربعاء لثلاث بقين من جمادى الآخرة سنة 1320 (الذریعه، ج 15، ص 202).

عکس صفحه

63jpg^

تصویری از نسخه کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» درکتابخانه مرحوم حکیم - نجف اشرف

ص: 63

عکس صفحه

64jpg^

تصویری از نسخه کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» در کتابخانه مرحوم حکیم - نجف اشرف

ص: 64

عکس صفحه

65jpg^

تصویری از نسخه کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» درکتابخانه مرحوم حکیم - نجف اشرف

ص: 65

عکس صفحه

66jpg^

تصویری از نسخه کتاب «ظلمات الهاوية فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» در کتابخانه مرحوم حکیم - نجف اشرف

ص: 66

عکس صفحه

67jpg^

تصویری از نسخه کتاب «ظلمات الهاويه فى مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» در کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء - نجف اشرف

ص: 67

ص: 68

شرح حال مؤلّف

إشارة:

حاج شیخ میرزا حسین، فرزند میرزا محمد تقی، فرزند میرزا علی محمد، فرزند تقی نوری طبرسی پیشوای بزرگان حدیث و رجال و از متأخرین و برجستگان علمای شیعه و بزرگان رجال اسلام در قرن حاضر است.

میرزا حسین نوری طبرسی در 18 شوال 1254ه_. ق در روستای «یالو» از توابع نور طبرستان متولد شد و در سن هشت سالگی پدر بزرگوار خود - میرزا محمدتقی - را از دست داد و بعد از فوت پدر تحت حمایت فقیه بزرگوار مولا محمد علی محلاتی قرار گرفت.

آغاز تحصیل

اولین مهاجرت میرزا حسین، بعد از فوت پدر بود که به تهران مهاجرت کرده و در حلقه درس عالم جلیل شیخ عبدالرحیم بروجردی قرار گرفت که بعدها به دامادی وی نیز مفتخر شد.

در سال 1273 ه_. ق به همراه استادش به نجف اشرف مشرّف شد. استادش پس از زیارت مراجعت نمود؛ ولی میرزا حسین له چهار سال در نجف اشرف اقامت گزید. بعد از اقامت چهار ساله به ایران بازگشت و سپس به عراق رفته و ملازم

ص: 69

شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به شیخ العراقیین گردید و همراه او مدتی در کربلا به انجام تکالیف علمی و دینی پرداخت. سپس به کاظمین رفته و دو سال نیز در آنجا اقامت گزید و در سال 1281 ه_. ق به حج مشرف شد.

بعد از بازگشت از حجّ به نجف اشرف رفته و چند ماهی در حلقه درس شیخ انصاری (رَحمهُ اللّه) حضور یافت تا اینکه شیخ در سال 1281 ه_. ق درگذشت و میرزا حسین نیز در سال 1284ه_. ق به ایران بازگشت و به زیارت امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) مشرف شد.

مرحوم محدّث نوری در سال 1286 ه_. ق به عراق بازگشت. در همان سال شیخ عبدالحسین طهرانی که اولین استاد اجازه حدیث او بود به دار بقا رحلت کرد و دارفانی را وداع گفت.

ایشان در سال 1286ه_. ق برای بار دوّم به زیارت خانه خدا مشرّف شد و بعد از بازگشت از حج، سالها در درس میرزای بزرگ شیرزای در نجف حضور یافت.

چون مرحوم میرزای شیرازی در سال 1291ه_. ق به سامراء مهاجرت کرد، مرحوم محدّث نوری نیز به همراه اهل و عیالش به وی ملحق شد و در قرب به استاد خویش تا به آنجا پیش رفت که مهمترین امور استادش را به عهده گرفت و پاسخ نامه ها غالباً از او و به قلم او صادر میشد و در تحریم تنباکو نیز نامه هایی از وی به خواهر زاده اش مرحوم شهید شیخ فضل اللّه نوری و دیگر علمای ایران در تأیید فتوای مرحوم میرزای بزرگ شیرازی صادر شد.

همچنین وی در برگزاری مراسم سوگواری ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ)، تصدی اموری چون استقبال از علما و بزرگانی که وارد سامرا میشدند و بدرقه ایشان و...نایب خاص میرزای بزرگ شیرازی بود. (1)

بعد از سومین تشرف به حج در سال 1297ه_. ق به زیارت امام رضا شرفیاب گردید و در سال 1299ه_. ق بعد از انجام اعمال حج به سامراء رفته و در کنار استادش اقامت گزید تا آنکه استادش میرزای بزرگ شیرازی در سال 1312ه_. ق به لقای حق پیوست.

ص: 70


1- مستدرک وسائل الشيعه، ج 1، ص 49.

مرحوم نوری تا سال 1314 ه_. ق در سامرا توقف کرد و سپس به نجف بازگشت و تا آخر حیات خویش در آنجا اقامت گزدید.

گفتار علما و بزرگان درباره وی

شیخ آقا بزرگ تهرانی درباره مرحوم نوری (رَحمهُ اللّه) می فرماید :

شیخ نوری یکی از نمونه های سلف صالح بود که وجودشان در این روزگار، چون کیمیا، کمیاب بود.

اسطوره ای غریب و اعجوبه ای عجیب و آیتی از آیات شگفت آور آفریننده بود و خصایص خدادای و ملکات سزاواری در وی نهفته بود.

او را می سزد که در طلیعه دانشمندان شیعه شمرده شود. دانشمندانی که عمری دراز را در خدمت دین و مذهب سپری کردند. (1)

و در جای دیگر می نویسد:

او استاد استناد بلکه بزرگترین استادی است که تا روز معاد خواهد ماند ؛ چرا چنین نباشد در حالی که او متخصص ماهر و باریک بین این وادی - علم رجال و حدیث شناسی - و امام و پیشوای این تخصص بود. (2)

بنابراین سزاست که مرحوم نوری (رَحمهُ اللّه) را پیشاپیش علمایی بدانیم که عمرشان را در خدمت دین و مذهب سپری کردند؛ زیرا دوران حیات ایشان برگ نورانی انباشه از اعمال صالح بود.

شیخ آقابزرگ تهرانی می فرماید:

زمانی که این اسم میرزا حسن نوری را می نویسم، قلمم می لرزد و بعد از فراق 55 ساله به همان هیبت قبلی و معهود برایم متمثل می شود. (3)

ص: 71


1- نقباء البشر، ج 2، ص 545.
2- همان، ص 555.
3- ن. ک : مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 1، ص 41، پاورقی ش 1.

همچنین آقا بزرگ در بیان و توصیف شخصیت مرحوم نوری (رَحمهُ اللّه) می فرماید :

اولین بار که به خدمت این مرد بزرگ مشرف شدم، در سال 1313 ه_. ق یک سال بعد از درگذشت مرحوم میرزای بزرگ شیرازی بود و اولین سال ورود من به عراق بود که در همان سال ناصرالدین شاه نیز درگذشت.

اوّلین دیدار من با وی زمانی بود که قصد زیارت سامرا را داشتم ؛ پس به خانه او برای زیارت وی رفتم و او را در مجلس عزای امام حسین در روز جمعه در حالی که بر کرسی خطا به نشسته بود و وعظ می کرد، دیدم. بعد از ذکر مصیبت، جمعیت پراکنده شدند و از آن زمان هیبتی عظیم از وی در دلم بر جای ماند.

زمانی که مرحوم نوری (رَحمهُ اللّه) در سال 1314 ه_. ق به نجف آمد، همچون سایه ای ملازم وی شدم تا آنکه دارفانی را وداع گفت. در این مدت عجایبی از وی دیدم که شرح بعضی از آنها را بر خود لازم می دانم.

مرحوم نوری برای هر ساعت از عمر گرانمایه خویش عمل خاصی معین کرده بود و از آن تخلف نمی کرد.

زمان نگارش وی بعد از نماز عصر تا نزدیک غروب بود و وقت مطالعه او بعد از نماز عشا تا وقت خواب ؛ بدون تطهیر نمی خوابید و تنها کمی از شب را به استراحت می پرداخت ؛ به این ترتیب که دو ساعت قبل از فجر از خواب برخواسته و تجدید وضو می کرد و همیشه از آب کر برای تطهیر استفاده می کرد. یک ساعت قبل از اذان صبح به حرم مطهر مشرف می شد و در تابستان و زمستان پشت درب قبله می ایستاد و نماز شب می خواند تا اینکه کلید دار شمع های حرم را روشن می کرد، سپس در جانب سر مطهر می ایستاد و تا طلوع فجر به زیارت و تهجد مشغول می شد و نماز صبح را با بعضی از بزرگان خدا به جماعت به جا می آورد. سپس تا قبل از طلوع آفتاب به تعقیب نماز مشغول شد. آنگاه به کتابخانه بزرگ خود که مشتمل بر هزاران کتب نفیس و آثار نادر عزیز الوجود و منحصر بود - می رفت.

صبحگاهان چون علّامه علی بن ابراهیم قمی و شیخ عباس قمی، وی را در

ص: 72

تصحیح و جمع آوری کتب حدیث و غیره یاری می کردند و هرگاه در این حالت کسی بر وی وارد میشد، یا عذر میخواست و یا کار وی را به عجله به انجام می رساند تا مزاحم کارهای علمی وی نشود.

مرحوم نوری در اواخر عمر که مشغول تکمیل مستدرک الوسائل بود، با تمامی مردم ترک مراوده کرده ؛ حتی اگر کسی از او شرح حدیثی یا خبری می پرسید، او را به اجمال پاسخ میگفت یا کتاب مورد نظر را به وی می داد تا مزاحمتی به مشاغل علمی وی وارد نیابد.

بعد از اشتغال به کار، کمی غذا میل می فرمود و بعد از خوابی سبک، نماز ظهر را در اوّل فضیلت آن به جای می آورد. روزهای جمعه سیره وی تغییر می کرد و پس از بازگشت از حرم مطهر به مطالعه کتابهای مصیبت مشغول می شد. بعد از طلوع آفتاب از کتابخانه خارج و به مجلس عزای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) می رفت. بعد از سخنرانی، ذکر مصیبت مینمود و اشک بر پهنای صورتش فرو می ریخت. چون مجلس تمام می شد به امورات مخصوص جمعه - مانند کوتاه کردن مو و گرفتن ناخن و غسل روز جمعه و نوافل آن - می پرداخت.

عصر جمعه برخلاف عادت روزانه به نگارش اشتغال نداشت ؛ بلکه به حرم علوی مشرّف شده و به زیارت می پرداخت و بر همین منوال بود تا با خدای خود ملاقات نمود. از سنتهای حسنه ای که در عصر وی رواح یافت، پیاده روی به کربلای معلی بود که تا عصر مرحوم انصاری برپا بود.

بعد از درگذشت شیخ انصاری (رَحمهُ اللّه)، زمانی فرا رسید که پیاده روی نشانه ای از فقر بود و هر که پیاده می رفت با عنوان شخصی دَنی و فقیر به چشم می آمد، محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) به آن اهتمام ورزید و به ویژه عید قربان به همراه اصحابش پیاده به طرف کربلا حرکت می کرد اما به دلیل بیماری توان پیاده روی در یک روز را - چنان که مرسوم بود نداشت بنابراین این راه را در سه روز طی می کرد.

در دومین سال، رغبت مردم و صالحان نسبت به زیارت پیاده حرم امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیشتر شد و ذلّت پیاده روی از بین رفت ؛ به گونه ای که در بعضی از سالها تا سی خیمه در راه بر پا میشد که در هر خیمه بین 20 تا 30 نفر به

ص: 73

استراحت و طی طریق مشغول بودند. در سال آخر عمر مبارک مرحوم نوری عید نوروز و جمعه و عید قربان در یک روز قرار گرفت.

شیخ آقا بزرگ تهرانی می فرماید:

من در آخرین سال عمر با برکت آن جناب در خدمت وی پیاده به کربلا مشرف شدم و در بازگشت محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) - برخلاف طبیعت همیشگی که پیاده مشرف میشد و سواره باز میگشت - پیاده به نجف بازگشت و این بدان دلیل بود که مرحوم میرزا محمدمهدی بن مولی محمد صالحی مازندارنی که نذر کرده بود پیاده به نجف مشرف شود، از شیخ خواهش نمود که در خدمت آن مرحوم باشد. در بازگشت، مرحوم شیخ به مرضی مبتلا شد که در آن وفات یافت و آن بدان گونه بود که بعضی از آشنایان غذایی را در ظرف در بسته گذاشته بودند که در اثر حرارت فاسد شده بود و هرکه از آن میل کرده بود، به قی و اسهال مبتلا شده بود.

شیخ برای اینکه خوف بر دوستان مستولی نشود از قی امساک شدیدی نمود، پس آن غذا در وجود مبارک وی مانده و اثر خود را در آن بدن به جای گذاشت تا اینکه بعد از بازگشت به نجف، بیماری وی شدت گرفت و بعد از تب شدید در روز چهارشنبه، سه روز مانده از جمادى الثاني 1320 ه_. ق درگذشت و بنا به وصیت بین ایوان سوم صحن شریف از باب قبله در حرم مقدس علوی به خاک سپرده شد.

شیخ عباس قمی (رَحمهُ اللّه) در فقدان مرحوم محدّث نوری می فرماید :

سزاوار است بگویم که زیستن من پس از استادم، چون زندگانی ماهی بود در خشکی و برف در گرما...زندگی او سراسر برکات الهی و مشحون از الطاف نهانی خداوندی بود و چه لطفی از این برتر که مرحوم استاد با تعدّد مسافرت و کثرت اشتغال، تألیفاتی با این عظمت در ماهیت و کثرت در عدد از خود به جای گذاشت. (1)

ص: 74


1- ن. ک : فوايد الرضويه، ص 151.

اساتید مرحوم نوری

محدّث نوری از محضر اساتید و بزرگان بسیاری بهره برده است که اجمالاً به اساتید برجسته و بزرگ آن جناب اشاره ای می شود :

1. شيخ عبدالحسین طهرانی، مشهور به شیخ عراقین.

2. شیخ عبدالرحیم بروجردی - پدر همسر مرحوم نوری - که بعد از مهاجرت به تهران در حلقه درس این استاد بزرگ حضور یافت.

3. شیخ علی خلیلی.

4. شیخ ملاعلی کنی طهرانی.

5. فتح علی سلطان آبادی.

6. میرزا سید محمد حسن شیرازی.

7. شیخ محمد علی محلاتی.

8. شیخ مرتضی انصاری.

9. سید مهدی قزوینی.

اما باید توجه داشت که از میان اساتید شیخ (رَحمهُ اللّه) مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی، شیخ عبدالرحیم بروجردی و شیخ عبدالحسین طهرانی (رَحمهُ اللّه)، در حیات علمی آن جناب مهمترین تأثیر را داشتند.

شاگردان ایشان

حیات علمی محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) گذشته از بهره گیری از اساتید برجسته، همچنین تربیت شاگردانی را در بر می گیرد که در مکتب درس آن جناب شرکت جستند و آن جناب نیز در تربیت شاگردان عالم و وارسته از هیچ کوششی دریغ نکرد.

حلقه درس مرحوم محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) شاگردان بسیاری را به جامعه دینی و علمی عرضه کرد که ما به ذکر چند تن از شاگردان مشهور وی بسنده می کنیم :

ص: 75

1. شیخ عبّاس قمّی

مرحوم محدّث، بیشتر اوقات خود را در خدمت مرحوم نوری بود و به کار استنساخ و مقابله تألیفات شیخ می پرداخت. از تألیفات این شاگرد برجسته می توان به «مفاتيح الجنان»، «نفس المهموم فى مقتل الحسين المظلوم»، «وقايع الايام»، «الكنى والالقاب»، «منتهى الآمال» و...اشاره کرد. (1)

2. شیخ محمد حسن معروف به شیخ آقا بزرگ طهرانی

مرحوم شیخ آقا بزرگ در سال 1313 ه_. ق بعد از وفات مرحوم میرزای شیرازی برای اولین بار خدمت محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) شرفیاب گردید. این شاگرد برجسته نیز به تبع استادش بیشتر عمرش را در راه تألیف سپری کرد که از مشهورترین کتاب هایش می توان به «الذريعة»، «طبقات اعلام الشيعه»، «مصفى المقال في مصنفى الرجال» و...اشاره کرد. (2)

3. شیخ محمد حسين كاشف الغطاء

محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) از جمله اساتید اجازه شیخ محمد حسين كاشف الغطا صاحب کتاب «کشف الغطاء» بود. شیخ محمد حسین نیز دارای تألیفات بسیاری از جمله «عروة الوثقى»، «نزهة السمر»، «المراجعات»، «الريحانية» و...می باشد. (3)

4. سیّد عبدالحسین شرف الدین

سيد عبدالحسین از جمله کسانی بود که محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) به او اجازه حدیث داده بود. سید عبدالحسین نیز مانند سایر شاگردان محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) تألیفات بسیار از جمله «المراجعات»، «الفصول المهمة»، «النصوص الجليه في الامامة» و...را به دوست داران دین و علم عرضه کرده است. (4)

ص: 76


1- ن. ک : نقباء البشر، ج 2، ص 998.
2- ن. ک : مقدّمة الذریعة، ج 2، ص (و - يب).
3- معارف الرجال، ج 2، ص 257 ؛ نقباء البشر، ج 2، ص 617.
4- ن. ک : ريحانة الادب، ج 3، ص 194 ؛ معارف الرجال، ج 2، ص 51.

5. شیخ محمد باقر بیرجندی

بیشترین تأثیر رجالی، محمدباقر بیرجندی از محدّث نوری می باشد، که تأثیر بس شگرفی بر او گذاشته، به گونه ای که میتوان وی را در این زمینه پیرو او دانست.

شیخ محمدباقر بیرجندی دارای تألیفات بسیاری بود از جمله : «کبریت احمر در شرایط منبر»، «الرد على الشيخيه»، «الدرة البيضاء في نبذ من احوال اصحاب الكساء» و.......

تأليفات محدّث نوری (رَحمهُ اللّه)

تلاش چندین ساله، مطالعه و تفکر علمی محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) را در تألیفات علمی بسیار آن جناب میتوان دید تلاشی که ثمره اش بعد از گذشت چندین سال، در محافل علمی و دینی مورد توجه می باشد.

1. البدر المشعشع في ذرية موسى المبرقع

مرحوم نوری در ربیع الاوّل 1308ه_. ق از تألیف این کتاب فارغ شد و در همان سال در بمبئی به چاپ سنگی رسید. این کتاب در بردارنده زندگی و شرح احوال و هجرت ابی جعفر موسى المبرقع، پسر امام ابی جعفر محمّدتقی از کوفه و ورود آن جناب به قم می باشد. (1)

2. تحيّة الزائر

در استدراک «تحفه الزائر» علامه مجلسی - اعلی اللّه مقامه - این کتاب آخرین تألیف مرحوم نوری بود که قبل از اتمام آن دار فانی را وداع گفت و شیخ عباس قمی به دلیل ارادت و علاقه به استادش آن را تکمیل کرد. (2)

3. اجوبة المسائل (3)

4. اخبار حفظ القرآن (4)

ص: 77


1- نقباء البشر، ج 2، ص 552؛ الذريعة، ج 3، ص 68.
2- نقباء البشر، ج 2، ص 552؛ الذريعة، ج 3، ص 68.
3- نقباء البشر، ج 2، ص 552؛ الذريعة، ج 3، ص 68.
4- نقباء البشر، ج 2، ص 552؛ الذريعة، ج 3، ص 68.

5. الاربعونيات (1)

رساله ای است مختصر در اخباری که عدد اربعین به آنها اضافه شده و در حاشیه «كلمه طيبه» چاپ شده است.

6. ترجمه جلد دوم دار السلام (2)

7. جنة المأوى فى من فاز بلقاء الحجة (عَلَيهِ السَّلَامُ) في الغيبة الكبرى

این کتاب شامل نود و پنج حکایت است در ذکر کسانی که در غیبت کبری به لقاء حضرت حجت - عجل اللّه تعالى فرجه - فائز شده اند و مرحوم نوری به سال 1302 ه_. ق، تألیف این کتاب را به پایان رسانده است (3) و کتاب «النجم الثاقب» نیز تكميل شده همین کتاب است.

8. حواشی بر رجال ابوعلی حایری

عمر مبارک مرحوم نوری بر تکمیل این کتاب فرصت نداد. (4)

9. دار السلام فيما يتعلق برالرؤيا و المنام

پایان تألیف این کتاب سال 1292 ه_. ق بود. (5)

10. دیوان شعر

این کتاب که با عنوان (مولودیه) نیز مشهور است مجموع قصایدی است که در ایام ولادت ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ) سروده و همچنین در بر دارنده قصیده ای در مدح صاحب الزمان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و مدح سامراء می باشد. (6)

ص: 78


1- الذريعة، ج 1، ص 436، ش 2208.
2- الفوايد الرضويه، ص 151 ؛ نقباء البشر، ج 2، ص 554.
3- الذريعة ج 5 ص 159 - 160 ؛ نقباء البشر، ج 2، ص 551 این کتاب اکنون با عنوان تكمله باب غيبت بحارالأنوار به همراه آن به چاپ رسیده است، ن. ک : بحار الأنوار، ج 53، ص 197 - 336.
4- الفوايد الرضويه، ص 151؛ نقباء البشر، ج 2، ص 554.
5- الذريعة، ج 8، ص 20؛ نقباء البشر، ج 2، ص 550؛ الفوايد الرضویه، ص 151.
6- نقباء البشر، ج 2، ص 552.

11. رساله ای در زندگی نامه مولی ابن الحسن شریف عاملی فتونی

این رساله در انتهای تفسیرش در سال 1276 ه_. ق نوشته است. (1)

12. سلامة المرصاد

این کتاب به زبان فارسی و در بردارنده زیارت عاشورای غیر معروف و اعمال مسجد کوفه است. مرحوم نوری این کتاب را در سال 1317 ه_. ق برای مشهدی عباسعلی خیام تبریزی نوشته و در همان سال 1317ه_. ق نیز به چاپ رسید. (2)

13. شاخه طوبی

این کتاب به زبان فارسی بوده و مناسب اعیاد و ایام شادی و سرور می باشد ؛ (3) که اخیراً با تحقیق عبدالمهدی به چاپ رسیده است.

14. الصحيفة السجادية الرابعة

در این صحیفه 77 دعا جمع شده است غیر از دعاهایی که در صحیفه سجادیه اولی، صحیفه سجادیه ثانیه و صحیفه سجادیه ثالثه است. (4)

15. الصحيفة العلوية الثانية

این کتاب در بر دارنده 103 دعا از ادعیه امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می باشد و مرحوم مؤلف این کتاب را در تکمله صحیفهٔ علویهٔ اولی قرار داده است. (5)

16. ظلمات الهاوية فى مثالب معاوية - كتاب حاضر -

مباحث مطرح شده در این کتاب برخلاف عنوان کتاب عام و در بر دارنده ابوابی است که در هر باب احادیث، حکایاتی به نظم و نثر فارسی و عربی وارد شده است. (6)

ص: 79


1- همان، ج 2، ص 554؛ مصفى المقال، ص 160.
2- همان، ج 2، ص 552؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 144؛ ریحانة الادب، ج 3، ص 390؛ الذريعة، ج 12، ص 213 - 214.
3- الفوايد الرضويه، ص 151.
4- الذريعة، ج 15، ص 20.
5- الذريعة، ج 15، ص 22.
6- الذريعة، ج 15، ص 202.

17. فصل الخطاب في مسألة تحريف الكتاب

کتابی است که در بررسی تحریف قرآن کریم نگاشته است و در 28 جمادی الثانیه سال 1292 از تألیف آن فراغت یافته است و چنانکه خود ایشان اذعان نموده اند، نیکوتر بود که نام آن را «فصل الخطاب في عدم تحريف الكتاب» می نهاده تا برداشت سویی از این عنوان نگردد.

شیخ محمود طهرانی ردیه ای به نام «کشف الارتياب عن تحريف الكتاب» بر آن نگاشته و مرحوم نوری نیز به دستور میرزای شیرازی (رَحمهُ اللّه) در پاسخ به آن رساله ای به نام «الجواب عن شبهات كشف الارتیاب» را تألیف و فرموده راضی نیستم کسی کتاب «فصل الخطاب» مرا بخواند و در این رساله نظر ننماید.

18. رساله ای در رد بعض الشبهات على فصل الخطاب

چنانچه گذشت این رساله در واقع رد «رساله کشف الارتياب عن تحريف الكتاب» شیخ محمود طهرانی است و مرحوم نوری بعضی از ردیات را در آن وارد کرده، و توصیه کرده بود هرکس کتاب فصل الخطاب را دارد، این رساله را که دفع شبهات شیخ محمود است، به آن ضمیمه کند. (1)

19. فهرست کتب کتابخانه مؤلف (2)

20. فيض قدسي في احوال المجلسي (رَحمهُ اللّه)

مرحوم نوری در سال 1302 ه_. ق تألیف این کتاب را به پایان رساند و این کتاب در ضمن جلد 105 بحار الأنوار از چاپ جدید المكتبة الاسلامیه در تهران به چاپ رسیده است.

21. كشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار

مرحوم محدّث نوری این کتاب را در رد قصیده بغدادی که متضمن انکار

ص: 80


1- الذريعة، ج 10، ص 220 ؛ نقباء البشر، ج 2، ص 550.
2- همان، ج 16، ص 390.

حضرت مهدی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود، تألیف کرد و این کتاب را بعد از کتاب «نجم ثاقب» در احوال امام غایب (عَلَيهِ السَّلَامُ) تألیف نموده است.

22. کلمه طیبه

این کتاب به فارسی نوشته شده و در بر دارنده احادیث و حکایات اخلاقی است. مرحوم محدث در سال 1301 ه_. ق تألیف این کتاب را به پایان رساند و در سال 1352ه_. ق در 616 صفحه در بمبئی به چاپ رسید مطالب این کتاب ترغیب به ترویج دین، احترام علما و مؤمنین و...می باشد.

23. لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم روضه خوان (1)

24. مستدرک الوسایل و مستنبط المسايل

آقابزرگ تهرانی میفرماید : این کتابی است که علامه مجلسی و محدث حر عاملی - رحمهما اللّه - تأليف آن موفق نشدند و خداوند متعال آن را برای شیخ ما علامه بر نوری ذخیره کرد و او را برای تألیف آن موفق گردانیده است.

بر عموم مجتهدین واجب است مطلع بر این کتاب باشند و در استنباط احکام به آن رجوع کنند. (2)

و خاتمه ای در ذکر منابع و مصادر کتاب مستدرک به همراه رجال احادیث و فوائد مختلفه دارد که در نوع خودش بی نظیر می باشد.

25. مستدرک مزار البحار

عمر با برکت مرحوم نوری به اتمام این کتاب فرصت نداد. (3)

26. معالم العبر في استدراك البحار السابع عشر (4)

ص: 81


1- الذريعة، ج 18، ص 388.
2- همان، ج 2، ص 110.
3- الذريعة، ج 21، ص 6؛ خاتمة المستدرک، ص 878.
4- همان، ج 21، ص 200.

27. مواقع النجوم و مرسله الدر المنظوم و الشجرة الموثقة العجيبة

این کتاب در بر دارنده اساتید اجازه علما از عصر مرحوم مؤلف تا زمان غیبت بود. این اولین تألیف مرحوم نوری است که در رجب 1275 ه_. ق آن را به اتمام رساند. (1)

28. مواليد الائمه (عَلَيهِم السَّلَامُ)

رساله ای است مختصر که در تعیین ولادت ائمه (عَلَيهِم السَّلَامُ) بنابر اخبار صحيح، تأليف شده است. (2)

29. ميزان السماء في تعيين مولد خاتم الانبياء

مرحوم نوری در این کتاب اثبات کردند ولادت پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در 17 ربیع الاوّل بوده است. مؤلف در 13 ربیع الثانى 1299ه_. ق تأليف كتاب را به پایان رساندند و در آن سال نیز به چاپ رسید. (3)

30. نفس الرحمن في فضائل سیدنا سلمان (4)

در شب قدر یعنی شب 23 ماه رمضان سال 1283ه_. ق آن را به اتمام رساند. و توسط مترجمین مختلف به فارسی برگردانده شد.

31. «تقريرات بحث شیخ عبدالحسین طهرانی [شیخ العراقين ]» و «تقريرات بحث میرزای شیرازی»

این دو کتاب را میرزا محمد عسکری در کتابخانه وی به خط او دیده است، لیکن احتمال داده که تقریرات بحث میرزا از دیگری بوده و او استنساخ نموده است.

32. نامه ها و اجازه نامه ها و اعلامیه ها

اگر در کتابی گردآوری شود گنجینه گران بهایی را تشکیل خواهد داد. بیش از

ص: 82


1- الذريعة، ج 23، ص 130.
2- همان، ص 235.
3- همان، ص 312.
4- همان، ج 24، ص 264 ؛ خاتمة المستدرک، ص 878.

ده نامه از محدّث نوری که در جواب نامه های میر حامد حسین هندی نویسنده اثر گرانسنگ «عبقات الانوار» نوشته شده است در مجله نور علم البته بخشهای بریده ای از آنها چاپ شد. (1)

استاد عبدالحسین طالعی در مقدمه مقاله «سه نامه از محدّث نوری به علامه سید ناصر حسین» می نویسد: فصلی مشبع از عمر 66 ساله محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) در سیر و سفر گذشت. این سفرها عمدتاً برای دستیابی به کتب شیعه امامیه، شناسایی، تحقیق، مقابله و تصحیح آنها سپری شد. مرحوم نوری از این جهت و جهات دیگر، به سلف صالح خود مرحوم میرزا عبداللّه افندی اصفهانی صاحب کتاب «ریاض العلماء» شباهت دارد.

با این همه، بخشی از این کار را توسط مکاتبه و ارتباط علمی با شخصیتهای بزرگ شیعی انجام میداد. در همین جهت مکاتبات فراوانی میان محدّث نوری با علامه میر حامد حسین - رحمهما اللّه - انجام شد، که بخشی از نامه های مرحوم نوری به دست آمده و منتشر شده است.

وی در یکی از این نامه ها می نویسد: «حقیر، غالباً در صدد تحصیل کتب قدیمه فرقه ناجیه ام، لهذا بحمدالله بسیاری به دست آمد، خصوص از اخبار و تفسیر...». (2)

وی، جهاد عظيم صاحب «عبقات الانوار» را که برای دفاع از امامت بود، خدمت به «اُس اسلام» می داند و آرزو می کند بتواند در آن کار، مشارکت داشته باشد، چنانکه در نامه دیگر می نویسد : «چه عرض کنم که چه اندازه متحسّرم از عجز از خدمت واعانت جنابعالی که خدمت به اس اسلام است. در این مدت تحصیل کتب، کمتر به فکر تحصیل آن رقم کتب بودم تمام هم در پیدا کردن کتب قدما بوده والأميسّر بود...». (3)

ص: 83


1- مجله نور علم، ش مسلسل،48 دوره چهارم ش،12، (آذر و دی 1371)، ص 86 - 108؛ فیض قدسی، با ترجمه سید جعفر نبوی، ص 37 - 40؛ چاپ اول، 1374، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
2- مختاری، جمع پریشان، ص 524.
3- همان، ص 529.

مرحوم نوری برای تهیه این کتب زحمات عجیبی کشید. در یکی از نامه ها به میرحامد حسین مینویسد: «کاب «نقض عثمانيه» ابن طاووس به زحمت، محلّش پیدا شد در دست غیر اهلش. هر تدبیر کردم در آن چند روز، به وصالش نرسیدم. باز بعضی را معین کردم که بگیرند خداوند این خلق را انصاف و شعور کرامت فرماید. ضعف دین تا به اینجا رسیده که در جوار امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، شخصی از اهل علم، از کتابی که در آن تقویت دین است، مضایقه می کند جنابعالی به همت عالیه میل دارید که از بلاد بعیده تحصیل کتب مناقب شود!». (1)

مدتی پس از آن در نامه ای دیگر می نویسد: «کتاب «نقض عثمانیه» هنوز در طلسم است. شرحش طولانی است. امیدوارم آخر به دست بیاید. خداوند به این خلق انصاف بدهد. از قرار مذکور صاحب این کتاب کتابخانه معتبری دارد که همه از نسخ کهنه قدیمه اند، و احدی به آنها راه ندارد، و ابداً به سطری از آنها منتفع نمی شود». (2)

در نامه ای دیگر در مورد کتابی دیگر می نویسد : ««خصائص العلويه» هنوز به دست نیامد. در بغداد هست نزد خبیثی ناصبی چندین نفر متعهد شدند به تدبیری بگیرند، هنوز میسّر نشد». (3)

اما تلاش او منحصر به یافتن نسخه ها نبود. در نامه ای دیگر به تاریخ 4 شوال 1317، محدّث نوری مینویسد که برای 24 حدیث از 100 حدیث کتاب «مناقب مائة» ابن شاذان که تمام احادیث آن مرسل است سند پیدا کرده و آن احادیث را از حالت ارسال خارج کرده است. (4)

ص: 84


1- جمع پریشان، ص 526.
2- همان، ص 538.
3- همان، ص 539.
4- مظفر حسین، سواطع الانوار، ص 91 93 سواطع الانوار مجموعه ای است از نامه هایی که بزرگان امامیه در قرن سیزده و چهارده به میرحامد حسین و سید ناصر حسین نوشته اند. این مجموعه در سال 1905 میلادی به چاپ رسیده است. این مجموعه، دانشنامه ای از رجال این دو قرن است. به علاوه میزان ارتباط میان علمای حوزه های علمیه ایران و عراق با هندوستان را در آن زمان نشان میدهد. فوائد تاریخی، ادبی، کتابشناسی و...که در این نامه ها دیده می شود، فراوان است.

در همان نامه، مرحوم نوری از کتاب «الدمعة الساكبة» سخن می گوید که مرحوم مولی محمد باقر کتابفروش بهبهانی با دستورالعمل و اعانت ایشان نوشته و محدّث نوری به چاپ آن کمک کرده است.

این همه تلاش در حالی است که محدّث نوری در مسیر این خدمت، سخت تنها است و از این تنهایی شکوه می کند: «داعی را ابداً معینی به قدر پیدا کردن یا نوشتن یا تصحیح یک خبر نیست. تمام اینها را مضافاً الى تحصیل اصل کتاب با هزار زحمت خود باید بکنم و با این حال راضی ام که آسوده باشم و میسر نمی شود. و این با آن خیال جنابعالی خیلی تباین دارد. عصر، اگر عصر صفویه بود، معلوم می شد. والحمد للّه على كل حال والى اللّه المشتكى و عليه الاتكال». (1)

در نامه دیگر مینویسد: «از رساله کافیه شیخ مفید تا حال چند نفرند که ملتزم شدند بفرستند. هنوز نفرستادند وضع خلق برگشته و باب اعانت بر بر و تقوا مسدود. داعی با ید واحدةٌ جدّاء». (2)

شیخ آقا بزرگ تهرانی از استاد خود چنین نقل می کند: «من در حالی می میرم که حسرتی در دل من باقی مانده است و آن این که در این سالهای آخر عمر، کسی ندیدم که به من بگوید : فلانی این مقدار مال را بگیر و برای قلم و کاغذت خرج کن، یا با آن کتاب بخر، یا آن را به کاتب بده تا در کارهای تألیفی به تو کمک کند» (3) نمونه ای از این تنهایی محدّث نوری در تهیه کتاب را مرحوم آیة اللّه میرزا هادی خراسانی حائری از تلامذه ایشان گزارش می کند که در سفری از سامرا به کربلا می آید تا دو کتاب مورد نظر خود را تهیه کند پس از توسل به امام سیدالشهداء، آن دو کتاب را نزد

ص: 85


1- مختاری، جمع پریشان، ص 529.
2- همان، ص 533.
3- علامه محدّث نوری، ص 185.

یک دستفروش در نزدیک حرم می یابد که در ازای آنها 22 قران از مرحوم نوری می خواهد. مرحوم نوری، برای تهیه آن دو کتاب علاوه بر پرداخت هزینه سفر، عبا و عمامه و قبا و حتی کفش پای خود را میفروشد. آنگاه با خشنودی تمام از دست یابی به دو کتاب، در گوشه حرم مینشیند، تا جمعی از دوستداران ایشان با تهیه لباس و خرج سفر ایشان را به سامرا باز می گردانند. (1)

با وجود تمام این دشواریها محدّث نوری، ارتباط علمی خود را با دیار هند ادامه داد، و پس از رحلت علامه میر حامد حسین، همچنان با فرزند دانشمند و خلف صالح او مرحوم سید ناصر حسین مراوده علمی داشت. این ارتباط، یقیناً در تکمیل موسوعه عظيم عبقات الانوار مؤثر بود. بدین سان، برگ زرین دیگری در کارنامه باقیات صالحات هر دو دانشمند بزرگوار، رقم خورد. (2)

درگذشت

این عالم بزرگ سرانجام پس از عمری تلاش و کوشش در راه ترویج دین و مذهب، در شب چهارشنبه 27 جمادی الثانی 1320ه_. ق در سن 66 سالگی بدرود حیات گفت. در تشیع جنازه او تعداد زیادی از مردم به طور بی سابقه شرکت می کنند و در بسیاری از بلاد اسلامی مجالس بزرگ داشت او برپا می شود. قبر ایشان بنابر وصیت وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) می باشد.

از وقایع عجیب پیرامون این مرد بزرگ زمانی که پس از 7 سال همسر محدّث نوری وفات نمود و خواستند او را در کنار شوهرش دفن کنند، بدن محدّث نوری نمایان شد و همه دیدند که بدن شریف او صحیح و سالم است گویا ساعتی بیش نیست که به خوابی آرام فرو رفته است.

ص: 86


1- برای تفصیل، بنگرید به کتاب علامه محدّث نوری، ص 334 - 336.
2- عنوان مقاله : سه نامه از محدّث نوری به علامه سید ناصر حسین، نویسنده : عبدالحسين طالعي، تصحيح و مقدمه : طالعی.

تقدیم

تقدیم به ساحت قدسی منتقم آل عبا صاحب ولایت مطلقه کلیه، صاحب الدار صاحب الدین، صاحب الرجعه، صاحب الزمان، صاحب الشرف، صاحب العصر، صاحب الغیبه، صاحب يوم الفتح، صاحب الصمصمام، صمصام الأكبر، سيف اللّه الشاهر، حاصد فروع الغى و الشقاق، رجاء الامه، رب الأرض، ابرقدرت، عالی جناب حضرت حجة بن الحسن المهدى - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف -.

ان شاء اللّه حضرتش در روز انتقام کرامت دهد ما را و در جمع انتقام جویان از ظالمین در حق مادرش حضرت فاطمه زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) قرار دهد.

به ختم الائمه امام امم***غياث همه حجت منتقم

مبيد الاعادي مزيل الظلام***به مهدى قائم (عَلَيهِ السَّلَامُ)

کنم هدیه این خدمت کمترین***مترجم کتابی عظیم و وزین

قبولش اگر افتد این ترجمه***ندارم زدشمن دگر و اهمه

ص: 87

ص: 88

مقدّمه مؤلف

شکر سزاوار خدایی است که حق را اظهار نمود و باطل را از بین برد و درود و صلوات بر اشرف مخلوقات در میان آخرین و اولین حضرت محمد و خاندان ایشان - صلوات اللّه علیهم - کسانی که هر یابنده ای به یمن آنان می یابد.

و بعد : عبد گناهکار به نام حسین بن محمّد تقی نوری طبرسی که خداوند به او نیروی تبری از دشمنانش را روزی کرده و او را تیر فروزان بر شیاطین جن و انس که گمراه و گمراه کننده اند قرار داده است، می گوید :

در شب بیست و دوم از ماه رجب سال 1293 هجری قمری، در ایام مجاورت در سر من رای (سامرا) و آن شبی است که خداوند در آن روز فرعون این امت (1) فرزند ابی سفیان، معاویه - لعنة اللّه عليهما - را هلاک گرداند (2) و بین گروهی از برادران صالح و فضلای راسخ در ولایت اهل بیت طاهرین (عَلَيهِم السَّلَامُ) سخنانی در فضائل این روز از جهت

ص: 89


1- رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: «معاوية - لعنة اللّه عليه - فرعون هذه الامة»، حديقة الشيعه، مقدّس اردبیلی، ص 337.
2- لما هَوَى معاويه***ارخته بالهاوية چون معاويه - لعنة اللّه عليه - به درک رفت تاریخ وفاتش «بالهاوية» يعنى سال 60 هجری می باشد. (شاخه طوبی، چاپ جدید، ص 609) و همچنین گفته اند: «دم سگ بریده شد»، دم سگ، چون بریده شد 60 می ماند (س = 60)، (همان ص 610).

معقول واقع شد و شایسته است این روز را شیعه از اعیاد عظیم الشان قرار دهند ؛ چرا که روزی است که خداوند زمین را پاک گرداند از کسی را که در روی زمین تکبر و گردنکشی آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند ؛ طایفه ای از آنها را سخت ضعیف و ذلیل گرداند پسرانشان را میکشت و زنانشان را زنده می گذاشت (1) و اموالشان را غارت می کرد و امامشان را به قتل رساند و پرده پوشان آنان را هتک کرد و نورهایشان را خاموش گرداند و او بنا نهاد چیزهایی که سابقه ای از قبل نداشت ؛ و اساسی از قبل نبود که منهدم نسازد و در مدح و فضائل آنان احادیثی جعل و وضع کردند که قابل پاک کردن نیست و سب و لعن بندگان بزرگ را روی منبرها و بلندی ها سنت قرار داد (2) و باز گردانید درهای ظلم و فساد و بغض و دشمنی با اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) را و در همه شهرها به فسق و فجور پرداختند.

پس تصمیم بر آن شد که آن روز را روز شادی و سرور قرار دهند در سالها و ماه هایی (رجب) که خواهد آمد؛ از آن جهت که این روز واجد شرايط تمام جهت های شادی است و شایسته ترین و بهترین عمل برای این روز یادآوری عملکرد و احوال و ناپسندی رفتار و کرده های او و بدعتها و زشتی سیرت و ذات او و بی آبرویی هایی که در محضر مسلمانان و همه مؤمنین مرتکب شده است.

و کسی از علمای شیعه را سراغ ندارم که این موارد را جمع کرده باشد و معتقدم که جمع کردن این مطالب جداگانه باعث تقرب به خداوند و نظم دادن به این مطالب

ص: 90


1- اقباس از آیه 28 سورۀ قصص : ﴿عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ).
2- عباس بن بکار ضبی گوید: «ابوبکر هذلی از زهری نقل می کند که می گفته است: ابن عبّاس به معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: آیا از دشنام دادن به این مرد خودداری نمیکنی؟ گفت : نه، تا آنگاه که کودکان بر آن پرورش یابند و بزرگ شوند و بزرگان پیر و شکسته گردند و چنان شد که چون عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه - از دشنام دادن به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خودداری کرد، گفتند: ترک سنت کرده است». (شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 222).

پراکنده از برترین ثوابها است و آن را در چند باب و فصل و فروعات و اصول مرتب کردم و در واقع به صورت کتابی کشکول گونه در آورده تا هر آنچه که متعلق به این غول (یعنی معاويه - لعنة اللّه عليه -) است را در بر داشته باشد و آن را «ظلمات الهاويه في مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -» نامگذاری نمودم.

ص: 91

ص: 92

نسب معاويه - لعنة اللّه عليه -

نسب معاويه - لعنة اللّه عليه - (1)

معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما - و نام ابوسفیان، صخر بوده است؛ پسر حرب، پسر امیه، (2) پسر عبد الشمس، پسر عبد مناف. (3)

ص: 93


1- با توجه به این که تمامی تیترها توسط محقق اضافه شده است، لذا از گذاشتن علامت [] در ابتدا و انتهای تیترها صرف نظر شد.
2- ابوعثمان در مورد امیه می گوید: وی در جاهلیت کاری انجام داد که هیچ یک از عرب آن کار را در جاهلیت انجام نداد. او زن خود را در زمان حیات خویش به پسرش ابا عمرو تزویج کرد و ابو معیط از او متولّد شد وکسی در حال حیات خود چنین نکرد. (شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 206).
3- مقدس اردبیلی می نویسد: «بعضی از محققین گفته اند بنی امیه رومی اند و مراد از آیه «غُلِبَتْ الرُّوم» در سوره روم ایشانند. چون در مدت ملک ایشان اهل صلاح و دین مغلوب بودند و ایشان غالب. و در روایتی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) هزار ماه در سوره قدر را اشاره به مدت حکومت بنی اميّه - لعنة اللّه عليه - بیان می دارد». (حديقة الشيعه، ص 351) و در بحار و کامل بهائی آمده است: «امیه غلام رومی عبدشمس بوده و چون زیرک و باهوش بود او را پسر خود قرار داد و مشهور شده به امیة بن عبد شمس. و به همین سیره به زید نیز که غلام پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود، می گفتند : زید بن محمد ؛ که در آیه 40 سوره احزاب این مطلب نفی شده است». (بحار، ج 31، ص 542؛ کامل بهائی، ج 2، ص 180). و در کتاب الزام الناصب آمده: «امیه از صلب عبدالشمس نبوده، بلکه از رومیان بوده و عبدالشمس او را استلحاق کرد و منسوب به وی شده و بنى اميّه - لعنة اللّه عليه - تماماً از قریش نیستند بلکه محلق به ایشانند». و موید این خبر کلام امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است که فرمود : بنی امیه - لعنة اللّه عليه - لصيق اند و صحيح النسب تا عبد مناف نیستند و معاويه - لعنة اللّه عليه - متمکن از انکار نشد. و در کتاب استغاثة في بدع الثلاثة آمده است که از علما اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) در اسرارشان و علومشان که به علماء شیعه ایشان رسیده این که قومی منسوب به قریش می شوند و در نسب از ایشان نیستند حقیقتاً. و این خبر را جز معدن علم و ورثه رسالت نمی دانند و در مثال آورده که بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - از آن گروه اند و در ایشان است تأویل آیه «غُلِبَتْ الرُّو»م در سوره روم. و در بحار از کنزالفوائد به دو طریق روایت شده است که اشاره به ضعف نسب بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - دارد و اشعاری در تأیید آن ذکر شده است. (شفاء الصدور، علّامه میرزا ابوالفضل طهرانی، ص 280 – 281). و در کتاب بضاعة الايمان و رساله تبصره العوام آمده که عبدالشمس را پسری نبود، عقیم بود و در شام از قصابی، امیه را خرید، و در زمان جاهلیت در میان عرب متعارف بود که مردی که عقیم باشد لواط کند و چون عبدالشمس خواست با او لواط کند مطیع نشد، عبد الشمس گفت : او را به فرزندی قبول کردم که بعد از موت من، مال من از تو باشد، امیّه مطیع شده و عبدالشمس با او لواط کرد. (انساب النواصب، ص 72). رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) : هر چیزی را آفتی است و آفت این دین بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - است». (علامه حلی در نهج الحق، ص 312 از کتاب الهاويه ؛ متقی هندی، کنز العمال، ج 14، ص 87؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج 2، ص 149 ؛ فيض القدير، ج 5، ص 362) ؛ و فرمودند: «بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم - بر منبر من بالا می روند و چنان در رؤیا دیدم که آنان همچون بوزینه بر منبر من جست و خیز می کنند». (ابن ابی الحدید ؛ شرح نهج البلاغه ؛ ج 12، ص 81) ؛ و فرمودند: «در رؤیا دیدم که گویا فرزندان حکم بن العاص همچون بوزینه گان بر منبرم جست و خیز می کنند». گفته شده که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پس از این رؤیا هرگز آسوده خاطر و خندان دیده نشد تا رحلت فرمود [حاکم نیشابوری می گوید]: این حدیث بر اساس شرط بخاری و مسلم صحیح است، گرچه در صحاح خود نقل نکرده اند. (حاکم نیشابوری ؛ المستدرک ؛ ج 4، ص 480؛ ظاهراً از این رؤیا در قرآن یاد شده است: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةٌ لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ (سوره اسراء، آیه 60)؛ مفسران با استناد به روایات نقل شده، شجره ملعونه را بر بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - تطبیق کرده اند. (طبری، مجمع البیان، ج 6، ص 266؛ شوکانی، فتح القدیر، ج 3، ص239)؛ از عایشه - لعنة اللّه عليها - نقل شده که خطاب به مروان - لعنة اللّه علیه - گفت: از پیامبر شنیدم که به پدر و جدت می فرمود: «شجره ملعونه در قرآن، شما هستید». (سیوطی، الدر المنثور، ج 4، ص 191).

معاویه - لعنة اللّه عليه - و شریک بن اعور

روایت شده است که شریک اعور (1) بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد و چهره زشتی داشت.

ص: 94


1- 1. شریک بن اعور بن حارث اعری از مردم بصره و سرکردگی اشراف بصره را عهده دار بود؛ از جمله اصحاب امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و در جنگهای جمل و صفین شرکت جست و در کوفه اندکی پیش از شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) درگذشت. حادثه مهم دیگر در زندگی شریک که مورد توجه بیشتر منابع قرار گرفته است طرح ترور عبیداللّه بن زیاد لعنة اللّه علیه است. رفاقت عبید اللّه - لعنة اللّه عليه - با شریک باعث شد تا زمانی که عبیداللّه - لعنة اللّه عليه - ولایت کوفه را عهده دار شد شریک با جمعی از اشراف همراه وی عازم آن شهر شود. (دینوری، ص 232)؛ شریک و همراهانش با این تصور که امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) راهی کوفه است سعی داشتند با ایجاد تأخیر در حرکت ابن زياد - لعنة اللّه عليه - امام زودتر وارد کوفه شود ولی ابن زیاد - لعنة اللّه عليه - بی توجه به آنها با عجله وارد کوفه شد (سماوی، ص 80) ؛ شریک در کوفه مریض شده و وارد خانه هانی بن عروه شد و چون عبیداللّه لعنة اللّه علیه - قصد عیادت وی را داشت پیشنهاد داد ترور عبیداللّه توسط مسلم بن عقیل دیگر میهمان هانی به انجام رسد اما این کار صورت نگرفت. علت عدم انجام ترور به گونه های متفاوتی نقل شده است: عدم رضایت هانی به کشته شدن ابن زياد - لعنة اللّه عليه - در خانه وی (دینوری، ص 234؛ بلاذری، ج 2، ص 79؛ مجلسی، 44، ص 343) ؛ ممانعت زنی از زنهای خانه هانی از این امر و تأسف شدیدهانی از این اتفاق. (ابن نما، ص 20) ؛ ج استناد حضرت مسلم بر حدیثی از پیامبر در نهی از قتل و ترور (دینوری، ص 235)؛ پی بردن غلام ابن زیاد - لعنة اللّه عليه - به نقشه ترور. ابن حجر، ج 6، ص 455 ؛ از دلایل اجرا نشدن این نقشه بیان شده است.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت تو زشتی و زیبایی بهتر از زشتی است ؛ و تو شریکی و برای خداوند شریکی نیست؛ و پدرت کور بود و سالم بهتر از کور است ؛ پس چگونه قومت تو را سرور گردانید؟! پس شریک به او گفت ای معاویه! تو معاویه ای و معاویه نیست مگر سگی که

عوعو می کند و از او عوعو کردن می طلبند ؛ و تو پسر صخر هستی و زمین صاف و هموار از صخره بهتر است؛ و تو پسر حربی و صلح بهتر از جنگ است ؛ و تو پسر امیه هستی و امیه نیست مگر کنیز (اَمه) که کوچک شده است (تصغیر بسته شده است) ؛ پس چطور امیرالمؤمنین شدی؟ (1)

ص: 95


1- در کتاب گرانسنگ و بی نظیر شاخه طوبی که به صورت کشکول در موضوع برائت و مطاعن خلفا توسط مرحوم محدّث نوری (رَحمهُ اللّه) تألیف شده و به تازگی برای اولین بار تحقیق و چاپ گردیده به نقل از زهر الربیع آمده است : اول کسی که بر خود اسم امیرالمؤمنین گذاشت و نام غیر را بر خود بست، عمر بن الخطاب - لعنة اللّه عليه - بود، چون مردم پیش از او به ابوبکر - لعنة اللّه عليه - خطاب می کردند یا خلیفه رسول اللّه ؛ چون دنیا از لوث وجود او پاک شد، به عمر - لعنة اللّه علیه - می گفتند: ای خلیفه رسول اللّه ؛ چون او خلیفه بود حسب الوصیه او، پس خواست توجیه کند، گفت این اسم دراز است، شما مؤمنانید و من امیر شمایم، پس بگویید امیرالمؤمنین. شیخ عیاشی در تفسیر قوله تعالى ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً) از حضرت صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت کرده که نامیده نمی شود احدی به امیرالمؤمنين غير على بن ابى طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) مگر کسی که و طی کرده شده باشد در دبر. سید جزایری از سیوطی نقل کرده که او در حاشیه که بر قاموس نوشته در لفظ «ابنه» گفت : ابنه در پنج نفر در زمان جاهلیت بود، یکی از آنها سید ما عمر - لعنة اللّه عليه - است. و حضرت صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «به درستی که برای ما حقی بود که معادن ابنه به زور از ما گرفتند و در این اشاره است به این که این خصلت در جمیع خلفای بنی امیه و بنی عباس - لعنة اللّه عليهم – بوده». عالم جلیل شیخ عبدالعلی حویزاوی صاحب تفسیر نورالثقلین کتابی تصنیف کرده در اثبات اینکه این حالت در جمیع آنها بوده و استشهاد کرده به شواهدی از نثر و نظم بر وجود این صفت در همه آنها (شاخه طوبی ص 150 و زهر الربيع، ص 224).

پس شریک در حالی که خارج میشد چنین سرود :

أَيَشتِمُنِي مُعاوية بن حرب***وسيفى صارم ومعى لساني

آيا معاوية بن حرب - لعنة اللّه عليه - مرا دشنام می دهد، در حالی که شمشیر برنده و زبانم تیز است. (1)

پدر معاویه بی پدر - لعنة اللّه عليهما -

از مداینی (2) در کتاب مثالب کلبی (3) و زمخشری در ربیع الابرار می نویسند : معاويه - لعنة اللّه عليه - را به چهار شخص نسبت میدادند به مسافربن ابی عمرو، (4)

ص: 96


1- الغارات، ج 2، ص 794؛ معجم الرجال الحديث، علّامه خوئی از ابن شهر آشوب.
2- ابوالحسن علی بن محمد بن عبد اللّه مدائنی (135 - 225 ق)، از علمای مخالفین و مهم ترین مؤلفان تاریخ نویس، محدّث، متکلم، متبحر در سیر، ایام العرب، انساب. و صاحب تصانیف بسیار. غالب رجاليون این فرقه، وی را بسیار ستوده اند تا جایی که گویند: «مدائنی به قدری موثق و مورد اعتماد بود که اگر روایتی را بدون سند نقل می کرد، پذیرفته می شد و مخالفین خودِ وی را سند میدانستند». (حموی، یاقوت بن عبد اللّه، معجم الادباء، ج 4، ص 1852).
3- مثالب العرب، اثر نسب شناس قرن دوم هجری، هشام بن محمد بن سائب کلبی (متوفای 204 ق)، جهت شناساندن عیوب اعراب از جمله انساب پست بعضی از قریش است. مطالب کتاب حاوی حرام زادگی و دیگر عیوب بعضی از خلفا و بنی أميه - لعنة اللّه عليهم - است و نامی از بنی هاشم در این کتاب برده نشده است. این کتاب توسط استاد نجاح طائی تحقیق شده است.
4- شیخ ابوسعید ابن اسماعیل بن علی بن ممان حنفی و ابوالفتوح ابن جعفر همدانی که از مشاهیر علما و محدّثین مخالفین بی دین است در کتاب بهجة المستفيد و در کتاب مثالب بنی امیه در ساخت طاغیه باغیه آورده اند که هند - لعنة اللّه عليها - با عمرو بن مسافر به زنا در ساخت و نرد مخالطت می باخت، و عمر و او را وعده می داد که تو را زن خواهم کرد تا آنکه از او حامله شد و حمل او به شش ماهگی رسید، عمرو بن مسافر از دست خصومت و فضیحت، مسافر شده به حیره رفت به خدمت نعمان بن منذر که پادشاه و صاحب اختیار آن محل بود، و هند - لعنة اللّه عليها - را به وعده بسیار به ابی سفیان - لعنة اللّه عليه - عقد بسته در همان روز به خانه او فرستادند، چون سه ماه در خانه او به سر برد سگ زنازاده معاویه - لعنة اللّه عليه -، منزل هاويه، تولد یافت و بعد از چند گاه ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - به حيره رسید و عمرو بن مسافر از ابوسفیان احوال هند - لعنة اللّه علیها - را پرسید؟ او گفت : به نکاح من در آمد از شنیدن این مقال فی الفور عمر و بیمار شد و به درک الاسفل انتقال یافت (انساب النواصب ص 70؛ الاغانی، ج 9، ص 49).

و عماره بن ولید بن مغیره (1)، و عباس بن عبدالمطلب (2) و به صباح که آوازه خوان عماره بن ولید بود. زمخشری می گوید: ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - مردی- زشت روی و کوته قامت بود، صباح جوان و خوش چهره و مزدور ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - بود؛ هند - لعنة اللّه عليها - او را به خود فرا خواند چرا که او تمایل زیادی به غلامان داشت پس با او در آویخت.

وگفته اند : عتبه پسر ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - هم از صباح است. (3)

شرح نهج البلاغه : از هند مادر معاویه - لعنة اللّه عليهما - در مکه به فساد و فحشاء نام برده می شد. (4)

ص: 97


1- عماره، فرزند ولید بن مغیره یکی از دشمنان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پیش از هجرت بود او برادر خالد بن ولید بود. بنا بر روایتی عماره همراه عمرو عاص راهی حبشه شد تا مسلمانان هجرت کرده به حبشه را بازگرداند ؛ اما چون در میانهٔ راه در حال مستی به همسر عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - تعرض کرد عمرو عاص نقشه ای کشید و او را به عنوان خائن به نجاشی معرفی کرد نجاشی نیز ساحران خود را فراخواند تا در بیابانها سرگردان اش کنند. عماره در زمان خلافت عمر - لعنة اللّه عليه - درگذشت. (الكامل، ج 1، ص 93؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 85؛ بحار الأنوار، ج 35، ص 89 وج 18، ص 411؛ تاریخ طبری، ج 1، ص 45؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 34).
2- این مطلب از تحریفات بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - جهت تضعيف اطرافیان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است که نمونه های بسیاری دارد.
3- ربیع الابرار، جار اللّه زمخشری، ج 4، ص 275، 276؛ المناقب و المثالب، قاضی نعمان مغربی، ج 1، ص 242.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 336؛ در بضاعت الایمان، مسطور است که ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - برای تجارت به شام رفته بود و در شام یکسال و چهار ماه توقف کرد چون به مکه رسید، هند - لعنة اللّه عليها - آبستن بود و شکمش بزرگ شده بود، ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - گفت: ای هند! من یک سال و چهارماه هست که بیرون رفته ام این حمل از کیست؟ هند - لعنة اللّه عليها - نام یکی را برد ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - چند چوب بر شکم او زد که شاید آن ولد الزنا ساقط شود، فایده نکرد و بعد از سه ماه از قدم شوم ابوسفيان - لعنة اللّه عليه -، معاويه ملعون به دنيا آمد (انساب النواصب، ص 71).

سخنرانی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) پیرامون آباء و اجداد معاويه - لعنة اللّه عليهم –

در کتاب احتجاج آمده است: شعبی نقل نموده که روزى معاويه - لعنة اللّه عليه - وارد مدینه شده و به قصد ایراد خطبه برخاسته و بر علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) تاخت.

در این جا امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به قصد سخنرانی قیام نمود و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

إن اللّه تعالى لم يبعث نبيا إلا جعل له عدوا من المجرمين ؛ قال اللّه تعالى : (وَ كَذِلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيَّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ﴾ (1)، فأنا ابن علي (عَلَيهِ السَّلَامُ) و أنت ابن صخر و أمك هند و أمى فاطمة وجدتك نثيلة و جدتي خديجة، فلعن اللّه الأَمنا حسبا و أخملَنا ذكرا و أعظمنا كفرا و أشدنا نفاقا.

هیچ پیامبری مبعوث نشده جز آنکه وصی و جانشینی از اهل او مقرر گردیده و خداوند تبارک و تعالی می فرماید (و هیچ پیامبری نیست جز اینکه برای او دشمنی از میان مجرمان است) و بی شک علی بن ابی طالب وصی رسول خدا - صلوات اللّه عليهما - پس از اوست، و من پسر علی، و تو (ای معاویه) فرزند صخری و جد تو حرب است و جد من رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است، و مادر تو هند - لعنة اللّه عليها - و مادر من فاطمه - سلام اللّه عليها - است، و مادر بزرگ من خدیجه - سلام اللّه علیها - است، و مادر بزرگ تو نثيله، پس خداوند بدترین ما را از نظر حسب و بد سابقه ترین ما و بزرگترین ما را از نظر کفر و منافق ترین ما را لعن کند!

ص: 98


1- سوره فرقان، آیه 31.

پس تمامی حضار یکپارچه گفتند: آمین ! پس معاویه - لعنة اللّه عليه - با دیدن این صحنه خطبه اش را قطع کرده و داخل خانه شد. (1)

جناب عقیل و بیان نسب معاویه و یارانش و اینکه مادر ابی سفیان حمامه بود

در کتاب الغارات تألیف ابراهیم بن محمد ثقفی (2) به اسناد خود از عبدالصمد بارقی و او از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت کرده است که فرمود عقیل نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد؛ ایشان در صحن مسجد کوفه نشسته بودند. عقیل :گفت : سلام و رحمت خدا بر تو یا امیرالمؤمنین.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: عليك السلام ای ابویزید! (3) پس روی به فرزند خود حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) کرد و فرمود برخیز عمویت را به خانه ببر امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)، عقیل را به خانه برد و نزد پدر بازگشت

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به ایشان فرمودند: برایش جامه و کفش و لباسهایی نو بخر.

ص: 99


1- احتجاج، شیخ طبرسی، ج 1، ص 420.
2- الغارات کتابی به زبان عربی اثر ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سعيد بن هلال ثقفی کوفی (متوفای 283 ق) است. تهرانی، الذریعه، ج 2، ص 35) از کهن ترین متون تاریخی شیعه و حاوی مطالبی گزیده از زندگانی اميرالمؤمنين، خطبه ها، نامه ها و سفارشهای حضرت و نیز جنگ هاو کشمکشها در زمان خلافت ایشان و پس از آن است. از آن جهت که در این اثر به غارتهای معاویه - لعنة اللّه علیه - در قلمرو امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) پرداخته شده به الغارات شهرت یافته مؤلّف از راویان شیعه و سنّی بهره برده و همواره مورد توجه و استفاده عالمان شیعی بوده است. علامه مجلسی نقش بسزایی در زنده نگه داشتن این کتاب داشته اند. در روضات الجنات آمده ابواسحاق ثقفی اصفهانی، از نوادگان عموی مختار بود. او در زمان غیبت صغری می زیسته و وجه انتسابش به اصفهان این است که او زیدی مذهب بوده ولی بعداً امامی میگردد و کتاب المعرفة في المناقب و المثالب را می نویسد؛ لذا کوفیان گرامی اش میدارند و از او میخواهند به خاطر تقیه کتاب را از کوفه خارج نکند و نشر ندهد؛ لیکن وی، می گوید دورترین شهر از آراء و عقاید شیعه کدام است؟ می گویند : اصفهان. پس قسم میخورد این کتاب را روایت نکند الا در این شهر و لذا در اصفهان اقامت می کند. بعداً شیخ برقی صاحب کتاب محاسن و جماعتی از اعاظم قم بر او وارد می شوند و از او میخواهند که به قم منتقل شود تا از او استفاده کنند ولی قبول نمی کند (الغارات، تحقیق محدّث ارموی، ج 1، ص 27).
3- کنیه جناب عقیل است زیرا فرزندی به اسم یزید داشته است.

عقیل روز بعد سراپا آراسته نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد و گفت: سلام بر تو یا امیرالمؤمنین.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: عليك السلام ای ابویزید.

عقیل گفت : یا امیرالمؤمنین نمیبینم که جز این سنگریزه ها چیزی از دنیا نصیبت شده باشد.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: ابویزید! وقتی سهم خویش را از بیت المال گرفتم آن را به تو دهم.

عقیل از نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت. (1) وقتی که معاویه - لعنة اللّه عليه - از آمدنش خبر یافت فرمان داد کرسیها نهادند و یاران خویش بر آنها نشانید. عقیل وارد مجلس شد. معاويه - لعنة اللّه عليه - فرمان داد که صدهزار در هم به او بدهند. عقیل در همها را گرفت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : بگو که میان لشکرگاه من و لشکرگاه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چه فرقی دیدی؟

عقیل گفت: به لشکرگاه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) گذشتم ؛ شبی داشت چون شبهای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و روزی چون روزهای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با این فرق که ایشان در آن میان نبود؛ اما چون به لشکرگاه تو آمدم، جمعی از منافقین، کسانی که در شب عقبه به رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خیانت کردند، دیدم.

ص: 100


1- عده ای به طعن گویند که او امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را رها کرد و به معاویه پیوست. (اسد الغابة، ج 3، ص 561) ولی ابن ابی الحدید مینویسد: «نظر همه راویان ثقه بر این است که رفتن عقیل به شام بعد از شهادت امیرالمؤمنین بوده است». (شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250) و ارادت وی به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) آن چنان بود که پیوستن عبداللّه بن ابی سرح به معاویه را دشمنی با خدا و رسول او و خاموش کردن نور الهی معرفی کرد. (الدرجات الرفيعة، ص 155) و در جای دیگر دارد که عقیل به حضرت نامه نوشت که به کوفه بیاید ولی حضرت به او امر کرد که در مدینه بماند (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 250) شاید وی از طرف امیرالمؤمنین مأمور به رسیدگی به اوضاع بنی هاشم بودند برای همین حضرت اجازه خروج وی را نداد. برای توضیح بیشتر و پاسخ به شبهات به کتاب دائر المعارف صحابه، ج 6، رجوع کنید.

پس عقیل گفت: ای معاویه آن کیست در دست راست تو نشسته است؟ معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : عمرو بن العاص است.

عقیل گفت : این کسی است که شش مرد ادعا می کردند که پدر او هستند و عاقبت از آن میان آنکه قصاب بود بر دیگران غلبه یافت. اکنون بگوی که آن دیگری کیست؟ معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ضحاک بن قیس الفهری (1) است.

عقیل گفت: به خدا سوگند در زمان جاهلیت کار پدرش این بود که مزدی می گرفت و حیوان نر را بر مادگان می.جهانید. اکنون بگوی که آن دیگری کیست؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ابو موسی اشعری (2) است.

ص: 101


1- ضحاک بن قیس فهری (1 یا 7 هجری - 64 هجری) در اواخر خلافت ابابكر - لعنة اللّه عليه - به همراه عمرو بن عاص عازم شام شد و در زمان خلافت عمر - لعنة اللّه علیه - در فتح شام شرکت کرد و از طرفداران معاویه - لعنة اللّه عليه - بود و در ابتدای حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه -، رئیس محافظان امنیتی معاويه - لعنة اللّه عليه - بود و قبل از جنگ صفین حاکم جزیره شد؛ ولی مالک اشتر او را بیرون کرد و بعد از آن معاویه، ضحاک - لعنة اللّه عليهما - را برای ناامن کردن و غارت مناطق تحت حاکمیت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرستاد ؛ ولی توسط چهار هزار نیرویی که به سر کرده گی حجر بن عدی از طرف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرستاده شد، شکست خوردند و او از کسانی بود که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را در قنوت خویش لعن می کرد تاریخ طبری، ج 4، ص 52) و بعد مرگ معاویه - لعنة اللّه عليه -، در غیاب یزید - لعنة اللّه عليه - بر او نماز خواند. (اسدالغابه، ج 3، ص 49) و بعد از مرگ مشکوک معاویة بن يزيد بن معاويه - لعنة اللّه عليهما -، مخفیانه مردم را به سمت عبداللّه بن زبیر دعوت می کرد. (الکامل، ابن اثیر، ج 4، ص 145) و در دفاع از حکومت زبیریان، فرمانده لکشر آنها بر ضد لشکر مروان بن حکم - لعنة اللّه عليه - شد ولی لشکر مروان بر لشکر ضحاک شبیخون زدند و توسط لشکریان مروان کشته شد. (الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 171 ؛ النهايه و البداية، ج 8، ص 243).
2- عبداللّه بن قیس مشهور به ابوموسی اشعری - لعنة اللّه علیه - (متوفی 42 تا 52 هجری) و سه روز پس از فتح خیبر اسلام آورد (مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 405)؛ و در جنگ با قبایل هوازن جانشین فرمانده شد و بعد از شهادت فرمانده وی تا پیروزی نبرد را رهبری کرد (طبقات ابن سعد، ج 2، ص 151)؛ و به همراه معاذ بن جبل، مأمور تعلیم قرآن به مکیان شدند (المغازی، واقدی، ج 3، 959) ؛ و قبل از حجة الوداع والی یمن شد. و در زمان ابوبکر و عمر - لعنة اللّه عليهما - هم به ترتیب والی یمن و بصره شد (تاریخ طبری، ج 4، ص 50 و 69 - 71)؛ بعد عزل او توسط عثمان - لعنة اللّه عليه -، ساکن کوفه شد و بعد شورش کوفیان بر ضد حاكم عثمان - لعنة اللّه عليه - در سال 34 او را به امارت برگزیدند و تا زمان کشته شدن عثمان - لعنة اللّه عليه - در این سمت باقی ماند (انساب، بلاذری، ج 4، ص 535) ؛ بعد از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، ایشان قصد در عزل ایشان داشتند ولی به درخواست مالک اشتر و برخلاف میل درونی وی را بر امارت ابقا کردند (تاریخ طبری ج 4، ص 499؛ یعقوبی، ج 2، ص 179). وی در جریان جنگ جمل از فرستادن نیرو و تجهیزات طفره رفت و صحبت از طلب خون عثمان - لعنة اللّه عليه كرد و پیک حضرت را تهدید به زندان و قتل کرد (تاریخ طبری، ج 4، ص 481)؛ در آخر حضرت دستور عزل وی را توسط امام حسن مجتبی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و به همراهی عمار یاسر فرستاد و او را عزل کرد و مالک اشتر مانع غارت اموال وی توسط مردم شد (ارشاد مفید، ص 243 تا 253) ؛ و در نقلی است که متواری شد (الفتوح، ج 4، ص 2. در جریان حکمیت، امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، مالک اشتر را به عنوان حَكَم انتخاب نمود؛ ولی از سوی برخی فرماندهان یمانی از جمله اشعث بن قیس و زید بن حصین و دیگران، ابوموسی اشعری به عنوان حکم انتخاب شد و وی در آن زمان در شهر تدمر شام بود و حتی در جنگ نیز حضور نداشت و توسط غلامش از آن آگاه شد (الصفين، نصر بن مزاحم، ص 500) و سرانجام در حکمیت، از عمر و بن عاص فریب خورد و حضرت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را عزل کرد و عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - در اقدامی غافلگیرانه معاويه - لعنة اللّه عليه - را خلیفه گرداند و از همین رو ابوموسی به فردی ساده لوح و کوته فکر سست رأی مشهور گشته است ولی در اینجا مردم هر دو را سنگ باران کردند و سرانجام ابوموسی راه مکه را در پیش گرفت. برای تفصیل مطلب مراجعه شود به الصفين، نصر بن مزاحم، ص 499 تا 507)؛ و بعد از حاکم شدن معاويه - لعنة اللّه علیه از وی هراسان بود ولی بسر به او امان داد و سرانجام در سال 44 مرد (سیره اعلام النبلاء، ج 2، ص 398. علمای امامیه تعابیر تندی از پیامبر و اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - درباره او به کار برده و از جمله کسانی شمرده اند که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از حکمیت او را در قنوت نماز خویش لعن کرده است. (ر.ک: ابن بابویه، الخصال، ص 485، 489 ؛ عیون، ج 2، ص 126؛ الایضاح ص 61 - 64).

عقیل گفت: مادرش دزد بود.

چون معاويه - لعنة اللّه عليه - دید که عقیل مجلس نشینانش را به خشم آورده است، گفت: ابویزید از من چه میدانی؟

عقیل گفت: این سخن را رها کن معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : باید بگویی!

عقیل پرسید : حمامه را می شناسی؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید : حمامه کیست؟

عقیل گفت: گفتم تو کیستی، و برخاست و رفت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - یکی از نسب شناسان را خواست و گفت: به من بگو که حمامه کیست؟

ص: 102

نسب شناس گفت: من و زن و فرزندم را امان ده معاویه - لعنة اللّه عليه - امانش داد. نسب شناس گفت: حمامه جده تو و در جاهلیت زناکار بود، از آنان که بر سر خانه خود پرچم می زدند.

[شیخ ابو اسحاق ] می گوید : ابوبکر بن زبیر میگفت : حمامه، مادر مادر ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - بود. (1)

عقیل برادری که هرگز برادرش را تنها نگذاشت

عقیل برادری که هرگز برادرش را تنها نگذاشت (2)

سخن از بزرگ مردی غیور و سخنوری شجاع از سلاله پاک بنی هاشم است که مردانه همه هستی خود را فدای برادر بزرگوارش امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) كرد. محبت بی انتهای او به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و شدّت بغض و کینه اش نسبت به دشمنان ایشان، باعث شده بود که به مدد علمش به انساب قریش (3) و شجاعت بیان آن در قلب دشمن، او را به سخنوری بی نظیر و هجوگوی بی بدیل دشمنان، تبدیل کند.

ص: 103


1- الغارات، ج 1، ص 64؛ اسدالغابه، ج 3، ص، 423 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 121؛ تعليقات الغارات، ص 936 و 937 ؛ بحار الأنوار، ج 42، ص 112 و 113؛ مواقف الشيعه، ج 1، ص 239.
2- مطالبی که در مورد عقیل ارایه میگردد در کتاب حاضر نیست و تحقیقی است از محقق کتاب. چون در این کتاب بسیاری از رو در رویی های عقیل با معاویه - لعنة اللّه عليه - آورده شده، لذا جهت رفع شبهات پیرامون شخصیت عقیل، پرداختن به آن را ضروری دانستیم بر عزیزان، مطالعه این بخش لازم است.
3- بسیاری از قریش او را دوست نمی داشتند زیرا نسب آنها را می دانست و بدی هایشان را بازگو می کرد (ابن عبدالبر، الاستیعاب، 1412 ق ج 3، ص 1078) ؛ وی از نسب شناسان قریش و شخصی حاضر جواب بود که بدون اعتنا به این که شخص مقابلش چه جایگاهی دارد، بد و پاسخ می داد (البلاذری، انساب الاشراف، 1394 ق، ج 2، ص 69) ؛ عقیل فردی خنده رو و بذله گو حاضر جواب در بحث و مناظره چیره دست و داناترین فرد زمان خویش بر انساب قریش بود. او نیز آگاه به جریانها و اتفاقات روزگاران جاهلی بود. از این رو بعدها که نابینا شد، در مسجدالنبی بر فرشی که برای او پهن می کردند پس از اقامه نماز می نشست و تاریخ عرب را برای حاضران بیان می کرد و به لحاظ آن که بیشتر در مورد حسب و نسب، سوابق نادرست و رفتارهای ناشایست قریش سخن میگفت مورد کینه و دشمنی آنان قرار گرفت به این جهت درباره وی مطالب غیر واقعی و روایاتی جعل نمودهاند و او را به حماقت و نادانی متهم کرده اند (الاستيعاب، ج 3، ص 1079؛ اسدالغابه، ج 3، ص 423؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 250).

او با شمشیر برنده بیانش حرامزادگی، پستی نسب و خساست تمامی دشمنان شام نشین امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بر ملا و به جهان معرفی کرد و حیثیت پوشالی معاویه لعین و همپیمانانش را با بیان مطاعن و مثالب آنها بر باد فنا داد و با بیان فضایل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) خاری در چشمان آنان گردید و با حاضر جوابی ها و پاسخ های سریع، قاطع و دندانشکن، همه کیدهای معاویه ای، مکرهای عمروعاصی، دشمنی های شام نشینان و خیانتهای کوفیان در حق اهل بیت پیامبر - صلوات اللّه عليهم - را بر ملا کرد و قدرت پوشالی آنها را به باد تمسخر گرفت. (1)

ص: 104


1- برای این که روشن شود عقیل اهل تسامح و مداهنه در دفاع از امیرالمؤمنین نبوده، چند نمونه از رو در رو شدن هایش با معاویه - لعنة اللّه علیه - که مؤلّف بسیاری از آنها را که تماماً به نقل خود مخالفین هست، در همین کتاب آورده به صورت جمع آوری شده یک جا می آوریم؛ اگرچه حتی برای بیان فضایل هم نباید به کلمات مخالفین استناد کرد، ولی از باب «اقرار علی انفس» والزام خصم، به آن می پردازیم : 1) روزى معاويه - لعنة اللّه علیه - به عقیل گفت: می خواهم بگویی که میان لشکرگاه من و لشکرگاه علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چه فرقی دیدی؟ عقیل گفت: به لشکرگاه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) گذشتم شبی داشت چون شبهای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و روزی چون روزهای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با این فرق که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در آن میان نبود؛ اما چون به لشکرگاه تو در آمدم جمعی از منافقین را از آن کسان که در شب عقبه بر رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خیانت کردند، دیدم. پس عقيل گفت : ای معاویه آن کیست در دست راست تو نشسته است؟ معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : عمرو بن العاص است. عقیل گفت : این کسی است که شش مرد ادعا می کردند که پدر او هستند و عاقبت از آن میان آنکه قصاب بود بر دیگران غلبه یافت. اکنون بگوی که آن دیگری کیست؟ معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ضحاک بن قيس الفهری است عقیل گفت: به خدا سوگند در زمان جاهلیت کار پدرش این بود که مزدی میگرفت و حیوان نر را بر مادگان می جهانید و گفت: همه قریش می دانند که شغل پدر او اخته کردن سگها و میمونها بود. اکنون بگوی که آن دیگری کیست؟ معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ابو موسی اشعری است. عقیل گفت : مادرش دزد بود چون معاویه - لعنة اللّه عليه - ديد كه عقيل مجلس نشینانش را به خشم آورده است. پرسید: - را ابویزید از من چه میدانی؟ عقیل گفت: این سخن رها کن معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: باید بگویی. عقیل پرسید : حمامه را میشناسی؟ معاويه - لعنة اللّه عليه - پرسید : حمامه کیست؟ عقیل گفت: گفتم تو کیستی و برخاست و برفت. معاویه - لعنة اللّه علیه - یکی از نسب شناسان را خواست و گفت: مرا بگوی که حمامه کیست؟ گفت : مرا و زن و فرزندم را امان ده. معاویه - لعنة اللّه عليه - امانش داد. گفت: حمامه جده تو بود و بدکاره و زناکار بود، از آنان که بر سر خانه خود علم می زدند. شیخ می گوید: ابوبکر بن زبیر میگفت که حمامه مادر مادر ابوسفیان بود. (الغارات، ج 1، ص 64؛ اسدالغابه، ج 3، ص 423؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 121؛ تعلیقات الغارات، ص 936 و 937 ؛ بحار الأنوار، ج 42، ص 112 و 113؛ مواقف الشيعه، ج 1، ص 239). 2) سید مرتضی مینویسد: روزی بعد از گفت و گویی که بین معاويه - لعنة اللّه عليه - و عقيل شد، معاويه - لعنة اللّه عليه - خواست تا سخن عقیل را قطع کند، رو کرد به اهل شام و گفت ای اهل شام! قول خداوند را شنیدید تبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ، گفتند : بله ؛ معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ابولهب، عموی این مرد (عقیل) بوده است و خود و دیگران خندیدند. عقیل بلافاصله گفت : آیا قول خداوند را شنيديد ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ)، او عمه امير شما معاویه و دختر حرب بن امیه و زن عموی من ابولهب است ؛ هر دو (ابولهب و زنش) در جهنم اند پس ببینید کدامشان بهترند؟ آنکه سوار است یا آنکه سواری میدهد؟ (امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان، ج 2، ص 100 و ج 3، ص 240). 3) روزی معاويه - لعنة اللّه عليه - (به قصد تمسخر) به عقیل گفت عمویت ابولهب را چگونه میبینی؟ عقیل گفت : هنگامی که وارد جهنم شدی پس به سمت چپ نظر کن، او را روی عمه ات می یابی (امالی سید مرتضی، ج 1، 276) ؛ سید مرتضی مینویسد: عمه معاویه ام جمیل دختر حرب بن امیه بود و زن ابي لهب بود - لعنة اللّه عليهم -. 4) و روزی به عقیل گفت: در شما بنی هاشم شهوت هست عقیل گفت: شهوت ما بنی هاشم در مردان است و از شما در زنها (کنایه از زنا دهی زنان بنی امیه). (امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276). 5) حکایت شده که معاویه - لعنة اللّه علیه - به عقیل بن ابی طالب :گفت من از برادرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بهترم! پس عقیل گفت: برادرم دینش را بر دنیا مقدم ساخت و تو دنیا را بر دینت ؛ پس برادرم برای خودش بهتر است از تو، و تو برای دنیای من بهتر هستی امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276). 6) روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - از عقیل پرسید علی را چگونه و در چه حالی ترک گفتی؟ عقیل در پاسخ گفت : او را در حالی که خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دوستش دارند ترک کردم و تو را در حالی که خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دشمن دارند ملاقات کردم (مروج الذهب، ج 3، ص 49). (7) روزی معاويه - لعنة اللّه عليه - احساس کرد به رغم تلاشها و تبلیغاتش برضد حضرت على (عَلَيهِ السَّلَامُ) و بنی هاشم مردم به ایشان علاقه دارند، معاویه - لعنة اللّه علیه چاره ای اندیشید تا از وجود فردی از خاندان عبد المطلب (عَلَيهِ السَّلَامُ) بهره بگیرد و با بذل و بخششهایش از آن فرد در تأیید خود و مذمت کردن امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) استفاده کند. معاویه - لعنة اللّه علیه این موضوع را با عمر و بن عاص - لعنة اللّه عليه - در میان گذاشت و او عقیل را پیشنهاد کرد. معاویه - لعنة اللّه عليه - فردای آن روز و در میان مردم، خطاب به عقیل گفت: آیا علی برتر است یا من؟ عقیل پاسخ داد تو برای دنیای ما بهتری اما علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از تو برتر است. معاويه - لعنة اللّه عليه - با صدای بلند خندید. عقیل نیز خندید. معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چرا خندیدی؟ عقیل پاسخ داد : به اطرافیانت نگاه کردم، همگی آنان از آزاد شدگان و بقایای احزاب هستند در حالی که اطرافیان علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) همگی از مهاجر و انصار بودند. معاویه - لعنة اللّه عليه - خطاب به حاضران گفت: آیا عقیل را می شناسید؟ او همان است که خداوند درباره عمویش فرمود: ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾. عقیل، بی درنگ و شجاعانه رو به حاضران کرد و گفت : آیا خوانده اید ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) او، عمه معاویه است (ام جمیله، همسر ابولهب، خواهر ابوسفیان و عمه معاویه - لعنة اللّه عليهم - بود). ای معاویه، هرگاه وارد جهنم شدی و ابولهب را در حالی که روی عمه ات قرار گرفته، دیدی، نگاه کن حال کدام یک بهتر است آن که سوار است یا آنکه سواری می دهد؟ معاويه - لعنة اللّه علیه - که خشم خود را فرو می برد، رو به عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - کرد و گفت : این شخص همان است که میپنداشتی از کم خردهای خاندان عبد المطلب است؟! (مواقف الشيعه، ج 3، ص 140 - 142). 8) در همان کتاب آمده است: عقیل بن ابی طالب در حالی که نابینا شده بود، وارد بر معاویه - لعنة اللّه عليه - شد ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - او را بر تخت خود نشاند و به او گفت: شما بنی هاشم را چه می شود که به نابینایی مبتلا می شوید؟ وی پاسخ داد : شما بنى اميّه - لعنة اللّه علیهم - را چه می شود که به کور دلی مبتلا می شوید؟ (العقد الفريد، ج 4، ص 5). 9) معاويه - لعنة اللّه عليه - به عقيل بن ابی طالب گفت: علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) حق برادری تو را ادا نکرد و من حق خویشاوندی تو را رعایت کردم از تو به هیچ وجه خشنود نخواهم گشت مگر اینکه بالای منبر، علی را لعنت کنی. گفت: این کار را خواهم کرد ؛ و به منبر رفته پس از سپاس و ثنای خدا و درود بر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفت : «مردم! معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليه - به من دستور داد علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را لعنت کنم، به همین جهت او را لعنت کنید، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد». و از منبر پائین آمد. معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت تو مشخص نکردی کدام یک از آن دو را لعنت فرستادی گفت : بخدا حاضر نیستم یک کلمه کم یا زیاد کنم، و سخن بستگی دارد به نیت سخنگو. (زهر الربيع، ص 81). 10) در شرح نهج البلاغه آمده است: مدائنی نقل می کند که روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - به عقیل گفت : آیا نیازی داری که برای تو آن را برآورم؟ گفت آری کنیز دوشیزه ای را خواستم بخرم ولی صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاويه - لعنة اللّه علیه که دوست داشت با عقیل شوخی کند، گفت : ای عقیل تو که کوری و با کنیز دو شیزه ای که پنجاه در هم ارزش داشته باشد بی نیاز می شوی، چه نیازی به کنیزی که چهل هزار در هم است داری؟ گفت : آرزومندم با او همبستر شوم و پسری بزاید که چون او را به خشم آوری گردنت را با شمشیر بزند معاویه - لعنة اللّه عليه - خندید و گفت ای بایزید با تو شوخی کردیم و فرمان داد همان کنیز را برای او خریدند و از همان کنیز دوشیزه، مسلم بن عقیل متولد شد چون مسلم هجده ساله شد و در آن هنگام عقیل درگذشته بود، به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: مرا در فلان جای مدینه زمینی است که صدهزار در هم می خرند و دوست دارم اگر تو بخواهی آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهای آن را به مسلم پرداختند. چون این خبر به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، نامه ای به معاويه - لعنة اللّه عليه - نوشتند که نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که در واقع از او نبوده است، از او خریده ای؛ اینک پولی را که داده ای از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان. معاویه - لعنة اللّه عليه - به مسلم پیام فرستاد و چون آمد، نامه امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را برای او خواند و گفت: مال ما را پس بده و زمینت را بگیر؛ چون ظاهراً چیزی را که مالک نبوده ای فروخته ای مسلم گفت: این کار را بدون این که سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد. معاويه - لعنة اللّه علیه - در حالی که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهای خویش را به هم میمالید گفت پسر کم به خدا سوگند، این سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برای او خریدم گفت. معاویه - لعنة اللّه علیه - آن گاه برای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نامه ای نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است حلالش کردم امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: «ای آل ابوسفيان - لعنة اللّه علیهم - شما فقط میخواهید کرم و بخشش کنید! (گویا این سخن طعنه ای بر آنان است چرا که از مالی می بخشند که اختیار آن را ندارند). (شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 252). 11) معاويه - لعنة اللّه عليه - از عقیل استقبال فوق العاده ای نمود به او گفت از ورود شما به شام بسيار خوشنود گشتم و لذا دستور استقبال از شما را دادم عقیل گفت آری استقبال خوبی بود ولی متأسفانه اغلب آن ها از کسانی بودند که در داستان عقبه شرکت داشتند و میخواستند پیغمبر اسلام را شهید کنند ولی تو هم از فرستادن آنان معذوری، چون افراد با تقوا دور تو جمع نمی شوند، معاويه - لعنة اللّه عليه - سخت غضبناک شد ولی به عادت همیشگی خود غضب خود را پنهان نمود. عقیل پرسید: وزیر و رئیس دولت تو کیست؟ گفت : عمر بن عاص. عقیل بسیار خندید و گفت: مصداق آیه شریفه ای که خواندم (الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ﴾ (سوره نور، آیه 26) در خارج تحقق پیدا کرده؛ او را نگه دار که از او خبیث تر نخواهی پیدا کرد. عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - از شش نفر متولد شد و در پدرش نزاع شد، مادرش گفت که عاص از همه بیشتر حق دارد و حق آن پنج نفر دیگر غصب شد پس عمر و عاص هم ولد زنا و هم مغصوب است. (منهاج الولايه، علی بن ابراهیم القرنی گلپایگانی). از این قبیل رو در رویی های صریح و روشنِ عقیل با معاويه - لعنة اللّه عليه - فراوان است، و با این که بیشتر این موارد به دست هواداران حکومتهای اموی نقل شده است، عقیل در تمامی آنها به دفاع از شخصیت بی نظیر حضرت علی و نکوهش دشمنان آن حضرت پرداخته است؛ اگر چه در آن منقصه هایی به عقیل نسبت داده شده و ما از ذکر آن قسمتها پرهیز کردیم. امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «روایات فضائل ما را از مخالفین نقل نکنید، چرا که آنان در ضمن یک فضیلت، چندین منقصه را وارد می سازند». حال آنکه شیعیان این فضایل را در کتب خود نقل می کنند و مخالفین آن منقصه ها را به نقل شیعیان واکاوی می کنند. لذا برای شناخت عقیل باید مراجعه به کلمات آل اللّه (عَلَيهِم السَّلَامُ) کرد که در ادامه می آید و نقل این مطالب در اینجا چنانچه اشاره شد، به عنوان الزام خصم بود.

ص: 105

ص: 106

او همچنین نسل و ذریه خویش را در راه برادر و اهل بیت ایشان فدا کرد به حدی

ص: 107

که نسلی از ایشان باقی نماند (1) هیچ کلامی را یارای تحمل فضایل بی انتهای برادر امیرالمؤمنين و فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد - صلوات اللّه علیهم - نیست، الا این که در شناخت شمه ای از فضایل او به خود حضرات آل اللّه مراجعه کنیم ؛ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با سؤالی که از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مورد علت دوست داشتن عقیل پرسیدند، تکلیف دشمنان عقیل را روشن ساختند. (2)

ص: 108


1- عقیل دارای 17 فرزند به نام های : مسلم، عبداللّه، عبید اللّه، محمد، عبدالرحمن، حمزه، علی، جعفر، يزيد، عثمان، سعید، سعد، رمله، زینب، فاطمه اسما و امهانی بود. از برخی شواهد استفاده می شود که تعداد فرزندان عقیل که در روز عاشورا به شهادت رسیدند، بیش از دو نفر است (ر.ک : تاریخ طبری، ج 6، ص 64؛ العقد الفريد، ج 5، ص 132 ؛ المعارف، ص 204، اعیان الشیعه، ج 3، ص 219 و ج 4، ص 129 و ج 7، ص 36) ؛ برخی گفته اند: 6 تن از فرزندان عقیل در واقعه کربلا به شهادت رسیدند (البلاذری، انساب الاشراف، 1394ق، ج 2، ص 69 70) ؛ بنا به گفته ابن قتیبه در واقعه عاشورا 9 نفر از فرزندان و نوادگان عقیل در ركاب امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شهادت رسیدند. (المعارف، ص 204). هنگامی که اسیران از خاندان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را پس از شهادت آن حضرت نزد يزيد - لعنة اللّه عليه - در شام آوردند، زینب دختر عقیل و خواهر حضرت مسلم در مرثیه شهیدان چنین سرود : عَيْنِي أَبْكَى بِعَبْرِهِ و عَويل***واندبي إن ندبتِ آلِ الرَّسولِ سِتَه كُلَّهُم لِصُلب علي***قَدْ أصيبوا خمسه لعقيل خطاب به چشمش می کند که در رثای 6 نفر از فرزندان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و 5 نفر از فرزندان عقیل اشک بریزد.
2- مخالفان سرسخت عقیل و کسانی که از او کینه به دل داشتند، سفر او به شام را دستاویز مخالفت با اميرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) او جدا شدن از آن حضرت و پیوستن به معاويه - لعنة اللّه عليه - عنوان نموده اند و برخی از شیعیان نیز بدون توجه همین را تکرار کرده اند. در اینجا به چند نمونه از خیانتهایی که در تعبیر بعضی از مورّخان معاند می باشد، اشاره می کنیم : 1 ) ابن اثیر جزری می گوید: «وكان مما أعانهم عليه مفارقته أخاه عليا و مسيره إلى معاوية بالشّام» ؛ در تهاجم مخالفان عقیل بر او، چیزی که به نفع آنان تمام شد و یاریشان نمود، مفارقت و جدا شدن او از برادرش حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و رفتنش به جانب معاويه - لعنة اللّه عليه - در شام بود. 2) همین جمله را ابن عبدالبرّ قرطبی بکار برده ولی به جای «مفارقته أخاه»، «مغاضبته أخاه» آورده است ؛ یعنی مخاصمه و دشمنی وی با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و سفرش به شام به مخالفانش کمک کرد (استیعاب مطبوع در حاشیه اصابه، ج 3، ص 158). نفس تغییر این دو کلمه (مفارفت و مغاضبت) خود نشانه عداوت است. ابن حجر چنین تعبیر می کند: از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) جدا گردید و به معاویه - لعنة اللّه عليه - پیوست». (اصابة، ج 2، ص 494). 4) زرکلی می گوید : «و فارق اخاه عليا في خلافته فوفد الى معاوية في دين لحقه». (اعلام، ج 4، ص 442). 5) و ظاهراً ترجمه همین جمله است که در لغت نامه دهخدا آمده است: «هنگامی که برادرش حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به خلافت رسید، از وی جدا شد و به معاویه - لعنة اللّه عليه - پیوست». (ذیل واژه عقیل در لغت نامه دهخدا). 6) و شاید نارواترین نسبتی که در مورد سفر عقیل بنی هاشم به وی داده شده، مرتبط کردن این سفر با ردّ درخواست کمک مالی وی از سوی حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می باشد که چون آن حضرت برای رفع نیاز و درخواست کمک عقیل، پاسخ مثبت نداد او هم بلافاصله راه شام را در پیش گرفت و با معاويه - لعنة اللّه عليه - ملاقات نمود و خواسته خود را از دست دشمن اسلام که در حال جنگ و ستیز با برادرش امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود، تأمین نمود! از جمله این مورّخان، ابن اثیر جزری است که می گوید: «عقیل پس از یأس از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفت : «انی آتِ معاوية فأذن له فأتى معاوية» عقیل از حضرت علی اجازه رفتن به سوی معاویه - لعنة اللّه عليه - خواست ؛ حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم بد و اجازه داد، او هم به نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - رفت». (اسدالغابه، ج 3، ص 423). 7) عقیل از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)جدا شد و به سوی معاویه - لعنة اللّه عليه - فرار نمود. (عمدة الطالب، ص 31). 8) ذهبی هم مینویسد: چون حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به خواسته او جواب مثبت نداد، عقیل گفت: من نزد کسی خواهم رفت که از تو مهربان تر و دلجوتر است لذا به نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت. (تاریخ اسلام عهد معاویه، ص 86). 9) و بالأخره مامقانی با این که بعضی از فضائل عقیل را نقل نموده ولی ظاهراً تحت تأثیر گفتار نویسندگانی مانند جزری و ذهبی قرار گرفته، می گوید: «و مما ورد في ذمه مانطق بمضيّه إلى معاوية لأجل حطام الدنيا و تركه أخاه عليا.. نحن اكراما لأجل أخيه على و ابن عمه رسول اللّه وابنه مسلم لنسكت عنها ليكنا لانثق بخبره». (تنقیح المقال، واژه عقيل). این بود چند نمونه از آنچه که مورّخان درباره سفر عقیل به شام و ملاقات وی با معاويه - لعنة اللّه عليه - نوشته اند و طبیعی است هر خواننده ای به این منابع و کتابها مراجعه کند و گفتار این نویسندگان از مخالفین و بعضی از شیعه را مورد مطالعه قرار دهد قضاوتی همانند نظریه همین منابع و نویسندگان خواهد داشت که نه از راه تحقیق، بلکه به صورت تقلید، نویسنده ای به نقل متن یا ترجمه گفتار نویسنده دیگر بسنده نموده است. ولی به طوری که ملاحظه خواهید کرد و از دلایل زیاد از جمله نامه عقیل به امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) که در چند سطر بعد، در این نوشتار خواهد آمد و پاسخ آن حضرت، که یک سند زنده و محکم است به دست می آید که مسافرت عقیل به شام، نه به عنوان مفارقت و یا به صورت فرار از حکومت امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نه اصلاً در حال حیات آن حضرت صورت گرفته، بلکه اولاً این سفر پس از شهادت آن بزرگوار بوده و ثانیاً: منظور از این سفر نه پیوستن به معاویه - لعنة اللّه عليه - و یا به جهت نیل به حطام و زخارف دنیایی بود، بلکه اثبات حقانیت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و باطل کردن معاويه - لعنة اللّه علیه - بوده است. معاويه - لعنة اللّه علیه - پس از شهادت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) علاوه بر این که طی بخشنامه هایی به کارگزاران خود در سراسر مناطق تحت حکومتش، دستور داد تا نقل احادیث درباره فضائل و مناقب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ممنوع شود و راویان اینگونه احادیث را به شدیدترین وجه مجازات کنند به افرادی مانند ابو هریره سمره بن جندب، عمرو بن عاص، مغیرہ بن شعبه و عروه بن زبير - لعنة اللّه عليهم - نیز ماموریت داد تا در نکوهش آن حضرت، احادیثی جعل و در میان مردم منتشر کنند و برای این کار پاداش بزرگی مقرر داشت (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 63 و 64 وج 11، ص 44 - 46) عقیل در چنین شرایطی به شام رفت و در مرکز فرمانروایی معاويه - لعنة اللّه عليه - و در کاخ او به نقل فضایل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و حمایت از یاران آن حضرت و نیز نکوهش معاويه - لعنة اللّه عليه - و اطرافیان او و به افشای حرامزادگی آنها و اعمال زشت پدران و مادرانشان پرداخت. او هرگز معاویه - لعنة اللّه عليه - را امیرالمؤمنین نخواند، بلکه طرفداران وی را منافق نامید و آنان را رسوا نمود. وی خطاب به معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر بر همه دنیا حکمرانی کنی ذره ای به تو رغبت نشان نخواهم داد. (العقد الفريد، ج 4، ص 6 و 7).

ص: 109

آری پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

عقیل را دوست دارم هم به خاطر خودش هم به خاطر آن که ابوطالب او را دوست میداشت همانا فرزند او در راه دوستی فرزند تو، کشته می شود و مؤمنان بر وی میگریند و فرشتگان مقرب بر او درود می فرستند

آن گاه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به قدری گریستند که قطرات اشک بر سینه اش جاری شد ؛ سپس فرمودند:

به خدا شکوه می کنم درباره آنچه که پس از من بر عترت من وارد خواهد آمد. (1)

آن حضرت خطاب به امیرالمؤمنین فرمود:

من، تو، حسن، حسین، عقیل و جعفر در بهشت، در کنار یکدیگر قرار داریم. (و روایاتی به این مضمون) (2).

ص: 110


1- امالی صدوق، ص 111؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 576؛ کنز العمال، ج 13، ص 562؛ معجم کبیر، ج 17، ص 119؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر، 1412 ق، ج 3، ص 1078.
2- المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 122 و ج 3 ص 118 مختصراً؛ بحار الأنوار، ج 41، ص 17، ح 10؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 38، ص 261؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 173 ؛ كشف الغمة، ج 1 ص 325؛ بحار الأنوار، ج 36 ص 72، ح 21.

همچنین به حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (عَلَيهِم السَّلَامُ) و عباس و عقیل فرمودند:

أنا حرب لمن حاربكم، وسلم لمن سالمكم. (1)

روزی که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مورد بی مهری فراوان امت خود قرار گرفت و در غسل و دفن ایشان مشغول به دسیسه سقیفه گردیدند، عقیل به هنگام غسل پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و دفن آن حضرت توسط حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) حضور داشت. (2)

او در مراسم ازدواج امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) حضور داشت (3) و همچنین به هنگام نماز بر پیکر حضرت فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) و دفن آن حضرت در روزهای اوج مظلومیت ایشان نیز حضور داشته است (4) و با توجهی که حضرت بر تشییع کنندگان پیکیر پاکشان داشته اند، خود نشان دهنده قدر و منزلت عقیل نزد حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) است.

ص: 111


1- عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 59، ح 223 ؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 24 الرقم 3899؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 286، ح 55.
2- الهلالی، کتاب سلیم، 1405 ق، ص 665.
3- طبق گفته منابع شیعه، عقیل در دو مرحله از مراسم این ازدواج حضور و مشارکت داشته است : مرحله اول : طبق گزارش اربلی، محدث و مورّخ معروف در کشف الغمه، ضمن روایت مشروحی از امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ)، در مورد ازدواج ایشان با حضرت فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) چنین آمده است: «پس از گذشت یک ماه از مراسم عقد، برادرم عقیل نزد من آمد و ضمن اظهار مسرت از ازدواجم با دختر پیامبر - صلوات اللّه عليهما - چنین گفت: برادر چرا از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درخواست نمیکنی تا اجازه دهد همسرت را به خانه ات بیاوری و با تشکیل زندگی جدید چشممان روشن تر و قلبمان شادمان تر شود؟ گفتم برادر شرم و حیا از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مانع از این درخواست گردیده است. آنگاه به من قسم داد که به همراه او به محضر رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) برویم و...». (كشف الغمه، ج 1، ص 360). مرحله دوم : شیخ صدوق (رَحمهُ اللّه) ضمن روایتی، جریان بدرقه و مشایعت حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) به خانه امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) را نقل نموده و در آن روایت چنین آمده است که: «رسول خدا، فاطمه - صلوات اللّه عليهما - را بر شتر شهبا سوار نمود؛ سلمان افسار شتر را به دست گرفت و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، حمزه، عقیل، جعفر و اهل بیت - صلوات اللّه علیهم - از پشت سرش با شمشیر کشیده میرفتند و همسران پیامبر نیز در پیشاپیش، در حرکت بودند». (مناقب، ج 3، ص 354، از مولد فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ)).
4- مجلسی، بحار الأنوار، 1404 ق، ج 43، ص 183.

ازدواج امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با حضرت ام البنین (عَلَيهَا السَّلَامُ) به اشاره و مشورت عقیل بود. (1)

زمانی که عثمان - لعنة اللّه عليه -، ابوذر را به ربذه تبعید کرد و مردم را از مشایعت او منع نمود، او به همراه امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسين - صلوات اللّه عليهم - و عمار، ابوذر را مشایعت نمود. (2)

بعد از این روایات صریح در جایگاه عقیل چه کسی جرأت تهمت زدن به ایشان را دارد؟ آیا جز این است که پیامبرخدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با تهمت زننده به عقیل، به محاربه می پردازند؟ آیا می شود عقیل با معاویه - لعنة اللّه عليه - سلم داشته باشد در حالی که حضرت رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود : سلم لمن سالمکم؟ و اگر چنین باشد باید گفت : حضرت رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با معاويه - لعنة اللّه عليه - سلم داشته آری جرم عقیل، انتسابش به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و دفاع از ایشان است، همان جرمی که باعث شده برخی یاوه نویسان بی دین، پدرش حضرت ابوطالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) را نیز از زمره مسلمانان خارج بدانند. (3) این تهمت ها مورد توجه مخالفان بوده و مورد بهره برداری تبلیغی آنان بر ضد برادر امیرمؤمنان علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) قرار گرفته است و تا آنجا که ممکن بوده، بزرگ نمایی کرده اند و به عنوان مطالبی حساس مطرح نموده اند و به تدریج با تعبیرات مختلف از سر زبانها به کتابهای دست ساخته سیاست، به نام «منابع تاریخی» راه یافته و مورّخان و رجال شناسان خودی و دوستان اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - نيز تأثير پذیرفته و بدون توجه به حقیقت امر همان راه را پیموده اند؛ گاهی به صراحت، گاهی با اشاره و تلویح و گاهی با سکوت و توقف همان نظریات خلاف را بدون توجه به روایات شیعه، مورد تأیید قرار داده اند.

ص: 112


1- عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 357.
2- کلینی، الکافی، 1365 ش، ج 8، ص 20.
3- ر.ک: الغدير، ج 7، ص 330 - 409 و ج 8، ص 3 - 29 و الحجة على الذاهب الى تكفير ابي طالب شمس الدین ابی علی فخار بن معد، متوفای 630 ه_. ق.

برای اثبات غیرت عقیل به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) اگر از تمامی مطالب بیان شده چشم پوشی کنیم، تنها و تنها نامه عقیل به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ما را کفایت می کند از هر دلیل دیگری و ابواسحاق ثقفی (متوفای 283 ه_. ق) آن را در کتاب خود چنین آورده است : ضحاک بن قیس، پس از جنگ صفین و پیش از فتنه خوارج از طرف معاویه - لعنة اللّه عليه - با لشکری بین سه تا چهار هزار نفر به شهر حیره حمله کرد و به غارت و کشتار در شهرها و روستاها و اخذ اموال حاجیان پرداخت و بعضی از حجاج را کشت، و چون حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) از کوفیان خواست که به مقابله و دفاع برخیزند، سستی نمودند. چون خبر این واقعه به عقیل رسید نامهای به برادرش امیر المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) نوشت و با توجه به جریان حمله ضحاک، این نامه در ماههای آخر زندگانی امیرمؤمنان نوشته شده و قسمتی از آن چنین است: «من برای انجام عمره به سوی مکه در حرکت بودم که با عبداللّه بن ابی سرح و چهل نفر از فرزندان آزادشدگان که همراه او بودند، روبرو شدم و چون تصمیم آنان را بر مخالفت تو و انتخاب راه نادرست احساس کردم، به آنان گفتم ای بازماندگان دشمنان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )! چه تصمیم شومی در سر دارید؟ اگر می خواهید به معاویه - لعنة اللّه عليه - بپیوندید، این از شما به دور نیست و از همان دشمنیهای گذشته شماست. شما می خواهید نور خدا را خاموش و فرمان او را پایمال نمایید». عقیل در ادامه خطاب به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مهمترین بخش این نامه مینویسد:

فأف لحياة في دهر جراً عليك الضحاك وما الضحاك [إلا] فقع بقرقر، وقد توهمت حيث بلغنى ذلك أن شيعتك و أنصارك خذلوك، فأكتب إلى يابن أمى برأيك فان كنت الموت تريد تحملت اليك ببنى أخيك و ولد أبيك، فعشنا منك ما عشت و متنا معك إذا مت، فو اللّه ! ما أحب أن أبقى فى الدنيا بعدك فواقاً و أقسم بالاعزّ الاجل ان عيشا نعيشه بعدك في الحياة لغيرهنئ و لامرئ و لانجيع، والسلام عليك ورحمة اللّه وبركاته.

ص: 113

اف بر زندگی در روزگاری که ضحاک! بر تو حمله آورد، و این ضحاک، پستی است ناچیز. و چون از این امور [مقصود حمله ضحاک و بی وفایی کوفیان است ] مطلع شدم، گمان نمودم شیعیان و یارانت تو را رها کرده اند. ای پسر مادرم! نظرت را برایم بنویس [که] اگر مرگ را خواهانی، برادر زادگانت و فرزندان پدرت را به سویت آرم، چرا که با تو زندگی می کنم تا تو زنده ای و با تو میمیریم چون بمیری به خدا سوگند! که دوست ندارم پس از تو لحظه ای در دنیا بمانم؛ و به خدای - اعزّ و اجل - سوگند که زندگی ما پس از تو ناگوار و ناخوشآیند و نامطبوع است، و بر تو باد درود و رحمت خدا و برکاتش.

امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) در پاسخ نوشتند:

تو به سلامت در مکه بمان. دوست ندارم شما نیز بامن کشته شوید. (1)

ای قلم به دستان بی انصاف، ای مزدوران بنی امیه و بنی العباس - لعنة اللّه عليهم - و ای یاوه نویسان پیرو ایشان در امروز چطور مهر بی پایان عقیل به برادرش و غیرت، رادمردی دلیری و خردمندی او در راه تنها مراد و امامش که از این کلمات در جوشش است را خائنانه پنهان کردید و هر آنچه را خود لایق بودید به او نسبت دادید؟ بدانید عقیل، در سخنانش مقابل معاويه - لعنة اللّه عليه - علت این کار شما را که در اعمال و کردار پدران و مادرانتان نهفته است برای جهان آشکار کرده است.

چطور میتوانید با وجود این نامه مدعی شوید که عقیل از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) برید و به معاويه - لعنة اللّه علیه - پیوست و در جنگهای او حضور نداشت ؛ در صورتی که از همین مکاتبه که در آخر عمر مبارک حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده، مشخص می شود اگر عقیل به شام رفته بعد از شهادت امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده

ص: 114


1- نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغة، محمدباقر المحمودی، ج 5، ص 209 - 300؛ بحار الأنوار ج 34، ص 22؛ الغارات، ج 2، ص 416 - 434؛ الامامه و السیاسه، ص 54؛ سید رضی نیز بخشی از نامه آن حضرت را برگزیده و در نهج البلاغه آورده است نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 36.

و تا قبل از آن در مکه یا غیر شام بوده است و حضور و عدم حضورش در جنگ هابه دستور حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده. (1)

گفتنی است مراجعه به منابع، البته با مبنای «اقرار علی انفس» و الزام خصم که قبلاً گذشت این حقیقت را ثابت می کند که دفاع عقیل منحصر به شخص امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) نبوده، بلکه گاهی که بحث و گفتگو به اصحاب و یاران آن بزرگوار منتهی می شد، عقیل با صراحتِ کامل از آنها نیز دفاع مینمود و علی رغم کراهت معاويه - لعنة اللّه عليه - از شنیدن صفات نیک آنان، به ذکر آنها میپرداخت یکی از این موارد را مسعودی، طی گفتار مشروحی که بین عقیل و معاويه - لعنة اللّه عليه - واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را می آوریم :

معاويه - لعنة اللّه عليه - بعد از تعریف و تمجید عقیل از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفت : «عقیل! پیری و گذشت زمان تو را تغییر نداده و هنوز هم با وجود افرادی از بنی هاشم، به خود میبالی».

عقیل گفت : «معاویه! اگر بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم - بخواهد با وجود افرادی از این قبیله افتخار کند، تو با کدام یک از سرشناسان آنها به خود افتخار میکنی؟».

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: «ای ابایزید، به خدایت سوگند، ساکت باش ؛

ص: 115


1- عقیل به دستور آن حضرت، در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد و در مکه و مدینه ماند و جسورانه در این دو شهر آبروی دشمنان حضرت را می برد و دو نامه جهت گرفتن اذن جهاد با دشمنان امیرالمؤمنین نوشت. یکی در مورد عایشه - لعنة اللّه علیها - و یارانش در مکه و حرکت آنان به سوی بصره (الامامه و السیاسه، ص 54) و دیگری درباره حرکت عبداللّه بن ابی سرح و سربازانش به سوی شام که گذشت. گروهی از مورخان موثق نزد مخالفین و ابن ابی الحدید معتزلی به این مطلب اشاره می کنند. او می گوید: عقیل بعد از انتقال پایتخت به کوفه، در مدینه ماند و در جنگهای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاضر نبود زیرا او به امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نامه نوشت و اجازه خواست همراه خانواده و فرزندانش به کوفه بیاید اما حضرت امر کرد در مدینه بماند (شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250 وج 11، ص 251). از آنجا که معاویه - لعنة اللّه علیه - از عقیل در مورد موقعیت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)، ابن زبیر، الا مروان سؤالاتی پرسید و اینان کسانی بودند که بهد از شهادت حضرت امیر (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جامعه موقعیتی خاص پیدا کردند، لذا معلوم می شود که عقیل بعد شهادت حضرت امیر (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه علیه - رفته است. (نجمی، عقیل بن ابی طالب در میزان تاریخ صحیح، 1375ش، ص 51).

زيرا من منظوری نداشتم اما میخواهم از وضع یاران علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) که به آنها آگاهی کامل داری بپرسم معاویه - لعنة اللّه علیه - آنگاه از آل صوحان که چند برادر و در ارادت و صمیمیت نسبت به امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) شهرت داشتند، شروع کرد.

عقیل از میان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت :

عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير ؛ او مردی است دارای مقامی بس بلند ؛ در گفتار، شیرین زبان ؛ در جنگ، فرماندهی شجاع؛ قاتل هماوران و بالأخره مردی است کم نظیر.

آنگاه چنین گفت :

و اما برادرانش زید و عبداللّه به سیلی میمانند که صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به کوه بلندی شبیه اند که دیگران در سختی ها به آنها پناه میبرند. مردانی هستند سرا پا اراده و تصمیم به طوری که هیچ سستی بدان راه ندارد.

مسعودی می گوید: چون گفتگوی عقیل با معاویه - لعنة اللّه عليه - و حمایت و دفاع او از فرزندان صوحان به صعصعه رسید طی نامه ای از عقیل تشکر و سپاسگزاری نمود. جملاتی از نامه اش را می آوریم:

فقد بلغ مولاك كلامك عدوا له و عدو رسوله فحمدت اللّه على ذلك وسألته أن يفى بك الى الدرجة العليا...

این خادم و غلام تو، گفتار تو را که با دشمن خدا و دشمن رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) انجام گرفته، دریافت نمود؛ از خداوند مسألت دارم تو را بر این اظهار حقیقت از مقامی والا برخوردار سازد. (1)

همان طور که از گفتار معاویه - لعنة اللّه عليه - مشخص است، خودش پیوستن عقیل را به او و بریدنش از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را قبول ندارد و چنانچه از این

ص: 116


1- مشروح این بخش از گفتار عقیل و نامه صعصعه در مروج الذهب، ج 3، ص 45 آمده است.

گفتگو مشخص شد، به عقیل می گوید: پیر شدی و دست از بنی هاشم بر نداشتی. آنوقت چگونه است عده ای مطلبی را که خود معاويه - لعنة اللّه عليه - هم قبول ندارد، ثابت می کنند؟ به سخنان پیامبر و امیرالمؤمنين - صلوات اللّه عليهما - و اصحاب در مورد عقیل قانع نشدید، به اقرار معاویه - لعنة اللّه عليه - هم قانع نمی شوید؟ یا پایتان را از معاويه - لعنة اللّه عليه - هم فراتر میگذارید و به عقیل تهمت می زنید؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - و مذمت مرد یمنی

زهر الربيع : (1) معاويه - لعنة اللّه علیه - به یکی از یمنی ها گفت : نادان تر از مردم یمن سراغ ندارم چون زنی بر آنها حاکم است.

یمنی گفت : جاهل تر از آنها، کسان تو هستند که به پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفتند : اگر سخن او حق است، بر ما سنگ ببارد و نگفتند اگر سخن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) حق است، ما را به حق هدایت نما.

احنف و معاویه - لعنة اللّه عليه -

روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر گفت: ما به هر کسی در حد مقام و شخصیت او

عطا می کنیم، ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)(2) ؛ و خزائن هم چیز، تنها نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی کنیم لذا مرا بر کارم ملامت نکنید.

احنف (3) برخاست و گفت: ما تو را بر آنچه در خزائن الهی است ملامت نمی کنیم،

ص: 117


1- زَهْرُ الرَّبیع (گلهای بهاری)، کتابی به عربی ساده و عامه فهم، تألیف سید نعمت اللّه جزایری شوشتری (1050 - 1112 ق)، از فقهای دوره صفوی، مشتمل بر حکایات، لطایف و خاطرات که با اخبار و احادیث فراوان ممزوج گردیده است.
2- سوره حجر، آیه 21.
3- احنف بن قيس بن معاوية بن حصین، امیر بزرگ و عالم، ابو بحر تمیمی است. ابن عساکر در شرح حالش می نویسد که گفته شده نامش صخر بود و به سبب کجی پایش معروف به احنف (چلاق) شد. او سرور تمیم بود که در زمان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مسلمان شد و با هیاتی به نزد عمر - لعنة اللّه علیه - آمد و او شهر مرو الرّود را گشود و از فرماندهان حضرت علی در صفین بود. هنگامی که معاویه - لعنة اللّه عليه - به خلافت رسید، احنف را سرزنش کرد و او نیز پاسخی درشت داد خواهر معاويه - لعنة اللّه عليهما - هنگامی که صدای احنف را پشت پرده شنید، پرسید کیست این مرد که چنین تهدید می کند و میترساند؟ معاويه - لعنة اللّه عليه - پاسخ داد او کسی است که چون خشم گیرد به همراهش صدهزار تن از بنی تمیم هم خشم می گیرند، بی آن که بدانند برای چه خشمگین شده است. کامل ترین منابع شرح حال او عبارتند از تاریخ دمشق و ابن عساکر وسير اعلام النبلاء، ج 4، ص 84. غالب نویسندگان شیعی او را منتسب به تشیع می دانند و از جمله اصحاب امامانش شمرده اند (مثلاً طوسی، ص 34 35 66؛ مامقانی، ج 1، ص 103 ؛ حر عاملی، ج 20، ص 134)؛ از آثار احنف بن قیس دیوان شعر می باشد) تهرانی، الذریعه، ج 9، ص 625. در مقابل، بیشتر منابع مخالفین، از کناره جویی وی از جنگ جمل شرکت در صفین، پیوستن به معاویه - لعنة اللّه عليه -، يارى نرساندن به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و اظهار وفاداری به عبیداللّه بن زیاد و حتی به روایتی بیعتش با یزید، (ابن اثیر، ج 4، ص 131)؛ و سرانجام طرفداری او از عبداللّه بن زبیر بر ضد مختار، سخن به میان آورده اند (خلیفه، تاریخ، ج 1، 334).

بلکه ملامت ما به خاطر آن چیزهایی است که خداوند از خزائن خود نازل می کند و تو در خزینه خود جمع کرده ای و بین ما و آنها فاصله انداختی. (1)

گوزیدن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر منبر

از کامل بهائی (2) منقول است که روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر خطبه می خواند

ص: 118


1- زهر الربیع، ص 76؛ در کشکول شیخ بهایی آمده: «معاویه - لعنة اللّه علیه - در خطبه ای شگفت آور پرسید : ای مردم، آیا به دنیا خللی بینید؟ یکی از میان مردم گفت: بلی، دنیا چونان غربال پُر خلل است. گفت : خللش چیست؟ گفت : این که تو بدان شیفته ای و ثنایش گویی». (کشکول شیخ بهائی، ترجمه بهمن رازانی، ص 392).
2- کامل بهایی کتابی به زبان فارسی نوشته حسن بن علی طبری، مشهور به عمادالدین طبری عالم شيعه قرن هفتم (امین، اعیان الشیعه، 1403 ق، ج 5، ص 212). عمادالدین طبری معاصر خواجه نصیرالدین طوسی بوده است و در سال 672 ق به دعوت بهاء الدين محمد جويني، والی اصفهان به این شهر سفر کرده و مدت هفت ماه در اصفهان اقامت داشته است. (همان امین، ج 5، ص 213). نام دیگر این کتاب را کامل السقيفة گفته اند؛ زیرا درباره غصب خلافت و ماجراهای بعد از رحلت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در سقیفه سخن می گوید (تهراني، الذريعة، ج 17، ص 255). مؤلّف در مقدمه می نویسد: «کتاب مناقب الطاهرین در موضوع تولّی بود و لازم بود درباره تبری هم کتابی بنویسم و به استخاره نام آن را «الکامل البهايي في السقيفة» گذاشتم». (طبری، کامل بهایی، 1383 ش، ص 28).

ناگاه به شدت گوزید پس خطبه را قطع نمود و گفت :

حمد از برای خداوندی است که بدنهای ما را بیافرید و بادها در آنها قرار داد و بیرون آمدن باد را باعث راحتی بدن قرار داد و گاه باشد که به غیر وقت خود از بدن بیرون بیاید پس گناهی بر کسی که از او بیرون آمده باشد، نخواهد بود والسلام.

پس صعصعه (1) از میان مردم برخاست و گفت :

بدرستی که خدای تعالی بدنهای ما را بیافرید و بادها در آن قرار داده و بیرون آمدن باد را راحت بدن نمود و انسان را فاعل مختار نمود؛ اما خروج باد را راحت بدن در تنهایی قرار داد نه بر بالای منبر ؛ پس گفت : ای مردم شام! برخیزید که امیر شما رید؛ پس شما را نمازی نیست و از مسجد بیرون آمد و متوجه مدینه شد. (2)

ص: 119


1- صعصعة بن صوحان از یاران بزرگ و مخلص امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که در جنگهای جمل و صفین و نهروان حضور داشت (الجمل، شیخ مفید، ص 475)؛ وی در زمان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اسلام آورد ولی ایشان را ندید (اسد الغابه، ج 2، ص 403) ؛ و در برابر ناعدالتی های خلیه دوم وسوم - لعنة اللّه علیهما - همیشه آنها را به باد انتقاد میگرفت تا آنجا که عثمان - لعنة اللّه علیه - وی را به همراه زید بن صوحان و مالک اشتر به شام تبعید کرد (مکاتیب الائمه، ج 1، ص 145) ؛ امام صادق در توصیف ایشان می فرماید: «کسی با امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نبود که ایشان را آن گونه که شایسته است، بشناسد مگر صعصعه و اصحابش». (الرجال، ابن داود، ص 187) ؛ و در زمان دفن پیکر آن حضرت حضور داشت و در حالی که خاک بر سرش می ریخت و گریه می کرد به بیان فضائل ایشان می پرداخت (بحار الأنوار، ج 42، ص 295) ؛ و در جریان معاهده، امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) برای وی امان گرفت اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 285 ؛ و جریانات وی با معاویه - لعنة اللّه عليه - مشهور است همچنان که در اختیار معرفة الرجال (ص (69) والفتوح ابن اعثم کوفی (ج 2، ص 388) آمده است و صعصعه در سخن وری مهارت داشت به گونه ای که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) وى را الخطيب الشحشح (سخنران زبردست) توصیف کرد (نهج البلاغه حکمت 259) ؛ و به گفته کشی او از مهارت سخنوری اش برای معرفی و دفاع از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) استفاده می کرد (اختيار معرفة الرجال، ص 69)؛ و سرانجام به دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - به جزیره ای در بحرین تبعید شد و در حدود سال 70 هجری قمری در آنجا درگذشت (الاعلام، زرکلی، ج 3، ص 205).
2- تعريب كامل البهائي، عماد الدین طبری، ج 2، ص 325 برای اطلاعات بیشتر در مورد این فعل شنیع معاویه - لعنة اللّه عليه - به کتاب شاخه طوبی، ص 584، تحقیق عبدالمهدی مراجعه کنید.

و زمخشری نزدیک به آن را در ربیع الابرار ذکر کرده است. (1)

از ابی الاسود دوئلی (2) نقل شده است که گفت: کسی که بر گوزی مورد اطمینان و امین نیست پس چگونه بر حکومت بر مسلمانان امین است. (3)

احنف و اجبار معاویه - لعنة اللّه عليه - براى لعن اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

روایت شده است که معاویه - لعنة اللّه علیه - به احنف بن قیس گفت : باید که بر منبر روی و علی بن ابی طالب را سب کنی !

احنف گفت: به خدا قسم که در گفتار و کردارم انصاف خواهم ورزید و میگویم : ای مردم، معاويه - لعنة اللّه عليه - به من دستور داد تا علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دشنام دهم و بر او لعنت فرستم، على (عَلَيهِ السَّلَامُ) و معاويه - لعنة اللّه علیه با هم مخالفت کردند و به جنگ پرداختند و هر کدام ادعا کردند که دیگری و یارانش ستمکار و سرکشند.

ای مردم وقتی که من دعا کردم شما همگی آمین بگوئید، خدایتان رحمت کند. خداوندا! لعنت بفرست با ملائکهات و انبیائت و جمیع خلقت، بر آن کسی از آن دو که بر دیگری تعدی و ظلم کرده و لعنت فرما گروه متجاوز و ظالم را. خداوندا آنها را بسیار لعنت کن.

[ای مردم ] آمین بگویید، خدا شما را رحمت کند.

ص: 120


1- ربيع الابرار، ج 5، ص 116.
2- ظالم بن عمرو بن سفیان مشهور به ابوالاسود دولی (در گذشته 69 ق) شاعر و صحابی مشهور امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. از او به عنوان پایه گذار علم نحو یاد می شود. وی در جنگ جمل به عنوان مذاکره کننده با طلحه و عایشه - لعنة اللّه عليهما -، از طرف عثمان بن حنیف فرستاده شد (انساب، بلاذری، ج 2، ص 225) ؛ و در بیعت برای امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بسیار تلاش می کرد و از مردم بصره برای ایشان بیعت میگرفت و در مرثیه ای که برای شهادت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) سرود، معاويه - لعنة اللّه عليه - را تلویحاً مسئول آن معرفی کرد (انساب بلاذری، ج 2، ص 508) ؛ و بعد از واقعه شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) شعرهایی در رثای ایشان سرود و ابن زياد - لعنة اللّه عليه - را هجو می کرد (مروج الذهب، ج 3، ص 68) ؛ وی را اولین اعراب گذار قرآن معرفی می کنند (اوائل، عسکری، ج 1، ص 206).
3- زهر الربيع، ص 335.

معاويه - لعنة اللّه عليه - [ ترسید و ] گفت: در این صورت ای ابوبحر نیاز نیست به منبر روی از تو در می گذریم.

عقيل و لعن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر روی منبر در مقابلش

معاويه - لعنة اللّه عليه - به عقیل بن ابی طالب گفت: «علی حق برادری تو را ادا نکرد ومن حق خویشاوندی تو را رعایت کردم از تو به هیچ وجه خشنود نخواهم گشت مگر اینکه بالای منبر علی را لعنت کنی».

عقیل گفت: این کار را خواهم کرد و به منبر رفته پس از سپاس و ثنای خدا و درود بر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفت: «مردم معاوية بن ابی سفیان به من دستور داد على بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعنت کنم، به همین جهت او را لعنت کنید لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد». و از منبر پائین آمد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: «تو مشخص نکردی کدام یک از آن دو را لعنت فرستادى».

گفت: «به خدا حاضر نیستم یک کلمه کم یا زیاد کنم، و سخن بستگی دارد به نیت سخنگو». (1)

مشاجره معاویه - لعنة اللّه عليه - با جارية بن قدامه

از مجالس شیخ مفید و امالی شیخ طوسی (2) به صورت مسند از عبدالملک بن عمیر

ص: 121


1- زهر الربيع، ص 81.
2- امالی عبارت است از مطالبی که استاد در مجلسها یا زمانهای خاص از حفظ یا از روی کتاب خود برای شاگردان می خواند و آنها همه مطالب را می نویسند، لذا به آن المجالس و عرض المجالس هم می گویند. در کتب تراجم، بیش از 30 کتاب با عنوان الأمالی ذکر شده که کتب بزرگانی چون شیخ مفید، شیخ صدوق و شیخ طوسی از مشهورترین آنهاست. جلسات شیخ مفید در بغداد، ماه های رجب، شعبان و رمضان بوده (شبیری، آثار شیخ مفید، 1372 ش، ص 144) و جلسات شیخ طوسی شنبه ها در نجف بوده است (محمدرضا انصاری قمی، معرفی امالی شیخ طوسی).

لخمی گوید: جارية بن قدامه سعدی (1) بر معاويه - لعنة اللّه عليه - وارد شد، و احنف بن قیس و حباب مجاشعی در کنار معاویه - لعنة اللّه عليه - روی تخت نشسته بودند. معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : کیستی تو؟

گفت: «من جارية بن قدامه هستم. - وی آدم دانا و باهوشی بود - معاویه گفت : «من باور نمی کردم هنوز زنده باشی، مگر تو (از نظر جثه) از یک زنبور عسل بیشتری؟».

جاریه گفت: «ای معاویه با من چنین برخورد مکن تو مرا به زنبور عسل تشبیه می کنی و به خدا سوگند که زنبور نیشی آتشین و بزاقی شیرین دارد، و به خدا سوگند! نام معاویه را نمیگذارند مگر بر سگی که سگان دیگر را گاز گیرد، و امیه (که نام جد توست) تصغیر آمه است (یعنی کنیزک)».

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : «چنین رفتار مکن».

جاریه گفت : «تو کردی من هم کردم».

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : «نزدیک بیا و در کنار من بر تخت بنشین».

جاریه گفت : «این کار را نمی کنم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چرا؟

جاریه گفت: «چون دیدم این دو نفر دارند تو را از جایت کنار می زنند و من نمی خواهم با آنان شرکت کنم».

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : «نزدیک بیا تا سخن محرمانه ای بگویم».

جاریه پیش رفت و معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : «ای جاریه! من از این دو مرد، دینشان را خریده ام».

ص: 122


1- جارية بن قدامه بن مالک بن زهير بن حصین بن رزاح تمیمی سعدی، عموی احنف از صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و یاران امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است که در صفین حضور داشت. داستان آمدنش به نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - را حافظ ابن عساکر در شرح حالش (تاریخ دمشق) و زندگی نامه جویره دختر ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما -، با الفاظ دیگر آورده است. همچنین در کتاب العقد الفرید، ج 4، ص 109؛ این جریان آمده است.

جاریه گفت : «از من نیز بخرای معاویه».

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: آهسته! صدایش را در نیاور. (1)

بزرگترین مشاجره اسلام بین یاران معاويه - لعنة اللّه عليهم - با امام حسن(عَلَيهِ السَّلَامُ)

احتجاج تألیف شیخ طبرسی (رَحمهُ اللّه) از شعبی و ابو مخنف و یزید بن ابی حبیب روایت شده است که گفتند : در اسلام روزی نبود که در آن محفلی برقرار و گروهی در آن جمع شوند و در مشاجره و فریاد و مبالغه، سخت تر از آن روزی باشد که معاوية بن ابی سفیان، عمرو بن عثمان بن عفان، (2) عمرو بن عاص عتبة بن ابی سفیان (3) ولید بن عتبة بن ابی معیط (4)

ص: 123


1- امالی شیخ مفید، ج 1، ص 171 ؛ امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 192؛ در کشکول شیخ بهایی این طور آمده : معاويه - لعنة اللّه عليه - جاریه بن قدامه را گفت قبیله تو، چسان تو را خوار دانسته اند که جاریه (کنیزک) نامت نهادند؟ جاریه گفت قبیله تو چسان خوارت داشته اند که معاویه ماده سگی که بسیار عوعو کند) نامت نهادند؟ معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ساکت شوای بی مادر جاریه گفت : مگر تو مرا زادی که بی مادرم خوانی؟ به خدا سوگند دلهای بغض آلود ما نسبت به تو هنوز در سینه می تپد، و شمشیرهایی که با تو به آنها جنگیده ایم، در دست هایمان است. تو را نه قدرتی ضد ماست و نه توانی که به زورمان هلاک کنی. آنچه هست این است که تو با ما پیمانی کرده ای و ما نیز پیمان کرده ایم از تو اطاعت کنیم. حال اگر بر سر پیمان خود بودی، بر سر پیمانیم و اگر نبودی در پشت سر خود مردانی سخت و نیزه های بران داریم معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: جاریه خداوند امثال تو را زیادت مکند گفت: اگر سخن گویی نیز نیک گوی چه نفرین، بر گویندگان خویش محیط همی شود (کشکول شیخ بهائی، ترجمه بهمن رازانی، ص 271).
2- فرزند بزرگ عثمان - لعنة اللّه عليهما - و همسران وی، دختر معاویه و دختر عبداللّه بن عمر - لعنة اللّه عليهم - بوده اند (طبقات کبری ابن سعد).
3- عتبة بن ابی سفیان بن حرب بن امية (متوفی 44 ق) برادر تنى معاويه - لعنة اللّه عليهم - بود (استيعاب، ج 3، ص 1025) ؛ و در زمان پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به دنیا آمد و در زمان عمر لعنة اللّه علیه کارگزار کنانه شد و در جنگ جمل به یاری عایشه - لعنة اللّه عليها - شتافت و بعد به مدینه گریخت (اسد الغابة، ج 3، ص 454)؛ و در زمان حكوت معاويه - لعنة اللّه عليه - والی مدینه و امیرالحاج بود؛ مدتی حاکم بصره و بعد عزل و بعد حاکم مصر شد و در مصر مرد و دفن شد (العبر، ابن خلدون، ج 5، ص 294).
4- وليد بن عقبة بن أبي معيط بن ابی عمر ذكوان بن اميه بن عبد شمس برادر مادری عثمان بن عفان - لعنة اللّه عليهم - بود. در روز فتح مکه در سال هشتم هجری اسلام آورد (الاصابة، ج 6، ص 481)؛ و پدرش در جنگ بدر اسیر و کشته شد و عقبه از کسانی بود که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و او را نفرین کرد زیرا وی بسیار ایشان را آزار رسانید، و یک بار نیز شکمبه حیوان ذبح شده ای را بر پشت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که در حال سجده نماز بود، انداخت (امتاع الاسماع، ج 12، ص 105)؛ و بنا بر نقل مفسرین وی مورد اشاره آيه (إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ» سوره حجرات، آیه 6؛ بوده است (طبقات الکبری، ج 2، ص 161 ؛ المغازی، ج 3، ص 980) ؛ و حکایتی از بدخلقی اش با همسرش نقل شده است که همسرش از وی نزد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شکایت کرده است (مسند ابی یعلی، ج 1، ص 253) ؛ وی در زمان خلفا - لعنة اللّه عليهم - دارای مناصب زیادی بود و در زمان عثمان - لعنة اللّه عليه - حاکم کوفه شد و پس از انتصاب وی در کوفه، طلحه و زبیر - لعنة اللّه عليهما - پیش عثمان - لعنة اللّه علیه - رفتند و گفتند مگر عمر - لعنة اللّه عليه - به تو نگفت چون خلافت به تو رسد زینهار که آل ابی معیط را بر سر مردمان مسلط کنی؟ او گفت : آری. گفتند: پس چرا چنین کردی؟ گفت: همان طور که عمر، مغیره - لعنة اللّه عليهما - را امارت کوفه داد، من هم او را امارت آن شهر دادم. معروف است که در دوران حکومت خود باده گساری می کرد و در حال مستی به امامت صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و گفت: اگر میخواهید بیشتر بخوانم پس گزارش کارش را به عثمان - لعنة اللّه عليه - دادند، او را به مدینه احضار کرد وی به عثمان - لعنة اللّه عليه - التماس می کرد که به او حد نزنند ولی اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: «زمانی بنی اسرائیل هلاک شدند که حدود خدا را پایمال کردند» (مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 409) ؛ وی بعد از کشته شدن عثمان - لعنة اللّه عليه - با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیعت نکرد و گفت به خاطر ستم روز بدر که پدرم را گردن زدند، بیعت نمی کنیم مگر به شروطی و حضرت آن شروط را نپذیرفت (الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 443) ؛ وی در جنگ صفین در سپاه معاویه - لعنة اللّه عليه - بود و پیشنهاد بستن آب را بر سپاه امیرالمؤمنین داد (العبر، ج 2، ص 627 - 632).

و مغيرة بن شعبه (1) - لعنة اللّه علیهم اجمعین - در آن جمع شده و بر سر یک موضوع توطئه چیدند. عمرو بن عاص به معاویه - لعنة اللّه عليهما - گفت: «چرا به دنبال حسن بن علی نمی فرستی تا او را بیاورند؟ زیرا او روش پدر خویش را زنده کرده». تا آنجا که به سوی ایشان فرستادند و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاضر شدند و هر یک به آنچه که در شأن

ص: 124


1- مغيرة بن شعبه بن ابی عامر - لعنة اللّه عليه - (10 - 50 ه_. ق) در سال پنجم هجرت اسلام آورد (الاصابة، ج 6، ص 156) ؛ و از دشمنان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و از کسانی است که از ایشان بدگویی می کردند و در زمان فرمانداریش بر کوفه، بر منبر می رفت و امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و شیعیان او را ناسزا میگفت و لعن می کرد (الاغانی، ج 17، ص 90) ؛ و در ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) نقش داشته است (الجمل، ص 117 الاحتجاج، ج 1، ص 83) ؛ و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در توبیخی به او فرمودند: «تو بودی که حضرت فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) را چنان زدی که مجروح شد و فرزندی که در شکم داشت (محسن بن على (عَلَيهِمَا السَّلَامُ)) را سقط کرد». (الاحتجاج، ج 1، ص 278).

و لیاقت خودش بود سخنانی گفتند به غیر از معاویه - لعنة اللّه علیه - (که ساکت بود). امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن آغاز کرد و فرمود:

الحمد للّه الذي هدى أولكم بأولنا، وآخركم بآخرنا، وصلى اللّه على سيدنا (1) محمد النبي و آله وسلّم؛

سپاس مخصوص خدایی است که نسل اول شما را به وسیله نسل اول ما، و نسل آخر شما را به واسطه نسل آخر ما هدایت کرد. درود خدا بر سیّد ما محمّد و خاندان آن حضرت صلواة اللّه علیهم اجمعین باد.

سپس فرمود:

اسمعوا منى مقالتي وأعيرونى فهمكم وبك أبدء يا معاوية؛

اکنون سخن مرا گوش کنید و ببنید آنچه میگویم حق است یا نه ؟

آنگاه به معاویه فرمود:

إنه لعمر اللّه يا أزرق ما شتمنى غيرك وما هؤلاء شتمونى، ولا سَبنِي غيرك وما هؤلاء سبونى ولكن شتمتني وسببتني، فحشا منك، وسوء رأى، وبغيا وعدوانا وحسدا علينا وعداوة لمحمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، قديما وحديثا، وأنه والله لو كنت أنا وهؤلاء يا أزرق مشاورين في مسجد رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وحولنا المهاجرون والأنصار ما قدروا أن يتكلموا به،

ولا استقبلونی بما استقبلونی به. فاسمعوا منى أيها الملأ المجتمعون المتعاونون عليّ، ولا تكتموا حقا علمتوه، ولا تصدقوا بباطل إن نطقت به وسأبدأ بك يا معاوية ولا أقول فيك إلا دون ما فيك. أنشدكم باللّه هل تعلمون أن الرجل الذي شتمتموه صلى القبلتين كلتاهما وأنت تراهما جميعا [ وأنت في] (2) ضلالة تعبد

ص: 125


1- در مصدر: جدّی.
2- اضافه در مصدر.

اللات والعزى وبايع البيعتين [كلتيهما ] (1) بيعة الرضوان وبيعة الفتح، وأنت يا معاوية بالأولى كافر، وبالأخرى ناكث؟

ای معاویه ! در ابتدا با تو سخن میگویم ای از رق (2) (کبود چشم) در این مجلس غیر از تو کسی به من ناسزا نگفت و اینان به من ناسزا نگفتند بلکه تو گفتی، ایشان مرا فحش ندادند ولی تویی که به من فحش و ناسزا گفتی. این ناسزاها از طرف تو بود ؛ این سوء قصد از جانب توست ؛ تویی که به ما ستم، دشمنی و حسادت میکنی ؛ تویی که هم پیش از این و هم الآن با حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و سلم دشمنی میکنی. (3)

ص: 126


1- اضافه در مصدر.
2- امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) در تفسير آية ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ) ؛ گناهگاران از روی سیما و صورتشان شناخته می شوند، (سوره الرحمن، آیه (41) ؛ می فرمایند: «و آن نشانه ها، سیاهی صورت و ازرق بودن دیدگان است» (تفسير الفرات ص (171)؛ و در کلام امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز اشاره شده که وی از رق بوده، گویا حضرت اشاره به صفت وی کرده که مشمول این آیه می شود و این صفت را چند مرتبه نیز تکرار می کنند. قابل توجه این که مروان - لعنة اللّه عليه - به همین عنوان ابن زرقاء توسط اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و دیگران خطاب شده است.
3- در نامه حذیفه که در بیان صحیفهٔ ملعونه و اصحاب عقبه است، حذیفه نام بیست و سه نفر را می برد که قصد داشتند در عقبه هرشی، پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را به قتل برسانند که با خبردار شدن رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و گفتن آن به حذیفه و عمار، آن عملیات خنثی شد و حذیفه، نام معاویه - لعنة اللّه علیه - را جزو کسانی می آورد که از قریش بودند (برای دیدن کامل نامه به بحار الأنوار، ج 28، ص 86 رجوع کنید) ؛ عمر - لعنة اللّه عليه - در نامه خود به معاويه - لعنة اللّه عليه - می نویسد: «اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه، کارهایی که در تکذیب محمد نمودید و نیرنگ هایی که با او کردید به درستی می دانم و کاملاً از حرکتهایی که در مکه انجام می دادید و در کوه حرا می خواستید او را بکشید آگاهم جمعیت را علیه او راه انداختید و احزاب را تشکیل دادید. پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبری کرد و محمّد گفت: خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند؛ و پدرت سواره و برادرت زمامدار و تو راننده بودی شما به دلخواه خود مسلمان نشدید، بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شدید. محمد شما را آزاد شده و زید برادر من و عقیل برادر علی بن ابی طالب و عمویش عباس را مثل آنان قرار داد و در دل پدرت چیزی بود کینه و حیله ای) پس گفت: به خدا سوگند ای پسر ابی کبشه مدینه را پر از مردان جنگی و پیاده و سواره خواهم کرد و بین تو و این دشمنان جدایی افکنده نمیگذارم زیانی به تو برسانند. محمد در حالی که به مردم فهمانید که باطن او را می داند به او گفت ای ابوسفیان خداوند مرا از شر تو نگه دارد ؛ و محمد به مردم گفته بود بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده اش، نباید بالا برود. سحرش باطل و تلاشش بی نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم. ای بنی امیه امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه را بر افراشته دارید؛ بدین جهت ولایت شام را به تو سپرده، هر گونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کرده، تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده باشم؛ از این که او در شعر و نثر گفته بود: جبرئیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است: ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ) و پنداشته که مقصود از درخت ملعونه شمایید، باکی ندارم. او دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همان طور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبد شمس بودند. ای معاویه! من با این یادآوریها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیرخواه و ناصح و دلسوز تو می باشم و از کم حوصلگی، بی ظرفیتی نداشتن شرح صدر و کمی بردباریات ترس آن را دارم که در آنچه که به تو سفارش کرده و اختیار شریعت محمد را به دست تو دادم شتاب کرده و بخواهی از او انتقام بگیری و بیم آن دارم که مرده او را نکوهش کرده و یا آنچه را آورده رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو به هلاکت خواهی رسید و آن وقت هر آنچه که برافراشته ام فرود آمده و آنچه که ساخته ام ویران می شود. به هنگامی که میخواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملاً بر حذر باش و احتیاط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبی را که محمد آورده تصدیق کن. با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما. حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر. حدود را در بین آنان اقامه کن و به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق را واگذار میکنی واجبی را ناقص مگذار و آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز. با آنان مسامحه و سهل انگاری داشته باش و برخورد نکن. نرم خو باش و غرامت مگیر. در مجلس خود برایشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار آنان را به دست رئیس خودشان بکش. خوش رو و بشاش باش خشمت را فروده و از آنان بگذر در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد. این که علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی، انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر وصیت و سفارشی را که به تو کردم حفظ کن ؛ آن را پنهان نموده آشکار مساز. دستوراتم را انجام بده گوش به فرمانم باش بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی. راه و روش پیشینیان خود را در پیش گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله رو آنها باش. من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم». علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه) می نویسد : «بعضی از علمای فاضل مکه که خداوند شرافتش را بیشتر گرداند، این روایت را به من اجازه داده است و خبر داده که آن را از جزء دوم کتاب دلائل الامامه نقل می کند و این متن آن است : حدثنا ابوالحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری از پدرش از ابو علی محمد بن همام از جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی از عبدالرحمن بن سنا الصيرفى عن جعفر بن على الحوار عن الحسن بن مسكان عن المفضل بن عمر الجعفى عن جابر الجعفي عن سعيد بن مسيب». (بحار الأنوار، ج 30، ص 287). در مثالب النواصب (خطی) دو سند برای نامه آمده روی جعفر بن على الخراد عن على بن مشكاة عن المفضل بن عمر عن جابر بن يزيد عن سعيد بن المسيب عن وهب مرة ؛ وروى على بن محمد البصرى عن ابی الحسن موسى بن الحسین موسوی باسناده الى ابي سعيد الخدرى عن عبداللّه بن القسم مزنى قال في خبر طویل». (ص 371 تا 374 و 418 تا 419). در کتاب نزهة الكرام و بستان العوام محمد بن حسین رازی از دانشمندان قرن ششم اینگونه آمده است: «ابواحمد محمد بن احمد غراب از ابوالحسن علی بن عبدالملک طرطوسی از عبداللّه بن الحسين حمدان الحنبلانی از عبداللّه بن یونس سبیعی از ابوسعید غالب حرزی از عبداللّه بن القاسم المدني : عبداللّه بن القاسم مدنی خود شاهد جدال عبداللّه بن عمر و يزيد - لعنة اللّه عليهما - در دربار يزيد - لعنة اللّه علیه - بود، زمانی که سر امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را وارد دمشق کردند». (ص 315). و علّامه بیضاوی (متوفی 877ق) مختصراً در صراط المستقيم (ج 3، ص 25) آورده است.

ص: 127

ای از رق! به خدا قسم اگر من و اینان در مسجد پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سخن می گفتیم و مهاجرین و انصار در اطراف ما بودند ایشان این قدرت را نداشتند که این چنین سخنانی را که گفتند بگویند و این طور از من استقبال کنند که کردند. ای گروهی که بر علیه من اجتماع و با یکدیگر همکاری کرده اید! حقی را که از آن آگاهید پنهان نکنید و اگر سخن باطلی گفتم، تأیید مکنید. ای معاویه! در ابتدا به تو میگویم و هر چه بگویم کمتر از آن است که در وجود تو هست.

شما را به خدا قسم میدهم آیا میدانید آن مردی که به او ناسزا میگویید به طرف دو قبله نماز خواند و تو ای معاویه آنها را گمراهی فرض می کردی و در آن موقع، لات و عزی را می پرستیدی. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) دو بیعت کرد، یکی بیعت رضوان و دیگری بیعت فتح، و تو ای معاویه ! نسبت به بیعت اول کافر شدی و در بیعت دوم پیمان شکنی کردی.

سپس فرمود:

أنشدكم باللّه هل تعلمون أن ما أقول حقا؟ أنه لقيكم مع رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) [يوم بدر] (1) ومعه راية النبى (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) والمؤمنين، ومعك يا معاوية

ص: 128


1- اضافه در مصدر.

راية المشركين وأنت تعبد اللات والعزى وترى حرب رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرضا واجبا، ولقيكم يوم أحد ومعه راية النبي، ومعك يا معاوية راية المشركين، ولقيكم يوم الأحزاب ومعه راية رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، ومعك يا معاوية راية المشركين، كل ذلك يفلج اللّه حجته، ويحق دعوته، ويصدق أحدوثته، وينصر رايته، وكل ذلك يرى رسول اللّه عنه راضيا في المواطن كلها [ ساخطا عليك ]. (1)

شما را به خدا قسم می دهم آیا این که من میگویم حق است یا نه؟ آیا نه چنین است که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جنگ بدر در حالی بیرق پیامبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را در دست داشت و در رکاب آن حضرت بود و شما را ملاقات نمود که بیرق مشرکین با تو بود؟ ای معاویه ! تو بودی که بت لات و عزی را می پرستیدی و جنگ با رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و مؤمنین را واجب و لازم می دانستی. علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که در جنگ احد در حالی که بیرق رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را در دست داشت، شما را ملاقات نمود؛ در صورتی که تو علمدار مشرکین بودی. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که در جنگ احزاب در حالی که علمدار رسول خدا بود شما را ملاقات کرد و تو ای معاویه پرچم مشرکین را در دست داشتی خدا به وسیله این شواهد حجت خود را بر شما تمام و دعوت خویش را ثابت می کند، سخن خود را تصدیق و پرچم خویش را پیروز خواهد کرد. این مطالب گواهی میدهد که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در تمام این موقعیت ها راضی بوده است.

تا آنجا که فرمودند:

أنشدكم باللّه أتعلمون أن عليا أول من حرم الشهوات كلها على نفسه من أصحاب رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، فأنزل اللّه عزّ وجلّ: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّه لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّه لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللّه حَلَالاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّه الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) (2)

ص: 129


1- اضاف در مصدر.
2- سوره مائده، آیه 87 - 88.

وكان عندهم علم المنايا، وعلم القضايا، وفصل الكتاب، و رسوخ العلم، ومنزل القرآن، و كان رهط لا نعلمهم يتممون عشرة، نبأهم اللّه أنهم مؤمنون، وأنتم في رهط قريب من عدة أولئك لعنوا على لسان رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، فأشهد لكم وأشهد عليكم : أنكم لعناء اللّه على لسان نبيه كلكم اهل البيت.

وأنشدكم باللّه هل تعلمون : أن رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بعث إليك لتكتب [له] (1) لبنى خزيمة حين أصابهم خالد بن الوليد فانصرف إليه الرسول فقال : هو يأكل، فأعاد الرسول إليك ثلاث مرات كل ذلك ينصرف الرسول إليه ويقول هو يأكل، فقال رسول اللّه اللهم لا تشبع بطنه فهى والله في نهمتك، وأكلك إلى يوم القيامة.

شما را به خدا قسم میدهم آیا میدانید علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) در میان اصحاب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اولین کسی بود که کلیه خواستنیها را برخود حرام کرد؟ بعد از آن خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل کرد (ای کسانی که ایمان آورده اید، چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای [ استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حد مگذرید، که خدا از حد گذرندگان را دوست نمی دارد. و از آنچه خداوند روزی شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید، و از آن خدایی که به او ایمان دارید، بپرهیزید). حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) دارای علم منایا، علم قضاوت، علم تشخیص حق از باطل، علم ثابت و علم نزول قرآن بود. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در میان گروهی بود که ما آنها را نمی شناسیم آنان ده نفر بودند که خدا به آنها خبر داده بود که به خدا ایمان آورده اند. ولی شما در میان گروهی با عده کمی بودید که با زبان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و لعنت شدید من به نفع شما را و بر علیه شما شهادت می دهم که خدا تمامی شما (اهل بیت ابوسفيان - لعنة اللّه عليهم -) را با زبان رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خود لعنت کرده است.

شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در آن هنگام که خالد

ص: 130


1- إضافة من المصدر.

بن ولید (1) به قبیله بنی خزیمه مسلط شده بود به دنبال تو فرستاد که برای آنان نامه ای بنویسی، فرستاده رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بازگشت و گفت : معاویه مشغول غذا خوردن است؟ سه مرتبه آن بزرگوار به دنبال تو فرستاد و در هر سه مرتبه فرستاده آن حضرت بازگشت و گفت: معاویه مشغول غذا خوردن است، رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تو را نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! شکم معاویه را سیر منمای به خدا قسم که این نفرین رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تا روز قیامت در خورد و خوراک تو است.

سپس فرمود:

أنشدكم باللّه هل تعلمون أن ما أقول حقا إنك يا معاوية كنت تسوق بأبيك على جمل أحمر يقوده أخوك هذا القاعد، وهذا: يوم الأحزاب، فلعن رسول اللّه القائد والراكب والسائق فكان أبوك الراكب، وأنت يا أزرق السائق، وأخوك هذا القاعد القائد؟

ص: 131


1- خالد بن وليد بن مغيره - لعنة اللّه عليه - (ق 21 - 26 ه_.) از اصحاب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و از جنگ آوران کفار قریش بود و در جنگ بدر حضور داشت و توسط مسلمانان اسیر شد (المغازی، واقدی، ج 1، ص 130)؛ و در قضیه ادای عمره در سال هفتم چنان از اسلام و مسلمانان نفرت داشت که شهر را ترک کرد (نسب قریش زبیری، ص 324) ؛ و بالأخره در سال هشتم قبل از فتح مکه اسلام آورد (السیره ابن هشام، ج 3، ص 290)؛ و پس از رحلت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در شمار حامیان ابوبکر - لعنة اللّه عليه - قرار گرفت اخبار الموفقيات، ص 581) ؛ و در زمان ابوبکر - لعنة اللّه عليه - با اهل رده جنگید و مالک بن نویره که از شیعیان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و از پذیرفتن حکومت غیر قانونی ابوبكر - لعنة اللّه عليه - سرباز زد، به بهانه ارتداد، او و قبیله اش را اسیر و سپس گردن زد و همان شب با همسرش همبستر شد (المغازی واقدی، ص 103 - 107؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 276 – 278) ؛ و ابوبكر - لعنة اللّه علیه - از مجازاتش به بهانه این که خطا کرده سر باز زد و این امر باعث خشم عمر - لعنة اللّه عليه - شد (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 139) ؛ وی به دستور ابوبكر - لعنة اللّه عليه - به مناطق زیر نفوذ ایران حمله کرد و حیره را فتح کرد و شهرهای مهم عراق را فتح کرد (فتوح البلدان، ص 243 - 248) ؛ بعد از به خلافت رسیدن عمر - لعنة اللّه عليه - او از مناصبش خلع شد و زیر دست ابو عبیده جراح شد و بعد از فتح شام، عمر - لعنة اللّه علیه - او را حاکم شهرهای جزیره کرد و در زمان عمر - لعنة اللّه عليه - مرد و عمر - لعنة اللّه عليه - در تشیع او شرکت کرد (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 157) ؛ وی از دشمنان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و وی مجری اجرای ترور امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که در آخرین لحظه ابوبکر - لعنة اللّه عليه - آن را متوقف کرد (کتاب سلیم بن قيس، ص 394).

أنشدكم باللّه هل تعلمون أن رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) لعن أبا سفيان في سبعة مواطن : أولهن : : حين خرج من مكة إلى المدينة وأبو سفيان جاء من الشام فوقع فيه أبوسفيان فسبه، وأوعده و هم أن يبطش به، ثم صرفه اللّه عز وجل عنه.

والثانية : يوم العير حيث طردها أبو سفيان ليحرزها من رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

والثالثة : يوم أحد قال رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) : اللّه مولانا ولا مولى لكم وقال أبو سفيان لنا العزى ولا عزى لكم، فلعنه اللّه، وملائكته، ورسله، والمؤمنون أجمعون.

والرابعة يوم حنين : يوم جاء أبو سفيان يجمع قريش وهوازن، وجاء عليه (1) بغطفان واليهود، فردهم اللّه عزوجل بغيظهم لم ينالوا خيرا، هذا قول اللّه عز وجل أنزل في سورتين في كلتيهما يسمى أبا سفيان وأصحابه كفارا، وأنت يا معاوية يومئذ مشرك على رأى أبيك بمكة، وعلى يومئذ مع رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وعلى رأيه ودينه.

والخامسة : قول اللّه عزّ وجلّ: (وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ) (2) وصددت أنت وأبوك ومشركوا قريش رسول اللّه، فلعنه اللّه لعنة شملته وذريته إلى يوم القيامة.

والسادسة : يوم الأحزاب يوم جاء أبو سفيان بجمع قريش، وجاء عينية بن حصين بن بدر بغطفان، فلعن رسول اللّه القادة والأتباع، والساقة إلى يوم القيامة.

فقيل : يا رسول اللّه أما في الأتباع مؤمن؟

قال : لا تعيب اللعنة مؤمنا من الأتباع، أما القادة فليس فيهم مؤمن، ولا مجيب، ولا ناج.

ص: 132


1- در مصدر: عينية.
2- سوره فتح، آیه 25.

والسابعة : يوم الثنية، يوم شد شدّ على رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اثناعشر رجلا، سبعة منهم من بني أمية وخمسة من سائر قريش، فلعن اللّه تبارك وتعالى ورسول اللّه من حل الثنية غير النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وسائقه وقائده.

شما را به خدا قسم می دهم؛ آیا می دانید که این سخن من حق است یا نه؟ ای معاویه ! تو بودی که با پدرت بر شتر قرمزی سوار بودی، تو آن را می راندی و برادرت که این جا نشسته مهار آن را میکشید این اتفاق در جنگ احزاب بود و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، شخص سواره و آن کس که مهار شتر را میکشید و شخصی که آن شتر را می راند لعنت کرد. پدر تو همان سوار بود و تو ای کبود رنگ! همان کسی هستی که آن شتر را میراندی و همین برادرت که این جا نشسته مهار آن

را می کشید.

شما را به خدا قسم می دهم آیا می دانید که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ابوسفیان را هفت جا لعنت کرد؟

اولین بار : هنگامی که آن حضرت از مکه خارج و متوجه مدینه شد و ابوسفیان از شام آمد. ابوسفیان به حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پرخاش کرد و ناسزا گفت و آن بزرگوار را تهدید به قتل نمود و قصد داشت که به رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) حمله کند، ولی خداوند شر او را از رسول خود دور کرد.

دوم روزی بود که ابوسفیان کاروان را طرد نمود که آن را از دست رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درآورد.

سوم : در جنگ احد بود که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: خدا، مولای ما است، و شما مولایی ندارید و ابوسفیان گفت: ما بت عزی را داریم و شما بت عزی ندارید. در این هنگام بود که خدا، فرشتگان، پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و جميع مؤمنين، ابوسفیان را لعنت کردند.

چهارم : در جنگ حنین بود آن روزی که ابوسفیان گروه قریش و هوازن و عیینه و گروه غطفان و یهود را آورد. آنگاه خداوند عزّوجلّ، ایشان را در حالی باز گردانید که خشمناک بودند و خیری ندیدند. این قول خداوند سبحان است که در سوره احزاب و فتح می باشد ابوسفیان و یاران وی را کافر معرفی نموده است.

ص: 133

ای معاویه تو در آن روز در مکه موافق با نظر پدرت و مشرک بودی ؛ ولی حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در آن روز بر رأی و دین رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود.

پنجم: در این آیه که خداوند می فرماید (و نگذاشتند قربانی شما که نگاه داشته شده بود به محلش برسد). ای معاویه در آن روز تو و پدرت و مشرکین قریش، راه بر رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بستید و خدا پدرت را به نحوی لعنت کرد که آن لعنت تا قیام قیامت شامل حال او شد.

ششم: در جنگ احزاب بود که ابوسفیان، جمع قریش و عيينه بن حصن ابن بدر، گروه غطفان را آورد و رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) راهنمای آنان، تابعین ایشان و کسی که آن را به جلو می راند، تا روز قیامت لعنت کرد. به رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفته شد : یا رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ! آیا نه چنین است که در میان تابعین ایشان مؤمن وجود دارد؟ فرمود: لعنت شامل حال مؤمن نمی شود. اما احدی در میان راهنمایان آنان نیست که مؤمن، اجابت کننده دعوت و رستگار باشد.

هفتم : درجنگ ثنیه است که دوازده نفر به رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هجوم آوردند، هفت نفر آنان از بنی امیه و پنج نفر از قریش بودند. خدای تعالی و رسولش، افرادی را که در جنگ ثنیه وارد شدند غیر از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و نیز اشخاصی که آنان را پیش میبردند و راهنمای ایشان بودند، لعنت کردند. (1)

امین نبودن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ضرطه

امین نبودن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ضرطه (2)

کتاب زهر الربيع : حکایت شده است که مردی پیش معاويه - لعنة اللّه عليه - ضرطه ای در داد و گفت: ای خلیفه مسلمین آن را کتمان کن». معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: «پس برای تو چنین می کنم».

هنگامی که مردمان در پیش او جمع شدند گفت : «می خواهم شما را آگاه کنم که فلانی ضرطه زد».

ص: 134


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 402.
2- با عرض معذرت به معنای گوزیدن است و در بعضی از نوشتارها معاويه - لعنة اللّه عليه - را ابوضرطه (گوزو) خطاب می کنند.

پس آن مرد گفت: ای معاویه کسی که بر ضرطه ای امین نیست، پس شایسته است که بر حکومت بر این امت، امین نباشد؟ پس معاویه خجالت زده شد. (1)

ذلت معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط علقمه

و در همان کتاب از معاویه - لعنة اللّه علیه - حکایت شده است که گفت: روزی در محضر نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) حضور داشتم که علقمة بن وائل به حضور ایشان رسید و ایشان به من فرمودند: «: «ای معاویه به همراه او برو و او را برای مهمانی وارد خانه فلانی کن» و خانه آن فرد دور از مسجد بود.

پس علقمه سوار برن سوار بر شترش شد و من نیز پیاده به همراه او راه افتادم و در پای من کفش نبود و هوا هم به شدت گرم بود و زمین نیز گویا با آتش ذوب شده بود پس به علقمه گفتم ای علقمه مرا در ردیف خودت بنشان، او گفت : تو صلاحیت نشستن در ردیف بزرگان را نداری

به او گفتم : من معاویه پسر ابوسفیان هستم!

گفت : شنیدم.

گفتم: پس کفشهایت را بده تا با آنها راه بروم چون تو سواره ای و نیازی به آنها نداری.

علقمه گفت : تو کوچکتر از آنی (که کفش مرا بپوشی).

(معاويه - لعنة اللّه عليه - در ادامه می گوید) : من پیاده با او بودم و گویا پایم روی آتش بود تا اینکه به خانه آن مرد رسیدیم و به اندازه آن روز ذلت ندیدم. (2)

احنف و لعن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر روی منبر

و در همان کتاب از عقد (3) نقل شده است : در پیش معاویه - لعنة اللّه عليه - نشسته بودیم.

ص: 135


1- زهر الربيع، ص 335.
2- همان، ص 397.
3- العقد الفريد نوشته ابن عبدربه، در تاریخ و اخبار و حکایات است و از نظر تاریخ اندلس حائز اهمیت است. ابن عبدربه، شهاب الدین ابو عمر و احمد بن محمد (246 - 328 ق) شاعر و ادیب اندلسی است ؛ وی از دودمان بنی عباس بود ولی چون نیای چهارمش، سالم در ولای امیر هشام بن عبدالرحمن، دومين امير سلسله امویان اندلس در آمده بود، وی را مروانی و اموی می خوانند. از آن جا که بسیاری از منابع ابن عبد ربه از دست رفته این کتاب منبع منحصر به فرد برخی روایات تاریخی مانند اخبار مربوط به زیاد و حجاج بن یوسف و علویان است جایگاه این کتاب به عنوان کتاب درسی ادب نیز قابل توجه است. ابن عبد ربه شخصیتی ضد شیعی است و شیعیان را رافضی می خواند به آنان تهمتها و بدگویی های زیادی دارد.

مردی از شامیان وارد شد و به سخنرانی ایستاد و سب و لعن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کرد و احنف، زبان به سخن گشود و [ به معاویه - لعنة اللّه عليه ] گفت: «ای امیرمؤمنان! این مردی که هم اکنون آن سخن را گفت اگر می دانست که خشنودی تو در لعن پیامبران است، آنان را نیز لعن می کرد از خدا بترس و علی را رها کن که او به لقای پروردگارش پیوسته و در قبرش تنها خفته است».

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ای احنف سوگند به خدا که به منبر می روی و از روی میل و یا بی میلی، او را لعن میکنی !

احنف :گفت : ای امیرمؤمنان! اگر مرا معذور داری، برایت بهتر است.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : چه خواهی گفت؟

احنف گفت : (بالای منبر خواهم رفت) و خداوند را به کلامی که در شأن اوست، سپاس خواهم گفت و بر پیامبرش درود خواهم فرستاد. آنگاه خواهم گفت : «علی و معاويه - لعنة اللّه عليه - با هم اختلاف کردند و علیه هم جنگیدند و هر یک ادعا کردند که بر او و گروهش ستم شده است. پس ای مردم! هر گاه دعا کردم، شما آمین بگویید، خدا رحمتتان کند آنگاه خواهم گفت: خداوندا! تو و فرشتگان و پیامبرانت و همه خلقت بر تجاوزگر آن دو به دیگری لعنت بفرستید و گروه تجاوزگر را لعن کنید. خداوندا! آنان را بسیار لعن نما خدا رحمتتان !کند آمین بگویید. ای معاویه بر این گفته هایم نه می افزایم، نه یک کلمه از آن کم می کنم، اگر چه کشته شوم».

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: در این صورت، تو را معذور می داریم. (1)

ص: 136


1- زهر الربيع، ص 81 از عقد الفرید، ج 4، ص 114. در کشکول شیخ بهایی آمده : «مردمان به نزد معاويه - لعنة اللّه علیه - از یزید فرزندش که لعنت خدا بر او باد - هنگامی که بهرش بیعت ستانده بود، سخن گفتند. احنف آن میان ساکت بود. معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای ابوبحر، سخن بگو! گفت : اگر راست بگویم، از تو بیمناکم و اگر دروغ بگویم از خداوند بیمناکم». (کشکول شیخ بهائی، ترجمه بهمن رازانی، ص 368).

بی غیرتی معاویه - لعنة اللّه عليه - نسبت به مادرش

و در همان کتاب آمده است که مردی بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد و به او گفت : «از تو می خواهم که مادرت را به من تزویج کنی چرا که نشیمن بزرگی دارد».

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آن سبب محبت و علاقه پدرم به او بود؛ پس به خزانه دار گفت : به او هزار دینار بده تا با آن کنیزی بخرد.

می گویم خداوند زشت گرداند کسانی را که امثال این قضایا از او و از همسنگان معاويه - لعنة اللّه عليه - را حلم و سخاوت می دانند. (1)

تمجید قرآنی معاويه - لعنة اللّه عليه - از قریش و پاسخ قرآنی به آن

و در همان کتاب آمده است: روزی معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای مردم! خداوند به سه دلیل قریش را دوست دارد چرا که به پیامبرش فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) ؛ (2) (و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) ؛ و ما خویشاوندان نزدیک او هستیم. و خداوند تعالی فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ) (3) (و این مایه یادآوری (و عظمت) تو و قوم تو است) ؛ و ما قوم او هستیم.

ونیز خدای تعالی فرمود: (لإيلافِ قُرَيْشٍ إيلافِهِمْ) : (4) (برای الفت دادن قریش) ؛ و ما قریش هستیم.

ص: 137


1- همان، ص 561 بی غیرتی تا کجا؟ این جاست که فرمایش امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) مشخص می شود که این ها میخواستند برای عوام فریبی به هر قیمتی که شده خودشان را بردبار و سخاوتمند نشان دهند، حتی با بی غیرتی نسبت به ناموس و مادر.
2- سوره شعراء، آیه 214.
3- سوره زخرف، آیه 44.
4- سوره قریش، آیه 1.

پس مردی از انصار در جواب او گفت: همانا خداوند تبارک و تعالی فرمود: «وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ» ؛ (1) (قوم و جمعیت تو، آن (آیات الهی) را تکذیب و انکار کردند) ؛ و شما قوم او هستید.

و فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ) (2) (و هنگامی که درباره فرزند مریم مثلی زده شد ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فریاد راه انداختند) ؛ شما قوم او هستید. و فرمود: ﴿وَقالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً) ؛(3) (و پیامبر فرمود: پروردگارا! قوم من قرآن را رها کردند) ؛ و شما قوم او هستید.

سه در برابر سه و اگر اضافه می کردی من نیز اضافه می کردم. (4)

نابینایی ظاهری بنی هاشم و کوردلی بنی امیه - لعنة اللّه عليهم -

در همان کتاب آمده است عقیل بن ابی طالب در حالی که نابینا شده بود، وارد بر معاويه - لعنة اللّه عليه - شد ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - او را بر تخت خود نشاند و به او گفت : شما بنی هاشم را چه می شود که به نابینایی مبتلا می شوید؟

وی پاسخ داد : شما بنی امیه را چه می شود که به کور دلی مبتلا می شوید؟ (5)

استدلال میرفندرسکی برای لعن بر معاويه - لعنة اللّه عليه –

و در همان کتاب آمده است: عالم جلیل امیر ابوالقاسم فندرسکی که فردی حاضر الجواب است بود، روزی سلطان هند به وی گفت چرا شیعیان لعنت بر معاویه را جایز می دانند (6) با این که او دایی مؤمنین و از جمله کاتبان وحی (قرآن) بود؟ (7)

ص: 138


1- سوره انعام، آیه 66.
2- سوره زخرف، آیه 57.
3- سوره فرقان، آیه 30.،
4- زهر ربیع، ص 133.
5- همان، ص 230 و العقد الفريد، ج 4، ص 5.
6- علامه مقدس اردبیلی در کتاب حديقة الشیعه، 12 دلیل بر وجوب لعن معاويه - لعنة اللّه عليه - می آورد. (ص 336).
7- بر اساس تحقیقی که آخر کتاب آمده او فقط کاتب بعضی نامه ها بود. (ذیل شعر سنایی در مذمت معاویه - لعنة اللّه عليه -).

او در جواب گفت: خداوند سلطان را عزیز بدارد، اگر زمانی اتفاق افتد که دو لشکر برای جنگ صف آرایی کنند (و تو می بودی) و جلودار یکی از آنها اميرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و جلودار دیگری معاویه باشد، در این مقام سلطان را که خداوند او را عزیز بدارد، با کدام لشکر خواهد بود؟

پس سلطان گفت: در لشکر امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ).

میرفندرسکی گفت : آیا با کسی که با او می جنگد، جنگ خواهی کرد؟ و زمانی که معاویه بخواهد با شمشیرش بر امیرالمؤمنین زند و امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به تو بگوید که او را به قتل برسان آیا او را میکشی یا نه؟

سلطان گفت : آری واجب است که گردنش را بزنم.

میرفندرسکی گفت: خداوند سلطان را بر قرار دارد زمانی که قتلش واجب باشد، جواز لعنتش چگونه می باشد؟ پس سلطان خندید. (1)

بخل معاويه - لعنة اللّه عليه - و حاضر جوابی هم غذای او

در کتاب غررالخصائص (2) در قسمت پادشاهان بخیل آمده معاويه - لعنة اللّه عليه - در غذایی که برای او میپختند بخیل بود شخصی هم غذای با او شد، معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : «با دستت مدارا کن (در غذا خوردن عجله نکن)». او گفت: «تونیز چشمانت را هنگام غذا خوردن من ببند». (3)

ص: 139


1- زهر الربيع، ص 471.
2- کتاب غرر الخصائص الواضحه و عرر النقایص الفاضحه ؛ تأليف جمال الدين محمد ابن ابراهيم الوطاط، (632 - 718 ه_. ق) کتاب ادبی است و مؤلّف می گوید برای زنده کردن فضایل انسانی در قلوب بعد از اینکه در دوران او این فضایل بی اهمیت شده این کتاب را در مصر تألیف کرده در قسمت پادشاهان بخیل، داستانهایی از خلفای بنی امیه و بنی العباس - لعنة اللّه عليهم - آورده.
3- غرر الخصائص الواضحه، ج 1، ص 374 در کشکول شیخ بهایی آمده: «عربی با معاویه - لعنة اللّه عليه - غذا هم بود. معاویه - لعنة اللّه عليه - مویی در لقمه وی دید و گفت آن مو را از لقمه ات برگیر. مرد گفت : چنان در من همی نگریستی که مویی بینی؟ به خدا سوگند از این پس با تو هم غذا نشوم». (کشکول شیخ بهائی، ترجمه بهمن رازانی، ص 460 و 461).

متوكل و ديك الجن و كفر خلفای اولیه و خلفای بنی امیه - لعنة اللّه عليهم –

کتاب انيس الخاطر و جليس المسافر (1) تألیف شیخ اجل شیخ یوسف بحرانی نقل شده است در کتابی غیر از کتب تاریخ و اخبار که شبی متوکل - لعنة اللّه عليه - را بی خوابی دست داد، به ندیمش گفت: کاری کن که از این غم راحت شوم، پس در پی حسن کرکدان که او را به ديك الجن (2) می نامیدند، فرستاد تا او را احضار کنند و حسن

ص: 140


1- الكشكول، اثر شیخ یوسف بحرانی، به زبان عربی، حاوی موضوعات متنوع در رشته های مختلف علمی است. این کتاب، گر چه به این نام مشهور است، ولی نام اصلی آن، طبق گفته مؤلّف «انيس المسافر وجليس الخاطر» می باشد. مؤلف، منابع و مصادر هر آنچه از احادیث تواریخ، قصه ها و حکایات، تراجم و اشعار و قصیده ها و مطالب دیگر را که در سه جلد گردآوری نموده ذکر کرده است و این یکی از مزایای این کشکول است.
2- ابو محمد عبدالسلام بن رغبان (161 - 236 ه_. ق) دارای لقب ديك الجن، که استفاده از ديك الجن (خروس جن) در اشعارش یا رنگ سبز چشمانش از جمله دلایل شهرت وی به این لقب می باشد (ثعالبی، ص 69؛ ابن عساکر، ج 36، ص 204) ؛ وی اهل حمص در شام و تا زمان متوکل - لعنة اللّه عليه - زنده بوده و در همانجا هم وفات کرده (ابن خلکان، ج 3، ص 185 ؛ ثعالبی، ص 470)؛ در اعتقاد به تشیع، سخت استوار بود و معمولاً کتب و منابعی که از او نام می برند، با جمله «يَتَشبّعُ تَشيّعاً حَسَنا» و این که صاحب قصایدی در مراثی سیدالشهدا است، از او یاد می کنند. (ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 14، ص 53؛ بطرس البستاني، دائرۃ المعارف، ج 8، ص 216؛ جرجی زیدان، تاریخ الآداب اللغة العربيه، ج 2، جزء 2، ص 390؛ عمر فروخ، تاريخ الادب العربی، جزء 2، ص 271؛ آیت اللّه صدر، سیدحسن، تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 202) او نزد شاعران بزرگی چون ابونواس و دعبل خزایی جایگاه والایی داشته است (ابن رشيق، ج 1، ص 219؛ ابن خلکان، ج 3، ص 185). از او شعرهایی در سوگ امام حسین در کتابی به نام المراثي في مقتل الحسین، به جای مانده است؛ همچنین شعرهایی در ستایش اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - دارد و برجسته ترین شاعر شعوبی (آنکه عرب را بر عجم و سایر ملل ترجیح ننهد) سده سوم هجری است و اشعاری نیز بر برتری دادن ایرانیان بر تازیان داشت. وی از مدح خلفا - لعنة اللّه عليهم - خودداری می ورزید و الهام بخش شاعران بزرگی همچون ابو تمام بود. با توجه به این که بسیاری از اشعار ديك الجن در مدح و مراثی اهل بیت - صلوات اللّه علیهم از بین رفته ولی بخش بسیاری از آن هم اکنون به چاپ رسیده است که تقریباً یک چهارم دیوان وی را تشکیل میدهد. وی ابتدا به وقایع دلخراش واقعه عاشورا اشاره می کند و آنگاه در بخش دوم به فضائل علوی، واقعه غدیر خم، حدیث منزلت و حدیث قرطاس اشاره می کند و با بیان های گوناگونی که همه برگرفته از حدیث و سنت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است، حقانیت جانشینی بلافصل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را اثبات می کند و با این ترتیب می خواهد اثبات کند که سر منشأ حادثه کربلا انحرافی است که در جانشینی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پدید آمده است. نسخه ای از دیوان او توسط محمد سماوی (1370) جمع آوری شده و در نجف اشرف، نسخه خطی آن موجود است (ديك الجن، چاپ مهنا، مقدمه ص 10، حسين على محفوظ، (ص 215، 228) و نسخه های دیگری هم از آن موجود است.

شاعری ماهر و ادیب بود و همه میدانستند که او دوستدار اهل بیت پیامبر (عَلَيهِم السَّلَامُ) است، پس چون به درب خانه اش رسیدند و در زدند، گفت: کیست بر در خانه؟

گفتند : ما فرستادگان خلیفه هستیم. خلیفه تو را به محضر شریفش خوانده است. چون او سخنان آنها را شنید، گفت: «لا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظيم و در آن ساعت بلند شد و غسل مردگان نمود و ذريرة و كافور حنوط نمود و کفن پوشید و روانه شد. و چون وارد بر خلیفه شد گفت : سلام بر تو ای امیرالمؤمنین!

متوکل - لعنة اللّه عليه - به او گفت: سلام بر تو نباشد و نه تحیتی و نه رعایتی.

ديك الجن گفت بر فرستادگانتای امیرالمؤمنین و سپس گفت: خداوند به غیر از این فرمان داده و می فرماید: «هرگاه به شما تحیّت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید ؛ یا (حداقل) به همانگونه پاسخ گویید!».

متوكل - لعنة اللّه علیه را از این سخن خوش آمد و شرمنده گشت ؛ و به وی گفت : بیا نزد من بنشين.

پس چون نزدیک شد از وی بوی کافور شنید و به او گفت: این چه بوی مردگان است که از تو میشنوم؟

ديك الجن گفت چون مرا طلب نمودی خود را مهیا کشته شدن نمودم، پس غسل اموات کردم و در پیش تو حاضر شدم و آنچه می خواهی بکن.

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر راست بگویی هیچ ترسی بر تو نیست. از تو سخنی به من رسیده و من میخواهم از تو بپرسم ؛ اگر راست بگویی، نجات می یابی.

ديك الجن :گفت بپرس که بخواست خدا راست میگویم.

ص: 141

متوکل - لعنة اللّه علیه - گفت : شنیدم هرگاه تنها میشوی این اشعار را می خوانی :

اصبحت جم بلابل الصدر***وليت مطويا على الجمر

ان بحت يوما طل فيه دمي***وان سكت يضيق به صدری

صبح کردم در حالی که سینه ام هیجان دارد از غصه فراوان و رازی در سینه دارم که مرا فرسوده نمود؛ اگر آشکار کنم خونم ریخته می شود؛ و اگر ساکت باشم سینه ام تنگی می کند.

متوکل - لعنة اللّه عليه - گفت : به من بگو چه کسی خونت را می ریزد؟ و چه کسی سینه ات را تنگ کرده است؟

ديك الجن گفت: اگر بگویم در امانم؟ متوکل - لعنة اللّه علیه - گفت : در امانی، بگو.

پس ديك الجن گفت :

مما جناه علی ابی حسن***عمر وصاحبه ابوبکر

جعلوك رابعهم ابا حسن***منعوك حق الارث والصهر

والى الخلافة سابقوك وما***سبقوك فى احد ولا بدر

وقتلت في بدر مشايخهم***فلاجل ذا طلبوك بالوتر

فعلى الذي يرضى بفعلهم***اضعاف ما حملوا من الوزر

سینه ام تنگی می کند از آن جنایتی که عمر و همراهش ابابكر - لعنة اللّه عليهما - بر علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) نمودند. ای علی تو را خلیفه چهارم قرار دادند و ارث تو را منع نمودند.

و پیشی گرفتند بر تو به خلافت و حال آنکه در جنگ احد و بدر بر تو سبقت نداشتند. و از آن جهت از تو مطالبه خون می کردند که بزرگان مشرکشان را کشتی. پس هر که از کردار آنان خشنود است وزر و وبال آنان چند برابر او باد.

متوكل - لعنة اللّه عليه - گفت : خدا بکشد تو را پیش روی من، به من دشنام می دهی؟ ديك الجن گفت : حاشا که من غیر از حق بگویم و تو که شخص با عدل و انصاف هستی.

ص: 142

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت: ای کرکدان راستی که در اعتقاد و مذهبت يزيد بن معاویه کافر بوده است؟

ديك الجن گفت : به سر مبارکت آری.

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت : چگونه؟

کفر یزید - لعنة اللّه عليه -

ديك الجن گفت : يزيد - لعنة اللّه علیه - (1) هنگامی که امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را کشت و اسیران را در نزد خود حاضر کرد سرآن حضرت را در طشت طلا برابر خود نهاد و نگاه می کرد

به اوصاف هاشمیه و بهجة فاطمية و با قضيب و چوب دستی به دندانهای مبارکش می نواخت، کلاغی از بالای قصر از بالای دیوار خانه اش صیحه می زد و همه مجلسیان

از بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - به وحشت افتادند؛ در این وقت این اشعار را خواند

یا غراب البين ما شئت فقل***انَّما تندب امرا قد فعل

لیت اشیاخی ببدر شهدوا***وقعة الخزرج مع وقع الاسل

لاهلوا واستهلوا فرحا***ثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم***وعد لناه ببدر فاعتدل

لست من خندف ان لم انتقم***من بنى احمد ماکان فعل

لعبت هاشم في الملك فلا***خبر جاء ولا وحى نزل

ای کلاغ آنچه میخواهی بگو ؛ همانا ندبه تو برای امری است که انجام گرفت.

ای کاش بزرگان من و پدرانم که در بدر (به دست یاران پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) کشته شدند) شاهد بودند و ناله ها و جزع اینان را از شمشیرها می شنیدند.

پس شاد باش می گفتند و شاد و خوشحال میشدند و می گفتند ای یزید دست مریزاد.

ص: 143


1- شيخ منصور ابراهیمی جرجانی در کتاب تاج الفضائل مینویسد: «در انساب النواصب می نویسد : عقربی آلت مردی معاویه - لعنة اللّه علیه - را گزید و پزشکان جماع را تجویز کردند ؛ هیچ کدام از زنهای (او) راضی نشدند. عاقبت با کنیزی که حیض بود جمع شد نطفه یزید بسته شد. پس کمال عداوت با امیرالمؤمنين و اولاد ایشان (عَلَيهِم السَّلَامُ) را داشت، به خصوص با حضرت سیدالشهدا (عَلَيهِ السَّلَامُ) (تاج الفضائل ص 414).

این قدر از بزرگان و سادات این قوم کشتیم تا با کشته شدگانمان در بدر برابر شدند. من از خندف (جد يزيد - لعنة اللّه علیه) نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.

بنی هاشم با ملک و پادشاهی بازی کردند والا نه خبری آمد و نه وحی الهی در کار بود!

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت : این شعر یزید است؟

ديك الجن گفت : آری به سر مبارکت.

پس متوکل - لعنة اللّه عليه - گفت : خدا لعنتش کند چقدر بر کفر جرأت نموده ولی يزيد - لعنة اللّه علیه - از کجا گرفته و به که استاد کرده و از که پیروی کرده؟

ديك الجن گفت : از معاویه - لعنة اللّه عليه - گرفته!

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت: راستی که در اعتقاد و مذهب تو معاويه كاتب الوحى، کافر بوده است؟

ديك الجن گفت : آرى!

متوكل - لعنة اللّه عليه - گفت : از کجا می گویی؟

کفر معاویه - لعنة اللّه عليه -

ديك الجن گفت : هنگام بیماری مرگ همسرش به وی گفت : به حق تو قسم! پس از تو من شوهر نمی کنم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

[ انا ](1) اذمت يا ام الحميرة فانکحی***فليس لنا بعد الممات تلاقيا

فان كنت قد اخبرت عن مبعث لنا***اساطير لهو تجعل القلب واهيا

ای ام حمیره هرگاه من مردم تو شوهر کن زیرا بعد از مرگ ملاقات و دیدار نخواهد بود.

و اگر بخواهم از حشر و بعث خبر دهم باید بگویم که جز افسانه چیزی نیست.

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت : این شعر معاویه است؟

ديك الجن :گفت به سر مبارکت آری

ص: 144


1- اضافه در مصادر.

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت: ای حسن از کجا گرفته و مستند به کیست و به چه کسی اقتدا کرده؟

ديك الجن گفت : به اعتقاد فرزند حبشیهٔ صهاک (عمر - لعنة اللّه عليه -).

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت: راستی که در اعتقاد و مذهبت او کافر بوده است؟

ديك الجن گفت آری!

متوکل - لعنة اللّه عليه - گفت : از کجا میگویی؟

کفر عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه -

ديك الجن گفت: روز ماه مبارک رمضان مست به همسرش گفت : خرما در آب فشار بده تا بیاشامم ؛ زنش گفت : آیا حیاء نمیکنی از خدا که در ماه رمضان شراب نبیذ می خوری؟

عمر - لعنة اللّه عليه - گفت :

ءاوعد في المعاد بشرب خمر***وانهى الآن عن ماء وتمر

أ بعث ثم حشر ثم نشر***حدیث خرافة يا ام عمر

با اینکه وعده داده شده ام در بهشت به شرب خمر ولی الآن از نوشیدن شراب خرما نهی شوم؟

آیا برانگیخته شدنی هست؟ پس از آن حشر و سپس نشر است؟ اینها همه خرافات است ای مادر عمرو.

متوکل - لعنة اللّه علیه - گفت : این شعر از عمر است؟

ديك الجن گفت : به سرت مبارک سوگند آری.

متوكل - لعنة اللّه عليه - گفت : خدا لعنتش کند چقدر بر کفر جرئت نموده؟ ولی ای حسن! از کجا و از که این عقیده گرفته و بر که اقتدا نموده؟

ديك الجن گفت: بر اعتقاد اوّلی (ابوبكر - لعنة اللّه عليه -) !

متوكل - لعنة اللّه عليه - گفت : بعد عبادان دیگر قریه ای نیست ؛ آیا به عقیده و نظرت اولی کافر بود؟

ص: 145

ديك الجن گفت : آری.

متوکل - لعنة اللّه علیه - گفت : از کجا میگویی؟

كفر ابوبکر - لعنة اللّه عليه -

گفت: روز ماه رمضان همسرش را صدا زد: نهاری برای ما بیاور.

همسرش گفت : از خدا شرم نمیکنی که میخواهی در ماه رمضان غذا بخوری؟

ابابكر - لعنة اللّه عليه - این شعر انشاء کرد

دعينا نصطبح يا ام بكر***فان الموت نقب عن هشام

ونقب عن ابيك وكان قرما***شديد الباس شريب المدام

يخبرنا ابن كبشة ان سنحيا***وكيف حياة اشلاء وهام

ولكن باطل قد قال هذا***وافك من زخاريف الكلام

ولا يكفيه جمع المال حتى***امرنا بالصلاة وبالصيام

ويعجز ان يكف الموت عنى***ويحييني اذا بلیت عظامی

فقل اللّه يمنعنى شرابي***و قل اللّه يمنعني طعامى

الاهل مخبر الرحمان عنى***بانى تارك شهر الصيام

و تارك كلما يوحى اليه***حديث من اساطير الكلام

ولكن الحكيم راى حميرا***فالجمنا فتاهت في اللجام

ای مادر بکر رها کن ما را تا امروز را خوش باشم چرا که دیدم مرگ در جستجوی هشام است.

و از پدرت نیز بگذرد این روزها همان کسی که سخت ترین افراد در مشروب خواری بود. ابن کبشه (1) به ما می گوید بعد مرگ زنده میشویم پس چگونه زندگی اعضای پراکنده از هم ممکن است؟

این حرف (پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نعوذ باللّه) باطل و دروغ است.

ص: 146


1- مراد، پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است و وجوه مختلفی برای این که ایشان را این گونه خطاب می کردند، بیان شده ؛ ولی چیزی که مشخص است این نانجیبها به خاطر تحقیر کردن حضرت اینگونه خطاب می کردند.

و جمع مال او را بس نبود که ما را به نماز و روزه امر کرد.

آن که نمی تواند مرگ را از من دور دارد میخواهد استخوانهای پوسیده مرا زنده کند؟

بگو به خدا اگر می تواند آب و خوراک مرا بازگیرد.

آیا کسی نیست که به خدا خبر دهد من ماه رمضان را ترک کرده و روزه نمیگیرم؟

و همه و حیها را که جز افسانه چیزی نیست، رها کردم؟

ولیکن حکیم، خرانی را دید پس آنها را لجام کرد و آن خران در لجام گمراه شدند.

متوكل - لعنة اللّه علیه - گفت : وای بر تو ای کرکدان پرده را بالا زدی و فریب و نیرنگها را برطرف کردی، ولی ای حسن میخواهم به من بگویی که چه کسی سزاوار است امیرالمؤمنین باشد و خود را خلیفهٔ پروردگار عالمیان بداند؟

و متوكل - لعنة اللّه عليه - در پیش خود گفت که اگر او را معرفی کند که که هیچ، و اگر دیگری را معرفی کند، او را بکشد.

پس او گفت : ای امیرالمؤمنین!!! سزاوار امامت آن است که اگر دست به درخت خشک بزند پس سبز شود......(1) و خالد بن وليد - لعنة اللّه علیه - را بگیرد و میله آهنین سنگ آسیا را به گردنش افکند ؛ (2) و بر پسر ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - چیره شود

ص: 147


1- این قسمت از متن در نسخه مخدوش بود و قابل قرائت نبود.
2- در کتاب حبل المتین تألیف محمد رضوی آمده است: «معجزهٔ بیست و چهارم در بحار منقول است که خالد بن وليد - عليه اللعنة و العذاب الشدید -، در ایام خلافت ابوبكر - لعنة اللّه عليه - به امر آن ملعون لشکری به جایی می برد و سلاح پوشیده و جمعی از شجاعان همراه آن ملعون میرفتند؛ پس حضرت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در بیرون مدینه به ایشان رسید و آن حضرت هیچ سلاح همراه نداشت و چون خالد ملعون به نزدیک آن جناب رسید عمودی از آهن در دست داشت، بلند کرد تا بر سر آن حضرت زند، آن بزرگوار آن عمود را از دست آن لعین گرفته در گردن پلیدش تاب داد تا قلاده شد. آن سگ قلاده دار نزد ابوبکر - لعنة اللّه عليه - آمد ؛ ابوبکر - لعنة اللّه عليه - امر کرد که آن عمود را بشکنند. هر چند سعی نمودند، نتوانستند. پس جمعی از آهنگران حاضر شدند و ایشان نیز سعی زیاد نمودند قدرت بر شکستن نیافتند و گفتند تا گردن او را نبرند، از گردن او نتوانند بیرون کرد و غیر از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) کسی او را خلاص نتواند کرد چرا که حق تعالی برای او آهن را نرم گردانیده است چنانکه در دست داود نبی نرم گردانید. پس ابوبکر لعین به خدمت امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد الحاح بسیار نمود؛ آن بزرگوار آن عمود را به دو انگشت مبارک بگرفت و تاب داد؛ آن سگ بدبخت را از قلاده دنیا خلاص کرد. (حبل المتین، نسخه خطی، ص 179).

و او را آزاد کند؛ و دنیا را مالک شود و او را طلاق گوید؛ و درب شرک را ببندد ؛ و شکست دهد لشکر مشرکین را و پراکنده کند آنها را ؛ زینت زینت ها و نور دیده ها ؛ و نمازگزار به دو قبله ؛ و نبرد کننده با دو شمشیر و دو نیزه؛ یکه سوار بدر و حنین ؛ پیشوای حرمین ؛ و پدر حسن و حسین ؛ دست خالی از طلا و نقره ؛ پاکیزه از هر بدی ؛ آن که نسبتش هم از طرف پدر و هم از طرف مادر نیکو است ؛ امام الثقلین و شیر اولاد هاشم که همیشه غالب بودند؛ و اظهار کننده عجایب و پراکنده کننده لشکرها ؛ یعنی علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) است.

متوكل - لعنة اللّه علیه - چون این کلمات را شنید، نشست و گفت : به خدا سوگند! پسر عمویم برتر است از آنچه گفتی سپس او دهان حسن کرکدان را پر از در و جواهر کرد و او را سالم به خانواده اش برگرداند. (1)

مؤلّف گوید : در کتاب مذکور «کتاب انيس الخاطر و جليس المسافر»، همان کشکول شیخ یوسف بحرانی، حکایت دیگری شبیه به این حکایت هست که چه بسا موجب توهم یکی بودن بین آنها شده است.

ديك الجن و هارون الرشيد و كفر خلفاء - لعنة اللّه عليهم -

سید بحرانی گفته است: صاحب كتاب مناقب الفاخرة في العترة الطاهرة (2) كه یکی از علمای امامیه است که رضوان خدا بر او باد می گوید : شیخ مفید محمد بن

ص: 148


1- جواهر المطالب فى مناقب الامام علی بن ابی طالب (ج 1، ص 260). نویسنده این اثر، شیخ فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی (979 - 1085 ق) است. اثر مشهور طریحی، کتاب مجمع البحرین است و شرح حالش در مصادر متعدد (امل الامل، ج 2، ص 214؛ روضات الجنات، ج 5، ص 349؛ لولوه البحرين، ص 66)، مندرج است و نیازی به تکرار آن در این جا نیست. یکی از آثار منتشر نشده طریحی، همین کتاب جواهر المطالب في فضايل على بن ابی طالب است. شیخ آغا بزرگ تهرانی در الذریعه عنوان نموده که طریحی در فهرست آثارش از این کتاب یاد کرده ولی نسخه ای از آن را معرفی ننموده است (الذریعه الی تصانيف الشيعه، ج 5، ص 281).
2- آغا بزرگ تهرانی این کتاب را از سید رضی (متوفّی 406) می داند (الذريعة ج 32، ص 331).

محمد بن نعمان - قدس اللّه روحه - در کتاب خود به نام المناقب فی المناقب می نویسد :

در زمان خلافت رشید بن مهدی - لعنة اللّه عليهما - مردی بود که به او ابواسحاق بن ابراهیم می گفتند و لقبش ديك الجن بود؛ و عالمی فاضل و فقیه و شاعر و ادیب بود و در علوم زیادی تبحر داشت؛ ولی با این حال شیعه بود و پیش رشيد - لعنة اللّه عليه - از او بدگویی کردند و او را در نزدش دهری مذهب و انمود کرده، به او گفتند: این ديك الجن مردی است که اعتقادی به آفریدگار عالم ندارد و قائل نیست به حشر و روز جزا و به بعثت و نبوت هیچ پیغمبری و او نیز از جمله آن جماعت دهریه است که افتاده اند در خرابی اسلام و اهل اسلام و بلایی است که دفع نمودن آن از سر مسلمانان واجب است. پس اگر امیرالمؤمنین بکشد او را مردم را از دست او و اسلام را از شر او راحت خواهد کرد.

پس رشید - لعنة اللّه عليه - گفت : ديك الجن را به نزد او حاضر کنند تا بر حقیقت احوال مطلع شود.

وقتی که او را در برابر رشید - لعنة اللّه عليه - آوردند، سلام کرده گفت : سلام بر تو ای امیرالمؤمنین!

رشيد - لعنة اللّه عليه - زبان به نفرین او گشاده، گفت : بلابر تو باد و حال و روزگارت خوش مباد.

وای بر حال تو به من رسیده است که تو اعتقاد به آفریدگار نداری و قائل نیستی به بعثت و حشر اجساد و نه نبوّت هیچ پیغمبری و دیگر آنکه تو از آن طائفه ای که افتاده اند در شکست اسلام و آزار مسلمانان ؛ و به من گفته اند که کشتن تو، خلاص می کند اسلام را از دست تو و مسلمانان را از شر تو

ديك الجن به رشید - لعنة اللّه علیه - گفت : خدا نکند یا امیرالمؤمنین این نسبتی که به من دادی، مذهب و اعتقاد و طریقه گفتگوی من باشد و در دلم به آن معتقد باشم. چرا اثبات نکنم آفریدگار عالم را با وجود این همه شواهد واضحی که در خلقت عالم است؟ [ از این آسمان رفیع فوقانی و این زمین مکین تحتانی و بردن این شب ظلمانی

ص: 149

و آوردن این روز نورانی با شواهد دیگر که همه دلالت دارند بر وجود صانع حکیم و بر کمال قدرت او ].

اعتقاد من در باب حشر این است که مرگ همچون نوم است و برانگیختن اموات از قبور مانند بیدار شدن از خواب است؛ و اعتقاد من در باب نبوت این است که خدای عالم هیچ وقت خالی نمیگذارد مکلّفین را از یک لطفی که ایشان را از فساد دور کرده و به صلاح نزدیک گرداند و آن لطف یا پیغمبر است یا وصی پیغمبر؛ تا مردمان با آن لطف به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر باشند.

پس از آن واجب است عقلاً بر خدای عالم که بیرون نبرد آن لطف را از دنیا تا وقتی که قرار دهد برای او جانشینی که همچون او باشد؛ تا مردم در زمان او به آن حالی که صدر اوّل داشتند از نزدیک شدن به صلاح و دور گردیدن از فساد، قرار گیرند. یعنی خلیفه او نیز باید لطف باشد تا بتواند قائم مقام لطف اول در میان مردم قرار گیرد و از سایر مردم ممتاز بوده ملجأ ایشان شود.

پس این روش را که بیان نمودم به خدا قسم یا امیرالمؤمنین که همین مذهب من است و به غیر از این اعتقاد به مذهب دیگر ندارم.

پس مشنو دربارۀ من سخن آن کسانی را که تبدیل می کنند و بر می گردانند و تغییر می دهند احکام الهی را و حلال خدا را حرام میسازند و حرام را حلال می گردانند که به «مبتکین آذان انعام» اند؛ یعنی برندگان و چاک کنندگان گوشهای چهارپایانند. (1)

ص: 150


1- مؤلف كتاب شرح حدیث الغمامه در شرح این فقره می نویسد: «و این فقره که المبتکین آذان الانعام است، تلمیح است که سخنوران آن را در باب سخنوری هنر می دانند ؛ و تلمیح این است که در ضمن کلام، اشاره شود به قصه یا شعری یا به آیه ای یا مانند او ؛ یعنی در آن ضمن اشاره کرده به مضمون آیه کریمه که در سوره نساء است - که در آنجا خدای تعالی حکایت کرده از زبان ابلیس و گمراه کردن آن، مشرکین عرب را در باب حلال و حرام گردانیدن ؛ که ایشان به وسوسه و اضلال ابلیس شتری که پنج شکم می زاییده و شکم پنجم نرینه می بود، گوش آن را چاک کرده و نام آن را بحیره گذاشته، بر خود حرام میگردانیده اند به او حمل کردن و سوار شدن وگوشتش را خوردن ؛ و آن آیه این است: ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ﴾ (سورهٔ نساء، آیه 119). یعنی گفت ابلیس که هر آینه بلا شک و شبهه گمراه می کنم ایشان را و می اندازم در دلهای ایشان آرزوهای باطل را از طول امل و غیر آن ؛ و دیگر به وساوس و تسویلاتی که می کنم، امیر و کارفرمای ایشان میشوم؛ پس به وسوسه من میبرند و چاک می کنند گوشهای شتران را و حلال کرده خدا را حرام می گردانند» - پس اسحاق در ضمن این تلویح، تعریض به این کرده که سنّیان لعین، شرکیند با مشرکان در تابع شدن شیطان و تغییر احکام الهی دادن و حلال خدای را حرام گردانیدن ؛ پس به هارون - لعنة اللّه علیه - گفت که مشنو در باب من سخن جماعتی را که حال ایشان اینگونه است.

دیگر آنکه همۀ این جماعت، «همج رعاع اند» ؛ یعنی در زبونی و فرومایگی و حماقت و بی قدری به آن مگسان خُرد و بی قدر بی اعتبار می مانند که بر سر و روی حیوانات مینشینند ؛ جماعتی که میپرند با هر بادی و تابع می شوند هر ناعقی و ناهقی را ؛ یعنی میروند در پی بانگ هر کلاغی و فریاد هر خری؛ آن جماعتی که زنادقه از آنها متفرع می شوند و در دینشان مدام به قیاس و استحسان عمل می کنند. در این جا ديك الجن به خاطر خوش آمدن هارون - لعنة اللّه عليه -، تقیه اشاره ای ضمنی به بطلان ابى بكر - لعنة اللّه عليه - کرده و می گوید و دیگر این جماعت همان جماعتند که باز داشتند خلافت را از تو و از پدر تو عباس به سبب خبری که آن را به دروغ از پیغمبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل می کنند که ما جماعت پیغمبران میراث نمی گذاریم و کسی از ما ارث نمیبرد و آنچه بگذاریم، صدقه ای است نه میراث.

چگونه این گروه این را می گویند با این که خداوند تبارک و تعالی می فرماید : (وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُد) (1) یعنی میراث برد سلیمان از داود، و دیگر فرمود : ﴿يَرِثُنِی وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) (2) یعنی زکریای پیغمبر در وقتی که از خدای عالم در سن پیری فرزند خواست، گفت: خدایا عطا نما به من فرزندی که میراث برد از من و از آل یعقوب. پس رشید - لعنة اللّه علیه - گفت : آنچه گفتی چنین است و در آن سخنی نیست ولی آیا تو این اشعار را نگفتی :

أصبحت جم بلابل الصدر***و أبيت مطويا على الجمر

إن بحت يوما طل دمی***و إن أكتم يضيق لديكم صدرى

ص: 151


1- سوره نمل، آیه 16.
2- سوره مریم، آیه 6.

صبح که بر می خیزم، پر از ملال است سینه ام ؛ و شب که میخوابم، آتشی در دلم است. اگر ظاهر گردانم از برای شما آن رازی که در دلم نهان است، قتل مرا حلال می دانید ؛ و اگر پنهان کنم، سینه ام به تنگ خواهد آمد.

پس ديك الجن گفت : آری به خدا قسم که من گفتم آنچه ذکر کردی ؛ ولی پس بقیه آن کجاست؟

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت : وای بر تو، مگر این شعر ادامه دارد؟

ديك الجن گفت : آرى!

رشيد - لعنة اللّه عليه - گفت : پس بگو.

ديك الجن شروع به خواندن اشعار خود کرد :

ممّا أتاه إلى أبي حسن***عمر و صاحبه ابوبکر

فعلى الذي يرضى بفعلها***مثل الذى احتقبا من الوزر

جعلوك رابعهم ابا حسن***كذبوا و ربّ الشفع والوتر

و قتلت في بدر سراتهم***لا غرو إن طلبوك بالوتر

از آن ظلم و ستمی که عمر و یارش ابوبكر - لعنة اللّه عليهما - بر ابی الحسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) وارد آوردند. پس برگردن آن کسی که راضی باشد به فعل ابی بکر و عمر - لعنة اللّه عليهما - از وزر و وبال، مثل همان وزر و وبالی است که آن دو ملعون بر گردن گرفتند.

ای ابوالحسن تو را چهارمین ایشان قرار دادند و دروغ گفتند و بد کردند به پروردگار جفت وطاق.

و کشتی در جنگ بدر پشت و پناه آنان را پس هیچ تعجبی نیست اگر طلب کنند ایشان از تو خون خود را.

ناگاه هارون - لعنة اللّه عليه - شعر او را قطع کرد و گفت وای بر تو! تو را آوردند تا تو را از زندقه و الحاد توبه دهم حالا رافضی شدی و یک کفر بر آن کفر افزودی؟

ديك الجن گفت: ای امیرالمؤمنین اگر چنین باشد که هرکس قائل به محبت و دوستی شما باشد و اعتقاد داشته باشد شما خویشان پیغمبر خدایید و از جملهٔ

ص: 152

کسانید که دوستی با شما بر مردم واجب است به حکم آية ﴿قُلْ لَا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) ؛ (1) (بگو که نمیخواهم از شما بر سر این پیغمبری هیچ اجر و مزدی مگر دوست داشتن نزدیکان و اهل بیت من) کافر باشد، پس من آن کافر هستم. (2)

و رشید - لعنة اللّه عليه - به او گفت: آیا تو این شعر را نگفتی؟ در آن جا که میگویی :

باح لفظى بمضمر الصدر***ما ذاك إلا لمعظم الأمر

فليس بعد الممات مرتجع***و إنما الموت بيضة العقر

ظاهر ساخت زبانم آنچه را که در سینه ام پنهان می داشتم، و این اظهار نیست جز برای امری عظیم.

و آن این است که بعد مردن هیچ واقعه و حادثه ای نیست ؛ چرا که مردن مثل بيضة العقر است. (3)

ديك الجن :گفت پناه بر خدا ای امیرالمؤمنین اگر این شعر را من گفته باشم و یا از آن کسانی باشم که تلفظ به این اشعار کرده باشد مگر این که این شعر را از مشایخ و بزرگان خود نقل کرده ام و رسانیده ام به ولید بن یزید بن عبدالملک که زندیق و ملحد بود و قبول نداشت آفریدگار عالم را و قائل به حشر و نبوت نبود. و از او نقل کرده اند که روزی در مصحف نگاه کرد و آن را باز کرد و این آیه آمد (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ * مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِيدٍ) ؛(4) و آنها (از خدا) تقاضای فتح و پیروزی (بر کفار) کردند ؛ و (سرانجام) هر گردنکش منحرفی نومید و نابود شد! به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بد بوی متعفّنی نوشانده می شود.

ص: 153


1- سوره شوری، آیه 23.
2- قطعاً این جا ديك الجن مجبور به تقیه شده است و الا منظور آیه از مودة ذی القربی اصلاً شامل هارون و ظالمین - لعنة اللّه عليهم - نمی شود و در ضمن یادآوری می کند این اعتقاد شیعه دستور خداوند عالم در قرآن است.
3- بيضة العقر تخم خروس باشد یعنی همچنان که تخم خروس مزاج نمی گیرد و از وی جانداری بر نمی خیزد و روح بر وی فایض نمی شود همچنین اجزای اجساد مردگان نیز همین حکم را دارد. پس از این شعر تو چنین معلوم می شود که اعتقاد به حشر و روز قیامت نداری و کافری.
4- سوره ابراهیم، آیه 15 - 16.

(پس آن ملعون به غضب آمد) مصحف را نشانه تیر گردانید و تیر به مصحف می انداخت تا آنجا که پاره پاره اش کرد و این اشعار را می خواند :

تهددنى بجبّار عنيد***فها أنا ذاك جبار عنيد

إذا ما جئت ربّك يوم حشر***فقل يا ربّ مزقني الوليد

(ای قرآن) مرا تهدید میکنی و می ترسانی از جبار و ستمکار بودن، پس هان اینک منم آن جبار عنيد.

(می خواهم ببینم که با من چه می توانی کرد) در وقتی که بیایی نزد پروردگارت در روز حشر؟ پس به پروردگارت بگو که ولید مرا پاره پاره کرد.

پس رشید - لعنة اللّه عليه - به او گفت: پس این دو بیت آخر برای تو نیست؟

ديك الجن گفت : نه به خدا سوگند ای امیرالمؤمنین خدای، ولید بن یزید را لعنت کند که آفریدگار را قبول نداشت و قائل به حشر و نبوت انبیا نبود.

پس رشيد - لعنة اللّه عليه - به ديك الجن گفت : آیا میدانی که آن لعین، این کفر را از کجا گرفته؟

ديك الجن :گفت : آری اگر امیرالمؤمنین امان بر نفس و اهل و مال من بدهد و ضامن هم شود از برای من جایزه و انعام را بگویم که این کفر را از که گرفته است. رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت : دادم تو را این امانی که خواستی و انگشترش را از انگشتش درآورد و پیش من انداخت.

به او گفتم : از شعر عمر بن سعد - لعنة اللّه علیه گرفته- هنگامی که برای جنگ با حسین بن علی (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) بیرون رفته بود و در آن حال این شعر را گفته بود:

فو اللّه ما أدرى و إنّي لحائر***أفكر في نفسي على خطرين

أ أترك ملك الري و الري منيتي***أم أرجع مأثوما بقتل حسين

حسین ابن عمّى و الحوادث جمّة***و ما عاقل باع الوجود بدين

يقولون إن اللّه خالق جنّة***و نار و تعذيب و غل يدين

فإن صدقوا فيما يقولون إنني***أتوب إلى الرحمن من سنتين

ص: 154

و إن كذبوا فزنا بدنيا هنيئة***و ملك عظيم دائم الحجلين

به خدا سوگند نمی دانم و حیرانم ؛ فکر می کنم در کارم میان دو خطر (و دو راه) هستم. آیا حکومت ری را رها کنم که ری آرزوی من است؟ یا با گناه کشتن حسین، بازگردم؟ حسین پسر عموی من و حوادث در این امر بسیار است؛ و هیچ عاقلی نقد را به نسیه نمی فروشد.

مردم گویند : خدا آفریننده بهشت است ؛ و اوست که آتش و عذاب را آفریده و دستها را به زنجیر می کشد.

پس اگر مردم راستگو باشند همانا من از دو جهت به سوی خدا توبه می کنم (یکی برای کشتن امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) که سبب محرومی از آخرت است و دیگری برای حکومتی که سبب رسیدن به لذات دنیا است).

و اگر دروغ بگویند، ما به حکومت عظیم ری نائل شدیم ؛ حکومتی که عقیم است و به جز صاحبش نفعی نمی رساند و همواره دارای دو حجله است (یعنی همیشه مانند دو حجله عروس است یکی برای آسایش زمستان و دیگری برای آسایش تابستان).

رشید - لعنة اللّه عليه - گفت : خدا لعنت کند عمر بن سعد را، نه به آفریدگاری برای عالم قائل است و نه به حشر و نه به نبوت. آیا می دانی که این ملعون از که این اعتقاد را گرفته است؟

ديك الجن :گفت بله ای امیرالمؤمنین از یزید بن معاویه - لعنة اللّه عليهما - گرفته است در آن جا که گفت :

عليّة هاتى ناوليني وأعلنى***حديثك إنّي لا أحب التناجيا

حدیث ابی سفیان لما سمى به***إلى احد حتى أقام البواكيا

فرام به عمروا عليا ففاته***و أدركه الشيخ اللعين معاويا

فأن مت يا أم الاحمير فانكحى***ولا تاملي بعد اللممات تلاقيا

فإنّ الذي حدثت في يوم بعثنا***أحاديث زور تترك القلب ساهيا

و لولا فضول الناس زرت محمّدا***بمشمولة صرف تروى عظاميا

ولا خلف بين الناس أن محمدا***تبوّاً قبرا بالمدينة ثاويا

ص: 155

15

فقد ينبت المرعى على دمن الثرى***له غصن من تحته السر باديا

و نفنی و لا تبقى على الارض دمنة***و تبقى حزازات النفوس كما هيا

ای علیه جام را به من بده سخنت را آشکار کن که من رازگویی را دوست ندارم.

سخن ابوسفیان را هنگامی که آن را در احد به کار گرفت تا آنجا که نوحه سرایی بپا کرد. و با آن سخن عمرو قصد جان علی را کرد ولی از دستش رفت، و پير ملعون، معاویه او را گرفت.

پس ای مادر کوچک سرخ رنگ اگر بمیرم، ازدواج کن و در انتظار دیدار پس از مرگ مباش. زیرا آنچه در مورد روز رستاخیزمان به تو گفته شده سخنانی بیهوده است که دل را به اشتباه می اندازد.

و اگر مردم فضول نبودند، محمد را دیدار می کردم با شرابی خالص که استخوان ها را سیراب می سازد.

میان مردم اختلافی در این نیست که محمد قبری را در مدینه برگزیده است.

گاه می شود که چراگاه بر زمین گندیده می روید ؛ در حالی که برای آن شاخه ای باشد که رازی از زیر آن هویدا باشد.

ما نابود میشویم و آثاری بر روی زمین نمی ماند ولی کینه دل ها به حال خود باقی می مانند.

رشيد - لعنة اللّه علیه -، اندوهناک شد و گفت: خداوند یزید را لعنت کند که به

پروردگار، عقیده ای نداشت و به روز رستاخیز و نبوت نیز معتقد نبود. ای ديك الجن! آیا میدانی که این را از چه کسی گرفته است؟

ديك الجن گفت : آری ای امیرمؤمنین آن را از شعر پدرش معاویه گرفته بود.

رشید - لعنة اللّه علیه - گفت : معاویه چه گفته بود؟

ديك الجن گفت : او گفته بود:

سائلو الذين من بصرى صبابات***فلا تلمني فما تغنى الملامات

قم نجلي في طرر الظلماء شمس ضحی***نجومها الزهر طاسات و كاسات

لعلّنا إن يدع داعى الفراق بنا***نمضى و أنفسنا منها رويات

ص: 156

خذ ما تعجل و اترك ما وعدت به***فعل اللبيب فللتأخير آفات

قبل ارتجاع الليالي كل عارية***فأنّما خلع الدنيا استعارات

بپرسید از دیر بصری صبابات مرا نکوهش مکن که نکوهشها سودی نمی بخشد.

برخیز تا در تاریکی آفتاب درخشانی بپا کنیم آنجا که جام ها و کاسه هایش، ستارگان تابانش باشند.

شاید ما آنگاه که فراخوان جدایی ما را فراخواند برویم در حالی که جان هایمان از آن سیراب باشند.

آنچه را که هست برگیر و آنچه را وعده داده شده ای، رها کن ؛ این کار خردمندان است وتأخیر را آفت هایی باشد.

پیش از آن که شبها هر عاریه ای را بازگردانند؛ زیرا خلعتهای دنیا، عاریه ای هستند.

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت : خداوند، معاویه را لعنت کند که به پروردگار، عقیده ای نداشت و به روز رستاخیز و نبوت نیز معتقد نبود. اى ديك الجن! آیا می دانی که این را از چه کسی گرفته است؟

ديك الجن :گفت : آری ای امیرمؤمنین! آن را از شعر عمر بن الخطاب گرفته بود؛ هنگامی که معاویه را والی شام گردانید و قلاده حکومت را چون طوقی برگردنش انداخت.

رشيد - لعنة اللّه عليه - گفت : عمر بن الخطاب چه گفته بود؟

ديك الجن گفت، او گفته بود:

شمعاوى إن القوم ضلّت حلومهم***بدعوة من عم العشيرة بالوتر

صبوت إلى دين به باد أسرتي***فأبعد به دینا قصمت به ظهری

فإن أنس لا أنسى الوليد و عتبة***و شيبة و العاص الصريع لدى بدر

توسل إلى التخليط في الملة الّتي***أتانا به الماضي المسموه بالسحر

لهذا وقد قلّدتك الشام راجيا***و أنت جديرٌ أن تعود إلى صخر

ای معاویه به درستی که امور آنان با دعوت کسی آشکار گردید که دین او همگان را فرا گرفت.

ص: 157

دین آنها را پذیرفتیم ولی مرا خشنود نکرد، بنابراین دینی را که به وسیله آن کمرم شکست، نابود کن.

و اگر هر چیز را فراموش کنم، ولید و شیبه و عتبه و عاص را به هنگام نبرد بدر نمی توانم فراموش کنم.

سعی کن در فاسد کردن دینی که پیامبر آورد و آن را مزین با جادو کرد.

به همین دلیل تو را برای فرمانروایی شام برگزیدم و به این کار امیدوارم و شایسته است که به صخر (جدّت) برگردی. (1)

پس رشید - لعنة اللّه عليه - به تعجب گفت: اى ديك الجن! آیا عمر به آنچه بر محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نازل شده بود کافر بود؟

ديك الجن گفت : بله ای امیرالمؤمنین

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت : از که الحاد و زندقه را اخذ کرد؟

ديك الجن گفت: از شعر ابوبکر بن ابی قحافه.

رشید - لعنة اللّه علیه - گفت : ابوبکر چه گفته بود؟

ديك الجن گفت : او در شعری گفته :

اتوعد في المعاد بشرب خمر***و تنتهى الان عن ماء و تمر

كما قال الغراب السهم رام***لقد جمعت من ريشي بضرى

حديدة صيقل و قضیب نبع***و من عصب البعير و ريش نسر

أ تطمع في حياة بعد موت***حديث خرافة يا أُم عمرو

آیا می ترسانی مرا از روز قیامت با آشامیدن شرابی و نهی میکنی مرا اکنون از خوردن یک آبی با خرما.

و کلاغ با تیری که از سوی تیرانداز رها شده بود سخن گفت که تو بوسیله ریش من به

ضرر من کار کردی. آهنی صیقل داده شده و کمانی که از درخت نبع است (نبع درختی بوده است که از

ص: 158


1- این شعر قطعه ای از نامه عمر - لعنة اللّه عليه - به معاويه - لعنة اللّه عليه - است که سند آن گذشت.

آن کمان درست می کردند) و از ریش کرکس و به استحکام شتران.

آیا به حیات بعد از مرگ امید داری که این سخنی خرافه است ای مادر عمرو.

رشيد - لعنة اللّه عليه - با تعجب گفت: آیا این طبقه اول به آنچه نبی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آورده است کافر بود؟

ديك الجن گفت : بله امیرالمؤمنین!

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت: این ملعون از که اخذ کرده است الحاد خود را؟

ديك الجن :گفت از شعر خودش آن جا که گفته است :

ذرينا نصطبح يا أم بكر***فإن الموت نقب عن هشام

و نقب عن أبيك وكان قرنا***من الأبطال شريب المدام

يؤدبني المغيرة لو فداه***بألف مدحج و بألف رام

كأنّى بالقليب قليب بدر***من الأقوام و الشرف الكرام

كأنّى بالطوي طوي بدر***من الشيزي المكلل بالسنام

أ يوعدنا ابن كبشة أن سنحيا***وكيف حياة أصداء وهام

و يعجز أن يكف الموت عنا***و يحيينا إذا بليت عظام

خلا أن الحكيم رأى حميراً***فألجمها فتاهت في اللجام

و لم يكفيه جمع المال حتى***بلانا بالصلاة وبالصّيام

فهل من مبلغ الرحمن عنى***بأنّى تارك شهر الصيام

فقل اللّه يمنعني شرابي***و قل اللّه يمنعني طعامى

و به دنبال پدرت بگرد که او در جنگ از شجاعان بوده است و در غیر جنگ همنشین مدام (شراب) بوده است.

مغيرة به من ادب می آموزد که هزار جنگجوی مسلح سرتا پا مسلح) و هزار تیرانداز جنگی فدای او بشوند.

و گویی من به مانند یک چاهی هستم که اطراف من بوسیله خاندانی از کرامت و شرف احاطه شده است.

ص: 159

و گویی من مانند چاهی هستم در بدر که چوبهای تزیین شده در اطراف آن است.

ابن کبشه به ما وعده می دهد که پس از مرگ زنده میشویم و آیا زندگی چیزی جز پژواک و اوهام است.

و او نمی تواند مرگ را از ما دور کند و انتظار دارد که پس از مرگ استخوانهای پوسیده ما زنده شوند.

و اینکه حکیمی لجامی بر دهان درازگوشان نهاد و سبب شد تا درازگوشان گمراه شوند.

و به جمع کردن اموال بسنده نکرد و به ما دستور داد تا نماز و روزه بگیریم.

و چه کسی است که صدای من را به خدا برساند و بگوید که من در ماه رمضان روزه نمی گیرم.

پس به خدا بگو که آشامیدنیها و خوردنی ها را از من بگیرد.

پس رشید - لعنة اللّه عليه - با تعجب گفت : ای ابو اسحاق (ديك الجن) به من بگو که این ها صدر اول اسلام کافر بوده اند به خدای عالم و به آنچه نازل گردانید آن را خدای عالم بر پیغمبرش؟ و آیا آیات او را تکذیب کرده اند و شک داشته اند در قدرت او؟

ديك الجن گفت : بله ای امیرالمؤمنین!

رشيد - لعنة اللّه عليه - گفت : به خدا قسم که این زندیق کافری است که فرعونی که صاحب اوتاد بود، چنین کفری را نگفته ؛ آیا می دانی که او این کفر را از کدام زندیق گرفته است؟

ديك الجن گفت : بله ای امیرالمؤمنین!

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت : خدا لعنتش کند، از که گرفته است؟

ديك الجن گفت: از شعر عبداللات بن زبعری گرفته است :

لست من خندف إن لم أنتقم***من بنى أحمد ما كان فعل

لعبت هاشم بالملك فلا***خبر جاء ولا وحي نزل

و لعبنا نحن في دولتنا***هكذا الأيام و الدُّنيا دول

من از خندف نیستم، اگر از خاندان محمد، به سبب آنچه کرده اند، انتقام نکشم.

ص: 160

هاشمیان، با فرمانروایی، بازی کردند و نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است. ما نیز در حکومتمان با آن بازی می کنیم تا جایی که دنیا و روزگار حکومت ما باشد.

رشيد - لعنة اللّه عليه - گفت : به خدا سوگند که این قوم، کافر شدند به کفری که هیچکس پیش از ایشان بر آنان پیشی نگرفته و بعد از ایشان هم هیچکس چنین کفری نخواهد گفت و گواه باش بر من که من بیزارم به درگاه خدای عالم از اول ایشان و آخر ایشان.

رشيد - لعنة اللّه علیه - گفت: حال که بر حال من آگاه شدی پوشیده و پنهان دار این راز را ؛ پس به او خلعتی داد و جایزه عطا کرد و او را با کمال عزت بیرون آورد. (1)

بخل بني اميه - لعنة اللّه عليهم - بر غذا

شرح نهج البلاغه اما پادشاهان اموی برخی چنان بوده اند که بر غذا دادن هم بخل می ورزیده اند. معاويه - لعنة اللّه عليه - افراد پرخور را اگر بر سفره اش می نشستند خوش نمی داشت. (2)

نامه المعتضد باللّه عليه معاويه - لعنة اللّه عليه - و دستور به انتشار آن بین مردم برخی از مواردی که در این نامه آمده است:

1. لعنت معاويه - لعنة اللّه عليه - بر منابر به دستور المعتضد باللّه

و در همان از تاریخ طبری در نقل نامه ای که ابوالعباس احمد بن موفق ابو احمد طلحة بن متوكل معروف به المعتضد باللّه (3) در سال دویست و هشتاد و چهار، هنگامی

ص: 161


1- تكمله امل الامل، ج 3، ص 268 از کشکول بحرانی، ج 3، ص 1347. ترجمه این حکایت با کمی تغیرات از كتاب شرح حديث الغمامه تألیف فخرالدین ترکستانی ماوراء النهری، ص 11، سمت چپ به بعد اخذ شده است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 252.
3- ابوالعباس احمد بن موفق بن متوکل مشهور به معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی است. او در ذی الحجه سال 242 متولد شد. مادرش کنیزی رومی به نام ضرار بود در 12 رجب 279 قمری به خلافت رسید. وی با علویان ملایمت کرد و از فضایل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و مذمت امویان سخن گفتن آغاز کرد. اما اطرافیانش گفتند از این کار دست بدارد مبادا علویان قدرت گیرند و مهابت عباسیان برود و خلافتشان سقوط کند (حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 ؛ سید زین العابدین رشید کوهستانی، معتضد عباسی، پژوهشگاه باقرالعلوم (عَلَيهِ السَّلَامُ)).

که عبیداللّه بن سلیمان وزیر او بوده است نوشته است در این سال معتضد تصمیم به لعنت کردن معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما - بر منابر گرفت و دستور داد نامه ای نوشته شود و آن را برای مردم بخوانند؛ و چند نسخه از آن فراهم شود و در جانب مدينه السلام - بغداد - در بازارها و محله ها خوانده شود و آن نامه ای طولانی است.

و در آن نامه بعد از ذکر بعثت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و انذار کردن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خانواده خویش را (در وهله اول) که بعضی اسلام آوردند و برخی انکار کردند، آمده است:

کسی که بیش از همه با او دشمنی و ستیز و مخالفت می کرد و در هر نبردی پیشگام بود و رئیس و رأس دشمنان در هر فتنه بود و هیچ پرچمی بر ضد اسلام بر افراشته نشد مگر این که او صاحب آن پرچم و رهبر آن گروه بود، ابوسفیان بن حرب - لعنة اللّه عليه - بوده است؛ که رئیس دشمنان در جنگ احد و خندق و جنگهای دیگر بود ؛ و پیروان او از خاندان بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - بودند که در کتاب خدا و هم به زبان پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در موارد متعدد، لعنت شده اند که نفاق و کفر ایشان در علم خدا و حکم او مقرر شده بود. (1)

ص: 162


1- عبداللّه بن عبّاس نقل می کند که شبی در مسجد مدینه نماز خفتن گزاردم و مردم پراکنده شدند و به غیر از معاويه و ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - کسى در مسجد نماند و من در عقب ستونی نشسته بودم شنیدم که ابوسفیان به معاویه - لعنة اللّه عليهما - می گوید که ببین در مسجد کسی مانده است یا نه؟ ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - در آن وقت کور شده بود و چیزی نمیدید. معاويه - لعنة اللّه عليه - چراغی به دست گرفته اطراف مسجد را تفحص نمود و مرا ندید؛ آنگاه ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - گفت : «يا بني ! اوصيك بدين الآباء والاجداد و اياك و دين محمد ؛ فإنّه سبب فقرنا ولا يهولنك قول محمد من البعث والنشور» !! یعنی : ای پسرک من تو را وصیت می کنم به دین آباء و اجدادت باید که دین پدرانت را از دست ندهی و از دین محمد پرهیز کنی ؛ پس به درستی که این دین سبب فقر و درویشی ما باشد و به واسطه این دین، مال و اسباب ما کم شد و از بزرگی به درویشی رسیدیم ؛ زنهار که ترا ترسی و باکی از آنچه محمّد از بهشت و دوزخ می گوید، نباشد؛ که اینها حرف است و اعتباری ندارد!! چون نصیحت او به اتمام رسید، معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : «ذلك رأيي يا أبتاه!» یعنی : همین که گفتی رأی و اعتقاد من است ای پدر مشفق مهربان!! خاطر شریف جمع دار که مرا نیز عقیده این است و بدان که تدارک آنچه تو نتوانستی کرد من خواهم کرد و تقصیری نخواهم نمود (حديقة الشيعه، ص 356 - 357).

ابوسفیان که خدایش لعنت کند همچنان با کوشش نبرد می کرد و با حیله گری دشمنی می کرد و لشکر برای جنگ فراهم آورد تا آنکه خدا شمشیر او را مغلوب ساخت و فرمان خدا غلبه یافت و با آنکه ناخوش می داشتند، ناچار در ظاهر به اسلام پناه آورد و کفر را هم چنان نهان میداشت و از آن خود را بیرون نکشیده بود.

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، او و پسرانش را با آنکه به حال او و ایشان آگاهی داشت، پذیرفت و سپس خداوند متعال در قرآن آیه ای بر پیامبر خویش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نازل فرمود که ضمن آن شرح حال آنان را بیان فرمود و آن آیه این گفتار خداوند متعال است که می فرماید : ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ﴾ (1) شجره ملعونه در قرآن و در این مورد اختلافی بین هیچکس نیست که خداوند از این آیه آنان را اراده فرمود است.

2. لعنت ابوسفیان و دو فرزندش - لعنة اللّه عليهم - توسط رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )

از مطالبی که در این مورد در سنت آمده است و افراد مورد اعتماد آن را روایت کرده اند گفتار رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - است که او را سوار بر خری دید که می آمد، معاویه - لعنة اللّه عليه - لگام خر را گرفته بود و برادرش یزید - لعنة اللّه علیه - خر را می راند پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

لعن اللّه الراكب و القائد و السائق ؛

خداوند آن سوار و قائد و سائق را لعنت فرماید.

3. سخن کفرآمیز ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - و انکار بهشت و جهنم

دیگر از این موارد مطلبی است که راویان از قول ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - روايت کرده اند که در روز بیعت با عثمان - لعنة اللّه عليه - گفت : ای بنی عبدشمس خلافت را

ص: 163


1- سوره اسراء، آیه 60.

میان خود پاس دهید همچون پاس دادن گوی که به خدا سوگند نه بهشتی هست و نه دوزخی و این کفر صریح است که به سبب آن لعنت خدا به او می رسد، همان گونه که بر کسانی از بنی اسرائیل که کافر شدند و لعنت خداوند به زبان داود و عیسی پسر مريم (عَلَيهَا السَّلَامُ) بر آنان نازل شد که عصیان و رزیده و تعدی کردند.

4. اعتراف ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - به پرتاب سنگ به سمت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و کشتن مسلمانان.

مطلب دیگری که از او نقل شده این است که پس از کور شدن بر بلندی احد ایستاد و به کسی که دست او را گرفته بود و او را می برد، گفت: همین جا به محمد سنگ زدیم و یارانش را کشتیم.

5. ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - نبوت نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را پادشاهی و سلطنت خطاب می کرد دیگر سخنی که ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - پیش از فتح مکه و پس از دیدن سپاه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به عباس گفت :

همانا پادشاهی برادر زاده ات بزرگ و استوار شده است.

عباس به او گفت : وای بر تو پادشاهی نیست پیامبری است.

6. انزجار ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - از شنیدن شهادت به رسالت نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در اذان سخن دیگری که روز فتح مکه هنگامی که بلال را بر فراز کعبه دید که اذان می گوید وأشهد أن محمداً رسول اللّه را با صدای بلند اعلان رسول اللّه را با صدای بلند اعلان می کند گفت: خداوند عتبه بن ربیعه را سعادتمند فرمود که شاهد این موضوع نیست.

7. خواب نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - به صورت بوزینگان از منبرشان بالا می روند.

دیگر از آن جمله، موضوع خوابی است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دید و افسرده شد و گفته اند که پس از آن خواب پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خندان دیده نشد و چنان بود که در خواب تنی چند از بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم - را دیده بود که بر منبرش می جهند، همچون جهیدن بوزینگان.

8. حکم بن ابی العاص - لعنة اللّه عليه - و تمسخر نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

ص: 164

و هم آن جمله این بود که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) حکم بن ابی العاص - لعنة اللّه عليه - را در حالی که حرکت آن حضرت را در راه رفتن خود تقلید می کرد، دیده بود و تبعیدش کرد و خداوند به نفرین پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نشانی دائم در حکم بن ابی العاص - لعنة اللّه عليه - پدید آورد. وقتی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) او را دید که خود را می لرزاند و حرکات آن حضرت را تقلید می کند، فرمودند: بر همین حال باش و همه عمر را بر این حال باقی ماند.

و افزون بر این، پسرش مروان - لعنة اللّه عليهما - نخستین فتنه را در اسلام پدید آورد که هر خون ناحق که در آن فتنه و پس از آن در اسلام ریخته شد، نتیجه کار مروان - لعنة اللّه عليه - بود.

9. منظور از الْفِ شهر در قرآن هزار ماه حکومت بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - است دیگر آن است که خداوند متعال بر پیامبر خویش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نازل فرمود :

(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) : (1)

شب قدر از هزار ماه بهتر و بالاتر است.

و گفته اند منظور از هزار ماه پادشاهی بنی امیه - لعنة اللّه عليه - بوده است.

10. معاويه - لعنة اللّه عليه - هرگز سیر نمیشد به سبب نفرین نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )

دیگر این است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، معاویه - لعنة اللّه عليه - را احضار فرمود که بیاید چیزی بنویسد، او انجام فرمان پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را معطل گذاشت و غذا خوردن خویش را بهانه آورد و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود:

لا أشبع اللّه بطنه ؛

خداوند شکمش را سیر نفرماید.

و چنان شد که هرگز سیر نمیشد و می سیر نمی شد و میگفت: به خدا سوگند به سبب سیری از غذا خوردن دست نمی کشم، بلکه به سبب خستگی از آن دست می کشم.

ص: 165


1- سوره قدر، آیه 3.

11. نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

معاویه بر غیر دین من محشور می شود.

و هم از آن جمله این است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود :

يطلع من هذا الفج، رجل من أمتى يحشر على غير ملتي؛

از این دره مردی از امت من می آید که بر غیر دین من محشور می شود.

پس معاويه - لعنة اللّه عليه - آشکار شد. (1)

12. نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

معاویه را بکشید.

و هم این سخن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که فرمود:

إذا رأيتم معاوية على منبرى فاقتلوه؛

هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. (2)

13. ندای معاویه - لعنة اللّه عليه - در تابوتی آتشین و پاسخ او

و از آن جمله این حدیث مرفوع مشهور است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرموده است :

إن معاوية في تابوت من نار في أسفل درك من جهنم، ينادي يا حنان

ص: 166


1- محدث قمی در تتمه المنتهی مینویسد: «از صحاح اهل سنت منقول است که خلافت بعد از من فقط تا سی سال است و بعد از آن حکومت به پادشاهی ستمکار می رسد». (ص 47).
2- مردی از انصار در حکومت معاویه - لعنة اللّه عليه - خواست او را به خاطر این سخن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که از ایشان شنیده بود، بکشد، ولی ابوسعید خدری مانع شد و گفت : عملی انجام ندهیم مگر این که به عمر - لعنة اللّه عليه - بنویسیم پس نامه ای به او نوشتند ولی جوابی نداد تهذیب (التهذيب، ج 7، ص 324). برای اطلاع بیشتر به كتاب الغدير، ج 10، ص 143 و 145 رجوع کنید. علّامه امینی مینویسد: «خطیب، این روایت را تبدیل به اقبلوه کرده است یعنی او را بپذیرید و خطیب گوید که راویان آن مجهول هستند (الغدیر، ج 10، ص 146) و دیگری گفته که او معاوية بن تابوت بوده و سیوطی می نویسد که ناقل آن ابن عساکر است و گفته که این تأویل بعید است» و در ادامه علامه امینی می گوید :« مسلم در صحیح خود ج 4، ص 195 و ابوداود در سنن و نسانی در سنن آورده اند که مقصود معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليه - است». (الغدير، ج 10، ص 145 تا 147).

يا منان فيقال له : ﴿أَ الْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنْ الْمُفْسِدِينَ) : (1)

معاویه در تابوتی آتشین در پایین ترین طبقه دوزخ است و فریاد میکشد یا حنان و یا منان ؛ و در پاسخ او گفته می شود: (الآن؟! در حالی که قبلاً عصیان کردی، و از مفسدان بودی)!

14. اقدامات معاويه - لعنة اللّه علیه - بر علیه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و دین خدا

و آن جمله است، اقدام معاویه - لعنة اللّه عليه - به جنگ با علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) که مقام او در اسلام از همه مسلمانان برتر و در مسلمانی از همگان پیش قدم تر و مؤثرتر و نام آورتر بود.

معاويه - لعنة اللّه عليه - با باطل خود درباره حق امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) ستیز می کرد و همراه گمراهان و سرکشان با امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و یارانش جنگ می کرد. او و پدرش همواره درباره خاموش کردن نور خدا و انکار دین پروردگار چاره سازی می کردند: ﴿وَ يَأْبَى اللّه إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ ؛(2) ولی خدا جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند.

جاهلان را گمراه می کنند و نادانان را با مکروه و ستم فریب میدهند در حالی که رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در خبر دادن از آن دو پیش دستی کرده است، نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به عمار بن یاسر فرمود:

تقتلك الفئة الباغية تدعوهم إلى الجنة و يدعونك إلى النار ؛

تو را دسته ستمگر به قتل میرساند، تو آنان را به بهشت دعوت میکنی و آنان تو را به آتش فرا می خوانند.

او ترجیح دهنده دنیا و کافر به آخرت خارج از طریقت اسلام و حلال کننده خون حرام بود؛ تا جایی که در فتنه اش و بر سبیل ضلالت و گمراهی اش،

ص: 167


1- سوره یونس، آیه 91.
2- سوره توبه، آیه 32.

خونهای تعداد بیشماری از بهترین مسلمانان را ریخت؛ کسانی که مدافع دین خدا و یاری گر حق او بودند.

وی در دشمنی با خدا نبرد می کرد و تلاش می کرد که از خدا سرکشی کند تا خدا اطاعت نشود و احکامش باطل گردد تا احکام خدا اجرا نشود و با دینش مخالفت شود و کسی به آن معتقد نگردد تا کلمه گمراهی برتری یابد و دعوت باطل والا شود؛ در حالی كه «كلمة اللّه هِيَ الْعُلْيَا» ؛(1) کلمه خدا همان برتر و دین او یاری شده و حکمش نافذ و امرش غالب است ؛ و مکر و دشمنی و مخالفت با او مغلوب و بی اعتبار است.

(او در باطل خود ادامه داد) تا اینکه بار آن جنگ هاو تبعات آن را بر دوش گرفت و آن خونها و هرچه خون بعد از آن ریخت را برگردن گرفت و سنتهای فسادی را وضع کرد که گناه آنها و گناه کسی که به آنها عمل کرد، بر اوست ؛ و محرمات را برای کسی که مرتکب آن شد مباح کرد؛ و حقوق را از اهل آن منع کرد؛ و آمال و آرزوها او را فریفت و به تدریج به سوی عذاب الهی پیش رفت.

و از دیگر چیزهایی که خداوند به سبب آن لعنت را بر او واجب کرده است، کشتن گروهی از برگزیدگان اصحاب و تابعان اهل دین و فضیلت است، مانند عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی کندی و کسان دیگری همچون ایشان، آن هم برای این که قدرت و پادشاهی و چیرگی از آن او باشد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - با ادعای این که زیاد پسر سمیه - لعنة اللّه عليه -، برادر اوست و این که او را پسر پدر خویش یعنی ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - دانست - و حال آنکه خداوند متعال می فرماید:

(أدْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّه)؛ (2)

آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است.

ص: 168


1- سوره توبه، آیه 40.
2- سوره احزاب، آیه 5.

و نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرموده است :

ملعون من ادعى إلى غير أبيه أو انتمى إلى غير مواليه؛

هر کس جز پدر خویش را دعوی کند و به غیر از نسب خویش انتساب جوید، ملعون است.

و نیز فرموده:

الولد للفراش و للعاهر الحجر ؛

فرزند از بستر است (کنایه از زن و مردی است که با هم ازدواج کرده اند) و برای زناکار سنگ است (معنای حجر این است که زانی محروم از بچه می شود و شاید کنایه از این است که سنگسار می شود).

آشکارا با حکم خداوند متعال و پیامبرش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مخالفت ورزیده و فرزند را برای غیر بستر قرار داد و سنگ را برای غیر زناکار؛ و با این کار خود در مورد امّ حبیبه همسر رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و زنانی دیگر چنان کرد که مویها و چهره های آنان را بر کسانی که نامحرم بودند محرم ساخت و قرابتی را اثبات کرد که خداوند آن را دور فرموده بود (1) و چنین خللی در دین و چنین تبدیلی در اسلام واقع نشده بود.

از کارهای دیگر معاویه - لعنة اللّه علیه این بود که پسر خود یزید شراب خوار دائم الخمر و خروس باز و میمون و یوزپلنگ باز را به خلافت خدا بر بندگان خدا برگزید و برای او با زور و بیم و تهدید و به هراس افکندن و سطوت از مسلمانان برگزیده بیعت گرفت ؛ و معاويه - لعنة اللّه عليه - خود بر نادانی و پلیدی و سفلگی او آگاه بود و خود همواره کفر و تبهکاری و مستی و کارهای ناشایسته او را می دید و بر کفر او آگاه بود. این نامهای بسیار زیبا بکر و طولانی است (و ادامه آن در نامه ای که ذکر شد، کامل آمده). (2)

ص: 169


1- با الحاق زیاد به ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - باعث شد که یکی از همسران پیامبر (ام حبیبه) دختر ابوسفیان - لعنة اللّه عليه -، از زياد - لعنة اللّه عليه - رو نگیرد؛ چون زیاد - لعنة اللّه عليه - حكم برادرش را پیدا کرد و همچنین نسبت به زنان دیگر.
2- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 172 به بعد از تاریخ طبری، ج 3، ص 2164.

تمسخر معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - یکدیگر را به خاطر ترس از اميرالمؤمنین در جنگ

و در همان آمده است واقدی روایت می کند و می گوید : معاویه پس از آنکه به حکومت رسید به عمرو عاص گفت: ای ابا عبداللّه ! تو را نمی بینم مگر این که خنده ام می گیرد.

عمرو - لعنة اللّه علیه - پرسید: به چه سبب!؟

گفت: آن روزی را به خاطر می آورم که در جنگ صفین ابوتراب بر تو حمله کرد و تو از ترس سرنیزه او خود را بدنام کردی و عورت خود را برای او آشکار ساختی.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت: من از تو بیشتر خنده ام می گیرد! زیرا روزی را به یاد می آورم که علی [(عَلَيهِ السَّلَامُ)] تو را به مبارزه دعوت کرد نفست بند آمد و زبانت در دهانت از حرکت بازماند؛ آب دهانت در گلویت گیر کرده بود و دست و پایت می لرزید و چیزهایی از تو آشکار میشد که خوش نمی دارم برای تو بازگو کنم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : واقعیت این طور که گفتی نبود و چگونه ممکن است این چنین باشد و حال آنکه افراد قبیله عک و اشعریها از من پاسداری می کردند؟

عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - گفت: خودت به خوبی میدانی آنچه من گفتم کمتر از آن است که بر سرت آمد و به قول خودت در عین حال که اشعریها و قبیله عک از تو پاسداری می کردند، گرفتار چنان حالی شدی؛ پس اگر در میدان جنگ، تنها مقابل او قرار میگرفتی حال تو چگونه بود؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ای ابا عبداللّه از شوخی صرف نظر کن و به جد سخن بگوییم در ترس و فرار از علی [(عَلَيهِ السَّلَامُ) ] بر هیچ کس ننگ و عاری نیست. (1)

ص: 170


1- «إِنَّ الجينَ وَالفِرارَ مِنْ عَلِيّ لا عارَ عَلى أَحَد فِيهِما». شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 317. شبیه این داستان درباره بسر بن ارطاة که او را یکی از شجاعان عرب میدانستند واقع شد. ابن عبد البر در کتاب استیعاب (ج 1، ص 164) آورده است که بسر با معاویه - لعنة اللّه علیه - در صفین حضور داشت ؛ معاویه - لعنة اللّه عليه - بسر را تشجیع به جنگ با امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) کرد و به او گفت : من شنیده ام تو آرزو داری با او روبرو شوی ؛ اگر بر او پیروز شوی دنیا و آخرت در اختیار توست. و پیوسته او را تشجیع می کرد و به او وعده می داد تا اینکه بسر چشمش به امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) افتاد که در میدان جنگ بود. بسر به سوی امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد و با امام درگیر شد. حضرت با ضربه ای او را بر زمین افکند. او نیز متوسل به همان چیزی شد که عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - شده بود؛ یعنی پیراهن خود را بالا زد و عورت خود را نمایان ساخت امام از او مانند عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - چشم پوشید (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 316 و 317).

طعنه معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ذكر نام پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بعد از نام خداوند در اذان

و همچنین از کتاب اخبارالملوک تألیف احمد بن ابی طاهر(1) چنین آورده است:

معاویه - لعنة اللہ علیه - شنید مؤذن اذان می گوید و گفت : أشهد أن لا إله إلا اللّه ؛ همین که مؤذن گفت : أشهد أن محمداً رسول اللّه، معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پسر عبداللّه ! (منظورش، محمد بن عبد اللّه (عَلَيهِ السَّلَامُ) است) خدا پدرت را بیامرزد چه بلند همت بودی و برای خود راضی نشدی مگر اینکه نام تو مقارن با نام پروردگار جهانیان باشد! (2)

ص: 171


1- ابوالفضل احمد بن طیفور مروزی خراسانی ملقب به ابن ابی طاهر و ابن طیفور (204 - 280 ه_.) مورخ و نویسنده اهل سنت است که بنا به گفته خیرالدین زرکلی، اصل او از مرو بود اما در بغداد زندگی می کرد. کتاب اخبار الملوک را ابن ابی الحدید به او نسبت داده است (شرح نهج ابن ابی الحدید، ج 10، ص 101)؛ حدود 50 اثر به او نسبت داده اند که کتابهای تاریخ بغداد و المنثور و المنظوم در چهارده جزء از جمله آنها است (زرکلی، الاعلام، 1989 م، ج 1، ص 141) ؛ با این که نویسنده این کتاب از اهل سنت است اما عالمان شیعه از آن مطالبی نقل کرده اند برای نمونه: نگاه کنید به : علامه امینی، الغدیر، 1416 ق، ج 10، ص238)؛ به گفته آقا بزرگ تهرانی علامه مجلسی در بحار الأنوار خطبه حضرت زهرا - سلام اللّه عليها - در مدينه و خطبه های زنان اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) در کوفه و شام را از کتاب بلاغات النساء از این نویسنده، نقل کرده است (آقابزرگ تهرانی، الذریعه، 1403 ق، ج 3، ص 142).
2- همان، ج 10، ص 101. زبیر بن بکار مینویسد: «مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید: پدرم همیشه با عظمت از معاویه - لعنة اللّه علیه - یاد می کرد ولی یک بار که از پیش معاویه - لعنة اللّه علیه - آمد، گفت : از نزدکافرترین مردم و خبیث ترین آنان یعنی معاویه - لعنة اللّه عليه - می آیم، زیرا از او خواستم در پایان عمرش ذکر خیری از خود به جا بگذارد ولی معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه ذکر خیری من میتوانم بجای بگذارم؟ ابن ابی کبشه (پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ))، روزی پنج بار با صدای بلند نام او برده می شود، بعد از نام او دیگر چه آوازه ای در دنیا بلند خواهد شد؟ بعد از ذکر خیر او از چه کسی ذکر خیر خواهد بود؟ جز آنکه نام محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هم دفن شود و اسم او از بین برود». (شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129، تتمه المنتهى، ص 51). رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود : «يَموتُ مُعاوية - لعنة اللّه عليه - عَلى غَير مِلَّتِي» ؛ یعنی : معاويه - لعنة اللّه عليه - بر غير دین من می میرد. (حديقة الشيعه، ص 342؛ کامل بهائی، ج 2، ص 211 ؛ احسن الكبار (مخطوط) ص 132 از مصابیح نقل کرده اند و همچنین الغدير، ج 10، ص 141). احنف بن قیس می گوید: «از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) شنیدم که فرمود: معاویه - لعنة اللّه عليه - بر دین اسلام نخواهد مرد و این در دل من بود که چگونه اینطور خواهد بود؟ پس به حسب اتفاق به سفر شام.رفتم شنیدم کا که معاویه - لعنة اللّه عليه - رنجور است ؛ به عیادت وی رفتم دیدم که روی به دیوار خوابیده است. دست بر سینه وی نهادم دستم بر بتی خورد که از گردنش آویخته بود. چون رو به طرف من کرد، مرا گریان دید؛ گفت : من امروز بهترم گفتم گریه من از آن است که از علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) شنیدم که فرمود: معاویه - لعنة اللّه عليه - بت در گردن خواهد مرد! پس گفت : ای احنف چه عجب داری طبیب مرا به این امر کرده و گفته این بت من است، در گردن بیاویز که نفع می کند!؟ من از آنجا بیرون آمدم هنوز به خانه خود نرسیده بودم که آوازۀ مردن معاویه - لعنة اللّه علیه - از هر طرف برآمد». و قاضی القضاه هم نقل کرده: «معاویه - لعنة اللّه علیه - مرد در حالتی که از صنم توقع شفاعت داشت». و مأمونی در کتاب خود آورده «از متقدمین و متأخرین کسی را درین خلاف نیست و همه متفق اند بر آنکه معاويه - لعنة اللّه علیه - بت در گردن از دنيا بيرون رفت». (حديقة الشيعه، ص 342). و مردی گوید: «از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیدم چهار کس در مرتبه پایین تر دوزخند که عذاب ایشان از همه دوزخیان بیشتر است ؛ نمرود و شداد و فرعون و مردی که بعد از من بر در بابل بیعت خواهد گرفت و اگر نه آن بود که فرعون دعوای خدایی کرد این مرد در درجه پایین تر از او است و عذابش بیشتر از او. این مرد می گوید به عراق رفتم و دیدم که معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر بود و از مردم بیعت میگرفت و معلومم شد که آن چهارمی، معاویه - لعنة اللّه عليه - بوده». (حديقة الشيعه، ص 344).

توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از معاویه - لعنة اللّه عليه - و دستور به کشتن او

نهج البلاغه و از سخنان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به یاران خویش : آگاه باشید که پس از من، مردی گلوگشاده و شکم گنده بر شما چیره خواهد گشت ؛ هرچه بیابد، می خورد ؛ و هرچه نیابد میخواهد او را بکشید و البته هرگز او را نخواهید کشت بدانید که او شما را به دشنام گفتن به من و بیزاری جستن از من فرمان خواهد داد. اما دشنام گفتن! مرا دشنام بگویید؛ که برای من موجب تزکیه و برای شما مایه نجات خواهد بود.

ص: 172

و اما بیزاری جستن از من بیزاری مجویید؛ که من بر فطرت [ پاک ] به دنیا آمدم و به ایمان و هجرت، [ بر همه شما ] سبقت جستم. (1)

شرح ابن ابی الحدید بر خطبه توصیف معاويه - لعنة اللّه عليه -

ابن أبى الحدید گوید: «مندحق البطن ؛ برآمده شکم». «الدحوق» از شتران ماده است، که به هنگام زایمان رحمش از شکم بیرون می آید. سيظهر ؛ غلبه خواهد کرد». «رحب البلعوم ؛ گشاد گلو».

و بسیاری از مردم بر این باورند که منظور حضرت علی، «زياد - لعنة اللّه عليه -» بوده است و بسیاری دیگر می گویند: منظورش «حجاج (2) - لعنة اللّه عليه - بوده است و جمعی نیز گفته اند: منظور آن حضرت مغيرة بن شعبه - لعنة اللّه عليه -» بوده است، اما به نظر من، منظور آن حضرت، «معاويه - لعنة اللّه عليه» - بوده است زیرا وی موصوف به سیری ناپذیری و پرخوری بوده و برآمده شکم بود و زمانی که روی دو ران خود می نشست شکمش به پائین میخورد و در عطای کردن مال و صله بسیار بخشنده بود ولی در مورد غذا بخیل بود.

گفته شده یک نفر اعرابی با او شوخی کرد در حالی که یک گوسفند در مقابل معاويه - لعنة اللّه عليه - بود؛ مرد آن گوسفند را سخت درید و به شدت خورد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : گناه این گوسفند چیست؟ گویی پدرش شاخت زده است؟

مرد گفت تو چرا بر او دل میسوزانی؟ گویی مادرش شیرت داده است.

ص: 173


1- نهج البلاغه، سید رضی، خطبه 57.
2- حجاج ثقفی، حجاج بن يوسف، ابو محمد (40 - 95 ه_. ق) امیر سفّاک و خون ریز و سردار جنگی عبدالملک بن مروان در نبرد با عبداللّه بن زبیر و سازنده شهر واسط و متولّد طایف بود. بیست سال حاکم عراق و چندی نیز حاکم عراق و حجاز هم زمان بود. اعمال ستمگرانه، بازداشت، حبس و قتل بیگناهان و کشتار مردمان، او را ضرب المثل ستم کاری و بیدادگری و شهره ظلم کرده است. ن. ک : فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 1، ص 885.

معاويه - لعنة اللّه عليه - آن قدر می خورد که میگفت: سفره را جمع کنید. به خدا قسم خسته شدم و سیر نشدم.

اخبار زیادی در دست است که پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) کسی را در پی معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستاد که بیاید؛ آن شخص دید معاويه - لعنة اللّه عليه - مشغول خوردن است. پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بعد از مدتی دوباره کسی دنبال او فرستاد و وقتی فرستاده آمد، دید هنوز مشغول خوردن است.

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، معاويه - لعنة اللّه عليه - را نفرین کرد و فرمود

اللهم لا تشبع بطنه ؛

خدایا شکمش را سیر نکن

شاعر نیز گفته است:

و صاحب لى بطنه كالهاوية***كأن فى أحشائه معاوية

دوستی دارم که شکمش چون جهنّم است گویی در روده اش معاویه است! (1)

میگویم: در مفاخرت بین بنی هاشم و بنی امیه، تصریح شده به اینکه آنچه معاویه و پسرش (یزید) - لعنة اللّه علیهما - دادند، از بخشش وجود آنها نیست

(به این مطلب اعتراض کرده اند) و گفته اند: معاویه - لعنة اللّه عليه - نخستین کس است بر روی زمین که یک میلیون درهم بخشیده است و پسرش یزید نخستین کسی است که آن را چند برابر کرده است. آنان می گویند معاویه - لعنة اللّه عليه - به امام حسن و امام حسین پسران امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در هر سال به هر یک، هزار هزار درهم جایزه می داده است و به عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر هم همان گونه می پرداخته است.

اما این اعتراض بی ارزش است و بر فرض صحت سخنان آنان، این گونه بخششها، جود و سخاوت و رعایت پیوند خویشاوندی نیست ؛ زیرا این اشخاص که معاویه - لعنة اللّه عليه - بر آنان بذل و بخشش می کرده از آن طبقه بوده اند که از ایشان

ص: 174


1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 55.

بر پادشاهی خویش بیم داشته و از موقعیت آنان در دلهای مردم وحق ایشان بر خلافت، آگاه بوده است و در این مورد چاره اندیشی می کرده و عطایایی را برای حفظ دولت و پادشاهی خود معمول می داشته است آن چنان که ما آنچه را که خلفای بنی هاشم - عباسیان - به فرمانروایان و دبیران و پسر عموهای خود می پرداخته اند، هرگز جود و سخاوت نمی شمریم.

مأمون به حسن بن سهل ده هزار هزار درهم از درآمد غله را اختصاص داد و آن را از کرامت او نمی شمرند. همچنین است هر چیزی که در باب دلجویی و معامله سیاسی و به منظور تدبیر کار حکومت پرداخت می کنند و اگر چنین نباشد، باید آنچه را که خلیفه به عنوان حقوق به سپاهیان خود پرداخت می کند در زمره جود او به حساب آورد؛ اما پرداختهایی که در قبال عمل و به صورت مزد و برای دفع امور ناخوش صورت می گیرد چیزی است و جود و بخشش چیزی دیگری است انتهی. (1)

نامه ابن عبّاس به يزيد - لعنة اللّه عليه - به خاطر چپاول بیت المال

و در نامه ابن عبّاس به يزيد - لعنة اللّه عليه - آمده است : به جانم سوگند که اگر هم چیزی بدهی جز اندکی از حق ما را نداده ای و بیشتر آن را نگه می داری. (2)

ابوذر و رسوا کردن معاويه - لعنة اللّه عليه - در شام

و در همان کتاب همچنین آمده است: هنگامی که عثمان - لعنة اللّه عليه - ابوذر (3) را از

ص: 175


1- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 252.
2- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 54.
3- جندب بن جناده غفاری، معروف به ابوذر غفاری (33) قبل از هجرت - 32 هجری) از بزرگان صحابه نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و یاران امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود؛ ابوذر از سابقون و پیشتازان اسلام است (تاریخ الاسلام ذهبي ج 3، ص 406) ؛ و به گفته برخی قبل از اسلام خدا پرست بود و سه سال پیش از بعثت، خدا را می پرستید (قاموس الرجال شوشتری، ج 11، ص 322؛ و روایت است که ابو ذر :گفت من چهارمین نفر بودم که نزد نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رفتم و به او گفتم سلام بر تو ای رسول خدا شهادت میدهم که خدایی جز اللّه نیست و شهادت می دهم که محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بنده و فرستاده اوست پس خوشحالی را در چهره رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دیدم (الصحيح ابن حبان، ج 16، ص 83) ؛ نبی اکرم له خطاب به او فرمود: مرحبا یا ابوذر تو از ما اهل بیت هستی (امالی شیخ طوسی، ص 525)؛ و در جایی فرمودند: «آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین، احدی را نپرورانده که راستگوتر از ابوذر باشد» (بحار الأنوار، ج 22، ص 404)؛ و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در روایتی ابوذر را در زهد و فروتنی مانند عیسی بن مریم توصیف کرده است (بحار الأنوار، ج 22، ص 420)؛ و امام علی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند : او دارای علمی است که مردم از آن عاجزند و بر آن تکیه زده در حالی که از آن چیزی کم نمی شود» (الاستيعاب، ج 1، ص 255) ؛ و همچنین فرمودند: «ابوذر از افرادی است که بهشت مشتاق آنان است» (خصال شیخ صدوق، ص 303) و امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «بعد از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) همه افراد مرتد شدند و دست از علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کشیدند مگر سه نفر سلمان ابوذر و مقداد» اختصاص شيخ مفيد، ص 10) ؛ و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: «خداوند مرا به دوست داشتن چهار تن دستور داد و مرا خبر داد که خودش آنها را دوست دارد علی، مقداد، ابوذر، سلمان» (الغدير، ج 9، ص 117)؛ و سخن در مورد وی بسیار است برای اطلاع بیشتر به کتاب دائرالمعارف صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، ج 2، مدخل ابوذر غفاری رجوع کنید.

مدینه به شام تبعید کرد، ابوذر کارهایی را که معاویه - لعنة اللّه عليه - انجام می داد زشت می شمرد. روزی معاویه - لعنة اللّه علیه - برای او سیصد دینار فرستاد ؛ ابوذر به فرستاده معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر این پول به حساب مقرری خود من است که امسال مرا از آن محروم کردید، می پذیرم و اگر صله و بخشش است، مرا به آن نیازی نیست و آن را برگرداند.

پس از آن معاويه - لعنة اللّه علیه - کاخ سبز را در دمشق بنا نهاد. ابوذر به معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : اگر این کاخ را از مال خدا ساخته ای خیانت است و اگر از مال خودت باشد اسراف.

او در شام میگفت : به خدا سوگند! کارهایی پدید آمده است که نمی شناسم و به خدا سوگند! نه در کتاب خداوند است و نه در سنت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ). به خدا سوگند! همانا میبینم چراغ حق خاموش می شود و باطل زنده میگردد و راستگو را می بینم که سخن او را تکذیب می کنند و افراد را بدون پرهیزگاری برمی گزینند و چه بسیار نیکوکارانی که دیگران را بر آنان ترجیح داده اند.

ص: 176

حبيب بن مسلمه فهری به معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ابوذر شام را بر شما تباه خواهد کرد، مردم شام را دریاب و اگر تو را به شام نیازی است، چاره ای بیندیش. (1)

ابوذر و افشای سخنان نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -

شيخ ما ابو عثمان جاحظ در کتاب السفیانیه (2) از قول جلام بن جندل غفاری نقل می کند که می گفته است : من عامل معاویه بودم و در روزگار عثمان بر قنَّسرين (3)

ص: 177


1- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 54.
2- ابو عثمان عمرو بن بحر (160 - 255 ق) مشهور به جاحظ ؛ ادیب معتزلی، آوازه وی بیشتر به دلیل مهارت او در فنون ادبی است؛ (زندگی و آثار جاحظ، ص 45)؛ او بسیار زشت بوده و داستان معروفی دارد که از قول خودش نقل شده که زنی از زرگری میخواهد شکل شیطان را برایش بسازد و به عنوان الگو، جاحظ را به وی معرفی می کند (بستانی، ص 453) ؛ اشعاری که وطواط در وصف زشتی او آورده، بسیار تند است: «اگر خوک را دوباره مسخ کنند، باز به زشتی جاحظ نمی رسد...» (بستانی، ص 188؛ ابشیهی، ج 2، ص 28؛ بغدادی، ص 107) ؛ کتاب عثمانیه از اوست؛ جاحظ در رساله عثمانیه حقانیت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان - لعنة اللّه عليهم - را مطرح می کند و به باورهای شیعه در این زمینه می تازد. عجیب است که جاحظ در رساله دیگرش به نام فضل هاشم علی عبدالشمس سخنانی بر خلاف مطالب عثمانیه به میان می آورد! کتاب عثمانیه از دیرباز مورد نقدهای اندیشمندان شیعه واقع شده است و کتابهایی بدین منظور شکل گرفته است که الرد على الجاحظ والعثمانيه، اثر شیخ مفید (سید اعجاز حسینی، کشف الحجب والاستار، ص 441)؛ و نیز کتابی از ابی منصور مظفر بن محمد بن احمد بلخی از علمای شیعه (م 367) با عنوان نقض العثمانيه (هدية العارفين، ج 2، ص 463)؛ وكتاب بناء المقالة الفاطميه (العلويه) در نقض العثمانيه از سید جمال الدين، ابن طاووس حسنی حلی (م 673) از آن جمله است. و اسکافی در رد این کتاب، نقض العثمانی را نوشته و تناقض گویی های جاحظ را در همین رساله متذکر می شود (نقض العثمانی، اسکافی، محمد، ج 1، ص 39).
3- قنسرین شهری است که باقیمانده خرابه های آن حدود 40 کیلومتری جنوب غربی شهر حلب قرار دارد (ر.ک : یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبداللّه، معجم البلدان، ج 4، ص 404، دار صادر، بیروت، چاپ دوم، 1995م). بر اساس برخی از اخبار از نشانه های ظهور حضرت مهدی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آن است که سفیانی - از دشمنان آن حضرت - پنج شهر را که قنسرین و حمص از جمله آنها است، به تصرف خود در می آورد. همان طور که از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) از نام سفیانی پرسیده شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: با نامش چه کار داری؟ چون استانهای پنج گانه شام؛ یعنی دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنسرین را تصرف کند، در این هنگام منتظر فَرَج باشید. (شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق و مصحح : غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 651 و 652، اسلامية، تهران، چاپ دوم، 1395 ق).

و عواصم گماشته شده بودم روزی پیش معاویه آمدم تا درباره کارهای خود از او بپرسم، ناگهان شنیدم فریاد زننده ای بر در کاخ معاویه - لعنة اللّه عليه - فریاد می کشد و می گوید این قطار شتران رسید که آتش حمل می کند خدایا کسانی را که امر به معروف می کنند و خود آن را انجام نمیدهند و کسانی را که نهی از منکر می کنند و خود آن را انجام می دهند لعنت فرمای! موهای بدن معاویه - لعنة اللّه علیه - سیخ و رنگش دگرگون شد و گفت : ای جلام، آیا این فریاد زننده را میشناسی؟ گفتم : هرگز!

گفت: چه کسی چاره ساز من از جندب بن جناده (ابوذر) است؟ هر روز بر در کاخ می آید و همین سخنان را که شنیدی با فریاد می گوید. سپس گفت : ابوذر را پیش من آورید.

ابوذر را در حالی که گروهی او را میکشیدند آوردند و چون برابر معاویه ایستاد، معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت ای دشمن خدا و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، هر روز پیش ما می آیی و چنین میکنی همانا که اگر بدون اجازه امیرالمؤمنین عثمان می توانستم مردی از اصحاب محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را بکشم، بدون تردید تو را میکشتم و اینک درباره تو اجازه خواهم گرفت.

جلام می گوید دوست داشتم ابوذر را ببینم زیرا او مردی از قوم من بود. به او نگریستم، مردی گندمگون و لاغر و دارای چهره استخوانی و خمیده پشت دیدم. او روی به معاویه - لعنة اللّه علیه کرد و گفت: من دشمن خدا و رسولش نیستم، بلکه تو و پدرت دو دشمن خدا و رسول خدایید؛ به ظاهر اسلام آوردید و کفر خود را نهان داشتید و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تو را لعنت کرده و چند بار بر تو نفرین کرده است که سیر نشوی و خود شنیدم رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می فرمود :

إذا ولى الأمة الأعين الواسع البلعوم الذى يأكل ولا يشبع فلتأخذ الأمة حذرها منه ؛

ص: 178

هر گاه آن مرد چشم درشت فراخ گلو که میخورد و سیر نمی شود بر امت والی شود، باید که امت از او بر حذر باشند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : من آن مرد نیستم.

ابوذر گفت نه تو همان شخص هستی، این را رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به من خبر داده است و وقتی که تو از کنار آن حضرت گذشتی، شنیدم فرمود:

اللهم العنه و لا تشبعه إلا بالتراب؛

بار خدایا او را لعنت فرمای و جز با خاک سیرش مگردان.

و هم از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیدم می فرمود:

معاوية في النار ؛

معاویه در دوزخ است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - خندید و به حبس ابوذر فرمان داد و درباره او به عثمان - لعنة اللّه عليه - نوشت...الخبر. (1)

ابوذر و تفسیر آیه ای در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -

قاضي القضاة در مغنی (2) از ابی علی از زید به و هب نقل کرده است که گفت : هنگامی که ابوذر در ربذه بود از او پرسیدم چه شد که به این جا آمدی؟

ص: 179


1- شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 258.
2- كتاب المغنى في أبواب التوحيد و العدل، اثر قاضی عبدالجبار است که به زبان عربی پیرامون مسائل کلامی مذهب معتزله می باشد. در این کتاب به عقاید امامیه خصوصاً در باب امامت اعتراض شده و در دفاع از خلفا بر آمده و مطاعن خلفا را رد می کند. کتاب الشافي في الامامة از سید مرتضی و کتاب الاستيفاء في تلخيص الشافی از شیخ طوسی (رَحمهُ اللّه) در رد این کتاب است. آقا بزرگ می گوید: «انگیزه سید مرتضی، پاسخ به شبهاتی بوده است که قاضی عبدالجبار معتزلی در کتاب المغنی درباره مذهب امامیه درباره امامت وارد کرده بود» (الذريعه، ج 13، ص 8) ؛ ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه از کتاب مغنی قاضی استفاده کرده است و گفته به عقیده وی افضلیت امام ضروری نیست و لذا در خطبه آغاز کتاب در همین معنی گفته است: «سپاس خداوندی را که مفضول را بر افضل مقدم داشت (ابن ابی الحدید، ج 1، ص 3).

گفت: من در شام بودم و این آیه و گفتار خداوند متعال را تذکر می دادم که :

(وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَ لَا يُنْفِقُونَ) ؛ (1)

کسانی که زر و سیم میاندوزند و آن را در راه خدا نمی بخشند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: این آیه در مورد اهل کتاب نازل شده است.

گفتم : هم در مورد ماست و هم در مورد ایشان.

معاویه - لعنة اللّه عليه - در این مورد به عثمان - لعنة اللّه عليه - نامه نوشت. (2)

خرده عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه - بر پوشش و بارگاه پر زرق و برق معاویه - لعنة اللّه عليه -

و از تاریخ طبری نقل کرده است هنگامی که عمر - لعنة اللّه عليه - وارد شام شد، معاويه - لعنة اللّه عليه - با او دیدار کرد، در حالی که جامه دیبا بر تن داشت و گرد او هم گروهی از غلامان و بردگان بودند و معاویه - لعنة اللّه عليه - چون به عمر - لعنة اللّه عليه - رسید، دست او را بوسید.

عمر - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پسر هند! این چه حال است که در آن نازپرورده و خودخواه و صاحب نعمت شده ای و به من خبر رسیده است که نیازمندان بر در خانه ات می ایستند!

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای امیرالمؤمنین این جامه از این سبب است که ما در سرزمین دشمن هستیم و دوست می داریم آثار نعمت خداوند را بر ما ببینند ؛ و اما پرده دار! برای این است که میترسیم اگر آسان بگیریم و بذل و بخشش کنیم مردم گستاخ شوند.

عمر - لعنة اللّه علیه - گفت : از هیچ چیز از تو نمیپرسم مگر این که مرا در تنگنای

ص: 180


1- سوره توبه، آیه 34.
2- شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 261.

بیشتری چون بند انگشتان قرار میدهی. اگر راستگو باشی این اندیشه خردمند است و اگر دروغ گویی باز هم خدعه زیرکانه است. (1)

نامه معاویه به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهما -

معاویه برای عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - نامه نوشت در آن هنگام که طبق شرطش با معاويه - لعنة اللّه عليه -، حاکم مصر شده بود و به او چنین نوشت:

اما بعد، گدایان حجازی و کسانی که از عراق برای دیدار می آیند، بسیارند و پیش من چیزی بیش از آنچه به حجازیان عطا کنم، نیست؛ امسال با فرستادن خراج مصر، مرا یاری ده.

عمرو - لعنة اللّه علیه - برای او این ابیات را در نامه نوشت:

معاوى إن تدركك نفس شحيحة***فما مصر إلا كالهباءة في الترب

و ما نلتها عفوا ولكن شرطتها***و قد دارت الحرب العوان على قطب

و لو لا دفاعى الأشعرى و رهطه***لألفيتها ترغو كراغية السقب

ای معاویه! اگر نفس بخیلی بر تو دست یابد (باید بدانی) که من مصر را از پدر و مادرم به ارث نبرده ام. من رایگان آن را به دست نیاورده بلکه آن را شرط قرار داده بودم و جنگی سخت در گرفته بود.

اگر دفاع من در برابر اشعری و همراهانش نبود، آن وقت می دیدی که [روزگار] همچون شتر گرسنه بر تو فریاد میکشد.

سپس در ظاهر نامه هم ابیات زیر را نوشت و من (مؤلّف (رَحمهُ اللّه)) این ابیات را به خط ابو زكريا يحيى بن على خطیب تبریزی (2) دیده ام :

معاوى حظى لا تغفل***وعن سنن الحق لا تعدل

ص: 181


1- شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 299.
2- خطيب تبریزی، ابو زکریا یحیی بن علی، از علماء مخالفین در قرن پنجم است.

أتنسى مخادعتى الأشعرى***و ما كان فى دومة الجندل

ألين فيطمع فى غرتي***و سهمی قد خاض في المقتل

فألمظه عسلا باردا***و أخباً من تحته حنظلي

و أعليته المنبر المشمخر***كرجع الحسام إلى المفصل

فأضحى لصاحبه خالعا***كخلع النعال من الأرجل

و أثبتها فيك موروثة***ثبوت الخواتم في الأنمل

وهبت لغيري وزن الجبال***و أعطيتنى زنة الخردل

و إن عليا غدا خصمنا***سيحتج باللّه و المرسل

و مادم عثمان منج لنا***فليس عن الحق من مزحل

ای معاویه ! سهم مرا فراموش مکن و از طریق حق عدول ننما.

آیا فراموش کردی که من اشعری را فریب دادم و آیا فراموش کردی آنچه در دومة الجندل گذشت؟

آیا نرمش نشان دهم و این سبب شود که او به غافلگیری من طمع ورزد در حالیکه تیرهای من در میدانهای نبرد معروف هستند (من مرد جنگی هستم).

و به او عسل شیرین و خنک میچشانم در حالی که در زیر این شیرینی تلخی خویش را مخفی نموده ام.

من او را بر فراز منبر بلند نشاندم، همانند شمشیری که بر مفصل وارد می شود.

او علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را از خلافت خلع کرد؛ همچون بیرون آوردن کفش از پا.

ولى من آن را به طور موروثی در خاندان تو تثبیت کردم همچون تثبیت انگشتر در انگشت.

تو به دیگران به اندازه کوه بخشیده ای و به من به اندازه وزن یک خردل.

قطعاً فردای قیامت، علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خصم ما خواهد بود ؛ و به خدا و پیامبر مرسل (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) احتجاج خواهد کرد.

و هرگز خون عثمان - لعنة اللّه علیه - ما را نجات نخواهد بخشید، و راهی جز تسلیم در برابر حق نخواهد بود.

ص: 182

چون این پاسخ به معاویه - لعنة اللّه عليه - رسید پس از آن درباره مصر و مطالبه چیزی از آن، از عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - هرگز سخنی نگفت. (1)

فتنه انگیزی معاويه - لعنة اللّه عليه - بين بنی هاشم و آل زبیر

و در همان کتاب همچنین از ابوعثمان نقل می کند که می گوید: حسن بن علی (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) پیش معاويه - لعنة اللّه عليه - آمد و عبد اللّه بن زبير - لعنة اللّه عليه - هم آنجا بود. معاویه - لعنة اللّه علیه - دوست میداشت میان قریش فتنه انگیزی کند ؛ بدین سبب به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفت : ای ابا محمد آیا حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از لحاظ سنی بزرگتر بود یا زبیر؟ (2)

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود سن آن دو نزدیک یکدیگر بود ولی حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از زبیر مسن تر بود.

و در آخر امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: خداوند حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را رحمت فرماید.

ص: 183


1- شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 56.
2- زبیر بن عوام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی قرشی اسدی ؛ مادرش صفیه دختر عبدالمطلب، عمه حضرت رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه است و او پسر برادر حضرت خدیجه بنت خویلد (عَلَيهَا السَّلَامُ) است. وى جزء مهاجرین به حبشه و مدینه بود. زبیر از مسلمانان و سرداران اسلام بود و سابقه درخشانی در دفاع از حریم اسلام داشت و در تمامی جنگ هابا پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و همه اعضای بدنش در دفاع از آن حضرت جراحت برداشت. زبیر بعد از شهادت رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هم ظاهراً از موالیان امیرالمؤمنین بوده است، تا جایی که به همراه طلحه با ابوبكر - لعنة اللّه عليه - بیعت نکرد و در منزل حضرت تحصن نمود و در جریان هجوم به خانه حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) و بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شدت از حضرت دفاع کرد و تنها کسی بود که در مسجد، هنگام به زور بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) شمشیر کشید و بیعت نکرد تا اینکه عمر، خالد و مغيره - لعنة اللّه عليهم - به او حمله کردند و شمشیرش را گرفته، شکستند و سپس با کراهت بیعت کرد. با این حال بر ضد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) شورش کرد و جنگ جمل را به راه انداخت ولی بعد از شنیدن سخنان امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از جنگ جمل گریخت در وادی السباع توسط فردی به نام ابن جرموز کشته شد و امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)بعد از شنیدن کشته شدن او به شدت ناراحت شدند و فرمودند: «کشنده زبیر اهل آتش است». و همین هم شد وی از خوارج شد و در جنگ نهروان کشته شد. برای اطلاع بیشتر از احوال زبیر به مدخل زبیر بن عوام به کتاب دائرة المعارف صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رجوع کنید.

عبداللّه بن زبیر بلافاصله گفت : و خداوند زبیر را رحمت فرماید

ابوسعید پسر عقیل بن ابی طالب (1) که آنجا حضور داشت گفت: ای عبداللّه چه معنی داشت که ترحم این مرد بر پدرش تو را این چنین برانگیخت؟

گفت: من هم برای پدرم طلب رحمت کردم.

ابوسعید گفت : گویا زبیر را نظیر و مانند امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می دانی؟

گفت: چه چیزی مانع از این است که هر دو از قریش هستند و هر دو مردم را برای حکومت خود فرا خواندند و کار برای ایشان انجام نیافت.

ابوسعید گفت ای عبداللّه این سخن را رها کن که مقام و منزلت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قریش و نسبت به رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) چنان است که میدانی و چون امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مردم را به پیروی از خویش فرا خواند از او پیروی شد و خود سالار بود، حال آنکه زبیر به کاری فرا خواند که سالارش زنی (عایشه - لعنة اللّه علیها -) بود.

(لما تَرَاءَتِ الْفِتَتَانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ) ؛ (2) و [ یاد کن] هنگامی را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند، [ شیطان ] به عقب برگشت و گفت : من از شما بیزارم من چیزی را می بینم که شما نمیبینید، من از خدا بیمناکم و خدا سخت کیفر است.

و زبیر قبل از این که حق (برای او) ظاهر شود و چنگ به حق زند، یا باطل بلغزد و او باطل را رها کند، بر پاشنه های خود برگشت و گریزان پشت به جنگ کرد و مردی که اگر او را با یکی از اندامهای زبیر مقایسه می کردند کوچک تر بود، به او رسید

ص: 184


1- ابو سعید فرزند عقیل از خاندان بنی هاشم و داماد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که با فاطمه صغری ازدواج کرد، او مردی سخنور با فصاحت و بلاغت بود و در تشیع و اعتقاد به ولایت اهل بیت و حبّ اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) بسيار ثابت و استوار بود از همین رو فرزندش محمد در کربلا دایی خود حضرت ابا عبداللّه الحسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را یاری کرد و به شهادت رسید (ناظم زاده سید اصغر، اصحاب امام علی، ج 1، ص 112)؛ ولی در بعضی منابع از پسرش محمد به عنوان داماد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و همسر فاطمه یاد شده است (نسب قریش، ص 46؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 340؛ المحبر، ص 56).
2- سوره انفال ؛ آیه 48.

و گردنش را زد و جامه و سلاحش را برگرفت و سرش را با خود آورد؛ در حالی که امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) همچنان بر عادتی که در کنار پسر عمویش حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) داشت، به پیشروی خویش ادامه داد. بنابراین خداوند حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را قرین رحمت بدارد!

ابن زبیر گفت: ای ابوسعید اگر دیگری جز تو این سخنان را می گفت، می دانست (که با او چه می کردم)! ابوسعید گفت: آن کس که معترض آن شود از تو روی گردان است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - ابوسعید را از سخن گفتن بازداشت و همگان سکوت کردند.

عايشه - لعنة اللّه علیها - از گفتگوی ایشان آگاه شد. از قضا روزی ابوسعید از کنار خانه او گذر کرد و عایشه - لعنة اللّه علیها - او را ندا داد که ای ابوسعید! تو آن سخنان را به خواهر زاده من گفته ای؟

ابوسعید برگشت و نگریست و چیزی ندید پس گفت: شیطان تو را میبیند و تو او را نمی بینی؟

عايشه - لعنة اللّه علیها - خندید و گفت: خدا پدرت عقیل را بیامرزد؛ چه اندازه زبانت تیز است. (1)

یادآوری مرگ معاویه برای عبدالملک بن مروان - لعنة اللّه عليهم - توسط عبداللّه بن عباس

و در همان کتاب همچنین آمده در روز معروف به قره (2) عبداللّه بن العباس بر عبدالملک بن مروان - لعنة اللّه عليه - وارد شد در حالی که وی بر بستر مرگ افتاده بود و گفت : ای ابن عبّاس فکر کنم امروز روز آخر من است، گفت: آری، و پسر هند لعنة اللّه عليهما - عمر بسیار نمود ولی او نیز چنین روزی را شاهد بود و اکنون آن قدر

ص: 185


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 19.
2- روز بعد از عید قربان است که حاجیان در منی جمع می شوند.

خفته است که بر سر قبر او گیاه ثمامه روئیده است و این گیاه که (طبیعتش) کوچک است آنقدر رشد نموده که باد آن را با خود به این طرف و آن طرف می برد، گویند عبد الملک - لعنة اللّه علیه فردی را به سمت قبر معاويه - لعنة اللّه عليه - فرستاد تا واقعیت سخن را دریابد و او مشاهده نمود که گیاه ثمامه بر سر قبرش روییده است. (1)

برآورده شدن آرزوی عقیل و اقدام حضرت مسلم بر عليه معاويه - لعنة اللّه عليه - و دفاع امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از او

در شرح نهج البلاغه آمده است: مدائنی نقل می کند که روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - به عقیل گفت : آیا نیازی داری که برای تو آن را برآورم؟

گفت : آری! کنیز دوشیزه ای را خواستم بخرم ولی صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاویه - لعنة اللّه علیه که دوست داشت با عقیل شوخی کند، گفت : ای عقیل تو که کوری و با کنیز دوشیزه ای که پنجاه درهم ارزش داشته باشد بی نیاز می شوی، چه نیازی به کنیزی که چهل هزار درهم است داری؟

عقیل گفت : آرزومندم با او همبستر شوم و پسری بزاید که چون او را به خشم آوری گردنت را با شمشیر بزند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - خندید و گفت ای بایزید با تو شوخی کردیم و فرمان داد همان کنیز را برای او خریدند و از همان کنیز دوشیزه، مسلم بن عقیل متولد شد.

چون حضرت مسلم هجده ساله شد و در آن هنگام عقیل درگذشته بود، به معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت مرا در فلان جای مدینه زمینی است که صدهزار درهم می خرند و دوست دارم اگر تو بخواهی آن را به تو بفروشم، پولش را به من بده ؛ معاویه - لعنة اللّه علیه فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهای آن را به حضرت مسلم پرداختند.

چون این خبر به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، نامه ای به معاویه - لعنة اللّه عليه - نوشتند

ص: 186


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 171.

که نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که در واقع از او نبوده است، از او خریده ای؛ اینک پولی را که داده ای از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به حضرت مسلم پیام فرستاد و چون آمد، نامه امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را برای او خواند و گفت : مال ما را پس بده و زمینت را بگیر؛ چون ظاهراً چیزی را که مالک نبوده ای فروخته ای.

مسلم گفت : این کار را بدون این که سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - در حالی که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهای خویش را به هم می مالید گفت : پسرکم به خدا سوگند، این سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برای او خریدم، گفت.

معاویه - لعنة اللّه علیه - آن گاه برای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نامه ای نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که حضرت مسلم گرفته است، حلالش کردم.

امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: ای آل ابوسفیان ! شما فقط میخواهید کرم و بخشش کنید! (1)

معاویه و عمروعاص - لعنة اللّه عليهما - به زنجیر بودند و امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) با سنگ بر سر آنها میزدند

و در همان کتاب از اعمش از عمار دهنی از ابو صالح حنفی نقل می کند : علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) روزی به ما گفت: دیشب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را در خواب دیدم و از آنچه بر سرم آمده است، شکایت کردم ؛ تا آنکه گریستم.

رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به من فرمودند نگاه کن! نگاه کردم، پاره سنگهای بزرگی آنجا بود و دو مرد به زنجیر کشیده را نیز دیدم. من شروع به کوبیدن سرهای آن دو با سنگ کردم؛

ص: 187


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 252. گویا این سخن طعنه ای بر او است؛ چرا که از مالی می بخشید که اختیار آن را نداشت. و علت هم بخشش و سخاوت نبود، بلکه تثبیت پایه های حکومتش بود.

آنان می مردند و زنده میشدند و من همچنان با سنگ سر آنها را می کوبیدم تا از خواب بیدار شدم. اعمش گفته است آن دو مرد، معاویه و عمرو عاص بودند. (1)

توهين معاويه - لعنة اللّه عليه - به پیکر شهدای احد

و در آن کتاب از واقدی روایت شده است: هنگامی که معاويه - لعنة اللّه عليه – می خواست چشمه ای را که برای مدینه احداث کرده بود که همان قنات است، راه اندازی کند، جارچی او در مدینه جار کشید تا هر کس در جنگ احد شهیدی داشته است حاضر شود مردم کنار گورهای شهیدان خود آمدند و ایشان را تر و تازه دیدند ؛ به پای یکی از شهیدان بیل خورد و خون تازه بیرون آمد ابو سعید خدری چنان ناراحت شد که گفت: پس از این کار زشت هیچ کاری زشت شمرده نخواهد شد. (2)

حضور معاويه - لعنة اللّه عليه - در جنگ بدر ولی در صف مشرکان

ابن ابی الحدید گوید: از نقیب ابوزید پرسیدم که آیا معاويه - لعنة اللّه عليه - همراه مشرکان در جنگ بدر شرکت داشته است؟

گفت : آری، سه تن از پسران ابوسفیان - لعنة اللّه عليهم - در جنگ بدر شرکت کردند که حنظله و عمرو و معاویه اند - لعنة اللّه عليهم -. یکی از آنها کشته و دیگری اسیر شد و معاويه - لعنة اللّه علیه - از معرکه پیاده گریخت و چون به مکه رسید پاها و ساقهایش متورم شده بود و دو ماه خویشتن را مداوا کرد تا بهبود یافت.

نقیب سپس به من گفت: آیا سخن طنز و لطیف اعمش را نشنیده ای؟

گفتم: نمی دانم چه چیز را در نظر داری.

گفت: مردی در آن باره با یکی از دوستان خود مناظره می کرد، از اعمش پرسید آیا معاويه - لعنة اللّه عليه - از اهل بدر است؟

ص: 188


1- همان، ج 4، ص 109.
2- همان، ج 14، ص 264.

اعمش گفت آری ولی از آن طرف شرکت کرده بود (یعنی همراه مشرکان بود). (1)

توصيف نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از معاويه - لعنة اللّه عليه - و فرمان به قتل او

شرح نهج البلاغه از کتاب الغارات از اعمش از انس بن مالک نقل می کند : شنیدم پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می فرمود:

سيظهر على الناس رجل من أمتى عظيم السرم واسع البلعوم يأكل ولا يشبع يحمل وزر الثقلين يطلب الإمارة يوما فإذا أدركتموه فابقروا بطنه ؛

بزودی مردی از امت من بر مردم چیره می شود که گشاده گلو، فر، فراخ روده است ؛ بسیار میخورد و سیر نمی شود. گناه جن و انس را بر دوش میکشد. روزی به جستجوی امارت بر می آید هرگاه بر او دست یافتید شکمش

را بدرید.

:گوید در آن هنگام چوبدستی در دست رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و به شکم معاویه - لعنة اللّه علیه - اشاره می کرد. (2)

طعنه معاويه - لعنة اللّه عليه - به فكاهت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و پاسخ قیس بن سعد

و در همان : معاويه - لعنة اللّه عليه - به قیس بن سعد :گفت : خدای، ابوالحسن را رحمت کند که تازه روی و خندان و اهل شوخی و فکاهت بود.

قیس پاسخ داد: آری که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هم با یاران خود مزاح می فرمود و بر آنان لبخند می زد ولی تو را چنین میبینم که با این سخن منظور دیگری داری و بدین گونه

ص: 189


1- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 85.
2- همان، ج 4، ص 108. مردی گوید: «از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیدم چهار کس در مرتبه پایین تر دوزخند که عذاب ایشان از همه دوزخیان بیشتر است؛ نمرود و شداد و فرعون و مردی که بعد از من بر در بابل بیعت خواهد گرفت و اگر نه آن بود که فرعون دعوای خدایی کرد، این مرد در درجه پایین تر از اوست و عذابش بیشتر از او». این مرد می گوید: «به عراق رفتم و دیدم که معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر بود و از مردم بیعت میگرفت و معلوم شد که آن چهارمی، معاويه - لعنة اللّه عليه - بوده». (حديقة الشيعه، ص 344).

بر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) عیب میگیری همانا به خدا سوگند با همه گشاده رویی و شوخی از شیر گرسنه هم بیشتر هیبت داشت؛ و آن هیبت تقوی بود، نه آن چنان که سفلگان شام از تو بیم و هیبت می دارند. (1)

مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قیس بن سعد...

إشارة:

مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قیس بن سعد و ابن عباس و منع آن ملعون از تفسیر قرآن و ذکر فضایل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و دستور به کشتار وسیع شیعیان وروشنگری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نقل از کتاب احتجاج

1. مشاجره معاويه - لعنة اللّه عليه - با قيس بن سعد

از کتاب احتجاج (2) از سلیم بن قیس که گفت : معاویه - لعنة اللّه عليه - در زمان خلافت خود پس از این که حج به جا آورد متوجه مدینه طیبه شد؛ اهل مدینه از وی استقبال نمودند. وقتی توجه کرد دید از قرشی ها کسی به استقبال او نیامده است. هنگامی که پیاده شد گفت : پس گروه انصار چه کار می کنند؟ برای چه از من استقبال نکردند؟

در جوابش گفته شد انصار محتاج شده اند، حیوان سواری ندارند. معاویه گفت : پس شترهای آبکش آنان چه شده؟

ص: 190


1- همان، ج 1، ص 25.
2- الإِحْتِجاجُ عَلى أَهْلِ اللّجاج مشهور به الاحتجاج کتابی کلامی و به زبان عربی نوشته ابومنصور، احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن 6 قمری است این کتاب در بیان احتجاجات (بحث و استدلال) پیامبر اکرم و ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ) و برخی از پیروان آنها با مخالفان خود از فرقه های مختلف است. بسیاری از بزرگان شیعه مانند شیخ حر عاملی در امل الآمل (ج 2، ص 17)؛ خوانساری در روضات الجنات، (ج 1، ص 19)؛ خویی در معجم رجال الحدیث (1413 ق، ج 2، ص 165) و دیگران، آن را کتابی نفیس، نیکو و دارای فوائد بسیار دانسته اند. طبرسی در مقدمه احتجاج می گوید : «آن چه باعث شد من چنین کتابی تألیف کنم، این بود که عده ای از شیعیان امامیه دست از استدلال و بحث با مخالفان برداشته اند و می گویند این کار بر ما روا نیست زیرا پیامبر و ائمه (عَلَيهِم السَّلَامُ) هیچگاه جدال نکرده اند و به شیعه نیز چنین اجازه ای نداده اند؛ لذا تصمیم گرفتم در یک کتاب بحث های بزرگان را با مخالفان در اصول و فروع دین جمع کنم». طبرسی در ادامه متذکر می شود که نهی آنان از مجادله، نسبت به افراد ضعیف در دفاع از دین و عقاید بوده است نه افراد مبرز و توانا برای ابراز حق. طبرسی، الاحتجاج، 1386 ق، ج 1، ص 4).

قيس بن سعد (1) که بزرگ انصار به شمار می رفت گفت: شتران خود را در جنگ بدر که در رکاب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با پدر تو جنگ می کردند، نابود نمودند ؛ تا اینکه خداوند دین اسلام را به وسیله شمشیرهای آنان غالب و فاتح گردانید، در حالی که شما به غالب شدن اسلام راضی نبودید، معاويه - لعنة اللّه عليه - ساکت شد.

آنگاه قیس گفت : پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به ما خبر داد ستمکاران بعد از ایشان بر ما غالب خواهند شد. معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : پیغمبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه به شما چه دستوری داده؟

سعد گفت: به ما فرموده صبر کنیم تا او را ملاقات کنیم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت پس صبر کنید تا وی را ملاقات نمایید.

2. منع معاويه - لعنة اللّه عليه - از تفسیر آیاتی از قرآن که در شأن اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) است

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - به گروهی از قریش برخورد که نشسته بودند، عموم ایشان برخاستند ولی ابن عباس (2) برنخاست.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : برای چه برنخاستی، مگر کینه ای از جنگ صفین در دل داری؟ ناراحت مباش چرا که عثمان هم مظلومانه کشته شد.

ص: 191


1- قيس بن سعد (متوفی 60 ه_.) صحابی رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، فرزند سعد بن عباده رئیس طایفه خزرج در مدینه است. وی پرچمدار انصار بود و از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نگهبانی می کرد. او از اولین پیروان و یاران امام علی بود و در سال سی و ششم از جانب آن حضرت به حکومت مصر منصوب گردید؛ اما پس از یک سال معزول شد و محمد بن ابی بکر جانشین او گردید. وی در جنگ صفین فرمانده طلایه سپاه امام بود و پس از شهادت آن حضرت به خدمت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) پیوست و پس از ماجرای صلح به مدینه بازگشت و در آن شهر درگذشت و به روایتی به تفلیس رفت و در آن شهر وفات یافت. قامت او بسیار بلند و چهره اش بسیار زیبا بود. از او شانزده حدیث در مجموعه های حدیثی روایت شده است. (ن ک: فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 2، ص 1705).
2- ابن عبّاس، ابوالعباس عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عم رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، محدّث، مفسر، فقیه و مورّخ صدر اسلام و از اصحاب خاص پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، سردار سپاه، نماینده و سفیر امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به او عنایت و علاقه خاص داشت و در حق او دعایی فرموده است. او قرآن شناسی خود را حاصل صحبت و مصاحبت حضرت امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می داند. او را حبر الامة، بحر الامة، ترجمان القرآن، و رئيس المفسرین لقب داده اند. (ن ک : دايرة المعارف تشیع، مقاله ابن عبّاس، ج 1، ص 344).

ابن عباس گفت: عمر هم کشته شد پس چرا خون او را مطالبه نمی کنی؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : عمر را شخصی کافر کشت. (1)

ابن عبّاس گفت: عثمان را چه کسی کشت؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : مسلمانان او را کشتند.

ابن عباس گفت: همین دلیل برای سکوت تو کافی خواهد بود.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ما به عموم گماشتگان خود نوشته ایم: باید مردم از ذکر فضایل و مناقب حضرت علی و اهل بیت او خودداری کنند، تو نیز باید خودداری کنی.

ص: 192


1- در مورد دین ابولولو چندین نظر است به این مطالب دقت کنید : در سفینه البحار از ریاض العلماء آمده است: «ابولولو مردی ایرانی و نام وی فیروز و از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده است» (سفینه البحار، ج 7، ص 560). مرندی در مجمع النورین می نویسد: «ابولولو در ابتدا یهودی بود و همچنین گفته اند که مسیحی بود و به روایتی مجوسی، و سپس به دست مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) اسلام آورد». (ص 224) و در طریق الرشاد آمده است: «ابولولو به عمر - لعنة اللّه علیه - نوشت : جزای کسی که نسبت به مولایش عصیان کند و ملک او را غصب کند و همسرش را بزند، چیست؟ عمر - لعنة اللّه عليه - در جواب نوشت : بدرستی که قتل این شخص واجب است. وقتی ابولولو با عمر - لعنة اللّه عليه - روبرو شد به او گفت: چرا نسبت به امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) عصیان نمودی و حال آنکه او مولای تو بود؟ بعد ضرباتی به او زد و در هر ضربه ای او را لعنت می کرد و نفرین حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) در مورد عمر - لعنة اللّه علیه - در آن هنگامی که ورقه فدک را پاره مینمود مستجاب شد (ص 456). ابن قتیبه متوفای 276 ق می نویسد: «خالد بن محمد ازدی از سبابة بن سوار نقل کرده است که گفت : فردی رافضی (شیعه) برای ابولولو از خداوند طلب رحمت کرد. شبا به گفت: آیا برای مردی مجوسی که عمر را کشت طلب رحمت میکنی؟ او گفت : ضربه ابولولو بر عمر - لعنة اللّه عليه -، دلالت بر اسلام او دارد». (عیون الاخبار ابن قتيبة، ج 2، ص 143). نکته ای مهم در چندین کتاب معتبر عامه روایت شده: ابولولو در مرتبه ای در صف اول و در پشت سر عمر - لعنة اللّه عليه - به نماز ايستاد (صحیح ابن حبان، ج 15، ص 332 تاريخ مدينة الدمشق، ج 44، ص 410؛ اسدالغابه، ج 4، ص 76). اگر او مجوسی بود چگونه وی را به صف اول نماز راه داده اند، چنانچه مرحوم آیت اللّه لطف اللّه صافی گلپایگانی در یکی از استفتائاتی که از ایشان پیرامون جناب ابولولو شده است به همین مطلب اشاره کرده اند و نوشته اند در زمان عمر - لعنة اللّه عليه - غیر مسلمان را به مدینه راه نمی دادند.

ابن عباس :گفت ما را از خواندن قرآن باز می داری!؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : نه.

ابن عباس گفت: ما را از تفسیر و معنا کردن قرآن نهی میکنی؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : آری.

ابن عباس گفت: خواندن قرآن واجب تر است یا عمل کردن به آن؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : عمل کردن به قرآن.

ابن عباس گفت : قرآنی را که معنای آن را ندانیم چگونه به آن عمل کنیم!؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : معنا و تأویل قرآن را از کسی جویا شو که غیر از اهل بیت تو باشد.

ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت من نازل شده آیا جا دارد که معنای آن را از آل ابوسفيان - لعنة اللّه عليهم - جويا شوم؟ ای معاویه! آیا جا دارد که ما را از عمل کردن به حلال و حرام قرآن باز داری؟! اگر این امت از معانی قرآن پرسش نکنند، دچار اختلاف و هلاکت خواهند شد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : قرآن را بخوانید و تأویل هم بکنید، ولی آن آیاتی را که در شأن شما نازل شده، برای مردم روایت نکنید موضوعات دیگری را روایت کنید.

ابن عباس گفت: خداوند می فرماید:

(يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِوا نُورَ اللّه بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّه إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ) ؛ (1)

می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند، ولی خداوند نمی گذارد، تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : ای ابن عباس! آرام باش، جلو زبان خود را بگیر!

ص: 193


1- سوره توبه، آیه 32.

اگر هم میگویی در خفا بگو آشکارا مگو هنگامی که معاويه - لعنة اللّه عليه - وارد منزل شد، مبلغ صدهزار درهم برای ابن عباس فرستاد تا شاید جلو زبان خود را بگیرد. (1)

دستور به ممنوعیت نقل فضایل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و فرستادن زياد - لعنة اللّه عليه - به کوفه

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - دستور داد تا منادیان ندا کردند، هر کس حدیثی درباره فضایل و مناقب حضرت علی و اهل بیت او (عَلَيهِم السَّلَامُ) نقل کند، در امان نخواهد بود. پس از این اخطار بود که رنج و شکنجه اهل کوفه از همه بیشتر شد، زیرا شیعیان اکثراً در کوفه بودند. معاویه - لعنة اللّه علیه - پس از این جریان زیاد - لعنة اللّه عليه - (2) را استاندار کوفه و بصره نمود. چون که زیاد - لعنة اللّه علیه - مدتی با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و شیعیان

ص: 194


1- منقول است معاويه - لعنة اللّه علیه - از عبداللّه بن عباس خواست نام فرزند جدیدش را معاویه بگذارد، ابن عبّاس گفت : «او را علی مینامم که پرچم برافراشته هدایت بود و پناهگاه متقین و جایگاه خردمندی ؛ بهترین مؤمنان و سید اهل ایمان است؛ پدر سبطین و همسر دختر رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که همانندشان کسی وجود ندارد. پس از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) چشمی چون چشم او نیامد و تا قیامت همتایش نخواهد آمد خداوند دشمنانش را تا روز قیامت مشمول لعن خود و بندگانش کرده است». (افندی، ریاض العلماء و حياض الفضلاء، 1389 ق، ج 1، ص 278).
2- زیاد بن ابیه (11 - 53 ق) در نسب او اختلاف است و او را منسوب به عبید بنده ای از طائف می دانند؛ و مادر او سمیه کنیز حارث بن کلده بود و از زانیان معروف بود؛ و زیاد معروف به زیاد بن ابیه و زیاد بن سمیه است (اخبار الطوال، ص 219) ؛ و ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - او را فرزند زنای خویش خوانده بود (الاستیعاب، ج 2، ص 525) ؛ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را به شدت نهی کردند از پذیرش این نسب و او هم این نسبت را نپذیرفت (نهج البلاغه، ج 1، ص 283، نامه 44) ؛ ولی بعد از شهادت مولا این نسب که در حقیقت ادعای اثبات نشده زنای مادرش با ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - بود را به درخواست معاويه - لعنة اللّه علیه - پذیرفت ؛ در ابتدا به خاطر هوش و ذکاوتش همراه مغیره بود (اخبار الطوال، ص 219) ؛ و در زمان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به پیشنهاد ابن عبّاس برای سرکوب شورش در فارس به فارس اعزام شد و کارگزار امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در استخر فارس شد. وی در صفین طرف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را گرفت و دعوت معاویه - لعنة اللّه عليه - را نپذیرفت (اخبار الطوال، ص 219)؛ بعد از ماجرای صلح امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)، در وهله اول با معاویه - لعنة اللّه عليه - همراه نشد ولى معاويه - لعنة اللّه عليه - او را به مجلس خویش خواند و او را فرزند پدرش ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - و برادر خود دانست و با اینکه این امر موجب شماتت بسیاری شد، ولی زیاد - لعنة اللّه علیه این الحاق را پذیرفت و در سال 45 حاکم بصره شد و بعد مرگ مغیره - لعنة اللّه علیه، با حفظ سمت حاکم کوفه شد و در سال 54 بر اثر ابتلا به طاعون مرد. (البدايه و النهایه، ج 8، ص 62).

را کاملاً می شناخت. لذا شیعیان را به شدت تحت تعقیب قرار میداد و ایشان را ولو این که زیر سنگ و کلوخ پنهان می شدند به دست می آورد و نابود می کرد، می ترسانید، دست و پاهاشان را میبرید بر فراز درختان خرما به دار میزد، چشمانشان را کور می کرد، ایشان را تبعید می نمود تا این که آنان را تماماً از عراق اخراج کرد. در نهایت شیعه ای در عراق نبود مگر این که کشته یا به دار کشیده، یا آواره وطن شده بود.

3. دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - به کارگزارانش...

3. دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - به کارگزارانش در تمامی شهرها به ذلیل کردن شیعیان و بزرگ داشتن پیروان عثمان - لعنة اللّه عليه - و تشویق افرادی که فضایل برای او جعل و یا نقل کنند

معاويه - لعنة اللّه عليه - برای تمام گماشتگانی که در شهرها داشت، نوشت :

شهادت احدی از شیعیان علی و اهل بیت او را قبول نکنید ؛ ولی هر کسی را که از پیروان عثمان - لعنة اللّه عليه - و اهل بیت و دوست او باشد و آن افرادی را که فضایل و مناقب عثمان - لعنة اللّه عليه - رانقل کند مقرب بدانید و نزدیک خود بنشانید و احترام بگذارید هر کسی درباره مناقب عثمان - لعنة اللّه عليه - حدیثی جعل کند یا روایت نماید، نام وی و نام پدر و نام قبیله اش را برای من بنویسید تا من به او خلعت دهم و او را مورد نوازش قرار دهم.

پس از این اعلام بود که منافقین عرب و غلامان، احادیث فراوانی راجع به فضیلت عثمان - لعنة اللّه عليه - جعل کردند و معاويه - لعنة اللّه عليه - خلعت و جوایز و بخششهای قابل توجهی برای آنان میفرستاد. این گونه اخبار و احادیث جعلی در هر شهر به قدری فراوان شد که مردم این موضوع را وسیله به دست آوردن مال و منال دنیوی قرار دادند و هر کسی که از شهری می آمد و حدیثی راجع به فضیلت عثمان - لعنة اللّه عليه - جعل و نقل می کرد نام او را می نوشتند، مقرب درگاه آنان قرار می گرفت، جوایز فراوانی به وی داده میشد آب و ملک شایان توجهی به او می دادند. (1)

ص: 195


1- معاويه - لعنة اللّه عليه - فقط در یک فقره برای جعل حدیثی در شأن نزول آیه﴿وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ...) - که در مورد جانفشانی حضرت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در شب لیلة المبيت نازل شده بود - برای اینکه بگویند در مورد ابن ملجم - لعنة اللّه علیه - روایت شده برای این کار به سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم داد. (شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 73). مرحوم سید هاشم بحرانی در کتاب غاية المرام مینویسد: «یازده حدیث از کتب معتبره اهل سنت از قبیل احمد بن حنبل، ابوالموید موفق بن احمد، ثعلبی، ابونعیم، عکبری، حموینی، مالکی و غیره و یازده حدیث از طرق خاصه نقل نموده است که این آیه در مورد علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) نازل شده است». (غاية المرام، باب 45).

4. کفایت جعل حدیث برای عثمان - لعنة اللّه عليه - و دستور به جعل فضایل برای معاويه - لعنة اللّه عليه -

وقتی که مدتی از این جریان گذشت، معاویه - لعنة اللّه عليه - براى عمّال خود نوشت:

اخبار و احادیث جعلی به قدر کافی راجع به فضیلت عثمان در تمام شهر منتشر شده است. از این به بعد مردم را وادار کنید تا این گونه احادیث جعلی را درباره فضیلت معاویه جعل نمایند. زیرا فعلاً این موضوع برای ما محبوب تر است، ما از این مطلب بیشتر شاد میشویم و برای اهل بیت محمد ناگوارتر است و دلیلهای آنان را بیشتر باطل می کند

گماشتگان و عمال معاويه - لعنة اللّه علیه - نامه های او را پس از وصول برای مردم می خواندند. مردم دنیاپرست هم در هر شهر و دهکده ای درباره فضیلت معاویه - لعنة اللّه علیه - احادیث فراوانی جعل کردند و آنها را برای مکتب داران می فرستادند تا همان طور که قرآن را به کودکان تعلیم میدادند آن احادیث مجعوله را هم به آنان تعلیم دهند و آن احادیث را به زنان و دختران خویشتن نیز یاد دهند تا اینکه محبت معاويه - لعنة اللّه عليه - در قلب عموم جایگزین شود.

5. کشتار قبیله حضر میین توسط زياد - لعنة اللّه عليه - به جرم علی دوستی

پس از این که وضع مردم مدتی بدین منوال بود زیاد برای معاويه - لعنة اللّه عليهما - نوشت:

قبیله حضرمتین بر دین و رأی علی بن ابی طالب می باشند، وظیفه من چیست؟

ص: 196

معاويه - لعنة اللّه عليه - در جوابش نوشت:

هر کسی که بر دین و رأی علی باشد او را به قتل برسان.

زياد - لعنة اللّه عليه - آنان را کشت و مورد آزار و شکنجه قرار داد.

6. دستور به کشتار کسانی که گمان میرود و متهم اند به دوست داشتن امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

معاويه - لعنة اللّه عليه - نامه دیگری به جمیع شهرها نوشت که مضمون آن این بود:

هر کس که ثابت شود دوست علی بن ابی طالب و اهل بیت او است، نام او را از لیست ما محو و حذف نمایید.

نامه دیگری به آنان نوشت :

هر کسی را که به هر نحوی ثابت شود دوست و محب علی است، و اگر ثابت نشود ولی بشود او را متهم نمود و درباره او گمانی برد، به قتل برسانید ؛ این گونه افراد را ولو این که در زیر هر سنگ و کلوخی یافت شوند، نابود کنید.

کار به جایی رسید که شیعیان را برای گفتن یک کلمه یا یک تهمت، میکشتند ؛ ولی هر کسی را به کافر و زندیق بودن مشهور میشد محترم می شمردند و مزاحم او نمی شدند. به هر کسی که نسبت تشیع داده میشد در هر شهری که بود مخصوصاً بصره و کوفه جانش در امان نبود چنان که یکی از شیعیان می خواست به دیگری که محرم رازش بود سخنی بگوید، وارد خانه اش میشد در حالی که از خادم و مملوک او می ترسید، اما پس از این که وی را قسم میداد و پیمان میگرفت که سخن او را فاش نکند، سخن خویش را برای او می.گفت

7. بدترین مردم قاریان قرآن بودند به خاطر انتشار احادیث جعلی در بین مردم و رسوخ آن در اعتقادات افراد متعبد و متدین

خلاصه مظلومیت شیعه روز به روز شدت می یافت، احادیث جعلی در میان مردم منتشر می شد. کودکان با یک چنین تعلیم و تربیتی پرورش یافتند. بدترین مردم

ص: 197

در آن زمان قاریان قرآن بودند، زیرا با ریاکاری و مکاری اظهار خشوع و پرهیزکاری می کردند. خویش را برای به دست آوردن اموال دنیوی پرهیزکار نشان می دادند، اخبار و احادیث جعلی و دروغ را درباره گماشتگان ظلم و ستم و قاضیان نابکار نقل می کردند و بدین وسیله خویش را نزد آنان مقرب و محترم می نمودند و در عوض از آنان اموال و قصرها و آب و ملکهای فراوان می گرفتند. مردم به خاطر حسن ظنی که به قاریان قرآن داشتند، این گونه اخبار جعلی را قبول می کردند و پس از اینکه آنها را می شنیدند و حق میدانستند برای دیگران نقل می نمودند. اگر کسی این گونه احادیث جعلی را رد می کرد با وی دشمنی می نمودند. سرانجام این گونه اخبار و احادیث جعلی و ساختگی به دست افراد متعبد و متدینی افتاد که حاضر نبودند به خدا و رسولش افترا بزنند و ایشان از روی نادانی این گونه احادیث را پذیرفتند و پنداشتند که حق است. اگر آنان می دانستند این گونه اخبار همگی جعلی و ساختگی است، ابداً آنها را برای دیگران نقل نمی کردند و با کسی که آنها را رد می کرد مخالفت و دشمنی نمی کردند. در آن زمان حق نزد آنان باطل و باطل نزد ایشان حق بود. راست در نظر آنان دروغ و دروغ نزد آنان راست بود. (1)

ص: 198


1- ابن قتیبه می نویسد: «هر آنکه از علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) یاد می کرد و یا حدیثی از وی گزارش می کرد، رها می کردند و به فراموشی می سپردند؛ تا بدانجا که بسیاری از محدثان از این که حدیثی نقل کنند، تن می زدند و به نقل و گسترش فضایل عمرو بن عاص، معاویه و...روی می آوردند و اگر کسی میگفت علی برادر پیامبر و پدر «سبطین» (عَلَيهِم السَّلَامُ) است و اصحاب کسا علی و فاطمه و حسن و حسین (عَلَيهِم السَّلَامُ) هستند چهره ها دگرگون می شد و چشم ها باز میشد.» (الاختلاف في اللفظ، ص 42) گزارش زیر بر پایه پژوهش مدافع نستوه ولایت علوی، علامه امینی، همچنين با مراجعه به منابع دیگر می باشد : ابو داود در سنن خویش، چهار هزار و 800 حدیث آورده و گفته است آنها را از میان پانصد هزار حدیث برگزیده است (تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 593؛ تاريخ بغداد، دار الكتب العلمية، ج 9، ص 58؛ المنتظم، ابن جوزی، ج 12، ص 269؛ تاریخ الاسلام، الذهبي، ص، الذهبي، ص 360؛ سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 210؛ طبقات الشافعية، ج 2، ص 29). و صحیح بخاری با حذف مکررات آن، دو هزار و 761 حدیث دارد که آنها را از میان حدود ششصد هزار برگزیده است (تاریخ بغداد، ج 2، ص 14؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 442؛ طبقات الحنابلة، ج 1، ص 275؛ ارشاد الساری، ج 1، ص 50). و صحیح مسلم، چهار هزار حدیث دارد بدون تکرار که مسلم آنها را از میان سیصد هزار حدیث برگزیده است. (تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 589؛ المنتظم، ابن جوزی، ج 12، ص 171؛ شرح صحیح المسلم، النووى، ج 1، ص 21؛ الحطة في ذكر الصحاح الستة، ص 306؛ الامام المسلم ومنهجه في صحيحه، ص 108). احمد بن حنبل در مسند خویش، سی هزار حدیث آورده که آنها را از میان 750 هزار حدیث برگزیده است و آورده اند که او یک میلیون حدیث در حفظ داشته (تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 431؛ مسند أحمد، طبع مؤسسة الرسالة، ج 1، ص 56، مقدمه). و احمد بن فرات (م 258 ه_.)، یک میلیون و پانصدهزار حدیث نگاشته و از آن میان، سیصدهزار را برگزیده و آثاری در تفسیر و احکام و فوائد متفرقه رقم زده است. (خلاصة التهذيب، الخزرجی، ج 1، ص 27؛ الغدیر، ج 5، ص 469 و 470). این تعداد هول انگیز، نشان میدهد که دستهای آلوده و مغزهای بیمار با آیین الهی چه کرده اند! خوب، بخاری بسی کوشیده و از میان آن همه حدیث، این مقدار را برگزیده و آورده که یعنی به پندار او این ها صحیح بوده است؛ اما بسیاری از آنچه در صفحات این کتاب نقل شده است، نه با عقل سازگار است و نه با تفکر دینی و نه با احادیث دیگر و نه...برخی از نقلهای آن یکسره کذب است؛ مراجعه کنید به (سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی ؛ نظرة عابرة الى الصحاح الستة، عبد الصمد شاكر ؛ أبو هريرة، سيد عبدالحسين شرف الدين؛ أضواء على السنة المحمدية، محمود ابورية). آری، چون حدیث کتابت نشد و حدود یک قرن، این جریان حاکم گشت و حدیث جز در نهانخانه ها و به دور از چشم حاکمیت نقل نگشت، نوشته نشد، انتشار نیافت، و پس از آن، جامعه به نگارش و کتابت آن روی آورد، زمینه مناسبی به وجود آمد برای دروغ، جعل و دستبرد ؛ و بدین سان، میدان برای بیمار دلان و بدعت گزاران باز شد که هر آنچه می پنداشتند (با ادعای نقل از حافظه) نقل کنند و غالباً مسلمانان ساده دل را بفریبند، و قصه سرایان با آنها مجلسها بیارایند و جباران آن گونه نقلها را پشتوانه کردارهای ناروای خود قرار دهند و آنگاه کسی چون احمد بن حنبل بپندارد که این کرامت است که هزاران هزار حدیث بر حافظه داشته باشد و بخاری گمان برد که فضیلت است که پانصد هزار حدیث در سینه داشته است (ر.ک به: أصول الحديث و أحكامه في علم الدراية، ص 107).

شهادت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و روشنگری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در حج

زمانی که امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) شهید شد کار بلا و فتنه به قدری بالا گرفت که هیچ دوستی از دوستان خدا جانش در امان نبود؛ یا کشته شده بود یا آواره وطن گردیده بود.

ص: 199

دو سال قبل از این که معاویه - لعنة اللّه عليه - بمیرد، حضرت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با عبداللّه جعفر و عبداللّه بن عباس تصمیم گرفتند به حج بروند امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) زنان و مردان بنی هاشم، شیعه و دوستان آنان را چه آنان که به حج رفته یا نرفته بودند و آن افرادی را که از ایشان در شهرها بودند و آن بزرگوار را با اهل بیتش می شناختند احضار نمود؛ همچنین کلیه اصحاب حضرت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را با فرزندانشان و تابعین و انصار را که به زهد و صلاح و عبادت مشهور بودند خواست و به همه آنان دستور داد تا برای اعمال حج آماده شوند تعداد بیشتر از هزار نفر از این گونه افراد در منا اجتماع نمودند. امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در منا در میان خیمه خویش بود. اکثر آن گروه که از تابعین و فرزندان صحابه به شمار می رفتند در خیمه امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) جمع شدند. امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از این که برخاست و حمد و ثنای خدا به جا آورد فرمود :

أما بعد، فإن هذا الطاغية قد فعل بنا وبشيعتنا ما قد رأيتم وعلمتم وشهدتم، وإنى أريد أن أسألكم عن شئ، فإن صدقت، فصدقوني وإن كذبت، فكذبوني. أسألكم بحق اللّه عليكم وحق رسول اللّه وحق قرابتي من نبيكم، لما سيرتم مقامى هذا ووصفتم مقالتي ودعوتم أجمعين في أنصاركم من قبائلكم من آمنتم من الناس ووثقتم به، فادعوهم إلى ما تعلمون من حقنا، فإنى أتخوف أن يدرس هذا الأمر ويذهب الحق ويغلب، والله متم نوره ولو كره الكافرون؛

این ملعون طاغی (یعنی معاویه - لعنة اللّه عليه -) آن اعمالی را که نباید با ما و شما انجام دهد، انجام داد؛ چنان که همه دیدید و شنیدید و حاضر بودید و به شما خبر رسید. من در نظر دارم در مورد چند موضوع از شما سؤال کنم ؛ اگر راست گفتم، سخن مرا تصدیق والا تکذیب نمایید. اکنون به سخن من گوش کنید و آن را کتمان مکنید؛ هنگامی که به جانب شهرهای خود مراجعت نمودید، آنچه را از سخنان من دریافتید برای افرادی از خویشاوندان که به آنان اعتماد دارید، بگویید و ایشان را هم دعوت کنید ؛ زیرا من می ترسم این

ص: 200

دینی که بر حق است مندرس و نابود گردد. خدا نور خود را تام و تمام خواهد

کرد، ولو این که افراد کافر را خوش نیاید.

امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) کلیه آیاتی را که در شأن اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) نازل شده بود برای آنان تلاوت و تفسیر کرد؛ همچنین کلیه اخبار و روایاتی را که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در حق پدر و مادر و اهل بیت امام حسین (عَلَيهِم السَّلَامُ) فرموده بود نقل نمود.

صحابه آن روایات را که میشنیدند مورد تصدیق قرار می دادند و می گفتند : همین طور است ما بودیم و شنیدیم تابعین نیز می گفتند: آری ما این روایات را از راویانی که برای ما نقل می کردند و به قول آنان اعتماد داشتیم شنیدیم.

امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در این سخنرانی تمام دلایل و برهانها را برای آنان ظاهر و هویدا نمود و در پایان سخنرانی خویش به آن گروه فرمود :

أنشدكم باللّه إلا رجعتم و حدثتم به من تثقون به؛

شما را به خدا قسم میدهم هنگامی که به شهرهای خود بازگشتید، تمام این مطالبی را که من برای شما گفتم برای افرادی که به آنان اعتماد دارید، نقل کنید.

امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از این سخنرانی از منبر فرود آمد و مردم متفرق شدند. (1)

دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - براى لعن و سب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر منابر در عام الجماعه

ابن ابی الحدید مینویسد ابوالحسن علی بن محمد بن ابی یوسف مدائنی (2)

ص: 201


1- احتجاج، ج 1، ص 293.
2- ابوالحسن علی بن محمد بن عبداللّه مدائنی (135 - 225 ق)، از مهمترین مؤلفان تاریخ نویس، محدث و متکلم مخالفین است و غالب رجالیون این فرقه، وی را بسیار ستوده اند تا جایی که گویند : «مدائنی به قدری موثق و مورد اعتماد بود که اگر روایتی را بدون سند نقل می کرد، پذیرفته میشد و اهل سنت، خودِ وی را سند می دانستند». (حموی، یاقوت بن عبد اللّه، معجم الادباء، ج 4، ص 1852).

در کتاب الاحداث نقل می کند : معاويه - لعنة اللّه عليه - سال پس از سال جماعت (1) بخشنامه ای برای همه کارگزاران خود صادر کرد که در آن آمده بود : «ذمه من از هر کس که چیزی از فضائل ابوتراب و اهل بیت او را نقل کند، برداشته است». و سخنوران در هر منطقه بر منابر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعنت می کردند و از او تبری می جستند و به او و افراد خاندانش دشنام می دادند.

در آن هنگام گرفتارترین مردم کوفیان بودند که در آن شهر، شیعیان از همه جا بیشتر ساکن بودند. معاویه - لعنة اللّه عليه - زياد بن سميه - لعنة اللّه عليه - را به حکومت گماشت و بصره را هم ضمیمه آن کرد و او که به شیعیان آشنا بود و در روزگار حکومت حضرت على (عَلَيهِ السَّلَامُ) خود از آنان شمرده میشد ایشان را به سختی تعقیب کرد و آنان را زیر هر سنگ و کلوخ که یافت، کشت ؛ و شیعیان را به بیم انداخت؛ دستها و پاها را می برید ؛ و بر دیدهها میل میکشید؛ و آنان را بر تنه های درختان خرما بر دار میکشید ؛ تا جایی که ایشان را از عراق بیرون راند و پراکنده ساخت و در عراق هیچ شیعه نام آور باقی نماند.

آن گاه معاويه - لعنة اللّه عليه - به همه کارگزاران خویش در سراسر منطقه حکومت خود نوشت:

گواهی هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیت او را مپذیرید!

و نوشت:

بنگرید که شیعیان و دوستان و هواداران عثمان را در منطقه حکومت خود و کسانی را که فضایل و مناقب او را نقل می کنند گرامی دارید و به خود نزدیک سازید و جایگاه نشستن آنان را به خود نزیکتر قرار دهید و آنچه را که هر یک از ایشان روایت می کند همراه نام خود و پدر و عشیره اش برای من بنویسید و آنان چنان کردند.

ص: 202


1- سالی که منافقان باعث شدند امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) با معاویه - لعنة اللّه عليه - مجبور به معاهده شوند و به اصطلاح مخالفین همه اجماع کنند بر حکومت معاویه ملعون، که صد البته چنین نبود و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) راضی به حکومت او نبودند؛ و همه اتفاقات مثل حکمیت در زمان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر آن حضرت تحمیل شد.

چون معاويه - لعنة اللّه عليه - برای آنان نقدینه و جامه و پاداش و زمین می داد، در بیان فضایل و مناقب عثمان - لعنة اللّه عليه - زیاده روی کردند و از ایشان میان عرب و موالی شایع شد؛ و به سبب چشم و هم چشمی برای رسیدن به دنیا و منزلت در هر شهر و دیار این موضوع رایج شد؛ آن چنان که هیچ گمنام و فرومایه ای نبود که در فضیلت و منقبت عثمان - لعنة اللّه عليه - روایتی نقل کند و پیش یکی از کارگزاران عثمان - لعنة اللّه عليه - بیاید، مگر این که نامش را در دیوان مینوشت و او را به خود نزدیک می ساخت و شفاعتش را می پذیرفت و مدتها چنین بودند.

معاويه - لعنة اللّه علیه سپس به کارگزاران خود نوشت:

حدیث درباره عثمان فراوان و در هر شهر و هر سو پراکنده شده است ؛ اینک وقتی این نامه من به شما رسید، مردم را به جعل روایت در مورد فضایل صحابه و خلفای اولی فرا خوانید و هیچ خبری را که هر کس از مسلمانان درباره علی نقل می کند رها مکنید مگر این که نظیر آن را برای صحابه بسازید و پیش من آورید که این کار برای من خوشتر و مایه چشم روشنی بیشتر است و حجت و برهان ابوتراب و شیعیان او را بیشتر در هم می شکند تا آنکه مناقب و فضیلت عثمان را روایت کنید.

چون این نامه او برای مردم خوانده شد، اخبار بسیاری که ساخته و پرداخته

و خالی از حقیقت بود در مناقب صحابه منتشر شد و مردم در این مورد چندان

کوشش کردند که اندک اندک روی منابر گفته شد و به مکتب داران القاء می شد که روایاتی از این دست را به کودکان و پسربچه ها آموزش دهند، آنان نیز چنان کردند و همانگونه که قرآن را به آنان می آموختند آن روایات را هم آموزش دادند. سپس کار به آنجا کشید که به دخترکان و زنان و خدمتگزاران و وابستگان خود نیز آموزش دادند و سالها بدین گونه گذشت. (1)

ص: 203


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 46.

بیشتر احادیث مجعول در فضایل صحابه در روزگار بنی امیه برای تقرب به آنها و دشمنی با بنی هاشم بوده

و ابن عرفه که معروف به نفطویه (1) و از افراد بزرگ و سرشناس محدثین است، شبیه به آنچه گذشت، مطلبی را ذکر و روایت می کند در تاریخ خود، که با این مسئله مناسبت دارد.

او می گوید : بیشتر احادیث مجعول در فضایل صحابه در روزگار حکومت بنی امیه لعنة اللّه عليهم -، برای تقرب جستن به آنان با این پندار که بدان وسیله بینی بنی هاشم را به خاک می مالند، صورت گرفت. (2)

سنت شدن سب و لعن به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در منابر و نفرین کردن حضرت توسط معاويه - لعنة اللّه عليه - در خطبه نماز جمعه

و همچنین ابن عرفه در شرح این سخن حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) که فرمودند: «به شما دستور می دهند که من را دشنام دهید و از من بیزاری بجویید...» می گوید :

معاويه - لعنة اللّه عليه - در شام و عراق و نقاط دیگر به مردم دستور داد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دشنام دهند و از او بیزاری بجویند و بر فراز منابر مسلمین در این باره خطبه خوانده می شد و این کار در دوره حکومت بنی امیه و بنى مروان - لعنة اللّه عليهم - سنت معمول و رایج شد تا هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید و این سنت ناپسند را از میان برداشت.

شیخ ما ابوعثمان جاحظ می گوید : معاویه در آخر خطبه نماز جمعه چنین می گفت: «پروردگا را همانا ابوتراب در دین تو الحاد ورزید و مردم را از راه تو بازداشت بار خدایا او را نفرین کن نفرینی سخت و او را عذاب ده، عذابی دردناک!».

ص: 204


1- ابراهيم بن محمد بن عرفة بن سليمان بن مغيرة بن حبيب بن مهلب ازدی عتکی (234 - 323 ق)، مشهور به نفطویه، از نحویان و ادیبان و محدثان بزرگ مخالفین در سدهٔ 3 و 4 ق (زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج 1، ص 61).
2- همان، ج 11، ص 46.

همین الفاظ را به همه آفاق اسلام نوشت و تا روزگار حکومت عمر بن عبدالعزیز بر همه منابر همین کلمات را می گفتند. (1)

(و محقق این کتاب می گوید خداوند خود حرامزاده بی پدرش را نفرین کند و حیف که این جا بیش ازین نمیتوان گفت).

دست برنداشتن معاويه - لعنة اللّه عليه - از لعن به امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) تا آنکه کودکان با این لعن پرورش یابند

ابو عثمان همچنین نقل می کند گروهی از بنی امیه به معاویه - لعنة اللّه عليهم گفتند : ای امیرالمؤمنین به آنچه میخواستی رسیدی، مناسب است از لعنت کردن این مرد دست برداری.

گفت : نه به خدا سوگند! دست برنمی دارم تا آنکه کودکان با لعن او پرورش یابند و سالخوردگان فرتوت گردند و هیچ کس فضیلتی از او نقل نکند. (2)

لعن زيركانه حجر بن عدى

و هم چنین او می نویسد: هنگامی که مغیرہ بن شعبه - لعنة اللّه عليه - از جانب معاویه - لعنة اللّه علیه - امیر کوفه بود، به حجر بن عدی فرمان داد که میان مردم به پا خیزد و على (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعنت کند او نپذیرفت ؛ مغیره - لعنة اللّه علیه - تهدیدش کرد.

حجر برخاست و گفت: ای مردم امیر شما فرمان داده است که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعنت کنم، او را لعنت کنید!

مردم کوفه گفتند: خدایش لعنت کند

و حجر بن عدی عمداً و با قصد ضمیر را به مغیره - لعنة اللّه عليه - بازگرداند. (3)

ص: 205


1- همان، ج 4، ص 56.
2- همان، ج 4، ص 57.
3- رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 230؛ طبری، ج 5، ص 254 ؛ حجر و عمرو بن حمق خزاعی همراه شماری از یاران خود با مغیره - لعنة اللّه عليه - مخالفت نمودند و به وی سنگ ریزه پرتاب کردند. مغیره - لعنة اللّه عليه - با فرستادن مبلغی برای او کوشید وی را به خود نزدیک سازد (دینوری، ص 223).

تصميم زياد - لعنة اللّه علیه - بر اجبار مردم به برائت جستن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و گرفتار طاعون شدنش

زیاد - لعنة اللّه عليه - هم تصمیم گرفت که تمام مردم کوفه را به برائت جستن از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و لعن ایشان مجبور کند و گفته بود هر کس را که از این کار سرپیچی کند خواهد کشت و خانه اش را ویران خواهد کرد خداوند همان روز او را گرفتار طاعون کرد و پس از سه روز مرد خدایش نیامرزد و این حادثه در زمان حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه - رخ داد. (1)

طاعون به صورت موجودی وحشتناک به دنبال زياد - لعنة اللّه عليه - بود به خاطر سب امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

می گویم: شیخ طوسی در امالی خود مسنداً از يَحْيَى بْنِ ثَعْلَبَه، ابوالمقوم انصاری از مادرش عَائِشَه دختر عَبْد الرَّحْمَن بْن سَائِب از پدرش نقل می کند : زياد بن أبيه - لعنة اللّه عليه -، شيوخ و بزرگان کوفه را در مسجد رحبه (2) برای دشنام دادن به اميرالمؤمنین و برائت از او جمع کرد که من هم در بین آنها بودم؛ مردم در برابر امری (تردیدی) بزرگ قرار گرفته بودند؛ سپس خواب بر چشمانم غلبه کرد و خوابیدم و در خواب موجودی قد بلند و گردن دراز را دیدم که لبی آویزان و مژه هایی پرپشت داشت.

گفتم : کیستی ؟

ص: 206


1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 58.
2- محل معروف و وسیع در وسط مسجد کوفه که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در آنجا وعظ و قضاوت می کردند (اللحجی، منتهى السؤل، ج 2، ص 260 ؛ محدثین گفتهاند مردم از ترس زیاد - لعنة اللّه عليه -، امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به صاحب الرحبة خطاب می کردند. (مدنی، طراز الأول، ج 2، ص 61؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 39، ص 321).

گفت: من نقاد ذوالرقبه هستم. گفتم : نقاد چیست ؟

گفت: طاعونی است که به صاحب این قصر فرستاده شدم تا او را از روی زمین که در آن فساد کرده و آنچه را که در آن حقی ندارد غصب کرده، برکنم.

گفت : پریشان از خواب پریدم و دیدم که مقابل جماعتی از قوم خود قرار دارم ؛ پس گفتم : آیا دیدید آنچه که در خواب دیدم؟

دو مرد از آنان گفتند : با ویژگیهای چنین و چنان دیدیم و دیگران گفتند که چیزی ندیدیم؛ طولی نکشید که شخصی از خانه زیاد - لعنة اللّه عليه - خارج شد و گفت : ای جماعت بیایید که امیر با شما امری دارد از او درباره آن پرسیدیم که اطلاع یافتیم در همان موقع طاعون گرفته است. هنوز پراکنده نشده بودیم که فریاد و گریه بر او را شنیدیم، و من این ابیات را سرودم :

قد جشم الناس أمرا ضاق ذرعهم***بحملهم حين ناداهم إلى الرحبة

يدعو على ناصر الاسلام حين يرى***له على المشركين الطول والغلبة

ماکان منتهيا عما أراد بنا***حتى تناوله النقاد ذو الرقبة

فأسقط الشق منه ضربة عجبا***كما تناول ظلما صاحب الرحبة

مردم امری را با زحمت قبول کردند که توان انجام آن را نداشتند، هنگامی که زیاد - لعنة اللّه علیه - آنها را به رحبه فراخواند.

او بر ضد یاری کننده اسلام (امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)) دعوت می کرد هنگامی که می دید او بر مشرکان قدرت و تسلط دارد.

او متوجه نبود که از ما چه چیزی خواسته تا این که نقاد ذوالرقبه (طاعون) او را نابود ساخت.

رنج و مشقت از سوی او ضربه عجیبی را به او وارد ساخت آن چنان که از روی ظلم و ستم صاحب الرحبه را فرا گرفت. (1)

ص: 207


1- امالی، شیخ طوسی، ج 1، ص 620.

و این حکایت را زمخشری به صورت مختصر در الفائق (1) آورده است. (2)

جعل کنندگان حدیث از صحابه و تابعین بر علیه امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)دستور معاويه - لعنة اللّه عليه -

ابن ابی الحدید مینویسد: استاد ما ابو جعفر اسکافی (3) گفته است: معاويه - لعنة اللّه عليه - گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را وادار کرد که اخبار زشتی را درباره حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) که مقتضى طعن و تبری او باشد جعل کنند و برای ایشان پاداشی مقرر داشت که قابل توجه بود و آنان چیزهایی که او را راضی کند ساختند. از جمله اصحاب، ابوهریره، (4)

ص: 208


1- الفائق في غريب الحديث اثر محمود بن عمر زمخشری از علمای مخالفین می باشد، این کتاب خلاصه ای است از تحقیقات کسانی که در موضوع غریب الحدیث از قرن دوم تا حیات مؤلف قلم زده اند. در واقع شرح الفاظ غریب حدیث نبوی می باشد.
2- الفائق في غريب الحديث، ج 4، ص 120.
3- ابوجعفر محمد بن عبداللّه اسکافی (متوفی 240 ق) متکلم معتزلی مذهب در بغداد وصاحب دو كتاب المعيار و الموازنه، و نقض العثمانيه جاحظ.
4- عبد اللّه بن عامر بن دوسی معروف به ابو هريره - لعنة اللّه عليه - (20 پیش از هجرت - 59 هجری) ؛ وی در سال هفتم هجری اسلام آورد و به خاطر فقر و ناداری از اصحاب صفه بود (حلیة الاولیاء، ج 1، ص 376) ؛ و مدتی حاکم بحرین بود و در زمان خلفای اول و دوم - لعنة اللّه علیهما - ابقا شد، ولی به جهت گردآوری مال بسیار از سوى خليفه دوم - لعنة اللّه عليه - مورد عتاب و سوء ظن قرار گرفت و به مدینه فراخوانده شد (طبقات، ج 4، ص 335)؛ در قضیه کشته شدن عثمان - لعنة اللّه علیه وی در زمرۀ هواخواهان عثمان - لعنة اللّه عليه - در خانه او به سر میبرد (انساب، بلاذری، ج 5، ص 73) ؛ شهرت ابو هريره - لعنة اللّه عليه - به خاطر روايات فراوانی است که از وی در کتب مختلف حدیثی و تفسیری و تاریخی موجود است تا جایی که عمر، ابوهریره - لعنة اللّه عليهما - را به علت کثرت روایت از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و از نقل حدیث برحذر داشت (تاریخ ابی زرعه دمشقی، ج 1، ص 544) ؛ و همچنین حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و برخی دیگر از اصحاب نیز در همین مورد زبان به اعتراض گشودند (طبقات ابن سعد، ج 4، ص 332) ؛ وی مورد اتهام جعل و وضع حدیث بود، چرا که مدت کوتاهی با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود (ابراهیم نظام به نقل ابن قتیه در تأویل، ص 27 ؛ و ابوجعفر اسکافی به نقل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 68) ؛ احادیث او در کتب معتبر حدیثی بالغ بر 5374 حدیث بوده است که با توجه به اینکه او حداکثر چهار سال پیش از رحلت پیامبر مسلمان شده امری غریب است در حالی که از دیگر اصحاب پیامبر به مراتب کمتر حدیث نقل شده است (سیوطی، ج 2، ص (191) چند تن از نویسندگان شیعه و اهل سنت به تألیف آثاری در انتقاد از وی پرداخته اند از شیعه امامیه میتوان به کتاب ابوهریره از عبدالحسین شرف الدین اشاره کرد. از مخالفین محمود ابوربه نیز در کتاب شیخ المضيرة به دقت به نقد زندگی و روایات منقول از ابو هریره پرداخته.

عمرو عاص و مغیره بن شعبه - لعنة اللّه عليهم - هستند و از تابعین، عروة بن زبیر (1) است. (2)

جعل حدیث و بی ادبی ابوهریره - لعنة اللّه عليه - در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

اعمش نقل می کند که چون ابوهریره - لعنة اللّه عليه - در سال جماعت همراه معاویه - لعنة اللّه علیه - به عراق آمد داخل مسجد کوفه شد و چون کثرت کسانی که به استقبال او آمده بودند را دید بر روی دو زانوی خود نشست و چند بار با دست خویش

ص: 209


1- عروة بن زبير بن عوام (22 - 94ه_.) وی از تابعین مدینه و خواهر زاده عايشه - لعنة اللّه عليها - بود و احادیث متعددی را از وی و دیگران نقل کرده است و به علت کثرت روایت مشهور شده است، به گونه ای که بخاری از وی 813 روایت نقل کرده است و هشام فرزند عروه می گوید : «هیچ یک از گمراهان و پیروان هوا و هوس، عروة را به بدی یاد نمی کردند و از او تنها به خوبی یاد می کردند» (تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 277)؛ و بعد از کشته شدن برادرش ابن زبیر شکر کرد و با این چاپلوسی از کشته شدن توسط حجاج نجات یافت (تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 274) ؛ وی در عتیق برای خودش قصری ساخت و مورد شماتت مردم قرار گرفت (تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 280) ؛ دشمنی وی با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) زبانزد سیره نویسان هست. ابن ابی الحدید می نویسد : او و زهری در مسجد مدینه نسبت به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بدگویی می کردند (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 102)؛ تا جایی که روایتی را از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جعل کرد که در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و عموی ایشان عباس گفته بود زهری از عروه و او از عائشه - لعنة اللّه عليهم - روایت کرده و به پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت داده اند که فرموده باشند ای عائشه لعنة اللّه علیها - این دو (عباس و علی) بر غیر ملت اسلام محشور می شوند (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63) ؛ ابن ابی الحدید می گوید: از عروه احادیثی ظاهر شده که هرگاه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) یاد میشد، بدنش به لرزه در می آمد و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را سب می کرد و دستانش را به هم می زد و می گفت: چه قدر از خون مسلمین را ریخت. و یحیی بن عروه گفته است: هر وقت پدرم از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) یاد می کرد، او را سب می نمود (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 69 و 102) لعنت و عذاب خدا بر عروة حرامزاده. برای اطلاع بیشتر به کتاب بخاری و جایگاه صحیحش تألیف : قاسم اف، الیاس رجوع کنید.
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63.

بر جلو سر و پیشانی خود زد و گفت ای مردم عراق آیا تصور می کنید که ممکن است من بر خدا و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دروغ ببندم و خویشتن را در آتش افکنم؟ به خدا سوگند شنیدم که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) میفرمود: «برای هر پیامبر حرمی است و حرم من در مدینه است ؛ میان عیر تا ثور (1) و هر کس در آن کار تازه و بدعتی پدید آورد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر اوست» و خدا را گواه میگیرم که علی در آن بدعت نهاد. چون این سخن ابوهريره - لعنة اللّه عليه - به اطلاع معاويه - لعنة اللّه عليه - رسيد، او را گرامی داشت و به او جایزه داد و به حکومت مدینه گماشت. (2)

مناشده جوانی با ابوهریره - لعنة اللّه عليه - در مورد حديث من كنت مولاه

كتاب الغارات: چون معاویه - لعنة اللّه عليه - به کوفه آمد، ابو هريره - لعنة اللّه عليه - داخل مسجد شد. ابوهریره حدیث میگفت که رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) چنین گفت و ابوالقاسم چنین گفت و دوست من (یعنی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )) چنین گفت.

جوانی از انصار از میان مردم جلو آمد تا نزدیک او رسید و به او گفت : حدیثی از تو می پرسم، اگر آن را تو خود از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیده ای، بگو. تو را به خدا قسم! آیا از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیده ای که درباره حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفته باشد : «من كنت مولاه فعلي مولاه ؛ اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ؛ هر کس من مولای اویم علی مولای اوست. بار خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد و دشمن باش هر کس را که با او دشمنی کند» ؟

ص: 210


1- ثور : نام کوهی درجنوب مسجدالحرام، در فاصله دورتری نسبت به مکه و دارای غار معروفی به نام غار ثور. غير يا عایر کوهی است که در جنوب مدینه و در شرق وادی عقیق، نزدیک مسجد شجره بوده؛ و بر پایه روایتی، حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مدینه را حرمی میان دو کوه عیر و نور دانسته است.
2- همان، ج 4، ص 67 مردم بر ابو هريره - لعنة اللّه عليه - طعنه زدند که در وقت خوردن طعام، حاضر خوان معاويه - لعنة اللّه علیه - می گردی و ادای صلاة، خلف جناب امیر (عَلَيهِ السَّلَامُ) میکنی؟! ابوهریره - لعنة اللّه عليه - گفت : غذاى معاويه - لعنة اللّه علیه - چرب تر است و نماز در پشت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با فضیلت تر است، به همین جهت او را شیخ المضيرة می گویند (زیرا بر سفره مضیره غذای مخصوص و لذيذ معاويه - لعنة اللّه عليه - حضور می یافت). (تتمه المنتهى، ص 50).

ابوهريره - لعنة اللّه عليه - گفت : آری، سوگند به خدایی که جز او هیچ خدایی نیست، که این سخن را از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شنیده ام که درباره حضرت علی میگفت : «من كنت مولاه فعلی مولاه ؛ اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

جوان گفت: در حالی که تو با دشمن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) دوستی میکنی و با دوست او دشمنی!

بعضی از حاضران آن جوان را سنگباران کردند و ابوهریره - لعنة اللّه عليه - از مسجد بیرون آمد و دیگر به مسجد بازنگردید تا از کوفه رفت. (1)

و نزدیک به این روایت را ابن ابی الحدید در شرح خود از سفیان ثوری از عبدالرحمن بن ابی القاسم از عمر بن عبدالغفار نقل کرده است. (2)

جعل حدیث معاويه - لعنة اللّه علیه - از نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره حکومتش و شهر شام

و همچنین در شرح خود گفته است واقدی آورده است که معاویه - لعنة اللّه عليه - پس از صلح (3) امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و اجتماع مردم بر حکومتش از شام به عراق آمد ؛

ص: 211


1- الغارات، ج 2، ص 659. علامه امینی در الغدیر سر فصلی جدا برای مناشده جوان با ابوهریره - لعنة اللّه عليه - باز کرده و آن را به اسناد مختلفی آورده (الغدیر، علّامه امینی، ج 1، ص 204) ؛ اولین نفری که علامه امینی به ترتیب حروف هجا به عنوان راویانی که خودشان در قضیه غدیرخم حضور داشتند، ذکر می کند، ابو هریره دوسی می باشد و با طرق فراوانی در کتب مختلفه ذکر شده است (ج 1، ص 14) ؛ ابو هريره - لعنة اللّه عليه - حتى طريق نقل حدیث غدیر از عمر بن خطاب - لعنة اللّه علیه - می باشد (همان، ج 1، ص 56).
2- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 659.
3- در مورد واژه صلح مناقشاتی وجود دارد که بدین قرار است : در حلیه الاولیاء آمده است که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «این پسرک من، سیدی است که خدا به دست او میان دو گروه مسلمانان صلح ایجاد خواهد کرد» (حليه الاولیاء ج 2، ص 35). این حدیث در میان آنچه که از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و دربارۀ نواده اش امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت شده شهرت دارد و شاید بتوان گفت تنها منبعی که از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آن را نقل کرده باشد، ابوبکره - لعنة اللّه علیه است. بخاری در بخش صلح کتاب خود صحيح البخاری و احمد بن حنبل در مسند خویش به نقل از المبارک و او از امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و ایشان از ابی بکره، آن را نقل کرده اند و متن آن در الاصابة ابن حجر به نقل از ابی بکره چنین است: «می گوید پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را بر منبر دیدم که حسن بن علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در کنارش بود و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گاهی به مردم و گاهی به او نظر می افکند و می فرمود: این فرزند من سید (سرور) است و چه بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار خواهد کرد». در روایت «عقد الفريد» آمده: «رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و بر دخترش فاطمه وارد شد حسن کودک را دید که در کنار مادر، مشغول بازی است، به او فرمود: خداوند به وسیلهٔ این فرزندت میان دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار خواهد کرد». با این عبارت هایی که دارای مضمون نزدیک به هم هستند، محدثین، پیش بینی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت به آنچه به دست نواده اش امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) انجام می گیرد از اصلاح میان دو گروه بزرگ از مسلمانان را روایت کرده اند و بدان استناد جسته و گویی از احادیث مسلم است و بدین وسیله چشمان معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه علیه - که خود آن را وضع کرده بود، روشن گردید. تأملاتی نسبت به این نقل ؛ 1) تنها راوی این روایت فردی به نام ابوبکره است لذا توجه شما رو به نکاتی جلب می کنم : ابوبکره از حضرت علی و آل ایشان (عَلَيهِم السَّلَامُ) منحرف بود و در جنگهایشان شرکت نداشت و او همان کسی است که به هنگامی که طلحه و زبیر و عایشه - لعنة اللّه عليهم - علیه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) سر به شورش گذاشتند حدیث «پس از من فتنه ای بپا خواهد شد که در آن نشسته بهتر از ایستاده است» را از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) روایت کرد تا مردم را از یاری رساندن به امام، منصرف سازد و معتقد بود جنگهایی که در بصره و صفین جریان یافت، از جمله فتنه هایی بود که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دعوت به کناره گرفتن از آنها کرده بودند، چون خیری در اسلام از آنها نتیجه نمی شد؛ علاوه بر همه اینها کسانی که حدیث را از ابوبکره نقل کرده اند، مدعی اند که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) این صحبتها را در هنگامی با امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) داشته که ایشان کودکی تقریبا سه ساله بوده است و همان وقتی بود که بازی می کردند و بر پشت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که به نماز مشغول بودند بالا میرفتند یا در حالی که بر منبر بودند و مشغول سخنرانی برای مردم از سر و کولشان بالا می رفتند و ابوبکرة نفيع بن الحارث بن کلده در آن روز هم چنان در طائف، مشرک بود و هنوز اسلام نیاورده بود. در تهذیب التهذیب ابن حجر آمده است که: «أبوبکره برادر زیاد از مادرش سمیه بود و مادرش کنیز حارث بن کلده بود» و در ادامه می گوید : «و به این خاطر ابوبکره نامیده شد که او روزی که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) طائف را محاصره کرد، از قلعه های آن بیرون آمد و در سال هشتم هجری بعد از فتح مکه و پایان یافتن نبرد حنین، به اسلام پیوست و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در آن روز پنج سال یا بیشتر داشت. در نتیجه او مطلبی را نقل کرده که دو یا سه سال قبل از اسلام آوردنش به وقوع پیوست». 2) اگر ابوبکره، امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) را در کنار پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر منبر دیده ناگزیر باید همه آنهایی که پای منبر حاضر بودند نیز می دیدند و میشنیدند چرا تنها او این حدیث را روایت کرده است؟ و طبیعی است در صورت صحت روایت این سخن را همه نمازگزاران باید شنیده باشند ولی با این حال، چنین حدیثی جز به او اسناد نیافته است. 3) در این روایت صرفاً اشاره به سیادت و بزرگی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) شده و انتظار رفته بین دو گروه که اختلافی ایجاد شده با پا در میانی ایشان صلح و آشتی صورت پذیرد و از امامت امام و حقانیت ایشان و بطلان طرف مقابل اصلا سخنی به میان نیامده و این با سخنان پیامبر، امیرالمؤمنین و خود امام حسن (عَلَيهِم السَّلَامُ) در مورد معاویه و همراهانش - لعنة اللّه عليهم - در تعارض است؛ زیرا با این سخن که بین دو گروه مسلمان صلح شده، گروه و حزب معاويه - لعنة اللّه عليه - را هم جزو مسلمانان حساب کرده در حالی که پیامبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت به قاتل عمار فرموده بودند: «گروهی باغی و سرکش هستند؛ و در روایتی فرمودند: «در آتش هستند» (احتجاج طبرسی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ)). شهادت عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه - لعنة اللّه علیه - همواره از عوامل سرزنش معاویه - لعنة اللّه عليه - و از دلایل حقانیت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در این نبرد دانسته شده است؛ دلیل این مسئله، حدیثی از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود که قاتل عمار را، گروهی باغی (یعنی گروه خارج از اطاعت امام عادل) معرفی می کرد. (ابن عبدالبر این حدیث را متواتر و از صحیح ترین احادیث دانسته است). این حدیث یعنی سخن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه به عمار به ویژه پس از کشته شدن عمار، معاویه - لعنة اللّه عليه - را نگران کرده بود و اگر عمرو بن العاص - لعنة اللّه عليه - بدادش نرسیده بود و ارتش را گمراه نساخته بود و نگفته بود که کشنده عمار کسی است که او را بدین جنگ گسیل داشته می رفت که ارتش را بر معاویه - لعنة اللّه عليه - بشوراند. معاويه - لعنة اللّه عليه - هم چنان در دوران امام حسن نگران این حدیث بود و بالاخره أبوبكرة بن الحارث بن كلدة برادر زياد - لعنة اللّه عليه - به دادش رسید و حدیثی را برایش جعل کرد که او و گروه همراهش را یکی از دو گروه مسلمانان ساخت. 4) در هیچ یک از سخنان امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن از صلح نیامده بلکه حضرت بعد موعظه معاويه - لعنة اللّه عليه -، او را به جنگ تهدید کرده است و نکته ای به این مهمی اگر رخ داده بود حتماً نقل می شد، چگونه ایشان گفته باشند ولی در تاریخ منعکس نشده است، ولی سخن مغيرة - لعنة اللّه علیه که کلمه صلح را بکار برد در تاریخ ماندگار شده باشد ؛ بر اساس گزارشی، پذیرش صلح از سوی امام از زبان امام مطرح نشد بلکه عوامل معاويه - لعنة اللّه عليه - در مدائن شایعه کردند؛ به این شرح که معاویه، مغیره و عبد اللّه بن عامر - لعنة اللّه عليهم - را برای مذاکره با امام حسن به مدائن فرستاد و هنگامی که آنان از خیمه امام خارج می شدند، شایعه کردند که امام حسن صلح با معاويه - لعنة اللّه عليه - را پذیرفته است. و در گزارش دیگری، شب هنگام معاویه - لعنة اللّه عليه - به عبيدالله بن عباس پیغام داد که امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مدائن صلح را پذیرفته (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 215، دارالصادر). 5) در جریانی که معاویه - لعنة اللّه علیه از دختر عبداللّه بن جعفر برای يزيد - لعنة اللّه عليه - خواستگاری می کند عبداللّه بن جعفر نامه مینویسد برای معاویه - لعنة اللّه علیه-که- امر فرزندان ما به دست امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است. معاویه - لعنة اللّه علیه - نامه می نویسد برای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) که غرض من از این خواستگاری این است که دعوای بین بنی هاشم و بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم - تمام شود امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در پاسخ می نویسند : «و اما صلح مابين هذا الحيين فنحن قوم عاديناكم في اللّه ولم نكن نصالحكم للدنيا فلعمرى فلقد أعيا النسب فكيف السبب». (المناقب لابن شهر : ج 4، ص 38. نتیجه این که این اتفاق صلح اصطلاحی نبود بلکه آتش بسی بود جهت حفظ شيعيان. 6) از جمله مواردی که نشان میدهد حدیث از ساخته ها و جعلی است آن است که معاویه (لعنة اللّه عليه - با خوشحالی پس از سالی که آتش بس در آن واقع شد، آن را تکرار می کرد. در این رابطه در مروج الذهب مسعودی آمده است هنگامی که معاویه - لعنة اللّه عليه - با امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) صلح کرد در قصر «الخضراء» تکبیر گفت و از صدای تکبیر ساکنین «خضراء»، اهل مسجد هم تکبیر گفتند ؛ در این وقت «فاختة» دختر قرضة از درب بیرون شد و گفت: ای امیرالمؤمنین خداوند تو را شادان کند چه مژده ای به تو رسیده است؟ گفت: کسی آمده که مرا به صلح امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و تسلیم شدن او، مژده داده و در این احوال به یاد سخن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) افتادم که فرمود: «این فرزندم سرور اهل بهشت است و خداوند به وسیلۀ او میان دو گروه بزرگ از مؤمنان صلح برقرار خواهد کرد». پس خدای را سپاس گفتم که گروه مرا یکی از آن دو گروه مؤمن، قرار داده است. معاويه - لعنة اللّه عليه - در این جا پا را فراتر گذارده و کلمه مؤمن را برای خود و هم حزبی هایش جعل کرده است. 7) این روایت را علمای شیعه به عنوان فضائل امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نقل می کنند، ولی امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «روایات فضائل ما را از مخالفین نقل نکنید چرا که آنان در ضمن یک فضیلت، چندین منقصه را وارد می سازند. حال که شیعیان این فضیلت را در کتب نقل می کنند مخالفین آن منقصه ها را، به نقل شیعیان واکاوی می کنند».

ص: 212

ص: 213

خطبه خواند و گفت: ای مردم! پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به من فرمود: تو بزودی پس از من به حکومت میرسی، سرزمین مقدس را برگزین که در آن ابدال هستند. من اینک شما را برگزیدم ابوتراب را لعنت کنید. آنان او را لعنت کردند.

فردای آن روز معاویه - لعنة اللّه علیه - نامه ای نوشت و آنان را جمع کرد و نامه را برای ایشان خواند و در آن چنین نوشته بود:

این نامه ای است که آن را امیرالمؤمنین معاویه، صاحب وحی خداوندی که محمد را به پیامبری مبعوث فرموده نوشته است. محمد امی بود، نه می خواند

ص: 214

و نه می نوشت و از میان اهل خود وزیری که نویسنده امین باشد برگزید. وحی بر محمد نازل می شد و من آن را مینوشتم و او نمی دانست که من چه می نویسم و میان من و خدا هیچ یک از خلق او نبودند. (1)

به حاضران گفتند: ای امیرالمؤمنین راست میگویی. (2)

جعل حديث سمرہ بن جندب با رشوهای نجومی از طرف معاويه - لعنة اللّه عليه -

ابو جعفر اسکافی می گوید همانا روایت شده است که معاويه - لعنة اللّه عليه - برای سمرة بن جندب (3) صدهزار درهم فرستاد تا روایت کند که شأن نزول این

ص: 215


1- آنچه از روایات و آثار تاریخی قابل اثبات است امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و دیگرانی که نام آنها مضبوط است، کاتبان وحی بوده اند ؛ اما این که معاوية - لعنة اللّه عليه - نيز از کاتبان وحی باشد، قابل اثبات نیست و مخالفین این مطلب را از ساخته های طرفداران بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم - می دانند و او را فقط نویسنده نامه های رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دانسته اند (الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 122 ؛ العسقلانی، الاصابة في تمييز الصحابة، ج 6، ص 121؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338)؛ علّامه میرزا ابوالفضل طهرانی در شفاء الصدور می نویسد: به شفاعت عباس اذن کتابت یافت و گاه گاه مکتوبی برای پیغمبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می نوشت و اینکه وی را از کتاب وحی شمرده اند، افتراء است و جماعتی بدان تصریح کرده اند». (شفاء الصدور، ص 463)؛ در كتاب نزهة الفضلاء آمده است که فقط چند مرتبه نامهای نوشت. (نزهة ص 226).
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 72.
3- سمرة بن جندب فزاری - لعنة اللّه عليه - از صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و وی در بسیاری از غزوات شرکت داشت ولی شهرت بیشتر او به خاطر شأن بيان حديث لا ضرر ولا ضرار في الاسلام بود که حاضر به کندن درخت خود از خانه یکی از انصار نشد و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با بیان این حدیث، دستور به کندن آن درخت او کردند (کافی، کلینی، ج 5، ص 292) ؛ برخی از منابع از فروش شراب توسط وی در زمان عمر - لعنة اللّه عليه - حکایت دارد (صحیح مسلم، ج 3، ص 1207)؛ و در صحیح بخاری هم این روایت هست ولی به جای اسم سمره، آن را به فلان تغییر داد (صحیح بخاری، ج 3، ص 82) ؛ وی از کسانی هست که جعل حدیث می کرد و نمونه ای از آن را در متن مشاهده نمودید و شیخ طوسی روایتی در کتاب تهذیب نقل کرده که امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) سمره را لعنت کرده است ؛ در مورد جنایات وی نوشته شده که در زمان حکومت زیاد بن ابيه - لعنة اللّه عليه - بر بصره و کوفه، مدت شش ماه جانشین او در بصره شد و در آن مدت هشت هزار تن را کشت و بعد از اعتراض به وی گفت : اگر هشت هزار دیگر هم بودند باکی نداشتم (تاریخ طبری، ج 5، ص 237) و نیز نقل شده است که در یک صبحگاه سمره - لعنة اللّه عليه - چهل و هفت نفر را کشت که همه جامع قرآن بوده اند. (همان).

دو آیه در مورد علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) است :

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللّه عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَ إِذَا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّه لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ) ؛ (1)

و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا می دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه می گیرد و حال آنکه او سخت ترین دشمنان است و چون برگردد [ یا ریاستی یابد ] کوشش می کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند تباهکاری را دوست ندارد.

و [ همچنین روایت کند ] که آية ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّه) : (2)

از میان مردم کسی هست که جان خود را برای طلب خشنودی خدا بفروشد. درباره ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - نازل شده است

سمره آن مبلغ را نپذیرفت ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - دویست هزار درهم فرستاد نپذیرفت ؛ سیصد هزار درهم فرستاد نپذیرفت ؛ و چون چهارصد هزار درهم فرستاد پذیرفت و همانگونه روایت کرد. (3)

امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قنوت بر معاویه و کارگزارانش - لعنة اللّه عليهم - لعنت میفرستادند

امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم در نماز صبح و نماز مغرب قنوت می خواند و در قنوت، معاویه و عمرو عاص ؛ و مغيره ؛ و ولید بن عقبه (4)؛ و ابوالاعور

ص: 216


1- سوره بقره، آیه 204 - 205 2.
2- سوره بقره، آیه 207.
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.
4- وليد بن عقبه برادر مادری عثمان - لعنة اللّه علیه است. امام حسن مجتبی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در پی احتجاج با جماعتی که منكر فضل او و پدرش بودند، در پاسخ به ولید بن عقبه نسب وی به عقبه بن ابی معیط را زیر سؤال برد و فرمود: تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفوریه به نام ذکوان هستی تمنای من این است که تو از مادر خویش درباره پدر خود پرسش کنی آنگاه که ذکوان را ترک گفت و تو را ملحق به عقبه بن ابی معیط کرد...سپس ای ولید به خدا تو از نظر سن بزرگ تر از کسی هستی که پدر خود میخوانی، پس بهتر است تو مشغول انتساب خود به پدرت باشی. (طبرسی، الاحتجاج، دار النعمان، 1386، ج 1، ص 412 و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 292 با کمی تفاوت) ؛ عثمان - لعنة اللّه عليه - وقتی به خلافت رسید سعد بن ابی وقاص را که در روزگار عمر - لعنة اللّه عليه - والی کوفه بود، از حکومت کوفه برکنار کرد و ولید بن عقبه را حاکم کوفه کرد (ابن عبدالبر، ج 4، ص 1554 و ابن حجر، ج 6، ص 482 - 483 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 676) ؛ وی در دوران حکومت خود باده گساری کرد و در حال مستی به امامت نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و به کسانی که پشت سرش بودند گفت: فزون تر برای شما بخوانم؟ (ابن عبدالبر، ج 4، ص 1554 و ابن حجر، ج 6، ص 482).

سلمی، (1) و ضحاک بن قیس ؛ (2) و.............

ص: 217


1- عمرو بن سفیان بن قائف معروف به ابوالاعور اسلمی، برخی او را از صحابی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می دادند (تاریخ دمشق، ج 46، ص 55) ؛ وی از کارگزاران خلفای سه گانه - لعنة اللّه عليهم - بود و در واقعه اعتراض مصریان بر عثمان - لعنة اللّه عليه - حامل نامه وی به والی مصر مبنی بر سرکوبی معترضان بود (تاریخ طبری، ج 2، ص 662) ؛ وی در جنگ صفین نقش محوری داشت و از کسانی بود که بر ضد امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قتل عثمان - لعنة اللّه عليه - بر گواهی معاويه - لعنة اللّه عليه - آمد و موجب گمراهی افرادی شد (اسدالغابة، ج 2، ص 621)، برخی او را دشمن ترین افراد نسبت به امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می دانند (همان، ج 5، ص 16)، امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در پاسخ به تحقیرهای او، خطاب به معاويه - لعنة اللّه عليه - فرمود: آیا می دانی که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرماندهی (قائد) و راننده (سائق) احزاب را لعن کرد؟ یکی از آن دو ابوسفیان و دیگری ابوالاعور - لعنة اللّه عليهما - بود (تاريخ مدینه دمشق، ج 46، ص 59) ؛ و به نقل مفسرین نام ابو الاعور - لعنة اللّه عليه - در شأن نزول برخی از آیات مذمت کافران و منافقان آمده است همچون آیه 48 سوره احزاب و 10 سوره احزاب و 74 توبه (بحار الأنوار، ج 18، ص 201 ؛ تفسیر قرطبی، ج 14، ص 95 ؛ الخصال، ج 2، ص 499).
2- ضحاک با معاويه - لعنة اللّه عليهما - رابطه خوبی داشت در ابتدای حکومت معاویه - لعنة اللّه عليه -، رئيس محافظان امنیتی او بود (بلاذری، انساب الاشراف، 1417 ق، ج 5، ص 159) ؛ او قبل از جنگ صفین توسط معاويه - لعنة اللّه عليه -، حاكم شهر جزیره شد اما مالک اشتر به دستور حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شهر جزیره، واقع در شمال عراق را فتح کرد و ضحاک را از آن سرزمین بیرون راند (ابن اعثم، كتاب الفتوح، 1411ق، ج 2، ص 493)؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - بعد از آن ضحاک را برای ناامن کردن و غارت مناطق تحت حاکمیت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرستاد که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با اعزام حجر بن عدی کندی به همراه چهار هزار نیرو ضحاک را شکست داد (دینوری، امامت و سیاست، 1380ش، ص 139) ؛ ضحاک در جنگ صفین به عنوان یکی از فرماندهان ارشد لشكر معاويه - لعنة اللّه علیه حضور داشته است (طبری، تاریخ طبری، 1365ش، ج 4، ص 7) ؛ حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) ضحاک بن قیس را در قنوت نماز صبح لعن کردند (طبری، تاریخ طبری، 1365ش، ج 4، ص 52) ؛ معاویه - لعنة اللّه عليه - بعد از شهادت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) عازم عراق شد و ضحاک بن قیس را جانشین خود در دمشق گذاشت (ابن اعثم، کتاب الفتوح، 1411 ق، ج 4، ص 286) ؛ معاویه - لعنة اللّه علیه - در سال 53 هجری بعد از مرگ زیاد بن ابیه، ضحاک بن قیس را حاکم کوفه نمود (ابن خیاط، تاریخ، 1414 ق، ص 165) ؛ او به تقاضای معاويه - لعنة اللّه عليه - در سال 59 هجری فعالیت خود را در خصوص اخذ بیعت برای او شروع کرد (مسعودی، مروج الذهب، 1418 ق، ج 3، ص 21).

بسر بن ارطاه ؛(1) و حبیب بن مسلمه ؛(2) و ابوموسی اشعری ؛ و مروان بن حکم - لعنة اللّه عليهم - را لعن می کرد و آنان هم ایشان را نفرین و لعن می کردند.

لعن و سب معاویه و ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - توسط پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مسجد

شيخ ما ابو عبد اللّه بصری متکلم، از نصر بن عاصم لیثی، از پدرش نقل می کند که می گفته است وارد مسجد رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شدم دیدم مردم می گویند از غضب خدا و غضب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه به خدا پناه می بریم. گفتم : چه خبر است؟

ص: 218


1- بسر بن ارطاة - لعنة اللّه عليه - یکی از جنایتکاران معروف است که در خدمت بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - بود و معاويه - لعنة اللّه عليه - مأموریت غارت مناطق تحت سلطه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به او واگذار کرده بود و او را به یمن گسیل داشت و گفت : هرکس را در اطاعت و پیروی از علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) یافتی بکش و بسر در این مأموریت عده فراوانی را کشت و غارت و نابود کرد (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340) ؛ و اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در خطبه 25 نهج البلاغه به نام و کرده او اشاره نمود و ابن ابی الحدید می نویسد: «وی در مأموریت خود سی هزار نفر را کشت و عده ای را سوزاند». (همان، ج 2، ص 17) ؛ امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را با کلماتی نفرین کرد و مدت کوتاهی نگذشت که عقل او زایل شد و اینگونه بود تا به درک واصل شد. (همان، ج 2، ص 18).
2- حبیب بن مسلمه بن مالک الاکبر قرشی فهری، مکنی به ابو عبدالرحمن. مؤلّف الغارات وی را از کارگزاران و مشاوران معاويه - لعنة اللّه علیه - معرفی کرده است که معاویه - لعنة اللّه عليه - هرگاه می خواست کار بزرگی انجام دهد، او را هم دعوت می کرد تا در مجلس مشاوره شرکت کند (الغارات و شرح حال اعلام آن، ص 414)؛ او کسی بود که از ابوذر غفاری نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - بدگویی کرده و ابراز داشت که ابوذر شام را به فساد خواهد کشاند و اهالی آن جا را علیه وی و خلافت عثمان - لعنة اللّه عليه - به آشوب خواهد واداشت. از این روی معاویه با عثمان - لعنة اللّه عليهما - مكاتبه نمود عثمان - لعنة اللّه علیه نیز دستور داد در سخت ترین شرایط ابوذر را به مدینه بفرستد (بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 543، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی 1417).

گفتند: هم اکنون معاويه - لعنة اللّه عليه - برخاست و دست ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - را گرفت و از مسجد بیرون رفتند و پیامبر فرمود :

لعن اللّه التابع و المتبوع رب يوم لأمتى من معاوية ذى الأستاه؛

خداوند تابع و متبوع را لعنت کند، چه بسیار روزهای سخت که برای امت من از این معاویه صاحب ماتحت بزرگ خواهد گذشت.

گوید: علاء بن حریز بن قشیری روایت کرده است که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )به معاویه فرمودند:

لتتخذن يا معاوية البدعة سنة و القبح حسنا؛ أكلك كثير و ظلمك عظيم؛

ای معاویه براستی تو بدعت را سنت و زشت را پسندیده خواهی کرد. خوراک تو بسیار و ستم تو گران و بزرگ است.

خبر دادن امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به بازگشت حکومت به آل ابوسفيان - لعنة اللّه عليهم -

گوید: حارث بن حصیره از ابو صادق از ربيعه بن ناجذ، گفت: حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می فرمود :

نحن و آل أبي سفيان قوم تعادوا في الأمر و الأمر يعود كما بدا؛

ما و خاندان ابوسفیان در مورد حکومت ستیز کردیم و حکومت به همان گونه که بود باز می گردد. (1)

دستور مغيره - لعنة اللّه عليه - به لعن مردی از بهشت

و همچنین در شرح خود می گوید: خالد بن عبداللّه واسطی از حصین بن عبدالرحمان، از هلال بن یساف، از عبداللّه بن ظالم، گفت: چون با معاویه - لعنة اللّه عليه - بیعت شد مغیرہ بن شعبه - لعنة اللّه عليه - خطيبهایی را بر آن داشت که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را لعن کنند.

ص: 219


1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79 - 80.

سعید بن زید بن عمرو بن نفیل میگفت: آیا این مرد ستمگر را نمی بینید که به لعن کردن مردی از اهل بهشت فرمان می دهد. (1)

منع عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه – از سب امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) که سنت شده بود

عباس بن بکار ضبی گوید: ابوبکر هذلی، از زهری نقل می کند که گفت : ابن عبّاس به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا از دشنام دادن به این مرد خودداری نمی کنی؟ گفت : نه تا آنگاه که کودکان بر آن پرورش یابند و بزرگ شوند و بزرگان پیر و شکسته گردند، و چنان شد که چون عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه - (2) از دشنام دادن به حضرت علی خودداری کرد گفتند ترک سنت کرده است. (3)

خودداری امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) از فرماندهی در حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه -

ابوالحسن مدائنی همچنین روایت می کند که پس از صلح امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) با

ص: 220


1- همان، ج 13، ص 220. ابن حجر در صواعق می نویسد: پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به حضرت على (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: «أنت و شيعتك في الجنة؛ تو و شیعیانت در بهشت جای دارید»، (ص 186 - 195)؛ و در احقاق الحق (ج 7، ص 308) و در مستدرک احقاق الحق این روایت با اسناد مختلفی ذکر شده است (ج 30، ص 610).
2- عمر بن عبدالعزيز بن مروان - لعنة اللّه عليه - (63 - 101 ق) هشتمین خلیفه اموی بود که سال 99 ه_. ق به حکومت رسید و شیوۀ او با دیگر خلفای بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - متفاوت بود و از اقدامات وی جلوگیری از ست امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که حدود 60 سال به دستور معاويه - لعنة اللّه عليه - انجام میشد (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 305) ؛ و بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) (فتوح البلدان، ص 41)؛ فدک منطقه حاصل خیزی بود که پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) داده بودند ولی ابوبکر - لعنة اللّه عليه - آن را غصب کرد (المقنعه، شيخ مفيد، ص 289) ؛ و دادن خمس به بنی هاشم (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 305) ؛ و رفع منع کتابت حدیث، که ابوبکر - لعنة اللّه عليه - آن را منع کرده بود (صحیح بخاری، ج 1، ص 33) ؛ با این وجود در روایات آمده است که امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مدینه بود و بی آنکه خبر مرگ عمر بن عبدالعزيز - لعنة اللّه عليه - به مدینه رسیده باشد فرمود امشب شخصی چشم از جهان فرو بست که فرشتگان نفرینش می کنند و زمینیان بر او میگریند (اثبات الوصیة، ص 154) و به گونه ای دیگر (بصائر الدرجات، ج 1، ص 619، ح647؛ بحار الأنوار، ج 46، ص 23؛ معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 274).
3- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 222.

معاويه - لعنة اللّه عليه - و آمدن معاويه - لعنة اللّه عليه - به كوفه، گروهی از خوارج

بر معاويه - لعنة اللّه علیه - خروج کردند. معاويه - لعنة اللّه عليه - به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) پیام فرستاد و تقاضا کرد که به جنگ خوارج برود. امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود :

سبحان اللّه ! من جنگ با تو را که برای من حلال است، برای صلاح حال امت و الفت میان ایشان رها کردم، اینک چنین می پنداری که حاضرم در کنار تو و برای خاطر تو با کسی جنگ کنم ؟ (1)

پس معاویه - لعنة اللّه علیه - برای مردم کوفه سخنرانی کرد و گفت: «ای مردم کوفه! آیا میپندارید من برای نماز و زکات و حج با شما جنگ کردم؟ نه! که خود می دانستم شما نماز می گزارید و زکات می پردازید و به حج می روید، بلکه برای آن با شما جنگ کردم که بر شما و گردنهای شما فرمان روایی کنم و خداوند این را به من ارزانی داشت هر چند که شما ناخوش میدارید. همانا هر مال و جانی که در این فتنه از میان رفته است، رایگان و بر هدر شده است؛ و هر شرطی که کرده ام زیرپا می نهم ؛ و مردم را جز سه چیز به صلاح نمی آورد، پرداخت حقوق و عطا به هنگام خویش ؛ و گسیل داشتن سپاهها به وقت ضرورت ؛ و جنگ با دشمن در سرزمین او؛ که اگر با آنان نجنگید آنان با شما جنگ خواهند کرد و از منبر فرود آمد.

خرده مسيب بن نجیه به معاهده امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)

مدائنی می گوید مسیب بن نجیه (2) به امام حسن گفت: شگفتی من از تو

ص: 221


1- درباره نجنگیدن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در صفحات قبل گذشت که تحمیلی بود بر ایشان بخاطر خدعه های معاویه - لعنة اللّه عليه - و فریب یاران امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) و تقصیر و کوتاهی شیعیان، مانند آنچه که در حکمیت رخ داد ؛ نه اینکه حقیقتاً صلح صورت گرفته باشد و امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) به حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه - راضی شده باشند. اگر از لفظ صلح در این ترجمه استفاده می شود به خاطر امانت در نقل است والا شیعه هیچگاه معتقد به پذیرش حکومت معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نبوده و در منابع روایی ما هم از لفظ صلح به معنای مصطلح آن استفاده نشده بلکه منابع مخالفین بر این لفظ مانور تبلیغاتی داده اند.
2- مُسَيَّب بن نَجَبَة بن ربيعه فَزارى (فرازی) شهادت (65 ق)، از تابعین و از یاران امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)و یکی از رهبران قیام توابین او در جنگهای امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) همراه ایشان بود. او از دعوت کنندگان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به کوفه بود ولی در واقعه کربلا حضور نداشت. چند سال بعد به همراه سلیمان بن صرد خزاعی، عبداللّه بن سعد ازدی، عبداللّه بن وال تمیمی و رفاعة بن شداد بجلی قیام توابین را رهبری کرد و در جنگ عین الورده پس از کشته شدن سلیمان بن صرد پرچم نبرد را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد (قرشي، حياة الامام الحسين (عَلَيهِ السَّلَامُ)، 1412 ق، ج 3، ص 24 مسیب بن نجبه از پر افسوس ترین مردم بر عدم یاری امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و پشیمانی خود را در خطابهای اعلام داشت که در میان گروه های توابین ایراد کرد: ما با پاک شمردن خود، فریفته شده بودیم خداوند ما را در هر موضعی از مواضع فرزند دخت پیامبرش - صلوات اللّه عليهما - دروغگو یافت، او قبلاً نامه ها و فرستادگانش را نزد ما فرستاد و یاری ما را در آغاز و در پایان و آشکارا درخواست نمود ولی ما به جانهایمان نسبت به وی بخیل گشتیم تا این که در کنار ما به قتل رسید، نه با دستهایمان او را یاری دادیم و نه با زبانهایمان از او دفاع نمودیم و نه با اموالمان او را تقویت کردیم و نه از عشیره مان برای او یاری طلبیدیم پس عذر ما نزد پروردگارمان و هنگام روبرو شدن با پیامبرمان چیست؟ جز این که قاتل او و آنان که بر ضد او تحریک نمودند را بکشید و یا این که در این راه کشته شوید، شاید در آن صورت، پروردگار ما از ما خشنود گردد، من پس از دیدار او از عقوبتش ایمن نخواهم بود (ابن اثیر، الکامل في التاريخ، 1385 ق، ج 4، ص 159).

پایان نمی پذیرد که با معاویه - لعنة اللّه علیه - بیعت کردی در حالی که چهل هزار سپاهی با تو بودند و از او برای خود عهد و پیمان استوار و آشکار نگرفتی و تعهدی میان خودش و تو کرد و اینک شنیدی که چه گفت؟ به خدا سوگند که از این سخنان کسی جز تو را اراده نکرد؛ امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به مسیب فرمودند: عقیده ات چیست؟

گفت : این که به حال نخست برگردی که او پیمان میان خود و تو را شکسته است. امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود :

ای مسیب من این کار را برای دنیا نکردم و معاویه به هنگام جنگ و رویارویی پایدارتر و شکیبا تر از من نیست؛ بلکه مصلحت شما را اراده کردم و این که از ریختن خون یکدیگر دست بدارید، اینک به تقاضای پروردگار خشنود باشید تا نیکوکارتان آسوده باشد و از ستم تبهکاری چون معاویه خلاصی پیش آید. (1)

ص: 222


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 14 - 15.

سخن سفیان بن ابی لیلی به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به خاطر معاهده و پاسخ حضرت به او

مدائنی می گوید : سفیان بن ابی لیلی نهدی، (1)پیش امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد و گفت : سلام بر تو ای زبون کننده مؤمنان!

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود :

بنشین خدایت رحمت کند، برای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) موضوع پادشاهی بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - آشکار شد و در خواب چنین دید که آنان یکی پس از دیگری از منبر او بالا می روند و این کار بر رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گران آمد و خداوند در این باره آیتی از قرآن نازل کرد و خطاب به پیامبر چنین فرمود: ﴿وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ ؛ (2) و آن رؤیایی که نشانت دادیم تنها برای آزمایش مردم بود و نیز آن درخت نفرین شده در قرآن!

و از پدرم علی که رحمت خدا بر او باد شنیدم که می فرمود: «سیلی أمر هذه الأمة رجل واسع البلعوم كبير البطن؛ به زودی خلافت این امت را مردی فراخ گلو و شکم گنده برعهده خواهد گرفت».

پرسیدم او کیست؟ فرمود:

معاویه است، و پدرم به من فرمود: قرآن از پادشاهی بنی امیه - لعنة اللّه عليهم -

ص: 223


1- سفیان بن ابی لیلی از قبیله همدان یمن است که به دوستی علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مشهور بودند (رجال برقی، برقی، ص 7) ؛ (رجال، طوسی، ص 194 ؛ رجال ابن داود حلی، ص 104) ؛ او طبق روایت اسباط بن سالم از موسی بن جعفر (عَلَيهِ السَّلَامُ) شد، که فرموده است: «در روز قیامت منادی پروردگار ندا می دهد کجایند حواریون حسن بن علی، فرزند فاطمه دختر رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - پس آنگاه سفیان بن ابی لیلی همدانی و حذیفه بن اسید غفاری به پا می خیزند». (رجال الكشي اختيار معرفه الرجال، شیخ طوسی، ص 43؛ الاختصاص، شيخ مفيد، و، ص 61؛ الأوائل، شوشتری ص 66؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 3، ص 9 و 247؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج 4، ص 387).
2- سوره اسراء، آیه 60.

و مدت دت آن خبر داده است و خداوند متعال می فرماید: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) ؛ (1) شب قدر بهتر از هزار ماه است.

پدرم فرمود: این هزار ماه مدت پادشاهی بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - است. (2)

ص: 224


1- سوره قدر، آیه 3.
2- شرح نهج البلاغه، ج 11، 16. این قضیه از مسائل مهم و قابل دقت است؛ چرا که برخی از مخالفان این گونه مسائل را دستاویزی برای توهین و مخالفت با شیعه قرار میدهند و نتیجه می گیرند که شیعیان کسانی هستند که حرمت و احترام رهبران و امامان خویش را نگه نمیدارند این چیزی است که به وضوح در اکثر کسانی که مخالف مكتب أهل بيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) هستند، مشاهده می شود. بنابراین، ضروری است این مسئله از زوایای مختلف مورد نقد و بررسی قرار گیرد. علامه حلی در خلاصة الأقوال (ص 160) به نقل از کشی می نویسد : «ظاهر، نشان می دهد که این سخن به سبب محبت گفته شده است و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به او فرمود: دوست داشتن ما گناهان را می ریزد، چنانکه باد برگ درختان را میریزد؛ با این حال نزد من عدالت وی ثابت نشد و این سخن از مرجحات است» ؛ ابن داوود حلی در کتاب رجالش (ص 104) مینویسد: «سفیان بن ابی لیلی همدانی ممدوح من أصحابه عاتب الحسن بقوله يا مذل المؤمنین! اینکه این سخن به سبب محبت باشد درباره آن نقد وجود دارد» ؛ مرحوم خویی در کتاب معجم رجال الحدیث (ج 9، ص 57 - 156) می نویسد: «سفیان ابن ابی لیلی الهمدانی از اصحاب امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) است و روایتی که در این باره گفته شده است به خدا قسم هیچ بنده ای ما را دوست ندارد ولو این که در دیلم اسیر باشد مگر این که دوستی ما به نفع وی خواهد بود. دوستی ما چنان گناهان را از بنی آدم فرو می ریزد که باد برگ درختان را فرو میریزد ضعیف است ؛ زیرا هم مرسل است و هم شخص علی بن حسن طویل، مجهول است ؛ نمی توان به آن برای مدح یا قدح کسی استدلال کرد» ؛ حسن بن زید الدین عاملی در کتاب التحرير الطاووسى (ص 278) مینویسد: برای من ثابت شد که این «سخن او : عاتب الحسن(عَلَيهِ السَّلَامُ) بقوله : يا مذل المؤمنين به سبب محبت بوده است» ؛ مرحوم مامقانی در تنقیح المقال (ج 31، ص 419) می نویسد: سری که در اقدام این بزرگان مثل اقدام سفیان وجود دارد، بدلیل شدت سخت گیری بنی امیه بر ایشان بوده است و خصوصاً بر اهل کوفه ؛ چرا که زیاد - لعنة اللّه عليه - را بر ايشان حاکم ساخت و او نیز همه آنها را میشناخت. پس ایشان را در خشکی و دریا کشت و ترسانید و دست ها و پاهایشان را قطع کرد بر نخل خرما آویخت و چشمانشان را کور کرد و ایشان را تبعید کرد که حتی یک رجل معروف در کوفه باقی نماند...لذا صدور چنین حرفی که بین سفیان و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) رد و بدل شده است، بر عظمت و جلالت و شدت و محبت و منزلت او نزد امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) دلالت دارد، پس نمی توان او را سرزنش کرد، همچنان که او را از حواری امام معرفی کرده اند؛ مرحوم شوشتری در کتاب قاموس الرجال (ج 5، ص 142) می نویسد: «موسی بن عمران با مقام نبوت چون فلسفه کار خضر را نفهمید اعتراض کرد؛ سفیان هم چون فلسفه صلح را نمی دانست اعتراض کرد و وقتی دانست، تسلیم شد و چون از حواریین امام مجتبی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شمرده شده، ممدوح است». مرحوم امین عاملی در اعیان الشیعه (ص 263) مینویسد: «در وثاقت و جلالت قدر سفیان، حواری بودنش کافی است و درباره سخنش نسبت به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) (یا مذل المؤمنین) شکی نیست که به سبب محبت صادر شده و این شاهد و ثاقت او و صدق ولای اوست و سخن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به او که دوستی ما گناهان را می ریزد الخ بعد از قسمش به خدا شاهد آن است که سفیان در زمره دوستدارانی است که این مسئله صفتشان است».

تحريص معاويه - لعنة اللّه عليه - برای خون خواهی عثمان - لعنة اللّه عليه -

سپس مدائی گوید: پس از آنکه امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) کوفه را ترک کرد، معاویه - لعنة اللّه عليه - به ولید بن عقبه که قبلاً اشعاری در تحریض معاويه - لعنة اللّه عليه - به خون خواهی عثمان - لعنة اللّه عليه - سروده - و ضمن آن گفته بود از جای تکان نمی خوری و وامانده ای گفت : ای ابو وهب آیا از جای جنبیدم؟

گفت : آری و برتری جستی.

مدائنی می نویسد : معاویه - لعنة اللّه علیه - اراده جنگ نموده بود (و در آن کاهلی می کرد) ولید بن عقبه در تحریص او بر طلب خون عثمان - لعنة اللّه عليه - گفت :

ألا أبلغ معاوية بن حرب***فإنك من أخى ثقة مليم

قطعت الدهر كالسدم المعنى***تهدر في دمشق و لا تريم

فلو كنت القتيل و كان حيا***لشمر لا ألف و لا سئوم

و إنك و الكتاب إلى على***کدابغة و قد حلم الأديم

به معاویه فرزند حرب بگو که تو از کسی که مورد وثوق است ملامت میشوی.

تو روزگار را مانند مردی خشمگین طی کرده و مانند شتر عربده میکشی و فریاد می زنی.

اگر تو کشته میشدی و عثمان زنده بود، او هزارها دلیر را به خونخواهی تو تجهیز و اعزام می کرد.

تو در مکاتبه با علی مانند زنی هستی که پوست فاسد و متلاشی را میخواهد دباغی کند و نگهدارد.

ص: 225

دلیل امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) برای معاهده

مدائنی از ابراهیم بن محمد از زید بن اسلم نقل می کند که گفت : مردی در مدینه به حضور امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، نامه ای در دست امام بود، آن مرد پرسید : این نامه چیست؟

فرمود : نامه معاويه - لعنة اللّه عليه - است و در آن بیم داده که فلان کار را انجام خواهد داد.

آن مرد گفت: تو که توان داشتی چرا ایستادگی نکردی؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود:

آری، ولی بیم آن داشتم که روز قیامت هفتاد یا هشتادهزار کشته در حالی که از رگهای ایشان خون بیرون جهد پیش خدای دادخواهی برند که خونشان به چه سبب ریخته شده است !

زیر پا گذاشتن شروط معاهده توسط معاويه - لعنة اللّه عليه –

مدائنی می گوید حصین بن منذر رقاشی گفته است به خدا سوگند که معاویه - لعنة اللّه عليه - به هیچ یک از عهود خود نسبت به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) وفا نکرد. حجر بن عدی و یارانش را کشت و برای پسرش يزيد - لعنة اللّه عليه - بیعت گرفت و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) را مسموم(1) ساخت. (2)

ص: 226


1- شیخ مفید در ارشاد از کتاب البداء و الختام نقل می کند: «امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) در سال 49 هجری وفات یافت. جعده دختر اشعث - لعنة اللّه عليهما - ایشان را مسموم کرد و این زهر را معاویه - لعنة اللّه عليه - برای او فرستاده و او را به همسری با پسرش یزید - لعنة اللّه عليه - وعده داده بود ولی سپس به این وعده وفا نکرد» (ارشاد، ج 2، ص 15) ؛ ابن سعد می نویسد: «معاویه - لعنة اللّه علیه - بارها او را مسموم کرد» (تذکره الخواص، ص 192)؛ و مدائنی مینویسد: «امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) چهار بار مسموم شد» (شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 10) ؛ و حاکم می نویسد : «امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بارها مسموم شد، هر دفعه از مرگ میجست ولی در آخرین دفعه کبد او متلاشی شد و وفات یافت». (مستدرک، ج 3، ص 173).
2- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 17.

نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه -

نهج البلاغه و از نامه های حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه -:

فإنّك قد جعلت دينك تبعا لدنيا امرئ ظاهر غيّه، مهتوك ستره، يشين الكريم بمجلسه، و يسفه الحليم بخلطته، فاتَّبعت أثره، وطلبت فضله، اتباع الكلب للضّرغام يلوذ بمخالبه و ينتظر ما يلقى إليه من فضل فريسته، فأذهبت دنياك و آخرتك و لو بالحق أخذت أدركت ما طلبت. فإن يمكِّنِى اللّه منك و من ابن أبي سفيان أجزكما بما قدمتما، وإن تعجزا و تبقيا فما أمامكما شرٌّ لكما، والسَّلام ؛

تو [ای عمرو بن عاص ] دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهی اش آشکار و پرده حیایش دریده است و به افراد با شخصیت در مجلسش توهین می کند و عاقل را با معاشرت خود سفیه میسازد.

تو قدم در جای قدمهای او نهادی و بخشش او را خواستار شدی همچون سگی که به دنبال شیر درنده ای برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده های شکار او باشد که به سویش افکنده شود.

تو با این کار دنیا و آخرتت را تباه کردی اگر طرفدار حق بودی، به آنچه میخواستی میرسیدی و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان [معاویه لعنة اللّه عليهما -] مسلط سازد، کیفر تمام آنچه را در گذشته انجام دادید به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نیابم و [ بعد از من ] باقی بمانید، آنچه را [از عذاب الهی در آخرت ] در پیش دارید برای شما بدتر است ؛ والسلام. (1)

نظر ابن ابی الحدید در مورد نامه امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه -

ابن ابی الحدید می نویسد: آنچه که امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) درباره معاویه و عمرو عاص

ص: 227


1- نهج البلاغه، نامه 39.

فرموده است، عین حق و حقیقت است و بغض و خشم امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نسبت به آن دو موجب نشده است که در نکوهش آنان مبالغه کند آن چنان که دیگر سخن آوران به هنگام هیجان و خشم مبالغه می کنند و هر چه میخواهند به زبان می آورند. (1) در نظر هیچ یک از خردمندان با انصاف در این موضوع تردید نیست که عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - دین خود را پیرو دنیای معاویه - لعنة اللّه عليه - قرار داده است و عمرو با معاویه - لعنة اللّه عليهما - بيعت نکرد مگر طبق قراری که با تضمین نهاده بود و معاويه - لعنة اللّه عليه - تعهد قطعی کرده بود که حکومت مصر را در آینده به او خواهد سپرد ؛ وانگهی اموال فراوان و زمینهای حاصلخیز بسیار در حال به او واگذار کند و به دو پسر و غلامان عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - چندان بدهد که چشم ایشان را پرکند.

اما سخن امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) درباره معاويه - لعنة اللّه علیه که فرموده است :

گمراهی او آشکار است هیچ شکی در آشکار بودن ستمگری و گمراهی او نیست و هر ستمگری گمراه است. (2)

ص: 228


1- مخفی نماند که این بیچاره بغض و خشم امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را میخواهد با حالات سخن وران دیگر مقایسه کند و در فکر باطل خودش هیجاناتی که بر سخن هر سخنوری مؤثر است را در مورد مولای عالم (عَلَيهِ السَّلَامُ) ممکن دانسته در صورتی که به نص آیه انفسنا و این که هر چه برای نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هست، برای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم هست پس (لا ينطق عن الهوى) نیز در مورد اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) باعث می شود که در هر حالتی جز کلام حق از ایشان صادر نشود.
2- بعد از بیعت مردم با امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، معاويه - لعنة اللّه عليه - از امام خواست که او در جایگاه خود بماند ؛ ولی امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) قبول نکرد و ابن عبّاس به ایشان عرض کرد یک ماه او را نصب کن و برای همیشه او را عزل گردان، زیرا او نمیتواند در حکومت خود به عدالت رفتار نماید و به ناچار به مردم ظلم می کند و تو او را به این جهت عزل می نمایی. فرمودند: «كلا وما كنت متخذ المضلین عضدا؛ هرگز به گمراهان تکیه نخواهم کرد». (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 391). ابن عبّاس می گوید : مغیرہ بن شعبه - لعنة اللّه عليه - را دیدم با امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خلوت کرده بود؛ از او پرسیدم این مرد چه گفت؟ امام على (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: در نخستین بار (خلوت کردیم) به من گفت: بر من واجب است که نسبت به تو اطاعت کنم و در عین اطاعت نصیحت هم بدهم. گفت: با رأی و تدبیر می توانی آینده را حفظ و نگهداری کنی و اگر امروز فرصت را از دست بدهی آینده را هم از دست خواهی داد معاویه - لعنة اللّه عليه - و ابن عامر و ساير عمال و امراء عثمان - لعنة اللّه عليه - را به حال امارت خود بگذار تا بیعت آنها محقق و مسلم شود و مردم هم آرام شوند آنگاه هر که را خواستی عزل کنی به آسانی عزل خواهی کرد. امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: (يابن عباس) من نصیحت او را نپذیرفتم و گفتم من هرگز در دین خود دو رویی و مکر نمی کنم و پستی و دنائت را مایه خود قرار نمی دهم. مغیره - لعنة اللّه عليه - گفت: اگر نصیحت مرا تماماً نمی پذیری معاویه - لعنة اللّه عليه - را به امارت خود باقی بگذار زیرا او جسور است و اهل شام هم مطیع او می باشند تو هم در ابقاء او عذر و حجت داری زیرا عمر بن الخطاب - لعنة اللّه عليه - او را امیر شام کرده بود. گفتم: نه بخدا هرگز من، معاويه - لعنة اللّه عليه - را حتی برای دو روز به امارت خود باقی نخواهم گذاشت. مغيره - لعنة اللّه عليه - از نزد من رفت و بعد آمد و گفت: در عقیده نخست خود اشتباه کردم و در نخستین بار چنین گفته بودم و چنان، و تو هم مخالفت کردی و نپذیرفتی ؛ فکر کردم و دیدم حق با توست هر چه تصمیم میگیری اجراکن و آنها را عزل کن و اشخاصی را به جای آنها بگذار که طرف اعتمادت باشند که خداوند برای تو بهترین یاور خواهد بود. آنها هم کوچک تر از این هستند که بتوانند مخالفت کنند. ا بن عبّاس گوید: من به امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفتم او در آغاز به تو نصیحت داد و حقیقت را گفت و در دومین بار خیانت کرد. امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) پرسید چگونه او نصیحت کرد؟ گفتم: معاويه - لعنة اللّه عليه - و اتباع او اهل دنیا هستند، هر که دنیای آنها را حفظ کند، مورد قبول و اطاعت آنها واقع می شود و از هیچ چیز باکی ندارند و هر که می خواهد بر سر کار باشد؛ ولی اگر آنها را از دنیای خود برکنار کنی خواهند گفت: علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بدون تشکیل شوری به خلافت رسیده و علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)هم عثمان - لعنة اللّه عليه - را کشته (در کشتن او مداخله کرده چنانکه گفتند) آنگاه ضد تو تحریک خواهند کرد اهل شام و عراق ضد تو خواهند شورید. من از این هم حذر دارم که طلحه و زبیر هم ضد تو قیام کنند من عقیده دارم که تو معاویه - لعنة اللّه علیه - را به امارت خود باقی گذاری تا بیعت کند آنگاه قلع و قمع او را من بر عهده خواهم گرفت و او را برکنار خواهم کرد. امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: بخدا جز شمشیر (جنگ) چیزی به او نخواهم داد ؛ آنگاه به این بیت شعر تمثل کرد: و ما میته ان متها غير عاجز***بعار اذا ما غالت النفس غولها یعنی مرگی که بدون عجز (و ذلت) می رسد ننگ نیست آن هم هنگام رسیدن اجل و وقوع هلاک (تاریخ کامل و بزرگ اسلام و ایران، ابن اثیر، ج 9، ص 332).

و اینکه فرموده است پرده دریده است، همچنین بوده است که او بسیار سبکی می کرده و هم نشینان یاوه گو و افسانه سرا داشته است؛ و معاويه - لعنة اللّه عليه -

ص: 229

هیچ گاه موقر نبوده است و قانون ریاست را رعایت نمی کرده است مگر وقتی که به جنگ امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمد، آن هم برای آنکه نیازمند به رعایت ناموس دین و آرامش و وقار بوده است؛ وگرنه در روزگار عثمان - لعنة اللّه عليه - بسیار پرده دری کرد و معروف به انجام دادن هر زشتی بود به روزگار عمر - لعنة اللّه عليه - از بيم او اندکی خودداری می کرد و همان روزگار هم جامه های ابریشمی و دیبا می پوشید و در جامه ای زرین و سیمین می آشامید و سوار بر مرکبهایی می شد که زین آراسته به سیم و زر داشت و جلهای دیبا و پارچه های ابریشمی رنگارنگ بر آنها می نهاد، در آن روزگار جوان بود و جوانی می کرد و مستی جوانی و حکومت و قدرت در او جمع بود. در کتابهای سیره نقل کرده اند که او به روزگار حکومت عثمان - لعنة اللّه عليه - در شام باده نوشی می کرده است ولی پس از شهادت امیرالمؤمنین على (عَلَيهِ السَّلَامُ) و استقرار حکومت برای او مسئله مورد اختلاف است. گفته شده است مخفیانه باده نوشی می کرده است و هم گفته شده که دیگر باده نوشی نکرده است، ولی در این که موسیقی گوش می داده و طرب و شادی می کرده و در آن باره اموال و صله ها می پرداخته است، هیچ شکی و اختلافی نیست.

و این کلام امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ): «فرد سخاوتمند در همنشینی با او لکه دار و شخص بزرگوار در معاشرت با او به سبک مغزی متهم می گردد»، حقیقت چنین است؛ زیرا در مجلس او جز نکوهش بنی هاشم افترا زدن به آنان و تعرض به ذکر اسلام و بدگویی درباره آن نبود گرچه وابستگی به اسلام را ابراز می کرد. (1)

ص: 230


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 160/162. آقای علی محدث (بندر ریگی) در کتاب تندیس شوم تاریخ که در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه - به نگارش درآورده است با استفاده از نامه های امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مورد خصوصیات معاويه - لعنة اللّه عليه - و اجدادش که در نهج البلاغه هست یک جمع بندی انجام داده است که از این قرار است: 1) سرپیچی معاویه - لعنة اللّه علیه از بیعت با امام وقت و رهبر مسلمین. الف : دعوت از معاویه - لعنة اللّه عليه - برای بیعت و اشاره حضرت به سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه -. ب: نحوه بيعت خلفاء - لعنة اللّه عليهم - بعد از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و اجرای همان شیوه در مورد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و سرپیچی معاویه - لعنة اللّه علیه از بیعت با ایشان با وجود وحدت شیوه بیعت. ج : ممنوعیت تجدید نظر در بیعت و نقض آن و معرفی پیمان شکن به عنوان شورشگر و باغی. د: اشاره حضرت به اولویت خود جهت خلافت در هر صورت چه براساس استدلال مهاجرین در هنگام بیعت در سقیفه بنی ساعده و چه بر اساس دستور صریح پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و مخالفت معاويه - لعنة اللّه عليه -. 2) وجوب پیروی و اطاعت از امام وقت. الف : مجازات عدم پیروی و اطاعت از امام، پیکار و نبرد می باشد. ب عدم شناخت و معرفت امام عذر پذیر نبوده و مجازات سخت اخروی را به دنبال دارد. ج : عدم پیروی و اطاعت از فرمان امام باعث انحراف و سرگردانی در بیابانهای جهالت و نادانی است. د: روشن بودن امامت امیرالمؤمنین برای معاویه - لعنة اللّه عليه - و وجوب اطاعت و پیروی معاویه - لعنة اللّه علیه - از ایشان ه_: تضیع حقائق (رهبری امام (عَلَيهِ السَّلَامُ)) و نادیده انگاشتن ادله مطمئن در مورد امامت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) که برای بندگان خدا حجت بوده و نادیده انگاشتن آن مواخذه اخروی دارد. 3) بهانه قتل عثمان - لعنة اللّه عليه - جهت برپایی فتنه و آشوب : الف : تصريح امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) مبنی بر عدم شرکت در قتل عثمان - لعنة اللّه عليه -. ب: خودداری از تحویل کشندگان عثمان - لعنة اللّه عليه - به معاويه - لعنة اللّه عليه –. ج: این درخواست ناشی از گمراهی و شقاوت معاویه - لعنة اللّه عليه - است. د: آگاهی معاویه - لعنة اللّه عليه - در مورد علت کشته شدن عثمان - لعنة اللّه عليه - و کشندگان او. ه_: کوتاهی معاویه - لعنة اللّه علیه از نصرت و یاری عثمان - لعنة اللّه عليه -. و: نصرت خواهی معاویه - لعنة اللّه عليه - برای عثمان - لعنة اللّه عليه - پس از کشته شدنش برای منافق بودن معاويه - لعنة اللّه علیه کافی است. ز: معاويه - لعنة اللّه عليه - خود عامل ذلت و خواری عثمان - لعنة اللّه عليه - گردید. ح : معاويه - لعنة اللّه عليه - عامل کشته شدن عثمان - لعنة اللّه عليه - و ذلت اوست. ط : جز معاويه - لعنة اللّه علیه کسی عثمان - لعنة اللّه عليه - را نکشته است و از کشتن عثمان - لعنة اللّه عليه - هدف دیگری دارد. ی: عدم عذرخواهی حضرت از این که عثمان - لعنة اللّه علیه را مورد انتقاد قرار داده است. 4) گمراهی و انحراف معاويه - لعنة اللّه عليه -: الف : معاويه - لعنة اللّه عليه - فاقد بینایی هدایت کننده و رهبری ارشادکننده است او دعوت هوای نفس را اجابت کرده و ضلالت و گمراهی او را رهبری نموده است روی همین اصل هذیان می گوید و در گمراهی سرگردان است. ب : مردم را با گمراهی خود فریب داده و در امواج فتنه و فساد انداخته و با امواج شبهه هایش همه را در کام جهل فرو برده است. ج : معاويه - لعنة اللّه علیه - عامل گمراه کردن مردم و حاکمیت فرهنگ جاهلیت بر آنان است. د: معاويه - لعنة اللّه عليه - همان کسی است که همواره در بیابان گمراهی سرگردان و از راه راست منحرف می باشد. ه_: به خدا سوگند آن چه من درباره معاویه - لعنة اللّه علیه - می دانم این است که پوشیده دل بی خرد می باشد. و: و آیا بعد از روشنی راه حق جز گمراهی و ضلالت چیز دیگری هست؟ (معاویه - لعنة اللّه عليه - حق را کنار گذاشت و به گمراهی پیوست). 5) ریاست طلبی معاويه - لعنة اللّه عليه -: الف : ای معاویه تو چه موقع رهبر رعیت و رئیس امت بوده ای که اکنون مدعی آن هستی؟ ب : درخواست معاويه - لعنة اللّه علیه - در مورد واگذاری شام امری غیر ممکن است. ج : اما آن چه هدف معاویه - لعنة اللّه عليه - است، فریبی بیش نیست (انگیزه خونخواهی عثمان - لعنة اللّه عليه -، ریاست طلبی او است). د: پناه به خدا که معاويه - لعنة اللّه عليه - بعد از من سرپرست مسلمانان شود و نفعی برای آنان جلب و یا ضرری از آنان دفع نماید. ه_: معاويه - لعنة اللّه عليه - در نامه اش خواستار مرتبه ای بس بالا و رفیع بوده است. 6) پیروی شدید معاویه - لعنة اللّه علیه از هوای نفس و شیطان : الف : چگونگه خواهی بود آنگاه که حقیقت مکشوف شود و پرده از آن چه در آن هستی برداشته گردد، دنیا تو را با لذتهای خود فریب داده است تو را به خود دعوت نموده و تو اجابت کرده ای، رهبری بر تو را بر عهده گرفته و تو از او پیروی کرده، به تو دستور داده و تو اطاعتش نموده ای. ب: شیطان بر تو حکومت نموده و در رام کردن تو به آرزوی خود رسیده است. ج : ای معاویه از خدا بترس و زمام خود را از دست شیطان بستان. د : سبحان اللّه تو چقدر به هوا و هوسهای بدعت آمیز سرگردان کننده وابسته ای. ه_: ای معاویه از خدای بترس و رهبریت را از شیطان بازستان و به آخرت متوجه باش. و : بدان که شیطان تو را از این که به کارهای خود بپردازی و به اندرزها گوش فرا دهی باز داشته است. ز : بترس که سخت پشیمان شود آن کس که رهبریش را شیطان به عهده داشته و او شیطان را از خود دفع ننموده است. ح : خواسته های درونی معاویه - لعنة اللّه علیه او را به درون شر وارد ساخته و در پرتگاه ضلالت و گمراهی اش برده است، و به مهالک انداخته و راهها را به رویش بسته است. 7) معاويه - لعنة اللّه عليه - شیوه کفر آمیز نیاکان خود را اتخاذ کرده است : الف : چقدر به عموها و دایی هایش شباهت دارد (آنان بت پرست بودند) آنان را شقاوت و آرزوی باطل بر آن داشت که محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را انکار نمایند. ب : تو با ادعاهای باطل و بدون اندیشه، خود را دستخوش غرور، فریب و دروغ گفتن کرده ای و با نسبت دادن آنچه از مقام تو بالاتر است به خود و دست دراز کردن به آنچه در دسترسی تو نمی باشد، راه نیاکان خود را می پیمایی. ج : و چه بد مردمی هستند آنان که از راه پیشینیان خود که در آتش هستند پیروی می کنند. 8) اسلام بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم : الف : شما (بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم -) از جمله کسانی بودید که به اسلام پیوستید و این پیوستن شما یا برای دنیا بود و یا از ترس. ب : از این بترس که زندگیت پایان یابد در حالی که به سوی پایانی زیان بار و کفرآمیز در حرکت هستی. ج : تو ما را به قرآن دعوت نمودی در حالی که از پیروان قرآن نیستی. د: مسلمان شدن افراد قبیله تو به جز از روی اجبار نبوده است. 9) اندرزهای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ): الف : شيطان او را از خویشتن بهره مند میسازد و در وجود خود راه میدهد ب: ای معاویه به خاطر اعمال خویشتن از خدای بترس و زمام نفست را از شیطان بستان، زیرا دنیا از تو بریده شده و آخرت به تو نزدیک است. ج : اما بعد : دنیا انسان را از رسیدگی به مسائل دیگر باز می دارد، به پیروان خود خیری نمی رساند جز این که دریچه حرص و آز را بر روی او میگشاید و آتش طمع آنان را به خود تندتر می کند، دوست دار دنیا هرگز به واسطه آن چه از دنیا به دست آورده است از آن چه به دست نیاورده بی نیاز نمی شود. د : اما بعد : خداوند دنیا را مقدمه برای آخرت قرار داده و اهل دنیا را در دنیا مورد آزمایش قرار داده که چه کسی کردارش نیکو تر است، و ما برای دنیا آفریده نشده ایم و به تلاش برای آن مأموریت نداریم (تندیس شوم تاریخ، ص 222 تا 228).

ص: 231

ص: 232

بخشی از سرگذشت زياد بن ابيه - لعنة اللّه علیه -...

إشارة:

بخشی از سرگذشت زياد بن ابيه - لعنة اللّه علیه - از زمانی که با امیرالمؤمنین و امام حسن (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) بود تا زمانی که فریب معاويه - لعنة اللّه عليه - را خورد در بین خطبهها و نامه هایی که بین ایشان رد و بدل شده

1. نامه امیرالمؤمنین به زياد - لعنة اللّه عليه - که معاويه - لعنة اللّه عليه - قصد فريب او را داشت

نهج البلاغه نامه آن حضرت است به زیاد بن ابيه - لعنة اللّه عليه -.

به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خبر رسیده بود که معاويه - لعنة اللّه عليه - برای زیاد نامه

ص: 233

نوشته است و می خواهد او را فریب دهد و به خود ملحق سازد، او را برادر خود بداند.

و قد عرفت أن معاوية كتب إليك يستزل لبك و يستفلّ غربك فاحذره فإِنَّما هو الشيطان يأتى المرء من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله ليقتحم غفلته ويستلب غرَّته وقد كان من أبي سفيان في زمن عمر بن الخطاب فلته من حديث النفس ونزغة من نزغات الشيطان لا يثبت بها نسب و لا يستحق بها إرث و المتعلّق بها كالواغل المدفع و النوط المذبذب.

اطلاع یافتم معاویه نامه ای برای تو نوشته تا عقلت را بفریبد (و گمراه سازد) وعزم و تصمیمت را (در پایمردی بر وظیفه ای که بر عهده گرفته ای) سست کند و در هم بشکند. از او بر حذر باش که او به یقین شیطان است! او از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان می آید تا او را درحال غفلت تسلیم خود سازد و درک و شعورش را غافل گیرانه بدزدد. (آری) در زمان عمر بن خطاب ابوسفیان سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحریکی از تحریکات شیطان گفت (ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) که نه با آن، نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد و کسی که به چنین سخن واهی و بی اساس تمسک جوید، همچون بیگانه ای است که در جمع مردم وارد شود و بخواهد از آبشخورگاه آنها آب بنوشد که همه او را کنار می زنند و همانند ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند که به هنگام راه رفتن پیوسته تکان می خورد و به این طرف و آن طرف می رود.

هنگامی که زیاد - لعنة اللّه علیه - این نامه را مطالعه کرد گفت: به پروردگار کعبه سوگند که امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) با این نامه اش آنچه را من در دل داشتم (که من از نطفه ابوسفیان لعنة اللّه عليه – نیستم) گواهی داد و این مطلب همچنان در دل او بود (تا زمانی که معاويه - لعنة اللّه عليه - بعد از شهادت امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیاندازه زیاد - لعنة اللّه عليه - را وسوسه کرد تا سخن او در وی مؤثر افتاد و) او را به خود ملحق ساخت.

ص: 234

مرحوم سید رضی رحمه اللّه به تفسیر چند لغت از لغات پیچیده ذیل این نامه پرداخته می گوید :

الواغل هو الذى يهجم على الشرب ليشرب معهم وليس منهم فلا يزال مدفعا محاجزا و النوط المذبذب هو ما يناط برحل الراكب من قعب أو قدح أو ما أشبه ذلك فهو أبدا يتقلقل إذا حث ظهره و استعجل سيره؛ (1)

«واغل» (از ریشه وغل بر وزن فصل) به معنای کسی است که برای نوشیدن آب از آبشخور دیگران، هجوم می آورد در حالی که از آنان نیست و پیوسته آنها وی را عقب می رانند و منع می کنند ؛ و «النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ» ظرف یا قدح یا مانند آن است که در کنار مرکب می آویزند و دائماً از این طرف و آن طرف می افتد و هرگاه مرکب پشتش را حرکت دهد یا برای راه رفتن عجله کند، می لرزد. (اشاره به اینکه این گونه الحاق نسبهای مشکوک هرگز پایدار نیست و پیوسته متزلزل است).

2. خطبه زیاد در زمان حکومت عمر و سخن ابوسفيان - لعنة اللّه عليهم -

ابن ابی الحدید می نویسد : ابو عمر بن عبدالبر (2) در کتاب الاستیعاب (3) از قول هشام بن محمد بن سائب کلبی از پدرش از ابو صالح از ابن عبّاس نقل می کند که عمر،

ص: 235


1- نهج البلاغه، ج 1، ص 283، نامه 44.
2- ابوعمر يوسف بن عبداللّه بن محمد بن عبدالبر ابن عاصم نمری (368 - 463 ق) فقیه، محدث، تاریخ نگار و ادیب اندلسی است. ابن عبدالبر در آغاز ظاهری مذهب بود، سپس مالکی شد و گاه در پاره ای از مسائل به فقه شافعی می گرایید (قاضی عیاض بن موسى، ترتيب المدارک، ج 4، ص 809).
3- یکی از کتابهای مهم مخالفین درباره صحابه شناسی و رجال حدیث بوده. این کتاب از لحاظ تاریخی و حدیثی مطالب مفصل تری نسبت به کتابهای پیش از خود دارد از این رو این کتاب از منابع بسیار مهم دانشمندان علم رجال، حدیث تاریخ، انساب و صحابه شناسی به شمار رفته و بزرگان مخالفین برای تألیف و تدوین کتابهای خود در این زمینه ها از مطالب آن به طور فراوان استفاده کرده اند. مانند عزالدین ابن اثیر در اسدالغابة و الكامل في التاريخ، سمعانی در الانساب، ذهبی در تاریخ الاسلام و سایر کتاب هایش، خزاعی در تخریج الدلالات السمعية، ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابة في تمييز الصحابة و ساير كتاب هايش و ابن کثیر در البداية والنهاية.

زیاد - لعنة اللّه علیهما - را برای اصلاح فسادی که در یمن اتفاق افتاده بود، به آنجا گسیل داشت و چون برگشت پیش عمر - لعنة اللّه علیه - خطبه ای ایراد کرد که نظیر آن شنیده نشده بود. ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - هم حاضر بودند.

عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - گفت : آفرین بر این غلام که اگر قرشی می بود با چوبدستی خود عرب را راه می برد.

ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - گفت : بدون تردید او قرشی است و من کسی که او را در رحم مادرش گذاشت، می شناسم.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: او کیست؟

ابوسفيان - لعنة اللّه علیه - گفت : خودم.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند : ای ابوسفیان ! آرام باش.

ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - این ابیات را خواند :

أما والله لو لا خوف شخص***یرانی يا على من الأعادي

لأظهر أمره صخر بن حرب***و لم يخف المقالة في زياد

و قد طالت مجاملتي ثقيفا***و ترکى فيهم ثمر الفؤاد

ای علی ! به خدا سوگند اگر بیم این شخص از دشمنان که مرا می بیند نبود، صخر بن حرب کار خود را آشکار می ساخت و از گفتگو درباره زیاد بیم نمی داشت، مجامله کردن من با قبیله ثقیف و رها کردن میوه دل را میان ایشان طولانی شده است. (1)

3. نامه معاويه - لعنة اللّه عليه - برای فریب دادن زیاد - لعنة اللّه عليه - در زمان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

على بن محمّد مدائنی می گوید به روزگار حکومت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، زياد - لعنة اللّه عليه - از سوی او به ولایت فارس یا یکی از نواحی فارس گماشته شد. آنجا را نیکو اداره کرد و خراج آن را به خوبی جمع آوری کرد و آن را پایگاه خویش قرار داد.

ص: 236


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 180 عن الاستيعاب ص 201.

معاويه - لعنة اللّه عليه - که این موضوع را دانست، برای او چنین نوشت: اما بعد، گویا دژهایی که شبها به آن پناه میبری، همانگونه که پرندگان به لانه خود پناه می برند، تو را فریفته است. به خدا سوگند! اگر این است که در مورد تو منتظر کاری هستم که خداوند از آن آگاه است، همانا از جانب من برای تو همان چیزی صورت می گرفت که آن بنده صالح، سلیمان (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفته است. (فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾ :(1) همانا با سپاهیانی که آنان را یارای مقابله با ایشان نیست به سوی ایشان می آییم و آنان را از آن دیار در حالی که کوچک و زبون شده باشند، بیرون می کنیم.

در پایین نامه هم اشعاری نوشت که از جمله آنها این بیت بود :

تنسى أباك و قد شالت نعامته***إذ يخطب الناس و الوالى لهم عمر

پدرت را فراموش کرده ای که به هنگامی که عمر والی مردم بود، برای مردم خطبه می خواند.

4. خطبه خواندن زیاد عليه معاويه - لعنة اللّه عليهما - و فرستادن نامه ای برای امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

چون آن نامه به زياد - لعنة اللّه عليه - رسيد، برخاست و برای مردم خطبه خواند و گفت :

شگفتا از پسرهند جگرخواره - لعنة اللّه عليهما - و رأس نفاق، مرا تهديد می کند و حال آنکه میان من و او پسر عموی رسول خدا و همسر سرور زنان جهانیان و پدر دو نوه پیامبر - صلوات اللّه عليهم - وصاحب ولایت و منزلت و برادری با رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) همراه با صدهزار تن از مهاجران و انصار و تابعان، قرار دارد.

به خدا سوگند! بر فرض که از همه اینان بگذرد و به من برسد، مرا سرخ روی گستاخ و ضربه زننده ای با شمشیر خواهد دید.

ص: 237


1- سوره نمل، آیه 37.

و سپس نامه ای برای حضرت علی نوشت و نامه معاويه - لعنة اللّه عليه - به خودش را هم همراه با آن فرستاد.

5. نامۀ پند آمیز امیرالمؤمنین در جواب زياد - لعنة اللّه عليه -

امیرالمؤمنین یا در جواب زياد - لعنة اللّه علیه - چنین نوشتند:

اما بعد، همانا من تو را ولایت دادم به آنچه ولایت دادم ؛ و تو را شایسته آن دیدم و همانا از ابوسفیان به روزگار عمر لغزشی سر زد که از آرزوهای رگشته و دروغ بود و به هر حال تو با ادعای او نه سزاوار میراثی و نه مستحق نسب و معاویه همچون شیطان رجیم است که از روبه رو و پشت سر و چپ و راست به سوی آدمی می آید، از او بر حذر باش برحذر باش! بر حذر! والسلام.

6. نامه معاویه - لعنة اللّه علیه - برای فریب دادن زیاد - لعنة اللّه عليه - در زمان امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)

ابو جعفر محمد بن حبیب روایت می کند که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، زياد - لعنة اللّه عليه - را به ناحیه ای از نواحی فارس ولایت داد و او را برگزید و چون حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)کشته شد زیاد - لعنة اللّه علیه - بر سرکار خویش باقی ماند و معاويه - لعنة اللّه عليه - از جانب او بیمناک شد و سختی ناحیه او را هم میدانست و ترسید که زیاد - لعنة اللّه علیه امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را یاری دهد برای زیاد - لعنة اللّه عليه - چنین نوشت:

از امیرالمؤمنين معاوية بن ابی سفیان به زیاد بن عبید اما بعد، همانا تو بنده ای هستی که کفران نعمت کرده ای و برای خود نقمت خواسته ای و حال آنکه سپاسگزاری برای تو بهتر از کفران نعمت بود درخت ریشه می دواند و از اصل خود شاخه شاخه می شود و تو که برایت مادری بلکه پدری هم نباشد، هلاک شدی و دیگران را به هلاک افکندی و پنداشتی که از چنگ من بیرون می روی و قدرت من تو را فرو نمی گیرد. هیهات چنان نیست که هر خردمندی، خردش را به صواب انجامد و هر اندیشمندی در رایزنی، خیرخواهی کند. تو دیروز برده ای بودی و امروز امیری هستی آری مقامی که نباید کسی مثل تو

ص: 238

ای پسر سمیه به آن برسد؛ اینک چون این نامه من به تو رسید، مردم را به اطاعت فراخوان و بیعت بگیر و شتابان پاسخ مثبت بده که اگر این چنین کنی خون خود را حفظ کرده ای و خویشتن را دریافته ای و در غیر این صورت، با اندک کوشش و با ساده ترین وضع تو را در می ربایم و سوگند استوار میخورم که تو را با پای پیاده از فارس تا شام خواهند آورد و بر گرد تو گروهی نی و سرنا خواهند زد و تو را در بازار برپا میدارم و به صورت برده میفروشم و تو را همان جا بر میگردانم که بوده ای و از آن بیرون آمده ای، والسلام.

7. خطبه خواندن زیاد علیه معاویه و نامه تهدیدآمیز وی به معاویه - لعنة اللّه عليهما.

چون این نامه به دست زیاد - لعنة اللّه عليه - رسید، سخت خشمگین شد و مردم را جمع کرد و به منبر رفت و خدا را ستایش کرد و چنین گفت :

این پسر هند جگرخواره و قاتل شیر خدا یعنی حمزه و کسی که آشکارکننده خلاف و پنهان دارنده نفاق و سالار دشمنان در احزاب است و کسی که مال خود را در خاموش کردن نور خدا هزینه کرده است برای من نامه نوشته و شروع به رعد و برق زدن از ابری کرده است که آبی در آن وجود ندارد و به زودی بادها آن را به صورت رنگین کمان در خواهد آورد. آنچه دلیل بر ضعف اوست، تهدید کردن پیش از قدرت یافتن است ؛ آیا تصور کرده است به سبب مهربانی به من بیم می دهد و حجت تمام می کند؟ هرگز! بلکه راه نادرستی را می پیماید و برای کسی هیاهو راه انداخته که میان صاعقه های تهامه پرورش یافته است. چرا و چگونه باید از او بترسم و حال آنکه میان من و او پسر دختر رسول خدا و پسر عموی او - صلوات اللّه عليهم - همراه با صدهزار تن از مهاجران و انصار، قرار دارد.

به خدا سوگند! اگر او برای جنگ با معاویه - لعنة اللّه عليه - به من اجازه دهد و مرا سوی او گسیل دارد چنان می کنم که ستارگان را در روز ببیند، روزش را شام سیاه میسازم و آب خردل بر بینی و دهانش میمالم. امروز در قبال او باید سخن گفت و فردا باید مجتمع شد و به خواست خدا رایزنی پس از این خواهد بود.

ص: 239

و از منبر فرود آمد و برای معاویه - لعنة اللّه عليه - چنین نوشت :

اما بعد، ای معاویه ! نامه ات به من رسید و آنچه را در آن بود، فهمیدم و تو را همچون غریقی یافتم که امواج او را فرو گرفته است و به هر جلبک چنگ می زند و به امید زنده ماندن به پای قورباغه خود را می آویزد. کسی کفران نعمت کرده و خواهان نقمت است که با خدا و رسولش ستیز کرده و به تباهی در زمین پرداخته است. اما دشنام دادن تو مرا اگر نه این بود که مرا خردی است که از تو باز می دارد و اگر بیم آن نبود که سفله و نادان خوانده شوم، زبونی هایی را برای تو ترسیم می کردم که با هیچ آبی شسته نشود. شسته نشود. اما اینکه مرا به سمیه سرزنش کرده ای، اگر من پسر سمیه ام تو پسر جماعتی هستی (کنایه از زنا دادن هند - لعنة اللّه علیها - و نسبت دادن معاويه - لعنة اللّه عليه - به چهار مرد)، اما این که پنداشته ای با کمترین زحمت و به ساده ترین صورت مرا در می ربایی، آیا دیده ای که گنجشکان کوچک، باز را بترسانند یا شنیده ای که بره، گرگ را دریده و خورده باشد؟ اینک مشغول به کار خود را باش و تمام کوشش خود را انجام بده که من جز به آنچه تو ناخوش داری فرو نمی آیم و جز در مواردی که تو را بد آید کوشش نخواهم کرد و به زودی خواهی دانست کدام یک از ما برای دیگری فروتنی می کند و کدام یک بر دیگری هجوم می آورد، والسلام.

8. ناراحت شدن معاویه و مشورت با مغیره و آخرین نامه او جهت فریب زیاد - لعنة اللّه عليهم -

چون نامه زیاد به معاویه - لعنة اللّه عليهما - رسید، او را افسرده و اندوهگین ساخت و به مغیره بن شعبه - لعنة اللّه علیه - پیام داد و او را خواست و با او خلوت کرد و گفت : ای مغیره می خواهم با تو در موضوعی که مرا اندوهگین ساخته است، رایزنی کنم. در آن کار برای من خیرخواهی کن و نظر اجتهادی خود را به من بگو و در این رایزنی برای من باش تا من هم برای تو باشم و من تو را برای گفتن راز خود برگزیدم و در این مورد تو را بر پسران خویش ترجیح دادم.

ص: 240

مغيره - لعنة اللّه علیه - گفت : آن راز چیست؟ و به خدا سوگند مرا در فرمانبرداری از خود روان تر از آب در سراشیبی و بهتر از شمشیر رخشان در دست شجاع دلیر خواهی یافت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای مغیره زیاد در فارس اقامت گزیده و برای ما

همچون افعی، خش خش می کند و او مردی روشن رأی و بازاندیشه و استوار است

و هر تیری که می افکند به هدف میزند و اینک که سالارش درگذشته است، چیزی را که از او در امان بودم میترسم که انجام دهد و نیز بیم آن دارم که حسن را یاری دهد، چگونه ممکن است به او دست یافت و چه چاره ای برای اصلاح اندیشه او بایداندیشید؟ مغيره - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر نمردم خودم این کار را اصلاح می کنم، زیاد مردی است که شرف و شهرت و رفتن به منابر را دوست می دارد و اگر با مهربانی از او چیزی بخواهی و نامه ای نرم برای او بنویسی، او به تو مایل تر خواهد بود و اعتماد بیشتری خواهد داشت و برای او نامه بنویس و من خود رسالت این کار را بر عهده میگیرم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - برای زیاد - لعنة اللّه علیه - چنین نوشت:

از امیرالمؤمنین معاوية بن ابی سفیان به زیاد بن ابی سفیان ! اما بعد، گاهی هوس آدمی را به وادی هلاک می افکند و تو مردی هستی که در مورد گسستن پیوند خویشاوندی و پیوستن به دشمن ضرب المثل شده ای. بدگمانی تو و کینه ات نسبت به من سبب شده است تا خویشاوندی نزدیک مرا بگسلی و پیوند رحم را قطع کنی و چنان حرمت و نسب مرا بریده ای که پنداری برادر من نیستی و صخر بن حرب پدر تو و پدر من نیست. چه تفاوتی میان من و تو است که من خون پسر ابی العاص [ عثمان - لعنة اللّه علیه ] را مطالبه می کنم و تو با من جنگ میکنی. آری رگ سستی از جانب زنان به تو رسیده است و چنان شده ای که آن شاعر گفته است:

كتاركة بيضها بالعراء***و ملحفة بيض أخرى جناحا

همچون پرنده ای که تخم خویش را در بیابان رها کرده است و بال بر تخم پرنده دیگری گسترده است.

ص: 241

و من چنین مصلحت دیدم که بر تو مهربانی کنم و تو را به بدرفتاری تو نگیرم و پیوند خویشاوندی تو را پیوسته دارم و در کار تو درصدد کسب ثواب باشم ؛ وانگهی ای ابامغیره! اگر تو در اطاعت از آن قوم به ژرفای دریا روی و چندان شمشیر زنی که تیغه آن از کار افتد، باز هم بر دوری خود از ایشان خواهی فزود زیرا که بنی عبد شمس در نظر بنی هاشم مبغوض ترند از کارد تیز، برای گاو به زمین خورده و دست و پای بسته برای کشتن ؛ خدایت رحمت کند به اصل خویش بازگرد و به قوم خود بپیوند و همچون کسی مباش که بر بال و پر دیگری پیوسته است و تو بدین گونه نسبت خود را هم گم کرده ای و به جان خودم سوگند که این کار را چیزی جز لجبازی بر سر تو نیاورده است، آن را از خود کنار افکن که اینک بر کار خود و حجت خویش آگاه گشتی. اگر جانب مرا دوست میداری و به من اعتماد میکنی، حکومتی به حکومتی خواهد بود و اگر جانب مرا خوش نمیداری و به گفتار من اعتماد نمیکنی، کار پسندیده آن است که نه به سود من باشی و نه زیان، والسلام.

9. نرمش و فریب خوردن زیاد - لعنة اللّه عليه - و خطبه بین مردم و نامه و پاسخ مثبت اش به معاويه - لعنة اللّه عليه

مغيره - لعنة اللّه عليه - همراه آن نامه حرکت کرد و به فارس آمد و چون زیاد - لعنة اللّه عليه - او را دید وی را به خود نزدیک ساخت و مهربانی کرد. مغيره - لعنة اللّه عليه - نامه را به او داد؛ زياد - لعنة اللّه عليه - به نامه دقیق شد و شروع به خندیدن کرد و چون از خواندن آن آسوده شد، آن را زیر پای خویش نهاد و گفت : ای مغیره ! بس است که من به آنچه در اندیشه داری آگاه شدم الآن از سفری دور و دراز آمده ای برخیز و بارت را به زمین بگذار و استراحت کن.

مغیره - لعنة اللّه علیه - گفت : آری خدایت بیامرزد تو هم لجبازی را کنار بگذار و پیش قوم خود برگرد و به برادرت بپیوند و بر کار خویش بنگر و پیوند خویشاوندی را مگسل.

زیاد - لعنة اللّه عليه - گفت : من مردی با گذشت و در کار خودم دارای روش

ص: 242

ویژه ای هستم بر من شتاب مکن و تو نسبت به من کاری را آغاز مکن تا من نسبت به تو آغاز کنم.

زياد - لعنة اللّه عليه - پس از دو یا سه روز مردم را جمع کرد و به منبر رفت و حمد و ستایش را بجای آورد و گفت :

ای مردم تا آنجا که ممکن است بلا را از خود دفع کنید و از خداوند مسألت کنید که صلح و عافیت را برای شما باقی بدارد. من از هنگامی که عثمان کشته شده است در کار مردم نظر افکندم و درباره آنان اندیشیدم، ایشان را همچون قربانی هایی یافتم که در هر عهد کشته می شوند و این دو جنگ یعنی جمل و صفین چیزی افزون از صدهزار تن را نابود کرده است و هر یک پنداشته است که طالب حق و پیرو امامی است و در کار خود کاملاً روشن است، اگر چنین باشد هم قاتل و هم مقتول در بهشت خواهند بود ولی هرگز چنین نیست و این کار به راستی مشکل است و مایهٔ اشتباه قوم شده است و من بیمناکم که کار به صورت نخست برگردد و چگونه باید آدمی دین خود را سلامت بدارد؟

من در کار مردم نگریستم و پسندیده ترین فرجام را عافیت دیدم. به زودی در کارهای شما چنان خواهم کرد که عاقبت و انجام آن را بپسندید و من هم به خواست خداوند اطاعت شما را می ستایم.

و از منبر فرود آمد و پاسخ نامه معاویه - لعنة اللّه عليه - را چنین نوشت :

اما بعد، ای معاویه نامه تو همراه مغیره بن شعبه به من رسید و آنچه را در آن بود فهمیدم سپاس خداوندی را که حق را به تو شناساند و تو را به پیوند خویشاوندی برگرداند و من از کسانی نیستم که کار پسندیده را نشناسد و از حسب هم غافل نیستم و اگر بخواهم آن چنان که لازم است و با دلیل و حجت پاسخت را بدهم سخن به درازا میکشد و نامه طولانی می.شود همانا اگر این نامه ات را با عقیده صحیح و نیت پسندیده نوشته باشی و قصد نیکی کرده باشی، در دل من درخت دوستی خواهی کاشت و پذیرفته خواهد شد و اگر قصد فریب و حیله گری و نیت تباه داشته باشی نفس از آنچه مایه نابودی است سرباز می زند.

من روزی که نامه ات را خواندم کاری انجام دادم و سخنانی ایراد کردم،

ص: 243

همانگونه که خطیب کار را با سخنان خود آماده می سازد و چنان شد که همه حاضران را در حالتی در آوردم که نه اهل رفتن باشند و نه اهل آمدن، همچون افراد سرگشته در بیابانی که راهنمای آنان ایشان را گمراه کرده باشد و من به امثال این کار توانایم.

و در پایین نامه این ابیات را نوشت:

إذا معشرى لم ينصفوني وجدتني***أدافع عنى الضيم ما دمت باقيا

وكم معشر أعيت قناتي عليهم***فلاموا و ألفوني لدى العزم ماضيا

و هم به ضاقت صدور فرجته***و كنت بطبي للرجال مداويا

أدافع بالحلم الجهول مكيدة***و أخفى له تحت العضاه الدواهيا

فإن تدن منى أدن منك و إن تبن***تجدني إذا لم تدن منى نائيا

اگر قبیله ام با من به انصاف رفتار نکنند خواهند دید تا زمانی که زنده هستم زیر بار زور نخواهم رفت و به مظلومین کمک می کنم.

و چه بسیار قبایلی که طعم نیزه مرا چشیدند و مرا سرزنش کردند در حالی که مرا با عزم و اراده بالا شناختند.

و هر جا نیازمندی به کمک نیاز داشت به او کمک کردم و هر جا که صدای شخصی را شنیدم که طلب یاری می کرد با صدای بلند جواب او را دادم.

بوسیله حلم و بردباری گستاخی شخص جاهل را نادیده میگیرم در حالیکه در این چشم پوشی برای او برنامه ها می چینم.

و اگر به من نزدیک شوید من هم به شما نزدیک میشوم و اگر بخواهید دوری کنید آن وقت مرا در دورترین نقطه نسبت به خودتان خواهید دید.

معاويه - لعنة اللّه عليه - همه چیزهایی را که زیاد - لعنة اللّه علیه - از او خواسته بود، پذیرفت و به خط خود برای او چیزی نوشت که به آن اعتماد کند. زیاد - لعنة اللّه عليه - به شام و پیش معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت و معاويه - لعنة اللّه عليه - او را به خود نزدیک ساخت و بر حکمفرمایی ولایتی که داشت گماشت و سپس او را به حکومت عراق منصوب کرد.

ص: 244

10. الحاق زیاد به ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - در شام

على بن محمد مدائنی روایت می کند پس از رفتن زیاد - لعنة اللّه عليه - به شام پیش معاويه - لعنة اللّه عليه -، وی تصمیم گرفت زیاد - لعنة اللّه علیه - را به خود ملحق سازد و برادر خویش بداند. آن گاه مردم را جمع کرد و به منبر رفت و زياد - لعنة اللّه عليه - را هم با خود بالای منبر برد و او را بر پله ای پایین تر از پله ای که خود می نشست، نشاند. نخست حمد و ستایش خدا را به جا آورد و سپس گفت :

ای مردم! من نسب خانواده خودمان را در زیاد میبینم، هر کس در این مورد شهادتی دارد برخیزد و گواهی دهد.

گروهی برخاستند و گواهی دادند که زیاد پسر ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - است و گفتند پیش از مرگ ابوسفیان از او شنیده اند که به این موضوع اقرار کرده است.

آن گاه ابو مریم سلولی (1) که در دوره جاهلی می فروش بود، برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! من گواهی میدهم که ابوسفیان به طائف و پیش ما آمد، من برای او گوشت و نان و شراب خریدم چون خورد و نوشید گفت: ای ابومریم! برای من زن بدکاره ای (اهل زنا) فراهم کن.

من از پیش او بیرون آمدم و پیش سمیه رفتم و گفتم: ابوسفیان از کسانی است که جود و شرف او را میشناسی به من فرمان داده است برای او زن بدکاره ای فراهم سازم، آیا تو حاضری ؟

گفت : آری هم اکنون عبید با گوسفندانش بر میگردد - عبید، شبان بود - و همین که شامی خورد و سر بر زمین نهاد و خوابید پیش او خواهم آمد. من پیش ابوسفیان برگشتم و خبر دادمش ؛ چیزی نگذشت که سمیه دامن کشان آمد و پیش ابوسفیان و در بستر او رفت و تا بامداد پیش او بود.

ص: 245


1- نامش مالک و پسر ربیعه است. او پدر برید بن ابومریم است. عطاء بن سائب حدیثی از او از حضرت ختمی مرتبت نقل کرده است (طبقات کبری، ج 1، ص 2655).

چون سمیه رفت به ابوسفیان گفتم این همخوابه ات را چگونه دیدی؟ گفت : خوب همخوابهای بود اگر زیر بغل هایش بوی گند نمی داد.

زياد - لعنة اللّه عليه - از فراز منبر گفت: ای ابو مریم مادرهای مردان را شماتت و سرزنش مکن که مادرت سرزنش و شماتت می شود»؛ و چون سخن و و گفتگوی

معاويه - لعنة اللّه عليه - با مردم تمام شد، زياد - لعنة اللّه عليه - برخاست و مردم سکوت کردند.

زیاد - لعنة اللّه عليه - نخست حمد و ثنای خدا را به جای آورد و سپس گفت :

ای مردم معاویه و شاهدان چیزهایی را که شنیدید گفتند و من حق و باطل این موضوع را نمی دانم، معاویه و شاهدان به آنچه گفتند داناترند و همانا عبید پدری نیکوکار و سرپرستی قابل سپاسگزاری بود و از منبر فرود آمد.

11. رشوه زياد - لعنة اللّه عليه - به ابو العريان برای الحاق او به ابوسفيان - لعنة اللّه عليه –

ابن ابی الحدید مینویسد : شیخ ما ابو عثمان جاحظ روایت می کند که زیاد در آن هنگام که حاکم بصره بود از کنار ابوالعریان عدوی که پیرمردی کور و سخن آور و تیز زبان بود گذشت؛ پرسید : این هیاهو چیست؟

گفتند: زیاد بن ابی سفیان است.

ابوالعریان گفت: به خدا سوگند ابوسفیان پسری جزیزید و معاویه و عتبه و عنبسه و حنظله و محمد نداشت؛ این زیاد از کجا آمده است؟

این سخن به آگاهی زیاد - لعنة اللّه عليه - رسید و کسی به او گفت چه خوب است زبان این سگ را درباره خودت ببندی؛ زیاد - لعنة اللّه عليه - دویست دینار برای او فرستاد.

فرستاده زیاد - لعنة اللّه عليه - به ابو العریان گفت: پسر عمویت امیر زیاد برای تو دویست دینار فرستاده است که هزینه کنی.

گفت: پیوند خویشاوندیش پیوسته باد آری به خدا سوگند که او به راستی پسر عموی من است.

ص: 246

فردای آن روز که زیاد - لعنة اللّه علیه - با همراهان خود از کنار او گذشت، ایستاد

و بر ابوالعريان سلام.داد ابوالعریان گریست به او گفته شد چه چیزی تو را به گریه واداشت؟

گفت: صدای ابوسفیان را در صدای زیاد شنیدم و شناختم!

چون این خبر به معاويه - لعنة اللّه علیه - رسید، برای ابوالعریان چنین نوشت:

ما ألبثتك الدنانير التي بعثت***أن لونتك أبا العريان ألوانا

أمسى إليك زياد في أرومته***نكرا فأصبح ما أنكرت عرفانا

للّه در زياد لو تعجلها***كانت له دون ما يخشاه قربانا

دینارهایی که برای تو فرستاده شد تو را مهلت نداد و ای ابو عریان به رنگ های مختلف تو را درآورد.

دیروز زیاد با دار و دسته اش از کنار تو گذشت نا آشنا بود و فردای آن، همان کسی که نمی شناختی آشنا شد.

آفرین بر زیاد ای کاش زودتر این کار را می کرد که قربانی چیزی بود که از آن می ترسید.

چون این ابیات را که نامه معاویه - لعنة اللّه عليه - بود، بر ابو العریان خواندند گفت: ای غلام پاسخ او را بنویس و چنین سرود :

أحدث لنا صلة تحيا النفوس بها***قد كدت يا ابن ابی سفیان تنسانا

أما زياد فقد صحت مناسبه***عندى فلا أبتغى في الحق بهتانا

من يسد خيرا يصبه حين يفعله***أو يسد شرا يصبه حيثما كانا

ای معاویه برای ما صله ای مقرر دار تا جانها با آن زنده شود، و ای پسر ابوسفیان نزدیک است که ما را فراموش کنی.

اما زیاد و نسب او در نظر من صحیح است و در مورد حق بهتان نمی زنم، هر کس کار خیر کند، همان دم نتیجه اش به او میرسد و اگر کار شر انجام دهد، هر جا که باشد نتیجه اش به او خواهد رسید. (1)

ص: 247


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 181 - 188.

12. طعن بنی امیه بر معاویه - لعنة اللّه عليهم - به خاطر الحاق زياد - لعنة اللّه عليه - به آنها

و در آن آمده است: ابو عمر بن عبدالبر در همان کتاب نقل می کند گروهی از بني اميه - لعنة اللّه عليهم که عبد الرحمان بن حکم میان ایشان بود به هنگامی که معاویه، زياد - لعنة اللّه علیهما - را به خود پیوند داده بود پیش معاویه - لعنة اللّه عليه - آمدند.

عبدالرحمان گفت : ای معاویه ! اگر هیچ کس جز زنگیان نیافتی، گویا با همان هم می خواهی بیفزایی بر شمار خودت از اندکی و زبونی ؛ و بر ما یعنی خاندان ابی العاص فزونی بگیری.

معاويه - لعنة اللّه عليه - روی به مروان - لعنة اللّه علیه کرد و گفت: این فرومایه را از مجلس ما بیرون کن.

مروان - لعنة اللّه علیه - گفت : آری به خدا سوگند که او فرومایه است و طاقت آن را ندارد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : به خدا سوگند اگر گذشت و بردباری من نمی بود، می دیدی که طاقت آن را دارد گویا می پندارد شعر او در مورد من و زیاد به اطلاع من نرسیده است.

آن گاه مروان - لعنة اللّه علیه - گفت : شعر او را برای من بخوان و معاویه شعر او را برای مروان - لعنة اللّه عليه - خواند، که چنین است :

ألا أبلغ معاوية بن حرب***لقد ضاقت بما يأتى اليدان

أتغضب أن يقال أبوك عف***و ترضى أن يقال أبوك زان

فأشهد أن رحمك من زياد***كرحم الفيل من ولد الأتان

و أشهد أنها حملت زيادا***و صخر من سمية غير دان

هان به معاوية بن حرب بگو دستها از آنچه کرده است بسته و تنگ شده است.

آیا از این که گفته شود پدرت پاکدامن بوده است خشمگین می شوی و از این که بگویند پدرت زناکار بوده است خشنود میگردی؟

گواهی می دهم که پیوند خویشاوندی تو با زیاد چون پیوند فیل و کره خر است.

ص: 248

و گواهی می دهم سمیه به زیاد حامله شد، بدون آنکه ابوسفیان به او نزدیک شده باشد. (1)

سعایت مروان برای معاویه - لعنة اللّه عليهما - از رفت و آمد بزرگان عراق وحجاز با امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

كتاب الرجال تألیف کشی (2) آمده است: مروان بن حکم - لعنة اللّه عليه - که در مدینه - عامل معاويه - لعنة اللّه عليه - بود، برای معاویه - لعنة اللّه عليه - نوشت :

عمرو بن عثمان می گوید: رجال عراق و بزرگان حجاز نزد حسین بن على رفت و آمد می کنند و از قیام حسین نمی توان در امان بود.

من در این باره تحقیق کرده و فهمیده ام که حسین فعلاً در صدد مقام خلافت نیست ولی از این که مبادا بعدا فکر خلافت به سرش بزند مطمئن نیستم؛ اکنون تو نظر خود را برای من بنویس، والسّلام.

معاويه - لعنة اللّه عليه - در جوابش نوشت:

نامه تو رسید و از مندرجاتش که درباره حسین بود، اطلاع حاصل شد. مبادا درباره هیچ موضوعی متعرض او شوی مادامی که کاری با تو نداشته باشد، تو نیز او را به حال خود بگذار؛ زیرا تا هنگامی که حسین به بیعت ما وفا کند و با پادشاهی ما مخالفت نکند متعرض وی نخواهیم شد. مادامی که مزاحم تو نشود، تو نیز خویش را از او پنهان بدار، والسّلام.

ص: 249


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 189.
2- رجال کشی در علم رجال است که در نیمه دوم قرن چهارم توسط محمد بن عمر بن عبدالعزیز کَشّی منسوب به روستای «کش» شهری در ماوراء النهر نزدیک به نخشب و مشهور به سبز است این منطقه امروزه در جنوب ازبکستان واقع است (دهخدا، لغت نامه، ذیل واژه کش)، محدّث و رجال شناس شيعه، تألیف گردید اصل کتاب هم اکنون موجود نیست. آنچه امروز موجود است خلاصه آن است که محمد بن حسن طوسی به شاگرد خود املا کرده است. نامی که شیخ طوسی یا شاگردانش به کتاب داده اند اختیار معرفة الرجال است.

نامه تهدیدآمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - نامه ای برای امام حسین نوشت که مضمون آن این بود:

اموری در مورد تو به من رسیده است اگر سخنانی که درباره تو گفته شده حقیقت داشته باشد، گمان می کنم به صلاح تو باشد که از آن کارها خودداری کنی. به خدا قسم آن کسی که با خدا عهد و پیمان بسته باشد سزاوارتر است که به عهد خود وفا کند.

شاید این سخنانی که در مورد تو به گوش من رسیده، باطل باشد و حتماً هم باطل است، زیرا تو از این گونه سخنان برکناری، نفس خود را موعظه کن متوجه خود باش! به عهد و پیمان خود و فاکن زیرا اگر تو منکر من شوی، من نیز منکر تو خواهم شد! اگر تو نسبت به من مکر و حیله کنی، من هم در مورد تو این کار را خواهم کرد بترس از این که مابین این امت اختلاف ایجاد کنی و ایشان را به دست خود دچار فتنه و آشوب نمایی! تو که از بی وفایی این مردم خبر داری و آنان را امتحان کرده ای، پس مراقب خود و دین خود و امت محمد باش ! مبادا افراد سفیه و نادان تو را آلت دست قرار دهند

پاسخ امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نامه معاويه - لعنة اللّه عليه -

هنگامی که این نامه معاویه - لعنة اللّه عليه - به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، در جوابش نوشت:

أما بعد فقد بلغني كتابك، تذكر أنه قد بلغك عنى أمور أنت لي عنها راغب و أنا بغيرها عندك جدير فإن الحسنات لا يهدى لها و لا يسدد إليها إلا اللّه، و أما ما ذكرت أنه انتهى إليك عنى فإنه إنما رقاه إليك الملاقون المشاءون بالنميم، و ما أريد لك حربا و لاعليك خلافا، وايم اللّه إني لخائف اللّه في ترك ذلك و ما أظن اللّه راضيا بترك ذلك ولا عاذرا بدون الإعذار فيه إليك و في أوليائك القاسطين الملحدين حزب الظلمة

ص: 250

و أولياء الشياطين، ألست القاتل حجر بن عدى أخا كندة والمصلين العابدين الذين كانوا ينكرون الظلم ويستعظمون البدع ولا يخافون في اللّه لومة لائم (1) ثم قتلتهم ظلما وعدوانا من بعد ما كنت أعطيتهم الأيمان المغلظة والمواثيق المؤكدة لا تأخذهم بحدث كان بينك وبينهم ولا بإحنة تجدها في نفسك، أولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) العبد الصالح ألذي أبلته العبادة فنحل جسمه وصفرت لونه بعد ما آمنته و أعطيته من عهود اللّه ومواثيقه ما لو أعطيته طائرا لنزل إليك من رأس الجبل، ثم قتلته جرأة على ربك واستخفافا بذلك العهد، أو لست المدعى زياد ابن سمية المولود على فراش عبيد ثقيف فزعمت أنه ابن أبيك و قد قال رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) الولد للفراش و للعاهر الحجر، فتركت سنة رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تعمدا وتبعت هواك بغير هدى من اللّه، ثم سلطته على العراقين يقطع أيدى المسلمين و أرجلهم ويسمل أعينهم ويصلبهم على جذوع النخل كأنك لست من هذه الأمة وليسوا منك، أو لست صاحب الحضرميين الذين كتب فيهم ابن سمية أنهم كانوا على دين على (عَلَيهِ السَّلَامُ) فكتبت إليه أن أقتل كل من كان على دين على فقتلهم ومثل بهم بأمرك، و دين على (عَلَيهِ السَّلَامُ) واللّه ألذى كان يضرب عليه أباك و يضربك، و به جلست مجلسك ألذي جلست، ولولا ذلك لكان شرفك وشرف أبيك (2) الرحلتين، و قلت فيما قلت انظر لنفسك ولدينك ولأمة محمد واتق شق عصا هذه الأمة و أن تردهم إلى فتنة وإنى لا أعلم فتنة أعظم على هذه الأمة من ولايتك عليها ولا أعظم نظرا لنفسى ولدينى ولأمة محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وعلينا أفضل من أن أجاهدك، فإن فعلت فإنه قربة إلى اللّه و إن تركته فإني

ص: 251


1- احتجاج : «ويوثرون حكم الكتاب».
2- «تجشم الرحلتين اللتين بنا من اللّه عليكم فوضعهما عنكم». الاحتجاج صح.

أستغفر اللّه لديني وأسأله توفيقه لإرشاد أمرى، و قلت فيما قلت إني إن أنكرتك تنكرنى و إن أكدك تكدنى فكدنى ما بدأ لك فإني أرجو أن لا يضرني كيدك في و أن لا يكون على أحد أضر منه على نفسك، على أنك قد ركبت بجهلك وتحرضت على نقض عهدك، و لعمرى ما وفيت بشرط ولقد نقضت عهدك بقتلك هؤلاء النفر الذين قتلتهم بعد الصلح والأيمان والعهود والمواثيق، فقتلتهم من غير أن يكونوا قاتلوا وقتلوا، ولم تفعل ذلك بهم إلا لذكرهم فضلنا وتعظيمهم حقنا، فقتلتهم مخافة أمر لعلك لو لم تقتلهم مت قبل أن يفعلوا أو ماتوا قبل أن يدركوا، فأبشر يا معاوية بالقصاص واستيقن بالحساب واعلم أن اللّه تعالى كتابا (لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا)، وليس اللّه بناس لأخذك بالظنة وقتلك أوليائه على التهم ونفيك أوليائه من دورهم إلى دار الغربة، وأخذك للناس ببيعة ابنك غلام حدث يشرب الخمر ويلعب بالكلاب، لا أعلمك إلا وقد خسرت نفسك وتبرت دينك وغششت رعيتك وأخربت أمانتك وسمعت مقالة السفيه الجاهل وأخفت الورع التقى لأجلهم والسلام.

نامه تو به من رسید، نوشته بودی اخباری از من به تو رسیده که از آنها بیزاری و من به نظر تو به غیر آن امور سزاوارم کارهای نیک را نمی توان جز با راهنمایی و توفیق خدا انجام داد.

اما این که نوشته بودی اخباری از من به تو رسیده است، این گونه سخنان را افراد سخن چین و متملق و فتنه انگیز برای تو گفته اند ؛ زیرا من تصمیم به جنگ و مخالفت با تو ندارم ؛ ولی به خدا قسم در عین حال من از اینکه با تو مبارزه نکنم میترسم و گمان نمی کنم که خدا راضی باشد من از جنگیدن با تو دست بردارم؛ و عذر مرا در مورد مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی ستمکار و دوستان شیاطین هستند، بپذیرد.

آیا تو همان معاویه ای نیستی که حجر بن عدی را به همراه آن افرادی که اهل نماز و عبادت بوده و با ظلم و بدعت مخالف بودند و در راه خدا از هیچ گونه

ص: 252

ملامتی باک نداشتند، شهید کردی؟ (1) تو آنان را با ظلم و دشمنی در حالی گشتی که پیمانهای محکمی با ایشان بسته بودی ؛ و امان های کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و بغض و کینه ای که از ایشان در دل داشتی مؤاخذه نکنی.

آیا تو همان معاویه ای نیستی که عمرو بن حمق را شهید کردی؟ در حالی که وی از اصحاب پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به شمار می رفت و رنگش از کثرت عبادت زرد شده بود؟ تو این جنایت را وقتی انجام دادی که به وی امان داده بودی ؛ تو عهد و پیمان و اطمینانی از طرف خدا به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده می دادی از سرکوه به نزد تو فرود می آمد. سپس او را با نامردی شهید نمودی و جرأت پیدا کردی و با عهد و پیمان خدای تعالی مخالفت کرده و آن تعهد را ناچیز شمرده و نادیده گرفتی.

آیا تو همان معاویه ای نیستی که مدعی شدی و زیاد بن سمیه را که در رختخواب ثقيف متولد شد به پدرت نسبت دادی؟ در صورتی که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: «فرزند برای صاحب رختخواب است و زناکار را باید سنگباران نمود». تو سنت پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را عمداً پایمال و به جای هدایت خدایی، از هوا و هوس خود پیروی نمودی آن وقت زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع نماید، چشمهای آنان را از کاسه درآورد، ایشان را بر فراز شاخه های درخت خرما به دار بزند. گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند.

آیا تو همان معاویه ای نیستی که یار قبیله حضر میها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: «قبیله حضر میها متدین به دین حضرت علی بن ابی طالب هستند» و تو در جوابش نوشتی: «هر کس را که به دین علی است به قتل برسان». زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله نمود، و حال آنکه به خدا قسم، دین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) همان دینی است که تو و پدرت به واسطه شمشیر آن مسلمان شدید. به واسطه دین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است که تو در مقام خلافت آن جلوس کرده ای.

ص: 253


1- و در احتجاج این فقره را نیز دارد و حکم کتاب خدا را پیش می انداختند.

اگر دین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نبود شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود. (1)

اما اینکه نوشته بودی : من به خودم و دین محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه گردند بپرهیزم ؛ من برای این امت فتنه ای بزرگتر از این نمیبینم که تو خلیفه آنان باشی. من نظری را برای خودم و دینم و امت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بهتر از این نمی بینم که با تو بجنگم ؛ اگر من با تو جهاد کنم قربةً الى اللّه جهاد می کنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کرده و از او بخواهم که مرا هدایت کند.

اما این که نوشته بودی : اگر من منکر تو گردم تو نیز منکر من خواهی شد. تو هر مکر و حیله ای که به نظرت می رسد درباره من به کار ببر ؛ من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نخواهد رسانید و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود؛ زیرا تو بر اسب جهالت خویش سوار و بر شکستن عهد و پیمان خویشتن حریص شده ای به جان خودم قسم که تو به هیچ شرطی وفا و عمل ننموده ای! زیرا عهد و پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح نمودی، بعد از آن همه قسم هایی که خوردی و تعهدهایی که کردی

ص: 254


1- در احتجاج اینگونه آمده است: «بالاترین شرف تو و پدرت همان کوچ زمستانی و تابستانی بود که خداوند به واسطه ما بر شما منت نهاده و آن را از دوش شما برداشت». مراد مضمون مطالبی است که در سورۀ شریفه قریش آمده که (بِسْمِ اللّه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * لِإِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشَّتَاءِ وَالصَّيْفِ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ). عرب گرسنه بود و غارتگر و چادرنشین که برای آب و علف، خیمه گاه خود عوض می کرد. در این سوره روی سخن با قریش است که اسلام در میان آنها نمودار شد و نعمت پناهندگی کعبه به آنها یاد داده می شود، که به جای کوچ و پی آب و علف رفتن دیگران شما سفر بازرگانی نصیبتان شده است که از گرسنگی و بلای عرب آسوده اید؛ و نیز به پاس ارزش این خانه کسی شما را غارت نمی کند و آسوده اید؛ زیرا که می توانید به سفر روید و به جای آن محرومیتهای عرب، شما از پرتو این خانه خوشی و آسایش دارید ؛ پس وظیفه شما پرستش پروردگار خانه است که از آن بهره مند هستید؛ و خوی عربی شما به شما حکم می کند پاس نعمت بدارید و مخالفت پیغمبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نکنید و خدا پرست شوید، این سوره را بعضی قریش نامیده اند و بعضی ایلاف. (از تفسیر مرحوم عاملی).

و اطمینان هایی که دادی شهید نمودی تو آنان را بدون اینکه با کسی بجنگند، شهید کردی ؛ تو آنها را بدین علت کشتی که فضایل و مناقب ما را نقل می کردند و حق ما را بزرگ می داشتند.

تو آنان را برای این شهید نمودی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی ؛ یا این که ایشان قبل از این که شهادت را درک کنند، بمیرند.

ای معاویه ! مواظب باش که قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید. بدان خدای تعالی نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کبیره و صغیره ای نیست مگر این که آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد؛ جنایاتی که به مردم ظنین می شوی، به دوستان خدا تهمت میزنی و آنان را میکشی. دوستان خدا را از خانه هاشان به دیار غربت تبعید میکنی. مردم را مجبور میکنی با پسرت که کودکی است نورس و شراب خوار و سگ باز بیعت کنند.

من تو را این گونه میبینم که خود را دچار زیان خواهی کرد، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویش حقه بازی خواهی نمود؛ در امانت خود خیانت خواهی کرد؛ گوش به سخن شخص سفیه و نادان می دهی ؛ و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبهکاران دچار ترس میکنی ؛ والسّلام.

هنگامی که معاویه - لعنة اللّه عليه - نامه امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را خواند، گفت : حقیقتاً که در سینه حسین بغض و کینه ای است که من آن را نمی شناسم!

یزید به معاویه - لعنة اللّه عليهما - گفت: جوابی برای حسین بنویس که خود را کوچک ببیند و در این نامه حسین را از کارهای بدی که پدرش انجام داد، آگاه کن.

در همین موقع بود که عبداللّه بن عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهما، وارد شد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت نامه ای را که حسین نوشته، دیدی؟

گفت : مگر چه نوشته؟

وقتی معاويه - لعنة اللّه عليه - آن نامه را برایش خواند عبداللّه به معاویه گفت : چه مانعی دارد تو جوابی برای حسین بنویسی که باعث شود به چشم حقارت به خود بنگرد؟

ص: 255

عبد اللّه - لعنة اللّه عليه - این سخن را برای خوش آمد معاویه گفت.

يزيد به معاويه - لعنة اللّه عليهما - گفت: اکنون نظر من چطور است؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - خندید و به عبداللّه - لعنة اللّه علیه - گفت : یزید هم همین عقیده

تو را دارد. عبداللّه - لعنة اللّه علیه - گفت : عقیده یزید صحیح است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : نظر هر دوی شما خطا.است به نظر شما اگر من بخواهم عیوب علی را بگویم، مثلاً چه میتوانم بگویم؟ شخصی مثل من نباید عیبی را بگوید که در وجود کسی نباشد ؛ یا این که نداند چه عیبی در وجود او است. اگر من عیب شخصی را بگویم که مردم آن را نمی دانند باکی برای صاحب آن نخواهد بود و مردم به آن عیب اهمیتی نمی دهند؛ بلکه آن را تکذیب می کنند. من چگونه عیب حسین را بگویم، در صورتی که به خدا قسم عیبی در وجود او نیست. نظر من این بود که نامه ای به حسین بنویسم و او را تهدید کنم؛ سپس نظر خود را عوض کرده و تصمیم گرفتم که با وی لجاجت نکنم. (1) و در احتجاج نیز با اختلافی اندک روایت شده است. (2)

(شعر) سيّد الايد مسدد سید شریف کاظمی

ابا الحسن يا خير من وطئ الثرى***و سارت به قبّ المهار وقودها

اتدفع يا مولى الورى عن مناصب***الخلافة عدوانا و انت عميدها

ص: 256


1- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 47 - 52 و در احتجاج پایان این روایت این چنین آمده است: «جز آنکه قصد داشتم نامه ای تهدید آمیز برایش بنویسم و جهالتش را بدو تفهیم کنم، سپس از این کار منصرف شدم». (و این جا باید گفت ای حرام زاده این بزرگواران خانواده علم هستند، و جهل و ظلمت مخصوص تو و آباء و اجداد و اولاد تو می باشد و حیف که اینجا بیش ازین نمیتوان در جوابت گفت ؛ خدا لعنتت کندای شقی). راوی گوید : باری معاویه - لعنة اللّه عليه - هیچ نامه ناراحت کننده ای برای آن حضرت ننوشت، و از ارسالات سابق چیزی نکاست ؛ عطایایی که سالانه به یک ملیون در هم می رسید و این غیر هدایا و متاعی بود که از همه جا برای آن حضرت ارسال می شد.
2- احتجاج، ج 2، ص 15.

و تمنع عن ميراث احمد فاطم***و يضربها الطاغي و انت شهيدها

و ما لاخی تيم بن مرة و العلا***هل قومه في الناس إلا عبيدها

وكيف تهادى الامر حتى رقى لها***من ابن صهاك فضها و كنودها

و صبرها شورى خداعا وغيلة***فيا لك شوری ما اطیع رشيدها

و ما لابنة التيمي و البيض و الفنا***و قطع الفيافي و الجيوش تقودها

و این بنو سفیان من ملك احمد***و قد تعست في الغابرين جدودها

اتملك امر المسلمين و قد بدا***بکل زمان کفرها و جحودها

إلا يابن هند لاسقى اللّه توبة***ثويت بمثواها و لا اخضر عودها

أ تغضب جلباب الخلافة هاشما***و تطردها عنها و انت طريدها

و تقضى بها ويل لأُمّك قسوة***إلى فاجر قامت عليه شهودها

فواعجبا حتى يزيد ينالها***و هل دابة إلّا المدام وعودها

و واحزنا مما جرى لمحمد***و عترته من كل امر یکیدها

يسودها الرحمن جل جلاله***و تابی شرار الخلق ثم تسودها

فما عرفت تاللّه يوما حقوقها***و لا رعيت في الناس يوما عهودها

و ما قتل السبط الشهيدين***فاطم لعمرك إلا يوم ردّت شهودها

و ما ان ارى تطفى الجوى غير دولة***تدين لها في الشرق و الغرب صيدها

تعيد علينا شرعة الحق بهجة***تزهو بنا الدينا و يعلو سعودها

إما و الذي لا يعلم الغيب غيره***لان ذهبت يوما فسوف يعيدها

و تقدم من ارض الحجاز جنودها***تخفق في الارض العراق بنودها

فعجل رعاك اللّه ان قلوبنا***يزيد على مر الليالي وفودها

و تلك حدود اللّه في كل وجهة***معطلة من أن تقام حدودها

عليك سلام اللّه ما تسبك الحيا***و ابقلت الارضون و اخفر عودها

ای ابا الحسن! بهترین کسی هستی که بر این خاک قدم نهاد؛ در حالی که دیگران آتش کینه تو را در دل داشتند.

ص: 257

ای مولای عالم آیا تو را از منصب خلافت با دشمنی دور کردند؟ در حالی که تو ستون و عمود آن هستی.

فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) را از میراث پدری اش محروم کردند و آن شخص طاغی او را زد در حالی که تو شاهد بودی.

فرزند تیم بن مرة (ابوبكر - لعنة اللّه علیه -) را با بزرگی چه کار است؟ آیا قومش جز عبد و غلام چیز دیگری بودند؟

و چگونه امر خلافت را به سمت او هدایت نمودند و او این منصب را به دست آورد؟ از جانب ابن صهاک - لعنة اللّه علیه - بود که این امر را از بین برد و کفر نعمت نمود. و نتیجه شورای تلخ آنان (سقیفه) همراه با نیرنگ و فریبکاری بود، پس این چه شورایی است که نتوانست حق را احقاق نماید؟

و دختر التيمى (عايشه - لعنة اللّه علیها -) را با جنگ و نیزه و شمشیر چه کار؟ که حال آمده است تا لشکریان را هدایت نماید.

بنى سفيان - لعنة اللّه علیهم - را با ملک و حکومت احمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) چه کار است؟ در حالی که این پادشاهی مرزی ندارد.

آیا آنها زمام امور مسلمین را در دست میگیرند، در حالی که در هر زمان و مکانی، کفر و انکارشان آشکار بوده است؟

خداوند، ای پسر هند ! هیچ توبه ای را از تو قبول نکند، تا مرگ تو را در کام کشد.

آیا ردای خلافت را از بنی هاشم غصب میکنی و به دنبال آن هستی؟

و آن را پس از خودت به کسی می سپاری که تمامی مردم بر فسق و فجورش گواهی دهند، وای بر مادرت.

جای تعجب بسیار دارد که حتی یزیدی که شراب خوار است و همیشه به صدای موسیقی گوش می کند این منصب را به دست آورد.

پس وای از حزن و اندوه به خاطر تمامی اتفاقاتی که بر محمد و اهل بيتش - صلوات اللّه عليهم - رخ داد.

خداوند رحمان آنها را در این جایگاه قرار داده است، در حالی که پست ترین مردم آن را نمی پذیرند و خود این مقام را به دست می آورند.

ص: 258

به خدا سوگند که اینان هیچگاه حد و مرز آن را نشناختند و هر وعده ای که به مردم دادند بدان عمل نکردند.

و ای فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) به جان شما سوگند که امام حسن و امام حسین (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) را به شهادت نرساندند مگر آن روزی که گواهان بر ولایت شهادت ندادند.

و این آتشی که در دل ماست را هیچ چیز خاموش نمی کند، مگر آن دولتی که شرق و غرب عالم را به زیر فرمان خود برد.

و حق را به صاحبانش میسپارد و جلوه دین را باز میگرداند و همه را خوشبخت مینماید.

و قسم به آن که غیب را جز او نداند، اگر این امر خلافت روزی از دست رفت، ولی به زودی دوباره به دست صاحبانش خواهد رسید.

و سربازانش از سرزمین حجاز پیشروی می کنند و دشمنان در عراق، در مقابلش زانو می زنند و شکست می خورند.

پس عجله کن خدا به تو برکت دهد که دلهای ما منتظر قدومت هستند در هر شب و روزی. و حدود خدا در هر نقطه ای که نگاه میکنی تعطیل شده است و هیچ کس نیست که آنها را زنده کند.

درود خدا بر شما باد تا زمانی که زندگی هست بر روی زمین.

خواب هند - لعنة اللّه علیها - و تعبیر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به شهادت امام حسين (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط يزيد - لعنة اللّه عليه -

در کتاب مناقب تألیف ابن شهر آشوب (1) از ابن عبّاس روایت می کند که گفت : هند

ص: 259


1- مَناقِبُ آلِ أبى طالب مشهور به المناقب، کتابی عربی درباره اوصاف نیکو و فضایل معصومان (عَلَيهِم السَّلَامُ)، نوشته محمد بن علی بن شهر آشوب سروی مازندرانی (488 - 588 ق) فقیه، محدّث و عالم شیعی در قرن ششم هجری است. وی می گوید : «چون کفر دشمنان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دیدم و شیعه و سنی را در مسئله ولایت آن حضرت پر اختلاف یافتم و این در حالی بود که بسیاری از مردم یا از حب خاندان پاک پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سر باز زده و یا اگر محبّ آنها هستند از اظهار آن محبت بیم دارند پس از خواب غفلت بیدار شدم و این امر لطفی بود تا حقیقت را از لابلای اختلافات موجود و روایات مختلف نمایان سازم؛ آنگاه راویانی را یافتم که احادیث نبوی را تغییر داده و تحریف کرده و به ساختن فضیلتهای جعلی برای دیگران رو آورده بودند. آنان احادیث را تکه تکه کرده و قسمتهایی از آن را نقل کرده اند که حقایق را گم و اهل اسلام را از حقیقت الهی ولایت گمراه سازند؛ از طرفی این افراد راویان و ناقلان مناقب اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) را به اتهام غلو یا انحراف مورد طعن قرار داده اند. بنابر این و بنابر عوامل و اسباب فراوان دیگر، بر آن شدم که مناقب اهل بيت پیغمبر اسلام - صلوات اللّه عليهم - را به طور دقیق و مستند در یک مجموعه گردآوری کنم».

که مادر معاویه - لعنة اللّه عليهما - بود، از عایشه - لعنة اللّه عليها - خواست از پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) راجع به خوابی (که دیده بود) سؤال کند.

پیغمبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )به عایشه - لعنة اللّه عليها - فرمودند به او بگو خواب خود را نقل کند.

هند - لعنة اللّه علیها - گفت : گویا در عالم خواب دیدم آفتاب از بالای سرم طلوع نمود و ماه از فرج من خارج شد و گویا ستاره ای که سیاه بود از ماه خارج گردید و به آن آفتاب کوچکی که از آفتاب بزرگ خارج شده بود، حمله کرد و آن را بلعید ؛ آنگاه افق به خاطر بلعیده شدن آن آفتاب، سیاه گردید. سپس ستارگانی دیدم که از آسمان، و ستارگان دیگری که سیاه بودند از زمین ظاهر شدند و ستارگان سیاه، کلیه افق زمین را احاطه نمودند.

چشمان مبارک رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از شنیدن این خواب اشکبار شد و فرمودند: «او هند است» و دو مرتبه به هند - لعنة اللّه عليها - فرمودند:

فقد جددت على احزاني ونعيت إلى احبابي ؛

غم و اندوه مرا تجدید نمودی و خبر مرگ محبوبان مرا به من دادی.

هنگامی که هند - لعنة اللّه عليها - خارج شد، پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود :

اللهم العنها والعن نسلها ؛

بار خدایا هند - لعنة اللّه عليها - و نسل وی را لعنت کن

وقتی راجع به تعبیر آن خواب از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جویا شدند، فرمودند:

فقال اما الشمس التي طلعت عليها فعلى بن ابى طالب والكوكب الذي

ص: 260

خرج من القمر اسود فهو معاوية مفتون فاسق جاحد اللّه و تلك الظلمة التي زعمت ورأت كوكبا يخرج من القمر اسود فشد على شمس خرجت من الشمس اصغر من الشمس فابتلعتها فاسودت فذلك ابنى الحسين يقتله ابن معاوية فتسود الشمس ويظلم الافق واما الكواكب المسودة في الارض احاطت الارض من كل مكان فتلك بنو امية.

آن آفتابی که بالای سر او طلوع نمود علی بن ابی طالب است. و آن ستاره سیاهی که نظیر ماه بود معاویه است که فتنه انگیز و فاسق و منکر خدا است ؛ و آن ظلمت و ستاره سیاهی که از ماه خارج شد و بر آن آفتاب کوچک حمله کرد و آن را بلعید و افق زمین سیاه شد، پسر معاويه (يعنى يزيد - لعنة اللّه علیهما) است که فرزندم حسین را شهید می کند و آفتاب به خاطر شهادتش سیاه و افق زمین تاریک خواهد شد؛ اما آن ستارگان سیاهی که کلیه زمین را احاطه کردند بنی امیه خواهند بود. (1)

هند - لعنة اللّه عليها - در حضور پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )

تفسیر مجمع البيان تأليف شیخ طبرسی در تفسیر کلام خداوند تبارک و تعالی :

(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَىٰ أَنْ لَا يُشْرِكْنَ باللّه شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّه إِنَّ اللّه غَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ (2)

ای پیامبر! هنگامی که زنان مؤمن نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا قرار ندهند دزدی و زنا نکنند فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایی پیش دست و پای خود نیاورند (یعنی فرزندی را که میان دست و پای خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه او دارند به دروغ به کسی غیر

ص: 261


1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 227.
2- سوره ممتحنه، آیه 12.

پدرش نبندند) و در هیچ کار شایسته ای مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بیعت کن و برای آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است!

و روایت شده است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر روی کوه صفا از آنان بیعت گرفت. و عمر - لعنة اللّه علیه - پایین تر از او قرار داشت. و هند دختر عتبه - لعنة اللّه علیها - از ترس آنکه مبادا پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) او را بشناسد، نقاب زده و ناشناس در میان زنان بود.

او

هنگامی که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود : «با شما بر این اصل بیعت می کنم که ذره ای به خداوند شرک نورزید». هند - لعنة اللّه علیها - گفت : «تو از ما پیمانی می گیری که ندیدیم آن را بر مردان قرار دهی و علت این سخن آن بود که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آن روز با مردان تنها بر اسلام و جهاد بیعت کرد.

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: «و دزدی نکنید». هند - لعنة اللّه عليها - گفت : «ابوسفیان مردی بخیل است و من چیزهایی از مال او برداشته ام و نمی دانم که آیا بر من حلال می کند یا نه؟».

ابوسفيان - لعنة اللّه علیه - گفت: هر چیزی که برداشته ای در آنچه که گذشته است و آنچه که سپری شده است، بر تو حلال است.

در این هنگام رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خندیدند و او را شناختند و به او فرمودند: «به یقین تو باید هند دختر عتبه باشی؟».

او پاسخ داد: «آری ای رسول خدا ((صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اکنون که مرا شناختی) از آنچه در گذشته واقع شده است، در گذر که خدا هم از تو بگذرد».

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: «و زنا نکنید».

هند - لعنة اللّه علیها - بار دیگر گفت: «آیا زن آزاد زنا می کند»؟ چون هند - لعنة اللّه عليها - این سخن را گفت، عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه - به خاطر اتفاقی که میان او و هند - لعنة اللّه عليها - در ایام جاهلیت به وقوع پیوسته بود، لبخند زد. (1)

ص: 262


1- در میان عمر و ابوسفیان - لعنة اللّه عليهما - در زمان جاهلیت کار به خصومت نهانی می رفت. گویند هند زوجه ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - همواره با چند تن از جوانان قریش ابواب مؤالفت و مخالطت باز داشت و عمر - لعنة اللّه عليه - یک تن از آن جمله بود و از این روی با ابوسفیان - لعنة اللّه عليه كه رقيب هند - لعنة اللّه عليها - بود کینه و کیدی داشت. (منتهی الآمال، ج 1 ص 208 ناشر : مبین اندیشه، 1390 ش).

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود : «و فرزندانتان را نکشید».

هند - لعنة اللّه علیها - گفت : «آنان را در هنگام کودکی پروراندیم و شما آنها را در بزرگی کشتید؛ و شما و آنها (به کار خود آگاهترید و این سخن را از آن رو گفت

که پسر او حنظله بن ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - در روز بدر به دست حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کشته شده بود. در این هنگام عمر - لعنة اللّه علیه - چنان خندید که از شدت آن بر روی

زمین دراز کشید و پیامبر نیز لبخند زد.

و هنگامی که فرمود: «بهتان و تهمت نزنيد. هند - لعنة اللّه علیها - گفت : به خدا سوگند که بهتان، زشت و ناپسند است و تو ما را جز به حق و راستی و بزرگیهای اخلاقی فرمان نمی دهی.

و چون فرمود و در هیچ کار شایسته ای مخالفت فرمان من نكنيد». هند - لعنة اللّه علیها - گفت : ما این جا اینگونه ننشستیم که در دلمان قصد نافرمانی از تو در چیزی را داشته باشیم. (1)

وحشی و چگونگی کشتن حمزه عموی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )

در شرح نهج البلاغه می نویسد: واقدی می گوید: عبداللّه بن جعفر از ابن ابی عون از زهری از عبیداللّه بن عدی بن خیار برای من نقل کرد که گفته است: به روزگار عثمان بن عفان - لعنة اللّه عليه - در شام به جهاد رفتیم؛ پس از نماز عصر به شهر حمص رسیدیم و پرسیدیم وحشی (2) - لعنة اللّه عليه - کجاست؟

ص: 263


1- مجمع البیان، ج 9، ص 457.
2- ابودسمه وحشی بن حرب - لعنة اللّه عليه -، از غلامان حبشی بنى نوفل و قاتل حمزة بن عبدالمطلب، عموی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در جنگ احد.بود. او در جنگ یمامه مسیلمه کذاب را کشت و سرانجام به سال 25 هجری قمری در حمص درگذشت. پس از آن که طائف به تصرف پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درآمد، وحشی همراه مردم به حضور حضرت رسید ؛ پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به او فرمودند: «ای وحشی از مقابل دیدگانم دور شو تا تو را نبینم، (زرکلی، الاعلام، ج 8، ص 111؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1564؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 409) ؛ وی پس از مسلمان شدن به شراب و زنا روی آورد و همین امر سبب شد بارها حد بخورد. ابن حجر و ابن اثیر، دلیل مرگ وحشی را مصرف شراب گزارش کرده اند. وی در اواخر عمر خود، که در عصر معاویه - لعنة اللّه عليه - می گذشت، در مدح معاويه - لعنة اللّه عليه - روایت هایی جعل کرد.

گفتند : در این ساعت نمی توانید او را ببینید که هم اکنون سرگرم باده گساری است و تا صبح شراب می آشامد. ما که هشتاد تن بودیم به خاطر دیدار او شب را همانجا ماندیم. پس از آنکه نماز صبح را خواندیم به خانه وحشي - لعنة اللّه عليه - رفتيم. پیرمردی فرتوت شده بود و برای او تشکچه ای که فقط خودش روی آن جا می گرفت، گسترده بودند. به او گفتیم درباره کشتن حمزه و مسیلمه برای ما حرف بزن؛ خوشش نیامد و سکوت کرد؛ گفتیم ما فقط به خاطر تو دیشب را این جا مانده ایم.

گفت: من برده جبیر بن مطعم بن عدی (1) بودم ؛ چون مردم برای جنگ احد راه افتادند مرا خواست و گفت: حتماً به یاد داری و دیدی که طعیمه بن عدی (2) را در جنگ بدر حمزه بن عبدالمطلب کشت و از آن روز تاکنون زنهای ما گرفتار اندوه شدیدی هستند ؛ اگر حمزه را بکشی آزاد خواهی بود.

ص: 264


1- جُبير بن مطعم بن عدي بن نوفل بن عبد مناف از قبیله قریش است؛ او در شورایی از قریش که رأی به قتل پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دادند، همراه عموی خود طُعَيمة بن عدی و حارث بن عامر از بنی نوفل حضور داشت (طبری، ج 2، ص 370)؛ در جنگ بدر نیز شرکت کرد و به اسارت مسلمانان درآمد (واقدی، ج 1، ص 130؛ ابن عبدالبر، ج 1، ص 232).
2- طعيمة بن عدی از «بنی نوفل بن عبد مناف و از سران قریش که در غزوه بدر بدست حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و حمزه به هلاکت رسيد (السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 709؛ الاعلام زرکلی، ج 2، ص 227)؛ برخی مفسّران، در شأن نزول آیه 30 سوره انفال که حاکی از توطئه مشرکان قریش علیه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است، از وی نام برده اند که در دارالندوه با دیگر سران شرک مشغول توطئه و مکر علیه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بودند (السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 481؛ معالم التنزيل، بغوی، ج 2، ص 205).

من با مردم بیرون آمدم و با خود چند زوبین (1) داشتم؛ هرگاه از کنار هند دختر عتبه می گذشتم میگفت : ای آبادسمه! امروز باید انتقام بگیری و دلها را خنک کنی. (2)

چون به احد رسیدیم حمزه را دیدم که سخت به مردم حمله می کند و سراز پا نمی شناسد، من برای او پشت درختی کمین کردم حمزه مرا دید و آهنگ من کرد ولی همان دم سباع خزاعی (3) راه را بر او بست، حمزه آهنگ او کرد و گفت : تو هم ای پسر برنده چوچوله ها (4) کارت به آنجا کشید که به ما حمله کنی، جلو بیا.

ابن ابی الحدید در این باره می گوید: در انجام این جنایت هولناک دو نفر وحشی را تشویق و ترغیب نمود :

ص: 265


1- نیزۀ کوچکی که سر آن دو شاخه بود و در جنگ های قدیم آن را به روی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین).
2- جُبیر بن مطعم ؛ که در جریان جنگ احد به غلام خویش وحشی چنین گفت وای بر تو! میدانی که علی در جنگ بدر عمویم طعیمه را کشت پس اگر در این جنگ تو او را بکشی آزادت می کنم و اگر محمد و یا حمزه را هم بکشی آزاد خواهی شد ؛ زیرا بجز این سه تن کسی با عموی من هم سنگ نیست. وحشی پاسخ داد اما محمد یارانش دور او را میگیرند و راهی بر او نیست و اما علی به هنگام جنگ آن چنان چابک و فرزانه است که بر کسی اجازه تحرک نمی دهد و اما حمزه چرا؛ زیرا او به هنگام جنگ آن چنان به خشم می آید که زیر پای خود را نمی بیند (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243؛ تاریخ ابن كثير، ج 3، ص 11؛ الروض الأنف، ج 3، ص 138؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 83) ؛ 2) و دیگر کسی که وحشی را بر این جنایت تشویق کرد هند همسر ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - بود. او از پیمانش با جبیر آگاهی داشت با وی ملاقات نمود و بر انجام مأموریتی که بر عهده گرفته بود تأکید و ترغیب کرد و در مقابل قتل یکی از سه نفر که جبیر پیشنهاد داده بود، جایزه بزرگی را بر وی وعده داد. پاسخ وحشی به هند - لعنة اللّه عليهما - همان بود که به جبیر داده بود ولی در قتل حمزه او را امیدوار ساخت و لذا در طول راه هر وقت وحشی و هند - لعنة اللّه عليهما - به همدیگر می رسیدند، او را با این جمله بر تصمیمش تشویق مینمود: «وَیها یا آبادسمة اِشْفِ وَ اسْتشْفِ ؛ به هوش باش ای آبادسمه (کنیه وحشی است) تا دل ما را آرام و خودت را آزاد کنی». (طبری، ج 2، ص 368؛ کامل، ج 2، ص 103؛ البراية والنهايه، ج 3، ص 11).
3- سباع بن عبدالعزی از سران سپاه شرک بوده است.
4- مادر سباع که کنیز شریف بن علاج بن عمرو بن وهب ثقفی بود در مکه کودکان را ختنه می کرد، کنیه سباع ابونیار بود. (قابل توجه منکرین سب و دشنام به دشمنان اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) و خوشا به غیرت حضرت حمزه - سلام اللّه عليه - که بی سبب نیست پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در فراقش اشک میریزد و مولای عالم علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در روزهای تنهایی صدایش می کند و حضرت صدیقه (عَلَيهَا السَّلَامُ) از تربت قبرش تسبیح میسازد. ای که لعنت بر وحشی حرامزاده مادر به خطا).

حمزه به او حمله کرد و پاهایش را کشید و او را بر زمین کوبید و کشت و شتابان آهنگ من کرد ولی گودالی پیش پای او قرار داشت که لغزید و در آن افتاد. (1) من زوبینی پرتاب کردم که به زیر نافش خورد و از میان دو پایش بیرون آمد و او را کشت. (2) خود را به هند دختر عتبه رساندم و خبر دادم. او جامه های گرانبها و زر و زیور خود را به من داد، بر ساقهای پای هند دو خلخال از مهرههای ظفار بود و دو دستبند سیمین و چند انگشتری بر انگشتان پای خود داشت که همه را به من بخشید. (3)

شعر هند - لعنة اللّه عليها - در روز احد

و همچنین می نویسد : محمد بن اسحاق در کتاب مغازی (4) روایت می کند که

ص: 266


1- ابن ابی الحدید در این باره می گوید: «وَکانَ حَمْزَةُ بْن عَبدِ الْمُطَّلِب مغامرا غَشَمْشَما لا يَبْصُر أَمَامَهُ ؛ حمزة بن عبدالمطلب بسیار نترس و جسور بود و در جنگ هاپیش پای خود را نمی دید». (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243).
2- در روایتی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمده است که حربه وحشی به زیر گلوی حمزه اصابت کرد و چون بر زمین افتاد، دشمن از هر طرف بد و حمله آورد و با ضربه های متعدد و کاری و به صورت قتل صبر او را به شهادت رساندند. در اینجا بود که وحشی سینه آن حضرت را شکافت و کبدش را برای گرفتن جایزه نزد هند - لعنة اللّه عليها - برد، او کبد را در دهان گذاشت و خواست آن را ببلعد ولی کبد در دهانش مانند قطعه استخوانی شد و آن را بیرون انداخت (ارشاد مفید، ص 92).
3- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 12. رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه به هنگام عزیمت به احد، خطاب به یارانش فرمود : «من در شب گذشته، در عالم خواب دیدم که گاوی نزد من ذبح گردید و قبضه شمشیرم شکست. تعبیر من از این خواب این است که گروهی از یارانم کشته می شوند و یک نفر هم از اهل بیت من به شهادت می رسد» ؛ «آما الْبَقَرُ فَهِيَ ناسٌ مِن أصحابي يُقَتَلُونَ وَ أمّا الثلم الذي رَأيتُهُ في ذُبَابِ سَيفي فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيتِى يُقْتَل» (الروض الأنف، ج 3، ص 139؛ تاریخ ابن کثیر، ج 3، ص 12 ؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 16).
4- محمد بن اسحاق مطلبی (58 - 150 ق) نخستین کسی است که به گردآوری و تدوین مغازی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پرداخته. اصل کتاب ابن اسحاق به صورتی که او خود تدوین کرده بود، امروزه در دست نیست، اما چند روایت از آن موجود است که مفصل تر از همه کتابی است که معروف است به سیره ابن هشام (مهدوی، اصغر، ج 1، ص 53 - 55، مقدمه سیرت رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )) ؛ گفته شده که ابن هشام مواردی که در سیره ابن اسحاق» منطبق با گرایش شیعی بوده را حذف کرده است، مانند روایت انذار عشیره که بر مبنای آن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به عنوان برادر و وصی و جانشین خود معرفی کرده است؛ در حالی که این روایت را طبری از طریق ابن اسحاق نقل کرده ولی اثری از این حدیث در سیره ابن هشام نیست (منابع تاریخ اسلام، 1376 ش، ص 58).

هند - لعنة اللّه علیها - در آن روز خود را بالای سنگی که مشرف بر آوردگاه بود رساند و با صدای بلند این ابیات را خواند :

نحن جزیناکم بيوم بدر***الحرب بعد الحرب ذات سعر

ما كان عن عتبة لي من صبر***ولا أخي و عمه و بكرى

شفیت نفسی و قضیت نذری***شفيت وحشی غلیل صدری

فشكر وحشى على عمرى***حتى ترم أعظمي في قبري

ما شما را در قبال جنگ بدر مکافات کردیم و جنگ پس از جنگ دارای سوزش و التهاب است.

مرا از عتبه و برادرم و عمویش و پسر نوجوانم یارای شکیبایی نیست.

خود را تسکین دادم و نذرم را بر آوردم وحشی جوشش سینه ام را شفا بخشید.

در تمام عمر سپاسگزاری از وحشی بر عهده من است تا آنگاه که استخوان هایم در گورم از هم بپاشد.

پاسخ دختر عموی حمزه به هند - لعنة اللّه عليها -

هند دختر اثاثه بن مطلب بن عبد مناف (1) او را چنین پاسخ داده است :

خزیت فی بدر و غیر بدر***يا بنت غدار عظيم الكفر

أفحمك اللّه غداة الفجر***بالهاشميين الطوال الزهر

بكل قطاع حسام يفرى***حمزة ليثي وعلى صقرى

إذ رام شيب و أبوك قهرى***فخضبا منه ضواحي النحر

هم در جنگ بدر و هم پس از آن در گرداب گناه غرق شده ای، ای فرزند دنائتها و کفر ورزی های بزرگ!

خداوند بر تو روزی را برساند که با دست رسای بنی هاشم و شمشیر بران آنها روبرو شوی. حمزه شیر غران ما بود، و علی باز تیز چنگ ما.

وقتی که عمو و پدرت خیال کشتار ما را در سر داشتند گلوگاه ایشان را به خون آغشتند

ص: 267


1- زرکلی در الأعلام، او را اینگونه معرفی کرده است: «هند بنت أثاثة بن عباد بن المطلب بن عبد مناف».

محمد بن اسحاق می گوید و از جمله اشعار دیگری که هند دختر عتبه - لعنة اللّه عليها - در جنگ احد رجز خوانی کرده است این ابیات است :

شفيت من حمزة نفسي بأحد***حين بقرت بطنه عن الكبد

أذهب عنى ذاك ماكنت أجد***من لوعة الحزن الشديد المعتمد

و الحرب تعلوكم بشؤبوب برد***نقدم إقداما عليكم كالأسد

در جنگ احد خود را از حمزه تسکین دادم و شکمش را از ناحیه جگرش دریدم.

این کار اندوه گران و دردانگیز مرا زدود.

جنگ شما را همچون باران آمیخته با تگرگ فرو گرفت ؛ ما همچون شیران بر شما حمله آوردیم.

محمد بن اسحاق می گوید : صالح بن کیسان برای من نقل کرد که گفته اند، عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه - به حسان ثابت (1) گفت ای ابا الفریعه ای کاش شنیده بودی که هند چه می گفت؟ و ای کاش سرمستی او را دیده بودی که چگونه روی سنگی ایستاده بود و رجز خوانی می کرد؛ و ای کاش میشنیدی که چگونه کاری را که نسبت به حمزه انجام داده است بازگو می کرد.

حسان گفت : به خدا سوگند همان هنگام که در کوشک و برج بودم، زوبین را دیدم که در هوا به حرکت آمد و با خود گفتم این سلاح از اسلحه عرب نیست و گویا همان زوبین به حمزه پرتاب شده است و دیگر چیزی نمی دانم.

ص: 268


1- حسّان بن ثابت، ابوولید (م 54)، صحابی و شاعر اهل مدینه وی شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام زیست. پیش از اسلام مداح ملوک و حیره و غسّانیان و پس از اسلام مداح رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و یمانی ها بود. در هیچ یک از غزوات شرکت نداشت. وی چندی پیش از مرگ نابینا گردید. دیوان شعر او چاپ شده است. (نک : فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 1، ص 902) ؛ شیخ مفید می نویسد : «گروهی از بیعت با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) سرباز زدند مانند عبداللّه پسر عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليهما -، سعد وقاص، محمد بن مسلمة، حسان بن ثابت و اسامة بن زيد، حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از امتناع آنها از بیعت، سخنرانی کرد ؛ در بخشی از سخن حضرت آمده است: از جانب سعد و مسلمه و اسامة و عبداللّه و حسان چیزهایی به من رسیده که آن را خوش ندارم و حق در میان من و ایشان حاکم است». (شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 237).

اینک برخی از گفتار هند - لعنة اللّه علیها - را برای من بگو تا شر او را از شما کفایت کنم.

عمر - لعنة اللّه عليه - برخی از اشعار هند - لعنة اللّه علیها - را برای حسان خواند و حسان ابیات زیر را در هجو هند دختر عتبه - لعنة اللّه عليهما - سرود :

أشرت لكاع و كان عادتها***لؤما إذا أشرت مع الكفر

أخرجت مرقصة إلى أحد***في القوم مقتبة على بكر

بكر ثفال لا حراك به***لا عن معاتبة و لا زجر

أخرجت ثائرة محاربة***بأبيك و ابنك بعد في بدر

و بعمك المتروك منجدلا***و أخيك منعفرين في الجفر

فرجعت صاغرة بلا ترة***منا ظفرت بها ولا وتر

آن زن فرو مایه، سرمستی و شادی کرد و خوی او فرو مایگی است که با کفر، مستی کرده است.

ای هند در میان مردان رقص کنان به احد آمدی؟ در حالی که بر شتر محمل بسته بودی. شتری سنگین که از تازیانه و فریاد، از جای بر نمیخاست.

خونخواهی پدر و پسرت که در بدر کشته شدند تو را به میدان جنگ آورد!

و نیز خونخواهی عمویت، که در جنگ مزبور برهنه افتاده بود و لباسهایش را برده بودند ؛ و همچنین برای انتقام خون برادرت که با آن چند تن دیگر در گودالی به خون آغشته و به رو درافتادند.

و سرانجام کار همراه با خواری بازگشتی و به انتقام نایل نشدی و پیروزی را در آغوش نگرفتی!

[هان که فراموش کردی آن رفتار زشتی که از تو سر زد. وای بر تو! زشتی ای که در روزگاران به یاد خواهد ماند قابله ها گفته اند هند از زنا پسر کوچکی به دنیا آورده است!!].

و همچنین در هجو هند - لعنة اللّه علیها - گفته است :

لمن سواقط ولدان مطرحة***باتت تفحص في بطحاء أجياد

ص: 269

باتت تمخض لم تشهد قوابلها***إلا الوحوش و إلا جنة الوادى

يظل يرجمه الصبيان منعفرا***و خاله و أبوه سيدا النادى

از آن کیست بچه هایی که به صحرا افتاده؟ و در ریگزار اجیاد پا به زمین میسایند؟ درد زائیدن او را فراگرفت، آنگاه فرزند خویش را به دنیا آورد. در حالی که قابله ای نداشت جز وحوش صحرا و جنیان بیابان!

این کودکان در خاک به رو افتاده بودند، در صورتی که دایی و پدر آن زن، شیخ و رئیس قبیله بودند. (1)

ابن ابی الحدید می گوید و ابیات دیگری که چون فحش و دشنام است از آوردن آن می گذرم. (2)

مثله شدن شهدای احد توسط هند و دیگر زنان بنی اميّه - لعنة اللّه عليهن -

واقدی می گوید: هند دختر عتبه - لعنة اللّه عليها - نخستین کس بود که جسد یاران پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را مثله کرد و به زنان دیگر هم فرمان مثله کردن و بریدن گوش و بینی کشتگان را داد، و هیچ زنی باقی نماند مگر اینکه از آن اعضای بریده برای خود دو دستبند و دو بازوبند و دو خلخال درست کرد.

هند - لعنة اللّه علیها - و دیگر زنان قریش، با خواندن اشعار لشکریان را به جنگ

تحریض مینمودند:

نحن بنات طارق***نمشى على النمارق

إن تقبلوا نعانق***أو تدبروا نفارق

فراق غير وامق

ص: 270


1- نقل شده هنگامی که هند به معاویه - لعنة اللّه عليهما - بارورشد مایل نبود او را در خانه بزاید. لذا کنار کوه اجیاد آمد و آن جا وضع حمل کرد؛ لذا شعر حسان اشاره به این مطلب است (ربیع الابرار، ج 4، ص 276؛ تتمة المنتهى، شیخ عباس قمی، ص 47).
2- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 13 - 15.

ما دختران ستاره صبحگاهیم اگر پیروزمندانه پیشروی کنید، آغوش میگشاییم و بسترها میگسترانیم! اگر به میدان نبرد پشت کنید و شکست را پذیرا شوید، ما نیز از شما روی برمیگردانیم و دوری می کنیم. آنگاه به فراقی مبتلا می شوید که در آن اثری از مهر و وفا دیده نشود. (1)

احادیثی در مورد عذاب برزخى معاويه - لعنة اللّه عليه -

• بصائر الدرجات تألیف صفار (2) از بشیر نبال و او از امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت کرده است که فرمود:

پشت سر پدرم در حالی که بر روی استرش بود و استرش رم کرد، با پیرمردی روبرو شدیم که در گردنش رشته ای بود و مردی دنبال او بود، پس گفت : ای علی بن حسین مرا آب بده مرا آب بده پس مرد گفت : او را آب نده، خداوند او را آب ندهد.

فرمودند و آن پیرمرد معاويه - لعنة اللّه عليه - بود. (3)

• علی بن مغیره گوید: امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) در وادی ضجنان فرود آمد پس شنیدم سه مرتبه میفرمود: «خداوند تو را نبخشد. آنگاه به اصحاب خویش فرمود : «آیا دلیل آنچه گفتم را می دانید؟».

گفتند: خداوند ما را فدای شما گرداند، علت آن چه بود؟

فرمود:

معاویه بر من گذشت در حالی که زنجیری در گردنش انداخته بودند و زبانش

ص: 271


1- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 235.
2- بَصائِرُ الدَّرَجاتِ الكُبرى فى فَضائلِ آلِ مُحمّد، مشهور به بصائر الدرجات، از منابع حدیثی شیعه، تأليف ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفار، معروف به صفار قمی (متوفی 290 ق) از اصحاب امام حسن عسکری (عَلَيهِ السَّلَامُ)؛ از کتب معتبر و مورد اعتماد شیعه است. کلینی در کافی از آن روایت کرده و علّامه مجلسی در بحار الأنوار و شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه، ضمن معتبر شمردن این کتاب آن را در شمار مصادر و منابع خود آورده اند.
3- بصائر الدرجات، ج 1، ص 285، ح 1.

را باز گذاشته بودند و از من خواست که برایش طلب بخشش نمایم ؛ (پس گفتم: خداوند او را نبخشد).

و همانا حضرت می فرمود :

وادی ضجنان یکی از وادی های دوزخ است. (1)

• مالک بن عطیه از حضرت صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) نقل کرد که فرمودند:

با پدرم در راه میرفتم و ما دو شتر داشتیم؛ همین که به سرزمین ضجنان رسیدیم، مردی نمودار شد که زنجیری به گردن داشت ؛ فریاد زد: یابن رسول اللّه ! به من آب بدهید خدا شما را سیراب کند.

مرد دیگر از پی او می آمد، زنجیر را کشیده، گفت : یابن رسول اللّه ! مبادا به این شخص آب بدهید، خدا او را سیراب نکند پدرم توجهی به من نموده و فرمود: جعفر این مرد را شناختی؟ او معاویه است. (2)

نامه معاویه به زياد - لعنة اللّه عليهما - در الگو گرفتن از عمر - لعنة اللّه عليه - در تحقیر کردن و ظلم به عجم و ایرانیان

در کتاب سلیم بن قیس هلالی گفت: (3) زیاد بن سميه - لعنة اللّه عليه - دوستی شیعی

ص: 272


1- بصائر الدرجات، ج 1، ص 285، ح 3.
2- همان، ح 5.
3- کتابی تاریخی و به زبان عربی از سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی (م حدود 70 یا 76 یا 85 ه_.) و اولین کتاب شیعه است؛ در زمان امیرالمؤمنین نگاشته شده است و از این کتاب با تعابير اسرار آل محمد - صلوات اللّه عليهم -، کتاب فِتَن، وفاة النبي، امامت و السقیفه یاد شده است. آقا بزرگ، با عناوین کتاب و أصل سلیم بن قیس هلالی، نام برده (الذريعة، 1403 ق، ج 2، ص 152 و ج 17، ص 276) ؛ علماء بزرگ شیعه مثل شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، نراقی، نجفی، شیخ انصاری و مامقانی - رحمة اللّه عليهم - از این کتاب روایت کرده و مؤلّف را بسیار ستوده اند. محمد بن ابراهیم عمانی، مفسر و محدث شیعه قرن چهارم هجری، در کتاب الغیبه، کتاب سلیم را از ارزشمندترین کتابهای حدیثی در میان همه عالمان و راویان شیعه خوانده و آن را مورد اعتماد شیعیان دانسته است (نعمانی، الغیبه، 1432 ق، ص 103 - 104)؛ علّامه امینی می گوید: «سلیم یکی از تابعین کبیر است که شیعه و غیر شیعه به او و کتابش استناد می کنند. او مورد اعتماد بزرگانی چون حکانی است» (امینی، الغدیر، 1397 ق، ج 1، ص 66)؛ مير حامد حسين، نویسنده کتاب عبقات الأنوار نیز کتاب سلیم را قدیمی تر و فضیلت مندتر از همه کتاب های شیعه دانسته است (کنتوری، عبقات الانوار، 1404 ق، ج 2، ص 309).

داشت که برای من نامهای قرائت کرد که معاویه - لعنة اللّه علیه - برای زیاد - لعنة اللّه عليه - نوشته بود: (1)

«اما بعد، برایم نوشته ای که از عرب بپرسم گرامی ترین و خوارترین آنان، نزدیکترین و دورترین آنان ایمن ترین و بر حذرترین آنان کیست؟

و من ای برادرم آگاه ترین مردم به عرب هستم به این قبله از یمن بنگر، در پیدا آنها را گرامی بدار و در پنهان خوارشان کن ؛ من با آنها چنین می کنم، در مجالسشان گرامیشان میدارم و در خفا خوارشان می کنم آنها نزد من بد حال ترین هستند و فضل و عطای تو برای غیر آنان در خفا از آنان باشد.

و به ربيعه بن نزار بنگر و امیرانشان را گرامی و عامه آنان را خوار بدار که عامه آنان تابع اشراف و سروان آنان است.

به مضر (2) بنگر و گروهی از آن را با گروهی دیگر بزن که در میان آنها خشونت، کبر و نخوت شدیدی است ؛ و تو چون چنین کنی و برخی از آنها را به وسیله برخی دیگر بزنی، برخی از آنها تو را در مقابل برخی دیگر حفاظت می کند و در مقابل آنها به کلام بدون عمل و به ظن بدون یقین راضی نباش.

و به موالی و غیر عربی که اسلام آوردند بنگر، پس با سنت عمر بن خطاب با آنان

ص: 273


1- در ناسخ التواریخ نامه ای از ابان بن سلیم نقل شده که از جانب معاویه به زیاد - لعنة اللّه عليهما - (سرپرست کوفه و خوزستان و فارس نوشته شده و این نامه توسط منشی زیاد - لعنة اللّه عليه - به ابان بن سلیم که دوست نزدیکش بوده امانت داده شده است که آن را بخواند و او با توجه به مضمون نامه رونوشتی از آن برای خودش برداشته است (ناسخ التواريخ، ج 6، ص 123).
2- دو تن از فرزندان نزار بن معد بن عدنان و نیای بیشتر قبایل عدنانی به نامهای ربیعه و مضر (ابن هشام، ج 1، ص 76).

برخورد کن و در آن حقارت و ذلت آنان است که عرب با آنان ازدواج کند و آنها با عرب ازدواج نکنند؛ (1) عرب از آنها ارث میبرد و آنها از عرب ارث نمی برند ؛ (2) و در بخشش و روزی آنها، برآنان کوتاهی کنی؛ و در معادن مقدم شوند تا راه را آباد کنند و درختان را قطع کنند ؛ و هیچ یک از آنها در نماز بر عرب امامت نکند؛ و هیچ یک از آنان تا زمانی که عرب حاضر است، در صف نخست مقدم نشود مگر این که صف کامل نشود؛ و هیچ یک از آنان را بر بخشی از بخشها و یا شهری از شهرهای مسلمانان نگمار ؛ و هیچ یک از آنان قضاوت و احکام مسلمانان را عهده دار نشود؛ که این سنت و سیره عمر درباره آنان است که خداوند او را درباره امت محمد و به ویژه بنی امیه بهترین جزا عطا فرماید.

به جانم سوگند! اگر عمل او و رفیقش و قدرت و صلابت آن دو در دین نبود، قطعاً ما و تمامی این امت، بردگان بنی هاشم بودیم و خلافت را یکی بعد از دیگری به ارث می بردند، چنانکه اهل کسری و قیصر به ارث می بردند؛ اما خداوند - عزوجل - آن را از بنی هاشم خارج و یک مرتبه در میان بنی تمیم بن مره قرار داد، سپس به سوی عدي بن كعب (3) بیرون برد در حالی که در قریش قبیله ای ذلیل تر و پست تر از این دو نیست، پس ما در آن طمع کردیم و ما از آن دو و فرزندان آنها نسبت به آن محق تر بودیم، زیرا در میان ما ثروت و عزت بود و ما در خویشاوندی از آن دو به رسول اللّه نزدیکتر بودیم.

سپس رفیقمان عثمان با شورا و رضایت عامه بعد از شور سه روزه از میان شش نفر به آن دست یافت و افراد پیش از او بدون شورا به آن دست یافتند. و زمانی که

ص: 274


1- و مسعودی در مروج الذهب آورده است: «عمر - لعنة اللّه عليه - فرمان داد فقط کنیزان عجم را به مدینه راه دهید نه مردان را».
2- علّامه امینی از مالک آورده: «ابی عمر - لعنة اللّه عليه - ان يورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد في العرب». (الغدير ج 6 ص 187).
3- ابوبكر - لعنة اللّه عليه - از قبیله بنی تمیم است و عمر - لعنة اللّه علیه - از قبیله بنی عدی می باشند.

رفیقمان عثمان مظلومانه کشته شد به آن دست یافتیم زیرا کسی که مظلومانه کشته شود، خداوند برای ولی او قدرتی قرار داده است.

و به جانم سوگند برادر اگر عمر دیه بردگان و عجم (ایرانیان) را نصف دیه اعراب قرار میداد به تقوی نزدیکتر بود زیرا عرب بهتر است از عجم و اگر راهی بر آن می یافتم و امید داشتم که عامه آن را بپذیرند، قطعاً چنین می کردم و اما من فاصله زیادی از جنگ ندارم و از تفرقه و اختلاف مردم بر خود می ترسم و آنچه که عمر درباره آنان وضع کرده است، برای تو بس است و این حقارت و ذلتی برای آنان است.

پس چون این نوشته من به تو رسید، عجم را خوار و ذلیل کن و آنها را دور کن و از هیچ یک از آنان کمک نگیر و حاجت آنان را برآورده نکن، که به خدا سوگند تو پسر ابوسفیان هستی و از صلب او خارج شدی و پیش از این با تو صحبت کرده بودم». (1)

ص: 275


1- در ناسخ التواریخ چنین آمده است: «...و اکنون میرسیم به این قومی که به نام موالی در میان امت اسلام به سر می برند و قوم فارسی نام دارند گوش کن زیاد این مردم را باید ذلیل کرد. باید همان روشی که عمر (عمر بن خطاب) آنها را میکوبید طوری کوبیدشان که هرگز نتوانند سر بردارند. اینها جز با سیاست عمر اداره شدنی نیستند از عطایشان که حق عمومی اتباع اسلام است تا میتوانی بکاه در تقسیم خواربار تا می توانی از سهمشان کم کن در جبهه جنگ آنها را در صفوف مقدم بگمار تا زودتر از دیگران هدف حملات دشمن تازه نفس قرار گیرند. سربازان آنها را به کار جاده سازی و هموار کردن راه ها و کندن درختها بگمار و سعی کن هر چه دشواری و عذاب باشد نصیب این عجمها شود کاری کن که سنگینی بارها بر دوششان هر چه بیشتر فشار آورد. زیرا که اگر جز این باشد هوای عصیان خواهند کرد. مراقب باش که این عجمها هر قدر هم صالح و متقی باشند بر صفوف جماعت در نماز پیش نمازی نکنند و در نماز جماعت در صف اول قرار نگیرند مگر آن که عده اعراب برای تکمیل صفوف کافی نباشد و هرچند هم در فقه و قرآن دانشمند باشند بر مسند قضا ننشینند و بر هیچ شهری از شهرهای اسلام والی یا حاکم نشوند. و در معابر هر قدر هم مقامشان بالا باشد بر عرب هر چند هم پست و فرومایه باشد تقدم نجویند و در ازدواج، حق زناشویی با زن عرب نداشته باشند اما مردان عرب حق همسری با زنان فارسی را داشته باشند. اینها همه سیاست عمر است و عمر شایسته است از امت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خاصاً از بنی امیه شایسته ترین پاداش را ببیند. با این همه عمر اشتباهاتی نیز داشت. مثلاً می بایست قوانین و نظاماتی به وجود آورده باشد که برای همیشه عجم ها را در برابر عرب ذلیل و خوار نگاه دارد. اگر از ایجاد نفاق در میان امت اسلام پرهیز نداشتم، همین امروز مقرر میداشتم که اگر یک عجم عربی را بکشد محکوم به قصاص یا دیه کامل می باشد ولی اگر عربی یک فارسی را به قتل برساند از قصاص معاف باشد و دیه را نیز نصف بپردازد. به هر حال، زیاد از همین امروز که این نامه بدستت می رسد این عجم ها را بیشتر ذلیل کن، به آنان توهین کن، آنها را از پیشگاهت دور دار، از آنان در رتق و فتق امور کمک مخواه به درخواستهایشان اعتنا نکن». (ناسخ التواريخ، ج 6، ص 123).

اشاره معاویه به نامهای که عمر برای ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليهم - نوشت جهت قتل عجم و ایرانیان

و تو ای برادرم نزد من راستگو هستی؛ تو نامه عمر به اشعری را در بصره خوانده ای و در آن روز تو کاتب او بودی، در حالی که او کارگزار بصره بود و تو نزد او پست ترین افراد بودی و تو در آن هنگام ذلیل النفس بودی. گمان می کردی که برده ثقیف هستی و اگر آن روز بسان یقین امروزت به یقین می دانستی که پسر ابوسفیان هستی، قطعاً خود را بزرگ می پنداشتی و ننگ میداشتی که کاتب حرامزاده اشعریها باشی و تو و ما به یقین میدانیم که ابوسفیان راه امیه بن عبد شمس را می پیمود.

ابن ابی معیط برایم گفت که به او خبر داده ای که نامه عمر به ابوموسی اشعری را خوانده ای ؛ که ریسمانی به طول پنج وجب برای او فرستاد و به او گفت : اهالی بصره را از طرف خودت فرابخوان و هرکس از موالی و عجمیهای مسلمان که قامت آنان به پنج وجب رسید پیش بیاور و گردن بزن.

پس ابوموسی درباره آن با تو مشورت کرد و تو او را از آن نهی کردی و به او امر کردی که مراجعه کند به عمر و او به وی مراجعه کرد و تو با نامه به سوی عمر رفتی و از روی تعصب بر موالی کردی آنچه را که انجام دادی (یعنی از موالی در مقابل این حکم دفاع کردی). و تو در آن روز گمان می کردی که پسر برده ثقیف و از موالی هستی و پیوسته از او درخواست می کردی تا این که او را از نظرش منصرف کردی و او را از تفرقه مردم بیم دادی، پس بازگشت. (1)

ص: 276


1- پس از فتح ایران توسط مسلمانان، ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليه - از طرف عمر - لعنة اللّه عليه -، استاندار بصره گردید، عمر - لعنة اللّه علیه - برای او نامه ای نوشت و در آن دستور داد هر کدام از افراد غیر عرب و عجم، کسانی که مسلمان شده اند و قامتشان به پنج وجب رسیده است (یعنی بزرگ شده اند)، آنها را دستگیر کن و گردنشان را بزن. (بحار الأنوار، ج 67، ص 10). ابوموسی - لعنة اللّه علیه - در مورد این دستور با زیاد - لعنة اللّه عليه - مشورت کرد، زیاد - لعنة اللّه عليه - او را از اجرای این دستور نهی نمود و به او گفت تا برای عمر - لعنة اللّه علیه - بنویسد که از این دستور بگذرد. ابوموسى - لعنة اللّه علیه، نامه ای در این باره برای عمر - لعنة اللّه عليه - نوشت و تذکر داد که چنین دستوری، موجب پراکندگی مردم میگردد ؛ ابوموسی - لعنة اللّه عليه - مکرر در این باره با عمر لعنة اللّه علیه - گفتگو کرده تا آن که سرانجام او را از رأی خود منصرف کرد (سفینه البحار، ج 2، ص 65؛ نفس الرحمان، ص 144).

و در آن هنگام در حالی که با اهل این بیت (بنی امیه - لعنة اللّه عليهم -) دشمنى می کردی به او گفتی : می ترسم که این عجمها به کمک علی قیام کنند، پس بپا خیزند و حکومت تو را از بین ببرند؛ پس از آن خودداری کن و به یاد ندارم ای برادرم، کودکی در آل ابوسفیان زاده شده باشد که برای آنان شوم تر از تو باشد، زمانی که عمر را از رأیش منصرف کردی و او را از آن کار بازداشتی.

تو به او گفتی که از علی بن ابی طالب شنیده ای که می گوید : «لتضر بنكم الأعاجم على هذا الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدءا ؛ عجم ها برای بازگرداندن شما به دین اسلام، با شما به نبرد برمی خیزند، چنانکه شما برای اسلام آوردن در میانشان شمشیر کشیدید».

و همچنین گوید: «ليملأن اللّه أيديكم من الأعاجم ثم ليصيرن أشداء لا يفرون، فليضربن أعناقكم وليغلبنكم على فيئكم ؛ خداوند متعال اطراف شما را از عجم آکنده می کند و آنها شیری می شوند که نمی گریزند و گردنتان را می زنند و بر غنائم شما غلبه می یابند». (1)

و عمر به تو گفت: من این مطلب را از علی شنیده بودم که از رسول اللّه روایت می کرد؛ این همان مطلبی است که مرا به نوشتن برای رفیقت ابوموسی اشعری درباره قتل آنان فرا خواند، در حالی که مصمم بودم برای کارگزارانم در سایر شهرها بنویسم.

ولی تو به عمر گفتی امیر مؤمنان انجام نده که من مطمئن هستم علی، آنها را

ص: 277


1- بحار الأنوار، ج 33، ص 264 ؛ کافی، کلینی، ج 5، ص 318.

به یاری خویش فرا می خواند؛ در حالی که آنها بسیارند و تو از شجاعت او و اهل بیتش و دشمنی او با خود و رفیقت آگاهی ؛ پس او را از آن منصرف کردی.

و با خبر شدم که تو او را فقط از روی تعصب منصرف کرده ای و او را از روی ترس از نظرش برنگردانیدی (یعنی تو به خاطر این که طرفدار حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)بودی او را ترسانده ای).

و به من گفته شده که تو آن را در زمان حکومت عثمان برای علی ذکر کرده ای ؛ پس به تو خبر داده است که اصحاب پرچمهای سیاه که از جانب خراسان روی می کنند، همان عجمها هستند و آنها بر ملک بنی امیه غلبه می یابند و آنها را هر کجا رفته باشند و پراکنده شده باشند، میکشند. (1)

پس برادرم! اگر تو عمر را از نظرش منصرف نکرده بودی، سنتی جاری می شد

ص: 278


1- روایتی از امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در کتب روایی وجود دارد که با اندکی اختلاف در متن ظهور گروهی انحرافی را با مشخصاتی خاص اعلام می کند. حَدَّثَنَا الْوَلِيدُ، وَرِشْدِينُ، عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ، عَنْ أَبِي قَبِيلِ، عَنْ أَبِي رُومَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - رَضِيَ اللّه عَنْهُ - قَالَ: «إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتِ السُّودَ فَالْزِمُوا الْأَرْضَ فَلَا تُحَرِّكُوا أَيْدِيَكُمْ، وَلَا أَرْجُلَكُمْ، ثُمَّ يَظْهَرُ قَوْمٌ ضُعَفَاءُ لَا يُؤْبَهُ لَهُمْ، قُلُوبُهُمْ كَزُبَرِ الْحَدِيدِ، هُمْ أَصْحَابُ الدَّوْلَةِ، لَا يَفُونَ بِعَهْدٍ وَلَا مِيثَاقٍ، يَدْعُونَ إِلَى الْحَقِّ وَلَيْسُوا مِنْ أَهْلِهِ، أَسْمَاؤُهُمُ الْكُنَى، وَنِسْبَتُهُمُ الْقُرَى، وَ شُعُورُهُمْ مُرْخَاةٌ كَشُعُورِ النِّسَاءِ، حَتَّى يَخْتَلِفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ، ثُمَّ يُؤْتِى اللّه الْحَقَّ مَنْ يَشَاءُ؛ هنگامی که پرچمهای سیاه را دیدید، دست و پای خود را تکان ندهید (یعنی وارد عمل نشوید) سپس جمعیتی به ظاهر ضعیف ظاهر خواهند شد که در معادلات سیاسی مورد توجه قرار ندارند. آنان مردانی شجاعند. اصحاب دولتند. به هیچ عهد و پیمانی و فادار نیستند. مردم را به حق فرا می خوانند اما خود برحق نیستند. آنان را با کنیه خوانده (مانند ابو محمد، ابو عمر، ابوبکر، ابو مصعب و...) و به شهرها نسبت میدهند (مانند الجولاني، الزرقاوى، البغدادی و...). موهایشان مانند زنان بلند است، اما میان آنان درگیری داخلی به وجود آمده و سپس حق به حق دار میرسد». (نعیم بن حماد، الفتن، ج 1، ص 210، قاهره مكتبة التوحيد، چاپ اول، 1412ق؛ ابن طاووس، الملاحم و الفتن، ص 89، قم، مؤسسة صاحب الأمر (عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَي فَرَجَهُ الشَریف) ، چاپ اول، 1416ق)؛ همچنین حضرت در خطبه ای اشاره به شجره خبیثه یعنی خلفای بني اميه لعنة اللّه عليهم - می کنند و بعد آن از خصائص ملوک بنی عباس - لعنة اللّه عليهم - سخن به میان می آورند و خصوصیات و جنایات هر خلیفه در هر زمان را می فرمایند (کفایة الأثر في النصوص على الأئمة الاثنى عشر در مجموعه ای که با اربعین مجلسی و با خرایج و جرایح راوندی در یک جلد تجلید شده است، ص 315 و ص 316؛ مناقب، ج 1، ص 29؛ بحار الأنوار طبع کمپانی، ج 9، ص 589 از كفاية الأثر آورده).

و خداوند آنها را نابود می کرد و ریشه آنان را بر می کند و خلفای بعد از او به وی اقتدا می کردند، تا اینکه هیچ کس از آنان باقی نمیماند، که آنها آفت دین هستند و چه بسیار است آنچه که عمر در این امت برخلاف رسول اللّه وضع کرد و مردم بر اساس آن از او پیروی کردند و به آن تمسک جستند و این هم یکی از آنهاست.

و از جمله آنهاست : تغییر دادن مقام ابراهیم از موضعی که رسول اللّه در آن قرار داده بود؛ صاع و مد پیمانه رسول اللّه را تغییر داد و بر آن افزود؛(1) و نهی کردن جنب از تیمم ؛ (2) و موارد فراوان مختلف، (3) بیش از هزار مورد که بزرگترین و محبوب ترین آنها و چیزی که بیش از همه، چشم ما را روشن نمود، برکندن خلافت از بنی هاشم و از اهل آن و معدن آن بود، زیرا خلافت جز شایسته آنان نیست و زمین اصلاح نمی شود جز با آنان و چون این نامه ام را خواندی، آنچه در آن است پنهان کرده و آن را پاره کن.

كاتب زیاد - لعنة اللّه علیه - گفت: زمانی که زیاد نامه را خواند آن را بر زمین زد. سپس به من روی کرد و گفت: «وای بر من از آنچه که از آن خارج شدم و در آن داخل شدم، من از شیعه آل محمّد بودم و در شیعه آل شیطان و حزب او وارد شدم و در شیعه او کسی است که چنین نامه ای می نویسند. به خدا سوگند مثل من، مثل ابلیس است که از روی کبر، کفر و حسادت ابا و رزید که برای آدم سجده کند».

ص: 279


1- صاع و مد دو پیمانه اندازه گیری در کیل است که صاع واحد بزرگ و مد واحد کوچک است. پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مقدار دقیق آن را تعیین فرمودند. ولی عمر - لعنة اللّه عليه - آن را را تغییر داد و آن را زیادتر کرد.
2- او به عمالش نوشت: «اگر جنب آب پیدا نکرد بر او واجب نیست نماز بخواند و نباید بر خاک تیمم کند تا آب بیابد».
3- 1) غرامت گرفتن از کارگزاران 2) تعجب امیرالمؤمنین از بدعت پسندی مردم 3) انتقال مقام ابراهيم (عَلَيهِ السَّلَامُ) به محل آن در جاهلیت. 4) تغییر پیمانه صاع و مد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ). 5) غصب فدک. 6) نقشه قتل اميرالمؤمنين. 7) حبس خمس. 8) الحاق خانه جعفر به مسجد. 9) بدعت در غسل جنابت. 10) بدعت در ارث جد. 11) آزاد کردن کنیزان صاحب فرزند. 12) قضاوت باطل در مورد نصر و جعده و ابن وبره. 13) بدعت درباره طلاق. 14) حذف «حى على خير العمل» از اذان. 15) بدعت در حکم همسر مفقود. 16) بدعت درباره عجم. 17) بدعت در حکم سرقت. 18) پشتوانه دروغین بدعتهای عمر. 19) بدعت در آزاد کردن کنیزان یمن. (کتاب سلیم، ترجمه انصاری، انتشارات دلیل ما، ص 331، ح 14).

سلیم گوید: عصر نکردم تا این که نامه او را نوشتم و چون شب شد، نامه را خواست و آن را پاره کرد و گفت : هیچ یک از مردم از این نامه آگاه نشود و نمی دانست که من نسخه ای از آن نوشتم. (1)

عدم اقرار معاويه - لعنة اللّه عليه - بر ولایت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در غدیرخم

تفسیر علی بن ابراهیم قمی (2) در قول خداوند تبارک و تعالی :

(فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى * وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى)؛ (3)

(پس [ در آن روز گفته می شود] او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند * بلکه تکذیب کرد و روی گردان شد سپس به سوی کسانش رفت و بر خود می بالید * با این اعمال عذاب الهی ] برای تو شایسته تر است شایسته تر * سپس عذاب الهی برای تو شایسته تر است، شایسته تر).

ص: 280


1- کتاب سلیم بن قیس، چاپ بیروت، ج 1، ص 281. نامۀ معاویه به زياد - لعنة اللّه علیهما - در منابع دیگری نیز آمده است: نفس الرحمان، ص 144؛ سفینه البحار، ج 2، ص 165 ؛ ناسخ التواريخ، ج 6، ص 123. پ. ن : بعضی از افراد با برداشتهای نادرست از متن این نامه وحشی گری های این افراد را به دین راستین اسلام نسبت می دهند. در اینجا لازم است یادآور شوم که اقدامات این افراد نه تنها به دین اسلام مربوط نمی شود، بلکه بیانگر علت گرایش ایرانیان به مکتب تشیع و عشق و علاقه آنها نسبت به پیامبر و اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - است. زیرا امامان معصوم بر خلاف این افراد قائل به برتری عرب نسبت به عجم نبوده و دارای تعصبات اعراب جاهلیت نبوده اند. برای مثال هنگامی که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مالک اشتر را به فرمانروایی مصر برگزید، نامه ای مفصل به او نوشت. در بخشی از این نامه آمده است : «مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو و دسته دیگر همانند تو در آفرینش».
2- تفسیر علی بن ابراهیم قمی مشهور به تفسیر قمی از تفاسیر کهن شیعی، اثر علی بن ابراهيم قمی (متوفای 307 ق) فقیه و محدّث نامی شیعه، معاصر امام هادی و امام عسکری (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) و از مشایخ و اساتید کلینی است. او اولین کسی است که احادیث کوفیین را در قم رواج داد. تفسیر وی از مصادر تفسیری شیعه و در زمره تفاسیر روایی است (معجم رجال الحديث، ج 12، ص 213).
3- سوره قیامت، آیه 31 تا 35.

سبب نزول این آیات آن است که رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در روز غدیر خم به بیعت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فراخواند و زمانی که به مردم ابلاغ کرد و آنچه که خداوند اراده کرده که به آنان خبر دهد را در خصوص حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به آنان خبر داد، مردم بازگشتند ؛ پس معاویه بر مغیرہ بن شعبه و ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليهم - تکیه داد ؛ پس به سوی قومش خرامان رفت در حالی که میگفت: «به خدا سوگند هرگز ولایت را برای علی اقرار نمی کنیم و گفته محمّد را تأیید نمی کنیم. پس خداوند نازل فرمود: ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى...).

پس رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به قصد اعلام برائت از او از منبر بالا رفت و خداوند نازل فرمود:

(لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ ؛ (1)

زبانت را به خاطر عجله برای خواندن آن [قرآن] حرکت مده.

پس رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سکوت کرد و نام او را بر زبان نیاورد. (2)

شداد بن اوس و مذمت معاويه - لعنة اللّه عليه -

شرح نهج البلاغه : معاويه - لعنة اللّه عليه - به شداد بن اوس (3) گفت: «برخیز و از حضرت علی بدگویی کن» شداد برخاست و گفت:

سپاس خداوندی را که فرمانبرداری خویش را بر بندگانش واجب فرموده است و در نظر پرهیزکاران رضایت خود را برتر و بهتر از رضایت دیگران قرار

ص: 281


1- سوره قیامت، آیه 16.
2- تفسیر قمی، ج 2، ص 397.
3- شداد بن أوس بن ثابت انصاری نجاری مدنی (درگذشت 58 ق)، محدث و صحابی، از قبیله بنی حدیله و برادر زاده شاعر صدر اسلام حسان بن ثابت بود (ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 7، ص 401)؛ براساس برخی شواهد، او طرفدار امام علی بود (ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج 22، ص416)؛ وقتی معاویه - لعنة اللّه عليه - از او خواست بر منبر از امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بدگویی کند، از این کار سر باز زد (مفید، کتاب الامالی، ص 96 – 97) ؛ همچنین، پیوستن به اصحاب جمل و یاری کردن امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نقل روایات فضائل ایشان از دیگر شواهد این امر است. خزاز قمی، کفایة الأثر، ص 180 - 182).

داده است و همه پرهیزکاران از آغاز تا پایان بر این روش بوده اند، ای مردم همانا آخرت وعده راست است که در آن پادشاهی قاهر حکومت میفرماید، دنیا سفره آماده ای است که نیکوکار و تبهکار از آن می خورند، و بر آن کس که شنوا و مطیع فرمان خداوند است اعتراضی نیست و برای آن کس که شنوا و فرمانبردار کسی است که نسبت به خدا سرکش است، هیچ دلیل و حجتی وجود ندارد. و همانا «لا طاعة لمخلوق في معصيه الخالق ؛ (1) جایز نیست که برای پیروی از مخلوق، معصیت خالق را کرد و چون خداوند نسبت به مردمی اراده خیر فرماید نیکان ایشان را به امیری برایشان و فقیهان آنان را به قضاوت بر آنان می گمارد و اموال را در دست بخشندگان ایشان قرار می دهد؛ و چون نسبت به مردمی اراده شر فرماید، سفلگان آنان را به امیری برایشان و نادانان را به قضاوت بر آنان میگمارد و اموال را در دست بخیلان ایشان قرار می دهد.

یکی از نشانه های صالح بودن امیران این است که همنشینان ایشان به صلاح و درستی باشند.

شداد بن اوس به معاویه - لعنة اللّه علیه - نگریست و گفت: «ای معاویه ! آن کس که با گفتن حق تو را به خشم آورد، برای تو خیرخواهی کرده است و آن کس که با باطل تو را خشنود کند، نسبت به تو غش ورزیده است».

معاويه - لعنة اللّه عليه - سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از منبر فرود آورند. سپس نسبت به او مهربانی کرد و فرمان داد مالی به او بدهند و چون شداد آن مال را گرفت، معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: «آیا من از همان بخشندگانی که گفتی نیستم؟». شداد گفت: «اگر مال خودت هست و آن را به حلال کسب کرده ای و از اموال مسلمانان نیست و از راه فضیلت بخشیده ای، آری هستی ولی اگر از اموال مسلمانان است که از پرداخت آن به ایشان خودداری کرده ای، آنان را با گناه به چنگ آورده ای

ص: 282


1- نهج البلاغه، حکمت 165.

و با اسراف هزینه کرده ای که خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ) ؛ (1) همانا تبذیر کنندگان برادران شیطان هایند». (2)

حیله گری معاویه - لعنة اللّه عليه - در سخنانش و برملا شدن آن توسط امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)

و در همان آمده به اطلاع حسن بن علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید این سخن معاويه - لعنة اللّه عليه - که گفته بود: «اگر هاشمی بخشنده و اموی بردبار و عوامی شجاع و مخزومی متکبّر نباشند، به نیاکان خود شبیه نیستند».

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود :

به خدا سوگند در این سخن خود نیت خیر نداشته است، بلکه خواسته است بنی هاشم با این وصفی که از ایشان کرده است، آن چه در دست دارند ببخشند و نیازمند او شوند و بنی عوام دلیر گردند و خود را به کشتن دهند و بنی مخزوم با غرور مورد نفرت قرار گیرند ولی بنی امیه بردباری کنند تا مردم ایشان را دوست بدارند. (3)

تحقير معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط وائل بن حجر

و در همان کتاب آمده است: وائل بن حجر (4) به خدمت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آمد

ص: 283


1- سورة إسراء، آیه 27.
2- شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 389.
3- همان، ج 19، ص 354.
4- از صحابه رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که تا دوران حکومت امویان را درک نموده است شخصیتی معروف به نام وائل بن حجر حضر می است. او از بسر بن ارطاة خواست که با شیعیان امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بجنگد و در این کار از پیروان عثمانی منطقه حضر موت کمک بگیرد. امام با فهمیدن این جریان دو فرزند وائل را حبس کرد (بحار الأنوار، ج 34، ص 17) نقل شده است وی شیعه عثمانی به شمار می رود؛ اما با به حکومت رسیدن امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، وائل در شمار یاران امام درآمد. او در جنگ صفین در رکاب امام جنگید و حامل پرچم حضرموت در این جنگ بود؛ اما درست بعد از جنگ صفین بود که وی از امام جدا شد. در جریان درگیری حجر بن عدی با معاويه - لعنة اللّه عليه - زياد - لعنة اللّه علیه - شکایات خود از حجر را به معاویه - لعنة اللّه عليه - داد و طبق دستور معاويه - لعنة اللّه عليه -، وائل بن حجر او را با تعدادی از یارانش دستگیر و به دمشق آورد (ثقفی کوفی، الغارات و شرح حال اعلام آن ترجمه عزیز اللّه عطاردی، عطارد، 137 ش، ص 407).

و حضرت قطعه زمینی به او داد و به معاویه - لعنة اللّه عليه - دستور دادند که به همراه او برود و زمین را به او نشان دهد و از او پذیرایی کند و (مالکیت) آن زمین را برای او بنویسد ؛ پس به همراه او خارج شد و روز در وسط بود و معاویه - لعنة اللّه عليه - پشت شتر پا برهنه می رفت و ریگهای داغ پاهایش را میسوزاند، پس به او گفت : من را در عقب خود سوار کن.

وائل گفت: تو بدان پایه نرسیده ای که با ملوک بر یک شتر نشینی

گفت : پس کفشت را به من ده. گفت : ای پسر ابوسفیان بخل من را مانع نیست ولی خوش ندارم به مردم یمن خبر رسد که تو کفش من را پوشیده ای ولی میتوانی در سایه شتر من راه بروی و این افتخار برای تو بس است

گفته اند: وائل زنده ماند تا حکومت معاویه - لعنة اللّه عليه - را درک و معاویه - لعنة اللّه علیه او را بر تخت خود نشاند. (1)

سفارشات معاویه به پسرش یزيد - لعنة اللّه عليهما -

ابن ابی الحدید مینویسد: وصیت معاویه به فرزندش يزيد لعنة اللّه عليهما.

پس از این که معاویه برای یزید - لعنة اللّه عليهما - عقد خلافت پس از خود را استوار ساخت، او را چنین سفارش کرد :

من بر تو از کسی بیم ندارم جز آن کس که تو را به حفظ حرمت قرابت او

ص: 284


1- همان، ج 19، ص 352 از بعضی روایات به دست می آید که رفتارهای عوام فریبانه معاويه - عليه الهاويه - (به خاطر ترس بر حکومتش و محکم کردن پایه های حکومتش بوده که چنین افرادی را با فریب به سمت خود جذب می کرده).

و پاس داشتن حق خویشاوندیش سفارش می کنم؛ کسی که دلها به او گرایش دارد و هوای مردم به سوی اوست و چشم ها بر او نگران است و او حسین بن علی است. بخش مهمی از بردباری خود را ویژه او قرار بده و مقدار درخوری از مال خود را مخصوص او گردان و او را از روح زندگی بهره مند ساز و به روزگار خود هر چه را که او خوش می دارد به او برسان. کسان دیگر جز او، سه شخص اند و عبارت اند از :

عبداللّه بن عمر، مردی که عبادت بر او چیره است و خواهان دنیا نیست مگر آن که دنیا آرام و فرمانبردار به سویش بیاید و در آن باره به اندازه خون گرفتن هم خون به زمین نریزد.

و عبدالرحمان بن ابی بکر (1) که چون شتر مرغان جوان است نه یارای برداشتن بار سنگین دارد و نه امکان جهش ؛ وانگهی شریف نیست و یارانی هم ندارد.

و عبداللّه بن زبیر که او گرگ حیله گر و روباه فریبکار است، همه کوشش و عزم خود را و تمام حیله و مکر خویش را در مورد او به کار بند و خشم و هجوم خود را سوی او برگردان و در هیچ حال بر او اعتماد مکن که چون روباه است. به هنگام درماندگی برای فریب خرامان می رود و به هنگام آزاد بودن، همچون شیر است که با گستاخی حمله می آورد.

اما کسان دیگر پس از این گروه را چنان رفتار کرده ام که امتها را برای تو زیر پا نهاده ام و گردن های منابر را برای تو زبون ساخته ام و همه آنان را که به تو نزدیک یا از تو دورند کفایت کرده ام ؛ برای مردم چنان باش که پدرت برای آنان بود تا آنان هم با تو چنان باشند که با پدرت بودند. (2)

ص: 285


1- او بزرگترین فرزند ابوبکر - لعنة اللّه عليهما - بود. وی و عایشه - لعنة اللّه عليهما - هر دو از امرومان می باشند. در حوادث پیش آمده در زمان امامت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) همیشه در جبهه مخالف آن حضرت قرار داشت، چنان که در حادثه جنگ جمل در صف خواهرش عايشه - لعنة اللّه عليها - بود (ابن قتيبه، المعارف، تحقيق ثروت عکاشه، قاهره، 199م، چاپ دوم، ص 74).
2- همان، ج 20، ص 133.

سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه - و پاسخ دندانشکن صعصعه به او

امالی [شیخ طوسی : ] ابن شیخ (1) از هشام بن سائب از پدرش، گفت: یک روز معاويه - لعنة اللّه عليه - در مسجد دمشق سخنرانی کرد. در آن مسجد علمای قریش، خطبای ربیعه و رؤسای آنان، گردنکشان یمن و پادشاهان آن، حضور داشتند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

خدای تعالی خلفای خود را گرامی داشته و بهشت را بر آنان واجب نموده و ایشان را از آتش جهنم نجات داده است. خدا مرا هم از ایشان قرار داده و یاران مرا - که از حرم خدا دفاع می کنند و خدا ایشان را با پیروز کردن آنها موفق ساخته و در برابر دشمنان خدایاری شده اند - از اهل شام قرار داده است.

آن روز احنف بن قیس و صعصعه بن صوحان که اهل عراق بودند، در مسجد جامع دمشق حاضر بودند. احنف به صعصعه گفت: «آیا کافی است که من در مقابل معاویه بایستم؟».

صعصعه گفت: بلکه من برای جواب دادن به او کافی هستم» ؛ سپس ایستاد و گفت : ای پسر ابوسفیان سخنرانی و تبلیغ خود را کردی و در آن چه میخواستی بگویی کوتاهی نکردی ؛ ولی چگونه ممکن است سخنان تو درست باشد، در حالی که تو با ظلم و قهر بر ما غلبه یافتی، و از راه جور و ستم بر ما خلافت میکنی، به ناحق به ما نزدیک شده ای و از راههای مختلف بر ما چیره شده ای؟ اما اینکه مدح اهل شام را گفتی من کسی را ندیدم که از ایشان، بیشتر مطیع مخلوق و سر پیچ تر از امر خالق باشد؛ اینان گروهی هستند که تو دین و بدنشان را به وسیله مال دنیا خریده ای، اگر به ایشان عطایی بکنی تو را حمایت و یاری می کنند و اگر به آنان عطا نکنی، دست از یاری تو بر می دارند و تو را رها می کنند.

ص: 286


1- کتاب امالی شیخ طوسی توسط فرزندش، ابو علی طوسی روایت شده.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

ای پسر صوحان! ساکت باش به خدا قسم اگر من هیچ جرعه غیظ و غضبی را نیاشامیده بودم که از حلم افضل و از کرم نیکوتر باشد، مخصوصاً در مقابل شخصی مثل تو و صاحبان تو، سخن خود را تکرار نمی کردید.

صعصعه پس از این جواب نشست و معاويه - لعنة اللّه عليه - این شعر را سرود

قبلت جاهلهم حلما وتكرمة***والحلم عن قدر في فضل من الكرم م

ن جاهل آنان را از باب حلم و بزرگواری پذیرفتم و بردباری در عین قدرت، از کرم برتر است. (1)

ادعاهای عجیب معاويه - لعنة اللّه عليه - و حاضر جوابی قهرمانانه صعصعه

اختصاص تألیف شیخ مفید از عبداللّه بن یزید غسانی و او مرفوعا می گوید : گروهی از اهل عراق نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - آمدند، عدی بن حاتم طائی پیشاهنگ گروه کوفیان بود احنف بن قیس و صعصعه بن صوحان در میان اهل بصره بودند. عمرو عاص به معاويه - لعنة اللّه عليهما - گفت: مردان این دنیا اینها هستند و همان شیعیان علی هستند که در جنگ جمل و صفین در رکاب علی جنگیدند، تو باید از ایشان بر حذر باشی.

معاويه - لعنة اللّه عليه - دستور داد تا برای هر کدام جای مناسبی آماده کردند، آنگاه آن گروه با احترام وارد شدند.

هنگامی که آنان نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - آمدند، معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

«خوش آمدید شما وارد زمین مقدس پیامبران و فرستادگان و حشر و نشر شدید».

صعصعه بسیار حاضر جواب بود گفت:

ای معاویه، تو میگویی این زمین زمین مقدسی است؛ زمین مقدس، اهل خود را مقدس نمی کند؛ بلکه نیکوکاری انسان را مقدس مینماید.

ص: 287


1- امالی ابن شیخ طوسی، ج 1، ص 5.

اما این که گفتی این زمین، زمین انبیا و فرستادگان است، افرادی که منافق و مشرک و ستمکار به شمار می رفتند، در این زمین بیشتر از پیامبران و فرستادگان بودند. اما اینکه میگویی این زمین زمین حشر و نشر است، دوری محشر برای شخص مؤمن ضرری ندارد، و نزدیک بودن محشر برای شخص منافق ثمری نخواهد داشت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: «اگر ابوسفیان، پدر همه مردم بود، احدی از مردم وجود نداشت مگر این که رشید و با کیاست بود».

صعصعه گفت :

حضرت آدم که بهتر از ابوسفیان است پدر این مردم می باشد و با این حال در میان مردم احمق، منافق، تبهکار، فاسق، ناقص العقل و مجنون وجود دارد.

معاويه - لعنة اللّه عليها - خجالت زده شد. (1)

پاسخ ابن عبّاس به شبهه افکنی معاويه - لعنة اللّه عليه -

کتاب بحار از امالی شیخ مفید از عبداللّه بن مصعب از پدرش نقل کرده است که گفت: روزی ابن عبّاس در مجلس معاوية بن ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - وارد شد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - متوجه وی گردید و گفت :

یابن عبّاس شما میخواهید مقام امامت را دارا باشید همان طور که مقام نبوت

مختص شما بود ؛ به خدا قسم که این دو مقام با یکدیگر جمع نخواهند شد. (2)

ص: 288


1- اختصاص، ج 1، ص 65.
2- خداوند تبارک و تعالی در آیه 142 سوره اعراف آورده است که موسی به برادرش گفت: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي) ؛ و موسی به برادرش هارون گفت : جانشین من در میان قومم باش. و در آیه 53 سوره مریم تصریح به پیامبری حضرت هارون شده است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً) ؛ و ما از رحمت خود برادرش هارون را که پیامبر بود - به او بخشیدیم. بنابر تصریح قرآن هارون در زمان حضور حضرت موسی (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم پیامبر بود و هم خلیفه و این امر که جمع بین خلافت و نبوت باشد در قوم بنی اسرائیل صورت گرفته است و بنابر تصریح پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: «أنت منى بمنزله هرون من موسی؛ تو نزد من همانند هارون در نزد موسی هستی». (کلینی، الکافی، 1407 ق، ج 8، ص 107؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 277، ج 3، ص 417؛ صحیح البخاری، ج 5، ص 129؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 638 ؛ باقلانی، کتاب تمهيد الاوائل و تلخيص الدلائل، ص 457؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 10، قسم 1، ص 158 ؛ خطیب، تاریخ بغدادی، ج 4، ص 465؛ فخر رازی، البراهین در علم کلام، ج 2، ص 257؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 296 و کتب بسیار دیگر که اسناد آن در مجلد حدیث منزلت عبقات الأنوار آمده است)، پس همان طور که خلافت و نبوت در خاندان حضرت موسی (عَلَيهِ السَّلَامُ) انجام شد در خاندان پیامبر - صلوات اللّه عليهم - نیز رخ داده است و فقط نبوت از حضرت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نفی شده است.

این دلیلی که شما برای مقام خلافت میآورید مردم را دچار اشتباه کرده است ؛ شما میگویید: ما اهل بیت پیامبر هستیم چرا باید مقام خلافت، نصیب غیر ما شود. این سخن شما شبهه ای است که به حق شباهت دارد و کمی شبیه به عدالت است، ولی این طور نیست که شما گمان میکنید، زیرا مقام خلافت به رضایت عموم و با مشورت های خصوصی در میان قبایل قریش دور می زند. ما نشنیده ایم که مردم بگویند کاش بنی هاشم سرپرست و ولی ما بودند! یا اگر بنی هاشم سرپرست ما بودند برای دنیا و آخرت ما بهتر بود. اگر شما آن چنان که میگویید، قبلاً از مقام خلافت کناره گیری کرده و زهد ورزیده بودید، امروز برای رسیدن به آن نمی جنگیدید. ای بنی هاشم! اگر شما صاحب خلافت می شدید مردم را از عذاب قوم عاد و صاعقه قوم ثمود زودتر هلاک می کردید.

ابن عبّاس گفت :

اما این سخن تو ای معاویه که میگویی : ما به نبوت استدلال کرده و می گوییم : مقام خلافت از ماست، صحیح است؛ اگر مقام خلافت شایسته مقام نبوت نباشد، پس سزاوار کیست؟

اما این که گفتی مقام خلافت و نبوت با یکدیگر جمع نمی شوند. پس معنی این آیه چیست که خدا می فرماید: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللّه مِنْ

ص: 289

فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا) ؛ (1) يا این که آنها نسبت به مردم [ پیامبر و خاندانش - صلوات اللّه عليهم -] و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [ پیامبران بنی اسرائیل ] قرار دادیم.

معنی کتاب، نبوت ؛ و معنی حکمت، اخبار و سنت ؛ و معنی ملک، مقام خلافت است. ما آل ابراهیم (عَلَيهِ السَّلَامُ) هستیم و حکم این مقام، تا قیام قیامت در حق ما جریان خواهد داشت.

اما این که ادعا میکنی و میگویی : دلیل و برهان، مردم را دچار اشتباه می کند، دلیل و حجت ما از آفتاب درخشنده تر و از ماه نورانی تر است ؛ زیرا قرآن خدا با ما و سنت و اخبار پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در میان ماست. تو این مطالب را خوب می دانی، ولی چون ما برادر و جد و دایی و عموی تو را کشته ایم، لذا نسبت به ما بی عاطفه و روی گردان هستی. برای بزرگترین مانع ها و ارواحی که در جهنم هستند، گریان مباش؛ و برای خونهایی که شرک و کفر ریختن آنها را حلال و دین آنها را ناچیز دانسته، خشمناک نباشید.

اما اینکه مردم از ما بریدند و در اطراف ما جمع نشدند، محرومیت ایشان از ما، بیشتر است از محرومیت ما از ایشان است؛ محصول هر امری که حاصل گردد حقانیت آن ثابت و باطل آن بر طرف خواهد شد.

اما در مورد افتخار تو به خلافتی که نابود خواهد شد و تو از راه باطل آن را تصاحب نموده ای، فرعون هم قبل از تو به این مقام رسید ؛ ولی خدا او را هلاک کرد.

ای بنی امیه شما هیچ روزی خلافت نمیکنید مگر اینکه ما بعد از شما دو روز خلافت خواهیم کرد، شما هیچ ماه و سالی خلافت نخواهید نمود مگر اینکه ما دو ماه و دو سال خلافت می کنیم.

اما اینکه گفتی : اگر ما خلافت می کردیم، خلافت ما، مردم را از طوفان قوم

ص: 290


1- سوره نساء، آیه 54.

عاد و صاعقه قوم ثمود زودتر نابود می کرد قرآن خدا این سخن تو را تکذیب می کند ؛ زیرا می فرماید: ﴿وَ ما أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ) ؛ (1) ما تو را نفرستادیم مگر اینکه رحمتی برای اهل عالم باشی.

ما اهل بیت نزدیک محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هستیم تو که طوق بندگی بر گردن مسلمین نهاده ای بیشتر ایشان را عذاب میکنی ؛ چنان که ظاهر و هویدا است. به زودی بعد از تو پسرت و فرزندان پدرت، مالک الرقاب مردم می شوند و مردم را زودتر از عذاب قوم عاد نابود خواهند کرد. سپس خدای توانا انتقام دوستان خود را خواهد گرفت و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران خواهد شد. (2)

سخنان شامیان در مورد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و پاسخ فردی کوفی به آنها

كتاب الغارات تأليف ابراهيم ثقفی از محارب بن ساعدة ایادی که گفت : نزد معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - بودم جمعی از مردم شام هم بودند و جز شامیان، دیگری نبود که معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت :

ای مردم شام میدانید که تا چه حد شما را دوست دارم و می دانید که با شما چگونه رفتار می کنم. حتماً خبر یافته اید که علی با مردم عراق چه می کند و مردم شریف را با مردم گمنام و کم قدر برابر می شمارد.

یکی از شامیان گفت: «دولت پاینده باد بالهای قدرتت نشکند و فرزندت همواره در کنارت باد و فقدان تو را نبینیم».

معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید: «در باب ابوتراب چه میگویید؟».

یکی از حاضران هر چه بر زبانش آمد بگفت و معاویه - لعنة اللّه عليه - خاموش بود.

عمرو بن عاص و مروان بن حكم - لعنة اللّه عليهما - نيز زبان به نکوهش حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) گشودند و به ناحق سخنانی گفتند.

ص: 291


1- سوره انبیاء، آیه 107.
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 117 از امالی شیخ مفید، ج 1، ص 15.

یکی از مردم کوفه که خود را در میان شامیان جای داده و به مجلس درآمده بود، از آخر مجلس برجست و گفت :

ای معاویه در باب علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از کسانی سخن میپرسی که در گمراهی خویش سرگردانند و دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند ؛ به خدا سوگند اینان را اگر از مسائل دینشان بپرسی در جواب درمانند ؛ چگونه توانند علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و فضایل او را بشناسند. اکنون به من گوش فراده تا بگویم حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کیست آنسان که نه تو فضایل او را انکار توانی کرد و نه آنکه بر دست راستت نشسته یعنی عمرو بن عاص.

به خدا سوگند! او مردی است کریم الاصل و سرفراز ؛ خدا به وجود او بنیاد فساد بر افکند و اساس شرک در نوردید و شیطان و دوستان او را فرود افکند ؛ و کاخ ستم سرنگون نمود؛ و بساط عدل بگسترد؛ و زبان دین بر گشاد ؛ و چشمه سار آن دلپذیر ساخت ؛ و تاریکی ها را روشن نمود؛ و ستمدیدگان را یاری کرد ؛ و بنای نفاق را فرو ریخت ؛ و از ظالمان انتقام گرفت ؛ و مسلمانان را عزیز و پیروز گردانید ؛ پرچم برافراشته حق است ؛ و پناه بی پناهان است ؛ و بهار روح است ؛ و ملجأ خواهندگان است ؛ و دوست و یاور گریختگان است.

چون باد رحمت است که ابرهای پراکنده را در یک جای گرد آورد تا به یکدیگر بپیوندند و یکپارچه شوند، آنگاه در جای خویش قرار گیرد و آذرخشهایش بدرخشد و رعدش بغرد و بارانش فرو ریزد و تشنگان سیراب کند و باغها برویاند و شهرها را آب دهد و بستانها و کشتزارها سرسبز گرداند و پرگل سازد.

آری آن علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) است ؛ سرور عرب است ؛ و امام امت است ؛ و برترین همه آنها ؛ و داناترین همه آنها ؛ و زیباترین همه آنها ؛ و خردمندترین همه آنها.

برای مردم راه و روش هدایت به شرح باز گفت؛ در حالی که آنان در ورطه هلاکت بودند.

ص: 292

به خدا سوگند چون کارها شبهه انگیز شود و مردان جسور به وحشت افتند و چشم ها در چشم خانه به خون نشیند و همگان دستخوش اضطراب شوند و شمشیرها بدرخشد، در چنین حالتی علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بینی با دلی استوار و هیبت و سطوتی بی همانند که ترسندگان بدو پناه جویند و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آنان را زیر چتر حمایت خود گیرد ؛ و بدان هنگام و در آن هنگامه که سواران خصم در تک و تاز آیند و عقاب حوادث بال بگشاید، حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به پایمردی اندیشه استوار و بردباری خردمندانه خود از مشورت هر صاحب خردی بی نیاز آید.

حاضران خاموش ماندند و معاویه - لعنة اللّه عليه - فرمان داد او را از مجلس بیرون برند. و آن مرد در حالی که می گفت : «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كانَ زَهُوقاً) ؛ (1) و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!». از مجلس بیرون شد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - سخن فصیح را دوست میداشت و چون گوینده زبان فصاحت میگشود خاموش میماند تا سخنش به پایان آید. (2)

شکایت عبداللّه بن زبیر از مروان و پاسخ معاویه - لعنة اللّه عليهم اجمعين -

ابن ابی الحدید مینویسد: عبداللّه بن الزبير بر معاويه - لعنة اللّه عليهم وارد شد و گفت: «ای امیرالمؤمنین به مروان اجازه مده که تیشه به ریشه قریش بزند ؛ اما به خدا سوگند اگر به خاطر تو نبود برای ما برداشتن او کار ساده ای است و اکنون او عزمش را جزم نموده تا لشکری عظیم را فراهم کند».

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

اگر مروان طمع به این داشته باشد قبل از وی نیز کسانی که پست تر از وی بودند،

ص: 293


1- سوره اسراء، آیه 81.
2- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 549.

نیز بدان طمع کردند ؛ و اگر این کار را رها کند این امر را به کسی سپرده است که از او بالاتر است و تصور نمی کنم که شما از این جنگ و جدال دست بردارید تا آنکه خداوند کسی را بر سر شما گمارد که هیچ رعایت خویشاوندی ننماید و در هنگام سختی شما را یاد نکند و شما را با زور و اجبار به اطاعت همراه کند

ابن الزبير - لعنة اللّه علیه - گفت :

به خدا سوگند که او اعلام جنگ خواهد نمود با سپاهیان عظیمی که به مانند مور و ملخ در بیابان باشند و قریش مانند آن را ندیده باشد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت :

من پسر هندم، و من آغاز کننده جنگهایی بودم که به مانند آن وجود نداشت، و من اوج جنگ ها را دیدم و تجربه نمودم و دیگر مانند آن جنگ هارا نخواهید دید.

ابن الزبير - لعنة اللّه علیه - سکوت کرد. (1)

مزاح معاويه - لعنة اللّه عليه - با عدی بن حاتم و پاسخ قاطعانه عدی

تاریخ ابن خلدون روزی معاويه - لعنة اللّه عليه - با عدی بن حاتم (2) مزاح می کرد، سخن به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کشیده شد. عدی گفت :

به خدا سوگند دلهایی که لبریز از کینه تو بودند، هنوز در سینه های ما می تپند و شمشیرهایی که با آنها به خاطر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با تو جنگیدیم هنوز

ص: 294


1- شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 141.
2- عَدِي بن حاتم طائی (درگذشت 67 ق) از صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و اصحاب امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)؛ او در جنگهای جمل، صفین و نهروان به حمایت از امام علی شرکت کرد همچنین در خلافت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) مردم را به پیوستن به سپاه او و جنگ با معاوية - لعنة اللّه عليه - تشويق می کرد. عدی در برابر معاويه - لعنة اللّه عليه - آشکارا بر محبت خود به امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) تأکید و از او دفاع می کرد (منابع بسیاری از مخالفین این ترجمه را ذکر کرده اند).

بر دوشهای ما جای دارند. اگر از روی بدخواهی یک وجب به ما نزدیک شوی، یک گز به تو نزدیک خواهیم شد.

و ای معاویه هر آینه بریدن گلو و تنگ شدن نفس در سینه، برای ما آسان تر از آن است که کسی در باب حضرت علی سخن از روی بی ادبی گوید. (1)

سرگذشت حجر بن عدی و یاران او

1. اعتراض حجر بن عدی به مغيره - لعنة اللّه عليه - به خاطر جسارت هایش به امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

در همان کتاب (تاریخ ابن خلدون) آمده است: مغیره بن شعبه - لعنة اللّه عليه - در ایام حکومتش در کوفه در مجالس و خطبه های خود بسیار بر حضرت على (عَلَيهِ السَّلَامُ) می تاخت و برای عثمان - لعنة اللّه علیه - دل میسوزانید و رحمتش میفرستاد و مرد و مردم را به او دعوت می کرد؛ چون حجر بن عدی (2) سخنان او را می شنید، می گفت : «خداوند شما را گمراه کرده است، من شهادت می دهم که آنکه شما نکوهش می کنید، از

ص: 295


1- تاریخ ابن خلدون ج 2، ص 294 و ج4، ص 4؛ مروج الذهب، ج 3، ص 13؛ العقد الفريد، ج 3، ص 86؛ الامالی سید مرتضی، ج 1، ص 218 به گزارش مسعودی، معاویه - لعنة اللّه عليه - از عدی پرسید : پسرانت چه شدند؟ او گفت که در سپاه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کشته شدند. معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با تو منصفانه رفتار نکرد که فرزندان خود را نگه داشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد. عدی گفت : نه ؛ به خدا من به انصاف رفتار نکردم که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کشته شد و من هنوز زنده ام! (مروج الذهب، ج 3، ص 4).
2- حُجر بن عدی، کنیه اش ابو عبد الرحمن، معروف به حجر الخیر؛ در جنگ جمل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، او را به ریاست قبایل کنده، حضرموت، قُضاعه و مهره گمارد (شیخ مفید، الجمل، ص 258 - 256 و ص 320؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 144 - 146؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 485)؛ او در جنگ صفین از امرای لشکر امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و فرمانده مردان جنگی قبیله کنده بود (نصر بن مزاحم، وقعة الصفين، ص 103، 104، 195، 205، 243؛ ابن عساکر، ج 12، ص 207 - 208) ؛ حجر در جنگ نهروان نیز فرمانده جناح راست سپاه امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در نبرد با خوارج بود (دینوری، ص 210؛ طبری، ج 5، ص 85). شنیدن خبر شهادت حجر برای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بسیار گران آمد و در نامه ای به معاویه - لعنة اللّه علیه، یکی از زشتی های رفتار او را کشتن حجر قلمداد کردند (کشی، ص 199 ؛ دینوری، ص 223 - 224 ؛ طبری، ج 5، ص 279).

هر کس دیگر به ستایش سزاوارتر است ؛ و آن که به نیکی از او یاد میکنید، از هرکس دیگر به نکوهش سزاوارتر است».

مغيره - لعنة اللّه عليه - او را احضار کرد و گفت: «ای حجر از خشم سلطان وسطوت او بترس که کمترین جوابی که به امثال تو می دهد، قتل است».

روزی مغیره - لعنة اللّه عليه - در اواخر ایام حکومتش باز هم از آن سخنان گفت؛ حجر فریاد زد که: «ای مغیره اگر می خواهی کاری کنی، فرمان ده تا ارزاق ما را که دریغ داشته ای به ما بدهند؛ چیست که این همه در نکوهش امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) حریص گشته ای؟».

مردم نیز از اطراف مسجد فریاد برآوردند که حجر راست می گوید، بفرمای تا ارزاق ما را به ما بدهند که این سخنان هیچ سودی به حال ما ندارد.

چون مغیره - لعنة اللّه عليه - به خانه اش رفت قومش او را ملامت کردند که حجر به او جسارت ورزیده و به سلطنتش اهانت کرده است؛ اگر معاویه - لعنة اللّه عليه - بشنود، بر او خشم خواهد گرفت.

مغيره - لعنة اللّه عليه - گفت : دوست ندارم یکی از مردم این شهر به دست من کشته شود؛ پس از من کسی دیگر خواهد آمد و حجر با او همین معامله را خواهد کرد و او حجر را خواهد کشت.

2. اعتراض حجر به زیاد - لعنة اللّه عليه - به خاطر رحمت فرستادن بر عثمان - لعنة اللّه عليه - و لعن قاتلان او

مغيره - لعنة اللّه عليه - مرد و زياد - لعنة اللّه عليه - به حکومت کوفه منصوب شد. چون به شهر درآمد و برای مردم سخن گفت، بر عثمان - لعنة اللّه عليه - رحمت فرستاد و قاتلان او را لعنت کرد. حجر نیز همان سخنانی که به مغیره - لعنة اللّه علیه - گفته بود را دوباره گفت.

زیاد - لعنة اللّه علیه - هیچ نگفت و به بصره بازگشت و عمرو بن حریث (1) را از جانب

ص: 296


1- عَمْرو بن حریث قرشی مخزومی (2 ق - 85 ق) از هواداران بنى اميّه لعنة اللّه عليهم - و حاکمان کوفه از زمان عثمان - لعنة اللّه علیه - تا پیش از قیام مختار وی در شهادت میثم تمار، مسلم بن عقیل و حجر بن عدی نقش داشت (ابن حجر، الاصابه، ج 6، ص 250؛ کشی، رجال، ص 85؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 350؛ ابن كثير، ج 8، ص 155 ؛ طبری، تاریخ، ج 5، ص 350؛ ابن اعثم، ج 5، ص 53).

خود به حکومت کوفه فرستاد. به زیاد - لعنة اللّه عليه - خبر دادند که شیعیان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) گرد حجر را گرفته اند و او مجمعی تشکیل داده آشکا را معاويه - لعنة اللّه عليه - را لعنت می کنند و از او برائت می جویند و بر عمرو بن حریث سنگ زده اند.

3. دستور زياد - لعنة اللّه عليه - به دستگیری حجر و یارانش

زیاد - لعنة اللّه عليه - روانه کوفه شد و به شهر درآمد و برای مردم سخن گفت و حجر نشسته بود و می شنید. آنگاه زبان به تهدید او گشود و گفت : «اگر من نتوانم کوفه را از حجر نگه دارم و او را عبرت دیگران سازم، هیچ نیستم». سپس فرمان به احضار او داد ولی حجر به او پاسخ نداد رئیس شرطة او شداد بن الهيثم الهلالی جماعتی را به دستگیری او فرستاد ؛ ولی اصحاب حجر به آنان دشنام دادند.

زیاد - لعنة اللّه عليه - مردم کوفه را گرد آورد و آنان را تهدید کرد. آنان از حجر برائت جستند.

زياد - لعنة اللّه علیه - گفت: «اکنون باید هر یک از شما برخیزد و از خویشان و عشیره اش هرکس را که در نزد حجر است فراخواند» ؛ مردم چنین کردند و با او جز قوم خودش کسی باقی نماند.

زياد - لعنة اللّه عليه - رئیس شرطه را فرمان داد که نزد حجر برود و او را چه بخواهد و چه نخواهد، نزد او بیاورد. رئیس شرطه نزد او آمد ولی یاران حجر او را از پاسخ دادن به فرمان زیاد - لعنة اللّه عليه - منع کردند. ابو العَمَرَّطة الکندی اشاره کرد که به قبیلهٔ کنده بپیوندد؛ ولی نگذاشتند.

زياد - لعنة اللّه علیه - همچنان بر منبر نظاره می کرد یاران زیاد - لعنة اللّه عليه - بر حجر حمله کردند؛ بر سر عمرو بن الحمق ضربتی آمد و او فرو غلطید و به محله ازد پناه برد

ص: 297

و در آن جا مخفی شد ؛ حجر در میان حمایت یاران خود از محله کنده بیرون آمد و بر استر خود نشست. ابوالعمرطه نیز همراه او بود و به خانهٔ خود آمد. مردم گردش را گرفتند و از افراد قبیلهٔ کنده جز اندکی با او نیامدند.

زياد - لعنة اللّه علیه - که همچنان بر منبر بود از قبایل مذحج و همدان، کسانی را فرستاد تا او را بیاورند؛ چون حجر از آمدن آنان آگاه شد خود را به میان قبیلهٔ نخع رسانید و در خانه برادر مالک اشتر (1) پنهان شد. در آن جا شنید شرطه ها در میان قبیله 1 نخع از پی او می گردند ؛ حجر از آن جا بیرون آمد و به قبیه ازد پیوست و نزد ربيعة بن ناجد (2) پنهان شد؛ تا آنجا که شرطه های زیاد - لعنة اللّه علیه - درمانده شدند ؛ پس حجر، محمد بن اشعث را بخواند و از او خواست که برایش از زیاد - لعنة اللّه عليه - امان بخواهد و او را نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستد.

محمد بن اشعث همراه با جریر بن عبداللّه (3) و حجر بن یزید و عبداللّه بن الحارث

ص: 298


1- برادر مالک اشتر، عبداللّه بن حارث از اصحاب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شمار میرود (رجال طوسی، ص 47، ش 7؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 262) ؛ او همواره جزو یاران وفادار امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده است ؛ لذا در موقعی که حجر بن عدی و یارانش در سال 51 هجری بر ضد زياد - لعنة اللّه علیه - قیام کرد و اجازه نمی داد به مولایش اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) جسارت شود در هنگام درگیری با نیروهای پلیس کوفه فرار کرد و در محل نخعی ها به منزل عبداللّه بن حارث رفت و در آن جا مخفی شد و عبداللّه از او پذیرایی کرد ولی سرانجام محمد بن اشعث توسط ابن زیاد دستگیری حجر را پیگیری کرد و حجر را دستگیر نمود (همان، ص 264)؛ وی از دوستداران اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) بود و در قیام مختار علیه دستگاه يزيد - لعنة اللّه عليه - نیز شرکت داشت. طبری از فضيل بن خديج، حصيرة بن عبداللّه و نضر بن صالح نقل کرده که اول شخصیتی که مختار پرچم او را بر ضد قاتلان امام حسین بست، پرچم عبداللّه بن حارث بوده است (همان، ج 6، ص 33).
2- ربیعه فرزند ناجد اسدی ازدی از محدّثان و از اصحاب خاص یمنی امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و شیخ طوسی می گوید از اعراب تمیم کوفه بوده است (رجال برقی، ص 6؛ رجال طوسی، ص 41، ش 2) ؛ در مقابل غارتگری های معاويه - لعنة اللّه علیه - توسط ضحاک بن قیس در شهرهای عراق، حجر بن عدی به دستور امام برای سرکوب او حرکت کرد و ربیعه در میان نیروهای حجر بود و به مقابل ضحاک در ناحيه تدمر رفتند (شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 117 - 121 و تاریخ طبری، ج 5، ص 135).
3- زياد - لعنة اللّه علیه - از محمد بن اشعث خواست که حجر را نزد او آورد. هر چه بهانه آورد که میان من و حجر رابطه ای نیست، زیاد - لعنة اللّه علیه نپذیرفت و تهدید کرد که اگر او را نیابی و نیاوری، شکمت را پاره خواهم کرد. محمد بن اشعث غمگین و نگران بیرون رفت. در راه جریر بن عبداللّه را دید و از او کمک خواست. جریر نزد زياد - لعنة اللّه علیه وساطت کرد که به محمد بن اشعث کاری نداشته باش من خودم حجر بن عدی را نزد تو خواهم آورد. او هم پذیرفت؛ ولی تهدید کرد که او را حاضر نکنی خودت را قطعه قطعه خواهم کرد. او سه روز مهلت خواست. نزد حجر رفت. دوازده تن از یاران حجر نیز با او بودند. حجر به این شرط پذیرفت نزد زياد لعنة اللّه علیه - برود که او قول دهد که او را نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - بفرستد تا هر چه نظر او باشد عملی شود (تاریخ ابن عدیم، جلد مربوط به امام حسین و حجر، ص 144)؛ در تاریخ آمده وقتی مختار در کوفه قیام کرد، کسانی را در پی محمد بن اشعث (از عوامل تحویل دهنده حجر به زياد - لعنة اللّه عليه-) فرستاد ؛ او گریخت. به دستور مختار خانه اش را ویران کردند و با خشت و گل آن خانه حجر بن عدی را که ابن زیاد خراب کرده بود، بازسازی کردند (ابن اثیر، کامل، ج 4، ص 244).

برادر مالک اشتر بیامدند و از زیاد - لعنة اللّه علیه برای او امان خواستند. زياد - لعنة اللّه علیه - امان داد پس حجر را بیاوردند؛ زياد - لعنة اللّه عليه - او را به زندان فرستاد و به طلب یاران او برخاست.

4. شهادت عمرو بن حمق و نجات رفاعة بن شداد

عمر و بن الحمق (1) به موصل رفت و با رفاعة بن شداد (2) در کوهی در آن نواحی پنهان

ص: 299


1- عَمرو بن حَمِقٍ خُزاعی (درگذشت 50 ق) صحابی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و از یاران امام علی و امام حسن - صلوات اللّه عليهما - بود. وی در جنگ جمل، صفین و نهروان به حمایت از امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شرکت کرد. وی از شیعیان خاص اميرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. امام کاظم (عَلَيهِ السَّلَامُ) هنگامی که حواریون و یاران ویژه امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بر می شمارد، از عمرو بن حمق نیز نام میبرد (رجال الكشي إختيار معرفة الرجال، ص 210) ؛ بنابر نقلی عمرو بن حمق برای حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به منزله سلمان فارسی نسبت به پیامبر بود (بحار الأنوار، ج 34، ص 274)؛ امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) در صفین، پس از اعلام وفاداری خالصانه عمر و به وی فرمود: «ليت أن في جندى مائة مثلك ؛ كاش در میان لشكريانم یکصد نفر همانند تو بودند» (الاستیعاب، ج 3، ص 258؛ نام وی در شمار راویان احادیثی از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از جمله حدیث غدیر نیز وجود دارد (امینی، الغدیر، مترجم واحدى، ج 1، ص 150) ؛ برخی گفته اند معاویه - لعنة اللّه عليه - پس از دادن امان نامه وی را به قتل رساند نامه امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه - نيز مؤيد همین مطلب است مگر تو نبودی که عمرو بن حمق خزاعی همان مردی که پیکر و صورت او بر اثر کثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردی؟ آن هم بعد از آن امانها و پیمانها که به او دادی؟ امانها و پیمان هایی که اگر به آهوان بیابان داده بودی از سرکوه ها با اطمینان فرود می آمدند الامامه والسیاسه، دینوری، ص 156).
2- رفاعة بن شَدّاد بَجَلى فتياني کشته شده در سال 66 قمری از یاران حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، از رهبران توابین و از یاران مختار او در جنگهای جمل و صفین شرکت کرد و در حکومت حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، قاضی اهواز بود (محدّث نوری، مستدرک، 1408 ق، ج 2، ص 450، ج 13، ص 393؛ مجلسی، بحار الأنوار، 1404 ق، ج 79، ص 101). رفاعه، از نخستین کسانی بود که به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد، اما در کربلا حضور نداشت پس از واقعه عاشورا در کنار سلیمان بن صرد خزاعی از سران نهضت توابین به شمار می رفت و پس از شکست این قیام در شمار یاران مختار قرار گرفت. منابع تاریخی از جدایی وی از مختار در مدت زمان کوتاهی سخن گفته اند. او سرانجام در قیام مختار کشته شد (طبری، ج 6، ص 616؛ ابن اثیر، الکامل، ج 4، ص 235 ؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 267).

گردید. این خبر به حاکم موصل، عبدالرحمن بن عثمان ثقفی معروف به ابن ام الحكم، خواهر زاده معاويه - لعنة اللّه عليهم -، رسيد.

او به جانب آن کوه روان شد رفاعه نجات یافت و عمر و گرفتار آمد. ماجرای او را به معاويه - لعنة اللّه علیه - نوشت در جواب نوشت که: «او با پیکانی که در دست داشته هفت ضربه به عثمان زده است، با او چنان کنید» ؛ او به همان دو ضربه نخستین بمرد. (1)

5. پافشاری زیاد - لعنة اللّه عليه - برای دستگیری بقیه یاران حجر

زیاد - لعنة اللّه عليه - در دستگیری یاران حجر پای می فشرد. قبيصة بن ضُبَيعه العبسي (2)

ص: 300


1- معاويه - لعنة اللّه عليه -، دستور داد سر عمرو بن حمق را بالای نیزه در بازارها بگردانند، و عبدالرحمن بن ام الحكم - لعنة اللّه عليهما - آن را در جزیره گرفته بود. ابن کثیر گوید : «معاویه - لعنة اللّه عليه - سر او را به زنش آمنه دختر شرید فرستاد - در حالی که او در زندان معاویه - لعنة اللّه عليه - بود - و سر را در دامن او انداخت. او دستش را در پیشانی آن بگذشت و دهانش را بوسید و گفت: مدت ها او را از من جدا کردید آنگاه کشته او را به من پس دادید، پس درود بر این هدیه ای باد که نه دشمنی می ورزید و نه کسی او را دشمن می داشت». (محمد بن حبيب، المحبر، ص 490 ؛ الغدير فى الكتاب و السنه والادب، ج 11، ص 56).
2- قبیصه از یاران امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جنگ نهروان بود و با خوارج مقابله کرد. طبری می نویسد : «پس از آن که حجر و قبیصه و سایر یارانش با مأموران زیاد - لعنة اللّه علیه - در حمایت از امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) به مقاتله پرداختند زیاد - لعنة اللّه عليه - دستور داد حجر و یارانش از جمله قبیصه را دستگیر کردند و همه آنها را به سوی شام نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - بردند، میانه راه به «جبّانة عرزم» - وطن قبیصه - رسیدند. قبيصه به مأموران اسارتش - وائل بن حجر و کثیر بن شهاب گفت: اجازه دهید در این محل، دخترانم را ببینم و به آنها وصیت کنم؛ زیرا آنان نظاره گر وی بودند. مأموران پذیرفتند و او نزد دختران گریانش رفت. ابتدا آنان را آرام کرد و سپس به تقوای الهی و صبر سفارش نمود و گفت : از خداوند امید یکی از دو نیکی را دارم : یا شهادت که سعادت است و یا بازگشت با عافیت به جانب شما بدانید ضامن روزی شما خداوند است. او زنده است و نمی میرد و امید دارم بر شما سخت نگیرد و مرا در میان شما حفظ کند». (تاریخ طبری، ج 5، ص 86 و 266).

را که از یاران حجر بود امان داد؛ او آمد و زياد - لعنة اللّه عليه - او را به زندان انداخت.

قیس بن عباد شیبانی، مردی از قوم خود را که از اصحاب حجر بود، آورد ؛ زیاد - لعنة اللّه عليه - او را احضار کرد و از او در مورد حضرت علی پرسید ؛ آن مرد زبان به ثنای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) گشود.

فرمان داد تا او را بزنند و به زندانش فرستند. قیس بن عباد زنده بود تا آنگاه که با ابن اشعث خروج کرد و او در کوفه به خانه خود رفت خبر به حجاج دادند؛ او را دستگیر کرد و کشت. (1)

آنگاه زیاد - لعنة اللّه عليه - به طلب عبد اللّه بن خليفة طائى، (2) کس فرستاد؛ او نیز از - عبداللّه اصحاب حجر بود.

ص: 301


1- قیس بن عباد شیبانی نزد زیاد - لعنة اللّه علیه - آمده، گفت: یکی از مردان به نام صیفی بن فسیل از بزرگ ترین یاران حجر است که خیلی طرفدار اوست؛ فرستاد تا او را آوردند زیاد - لعنة اللّه عليه - به او گفت : ای دشمن خدا، عقیده ات درباره ابوتراب چیست؟ او گفت : ابوتراب را نمی شناسم. گفت: او را به تو می شناسانم. آیا علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) را نمی شناسی؟ گفت: بلی پس گفت او همان ابوتراب است. گفت : نه چنین نیست، او پدر حسن و حسین (عَلَيهِم السَّلَامُ) است. رئیس شرطه گفت: آیا امیر او را ابوتراب می خواند و تو تکذیب میکنی و می گویی نه؟ زیاد - لعنة اللّه علیه - گفت : عقیده تو درباره علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چیست؟ گفت: بهترین سخنی که درباره بنده ای از بندگان خدا بگویند، من درباره امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) میگویم گفت: آن قدر او را از پشت گردن بزنید، تا نقش زمین شود. چندان او را زدند که نقش زمین شد. سپس گفت: از او دست بردارید و خطاب به او گفت : ای مرد، درباره علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چه میگویی؟ گفت : به خدا که هر گاه با تیغ و دشنه بدنم را قطعه قطعه کنی، همان خواهم گفت که از من شنیدی. گفت : یا او را لعنت بفرست یا گردنت را میزنم. گفت: پیش از آن گردنم را بزن که من سعادتمند میشوم و تو به شقاوت میرسی گفت : او را از اینجا برانید و آهن و زنجیر بارش کنید و به زندان بیندازید، سپس همانند حجر و یارانش کشته شد (الغدير في الكتاب و السنه والادب، ج 11، ص 61).
2- عبداللّه بن خليفه طائی از اصحاب امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و از شاعران زمان خود بود وی خطیبی توانا و از رؤسای گروه طی بود که قبل از جنگ جمل، مورد مشورت امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) قرار داشت و در جنگ جمل و صفین نیز همراه آن حضرت مجاهدت کرد. امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) می فرماید: «هنگامی که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) عازم بصره بود، عبداللّه امام را ملاقات کرد و با هم وارد منزل قدید شدند، در این حال حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) او را به خویش نزدیک کرد و عبداللّه گفت : حمد و ستایش خدا را که حق را به اهلش بازگرداند و در محل خود قرار داد، اگر چه جمعی مسرور و گروهی ناراحت اند؛ ولی به خدا قسم گروهی که ناراحتند از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ناراحتند و او را رد می کنند و با وی می جنگند. خداوند، کید، حیله و نقشه های شومشان را به خودشان برگرداند. بخدا سوگندای علی! در هر جایی آنها باشند به خاطر رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) همراه تو علیه آنها جهاد می کنیم امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) این اعتقاد و بیان را به وی تبریک گفتند و او را در کنار خویش نشانید و چون او را دوست و نزدیک خود میدانست، از وی درباره مردم سؤالاتی کرد از جمله درباره ابوموسی اشعری - لعنة اللّه عليه - حاکم کوفه، پرسید. وی در جواب گفت: به خدا سوگند من به او اعتماد ندارم و مطمئنم که اگر او یار و سپاهی داشته باشد با حکومت شما به مخالفت بر می خیزد. حضرت نیز بر سخنان او مهر تأیید زد». (امالی مفید، ص 295، مجلس 35، ح 6).

عبداللّه پنهان شد، شرطه های زیاد - لعنة اللّه عليه - به خانه اش ریختند و او را گرفتند. خواهرش، قومش را به یاری اش خواند؛ مردان طی حمله آوردند و او را رهانیدند.

زياد - لعنة اللّه عليه - عدی بن حاتم را که در مسجد بود فراخواند و گفت : که باید عبداللّه را تسلیم کند.

عدی بن حاتم گفت : آیا پسر عم خود را به دست تو دهم تا او را بکشی؟ به خدا سوگند اگر هم زیر پاهایم باشد پاهای خود را از روی او بر نمی دارم.

زياد - لعنة اللّه عليه - او را به حبس انداخت. مردم ملامتش کردند که این چه کاری بود که با صحابی رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و سرور و سرور قبیلهٔ طی کردی؟

گفت: از زندان بیرونش می آورم بدان شرط که پسر عمویش را از کوفه دور کند و تا من بر مسند حکومت هستم به کوفه نیاید؛ پس او را آزاد کرد.

عدی به عبداللّه گفت که به جبل طی رود و عبداللّه همچنان در آنجا بود تا درگذشت.

آنگاه کریم بن عفیف خثعمی از اصحاب حجر را نزد او آوردند. مردان دیگر را نیز آوردند تا شمارشان در زندان به دوازده تن رسید.

6. جمع آوری و احضار شهود بر ضد حجر و یارانش و فرستادن آنان نزد معاویه - لعنة اللّه عليه -

پس زیاد - لعنة اللّه عليه - فرمان به احضار عمرو بن حريث رئيس ربع اهل

ص: 302

مدينه، (1) و خالد بن عرفطه رئیس ربع تمیم و هَمْدان، (2) و قيس بن وليد رئيس ربع ربیعه و کنده و ابوبریده بن ابی موسی رئیس ربع مذحج و اسد، را داد و اینان رؤسای محلات چهارگانه بودند همه شهادت دادند که حجر جماعتی را گرد خود جمع کرده و به آشکارا معاويه - لعنة اللّه علیه - را دشنام داده و مردم را به نبرد با او فراخوانده است و معتقد است که کارها به سامان نیاید مگر آن که مردی از خاندان ابوطالب زمام کارها را به دست گیرد و نیز حجر عامل امیرالمؤمنین را از شهر بیرون کرده و ابوتراب (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بی گناه جلوه داده و بر او آشکارا رحمت فرستاده و از دشمنان او و کسانی که با

ص: 303


1- در زمان زياد - لعنة اللّه عليه -، كوفه به چهار قسمت تقسیم شد و در هر قسمت یکی از اشراف و بزرگان کوفه که عریف نام داشت، رئیس و نماینده ی والی گماشته شد (انساب الاشراف، ج 5، ص 256؛ البدایة و النهاية، ج 8، ص 58). عَمْرو بن حُرَيث قرشى مخزومی از هواداران بنی امیه و حاکمان کوفه از زمان عثمان - لعنة اللّه عليه - تا پیش از قیام مختار وی در شهادت میثم تمار (ابن حجر، الاصابه، ج 6، ص 250؛ کشی، رجال، ص 85) و سرکوب قیام مسلم بن عقیل نقش داشت. ابن زياد - لعنة اللّه علیه - پس از اطلاع از مخفیگاه حضرت مسلم، عمرو را به همراه محمد بن اشعث و 70 نفر دیگر به سوی حضرت مسلم فرستاد (ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 93؛ ابن كثير، ج 8، ص 155 ؛ طبری، تاریخ، ج 5، ص 350؛ ابن اعثم، ج 5، ص 53)؛ همچنین در شهادت حجر بن عدی نقش داشت و از گواهی دهندگان علیه حجر معرفی شده است (بلاذری، انساب الاشراف، تحقيق محمودی، ج 5، ص 254، بیروت).
2- خالد بن عُرْفُطَه عُذری؛ وی از اصحاب رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و حلیف بنی زهره بود. پس از معاهده امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)، هنگامی که معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد کوفه شد و در نخیله قرار گرفت، پرچم معاويه - لعنة اللّه عليه - در دستان او بود و چون خواست وارد مسجد کوفه شود، از باب الفيل وارد شد و خالد بن عرفطه پرچم او را در مسجد بر زمین زد (تاریخ بغداد، ج 1، ص 562) ؛ شیخ مفید (رَحمهُ اللّه) خبری دربارۀ او و حضورش در کربلا نقل می کند که : مردی نزد امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)آمد و خبر از مرگ خالد بن عرفطه داد. امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)فرمودند: «این چنین نیست و او نخواهد مرد تا این که سردار لشکر گمراهی شود در حالی که پرچمدارشان حبیب بن حماز است» ؛ مردی که خود را حبیب بن حماز معرفی می کرد، برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین، من از شیعیان و دوستداران شما هستم. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) رمود: «بترس از این که تو آن پرچم را بر دوش گیری، ولی چنین خواهی کرد و از این در مسجد - اشاره کردند به باب الفیل - آن پرچم را وارد خواهی کرد. چون ماجرای امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و اعزام نیروهای عمر بن سعد - لعنة اللّه علیه - پیش آمد خالد پیشر و سپاه ابن سعد - لعنة اللّه عليه - به پرچمداری حبیب بن حماز بود که از باب الفیل وارد مسجد شدند (الارشاد، ج 1، ص 330 - 331؛ الاصابة، ج 2، ص 209).

او جنگیده اند بیزاری جسته و گروهی نیز با او همراه بوده اند و او سرور آن قوم بوده است. (1)

زياد - لعنة اللّه علیه برای این که شمار شهود بیشتر باشد برای شهادت دادن، جمعی را گرد آورد. از کسانی که شهادت دادند اسحاق و موسی پسران طلحة بن عبيدالله، و منذر بن الزبير، و عمارة بن عقبة بن ابی معیط و عمرو بن سعد بن ابی وقاص، و جز اینان در میان شهود، قاضی شریح بن الحارث و شریح بن هانی را نیز بنوشت.

زياد - لعنة اللّه عليه -، وائل بن حجر الحضرمی و کثیر بن شهاب را خواند و حجر بن عدی و یارانش یعنی ارقم بن عبد اللّه الکندی، و شریک بن شداد الحضرمی، و صیفی بن فضيل الشيباني، و قبيصة بن الضبيعة العبسي، وكريم بن عفيف الخثعمي، و عاصم بن عوف البجلي، و ورقاء بن سمى البجلي، و كدام بن حيان العنزي، و عبدالحر من بن حسان العنزى و محرز بن شهاب التميمى، و عبداللّه بن حوية السعدی را به دست آنان سپرد و دو تن دیگر را از پس این دوازده تن روان ساخت، يكى عتبة بن الاخنس بود و دیگری سعد بن نمران الهمداني.

زياد - لعنة اللّه عليه - وائل بن حجر و کثیر بن شهاب را گفته بود که آن گروه را نزد معاويه - لعنة اللّه علیه - برد. در راه شریح بنهانی خود را به آنان رسانید و نامه ای به وائل داد تا به معاویه - لعنة اللّه علیه - برساند. چون به مرج عذرا نزدیک دمشق رسیدند، وائل و کثیر راندند و نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - رفتند ؛ و وائل، نامه شریح را به معاویه - لعنة اللّه عليه - داد. در آن نامه آمده بود به من خبر رسیده که زیاد، شهادت مرا زیر شهادت نامه علیه حجر نیز آورده است و حال آنکه من در باب حجر شهادت می دهم که او از کسانی است که نماز می خواند و زکات می دهد و هر ساله حج و عمره به جای می آورد و امر به معروف و نهی از منکر می کند و مردم را از دست یازیدن به خون و مال یکدیگر برحذر می دارد. اگر خواهی او را بکش و اگر خواهی او را رها کن». (2)

ص: 304


1- تاریخ الطبری، ج 5، ص 268.
2- الكامل، ج 11، ص 21؛ طبری، ج 5، ص 270.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آنچه میبینم این است که او شهادت خود را باز پس می گیرد. پس آن گروه را در مرج عذرا نگاه داشت و زیاد - لعنة اللّه عليه - دو نفر دیگر را ملحق کرد؛ آن دو عتبة بن الاخنس و سعد بن نمران بودند که آنها نیز رسیدند و عامر بن الاسود العجلى خبر رسیدن آن دو را به معاويه - لعنة اللّه عليه - داد.

يزيد بن أسد البجلی خواست تا دو پسر عمش عاصم و ورقاء را به او ببخشند، و نامه ای نوشت و به برائت آن دو گواهی داد ؛ معاویه - لعنة اللّه عليه - آن دو را به او بخشید و آزادشان ساخت.

وائل بن حجر نیز ارقم را شفاعت کرد ؛ معاویه - لعنة اللّه علیه - ارقم را نیز بخشید.

و ابوالاعور السلمى عتبة بن الاخنس را شفاعت کرد و حبیب بن مسلمه، برادران خود را ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - شفاعتشان را بپذیرفت. (1)

مالک بن هبیره السکونی نیز به شفاعت حجر برخاست ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - شفاعت او را نپذیرفت. مالک خشمگین شده رفت و در خانه خود نشست. (2)

7. دستور معاويه - لعنة اللّه علیه - برای کشتن حجر و یارانش

پس معاویه - لعنة اللّه عليه -، هدبة بن فياض القضاعي، و حصين بن عبداللّه الكلابی، و ابوشريف البدی را نزد حجر و یارانش فرستاد و گفت: «کسانی را که باید کشت، بکشند».

ص: 305


1- در مجلسی که معاویه - لعنة اللّه عليه - درباره آنان تصمیم میگرفت برخی به وساطت پرداختند و درباره تعدادی از آنان در خواست آزادی کردند. معاویه - لعنة اللّه علیه -، 6 نفر از آنان را به سبب درخواست 6 نفر از یارانش که با آن زندانیان دوستی یا خویشاوندی داشتند، بخشید و دستور داد آزادشان کنند. آنان که از مرگ نجات یافتند عبارت بودند از عاصم، ورقاء، ارقم، عتبه، سعد و عبداللّه ابن اثیر، کامل ج 3، ص 484).
2- مالک بن هبیره هم درخواست کرد که پسر عمویم حجر را هم به خاطر من ببخش. معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : او سر کرده گروه است و اگر رهایش کنم، دوباره به کوفه رفته آشوب می کند، آن گاه مجبور میشویم تو را به عراق بفرستیم تا او را برای ما بیاوری او هم رنجید و از نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت و خانه نشین شد (ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 484).

حجر و یارانش را حاضر کردند و از آنان خواستند تا از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) برائت جویند. آنان سرباز زدند و تمام شب را تا بامداد، نماز خواندند.

چون صبح شد آنان را برای کشتن بردند. حجر وضو گرفت و به نماز ایستاد. چون نمازش به پایان رسید، گفت : «اگر نه آن بود که می پنداشتید از مرگ می ترسم بیشتر نماز می خواندم.

بار خدایا! از این امتحان به تو پناه میبرم؛ مردم کوفه علیه ما شهادت می دهند و مردم شام ما را میکشند».

آنگاه هدبة بن فياض شمشير بركشید و به سوی او رفت. حجر بر خود لرزید، به

او گفتند : تو می پنداشتی که از مرگ بیمی به دل راه نمی دهی. از دوستت على (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیزاری جوی تا آزادت کنیم.

گفت: چگونه بیمی به دل راه ندهم که میان قبر و کفن و شمشیر ایستاده ام و اگر از مرگ بیمناکم، چیزی که خداوند را خشمگین کند بر زبان نمی آورم ؛ پس او را کشتند. (1)

و شش تن دیگر یعنی شریک بن شداد و صیفی بن فضیل و قبيصة بن ضبيعه و محرز بن شهاب و کدام بن حیان را نیز با او کشتند و بر آنان نماز خواندند و به خاکشان سپردند. (2)

ص: 306


1- طبق برخی نقلها، فرزند حجر به نام «همام» نیز همراه پدر بود؛ حجر به جلاد گفت: اگر به کشتن پسرم همام نيز مأموریت داری او را زودتر از من به قتل برسان جلاد نیز چنین کرد. وقتی به حجر گفته شد چرا چنین خواستی و داغدار فرزند نوجوان خویش شدی، گفت : ترسیدم وقتی شمشیر را بر گردن من ببیند وحشت کند و دست از ولای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بردارد (درجات الرفيعه، شهید اول به نقل از سید محسن امین، اعیان الشيعه، ج 4، ص 582).
2- نقل است سالی که معاویه - لعنة اللّه عليه - پس از قتل حجر به مکه آمد، امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را ملاقات کرد و گفت : آیا خبر دار شدی که با حجر و یارانش و شیعیان پدرت چه کردیم؟ امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) پرسید : چه کردید؟ معاويه - لعنة اللّه علیه - از روی طعنه و استهزا گفت: آنان را کشتیم، کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم و به خاک سپردیم. امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) خنده ای کرد و فرمود ای معاویه آنان روز قیامت با تو به دشمنی بر می خیزند. ولی...ما اگر پیروان تو را می کشتیم، نه کفن می کردیم، نه بر آنان نماز می خواندیم و نه به خاک می سپردیم! (طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 19 ؛ کشف الغمه، ج 2، ص 240) (یعنی آنان را مسلمان نمی دانیم).

عبدالرحمان بن حسان العنزى و كريم بن عفيف الخثعمی را نزد معاویه آوردند. معاويه - لعنة اللّه عليه - از آنان خواست که از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیزرای جویند؛ هر دو خاموش ایستادند.

شمر بن عبداللّه از معاويه - لعنة اللّه عليه - خواست تا خثعمی را به او ببخشد؛ معاویه لعنة اللّه علیه او را بخشید بدان شرط که به کوفه داخل نشود و در موصل بماند.

آنگاه عبدالرحمن بن حسان بن ثابت را پیش خواند و در باب حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از او پرسید ؛ عبد الرحمن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را ثنا گفت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید : دربارهٔ عثمان چه میگویی؟

عبدالرحمن گفت : او نخستین کسی است که درستم بگشود و در حق را ببست.

معاويه - لعنة اللّه عليه - او را نزد زیاد - لعنة اللّه عليه - بازپس فرستاد و گفت : تا او را به بدترین صورت بکشد.

زياد - لعنة اللّه علیه او را زنده در خاک کرد و او هفتمین آن قوم بود. (1)

اما مالک بن هبیره السکونی، چون معاويه - لعنة اللّه عليه - شفاعتش را درباره حجر نپذیرفت، قوم خود را گرد آورد و رفت تا حجر و یارانش را آزاد کند. در راه به قاتلان آنان رسید ؛ خبر پرسید، گفتند : همه مرده اند.

پس به جانب مرج عذرا آمد و از قتل آنان یقین حاصل کرد؛ کسانی را از پی قاتلان او فرستاد ولی به آنان دست نیافتند.

به معاویه - لعنة اللّه عليه - خبر دادند، گفت: حرارتی است که در نفس او پدید آمده به زودی خاموش می شود. سپس صد هزار درهم برای او فرستاد و گفت : بیم آن داشتم که آن قوم برای جنگی بپا خیزند و زیانش برای مسلمانان از قتل حجر بزرگتر باشد، پس مالک خوش دل شد.

ص: 307


1- علّامه امینی گوید: «ملاحظه کنید تا چه حد در عقیده اش درباره امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و عثمان - لعنة اللّه عليه - استوار است و اظهارش را واجب می شمارد که حاضر نیست یک لحظه از آن دست بردارد یا بر خلافش اظهار نماید، و جان خویش بر سر آن می بازد». (الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص 177).

8. عايشه - لعنة اللّه عليها - و کشته شدن حجر

چون خبر حجر به عايشه - لعنة اللّه عليها - رسید، عبدالرحمان بن الحارث را نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - فرستاد تا شفاعت کند وقتی عبدالرحمن رسید که آنان کشته شده بودند؛ او معاویه - لعنة اللّه علیه - را گفت : از چه وقت، حلم ابوسفیان را از دست داده ای؟

گفت: از آن وقت که حلیمان قوم من چون تو از من کنار جستند. پسر سمیه مرا بر این کار واداشت و سخن او در من مؤثر افتاد.

عايشه - لعنة اللّه علیها - از کشته شدن حجر غمگین شد و همواره از او به نیکی یاد می کرد.

9. روایتی دیگر در علت شهادت حجر

و در روایتی دیگر ولی در سیاق حدیثی که گذشت، گفته شده : زياد - لعنة اللّه عليه - روزی در نماز جمعه خطبه را به درازا کشانید و نماز را به تأخیر انداخت. حجر این کار را ناخوش داشت و بانگ زد: «الصلاة» ؛ ولى زياد - لعنة اللّه عليه - به او ننگریست. حجر که از فوت شدن نماز میترسید کفی ریگ برداشت و به جانب او افکند و برای نماز برپای ایستاد. مردم نیز با او برخاستند.

زياد - لعنة اللّه عليه - بترسید و از منبر فرود آمد و به نماز ایستاد. آنگاه به معاویه - لعنة اللّه عليه - جریان را نوشت.

ماجرا در نظر معاویه - لعنة اللّه عليه - عظیم آمد و نامه ای نوشت که حجر را دست بسته و در زنجیری نزد او فرستد و کسی را فرستاد تا او را دستگیر کند.

زياد - لعنة اللّه علیه او را دستگیر کرده نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستاد. چون معاويه - لعنة اللّه عليه - چشمش به او افتاد دستور به کشتنش داد.

حجر به هنگام مرگ دو رکعت نماز گزارد و کسانی که از قومش حاضر بودند را وصیت کرد غل و زنجیر از او باز نکنند و خون او را نشویند تا معاويه - لعنة اللّه عليه - را این چنین در صراط ملاقات کند.

ص: 308

عايشه - لعنة اللّه عليها - از معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید که در باب حجر حلمت به کجا رفت؟

گفت: کسی نبود که مرا راه بنماید.

10. عامل زياد - لعنة اللّه عليه - در خراسان بعد از شنیدن خبر کشته شدن حجر آرزوی مرگ کرد

زیاد ربیع بن زیاد حارثی (1) را در سال 51 بعد از هلاکت حکم بن عمرو غفاری، والی خراسان کرد و همراه او پنجاه هزار تن از سپاهیان بصره و کوفه را به سرداری بریدہ بن حصیب و ابوبرزہ اسلمی از صحابه، نیز فرستاد و او به جنگ مردم بلخ رفت و بلخ را به صلح، فتح کرد.

بلخیان پس از آنکه با احنف بن قیس صلح کرده بودند، اینک پیمان شکسته بودند. ربیع آنگاه به قهستان لشکر کشید و با مردم آن دیار جنگید و آنجا را فتح کرد و از ترکانی که در آن نواحی بودند، کشتار بسیار کرد. از آن میان کسی جز نیزک طرخان، هیچ کس نتوانست بگریزد. او را نیز قتيبة بن مسلم در ایام حکومتش کشت.

زمانی که ربیع بن زیاد به خراسان رسید، حجر کشته شده بود و ربیع از کشته شدن حجر، سخت خشمگین شد و گفت: از این پس عرب را خواهند کشت. اگر اعراب

به هنگام کشتن حجر زبان به اعتراض گشوده بودند جان خویش می رهانیدند، اما آن را تأیید کردند و خواری را نصیب خود ساختند. و چند روز بعد، ربیع چون

ص: 309


1- ربیع در جنگهای مختلف صدر اسلام به ویژه در فتح ایران شرکت داشت. در یکی از نبردها تیری به پیشانی ربیع اصابت کرده بود که وی را سخت دردمند می ساخت. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) برای عیادت او آمد (بحار الأنوار، ج 109، ص 60، اسلامیه) ربیع در دوران خلفا - لعنة اللّه عليهم - به امور ولایتی اشتغال داشت ولی در طول خلافت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) پست دولتی خاصی نداشت. وی در جنگهای داخلی دوران امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شرکت داشت و در جنگ جمل، فرماندهی سپاه قبیله مذحج را بر عهده داشت دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ص 183 ؛ اما بعد از شهادت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) وی از طرف زیاد - لعنة اللّه عليه - به خراسان رفت و والی این شهر شد (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 49).

نماز جمعه را به پایان آورد به مردم گفت: «من از زندگی ملول شده ام، دعا می کنم شما آمین گویید». پس دست به دعا برداشت و گفت : «خدایا اگر به درگاه تو کار نیک انجام داده ام فوراً جان مرا بگیر».

مردم گفتند : «آمین». (1)

چون بیرون آمد هنوز چند قدمی نرفته بود که بر زمین افتاد. او را به خانه اش بردند. پس پسرش عبداللّه را به جای خود برگزید و در همان روز مرد. پسرش نیز بعد از دو ماه مرد و خلید بن يربوع الحنفی را به جانشینی برگیزد زیاد - لعنة اللّه عليه - نیز او را تأیید کرد. (2)

سرگذشت عمر بن حمق از یاران حجر بن عدى

1. شهادت عمرو بن حمق

می گویم (مؤلّف) : صحیح ترین قول در چگونگی شهادت عمرو بن حمق روایت کشی و دیلمی است و متن روایت از کشی است: جبرئیل بن احد فاریابی برای من روایت کرده اس است از محمّد بن عبداللّه بن مهران از حسن بن محبوب از ابی قاسم که نامش معاوية بن عمار بود و او مرفوعا نقل کرده است :

رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) لشکری را برای جنگ اعزام نمود و به آنان فرمود: «در فلان ساعت فلان شب راه را گم میکنید وقتی راه را گم کردید به طرف چپ بروید، هنگامی که به طرف چپ رفتید با مردی (3) مواجه میشوید که در میان گوسفندان خود می باشد، موقعی که راه را از وی جویا شوید می گوید تا از غذای من نخورید راه را به شما نشان نخواهم داد. او گوسفندی برای شما میکشد و از شما پذیرایی می کند،

ص: 310


1- طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 291. او بعد از شنیدن این خبر آرزوی مرگ کرد. (الغارات ص 480، ترجمه عطاردی).
2- تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 11 - 14.
3- در ارشاد دیلمی آمده است: «مردی فاضل و نیکوکار».

سپس راه را به شما نشان خواهد داد؛ سلام مرا به او برسانید و بگویید: من در مدینه ظهور نموده ام».

هنگامی که آنان حرکت نمودند همان طور شد که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرموده بودند. وقتی متوجه سمت چپ شدند با عمرو بن حمق خزاعی مواجه شدند؛ وی آن لشکر را همان طور که پیامبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خبر داده بود ضیافت نمود و راه را به آنان نشان داد ؛ ولی فراموش کردند که سلام حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را به او برسانند. هنگامی که خواستند حرکت کنند، عمرو بن حمق به آنان گفت : آیا پیامبری در مدینه ظهور کرده؟

گفتند: آری، او پس از شنیدن بشارت به سوی مدینه رفت و مسلمان شد. بعد از این که مدتی در حضور پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود آن بزرگوار به وی فرمود: «اکنون به جایگاه خود بازگرد؛ ولی زمانی که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاکم شد نزد او برو».

عمر و به مکان خود مراجعت نمود تا آن زمان که حضرت (عَلَيهِ السَّلَامُ) وارد کوفه شدند ؛ آنگاه عمر و نیز به حضور امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مشرف شد و در جوار آن بزرگوار بود.

یک روز حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عمرو بن حمق فرمود: آیا خانه ای داری؟

گفت : آری.

فرمود: آن خانه را بفروش و در میان قبیله از دخانه بخر؛ زیرا زمانی که از میان شما رحلت کنم حاکمان ستمکار تو را خواهند گرفت ولی قبیله ازد از تو حمایت می کنند و نمیگذارند تو به دست آنان بیفتی.

سپس تو از کوفه به سمت موصل خواهی رفت در بین راه به مردی که زمینگیر است بر می خوری، نزد او می نشینی و آب می طلبی، وی به تو آب می دهد و از حال تو جویا می شود تو اوضاع و احوال خود را برایش شرح بده و او را به دین اسلام دعوت کن ؛ او مسلمان خواهد شد.

تو پس از این اعمال دست خود را به رانهای وی بکش و خدای توانا پای او را شفا خواهد داد وی با تو رفیق و همراه می شود.

هنگامی که مقدار دیگری راه طی کردی، به مرد کوری برمی خوری، از او هم

ص: 311

آب طلب میکنی، وی به تو آب میدهد، تو شرح حال خویش برایش بگو و او را به دین اسلام دعوت کن.

وقتی مسلمان شد دست به چشمانش بکش زیرا چشمانش به معجزه من روشن خواهند شد و او نیز با تو رفیق می شود. این دو رفیق بدن تو را در خاک دفن خواهند کرد.

سپس سوارانی برای دستگیر نمودن تو می آیند و در نزدیکی قلعه موصل و فلان مکان به تو میرسند.

وقتی آن سواران را مشاهده کردی از اسب پیاده شو و داخل آن غاری شو که در آن حوالی است ؛ زیرا فساق جن و انس در ریختن خون تو شریک خواهند شد.

هنگامی که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شهید شد، گماشتگان معاویه - لعنة اللّه عليه -، عمرو بن حمق را تحت تعقیب قرار دادند تا وی را شهید کنند؛ وقتی که عمرو از کوفه به سمت موصل رفت، تمام آن مطالبی که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرموده بودند رخ داد.

وقتی نزدیک قلعه موصل رسید به آن دو رفیق خود گفت : بالا بروید و به سمت کوفه نظر کنید هر چه را که دیدید به من خبر دهید.

ایشان گفتند: سوارانی را می بینیم که می آیند. عمر و پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد داخل آن غار شد؛ ناگاه افعی سیاهی آمد و او را نیش زد.

زمانی که آن سواران آمدند و با اسب وی مواجه شدند، گفتند : این اسب مال او است. وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند؛ ولی به هر عضوی از اعضایش که دست می زدند از یکدیگر جدا می شد. نهایتاً سر وی را جدا نمودند و نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - آوردند. (1) او دستور داد تا سر او را بالای نیزه ببرند این اولین سری بود که در اسلام بر فراز نیزه بلند شد. (2)

ص: 312


1- در برخی منابع آمده، او را در غار بر اثر نیش ماری مرده یافتند و بعد سرش را جدا کردند، اما عده ای معتقدند که این مطلب گویا برای پاک کردن جنایت صحابه کشی از دامن معاویه - لعنة اللّه عليه - باشد.
2- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 47.

و در روایت دیلمی آمده است: بعد بر مردی محجوب بگذری که در کناره راه نشسته، آب از او میخواهی، او تو را سیراب کند و از داستان تو بپرسد که چه چیز تو را ترسانده و چه کسی تو را تعقیب می کند؟

به او بگو معاویه - لعنة اللّه علیه - در پی من است تا مرا بکشد به خاطر ایمان به خدا و رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و پیروی و اخلاص تو در دوستی من و اندرز تو برای رضای خداوند تعالی ؛ و او را به اسلام دعوت کن. (1)

2. شرح حال عمرو بن حمق از کتاب اسدالغابه

اسد الغابه : عمرو بن الحمق بن الكاهن بن حبيب بن عمرو بن القين بن رزاح بن عمر و ابن سعد بن كعب بن عمرو بن ربيعة الخزاعي.

وی بعد از غزوه حدیبه به سوی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هجرت کرد و اسلام آورد و نیز گفته اند که در سال حجة الوداع اسلام آورده است و قول اول صحیح تر است.

و از صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گشت و اخبار بسیاری از ایشان حفظ کرد و ساکن کوفه شد و بعد به مصر منتقل شد و او را ابونعیم می گفتند.

و ابو عمر گفته : ساکن شام شد سپس به کوفه نقل مکان کرد و ساکن آن جا شد ولی قول صحیح آن است که از مصر به کوفه نقل مکان کرده است. (2)

(و جبير بن نفير و رفاعة بن شداد قتبانی و دیگران از او روایت می کردند).

خبر داده است ما را ابو منصور بن مکارم بن احمد مؤدب با سند خود تا آبی زکریا بن یزید بن ایاس که گفت روایت کرده است برای ما ابي فحص از علی بن حرب از حکم بن موسی از یحیی بن حمزه از اسحاق بن ابی فروة از یوسف بن سليمان از جده اش ناشرة از عمرو بن حمق روایت کرده است که گفت: روزی عمرو،

ص: 313


1- ارشاد القلوب، ج 2، ص 122.
2- ابن عبد البر، الاستیعاب، ج 3، ص 258.

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را (با آب یا شیر) سیراب کرد و حضرت درباره اش فرمود:

اللهم متعه بشبابه ؛

خدایا او را از جوانی اش بهره مند ساز.

می گویند : هشتاد سال بر او گذشت، حتی یک موی سفید در چهره اش دیده نمی شد. و از کسانی بود که به سوی عثمان بن عفان - لعنة اللّه عليه - رفته و او یکی از چهار نفری است که برای قتل عثمان - لعنة اللّه عليه - وارد منزلش شده و شد آنچه ذکر کرده اند.

و بعد از آن در زمرهٔ شیعیان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) درآمد و در همه جنگهای ایشان از جمل و صفین و نهروان حضور داشت؛ و حجر بن عدی را یاری داد و از یاران وی گشت.

پس از زیاد - لعنة اللّه عليه - ترسید و از عراق به موصل فرار کرد و در غاری در نزدیکی موصل مخفی شد. معاویه - لعنة اللّه علیه - نامهای به عامل موصل فرستاد تا (او را گرفته) و به سوی او بفرستند.

عامل موصل کسانی را برای گرفتن او فرستاد ولی او را مرده یافتند ؛ گویا ماری او را نیش زده بود و او مرد و عامل موصل عبدالرحمن بن ام الحکم بود که خواهرزاده معاويه - لعنة اللّه عليهما - بود.

ابومنصور به سند خود که تا ابی زکریا می رساند، خبر داد: اسماعیل بن اسحاق از علی بن مدینی از سفیان خبر داده است که گفت : شنیدم از عمار دهنی اگر خدا بخواهد! گفت : اولین سری که در اسلام حمل شد سر عمرو بن حمق بود که به سوی معاويه - لعنة اللّه عليه - بردند.

سفیان گوید: معاويه - لعنة اللّه عليه - کسی را فرستاد تا عمرو را به پیش او برند، اما ماری او را نیش زد، گویا سربازان ترسیدند که متهم شوند که او را آنها کشتند (یا این که متهم شوند که در پیدا کردنش مسامحه کرده باشند)، پس سرش (را بریدند) و برای معاویه - لعنة اللّه عليه - بردند.

ص: 314

3. آمنه همسر عمرو بن حمق

ابو زکریا گفت : عبداللّه بن مغیره قرشی از حکم بن موسی از یحیی بن حمزه از اسحاق بن ابی فروة از یوسف بن سلیمان از جده اش روایت کرده است که گفت : آمنه دختر شرید همسر عمرو بن حمق بود و معاويه - لعنة اللّه عليه - او را مدتی در زندان دمشق حبس کرد تا آنکه سر عمرو را روبروی او آوردند و در دامنش انداختند و از آبر خود لرزید سپس آن را در دامنش قرار داد و دست بر روی پیشانیش قرار داد ولبهای خونینش را پاک کرد و گفت: مدت ها شوهرم را از من مخفی کردید و امروز کشته او را به من هدیه آوردید؛ چه زیبا هدیه ای بود که معاویه - لعنة اللّه عليه - برای من آورد، بدون کینه توزی و بدون دشمنی!

و گفته شده که عمرو مریض بود و مطلقاً حرکتی نداشت و رفاعة بن شداد همراه وی بود پس به رفاعه گفت که خودش را نجات دهد و برود تا با عمر و گرفتار سربازان معاويه - لعنة اللّه عليه - نشود؛ پس سر عمرو بریده شد و برای معاويه - لعنة اللّه عليه - به شام فرستاده شد. و سال کشته شدندش، سال پنجاه هجری قمری بود.

4. روایتی از عمرو بن حمق

عبدالوهاب بن هبة اللّه با سند خود از عبداللّه بن احمد از پدرش از عبداللّه بن نمیر از عیسی قاری ابو عمر از سدی از رفاعة بن شداد قتبانی نقل کرد که گفت : بر مختار وارد شدم برایم بالشت انداخت؛ یک بالشت دیگر پیش او بود آن را نینداخت و گفت: روی این بالشت بنشین؛ من این بالشت را که پیش دستم بود به تو ندادم، چون جبرئیل این جا نشسته بود. اگر جبرئیل روی این ننشسته بود همین را برایت می انداختم. (1) (رفاعه گفت: این ادعای نبوت را که کرد)، خواستم گردنش را بزنم؛

ص: 315


1- مسند احمد بن حنبل، ج 36، ص 278، ح 21947، مؤسسة الرساله ؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 544. از ذهبی در شگفت نیستیم، ذهبی کارش همین است؛ هر جا که سخن از فضائل اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) باشد، آن را اصلاً بر نمی تابد و بحث سندی می کند یا یک انگی میزند اما این جا که میرسد هیچ بحث سندی نمی کند چون در مقام مذمت کسی است که انتقام گیرنده خون اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ) است. اما رجال موجود در سند این روایت از نظر خود مخالفین به شدت تضعیف شده اند و بیان آن در حوصله این نوشتار نیست؛ همچنین اگر رفاعه دیده بود که مختار ادعای نبوت یا نزول جبرئیل دارد چرا این همه از او اطاعت می کند در منابع تاریخی مخالفین نیز مواردی یافت می شود که ثابت می کند، رفاعه از شیعیان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و طرفدار جان برکف مختار بود که تا آخرین نفس در رکاب مختار جنگید و شهید شد. (مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 388، طبق برنامه الجامع الکبیر)، پس اگر اطاعت کرده دلیل بر این است که او مختار را یک انسان صالح و سالم از این ادعاها می داند و اگر مختار همانگونه بوده و رفاعه از او پیروی کرده باز خود رفاعه زیر سؤال می رود و روایاتش مورد اعتماد نیست. زرکلی بعد از نقل نمونه هایی از منقولات بلاذری در مورد مختار مینویسد: «اینها از ساخته های افسانه سرایان است». (اعلام زرکلی، ج 7، ص 192). برای اطلاع بیشتر از احوال مختار و پاسخ به شبهات مطرح شده پیرامون وی به کتاب قیام مختار از سید ابوالفضل رضوی اردکانی، ص 73 رجوع کنید.

ولی یاد حدیث عمرو بن حمق افتادم که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

أيما مؤمن أمن مؤمنًا على دمه فقتله، فأنا من القاتل برىء؛

هرگاه مؤمن، مؤمن دیگری را برای حفظ جانش امان داد، من از کشنده او بيزارم [ لذا مختار را نکشتم].

5. مرقد عمرو بن حمق

و مرقد عمرو بن حمق در بیرون شهر موصل مشهور است و به زیارت او می روند و بر آن گنبد و بارگاه مجللی است برای اولین بار ابو عبداللّه سعيد بن حمدان پسر عموی سیف الدوله و ناصر الدوله بنی حمدان در شعبان 336 هجری گنبدی بر قبر او بنا کرد و هنگام بنای مزار وی میان شیعه و سنی فتنه و آشوبی به پا شد. (1)

پاسخ تند صعصعه به معاویه - لعنة اللّه عليه - و لعن او بر منبر

رجال الکشی با سند خود به نقل از عاصم بن ابی النَّجود از کسی که شاهد ماجرا بوده است: هنگامی که معاویه - لعنة اللّه عليه - به کوفه در آمد، مردانی از یاران حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر او وارد شدند و امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) پیش از آن، برای برخی از آنها با نام و نام پدر، امان گرفته بود و صعصعه از آن جمله بود.

ص: 316


1- اسد الغابة، ج 4، ص 205.

پس چون صعصعه بر او وارد شد، معاویه - لعنة اللّه عليه - به صعصعه گفت : بدان که به خدا سوگند! من بسیار بدم می آمد که تو در امان من درآیی.

صعصعه گفت و به خدا سوگند من نیز بدم می آید که تو را به این نام (خلیفه مسلمانان) بنامم. سپس با عنوان خلیفه بر معاویه - لعنة اللّه عليه - سلام داد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر راست میگویی [ و مرا خلیفه می دانی ] بر منبر برو و علی را لعنت کن صعصعه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت :

ای مردم از نزد مردی آمدم که بدیاش را به پیش و نیکی اش را به پشت انداخته و به من فرمان داده است که علی را لعنت کنم.

او را لعنت کنید خداوند، لعنتش کند!

پس صدای مردم به آمین بلند شد؛ و چون بازگشت، آنچه را گفته بود، به معاويه - لعنة اللّه عليه - خبر داد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : نه به خدا سوگند، مقصودت جز من نبوده است ؛ بازگرد و از او نام ببر.

پس صعصعه بازگشت و بر منبر رفت و گفت :

ای مردم! امیرمؤمنان به من فرمان داده که علی بن ابی طالب را لعنت کنم. پس هر که علی بن ابی طالب را لعنت کرد، شما هم لعنت کنید.

صدای «آمین» بلند شد چون خبرش به معاویه - لعنة اللّه عليه - رسید، گفت : نه! به خدا سوگند، مقصودش فقط من بوده ام بیرونش کنید تا با من در یک شهر نباشد. پس او را [ از کوفه ] بیرون کردند. (1)

تمجید از محامده [محمّدها]

و در همان کتاب (رجال الکشی) از امام ابی الحسن رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت شده است

ص: 317


1- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 69.

که فرمود:

يقول إن المحامدة تأبى أن يعصى اللّه عزّ وجلّ:

[ امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ)] می فرمود: محمّدها تحمّل ندارند خدای عزوجل معصیت شود.

1 راوی می گوید: به امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ)] گفتم : کدام محمدها؟

فرمود: محمد بن جعفر، (1) محمد بن ابی بکر، (2) محمد بن ابی حذیفه و محمد پسر امیرمؤمنان (عَلَيهِم السَّلَامُ). (3)

ص: 318


1- محمد بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر طیار می باشد که در زمان هجرت جعفر بن ابی طالب و همسرش اسماء بنت عمیس در حبشه به دنیا آمد و همسر ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود (الاستيعاب، ج 3، ص 424؛ اسدالغابة، ج 4، ص 313)؛ و در جنگ صفین به دست عبیداللّه پسر عمر بن الخطاب - لعنة اللّه عليهما - کشته شد (انساب الاشراف، ج 2، ص 299 ؛ مقاتل الطالبین، ص 12، 13؛ الاصابة، ج 6، ص 7).
2- محمد بن ابی بکر (10 - 38) فرزند ابوبکر بن ابی قحافه - لعنة اللّه عليه -، معروف به عابد قریش. وی در سفر حجة الوداع در میان راه مدینه و مکه متولد شد و در خانه امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و تحت تعلیم و تربیت آن امام پرورده شد. مادرش اسماء بنت عمیس را پس از به درک رفتن ابوبكر - لعنة اللّه عليه -، امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به ازدواج خود درآورده بودند؛ او در جنگهای جمل و صفین در سپاه امام علی بود و در سال 37 از سوی امام به حکومت مصر منصوب گردید ؛ اما معاويه - لعنة اللّه عليه -، عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - را با سپاهی به فرماندهی معاوية بن حدیج به حکومت مصر فرستاد که محمد بن ابی بکر را مغلوب کرد و او را به بهانه دخالت در قتل عثمان - لعنة اللّه علیه گرفت و کشت و به روایتی جسد او را در آتش سوزاند. مدت حکومت محمد بن ابی بکر در مصر پنج ماه بیش نبود. (نک : فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 2، ص 1839).
3- محمد بن علی بن ابی طالب (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) معروف به محمد بن حنفیه (16 - 81 ه_.) وی از طبقه اول تابعین است و روایت شده است که حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) پیش از شهادت، به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: «اگر از خوله پسری برای تو متولد شد، او را هم نام و هم کنیه من نامگذاری کن انساب الاشراف، ج 2، ص 200)؛ ایشان در جنگهای جمل و صفین و نهروان حضور داشت و پرچمدار بود قرب الاسناد، ص 27؛ و در مورد عدم حضورش در کربلا گفته شده است که وی بیمار بوده (بحار الأنوار، ج 42، ص 110)؛ و بیماریش چشم درد بود (مقتل الحسين، مقرم، ص 135) ؛ و ابن اعثم مینویسد: «امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از وی خواست که به عنوان چشم حضرت در مدینه باشد» (الفتوح، ج 5، ص 21)؛ و بحث هایی در مورد امامت بين امام سجاد (عَلَيهِ السَّلَامُ) شد و محمد بن حنفیه روی داده است که به گفته برخی از علماء صوری بوده تا ضعفای شیعه به وی متمایل نشوند (الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 258؛ بحار الأنوار، ج 46، ص 30) ؛ و در پاسخ به ابو خالد کابلی گفت : امام من و تو و سایر مسلمانان، علی بن حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است (الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 261)؛ و کشی از امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) نقل کرده است که فرمود: «در بیماری محمد بن حنفیه من در کنارش بودم و چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم» (رجال کشی، ص 315؛ مامقانی با اشاره به حدیث مذکور در متن، عدالت و پاکی محمد بن حنفیه را اثبات می کند) تنقیح المقال، ج 3، ص 111).

کشی می گوید اما محمد بن ابی حذیفه، (1) او پسر عتبه بن ربیعه و پسر دایی معاويه - لعنة اللّه عليه - است. (2)

برخورد معاويه - لعنة اللّه عليه - با محمد بن ابی حذیفه پسر دایی خود

بعضی از راویان عامه برای من از محمّد بن اسحق روایت کرده اند: مردی از اهل شام گوید : محمد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه همراه حضرت علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و از انصار و پیروان او بود و پسر دایی معاویه - لعنة اللّه عليه - بود و مردی از برگزیدگان مسلمانان بود و زمانی که حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شهادت رسیدند، معاويه - لعنة اللّه عليه - او را گرفت و قصد قتل او را داشت؛ پس او را به مدتی طولانی در زندان حبس کرد. سپس روزی گفت به سوی این سفیه، محمد بن ابی حذیفه، کسی را بفرستیم که او را مهار و از ضلالتش آگاهش کنیم و به او دستور میدهیم که بایستد و علی را دشنام دهد.

ص: 319


1- وی پسر دایی معاویه - لعنة اللّه عليه - و پرورش یافته دست عثمان - لعنة اللّه علیه است ؛ با این حال، نسبت به آن دو بغض داشت و حامی امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. وی در قیام مردم مصر بر ضد خلیفه سوم نقش مهمی داشت و بعد از اخراج فرمانروای عثمان - لعنة اللّه عليه - از مصر، مدت زمانی بر این استان مهم حکومت کرد. منابع شیعی عموماً محمّد بن ابی حذیفه را ستوده و او را یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) دانسته اند. بر خلاف ابن اثیر که محمّد بن ابی حذیفه را شارب خمر معرفی کرده که عثمان - لعنة اللّه عليه - بر او حد جاری نمود (و چنین وانمود می شود که علت مخالفت محمّد با عثمان - لعنة اللّه عليه - همین امر است). شیخ کشی در مدح محمد و عدم معصیت او از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) روایت فوق (محامده) را آورده محدث قمی در منتهی الآمال، محمد بن ابی حذیفه را یکی از اصحاب برجسته امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) معرفی کرده و آنچه را که بعداً از کشی نقل می شود دربارهٔ وی آورده است (شیخ عباسی قمی، منتهی الآمال، ج 1، ص 399)؛ علّامه شوشتری نیز در قاموس الرجال وی را از اصحاب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ذکر نموده و به نقل از کشی و نیز از نصر بن مزاحم، بلاذری، طبری و ابن قتیبه در مورد او نکاتی را بیان کرده است (شوشتری، قاموس الرجال، ج 9، ص 23).
2- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 70.

گفتند: بلی!

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - در پی او فرستاد و وی را از زندان خارج کرد و به او گفت: ای محمد بن ابی حذیفه آیا وقت آن نرسیده که ضلالتی که با یاری کردن علی بن ابی طالب (در این جا صفت زشت خودش را این ملعون به مولا نسبت داده که ما نمی آوریم) به آن دچار شدی را ببینی؟

آیا نمی دانی که عثمان مظلومانه کشته شد و عایشه طلحه و زبیر به خونخواهی او قیام کردند و علی همان کسی است که در قتل او دسیسه چید و ما امروز خونخواه او هستیم؟

محمد بن ابی حذیفه گفت : تو به یقین میدانی که من نزدیکترین و آگاه ترین قوم، به تو هستم.

گفت : آری!

محمد گفت : به خدایی که هیچ خدایی جزا و نیست سوگند! هیچ کسی را نمی شناسم که در خون عثمان شرکت کرد و مردم را بر آن تحریک کرده باشد غیر از تو ؛ آنگاه که تو را به کار گمارد و نظیر تو بود.

پس مهاجران و انصار از او خواستند که تو را عزل کند و او ابا ورزید، پس آنچه که شد را در حق او انجام دادند و به خدا سوگند در ابتدا و انتهای قتل عثمان کسانی جز طلحه، زبیر و عایشه شرکت نکردند.

اینان کسانی هستند که به گناه بزرگ علیه او شهادت دادند و مردم را علیه او برانگیختند و در این مورد عبدالرحمن بن عوف، ابن مسعود، عمار و جمیع انصار با آنان شریک هستند.

گفت چنین بود، یعنی به خدا سوگند من گواهی میدهم از زمانی که تو را در جاهلیت و اسلام شناختم بر یک اخلاق واحد بودی و اسلام چیزی بر تو نیفزود نه کم و نه زیاد ؛ و علامت آن در تو روشن است.

مرا بر حب حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) سرزنش میکنی؟ روزه داران و قائمان مهاجرین

ص: 320

و انصار، همراه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خارج شدند؛ چنانکه فرزندان منافقین، اسیران آزاد شده و رها شدگان، با تو خارج شدند. آنها را از دینشان غافل کردی و آنها تو را با دنیایت غافل کردند.

به خدا سوگند ای معاویه آنچه که تو انجام دادی بر تو پوشیده نیست و آنچه که آنان انجام دادند بر آنان پوشیده نیست، آنگاه که در اطاعت از تو، خشم خدا را بر خود فرود آورند.

به خدا سوگند برای خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هنوز حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دوست می دارم و در راه خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تا زمانی که زنده هستم با تو دشمنی می کنم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : میبینم هنوز بر گمراهی ات هستی، او را به زندان بازگردانید.

پس بازگرداندند و او در زندان وفات کرد. (1)

اسارت محمّد بن ابی حذیفه پسر دایی معاویه - لعنة اللّه عليه - توسط عمرو عاص - لعنة اللّه عليه -

كتاب الغارات تأليف ابراهيم ثقفی مینویسد: علی [بن محمد ] بن ابي سيف گوید: هنگامی که عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - مصر را گشود، محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس به اسارت افتاد عمرو - لعنة اللّه عليه - او را نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستاد و معاویه - لعنة اللّه عليه - در آن ایام در فلسطین بود.

معاويه - لعنة اللّه علیه - او را به زندان فرستاد محمد بن ابی حذیفه اندک زمانی زندان ماند، سپس گریخت.

او پسر دایی معاویه - لعنة اللّه عليه - بود. معاويه - لعنة اللّه عليه - به مردم چنان نمود که از فرار او از زندان خشنود نیست ؛ و به شامیان گفت: چه کسی از پی او می رود؟ و در عین حال دوست داشت که محمد نجات یابد.

ص: 321


1- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 70.

یکی از قبیله خثعم به نام عبیداللّه بن عمرو بن ظلام که مردی دلیر و هم عثمانی بود، گفت: من از پی او میروم و با چند سوار روی به راه نهاد تا او را در حوارین (1)بیافت. سبب. سبب آن بود که محمّد در غاری پنهان شده بود چند مرد با الاغ های خود آنجا رسیدند، باران گرفته بود و الاغ ها به درون غار رفتند. چون محمد را در غار دیدند، رمیدند؛ مردان که در نزدیکی غار بودند، گفتند: رمیدن الاغ ها از غار به سببی است؛ پس به درون رفتند و او را دیدند و بیرون آمدند.

عبیداللّه بن عمرو بن ظلام که در پی محمد بن ابی حذیفه آمده بود آنها را دید و پرسید که آیا کسی را به چنین نشانیها ندیده اید؟

گفتند: آری! آن که شما میگویید در آن غار است. عبیداللّه بیامد و او را از غار بیرون آورد. ترسید اگر نزد معاویه اش فرستد آزادش کند پس خود گردن او را زد. خدا محمد بن ابی حذیفه را رحمت کند. (2)

خبر دادن میثم از به درک رفتن معاويه - لعنة اللّه عليه -

رجال کشی با سند خود از صالح بن میثم (3) نقل کرده است که گفت : أَبُو خَالِد تمار(4) گفت: من در روز جمعه همراه میثم تمار (5) در فرات بودم در حالی که او در یک کشتی

ص: 322


1- منطقه مسکونی در سوریه است که در حمص واقع شده است.
2- الغارات، ج 1، ص 327 - 329.
3- او نیز یکی از تابعان و محدثان شیعی است. صالح از محضر نورانی امام باقر و امام صادق (عَلَيهِمَا السَّلَامُ)بهره برد و از اصحاب آن دو حجت خدا بود. علامه حلی می نویسد: روزی امام باقر (عَلَيهِ السَّلَامُ) خطاب به صالح فرمود : «إني أحبّك و أحب أباك حبّاً شديداً، من تو و پدرت (میثم تمار را با تمام وجود دوست دارم». (رجال طوسی، ص 126 و 218؛ جامع الروات، ج 1، ص 409؛ رجال العلامه الحلى، ص 88).
4- از اصحاب میثم تمار.
5- میثم تمار، از خواص امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و غلام آزاده کرده آن امام و ساکن کوفه. عبیداللّه بن زياد - لعنة اللّه عليهما - هنگام ورود به کوفه و اندکی پیش از ورود امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عراق او را گرفت و به جرم دوستی آل علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)بر دار آویخت و او همچنان و در همان حال از فضایل بنی هاشم سخن میگفت و چون به عبیداللّه - لعنة اللّه عليه - گفتند این غلام تو و خلیفه را رسوا می کند فرمان داد تا لگام در دهانش فرو کردند چندان که خون از دهان او بیرون ریخت سپس چندان نیزه بر او زدند که جان سپرد و این نخستین بار در اسلام بود که لگام در دهان کسی کردند. (نک : فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 2، ص 2020).

از کشتی های رمان بود بادی وزید او بیرون آمد و به باد نگاه کرد و گفت : بادبان کشتی هایتان را بکشید این باد تندی است. معاویه - لعنة اللّه عليه - همین اکنون مرد.

محمد بن مسعود گفت : جمعه بعدی پیکی از شام آمد و من او را دیدم و خبر را از او جویا شدم و به او گفتم ای بنده خدا چه خبر است؟

گفت: مردم در بهترین وضع هستند امیرالمؤمنین در گذشت و مردم با یزید بیعت کردند.

گفتم کدام روز وفات یافت؟ گفت: روز جمعه. (1)

پاسخ احنف به معاویه - لعنة اللّه عليهما - در مورد رها کردن عثمان و عایشه - لعنة اللّه عليه -

روایت است که احنف بن قیس نزد معاویه - لعنة اللّه عليه -، جاریه بن قدامه و حباب بن يزيد رفت.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - به احنف :گفت تو علیه امیرمؤمنان عثمان تلاش کردی، امّ المؤمنين !! عائشه را رها کردی و در صفین به علی آب رساندی ؟

احنف گفت: ای امیرالمؤمنین، برخی از این موارد را می دانم و برخی را نمی دانم. در خصوص امیرمؤمنان عثمان، شما ای گروه قریش او را در مدینه حاضر کردید و خانه ما از او دور بود و مهاجرین و انصار دور از او نزد او حاضر شدند، در حالی که شما بین رها کننده و قاتل بودید.

و در خصوص عائشه من او را با اختیار رها کردم زیرا در کتاب جز این نیافتم که در خانه خویش ساکن باشد.

ص: 323


1- اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 80.

اما در خصوص ورودم بر آب در صفین، من زمانی وارد شدم که نزدیک بود گردنمان از عطش قطع شود.

پس معاويه - لعنة اللّه عليه - برخاست و مردم پراکنده شدند. سپس معاويه - لعنة اللّه علیه - به اعطای پنجاه هزار درهم به احنف و اعطای صله به یاران او امر کرد ؛ و به احنف زمانی که با او وداع کرد، گفت : نیازت چیست؟

گفت : اینکه عطایای مردم و روزی آنها را بر آنان فراوان کنی و اگریاری

خواستی، مردانی که نیک اطاعت می کنند و به دشمن آسیب شدید می رسانند از جانب ما به سوی تو می آیند ؛ و گفته شده او به مذهب علویه معتقد بود.

به حباب سی هزار درهم عطا شد و به مذهب اموی تمایل داشت. پس حباب نزد معاويه - لعنة اللّه علیه - رفت و گفت : ای امیرمؤمنان به احنف و عقیده او پنجاه هزار درهم می بخشی و به من و عقیده من سی هزار درهم می بخشی.

گفت: ای حباب من با آن دین او را خریدم حباب گفت : یا امیرمؤمنان از من نیز دینم را بخر، پس مقدار آن را کامل کرد و به اندازه احنف رسانید و هفته ای بر حباب نگذشت که وفات کرد و عین آن مال به معاویه - لعنة اللّه عليه - بازگشت و فرزدق در رثای حباب می گوید :

أتأكل ميراث الحباب ظلامه***و میراث حرب جامد لك ذائبه

أبوك و عمّى يا معاويه أورثا***تراثاً فيختار التراث أقاربه

و لو كان هذا الدين في جاهليه***لأديته أو غص بالماء شاربه

فكم من أب لي يا معاويه لم يكن***أبوك الذي من عبد شمس يقاربه

آیا میراث حباب را ظالمانه میخوری و و میراث حرب برای تو محفوظ است و از تو خارج نمی شود.

ای معاویه پدرت و عموی من میراثی بر جای گذاشته اند و میراث را نزدیکان آن اختیار می کنند.

ص: 324

و اگر این دین در جاهلیت بود قطعاً آن را ادا می کردی یا این که هر که آن را می خورد با آن خفه میشد.

و چه بسیار اجدادی که من دارم اما پدر تو که از عبد شمس است با آنان قابل قیاس نیست. (1)

نظر محقق کرکی در مورد احمق بودن کسانی که معاویه - لعنة اللّه عليه - را مأجور می دانند

قواعد : علامه حلی در کتاب قواعد در وصیت می گوید: اگر شخصی وصیت کند که فلان مقدار از مالش صرف شخص احمق شود، باید برای مشخص کردن احمق و تشخیص آن مراجعه به عرف کرد و از عرف تبعیت کنیم.

محقق ثانی (محقق کرکی) در شرح این مسئله برای مشخص کردن شخص احمق می گوید: من نمی شناسم شخصی که مال مذکور در وصیت به مصرف او برسد به جز کسی که می گوید : معاويه - لعنة اللّه عليه - به خاطر جنگ با امير المؤمنين على بن ابى طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) و همچنین سب ایشان و اهانت و آزار اهل بیت (عَلَيهِم السَّلَامُ)، مأجور است؛ پس این افراد بعید نیست که از بت پرستان بدتر (2) و از آنها جاهل تر باشند. (3)

ص: 325


1- تنقيح المقال، ج 1، ص 103 و 250؛ العقد الفريد، ج 3، ص 298.
2- یکی از مردان نیک، قبر صحابی ارجمند و بزرگوار حجر بن عدی را زیارت کرد، در آن جا شخصی را یافت که نشسته و میگرید و بسیار میگرید ؛ خیال کرد که آن شخص شیعه است. از او پرسید: چرا گریه میکنی ؟ گفت: بر سرورمان جناب حجر - رضی اللّه عنه - گریه می کنم گفت: او را چه شده است؟ آن مرد پاسخ داد: سرورمان جناب معاویه (رضیَ اللّهُ عنهُ) او را کشته است!! گفت چرا او را کشته است؟ پاسخ داد: برای این که از لعن کردن سرورمان علی بن ابی طالب (رضیَ اللّهُ عنهُ) خودداری ورزیده است!! آن مرد صالح :گفت من هم بر نادانی تو گریه می کنم، رضی اللّه عنك ! (فاسئلوا اهل الذکر، ص 236؛ از آگاهان بپرسید، ج 1، ص 324).
3- (جامع المقاصد محقق کرکی، ج 10، ص 175). علّامه کرکی در کتاب نفحات اللاهوت في لعن جبت و طاغوت در جای جای کتاب نام معاویه و پدرش ابوسفیان و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - را آورده و ایشان را مستحق لعن دانسته و عیوب و مثالب آنان را بیان داشته است. برای اطلاعات بیشتر به آن رجوع شود.

سیلی قنبر به دستور امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به کسی که مبغضین معاويه - لعنة اللّه عليه - را لعنت می کرد

انيس الخاطر تأليف شيخ المحدث بحرانی به نقل از کتاب الاربعين تأليف مولای فاضل، فتح اللّه واعظ (1) که او هم از خاتمه کتاب «الاربعين عن الاربعين في فضائل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)» (2) مرفوعاً از ابوالفرج عبدالواحد بن نصر مخزومی [ معروف به الببغاء (طوطی) ] که گفت :

من در سال سیصد و پنجاه و اندی در نزد ابو علی محمد بن على المستامن در صور بودم، اما او را به این نام (المستامن) می خواندند چرا که لشکر قرامطه را به مصاحب سلطان شام سپرد و او مسئولیت حفاظت از شهر را بر عهده داشت ؛ پس قاضی آن ديار ابوالقاسم علی بن ریان که جوانی مؤدب و فاضل و نیکوکار و دارای مال فراوان بود، شب هنگام بر او وارد شد و به وی گفت: ای فرمانده امشب امری پیش آمد که مانند آن عهدی نداریم (مانند آن را نه دیده ایم و نه شنیده ایم)؛ و آن این است که در این شهر شخص کوری است که هر شب نزدیک سحر در کوچه های شهر راه می رود

ص: 326


1- شیخ آقا بزرگ تهرانی (رَحمهُ اللّه) می گوید: «ایشان مولای فاضل، فتح اللّه واعظ است و محدّث بحرانی در کشکولش انيس المسافر، روایاتی از او نقل کرده و ایشان هم از کتاب اربعين عن الاربعين شيخ منتجب الدین نقل کرده و ظاهراً ایشان مولی فتح اللّه واعظ قزوینی پدر مولی محمد رفیع قزوینی، مؤلف کتاب ابواب الجنان و متوفّى 1089 می باشد؛ و اما مولی فتح اللّه بن شكر اللّه قاسانی لقبش مفسر است نه واعظ». (الذریعه، ج 1، ص 423).
2- علی بن عبیداللّه بن حسن بن حسین بابویه رازی معروف به منتجب الدین از برادرزادگان شیخ صدوق و از عالمان فرزانه دیارری است. در سال 504 ق به دنیا آمد و تا سال 585 قمری زنده بوده است. او از کسان بسیاری اجازه روایت داشت و به کسان بسیاری اجازه روایت داد بعد از خطبه کتاب، مؤلّف بیان می کند چهل حدیث از فضایل و مناقب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از چهل استاد از چهل نفر صحابی آورده است و در آخر کتاب 14 حکایت عجیب در شأن و فضیلت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ملحق نموده است و قبل از الحاق این 14 حکایت گفته : اگر اجل مهلت می داد به کتاب فهرست علمای شیعه که تألیف کرده ام، علاوه بر کتاب اربعین که تألیف کرده ام، اضافه می کردم کتاب «الاربعین من الاربعين عن الاربعين مع الاربعين فى مناقب اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)» را اگرچه این کتاب ضخیم می شد و معمولاً این چنین کتاب ضخیم تألیف نمی کنم. (الذریعه، ج 1، ص 433؛ اعیان الشيعة، ج 8، ص 286).

و فریاد می زند:

ای غافلان خدا را یاد کنید.

ای گناهکاران از خدا آمرزش بخواهید.

ای مبغضين معاویه ! لعنت خدا بر شما باد.

دایه ام که مرا تربیت کرده عادت داشت با صدای او از خواب بیدار شود؛ امشب وی بر سر بالین من آمد و مرا از خواب بیدار کرد و به من گفت : خواب بودم و در خواب دیدم که مردم به سوی مسجد می شتابند؛ علت را پرسیدم، گفتند: رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آن جاست. پس به سمت مسجد شتافتم و وارد آن شدم و پیامبر را دیدم که بر بالای منبر است و در جلوی او مردی ایستاده و در سمت راست و چپش دو پسر ایستاده اند و مردم به پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سلام می کنند و او نیز جواب سلام آنها را می داد ؛ تا اینکه این شخص نابینا که در شهر راه می رود و فریاد می زند، داخل شد و به پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سلام کرد ولی ایشان جوابش را نداد و از او روی برگرداند و این کار را سه بار تکرار نمود.

نابینا گفت : ای رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، نابینایی از امت تو که حافظ قرآن است به تو سلام می کند، پس چرا جواب سلام او را نمی دهی؟

[رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )] فرمودند: یا ابا الحسن، این شخص سی سال است تو و دو فرزندت را نفرین می کند.

آنگاه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) متوجه آن مرد شدند و فرمودند: ای قنبر! پس به سوی آن مرد شتاب کرد.

حضرت فرمودند: به او سیلی بزن.

قنبر به نابینا یک سیلی محکم زد و شخص نابینا با صورت به زمین خورد.

و من اکنون [که بیدار شدم ] هر چه دقت می کنم صدای این شخص را نمی شنوم، چراکه اکنون زمانی است که بایستی بیاید و مردم را بیدار کند.

ص: 327

ابوالفرج :گفت پس من گفتم: ای امیر! اکنون شخصی را روانه منزل او بکنیم تا از احوال او با خبر بشویم.

پس فوراً قاصدی را روانه منزل او نمودیم و قاصد به ما اطلاع داد که همسرش گفته که امشب او در پشت گردن خویش احساس درد شدیدی کرد و سبب شد نتواند بلند شود و مردم را بیدار کند.

پس به ابوعلی المستامن :گفتم ای امیر این نشانه ای است ؛ باید به خانه این مرد برویم و از نزدیک ببینیم.

در حالی که از شب چیزی نمانده بود سوار بر اسبها شده و به منزل نابینا رفتیم و او را دیدیم که به صورت خوابیده است و هذیان می گوید؛ سپس از همسرش حال او را پرسیدیم.

دخترش درباره حال او گفت و این موضع را می خاراند و به پشتش اشاره کرد - و چیزی مانند عدسی بر آن ظاهر شد و به تدریج بزرگ تر شد و اکنون متورم و ترک خورده است و الآن همان طور که میبینید، هذیان می گوید و عقل از سرش رفته است؛ پس از منزلش خارج شدیم و آنجا را ترک کردیم.

چون صبح شد، به هلاکت رسید و اهل صور جنازه او را تشییع کردند.

ابوالفرج اصفهانی گفت: در سال 368 در شهر موصل وارد بر عضدالدوله شدم و در خانه خزانه دار او ابی نصر خورشید بن یزدیار سکنی گزیدم و هر روز در آنجا بسیاری از طبقات مختلف مردم گرد هم جمع می شدند، پس من این داستان را برای جماعتی که در خانه ابی نصر بودند، نقل کردم که از جمله اشخاصی که در آن مجلس بودند، قاضی ابو علی تنوخی، (1) ابوالقاسم الحسين بن محمد الجنابي و ابو اسحاق

ص: 328


1- تنوخی که یار امیر دیلمی و وزیر مهلبی بود؛ ابن اثیر او را حنفي متعصب شافعی ستیز خوانده است (ابن اثیر، الكامل، ج 9، ص 15) اما چنین تعصبی در آثار او دیده نمی شود. او همچون پدرش به اعتزال گرایش داشت که در کتابش نشوارُ المُحاضرة، مشهود است (مُحسّن بن علی تنوخي نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة ج 1، مقدمه شالجی، ص 28).

النصيبینی و ابن طرخان و دیگران که همگی به شدیدترین نحو ممکن من را تکذیب کردند و آن حکایت را بعید دانستند به جز قاضی تنوخی که آن را تأیید نمود و دفاع کرد و داستانی مانند آن روایت کرد.

پس از مدتی کم من طبق معمول در منزل ابی نصر حاضر شدم و جمعیت بیشتری نیز در منزل بودند، هنگامی که در آن مجلس نشستم جوانی به سمت من آمد و به من سلام کرد که من او را نشناختم از او سئوال نمودم که کیست؟

گفت: من ابوالقاسم بن ریان قاضی صور هستم. پس او را چندین بار به خدا قسم دادم - قسمهای غلیظ و با تأکید فراوان که در آنچه از او می پرسم راست بگوید.

پس گفت : بله! [ تو می خواهی قصه مرد نابینا را بپرسی و چگونگی مرگش را؟]

[ گفتم بله همین طور است ].

پس وی داستان را همانگونه که من برای آنها گفته بودم به آنان گفت و آنان متحیر شدند و آن مطلب را برگزیده و صحیح شمردند. (1)

مفاخره معاويه - لعنة اللّه عليه - و جواب ابن عباس به او و عمروعاص - لعنة اللّه عليه -

کتاب خصال تألیف شیخ صدوق با سند خود از عبدالملک بن مروان - لعنة اللّه عليهما - نقل می کند که گفت: یک روز ما نزد معاویه بودیم گروهی از قریش که عده ای از بنی هاشم در بین آنان بودند نیز حضور داشتند.

معاویه گفت : ای بنی هاشم! شما برای چه به ما فخر می فروشید؟ آیا نه چنین است که پدر مادر خانه و زادگاه ما همه یکی است!؟

ابن عباس گفت: ما به واسطه همان مقامی بر شما فخر می فروشیم که تو بر سایر قریش، و قریش برانصار و انصار بر سایر عرب، و عرب بر عجم، فخر می فروشند.

ص: 329


1- الاربعين عن الاربعين في فضائل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، ص 93.

ما به پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مفتخر و سرافرازیم که تو نمی توانی این موضوع را انکار و از آن فرار کنی.

معاویه گفت: ای ابن عبّاس تو زبانی تیز و گوینده داری که به وسیله آن ادعای باطل خود را ثابت و حق دیگران را پایمال میکنی.

ابن عباس گفت : آرام باش، زیرا باطل نمیتواند بر حق غالب شود، دست از این حسادت ها بردار، چرا که حسادت صفت بدی است.

معاویه گفت : راست میگویی، ولی من تو را به خاطر چهار خصلت دوست دارم و از چهار خصلت تو گذشت می کنم.

چهار خصلت اول عبارت است از این که تو از خویشاوندان پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هستی؛ دوم این که تو مردی از اهل بیت من و نژاد خالص عبدمناف هستی ؛ سوم این که پدرم با پدر تو دوست بود؛ تو زبان قریش و رهبر و فقیه آن هستی.

اما آن چهار خصلتی که من از آنها صرف نظر کردم عبارت است از این که تو در صفین با دشمنان من بودی و با من دشمنی کردی؛ دوم این که تو با افرادی که با عثمان بد رفتاری کردند همکاری نمودی؛ سوم این که تو با آن اشخاص بودی که بر علیه امّ المؤمنین عایشه فعالیت نمودند ؛ تو در ردیف آن گروهی بودی که زیاد را از من ندانستند. من چشم و بینی این خصال را کوبیدم و عذر تو را از آیه قرآن و قول شعرا پذیرفتم. در قرآن خداوند می فرماید : «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً» ؛ (1) عمل صالح را با عمل شر در آمیختند و قول شعرا این است که برادرم بنی دینار می گوید :

و لست بمستبق أخا لا تلمه***على شعث أى الرجال المهذب

تو از برادری که او را از میان مردان پراکنده و نیکو به دست آوری سبقت نخواهی گرفت.

بدان که من آن چهار خصلت اول تو را قبول کردم و این چهار خصلت تو را بخشیدم

ص: 330


1- سوره توبه، آیه 102.

و در این باره همان طور هستم که اولی گفته است:

سأقبل ممن قد أحب جميله***و أغفر ما قد كان من غير ذلكا

من نیکو کاری کسی را که محبت کند قبول می کنم و از اعمالی که غیر از این باشند صرف نظر می کنم.

معاویه پس از این سخنان ساکت شد. ابن عبّاس پس از حمد و ثنای حضرت حق در جواب معاویه گفت : تو میگویی که مرا به جهت آن خویشاوندی که با رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دارم دوست داری؛ این موضوع وظیفه تو و هر فردی است که به خدا و رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ایمان آورده باشد؛ زیرا این وظیفه همان اجری است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مقابل هدایت نمودن شما، از شما خواست و خدا هم راجع به این موضوع می فرماید : «قُل لَا أَسْتَلُكُم عَلَيهِ أَجْراً إِلا المَوَدَّةَ فِي القُرْبَى» ؛ (1) بگو: به ازای آن [ رسالت ] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.

و کسی که سخن پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را نپذیرد ناامید و رسوا شده و با صورت داخل جهنم خواهد شد.

اما این که گفتی: من مردی از اهل بیت تو هستم؛ آری! همین طور است، منظور تو صله رحم است. تو فعلاً بیشتر از گذشته ها صله رحم میکنی و نسبت به گذشته ها مسئولیتی نداری. اما این که میگویی : پدر من با پدرت دوست بوده، آری همین طور است و سخن اولی قبلاً درباره وی گفته شد :

سأحفظ من آخى أبى في حياته***وأحفظه من بعده في الأقارب

ولست لمن لا يحفظ العهد وامقا***ولا هو عند النائبات بصاحب

و من با کسی که در زمان حیات پدرم با او پیمان برادری بسته بود، بر سر آن پیمان هستم و دورا دور هوای او را خواهم داشت به مانند نزدیکان خویش.

و با کسی که بر سر پیمان خویش نمی ایستد من هم به آن پیمان پایبند نخواهم ماند و هیچ وقت در هنگام سختی نمی توانم به این شخص اعتماد کنم.

ص: 331


1- سوره شوری، آیه 23.

اما این که میگویی من زبان قریش و رهبر و فقیه آن هستم، این گونه مقامهایی را که من دارم تو نیز داری، اما شرف و کرم تو را وادار می کند که مرا از خویش برتر بدانی و قول شاعر اول بر این موضوع دلالت دارد که می گوید :

وكل كريم للكرام مفضل***يراه له أهلا وإن كان فاضلا

هر شخص بزرگواری برای بزرگواران فضیلت قائل است. بزرگواری را برای او لایق می داند و لو اینکه خود وی هم با فضیلت باشد.

اما اینکه گفتی من در صفین با تو دشمنی کردم، به خدا قسم اگر من با تو دشمنی نمی کردم پست ترین اهل عالم بودم ای معاویه تو انتظار داشتی که من پسر عمویم امیرالمؤمنین و سید الوصیین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را رها کنم؟ در حالی که مهاجرین و انصار و مردان برگزیده و نیکوکار طرفدار آن حضرت بودند؟ آیا در دین من شکی وجود دارد؟ یا اینکه در طبع من سرگردانی یافت می شود؟ یا اینکه از کشته شدن در راه خدا مضایقه می کنم؟

اما این که میگویی من عثمان را رها کردم؛ چون آن افرادی که خویشاوندی نزدیک تری با عثمان داشتند او را رها کردند، لذا من هم به نزدیکان عثمان و افرادی که نسبت به وی بیگانه بودند تأسی نمودم ؛ من نظیر دیگران به عثمان ظلم و ستم نکردم، بلکه نظیر جوانمردان و عقلا از وی دفاع نمودم.

اما این که گفتی من بر علیه عایشه قیام کردم؛ خداوند متعال به عایشه دستور داد که در خانه خویش قرار بگیرد و محجوب باشد؛ ولی چون پرده حیا را درید و با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خود مخالفت نمود، لذا وظیفه خویش را درباره او انجام دادیم.

اما این که میگویی : من زیاد را برادر تو ندانستم؛ من این سخن را نگفتم، بلکه پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، زیاد را برادر تو ندانست، زیرا فرموده است :

الولد للفراش وللعاهر الحجر ؛

فرزند متعلق به رختخواب [ زن و شوهر ] است، و زناکار را باید سنگباران کرد.

ص: 332

پس از این جوابهایی که به تو دادم دوست دارم تو در جمیع امورکامیاب باشی.

، پس از آن عمرو بن عاص شروع به سخن کرد و به معاویه گفت : ای امیرالمؤمنین! به خدا قسم که ابن عباس هرگز تو را دوست نداشته است. فقط زبان چربی دارد که هر نوع بخواهد آن را بر میگرداند. مثل تو و ابن عبّاس همان است که شاعر اول گفت و شعری گفت.

ابن عباس گفت: عمرو عاص میخواهد بین استخوان و گوشت، و بین عصا و پوست آن داخل شود (یعنی در نظر دارد بین من و تو که نظیر استخوان و گوشت بدن با یکدیگر موافقت داریم جدایی بیندازد). عمرو بن عاص تکلم کرد، اکنون باید جواب بشنود، زیرا با شخص پهلوانی مواجه شده است.

ای عمرو عاص ! آیا نه چنین است که من به خاطر خدا بغض تو را دارم؟ و از تو عذرخواهی نمی کنم زیرا تو همان شخصی هستی که برخاستی و گفتی: من بدخواه حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هستم و خدا این آیه را در شأن تو نازل کرد: «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (1) ؛ دشمن تو خود بی تبار خواهد بود.

تویی که از دین و دنیا بی بهره خواهی بود تویی که در زمان جاهلیت و اسلام بدخواه حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه بودی و هستی؛ در حالی که خدا به حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ باللّه وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّه وَ رَسُولَهُ» ؛ (2)قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [ و ] کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند - دوست بدارند).

در صورتی که تو با خدا و رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) چه در گذشته و چه در زمان حال، به شدت دشمنی کرده و میکنی ؛ تو بودی که بر علیه رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فعالیت کردی ؛ تو بودی که سواره ها و پیادگان خود را بر سر آن بزرگوار ریختی تا اینکه خدا تو را مغلوب کرد

ص: 333


1- سوره کوثر، آیه 3.
2- سوره مجادله، آیه 22.

و مکر و حیله تو را گربیان گیر خودت نمود؛ قدرت تو را سست کرد و سخنان تو را تکذیب نمود؛ و تو با یک دنیا حسرت شکست خوردی. سپس مکر و حیله ورزیدی و برای عداوت با اهل بیت پیامبر صلوات اللّه عليهم، بعد از آن حضرت تلاشها کردی تو این رفتارها را به خاطر محبت و دوستی معاویه و آل معاویه انجام ندادی، بلکه هدف تو خصومت با خدا و رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود، علاوه بر این که از قدیم الایام بغض و حسادت فرزندان عبد مناف را داشتی مثل تو در رابطه با این موضوع همان است که شاعر اول گفته :

تعرض لى عمرو وعمرو خزاية***تعرض ضبع القفر للأسد الورد

فما هو لي ند فأشتم عرضه***ولا هو لي عبد فأبطش بالعبد

عمرو که رسوای جهان است به نحوی مزاحم و متعرض من شد که کفتار متعرض شیر ژیان شود.

نه مقام عمر و نظیر من است که مزاحم عرض و آبروی او گردم، و نه غلام من است که وی را مورد حمله قرار دهم.

عمرو بن عاص شروع به سخن نمود ولی معاویه سخن او را قطع کرد و گفت : ای عمرو ! به خدا قسم تو مردی نیستی که ابن عباس را مجاب کنی ؛ اگر می خواهی جواب او را بگویی بگو و اگر هم میخواهی سکوت اختیار کنی، اختیار کن. عمرو از موقعیت استفاده نمود و ساکت گردید.

ابن عبّاس به معاویه گفت: عمرو را آزاد بگذار به خدا قسم من عیب و عارهای او را به گونه ای شرح میدهم که تا قیامت باقی بماند و ورد زبان کنیزان و غلامان شده و در مجالس و محافل خوانده و شنیده شوند.

سپس ابن عبّاس شروع به سخن کرد و گفت: «ای عمرو !» ولی معاویه دست خود را بر دهان ابن عبّاس نهاد و گفت: ای ابن عبّاس تو را قسم می دهم که ساکت شوی! زیرا معاویه صلاح نمیدید اهل شام بشنوند و ابن عباس بیش از این عمرو را رسوا نماید.

ص: 334

آخرین سخنی که ابن عباس به عمر و گفت این بود: «اخساً أيها العبد وأنت مذموم؛ اى برده ای که پست هستی برو گم شو»!!. آنگاه پراکنده شدند. (1)

(تصریح امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به این که آنچه بین بنی هاشم و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - گذشت صلح نبود و بنی هاشم به خاطر خدا بنی امیه را دشمن می دارد این سخنان سیدالشهدا (عَلَيهِ السَّلَامُ) در ضمن جریاناتی که در عنوان پیش رو می آید مطرح شده (خواستگاری امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) از دختر عثمان - لعنة اللّه عليه - و ممانعت مروان - لعنة اللّه عليه ؛ وخواستگاری معاویه - لعنة اللّه عليه - از دختر عبداللّه جعفر براى يزيد - لعنة اللّه عليه - ومخالفت امام حسين (عَلَيهِ السَّلَامُ) ؛ و در پایان ازدواج امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با همان یعنی دختر عثمان - لعنة اللّه عليه -)

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب با سند خود از عبدالملک بن عمیر و حاکم و عباس که گفتند : امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) عائشه دختر عثمان - لعنة اللّه علیه - را خواستگاری نمود.

مروان - لعنة اللّه عليه - گفت : من عایشه را به عقد عبداللّه بن زبیر در خواهم آورد.

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - برای مروان - لعنة اللّه علیه - که در حجاز عامل او بود نوشت: ام کلثوم دختر عبد اللّه بن جعفر را برای پسرش يزيد - لعنة اللّه عليه - خواستگاری کند.

مروان - لعنة اللّه عليه - نزد عبداللّه بن جعفر آمد و جریان را با او در میان نهاد.

عبداللّه گفت: اختیار این دختر دست من نیست بلکه اجازه این کار دست امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است که دایی این دختر است، هنگامی که مروان - لعنة اللّه عليه - اين جريان را به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفت. آن حضرت فرمود: «من راجع به ازدواج این دختر از خدا طلب خیر می کنم».

وقتی مردم در مسجد رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جمع شده بودند، مروان - لعنة اللّه عليه -

ص: 335


1- الخصال، ج 1، ص 215.

آمد و نزد امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نشست و گروهی از افراد جلیل القدر هم در حضور آن حضرت بودند.

مروان - لعنة اللّه عليه - گفت : معاویه مرا مأمور کرده که این ازدواج سر بگیرد ؛ مهریه این دختر را هر مبلغی که پدرش بگوید قرار میدهم و صلح و سازش بین بنی امیه و بنی هاشم و ادا کردن قرض عبداللّه جعفر هم جزو مهریه وی خواهد بود. می دانم افرادی که برای وصلت با یزید به شما غبطه میخورند بیشتر از اشخاصی هستند که بخواهند برای ازدواج با شما به یزید غبطه بخورند. تعجب می کنم که یزید چگونه مهریه قرار می دهد، در صورتی که یزید شخصی است بی نظیر که ابرها از صورت وی سیراب می شوند یا ابا عبداللّه این پیشنهاد را بپذیر

امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند :

الحمد للّه الذي اختارنا لنفسه وارتضانا لدينه واصطفانا على خلقه؛

سپاس مخصوص آن خدایی است که ما را برای دین خود انتخاب کرد، ما را از میان خلق خود برگزید. (تا آخر کلامش)

آنگاه متوجه مروان - لعنة اللّه عليه - شد و فرمود:

یا مروان قد قلت فسمعنا اما قولك مهرها حكم ابيها بالغا ما بلغ فلعمرى لو اردنا ذلك ما عدونا سنة رسول اللّه في بناته ونسائه واهل بيته وهو اثنتا عشرة اوقية يكون اربعمائة وثمانين درهما، واما قولك مع قضاء دين ابيها فمتى كن نساؤنا يقضين عنا ديوننا، واما صلح ما بين هذين الحيين فانا قوم عاديناكم في اللّه ولم نكن نصالحكم للدنيا فلعمرى فلقد أعيى النسب فكيف السبب، واما قولك العجب ليزيد كيف يستمهر فقد استمهر من هو خير من يزيد ومن أب يزيد ومن جد يزيد، واما قولك ان يزيد كفو من لا كفو له فمن كان كفوه قبل اليوم فهو كفوه اليوم ما زادته امارته في الكفاءة شيئا، واما قولك بوجهه يستسقى الغمام

ص: 336

فانما كان ذلك بوجه رسول اللّه، واما قولك من يغبطنا به اكثر ممن يغبطه بنا فانما يغبطنا به اهل الجهل ويغبطه بنا اهل العقل ؛

آنچه را که گفتی شنیدیم. اما مهریه این دختر که میگویی : هر مبلغی است که پدرش معلوم نماید، به جان خودم قسم اگر ما این موضوع را می پذیرفتیم از سنت پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و میزان مهریه دختران و زنان اهل بیت آن حضرت تجاوز نمی کردیم. سنت پیغمبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) این است که مبلغ مهریه، دوازده اوقیه (1) باشد که چهار صد و هشتاد در هم می شود.

اما اینکه میگویی : قرض پدرش را ادا خواهیم کرد، کی زنان ما قرضهای ما را ادا کرده اند؟

اما صلح و سازش بین این دو قبیله، ما گروهی هستیم که با شما برای رضای خدا دشمنی می کنیم، ما با شما برای دنیا، صلح و سازش نخواهیم کرد. به جان خودم قسم که حسب و نسب نتوانسته بین ما را صلح و سازش دهد تا چه برسد به سبب (ازدواج).

اما اینکه میگویی : تعجب می کنیم از یزید که چگونه مهریه قرار می دهد؟! آن کسی که از یزید و پدر و جدیزید بهتر بود، مهریه قرار داد.

اما اینکه گفتی : یزید شخصی است بی نظیر همان کسی که قبلاً نظیر و لایق یزید بود امروز نیز خواهد بود؛ زیرا امیر بودن یزید چیزی بر مقام و شخصیت وی اضافه ننموده.

اما اینکه میگویی : ابرها از صورت یزید سیراب می شوند، این صفت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود نه یزید.

اما این که گفتی : افرادی که برای ازدواج با یزید به شما غبطه می خورند، از اشخاصی که برای ازدواج با شما به یزید غبطه میخورند، بیشترند ؛ افرادی که برای ازدواج با یزید به ما غبطه می خورند، جاهل و نادانند ؛ ولی اشخاصی که به یزید برای وصلت با ما غبطه می خورند، عاقل و دانشمند هستند.

ص: 337


1- وزنه ای معادل هفت مثقال. (دهخدا)

سپس امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از این سخن، فرمودند:

همه شاهد باشید که من ام كلثوم دختر عبداللّه جعفر را برای پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر با مهریه چهار صد و هشتاد درهم عقد نمودم و آب ملکی را که در مدینه، - یا فرمود: - زمینی را که در عقیق دارم، به این دختر دادم که دخل و درآمد آن در هر سالی مبلغ هشت هزار دینار طلا خواهد بود و این مبلغ ان شاء اللّه این زن و شوهرش را بی نیاز می کند.

راوی می گوید : رنگ مروان - لعنة اللّه عليه - دگرگون شد و گفت : ای بنی هاشم! آیا با ما پیمان شکنی میکنید؟ شما جز عداوت چیزی را نمی پذیرید

پس از این جریان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) داستان عایشه دختر عثمان - لعنة اللّه عليه - و خواستگاری امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نپذیرفتن مروان - لعنة اللّه عليه - را خاطر نشان وی نمود و فرمود: «ای مروان اکنون چه کسی عهدشکنی می کند؟ مروان پس از این جریان این دو شعر را خواند :

ارد دنا صهرك لنجد ودا***قد اخلقه به حدث الزمان

فلما جئتكم فجبهتمونی***وبحتم بالضمير من الشنان

ما خواستیم که دامادی شما را بپذیریم، و تجدید مودت کنیم زیرا حوادث روزگار، آن را کهنه کرده بود.

و هنگامی که نزد شما آمدم تقاضای مرا نپذیرفتید و آن کینه و خصومت های پنهانی خود را آشکار نمودید.

سپس ذکوان که یکی آزادشدگان بنی هاشم بود جواب مروان - لعنة اللّه عليه - را با این اشعار داد :

أماط اللّه منهم كل رجس***وطهرهم بذلك في المثاني

فلما لهم سواهم من نظير***ولا كفؤ هناك ولا مدانی

أيجعل كل جار عنيد***إلى الاخيار من اهل الجنان

ص: 338

خدا هر پلیدی را از اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - دور نموده و ایشان را در قرآن پاک و پاکیزه معرفی کرده است.

برای اهل بیت رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - غیر از خود آنان نظیر و همانندی وجود نخواهد داشت.

آیا تو هر ستمکار و کینه ورزی را نظیر خیرخواهانی قرار می دهی که اهل بهشت هستند؟

سپس حضرت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را با عایشه دختر عثمان - لعنة اللّه عليه - ازدواج کرد. (1)

زنازادگی یزيد - لعنة اللّه عليه -

در الزام الناصب تألیف صیمری (رَحمهُ اللّه) (2) آمده است میسون دختر بجدل کلبی (3)

ص: 339


1- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 199.
2- الزام النواصب بإمامة على بن أبي طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ): درباره نویسنده این رساله، اختلاف نظر وجود دارد. به نظر شیخ حر عاملی، نویسنده آن معلوم نیست اما برخی دیگر آن را به سید ابن طاووس نسبت می دهند، (الذریعه، ج 2، ص 290) ؛ ولی به تصریح شیخ سلیمان ماحوزی و دیگران، مؤلف آن شيخ مفلح صیمری است (فهرست علماء البحرین، ماحوزی، تحقیق: زاکی، فاضل، ص 80؛ رياض العلماء، ج 6، ص 43؛ الذريعة، ج 2، ص 289) ؛ صیمری متوفّی (841) بوده و از استادان او فقط نام جناب ابن فهد حلى نقل شده (آقا بزرگ طهرانی، مصفى المقال، ص 461) ؛ که از وی اجازه روایت نیز داشته است (خوانساری، روضات الجنات، ج 7، ص 169)؛ در این کتاب، مصنف، خود را فردی از اهل کتاب معرفی می کند که از خداوند، هدایت واقعی درخواست کرده؛ پس خداوند او را به دین اسلام رهنمون می شود. ولی می بیند مسلمانان از فرقه های مختلف تشکیل شده اند، پس درصدد تحقیق در منابع شیعه و مخالفین بر می آید تا فرقه ناجیه را پیدا کند و بعد از بررسی منابع، به این واقعیت می رسد که شیعه تنها گروه رستگار است. این رساله شامل مقدمه سه باب شانزده فصل و تتمه است که در 256 صفحه به چاپ رسیده است. (مفلح بن حسن صیمری، الزام النواصب بإمامة على بن أبى طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ)، تحقیق : عبدالرضا نجفی، چاپ اول، 1420 ق).
3- ظاهراً بجدَل بن سُلَیم گلبی از لشکریان عمر بن سعد در واقعه کربلا است که پس از شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، انگشت ایشان را به طمع انگشتری آن حضرت قطع کرد. او در قیام مختار دستگیر و به دستور وی کشته شد (بحار الأنوار، 1404 ق، ج 45، ص 57؛ ابن طاووس، اللهوف، 1348 ش، ص 130؛ ابن نما، ذوب النضار، 1416 ق، ص 123).

با غلام پدر خود زنا کرد و به یزید - لعنة اللّه عليه - حامله شد. (1)انساب کلبی (2) به این موضوع اشاره کرده و گفته است :

فان يكن الزمان أتى علينا***بقتل الترك والموت الوحيي

فقد قتل الدعي وعبد كلب***بأرض الطف أولاد النبي

اگر زمانه ما را به دست ترک به قتل و مرگ دچار نمود.

دعى (ابن زياد لعنة اللّه عليهما) وعبد كلب (يزيد - لعنة اللّه عليه -) فرزندان پیامبرخدا - صلوات اللّه عليهم - را در زمین کربلا کشتند.

منظور از دعی ابن زیاد - لعنة اللّه عليهما - است. زیرا مادر پدرش که سمیه نام داشت، در زناکاری مشهور و معروف بود. (3) پدرش زیاد - لعنة اللّه عليه - در رختخواب ابو عبید، که غلام بنی علاج بود متولد شد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - ادعا کرد که پدرم ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - با مادر زياد - لعنة اللّه علیه - زنا کرده و نطفه زياد - لعنة اللّه عليه - منعقد شده بنابراین زیاد برادر من است. لذا زياد - لعنة اللّه عليه - را دعی می نامیدند.

ص: 340


1- در کتاب تجارب السلف از قول مورّخان آمده: «میسون دختر بجدل را (جهت ازدواج) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - بردند در حالی که او از غلام پدر خود سفاح حامله بود او پیش معاویه - لعنة اللّه عليه - وضع حمل کرد» (صاحبی خجوانی، هندو شاه تجارب السلف، ص 58 به اهتمام امیر سید حسن روضاتی، اصفهان، نشر نفائس مخطوطات، 1361ش؛ مجلسی، محن الابرار ترجمه مقتل بحار الأنوار، ص 428؛ شوشتری، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 547)؛ میسون مسیحی بود و تا پایان عمر بر این آیین باقی ماند (زرکلی، الاعلام، ج 7، ص 339؛ الكامل، ج 4، ص 10؛ ابن حبيب، المحبّر، ص 21).
2- محمد بن سائب کلبی، نسب شناس که قبلاً ترجمه اش گذشت.
3- مادر عبیداللّه بن زياد - لعنة اللّه عليهم -، مرجانه بود. زنی کافر که به گمراهی مشهور بود. زمانی که از زیاد - لعنة اللّه علیه - جدا شد، به عقد شیرویه در آمد که مردی کافر بود عبید اللّه - لعنة اللّه علیه نیز در خانه شوهر مادرش رشد یافت (البداية والنهاية، ج 8، ص 284 ؛ عیون الاخبار، ج 1، ص 299) ؛ ابن زياد - لعنة اللّه عليه - کسی است که از زبان مبارک امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، «زنازاده پسر زنازاده» خوانده شد (محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین، ص 297) ؛ حضرت زینب (عَلَيهَا السَّلَامُ) خطاب به ابن زیاد - لعنة اللّه عليه -، او را «ابن مرجانه» خواند که این، اشاره به نسب ناپاک او و رسواگر حاکم مغرور کوفه بود.

عايشه - لعنة اللّه عليها - زیاد را زیاد بن ابیه مینامید زیرا زیاد - لعنة اللّه علیه - پدر معلومی نداشت. (1)

منظور از عبد کلب، يزيد بن معاويه - لعنة اللّه عليهما - است ؛ زيرا يزيد - لعنة اللّه عليه - از نسل غلام بجدل کلبی بود

زنازادگی عمر بن سعد - لعنة اللّه عليه -

اما عمر بن سعد - لعنة اللّه عليه - : پدرش سعد زنازاده بود زیرا مادر سعد از دوست خویش (خادم مادرش) که مردی از قبیله بنی عذره بود حامله شد. شاهد این موضوع سخن معاويه - لعنة اللّه عليه - است، زیرا سعد به معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : من از تو به مقام خلافت سزاوارترم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - در جواب سعد گفت: بنی عذره این ادعا را نمی پذیرند، سپس برای سعد بادی صدا دار داد.

این موضوع را نوفل بن سلیمان از علمای اهل تسنن نقل کرده است. (2)

قول سید حمیری نیز بر این موضوع شهادت می دهد. زیرا می گوید :

قوم تداعوا زنيما ثم سادهم***لولا خمول بني سعد لما سادا

از قدیم الایام این طور بوده که شخص زنا زاده را دعوت می کنند تا بر آنان سیادت نماید. اگر بنی سعد سکوت نمی کردند، زنا زادگان سیادت نمی کردند. (3)

مخاصمه عمرو بن عثمان - لعنة اللّه عليهما - با اسامه بن زید....

مخاصمه عمرو بن عثمان - لعنة اللّه عليهما - با اسامه بن زید و به مقابله پرداختن امام حسن و عبداللّه جعفر با ابن عثمان - لعنة اللّه عليهما - و ختم مشاجره با دخالت معاویه - لعنة اللّه عليه - بخاطر ترسش از بنی هاشم

امالی (شیخ طوسی) تألیف ابن شیخ مسنداً از شرقی قطامی از پدرش که گفت :

ص: 341


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 309.
2- سنن ترمذی، ج 2، ص 213 ؛ مستدرک الحاکم، ج 3، ص 108 ؛ به نقل از مجلسی، محن الابرار ترجمه مقتل بحار الأنوار، ص 430.
3- الزام النواصب بإمامة على بن ابى طالب، ج 1، ص 171 - 173.

عمرو بن عثمان بن عفان - لعنة اللّه عليهما - با اسامه بن زید بر سر یکی از دیوارهای مدینه مخاصمه نمود و این خصومت را نزد معاویه - لعنة اللّه علیه - بردند، کار آنان به جایی کشید که به نزاع پرداختند.

عمر و به اسامه گفت : با من نزاع میکنی در حالی که تو غلام من هستی؟

اسامه گفت به خدا قسم من غلام تو نیستم بلکه حتی دوست ندارم از حسب و نسب تو باشم بلکه مولای من رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) است.

عمر و گفت : آیا نمیشنوید این غلام با من چه کار می کند؟ آنگاه عمرو، رو به اسامه کرد و گفت: ای پسر زن سیاه چهره چه باعث شد که طغیان و سرکشی کنی!؟

اسامه گفت : تو بیشتر از من طغیان میکنی، مرا به خاطر مادرم ملامت مکن! به خدا قسم که مادر من از مادر تو بهتر است؛ زیرا مادر من ام ایمن است که کنیز رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و آن حضرت به مادر من بارها مژده بهشت داد.

پدر من نیز از پدر تو بهتر بود پدر من که نامش زید حارثه بود یار و محبوب و غلام رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به شمار می رفت. پدرم در جنگ موته در راه خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) شهید شد، من امیر پدر تو بودم؛ بلکه امیر افرادی بودم که از پدر تو بهتر بودند از قبیل ابوبکر، عمر، ابو عبیده و افراد شریف از مهاجرین و انصار ؛ پس چگونه به من فخر می فروشی ای پسر عثمان !؟

عمر و گفت : ای مردم! آیا نمی شنوید این غلام به من چه می گوید!؟ ناگاه مروان بن حكم - لعنة اللّه عليه - برخاست و نزدیک عمرو بن عثمان - لعنة اللّه عليهما - نشست!

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم برخاستند و نزدیک اسامه نشستند. سعید بن عاص برخاست و پهلوی عمر و نشست. عبداللّه بن جعفر هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. وقتی معاويه - لعنة اللّه عليه - با این منظره دو دستگی بنی هاشم و بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - مواجه شد، ترسید که مبادا شورش و انقلابی رخ دهد؛ لذا گفت: من خبر دارم که این دیوار از آن کیست، گفتند: پس اطلاعات خود را بگو زیرا ما همه به گفته تو راضی هستیم.

ص: 342

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : من شهادت میدهم که رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) این دیوار را به اسامه بن زید داد؛ ای اسامه برخیز و دیوار خود را تصاحب کن، مبارک تو باشد! آنگاه اسامه با هاشمیون برخاستند و معاويه - لعنة اللّه عليه - را تحسین نمودند.

عمرو بن عثمان - لعنة اللّه عليهما - رو به معاویه - لعنة اللّه علیه کرد و گفت : خدا به تو جزای خیر ندهد تو سخن ما را تکذیب و دلیل ما را باطل و طعنه دشمن را بر ما مسلط کردی!

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای عمرو وای بر تو! وقتی من دیدم جوانان بنی هاشم کناره گیری کردند یاد آن زمانی افتادم که چشم آنان در صفین از زیر زره متوجه من بود، نزدیک بود که عقل خود را از دست بدهم. ای پسر عثمان ! من از دست ایشان در امان نیستم؛ در حالی که آن مصیبت را بر سر پدرت عثمان آوردند. آنان با من جدال نمودند تا اینکه به زحمت خود را از دست ایشان نجات دادم. اکنون برگرد، ما اگر خدا بخواهد دیواری بهتر از این دیوار را به تو خواهیم داد. (1)

کنایه امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه -

شرح نهج البلاغه از امالی ابی جعفر (شیخ طوسی) و از ابن عباس که گفت : امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت در حالی که او در مجلس کوچکی نشسته بود و پایین پای وی نشست.

معاويه - لعنة اللّه علیه - سخنانی را که باید بگوید گفت؛ آنگاه بیان کرد: عایشه مرا لایق مقام خلافت نمی داند و گمان می کند این مقام را به ناحق تصاحب نموده ام، عایشه را با این کار چه کار؟ خدا عایشه را بیامرزد پدر این شخصی که این جا نشسته (یعنی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ)) با من بر سر امر خلافت جدال کرد و خدا او را قبض روح نمود.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: ای معاویه از این موضوع تعجب میکنی؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : آرى والله.

ص: 343


1- امالی، ج 1، ص 214.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود : آیا تو را از مطلبی که تعجب آن از این بیشتر است آگاه نکنم؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه مطلبی؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: تو در صدر مجلس نشسته باشی و من پایین پای تو! معاويه - لعنة اللّه علیه - پس از این که خندید گفت ای برادر زاده! من شنیدم تو مقروض هستی؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: آری!

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : چقدر مقروضی؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: صد هزار درهم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ما دستور داده ایم مبلغ سیصد هزار درهم به تو بپردازند. مبلغ صد هزار درهم آن برای قرض تو و مبلغ صد هزار درهم آن را بین اهل بیت خود تقسیم کن و مبلغ صد هزار درهم آن برای خودت باشد. پس با احترام برخیز و مبلغ خویش را دریافت کن!

هنگامی که امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) برخاست و خارج شد، یزید به معاويه - لعنة اللّه عليهما - گفت : به خدا قسم من ندیدم این طور که تو از امام حسن استقبال کردی، او از تو استقبال نماید. تعجب این جا است که تو مبلغ سیصد هزار درهم به وی می بخشی!؟

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پسرک من بدان که حق با بنی هاشم است، هر یک از آنان که نزد تو آیند در این گونه امور کوشا باش. (1)

درمانده شدن معاويه - لعنة اللّه عليه - از پاسخ به سوالات فرمانروای روم و پاسخ دادن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)

كتاب الغارات از اصبغ بن نباته که گفت : فرمانروای روم به معاويه - لعنة اللّه عليه - نامه نوشت و از او در باب ده مسأله سؤال کرد.

ص: 344


1- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 12.

معاويه - لعنة اللّه عليه - درماند، آن سان که خر در گل می ماند. پس سواری نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرستاد. حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در رحبه بودند. آن مرد گفت یا امیرالمؤمنین سلام بر تو.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند : تو از مردم سرزمین من نیستی.

آن مرد گفت : بلی، من مردی از مردم شام هستم؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - مرا نزد تو فرستاده تا پاسخ ده سؤال را که فرمانروای روم از او کرده است، بداند ؛ و فرمانروا به او گفته است: اگر تو پاسخ دادی من به تو خراج میدهم و اگر پاسخ ندادی، تو باید خراجت را برای من روانه داری معاویه - لعنة اللّه علیه - پاسخ آن سؤالها نمی دانست و مرا به نزد تو فرستاده است تا از تو بپرسم.

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: آنها چیستند؟

آن مرد گفت: نخستین چیزی که بر روی زمین جنبید چه بود؟ نخستین چیزی که بر روی زمین زاری کرد چه بود؟ فاصله میان حق و باطل چقدر است؟ فاصله میان مشرق و مغرب چیست؟ فاصله میان زمین و آسمان چقدر است؟ ارواح مسلمانان در کجا جای میگیرند؟ ارواح مشرکین در کجا جای میگیرند؟ این رنگین کمان چیست؟ این کهکشان چیست؟ خنثی چگونه ارث میبرد؟

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند:

نخستین چیزی که بر روی زمین جنبید نخل بود و آن همانند فرزند آدم است که اگر سرش را قطع کنند می میرد و چون سر نخل را ببرند، تنه بی جانی از آن بر جای ماند.

نخستین چیزی که روی زمین زاری کرد دره ای بود در یمن و اولین دره ای است که آب از آن جوشید.

میان حق و باطل چهار انگشت است و آن همان است که میگویی چشمم دید و گوشم شنید.

فاصله آسمان و زمین همان قدر است که نگاه گسترش می یابد و دعای مظلوم از زمین به آسمان می رود.

ص: 345

فاصله میان مشرق و مغرب یک روزه راه خورشید است.

ارواح مسلمانان در چشمه ای در بهشت به نام سلمی جای گیرد.

و ارواح مشرکین در چاهی در جهنم به نام برهوت جای گیرند.

این (رنگین) کمان، نشان امان یافتن مردم روی زمین است از غرق، هنگامی که آن را در آسمان بنگرند.

اما این کهکشان درهای آسمان است که خدا برای قوم نوح،گشود آنها را بست و دیگر نگشود.

اما خنثی باید بول کند اگر بول او از آلت مردی اش بیرون آمد، مرد است و احکام مردان درباره او جاری می شود و اگر از آلت زنانگی اش بیرون آمد، زن است و احکام زنان درباره او جاری می شود.

معاویه - لعنة اللّه علیه - این پاسخها را برای فرمانروای روم نوشت؛ او هم خراج خود را برای معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستاد و گفت : این پاسخها از کتابهای پیامبران بیرون آمده و در انجیل هم که خدا بر عیسی بن مریم (عَلَيهَا السَّلَامُ) نازل کرده چنین است. (1)

توصيف اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط ضرار بن ضمره به درخواست معاویه - لعنة اللّه عليه -

امالی تألیف شیخ صدوق از یونس بن ظبیان از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته که گفت : ضِرار بن ضَمرَهَ نَهشَلی (2) بر معاوية بن ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - وارد شد، به او گفت: حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را برایم توصیف کن.

ضرار گفت : مرا معاف میکنی!؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : نه بلکه برایم توصیفش کن، ای ضرار

ص: 346


1- الغارات، ج 1، ص 189.
2- ضرار بن ضمره را از یاران خاص (مسعودی، مروج الذهب، 1409 ق، ج 2، ص 421) و اصحاب خالص اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) دانسته اند. مامقانی، ضرار را به رفتاری نیکو و زبانی گویا توصیف کرده است (مامقانی، تنقیح المقال، 1431 ق، ج 36، ص 180).

پس ضرار گفت :

رحمت خدا بر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) باد که به خدا در میان ما، همچون یکی از ما بود ؛ وقتی نزد او می رفتیم ما را به خود نزدیک می کرد؛ وقتی از او درخواست می کردیم اجابت می کرد و از دیدن ما خشنود می شد ؛ هیچ دری بر ما در برابر او بسته نبود؛ و هیچ پرده داری او را از ما نمی پوشانید ؛ و به خدا با وجود این که ما را به خود نزدیک می کرد و به ما نزدیک بود به خاطر هیبتش با او سخن نمی گفتیم و به خاطر عظمتش، پیش از او شروع نمی کردیم ؛ وقتی تبسّم می کرد دندانهای چون مروارید مرتبش، نمایان میشد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: بر من بیافزای در توصیفش

ضرار گفت :

رحمت خدا بر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) باد ؛ به خدا شب بیداریش، بسیار و خوابش، اندک بود ؛ کتاب خدا را در ساعات شب و در طول روز می خواند ؛ جانش را برای خدا میداد و با اشکش به سوی او باز میگشت ؛ پرده ها برای او بسته نبود و دارایی ها را از ما دریغ نمی کرد ؛ تکیه گاه نرم نمی گزید و سختی بر او درشت نمی آمد ؛ و اگر او را در محرابش میدیدی در حالی که شب پرده های خود را افکنده و ستاره هایش هجوم آورده اند، او ریش خود را گرفته و همچون مارگزیده به خود می پیچید و مانند فردی اندوهگین می گریست و می گفت : «يا دنيا، إلى تعرضت أم إلى تشوقت، هيهات هيهات لاحاجة لي فيك، أبنتك (1) ثلاثا لا رجعة لى عليك. ثم يقول : واه واه لبعد السفر، وقلة الزاد، وخشونة الطريق ؛ اى دنيا خود را به رخ من میکشی و مرا مشتاق خود میسازی؟ هیهات هیهات مرا نیازی به تو نیست تو را سه طلاقه کردم و برای من بازگشتی به سوی تو نیست». سپس می فرمود : «وای وای از دوری سفر و کمی توشه و سختی راه».

ص: 347


1- در بعضی مصادر «طلّقتك» ثبت شده است.

معاويه - لعنة اللّه علیه گریست و گفت: کافی است ای ضرار به خدا که علی این گونه بود؛ خدا ابا الحسن را بیامرزد. (1)

سخنان ضرار در توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به درخواست معاويه - لعنة اللّه عليه - به روایتی دیگر

و در روایتی دیگر از غیر شیخ صدوق ضرار بن ضمره می گوید: پس از کشته شدن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، بر معاویه - لعنة اللّه عليه - داخل شدم. معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: علی را برای من توصیف کن.

گفتم : مرا عفو کن.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: باید او را توصیف کنی

:گفتم حالا که ناچارم، میگویم :

به خدا سوگند حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مرد دورنگری بود ؛ بسیار قوی بود ؛ سخن او فصل حق و باطل و حکم او عدالت بود؛ از تمام اطراف او دانش سرازیر و از تمام جوانب او حکمت میبارید؛ از دنیا و زیور آن وحشت داشت ؛ با شب و وحشت ست آن مأنوس بود؛ اشک چشمش بسیار و فکر او زیاد بود؛ از لباس، خشن آن را و از غذا خشک آن را دوست داشت؛ بین ما چون یکی از ما بود به پرسش ما جواب می داد و چون دعوتش می کردیم می آمد ؛ به خدا با اینکه ما با او خیلی نزدیک بودیم به خاطر هیبتش توان سخن گفتن با او را نداشتیم ؛ دینداران را احترام و فقیران را به خود نزدیک می کرد ؛ انسان قوی در باطل خود چشم طمع به او نمی دوخت ؛ و ناتوان از عدالت وی مأیوس نبود.

شبی ظلمانی که ستاره ها از تیرگی به چشم نمی آمد، محاسن خود را به دست گرفته بود و چون مارگزیده به خود می پیچید و گریه می کرد و خطاب به دنیا میگفت : «یا دنیا غری غيرى أبى تعرضت أم إلى تشوقت؟ هيهات قد طلقتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، وعمرك قصير وخطرك حقير، آه من قلة الزاد

ص: 348


1- امالی، ج 1، ص 724؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415 ق، ج 24، ص 402؛ ابونعیم، حلية الأولياء، ج 1، ص 8.

وبعد السفر ووحشة الطريق ؛ ای دنیا در پی دیگری باش و متعرض من نباش. آیا خود را به من عرضه میکنی و خود را برای من زینت می دهی؟ هرگز! تو را سه طلاقه کرده ام که بازگشتی در آن نیست. عمر تو کوتاه و قدر تو کم و زندگی تو ناچیز است. آه از کمی توشه و طولانی بودن سفر و وحشت راه».

معاويه - لعنة اللّه علیه گریست و گفت: خدا، ابا الحسن را رحمت کند؛ به خدا چنین بود.

سپس رو به من کرد و گفت : نگرانی تو چگونه است ای ضرار؟

گفتم: مانند نگرانی مادری که سر فرزندش را در دامنش بریده اند، اشکش قطع نمی شود و حزن او کاهش نمی یابد.

پس برخواست و در حالی که گریه می کرد خارج شد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به حاضران در مجلس رو کرد و گفت : اگر من از دنیا بروم هیچ یک از شما حاضر نیست چنین مدح و ثنایی درباره من داشته باشد؟

یکی از حاضران (1) گفت: دوست هر کس هم طراز خود اوست. (2)

دست رد امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به عطایای معاويه - لعنة اللّه عليه - زمانی که گفت من پسر هند هستم

المناقب تأليف ابن شهر آشوب : معاويه - لعنة اللّه عليه - به مدینه رفت و در اولین روزی که جلوس کرد هر کسی که نزد او می رفت از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می گرفت.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بعد از همه مردم نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : یا ابا محمد ! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد.

ص: 349


1- گویند عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - بوده است (کراجکی، کنز الفوائد، 1410 ق، ج 2، ص 162).
2- کشکول شیخ بهائی، ج 2، ص 217؛ ارشاد القلوب دیلمی، ج 2، ص 25.

آنگاه رو به غلام خود کرد و گفت: هم اندازه کل آنچه که به بقیه مردم دادیم، به حسن بده! [ و گفت : ] یا ابا محمد بدان که من پسر هند هستم.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود : من احتیاجی به عطای تو ندارم. ای ابا عبدالرحمن و آن مبلغ را باز گرداندم. من هم پسر فاطمه دختر پیغمبر خدا - صلوات اللّه عليهم - هستم. (1)

حسادت معاويه - لعنة اللّه عليه - به حج پیاده امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) وفضایل حضرتش

و در آن از حلیة الاولیاء تألیف ابو نعیم از ابن عبّاس نقل کرده : وقتی معاویه - لعنة اللّه عليه - به امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، گفت: من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه پای پیاده به حج نرفتم ؛ در صورتی که حسن بن علی پای پیاده بیست و پنج مرتبه به حج رفت ؛ در حالی که اسبهای بسیار خوبی در کاروان او وجود داشت. وی دو مرتبه اموال خود، حتی نعلین هایش را با خدا تقسیم کرد تا آنجا که یک دمپایی را می داد و یکی را نگه می داشت و یک کفش را می داد و یک کفش را نگه می داشت. (2)

خبر دادن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به تعداد خرمای درخت مانند رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )و درمانده شدن معاویه - لعنة اللّه عليه -

فرج المهموم تأليف سيد ابن طاووس از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) که فرمود : وقتی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) با معاويه - لعنة اللّه عليه - مصالحه کردند و با یکدیگر در نخیله نشستند، معاويه - لعنة اللّه عليه - به آن حضرت گفت این طور شنیده ام که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خرمای نخل را به طور تخمین معلوم می کرد، آیا تو نیز این علم را داری؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود : نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خرمای نخل را از نظر وزن و کیل تخمین می زد، ولی من خرمای نخل را از نظر شماره تخمین می زنم.

ص: 350


1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 183.
2- همان، ج 3، ص 180.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: مثلا این درخت چند عدد خرما دارد؟

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود: چهار هزار و چهار عدد خرما دارد.

وقتى معاويه - لعنة اللّه عليه - دستور داد تا خرمای آن درخت را چیدند و شمارش کردند دیدند چهار هزار و سه عدد است.

امام فرمود: به خدا سوگند که نه به کسی دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است.

سپس به عبداللّه بن عامر بن کریز که نگاه کردند دیدند یک خرمای باقیمانده هم در دست او است.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه - فرمودند:

اما و اللّه يا معاوية لو لا أنك تكفر لأخبرتك بما أعلم و ذلك أن رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) كان فى زمان لا يكذب و أنت تكذب و تقول متى سمع من جده على صغر سنه و اللّه لتدعن زيادا و لتقتلن حجرا و يحمل إليك الروس من بلد الى بلد؛

به خدا قسم اگر کافر نمی شدی تو را از کلیه اعمالی که انجام می دهی آگاه می کردم. زیرا نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در زمانه ای بود که تکذیب نمی شد ؛ ولی تو مرا تکذیب میکنی و میگویی چون در زمان جدش کودک بوده، از کجا معلوم که چیزی شنیده باشد؟

ای معاویه ! به خدا قسم که تو زیاد را به برادری میخوانی، حجر بن عدی را خواهی کشت و سرهایی را شهر به شهر حمل و نقل خواهی کرد.

درست همانگونه شد که امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) خبر داده بودند؛ زیرا معاويه - لعنة اللّه عليه -، زیاد - لعنة اللّه عليه - را به برادری نسبی خود خواند حجر بن عدی را کشت و سر عمرو بن حمق خزاعی را نزد او آوردند. (1)

ص: 351


1- فرج المهموم، ج 1، ص 226.

درمانده شدن معاويه - لعنة اللّه عليه - از جواب سوالات پادشاه روم

مناقب تألیف ابن شهر آشوب پادشاه روم نامه ای برای معاويه - لعنة اللّه عليه - نوشت و سه مسأله را از وی جویا شد. اول اینکه مکانی که به اندازه وسط آسمان باشد کجاست؟ دوم این که اولین قطره خونی که بر زمین ریخته شد چه خونی بود؟ و سوم این که چه مکانی بود که فقط یک مرتبه آفتاب بر آن تابید؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - از جواب این سئوالات عاجز ماند و به حضرت امام حسن مجتبی (عَلَيهِ السَّلَامُ) متوسل شد.

امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمود :

ظهر الكعبة و دم حوّاء و أرض البحر حين ضربه موسى؛

[ جواب اول] پشت بام کعبه [ دوم ] خون [ عادت زنانگی ] حضرت حوا و [سوم] زمین دریایی که برای موسی شکافته شد. (1)

فرستادن مأمورانی برای کشتن امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) توسط معاويه - لعنة اللّه عليه - و اعتراض امام به قصور شیعه

علل الشرايع تأليف شيخ صدوق (رَحمهُ اللّه) : معاويه - لعنة اللّه عليه - مخفیانه نزد عمرو بن حريث و اشعث بن قیس و حجر بن حجر و شبث بن ربعي - لعنة اللّه عليهم - مأموراني جداگانه فرستاد و به هر کدام نوید داد اگر حسن بن علی را بکشید دویست هزار درهم خواهید گرفت ؛ و علاوه بر آن سرکرده لشکری از لشکریان شام شده؛ و دختری از دخترانم را به شما خواهم داد.

این خبر به سمع مبارک امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید، پس از آن تاریخ زره به تن مبارک نموده و آن را زیر لباس مخفی می کردند و حتی الامکان از اجتماعات احتراز می فرمودند و در نماز جماعت حاضر نمی شدند مگر با زره.

ص: 352


1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 179.

در یکی از روزها شخصی در هنگام نماز تیری به حضرتش پرتاب کرد ولی به واسطه داشتن زره آن تیر اصابت به بدن امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) نکرد.

بار دیگر وقتی امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) در تاریکی ساباط (مدائن) عبور می کردند شخصی که در تعقیب آن حضرت بود با خنجری مسموم حمله کرد و ضربتی به امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) زد، ضربت کارگر واقع شد؛ لذا حضرت امر فرمودند که او را به قبیله جریحی که حاکم بر آنها عموی مختار بن ابی [عبید ] ابن مسعود بود، ببرند.

حضرت را به آنجا انتقال دادند، مختار به عموی خود گفت : امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بگیر و تسلیم معاویه کن، او عراق را به ما خواهد داد. (1)

شیعیان از گفتار مختار به عمویش به هم برآمدند پس قصد کردند مختار را بکشند، عمویش از شیعیان عذرخواهی نمود و تقاضا کرد او را ببخشند ؛ شیعیان هم از کشتنش، گذشتند.

امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند:

ويلكم والله إن معاوية لا يفى لاحد منكم بما ضمنه في قتلى، وإني أظن أنى إن وضعت يدى في يده فاسالمه يتركني أدين لدين جدى وإنى أقدر أن أعبداللّه عزوجل وحدى، ولكنى كأني أنظر إلى أبناءكم واقفين على أبواب أبنائهم، يستسقونهم ويستطعمونهم، بما جعله اللّه لهم فلا يسقون ولا يطعمون، فبعدا و سحقا لما كسبته أيديهم، ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾(2) فجعلوا يعتذرون بما لا عذر لهم فيه ؛

ص: 353


1- سید محسن امین در اعیان الشیعه روایتی را می آورد که مختار در ادامه گفت: قصد جدی نداشتم، فقط میخواستم شما را امتحان کنم (اعیان الشیعه، ج 7، ص 230) ؛ و آیت اللّه خوئی ذیل این روایت مینویسد: «این روایت قابل اعتماد نیست؛ زیرا مرسله است (راوی آن در سند حذف شده است) و ثانیاً بر فرض صحت روایت، مختار قصد آزمایش عموی خود را داشته است که اگر خدای نکرده چنین قصدی دارد نسبت به حفظ جان امام چاره ای بیندیشد». (معجم الرجال الحديث، ج 18، ص 97) ؛ برای اطلاع بیشتر از احوال مختار و پاسخ به شبهات مطرح شده پیرامون وی به کتاب قیام مختار تألیف سید ابوالفضل رضوی اردکانی ص 73 رجوع کنید.
2- سوره شعراء، آیه 227.

وای بر شما، به خدا قسم معاویه به آنچه در مقابل کشتن من به شما وعده داده، وفا نخواهد کرد و من گمان می کنم اگر دستم را در دست او گذارده و با وی صلح کنم مرا به حال خود نمیگذارد تا به آئین جدّم عمل کنم و من می توانم به تنهایی خدای عزّوجل را پرستش کنم ولی آینده شما را می بینم که پسرانتان بر در خانه های پسران آنها ایستاده و از آنها نان و آبی که خداوند برایشان مقرر کرده را مطالبه می کنند؛ ولی آنها توجهی به خواسته ایشان نکرده و نان و آبی به آنها نمی دهند؛ پس دوری و هلاکت بر ایشان و رفتارشان باد (و به زودی آنها که ستم می کنند خواهند دانست که به چه جایگاهی باز خواهند گشت). پس عذرخواهی می کنند ولی عذری نخواهند داشت.

سپس امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نامه ای به این شرح به معاویه - لعنة اللّه عليه - مرقوم فرمودند:

أما بعد فان خطبى انتهى إلى اليأس من حق احييه وباطل اميته، وخطبك خطب من انتهى إلى مراده، وإننى أعتزل هذا الامر، واخليه لك، وإن كان تخليتي إياه شرا لك في معادك. ولى شروط أشترطها، لا تبهظنك إن وفيت لى بها بعهد ولا تخف إن غدرت؛

اما بعد : كار من منتهی شد به این که مأیوس گشتم از حقی که احیاء کرده و باطلی که از بین ببرم آن را ولی کار تو بر وفق مرادت گردید و من از این امر (خلافت) کناره گرفته و آن را برای تو میگذارم؛ اگر چه واگذاری من به ضرر قیامت و معاد تو می باشد. برای تو شروطی را پیشنهاد می کنم که وفاء به آنها بر تو گران و سنگین نبوده و از این که با تو غدر و حیله کرده باشم در هراس و بيم مباش.

و شروط را حضرت در نامه ای دیگر مرقوم نموده و در آن آرزو کردند معاویه - لعنة اللّه عليه - به آنها وفاء کرده و طریق حیله و مکر را پیش نگیرد، سپس در پایان نامه نوشتند :

ستندم يا معاوية كما ندم غيرك ممن نهض فى الباطل، أو قعد عن الحق حين لم ينفع الندم والسلام

ص: 354

ای معاویه به زودی پشیمان میشوی همان طوری که دیگران که در باطل قدم گذارده یا عدول از حق نمودند، پشیمان شدند ولی این پشیمانی زمانی بود که نفعی به حالشان نداشت، والسّلام. (1)

گفتگوی معاویه و عمروعاص - لعنة اللّه عليهما - در مورد زیرکی و اعتراف معاويه - لعنة اللّه عليه - به جهنمی بودنش

امالی تألیف شیخ صدوق : مسنداً از عدی بن ارطاة که گفت : یک روز معاویه به عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - گفت: ای اباعبداللّه کدام یک از ما زیرک تر هستیم؟

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : من مرد بدیهه هستم و تو مرد اندیشه. معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : به نفع من قضاوت کردی و من در بدیهه هم از تو زیرک تر هستم.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : این زیرکی تو روز بالا بردن قرآنها کجا بود؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : تو در آن بر من غلبه کردی و اکنون می خواهم از تو چیزی بپرسم و در جواب با من راست بگو.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : به خدا دروغ زشت است هر چه خواهی بپرس که با تو راست گویم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: از روزی که با من همراه شدی به من دغل کردی یا نه؟

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : نه.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : به خدا سوگند به من دغل کرده ای؛ نمی گویم در همه میدان ها ولی در یک میدان.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : کدام میدان؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: روزی که علی بن ابی طالب مرا به میدان خود طلبید با تو مشورت کردم و گفتم چه رأی میدهی؟ گفتی هم آوردت کریم است و به من

ص: 355


1- علل الشرايع، ج 1، ص 221.

نظر دادی که به میدان او بروم و تو او را به خوبی می شناختی و من دانستم که با من دغلی کردی.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت : ای امیرالمؤمنین مردی عظیم الشرف و بلند مقام تو را به مبارزه دعوت کرده بود و یکی از دو سرانجام خوش را داشتی ؛ یا او را می کشتی و پهلوانی می کردی و شرف بر شرفت می افزود و در سلطنت خود بی رقیب می شدی، و یا به همراهی شهیدان و صالحان که چه خوب رفیقانند می شتافتی.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: این از اولی بدتر است به خدا من می دانستم که اگر او را بکشم به دوزخ می روم و اگر هم مرا بکشد به دوزخ می روم.

عمرو - لعنة اللّه علیه - گفت: پس چه باعث بود که با او بجنگی؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ملک عقیم است و نباید این سخن را از من جز تو کسی بشنود. (1)

شهادت [مالک] اشتر به امر و دسیسه معاويه - لعنة اللّه عليه –

إشارة:

كتاب الغارات از عاصم بن کلیب از پدرش چون حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، مالک اشتر (2)

ص: 356


1- امالی، ج 1، ص 132.
2- مالک بن حارث بن عبد يغوث از قبیله مذحج و از تیره بنی نخع بود؛ وقتی در جنگ یرموک از ناحیه چشم آسیب دید و چشمش شکافته شد به وی لقب اشتر دادند ؛ ابن ابی الحدید با تمسک به حدیثی از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که در آن از حاضر شدن گروهی از مؤمنان بر جنازه ابوذر غفاری خبر میدهد (ابن عبد البر، الاستیعاب، 1412ق، ج 1، ص 253 و 254) ؛ این حدیث را شهادت قطعی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر ایمان و فضیلت مالک اشتر می داند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1404 ق، ج 15، ص 99) ؛ هنگام وفات ابوذر، گروهی از مؤمنان با همراهی مالک اشتر بر بالینش حاضر شدند او را غسل و کفن کرده، به امامت مالک، بر او نماز میت خواندند (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، 1375ش، ج 2، ص 284)؛ حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در نامه ای خطاب به مصریان، مالک را شمشیری از شمشیرهای خداوند معرفی کرده است که در ایام ترس چشم بر هم نمی نهد و از بیم مصائب، از دشمن نمی هراسد (نهج البلاغة، نامه 38، ص 411)؛ مالک اشتر در جنگ جمل، فرمانده جناح راست لشکر حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود (دینوری، الاخبار الطوال، 1368 ش، ص 147)؛ در این جنگ، مالک اشتر با عبداللّه بن زبیر که افسار شتر عایشه لعنة اللّه علیها - را به دست داشت، تن به تن شد (دينوري، الاخبار الطوال، 1368 ق، ص 150) ؛ مالک با ضربه ای عبداللّه را به زیر انداخت و او برای نجات خود خطاب به یارانش فریاد میزد مرا همراه با مالک بکشید؛ از این رو عبداللّه توانست از دست مالک که روزه بود و ضعف داشت، بگریزد (ابن اعثم، الفتوح، 1411 ق، ج 2، ص 482)؛ مالک اشتر در جنگ صفین از فرماندهان سپاه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و فرماندهی کوفیان را بر عهده داشت) تاریخ ابن خلدون، 1408 ق، ج 2، ص 629؛ حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در هنگام دریافت خبر وفات مالک اشتر جایگاه او را در برابر خود، چونان جایگاه خود در برابر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دانست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1959 م، ج 15، ص 98)؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - معتقد بود حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) دو دست داشت که یکی از آنها عمار یاسر و دیگری مالک اشتر بود که با شهادت یکی در صفین و دیگری در مصر، بریده شدند (الثقفی، الغارات، 1353 ش، ج 1، ص 264)؛ مطابق نقل علقمه بن قیس نخعی، حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در مرگ مالک پیوسته دریغ و اندوه می خورد و این اندوه، روزهایی در چهره اش آشکار بود (الثقفی، الغارات، 1353 ش، ج 1، ص 265 - 266) ؛ بر اساس روایتی از مفضل بن عمر از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) مالک اشتر در دوران ظهور حضرت مهدی (عَلَيهِ السَّلَامُ) رجعت خواهد کرد (شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، 1425 ق، ج 5، ص 173).

را به امارت مصر فرستاد و این خبر به معاويه - لعنة اللّه عليه - رسید، کسی را فرستاد او را تا مصر تعقیب کند و چون فرصتی به چنگ آورد، او را بکشد. با این مرد دو مشک آب بود و یکی به زهر آغشته. این مرد خود را به مالک اشتر رسانید و همراه او شد. روزی مالک تشنه شد نخست از آن که زهر آلود نبود جامی به او داد. بار دیگر مالک تشنه شد این بار از آنکه زهرآلود بود جامی به دستش داد ؛ اشتر خورد و کارش ساخته شد. آن مرد را خواستند ولی از آن جا گریخته بود. (1)

روایت دیگری از دسیسه معاویه - لعنة اللّه علیه - برای شهادت مالک اشتر

مغیره ضبّی گوید: معاویه - لعنة اللّه علیه برای کشتن مالک اشتر چنین توطئه کرد که یکی از موالی آل عمر - لعنة اللّه عليهم - را به نزد او فرستاد. این مرد پیوسته از فضایل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و بنی هاشم سخن میگفت تا اعتماد مالک را به خود جلب کرد و مالک با او دوست و همدم شد.

روزی مالک بار و بنه خود از پیش فرستاد یا خود بر آن پیشی گرفته بود؛ در این

ص: 357


1- الغارات، ج 1، ص 262.

حال آب خواست، آن مرد که از موالی آل عمر - لعنة اللّه عليهم - بود، گفت: قدری شربت سویق می خواهی؟

آنگاه جامی از آن شربت به او داد. شربت زهرآلود بود اشتر خورد و وفات کرد. و گوید: وقتی که معاویه - لعنة اللّه علیه آن مرد را در نهان برای کشتن مالک فرستاد به مردم شام گفت: «اشتر را نفرین کنید» و آنها نفرین کردند؛ چون خبر وفات او رسید، گفت : دیدید که چگونه خداوند دعایتان را مستجاب کرد. (1)

معاويه - لعنة اللّه عليه - مردم را وادار می کرد اشتر را نفرین کنند

از علی بن محمد مداینی از بعضی از اصحابش روایت کند که معاویه - لعنة اللّه عليه - به مردم شام میگفت ای مردم علی، مالک اشتر را به مصر روانه داشته ؛ از خدا بخواهید که شما را از او حفظ کند.

آنان نیز هر روز پس از هر نماز اشتر را نفرین می کردند. در این احوال کسی که برای زهر دادنش رفته بود آمد و خبر وفات او را داد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - برای مردم به سخن گفتن برخاست و گفت : علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دو دست توانا بود یکی در جنگ صفین بریده شد؛ یعنی عمار یاسر، و دیگری امروز یعنی مالک اشتر. (2)

روایت دیگری در کیفیت شهادت مالک اشتر توسط کارگزار معاويه - لعنة اللّه عليه –

و همچنین گفته است : مداینی گوید : چون اشتر به قلزم رسید آن کارگزار خراج که معاويه - لعنة اللّه عليه - با او توطئه کرده بود به نزدش آمد و گفت : این جا منزلی است که هم در آن طعام هست و هم علف و من هم مردی از کارگزاران خراج هستم.

اشتر در آنجا فرود آمد و آن مرد برای ستورانش علف برد و برای او و همراهانش طعام.

ص: 358


1- الغارات، ج 1، ص 262.
2- همان، ج 1، ص 263.

وقتی که طعام خوردند، شربتی از عسل آورد که آن را زهر آگین کرده بود.

اشتر از آن شربت خورد و جان داد. (1)

و در آن از مداینی در مسئله حکم کارگزاری اشتر در مصر به فرمان امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)گفته مالک از نزد علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به مسکن خود رفت تا آماده رفتن به مصر شود.

جاسوسان معاويه - لعنة اللّه عليه - نزد او رفتند و او را از امارت مالک بر مصر خبر دادند. این خبر بر معاویه - لعنة اللّه علیه گران آمد؛ زیرا در مصر طمع کرده بود و می دانست که اگر مالک بر مصر فرمان راند کار او دشوارتر از زمانی است که محمد بن ابی بکر در آنجا باشد. معاويه - لعنة اللّه علیه - نزد یکی از کارگزاران خراج که مورد اعتمادش بود ]کس فرستاد و به او گفت: اشتر امارت مصر یافته اگر ما را از اندیشه او فارغ گردانی، از تو تا زنده ام و زنده ای، خراج نخواهم گرفت ؛ اکنون به هر طريق که می توانی حیله ای بیندیش.

مالک از نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیرون آمد تا به قلزم (2) رسید. در آن جا کسانی که می خواستند از مصر به حجاز آیند به کشتی مینشستند. مالک چندی در قلزم درنگ کرد. (3) ذیل روایت مانند خبر گذشته است.

نفرين معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )

کتاب اسد الغابة تأليف ابن اثیر جزری (4) گوید: یحیی بن محمود و دیگری با

ص: 359


1- همان، ج 1، ص 259.
2- نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور.
3- همان، ج 1، ص 259.
4- ابوالحسن علی، پدرش ابی الکرم محمد شیبانی موصلی جزری لقبش عزالدین و معروف به «ابن اثیر» از علماء مخالفین است. اسد الغابه، تاریخ مختصر زندگانی هفت هزار و هفتصد و سه تن از یاران مرد و زن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را در خود جای داده است.

اسنادشان از مسلم روایت کرده اند که او گفته است، محمد بن مثنی و محمد بن بشار به ما خبر داده اند و لفظ از ابن مثنی است که گوید: امیه بن خالد روایت کرده است مرا از شعبه و او از ابی حمزه قصاب و او از ابن عباس که گفت : با کودکان، سرگرم بازی بودم که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آمدند و من پشت در پنهان شدم.

ایشان آمد و با دستش بر میان دو شانه ام ضربه ای زد و فرمود: «برو و معاویه را برایم صدا بزن».

من رفتم و برگشتم و گفتم او مشغول خوردن است.

ایشان، دوباره به من فرموند: «برو و معاویه را نزد من بخوان».

من رفتم و دوباره آمدم و گفتم: هنوز می خورد.

پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

لا أَشبع اللّه بطنه ؛

خداوند، شکمش را سیر نکند. (1)

کسرای عرب

و در همان کتاب (اسدالغابة) آمده است وقتی عمر بن خطاب - لعنة اللّه عليه - وارد شام شد و معاويه - لعنة اللّه علیه - را دید، گفت : «این کسرای عرب است». (2)

آخرین سخنان معاويه - لعنة اللّه عليه -

و می گوید: هنگامی که لحظات مرگ معاویه - لعنة اللّه عليه - نزدیک شد، گفت : «کاش مردی از قریش در ذی طوی بودم و حظی از این امر خلافت نداشتم». (3)

ص: 360


1- اسد الغابة، ج 4، ص 434.
2- همان. این جمله عمر - لعنة اللّه عليه - كنایه از اشرافیگری معاويه - لعنة اللّه عليه - است.
3- همان.

مرگ معاويه - لعنة اللّه عليه -

و چون معاويه - لعنة اللّه عليه - مرد، ضحاک بن قیس کفن معاويه - لعنة اللّه عليه - بر دست گرفت و به منبر برآمد و برای مردم خطبه ای (به این شرح) خواند :

معاویه مهتر عرب و دلاور با عزم بود ؛ خداوند به او فتنه ها را نشان داد ؛ و او را بر بندگان فرمانفرمایی داد؛ و لشکریانش را در خشکی و دریا سیر داد ؛ و عبدی از بندگان کوچک خدا بود؛ و او را خواند و او اجابتش کرد ؛ و قضایش سر آمد و این کفن اوست؛ و ما او را در این کفنها پیچیم و در گور کنیم؛ و او را با عملش که بین او و خدایش هست واگذاریم که اگر بخواهد او را مورد رحمت قرار دهد و اگر خواهد او را گرفتار عذاب کند.

و ضحاک بر او نماز گزارد. (1)

يزيد - لعنة اللّه عليه - در حوارین بود و چون بیماری معاویه - لعنة اللّه عليه - سخت شد، ضحاک به دنبال او فرستاد و وقتی آمد که معاويه - لعنة اللّه عليه - مرده بود

ص: 361


1- رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: «يَموتُ مُعاوية - لعنة اللّه عليه - عَلى غَير مِلَّتِي ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - برغير دين من می میرد». (حديقة الشيعه، ص 342؛ کامل بھائی، 2/211؛ احسن الكبار) (مخطوط) ص 132 از مصابیح نقل کرده اند و همچنین الغدير، ج 10، ص 141). احنف بن قیس می گوید: از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) شنیدم که فرمود: «معاویه - لعنة اللّه عليه - بر دین اسلام نخواهد مرد» و این در دل من بود که چگونه این طور خواهد بود؟ پس به حسب اتفاق به سفر شام رفتم. شنیدم که معاويه - لعنة اللّه عليه - رنجور است؛ به عیادت وی رفتم دیدم که روی به دیوار خوابیده است. دست بر سینه وی نهادم دستم بر بتی خورد که از گردنش آویخته بود. چون رو به طرف من کرد مراگریان دید؛ گفت : من امروز بهترم گفتم گریه من از آن است که از علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) شنیدم که فرمود: «معاويه - لعنة اللّه عليه - بت در گردن خواهد مرد! پس گفت : ای احنف! چه عجب داری طبیب مرا به این امر کرده و گفته این بت من است، در گردن بیاویز که نفع می کند!؟ من از آنجا بیرون آمدم هنوز به خانه خود نرسیده بودم که آوازۀ مردن معاویه - لعنة اللّه علیه از هر طرف برآمد. و قاضی القضاه هم نقل کرده: «معاویه - لعنة اللّه عليه - مرد در حالتی که از صنم توقع شفاعت داشت». و مأمونی در کتاب خود آورده: «از متقدمین و متأخرین کسی را درین خلاف نیست و همه متفق اند بر آنکه معاويه - لعنة اللّه عليه - بت در گردن از دنیا بیرون رفت.». (حديقة الشيعه، ص 342).

و يزيد - لعنة اللّه علیه - گفت :

جاء البريد بقرطاس يحث به***فأوجس القلب من قرطاسه فزعا

قلنا : لك الويل! ماذا في صحيفتكم؟***قالوا : الخليفة أمسى مثبتا وجعا

پیک آمد و نامه آورد در حال شتاب ؛ که قلب از آوردن آن نامه فزع کرد (پریش گشت).

گفتیم : وای بر تو در نامه شما چه نوشته شده؟ گفتند: خلیفه با درد افتاد و زمین گیر شده.

و این شعر اکثر از اینها است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - زیبا و سفید (1) بود زمانی که می خندید، لب بالایش می چرخید و خضاب می نمود. (2)

و از او نقل شده است که معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: از وقتی رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به من فرمود: «إن وليت فأحسن ؛ ای معاویه ! اگر پادشاه شدی نیک رفتاری کن»، طمع به خلافت بستم.

ص: 362


1- عده ای از مورخان وی را سیاه چهره معرفی می کنند (الاستیعاب، ج 3، ص 436).
2- مخالفین برای معاویه - لعنة اللّه عليه - چهره و قیافه ای بسیار زیبا ساخته اند؛ ولی هر چه توانستن برای امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) ایراد و نقص ساختند ؛ هر چه عیب در خلفا و امرایشان بود را برای ایشان قرار دادند. استاد نجاح طائی در کتاب شمایل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ترجمه فیروز اردلان بدان پاسخ داده و لقب های ناپسند را از ساخته های بنی امیه - لعنة اللّه علیهم - دانسته است چنانچه گفتگوی روبرو هم ظاهراً در همین مطلب است : عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - از امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) پرسید: ای پسر علی چرا اولاد و فرزندان ما از اولاد و فرزندان شما بنی هاشم بیشتر است؟ امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند: مرغ های ضعیف و مرده خوار، جوجه هایشان بیشتر است (مانند کرکس)، ولی شاهین مادر دارای یک جوجه است یا جوجه های کمی دارد (مادر آزادگان کم آرد فرزند. دهخدا) عمر و بن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت چرا سبیل ما زودتر از شما سفید می شود؟ امام (عَلَيهِ السَّلَامُ)فرمودند: چون زنان شما دهانشان بدبو است وقتی یکی از شما به زنش نزدیک می شود و او در صورتش می دمد، پس موهای سبیلش سفید می شود. عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - پرسید ؟ چرا ریش شما پرپشت تر از ریش ماست؟ امام آیه ای از قرآن بیان کردند که : زمین پاک، گیاهش به اذن خدایش (نیکو) برآید و از زمین خشن ناپاک بیرون نیاید جز، گیاه اندک و کم ثمر. پس معاویه رو کرد به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - و گفت : به خاطر من ساکت باش، او فرزند على بن ابی طالب است. (مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 67؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 209، ح 5).

و عبدالرحمن بن ابزی از عمر - لعنة اللّه علیه - روایت کرده است که گفت : «امر خلافت در اهل بدر می باشد تا زمانی که از آنها کسی باقی است ؛ و سپس در اهل احد می باشد تا زمانی که کسی از آنها باقی است و همین طور ادامه دارد؛ ولی در خلافت برای آزاد شده در فتح مکه (1) و نه فرزند او و کسی که در فتح مکه مسلمان شده است، نصیبی نخواهد بود». (2)

انتقام خالد پسر مهاجر از کشته شدن عمویش توسط طبيب معاويه - لعنة اللّه عليه -

در همان (اسد الغابة) آمده است مهاجر بن خالد بن ولید، پسر عموی خلیفه اول - لعنة اللّه عليه - و قرشی و اهل قبیله مخزوم بود و در زمان حیات رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، بنده بود؛ او و برادرش در مذهب اختلاف داشتند برادرش عبد الرحمن در صفین، با معاويه - لعنة اللّه عليه - و مهاجر با علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود ؛ همچنین به همراه ایشان در جنگ جمل نیز حاضر بود و چشمش در آن جنگ در آمده بود و در جنگ صفین کشته شد.

برای مهاجر فرزندی بود که نامش خالد بود و زمانی که ابن ثال طبیب، عبدالرحمن عموی خالد را با سمی که او را خوراند، کشت؛ خالد برای خونخواهی عمویش اقدام نکرد و عروة بن زبیر بر او خرده گرفت. پس خالد به همراه مولای (هم پیمان یا بنده) خویش نافع به دمشق رفت؛ پس شبی بر ابن ثال کمین کرد و او پیش معاویه - لعنة اللّه عليه - قصه گویی می کرد؛ و به همراه ابن ثال، قصه سرایان دیگر معاویه - لعنة اللّه عليه - نیز بودند که [ در بازگشت ] زمانی به آن دو رسیدند،

ص: 363


1- معاويه - لعنة اللّه عليه - در روز فتح مکه، در مکه نبود و چون شنید که پدرش اسلام آورده، نوشت که از دین خود به دین محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل نمودی و در میان عرب ما را رسواکردی که مردمان خواهند گفت : ابن حرب از لات و عزی برگشت ؛ و پدرش را سرزنشها نمود و پدرش را هجو کرد و حکم رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) صدور یافت که هر که او را ببیند، بکشد و خونش هدر باشد. وی عاقبت خود را به عباس رسانید و اظهار اسلام کرد. عباس به خدمت حضرت رسالت پناه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رفته و شفاعتش نمود پیغمبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) او را ببخشید (حديقة الشيعه، ص 344).
2- اسد الغابة، ج 4، ص 435 - 436.

پس خالد و نافع بر آنها حمله می کنند و آن جمع را متفرق می کنند و خالد، طبیب را میکشد سپس به مدینه بر می گردد و به عروة بن زبیر گفت :

قضى لابن سيف اللّه بالحق سيفه***وعرى من حمل الذحول رواحله

فإن كَانَ حقا فهو حق أصابه***وإن كَانَ ظنا فهو بالظن فاعله

سل ابن أثال هل ثأرت ابن خَالِد ؟***وهذا ابن جرموز فهل أنت قاتله؟

ابن جرموز زبیر را کشت ولی کسی از اولاد زبیر به خونخواهی او قیام نکرد. (1)

تصمیم بازماندگان خوارج برای قتل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)، معاویه و عمروعاص - لعنة اللّه عليهما -

در کتاب تاریخ ابن خلدون و دیگر کتب آمده است: عبدالرحمان بن ملجم مرادی - لعنة اللّه علیه - و برک بن عبداللّه تمیمی صریمی - گویند نام برک حجاج بود - و عمرو بن بكر التميمي سعدى - لعنة اللّه عليهم - هر سه از خوارج پس از شکست خوارج به حجاز رفتند. می نشستند و درباره موضع مردم و عیب جویی از حکام گفتگو می کردند و برای کشتگان روز نهروان رحمت میفرستادند و گفتند: بعد از آن مردان زندگی را میخواهیم چه کنیم چه می شود که خود را فدا کنیم و این پیشوایان گمراهی را بکشیم و مردم را از آنان آسوده کنیم.

ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - که از مصر آمده بود گفت : «من کار علی را تمام می کنم» (2) و برک گفت: «معاویه هم برای من» و عمرو بن بکر تمیمی گفت : «عمرو بن العاص هم برای من». (3)

ص: 364


1- همان، ج 4، ص 502.
2- در روایتی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) آمده هنگامی که ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - ضربت خود را بر سر امیرالمؤمنین(عَلَيهِ السَّلَامُ) فرود آورد، مانند همان ضربت بر صورتی از آن حضرت که در آسمان بود نقش بست. و ملائکه هر بامداد و شامگاه آن صورت را زیارت مینمایند و بر ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - لعنت می فرستند.
3- ابن سعد، الطبقات الكبرى، 1968م، ج 3، ص 35 و 36.

هر سه با یکدیگر عهد بستند که از کاری که در پیش گرفته اند بازنگردند تا پیروز شوند یا در آن راه بمیرند یا کشته شوند. برای کشتن اینان شب هفدهم رمضان را تعیین کردند.

عملکرد برک با معاویه - لعنة اللّه عليه -

تا آن جا که گفت اما برک در آن شب قصد معاويه - لعنة اللّه علیه - نمود. چون به نماز بیرون آمد با شمشیر ضربتی به ماتحت معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد کرد.

چون دستگیرش کردند به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر تو را بشارتی دهم مرا سود خواهد داد؟

گفت : آری!

گفت : دوست دیگر من در چنین شبی، علی را میکشد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : شاید به علی دست نیابد.

برک گفت: ولی علی با خود نگهبانی ندارد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - فرمان داد تا او را بکشند.

چون طبیب حاضر آوردند، گفت: جز داغ کردن چاره ای ندارد. می توان با شربتی هم جراحت را علاج کرد ولی نسلت منقطع خواهد شد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : مرا دو نور چشمم یزید و عبداللّه بس باشند، شربت ده که مرا تاب آتش نیست.

گویند : معاویه - لعنة اللّه عليه - برک را نکشت، بلکه به قطع دست و پایش فرمان داد و او تا زمان حکومت زیاد - لعنة اللّه عليه - در بصره زنده بود. زياد - لعنة اللّه عليه - او را کشت. (1)

ص: 365


1- عمرو بن بكر تمیمی، کشتن عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - را به عهده گرفت. در شب حادثه کمین کرده بود، ولى عمرو عاص - لعنة اللّه عليه - به علت دل درد بیرون نیامد و رئیس شرطه خود خارجة بن حذافه را برای نماز فرستاد. عمر و بن بکر به او حمله کرد و او را کشت. مردم گرد او جمع شده و او را دستگیر کردند و به نزد عمر و بن عاص - لعنة اللّه عليه - بردند. هنگامی که عمر و او را دید؛ پرسید: این کیست؟ گفتند : عمرو بن عاص لعنة اللّه علیه ؛ گفت: پس من چه کسی را کشتم؟ گفتند خارجة بن حذافه را ؛ گفت: ای فاسق به خدا سوگند گمان نمی کردم او کسی جز تو باشد. ابن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت : تو قتل مرا خواستی و خداوند قتل خارجه را سپس او را کشت. (تاریخ طبری، ج 5، ص 143 ؛ زرکلی، الاعلام، ج 5، ص 74).

معاويه - لعنة اللّه علیه - پس از این واقعه برای خود مقصوره (1)و نگهبانان شب ترتیب داد و چون به سجده می رفت دو شرطه بالای سرش می ایستادند.

و نیز گویند: نخستین کسی که به مقصوره رفت مروان بن الحكم - لعنة اللّه عليهما – بود (2)، در سال چهل و چهار آنگاه که یمانی او را ضربت زد. (3)

ص: 366


1- اطاقک ها و غرفه هایی بود به نام «مقصوره» یا «محراب»، برای نماز یا خطبه و سخنرانی. شکل آن غیر از محراب هایی بود که در مساجد کنونی موجود است. ساختن این اطاقکهای مخصوص خطیب و امام جماعت که اکثراً جنبه امنیتی داشت و هنگام نماز و خطبه نوعی فاصله با مردم ایجاد می کرد، بدعتی بود که حتی امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) با آن مخالفت و مقابله می کرد و حتی در احادیث آمده است که آن حضرت، هنگام برخورد با چنین موضع هایی در مساجد آنها را میشکست و میفرمود که اینها شبیه قربانگاه های قوم یهود است! (وسائل الشيعه، ج 3، ص 510)؛ مقصوره اطاقکی است که دارای یک دریچه است و مردم، از آنجا به پیش نماز نگاه می کردند و عثمان - لعنة اللّه علیه - اولین کسی بود که در مسجد، مقصوره ساخت و این، به دنبال کشته شدن عمر - لعنة اللّه عليه - بود و هنگامی که عثمان - لعنة اللّه عليه - خليفه شد، مقصوره ای کوچک ساخت که داخل آن جای میگرفت و نماز می خواند (مساجد الكوفه كامل سلمان الجبوري، ص 16).
2- مروان - لعنة اللّه عليه - خليفه اموی، بدنبال حادثه سوء قصدی که به او شد و کسی با چاقو به او زد و قصد ترورش را داشت و بالأخره دستگیر و پس از مدتی، اعدام شد، به فکر ساختن مقصوره ای محکم افتاد و مروان - لعنة اللّه عليه -، اولین کسی بود که در مسجد مقصوره را با سنگهای نقش و نگار دار ساخت و برایش دریچه قرار داد. معاویه - لعنة اللّه عليه - هم بعد از سوء قصدی که به او شد، در مسجد، مقصوره درست کرد (مساجد الكوفه، كامل سلمان الجبوری، ص 16) ؛ این گونه محاریب و مقاصیر و اطاقک های در بسته که خلفا میساختند حتی موجب بطلان نماز می شود در این باره امام باقر ضمن بیان احداث آنها فرمود: «نماز اقتدا کنندگان به چنین کسانی در این گونه موارد صحیح نیست.». (وسائل الشيعه، ج 5، ص 460، ح 1).
3- تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 184 - 185. داستان برک و معاویه - لعنة اللّه عليه -، از موضوع توطئة شهادت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نیز اقدام به قتل عمرو عاص - لعنة اللّه علیه که آن نیز نافرجام ماند، جدا نیست؛ زیرا در نتیجه این توطئه، حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شهادت رسید و راه برای معاویه - لعنة اللّه علیه - در اشغال کرسی خلافت هموار شد. از این منظر، توطئة مذکور بسیار عمیق تر و پیچیده تر از آنچه در کلمات مورّخین انعکاس یافته است، جلوه می کند و قطعاً معاویه - لعنة اللّه عليه - از طراحان توطئه بوده است ؛ بلاذری به اشعاری از نجاشی اشاره می کند که در آن معاويه - لعنة اللّه عليه - را به خاطر تحریک ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - برای کشتن اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) می ستاید. روایتی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز حاکی از نقش اشعث - لعنة اللّه عليه - در شهادت امام على (عَلَيهِ السَّلَامُ) است (کلینی، الکافی، 1407 ق، ج 8، ص 167، ح 187)؛ بسیاری از منابع تاریخی مخالفین می گویند اشعث - لعنة اللّه عليه - از نقشه کشتن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خبر داشته و ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - شب واقعه را در مسجد اعظم در حال مشاوره با وی به سر می برده است. در هنگام سحر، اشعث به ابن ملجم لعنة اللّه عليهما - علامتی نشان داد که حجر بن عدی آن را شنید و از آن توطئه ای حس کرد و قصد داشت به حضرت علی اطلاع دهد، اما دیر رسید. اشعث به ابن ملجم - لعنة اللّه عليهما - رسیدن سحر را خبر داد که منابع شیعی آن را نشانه ای از تشویق وی برای کشتن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) می دانند. روایاتی دیگر می گویند که اشعث - لعنة اللّه عليه - در خانه اش با ابن ملجم - لعنة اللّه علیه - گفتگو کرده. حجر بعد از کشته شدن حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به اشعث - لعنة اللّه علیه - میگفت در اصل تو قاتل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بودی. بر طبق نقل یعقوبی، ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - یک ماه در خانه اشعث - لعنة اللّه عليه - بود و شمشیرش را تیز می کرد. مسعودی روایتی متفاوت با دیگر منابع دارد که حاکی از آن است که وقتی اشعث - لعنة اللّه عليه - از نقشه ابن ملجم لعنة اللّه علیه - آگاه شد، وی را سرزنش نمود به گزارش یعقوبی هنگامی که ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - برای کشتن امام علی از مصر به کوفه رفت، یک ماه در منزل اشعث اقامت گزید و شمشیرش را آماده می کرد (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج 2، ص 212) ؛ بنابر گزارشی، اشعث از ابن ملجم - لعنة اللّه عليهما - خواست پیش از دمیدن صبح در مقصود خود یعنی قتل حضرت علی اقدام کند تا نزد مردم رسوا نشود (ابن سعد، الطبقات الکبری، 1410 ق، ج 3، ص 26)؛ اشعث - لعنة اللّه علیه - پس از ضربه ابن ملجم - لعنة اللّه عليه -، فرزندش قیس را فرستاد تا وضعیت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به وی گزارش کند ابن سعد، الطبقات الكبرى، 1410 ق، ج 3، ص 27؛ با این حال گزارشی تاریخی وجود دارد که اشعث - لعنة اللّه علیه - هنگامی که از قصد ابن ملجم - لعنة اللّه علیه - آگاه شد (ظاهراً به جهت تهدید حضرت آن را به اطلاع امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) رساند، اما ایشان در پاسخ فرمودند که ابن ملجم - لعنة اللّه عليه - هنوز وی را نکشته است؛ (مبرد، الکامل، بینا، ج 2، ص 146)؛ چنانکه در منابع تاریخی آمده است، اشعث - لعنة اللّه عليه - امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به مرگ تهدید کرده بود (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1405 ق، ج 2، ص 40 - 41؛ ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، دارالمعرفه، ص 48) ؛ گفته شده امام علی به او اعتماد نداشته (بهرامیان، اشعث بن قیس کندی»، ص 48)؛ و او را منافق خطاب کرده بود (نهج البلاغه، خطبه 19).

ص: 367

قصیده ای در عیون اربعه

و این چند بیت از جمله قصیده بعضی از علماء معاصرین سلمه اللّه تعالی (1) در مثالب عيون اربعه (2) که متعلق به معاویه - لعنة اللّه عليه - و تمام آن را در شاخه طوبی (3) درج کردم.

گفتم از چارم بگو ای کشتی بحر هدی***کت دل از امواج علم و معرفت دریا شده

گفت این، آن ناکس نامرد کز نامردمی***نام او از باب و مام خود، سگ انشی شده (4)

ص: 368


1- میرزا حبیب اللّه شهیدی (1266 - 1327) معروف به حبیب خراسانی، شاعر، عارف و مجتهد شیعی دوره قاجاریه است. وی شاگرد میرزای شیرازی، میرزا حبیب اللّه رشتی و فاضل دربندی است و از میرزای شیرازی اجازه اجتهاد دریافت کرد و مدتی مرجعیت خراسان را بر عهده داشت. در جریان نهضت مشروطه از صدور فتوای وجوب مشروطه خودداری کرد. پدرش میرزا محمد هاشم مجتهد (متوفی 1269) نوه میرزا محمد مهدی خراسانی، مجتهد معروف به شهید رابع بود (الماثر والاثار، اعتماد السلطنه،، ج 1، ص 238، مقدمه دیوان میرزا حبیب خراسانی).
2- منظور سه نفر غاصب خلافت و معاویه - عليهم لعائن اللّه - است.
3- شاخه طوبی، کتابی است بسیار عالی از محدّث نوری رحمه اللّه در مطاعن و مثالب اعدا - لعنة اللّه عليهم - و پیرامون نهم ربیع و در بردارنده روایات، داستانها، فکاهیات هزلیات، و اشعار عربی، فارسی از علما و شعرا و پادشاهان شیعه می باشد. این کتاب مانند کتاب حاضر مورد غفلت واقع شده بود ولی اخیراً کتاب شاخه طوبی برای اولین بار تحقیق و چاپ گردیده است.
4- معاویه باب مفاعله از ریشه «عوی» می باشد. در کتب لغت معانی مختلفی برای آن بیان شده است؛ مانند «عاوی و مُعَاوَاة» [ عوى ] الكلابَ ؛ سگها را به صدا درآورد. (مهیار رضا فرهنگ ابجدی، ص 597)؛ «عوی» سگی که بسیار زوزه میکشد (همان، 629) ؛ این ریشه لغوی در احادیث نیز وارد شده است، مانند : «كأني أسمع عواء أهل النار ؛ مثل این که زوزه اهل جهنم را میشنوم (طریحی، مجمع البحرين، تحقيق حسینی، ج 1، ص 311)؛ همچنین شریک بن اعور در پاسخ او گفت ای معاویه تو معاویه ای و معاویه نیست مگر سگی که عوعو می کند و از او عوعو کردن می طلبند؛ و تو پسر صخر هستی و زمین صاف و هموار از صخره بهتر است؛ و تو پسر حربی و صلح بهتر از جنگ است ؛ و تو پسر امیّه هستی و امیه نیست مگر کنیز (آمه) که کوچک شده است (تصغیر بسته شده است)؛ پس چطور امیرالمؤمنین شدی؟ (کتاب حاضر، ظلمات الهاوية في مثالب معاويه - لعنة اللّه عليه -، ذیل عنوان معاويه - لعنة اللّه عليه - و شریک بن اعور).

نام او ماده سگ اندر لفظ و در معنی ولی***سه فزون بر ماده سگ در لفظ و در معنی شده(1)

پور سفیان پیر شیطان آنکه در تلبیس و غدر***کرده شاگردی او ابلیس و بس دانا شده

آن که در صفین ز هول ضربت تيغ سعيد***ریده در تنبان بسی چون بند خیکش وا شده

آنکه اندر جنگ بدر از ضرب تیغ شاه دین***کشته دیده عم و خال و خود سوى بطحا شده

باب او از کین، شکسته در دندان نبی***پور شومش قاتل نوباوه زهرا شده

مام او خائیده لخت دل زعم شاه دین***زین سبب خون در دل سلطان او ادنی شده

آن جگر خاي ذكر خوارِ زنا زاکز زنا***شهره اندر يثرب و معروف در بطحا شده (2)

تهنیت یکی از سادات در روز مرگ معاويه - لعنة اللّه عليه -

و بعضی از سادات بزرگوار از علمای معاصر که در شادی و تهنیت روز وفات معاويه - لعنة اللّه عليه - سرود :

اصبح الشرك يتيم الابوين***فابشر التوحيد قل قرة عين

قد اصيب في ربيع الاول***بابيه ذى الخناين الكافرين

و ابن هند أمه مات إذا***ما أتانا رجب ذو الشرفين

ص: 369


1- ماده سگ جمع حروفش می شود 130 و معاویه 132؛ ظاهراً صحیح این است : دو فزون بر ماده سگ....
2- شاخه طوبی، چاپ جدید، ص 282. قصیده بسیار طولانی و زیبایی است در طعن سه خلیفه ناحق و معاویه - لعنة اللّه عليهم -.

أي يوم مثل يوم مات فيه***و استراحت منه اهل الخافقين

لا يدانهيه على عبد هل***الانجم الشهب يداني القمرين

ای رجس ميت هل تعلمون*** من الى النيران مغلول اليدين

هو اللّه عدة و الرسول***و الوصى المرتضى و الحسنين

اظهر الاسلام خوفا و لقد***کان سراً عابد للوثنين

إن سمعتم قوم عاد و ثمود***ذلكم قائدها فى العالمين

كم له سابقة فى المشركين***و على الاسلام من ضر و شين

هو فرع من اصول لعنت***فی کتاب اللّه ربّ الثقلين

واسع البلعوم ذو البطن الكبير***قابض الكفين مفلول اليدين

شجر الزقوم في بلعومه***کخلال حل بين الطاحنين

إن عوى كلب يعاويه و قد***ظل يكفيك اسمه من شاهدين

هو ابلیس بل الابليس منه***شعرة تنبت تحت الانثيين

شملت والده اللعنة فى***يوم بدر مثله يوم الحنين

و عليه لعنة حضت به***هو اللعنة و ابن اللعنتين

قتل لمن والى ابن هند كم يكفيك***ضرظة الملحدين الخطبتين

يا لها من ضرطة امسك بها***لا تطالب أثراً من بعد عين

ان تسل عن أمهات ولدت***ذلك الرجس فقل من غير مين

فاعلات فاعلات فاعلات***هكذا المشهور بين الفرقتين

أمه الزانية الهند البغى***في الشتا و الصيف عند الرحلتين

شرکت فی بضعه كل الرجال***كاشتراك الارث بين التوامين

حرة لكنها تهوى العبيد***سيما اغلظهم في الشفتين

و اذا ما شئت من اجداده***فاجمع المفعول كرّر مرتين

و ابوه فيه خلف وقعا***لكن الجمع اصح المذهبين

وابوسفيان عند الاربع***كان من ذلك شر الابوين

ص: 370

جبا للشافعي و الحنبلي***و لنعمان ولابن الابرصين

مالك كيف ارتضوا يكون***من ابی سفیان نجل الكافرين

و لقد حدث عن فاروقهم***هند نشاءت في النشأتين

إن يقل قائلهم قول الفراش***این هند من فراش أين أين

إن يكن من ذلكم أو لم يكن***فهو رجس نجس من نجسين

قل لعمرو صاحب السيف الصيقل***يشكر السوءة شكر الابوين

فلقد انجاه فى يوم الهياج***حد سيف هو ماض الشفرتين

لعنات خرّت سبعون و قد***ضوعفت تلك بيوم الحكمين

لا تلام إن تكن أمّ الفساد***فلقد كنتِ لئيم نت لئيم النبين

شكرت فيك رجال لا تعد***سل بنى القيس و سود الحرمين

أنت ذاك الشاني الرجس الخبيث***أنت ذاك الابترين الابترين

فاسئل الكوثر عما قلته***فهو المنبئ صدق الجزين

شرک، یتیم و بی پدر و بی مادر شده است، به توحید این مژده را بده،

که در ربیع الاول اتفاقی افتاد که کافران را سرنگون نمود.

و پسر هند - لعنة اللّه عليهما - مرد هنگامی که ماه رجب ذوالشرفین نزد ما آمد.

چه نیکو روزی است چنین روزی که اهل دو عالم از او راحت شدند.

و هیچ بنده ای بدان نمی رسد و مگر می شود که ستارگان هم پای ماه و خورشید شوند.

می دانید که چه شخص ناپاکی، دست و پا بسته به سوی جهنم از این دنیا رفت؟

او دشمن خدا و رسولش و وصی او مرتضی و فرزندانش حسن و حسین (عَلَيهِم السَّلَامُ) است.

او اسلام را از روی ترس اظهار کرد؛ در حالی که تا پایان عمر، مخفیانه، بت پرست باقی مانده بود.

اگر نام قوم عاد و ثمود را شنیده ای بدان که او پیشوای آنها در دو جهان است.

سابقه او در میان مشرکان روشن است و او برای اسلام جز ضرر و زیان چیز دیگری نداشت.

او شاخه ای است از درخت ملعونه در کتاب خدا؛ خدای انس و جن.

او دارای حلقی گشاد، شکمی بزرگ دستی خسیس و بی کفایت و بی اثر است.

ص: 371

درخت زقوم در حلقش به مانند دسته بین دو آسیاب است.

اگر سگ زوزه بکشد، (در لغت) می گویند : يُعاوِی ؛ و برای اثبات گمراهی او، نام او معاویه به معنای زوزه کشنده کافی است و نیازی به دو شاهد نیست.

او شیطان است بلکه شیطان از اوست به مانند مویی که در زیر زنان می روید (موی زهار).

از روز بدر و حنین، لعن و نفرین بر پدرش آغاز شد.

و بر او لعنتی است که او را شامل شده و او خود اصل لعنت است و زاده دو لعنت شده.

مرگ سزای کسی است که دوست دار پسر هند - لعنة اللّه عليهما - باشد. کفایت می کند در پستی او این که در خطبه های نماز جمعه گوزید.

وای از گوز خود را از آن نگه دار چه آبروریزی که بعدها نخواهی توانست آن را پاک کنی.

اگر از مادرانی که فرزند به دنیا آورند بپرسی چه کسی این ناپاک را بدنیا آورده بلافاصله جوابت را دهند.

فاعلات فاعلات فاعلات اینگونه بین دو گروه معروف است. (یعنی مردهای زیادی در نطفه اش بودند).

مادر زناکار او هند - لعنة اللّه عليها - است که تابستان و زمستان به فاحشه گری مشغول بوده است.

و در استفاده و فایده بردن از شرمگاه او چندین مرد شرکت داشته اند، مانند تقسیم ارث بين دوقلوها.

آزاده است و بنده نیست ولی عاشق غلامان است ؛ بخصوص آنانکه لبان ضخیمی داشتند.

و اگر از اجداد او می پرسید، مفعولها را جمع کنید و این را دوبار تکرار کنید.

و پدرش هم در او اثری گذاشته، اما جمع، صحیح ترین دو مکتب است. (اشاره به الجمعُ مهما أمكن)

و ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - در بین آن چهار پدری که در نطفه معاويه - لعنة اللّه عليه - شریک بودند، از بدترین پدرها بود.

تعجب می کنم از شافعی و حنبلی و نعمان (ابوحنیفه) و فرزند دو ابرص (مالک) - لعنة اللّه عليهم - !

که چگونه راضی شدند از ابوسفیان - لعنة اللّه علیه - تمجید کنند ؛ در حالی که او فرزند دو کافر است.

ص: 372

و در مورد فاروقشان (عمر - لعنة اللّه علیه -) سخن گفته که همراه با هند - لعنة اللّه علیها - بزرگ شده است.

اگر کسی از آنها در مورد معاویه - لعنة اللّه عليه - بگوید : طبق روایت نبوی (الولد للفراش) فرزند به فراش رسمی نسبت داده می شود نه زنایی که مرتکب شده اند، بگویید پسر هند لعنة اللّه علیهما - از کدامیک ازین همه فراش است؟

چه از آن فراشها باشد یا نباشد، او ناپاک نجس از دو نجس است.

بگو به عمرو عاص - لعنة اللّه علیه - صاحب شمشیر صیقلی (کنایه از آلتش که به تمسخر، به شمشیر صیقلی تشبیه شده چون با برهنه کردن خود را نجات داد، که تشکر کند از آلتش، مانند تشکر از والدینش.

چونکه آلتش او را نجات داد از شمشیر دو لبه (اشاره به شمشیر مولاست).

هفتاد بار مورد لعن و نفرین باد و این مقدار در روز حکمیت خدعه او در جنگ صفین) دو برابر باد.

مورد سرزنش واقع نشوی وقتی خود اصل فساد باشی؛ چرا که با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به پستی رفتار نمودی.

بسیار مردان غیر قابل شمارشی از تو تشکر می کنند، می توانی از قبیله بنی قیس و سودالحرمین سؤال کنی.

تو همان دشمن ناپاک خبیث هستی و تو همان ابتر مقطوع النسل، فرزند دو ابتر مقطوع النسل هستی. (عاص پدر عمرو - لعنة اللّه علیهما کسی بود که به پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفت ابتر).

پس آنچه را گفتم از کوثر (نسل پیامبر - صلوات اللّه عليهم) بپرس که او خبر دهنده راستین است (که تو و پدرت ابتر بودید یا پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ؟).

کتک خوردن نسائی به خاطر ذکر عیبی از معاويه - لعنة اللّه عليه –

کتاب بستان المحدثين تأليف عبدالعزیز دهلوی (1)در ذکر دليل تصنیف کتاب

ص: 373


1- بستان المحدثین، یکی از کتب مخالفین و فهرست کتابهای حدیثی و تراجم تفصیلی راویان آنها می باشد، ولی تألیف این کتاب تمام نشده است. مؤلّف این کتاب شاه عبدالعزیز پسر شاه ولی اللّه فرزند عبدالرحیم عمری دهلوی از نوادگان عمر - لعنة اللّه عليه - می باشد. و همچنین صاحب کتاب سرتاسر دروغ و تهمت تحفه اثناعشریه، هموست و میرحامد حسین، کتاب عبقات الأنوار را در رد کتاب تحفه نوشته است.

الخصائص في مناقب المرتضى (عَلَيهِ السَّلَامُ) (1) توسط ابی عبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی بن بحر بن سنان النسائى صاحب السنن مینویسد : همانا مردم به ناصبی گری متمایل شدند، پس نسائی که خدا رحمتش کند تصمیم گرفت که آنان را پند دهد و از عقیده باطل پاک گرداند پس این رساله را جمع کرد و در روز جمعه در مسجد جامع دمشق بر آنان قرائت می کرد، پس فردی ناصبی از او سؤال کرد که : «آیا در مناقب معاویه کتابی تصنیف کردی؟»

گفت: فضیلت و منقبت صحیحی برای او نمی شناسم مگر این گفته رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) :

لا أشبع اللّه بطنه :

خدا شکمش را سیر نکند.

ص: 374


1- این کتاب در مناقب و فضائل امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نگاشته شده است ؛ نسائی در این کتاب، مجموع 188 روایت را درباره فضائل حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با موضوع پیشگامی حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در اسلام آغاز نموده و پس از آن به ذکر ده ها حدیث درباره ویژگیهای آن حضرت از قبیل حدیث ثقلين، طير، رايت، منزلت، کساء، غدیر، سد ابواب و...پرداخته است. نسائی از شمار شش تن از راویان معتبر و موثق مخالفین است که کتاب السنن وی از صحاح سته آنها به شمار می رود. ابن حجر درباره او می گوید: «نسائی در میان صحابه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) تنها به جستجوی احادیثی که درباره مناقب حضرت علی است پرداخته و احادیثی بسیار را که بیشتر آنها دارای اسناد خوب و قابل قبولند، در این کتاب گرد آورد» (ابن حجر، الاصابة، 1413 ق، ج 4، ص 565، رقم 5692)؛ کتاب نسائی همان حقیقتی را نشان میدهد که حدیث شناسان مخالفین مانند ابن حنبل، اسماعیل قاضی و ابوعلی نیشابوری بر آن معترفند و می گویند: «در حق هیچ کدام از اصحاب پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به اندازه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) فضائل و مناقب، با سندهای خوب نقل نشده است» ابن حجر، فتح الباری، 1379 ق، ج 7، ص 71، کتاب فضائل الصحابه) ؛ دانشمندان مخالفین در مهارت نسائی نسبت به شناخت احادیث و رجال، هم داستانند و عده ای همچون دارقطنی می گوید: هیچ کس را بر نسائی مقدم نمیدارم (مزی، تهذیب الکمال، 1410 ق، ج 1، ص 334؛ ذهبی می نویسد: «نسائی در شناخت احادیث و رجال از مسلم و ابوداود و ترمذی ماهرتر است» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1406 ق، ج 14، ص 133).

پس ناصبی ها به غضب درآمدند و او را کتک زدند و تا آنجا او را زدند که از هوش رفت پس از دور او پراکنده شدند و چون به هوش آمد گفت : مرا به مکه ببرید پس او را بردند و چون به میان صفا و مروه رسید به اذن خدا در روز سه شنبه از سال 303 درگذشت. (1)

توصیفی از اشرافیگری معاويه - لعنة اللّه عليه

حيوة الحيوان : معاويه - لعنة اللّه علیه - لباسهای فاخر می پوشید و همراهان پوشیده از سلاح مهیا می کرد و بر مرکبهای نشانه دار سوار میگشت و اول کسی بود که قصر ساخت و نگهبان و حاجب برپا داشت و اول کسی بود که بین سربازان مسلح حرکت می کرد و اولین کسی بود که در خوردنیها و پوشیدنیها و نوشیدنیها به زر و برق پرداخت. (2)

وصایای عجیب معاويه - لعنة اللّه عليه - به خانواده اش در مرض منتهی به مرگش به خاطر باور نداشتن مرگ

و تعدادی گفته اند: چون مرض او شدت یافت و خبر مرگش شایع شده، به خانواده خود دستور داد که در چشمش سرمه بسیار بریزند و سرش را روغن بزنند و رخساره را براق کنند و زیب دهند و آرایش کامل نمایند؛ آنگاه تکیه گاه بسازند و او را بر و ساده تکیه دهند و به مردم اجازه دخول و دیدار دهند.

مردم هم داخل شدند و ایستاده بر او درود گفتند و هیچ یک از آنها ننشست. چون از آن جا خارج شدند همه گفتند: او از همه تندرست تر است.

ص: 375


1- بستان المحدثين، ص 189، شاه عبدالعزیز محدث دهلوی، ترجمه عبد السميع صاحب، نشر مير محمد کتاب خانه مرکز علم و ادب، کراچی، پاکستان ؛ مزی، تهذیب الکمال، 1410 ق، ج 1، ص 328.
2- حياة الحيوان الكبرى، ج 1، ص 90.

معاويه - لعنة اللّه عليه - هم هنگام خروج و مراجعت مردم، چنین (انشاد کرد) و گفت:

و تجلدى للشامتين أريهم***أني لريب الدهر لا أتضعضع

با صبر و خونسردی و تظاهر به ثبات و دلیری به دشمنان شماتت کننده، نشان می دهم که من از حادثه و مکر روزگار متزلزل نمی شوم.

مردی از علویین آن را شنید و در جواب او گفت :

و إذا المنية أنشبت أظفارها***ألفيت كل تميمة لا تنفع

ولی اگر مرگ پنجه و ناخن خود را فرو برد، خواهی دید هیچ حرز و طلسمی (که بر تن می آویزند) سودی ندارد.

در نیمه ماه رجب در دمشق مرد و گفتهاند زمانی که ماه رجب در هلال بود در سال شصت هجری قمری.

و ضحاک فهری در غیاب پسرش یزید - لعنة اللّه علیه - که در بیت المقدس بود، بر او نماز کرد (1) و در مقدار عمر او اختلاف کردند و گفته شده هشتاد سال؛ و در قولی آمده است که پنجاه و هفت سال ؛ و گویند پنجاه و هشت سال ؛ و گویند هشتاد و هشت سال ؛ و گویند نود سال.

و مدت خلافت او به گونه ای که خلافت کامل برای او بود، نوزده سال و سه ماه و پنج روز بود. (2)

سخن شيخ مفيد رحمة اللّه علیه در مورد روز مردن معاويه - لعنة اللّه عليه –

مسارالشیعه تألیف شیخ مفید (رَحمهُ اللّه): در روز بیست و دوم از آن، یعنی ماه رجب سال شصت هجری قمری، هلاکت معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - بود و سن او

ص: 376


1- ابن اثیر می نویسد: قبر معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليه - را شکافتند و نیافتند در آن مگر نخی همانند گرد و خاک، و قبر یزید بن معاويه - لعنة اللّه عليهما - را شکافتند و در آن نیافتند مگر چوب سوخته ای که همانند خاکستر بود. (الکامل فی التاريخ، ط دار صادر المؤلف، ابن الأثير، ج 5، ص 430).
2- همان، ج 1، ص 91.

در آن روز هفتاد و هشت سال بود و آن روز شادی و خوشحالی مؤمنان ؛ و حزن و غم برای کافران و طغیانگران بود. (1)

اخبار وارد شدگان بر معاویه - لعنة اللّه عليه - و سخنان ایشان در دفاع از امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)

إشارة:

اخبار ظریف و حکایات جالب که بینندگان و مؤمنین را شاد می کند : (2)

ص: 377


1- مسار الشیعه، ج 1، ص 34. لمّا هَوَى معاويه***ارخته بالهاوية چون معاويه - لعنة اللّه عليه - به درک رفت تاریخ وفاتش «بالهاوية» یعنی سال 60 هجری می باشد ؛ شاخه طوبی، چاپ جدید، ص 609)؛ و گفته اند: «دم سگ بریده شد، دم سگ کاف است چون در عربی حرف (گ)، بصورت (ک) نوشته می شود چون بریده شد 60 می ماند (س = 60) (همان ص 610).
2- ابن بگار دو کتاب تألیف کرده به نامهای (أخبارالوافدين من الرجال على معاوية بن أبي سفيان - لعنة اللّه عليهما -) و (أخبار الوافدات من النساء على معاوية بن أبي سفيان - لعنة اللّه عليهما -). موضوع گفتگوها حول شخصیت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و نقش این افراد در نبرد صفّین و حمایتشان از امام می باشد. معاویه - لعنة اللّه عليه - در پی آن است که نظر آنان را درباره امام بداند و این که آیا دست از حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر می دارند یا نه!؟ گرچه او میکوشد با تظاهر به حلم و بردباری و هدیه و پول دادن نظر آنان را به خود جلب کند، اما موفق نمی شود ذره ای جای حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را در دلهای آنان بگیرد. قدرت استدلال و شدّت وفاداری عموم آنان، موجب حيرت معاويه - لعنة اللّه عليه - شده است ؛ به گونه ای که خطاب به یکی از این زنان گفت : «علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شما جرأت اعتراض بر سلطان را داد و خیلی سخت بتوان آن را از سر شما بیرون کرد» و به دیگری گفت : علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) به شما علم دین آموخته است و کسی را یارای بحث با شما نیست». مؤلف کتاب، ابوالولید عباس بن بکار ضَبّی (129 - 222 ق)، از مورخان مطرح سده دوم و سوم هجری و عراقی است که در بصره درگذشته است. در آن دوران، نوشتن کتاب به این سبک و سیاق رواج تام داشت. مؤلف کتاب مورد قدح علمای سنی قرار گرفته است، اما در شیعه، شیخ صدوق در آثار خود از او نقل کرده است. کتاب اخبار الوافدات که درباره زنان شیعه علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است، از حجم بیشتری نسبت به اخبار الوافدین که درباره مردان شیعه علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است برخوردار است و اتقان مطالبش نیز بیشتر است. چاپ دوم ترجمه کتاب اخبار الوافدات من النساء و اخبار الوافدين من الرجال من اهل البصره والكوفه على معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليه - با ترجمه مصطفی گوهری و مجتبی سلطانی احمدی از سوی انتشارات کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنين على (عَلَيهِ السَّلَامُ)در مشهد منتشر شد و ما از این ترجمه در این کتاب استفاده کردیم.

1. از وارد شده ها زرقاء همدانیه دختر عدی بن قیس

در ذکر اخبار زنانی که وارد بر معاویه - لعنة اللّه عليه - می شدند در ایامی که به تنهایی و مستقل بر مملکت اسلامی حکم می راند، ابی مخنف با سندهای خود از ابی عبداللّه محمد بن زکریا بن دینار بصری از ابی الحجاج يوسف بن خلیل اللّه دمشقی روایت کرده است که گفت : ابوالعزیز احمد بن عبداللّه بن کاوش عکبری در سال 520 مرا روایت کرد از ابوالحسین محمد بن اسماعیل بن شمعون که در مسجد بزرگ دمشق شام، وعظ می کرد از ابی بکر عبداللّه بن سلیمان از زهری حدیث نقل کرد که گفت : گروهی از بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - که شبها با معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - شب نشینی داشتند به من گفتند که یک شب با معاویه - لعنة اللّه عليه - نشسته بوديم و سخن میگفتیم؛ از جملهٔ حاضران مجلس، عمرو بن عاص و مروان بن حکم وسعید بن عاص و عتبه و وليد - لعنة اللّه عليهم - بودند که به ناگاه سخن از زرقاء همدانیه دختر عدی بن قیس (1) به میان آمد.

او زنی از مردم کوفه بود که با قومش در صفین شرکت جسته [و زبان آور و عاقل بود ].

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : کدام یک از شما، سخنان او را در جنگ صفین به یاد دارد؟

بعضی از افراد حاضر :گفتند ما آن را از حفظ داریم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : کلام او را به من بگویید و بگویید با او چه کنم؟

عده ای گفتند: به نظر ما او را بکش

ص: 378


1- زرقاء دختر عدی بن غالب بن قیس همدانی از زنان دلاور و فصیح و از مردم کوفه بود. او و قبیله اش همراه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در جنگ صفین شرکت کردند؛ و با خطبه های مکرر خود، مردم را به نبرد با معاویه - لعنة اللّه عليه - بر می انگیخت ؛ لذا معاويه - لعنة اللّه عليه - به خاطر همین او را به دربارش خواند که شرح آن خواهد آمد؛ وی سرانجام به سال 60 قمری درگذشت (زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 3، ص 44؛ حسّون، محمد، اعلام النساء المؤمنات، ج 1، ص 14).

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه بد مشورتی دادید. آیا نیکوست پشت سر من گفته شود که معاویه زنی را کشت پس از آن که به او دست یافت؟

پس به عامل خود در کوفه نوشت که زرقاء دختر عدی را با یکی از محارم مطمئنش به همراه عده ای از جنگاوران قبیله اش به نزد من بفرست و برای او زیراندازی نرم مهیا کن و آن را با پرده ای محکم بپوشان و خرجی راه خوبی برای او در نظر بگیر.

پس وقتی نامه به والی کوفه رسید، شخصی را به سوی زن روانه کرد و نامه را بر او خواند.

زن گفت: پس اگر معاویه اختیارم را به خودم واگذار کند من از شهر خود خارج نمی شوم و اگر ضروری است، اطاعت اولی است [ و خواهم آمد ].

پس والی او را در کجاوه ای سوار کرد که پشت و روی آن از خز بود و با پارچه ای سفید [ یمنی ] پر شده بود و با او به خوبی رفتار کرد.

هنگامی که زرقاء بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد، گفت : خوش آمدی و به تو خیر مقدم میگویم حالت چطور است [ خاله جان؟ راه بر تو چگونه گذشت ].

زن گفت : خیلی خوب بود در طول مسیر همچون دختری بودم که در خانه از او پرستاری می شود یا کودکی که در گهواره نهاده شده است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : من دستور داده ام با تو چنین رفتار کنند؛ می دانی چرا تو را به نزد خود فراخواندم؟

زن گفت: غیب را جز خدا نمی داند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : آوردمت این جا تا از تو بپرسم آیا تو نبودی که در روز جنگ صفین [ سوار بر شتری سرخ موی شده ] و میان دو لکشر ایستاده بودی و آتش جنگ را بر می فروختی و مردمان را بدان بر می انگیختی؟ چه چیزی تو را به این کار واداشت؟

ص: 379

زن گفت : سر مرد و دم بریده شد و آنچه که رفته برنمی گردد، روزگار عجیب است، کار بالا و پایین بسیار دارد، و هرکس متذکر شود بینا می گردد، و کار از پی کار سر می رسد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : راست میگویی. آیا سخنانت را به خاطر داری؟

زن گفت : نه به خدا سوگند!

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : ولی به خدا من آن را حفظم. دست پدرت درد نکند. شنیدم که می گفتی :

«ای مردم! شما در فتنه ای واقع شده اید که پرده های تاریکی اش شما را در بر گرفته و این فتنه شما را از مسیر مستقیم جدا ساخته است.

ای عجب از این فتنه کور و کر که به صدا زننده خود گوش نمی سپارد و مطیع شتربانش نمی شود.

ای مردم! نور چراغ در برابر خورشید و ستاره در برابر ماه پرتوی ندارند؛ و قاطر از اسب پیشی نمی گیرد؛ و شیء سست و شکننده با سنگ یکی نیست ؛ و آهن را جز آهن نمی برد.

آگاه باشید! هرکس که در پی هدایت باشد ما او را هدایت می کنیم؛ و هرکس که از ما سؤال کند پاسخش میدهیم؛ حق در پی گمشده ای بود و به آن دست یافت ؛ پس ای گروه مهاجر و انصار بر سختیها و دردها صبر کنید.

گویا شاخه های پراکندگی به وحدت رسیده و سخن عدل آشکار شده و حق بر باطل پیروز گشته ؛ پس هیچ یک از شما با شتاب نگوید که چگونه و چطور؟ زیرا باید صبر کرد تا خداوند کاری را که انجام شدنی است، حتمی کند و عاقبت کارها به دست اوست.

آگاه باشید! خضاب زنان با حنا است و خضاب مردان با خونشان ؛ و امروز، روزی است که سرنوشت پس از خود را معلوم می کند و صبر، پایان خوشتری دارد.

بشتابید به سوی جنگ و فرار نکنید؛ رحمت خداوند بر شما باد.

ص: 380

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای زرقاء تو در تمام خونهایی که علی ریخت، شریکی.

زن پاسخ داد خدا به تو خیر دهد با این بشارتی که به من دادی و سلامتت دارد ؛ که همچون تویی به خیر و سرور بشارت می دهد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : این گفته شادت کرد؟

زن گفت آری به خدا قسم خوشحال شدم و من چه کسی باشم که بخواهم کار علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را تصدیق کنم؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - خندید و گفت: به خدا سوگند وفاداری شما به او پس از مرگش، برای من عجیب تر از محبتی است که در زمان حیاتش بدو نثار می کردید؛ محبت او با سرشت شما عجین شده است.

آنگاه معاویه - لعنة اللّه عليه - رو به حاضرین کرد و گفت : این گونه وفاداری از اخلاص در مودّت حاصل می شود خداوند تو را از علی جزای خیر دهد؛ حاجتت را بگو!

زن گفت ای معاویه با خود عهد کرده ام که از کسی که علیه او اقدامی کرده ام چیزی نطلبم ؛ و همچون تویی باید بدون سؤال و درخواست ببخشد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : راست گفتی ؛ پس امر کرد به آن زن و همراهانش جایزه هایی بدهند و او را به کوفه برگرداند. (1)

2. از وارد شده ها، عکرشه دختر اطش

با همان سند از عکرمه روایت شده است که گفت: عکرشه دختر اطش در حالی که بر عصای خود تکیه داشت بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد و به او با عنوان خلیفه سلام داد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: عجب اکنون امیرالمؤمنین شدم؟

ص: 381


1- أخبار الوافدات ص 63؛ تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 69 ص 165 ؛ میثاق داران صبح، ص 76، عقدالفرید، ج 2، ص 107.

زن گفت : آری؛ چون دیگر علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) زنده نیست.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : آیا تو همان نیستی که در جنگ صفین بین دو سپاه ایستاده بودی در حالی که پالان شترت آویخته بود و میان را بسته و شمشیر را به گردن حمایل کرده بودی و می گفتی :

«ای مردم مراقب خود باشید اگر هدایت شوید، گمراهی کسی به شما زیانی وارد نمی سازد ؛ بهشت سرایی است که هرکس در آن منزل گزید، از آن خارج نمی گردد ؛ و آن کس که در آن سکنی کرد، اندوهگین نمی شود؛ و هر کس که وارد آن شد، نمی میرد ؛ پس آن را به سرایی نفروشید که نعمتش دوام ندارد و اندوهش پایانی ؛ پس قومی بینا باشید.

معاویه به سوی شما آمده است با عربهایی بی اصل و نسب، با دلهایی در غلاف که ایمان را نمی شناسند و خبری از حکمت ندارند. معاویه آنان را با دنیا فرا خواند، پس او را اجابت کردند؛ و به سوی باطل دعوت کرد پس او را لبیک گفتند.

ای بندگان خدا! مراقب خدا در دینش باشید و از سستی بپرهیزید؛ چرا که این کار موجب از هم باز شدن ریسمانهای اسلام و خاموشی نور حق و آشکار شدن باطل و از بین رفتن سنت است. این جنگ بدر کوچک و عقبه دیگر است.

ای گروه مهاجر و انصار با بینایی حرکت کنید و بر نیات خود صبر داشته باشید گویا من فردا شما را چنین میبینم که شامیان را در حالی دیدار می کنید که چون خرانی هستند که عرعر می کنند؛ و قاطرانی که سر و صدا نموده، ناله و زاری گاو سر می دهند ؛ و سرگینی همچون سرگین اسبان نجیب، نمی گذارند».

معاويه - لعنة اللّه عليه - ادامه داد و انگار دارم تو را در آن نبرد میبینم که بر همین عصایت تکیه زده بودی و دو لکشر به تو توجه می کردند و می گفتند: این عکرشه دختر اطش است. اگر قضا و قدر الهی و سهمی که خداوند برای ما از امر خلافت قرار داده، نبود، نزدیک بود اهل شام را بر من بشورانی ؛ ولی امر خدا مقدور و محتوم است.

سپس افزود: چه چیز تو را بدین کار واداشت؟

ص: 382

گفت : ای امیرمؤمنان! خدا عزوجل - می فرماید : ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُسْأَلُواعَن أَشْيَاء إِن تبد لكم تَسُؤْكُمْ) ؛ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت می کند !

انسان خردمند چون از چیزی بدش آید، دوباره برگرد آن نمی چرخد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : راست گفتی، حاجتت را بگو.

زن گفت: ای امیرالمؤمنین خداوند متعال صدقات (خمس و زکات) ما را برای فقیران و بیچارگانمان، و اموال ما را در میان خود ما بر اساس استحقاق قرار داد ؛ ولی اکنون ما آنها را از دست داده ایم (حکومت خمس و زکات ما را نمی دهد) ؛ بنابراین فقیر ما نمیتواند از جای خود برخیزد و آن کس که در زندگی شکست خورده، نمی تواند خسارت خود را جبران کند.

پس اگر محروم کردن ما از صدقات شرعیه رأی و نظر تو بوده، شایسته است که همچون تویی از خواب غفلت بیدار شود و به عقل بازگردد ؛ و اگر این نظر غیر توست، پس شایسته نیست کسی مانند تو از خیانتکاران یاری جوید و ظالمان را بر سرکار نهد

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ای زن سختیها و مشکلات به ما می رسد، بنابراین ما به این صدقات از شما سزاوارتریم از دریاهایی که جاری و مرزهایی که گشوده می شود (کنایه از مشکلاتی که گریبانگیر حکومت نوپاست).

زن گفت : سبحان اللّه ! خداوند برای ما حقی قرار نداده است که در آن ضرری برای دیگران باشد؛ و اگر خداوند - جل وعلا - می دانست که ضرر این کار به دیگران می رسد، آن حق را برای ما قرار نمی داد و او دانای نهان است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: هیهات، ای عراقیها علی بن ابی طالب به شما علم دین آموخته است و کسی را یارای بحث با شما نیست

ص: 383


1- سوره مائده، آیه 101.

سپس دستور داد تا صدقاتش را به او برگردانند و انصاف را در موردش رعایت کنند و او را نیکو اکرام کرد و به او هدیه داد و با احترام به نزد خانواده اش بازگردانند. (1)

3. از وارد شده ها، ام براء دختر صفوان هلاليه

3. از وارد شده ها، ام براء (2) دختر صفوان هلاليه

با همان اسناد از سهیل بن ابی سهیل تمیمی از پدرش از جعده دختر هبیره مخزومی، برایم حدیث نقل کرد که گفت: ام براء دختر صفوان بن هلال (3) از معاویه - لعنة اللّه عليه - اجازه ورود خواست و معاويه - لعنة اللّه عليه - بدو اجازه داد. پس زن وارد شد، در حالی که سه جامه بر تن کرده بود و آنها را بر روی زمین میکشید و بر سرش عمامه ای همچون غربال پیچیده بود زن سلام کرد و نشست.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: حالت چطور است؟

زن گفت: بعد از آن که توانا بودم ضعیف شدم و پس از شادابی کسل. معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چقدر فرق است میان حال امروزت و آن روز که (در جنگ صفین) میگفتی :

یا عمرو دونك صارماً ذا رونق***عضب المهزة ليس بالخوار

أسرج جوادك مسرعاً ومشمراً***للحرب غير معرّد لفرار

أجب الإمام ودب تحت لوائه***وافر العدو بصارم بتار

يا ليتني أصبحت ليس بعورة***فأذب عنه عساكر الفجار

ای عمرو! مراقب آن شمشیر آبدار باش همان که قاطع تکانها (اضطرابها) است و بزدل نیست.

اسبت را برای جنگ بدون گریز و فرار با سرعت و شتاب زین کن.

امام را پاسخ داده و تحت لوایش دفاع کن و با دشمن، با شمشیر بران و قاطع دیدار کن. ای کاش من زن نبودم تا از او (حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)) در برابر لشکریان تبهکار دفاع می کردم.

ص: 384


1- ميثاق داران صبح، ص 46؛ اخبار الوافدين، ج 1، ص 37؛ عقدالفرید، ج 2، ص 111.
2- در نسخه خطی (ام لبد) ثبت شده که ظاهراً اشتباه است ؛ و با مراجعه به مصدر مشخص شد (ام براء) صحیح است.
3- ام البراء دختر صفوان از زنان شاعره و محبّان امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده است (تراجم اعلام النساء، ج 1، ص 240).

ام براء گفت : چنین بودای معاویه و همچون تویی باید گذشت کند و خداوند می فرماید : ﴿عَفَا اللّه عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَيَنْتَقِمُ اللّه مِنْهُ) ؛ (1) خداوند گذشته را عفو کرده ولی هر که دیگر بار [ به مخالفت ] باز گردد، خدا از وی انتقام میکشد؛ و خدا مقتدر و انتقام کشنده است.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : هیهات! چنین نیست به خدا قسم! اگر او به دنیا بازگردد تو نیز به روش خود باز میگردی، ولی او در حالی درگذشت که تو زنده ماندی.

راستی هنگامی که او کشته شد، چه گفتی؟

زن گفت : یادم نیست.

یکی از اهل مجلس گفت: به خدا سوگند هنگامی که علی کشته شد، او چنین سرود:

يا للرجال لعظم هول مصيبته***فدحت فليس مصابها بالهازل

الشمس كاسفة لفقد إمامنا***خير الخلائق والإمام العادل

يا خير من ركب المطايا ومن مشى***فوق التراب لمحتف أو ناعل

حاشا النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) قد هددت قواءنا***فالحق أصبح خاضعاً للباطل

ای مردمان به فریادم برسید از بزرگی مصیبتی که بر قلب فشار می آورد و مصیبت او شوخی بردار نیست.

خورشید به سبب از دست دادن اماممان که بهترین جانشینان و امام عادل بود، به کسوف رفت. ای بهتر از هر کسی که بر پشت مرکب نشسته و برتر از هر کس که پا برهنه و یا پای در کفش بر روی خاک، گام نهاده.

جز پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نیروهایمان را کاستی گرفت و در نتیجه حق در برابر باطل گرنش کرد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : خدا تو را بکشد ای دختر صفوان! تو دیگر حرفی برای هیچ گوینده ای باقی نگذاشتی حاجتت را بگو.

زن گفت: به خدا سوگند بعد از این ماجرا دیگر از تو چیزی نمی خواهم ؛ پس برخاست ولی پایش لغزید و گفت: مرده باد بدگوی علی (عَلَيهِ السَّلَامُ).

ص: 385


1- سوره مائده، آیه 95.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ای دختر صفوان گمان کردی [که می توانی از من چیزی نخواهی و بروی ]. (1)

زن گفت : نمی دانم.

پس چون فردا شد، معاويه - لعنة اللّه عليه - برای او لباسی فاخر و زيبا، و دراهم زیادی فرستاد و گفت: «اگر من بردباری را تباه سازم، چه کسی می خواهد آن را حفظ کند؟». (2)

4. از وارد شده ها، ام سنان دختر خثيمه بن فرشة مذحجية

ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید از سعيد بن حذافة روايت کرده است که گفت : مروان بن حکم - لعنة اللّه علیه - جوانی از قبیلهٔ بنی لیث را که مرتکب جنایتی در مدینه شده بود، به زندان افکند. مادربزرگ پدری آن جوان که امسنان (3) نام داشت، آمد و با مروان - لعنة اللّه علیه - در این باره سخن گفت؛ ولی مروان - لعنة اللّه عليه - با خشونت با او رفتار کرد. بنابراین زن به شام نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت و از او اجازه ورود گرفت. معاویه - لعنة اللّه عليه - هم به او اجازه داد چون به نزد معاويه - لعنة اللّه عليه - آمد، نسبش را برای خلیفه گفت.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : خوش آمدی ای دختر خثیمه! چه چیز باعث شد به سرزمين ما قدم نهی در حالی که به یاد دارم که از نزدیک شدن به من متنفر بودی و دشمنانم را بر من میشوراندی؟

امّ سنان گفت : بدرستی که تیرهٔ عبدمناف عقولی کامل و اخلاقی پاکیزه دارند که پس از دانایی در پی نادانی نمی روند و پس از بردباری، حماقت و بعد از

ص: 386


1- در بعضی مصادر آمده (معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : تو گمان کردی من علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دوست ندارم؟) البته عرض می کنم که اگر این نقل صحیح باشد، قطعاً این ملعون مادر به خطا دروغ می گوید.
2- تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 70، ص 203 ؛ بلاغات النساء، ج 1، ص 78؛ میثاق داران صبح، ص 54.
3- ام سنان دختر خثیمه از دوستداران امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و حاضر در سپاه آن حضرت در صفین بود.

بخشش مجازات نمی کنند تو هم سزاوارترین مردم به پیروی از سنتهای نیکوی پدارنت هستی.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : راست گفتی ما چنین ایم ؛ پس آن سخنت چه بود که گفتی :

عزب الرقاد فمقلتي لا ترقد***والليل يصدر بالهموم ويُورِدُ

يا آل مذحج لا مقام فشمّرُوا***إن العدو لآل أحمد يقصد

هذا على كالهلال تحفه***وسط السَّماء من الكواكب أسعد

خير الخلائِقِ وابن عم مُحمّدٍ***إن يهدكم بالنور منه تهتدوا

ما زالَ مُذ شَهِدَ الحروب مظفّراً***والنصر فوق لوائِهِ ما يفقد

خواب از من دور شد و چشمانم به خواب نمی رود و شب، غمها را می آورد و می برد.

ای قبیلهٔ مذحج جای درنگ نیست پس همت کنید که دشمن قصد خاندان پیامبر - صلوات اللّه علیهم - کرده است.

این علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است همچون هلالی در میان آسمان که ستارگان نیک بختی به دور او می چرخند.

بهترین خلایق و پسرعموی محمد - صلوات اللّه عليهما - است. همین برای آرام کردن آن کس که با او دشمنی ورزد و تهدید کند کافی است.

از هنگامی که در نبردها حاضر شد پیوسته پیروز بوده و پیروزی هیچ گاه از فراز پرچمش جدا نمی شود.

ام سنان گفت: چنین بودای امیرمؤمنان و ما امیدواریم که تو جانشین شایسته ای برای او باشی.

سپس یکی از مردان حاضر در مجلس گفت یا معاویه چگونه چنین باشد در حالی که این زن هنگام کشته شدن علی این اشعار را سروده است :

امّا هَلَكت أبا الحسين فَلَمْ تَزَلْ***بالحق تعرفُ هادياً مهديا

فاذهب عليك صلاة ربّك ما دعت***فوق الغُصونِ حَمامة قمريَّا

ص: 387

قد كُنتَ بعدَ محمّدٍ خَلَفاً كما***أوصى إليكَ بِنا فكنتَ وفيا

فاليوم لا خَلَفاً يؤمل بعده***هيهات نأمل بعده إنسيا ای ابوالحسین ! اگر تو از میان بروی، پیوسته به عنوان هدایتگر هدایت شده، شناخته می شوی. برو که تا زمانی که کبوتری بر روی شاخه ای آواز سر می دهد، سلام پروردگارت بر تو باد. تو پس از محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جانشین برای ما بودی. او درباره ما به تو وصیت کرد و تو بدان وفا كردى.

ولی امروز دیگر جانشینی که بدو امید باشد باقی نمانده ؛ بعید است که پس از او به انسانی امید بندیم.

ام سنان گفت: ای معاویه زبانی روان بود و سخنی راست، و اگر آرزوهای خود را در نزد تو برآورده شده بیایم بهره تو فزون تر خواهد بود. به خدا سوگند اینان (هم به زبان تو) هستند که دشمنی تو را در دلهای مسلمانان کاشته اند، پس سخنانشان را رها کن و آنها را از جایگاهی که دارند دور ساز؛ چرا که اگر چنین کنی به خدا نزدیکتر میشوی و محبت مؤمنان نسبت به تو بیشتر خواهد شد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ولی تو این سخنان را گفته ای.

ام سنان گفت: سبحان اللّه ! آدمی همچون تو نباید نه به دروغ مدح شود و نه به دروغ از او عذرخواهی کنند. تو این را از اندیشه و زوایای دل ما می دانی. به خدا سوگند علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) آنگاه که زنده بود نزد ما از تو محبوب تر بود و تو هم اگر زنده بمانی در بین زندگان پیش ما از بقیه محبوب تری.

معاویه - لعنة اللّه علیه - از او پرسید: شکایتت از کیست؟ زن گفت: از مروان بن حکم وسعيد بن عاص.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : چرا گمان کردهای حقی بر آنها داری؟

زن پاسخ داد: به خاطر بردباری نیکو و طبع بلند و بخشایش وسیعت. (1)

ص: 388


1- در این داستان این بانوی بزرگوار اگر چه در مدح معاويه - لعنة اللّه عليه - هم سخنی داشته اما یا از ترس بوده یا برای نجات فرزندش از دست مروان - لعنة اللّه عليه -.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ولی آن دو تن مرا بزرگ می دارند.

زن گفت : به خدا قسم آنان نسبت به تو چنانند که تو با عثمان بودی.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت: به خدا راست گفتی! خواسته ات چیست؟

زن گفت : مروان چنان در مدینه بر تخت فرمانروایی تکیه زده است که گویا نمی خواهد هیچگاه از آن جدا شود به عدل حکم ننموده و بر اساس سنت داوری نمی کند. در پی لغزش مسلمانان و آشکار کردن عیوب مؤمنان است. او نوه مرا به زندان افکند و چون به نزدش رفتم حرفهای نامربوطی گفت. من سخنان او را که از سنگ دشوارتر و از درخت مُرّ تلخ تر بود، شنیدم؛ و در حالی که خود را (برای رفتن به پیش او) سرزنش می کردم، بازگشتم.

و اینک یا معاویه به نزد تو آمده ام تا به کارم نظری بیفکنی و یاریم کنی.

معاويه - لعنة اللّه علیه - :گفت راست گفتی و ما درباره گناه نوه ات چیزی از تو نمی پرسیم و به دنبال دلیل و مدرک علیه او نیستیم. بنویسید حاجتش را برآورده کنند.

زن گفت : یا معاویه! چگونه بازگردم که توشه ام تمام گشته و مرکبم خسته و درمانده شده است؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - دستور داد مرکبی تازه نفس و پنج هزار درهم به او بدهند.

پس معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : آن را بگیر من پسر عبد شمس بن عبد مناف هستم. پس او گرفت و برگشت. (1)

5. از وارد شده ها، بكارة هلاليه

با سند مذکور از محمد بن عبداللّه خزاعی از شعبی برای ما حدیث نقل کرد و گفت : معاويه - لعنة اللّه عليه - به مدینه آمد و بکارۀ هلالیه (2) از او اجازه ملاقات خواست.

ص: 389


1- عقد الفريد، ج 1، ص 339؛ اخبار الوافدین، ج 1، ص 23؛ تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 70، ص 247؛ میثاق داران صبح، ص 29.
2- بکاره هلالیه یکی از زنان آزاده و بانوان شجاع و حماسه سرای عرب و از موالیان راستین حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود که در جنگ صفین با سخنرانی های آتشین و اشعار حماسی خود به نیروهای امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) توان تازه می بخشید.

برادر این زن به نام زید در صفین با حضرت علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاضر بود. پس معاويه - لعنة اللّه عليه - به او اجازه داد و بکاره وارد شد.

او زنی زبان آور بود که در آن هنگام پیر و نابینا شده بود و توانش از دست رفته بود به طوری که عصا در دستش میلرزید. پس سلام کرد و معاویه - لعنة اللّه عليه - پاسخش را داد و از او پرسید حالت چطور است، خاله جان؟

زن گفت : خوبم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: روزگار دگرگونت ساخته است

زن گفت: کار روزگار همین است؛ هرکس که در این دنیا عمر به سر آورد پیر می شود و هرکس که بمیرد وارد قبر می شود.

عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت: ای امیرالمؤمنین به خدا سوگند این زن همان است که به برادرش زید گفت :

يَا زيد دونك فاحتفر من دارنا***سَيْفا حساما فِي التُّرَابِ دَفِينا

قد كنت اذخره ليوم كريهة***فاليوم ابرزه الزَّمان مصونا

ای زید خانه مان را حفر کن، تا شمشیری بران را که در خاک مدفون است بیرون آوری. من آن را برای روزی سخت و ناگوار پنهان کرده بودم. پس امروز، روزگار آن را سالم و سلامت از خاک بیرون آورد.

مروان بن حکم - لعنة اللّه عليه - گفت: ای امیرالمؤمنین! و او همان کسی است که می گفت :

أَتَرَى ابْن هِند للخلافة مَالِكًا***هَيْهَات ذاك وان اراد بعيد

منتك نفسك فِي الْخَلَاء ضَلَالَة***اغراك عَمْرو للشقا وَسَعِيد

ارجع بانكد طائر منحوسة***لاقت علياً اسعد وسعود

آیا به نظرت فرزند هند مالک خلافت است؟ چنین مباد و اگرچه آرزوی این امر بعید را دارد.

ص: 390

نفست در تنهایی گمراهی را به تو ارزانی داشت عمرو و سعید تو را به بدبختی وا داشتند. به همان پرنده بی خیر و برکت منحوس برگرد. که سعادتها و نیک بختی ها با علی دیدار کردند.

پس سعید بن عاص گفت: ای امیرالمؤمنین و او همان کسی است که گفت :

قد كنت اطمع ان أَمُوتَ وَلَا ارى***فوق المنابر من أُمية خاطبا

فاللّه اخر مدتى فتطأولت***حَتَّى رايت من الزمان عجائبا

في كل يَوْم لَا يزال خطيبهم***بين الجموع لال احمد عائبا

دوست داشتم می مردم و سخنرانی از بنی امیه بر روی منبرها نمی دیدم.

ولی خدا مرگم را به تأخیر انداخت و روزگار به گردش درآمد تا این که عجائبی از زمانه را مشاهده کردم.

هر روز خطیب آنان پیوسته در میان جمع از آل محمد - صلوات اللّه علیهم - ایراد می گیرد.

پس همه ساکت شدند. زن گفت: ای معاویه سگانت را پس از آن که دیدگانم کور و زبان کوتاه شد به جان من انداختی و به خدا سوگند من همه آنچه را که آنان گفتند، گفته ام و آنچه از من که بر تو پنهان مانده بیشتر است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - خندید و گفت: اما این موجب نمی شود که از نیکی به تو دریغ بورزیم؛ پس حاجتت را بگو.

زن گفت : اما اکنون، دیگر نمی گویم؛ پس برخاست و با خشم بیرون رفت. معاويه - لعنة اللّه عليه - به همراه کیسه ای از مال به دنبال او رفت، پس او از گرفتن آن ابا کرد پس معاویه - لعنة اللّه عليه - بار دیگر به دنبال او رفت، در آخر از او گرفت و رفت. (1)

6. از وارد شده ها، دارمیه حجونیه

از سهیل تمیمی از پدرش از عمه اش روایت کرده است که گفت: در یکی از

ص: 391


1- اخبار الوافدين، ج 1، ص 71؛ میثاق داران صبح، ص 80 ؛ عقد الفريد، ج 2، ص 104 ؛ اعیان الشیعه، ج 3، ص 589.

سالهایی که معاویه - لعنة اللّه عليه - به حج رفته بود سراغ زنی از بنی کنانه به نام دارمية حجونیّه (1) را گرفت که در منطقهٔ جحفه ساکن شده بود. او زنی سیاه و بسیار چاق بود. پس به او خبر دادند که آن زن زنده است. به دنبال او فرستاد و زن را به نزدش آوردند. معاويه - لعنة اللّه عليه - چون او را دید به او گفت حالت چطور است دختر حام؟

زن گفت: خوبم ولی من از اولاد حام نیستم؛ بلکه زنی هستم از بنی کنانه.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : درست گفتی آیا میدانی برای چه دنبالت فرستادم؟

زن گفت: سبحان اللّه العظيم غیب را جز خدا نمی داند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : دنبالت فرستادم تا از تو بپرسم چرا علی را دوست داشتی و از من بدت می آمد؟ و چرا به او محبت داشتی و با من دشمنی می کردی؟

زن گفت : آیا مرا از پاسخ به این سؤال معاف نمی کنی؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : خیر باید جواب دهی.

زن گفت : حال که نمی پذیری، علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را به خاطر عدلش در میان مردم و تقسیم مساوی بیت المال دوست داشتم؛ و از تو بدم می آمد، چرا که با کسی می جنگیدی که برای خلافت از تو شایسته تر بود و چیزی را طلب کردی که حقی در آن نداشتی.

و از علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)پیروی نمودم برای این که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) [ در غدیر خم و با حضور تو ] رشته ولایت او را منعقد فرمود. (2) او دوستدار مساکین بود و اهل علم را

ص: 392


1- دارمية حجونية، از زنان محدّث و با فضیلت و با فصاحت در قرن 1 هجری بود. وی زنی سیاه صورت و سپید سیرت از قبیله بنی کنانه، و از شیعیان امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود (زمخشری در ربیع الابرار در باب چهل و یکم) ؛ دارمیه منسوب به داروم است، و آن قلعه ای است بعد از غزنه در ساحل دریا برای کسی که می خواهد به مصر سفر کند. در آنجا بنو حام وارد شدند و مسکن گزیدند، همان طور که از گفتار معاویه - لعنة اللّه عليه - ظاهر است که گفت : يا بنت حام، و حَجُون محلی است معروف در مکه مکرمه ؛ و چون دارمیه در آنجا منزل داشته است به حَجُونيه معروف شده است.
2- علامه امینی این داستان را از جمله احتجاجات به حدیث غدیر بر ولایت امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) آورده است (الغدير، ج 1، ص 208 و ص 209 از زمخشری در ربیع الابرار در باب چهل و یکم).

بزرگ می شمرد؛ و تو را دشمن میدارم زیرا خون مردم را به ناحق ریختی و به جور و ستم قضاوت کردی و از روی هوا و هوس حکم میکنی.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : به همین خاطر است که شکمت باد کرده و سینه هایت بزرگ شده و ماتحتت عظیم گشته است.

زن گفت : آری فلانی این حرف ها دربارۀ هند (مادرت) ضرب المثل شده است، نه برای من.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت ای خانم با من مدارا کن. من که جز خوبی نگفتم ؛ زیرا که زن چون شکمش بزرگ شود، بچه اش کامل به دنیا می آید و چون سینه هایش بزرگ شود غذای طفلش عالی خواهد بود و چون ماتحتش بزرگ شود، نشستنش باوقار و سنگین گردد.

زن با شنیدن این سخنان آرام گرفت ؛ سپس معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : آیا هرگز علی را دیده ای؟

زن گفت : آری، به خدا سوگند او را دیده ام.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : او را چگونه یافتی؟

گفت: ملک و سلطنت او را فریب نداده و نعمت او را مشغول نکرده بود.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : آیا سخنش را شنیده ای؟

زن گفت : آری!

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : سخنانش را چگونه یافتی؟

زن گفت: به خدا قسم سخنانش دلها را از ظلمت و تاریکی روشن می کرد و جلا می داد، همچنان که روغن ظرف را از زنگار جلا می دهد

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: راست گفتی و آیا حاجتی داری؟

زن گفت : اگر درخواست کنم، آیا اجابت میکنی؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : بله.

ص: 393

زن گفت : به من صد ناقۀ سرخ موی و هزار گوسفند جوان و قوی بده.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : می خواهی با آنها چه کنی؟

زن گفت : با شیرش خردسالان را غذا میدهم و با آنها به بزرگ ترها لطف و خوبی می نمایم و میان عشایر عرب را با آن اصلاح می کنم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : اگر اینها را به تو ببخشم در نظرت همچون علی بن ابی طالب خواهم شد؟

زن گفت: سبحان اللّه ! حتی کمتر از او.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - چنین سرود

إذا لم أجد منكم بالحلم منى عليكم***فمن ذا الذي بعدي يؤمل بالحلم

خذيها هنيئاً واذكرى فعل ما جد***حباك على حرب العداوة بالسلم

اگر به شما از روی بردباری بخشش نکنم پس مردم بعد از من از که انتظار بردباری داشته باشند؟

اینها را بگیر گوارایت باد و از کار مردی بلند همت یا دکن که وقتی با او دشمنی کردی به تو دوستی و صلح را تقدیم کرد.

سپس افزود : به خدا سوگند، اگر علی بود هیچ چیز به تو نمی داد.

زن پاسخ داد معلوم است که چنین نمی کرد. حتی یک کرک شتر هم از اموال مسلیمن به من نمی داد.

سپس دستور داد به زن آنچه را خواسته بود بدهند و او را با احترام به نزد خانواده اش بازگرداند. (1)

7. از وارد شده ها، ام سلمى بنت عبداللّه ذكوانية

به آن سند از پدرش از خالد بن سعید از مردی از بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - حديث نقل کرد که گفت: در منزلی نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - حاضر شدم و او به مردم بار عام

ص: 394


1- میثاق داران صبح، ص 50 ؛ بلاغات النساء، ج 1، ص 76؛ العقد الفريد، ج 1، ص 354 - 355.

داده بود و مردم برای دادخواهی و نیازهای خود به پیش او آمده بودند. پس در آنجا زنی وارد مجلس شد که چون پارۀ ماه بود و دو کنیز هم به همراه داشت. زن نقاب از چهره برگرفت رنگ رخساره اش همچون درخشش مروارید آمیخته با سرخی سیب بود و چنین گفت: ای معاویه سپاس خدای را که انسان را آفرید و برای او زبانی قرار داد که بیان را در آن نهاد پس به واسطه آن او را به سوی نعمت ها رهنمون گشت ؛ و قلم را در مورد آنچه قطعی و حتمی است به کار انداخت و موجوداتی را پدید آورد و آفرید و یاد کرد و حکم نمود و سخن را به صورت زبانهای گوناگون با معانی مختلف درآورد. آن را با انواع صناعات و بدایع ادبی همچون تقدیم و تأخیر و تشبیه و معرفه و نکره و توافق و تزاید آراست.

پس گوشها آن سخنان را به دلها و دلها با بیان آنها را به زبانها رساندند؛ و به واسطۀ آنها علوم مختلف را مستدل ساخت؛ و به وسیله آنها پروردگار عبادت می شود و کار استوار می گردد و سرنوشتها معلوم و نعمتها تمام می شود.

و از جمله قضا و قدر الهی آن است که زیاد (بن ابیه) را به خاندان ابوسفیان نزدیک ساختی و آقا و سرورش کردی؛ سپس او را بر امور بندگان حاکم گرداندی. خون مردمان را به ناحق و به حرام میریزد و پردۀ ناموس بندگان را بدون ترس از خدای درد. خائنی است ظالم، ناسپاسی است ستمکار، از بین گناهان به سوی بزرگترین و رذیلانه ترین آنها می رود. از خدا نمی هراسد و گمان نمی کند که معاد و آخرتی هست؛ و فردا کردارش در نامه اعمال تو نوشته می شود و در مقابل خداوند متوقف میشوی بخاطر اعمالی که او انجام داده است.

برای تو در رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اسوه حسنه است که باید به آن اقتدا می کردی. میان تو و زیاد خویشاوندی ایجاد شده نه از پیشوایان هدایت که قبل از تو بودند پیروی کردی و نه به راه ایشان رفتی.

بندهٔ ثقیف را برگرده امت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سوار کردی که کارهاشان را اداره کند، ولی خونشان را می ریزد.

ص: 395

پس ای معاویه به خدا چه خواهی گفت، در حالی که بیشتر عمرت سپری شده و خیر عمرت رفته است و وزر و وبالش باقی مانده؟

من زنی از قبیله بنی ذکوانم زیاد که ادعا شده فرزند ابوسفیان است، به زمین و ارثیه من از پدر و مادرم چنگ انداخته و آن را غصب کرده است ؛ و میان من و آن

فاصله افکنده و از مردان قبیله ام هر کس را که با او مخالفت کرده کشته است. من به سوی تو برای فریاد خواهی آمده ام، پس اگر انصاف به خرج دادی و عدالت ورزیدی که چه بهتر، و گرنه تو و زیاد را به خدای - عزوجل - می سپارم که دادخواهی ام از تو و او باطل نخواهد شد.

راوی می گوید: معاویه - لعنة اللّه عليه - در حالی که به زن می نگریست از زیبایی سخنان او به تعجب افتاد و گفت: زیاد چه کاره است؟ خدا لعنتش کند! پیوسته کاری می کند که بدیهایش منتشر گردد و بدنام شود.

راوی می گوید: سپس معاویه - لعنة اللّه عليه - به کاتبش دستور داد تا نامه ای به زیاد - لعنة اللّه عليه - بنویسد و دستور دهد که از زمین زن بیرون رود و مالش را به او بازگرداند و گرنه او را با خفت و خواری عزل خواهد کرد.

سپس دستور داد که به آن زن بیست هزار درهم بدهند و هرکس که نزد او بود از گفتار آن زن و رسیدن به خواسته اش تعجب کردند. (1)

8. از وارد شده ها، ام الخیر دختر حریش بن سراقه

ابن عبدالبر در کتابش که به نام عقد الثمین است می نویسد : معاويه - لعنة اللّه عليه - به والی خود در کوفه نوشت که: «امّ الخير دختر حريش بن سُراقه (2) را به نزد او بفرستد و او را سوار مرکبی کند که سفرش راحت باشد و به او بد نگذرد؛ ضمناً گفت:

ص: 396


1- اخبار الوافدین، ج 1، ص 60.
2- ام الخير بنت حریش بن سراقه، از تابعین زنان کوفه و به سخنوری و فصاحت و هوش معروف و از طرفداران حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود و در جنگ صفین لشکر حضرت را برضد معاویه - لعنة اللّه عليه - تهییج و ترغیب می کرده است (اعیان الشیعه، ج 3، ص 476).

«بدان که من تو را با سخنانی که آن زن درباره ات بگوید جزا خواهم داد؛ اگر از تو خوب بگوید، به تو نیکویی خواهم کرد؛ و اگر بد بگوید، بد خواهم کرد».

هنگامی که نامه به والی رسید سوار شد و به نزد آن زن رفت و نامه را بر او خواند.

زن گفت: من که از فرمان معاویه - لعنة اللّه علیه - سرپیچی نمی کنم و دروغ هم نمی گویم؛ دوست داشتم که او را ببینم تا سخنهایی را که در سینه ام می جوشد. با او بگویم.

هنگامی که والی زن را بر مرکب نشاند و خواست از او جدا شود به او گفت : اى ام الخير! بدان که معاویه ضمانت کرده که با من چنان رفتار کند که با تو کرده ام ؛ اگر خوب باشد، در حق من خوبی کند؛ و اگر بد باشد، بدی ؛ نظرت درباره رفتار من چیست؟

زن پاسخ داد: ای فلان مبادا نیکویی هایی که به من کردی تو را به طمع بیفکند که باطلی را انجام دهم و شناختی که از تو دارم نا امیدت نکند که گمان کنی سخن ناحقی در مورد تو بگویم.

زن سفرش را به بهترین نحو به پایان برد؛ چون به شام رسید، معاويه - لعنة اللّه عليه - او را سه روز با احترام در جایی منزل و در روز چهارم به او اجازه ورود داد ؛ در حالی که همنشینان معاويه - لعنة اللّه علیه - در کنارش بودند.

پس ام الخیر وارد شد و خطاب به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : السلام علیکم یا امیرالمؤمنین و رحمة اللّه و بركاته.

معاويه - لعنة اللّه علیه - پاسخ داد و علیک السلام به خدا سوگند! علی رغم میل باطنی ات مرا امیرالمؤمنین خواندی.

زن گفت : ای امیرالمؤمنین! دست نگه دار بی تأمل سخن گفتن سلطان، موجبمی شود که وی از علم سخن نگوید.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: راست گفتی حالت چطور است ای خاله؟ سفرت چطور گذشت؟

ص: 397

زن گفت به خیر و خوبی و عافیت و سلامت بود تا زمانی که شتران مرا به تو رساندند. الآن هم اکنون در خوشی و نزد سلطانی مهربان هستم.

آنگاه معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: به خدا سوگند، با حسن نیتم بر شما پیروز شدم و غلبه کردم.

زن گفت : ای معاویه دست نگه دار؛ من تو را از این که سخن نادرست و بدفرجام بگویی، به خداوند می سپارم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: ما تو را برای این به نزد خود فرا نخواندیم.

[زن به او گفت: من در میدان تو سخن خواهم راند؛ هر طور که بگویی خواهم گفت ].

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : به من بگو در روز کشته شدن عمار بن یاسر چه گفتی؟

زن گفت : من قبلاً این سخنان را از کسی نشنیده و بعداً هم از کسی نیاموختم. آنها سخنانی بود که به هنگام مصیبت بر زبانم جاری شد. پس اگر دوست داری که سخنی غیر از این موضوع بگویم این کار را خواهم کرد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: نمی خواهم ؛ سپس رو به یارانش کرد و پرسید: کدام یک از شما سخنانش را در خاطر دارید؟

مردی از جمع :گفت من آنها را در خاطر دارم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : پس بگو.

مرد گفت گویا من هم اکنون در معرکه هستم و این زن را میبینم که [ لباسی از پارچه نقش و نگار دار زبیدی پوشیده] و مردم اطراف او را گرفته اند و بر شتری نشسته و در دستش تازیانه ای بود و همچون یک فحل، مثل یک شیر یا شتر نر، هدیر و شقشقه ای دارد و چنین می گفت :

«ای مردم! از خدا بترسید که زلزله قیامت کاری بزرگ است. به درستی که خداوند - عزّ وجلّ - حق را آشکار ساخت و باطل را هویدا کرد و راه ها را روشن و آگاهی را بالا برد؛ پس شما را در تاریکیهای شبهات به حال خود رها نساخت و در تاریکیهای

ص: 398

قیرگون به حال خود نگذاشت. خدای شما را رحمت کند پس به کجا می روید؟ آیا از اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و از زیادی دشمن میگریزید؟ یا از اسلام بیزار شدید؟ یا از حق مرتد شده و باز میگردید؟ آیا سخن خدای متعال را نشنیدید که می فرماید :

(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى ؟ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ) ؛ (1) ما شما را می آزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم و خبرهایتان را بیازماییم.

آنگاه سرش را به طرف آسمان بالا کرد و گفت: خدایا! کاسه صبر لبریز شد و یقین، ضعیف شد و ترس زیاد گشته. خداوندا! تو زمامدار دلهای مردمی، پس همه را بر تقوا جمع کن و دلها را بر هدایتت الفت ده و حق را به اهلش بازگردان؛ با این که مشرکین ناخوش میدارند.

خدا شما را رحمت کند، به سوی امام عادل و با تقوای وفادار و راستگوی سفارش شده از سوی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بشتابید. این جنگ حاصل دل پریهای غزوۂ بدر و کینه های دوره جاهلیت و جنگ احد است، که معاویه از غفلت مردم استفاده کرده و آن کینه ها را برانگیخته تا فرصت را در انتقام خونهای بنی عبد شمس (از بنی عبدمناف) غمیمت شمارد».

زن سپس این آیه از قرآن را تلاوت کرد : «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ﴾ ؛ (2) با پیشوایان کفر بجنگید؛ چرا که آنها به پیمانهای خود پایبند نیستند ؛ شاید باز ایستند.

صبر پیشه کنید، ای گروه مهاجر و انصار با بصیرتی که از پروردگار خود گرفته اید و ثباتی که در دین خود دارید، با آنان بجنگید و قومی بینا باشید. گویا شما را می بینم که با اهل شام در حالی برخورد کرده اید که همچون خران وحشی از شما گریزانند ؛ نمی دانند که به کدام دره های فراخ کشانده می شوند.

ص: 399


1- سوره محمد، آیه 31.
2- سوره توبه، آیه 12.

آخرت را به دنیا فروختند و گمراهی را به بهای هدایت خریدند و بینایی را به کوری فروختند؛ به زودی پشیمان خواهند شد، آنگاه که پشیمانی دامانشان را بگیرد و در پی عذرخواهی برآیند ؛ ولی دیگر جای گریز نیست.

به خدا سوگند هرکس از راه حق گمراه شود در باطل افتد؛ و هرکس که در بهشت سکنا نگزیند در آتش افتد.

ای مردم! انسانهای زیرک عمر دنیا را کوتاه یافتند پس رهایش کردند ؛ و مدت آخرت را طولانی یافتند پس برای آن سخت کوشیدند ؛ [ و سرایی را فروختند که نعمتش دوام ندارد و اندوه هایش پایان نمی پذیرد ]

ای مردم اگر ترس از آن نبود که حق باطل شود و حدود الهی تعطیل گردد و ستمگران آشکار شوند و سخن شیطان تقویت شود، هرگز وارد شدن به عرصه های مرگ را بر آرامش زندگی و خوشی آن ترجیح نمی دادیم؛ پس خدا شما را رحمت کند، آهنگ کجا دارید؟

آیا از پسر عموی رسول خدا و همسر دخترش و پدر دو نوه او - صلوات اللّه عليهم - میگریزید؟

به خدا سوگند! علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از سرشت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آفریده و از چشمه او منشعب شد ؛ و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) او را محرم اسرار خود و در علم خویش قرار داد؛ و مسلمان را با دوست داشتن اش معلوم کرد و منافق را با دشمنی کردن با او آشکار ساخت.

پیوسته این چنین بود تا این که خدای تعالی با یاری خود او را تأیید کرد. او بر راه مستقیم الهی حرکت می کند و به خاطر خوشی و راحتی لذات از مسیر حق منحرف نمی شود.

آری، [ او همان کسی است که سرهای مشکران را شکافت و بتان را در هم شکست در زمانی نماز خواند که مردم هنوز مشرک بودند؛ و در حالی خدا را اطاعت کرد، که مردم مخالفت می کردند و تردید داشتند. او پیوسته چنین بود تا این که جنگجویان

ص: 400

بدر را کشت ؛ و اهل احد را نابود کرد؛ و خداوند به واسطهٔ او، احزاب را در غزوه خندق ] شکست داد ؛ و یهودیان خیبر را کشت ؛ و به وسیلهٔ او گروه هوازن را پراکنده ساخت. ای عجب از این وقایع که نفاق و ارتداد و اختلاف را در برخی دلها کاشت.

من در سخن گفتن کوشیدم و در نصیحت کردن مبالغه کردم و توفیق از طرف خداوند متعال است. درود خداوند و رحمت و برکاتش بر شما باد».

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای ام الخیر به خدا سوگند تو با این سخنان فقط قصد جان مرا کرده بودی و اگر تو را بکشم حرجی بر من نیست.

زن گفت: به خدا سوگند ناخوش نمی کند مرا این که مرگ من به دست کسی باشد که خدا با بدبخت کردنش مرا سعادتمند سازد؛ پس انجام بده آنچه را آشکار کردی.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - خندید و دستور داد به او پاداش و جایزه ای دهند و او را با احترام بازگردانند. (1)

9. از وارد شده ها، اروی دختر حارث بن عبدالمطلب

ابن حجة حموى در كتاب ثمرات الاوراق (2) می نویسد: اروی دختر حارث بن عبد المطلب (3) در حالی که بسیار پیر شده بود بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد.

ص: 401


1- اخبار الوافدين، ج 1، ص 27 ؛ عقد الفريد، ج 1، ص 353.
2- ثمرات الاوراق اثر عربی ابوبکر بن علی بن حجه ؛ حموی حنفى معروف به ابن الحجة (767 - 837ق) ؛ مؤلّف حکایات و نوادری که معمولاً در مجالس و محافل نقل می کنند را جمع آوری کرده و از این رو می توان کتاب او را منتخباتی از اخبار گلچینی از اشعار و گزیده ای از رسایل و سفرنامه ها دانست که از کتاب های ادب و تاریخ برگرفته شده است (ثمرات الاوراق، ابوبکر بن علی بن عبد اللّه التقى الحموي، ص 13).
3- اروی، دختر حارث بن عبدالمطلب بن هاشم قرشی هاشمی، دختر عموی پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود؛ او از زنان صحابی بود که به فصاحت شهرت داشت. تا دوران معاوية - لعنة اللّه علیه - زندگی کرد و در مدینه می زیست. در سال خوردگی نزد معاویه - لعنة اللّه علیه رفت و او را به جهت دشمنیاش با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) سرزنش کرد و به بنی هاشم بر او فخر و مباهات ورزید و ایشان را از بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - برتر دانست. وی کمی پس از مراجعتش به مدینه درگذشت (زرکلی، الاعلام، ج 1، ص 279 ؛ اعلام النساء المؤمنات، ج 1، ص 120؛ ابن حجر، الاصابه، ج 8، ص 8؛ بغدادی، طبقات الكبرى، ج 8، ص 42).

معاويه - لعنة اللّه عليه - تا او را دید، گفت: خوش آمدی خاله جان، پس از به قدرت رسیدن من، حالت چطور است؟

اروی گفت: خوبم، کفران نعمت کردی و با پسر عمویت خوب رفتار نکردی ؛ نام دیگری بر خود نهادی و حقی را که از آن تو نبود، گرفتی ؛ در حالی که فضل و کمالی از خود یا پدرت در دنیا دیده نشده بود و سابقه ای در اسلام نداشتید ؛ بلکه به آنچه حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آورده بود کفر ورزیدید پس خداوند بهره های شما را نابود ساخت و چهره تان را خوار کرد و حق را به اهلش بازگرداند و سخن ما برتر شد و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ما بر آنان که با او دشمنی کردند پیروز شد، اگرچه مشرکان را خوش نیامد.

شما پس از او بر ما جستید و بر بقیۀ عرب به نزدیکی به رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) احتجاج کردید؛ در حالی که ما به او از رگ گردن نزدیکتر و به کار خلافت بر شما سزاوارتر بودیم. پس ما در میان شما همچون قوم بنی اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و آقای ما پس از پیامبرمان (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جایگاهش همچون جایگاه هارون نسبت به موسی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است و پایان کار ما بهشت است و پایان کار شما دوزخ می باشد.

عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت بس است پیرزن گمراه! سخن را کوتاه کن که عقلت زائل شده است؛ لذا شهادت دادنت به تنهایی کافی نیست.

زن گفت: تو ای پسر نابغه سخن میگویی! مادرت در مکه از مشهورترین بدکاره ها بود و از آنها کمترین اجرت را نسبت به بقیه میگرفت. پنج نفر از قریش تو را ادعا کردند پس مادرت از آنها پرسید که همه شما بر من وارد شدید، ببینید که به کدام یک از شماها شبیه تر است، ملحق به او گردانید؟ و شباهت تو به عاص بن وائل بیشتر بود پس ملحق به او شدی

مروان بن حكم - لعنة اللّه عليه - گفت : کافی است ای پیرزن، به همان کاری مشغول شو که برایش به این جا آمدی.

ص: 402

زن به او گفت: تو ای پسر زن چشم آبی سخن میگویی؟

آنگاه رو به معاویه - لعنة اللّه علیه - کرد و گفت: هیچ کس اینها را در مقابل من جرأت و ورو نداده است مگر تویی که مادرت روز شهادت حمزه عموی رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گفت :

والحرْبُ بعدَ الحَرْبِ ذاتَ سَعْرِ***نحن جزيْناكُمْ بيوم بدر

وشكر وحشي علي دهري***ما كان عن عتبة لي من صبر

حتى ترم أعظمى في قبرى

ما پاسخ روز بدر را به شما دادیم جنگی که بعد از جنگ باشد، آتشین خواهد بود. من نمی توانستم در فراق عتبه صبر کنم. تمام زندگیم سپاسگزار وحشی هستم. تا آن هنگام که استخوانهایم در قبر پنهان شود.

پس دختر عمویم پاسخ مادرت را چنین داد :

خُزِيتِ في بدر و غير بدرِ***یا بنة جبَّارٍ عظيم الكفر

در جنگ بدر و جنگهای دیگر، ذلیل و خوار شدی؛ ای دختر ستمگری که کفرش بسیار عظیم است.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : خداوند گذشتگان ما را بیامرزد، ای خاله جان حاجت را بگو.

زن گفت : مرا به تو حاجتی نیست و از آن جا خارج شد. (1)

10. از وارد شده ها، ام الخير بنت سرادقة بارقيه (يا سودة بنت عمارة همداني)

روایت شده است از ابن کلبی از پدرش که گفت: در دارالاماره شام، پیش معاویه - لعنة اللّه علیه - نشسته بودم؛ غلامی آمد و گفت زنی در پشت در ایستاده که نامش

ص: 403


1- اخبار الوافدين، ج 1، ص 47؛ العقد الفريد، ج 2، ص 119 ؛ المختصر في اخبار بني البشر، ج 1، ص 188 ؛ روضة المناظر نگارش ابن شحنه حنفی که از کتابهای تاریخی معتبر است، حاشية تاريخ ابن كثير، وقايع سال 60ه_.

ام الخير دختر سراقه با رقیه (1) است. او به هم ریخته و غبار گرفته و بر او آثار سفر است و میخواهد بر شما وارد شود، چه می فرمائید؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: وارد بر ما شود تا اخبارش را بشنویم.

چون که وارد شد مانند یک مرد شجاع بود و گفت سلام بر کسی که از هدایت تبعیت کند.

ای معاویه! تو اکنون، سرور مردم شده ای و کارهای آنان را به دست گرفته ای و خداوند از تو درباره امور مسلمانان و آنچه به تو واگذارده، بازخواست خواهد کرد. همواره از سوی تو کسی نزد ما می آید که مقامت را بزرگ می شمارد، اقتدار تو را میگستراند و ما را مانند گندم، درو می کند و همچون گاو، ما را لگدکوب می کند ؛ [ما را سبک می شمارد و به کارهای شاق وا می دارد و مرگ را به ما می چشاند. خساست را بر ما تحمیل می کند و عزّت ما را می گیرد ].

این بشر بن ارطات، از سوی تو برای ما آمده است. مردان مراکشته، اموال مرا گرفته و به من می گوید: «از آنچه که خدا از آن باز داشته، دهان ببند و خود، همان را انجام می دهد؛ او با این کارها می خواهد تا ما سب امیرالمؤمنین علی کنیم. اگر [نه این بود که میخواستیم] فرمانبری کنیم در بین ما عزّت و قدرت [ برای مقابله با وی ] وجود داشت. بنابراین، اگر او را عزل کردی سپاسگزارت خواهیم بود؛ و در غیر این صورت به تو خواهیم فهماند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا به پشتوانه خویشانت مرا تهدید میکنی؟ تصمیم

ص: 404


1- ام الخیر ظاهراً در مورد هشتم سخن از او به میان آمد و مصادر وارد شده بر معاویه - لعنة اللّه عليه - را در این مورد سودة بنت عمارة همدانی معرفی کرده اند؛ وی محدّث، ادیب، (متوفی قرن 1 هجری)، شاعر عرب زبان یمنی از قبیله همدان بود که در فصاحت و بلاغت مشهور و در نبرد صفین در رکاب حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) حاضر بود. شهرت وی برای اشعار او و همچنین مناظره و بحثش با معاويه - لعنة اللّه عليه - است (معجم الشعراء العرب، (حرف سین) ؛ ناظم زاده، اصحاب امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، ج 2، ص 1500 - 1503).

گرفتم تو را بر شتری چموش سوار کنم تا تو را به نزد او برگرداند و فرمانش را درباره تو به اجرا گذارد.

زن، [سربه زیر انداخت و گریست و آن گاه ] گفت :

صلّى الإله على جسم تضمنه***قبر فأصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف الحق لا يبغى به بدلا***فصار بالحق و الإيمان مقرونا

درود خدا بر پیکری که گور، او را در خود گرفت و دادگری هم با او مدفون شد.

هم پیمان حق بود و هیچ چیزی را همسان آن نمیدید و همواره با حق و ایمان، مقرون بود.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آن، که بود؟

زن گفت: علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ).

معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید : با تو چه کرده که چنین مقامی در نزدت یافته است؟

زن گفت : درباره شخصی که وی او را برای صدقات (مالیات) ما گمارده بود و از سوی او نزد ما آمده بود و در بین من و او اختلافی وجود داشت نزد حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)رفتم تا به او شکایت کنم.

وی در نماز بود ؛ وقتی نگاهش به من افتاد، نمازش را تمام کرد و آن گاه با مهربانی و عطوفت فرمود: آیا نیازی داری؟

داستان را به او گفتم؛ گریست و آن گاه فرمود: «خداوندا! تو بر من و بر آنان گواهی، من به ستمگری بر خلق و یا ترک حق تو فرمان نداده ام».

آن گاه تکه چرمی از جیب خود درآورد و برآن نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

«قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيْنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ»؛ (1)

ص: 405


1- سوره اعراف، آیه 85.

[و به اهل مدین برادر آنها شعیب را فرستادیم گفت : ای قوم، خدای یکتا را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست] اکنون از جانب پروردگارتان بر شما برهانی روشن آمد؛ پس در سنجش کیل و وزن را تمام دهید و به مردم کم فروشی نکنید، و در زمین پس از نظم و اصلاح آن [با آمدن پیامبران و اوصیاءشان ] به فساد بر نخیزید. این کار [ یعنی خدا را به یگانگی پرستیدن و با خلق به عدالت کوشیدن و در وزن خیانت نکردن ] برای شما بسیار بهتر است ؛ اگر [ به خدا و روز قیامت] ایمان دارید.

«وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» ؛ (1)

و در زمین به فتنه انگیزی و فساد نپردازید.

«بقِيَّة اللّه خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ»: (2)

[ و بدانید که ] آنچه خدا بر شما باقی گذارد، برای شما بهتر است [ از آن زیادتی که به خیانت و کم و گرانفروشی به دست می آورید ] اگر واقعاً به خدا ایمان دارید و من نگهبان شما [ از عذاب خدا].نیستم

وقتی نامه ام را خواندی، آنچه از کارهای ما به دست تو بود، نگه دار تاکسی بیاید و آن را از تو تحویل بگیرد. والسلام!

نامه را از او گرفتم پس به آن حکم، او را عزل نمود.

آن گاه معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: فرمان برگشت اموال و اجرای عدالت در حقش را برایش بنویسید.

زن گفت: آیا تنها درباره من و یا همه خویشان من؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: چه کار به خویشانت داری؟

زن گفت: سوگند به خدا این بد و موجب پستی است اگر عدالت فراگیر نباشد ؛ وگرنه من هم یکی از خاندانم هستم.

ص: 406


1- سوره بقره، آیه 60.
2- سوره هود، آیه 86.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: هیهات که علی بن ابی طالب، جسارت بر پادشاه را به شما چشانده است.

پس دستور داد که حاجتش را بنویسند. (1)

نامه محمد بن ابی بکر به معاويه - لعنة اللّه عليه -

نامه محمد بن ابی بکر به معاويه - لعنة اللّه عليه - :

از محمد بن ابی بکر به معاوية بن ابوسفیان، [ سلام بر اهل طاعت خدا از کسانی که تسلیم اهل ولایت خدا شدند ]

اما بعد، خداوند به شکوه و فر و بزرگی و قدرت خود آفریدگان را بی تحمل رنج و بی احساس ضعفی در نیروی خویش و بی آنکه خود به آفرینش آنان نیازی داشته باشد، بیافرید؛ ولی او آفریدگان را عبد و بنده آفرید و آنان را گمراه و بدبخت و نیکبخت قرار داد، سپس با علم خود آنان را دست چین کرد و محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را برگزید و او را به پیامبری خود اختصاص داد و برای دریافت وحی خویش انتخاب کرد و امین امر خود ساخت و او را همان رسولی کرد که کتابهای آسمانی پیشین تصدیقش کرده اند و او راهنما بود.

نخستین کسی که به ندای او پاسخ داد و ایمان آورد و باورش کرد و با او همراهی نمود و اسلام پذیرفت و تسلیم شد، برادر و پسر عمش، علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. او را بر پایه غیب نهان تصدیق کرد و بر هر دوست دیگری رجحانش داد و از هر حادثه هولناکی به جان حمایتش کرد و خود را در هر توطئه هراسناک، همدوش او نگاه داشت ؛ با دشمن او بجنگید و با دوست او صلح و سازش پیشه کرد و همواره در لحظات ترس و گرسنگی و جدی و شوخی، برای او جانبازی کرد؛ تا این که خدا دعوتش را اظهار و حجتش را پیروز کرد [ پیشگامی گشت که در جهاد، کسی چون او نبود؛ و در کردار کسی به گرد او نمی رسید ].

ص: 407


1- بلاغات النساء، ج 1، ص 35؛ عقد الفرید، ج 1، ص 345.

اینک ای گمراه تو را میبینم که دم از همتایی با او میزنی، در حالی که تو، تویی [با همه خصوصیات بدت ] و او، اوست که با سابقه ای برجسته، در تمام خیرات و نکویی ها سرآمدست.

به نیت، راست اندیشتر ؛ و به خاندان پاکیزه تر؛ و به داشتن همسری ارجمند، از همه مردم و الاتر؛ پسرعم و وصی و برگزیده رسول خداست - صلى اللّه عليهما و آلهما - ؛ برادرش در روز موته و عمویش سیدالشهداء در روز احد جانشان را فروختند و پدرش از رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و از حریم او دفاع می کرد؛ در حالی که تو لعنت شده، پسر لعنت شده بودی و سپس نیز تو و پدرت همچنان فتنه ها بر ضد دین خدا برانگیختید؛ و برای خاموش کردن پرتو اسلام کوشیدید؛ و دسته بندی ها کردید؛ و احزاب تشکیل دادید؛ و مال، مایه گذاشتید ؛ و بدین منظور با قبایل (مخالف اسلام) رفت و آمد کردید. پدرت بر این روش هلاک شد و تو بر همین پایه جایش را گرفتی و گواه بر این، باقیمانده دسته ها و احزاب مخالف و سران دورویی و دو دستگی و مخالفان پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) هستند که به تو پناه آورده اند و تو آنان را زیر بال و پر گرفته ای.

و گواه برای حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، علاوه بر برتری آشکار و پیشگامی سابق خود او در اسلام، یاران وی از مهاجران و انصارند که ذکر فضلشان در قرآن آمده و به یادها مانده و خداوند ایشان را ستوده است.

اینان گروه پیوسته همراه او و فوجهای پیرامون اویند؛ به خاطر او شمشیر از نیام کشند و برای او خون خود را بریزند و جانبازی کنند؛ فضیلت را در پیروی از او و شقاوت را در مخالفت با او می دانند.

وای بر تو! چگونه خود را با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مقایسه می کنی؟ در حالی که او وارث رسول خدا و وصی او و پدر فرزندان وی - صلوات اللّه عليهم - و نخستین انسانی است که سر به فرمان او نهاده و تا واپسین دم زندگی او بر پیمان خویش ایستاده. رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رازش را به او سپرده و وی را در کار خود شریک کرده است ؛ در صورتی که تو دشمن وی و پسر دشمن او هستی ؛ پس چندان که خواهی از باطل خود

ص: 408

بهره برگیر و پسر عاص - لعنة اللّه عليه - هم در این گمراهی و گردنکشی تو را مدد کند. گویا دیگر مهلتت سپری شده و مکر و نیرنگت رنگ باخته است. به زودی آشکار می شود که سرانجام والا از آن کیست.

و بدان که تو هر چند با پروردگارت که مدتی از کید او در امان مانده و از نیرومندیش مأيوس شده ای نیرنگ بازی او در کمین توست ؛ در حالی که تو از درنگ او در انتقام، به خود مغرور شده ای و خدا و خاندان پیامبر او - صلوات اللّه علیهم - از تو بی نیازند. درود بر آن کس که از هدایت پیروی کند.

و این اشعار را محمّد بن ابی بکر برای معاویه - لعنة اللّه عليه - فرستاد :

معوى ما أمسى هوى يستقيدني***إليك ولا أخفى الذى لا أعالن

ولا أنا فى الأخرى إذا ما شهدتها***بنكس ولا هيابة في المواطن

حللت عقال الحرب جبنا وإنما***يطيب المنايا خائنا وابن خائن

فحسبك من إحدى ثلاث رأيتها***بعينك أو تلك التي لم تعاين

ركوبك بعد الأمن حربا مشارفا***وقد دميت أظلافها والسناسن

وقدحك بالكفين تورى ضريمة***من الجهل أدتها إليك الكهائن

ومسحك أقراب الشموس كأنها***تبس بإحدى الداحيات الحواضن

تنازع أسباب المروءة أهلها***وفى الصدر داء من جوى الغل كامن

ای معاویه ! من روز را شب نکرده ام که مرا به سوی خودت رهبری کنی و آنچه آشکار کرده ام را مخفی نمی کنم.

و من در آخرت در این حال نیستم که شهادت به ضعف و ترس در میدانهای جنگ دهم. تو پابند جنگ را به خاطر ترس، باز کردی و تنها خائن و پسر خائن از آرزوها دل خوش می شود.

پس یکی از سه چیز که با چشمت دیده ای یا آنچه هنوز با آن روبرو نشده ای، برایت کافی است. بعد از امنیت با فخر و مباهات بر مرکب خود سوار میشوی، در حالی که سم ها و پهلوهای آن مرکب را خون آلود کرده ای.

ص: 409

و با دو دستت آتش روشن میکنی و از روی جهل آتش افروزی میکنی و آن را کاهنها به تو عطا کرده اند.

و پشت اسبهای چموش را نوازش میکنی که گویی یک کبوتر سپید آرمیده را می رانی. تو درباره اسباب کسب شخصیت، با افراد با شخصیت نزاع میکنی ؛ در حالی که در سینه دردی از خیانت نهفته است.

پاسخ معاویه - لعنة اللّه عليه - به نامه محمد بن ابى بكر - لعنة اللّه على ابيه -

چون معاویه - لعنة اللّه عليه - آن را خواند برای او نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

از معاوية بن ابی سفیان به نکوهشگر پدر خویش، محمد بن ابی بکر [سلام بر اهل طاعت خدا ].

اما بعد، نامه ات به من رسید در آن از آنچه خداوند را از شمول توانایی

و قدرتش سزد و اینکه پیامبرش را بر چنین آئینی برگزیده، یاد کرده بودی و سخنانی نیز از خود به هم بربافته و آورده بودی که نشان از کم خردی تو داشت و بر پدرت ناروا رانده بودی.

حق پسر ابی طالب را یادآوری کرده ؛ و از پیشینه و خویشاوندی او با پیامبر و یاری و همدوشی وی با او در هر موضع هول و هراس، سخن گفته بودی ؛ و بر علیه من، به برتری و فضل دیگر کس، و نه به فضل و فضیلت خود احتجاج کرده بودی. سپاس خدایی را که فضل را از تو گرفت و آن را بر دیگری مقرر داشت.

ما و پدرت در روزگار زندگی پیامبرمان با هم بودیم؛ می دیدیم نگهداشت حق پسر ابی طالب بر ما لازم و برتری او بر ما آشکارست؛ پس چون خداوند آنچه را می بایست برای پیامبرش برگزید و آنچه را بدو وعده کرده بود به تمامی رساند و دعوتش را آشکار کرد و حجّتش را روشن و غالب ساخت جان وی را به جوار خویش برد. آنگاه پدر تو و فاروق او نخستین کسانی بودند که حق علی را با زور و حیله

ص: 410

غصب کردند و با او به مخالفت پرداختند و هر دو بر این امر متفق و همداستان گشتند ؛ سپس وی را به پذیرفتن حکومت خود خواندند و او در بیعت با آن دو تعلل کرد تا در کار او اندیشیدند و بر آن شدند که او را به اندوهی عظیم افکنند و آهنگ وارد کردن لطمه ای گران بد و نمودند پس بیعت کرد و حکومت را به آن دو تسلیم کرد، (1) ولی آن دو وی را در کار خود مشارکت نمیدادند و بر رازهای خود آگاهش نمی کردند، تا درگذشتند و دورانشان سپری شد.

آنگاه پس از آن دو تن، سومین آنها عثمان بن عفان، بیامد که به رهنمود آنان راه پیمود و بر روش آن دو برفت ولی تو و رفیقت از او عیبجویی کردید، تا بدانجا که دورترین افراد برای حکومت از اهل معصیت به طمع حکومت او افتادند و در پنهان و آشکارا دشمنی کردید تا به آرزوی خود درباره او رسیدید.

ای پسر ابوبکر به هوش باش که به زودی نتیجه کار ناپسند خود را خواهی دید و اندازه خود را داشته باش - پای از گلیم خویش دراز تر مکن - که تو در ترازوی سنجش، با آن کس که بردباریش با کوههای گران برابر است (منظور خود ملعونش است)، همسان نیستی.

پدرت شالوده این (دولت) را نهاده و حکومت خود را پایه گذاشته و این بنا را بر آورده است؛ بنابراین اگر آنچه ما بر آنیم درست است، پدر تو آغازگرش بوده و اگر جور و ستم است باز هم پدرت پایه اش را گذاشته است. ما شرکای او هستیم و به رهنمود او رفته و از کار او پیروی کرده ایم. اگر پدرت پیش از ما این راه را نپیموده بود، ما با پسر ابی طالب مخالفتی نمی کردیم و به او تسلیم می شدیم، ولی دیدیم پدرت چنان کرد و ما نیز گام به جای گام او نهادیم و رفتار او را سرمشق خود ساختیم. [پس در آنچه تو را بایسته است - و می پنداری که باید کسی را نکوهش کنی -

ص: 411


1- البته این بیعت کردن و تسلیم کردن،حکومت از نگاه معاویه - لعنة اللّه عليه - است والا از نظر شیعه صحیح نیست.

پدرت را سرزنش کن و یا از سر مدعا درگذر و سلام بر آن که پشیمان شود و از گمراهی به راه آید و توبه کند ]. (1)

روایتی از زید بن علی (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) در این مورد که منظور از لباس تقوی در قرآن، شمشیر است

از زید بن علی (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) روایت است که در این سخن خدای متعال : «وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذالك خير» ؛ (2) و مايه زينت شماست ؛ اما لباس پرهیزگاری بهتر است!» فرمود:

منظور از ریاش، چیزهایی است که مردم میپوشند ؛ و منظور از لباس تقوی، شمشیر است. (3)

شعر محمد بن عبداللّه حمیری در توصیف امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -

كتاب بشارة المصطفى تأليف عماد الدین (4) با سند خود از هشام بن محمد از پدرش نقل کرده است که گفت: طرماح، (5) هشام مرادی، محمد بن عبداللّه حمیری،

ص: 412


1- اختصاص، ج 1، ص 125؛ ابن أبی الحدید در شرح نهج، ج 1، ص 283 از ط مصر. وص 350 از ط بیروت ؛ طبرسی در احتجاج و مجلسی در بحار، ج 8، ص 654.
2- سوره اعراف، آیه 26.
3- اختصاص، ج 1، ص 127. این روایت بعد این دو نامه در کتاب اختصاص ذکر شده که ظاهراً ارتباطی با نامه ها ندارد.
4- بِشَارَةُ الْمُصْطَفَى لِشيعةِ الْمُرْتَضى اثر ابى جعفر محمد بن علی بن رستم طبری، معروف به عمادالدین طبری (متوفای 553 ق)، کتابی روایی در بیان منزلت و درجات شیعیان حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و کرامات اولیای الهی و پیروان ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ). دارای هفده بخش بوده، متأسفانه بسیاری از آن مفقود شده و تنها ده بخش از کتاب باقی مانده است (تهرانی، الذریعه، ج 3، ص 118) و دارای اشعاری در فضائل ائمه معصومين (عَلَيهِم السَّلَامُ) و بيان مذمت دشمنان آنان می باشد.
5- ترجمه طرماح بعداً در ضمن جریان نامه ای که برای معاويه - لعنة اللّه عليه - از جانب امير المؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) برده است، می آید ؛ اما این که او در مقابل معاویه - لعنة اللّه علیه - بدگویی از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) کرده باشد، چنانچه در این داستان آمده است قطعاً از دسیسه های معاویه - لعنة اللّه عليه - يا مورّخان مغرض مخالفین است و واقعیت ندارد یا اینکه طرماح دیگری است که زندگی نامه او به دست ما نرسید.

نزد معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - جمع شدند، پس او کیسه ای بیرون آورد و آن را در مقابلش قرار داد و گفت: ای گروه شاعران عرب سخنتان درباره على بن ابی طالب را بگویید و جز حق نگویید و من انکار شده ای از صخر بن حرب هستم، اگر این کیسه را جز به کسی بدهم که درباره علی حق بگوید».

طرماح برخاست و درباره حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) گفت و درباره او بدگویی کرد، پس معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: «بنشین خداوند از نیتت آگاه است و مکانت را می بیند. سپس هشام مرادی برخاست و درباره او بدگویی کرد و معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: «همراه با رفیقت بنشین که خداوند از جایگاه شما آگاه است».

پس عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - به محمد بن عبداللّه حمیری که از خواص او بود گفت : «سخن بگو و جز حق نگو»، سپس گفت: «ای معاویه ! آیا سوگند خورده ای که این کیسه را فقط به کسی که درباره علی حق بگوید، ببخشی؟».

گفت: «آری، اگر آن را جز به کسی که درباره علی حق بگوید ببخشم من انکار شده از جانب صخر بن حرب هستم یعنی بی پدرم که حقیقتاً هم همین گونه بود».

پس محمد بن عبداللّه برخاست، صحبت کرد؛ سپس گفت :

بحق محمد قولوا بحق***فان الأفك من شيم اللئام

أبعد محمد بأبي وأمى***رسول اللّه ذى الشرف التمام

أليس علي أفضل خلق ربّي***و أشرف عند تحصيل الأنام

ولايته هي الإيمان حقا***فذرني من أباطيل الكلام

وطاعة ربنا فيها و فيها شفاء***للقلوب من السقام

علي إمامنا بأبي وأمي***أبو الحسن المطهر من حرام

إمام هدى اتاه اللّه علما***به عرف الحلال من الحرام

ص: 413

و لو أنّى قتلت النفس حيا***له ماكان فيها من أثام

يحل النار قوم يبغضوه***و إن صاموا وصلوا ألف عام

ولا و اللّه ما تزكو صلاه***بغير ولاية العدل الإمام

أمير المؤمنين بك اعتمادي***و بالغرر الميامين اعتصامی

برئت من الذي عادى عليّا***و حاربه من أولاد الحرام

تناسوا نصبه في يوم خم***من الباري و من خير الأنام

برغم الأنف من يشنأ كلامي***عليّ فضله كالبحر طام

و أبرأ من أناس أخّروه***و كان هو المقدم بالمقام

على هزم الابطال وحده***راوا في كه ما حي الحسام

على آل النبي صلاة ربي***صلاة بالكمال و بالتمام

به حق حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) سخن حق بگویید که دروغ از خصلت فرومایگان است.

آیا بعد از حضرت محمد رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، صاحب شرف کامل که پدر و مادرم فدایش باد. علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) برترین مخلوق پروردگارم و شریفترین آنان به هنگام کسب مردمان نیست؟ ولایت او ایمان حقیقی است پس کلامهای بیهوده و باطل را از من دور کن.

و اطاعت پروردگارمان در ولایت او است و در آن شفایی برای دلها است از دردها.

پدر و مادرم فدای علی ابوالحسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) که مطهر از حرام و امام ماست.

امام هدایتی که خداوند به او علمی عطا کرده که به وسیله آن حلال را از حرام میشناسد.

و من اگر در عشق او خودم را بکشم، گناهی مرتکب نشده ام.

قومی که با او دشمنی کند در آتش وارد می شود گرچه هزار سال روزه بگیرند و نماز بخوانند.

به خدا سوگند نمازش قبول واقع نمیگردد، جز برای کسی که ولایت امام عدل را دارد.

ای امیرمؤمنان اعتمادم به تو است و به ائمه - صلوات اللّه علیهم - که روی سفیدانند، تمسک می کنم.

از آن حرامزادگانی که با علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) دشمنی و جنگ کنند، برائت جستم.

کسانی که خود را از منصوب شدنش از جانب خالق و برترین مردم در روز غدیر به فراموشی زدند.

ص: 414

علی رغم آن کس که از کلامم بیزار است فضیلت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) مانند دریا مملو است.

و برائت می جویم از کسانی که مقامش را از دیگران تأخیر انداختند در حالی که او در مقام و منزلت، مقدم بود.

علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) قهرمانان را به تنهایی شکست داد آنگاه که در دستش شمشیر نابودکننده را دیدند.

درود پروردگارم، درودی تام و کامل بر خاندان نبي - صلوات اللّه عليهم - باد.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : «تو راستگوترین آنها هستی پس این کیسه زر را بگیر». (1)

در قاموس گوید ابن نفی بروزن غنی، یعنی پدرش او را انکار کرد. (2)

حکایاتی از کتاب الاربعين عن الاربعين

إشارة:

كتاب الاربعين عن الاربعين تأليف شيخ منتجب الدین علی بن عبیداللّه بن بابویه (3) و در آخر آن سیزده حکایت را اضافه کرده است :

1. نفرین امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر معاویه - لعنة اللّه عليه - و آمین گفتن حضار و راویان

حکایت سیم برای ما روایت کرده سید عالم صفی ابوتراب، مرتضی بن داعي بن قاسم الحسنی (رَحمهُ اللّه) از مفید، عبدالرحمن بن احمد نیشابوری از سید ابوالمعالی، اسماعیل بن حسن بن محمد حسنی، نقیب نیشابور و ابوبکر، محمد بن عبدالعزيز

ص: 415


1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، ج 1، ص 31.
2- قاموس المحیط، ج 4، ص 396.
3- على بن عبیداللّه بن حسن بن حسین بابویه رازی (504 - 585 ه_.ق) معروف به منتجب الدین از برادرزادگان شیخ صدوق و از عالمان فرزانه دیار ری است. او از کسان بسیاری اجازه روایت داشت و به کسان بسیاری اجازه روایت داد. بعد از خطبه کتاب، مؤلّف بیان می کند چهل حدیث از فضایل و مناقب امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از چهل استاد از چهل نفر صحابی آورده است و در آخر کتاب، 14 حکایت عجیب در شان و فضیلت اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) ملحق نموده است (الذریعه، ج 1، ص 433؛ اعيان الشيعة، ج 8، ص 286). این پاورقی جهت یادآوری تکرار شد.

حیری گرامی، هر دو از حاکم ابو عبد اللّه، محمد بن عبداللّه، حافظ از ابوبکر، احمد بن کامل بن خلف قاضی از علی بن عبدالصمد از یحیی بن معین از ابو حفص، آبار از اسماعيل بن عبدالرحمن و شریک از اسماعیل بن ابی خالد از حبیب بن ابی ثابت که گفت: هنگامی که با معاویه - لعنة اللّه علیه - بیعت شد، خطبه ای خواند و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را یاد کرد و نسبت به ایشان و حضرت امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) کلمات (ناروایی).گفت.

امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) برخواست تا جوابش را بدهد، امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) دستش را گرفت و نشاند؛ سپس امام حسن برخاست و فرمود:

أَيُّها الذاكر عليّا، أنا الحسن، و أبى عليّ، و أنت معاويه، وأبوك صخر، و أُمّي فاطمه، أمك هند، وجدى رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، وجدك حرب، و جدتی خدیجه، وجدتك قتيله. فلعن اللّه أخملنا ذكرا، و ألأمنا حسباً، و شرنا قدماً، و أقدمنا كفراً و نفاقاً ؛

ای آن که علی را به بدی یاد کردی من حسن هستم و پدرم علی است، تو معاویه هستی و پدرت صخر است مادر من فاطمه و مادر تو هند است، جدّ من رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و جد تو حرب است، جده من خدیجه و جده تو قتیله است. پس خدا لعنت کند از ما دو نفر آن کس را که نامش پلیدتر و حسب و نسبش پست تر و سابقه اش بدتر و کفر و نفاقش پیشتر بوده است

گروه های مختلفی که در مسجد بودند، گفتند: آمین!

ابن معین گفت : و منم میگویم : آمین!

ابن عبدالصمد می گوید : و من هم می گویم : آمین!

قاضی به ما گفت و من هم میگویم آمین پس شما هم بگوئید آمین!

محمد بن عبد اللّه الحافظ گفت : منم میگویم : آمین! آمین!

سید و حیری :گفتند و گفتند : و ما میگوییم : آمین! آمین! آمین!

شیخ مفید عبدالرحمن می گوید و من هم میگویم آمین آمین!، همانا فرشتگان می گویند آمین!

ص: 416

سید صفی می گوید: من هم میگویم آمین! خدایا آمین!

ابن بابویه می گوید : و من میگویم آمین! سپس آمین! سپس آمین! سپس آمین! (1)

مؤلّف این کتاب حسین بن محمد تقی نوری می گوید : و من هم میگویم آمین!

کاتب این نسخه (ظلمات الهاویه) در سال 1283 و او احمد بن شیخ حسن قفطان می گوید : و من هم میگویم : آمین!

همچنین حاجی محمد نهاوندی در زمان نسخه برداری از این نسخه گفت : آمین اللهم آمين ثم آمین ثم آمين! (2)

2. دختر ابی الاسود و حلوای معاويه - لعنة اللّه عليه -

حکایت چهارم ابو علی تیمان بن حيدر بن حسن بن ابی علی البیع از شیخ مفيد، ابو محمد عبدالرحمن بن احمد بن حسین حافظ از سید ابوالفتح، عبیداللّه بن موسى بن احمد بن الرضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) از ابا محمد جعفر بن احمد از احمد بن عمران از عبداللّه بن جعفر نحوی از حارث بن محمّد تمیمی از علی بن محمد که گوید:

دختر ابی الاسود دؤلی (3) را دیدم و در پیش روی پدرش خبیص (حلوای مركب و مخلوط معروف) گذاشته بود.

ص: 417


1- الاربعين عن الاربعين، ص 74.
2- مترجم و مصحح و محقق و ویراستار و صفحه آرا نیز می گویند ما هم میگوییم آمین! و ناشر هم می گوید : آمین! و تمام افراد مشغول در انتشارات و مرتبط با چاپ و پخش کتاب می گویند : آمين و شما خواننده بزرگوار هم بگو آمین!
3- ابوالاسود، یکی از پیروان و شیعیان امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده؛ علامه امینی، وی را جزو راویان شیعه که در سلسله اسناد روایات مخالفین قرار دارند، شمرده است (الغدیر، ج 3، ص 93) ؛ و در معجم رجال الحديث به تبع رجال شیخ طوسی، وی جزو اصحاب امام علی امام حسن، امام حسین و امام زین العابدین (عَلَيهِم السَّلَامُ) شمرده شده است (معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 186 ؛ المفيد، ص 293) ؛ وقایعی نیز در زندگی او اتفاق افتاده ؛ مثل جریانات جنگ جمل و جریاناتی که در ذیل بیان می شود که همگی بر تشیع وی دلالت می کند. البته ذکر این نکته ضروری مینماید که وی هر چند در بین مخالفین، ثقه می باشد (تهذیب الکمال، ج 21، ص 27؛ تاریخ مدينة دمشق، ج 25، ص 181) ولی در کتب رجالی شیعه، او مجهول نامیده شده است (المفيد، ص 293). برخی از حکایت هایی که دلالت بر شیعه بودن ابوالأسود و وجود محبت اهل بيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) در قلب او می کند را بیان می کنیم: 1 - همین حکایت موجود در متن در مورد دخترش و هدیه معاويه - لعنة اللّه عليه -. 2 زياد - لعنة اللّه عليه -، خطاب به ابوالأسود گفت: محبت و علاقه تو نسبت به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چگونه است؟ او در پاسخ گفت : من، علی را همان طور دوست دارم که تو، معاويه - لعنة اللّه عليه - را دوست داری، و من به او همان قدر عشق می ورزم که تو با او دشمنی میورزی (تحفة الاحباب، ص 232. 3 - ابوالأسود در نخيله، معاويه - لعنة اللّه عليه - را ملاقات نمود و معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: اگر من ولایت شهری و جایی را به تو بدهم، چه میکنی؟ آیا از من متابعت می نمایی؟ ابوالأسود پاسخ داد که اگر تو این کار را بکنی، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع می کنم و بعد فریاد میزنم ای حاضران! بگویید تا بدانم ؛ آیا مردی که جزو مهاجران و از سابقین به اسلام است (امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ))، سزاوار به خلافت است یا کسی که از طلقا است و به دست رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آزاد شده (معاویه - لعنة اللّه عليه -) (تاريخ من دفن في العراق، ص 287؛ در تاریخ دمشق، ج 25، ص 180 به کیفیتی دیگر آمده است. 4 - ابوالاسود در پاسخ حرث بن خلیل که پرسید چرا سهمت از بیت المال را استفاده نمیکنی، گفت : بدان ای حرث من بیت المال را استفاده نمی کنم به خاطر محبت به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و به دلیل کینه و بغض اینها که بر بیت المال سیطره دارند (تاریخ من دفن في العراق، ص 287). 5. ابوالأسود می گوید : من شاهد بودم و دیدم وقتی زبير - لعنة اللّه عليه - بر بيت المال بصره دست یافت و اموال آن را دید این آیه را تلاوت کرد «وَعَدَكُمْ اللّه مَغَانِمَ كَثِيرَةٌ تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ» و می گفت : آن چیزی که خداوند به ما وعده داده این هاست و دیدم وقتی حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) طلا و جواهرات خزانه را دید، چنان با آنان برخورد کرد که گویا خاک اند. با خود گفتم: آنها طلب دنیا می کنند و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) طلب آخرت. و اعتقادم نسبت به مولا علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بیشتر شد (الجمل ص 274 ؛ انساب الاشراف، ترجمه امیرالمؤمنین، ص 44). 6 روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - جوايز و هدایایی به ابوالاسود داد عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - بر این امر حسادت ورزیده و به معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : هیچ میدانی این ابوالاسود از طرفداران علی و خاندان اوست و ممکن است این جوایز را در مخالفت تو خرج کند؟ معاويه - لعنة اللّه عليه - نیز برآشفت و ابوالاسود را احضار کرد و بدو گفت : من و عمر و بن عاص - لعنة اللّه عليه - در مورد صحابه حضرت رسول اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بحث می کردیم، دوست دارم تو نیز در مباحثه ما شرکت کنی و پاسخ بگویی ابوالاسود گفت: بپرس تا جواب بگویم. معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: محبوب ترین صحابی نزد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) کیست؟ ابوالاسود گفت : «اشدّهم حبّاً لرسول اللّه و أوقاهم له بنفسه». پرسید : افضل صحابه کیست؟ جواب داد: «اتقاهم لربه و اشدّهم خوفاً لدينه». گفت : اعلم آنان کدام است؟ پاسخ شنید: «اقولهم للصواب وافضلهم للخطاب». سؤال کرد: شجاع ترین آنان کیان اند؟ گفت : «اعظمهم بلاء و احسنهم عناء و اصبرهم على اللقاء» پرسید : صدیق رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) کیست؟ او گفت : «اوّلهم تصديقاً». معاويه - لعنة اللّه عليه - رو به عمر و بن عاص - لعنة اللّه عليه - کرد و گفت : لعنت خدا بر تو باد که ما را در این مخمصه انداختی! آیا میتوانی جوابش را بدهی؟ (تاریخ دمشق، ج 25، ص 177 - 179).

دختر گفت ای پدر از این حلوا به من بده تا بخورم.

ص: 418

ابوالاسود گفت: دهانت را باز کن ؛ پس باز کرد و ابوالاسود در دهان او به اندازهٔ یک دانه بادام نهاد.

سپس ابوالاسود به دخترش :گفت تو باید خرما بخوری چون که نفعش بیشتر است و بهتر سیرت می کند.

دختر :گفت این حلوا نفعش بهتر و گواراتر است.

ابوالاسود گفت: این طعام را معاويه - لعنة اللّه عليه - برای فریب ما فرستاده که ما را از دوستی علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) برگرداند.

دخترک گفت : خدا خیر را از او دور فرماید که میخواهد ما را با فریب از سید مطهر برگرداند به وسیله حلوایی که از عسل و زعفران ساخته ؛ هلاکی و زیان باد برای کسی که آن را فرستاد و کسی که از آن بخورد. سپس آنچه از آن خورده بود، قی کرد و شروع کرد به انشاء آن دو بیت شعر:

اً بالشهد المزعفر يا ابن هند***نبيع إليك إسلاماً و ديناً

فلا و اللّه ليس يكون هذا***و مولانا أَمير المؤمنينا

هند! به سبب عسل به زعفران آمیخته ای، دین و اسلام خود را به تو بفروشیم؟

ای پسر نه به خدا سوگند! این نخواهد شد و حال آن که مولای ما امیرمؤمنان است. (1)

3. ضرارة بن ضمره و توصیف امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به درخواست معاويه - لعنة اللّه عليه -

حکایت پنجم : (2) ابوسعید یحیی بن طاهر حسين مؤدّب سمان از سید ابوالحسن يحيى بن اسماعيل حسنی نسابه حافظ که خبر داد مرا در شهرری از ابواحمد، محمد بن علی بن محمد مکفوف که خبر داد مرا در شهر اصفهان از ابو محمد عبداللّه بن

محمد بن جعفر بن حيّان از احمد بن علی بن عیسی بن ماهان رازی از محمد بن

ص: 419


1- الاربعين عن الاربعين، ص 76؛ ترجمه از بدر مشعشع تأليف محدّث نوری، ص 23. آیة اللّه صدر گوید : ما این طریق را ذکر کردیم، زیرا آن به روایت شیخ منتجب الدین ابن بابویه می باشد (تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، ص 45 و ص 46).
2- در مصدر به عنوان حکایت ششم ذکر شده. این مضمون از ضراره قبلاً به نقل از شیخ صدوق و دیگران بیان شد.

عبدالملک بن زنجویه از عباس بن بکار از عبدالواحد بن ابى بكر عن عبدالواحد بن ابی عمر و اسدی از محمد بن سائب از ابی صالح، گفت :

ضرارة بن ضمره کنانی (1) وارد بر معاویه - لعنة اللّه عليه - شد و معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: علی را برای من وصف کن.

ضراره گفت: آیا مرا [ از این کار ] عفو میکنی ای امیرالمؤمنین؟

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : تو را عفو نمی کنم.

ضراره گفت :

اکنون که چنین است بدان به خدا سوگند او مقامی بسیار والا داشت ؛ [ از نظر روحی و جسمی ] بسیار قدرتمند و قوی بود. سخن حق میگفت و حکم به عدالت می کرد و چشمهٔ علم و دانش از اطراف او می جوشید و سخنان حکمت آمیز از جوانب او صادر میشد از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت و به تاریکی شب انس داشت.

به خدا قسم اشک او فراوان و اندیشه و فکر وی دراز بود؛ پنجه خود می گرداند و به نفس خود خطاب می کرد. غذای او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه بود. (2)

به خدا قسم! در میان ما مثل یکی از ما بود؛ چون پیش وی می رفتیم، ما را به خود نزدیک می کرد؛ هر وقت او را می خواندیم، به ما پاسخ می گفت و اگر تقاضایی از او داشتیم، به ما مرحمت می کرد.

به خدا سوگند! با این که خود را به ما نزدیک می کرد و ما هم به او نزدیک بودیم، بر اثر هیبت و جلال او قدرت تکلم در مجلسش نداشتیم [ و به خاطر عظمت او، هرگز در مجلس او آغاز سخن نمی کردیم ].

ص: 420


1- ضرارة بن ضمره را از یاران خاص (مسعودی، مروج الذهب، 1409 ق، ج 2، ص 421) و اصحاب خالص امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) دانسته اند. مامقانی، ضرار را به رفتاری نیکو و زبانی گویا توصیف کرده است (مامقانی، تنقیح المقال، 1431 ق، ج 36، ص 180). قبلاً هم ترجمه ضراره گذشت.
2- در آن زمان، کوتاهی لباس نشانه تواضع و بلندی دامان لباس نشانه تکبر بود.

تبسم او دندانهایی را همچون دانه های مروارید منظم نشان می داد. دینداران را بزرگ می داشت و مستمندان را مورد ترحم قرار می داد [ و هنگام قحطی یتیمان و مستمندان خاک نشین را اطعام می کرد و برهنگان را لباس می پوشانید و مظلومان را یاری می کرد].

قوی، در کار باطلش [به کمک و همراهی او ] طمع نمی کرد؛ و ضعیف و ناتوان از عدل وی ناامید نمی شد.

خدا را گواه میگیرم که او را در جایی که عبادت می کرد، دیدم ؛ شب پرده برافکنده بود و او در محراب خود ایستاده بود؛ محاسن خود را به دست گرفته، چون مار گزیده به خود می پیچید و چون پدر اندوهگین میگریست و گویا همین الآن از او میشنوم که می گوید ربّنا ربنا و تضرع و زاری می کند به درگاه خدا و سپس به دنیا می گوید : «آیا خود را به من مینمایانی؟ آیا به من مشتاق شده ای؟ هنگام فریبت نزدیک مباد هیهات هیهات دیگری را بفریب ؛ تو را سه طلاقه کرده ام که دیگر در آن بازگشتی نباشد ]. عمر تو کوتاه و زندگیت حقیرانه است و [ برای من ] اهمیتی نداری. آه آه از اندک بودن توشه راه و درازی سفر و وحشت مسیر».

چون معاويه - لعنة اللّه علیه این کلمات را شنید اشک از دیده اش روان شد و به ریش وی فرود آمد و خود را از گریه نتوانست نگه دارد و قوم که حاضر بودند همه در گریه آمدند.

پس معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: همین طور بود ابوالحسن ؛ - يعنى على بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) - حزن و اندوه تو بر او چگونه است ای ضراره؟

ضراره گفت :

مانند اندوه کسی که فرزندش را در دامنش سر ببرند که اشک از چشم او باز نمی ایستد و غم و اندوه فراق وی ساکن نمی شود. بعد از آن ضراره برخاست و بیرون رفت. (1)

ص: 421


1- الاربعين عن الاربعين، ص 79.

4. وارد شدن اروی بن حارث بر معاویه - لعنة اللّه عليه - و سخنان شجاعانه اش بر علیه او و یارانش

حکایت ششم : (1) استاد ما فقيه الدين، ابوالحسن، على بن حسين بن على حاستی از سید الرئیس عالم، تاج الدین ابو جعفر محمد بن حسين بن محمد حسنی کیسکی (رَحمهُ اللّه) در سال 477 از سید الرئیس جدّم، ابو محمد، زید بن علی بن حسین حسنی از شیخ ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسى بن بابویه فقیهه (رضیَ اللّهُ عنهُ) از حمزه بن محمد بن احمد حسینی از عبد العزیز بن محمد ابهری از محمد بن زکریا از عباس بن بکار از ابوبکر هذلی و عبداللّه بن سلیمان از قتاده که گفت :

اروی دختر حارث بن عبدالمطلب (2) در حالی که بسیار پیر شده بود بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد. معاویه - لعنة اللّه علیه - چون او را دید، گفت : خوش آمدی خاله جان، پس از به قدرت رسیدن من، حالت چطور است؟

اروی گفت: خوبم، کفران نعمت کردی و با پسر عمویت خوب رفتار نکردی ؛ نام دیگری بر خود نهادی و حقی را که از آن تو نبود، گرفتی ؛ در حالی که فضل و کمالی از خود یا پدرت در دنیا دیده نشده بود و سابقه ای در اسلام نداشتید؛ بلکه به آنچه حضرت محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آورده بود کفر ورزیدید. پس خداوند بهره های شما را نابود ساخت و چهره تان را خوار کرد و حق را به اهلش بازگرداند و سخن ما برتر شد و پیامبر ما (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر آنان که با او دشمنی کردند پیروز شد؛ اگرچه مشرکان را خوش نیامد. شما پس از او بر ما جستید و بر بقیه عرب به نزدیکی به رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) احتجاج کردید؛ در حالی که ما به او از رگ گردن نزدیک تر و به کار خلافت بر شما سزاوارتر بودیم. پس ما در میان شما همچون قوم بنی اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و آقای ما

ص: 422


1- در مصدر به عنوان حکایت دهم ذکر شده است. (البته این جریان قبلاً ذیل عنوان زنانی که بر معاویه - لعنة اللّه عليه - داخل شدند آمده بود و در این جا به صورت کامل تر تکرار شده).
2- معرفی وی در بخش زنانی که وارد بر معاويه - لعنة اللّه عليه - شدند مورد نهم گذشت.

پس از پیامبرمان (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جایگاهش همچون جایگاه هارون نسبت به موسی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است و پایان کار ما بهشت است و پایان کار شما دوزخ می باشد.

عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت بس است، ای پیرزن گمراه! سخن را کوتاه کن که عقلت زائل شده است؛ لذا شهادت دادنت به تنهایی کافی نیست.

زن گفت : تو ای پسر نابغه سخن میگویی! مادرت در مکه از مشهورترین بدکاره ها بود [ و در ایام منی در مکه او را با غلامان زناکار می دیدم ] و از آنها کمترین اجرت را نسبت به بقیه میگرفت. پنج نفر از قریش تو را ادعا کردند؛ مادرت از آنها پرسید که همه شما بر من وارد شدید ببینید که به کدام یک از شماها شبیه تر است و او را ملحق به آن گردانید؟ و شباهت تو به عاص بن وائل پست و مذموم قریش، بیشتر بود؛ پس تو را به او ملحق کردند.

مروان بن حکم - لعنة اللّه عليه – گفت: ای عجوزه لب فرو بند و برای کاری که آمده ای، سخن بگوی.

اروی گفت: ای پسر زن زرقاء (1) تو سخن میگویی؟

ص: 423


1- نبی مکرم و اهل بیت ایشان صلوات اللّه عليهم، مروان - لعنة اللّه عليه - را «ابن الزرقاء» خطاب می کردند و این طعنی است در نسب او. ابن حماد گوید چونکه مروان - لعنة اللّه عليه - به دنیا آمد او را به رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دادند تا برایش دعا کنند ولی ایشان او را نگرفته و دعا نکردند و فرمودند: «ابن الزرقاء هلاک امت من به دست او و ذریه اوست». (ابن حماد، الفتن، ج 1، ص 129). همچنین امام حسن و امام حسین (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) (تاریخ دمشق، ج 13، ص 292) و امام زین العابدین (کافی، ج 6، ص 19) به این وصف، مروان - لعنة اللّه عليه - را خطاب کرده اند. امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) در تفسیر آية ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُم)ْ ؛ گناهکاران از روی سیما و صورتشان شناخته می شوند، (سوره الرحمن، آیه 41) ؛ می فرمایند : «و آن نشانه ها، سیاهی صورت و ازرق بودن دیدگان است» (تفسير الفرات، ص 171)؛ و این که در کلام حضرات نیز اشاره شده که وی از رق بوده، گویا حضرات اشاره به صفت وی کرده که مشمول این آیه می شود و این صفت را چندین مرتبه نیز تکرار می کنند. سبط بن جوزی می گوید مروان - لعنة اللّه علیه - در زمانی که والی مدینه بود، فرستاده ای به سوی امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) روانه کرد تا به ایشان بگوید پدر تو بین امت اختلاف ایجاد کرد و عثمان - لعنة اللّه عليه - را کشت و علما و زهاد (یعنی خوارج) را از بین برد؛ و توهینهای دیگری به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز کرد که ما ذكر نمی کنیم، از قضا امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) هم شنیدند و جواب کوبنده ای به او دادند و به فرستاده او فرمودند: «به مروان - لعنة اللّه عليه - بگو: حسین پسر علی فرزند فاطمه - صلوات اللّه علیهم -، می گوید: ای پسر زن زرقاء که در بازار عکاظ، مردان را به سوی خود می خواند و در بی عفتی، مشهور و صاحب پرچم بود! ای پسر کسی که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) او را لعن و [ از مدینه ] طرد کرد می دانی تو کیستی؟ مادر تو کیست؟ و پدرت کیست؟». آن شخص نزد مروان - لعنة اللّه عليه - آمد و پیام ها را رساند. ابن جوزی از اسمعی نیز نقل می کند این که امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) درباره مروان - لعنة اللّه عليه - این تعبیر را به کار برده است سری دارد؛ سپس وی از ابن اسحاق نقل می کند که مادر مروان - لعنة اللّه عليهما - به نام امیه در زمان جاهلیت بدکاره بود و علم و پرچم داشت و با آن شناخته میشد و نامش نیزام حنبل زرقاء بود؛ یعنی زن بدکاره زاغ چشم باشد. پدر مروان - لعنة اللّه عليهما - مشخص نشد و او را به حکم نسبت دادند، لذا شد مروان بن حکم، در حالی که حکم پدر او نیست. (التذكرة، ابن الجوزی، ص 119)؛ و مانند آن (مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 184. همچنین بلاذری به سند صحیح نزد خودشان نقل می کند روزی مروان - لعنة اللّه عليه - وارد بر معاوية بن يزيد - لعنة اللّه علیه شد و بعد از مشاجراتی که بین آنها در گرفت، معاوية - لعنة اللّه عليهما - او را يابن الزرقاء خطاب كرد. (أنساب الأشراف، بلاذری، ص 1328).

به خدا قسم هرآینه تو به غلام حارث بن کلده [که بشیر نام داشت ] شباهتت بیشتر است از حکم بن العاص که تو را به آن نسبت میدهند زیرا کبودی چشم تو و سرخی موی و کوتاهی قامتت و زشتی صورت تو همانند غلام حارث بن کلده است نه حکم بن العاص من حكم را دیده ام موی او فرو هشته است، چهره او گندم گون است، قامت او بلند است؛ و قرابت تو با حکم مثل قرابت اسب رونده است با الاغ بدنژاد. چیزهایی را که به تو خبر دادم از مادرت بپرس، تا تو را آگاه کند.

آنگاه روی به معاویه - لعنة اللّه علیه - کرد و گفت : جرأت و جسارت این جماعت بر من، بجز از تو نیست و تو کسی هستی که مادرت روز جنگ احد در حق عمویش حمزه (رضیَ اللّهُ عنهُ) این شعر را گفت:

نحن حربنا كم بيوم بدر***و الحرب بعد الحرب ذات

ما كان عن عتبه لى من صبر***ولا أخى وعمّه وبكر

ص: 424

سكن وحشي غليل صدري***وشكر وحشي علي دهري

حتى ترم أعظمِي في قبرى

ما پاسخ روز بدر را با جنگیدن به شما دادیم جنگی که بعد از جنگ باشد آتشین خواهد بود.

در مصیبت عتبه و برادرم و عمویم و بکر صبرم به آخر رسیده بود.

وحشی! (1) غم را از سینه ام زدود بر من است که تا زنده ام شکرگزار او باشم.

بلکه تا پوسیدن استخوانهایم در درون قبرم سپاسگزارش گردم.

پس دختر عمویم(2) پاسخ مادرت را چنین داد :

جزیت فی بدر و غیر بدر***يا ابنه وقاع عظيم الكفر

صبحك اللّه غداه النحر***بالهاشميين الطوال الزهر

حمزه ليثي وعلي صقري***و نذرك الشَّرِّ فَشر نذر

هتك وحشي ضمير صدر***هتك وحشي حجاب ستر

ما للبغايا بعدها من فخر

ای هند مسلمانان تو را چه در بدر و چه در غیر آن، به حد کافی کیفر داده اند. تو دختر مردی هستی که پیوسته غیبت مردمان را می کرد و بسیار کافر بود.

حمزه، شیر غران، و علی باز تیز چنگ ما بود این نذر شوم تو، چه بد نذری بود.

صبح روز دهم ذی حجه بود که خداوند تو را با بنی هاشم که قامت های افراشته و سیمایی نورانی و درخشان دارند، مواجه ساخت.

ای هند تو چنان وحشی را به خود نزدیک کردی و اسرار خویش را به او سپردی که سرانجام حجاب عصمتت را درید و به رسوایی افتادی.

بنابراین زناکاران پس از هند به که افتخار کنند؟

ص: 425


1- وحشی بن حرب برده جبیر بن مطعم بود که حمزه سیدالشهداء را در جنگ احد به شهادت رسانید.
2- در کتاب بلاغات النساء، این اشعار به أروى بنت الحارث که ترجمه اش در صفحات قبل گذشت، نسبت داده شده ؛ ولی کتب دیگری همچون اخبار الوافدات و العقد الفرید آن را به دختر عموی او يعنى هند بنت أثاثة بن عباد بن المطلب منسوب کرده اند.

پس معاویه به عمرو عاص و مروان حكم - لعنة اللّه عليهم - گفت : شما دو نفر مرا در معرض این گونه سخنان اروی قرار دادید.

معاويه - لعنة اللّه علیه - به اروی :گفت ای خاله حاجتت را بگو و این افسانه های گذشتگان را رها کن.

اروی گفت به من دو هزار دینار و دو هزار دینار و دو هزار دینار، میدهی

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت با دو هزار دینار اوّلی چه میکنی؟

گفت: چشمهای جوشان در سرزمینی پست میخرم و به نیازمندان فرزندان حارث بن عبدالمطلب می بخشم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: دو هزار دینار مال تو با دو هزار دینار دوّم چه میکنی؟ اروی گفت: فقرای فرزندان حارث بن عبدالمطلب را با هم کفوان خودشان به ازدواج همدیگر در می آورم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: آن هم از آن توست، با دو هزار دینار سوم چه می کنی؟

اروی گفت: در سختی های روزگار آن را مصرف کرده و به زیارت خانه خدا می روم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : این هم از آن توست.

معاويه - لعنة اللّه علیه افزود: سوگند به خدا! اگر پسر عمویت علی زنده بود، چنین احسانی به تو نمی کرد.

اروی گفت : راست گفتی، همانا علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) امانت خدا را حفظ کرد و تو آن را ضایع نموده و در مال خدا خیانت کردی.

آنگاه اروی ناراحت شد و گفت: در مورد علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن نگو! خداوند دهانت را بشکند، و بلایت را سخت کند! بعد اروی با صدای بلند ناله زد و گریست و اشعار ابی اسود دولی را خواند:

ألا ياعين ويحك فاسعدينا***ألا فابك أمير المؤمنينا

رزینا خیر من ركب المطايا***و جربها، و من ركب السفينا

و من لبس النعال، و من حذاها***و من قرأ المثاني و المبينا

ص: 426

إذا استقبلت وجه أبي حسين***رأيت البدر رأى الناظرينا

أَلا أبلغ معاوية بن حرب***فلا قرت عيون الشامتينا

فى الشهر الحرام فجعتمونا***خير الخلق طرا أجمعينا

نعي بعد النَّبي فدته نفسي***أبو حسن و خير الصالحينا

كأنَّ النَّاس إذ فقدوا عليا***نعام ضلَّ فى بد عزيناً

فلا و اللّه لا أنسى عليا***و حسن صلاته في الراكعينا

لقد علمت قريش حيث كانت***بأنك خيرهم حبا و دينا

ای دیده وای بر تو اگر ما را در این مصیبت یاری نکنی به خاطر علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) اشک بریز.

به مصیبت بهترین کسی که بر مرکب سوار شد و با آن جولان زد و سوار شتر بیابان گشت مبتلا شدیم.

و بهترین کسی که نعلین پوشید و قرآن و آیات آن را قرائت نمود.

هنگامی که رو به سوی ابوحسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) میکنی، گویی ماه کامل را دیده ای که دیدگان را روشن می کند.

آگاه باش و به معاوية بن حرب - لعنة اللّه عليهما - برسان که چشم شما شماتت کنندگان هرگز روشن نخواهد شد.

آیا در ماه حرام ما را به مصیبت بهترین همه مردم مبتلا ساختید؟

قربان کسی که پس از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) از دنیا رفت، او ابوحسن و بهترین شایستگان بود.

گویا مردم پس از شهادت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، چهارپایانی هستند که در میان شهرشان گم گشته و حیرانند. سوگند به خدا هرگز علی را و نماز نیکویش را در میان نمازگزاران فراموش نخواهم کرد (اشاره به خاتم بخشی امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در رکوع).

براستی قریش هر کجا باشد، دانسته است که تو در حسب و دین از بهترین آنها هستی.

راوی گوید: در این هنگام معاویه - لعنة اللّه علیه - نیز گریست و گفت: ای خاله! به خدا سوگند ابوالحسن چنین بود که تو گفتی، آنگاه دستور داد آنچه اروی خواسته بود، به او دادند. (1)

ص: 427


1- الاربعين عن الاربعين، ص 85.

دفاع جانانه مرد بیابانی از امیرالمؤمنين لا نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -

روایت اول

روایت اول (1)

دلایل : (2) جابر بن عبداللّه انصاری(3) گوید من و معاوية بن ابوسفيان - لعنة اللّه عليهما - در شام بودیم در حالی که روزی به پیرمردی که از بیابانی از سمت عراق می آمد

نگاه می کردیم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : مسیرمان را به سمت این پیرمرد متمایل کن تا از او سؤال کنیم از کجا می آید و به کجا می رود؟ ابو اعور سلمی و دو پسر معاویه خالد

ص: 428


1- در چند صفحه بعد این روایت با عنوان روایت دوم با اختلافی تکرار می شود.
2- دلائل الامامه، کتابی به زبان عربی، منسوب به محمد بن جریر طبری صغیر است که درباره زندگانی، معجزات و فضایل حضرت زهرا و ائمه معصومين - صلوات اللّه علیهم - می باشد. کتاب دلائل الامامة براى مدت ها نوشته محمد بن جریر بن رستم طبری شیعی و نویسنده المسترشد في الامامة قلمداد می شد ؛ اما در کتاب شواهدی وجود دارد که نشان میدهد این اثر متعلق به طبری شیعی نیست؛ از این رو برخی از محققان به گمان اینکه اگر این کتاب از او نیست، ناگزیر از یک محمّد بن جریر بن رستم دیگری، متأخر از نویسنده المسترشد است، به دو طبری کبیر و صغیر قائل شده و کتاب را از طبری صغیر فرض کرده اند (آقا بزرگ، الذريعه، ج 8، ص 241 - 242). این روایت را در دلائل الامامه نیافتیم، گویا همچنان که شیوه علامه مجلسی در بحار الأنوار می باشد، اول روایت، اسم مصدر روایات را به صورت رمز میآورده اند کتاب فضایل شاذان بن جبرئیل قمی که مصدر روایت پیش روست را نیز به صورت یل آورده و در نتیجه اشتباهی صورت گرفته و دلایل نوشته شده ؛ ضمن این که در چند صفحه بعد این روایت دوباره با اختلافی از کتاب فضایل شازان بن جبرئیل تکرار شده.
3- جابر بن عبداللّه انصاری (درگذشت بین سالهای 68 تا 79 ق)، صحابی پیامبر اسلام (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و از اصحاب پنج امام از امام علی تا امام باقر - صلوات اللّه عليهم - دانسته شده است. و در بیعت عقبه دوم و در 19 غزوه و سریه حضور داشت و در جنگ صفین از لشکریان امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. وی راوی حدیث لوح بوده و در سلسله راویان احادیث مشهور مانند حدیث جابر، حدیث غدیر، حدیث ثقلين، و حديث شهر علم، حدیث شجره نیز قرار دارد و اولین کسی بوده که زیارت اربعین ابا عبداللّه الحسين (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بجا آورده است و زیارت نامه آل اللّه از وی می باشد. (ویکی شیعه) ؛ شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی معروف شيعيان در سده 13 ق از تبار جابر است (خاتمة المستدرک، ج 2، ص 43)؛ درباره وی کتابی با نام «فقیهی از سلاله جابر» نگاشته اند.

و یزید، و عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليهم - با وی بودند؛ به سوی او منحرف شدیم، پس معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: پیرمرد از کجا آمدی و قصد کجا داری؟

پیرمرد به او پاسخ نداد پس عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - گفت : چرا پاسخ امیرمؤمنان را نمی دهی!

پیر مرد گفت: خداوند تحیت را اینگونه قرار نداده است (یعنی اول باید سلام کنی، ای بی تربیت بی ادب).

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : راست میگویی ای پیر مرد، ما اشتباه کردیم و تو درست عمل کردی و ما بد کردیم ؛ السلام علیک ای پیرمرد.

پیرمرد گفت : و علیک السلام.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : نامت چیست ای پیرمرد؟

پیرمرد گفت : نامم جبل است و آن مرد در حالی که پا به سن گذاشته بود، قطعه ای آهن در دست داشت که وسط آن با بندی از لیف مقل (1) بسته شده بود، در پایش، کفشی از لیف مقل و بر تنش، تن پوشی بود که درزهایش رفته و تار و پودش مانده بود و غضروفهای گونه اش نمایان و ابروانش چشمهایش را پوشانده بود.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ای مرد از کجا آمدی و قصد کجا داری؟ گفت : از عراق آمدم و قصد بیت المقدس دارم. معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : عراق را در چه حالی ترک کردی؟

پیرمرد گفت: بر خیر و برکت و نفاق.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : احتمالاً از کوفه از غری (2) آمدی؟

پیرمرد سؤال کرد: غری چیست؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : جایی که ابوتراب در آن است.

ص: 429


1- پوست درخت مقل.
2- غری، نام موضعی در کوفه که تن امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را در آنجا به خاک سپردند. یکی از نام های شهر نجف اشرف. (ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 8).

پیرمرد گفت: منظورت از آن کیست و ابوتراب کیست؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : پسر ابی طالب.

پیرمرد گفت: خداوند تو را به خاک زند، دهانت را خرد کند و پدر و مادرت را نفرین کند چرا نمیگویی امام عادل، باران ریزان، رئيس دين، قاتل مشركين و قاسطین و مارقین، شمشیر از نیام برآمده خدا پسر عموی رسول، همسر بتول، تاج فقهاء، گنج فقرا، پنجمین فرد اهل عبا، شیر غالب، پدر حسنین، علی بن ابی طالب - عليه افضل الصلاة والسلام -.

در این هنگام معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پیر مرد میبینم گوشت و خونت با گوشت و خون علی بن ابی طالب در آمیخته است اگر علی بمیرد، چه میکنی؟

گفت: در فقدان او پروردگارم را متهم نمی کنم و در فراق او حزنم فراوان می شود و می دانم که خداوند سرور و امام را نمی میراند تا از فرزندان او حجتی قائم تا روز قیامت قرار دهد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پیرمرد آیا بعد از خود امری بر جای گذاشته ای که به آن افتخار کنی؟

گفت: اسبی با یال قرمز، سنگ و گل و لای و منهاج برای کسی که قصد معراج دارد را بر جا گذاشتم. عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - گفت : ای امیرمؤمنین، شاید او تو را نمی شناسد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - از او سؤال کرد و گفت: ای پیر مرد مرا می شناسی؟

مرد گفت : تو کیستی؟

گفت : من معاویه پسر ابوسفیان هستم، شجره پاک و شاخه های والای سرور بنی امیه ام. مرد به او گفت: خیر تو نفرین شده بر زبان نبی او و در کتاب مبین او هستی که خداوند فرمود: ﴿وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ﴾، (1) شجره ملعونه [ درخت نفرین شده ] راکه در قرآن ذکر کرده ایم.

ص: 430


1- سوره اسراء، آیه 30.

و شجره خبیث، نژادهای ریشه کن شده پست هستی، کسی که به خود و پروردگار خود ظلم کرد و نبی اش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره او فرمود: خلافت بر [آل] ابوسفیان زناکار و پسر زناکار، پسر جگرخوار که ظلمش در میان بندگان شایع می باشد، حرام است».

در این هنگام معاویه - لعنة اللّه عليه - به خشم آمد و بر او برآشفت و دستش را به سمت قبضه شمشیرش برد و تصمیم به قتل آن مرد گرفت، سپس گفت : اگر عفو بهتر نبود قطعاً سرت را می بریدم. سپس گفت: اگر آن را انجام می دادم چه می کردی؟

پیرمرد گفت: پس به خدا سوگند به سعادت دست می یافتم و تو به شقاوت و کسی که از تو بدتر است، کسی که از من بهتر است را کشته است و عثمان بدتر از توست.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پیرمرد آیا در روز دار حاضر بودی؟

پیرمرد گفت: روز دار چیست؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: روزی که علی، عثمان را کشت.

پیرمرد گفت: به خدا سوگند او وی را نکشته است و اگر چنین می کرد، قطعاً او را با شمشیرهای آهنین و بازوان محکم بالا می برد و در آن مطیع خدا و رسولش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ای پیرمرد آیا در روز صفین حاضر بودی؟

پیرمرد گفت : از آن غایب نبودم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: در آن چگونه بودی؟

پیرمرد گفت: کودکانی از تو را یتیم و زنانی از تو را بیوه کردم و مانند شیری بودم که گاه با شمشیر ضربه می زدم و گاه با نیزه.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا هرگز به من ضربه زده ای؟

پیر مرد گفت: تو را با هفتاد و سه تیر زدم صاحب دو تیری که در لباست نشست و صاحب دو تیری که در سجده گاهت رفت و صاحب دو تیری که در بازویت رفت، من هستم ؛ اگر الآن نمایان کنی جای آن دو را به تو نشان می دهم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای مرد آیا در روز جمل حاضر بودی؟

ص: 431

پیرمرد گفت: روز جمل کدام است؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت: روزی که عایشه با علی جنگ کرد.

پیرمرد گفت : از آن غایب نبودم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ای مرد حق با علی بود یا عایشه ؟

پیرمرد گفت: قطعاً با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ).

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا خداوند نفرموده است: «وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) ؛ (1)و همسرانش مادران ایشانند و نبی اکرم به او، ام المؤمنین نگفت؟

پیرمرد :گفت آیا خداوند نفرمود: ای زنان نبی (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّهِ الْأُولَى) ؛ (2) و در خانه هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهای خود را آشکار مکنید و نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نفرمود: «تو ای علی، جانشین من بر زنان و خانواده من هستی و طلاق آنان به دست توست»، آیا براستی در آن برای او حق می بینی که خون مسلمانان را ریخت و اموال آنان را از بین برد؟ لعنت خدا بر قوم ظالم باد و آن دو مانند زن نوح در آتش هستند و جایگاه کافران، بد است.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای پیر مرد چیزی برای ما باقی نگذاشتی که با آن بر تو حجت آوریم. چه زمانی بر امت ظلم کردم و چراغهای رحمت را از آنان خاموش کردم؟

پیرمرد گفت : زمانی که تو امیر آنها و عمرو بن عاص و زیر آنان شد.

راوی گوید: معاویه - لعنة اللّه عليه - از خنده بر پشت افتاد و در حالی که سوار بر اسب بود، گفت : ای پیرمرد چیزی وجود دارد که با آن زبان تو را کوتاه کنیم؟

پیرمرد گفت : و آن چیست؟

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : بیست شتر مادینه سرخ با بار عسل، گندم و روغن، ده هزار درهم که بر خانواده ات خرج کنی و در روزگارت از آن کمک بگیری.

پیرمرد گفت : آن را نمی پذیرم.

ص: 432


1- سوره احزاب، آیه 6.
2- سوره احزاب، آیه 33.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چرا؟

پیرمرد گفت: زیرا از رسول اللّه له شنیدم که می فرمود: «یک درهم حلال از هزار درهم حرام بهتر است».

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : اگر در دمشق مقیم بودی، گردنت را می زدم. پیر مرد گفت : من همراه تو در آن مقیم نمیشوم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چرا؟

پیرمرد گفت : زیرا خداوند متعال می فرماید: ﴿وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّه مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ) ؛ (1) و به کسانی که ستم کرده اند متمایل مشوید که آتش [ دوزخ ] به شما می رسد و در برابر خدا برای شما دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد.

و تو اولین ظالم و آخرین ظالم هستی، سپس پیرمرد به سمت بيت المقدس روی کرد. (2)

نامه تهديد آميز معاويه - لعنة اللّه عليه - و پاسخ کوبنده امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) وارسال نامه توسط طرماح

نامه تهدید آمیز معاويه - لعنة اللّه عليه - به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

در اختصاص آمده است: معاویه - لعنة اللّه علیه - برای امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) نوشت :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اما بعد، ای علی ! تو را با آتشی برنده میزنم که نه باد آن را برمی افروزد و نه آب آن را خاموش می کند چون به حرکت درآید، اثر می گذارد و چون اثر گذارد، سوراخ می کند و السّلام. (3)

ص: 433


1- سوره هود، آیه 113.
2- فضائل شاذان بن جبرئیل قمی، ج 1، ص 77.
3- علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه) می نویسد: «روایتی به خط بعض افاضل دیدم که معاویه - لعنة اللّه عليه - بعد از جنگ جمل این نامه را می نویسد». (بحار الأنوار، ج 33، ص 289).

پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه -

حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) زمانی که نامه او را خواند، دوات و کاغذی طلب کرد سپس نوشت :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

أما بعد يا معاوية فقد كذبت أنا على بن أبي طالب، وأنا أبو الحسن والحسين قاتل جدك وعمك وخالك وأبيك، وأنا الذي أفنيت قومك في يوم بدر ويوم فتح ويوم أحد، وذلك السيف بيدی، تحمله ساعدی بجرأة قلبى كما خلفه النبى (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بكف الوصى، لم أستبدل باللّه ربا وبمحمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نبيا وبالسيف بدلا والسلام على من اتبع الهدى ؛

اما بعد، ای معاویه ! دروغ گفته ای من علی بن ابی طالب پدر حسن و حسین هستم. من جد و عمو و دایی و پدر تو را به قتل رساندم. و من همانم که قوم تو را در روز بدر و روز فتح واحد نابود کرد و آن شمشیر [که با آن نزدیکان تو را کشتم] در دستم است؛ بازویم با شجاعت قلبم، آن را حمل می کند ؛ همانگونه که نبی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آن را به دست و صی داد. خدا را با هیچ پروردگاری، و محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را با هیچ نبی دیگری، و آن شمشیر را با هیچ جایگزینی، عوض نکردم و سلام بر آن که از هدایت پیروی کرد.

طرماح بن عدى، مأمور رساندن نامه و سخنان شجاعانه او در مقابل معاويه - لعنة اللّه عليه -

سپس نامه را لوله کرد و طرماح بن عدی طائی (1) که مردی تنومند و بلند قامت،

ص: 434


1- طرماح بن عدی طائی (زنده در 60 هجری). بعضی او را از قبیله طی و برادر حجر بن عدی می دانند (رفاعی، عبدالجبار، معجم ماكتب عن الرسول و اهل بيته، ج 6، ص 131 تهران وزارت ارشاد، 1371 ش)، شیخ طوسی او را در شمار یاران امام علی و امام حسین (عَلَيهِمَا السَّلَامُ) آورده است (طوسی، رجال، ص 70 و 102). وی پس از جنگ جمل نامه امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را برای معاویه - لعنة اللّه عليه - برد. او در زمان واقعه کربلا، خبر شهادت قيس بن مسهر را به امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) رساند و او راهنمای کاروان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از بی راهه به سمت کوفه بود و ضمن حرکت، اشعاری در منزلت کاروانیان و مذمت بني اميه - لعنة اللّه عليهم و دشمنان امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) زمزمه می کرد. وی به دلیل دیدن لشکریان کوفه، به امام پیشنهاد داد که جلوتر نرود و به قبیله طائی برود و گفت : بیست هزار طائی را برای جنگ خدمت امام می آورد. امام فرمود: «خداوند تو و قبیله ات را جزای خیر دهد. ما با حر پیمانی بسته ایم که نمیتوانم از آن بازگردم». سپس از امام اجازه خواست تا طعامی به خانواده اش برساند و بازگردد ؛ ولی او در راه بازگشت زمانی که به عذیب الهجانات رسید، خبر شهادت امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را شنید. ویکی شیعه، مدخل طرماح بن عدى طائي.

و سخنگوی فصیح زبان بود را صدا کرد و به او گفت: «این نامه را بگیر و با آن به سوی معاويه - لعنة اللّه عليه - برو و پاسخ او را بگیر».

طرماح نامه را گرفت و عمامه ای خواست و آن را بر روی کلاه مخصوصش پوشید، سپس بر شتر هشت یا نه سالۀ جوانی که تازه دندان شکافته، تیزرو، فربه، اصیل و بلند بود، سوار شد و حرکت کرد تا اینکه به شهر دمشق رسید و درباره فرماندهان معاویه - لعنة اللّه عليه - سؤال کرد؛ به او گفتند: کدام یک را می خواهی؟

گفت: جرول و جهضم و صلاده و قلاده و سواده و صاعقه، ابوالمنايا، ابوالحتوف، ابواعور اسلمی، عمرو بن عاص، شمر بن ذي الجوشن، هدى بن محمد بن اشعث کندی را می خواهم. (1)

به او گفته شد آنها کنار باب الخضراء جمع هستند پس فرود آمد، شترش را بست و آنها را ترک کرد تا این که جمع شدند، پس به سوی آنان سوار شد و زمانی که او را دیدند مسخره کنان به سوی او برخاستند.

یکی از آنان گفت : ای بادیه نشین خبری از آسمان داری؟

طرماح گفت : آری، [ از بهشت می آیم و به اول طبقه جهنّم آمده ام ] جبرئیل در آسمان، ملک الموت در هوا و علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قفا است.

گفت: ای بادیه نشین از کجا آمدی؟

ص: 435


1- علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه) در مورد بعضی از اسم هایی که اول ذکر می کند می نویسد : الجرول، یعنی : سنگ و الجهضم، یعنی : دارای سر بزرگ و چهره گرد و الأسد الصلد و الصلب، یعنی : نرم ؛ محتمل است که این اسمها نام خدم معاويه - لعنة اللّه علیه - باشد و آن را برای توهین و تمسخر گفته باشد (بحار الأنوار ؛ ج 33، ص 288).

طرماح گفت: از نزد پارسای وارسته ای پاک و طاهر به سوی منافق فاسد پست به او گفت : ای بادیه نشین بر زمین نمی آیی تا با تو مشورت کنیم؟

طرماح گفت : به خدا سوگند در مشورت با شما برکتی نیست و امثال من با امثال شما مشورت نمی کند.

گفتند : ای بادیه نشین، پس ما خبر تو را برای یزید مینویسیم و او در آن هنگام ولی عهد بود.

برای او نوشتند اما بعد ای یزید بادیه نشینی از نزد علی بن ابی طالب نزد ما آمده است که زبانی دارد که می گوید و ملول نمی شود و زیاد می گوید و خسته نمی شود والسلام. يزيد - لعنة اللّه عليه - زمانی که نامه را خواند دستور داد که او را بترساند و دو صف از سربازان، جلوی درب ورودی بایستند که در دستهایشان ستونهای آهنی است.

زمانی که طرماح در میان آنان قرار گرفت، گفت: اینها کیستند که همگان زبانه جهمنم هستند و شبیه کسانی هستند که در تنگنای جهنم جمع شده اند؟

گفتند: ساکت باش اینان برای یزید آماده شده است.

طولی نکشید که یزید - لعنة اللّه عليه - خارج شد و چون به او نگاه کرد، گفت : سلام بر تو ای بادیه نشین.

طرماح گفت: «السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» (1) عَلَى وَلَدِ أَمير المُؤمِنين؛ (خداوند، سلام مؤمن مهیمن بر پسر امیرمؤمنین است).

يزيد - لعنة اللّه علیه - گفت : امیرمؤمنان به تو سلام می رساند.

طرماح گفت : سلام امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از کوفه همراه من است. (2)

ص: 436


1- سوره حشر، آیه 23. این تعبیر طرماح با لطافتی همراه است؛ آیه ای از قرآن انتخاب شده که در او لفظ سلام هست ولی در حقیقت تهدید یزید - لعنة اللّه عليه - است. لفظ سلام یکی از صفتهای خداوند است و منظور طرماح، مهیمن (نگهبان) بودنِ خدا بر یزید - لعنة اللّه عليه - می باشد.
2- طرماح در حقیقت می گوید: امیرالمؤمنین فقط حضرت علی بن ابی طالب می باشد، که الان در کوفه است و سلام ایشان مکتوب در نامه، همراه من است.

يزيد - لعنة اللّه علیه - گفت : چه چیزی میخواهی تا من از طرف پدرم معاویه اجابت کنم.

طرماح گفت: اما اولین حاجتم از او جدا کردن روحش از بین دو پهلوی اوست و این که از مجلس خویش برخیزد تا کسی که از او نسبت به آن محق تر و اولی تر است در آن بنشیند.

يزيد - لعنة اللّه علیه - به او گفت: ای بادیه نشین، ما بر [ امير المؤمنين ] وارد می شویم، کار تو چیست؟

طرماح گفت : بلی! برای همین آمده ام [ولی امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) در کوفه تشریف دارد و امیرالفاسقين - لعنة اللّه عليه - در شام است] پس برای ورود بر پدرش از او اجازه خواست.

زمانی که بر معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد [ با کفش وارد شد، به او گفتند کفش را از پایت درآور؛ طرماح به سمت چپ و راست نگاه کرد و گفت: آیا این جا وادی مقدس است تا کفش را از پایم درآورم؟] سپس به او و تخت او نگاه کرد گفت : سلام بر تو ای پادشاه.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه چیزی تو را مانع از این شد که امیرمؤمنان بگویی؟

طرماح گفت : ما مؤمنان هستیم چه کسی تو را بر ما امیر کرده است؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : نامه ات را به من بده.

طرماح گفت من اکراه دارم که بر بساط تو قدم گذارم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت: پس به و زیرم بده.

طرماح گفت: وزیر خیانت کرد و امیر ستم کرد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : پس آن را به غلامم بده.

طرماح گفت: غلام بدی که صاحبش او را از راه حلال نخریده و در غیر طاعت خدا به کار گرفته است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: چاره چیست ای بادیه نشین؟

ص: 437

طرماح گفت: مؤمنی چون من بر منافقی چون تو نیرنگ نمی زند، حقیرانه برخیز و آن را بگیر.

معاويه - لعنة اللّه عليه - حقیرانه برخاست و آن را گرفت، سپس باز کرد و قرائت کرد.

سپس گفت : ای بادیه نشین، علی در چه حالی است و او را چگونه واگذاشتی؟

طرماح گفت: به خدا سوگند! او استوار و سوگند! او استوار و با صلابت، شیر جنگی که خشمش شدت یافته، فرمانده ای صاحب منصب، صبور، جنگاور، کریم، شجاع و بخشنده است و با لشکری روبرو نشد مگر این که آن را در هم کوبید ؛ و با هماوردی روبرو نشد، مگر این که او را سرنگون کرد و با قصری روبرو نشد، مگر این که خراب و نابودش کرد.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : حسن و حسین چگونه اند؟

طرماح :گفت از آن دو جدا شدم در صورتی که هر دو صحیح، فصیح، کریم، شجاع، بخشنده، جوان و شاداب بودند که دنیا و آخرت را اصلاح می کنند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: اصحاب علی چطور بودند؟

طرماح :گفت از آنها در حالی جدا شدم که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در میان آنان مانند ماه و آنها چون ستارگان به دور او هستند. اگر به آنان امر کند، سرعت و مبادرت می نمایند و اگر آنها را نهی کند، خودداری می کنند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : ای بادیه نشین، بر درگاه علی گمان نمی کنم کسی از تو آگاه تر باشد.

طرماح گفت وای بر تو از پروردگارت آمرزش بخواه و یک سال را کفاره بر آنچه گفتی، روزه بگیر؛ اگر فصیحانِ ادیب ناطق را ببینی و در دریای دانش آنها قرار بگیری، چگونه خواهی بود ای بدبخت!

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : وای بر مادرت.

طرماح گفت: خوشا به حال او مؤمنی زاده است که منافقی چون تو را بی اعتبار می کند.

ص: 438

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : ای بادیه نشین آیا عطایی می خواهی.

طرماح گفت: کم شدن روح و جان کندنت را میبینم؛ چگونه کم شدن مالت را نبینم؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - به بخشیدن صدهزار درهم امر کرد و گفت : ای بادیه نشین، بیشتر بر تو عطا می کنم.

طرماح گفت: نعمتی ببخش تا همیشه سرور قومی باشی.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به صدهزار دیگر دستور داد.

طرماح :گفت آن را سه برابر کن زیرا که خداوند فرد است، پس آن را سه برابر کردند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : الآن چه میگویی؟

طرماح گفت : خدا را حمد میگویم و تو را مذمت می کنم.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : وای بر تو، چرا؟

طرماح :گفت زیرا این میراث تو و پدرت نبوده است، بلکه از بیت المال مسلمانان به من بخشیدی.

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - به کاتبش روی کرد و گفت: برای بادیه نشین جوابی بنویس که دیگر طاقت ندارم، پس کاتب نوشت :

اما بعد ای علی! چهل بار از خردل (1) به سویت میفرستم که با هر خردلی، هزار جنگاور است که دجله را مینوشند و فرات را سیراب می کنند.

طرماح زمانی که به نوشته کاتب نگاه کرد به سوی معاويه - لعنة اللّه عليه - رو كرد و گفت : بد است برای تو ای معاویه! نمی دانم کدام یک از شما بی حیاتر هستید، تو یا کاتب؟ وای بر تو، اگر جن و انس، اهل زبور و فرقان را جمع می کردی، آنچه که تو میگویی را نمی گفتند.

ص: 439


1- دانه گیاهی است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: از امر من ننوشته است (یعنی : کاتب، سر از خود نوشت).

طرماح گفت : اگر از امر تو ننوشته است، پس در قدرتت تو را ضعیف کرده است و اگر به امر تو نوشته است، پس از کذب برای تو شرم دارم. از کدام یک عذرخواهی میکنی و کدامیک را معتبر می دانی؟

آگاه باش که علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) خروسی اشتر نام، [ قوی عنصر ] نیک گردن یا صاحب گردن بلندی دارد که با لشکرش خردل بر می چیند و با حوصله در چینه دانش جمع می کند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : او کیست ای بادیه نشین.

طرماح گفت : او مالک بن حارث، اشتر است.

سپس نامه و بخشش را گرفت و با آن به سوی علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) رفت و معاویه - لعنة اللّه عليه - به یارانش روی کرد و گفت : میبینم اگر همه شما را در تمامی آنچه که صاحب او فرستاده بود، می فرستادم یک صدم از آنچه که او درباره صاحبش ادا کرد را درباره من ادا نمی کردید. (1)

بیان علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه)

است. بیان : (2) طرماح با کسر طاء، راء و تشدید میم

جوهری گوید : فاهَ بالكلام (بروزن قال) و يفوه یعنی بیان کرد. و المفوه یعنى سخن آور.

و گوید: بزل البعير، یعنی : دندانش شکافته شد. پس او بازل است، چه نر باشد چه ماده و این در سال نهم است و شاید در سال هشتم باشد.

و گوید: جمل فتیق گفته می شود، زمانی که فربه شود. و در بعضی نسخه ها با نون است و جوهری گوید : فنیق : اصیل و نژاده.

ص: 440


1- اختصاص، ج 1، ص 138.
2- بیان از علامه مجلسی می باشد. بحار الأنوار، ج 33، ص 288.

و گوید: الجرول، یعنی : سنگ و الجهضم، یعنی دارای سر بزرگ و چهره گرد.

و الأسد، الصلد و الصلب، یعنی نرم و محتمل است که این اسمها، نام خدم او باشد و آن را برای توهین و تمسخر گفته باشد.

و سماط با کسره، صفی از مردم و نخل است.

و الجلد صلابت و استواری از آن جلد الرجل با ضمه میگویی و او جلد است. این را جوهری ذکر کرده است و گوید: حرب الرجل با كسره، یعنی خشمش شدّت یافت، و رجل حرب و اسد حرب.

أسد يداً سد ابداً، یعنی نعمتی ببخش تا همیشه سرور قومی باشی

و الاجید، یعنی نیک گردن یا صاحب گردن بلند.

الاعسر، کسی است که با دست چپ کار می کند و گفته می شود: إنه أشد شيء رمياً.

نقل دیگر از نامه معاویه - لعنة اللّه علیه - و پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و ارسال آن توسط طرماح

می گویم: (1) این روایت را با خط یکی از افاضل با اختلاف کمی یافتم، پس دوست داشتم که بر این وجه نیز ذکر کنم.

گوید: شیخ ادیب ابوبکر بن عبدالعزیر بستی با اسناد صحیح، می گوید : امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) زمانی که از واقعه جمل بازگشت، معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليهما - نامه ای برای او نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

از بنده خدا و پسر بنده خدا معاوية بن ابوسفیان به علی بن ابی طالب.

اما بعد؛ آنچه که به تو آسیب میرساند پیروی و آنچه که برای تو سودمند است را رها کرده ای و با کتاب خدا و سنت رسول اللّه مخالفت کرده ای. آنچه که با حواری رسول اللّه، طلحه و زبیر و ام المؤمنین عایشه کرده ای، به من

ص: 441


1- همان از علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه).

رسیده است. به خدا سوگند تو را با آتشی هدف قرار می دهم که نه آبها خاموشش می کند و نه بادها آن را به حرکت در می آورد ؛ آنگاه که واقع شود، پنهان میگردد ؛ و چون پنهان گردد، حفره ایجاد کند؛ و چون حفره ایجاد کرد، می شکافد ؛ و چون شکافد، شعله ور شود.

لشکریان، تو را مغرورت نکنند و برای جنگ آماده باش که من با سربازانی [بسیار ] تو را ملاقات می کنم و با تو روبرو می شوم، والسّلام.

پاسخ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به معاويه - لعنة اللّه عليه -

زمانی که نامه به امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) رسید آن را گشود قرائت کرد و دوات و کاغذی طلب کرد و برای او نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

من عبداللّه و ابن عبده على بن ابى طالب أخى رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) و ابن عمه، ووصيه، و مغسله و مکفنه و قاضی دینه، و زوج ابنته البتول، وابى سبطيه الحسن و الحسين الى معاوية بن ابي سفيان.

اما بعد، فاني أفنيت قومك يوم بدر و قتلت عمك و خالك و جدك، و السيف الذي قتلتهم به معى، يحمله ساعدى بثبات من صدري، و قوة من بدنی و نصرة من ربي كما جعله النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) في كفي، فو اللّه ما اخترت على اللّه ربا و لا على الاسلام دينا و لا على محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نبيا، ولا على السيف بدلا، فبالغ من رأيك، فاجتهد فلا تقصر، فقد استحوذ عليك الشيطان و استفزّك الجهل والطغيان، و سيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون، والسّلام على من اتبع الهدى و خشی عواقب الردى.

بسم اللّه الرحمن الرحيم از بنده خدا و پسر بنده خدا علی بن ابی طالب، برادر رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، پسر عمو، وصی، غسل دهنده، کفن کننده، قاضی دین او، همسر دختر او بتول، و پدر دو نوه او حسن و حسین، به معاوية بن ابی سفیان.

اما بعد، من در روز بدر خویشانت را هلاک کردم و عمو، دایی و جدت را به

ص: 442

قتل رساندم و شمشیری که با آن، آنها را کشتم با من است ؛ بازویم با ثباتی از دلم، قدرتی از بدنم، و یاری از پروردگارم آن را حمل می کند ؛ آنگونه که نبی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در دستم قرار داد. به خدا سوگند هیچ خدایی را بر خدا، هیچ دینی را بر اسلام و هیچ نبی را بر محمد و هیچ جایگزینی را بر شمشیر ترجیح نداده ام ؛ در اندیشه ات، نهایت کوشش خود را به کار ببند تلاش کن و کوتاهی نکن که شیطان بر تو چیره شده، و جهل و سرکشی تو را برانگیخته است ؛ و کسانی که ظلم کردند، خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت. و سلام بر کسی که از هدایت پیروی کرد و از عواقب هلاکت بیم یافت.

سپس نامه را لوله کرد و بر آن مهر زد و یکی از اصحابش که طرماح بن عدی بن حاتم طائی، خوانده میشد و مردی تنومند، بلند، ادیبی خردمند، فصیحی زبان آور، سخنگویی که زبانش خسته نمیشد و از جواب عاجز نمی ماند، را صدا کرد و عمامه خود را بر سر او بست و شتری دندان شکافته، محکم، فربه و سرخ برایش طلب کرد و پالانش را بست و در حالی که رویش به سوی دمشق بود گفت : «طرماح با این نامه به سوی معاوية بن ابوسفيان برو و جواب را بگیر».

پس طرماح نامه را گرفت، عمامه اش را بست سوار مرکبش شد و رفت تا اینکه وارد دمشق شد؛ پس از دارالاماره سؤال کرد و چون به دروازه رسید، دربان گفت : چه کسی را می خواهی؟

طرماح :گفت : اول اصحاب امیر را می خواهم، سپس امیر را.

به او گفتند : کدام یک از آنان را می خواهی؟

طرماح گفت : جعشم (کوتوله)، جرول (سنگ)، مجاشع (حريص) و باقع (کفتار) را میخواهم (1) و در حقیقت مرادش ابواعور سلمی ابوهریره دوسی، عمرو بن عاص و مروان بن حکم - لعنة اللّه عليهم - بود.

ص: 443


1- علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه) در مورد بعضی از اسم هایی که اول ذکر می کند می نویسد : «محتمل است که این اسمها نام خدم او باشد و آن را برای توهین و تمسخر گفته باشد» (بحار الأنوار ؛ ج 33؛ ص 288).

به او گفتند: آنها بر در خضراء در باغ تفریح می کنند

پس رفت و حرکت کرد تا به آن محل نزدیک شد و با جمعی که بر درب آن باغ بودند، روبرو شد.

گفتند : بادیه نشینی از آسمان نزدمان آمده بیایید او را به تمسخر بگیریم. پس چون وی بر آنان ایستاد، گفتند: ای بادیه نشین، آیا از آسمان خبر داری؟

طرماح گفت : بله، خداوند متعال در آسمان، ملک الموت در هوا، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) در قفاء است. پس ای اهل شقاوت برای بلایی که به شما می رسد، آماده شوید.

گفتند : از کجا آمدی؟

طرماح گفت: از نزد شخص پارسای وارسته پاک و طاهر، مؤمن، راضی و پسندیده.

گفتند : چه می خواهی؟

طرماح :گفت این حرامزاده پستِ منافق فاسد را میخواهم که گمان میکنید امیرتان است، پس دریافتند که او فرستاده امیر مؤمنان الا به سوی معاویه - لعنة اللّه عليه - است.

گفتند: در این وقت او مشغول است.

طرماح گفت به چه؟ به وعده یا تهدید؟ (یعنی مشغول فریب بندگان خداست). :گفتند: نه، بلکه به یارانش درباره آنچه که فردا با آن روبرو می شود مشورت می کند.

طرماح گفت : پس نابود و دور از رحمت خداوند باد.

خبر او را برای معاویه - لعنة اللّه عليه - نوشتند :

اما بعد، اعرابی بادیه نشین، سخنوری فصیح، آزاده ای تیز زبان، از طرف علی بن ابی طالب نزد ما آمده است ؛ زبانی دارد که می گوید و ملول نمی شود و زیاد می گوید و خسته نمی شود؛ پس برای کلام او جواب بلیغی آماده کن و از او غافل و بی توجه نباش والسّلام.

ص: 444

زمانی که طرماح از آن آگاه شد مرکبش را نشاند و از آن پایین آمد و آن را بست و همراه جمعی که صحبت می کردند، نشست.

چون خبر به معاویه - لعنة اللّه عليه - رسید، به پسرش یزید - لعنة اللّه عليه - دستور داد که خارج شود و صفهایی [ از سربازان ] را بر در سرایش، تشکیل دهد. یزید - لعنة اللّه عليه - خارج شد، در حالی که بر چهره اش اثر ضربتی بود و با صدای بلند صحبت می کرد و به تشکیل صفوف دستور داد.

پس چنین کردند و به طرماح :گفتند آیا میخواهی بر دروازه امیرمؤمنان وارد شوی؟

طرماح گفت : برای همین آمدم و به آن امر شدم. پس به سوی او برخاست و حرکت کرد و زمانی که اصحاب صفوف را در لباسهای سیاه دید، گفت: این گروه که هستند؟ گویی فرشتگان عذاب مالکی بر تنگ راه هستند و چون به يزيد - لعنة اللّه عليه - نزدیک شد به او نگاه کرد و گفت: کیست این بدشگون نامبارک، پسر بدشگون نامبارک، با حلقوم گشاده و خالکوبی شده بر خرطوم؟ (1)

گفتند: خاموش ای اعرابی او پسر پادشاه، یزید است.

طرماح گفت: یزید کیست؟ خداوند نه بر توشه او افزاید نه او را به هدفش برساند ؛ و پدرش کیست؟ در گذشته در دریای گستاخی غرق بودند و امروز بر تخت خلافت استقرار یافتند.

يزيد - لعنة اللّه علیه این سخن را شنید و برافروخت و از روی خشم تصمیم به قتل او گرفت، اما اکراه داشت که بدون اذن پدر انجام دهد پس از ترس پدر او را به قتل نرساند و خشمش را فرو خورد و آتش آن را خاموش کرد و بر او سلام کرد و گفت :

ای اعرابی، امیرمؤمنان بر تو سلام می رساند.

ص: 445


1- در بعضی مصادر آمده بر دماغ این ملعون، خالکوبی بوده که طرماح از آن به خرطوم تعبیر می کند. تعبیر به گشاده حلق و پر خور بودن هم قبلاً از اهل بیت - صلوات اللّه عليهم - نسبت به معاويه - لعنة اللّه عليه - صادر شده بود ؛ به خاطر نفرین پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ).

طرماح :گفت سلام امیرالمؤمنین از کوفه همراه من است. (1)

يزيد - لعنة اللّه علیه - گفت : هرچه خواستی از من درخواست کن که امیرمؤمنان به برآورده کردن حاجتت دستور داده است.

طرماح گفت : حاجت من از او این است که از مقام خویش برخیزد، تا کسی که از او به این امر لایق تر است بنشیند.

يزيد - لعنة اللّه علیه - گفت : هم اکنون چه می خواهی؟

طرماح گفت: ورود بر او را. پس برکنار رفتن دربان، دستور داد و او را نزد معاویه و همنشینان وی - لعنة اللّه عليهم برد و چون طرماح با کفش وارد شد، به او گفتند : کفش هایت را بکن.

طرماح به چپ و راست نگاه کرد و گفت: این پروردگار وادی مقدس است که کفشهایم را در آورم ؛ پس نگاه کرد و معاویه - لعنة اللّه عليه - را دید که به همراه یاران و خواص خود بر تخت نشسته است و خدمتکارانش در مقابل او هستند ؛ گفت : سلام بر تو ای فرمانروای عصیانگر!

پس عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - به او نزدیک شد و گفت: وای بر تو ای بدوی چه چیزی مانع شد که او را با عنوان امیرمؤمنان نخوانی؟

طرماح گفت : مادرت به عزایت بنشیند [ ای احمق !] ما مؤمنان هستم، چه کسی او را به خلافت بر ما امر کرده است؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: چه با خود داری ای بدوی؟

گفت: نامه ای ممهور از امامی معصوم.

گفت : آن را به من بده.

طرماح گفت : اکراه دارم که بر بساطت پا نهم.

ص: 446


1- طرماح در حقیقت می گوید: امیرالمؤمنین فقط حضرت علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) می باشد، که الان در کوفه است و سلام ایشان، مکتوب در نامه، همراه من است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : «به این وزیرم بده و به عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - اشاره کرد.

طرماح گفت : هیهات هیهات امیر ظلم کرد و وزیر خیانت کرد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : به این پسرم بده و به یزید - لعنة اللّه عليه - اشاره کرد. طرماح گفت : به خود ابلیس راضی نمی شویم چگونه به فرزندان او راضی شویم؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : به این غلامم بده و به غلامی که بالای سر او ایستاده بود، اشاره کرد.

طرماح گفت: غلامی است که به حرام خریدهای و در غیر حق به کار گماردی!

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : وای بر تو ای بدوی، پس چاره چیست، چگونه نامه را بگیرم؟

طرماح گفت: این که از مکان خویش برخیزی و بدون اکراه آن را با دستت بگیری که آن نامه مردی کریم، سروری دانا، رهبری بردبار، رؤوف و مهربان نسبت به مؤمنین است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - چون این را از او شنید، از جای خویش جهید و با خشم، نامه را از او گرفت و آن را باز کرد و خواند و زیر زانویش قرار داد و گفت : ابوالحسن و الحسین چگونه بود وقتی از او جدا شدی [ و به سمت ما می آمدی ].

طرماح گفت: از او جدا شدم در حالی که او بحمدالله چون بدری تابان بود و یارانش چون ستارگان نافذ درخشان، اطراف او بودند؛ چون آنان را امری دهد، به سوی آن می شتابند و چون آنها را از چیزی نهی کند بر آن جسارت نمی کنند.

ای معاویه این از قدرت اوست، در دلاوری، قهرمانی شجاع و سروری شریف و سخاوتمند است ؛ اگر با لشکری روبرو شود آن را در هم میکوبد و هلاک می کند و اگر با هماوردی روبرو شود، او را می گیرد و نابود می کند و اگر با دشمنی روبرو شود، می کُشد و مجازاتش می کند

ص: 447

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : حسن و حسین چگونه بودند وقتی از آنها جدا شدی [و به سمت ما می آمدی ].

طرماح گفت: از آنها جدا شدم در حالی که بحمدالله آن دو، جوان، باتقوا، پاک و پاکیزه، رستگار، عفیف، صحیح، سرور، مطهر، فاضل، عاقل، عالم و اصلاح کننده دنیا و آخرت بودند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - لحظه ای ساکت شد و گفت: چه فصیح هستی ای بدوی!

طرماح :گفت : اگر بر درب امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ) برسی، ادبای فصیح، بلیغ، فقیه، نجیب و متقی برگزیده ای را می یابی و مردانی را می بینی که در اثر سجده، نشانه هایشان در چهره است، طوری که چون آتش جنگ برافروخته شود، خود را در آن شعله ها می اندازند، در حالی که قلبهایی بر روی زرههای خود بر تن کرده، شب را قائم، روز را روزه دار بوده اند و در راه خدا و ولی خدا، علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، از نکوهش هیچ نکوهشگری باک ندارند؛ پس ای معاویه هنگامی که تو آنها را بر این حال دیدی، در دریای عمیقی غرق شده ای که از امواج آن نجات نمی یابی.

عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - پنهانی به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : او مردی بدوی بادی نشین است، اگر او را به مال راضی کنی تا درباره تو خوب صحبت کند، نیک است.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای بدوی درباره بخشش چه می گویی؟ آیا از من میگیری یا خیر؟

طرماح گفت : بله، آن را میگیرم. به خدا سوگند من می خواهم روحت را از جسمت بگیرم، پس چطور درباره گرفتن مالِ خزائنت اینگونه نباشم؟

پس امر کرد ده هزار درهم به او عطا کنند؛ سپس گفت: آیا دوست داری بیشتر عطا کنم؟

طرماح :گفت : بیفزا که تو از مال پدرت نمیبخشی و خداوند دوست دار کسی است که بیافزاید.

ص: 448

گفت : بیست هزار درهم به او بدهید

طرماح گفت : آن را فرد قرار بده که خداوند متعال فرد است و فرد را دوست دارد. معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : سی هزار درهم به او ببخشید.

پس طرماح منتظر آوردن آن بود و چون ساعتی تأخیر کرد، گفت : ای فرمانروا! مرا در بساط خود به تمسخر می گیری؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : چرا ای اعرابی؟

طرماح گفت: تو به بخششی بر من امر کردی که نه من آن را می بینم نه تو [ پس کجاست؟ چه شد عطایت؟ ] گویی بسان بادی است که از قله کوه ها می وزد! پس مال حاضر شد و در مقابل طرماح قرار گرفت و زمانی که آن را گرفت، ساکت شد و چیزی نگفت.

عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - گفت: ای اعرابی، بخشش امیرمؤمنین را چگونه می بینی؟

طرماح :گفت این مال مسلمانان از خزانه پروردگار جهانیان است که بنده ای از بندگان صالح خدا آن را گرفته است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به کاتبش روی کرد و گفت: جوابش را بنویس، به خدا سوگند دنیا بر من ستم کرده است و توانی ندارم، پس کاتب کاغذ را گرفت و نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

از بنده خدا و پسر بنده او معاوية بن ابوسفیان به علی بن ابی طالب، اما بعد، من لشکری از لشکریان شام به سویت گسیل می دارم که جلودار آن در کوفه و پایان آن در ساحل دریا است و به وسیله هزار بار از خردل که زیر هر خردل هزار جنگاور است بر تو ضربت می زنم.

اگر آتش فتنه را خاموش کردی و قاتلان عثمان را به من تحویل دادی، سالم میمانی و در غیر این صورت نگویی پسر ابوسفیان ما را غافلگیر کرد و شجاعت اهل عراق و اتحاد آنها تو را فریب ندهد و مثل آنان، مانند الاغ عرعر کننده است، هر که صدایش بزند به سمت او می رود ؛ والسلام.

ص: 449

چون طرماح به آنچه که از زیر قلم او خارج میشد نگاه کرد، گفت : منزه است خدا، نمی دانم کدام یک از شما دروغگوتر است تو با ادعایت یا کاتب در آنچه که نوشت! اگر اهل شرق و غرب از جن و انس جمع شوند، بر آن قادر نیستند.

پس معاویه - لعنة اللّه علیه - نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند، بدون دستور من نوشته است.

پس طرماح گفت: اگر به او دستور نداده ای پس تو را ضعیف کرده است و اگر به او امر کرده ای تو را رسوا کرده است. یا گفت: اگر از القای خود نوشته است، به تو خیانت کرده است و اگر تو او را به آن دستور داده ای، پس شما در دنیا و آخرت خائن کاذب هستید.

سپس طرماح گفت: ای معاویه گمان می کنم مرغابی را با شط تهدید میکنی.

فدع الوعيد فما وعيدك ضائر***أطنين أجنحة الذباب يضير

تهدید را رها کن که تهدیدت آسیبی نمیرساند آیا صدای بال مگس آزاری میرساند.

به خدا سوگند برای امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (عَلَيهِ السَّلَامُ)، خروسی با صدای بلند و منقار بزرگ است که با نوکش لشکر را بر می چیند و به سوی سنگدانش برمی گرداند و به سمت چینه دانش پایین می فرستد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : به خدا سوگند فقط مالک اشتر نخعی چنین است، سپس گفت : با سلامی از جانب من بازگرد.

و در روایت دیگر مال و نامه را برگیر و برگرد که خداوند درباره رفیقت، جزای خیر به تو دهد.

پس طرماح نامه را گرفت و مال را برداشت و از نزد او خارج شد، سوار مرکبش شد و حرکت کرد.

سپس معاويه - لعنة اللّه عليه - به یارانش نگاه کرد و گفت: اگر همه آنچه که دارم را به مردی از شما ببخشم، یک صدم از آنچه که این اعرابی درباره رفیقش ادا کرد را دربارهٔ من ادا نمی کنید.

ص: 450

پس عمرو بن عاص - لعنة اللّه عليه - گفت : اگر تو قرابتی بسان قرابت على بن ابی طالب داشتی و حق چنانکه همراه اوست همراه تو بود، آنچه که به مراتب بهتر از آن است را درباره تو ادا می کردیم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: زبانت را خاموش کن و لبانت را فرو بند به خدا سوگند سخن تو از سخن این بدوی بر من شدیدتر است، دنیا با تمامی وسعتش بر من تنگ شده است. (1)

توضیح [ از علامه مجلسی (رَحمهُ اللّه)]:

الزعزعه حرکت دادن درخت و امثال آن توسط باد.

فیروزآبادی این را ذکر کرده و گوید: وقب الظلام : یعنی تاریکی داخل شد و وقب الشمس وقباً و وقوباً : يعنی خورشید پنهان شد.

و الوثيق : يعنى محكم.

المصاف : جمع مصف است که محل صف است.

السميدع با فتحه سين وميم: سرور کریم شریف سخاوتمند، بزرگوار و شجاع. و در صحاح : ضاره يضوره، ويضيره ضوراً، وضيراً : یعنی به او آسیب رساند. (2)

پاسخ کوبنده ابو مرقع همدانی در قبال درخواست معاویه - لعنة اللّه عليه - جهت دشنام به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

میگویم: از خط شهید نقل شده است که وی گوید : معاويه - لعنة اللّه عليه - به ابو مرقع همدانی (3) گفت : علی را دشنام بده.

ابو مرقع گفت : دشنام می دهم ولی دشنام دهنده و ستمگر در حق او را.

ص: 451


1- بحار الأنوار، ج 33، ص 289.
2- بحار الأنوار، ج 33، ص 294.
3- مرحوم نمازی نقل می کند او از اصحاب خالص امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) بوده است (مستدرک علم الرجال، ج 8، ص 450، ش 17271).

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : آیا او مولای توست؟

ابو مرقع گفت و نیز مولای تو اگر از مسلمانان باشی.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : پس او را نفرین کن

ابو مرقع گفت : بلکه کسی که در مقابل اوست را نفرین می کنم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : درباره قاتل او چه میگویی؟

ابو مرقع گفت : او به همراه کسی که این واقعه شادمانش کرد، در آتش است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : قوم تو کدام است؟

ابو مرقع گفت: زرق از همدان، کسانی که روز صفین تو را به عقب نشینی وا داشتند. (1)

سؤال مردی از معاویه - لعنة اللّه عليه - و ارجاع او به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

همچنین به خط شهید :گوید ابو عمر زاهد در کتاب فائت الجمهره، (2) روایت کرد مردی روز صفین درباره مسأله ای از معاویه - لعنة اللّه علیه - سؤال کرد ؛ به او گفت : از علی بپرس که او از من داناتر است.

پس آن شخص به معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : پاسخ تو برای من از پاسخ او محبوب تر است.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : [ چه بد سخنی گفتی، ] بیزارم از مردی که دیدم رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بسیار او را [ به خاطر علمش ] گرامی میداشت [ و به او می گفت : تو برای من، به منزله هارون هستی برای موسی (عَلَيهِ السَّلَامُ) این که بعد من نبی دیگری نیست ]. و دیدم عمر، زمانی که امری بر او دشوار میشد میگفت: آیا ابوالحسن این جاست؟

[بعد معاويه - لعنة اللّه عليه - رو به آن شخص کرد و گفت : ] برخیز، خداوند پاهایت را مستقر نگرداند و نام او را از دیوان خط زد.

ص: 452


1- بحار الأنوار، ج 33، ص 295.
2- كتاب «فائت الجمهره والرد على ابن دريد» تأليف ابو عمر زاهد متوفّی (345 ه_. ق) معروف به غلام ثعلب (فهرست، ابن ندیم، ص 83؛ یاقوت حموی، ج 6، ص 2559؛ قفطی، ج 3، ص 177).

ابن عباس گوید: نزد امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) نشسته بودم، همان شخص نزدمان آمد و خبرش به ما رسیده بود؛ و گفت: ای امیرالمؤمنین! برای امان خواستن نزد تو آمده ام ؛ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) به او فرمود:

أنت صاحب الكلام. أنت تعرف معاوية من أنا؟ فكيف رأيت جواب المنافق؟ قم لا أقام اللّه رجليك ؛

تو صاحب آن سخن هستی تو به معاویه میشناسانی که من کیستم؟ جواب آن منافق را چگونه دیدی؟ برخیز که خداوند پاهایت را مستقر نگرداند. پس مردد باقی ماند. (1)

و ابن ندیم در الفهرست ذکر کرده است که این ابو عمر منتهای دشنام و انحراف بر علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) بود. (2)

دفاع معاذ بن جبل - لعنة اللّه عليه – از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نزد معاويه - لعنة اللّه عليه -

روایت دوم

روایت دوم (3)

فضائل، شاذان بن جبریئل (4) می نویسد: جابر بن عبد اللّه الانصاری گفت : من

ص: 453


1- بحار الأنوار، ج 33، ص 294 - 295. در بسیاری از منابع مخالفین، مانند این روایت آمده که دلالت می کند اینکه عمر و معاويه - لعنة اللّه عليهما - هر جا از پاسخ در می ماندند، سراغ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) می فرستادند (فضائل الصحابة، ج 2، ص 675، ح 1153؛ مناقب امیرالمؤمنين، احمد بن حنبل، ص 197، ح 275؛ مناقب على بن أبي طالب، ابن المغازلی، ص 34، ح 52 ؛ ذخائر العقبی، ص 79؛ رياض النضرة، ج 3، ص 162؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 170 و 171 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 371، باب 68، ح 302؛ جواهر العقدين، القسم الثاني، ص 205 ؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 179 ؛ نظم درر السمطین، ص 134؛ فیض القدیر، ج 3، 46، ح 2705 ؛ فتح البارى في شرح صحيح البخاری، ج 7، ص 70).
2- فهرست، ابن ندیم، ص 83.
3- قبلاً این روایت با کمی اختلاف به عنوان روایت اول گذشت.
4- ابوالفضل شاذان ابن جبرئيل بن اسماعيل بن ابي طالب القمی، فقیه شیعه امامی قرن ششم قمری که از شاگردان عالمان شیعه بوده و افرادی نظیر فخار بن معد و محمد بن جعفر مشهدی را تربیت کرده است. کتابهایی به وی منتسب است که می توان به کتاب الروضة في فضائل اميرالمؤمنین (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اشاره کرد. آقا بزرگ تهرانی معتقد است ابن شاذان، سال 593 ق در قید حیات بوده چرا که فخار بن معد موسوی در کتاب خود حجة الذاهب تصریح کرده در این سال کتابی را نزد او خوانده است (آقابزرگ تهرانی، طبقات أعلام الشيعة، 1430 ق، ج 3، ص 128).

و معاوية بن ابي سفيان - لعنة اللّه عليهما - روزی در شام با هم نشسته بودیم که شیخی از دل بیابان از سمت عراق به سمت ما می آمد معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : از این شخص بپرسیم که از کجا آمده و کجا می خواهد برود و نزد معاویه - لعنة اللّه عليه - [ ابو ] الاعور السلمی و فرزندان معاويه [ خالد و يزيد ] - لعنة اللّه عليهم - و عمرو بن العاص - لعنة اللّه عليه - بودند؛ برخاستیم و نزد او رفتیم. معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : ای شیخ از کجا آمده ای و کجا می خواهی بروی؟

شیخ جواب او را نداد عمرو بن العاص - لعنة اللّه عليه - به او گفت : چرا جواب امیرالمؤمنین را نمی دهی؟

شیخ گفت : خداوند تحیت و آغاز سخن در اسلام را چیزی غیر از این قرار داده! (اول باید سلام کنی).

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : راست میگویی شیخ و من اشتباه کردم ؛ سلام علیکم.

شیخ گفت : و علیک السلام.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: نام تو چیست ای شیخ؟

شیخ گفت : معاذ بن جبل - لعنة اللّه عليه - (در مصدر این اسم آمده، ولی قطعاً اشتباهی صورت گرفته و او نبوده و در پاورقی دلیلش ذکر می شود؛ شاید یکی از افراد شرطة الخمیس باشد که عهد کردند تا لحظه مرگ بر وفاداری نسبت به امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) ثابت بمانند). (1)

ص: 454


1- معاذ بن جبل - لعنة اللّه عليه - از قبیله خزرج و پدرش جبل بن عمرو بن أوس بود. معاذ در بیعت عقبه، با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بیعت کرد و در جنگهای بدر و احد حضور داشت. حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) به معاذ بن جبل - لعنة اللّه عليه - فرمود: «ای معاذ تو با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بیعت کردی که او و فرزندانش را یاری کنی و آن چه از خود و فرزندانت دفع می کنی، از آنان نیز دفع کنی. اکنون ابوبکر - لعنة اللّه عليه - فدک را غصب کرده و نماینده مرا از آن اخراج نموده است». معاذ - لعنة اللّه علیه - گفت : دیگری هم با من هست؟ حضرت فرمود: «نه، هیچ کس به من پاسخ مثبت نداد». معاذ لعنة اللّه علیه - گفت: کمک من به کجا می رسد؟ حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) به معاذ فرمودند: «به خدا قسم! کلمه ای با تو حرف نمیزنم تا من و تو نزد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) جمع شويم. (بحار الأنوار، 1403 ق، ج 29، ص 191). او از اصحاب صحیفه ملعونه بود که در حجة الوداع در بین خود معاهده ای نوشتند و امضا کردند که اگر پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) کشته شد یا از دنیا رفت نگذارند خلافت به اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم - برسد. پس از شهادت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) معاذ - لعنة اللّه عليه - از اولین افرادی بود که با ابوبکر - لعنة اللّه عليه - بیعت کرد. گفته شده است او در پایان عمر خود به خاطر حمایت نکردن از حضرت علی در موضوع جانشینی پیامبراکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اظهار پشیمانی کرده است. [ولی چه سود؟] (سليم بن قيس، اسرار آل محمد، 1416 ق، ص 497). ادله ای که اثبات می کند قطعاً پیر مرد قهرمان و شجاع، معاذ - لعنة اللّه عليه - نیست : 1) سرگذشت خیانت کارانه او نسبت به امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه (عَلَيهَا السَّلَامُ) که گذشت. 2) در اول دو روایت این شخص را پیرمرد کبیرالسن معرفی می کند و حتی اشاره به خمیده بودن پشتش و ابروانی که چشمش را پوشانده می کند، در صورتی که منابع، بیشترین سنی که هنگام مرگ برای معاذ ذکر کرده اند، 38 سال بوده (ابن سعد، الطبقات الکبری، 1410 ق، ج 7، ص 273). البته اقوال دیگری درباره سنّ او گفته شده،، از جمله ؛ سی و سه سال، سی و چهار سال و بیست و هشت سال ؛ (رجوع کنید به : ابن الاثير، أسد الغابة، 1409 ق، ج 4، ص 421). 3) هیچ منبعی محل به درک رفتن معاذ - لعنة اللّه عليه - را عمان نگفته در صورتی که در روایت، عنوان می کند پیر مرد به عمان تبعید شد و در آنجا وفات کرد. 4) در روایت، معاویه - لعنة اللّه علیه از حضور او در دو جنگ جمل و صفین می پرسد و پاسخ پیرمرد دلالت بر رشادت های او در این دو جنگ است در صورتی که هیچ منبعی از حضور معاذ در این دو جنگ خبر نداده، چه برسد رشادتهای او. البته برخی مورّخین از مخالفین، تاریخ به درک رفتن او را سال 18 هجری گفته اند که سالها با وقوع این دو جنگ فاصله دارد. 5) نکته بسیار مهم دیگر اینکه چطور معاویه و عمرو عاص - لعنة اللّه عليهما - و حاضران دیگر، هیچ کدام معاذ - لعنة اللّه عليه - را که از صحابه معروف است نشاختند و او هم آنها را نشناخت در صورتی که سال ها نزد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در کنار هم بودند.

او بسیار پیر بود و چیزی از آهن در دست داشت و وسطش را با نواری از تار پشم،

بسته بود؛ صندل هایی از الیاف به پا داشت و جامهای مندرس و قدیمی که شکمش از میان آن نمایان شده و پشتش خمیده و ابروهایش روی چشمانش را پوشانده بود.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای !شیخ اهل کجایی؟ و کجا می خواهی بروی؟

ص: 455

شیخ گفت: از عراق آمده ام و میخواهم به بیت المقدس بروم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : از عراق خبری داری؟

شیخ گفت : مهلت بده [ و بگو چه می خواهی ].

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : اوضاع عراق هنگام خروجت از آنجا چگونه بود؟

شیخ گفت: عراق در امنیت برباد رفته و ظلم خوفناک بود.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : ابوتراب چگونه بود؟

شیخ گفت : منظورت کیست؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت علی بن ابی طالب.

شیخ گفت : [ خداوند بینی تو را به خاک بمالد (ذلیلت کند)، و خاک بر دهانت کند و مادر و پدرت را لعنت کند، ] چرا نمیگویی چگونه بود، بنده صالح خدا؟ امام نصیحت کننده میزان صحیحح، راه روشن، سرور اوصیاء، امام اولیاء و جداکننده بین فرزندان حلال زاده و زنا زاده [امام عادل باران بی انتها پادشاه دین، قاتل مشرکان و ستمگران و طاغوتیان، شمشیر بران خدا پسر عموی رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )] و دریای فقها و تفسیرکننده قرآن آن گاه که قاریان دچار مشکل می شوند، و خاتم اوصیاء و برادر خاتم الأنبياء، بهترین کسی که پیراهن پوشید و جامه به تن کرد، (1) [برترین کسانی که به جای پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خوابید ] و شجاع ترین مرد جنگی در بین سواران و پیاده نظام، و جنگ کننده با کسانی که در دین خدا با نافرمانی، اختلاف ایجاد کردند.

آن شخصی که محمد مصطفی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) درباره او می گوید: «تو نسبت به من، همانند هارون برای موسی هستی درک کننده مطالب کم کننده لشکرها، [جنگاوری که شجاعان مقابل را از پای در می آورد، جنگاوری شجاع در پیشگاه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، همسر بتول (عَلَيهَا السَّلَامُ)، تاج فقها، گنج بینوایان پنجمین اهل کساء و شجاع پیروز] اسب سوار قومی

ص: 456


1- در این فراز از صنعت ادبی کنایه استفاده شده و مراد از آن، بهترین فرد روی زمین است ؛ زیرا فقط انسانها لباس بر تن می کنند و از میان کسانی که لباس می پوشند، بهترین آنها حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) است.

(بنی هاشم (عَلَيهِم السَّلَامُ)) که همیشه غالب و پیروز بوده اند، علی بن ابی طالب، قاتل مارقين و قاسطین و ناکثین، امیرالمؤمنین، حبیب رسول رب العالمين - صلى اللّه عليهما و آلهما -.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: از کسی که یاد کردی، در چه حالی او را ترک کردی؟

شیخ گفت : او را در حالی ترک نمودم که در دین و دنیا و آخرت، سالم و با عافیت است و بر او ترسی نیست

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : این را از تو نپرسیدم در چه حالی او را ترک کردی؟

شیخ گفت: او را دوست ندارد جز مؤمن پاک و دشمنش ندارد جز منافق بدبخت. معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : این را از تو نپرسیدم؟ [منظورم این است که مردم کوفه ] با او چگونه هستند؟

مردم آنچه درونشان بود را بیرون انداختند و ما به نور رهنمودهای او امید داریم و به دیگری روی نخواهیم آورد و به او چنگ میزنیم که عروة الوثقی است، و هیچ شکست و جدایی در آن نمی باشد.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : علی چه کسی را جانشین خود بر مردم کوفه قرار داد؟ شیخ گفت: فرزندش امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ).

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه کسی را به عنوان قاضی کوفه انتخاب کرد؟

شیخ گفت: شریح. (1)

ص: 457


1- شریح بن حارث کندی مشهور به شریح قاضی - لعنة اللّه عليه - ؛ به دستور عمر - لعنة اللّه عليه - قاضی کوفه شد و عثمان - لعنة اللّه عليه - هم منصب قضای او را تثبیت کرد به گفته ابونعیم اصفهانی او در زمان حکومت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به دلیل قضاوتهای نادرست تبعید شد (حِلية الأولياء، ص 139 - 140). از مهم ترین قضایایی که در آن، رفتار و عملکرد شریح توسط امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نکوهش شده تا جایی که امام با نوشتن نامه ای به او، از کار اشتباهش انتقاد نمودند، موضوع خرید خانه ای مجلل به قیمت 80 دینار در دوران تصدی مقام قضاوت بوده است که شرح آن همراه با نامه امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) در نهج البلاغه آمده است (نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، نامه چهارم، ص 272 - 273). اولین مداخله شریح در آغاز نهضت کربلا، مربوط به بیعت هفتاد تن از بزرگان کوفه در حضور شریح و شاهد گرفتن وی بر هواداری آل علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و دعوت از امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) برای سپردن حکومت کوفه به او بود (ترجمه تاریخ طبری ابوالقاسم پاینده 1353 ش، ج 7، ص 2922 - 2923 و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ص 26) ؛ ولی صرف نظر از پیمان شکنی بیشتر این بزرگان، خود شریح نیز به محض ورود عبیداللّه به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفاداری با آل علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، به جرگه مخالفین آنها پیوست و یکی از مشاورین درگاه عبیداللّه گردید (طبری، تاریخ طبری، ص 2918). برخی مثل مترجم کتاب الفین علامه حلی او را به خاطر فتوای وجوب جهاد با امام حسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) از عوامل اصلی بسیج مردم کوفه و شام علیه امام حسین می دانند (وجدانی، ترجمه الفین، ص 1003). هم چنین از شریح به عنوان امانتدار حضرت مسلم در محافظت از بچه های وی نام برده شده و گفته شده است که شریح از ترس تهدیدهای عبیداللّه - لعنة اللّه علیه، آنها را بی سرپرست در شهر رها ساخت تا خطری در این زمینه متوجه او نگردد. (کاشفی، روضه الشهدا، ص 383 - 384 و ص 292 - 294).

معاویه - لعنة اللّه عليه - پرسید : چه کسی مسئول نظم و شرطه (پلیس) شد؟

شیخ گفت : اصبغ بن نباته. (1)

معاويه - لعنة اللّه علیه - پرسید: مسئول بیت المال کیست؟

شیخ گفت: جابر بن عبداللّه الانصاري.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : علی شبها چه می کند؟

ص: 458


1- وی کوفی و در خلافت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، یکی از نامدارترین و استوارترین یاران آن امام بود (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 225)؛ از برخی روایات، میزان محبوبیت و منزلت اصبغ نزد حضرت علی به خوبی آشکار است (مثلاً رک: طوسی، امالی، ج 1، ص 176) اصبغ را یکی از اعضای شرطة الخمیس در جنگ صفین دانسته اند (خلیفه، تاریخ، ج 1، ص (231)؛ از خود او درباره معنای عنوان «شرطة الخميس» روايت شده است که ما با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) شرط و پیمان بستیم تا پای جان در راه او فداکاری کنیم (کشی، معرفة الرجال، ص 103 ؛ خویی، معجم الرجال الحديث، ج 3، ص 222) ؛ شیخ طوسی او را در طبقه اصحاب امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز بر شمرده است (طوسی، رجال، ص 66)؛ همچنین برای او اثری در مقتل الحسین (عَلَيهِ السَّلَامُ) نام برده (طوسی، الفهرست، ص 63 ؛ رجال شناسان شیعی او را از ثقات برجسته شمرده اند (مثلاً حلى، رجال، ص 24؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 20، ص 142 - 143) ؛ بیشتر رجالیون و محدثان مخالفان، اصبغ را غير موثق و ضعیف دانسته اند (يحيى بن معين، التاريخ، ج 2، ص 42؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 225؛ ابن حبان، المجروحين، ج 1، ص 174؛ ابن عدی، الكامل في الضعفاء، ج 1، ص 298؛ جوزجانی، احوال الرجال، ص 47؛ نسایی، الضعاء والمتروکین، ص 156 ؛ دارقطني، الضعفاء المتروكين، ص 67؛ ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذيب، ج 1، ص 81) و موضوع به محبت صادقانه اصبغ با امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) وحقد و كينه مخالفین مربوط می شود.

شیخ گفت : شب را به چهار قسمت تقسیم می کند، در یک قسمت از شب همراه با خانواده اش میخوابد، یک قسمت را به مناجات با خدا اختصاص می دهد، یک قسمت نگهبانی از مؤمنان می کند و قسمتی منتظر فجر است.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ عشق به علی با گوشت و خون تو آمیخته است و اگر علی بمیرد پس از او چه میکنی؟

شیخ گفت: اگر از دنیا برود، پروردگارم را به از دست دادن او متهم نمی کنم و اندوهم بر او طولانی می شود و می دانم که خداوند او را از دنیا نمی برد تا به او فرزندی عطا کند و همچنین است برای آن فرزند، فرزند دیگر؛ من هرگز از عشق و محبت نسبت به آنها منحرف نمی شوم.

سپس عمرو بن العاص روبه معاويه - لعنة اللّه عليهما كرد و گفت : بدون این که او تو را بشناسد از او پرسیدی.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ! آیا مرا می شناسی؟

شیخ گفت : خير من تو را نمی شناسم.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : من حجت درخشان و ریش سفید و سرور بنی امیه هستم. شیخ گفت : دروغ گفتی تو زنازاده و فرزند زنازاده هستی و دشمن وصی و فرزند خورنده جگر نیکان.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ مرادت از آن، کیست؟

شیخ گفت : منظورم خود تو هستی.

معاويه - لعنة اللّه علیه - چون این را شنید چشمانش از حدقه خارج شد و صورتش از خشم سرخ شد و رگهای او بیرون زد؛ در حالی که از شدت خشم در حال انفجار بود، گفت: ای شیخ به خدا سوگند اگر نمی دانستم که عفو در هنگام قدرت خوب است، آنچه را که بین چشمان شماست، می گرفتم.

شیخ گفت: به خدا قسم! امید دارم که خداوند تو را بدبخت نماید با سعادت

ص: 459

و خوشبختی من ؛ به این که من دشمن تو باشم در آخرت به خاطر دشمنی و کینه ای که نسبت به تو دارم در این دنیا.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : میخواهم تو را از کشورم بیرون کنم.

شیخ گفت: بدتر از تو کسی را که از من بهتر بود، بیرون کرد!

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : و آن کیست؟

شیخ گفت : عثمان بن عفان اباذر غفاری (رَحمهُ اللّه) را تبعید کرد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ امت کی گمراه شد؟

شیخ گفت: آنجا که چراغهای بصیرت را خاموش کردند و درهای حقایق را بستند و علمهای ایمان را شکستند و رسولان رحمت را نافرمانی کردند.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ امت کی هلاک شد؟ شیخ گفت : آن جا که امیرش تو بودی و عمرو بن العاص وزيرش و ابن مرجانه قاضیاش و یزید که بعد از تو خواهد آمد.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ، آیا شاهد روز دار بودی؟ همان روزی که علی، عثمان را در میان بنی خزیمه کشت.

شیخ گفت: به خدا سوگند دروغ میگویی و خداوند تو را خوار و ذلیل کند. وی چنین کاری نکرده است و اگر می خواست انجام دهد، همگی ما با او همراه می شدیم و ما هیچ گاه او را در کاری ترک نکردیم، و او قلم پای شما را خرد کرد و گردن هایتان را سرافکنده نمود و او با شمیشرش کسی را نکشت مگر آنکه فاسق یا منافق یا خارج از دین شده و یا فاجر و کافر بوده است.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ای شیخ آیا بصره (جنگ جمل) را شاهد بودی؟

شیخ گفت و من در آن جنگ غایب نبودم و اگر مرا می دیدی دشمنان را هنگامی که دور میشدند، با تیر نشانه میگرفتم؛ و هرگاه نزدیک می شدند، با شمشیر به جنگشان می رفتم ؛ و هنگام بازگشت مؤمنان را به جنگ ترغیب می کردم.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت: ای شیخ آیا شاهد کجاوه عایشه بودی؟

ص: 460

شیخ گفت : مرا با زنی که پروردگارش را مخالفت و پیامبرش (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را نافرمانی کرده و با ولی او (عَلَيهِ السَّلَامُ) جنگیده، چکار؟

معاویه - لعنة اللّه عليه - : ای شیخ آیا صفین را شاهد بودی؟

شیخ گفت : آری، اگر مرا می دیدی، در اوج جنگ، تحت فرمان مولای برگزیده خویش، مشغول تیراندازی شدید بودم.

معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : ای شیخ آیا در آن روز تیرهایی به سوی من انداختی؟

شیخ گفت : بله!

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چگونه؟

شیخ گفت : هفتاد و شش تیر با خود داشتم و به خدا سوگند تمام تیرهایم به هدف خورد و من صاحب آن دو تیری هستم که یکی از آنها اسب تو را کشت و اثری که الآن در صورتت هست از آن تیر دیگر می باشد.

پس معاویه - لعنة اللّه عليه - سرش را پایین انداخت و سپس با شرم سرش را بلند کرد و گفت : عمار را در هنگام مرگش چگونه مشاهده نمودی؟

شیخ گفت : او را نوری دیدم که خداوند متعال آن را نورانی کرد ؛ به نبوت محمد مصطفی (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ایمان آورد ؛ لشکر اهل بدعت او را شناختند و درک کردند تا خداوند آنها را در جهنم به صلیب بکشد و سرنوشتی دردناک در انتظار شماست.

معاويه - لعنة اللّه علیه - به کسانی که حاضر بودند گفت او را همراهی کنید و تا زمانی که بر میگردم از او مراقبت کنید و چون برگشت وارد دمشق شد و به غلامان و خدمتکارانش دستور داد تا غذایی را آماده کنند و دستور داد تا شیخ را به نزدش بیاورند. پس شیخ وارد شد و گفت: «سلام اللّه خير السلام لاغفر اللّه الظالمين ؛ سلام خداکه بهترین تحیت و درود است، خداوند ستمکاران را نمی بخشد»؛ کسانی که آنچه حقشان نیست را به زور به دست آوردهاند و به زودی به آتش جهنم وارد می شوند.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت : درست سخن بگو! آیا تو می خواهی کشته شوی؟ شیخ گفت : آیا سخن خدای عزوجل - را نشنیده ای که فرمود: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ

ص: 461

فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ) ؛ (1) هر امتی وقت مرگشان فرا می رسد، پس هنگامی که رسید، نه لحظه ای تأخیر دارند و نه زودتر از موعد از دنیا می روند.

معاویه - لعنة اللّه عليه - گفت : بیا غذا بخور.

شیخ گفت: آیا مالکین این طعام به من اجازه می دهند؟ (کنایه از حرام بودن اموال و طعام معاويه - لعنة اللّه عليها -).

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : من مالک و آن هستم.

شیخ گفت : نه چنین نیست، صاحب آن فقرا و نیازمندان و ابن السبیل (در راه مانده) است. و به گردن و ذمه شماست.

عمرو بن العاص - لعنة اللّه علیه - گفت: ای شیخ سخنت را نگه دار و ببین با چه کسی صحبت میکنی؟

شیخ گفت: به خدا سوگند! از کسی که سزاوار آن است آن را گرفته و در کسی که مانند تو سزاوار آن نیست گذاشته، ای پسر زن بدکاره.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به یارانش گفت : به او مالی بدهید و از جلوی چشمانم دورش کنید.

شیخ گفت: مرا به پول تو نیازی نیست که من هزینه سفرم را از امامی عادل گرفته ام که می بخشد و اسراف در کارش نیست.

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : او را به عمان ببرید.

شیخ گفت: این آرزوی من است، سپس این شعر را خواند :

أ مفتدى في حبّ آل محمد***حجر بفيك فدع ملامك أو زد

لو لم تكن في حبّ آل محمد***ثكلتك أمك غير طيب المولد (2)

ص: 462


1- سوره اعراف آیه 34.
2- غرر الاخبار و درر الآثار، ج 1، ص 366. ابن شهر آشوب این شعر را نسبت می دهد به أبي الأسود كندى، (مناقب آل ابی طالب ج 3، ص 514)، باب امامت امام حسن عسکری (عَلَيهِ السَّلَامُ)، و بیت دوم را اینگونه آورده : من لم يكن بحبالهم مستمسكا***فليعرفن بولاة لم تشهد

ای کسی که مرا در محبت آل محمد - صلوات اللّه عليهم - مورد سرزنش قرار می دهی، سنگی بر دهان تو باد؛ حال یا سرزنشت را رها کن یا آن را بیشر کن. اگر عاشق آل محمّد - صلوات اللّه عليهم نبودی، مادرت در عزای تو بنشیند، چراکه بایستی به اصل خود شک کنی.

سپس به عمان رانده شد تا اینکه در آنجا از دنیا رفت. (1)

طعنه زدن های معاویه - لعنة اللّه علیه - به بنی هاشم و پاسخهای دندانشکن عقيل

حکایت شده که معاویه - لعنة اللّه عليه - به عقیل بن ابی طالب گفت: من از برادرت علی بهترم!

پس عقیل گفت: برادرم دینش را بر دنیا مقدم ساخت و تو دنیا را بر دینت ؛ پس برادرم برای خودش بهتر است از تو، و تو برای دنیای من بهتر هستی. (2)

روزی معاویه - لعنة اللّه عليه - (به قصد تمسخر) به عقیل :گفت : عمویت ابولهب را چگونه میبینی؟

عقیل گفت: هنگامی که وارد جهنم شدی پس به سمت چپ نظر کن، او را روی عمه ات می یابی. (3)

ص: 463


1- فضائل، شاذان بن جبرئل قمی، ج 1، ص 77 با اختلاف بسیار زیاد و به نظر میرسد محدّث نوری از کتاب دیگری نقل کرده باشد.
2- امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276.
3- همان، سید مرتضی مینویسد: «عمه معاویه، ام جمیل دختر حرب بن امیّه و زن ابي لهب بود - لعنة اللّه عليهم.. روزی بعد از گفت و گویی که بین معاویه - لعنة اللّه عليه - وعقيل شد؛ معاویه - لعنة اللّه عليه - خواست تا سخن عقیل را قطع کند، رو کرد به اهل شام و گفت ای اهل شام! قول خداوند را شنیدید : ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ گفتند : بله ؛ معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : ابولهب عموی این مرد (عقیل) بوده است و خود و دیگران خندیدند. عقیل بلافاصله گفت : آیا قول خداوند را شنیدید : ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾، او عمه امير شما معاويه - لعنة اللّه عليه - و دختر حرب بن امیه و زن عموی من ابولهب است؛ هر دو (ابولهب و زنش) در جهنماند پس ببینید کدامشان بهترند آنکه سوار است یا آنکه سواری می دهد؟». (شرح الاخبار، قاضی نعمان، ج 2، ص 100 و ج 3، ص 240).

و روزی به عقیل گفت: در شما بنی هاشم شهوت هست.

عقیل گفت : شهوت ما بنی هاشم در مردان است و از شما در زنها. (1)

شعر حكيم سنائی در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -

شعر حكيم سنائی (2) در مورد معاويه - لعنة اللّه عليه -

خال ما بود خصم او (3) حالی***لیک از جمله خيرها خالی

خال مشکین نبود بر خورشید***خال بر دیده بود لیک سپید

آن که مرد دها (4) و تلبیس است***آن نه خال و نه عم، که ابلیس است

ص: 464


1- امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276.
2- ابوالمجد مجدود ابن آدم مشهور به سنائی، در نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین به دنیا آمد. مدرس تبريزى مؤلّف ريحانة الأدب، دو كتاب حديقة الحقيقة و دیوان قصائد سنائی را شامل اشعاری می داند که بر شیعه بودنِ سنائی دلالت صریح دارند (مدرس، ريحانة الأدب، 1369 ش، ج 3، ص 85) ؛ شیخ عباس قمی در الکنی و الألقاب با استناد به شعری از سنائی که در آن از خلافت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) پس از عثمان - لعنة اللّه عليه - با عبارت «زَهَقَ الباطل است و جاءَ الحق» (باطل نابود شد و حق آمد) یاد شده، نوشته است: «او شیعه بوده و تقیه می کرده است». (قمى، الكنى و الألقاب، 1368 ش، ج 2، ص 323). همچنین افندی در کتاب ریاض العلماء و حياض الفضلاء، با استناد به ابیاتی از او که در آنها به حدیث غدیر اشاره شده، سنائی را شیعه دانسته است (افندی، ریاض العلماء، 1401 ق، ج 7، ص 77). اشعار دیگری نیز در دیوان سنائی وجود دارد که گفته شده آنها را در پاسخ به سلطان سنجر سرود که از مذهب سنائی پرسید ؛ سنائی در این اشعار، امام على (عَلَيهِ السَّلَامُ) را مدينة العلم خوانده و تنها او را شایسته امیری دانسته است؛ همچنین از غصب حق حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) ماجرای فدک سخن گفته، به حدیث ثقلین اشاره کرده و اعتقاد به مذهب جعفری را لازم دانسته است. همچنین به مدح حضرت علی حضرت زهرا امام حسین و امام رضا - صلوات اللّه عليهم - اجمعین پرداخته است دیوان حکیم سنائی غزنوی، 1381 ش). کتاب «مدایح رضوی در شعر فارسی»، قصیده ای از سنائی در مدح امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) را قدیمی ترین قصیده فارسی موجود در مدح امام رضا (عَلَيهِ السَّلَامُ) دانسته است. ولی تقیه در اول دیوانش به ستایش از خلفای سه گانه، ابوحنیفه و شافعی - لعنة اللّه عليهم - پرداخته ولی صراحت او در اشعار مشخص می کند مدحش از دشمنان اهل بیت از روی تقیه بوده است.
3- یعنی امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) (در حاشیه). یعنی : معاويه - لعنة اللّه عليه - كه خال المؤمنين خوانده می شود، دشمن اميرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) است. معاويه - لعنة اللّه علیه را از آن جهت خال المؤمنین میخوانند که برادر ام حبیبه همسر رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می باشد.
4- نیرنگ.

وانکه خوانی کنون معاویه اش***دان که در هاویه ست زاویه اش

شیر حق زين جهان بپرهیزد***سگ بود کز کلیجه (1) نگریزد

تابش روح خواهد و تف صدر***روز خود بدر خواهد و شب قدر

آن که جز ابله و منافق نیست***شرم مخلوق و ترس خالق نیست

کرده خصمان او چه بنده چه حر***مطبخ این جا و دوزخ آنجا پر

بهر کردی به زیر چرخ کبود***کیسه با کاسه پر تواند بود

چه خطر دارد آل بوسفيان***که برآرند نامشان به زبان

آل مروان و آل سفله زیاد***که نرفتند جز به راه عناد

با علی کی بود مخنّث (2) دوست***کی زبير عوام بابت اوست

در ره دین یکی، زیاد بدند***طاغیان همچو قوم عاد بدند

دور دورند در نهاد و سرشت***باغیانش (3) از باغهای بهشت

دین باغی میان خوف و رجا***طمع لقمه دان و بيم قفا

[ هرکه او بر على برون آید***روز محشر بگو که چون آید

هر که باشد خوارج و ملعون***واجب آنست کش بریزی خون ]

کی بود آن کسی حکیم که او***در دکان دماغ شش پهلو

کند از بهر لوت و باد بروت***سینه را همچو قلعه الموت

از برای دو سیر روغن گاو***معده چون آسیا گلو چون ناو

هرکه او بر علی برون آید***روز محشر بگو که چون آید

هر که باشد خوارج و ملعون***واجب آنست کش بریزی خون

بغی کردن برو حلیمی نیست***علی آزردن از حکیمی نیست (4)

ص: 465


1- قرص نان.
2- مخنث : مابون و ملوط ؛ بابت : شایسته، سزاوار، درخور.
3- باغی بر کسی اطلاق می شود که بیعت خویش را با پیشوای معصوم (عَلَيهِم السَّلَامُ) شکسته و از اطاعت وی بیرون رفته باشد.
4- معاويه - لعنة اللّه عليه - دائماً با بخششها و یا سکوت در مقابل کسانی که به او اعتراض می کردند، خود و بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم - را در مقابل بنی هاشم حلیم و بردبار معرفی می کرد. ولی در اصل این دغل بازی او، برای حفظ حکومتش بود و این تعبیر از امام حسن (عَلَيهِ السَّلَامُ) قبلا گذشت.

آن که بر مرتضی برون آید***سوی عاقل امام چون آید

مصطفی گاه رفتن از دنیا***چون بسيجيد (1) منزل عقبى

جمله اصحاب مر و را گفتند***که چه بگذاشتی؟ برآشفتند

گفت بگذاشتم کلام اللّه***عترتم را نکو کنید نگاه

باز یاران که نایبان منند***همه چون نور دیدگان منند

آنکه ز ابلیس حیله جوید و غدر***او مر ادريس را چه داند قدر

نه علی از خسان، زبون بودی***شیر با گاومیش، چون بودی

صورت ملک را که روح نداشت***از پی مرد صورتی بگذاشت

[دل هر که از محبتش خالی است***نه دل است آنکه زرق (2) و محتالیست

دل آنکو به مهر او پیوست***از عوانان (3) روز حشر، برست

نشوی غافل از بنی هاشم***وزيد اللّه فوق ايديهم ]

دور کرد آن دو گبر ناخوش را***سیر کرد آن دو گونه آتش را

جانب هر که با علی نه نکوست***هر که گو باش، من ندارم دوست

هر که او با علیست دین میدان***ورنه چون نقش پارگین (4) میدان

هر که چون خاک نیست بر در او***گر فرشته است، خاک بر سر او

داد حق شیر این جهان همه را***جز فطامش (5) نداد فاطمه را

خبال ما داد بهر دنیا را زهر (6) مر نور چشم زهرا را

ص: 466


1- بسیجیدن کارها را آراسته و مهیاو آماده کردن.
2- زرق: ریا و نفاق و دروغ ؛ محتال : حیله گر.
3- عوانان : سخت گیرندگان.
4- پارگین : کود و فضولات.
5- فطام متوقف کردن شیرخوارگی کودک، بعد دو سالگی.
6- اشاره به زهر دادن و مسموم کردن امام مجتبی (عَلَيهِ السَّلَامُ).

آنکه خونش همیشه با نان بود***هم دعاء رسول یزدان بود

هر که را خال از این شمار بود***مر و را با علی چه کار بود

گر همی خال بایدت ناچار پور بوبکر را به خال انگار (1)

از چه مخصوص شد به خالي ما***ابن سفيان زيان حالي ما

[ای سنایی، سخن دراز مکش***کوتهی به زقصه ناخوش ] (2)

پاسخهای قاطع و کوبنده طرماح ابن حکم به معاویه - لعنة اللّه عليه - وقتی خواست اهل یمن را تحقیر کند

اعلام الناس تأليف محمد دیات اتلیدی (3) می نویسند، گویند: روزی معاویه - لعنة اللّه علیه - در میان اصحاب خود نشسته بود که دو کاروان آمدند. خطاب به برخی از کسانی که نزدیک او بودند گفت: به نزد دو قافله بروید و اخبارشان را برای من بیاورید.

پس رفتند و برگشتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین یک قافله از یمن است و دیگری اهل قريش.

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : نزد آنان برگردید و قافله قریش را دعوت کنید که نزد ما

بیایند و مردم یمن در آنجا بمانند تا به آنها اجازه ورود بدهیم. چون قریش وارد شدند، معاویه - لعنة اللّه عليه - سلام کرد و به آنان نزدیک شد

ص: 467


1- استفاده از واژه خال المؤمنین برای معاويه - لعنة اللّه عليه -، قطعاً دلایل و انگیزه های سیاسی دارد. این انگیزه ها صرفاً مخالفت با خاندان رسالت و اهل بیت نبوت - صلوات اللّه عليهم - است. زیرا محمد بن ابی بکر هم برادر عايشه لعنة اللّه عليها - همسر رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بوده ولی نه تنها او را خال المؤمنین نمی خوانند بلکه او را به خاطر ارتباطش با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) اسب و لعن می کنند.
2- حديقة الحقيقه وشريعة الطريقه، دیوان حكيم سنائی غزنوی، تصحیح محمد روشن، انتشارات نگاه.
3- اتلیدی، محمد بن دیاب (نیمه اول قرن 11 اوایل قرن 12 ق) دانشمند، ادیب و مورخ مصری او از مردم اقلیم المنیه خصیبیه در منطقهٔ صعيد مصر بود. شهرت وی به خاطر تألیف کتاب نوادر الخلفاء یا اعلام الناس بما وقع للبرامكه مع بني العباس، است که در 100 ق از نوشتن آن فارغ شده است.

و گفت : ای اهل قریش آیا میدانید چرا قافله اهل یمن را به حضور نپذیرفتم و ابتدا شما را قبول کردم؟

گفتند: نه بخدا قسم ای امیرالمؤمنین!

گفت: چون هنوز هم آنها بر ما فخر میفروشند و به آنچه که ندارند افتخار می کنند و اگر فردا وارد شدند و در جای خود ننشستند، سخنانی خواهم گفت که از ارزش و مقامشان کم کند و کرامتشان را از بین ببرد. پس اگر آمدند و نشستند، هیچ کس با آنها سخن نگوید به جز من.

راوی گفت: در بین آنان مردی بود به نام طرماح بن حکم باهلی، که رو به اصحاب خود کرد و گفت: آیا میدانید ای اهل یمن چرا ابن هند معاویه شما را نپذیرفت و قریش را بر شما مقدم نمود؟

گفتند: نه.

:گفت زیرا فردا روز میخواهد در سخنانی کرامت شما را از بین برده و مقام شما را پایین بیاورد پس اگر سخن گفت هیچ کس جواب او را ندهد تا من خود جواب او را بدهم.

فردای آن روز بر او وارد شدند و در جای خود نشستند، پس معاویه برخاست و گفت : ای مردم اولین کسی که به عربی سخن گفت که بود؟ و این زبان بر چه کسی نازل شد؟

طرماح برخاست و گفت: «ما هستیم ای معاویه»! و نگفت یا امیرالمؤمنین.

گفت : چرا؟

گفت: چون عرب در بابل فرود آمد زبان عبری زبان همه مردم بود، خداوند متعال زبان عربی را بر یعرب بن قحطان باهیلی، (1) جاری ساخت که او جدّ ماست

ص: 468


1- يعرب بن قحطان شخصیتی در اساطیر عرب است که فرمانروای یمن بوده و نسل اعراب قحطانی (یا اعراب اصیل) جملگی به او میرسد. برخی حتی اعتقاد دارند که او پدیدآورنده زبان عربی بوده و از همین رو به یعرب (یعنی عربی گو) ملقب شده و برخی دیگر او را اولین کسی می دانند که به عربی نوشتن آغاز کرد و نوحه آدم بر غم فرزندش هابیل را به زبان عربی و به شعر درآورد. یعرب به قولی نوه هود پیامبر و به قولی دیگر از نوادگان سام بن نوح بود. (لغت نامه دهخدا).

پس عربی می خواند و اهل او این زبان را فرا گرفتند و نسل به نسل منتقل کردند، پس ای معاویه ! ما اصالتاً عرب هستیم و شما عربی را فرا گرفته اید.

معاويه - لعنة اللّه عليه - مدتى سكوت کرد، سپس سرش را بلند کرد و گفت: ای مردم، قوی ترین عرب در ایمان کیست و چه کسی به آن شهادت داده است؟

و طرماح گفت : ما هستیم ای معاویه !

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : و چرا این را میگویی؟

طرماح گفت: چون خداوند محمد (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را مبعوث کرد، شما او را تکذیب کردید و نادانش خواندید و او را از طبیعت خویش خارج نمودید، پس ما او را پناه دادیم و او را یاری کردیم، پس خداوند نازل کرد «الَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حقًّا»؛ (1)کسانی که پناه دادند و یاری کردند، مؤمنان واقعی اند و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خیرخواه بود و بدیهای ما را نادیده میگرفت و تو این گونه رفتار نکردی، گویی با رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) مخالفت کردی؟

راوی گفت : معاویه - لعنة اللّه عليه - مدتی سکوت کرد سپس سرش را بلند کرد و گفت: ای مردم، فصیح ترین عرب در زبان کیست؟ و چه کسی بر آن گواهی داده است؟

طرماح گفت : ما هستیم ای معاویه !

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : چرا؟

گفت: چون امرو القیس بن حجر الکندی (2) از ماست که در برخی از اشعار خود

ص: 469


1- سوره انفال، آیه 74.
2- امرؤ القیس از معروف ترین شعرای عرب جاهلی و از فُحول شعرای عرب، بلکه از متقدمین آن هاست، و یکی از مشهورترین شعرای «المُعَلَّقات السَّبع»، که هفت تن از شاعران روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیده ای غرا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران، آنها را از در کعبه آویختند که وارد شوندگان آنها را ببینند و مایه شهرت و افتخار آنان،گردد و همین قصاید است که در السنه اهل علم به «سبعة معلقه» و «معلقات سبع» مشهور است. اصل او از یمن و زادگاهش نجد بود. (ویکی پدیا).

گفته است:

بطعمون الناس غباً***فى السنين الممحلات

فى جان کالجوابى***وقدور راسات

به مردم گوشت میدهند تا بخورند در سالهای قحطی و تنگدستی

و آنها را در دیگهای بزرگی میپختند که از شدت بزرگی نمی توانستید آنها را تکان بدهید.

همچنین او با کلماتی صحبت کرد که در قرآن مثل آن آمد و رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر آن شهادت داد. (1)

راوی گوید : معاویه - لعنة اللّه علیه - مدتی سکوت کرد و گفت : ای مردم، چه کسی از اعراب در شجاعت و ذکر نیرومندتر است و چه کسی بر آن شهادت داده است؟

طرماح :گفت : ما هستیم ای معاویه !

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : چگونه؟

گفت: چون عمرو بن معدیکرب (2) از ماست، در زمان جاهلیت شجاع و جنگاور بود و در اسلام نیز چنین بود و پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به آن شهادت داده است.

ص: 470


1- اگر بتوان این مطلب را بر معنایی که منافات با اعجاز و تحدیهای قرآن نداشته باشد حمل کرد، می پذیریم والا خير.
2- ابوثور عمرو بن معد يكرب مذحجی از شاعران و جنگاوران بنام سرزمین یمن در دوران جاهلیت که اسلام آورد و مرتد شد و دوباره به اسلام برگشت و گفته شده همچنین دوباره از اسلام برگشت (تاریخ مدينة دمشق، ج 46، ص 372؛ الطبقات الکبری، ج 6، ص 526) ؛ در جنگهای یرموک و قادسیه حضور داشته و برخی از تواریخ مخالفین او را کشنده رستم فرخزاد می دانند. (اغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج 15، ص 209) ؛ شیخ مفید می نویسد: «عمرو نزد رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آمد و اسلام آورد؛ سپس نظر کرد به سمت أبي بن عشعث خثعمى و گردنش را گرفت و نزد رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) آورد و گفت این شخص قاتل پدر من است. پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند: اسلام آنچه در زمان جاهلیت صورت گرفته را هدر می داند و بخشیده؛ پس عمرو مرتد شد و به سمت قوم بنی زبید رفت تا این که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) دستور دادند با لشکری از مهاجرین به سمت بنی زبید روند. وقتی که بنی زبید امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) را دیدند به عمر و گفتند با این جوان قرشی چه میکنی وقتی تو را ببیند؟ عمر و گفت : خواهد دانست وقتی مرا دید. زمانی که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) و عمر و در مقابل هم قرار گرفتند، حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) چنان صیحه ای زدند عمر و فرار کرد؛ سپس برادر و پسر برادرش را کشتند و زنان آنها را به اسارت گرفتند و خالد بن سعید را بین بنی زبید گذاشتند تا زکات آنها را جمع کند و اگر کسی مسلمان شد و برگشت او را امان دهد پس عمر و به خالد رجوع کرد و مسلمان شد و در مورد زن و فرزندانش صحبت کرد، همه را به او بخشیدند.». (ارشاد المفید، ج 1، ص 158).

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: وقتی او را با دستبند آهنین آوردند کجا بودی؟

طرماح گفت : چه کسی او را دست بسته آورد؟

معاويه - لعنة اللّه عليه - گفت : علی او را آورد.

طرماح گفت: به خدا سوگند اگر قدر و ارزش او را میدانستی، خلافت را به او واگذار می کردی و هرگز چشم طمع به آن نداشتی.

معاویه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: آیا برای من بلبل زبانی میکنی ای پیر یمن؟ :گفت : آری، ای پیر مضر، جواب تو را میدهم زیرا پیرزن یمانی، بلقیس بود و به خدا ایمان آورد و با پیامبرش سلیمان بن داوود ازدواج نمود (1) و پیرزن مضر، مادربزرگت است که خداوند در مورد او فرمود: ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِي جِيدِهَا حَبْلُ مِنْ مَسَدٍ﴾ ؛ (2) و همسرش حمل کننده هیزم است که بر گردنش طنابی از مسد است.

راوی گوید: معاويه - لعنة اللّه عليه - مدتی سکوت کرد سپس سرش را بلند کرد

ص: 471


1- در سرزمین یمن، بانویی به نام «بلقیس» بر ملت خود حکومت می کرد و دارای تشکیلات عظیم سلطنتی بود. ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند. در قرآن سوره نمل و نیز در عهد عتیق از دیدار و گفت وگوی ملکه سبا با سلیمان (عَلَيهِ السَّلَامُ) سخن رفته است؛ البته بدون ذكر نام بلقيس. و در برخی منابع، نقل شده است؛ حضرت سلیمان (عَلَيهِ السَّلَامُ) با بلقیس که دختر شرح حمیری بود، ازدواج کرد (دینوری، اخبار الطوال، ص 21، قم، منشورات الرضی، 1368 ش).
2- سوره مسد، آیات 5 و 6. سید مرتضی می نویسد: «عمه معاویه، ام جمیل دختر حرب بن امیّه و زن ابي لهب بود - لعنة اللّه عليهم». (امالی سید مرتضی، ج 1، ص 276).

و گفت : خداوند به تو بهترین دوستی را پاداش دهد و عقلت را فزون کند و جدّت را بیامرزد پس به آنها مالی را داد و به نیکی رفتار کرد. (1)

تغییر نام باب الثعبان با آوردن فیل برای محو معجزه اميرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ)و داستان بیغیرتی معاويه - لعنة اللّه عليه -

حياة الحيوان : (2) الطرطوشي (3) و دیگران ذکر کردند که فیلی را در زمان معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليه - وارد دمشق کردند پس مردم شام برای تماشای آن بیرون رفتند ؛ زیرا فیل را پیش از آن ندیده بودند. (4) معاویه - لعنة اللّه علیه - از بام قصر بالا رفت

ص: 472


1- نوادر الخلفاء اعلام الناس بما وقع للبرامكه مع بني العباس (إتليدي، محمد دياب، ج 1، ص 29).
2- كتاب حياة الحيوان الكبرى اثر کمال الدین دمیری شافعی مذهب، (ابن قاضی شهبه، ج 4، ص 61) درباره روحیات و حالات حیوانات به زبان عربی نوشته شده؛ وی روایات و آیات قرآنی را در این موضوع گرد آورده است. این کتاب به عنوان کتابی مختصر درباره تاریخ خلفاء راشدین و بنی اميّه - لعنة اللّه عليهم - در دمشق و بنی عباس - لعنة اللّه عليهم - و فاطمیان و بنی یوب و...به حساب می آید. دمیری در جلد اول کتاب «حياة الحيوان الكبرى» تحت عنوان «فائدة اجنبة» به ذکر تاریخ خلفاء و سلاطین مذکور می پردازد. دلیل این که مؤلّف در در کتابی این چنین به ذکر تاریخ ایشان پرداخته این است که میخواهد ثابت کند هر فرد ششمی که عهده دار امر خلافت و حکومت شده است به مرگ طبیعی نمرده بلکه به قتل رسیده است.
3- ابن ابی رندقه، ابوبكر محمد بن وليد بن محمد خلف بن سليمان فهرى طُرطُوشی (451 - 510 ق)، عالم مالکی مذهب اندلسی از مردم طرطوشه (آبادی مرزی مسلمان نشین در شمال اندلس) است.
4- امام باقر فرمودند: «در زمانی که امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) (در مسجد کوفه) بر منبر بود، اژدهایی از طرف یکی از درهای مسجد روی آورد، مردم آهنگ کشتن آن را کردند، امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فردی را فرستاد تا دست نگه دارند ؛ مردم از کشتن آن خودداری کردند؛ او سینه کشان رفت تا پای منبر رسید ؛ برخاست و روی دمش ایستاد و به امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) سلام کرد؛ حضرت اشاره فرمود که بنشیند تا خطبه اش تمام شود ؛ چون از خطبه فارغ گشت، متوجه او شد و فرمود: کیستی؟ گفت : من عمر و بن عثمان، خلیفه شما بر طايفه جن هستم، پدرم مرد و به من سفارش کرد خدمت شما آیم و رأی شما را بپرسم. اکنون نزد شما آمدم تا چه دستور دهی؟ امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) فرمودند تو را به تقوای خدا سفارش می کنم و این که بازگردی و در میان جنیان به جای پدرت باشی و تو خلیفه من بر ایشان هستی. عمرو با امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) خداحافظی کرد و بازگشت و او خلیفه آن حضرت است بر جنیان». من به حضرت عرض کردم قربانت، عمرو خدمت شما می آید و آمدن بر او واجب است؟ فرمودند: «آری!». (کافی، ج 1، ص 396). علامه مجلسی می گوید: «مضمون این حدیث متواتر است و باب ثعبان در مسجد کوفه مشهور بوده و گویند بني اميه - لعنة اللّه عليهم - برای از بین بردن این اسم فیلی بر آن در میبستند تا به «باب الفیل» مشهور گشت». کلینی در این باره می نویسد: «این درب سابقاً به باب الثعبان (درب اژدها) مشهور بوده است و حکایت آن مشهور است و در کتابهای هر دو فریق مسطور است ؛ سپس بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - برای نهان کردن این معجزه، فیلی بر این درب مسجد بستند و آن را مشهور به باب الفیل کردند» (اصول کافی، ترجمه کمره ای، ج 3، ص 701؛ روضة الکافی، ترجمه کمره ای ج 2 ص 101) ؛ مورّخین نیز همین مطالب را ذکر کرده اند : نظر به این که باب ثعبان یاد آور معجزۂ امیرمؤمنان بود، بنی امیه - لعنة اللّه عليهم - نام آن را به باب الفيل تغییر دادند (تاريخ الكوفه، ص 54).

و هنگامی که مشغول تماشای فیل بود، ناگاه چشمش به شخصی افتاد که با کنیزکان نشسته است، به سرعت به سمت پایین رفت و به سمت اتاق کنیزکان رفت و در زد. به او گفته شد : کیستی؟

معاويه - لعنة اللّه علیه - گفت : امیرالمؤمنین در را باز کردند؛ چرا که مجبور بودند که خواسته یا ناخواسته این کار را می کردند. معاویه - لعنة اللّه عليه - وارد شد و بر سر آن مرد ایستاد در حالی که آن مرد سر به زیر انداخته و بسیار ترسیده بود، معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : چه چیزی تو را وا داشت که چنین کاری بکنی و وارد قصر من بشوی و با کنیزکان حرم سرای من بنشینی؟ آیا از مجازات و خشم من نترسیدی؟ جواب مرا بده، وای بر تو! چه چیزی سبب شد بدین کار دست بزنی؟

آن مرد گفت : ای امیرالمؤمنین حلم و صبر تو مرا به آن سوق داد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - به او گفت: اگر تو را ببخشم این امر را به عنوان یک راز نگه میداری و با کسی در این باره سخن نمی گویی؟

آن مرد گفت: آری!

پس او را عفو کرد و کنیز و آنچه در اتاقش بود را به او داد و در آن اشیاء بسیار ارزشمندی بود. (1)

ص: 473


1- حياة الحيوان الكبرى، ج 2، ص 312.

شعر حکیم سنائی درباره معاویه - لعنة اللّه عليه - و خاندانش

پسر هند اگرچه خال من است***دوستی ویم به کاری نیست

ور نوشت او خطی ز بهر رسول **به خطش نیز افتخاری نیست (1)

در جهانی که شیر مردانند** به خط و خال افتخاری نیست

و همچنین از او :

دوستان پسر هند مگر بی خبرند** که از احوال بد او به پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست** مادر او جگر عم پیمبر بدرید

او به ناحق، حق داماد پیمبر بستد **پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بعضی از اقدامات و بدعت های معاویه - لعنة اللّه عليه - از کتاب اربعین في الامامه

مخالفت با حديث الولد للفراش

كتاب اربعين في الامامه تأليف مولى جليل محمد طاهر قمی (رَحمهُ اللّه) (2) از کتاب حلیة الاولیاء

ص: 474


1- اشاره به ادعای دروغ مخالفین بر این که معاویه - لعنة اللّه علیه - کاتب وحی بوده که قبلاً کذب بودن این مطلب اثبات شد.
2- مولانا محمد طاهر نجفی قمی یکی از بزرگان علمای امامیه در قرن یازدهم هجری است دوران مولا محمد طاهر مصادف با اوج درگیری و جنگ صفویه و دولت عثمانی است. ابن نوح حنفی یکی از مفتیانی است که ضمن واجب دانستن جنگ با شیعه فتوی به اسارت و بردگی فرزندان شیعیان داد. استدلال او در این فتوی این بود که: در بردگی و رقیت، فرزند تابع پدر می باشد؛ در حالی که این مفتی توجه نداشت چنین مسأله ای در طول تاریخ اسلام در مورد کسانی که شهادتین را بر زبان آورده اند وجود نداشته است. حتی نسبت به خوارج و بغات، و در سیره پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نسبت به منافقین نیز چنین چیزی صورت نپذیرفته است در کتاب الاربعین در فضایل امیرمؤمنان و امامت امامان معصوم (عَلَيهِم السَّلَامُ)، چهل دلیل از کتب مخالفین بر امامت ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ) گردآوری شده و در آن بعضی از عقاید مخالفین در فروع و اصول ذکر گردیده است. در این کتاب دو خاطره جالب ذکر شده ؛ وی می گوید : «در سفر از راه دریا به سوی بيت اللّه الحرام، دریا طوفانی و متلاطم شد و کشتی در معرض غرق شدن قرار گرفت. در این بین ملوانان با اضطراب و وحشت فراوان فریاد می کردند و ضجه می زدند و متوسل به ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ) شده بوند. و با آنکه همه اهل سنت ومالکی بودند، در هنگام طوفان نام یکی از پیشوایان خودشان را نیاورده و تنها به ائمه اطهار (عَلَيهِم السَّلَامُ) توسل جسته بودند. از سرپرست و رییس آنان در این رابطه سؤال کردم. در جواب گفت: یکی از عادتهای اهل دریا و کارکنان کشتی این است که در مواقع طوفان و خطر و وقت هیجان به ائمه اثنی عشر (عَلَيهِم السَّلَامُ) متوسل می شوند و این فضل و عنایت خداست». (مقدمه اربعین قمی، ص 14 - 15) ؛ همچنین می گوید: «با یکی از افراد فاضل مخالفین که مفتی حنفیه بود در مکه مشرفه برخورد کردم او تصور می کرد من اهل سنت و حنفی هستم من هم از روی تقیه، شیعه بودن خود را بروز ندادم. بین ما مکالماتی روی داد که مضمون آن چنین است به او گفتم آیا نجاتی برای شیعه هست؟ در حالی که آنان می گویند اطاعت و پیروی از غیر امامان شیعه جایز نیست و دلیلی بر این مسأله وجود ندارد و ما بر طبق دستورات امام جعفر صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) عمل می کنیم. او گفت معلوم نیست این دستورات دستورات او باشد. گفتم شیعیان می گویند هنگامی که ما از حنفی ها و شافعیها و مالکیها و حنبلیها پرسش می کنیم از کجا میدانید آنچه را عمل میکنید بر اساس دستورات آنها است؟ هر کدام از آنان در پاسخ می گویند که استادان و مشایخ ما از مشایخ خود تا به گفته حنفی یا شافعی و یا مجتهدی برسد که ما براساس گفته او عمل می کنیم و در واقع طریقه اطمینان آنها نقل مشهور می باشد. شیعیان می گویند : ما نیز بر طبق نقل مشهور و نقل مشایخ و استادان طبقه بعد از مشایخ و استادان طبقه قبل، تا به امام جعفر صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) برسد، عمل می کنیم و بر درستی طریقه خود علم پیدا می کنیم. در پاسخ گفت: اگر چنین است پس آنان نیز اهل نجات اند !گفتم شیعیان خلفای سه گانه را لعنت می کنند آیا با این کار کافر می شوند یا فقط گناهی را مرتکب شده اند؟ جواب داد: علما در این رابطه اختلاف دارند گفتم شیعه می گوید: ما به نقل مشهور، مذهب امام جعفر صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) را در عبادات عمل می کنیم. از طرفی هم میدانیم مذهب او بغض و دشمنی نسبت به خلفای سه گانه است. در اینجا مفتی رنگش متغیر شد و با عصبانیت گفت: این خلاف اجماع است. من نیز در آن شرایط از روی تقیّه و خوف نتوانستم به او بگویم چه اجماعی بر ترک بغض و لعن نسبت به خلفای سه گانه منعقد شده است؟». (مقدمه اربعین قمی، ص 14 - 15، همچنین در ص 640 و 641 کتاب الاربعین مولی محمد طاهر قمی).

که سعید بن مسیب گفت: معاویه - لعنة اللّه علیه با رد کردن قضاوت رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که فرمودند: «الولد للفراش وللعاهر الحجر ؛ فرزند به صاحب فراش ملحق می شود و زانی از آن بهره ای نمی برد و او را سنگ سزا است»، به ایشان توهین کرده است.

قرائت نکردن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در نماز

و در تفسیر ثعلبی آمده است که معاویه - لعنة اللّه عليه - در مدینه نماز خواند ولی «بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» (1) را در خواندن فاتحه الکتاب قرائت نکرد و این مطلب را گروهی و مانند آن را مسند شافعی نقل کرده اند. (2)

ص: 475


1- سوره فاتحة الكتاب، آیه 1.
2- كتاب الام، ج 1، ص 130 ؛ المجموع، ج 3، ص 350؛ کتاب المسند، ص 37.

بیعت گرفتن برای یزید - لعنة اللّه عليه - و اعتراض عايشه - لعنة اللّه عليها - بر او

صاحب مصالت (1) گوید : معاویه - لعنة اللّه عليه - بر منبر برای يزيد - لعنة اللّه عليه - بیعت میگرفت که عایشه - لعنة اللّه علیها - گفت: «آیا بزرگان صحابه که خلیفه رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بودند، برای فرزندانشان از مردم بیعت گرفتند؟».

معاويه - لعنة اللّه عليه - در جواب گفت : نه!

عايشه - لعنة اللّه علیها - گفت : پس تو که میخواهی پسرت را جانشین خودکنی، چه کسی قبل از تو این کار را کرده است؟

در این هنگام معاويه - لعنة اللّه عليه - خجالت زده شد [پس تصمیم به کشتن عايشه - لعنة اللّه علیها - گرفت ] و چاله ای حفر کرد و عایشه - لعنة اللّه علیها - در آن گودال افتاد و مرد. (2)

و روایت شده است که برای گرفتن بیعت از مردم آنان را تهدید می کرد و به معاويه - لعنة اللّه عليه - سخنی از عایشه - لعنة اللّه عليها - رسيد.

[روزی معاویه، عایشه - لعنة اللّه عليهما -، را دعوت کرد که به اقامتگاهش برود، پس ] عایشه - لعنة اللّه علیها - در حالی که سوار بر الاغ بود به خانه معاويه - لعنة اللّه عليه - رفت. عایشه - لعنة اللّه عليها - حرمت معاویه - لعنة اللّه علیه - را رعایت نکرد و با الاغش به روی فرشها رفت و الاغ بر آنها سرگین و ادرار کرد.

معاويه - لعنة اللّه عليه - [ از این کار عایشه - لعنة اللّه عليها - به مروان - لعنة اللّه عليه -

ص: 476


1- مصالت القواضب، رشید الدین محمد بن علی بن شهر آشوب سروی مازندرانی (م 588) که ظاهراً نام اصلی کتاب «مثالب النواصب» است (فصلنامه تخصصی امامت پژوهی، پاییز 1390).
2- الصراط المستقيم، ج 3، ص 46، باب 12 نجاح طائی در کتاب اغتيال ابی بکر - لعنة اللّه عليه - از کشته شدن وی سخن به میان می آورد و می گوید: برای این که خاندان ابابکر - لعنة اللّه علیه از شر معاويه - لعنة اللّه عليه - در امان بمانند گفتند که عایشه - لعنة اللّه عليها - بدون تشیع جنازه و گردهمایی همچون پدرش ابوبکر لعنة اللّه عليهما - به خاک سپرده شد (طبقات الکبری، ج 8، ص 77) تا جستجو برای مکان دفن واقعی و سبب مرگ او شروع نشود (اغتيال ابی بکر، نجاح طایی، ص 109) ؛ علّامه مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعه به چند روایت کشته شدن عایشه - لعنة اللّه عليه - توسط معاويه - لعنة اللّه عليه - را آورده (حديقة الشيعه، ص 352 و 353).

شکایت کرد و گفت: من نمیتوانم این زن بدکاره را تحمل کنم. پس چاهی حفر کردند و عبداللّه بن زبير - لعنة اللّه عليهما - با شعری به آن اشاره دارد:

لقد ذهب الحمار بام عمرو***فلا رجعت ولا رجع الحمار (1)

به تحقیق که حمار با ام عمر و داخل شدند ولی نه ام عمر و برگشت و نه حمارش.

منازعه عبداللّه بن عمر با معاويه - لعنة اللّه عليهم - در امر خلافت

در حدیث دیگری که بخاری در آن منفرد است به نقل از جمع بین الصحیحین (2)روایت شده است [ پسر ] عمر با معاویه - لعنة اللّه عليهم - در مورد خلافت با او منازعه کرد، معاویه - لعنة اللّه علیه - گفت : کسی که میخواهد درباره حکومت سخن بگوید، بیاید. حقیقت این است که ما برای حکومت از او [ اشاره به پسر عمر ] و پدرش شایسته تریم». (3)

فضیلت تراشی معاویه - لعنة اللّه علیه - برای خود به عنوان کاتب وحی بودن

کلبی در مثالب مینویسد: معاویه - لعنة اللّه عليه - خود فضیلت کاتب الوحى بودن

ص: 477


1- الصراط المستقيم ج 3، باب 12، ص 46.
2- الجمع بين الصحيحين، البخاری و مسلم، اثر محمد بن فتوح حمیدی (متوفی 488 ق)، کتابی است چهار جلدی، عربی با موضوع روایات اهل تسنن نویسنده در مقدمه این اثر بیان می کند که منظورش از نگارش این کتاب تجرید متون اخبار و نصوص آثار صحیحین مسلم و بخاری و تلخیص این دو کتاب در یک کتاب با جمع مفترقات و حفظ تراجم شان است.
3- در صحیح بخاری از قول عبداللّه بن عمر - لعنة اللّه عليهما - آمده است که می گوید: «نزد حفصه (خواهرم) رفتم و گفتم : دیدی که کار حکومت بر مردم چگونه شد و مرا سهمی ندادند. گفت : برو خود را به آنها برسان چون در انتظار تو هستند و میترسم دوری تو از آنها نوعی تفرقه باشد؛ و چندان اصرار کرد تا رفتم. چون مردم پراکنده شدند، معاویه چنین نطق کرد کسی که میخواهد درباره حکومت سخن بگوید بیاید. حقیقت این است که ما برای حکومت از او (اشاره به پسر عمر) و پدرش شایسته تریم. حبیب بن مسلمه از عبداللّه عمر می پرسد: تو در جواب معاویه هیچ نگفتی؟ عبداللّه بن عمر می گوید: خود را جمع و جور کردم تا بگویم شایسته تر از تو برای حکومت کسی است که با تو و پدرت در دفاع از اسلام و برای مسلمان شدنشان جنگید، اما ترسیدم سخنی بگویم که وحدت را بر هم بزند و مایه خونریزی شود و طور دیگری نتیجه دهد، پس آنچه را خدا در بهشت و عده داده، بیاد آوردم». حبیب بن مسلمه می گوید: «از آن خطا مصون ماندی» ترجمه الغدیر، ج 20، ص 207).

را برای خودش بیان داشت ولی در تاریخ ثابت است که در سال هشتم هجری اظهار اسلام کرد و برخی هم می گویند: پنج سال قبل از وفات نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ). پس چگونه پیامبراکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به این سابقه کمش در اسلام به او اعتماد کرده؟ لذا این لقب برای او مسلم نیست؛ بلکه باید این فضیلت و منقبت را از او ساقط کرد (1)

نفرين معاويه - لعنة اللّه عليه - توسط پیامبراکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )ه به اینکه خدا شکمش را سیر نکند

و در جلد سوم از صحیح مسلم آمده است: پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ابن عباس را فرستاد که معاويه - لعنة اللّه علیه - را به خدمت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) طلب کند، پس ابن عباس او را خواند ولی او نیامد ؛ [ ابن عبّاس ] گفت : او مشغول خوردن است

پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمودند:

لا أشبع اللّه بطنه ؛

خدا شکمش را سیر نکند. (2)

معاويه بي حيا - لعنة اللّه عليه - و دستور لعن بر امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ)

و در کتاب صفوة التاريخ تأليف ابی حسن جرجانی آمده است که معاویه - لعنة اللّه عليه -، حضرت امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بر منبر لعن می کرد و به کارگزارانش نوشت که چنین کنند و ایشان را بر منابر لعن کنند. (3)

ص: 478


1- آنچه از روایات و آثار تاریخی قابل اثبات است، امیر مؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) و دیگرانی که نام آنها مضبوط است، کاتبان وحی بوده اند؛ اما این که معاویة - لعنة اللّه عليه - نيز از كاتبان وحی باشد قابل اثبات نیست و مخالفین این مطلب را از ساخته های طرفداران بنى اميّه - لعنة اللّه عليهم - می دانند و او را فقط نویسنده نامه های رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دانسته اند (الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 122 ؛ العسقلانی، الاصابة في تمييز الصحابة، ج 6، ص 121؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338)؛ علامه میرزا ابوالفضل طهرانی در شفاء الصدور می نویسد: «به شفاعت عباس اذن کتابت یافت و گاه گاه مکتوبی برای پیغمبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) می نوشت و این که وی را از کتاب وحی شمرده اند، افتراء است و جماعتی بدان تصریح کرده اند.». (شفاء الصدور، ص 463)؛ در كتاب نزهة الفضلاء آمده است که فقط چند مرتبه نامهای نوشت. (نزهة ص 226).
2- صحیح مسلم ج 3، ص 26.
3- زمخشری می نویسد: «در زمان بنی امیه - لعنة اللّه عليهم -، بیش از هفتاد هزار منبر بود که در آن علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) به پیروی از سنتی که معاویه - لعنة اللّه عليه - بنا کرده بود، لعن می شد». (زمخشری، ربیع الابرار، ج 2، ص 186؛ علوى، نصايح الكافية، ص 79 به نقل از سیوطی) ؛ یاقوت حموی، مورّخ مشهور مخالفین می نویسد: «علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) را بر منبرهای ها شرق و غرب و منبرهای مکه و مدینه لعن می کردند». (حموی، معجم البلدان، ج 3، ص 191).،، ابن عساکر، به نقل از امام سجاد (عَلَيهِ السَّلَامُ) می نویسد : «مروان بن حکم - لعنة اللّه عليه - به من گفت که در میان مردمان کسی نبود که از صاحب ما (عثمان - لعنة اللّه عليه) مانند صاحب شما (علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)) دفاع کند ؛ گفتم : پس چرا از او بر روی منبرها بدگویی میکنید؟ گفت : حکومت به جز این راه پا بر جا نمی ماند». (ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 438؛ ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 33؛ علوی شافعی، النصائح الكافية، ص 114 از دار قطنی ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 220؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 184).

شهوت قدرت و حکومت، علت خونریزیها و کشتارهای معاويه - لعنة اللّه عليه - به اعتراف خودش

اعمش روایت می کند هنگامی که معاویه - لعنة اللّه علیه - [ بعد معاهده وآتش بس ] وارد کوفه می شود، می گوید من با شما نجنگیدم بر این که شما نماز نمی خوانید و روزه نمی گیرد، بلکه می دانم که شما این امور را انجام میدهید، حتی من برای اقامه آنها به شما امر نمی کنم؛ بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم.

اعمش گفت: آیا کسی را دیدید که به اندازه او بی حیا باشد؟! هفتاد هزار نفر را که بین آنها عمار و خزیمه و حجر و عمرو بن حمق و محمّد بن ابی بکر و اشتر و اویس و ابن صوحان و ابن التيهان و عايشه - لعنة اللّه عليها - و ابی حسان باشد را کشته و بعد می آید این سخنها را می گوید. (1)

شرح گروه قاسطين توسط عالم شافعی و شهادت عمار بن ياسر توسط فئه باغية

کتاب مطالب السئول تأليف محمد بن طلحه شافعی نصیبی، (2) وی در شرح

ص: 479


1- اربعين في الامامه، ج 1، ص 630 تا 633 از صراط المستقیم، ص 45 تا 48 ؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 53. شیخ علی کورانی می گوید: «تعلیقه ای که برکلام معاویه - لعنة اللّه عليه - در کتاب صراط المستقيم آمده، تصريح اعمش است که معاویه - لعنة اللّه عليه -، قاتل عايشه - لعنة اللّه علیها - بوده است». (جواهر التاریخ، ج 2، ص 305).
2- مَطالِب السؤول فى مَناقِب آلِ الرَّسول - صلوات اللّه عليهم - کتابی به زبان عربی تألیف محمد بن طلحه شافعی (582 - 652 ق) عالم دینی سنی شافعی با موضوع شرح حال دوازده امام (عَلَيهِ السَّلَامُ) است. این کتاب به تعداد امامان شیعه، مشتمل بر 12 باب است و ابواب آن از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) آغاز و به حضرت مهدی (عَلَيهِ السَّلَامُ)خاتمه می یابد.

این حدیث رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) که فرمودند :

هذا والله قاتل الناكثين والقاسطين و المارقين؛

به خدا سوگند که ایشان با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ خواهد کرد.

در حالی که اشاره به حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) کردند.

می گوید : و اما قاسطین : جماعتی هستند که از طریق حق تجاوز کرده و میل به باطل نمودند و از پیروی اهل هدایت اعراض کرده و از طاعت امام مفترض الطاعة كه طاعتش واجب است خارج شده اند؛ پس چون این شیوه بکار بردند، به این اسم نامگذاری شدند و جنگ با ایشان واجب گشت. مانند گروهی که به معاویه - لعنة اللّه عليه - اقتدا کردند و جمع شدند و متابعت معاويه - لعنة اللّه علیه - کردند و برای جنگ با حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) و بر سر حق خلافت ایشان بیرون آمدند؛ در حالی که حضرت، آنها را از این جنگ منع می کردند پس حضرت با آنان جنگید و اتفاقات جنگ صفین و ليلة الهرير به وقوع پیوست پس اینان قاسطین هستند.

اگر گفته شود که معاویه - لعنة اللّه علیه کاتب نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود و این که دایی مؤمنین (1) بود، پس چگونه بر ضد او و یارانش حکم میکنی که به خاطر جنگ با علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) از بغاتی شدند که به خاطر کارشان از روی عمد از طریق حق تجاوز کردند و به خاطر بغیشان از سرکشان شده و از طاعت پروردگارشان خارج شدند؟

ص: 480


1- به خاطر عجز از اثبات فضایل برای معاویه - لعنة اللّه عليه - به آیه ازواجهم امهاتم تمسک کردند و ازدواج پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) با ام حبیبه دختر ابوسفیان - لعنة اللّه عليه - را دست آویز و معاویه - لعنة اللّه عليه - را خال المؤمنين لقب دادند با اینکه مراد از امّ، حرمت ازدواج است و اگر این استعاره براساس تفسیر مخالفین درست باشد پس ابوسفيان - لعنة اللّه عليه - جدّ المؤمنين و هند جگرخوار - لعنة اللّه عليها - جدّة المؤمنين خواهند بود و فضیلت خواهند داشت. پس چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی دانند؟ چرا حرمتش را نگه نداشتند و معاويه - لعنة اللّه عليه - دستور داد و او را کشتند و در پوست حماری کرده و آتش زدند.

میگویم: من حکم به صفت بغی و لوازم از سوی خود و تعیین خودم نمی کنم، بلکه به خاطر نقل و اتباع از راویان آن چنین می کنم؛ چرا که پیشوایان بزرگ از محدثان در مسندهای خود در روایات متعددی که هر کدام سند روایتش را به رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) ختم می کنند و می گویند حضرت رسول (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به عمار فرمود:

تقتلك الفئة الباغية ؛

گروه باغیه تو را به قتل می رسانند.

و در روایتی آمده است:

تقتل عمارا الفئة الباغية ؛

عمار را گروه باغیه خواهند کشت.

و در روایت دیگری آمده است :

أبشر تقتلك الفئة الباغية؛

بشارت میدهم که گروه باغیه تو را می شکند.

این احادیث نه مشکلی در سند آنها است و نه در متن آنها اضطراب و اشکالی است ؛ پس به این احادیث ثابت می شود که نبی اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، قاتلین عمار را به باغی بودن و صف کرده اند و صفت بغی از آنها منفک نمی شود بلکه لازم است که بر آنها اطلاق شود. (1)

بغی در لغت عبارتست از ظلم و قصد فساد ؛ و کسی که باغی باشد، ظالم و ستمگر است ؛ و کسی که ظالم و ستمگر باشد، قاسط و تجاوز کننده و خارج از طاعت پروردگار خود می باشد ؛ پس گروه قاتلان عمار متصف به این صفات اند به خاطر حدیث راستی که معصوم [ پیامبر اکرم (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )] فرموده است. (2)

ص: 481


1- ابن عبدالبر این حدیث را متواتر و از صحیح ترین احادیث دانسته است. (الاستعیاب، 1415 ق، ج 3، ص 231).
2- بعد از شهادت عمار عمرو بن عاص - لعنة اللّه علیه - حدیث پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) را نقل.کرد معاويه - لعنة اللّه عليه - در حالی که خشمناک بود، با لحنی تحقیر آمیز گفت : پیرخرفتی هستی و در حالی که قادر به کنترل خود نیستی، حدیث روایت میکنی؟! مگر عمار را ما کشتیم؟ عمار را کسی کشت که به جبهه جنگ آورد. امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) هنگامی که سخن معاویه - لعنة اللّه عليه - را شنید، فرمود: «بنابراین قاتل حمزه، پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خواهد بود!! چون آن حضرت، حمزه را به صحنه جنگ آورد شذرات الذهب، ج 1، ص 45؛ کشف الغمه، ج 1، ص 260؛ اعیان الشیعه، ج 8، ص 375) ؛ مردم نادان و بی خرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهای خویش بیرون آمده و گفتند: عمار را کسی کشت که به صحنه نبرد آورد. ابو عبدالرحمن سلمی می گوید: نمی دانم کدام یک شگفت تر است : معاویه - لعنة اللّه علیه - یا مردم!! (تاریخ طبری، ج 50، ص 40 و 40).

این روایت به تحقیق که ثابت شده و حکم به صحتش شده و نقل شده با خبری که مستند است به ادراک با یکی از حواس [ یعنی راوی اجتهاد نکرده ] و آن است که عمار در کنار حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) با معاويه - لعنة اللّه عليه - و یارانش در صفین جنگید و در آخرین لحظات عمرش در جنگ صفین آبی طلبید، پس کاسه ای که در آن شیر بود، آوردند و هنگامی که چشمش به آن افتاد، تکبیر سر داد و گفت : رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به من خبر داده بود که آخرین روزیت از دنیا مقداری شیر خواهد بود در مثل چنین کاسه ای ؛ پس نوشید و حمله کرد و مدتی نگذشت که کشته شد (1) و آن در سال سی و هفتم هجری قمری بود در حالی که عمر ایشان در آن روز نود و سه سال بود و در رقّه (2) دفن شد و مزارش هم اکنون در آن جاست.

و صاحب کتاب صفوة الصفوة (3) به سند خود از عبداللّه بن سلمه نقل کرده است که گفت: عمار در روز صفین، در حالی که پیرمردی بود و در دستش حربه ای بود،

ص: 482


1- عمار وصیت کرد لباس خونین مرا از تنم بیرون نیاورید، چرا که در روز قیامت با معاويه - لعنة اللّه عليه - مخاصمه خواهم کرد (حديقة الشيعه، ص 340)، امیرمؤمنان (عَلَيهِ السَّلَامُ) بر جنازه عمار نماز گزارد و بدون غسل و کفن در صفین دفن گردید.
2- قبر عمار در محل شهادتش در استان رقه در سوریه قرار دارد در کنار مقبره عمار یاسر، قبر چند تن از شهیدان جنگ صفین از جمله اویس قرنی و ابی بن قیس قرار دارد.
3- صفة الصفوة اثر ابن جوزی ؛ تلخیصی است از کتاب حلية الأولياء وطبقات الأصفیاء اثر ابونعیم اصفهانی، در شرح حال بزرگان علمی (مدرسی چهاردهی، مرتضی، 1320، ص 189 ؛ صفری فروشانی، نعمت اللّه، 1381ش، ص 70).

عمرو بن عاص لعنة اللّه علیه - را با پرچمی در گروه معاویه - لعنة اللّه عليه - دید. شنیدم که عمار گفت:

به تحقیق که این پرچم سه مرتبه با رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به جنگ پرداخته است و این چهارمین بار است. (1)

سوگند به خدا اگر دشمنان ما را چنان ضربه زنند که همچون شاخه های خشک نخل خرمای سرزمین هجر (بين بحرين و عربستان) بریده بریده شویم، یقین دارم که ما بر حق هستیم و آنها بر گمراهی و ضلالت هستند.

زمانی که واضح شد که عمار را گروه باغیه به قتل رساندند، پس برای آن گروه، ثابت می شود او صافی که رسول خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در مورد آنها فرموده بود. (2)

بدعت معاويه - لعنة اللّه عليه - در مورد خانه های مکه

کافی از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) که فرمودند:

إن معاوية أول من علق على بابه مصراعين بمكة فمنع حاج بيت اللّه ما قال اللّه عزّ وجلّ : «سَوَاءِ الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ» (3) و كان الناس إذا قدموا مكة نزل البادى على الحاضر حتى يقضى حجة وكان معاوية صاحب السلسلة التي قال اللّه تعالى: ﴿ثُمَّ فِى سِلْسِلَهِ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ باللّه الْعَظِيمِ» (4) وكان فرعون هذه الأمة؛

معاویه اولین کسی است که در مکه دو لنگه بر درش نهاد و حاجی بیت اللّه را از آنچه خداوند فرمود منع کرد و (آن را برای مردم، اعم از مقیم در آنجا و بادیه نشین، یکسان قرار داده ایم) و مردم زمانی که به مکه می آمدند، بادیه نشین بر مقیم وارد میشد تا اینکه حجش را به جای آورد. و معاویه

ص: 483


1- بدر، احد و حنين.
2- مطالب السئول، ج 1، ص 105 - 106.
3- سوره حج، آیه 25.
4- سوره الحاقه، آیه 32 - 33.

صاحب زنجیری بود که خداوند می فرماید: (پس در زنجیری که درازی آن هفتاد گز است وی را در بند کشید چرا که او به خدای بزرگ نمی گروید) و فرعون این امت بود.

و در همان کتاب از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) از پدرش فرمودند:

لم يكن لدور مكة أبواب وكان أهل البلدان يأتون بقطرانهم فيدخلون فيضربون بها وكان أول من بوبها معاوية ؛ (1)

برای خانه های مکه دری نبود و اهالی شهرها با خیمه هایشان می آمدند، وارد می شدند و بر آن میزدند و اولین کسی که بر آن در نهاد معاویه بود.

من لا يحضره الفقيه : از امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) درباره این فرموده خداوند : ««سَوَاءِ الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ» ؛ (2) آن را برای مردم اعم از مقیم در آنجا و بادیه نشین، یکسان قرار داده ایم» سؤال شد، امام فرمود :

لم يكن ينبغي أن يصنع على دور مكة، أبواب ؛ لان للحاج أن ينزلوا معهم في دورهم في ساحة الدار حتى يقضوا مناسكهم، فإن أول من جعل لدور مكة أبوابا معاوية؛

سزاوار نیست که برای خانه های مکه در ساخته شود، زیرا حج گزاران بایستی در حیات خانه ها فرود آیند تا اعمال خویش را انجام دهند. اولین کسی که برای خانه های مکه در قرار داد، معاویه بود. (3)

التهذيب : از حسین بن ابی العلا روایت شده است که گفت : حضرت امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) آیه «سَوَاءِ الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ» ؛ را یاد کردند و فرمودند:

كانت مكة ليس على شيء منها باب وكان اول من علق على بابه

ص: 484


1- کافی، ج 4، ص 244.
2- سوره هحج، آیه 25.
3- من لا يحضره الفقیه، ج 2، ص 194.

المصراعين معاوية بن ابي سفيان لعنه اللّه و ليس ينبغي لأحد أن يمنع الحاج شيئا من الدور ومنازلها؛

در آغاز خانه های مکه در نداشت نخستین کسی که برای خانه خود در گذاشت معاوية بن ابی سفیان - لعنة اللّه عليه - بود و سزاوار نیست هیچ کس حجاج را از خانه ها و منازل منع کند. (1)

قرب الاسناد امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) به نقل از پدرشان فرمود که ایشان از امام علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) نقل کرده اند :

سپس فرمود:

أَنّ رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نهى أهل مكة أن يواجروا دورهم و أن يعلّقوا عليها أبوابا، و قال : «سَوَاءِ الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ» ؛

پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اهالی مکه را نهی می کرد از این که خانه های خویش را اجاره دهند یا این که بر درهای آن قفل نهند و این آیه را تلاوت کرد: (کعبه را برای مردم، اعم از مقیم در آن جا و بادیه نشین، یکسان قرار دادیم).

سپس فرمود:

وفعل ذلك أبوبكر وعمر وعثمان وعلي (عَلَيهِ السَّلَامُ) حتّى كان في زمن معاوية؛

این کار را اشخاصی مانند ابوبکر، عمر، عثمان و حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) تا زمان معاویه انجام دادند. (2)

ص: 485


1- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 420.
2- قرب الاسناد، ج 1، ص 108. مکه در آن زمان شهرهایش در محدوده حرم بوده است، یعنی کل محدوده شهر داخل حرم بوده ؛ در نتیجه احکام خاصی برای خود داشته است که یکی از آنها محرم شدن است و مخصوص برای اهل حرم می باشد. حکم دیگری هم داده شد که نباید خانه های آنجا درب داشته باشد و این خود دلیل بر این است که درب داشتن خانه ها معهود و متداول بوده است که حضرت نهی کردند و خود دلیل بر مدعای درب داشتن منازل بوده است. ظاهراً دلیل درب نداشتن، آماده بودن اهل حرم برای پذیرایی از زائران بوده است؛ ولی معاويه - لعنة اللّه عليه - با این دستور مخالفت کرد و درب گذاشت. وسئل الصادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ وجلّ (سَواءٌ الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ) فقال لم يكن ينبغي ان يصنع على دور مكة ابواب لأنّ للحاج ان ينزلوا معهم في دورهم في ساحة الدار حتى يقضوا مناسكهم و انّ اوّل من جعل لدور مكة ابوابا معاوية. و در صحیح از حلبی منقول است که از آن حضرت - صلوات اللّه علیه - پرسیدند از تفسیر آیه کریمه که ترجمه اش این است: مساویند در مسجد الحرام کسانی که ملازم آن مسجدند یعنی مکه و جمعی که بیرونند ؛ حضرت فرمودند: مراد از این آیه خانه های مکه است که اهل آن خانهها و جماعتی که وارد می شوند در خانه ها مساویند و از این جهت سزاوار نبود که بر خانه ها در نصب کنند؛ زیرا که حاجیان را حق هست که با اهل مکه در یک خانه باشند یا آن که حاجیان در فضای خانه های مکیان نزول کنند تا مناسک حج را به جا آورند و نکته ای گفته اند که چون مکه را عنوة و قهراً گرفتند، مال همه مسلمانان است؛ پس مسلمانان با ایشان حق دارند و حضرت سيد المرسلين - صلوات اللّه عليه و آله - به این عنوان مقرر فرمودند که در عرض سال، اهل مکه در آن خانه ها باشند و اگر جمعی از جهت حج یا عمره بیایند ایشان را در خانه ها جا دهند تا انقضای افعال حج و عمره. بلکه علت ادای حج و مناسک حج باشد یعنی چون جا ندارند ایشان را جا دهند تا ایشان مناسک حج خود را به جا توانند آورد و به درستی که اول کسی که از جهت خانه های مکه تجویز کرد که در بنشانند معاویه - لعنة اللّه عليه - بود. و بر این مضمون است صحیح حفص بن بختری و حسن کالصحیح حسین که حضرت امام جعفر صادق - صلوات اللّه عليه - فرمودند: اول کسی که بر در خانه خود دری دو لنگه آویخت او بود و سبب منع حاج شد از حقی که حق سبحانه و تعالی از جهت ایشان مقرر فرموده بود به موجب این آیه و مقرر چنین بود که چون جمعی از خارج مکه معظمه وارد شوند در خانه های ایشان جا کنند تا حج را به جا آورند و معاويه - لعنة اللّه عليه - صاحب سلسله ایست که حق سبحانه و تعالی فرموده است: او را در زنجیری در می آورند که هفتاد گز باشد زیرا که او ایمان نخواهد آورد به خداوند عظیم و تا آخر آیه در شأن او نازل شده است (لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه، علامه مجلسی، ج 7، ص 27 و 28). قابل توجه اینکه این مطالب از قرآن و روایات نسبت به شهر مکه مکرمه بوده است ولی در مورد مدینه منوره آیات و روایات کثیری دلالت بر وجود درب برای خانه ها می کند. موضوع درب داشتن و یا نداشتن خانه ها در زمان پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) اگر چه به صورت مستقل، بحثی بی اهمیت و کم ارزش است، اما به جهت موضوعات دیگری که مترتب بر آن است، دارای اهمیت خواهد شد؛ به همین دلیل در این مختصر بدان خواهیم پرداخت. برخی از مخالفان شیعه، اشکالاتی بر مسئله تاریخی هجوم عمر و يارانش - لعنة اللّه عليهم - به خانه حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) و آتش زدن آن مطرح کرده اند. یکی از اشکالات، آن است که در آن زمان خانه ها درب نداشتند و از پرده به جای در استفاده می شد. بنابراین منزل على (عَلَيهِ السَّلَامُ) دری نداشت تا آتش زده شده باشد و حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) بین در و دیوار قرار گیرد! این شبهه به «دکتر سهیل زکار» نسبت داده می شود؛ اگر چه مدرک مستندی درباره استناد این شبهه به وی در دست نیست. بهر حال از آنجا که این کلام از سوی برخی دیگر نیز تکرار شده لازم است پاسخ داده شود. این مخالفان عموماً از ادله استبعادی استفاده می کنند، با این حال برخی مخالفان، روایتی را شاهد آورده اند که خانه حضرت علی (عَلَيهِ السَّلَامُ) در نداشت : «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) لَا سُقُوفَ لِبُيُوتِنَا وَ لَا أَبْوَابَ وَ لَا سُور ؛ ما خانواده پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در خانه های بی سقف و بی در و دیوار زندگی می کردیم» (شیخ صدوق، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 373، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362 ش ؛ شیخ مفید، اختصاص، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 172، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، چاپ اول، 1413ق). در این زمینه باید گفت که در ادامه این روایت، وجود نوعی در اثبات شده و بخش اول روایت ناظر به آن است که در و دیوار منزلهای ما در حداقل میزان ممکن بود: «إِلَّا الْجَرَائِدُ وَ ما أَشْبَهَهَا وَ لَا وِطَاءَ لَنَا وَ لَا دِثَارَ عَلَيْنَا ؛ مگر از شاخه های خرما و مانند آن نه فرشی در زیر پا داشتیم و نه رو اندازی بر سر». همچنین از آیات قرآن بر می آید که در زمانهای بسیار قبل و در زمان حضرت یوسف (عَلَيهِ السَّلَامُ) نیز برای خانه ها، درب وجود داشت، «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ...» ؛ و آن [ زنی ] که یوسف در خانه اش بود از یوسف با نرمی و مهربانی خواستار کام جویی شد و [ در فرصتی مناسب ] همه درهای کاخ را بست....(سوره یوسف، آیه 23). و از برخی نقل ها به دست می آید که در زمان تولد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نیز منازل دارای در وجود داشت : «فإذا أنا بآمنة قد غلقت الباب على نفسها ليس بها أثر النفاس والولادة فدققت الباب فأجابت بصوت خفي. فقلت : عجلى و افتحی الباب ؛ آمنه (مادر پیامبر) را دیدم که در حجره را به روی خود بسته و اثر وضع حمل و نفاس در وجود او پیدا نیست، وقتی که در را کوبیدم آمنه با صدای آهستهای جواب گفت، گفتم : با عجله درب را بازنمای». (مسعودی، علي بن حسين، إثبات الوصية للإمام على بن أبي طالب، ص 113، قم، انصاریان، چاپ سوم، 1384ش). گفتنی است بر اساس منابع شیعه، جدا از روایت آتش زدن در خانه، روایات دیگری نیز وجود دارد که وجود درهای چوبی در آن زمان را ثابت می کند : سلمان می گوید به خانه فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) رفتم در را کوبیدم و اجازه ورود گرفتم به من اجازه داد تا وارد شوم. هنگامی که وارد شدم دیدم نشسته است «قَالَ سَلْمَانُ - رَضِيَ اللّه عَنْهُ - فَمَضَيْتُ إِلَيْهَا فَطَرَقْتُ الْبَابَ وَاسْتَأْذَنْتُ فَأَذِنَتْ لِي بِالدُّخُولِ فَدَخَلْتُ فَإِذَا هِيَ جَالِسَة». (طبری آملی صغیر، محمد بن جرير، دلائل الامامة، ص 107، قم، بعثت، چاپ اول، 1413 ق ؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 91، ص 226، بيروت، دار إحياء التراث العربی، چاپ دوم، 1403 ق). از طرف دیگر، پژوهشگران مخالفین نیز نمی توانند ادعا کنند که خانه های آن زمان در نداشت؛ زیرا این ادعا هم با قرآن و هم با منابع اولیه مورد تأیید آنان سازگار نیست : 1. خداوند در قرآن می فرماید: «لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ...أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جميعاً..». ؛ بر نابینا و لنگ و بیمار و خود شما گناهی نیست که [ بدون هیچ اجازه ای از خانه هایی که ذکر می شود، غذا] بخورید از خانه های خودتان یا خانه های پدرانتان...یا خانه های خاله هایتان، یا خانه هایی که کلیدهایشان در اختیار شماست یا خانه های دوستانتان بر شما گناهی نیست که[ با دیگر اعضای خانواده خود] دسته جمعی یا جدا جدا غذا بخورید....(سوره نور، آیه 61). تعبیر مورد نظر «ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ» است. این تعبیر نشان از وجود درب در آن زمان دارد ؛ زیرا حتی اگر این تعبیر را در قرآن به معنای مجازی بگیریم. (شبر، سید عبداللّه، تفسير القرآن الكريم، ص 346، بیروت، دار البلاغة للطباعة والنشر، چاپ اول، 1412 ق ؛ مغنیه، محمد جواد، تفسير الكاشف، ج 5، ص 441 - 442، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، 1424 ق.). باز هم باید گفت که این مجاز زمانی معنا می یابد که مردم آن زمان، درب کلیددار را به عنوان یک موجودیت حقیقی بشناسند تا بتوانند «وجه شبه» را در تشبیه مجازی دریابند. در غیر این صورت حتی بیان مجازی «درب کلید دار» معنایی نداشت. 2. روایات بسیاری از منابع اولیه مخالفین وجود دارد که نشان از وجود درب در دوران پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) دارد : 2- 1. أَتَيْنَا النَّبِيَّ (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ )، فَسَأَلْنَاهُ الطَّعَامَ فَقَالَ : يَا عُمَرُ اذْهَبْ فَأَعْطِهِمْ فَارْتَقَى بِنَا إِلَي عِلِيَّةٍ فَأَخَذَ الْمِفْتَاحَ مِنْ حُجْزَتِهِ فَفَتَح ؛ خدمت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رفتیم و از ایشان تقاضای غذا کردیم، حضرتشان به عمر - لعنة اللّه عليه - فرمود : برو و به آنان غذا بده. عمر - لعنة اللّه عليه - ما را به اتاق بالا برد، سپس کلید را از کمر بندش بیرون آورد و درب را باز کرد. (أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني، مسند الإمام أحمد بن حنبل، محقق، شعيب الأرنؤوط، عادل مرشد و مرشد، و آخرون، إشراف، عبداللّه بن عبد المحسن التركي، ج 29، ص 117، مؤسسة الرسالة، الطبعة الأولى، 1421 ه_؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعيل بن عمر، البداية والنهاية، ج 6، ص 122، بيروت، دارالفکر، 1407 ق.). در این حدیث منقول در مسند احمد بن حنبل - از قدیمی ترین منابع روایی مخالفین - با صراحت، سخن از کلیددار بودن درب اتاقی می رود که در درون منزل قرار دارد؛ پس بسیار طبیعی است که ورودی منازل هم درب محکمی - غیر از پرده - داشته باشد. 2 - 2. قَالَ أَبُو حُمَيْدٍ إِنَّمَا أُمِرَ بِالأَسْقِيَةِ أَنْ تُوكَأَ لَيْلاً وَ بِالأَبْوَابِ أَنْ تُغْلَقَ لَيْلاً ؛ ابو حمید می گوید : پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به ما امر کرد که شب هنگام پوششی بر ظرفهای آب گذاشته و نیز دربها را قفل کنیم. (مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيري النيسابورى، المسند الصحيح، المحقق، محمد فؤاد عبد الباقي، ج 3، ص 1593، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بی تا ؛ شعب الإيمان، أحمد بن الحسين بن على بن موسى الخُسْرَ وجردى الخراساني (أبوبكر البیهقی)، حققه، عبدالعلی عبد الحميد حامد أشرف، مختار أحمد الندوى، ج 8، ص 177، مكتبة الرشد، الطبعة الأولى، 1423 ه_.). 2 - 3. عَائِشَةَ تَقُولُ : لَمَّا جَاء قَتْلُ زَيْدِ بن حَارِثَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ عَبْدِ اللّه بن رَوَاحَةَ جَلَسَ النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) يُعْرَفُ فِيهِ الْحُزْنُ وأَنا أَطَّلِعُ من شَقِّ الْبَابِ ؛ از عائشه - لعنة اللّه عليها - نقل است هنگامی که خبر شهادت زيد بن حارثه، جعفر بن ابوطالب و عبداللّه بن رواحه را آوردند ؛ پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد، و من از شکاف درب (شق الباب) او را می نگریستم. (محمد بن إسماعيل أبو عبداللّه البخاري الجعفي، الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) وسننه وأيامه. (صحيح البخاری)، المحقق، محمد زهير بن ناصر الناصر، ج 2، ص 84 دار طوق النجاة، الطبعة الأولى، 1422 ه_ ؛ ذهبي، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبدالسلام، ج 2، ص 487، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1409 ق). 2 - 4. فسألته عن بيت عائشة، فقال : كان بابه مواجه الشام، فقلت : مصراعا كان أو مصراعين ؟ قال : كان بابا واحدا، قلت : من أي شيء؟ قال عن عرعر او ساج...؛ وضعیت خانه عايشه - لعنة اللّه علیها - را جویا شدم. گفت : درب خانه اش به سمت شام است. پرسیدم دربش یک لنگه بود یا دو لنگه؟ گفت : دربش یک لنگه بوده است (مقریزی، تقی الدين، امتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبدالحمید، ج 10، ص 98، بيروت، دار الكتب العلمیة، چاپ اول، 1420 ق ؛ عبدالملک بن حسین بن عبد الملک العصامي المكي، سمط النجوم العوالى فى أنباء الأوائل والتوالى، محقق : عادل أحمد عبدالموجود، علی محمد معوض، ج 1، ص 367، بیروت، دار الكتب العلمية، الطبعة الأولى، 1419 ه_.). پرسیدم دربش از چه چیزی ساخته شده بود؟ گفت از چوب درخت عرعر (عرعر نام درختی است؛ راغب اصفهانی، حسين بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، دار القلم، ج 1، ص 556، بيروت، الدار الشامية، دمشق، چاپ اول، 1412 ق) یا چوب درخت ساج. 2 - 5. توضأت في بيتى ثم خرجت فقلت : لأكونن اليوم مع رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فجئت المسجد، فسألت عن النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فقالوا : خرج و توجه هاهنا فخرجت في أثره حتى جئت بئر أريس و بابها من جريد، فمكثت عند بابها؛ در خانه ام وضو گرفتم و گفتم امروز را با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) خواهم گذراند برای همراهی با پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به مسجد رفتم، اما گفتند که حضرتشان از مسجد خارج شده است به دنبال ایشان راه افتادم تا اینکه به چاه آریس (بر اساس نقلها این چاه در آن زمان پله داشته و به شکل آب انبار بوده است) رسیدم که درب آن از جرید (جرید : نام تنه درخت خرما است ؛ طریحی، فخر الدين، مجمع البحرين، تحقیق، حسینی، سید احمد، ج 3، ص 24، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش) بود و در کنار آن صبر کردم....(بیهقی، ابوبکر احمد بن حسين، دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة، تحقيق، قلعجي، عبد المعطى، ج 6، ص 388، بیروت، دارالکتب العلمية، چاپ اول، 1405 ق ؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 5) این روایت نشان می دهد که برای برخی بناهای عمومی نیز دربهایی از چوب وجود داشته است. از مجموعه این روایات که از منابع اولیه مخالفین نقل شده، مشخص می شود که در مدینه آن زمان، هم منازل و هم بناهای عمومی دارای درب بوده اند و انکار آن سرپوشی بر واقعیت است. آنچه در پی می آید، گوشه ای از مستنداتی است که از سوی علامه سید جعفر مرتضی عاملی» در کتاب مأساة الزهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ)، چاپ،1997، به وسیله دارالسيرة بيروت تحقیق شده است. مستنداتی درباره درب داشتن خانه های مدینه : 1. ابو فدیک می گوید : از محمد بن هلال درباره مختصات اتاق و حجره عایشه پرسیدم. در ضمن پاسخ گفت : درب آن به سوی شام بود. گفتم آن درب یک مصراع داشت یا دو مصراع؟ گفت : «یک مصراع». پرسیدم : از چه جنسی بود؟ پاسخ داد: «یا از چوب عر عر بود یا از درخت ساج». (وفاء الوفاء، ج 2، ص 456 و 459 و 542) توضیح : مصراع همان است که در فارسی از آن با عنوان لنگه یالت یاد می شود. 2. از ابوموسی اشعری نقل است که به همراه پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بود تا اینکه به بئر ادیس وارد شدند. پیامبر داخل شد و ابوموسی بیرون باقی ماند. ابوموسی می گوید: «کنار دربی نشستم که جنس آن از جریب نخل بود». (صحیح مسلم، ج 7، ص 118؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 187). 3 . ابوذر از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل می کند که فرمود: «اگر کسی از کنار خانه ای گذشت که درب آن بسته نبود و پرده نیز داشت و نگاهش به داخل خانه افتاد گناهی بر او نیست؛ بلکه مقصر، اهل آن خانه اند». (مسند احمد، ج 5، ص 153). 4. در حدیث ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه(عَلَيهَا السَّلَامُ) آمده است که : پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به آن دو دستور داد که به منزلشان وارد شوند سپس بر ایشان دعا کرد آنگاه برخاست، بیرون رفت و در را با دست مبارکش به روی آنان بست (ثم قام فأغلق عليهما الباب بيده). (بحار الأنوار، ج 4، ص 122 و 144 و مناقب خوارزمی، ص 243). 5. از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل شده است که فرمود: «هر کس متصدی امری از امور مردم گردد سپس درش را به روی فقیر و مظلوم و صاحب حاجتی ببندد خداوند تبارک و تعالی نیز درهای رحمتش را در زمان فقر و حاجت وی به رویش خواهد بست». (مسند احمد، ج 3، ص 441). 6. ابوحمید از پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) نقل می کند که : «او به ما امر کرد که شبها ظروف آب را در گوشه ای قرار دهیم و نیز دستور داد که شب هنگام درها را ببندیم». (صحیح مسلم، ج 3، ص 1593). 7. از جابر و ابوهریره نقل است که پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) فرمود: «درب منزلت را ببند و نام خدا را جاری کن، بدرستی که شیطان درب بسته را باز نمی کند». (سنن ابی داود، ج 2، ص 339 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 386؛ سنن ابی ماجه، ج 2، ص 112)9 8. در حدیث اسلام آوردن مادر ابوهریره و دعا کردن رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) برای او ابوهریره می گوید : «...پس دوان دوان به سوی او رفتم تا به او مژده دهم که رسول اللّه برایت دعا کرد. وقتی به خانه رسیدم درب منزل را بسته یافتم و صدای تکان خوردن آب در مشک و نیز صدای پای مادرم را شنیدم.....(مسند احمد، ج 2، ص 230). 9. در حدیثی از عائشه است که: رسول اللّه (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) در شبی از شب ها وی را خفته پنداشت پس به آرامی کفش هایش را پوشید و عبایش را برداشت، سپس در را باز کرد بیرون رفت و در را پشت سرش بست (ظن أنها رقدت فانتعل رويداً و أخذ رداءه رويدا ثم فتح الباب رويداً ثم خرج و أجافه رويدا). (تاريخ المدينة لابن شبة، ج 1، ص 88 - 89 و في هامشه عن عمدة الاخبار، ص 123 و 124 و راجع وفاء الوفاء، ج 3، ص 883 عن مسلم والنسائي). در تمامی احادیث بالا، بستن درب با تعابیری مانند اغلاق الباب، ردّ الباب و إجافة الباب آمده است که همگی به معنی بسته نمودن درب است و برای پرده و نظایر آن به کار نمی رود. 10. در احادیث متعددی از جمله 21 حدیث که علامه جعفر مرتضی در کتاب مذکور آورده است از تعابیر دق الباب، طرق الباب، ضرب الباب و قرع الباب استفاده شده است که همگی به معنای در زدن هستند و درباره دری که پرده داشته باشد به کار نمی روند. زیرا واضح است که پرده قابلیت دق الباب ندارد ؛ از جمله : در حدیث رفتن پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) به منزل ابو الهيثم بن التيهان آمده است پس درب خانه را زدیم. زنی گفت: چه کسی در میزند؟ عمر پاسخ داد: این رسول اللّه است...». (کنزالعمال، ج 7، ص 194). 11. در احادیث متعدد دیگری از جمله 43 حدیثی که نویسنده ی کتاب «مأساة الزهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ)» آنها را مذکور داشته است به تعابیری همچون الاجابة من وراء الباب یعنی پاسخ از آن سوی در، خلف الباب یعنی پشت در، حرك الباب یعنی حرکت دادن در، وضع اليد على الباب فدفعه یعنی : هل دادن در با دست و باز کردن آن، فتح الباب یعنی باز کردن درب، الباب المقفل یعنی : درب قفل شده و کسر الباب یعنی شکستن در بر می خوریم که هیچیک از این تعابیر با پرده و مانند آن سازگاری ندارد. 12. همانگونه که در تواریخ شیعه و سنی آمده است، اهل يثرب (مدينة النبي) تا پیش از هجرت پیامبر خدا (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) گرفتار جنگ داخلی دائمی بودند و اختلافات خونین در میان آنها بیداد می کرد؛ تا جایی که معروف بود که حتی شب ها نیز شمشیر و اسلحه را از خود دور نمی کردند (اعلام الوری، ص 55 و بحار الانوار، ج 19 ص 8 - 10). تا اینکه خداوند با بعثت پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) بر آنان منت نهاد و برادری و صلح را برایشان به ارمغان آورد. با در نظر داشتن این امر آیا عقلایی است مردمانی که دائماً خطر همسایه را احساس می کردند و در حال جنگ و جدال بودند و حتی در هنگام خواب، نزد خود شمشیر نگه می داشتند، برای خانه هایشان که مال و ناموس خود را در آن حفظ می کردند و شب ها در آن می آرمیدند، درب نگذارند و فقط به آویزان کردن پرده اکتفا کنند؟ خیر؛ این امر هرگز عقلانی نیست. 13. احادیث دیگری نیز وجود دارند که ثابت می کنند نه تنها منازل مدینه درب داشتند بلکه آن دربها، قفل و کلید نیز داشتند و کلمه مفتاح به معنای کلید بارها تکرار شده است ؛ از جمله : از دکین بن سعيد المزنی نقل است که گفت: نزد پیامبر (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) رفتیم و از او درخواست طعام کردیم. پس فرمود: «یا عمر! برو و به آنها غذا بده». فارتقى بنا الى علية، فأخذ المفتاح من حجزته، ففتح...». (سنن ابی داود، ج 4، ص 361 و مسند احمد، ج 4، ص 174). یا: حين كلّم على (عَلَيهِ السَّلَامُ) طلحة في امر عثمان، انصرف على (عَلَيهِ السَّلَامُ) الى بيت المال، فأمر بفتحه، فلم يجدوا المفتاح، فكسر الباب، و فرق ما فيه على الناس، فانصرفوا من عند طلحه حتى بقى وحده، فسر عثمان بذلك. (تاريخ طبرى، ج 4، ص 431). 14. دسته ی دیگری از روایات نیز وجود دارد که بوضوح حاکی از وجود دربهایی با جنس چوب هستند ؛ احادیثی که از شق الباب به معنای شکاف بین دربهایی که از چوب ساخته می شود سخن می گویند. مسلم است که پرده دارای شق و شکاف نیست بلکه درهایی که از تخته یا سعف نخل ساخته میشدند، ممکن بود خلل و شکافی بین آنها به وجود بیاید ؛ از جمله : از عائشه نقل است که : «هنگامی که خبر شهادت جعفر بن ابی طالب و عبداللّه بن رواحة را آوردند ؛ پیامبر بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد و من از شکاف در (شق الباب) او را می نگریستم...». (کنز العمال، ج 15، ص 732). نیز امام صادق (عَلَيهِ السَّلَامُ) از امیرالمؤمنین (عَلَيهِ السَّلَامُ) علی نقل فرموده است که :...روزی رسول اللّه در حجره یکی از زنانش نشسته بود و مدراتی (نوعی شانه از جنس چوب یا فلز) در دست داشت، در این هنگام مردی از شکاف در (شق الباب) به داخل نگریست. پیامبر فرمود: «اگر نزدیک تو بودم با این مدراه، چشمت را در می آوردم». (قرب الاسناد، ص 18 ؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 74). مستنداتی از درب خانه حضرت زهرا و على (عَلَيهِمَا السَّلَامُ): 1. «قال ابن عباس : وسد ابواب المسجد غير باب على...و هو طريقه ليس له طريق غیره ؛ ابن عبّاس گفت : و پیامبر در خانه های رو به مسجد را بست، جز در خانه ی امیر المؤمنين صلوات اللّه علیه را...». و وی (اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليه - راهش به بیرون از خانه تنها از آن درب رو به مسجد بود و راه دیگری (برای خروج از خانه) نداشت. (احقاق الحق، قاضی نورالله شوشتری، ج 5، ص 541؛ به نقل از : خصائص نسائی، ص 14). 2. «قال ابن عباس : سد رسول اللّه ابواب المسجد غير باب على...و هو طريقه ليس له طريق غيره». (احقاق الحق، ج 5، ص 543؛ به نقل از : البدایه و النهایه : ابن کثیر، ج 7، ص 338). ابن عباس گفت: پیامبر درهای خانه های رو به مسجد را به جز درب خانه امیرالمؤمنین - صلوات اللّه عليه - بست...و وی (امیرالمؤمنين صلوات اللّه عليه - راهش به بیرون خانه تنها از آن درب رو به مسجد بود و راه دیگری (برای خروج از خانه) نداشت. 3.. مرحوم فیض کاشانی در کتاب نوادر الاخبار» می نویسد: «...فاختبئت فاطمه (عَلَيهَا السَّلَامُ) وراء الباب فدفعها عمر حتى ضغطها بين الباب و الحائط ؛ پس حضرت زهرا (عَلَيهَا السَّلَامُ) پشت درب پنهان شد، سپس عمر او را به شدت کنار زد تا به حدی که او را بین درب و دیوار فشرد». (فیض کاشانی : نوادر الاخبار، ص 183). 4. قسطلانی و ابن نجار از علمای بزرگ اهل سنت مینویسند : «...و ما عمل على بن ابی طالب مصراعی داره الا بالمسمار ؛...و على بن ابى طالب دو لنگه درب خانه خویش را جز با استفاده از مسمار (میخ) نساخت...». (المواهب اللدنيه، قسطلانی، ج 3، ص 409؛ الدره الثمنيه، ابن نجار، ص 205). یعنی درب خانه حضرت علی یک درب بوده که از دو قسمت تشکیل شده و با میخ درست شده بوده است.

ص: 486

ص: 487

ص: 488

ص: 489

ص: 490

ص: 491

ص: 492

اشعار فکاهی در مورد معاویه - لعنة اللّه عليه -

اشعار فکاهی در مورد معاویه - لعنة اللّه عليه - (1)

الاحان حين الباف فابشر لك البشر***و قم فاسقنی خمرا و قل لى هر الخمر

الا فابشرن جاء البشير مبشرا***لقد مات نفس الشرك و انقلع الشر

على رغم آل الكفر اصبحت منشا***قواف تهادى من مصارعها البعر

و اسماء صوت يا الها من تنعم***اذا رفعت صوتا ففي رفعها جرّ

تهادى الى الپفیوز من آل پرحق***هو ابن ابی سفيان في ريشة ترّ

و كان لنزاح الكنائف خُمرة***بها تنزح الابوال و الروث و العذر

فاصبح يداها ليملاها پنحا***فاملاها شوقا ففاجاها کسر

فقد اصبح ابن العاص ينعاه حاسرا***جزينا كئيبا كالحمير له عسر

و آل ابی سفیان آل بنى الزنى***لخمرتها تنغی و في صدرها و غر

قایق ابريق الايار مجلفقا***و انجم خفّاش الامارة مُحَمَّرُ

حشلحف حشك دابه الكوز في الملاء***مشلهف پشم غاص في هجره الفكر

مياجع بوع فى معاليه جعجع***مجاعر فكفکر ينقعرّ له الوعر

ص: 493


1- بسیاری از ابیات مفهوم نبود، لذا صرفاً جهت ادای امانت آنچه در نسخه خطی بود عیناً آورده شد.

حوادث نیزالپیز فى ريشة العلى***له جفتك يوم الايور ولا فخر

مهندس پشم العقل كرباس فكره***قرنص طاق الاليتين له قصر

و كاميش فضل شاخه يوق ماجد***و اشتر منجد حمله النكر و الكفر

و مرتع يعفور الكمال و بتره***هجة ميزان القلنبة و القطر

هو ابن دبنك ريشة خاية***لكلب عقور ضاق من شره البر

هو ابن دنبکوز البرية في الورى***هو ابن التي كانت لعابرها جسر

هو الهرة الافلاك و الينبة التي***بها خص في الافاق جلاحها البدر

هو ابن تلنك الماجدين و تنكها***هو ابن پلنگ البرجث جرى النهر

يرى اسدا عند الايور مجردا***له خاية الابطال و الاسد الحبز

حمامة ديك الوحى بزغالة الكرى***ابو الاير خوك الپير، انسابه البكر

و أية پشم الپيز في شانه ریشه اتت***يا ايها التنكوز فيه ولا نكر

و أية أن الخيك فى مدح ذاته***چو قد كان إنّ الديك في وصفه قشر

شلنك مفاتيح الكنوز و لنكها***و نداف ديك الغيب سهمه السمر

و کردن ترياق الانام محقحقا***و بربوق بوق العارفين له الصدر

و نثر معاني الباف في مدح ذاته***و نظم مضامين الكزاف له ذكر

آيا خصية الملهوف يا خاية المنى***و يا خمرة المعروف اذ قضى الامر

و چقچق چقماق العوالم كلّها***ابوالپشم باد المشك اعلامه الغر

و سطوة خركوش السموات كلّها***و پیزر پالون الشجاعة و الكبر

غُرة المفتاح المجاعد نفجعا***و قمبرة الافلاك قرقوة يقر

و نسمة باد الجعياء اذا انبعث***جراقع دحو الارض اشعارها النشر

و قنعرة قد ينعرى فنك فارس***معريفة إن الشقور لها جقر

وكمبزة الاسحار اذ لقلق السهى***و لمينة منح الارض ان تقتق الشعر

جرت يعافير الكرام اذ ارتقت***على كله الاكوان پُشتكة مهر

و شُرشُر بحر الباد في تنك لنكه***امير بني الانجاس اذ پشلش الهرّ

فقم و افسون و اضرط علی ریش پشمه***و فی ریش من والاه لا سيما عُمر

ص: 494

هذه قصيدة تمترانية فى رزائل معاوية مرتبة على مقدمة و فصلين و خاتمة

إشارة:

هذه قصيدة تمترانية فى رزائل معاوية مرتبة على مقدمة و فصلين و خاتمة (1)

اصل شرّ [ و ] بیخ شرّ، سرمایه کفر و نفاق***عجل رابع، خوك سابع، چنبر چوق حماق

بهر اظهار فضیلت آن سگ شوم پلید***قد علی اعواد منبر را همی با تمتراق

واله [ و ] حیران شد و گم کرد راه نطق خود***فم بود یا زیر دم آن ابله پر سپوتاق

در زمان تیز خران را وقت جفتک یاد کرد***گفت انی منطق بود پترند و د پلا آن بد ندا

زانکه در حضار مجلس ضحک محکی روی داد***گفت نی منطق بود بالا و گفت آن پر نفاق

الفصل الاول في خطبة

حبذا از گریه نسرین که از وی آفتاب***موشک بهر هنر از جفت روید تاق تاق

آفرین بر کشک و پشم و چشم گوسال سپهر***ز آنکه روباه پرپوش مرکز کرک عراق

شهپر عنقا، درخت سرو زیبای منار***چرخ چهارم گردن گرد درخشان براق

عطسه بز، جفتک خر، نعرۂ اشتر، نگر***تاکه دیوار وفا و اشک مشکش راق راق

ص: 495


1- بسیاری از ابیات مفهوم نشد، تنها سعی شد آنچه در نسخه خطی کتاب بود عیناً مقابله گردد و تقدیم خواننده گرامی شود.

سر و بستان عطارد، کوس طنبور نبرد***شرق مشرق از شفق، زین گونه گردد شاق شاق

عال شلغم، زلف زردک، چشم بادمجان نگر***چون چغندر زین سبب چون تاق کسری ذو شقاق

گاو جوغ بوستان را نفر چون فرفر نگر***عرعر غولون درویشان نوای الفراق

کردن دیوار کشتی بحر عمان را نبرد***تخم طونه آب دجله قامت صوق صماق

نید کفتار مهوش آفتاب انجمن***سبزه سبز سمرقد و پیازش را وفاق

ترشی انبه پر از پنبه، کلنگ پیل بان***بز قلی آقا، بقرخان، چون شتر یک عاق عاق

شیر شهر آشوب، شهير شلغم عالى سير***چین ماچین را نگر چون پنبه دارد احتراق

پير لنگر بحر بربر لنگه در بهاد***ابر خود چون ماه تابان سروستان تراق

در جهان ابر صفاهان در میان آسمان***چون در و دیوار عمان در بیابان اعتناق

رو کرمک چون چغندر بلغم چنگ***آتش برق سترنک طره طرز طلاق

گربه شیرین سخن دریای زهد کبک بن اداک***زلف مشکینش دریاچه لن ترا لياق

نبر افشان درخت لا و لولا راکلنگ***هندوی خال مهین مان مهما افتراق

ص: 496

حضرت بدان که می چسبید از همیان باد***چون دربش بخیه گر در بیل باغش اشتیاق

چون جود خنا راز لاله داد کونکاد***چون همای اوج موج برج هر عهد و وثاق

فند فنداق قمر قمریست از فاش قماش***خرمن باد بیابان تیر فاق اتفاق

الفصل الثاني في حلمه لبعض مسائله المشكله

بعد از آن غرید و گفتا فاسئلونی ما اجب***قام شیخ سائلا همچون بز پشمین یراق

تو کجا ترشی منا و سامره افشانده اند***گفت در وقت پریدن زاغ گوید راق راق

از چه راه جکنک خبارش قامت رعنا فزود***گفت خود در آسمان خود در زمین گیرد سیاق

دیگرش پرسید بام شاخ بن افسار کیست؟***گفت عنقا را منار هفتمش آید بساق

بازگو کان گردن دروازه باز که بود***گفت خف سوزه بعر شکل بقر گاو دو ساق

باز پرسید او که است سگ چه اش جاروب بود***گفت کانت لحیتی جاروبه با اشتیاق

بازگوکان باد خیک گنبد صهبا چه بود***گفت لوه کهکشان نوازشبان گیرد صداق

بازگوکان چه چه خر به رافقه مر چه بود***گفت مثلی لا جرم سوى طويله مثل ساق

ص: 497

باز [گو ] کان عین و واو نواز کردی دیده ای***قال من کلب کبیر از عوی شب در اتاق

حل کن این مشکل که اصطبل قناعت زهد کیست***گفت جمشید بیابان قوس جولان را شقاق

بازگوکان فرقر جوغ شبستان را چه شد***گفت علاج نراج باغبان را انطباق

الخاتمه في فضائله و مناقبه

مرحبا پنج بر پلنگ و پیر کفتار وقاد***مغز اشک تخم کبک پر حقی از ربق راق

ضرطه خوئیک استر ریش بن سهنان نگر***گاو زرد و راست سگ بر دور حلقش سد حلاق

آن اخ عنتر، سگ ابتر، در ویل سقر***او چغر بل او پغربا آن سگ لنگ و طباق

كوس طبل ترتر فرفر شجاعت را نگر***ده خر مرده سگ یک لقمه آسان زر نشاق

بعد از آن عار دنه چون تیزد چه عرهر خر***ده گرازش با پیازش در پیازه بی وفاق

عوعو سگ زا و معاویست هر پست پلید***دزدی هر کریه زاد، ادا صد من جهل چماق

خاية فرعون و است پست نمرود مرید***شر شر بيت الخلاء تیز یهودان را تراق

عين أو عين معوس مایهٔ ادراک کو***زلف سگ خاک کپک ینبوع آن را به مرات

ص: 498

باد خیک خایه هامان (1) و ریش بو سفین (2)***است هستی، اصل سستی، بیخ پستی را سیاق

آیه پیل سرابیل از سبیل عمرو عاص***ذره ذره، قطره قطره، حقه حقه، واق واق

آن سگ اسود گراز ازرق هندوستان***موش خرمای بیابان لم يزل در احتراق

آن ابر خصیان ابوسفیان آل ابو حبتر***بن امية آن ابومروان آل عاق باق

آن ابو کافر، نبی مشرک، هم آل ابو زیاد***آن ابوسگ، آل ابن خوک بیابان عراق

آن ابو اشک بنی کپک بنی جفر بغر***آن ابو پنچ ابو بعر بعير قلچماق

آن ابو خناس بو نسناس بن كتاس ناس***آن ابو چلپاس بن همیان بادتر پراق

آن ابو فرعون و بن هامان بنى جوموج مرّ***كلهم مع من يعادي حيدرا در احتراق

لم يزالوا لقمة للكرک ناد کردگار***در طباق نار قهار سقر لا زال باق

ص: 499


1- وزیر کافر فرعون.
2- ابوسفيان - لعنة اللّه عليه -.

ص: 500

منابع ترجمه و تحقیق

القرآن الكريم

1. إثبات الوصية : لعلى بن الحسين بن على المسعودی، بیروت، دار الأضواء، الطبعة الثانية، 1409 ه_. ق.

2. الإحتجاج : لأبي منصور أحمد بن على بن أبي طالب الطبرسی، تحقيق السيد محمدباقر الموسوى الخرسان، النجف الاشرف، دار النعمان، 1386 ه_. ق.

3. اخبار الطوال : احمد بن داود بن قتيبة دينوري، منشورات شريف رضی، قم، 1373 ش.

4. الإخبار الموفقيات: زبير بن بكار بن عبداللّه قرشی، بغداد، ديوان الأوقاف العراقية، 1972 م.

5. اخبار الوافدين من الرجال من أهل البصرة و الكوفة على معاوية بن أبي سفيان : عباس بن بكار ضبی، بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الأولى، 1403 ه_. ق.

6. الإختصاص : للشيخ المفيد أبى عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي، تحقيق : علی اکبر الغفاري، السيد محمود الزرندي، بيروت، دار المفيد، الطبعة الثانية، 1414 ه_. ق.

7. إختيار معرفة الرجال - معروف به رجال الكشي - : لشيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسي، تحقيق حسن المصطفوی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد.

8. الاربعون حديثا عن أربعين من أربعين : منتجب الدين على بن عبیداللّه بن بابويه الرازی، تحقيق و نشر : مدرسة الامام المهدى (عَلَيهِ السَّلَامُ)، قم المقدسة، 1408 ه_. ق.

ص: 501

9. الاربعين فى امامه الائمه الطاهرین قمی، محمدطاهر بن محمد حسین، مطبعة الأمير، الطبعة الأولى، 1418 ه_. ق.

1. إرشاد القلوب : للشيخ أبى محمد الحسن بن محمد الديلمي، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، الطبعة الاولى، 1413 ه_. ق.

11. الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد : للشيخ المفيد أبي عبداللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبرى البغدادي، تحقیق و نشر مؤسسه آل البيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) احياء التراث، الطبعة الاولى، 1413 ه_. ق.

12. اساس ایمان : عبدالرضا مهدوی، بی جا، بی تا.

13. الإستيعاب في معرفة الأصحاب : الحافظ أبو عمر بن عبدالبر النمري القرطبي، تحقيق : الشيخ على محمّد معوض و الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، بيروت، دارالكتب العلمية.

14. أسد الغابة في معرفة الصحابة : عزالدين بن الأثير أبى الحسن على بن محمد الجزري، تحقیق و تعليق : على محمّد معوض و...، بيروت، دار الكتب العلمية، الطبعة الأولى، 1415 ه_. ق.

15. الإصابة في تمييز الصحابة : ابن حجر العسقلاني الشافعي، بیروت، دار صادر.

16. الاعلام : خیرالدین زرکلی، دارالعلم، قاهره، 1972 م.

17. أعيان الشيعة : للعلامة السيد محسن الأمين، حققه وأخرجه : حسن الأمين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات.

18. الأغاني : لأبي الفرج على بن الحسين بن محمد الأموى الأصبهاني، تحقيق : على محمد البجاوی، بیروت، داراحياء التراث العربي.

19. إلزام الناصب بإمامة على بن ابى طالب (عَلَيهِمَا السَّلَامُ): شیخ مفلح بن الحسين بن راشد ابن صلاح البحراني، تحقيق : الشيخ عبدالرضا النجفی، بی تا، بی جا.

20. الأمالي : لرئيس المحدثين أبي جعفر الصدوق محمّد بن علی بن الحسين بن بابويه القمي، تحقيق و نشر مؤسسة البعثة، الطبعة الأولى، 1417 ه_. ق.

21. الأمالي للشيخ المفيد أبي عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي، تحقيق : حسین الاستاد ولی، علی اکبر الغفاری، بیروت، دارالمفيد، الطبعة الثانية، 1414 ه_. ق.

ص: 502

22. الأمالي : لشيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسي، تحقيق و نشر : مؤسسة البعثة، قم، الطبعة الاولى، 1414 ه_. ق.

23. أمالي للمرتضى : الشريف المرتضى، بيروت، دارالفکر العربی، 1998 م.

24. بخاری و جایگاه صحیحش الیاس قاسمی، قم، مجمع جهانی اهل البیت، 1390 ش.

25. إمتناع الأسماع بما للنبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) من الاحوال و الاموال و الجحفدة و المتاع : احمد بن على بن عبد القادر بن محمّد المقريزي، تحقيق : محمد عبد الحميد النميسى، بیروت، دارالکتب العلمية، 1420 ه_. ق.

26. أنساب الاشراف : ابو العباس احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، تحقیق : دکتر سهیل زگار، و دکتر ریاض زرکلی، بیروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة الأولى، 1417 ه_. ق.

27. أنيس المسافر و جليس الخواطر : يوسف بن احمد بحرانی، بیروت، مكتبة الهلال، طبعة الاولى، 1998م.

28. الاوائل : ابو هلال حسن بن عبد اللّه عسکری، دار البشیر طنطا، چاپ اول، 1408 ق.

29. بحار الأنوار الجامعة لدرر الأخبار لأئمة الأطهار للعلامة محمّدباقر المجلسي، تحقيق : عبد الرحيم الرباني الشيرازي، العابدى الزنجانی، بیروت، دارالوفاء، الطبعة الثانية، 1403 ه_. ق.

30. بدر مشعشع : محدّث نوری، حسین بن محمد تقی، تصحیح : حسین احمدی، قم، مسجد جمکران، 1387 ش.

31. بستان المحدثين : شاه عبدالعزیز محدث دهلوی، ترجمه مولانا عبدالسميع صاحب، نشر میر محمد کتب خانه مرکز علم و ادب، کراچی، پاکستان.

32. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى : للحافظ محمد بن جریر بن رستم الطبرى الامامى تحقيق : جواد القيومى، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، الطبعة الأولى، 1420 ه_. ق.

33. بصائر الدرجات : محمد بن الحسن بن فروخ الصفار القمي، تحقيق : ميرزا محسن کوچه باغی التبريزي، طهران، مؤسسة الاعلمی، 1404ه_. ق.

34. بلاغات النساء : احمد بن أبى طيفور، قم، مكتبة بصيرتي.

ص: 503

35. تاج الفضائل : منصور جرجانی شاهروی، مشهد، هاتف، 1387 ش

36. تاریخ ابن خلدون : ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مصحح : خليل شحاده، بیروت، دار الفكر، الطبعة الثانية.

37. تاريخ الاسلام محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي، تحقيق : عمر عبد السلام التدمري، بيروت، دار الكتاب العربي، الطبعة الاولى، 1407 ه_. ق.

38. تاريخ الطبرى (تاريخ الامم و الملوک) لمحمد بن جرير الطبري، تحقيق : محمد أبو الفضل ابراهيم، دار الكتاب العربي، الطبعة الاولى، 1407 ه_. ق.

39. تاريخ مدينة دمشق : على بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه الشافعي المعروف بابن عساكر، تحقيق: علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415 ه_. ق.

40. تاریخ نامه محمد بن جریر طبری، مترجم : ابو علی بعلمی، تهران، هرمس، 1387 ش.

41. تاریخ یعقوبی : احمد بن ابی یعقوب بن واضح یعقوبی، نجف، مکتبة الحیدریه، 1384 ق.

42. تاریخ یعقوبی : احمد بن اسحاق یعقوبی، بیروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1358 ه_. ق.

43. تتمه المنتهی : شیخ عباس قمی، قم، پیام مقدس، 1393ش.

44. تذكرة الحفاظ : شمس الدين الذهبي، تصحيح الشيخ عبد الرحمن المعلمي اليماني، بيروت، دار احياء التراث.

45. تذکرة الخواص : شمس الدین یوسف بن فرغلی بن عبد اللّه البغدادی، المعروف بالسبط ابن جوزی، قم، شریف الرضی، 1418 ه_. ق.

46. تعریب کامل البهائى : حسن بن على الطبرسی، مترجم و محقق سید محمد شعاع فاخر، نجف، مكتبة الحيدرية، طبعة الاولى، 1426 ه_. ق.

47. تفسير القمى : لأبي الحسن على بن ابراهيم القمي، تحقيق : السيد طيب الموسوى الجزائری، قم، دار الكتاب، الطبعة الثالثة، 1404 ه_. ق.

48. تفسیر فرات کوفی فرات بن ابراهیم کوفی، تحقیق: محمد کاظم، طهران، وزارت الثقافة، چاپ اول، 1410 ق.

ص: 504

49. تكملة أمل الآمل : للسيد حسن الصدر، تحقيق : السيد أحمد الحسيني، قم، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفى العامة، 1406 ه_. ق.

50. تندیس شوم تاریخ : علی محدث بندریگی، قم، فراکتاب، چاپ اول، 1382 ش. 51. تنقیح المقال فی علم الرجال : عبد اللّه مامقانی، تصحیح : محیی الدین مامقانی، قم، مؤسسه آل البيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) لاحياء التراث، 1423 ه_. ق.

52. تهذيب الاحكام لشيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسي، تحقيق : السيد حسن الموسوی الخرسان، طهران، دار الكتب الاسلامية، الطبعة الثالثة، 1364 ه_. ق.

53. تهذيب التهذيب : للحافظ شهاب الدين أحمد بن على الشهير بابن حجر العسقلاني، بیروت، دارالفکر، 1404 ه_. ق.

54. جامع المقاصد في شرح القواعد : شیخ نورالدین علی بن حسین بن عبد العالي كركي معروف به محقق ثانی یا محقق کرکی، قم، مؤسسه آل البيت (عَلَيهِم السَّلَامُ)، الطبعة الثانية، 1414ق. 55. الجمل : للشيخ المفيد أبى عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي، قم، مكتبة الداورى.

56. جواهر المطالب : فخرالدین بن محمد علی طریحی، تحقیق: مهدی هوشمند، میراث حدیث شیعه، 1382ش.

57. حبل المتین : شمس الدین محمد بن محمد بدیع رضوی، خطی

58. حديقة الشيعه : احمد بن محمد اردبیلی، معروف بمقدس اربیلی، قم، دلشاد، چاپ یازدهم، 1385ش.

59. حلية الاولياء و طبقات الاصفياء لأبي نعيم الإصفهاني، بيروت، دارالکتب العلمية.

60. حياة الحيوان الكبرى : كمال الدين محمد بن موسى الدميري، تحقيق : ابراهيم صالح، دمشق، دار البشائر، الطبعة الاولى، 1426ه_. ق.

61. الخصال : لرئيس المحدّثين أبى جعفر الصدوق محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمي، تحقيق : على اكبر الغفاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1403 ه_. ق.

ص: 505

62. دائرة المعارف تشیع زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی، بهاء الدين خرمشاهی، تهران، بنیاد خیریه فرهنگی شط، 1366 - 1375 ش

63. داستان ترور ابوبکر و عايشه - لعنة اللّه عليهما - : نجاح عطا طائى، قم، دارالهدى لاحياء التراث، 1391 ش.

64. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی بهاءالدین خرمشاهی، دوستان، 1381ش، چاپ دوم.

65. دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم : جمعی از نویسندگان، قم، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1391 ش.

66. الدرجات الرفيعه : سيد عليخان، مدنی شیرازی، بیروت، موسسه الوفاء.

67. الذريعة إلى تصانيف الشيعة : للعلامة الشيخ آقا بزرگ الطهرانی، بیروت دارالاضواء، الطبعة الثانية، 1403 ه_. ق.

68. ربيع الأبرار و نصوص الأخبار : لأبي قاسم، جار اللّه، محمود بن عمر الزمخشري الخوارزمی، تحقیق: عبدالأمير مهنا، بيروت، مؤسسة الاعلمي، الطبعة الاولى، 1412 ه_. ق.

69. ریاض العلماء و حياض الفضلاء : للميرزا عبداللّه بن الميرزا عيسى الإصفهاني الأفندي (1067 - 1134)، إعداد : السيد أحمد الحسيني، الطبعة الاولى، قم، مكتبة آية اللّه المرعشی، 1401 ه_. ق.

70. زهر الربيع : سید نعمت اللّه جزايري، مؤسسة العالمية للتجليد، 1421 ه_. ق.

71. سفينة البحارو مدينة الحكم : شيخ عباس بن محمد رضا القمی، قم، اسوه.

72. سیر علام النبلاء : للحافظ شمس الدين، محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي، تحقيق : أشرف على، شعيب الأنؤوط، بيروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الاولى، 1404 ه_. ق.

73. سيرة النبي (صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ ) : لمحمد بن اسحاق، تحقيق : محمد محیی الدین عبد الحميد، مصر، مكتبة محمدعلی فصيح.

74. شاخه طوبی نسخه چاپی، تحقیق عبدالمهدی.

75. شرح حديث الغمامه : فخرالدین ترکستانی ماوراء النهرى، خطی.

ص: 506

76. شرح نهج البلاغه : لابن ابى الحديد، عز الدين أبي حامد المدائني، تحقيق : محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، بی تا.

77. شفاء الصدور : علامه میرزا ابوالفضل طهرانی، تحقیق صادق حسن زاده، قم، نبوغ، 1392ش.

78. شمایل امیرالمؤمنين (عَلَيهِ السَّلَامُ) : نجاح عطا الطائی، ترجمه فیروز اردلان، تهران، آرام دل، 1393 ش.

79. صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان : ابوحاتم محمد بن حبّان بن احمد بستی، ترتیب از : علاءالدین علی بن بلبان فارسی، تحقیق: شعیب ارنؤوط، بیروت، مؤسسة الرساله، الطبعة الثانية، 1414 ه_. ق.

80. صحيح البخارى : أبو عبد اللّه، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة البخاري الجعفي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1309 ه_. ق.

81. صحيح مسلم : للامام أبى الحسين مسلم بن الحجاج القشيري النيسابوري، بيروت، دار الفكر.

82. صراط المستقيم : بياضى النبطى، على، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ق.

83. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة : أحمد بن محمد بن محمد بن علی بن حجر الهيتمي، تحقيق : عبدالرحمن بن عبد اللّه التركى و كامل محمد الخراط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ه_. ق.

84. الطبقات الكبرى : محمد بن سعد بن منيع زهری (230 ه_.)، با مقدمه احسان عباس، بیروت، دار صادر، 1405 ه_. ق.

85. العبر : عبد الرحمن بن محمد ابن خلدون، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران، 1363 ش.

86. العقد الفريد : لأحمد بن محمد بن عبد ربه الأندلسي، بيروت، دار الكتاب العربي، 1384 ه_. ق.

87. علل الشرايع : لرئيس المحدّثين أبى جعفر الصدوق محمد بن على بن الحسين البابويه القمى، بيروت، دار احياء التراث العربي.

88. عيون الاخبار : ابومحمد عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه دینوری، مصر، مطبعة دار الكتب المصريه بالقاهرة، الطبعة الاولى، 1343 ه_. ق.

ص: 507

89. الغارات : ثقفی، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال، مصحح : محدّث، جلال الدين، تهران، انجمن آثار ملی، تهران، طبعة الاولى، 1395 ه_. ق.

90. غاية المرام و حجة الخصام في تعيين الإمام من طريق الخاص والعام : للسيد هاشم البحراني، تحقيق : السيد على عاشور، بیروت، دار احياء التراث العربي.

91. الغدير : علامه امینی، ترجمه گروهی از مترجمین، بعثت.

92. الغدير فى الكتاب و السنة و الأدب : للعلامة عبد الحسين أحمد الأميني النجفي، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1366 ش.

93. غرر الاخبار و درر الآثار : دیلمی، حسن بن ابی الحسن، قم، دلیل ما، 1385 ق.

94. غرر الخصائص الواضحة وعرر النقائص الفاضحه وطواط، محمد بن ابراهيم، مصحح : شمس الدین، ابراهيم، بيروت، دار الكتب العلمية، 1429 ه_. ق.

95. الفائق في غريب الحديث : لأبي قاسم جار اللّه، محمود بن عمر الزمخشري الخوارزمی، تحقيق : إبراهيم شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ه_. ق.

96. الفتوح البلادان : بلاذری، تحقيق : المنجد، قاهرة، 1319 ه_. ق.

97. فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم : حلّی، سید ابن طاووس، رضی الدین، علی، قم، دارالذخائر، طبعة الاولى، 1368 ه_. ق.

98. فرهنگ اعلام تاریخ اسلام غلامرضا تهامی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1386 ه_. ق.

99. الفضائل : لأبي الفضل سديد الدين شاذان بن جبرئیل بن اسماعيل بن أبي طالب القمي، النجف، المكتبة الحيدرية، 1381 ه_. ق.

100. قاموس الرجال : محمد تقی شوشتری، تحقیق: موسسه نشر جامعه مدرسین قم، چاپ اول، 1387ش.

101. القاموس المحيط : للعلامة اللغوى محمّد بن يعقوب الفيروزآبادی، بیروت، داراحیاء التراث العربي، الطبعة الاولى، 1420 ه_. ق.

102. قاموس المحيط: محمد بن يعقوب فیروزآبادی، بیروت، دار الكتب العلمية، الطبعة الأولى، 1415 ه_. ق.

ص: 508

103. قرب الاسناد : لأبي العباس عبد اللّه بن جعفر الحميري، تحقيق ونشر: مؤسسة آل البيت (عَلَيهِم السَّلَامُ) لاحياء التراث، قم، الطبعة الاولى، 1413 ه_. ق.

104. قیام مختار سید ابوالفضل اردکانی تهران چاپ و نشر بین الملل، 1393ش.

105. الكافي : لثقة الاسلام أبي جعفر محمد بن يعقوب الكليني الرازی، تحقيق : علی اکبر الغفاری، طهران، دار الكتب الاسلامية، الطبعة الخامسة، 1363 ش.

106 کامل البهائى : للحسن بن علی بن محمد بن على بن الحسن الطبرى المشهور بعماد الدين الطبري - تصحيح : اکبری صفدری، قزوینی، تهران، انتشارات مرتضوی

107. الكامل في التاريخ : عزالدين محمد بن محمد بن الاثير الجزري، بیروت، دار صادر، 1402 ه_. ق.

108. كتاب الرجال : تقی الدین حسین بن علی بن داود حلى، تحقيق : سید محمد صادق آل بحر العلوم، نشر مطبعة الحيدرية، النجف، 1392ه_. ق.

109 کتاب الفتوح : علامه ابی محمد احمد بن اعثم کوفی، بیروت، دار الندوة جديده.

110. کتاب سليم بن قيس الهلالي : تحقيق : محمدباقر الانصارى الزنجاني الخوئيني، طهران، مكتبة نينوى الحديثة، الطبعة الثانية، 1400 ه_. ق.

111. الكشكول : الشيخ البهائى، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات.

112. مثالب النواصب : رشیدالدین محمد بن على بن شهر آشوب المازندراني السروى، تحقيق : دارالوفاق الوطني، بغداد، 1436 ه_. ق.

113. مثالب النواصب :.........نسخه خطی محفوظ در کتابخانه میر حامد حسین هندی.

114. مجمع البيان في تفسير القرآن لأبى على الفضل بن الحسن الطبرسي، تحقيق : لجنة من العلماء، بيروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الاولى، 1415 ه_. ق.

115. مجمع النورين و ملتقى البحرين : المولى أبى الحسن المرندی، ط 1328 ه_. ق.

116. مروج الذهب : المسعودى، علی بن حسین، الشافعی، بیروت، دارالاندلس للطباعة والنشر، 1996م.

117. مسار الشيعه : شيخ المفيد، محمد بن نعمان، بیروت، دار المفید، 1993 ق.

ص: 509

118. المستدرك على الصحيحين : أبو عبداللّه الحاكم النيسابوري، تحقيق : يوسف المرعشلي، بيروت، دار المعرفة، 1406 ه_. ق.

119. مسند أبي يعلى الموصلى : ابو یعلی احمد بن علی بن مثنی تمیمی موصلی، تحقیق سلیم اسد، دمشق - بیروت، دار المأمون للتراث، الطبعة الاولى، 1408 ه_. ق.

120. مسند احمد بن حنبل : ابو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني، مصر، المطبعة الميمنية، 1313 ه_. ق.

121. مطالب السوؤل في مناقب آل الرسول : كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي، تحقيق : ماجد بن أحمد عطية، بيروت، مؤسسة أم القرى للتحقيق والنشر، الطبعة الاولى، 1420 ه_. ق.

122. معجم رجال الحدیث : سید ابوالقاسم خوئی، مرکز نشر الثقافة السلامية في العالم، 1390 ق.

123. المغازي : محمد بن عمر واقدى، تحقيق : ما رزدن جونز موسسه اعلمی، بیروت، 1409 ه_. ق.

124. مقاتل الطالبين : لأبي الفرج الإصفهاني، تحقيق : كاظم المظفر، النجف الأشرف، المكتبة الدار، الطبعة الثانية، 1385ه_. ق.

125. المقنعه : للشيخ المفيد أبي عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان العکبری البغدادی، کنگره هزاره شیخ مفید، قم، 1413 ق.

126. مکاتیب الائمه : علی احمدی میانجی، قم، دارالحدیث، 1426 ه.ق.

127. مناقب آل ابی طالب : لابن شهر آشوب، أبي جعفر، محمد بن على المازندراني السروى، تحقيق : لجنة من الاستاذة، النجف الاشرف، المكتبة الحيدرية.

128. المناقب والمثالب : ابن حيون، نعمان بن محمد، تحقيق : ماجد بن احمد عطیه، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، طبعة الاولى، 1423 ه_. ق.

129. من لا يحضره الفقيه : لرئيس المحدّثين أبي جعفر الصدوق محمد بن علی بن حسین بن بابويه القمى، تحقيق السيد حسن الخرسان، دار الاضواء، بیروت، 1405 ه_. ق.

130. میثاق داران صبح : عباس بن بکار ضبی، مترجمان : مصطفی گوهری و مجتبی سلطانی. مشهد، کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنین علی (عَلَيهِ السَّلَامُ)، 1399 ش.

ص: 510

131. نزهة الكرام و بستان العوام : محمد بن حسین رازی، به کوشش محمد شیروانی، تهران، کتابخانه مرکزی و ادبیات دانشگاه تهران، 1361 ش.

132. نسب قریش : مصعب بن عبداللّه بن زبیر، قاهره دارالمعارف، چاپ اول، 1953 ق.

133. النصائج الكافئه : محمد بن عقيل علوی، موسسه الفجر، بيروت، 1412ق. 134. نفحات اللاهوت في لعن جبت والطاغوت : شیخ نورالدین علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی معروف به محقق ثانی یا محقق کرکی ترجمه : حاج ابوتراب هدائی، بی تا، بی جا.

135. نفس الرحمن فی فضائل السلمان : میرزا حسین نوری طبری، ترجمه و تحقیق : آیاد کمالی اصل، قم، جوانان موفق، 1392ه_. ق، طبعة الأولى.

136. نقباء البشر في القرن الرابع عشر : الشیخ آقا بزرگ الطهرانی، تعليق : السيد عبدالعزيز الطباطبائی، مشهد، دارالمرتضی، 1404 ه_. ق.

137. نوادر الخلفاء اعلام الناس بما وقع للبرامكه مع بني العباس : الإتليدی، دیاب، تحقیق : سالم، نشر العلمية.

138. النهايه و البداية : عمادالدین اسماعيل بن كثير دمشقى، مطبعة السلفيه، مصر، 1935 م.

139. نهج البلاغة : سيد الرضى، مصحح و مترجم : محمد دشتی، مشهد، مشهور، طبعة الاولى، 1379 ش.

140. نهج الحق وكشف الصدق : ابی منصور حسن بن يوسف بن مطهر اسدی حلی، تحقيق : عین اللّه حسنی ارموی، قم، دار الهجرة، 1421ق.

141. وقعة الصفين : لنصر بن مزاحم المنقرى، تحقیق : عبدالسلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382 ه_. ق.

ص: 511

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109