سرشناسه : کریمی، مرزبان، 1335 -
عنوان و نام پديدآور : نمی از یم: قطره ای از اقیانوس بیکران فضائل امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب(ع) / نويسنده مرزبان كريمی؛ ويراستار حسنا كريمی.
مشخصات نشر : تهران :سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، 1403.
مشخصات ظاهری : 263 ص.؛14/5×21/5 س م.
شابک : 978-964-5426-76-5
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
عنوان دیگر : قطره ای از اقیانوس بیکران فضائل امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب(ع).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع : 'Ali ibn abi-Talib, Imam I, 600-661
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Virtues
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate
موضوع : غدیر خم
Ghadir
رده بندی کنگره : BP38/09
رده بندی دیویی : 297/482
شماره کتابشناسی ملی : 9640142
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان
ویراستار کتاب: مریم محققیان
ص: 1
پدیدآورنده: کریمی، مرزبان 1335 -
عنوان: نَمی از يَمّ
مشخصات نشر :
مشخصات ظاهری:
شابک: ISBN : 000 - 000 - 0000 - 00 - 0
وضعیت فهرست نویسی: فیپا.
موضوع:
موضوع:
موضوع:
رده بندی کنگره: BP
رده بندی دیویی:
شماره مدرک:
نَمی از يَمّ
مؤلف : مرزبان کریمی
ويراستار: حسنا کریمی
ناشر:
حروفچینی: سجّاد / چاپ :
چاپ اوّل : بهار 1403
شمارگان: 000 نسخه
قیمت : 000 : تومان
ISBN : 000 - 000 - 0000 - 100 - 0
مرکز پخش : اصفهان
تلفن : همراه :
كليه حقوق محفوظ و مخصوص مؤلف است.
کپی برداری بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست.
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
مقدمه...9
غدير عيد ولايت...17
عید غدیر در نگاه امام خمینی رحمة الله علیه...20
غدیر در تاریخ اسلام...21
مكان و زمان غدير...22
غدیر سند گویای ولایت...22
ولايت علوی در خطبه ی نبوی...24
جاودانگی داستان غدیر...26
حضرت علی علیه السلام و حضرت مهدی علیه السلام در خطبه ی غدیر...29
زعامت حضرت علی علیه السلام و تعیین امام در روز غدیر...30
ريشه ى لغوى و معنی اصطلاحی ولایت...34
ولایت در لغت به چه معنی آمده است؟ و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه می باشد؟...35
گفتار اهل لغت در معنی ولایت...36
ص: 5
تمسّک اهل لغت به موارد استعمال و استشهاد به آن ها...36
معنای «مولا» در حدیث غدیر...55
نتیجه گیری...60
اقسام ولایت...62
خلافت...69
قرب حق...70
قرب به حق...72
نبوّت و ولایت...73
مقایسه ی نبوّت و ولایت...75
ولایت خاصّه، نقطه ی مقابل ولایت عامّه...78
خاتم الاولياء...80
نگاهی به رساله ى «الخلافة الكبرى بعد الرّسول صلی الله علیه و آله»...88
دفاع از غدیر در کلام مرحوم آقا محمد رضا قمشه ای قدس سره...95
نتیجه:...101
لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله و سلم مِن هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ...103
خاتم الولايه، منحصراً حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد...106
فضایل و مناقب حضرت امير المؤمنين على علیه السلام...110
فضائل و خصائص حضرت علی علیه السلام در یک نگاه...168
مكتب علمى اهل بيت علیهم السلام...172
حادثه ی غدیر خم در منابع اهل سنّت...176
ص: 6
منابع و اسناد خطبه غدیر خم در کتب شیعه...188
تواتر حديث غدیر از نظر شیعه...192
روحانیت شیعه...196
اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبيب است...196
جایگاه مرجعیت و فقاهت...199
بررسی چند شبهه و سؤال...216
●شیعه از چه زمانی به وجود آمد؟...216
● مشهور است که واقعه ی غدیر در پایان حجة الوداع اتّفاق افتاد، منظور از حجة الوداع چیست؟...218
● چرا نام حضرت علی علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام در قرآن نیامده است؟...219
● چگونه ممکن است در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله زنده بودند، جانشینی داشته باشند؟...221
● آیا طرح غدیر و امامت با دعوت به اخوت اسلامی و وحدت ایمانی منافاتی ندارد؟...222
● اگر حدیث غدیر، سند امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام است، چرا آن حضرت و سایر اهل بیت علیهم السلام در دفاع از خودشان به این حدیث استناد و استدلال نکردند؟
● بعضی می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله برای جانشینی بعد از خود، هیچ فردی را معرّفی و معیّن نکردند و لذا انتخاب خليفه ى بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر عهده ی امّت است. به این ادّعا چگونه می توان پاسخ داد؟...226
ص: 7
● اگر گفته شود کلمه ی «مولی» در حدیث غدیر به معنی دوست و یار و یاور است نه به معنای رهبر و سرپرست، در پاسخ چه باید گفت؟...232
● اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای خلافت و رهبری امّت شخص خاصّی را معرّفی کرده بود، چرا اصحاب ایشان مخالفت کردند؟ آیا این سخن پذیرفتنی است که صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کنند؟...234
● آیا در قرآن کریم به حادثه غدیر اشاره شده است؟...237
● آیا راویان و محدّثان اهل سنّت هم حدیث غدیر را نقل کرده اند؟ ...241
حرف آخر...243
قسمتی از اعمال روز عيد غدير...251
منابع و مآخذ...255
معرفی آثار نویسنده...263
ص: 8
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلغَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾
«ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملاً (به مردم) برسان و اگر (این کار را) نکنی، رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند»(1)
یکی از حوادث مهم و بزرگ تاریخ اسلام، حادثه غدیر است. این حادثه ی بزرگ که در اواخر عمر پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم رخ داده است، منشأ بسیاری از حوادث، تحوّلات گرایش ها، فرهنگ ها، عقاید و ایده ها گردید. در طول 1400 سال گذشته، محقّقان و اندیشمندان
ص: 9
بسیاری به پژوهش و تجزیه و تحلیل و بررسی این واقعه ی تاریخی پرداخته اند. پایه ی همه این بررسی ها بر فرض صحت و تحقّق حادثه ی غدیر استوار است. آیا حادثه ی غدیر ساخته و پرداخته ی شیعیان است؟ آیا حادثه ی غدیر در گفتار دیگران آمده است؟ و ده ها سؤال دیگر.
در این گفتار مختصر، به یکی از جوانب متعدّد حادثه ی غدیر، یعنی سندیّت غدیر، از منظر عالمان و منابع فریقین (اهل سنّت و شیعه) پرداخته می شود.
و بعثت پیامبر اکرم، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله تحوّلی بزرگ در جهان بشریّت ایجاد شد؛ تحوّلی که از جنبه های مختلف، جهان را تحت تأثیر قرار داد و در زمانی کوتاه از منطقه ی مکه و مدینه، (از زادگاه اصلی خود) خارج شد و سراسر جهان را فرا گرفت و به عنوان یک فرهنگ برجسته مورد توجه جهانیان قرار گرفت.
بی تردید تحوّلی که ظهور اسلام در جهان بشریّت ایجاد کرده است، در نوع خود بی نظیر بوده است؛ همان طوری که ادیان بزرگ گذشته نیز در ظرف زمانی خود تحوّلی بزرگ ایجاد کردند. امتیازات و برجستگی های دین اسلام سبب شد تا تحوّلات آن بیش تر و گسترده تر شود و با فاصله ای کوتاه، مورد توجه و قبول انسان های علاقه مند قرار گیرد و از محدوده ى جزيرة العرب خارج شده، به امپراتوری ایران و روم برسد.
ص: 10
لحظه لحظه ی حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خاطره و تحوّل است. اوّلین خاطره، نزول قرآن کریم بود که با آیه ی شریفه ی: ﴿اقرأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ (1) آغاز شد و بعد از آن، هر روز شاهد حوادث و تحوّلات بسیاری هستیم که شمارش آن از این گفتار خارج است. هر یک از آن حوادث، فرهنگی بسیار ارزشمند در بر دارد و شایسته است محقّقان درباره ی آن تحقیق کنند و ابعاد خاص و منحصر بفرد آن را مورد بررسی قرار دهند و در اختیار علاقه مندان قرار دهند.
یکی از این حوادث مهمّ و با ارزش و ماندگار - که در اواخر عمر مبارک آن حضرت صلی الله علیه و آله رخ داده است - حادثه ی غدیر خم بود که منشأ بسیاری از حوادث بعدی شده است. گویی حادثه ای بس عظیم و بزرگ بوده که با درخشش آن تحوّلی بزرگ در انقلاب کبیر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایجاد شده است.
تا قبل از حادثه غدیر، بسیاری تصوّر می کردند که با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و رشد و توسعه و گسترش اسلام در ابعاد متعدّد، بسته خواهد شد و هم چون ادیان بزرگ گذشته، دین اسلام نیز به نقطه ی پایان خواهد رسید و دوران رکود و انحطاط آن آغاز خواهد شد و دین جدید که دوران شکوفایی خود را در زمان حیات مقدّس پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز نموده است، بعد از سال ها به یک دین
ص: 11
متروک و کهنه تبدیل خواهد شد ولی حادثه غدیر، افق جدیدی در برابر دین اسلام گشود.
آری، اگر این حادثه تحقّق نمی یافت، دین اسلام نیز مانند ادیان گذشته به سرحدّ کمال نمی رسید و نمی توانست به عنوان یک دین جاودانی معرّفی گردد؛ بدخواهان و دشمنان برای رحلت رسول خدا، لحظه شماری نموده و خیال می کردند با رحلت آن حضرت دین اسلام نیز چون ادیان گذشته به نقطه ی پایان خواهد رسید و آن گاه دوران قهقرایی و رکود را طی خواهد کرد و با گذشت زمان، بسیاری از احکام آن از بین خواهد رفت و جز نام، چیزی از دین جدید باقی نخواهد ماند.
با اعلام عمومی جمله ی معروف: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَعَلَيٌّ مَوْلاه﴾ (1) توسط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که بعد از اجتماع عمومی مسلمانان جهان در جمع و کنگره حج انجام گرفت، سر فصل جدیدی در دین اسلام گشوده شد و دین اسلام وارد مرحله ی تازه و نویی شد که در ادیان گذشته سابقه نداشت؛ چه این که با حرکت این رودخانه ی بزرگ فرهنگ غنی اسلام، همه ی انسان ها از آن سیراب خواهند شد.
حادثه ی غدیر کامل کننده ی حادثه ی بزرگ بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و به همان اندازه تأثیرگذار و با ازرش می باشد، اگر
ص: 12
حادثه ی غدیر نمی بود، خاتمیّت دین اسلام مورد اشکال و ایراد بود؛ زیرا لازمه خاتمیّت دین، استمرار آن است. دینی که در یک نقطه ی زمانی به پایان برسد، نمی تواند دین کامل، فراگیر و دائمی باشد؛ قطاری که نقطه ی پایان داشته باشد و در یک مسیر خاص و زمان خاص حرکت کند، نمی تواند همه ی مسافران را به مقصد برساند؛ رودخانه ای که در یک زمان و مکان خاص جاری باشد، نمی تواند همه ی مزارع و دشت ها را سیراب کند.
اگر شیعه اصرار بر ترویج فرهنگ غدیر دارد، تنها برای حمایت از یک فرد یا افرادی خاص نیست. شاید بعضی خیال کنند که شیعه به علت تعصب بی جا، از یک فرد یا افرادی حمایت می کند و دلباخته ی آنان است. جدای از دلباختگی و علاقه مندی، به اعتقاد محقّقان و دانشمندان شیعه، اسلام بدون غدیر، ابتر و ناقص می باشد.
حادثه ی غدیر، از زوایا و ابعاد گوناگون قابل بحث و تحقيق است؛ زیرا این حادثه بزرگ، آغاز و منشأ بسیاری از حوادث بعدی بوده است.
برخی از افراد خیال می کنند حدیث غدیر تنها توسّط محدّّثان و عالمان شیعه مطرح شده است و گویی این جریان ساخته و پرداخته ی عالمان شیعه است و در منابع حدیثی اهل سنّت مطرح نشده است؛ تا جایی که برخی خیال کرده اند حدیث غدیر افسانه ای بیش نیست و شیعیان آن را طراحی کرده اند. برای رفع این ابهام، محقّقان شیعه زحمات بسیاری متحمّل شده اند که از جمله ی آنان،
ص: 13
علّامه امینی، مؤلف کتاب گران سنگ الغدیر است، که حاصل آن اثبات اعتبار حدیث غدیر و اتفاق فریقین در سندیت آن می باشد.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أمير المُؤمِنِين (صلوات الله و سلامه عليه) وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومين علیها السلام﴾. (1)
از کتاب زندگی، قرآن کریم، آموخته ایم که آنان که از باغ زندگی گل می خواهند، باید رنج باغبانی را در زندگی تحمّل کنند که: ﴿لَيْسَ لِلإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ (2) و ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾،(3) ، راه رسیدن به سرقلّه های توفیق، عزم راسخ بر بالندگی و حرکت به سمت قله می باشد و به فرموده ی مقام معظم رهبری (مد ظّله العالی): (4) «باید به سمت قله حرکت کنیم» و فتح قله های توفیق به برکت دل سپردن به خدا و تمسّک علمی و عملی به آموزه های دینی و مشی و مرام خاندان نبوی و امامت و ولایت، قطعاً فراهم است.
عید سعید غدیر خم، ریشۀ تمام فضیلت ها، شرافت ها، ارزش ها و فتح قله های توفیق و عامل اصلی تمامی ایثارگری ها، فدا شدن ها و فدایی دادن ها و شهادت ها بوده و هست که اگر غدیر نبود، عشق، حرکت و جوشش می مرد و رسالت ناتمام می ماند.
ص: 14
آن گاه که رسالت، با غدیر همی شه جاری ولایت و امامت پیوند خورد، دین الهی کامل شد.
ما هم بسیار مسرور و خوشحالیم که درس آموز راز و رمز پایداری از غدیر هستیم و امیدواریم تا با دست توانمند غدیر باوران و منتظران تشنه ی زلال حقیقت غدیر، در عصر بيداري جهان اسلام، زمینه ی طلوع آخرین خورشید از سلاله ی غدیر را فراهم کنیم تا عرصه ی کره ی خاکی پاکسازی و عطر غدیری پیدا کند و امروز و فردای جهان بشری در پرتو غدیر، سر و سامان یابد و راز و رمز غدیر بر همگان روشن شود و ظلم و بیداد از بین رفته و حکومت عادلانه غدیری در جهان برپا گردد.
به فرموده ی امام خمینی رحمة الله: «ما مفتخریم که پیرو مذهبی هستیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله مؤسّس آن، به امر خداوند تعالی بوده و اميرالمؤمنين على ابن ابی طالب علیه السلام، این بنده ی رها شده از تمام قيود، مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال و بردگی هاست». (1) و مفتخریم که امروز تحت اطاعت و پیروی و فرمانبری از ولیّ امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدّظله العالی)، به برکت بیداری جهان اسلام دیکتاتورها یکی پس از دیگری ساقط شده و بزم نظام سلطه فرو می پاشد.
ص: 15
ص: 16
﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلْغَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...﴾ (1)
«هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.» (2)
عید در مفهوم اسلامی به معنی فرح طاعت و فَرح طاعت و سرور عبادت است، چنان که عید غدیر، فرح و سُرور پذیرش و تَوَلَّای ولایت است. لذا هر عملی که به نام شادی و سرور و جشن، موجب غفلت و لهو و لعب و سرگرمی لغو و بیهوده باشد از نظر اسلام جزء قوانین و اعمال جاهلیت می باشد.
از دیدگاه اسلام، عید شادی است، البته شادي عاقلانه و شادي عاقلانه از آنِ کسی است که عمل سعادت آمیزی انجام دهد و به دولت وصال معبود و اطاعت و عبادت محبوب نائل شده باشد، نه آن که به
ص: 17
لهو و لعب و سرگرمی مشغول و به غرور دنیا، مغرور شده باشد.
عُرفا عید را چیزی می دانند که عاید و نصیب و بهره ی سالک شده بر قلب او تجلّی کند، چه از تخیّلات جلالی باشد و چه از تجلّیات جمالی. پس عید، وقت و زمان تجلیّات الهی بر دل است. دلی که در معرض تجلیّات حق تعالی واقع شود هر لحظه جلواتی بر او وارد می شوند لذا عيد عُرفا، ترک بوستان است و همّت بلند سالک در آزادی از بند غیر خدا و ازدیاد شوق و حُبّ الهی در قلب می باشد.
سنایی می گوید:
صوفیان در دمی دو عید کنند *** عنکبوتان مگس قدید کنند
ما که از دست روح قُوت خوریم *** کی نمک سود عنکبوت خوریم (1)
یعنی عرفا به جهت بهره های فراوان معنوی در یک لحظه دو عید دارند، در حالی که افراد پست و فرومایه در پی مال بی ارزش مادی و دنیوی هستند. منظور از دو عید، دو عید بزرگ مسلمانان یعنی عید فطر و عید قربان است. به عبارت دیگر، سنایی می گوید: اهل الله هر لحظه هم عید فطر دارند و هم عید قربان؛ زیرا هر لحظه در صومند (روزه داری) و هر لحظه در جهاد نفس و قربانی کردن بت نفس به سر می برند.
عید، جشن، مبارکی، شادمانی و شادی را می گویند. رأس و
ص: 18
سر آغاز سال را نیز عید رأس السنه می گویند. عید را از آن جهت عید می نامند که هر سال مکرر می شود و عود کرده بازگشت می کند و در هر سال تجدید می شود.
گفته اند اصل کلمه ی «عید»، «عود» است که «واو» قلب به «یاء» شده است. کلمه ی عید در قرآن مجید فقط یک بار در آیه ی 114 سوره ی مائده استفاده شده است. (1)
عید غدیر روز نصب حضرت علی علیه السلام به ولایت و رهبری مسلمانان است. این عید بعد از بعثت رسول اکرم، بزرگ ترین عید مسلمانان می باشد.
در سال دهم هجری، رسول الله صلی الله علیه و آله به زیارت خانه ی خدا، حج رفتند و احکام آن را به مسلمانان تعلیم فرمودند. هنگام بازگشت از مکّه در محلی به نام غدیر خُم، فرشته ی وحی بر ایشان نازل شد و فرمود: «ای پیامبر، چه از خدایت بر تو نازل شده به خلق برسان که اگر چنین نکنی پیام خدا را نرسانده ای» (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد تا همه ی مسلمانان جمع شوند، پس از آن خطبه ای خواند و آن گاه دست حضرت علی علیه السلام ها را بلند کرد و فرمود: «هر کس من مولای اویم، این علی مولای اوست». (3)
ص: 19
روز عید غدیر روزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله وظیفه ی حکومت را معین فرمود و الگوی حکومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمود. (1)
امروز که روز عید غدیر است و از بزرگ ترین اعیاد مذهبی است، این عید عیدی است که مال مستضعفان است، عید محرومان است، عید مظلومان جهان است، عیدی است که خدای تبارک و تعالی به وسیله ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای اجرای مقاصد الهی و ادامه ی تبلیغات و ادامه ی راه انبیاء، حضرت امیر علیه السلام را منصوب فرمودند. (2)
غدير منحصر به آن زمان نیست، غدیر در همه ی اعصار باید باشد و روشی که حضرت امیر در این حکومت پیش گفته است باید روش ملت ها و دست اندرکاران باشد. قضیه ی غدیر، قضیه ی جعل حکومت است. مسأله ی غدیر مسأله ای نیست که به نفسه برای حضرت امیر یک مسأله پیش بیاورد، حضرت امیر، مسأله ی غدیر را ایجاد کرده است. آن وجود شریف که منبع همه ی جهات بوده است موجب این شده است که غدیر پیش بیاید. غدیر برای ایشان ارزش ندارد، آن که ارزش دارد خود حضرت است که دنباله آن ارزش غدیر آمده است. (3)
ص: 20
روز غدیر در اسلام از جایگاهی شکوهمند برخوردار است. مسلمانان به ویژه شیعیان، حماسه ی غدیر را به خوبی می شناسند و در کشور ایران همه ساله به میمنت رسیدن این روز فرخنده، شکوه و شادمانی بر قلوب دینداران و پیروان ولایت و دوستداران خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پرتو می افکند.
غدیر میعادگاه بیت و بندگی است. غدیر تجلّی گاه ارادت و احسان است. در آسمان روشن غدیر، تفسیر روشن آیه ی مبارکه ی ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ (1) جلوه آراسته است. در چنین روز خجسته ای ساکنان آسمان و زمین، ژرف ترین سخنان پیامبر معظم اسلام، حضرت رسول اکرم، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله را نظاره گر هستند. در این روز، ولايت مفهوم واقعی به خود گرفته و امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در رکاب پیشوای اسلام، به عنوان برگزیده ی او و مولای متّقیان به همگان معرّفی می شوند. آنان که رشته ی ارتباطشان با حضرت علی علیه السلام و ائمّه اطهار علیهم السلام محكم و ناگسستنی است، با غدیر زنده اند و آن را تبلور حقیقی اسلام ناب محمّدی می دانند.
اینان همه ساله در عید خجسته ی غدیر، با ولایت تجدید پیمان
ص: 21
می کنند و وفاداریشان را به آرمان های مذهبی خویش تکرار می کنند.(1)
غدیر، نام سرزمینی است میان مکه و مدینه در نزدیکی جُحفه که در حدود 200 کیلومتری مکّه واقع شده و چهارراهی است که حجاج سرزمین های مختلف می توانستند در آن جا از هم جدا شوند. راهی به سوی مدینه می رود در جهت شمال، راهی به سوی عراق می رود در جهت شرق، راهی به سوی مصر می رود در جهت غرب، و راهی به سوی یمن می رود در جهت جنوب. این سرزمین که امروزه، سرزمینی متروک شده، روزی شاهد یکی از بزرگ ترین حوادث تاریخ اسلام بوده، روز نصب حضرت علی علیه السلام به جانشینی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله. در هجدهم ذی الحجّه سال دهم هجری.
حادثه ی غدیر یکی از دلایل روشن ولایت و خلافت بلا فصل امیرمؤمنان علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله است که محقّقان اهمیّت خاصّی برای آن قائل هستند.
مراسم حجة الوداع در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید و مسلمانان اعمال حج را از پیامبر صلی الله علیه و آله آموختند و در این هنگام
ص: 22
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت مکه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد. هنگامی که کاروان به سرزمین رابغ که در سه میلی جُحفه قرار دارد رسید، جبرئیل، امین وحی در نقطه ای به نام غدیر فرود آمد و حضرت را با این آیه مورد خطاب قرار داد.
«ای رسول! آن چه که از سوی خدا به تو فرستاده شده به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خدا را تکمیل نکرده ای، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ می کند». (1)
لحن آیه حاکی از آن است که خداوند انجام امر خطیری را بر عهده ی پیامبر صلی الله علیه و آله گذارده است که هم سنگ رسالت و موجب یأس دشمنان اسلام بوده، چه امر خطیری بالاتر از این که در برابر دیدگان بیش از صد هزار نفر، علی علیه السلام را به مقام خلافت و وصایت و جانشینی نصب کند. از این نظر دستور توقف صادر شد. کسانی که جلوی کاروان بودند از حرکت باز ایستادند و آن ها که به دنبال کاروان بودند پیوستند. وقت ظهر بود و هوا به شدّت گرم تا آن جا که گروهی از مردم قسمتی از ردار خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افکندند. برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سایبانی با چادر درست کردند. آن حضرت بر فراز بلندیی که از جهاز شتر آماده کرده بودند رفت و با صدای بلند و رسا خطبه ای ایراد فرمود.
ص: 23
«حمد و ثنا مخصوص خدا است. از او یاری می طلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم از بدی ها و اعمال ناشایست خود به او پناه می بریم. خدایی که جز او هادی و راهنمایی نیست و هر کسی را که هدایت نموده، گمراه کننده ای برای او نخواهد بود. گواهی می دهم که جز او معبودی نیست و محمّد بنده و پیامبر اوست.
هان ای مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسئولم و شما نیز مسئول هستید».
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«درباره ی من چه فکر می کنید؟ آیا من وظیفه ی خود را در برابر شما انجام دادم؟»
در این موقع صدای جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و گفتند: «ما گواهی می دهیم تو رسالت خود را انجام داده ای و کوشش نمودی، خدا تو را پاداش نیک دهد.»
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«آیا گواهی می دهید که معبود جهان یکی است و محمّد بنده ی خدا و پیامبر اوست و در بهشت و دوزخ و زندگی جاویدان در سرای دیگر جای تردید نیست؟»
همگی گفتند: «آری صحیح است، گواهی می دهیم».
ص: 24
سپس فرمود:
«مردم، من دو چیز نفیس و گران مایه در میان شما به امانت می گذارم. ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار می نمایید.»
در این وقت یک نفر برخاست و با صدای بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟».
پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«یکی کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند و طرف دیگر در دست شما است و دیگری عترت و اهل بیت من است. خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد».
«هان ای مردم! بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید و در عمل به فرمان هر دو کوتاهی نکنید که هلاک می شوید».
در این لحظه رسول خدا صلی الله علیه و آله دست حضرت علی علیه السلام را گرفت و بالا برد و او را به همه ی مردم معرّفی نمود.
سپس فرمود:
«خدا مولای من و من مولای مؤمنان هستم و من بر آن ها از خودشان اولی و سزاوارترم. هان ای مردم! هر كس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولای اوست. خداوندا کسانی که علی را دوست دارند دوست بدار و کسانی که او را دشمن بدارند، دشمن بدار. خدایا
ص: 25
آن هایی که علی را یاری کنند یاری کن و آن ها که دست از یاری او بردارند آن ها را از یاری خود محروم ساز و حق را بر محور وجود او بگردان».
نکته ی قابل توجّه این که در جای جای خطبه ی نورانی غدیر، اگر نیک بنگریم دلایل زنده ی امامت حضرت علی علیه السلام آشکار و به وضوح دیده می شود.(1)
اراده ی حکیمانه ی خداوند بر این تعلّق گرفته است که واقعه ی تاریخی غدیر در تمام قرون و اعصار به صورت یک تاریخ زنده که قلوب و دل ها به سوی آن جذب می شوند بماند و نویسندگان اسلامی در هر عصر و زمانی در کتاب های تاریخ و تفسیر و حدیث وکلام، در مورد آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره ی آن داد سخن دهند و فضایل غیر قابل انکار امام علی علیه السلام را برشمارند. نه تنها خطبا و گویندگان بلکه شعرا نیز از واقعه ی غدیر الهام گرفته و ذوق ادبی خود را از تفکّر و اندیشه در مورد این حادثه ی عظیم و فزونی اخلاص به صاحب ولایت پر فروغ ساخته و عالی ترین اشعار خود را به صورت های گوناگون و به زبان های مختلف به یادگار گذارده اند.
ص: 26
دانشمندان شیعه در این مورد کتاب های با ارزش فراوانی نگاشته اند و به منابع مهم اهل سنّت نیز اشاره کرده اند. جامع ترین این کتب، کتاب گران قدر «الغدیر» علامه امینی است.
کمتر واقعه تاریخی در جهان هست که به مانند رویداد غدیر، مورد توجّه طبقات مختلف از محدّث و مفسر و متکلّم و فیلسوف و خطیب گرفته تا شاعر و مورّخ و سیره نویس، قرار گرفته باشد.
یکی از علل جاودانه ماندن این حادثه و اتفاق مهم تاریخی، نزول دو آیه از آیات قرآن کریم در مورد واقعه ی غدیر است و تا قرآن ابدی و جاودانه است این واقعه نیز از خاطره ها محو نخواهد شد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از نصب امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام به عنوان جانشین خود فرمود: «ای مردم! اکنون فرشته ی وحی بر من نازل شد و این آیه را آورد: «امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم». (1) در این موقع صدای تکبیر پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و فرمود: «خدا را سپاس می گذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید و از وصایت و ولایت و جانشینی علی پس از من خوشنود گشت.»
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نقطه ی مرتفع پایین آمد و به حضرت علی علیه السلام فرمود: «در زیر خیمه ای بنشین تا سران و شخصیت های بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند». قبل از همه، ابو بکر و
ص: 27
عمر به حضرت علی علیه السلام تبریک گفته و او را مولای خود خواندند.
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد و با کسب اجازه از محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشعاری سرود و در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند که با این ابیات شروع می شد:
فَقالَ لَهُ قَمْ يَا علىّ فَإِنَّني *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى إِمَاماً وَ هَادِياً
فَمَن كُنتَ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيَّه *** فَكُونُوا لَه اتّباع صِدْقٍ مَوالِياً
«به علی فرمود برخیز که من تو را برای جانشینی و راهنمایی مردم پس از خویش انتخاب کردم.
هر كس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولای اوست و شما در حالی که او را از صمیم دل دوست می دارید از پیروان او باشید».
حدیث غدیر از بزرگ ترین شواهد بر فضیلت و برتری امام على علیه السلام بر تمام صحابه ی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در مجلس شورای خلافت که پس از درگذشت خلیفه ی دوم منعقد شد و نیز در دوران خلافت عثمان و ایام خلافت خویش، به این حدیث گران قدر احتجاج کردند. همچنین حضرت زهرا علیها السلام همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والای حضرت علی علیه السلام استدلال می کردند. (1)
ص: 28
حضرت علی علیه السلام و حضرت مهدی علیه السلام در خطبه ی غدیر
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! من بیم دهنده هستم و علی هدایتگر، ای مردم! من پیامبرم و علی جانشین من.
بدانید که خاتم الائمّه، قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله است. بدانید که او پشتیبان دین است. بدانید که او انتقام گیرنده از ستمگران است. بدانید که او فتح کننده ی دژها و نابود کننده ی آن هاست بدانید که او کشنده ی دودمان شرک و کفر است. بدانید که او انتقام گیرنده ی دوستان خداوند بلند مرتبت است. بدانید که او یاریگر دین خداوند است. بدانید که او فرو رونده در دریای ژرف است. بدانید که او هر صاحب فضیلت را به فضل و هر نادان را به نادانیش نشان است.
بدانید که او برترین بنده و برگزیده ی خداوند است. بدانید که او وارث علم همه ی انبیاء و محیط به آن است. بدانید که او از خدای بلند مرتبت خبر دهد و به فرمان او آگاه نماید و رهنمون کند. بدانید که او رشید و استوار است. بدانید که او تفویض کننده ی امور (به خداوند) است بدانید که پیشینیان از گذشته تا آینده به او مژده دهند. بدانید که او حجت باقی حق است و حجتی پس از او نیست. حق تنها با اوست و نور تنها نزد او یافت می شود. بدانید که همیشه پیروزمند است و مغلوب نخواهد شد بدانید که او ولیّ خداوند در
ص: 29
زمینريال داور او میان خلق و امانتدار او در پنهان و آشکار است.
ای مردم! برای شما تبیین کردم و شما را فهماندم و این علی علیه السلام بعد از من شما را آگاه خواهد کرد.
ای مردم! پس از پایان سخنانم، شما را به بیعت و مصافحه ی او و اقرار به ولایت او می خوانم. بدانید که من با خداوند بیعت نمودم و علی علیه السلام با من بیعت نموده است. من اکنون از جانب خداوند بلند مرتبت از شما برای او بیعت می گیرم، چنان که خداوند فرمود: «پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند» (1)
علاوه بر این که هر کس که مرجع دین است، زعیم دین هم باید همو باشد در مسأله ی زعامت حضرت علی علیه السلام، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز به این موضوع چندین بار تصریح کردند که نمونه ی بارز آن حدیث نبوی غدیر است.
همان طور که بیان شد، حجة الوداع آخرین حج پیامبر صلی الله علیه و آله بود، در آن سال رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مراسم حج، صلای عام دادند و مردم را به حج دعوت کردند در حجة الوداع، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مواقع مختلف، در مسجد الحرام، در عرفات، در منا، بیرون منا و در غدیر خم و در جاهای دیگر خطابه های عمومی خود را بیان
ص: 30
کردند و در آخر در غدیر خم مطلبی را به عنوان آخرین قسمت با بیان شدیدی ذکر فرمودند: «مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیز را نگفته ام (فَما بَلَّّغت رسالته) به من گفته اند که اگر آن را نگویی هیچ چیز را نگفته ای، یعنی همه هبا و هدر است». (1)
سپس می فرماید: «آیا من حق تسلّط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست!!» همه می گویند: «بلی یا رسول الله». سپس حضرت می فرمایند: ﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ﴾
شیعه معتقد است که نقل خبر غدیر در حدّی است که حتی احتمال تبانی هم در آن نمی توان داد؛ زیرا که بسیاری از ناقلان این خبر نبوی، جزء دشمنان حضرت علی علیه السلام هستند و یا از طرفداران و شیعیان ایشان محسوب نمی شوند تواتر این حدیث در حدّی است که جای هیچ گونه شک و شبهه ای در اعتبار آن باقی نمی گذارد.
تعیین امامت حضرت علی علیه السلام در این دو جمله ی نورانی حضرت رسول صلی لله علیه و آله نهفته است که فرمودند: «آیا من از شما بر شما اولویت ندارم؟ مردم گفتند بلی» و آن گاه فرمودند: «هر کس من مولای اویم، بعد از من علی مولای اوست».
معلوم است که پیامبر صلی الله علیه و آله می خواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی علیه السلام تصویب کند. (2)
ص: 31
از پیامبر صلی الله علیه و آله بارها و بارها خطاب به حضرت علی علیه السلام نقل شده که فرمودند: ﴿انتَ الخَليفَةَ بَعدى﴾. (1)
اثبات این سخن و شاهد و گواه آن این است که در اوایل بعثت رسول اکرم صلى الله عليه و آله و سلم آیه ای نازل شد:
﴿وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾. (2)
«خویشاوندان نزدیک خود را انذار و اعلام خطر کن».
رسول خدا صلی الله علیه و آله چندین بار بنی هاشم و بنی عبدالمطلّب را دعوت کردند و در این چند مجلس، خطاب به مهمانان فرمودند:
هر کس از شما که اول دعوت مرا بپذیرد وصی، وزیر و جانشین من خواهد بود؛ ولی غیر از حضرت علی علیه السلام، احدی جواب مثبت به پیامبر صلی الله علیه و آله نداد. هر چند بار که پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام کردند، فقط و فقط حضرت علی علیه السلام که کودکی بیش نبودند از جا بلند شدند و دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله را لبیک گفتند. در آخر هم پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمودند: بعد از من، تو وصیّ و وزیر و خلیفه ی من خواهی بود. (3)
آیه ی کریمه ی 55 سوره ی مائده نیز، گواه و شاهد دیگری است بر این موضوع :
ص: 32
﴿إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾
«ولىّ شما خداست و فرستاده اش (رسول خدا صلی الله علیه و آله ) و آنان که ایمان آورده اند، نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».
مصداق منحصر به فرد این آیه فقط حضرت امیرالمؤمنين علی علیه السلام است.
فخر رازی و زمخشری از بزرگان اهل سنت، به صراحت اعتراف کرده اند که این آیه در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شده است. علمای شیعه و سنی همه اتفاق دارند که ادای زکات در حال ركوع توسط هیچ کس واقع نشده غیر از حضرت علی علیه السلام.
اابن حماد از شعرای بزرگ امامیه در قرن چهارم هجری در این خصوص اشعاری سروده که ترجمه ی آن چنین است:
خداوند ولای علی را با ولای خودش، در اثر این که علی در حال رکوع زکات بخشید مقرون ساخت.
پروردگار عرش، علی را در روز مباهله، جان محمّد صلی الله علیه و آله خوانده (1) و این حقیقتی غیر قابل انکار است. (2)
ص: 33
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً﴾. (1)
«آن جا ولایت اختصاص به خداوند دارد، که اوست حق، و اوست پاداش و مزد اختیار شده، و اوست عاقبت اختیار شده و پسندیده و مورد رضا».
ولایت امر بسیار مهمّی است و حقیقت دین و دنیای انسان به آن بستگی دارد؛ زیرا از شؤون ولایت ،آمریت و حکومت بر مسلمانان، و بلکه بر همه ی افراد بشر است، و این یگانه راهی است که تمام سعادت ها و شقاوت ها، خیر و شرّ، و نفع و ضرّ، و بهشت و دوزخ و بالاخره نجات مردم به آن راه بسته است. هر ملّتی به هر کمال رسیده است، در اثر ولایت ولیّ آن قوم بوده، و هر ملّتی هم که رو به بدبختی و ضلالت رفته، در اثر ولایتِ ولیّ آن قوم بوده است که آن ها را به سوی آراء و أهواه شخصیه کشیده، و از منهاج و صراط مستقیم منع کرده است.
اصولاً باید گفت: ولایت تشکیل دهنده ی مکتب تشیّع است و اصل مكتب تشیّع بر همین اساس پایه گذاری شده و آیات قرآن و اخبار در این مسأله بسیار زیاد است.
ص: 34
ولایت در لغت به چه معنی آمده است؟ و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه می باشد؟
ولایت در لغت یک معنی بیشتر ندارد و مابقی همگی موارد و مصادیق آن است. بعضی خیال کرده اند که ولایت معانی مختلفی دارد؛ مثلاً گفته اند: یکی از معانی آن نُصرت است: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ﴾ (1)؛ یعنی ناصر شما خداست و رسول خدا؛ یا این که گفته اند: به معنی محبّ است؛ یا به معنی آزاد کننده یا آزاد شده است؛ یا اقوامی که با انسان نزدیکی دارند (نزدیکی نَسَبی، یا زمانی، یا مکانی) یا دو نفری که با همدیگر شرکت می کنند هر کدام را ولیّ دیگری می گویند. و خلاصه در کتب لغت معانی مختلفی ذکر کرده اند به طوری که در «تاج العروس» بیست و یک معنی برای ولایت بیان می کند و شواهدش را ذکر می نماید.
ولایت دارای یک معنی واحد است، و در تمام این مصادیق و معانی و موارد، همان معنی که واضع لغت در نظر گرفته است، همان مورد نظر بوده، منتهی به عنوان خصوصیت مورد، مصادیق مختلفی پیدا کرده است، و آن چه که محطّ نظر استعمال است، همان معنی وضع اوّلی است، که این معنی اشتراک معنوی می باشد. و بنابراین، ولایت یک معنی بیشتر ندارد، و در تمام این مصادیقی که بزرگان از اهل لغت ذکر کرده اند، همان معنی اوّلش مورد نظر و عنایت است.
ص: 35
و به عنوان خروج از معنی لغوی و وضعی، یا به عنوان تعدّد وضع، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال، هیچ کدام از این ها نیست.
در کتب لغت راجع به معنی ولایت بحث های مفصلّی بیان شده، ولی آن چه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم، از چند کتاب تجاوز نمی کند: «مصباح المنير»، «صحاح اللغة»، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتاب های ارزشمندی در لغت محسوب می شوند؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح».
کلمه ی ولایت که مصدر یا اسم مصدر است با بسیاری از اشتقاقات آن هم چون: ولیّ و مَوْلَی و والى و أولياء و مَوَالِى و أوْلَى و تَوَلَّی و ولایت و غیرها در قرآن مجید وارد شده است.
و امّا معنی لغوی «ولایت» : در «مصباح المنير» گويد: الْوَلَى مِثْلُ فلس، به معنی قُرب است، و در آن دو لغت است: أوّل: وَلِيهُ، يليهِ؛ با دو کسره از باب حَسِبَ، يَحْسِبُ. دوّم: وَلَاهُ، يَلِيهِ؛ از باب وَعَدَ، يعِدُ؛ و ليكن لغت دوّم استعمالش کمتر است. و وَلِيتُ عَلَى الصَّبيّ وَ المَرأة؛ يعنى من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم. و فاعل آن والٍ است و جمع آن ولاةٌ، و زن و طفل را مُوَلَّى علیه گویند. و ولایت و ولایت با کسره و فتحه به معنی نصرت است. واسْتَوْلَی عَلَیهِ یعنی
ص: 36
بر او غالب شد و بر او تمکّن یافت.
در «صحاح اللغة» گوید: الْوَلی به معنی قُرب و نزدیک شدن است؛ گفته می شود: تَبَاعَد بَعْدَ وَلْي، یعنی بعد از نزدیکی دوری کرد؛ و كل ممّا یلیک، أی مِمّا یقارِبُک، یعنی از آن چه نزدیک تو است بخور.
مطلب را ادامه می دهد تا می رسد به این جا که می گوید: ولیّ ضد دشمن است؛ و از همین معنی تولّی استعمال شده است، و مَوْلَی به آزاد کننده و آزاد شده، و پسر عمو و یاری کننده، و همسایه گویند؛ و وَلِيّ به داماد گویند؛ و كلٌّ مَنْ وَلِيَ أَمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِيهُ؛ يعنى هركس أمر كسی را متکفّل گردد و از عهده انجام آن برآید ولیّ او خواهد بود.
باز مطلب را ادامه می دهد تا این که می گوید: و ولایت با کسره واو به معني سلطان است؛ و ولایت با کسره و فتحه به معنی نصرت است و سیبویه گفته است: ولایت با فتحه مصدر است و با کسره اسم مصدر ؛ مثل أمارت و إمارت و نقابت و نقابت. چون اسم است برای آن چیزی که تو بر آن ولایت داری؛ و چون بخواهند معنی مصدری را اراده کنند فتحه می دهند.
طُرَیحی در «مجمع البحرین» (1) گويد: ﴿إنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾،(2)
ص: 37
يعنى أحَقَّهُمْ بِهِ وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْهُ؛ مِنَ الْوَلِى وَ هُوَ القُربُ. معنى أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ «نزدیک ترین مردم به ابراهیم»، أحقّیت اوست به او، و نزدیک تر بودن اوست از سایر مردم به آن حضرت؛ زیرا از مادّه وَلی است که به معنی قرب می باشد؛ و ولایت در گفتار خداوند تعالى: ﴿هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ (1) با فتحه آمده که به معنی ربوبیت است؛ یعنی در آن روز همگی در تحت ولایت خدا در می آیند، و به او ایمان می آورند، و از آن چه در دنیا پرستیده اند بیزاری می جویند.
و وَلَایت با فتحه به معنی محبّت و با کسره به معنی تولیت و سلطان است؛ و از ابن سکّیت وارد شده که: ولاء با کسره نیز همین معنی را دارد.
و وَلِيّ و والی کسی را گویند که زمام امر دیگری را به دست خود گیرد و عهده دار آن گردد.
و وَلِیّ به کسی گویند که نصرت و کمک از ناحیه ی اوست. و نیز به کسی گفته می شود که: تدبیر امور کند، و تمشیت به دست و به نظر او انجام گیرد؛ و بر این اصل گفته می شود: فلانٌ وَلِيُّ الْمَرأة؛ یعنی نکاح آن زن به صلاحدید و به نظر اوست.
و وَلِيّ دَم به کسی گویند که حقّ مطالبه دیه را از قاتل یا از زخم زننده دارد. و سلطان، ولیّ امر رعیت است و از همین باب است گفتار کُمَیتِ شاعر درباره ی حضرت أمير المؤمنين علیه السلام:
ص: 38
وَ نِعْمَ وَلِيُّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِيهِ *** وَ مُنْتَجَعُ التَّقْوَى وَ نِعْمَ الْمُقَرِّبُ (1)
«أمير المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام، خوب سلطان و كفيل أمر امّت بعد از سلطان اوّلش (رسول الله) بوده است ،و خوب دلیل و راهنمای تقوی و سداد در بیابان خشک و بیداء جهالت، و خوب نزدیک کننده امّت به خداوند متعال است».
طریحی در «مجمع البحرین» مطلب را ادامه می دهد تا می رسد به این جا که می گوید: در مورد آیه ی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ (2)
ابو علی گفته است: معنی آیه این است که: «آن کسی که متولّی شما گردد، و ولایت امور شما را بر عهده گیرد، خداوند است و رسول خداوند و کسانی که صفات آنان این طور باشد که اقامه ی نماز کنند و در حال رکوع نماز خود، زکات بدهند.»
آن گاه مطلب را ادامه داده تا این که گوید: و چنین نقل شده که جماعتی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد مدینه دور هم گرد آمدند و بعضی به بعض دیگر می گفتند: اگر ما به این آیه کافر شویم، به سایر آیات قرآن هم کافر شده ایم! و اگر به این آیه ایمان آوریم، ما را به همان متن و مفاد خود دعوت می کند؛ وَ لَكنَّا نَتَوَلَّى وَ لا نُطِيعُ
ص: 39
عَلِيا فِيمَا أَمَرَ، فَنَزَلَت: ﴿ يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا﴾: (1) «و ليكن ما ولایت علی را قبول می کنیم، و امّا درباره ی آن چه که او امر می کند اطاعت او را نمی نماییم؛ پس این آیه نازل شد: نعمت خدا را می شناسند و سپس آن نعمت را انکار می کنند».
و گفتار خداوند تعالى: ﴿ النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾؛(2) از حضرت باقر علیه السلام وارد است که: این اولویت پیامبر به مؤمنین از خود ایشان، درباره ی امر حکومت و إمارت نازل شده است، (3) و معنی آیه این می شود که: پیغمبر نسبت به مردم از خود آن ها به خودشان سزاوارتر است، و بنابراین جایز است که پیامبر در صورت نیاز، غلام و مملوکی را با وجود آن که صاحبش به آن محتاج است، از او بگیرد.
و روی همی ن اصل روایتی وارد شده است که:
عن أبي عبدالله، أن النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ : ﴿أَنَا أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؛ وَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ﴾؛
امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من نسبت به هر مؤمنی از خودش سزاوارترم و پس از من، علی سزاوارتر است» (4)
ص: 40
و گفتار خداوند تعالی : ﴿ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾،(1) «از برای خداوند ولیی از جهت ذلّت او نیست» ولیّ به کسی گویند که قائم مقام و جانشین شخص باشد در اموری که اختصاص به او دارد، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانی قادر بر بجا آوردن آن امور نیست، مانند ولیّ طفل و ولیّ مجنون.
بناءً عليهذا هر کس که ولیّ دارد، نیازمند به اوست؛ و چون خداوند غنیّ و بی نیاز است، محال است که دارای ولیّ باشد؛ و هم چنین اگر آن ولیّ هم نیازمند به خدا باشد، در این جا دور لازم می آید، و اگر نیازمند نباشد شریک او خواهد بود؛ و هر دو صورت محال است.
از جمله اسماء خداوند تعالی وَلِیّ است؛ یعنی ناصر و متولّی امور عالم.
ابن اثیر جزری در «نهایه» گوید: از جمله اسماء خداوند تعالی ولیّ است؛ یعنی ناصر و یاری کننده، و گفته شده است که: معنی آن متولّی اداره امور عالم و خلایق است که بر همه ی عالم قیام دارد.
و از جمله اسماء خداوند والی است، و آن به معنی مالک جمیع اشیاء و تصرف کننده در آن هاست؛ و گویا که ولایت إشعار به تدبیر و قدرت و فعل دارد؛ و تا وقتی که تدبیر و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والی بر آن اطلاق نمی شود. تا آن که گوید:
ص: 41
و لفظ مَوْلَی در حدیث بسیار آمده است؛ و آن اسمی است که بر جماعت کثیری گفته می شود و آن عبارت است از رَبِّ (مربّی و صاحب اختیار) و مالِک (صاحب مِلک) و سیّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و معتق ( آزاد کننده) و ناصر ( یاری کننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تابع (پیروی کننده) و جار (همسایه) و ابن عمّ (پسر عمو) و حلیف (هم سوگند) و عقید (هم پیمان) و صهر (داماد) و عبد (غلام و بنده) و مُعْتَق (غلام یا کنیز آزاد شده) و مُنعَمٌ علیه (نعمت بخشیده شده) و بسیاری از این معانی در حدیث آمده است. پس لفظ مَوْلَی در هر حدیث به آن معنی که آن حدیث اقتضاء دارد نسبت داده می شود. و هر کس که متصدّی امری گردد و یا قیام بر آن کند، آن کس مَوْلَى و وَلِیّ آن امر خواهد بود.
این ها مطالبی بود که از «نهایه» ابن اثیر نقل شد.
زبیدی در «تاج العروس» می گوید: ولیّ معانی بسیار دارد، بعضی از آن ها مُحِبّ است، و آن ضدّ دشمن است؛ و آن اسم است از مادّه وَالاهُ یعنی او را دوست داشت؛ و بعضی از آن ها صَدِيق است، و بعضی از آن معانی نصیر است از مادّه والاه یعنی یاری کرد او را.
وَ وَلِيَ الشَّيْء وَ وَلِيَ عَلَيهِ، وِلايَةً وَ وَلايةً، با كسره و فتحه است؛ و یا آن که با فتحه مصدر و با کسره اسم است؛ مثل إمارت و نقابت، چون اسم است برای آن امری که متولّی آن شده ای، و بر انجام آن قیام نموده ای، و بنابراین، چون معنی مصدری را اراده کنند، فتحه
ص: 42
می دهند و بر این گفتار، سیبویه تصریح کرده است.
و گفته شده است که: ولايت با كسره، خِطّه و إمارت است؛ و بر این گفتار در «مُحکَم» تصریح کرده است که همانند امارت است. و ابن سکّیت گفته است: ولایت با کسره به معنی سلطان است.
و پس از آن که معانی مختلفی برای مَوْلَی ذکر می کند می گوید: هم چنین مَوْلَى و وَلِيّ : الَّذِي يلِي عَلَيْك أَمْرَک؛ یعنی آن کسی که به عنوان تسلّط و برتری، امور تو را عهده دار و متکفّل گردیده است. و مَوْلَى و وَلِيّ هر دو به معنی واحد هستند؛ و از همین قبیل است حدیثی که وارد شده است: ﴿أَیمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إِذْنِ مَوْلاهَا﴾ (1)، و بعضی همی ن حدیث را روایت کرده اند که: ﴿أَيْمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ اِذْنِ وَلِيهَا.﴾ (2) (از این جا استفاده می شود که مولی و ولیّ یک معنی دارند).
تا می رسد به این جا که می گوید: و از جمله معانی ولیّ که در اسماء خداوند تعالی آمده است، ناصر است؛ و گفته شده: الْمُتَوَلَّى لامُورِ الْعَالَمِ القَائِمُ بِهَا؛ یعنی متولّى و عهده دار و صاحب اختیار امور عالم بوده و بر همه ی عالم قیام دارد، و بر این امور متمکّن است. و گفته شده که: معنی ولیّ در این جا والی است. وَ هُوَ مَالِک الأشْيَاءِ جَمِيعِهَا المُتَصَرِّف فِيهَا (3)، یعنی خداوند مالک همه چیزهاست
ص: 43
به طور کلی و تصرّف کننده در آن هاست به طور عموم.
آن گاه می گوید: و ابن اثیر گفته است: مثل آن که ولایت دلالت بر تدبیر در امور و قدرت بر آن ها و بجا آوردن آن ها را دارد، و تا هنگامی که این معانی سه گانه ( تدبیر و قدرت و فعل) با یکدیگر مجتمع نشوند اطلاق لفظ والی در آن جا آزاد و رها نیست.
و در «لسان العرب» آن چه را که ما از «نهایه» و «تاج العروس» نقل کردیم بعینه آورده است، و لذا از تکرار آن خودداری می نماییم.
راغب اصفهانی در «مفردات» گوید: الْوَلآءُ وَ التَّوَالِى أَنْ يَحْصُلَ شَيئَانِ فَصَاعِداً حُصُولاً لَيسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيسَ مِنْهُمَا؛ «وَلَاء و توالی به معنی آن است که: دو چیز یا بیشتر طوری با همدیگر قرار گیرند که چیزی غیر از خود آن ها در میانشان وجود نداشته باشد». و بدین مناسبت ولاء و توالی را برای قُرب مکانی و قرب نَسَبی، و قرب دینی، و قرب صداقت و دوستی و قرب نصرت و یاری، و قرب اعتقادی استعاره می آورند.
و ولایت با کسره به معنی نصرت، و ولایت با فتحه به معنی متولّی شدن در امور است؛ و گفته شده: ولایت و ولایت همانند دلالت و دلالت هستند، و حقیقت آن متولّی شدن بر أمر است. و هر یک از وَلی و مَوْلَی، در این معنی استعمال می شوند، و بنابراین در معنی فاعلی موالی، و در معنی مفعولی موالی گفته می شود. ولیّ بر وزن قتیل هم به معنی اسم فاعل «قاتل» و هم به معنی اسم مفعول
ص: 44
«مقتول» می آید.
به مؤمن وَلِيُّ الله گفته می شود، و لیکن مَوْلَى الله وارد نشده است. و گاه گفته می شود: ﴿اللهُ تَعَالَى وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَوْلاهُمْ؛﴾ «خداوند متعال، ولیّ مؤمنان و مولای ایشان است.»(1)
امّا از نوع اوّل که به معنی فاعل باشد این آیات است: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (2)، «خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آوردند».
﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللهُ﴾ (3) «بدرستی که ولیّ من خداست». ﴿وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (4)، «خداوند ولی مؤمنان است». ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (5)؛ «و این به علّت آن است که: خداوند مولای آن کسانی است که ایمان آوردند». ﴿نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ﴾، (6) «خداوند خوب مولایی و خوب یاری کننده ای است» ﴿وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى﴾: (7) «خود را در عصمت و مصونیّت خدا درآورید؛ زیرا که او مولای شماست و خوب مولایی است». ﴿ و قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ
ص: 45
فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾ (1)؛ «بگو (ای پیغمبر): ای کسانی که طریقه ی یهودیت را اتخاذ کرده اید، اگر چنین می پندارید که شما اولیایی برای خدا هستید غیر از مردم، پس تمنّای مرگ کنید. ﴿وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ﴾، (2) «یعنی اگر آن دو زن (عائشه و حفصه) علیه پیغمبر معین و همکار هم گردند پس بدرستی که خداوند مولای پیغمبر است» ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ﴾ (3)، «و پس از آن به سوی خداوند که مولای حقّ ایشان است بازگردانیده می شوند».
این ها آیاتی است که راغب اصفهانی در «مفردات» به عنوان شاهد بر این که وَلِیّ و مَوْلَی در آن ها به معنی اسم فاعل می باشد ذکر نموده و سپس گفته است: و والی که در گفتار خداوند آمده است: ﴿وَ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ﴾ (4)؛ «از برای ایشان غیر از خدا هیچ والی ای نیست». به معنی وَلیّ می باشد؛ یعنی ایشان غیر از خدا هیچ ولیّی ندارند.
سپس راغب، بسیاری از آیات قرآن را که در آن ها نام ولیّ برده شده، و نفی ولایت از غیر خدا نموده است، و نهی از اتّخاذ ولایت یهود و نصاری، و ولایت دشمنان خدا کرده و بسیاری از آیاتی که
ص: 46
در آن ها مشتقات این مادّه ذکر شده است، بیان کرده و معنی مناسب آن ها را ذکر نموده، و در این معانی مطلب را توسعه و گسترش داده است.
با تأمّل و تدبّر در آن چه که از کتب لغت درباره ی معنی ولایت و مشتقات آن می توان به دست آورد: تمام این معانی مختلفی را که برای ولایت و وَلِیّ و مَوْلَی، و غیرها نموده اند - چنان که در «تاج العروس» گوید: معانی ولیّ به بیست و یک قسم می رسد - همه و همه راجع به یک معنی واحدی است که آن، اصل و ریشه ی معنی ولایت است و بقیه معانی آن نیز با استعاره از آن معنی آورده شده است.
تحقّق ولایت در بندگان خدا به واسطه هو هویتی است که در اثر «فناء فی الله» حاصل می شود.
و به عبارت اخری، اصل معنی ولایت در همه ی این موارد استعمال، محفوظ است. غاية الامر به مناسبت جهتی از جهات، آن معنی اصل را با ضمیمه خصوصیتی که در مورد استعمال در نظر گرفته اند ملاحظه نموده اند و آن اصل همان معنایی است که راغب در «مفردات» ذکر نموده است؛ آن جا که در مادّه «ولی» گوید: الْوَلاءِ وَ التَّوَالِى أَنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِداً حُصُولاً لَيسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيسَ مِنْهُمَا ؛ «وَلاء و توالی عبارت است از آن که دو چیز یا بیشتر طوری با هم دیگر متّحد بشوند که چیزی غیر از خود آن ها در میانشان وجود نداشته باشد». به این معنی که: بین آن ها هیچ گونه حجاب و
ص: 47
مانع و فاصله و جدایی و غیریت و بینونت نباشد، به طوری که اگر فرض شود چیزی بین آن دو وجود داشته باشد از خود آن ها باشد نه از غیر آن ها.
مثلاً مقام وحدانیت و یگانی که بین بنده و پروردگارش پیدا شود که هیچ گونه حجاب و پرده ای در هیچ یک از مراحل: طبع و مثال و نفس و روح و سر نبوده باشد این را ولایت گویند. و مقام یگانگی که بین حبیب و محبوب و عاشق و معشوق و ذاکر و مذکور، و طالب و مطلوب پیدا شود، به طوری که ابداً به هیچ وجه من الوجوه جدایی نبوده باشد، آن را «ولایت» گویند.
و بر این اساس، خداوند تعالی، ولیّ تمام موجودات است در عالم تکوین به طور مطلق، و همه ی موجودات نيز - بدون استثناء - تكويناً ولىّ خدا هستند؛ زیرا بین خدا که ربّ است و بین موجودات که مربوبند، حجاب و فاصله ای وجود ندارد مگر آن که آن حجاب از خود آن هاست. و امّا در عالم تشریع و عرفان، ولایت حقّ، اختصاص به کسانی دارد که از مراحل شرک خفیّ به طور کلّی عبور کرده، و از همه ی حجاب های نفسانی گذشته، و در نقطه ی اصلی و حقیقت عبودیت قرار گرفته اند.
و بر همی ن میزان است که به هر یک از دو طرف نسبت و اضافه ولیّ گویند؛ یعنی بینونت و غیریت به کلّی از بین رفته و هو هویت پیدا شده است. خدا ولیّ مؤمن است و مؤمن هم ولیّ خداست. به
ص: 48
مؤمن ولیُّ الله می گوییم که جمع آن اولیاء الله است و خداوند هم ولیّ آن هاست: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور﴾.(1) ولیّ در این جا به تمام معنی الکلمه بین مؤمن و پروردگار به یک عنایت استعمال می شود و این است حقیقت معنی ولایت!
و از این جا به دست می آوریم که اولاً: در ولیّ به معنی مفعول، تمام آثار و خصوصیات ولیّ به معنی فاعل مشهود می باشد و چون آئینه بدون مختصر خودنمایی و مثل آب صاف، و مانند شیشه بدون اندک خودنمایی تمام چهره ی صاحب صورت را در خود منعکس می کند.
ثانياً: تمام مشتقّاتی که از ولیّ آمده است، و تمام معانی ای که برای آن ذکر شده است همه بر این اساس و روی این میزان است؛ چون لازمه ی ولایت «قُرب» است و قرب هم دارای انواع و اشکال مختلفی است که در هر یک از مظاهر قرب و نزدیکی به تمام معنی کلمه آن حقیقت ولایت، با لحاظ این خصوصیت قرب ملاحظه شده است.
تحقّق معانی مختلفه ولایت در مصادیقش، به نحو اشتراک معنوی است، نه لفظی.
و علي هذا صحیح نیست که بگوییم: ولایت و وَلِیّ و مَوْلَی و سایر مشتقّات آن ها که در معانی مختلفه استعمال می شوند، به نحو
ص: 49
اشتراک لفظی است نه چنین نیست. بلکه به نحو اشتراک معنوی و استعمال لفظ در همان معنی واحد است که به واسطه ی قرینه مقامیه و یا مقالیه یک نوع خصوصیت قُرب و نزدیکی از آن معنی عام در نظر گرفته شده؛ و این گونه استعمال در همه ی موارد استعمال حقیقت است.
و روی این گفتار هر جا که لفظ ولایت یا وَلى يا مَوْلَى و غير آن ها را یافتیم و قرینه ای بخصوص نبود که دلالت بر خصوص یکی از مصادیق آن کند، باید همان معنی کلّ را بدون هیچ قیدی در نظر بگیریم و آن را مُراد و معنی لفظ بدانیم. مثلاً اگر گفته شد: ولایت از آنِ خداست، باید گفت: مراد معیت خداوند با همه ی موجودات است. و اگر گفته شد: فلان کس به مقام ولایت رسیده است، باید گفت: مراد آن است که در مراحل سیر و سلوک و عرفان و شهود الهی، به مرحله ای رسیده است که هیچ یک از حُجُب نفسانیه بین او و حضرت حقّ وجود ندارد، و تمام شوائب فرعونیت و ربوبیت در وجود او مُضمَحِلّ گردیده و به مقام عبودیت مطلقه، و بندگی محضه حضرت حق - جَلّ و عَلا - نائل گردیده است.
باری، از این بیانی که نمودیم معلوم می شود که: هر جا که ولايت یا ولیّ استعمال می شود، یک نوع جنبه ی اتّحاد و وحدتی بین دو چیز وجود دارد که بر آن اصل، این لفظ را می آورند و استعمال می کنند. مثلاً نسبتی که بین مالک و مملوک است و آن
ص: 50
نسبت، آن دو را به هم دوخته و پیوند زده است، باعث می شود که به هر یک از آن ها ولیّ گویند و نسبتی که بین آقا و غلام اوست، این چنین است. و نسبتی که بین مُنعِم و مُنعَمٌ عليه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است، هر دو را در تحت عنوان خاصّی قرار داده است، لذا به هر یک از آن دو ولیّ گویند؛ و نسبتی که بین مُعْتِق و مُعْتَق (آقای آزاد کننده و بنده ی آزاد شده) موجود است این عنوان را در پی دارد؛ نسبتی که بین دو نفر حلیف (هم سوگند) و دو نفر عقید (هم پیمان و هم عهد) موجود است، و نسبتی که بین حبيب و مُحبّ است نیز از این قبیل است، و صهر (داماد) را نیز وَلیّ گویند، زیرا به واسطه ی قرابت و خویشاوندی که پیدا کرده است، در بسیاری از امور، جزو خانواده شده است؛ ابن عمّ (پسر عمو) را ولیّ گویند، چون جزء افراد عاقله است، و دیه خطایی بر عهده ی اوست؛ و نیز در بسیاری از موارد، حکم برادر را دارد و مُعين و یاور انسان است.
و هر جا که قرینه ی خاصّی برای اراده یکی از این معانی بود، باید لفظ را حمل بر آن کنیم؛ وگرنه همان معنی ولایت عامّ بدون قرينه، متبادر به ذهن می گردد، و همان معنی، مراد گوینده ی کلام است.
و معلوم است که مالکیت در تدبیر، و تكفّل امور و عهده دار شدن احکام و مسائل مُوَلَّی علیه، لازمه و نتیجه ی حاصله از ولایت است. نه اصل حقیقت و معنی مطابقی آن. و هر جا که احیاناً دیده
ص: 51
شود ولایت را به حکومت و امارت و سلطان و مراقبت و پاسداری و نگهبانی تفسیر می کنند، تفسیر به لوازم معنی نموده اند، نه بیان معنی حقیقی و واقعی آن.
و بر همین و تیره، استاد گرامی ما، حضرت آية الحقّ و العرفان، و سند العلم و الإيقان، مرحوم آية الله طباطبایی - آفَاضَ اللَّهُ عَلَيْنَا مِنْ بَرَكاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ - کلمه ی ولایت را در رساله ی «الولایة» و در «الميزان» تفسیر فرموده اند.
(رساله ی «الولایة» از نفائس رسائل مؤلفه علّامه است که مستقلاً تألیف شده است و حقیر آن را با رساله ی «نبوّت و امامت» که آن نیز مستقلاً تألیف شده است، با هفت رساله ی دیگر که مجموعاً در یک مجلد نوشته شده است، از روی خطّ مؤلّف نسخه برداری کرده و همه را در یک مجلد تجلید نموده ام. این رساله ها در زمان حیات آن فقید به طبع نرسید و لیکن بعد از ارتحال ایشان، رساله ی «ولایت» را فقط در ضمن یادنامه ای به نام «یادنامه مفسّر کبیر استاد علّامه سيّد محمّد حسین طباطبایی» از صفحه 251 تا صفحه 305 طبع نموده اند. البته آن هفت رساله ی دیگر که: «الإِنْسَان قَبْلَ الدُّنْيا وَ بَعْدَ الدُّنْيَا وَ فِى الدُّنْيَا و رساله ى الله و اسماء الله و أفعال الله و رساله ی الوسائط است.
استاد ما در رساله «الولایة» که از نفائس کتب ایشان و از رساله های بسیار ذی قیمت و خیلی پر محتوی است، ممشای خود
ص: 52
را بر این اساس قرار داده و فرموده اند: ﴿الْوَلَايَةُ هِيَ الْكَمَالُ الْأَخِيرُ الحَقيقىُّ لِلْإِنسانِ، وَ أَنَّهَا الغَرَضُ الأَخِيرُ مِن تَشْرِيعِ الشَّرِيعَةِ الْحَقَّةِ الإِلَهِيةِ﴾ (1)، «ولایت آخرین درجه ی کمال انسان، و آخرین منظور و مقصود از تشریع شریعت خداوندی است».
و در تفسیر «المیزان» فرموده اند: گر چه برای ولایت معانی بسیاری ذکر کرده اند، وَ لَكنَّ الأَصلَ فِى مَعَنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَةِ الحَائِلَةِ بَينَ الشَّيئين بِحَيثُ لا يَكُونُ بَينَهُمَا مَا لَيسَ مِنْهُمَا. (2) «و ليكن اصل در معنی آن، برداشته شدن آن واسطه ای است که بین دو چیز حائل شده باشد، به طوی که بین آن دو چیز غیر از آن دو باقی نماند. و سپس برای نزدیکی چیزی به چیز دیگری به انحاء وجوه قرب و نزدیکی استعاره آورده اند، هم چون قُرب نَسَبی و مکانی قُرب منزلتی و صداقت و غیر ذلک.
و به همین مناسبت به هر یک از دو طرف ولایت، وَلِیّ گفته می شود؛ بالاخص به جهت آن که هر یک از آن دو، نسبت به دیگری، حالتی از قُرب را دارد که غیر او ندارد. و بنابراین، خداوند سبحانه، ولیّ بنده ی مؤمن خود است؛ به علّت آن که امور او را زیر نظر دارد و شئون او را تدبیر می کند، و او را در صراط مستقیم هدایت می فرماید؛ و او را در اموری که سزاوار اوست امر می کند، و
ص: 53
از اموری که سزاوار او نیست نهی می نماید و در دنیا و آخرت او را نصرت و یاری می کند. و مؤمن حقیقیّ و واقعی نیز ولیّ پروردگارش می باشد؛ زیرا که خود را در اوامر و نواهی، تحت ولایت او در می آورد و نیز در جمیع برکات معنویه از هدایت و توفیق و تأیید و تسدید و آن چه در پی دارند از مکرّم داشتن به واسطه ی ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا، در تحت ولایت و پذیرش خداوند خود است.
و بنابراین، اولیاء خداوند - به هر حال - آن افرادی هستند که به این درجه از مقام قرب رسیده باشند. اولیاء خدا خصوص مؤمنانی هستند که خداوند در حیات معنوی و زندگی جاودانی، خود را ولیّ ایشان می شمرد و متولّی امور ایشان می گردد و می گوید: ﴿الله وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)، «خداوند ولیّ مؤمنان است».
این ها مطالبی بود که از تفسیر «المیزان» و اجمالاً از رساله ی «الولاية» نقل شد. و از این جا استفاده می شود که: حضرت علّامه نیز ولیّ را در همان معنی واحدی که راغب اصفهانی اختیار کرده اختیار کرده اند که: دو چیز با هم دیگر آن طور متّحد و یگانه بشوند که تمام حجاب ها از بین برود، و غیر از ذات و وجود آن ها هیچ فاصله و بینونتی بین آن ها نباشد، به طوری که هر چه بین آن ها باشد از خودشان باشد.
ص: 54
و بنابراین، معانی ولایتی که در قرآن آمده: از نصرت و یاری و محبّت و سایر اشتقاقات، همه به این اصل برمی گردد. و کمال حقیقی انسان هم که ولایت است: ﴿هنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً﴾(1). همین است که مؤمن می رسد به جایی که بین او و بین پروردگار به هیچ وجه من الوجوه فاصله و حجابی نیست غیر از ذات خود انسان و ذات پروردگار؛ و تمام حجاب ها از بین رفته و تمام شوائب دوئیت و غیریت همه از بین رفته، و انسان مانده است و پروردگار. و آن جاست که هو هویت پیدا شده، و این دعا، مستجاب شده است، و این یک مقام بسیار عالی است كه إن شاء الله شاید ذکر شود که تمام انبیایی که به درجه ی عالی اخلاص رسیدند، به واسطه ی همین ولایت است و شرافت و قدر و قیمت ائمّه هم به واسطه ی همین مسأله ولایت است؛ و مؤمن خالص هم که مورد نظر پروردگار قرار می گیرد به واسطه ی رسیدن اوست به همین مقام ولایت. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر در جمع حجاج فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ».
ص: 55
می دانیم که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و در طول 23 سال تبلیغ رسالت خود به کرّات نسبت به معرفی جانشین بلافصل خود یعنی حضرت علی علیه السلام اقدام نمودند. علما و محدّثین اهل سنت نیز این وقایع را ثبت کرده اند. اما آن چه در این میان باعث اختلاف میان شیعه و سنی شده است آن است که شیعه این روایات را به عنوان حجّت و نصّ صریح در ولایت حضرت علی علیه السلام پذیرفته، ولی اهل سنّت یا نسبت به این گونه روایات دست به تأویل زده اند و یا ضمن قبول روایات کثیره جانشینی آن حضرت، خیر و صلاح امّت را در آن چه اتفاق افتاده است می دانند. [مانند ابن ابی الحدید که چنین گفته: الحمد لله الذي قدّم المفضول (ابي بكر) على الفاضل (علىّ) لمصلحة اقتضاها التكليف] .
مهم ترین و مشهورترین واقعه ای که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام را از طرف خداوند به امامت امّت معرفی فرمودند، واقعه ی غدیر خُم است. اصل این واقعه غیرقابل تردید است و به طور متواتر در احادیث عامّه و خاصّه روایت شده است. امّا آن چه اهل سنّت را متمایز از شیعیان می سازد، تأویل نادرست آنان از کلمه ی «مولی» در این حدیث است؛ زیرا اگر آن کلمه را به همان معنای درست و واقعی تأویل کنند لازمه اش ترک مذهب عامّه و رجوع به مذهب تشیّع است.
پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم، طی خطبه ای مفصل که در منابع موجود
ص: 56
است علی علیه السلام را به خلافت و وصایت خویش از جانب خداوند معرفی نمودند. امّا آن چه مورد قبول تمامی مسلمانان است، جمله ی معروف پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمودند: ﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَولاهُ﴾. به طوری که این جمله به عنوان شعار حديث و خطبه ی غدیر درآمده است.
علما و راویان اهل سنّت پس از آن که دیدند اصل قضیه را نمی توانند منکر شوند، معنای کلمه ی «مولی» را از «اولی به تصرّف» و «صاحب اختیار» به عناوینی چون «دوست» تأویل کردند.
جلال الدين (محمّد بلخی معروف به مولوی، شاعر قرن هفتم هجری) نیز از این قضیه عقب نیفتاده و معنای مولی را به کلمه ی دوست و معتق (آزاد کننده ی بندگان) برگشت داده، معنایی که کمتر کسی بدان استناد جسته است:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن علی، مولا نهاد
گفت: هر کس را منم مولاو دوست *** ابن عمّ من علی، مولای اوست
کیست مولا، آن که آزادت کند *** بند رقّیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوّت هادی است *** مؤمنان را ز انبیاء آزادی است (1)
مشخص نیست که مولوی از کجا این معنا را برای مولا آورده است، امّا طبق آن چه قبل گفته شد و از شواهد و قرائن ماجرای غدیر و حدیث غدیر بر می آید، تنها معنای مولی در این حدیث موثق
ص: 57
«اولی به تصرّف» و «صاحب اختیار» است که شیعه به آن استناد جسته و بنابر آن، امام علی علیه السلام را وصیّ بر حق و بلافصل حضرت رسول صلی الله علیه و آله می داند. (1)
استاد محمّد تقی جعفری می نویسد: تا کنون 27 معنا برای کلمه ی «مولی» پیدا کرده اند که مقصود حدیث غدیر در تاریکی محض فرو رود. ایشان سپس 27 معنا را ذکر می کنند که یکی از آن ها «آزاد کننده» است، همان معنای مورد نظر مولوی. و بعد از قول علّامه امینی صاحب کتاب گران قدر الغدیر، 25 معنا را مردود دانسته و تنها معنی «متصرف در امر» و «متولی امر» را مورد قبول می داند. (2)
همان گونه که بیان شد، «ولایت»، مأخوذ و مشتق از اسم «ولیّ» است که مقام قُرب می باشد «ولیّ» به معنی حبیب و دوست هم همین معنی را نتیجه می دهد چون حُبّ ملازم قرب است. (3)
ولایت به معنی قرب و محبوبیت و تصرف و ربوبیت و نیابت و غیر این ها از معانی، دارای مراتبی است منقول به تشکیک و دارای مراتب و مظاهر متعدّد که برخی از مراتب اوسع و اعم از مراتب دیگر است. (4)
ص: 58
ولایت به کسر واو، به معنی امارت و تولیت و سلطنت و به فتح واو، به معنی محبّت است ولایت مأخوذ از «ولیّ» به معنی قرب هم استعمال شده است. (1)
«ولى مطلق» صاحب قُرب مطلق و نهایت قرب و احاطه بر جميع مراتب وجود است. این مقام به خاتم الانبياء، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و خاتم الاولیاء، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اختصاص دارد. (2)
کیست مولا، او اولوا الامر شماست *** در امور آسمانیى ليلة القدر شماست
کیست مولا، آن که باشد رهبرت *** در امور اجتماعی سرورت
کیست مولا، صاحب الامر شماست *** اختیاردارِ شما و صاحب قهر شماست
کیست مولا، آن که اولی بر شماست *** هم چو پیغمبر ولیّ و فردِ اعلی بر شماست
کیست مولا، این علیّ مولایتان *** بعد پیغمبر، علی آقایتان (3)
ص: 59
ولایت از ریشه ی «ولی» گرفته شده و واژه ی «ولی» بر وزن «فَلْس» به معنای نزدیکی و قرب است و به گفته ی راغب «وَلاء» و «تَوالی» آن است که دو چیز چنان باشند که میانشان چیز دیگری نباشد و به طور استعاره به نزدیکی، ولاء و توالی گویند، خواه در مکان باشد یا صداقت یا نصرت یا اعتقاد.
واژه ی «ولیّ» که جمع آن «اولیاء» است به معنی سرپرست و اداره کننده ی امر، و نیز به معنی دوست و یاری کننده می باشد.
مرحوم طبرسی در ذیل آیه ﴿اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (1) می گوید: ولیّ از «وَلَی» است به معنی نزدیکی بدون فاصله، و او کسی است که به تدبیر امور از دیگری احقّ و سزاوارتر است. به رئیس قوم، والی گویند که به تدبیر و امر و نهی امور نزدیک و مباشر است. به آقا، مولی گویند که به امر بنده، مباشرت و سرپرستی می کند. به بنده مولی گویند که با اطاعت، مباشر امر مولی است و ولي يتيم آن است که مباشر مال یتیم و اداره او است. بنابراین هر که کار و امر کسی را تدبیر و اداره کند ولیّ آن کس در کار او بلکه ولیّ کار او می باشد. (2)
به طور کلی آن چه از معانی ولایت در موارد مختلف استعمالش
ص: 60
حاصل می شود این است که ولایت عبارت است از نحوه ی خاصّی از قرب و نزدیکی که موجب سلطه، تصرّف، مالکیّت و تدبیر می شود.
بنابراین، ولایت مشتق از ولی یعنی مقام قرب است و آن با حُبّ، ملازم می باشد. پس به معنی حبیب و دوست نیز استفاده می شود و جهت حق و ربّانی است که اساس و باطن نبوّت می باشد که جهت خلقی و ظاهری است. لذا ولایت، مقام باطن و واسطه ی فیض و واسطه ی اتصال به حق و فناء در توحید است. ولایت دارای مراتب و مظاهر متعدّدی بوده یعنی مقول به تشکیک است (در قرب و محبوبیّت و تصرّف و ربوبیّت و خلافت و نیابت).
و امّا حقیقت ولایت به اعتبار بطون و مقام عینی غیر متعین است و به اعتبار غیب ذاتی، هیچ وصف و تعیّن و اسم و رسم و ظهوری ندارد. امّا به اعتبار ظهور در اسماء و صفات و انعکاس در مرائی تعیّنات دارای ظهور است آن هم متفاوت که برخی بر برخی دیگر احاطه دارند.
ولایت یعنی آمارت، تولیت و سلطنت و نیز به معنی محبّت و قرب هم می باشد. ولایت در اصطلاح حقیقت کلیه ای است که شأنی از شئون ذاتیه حق می باشد که مبدأ بروز و ظهور و تعیّن اسماء در حضرت علمیه و علت ظهور حقایق خلقیه می باشد. حقیقت کلیه محمّدیه در جمیع مظاهر و انبیاء و اولیاء متجلّی است،
ص: 61
لذا ولایت همگان از مراتب ولایت کلیه خاتم الانبیاء است و همه تابع او هستند در کمالات در ولایت و در نبوّت. همانند وجود متجلّی در جمیع حقایق است و از حضرت احدیّت تا انتهای عالم ملک و شهادت جریان دارد و اساس آن قرب، حقیقت حق است که با همه ی اشیاء معیّت قیومیه و در جمیع مظاهر وجود سريان وجودیه دارد. همانند وجود هم در قوس صعود و هم در قوس نزول سریان و معیّت دارد ولایت یعنی قرب، یعنی فناء في الله و بقاء بالله.
در تقسیم بندی ولایت، شیوه های مختلف مطرح شده و شاید عدم توجه یا عدم دقت در همین شیوه های مختلف تقسیم بندی ها برای بعضی شبهه ی تناقض را پیش آورده و موجب طرح دیدگاه های متنوع و متضادی شده است. عمده ترین این تقسیمات عبارتند از:
الف- همان گونه که نبوّت به مطلقه و مقیّده تقسیم می شود، ولایت نیز به مطلقه و مقیّده تقسیم می شود. نبوّت مطلقه، نبوتی است عمومی یا کلی که مخصوص حقیقت مطلقه محمّدیه می باشد که کامل و اصلی است و از ازل تا ابد موجود است، نبوّت مقیّده یا محدود یا مخصوص، قسمتی از حقایق نبوت مطلقه است، یعنی
ص: 62
تجلیّات فردی نبوّت می باشد که در صورت انبیایی ظهور کرده که هر یک به نوبه ی خود آمدند و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خاتم آنان می باشد.
ولایت نیز که باطن نبوّت است به ولایت مطلقه یا عامّه و ولایت مقیّده یا خاصّه تقسیم می شود و هم چنان که نبوت هر یک از انبیایی که پی در پی ظهور کردند حقیقتی از نبوت مطلقه مظهری از آن است؛ هم چنان ولایت همهی اولیایی که یکی پس از دیگری ظهور کردند جزئی از حقیقت ولایت مطلقه و مظهری از آن است. بنابراین، امام اوّل، امیرالمؤمنین على علیه السلام، خاتم اولياء است یعنی خاتم ولایت مطلقه می باشد و امام غایب، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز خاتم ولایت محمّدیه است، یعنی خاتم ولایت خاصّه است. (1)
باید دانست که حقیقتِ خاتم الانبیاء و حقیقتِ خاتم الاولياء، حقیقتِ واحد می باشد که از حیث ظاهر (نبوّت) و از حیث باطن (ولایت) است.
نبیّ چون آفتاب آمد، ولیّ ماه *** مقابل گردد اندر لى مع الله (2)
ب- ولایت به معنی قرب بر دو قسم است، عامّه و خاصّه، ولایت عامّه نیز بر دو قسم است:
1- ولایت اهل ایمان و مؤمنان به خدا و رسول خدا و اولیاء خدا
ص: 63
﴿اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾. (1)
2- ولایت مختص به ارباب قلوب و اصحاب و کاملان در سیر و سلوک.
«ولایت مطلقه» به اعتبار این که صفتی از صفات الهیه است، مطلق است.
«ولایت مقیّده» به اعتبار استناد به انبیاء و اولیاء مقیّد است.
البته هر مطلقی در مقید سازی و مقوّم آن مقید است؛ زیرا مقید تنزل مطلق، ظهور و تجلّی مطلق است که به سبب همین تنزل و ظهور و تجلّی مقید گردیده است.
«ولایت عامّه» شامل جميع مؤمنین و صالحین می گردد که این خود نیز درجات دارد.
«ولایت خاصّه» اختصاص بر اهل سلوک و شهود دارد به اعتبار فنای در حق و بقای به حق که همان توحید است با درجاتش. بقاء پس از فناء یعنی رجوع به کثرت، سير في الله به وجود حقانی و سیر بالحق، که دایره اش کامل تر از نبوّت است ولی، فانی در حق است و صفات بشری را رها کرده است. باقی به رب است و صفاتش الهی گردیده، از فنا گذشته، وجود ربانی یافته و به بقاء رسیده است. و لذا ولایت ولی، دائمی است، اما نبوّت نبی که جهت خلقی دارد، ختم می شود. بنابراین حت،ی انبیاء به جهت ولایتشان به
ص: 64
حضرت الهیه راه دارند و به همین سبب از مقام غیب و اسرار آن خبر می دهند که لازم عین ثابت آن ها است و کسبی نیست بلکه از فیض اقدس در مقام واحدیت حاصل می شود و مجعول نیست، مقام ولایت نیز چنین است.
اولوا العزم ها و ائمه علیهم السلام اسفار اربعه را طی کرده اند با این تفاوت که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام در همه ی اسماء الهیه سیر کرده و دیگر انبیاء و اولیاء در برخی از اسماء سیر کرده اند، پس مقام ولایت کل، مختص به حقیقت محمّد صلی الله علیه و آله و اوصیاء او می باشد. بنابراین مراتب کمال ولایت انبیاء متفاوت است.
مقام باطن ولایت نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله مقام جامعیت اسم اعظم و مرتبه صرف و اتحاد با آن است و آن حضرت به اعتبار باطن وجود عین اسم اعظم است. اما ظهور آن که موجب ظهور حق به جمیع اسماء و صفات است از مشكاة خاتم الانبیاء حضرت مهدی علیه السلام است که آن حضرت در مقام ظهور و تجلّی در عالم وجود متحقق به اسم اعظم است و این مقام فقط مختص اوست و او واسطه ی ظهور اسماء و صفات بوجه کثرت است.
بنابراین، ولایت عامّه ی مطلقه شامل جميع مؤمنین می شود، هر مؤمن و صاحب عمل صالحی مصداق مفهوم کلی ولایت است.
ولایت عامّه ی مقیّده شامل اصحاب قلوب از انبیاء و اوصیاء قبل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
ص: 65
ولایت خاصّه مطلقه به اطلاق حقیقی، مختص حقیقت محمّدیه است که مطلق و جامع جمیع اسماء می باشد (شمسیه).
ولایت خاصّه ی مطلقه به اطلاق ظلّی، شامل اوصیاء و ائمّه علیهم السلام است .(قمریه)
ولایت خاصّه ی مقیّده، که مقید به اسمی از اسماء الهیه می باشد مخصوص امّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است ( نجمیه).
حضرت علی علیه السلام الله خاتم ولایت مطلقه محمّدیه است به اعتبار وسعت دايره ولایتش نسبت به سایر اولیاء محمّدى صلی الله علیه و آله خاتم ولایت مقیّدهی آن حضرت است به اعتبار وجود جزئی، شخصی مقیدن به بدن خاص و لذا حافظ ولایت جزئیه و مقیّده حضرت خاتم الرّسل است.
به یک اعتبار، ولایت عامّه عین ولایت مطلقه است و ولایت مقيّده عین ولایت خاصّه است و قهراً ولایت خاصّه و مقیّده در ظهور تابع ولایت مطلقه ی اوصیاء محمّدیین است.
ولایت خاصّه، ولایت خاتم اولیاء می باشد. و آن کسی است که ولایتش مطلق و محیط بر همه ی ولایت ها و نبوّت ها باشد یعنی او نزدیک ترین موجودات به حق می باشد نه این که پس از او ولیّی نباشد.
ولایت حقیقت محمّدیه، مطلق حقیقی است و چون اوصیای او به حسب باطن ولایت با او متحد هستند پس می توانند خاتم
ص: 66
ولایت مطلقه ی او باشند (خاصّه ی مطلقه) و علمای امتش می توانند خاتم ولایت مقیّده ی او باشند (خاصّه ی مقیّده). حضرت عيسى علیه السلام خاتم ولایتِ عامّه است قبل از زمان حضرت خاتم الرّسل صلی الله علیه و آله و حضرت مهدی علیه السلام خاتم ولایت مطلقه است به اعتبار احاطه و سریان در اولیاء پس از خود و خاتم ولایت مقیّده ی آن حضرت است به اعتبار ظهور در وجود جزئی و شخصی موجود در عالم ماده و زمان مخصوص.
ولایت از جهتی بر دو قسم تکوینی و تشریعی تقسیم شده است:
«ولایت تشریعی»، مقام و منصبی جعلی، وضعی و قراردادی است که اثر آن سلطه و تدبیر در امور شرعی و اجتماعی امت اسلامی است. البته این منصب از دیدگاه فرقه ی ناجیه، یعنی شیعه امامیه، منوط به حول و قوه الهی و نص و عصمت در امام و عدالت و فقاهت در نایب الامام است، که شامل ولایت در قضاء، ولایت در افتاء و ولایت در زعامت و رهبری امت می شود که این خود بحثی است مستقل از این مطلب که غایتش بیان ولایت تکوینی است.
«ولایت تکوینی» از مقامات وجودی، حقیقی، عینی، واقعی و از کمالات باطنی، عرفانی، روحی و معنوی است که اثر آن، سلطه بر عالم کون است. تحقق چنین مقامی به نص قرآن و تصریح روایات
ص: 67
و متن عقاید شیعه برای انبیاء علیهم السلام، امامان اهل البيت علیهم السلام و حضرت زهرا علیها السلام ثابت، مسلم، بدیهی و قطعی و حتمی است.
بی شک ولایت تکوینی و اعمال نفوذ و سلطه و تسخیر در جهان آفرینش، مقامی است منحصراً ناشی از قرب به ولی، مطلق هستی یعنی حضرت ربّ العالمین. به همین دلیل دارای مراتب است؛ زیرا قرب انسان ها به حضرت حق متعال، یکسان نیست، هم چنان که عبودیت انسان ها و اخلاص آدمیان نیز یکسان نیست و دارای مراتب می باشد. بنابراین ولایت آن ها نیز یکسان نمی باشد و دارای مراتب است. این نوع ولایت که ناشی از قرب الهی است معلول عبودیت، اخلاص و توحید انسان ها و نحوه ی سلوک آنان در توحید می باشد.
ولایت تکوینی، کمال و قدرتی است که در اثر عبودیت و اخلاص حاصل می شود. آثار این ولایت نیز دارای مراتب است. مثلاً برای عد،ه ای، روشن بینی و ژرف اندیشی و تیزبینی باطنی خاص حاصل می شود و به تعبیر قرآن کریم «فرقان» برایشان حاصل می شود.(1) برای عدّه ای دیگر بن بست شکنی و قدرت مهار مصائب و مشکلات حاصل می شود که قرآن از آن به «مخرج» تعبیر کرده است. (2) برای عدّه ای رزقِ (چه مادی و چه معنوی) بدونِ
ص: 68
احتمال عنایت می شود. ﴿مَن حَيثُ لا يَحتَسِب﴾.(1) برای عدّه ای علوم الهى افاضه می شود ﴿يُعَلِمُكُم الله﴾. (2) برای عدّه ای نیروی سلطه بر هوای نفس، نیروی کنترل اندیشه، نیروی سلطه بر غضب و شهوت و خیال حاصل می شود و امور دیگری چون انجام اعمال خارق العاده، خلع بدن و نهایتاً کرامات و معجزات خاص اولیاء و انبیاء معصوم علیهم السلام که همه ناشی از مقام ولایت تکوینی و مقام عنداللّهی است، کما این که سلطه ی آنان نیز سلطه به اذن الله می باشد.
«خلافت» به معنی نیابت از غیر است که یا در اثر غیبت منوب عنه، یا در اثر مرگش، یا در اثر عجزش و یا به سبب شرافت نائب یعنی به سبب شرافت خلیفه و جانشین، تحقق می یابد. منشأ خلافت اولیاء الهی در زمین از سوی خداوند، همین شرافت انسان بوده است. (3)
به همین جهت، مفسّرین، خلافت را منحصر در حضرت آدم علیه السلام ندانسته اند، بلکه اولاد و مجموع ذری،ه او را نیز در این خلافت شریک می دانند. یعنی «بشر» در اسماء حسنی و صفات علیای الهی، خلیفه و جانشین خدا در روی زمین است. بنابراین،
ص: 69
هر انسانی به مقدار قابلیت و استعداد خویش، بهره ای از آن اسماء و صفات برده است و قهراً معصومین علیهم السلام از انبیاء علیهم السلام و ائمه علیهم السلام، مظهریتشان نسبت به سایر انسان ها اکمل است و آنان در اظهار صفات و اسماء حق، ما فوق دیگران هستند، به خصوص در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان شیعه علیهم السلام، مخصوصاً اميرالمؤمنين على علیه السلام وارد شده که مظهر اَتَم و اکمل صفات و اسماء حق تعالی هستند.
خلاصه این که هر موجودی، مظهری از مظاهر حق است، خصوصاً انسان که خدا صفت است. در قرآن کریم آیات متعددی بر این امر گواه اند و «خلیفة الله» بودن انسان را تأیید می کنند. (1)
به سبب همین خلافت است که انسان را خداوند تعلیم اسماء فرمود، برّ و بحر را به سلطه او درآورد، قدرتی به او داد که می تواند در کائنات تصرّف کند، ابداع کند، اختراع کند و از اسرار خلقت آگاه شده، آن ها را آشکار کند و به حکومت و قضاوت بپردازد. (2)
قرب حق، قرب وجودی است؛ زیرا حق را ماهیتی نیست، در مکان و در زمان نیست، بلکه او محیط و حاکم و خالق همه چیز است و با همه چیز معیّت قیومی دارد و بر همه چیز احاطه ی وجودی دارد. پس او نزدیک ترین نزدیک ها به همه چیز است؛
ص: 70
زیرا همه چیز معلول و مخلوق او است، همه چیز تجلّی و جلوه و ظهور و مظهر اوست و هیچ حجابی میان حق و خلق نیست، چون هر حجابی به وجهی آئینه ی جمال اوست. بنابراین، او به طور یکسان به همه چیز قریب است و در همه چیز متجلّی است. به عبارت دیگر، ولیّ مطلق اوست. ولایت مطلقه ی حق همچون چتری است از رحمت که بر ممکنات سایه افکنده و از وجود بهره مندشان ساخته. در نتیجه وجود ممکنات از اشرف تا اخسّ، از عالی تا دانی و از عقل تا هیولی همه نور و ظهور و تجلّی و نمود واحد حق اند. و حق را شریکی نیست، مثلی نیست، ضدّی نیست، ندی نیست و شبیهی نیست. در نتیجه حق را حجابی نیست یعنی او قریب و محیط و به هر چیزی اقرب و اولی و همه چیز متولی به ولایت اوست. همه چیز متجلّی به تجلی فعلی و اشراقی اوست. و او نور همه چیز است و او وجود همه چیز است. ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾ (1)، ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾، (2) ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً﴾، (3) ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾،(4) ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ و الأرْضِ﴾ .(5)
ص: 71
قرب به حق، وصف انسان سالکی است که به مقام ولایت رسیده و از تنگنای انانیت رسته و به مرحله ی تسلیم محض و فنای حق رسیده است و به بقای حق بقا یافته، تعیّنات را نفی کرده، محدودیت ها، ظلمات و حجاب ها را طی کرده و به مقام خلافت الهیه در اسماء و صفات رسیده و آئینه ای از اسماء و صفات حق شده به طوری که دیدن او، دیدن حق است؛ شنیدن او، شنیدن حق است؛ کلام او، کلام حق است؛ فرمان او، فرمان حق است؛ غضب او، غضب حق است و رضایت او رضایت حق است. و او به راستی خليفة الله و ولیّ الله است و هم او فرمود: ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾. (1)
پس این خلافت، خلافت در ظهور است، ظهور اسماء و صفات، ظهور کمالات ذات، این خلافت، خلافت در ظاهر است؛ زیرا ذات حق منزّه و مقدّس است از تعیّن و کثرت. منزّه و مقدّس است از امکان و ممکن، منزّه و مقدّس است از اسم و رسم، و ذات حق باطن است در عین ظهور، این جاست که باید به پیروی خلیفة الله الاعظم ارواحنا فداه چنین گفت: «ای کسی که در عین پیدایی ناپیدایی و در عین ناپیدایی پیدایی»؛ «يا باطناً فى ظهوره و ظاهراً في بطونه». (2)
ص: 72
حق به اعتبار وحدت و صرافت ذاتی یعنی به اعتبار وحدت حقیقیه، غیب مطلق است و به اعتبار ظهور و تجلّى، منشأ تحقق کثرت است؛ زیرا اعیان ثابته مستقر در علم حق به حسب باطن، طالب مظهريت اسماء حق و اسماء نیز طالب مظهری برای ظهور هستند و این ظهور منشأ کثرت است و کثرات همان تجلّیات اسماء هستند و چون هر اسمی طالب ظهور خود است، لذا موجب تخاصم اسماء و مظاهر می گردد و از طرفی حکم الهی مقتضی حکم به عدالت میان آن ها و رفع تخاصم به مقتضای عدل است. لذا حق با اسم اعظم «الله» که دارای حکومت مطلقه بر همه ی اسماء است با دو اسم «حاکم» و «عادل» تجلّی نمود و در میان اسماء با عدالت حکم کرد و این همان شان نبوّت نبی اکرم صلی الله علیه و آله است که حافظ حدود الهی در همه ی عوالم است و جلوگیری نمودن از خروج از حدّ اعتدال.
پس نبیّ کسی است که با دو اسم «الحكم العدل» ظهور نموده، مانع خروج از عدالت می شود و به عدالت دعوت می کند. در نتیجه خلیفه پیامبر هم باید مظهر او باشد و به عدل حکم نماید به طوری که قرآن و حدیث نیز مؤید آن است «و بالعدل قامت السموات و الارض»، (1) «و اولی الامر بالمعروف و العدل و الاحسان». (2)
ص: 73
بنابراین، نبوّت آن است که حقایق الهی و اسماء و صفات ربوبی را در نشئه غیبی مطابق با همان که در نشئه علمی است از حقیقت غیبی اطلاع یافته اظهار نماید. (1)
و این نبوّت همان حقیقت محمّدی و نبوّت انسان کامل است که در هر نشئه و مقامی مناسب با همان نشئه و مقام ظهور کرده و حکم به عدل نموده و از حقایق الهی و اسماء و صفات ربوبی خبر می دهد و لذا نخستین کسی که به این رسول غیبی و ولیّ حقیقی ایمان آورد، ساکنین عالم جبروت بودند و سپس سالکنان همه ی عوالم تا عالم سفلی، و به همین جهت آن حضرت فرموده است: «آدم و من دونه تحت لوائی»، و این همان عرضه شدن ولایت بر جميع موجودات است. (2)
پس عین ثابت احمدی که همان حقیقت انسانیت و همان حقیقت محمّدیه است در همه ی عوالم متجلّی می باشد هم به صورت اسماء و هم به صورت اعیان در عالم اسماء و عالم اعیان ثابته و در همه ماسوی الله متجلّی است؛ زیرا ماسوی الله یعنی صورت اسماء و مظهر اسماء، یعنی آن چه به صورت عالم تجلّی کرده همان حقیقت محمّدیه است که با اسم الله در عین با هم متحدند. (3)
ص: 74
آری حقیقت محمّدیه، قطب الاقطاب عالم وجود است و شأن او اقامه عدل در جمیع مراتب و عوالم است و جميع انبیاء، تابع و مظاهر این وجود شریف هستند و تنها او و عترت او جامع جميع اسماء و صفات الهیه هستند، پس سایر انبیاء چون در ظهور تابع حقیقت محمّدیه می باشند بر اسماء الهیه حکومت ندارند و بر مظاهر اسماء نیز حکومت ندارند، مگر به تبع ظهور حقیقت محمّدیه، چون آنان در همه شئون نبوت و رسالت خویش از او نیابت دارند و به تبع ظهور و تجلّی او موجود شده اند لذا نبوت آنان ازلی نیست و شأن آن ها فقط رفع خصومت از اعیان خارجی است و بر ملأ اعلی و اسماء الله حکومت ندارد و بر مظاهر اسماء حاکمند. (1)
نبوّت اختصاص به ظاهر دارد چون دعوت به توحید و معاد و هدایت به عدل و جعل احکام و تصرّف در خلق است. ولایت مقام باطن نبوّت است. «آیه ی مباهله» (2)، علی علیه السلام را نفس نبی اکرم صلی الله علیه و آله معرّفی فرموده، به همین جهت انبیاء از مقام باطن خود که ولایت باشد استمداد کرده دریافت فیض می کنند. نبوّت جهت ظاهر و خلقی است ولایت جهت باطن و اتصال به حق و فناء در حق می باشد و به
ص: 75
واسطه ی فیض از مبدأ فیاض به ماسوی الله است. لذا ولىّ، هم محبّ و هم محبوب و ولایت هم حبّ و هم قرب و اتصال و فناء، بنابراین دارای مراتب و مظاهر متعدد است. از سویی دیگر ولایت تصرف و تدبیر و نیابت و ربوبیت است، ربوبیتی که ظلّ ربوبیت ربّ العالمین می باشد. ظهور و مظهر ربوبیت ربّ العالمین می باشد.
نبوّت نبی، از شئون ذاتیه حق و از اسماء الله نیست، ولایت ولیّ از اسماء الله و از شئون ذاتیه حق و منشأ ظهور حقايق خلقي و تعيّنات است: ﴿هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ﴾ (1)، ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (2) لذا ولایت همچون وجود، متجلّی در جمیع حقایق است. (3)
نبوّت انقطاع پذیر است و محدود به زمان است که پس از آن تجدید نمی شود و معنی خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همین است که دوره ی بعثت انبیاء تشریعی و دوره ی نبوّت تشریعی پایان یافته، لیکن ولایت هرگز منقطع نمی شود؛ زیرا از صفات الهیه است که ابدی و ازلی می باشد، بر خلاف رسالت و نبوّت که از صفات کونیه ی زمانیه هستند. و قرآن کریم می فرماید: ﴿أَنتَ وَلِيّ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ﴾ (4)، و امام صادق علیه السلام می فرمایند : ﴿لَولَا الحُجَّة لَساخت الارض بِاَهلِها﴾ (5)
ص: 76
«اگر حجت خدا نبود، مسلماً زمین ساکنانش را فرو می برد».
پس ولایت دائمی است و با ختم نبوّت، ولایت تنها راه وصول به حضرت حق می باشد و به فرموده ی جناب محىّ الدين شيخ اکبر، حق را جز از مشکات خاتم الاولیاء نمی بینند. باید دقت داشت که نبوّت انقطاع پذیر را نبوّت تشریعی گفته اند که مشتمل بر احکام، اوامر و نواهی حق بر خلق است. امّا قسم دیگر از نبوّت را نبوّت إنباء يا نبوّت تفریعی گفته اند که لازمه ی ولایت و باقی است و منقطع نمی گردد و این همان مقام اتصال به حق و کشف اسرار ملک و ملکوت و آگاهی از عالم ربوبی است. بنابراین در ذات ولايت، إنباء نیز هست که ولیّ الله الاعظم، امير المؤمنين علیه السلام فرمودند: ﴿لَوْ كُشِفَ الْغِطاء ما ازدَدتُ يَقيناً﴾ (1)و بارها فرمود: ﴿سَلُونِي قَبلَ اَنْ تَفْقِدُونِی﴾ (2) و حضرت رسول خاتم صلی الله علیه و آله در شأن حضرت على علیه السلام فرمود: ﴿أَنَا مَدِينَةُ الْعِلِم وَ عَلِيٌّ بَابُها﴾ (3) و این همان مقام تحدیث است که در روایات وارد شده که ائمه علیهم السلام و حضرت زهرا علیها السلام محدّث و محدّثه بوده اند و ملائكة الله با آنان سخن می گفته اند. قرآن نیز ناظر بر نزول ملائکه و روح در شب قدر بر ولىّ الله در همه ی سنوات است، یعنی در هر سالی که شب قدر
ص: 77
می شود، ملائکه و روح در آن شب بر حجّت خدا در آن عصر و زمان و سال نازل می شوند و این نیز به جهت إنباء ولىّ خداست که به اذن خدا صورت می گیرد. (1)
این ولایت اختصاص به حضرت ختمی مرتبت صلى الله علیه و آله و اوصیاء خاصّ آن حضرت یعنی اختصاص به او و عترت او علیهم السلام دارد.
گاهی ولایت خاصّه را به مطلقه و مقیّده تقسیم نموده، ولایت خاصّه مطلقه را ولایت شمسیّه گفتهاند به اعتبار تجلّی آن به وجود شخصی حضرت ختمی مرتبت صلى الله علیه و آله و ولایت خاصه مقیّده را ولایت قمريّه نامی ده اند به اعتبار تجلّی آن به وجود شخصی تک تک از افراد عترت رسول الله صلى الله علیه و آله. البته گاهی به ولایت مختص به امّت محمدیّه نیز ولایت قمریّه گفته شده چنان که ولایت مختص اصحاب قلوب و کاملان در سیر و سلوک را ولایت نجمیّه نامیده اند.
یادآوری لازم: باید در کلمات و اصطلاحات و استعمالات این کلمات و اصطلاحات جداً دقت شود تا در فهم مقاصد کلام بزرگان معرفت اشتباهی پیش نیاید، کما این که در مواردی پیش آمده است
ص: 78
و بزرگان عالم معرفت هم چون استاد کل مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ای قدس الله نفسه در تعلیقات خویش بر فصوص شیخ اکبر و نیز در رساله ی تحقیق در مسأله ولایت کلیه و رساله ی تقریر آخر في الخلافه، تمام همت عالی خویش را در این راه صرف کرده تا اشتباهات بعضی از شارحین فصوص را پاسخ دهد.
به هر حال، آمیختن کلمات و اصطلاحات بزرگان معرفت از یک سو و جوّ فکری حاکمیت محیط اهل سنت و جماعت از سوی دیگر موجب شده که بعضی از شارحان هم چون علامه قیصری و دیگران بعضی عبارات شیخ اکبر را بر اساس عقاید موروثی و تقلیدی خویش تفسیر کنند. و حتی متون برجسته ی روایی و شروح مقدم چون فکوک شیخ کبیر را نادیده بگیرند.
محىّ الدين، حضرت عیسی علیه السلام را خاتم ولایت عامّه و حضرت مهدی علیه السلام را خاتم ولایت خاصّه دانسته که در بدو نظر، این گمان پیش می آید که ولایت حضرت مهدی علیه السلام تابع ولایت حضرت عیسی علیه السلام است. اما اگر با دقت نظر به استعمال کلمات و اصطلاحات قوم نگریسته شود روشن می شود که این نظر بدوی اشتباه است و محیّ الدین نیز چنین نظری نداشته بلکه امر بر عکس این نظر بدوی است، کما این که بزرگانی چون شیخ کبیر و محقق کاشانی و حتی محقق جندی، تصریح به خاتم الولايه بودن حضرت مهدی علیه السلام عمل نموده اند و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را
ص: 79
نیز خاتم الاولیاء خوانده اند که این نیز در بدو امر تعارض به نظر می رسد، حال آن که هیچ تعارضی در کار نیست اگر مقامات معنوی عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را بدانیم و مراعات کنیم و صفت عصمت و منصوص بودن آن بزرگواران را اذعان کنیم و خلافت و وراثت الهى و علم لدنّى و مقامات معنوی افاضی و موهبتی و غیر اکتسابی آن اوصیاء برجسته ی تاریخ معنوی و روحانی نبوّت را بپذیریم.
تذکر این که مراد از خاتم اولیاء، اعلان پایان ولایت نیست، بلکه اعلام این است که ولایت کسی که خاتم الولایه است، ولایتی مطلق، بی واسطه، مستقیم و مأخوذ از حق می باشد. همان گونه که مقصود از امام منصوص و معصوم نیز همین است.
این نکته را شیخ اکبر در شأن حضرت علی علیه السلام تصریح کرده و آن حضرت را «اقرب النّاس الى رسول الله» دانسته است و شیخ كبير نيز صراحتاً حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف را خليفة الله خوانده، می گوید: «و هذا بخلاف خلافة المهدى علیه السلام، فان رسول الله صلی الله علیه و آله لم يضف خلافة اليه، بل سماه خليفة الله...». (1)
آقای محمّد رضا قمشه ای قدس سره در تعلیقات خود بر مقدمه ی قیصری و فصوص شیخ اکبر و شرح قیصری بر فصوص در مسأله
ص: 80
ولایت محمّدیه بر شارح فصوص قیصری ایراد نموده که در فهم مقصود محىّ الدّين و فهم کلمات او در مورد خلافت مطلقه خلافت عامّه محمّدیه اشتباه کرده است و خیال کرده که محیّ الدین، حضرت عیسی علیه السلام را خاتم خلافت عامّه محمّديه می داند و شواهدی از کلمات شیخ اکبر آورده مبنی بر این که خاتم ولایت مطلقه محمّدیه به اعتباری، شخص مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام و به اعتباری دیگر حضرت مهدی علیه السلام می باشد.
استاد بزرگوار سید جلال الدین آشتیانی می فرماید: عقیده ی محیّ الدین در مسأله ولایت با عقیده محقّقان اهل معرفت از شیعه موافقت دارد به طوری که صدرالدین قونوی خلیفه شیخ اکبر و جمال الدين عبدالرزاق کاشانی بر این امر در فکوک و اصطلاحات و تأويل قرآن تصریح کرده اند که خاتم ولایت مطلقه و عامّه و از جهتی خاتم ولایت خاصّه محمّدیه حضرت مهدی علیه السلام می باشد.
استاد آشتیانی در کیهان اندیشه، شماره 30، صفحه 170 می گوید: معروض می دارد راجع به ابن عربی از کلام شیخ در فتوحات نص معتبر به دست آوردم که خاتم ولایت مطلقه محمّدیه که در فصوص به عنوان افضل از جمیع انبیاء و اولیاء الله حضرت ختم نبوّت صلی الله علیه و آله می باشد، امیرالمؤمنین علیه السلام است رتبتاً و مهدی موعود علیه السلام زماناً. و شيخ تصریح فرموده که: «الختم الخاص المحمّدى المسمّا بالمهدى فهو خاتم فى الحقيقة» و دیگر انبیاء
ص: 81
مختوم اند به این ختم محمّدی.
مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ای پس از تعریف ولایت به قرب، آن را به عامّه و خاصّه تقسیم می کند و برای هر یک درجات و مراتب قائل می شود. ولایت مختص به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و اوصیاء و ورثه ی بزرگوارش را که تابع ولایت آن حضرت هستند اکمل و اتم درجات و مراتب ولایت می داند که آن ولایت را ولایت خاصّه محمّدیه نامیده که برای آن بزرگواران مقام است بر خلافت ولایت سایر انبیاء و اوصیاءشان که ولایت آنان را برایشان حال دانسته است و خلاصه این که ولایت خاصّه محمّدیه را به مقید و مطلق تقسیم کرده و برای هر یک درجاتی قائل شده و فرموده هر کدام دارای خاتمی است و نتیجه گرفته که در کلمات اهل معرفت تشویق و اضطراب مندفع است و تناقض و اختلافی وجود ندارد؛ زیرا امیرالمؤمنین علی علیه السلام خاتم اولیاء است به اطلاق اول ولایت مطلقه محمّدیه و نیز خاتم الولایهی ولایت مقیّده ی محمّدیه به اطلاق ثانی است و عیسی بن مریم علیه السلام خاتم الولايه ى مطلقه به اطلاق ثانی است و حضرت مهدی علیه السلام خاتم الولایه ی مطلقه به اطلاق اول و خاتم ولایت مقیّده به معنی ثانی است. یعنی چون حضرت عیسی علیه السلام همانند سایر انبیای قبل از خود دارای جامعیت اسماء و صفات الهی نیست، پس ولایت او ولایت محمّدیه نیست، لذا حضرت عيسى علیه السلام خاتم الولايه ى مطلقه به اعتبار ولایت
ص: 82
عامّه ی مؤمنین است و او حسنه ای از حسنات خاتم الولايه ى خاصّه محمّدیه یعنی حضرت مهدی علیه السلام است؛ زیرا ولایت خاصّه محمّدیه از آن کسانی است که دارای جامعیت اسماء و صفات الهيه هستند و بر مجموع ماسوى الله ولایت و احاطه و سلطه دارند و اولین و آخرین از ظهورات و شئونات آنان است.
به همی ن جهت است که:
1- محیّ الدین در فتوحات ضمن اشعاری که در شأن حضرت مهدی علیه السلام سروده او را «امام العالمین» خطاب کرده است یعنی امام جميع مخلوقات یا امام جمیع علمای راسخ در علم که در هر صورت حضرت عیسی علیه السلام هم یکی از آنان بوده. بنابراین، محىّ الدين، حضرت مهدی علیه السلام را امام حضرت عیسی علیه السلام دانسته است و حضرت عیسی علیه السلام را خاتم الاولیاء در ولایت عامّه دانسته که نقطه ی مقابل ولایت خاصّه محمّدیه است. پس ولایت حضرت عیسی علیه السلام شامل ولایت حضرت مهدی علیه السلام نمی شود. [ دقت شود].
2- محیّ الدین در فص شیثی فصوص می گوید: «و لا يراه احد من الاولياء الا من مشكات الولى الخاتم، حتى ان الرّسل لا يرونه الا من مشكات خاتم الاولیاء...». بزرگانی چون محقق کاشانی و صدر الدین قونوی، خاتم اولیاء را در این کلام، حضرت مهدی علیه السلام به دانسته اند و خود شیخ اکبر نیز تصریح کرده که الآن
ص: 83
موجود است و او را در شهر فاس زیارت کرده است. امّا قیصری در شرح خود خاتم الاولیاء را در این جا حضرت عیسی علیه السلام دانسته و مرحوم استاد کل قمشه ای گفته که قیصری کلام شیخ اکبر را درک نکرده؛ زیرا «اقرب الناس اليه على بن ابى طالب امام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین» عیسی علیه السلام نیست. چرا عیسی علیه السلام را شما منظور شیخ اکبر دانسته اید؟ آیا نزدیک ترین شخص به خاتم الرّسل صلی الله علیه و آله عیسی علیه السلام است یا امیرالمؤمنین علیه السلام؟ علی علیه السلام به صورت غیبی خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله است طبق فرموده حق در آیه مباهله «نفس رسول الله» است و طبق بیان شیخ اکبر نیز جميع انبیاء است. پس ولایت او ختم ولایت و او خاتم الولایة می باشد و خود محیّ الدین تصریح کرده که: «ان خاتم الاولياء حسنة من حسنات خاتم الانبياء».
3- شیخ اکبر در پاسخ به ترمذی تصریح می کند: «الختم ختمان، ختم يختم الله به الولايه مطلقاً، و ختم يختم الله به الولايه المحمديّة...».
در این جا مقابل بودن دو نوع ولایت تصریح شده، خاتمیت ولایت محمّدیه در وجود مقدس حضرت مهدی علیه السلام تصریح شده، بنابراین ختم ولایت عامّه غیر از ختم ولایت محمّدیه است و عیسی علیه السلام خاتم ولایت عامّه است اما حضرت مهدی علیه السلام خاتم ولایت محمّدیه است که به آن ولایت خاصّه هم می گویند چون مختص به مقام ختمی مرتبت و اوصیاء و عترت او می باشد که از
ص: 84
حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله به توارث، این ولایت به آنان رسیده است و آنان به تصریح نصوص، دوازده نفر می باشند که «کلّهم نورٌ واحد». هر کدام حسنه ای از حسنات خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله هستند که در این میان افضل و خاتم همه ی آن ها رتبتاً حضرت على علیه السلام و زماناً حضرت مهدی موعود علیه السلام است و این بیان عمداً مکرر شده به جهت تأکید در عدم تناقض استعمال خاتم ولایت برای آن دو بزرگوار [دقت شود].
به هر حال شیخ اکبر در بیان فوق تأکید کرده که خاتم ولایت محمّديه «فهو رجل من العرب من اكرمها اصلاً...» و بدیهی است مراد و مقصود، حضرت مهدی علیه السلام که از قریش است یعنی از اکرم عرب یعنی از سادات عرب که همه ی این ها وصف قریش است و در جایی از فتوحات، شیخ تصریح کرده که: «و للولاية المحمديّة المخصوصه بهذا الشرع المنزل على محمّد صلی الله علیه و آله ختم خاص هو المهدى...».
بنابراین، توجیه های غلط شارح قیصری را در مورد نفی خاتم الولایه بودن حضرت مهدی علیه السلام نباید پذیرفت و نباید به شیخ اکبر نسبت داد.
4- شیخ اکبر در یکی از صفحات کتاب جفرش می گوید: «و يظهر بالحطيم عقب صوم الا فاقرأه من عندى سلاماً».
این بیت را که در مورد استخراج ظهور حضرت مهدی علیه السلام پس از
ص: 85
بیان این جمله مرموز «اذا دارالزمان على حروف ببسم فالمهدی اماماً»، سروده مشتمل بر عرض سلام به ساحت مقدس حضرت مهدی علیه السلام است و سلام نشانه ی تسلیم است، علامت محبت و صدق و وفاست لیکن علّامه قیصری آن بیت را اشاره به خود محیّ الدین می داند.
5- استاد کل آقا محمّد رضا قمشه ای قدس سره، در جای جای رساله ی ارزنده ی تحقیق در مسأله ی ولایت کلیه، ایرادات و شبهات یا بهتر بگویم خطاها و اشتباهات علّامه قیصری را در فص شیثی پیرامون ادعای قیصری مبنی بر این که مراد شیخ اکبر از خاتم الولايه، حضرت عیسی علیه السلام است بر اساس نظریات صاحب فصوص و صاحب فتوحات از لابلای همین دو کتاب برجسته ی عرفان نظری برملا ساخته و پاسخ گفته اند. در پایان نیز نتیجه گرفته اند که: ولایت جمیع انبیاء و اولياء مأخوذ از ولایت مطلقه و الهيه و كليه حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است، پس ولایت حضرت عیسی علیه السلام نیز تابع ولایت آن بزرگوار است؛ لذا مراد شیخ اکبر از این که حضرت عیسی علیه السلام را خاتم الولایه دانسته این است که حضرت عیسی علیه السلام خاتم ولایت عامّه یا مطلقه ای است که نقطه ی مقابل ولایت خاص یا خاصّه محمّدیه است نه شامل و حاکم بر آن، بلکه چنان که در بالا هم گفتیم، امر بر عکس است و ولایت حضرت عیسی علیه السلام ظلّ و شعاع و جلوه ای از ولایت خاصّه محمّدیه است که به جهت شمول
ص: 86
و سریان بر کل ماسوی الله آن را کلیه و مطلقه نیز می گویند، لیکن امیرالمؤمنین علیه السلام صاحب مقام خاتم ولایت خاصّه محمّدیه است که به تبع او همه حضرات معصومین علیهم السلام از آن مقام موهبتی و توارثی به وراثت از خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله به نحو یکسان برخوردارند. لذا حضرت مهدى علیه السلام نیز صاحب مقام خاتم ولایت خاصّه محمّدیه است که ولایت سایر انبیاء و اولیاء در هر مرتبه و درجه ای که باشند از جمله ولایت حضرت عیسی علیه السلام شعاعی از ولایت خاتم الاولياء اميرالمؤمنین علیه السلام و جلوه ای از ولایت خاتم الاولیاء حضرت حجة بن الحسن العسکری علیه السلام می باشد.
شاید بی مناسبت نباشد که در این جا دیدگاه استاد کربن را در مورد ولایت و عرفان از مقاله ی استاد جلال الدین آشتیانی نقل کنیم: (1) کُربن معتقد بود که هر عارفی باید شیعه باشد، به این دلیل که پایه و اساس ولایت در کلمات اهل بیت است و علی علیه السلام به تصریح محقّقان از عرفا، سرّ الانبياء و الاولیاء می باشد و مطابق احادیث عترت که عامّه و خاصّه از خاتم الانبیاء و الاولیاء نقل کرده اند، یکی از اقطاب وجود در هر عصری از اعصار تا ظهور قیامت بر سبیل تجدد افراد، دارای مقام ختمیت و خاتم ولایت خاصّه یا مطلقه محمّدیه اند و خاتم کمال ولایت، مهدی موعود علیه السلام است که به تصریح روایات، وجود او از اشراط ساعت و قیامت است و به
ص: 87
تصریح حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله: «ان الله خليفة... يملأ الارض قسطاً وعدلاً ...» (1). خلافت مانند خلافت مقام ختمی صلی الله علیه و آله و دیگر ائمه هدی علیهم السلام بلاواسطه است پس همان طوری که نبوت، امری موهوبی است، خلافت و ولایت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سایر اولیاء محمّدیین علیهم السلام نیز موهوبی است و آن بزرگواران به دلیل جعل و اراده ی الهی، معصوم و مصون و از اکتساب و تعلی و معلّم و بی نیاز هستند. حال آن که ولایت اولیای امت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله که قطعاً معصوم و مصون نیستند. کسبی است و از طریق تعلیم و معلم و متابعت از شریعت حقّه حاصل می گردد و تمایز میان این گونه ولایت با ولایت معصوم منصوص تمایزی است میان شب و روز و بسیار بدیهی است و نادیده گرفتن آن، یکی از وجوه تعارضات در افکار بعضی از شارحان محیّ الدین می باشد. هم چنان که نادیده گرفتن تمایز میان مقام ولایت حضرت عیسی علیه السلام و مقام ولایت محمّدیه صلی الله علیه و آله نیز از وجود دیگر این تعارضات است.
استاد کل و عارف بالله الاعلی، آقا محمّد رضا قمشه ای اصفهانی، مبحث خلافت پس از رسول الله صلی الله علیه و آله را ضمن بیان شش مقدمه تبیین کرده اند که خلاصه ی ترجمه ی آن را بیان می کنیم.
ص: 88
1- سرچشمه ی اخذ رسالت و خلافت و احکام و دستورات آن گنجینه های علم و دانش حضرت حق تعالی است که این گنجینه ها عبارتند از :
الف- مرتبه ی الهیه و اسماء و صفات حق تعالی و احکام و لوازم آن.
ب- عالم اعیان ثابته در علم حق تعالی.
ج- مرتبه ی علم اعلی و قضاء اجمالی.
د- عالم عقول مجرده و ارواح مقدّسه.
ه- مرتبه ی لوح محفوظ و قضاء تفصیلی که از آن جمله، نفوس کلیّه می باشد.
و- مرتبهی لوح محو و اثبات و قدر علمی، که نفوس برزخیه را می توان از آن نوع دانست.
2- خداوند دارای اسم های مستأثری است که آن ها را برای خود برگزیده و کسی جز او از آن ها خبر ندارد ﴿ وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ﴾ (1) و آن اسمائی است که باعث خشیت بعضی از بندگان دانشمند خداست مانند انبیاء و مرسلین و اولیاء مقرب آن ها. چرا که آنان علم به این اسماء دارند و مقتضیات آن ها را می دانند و شاید به همین جهت است که از «عظمت» آن اسماء به خداوند پناه می برند: «اللهی اعوذ بک منک».
ص: 89
3- رسول کلّ (و پیامبر همه ی خلایق) مخصوصاً اگر خاتم آنان باشد لازم است که به عنوان «قطب زمان» مطرح باشد بلکه با بودن خاتم رُسُل باید «قطب دایره ی امکان» نیز باشد. چرا که ممکن نیست این قطب، متعدد و مربوط به چند نفر باشد؛ همان گونه که اهلش به جای خود مقرر داشته اند.
4- رسول کلّ، مخصوصاً اگر خاتم رُسل باشد باید که رسالت و خلافت خود را از مرتبه حضرت الوهیت و اسماء الهی و صور آن که عبارتند از اعیان ثابته در علم حق، دریافت نماید. [عین ثابت، جمع آن اعیان ثابته که مقصود از این اصطلاح عبارت است از وجود علمی اشیاء در حضرت علم الهی که این اعیان ثابته وجودشان مقدم بر اعیان خارجیه می باشد و در لسان عرفا، ماهیت نیز خوانده می شوند].
5- خلیفه، جانشین است و جانشین به معنای این است که تمام اختیارات مستخلّف عنه خود را داراست. پس از علم به این مسأله باید متوجه باشیم، پیامبر، پیامبر تمامی آحاد مردم است و خاتم پیامبران رحمت برای تمام جهانیان است یعنی باعث رساندن همه، به کمالات شایسته یشان می باشد. پس واجب و لازم است که همه را با دلایل کافی و لازم به سوی حضرت حق دعوت نماید و اگر پیروی نکردند با توسل به شمشیر آنان را وادار سازد.
6- از لوازم خاتم النبیین بودن آن است که شریعت او، تا روز قیامت ادامه و داوم داشته باشد و شریعتی چنین داشتن، مستلزم آن
ص: 90
است که سرچشمه و مأخذ رسالت و خلافتش اوّل گنجینه، از گنجینه های علم الهی باشد تا بدان وسیله از احوال اعیان جهانیان و احکام و دستورات لازم و کمالات لایق آنان آگاهی داشته و بداند چگونه و به چه وسیله می توان آنان را بدان مقام رسانید.
و از طرفی باید به نظام کلّ جهان آگاهی داشته باشد تا متوجّه باشد به چه وسیله می توان آنان را بدان مقام رسانید. و چون توان و قدرت، ناشی از علم و فرع آن است و خلیفه ی خداوند در میان مخلوقات باید از طرف آن بزرگوار مدار و قطب عالم باشد و این قطب جز یکی را نمی طلبد؛ چرا که اگر چنین نباشد، نمی تواند دعوت خود را به کل جهانیان، ابلاغ نماید، و در صورتی که بتواند، قادر به اقامه ی دلیل و حجت نخواهد بود و وقتی نتواست با دلایل کافی و حجت قاطع قیام کند، اجازه ی اجبار و وادار نمودن آنان در تلقى دعوت خود را نخواهد داشت.
و به عبارت دیگر، شریعت چنین خاتمی تا روز قیامت پایدار است و این پایداری با اقامه ی حجّت و دلیل و رویارویی با بدعت گذارانی که پس از او می آید باید حفظ و تداوم یابد.
بنابراین، واجب است که چنین پیامبر خاتمی، جانشینی داشته باشد که داعی حق را در دعوت خلق به سوی خدا اجابت کرده و شریعت او را پذیرفته باشد و راه او را ادامه دهد، بر مردم اقامه ی حجت نموده و شریعت آن پیامبر را تداوم بخشیده و حفظ نماید و در صورتی که نپذیرفتند و از آن تخلف ورزیده و اطاعت نکردند با
ص: 91
آنان مقابله نماید.
بنابراین، بر چنین خلیفه ای هم لازم است که مأخذ خلافتش و سرچشمه ی علمش همان سرچشمه و منشأ اخذ خلافت رسول باشد تا توانایی آن را داشته باشد که بر آن چه رسول اقتدار دارد، او نیز داشته باشد لذا آن فردی که دارای چنین شرایطی است، قائم مقام پیامبر است و در تمامی احکام، اختیارات او را دارا است. و چون قدرت برگرفته شده از علم و فرع آن می باشد پس چنین خلیفه ای نیز قطب و مدار دایره امکان بوده و نمی شود در یک زمان متعدد باشند و دارای اختیار جهاد و مبارزه با مشرکان بوده و جز او کسی چنین حقی را ندارد؛ زیرا جهاد و مبارزه و کشیدن شمشیر پس از اقامه ی حجّت و دلیل «بر منکران و عدم پذیرش آنان» است و در آوردن حجت و دلیل کافی، کسی به پای او نمی رسد.
بعضی از عرفا گفته اند خلافت به خلافت ظاهری و باطنی تقسیم می شود که این درست نیست و برخی از حکما نیز قائل به تعدد خلفا از لحاظ اعلم و اعقل بودن شده اند که پذیرفته نیست؛ چرا که نمی شود خلیفه و قطب در زمان واحد، متعدد ( چند نفر) باشند.
حال انتخاب چنین خلیفه ای را به چند صورت می توان تصوّر کرد:
الف- از طرف مردم مؤمن و مسلمان.
ب- از طرف حضرت رسول صلی الله علیه و آله
ج- از طرف خداوند تبارک و تعالی.
ص: 92
قول اوّل باطل است، چرا که مردم به جایگاه و سرچشمه ی اخذ و اقتدار چنین خلافتی علم ندارند و مضافاً این که آدمی را بر اسماء ویژه ی خداوند و اسرار آن راهی نیست.
قول دوم نیز باطل است؛ به دلیل وجوه اسماء مستأثره که ویژه ی خداوند است و حتّی حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم از اسرار و احکام آن ها خبر ندارد، در حالی که خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله ناشی از اسرار آن مقام است.
می ماند قول سوم و آن این که تعیین خلافت، شایسته ی ساحت اقدس خداوندی است و بر اساس آیه ی شریفه ی: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ (1) که فرد مورد نظر پیامبر است، بر خداوند واجب است که چنین جانشینی را برای پیامبر خود تعیین فرماید و امر خلافت و تعیین آن را بر او وحی نماید و بر پیامبر واجب است که آن را به مردم ابلاغ کند: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ .(2) این آیه ی شریفه دلالت می کند که نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله از قبال بعضی از اصحاب منافق، در این رابطه ترسان بوده است.
پس بر پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین جانشین برای خود واجب است و این
ص: 93
مسأله (بنا بر دلایلی که گفته شد) از طرف خداوند مشخص و تعیین شده است و هنگامی که از متن آیه ی شریفه، پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده کرده و بر جانشینی هیچ یک از اصحاب و غیر اصحاب، غیر از علی علیه السلام تأکید نکرده، پس جای شکّی باقی نمی ماند که على علیه السلام است که منصوص از طرف حق تعالی است و به جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تعیین شده است.
این جا بود که پیامبر بزرگوار صلى الله عليه و آله سلم فرمود: ﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ﴾. (1)
بنابراین لازم و واجب است که کسی به جز على علیه السلام منصوص برای موضوع خلافت کبرای رسول الله صلى الله عليه و آله نباشد؛ چرا که رسول خدا، خلیفه ی خداست و جانشین نیز دارای مقام خلیفة اللهی است و حجت خداوند بر تمامی خلایق آسمان ها و زمین است. به این موضوع نیز باید اشاره کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله حق ندارد مردم را وادار به عملی کند مگر این که به اجازه ی خداوند تعالی باشد؛ زیرا رسول خداوند از اسرار و رموز اسماء آگاهی ندارد و بر ولیّ و جانشین او، اضافه بر این مطلب که از اسماء مستأثره هم چون رسول صلی الله علیه و آله و متابعت از او، دریافت دار و او نمی تواند هیچ حرامی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهی کرده حلال و هیچ حلالی را که
ص: 94
رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان امر فرموده، حرام نماید.
و در پایان اضافه کنم که جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله مدار و قطب زمان است و قطب بالاترین و نیکوترین اهل زمان خود است و از او بهتر در آن زمان پیدا نمی شود، پس آن که عُمَر، متعتین را حرام کرد و ابوبکر اقرار کرد، در حالی که علی علیه السلام در میانشان است، او بهترین اهل زمانش نیست. دلیل باطل بودن خلافت آن دو است. این مطلب را گفتم که مزید بر آن دلیل باشد که تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله حق مردم نیست.
در کلام عارف سترگ مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ای (صهبا) قدس سره (1) همان گونه که خوانندگان محترم مستحضرند، چه بسا علما و بزرگانی که در عین مقام شامخ علمی، در بیان حقیقت کوتاهی نموده و تعصّبات عقیدتی و مذهبی یا قومی و یا هر چه آن را بنمامیم، روح علمی ایشان را خدشه دار کرده است.
یکی از این اجلّه علما، مرحوم فخر رازی، صاحب تفسیر کبیر است که اکثر طالبان معارف حقّه الهیّه و کسانی که سلوک علمی در
ص: 95
این وادی دارند، او را در عظمت علمی و حدّت ذهن می شناسند.
وی در اشکال کردن به مطالب و تطوّر مطالب، در قوّه حافظه و فاکره و دلیل آوردن و یا به قولی دلیل تراشی در مقابل دیگر بزرگان، از هر قوم و فرقه، زبان زد محافل بوده و نام «امام المشککین» را بر خود، به میراث برده است.
یک نمونه از کارهای او شرح کتاب اشارات و تنبیهات بوعلی سینا است که در راستای کارهای امام محمّد غزالی است که کتاب مقاصد الفلاسفه را نگاشت تا بیان کند از مسائل فلسفی آگاه است. سپس کتاب تهافت الفلاسفه را در ردّ آن مسایل نوشت و ضربه ای بر پیکر علوم عقلی زد که تا قرن ها پس از آن نیز جبران نشد.
فخر رازی در صدد نوشتن شرح بر کتاب شیخ الرئيس نبوده، بلکه در فکر جرح آن، و همچون امام محمّد غزالی، گرفتن اشکالات و ایراد کردن بر آن، و در نتیجه، تخطئه علوم عقلی در بین مردم بوده است.
از نمونه کارهای دیگر این دانشمند، ایراد بر ولایت و امامت مولى الموحدين امام المتّقین حضرت علی بن ابی طالب «سلام و ملائكته و جميع المؤمنین علیه» است که اگر علی علیه السلام جانشین بلافصل حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله است، چرا صریحاً خداوند متعال در قرآن اعلام نکرده است؟ و بدین وسیله، عقیده اهل تشیّع را در جانشینی و وصایت رسول خدا صلی الله علیه و آله مورد خدشه قرار داده و بر آن
ص: 96
ایراد گرفته است و به این هم بسنده نکرده، بلکه به این گروه که منادی اسلام ناب محمّدی صلی الله علیه و آله در طول دوران بوده اند، یعنی اسلامی که به عنوان یک مکتب نظام بخش زندگی بشریّت، که ایمان و هجرت و جهاد و شهادت در آن، پویایی، تحرّک و هدفمندی جامعه را به ارمغان می آورد به عنوان «روافض» - به معنی از دین خارج شدگان - یاد کرده و نشان داده است که تعصّب - چگونه بینش صحیح را از آدمی می گیرد، حتّی اگر «امام فخر رازی» باشد؛ «اللّهم اجعل عواقب امورنا خيراً».
سخن او در ایران بر عقیده تشیع و تعبیر از این گروه مظلوم این گونه است:
... يحتمل ان يقال لو نصّ الله تعالى، على امامة شخص معيّن، لاستنكفوا عن طاعته و لتمرّدوا... و كيف يبعد ذلك؟
و الروافض يقولون انّ الله تعالى لما نصّ على امامة علىّ علیه السلام، تمرّدوا القوم و أبوا طاعته، و اظهروا منازعته و مخالفته.
و اذا اثبت هذا، فنقول : المقصود من نصب الامام، رعاية مصلحة الخلق، فلمّا علم الله أنّ التنصيص، يفضي إلى الفتنة و اثارة المفسدة، كان الاصلح ترك النصيص و تفويض الأمر إلى اختيارهم». (1)
همان گونه که اهل فکر و ذوق مشاهده می کنند، اگر این ایراد بر
ص: 97
عقیده تشیّع گرفته شود باید بر بعثت تمامی انبیا و مرسلین ایراد وارد کرد؛ چرا که حضرت ابراهیم علیه السلام و دیگر انبیاء عظام علیهما السلام نیز تنصيص خداوند متعال بوده اند و مستقیماً از سوی حضرتش مبعوث شده اند ولی مردم تمرّد ورزیدند و از پیروی و متابعت آنان خودداری کردند و حتّی علناً مخالفت خود را به شکل های مختلفی که در قرآن کریم و یا در تاریخ انبیا و دیگر منابع موجود است، ظاهر کردند. اگر این مخالفت و عدم متابعت، دلیل باشد بر این که خداوند امر نبوّت و رسالت را، به این جهت، در اختیار امّت گذاشته و به جای انتصاب از سوی خود، انتخاب مردم را شایسته دیده است بحث انبیا زیر سؤال می رود.
دیگر این که ایراد امام فخر بر مسألة «وجوب اثبات عصمت امام علیه السلام است که اوّل باید به این اصل رسید و پاسخش را از وی خواست ؛ زیرا اگر وجوب ثبوت عصمت امام حلّ شد، این نوع ایرادات محلّی برای بحث پیدا نمی کند به عبارت دیگر اگر ما با دلیل و برهان ثابت کردیم که امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله باید معصوم باشد و عصمت و علم بدان از امور غیبیه و خفیّه است که غیر از خداوند کسی بدان راه ندارد، نتیجه آن می شود که امام و خلیفه باید منصوص از سوی خداوند باشد. آن چه که مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ای در جواب امام فخر رازی فرموده است بسی فراتر از این پاسخ هاست. او در ابتدای رساله، طریق پاسخگویی
ص: 98
خود را بر اساس سلوک علمی و تضلّعی که در علوم عقلیه و عرفانیه داشته گذاشته و فرموده است:
تقریر آخر من تعيين موضوع الخلافة الكبرى بعد رسول الله صلی الله علیه و آله براهين عقلية مستفادة من اذواق المكاشفين و اصول عرفانية مأخوذة عن طريق الحق و اليقين.
پس از این تمهید ما به بررسی واژه خلافت می پردازیم:
خلافت، به معنای نیابت از غیر است که در اثر غیبت منوب عنه یا در اثر مرگ یا عجز وی و یا به علّت شرافت نایب، یعنی به سبب شرافت خلیفه و جانشین، تحقق می یابد و سرچشمه و منشأ جانشینی اولیای الهی در زمین از سوی خداوند همین شرافت و بزرگواری انسان در نزد او بوده است که در قرآن کریم بدان اشاره فرموده است: ﴿ وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾. (1)
و یا:
﴿ وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾. (2)
ص: 99
و به همین جهت است که مفسّران، خلافت را منحصر در حضرت آدم علیه السلام ندانسته اند، بلکه فرزندان و مجموعه ذریّه او را نیز در این امر شریک دانسته اند، بدین معنا که انسان در اسماء حسنی و صفات علیای الهی، خلیفه و جانشین خداوند در زمین است و هر انسانی به مقدار سعه وجودی و قابلیت و استعداد خود، بهره ای از آن اسماء و صفات برده است و قهراً حضرات معصومین علیهم السلام، از انبياء و ائمه، مطهریتّشان نسبت به سایر انسان ها اکمل است و آنان در اظهار صفات و اسماء حقّ بالاتر از دیگران بوده و هستند؛ به ویژه در مورد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امامان شیعه علیهم السلام، مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین علیهم السلام، وارد شده است که نمود اتّم و اکمل صفات و اسماء حضرت حق اند.
خلاصه آن که هر موجودی مظهری از مظاهر حقّ است، خصوصاً انسان که خدا صفت است و در قرآن کریم آیات متعددی بر این گواه است و خلیفة الله بودن انسان را تأیید می کند، از جمله:
﴿هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتَاً وَ لَا يَزِيدُ الكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً﴾. (1)
ص: 100
و یا آیه مبارکه:
﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾. (1)
و یا آیه مبارکه :
﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةٌ فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾.(2)
و به علّت همین خلافت است که خداوند به انسان اسماء را تعلی علیم فرموده و برّ و بحر را در برابر او رام و مسخّر ساخته و قدرتی به او اعطا نموده که قادر است در کائنات دخل و تصرف کند، ابداع و اختراع نماید و از رموز و اسرار خلقت آگاه شود و پرده بردارد و به حکومت و قضاوت بپردازد. (3)
نتیجه :
الف- چون حضرت ختمی مرتبت، خاتم الانبیاء است باید شریعتش دائمی باشد.
ب- باید علم او واسع و اکمل از جميع باشد و مأخذ علم او مقام
ص: 101
اعیان ثابته و اسماء و صفات است و مقام فناء او مقام احدیت است.
ج- باید قدرت کامل بر اقامه ی حجت بر حقانیت طریقه ی خود داشته باشد و پس از آن، معاندان را به قوه ی قهریه تسلیم کند.
د- موجودی که رابط بین حق و خلق می باشد، او «قطب» است.
ه- خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز باید همان قدرت و اقتدار او را داشته باشد، چون قائم مقام اوست.
و- چون شریعت خاتم، دائمی و کامل است، پس انقطاع نبوت تشریع، ملازم انقطاع ولایت نیست.
ز- پس از پیامبر صلی الله علیه و آله باید صاحب اعظمی در عالم باشد تا وارث شرع احمدی و مقام علم او باشد.
ح- چنین شخصی که صاحب اسم اعظم و وارث شرح احمدی و مقام علم او صلی الله علیه و آله است، امام زمان و قطب دایره ی امکان است و در مقام بیان حلال و حرام و معارف الهیه و اقامه ی حجت و برهان و پس از آن می تواند قیام به سیف کند.
ط- قطب وقت، واحد است و هرگز متعدد نمی شود.
ی- خلافت و رسالت به ظاهری و باطنی و اعلم و اعقل منقسم نمی شود و این خود دلیل دیگری بر واحد بودن قطب است.
ک- تعیین چنین خلیفه ای فقط از جانب حق است، چون تنها حق بر باطن ها علم دارد و معصوم را می شناسد، یعنی این که خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله همانند او باید باشد و شناخت معصوم، تنها فعل خداوند است.
ص: 102
ل- پیامبر صلی الله علیه و آله به اذن حق و از طریق وحی، با قاطعیت خلیفه ی خود را معرفی فرموده است.
م- خلیفه، مأمور به ابلاغ احکام نبی صلى الله عليه و آله است و بر او نیست که حلال رسول صلی الله علیه و آله را حرام کند و یا حرام رسول صلى الله عليه و آله را حلال کند. پس او فقط مأمور به تبلیغ احکام نازل بر رسول صلى الله عليه و آله است؛ لذا این که عمر بن خطاب، حکم به تحریم متعتین نموده است، بهترین دلیل بر بطلان خلافت اوست.
ن- عمر بن خطاب و ابو بکر از یک سو در مقابل نصّ، اجتهاد کردند و از سوی دیگر به برتری علی علیه السلام اقرار نمودند. پس زعامت آن ها باطل است.
نتیجه این که تعیین خلیفه به عهده ی مردم نیست، بلکه امری الهی است و به همین سبب، علی علیه السلام، خلیفه ی رسول الله است و بر این امر آیات کریمه ی قرآن و احادیث شریفه نبوی صلی الله علیه و آله گواه است. (1)
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
﴿لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ، وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً: هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ، وَ عِمَادُ الْيَقِينِ.﴾
ص: 103
«کسی را با خاندان رسالت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پرورده ی نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر صلی الله علیه و آله که اساس دین و ستون های استوار یقین می باشند».(1)
﴿اللَّهُمَّ بَلَى! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ، وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ - وَ اللهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً. يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَعَوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ فِي أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ!﴾
«آری! خداوندا! زیمن هیچ گاه از حجّت الهی خالی نیست که برای خدا با برهان روشن قیام کند، یا آشکار و شناخته شده یا بیمناک و پنهان، تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود. تعدادشان چقدر و در کجا هستند؟ به خدا سوگند که تعدادشان اندک ولی نزد خدا بزرگ مقدارند، که خدا به وسیله ی
ص: 104
آنان حجّت ها و نشانه های خود را نگاه می دارد، تا به کسانی که همانندشان هستند بسپارد و در دل های آن ها بکارد. آنان که دانش نور حقیقت بینی را بر قلوبشان تابیده و روح یقین را دریافته اند که آن چه را خوشگذران دشوار می شمارند آسان گرفتند، و با آن چه که ناآگاهان از آن هراس داشتند، انس گرفتند. در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است. آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند. آه! آه! چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم!» (1)
هرگاه سلطنت و ولایت در شخص واحدی که معصوم است و از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله است جمع گردد، عدل در ظاهر و باطن گسترش می یابد و احوال خلایق از نظر صورت و معنی نیکو گردد.
و این شخص که همه ی ما در انتظار ظهورش هستیم و از خداوند متعال ظهورش را خواستار می باشیم، مهدی موعود علیه السلام می باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله در این مورد فرموده است:
«حتّی اگر یک روز از عمر دنیا باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا خروج حضرت مهدی علیه السلام تحقق یابد.» (2)
ص: 105
و نیز ایشان می فرماید:
«مهدی از فرزندان فاطمه علیها السلام است، اسم او اسم من است و کنیه ی او کنیه ی من است؛ او بر زمین حکومت خواهد کرد و آن را پر از قسط و عدل خواهد نمود.» (1)
بنابراین، بدون شک خاتم الاولیاء، فقط یک مصداق منحصر به فرد دارد و آن وجود مقدّس حضرت مهدی علیه السلام است، ایشان حضرت موعود اسلام و موعود حضرت خاتم الانبياء و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله است. حضرت مهدی علیه السلام عه به عنوان آخرین فرد و دوازدهمین فرد از ائمه معصومین علیهم السلام و خلفای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاتم الائمه خاتم الاولیاء، دارای کمالِ علم و کمال قدرت است و به اذن خدا همه ی زمین را به حکم و فرمان خود در می آورد و به قسط و عدل مزّین می گرداند و ظلم و کفر را به یک باره از روی زمین بر می دارد ان شاء الله.
همان طور که قبلاً بیان شد ولایت به ولایت عامّه و ولایت خاصّه تقسیم می شود. ولایت عامّه یا حاصل از ایمان است که برای همه ی مؤمنین می باشد، یا مختص به ارباب قلوب و اصحاب سلوک و انبیاء از حضرت آدم علیه السلام حضرت عیسی علیه السلام
ص: 106
ولایت خاصّه یا مطلقه ولایتی است که مخصوص به وجود شخص حضرت محمّد صلی الله علیه و آله است، یعنی ولایت خاصّه ی مطلقه اصالتاً متعلّق به حضرت خاتم، رسول اکرم صلى الله عليه و آله می باشد (ولایت شمسيّه) و وراثتاً (ولایت قمريّه) متعلق است به وجود شخص یکی از اوصیای حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و یا مقیّده است (نجمیّه) که در این صورت ولایت خاصّه ی مقیّده از آن کاملان امتِ حضرت محمد صلی الله علیه و آله می باشد.
ولایت محمّدیه به ولایت مطلقه و ولایت مقیّده تقسیم می شود که ولایت محمدیّه مطلقه یعنی ولایت کلیه ای که ولایت های جزئی، همه از افراد آن هستند. و ولایت محمّدیه مقيّده، ولایتی است که ولایت های جزئی اند که افراد ولایت مطلقه کلیه هستند.
بی شک خاتم الانبياء، فردى واحد و معین است که نبوت با او پایان پذیرفت و او حضرت ختمی مرتبت، محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله می باشد. بر همین اساس خاتم الاولياء نیز فردی واحد و معين است که ولایت با او پایان پذیرفته است و او حضرت مهدی، حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد، که حیّ و زنده و غایب از دیدگان هستند، که به اذن خدای حکیم و عادل، روزی ظهور خواهند نمود، ان شاء الله.
پس آخرین ولیّ خدا که آخرین حجّت و آخرین ذخیره ی حیّ و موجود خداوند است تنها و تنها و منحصراً حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف است و لا غير.
ص: 107
حضرت مهدی، حجت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالی فرجه الشریف خاتم الولايه، خاتم الاولياء و خاتم الائمرياله است. ولایت او، الهی و به وراثت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام می باشد. او از اهل بیت و عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله و هم نام و هم کُنیه ی رسول الله صلى الله عليه و آله و فرزند فاطمه ی زهرا علیهاالسلام می باشد.
بی شک و بدون تردید، همان طور که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خاتم پیامبران است، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز خاتم امامان دوازده گانه ی معصوم و منصوص می باشد. آن حضرت، فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است که در سال 255 هجری قمری در شهر سامرا متولد شد و در سال 260 پس از شهادت امام عسکری علیه السلام به امامت رسیدند و به اذن خدا به عنوان آخرین حجّت و آخرین ذخیره ی الهى حیّ و زنده و موجود هستند، امّا تا زمان اذن و فرمان حق به ظهورشان، در غیب به سر می برند.
معرفت و محبّت و اطاعتِ آن امام بزرگوار عین فرض و واجب دینی است: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾،(1) ﴿و إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...﴾ (2)، ولایت در این آیه 2 ولایت الهیه است که به رسول ختمی مرتبت داده شده و سپس به
ص: 108
دوازده امام معصوم، که همگی به ترتیب امام امّت و خلیفه ی خدا و وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و صاحب مقام ولایت الهیه می باشند، که آخرین آنان حضرت مهدی علیه السلام هستند که ایشان خاتم الائمه و خاتم الاولیاء برحق اند و نه هیچ فرد دیگری. ولایت غیر اکتسابی و مجعول به جعل الهی از آن معصوم علیه السلام است که قطعاً آخرین معصوم، حضرت مهدی علیه السلام هستند و فقط و فقط ایشان خاتم الاولیاء می باشند.
حکیم ترمذی در کتاب «ختم الاولیاء» از وجود خاتم اولیاء در آخر الزّمان خبر داده و مقام او را در میان اولیاء الله، مانند مقام خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله در میان پیامبران الهی دانسته است. (1)
البته باید متذکر شد که در میان اندیشمندان و متفکران شیعی، امروز نظریات امثال حکیم ترمذی و دنباله رو او یعنی ابن عربی در باره ی مصادیق خاتم ولایت، مطلقاً مورد قبول نیست و حتی برای اهل تصوف نیز چنین است.
با توجه به برخی از آثار حکیم ترمذی، چنین به نظر می رسد که وی، خود را خاتم الاولیاء می داند. ابن عربی هم خودش را خاتم ولایت مقیّده و حضرت عیسی علیه السلام را خاتم ولایت مطلقه می داند.
سید حیدر آملی از پیروان شیعی ابن عربی و شارح آثار او، با همه ی ارادتی که به ابن عربی دارد در کتاب «جامع الاسرار و منبع
ص: 109
الانوار» (در قاعده دوم از اصل سوم که درباره ی اسرار نبوت و رسالت و ولایت است) عقاید ابن عربی را درباره ی ولایت و ختم ولایت آورده است و با دلایل نقلی، عقلی و کشفیّ آن ها را شدیداً رد کرده است.
سید حیدر آملی، در آن جا اشاره می کند که ختم ولایت مطلقه، وجود مقدّس و مکرّم رسول اسلام، حضرت محمّد بن مصطفى صلی الله علیه و آله می باشند و پس از ایشان به حضرت امیرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام به ارث رسیده و پس از ایشان نیز به فرزندان معصوم او یکی پس از دیگری رسیده است تا این که به حضرت حجت بن الحسن المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف ختم می شود. سید حیدر آملی، عقیده دارد که مقام ختم ولایتِ مقیّده به قائم آل محمّد اختصاص دارد. (1)
امیر مؤمنان علی علیه السلام سرچشمه ی کرامت و قله ی بلند فضایل و کمالات انسانی است. این قله ی فضیلت چنان با شکوه و شگفت آور است که حتی دشمنان و کینه ورزان را نیز به تحسین واداشته است و نویسندگان در شرح فضایل ایشان آثار ماندگاری بر جای گذاشته اند.
ص: 110
شرح فضایل چنین شخصیتی سخت است و قلم از احصای ویژگی هایش عاجز و زبان از بیانش ناتوان است. چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «اگر درختان قلم شوند و دریاها مرکب گردند و جنیان حساب گر و آدمیان نویسنده شوند، نمی توانند فضایل علی را برشمرند». (1)
امام علی علیه السلام در روز جمعه سیزده رجب سال سی ام عام الفیل، ده سال پیش از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در خانه ی کعبه ولادت یافت و جهان را به نور وجود مبارکش روشن ساخت. این شرافت را خداوند تنها به حضرت علی علیه السلام داده است و در تاریخ، کسی جز ایشان به این افتخار نائل نیامده است. ولادت حضرت علی علیه السلام در کعبه ی مکرّمه به تواتر روایت شده است و هرگز غبار تردید بر آن نمی نشیند.
از جمله فضایل و مناقب بی نظیر امیرالمؤمنین، حضرت علی علیه السلام می توان موارد زیر را بیان کرد:
1. امیرمؤمنان علی علیه السلام از خاندانی با فضیلت است. پدری بزرگوار، شریف و با ایمان و مادری از خاندان بنی هاشم و مؤمن، که رسول خدا صلی الله علیه و آله به هر دو ایشان عنایت خاصّی داشتند. برادران و خواهر امام علی علیه السلام نیز مردمانی شرافتمند شمرده می شدند و در دنیای عرب و اسلام به بزرگی شهره بودند.
ص: 111
در ایمان ابو طالب همین بس که فرزند معصومش، امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:
«به خدا سوگند! نه پدرم ابو طالب مشرک بود و نه جدّم عبدالمطلّب و نه هاشم و نه عبد مناف. هیچ یک از آنان بت نپرستیدند». (1)
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است که فرمود:
«مَثَل ابوطالب، مَثَل اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان کردند و اظهار شرک کردند و خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد». (2)
فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی علیه السلام تنها زنی است که از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پرستاری کرد. وقتی آمنه، مادر پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، وی وظایف مادری حضرت را به عهده گرفت و چنان در این راه فداکاری کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله او را ستود و مادر خواند. هنگامی که حضرت علی علیه السلام خبر مرگ مادرش، فاطمه بنت اسد را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند، حضرت فرمود: «به خدا سوگند او مادرم بود». (3)
ایشان دومی ن زنی است که به اسلام ایمان آورد. او تا واپسین
ص: 112
لحظه ی عمر بر ایمانش استوار ماند و از افتخارات بزرگ دیگر او هجرت به مدینه بود که سه روز پس از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت.
در اصول کافی، حدیثی جامع در فضیلت فاطمه بنت اسد و توجه رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن بانوی بزرگ نقل شده و آمده است که وقتی او از دنیا رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله خود جنازه ی او را در قبر گذاشت و چون اصحاب در این باره از ایشان پرسیدند، فرمود: «فاطمه کسی بود که اگر چیزی نزد خود داشت، مرا بر خود و فرزندانش مقدم می ساخت». (1)
برادران و خواهر حضرت علی علیه السلام نیز نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مقام شامخی داشتند. نام های این بزرگان عبارت است از: طالب - عقیل - جعفر طیار و امّ هانی. در میان آن ها، جعفر امتیاز ویژه ای داشت. وی در جنگ موته در 41 سالگی به فیض شهادت نایل آمد. از دیگر افتخاراتش، هجرت به حبشه است که در سال پنجم بعثت روی داد. هنگامی که جعفر پس از فتح خیبر از حبشه به مدینه بازگشت پیامبر فرمود: «نمی دانم به کدام یک بیشتر خوشحال شوم، آمدن جعفر از حبشه یا فتح خیبر به دست علی». (2)
از فضایل مهم ،جعفر سخنرانی بلیغ و کوبنده و دلنشین او در
ص: 113
حضور نجاشی پادشاه حبشه است که سبب نجات مسلمانان مهاجر در حبشه و خواری عمرو عاص و دیگر فرستادگان کفار مکّه شد.
2. به دلیل قحطی که چهار سال پیش از بعثت در مکّه اتفاق افتاد، حضرت علی علیه السلام برای همی شه به خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. در آن زمان ایشان شش ساله بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله از ابو طالب خواست، علی علیه السلام را به وی بسپارد تا بار سنگین قحطی و کمبود معیشت کاهش پیدا کند. ابو طالب پذیرفت و حضرت علی علیه السلام به خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. از آن زمان به بعد، تربیت ظاهری و باطنی حضرت علی علیه السلام بر عهده ی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت. حضرت علی علیه السلام هنگام بعثت، نزدیک ترین کس به پیامبر صلی الله علیه و آله بود. این ارتباط معنوی آن گاه به اوج خود رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله میوه ی حیات و نور چشمش، حضرت فاطمه علیها السلام را به همسری علی علیه السلام درآورد. از آن پس حضرت على همه جا و همیشه، همچون سایه در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود. بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام پیکر پاک ایشان را غسل داد کفن کرد، بر آن نماز گزارد و به خاک سپرد. (1)
تربیت ویژه ی آن حضرت از کودکی در کنف حجر معنوی خاتم الانبیاء حضرت محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله، به گونه ای که پیامبر گرامی اسلام خطاب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
ص: 114
«علی! تو آن چه را من می شنوم، می شنوی، و آن چه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی».(1)
علی علیه السلام از کودکی از نظر جسمی و روحی، همراه و قرین و در نهایت قرب و نزدیکی با پیامبر بودند. او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله خدیجه، در خانه ی پیامبر، سوّمین فرد در تنها خانه ای بود که اسلام به آن خانه راه یافته بود. او نور وحی و رسالت را می دید و بوی نبوت را می بویید و در هنگام نزول وحی ناله شیطان را می شنید و پیامبر گرامی اسلام هرگز دروغی در گفتار او و اشتباهی در کردار او نیافت. (2)
ابن عباس می گوید: «... هیچ پدری را ندیدم که بر فرزندش مهربان تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر علی علیه السلام باشد و هیچ فرزندی را ندیدم که هم چون علی علیه السلام از پدر پیروی کند».(3)
اُمّ سلمه می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «این علی بن ابی طالب، گوشتش گوشت من و خونش خون من است. او برای من مانند هارون برای موسی است، جز این که پس از من پیامبر نیست». (4)
ص: 115
حضرت علی علیه السلام می فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله هر سال در کوه حرا به عبادت می پرداخت و جز من کسی او را نمی دید... در همان دوران کودکی هنگامی که در حرا کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، نور وحی و رسالت را می دیدم که به سوی آن حضرت سرازیر بود و بوی پاک نبوت را از او استشمام می کردم». (1)
3. دانشمندان شیعه به اتفاق آراء و گروهی پر شمار از دانشمندان اهل سنت، حضرت علی علیه السلام را نخستین مردی می دانند که دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را اجابت کرد و اسلام آورد. حتی برخی از علمای اهل سنت بر این حقیقت اجماع کرده اند. (2)
4. پیشگامی حضرت علی علیه السلام در نماز از دیگر فضایل برجسته ایشان است. حضرت علی علیه السلام نخستین کسی است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزارد و به آن حضرت اقتدا کرد. ابو ایوب انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله له روایت می کندکه: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هفت سال فرشتگان با من و علی نماز گزاردند و جز او کسی با من در این نماز همراه نبود». (3)
قطعاً مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از کلمه «کسی»، فردی از میان مردان است؛ زیرا بنابر روایات، آن چه مسلم است این است که حضرت
ص: 116
خدیجه ی کبری همراه رسول اکرم صلى الله عليه و آله نماز می گزاردند.
از ابن عباس نقل است که آیه ی: ﴿ وَ ارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ (1) در شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب نازل شده است.(2)
5. فداکاری حضرت على علیه السلام در ليلة المبيت، سبب اعجاب فرشتگان شد و خداوند متعال، این جان فشانی و شجاعت حضرت علی علیه السلام را ستود و رضایت خود را در آیه ی: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾، (3) «در میان مردم کسانی هستند که جان خود را بر خشنودی خدا می فروشند. خداوند نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است» آشکار ساخت.
نزول این آیه ی شریفه در شأن امیرمؤمنان علیه السلام در لیلة المبیت را بیشتر مفسّران و علمای بزرگ شیعه و سنی پذیرفته اند. این اتفاق در حقیقت سرآغاز فصلی نو در اسلام است. هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه ی منوّره از همین شب آغاز می شود. و حقیقت هجرت، گریختن از تاریکی به سوی روشنایی و از کفر به ایمان و از گناه به اطاعت خداوند است. (4)
ص: 117
6. یکی از فضایل حضرت علی علیه السلام، برادری با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. رسول خدا صلی الله علیه و آله میان اصحابشان برادری برقرار کردند. حضرت علی علیه السلام در حالی که از چشمانش اشک جاری بود وارد شد و گفت: «ای رسول خدا، میان اصحاب برادری قرار دادید ولی مرا با کسی برادر نساختید!» رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمودند: ﴿أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة﴾ ؛ «تو برادر منی در دنیا و آخرت».(1)
7. یکی دیگر از فضایل ویژه ی امیر مؤمنان علیه السلام باز گذاشتن در خانه ی ایشان به مسجدالنّبی و بستن درهای دیگر است. (2)
8. ماجرای مباهله از دیگر فضایل انکار ناپذیر حضرت علی علیه السلام است. این رویداد فضیلتی منحصر به فرد برای حضرت علی علیه السلام برجای نهاد و ورع و تقوای بی نظیر آن حضرت و نیز امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام را نمایان ساخت. (3)
9. بر اساس روایات بسیار، که به وسیله ی راویان شیعه و سنّی نقل شده است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «دوستی با علی، دوستی با خدا و پیامبر است و دشمنی با او، دشمنی با خدا و پیامبر است.» (4)
ص: 118
10. حضرت علی علیه السلام میعار تشخیص حق از باطل و مؤمن از منافق هستند، هر کس با علی علیه السلام باشد و او را دوست بدارد در مسیر ایمان و حق است و هر کسی با او مخالف باشد در مسیر باطل و نفاق.
رسول اکرم صلى الله عليه و آله در روایات بسیار فرموده اند:
﴿عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ، يَدُورُ الحَقُّ حَيثُما دارَ عَلِيٌّ﴾.
«علی با حق است و حق با او. حق با علی گردد هر جا که باشد». (1)
11. رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمودند:
«من و تو پدران این امت هستیم و حق ما بر مردم از حق پدر و مادران جسمانی بیشتر است؛ زیرا ما آنان را از آتش دوزخ نجات می دهیم و از قید بندگی رها می سازیم و به دنیای آزادگان در می آوریم».(2)
12. در ينابيع المودّة از علّامه خوارزمی، دانشمند بزرگ اهل سنّت نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود :
«ای علی! هنگامی که قیامت برپا شود، آن گاه از سوی خداوند ندا می دهند: «کجاست وصیّ محمّد رسول خدا؟» تو می گویی: «من این جایم» ندا می آید: «هر کس تو را دوست
ص: 119
داشته است به بهشت درآور و هر کس تو را دشمن داشته است به جهنم بیفکن.» تو تقسیم کننده ی بهشت و دوزخی». (1)
13. شیخ مفید می نویسد که در حدیث آمده است:
﴿إِنَّ أَمِيرَ المُؤمِنين وَ الأَئِمَّة مِنْ ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الْمَوَازِينُ﴾.
«همانا امیر مؤمنان علیه السلام و امامان از نسلش، ترازی سنجش اعمال در قیامت هستند.» (2)
امام صادق علیه السلام در ذیل آیه ی: ﴿قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ﴾ (3) می فرماید:
«به خدا سوگند، علی علیه السلام صراط مستقیم است، به خدا سوگند، علی صراط و میزان اعمال است» (4)
14. حضرت علی علیه السلام امیرمؤمنان، داناترین صحابه و دانشمندترین فرد پس از پیامبر گرامی اسلام هستند سماعه از امام صادق علیه السلام روایت می کند.
«خداوند دانش حلال و حرام و تأویل را به رسولش آموخت و رسول خدا صلی الله علیه و آله همه ی دانش خود را به علی علیه السلام آموخت.» (5)
ص: 120
15. حضرت علی علیه السلام بزرگ ترین حجّت و نشانه ی خداوند متعال هستند. ایشان می فرماید:
﴿أَنَا الحُجَّةُ الْعُظمى وَ الآيَةُ الكُبرى وَ المَثَلِ الأَعْلَى﴾.
«منم بزرگ ترین حجت خدا و بزرگ ترین آینه صفات خدا و عالی ترین نمونه ی آفرینش». (1)
16. روایاتی با الفاظ گوناگون از شیعه و سنی نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام را به پیامبران اولواالعزم یا دیگر پیامبران تشبیه کرده است، از جمله فرمودند:
«هر کس می خواهد دانش آدم و فهم نوح و خلق و خوی موسی در مناجات و سنت عیسی و همه ی کمالات محمّد را بنگرد، باید به کسی بنگرد که اینک از راه می رسد».
مردم گردن پیش کشیدند تا دریابند کیست که اینک خواهد آمد. ناگاه حضرت علی علیه السلام را دیدند که می آید. گویی سیلی بود که از جا کنده می شد و در سراشیبی به زیر می آمد. (2)
علّامه امینی به نقل از حافظ احمد بن محمّد عاصمی در کتاب «زين الفتى في شرح سورة هل اتى» وجوه شباهت حضرت علی علیه السلام را با پیامبران آورده و درباره ی هر یک از آن ها با استناد به آیات و روایات به تفصیل سخن گفته است.
ص: 121
در کتاب مناقب خوارزمینیز چنین آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله با جمعی از اصحاب بود که گفت: «می خواهم آدم را در علمش و نوح را در فهمش و ابراهیم را در حکمتش به شما نشان دهم» در همین هنگام، حضرت علی علیه السلام پیدا شد. ابو بکر گفت: «ای رسول خدا صلی الله علیه و آله! آیا مردی را با سه پیامبر هم سنگ می شماری؟ بَه بَه، آفرین به این مرد، ای رسول خدا کیست این مرد؟» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «او ابو الحسن علی بن ابی طالب است». ابوبکر گفت: «به به! آفرین بر تو ای ابو الحسن، کجا مانند تو پیدا می شود؟» (1)
پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر کس بخواهد به حضرت آدم در علمش بنگرد و به نوح در تقوایش، و به ابراهیم در بردباریش و به موسی در هیبتش و به عیسی در عبادتش، بنگرد به علی بن ابی طالب». (2)
و فرمود: «کسی که می خواهد به پایه ی علم آدم علیه السلام، به فهم نوح علیه السلام، به بردباری ابراهیم علیه السلام، به زهد يحيى بن زكريا علیه السلام، به غیرت و تعصّب موسی علیه السلام برسد، پس به على بن ابى طالب بنگرد». (3)
17. عزّت على علیه السلام در بندگی خداست:
﴿الْهِي كَفَى بِى عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَ كَفَى بِي فَخْراً
ص: 122
أَنْ تَكُونَ لِيَ رَبِّاً، أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ﴾؛ (1)
«خدایا! مرا این عزّت بس که بنده تو هستم، و مرا این افتخار بس که پروردگارم تو هستی، تو آن چنانی که من دوست دارم، پس مرا آن چنان گردان که تو دوست داری».
18. تولّد در میان کعبه معظّمه در سیزدهم رجب پس از سی سال از عام الفیل. (2)
این فضیلت انحصاراً اختصاص به حضرت سيد الأوصياء على علیه السلام دارد. همان طوری که شهادت آن حضرت نیز در محراب عبادت، در 19 رمضان با ضربت اشقی الآخرین، زمینه سازی گردید و در روز 21 همان ماه تحقق یافت و این نیز فضیلتی است وصف ناشدنی، چه این دو از زمان های قدر هستند.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی *** آن شب قدر که آن تازه براتم دادند
آری، ایام نزول قرآن صامت، مصادف است با ايام صعود و عروج قرآن ناطق در سال چهلم هجری.
19. پای علی علیه السلام بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله، همو که دستشش در دست پیامبر قرار گرفت، از دوش پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز کعبه شد تا خانه ی توحید
ص: 123
را از هرگونه بت تطهیر کند، آخر او خود مصداق آیه تطهیر است. (1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله در رمضان سال هشتم هجری قمری، در روز فتح مکّه به علی علیه السلام فرمود: آیا بتی را که بر بالای کعبه است می بینی؟ علی علیه السلام عرض کرد: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برای سرنگون کردن آن تو را بلند می کنم تا دستت به آن برسد. علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله ( به شما بی احترامی می شود و اسباب زحمت است) من شما را بلند می کنم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر افراد قبیله ی ربیعه و مضر دست به دست هم دهند و بخواهند یکی از اعضای بدن مرا مادامی که من زنده ام بلند کنند، نخواهند توانست، ولی تو ای علی علیه السلام بايست، و على علیه السلام طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاد، در آن هنگام پیامبر دو ساق پای او را گرفت و او را از زمین جدا کرد. پس او را بالا برد، به گونه ای که سفیدی زیر بغل پیامبر آشکار شد. آن گاه فرمود: یا علی چه می بینی؟ عرض کرد: یا رسول الله، می بینم که به سبب وجود مبارک تو، چنان شرافت و بزرگی به من بخشیده اند که اگر بخواهم آسمان را با دست لمس کنم می توانم. در آن حال، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی، بت را از جایش برکن و بر زمین بیفکن. علی علیه السلام، فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را اجرا کرد. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله ساق های پای علی را رها کرد و از زیر پای او بیرون رفت. علی علیه السلام بر زمین
ص: 124
افتاد، در حالی که از تعجب می خندید. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چرا می خندی؟ عرض کرد: چون از بالای کعبه افتادم، اما جایی از بدنم آسيب نديد! آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! چگونه به تو آسیب برسد در حالی که محمّد تو را بلند کرد و جبرئیل تو را فرود آورد. (1)
20. خدا با صدای علی علیه السلام در معراج با پیامبر صلی الله علیه و آله سخن گفت، صدایی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله آشنا بود و به آن انس داشت و محبوب او بود.
شنیدن طنین صدای علی علیه السلام برای پیامبر موجب ایجاد آرامش و سکینه ی خاطر می شد.
به هر صورت، طبق تصریح بسیاری از روایات، پیامبر صلی الله علیه و آله در قسمت های مختلفی از این سفر بزرگ [معراج]، علی علیه السلام را ناگهان در کنار خود مشاهده کرد و تعبیراتی در این روایات دیده می شود که گواه عظمت فوق العاده ی مقام علی علیه السلام، پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
با این همه، روایات معراج جمله های پیچیده و اسرارآمیزی دارد که کشف محتوای آن آسان نیست و به اصطلاح جزء روایات متشابه است، یعنی روایاتی که شرح آن را باید به خود معصومین علیهم السلام واگذار کرد.(2)
ص: 125
21. در قرآن بیش از سیصد آیه در شأن و منزلت حضرت علی علیه السلام وجود دارد که البته شأن نزول آن آیات در مورد فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد، در این جا تنها به بیان 10 مورد از آن آیات اکتفا می کنیم: (1)
1. آیه ی اهل ذکر (انبیاء / 7 و نحل / 43).
2. آیه ی اطاعت (نساء / 59).
3. آيه ى ليلة المبيت (بقره / 207).
4. آیه ی ولایت (مائده / 55).
5. آیه ی خیرالبریه (بینه / 7).
6. آیه ی ابلاغ (مائده / 67).
7. آیه ی اکمال دین (مائده /3).
8. آیه ی تطهیر (احزاب / 33).
9. آیه مباهله (آل عمران / 61).
10. آیه ی مودّت (شوری /23).
22. برجسته ترین روایات مشهور نبوی در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام است از جمله: الف) حدیث ثقلين، ب) حدیث غدیر، ج حدیث منزلت، د) حديث باب مدينة العلم، ه) حديث مؤاخات، و) حديث يوم الدّار، ز) حديث سفینه نوح، ح) حدیث طیر مشوی، ط) حدیث کساء، ی) حدیث قدسی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام،
ص: 126
ک) حدیث سلام به امیرالمؤمنین علیه السلام.(1)
23. فضائل علی بی پایان است: رسول خدا صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود:
﴿لَوْ أَنَّ الْبَحْرَ مِدادٌ وَ الفِياضَ أَقلام وَ الإِنْسَ كُتَابٌ وَ الْجِنَّ حُسّابٌ مَا أَحْصَوا فَضائِلَكَ يَا أَبَا الْحَسَن﴾.
اگر دریاها مركّب و جنگل ها قلم و انسان ها نویسنده و جنیان حساب گر شوند، نمی توانند فضائل تو را بشماره آورند و بنویسند، ای ابا الحسن. (2)
البته بی شک، جز خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سایر معصومان علیهم السلام، کسی قادر نیست علی علیه السلام را آن گونه که هست بشناسد، لذا حتى خوارزمی صاحب المناقب که از علمای بزرگ اهل سنت و حنفی مذهب است، به این امر اعتراف دارد و برای اثبات آن، حدیث نبوی فوق را به نقل از ابن عباس در کتاب خود آورده است. وی در قرن ششم می زیسته است.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست *** که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
ص: 127
24. شریف ترین انسان و عزیزترین انبیاء و خاتم رسولان صلی الله علیه و آله با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزانه ی عقل، امير المؤمنين على علیه السلام چنین فرمود:
﴿يَا عَلى إِذا رَأَيْتِ النَّاسَ يَتَقَرَّبُونَ إِلَى خَالِقِهِمْ بِأَنواعِ البِرِّ تَقَرَّب أنتَ إليه بأنواع العقلِ تَسْبِقُهُم﴾. (1)
«ای علی! چون مردمان در تکثر عبادت رنج برند، تو در ادراک معقول رنج بر تا بر همه سبقت گیری».
«و این چنین خطاب را چون او بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق چنان بود که معقول در میان محسوس، لاجرم چون با دیده ی بصیرت عقل مدرک اسرار گشت همه ی حقایق را دریافت و دیدن حکم داد و برای این بود که گفت: ﴿لَوْ كُشِفَ الْغِطاء ما ازددت يقيناً﴾.(2)
«اگر پرده برداشته شود، بر یقین من افزوده نگردد».
هیچ دولت آدمی را زیادت از ادراک معقول نیست، بهشتی که به حقیقت آراسته باشد به انواع زنجبیل و سلسبیل ادراک معقول است و دوزخ با عقاب و اشعال متابعت اشغال جسمانی است که مردم در بند هوا افتند و در جحیم بمانند» (3) که همۀ این صفات عالی و
ص: 128
برجسته در وجود مبارک حضرت علی علیه السلام جمع است.
25. در مورد وجود نوری علی علیه السلام و اتحادش با وجود نوری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، چند روایت نبوی نقل شده از جمله:
الف - چهار هزار سال قبل از خلقت آدم علیه السلام، من و على در محضر خداوند نوری بودیم، پس چون خداوند آدم را آفرید، آن نو را دو قسمت کرد جزئی من و جزئى على.
ب- پس چون خداوند آدم را آفرید، آن نور را در صلب او قرار داد و پیوسته از صلبی به صلب دیگر منتقل شد تا در صلب عبدالمطلّب قرار گرفت، پس در من نبوت و در علی خلافت را قرار داد.
ج- من و علی یک نور بودیم تا این که خداوند جزئی از آن را در صلب عبدالله و جزئی را در صلب ابوطالب نهاد و مرا نبی و علی را وصی به دنیا آورد.
د- من و علی از یک درخت هستیم و سایر مردم از درخت های دیگرند و علی از من است و من از علی هستم.
روایات بالا دلالت بر وحدت سرشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام دارند که گاه به آن وحدت نوری هم می گویند. (1)
ص: 129
26. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ اللهَ تَعَالَى خَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب مَلائِكَةً يُسَبِّحُونَ وَ يُقَدِّسُونَ وَ يَكْتُبُونَ ذَلِكَ لِمُحِبّيهِ وَ مُحِبّي وُلْدِهِ﴾ ؛ «همانا خدای متعال از نور سیمای علی بن ابی طالب فرشتگانی را خلق کرده است که او را تسبیح و تقدیس می کنند و ثواب آن را برای دوستدارانش و دوستداران فرزندانش می نویسند». (1)
27. شیخ صدوق ابن بابویه رضوان الله علیه، در مجلس شصت و یکم امالی، به اسنادش روایت فرموده است:
﴿عَن جابر عن أبي جعفر الباقر علیه السلام عن على بن الحسين عن الحسين بن علی بن ابی طالب علیهم السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم أنَا مَدینَهُ الحِکمَهِ و هِیَ الجَنَّهُ ، و أنتَ یا عَلِیُّ بابُها، فَکَیفَ یَهتَدِی المُهتَدی إلَی الجَنَّهِ وَ لا یَهتَدی إلَیها إلّا مِن بابِها﴾.(2)
پس علی علیه السلام، در شهر حکمت و در شهر علم و در شهر بهشت است، حکمت و علم و بهشتی که شهر آن حکمت و علم و بهشت وجود مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله است. به عبارت دیگر، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «من مدینه ی حکمتم، یعنی شهر دانشم و این مدینه بهشت است و تو ای علی! در این بهشت هستی.» ولایت، درِ بهشت است، ولایت، زبان قرآن است ولایت معیار و مکیال انسان
ص: 130
سنج است، و میزان تقویم ارزش های انسان ها است حکمت، آن علم محکم و استوار است که دارنده ی آن حکمت، صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق الیقین است، دانشش او را حکیم می کند، محکم می شود، ریشه دار می گردد؛ ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾، (1) ﴿وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾، (2) ﴿يسَ * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾. (3) قرآن، حکیم است، ریشه دار است، محکم است، از کوه ها محکم تر و از کهکشان ها بزرگ تر و استوارتر است، کلام الله، قائم به حق است، پس جانی که شهر علم شده است آن جان بهشت است. این یک حرف و یک اصل و کلامی است که از بطنان عرش وحی و رسالت و ولایت نازل شده، و خلاصه ی آن این که: حکمت بهشت است و جانی که حکمت اندوخته است بهشت است، و مدینه ی حکمت است و ولایت در این بهشت است. (4)
28. شیعه ی علی علیه السلام کیست؟ شیعه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و على علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام ویژگی هایی دارد از جمله: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شیعه ی ما کسانی هستند که در کارهایمان از ما متابعت و پیروی می کنند. (5)
ص: 131
حضرت علی علیه السلام فرمود: هر که ما را دوست بدارد، باید مثل ما عمل کند و پرهیزکاری را هم چون جامه و پوشش خود قرار دهد. (1)
امام صادق علیه السلام فرمود: گروهی ما را دوست دارند که گفتار ما را بشنوند و فرمان ما را پیروی کنند و با کار ما مخالفت نکنند، آنان از مایند و ما از آنان هستیم. (2)
شیعیان ما اهل تقوا و کوشش اند، و اهل وفاء و امانتداری و زهدند و اهل عبادت اند و شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز می خوانند، روزها را روزه دارند و زکات اموالشان را می دهند و به حج خانه ی خدا می روند و از هر حرامی دوری می کنند.
شیعه ی علی علیه السلام کسانی هستند که دیگران را بر خویش ترجیح می دهند با این که خودشان محتاج ترند. شیعیان ما آشنایان با خدا و فرمانبرداران از او و اهل فضایل اند و سخنشان صواب و غذایشان به اندازه ی معاش و گذران است و لباسشان میانه و شیوه ی آنان فروتنی است. (3)
29. علی علیه السلام در مناظره ی خود با ابوبکر، خود را به سبب ده خصلت و ویژگی با ارزش، مستحق خلیفه ی پیامبر بودن و امامت جامعه می داند که آن ها عبارتند از:
ص: 132
خیرخواهی، وفاداری، رفع چاپلوسی و تملق گویی، گذشت کردن، داشتن روش نیکو، آشکار کردن عدل، علم به قرآن و سنّت پیامبر، تصمیم قاطع و استوار، بی میلی به دنیا و رفتار عادلانه در برابر مظلوم. (1)
ایشان می فرماید: به خدا سوگند! اگر اقلیم های هفت گانه را با آن چه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خداوند را با گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد. (2)
حضرت علی علیه السلام که در علم و حکمت، سرچشمه است و می فرماید: «علم و فضیلت از سرچشمه ی فیض من هم چون سیل سرازیر می شود و مرغان دور پرواز اندیشه ها به افکار بلند من راه نتوانند یافت». (3)
و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله علاوه بر این فضیلت ایشان گواهی داده است. (4)
30. پیامبر صلی الله علیه و آله اکرم فرمود:
﴿اِنَّ عَلِيّ بن أبى طالِب رايَةُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الإِيمان﴾. (5)
«علی بن ابی طالب پرچم هدایت و منار ایمان است».
ص: 133
علی علیه السلام پیش از همه ی مردان اسلام آورد و دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را، قبل از همه ی رجال عصر خود اجابت کرد. او هرگز سابقه ی شرک و بت پرستی نداشته است و حتی به اندازه ی یک چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیده و بتی را سجده نکرده است. او خود می فرماید: «من صدیق اکبر و فاروق اوّل هستم، قبل از ابی بکر اسلام آوردم و قبل از او نماز خواندم». (1)
ابن عباس در باره ی آیه ی شریفه ى ﴿ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ (2) می گوید: سبقت گیرنده ی این امّت، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. و از قول پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در مرض موت، به حضرت زهرا علیها السلام سخنانی فرمود که از جمله آن ها این است: همانا علی اولین کسی است که به خدا ایمان آورد، او پسر عموی رسول خدا و برادر پیامبر است، و وصی و جانشین رسول خدا و همسر دختر پیامبر است و دو فرزند او، نوه های رسول خدایند و عموی او، حمزه سیدالشهدا، عموی رسول خداو برادر او جعفر طیار در بهشت، پسر عموی رسول خداست؛ و مهدی که عیسی مسیح پشت سر او نماز می خواند، از تو [ای فاطمه] و از اوست. و این ها که گفتم امتیازاتی است که قبل از علی به هیچ
ص: 134
کسی داده نشده است و پس از او هم به کسی عطا نخواهد شد.
ای فاطمه! خدای تبارک و تعالی، هستی را بر دو قسم آفرید، پس من و همسرت علی را در بهترین آن قرار داد، و این است معنای سخن خدا كه فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾، سپس آن دو قسم را سه قسم کرد، پس من و همسرت را در بهترین آن سه قسم قرار داد و آن سخن خداست که فرمود: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ و در باغ های پر نعمت بهشت جای دارند.(1)
صاحب منتهی الآمال می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و علی علیه السلام، روز سه شنبه اسلام آورد.(2)
31. نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خدا نمی تواند آن ها را شمارش کند؛ هر کس یکی از فضایل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانه ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند؛ هر کس به فضیلتی از فضائل علی گوش دهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده می بخشد؛ و هر کس به نوشته ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که بیننده آن فضیلت با چشمانش مرتکب شده، می بخشد» (3)
ص: 135
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿يَا عَلِيُّ أَنْتَ أصْلُ الدِّينِ وَ مَنَارُ الإِيمَانِ وَ غَايَةُ الْهُدَى وَ قَائِدُ الْغُرَ الْمُحَجَّلِينَ أشْهَدُ لَكَ بِذَلِكَ﴾؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی!تو اصل و ریشه دین و مناره ایمان و هدف هدایت و پیشوای رو سفیدان هستی و من برای تو بر این مطلب گواهی می دهم.» (1)
علی علیه السلام درِ بهشت است، علی مظهر عقل کل است، علی معقول است در میان محسوسات، علی روح است در میان بدن ها و اجسام، علی معنی است در میان الفاظ، على وصى رسول ربّ العالمین صلی الله علیه و آله است، و سرسلسله عترت رسول خداست، در میان صحابه ی پیامبر صلی الله علیه و آله، تنها علی معصوم است، علی حق است و با حق است و حق با علی است، علی صدق است و معیار است و میزان است و مکیال صدق و عدل و قسط تنها اوست در میان صحابه ی پیامبر صلی الله علیه و آله، علی صراط است و حبل الله است و علیّ علیه السلام عبد است. علی امام است و ولی و هادی و مهدی است. علی ایمان است، علی سرچشمه ی علم و معرفت و توحید و معنویت و طهارت و عرفان است. علی علیه السلام طاهر و مطهّر و معصوم و پاک و مقدّس و منزّه است، علی نفس نبی، برادر نبی، وصیّ نبی، خلیفه ی نبی، صاحب لوای توحید و عَلَم هدایت است. علی كُفوّ بتول، زوج
ص: 136
بتول، داماد رسول، ابن عمّ پیامبر و یکی از دو دریای نور است. علی مظلوم است و معصوم است، علی سرّ خدا و شیر خدا و دست خدا و چشم خدا و شمشیر خداست. علی شهید است و پدر شهید است و همسر شهید است و همسرش شهید است. علی قدر و قدیر است، علی قادر است و علی غدیر است.
32. ولایت علی علیه السلام آخرین فرائض و ختم همه ی واجبات است. حضرت صادق علیه السلام فرمود: «آخرین فریضه ای که خدا آن را نازل کرد «ولایت» بود و بعد از آن دیگر فریضه ای نازل نفرمود، و این، آن گاه است که آیه ی ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ (1) را نازل فرمود. (2)
و نیز در امالی شیخ صدوق به اسناد خود از محمّد بن جعفر بن محمّد از پدرش حضرت صادق علیه السلام ، از حضرت امیر علیه السلام روایت می کند که فرمود: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: سازمان اسلام روی پنج خصلت استوار است: بر شهادتین و قرینتین، به حضرت عرض کردند شهادتین را فهمیدیم، قرینتان چیست؟ فرمود: نماز و زکات که هیچ کدام از این دو جز با دیگری پذیرفته نمی شود و روزه و حج خانه ی خدا برای کسانی که توانایی داشته باشند و خدا این ها را با ولایت ختم کرده و این آیه را نازل فرمود:
ص: 137
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً﴾. (1)
آری، ولایت علی علیه السلام را خدا واجب فرموده، هم چنان که نماز و زکات و روزه و حج را واجب فرموده است و به همین سبب عمل هیچ عاملی را خدای متعال جز با اقرار به ولایت علی علیه السلام همراه با اقرار به نبوّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمی پذیرد.
به فرموده ی امام سجاد علیه السلام، پس از آن که محل بین رکن و مقام در مسجد الحرام را به عنوان بهترین مکان روی زمین تعیین کرد فرمود: اگر شخصی مانند حضرت نوح، نهصد و پنجاه سال عمر کند و در تمامی این مدت روزها روزه بدارد و شب ها در آن مکان به عبادت به سر برد، سپس خدا را بدون ولایت ما ملاقات کند! هیچ گونه نفعی برای او نخواهد داشت. (2)
33. علی از زبان علی علیه السلام؛ امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام فرمود: «من بنده ی خدا و برادر رسول خدایم، من پرچم هدایت دینم، دست حق، چشم بینای خدا و زبان گویای اویم، من سرور اوصیایم، من پدر یتیمان و مسکینانم، من تقسیم کننده بهشت و دوزخم، حبل الله متینم، بنده و غلامی از غلامان محمّدم صلی الله علیه و آله، من شکننده ی بت ها و پیکارگر با کفّارم هرگز به میدان نبرد پشت
ص: 138
نکرده ام و کسی به مبارزه ام برنخاست، مگر این که زمین تشنه را از خونش سیراب ساختم». (1)
34. على علیه السلام «یدالله» و «عین الله» است، علی علیه السلام «حبیب الله» و «ولی الله» است علی علیه السلام «سید الاوصیاء» است و کسی است که وقتی در قیامت از عقاید و اعمال می پرسند، در رأس همه از توحید و ولایت علی علیه السلام می پرسند، در اهمیت ولایت امیرالمؤمنین همین بس که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: محبت و دوست داشتن علی علیه السلام گناهان را می خورد (و از بین می برد) چنان که آتش هیزم را می خورد، و چرا چنین نباشد که حق علی علیه السلام بر مسلمان ها هم چون حق پدر است بر فرزند خود، چرا چنین نباشد که علی علیه السلام به فرموده ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله، در روز قیامت تقسیم کننده ی بهشت و دوزخ است. (2)
هیچ کس بر صراط نمی گذرد مگر این که علی علیه السلام، برات و جواز عبور او را صادر کرده باشد، آخر او همتای زهرای مرضیه، فاطمه ی اطهر است آخر او امیرالمؤمنین، امام اوّل و پدر همه ی امامان معصوم، بلکه او خود به همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، پدران این امت هستند. علی خیر البشر است و منکر او، منکر همه فضایل و برتری های عالم وجود است، علی پرچم هدایت و نور اهل اطاعت
ص: 139
و کلمه ی مغفرت و تقوا است. او امام المتقین است، محبت به او، محبت به رسول خداست، اطاعت از او، اطاعت از پیامبر گرامی اسلام است. علی علیه السلام سرچشمه ی فضیلت و معیار حق و حقیقت است، پذیرش ولایت علی علیه السلام و فرزندان معصوم او، شرط ورود به حصن توحید و دژ یگانه پرستی است. (1)
35. حضرت علی علیه السلام فرمود: من ده خصلت از ناحیه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله دارم که از هر یک از آن ها خوشحال ترم و بیشتر خوشم می آید از آن چه آفتاب بر آن می تابد و غروب می کند. پیامبر صلی الله علیه و آله من فرمود: یا علی، تو برادری و خلیلی، تو وصیی و وزیری، تو جانشینی در اهل و مال من، هرگاه که غایب شوم. منزلت و جایگاه تو نسبت به من همانند منزلت و جایگاه من است نسبت به پروردگارم. تو جانشین من در میان امّتم هستی، دوست تو، دوست من و دشمن تو دشمن من است. تو امیرالمؤمنین و آقای مسلمین، بعد از من هستی».
سپس علی علیه السلام فرمود: ای گروه اصحاب، قسم به خدا، من اقدام به هیچ کاری نکردم مگر این که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی آن با من به هیچ عهد کرده. خوشا به حال کسی که محبت ما اهل بیت در قلبش جایگزین شده، و ایمان در قلبش از کوه احد ثابت تر و محکم تر است. کسی که دوستی ما به قلبش نرسیده، ایمان در قلبش تحلیل
ص: 140
رفته، از بین می رود. همانند آب شدن و از بین رفتن نمک در آب. نزد رسول خدا، ذکر چیزی محبوب تر از ذکر من نیست، و هیچ نمازی به سوی دو قبله مانند نماز من خوانده نشده است، در کودکی نماز خواندم، در حالی که جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه، هیچ کس نماز نمی خواند، و این فاطمه علیها السلام، پاره ی تن رسول خدا صلى الله علیه و آله، همسر من است. وی در زمان خودش هم چون مریم دختر عمران است در زمان خودش. حسن و حسین دو سبط این امت اند، اینان نسبت به محمّد صلی الله علیه و آله، به جای دو چشم اند در سر، و اما من نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله ، همانند دو دست در بدن هستم و فاطمه به جای قلب در کالبد رسول خدا صلی الله علیه و آله است. مَثَل ما مَثَل کشتی نوح است، کسی که سوار آن شد نجات پیدا کرد و کسی که از آن تخلّف کرد غرق شد. (1)
36. وصىّ نبىّ شما برتر از وصیّ سلیمان است (اشاره به آیه ی 39 سوره ی نمل)
در جریان حل مخاصمه ای، علی علیه السلام از حاضران پرسید آیا پیامبر شما صلی الله علیه و آله گرامی تر است یا سلیمان نبیّ؟ همه گفتند: پیامبر ما برتر و گرامی تر است. حضرت علی علیه السلام فرمود: پس وصیّ نبیّ شما هم از وصیّ سلیمان (یعنی آصف بن برخیا) برتر و گرامی تر است؛
ص: 141
زيرا وصیّ سلیمان فقط یک حرف از اسم الله اعظم در نزدش بود، و با همان یک حرف از خدا درخواست کرد و موجب گردید زمین برای او خسف یابد (طی الارض صورت گیرد) و تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن به دست آورد و به آن برسد و آن را حاضر کند، ولی در نزد من 72 حرف از اسم الله اعظم موجود است و یک حرف آن در نزد خدای تعالی پنهان است و احدی از خلایق را به آن یک حرف دسترسی نیست و آن مستأثر است و خاص خدای متعال است. اصحاب پرسیدند یا امیرالمؤمنین! پس با وجود آن چه در نزد تو است دیگر چه نیازی به یاری و نصرت افراد در جنگ با معاویه و غیر او داری؟ امام علیه السلام فرمود: «ملائک بندگان مکرّمی هستند که هرگز در قول از خدا سبقت نمی گیرند و تنها به امر او عمل می کنند»، (1) من این قوم را به یاری می طلبم و در جنگ از آن ها طلب کمک می کنم تا اتمام حجت شود و آزمایش و امتحان به کمال خود برسد و اگر خودم اذن به هلاکت آنان داشتم هرگز تأخیر نمی کردم، اما خدای تعالی، خلق خود را به هر چه که بخواهد امتحان می کند. (2)
37. حضرت علی علیه السلام در خطابه ای خود را این گونه معرّفی می کند: «ای مردم! آیا کسی نَسَب مرا می داند و می تواند معرّفی کند یا خودم نسب خود را معرفی کنم؟» ابن کوّاء از جای خود برخاست و
ص: 142
علی علیه السلام را این گونه معرفی کرد: «تو علی بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم هستی...» (گفت تا به قصیّ بن کلاب رسید). امام پرسید: «آیا نَسَب دیگری برای من کسی می داند؟» گفتند: نه. امام فرمود: «همانا پدرم مرا زید نامید، به اسم قصیّ، پس من زید بن عبد مناف بن عامر بن عمرو بن مغيرة بن زید بن کلاب هستم». (و اسم ابی طالب، عبد مناف، و اسم عبدالمطلب، عامر و اسم هاشم، عمرو و اسم عبدمناف، مغیره است. عبد مناف و برادرانش را مغیرات می گویند و اسم قصیّ، زید است). (1)
مادر بزرگوار آن حضرت هم فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است، پس حضرت علی علیه السلام اوّل هاشمی است که هم از ناحیه پدر هاشمی است و هم از ناحیه مادر، و هیچ احدی جز ایشان را نمی توان یافت که در کعبه متولد شده باشد. (2)
38. سلیم گوید : ابو ذر و سلمان و مقداد برایم نقل کردند، و سپس از علی علیه السلام شنیدم.
آنان گفتند: مردی بر علی بن ابی طالب علیه السلام فخر نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی، تو بر همۀ عرب فخر کن، که تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستی. تو خودت و نَسَبت و همسرت و فرزندانت و عمویت از همه بزرگوارترید. تو
ص: 143
در تقدیم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردباری از همه کامل تر، و در اسلام از همه پیشتر و از نظر علم از همه بیشتر هستی. تو کتاب خدا را از همه بهتر قرائت می کنی و سنن خدا را از همه بهتر می دانی قلب تو در برخورد روز جنگ از همه شجاع تر، و دست تو بخشنده تر است. در دنیا از همه زاهدتر و در تلاش و کوشش از همه شدیدتر و در اخلاق از همه نیکوتر و در زبان از همه راست گوتری، و محبوب ترین مردم نزد خدا و من هستی.
تو بعد از من سی سال خواهی ماند که خدا را عبادت می کنی و بر ظلم قریش صبر می نمایی. و آن گاه که یارانی یافتی در راه خدای عزّ وجلّ با آنان به جهاد بر می خیزی. برای تأویل قرآن با ناکثین و قاسطین و مارقین از این امّت جنگ می نمایی، همان طور که همراه من برای تنزیل قرآن جنگیدی.
سپس به شهادت کشته می شوی و محاسنت از خون سرت خضاب می شود. قاتل تو در بغض نسبت به خداوند و دوری از خدا و از من، هم چون پی کننده شتر (صالح) و هم چون قاتل یحیی بن زکریا و فرعون ذوالاوتاد (صاحب میخ ها) خواهد بود.(1)
ص: 144
39. هفت فضیلت برتر حضرت علی علیه السلام : 1- هرگز شرک و کفر و بت پرستی و خوردن شراب در علی علیه السلام راه پیدا نکرده است. 2- در پیشی و سبقت گرفتن در ایمان و اسلام، علی علیه السلام بر همه مقدّم است. 3- علم علی علیه السلام به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله از همه ی امّت بیشتر است. 4- پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود: بهترین فرد امّت را به ازدواج تو درآوردم و اگر بهتر از او کسی بود می بایست پیامبر صلی الله علیه و آله او را استثناء می کرد پس به طور مطلق، بهترین فرد امّت، علی علیه السلام است. 5 - پیامبر صلی الله علیه و آله زمانی که در میان اصحابش عقد برادری برقرار کرد، علی علیه السلام را به برادری خود برگزید و با او عقد اخوت برقرار کرد. 6- همان طور که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از خدای متعال دومین ولىّ مؤمنين و صاحب ولایت بر امت است، در غدیر خم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همان ولایتی را که برای خود بر امت واجب کرده بود، همان ولایت را برای علی علیه السلام هم بر امّت واجب نمود. 7- کلام موجود در حدیث منزلت را پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد هیچ یک از اهل بیت و امتش جز علی علیه السلام نفرموده است و آن کلام این است: «ای علی! نسبت تو به من هم چون نسبت هارون به موسی است، مگر این که پس از من هیچ پیامبر دیگری نیست». یادآوری: در صلوات باید بر محمّد و آل محمّد صلوات فرستاد و باید دانست که علی علیه السلام برترین آل محمّد است. (1)
ص: 145
40. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که خداوند روزی او سازد حُبّ امامان از اهل بیت مرا، همانا خیر دنیا و آخرت نصیب او گشته است و چنین کسی نباید شک کند که او در بهشت است؛ زیرا محبّت و دوستی اهل بیت من دارای بیست فایده می باشد که ده تا فایده در دنیا و ده فایده در آخرت است.
امّا ده فایده ی در دنیا : 1- زهد، یعنی محبّ اهل بیت من در دنیا زاهد گردد. 2- در عمل صابر می شود. 3- در دین با ورع و پرهیزکار می شود. 4- به عبادت رغبت پیدا می کند. 5- قبل از مرگ موفق به توبه می گردد. 6- در امر نماز شب توفیق پیدا می کند. 7- از آن چه در دست مردم است مأیوس می شود. 8- حافظ اوامر و نواهی الهی می شود. 9- بغض نسبت به دنیا در او به وجود می آید و از آن چه مربوط به آخرتش نباشد در دنیا دوری می کند. 10- سخاوتمند می شود.
امّا ده فایده ی مربوط به آخرت: 1- نامه ی عمل برای او گشوده نمی شود و او بی حساب به بهشت می رود 2- میزان برای او نصب نمی گردد و اعمال او را به میزان نمی سنجند. 3- نامه ی عملش را به دست راستش می دهند. 4- بیزاری و دوری از آتش برای او در نامه ی عملش نوشته می شود. 5- رویش سفید می گردد. 6- قبل از رفتن به بهشت، حُلَل بهشتی به او داده می شود. 7- اجازه ی شفاعت صد نفر به او داده می شود. 8- خدا با نظر رحمت به او نظر می فرماید. 9- تاج بهشتی بر سرش می گذارند.10- در درجات
ص: 146
عالی بهشت او را منزل می دهند.(1)
و نیز حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «محبت من و محبت اهل بیت من در هفت موطن هول انگیز و عظیم برای دارندگان آن محبّت نافع و سودمند است: الف - در هنگام وفات و رفتن از دنیا. ب- در عالم قبر و برزخ، ج- در هنگام نشور و برخاستن از قبور و وارد شدن در صحرای محشر، د- هنگام ارائه نامه ی اعمال، ه- هنگام حسابرسی به اعمال، و- در هنگام برپا داشتن میزان، ز- هنگام گذشتن از صراط. (2)
حبّ امير المؤمنين علیه السلام و اهل بیت بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله ، فرمان آشکار خداوند در قرآن کریم است.(3) حُبّ اهل بيت و على علیه السلام نشانه ی ایمان و دینداری (4) و موجب نجات از آتش جهنم می باشد. (5) و اول چیزی که خداوند سبحان در مورد آن در روز قیامت سؤال می کند، حبّ و دوستی اهل بیت بزرگوار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. (6)
ص: 147
41. چرا علی علیه السلام؟ زیرا: الف - على علیه السلام هرگز ادعای خلاف حقیقت نکرد، هرگز قدر و منزلت خویش را فراموش نکرد، هرگز نسبت به خویشتن و خدای سبحان نسیان نورزید و حتی لحظه ای به هواپرستی نگرایید، علی علیه السلام لحظه ای در بیهودگی و بازیگری و لذت جویی به سر نبرد. او با ملکوت الهی پیوستگی داشت، او صاحب مقام عصمت بود و بی شک آیه تطهیر گواه بر این است؛ زيرا على برترین فرد از آل محمّد صلی الله علیه و آله می باشد، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده که صلوات را بر محمّد و آل محمّد بفرستید. (1)
ب- علی علیه السلام هرگز سخنی جز صدق نگفت؛ زیرا ریشه ی کذب زبونی و بی شخصیتی است، علی علیه السلام در گفتار و کردارش پیوسته صادق و راستگو بود و کمترین کذب و دروغ هرگز در تمامی زندگی نورانی و پاک و ملکوتی آن حضرت مشاهده نمی شود. او صاحب صدق اعتقادی، صدق، اخلاقی، صدق رفتاری و صدق گفتاری بود. (2)
ج- علی علیه السلام پیوسته در مسیر حق گام بر می داشت؛ زیرا راه باطل رونده ی خود را هرگز به مقصد نمی رساند، به بیان نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله : ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ﴾ هیچ باطلی در روح و جان و ذهن و فکر و عمل و ظاهر على علیه السلام راه نداشت. (3)
ص: 148
د- هرگز احدی از علی علیه السلام کردار زشتی را ندیده، زیرا آن حضرت نه ستمگر بود نه جاهل بو و نه ناتوان. او عادل مطلق، بلکه عين عدل بود. او همراه حق و حق همراه او بود او صاحب حکمت و علم نبوی و شجاع شجاعان عرب بود. بنابراین، هرگز منکر و زشتی و پلیدی از آن شجاع دلاور و حکیم عالم و عادل عدالت گستر کسی سراغ ندارد.(1)
ه- علی علیه السلام پیوسته بر مبنای برهان پروردگار و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و در مسیر روشن گام می زده، او هرگز بدون برهان و بدون معیار سنت نبوی، در تمام طول حیات مبارکش زندگی نکرده و هرگز در هیچ مسیر تاریک قدم نگذاشته است. (2)
و- علی علیه السلام هرگز حقیقتی را بر خودش مشتبه نساخته و چیزی هم بر او مشتبه نگردیده است. به عبارت دیگر، آن جناب هرگز خود را فریت نداده و هرگز از کسی فریب نخورده است، هرگز کمی پیروان او را دچار وحشت و هراس نساخته و کثرت اطرافیان نیز موجب افزایش عزت برای او نبوده است. محور على علیه السلام حق و حقیقت، خدا و رضایت خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و خصائص خود وی بوده است، به همین جهت هرگز کسانی هم اگر خواسته اند نتوانسته اند او را فریب دهند. (3)
ص: 149
ز- علی علیه السلام رهبری است که به هر طاعتی امر کرده، خودش در انجام آن بر همگان سبقت گرفته است و اگر از معصیتی نهی کرده، خودش در ترک و امتناع از ارتکاب آن بر همه مقدم بوده است. او هرگز خود از خیل کاروانیان کمال و عبودیت فاصله نمی گرفت، بلکه قافله سالار همراه بوده است. الگوی گفتاری تنها نبوده، بلکه الگوی رفتاری کامل و تمام عیار مکتب بوده و لذا در همه ی صحنه ها، حضوری جدّی، مؤثر و کارآمد داشته است و عمل به تکلیف و اجرای وظیفه برای حضرت علی علیه السلام، پیوسته یک اصل مقدس به شمار می آمد. (1)
ح- علی علیه السلام هرگز در حقّ شک نکرده است، حقّ، الهی و از پروردگار است، او در مسیر حق، ثابت قدم، در شناخت حق، دارای یقین کامل و در حقانیت حقّ، دارای علم و عقیده ای جازم و مستحکم بوده است. او شیفته ی حقّ مطلق و مجذوب حق و تجلیّات حق بود، او با خلوصی کامل که آن هم جلوه ی حق بود، پیوسته با اطمی نان و آرامش خاطر به حق عمل می کرد، حق را می گفت و حق را می خواست و مطیع محض حق بود و از هر باطلی گریزان و روی گردان بود. (2)
ط- على علیه السلام به یقین کامل می فرمود: من سزاوارترین مردم بر
ص: 150
مردم هستم، پس ای مردم! با خیرخواهی و بدون فریبکاری و بدون بدگمانی مرا کمک کنید. (1)
اولویت، همان ولایت است که قرآن و سنت نبوی آن را برای علی بن ابی طالب علیه السلام اثبات کرده و آن حضرت نیز بر این حقّ الهی خود بارها تصریح فرمودند. لذا از مردم همراهی با ولیّ و حاکم را می خواهد، همراهی صادقه، خیرخواهانه و بدون فریبکاری و بدگمانی و بدون طمع و هواپرستی، یعنی امام علیه السلام خواهان همراهی مردم با خود، بر محور حق و عدل و صدق و ایمان و خیرخواهی است.
مقام حضرت علی علیه السلام برتر از آن است که غیر حق را طلب کند و یا مردم را به غیر عدل دعوت کند و یا از آن ها فریب و کذب و تملق و چاپلوسی و ریاکاری و ظاهرسازی و سازش کاری بخواهد.
ی - على علیه السلام هرگز قانع نیست که او را امیرالؤمنین بگویند ولی در ناگواری های روزگار شریک مردم نباشد، بلکه در همه ی سختی خود را شریک می کرد، در گرسنگی در گرفتاری ها و مشکلات کاملاً با مردم مشارکت می کرد و می فرمود:
«ای مردم! من بر شما حقی دارم و شما هم بر من حقی دارید: خیرخواهی درباره ی شما، تنظیم مسائل اقتصادی شما، تعلیم شما و نجاتتان از جهل و تربیت شما که به وسیله ی علم و دانش رو به
ص: 151
سوی کمال بروید، و حق من، وفای به تعهدی است که بر رهبری من بسته اید و خیرخواهی درباره ی من در آشکار و نهان و پذیرفتن دعوت من هرگاه شما را به چیزی دعوت کنم و اطاعت از دستوری که به شما می دهم».(1)
42. اتفاق بنی امیه در محو آثار علی علیه السلام: فخر رازی در تفسیر کبیرش در تفسیر فاتحة الکتاب در مسأله فقهی جهر به بسم الله الرحمن الرحیم گوید «و ذلک یدلّ على اطباق الكل على انّ عليّاً كان يجهرُ ببسم الله الرحمن الرحيم، انّ عليّا علیه السلام كان يبالغ في الجهر بالتّسمية فلمّا وصلت الدّولة الى بني اميه بالغوا في المنع من الجَهّر سعياً في ابطال آثار عليٍّ علیه السلام انّ الدلائل العقلية موافقه لنا و عمل علی بن ابی طالب علیه السلام معنا، و من اتّخذ عليّاً اماماً لدينه فقد استمسک بالعروة الوثقى في دينه و نفسه».(2)
حرف فخر رازی این است که امیرالمؤمنین علیه السلام در جهر به «بسم الله الرحمن الرحیم» در نمازها مبالغه می فرمود و چون دولت به دست بنی امیه افتاد به علت سعی و کوششی که در ابطال آثار علی علیه السلام داشتند، مبالغه در منع جهر آن می نمودند. امامیه در صلوة واجب جهری چون صبح و عشایین جهر به «بسم الله الرحمن الرحيم» را برای مرد واجب می دانند و اکثر عامّه اخفات آن را واجب
ص: 152
می دانند که سنت بنی امیه است، حتی بعضی از آنان قایل به منع قرائت تسمیه در افتتاح قرائت در نمازند مطلقاً، و بعضی با امامیه نزدیکند. تبلیغات سوء بنی امیه کار را به جایی کشانده بود که وقتی خبر ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام در صبحگاه نوزدهم شهر رمضان در مسجد کوفه به اطراف و اکناف رسید، عدّه ای می گفتند مگر علی علیه السلام به مسجد می رفت؟! مگر علی علیه السلام یا نماز می خواند؟! (1)
در ترجمه جلد اوّل تفسیر کبیر فخر رازی مطلب فوق این گونه آمده است: «و از این روست که از علی (رضوان الله علیه) نقل کرده اند که مذهب او جهر به بسم الله الرحمن الرحیم بوده است در همه ی نمازها، و من می گویم که این جهت در نفس من قوی و در عقل من راسخ است و البته به سبب سخنان مخالفان زایل نمی گردد». (2)
و در جایی دیگر از همان کتاب می نویسد: «و اما علی بن ابی طالب (رضوان الله علیه) تسمیه را به جهر می خواند، و این به تواتر ثابت شده است، و هر کس در دین خود به علی بن ابی طالب اقتدا کند البته هدایت یافته است، و دلیل بر آن، قول رسول صلی الله علیه و آله است که: ﴿اللَّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلَىٍّ حَيْثُ دار﴾ ؛ «خدایا حق را با علی بگردان، هر جا که او بگردد» (3)
ص: 153
43. علی علیه السلام و شب قدر : امام علی علیه السلام در حدیثی که برخی از مقامات خویش را برای حارث همدانی یاد می کند، می فرماید: «مرا شب قدر، همه ساله، نیروی افزون رسد، و این در فرزندانم که نگهبانان دینند، چنان آمدن شب و روز، تا قیامت باقی است». (1)
امام صادق علیه السلام به نقل از پدر خویش می فرماید: «هنگامی على علیه السلام سوره ی «انا انزلناه» را می خواند، و فرزندانش حسن و حسین، در نزد او بودند. حسین به پدر عرض کرد: ای پدر! وقتی تو این سوره را می خوانی، شیرینی و حلاوت دیگری از آن حس می شود. علی علیه السلام فرمود: ای فرزند پیامبر و فرزند من، من از این سوره چیزی می دانم که تو اکنون نمی دانی. چون این سوره فرود آمد، جدّ تو پیامبر صلی الله علیه و آله مرا خواست. وقتی نزد او رفتم، سوره را خواند، آن گاه دست خویش را به روی شانه ی راست من نهاد و فرمود: ای برادر و وصیّ من، و ای ولیّ اُمّت من پس از من، و ای جنگنده ی بی امان با دشمنان من.... این سوره، پس از من، از آن تو است و پس از تو، از آن فرزندان تو است. جبرئیل که در میان فرشتگان برادر من است، حوادث یکسال امّت مرا شب قدر به من خبر می دهد. پس از من این اخبار را به تو خواهد داد و این سوره، در قلب تو، و در قلب اوصیای تو، همواره نوری تابناک خواهد افشاند، تا به هنگام طلوع سپیده دمان ظهور قائم. (2)
ص: 154
44. رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ای علی! مَثَل شما در میان مردم، مثل کشتی نوح است، کسی که به آن سوار شود نجات می یابد و کسی که از آن تخلّف کند غرق می شود. پس کسی که شما را دوست داشته باشد ای علی نجات می یابد و کسی که نسبت به شما بغض داشته باشد و محبت شما را ترک کند در آتش سقوط می کند. ای علی! مَثَل شما مثل بيت الله الحرام است، کسی که وارد آن شود در امان خواهد بود. پس کسی که شما را دوست داشته باشد و ولایت و تولّای شما را داشته باشد و از شما پیروی کند از عذاب آتش جهنم در امان خواهد بود، و کسی که به شما بغض داشته باشد در آتش فرو می افتد. اى على! ﴿ وَ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾ (1) و کسی که عذر داشته باشد، پذیرفته است، کسی که فقیر باشد و کسی که مریض باشد عذرش پذیرفته است، اما خداوند عذر هیچ فقیر و غنی و مریض و سالم و کور و بینایی را در مورد تفریط در موالات و محبت شما نمی پذیرد. (2)
45. ابو اسحاق نظام گفته است: «سخن گفتن از علی علیه السلام برای گوینده سخت و ابتلای غریبی است، چه آن که اگر حقش را کما هو، ادا کند، دچار غلو خواهد شد، و اگر از حق او کم بگذارد، اسائه ادب کرده است». (3)
ص: 155
احاطه بر علی علیه السلام محال است؛ زیرا آن حضرت «وجه الاكبر» و «ولىّ الله الاعظم» می باشد. به همین سبب زبان های الکن ما توان وصف او را ندارد. از این روست که ابو الطیب متنبی نیز در این مورد عجز خویش را اقرار کرده و چنین سروده است: «من از روی عمد ترک ستایش وصیّ رسول کردم، زیرا بسی فضلش والا و گسترده است، و هرگاه چیزی سترگ و بزرگ باشد، خود بسنده خواهد شد، خود، خویش را خواهد شناساند. چه آن که پرتو خورشید هر چه را بیهوده و باطل است، خواهد زدود». (1)
على علیه السلام ولىّ خالق و مولای مخلوق، عدل وحى و كفو قرآن، برادر رسالت و پدر امامت، امیر حکمت و شهید عدالت است، او ملاک و میزان اعمال و معیار ایمان است، همو هم عنان حق، بلکه پرگار حق مدار، بل نقطه ی مرکز این پرگار است. او تنها پرورده ی دامن محبّت و تربیت جلوت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و همدم روزگار غربت او، رخشه ی رسالت را شهود کرد و نجوای نبوت را نیوشید و بوی پیامبری را بویید و عاقبت، جان محمّد صلی الله علیه و آله شد.
علی علیه السلام خود، نور است و کلام او نیز، چنان که حضرت باری نور آسمان ها و زمین است و کلامش هم. سخن و سیره ی علوی سنت است، و سنت معصوم حجّت؛ زیرا امامت ملازم با عصمت است و عصمت ملاک حجیّت سخن و سیره ی معصوم، و آیه های بی شماری
ص: 156
از جمله آیه ی «تطهیر، ولایت، سؤال» و نیز احادیث بسیاری از قبیل خبر متواتر «ثقلین» بر این حقیقت انگشت تصریح و تأکید می نهد.
قرآن کریم در سوره ی بقره، آیه ی 207 در شأن حضرت علی علیه السلام می فرماید: «از مردمان کسانی هستند که جان خویش را به خشنودی خدا می فروشند و خداوند بر بندگان مهربان است». حقاً که چنین است؛ زیرا آن گاه که او زمام کار مردم را به دست گرفت، از صمیم دل کوشید تا آرمان ها و آرزوهای بلند خود را به تراز تحقق بنشاند و سرانجام جان خود را بر سر آرمانش نهاد، که به گفته ی جرج جرداق: «قتل لشدّة عدالته في محراب عبادته».
اینک پس از گذشت قرون، ذهن و ذائقه ی تاریخ از خاطره ی دل انگیز و طعم خوش تجربه ی حکومت عدالت نمونش تابان و طربناک است.(1)
46. حکایت شده که معاوية بن ابی سفیان از عبدالله بن عباس رحمه الله در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام سؤال کرد، ابن عباس گفت: هیهات، همه ی زنان عالم عقیم اند از این که مثل او بیاورند، او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد او فرمود:
«هر کس علی علیه السلام را دوست داشته باشد و به ولایت او تولّا جوید، همانا به آن چه خدا عهد فرموده، وفا کرده است و کسی که نسبت به او دشمنی و بغض ورزد، روز قیامت گنگ
ص: 157
و کور محشور می شود و هیچ حجتی نزد خدا ندارد. ای مردم! بعد از من به کفر رجعت نکنید و مرتد نشوید و سنت مرا با هواهای خود به بدعت تبدیل نکنید و هر سنت و حدیث و کلامی که مخالف با قرآن باشد لغو و باطل است، قرآن امام هدایتگر است و برای قرآن قائدی وجود دارد که به آن هدایت می کند و به آن از روی حکمت و موعظه حسنه دعوت می نماید و آن قائد، علی بن ابی طالب است که او ولیّ امر پس از من، و وارث علم و حکمت من و صاحب اسرار و امور آشکار من است هر آن چه را پیامبران قبل از من به میراث به من داده اند، من همه را به میراث به علی بن ابی طالب سپرده ام. پس در نفس خودتان این حقایق را تکذیب نکنید. ای مردم! خدا را خدا را در اهل بیت من! که آنان ارکان دین و روشنی بخش تاریکی ها و معادن علم هستند. علی برادر من و وزیر من و امین من و قائم مقام پس از من به امر خدا می باشد. او وفا کننده ی هر آن چیزی است که بر ذمّه ی من است. او احیا کننده ی سنت من است. او اولین مردی است که به من ایمان آورد و آخرین کسی است که در هنگام مرگ با من عهد بست. و او اولین همه در دیدار با من در روز قیامت است و همه ی حاضرین و شاهدان این مطالب را به غائبان برسانند.» (1)
ص: 158
47. در قرآن کریم، برخی از فضائل على علیه السلام مورد عنایت واقع شده از جمله: (1)
* شجاعت و ایثار على علیه السلام. (بقره، 207)
* انفاق و زکات دادن على علیه السلام. (مائده، 55)
* ایمان و جهاد على علیه السلام (توبه (19)
* بهترین خلق بودن علی علیه السلام. (بیّنه، 7)
* میزان اعمال بودن على علیه السلام. (انبیاء، 47)
* رحمت الهی بودن على علیه السلام. (یونس، 58)
* هدایتگر بودن علی علیه السلام. (رعد، 7)
* محبوب خدا بودن علی علیه السلام (مائده، 54)
* سبقت داشتن علی علیه السلام در ایمان. (واقعه، 10)
* علی علیه السلام صاحب گوش شنوا است. (حاقّه، 14)
* مؤذّن از ناحیه ی خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله على علیه السلام است. (اعراف، 44)
* على علیه السلام از مصادیق ابرار سوره ی دهر است.
* علی علیه السلام، جان پیامبر است. (آل عمران، 61)
* علی علیه السلام آیت کبرای الهی است. (نجم 18)
* على علیه السلام شاهد رسالت نبوی و عارف به تمام علم الكتاب است. (رعد، 43)
ص: 159
* على علیه السلام مصداق بارز حزب الله قرآنی و مطلق مؤکد و مطلق در قرآن است. (مائده، 56)
* على علیه السلام هم چون پیامبر اسلام، ناجی، رهایی بخش و آزاد کننده ی بشر از انواع اسارت و بردگی است. (اعراف، 157)
* على علیه السلام محبوب دل های اهل ایمان است. (مریم، 96)
* علی علیه السلام همان نبأ عظیم است که مردم در آن اختلاف دارند. (نبأ، 1 و 2)
48. اولین جمع کننده و مرتب کننده ی قرآن و سوره های قرآن، پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، علی بن ابی طالب علیه السلام است. برحسب روايات، على علیه السلام مدت شش ماه را به این امر اختصاص داد و آن حضرت اولین مصحف را گردآوری کرد، البته مصحف مولى امیر المؤمنین علیه السلام دارای ویژگی های خاصّی بود که در دیگر مصاحف وجود نداشت.
اوّلاً: به ترتیب دقیق آیات و سور، طبق نزول آن ها رعایت شده بود، یعنی مکّی قبل از مدنی قرار داشت و تمامی مراحل نزول آیات در آن روشن بود و لذا سیر تشریع احکام خصوصاً ناسخ و منسوخ به روشنی از آن به دست می آمد.
ثانیاً: در این مصحف، قرائت آیات، طبق قرائت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ثبت شده و هرگز راهی برای اختلاف و تعدد قرائت در آن وجود نداشت و بدیهی است که این امر در فهم و درک قرآن چه اهمیّت بسزایی داشت.
ص: 160
ثالثاً : این مصحف مشتمل بر تنزیل و تأویل بوده، حضرت علی علیه السلام خود می فرماید: «آیه ای بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد، مگر آن که بر من خواند و املا فرمود و من با خط خودم نوشتم و نیز تفسیر و تأويل، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه هر آیه را به من آموخت و مرا دعا کرد تا خداوند فهم و حفظ به من مرحمت فرماید؛ از آن روز تا کنون هیچ آیه ای را فراموش نکرده، و هیچ دانش و شناختی را که به من آموخته از دست نداده ام». (1)
بنابراین، مصحف على علیه السلام مشتمل بر تمام نکات و شرح و تفسیر و تبیین آیات قرآن و بهترین وسیله برای فهم معانی قرآن و رفع بسیاری از مشکلات و مبهمات است. (2)
49. علی علیه السلام می فرماید: «فتنه بر علیه قطب بپا خاسته است، پس به سوی سردار و پیشوای خود شتاب کنید و در جهاد با دشمنانتان بر یکدیگر پیشی گیرید.» (3)
آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابی قحافه خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آن که می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیا هستم». (4)
ص: 161
من قطب آسیا هستم که آسیا به اطراف من دور می زند و من در جای خود هستم. و اگر من جدا شوم، مدار آسیا به هم می خورد و سنگ زیرین آن مضطرب می گردد»(1)
حضرت علی علیه السلام در مورد اهل بیت و عترت طاهرین علیهم السلام هم می فرماید: «آنان نقطه ی آغاز و رأس دایره ی ایمان و قطب عالم وجود و آسمان جود و بخشش اند.» (2)
لازم به ذکر است که قطب، محور اصلی امّت و همان خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله، یعنی همان خليفة الله فی الارض است که قرآن مطرح فرموده، و لذا هرگز قطب و خلیفه، متعدد نمی گردد پس تقسیم خلافت حقّه، به ظاهری و باطنی و اعقل و اعلم تقسیم درستی نیست؛ زیرا اصولاً امر واحد تقسیم پذیر نیست و لو واحد اعتباری باشد، بنابراین در هر زمانی قطب و خلیفه ی خدا و خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله بیش از یکی نیست و نخواهد بود.
50. صاحب فتوحات مکیّه می گوید: نزدیک ترین موجود به «هباء» که همان «هیولای» اولی در نزد فلاسفه است - به گونه ای که همه ی جهان هستی در آن بالقوه موجود است - حقیقت محمّدیّه له که عقل نام گرفته؛ زیرا بی واسطه از نور الهی منشأ
ص: 162
گرفته، و نزدیک ترین مردم به او علی بن ابی طالب علیه السلام است و او اسرار همه ی انبیاء است. (1)
آری در میان اولیاء هیچ کس به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اسلام نزدیک تر از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام نیست؛ زیرا خداوند متعال در آیه ی مباهله، آن جناب را، جان رسول خدا صلی الله علیه و آله خوانده و چیزی به انسان نزدیک تر از جان او نیست. پس بی شک از نظر همه ی محقّقان از اکابر عرفا و حکمای فریقین، امیرالمؤمنین علیه السلام ولی خاتم و مظهر ولایت تامّه و حقیقت تجسم یافته و حقیقت غیبیه ی همه ی انبیاء و اولیاء است. او سرّ رسول خدا و باطن غیبی او و نفس و جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که همه از ولایت او نشأت گرفته است، و ولایت علی علیه السلام، ختم ولایت است، از این رو در شب معراج با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بود و از رازها و حوادث آن شب و آن سفر ملکوتی آن گونه آگاه بود که پیش از سخن گفتن پیامبر صلی الله علیه و آله، جریان معراج را گزارش کرد. (2)
51. همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدمَ بَينَ الْمَاءِ وَ الطّين﴾، حضرت وصیّ، علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «كُنتُ وَلِيّاً وَ آدمَ بَينَ الْمَاءِ وَ الطَّين»؛ من ولیّ خدا بودم، هنگامی که آدم هنوز میان آب و گل بود». (3)
ص: 163
قدرت روحی حضرت امیر علیه السلام از معجزات اوست، آن حضرت قسم یاد می کند که: «من که در از قلعه ی خیبر برکندم، دستم با در تماس پیدا نکرده است، با قدرت روحی ام برکندم». یعنی قلع قلعه ی خیبر به دست یدالله امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام از معجزات فعلی و قدرت ولایت تکوینی آن جناب است. (1)
52. در یکی از روایت های اصیل معراج، یعنی روایت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام، جملاتی در مورد حضرت علی علیه السلام وجود دارد، جمله ای از قول ملائکه، جمله ای از قول حضرت عیسی علیه السلام، جمله ای از قول حضرت موسی علیه السلام و جمله ای از قول حضرت ابراهيم علیه السلام. اصل جمله واحد است و آن این است که چون ملائکه و سپس حضرات عیسی و موسی و ابراهیم علیهم السلام هر یک جداگانه در ملاقات با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفر معراج، از او در مورد حضرت علی علیه السلام با تعبیر «وصیّ تو» پرسیدند، آن حضرت در پاسخ همه ی آن ها فرمود: «او را به جای خود، در میان امّت گذاشتم». و همه ی آنان گفتند: «نیکو خلیفه ای در میانِ اُمّت خود گذاشته ای، به درستی که حق تعالی طاعت او را بر ما (و ملائکه) واجب گردانیده» (2)
در احادیث معراج، توجه به جلالتِ شأن علی علیه السلام و دیگر ائمّه
ص: 164
هدی آشکار است، پیوندِ نور معنوی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اسلام با نور معنوي على علیه السلام، جزو احادیثِ قدسی به شمار می رود، و محبّت و گرایش محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله را به آن حضرت می رساند.
ندای آسمانی ﴿نِعمَ الآب، ابو ک ابراهيم وَ نِعمَ الآخِ أَخُوكَ عَلَى﴾، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله از جلمه ی آن احادیث است.(1)
53. قرآن در سوره معارج، کافرین به ولایت علی علیه السلام را معرفی کرده، آن جا که می فرماید: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعِ لِلْكَافِرِينَ [بولاية عَلَىّ] لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ﴾، چون در روز غدیر خم، رسول الله صلی الله علیه و آله، على را نصب فرمود و گفت: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَعَلى مَوْلاه﴾. خبر این امر در بلاد منتشر گردید، پس نعمان بن حارث زهری نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: به ما امر کردی از سوی خدا که به کلمه لا اله الا الله این که تو رسول الله هستی شهادت بدهیم، به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات ما را امر کردی و همه را پذیرفتیم، سپس راضی نشدی تا این جوان را نصب کردی و گفتی: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَعَليٌّ مولاه﴾ این نصب کردن از سوی تو است یا از سوی خداست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نه به خدایی که جز او خدایی نیست، این نصب از سوی خدا است». نعمان روی برگرداند و با خود می گفت: خداوندا! اگر این امر (نصب علی علیه السلام به ولایت امت) حق است و از سوی تو است، باران سنگی از آسمان بر ما بباران، پس خدا به
ص: 165
وسیله ی رمی سنگی بر سرش او را کشت، و آن گاه خدای تعالی این آیه را نازل کرد: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع﴾. (1)
54. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «پروردگار عالمیان درباره ی علی بن ابی طالب تعهدی نموده و فرموده است: علی پرچم هدایت، کانون نور ایمان و پیشوای اولیاء الله و نور برای هر کسی است که مرا اطاعت کند.» (2)
و نیز آن حضرت فرمود: «علی امیر مردم با ایمان، پیشوایی متّقین، رهبر کمال یافتگان پاک به بهشت پروردگار عالمیان است، کسی که او را تصدیق نمود، رستگار شد و کسی که او را تکذیب کرد، رسوا و ساقط گشت.» (3)
در کتاب اصول کافی نقل شده است که: «روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مجلسی نشسته بود که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز وارد شد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت: در تو شباهتی از عیسى بن مريم علیه السلام وجود دارد، اگر بیم آن نبود که طوایفی از امت من در مورد تو بگویند آن چه را نصارا در مورد عیسی بن مریم گفتند، همانا در مورد تو
ص: 166
سخنی را می گفتیم که اگر از هر جا عبور می کردی، مردم خاک زیر دو پای تو را گرفته و بر می داشتند و به وسیله ی آن برکت طلب می کردند و به آن تبرّک می جستند.» (1)
هم چنین از سلمان فارسی نقل شده که گفت: «روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اصحاب خود در مجلسی نشسته بودند، که آن حضرت فرمود: هم اینک کسی بر شما وارد می شود که شبیه عیسی بن مریم است. پس بعضی از کسانی که آن جا نشسته بودند، خارج شدند تا داخل شوند، که ناگهان علی بن ابی طالب علیه السلام داخل شد». (توضيح این که محتوای این حدیث شریف این است که علی علیه السلام از نظر قداست، طهارت، پاکی، معنویت، نورانیت، زهد، عصمت و عبودیت و سایر فضایل، شبيه عيسى بن مريم علیه السلام است. همان فضایلی که به سبب وجود آن ها، آن حضرت را بعضی خدا، و بعضی دیگر پسر خدا می دانستند و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله برای این که این انحراف در امّت به وجود نیاید، صرفاً فرمود: در باره ی تو ای علی علیه السلام، سخنی را می گفتم که از جایی عبور نمی کردی مگر این که مردم آن جا به عنوان تبرّک، خاک زیر پاهایت را بر می داشتند، در این جا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده، سخنی را در باره ی تو می گفتم، اما آن سخن را نفرموده است تا آن انحراف ایجاد نشود. (2)
ص: 167
*فضائل و خصائص حضرت علی علیه السلام در یک نگاه(1)
1- حضرت علی علیه السلام، نفس رسول الله صلی الله علیه و آله است.
2- حضرت علی علیه السلام امیرالمؤمنین است.
3- حضرت علی علیه السلام، مولود کعبه است.
4- حضرت علی علیه السلام، اوّلین مؤمن به خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله است.
5- حضرت علی علیه السلام وصىّ الرّسول است.
6- حضرت علی علیه السلام، تربیت شده ی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
7- حضرت علی علیه السلام ، صاحب ليلة المبيت است.
8- حضرت علی علیه السلام ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است.
9- حضرت علی علیه السلام، داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و همسر حضرت زهرا علیها السلام است.
10- حضرت علی علیه السلام، معصومی است که همسرش هم معصوم بود.
11- حضرت علی علیه السلام اوّلین امام امّت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
12- حضرت علی علیه السلام ، پدر حسنین علیهما السلام است.
13- حضرت علی علیه السلام، پدر ائمّه علیهم السلام است و ابوالائمّه است.
14- حضرت علی علیه السلام، شهیدی است که همسر شهید و پدر شهید است.
ص: 168
15- حضرت علی علیه السلام مجاهدی است که در همه ی غزوات صدر اسلام به جز تبوک حضور داشت.
16- حضرت علی علیه السلام ، اولین شهید محراب است.
17- حضرت علی علیه السلام، کسی است که حدود سیصد آیه از قرآن کریم در شأن ایشان نازل شده است.
18- حضرت علی علیه السلام کسی است که حدیث غدیر و حدیث منزلت و حديث يوم الدار در شأن ایشان است.
19- حضرت علی علیه السلام اوّلین مبارز با اهل قبله است.
20- حضرت علی علیه السلام، معصوم و همسر معصوم و پدران فرزندان معصوم است.
21- حضرت علی علیه السلام، باب مدینه ی علم رسول الله صلی الله علیه و آله است.
22- حضرت علی علیه السلام، باب مدینه ی حکمت رسول الله صلی الله علیه و آله است.
23- حبّ حضرت علی علیه السلام ، بهشت است.
24- بغض حضرت علی علیه السلام، نفاق است.
25- همه علم الکتاب در نزد حضرت علی علیه السلام است.
26- حضرت علی علیه السلام ، شاهد بر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
27- حضرت علی علیه السلام، صاحب علم آدم علیه السلام و تقوای نوح علیه السلام خلّت ابراهیم علیه السلام و هیبت موسی علیه السلام و عبادت عیسی علیه السلام است.
28- حضرت علی علیه السلام، برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 169
29- حضرت علی علیه السلام ، اوّلین جمع کننده ی قرآن پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
30- حضرت علی علیه السلام با قرآن و قرآن با حضرت علی علیه السلام است.
31- حضرت علی علیه السلام، با حق است و حق با حضرت علی علیه السلام و هرگز از هم جدا نمی شوند.
32- آیه ی «انّما ولیکم الله» در شأن حضرت علی علیه السلام شد.
33- آیه ی «اطیعوالله...» در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شد.
34- آیه ی نجوا از آن حضرت علی علیه السلام است.
35- صالح المؤمنین در قرآن، حضرت علی علیه السلام است.
36- پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام از شجره ی واحد هستند.
37- حضرت على علیه السلام السيّد الوصييّن و سیّد الاولیاء است.
38- حضرت علی علیه السلام، كفو حضرت فاطمه ی زهرا علیها السلام است.
39- حضرت علی علیه السلام، خلیفه ی بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
40- حضرت علی علیه السلام، صدیق اکبر و فاروق امّت است.
41- نور حضرت علی علیه السلام از نور پیامبر صلی الله علیه و آله است.
42- نام حضرت علی علیه السلام ، ذکر خداست.
43- حضرت علی علیه السلام ، هادی اُمّت است.
44- حضرت علی علیه السلام، اولین نمازگزار با رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
45- حضرت علی علیه السلام، شکننده ی بت ها بر بام کعبه است.
46- حضرت علی علیه السلام، فاتح خیبر است.
ص: 170
47- حضرت علی علیه السلام، آرمیده بر بستر پیامبر صلی الله علیه و آله در شب هجرت است.
48- شجاعت حضرت علی علیه السلام بی نظیر است.
49- جهاد حضرت علی علیه السلام بی بدیل است.
50- حضرت علی علیه السلام در ایمان و عبادت بی همتاست.
51- شباهت حضرت علی علیه السلام در صفاتی چون علم و فهم و خُلق و خوی و مناجات و حکمت به انبیاء علیهم السلام روشن و آشکار است.
52- حضرت علی علیه السلام از افراد عترت و اهل بیت علیهم السلام است.
53 - حضرت علی علیه السلام ، از افراد آل عبا است.
54- حضرت علی علیه السلام ، از افراد باب حطّه است.
55- دوستی با حضرت علی علیه السلام، ایمان و دشمنی با او نفاق است.
56- حضرت علی علیه السلام، مولا و ولیّ امّت است.
57- حضرت علی علیه السلام، شهادت طلب و محور حقّ است.
58- حضرت علی علیه السلام، امیرالمؤمنین، سيّد الوصيين، امام المتّقين و قائد الغر المحجّلين است.
59- حضرت علی علیه السلام، ابو الائمّه، سید الاوصیاء و ابوتراب است.
60- حضرت علی علیه السلام، ابوالحسن، ابوالحسین و ابوالحسنین است.
61- حضرت علی علیه السلام، ابوالريحانتين، ابو السبطين و ابوالشهداء است.
62- پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام، دو پدر امت هستند.
ص: 171
63- حضرت علی علیه السلام، هادی و مهتدی اُمّت است.
64- حضرت علی علیه السلام، پدر یتیمان و بینوایان و یاور بیوه زنان است.
65- حضرت علی علیه السلام، اسدالله، حیدر کرّار و غیر فرّار است.
66- حضرت علی علیه السلام، پرچم هدایت و امام اولیاء و امام ائمّه علیهم السلام است.
67- حضرت علی علیه السلام، امام المسلمين، امام المؤمنين، امام المرحومين، امام البرره و امام الاتقیاء است.
68- حضرت علی علیه السلام، ساقی کوثر در مقام محمود و عصایی از عصاهای بهشتی است.
69- حضرت علی علیه السلام، نگهبان حوض کوثر است.
70- حضرت علی علیه السلام، امین الله، امین رسول خدا صلی الله علیه و آله، سیف الله و سیف رسول الله صلی الله علیه و آله است.
*مكتب علمي اهل بيت علیهم السلام (1)
پس از دوران امام سجاد علیه السلام، به تدریج بنی امیه تضعیف شدند و بنی عباس نیز بر سر حکومت و دنیاداری قد علم کردند و ستیز میان دنیاطلبان آغاز شد و همین فرصت خوبی برای امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام در جهت پایه ریزی یک بنای علمی مستحکم را به
ص: 172
وجود آورد. زمینه از هر نظر برای نشر و پخش و توسعه ی معارف اهل بيت كاملاً مناسب بود، به همین سبب دانش پژوهان و دانش جویان و جویندگان معارف اسلامی از هر سو به خاندان نبوت روی آوردند و از فیوضات علمی و معارف آن بزرگواران بهره مند شدند.
شاخه های گوناگون علوم و معارف قرآنی، علوم مختلف مربوط به حدیث و سنّت، دانش های متنوع مربوط به فقه و احکام عملی دین و اصول فقه و کلام و عقاید در رأس علومی قرار داشتند که در مکتب علمی اهل بیت در این دوران از سوی ائمه بزرگوار به طالبان معارف امامت و ولایت و دوستداران اهل بیت آموزش داده می شد.
بی شک امام صادق علیه السلام، مجدّد اسلام و احیاگر علوم مکتب قرآن و اهل بیت در عصر خودش به شمار می رود.
مكتب علمی و دانشگاهی امام صادق علیه السلام که آن را به کمال هم رسانید، دانشمندانی را به جهان اسلام تحویل داد که هر یک از آنان خود از بزرگان علم و دانش و از افتخارات علمی جهان بشریّت به شمار می روند.
بر اساس نقل شیخ مفید در کتاب ارشاد، آن قدر مردم از امام صادق علیه السلام علم و دانش کسب و نقل و منتشر کردند که قافله هایی با بار کتاب راه انداختند و از این طریق نام مبارک امام صادق علیه السلام و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جهان آن روز منتشر گشت. مکتب
ص: 173
علمی امام صادق علیه السلام نه تنها جایگاه انتشار علوم اسلامی و معارف شیعی اهل بیت بود، بلکه در آن مکتب علوم روز نیز تدریس و آموزش داده می شد.
علومی چون جغرافیا، نجوم، هیئت، مباحث نورشناسی، مباحثی از حساب و هندسه و شیمی و پزشکی نیز آموزش داده می شد.
این مطلب را نویسندگان غیر مسلمان مانند جرجی زیدان مسیحی اذعان و اقرار کرده اند و کسانی دیگر چون ویل دورانت، گوستاولوبون و فیلیپ و حتی ده ها محقّق غیر مسلمان دیگر تأیید و تأکید بر اهمیّت علوم و دانش مسلمین نموده اند.
به هر حال، دانشمندی چون جابر بن حیّان، تحصیل کرده ی مکتب علمی امام صادق علیه السلام است. وی از دانشمندان بزرگ قرن دوم هجری و از شاگردان امام صادق علیه السلام می باشد که در جهان علم به عنوان واضع علم شیمی معروف است و آثار علمی او اولین کتب علمی در شاخه ی علم شیمی به شمار می آیند که سال های سال در غرب مدار تدریس و آموزش و تحقیق بودند.
این دانشگاه عظیم علمی در عصر امام موسی بن جعفر علیه السلام نیز آن چنان تأثیر عمیقی داشت که این دوران را دوران طلایی علم و ادب و عصر مجد و عظمت علمی و فرهنگی اسلام دانسته اند و به راستی این سیر تکاملی در عصر حضرت رضا علیه السلام به اوج خود رسید، تا جایی که صاحبان فکر و علم و اندیشه و دین و مذاهب مختلف
ص: 174
هر یک به فراخور توان خود، از ائمه ی بزرگوار شیعه (امام باقر، امام صادق، امام کاظم، و امام رضا علیهم السلام) بهره ها برده و حتی به مذاکره و مباحثه و مناظره می پرداختند و جالب این که عصر نهضت ترجمه، همین عصر است که هر چند در اهداف خلفای عباسی در این مورد بحث و نظر فراوان است، اما نقش نهضت علمی ائمه ی شیعه، نقشی محوری است که از سوی مغرضان نادیده گرفته شده، نهضت علمی شیعه، در بغداد و مدینه و مرو و خراسان آثار عمیق علمی، دینی، مذهبی و فرهنگی و سیاسی بسیاری به وجود آورد. از جمله یژگی های مکتب علمی اهل بیت علیهم السلام را می توان چنین بیان کرد
1- آزاد اندیشی، 2- دعوت به فراگیری علم، 3- تشویق به تفکر و سؤال کردن و بحث کردن، 4- دعوت به نگارش و نوشتن، 5- تشویق به هجرت و مسافرت کردن برای کسب علم، 6- عدم محدودیت سنّی، زمانی، دینی، مذهبی و قومی، 7- تحریک و تقویت روحیه تحقیق و پژوهشگری.
جالب است بدانیم:
1- برجسته ترین شاگردان صاحب تأليف امام باقر علیه السلام، 14 نفر بودند که جمعاً 32 کتاب را پدید آوردند، هر چند بسیاری از شاگردان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام مشترک بودند.
2- شاگردان مشترک امام باقر و امام صادق علیهما السلام را 373 نفر ذکر کرده اند که جمعاً 168 کتاب تألیف کردند.
ص: 175
3- شاگردان خاصّ امام صادق علیه السلام را بیش از چهار هزار نفر دانسته اند که جمعاً 503 کتاب نوشتند.
4- شاگردان خاصّ امام کاظم علیه السلام را بیش از 40 نفر دانسته اند که جمعاً 246 کتاب پدید آوردند.
5- شاگردان خاصّ امام رضا علیه السلام را بیش از 70 نفر گفته اند که جمعاً 145 کتاب را نوشتند.
البته قابل ذکر است که تألیف کتاب در جهان اسلام و عالم شیعه، از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توسط بزرگان صحابه آغاز گردید و پیوسته استمرار داشت و پس از عصر غیبت حضرت مهدی علیه السلام نیز همچنان ادامه دارد.
حادثه ی غدیر خم، توسط بسیاری از عالمان بزرگ اهل سنّت ذکر شده و در کتب معتبر آنان نیز بیان شده است و ما از باب نمونه، به تعدادی از این منابع معتبر اشاره می کنیم:
1. امام احمد حنبل در «مسند»ش آورده است:
حدثنا عبد الله، حدثنی ابی، ثنا عفان، ثنا حماد بن سلمه، أنا على بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله في سفر فنزلنا بغدير خم فنودى فينا: الصلاة جامعة، و كسح الرسول الله صلی الله علیه و آله تحت شجرتين فصلى الظهر و اخذ بيد عليّ رضى الله عنه فقال: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلى
ص: 176
بِكُلِّ مُؤْمِن مِنْ نَفْسِهِ؟ قالوا: بلى، قال:
فأَخَذَ بِيَدِ عَلِيّ فقال : مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ.
قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هَنِيئاً يَابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَولى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ. (1)
براء بن عازب می گوید: با رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفری همراه بودیم. در غدیر خم توقف کردیم. ندا در داده شد: الصلاة جامعه (کلمه ای که برای گرد آمدن مسلمانان فریاد می شد.) زیر دو درخت برای رسول خدا صلی الله علیه و آله تمیز شد، نماز ظهر را خواند و دست علی را گرفت و گفت: آیا نمی دانید من سزاوارتر هستم بر هر مؤمنی از خود او؟ همگی گفتند: آری. پس دست علی را گرفت و گفت: هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست؛ خدایا دوست بدار آن که علی را دوست بدارد و دشمن دار آن که علی را دشمن دارد. سپس عمر با علی ملاقات کرد و به او گفت: گوارایت ای پس ابو طالب! صبح و شام کردی در حالی که مولای هر مرد و زن مؤمنی هستی.
این روایت در «مسند احمد» در موارد مختلف (در پانزده مورد و گاه با چند سند، اصل کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده شده است) و با سندهای بسیار نقل شده است.
ص: 177
2. حافظ ابن عبدالله حاکم نیشابو ری نیز در «مستدرک» با الفاظ مختلف و در موارد گوناگون حدیث غدیر را بیان کرده از جمله می گوید:
حدثنا ابو الحسين محمّد بن احمد بن تميم الحنظلي ببغداد، ثنا ابو قلابه عبدالملک بن محمّد الرقاشی، ثنا يحيى بن حماد، و حدثني ابو بكر محمّد بن احمد بن بالويه و ابو بکر احمد بن جعغر البزاز، قالا ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل، حدثنی ابی، ثنا يحيى بن حماد و ثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقيه ببخاری، ثنا صالح بن محمّد الحافظ البغدادى، ثنا خلف بن سالم المخرمی، ثنا يحيى بن حماد، ثنا ابو عوانه، عن سليمان الاعمش، قال ثنا حبیب بن ابي ثابت عن ابى الطفيل، عن زيد بن ارقم رضی الله عنه قال: لمّا رجع رسول الله صلی الله علیه و آله من حجة الوداع و نزل غدير خم امر بدوحات فقممن فقال:
﴿كَأَنِّي قَد دُعِيتُ فَأَجَبْتُ. إِنِّي قد تركت فِيكُمْ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى وَ عِتْرَتِي فَانْظُرُوا كَيفَ تَخْلُفُونِي فِيهِما فَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلٌ مَوْلايَ وَ أَنَا مَولى كُلِّ مُؤمِن. ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِىّ رضی الله عنه فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ، فَهذا وَلِيُّهُ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ...﴾
و ذكر الحديث بطوله. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه بطوله.
ص: 178
در همین کتاب پس از این حدیث با اسناد دیگری همین روایت را تکرار می کند با این تفاوت که قبل از جمله ﴿من کنت مولاه﴾ می گوید:
ثم قال : ﴿أَن تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينِ مِنْ انَفُسِهِمْ ثلاث مرات قالوا: نعم، فقال رسول الله صلی: مَنْ كُنْتُ مولاه فَعَلِيٌّ مَوْلاه﴾. (1)
3. ابن ماجه می نویسد:
حدثنا على بن محمّد، ثنا ابو الحسین، اخبرنی حماد بن سلمه، عن على ابن زيد بن جدعان، عن عدّي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: اقبلنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله في حجّته التي حجّ فنزل في بعض الطريق فامر الصلاة جامعة فأخد بيد على فقال:
﴿أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينٍ مِنْ انَفُسِهِمْ؟ قالوا: بلى، قال: أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؟ قالوا: بلى، قال: فَهَذَا وَلِيّ من أنَا مَوْلاه، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ اللهُمَّ عَادِ مَنْ عاداه...﴾ (2)
4. ترمذی نیز در «سنن» خود چنین مضمونی را آورده است. (3)
ص: 179
علاوه بر منابع فوق، داستان و حدیث غدیر را در منابع زیر از اهل سنّت می توان یافت:
1. ابو داوود طیالسی، متوفای 204 ه. ق در کتاب مسند ابو داوود حادثه ی غدیر خم را مطرح کرده، و داستان عمامه گذاری حضرت علی علیه السلام را بیان کرده است.(1)
2. امام احمد بن حنبل، متوفای 241ه . ق، در کتاب مسند و كتاب «فضائل الصحابه» حادثه ی غدیر را ذکر کرده است. (2)
3. بلاذرى (احمد بن يحيى) متوفای 279 ه . ق از مورّخان بزرگ اهل سنّت در کتاب «انساب الاشراف»، با چند سند، از براء ابن عازب و ابو هریره و زید بن ارقم و ابن عباس و بريدة بن الحصيب و ابو سعید خدری در ضمن پنج حديث معتبر، حديث غدیر را نقل کرده است. (3)
4. ابن ماجه (محمّد بن یزید قزوینی) متوفای 275 ه . ق، از فقها و محدّثان بزرگ اهل سنّت و یکی از نویسندگان صحاح سته در کتاب سنن ابن ماجه به سندش از براء بن عازب روایت می کند: با پیامبر صلی الله علیه و آله در حج الاسلام بودیم، در بین راه، پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد و دستور به نماز جماعت داد، سپس دست علی علیه السلام را گرفت و
ص: 180
فرمود: «هذا ولى من انا مولاه». (1)
5. حاکم نیشابوری (محمّد بن محمّد نیشابوری) متوفای 405 ه. ق از محدّثان و فقهای بزرگ اهل سنّت، در کتاب معروف «السمتدرک» با چند سند معتبر از زید بن ارقم، حادثه ی غدیر خم را بیان کرده و در پایان نوشته است: این حدیث صحیح است؛ و به عنوان شاهد، چهار حدیث دیگر نیز در تأیید آن نقل می کند. (2)
6. واحدی (ابو الحسن علی بن احمد واحدی)، متوفای 468، ه-. ق از مفسّران بزرگ اهل سنّت، در کتاب «اسباب النزول» می نویسد: آیه ی شریفه ی ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...﴾. در حجة الوداع، در سال دهم هجری نازل شد، او در ذیل آیه ی ﴿یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ ...﴾ به سند خودش از ابو سعید خدری روایت می کند که این آیه در روز غدیر خم در مورد علی علیه السلام نازل شده است. (3)
7. نسائی (ابی عبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی)، متوفای 303 ه. ق، از محدّثان بزرگ اهل سنّت و یکی از نویسندگان صحاح سته و مؤلف كتاب «السنن الكبرى» به سندش از زید بن ارقم و ابو طفیل، حادثه ی غدیر را بیان کرده است. (4)
ص: 181
وی هم چنین در کتاب «خصائص امیرالمؤمنین»، حادثه ی غدیر را نقل کرده است. (1)
8. یاقوت حموی، متوفای 626 ه. ق از مورّخان بزرگ اهل سنّت در کتاب «معجم البلدان» در ذیل کلمه «خُم» به حادثه ی غدیر اشاره کرده، می نویسد: خُم بیابانی است در بین مکه و مدینه در نزدیکی جحفه که در آن برکه [ غدیر] قرار دارد و پیامبر صلی الله علیه و آله در آن جا خطبه خواند. (2)
9. بيهقى (احمد بن الحسین)، متوفای 458 ه. ق، از محدّثان بزرگ اهل سنت، در کتاب «السنن الکبری»، حادثه ی غدیر را نقل کرده و موضوع عمامه گذاری آن حضرت را بیان کرده است. (3)
10. هيثمى (نورالدین هیثمی)، متوفای 807 ه. ق از محدّثان و فقهای بزرگ و معروف اهل سنّت در کتاب «مجمع الزوائد و منبع الفوائد»، واقعه غدیر را با چند سند معتبر از رباح الحارث، زید بن ارقم، ابو طفيل، سعيد ابن وهب، زيد بن يثيع، عبدالرحمن بن ابی لیلی، ابو هریره، ابن عمر، ملک بن حویرث، ابن جناده و... نقل کرده است. (4)
ص: 182
11. نووی، متوفای قرن هشتم هجری در کتاب «شرح صحیح مسلم» در توضیح جمله «ماء يدعى خمّا بين مكة و المدينة» به واقعه ی غدیر اشاره کرده است. (1)
12. احمد بن ابی یعقوب، متوفای 284ه. ق از مورخان بزرگ اهل سنّت در کتاب «تاریخ یعقوبی» حادثه ی غدیر را ذکر کرده است. (2)
13. مسعودی، متوفای 345 ه. ق از مورّخان بزرگ در کتاب «التنبيه و الاشراف» حادثه ی غدیر را بیان کرده است. (3)
14. حاکم حسکانی، متوفای قرن پنجم از مفسّران بزرگ اهل سنّت در کتاب «شواهد التنزیل» در ذیل آیه ی شریفه ی ﴿... بَلِّغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...﴾ و آيه شريفه ى ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ...﴾ حادثه ی غدیر را نقل کرده است. (4)
15. جلال الدین سیوطی، متوفای 911 ه . ق از محدّثان بزرگ اهل سنّت در تفسیر «الدرّالمنثور» از ابو سعید خدری روایت کرده که آیه ی شریفه ی ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ در غدیر خم، در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است.(5)
ص: 183
16. ابو جعفر اسکافی، متوفای 220 ه. ق در کتاب «المعیار و الموازنه»، صص 71، 210، 214 و 311 .
17. ابن ابی شیبه، متوفای 235 ه. ق در کتاب «المصنف»، ج 7، ص 495 و 502.
18. عمرو بن ابی ،عاصم متوفای 287 ه. ق، در کتاب «السنه»، ص 593.
19. ابن حیان، متوفای 739 ه. ق در «صحیح ابن حیان»، ج 15، ص 376.
20. سلیمان بن احمد طبرانی، متوفای 360 ه.ق، در «المعجم الصغير»، ج 1، ص 64 و کتاب «المعجم الكبير»، ج 1، ص 308 و ج 2، صص 275 و 369 و ج 5، صص 166، 170، 192 و 204.
21. ابن ابی الحدید، متوفای 656 ه. ق در «شرح نهج البلاغه»، ج 2، صص 59 و 288 و ج 3، ص 208
22. زرندی حنفی ( جمال الدین محمّد بن يوسف)، متوفاى 750ه. ق، در کتاب «نظم درر المسمطين»، ص 93.
23. جمال الدین زیعلی، متوفای 762ه. ق در «نصب الرایه»، ج 6، ص 499 و کتاب «سیر اعلام النبلاء»، ج 1، ص 75 .
24. ابن الدمياطی، متوفای 643 ه. ق در کتاب «المستفاد من ذيل تاريخ بغداد»، ج 2، ص 129.
ص: 184
25. ابو المحاسن، متوفای 765 ه. ق در کتاب «الاکمال فی سند الامام احمد»، ص 664.
26. ابن حجر عسقلانی، متوفای 852 ه. ق در کتاب «تهذیب التهذيب»، ج 2، ص 155 و ج 7، ص 296 و ج 8، ص 106 و کتاب «لسان الميزان»، ج 1، ص 387 و ج2 صص 312 و 379 و ج 5، ص100 و کتاب «تعجيل المنفعه»، ص 464 و کتاب «الإصابه»، ج 2، صص 14 و 140 و ج 3، صص 481 و 484 و ج 4، صص 227، 301 و 467.
27. حاجی خلیفه، متوفای 1067ه. ق، در کتاب «کشف الظنون»، ج 2، ص 1672.
28. حافظ اصفهانی، متوفای 430 ه. ق، در کتاب «اخبار اصبهان»، ج 1، صص 107، 126 و 235.
29. عبدالرحيم بن حسین عراقی، متوفای 806 ه. ق در کتاب «الاربعين العشاريه»، ص 130.
30. هیثمی (علی ابن ابوبکر) متوفای 807 ه. ق، در کتاب «موارد الظمان الى زوائد ابن حیان» ص 544.
31. متقی هندی ( علاء الدين على المتقى بن حسام الدين)، متوفای 975 ه. ق در کتاب «کنز العمّال» ج 13، صص 13، صص 104، 105، 134 و 157.
32. قرطبی (محمّد بن احمد) متوفای 671 ه. ق، در «تفسیر قرطبی»، ج 6، ص 61.
ص: 185
33. ابن كثير (اسماعیل)، متوفای 744 ه. ق، در کتاب «تفسیر القرآن العظيم»، ج 2، ص 15.
34. ابی عاصم (عمرو بن ابی عاصم»، متوفای 287 ه. ق، در کتاب «اسنه» صص 593 و 630.
35. المناوى (محمّد بن عبدالرئوف)، متوفای 1331ه. ق، در كتاب «فيض القدير» ج 6، ص 282.
36. شوکانی (محمّد)، متوفای 1250ه. ق در «فتح القدير» ج 2، ص 60.
37. خطیب بغدادی (ابو بکر احمد بن علی)، متوفای 463 ه. ق در «تاریخ بغداد»، ج 3، ص 94 و ج 7، ص 389.
38. ابن عساکر (ابو القاسم) متوفای 751 ه. ق، در کتاب «تاریخ مدینه دمشق»، ج 13، صص 69، 70 و ج 18، ص 138.
39. ابن اثیر (علی)، متوفای 630 ه. ق در کتاب «اسدالغابة»، ج 1، صص 308 و 367 و ج 2، ص 232.
40. ابن النجار بغدادی (ابو عبدالله محمّد بن محمود)، متوفای 643 ه. ق، در کتاب «ذیل تاریخ بغداد»، ج 3، ص 10.
41. ابن سعد (محمّد بن سعد)، متوفای 230 ه. ق، در «طبقات الكبرى»، ج 5، ص 320.
42. عصفری (خلیفه بن خیاط)، متوفای 240 ه. ق، در «تاریخ خلیفه»، ص361.
ص: 186
43. بخاری (ابو عبدالله محمّد بن اسماعیل بخاری، متوفای 256 ه. ق در کتاب «تاريخ الكبير»، ج 1، ص 375.
44. عقیلی (محمّد بن عمرو عقیلی) متوفای 322 ه. ق، در كتاب «الضعفاء الكبير»، ج 3، ص 271.
45. ابن خلدون، متوفای 808 ه. ق در کتاب «العبر» معروف به تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 197.
46. ابن مزاحم منقری، متوفای 212 ه. ق در کتاب «واقعة الصفّين»، ص 338.
47. ابن قتیبه دینوری، در کتاب «الاستغاثه»، ج 2، ص 63.
48. ذهبی، متوفای 747 ه. ق در کتاب «ميزان الاعتدال»، ج 2، صص 396 و 640 و ج 3، ص 294.
منابعی که ذکر شد، تنها بخشی از منابع معتبر اهل سنّت می باشد که حادثه ی غدیر در آن ها مطرح شده است. دانشمندان بزرگ سنّی که حادثه ی غدیر را بیان کرده اند از گروه های مختلف هستند: برخی از آنان محدّث، بعضی مورّخ، گروهی مفسّر، جمعی سیره نویس و تعدادی از اهل لغت و بخشی از فقهای بزرگ می باشند؛ لذا حادثه ى غدير فقط از یک طبقه و یک گروه، نقل نشده است. از این مطلب به دست می آید که حادثه ی غدیر، على رغم دشمنی های فراوان گروهی از افراد لجوج و کم خرد، آن قدر حادثه ی مهم و مورد توجه عام و خاص بوده است که گروه های
ص: 187
مختلفی از علما آن را بیان کرده اند. با نیم نگاهی بدان در می یابیم، حادثه ی غدیر از حوادث مسلّم تاریخ اسلام است که انکار آن جز عناد و غرض ورزی، هیچ دلیل دیگری نخواهد داشت؛ زیرا درخشش حادثه ی غدیر همچون آفتاب عالم تابی است که جز نابینایان و نااهلان و خفاشان، کسی نمی تواند آن را انکار کند.
نوشته ی زیر خلاصه ای است از سند حدیث غدیر در کتب معتبر شیعه و سنی که به اسناد مختلف نقل شده است و ما آن را از کتاب اسرار غدیر (1) نقل می کنیم:
واقعه ی عظیم غدیر شامل مراحل مقدماتی قبل از خطبه و متن خطبه و وقایعی است که همزمان با خطبه اتفاق افتاد و آن چه پس از خطبه به وقوع پیوست به صورت یک روایت واحد و متسلسل به دست ما نرسیده است و تنها خطبه غدیر به طور کامل در کتب حدیث حفظ شده است.
در کتاب عوالم العلوم (جلد 3، جزء 15، صفحات 493-508) فهرستی از راویان حدیث غدیر به ترتیب زمانی چهارده قرن را آورده و اثبات کرده چنین اتصال سند و نقل خلف از سلف، دلیل بر ریشه ی محکم و سلسله بدون انقطاع اسناد در نقل حدیث غدیر است.
ص: 188
در کتاب اسرار غدیر، در صفحات 509 تا 517 راویان غدیر به ترتيب الفبا آورده شده است.
در صفحه 522، مؤلّفینی که حدیث غدیر را ثبت کرده اند ذکر کرده و در صفحات 529 تا 534 به وثاقت صحابه و تابعین و سایر ناقلین حدیث غدیر پرداخته است. به همین جهت در بین قاطبه ی مسلمین هیچ حدیثی به اندازه ی «حدیث غدیر» روایت کننده ی ندارد و از لحاظ علم رجال و درایت، اسناد آن در حد فوق العاده ای است.
در این جا به معرفی چند کتاب شیعی درباره ی سند حدیث غدیر می پردازیم:
عبقات الانوار: میر حامد حسین موسوی نیشابو ری هندی؛ جلدهای مربوط به غدیر.
الغدير في الكتاب و السنه و الآداب: علامه امینی؛ ج 1، ص 12 تا 151 و 294 تا 322.
نفحات الازهار فى خلاصة عيقات الانوار: علامه سید علی میلانی؛ ج 6 و 9.
عوالم العلوم: شیخ عبدالله بحرانی؛ ج 3، جزء 15، ص 307 - 327.
بحارالانوار: علامه مجلسی؛ ج 37، ص 181 و 182.
اثبات الهداة : شيخ حرّ عاملى؛ ج 2، ص 200 - 250.
ص: 189
كشف المهم فى طريق خبر غدير خم: سید هاشم بحرانی.
الطرائف : سید ابن طاووس؛ ص 33.
الاحتجاج: شيخ ابو منصور طبرسی؛ ج 1.
در تاریخچه ی کتاب های اسلامی، اولین بار در نقل حدیث غدیر به صورت مستقل به کتابی که عالم شیعی، شیخ خلیل بن احمد فراهیدی، متوفای 175 هجری تألیف کرده، تحت عنوان «جزء فيه خطبة النّبى صلی الله علیه و آله يوم الغدیر» معرفی شده است.
خوشبختانه متن مفصل خطبه غدیر در 9 کتاب از مدارک معتبر شیعه که هم اکنون در دست می باشد و به چاپ هم رسیده با اسناد متّصل، نقل شده است.
روایات این 9 کتاب به سه طریق منتهی می شود:
به روایات امام باقر علیه السلام است که با اسناد معتبر در چهار کتاب «روضة الواعظين» تألیف فتال نیشابوری، «الاحتجاج طبرسی»، «اليقين» سيّد ابن طاووس، «نزهة الكرام» شيخ محمّد بن حسين رازی نقل شده است.
به روايت حذيفة بن یمان که با اسناد متصل در کتاب «الاقبال» سید ابن طاووس به نقل از کتاب «النشر والطی» نقل شده است.
به روایت زید بن ارقم است که با اسناد متصل در 4 کتاب «العدد القويه» شيخ على بن يوسف حلّى، «التحصين» سيد ابن طاووس، «الصراط المستقیم» شیخ علی علیه السلام بن یونس بیاضی و «نهج الايمان»
ص: 190
شیخ علی بن حسین بن جبر، هر دو به نقل از کتاب «الولاية» تأليف مورّخ طبری نقل شده است.
شیخ حرّ عاملی در «اثبات الهداة» و علامه مجلسی در «بحارالانوار» و سید بحرانی در «کشف المهم» و سایر علمای متأخّر، خطبه ی مفصل غدیر را از مدارک مذکور نقل کرده اند.
روایت های اسناد رجالی بیان شده در بالا را می توانید در کتاب «اسرار غدیر» صص 90 تا 93، مشاهده فرمایید.
شیعه معتقد است: مسأله ی بسیار مهم رهبری دینی و دنیایی مردم پس از ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله، مهمل و بدون تکلیف مشخص رها نشده است، بلکه رسول اکرم صلى الله عليه و آله و سلم از اوّلین روز دعوت خويش (يوم الدّار) تا پایان عمر، این مسأله ی مهم را بیان کرد و امیرالمؤمنین على علیه السلام را به خلافت بلافصل بعد از خویش معرّفی نمود و حدیث غدیر یکی از بسیار روایاتی است که بر این امر دلالت دارد.
در حدیث غدیر، پیغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ﴿أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ انَفُسكُم؟ قالوا: بلی.﴾ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم؟ گفتند: بلی. بعد فرمود: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاه﴾ معلوم است که می خواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی علیه السلام تصویب کند. (1)
ص: 191
«خواجه نصیر» می گوید: ولحديث الغدير المتواتر؛ حديث غدیر متواتر است. «متواتر» اصطلاحی است در علم حدیث، می گویند خبر واحد و خبر متواتر. مقصود از خبر واحد این نیست که ناقل آن یک نفر باشد بلکه یعنی خبری که نقل آن در حدّی است که مفید یقین نیست، خواه ناقل یک نفر باشد و خواه ده نفر باشند. مثلاً شخصی نقل می کند که من فلان خبر را از رادیو شنیدم. شما گمان پیدا می کنید که این سخن راست باشد، اما هنوز منتظرید که دیگران چه می گویند. از یک نفر دیگر هم می شنوید؛ گمانتان قوی تر می شود. بعد می بینید که افراد زیادی همین حرف را می زنند. نمی توانید احتمال بدهید که همه ی این ها خواسته اند دروغ بگویند. حتی باید «تعداد ناقلان» در حدّی باشد که تبانی بر دروغ هم در آن درست نباشد، چون در یک حدّی ممکن است افراد بشر تبانی کنند ولی اگر از آن حد بیشتر باشد، تبانی امکان ندارد. تواتر یعنی «مقدار نقل خبر» فوق تبانی باشد. مثلاً در همین مثال، ممکن است ده نفر با همدیگر تبانی کنند که بگویند ما فلان خبر را از رادیو شنیدیم، تا دویست نفر ممکن است تبانی کنند، ولی گاهی قضیه به حدّی می رسد که اصلاً نمی شود احتمال داد که تبانی باشد. مثلاً شما می روید به جنوب شهر و می بینید شخصی می گوید رادیو چنین چیزی گفته، بعد می روید شرق شهر، می بینید
ص: 192
افرادی آن خبر را نقل می کنند. بعد می روید غرب شهر، همین طور. نمی توانید احتمال بدهید که همه ی این ها با یک دیگر تبانی کرده اند. این را می گویند تواتر.
شیعه مدّعی است که نقل خبر غدیر در حدّی است که ما احتمال تبانی هم در آن نمی توانیم بدهیم و بگوییم مثلاً چهل نفر از صحابه ی پیغمبر تبانی کردند بر آن، خصوصاً که بسیاری از ناقلان این خبر جزء دشمنان حضرت علی علیه السلام بوده یا از طرفداران ایشان شمرده نشده اند. اگر ناقلان فقط از تیپ سلمان و ابو ذر و مقداد، یعنی همان ها که دور علی علیه السلام می چرخیدند بودند، می شود احتمال داد که این ها علاقه ی مفرطی به حضرت علی علیه السلام داشتند و با تبانی چنین حرفی زده اند. در حالی که این خبر را کسانی نقل کرده اند که علاقه ای به علی علیه السلام نشان نداده اند. امثال ملا علی قوشچی می گویند: این خبر واحد است و به حدّ تواتر نرسیده است، ولی شیعیان می گویند خیر، خبر واحد نیست ( و متواتر است)، از جمله منابع معتبر شیعی که بر تواتر حدیث غدیر دلالت دارند، موارد زیر را می توان بیان کرد:
1. الارشاد تألیف شیخ بزرگوار محمّد بن نعمان (شیخ مفید).
2. الشافي، تألیف شریف موسوی، علم الهدى سيد مرتضى.
3. تجريد الاعتقاد، تألیف فیلسوف بزرگ خواجه نصیر الدین طوسی.
ص: 193
4. منهاج الكرامة، تأليف جلال الدين علّامه حلّى.
5. احقاق الحق، تألیف دانشمند شهید قاضی نورالله حسینی شوشتری.
6. النقض، تأليف نصیر الدین عبدالجلیل قزوینی رازی.
7. كفاية الممهدين، تألیف دانشمند بزرگ سید اسماعیل طبرسی نوری.
8. تأسيس الشيعه لفنون الاسلام، تأليف علامه سید حسن صدر کاظمی.
9. المراجعات، تألیف علامه مصلح سيدعبدالحسين شرف الدین موسوی.
10. اصل الشيعه و اصولها، تألیف علامه كبير مرحوم كاشف الغطا.
11. اعيان الشيعه، تألیف علامه بزرگ سید محسن امین عاملی.
12. الذريعه الى تصانيف الشيعه، تأليف علامه جليل شيخ آقا بزرگ تهرانی.
13. حماسه ی غدیر، تأليف محمّد رضا حكيمى.
14. حساس ترین فراز تاریخ یا داستان غدیر، ترجمه و نگارش جمعی از دبیران مشهد.
و برخی از معتبرترین و قدیمی ترین کتاب های شیعه که حدیث غدیر را نقل کرده اند:
ص: 194
1. الكافى: محمّد بن يعقوب کلینی، 328 ه. ق.
2. قرب الإسناد: ابو العباس حمیری، 310 ه. ق.
3. تفسیر عیاشی: 320 ه . ق.
4. تفسير على بن ابراهیم قمی، 307 ه. ق.
5. مروج الذهب: مسعودی، 346 ه. ق.
6. صحيفة الرّضا علیه السلام: امام علی بن موسی، 203 ه. ق.
7. تحف العقول: ابن شعبه حرّانی، 335 ه. ق
8. عيون اخبار الرّضا علیه السلام: شیخ صدوق، 381 ه. ق .
9. الخصال: شيخ صدوق.
10. معانى الاخبار: شیخ صدوق.
11. أمالي: شيخ صدوق.
12. الشافى فى الامامة: سيّد مرتضی، 436 ه. ق.
13. رجال کشّی: قبل از 350 ه .ق.
14. عيون المعجزات: حسین بن عبدالوهاب بعد از 448 ه . ق.
15. أمالی: طوسی، 460 ه . ق.
16. أمالي: شیخ مفید، 413 ه. ق.
17. الاختصاص: شيخ مفيد.
18. الارشاد: شیخ مفید.
19. دلائل الامامة: ابو جعفر طبرى.
20. الاحتجاج: طبرسی، 522 ه .ق.
ص: 195
21. مناقب: ابن شهر آشوب، 588 ه. ق.
22. كشف الغمة: محقق اربلی، 694 ه. ق.
23. تفسير مجمع البيان: ابو على طبرسی.
24. اعلام الوری: ابو علی طبرسی، 520 ه. ق.
25. تقريب المعارف: ابوالصّلاح حلبی، بعد از 374 ه-. ق
26. كتاب الغيبة: ابن أبى زینب نعمانی، 342 ه .ق.
اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است (1)
در طول تاریخ سراسر حماسه و خون تشیّع و بخصوص در قرون اخیر، قدرت معنوی روحانیت و مرجعیت شیعه، همچون سدّی آهنین در مقابل استعمار چپاولگر در اشکال گوناگون آن ایستادگی کرده است. روحانیت و مرجعیتی که از یک سو، متّکی به خدای منّان و عزیز است و از دیگر سو، مؤید به حمایت مردم موحد و مؤمن به اهل بیت عصمت و طهارت و منتظر ظهور منجی عالم بشریّت.
لذا در طول قرون متمادی، روحانیت و مرجعیت شیعه، از کلینی تا خمینی، پیوسته سنگربان دفاع از حریم مقّدس اسلام و قرآن و نبوّت و ولایت و فقاهت بوده است و در بزنگاه های حساس، پوزه ی استکبار و استعمار جهانی را به خاک مالیده و از استقلال و
ص: 196
عزّت و شرف اهل ایمان پاسداری کرده است.
رویارویی میرزای شیرازی بزرگ با استعمار بريتانيا، مقابله شهید شیخ فضل الله نوری با روشنفکران غرب گرا، تلاش و نبرد بی امان مدرس شهید با دیکتاتوری رضا خان و سرانجام مبارزه ی شکوهمند امام خمینی رحمة الله علیه با پهلوی دوم و پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری آن مرجع برجسته و آن قائد عظيم الشأن، و در پی آن بیدارگری های روحانیون اندیشمندی هم چون شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح و شهید باهنر و شهید هاشمی نژاد و ... همه بیانگر این است که روحانیت شیعه در هیچ شرایطی با استبداد داخلی و استعمار خارجی اهل سازش نبوده است.
پس بی جهت نیست که از دیرباز تا کنون، نوک پیکان حملات استعمار جهانی و وابستگان منطقه ای و داخلی آن ها روحانیت و مرجعیت شیعی و خصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، امام راحل و روحانیت در خط امام بوده است.
دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی ایران و روحانیت و مرجعیت تشیّع، امروز در شرایط جنگ ایدئولوژی ها بیش از هر زمان دیگر تصمیم به مقابله با اسلام و معنویت و روحانیت گرفته اند، با قلم های مسموم، با زبان های نیش دار، با رسانه های غفلت زا و با هنرهای مسخ شده و بی هویت بر علیه اعتقادات و ارزش ها و
ص: 197
مقدسات دینی و انقلابی مسلمین، علناً وارد صحنه شده اند تا شاید به خیال خام خود (اسلام منها روحانیت) را ترویج کرده، به تدریج به حاکمیت برساند و سپس همان اسلام منهای روحانیت را نیز از دنباله ی نام حکومت دینی ما، یعنی «جمهوری اسلامی» حذف کنند و یک نظام صد در صد جمهوری لائیک و غیر دینی و غیر اسلامی را جایگزین نظام مقدّس جمهوری اسلامی سازند، زهی خیال باطل.
این است که گاه روحانیت را زیر سؤال می برند، گاه افکار و اندیشه های نورانی امام خمینی رحمة الله علیه را نشانه می روند، گاه وجود شريف رهبر معظم انقلاب را و گاه اصل ولایت مطلقه فقیه را، و گاهی هم نهادهای وابسته به رهبری را که طبق نصّ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در تحت ولایت مستقیم رهبری هستند به باد انتقاد می گیرند و گاه به ذوات مقدسه ائمه ی معصومین علیهم السلام اهانت می کنند و گاه کاریکاتوری را که در نگاه بدوی، چهره ی امام خمینی رحمة الله علیه را تداعی می کند ذیل تیتری خاص که القاء کننده ی فروپاشی است چاپ می کنند و گاه امّت شیعی و مقلّد مرجعیت را به میمون تشبیه می کنند.
گاه خود را پیرو پوپر می نامند و گاه پیرو لوتر، گاه از اگزیستانسیالیسم دم می زنند و گاه از پروتستانتیزم، اما غافل از این که اسلام، مسیحیت نیست، شیعه، کاتولیک نیست و مرجعیت
ص: 198
شیعه هم پاپ واتیکان نیست و خودِ آن گوینده و آن نویسنده هم پوپر و یا لوتر نیست و قرن ما هم قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی نیست و منطقه ی ما هم اروپا نیست و کشور ما نیز ایتالیا یا انگلستان نیست و خود همین غفلت برای نقد گفتار و نوشتارشان کافی است.
رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی): «رهبری یک عنوان است، یک شخصیت است، و یک حقیقت برگرفته از ایمان و محبت و عشق و عاطفه ی مردم است، یک آبروست». (1)
رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی): امام بزرگوار ما هم که امام به معنای حقیقی کلمه برای این امّت بود، امام دل های ما بود، او حاضر بود برای حفظ نظام و حفظ رهبری نظام، آبرویش را بدهد.» (2)
﴿وَ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.﴾. (3)
ص: 199
«و مؤمنان را نَسِزد که همگی به سوی جهاد بیرون روند، چر از هر جمعیتی، گروهی به سوی پیامبر کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند بیم دهند، باشد که از مخالفت با خدا و عذاب او بپرهیزند».
فقاهت و تفقّه در دین و تحصیل علم و دانش در مسائل اسلامی و تعلیم و تعلم علوم اسلامی امری است که از نظر قرآن کریم و دین مبین اسلام واجب می باشد به عبارت دیگر، اسلام عزیز هم تحصیل فقاهت دینی را واجب می داند و هم آموزش و یاد دادن آن را به دیگران.
بدون شک فراگیری علوم دینی و رساندن آن ها به دیگران، هم شامل مسائل اصول دین می شود و هم شامل مسائل فروع دین و به تبع آن، تقلید از عالم و مرجع را نیز که همان لزوم پیروی شوندگان و مخاطبان از علما و فقها است شامل می گردد. اجتهاد و تقلید و فقه و فقاهت در گذشته و از نظر لغوی مفهوم وسیعی را در بر داشته ولی امروز معنای محدودتری پیدا کرده است. در گذشته فقاهت و تفقّه در دین، منحصراً اجتهاد و تقلید را شامل نمی شود، بلکه همه ی مسائل اسلامی را در بر می گرفته و علمای آن اعصار، مسائل اسلامی را فرا می گرفتند و به دیگران می رساندند. یعنی بدون هیچ اظهار نظری، آن چه را یاد می گرفتند برای دیگران بازگو می کردند.
مسلمانان صدر اسلام به راحتی مسائل را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرا
ص: 200
می گرفتند و در آن عصر، فقه و اجتهاد به معنای وسیع امروز که مبتنی بر اظهار نظر و استنباط فقیه است وجود نداشت. اما هرگاه بزرگان اسلام در همان دوران برای قضاوت یا امارت به نقاط دیگری غیر از مدینه می رفتند و با مسائلی مواجه می شدند که عیناً از پیامبر صلی الله علیه و آله فرا نگرفته بودند، ولی به طور عموم و یا به طور مطلق در قرآن مجید وجود داشت، قطعاً آن ها را بر جزئیات تطبیق می دادند و احکام خاص آن ها را درک می کردند و این ساده ترین نوع اجتهاد بوده است که در قرآن ردّ فرع به اصل و اصل به فرع نام گرفته و نهایتاً مورد عمل و تقلید از سوی دیگران واقع می شد.
اسلام دینی است که بر پایه ی کتاب و قرائت و تعلیم و تعلّم استوار می باشد و علم و عالم در نگاه اسلام از جایگاهی با اهمیت و احترامی خاص برخوردار است. این اهمیّت تا جایی است که اهل علم و گروهی که در پی تحصیل علوم دینی هستند ملزم اند که در میان جنگ با کفّار و مشرکان حاضر نشوند بلکه در شهرها و بلاد اسلامی مانده و در پی تحصیل معارف و علوم و دانش هایی دینی همت کنند. فقاهت و اجتهاد و مرجعیت، خود بزرگ ترین جهاد هستند، جهادی، علمی، فکری و فرهنگی که از کیان یک دین و یک امّت دفاع می کند و هویت دینی جامعه را از هجوم دشمنان دین و پیروانش حفظ و نگهداری می کند. بنابراین، تحصیل علوم دینی، خصوصاً فقه و فقاهت، خود نوعی جهاد بلکه یکی از
ص: 201
بزرگ ترین نوع جهاد است.
در بعضی از روایات اسلامی، جایگاه فقاهت و مرجعیت فقهای عادل را چنین معرفی می کند:
1- خلفای رسول خدا هستند. (1)
2- حصون و برج و باروهای مستحکم اسلام هستند. (2)
3- اُمناء رسولان هستند. (3)
4- حاکم و قاضی شرع هستند. (4)
5- مرجع امت در حوادث و مسائل جدید هستند. (5)
6- وارثان انبیاء هستند. (6)
7- عالمان، حاکمان بر مردم هستند. (7)
8- باید دانست به همین سبب که جایگاه فقاهت و مرجعیت در همه ی امور و شئون اجتماعی و سیاسی و قضایی برجسته و ممتاز است، دین مبین اسلام رجوع به محاکم جور و حاکمان طاغوت را حرام می داند.(8)
ص: 202
در نتیجه، این فقها و مراجع هستند که امانت داران و وارثان پیامبرند، یعنی اسلام از پیامبر به امانت به فقها و مراجع سپرده شده است و آنان امینان رسول خدا در حفظ و نگهداری و نشر و ترویج و تبلیغ و اجرا هستند.
فقها و مراجع در اسلام دارای مقام رهبریت و مرجعیت دینی می باشند، آن ها موظف به تعلیم و تربیت مردمند، آن ها مسئول تدریس کتاب خدا به مردم هستند و در این صورت است که عالم ربّانی خواهند بود.
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
«مردم بر سه دسته اند، عالم ربانی، متعلّمانی که در راه نجات، دانش آموزی می کنند، و سرگردان ها که هم چون مگس ها به هر جهت که باد آن ها را بِراند، می روند.» (1)
جایگاه فقاهت و مرجعیت در اسلام، استنباط احکام شرعی و بیان و تعلیم و آموزش دین و تبلیغ و ترویج قرآن و سنت معصومین علیهم السلام و تربیت معنوی و دینی و اخلاق مردم و موعظه و قضاوت و هدایت و دلالت و راهنمایی آن هاست.
فقها و مراجع باید در برابر هجوم فرهنگی غیر مسلمان ها و تهاجم ادیان باطل و در مقابل انحرافات و خرافات، عالمانه مقابله و ایستادگی کنند. آنان باید هم چون پیامبران و امامان، منادیان حق و
ص: 203
عدل باشند و دین را احیا و اقامه کنند. فقها و مراجع متعهدند که حیات ایمانی و دینی و معنوی مردم را پاسداری و تقویت کنند.
هدف بعثت انبیاء علیهم السلام پس از دعوت به توحید و عبودیت و بندگی خدا، دعوت به اجرای شریعت به طور کامل بوده تا مردم به عدل و قسط قیام کنند، پس علما نیز متعهد هستند که شریعت به شکل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و نظامی آن به مرحله ی اجرا درآید. همان گونه که در آغاز شکل گیری جامعه ی اسلامی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام، و در عصر ما به تأسی از حضرت معصومین علیهم السلام، مرحوم امام راحل عظیم الشأن و اینک مقام معظم رهبری (مدظله)، عزم و عمل جدّی داشته و دارند تا شریعت نورانی اسلام را در همه ی ابعادش به مرحله ی اجرا درآورند.
عالی ترین شکل اجرای شریعت مقّدس اسلام، همان شكل سیاسی و حکومتی آن است. همان شکل ولایی و ولایتی آن، بنابراین، جایگاه فقاهت و مرجعیت در اسلام، همان جایگاه ولایت اجرایی و ولایت سیاسی دین در جامعه و جایگاه حکومت توحیدی و حق و عدل اسلامی و حاکمیت دینی بر مردم است.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾. (1)
«ای اهل ایمان، از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و صاحبان
ص: 204
امر خودتان (که امامان از اهل بیت اند و همانند پیامبر دارای مقام عصمت می باشند) اطاعت کنید.»
قرآن کریم، همگان را به اطاعت از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و زمامدارانِ عالم عادل، دعوت کرده و به آن امر می کند. اطاعت از خدا یعنی پیروی و عمل به قرآن و آن چه از طریق عقل و فطرت و وحی و نبوت به ما رسیده است. اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنی عمل به سنّت و سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعم از گفتار و رفتار و اعمال آن حضرت و در پی آن، اطاعت از سنت و سیره ی امامان معصوم علیهم السلام و در پی آن، اطاعت از فقیهان و مراجع ؛ زیرا که عالمان عادل، نائبان و خلفای رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام هستند، آنان علمای دین و مراجع مسلمین و امام و ولی و رئیس ملّت در عصر غیبت امام معصوم، حضرت حجّت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشند.
این فقها و مراجع هستند که در حوادث واقعه، به فرموده ی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باید به آن ها رجوع کرد؛ زیرا آنان راویان حدیث معصومین اند. علمای دین هستند که قدرت اجتهاد و استنباط احکام شرعی در مسائل جدید را دارند و تنها آن ها هستند که قادرند در هر شرایطی تکلیف شرعی مردم را تشخیص داده و بیان کنند.
فقها و مراجع دینی، قضات و حاکمانی هستند که در عصر
ص: 205
غیبت معصوم علیه السلام، هم قادر به استنباط احکام شرعی در مورد حوادث واقعه و رویدادهای جدیداند و هم حاکمان شرعی در محاکم قضایی مسلمین و هم مرجع مردم در شریعت و احکام دینی هستند و مردم مؤمن در احکام دینی نیز از آن تقلید می کنند و به آن ها رجوع می نمایند.
از نظر اسلام، رهبران مردم عُلما هستند، فقها و مراجع، عدول امّتند، امین و وارث رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند. امام صادق علیه السلام به حکومت آنان رضایت داده، آنان را به حکومت نصب کرده و حکومت بر مسلمین را برای آن جعل فرموده است. (1)
فقها و مراجع، عقلای امّت و مجتهدان در علم فقاهت و کوشندگان در طریق درایت قرآن و روایت و حافظان و ناشران شریعت و مدرسّان و معلمان کتاب و سنت اند. آنان اوصیای رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام در اشاعه و ترویج و تبلیغ دین هستند. آنان عهده دار هدایت مردم و آگاهی بخشی و بیدارگری و انذار و هشدار دادن به آحاد جامعه هستند. تلاش و کوشش آن ها در این است که اجازه ندهند جامعه ی دینی کهنه و مندرس شود و نگذارند که اسلام و احکام آن را غبار ایام و گذر زمان بپوشاند و فراموش شوند.
ص: 206
حیات علمی اسلام و مسلمی ن و حیات دینی و ایمانی مؤمنین، محصول تلاش علمای دین و فقها و مجتهدین گران قدر است. همان هایی که عادل و زاهد هستند، حاکم بر دنیا و هدایت گر دنیا زدگانند. مجاهدند و شجاع، بیدارند و آگاه، مؤمنند و با تقوا، صاحب ایمانی عالمانه و فقیهانه اند و تقوایی دارند فوق آن چه به تصوّر غیر عالمان و غیر فقیهان خطور می کند.
فقهای راستین و مجتهدین در طول تاریخ، علم و قیام و بیانشان را جز در راه حق و عدل به کار نگرفته اند. آن ها تربیت کننده ی علما پرورش دهنده ی شهدا، رسواگر طاغوتیان و ظالمان و مبلغان رسالت های الهی بوده اند و در این راه هرگز جز از خدا، از احدی نترسیده اند و حتی بسیاری از آنان، خود از مجاهدان سترگ و شهدای بزرگ هستند. پس ریاست امّت بر عهده ی مجتهدان و فقیهان بوده و هست و این تکلیفی دینی و شرعی است که جز علمای ربّانی، شایسته و زیبنده ی احدی نیست، در عین حال آنان عهده دار اداره ی مسجد و محراب و منبر و نیز مسئول کرسی درس و تدریس قرآن و حدیث و کلام و فقه و فقاهت بوده و هستند. آن ها خطیبان برجسته ی جمعه و جماعت و مسئولان موعظه و نصیحت و خیرخواهی و تربیت و هدایت عامّه ی مردم هم می باشند.
در طول تاریخ اسلام، حافظان دین و شریعت و فقه و تفسیر و وحی و نبوّت و قرآن و امامت تنها علمای ربّانی بودند و توانستند
ص: 207
آن ها را بی پیرایه به نسل های بعدی تحویل دهند. آنان مهذبانی هستند که تهذیب اخلاق و تربیت اخلاقی و دینی امّت مسلمان را به عهده دارند، و صاحبان مکاتب اخلاقی و آثار تربیتی بی نظیری هستند. هم چنان که احادیث و روایات را نگهدای و حفظ و تدریس و تفسیر می کنند، در میان امّت هم نشر و ترویج می کنند. مسئولیت علما و فقها و مجتهدان مسلمان بسیار سنگین است، آنان ضمن دفاع از حریم دین و شریعت و در عین رعایت عدالت و تقوا و تسلّط بر هوای نفس و دنیا، باید پناه و پناهگاه فقرا و مظلومین و ضعفا و محرومین و مستضعفین هم باشند.
خانه ی علما باید محلّی امن و مأمن مراجعان باشد. یکی از راه های حفظ دین حفظ مردمی است که پیرو دین هستند، اگر پیروان و حامیان دین از سوی علمای دین و فقها و مراجع حمایت شوند، این امر خود عالی ترین راه تحکیم و تقویت و ترویج دین خواهد بود.
علمای اسلام در طول تاریخ فقاهت و مرجعیت، وظایف و مسئولیت های گسترده ای را به عهده گرفته اند که از جمله ی آن ها موارد زیر را می توان نام برد:
1- تعلیم و تربیت خود و دیگران.
2- مرجعیت علمی و فقهی مردم.
3- حل اختلاف مردم.
ص: 208
4- ایجاد صلح و دوستی و برادری میان مردم.
5- ساختن مراکز علمی، عبادی، بهداشتی و درمانی.
6- چاپ و نشر کتب معتبر دینی.
7- تدبیر نمودن امور اجتماعی و سیاسی مردم.
8- تبلیغ و ترویج دین و شریعت و ارشاد و هدایت مردم.
9- مبارزه با بدعت و تحریف در دین و منابع اسلامی.
10- مبارزه با ستم و ستمگری.
11- تلاش برای تحقّق قسط و عدالت.
12- مشاوره دادن به مردم و مراجعان.
13- احیای مکتب قرآن و تعالیم نورانی قرآن.
14- احیای مکتب نبوّت و تعالیم نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.
15- احیای مکتب امامت و تعالیم نورانی ائمّه معصومین علیهم السلام.
16- طاغوت ستیزی و زمینه سازی برای حکومت اسلامی.
17- صدور فتوا و پاسخ دادن به سؤالات فقهی مردم.
18- اداره و مدیریت امور حوزه ها و مدارس علمیه.
19- اداره و مدیریت امور مساجد و وعظ و خطابه و محراب و منبر.
20- احیای مناسبت های دینی و مذهبی به گونه ای باشکوه و با عظمت، زیرا بزرگداشت شعائر الهی نشانه ی تقوای قلوب است.
علمای ربّانی و فقها و مجتهدان در طول تاریخ، محقّقان و
ص: 209
پژوهشگران بزرگ در معارف قرآنی و علوم اسلامی و دانش های اهل بیت علیهم السلام و عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و هستند. باروری و پویایی و طراوت و شادابی و زنده و به روز بودن و پاسخگو بودن فقاهت و اجتهاد اسلامی، بزرگ ترین دستاورد علمی ناشی از مجاهدت ها و کوشش های عمیق اندیشمندان و عالمان دینی و فقها و مجتهدان وارسته و موحد و مخلص بوده است. این سنّت حسنه ی علمی را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و سپس امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام و امام رضا علیه السلام پایه گذاری و بارور کردند که هم اکنون درختی بسیار تنومند شده و به اذن خدای رحمان از هر گزندی مصون و در امان است.
صدها و بلکه هزاران عالم و فقیه و مفسّر و محدّث و عالم اخلاق و مدرّس و مبلغ در حوزه های علمیّه ی دینی در ایران، عراق، لبنان و سایر بلاد اسلامی از این درخت تنومند حراست و نگهبانی می کنند. بنابه فرمایش حضرت علی علیه السلام فقیه: «کسی است که مردم را از رحمت خدا نا امید نمی کند، به مردم در معصیت و نافرمانی خدا رخصت نمی دهد و قرآن را هرگز ترک نمی کند و به غیر قرآن هرگز رغبت نمی نماید.» (1)
طبق فرمایش حضرت امام حسن عسکری علیه السلام، فقیه شایسته ی مرجعیت و پیروی و تقلید، فقیهی است که خود نگهدار از گناه
ص: 210
باشد و حافظ و نگهبان دین بوده و با هوای نفس خود مخالفت کند و تنها مطیع خداوند باشد.(1)
بدون شک هر ملّتی مدیون علمای خود است، اسلام و شیعه، مسلمین و شیعیان به عنوان تنها مکتب و آئین بر حق الهی، خود را مدیون و مرهون مجاهدت های علما و فقها و مجتهدان در طول تاریخ می دانند.
یکی از آثار و برکات برجسته و مهمّ فقها و مجتهدان، تربیت شاگردان برجسته است که هر کدام از آن ها، خودشان عالم فقیه و مجتهد طراز اول به شمار می آیند. برکات وجودی علما و فقها و مجتهدان، متعدد و دارای جنبه ها و ابعاد گسترده ای است از جمله:
بعد فردی - علمی - اخلاقی - عبادی - جهادی - زهد و تقوا - بعد سیاسی، تربیتی، مرجعیت، مردمی بودن، مبارزاتی، تألیف آثار علمی و...
یکی دیگر از ویژگی های برجسته مجتهدان شیعه، ضدیّت آنان با استبداد و استعمار و استثمار بوده است. استقلال طلبی و آزادی خواهی و عزّت طلبی و عدالت خواهی و طاغوت ستیزی آن ها در طول تاریخ بسیار شجاعانه و تأثیرگذار و شکوهمند است.
آنان به پیروی از قرآن و رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه ی هدی علیهم السلام و خصوصاً با تأسّی به سیره ی سیّدالشهداء ابا عبدالله الحسين علیه السلام و
ص: 211
یاران باوفای ایشان در آفرینش حماسه عاشورا پیوسته این سیره ی حماسی را تبلیغ و ترویج و زنده نگه داشتند و بر اساس آموزه های حیات آفرین و عزّت بخش آن، مردم را به حماسه آفرینی و جهاد در راه حق فرا خوانده اند و با حربه ی پیروزمند خون، همیشه شمشیرهای ستمگران و طاغوتیان را مغلوب کرده اند و به همین دلیل حاکمان جور و طاغوتیان ستمگر، همیشه با علمای مجاهد و فقهای مبارز مخالف بودند و همانند امامان معصوم علیه السلام، آنان را شهید، تبعید و زندانی می کردند.
این سیره ی مجاهدت و ظلم ستیزی را علما و فقها و مجتهدان شیعه امانت دارانه در دست گرفتند و اجرا نمودند و هر چقدر که مقدور بود در عصر خود با ظالمان زمانشان به ستیز و مقابله برخاستند، مانند نهضت تنباکو، نهضت مشروطیت و نهضت جنگل که با اقدامات شجاعانه، قوای اشغالگر روس و انگلیس را از سرزمین خودشان بیرون راندند.
علمای ربّانی چون شهید مدرّس، آیت الله کاشانی و سرانجام سرآمد همه حضرت امام خمینی رحمة الله علیه که نهضت شکوهمند انقلاب اسلامی ایران را به پیروزی رساند و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را برپا داشت همه ی این ها ناشی از عمل به سیره ی مجاهدت و ظلم ستیزی امامان شیعه است که هر یک از فقها و مجتهدان در حدّ توان خود به آن اقدام کرده اند.
در همین راستا جهان تشیع علما و فقهای برجسته ای را به
ص: 212
اسلام و مسلمین تقدیم کرده که هر یک مظهر فضیلت و حکمت و شجاعت و عفت و عدالت و اجتهاد و فقاهت بوده اند، از جمله: شهید اوّل، شهید ثانی، شهید شیخ فضل الله نوری، شهدای محراب: آیت الله سيّد محمّد علی قاضی طباطبایی، آیت الله سید اسدالله مدنی تبریزی، آیت الله سیّد عبدالحسین دستغیب، آیت الله محمّد صدوقی و آیت الله اشرفی اصفهانی شهید محمّد باقر صدر، شهید قدوسی و ده ها عالم برجسته و طراز اول دیگر.
جامعه ی اسلامی ایران انقلابی و انقلاب اسلامی ایران مرهون نقش ارزنده و جایگاه برجسته ی فقاهت و مرجعیت است. همان نقش ارزنده ای که در طول تاریخ معاصر ایران در برجسته ترین حوادث اجتماعی و سیاسی، به طور درخشانی جلوه گر است.
امام خمینی رحمة الله علیه برای علم فقه و فقها، مقام و جایگاهی عظیم قائل بودند که ایشان خود نیز یکی از بزرگ ترین فقها و مجتهدان طراز اول اسلام محسوب می شوند. از نظر امام رحمه الله، فقاهت یکی از تخصص های علمی اسلامی است که در هر زمانی مورد نیاز و راه گشای جامعه بوده و هست. ایشان علم فقه را قانون معاش و معاد انسان دانسته و طریق رسیدن به قرب الهی پس از معارف اسلامی می داند.(1)
امام رحمۀ الله علیه معتقد است که دنیا و آخرت انسان در پرتوی عمل به
ص: 213
قوانین الهی است که در علم فقه تبیین می شود. ایشان می فرماید: «انسان با پایبندی به قوانین علم فقه از خود شخصیتی می سازد که سعادت او در زندگی جاوید آخرت تأمین می شود؛ زیرا سرنوشت اُخروی انسان تابعی است از حیات دنیوی او.» (1)
امام رحمه الله عقیده دارد که تمام قوانین بزرگ اسلام دارای دو جنبه است که هم نظر به حیات مادی و فراهم ساختن ساز و برگ آن را دارد و هم نظر به حیات معنوی و ساز و برگ آن را دارد. همچنین در امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و تربیتی جامعه نیز همین احکام و قوانین بسیار کارگشا و راه گشاست. بنابراین فقه اسلامی در بر گیرنده ی قوانینی است که همه ی نیازهای فردی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و عبادی آن را در عالی ترین شکل خود تأمین می کندو (2)
روحانیت برخواسته از متن اسلام و ادامه دهنده ی رسالت رسولان الهی در امر هدایت مردم به سوی خداوند است. غنای فرهنگی تشیّع را علما بارور ساخته اند و هم آنان زهد و پارسایی و قناعت و فضیلت را همراه با جهاد علمی و جهاد با ستمگران و استعمارگران در طول تاریخ اسلام از خود به نمایش گذاشته اند. علمای اسلام، محور اتحاد و وحدت مردم و سنگ صبور درد و
ص: 214
رنج مردم بوده اند.
مقام معظم رهبری (مدظله العالی): «آن کسی که می گوید، اسلام منهای روحانیت، او اسلام را نمی خواهد، ...... اگر کسی خیال کند که به غیر از جامعه ی علمی روحانیّت تشیّع، کسی خواهد توانست قرآن و اسلام را عَلَم کند و تبیین و تفهیم نماید در دنیا، ایمان و اعتقاد در دل ها به وجود بیاورد ... تصوّر غلط و اشتباهی است». (1)
«در تشیّع، روحانیّت با مردم مرتبط و پیوسته است». (2)
«حوزه و روحانیت مثل خونی است که در سرتاسر پیکره ی جامعه در جریان است، در حرکت است، با همه جا مرتبط است...
... امروز حوزه های علمیه مثل کوه پشت سر نظام ایستاده اند. امروز مراجع معظم تقلید، فضلای بزرگ، شخصیت های عالی، طلاب و فضلای جوان، در زمینه های علمی، در زمینه های سیاسی، هر جایی که نظام احتیاج به پشتیبانی داشته است، با کمال قوت و شهامت پشتیبانی کرده اند.» (3)
از نظر امام خمینی رحمة الله علیه و رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی)، اسلام منهای روحانیت مانند کشور بدون طبیب است. جز علما و فقها و
ص: 215
مجتهدان چه کسی توانسته قرآن و اسلام را در طول تاریخ پر فراز و نشیب حفظ کند و مورد تبیین و تفهیم و تعلیم قرار دهد و اعتقاد و ایمان مردم را حفظ کند؟ بیش از هزار سال است که جامعه ی علمی شیعی و روحانیت شیعه به طور رسمی مشغول به کار است، از دوران آغاز فقاهت تا به امروز حدود یازده قرن است که علما و فقهای ما و شاگردان آن ها و مبلّغان دین اسلام، در مراتب و درجات مختلف تلاش و کار کرده اند و محصول آن هزار جلد کتاب و رساله و مطالب فقهی، تفسیری، حدیثی، فلسفه ای و در تمام زمینه های علوم معارفی است. نتیجه و حاصل تلاش آن ها، وجود میلیون ها مسلمان معتقد و متدیّن است.
در تاریخ تشیّع، روحانیت گران قدر همواره با مردم مرتبط و پیوسته بوده است و آن ها همیشه ملجأ و پناه ضعفا و فقرا بوده اند.
حوزه و روحانیت مثل خونی در سرتاسر پیکره ی جامعه ی اسلامی در جریان است، و مثل کوه پشت سر نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ایستاده است.
پیدایش تشیع در واقع همزمان با ظهور اسلام است؛ زیرا یکی از آموزه های اصلی قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله تداوم رهبری و امامت امّت به
ص: 216
وسیله ی فردی است که دارای عصمت و علمِ لدُنی و الهی باشد که چنین فردی از جانب خدا تعیین گردیده و توسط پیامبر صلی الله علیه و آله به امت معرفی می شود. بنابراین، تشیع به معنی اعتقاد به هدایت و سرپرستی امّت پس از نبی اکرم صلى الله عليه و آله و سلم توسط برگزیده ی معصوم خدا، در متن آموزه های اسلام و قرآن و سنت بوده و در زمان حیات پر برکت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به همگان اعلام شده است.
به نظر شیعه، نبوت و امامت هر دو منصبی الهی هستند و به همین سبب است که پیامبر صلی الله علیه و آله با آشکار کردن دعوت خود، بر طبق فرمان الهى ﴿ وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ﴾ (1) در مجلسی که از بزرگان بنی هاشم تشکیل شده بود، فرمود: «هان ای خویشان و بستگان من! علی برادر و وصیّ و خلیفه ی من در میان شما است». (2)
از طرف دیگر، حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصاً پیروان حضرت علی علیه السلام را شیعه نامیدند اکثر محدّثان و مفسّران نقل کردند که چون آیه ی 7 سوره ی بیّنه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود: «مقصود از این آیه، تو و شیعیانت می باشید که روز قیامت خشنود و پسندیده هستید» (3)
ص: 217
حجة الوداع آخرین سفر حجّی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفتند. ین سفر در آخرین ماه های عمر پر برکت پیامبر صلی الله علیه و آله بود. در این سفر حج، رسول خدا صلی الله علیه و آله احکام و مناسک حج را طبق دستورات اسلام برای اجتماع عظیم و پر شور مسلمین بیان فرمودند. حدود عرفات و مشعر و منا را تعیین کردند وجوب افاضه و حرکت از عرفات در شب قربان را که توسط مشرکان نسخ شده بود، بیان فرمودند و مراسم حج را به زمان اصلی خود برگرداندند.
پیامبر صلی الله علیه و آله سعی میان صفا و مروه را از شعائر الهی اعلام کردند و خودشان عمل سعی را انجام دادند. پیامبر صلی الله علیه و آله آداب حج را از جمله طواف، نماز و وجوب حج تمتع را تا روز قیامت باقی و جاودان معرّفی کردند.
بعد از اتمام مراسم عبادی، معنوی، سیاسی و اجتماعی حج، و در مسیر بازگشت در مکانی به نام غدیر خم، پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند در جمع عظیم مسلمین، جانشین و امام و خلیفه و وصیّ پس از خود ر،ا حضرت علی علیه السلام به همگان معرفی کردند و برای او از مردم حاضر در آن مراسم بیعت گرفتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله حجة الوداع را با ولایت و امامت حضرت علی علیه السلام
ص: 218
پیوند زدند، همان گونه که سرآغاز دعوت عمومی خویش را نیز در «یوم الدار» با اعلان وصایت و خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیوند زده بودند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هفتاد روز بعد از غدیر خم و حدود هشتاد روز بعد از خطبه ی عرفات و منا، این دنیا را ترک کردند.
حجة الوداع را حجة الاسلام، حجة التّمام، حجة الاكمال (حجة الكمال) و حجة البلاغ نیز نامیده اند.
در قرآن کریم، کلیات و اصول عام عقاید و احکام و اخلاقیات و تاریخ ذکر شده است و بیان مصادیق و جزئیات بر عهده ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذاشته شده است. قرآن، پیامبر صلی الله علیه و آله را مأمور تبیین قرآن نموده و همگان را امر به اطاعت از آن حضرت می کند و می فرماید:
﴿ وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾. (1)
و می فرماید: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾. (2)
و نیز می فرماید: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾. (3)
و ده ها آیه ی دیگر هم چون سوره ی مائده، آیات 3 و 55 و 67 ؛
ص: 219
سوره ی نساء، آیه ی 59.
بنابراین، لازمه ی ایمان و عمل و تصدیق قرآن، ایمان و عمل و تصدیق سیره و سنّت نبی اکرم صلى الله عليه و آله و سلم است و بی شک این نبی اکرم صلی الله علیه و آله بودند که بارها، حضرت علی علیه السلام و فرزندان برگزیده ی ایشان را به عنوان امام معرّفی کردند، از جمله در یوم الدار، در تبوک، در حدیث جابر، در حدیث ثقلین، و در خطبه حجة الوداع و در غدير خُم.
این وظیفه ی مسلمین است که از اوامر و نواهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به طور مطلق اطاعت کنند و در همه ی امور دین و دنیای خود از آن حضرت پیروی کنند. [ سوره آل عمران، آیات 2 و 3 و 132- سوره ی نساء، آیات 12 و 14 و 69 و 80 - سوره ی مائده آیه ی 92 - سوره ی انفال، آیات 1 و 20 و 46 - سوره ی توبه، آیه ی 71 - سوره ی نور، آیات 51 و 54 و 56 - سوره ی احزب، آیات 66 و 71 - سوره ی حجرات، آیه ی 14 - سوره ی فتح، آیات 16 و 17 - سوره ی محمّد، آیه ی 32 - سوره ی ممتحنه، آیه ی 12 - سوره ی تغابن، آیه ی 12 - سوره ی جن، آیه ی 23 و ده ها آیه ی دیگر].
نکته ی دیگر این که از ابو بصیر نقل شده که گفت: درباره ی آیه ی اولوالامر از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، ایشان فرمود: این آیه در شأن على بن ابى طالب و حسن و حسین نازل شده است. عرض کردم: مردم می گویند چرا قرآن کریم، علی و اهل بیتش را به نام
ص: 220
معرفی نکرده است؟ فرمودند: به ایشان بگوی: آیه ی نماز که نازل شد، اسمی از سه رکعت و چهار رکعت نبود، و این رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که آن را برای مردم تفسیر کرد، هم چنین آیات زکات و حج و.... این آیه را هم می بایست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای مردم تفسیر کنند و ایشان چنین فرمود: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَعَلی مَوْلاه﴾ و نیز فرمود: «شما را سفارش می کنم به ملازمت کتاب خدا و اهل بیتم، همانا از خداى عزّوجلّ درخواست کردم که میان قرآن و اهل بیتم جدایی نینداز تا در حوض کوثر، ایشان را بر من وارد سازد، و خدای متعال درخواست مرا اجابت کرد». (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله صریحاً فرمودند: من به زودی از میان شما می روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما می گذارم. از این سخن آشکار می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آینده ی پس از خود برنامه ریزی کردند که درصدد معرفی جانشین پس از خود بودند. هم چنین این سخنان بیانگر درایت، آینده نگری و تیزبینی پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد که بعد از خود، اُمّت حیران و سرگردان نباشد و برای تعیین رهبری خود دچار اختلاف و گمراهی نگردد. از طرفی پیامبر صلی الله علیه و آله دستور وحی را
ص: 221
اجرا کرده و اگر به ابلاغ ولایت و امامت علی علیه السلام اقدام نمی کرد، رسالت الهی خود را ابلاغ نکرده بود. به علاوه، این موضوع مخالفان سرسختی داشت که گویا پیامبر صلی الله علیه و آله از اظهار مخالفت آن ها اضطراب و نگرانی داشتند؛ لذا قرآن به آن حضرت دلداری و تأمین می دهد و می فرماید: «خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد». (1)
بنابراین، دوراندیشی و آینده نگری و دلسوزی پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به اسلام و قرآن و استمرار هدایت امّت و اطاعت از فرمان خداوند موجب شد که آن حضرت در ایام حیات نورانی خود، تکلیف رهبری و سرپرستی امت را بعد از خودشان روشن کنند.
قطعاً خیر؛ زیرا حمایت از وحدت به معنی کتمان حقایق نیست، بلکه به معنی وحدت در مشترکات می باشد وحدت به معنی توحید صفوف مسلمی ن در برابر دشمن مشترک است و نیز به معنی پرهیز از اهانت و تحقیر یکدیگر. از طرفی، وحدت، سیره ی عملی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در دوره ی حکومت خلفای سه گانه نیز بود. و همه ی این ها پیام غدیر نیز هست. بنابراین، غدیر منادی وحدت،
ص: 222
حول محور سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و آیات قرآن کریم می باشد.
لذا می توان گفت، بهترین امّت ها، مسلمین هستند چون دعوت به خیر می کنند و بهترین دعوت به خیر، دعوت به وحدت است. و بی شک مهم ترین پیام قرآن کریم و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز دعوت به وحدت اسلامی است. (1)
مفهوم اتحاد اسلامی که در صد ساله ی اخیر میان علما و فضلای مؤمن و روشن فکر اسلامی مطرح شده است به این معنی نیست که فرقه های اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول اعتقادی و یا غیر اعتقادی خود صرف نظر کنند و به اصطلاح مشترکات همهی فِرَق را در نظر بگیرند و اختصاصات را کنار بگذارند، چه این که، این کار نه منطقی است و نه عملی. آن چه انتظار می رود این است که محیط حسن تفاهم به وجود آید. آن چه بزرگان ما در پی آن هستند این است که زمینه ی پخش و انتشار معارف اهل بیت علیهم السلام در میان برادران اهل سنّت فراهم شود و این کار جز با ایجاد حُسن تفاهم امکان پذیر نخواهد شد.(2)
بیش ترین چیزی که مانع وحدت می شود، سوء تفاهم هاست؛ وگرنه فرهنگ و تاریخ و تمدّن همه ی مسلمین یکی است و آن هم فرهنگ و تمدّن ناب اسلامی و قرآن کریم می باشد. همه ی
ص: 223
مسلمین: 1 - به خداوند یگانه اعتقاد دارند. 2- به قرآن کریم، معجزه ی پیامبر صلی الله علیه و آله این عقیده دارند 3- به قیامت و روز جزا اعتقاد دارند. 4- به سیره و سنّت و احادیث رسول اکرم عقیده دارند. 5- به مراسم حج و قداست کعبه و قبله ی مسلمین اعتقاد دارند. 6- همه ی مسلمین تاریخ مشترک و به هم آمیخته ای دارند. 7- همه ی مسلمین فرهنگ و روحیه معنوی مشترک دارند. (1)
این ایراد ناشی از عدم آگاهی و احاطه به کتب حدیث و تاریخ و تفسیر است؛ زیرا حتی در کتب دانشمندان اهل سنت هم موارد زیادی نقل شده است که حضرت علی علیه السلام و یا علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام به حدیث غدیر استدلال و استناد کرده اند، از جمله:
1. حضرت علی علیه السلام در روز شوری طبق نقل خطیب خوارزمی حنفی در کتاب مناقب، از عامر بن واصله چنین نقل می کند: «در روز شوری با علی علیه السلام در آن خانه بودم و شنیدم که با اعضای شوری چنین می گفت: دلیل محکمی برای شما اقامه می کنم که عرب و عجم توانایی تغییر آن را نداشته باشد، شما را به خدا
ص: 224
سوگند آیا در میان شما کسی هست که قبل از من خدا را به یگانگی خوانده باشد؟ شما را به خدا سوگند آیا در میان شما احدی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله و در حق او گفته باشد: ﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ وَالَ مَنْ والأه وانْصُر مَن نَصَره ليبلغ الشاهد الغائب؟﴾ همه آن ها گفتند: نه! (1)
2. در ایام حکومت عثمان؛ حضرت علی علیه السلام در مسجد در حضور جمعیت حاضر به جریان غدیر استدلال کردند. هم چنین در کوفه در برابر کسانی که نصّ بر خلافت بلافصل او را از پیامبر صلی الله علیه و آله انکار می کردند، صریحاً به روایت غدیر استدلال فرمودند. و نیز در جنگ جمل، حضرت علی علیه السلام در برابر طلحه با حدیث غدیر استدلال کرد. (2)
3. در روز جنگ صفین، حضرت علی علیه السلام در لشگرگاه خود در برابر جمعی از مهاجرین و انصار و مردمی که از اطراف گر آمده بودند به حدیث غدیر استدلال کرد و دوازده نفر از اصحاب بدر گواهی دادند که این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنیده اند. (3)
4. علاوه بر حضرت علی علیه السلام، بانوی گرامی اسلام، حضرت فاطمه ی زهرا علیها السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبدالله بن
ص: 225
جعفر و عمّار یاسر و قيس بن سعد و عمر بن عبدالعزيز و مأمون خلیفه ی عباسی و... نیز به حدیث غدیر استناد جسته اند و حتّی عمرو بن عاص در نامه ای که به معاویه نوشت برای این که به او اثبات کند به خوبی از حقایق مربوط به موقعیت علی علیه السلام و وضع معاویه آگاه است، صریحاً مسأله ی غدیر را یادآوری می کند. (1)
برای شخصی که اندک مطالعه ای در تاریخ اسلام داشته باشد، این ادّعا، امری محال به نظر می رسد؛ زیرا که روش و سنّت و سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بود که هرگاه به هر دلیلی مدینه را ترک می کردند، فردی را به عنوان جانشین خود تعیین می کردند که در غیاب ایشان، عهده دار سرپرستی امور مردم و شهر مدینه را داشته باشد.
1. حضرت رسول صلی الله علیه و آله هرگاه برای انجام غزوات، مدینه را ترک می کردند، هر چند برای مدت کوتاهی، حتماً کسی را به عنوان
ص: 226
جانشین خود در شهر مدینه معرفی و معین می فرمودند. برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد: (1)
الف- در غزوه ی أحد، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابن أمّ مكتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (2)
ب- در غزوه ی ذات الرِقاع، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوذر غفاری را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (3)
ج- در غزوه ی بنی نضیر، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابن امّ مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (4)
د- در غزوه ی دومة الجندل، پیامبر صلی الله علیه و آله، سباغ بن عُرفه ی غفاری يا ابن امّ مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود.(5)
ه- در غزوه ی خندق، پیامبر صلی الله علیه و آله ابن امّ مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (6)
و- در غزوه ی بنی قریظه، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابن امّ مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (7)
ز- در غزوه ی بنی لحیان، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابن امّ مکتوم را به عنوان
ص: 227
جانشین خود در مدینه معین فرمود. (1)
ح- در غزوه ی حدیبیه، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابن امّ مکتوم را به عنوان جانشین خود در مدینه معيّن فرمود. (2)
ط- در غزوه ی خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله، سِباغ بن عُرفطه ی غفاری را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (3)
ی- در فتح مکّه، پیامبر صلی الله علیه و آله، ابو لبابة بن عبدالمُنذَر را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. (4)
ک- در غزوه ی حُنین، پیامبر صلی الله علیه و آله، عتاب ابن أسيد بن ابي العيص را به عنوان جانشین خود در مکّه معیّن فرمود. (5)
ل- در غزوه ی تبوک، پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود در مدینه معیّن فرمود. آن گاه منافقان شایع کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام را برای جهاد (در غزوه ی تبوک) دعوت کرد ولی او به دلیل شدت گرما و دوری راه از شرکت در این نبرد مقدّس، سر باز زده است. حضرت علی علیه السلام برای ابطال تهمت آن ها، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و ماجرا را باز گفت. در این جا بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، بیان تاریخی خود را که از دلایل واضح امامت و جانشینی او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله است را بیان فرمودند:
ص: 228
﴿اما تَرضى، يا علىّ، أن تكونَ مِنِّي بِمَنزِلَة هَارُونَ مِن مُوسَى إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدى﴾. (1)
«ای علی! مگر خشنود نیستی که نسبت به من همان مقام و منزلتی را داشته باشی که هارون نسبت به موسی داشت، جز آن که بعد از من پیامبری نیست».
و حضرت علی علیه السلام به مدینه بازگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله برای حفظ شئون و اوضاع مدینه کسی را جز حضرت علی علیه السلام شایسته ندید و فرمود: تو نماینده ی من در میان اهل بیت و خویشان منی. و به این ترتیب نقشه ی منافقان را نقش بر آب کرد. (2)
با توجه به موارد بیان شده، آیا هیچ انسان با انصاف و عاقل و دانشمندی می پذیرد که پیامبر صلی الله علیه و آله با این همه عقل و درایت و آینده نگری و تیزبینی و دلسوزی نسبت به اسلام و مسلمین، برای پس از خود طرحی و فکری در سر نداشته و امّت را بدون رهبری و امامت و ولایت رها کرده باشد؟!
2. عقل سليم حکم می کند که هیچ مسئولی ترک مسئولیت نکند مگر آن که مسئولیت خود را به دیگری بسپارد. پس محال است که پیامبر صلی الله علیه و آله، امّت خود را بدون سرپرست و رهبر، رها کرده باشد.
ص: 229
3. پیامبر صلی الله علیه و آله که خودشان عقل كُل بودند، بی شکّ به این امر عقلایی که نمی توان امّت را بدون رهبر و سرپرست گذاشت توجه داشتند و محال است که جامعه ی نوپای اسلامی را در آن دورانی که همه ی دشمن ها دست به دست هم، حیات تازه شکفته ی دین را تهدید می کردند بدون مسئول و سرپرست رها کند.
4. این فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را به عنوان جانشین پس از خود تعیین نکرده است به این معنی است که پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلاف حکم عقل، جامعه ی اسلامی را به هرج و مرج و اختلاف سوق داده باشد، این امری محال است؛ زیرا یکی از اساسی ترین پیام های بعثت و رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله، ایجاد وحدت و اتّحاد و پرهیز از تفرقه و اختلاف بود.
5. قرآن مجید نیز به اتحاد و پرهیز از اختلاف و تفرقه دعوت نموده، آن هم حول محور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و فرامین آن حضرت. پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بنا به فرمایش قرآن، خود محور اتحاد و وحدت مسلمین است. (1) چگونه می تواند با رها کردن امّت به حال خودشان، موجب ایجاد تفرقه شود.
6. قرآن، امامت را مجعول به جعل الهی دانسته است (2) و برای امام، قائل به مقام عصمت و طهارت می باشد (3) و خداوند فعل
ص: 230
همه ی خیرات را به آنان وحی می فرماید. (1)
بنابراین، امام با این اوصاف تنها باید از ناحیه ی خداوند متعال انتخاب و برگزیده شده باشد. در نتیجه، این مسأله از امور بشری نیست و به طور اصولی وقتی در موردی، نصّ وجود داشته باشد، اجتهاد و رأی و نظر انسان ها باطل و نامشروع است.
7. قرآن کریم، پیامبر صلی الله علیه و آله را موظف به ابلاغ پیام الهی در معرّفی امام و وصیّ و خلیفه ی پس از خود نموده و آن را نشانه ی یاس کفّار از اسلام و مسلمین و اکمال دین و اتمام نعمت هدایت دانسته است.(2)
8. چگونه است که اهل سقیفه به این مهم، یعنی تعیین جانشین و خلیفه بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله پی برده بودند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله خود به این مطلب مهم پی نبرده بود؟
9. چگونه است که خلیفه ی اول به این امر مهم پی برده بود و برای بعد از خود کسی را به عنوان جانشین انتخاب کرد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به این امر مهم پی نبرده بود؟
10. چگونه است که خلیفه ی دوم به این مهم پی برده بود و برای تعیین جانشین پس از خود دستور به تشکیل شورای شش نفرده داد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به این مطلب مهم پی نبرده بود؟
آیا چنین ادّعا و قضاوتی عاقلانه و از روی انصاف است؟!
ص: 231
الف- بى شكل تذکر و یادآوری دوستی حضرت علی علیه السلام، نیاز به این همه مقدمات و تشکیلات و خطبه خوانی در وسط بیابان خشک و سوزان و متوقف ساختن جمعیت انبوه و گرفتن اعتراف های پی در پی از آن جمعیت ندارد. دوستی مسلمانان با یک دیگر از بدیهی ترین مسائل اسلامی است که از آغاز اسلام وجود داشت. دوستی مسلمی ن که جزء الفبای اخوت اسلامی است از روز اول اسلام تا کنون مطرح بوده است.
ب- آیا محبّت و دوستی حضرت علی علیه السلام مطلبی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله از ابلاغ و ابراز آن وحشت داشته باشد تا نیاز باشد که خداوند به ایشان دلداری و تأمین دهد.
ج- محبت و دوستی حضرت علی علیه السلام مسأله ای نبود که خداوند با این لحن که «اگر آن را ابلاغ نکنی، رسالت را تبلیغ نکرده ای» با پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بگوید.
د- اگر منظور از حادثه ی غدیر، صرفاً بیان یک دوستی ساده بود، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله قبلاً از مردم چنین اقرار می گیرد: «أَلَسْتُ أَوْلی بِكُمْ مِنْ انَفُسكُم؟»؛ «آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختیارتر نیستم؟» آیا این جمله هیچ تناسبی با بیان یک
ص: 232
دوستی ساده دارد؟
ه- بیان یک دوستی ساده، جای چنین تبریک و تهنیت را ندارد که همه ی مردم حاضر در حادثه ی غدیر و حتی شخص عمر، بر اساس فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، با حضرت علی علیه السلام بیعت کرده و به او چنین خطاب می کند: «أَصْبَحْتُ مَولايَ وَ مَولَا كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة»؛ «ای علی علیه السلام تو مولای من و مولای هر مرد و زن مسلمان شدی». این جمله قسمتی از حدیثی است که به حدیث «تهنيت» معروف می باشد. آیا دوستی مسلمانان با یکدیگر در آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده و آیا یک دوستی ساده نیازمند به تبریک و تهنیت و بیعت دارد؟
و- علاوه بر موارد فوق، به راستی چه رابطه ای میان «حدیث ثقلين» و تعبیرات آمیخته با وداع پیامبر صلی الله علیه و آله با مسأله ی دوستی و محبت حضرت علی علیه السلام می تواند وجود داشته باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در ردیف قرآن قرار داده اند؟!
همه ی موارد گفته شده گواهی می دهد که در غدیر مسأله ای جز رهبری و امامت امّت بعد از رسول اکرم مطرح نبوده است و پیامبر صلی الله علیه و آله این امر خطیر و مهم را بعد از خودشان به حضرت
على علیه السلام سپرده اند. (1)
ص: 233
این اتفاق در تاریخ، نادر نیست و نمونه های روشنی از مخالفت آشکار با انبیاء علیهم السلام در تاریخ وجود دارد. از جمله:
الف- امّت موسى علیه السلام، جناب هارون علیه السلام را مظلومانه طرد کردند و از اطاعت او که خلیفه ی پیامبرشان بود سر باز زدند و از سامری پیروی کردند.
ب- امّت عیسی علیه السلام، پس از آن حضرت، اختلافات فراوانی پیدا کردند و تهمت های ناروایی بر حضرت مسیح علیه السلام و مادر ایشان زدند و سرانجام به تثلیث گراییدند و از توحید منحرف شدند.
ج- قوم عرب بر اساس گرایشات و تفاخرات قومی و قبیله ای در پی احیای تفاخرات موهوم خود برآمدند و نبوت و امامت را هم چون ریاست دنیوی تلقی کردند و در پی تصاحب آن برای قوم و قبیله ی خود برآمدند. لذا به طور آشکار از اطاعت قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر پیروی از علی علیه السلام و اهل بیت معصوم علیهم السلام بیرون آمدند.
د- بدیهی است هر انسانی در اطاعت و عصیان امر الهی و امر نبوی و سایر اوامر و نواهی، آزاد است و از سوی دیگر ایمان هم دارای مراتب است و ایمان همه ی اهل ایمان، هم چون ایمان سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار نیست. ضمناً تلاش های ابوسفیان و
ص: 234
معاویه و حزب اُموی را نباید فراموش کنیم که به عنوان خلافت اسلامی و جانشینی رسول خدا، سرانجام سلطنت قیصر و کسری را برپا کردند و یزید بن معاویه را بر آن مسند نشاندند.
ه- عمل صحابه به تنهایی از آن جهت که صحابی هستند حجیت شرعی ندارد؛ زیرا صحابه، معصوم و مصون از خطا و گناه و اشتباه نیستند، بلکه بعضی از آن ها بودند که جنگ جمل و صفین و نهروان را برافروختند و در برابر وصیّ و جانشین بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله سر به شورش و طغیان برداشتند. هم چنان که قبل از آن در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از لشکر اسامه تخلف کردند و در ماجرای درخواست قلم و دوات از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله غوغا برپا کردند.
بنابراین، نپذیرفتن فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی برخی صحابه، منحصر به داستان غدیر و حجة الوداع نیست، بلکه بارها تکرار شده، و برخی با بهانه جویی های خاص، از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف کردند. (1)
امامت و ولایت یعنی ریاست کلیّه و امامت الهيّه و صاحب اختیاری امّت اسلامی همانند پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در همه ی امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.
امامت از نظر شیعه دارای ویژگیهایی است از جمله:
ص: 235
الف- امامت مقامی دینی است، یعنی دارای شئونی هم چون مرجعیت دینی و زعامت و قضاوت است، امام، ولایت معنوی و باطنی و هدایت باطنی و ولایت تکوینی دارد. (1) امام واسطه ی فیض الهی به موجودات و مایه ی اتمام حجت الهی است.
ب- امامت تابع تشریع است.
ج- امامت تابع نصب الهی است. (2)
د- پیامبر صلی الله علیه و آله هم، نقش استقلالی در تعیین امام نداشتند بلکه به امر الهی آن را انجام دادند و به مردم ابلاغ نمودند. (3)
ه- امامت اصلی است اعتقادی، یعنی یکی از اصول اعتقادی، اصل امامت است.
و- امامت از لوازم و حکمت های ختم نبوّت است.
ز- امام دارای صفاتی چون علم لدنی و عصمت است و منصوب به نصب الهی و منصوص به نص قطعی.
ح- منابع علم امام از نظر شیعه عبارتند از:
1- آگاهی کامل از قرآن مجید.
2- وراثت از پیامبر صلی الله علیه و آله.
3- ارتباط با فرشتگان که آن را مقام تحدیث می گویند و به همین دلیل است که امام را محدّث می گویند.
ص: 236
4- برخورداری از روح پاک و القای روح القدس.
5- روح و جان امام، کانون دریافت انوار الهی است.
ط- ولایت تکوینی امامان همانند پیامبران است که شامل موارد زیر می شود:
1- ولایت در امر خلقت و آفرینش جهان.
2- ولایت تکوینی به معنی واسطه ی فیض بودن.
3- ولایت تکوینی به اذن خداوند در موارد خاص و در مقیاس معيّن.
4- ولایت تکوینی به معنی دعا کردن برای تحقق امور. (1)
بله، به استناد آیات زیر:
الف- آیه ی 3 سوره ی مائده:
﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً﴾.
«امروز کافران از زوال آئین شما تماماً مأیوس شدند. بنابراین از آن ها نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین جاودان شما پذیرفتم».
ص: 237
روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علی علیه السلام را رسماً برای جانشینی خود تعیین کردند، آن روزی بود که کفّار در میان امواج یأس فرو رفتند، آن ها انتظار داشتند که آئین اسلام قائم به شخص باشد و با فوت پیغمبر صلی الله علیه و آله اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدریجاً برچیده شود. در روز غدیر بود که آئین اسلام به تکامل نهایی خود رسید و نعمت خدا با تعیین رهبر لایقی همچون حضرت علی علیه السلام برای آینده ی مردم، تکامل یافت. روز غدیر، اسلام با تکمیل برنامه هایش به عنوان دین و آئین نهایی از طرف خداوند پذیرفته شد.(1)
ب- آیه ی 67 سوره ی مائده:
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾.
«ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً (به مردم) برسان و اگر (این کار را) نکنی، رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
این آیه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مأمور کرد که ولایت و امامت علی علیه السلام را به فرمان خداوند به عموم مسلمین ابلاغ کند. این آیه در غدیر
ص: 238
خم بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و آن حضرت نیز در اجرای مفاد این آیه دستور توقف كاروان حجاج را صادر فرمود و سرانجام خطبه ی معروف غدیر را به سمع بیش از 120هزار نفر رساند و در همین مراسم بود که حضرت علی علیه السلام را به عنوان خلیفه و جانشین پس از خود معرّفی نمود. (1)
ج- آیه ی 79 سوره ی بقره:
﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ لُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ﴾.
«وای بر کسانی که کتاب را با دست های خود می نویسند و آن را برای آن که به بهای اندک بفروشند به خدا نسبت می دهند. پس وای بر آنان از آن چه نوشته اند و وای بر آنان از آن چه به دست می آورند».
پس از غدیر و بیعت عمومی با حضرت علی علیه السلام ، گروهی به فکر تهیه طوماری افتادند تا مخالفت خود را با ولایت علی علیه السلام اعلام دارند و بگویند که مخالفت ما سازمان یافته و مستحکم است. با بررسی امضاء تأیید کنندگان این طومار، عمیق کینه توزی قریش و مخالفان علی علیه السلام به اثبات می رسد که نام ابو سفیان و فرزند ابو جهل و صفوان بن امیه در رأس همه ی امضاها به چشم می خورد.
ص: 239
چون عهد نامه به اتمام رسید، آن را به ابو عبیده جرّاح سپردند و او نامه را به سفارش آنان در محلی از کعبه دفن کرد. این نامه، اوّلین پیمان نامه ی سیاسی، نظامی بود که در پنهان شکل گرفت و سرانجام نیز با کودتای سقیفه به پیروزی رسید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله که از این راز پنهان آگاه بود، خطاب به ابو عبیده فرمود: آفرین و صد آفرین بر مانند تو که امین امّت شده ای. سپس آیه ی 79 سوره ی بقره را قرائت فرمود. (1)
د- آیه ی 1 و 2 سوره ی معارج:
﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعِ * لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ﴾.
«تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد. این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند».
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را در روز غدیر خم به خلافت منصوب کردند و درباره ی ایشان فرمودند: ﴿من كُنتُ مَولاه فَعَلى مَوْلاه﴾؛ «هر کس من مولی و ولیّ او هستم، علی مولی و ولیّ او است» چیزی نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهری خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: تو به ما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و این که تو فرستاده ی او هستی بدهیم، ما هم شهادت دادیم. سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه ی این ها را نیز
ص: 240
پذیرفتیم. اما با این ها راضی نشدی تا این که این جوان (اشاره به حضرت علی علیه السلام) را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: ﴿مَن كُنتُ مَولاه فَعَليٌّ مَوْلاه﴾. آیا این سخنی است از ناحیه ی خودت یا از سوی خدا؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این امر از ناحیه ی خداست».
نعمان روی برگرداند در حالی که می گفت: خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگی از آسمان بر ما بباران. این جا بود که سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت. همین جا بود که آیه ی 1 و 2 سوره ی معارج نازل شد. (1)
بله. در بعضی از صحاح سته ی اهل سنّت مانند: سنن ابن ماجه، جلد اول، صفحات 55 و 58 ؛ کتاب مسند احمد بن حنبل، جلد اول، صفحات 84، 88، 118، 119، 152، 281، 331 و 370 حدیث غدیر نقل شده است.
علاوه بر این، دیگر اندیشمندان اهل سنّت مانند: حاکم، ذهبی و ابن حجر به صحیح بودن بسیاری از طرق حدیث غدیر اعتراف کرده اند. هم چنین حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب «مانزل من القرآن
ص: 241
في على» ؛ ابو الحسن واحد نیشابوری در کتاب «اسباب النزول» ؛ ابو سعید سجستانی در کتاب «الولایه» ؛ فخر رازی در جلد سوم كتاب «تفسير كبير»؛ ابو اسحاق حموینی در کتاب «فرائد السمطين»؛ ابن صباغ مالکی در کتاب «فصول المهمه» جلال الدین سیوطی در دوم كتاب «درّ المنثور» ؛ قاضی شوکانی در جلد سوم کتاب «فتح القدير»؛ شهاب الدین آلوسی شافعی در جلد ششم کتاب «تفسير روح المعانى»؛ شیخ سلیمان قندوزی حنفی در کتاب «ينابيع المودّة» ؛ بدرالدّین حنفی در جلد هشتم کتاب «عمدة القاری في شرح صحیح بخاری» ؛ شیخ محمّد عبده در جلد ششم کتاب «تفسير المنار» و ابن مردویه و بسیاری دیگر از محدّثین و مفسّرین اهل سنت در آثار خود به طور مستند به صحت حدیث غدیر تصریح کرده اند.(1)
برخی از متکلّمین اهل سنت نیز به بیان حدیث غدیر پرداخته اند، از جمله قاضی ابو بکر باقلانی در کتاب «تمهید القواعد» ؛ قاضی عبدالرحمن ایجی در کتاب «مواقف»؛ سید شریف جرجانی در کتاب «شرح مواقف» ؛ قاضی بیضاوی در کتاب «طوالع الانوار؛ شمس الدین اصفهانی در کتاب «مطالع الانظار»؛ تفتازانی در کتاب «شرح مقاصد» و قوشجی در کتاب «شرح تجرید».
عباراتی که همه ی این متکلّمان آورده اند این است که
ص: 242
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در غدیر، مردم را مخاطب قرار دادند و فرمودند:
﴿مَعْاشِرَ الْمُسْلِمِينَ أَلَسْتُ أَوْلِى بِكُمْ مِنْ انَّفُسِهِمْ؟ قَالُوا: اللّهُمَّ بَلى! قالَ: مَن كُنتُ مَولاه فَعَلَيٌّ مَوْلاه، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ﴾.(1)
رویداد تاریخی غدیر خم در روز 18 ذى الحجه سال دهم هجری از جمله وقایع مهم و خطیر تاریخ اسلام است و اساسی ترین بنیان اعتقادی میلیون ها نفر از مسلمانان جهان است. مسلمانانی که از اهل بیت و خاندان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پیروی می کنند.
کیفیت وقوع این حادثه در تاریخ، از جهت زمان و مکان و شرایط حاکم و نیز جهد و مشقتی که رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله برای ابلاغ مأموریت خود از جانب خداوند در این رویداد متحمل شد، به گونه ای است که برای احدی از مورّخین کتمان و یا خدشه در سند آن ممکن نشد و هیچ کس در وقوع آن تشکیک نکرد.
به بیان علمی، سند این روایت تاریخی از نوع متواتر است که بالاترین و قوی ترین نوع سند روایی به شمار می رود.
ص: 243
حدیث غدیر از نظر سند متواتر است و به بیش از سیصد طریق از صد و شصت صحابه پیامبر و هشتاد و شش نفر از تابعین روایت شده است.
متن کامل حدیث غدیر به همراه خطبه ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در غدیر خم به سند صحیح و معتبر در کتاب های شیعه آمده است و بخش هایی از آن به نقل از اسامة بن زیاد در منابع اهل سنّت وجود دارد.
در سند متواتر، تعداد کسانی که این روایت را نقل کرده اند به اندازه ای است که احتمال کذب آنان یا تبانی بر کذب از سوی آنان متصوّر نیست و مثل محال تلقی می شود.
لذا واقعه ی سرنوشت ساز غدیر خم، از مسلّمات تاریخ است به گونه ای که بنا بر تعبیر علّامه امینی رضوان الله علیه در کتاب شریف «الغدير»، حتى دو نفر در مورد آن با هم اختلاف ندارند. در این کتاب، ناقلان حدیث غدیر از کتب اهل سنت، طبقه به طبقه از قرن اوّل تا قرن چهاردهم ذکر شده اند. علامه در کتاب «الغدیر» ابتدا شصت و چند نفر از طبقه ی صحابه پیغمبر را نام می برد، بعد از طبقه ی تابعین ذکر می کند که از صحابه نقل کرده اند. این ها تقریباً مربوط به قرن اول می شوند. در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است.
مخصوصاً کاری که در «الغدیر» صورت گرفته، این است که از
ص: 244
جنبه ی ادبی قضیه استفاده کرده و نام شعرایی را که در قرن اول و دوم و سوم، حادثه ی غدیر را در اشعار خود آورده اند، ذکر می کند؛ چرا که در هر عصری، هر مطلبی که در میان مردم وجود داشته باشد، شعرا آن را منعکس می کنند.
شعرا منعکس کننده ی آن چیزی هستند که در زمان خودشان هست. حال اگر مسأله ی غدیر مسأله ای بود که به قول آن ها مثلاً در قرن چهارم توسط شیعیان به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم، این همه شعر در باره ی آن سروده نشده بود.
در هر قرنی ما می بینیم مسأله ی غدیر جزء ادبیات آن قرن است. بنابراین چگونه می توانیم این حدیث را انکار کنیم؟! در شرایطی که دشمن با تمام توان و استفاده از ابزارهای مختلف، اختلاف قومیت ها و ملیّت ها، به خصوص اختلاف بین شیعه و سُنّی را مد نظر قرار داده است، بر همه ی صاحب نظران و متفکّران مسلمان لازم است با بهره گیری از اصول و اعتقادات مشترک و محکم، زمینه ی تفاهم، وحدت و انسجام را بیشتر و عمیق تر نموده و امید دشمن را به یأس تبدیل نمایند.
بی تردید یکی از فضاهایی که دشمن با تمسّک به آن، در صدد القاء شبهه و ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان است، موضوع ولایت و امامت است. در صورتی که با اندک تتبعی در منابع دینی این نتیجه به دست می آید که از نظر مبانی و اصولی، اختلاف بین
ص: 245
شیعه و سنی در این امر چندان جدّی نیست. هم چنان که علمای اهل تسنّن نیز در بسیاری از عقاید شیعه با آنان هم نوا و هم گرا هستند.
واقعه و حدیث غدیر نیز نقطه ی دیگر هم بستگی شیعه و سنی است برخلاف تبلیغات زیادی که شده است، حدیث غدیر و موضوع ابلاغ امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تنها در منابع شیعی دیده نمی شود؛ بلکه هم چنان که بررسی شد و مرحوم علامه ی امینی در مجموعه نفیس الغدير بدان پرداخته اند، کتاب ها و علمای بسیاری از اهل سنّت نیز این واقعه را با جزئیات ذکر کرده و بر آن صحه گذاشته اند.
حدیث شریف غدیر از جمله احادیث کاملاً مورد اعتماد و از نظر سندی و سلسله روات خدشه ناپذیر است و در زمره ی روایات متواتره قرار می گیرد. بنابراین، هیچ راهی برای تشکیک و تردید در این حدیث وجود ندارد.
غدیر روزی است که خورشید ولایت از سرزمین حجاز طلوع کرد و انوار تابناکش جای جای عالم را به نورانیت امامت و ولایت روشن کرد و تا ابدیت به درخش و تابناکی راه حق رهنمون است. امید آن داریم که تا روح و جانمان هماره با عشق به ولایت عجین شده و معطر گردد و چشمان منتظرمان به جمال نورانی عصاره ی امید، آخرین امام معصوم، عدالت گستر جهان هستی، صاحب عصر و زمان، مهدی موعود علیه السلام، روشن گردد.
ص: 246
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: علی با حق است و حق با علی است، این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا آن که در کنار حوض کوثر نزد من آیند. (1)
شبی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله به معراج رفت، خدای متعال همه ی انبیاء را گرد آورد و فرمود:
ای محمّد! از آنان سؤال کن برای چه به پیامبری برگزیده شده اند؟ حضرت از آن ها پرسید و آنان پاسخ دادند: «ای محمّد، ما مبعوث شدیم تا به یگانگی خدا و پیامبری تو و ولایت علی بن ابی طالب شهادت دهیم.» (2)
یکی از دانشمندان مسیحی، استاد امین نخله، می نویسد: «هرگاه کسی بخواهد بیماری روح و روان خود را درمان کند باید به گفتار امام علی علیه السلام در نهج البلاغه روی آورد و راه و روش زندگی را در پرتو این کتاب ارزشمند بیاموزد.»
شيخ محمّد عبده، مفتی اعظم و مرجع تقلید اهل سنّت مصر و مصلح امور دینی آن کشور در عصر خودش، در مقدمه ی شرح خود بر نهج البلاغه ابراز می دارد که: «در ایّامی که دچار دگرگونی و تشویش خاطر و افسردگی شده و از کارهایم بازمانده بودم ( یعنی زمانی که در بیروت تبعید بودند)، با کتاب نهج البلاغه آشنا شده و
ص: 247
آن را وسیله ای برای آرامش روح و چاره ای برای برطرف ساختن اندوه های خویش یافتم» (1)
ابن عباس و جابر ابن عبدالله انصاری گفته اند که خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمان داد که علی علیه السلام را به امامت و پیشوایی مردم معرّفی و منصوب کند و ولایت او را به آنان اعلام نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن بیم داشت که مردم بگویند: پیامبر از پسر عمویش علی، حمایت می کند و این کار را بهانه قرار دهند و در این مورد علیه پیامبر قیام کنند. این جا بود که خدای متعال به آن حضرت وحی کرد و فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾، (2) «ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً به مردم برسان و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای، خداوند تو را از خطرات احتمالی نگاه می دارد» (3)
امام رضا علیه السلام فرمود: این روز (غدیر) روز عید اهل بیت محمّد صلی الله علیه و آله است. هر کس این روز را عید بگیرد، خداوند مالش را زیاد می کند» (4)
ص: 248
عبد الفتاح عبد المقصود، دانشمند مشهور مصری، از حضرت علی علیه السلام چنین یاد می کند: علی مجسمه ای از کمال است که در قالب بشریت ریخته شده است.» (1)
امام رضا علیه السلام در روز عید غدیری به منازل عدّه ای از خواص اصحابشان لباس های نو و انگشتری و کفش فرستادند و احوال ظاهری آنان و اطرافیان خود را تغییر دادند و لباس های عادی روزانه را به لباس های مناسب عید غدیر تبدیل کردند.(2)
امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبران الهی، وصی و جانشین خود را در روز عيد غدير (18 ذی حجه) منصوب می کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز حضرت علی علیه السلام را در این روز به جانشینی خود و امامت و ولایت مسلمانان معرفی و منصوب کردند» (3).
امام صادق علیه السلام فرمود: «عید غدیر خم از عید فطر و قربان و روز جمعه و روز عرفه افضل است و نزد خداوند منزلت والاترى دارد» (4)
نرسیسان که از فضلای عالم مسیحی است، می گوید: «اگر این خطیب بزرگ (علی علیه السلام) در عصر ما، هم اکنون بر منبر کوفه پا می نهاد، می دیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از سران و
ص: 249
بزرگان اروپا موج می زد، می آمدند تا از دریای سرریز دانشش، روحشان را سیراب کنند.» (1)
اوصاف غدیر، ارزش، اهمیت و فضایل آن را در روایات می توان به صورت خلاصه چنین بیان کرد:
1- روز کامل شدن دین.
2- روز صلوات بر محمد و آل محمّد صلی الله علیه و آله.
3- روز مژده دادن.
4- روز راهنمایی کردن.
5- روز دلیل استوار.
6- روز آسایش مؤمنان.
7- روز طعام دادن.
8- روز لبخند زدن در چهره ی مؤمنان.
9- روز بیان بنیادهای پایدار ایمان.
10- روز ریزش گناهان.
11- روز افطاری دادن به روزه داران.
12- روز تبریک گفتن.
13- روز راندن شیطان.
14- روز عبادت.
15- روز عید اهل بيت علیهم السلام.
ص: 250
16- روز بزرگ ترین عید خدا.
17- روز جدایی حق و باطل.
18- روز خشنودی خدای رحمان.
19- روز ترک گناه.
20- روز آزمایش بندگان.
21- روز زدودن غم ها.
22- روز استجابت دعا.
23- روز استواری اسلام و معرفی چهره های درخشان دین.
24- روزی که در میان عیدها هم چون ماه است در بین ستارگان. (1)
از آن جا که غدیر از اعیاد بسیار مهم اسلامی به شمار می رود و در راستای اعیادی چون عید بعثت، فطر و قربان قرار دارد، لذا در سنت و روایاتِ دینی برای این روز، مناسک و عباداتی مستحبی مقرّر شده که بعضی از آن ها بدین قرار است:
غسل روز عید - روزه ی عید غدیر - خواندن نماز روز عید غدیر که دو رکعت است مانند نماز صبح، بعد از آن دو مرتبه به سجده رفته و صدبار ذکر «شكراً لله» گفته می شود. بین این دو
ص: 251
سجده نیز دعایی خوانده می شود که در مفاتیح الجنان ذکر شده است. - خواندن زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام- خواندن عقد برادری و اخوت - مثل تمام اعیاد سفارش به پوشیدن لباس پاکیزه و رفتن به دید و بازدید دوستان شده است. (1)
از جمله اعمال وارد شده برای عید غدیر می توان موارد زیر را بیان کرد: (2)
1- روزه گرفتن که معادل کفّاره ی شصت سال گناه است.
2- غسل کردن.
3- خواندن زیارت امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام.
4- خواندن دو رکعت نماز که دستور آن در مفاتیح الجنان آمده است.
5- خواندن دعای ندبه.
6- خواندن این دعا در هنگام ملاقات برادران مؤمن:
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ وَ الاَئِمَّةِ الْمَعْصُومِينَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ﴾؛
«شکر خدا را که ما را از متمسّکان به ولایت امیر مؤمنان علیه السلامو پیشوایان معصوم علیهم السلام قرار داد»
ص: 252
7- پوشیدن لباس زیبا.
8- شادی کردن و شاد کردن پیروان حضرت علی علیه السلام.
9- عفو نمودن دیگران.
10- صله ی رحم.
11- هدیه دادن.
12- بر طرف کردن مشکلات مردم.
13- دیدار با مؤمنان و دوستان.
14- فرستادن درود و صلوات زیاد بر پیامبر صلی الله علیه و آله و آل ایشان علیهم السلام.
ص: 253
ص: 254
1- قرآن كريم.
2- نهج البلاغه.
3- مفاتيح الجنان - شیخ عباس قمی.
4- آموزش عقايد - محمد تقی مصباح یزدی - شرکت چاپ و نشر بین الملل - 1399.
5- اسرار غدیر- محمدباقر انصاری - مولود کعبه - چاپ اول - قم، 1374.
6- ارمغان غدیر (چهل حدیث از منابع شیعه و سنی) - عبدالله فاطمی نیا - سروش- چاپ اوّل - تهران، 1379.
7- الغدير في الكتاب و السنة و الادب - عبد الحسين احمد امینی نجفی - دار الكتاب العربی - چاپ پنجم - بيروت، 1403ه. ق .
8- الكافي (8 جلدی) - محمد بن يعقوب کلینی - دار الكتب الاسلامية - چاپ چهارم، 1407ه. ق.
9- امامت و رهبری - مرتضی مطهّری - صدار - چاپ شصت و یکم - تهران، 1396.
ص: 255
10- امام شناسی (جلد 6 و 7 - سید محمد حسین حسینی طهرانی - نشر علامه طباطبایی - چاپ هفتم - 1390.
11- انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه - حسن حسن زاده آملی - نشر الف، لام، میم - چاپ اوّل - قم، 1383.
12- انسان و قرآن - حسن حسن زاده آملی - نشر الف، لام، میم- چاپ چهارم قم، 1383.
13- بحار الانوار ( 110 جلدی) - محمد باقر مجلسی- اسلاميه - چاپ چهارم - 1386.
14- پرتو ولایت (دفتر سی و هشتم، غدیر) - معاونت فرهنگی اداره، فرهنگ سازمانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - تهران 1385.
15- پیام قرآن (جلد 9) - ناصر مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان - دار الكتب الاسلامیه - چاپ چهارم - تهران 1377.
16- تاریخ اسلام در آثار مرتضی مطهری (2 جلدی) - سید سعید روحانی - دفتر نشر معارف - چاپ سوم - 1391.
17- تاریخ تحلیلی اسلام- محمود طباطبایی اردکانی- اساطیر - چاپ چهارم- 1377.
18- ترجمه الغدير (جلد 1 و 3 و 7 )- مترجم محمدتقی واحدی - بنياد بعثت چاپ اول - تهران 1386.
19- ترجمه اصول کافی (4 جلدی) - مترجم صادق حسن زاده - قائم آل محمّد - چاپ سوم - 1386.
20- ترجمه تفسير الميزان (40 جلدی) - سید محمّد حسین طباطبایی - مترجم محمّد جواد حجتی کرمانی- مؤسسه دارالعلم - قم، 1348.
ص: 256
21- ترجمه تفسير كبير فخر رازی - مترجم علی اصغر حلبی - اساطیر - چاپ اول - 1371.
22- ترجمه رساله الولاية - سيد محمّد حسين طباطبایی - مترجم همایون همتی- امیرکبیر - چاپ اوّل- تهران 1366.
23- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (جلد 1) - محمّد تقی جعفری - به نشر - چاپ دوم - 1392.
24- تعليقه بر فصوص - محمّد حسين فاضل تونی- مولی- بی تا.
25- تفسير نمونه (27 جلدی)، ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان- دارالکتب الاسلامیه - چاپ سی و ششم - تهران - 1387.
26- جامع الاسرار و منبع الانوار- سيد حيد آملی - مترجم محمّد رضا جوزی - نشر هرمس - تهران 1391.
27- جلوه ای از حقیقت غدیر - مرزبان كريمى - سدرة المنتهى - چاپ اوّل -شهر کرد 1389.
28- حدیث غدیر (سند گویای ولایت) - گروه معارف و تحقیقات اسلامی- مدرسه الامام علی بن ابی طالب - چاپ چهارم- قم 1381.
29- حساس ترین فراز تاریخ یا داستان غدير - جمعی از دبیران مشهد - آفاق - چاپ پانزدهم - تهران، 1376.
30- خاتم الاولیاء از دیدگان ابن عربى و حكيم ترمذی - محمّد خواجوی - مولی چاپ اوّل - تهران، 1385.
31- ختم الاولياء - محمّد بن علی حکیم ترمذی - مترجم عيسى نجفى - دانشگاه رازی چاپ اول - تهران 1392.
32- خصائص الائمه علیهم السلام - سیّد رضی - تحقیق و تعلیق محمّد هادی امینی - بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی- مشهد، 1406 ه. ق.
ص: 257
33- خطبه غدير - مترجم سید حسین سیّدی - آستان قدس رضوی - چاپ دوم - مشهد، 1380.
34- دانشنامه امام علی علیه السلام (جلد 10 و 11) - پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی - سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی - چاپ دوم- تهران 1382.
35. روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن- حسين بن على ابو الفتوح رازی - بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی - مشهد، 1376.
36- سیری در سیره ائمه علیهم السلام- مرتضى مطهر - صدرا - چاپ پنجاه و هفت - تهران، 1394.
37- سیری در سیره نبوی - مرتضی مطهری - صدرا - چاپ شصت و شش - تهران، 1393.
38- شرح رساله خلافت كبرى - محمّد رضا قمشه ای- مترجم علی زمانی قمشه ای - آیت اشراق - چاپ سوم - 1395.
39- شرح فصوص الحكم قيصری - با مقدمه و تعليق سيد جلال الدين آشتیانی (مشتمل بر تعلیقات ارزنده معاصرین) - شرکت انتشارات علمی و فرهنگی - چاپ اول - 1375.
40- شرح مقدمه قیصری - سید جلال الدین آشتیانی - امیر کبیر - چاپ سوم - 1370.
41- صحيفه نور (جلد 3 و 14 و 19 و 20) - سيّد روح الله خمینی- مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمة الله علیه- 1389.
42- صد و ده کلام از غدیر و ولایت - محمّد رضا هوشیار - نشر سپاس - چاپ اول – 1384.
ص: 258
43- علوم قرآنی - محمّد هادی معرفت - سمت - تهران، 1394.
44- غدیر خورشید ولایت- ستاد فرهنگی تبلیعی بنیاد بین المللی غدیر - دفتر نشر فرهنگ اسلامی - چاپ چهارم - 1381.
45- غدیرشناسی (پاسخ به 110 سؤال پیرامون حادثه بزرگ غدیر) - محمّد دشتی- مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین - چاپ سوم - قم، 1383.
46- فرهنگ معارف اسلامی (3 جلدی) - سیّد جعفر سجادی - نشر کومش - چاپ چهارم - 1380.
47- فصل نامه دینی پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان - دفتر دهم (مقاله ی دفاع از غدیر در کلام عارفان سترگ) - مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ای - نویسندگان دکتر خلیل بهرامی قصر چمی - مرزبان کریمی سورشجانی) تابستان 1381.
48- فضايل اهل بیت علیهم السلام- حسین کریمی - حرف اول - چاپ اول - 1373.
49- فضایل پنج تن علیهم السلام در صحاح شش گانه اهل سنت (4 جلدی) - مرتضی حسینی فیروزآبادی - مترجم محمد باقر ساعدی خراسانی- مبین اندیشه - چاپ اول - 1394.
50- فضايل سادات - سيد محمود دفتریان- کانون پژوهش - چاپ اول - 1373.
51- فضایل حضرت وصی امام علی علیه السلام، در آثار علامه استاد آیة الله حسن زاده آملی - نشر صلاة - چاپ اول - 1380.
52- قاموس قرآن (3 جلدی) - علی اکبر قرشی - دار الكتب الاسلاميه- چاپ دوازدهم - 1376.
ص: 259
53- كتاب الفكوك - با مقدمه و تصحیح و ترجمه محمد خواجوی - مولی - چاپ اول - 1371.
54- کشف اليقين في فضايل امير المؤمنين علیه السلام- حسن بن يوسف علامه حلّى - مترجم حمید رضا آژیر- سازمان چاپ و انتشارات- 1379.
55- کوثر کلام 1، گذری بر مفاهیم نهج البلاغه - مسلم قلی پور گیلانی - مرکز فرهنگی انتشاراتی ایتاء - چاپ دوم - 1378.
56- کیهان اندیشه - شماره 17 (فروردین و اردیبهشت 1367).
57- کیهان اندیشه - شماره 30 (خرداد و تیر 1369).
58- گزیده الغدیر - مترجم محمد حسین شفیعی شاهرودی - قلم مکنون - چاپ اوّل - قم، 1428ه. ق .
59- مجموعه مقالات - حسن حسن زاده آملی - دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم - چاپ پنجم - 1376 .
60- محیی الدین ابن عبری (بخش دوم گفتار دهم) - محسن جهانگیری - دانشگاه تهران - چاپ چهارم - تهران، 1375.
61- مصباح الهداية فى الخلافة و الولاية - سيد روح الله خمینی- مترجم سید احمد فهری - پیام آزادی - 1360.
62- مغز متفکر جهان شيعه - مترجم ذبيح الله منصوری - بدرقه جاویدان - چاپ هفتم - 1390.
63- مقاله ی نگاهی به رساله ی ولایت و خلافت - محمد رضا قمشه ای - مرزبان کریمی - بلاطبع - 1377.
64- من علی ام - حسین اسکندری - مرکز نشر مدرسه علمیه دارالسلام - چاپ اول - 1395.
ص: 260
65- میزان الحکمه (15 جلدی) - محمد محمّدی ری شهری - مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث - چاپ نهم - 1386.
66- ولایت تکوینی - همایون همتی - امیر کبیر - چاپ اول - تهران - 1363.
67- ولایت فقیه در حکومت اسلام (جلد 1) - سید محمد حسین حسینی طهرانی - نشر علامه طباطبایی - چاپ چهارم - 1390.
68- یادداشت های استاد مطهری (جلد 6 و 7) - مرتضی مطهری - صدرا - چاپ اول - 1378.
ص: 261
ص: 262
1- آشنایی با ماهیت انقلاب اسلامی ایران؛ انتشارات كانون علوم خطيب.
2- آدم، انسان، بشر؛ انتشارات اسوه.
3- بهداشت روانی در نگاه اسلام؛ انتشارات اسوه.
4- پرسش و پاسخ (پیرامون مبانی اعتقادی)؛ انتشارات سدرة المنتهى.
5- تقويم طبیعی و حوادث ايّام؛ انتشارات سدرة المنتهى.
6- جلوه ای از حقیقت غدیر؛ انتشارات سدرة المنتهى.
7- جهاد، شهید و شهادت؛ انتشارات اسوه.
8- چیستی علم کلام؛ انتشارات اسوه.
9- چیستی فلسفه (فلسفه چیست؟) ؛ انتشارات اسوه.
10- چیستی منطق (منطق چیست؟)؛ انتشارات اسوه.
11- خداشناسی و توحيد ؛ انتشارات سدرة المنتهى.
12- دربارۀ فرهنگ؛ انتشارات سدرة المنتهى.
13- دین در قرآن؛ انتشارات سدرة المنتهى.
14- شيعه (عقايد، وظایف فرقه ها)؛ انتشارات سدرة المنتهى.
15- عرفان، ادبیات و تصوّف ؛ انتشارات سدرة المنتهى.
16- مباحثی از تاریخ، علوم و معارف قرآن؛ انتشارات سدرة المنتهى.
17- مشارکت عمومی و مسئولیّت همگانی؛ مؤسسه انتشاراتی نقش نگین
18- مهدی علیه السلام و مهدویّت؛ مؤسسه انتشاراتی نقش نگین.
19- نگاهی به ماهیّت انقلاب اسلامی؛ انتشارات كانون علوم خطيب.
20- ولايت فقيه؛ انتشارات سدرة المنتهى.
ص: 263