سرشناسه: حسینی میلانی سید علی، 1327 -
عنوان و نام پدیدآور: تحریف قرآن بررسی و نقد
مشخصات نشر: قم: انتشارات الحقايق 1394.
مشخصات ظاهری: 640 ص.
شابك: 7-92-5348-600-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپای مختصر
یادداشت: فهرستنویسی کامل این اثر در نشانی http://opac.nali.ir قابل دسترسی است.
شماره کتابشناسی ملی: 3831589
نام کتاب: تحریف قرآن
مؤلّف: آیت الله سید علی حسینی میلانی
ترجمه و ویرایش: هیئت تحریریه انتشارات الحقايق
ناشر: انتشارات الحقايق
شمارگان: 1000
نوبت چاپ: یکم - 1394
قیمت 250000 ریال
چاپ: وفا
شابك: 7 - 92 - 5348 - 600 - 978
978 - 600 - 5348 - 92 - 7
حقوق چاپ محفوظ است
مراکز پخش:
*قم تلفن: 37837320 -025 و 7842682-025
* تهران: خیابان مجاهدین، چهارراه آبسردار، ساختمان پزشکان، واحد 9، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، تلفن: 7521836-021 (4 خط)
* تهران: خیابان پاسداران، خیابان شهید گلنبی، نبش خیابان ناطق نوری، ساختمان زمرد، طبقه دوم، پلاك 43، نشر آفاق، تلفن: 22847035-021
* مشهد: چهارراه شهدا، پشت باغ نادری،کوچه شهید خوراکیان، پاساژ گنجینه کتاب، انتشارات نور الكتاب (میلانی) تلفن: 32242262-051 09151199486
* اصفهان: چهار باغ پایین، رو به روی ورزشگاه تختی، مرکز تخصصی حوزه علمیه اصفهان، تلفن: 32240608-031
* کاشان: فاز دو ناجی آباد، انتهای خیابان پاسگاه، خیابان مهستان، کتابسرای فیروز، تلفن: 5432883-0361
نشانی اینترنت: www.al-haqaeq.org - پست الكترونيك info@al-haqaeq.org - سامانه پیام کوتاه: 10001414
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
Al-milani.com
ص: 2
باب یکم: شیعه و تحریف
مقدمه: سخنی در معنای تحریف
1. تحریف در معنا
2. تحریف در حروف یا حرکات قرآن
3. تحریف در کلمات قرآن
4. افزایش و کم شدن آیه و یا سوره، با حفظ قرآن منزل
5. تحریف به افزایش
6. تحریف به کاهش
فصل یکم: گفتار بزرگان شیعه در نفی تحریف
1. شیخ صدوق
2. شیخ مفید
3. سید مرتضی
4. شیخ طوسی
5. امين الإسلام طبرسي
6 سيد بن طاووس
7. علامه حلّى
8. زين الدين بياضى عاملي
9. شيخ على بن عبد العالى كركى عاملی
ص: 3
10. شیخ فتح الله کاشانی
11. سید نور الله تستری
12. شیخ محمد بن حسین (شیخ بهایی)
13. علامه تونی
14. شیخ محمد محسن فیض کاشانی
15. شیخ محمد بن حسن حرّ عاملی
16. علامه محمد باقر مجلسی
17. سيد على بن معصوم مدنی شیرازی
18. سيد ابو القاسم جعفر موسوی خوانساری
19. سيد بحر العلوم
20. شیخ جعفر كاشف الغطاء
21. سید محسن اعرجی کاظمی
22. سید محمد طباطبایی
23. شیخ ابراهیم کلباسی
24. سیّد محمد شهشهانی
25. سید حسین کوه کمره ای
26. شیخ موسی تبریزی
27. سید محمد حسین شهرستانی
28. شیخ محمد حسن آشتیانی
29. شیخ محمد حسن بن عبدالله مامقانی نجفی
30. شيخ عبد الله بن محمد حسن مامقانی
31. شيخ محمد جواد بلاغی
32. شیخ محمد حسين كاشف الغطاء
33. سيّد عبد الحسين شرف الدین عاملی
34. سيد محمد هادی میلانی
ص: 4
35. سيد ابو القاسم خویی
36. سيد محمد حسین طباطبایی
فصل دوم: ادلّه شیعه بر نفی تحریف
دلیل نخست: آیاتی از قرآن کریم
شبهه ای بر ادله قرآنی نفی تحریف
دلیل دوم: روایاتی از پیامبر و ائمه
گروه نخست: روایات عرضه بر کتاب (قرآن)
قسم دوم: خطبه غدير
قسم سوم: حدیث ثقلين
قسم چهارم: ثواب قرائت سوره های قرآن
قسم پنجم: رجوع به قرآن و بازپرسی از آن
قسم ششم: احادیث نمایان گر تمسّك اهل البیت به آیات گوناگون
قسم هفتم: احادیثی که قرآن در دست مردم را قرآن نازل شده خوانده اند
دلیل سوم: سخن عمر بن خطاب: «حسبنا کتاب الله»
دلیل چهارم: اجماع
دلیل پنجم: تواتر قرآن
دلیل ششم: اعجاز قرآن
دلیل هفتم: نماز امامیه
دلیل هشتم: گردآمدن قرآن در زمان پیامبر اکرم
دلیل نهم: اهتمام پیامبر و مسلمانان به قرآن
فصل سوم: احادیث تحریف در کتب شیعه
تعيين موضوع بحث
1. تعارض با ضروری دین
ص: 5
2. ناسازگاری با ظاهر قرآن
3. موافقت با روایات عامه
4. نادر بودن این روایات
5. خبر واحد بودن این روایات
پاره ای از اخبار تحریف
بررسی این اخبار
فصل چهارم: شبهاتی پیرامون قرآن، بر پایه روایات شیعه
شبهه نخست: تواتر أحاديث تحریف قرآن
شبهه دوم: ناسازگاری قرآن علی با قرآن کنونی
شبهه سوم: قرآن زمان امام مهدی
شبهه چهارم: اتفاقات دیگر امت ها در این امت نیز رخ می دهد
فصل پنجم: بررسی راویان احادیث تحریف در کتب شیعه
1. نقل روایت، به معنای اعتقاد به مضمون آن نیست
2. نزد شیعه کتابی که همه آن از آغاز تا انجام درست باشد یافت نمی شود
3. سزاوار نیست معتقدات صاحب يك كتاب را به يك طايفه نسبت داد
4. وجود روایات نادرست در کتب معروف
بررسی سخن شیخ صدوق در عدم تحریف
نام بردن از برخی بزرگان موافق با صدوق
محدّثان و اخبار تحریف
بررسی گروه یکم
1. شیخ صدوق
فرازهایی از سخنان وی در کتاب اعتقادات
2. شیخ طوسی
ص: 6
نفی تحریف با وجود نقل روایت آن
3. فیض کاشانی
نفی تحریف، با وجود نقل روایت تحریف
4. شیخ حر عاملی
5. علّامه مجلسی
بررسی گروه دوم
1. سخن على بن ابراهيم قمی در مقدمه تفسیرش
2. سید نعمت الله جزائری و بررسی دیدگاهش
3. شیخ نراقی و بررسی دیدگاهش
4. سید شبّر و بررسی دیدگاهش
5. شیخ محمد صالح مازندرانی و بررسی دیدگاهش
خرده گیری بر سخن وی
6. بررسی دیدگاه شیخ میرزا حسین نوری
بررسی گروه سوم
سزاوار نبودن نسبت پذیرش دیدگاه تحریف به محدثان
1. عیاشی
2. صفار
3. کشّی
4. نعمانی
5. ابو منصور طبرسی
6. سید هاشم بحرانی
تحقیقی پیرامون دیدگاه کلینی
1. شرح حال کلینی و بررسی جایگاه کتاب وی
2. آیا کلینی اخبار تحریف را پذیرفته است؟
سزاوار بودن نسبت دیدگاه عدم تحریف به کلینی
ص: 7
خاتمه باب یکم
باب دوم: اهل سنت و تحریف
فصل یکم: احادیث تحریف در کتب اهل سنت
افزایش یافتگی قرآن
جابجایی واژگان قرآن
احادیث نقصان قرآن
نمونه های قسم نخست
سوره ای که در تعداد آیات و تندی شبیه سوره توبه بود
سورهای همانند یکی از مسبحات
نمونه های قسم دوم
1. آیه «رجم»
2. آیه «رغبة»
3. آیه «لو كان لابن آدم و اديان»
4. آیه جهاد
5. آیه متعه
6. آیه «صلوات بر پیامبر»
7. آیه شهادت
8. آيه ولايت نبىّ أكرم
9. آیه «حمية»
10. آیه ﴿كَفَى اللهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتال﴾
11. آیه «المحافظة على الصلوات»
12. آیه «رضاعة الكبير عشراً»
13. آيه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ....﴾
ص: 8
14. آيه ﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ...﴾
15. دو آیه ای که از مصحف افتاده اند
16. شمار حروف قرآن
احادیث چگونگی گرد آوری قرآن
شبهات برخاسته از این احادیث
شبهه یکم: گرد آوری قرآن پس از رحلت پیامبر
شبهه دوم: گرد آوری قرآن پس از کشته شدن حافظان قرآن
شبهه سوم: گرد آوری قرآن از روی جریده های نخل و مانند آن و سینه مردان
شبهه چهارم: سوزاندن قرآن ها به فرمان عثمان
سخنان صحابه و تابعان در،حذف دگرگونی و خطا در قرآن
فصل دوم: راویان احادیث تحریف اهل سنت
کسانی که رواست به آنان دیدگاه تحریف را نسبت داد
1. مالك بن أنس
2. احمد بن حنبل
3. محمد بن اسماعیل بخاری
4. مسلم بن حجاج نیشابوری
5. أبو عيسى ترمذى
6. احمد بن شعیب نسایی
7. ابن ماجه قزوینی
8. حاکم نیشابوری
9. ابو جعفر طبری
10. ضیاء مقدسی
فصل سوم: تحریف و احادیث آن از منظر اهل سنت
ص: 9
مبنای عالمان شیعه در برابر این روایات
روش و رفتار اهل سنت در برابر این گونه أحادیث
1. احادیث تحریف را روایت کرده اما دیدگاهشان آشکار نیست
2. دسته ای احادیث را روایت کرده و به دیدگاه تحریف گرویده اند
2-1. ابن جزی کلبی
2-2. خطيب شربینی
تصریح به روی دادن تحریف
3. ردّ يا تأویل روایات تحریف از سوی گروهی دیگر
4. نپذیرفتن أحادیث اشتباه در قرآن
تأويل أحادیث خطا در قرآن
أحادیث گرد آوری قرآن، میان ردّ و تأویل
مراحل جمع آوری قرآن
دفع شبهات
روایات پیرامون مرحله نخست
روایات پیرامون مرحله دوم
روایات پیرامون مرحله سوم
ردّ أحاديث نقصان قرآن
تأويل أحاديث نقصان قرآن
1. حمل روایات بر تفسیر قرآن
2. حمل بر سُنّت
3. حمل بر حدیث قدسی
4. حمل بر دعاء
فصل چهارم: نقد و بررسی
1. آثار و روایات درباره خطای قرآن
ص: 10
دلیل کسانی که این آثار را نپذیرفته اند
راه تأویل روایات دال بر نقصان و تحریف
مناقشه در این تأویل
تأويل «لحن» و «خطأ» و پاسخش
شرح حال عکرمه بنده ابن عباس
چکیده سخن
2. پیرامون أحادیث گرد آوری قرآن
روی برگردانی قوم از امیرالمؤمنین در گرد آوری قرآن
محدود کردن گردآورندگان قرآن در زمان پیامبر در شماری معین!
سخنی پیرامون أنس بن مالك
رویگردانی از احادیث گرد آوری قرآن در زمان أبو بکر و عمر
رویگردانی از احادیث پذیرش آیه با دو شاهد
پیرامون آن چه عثمان انجام داد
آن چه میان عثمان و ابن مسعود روی داده است
إضطراب روايات اهل سنت از ابن مسعود درباره زید بن ثابت
سخنی پیرامون زید بن ثابت
چکیده سخن
3. پیرامون أحاديث نقصان قرآن
تحقیقی پیرامون نسخ
1. این نسخ یا عقلاً محال است و یا شرعاً ممنوع
2. دلیلی بر منسوخ بودن این آیات نیست
3. ناممکن بودن حمل این روایات بر نسخ تلاوت
4. دیدگاه نسخ،تلاوت همان دیدگاه تحریف است
إضطراب روايات نقل شده از ابن مسعود درباره معوّذتان
درباره دو سوره «حفد» و «خلع»
ص: 11
واقعه ابن شنبوذ
سخنی ضروری
چکیده سخن
فصل پنجم: دو سخن مشهوری که ریشه ای ندارند
يكم: صحّت تمامى أخبار بخاری و مسلم
سخنی پیرامون صحیحین
1. دیدگاه علما در باره بخاری و مسلم
روایت نکردن أبو زرعه از بخاری
شرح حال أبو زرعه رازی
2. إمتناع أبو حاتم از نقل روایت از بخاری
3. سخن گفتن ذهلی درباره بخاری و مسلم
شرح حال ذهلی
4. بخاری در کتاب الجرح والتعديل
شرح حال ابن أبي حاتم
5. نكوهش إبن أعين از بخاری
شرح حال ابن أعين
6. بخاری در کتاب الضعفاء ذهبي
2. دیدگاه علماء پیرامون صحیحین
دانسته هایی درباره صحیحین
1. نووى
2. ابن همام
3. أبو الوفاء قرشى
4. أدفوى
5. ملاعلی قاری
ص: 12
6. محب الله بن عبد الشكور
7. عبدالعلى أنصارى
8. ابن أمير الحاج
9. مقبلی
10. محمد رشیدرضا
11. أبو ريه
12. أحمد أمين
13. شكيب أرسلان
14. أحمد محمد شاكر
3. صحیحین در ترازوی سنجش
مقدّمه ای با دو مطلب
1. آفت أهل حديث
2. اختلاف أسباب جرح و تعديل
برخی احادیث ساختگی و باطل در صحیحین
چکیده سخن
دوم: سخنی پیرامون صحابه
1. چرا عدالت صحابه؟
2. علم صحابه
خاتمه باب دوم
خاتمه بحث
فهرست منابع
فهرست اعلام
ص: 13
ص: 14
الحمد لله ربّ العالمين، والصلاة والسّلام على محمّد وآله الطيّبين الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين.
همانا خداوند متعال پیامبر گران قدرش را با هدایت و دین صحیح فرستاد تا آن را بر تمامی دین ها پیروز گرداند هر چند مشرکان خوش نداشته باشند (1) و قرآن را بر او فرو فرستاد.
﴿حُجَّةُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِيثاقَهُ، وَارْتَهَنَ عَلَيْهِ أَنْفُسَهُمْ، أَتَمَّ نُورَهُ، وَأكْمَلَ بِهِ دِينَهُ﴾ (2)
تا حجت خدا بر بندگان باشد و از ایشان درباره قرآن پیمان گرفت و آنان را در گرو قرآن نهاد.
نور قرآن را تمام و دین خود را بدان کامل کرد.
از آن رو که خداوند سبحان برای دین خود سرنوشتی جاودان رقم زد چرا که بهترین و کامل ترین دین ها است؛ چنان که خویش در کتاب شریفش می فرماید:
﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ﴾؛ (3)
هر که جز اسلام دین دیگری برگزیند هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
بر خود لازم دانست تا از قرآنی که به فرموده امیرالمؤمنين عليه السلام: أثافي الإسلام و بنيانه؛ (4) ستون و پایه دین است نگاهبانی نماید.
ص: 15
بنابر این خود فرمود:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛ (1)
همانا ما خود قرآن را فرو فرستاده و به راستی که خود نگاهبان آن خواهیم بود.
پیامبر خدا صلى الله عليه وآله نیز بر مردم قرآن فرا داده و امور اجتماعیشان را بر دستورات نورانیش استوار ساخت به گونه ای که هر آیه یا سوره ای که بر ایشان نازل می گشت، آن را حفظ و دیگران را بر کتابتش واداشت؛ سپس آن ها را در دسترس مردم قرار داد. حافظان، قرآن را حفظ کرده و به خاطر می سپردند و در نشر آن کوشش کرده و به دیگر مسلمانان حتی زنان و کودکان آموزش می دادند. این گونه بود که الفاظ و معانی قرآن محفوظ ماند و احکام و فرامینش در جامعه اسلامی منتشر و فراگیر گشت.
البته ناگفته نماند پیامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله علیه وآله تفسیر آیات و حقایق آن ها و روابط میان آیات از محکم و متشابه ناسخ و منسوخ مطلق و مقید مجمل و مبین و مواردی دیگر را برای اميرالمؤمنين عليه السلام بیان فرمودند این علوم، گاه در پاسخ به پرسش های امیرالمؤمنین علیه السلام و گاه بی هیچ پرسشی، برای آنان بازگو می شد که خطبه قاصعه یکی از بهترین شاهدها بر این مدعاست. امام متّقيان علی علیه السلام در این باره می فرماید:
﴿وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّه عليه وآله وسلم بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ، وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ، يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ، وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ، وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ، وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَلا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ، وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلی اللّه عليه وآله وسلم) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ، يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ، وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ، لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ، وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ إِتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَماً، وَيَأْمُرُنِي بِالإِقْتِدَاءِ بِهِ.
وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلا يَرَاهُ غَيْرِي، وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الإِسْلامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی اللّه عليه وآله وسلم) وَ خَدِيجَةَ (عليها السلام) وَأَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ:
ص: 16
يَا رَسُولَ الله مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلاَ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ﴾ (1)
شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا صلّى الله علیه و آله به سبب خویشی نزديك و مقام بلند و احترام مخصوص می دانید زمان کودکی مرا در کنار خود پرورش داد، و به سینه اش می چسبانید و در بسترش در آغوش می داشت و تنش را به من می سود، و بوی خوش خویش را به من می بویانید و خوراکی جویده در دهان من می نهاد. دروغ در گفتار و خطاء و اشتباه در کردار از من نیافت خداوند بزرگ ترین فرشته ای از فرشتگانش را از وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگواری ها و خوهای نیکوی جهان سیر دهد و من پی او می رفتم مانند رفتن بچه شتر پی مادرش در هر روزی از خوهای خود پرچم و نشانه ای می افراشت و پیروی از آن را به من امر می فرمود در هر سالی به حراء اقامت می نمود من او را می دیدم و غیر من نمی دید و در آن زمان اسلام در خانه ای نیامده بود مگر خانه رسول
خدا صلّى الله عليه و آله و خدیجه که من سوم ایشان بودم نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت و پیغمبری را می بوییدم و هنگامی که وحی بر آن حضرت صلى الله عليه و آله نازل شد صدای شیطان را شنیدم گفتم ای رسول خدا این چه صدایی است؟ فرمود: «این شیطان است که او را از پرستش نمودن نومیدی روی داده تو می شنوی آن چه من می شنوم و می بینی آن چه من می بینم مگر این که پیامبر نیستی، و لیکن وزیری، و تو بر خیر و نیکوئی هستی» (2)
بر پایه آن چه حضرت درباره جایگاه خود نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند، بی گمان داناتر بودن ایشان به کتاب و سنت به روشنی هر چه بیشتر نمایان می گردد. داناتر بودنی که از نخستین و بایسته ترین صفات شایستگی امامت و رهبری پس از پیامبر است.
پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله رحلت فرمودند و پس از ایشان کسانی جامه خلافت را بر تن کردند که سوداگری بازارها آنان را از فراگیری قرآن و احکام دین بازداشته بود و سر انجام کار خلافت به آن جایی
ص: 17
رسید که نباید می رسید پس سرور ما اميرالمؤمنين عليه السلام تکیه بر جایگاه پیامبر زده و نگاهبان قرآن و سنت گردید و در آموزش و بر انگیزاندن مردم بر آن دو اهتمام ورزید.
ایشان از يك سو به گرد آوری قرآن با افزودن آن چه از تفاسیر تأویل ها و دیگر مسائلی که از پیامبر صلى الله علیه وآله دریافت کرده بود پرداخته و برخی از دانش های قرآن و سنت را به گروهی از خویشان یاران و برخی صحابه مشهور آموزش دادند گروهی که بزرگانشان کسانی همچون دو امام همام حسن و حسين عليهما السّلام عبد الله بن عباس عبد الله بن مسعود و مانندهای ایشان بود هم اینانی که دانش های قرآنی را در جهان اسلام گستراندند. از سویی دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام بر احکام و بخش های گوناگون دین دیده بانی کرد تا دامان دین را از گزند تحریف زیاده گویان، نسبت های بی پایه یاوه سرایان و تأویل های نادرست نادانان در امان دارد از این رو اینان در تمامی امور دین به ویژه چالش های خانمان براندازی که در میان مسلمانان روی می،داد بالاترین مرجعیت علمی و پناهگاهی امن شمرده می شدند و این حقیقتی است که به ناچار برخی بزرگان اهل سنت به آن اعتراف کرده و درباره
اش چنین گفته اند:
و سؤال كبار الصحابة له ورجوعهم إلى فتاويه وأقواله في المواطن الكثيرة، والمسائل المعضلات مشهور؛ (1)
پرسش بزرگان صحابه از او [اميرالمؤمنين عليه السلام] و رجوع به فتاوا و سخنان وی در رویدادهای بسیار و مسائل پیچیده و دشوار مشهور و پر آوازه است.
و چنین بود نهایت کوشش و تلاش امیرالمؤمنین و همچنین اولاد معصومش علیهم السلام در راه پاسداری و مراقبت از قرآن.
این اهتمام ویژه به قرآن بلند مرتبه، یکی از علل پیشتازی و پیشرفت اسلام بود چنان که به بازی گرفتن عهدين (تورات و انجیل) و دست بردن در آن به سستی و فروماندگی یهود و نصارا انجامید. از این رو هجوم بر قرآن، کانون به هم رسیدن یهود و نصارا از سویی و مخالفان اسلام و مسلمین از سوی دیگر شد چرا که اگر در این پیکار پیروز می شدند به راستی که به ریشه اسلام آسیب زده بودند لیکن خداوند متعال متعهد گردیده تا قرآن را محفوظ دارد، چرا که فرموده است:
﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ﴾ (2)
ص: 18
نادرستی و تباهی از پیش و پسش به سراغ قرآن نمی آید.
از این رو دشمنان قرآن در همه عرصه ها با خواری و کوچکی به قهر رانده شدند که بی گمان در این باره ستایش پروردگار عالمیان را سزا است.
اما با این حال شبهه تحریف همیشه مطرح بوده و بر زبان برخی نویسندگان متظاهر به نام اسلام جاری گشته است که با کمال تأسف ایشان مزدورانی بودند تا از درون بر پیکر اسلام و قرآن تازیانه زنند و میان مسلمین فتنه برپا کنند از این رو می بینیم که بیشتر،اینان از کینه ورزان به اهل البيت عليهم السلام و مذهب و پیروان ایشانند.
ما در این بحث بی آن که در پی دفاع یا رد کسی باشیم این شبهه را بازگو کرده و آن را به مانند مسأله ای سزاوار بحث پیگیری و تحقیق می.کنیم ما در فصول این بحث مهمترین آراء اشخاص و ادله ای که بر شبهه تحریف دامن زدهاند - چه از شیعه و چه از اهل سنت - را به میان آورده و هر آن چه که در این باره گفته شده یا توان گفت را به بحث می نشینیم. ما اخبار و آثاری که ممکن است برای نظریه تحریف به آن تمسك كرده اند را شناسانده و علمایی که این نظریه به آن ها نسبت داده شده - چه از شیعه و چه از اهل سنت - را معرفی می کنیم.
در این بحث به این نتیجه خواهیم رسید که ادله نفی تحریف از کتاب سنت و غیر این دو بسیار استوار بوده و بیشتر مسلمین جز اندك شماری به نظریه عدم تحریف معتقدند و این گروه اندک نیز فریفته احادیث کتبی هستند که نزد اهل سنت به صحاح معروف گشته و سند این روایات به گروهی از صحابه پیامبر صلى الله علیه وآله باز می گردد که سردمدار آن ها کسی است که پذیرفته است «همه مردم حتی زنان پرده نشین نیز از او داناترند» و این همان چالش ما است اما حق آن است که چنین احادیثی نادرست بوده و این کتب معروف به صحاح نیز همانند دیگر کتب برخی نادرستی ها و ناروایی ها را در بر دارد و حق سزاوارتر است که پیروی گردد.
و از خداوند خواهانیم که ما را از خدمت گزاران قرآن و عترت پاک قرار داده و توفیق پیروی ایشان را به ما ارزانی دارد اعمال ما را خالص گردانده و به آن چه محبوب و مرضی او است رهنمون سازد که به راستی او شنونده و اجابت کننده است.
على حسينى ميلاني
ص: 19
* سخنی در معنای تحریف
* سخنان بزرگان شیعه در نفی تحریف
* ادلّه شیعه بر نفی تحریف
* احادیث تحریف در کتب شیعه
* شبهاتی پیرامون قرآن بر پایه احادیث شیعه
* بررسی راویان احادیث تحریف در کتب شیعه
ص: 20
ص: 21
پیش از آغاز اصل بحث، سزاوار است معانی واژه تحریف بررسی گردیده تا موضوع این نوشتار به شایستگی آشکار گردد مرحوم آیت الله خویی رحمه الله در مقدمه کتاب تفسیری خود تحقیق ارزنده ای در تبیین معنای تحریف ارائه داده است ایشان می فرماید واژه تحریف به اشتراك لفظی در چند معنا به کار می رود که برخی از این معانی به نظر تمامی امت اسلامی در قرآن رخ داده، و برخی نیز به اتفاق تمامی مسلمانان در قرآن راه نیافته است و در پاره ای از معانی نیز میان مسلمانان اختلاف است که در ذیل به بررسی برخی از این موارد اشاره می کنیم.
ایشان در ادامه به بررسی موارد تحریف پرداخته و نخستین مورد تحریف را تحریف در معنا یا «چیزی که از جایگاه اصلی خود بیرون برده شده و در غیر آن به کار رود» دانسته اند و این ادعا را مستند به آیه شریف ﴿مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ (1) برخی یهودیان کلمات خدا را تحریف کرده و از جایگاه حقیقیشان خارج می سازند، کرده است وی در این باره می نویسند:
ولا خلاف بين المسلمين في وقوع مثل هذا التحريف في كتاب الله، فإنّ كلّ من فسّر القرآن بغير حقيقته، وحمله على غير معناه فقد حرّفه و ترى كثيراً من أهل البدع، والمذاهب الفاسدة قد حرّفوا القرآن بتأويلهم آياته على آرائهم و أهوائهم. و قد ورد المنع عن التحريف بهذا المعنى، و ذمّ فاعله في عدة من الروايات (2)
بی گمان و بدون هیچ اختلافی میان مسلمانان این معنای تحریف در تفسیر قرآن مجید روی داده است زیرا هر کس آیات قرآن را بر خلاف معانی حقیقیش تفسیر کرده و معنایی غیر آن را منظور دارد به وادی تحریف قدم گذارده است و چه بسیارند اهل بدعت و مذاهب فاسد که قرآن را به این معنا تحریف کرده و آیات آن را بر آراء و امیال خویش تأویل برده اند در حالی
ص: 22
که به تحقیق روایات پر شماری بر نادرستی این روش تفسیری پای فشرده و مرتکب آن را سخت ملامت و نکوهش کرده اند.
ایشان در ادامه به روایتی از کتاب شریف کافی اشاره می کنند که امام باقر علیه السلام در نامه ای به سعد الخیر این نکته را متذکر شده اند. (1) (2)
این معنای تحریف موضوع بحث ما نیست.
ایشان قسم دوم را تحریف در حروف یا حرکات قرآن می دانند به این معنا که برخی حروف یا حركات كلمات قرآن تغییر یافته اما قرآنیت آن محفوظ مانده و از بین نرفته است.
ایشان این را نیز نوعی تحریف شمرده و معتقد است که بی گمان در قرآن روی داده است زیرا که قرائات ده گانه قرآن متواتر نیستند. بنابراین پیامد این سخن چنین خواهد بود که قرآن منزل حقیقی تنها با یکی از آن ها برابر بوده و دیگر قرائات، یا چیزی افزون تر از قرآن نازل شده دارند و یا کمتر. (3)
در این جا یادآور می شویم که یکی از مباحث مهم علوم قرآنی بحث اختلاف قرائات است و ثمرات فراوان آن در دو علم فقه و اصول آشکار می گردد برای نمونه آیه شریف ﴿حَتَّى يَطْهُرْنَ﴾ (4) به دو قرائت خوانده شده که هر يك با دیگری در کمی یا افزونی حرکات و حروف متمایز می باشند. نتیجه این اختلاف، دو برداشت فقهی متفاوت را در پی داشته که در جای خود مورد بحث قرار گرفته است. این نوع تحریف نیز در موضوع بحث ما جایی ندارد.
مرحوم خویی قسم سوم تحریف را در کلمات قرآن می دانند به صورت افزایش یا کم شدن يك يا دو کلمه از مصحف شریف بی آن که در حقیقتِ قرآن منزل خلل یا کمبودی روی داده باشد.
ص: 23
به بیان ایشان این نوع تحریف نیز در صدر اسلام و زمان صحابه روی داده است زیرا به گواه قطعی تاریخ در دوران خلافت عثمان وی شماری از قرآن های موجود را سوزاند و همچنین به استانداران بلاد اسلامی دستور داد تا تمام قرآن ها را جز آن چه خودش گرد آورده بود بسوزانند. (1) این رویداد، ما را به این نکته می رساند که مصحف های سوزانده شده با قرآن نزد عثمان تفاوت هایی داشته است، در غیر این صورت دلیلی بر سوزاندن و از بین بردن آن ها نبوده است.
تاریخ در این باره قضایای مفصلی را گزارش کرده است که از آن جمله می توان به خودداری عبدالله بن مسعود از دادن قرآن به دستگاه حاكم و كتك خوردن او از سوی عثمان اشاره کرد. هر چند وی پس از آن مورد دلجویی عثمان قرار گرفت اما سرانجام با ناراحتی و دلخوری از عثمان دارفانی را وداع گفت. همچنین قرآن ابی بن کعب را نیز به زور گرفتند.
در ادامه این نوشتار به اندازه نیاز به این رویدادها خواهیم پرداخت
ایشان قسم دیگر تحریف را این گونه بیان می کنند که تحریف به معنای افزایش یا کم شدن بخشی از يك آيه يا سوره در عین محفوظ ماندن قرآن منزل و پذیرش همگانی بر قرائت آن بخش آیه یا سوره توسط پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم است.
ایشان قائلند که این تحریف نیز در قرآن رخ داده است. برای نمونه موردی را اشاره می کنند که همه مسلمانان پذیرفته اند پیامبر اکرم «بسم الله الرحمن الرحیم» را در زمره تمامی سوره ها به جز آیات سوره توبه قرار می دادند اما با این حال، در میان علمای اهل سنت اختلافی روی داده است که آیا آن نیز بخشی از قرآن است یا نه؟ برخی از آن ها در زمره آیات قرآن نمی دانند بلکه برخی همچون مالك بن أنس آوردن آن را پیش از سوره حمد در نمازهای واجب مکروه دانسته است مگر آن که نیت هم آهنگی با دیگر مسلمانان را داشته باشند و برخی از ایشان نیز آن را در زمره قرآن می دانند اما شیعه جزئیت «بسمله» را برای همه سور جز سوره توبه پذیرفته است برخی از اهل تسنن نیز دیدگاه شیعه در سوره فاتحة الكتاب را پذیرفته اند. (2) بنابراین می توان گفت که این معنای تحریف در قرآن روی داده است.
ص: 24
این قسم از تحریف به این معنا است که بخش هایی از قرآن موجود، در زمره کلام الله نازل شده بر پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم نیست. مرحوم خویی می نویسند که این معنای تحریف به اجماع مسلمانان باطل بوده و هرگز روی نداده است بلکه بطلان آن از بدیهیات شمرده می شود. (1)
مرحوم خویی آخرین قسم از تحریف را به نقصان در کتاب اختصاص داده است یعنی قرآن نزد ما همه آن چه از آسمان نازل گشته را در بر ندارد بلکه بخش هایی از آن بر اثر رویدادهایی از مردم پوشیده مانده است.
ایشان انظار پیرامون این گونه تحریف را دچار اختلاف می دانند به طوری که برخی آن را پذیرفته و برخی نفی نموده اند. (2)
در این نوشتار معنای اخیر تحریف بررسی می گردد ما معنای ششم تحریف را از دو زاویه واکاوی خواهیم کرد: نخست دیدگاه مکتب تشیع و دیگری منظر اهل سنت هر يك از این دو نیز از منظر روایات وارد شده در نزد فریقین و بررسی اقوال بزرگانشان مورد دقت قرار می گیرد.
ص: 25
ص: 26
آشکار است که روا نیست عقیده یا سخنی را به گروهی نسبت داد جز بر پایه سخنان بزرگان ایشان و استناد به منابع معتبرشان به راستی از قرن سوم تاکنون، همواره دانشمندان شیعه در نگاشته های خود در علوم گوناگون پیرامون نفی تحریف سخن گفته اند در کتب اعتقادی به هنگام بیان دیدگاهشان درباره قرآن در کتب حدیث به هنگام معالجه احادیث موهم تحریف با نگاه به سند و مدلول آن ها در نگاشته های فقهی به هنگام سخن از احکام قرائت در نماز مثل آن که آیا باید پس از سوره حمد سوره کاملی قرائت شود یا خیر؟ و مانند.آن در کتب اصولی نیز به وقت سخن از حجیت ظواهر الفاظ قرآن.
اندیشمندان شیعه در تمامی این جایگاه ها بر بی کم و کاستی قرآن صحه گذارده اند. برخی آشکارا گفته اند که هر کسی بگوید به باور شیعه، در قرآن راستین چیزی بیش از قرآن کنونی بوده، سخنی به دروغ گفته است برخی دیگر اظهار داشته اند که علمای شیعه بلکه علمای مسلمین بر نفی تحریف قرآن اجماع دارند و برخی از ایشان نیز با بهره گیری از کتاب سنت و غیر آن، بر نفی تحریف استدلال کرده اند و از این بالاتر، در این باره برخی از اندیشمندان شیعه نگاشته ای ویژه ارائه داده اند.
بنابراین به باور شیعه، قرآن تحریف نشده و قرآن کنونی بی کم و کاست و همان قرآنی است که خداوند متعال بر پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرو فرستاده است. این نه تنها عقیده گذشتگان ما، بلکه همان باور اندیشمندان کنونی شیعه است چنان که سخنان بزرگان و مشاهیر دانشمندان شیعه از بیش از هزار سال تاکنون گواهی بر این مدعاست که برای نمونه به برخی از این سخنان اشاره می کنیم.
محمد بن علی بن بابویه معروف به شیخ صدوق رحمه الله که رئيس المحدثين و دارای مکتب روایی است درباره تحریف قرآن چنین می نویسد:
ص: 27
إعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزله الله تعالى على نبيه محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم هو ما بين الدفتين، وهو ما في أيدي الناس ليس بأكثر من ذلك، و مبلغ سوره عند الناس مائة و أربع عشرة سورة و عندنا أنّ الضحى و ألم نشرح سورة واحدة، و لإيلاف وألم تر كيف سورة واحدة. و من نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب و ما روي من ثواب قراءة كلّ سورة من القرآن، و ثواب من ختم القرآن كلّه و جواز قراءة سورتين في ركعة نافلة والنهي عن القرآن بين سورتين في ركعة فريضة، تصديق لما قلناه في أمر القرآن و أنّ مبلغه ما في أيدى الناس و كذلك ما روي من النهي عن قراءة القرآن كله في ليلة واحدة و أنّه لا يجوز أن يختم في أقل من ثلاثة أيام، تصديق لما قلناه أيضاً.
بل نقول: أنّه قد نزل من الوحي الذي ليس بقرآن ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر الف آيه، و ذلك مثل... و مثل هذا كثير، كله وحي ليس بقرآن، ولو كان قرآنا لكان مقروناً به و موصلاً إليه غير مفصول عنه كما كان أمير المؤمنين عليه الصلاة و السلام جمعه، فلمّا جاءهم به قال: «هذا كتاب ربّكم كما أنزل على نبيكم لم يزد فيه حرف، ولم ينقص منه حرف»، فقالوا: لا حاجة لنا فيه عندنا مثل الذي عندك، فانصرف و هو يقول: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾. (1) و قال الصادق عليه السلام: ﴿اَلْقُرْآنُ وَاحِدٌ، نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ عَلَی [نبي] وَاحِدٍ، وَ إِنَّمَا اَلاِخْتِلاَفُ مِنْ جِهَهِ اَلرُّوَاهِ﴾ (2)
به باور ما، قرآنی که خدا بر پیامبرش محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرو فرستاده همان قرآنی است که میان دو جلد قرار گرفته و اکنون در دستان مردم است و چیزی بیش از آن نیست. شمار سوره هایش نزد عامه به صد و چهارده می رسد اما نزد ما «الضحی» و «الم نشرح» يك سوره شمرده می.شود همچنین «لایلاف» و «الم تر کیف» پس هر که ما را متهم سازد که معتقدیم قرآن بیش از این بوده بر ما دروغ بسته است گواه ما بر این گفتار، روایاتی است که بر خواندن هر سوره ای از قرآن یا ختم کل قرآن وعده پاداش داده است. یا آن دسته روایاتی که قرائت دو سوره در يك ركعت از نماز مستحبی را جایز شمرده ولی در نماز واجب روا نمی دارد.
ص: 28
یا آن دسته روایاتی که از قرائت کل قرآن در يك شب باز داشته و آن را در کمتر از سه روز روا نمی دارد.
بلکه می گوییم: به راستی برخی کلمات وحیانی دیگر که در زمره قرآن نیستند [احادیث قدسی] چنان چه به قرآن افزوده می شدند آیات قرآن به هفده هزار آیه می رسید همه این ها در عین وحیانی،بودن قرآن شمرده نمی شوند چرا که اگر قرآن بودند، به آن پیوسته شده و از آن جدایی نداشتند چنان که هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را گرد آوری کرد، آن را به میان مردم آورده چنین فرمود: این کتاب پروردگارتان است آن چنان که بر پیامبر شما فرود آمده.
نه حرفی به آن افزوده شده و نه از آن کم گردیده است پس مردمان گفتند ما را نیازی بدان نیست، آن چه در دست تو است مانندش نزد ما است. سپس امیرالمؤمنین از آن ها روی برگردانده و این آیه شریف را بر زبان آوردند: «پس آن را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچیز به دست آوردند و چه بد داد و ستدی انجام دادند» امام صادق علیه السلام فرمودند: «قرآن یکی و از نزد یگانه ای و بر يك پیامبر فرود آمده و نا همگونی ها تنها از سوی روات پدید آمده است».
محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید رحمه الله می نویسد:
و قد قال جماعة من أهل الإمامة: إنّه لم ينقص من كلمة ولا من آية ولا من سورة، ولكن حذف ما كان مثبتاً في مصحف أمير المؤمنين عليه السلام من تأويله و تفسير معانيه على حقيقة تنزيله، وذلك كان ثابتاً منزلا وإن لم يكن من جملة كلام الله تعالى الذي هو القرآن المعجز... و عندي أنّ هذا القول أشبه من مقال من ادعى نقصان كلم من نفس القرآن على الحقيقة دون التأويل، وإليه،أميل والله أسأل توفيقه للصواب (1)
گروهی از امامیه گفته اند: همانا چیزی از کلمه، آیه و سوره های قرآن کم نشده است؛ بلکه آن چه کاسته شده تأویلات و تفاسیری است که در قرآن امیرالمومنین علیه السلام ثبت شده و بی آن که جزئی از قرآن معجزه گون شمرده شود بیان گر حقیقت تنزیل بوده است....
ص: 29
من این سخن را از سخن کسانی که ادعای نقصان حقیقی قرآن نموده اند، نه نقصان در تأویل شایسته تر می دانم و به آن گرایش دارم و از خداوند راهیابی به نیکی را خواهانم.
سید مرتضی بن علی بن حسین موسوی ملقب به علم الهدی رحمه الله پیرامون تحریف قرآن چنین آورده است:
إنّ العلم بصحة نقل القرآن كالعلم بالبلدان والحوادث الكبار والوقائع العظام، والكتب المشهورة، و أشعار العرب المسطورة، فإنّ العناية اشتدّت والدواعي توفرّت على نقله وحراسته، و بلغت إلى حدّ لم يبلغه في ما ذكرناه لأنّ القرآن معجزة النبوة، و مأخذ العلوم الشرعية، والأحكام الدينيّة، وعلماء المسلمين قد بلغوا في حفظه و حمايته الغاية، حتّى عرفوا كلّ شي اختلف فيه من إعرابه و قراءته و حروفه و آياته، فكيف يجوز أن يكون مغيَّراً، أو منقوصاً مع العناية الصادقة والضبط الشديد؟! (1)
آگاهی ما به درستی انتقال قرآن به ما از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تاکنون به مانند دانش ما به وجود شهرها، حوادث بزرگ اتفاقات عظیم کتب مشهور و اشعار نگاشته شده عرب است. بلکه می توان گفت انگیزه های حفظ و حراست از قرآن به اندازه ای افزایش می یابد که در همانندهایش یافت نمی شود چرا که قرآن معجزه نبوت، سرچشمه علوم شریعت و احکام دین است. از این رو علمای مسلمین در صیانت و نگاهداری آن نهایت کوشش خود را روا داشته اند به گونه ای که حتی هر آن چه در قرآن مورد اختلاف بوده، چه در اعراب، چه در قرائت و چه در حروف و آیاتش از نگاه ایشان به دور نمانده است. پس با این اوصاف چگونه می توان گفت که در قرآن کمبود و یا دگرگونی راه یافته است؟
وی همچنین می افزاید:
إنّ العلم بتفصيل القرآن و أبعاضه في صحة نقله كالعلم بجملته، و جرى ذلك مجرى ما علم ضرورة من الكتب المصنّفة ككتاب سيبويه والمزني، فإنّ أهل العناية بهذا الشأن يعلمون من تفصيلهما ما يعلمونه من جملتهما، حتّى لو أنّ مدخلاً أدخل في كتاب سيبويه بابا في النحو ليس من الكتاب لعرف وميّز و علم أنّه،ملحق وليس من أصل الكتاب وكذلك القول في كتاب
ص: 30
المزني و معلوم أنّ العناية بنقل القرآن و ضبطه أصدق من العناية بضبط كتاب سيبويه و دواوين الشعراء.
همانا علم به درستی نقل تفاصیل قرآن و قسمت های آن، همانند دانستن صحت نقل همه قرآن است و این سخن، همانند مواردی است که به کتب دیگر نویسندگان مانند دو کتاب سیبویه و مزنی آگاهی یقینی است پس هنگامی اهل دانش به گستره و محدوده های این دو کتاب آگاهند چنان چه کسی به کتاب سیبویه بابی از علم نحو بیفزاید آن را شناخته و تشخیص می دهند و در می یابند که این باب در اصل کتاب نبوده و به آن ملحق شده است. همچنین است در کتاب مزنی و آشکار است که روی آوری به نقل قرآن و نگهداری آن از عنایت به حفظ كتب سیبویه و دیوان های شعرا بیشتر و سزاوارتر بوده است.
وی در ادامه می نویسد:
إنّ القرآن كان على عهد رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم مجموعاً مؤلفاً على ما هو عليه الآن همانا در عصر رسول خدا صلی الله علیه وآله قرآن گرد آمده بود و چنان بود که امروز نزد مردم است.
همچنین در ادامه می گوید:
و استدلّ على ذلك: بأنّ القرآن كان يدرّس ويحفظ جميعه في ذلك الزمان، حتى عيّن على جماعة من الصحابة في حفظهم له، و أنّه كان يعرض على النبي صلى الله عليه وآله وسلّم ويتلى عليه، و أنّ جماعة من الصحابة مثل عبد الله بن مسعود وأبي بن كعب وغيرهما ختموا القرآن على النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم عدّة ختمات و كلّ ذلك يدلّ بأدنى تأمّل على أنّه كان مجموعاً مرتبا غير مبتور ولا مبثوث.
در این باره چنین شاهد آورده شده است که در عصر پیامبر خدا تمامی قرآن آموزش داده شده و به خاطر سپرده میشد حتی برخی برای به خاطر سپاری آن برگزیده شده و بر پیامبر اکرم عرضه می داشته و تلاوت می کردند گروهی از صحابه همچون عبد الله بن مسعود، أبي بن کعب و غیر این دو نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بارها به ختم قرآن پرداختند. همه این ها با کمترین اندیشه و تأملی به گردآوری و به سامان بودن قرآن و بدون کاستی و زیادی دلالت می کند.
ص: 31
همچنین در ادامه می نویسد:
و ذكر أنّ من خالف في ذلك من الإمامية و الحشويّة لا يعتدّ بخلافهم، فإنّ الخلاف في ذلك مضاف إلى قوم من أصحاب الحديث نقلوا أخباراً ضعيفة ظنّوا صحتها، لا يرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته. (1)
وی یاد آور می شود آنانی از امامیه و حشویه که با نفی تحریف نا همسو شده اند قابل توجه نیستند همانا این ناهمراهی به برخی اصحاب حدیث نسبت داده شده که برخی اخبار ضعیف را نقل کرده و گمان به درستی آن ها برده اند، بی آن که به احادیث صحیح و قطعی روی آورند.
ایشان در موارد مختلف به نفی نقصان و کمبود در قرآن تصریح کرده است و به طوری این نظریه سید مرتضی پر آوازه گردیده است که برخی بزرگان اهل سنت به آن اشاره داشته و افزوده اند که وی قائل به تحریف قرآن را کافر می شمارد در این باره ابن حجر عسقلانی از ابن حزم چنین نقل می کند:
كان إماميّاً، لكنّه يكفّر من زعم أنّ القرآن بدّل أو زيد فيه، أو نقص منه، و كذا كان صاحباه أبو القاسم الرازي وأبو يعلى الطوسي. (2)
وی [سید مرتضی] از بزرگان امامیه است لیکن کسانی که به نظریه تحریف روی آورده اند را تکفیر کرده و دو همراه او ابوالقاسم رازی و ابو یعلی طوسی نیز چنین اند.
مرحوم ابو جعفر محمد بن حسن طوسی ملقب به شیخ الطائفه در مقدمه تفسیر التبیان می فرماید:
والمقصود من هذا الكتاب علم معانيه و فنون أغراضه، و أما الكلام في زيادته و نقصانه فمما لا يليق به أيضاً، لأنّ الزيادة فيه مجمع على بطلانها والنقصان،منه فالظاهر أيضاً من مذهب المسلمين خلافه، و هو الأليق بالصحيح من مذهبنا و هو الذي نصره المرتضى - رحمة الله عليه - و هو الظاهر في الروايات غير أنّه رويت روايات كثيرة، من جهة الخاصة والعامة، بنقصان كثير من آي القرآن و نقل شيء منه من موضع إلى موضع طريقها الآحاد التي لاتوجب علماً ولا عملاً،
ص: 32
والأولى الإعراض عنها، و ترك التشاغل بها، لأنّه يمكن تأويلها، ولو صحت لما كان ذلك طعناً على ما هو موجود بين الدفتين فإنّ ذلك معلوم صحته، لايعترضه أحد من الأمة ولايدفعه. (1)
انگیزه ما از نگارش این تفسیر، آگاهی از معانی قرآن و شناخت فنون اغراض آن است اما سخن گفتن از راه یابی زیادت و نقصان به آن سزاوار نیست چرا که افزوده شدن قرآن به اجماع همه مذاهب باطل است و کاهش از قرآن نیز به ظاهر پذیرش مسلمین را با خود ندارد و سزاوارتر به مذهب امامیه نیز دیدگاهی است که سید مرتضی رحمه الله آن را یاری رسانده و با ظاهر روایات نیز برابری می کند جز آن که احادیث بسیاری از خاص و عام بر نقصان شمار زیادی از آیات قرآن و جابجایی برخی از آن ها اشاره دارد اما باید گفت تمامی آن روایات از اخبار آحاد بوده و دستاویز هیچ علم و عملی نمی گردند، بنابراین بهتر است از آن ها رویگردانده و بدانها پرداخته نشود چرا که می توان آن ها را تأویل نمود و بر فرض اگر چنین احادیثی صحیح باشند خدشه ای بر قرآن کنونی وارد نخواهند ساخت چرا که صحت قرآن آشکار بوده و هيچ يك از امت بر آن خرده نگرفته اند.
مرحوم شيخ أبو على فضل بن حسن طبرسی، معروف به أمين الإسلام نیز چنین می نگارد:
الكلام في زيادة القرآن و نقصانه، فإنّه لايليق بالتفسير. فأما الزيادة فيه: فمجمع على بطلانه. و أما النقصان منه فقد روى جماعة من أصحابنا، وقوم من حشويّة العامة: أنّ في القرآن تغييراً أو نقصاناً، والصحيح من مذهب أصحابنا خلافه. (2)
سخن گفتن از راهیابی تحریف به قرآن سزاوار کتب تفسیر نیست، چرا که افزایش بر قرآن به اجماع همه مذاهب نادرست بوده و کاهش آن نیز بر اساس دیدگاه درست اصحاب ما راهی به قرآن نیافته است گر چه برخی علمای شیعه و جماعتی از حشویه به آن معتقد گشته اند.
ص: 33
سيد رضى الدين على بن طاووس حلّى در کتاب ارزشمند سعد السعود سخنانی در نفی تحریف ابراز داشته است ایشان در بخشی از کتاب خود نخست سخنی از جبائی می آورد که در تفسیر خود گفته است:
محنة الرافضة على ضعفاء المسلمين أعظم من محنة الزنادقة:
آسیب و زیانی که رافضه بر پیکره ضعفای مسلمانان وارد ساخته، سهمگین تر است از گزندی است که زنادقه وارد ساخته اند.
وی در ادامه، بر پایه این پندار که شیعیان شبهه تحریف را پذیرفته اند به تبیین ادعای خود می پردازد.
مرحوم سید در واکنش به این سخنان می گوید:
فيقال له: كلّ ما ذكرته من طعن وقدح على من تذكّر أنّ القرآن وقع فيه تبديل و تغيير، فهو متوجه إلى سيدك عثمان بن عفان لأنّ المسلمين أطبقوا أنه جمع الناس على هذا المصحف الشريف و حرّق ما عداه من المصاحف فلولا اعتراف عثمان بأنه وقع تبديل و تغيير من الصحابة ما كان هناك مصحف يحرق وكانت تكون متساوية.
و يقال له: أنت مقرّ بهؤلاء القرّاء السبعة... فمن ترى ادعى اختلاف القرآن و تغييره؟ أنتم وسلفكم، أو الرافضة ؟ ومن المعلوم من مذهب الذين تسمّيهم رافضة أنّ قولهم واحد في القرآن؛ (1)
در پاسخ وی گفته می شود که هر بدگویی و سرزنشی که به پذیرندگان دیدگاه تحریف روا داشتید نخست به سرور خودتان عثمان بن عفان بازخواهد گشت چرا که به گواه تاریخ وی مردم را به پذیرش قرآنی واحد واداشت و دیگر مصحف ها را به آتش کشید. پس اگر او باور نداشت که قرآن تحریف گردیده و صحابه در قرآن دست برده اند، قرآنی به آتش کشیده نمی شد و همه مصحف ها با هم برابر بودند.
پاسخ دیگر آن که شما به قرائت های هفت گانه اقرار دارید پس چه کسی است که به اختلاف در قرآن و دگرگونی آن روی آورده است؟ شما و گذشتگانتان یا رافضه؟ در حالی که از مذهب کسانی که شما آن ها را رافضی می نامید، آشکار می گردد که در باره قرآن دیدگاه واحدی دارند.
ص: 34
مرحوم سید در بحثی که با ابو القاسم بلخی پیرامون جزء سوره بودن «بسمله» درانداخته در حالی که بلخی دیدگاه عدم جزئیت را،پذیرفته به آشکاری گفته است که قرآن از زیاده و نقصان در امان بوده است چنان که عقل و شرع نیز چنین اقتضایی دارد. (1)
ایشان آن چه اهل سنت از عثمان و عایشه روایت نموده اند که در قرآن خطا و نادرستی راه یافته را انکار کرده و می گوید:
ألا تعجب من قوم يتركون مثل عليّ بن أبي طالب أفصح العرب بعد صاحب النبوة و أعلمهم بالقرآن والسنة و يسألون عائشة ؟ أما يفهم أهل البصائر أنّ هذا المجرّد الحسد أو لغرض بعيد من صواب الموارد والمصادر... ولو ظفر اليهود والزنادقة بمسلم يعتقد أنّ في القرآن لحناً جعلوه حجة؛ (2)
آیا از قومی شگفت زده نمی شوی که کسی مانند علی بن ابی طالب را که پس از نبی مکرم اسلام صلّى الله عليه وآله فصيح ترین عرب و داناترین به قرآن و سنت بوده را رها کرده و از کسی همچون عایشه پاسخ می جویند؟ آیا دارندگان بینش در نمی یابند که این کار تنها از روی رشکورزی و انگیزه هایی به دور از راستی و درستی است و اگر یهود و زنادقه بر مسلمانی دست می یافتند که به خطای در قرآن باورمند بود، او را حجت قرار می دادند؟
از مرحوم حسن بن یوسف بن مطهر مشهور به علامه حلّی پیرامون تحریف قرآن چنین پرسیدند:
ما يقول سيّدنا في الكتاب العزيز هل يصح عند أصحابنا أنه نقص منه شئ أو زيد فيه أو غيّر ترتيبه أم لم يصح عندهم شي من ذلك ؟ أفدنا أفادك الله من فضله وعاملك بما هو من أهله؛
درباره قرآن چه می فرمایید؟ آیا شیعیان می پذیرند که در آن زیادت و نقصانی روی داده یا ترتیب آن دگرگون گردیده است؟ پاسخ ما را گویید که خدا شما را از فضل خود فایده بخشی داده و به آن چه سزاوار بزرگی او است بر شما روا دارد.
ایشان در پاسخ می نویسد:
ص: 35
الحق أنّه لاتبديل ولا تأخير ولاتقديم فيه، وأنّه لم يزد ولم ينقص، و نعوذ بالله تعالى من أن يعتقد مثل ذلك وأمثال ذلك، فإنّه يوجب التطرّق إلى معجزة الرسول عليه وآله السلام المنقولة بالتواتر؛ (1)
حق آن است که در قرآن هیچ گونه تبدیل و جابجایی و یا زیادت و کاستی روی نداده است و ما از چنین نسبت هایی به کلام الله به خدا پناه می بریم چرا که معجزه جاودان پیامبر صلی الله عليه وآله که به تواتر نقل شده است را به چالش می کشد.
ایشان می گوید:
علم بالضرورة تواتر القرآن بجملته و تفاصيله و كان التشديد في حفظه أتمّ، حتّى نازعوا في أسماء السور والتفسيرات و إنّما اشتغل الأكثر عن حفظه بالتفكّر في معانيه و أحكامه، و لو زيد فيه أو نقص، لعلمه كلّ عاقل و إن لم يحفظه لمخالفة فصاحته و أسلوبه؛ (2)
به ضرورت دانسته شده که تمامی قرآن و بخش هایش متواتر بوده و تلاش در نگاهداری آن تام تر است به گونه ای که حتی در نام سوره ها و تفسیر آیات آن، کشمکش کرده اند و بیشتر از پرداختن به حفظ قرآن، به تفکر در معانی و احکامش کوشیده اند و اگر چنان چه افزایش یا کاهشی رخ می داد هر عاقلی - هر چند که حافظ قرآن نبود آن را درمی یافت چرا که با شیوایی و روش آن ناسازگار بود.
ایشان که به محقق ثانی شهرت یافته اند، رساله ای در نفی نقصان قرآن نگاشته که سید محسن اعرجی بغدادی، بیشتر سخنان وی را در كتاب شرح الوافي في علم الاصول بازتاب داده است. وی در این رساله بر دیدگاه خود چنین خدشه می.کند مرحوم اردوبادی می نویسد: آن گاه که در باره روایات نقیصه در قرآن از ایشان پرسیده شد، وی در پاسخ گفت:
ص: 36
بأن الحديث إذا جاء على خلاف الدليل والسنّة المتواترة، أو الإجماع، ولم يمكن تأويله، ولا حمله على بعض الوجوه، وجب طرحه؛ (1)
هنگامی که حدیثی با دلیل سنت متواتر و یا اجماع ناسازگاری داشت و تأویل و توجیه آن نیز ممكن نبود، می بایست آن را به کناری نهاد.
وی نیز در تفسیر منهج الصادقین (2)، به هنگام تفسير آيه شريف ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾، به آشکاری تحریف را نفی می کند.
ایشان به قاضی شهید معروف گشته.است وی در کتاب کلامی خود مصائب النواصب، در نفی تحریف گفته است:
ما نسبه إلى الشيعة الإمامية من قولهم بوقوع التغيير في القرآن ليس ممّا قال به جمهور الإمامية و إنما قال به شرذمة قليلة منهم لا اعتداد بهم فيما بينهم؛ (3)
شبهه تحریف که به شیعه امامیه بربسته اند با دیدگاه جمهور اماميه ناسازگار است و چنین نظریه ای جز از سوی شماری اندک نیامده که اعتنایی به آن ها نمی گردد.
شيخ محمد بن حسين بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهایی در این باره می گوید:
الصحيح أنّ القرآن العظيم محفوظ عن ذلك، زيادة كان أو نقصاناً، و يدل عليه قوله تعالى: ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾. وما اشتهر بين الناس من إسقاط اسم أمير المؤمنين عليه السلام منه في بعض المواضع مثل قوله تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ - في علي - ﴾ وغير ذلك فهو غير معتبر عند العلماء. (4)
ص: 37
دیدگاه درست آن است که قرآن کریم از هر گونه تحریف در امان بوده است، چه به افزونی و چه به کاستی گواه بر آن، سخن خداوند متعال است که می فرمايد: ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾. و آن چه میان مردم پر آوازه گردیده که نام امیرالمؤمنین علیه السلام از برخی آیات مانند ﴿یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ - في على -﴾ و غیر آن کاسته شده نزد دانشمندان بی اساس است.
وی نیز در این باره می گوید:
والمشهور أنّه محفوظ ومضبوط كما أنزل، لم يتبدل ولم يتغيّر، حفظه الحكيم الخبير، قال الله تعالى: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ (1)
دیدگاه مشهور چنین است که قرآن آن چنان که فرود آمده محفوظ و مضبوط مانده است. نه دگرگون شده و نه تغییر یافته بلکه حکیمی خبیر آن را پاسداری کرده است؛ چنان که خداوند متعال فرموده: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾.
وی پس از نقل روایت بزنطی که می گوید:
قال: دفع إليَّ أبو الحسن عليه السّلام مصحفاً و قال: «لا تنظر فيه»، ففتحته و قرأت فيه: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا....﴾ فوجدت فيها اسم سبعين رجلاً
حضرت رضا علیه السلام قرآنی به من داد و فرمود: «در آن نگاه مکن پس من آن را باز کرده و آيه ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا...﴾ را خواندم که در آن نام هفتاد نفر [از قریش را] یافتم.
چنین گفته است:
لعلّ المراد أنه وجد تلك الأسماء مكتوبة في ذلك المصحف تفسيراً «للذين كفروا والمشركين» مأخوذة من الوحي، لا أنّها كانت من أجزاء القرآن و عليه يحمل ما في الخبرين السابقين... و كذلك كلّ ما ورد من هذا القبيل عنهم عليهم السّلام... فإنّه كلّه محمول على ما قلناه ولأنّه لو كان تطرّق التحريف والتغيير في ألفاظ القرآن لم يبق لنا اعتماد على شيء منه، إذ على هذا يحتمل كل
ص: 38
آية منه أن تكون محرّفة و مغيّرة، و تكون على خلاف ما أنزله الله فلا يكون القرآن حجة لنا، و تنتفي فائدته و فائدة الأمر باتِّباعه و الوصية به، وعرض الأخبار المتعارضة عليه؛
شاید مراد بزنطی این باشد که وی آن نام ها را در تفسیر وحیانی آیه شریف «للذين كفروا و المشرکین» یافته، نه آن که بخشی از قرآن بوده است. دو خبر پیشین نیز چنین تأویل می شود... و همچنین هر آن چه از معصومان علیهم السلام در این باره وارد شده است... بنابراین همه این گونه روایات بر آن چه ما گفتیم حمل می شود چرا که اگر تحریف و تغییر به الفاظ قرآن راه یافته باشد دیگر نمی توان به هیچ بخش قرآن اعتماد کرد زیرا گمان می رود که هر آیه آن تحریف شده و دگرگون باشد و با آن چه خداوند فرستاده ناسازگار بنابراین قرآن دیگر بر ما حجت نبوده سود آن تباه و دستور و سفارش به آن بیهوده می گشت همچنین عرضه روایات متعارض به آن بی معنا بود.
ایشان سپس به سخن شیخ صدوق - که پیش از این گذشت - و برخی روایات استشهاد می کند. (1)
وی همچنین در تفسیر آیه ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ می گوید:
من التحريف والتغيير والزيادة والنقصان؛ (2)
[خداوند قرآن را از گزند] تحریف، دگرگونی و افزایش و کاهش مصون داشته است.
ایشان نیز چنین می گوید:
إنّ من تتبع الأخبار وتفحص التواريخ والآثار علم - علماً قطعياً - بأنّ القرآن قد بلغ أعلى درجات التواتر، و أن آلاف الصحابة كانوا يحفظونه و يتلونه، و أنه كان على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم مجموعاً مؤلفاً؛ (3)
همانا هر که اخبار را بررسی کرده و در تاریخ و آثار علمی جستجو نماید به یقین خواهد یافت که قرآن در بالاترین رده تواتر بوده و هزاران نفر از صحابه آن را حفظ و تلاوت کرده اند و مجموع این قرآن، در همان عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله گرآوری شده است.
ص: 39
ایشان پس از آوردن احادیث دلالت کننده بر نقصان قرآن، سخنی از شیخ مفید، به این عبارت به میان می آورد:
فإن قال قائل: كيف يصح القول بأنّ الذي بين الدفتين هو كلام الله تعالى على الحقيقة من غير زيادة ولا نقصان وأنتم تروون عن الأئمة عليهم السلام أنّهم قرأوا: «كنتم خير أئمة أخرجت للناس»، و كذلك: «جعلناكم أئمة وسطا»، و قرأوا: «يسئلونك عن الأنفال»، و هذا بخلاف ما في المصحف الذي في أيدي الناس؟ قيل له: قد مضى الجواب عن هذا وهو: إنّ الأخبار التي جاءت بذلك أخبار آحاد لا يقطع على الله تعالى بصحتها، فلذلك وقفنا فيها ولهم نعدل عمّا في المصحف الظاهر على ما أمرنا به حسب ما بيناه.
مع أنّه لا ينكر أن تأتى القراءة على وجهين منزلتين، أحدهما، ما تضمنه المصحف، والثاني ما جاء به الخبر، كما يعترف مخالفونا به من نزول القرآن على وجوه شتّى؛ (1)
اگر کسی بگوید چگونه این دیدگاه درست است که آن چه در میان دو جلد قرآن قرار دارد همان کلام الله واقعی است بی افزونی و کاستی در حالی که روایاتی از ائمه علیهم السلام دارید که ایشان برخی آیات را به گونه ای دیگر جز آن چه در قرآن کنونی است قرائت کرده اند مانند: «کنتم خير أئمة أخرجت للناس» يا «جعلناكم أئمة وسطا» و يا «يسئلونك عن الأنفال».
در پاسخ به او می گوییم پیش از این چنین جواب داده شد که این روایات از اخبار آحاد بوده و درستی آن ها یقینی نیست از این رو ما در این باره توقف کرده و بر پایه آن چه دستور یافته ایم از قرآن کنونی عدول نخواهیم کرد با این حال انکار نمی شود که این آیات به دو قرائت خوانده شده یکی آن گونه که در مصحف است و دیگری آن گونه که در خبر آمده و این همانند سخنی است که مخالفان ما [اهل سنت] به آن معتقدند که قرآن بر وجوه مختلفی نازل گشته است.
ص: 40
از ظاهر سخنان وی نیز در شرح صحیفه سجادیه نفی تحریف به دست می آید که جویندگان می توانند به آن مراجعه کنند. (1)
ایشان نیز در کتاب مناهج المعارف به این دیدگاه روی آورده است از این رو برای پیگیری می توان به آن مراجعه کرد.
مرحوم سید محمدمهدی طباطبایی معروف به بحرالعلوم، در بحث حجیت کتاب چنین به توصیف قرآن می پردازد:
الكتاب هو القرآن الكريم والفرقان العظيم والضياء والنور والمعجز الباقي على مرّ الدهور و هو الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه تنزيل من لدن حكيم حميد، أنزله بلسان عربي مبين هدى للمتقين و بياناً للعالمين؛
کتابی که ما به حجیتش باور داریم همان قرآن کریم و فرقان عظیم است. روشنایی آن ذاتی و نورش گسترده معجزه است و در گذر ایام ماندگار او همان حقی است که هیچ باطلی به آن راه نداشته نه از پیش و نه از پسش فرو فرستاده ای از سوی حکیمی ستوده که به زبان عربی آشکار نازل گشته تا هدایتی برای متقین و بیانی برای عالمیان باشد.
وی سپس دو روایت «القرآن أربعة أرباع» و «القرآن ثلاثة أثلاث» - که پس از این خواهد آمد - را آورده و در ادامه می گوید:
و الوجه حمل الأثلاث و الأرباع على مطلق الأقسام و الأنواع و إن اختلف في المقدار؛ (2)
توجیه این روایت این است که اگر چه سه بخش و چهار بخش در مقدار متفاوت اند ولی می توان بر مطلق اقسام و انواع حمل نمود.
ص: 41
شیخ جعفر معروف به کاشف الغطاء نیز در این باره می نویسد:
لاريب في أنّه [القرآن] محفوظ من النقصان بحفظ الملك الديان، كما دلّ عليه صريح القرآن وإجماع العلماء في جميع الأزمان ولاعبرة بالنادر. وما ورد من أخبار النقيصة تمنع البديهة من العمل بظاهرها ولاسيما ما فيه نقص ثلث القرآن أو كثير منه، فإنّه لو كان ذلك لتواتر نقله لتوفّر الدواعي عليه، ولاتّخذه غير أهل الإسلام من أعظم المطاعن على الإسلام و أهله، ثمّ كيف يكون ذلك و كانوا شديدي المحافظة على ضبط آياته و حروفه؟... فلابد من تأويلها بأحد وجوه؛ (1)
بی گمان سرپرست و فرمانروای دین قرآن را از راه یافتن هر گونه کاستی مصون داشته است چنان که صریح قرآن به آن اشاره داشته و علمای همه دوران بر آن پای فشرده اند. اقوال نادر بی اعتبارند و بداهت عدم تحریف ظاهر اخبار دال بر نقصان را زمین گیر می سازد به ویژه آن روایاتی که يك سوم قرآن یا بیش از آن را ناقص می دانند بی گمان اگر چنین نقصان بزرگی در قرآن روی داده بود بایست پی در پی خبرش به ما می رسید چرا که در این باره انگیزه فراوانی یافت می شد و هر آینه دست مایه سرزنش مردم آیین های دیگر بر اهل اسلام قرار می گرفت. از آن گذشته چگونه ممکن است با این همه اهتمام در حفظ آیات و حروف قرآن، چنین نقصانی روی دهد؟... پس ناگزیر این اخبار بر یکی از وجوه تأویل می شود.
چکیده گفتار وی چنین است:
و إنّما الكلام في النقيصة و بالجملة، فالخلاف إنّما يعرف صريحاً من علي بن إبراهيم في تفسيره، و تبعه على ذلك بعض المتأخرين تمسكاً بأخبار آحاد رواها المحدّثون على غرّها، كما رووا أخبار الجبر والتفويض والسهو والبقاء على الجنابة و نحو ذلك؛
سخن در نقصان و تحریف قرآن است پذیرش این دیدگاه در تفسیر علی بن ابراهيم آشكارا دیده می شود و برخی از متأخران نیز بر پایه پاره ای اخبار آحاد از او پیروی کرده اند. اخباری
ص: 42
که محدثان از روی غفلت روایت کرده اند همچنان که برخی اخبار ناسازگار دیگر را نیز پیرامون جبر و تفویض سهو بقاء بر جنابت و دیگر موارد بازگو کرده اند.
وی سپس از رویداد قرآن اميرالمؤمنين عليه السلام شاهدی بر سخن خود آورده می نویسد:
لمّا اشتمل عليه من التأويل والتفسير، وقد كان عادة منهم أن يكتبوا التأويل مع التنزيل، والذي يدل على ذلك قوله عليه السلام في جواب الثاني: «ولقد جئت بالكتاب كملاً مشتملاً على التأويل والتنزيل والمحكم والمتشابه والناسخ والمنسوخ». فإنّه صريح في أنّ الذي جاءهم به ليس تنزيلاً كله؛ (1)
قرآن ایشان تأویل و تفسیر قرآن را نیز در برمی گرفت که خود رویه ای در میان اصحاب بود که با،تنزیل تأویل را نیز همراه می کردند گواه این سخن فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به خلیفه دوم است که فرمود: «به راستی کتاب کاملی را بر شما نمایاندم که در بردارنده تأويل و تنزیل محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ بود» این سخن آشکار می کند که همه بخش های قرآن ایشان تنزیل نبوده است.
وی در این باره می نویسد:
لا خلاف أنّ كل ما هو من القرآن يجب أن يكون متواتراً في أصله و أجزائه، و أما في محلّه و وضعه وترتيبه، فكذلك عند محققي أهل السنّة للقطع بأنّ العادة تقضي بالتواتر في تفاصيل مثله، لأنّ هذا المعجز العظيم الذي هو أصل الدين القويم والصراط المستقيم ممّا توفّر الدواعي على نقل جمله وتفاصيله، فما نقل آحاداً ولم يتواتر يُقطع بأنّه ليس من القرآن قطعاً؛ (2)
بی هیچ اختلاف باید قرآن در اصل و اجزائش متواتر باشد اما در محل آیات و نحوه چینش آن ها نیز نزد محققان اهل سنت اختلافی نیست، چرا که بی گمان تفاصیل در مانند چنین کتابی عادتاً متواتر است زیرا چنین معجزه بزرگ که پایه دین و صراط مستقیم است انگیزه های
ص: 43
فراوانی در نقل جمله ها و تفاصیل آن پدید می آید. بنابر این، بی گمان نقل های واحد و نا متواتر، در زمره قرآن شمرده نمی شوند.
وی می گوید:
إنّ النقصان في الكتاب ممّا لا أصل له؛ (1)
دیدگاه نقصان قرآن بی پایه است.
وی نیز در کتاب عروة الوثقی به هنگام بحث از قرآن، به آشکارا تحریف را نفی کرده و آن را به جمهور مجتهدان نسبت داده است. (2)
وی نیز به روشنی دیدگاه تحریف را رد کرده و استدلالاتی برای این ادعایش آورده است چکیده آن ها چنین است:
1. اصل، زیرا تحریف رویدادی مشكوك است؛
2. اجماع؛
3. ناسازگاری دیدگاه تحریف با معجزه بودن قرآن؛
4. سخن خداوند متعال ﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾:
5. أخبار ثقلين؛
6. روایاتی که به تمسك به همین قرآن دستور می دهد. (3)
ص: 44
وی نیز در كتاب شرح الرسائل في علم الأصول استدلال هایی برای نفی تحریف قرآن آورده و در ادامه اخبار تحریف را تأویل کرده است. (1)
ایشان نیز در رساله ای با نام رسالة في حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحریف با ادله ای کارآمد، دیدگاه عدم تحریف را اثبات می کند.
مرحوم شیخ محمد حسن آشتیانی در این باره چنین نگاشته است:
المشهور بين المجتهدين والأصولييّن - بل اكثر المحدثين - عدم وقوع التغير مطلقاً، بل ادّعى غير واحد الإجماع على ذلك؛ (2)
مجتهدان و اصولیان، بلکه بیشتر محدثان بر این باورند که در قرآن هیچ گونه تغییری رخ نداده است بلکه شماری ادعای اجماع نموده اند.
ایشان در كتاب بشرى الوصول إلى أسرار علم الأصول، پایبندی خود را به دیدگاه عدم تحریف نمایان ساخته است. (3)
وی پس از بیان شرح حال زندگی ربیع بن خثیم چنین گفته است:
فتحصل من ذلك كلّه أنّ ما صدر من المحدّث النوري رحمه الله من رمي الرجل بضعف الإيمان
و نقص العقل جرأة عظيمة كجرأته على الإصرار على تحريف كتاب الله المجيد؛ (4)
ص: 45
از آن چه گفته شد بر می آید که مرحوم محدث نوری با نسبت دادن ضعف ایمان و نقص عقل به ربیع بن خثیم بی باکی بزرگی به خرج داده است همانند ناهراسی وی در اصرار بر تحریف قرآن.
او در این باره چنین گفته است:
ولئن سمعت في الروايات الشاذة شيئاً في تحريف القرآن و ضياع بعضه، فلا تقم لتلك الروايات و زناً، و قل ما يشاء العلم في اضطرابها و وهنها و ضعف رواتها و مخالفتها للمسلمين، و فيما جاءت به في رواياتها الواهية من الوهن وما ألصقته بكرامة القرآن ممّا ليس له شبه به؛ (1)
اگر چنان چه در روایات شمار اندکی تو را به تحریف قرآن و از بین رفتن برخی از آن رهنمون کرد به آن ها اعتنایی نکن و پیرامون،پریشانی وهن و ضعف رواتشان و مخالفتش با مسلمانان هر چه دانشت اقتضا می کند بازگو. همچنین آن وهن هایی که در روایات سست اینان آمده و نسبت های ناروایی که به قرآنی - که شبیه آن وجود ندارد - بسته اند را نمایان سازد.
شیخ محمد حسين كاشف الغطاء در كتاب أصل الشيعه و أصولها می گوید:
و إنّ الكتاب الموجود في أيدي المسلمين هو الكتاب الذي أنزله الله إليه للإعجاز والتحدّي ولتعليم الأحكام وتمييز الحلال من الحرام، وإنّه لا نقص فيه ولا تحريف ولا زيادة، و على هذا إجماعهم.
ومن ذهب منهم أو من غيرهم من فرق المسلمين إلى وجود نقص فيه أو تحريف فهو مخطئ يردّه نص الكتاب العظيم ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.
والأخبار الواردة من طرقنا أو طرقهم الظاهرة في نقصه أو تحريفه ضعيفة شاذة، و أخبار آحاد لا تفيد علماً ولا عملاً، فإما أن تأوّل بنحو من الإعتبار أو يضرب بها الجدار؛ (2)
ص: 46
همانا کتابی که اکنون در دسترس مسلمین است، همانی است که خداوند متعال برای اعجاز و هماورد طلبی فرو فرستاده و قرآنی که آموزنده احکام و جدا کننده حلال و حرام است، به اجماع مسلمین نه کاهش و افزایشی و نه تحریفی در آن روی نداده است.
هر گروهی از مسلمین که قرآن را تحریف شده بداند بی گمان به خطا رفته و نص قرآن را که فرموده ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ را رد کرده است.
آن دسته روایاتی که از ما و یا اهل سنت وارد شده و ظهورش بر نقص و تحریف اشاره دارد ناتوان و اندکند چنین روایاتی نه علم و نه عملی در پی نخواهند داشت پس یا تأویل گردیده و یا به کناری نهاده می شوند.
سيّد شرف الدين نیز چنین می گوید:
المسألة الرابعة: نسب إلى الشيعة القول بتحريف القرآن بإسقاط كلمات و آيات.
مسأله چهارم: دیدگاه تحریف و کاهش یافتن برخی کلمات و آیات را بر شیعه نسبت داده شده است.
فأقول: نعوذ بالله من هذا القول، ونبرأ إلى الله تعالى من هذا الجهل وكلّ من نسب هذا الرأي إلينا جاهل بمذهبنا أو مفتر علينا، فإنّ القرآن العظيم والذكر الحكيم متواتر من طرقنا بجميع آياته و كلماته وسائر حروفه و حركاته و سكناته تواتراً قطعياً عن أئمة الهدى من أهل البيت عليهم السلام لا يرتاب في ذلك إلا معتوه، و أئمة أهل البيت كلهم أجمعون رفعوه إلى جدهم رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم عن الله تعالى، و هذا أيضاً مما لا ريب فيه.
و ظواهر القرآن الحكيم فضلاً عن نصوصه أبلغ حجج الله تعالى، وأقوى أدلّة أهل الحق بحكم الضرورة الأوليّة من مذهب الإماميّة و صحاحهم في ذلك متواترة من طريق العترة الطاهرة ولذلك تراهم يضربون بظواهر الصحاح - المخالفة للقرآن - عرض الجدار ولا يأبهون بها، عملاً بأوامر أئمتهم عليهم السلام.
ص: 47
و كان القرآن مجموعاً أيام النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم على ما هو عليه الآن من الترتيب والتنسيق في آياته وسوره و سائر كلماته، و حروفه بلا زيادة ولا نقصان، ولا تقديم ولا تأخير ولا تبديل ولا تغيير.
و صلاة الإماميّة بمجرّدها دليل على ذلك، لأنّهم يوجبون بعد فاتحة الكتاب - في كلّ من الركعة الأولى والركعة الثانية من الفرائض الخمس - سورة واحدة تامة غير الفاتحة من سائر السور،
ولا يجوز عندهم التبعيض فيها ولا القران بين سورتين على الأحوط وفقههم صريح بذلك، فلولا أن سور القرآن بأجمعها كانت زمن النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم على ما هي الآن عليه في الكيفية والكمية ما تسنّى لهم هذا القول، ولا أمكن أن يقوم لهم عليه دليل.
أجل، إنّ القرآن عندنا كان مجموعاً على عهد الوحي والنبوّة، مؤلّفاً على ما هو عليه الآن، وقد عرضه الصحابة على النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم وتلوه عليه من أوّله إلى آخره، و كان جبرائيل عليه السلام يعارضه صلّى الله عليه وآله وسلّم بالقرآن في كلّ عام مرّة، وقد عارضه به عام وفاته مرّتين، و هذا كلّه من الأمور الضرورية لدى المحققين من علماء الإمامية، ولا عبرة ببعض الجامدين كما لا عبرة بالحشوية من أهل السنّة القائلين بتحريف القرآن والعياذ بالله فإنّهم منهم، لا يفقهون.
نعم لا تخلو كتب الشيعة و كتب السُنّة من أحاديث ظاهرة بنقص القرآن، غير أنّها مما لا وزن الأعلام من علمائنا أجمع لضعف سندها ومعارضتها بما هو أقوى منها سنداً، وأكثر عدداً، وأوضح دلالة على أنّها من أخبار الآحاد وخبر الواحد إنّما يكون حجّة إذا اقتضى عملاً، و هذه لا تقتضي ذلك، فلا يرجع بها عن المعلوم المقطوع به فليضرب بظواهرها عرض الحائط؛ (1)
در پاسخ می گوییم از این چنین سخن جاهلانه ای به خدا پناه برده و از آن تبری می جوییم. هر که دیدگاه تحریف را بر ما بربندد یا به مذهب ما نادان است و یا بر ما دروغ بسته است. پس همانا همه آیات، کلمات، حروف، حرکات و سکنات قرآن عظیم و ذکر حکیم بی گمان از سوی ائمه اهل البيت سلام الله علیهم به تواتر به ما رسیده و در این باره جز انسان کم خرد دو دل نمی گردد امامان معصوم عليهم السلام نيز يك به يك همین قرآن را به جدشان رسول الله صلى الله عليه وآله نسبت دادهاند و در این سخن نیز تردیدی نیست.
ص: 48
به باور ما ظواهر قرآن تا چه رسد به نصوصش رساترین حجت خدا بر بندگان بوده و یکی از نیرومندترین ادله اهل حق شمرده می شود. احادیث صحیح ما در گواهی بر این سخن بسیار است از این رو می بینید که شیعیان از ظواهر روایات صحیحی که با قرآن ناسازگارند دست شسته و بر اساس آن ها رفتار نمی کند و این امر به فرمان ائمه علیهم السلام بوده است.
در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قرآن گردآمده ای بوده که چیدمان و هماهنگی آیات و سوره هایش و دیگر کلمات و حروفش بی هیچ کاهش و افزایشی یا پس و پیش شدنی و یا جابجایی و دگرگونی ای به مانند قرآن امروزین بوده است.
نماز امامیه خود به تنهایی می تواند گواهی بر نفی تحریف باشد چرا که ایشان در رکعت یکم و دوم، واجب می دانند تا پس از فاتحة الکتاب سورهای کامل غیر آن قرائت گردد و از روی احتیاط روا نمی دارند که آن سوره ناقص، یا دو سوره کامل با هم آید. این سخن در فقه شیعه آشکار است پس اگر در نگاه شیعه قرآن کنونی در کیفیت و کمیت همان کتاب زمان پیامبر نبود چنین سخنانی در فقه نمی آورده و دلیلی بر گفته های خود نداشتند.
آری، به باور ما به راستی در زمانه وحی و نبوت قرآن گردآمدهای همچون امروز بوده و بارها صحابه آن را بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمایانده و برای ایشان قرائت کرده اند. جبرئيل عليه السلام هر سال قرآن را بر پیامبر صلى الله عليه وآله عرضه می کرد و حتی این امر در سال رحلت ایشان دو بار تحقق یافت همه این سخنان نزد محققان امامی از ضروریات مذهب است و نباید به سخن برخی اشخاص خِرَد گریز از آنان اعتنایی کرد همچنان که به سخن حشویه از اهل سنت اعتباری،نیست چرا که ایشان از درکی عمیق برخوردار نیستند.
آری، در کتب روایی شیعه و سنی احادیثی هستند که به ظاهر قرآن را تحریف شده می انگارد اما آن ها نزد بزرگان علمی ایشان بی ارزشند و این نیست جز به خاطر ضعف سند و ناسازگاری آن ها با روایات بسیار با اسناد معتبرتر و دلالاتی آشکارتر اخبار تحریف، خبرهای واحدی هستند که حجیت آن ها زمانی است که اقتضای عملی داشته باشند که در این جا چنین نیست بنابراین از ظواهر آن ها روی برگردانده می شود.
ص: 49
از جد ما درباره دیدگاه تحریف، پرسش شد و ایشان در جواب چنین گفتند:
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى.
راجع به تحریف که مورد سوال واقع شده به طور قطع بیان می نمایم در قرآن کریم هیچ گونه تحریف نه به زیاده و نه به نقیصه و نه به تغییر الفاظ واقع نشده و اگر به نص روایات از تحریف نامی برده شده است منظور تغییر معنا به آراء و توجیهات و تأویلات باطله می باشد نه تغيير الفاظ و عبارات و آن چه دیده یا شنیده شود از روایتی در اسقاط آیات و سور از این معجزه خالده خاتمیه همانا مجعول و ضعیف است و خود آن آیات و سور دلیل روشنی هستند بر ساختگی بودنشان مثلا دو سوره که در کتاب اتقان یا سوره ای که در بستان المذاهب یا در کتابی دیگر نقل شده شخص خبیر و بصیر آن را عرضه به قرآن
کریم داده و مجعول و باطل بودن آن ها را بدیهی خواهد دید به علاوه آن که در قرآن کریم زیادتی را احدی نگفته است و آن چه بعضی توهم کرده اند نقیصه است و آن را هم نتوان گفت با توجه به تعهد خداوندی که فرمود ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ و فرمود ﴿إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ و فرمود ﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾ و همچنین آیاتی دیگر که دلالت بر این معنا دارد. من جمله به همین ملاحظات و جهات علمیه و براهین متقنه دیگر علمای بزرگ شیعه امامیه از صدر اول مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و شیخ طبرسی و سایر بزرگان خلفاً ان سلف تصریح به عدم تحریف نمودهاند و عقیده شان همان است که رئیس المحدثین شیخ صدوق فرموده است در کتاب اعتقادات که پیش از هزار سال قبل بر این نوشته اند و عبارتشان این است:
والحاصل هر کس تأمل کند و به ادله و براهین مراجعه نماید و تاریخ اهتمام مسلمین را از عصر نبوت و بعد از آن در ضبط و حفظ و تعلیم و تعلّم قرآن مطالعه کند، یقین می کند که از قرآن كريم محال است يك كلمه اسقاط شده باشد و اگر کسی روایتی ببیند و ظنّ به صدق آن پیدا کند اشتباه و خطا کرده است ﴿و انَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾. (1)
ص: 50
ایشان نیز پس از نام بردن برخی باورمندان به تحریف می گوید:
والحق بعد هذا كلّه إنّ التحريف بالمعنى الذي وقع النزاع فيه غير واقع في القرآن أصلاً بالأدلة التالية؛ (1)
حق آن است که به گواه استدلال هایی که در پی خواهد آمد، تحریف به آن معنایی که محل نزاع بوده، روی نداده است.
وی در ادامه ادله نفی تحریف را از کتاب و سنت و غیر آن تبین می کند.
ایشان نیز در تفسیر ارزشمند الميزان بحث عدم تحریف قرآن را با عنوان «انّ القرآن مصون عن التحريف» در ذیل آیه مبارك ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ و در چند فصل به میان آورده است. (2)
آن چه تاکنون به میان آمد، سخنان بزرگان امامیه در اعصار مختلف پیرامون نفی تحریف بود در ادامه نیز گذرا به برخی دیگر از ایشان اشاره می کنیم:
شریف رضی (متوفای 406) ابن ادریس صاحب كتاب السرائر في الفقه (متوفاى 598) فاضل جواد از دانشمندان قرن یازدهم در کتاب شرح الزبدة في الأصول شیخ ابو الحسن خنیزی صاحب كتاب الدعوة الإسلامية (متوفاى 1363) شیخ محمد نهاوندی صاحب تفسیر (متوفای 1371) سید محسن امین عاملی در کتاب الشيعه و المنار (متوفای 1371) شیخ عبد الحسين رشتی نجفی در کتاب كشف الإشتباه في مسائل جار الله (متوفای 1373) شیخ محمد حسين كاشف الغطاء (متوفای 1373) در کتاب أصل الشيعه و اصولها سید محمد کوه کمره ای معروف به حجت در یک فتوا (متوفای 1372) شیخ آغا بزرگ تهرانی در رساله تنفيد قول العوام بقدم الكلام (1389) سید روح الله موسوی خمینی رهبر انقلاب اسلامی در بحث حجيت ظواهر قرآن در کتاب تهذيب الأصول (متوفاى 1410) سید شهاب الدین نجفی مرعشی در فتوایی (متوفای 1411) و استاد ما سید محمد رضا گلپایگانی در فتوایی (متوفای 1414).
اگر در این نگاشته به نقل سخنان تمامی بزرگان و اندیشمندان شیعی مبادرت می کردیم سخن به درازا کشیده میشد از این رو به همین مقدار بسنده می کنیم.
ص: 51
ص: 52
در فصل پیش، سخنان بزرگان امامیه در نفی تحریف قرآن را بازگو کردیم در پاره ای از این سخنان - که تنها براساس ذکر نمونه بود نه بر پایه استقراء و حصر استدلالات گوناگونی آمده است.
به حقّ ادله نفی نقصان قرآن کریم از نظر استواری و والایی به گونه ای است که هر آن چه بر تحریف دلالت نماید - هر چند که معتبر و بسیار باشد - را در هم می شکند و دیدگاه تحریف را گر چه بسیاری از علما به آن باورمند باشند، باطل می کند که در ذیل به برخی از این ادله به صورت خلاصه اشاره می کنیم.
همان گونه که قرآن ﴿تبيانًا لِكُلِّ شَيْء﴾ است چرا از روشنگری آن درباره خودش بازمانده و از قرآن، پیرامون عدم تحریف بهره نجوییم؟ آری به راستی در قرآن آیاتی است که اندیشمندان ما از آن ها شاهد آورده اند چرا که برخی از آیات قرآن کریم به روشنی تحریف قرآن را نفی کرده و تا ابد بر در امان ماندن آن از هرگونه دست برد پافشاری می کند. ما در ادامه این آیات را بررسی خواهیم کرد.
﴿إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَفَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَميد﴾؛ (1)
به یقین کسانی که معانی و مفاهیم آیات ما را از جایگاه واقعی اش تغییر می دهند [و به تفسیر و تأویلی نادرست رو می آورند] بر ما پوشیده نیستند آیا کسی را که در آتش می افکنند بهتر است، یا کسی که روز قیامت در حالی که ایمن است آید؟ هرچه می خواهید انجام دهید بی
ص: 53
تردید او به آن چه انجام می دهید بیناست. کسانی که به این قرآن هنگامی به سویشان آمد کافر شدند به عذابی سخت دچار می شوند. بی تردید قرآن کتابی است شکست ناپذیر که هیچ باطلی از پیش رو و پشتش به سویش نمی آید نازل شده از سوی حکیم و ستوده است.
این آیه قرآن را کتابی معرفی می کند که هیچ باطلی از پیش و پسش به آن راه نیافته و نخواهد یافت. بی گمان تحریف نیز - چه به کاهش و یا به افزایش - یکی از مصادیق باطل بوده که به اذعان این آیه امکان راهیابی به قرآن را نخواهد داشت.
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ (1)
همانا ما قرآن را نازل کرده و البته خود از او محافظت می کنیم.
گفته اند بر اساس نظر صحیح، مراد از واژه «ذکر» قرآن کریم است بنابراین خداوند متعال قرآن را بر پیامبر بزرگوارش فرو فرستاد و خود از هنگام نزول تا ابد بر نگاهداریش از هر گونه گزند پایبند گردیده است قرآنی که راه جاودان زندگانی و فرمان فراگیر برای تمام انسان ها است.
به روشی مهمترین چیزی که با شأن و قدسیت قرآن ناسازگار است روی دادن تحریف و نقصان قرآن از آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده خواهد بود.
﴿لا تُحَرَّكَ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ﴾؛ (2)
[پیش از دریافت وحی به وسیله جبرئیل] زبانت را به حرکت در نیاور تا در خواندن آن شتاب کنی. همانا جمع آوری و به هم پیوند دادن آیات که بر تو وحی می شود و چگونگی قرائتش بر عهده ما است. پس هنگامی که آن را [به طور کامل] خواندیم به همان صورت خواندنش را دنبال کن. آن گاه توضیح و بیانش نیز بر عهده ما است.
ص: 54
از ابن عباس و دیگران در ذیل این آیه چنین روایت شده است:
﴿انَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ معناه إنّ علينا جمعه و قرآنه عليك حتّى تحفظه و يمكنك تلاوته فلا تخف فوت شيء منه؛ (1)
یعنی «بر ما است که قرآن را جمع کرده و بر تو بخوانیم» تا آن را حفظ کرده و بتوانی بر دیگران تلاوت.کنی پس از آن که چیزی از آن تباه گردد خائف نشو.
شبهه ای بر ادله قرآنی نفی تحریف
استدلال به آیات قرآنی برای نفی تحریف با چالش «دور» روبرو خواهد بود به این معنا که آیا می شود با آیاتی از قرآن که بر آن ها گمان تحریف می رود، اتهام تحریف را زدود چرا که شاید خود آن آیات نیز دست خوش دگرگونی شده باشند بنابراین درستی خود آیات وابسته به اثبات عدم تحریف است و اثبات عدم تحریف متوقف بر این آیات و این بی،گمان، دوری آشکار است.
در پاسخ می توان گفت معتقدان به تحریف قرآن، تمام آیات قرآن را تحریف شده نمی دانند، بلکه در برخی آیات و مواردی خاص به این سخن روی آورده اند که بی گمان آیات استدلال شده برای نفی تحریف در میان آن ها نیست از این رو می توان گفت که استدلال به این آیات مصداق دور باطل نخواهد بود.
به عبارت دیگر، قائلین به تحریف قرآن موارد تحریف را به آیات مربوط به اهل بيت عليهم السلام و مسئله امامت اختصاص می دهند از این رو استدلال به آیاتی که خارج از این دائره و حیطه است بدون اشکال خواهد بود.
دومین سرچشمه علوم اسلامی، سنت شریف، نبوی است که از راه های معتبر و سندهای صحیح در دسترس ما قرار دارد از این رو شایسته است تا مسلمین آن چه را که در کتاب خدا نمی یابند در آن جستجو کرده و مبهمات و مجملات قرآن را به واسطه آن آشکار ساخته و کردار خود را بر پایه آن استوار
ص: 55
سازند آن چنان که قرآن نیز به آن فرمان داده است که ﴿وَ ما آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (1) و يا ﴿وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾. (2)
بر این اساس و با رفتن به سراغ،سنت احادیث فراوانی خواهیم یافت که انواع گوناگونش ما را رهنمون می سازند که قرآن کنونی همان کتاب فرود آمده بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بوده، بی آن که افزایش یا کاهشی در آن یافته و همچنان تاکنون محفوظ مانده و در آینده نیز چنین خواهد ماند.
این احادیث در چند گروه جای می گیرند:
گروه نخست: روایات عرضه بر کتاب (قرآن)
در این گونه روایات توصیه شده است که سنت بر قرآن عرضه شده و چنان چه مخالف قرآن بود به کناری نهاده شود. روایات این دسته در دو گروه جای می گیرند:
نخست روایاتی است که عرضه همه روایات را لازم می شمارد و گروه دوم تنها در باره دو خبر متعارض چنین پیامی می دهد حال اگر قرآن و آیاتش از تحریف در امان نبودند، چنین قاعده ای از معصومان عليهم السلام پیش کشیده نمی شد و این قرآن تکیه گاه قابل اعتمادی نبود. در ادامه به برخی از این احادیث اشاره می کنیم.
حدیث یکم: امام صادق علیه السلام فرمود:
خطب النبي صلى الله عليه وآله بمنى فقال: ﴿أَیُّهَا اَلنَّاسُ مَا جَاءَکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ کِتَابَ اَللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَکُمْ یُخَالِفُ کِتَابَ اَللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ﴾؛ (3)
پیامبر اکرم در سرزمین منی در میان خطبه ای فرمودند: «ای مردم، آن چه از من به شما رسید و موافق کتاب خدا بود پس من آن را گفته ام و هرچه مخالف بود آن را نگفته ام».
حدیث دوم: امام رضا علیه السلام فرمود:
ص: 56
فما ورد عليكم من خبرين مختلفين فاعرضوهما على كتاب الله فما كان في كتاب الله موجوداً حلالاً أو حراماً فاتبعوا ما وافق الكتاب وما لم يكن في الكتاب فأعرضوه على سنن النبي صلى الله عليه وآله وسلّم؛ (1)
آن هنگام که با دو خبر متعارض روبرو شدید آن دو را بر کتاب خدا عرضه کنید پس چنان چه آن حکم در کتاب خدا بود روایتی که با قرآن سازگار است را پیروی کنید و اگر در کتاب خدا نبود بر سنت نبوی صلى الله عليه وآله عرضه دارید.
حدیث سوم: به فرموده امام صادق علیه السلام، جدشان پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله چنین فرموده اند:
﴿إنّ علی کُلِّ حقٍّ حَقیقَهً وعلی کُلِّ صَوابٍ نُورا، فما وافَقَ کِتابَ اللّهِ فخُذوهُ، وما خالَفَ کِتابَ اللّهِ فدَعُوهُ﴾ (2)
هر حقی حقیقتی داشته و هر درستی نوری پس هر چه موافق قرآن بود دریابید و هرچه مخالف آن باشد رهایش سازید.
حدیث چهارم: امام هادی علیه السلام فرمود:
﴿فَإِذا وَرَدَت حَقائِقُ الأَخبارِ وَالتُمِسَت شَواهِدُها مِنَ التَّنزیلِ، فَوُجِدَ لَها مُوافِقا وعَلَیها دَلیلاً کانَ الاِقتِداءُ بِها فَرضا لا یَتَعَدّاهُ إلّا أهلُ العِنادِ﴾ (3)
پس هنگامی که روایتی رسید و تو بر قرآن عرضه داشتی و همراهیش را با آن یافتی، پس پذیرش آن روایت واجب است و کسی جز اهل عناد در برابر آن نمی ایستد.
حدیث پنجم: امام صادق علیه السلام فرمود:
﴿إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ حَدِیثَانِ مُخْتَلِفَانِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَی کِتَابِ اَللَّهِ، فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اَللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اَللَّهِ فَرُدُّوهُ﴾ (4)
آن گاه که دو حدیث ناسازگار به شما رسید آن ها را بر کتاب خدا عرضه دارید چنان چه موافق بود پذیرا شده و اگر مخالف بود کنارش گذارید.
ص: 57
حدیث ششم: امام صادق علیه السلام می فرمایند:
﴿يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ والسُّنَّةِ و خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ و يُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ والسُّنَّةِ ووَافَقَ الْعَامَّةَ﴾ (1)
در این هنگام آن چه از سویی موافق کتاب خدا و سنت بوده و از سوی دیگر مخالف عامه باشد پذیرفته می شود و آن چه مخالف کتاب و سنت و موافق عامه بود رها می گردد.
این احادیث و مانند آن گواهند که قرآن کنونی همان کتاب الله فرود آمده بر رسول خدا صلى الله علیه وآله،است بی آن که کاهش و افزایشی در آن رخ داده باشد چرا که اگر چنین نبود چگونه قرآن مرجع عرضه اخبار قرار گیرد تا معیار سنجش روایت صحیح و سقیم باشد؟
قسم دوم: خطبه غدیر
یکی از حقایق تاریخی رویداد غدیر خم و خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در این روز بزرگ است. ما جز در کتاب،احتجاج روایت کاملی از این خطبه.نیافتیم ایشان در این خطبه مردم را به اندیشیدن در قرآن و دریافت تفسیر آن از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان می داده و می فرمایند:
﴿مَعَاشِرَ النَّاسِ تَدَبَّرُوا القُرآنَ وَافهَمُوا آیَاتِهِ، وَانظُرُوا إلَی مُحکَمَاتِهِ وَلَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَن یُبَیِّنَ لَکُم زَوَاجِرَهُ وَلَا یُوَضِّحُلَکُم زَوَاجِرَهُ، وَلَا یُوَضِّحُ لَکُم تَفسِیرَهُ إِلَّا الَّذِی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَمُصعِدُهُ إِلَیَّ وَ شَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ مُعلِمُکُم أَنَّ مَن کُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَولَاهُ وَ هُوَ عَلِیُّ بنُ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَوَصِیِّی وَ مُوالاتُهُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَیَّ﴾؛ (2)
ای گروه مردمان در قرآن بیندیشید آیاتش را دریابید و به محکمات آن بنگرید و از متشابهات آن پیروی مکنید به خدا سوگند باطن و تفسیر قرآن هرگز بر شما آشکار نگردد جز به واسطه این کسی که من دست او را گرفته و بازوی او را بالا برده ام همانا هر کس من مولای اویم پس این علی مولای او است و او علی بن ابی طالب برادرم جانشین من و ولایتش از سوی خداوند بر من ابلاغ گردیده است.
ص: 58
فرمان به اندیشیدن در قرآن و دریافتن آیاتش و دستاویز به محکمات آن و دوری از متشابهاتش این نتیجه را در پی دارد که در آن دوران قرآن کتابی گرد آوری شده و در دسترس مردم بوده است با تمام محکمات و متشابهاتش جز آن که مردم فرمان یافته اند که برای به دست آوردن احکام تفصیلیش و رازها و ظرافت هایش، آن چنان که با خردهای عادی دریافتنی نیستند، به جانشین و دانش آموخته او امیرالمؤمنین و اولاد طاهرینش علیهم السلام رجوع کنند.
قسم سوم: حديث ثقلين
پیامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله علیه وآله زمانی نگذشت جز آن که در آن هنگام به کتاب و عترت طاهرش سفارش نموده و بر پیروی و گردن نهادن به فرامین آن ها فرمان داده اند از این رو، پی در پی حدیث ثقلین از ایشان شنیده شد حدیثی که جمهور علمای مسلمین با سندهای متواتر و الفاظ گوناگون و متنوع روایت کرده اند این حدیث را بیش از سی صحابی زن و مرد بازگفته اند که الفاظ آن در يك روایت چنین آمده:
﴿إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً﴾ (1)
من در میان شما دو چیز گران بها برجا گذاردم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم که اگر به آن ها دست آویزید هرگز گمراه نخواهید شد.
این سخن پیامبر صلی الله علیه وآله می رساند که در آن زمان قرآن با تمامی آیات و سوره هایش مدون بوده است به گونه ای که نام کتاب بر آن اطلاق می گردیده در آیات قرآن نیز نام کتاب بارها بازگو شده است.
ناگفته نماند همچنان که این حدیث پابرجایی قرآن را بر آن چه بوده می رساند، به این نکته نیز اشاره دارد که با تمسک به قرآن و عترت هدایت ابدی امت اسلامی تضمین می.گردد چنان چه این دو نتیجه از الفاظ و طرق حدیث برمی آید و اگر کسی به آن ها پایبند نگردد یا باید بپذیرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به آینده امت خود آگاه نبوده و آن ها را به يك قرآن تحریف شده ارجاع داده،است و یا آن که نصیحت تمامی برای امتش ارائه نداده است در حالی که هیچ یک از مسلمین به این سخن باور ندارد.
ص: 59
قسم چهارم: ثواب قرائت سوره های قرآن
پیرامون فضیلت قرائت قرآن و آثار و پیامدهایش روایات فراوانی رسیده است چه در نماز چه در ختم قرآن و تلاوتش در ماه مبارک رمضان و مواردی دیگر از این قبیل حال اگر این سوره های قرآن و مجموعه آیاتش جمع آوری نشده و درستی آن نزد مسلمین آشکار نبود فرمان به تلاوت آن ها و بیان آثارش چه سودی به همراه داشت؟ یا اگر کاهش و یا افزایشی در الفاظ قرآن روی داده بود اعتماد به سوره هایش و عمل به چنین احادیثی برای بهره بردن از آثار و ثمراتش چه معنایی داشت؟ چرا که احتمال تحریف در هر سوره یا آیه اطمینان قلبی ما را در به دست آوردن آن آثار و ثمرات خدشه دار می سازد برخی از این روایات چنین است:
روایت نخست: امام باقر علیه السلام از جدشان رسول الله صلى الله عليه وآله چنین نقل می کنند که فرمود:
مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آیَاتٍ فِی لَیْلَهٍ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ اَلْغَافِلِینَ، وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسِینَ آیَهً کُتِبَ مِنَ اَلذَّاکِرِینَ، وَ مَنْ قَرَأَ مِائَهَ آیَهٍ کُتِبَ مِنَ اَلْقَانِتِینَ، وَ مَنْ قَرَأَ مِائَتَیْ آیَهٍ کُتِبَ مِنَ اَلْخَاشِعِینَ وَ مَنْ قَرَأَ ثَلاثَ مِاَئهِ آیَهٍ کُتِبَ مِنَ الْفائِزینَ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسَمِاَئهِ آیَهٍ کُتِبَ مِنَ الْمُجْتَهِدینَ وَ مَنْ قَرَأَ أَلْفَ آیَهٍ کُتِبَ لَهُ قِنْطارٌ مِنْ تِبْرٍ الْقِنْطارُ﴾؛ (1)
هر که در يك شب ده آیه از قرآن بخواند، از غافلان شمرده نشود و هر که پنجاه آیه قرائت کند در زمره ذاکران خواهد بود و هر که صد آیه تلاوت نماید، در زمره قانتان نوشته شود و هر که دویست آیه،بخواند از خاشعان محسوب گردد و هر که سیصد آیه بخواند از فائزان خواهد بود و هر که پانصد آیه بخواند، در زمره مجتهدان نوشته شود، و هر که هزار آیه بخواند برای او [ثواب انفاق] يك قنطار از طلا نوشته شود.
روایت دوم: امام باقر علیه السلام فرمود:
﴿مَنْ أَوْتَرَ بِالْمُعَوِّذَتَیْنِ وَ قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ قِیلَ لَهُ یَا عَبْدَ اَللَّهِ أَبْشِرْ فَقَدْ قَبِلَ اَللَّهُ وَ تْرَکَ؛ (2)
ص: 60
هر که در وتر يك ركعت انتهایی نماز شب سوره های ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾، ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾ و ﴿قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ﴾ را قرائت کند، به او خطاب شود ای بنده خدا، مژده باد تو را که خداوند وتر تو را پذیرفت.
روایت سوم: امام صادق علیه السلام می فرمایند:
﴿و عَلَیْکُمْ بِتِلاَوَهِ اَلْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ اَلْجَنَّهِ عَلَی عَدَدِ آیَاتِ اَلْقُرْآنِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ یُقَالُ لِقَارِئِ اَلْقُرْآنِ اِقْرَأْ وَ اِرْقَ فَکُلَّمَا قَرَأَ آیَهً رَقِیَ دَرَجَهً﴾ (1)
بر شما باد به تلاوت قرآن که درجات بهشت به شماره آیات آن است و روز قیامت به قاری قرآن:گویند بخوان و بالا رو پس هر گاه آیه ای خواند، درجه ای بالا می رود.
روایت چهارم: امام صادق علیه السلام فرمودند:
﴿اَلْوَاجِبُ عَلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ إِذَا کَانَ لَنَا شِیعَهً أَنْ یَقْرَأَ فِی لَیْلَهِ اَلْجُمُعَهِ بِالْجُمُعَهِ وَ سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّکَ اَلْأَعْلَی، وَ فِی صَلاَهِ اَلظُّهْرِ بِالْجُمُعَهِ وَ اَلْمُنَافِقِینَ، فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا یَعْمَلُ بِعَمَلِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ کَانَ جَزَاؤُهُ وَ ثَوَابُهُ عَلَی اَللَّهِ اَلْجَنَّهَ ﴾ (2)
بر هر مؤمن پیرو ما بایسته است که در نماز شب جمعه سوره جمعه و در نمازظهر، سوره جمعه و منافقان بخواند پس هنگامی که چنین کرد به راستی به مانند عمل رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم انجام داده و پاداش او بر عهده خداوند است.
روایت پنجم: امام باقر علیه السلام فرمودند:
﴿مَن خَتَمَ القُرآنَ بِمكّةَ مِن جُمُعةٍ إلى جُمعةٍ أو أقلَّ مِن ذلِك أو أكثرَ و خَتَمَه في يومِ جُمُعةٍ، كُتِبَ لهُ مِنَ الأجرِ والحَسناتِ مِن أوّلِ جُمُعةٍ كانت في الدُّنيا إلى آخرِ جُمُعةٍ تكونُ فيها وإن خَتَمَهُ في سائرِ الأيامِ فكذلِكَ﴾؛ (3)
هر که در مكه از يك جمعه تا جمعه دیگر، یا کمتر یا بیشتر از آن ختم قرآنی کند و پایانش در روز جمعه باشد خداوند برایش از نخستین جمعه ای که در دنیا بوده تا آخرین جمعه ای که در دنیا خواهد آمد پاداش و حسنه می نویسد و اگر پایانش در سایر روزها نیز باشد، ثوابش چنین خواهد بود.
ص: 61
و دیگر روایات پرشمار در این باره که فقها رضوان الله علیهم به گستردگی احادیث استحباب قرائت سورهای قرآن در نمازهای پنج گانه را یاد آور شده اند؛ (1) آن چنان که شیخ صدوق رحمه الله بر اساس روایات ثواب قرائت هر يك از سوره های قرآن را بیان کرده است (2) و برخی از بزرگان امامیه نیز برای عدم تحریف قرآن به این قسم از روایات استدلال کرده اند. (3)
قسم پنجم: رجوع به قرآن و بازپرسی از آن
در این باره نیز احادیث فراوانی رسیده است که ما تنها به سخنان امیرالمؤمنين عليه السلام بسنده می کنیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام در میانه خطبه ای به فضایل رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و قرآن کریم چنین اشاره فرمودند:
﴿أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَهٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَی بِهِ ذلِکَ القُرآنُ فَاستَنطِقوهُ ولَن یَنطِقَ لَکُم، اُخبِرُکُم عَنهُ: إنَّ فیهِ عِلمَ ما مَضی، و عِلمَ ما یَأتی إلی یَومِ القِیامَهِ، وحُکمَ ما بَینَکُم﴾ (4)
او را هنگامی به رسالت برانگیخت که از پیامبران خالی و خواب گران ملل عالم طولانی شده بود و رشته محکم دین گسیخته بود پس او با کتابی که تصدیق کننده حقایق کتب آسمانی بود و نوری که باید از آن پیروی شود به جانب مردم آمد آن نور قرآن است. آن را به سخن آرید ولی هرگز سخن نمی گوید اما من شما را از آن خبر می دهم. آگاه باشید که دانش آن چه می آید، و خبر آن چه که بر جهان گذشته و درمان دردهای شما و مقررات نظم دهنده زندگیتان در این کتاب است.
ایشان در خطبهای دیگر می فرمایند:
﴿وَاعْلَمُوا أنَّ هذَا الْقُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لا یَغُشُّ وَ الهادِی الّذی لا یَضِلُّ والمحَُدِّثُ الّذی لا یَکْذِبُ. و ما جالَسَ هذَا القُرآنَ أَحَدٌ إلاّ قامَ عَنهُ بِزِیادَهٍ أَو نُقصانٍ: زِیادَهٍ فِی هُدی أَو نُقصانٍ فِی عَمی. وَ اعلَموا إِنَّهُ لَیسَ عَلی أَحَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَهٍ وَ لا لأَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنی، فَاستَشفُوهُ مِن
ص: 62
أَدْوَائِکُمْ وَ اِسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِکُمْ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ اَلدَّاءِ وَ هُوَ اَلْکُفْرُ وَ اَلنِّفَاقُ وَ اَلْغَیُّ وَ اَلضَّلاَلُ فَاسْأَلُوا اَللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَیْهِ بِحُبِّهِ وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ اَلْعِبَادُ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی بِمِثْلِهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ اَلْقُرْآنُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ شُفِّعَ فِیهِ وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ اَلْقُرْآنُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ صُدِّقَ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ یُنَادِی مُنَادٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ أَلاَ إِنَّ کُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًی فِی حَرْثِهِ وَ عَاقِبَهِ عَمَلِهِ غَیْرَ حَرَثَهِ اَلْقُرْآنِ فَکُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ اِسْتَدِلُّوهُ عَلَی رَبِّکُمْ وَ اِسْتَنْصِحُوهُ عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَ اِتَّهِمُوا عَلَیْهِ آرَاءَکُمْ وَ اِسْتَغِشُّوا فِیهِ أَهْوَاءَکُمْ﴾. (1)
بدانید که قرآن خیرخواهی است که خیانت نمی کند و هدایت گری است که گمراه نمی نماید و سخنگویی است که دروغ نمی گوید احدی با قرآن ننشست جز این که به فزونی یا کمی از نزد آن برخاست فزونی در هدایت و کم شدن در کور دلی بدانید که برای کسی پس از بودن با قرآن تهیدستی نیست و برای احدی منهای قرآن بی نیازی نمی باشد از قرآن برای بیماری های خود شفا جویید و از آن برای پیروزی بر مشکلات یاری خواهید که شفای بزرگ ترین بیماری ها که کفر، نفاق تباهی و ضلالت می باشد در قرآن است پس به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبت به قرآن به خدا توجه کنید و به وسیله آن از مردم چیزی نخواهید به یقین بندگان الاهی در این دنیا با وسیله ای به مانند قرآن به خداوند توجه نکرده اند. بدانید که قرآن شافعی است که شفاعتش پذیرفته گشته و گوینده ای است که گفتارش تصدیق شده است.
آن که قرآن در قیامت به شفاعتش برخیزد شفاعتش در مورد او قبول است و از هر که شکایت نماید شکایتش پذیرفته است زیرا ندا دهنده ای در قیامت ندا می دهد: «امروز هر انسانی دچار بذری است که افشانده و گرفتار نتیجه عمل خود است جز آنان که زارع بذر قرآن در سرزمین حیات خود بودند».
پس در زمره بذر افشانان قرآن و تابعان آن باشید آن را راهنمای بر خدای خود قرار دهید. برای خود از قرآن طلب نصیحت کنید آراء خود را که بر خلاف قرآن است متهم نمایید و خواهش خود را که مخالف قرآن است خائن بدانید.
همچنین آن حضرت علیه السلام در نامه ای به حارث همدانی چنین نگاشته اند:
ص: 63
وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ؟الْقُرْآنِ؟ وَ انْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ﴾ (1)
به ریسمان قرآن تمسك كن و از آن طلب پند کن، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار.
و فرمودند:
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ اَلْكِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ وَ سِرَاجاً لا يَخبُو تَوَقُّدُهُ و بَحْراً لا يُدرَكُ قَعرُهُ وَ مِنْهاجاً لا يَضِلُّ نَهْجُهُ و شُعاعاً لا يُظْلَمُ ضَوؤُهُ وفُرْقَاناً لا يُحْمَدُ بُرْهانُهُ وَتِبْيَاناً لا تُهْدَمُ أركانُهُ وَشِفاءً لا تُخْشَى أَسْقَامُهُ وَ لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارَهُ وَحْقاً لاَ أَعْوَانَهُ فَهُوَ مَعْدِنُ الإِيمَانِيِّ بُحْبُوحَتُهُ و يَنَابِيعُ الْعِلْمِ و بُحُورُهُ ورِياضُ العَدْلَيُّ غُدْرَانَهُ وأثَافِي الإسلامِ وبُنْيانُهُ وأَوْدِيَةُ الحَقِّ وَغيطانُهُ وَبَحرٌ لا يَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ وعُيُونٌ لا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ ومَنَاهِلُ لا يُغِيضُهَا الوارِدونَ وَمَنازِلُ لا يَضِلُّ تَهجُّهَا المُسَافِرُونَ وأَعْلامٌ لا يَعْمَى عَنْهَا السّائِرُونَ وَأكامَ لاَ يَجُورُ عَنها القاصِدُونَ جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ العُلَمَاءِ ورَبِيعاً لِقُلوبِ الفُقَهاءِ وَمَحاجٌ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ و دَوَاءٌ لَيسَ بَعدَهُ داءٌ وَثَوْرَةٌ لَيسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ وَ حَبْلاً وَثیقا عُرْوَتُهُ، وَ مَعْقِلاً مَنیعا ذِرْوَتُهُ، وَ عِزّا لِمَنْ تَوَلاّهُ، وَ سِلْما لِمَنْ دَخَلَهُ، وَ هُدًی لِمَنِ ائْتَمَّ بِه، وَ عُذْرا لِمَنِ انْتَحَلَهُ، وَ بُرْهانا لِمَنْ تَکَلَّمَ بِه، وَ شاهِدا لِمَنْ خاصَمَ بِه، وَ فَلْجا لِمَنْ حاجَّ بِه، وَ حامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ، وَ مَطِیَّهً لِمَنْ اَعْمَلَهُ، وَ آیَهً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَ جُنَّهً لِمَنِ اسْتَلاْءَمَ، وَ عِلماً لِمَن وَعَي وَ حَدِيثاً لِمَن رَوَي وَ حُكماً لِمَن قَضَي﴾ (2)
سپس قرآن را بر او نازل کرد نوری که چراغ هایش خاموش نمی شود و چراغی که افروختگی اش کاهش برنمی دارد و دریایی که قعرش درک نمی گردد و راهی که حرکت در آن گمراهی ندارد و شعاعی که روشنی آن تاریك،نشود و جدا کننده حق و باطلی که برهانش خاموشی ندارد و ساختمانی که پایه هایش ویران نگردد و دارویی که بیم بیماری های آن نمی رود و بلند مرتبه ای که یارانش را شکست نرسد و حقی که مدد یارانش دچار شکست نشوند. قرآن معدن ایمان و میان سرای آن چشمه های دانش و دریاهای آن باغ های عدل و داد و حوض های آن پایه های اسلام و اساس آن وادی های حق و دشت های سرسبز آن است. دریایی است که آب برداران آبش را تمام نکنند و چشمه هایی است که آبکشان آب آن ها را به آخر نرسانند و آبشخورهایی است که واردان از آن کم ننمایند و منازلی است که مسافران راهش را گم نکنند
ص: 64
و نشانه هایی است که از چشم راهروان پنهان نماند و تپه هایی است که روندگان از آن ها نگذرند.
خداوند آن را سیرابی تشنگی دانایان قرار داد و نیز بهار قلوب بینایان و مقصد راه های صالحان و دوایی که پس از آن بیماری نیست و نوری که با آن تاریکی نباشد و ریسمانی که جای چنگ زدن به آن محکم است و حصار با بنیانی است که آفات را بر اوج آن راه نیست و برای دوستدارانش عزت و برای واردش صلح و ایمنی و برای اقتدا کننده به آن راهنما و برای آن که آن را مذهب خود قرار دهد عذر و دلیل و برهان برای کسی که با آن سخن گوید و شاهد آن کس که به وسیله آن به جدال با دشمن برخیزد و پیروزی آن کس که به آن حجت آورد، و راهبر کسی که به آن عمل نماید و مرکب آن که آن را به کار اندازد نشانه واضح برای کسی که نشانه جوید و سپر بازدارنده از بلا برای آن که آن را در بر،کند و دانش برای کسی که آن را در گوش جای دهد و خبری صحیح برای آن که روایت کند و حکمی حق برای کسی که با آن حکم نماید.
و باز فرمودند:
﴿الْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ، حُجَّةُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ: أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِيثَاقَهُ، وَ ارْتَهَنَ عَلَيْهِ أَنْفُسَهُمْ. أَتَمَّ نُورَهُ، وَ أَكْمَلَ بِهِ دِينَهُ، وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله و سلم وَ قَدْ فَرَغَ إِلَى الْخَلْقِ مِنْ أَحْكَامِ الْهُدى بِهِ. فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْكُمْ شَيْئاً مِنْ دِينِهِ، وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ، إِلّا وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِياً وَ آيَةً مُحْكَمَةً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ﴾ (1)
قرآن امر کننده و نهی کننده خاموش و گویا است حجت خدا بر مردم است بر آن از خلق خود پیمان گرفت و آنان را در گرو قرآن قرار داد نورش را تمام و دینش را به آن کامل کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله را قبض روح کرد در حالی که از رساندن پیام هدایت به مردم به وسیله قرآن فارغ شده بود پس خدا را بزرگ شمارید آن چنان که او خود را بزرگ شمرده زیرا خداوند چیزی از دینش را از شما پنهان نکرد و امری را که مورد رضایت یا کراهتش باشد و انگذاشت جز این که برای آن علامتی ظاهر و نشانه ای محکم قرار داد که یا از منکر نهی می کند و یا به معروف دعوت می نماید.
ص: 65
این بود جرعه ای از دریای کلمات بلیغ و شیوای امیرالمؤمنین علیه السلام پیرامون قرآن قرآنی که خداوند متعال آن را نوری روشنگر و میزانی برای عمل و حکمی برای بندگان و مرجعی در حل مشکلات و راهنمایی برای درماندگان و پیشوایی در فتنه ها قرار داده است بیان چنین اوصافی می طلبد که قرآن نزد ما همان قرآنی باشد که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گشته و امیرالمؤمنین و سائر ائمه عليهم السلام و صحابه و مسلمانان آن را به رسمیت شناخته اند.
قسم ششم: احادیث نمایانگر تمسّك اهل البیت به آیات گوناگون
محدثان امامیه روایات فراوانی آورده اند که ائمه علیهم السلام در مناظرات و هر بحثی از مباحث، عقائد، احکام مواعظ، حکم و امثال به آیات گوناگون قرآن تمسك كردهاند و این سخن بر کسانی که كتب احادیث به ویژه کافی را بررسی کرده باشد، آشکار است.
آیاتی که ائمه علیهم السلام در هر بابی تمسك كرده اند «که در هر بابی روایات همسان با قرآن در دسترس ما است حتی در مواردی خبرهای واحد بر تحریف قرآن اشاره دارند و این خود نیکوترین گواه است که اخبار تحریف برای تفسیر و تنزیل آمده اند نه آن که نقصی بر قرآن روا دارند» (1)
قسم هفتم: احادیثی که قرآن در دست مردم را قرآن نازل شده خوانده اند
در برخی روایات، آشکارا آمده است که ائمه علیهم السلام معتقدند که قرآن میان مردم همان کتابی است که از سوی خداوند بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرود آمده است. این گونه احادیث بسیارند که به برخی می پردازیم:
حدیث نخست: امیرالمومنین علیه السلام در خطبه ای می فرمایند:
﴿کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ، مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَی اَلْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی اَلْکِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِی اَلسُّنَّهِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِی اَلسُّنَّهِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی اَلْکِتَابِ تَرْکُهُ وَ بَیْنَ وَاجِبٍ
ص: 66
بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبِیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ، وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ، مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ﴾ (1)
این کتاب پروردگارتان در میان شما است که حلال و حرامش واجب و مستحبش، ناسخ و منسوخش امر آزاد و غیر آزادش خاص و عامش پندها و امثالش مطلق و مقیدش و محکم و متشابهش را بیان کرد مبهمش را تفسیر نمود و مشکلاتش را توضیح داد برابر با پیمانی که از بندگان گرفته تحصیل آگاهی به قسمتی از قرآن واجب و دانستن رموز برخی دیگر از آیات لازم نیست وجوب احکامی در قرآن معین و نسخ آن در حدیث روشن است، و قسمتی از مسائل اجرایش بنا بر سنت واجب و ترکش بنا بر قرآن آزاد.است وجوب برخی از احکام تا زمانی معین ثابت و پس از انقضاء مدت زائل شدنی است بین گناهان بزرگ که بر آن وعده عذاب داده و معاصی کوچک که امید مغفرت در آن است تفاوت گذاشته و میان آن چه اجرای اندکش مقبول و ترک بسیارش آزاد است فرق نهاده است.
حدیث دوم: در جایی دیگر آن حضرت فرمود:
﴿أَمْ أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی أَمْ أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ اَلرَّسُولُ صلی الله علیه وسلم عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ ﴿ما فَرَّطْنا فِی اَلْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ﴾ (2) وَ ذَکَرَ أَنَّ اَلْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لاَ اِخْتِلاَفَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلافاً کَثِیراً﴾ (3) وَ إِنَّ اَلْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لاَ تُکْشَفُ اَلظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِهِ﴾ (4)
آیا خدای سبحان دین ناقصی فرستاد و در تکمیل آن از آن ها استمداد کرده است؟ آیا آن ها شرکاء خدایند که هرچه می خواهند در احکام دین بگویند و خدا رضایت دهد؟ آیا خدای سبحان دین کاملی فرستاد و پیامبر صلی الله علیه وآله در ابلاغ آن کوتاهی ورزید؟ در حالی که خدای سبحان می فرماید: ﴿ما فَرَّطْنا في الْكِتابِ مِنْ شَيْء﴾، و فرمود: فيه تبيان كلّ شی. و يادآور شدیم که قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست پس خدای سبحان فرمود: ﴿وَلَوْ
ص: 67
كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثیرًا﴾ همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی ژرف و ناپیداست مطالب شگفت آور آن تمام نمی شود و اسرار نهفته آن پایان نپذیرد و تاریکی ها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد.
حدیث سوم: در روایتی ریان بن صلت از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می پرسد که نظر شما درباره قرآن چیست؟
حضرت در پاسخ فرمود:
﴿کَلَامُ اللَّهِ لا تَتَجَاوَزُوهُ، وَلَا تَطلُبُوا الهُدَی فِی غَیرِهِ فَتَضِلُّوا﴾ (1)
قرآن کلام خداوند است از حدود آن تجاوز نکنید و از غیر او هدایت نجویید که گمراه می شوید.
حدیث چهارم: همچنین امام هشتم علیه السلام در پاسخ نامه مأمون به هنگام شناساندن اسلام خالص آن گاه که نوبت به قرآن می رسد چنین می نویسند:
﴿وإنّ جميع ما جاء به محمد بن عبدالله هو الحق المبين والتصديق به و بجميع من مضى قبله من رسل الله وأنبيائه و حججه والتصديق بكتابه الصادق العزيز الذي ﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ولا مِن خَلفِهِ، تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ﴾، (2) و أنَّهُ المُهَیمِنُ عَلَی الکُتُبِ کُلِّها،وأنَّهُ حَقٌّ مِن فاتِحَتِهِ إلی خاتِمَتِهِ، نُؤمِنُ بِمُحکَمِهِ و مُتَشابِهِهِ، و خاصِّهِ و عامِّهِ، و وَعدِهِ و وَعیدِهِ، و ناسِخِهِ و مَنسوخِهِ، و قِصَصِهِ و أَخبارِهِ، لا یَقدِرُ أَحَدٌ مِنَ المَخلوقینَ أن یَأتِیَ بِمِثلِهِ﴾. (3)
همانا هر آن چه محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله آورده حقی آشکار است و تصدیق به او
و همه رسل انبیاء و حجج پیشینش حق است همچنین تصدیق کتاب راست گفتار و عزیزش کتابی که ﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ﴾ (حمید). به راستی که قرآن گواهی است بر تمامی کتاب ها و بی گمان همه اش از آغاز تا انجام حق است. ایمان داریم به محکم و متشابهش خاص و عامش وعد و وعیدش ناسخ و منسوخش و قصه ها و اخبارش. هيچ يك از مخلوقان توان همانند آوری برای آن را ندارد.
حدیث پنجم: علی بن سالم از پدرش نقل می کند که گفت:
ص: 68
﴿سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی الْقُرْآنِ؟﴾
از امام صادق علیه السلام پرسیدم: ای فرزند رسول خدا درباره قرآن چه می فرمایید؟
فَقَالَ هُوَ کَلَامُ اللَّهِ وَ قَوْلُ اللَّهِ وَ کِتَابُ اللَّهِ وَ وَحْیُ اللَّهِ وَ تَنْزِیلُهُ وَ هُوَ الْکِتَابُ الْعَزِیزُ الَّذِی ﴿لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ﴾ (1)
حضرت در جواب فرمودند: قرآن کلام خدا گفتار خدا کتاب خدا و وحی و نازل شده از سوی او است. کتاب عزیزی که ﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَميد﴾.
*دلیل سوم: سخن عمر بن خطاب: «حسبنا کتاب الله» (2)
یکی از نگون بختی های بزرگ و آسیب های اندوهبار و سنگین که کمر مسلمین را شکست و گمراهی ایشان را از هدایتی که خدا و رسول برای آن ها خواسته بودند در پی داشت آن کار ناشایستی بود که در واپسین لحظه های زندگی شریف رسول خدا صلى الله عليه وآله و در میان صحابه ای که در محضرشان بودند روی داد.
فشرده این رویداد چنین است پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به هنگام رخت بربستن از این دنیا، هنگامی که برخی صحابه از جمله عمر بن خطاب نزد ایشان حضور داشتند فرمودند: «بیایید تا برای شما چیزی بنگارم تا پس از آن هرگز گمراه نگردید». (3)
یا با واژگانی دیگر چنین فرمودند:
«إيتونى بالكتف (4) - (5) «و الدواة» يا «اللوح و الدواة». (6)
در این هنگام عمر گفت: بر پیامبر بیماری چیره گشته و این سخن از روی بیماری است نزد شما کتاب خداست و این ما را بس است!
در روایتی دیگر آمده: پس گفتند رسول خدا هزیان می گوید - بی آن که نام شخص گوینده را آشکار کنند-.
ص: 69
اصحاب به کشمکش پرداختند برخی می گفتند: قلم کاغذی بیاورید تا نبی نوشته ای بنگارد تا گمراه نگردید و از آن سو برخی سخن عمر را تکرار می کردند.
هنگامی که این کشمکش اصحاب بسیار شد حضرت به آن ها فرمودند: «از نزد من بیرون روید».
ما اکنون در پی برآورد سخن این شخص نیستیم که چگونه مسیر تاریخ را دگرگون ساخت و از باز تابیدن اراده خدا و رسولش بر هدایت صلاح و رشاد امت اسلامی تا روز رستاخیز ممانعت کرد که ابن عباس در این باره می گوید:
يوم الخميس و ما يوم الخميس؛ (1)
روز پنج شنبه و چه می دانی روز پنج شنبه چیست؟
و پس از آن گریه کرد.
و باز ابن عباس می گوید:
إنّ الرزيّة كلّ الرزيّة ما حال بين رسول الله صلى الله عليه وآله و بين كتابه؛ (2)
همانا بالاترین زیان و بدبختی آن که او میان رسول خدا و نگارشش جدایی انداخت.
انگیزه ما از نقل این جریان، گواه آوردن از سخن عمر بن خطاب (إنّ عندنا القرآن، حسبنا كتاب الله) بر این نکته است که در آن هنگام قرآن کتابی گرد آمده و مدون بوده به طوری که کسی از حاضران - چه آن ها که با او همنوا بودند و چه دیگران - بر او خرده نگرفت که سور قرآن پراکنده و منتشر است. و چنین توانستند عمر بن خطاب و پیروانش به آن چه می خواستند دست یافته و میان پیامبر و نگارش وصیتش جدایی اندازند.
در تمامی زمان ها، اندیشمندان شیعه بر عدم نقصان قرآن هم رأی بوده اند چنان که در سخنان کاشف الغطاء و دیگر بزرگان علمی بازگو شد در سخن شیخ صدوق نیز ظاهر واژه «الينا» در عبارت: «و من نسب إلينا... فهو كاذب بر این اجماع رهنمون است.
علامه حلّی در این باره می نویسد:
ص: 70
واتفقوا على أنّ ما نقل إلينا متواتراً من القرآن فهو حجة... لأنّ النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم كان مكلّفاً بإشاعة ما نزل عليه القرآن إلى عدد التواتر، ليحصل القطع بنبوّته في أنّه المعجزة له. و حينئذ لا يمكن التوافق على ما نقل مما سمعوه منه بغير تواتر و راوي الواحد إن ذكره على أنّه قرآن فهو خطأ... و الإجماع دلّ على وجوب إلقائه صلّى الله عليه وآله وسلّم على عدد التواتر، فإنّه المعجزة الدالّة على صدقه، فلو لم يبلّغه إلى حد التواتر، انقطعت معجزته، فلا يبقى هناك حجة على نبوّته؛ (1)
علمای ما هم رأی هستند که قرآن کنونی به جهت نقل متواتر حجت است... چرا که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بر گستراندن و نشر آیات و سوره های فرود آمده از قرآن به حد تواتر مکلف بودند تا علاوه بر اثبات صحت نبوتشان معجزه بودن قرآن برای ایشان ثابت کرد. در این هنگام است که اتفاق و اجماع علماء به غیر نقل متواتری که از قرآن شنیده اند ممکن نخواهد بود و اگر راوی واحد چیزی را بخشی از قرآن،بداند بی گمان اشتباه خواهد بود... اجماع دلالت می کند که می بایست قرآن به حد تواتر نقل گردد چرا که قرآن معجزه ای است بر درستی پیامبر صلی الله علیه وآله پس اگر به حد تواتر نرسد معجزه بودن آن به چالش کشیده شده و حجت بر نبوت ایشان باطل خواهد شد.
صاحب مفتاح الکرامه می گوید:
والعادة تقضي بالتواتر في تفاصيل القرآن من أجزائه و ألفاظه و حركاته و سكناته و وضعه في محله، لتوفّر الدواعي على نقله من المقر لكونه أصلاً لجميع الأحكام، و المنكر لإبطال كونه معجزاً. فلا يعبأ بخلاف من خالف أو شك في المقام؛ (2)
روال همیشگی اقتضا دارد تا بخش ها واژگان حرکات و سکنات قرآن و قرار گیری آیات و سوره ها در جایگاهش به حد تواتر رسیده باشند چرا که در این باره انگیزه های فراوانی یافت می شد چه از سوی پذیرندگان اسلام زیرا قرآن ریشه همه احکام است و چه از سوی ناباوران به آن تا معجزه بودن آن را تباه سازند. بنابراین به مخالفان تواتر قرآن و تردید کنندگانش ارزشی نهاده نمی شود.
ص: 71
شیخ محمد جواد بلاغی می گوید:
و من أجل تواتر القرآن الكريم بين عامة المسلمين جيلاً بعد جيل استمرت مادته و صورته و قراءته المتداولة على نحو واحد فلم يؤثر شيئاً على مادته و صورته ما يروى عن بعض الناس من الخلاف في قراءته من القراء السبع المعروفين و غيرهم؛ (1)
در میان عموم مسلمین و در قرن های پی در پی قرآن کریم از نظر ماده، صورت و قرائت همگانی هماره به صورتی واحد بوده است و آن چه از قرائت های هفت گانه و غیر آن را که برخی مردم روایت می کنند هیچ گونه تأثیری در ماده و صورت قرآن نداشته اند.
آشکار است که اجماع نزد مسلمانان حجت بوده است اما ویژگی بارز آن نزد شیعه کاشف از رأی معصوم عليه السلام بودن اجماع است بلکه بالاتر آن چنان که از سخنان سید مرتضی و برخی عالمان بزرگ برداشت می شود عدم نقصان از ضروریات دین بوده است.
یکی از ادله نفی تحریف تواتر قرآن با همه حرکات و سکنات آیات و سوره هایش از طرق روایات امامیه می باشد تواتری قطعی که روایات آن از سوی امامان معصوم علیهم السلام از جد بزرگوارشان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل گردیده است. (2)
پس شیعیان بر این باورند که قرآن در دسترس ما که بی کم و کاست است همان قرآن فرود آمده بر رسول الله صلى الله علیه وآله بوده چنان که - همان طور که اشاره شد - شیخ صدوق در این باره گفته است:
إعتقادنا أن القرآن الذي أنزله الله على نبيه صلى الله عليه وآله وسلّم هو ما بين الدفتين و هو ما في أيدي الناس ليس بأكثر من ذلك، و مبلغ سوره عند الناس مائة وأربع عشر سورة؛
به اعتقاد ما قرآنی که بر پیامبر فرود آمده همان قرآن میان دو جلد و در دسترس مردم است نه چیزی بیش از آن و شمار سوره هایش به صد و چهارده سوره می رسد.
ص: 72
ناسازگاری تحریف با اعجاز قرآن گواه دیگر شیعه بر نفی تحریف است چرا که تحریف معنا را باطل می.کند به این بیان که اعجاز قرآن بر مدار فصاحت و بلاغتی بوده که بر مدار معنا می چرخد و حال آن که به روشنی قرآن معجزه ای جاودان است.
این سخن برگرفته از دلیل سوم کتاب بشری الوصول بر عدم تحریف بود این دلیل در کلام سید مرتضی آن جا که:گفت چرا» که قرآن معجزه نبوت است نیز اشاره شد همچنین سخن علامه حلی که می گفت: «دیدگاه تحریف معجزه بودن قرآن را با تردید روبرو می کند» و یا سخن کاشف الغطاء که قرآن» کنونی همان «کتاب الله» فرود آمده است چرا این کتاب معجزه بوده و هماورد طلبیده است...» بر همین سخن دلالت دارد.
دیگر دلیل امامیه بر باور کاهش نیافتگی قرآن کریم نمازشان است چرا که ایشان پس از حمد در رکعت یکم و دوم نمازهای پنج گانه قرائت يك سوره کامل غیر از سوره حمد را بایسته می دانند همچنین گروه بسیاری از ایشان قرائت دو سوره را پس از حمد جایز نمی شمارند. (1)
سید شرف الدین در این باره می نویسد:
و صلاة الإمامية بمجرّدها دليل على ذلك... فقههم صريح بذلك، فلولا أن سور القرآن بأجمعها كانت زمن النبي صلى الله عليه وآله وسلّم على ما هي عليه الآن من الكيفية والكمية ما تسنّى لهم هذا القول؛ (2)
نماز شیعه به تنهایی دلیلی بر این مطلب است... و فقه آنان به این سخن تصریح دارد از این رو اگر تمام سوره های قرآن همان سوره های زمان پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم است از جهت کیفیت و کمیت ممکن نبود شیعیان چنین حکمی بدهند.
ص: 73
از دیدگاه برخی، گرد آمدن قرآن کریم در زمان زندگانی شریف پیامبر صلی الله علیه وآله و در دسترس مردم بودن آن، گواهی دیگر بر عدم تحریف شمرده می شود اخبار فراوانی از کتب شیعه و سنی بر مجموعه بودن قرآن در آن زمان دلالت دارند از جمله اخباری که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به قرائت تدبّر و عرضه هر آن چه از ایشان روایت شده به قرآن فرمان می دهند که برخی از آن ها گذشت. همچنین در زمان آن حضرت گروهی از صحابه به ختم قرآن پرداخته و به تلاوت و حفظ آن روی می آوردند که حتی نامشان در کتب علوم قرآنی یافت می شود یا آن که به فرموده خود حضرت جبرئیل هر سال قرآن را با ایشان به مقابله می نشست و این مقابله در سال رحلت ایشان به دو بار افزایش یافت. (1)
همه این ها شاهد روشنی است بر این که قرآن در میان ما بی آن که افزایش یا کاهش یابد همان قرآن نزد پیامبر و یارانش بوده است.
این دلیل را نیز جمعی از عالمان شیعه همچون سيّد شرف الدین عاملی (2) ارائه کرده اند.
آیا کسی می تواند دلبستگی و کوشش پیامبر در نگاهداری قرآن را انکار کند؟
همانا ایشان با فرود آمدن سوره،ای در گسترش آن میان مسلمین کوشش بسیار کرده و بر حفظ آموزش و دانشوری آن سفارش دو چندان داشتند و برای مردم ارزش این کارها و پاداش و بهره های دنیوی و اخروی آن ها را بازگو می کردند.
برانگیختن مردم بر حفظ قرآن در سینه ها و کاغذها از سوی ایشان و سفارش ایشان به تعلیم و تعلم آن به مردان زنان و،کودکان در زمره رویدادهایی است که جایی برای انکار و بحث ندارد.
ص: 74
و مسلمین نیز انگیزه های فراوانی برای حفظ و پاسداری قرآن داشته و آن را بر دیگر امور خود مقدم کردند چرا که این کتاب معجزه ای جاودان و بن مایه و ریشه احکام شرعی و امور دینی ایشان بود با چنین اوصافی چگونه می توان گفت که چیزی از قرآن کم و به ورطه تحریف درغلتیده است؟!
آری، شاید بگویند همان گونه که انگیزه حفظ و پاسداشت قرآن بسیار بوده، انگیزه بر تحریف و دگرگون ساختن آن از سوی دورویان و دشمنان اسلام نیز کم نبوده است کسانی که از آوردن مانندی برای
قرآن سوره ها و آیه هایش در ماندند. در پاسخ می توان گفت پس از آن که خداوند متعال خود به قرآن عنایت و اهتمام داشته و حفظ آن را بر گردن گرفته است مجالی برای طرح چنین احتمالاتی نمی ماند، همانطور که فرموده است ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيم حَميد﴾. (1)
ص: 75
ص: 76
در فصل نخست گزیده ای از سخنان بزرگان علمای امامیه در سده های گوناگون را بازگو کردیم که یادآور شده بودند قرآن کنونی از هرگونه تحریف در امان بوده است همچنین سخنان بسیاری دیگر را به جهت کوتاه کردن سخن به میان نیاوردیم و شاید در لابلای بحث به نام و یا سخنان برخی از آنان اشاره کنیم.
در فصل دوم نیز ادله امامیه بر نفی تحریف را چنین برشمردیم:
1. آیاتی از قرآن کریم
2. احادیثی از پیامبر و ائمه عليهم السلام:
3. سخن عمر بن خطاب (حسبنا كتاب الله)
4. اجماع؛
5. تواتر قرآن؛
6. اعجاز قرآن؛
7. نماز امامیه؛
8. گردآمدن قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله؛
9. عنایت و اهتمام پیامبر و ائمه عليهم السلام به قرآن.
اما با این وجود هیچ عالمی از این عالمان بزرگ بودن احادیثی که ظاهرشان بازگو کننده کاهش قرآن است را انکار نمی کنند بلکه برخی از ایشان به پرشمار بودن این روایات تصریح کرده اند بودن این احادیث در کتب امامیه همانند وجود دسته ای از روایات است که در برخی عقائد باطل همچون جبر تفويض تشبيه تجسیم و مانند این ها ظهور دارد لیکن علما از چنین روایاتی روی برگردانده و این گونه روایات را از جمله روایات تحریف قرآن را نفی کرده اند بلکه برخی در این باره ادعای اجماع امامیه را پیش کشیده اند. همچنان که در علم اصول آمده است اعراض علما از،حدیثی اعتبار آن را با چالش روبرو می سازد.
ص: 77
ما در این فصل دلائل اعراض علما از این گونه اخبار را بررسی کرده و بر درستی آن گواه خواهیم آورد.
بی گمان روایاتی داریم که بیان گر تحریف است ولی پذیرش فراوانی آن ها با اشکال روبرو است مگر آن که تحریف در معنای فراگیر آن مد نظر باشد چنین تحریف عامی در کلام شیخ طوسی نیز آمده است. ایشان پس از آن که کاهش نیافتگی قرآن را از روایات بهره می جوید چنین گفته است:
غير أنه رويت روايات كثيرة من جهة الخاصّة والعامة بنقصان كثير من آي القرآن ونقل شيء منه من موضع إلى موضع؛ (1)
جز آن که روایات فراوانی از خاصه و عامه نقصان بسیاری از آیات و جابجایی برخی دیگر را نشانه رفته اند.
اما در کتب روایی شیعه آن دسته روایاتی که معنای خاص تحریف را که همان کاهش یافتگی قرآن است افاده کنند کم شمارند از این رو در سخنان برخی از محققان همچون شیخ جعفر كاشف الغطاء و شیخ محمد جواد بلاغی این روایات به شاذ و نادر متصف گردیده اند.
می توان این دسته از روایات شیعه را در دو بخش سامان داد:
یکم روایاتی که یا ضعیف یا مرسل و یا مقطوع اند و به سخن دقیق تر اسناد معتبری ندارند که این دسته از روایات شمار بیشتری دارند و این سخن با مراجعه به اسناد آن ها آشکار می گردد. کافی است برای دستیابی به چند و چون احادیث مرحوم شیخ کلینی که شاید بیشترین این روایات باشد به کتاب مرآة العقول شيخ محمد باقر مجلسی رجوع کرد کتابی که از مهم ترین منابع حدیثی امامیه بوده و از پر آوازه ترین و مهم ترین شروح آن است.
کسانی همچون شیخ محمد جواد بلاغی در کتاب آلاء الرحمن مرحوم خویی در تفسیر البیان و مرحوم طباطبایی در تفسیر المیزان اسانید این روایات را باریک بینانه بررسی کرده و آشکارا بی اعتبارشان دانسته اند.
آشکار است که در هر يك از مسائل دینی استناد به چنین روایاتی پذیرفتنی نیست تا چه رسد به آن که در یک مسأله مهم اعتقادی بتوان به آن ها استناد کرد!
ص: 78
دوم: روایاتی از افراد موثق و با سندهایی معتبر که راه را بر هرگونه خدشه سندی بسته اند. این دسته را می توان در دو گروه جای داد:
گروه یکم: روایاتی که تأویل و حمل آن ها بر برخی وجوه امکان پذیر است به گونه ای که ناسازگاری میان آن ها و روایات نافی تحریف از بین می رود.
گروه دوم: روایاتی که توجیه پذیر نیستند.
پس بدین ترتیب، آشکار می گردد روایات شیعه در موضوع نقصان قرآن کم شمارند چرا که روایات ضعیف و یا معتبری که توجیه پذیر است از دائره بحث خارج می شوند اما همین روایات اندك با چالش های زیر روبرویند:
نخستین اشکال این روایات قرار گرفتن در برابر یک امر ضروری است چرا که گروهی از بزرگان امامیه نفی تحریف را از ضروریات دینی شمرده اند سید مرتضی در این باره می گوید:
إنّ العلم بصحة نقل القرآن كالعلم بالبلدان والحوادث الكبار والوقائع العظام، والكتب المشهورة، وأشعار العرب المسطورة... إنّ العلم بتفسير القرآن وأبعاضه في صحة نقله كالعلم بجملته، وجرى ذلك مجرى ما علم ضرورة؛ (1)
آگاهی ما به درستی انتقال قرآن به ما [از زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله تاکنون] همانند با دانش ما به وجود، شهرها حوادث، بزرگ اتفاقات عظیم کتب مشهور و اشعار نگاشته شده عرب است... همانا علم به درستی نقل تفاصیل قرآن و بخش هایش همانند دانستن راستی نقل همه قرآن است و این جا نیز همچون علم ضروری است.
شيخ جعفر كاشف الغطاء می گوید:
و إجماع العلماء في جميع الأزمان، لا عبرة بالنادر، و ما ورد من أخبار النقيصة تمنع البديهة من العمل بظاهرها؛ (2)
ص: 79
به اجماع علما در تمام زمان ها به اخبار اندك تحریف اعتنایی نمی شود و بداهت و روشنی دیدگاه عدم تحریف مانع از عمل به ظاهر آن ها می گردد.
سيد شرف الدين عاملی می گوید:
إن القرآن عندنا كان مجموعاً على عهد الوحي و النبوّة، مؤلّفاً على ما هو عليه الآن... و هذا كلّه من الأُمور الضرورية لدى المحققين من علماء الإماميّة؛ (1)
از نظر امامیه قرآن در عصر وحی و نبوت گرد آوری شده است و همسان قرآن کنونی است... و همه آن چه گفته شد نزد محققان علمای شیعه از ضروریات شمرده می شود.
مرحوم خویی نیز می گوید:
من يدّعي التحريف يخالف بداهة العقل؛ (2)
هر آن کس مدعی تحریف شود با عقل بدیهی مخالفت می کند.
اگر چالش پیشین پذیرفته نشود و ضروری بودن دیدگاه عدم تحریف به اثبات نرسد، دیگر ناسازگاری این روایات با ظاهر کتاب خدا انکار پذیر نیست آن جا که خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ به این معنا که ما خود نگاهدار آوییم چرا که این کتاب پیشوای امت و برنامه اعمال آن هاست سرچشمه احکام و معارف ایشان و معجزه ای جاودان است. به روشنی پذیرفته شده است که هر حدیث ناسازگار با کتاب خدا هر چند که در درستی و فراوانی سند در حد شایسته ای باشد کنار گذاشته می شود و این سخن به روشنی از روایات پیامبر و ائمه علیهم السلام دست یافتنی است از این رو اندیشمندان بزرگ امامیه - اصولیان و محدثان - از این روایات دست شسته و آن ها را کنار نهاده اند.
محدث کاشانی در تفسیر الصافی می گوید:
إنّ خبر التحريف مخالف لكتاب الله مكذّب له فيجب ردّه؛ (3)
اخبار تحریف با کتاب خدا ناسازگار بوده و آن را تکذیب می کند پس باید آن ها را وانهاد.
ص: 80
باز اگر این چالش پذیرفته نشود و گفته شود که این سخن مستلزم دور است (یعنی نفی تحریف از قرآن متوقف بر بطلان روایات تحریف و بطلان روایات متوقف بر نفی تحریف قرآن) یا آن که گفته شود ضمیر «له» در سخن محدث کاشانی به نبی مکرم اسلام باز می گردد نه قرآن باز به دلائلی که در ادامه خواهد آمد این روایات کنار گذارده می شود.
همانا دیدگاه تحریف علاوه بر مشاهیر صحابه که در زمره پیشوایان اهل سنت شمرده می شوند از سوی پیشوایان و حافظان اهل سنت نیز نقل شده و احادیث تحریف در مهمترین کتاب ها و موثق ترین منابع حدیثی آنان به روشنی دیده می شود حال با فرض آن که بپذیریم روایات اندك تحريف با اخبار نافی آن معارضه دارند بر پایه آن چه در علم اصول ثابت شده سازگاری روایات تحریف با اخبار عامه کنار نهادن آن ها را موجه می سازد.
روایات تحریف شاذ و نادرند اما در مقابل اخبار رهنمون گر به عدم تحریف مشهور و متواتر است به طوری که این نکته در سخنان برخی بزرگان همچون مرحوم کاشف الغطاء آمده است - ما به زودی پاسخ شبهه تواتر روایات تحریف را خواهیم داد. حال با فرض تعارض میان این دو دسته از روایات، بر پایه قواعد علم اصول باید روایات شاذ و نادر را به کناری نهاد و به آن چه مطابق مشهور است روی آورد.
با فرض کوتا آمدن از هر چه تاکنون گفته شد بی گمان در اخبار آحاد بودن این روایات نمی توان تردید کرد گروهی از بزرگان امامیه در هیچ یك از بخش های دین عمل به خبر واحد را روا نمی دانند و برخی دیگر که در پاره ای از موارد خبر واحد را حجت دانسته اند در مسائل اعتقادی همچون بحث تحریف قرآن به این گونه اخبار اعتنا نمی کنند بنابراین نمی توان از این روایات دستاویزی برای دیدگاه تحریف در نظر گرفت.
ص: 81
اينك نوبت آن رسید تا شماری از مهم ترین روایات شیعه را که به گفته برخی علما ظهورشان در نقصان است بازگو کرده و سپس به بررسی سندی آن ها و میزان دلالتشان بر نظریه تحریف بپردازیم و شبهاتی که بر اساس این روایات به میان آمده را طرح کرده و به پاسخ آن ها اهتمام ورزیم.
مهمترین روایاتی که دستاویز نظریه تحریف شدهاند از این قرارند:
1. جابر می گوید:
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: ﴿مَا اِدَّعَی أَحَدٌ مِنَ اَلنَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ اَلْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا أُنْزِلَ إِلاَّ کَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ کَمَا نَزَّلَهُ اَللَّهُ تَعَالَی إِلاَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اَلْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ﴾ (1)
شنیدم که امام باقر علیه السلام می فرمود: «کسی نمی گوید که همه قرآن را چنان که نازل گشته است گرد آورده مگر دروغ گو و هیچ کس قرآن را برابر با آن چه از سوی خدا نازل گشته گرد نیاورده و حفظ نکرده مگر علی بن ابی طالب علیه السلام و امامان پس از او علیهم السلام».
2. جابر در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود:
﴿مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ اَلْقُرْآنِ کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ اَلْأَوْصِیَاءِ﴾ (2)
کسی توان آن را ندارد که ادعا کند همه قرآن ظاهر و باطنش نزد او است جز اوصياء عليهم السلام.
3. سالم بن سلمه گوید:
قرأ رجل على أبي عبد الله عليه السلام - و أنا أستمع - حروفاً من القرآن ليس على ما يقرؤها الناس، فقال أبو عبد الله عليه السلام: ﴿کُفَّ عَنْ هَذِهِ اَلْقِرَاءَهِ اِقْرَأْ کَمَا یَقْرَأُ اَلنَّاسُ حَتَّی یَقُومَ اَلْقَائِمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا قَامَ أَقْرَأَ کِتَابَ اَللَّهِ عَلَی حَدِّهِ وَ أَخْرَجَ اَلْمُصْحَفَ اَلَّذِی کَتَبَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾.
ص: 82
و قال: «أخرجه على عليه السلام إلى الناس حين فرغ منه و كتبه فقال لهم: ﴿هَذَا کتَابُ اللَّه (عزوجل) کَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَی مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله و سلم) وَقَدْ جَمَعْتُهُ منَ اللَّوْحَیْن﴾. فقالوا: هو ذا عندنا مصحف جامع فيه القرآن لا حاجة لنا فيه فقال: ﴿أَمَا وَ اللّهِ مَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ یَوْمِکُمْ هذَا أَبَداً ، إِنَّمَا کَانَ عَلَیَّ أَنْ أُخْبِرَکُمْ حِینَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَؤُوهُ﴾ (1)
مردی برای امام صادق علیه السلام حروفی از قرآن را قرائت می کرد - نه آن چنان که مردم می خواندند - و من نیز گوش فرا داده بودم تا آن که امام علیه السلام فرمودند:
«از این قرائت باز ایست و چنان که مردم می خوانند بخوان تا آن که قائم ظهور کند که در این هنگام قائم علیه السلام کتاب خدا را آن چنان که بوده قرائت کرده و مصحف علی علیه السلام را بیرون خواهد آورد».
و آن گاه فرمود: «آن هنگام که علی علیه السلام از قرآن و کتابتش رهایی یافت قرآن را به میان مردم آورد و به آنان فرمود: این کتاب خدای عزّ و جلّ است آن چنان که بر محمد صلى الله عليه وآله نازل گشته و من آن را میان این دو لوح گرد آوردم» مردم گفتند: آن چه نزد ما است نیز همه قرآن را در بردارد ما را به قرآن تو نیازی نیست امام فرمود: «آگاه باشید به خدا سوگند این را پس از امروز هرگز نخواهید دید. تنها برعهده من بود تا پس از گردآوری شما را بر آن آگاه ساخته و بر شما بخوانم اما خود نخواستید».
4. میسر از امام باقر عليه السلام نقل می کند که فرمود:
﴿لَوْ لاَ أَنَّهُ زِیدَ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ نَقَصَ مِنْهُ مَا خَفِیَ حَقُّنَا عَلَی ذِی حِجًی، وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا فَنَطَقَ صَدَّقَهُ اَلْقُرْآنُ﴾؛ (2)
اگر آن چه از زیاده و نقصانی که بر قرآن رفت، نبود، حق ما بر صاحبان عقل پنهان نمی ماند و اگر قائم ما قیام کند و سخن،گوید قرآن او را تصدیق خواهد کرد.
5-1. أصبغ بن نباته می گوید:
سمعت أمير المؤمنين عليه السلام يقول: ﴿نَزَلَ اَلْقُرْآنُ أَثْلاَثاً: ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی عَدُوِّنَا، وَ ثُلُثٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ، وَ ثُلُثٌ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ﴾ (3)
ص: 83
شنیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «قرآن در سه بخش فرود آمد: يك سوم آن درباره ما و دشمنانمان و يك سوم دیگر در سنن و امثال آن و يك سوم دیگر در فرائض و احکام»
5-2. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
﴿إِنَّ اَلْقُرْآنَ نَزَلَ أَرْبَعَهَ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ حَلاَلٌ، وَ رُبُعٌ حَرَامٌ، وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَحْکَامٌ، وَ رُبُعٌ خَبَرُ مَا کَانَ قَبْلَکُمْ، وَ نَبَأُ مَا یَکُونُ بَعْدَکُمْ، وَ فَصْلُ مَا بَیْنَکُمْ﴾ (1)
قرآن بر چهار بخش نازل شد يك چهارم حلال، يك چهارم حرام، يك چهارم سنن و احکام و جزئیات زندگی شما و يك چهارم در خبر پیشینیان و گزارش آن چه پس از شماست.
5-3. از امام باقر عليه السلام نقل شده است که فرمود:
﴿نَزَلَ اَلْقُرْآنُ أَرْبَعَهَ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِینَا وَ رُبُعٌ فِی عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ﴾ (2)
قرآن بر چهار بخش نازل شد یک چهارم درباره ما یک چهارم درباره دشمنان ما، يك چهارم در سنن و امثال آن و یک چهارم در فرائض و احکام.
6. محمد بن سلیمان از یکی از اصحابش از ابوالحسن علیه السلام نقل می کند که گفت: به امام عرضه داشتم:
جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نَسْمَعُ اَلْآیَاتِ فِی اَلْقُرْآنِ لَیْسَ هِیَ عِنْدَنَا کَمَا نَسْمَعُهَا، وَ لاَ نُحْسِنُ أَنْ نَقْرَأَهَا کَمَا بَلَغَنَا عَنْکُمْ، فَهَلْ نَأْثَمُ؟
﴿فَقَالَ: لاَ اِقْرَؤُا کَمَا تَعَلَّمْتُمْ، فَسَیَجِیئُکُمْ مَنْ یُعَلِّمُکُمْ﴾ (3)
قربانت گردم به راستی ما آیاتی در قرآن می شنویم که آن ها در نزد ما چنان نیستند که می شنویم و ما نمی توانیم آن ها را چنان چه از شما به ما رسیده است بخواهیم. آیا گناه کرده ایم؟ فرمود: «نه همچنان که آموختید بخوانید به زودی نزد شما کسی می آید که به شما می آموزد».
7. امام صادق علیه السلام می فرماید:
ص: 84
﴿إِنَّ فِی اَلْقُرْآنِ مَا مَضَی وَ مَا یَحْدُثُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ، کَانَتْ فِیهِ أَسْمَاءُ اَلرِّجَالِ فَأُلْقِیَتْ، وَ إِنَّمَا اَلاِسْمُ اَلْوَاحِدُ مِنْهُ فِی وُجُوهٍ لاَ یُحْصَی یَعْرِفُ ذَلِکَ اَلْوُصَاهُ﴾ (1)
همانا قرآن، دانش آن چه گذشته و آن چه روی می دهد و آن چه در پیش رو است در بردارد. در قرآن نام هایی از مردان بوده که آنان را حذف نموده اند و هر يك از این نام ها به وجوهی که مشخص نیست در قرآن وجود دارد و فقط اوصیا [پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله] آن را می شناسند.
8. از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود:
﴿لَوْ قَدْ قُرِئَ اَلْقُرْآنُ کَمَا أُنْزِلَ لَأَلْفَیْتَنَا فِیهِ مُسَمَّیْنَ﴾ (2)
اگر قرآن به گونه ای که نازل شده بود قرائت می شد، نام ما را در آن می یافتید.
9. از بزنطی نقل شده است که گفت:
دفع إلى أبو الحسن عليه السلام مصحفاً وقال: «لا تنظر فيه»، ففتحته وقرأت فيه ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا....﴾ فوجدت فيها إسم سبعين رجلاً من قريش بأسمائهم وأسماء آبائهم، قال: فبعث إلى: «إبعث إلى بالمصحف» (3)
حضرت رضا علیه السلام قرآنی به من داد و فرمود: در آن نگاه مکن پس من آن را باز کردم و در آن سوره ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا....﴾ را خواندم و در آن نام هفتاد نفر از قریش را به نام های خودشان و نام پدرانشان یافتم بزنطی گوید: پس حضرت نزد من فرستاد که «آن قرآن را به سوی من باز فرست».
10. از امام باقر عليه السلام نقل شده است که فرمود:
نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه وآله و سلّم هكذا: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ رَيْبٍ مِمَّانَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا - في على - فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ﴾ (4)
جبرئیل این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه وآله چنین آورد و اگر به آن چه که بر بنده ما نازل شده است - پیرامون علی علیه السلام - شك داريد پس مانند آن سوره ای بیاورید.
ص: 85
11. عبدالله بن سنان می گوید که امام صادق علیه السلام فرمود:
﴿مَنْ كَانَ كَثِيرَ الْقِرَاءَةِ لِسُورَةِ الاحزاب کان يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي جِوَارِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله وسلم) وَ أَزْوَاجِهِ، ثمّ قال: سُورَهُ اَلْأَحْزَابِ فِیهَا فَضَائِحُ اَلرِّجَالِ وَ اَلنِّسَاءِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ غَیْرِهِمْ. یَا بْنَ سِنَانٍ ، إِنَّ سُورَهَ اَلْأَحْزَابِ فَضَحَتْ نِسَاءَ قُرَیْشٍ مِنَ اَلْعَرَبِ ، وَ کَانَتْ أَطْوَلَ مِنْ سُورَهِ اَلْبَقَرَهِ، وَ لَکِنْ نَقَصُوهَا، وَ حَرَّفُوهَا﴾ (1)
هر کس سوره احزاب را بسیار تلاوت کند روز قیامت در جوار (همسایگی) یا پناه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و همسرانش می باشد و فرمود: سوره احزاب رسوائی هایی از مردان و زنان قریش و غیر آن در بردارد ای پسر سنان راستی که سوره احزاب زنان قریش از عرب را رسوا ساخت و خود آن سوره از سوره بقره بیشتر بود لیکن از آن کاستند و تحریف کردند.
12. از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود:
﴿أَنْزَلَ اَللَّهُ فِی اَلْقُرْآنِ سَبْعَهً بِأَسْمَائِهِمْ فَمَحَتْ قُرَیْشٌ سِتَّهً وَ تَرَکُوا أَبَا لَهَبٍ﴾ (2)
خداوند متعال در قرآن نام هفت نفر از آن ها را نازل کرده است قریش شش تن از آن ها را محو نموده و نام ابولهب را گذاشتند.
13. از أصبغ بن نباته نقل شده است که گفت:
سمعت عليّاً عليه السلام يقول: ﴿کَأَنِّی بِالْعَجَمِ فَسَاطِیطُهُمْ فِی مَسْجِدِ اَلْکُوفَهِ یُعَلِّمُونَ اَلنَّاسَ اَلْقُرْآنَ کَمَا أُنْزِلَ﴾. قلت يا أمير المؤمنين أو ليس هو كما أنزل؟ فقال:
﴿لاَ مُحِیَ مِنْهُ سَبْعُونَ مِنْ قُرَیْشٍ - بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَا تُرِکَ أَبُو لَهَبٍ إِلاَّ لِلْإِزْرَاءِ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّهُ عَمُّهُ﴾ (3)
شنیدم على علیه السلام می فرمود: «گوئی به عجم می نگرم که خیمه هایشان در مسجد کوفه است و به مردم قرآن را همان گونه که نازل شده است می آموزند» عرض کردم ای امیرمؤمنان مگر [اکنون قرآن] همان گونه که نازل شده نیست؟ فرمود: «نه، هفتاد تن از
ص: 86
قریش با نام خودشان و نام های پدرانشان از آن محو شده است و ابولهب نیز جاگذاشته نشده مگر به منظور سرزنش رسول خدا صلى الله عليه وآله زیرا او عموی آن حضرت است».
14. ابوبصیر به نقل از امام صادق علیه السلام می گوید که فرمود:
في قول الله عزّ و جلّ: ﴿وَ مَنْ يُطِعِ الله وَ رَسُولَهُ﴾ - في ولاية عليّ و ولاية الأئمة من بعده - ﴿فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً هَکَذَا نَزَلَتْ﴾ (1)
هر کسی که خدا و رسولش را - در ولایت علی و پیشوایان پس از او - اطاعت کند پس همانا به رستگاری بزرگی نائل شده است و این چنین آیه نازل شد.
15. از منخل نقل شده است که امام صادق علیه السلام فرمود:
نزل جبرئيل عليه السلام على محمّد صلى الله عليه وآله وسلّم بهذه الآية هكذا: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا - في عليّ - نُوراً مُبِينا﴾ (2)
جبرئیل این آیه را بر رسول خدا چنین نازل کرد: ای کسانی که به شما کتاب داده اند به آن چه- پیرامون علی علیه السلام - نازل کردیم که [او] نوری آشکار است ایمان آورید.
16. عبدالله بن سنان به نقل از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:
﴿وَلَقَدْ عَهِدْنا إلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ﴾ كلمات - في محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين، و الأئمة عليهم السلام من ذريّتّهم - (فَنَسِيَ)... (3)
و همانا پیش از این از آدم در حفظ و نگهداری کلماتی - پیرامون محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و پیشوایان از نسل ایشان علیهم السلام - پیمان گرفتیم آن گاه او فراموش کرد...
این ها گوشه ای از احادیث تحریف بود كه ما يكايك نقل کرده و هر آن چه در پاسخ آن ها گفته شده و یا تأویلاتی که بر آن ها روا داشته شده است را به میان خواهیم آورد.
ص: 87
شیخ کلینی و شیخ صفار این روایت را به سندی آورده اند که شخصی به نام «عمرو بن ابی المقدام» در میان آن است. علمای رجال درباره این شخص اختلاف دارند همچنان که برخی به این اختلاف اعتراف نموده اند. (1)
شیخ کلینی و شیخ صفار این روایت را با سندی آورده اند که شخصی به نام «منخل بن جمیل اسدی» را در بر دارد بسیاری از علمای رجال و بلکه همه ایشان این شخص را تضعیف کرده و گفته اند که او فاسد العقیده بوده و درباره ائمه علیهم السلام احادیث غلو آمیزی روایت کرده است. (2)
اما می توان این دو حدیث را از جهت دلالی به گونه ای دیگر تفسیر کرد که الفاظشان از این تفسیر گریزان نباشند. صاحب المیزان در این باره چنین می نویسد:
قوله عليه السلام: «إنّ عنده القرآن كله إلى آخره»، الجملة وإن كانت ظاهرة في لفظ القرآن و مشعرة بوقوع التحريف فيه، لكن تقييدها بقوله: (ظاهره و باطنه) يفيد أن المراد هو العلم بجميع القرآن من حيث معانيه الظاهرة على الفهم العادي و معانيه المستبطنة على الفهم العادي. وكذا قوله في الرواية السابقة (و ما جمعه و حفظه إلى آخره)، حيث قيّد الجمع بالحفظ. (3)
سخن امام علیه السلام که فرمود: «همانا همه قرآن تا آخرش نزد او است تا آخر روایت»، هر چند ظهور در لفظ قرآن داشته و تحریف آن را می،رساند لیکن از مقید ساختن آن به (ظاهره و باطنه) چنین بر می آید که مراد حضرت دانستن تمامی قرآن، چه از نظر معانی ظاهری آشکار بر فهم های عادی و چه از نظر معانی باطنی به دور از فهم عادی می باشد.
و همچنین روایت پیش که فرمود (و ما جمعه و حفظه تا آخر حدیث)، از آن روی که واژه جمع را به حفظ مقید ساخته است.
ص: 88
سید علی بن معصوم مدنی، این دو روایت را در میان احادیثی دیگر برای اثبات دانش ائمه عليهم السلام به همه قرآن آورده و گفته است:
إن أمير المؤمنين عليه السّلام والأوصياء من أبنائه، علموا جميع ما في القرآن علماً قطعياً بتأييد إلهي، و إلهام ربّاني، و تعليم نبوي و ذكر أنّ الأحاديث في ذلك متواترة بين الفريقين، و عليه إجماع الفرقة الناجية، و أنّه قد طابق العقل في ذلك النقل. (1)
همانا امیرالمؤمنین و اولاد معصومش عليهم السلام دانا به تمام قرآن بودند، دانشی قطعی که با تأييد الاهى و الهام ربانی و آموزش نبوی همراه بوده است. در این باره احادیث فراوانی از فریقین وارد شده و اجماع امامیه بر آن ثابت است و عقل نیز این نقل ها را همراهی می کند.
شيخ على بن ابراهيم قمی حدیثی دیگر را هم معنا با دو روایت پیشین آورده که سند و الفاظش چنین است:
جعفر بن أحمد، عن عبد الكريم بن عبد الرحيم، عن محمد بن علي القرشي، عن محمد بن الفضيل عن الثمالي عن أبي جعفر عليه السلام قال: «ما أحد من هذه الأمة جمع القرآن إلّا وصيّ محمّد صلى الله عليه وآله وسلّم». (2)
لیکن سند این روایت نیز در بردارنده شخصی به نام «محمد بن علی قرشی» است.
سخن مرحوم نجاشی در عدم اعتبار این راوی کافی است مرحوم نجاشی درباره وی می نویسد:
محمد بن علی بن ابراهيم بن موسى ابوجعفر القرشي... و كان يلقب محمد بن على أبا سمينة، ضعيف جداً، فاسد الإعتقاد، لا يعتمد في شيء. (3)
ابوجعفر محمد بن على بن ابراهيم بن موسی قرشی... وی ملقب به ابوسمینه بود. وی جداً ضعیف و فاسد الإعتقاد بوده و در هیچ روایتی نمی توان به او اعتماد کرد.
علامه حلّی (1) و دیگران وی را تضعیف کرده اند. این روایت، قرآنی که امیرالمؤمنین گرد آورده بوده است را با قرآن در دست ما ناسازگار می داند ما در فصل بررسی شبهات درباره این احادیث و روایاتی که قرآن عصر امام زمان علیه السلام را با قرآن ما متفاوت معرفی می کند، سخن خواهیم گفت.
این روایت را عیاشی در تفسیرش آورده است. (2) شیخ حر عاملی نیز این روایت را از عیاشی چنین نقل می کند:
و عن ميسر - أي و روى العياشي عن ميسر - عن أبي جعفر عليه السلام، قال:
﴿لَوْ لاَ أَنَّهُ زِیدَ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ نَقَصَ مِنْهُ مَا خَفِیَ حَقُّنَا عَلَی ذِیّ حِجًا وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا فَنَطَقَ صَدَّقَهُ اَلْقُرْآنُ﴾ (3)
از میسر - یعنی عیاشی از میسر روایت کرد- از امام باقر علیه السلام که فرمود: «اگر به کتاب خدا اضافه نشده و یا کم نمی شد حق ما در نزد صاحب فهم و عقل مخفی نمی ماند و اگر قائم ما قیام کند آن گاه که سخن گوید قرآن سخن وی را تصدیق می کند».
اجماع تمامی مسلمانان بر افزایش نیافتگی قرآن نادرستی این روایت را در پی دارد اجماعی که
افرادی همچون سید مرتضی شیخ طوسی و شیخ طبرسی رضوان الله عليهم به آن اشاره کرده اند.
مرحوم جد ما نیز درباره این اجماع چنین گفته است:
کسی به افزایش قرآن قائل نگشته است. (4)
مرحوم خویی نیز به هنگام تبیین معانی تحریف گفته است:
الخامس: التحريف بالزيادة بمعنى أنّ بعض المصحف الذي بأيدينا ليس من الكلام المنزل. والتحريف بهذا المعنى باطل بإجماع المسلمين، بل هو ممّا علم بطلانه بالضرورة. (5)
ص: 90
پنجم: تحریف به افزایش به این معنا که بخش هایی از قرآن در دست ما در زمره کلام الله نازل شده بر پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم نیست این معنای تحریف به اجماع مسلمین باطل بوده و هرگز روی نداده است بلکه بطلان آن از بدیهیات شمرده می شود.
مرحوم مجلسی به آشکاری این حدیث را مجهول می داند. (1) حدیث پس از آن را نیز مرسل معرفی می کند (2) اما روایت سوم را موثق دانسته است. (3)
ظاهر این احادیث با یکدیگر ناسازگارند گرچه گروهی همچون مجلسی اول (4) فیض کاشانی (5) و شارح كافى (6) ضعف آن را نپذیرفته اند اما با همدیگر منافات دارند به طوری که مرحوم سید عبدالله شبّر به آن اعتراف کرده (7) و مرحوم سید هاشم معروف الحسنى در کتاب دراساتش آن را تبیین کرده است. (8)
مرحوم مجلسی (9) آن را ضعیف می شمارد و محدث کاشانی در وافی آن را به تأویل برده و می گوید: «مراد از آن آیات سخنانی است با جنس وحیانی اما از قبیل تفسیر و تبیین مراد چنین نیست که آن ها جزء حقیقی قرآن باشند تا نیامدن آن ها کاهش قرآن را به دنبال داشته باشد».
در توجیه این روایت می توان گفت این نام هایی که حذف شده اند تنها به هنگام تفسیر و تبیین الفاظ قرآن در آیات جای می گیرند نه آن که در اصل قرآن آمده باشند آن چنان که در آیاتی از این دست گفته شده است.
این حدیث را عیاشی به صورت مرسل آورده (عن داوود بن فرقد عمن أخبره، عنه عليه السلام) از این رو روایت معتبر نیست و جواب آن از جهت دلالی همان جوابی است که در احادیث آینده خواهد آمد.
شیخ کلینی آن را از بزنطی روایت کرده است اما مرحوم مجلسی آن را مرسل می داند. شارح کافی به مرفوع بودن آن اعتراف نموده است. (1) مانند این روایت را شیخ کشی از بزنطی روایت کرده (2) که در آینده پیرامون آن سخن خواهیم گفت. محدث کاشانی پس از نقل این حدیث چنین می گوید: لعلّ المراد أنّه وجد تلك الأسماء مكتوبة في ذلك المصحف تفسيراً للذين كفروا والمشركين، مأخوذة من الوحي، لا أنّها كانت من أجزاء القرآن.... و كذلك كل ما ورد من هذا القبيل عنهم عليهم السلام؛ (3)
شاید مراد از یافتن آن نام ها در مصحف داده شده، تفسير «للذين كفروا والمشرکین» است که از وحی گرفته شده اما در زمره آیات شمرده نمی شود. و چنین است هر چه از این دست روایات یافت می شود.
این حدیث و همانندش که شیخ قمی کلینی و دیگران روایت نموده اند بر حذف نام امیرالمؤمنين على عليه السلام، «آل محمد» واژه «الولایة»، نام های منافقان و مواردی دیگر از این قبیل دلالت دارند. اعتراف محدث کاشانی به نادرستی این احادیث و یا بر فرض صحت، حمل بر تفسیر و تبیین بودن آن ما
ص: 92
را از بررسی تك تك سندها بی نیاز می کند. محدث کاشانی رحمه الله پس از اذعان به نادرستی اسناد این احادیث به تأویل آن ها روی می آورد. (1)
مرحوم خویی نیز می گوید:
والجواب عن الإستدلال بهذه الطائفة: أنا قد أوضحنا فيما تقدّم أنّ بعض التنزيل كان من قبيل التفسير للقرآن وليس من القرآن نفسه، فلابد من حمل هذه الروايات على أنّ ذكر أسماء الأئمة عليهم السّلام في التنزيل من هذا القبيل، وإذا لم يتمّ هذا الحمل، فلابد من طرح هذه الروايات لمخالفتها للكتاب والسنّة، والأدلّة المتقدّمة على نفي التحريف.
وقد دلّت الأخبار المتواترة على وجوب عرض الروايات على الكتاب والسنّة، و إن ما خالف الكتاب منها يجب طرحه وضربه على الجدار؛
در پاسخ این دسته از روایات می گوییم: پیش از این گفتیم که برخی از سخنان وحیانی، همانند تفسير قرآن هستند نه خود قرآن پس ناگزیر باید چنین روایاتی که نام ائمه را در میانه آیات ذکر کرده اند را از قبیل تفسیر دانست و اگر چنین تأویلاتی پذیرفته نشد به ناچار باید به خاطر ناسازگاری با کتاب و سنت آن ها را به کناری نهاد به تحقیق اخبار فراوانی در بایستگی عرضه روایات بر کتاب و سنت و کنار نهادن آن ها به هنگام ناسازگاری وارد شده است.
همچنین می گوید:
و ممّا يدلّ على أنّ اسم أمير المؤمنين عليه السّلام لم يذكر صريحاً في القرآن: حديث الغدير، فإنّه صريح في أنّ النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم إنّما نصب عليّاً بأمر الله، وبعد أن ورد عليه التأكيد في ذلك و بعد أن وعده الله بالعصمة من الناس، ولو كان اسم «علي» مذكوراً في القرآن لم يحتج إلى ذلك النصب، ولا إلى تهيئة ذلك الإجتماع الحافل بالمسلمين ولما خشي رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم من إظهار ذلك، ليحتاج إلى التأكيد في أمر التبليغ
گواه بر این که در قرآن آشکارا نام امیرالمؤمنین نیامده حدیث غدیر است از این حدیث شریف بر می آید که پیامبر اكرم صلى الله عليه وآله على علیه السلام را تنها به فرمان خدا برگزیده است و این گزینش پس از آمدن تأکید فراوان و نوید نگاهداری از مکر مردمان روی داده و اگر نام علی علیه السلام در قرآن آشکارا آمده بود دیگر نیازی به نصب پیامبر و فراهم نمودن آن
ص: 93
اجتماع بزرگ دیده نمی شد و پیامبر صلی الله علیه وآله از رو کردن این کار بیمناک نبودند تا تأکید بیشتری بر این کار وارد شود.
ایشان درباره روایت دهم نیز چنین می گوید:
على أنّ الرواية الأخيرة المرويّة في الكافي، ممّا لا يحتمل صدقه في نفسه، فإنّ ذكر اسم على عليه السّلام في مقام إثبات النبوّة والتحدّي على الإتيان بمثل القرآن لا يناسب مقتضى الحال: این روایت موجود در کافي في نفسه از احتمال درست به دور است چرا که آمدن نام على علیه السلام به هنگام اثبات نبوت و هماورد جویی برای قرآن با مقتضای حال آیه و بلاغتش مناسبت ندارد.
باز می فرماید:
و يعارض جميع هذه الروايات صحيحة أبي بصير المروية في الكافي، قال: سألت أبا عبد الله عليه السّلام عن قول الله تعالى: ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾.
قال: فقال: «نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ والْحَسَنِ والْحُسَيْنِ (عليهم السلام».
فَقُلْتُ لَه: إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ: فَمَا لَه لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وأَهْلَ بَيْتِه (عليهم السلام) فِي كِتَابِ الله؟
قَالَ (عليه السلام): قُولُوا لَهُمْ: إِنَّ رَسُولَ الله(صلى الله عليه وآله) نَزَلَتْ عَلَيْه الصَّلَاةُ ولَمْ يُسَمِّ الله لَهُمْ ثَلَاثاً ولَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه وآله وسلم هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ...»
فتكون هذه الصحيحة حاكمة على جميع تلك الروايات وموضّحة للمراد منها؛ (1)
همه این روایات با روایت صحیح ابوبصیر در کافی ناسازگار است ابوبصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام پیرامون سخن خداوند که ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ پرسیدم.
ایشان در پاسخ فرمودند: «این آیه درباره علی حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است». پرسیدم: مردم می گویند چرا در قرآن نامی از علی و اهل بیتش نیامده است؟ امام فرمودند: «به آن ها بگو همانا نام نماز در قرآن،آمده اما سخنی از شمار رکعات و تفاصیل آن در میان نیست تا آن که پیامبر صلى الله علیه وآله آن را تفسیر فرماید...». بنابراین، این روایت صحیح بر
همه آن روایات برتری یافته و مراد آن ها را روشن خواهد کرد.
ص: 94
سخن شیخ بهایی نیز در این باره پیش از این گذشت که فرمود:
و ما اشتهر بين الناس من إسقاط اسم أمير المؤمنين عليه السلام منه في بعض المواضع، مثل قوله تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ - في علىّ -﴾ وغير ذلك، فهو غير معتبر عند العلماء؛ (1)
و آن چه میان مردم پر آوازه گردیده که نام امیرالمؤمنین علیه السلام از برخی آیات مانند ﴿یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ - في عليّ -﴾ و غیر آن کاسته شده نزد اندیشمندان معتبر نیست.
پس از چشم پوشی از بررسی سندی می گوییم شیخ طبرسی رحمه الله و غیر او این روایت را از ابن سنان روایت کرده اند با این تفاوت که «ثم قال...» (2) در آن نیست. افزون بر آن، این حدیث و دو حدیث دیگر از رسول خدا صلى الله عليه وآله گواهی است بر مدوّن بودن سوره احزاب در زمان ایشان و بر فرض صحت این روایات همان جواب های گذشته را پیش می کشیم.
البته این حق ما است از کسانی که چنین روایاتی را درست می دانند و بدانها اعتماد می کنند بپرسیم: این آیات پر شمار کجا رفتند؟ نحوه سقوط و اسقاط آن ها چگونه بوده است که دیگر مسلمانان آگاه نشده اند؟ آیا بر فراگیری و آموزش قرآن انگیزه های فراوانی نبوده است؟ آیا چنین نبوده که همه سوره های قرآن پس از نزول به فرمان پیامبر صلی الله علیه وآله میان مسلمين منتشر و در خانه هایشان قرائت می شده است؟
در زمره روایات شیخ گشی است که پیرامون آن به تفضیل سخن خواهیم گفت.
ص: 95
با مراجعه به کتب رجالی، آشکار می شود که به جهت مجهول بودن برخی از راویان این حدیث این روایت سندی صحیح ندارد از آن گذشته خود شیخ نعمانی دو حدیث دیگر روایت کرده است که با آن حدیث معارضه می کنند آن دو روایت چنین است:
يكم: عن أمير المؤمنين عليه السلام أيضاً، قال: ﴿کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی شِیعَتِنَا بِمَسْجِدِ اَلْکُوفَهِ وَ قَدْ ضَرَبُوا اَلْفَسَاطِیطَ یُعَلِّمُونَ اَلنَّاسَ اَلْقُرْآنَ کَمَا أُنْزِلَ...﴾ (1)
اميرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند شیعیانم را می بینم در مسجد کوفه که چادرهایی بر افراشته اند و قرآن را چنان که نازل گشته به مردم آموزش می دهند....
دوم: عن أبي عبد الله الصادق عليه السلام قال: ﴿کَأَنِّی بِشِیعَهِ عَلِیٍّ فِی أَیْدِیهِمُ اَلْمَثَانِی یُعَلِّمُونَ اَلنَّاسَ اَلْمُسْتَأْنَفَ﴾؛ (2)
امام صادق علیه السلام می فرمایند: گویا شیعیان علی را می بینم که قرآن را به دست گرفته و مردمی که تازه ایمان آورده اند آموزش می دهند.
از این روشن تر روایت دیگری از امام باقر علیه السلام است که می فرماید:
﴿إذَا قَامَ قَائمُ آل مُحَمَّد (علیهم السلام) ضَرَبَ فَسَاطیطَ لمَنْ یُعَلّمُ النَّاسَ الْقُرْآنَ عَلَی مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ فَأَصْعَبُ مَا یَکُونُ عَلَی مَنْ حَفظَهُ الْیَوْمَ؛ لأَنَّهُ یُخَالفُ فیه التَّأْلیف﴾؛ (3)
آن هنگام که قائم ما به پا خیزد چادرهایی برای کسانی که قرآن را چنان که خدای عز وجل نازل کرده بر مردم آموزش دهند برپا کند پس چه دشوار است بر کسانی که قرآن را حفظ داشته اند چرا که قرآن حضرت از جهت تألیف با این قرآن متفاوت است.
به فراز ﴿لِأَنَّهُ یُخَالِفُ فِیهِ اَلتَّأْلِیفَ﴾ خوب باید توجه کرد که در آن چه پس از این خواهد آمد به کار می آید.
احادیث چهاردهم پانزدهم و شانزدهم را نیز مرحوم مجلسی تضعیف کرده است. (4) افزون بر آن که پاسخ های روایات پیشین در این احادیث نیز کاربرد دارد.
ص: 96
ص: 97
دیدن احادیث و روایات تحریف در آثار شیعه بیننده را با شبهاتی پیرامون قرآن روبرو می کند که ما آن ها را مطرح کرده و به پاسخش می پردازیم. گر چه در مباحث پیشین تمامی آن روایات را بررسی کرده و نادرستی آن ها را براساس ادله نفی تحریف آشکار ساختیم.
برخی محدّثان امامیه پس از یافتن روایات ظاهر در تحریف در کتب حدیثی مشهور و دیدن فراوانی آن ها در دام شبهه تواتر این احادیث افتاده اند به ویژه اخباریان ظاهر نگر که با دیدن هر حدیث منسوب به ائمه علیهم السلام، بی آن که بررسی،کنند آن روایت را درست می پندارند. اینک به برخی از این محدثان اشاره می کنیم:
1. محدّث جزائری
وی به هنگام ردّ نظریه تواتر قرائات چنین گفته است:
الثالث: إنّ تسليم تواترها عن الوحي الإلهي و كون الكل قد نزل به الروح الأمين، يفضي إلى طرح الأخبار المستفيضة بل المتواترة الدالة بصريحها على وقوع التحريف في القرآن، كلاماً و مادةً إعرابا؛ (1)
پذیرش تواتر قرائات و این که گفته شود همه آن ها را جبرئیل علیه السلام آورده است، به کنار نهادن روایات مستفیض و بلکه متواتری خواهد انجامید که آشکارا وقوع تحریف را در کلام ماده و اعراب قرآن تأیید می کنند.
ص: 98
سخن این محدث با تصریح بزرگانی از محققان و حتی برخی اخباریان برجسته ناسازگار است چرا که از دیدگاه این محققان احادیث تحریف خبر واحدند از این رو در مسائل اعتقادی اطمینان آور نبوده و بی اعتبارند.
شیخ طوسی در این باره می گوید:
غیر أنه رويت روايات كثيرة من جهة الخاصة والعامة بنقصان كثير من آي القرآن، و نقل شيء منه من موضع إلى موضع طريقها الآحاد التي لا توجب علماً و لا عملاً، و الأولى الإعراض عنها، و ترك التشاغل بها؛ (1)
جز آن که روایات پر شماری از خاص و عام بر نقصان قرآن کریم و جابجایی آیاتش رهنمون می شوند که همه آن ها خبر واحد بوده و علم و عملی را در پی نخواهد آورد. پس شایسته تر است که از آن ها رویگردانده و به آن ها نپرداخت.
مرحوم مجلسی از شیخ مفید چنین آورده است:
إنّ الأخبار التي جاءت بذلك، أخبار آحاد لا يقطع على الله تعالى بصحتها: (2)
روایاتی که در این باره آمده است همه خبر واحد بوده و یقین آور نیستند.
دیگر بزرگان امامیه نیز چنین گفته اند اما سخن محدث جزائری با آن چه ما در پی آنیم بسیار فاصله دارد چرا که وی احادیث تحریف را متواتر دانسته است آن هم تحریف در همه معانیش یعنی «كلاماً ومادّةً وإعراباً».
آشکار است که دست های از روایات به این سخن رهنمون اند که مسلمین در معانی قرآن دست به تحریف زده و معانی آیات را بر خلاف مراد خدا حمل کرده اند. دست های دیگر از احادیث که ظاهر در تحریف است نتیجه اختلاف قرائات و دیگر گروه های روایات است که به گونه ای تحریف قرآن را نتیجه می دهند اما پیش از این گفتیم که آن چه در این نوشتار در صدد آن هستیم گروهی از روایات است که ما را به تحریف به معنای نقصان قرآن رهنمون می گردند، نه دیگر معانی تحریف.
2. علّامه مجلسی:
ایشان در کتاب مرآة العقول، پس از حدیثی که آن را موثق می داند، چنین گفته است:
ص: 99
ولا يخفى أنّ هذا الخبر وكثير من الأخبار الصحيحة صريحة في نقص القرآن و تغييره. وعندي أنّ الأخبار في هذا الباب متواترة معنىً وطرح جميعها يوجب رفع الإعتماد على الأخبار رأساً، بل ظنّي أنّ الأخبار في هذا الباب لا تقصر عن أخبار الإمامة، فكيف يثبتونها بالخبر؛ (1)
پنهان نماند این خبر و بسیاری از اخبار صحیح دیگر آشکارا ما را به نقصان قرآن رهنمون می گردند و از دیدگاه من اخبار تحریف دارای تواتر معنوی اند و کنار نهادن همه آن ها سبب بی اعتمادی به تمام اخبار می گردد بلکه به گمان من روایات این باب کمتر از روایات امامت نیست چگونه است که در آن جا امامت را با يك حدیث ثابت می کنند [اما در این جا این پر شماری نادیده گرفته می شود؟]
این سخن ایشان با آن چه در بحار الأنوار - که ما پیش از این یاد آور شدیم - گفته است رد می شود.
این فراز از گفته ایشان که:
و كثير من الأخبار الصحيحة صريحة في نقص القرآن؛
و بسیاری از اخبار صحیح، آشکارا ما را به نقصان قرآن رهنمون می کنند.
دور از واقعیت است چرا که سید مرتضی می گوید:
نقلوا أخباراً ضعيفة ظنّوا صحتها لا يرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته؛ (2)
روایات ضعیفی که نقل کرده و گمان به صحتشان می برند را نمیتوان با چنین اخباری از دیدگاهی که درستیش آشکار است [عدم تحریف قرآن] چشم پوشید.
همچنان که شیخ طوسی و محدث کاشانی درستی این اخبار را نپذیرفته و حتی خود وی در بحار الأنوار در فرازی که پیش از این گذشت چنین گفته است:
روایاتی که در این باره آمده است همه خبر واحد بوده و یقین آور نیستند.
پیش از این علماء شیخ المحدثين صدوق نیز چنین گفته است:
إعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزله الله على نبيه صلى الله عليه وآله وسلّم هو ما بين الدفتين، و ما في أيدي الناس ليس بأكثر من ذلك... ومن نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب؛
ص: 100
به باور ما، قرآنی که خدا بر پیامبرش محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرو فرستاده همان قرآنی است که میان دو جلد قرار گرفته و اکنون در دستان مردم است و چیزی بیش از آن نیست...
پس هر که ما را متهم سازد که معتقدیم قرآن بیش از این بوده بر ما دروغ بسته است.
و اگر احادیث نقصان قرآن صحیح و مقبول بود چنین ادعایی را مرحوم صدوق نمی فرمود.
اما آن سخن مجلسی که می گوید «کنار نهادن همه آن ها سبب بی اعتمادی به تمام اخبار می گردد» نیز نادرست است چرا که پذیرفتن همه آن احادیث نیز موجب بی اعتباری تمامی اخبار می گردد زیرا خود ایشان - چنان که پیش از این آمد - در کتاب مرآة العقول، بیشتر احادیث کافی که نقصان قرآن را می رساندند را یا ضعیف و یا مرسل خوانده است.
شگفت تر سخن دیگر ایشان است که «بلکه به گمان من روایات این باب کمتر از روایات امامت نیست...» زیرا ادله اثبات امامت منحصر به احادیث نیست تا چنین سخنی گفته شود. از آن گذشته، چگونه این احادیث کمتر از روایات امامت نیست؟ آیا مراد ایشان در فراوانی ورود احادیث است یا در قوت دلالت؟ و یا در درستی سندهایشان؟
3. شیخ حر عاملی:
ایشان پس از نقل دو حدیث از تفسیر عیاشی چنین می گوید:
أقول: هذه الأحاديث و أمثالها دالّة على أنّ النصّ على الأئمة عليهم السلام، وكذا التصريح بأسمائهم، وقد تواترت الأخبار بأنّ القرآن نقص منه كثير، وسقط منه آيات لما تكتب:
این احادیث و مانندهایش دلالت دارند که در قرآن کریم از ائمه علیهم السلام سخن رفته و به نام آن ها نیز تصریح شده است به گواه اخبار متواتر بسیاری از قرآن کم شده و به هنگام نگاشتن آیاتی از آن افتاده است.
در رد این سخن، تصریحات علما و آن چه ما از ایشان در فصل دوم آوردیم کفایت می کند.
شاید سخن ایشان پس از گفته پیشین ما را بر عدم اعتقاد ایشان به تحریف رهنمون گردد آن جا که می گوید:
و بعضهم يحمل تلك الأخبار، على أنّ ما نقص و سقط، كان تأويلاً، نزل مع التنزيل، و بعضهم على أنه وحي لا قرآن؛
ص: 101
برخی این اخبار را که می گوید چیزی کاسته یا افتاده شده را تأویل قرآن دانسته اند که به همراه قرآن فرو فرستاده شده است. برخی نیز بر این باورند که این ها وحی هستند اما در زمره آیات قرآن شمرده نمی شوند.
گویا ایشان تنها به این خاطر چنین احادیثی را متواتر دانسته تا با آن ها بر بودن نصوص عام بر امامت ائمه عليهم السلام استدلال كند از این رو ایشان در فرازی دیگر می گوید:
و على كل حال، فهو حجّة في النصّ، و تلك الأخبار متواترة من طريق العامة والخاصة؛ (1)
به هر حال [چه این کاستی ها بخشی از قرآن باشند و چه تأویل] این روایت در نص بر امامت ائمه عليهم السلام حجت است و این اخبار از طرق عامه و خاصه متواتراند.
چکیده سخن آن که در معنای تحریف مورد بحث جایی برای ادعای تواتر وجود ندارد.
درون مایه برخی روایات شیعه (2) چنین است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلّم از مردم دوری گزید تا قرآن را جمع آوری نماید. شیخ علی بن ابراهیم قمی رحمه الله در تفسیرش روایت کرده است که:
إنَّ عمله ذاك كان بأمر من النبي صلى الله عليه وآله وسلّم:
این کار امیرالمؤمنین به فرمان پیامبر صلی الله علیه وآله بوده است.
وی در جایی دیگر می گوید:
لا أرتدي حتى أجمعه، حتى روي أَنَّه عليه السلام لم يرتدِ رداءه إلاّ للصلاة؛ (3)
ایشان تا قرآن را گرد آوری نکرد رداء بر دوش نیفکند به گونه ای که روایت شده ایشان در این مدت جز برای نماز رداء بر دوش نیانداختند.
در این روایات آمده است - مانند حدیث سوم از روایات پیش گفته و دو حدیثی که شیخ ابومنصور طبرسی در احتجاج روایت کرده است - امیرالمؤمنین علیه السلام این مصحف را بر مردم نمایاند و آنان را آگاه کرد که این قرآن همانی است که خداوند فرو فرستاده است اما مردم آن قرآن را رد کرده و آز آن
ص: 102
روی گردان شدند و گمان کردند که از چنین قرآنی بی نیازند در این هنگام امام علیه السلام فرمودند: «این قرآن را پس از این نخواهید دید».
بیننده این روایات چنین نتیجه می گیرد که آن چه امام علیه السلام فراهم کرده بود با قرآن در دسترس مردم ناسازگار بوده است و اگر چنین نبود آن قرآن را بر مردم نمی نمایاند و ایشان را به تلاوت و پیروی از آن نمی خواند و این سرآغاز شبهه است چرا که بی گمان هیچ مسلمانی در آگاه تر بودن امیرالمؤمنین به قرآن و دانایی اش بر،حقایق رازها و ژرفایش تردیدی به خود راه نمی دهد.
در پاسخ این شبهه می گوییم بر فرض پذیرش درستی این گونه روایات این شبهه پذیرفتنی نیست چرا که بر پایه آن چه بزرگان ما گفته اند قرآن در زمان خود پیامبر صلی الله علیه وآله گرد آوری شده بود و هیچ گاه به شکل پراکنده و متفرق نبوده تا نیازی به جمع آوری داشته باشد. در تأیید این سخن می گوییم نهایت چیزی که از این روایات به دست می آید، ناسازگاری اجمالی میان قرآن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و قرآن موجود است این ناسازگاری - آن چنان که احتمال می رود - با افزایش یا کاهش اصل آیات و سور صورت گرفته باشد با احتمالات دیگری نیز همساز است که به برخی اشاره می کنیم:
1. ناسازگاری در ترکیب و تألیف
حديثي در ارشاد و روضة الواعظین به آن اشاره دارد و برخی این احتمال را پذیرفته اند. مرحوم علامه طباطبایی در این باره می نویسد:
إنّ جمعه عليه السّلام القرآن و حمله إليهم و عرضه عليهم لا يدلّ على مخالفة ما جمعه لما جمعوه في شيء من الحقائق الدينية الأصلية أو الفرعية، إلا أن يكون في شيء من ترتيب السور، أو الآيات من السور التي نزلت نجوماً، بحيث لا يرجع إلى مخالفة في بعض الحقائق الدينية.
ولو كان كذلك لعارضهم بالإحتجاج، ودافع فيه ولم يقنع بمجرّد إعراضهم عما جمعه و استغنائهم عنه، كما روي عنه عليه السّلام في موارد شتّى ولم يُنقل عنه عليه السلام فيما روي من احتجاجاته أنّه قرأ في أمر ولايته و لا غيرها آية أو سورة تدلّ على ذلك، و جبّههم على إسقاطها أو تحریفها؛ (1)
ص: 103
گرد آوری قرآن از سوی حضرت و نمایاندن آن به مردم به این معنا نیست که قرآن ایشان با قرآن مردم در اصول یا فروع دینی ناهمگون بوده است بلکه شاید این ناسازگاری در ترتیب سوره ها یا ترتیب آیات برخی سوره هایی که به شکل پراکنده نازل شده اند بوده و این به معنای ناسازگاری در برخی حقایق دینی نیست، و اگر جز این بود حضرت بر آن ها استدلال کرده و به مجرد روی گردانی و بی نیازی جستن مردم عقب نشینی نمی کردند. چنان که در موارد گوناگونی چنین کرده و به احتجاج کردن روی می آوردند و در این احتجاجات نیز دیده نشده است که حضرت درباره امر ولایتشان یا اموری دیگر آیه یا سورهای خوانده باشند که در قرآن میان مردم نباشد و یا امام علیه السلام مردم را به تحریف قرآن متهم کنند.
2. ناسازگاری در کاهش و یا افزایش وحی های غیر قرآنی (حدیث قدسی)
به این بیان که قرآن امیرالمؤمنین علیه السلام در بردارنده احادیث قدسی بوده و قرآن مردم از آن ها تهی باشد این احتمال را مرحوم صدوق پذیرفته و می گوید:
نقول: إنّه قد نزل الوحي الذي ليس من القرآن ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية، وذلك مثل قول جبرئيل عليه السّلام للنّبي صلّى الله عليه وآله وسلّم إنّ الله يقول لك: «يا محمد دارِ خلقي مثل ما أداري»، و مثل قوله: «إتق شحناء الناس و عداوتهم»، و مثل قوله: «عش ما شئت فإنك ميّت وأحبّ ما شئت فإنّك مفارقه واعمل ما شئت، فإنّك ملاقيه وشرف المؤمن صلاته بالليل وعزّه كف الأذى عن الناس؛
به راستی برخی کلمات وحیانی دیگر که جزء قرآن نیستند [احادیث قدسی]، چنان چه به قرآن افزوده می شدند آیات قرآن به هفده هزار آیه می رسید و این کلمات مانند سخن جبرئیل علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که خداوند می فرماید: «ای محمد با مردم مدارا کن چنان که من مدارا می کنم». و یا سخن دیگر او که از عداوت، دشمنی و کینه با مردمان بپرهیز و یا سخن دیگر او که «هر چه خواهی زندگی کن که سرانجام خواهی مرد هر چه را خواهی دوست بدار که در نهایت از او جدا خواهی شد هر چه خواهی انجام بده که سرانجام آن را خواهی یافت و شرف مؤمن نماز خواندن او در شب و عزتش در نیازردن مردم است.
وی در ادامه می گوید:
ص: 104
و مثل هذا كثير، كلّه وحي ليس بقرآن ولو كان قرآناً لكان مقروناً به و موصلاً إليه غير مفصول عنه، كما قال أمير المؤمنين عليه الصّلاة والسّلام لما جمعه، فلمّا جاءهم، به، فقال لهم: «هذا كتاب الله ربّكم كما أنزل على نبيّكم، لم يزد فيه، حرف، ولم ينقص منه حرف»، فقالوا: لا حاجة لنا فيه، عندنا مثل الذي عندك، فانصرف و هو يقول: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾ (1)
تمام این موارد وحی بوده و از این موارد بسیار است ولی قرآن شمرده نمی شوند چرا که اگر قرآن بودند به آن پیوسته و از آن جدایی نداشتند. چنان که هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را گرد آوری کردند آن را به میان مردم آورده چنین فرمودند «این کتاب پروردگارتان است آن چنان که بر پیامبر شما فرود آمده نه حرفی به آن افزوده شده و نه از آن کم گردیده است» پس مردمان گفتند: ما را نیازی به آن نیست آن چه در دست تو است مانندش پیش ماست. آن گاه امیرالمؤمنین از آن ها روی گردانده و این آیه شریف را بر زبان آوردند پس آن را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچیز بدست آوردند و چه بد داد و ستدی انجام دادند».
3. ناسازگاری در افزایش یا کاهش تأویل و تفسیر آیات
یعنی مصحف ایشان تأویل و تفسیر معانی قرآن را در بر گرفته و کتاب در دست مردم از این ها تهی است. این احتمال را نیز برخی پذیرفته اند. مرحوم شیخ مفید می گوید:
ولكن حذف ما كان مثبتاً في مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام من تأويله وتفسير معانيه على حقيقة تنزيله، و ذلك كان ثابتاً منزلاً، و إن لم يكن من جملة كلام الله تعالى الذي هو القرآن المعجز، وقد يسمّى تأويل القرآن قرآناً، قال الله تعالى: ﴿وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾ (2) فسمّى تأويل القرآن قرآناً، و هذا ما ليس فيه بين أهل التفسير اختلاف و عندي أنّ هذا القول أشبه من مقال من ادعى نقصان كلم من نفس القرآن على الحقيقة دون التأويل؛ (3)
ص: 105
لیکن آن چه کاسته شده تأویل ها و تفاسیری است که در قرآن امیر المومنين عليه السلام ثبت شده و بی آن که جزئی از قرآن معجزه گون شمرده شود بیان گر حقیقت تنزیل بوده است و گاه تأویل قرآن قرآن خوانده شده است. خداوند متعال می فرماید: ﴿وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾. در این آیه شریف، تأویل قرآن، قرآن نام نهاده شده و اهل تفسیر در این سخن اختلافی ندارند. من نیز آن را از نظر کسی که ادعای کاستی کلمات خود قرآن نه تأویل آن را حقیقتاً دارد، مناسب تر می دانم.
محدّث کاشانی نیز می گوید:
ولا يبعد أيضاً أن يقال: إنّ بعض المحذوفات كان من قبيل التفسير والبيان، ولم يكن من أجزاء ،القرآن فيكون التبديل من حيث المعنى أي حرّفوه، و غيّروه في تفسيره و تأويله، أعني: حملوه على خلاف ما هو به، فمعنى قولهم عليهم السّلام (كذا نزلت) أنّ المراد به ذلك، لا أنّها نزلت مع هذه الزيادة فى لفظها، فحذف منها ذلك اللفظ.
و ممّا يدلّ على هذا ما رواه في الكافي بإسناده عن أبي جعفر عليه السّلام أنه كتب في رسالته إلى سعد الخير: «و كان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده، فهم يروونه ولا يرعونه، والجهّال يعجبهم حفظهم للرواية، والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية الحديث.
وما روته العامّة: أنّ عليّاً عليه السّلام كتب في مصحفه الناسخ والمنسوخ.
و معلوم أنّ الحكم بالنسخ لا يكون إلا من قبيل التفسير والبيان ولا يكون جزءاً من القرآن، فيحتمل أن يكون بعض المحذوفات أيضاً كذلك؛ (1)
بعید نیست که همچنین گفته شود برخی محذوفات به مانند تفسیر و بیان است نه بخش های قرآن بنابراین دگرگونی قرآن معنوی خواهد بود یعنی تفسیر و تأویل قرآن را تحریف کرده و دگرگون ساختند به دیگر سخن قرآن را بر خلاف آن چه بوده تفسیر کرده اند پس سخن ائمه علیهم السلام که می فرمایند: «کذا نزلت» به معنای تأویل و تفسیر خواهد بود، نه افزایش و کاهش لفظ و آن چه این سخن را تأیید می کند روایت کافی از ابوجعفر امام باقر علیه السلام است که ایشان در نامه ای به سعد الخیر فرموده اند: «آنان قرآن را پشت سر انداخته اند ایشان تنها به حروف و الفاظ آن بسنده کرده و از معانی و آموزه های راستینش
ص: 106
دست شسته و تحریف نموده.اند قرآن را خوانده بی آن که حقوق و حدود آن را مراعات کنند. کوته بینان و نادانان از قرآن خوانی ظاهریشان شگفت زده و دل خوش اند اما دانایان و دور اندیشان از پایمال شدن حقیقت قرآن اندوهناك و دل آزرده اند».
در روایات عامه نیز آمده است علی علیه السلام در مصحف خویش ناسخ و منسوخ را آشکار کرده بود.
آشکار است که بیان ناسخ و منسوخ همانند تفسیر و بیان قرآن بوده نه بخشی از آن بنابراین احتمال دارد برخی از قلم افتاده ها از این دست باشد.
این احتمال را مرحوم خویی نیز پذیرفته است. (1)
ابو عبدالله زنجانی نیز در این باره می نویسد:
و يظهر من بعض الروايات أنّ علياً أمير المؤمنين عليه السّلام كتب القرآن، و قدّم المنسوخ والناسخ. خرّج ابن أشته في المصاحف عن ابن سيرين: أنّ عليّاً عليه السّلام كتب في مصحفه الناسخ والمنسوخ وإن ابن سيرين قال: تطلبت ذلك وكتبت فيه إلى المدينة، فلم أقدر عليه. وقال ابن حجر قد ورد عن على عليه السّلام أنّه جمع القرآن على ترتيب النزول عقب موت النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم. وخرّجه ابن أبي داود.
و في شرح الكافي عن كتاب سليم بن قيس الهلالي: أنّ أميرالمؤمنين عليه السلام بعد وفات رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم لزم بيته وأقبل على القرآن يجمعه و يؤلّفه، فلم يخرج من بيته حتّى جمعه كلّه، و كتب على تنزيله الناسخ والمنسوخ منه والمحكم والمتشابه، والوعد والوعيد وكان ثمانية عشر ألف آية. إنتهى.
ذكر الشيخ الإمام محمد بن محمد بن النعمان المفيد في كتاب الإرشاد والرسالة السرويّة: إنّ عليّاً قدّم في مصحفه المنسوخ على الناسخ وكتب فيه تأويل بعض الآيات وتفسيرها بالتفصيل.
يقول الشهرستاني في مقدمة تفسيره: كان الصحابة - رضي الله تعالى عنهم - متفقين على أن علم القرآن مخصوص لأهل البيت عليهم السّلام، إذ كانوا يسألون علىّ بن أبي طالب هل خصصتم أهل
ص: 107
البيت دوننا بشيء سوى القرآن؟ فاستثناء القرآن بالتخصيص، دليل على إجماعهم بأن القرآن و علمه و تنزيله، و تأويله مخصوص بهم؛ (1)
از پاره ای روایات آشکار می گردد که امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را به ترتیب نزول نگاشته و ناسخ و منسوخ را نمایانده است. ابن اشته در مصاحف از ابن سیرین چنین نقل کرده است که على علیه السلام در مصحف خود ناسخ و منسوخ را نوشته بود ابن سیرین می گوید بسیار به دنبال آن [مصحف علی] گشته و در مدینه پی جوی آن شدم اما آن را نیافتم ابن حجر می گوید: روایت شده که پس از رحلت پیامبر صلى الله عليه وآله على علیه السلام قرآن را به ترتیب نزول گرد آورد این خبر را ابن داوود روایت کرده است در شرح کتاب کافی از سلیم بن قیس هلالی چنین نقل شده که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم على عليه السلام خانه نشینی را برگزید و به گرد آوری و تألیف قرآن روی آورد او از خانه بیرون نیامد تا همه قرآن را جمع کرد و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابهش را نگاشت.
شیخ مفید در کتاب ارشاد و رساله سرویه چنین گفته است علی علیه السلام منسوخ را بر ناسخ پیش انداخته بود و تأویل و تفسیر برخی آیات را به تفصیل نگاشت.
شهرستانی در پیشگفتار تفسیرش گفته است: صحابه رضوان الله عليهم با هم همراه اند که دانش قرآن مخصوص اهل البيت عليهم السلام است زیرا ایشان از علی علیه السلام می پرسیدند: آیا جز در قرآن در چیز دیگری نیز اهل بيت عليهم السلام مخصوص گردیده اند؟ پس استثناء قرآن در اختصاص به اهل بیت گواه اجماع صحابه بر اختصاص قرآن و علمش و تنزيل و تأویلش به اهل بیت علیهم السلام است.
برخی بزرگان اهل سنت گفته اند: قرآن علی علیه السلام دانش فراوانی را در بر داشته است (2) بلکه خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:
إنّه أحضر الكتاب كمّلاً مشتملاً على التأويل والتنزيل والمحكم والمتشابه والناسخ والمنسوخ لم يسقط منه حرف؛ (3)
ص: 108
کتاب کاملی را آوردم که تأویل و تنزیل محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ در برگرفته است، آن که حرفی از آن افتاده باشد.
مشهور گشته است که قرآن،ایشان در برگیرنده همه نیازهای انسان حتی بیان ديه يك خراش كوچك بوده که این احتمال سوم را تأیید می کند. (1)
از احادیث پیشین و غیر آن ها بر می آید که قرآن کریم در زمان حضرت مهدی علیه السلام با قرآن کنونی ناهمگون است این سخن قرآن در دسترس ما را با تردید روبرو می کند.
اما باید گفت دانش ما به ضعف این احادیث و ناسازگاری آن ها با کتاب سنت و اجماع، این شبهه را نیز از میان برمی دارد.
با این حال آن چه از این احادیث برداشت می شود ناسازگاری قرائت اهل بیت علیهم السلام با قرائت مشهور است جز آن که ایشان شیعیانشان را از قرائت قرآن به شیوه اهل بیت منع کرده و آن ها را به قرائت مشهور رهنمون می شدند تا آن که حضرت مهدی علیه السلام ظهور کند که چنین دستوری داده نشده است.
از آن گذشته کسانی که این شبهه را در افکنده اند نباید جز این گمان برند که قرآن زمان امام زمان علیه السلام همان قرآنی است که امیرالمؤمنین گرد آورده - برخی روایات نیز چنین می نمایند - چرا که بی گمان سخنی جز این باطل خواهد بود از این رو این شبهه وابسته به شبهه پیشین بوده و با از بین رفتن،آن از میان می رود.
پس از نظر اندیشمندان ما دیدگاه درست آن است که قرآن زمان حضرت مهدی علیه السلام با قرآن کنونی ناسازگاری لفظی نخواهند داشت. شارح کافی در این باره گفته است:
يظهر القرآن بهذا الترتيب عند ظهور الإمام الثاني عشر و يشهر به؛ (2)
به هنگام ظهور امام دوازدهم علیه السلام قرآن به همین ترتیب مشهور و نمایان می گردد.
ص: 109
همانا در تورات و انجیل تحریف روی داده است. از سویی روایاتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به جای مانده که ایشان فرموده اند:
﴿یَکُونُ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ کُلُّ مَا کَانَ فِی اَلْأُمَمِ اَلسَّالِفَهِ ﴾ (1)
هر آن چه در امت های پیشین روی داده در این امت نیز روی خواهد داد.
شیخ حرّ عاملی پس از نقل این روایات از محدّثان بزرگی همچون کلینی و صدوق می گوید:
والأحاديث في ذلك كثيرة متواترة بين الشيعة والعام؛ (2)
در این باره از شیعه و سنی روایات فراوان و متواتری نقل شده است.
مرحوم طباطبایی می گوید:
وهي متضافرة أو متواترة؛ (3)
این روایات متضافر یا متواترند.
از تشبیه این امت با امت های پیشین چنین بر می آید که قرآن نیز به تحریف دچار خواهد شد. چنان که تورات و انجیل به این سرانجام مبتلا شدند این سخن قرآن موجود را با تردید مواجه می کند. مرحوم خویی پاسخ هایی به این شبهه داده است که اینک ما چکیده ای از آن ها را به میان گذارده و به داوری می نشینیم.
یکم: ابتدا ایشان می فرمایند:
إنّ الروايات المشار إليها أخبار آحاد لا تفيد علماً ولا عملاً، و دعوى التواتر فيها جزافية لا دليل عليها، ولم يذكر من هذه الروايات شيء في الكتب الأربعة؛ (4)
این روایات خبر واحدند و هیچ گونه علم و عملی را در پی ندارند و ادعای تواتر سخنی بیهوده و بی دلیل است و هیچ یك از این روایات در کتب اربعه نیامده است.
در جواب مرحوم خویی می گوییم انکار تواتر احادیث این شبهه را از بین نمی برد. اما آن جا که ایشان می گوید: «لم یذکر...» نیز پذیرفتنی نیست چرا که برخی از این روایات را صدوق در من لایحضره الفقيه آورده است. در باب «فرض الصلاة» از همین کتاب آمده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
ص: 110
﴿یَکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کُلُّ مَا کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ﴾؛ (1)
هر آن چه در بنی اسرائیل روی داده نعل به نعل و بی کم و کاست در این امت روی می دهد.
دوم: ایشان در جواب دوم می گویند اگر تواتر این روایات و درستی دلالتشان را پذیرا شویم نمی توان بر پایه این روایات ثابت کرد که این تحریف در گذشته روی داده است بلکه شاید این افزایش و کاهش قرآن در آینده واقع شود».
می گوییم: جایز شمردن تحریف چه در گذشته و چه در آینده با ادله مستحکم و استوار پیشگفته ناسازگار است به ویژه آن که خداوند سبحان وعده داده و حفظ آن را تا قیامت گردن گرفته است.
سوم: جواب سوم را این گونه طرح کرده اند: «همانندی و مشابهت امت ها به معنای یکسانی در همه رویدادها نیست بلکه مراد آن است که تنها در برخی موارد همسانند».
می گوییم: در پاسخگویی از این شبهه مرحوم طباطبایی (2) نیز تنها به این پاسخ بسنده کرده است و به نظر سخن درستی است چرا که بسیاری از حوادث امت های گذشته در این امت روی نداده اند، بلکه برخی از آن ها هرگز روی نخواهد داد.
ص: 111
ص: 112
تاکنون سخن ما پیرامون احادیثی بود که در کتب روایی شیعه آمده و ظاهرشان تحریف به معنای کاهش و از میان رفتن بخشی از قرآن نازل شده بر پیامبر صلی الله علیه وآله بود.
اکنون سزاوار است تا به بررسی کتب در بردارنده این روایات و راویان چنین احادیثی پرداخته تا میزان درستی پذیرش و دست آویز قرار دادن آن ها بر ما آشکار گردد.
پیش از آغاز بحث، آگاهی بر برخی امور بایسته است:
بازگو كردن يك خبر به معنای پذیرش و باورداشتن آن نیست از صدر اسلام انگیزه محدثان شیعه، گرد آوری روایات به دست آمده از ائمه علیهم السلام و جای دادن هر يك از آن ها در باب خودش بوده است تا از گزند نابودی و فراموشی در امان بماند بی آن که به متن و سند روایات نظری داشته باشند. از این رو دیده می شود گاه روایات یك محدّث با احادیث محدّث دیگر ناسازگار است بلکه گاهى يك محدث در دو کتاب و یا حتّى يك كتاب خود روایت متعارض آورده است گاه محدّثی در کتاب حدیثی خود روایتی را نقل کرده که در کتاب فقهی یا اعتقادی خود آن را بی اعتبار شمرده است. پس باید دانست روایت کردن روایتی به معنای پذیرش درون مایه آن نیست.
نمی توان به مجرد نقل روایتی محتوای آن را به راوی نسبت داد جز آن که اعتقاد خویش به آن روایت را آشکار ساخته و یا در نگاشته ای دیگر به درستی آن اعتراف کرده باشد و یا آن روایات را در کتابی آورده که در برگیرنده باورها و فتاوای او است.
حال پرسش این است که آیا در آثار نوشتاری شیعه کتابی یافت می شود که نویسنده آن درستی آغاز تا به انجامش را گردن گرفته باشد؟ پاسخ آن است که خیر و این سرآغاز سخن آینده ما است.
ص: 113
ما در نگاشته های اندیشمندان شیعه کتابی را نخواهیم یافت که از همه احادیث آن به درستی و صحت یاد شده باشد و فقیهان و محدثان نیز در برابر آن سر تسلیم فرود آورده باشند. از این رو می بینیم برخی احادیث شیعه حتی آن هایی که در کتب اربعه آمده اند - کتب اربعه ای که استنباط احکام شرعی بر محور آن ها می چرخد - مورد نقد علمای رجالی و پیشوایان جرح و تعدیل قرار گرفته و می گیرد. پس از بررسی خبری که تمامی ویژگی های صحت را داشته و شرایط قبولش فراهم آید آن روایت پذیرفته شده و آن روایتی که چنین رتبه ای را احراز نکند کنار نهاده می شود حال تفاوتی نمی کند که گردآورنده آن چه کسی بوده و یا در چه کتابی آمده باشد.
ما بر گفته خود گواهی همچون کتاب کافی می آوریم که بی گمان یکی از مهمترین کتب اربعه و اطمینان آورترین آن هاست کتابی که اندیشمندان و فقها آن را ستوده و به دیده احترام و بزرگی به آن نگریسته اند اما با این ویژگی ها اندیشمندان شیعه در برابر چنین کتابی که احادیثش به 16199 می رسد روایاتش را بر پنج دسته تقسیم کرده اند که می بینیم آن دسته ای که شمار بیشتری دارد احادیث ضعیف است برای دریافت این سخن کافی است تا به کتاب مرآة العقول في شرح الكافي مرحوم مجلسی رجوع کرد این،کتاب شرح کافی بر پایه نگاه به سند احادیث است ایشان در این کتاب بر اساس روش های مدون شده برای شناسایی روایات درست از نادرست احادیث را بررسی کرده و صحیح ضعیف موثق و مرسل آن ها را آشکار ساخته است.
این نمونه گواهی است بر این که امامیه تمامی احادیث کافی را صادر شده از پیامبر و ائمه عليهم السلام نمی داند البته ناگفته نماند که گروهی اندک شمار همه احادیث این کتاب را صحیح می شمارند. محقق بزرگ شیخ انصاری در این باره می گوید:
فقد ذهب شرذمة من متأخري الأخباريين - فيما نسب إليهم - إلى كونها قطعية الصدور؛
گروه کم شماری از اخباریان متأخر - آن چنان که به ایشان نسبت داده اند - به قطعی الصدور بودن کافی باور دارند.
وی در ادامه می نویسد:
ص: 114
و هذا قول لا فائدة في بيانه والجواب عنه إلاّ التحرّز عن حصول هذا الوهم لغيرهم كما حصل لهم، وإلا فمدّعي القطع لا يلزم بذكر ضعف مبنى قطعه، وقد كتبنا في سالف الزمان في ردّ هذا القول رسالة تعرّضنا فيها لجميع ما ذكروه، وبيان ضعفها بحسب ما أدّى إليه فهمي القاصر؛ (1)
این دیدگاه و پاسخ دادن به آن سودی در پی ندارد جز آن که شاید جلوگیری از توهم گروهی دیگر گردد چرا که شخص مدعی قطع با برشمردن سستی پایه های قطعش از این ادعا باز نمی گردد. در گذشته رساله ای در رد این قول نگاشتیم و ادله ایشان را بازگفته و تا آن جا که فهم کوتاه ما می رسید سستی دلیل های آنان را آشکار ساختیم.
استاد و جدّ ما شیخ مامقانی در این باره می گوید:
و ما زعمه بعضهم من كون أخبارها كلا مقطوعة الصدور - إستناداً إلى شهادات سطرها في مقدمات الحدائق - لا وجه له كما أوضحناه في محلّه؛ (2)
گمان برخی از ایشان بر قطعی الصدور بودن روایات کتب اربعه بر پایه شهاداتی که در مقدمه حدائق نگاشته شده نادرست است چنان که ما در جایگاه خودش آشکار ساخته ایم.
مرحوم خویی از این دو فرد پیروی کرده، آن جا که گفته است:
ذهب جماعة من المحدّثين إلى أنّ روايات الكتب الأربعة قطعية الصدور و هذا القول باطل من أصله، إذ كيف يمكن دعوى القطع بصدور رواية رواها واحد عن واحد، ولاسيما أنّ في رواة الكتب الأربعة من هو معروف بالكذب والوضع على ما ستقف عليه قريباً و في موارده إن شاء الله تعالى؛ (3)
برخی محدثان بر این باورند که کتب اربعه قطعى الصدورند که این سخن از اساس باطل است زیرا چگونه ممکن خواهد بود روایتی را که کسی از کس دیگری نقل نموده قطعی الصدور دانست؟ به ویژه آن که در میان راویان کتب اربعه کسانی هستند که به دروغ گویی و جعل معروف گشته اند چنان که إن شاء الله به زودی و در جای خود به آن پی خواهیم برد. پیش از این افراد مرحوم سید مجاهد طباطبایی است که پس از سخنی طولانی می نویسد:
ص: 115
و بالجملة: دعوى قطعيّة ما في الكتب الأربعة مما لا ريب في فسادها؛ (1)
همه سخن آن که ادعای قطعی بودن هر آن چه در کتب اربعه آمده، از سخنانی است که هیچ تردیدی در نادرستیش نیست.
این فرازها و مانندهایش آشکارا قطعی الصدور نبودن احادیث کتب اربعه را گواهی می دهند.
مرحوم محدّث بحرانی درباره تاریخ دسته بندی احادیث از گروهی چنین نقل کرده است:
إِنّ أوّل من نوّع الأخبار هو العلامة أو شيخه ابن طاووس - رحمهما الله - و أما المتقدّمون، فكانوا يأخذون بجميع الأخبار المدوّنة في الكتب الأربعة و غيرها من الأصول معتقدين بصحتها أجمع. و هذا مما دعا إلى الخلاف بين الأخباريين والمجتهدين؛ (2)
نخستین کسی که اخبار را بر اساس سند آن ها دسته بندی کرد مرحوم علامه و یا استادشان ابن طاووس بوده است اما پیشینیان هر آن چه در کتب اربعه و دیگر [اصول] آمده بود را معتبر شمرده و بر این باور بودند که همه این کتب صحیح می.باشد و این پیشینه ناسازگاری میان اخباریان و مجتهدان را در پی داشته است.
پیش از این سخنی از مرحوم محدث نوری گذشت که از این دسته بندی با عنوان و شیوه ای جدید یاد کرده بود.
این دو محدث و دیگران گمان برده اند که این دسته بندی تنها کار متأخران بوده و گذشتگان از اصحاب به درستی تمامی احادیث (اصول چهارصدگانه) که روایات کتب اربعه نیز از آن ها برگرفته شده باورمند بوده اند.
لیکن به ظاهر این دیدگاه پایه استواری ندارد در این باره استاد و جد ما چنین پاسخ گفته است:
و قد زعم القاصرون من الأخباريين إختصاص هذا الإصطلاح بالمتأخرين الذين أوّلهم العلامة رحمه الله على ما حكاه جمع منهم الشيخ البهائي رحمه الله في مشرق الشمسين، أو ابن طاووس كما حكاه بعضهم، فأطالوا التشنيع عليهم بأنّه اجتهاد منهم و بدعة... ولكن الخبير المتدبّر يرى أنّ ذلك جهل منهم وعناد لوجود أصل الإصطلاح عند القدماء، ألا ترى إلى قولهم: لفلان كتاب
ص: 116
صحيح، و قولهم أجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عن فلان، وقول الصدوق رحمه الله: كل ما صححه شيخي فهو عندي صحيح، و قولهم: فلان ضعيف و ضعيف الحديث، و نحو ذلك.
فالصادر من المتأخّرين تغيير الإصطلاح إلى ما هو أضبط و أنفع، تسهيلاً للضبط، و تمييزاً لما هو المعتبر منها عن غيره؛ (1)
برخی از کوته بینان اخباری این دسته بندی را تنها مختص پسینیان دانسته اند که به گفته برخی همچون شیخ بهایی رحمه الله در کتاب مشرق الشمسين نخستینشان علامه بوده یا آن چنان که برخی دیگر بیان کرده اند آغازگر این امر ابن طاووس بوده است. پس ایشان را مورد شماتت قرار داده و آن ها را به بدعت متهم ساخته اند لیکن آگاه دور اندیش درمی یابد که این سخنان از روی نادانی و ستیز بوده است چرا که ریشه این دسته بندی از گذشتگان رسیده است آیا نمی نگری در سخن ایشان که می گفتند فلانی دارای کتابی صحیح است و یا اصحاب بر درستی هر آن چه فلانی درست دانسته اجماع کرده اند؟ یا سخن صدوق رحمه الله که می گوید هر آن چه استاد من صحیح شمرده نزد من نیز صحیح است. یا سخنشان که می:گویند فلانی ضعیف الحدیث است و مواردی از این قبیل،بنابراین آن چه که متأخران رفتار کرده اند دگرگون کردن اصطلاحات به واژگانی سودمندتر و دقیق تر بوده تا نگهداری آن ها آسان تر شده و درست از نادرست تمیز داده شود.
اما سخن محدث بحرانی که می گفت اما پیشینیان هر آن چه در کتب اربعه و دیگر اصول آمده بود را معتبر شمرده اند صحیح نیست چرا که در موارد بسیاری شیخ مفید و شیخ صدوق، در پاره ای از احادیث شیخ کلینی خدشه وارد کرده و یا شیخ طوسی برخی احادیث صدوق و کلینی را نپذیرفته است. (2) بنابراین هنگامی که خود اصحاب کتب اربعه چنین سخنانی داشته و از درستی و نادرستی برخی روایات سخن گفته اند پس چگونه می توان به متأخران که نوآوران عرصه دسته بندی احادیث بوده و سند روایات را در تمامی کتب به دقت بازبینی کرده اند خرده گرفته و نکوهش کرد؟
سخن در این باره بسیار گسترده است که ما در این جا به همین مقدار بسنده کرده و جویندگان بیش از این را به کتب درایه و رجال واگذار می کنیم.
ص: 117
چکیده سخن: همانا از دیدگاه محققان امامیه صِرف بودن هر حدیثی در هر کتابی از کتب شیعه، موجب اعتبار و باور به درستیش نمی گردد زیرا در میان ایشان هرگز نمی توان شخصی را یافت که تمام درون مایه کتابش را درست شمارد به گونه ای که بیننده از بررسی سند احادیث و جستجوی راویان آن ها و آن چه درباره ایشان جرح و تعدیل شده است بی نیاز گردد.
اما اهل سنت چنین نبوده و شیوه دیگری برگزیده اند اینان کتبی دارند که از آن ها به «صحاح» یاد می کنند و نزد بیشترشان مهمترین این کتب صحیح بخاری است. به باور جمهور اهل سنت هر آن چه در این کتاب آمده مقرون به صحت می باشد آنان در کتب رجالیشان گفته اند:
من خرّج له في الصحيح فقد جاز القنطرة؛ (1)
هر که در صحیح بخاری] از او روایتی آمده از پل گذشته و مورد اعتماد خواهد بود.
آن چنان که برخی اصحاب صحاح سته و اصحاب برخی «مسانید» به این صحت ملتزم گردیده اند.
بر فرض که در میان شیعه کتابی است که نگارنده آن، از آغاز تا انجامش را درست دانسته روا نیست باور این نویسنده را به تمامی شیعه نسبت داد چرا که گاه دیدگاه این شخص بر صحت همه اخبار و یا حقانيت يك اعتقاد بر پایه ای است که آن پایه در نگاه دیگری نادرست شمرده می شود مانند سخن پیش گفته منسوب به برخی اخباریان متأخّر که تمامی اخبار کتب اربعه را قطعی الصدور می دانستند. این سخن - چنان که دانستیم و به زودی بیشتر خواهیم دانست - باطل است چرا که این سخن به پذیرش تحریف قرآن منتهی خواهد شد زیرا در این کتب روایاتی آمده است که اگر پذیرای وجوه تأویل آن ها نباشیم، به تحریف رهنمون می گردند. بنابراین، سزاوار نیست باور دانشمندی را هر چند که در نهایت شهرت و جلالت باشد به همه طایفه پیوند داد جز هنگامی که بیشتر علمای آن تبار با او هم عقیده گردند، یا به درستی هر آن چه در آن کتاب آمده گواهی دهند چنان که اهل سنت درباره صحاح سته و به ویژه صحیح بخاری و مسلم این گونه اند.
ص: 118
بی تردید برخی احادیث نادرست و باطل به آثار اسلامی به صورت عمومی راه یافته است. در آغاز اسلام، صحابه جز شمار اندکی در تدوین احادیث نبوی سستی کرده و حتی برخی از ایشان این کار را ناپسند دانسته و دیگران را نیز با روش های گوناگون منع کرده اند همه این ها در گروی اهدافی بوده است که بررسی آن ها مناسب این نوشتار نیست.
سپس هنگامی که به تدوین روی آوردند از روی بی درایتی به بیراهه رفته و ارزشمند را با بی ارزش و درست را با نادرست در آمیختند احادیث را از زبان مردمان متهم بر گرفته و روایات افراد دروغگو را به نگارش در آوردند تا آن که احادیث فریبنده و ساختگی منسوب به پیامبر صلى الله عليه وآله بسیار گشت این رویداد موجب شد تا علمای اهل سنت کتاب هایی در این باره تدوین کنند که احادیث پرشمار ساختگی را در بر گیرد و از سویی دیگر کتب دیگری بنگارند که تنها احادیث صحیح را در بر داشته باشد. این همه کوشش ها و دیدگاه هایی است که در رجال و غیر آن ارائه کرده اند.
لیکن آن چه در واقع روی داد ناکامی هر دو گروه در کار خود بوده است چرا که از خطا ایمن نبوده و بلکه برخی از ایشان در به پاخاستن به کار خود بی آلایش نبودند از این رو می بینیم که آن کتاب هایی که برای گرد آوری احادیث ساختگی نگاشته اند از روایات درست تهی نبوده و آن چه به عنوان صحاح نامیده از احادیث ساختگی مبرا نیست این سرنوشت احادیث نزد اهل سنت بود.
در نزد امامیه نیز چنین بوده است اما نه به گستردگی اهل سنت زیرا چه بسیار روایات ساختگی و نادرستی که از سوی دشمنان و صاحبان رویه و اندیشه های فاسد در نگاشته های ایشان جای گرفته است به گونه ای که در زمان هر يك از ائمه علیهم السلام کسانی بودند که از زبان ایشان احادیثی را ساخته و میان شیعیان می گستراندند. کسانی که این روایات را در دسترس روات شیعه قرار داده تا به کتب روایی آن ها راه دهند.
امام صادق علیه السلام در این باره فرموده اند:
﴿إنَّ لِكُلِّ رَجُلٍ مِنَّا من يَكذِبُ عَلَيهِ﴾؛ (1)
همانا در برابر هر یک از ما مردی است که بر ما دروغ می بندد.
و باز می فرمایند:
ص: 119
﴿إنَّا أهلُ بَیتٍ صادِقُون لانَخلُو مِن کَذّابٍ یَکذِبُ علینا فیُسقِطُ صِدقَنا بِکَذِبِه﴾؛ (1)
همانا ما اهل بیت راستگوییم اما در برابر ما دروغگویانی هستند که بر ما دروغ بسته و سخنان درست ما را با دروغ های خود از بین می برند.
همچنین می فرمایند:
﴿لا تَقْبَلوا عَلَیْنا حَدِیثاً إلاّ مَا وَافَقَ القُرْآنَ والسُّنَّهَ أوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أحَادیثِنَا المُتَقَدِّمَهِ﴾ (2)
فإن المغيرة بن سعيد لعنه الله دسّ في كتب أصحاب أبي أحاديث لم يحدث بها أبي
احادیث ما را نپذیرید جز آنانی که با قرآن و سنت سازگار بوده و یا به همراه آن حدیث گواهی از روایات گذشته ما بیابید. همانا مغيرة بن سعید - که خداوند او را از رحمتش دور گرداند - در کتب یاران پدرم احادیثی را جای داده است که پدرم آن ها را روایت نکرده است.
از این رو ائمه عليهم السلام، كتاب و سنت را تراز احادیثشان قرار داده اند تا روایات ایشان را بر آن دو عرضه کرده و آن چه موافق بود برگرفته و ناسازگار را رها سازند.
بنابراین سخن ما این است که احتمال جای دادن احادیث ساختگی و دروغ حجیّت همه روایات را با چالش روبرو کرده و از اعتماد به آن ها جلوگیری می کند مگر آن که از سند درستی برخوردار باشند. البته ناگفته نماند صحت سند و عدالت راویان آن تنها احتمال تعمّد ایشان در دروغگویی را از بین می برد اما احتمال جای دادن احادیثی از سوی دیگران در کتب روایی ایشان همچنان پا بر جا می ماند». (3)
در پایان می گوییم: نتیجه این مباحث طولانی و جستجوهای موشکافانه در کتب امامیه رسیدن به دیدگاه معروف و مشهور امامیه یعنی تحریف نیافتن قرآن کریم.است همانا دیدگاه بزرگان این مذهب از بیش از هزار سال تاکنون بر این بوده به طوری که یا به آن تصریح کرده یا در این باره کتاب نگاشته و یا روایات منافی این دیدگاه را تأویل کرده اند بلکه می توان گفت هر يك از امامیه که کتابی نگاشته، ولی به بحث تحریف نپرداخته چرا که عدم تحریف را مسلّم انگاشته است.
بررسی سخن شیخ صدوق در عدم تحریف
ص: 120
یکی از مهمترین سخنان در این باب - چه از نظر گفتار و چه از نظر گوینده - سخن شیخ صدوق است که در فصل یکم.گذشت نکات زیر درستی سخن ما را نمایان می کند:
یکم: نزدیکی ایشان به زمان ائمه علیهم السلام و اصحابشان ما را به این نکته می رساند که اگر چنان چه ائمه علیهم السلام و شاگردانشان به تحریف باورداشتند ایشان چنین سخنی نمی گفت.
دوم: ایشان از عالمان محدث بلکه رئیس محدثان است بنابراین اگر احادیث ظاهر در تحریف نزد شیعیان مقبول بود هیچ گاه این گونه سخن نمی گفت.
سوم: این سخن آشکار و قاطع ایشان در یکی از رساله های اعتقادی ایشان آمده که بر پایه ادله ای استوار از کتاب و سنت نگاشته است، در حالی که وی در کتب حدیثی خود مانند ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، برخی اخبار تحریف را روایت می کند.
چهارم: بزرگان پس از او در این دیدگاه وی را همراهی کرده اند به ویژه شیخ مفید که شرحی بر عقائد صدوق نگاشته و در بسیاری از مسائل با او به مخالفت برخاسته است.
نام بردن از برخی بزرگان موافق با صدوق
چگونه دیدگاه تحریف به شیعه نسبت داده می شود در حالی که عالمان شیعه در مخالفت با آن ادعای اجماع کرده اند؟ عالمانی هم چون:
شریف رضی (م 406)، شیخ مفید (م 413)، شريف مرتضى (م 436) شیخ طوسى (م 460)، أبو على طبرسی (م 548) ابن شهر آشوب (م (558) ابن إدريس حلّى (م 598)، علامه حلّى (م 726)، زين الدين بیاضی (م 877)، محقق کرکی (م 940)، شیخ فتح الله کاشانی (م 988) شيخ بهاء الدين عاملی (م 1030)، علّامة تونى (م 1071)، فاضل جواد از اعلام قرن یازدهم) سید نور الله شوشتری (م 1019)، فیض کاشانی، شیخ حر عاملی (م 1104) شیخ محمد باقر مجلسی (م 1111) سید علی خان مدنی (م 1118)، سید موسوی خوانساری (م 1157) سید بحر العلوم (م 1212)، شيخ كاشف الغطاء (م 1228)، سيد أعرجى کاظمی شارح وافيه) (م 1228) سید محمد طباطبائی (م 1242) كرباسي صاحب إشارات) (م 1262)، سید حسین تبریزی (م 1299) سید مهدى صاحب منهاج الشريعة في الرد على ابن تيمية (م 1300). از متأخران نیز عالمان زیر همین دیدگاه را پذیرفته اند:
محقق تبريزى (صاحب أوثق الوسائل في شرح الرسائل)، سید محمد حسین شهرستانى (صاحب رسالة في حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف) شيخ محمد نهاوندی خراسانی، شیخ محمد حسن
ص: 121
آشتیانی صاحب حاشية الرسائل شيخ محمود بن أبى القاسم (صاحب كشف الإرتياب في عدم تحريف الكتاب) سید محمد شهشهانی (صاحب العروة الوثقى)، شيخ محمد حسن مامقانی (صاحب بشری الوصول)، شیخ عبد الله مامقانی (صاحب) تنقیح المقال شيخ أبو الحسن خنيزى (صاحب الدعوة الإسلامية إلى وحدة أهل السنة والإمامية شيخ محمدجواد بلاغى صاحب آلاء الرحمن في تفسير القرآن)، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (صاحب أصل الشيعة و أصولها شيخ عبد الحسين رشتی نجفی صاحب كشف الإشتباه في الرد على موسى جار الله سید محسن أمين عاملى صاحب نقض الوشيعة في الرد على موسى جار الله) سيد عبد الحسين شرف الدين (صاحب أجوبة مسائل جار الله) شيخ عبد الحسين أمينى (صاحب الغدير)، شیخ آقا بزرگ طهرانی (صاحب تفنيد قول العوام) سيد هبة الدین شهرستانی (صاحب تنزيه التنزيل)، سيد محمد هادی میلانی (در فتوایی) شیخ محمد علی اردوبادی غروى (صاحب بحوث في علوم القرآن)، شيخ أبو الحسن شعرانى (صاحب الحاشية على الوافي)، شيخ محمد رضا مظفر (صاحب عقائد الإمامية) سيد محمد حسین طباطبائی (صاحب الميزان في تفسير القرآن)، سید روح الله خمینی چنان که در (تهذیب الأصول) آورده است و سيد أبو القاسم خوئى (صاحب البيان في تفسير القرآن) و بسیاری از عالمان دیگر.
در این جا برخی سخنان را به بزرگان و محدثانی از شیعه نسبت داده اند که ما پس از کوشش و تحقیق فراوان پیرامون درستی این نسبت ها و بررسی نگاشته ها و سخنان،بسیار با ژرف نگری و انصاف دلیلی بر این نسبتها و وجهی نیز بر پذیرش آن ها نیافته ایم بلکه اگر نگوییم این نسبت ها بر پایه تعصب شکل گرفته است بی تردید از روی حدس و گمان و فرار از واقعیت بوده است.
بر اساس تحقیق ما محدثان شیعه که اخبار تحریف را روایت کرده اند در سه گروه جای می گیرند: دسته ای از ایشان این اخبار را بی آن که به درون مایه آن ها باور داشته باشند روایت کرده اند. ایشان یا این روایات را تأویل برده و یا با برخی وجوه میان اخبار تحریف و نفی تحریف جمع کرده اند. برخی از این گروه دیدگاه خود را در نپذیرفتن این احادیث آشکار کرده اند که در سرسلسله آن ها مرحوم صدوق جای دارد.
ص: 122
دسته ای دیگر تنها به روایت اخبار تحریف پرداخته اند اما دلیلی برای نسبت دادن دیدگاه تحریف به ایشان نیست. در رأس این گروه مرحوم کلینی جای دارد البته اگر نگوییم که در دسته نخست جای می گیرد.
دسته دیگر کسانی هستند که به همراه نقل این اخبار از باورشان به درون مایه این روایات پرده برمی دارند در رأس این گروه شیخ علی بن ابراهیم قمی جای می گیرد البته با این شرط که این نسبت به ایشان درست باشد.
با این دسته بندی آشکار می گردد که دیدگاه تحریف را جز به محدثان دسته سوم نمی توان نسبت داد از میان اصولیان نیز تنها شیخ احمد نراقی با این دسته همراهی کرده است.
این فشرده ای بود از آن چه ما بدان دست یافته و باورمندیم حال در ادامه آن را به تفصیل برای و برهانی ارائه خواهیم کرد:
شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن على بن بابویه قمی امامیه بر پیشگامی و بزرگواری وی اتفاق دارند که انظار عالمان شیعی همچون شیخ نجاشی (1)، شیخ طوسی (2) و دیگران (3) بهترین دلیل بر بزرگی و جلالت وی است.
ایشان به دعای امام زمان عجل الله فرجه به دنیا آمد چنان که بزرگان طائفه به این سخن تصریح کرده اند، در توقیعی از ناحیه مقدس امام علیه السلام وی را چنین وصف کرده است که او فقیهی پر خیر و برکت است که خداوند به وسیله او دیگران را نفع بخشیده برکت او به واسطه برکت
ص: 123
امام علیه السلام فراگیر گشته و خاص و عام از او بهره جسته آثار و نوشته های او در گذر زمان باقی مانده و بهره مندی فقهای بزرگ از فقه و حدیثش فراگیر گردیده است. (1)
وی در راه جویایی علم و گسترش آن به سرزمین های دور و نزديك همچون خراسان، ماوراء النهرين عراق و حجاز رهسپار گردیده و نزديك به سیصد جلد کتاب تألیف نموده است.
یکی از این نگاشته های، وی کتاب اعتقادات است که در آن به روشنی هر چه تمام تر می نویسد:
إعتقادنا في القرآن أنّه كلام الله و وحيه و تنزيله، و قوله، و كتابه، و أنّه لا يأتيه الباطل من بين يديه، ولا من خلفه تنزيل من حكيم عليم و أنّه القصص الحق، و أنّه لقول فصل و ما هو بالهزل، و أنّ الله تعالى محدثه، و منزّله و حافظه، و ربه، والمتكلّم به....
إعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزله الله تعالى على نبيه محمّد صلّى الله عليه و آله هو ما بين الدفتين، و هو ما في أيدي الناس ليس بأكثر من ذلك، و مبلغ سوره عند الناس مائة و أربع عشر سورة، و عندنا أنّ (الضحى) و (ألم نشرح) سورة واحدة، و (لإيلاف) و (ألم تر كيف) سورة واحدة؛ (2)
به باور ما قرآن کلام خدا وحی و فرود آمده از سوی او است. سخن و کتاب او که هیچ باطلی در او راه نخواهد یافت نه از پیش و نه از پسش فرود آمده ای از سوی حکیم علیم است. قرآن در بردارنده قصه های حقیقی و سخن جداکننده حق و باطل است سخنی بیهوده نیست و خداوند تبارک و تعالی ایجاد کننده فرو فرستاده پروردگار حافظ و سخن گوینده به واسطه او است....
به باور ما، قرآنی که خداوند بر پیامبرش محمد صلّى الله و عليه وآله وسلم نازل فرمود همان چیزی است که در میان دو جلد قرار گرفته و در دسترس مردم بوده و نه بیش از آن شمار سوره هایش نزد مردم صد و چهارده سوره است. به باور ما سوره «ضحى» و «ألم نشرح» يك سوره شمرده می شوند و همچنین دو سوره «لإيلاف» و «ألم تر كيف».
ص: 124
معنای سخن ایشان که می گوید: «قرآنی که خداوند بر پیامبرش نازل کرده» یعنی هر آن چه که خداوند متعال به عنوان قرآن به ایشان فرود آورده همانی است که در میان دو جلد جای گرفته است، نه آن چه در میان دو جلد قرار گرفته بخشی از قرآن است و آن همانی است که در دست مردم بوده و چیزی از آن کم نگردیده است بنابراین قرآن نزد شیعه و دیگر مردم یکی است، جز آن که قرآن نزد امام زمان علیه السلام - همانی که امیرالمؤمنین گرد آورده اند - دانش فراوانی را در بر می گیرد.
سپس می گوید:
من نسب إلينا أنّا نقول أنّه أكثر من ذلك، فهو كاذب؛ (1)
هر که بگوید ما به بیش از این باور داریم بر ما دروغ بسته است.
از این سخن آشکار می شود نسبت «بر ما در کلام وی یعنی طائفه شیعه و آن چه برخی نویسندگان معاصر اهل سنت درباره آن زبان گشوده اند - چه آن ها که با بذل همت مأجورند و چه آن ها که قاصر بوده اند - سخن تازه ای نبوده و دروغی بیش نیست بنابراین چنین نسبتی به شیعه خواه نسبت دهنده خود شیعه باشد یا نه حرام خواهد بود.
سپس می گوید:
و ما روي من ثواب قراءة كلّ سورة من القرآن و ثواب من ختم القرآن كله، وجواز قراءة سورتين في ركعة والنهي عن القرآن بين سورتين في ركعة فريضة تصديق لما قلناه في أمر القرآن، و أن مَبْلَغه ما في أيدي الناس وكذلك ما روي من النهي عن قراءة القرآن كله في ليلة واحدة، و أنّه لا يجوز أن يختم القرآن في أقل من ثلاثة أيّام تصديق لما قلناه أيضاً بل نقول أنه قد نزل من الوحي الذي ليس من القرآن ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية... و مثل هذا كثير، كله وحي ليس بقرآن. ولو كان قرآناً لكان مقروناً به و موصلاً إليه غير مفصول عنه كما كان أمير المؤمنين عليه الصلاة والسلام جمعه فلما جاء به قال: هذا كتاب ربّكم كما أنزل على نبيكم، لم يزد فيه حرف، و لم ينقص منه حرف فقالوا: لا حاجة لنا فيه، عندنا مثل الذي
عندك، فانصرف، و هو يقول: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾ (2) (3)
ص: 125
گواه ما بر این گفتار روایاتی است که بر خواندن هر سوره ای از قرآن یا ختم کل قرآن وعده پاداش می دهد یا آن دسته روایاتی که قرائت دو سوره در يك ركعت از نماز مستحبی را جایز شمرده، ولی در نماز واجب روا نمی دارد یا آن دسته روایاتی که از قرائت كلّ قرآن در يك شب باز داشته و آن را در کمتر از سه روز روا نمی دارد.
بلکه می گوییم: به راستی برخی کلمات وحیانی دیگر که جزء قرآن نیستند [احادیث قدسی] چنان چه به قرآن افزوده شدند آیات قرآن به هفده هزار آیه می رسید همه این ها در عین وحیانی بودن قرآن شمرده نمی شوند چرا که اگر قرآن بودند به آن پیوسته و از آن جدایی نداشتند چنان که هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را گرد آوری کردند، آن را به میان مردم آورده چنین فرمودند: «این کتاب پروردگارتان است آن چنان که بر پیامبر شما فرود آمده، نه حرفی بدان افزوده شده و نه از آن کم گردیده است» پس مردمان گفتند ما را نیازی به آن نیست آن چه در دست تو است مانندش پیش ما است سپس امیرالمؤمنین از آن ها روی برگردانده و این آیه شریف را بر زبان آوردند پس آن را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچیز به دست آوردند و چه بد داد و ستدی انجام دادند».
با این همه ایشان در برخی کتب خود مانند ثواب الأعمال، پاره ای از اخبار ظاهر در تحریف را روایت کرده است بلکه در کتاب من لا یحضره الفقیه یکی از کتب حدیثی چهارگانه نیز که همیشه در مباحث علمی محور بحث ها و سرچشمه استنباط احکام شرعی بوده این روایات را آورده است. وی در مقدمه این کتاب می گوید:
لم أقصد فيه قصد المصنّفين في إيراد جميع ما رووه، بل قصدت إلى إيراد ما أُفتي به، و أحكم بصحته، وأعتقد فيه أنّه حجّة فيما بيني وبين ربّي؛ (1)
من به مانند برخی نگارندگان نمی خواهم هر چه روایت کرده اند را بازگو کنم بلکه تنها آن چه را که خود بدان فتوا داده درستی اش را پذیرفته ام و آن را حجت میان خود و خدا دانم خواهم آورد.
از جمله روایاتی که امامیان آن را پذیرفته ولی براساس آن فتوا نداده اند روایات زیر است که مرحوم صدوق آن را به نقل از سلیمان بن خالد آورده است که می گوید:
ص: 126
قلت لأبي عبد الله عليه السلام في القرآن رجم؟ قال: «نعم»، قلت: كيف؟ قال: «الشيخ والشيخة فارجموهما ألبتة، فإنّهما قضيا الشهوة»؛ (1)
از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا در قرآن سنگسار آمده است؟ فرمود: «آری» پرسیدم چگونه؟ فرمود: «پیر مرد و پیرزن را سنگسار کنید چرا که آن ها شهوت رانی کرده اند».
این روایت را نیز شیخ کلینی و شیخ طوسی از عبد الله بن سنان با سندی صحیح روایت کرده اند چنان که در سطور آینده خواهد آمد -.
این دو خبر دلالت می کند که پیر مرد و پیرزن را حتی در صورت محصن نبودن باید سنگسار کرد، در حالی که کسی از امامیه به آن پایبند نگردیده است صاحب كتاب مباني تكملة المنهاج، از این دو خبر این گونه پاسخ داده است:
ولا شك في أنّهما وردتا مورد التقيّة، فإنّ الأصل في هذا الكلام هو عمر بن الخطاب. فإنّه ادعى أنّ الرجم مذكور في القرآن وقد وردت آية بذلك... و قد تعرّضنا لذلك في كتابنا (البيان) في البحث حول التحريف، و أن القرآن لم يقع فيه تحريف؛ (2)
تردیدی نیست که این دو روایت به هنگام تقیه صادر شده اند چرا که ریشه این سخن عمر بن خطاب است همانا او مدعی بود که چنین رجمی در قرآن آمده و آیه ای به این شکل نازل گشته است... ما این مطلب را در کتاب خود البیان به هنگام سخن از تحریف قرآن و اثبات عدم تحریف بازگو کرده ایم.
بودن این روایت و مانندهایش در کتاب من لا يحضره الفقیه علما را به سختی انداخته است به گونه ای که در برخی کتب همچون کتاب مستمسك العروة (3) آمده است که برخی بزرگان علما معتقد گشته اند که مرحوم صدوق در میانه کتاب خود از آن چه در پیشگفتارش متعهد شده بود بازگشته است اما بر این سخن اشکال شده که اگر چنین بود خود صدوق آن را آشکار می کرد چرا که در غیر این صورت این کار وی مصداق تدلیس شده که از شأن و منزلت وی به دور است. تفصیل این سخن مجال دیگری را می طلبد.
ص: 127
به هر روی سخن شیخ صدوق در کتاب الإعتقادات، با دانستن آن که وی در کتب دیگرش من لا يحضره الفقيه اخبار تحریف را آورده بهترین گواه است بر این که نباید شتابزده سخن یا عقیده ای را به شخص یا گروهی نسبت داد بلکه باید با تحقیق و جستجو به اطمینان و یقین رسید.
همچنان که سخن درهم شکننده و قاطع وی در نفی تحریف قرآن با دانستن آن چه وی از روایات تحریف آورده بهترین دلیل و گواه بر درستی روش بحث ماست که پیش از ورود به شناخت دیدگاه راویان اخبار تحریف برخی مقدمات را آماده و مهیا کردیم و به زودی ارزش و سودمندی این مقدمات، به هنگام سخن از دیدگاه طائفه سوم که در رأسشان مرحوم کلینی است آشکار می گردد.
شیخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسی نیز در زمره عالمان بزرگ شیعی است که هیچ تردیدی در جلالت و بزرگی وی وجود ندارد برای بزرگی وی سخن مرحوم علامه حلّی در کتاب خلاصه الأقوال در این باره کافی است ایشان درباره شیخ طوسی می نویسد:
شيخ الإماميّة قدّس الله روحه رئيس الطائفة جليل القدر عظيم المنزلة، ثقة، عين، صدوق، عارف بالأخبار والرجال والفقه والأصول، والكلام والأدب، وجميع الفضائل تنسب إليه، صنّف في كل فنون الإسلام، وهو المهذب للعقائد في الأصول والفروع، والجامع لكمالات النفس في العلم والعمل؛ (1)
بزرگ امامیه که خداوند روحش را پاک و منزه سازد رئيس طائفة جليل القدر بلند مرتبه مورد اعتماد بزرگ بسیار راستگو، دانای به اخبار رجال، فقه، اصول، کلام و ادب که همه فضائل او را شایسته است در هریک از فنون دین اسلام کتابی نگاشته او پیرایشگر همه عقائد در اصول و فروع بوده و از همه کمالات نفسانی در علم و عمل بهره مند بوده است. نظر دیگر عالمان شیعه درباره وی نیز قابل توجه است. (2)
ص: 128
مرحوم شیخ طوسی نگارنده دو کتاب از کتب اربعه و یکی از بزرگ استوانه های امامیه است که تحریف قرآن را نفی می کند وی در این باره می گوید:
أما الكلام في زيادته و نقصانه، فمما لا يليق به أيضاً، لأنّ الزيادة فيه مجمع على بطلانها، والنقصان، منه فالظاهر أيضاً من مذهب المسلمين خلافه، و هو الأليق بالصحيح من مذهبنا و هو الذي نصره المرتضى (رحمه الله)، وهو الظاهر في الروايات. غير أنّه رويت روايات كثيرة من جهة الخاصة والعامة بنقصان كثير من آي القرآن ونقل شيء منه من موضع إلى موضع طريقها الآحاد التي لا توجب علماً ولا عملاً، و الأولى الإعراض عنها، وترك التشاغل بها؛ (1)
اما سخن گفتن از راه یابی زیادت و نقصان به آن سزاوار نیست چرا که فزونی بر قرآن به اجماع همه مذاهب باطل است و کاهش از قرآن نیز به ظاهر پذیرش مسلمین را با خود ندارد و سزاوارتر به مذهب شیعه نیز دیدگاهی است که سید مرتضی رحمه الله آن را یاری رسانده و با ظاهر روایات نیز برابری می کند جز آن که احادیث بسیاری از خاص و عام بر نقصان شمار زیادی از آیات قرآن و جابجایی برخی از آن ها اشاره دارد اما باید گفت همه آن روایات در زمره اخبار آحاد بوده و دستاویز هیچ علم و عملی نمی گردند، بنابراین بهتر است از آن ها روی گردانده و به آن ها نپرداخت.
این سخنان، گفته پیشین ما را تأیید می کند که روایت كردن يك خبر به معنای پذیرش آن نیست چرا که شیخ طوسی از یك سو می گوید همه آن روایات از اخبار آحاد بوده و دستاویز هیچ علم و عملی نمی گردند بنابراین بهتر است از آن ها روی گردانده و به آن ها نپرداخت و از سوی دیگر در برخی کتب حدیثی خود همچون اختيار معرفة الرجال پاره ای احادیث تحریف را بازگو کرده و حتی در تهذیب الأحکام که یکی از کتب اربعه است جریان سنگسار پیرمرد و پیرزن را با سند صحیح روایت می کند. (2)
ص: 129
ایشان در کتاب خلاف به این روایت استدلال کرده،است اما به نظر می رسد این استفاده ایشان در مقام جدل و الزام خصم بوده است چرا که وی پس از آن که به وجوب سنگسار زن زنا کار حکم می کند سخنی از خوارج نقل می کند که آن ها گفته اند: «در شریعت ما سنگسار نیست زیرا در ظاهر قرآن و سنت متواتر چنین چیزی دیده نمی شود». سپس شیخ طوسی در پاسخ می گوید:
دليلنا: إجماع الفرقة... وروي عن عمر أنّه قال: لولا أنّني أخشى أن يقال زاد عمر في القرآن لكتبت آية الرجم في حاشية المصحف؛ (1)
گواه ما اجماع امامیه است... و از عمر روایت شده که گفته است اگر از سخن مردم نمی ترسیدم که بگویند عمر بر قرآن چیزی افزوده است هر آینه آیه رجم را در حاشیه قرآن می نوشتم.
بنابراین آشکار می شود که شیخ طوسی تحریف قرآن را نفی کرده و روایت نمودن ایشان از اخبار تحریف به معنای پذیرش و اعتماد به درون مایه آن ها نیست.
شیخ محمد محسن فیض کاشانی نیز از عالمان بزرگ شیعی در سده یازدهم است مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب أمل الآمل درباره ایشان می فرماید:
كان فاضلاً، عالماً، ماهرا، حكيماً، متكلّماً، محدثاً، فقيهاً، محققاً شاعراً، أديباً حسن التصنيف؛ (2)
وی شخصی فرهیخته، دانشمند، چیره دست، خردمند، متکلّم، محدّث، فقیه، محقق، شاعر، ادیب و مؤلف خوبی است.
مرحوم اردبیلی نیز در جامع الرواة ایشان را چنین توصیف کرده است:
العلامة، المحقق، المدقق، جليل القدر، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، فاضل، كامل، أديب، متبحر في جميع العلوم؛ (3)
عل،امه محقق و باريك بين، بلند پایه، والا مرتبه، بزرگ جایگاه، فرهیخته ای کامل، ادیب و زبردست در تمامی علوم.
ص: 130
محدّث بحرانی در لؤلؤة البحرین می گوید:
كان فاضلاً، محدّثاً، أخبارياً صلباً؛ (1)
وی فرهیخته ای محدّث و اخباری ای سرسخت است.
خوانساری در روضات الجنات در شرح حال وی چنین گفته است:
و أمره في الفضل والفهم، و النبالة في الفروع والأصول والإحاطة بمراتب المعقول والمنقول، و كثرة التأليف والتصنيف مع جودة التعبير والترصيف، أشهر من أن يخفى في هذه الطائفة على أحد إلى منتهى الأبد؛ (2)
او در فرهیختگی فهم دانایی به اصول و فروع احاطه به مراتب معقول و منقول فراوانی تأليفات و نگاشته ها با زیبایی در تعبیر و به هم پیوستگی پرآوازه تر از آن است که تا ابد بر کسی پنهان ماند.
فیض کاشانی در دو كتاب الصافي في تفسير القرآن و وافي از کتب محدّثان پیشین همچون عیاشی، قمی و کلینی احادیث تحریف را روایت کرده است. وی در کتاب تفسیر صافی پس از نقل برخی از این روایات می گوید:
أقول: المستفاد من مجمع هذه الأخبار و غيرها من الروايات من طريق أهل البيت عليهم السلام أنّ القرآن الذي بين أظهرنا ليس بتمامه كما أنزل على محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم؛ (3)
از همه این روایات و همانندهایش که از اهل بیت علیهم السلام رسیده، چنین بر می آید که قرآن در دسترس ما به تمامه آن چیزی نیست که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل گردیده است.
لیکن این محدث اخباری سر سخت - چنان که فقیه اخباری شیخ یوسف بحرانی وی را چنین توصیف کرده است - به ظاهر این اخبار اعتنا نکرده و در برابر آن ها خاموش نمانده است بلکه در دو کتاب خود -
ص: 131
چنان که برخی فرازهای آن پیش از این گذشت - به تأویل این احادیث برخاسته است. او در کتاب وافی و در پایان بحث می گوید:
وقد استوفينا الكلام في هذا المعنى و فيما يتعلّق بالقرآن في كتابنا الموسوم ب- علم اليقين، فمن أراده فليرجع إليه؛ (1)
ما در کتابی که به علم الیقین نامیده شده به گستردگی در این باره و هر آن چه به قرآن پیوند می خورد بحث کرده ایم پس هر که می خواهد به آن جا رجوع کند.
وی در این کتاب یاد آور می شود آن چه از روایات پرشمار تحریف بر می آید آن است که قرآن کنونی با قرآن نازل یافته ناسازگار است. سپس سخن علی بن ابراهیم و دو روایت کلینی از ابونصر و سالم بن سلمه را آورده و در ادامه می گوید:
أقول: و يرد على هذا كلّه إشكال، و هو أنّه على ذلك التقدير لم يبق لنا إعتماد على شيء من القرآن إذ على هذا يحتمل كلّ آية منه أن يكون محرّفاً و مغيّراً، و يكون على خلاف ما أنزله الله، فلم يبق في القرآن لنا حجّة أصلاً، فينتفي فائدته وفائدة الأمر باتِّباعه، والوصية به، و أيضاً قال الله عزّ وجلّ: ﴿وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ﴾ وأيضاً قال الله عزّ وجلّ: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾، و أيضاً قد استفاض عن النبي والأئمة عليهم السّلام حديث عرض الخبر المروي عنهم عليهم السلام على کتاب الله؛
می گویم: بر دیدگاه تحریف این اشکال وارد است که با پذیرش این دیدگاه جایی برای اعتماد بر چیزی از قرآن نمی ماند زیرا گمان می رود که هر آیه آن تحریف شده و دگرگون باشد و با آن چه خداوند فرستاده ناسازگار است بنابراین قرآن دیگر بر ما حجت نبوده و سود آن تباه و دستور و سفارش به آن بیهوده می گشت همچنین سخن خداوند که می فرماید ﴿وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيز...﴾ و دیگر سخن بارى تعالى ﴿انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ...﴾ و همچنین عرضه روایات متعارض به آن بی معنا خواهند شد.
سپس می گوید:
و يخطر بالبال في دفع هذا الإشكال - والعلم عند الله - أنّ مرادهم عليهم السلام بالتحريف، والتغيير والحذف إنّما هو من حيث المعنى دون اللّفظ. أي: حرّفوه وغيّروه في تفسيره و تأويله،
ص: 132
أي: حملوه على خلاف ما هو عليه في نفس الأمر، فمعنى قولهم عليهم السلام، كذا أُنزلت، أنّ المراد به ذلك لا ما يفهمه الناس من ظاهره و ليس مرادهم أنّها نزلت كذلك في اللفظ، فحذف ذلك إخفاء للحق، وإطفاء لنور الله.
و ممّا يدلّ على هذا ما رواه في الكافي بإسناده عن أبي جعفر عليه السّلام أنه كتب في رسالته إلى سعد الخير: «وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده»؛
آن چه در برچیدن این خرده به ذهن می رسد - البته علم حقیقی نزد خداوند است - آن که مراد ائمه علیهم السلام از تحریف دگرگونی و کاسته شدن ها تنها از حیث معنا است نه واژگان قرآن یعنی تفسیر و تأویل قرآن را تحریف کرده و دگرگون ساختند و به دیگر سخن، قرآن را بر خلاف آن چه بوده تفسیر کرده اند. پس سخن ائمه علیهم السلام که فرمایند: «کذا نزلت» به معنای تأویل و تفسیر خواهد بود نه افزایش و کاهش لفظ که مردم از ظاهر روایت دریابند. مراد ایشان این نیست که در لفظ چنین نازل شده و پس از آن به خاطر پنهان ساختن حق و خاموش کردن نور خدا آن را حذف کرده اند و آن چه این سخن را تأیید می کند روایت کافی از ابو جعفر علیه السلام است که ایشان در نامه ای به سعد الخیر فرمودند: «آنان قرآن را پشت سرانداخته اند ایشان تنها به حروف و الفاظ آن بسنده کرده و از معانی و آموزه های راستینش دست شسته و تحریف نموده اند».
سپس وی از دو روایت پاسخ داده می گوید:
و يزيد ما قلنا تأكيداً: ما رواه علي بن إبراهيم في تفسيره بإسناده عن مولانا الصادق عليه السّلام قال: إنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم قال لعلي عليه السّلام: ﴿اَلْقُرْآنُ خَلْفَ فِرَاشِی فِی اَلصُّحُفِ اَلْحَرِیرِ وَ اَلْقَرَاطِیسِ فَخُذُوهُ وَ اِجْمَعُوا وَ لاَ تُضَیِّعُوهُ کَمَا ضَیَّعَ اَلْیَهُودُ اَلتَّوْرَاهَ﴾
آن چه علی بن ابراهیم از امام صادق علیه السلام روایت کرده سخن ما را بیشتر تأکید می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله به علی علیه السلام فرمودند: «قرآن در پس بستر من در میان قطعه ها حریر و کاغذها.است پس آن را گرفته و گرد آوری کنید و آنچنان که یهود تورات را از بین برد قرآن را ضایع نکنید».
وی در ادامه سخن صدوق در کتاب اعتقادات را،آورده آن گاه می گوید:
ص: 133
و أمّا تأويل أهل البيت عليهم السّلام أكثر الآيات القرآنية بفضائلهم و مثالب أعدائهم، فلا إشكال فيه، إذ التأويل لا ينافي التفسير و إرادة معنى لا تضادّ إرادة معنى آخر، و سبب النزول لا يخصص؛ (1)
این که اهل بیت علیهم السلام بیشتر آیات قرآن را به فضائل خود و عیوب دشمنانشان تأویل می برند چالشی به همراه ندارد زیرا تأویل با تفسیر ناسازگار نبوده و اراده يك معنا با اراده معنایی دیگر در تضاد قرار نمی گیرد و اسباب نزول آیات آن ها را مخصوص آن سبب نمی کنند.
او در ادامه روایت کافی از امام صادق علیه السلام را گواه می گیرد و شاید ما فرازهایی از سخنان وی را پس از این بیاوریم.
شيخ محمد بن حسن حر عاملی نیز از دیگر عالمان بزرگی است که به نقل روایات تحریف مبادرت کرده است وی صاحب کتاب شريف وسائل الشیعه است که مرجعی برای رجوع عالمان شیعی و مجتهدان به این کتاب است.
شيخ يوسف بحرانی در شرح حال ایشان می گوید:
كان عالماً فاضلاً محدِّثاً أخبارياً؛ (2)
وی دانشمند،فرهیخته، محدّث و اخباری است.
خوانساری می گوید:
شيخنا الحرّ العاملي الأخباري هو صاحب كتاب وسائل الشيعة و أحد المحمدين الثلاثة المتأخرين، الجامعين لأحاديث هذه الشريعة؛ (3)
استاد ما حر عاملی اخباری، صاحب کتاب وسائل الشیعه و یکی از سه محمد متأخر بوده که احادیث شریعت را گرد آوری کرده است.
مامقانی نیز می گوید:
هو من أجلة المحدّثين، و متقي الأخباريّين؛ (4)
ص: 134
او از بزرگان محدّث و پرهیزکاران اخباری است.
وى در كتاب إثبات الهداة و وسائل الشیعه برخی روایات تحریف را از کتب اربعه و دیگر کتب روایت می کند؛ لیکن وی - چنان که در فصل دوم سخن ایشان آمد از محدثان نافی تحریف بوده است.
شیخ محمد باقر مجلسی در زمره عالمان بزرگ شیعی است که تسلط وی به روایات زبان زد است و دو کتاب مرآه العقول و بحار الأنوار نشان گر گستره حدیثی ایشان است.
شيخ حرّ عاملی درباره ایشان می نویسد:
مولانا الجليل محمد باقر بن مولانا محمد تقي المجلسي، عالم، فاضل، ماهر، محقق، مدقق، علامة فهامة فقيه، متكلّم، محدث، ثقة ثقة، جامع للمحاسن والفضائل، جليل القدر، عظيم الشأن؛ (1)
مولای بزرگوار ما محمد باقر پسر مولای ما محمد تقی مجلسی، دانشمند، فرهیخته، زبردست، محقق باريك بين علامه دارای فهم، فراوان، فقیه، متکلّم، محدّث مورد اعتمادِ مورد اعتماد، در برگیرنده خوبی ها و فضیلت ها، بلند پایه و بالا مرتبه.
محقق بحرانی نیز می گوید:
العلامة الفهامة غوّاص بحار الأنوار، و مستخرج لئالئ الأخبار و كنوز الآثار، الذي لم يوجد له في عصره ولا قبله ولا بعده قرين في ترويج الدين و إحياء شريعة سيد المرسلين، بالتصنيف والتأليف والأمر والنهي و قمع المعتدين والمخالفين... كان إماماً في وقته في علم الحديث و سائر العلوم، شيخ الإسلام بدار السلطنة إصفهان؛ (2)
علامه، پر فهم، فرو رونده در دریای روشنایی ها بیرون آورنده درهای اخبار و گنج های آثار کسی که نه در زمان هاش و نه در پیش و پسش همانندی در گسترش دین و زنده ساختن شریعت سید المرسلین با تألیف و تصنیف خود و امر و نهی و از میان برداشتن دشمنان و
ص: 135
مخالفان ندارد... در زمانه خود پیشوای علم حدیث و دیگر علوم بود و در دار السلطنه اصفهان سِمَت شیخ الاسلامی داشت.
مجلسی در کتاب بحار الانوار از کافی کلینی و دیگران احادیث رهنمون به نقصان قرآن را روایت کرده است، بلکه می توان گفت وی تمامی احادیث تحریف را به تمام معانی اش آورده است. لیکن ما به خوبی می دانیم که کتاب بحار الانوار در عین جلالت و بزرگیش دانشنامه ای است که به منظور گرد آوری همه احادیث روایت شده از اهل بیت علیهم السلام در يك كتاب شکل یافته تا از پراکندگی و از بین رفتنشان پیشگیری گردد از این رو می بینیم رویه وی در این کتاب با کتاب شرح كافى كلينى (مرآة العقول) متفاوت است به طوری که در شرح کافی سند روایات و متون آن ها را با دید علمی بررسی می کند که همه این ها نشان از توانایی گستره علمی و بزرگی جایگاهش در فقه حدیث رجال و دیگر علوم است.
افزون بر آن که وی پس از روایت این اخبار سخن شیخ مفید را که آشکارا تحریف را نفی کرده و قرآن منزل را همان قرآن میان دو جلد و منزّه از هر گونه افزایش و کاهش دانسته بود، نقل کرده است.
شيخ على بن ابراهیم قمی دارنده تفسیری که به نام خودش مشهور گردیده از دید دانشمندان رجال شناس در نقل حدیث مورد اطمینان و اعتماد بوده و از بزرگان قرن چهارم می باشد. (1) وی در مقدمه تفسیرش چنین آورده:
آیات تحریف یافته قرآن به قرار زیر است:
لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ - في على - أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ و سخن دیگر خداوند: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - في على - وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ و دیگر سخن خداوند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا - و ظلموا آل محمّد حقهم لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ﴾ و سخن خداوند: ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا - آل محمّد حقهم - أَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ﴾ و سخن خداوند: ﴿وَ لَوْ
ص: 136
ترى الذين ظلموا آل محمّد حقهم - في غَمَراتِ الْمَوْتِ﴾ و مانندهای این آیات بسیار است که ما در جایگاه خود خواهیم آورد. (1)
مرحوم فیض کاشانی در کتاب علم الیقین فرازهای سخن قمی را نقل کرده و بر پایه آن در کتاب الصافي في تفسير القرآن باورمندى به تحریف قرآن را به وی نسبت داده است؛ (2)
لیکن باید گفت که هنگامی این نسبت درست خواهد بود که مراد قمی از فرازی که گفته است «آیات تحریف شده قرآن» حذف و اسقاط لفظی باشد اما اگر مرادش آن چه باشد که فیض کاشانی می گفت که مراد ائمه علیهم السلام از تحریف دگرگونی و کاستی ها تنها از حیث معنا است نه واژگان قرآن یعنی تفسیر و تأویل قرآن را تحریف کرده و دگرگون ساختند و به دیگر سخن، قرآن را بر خلاف آن چه بوده تفسیر کرده اند بنابراین نبایست تحریف به معنای نقصان قرآن را به قمی نسبت داد پس از آن که وی هیچ گاه به آشکاری نگفته است که به درون مایه روایاتی که در تفسیرش آورده باور دارد بلکه احتمال دارد همان معنای فیض کاشانی از تحریف را برگزیده باشد. همچنان که روایت کلینی از نامه امام علیه السلام به سعد الخیر چنین معنایی از تحریف را تأیید می کرد.
افزون برآن در همین کتاب از امام صادق علیه السلام چنین روایت شده است که فرمود:
إنّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم قال لعلي عليه السلام: ﴿یَا عَلِیُّ اَلْقُرْآنُ خَلْفَ فِرَاشِی فِی اَلصُّحُفِ وَ اَلْحَرِیرِ وَ اَلْقَرَاطِیسِ فَخُذُوهُ وَ اِجْمَعُوهُ وَ لاَ تُضَیِّعُوهُ کَمَا ضَیَّعَتِ اَلْیَهُودُ اَلتَّوْرَاهَ﴾ (3)
پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله به على عليه السلام فرمودند: «ای علی قرآن در پس بستر من در میان قطعه ها و حریرها و کاغذها است پس آن را گرفته و گرد آوری کنید و آن چنان که یهود تورات را از بین برد قرآن را ضایع نکنید».
احتمال تحریف در معنا را سخن شیخ صدوق و اجماع برخی بزرگان امامیه بر عدم تحریف لفظی، مستحکم می کند.
از سویی دیگر تمامی اخبار تفسیر قمی از وی نمی باشد بلکه شمار بسیاری از آن ها از دیگران است استاد ما شیخ آغا بزرگ تهرانی در این باره می گوید:
ص: 137
«قمی در تفسیرش تنها به آن چه از امام صادق علیه السلام روایت نموده اعتماد می کند که بیشتر آن ها را از پدرش ابراهیم بن هاشم از اساتیدش که به شصت نفر میرسند روایت کرده است».
آغا بزرگ تهرانی در ادامه می گوید:
و لخلوّ تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة عليهم السّلام، قد عمد تلميذه الآتي ذكره والراوي لهذا التفسير عنه على إدخال بعض روايات الإمام الباقر عليه السّلام التي أملاها على أبي الجارود في أثناء هذا التفسير...، و ذلك التصرف وقع منه من أوائل سورة آل عمران إلى آخر القرآن؛ (1)
از آن روی که تفسیر وی از روایات دیگر ائمه علیهم السلام تھی بود شاگرد وی - که در باره او پس از این خواهیم گفت - به وارد کردن برخی روایات امام باقر علیه السلام که بر ابو جارود املا کرده بودند روی آورده است... و این دست بردن از ابتدای سوره آل عمران آغاز شده و تا پایان قرآن ادامه یافته است.
این رویداد جهت دیگری است که موجب می گردد تا به اسناد اخبار این تفسیر به دقت نگریسته شود. به ویژه در مسائل اعتقادی مهم همچون مسأله مورد بحث ما، یعنی تحریف قرآن.
سید نعمت الله شوشتری معروف به محدّث جزائری که در زمره عالمان شیعی است در کتب تراجم و رجال از وی به نیکی یاد شده است.
شیخ حر عاملی درباره وی می گوید:
فاضل، عالم، محقق، علامة جليل القدر، مدرّس؛ (2)
فرهیخته ای دانشمند، محقق، علامه، بلند مرتبه، مدرّس.
محدّث بحرانی می گوید:
كان هذا السيد فاضلاً، محدّثاً، مدققاً، واسع الدائرة في الإطلاع على أخبار الإمامية، و تتبع الآثار المعصومية؛ (3)
این سید فرهیخته ای محدّث و دقیق است. شخصی با دانش فراوان به اخبار امامیه و جستجوگر آثار معصومان عليهم السلام.
ص: 138
دیگران نیز درباره وی مشابه همین دیدگاه را دارند.
این محدث براساس اخبار ظاهر در نقصان قرآن به دیدگاه تحریف گرایش یافته و ادعای تواتر آن اخبار را در میان دانشمندان مطرح کرده است پیش از این سخن وی و پاسخ آن در فصل شبهات گذشت.
پنهان نماند که دیدگاه او بر تحریف قرآن بر پایه اخباری بودن وی استوار است از این رو مرحوم محدث نوری از اعتماد سید جزائری بر تقسیم و دسته بندی اخبار در شرح تهذیب الاحکام شگفت زده شده است بنابراین وقتی اساس اخباری گری باطل گشت هر آن چه بر پایه آن استوار گشته از میان خواهد رفت.
شیخ احمد بن محمد مهدی نراقی از بزرگان فقها و اصولیان بوده و نگاشته ها و تألیفات فراوانی دارد.
معروف ترین آن ها: منهاج الأحكام - در اصول، مستند الشيعة - در فقه - و معراج السعادة - در اخلاق - است.
شیخ نراقی پس از آوردن ادله اثبات کنندگان و نفی کنندگان تحریف، می نویسد:
والتحقيق: إنّ النقص واقع في القرآن، بمعنى أنه قد أسقط منه شيء وإن لم يعلم موضعه بخصوصه لدلالة الأخبار الكثيرة والقرائن المذكورة عليه من غير معارض، وأما النقص في خصوص المواضع وإِنْ ورد في بعض الأخبار، إلاّ أنّه لا يحصل منها سوى الظن فهو مظنون، و أما غير المواضع المنصوصة، فلا علم بالنقص فيها ولا ظنّ وأمّا الإحتمال فلا دافع له ولا مانع و إن كان مرجوحاً في بعض المواضع.
وأما الزيادة، فلا علم بوقوعها بل ولا ظنّ بل يمكن دعوى العلم على عدم زيادة مثل آية أو آيتين فصاعداً، وأمّا التغيير والتحريف في بعض الكلمات عمداً أو سهواً فلا يمكن نفيه وإن لم يمكن إثباته علماً كالإختلاف في الترتيب؛ (1)
دیدگاه تحقیقی ما درباره تحریف قرآن چنین است همانا در قرآن کاهش روی داده است و به دیگر سخن چیزهایی از آن کم شده است اگر چه محل دقیق این کاهش ها معلوم نیست. گواه این سخن أخبار فراوان و قرائن بسیار بر تحریف است که هیچ معارضی هم ندارد. اما
ص: 139
درباره محل دقیق نقص، اگر چه در برخی اخبار به آن اشاره شده است ولی این ها جز گمان های نخواهد بود. در دیگر محل هایی که روایتی در باره آن نیامده نه علم به نقصان وجود دارد و نه گمان بلکه تنها احتمال نقص می رود که در برخی موارد این احتمال نیز به ضعف می گراید.
اما در باره افزایش،قرآن نه علمی هست نه گمانی بلکه شاید بتوان بر افزایش نیافتگی آیه و یا آیاتی به قرآن صحه گذارد اما دگرگونی و جابجایی برخی کلمات قرآن چه خواسته و چه ناخواسته را نمی توان نفی کرد اگر چه اثبات علمی آن نیز ممکن نیست همانند تحریف به معنای ناسازگاری در ترتیب آیات.
گویا آن چه ایشان تحقیق نامیده جمع نمودن میان مقتضای قواعد اصولی و اخبار تحریف می باشد لیکن باید دانست اخباری که بر نقصان غیر معین رهنمون می گردند بسیار اندک اند و روایاتی که بر نقصان معين رهنمون هستند - پس از پذیرش درستی سند و بجا بودن تمسك به ظاهرشان - چیزی جز گمان به ارمغان نمی آورند چنان که ایشان نیز بیان داشته اند و بی تردید در چنین مسأله ای گمان ما را از حق بی نیاز نخواهد کرد در این هنگام چیزی جز احتمال باقی نمی ماند که آن هم با بودن ادله نفی تحریف از بین خواهد رفت و اگر ادلّه نیز پذیرفتنی نبود اصالة العدم چنین احتمالی را از میان خواهد برد.
سید عبد الله بن سید محمد رضا شبّر حسینی کاظمی که از وی نیز به نیکویی یاد شده است.
شیخ عباس قمی در شرح حال وی می نویسد:
الفاضل النبيل والمحدّث الجليل والفقيه المتبحر الخبير العالم الربّاني المشتهر في عصره بالمجلسي الثاني، صاحب شرح المفاتيح في مجلدات وكتاب جامع المعارف والأحكام في الأخبار شبه بحار الأنوار، وكتب كثيرة في التفسير والحديث والفقه وأصول الدين، و غيرها؛ (1)
فرهیخته توانمند، محدث بزرگوار، فقیه زبردست و آگاه و عالمی ربانی که در زمانه خود به مجلسی دوم معروف گردیده بود صاحب کتاب شرح المفاتیح در مجلداتی چند و کتاب جامع
ص: 140
المعارف و الأحکام که به مانند بحار الانوار احادیث را گرد آوری کرده و صاحب بسیاری کتب دیگر در تفسیر، حدیث، فقه، اصول و دیگر علوم.
علت آن که وی در گروه دوم جای گرفته سخن وی در کتاب مصابيح الأنوار است. مشاهده می شود که وی در تفسیر،خود آیاتی که بر نفی تحریف استدلال شده است را به گونه ای دیگر تفسیر می کند و در کتاب حق اليقين في معرفة اصول الدین در مباحث پیرامون قرآن و وجوه اعجازش، هیچ اشاره ای به نفی تحریف نمی کند.
سخن وی در مصابيح الأنوار چنین است:
ما رويناه عن ثقة الإسلام في الكافي والعياشي في تفسيره بإسنادهما عن أبي جعفر عليه السلام قال: ﴿نَزَلَ القُرآنُ عَلى أربَعَةِ أرباعٍ: رُبعٌ فينا، و رُبعٌ في عَدُوِّنا، و رُبعٌ في فرائِضَ وأحكامٍ﴾. وزاد العياشي: «و لنا كرائم القرآن».
بيان: هذا الحديث الشريف، فيه مخالفة لما اشتهر بين الأصحاب، و صرّحوا به من أنّ الآيات التي يستنبط منها الأحكام الشرعيّة خمسمائة آية تقريباً.
ولما ذهب إليه أكثر القرّاء من أنّ سور القرآن بأسرها مائة و أربعة عشر سورة، و إلى أنّ آياته ستة آلاف و ستمائة وستة و ستون، آية و إلى أنّ كلماته سبع و سبعون ألف و أربعمائة و سبع و ثلاثون كلمة، و إلى أنّ حروفه ثلاثمائة ألف و اثنان و عشرون ألف.
و ستمائة وسبعون حرفاً و إلى أن فتحاته ثلاث و تسعون ألف و مائتان و ثلاث و أربعون فتحة، وإلى أنّ ضمّاته أربعون ألف و ثمانمائة و أربع ضمّات، و إلى أنّ كسراته تسع و ثلاثون ألفاً و خمسمائة و ستة و ثمانون كسرة، و إلى أنّ تشديداته تسعة عشر ألف و مائتان و ثلاث و خمسون تشديدة، وإلى أنّ مدّاته ألف و سبعمائة وإحدى وسبعون مدة.
و أيضاً، يخالف ما روياه بإسنادهما عن الأصبغ بن نباته قال: سمعت أمير المؤمنين عليه السلام يقول: ﴿نَزَلَ اَلْقُرْآنُ أَثْلاَثاً: ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی عَدُوِّنَا، وَ ثُلُثٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ، وَ ثُلُثٌ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ﴾.
و ما رواه العياشي بإسناده عن خيثمة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: ﴿نَزَلَ أَثْلاَثاً: ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی أَحِبَّائِنَا، وَ ثُلُثٌ فِی أَعْدَائِنَا وَ عَدُوِّ مَنْ کَانَ قَبْلَنَا، وَ ثُلُثٌ سُنَّهٌ وَ مَثَلٌ﴾، ولو أن الآية إذا نزلت في قوم ثمّ مات أولئك القوم ماتت الآية، لما بقي من القرآن شيء، ولكنّ القرآن يجري أوّله على آخره ما دامت السماوات والأرض، ولكلّ قوم آية يتلونها من خير أو شر
ص: 141
آن چه روایت کرده ایم از کلینی در کافی و عیاشی در تفسیرش که این دو با اسنادشان از امام صادق علیه السلام چنین نقل کرده اند: «قرآن بر چهار بخش نازل شده يك چهارم در باره ما و يك چهارم در باره دشمنان ما و يك چهارم در سنن و امثال و يك چهارم در فرائض و احکام». عیاشی فراز «و لنا کرائم القرآن» را در ادامه حدیث افزوده است.
بیان مطلب: این حدیث شریف با آن چه میان اصحاب مشهور گشته و آشکارا از آن سخن گفته اند ناسازگار است چرا که اصحاب بر این باورند آیاتی که احکام شریعت از آن ها استنباط می شوند نزديك به پانصد آیه است. همچنین این حدیث با دیدگاه اکثر قراء نیز ناسازگار است چرا که از نظر ایشان سوره های قرآن به صد و چهارده سوره و شمار آیاتش به شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه و شمار کلماتش به هفتاد و هفت هزار و چهارصد و سی و هفت کلمه و شمار حروفش به سیصد و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف و شمار فتحه های آن به نود و سه هزار و دویست و چهل و سه فتحه و شمار ضمه های آن چهل هزار و هشتصد و چهار ضمه و شمار کسره های آن سی و نه هزار و پانصد و هشتاد و شش کسره و تشدیدهای آن به نوزده هزار و دویست و پنجاه و سه تشدید و مدهای آن به هزار و هفتصد و هفتاد يك مد می رسد.
همچنین این روایت با حدیث دیگری که این دو محدث سندش را به اصبغ بن نباته رسانده اند نیز ناسازگار است. در این روایت آمده شنیدم که امیرالمؤمنین می فرمود: «قرآن در سه بخش فرود آمد: يك سوم آن درباره ما و دشمنانمان و يك سوم دیگر در سنن و امثال و آن يك سوم دیگری در فرائض و احکام»
همچنین با آن چه عیاشی به اسنادش از خیثمه، از ابو جعفر امام باقر علیه السلام نقل می کند که امام فرمودند: «قرآن در سه بخش نازل شده يك سوم آن در باره ما و دوستانمان، يك سوم درباره دشمنان ما و دشمنان اولیاء پیش از ما و یك سوم در سنن و امثال ناسازگار است و اگر چنان بود که هر گاه آیه ای درباره قومی فرود آید سپس با از بین رفتن آن قوم، آن آیه نیز از بین رود دیگر چیزی از قرآن باقی نخواهد ماند لیکن قرآن از آغاز تا انجامش تا هنگامی که آسمان و زمین برپاست باقی خواهد ماند و هر قوم در قرآن آیه ای دارد که تلاوتش می کند یا به خیر و یا به شر.
ص: 142
سپس می فرماید:
و يمكن رفع التنافي بالنسبة إلى الأوّل: بأنّ القرآن الذي أنزل على النبي صلى الله عليه و آله و سلّم أكثر مما في أيدينا اليوم، و قد أسقط منه شيء كثير، كما دلّت عليه الأخبار المتظافرة التي كادت أن تكون متواترة، و قد أوضحنا ذلك في كتابنا منية المحصلين في حقية طريقة المجتهدين.
و بالنسبة إلى الثاني: بأنّ بناء هذا التقسيم ليس على التسوية الحقيقية ولا على التفريق من جميع الوجوه، فلا بأس باختلافه بالتثليث والتربيع، ولا بزيادة بعض الأقسام على الثلث والربع، أو نقص عنهما، ولا دخول بعضها في بعض؛ (1)
می توان این ناسازگاری با مورد نخست را چنین از میان برداشت قرآنی که بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرود آمده بیشتر از قرآن در دسترس ما بوده و چیزهای بسیاری از آن حذف شده است چنان که اخبار فراوانی که نزدیک است به حد تواتر برسد به آن اشاره داشته و ما این سخن را در کتاب خود منية المحصّلين في حقيّة طريقة المجتهدين روشن ساخته ایم.
و درباره ناسازگاری با مورد دوم نیز می توان چنین گفت این گونه روایات در پی برابری حقیقی یا جدایی به تمام معنای بخش های نام برده نیستند بنابر این نمی توان بر اختلاف آن ها در سه بخش بودن یا چهار بخش بودن قرآن یا افزایش و یا کاهش برخی بخش ها و یا دخول برخی بخش ها بر بخشی دیگر خرده گرفت.
ما روایات مهم تحریف را پیش از این آورده سند و دلالت هر یک را بررسی نمودیم ادعای تواتر را نیز در فصل «شبهات» پاسخ دادیم.
شيخ حسام الدین محمد صالح بن احمد مازندرانی از عالمان بزرگ شیعی و صاحب شرحی بر کافی است.
شیخ حرّ عاملی درباره ایشان می گوید:
فاضل، عالم، محقّق له كتب منها: شرح الكافي كبير، حسن؛ (2)
ص: 143
وی فرهیخته ای دانشمند و محقق بوده که دارای تألیفاتی همچون شرح کافی است. وی بزرگ و نیکوکردار است.
مرحوم خوانساری نیز درباره وی می گوید:
كان من العلماء المحدثين، والعرفاء المقدّسين ماهراً في المعقول والمنقول، جامعاً للفروع والأصول؛ (1)
وی در زمره دانشمندان محدّث و عارفان مقدس، زبردست در معقول و منقول و گرد آورنده فروع و اصول بوده است.
در شرح کافی، از سخن وی چنین برداشت می شود که ظاهر روایات تحریف را پذیرفته است. او برای این،اخبار برخی توجیهات محدثان را بیان داشته اما آن ها را تنها يك احتمال می شمارد بلکه گاه می بینیم که برای حفظ ظاهر برخی اخبار خود را به دشواری انداخته است.
وی در شرح حدیث کلینی از احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطی می نویسد:
و كان هذا المصحف المدفوع إليه هو الذي جمعه أمير المؤمنين عليه السّلام بعد وفاة النبي صلى الله عليه وآله وسلّم، وأخرجه، و قال: «هذا هو القرآن الذي أنزله سبحانه»، وردّه قومه ولم يقبلوه، و هو الموجود عند المعصوم و من ذرّيّته، كما دلّت عليه الأخبار.
آن قرآنی که به او داده شد همان قرآنی بود که امیرالمؤمنین پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله گرد آوری کرده و به میان مردم آورده فرمود: «این همان قرآنی است که خداوند سبحان نازل کرده است» اما مردم سخن او را نشنیده و قرآنش را رد کردند و به دلالت برخی اخبار آن قرآن نزد فرزندان معصوم ایشان موجود است.
سپس می گوید:
و في هذا الخبر دلالة على وجود مصحف غير هذا المشهور بين النّاس وعلى وجود التحريف والتغيير والحذف فيما أنزله الله تعالى من القرآن على محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم.
و رفعه لا يضر، لاعتضاده بأخبار أخر من طرقنا، و هي كثيرة مذكورة في كتاب الروضة وغيره:
ص: 144
از این خبر برمی آید که قرآن دیگری جز این قرآن کنونی وجود دارد همچنین این قرآن در دسترس مردم از گزند تحریف دگرگونی و کاسته شدن از آن چه خداوند بر پیامبرش فرو فرستاده در امان نمانده است.
مرفوع بودن این خبر چالشی به همراه ندارد چرا که با اخبار دیگری از راه های دیگر پشتیبانی می گردد و این اخبار در کتاب روضه و دیگر کتب بسیار است.
در ادامه می گوید:
وقد دلّت الأخبار من طرقهم أيضاً على وقوع التغيير؛ (1)
اخباری از طرق اهل سنت نیز بر وقوع تحریف دلالت دارد.
خرده گیری بر سخن وی
سخن وی با اشکالات زیر روبرو است:
1. این گفتار ایشان که گفت «قرآنی که به او داده شد همان قرآنی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام جمع کرد»، تنها يك برداشت بی دلیل است و بر فرض درستی این سخن پاسخ آن در فصل «شبهات» بر اساس اقوال بزرگان شیعه گذشت.
2. این که گفت «این خبر دلالت می کند...» باید گفت که این يك دلالت تام نیست زیرا چنان چه پیش از این گذشت محدثان دیگر این روایات را به گونه ای دیگر تفسیر کرده اند.
3. سخنش که گفت «مرفوع بودن روایت چالشی به همراه ندارد» از سویی اعتراف به مرفوع بودن حدیث است و از سویی دیگر ادعای چالش به همراه نداشتن آن محل بحث است.
4. گفته است «اخبار دیگر این حدیث را پشتیبانی می کنند» در حالی که دیگر اخبار نیز بیشتر یا ضعیفند یا مرسل یا شاذ و یا نادر آیا می شود حدیث مرفوع با حدیث ضعیف و مرسل تقویت گردد؟
5. این که گفته است «این اخبار فراوانند». بر فرض درستی این سخن چنین فراوانی سودمند نبوده و برای اثبات هیچ حکم و اعتقادی کاربرد ندارد.
ص: 145
6. گفته است «در کتب کافی و دیگر کتب آمده اند» در حالی که برخی از روایاتی که در کتاب روضه کافی آمده حدیثی است که به روشنی عدم نقصان قرآن را می رساند و چنان چه پیش از این گذشت محدث کاشانی و دیگران به این حدیث استشهاد نموده اند.
7. و در آخر گفته است «اخباری از طرق اهل سنت نیز در این باره رسیده است» اما باید یاد آور شد که این احادیث بر ما حجت قطعی نیست چرا که علما و محدثان ما احادیث شیعه را تأویل و توجیه می کنند تا چه رسد به روایات اهل سنت.
برداشت ما از ظاهر سخن شیخ مازندرانی باورمند بودن وی به نقصان قرآن بر پایه اعتماد به ظواهر روایات است لیکن سید شرف الدین و شیخ اردوبادی از وی نقل کرده اند که او در شرح کافی گفته است:
يظهر القرآن بهذا الترتيب عند ظهور الإمام الثاني عشر و يشهر به؛ (1)
به هنگام ظهور امام دوازدهم قرآن به همین ترتیبی که اکنون هست آشکار شده و معروف می گردد.
اگر چنین نسبتی درست باشد شیخ مازندرانی در گروه نخست جای می گیرد.
شیخ میرزا حسین بن محمد تقی نوری طبرسی از علمای قرن چهاردهم و محدثان مشهور شیعه امامیه است. شرح حال وی در کتب شیخ آغا بزرگ تهرانی (2) شیخ عباس قمی (3) و دیگر عالمان تراجم و رجال یافت می شود.
وی یکی از متأخرانی است که مشهور شده دیدگاه تحریف را پذیرفته است. وی در این باره کتابی دارد به نام فصل الخطاب که دست مایه سرزنش و کوبیدن برخی نادانان و دشمنان شده است، در حالی که از یاد برده اند که این تنها دیدگاه شخصی يك محدث است نه دیدگاه يك طائفه چرا که بزرگان و ستون های مکتب امامیه در قرون مختلف به دیدگاه مصون ماندن قرآن از هر گونه دستبرد گرویده اند که ما در فصل یکم فرازهایی از سخنان ایشان را آوردیم.
ص: 146
آن چه سخن ما را بر شخصی بودن دیدگاه ایشان تأیید می کند خرده گیری و ردیه هایی است که علمای شیعه هم عصر وی بر کتاب او وارد کرده اند. دانشمندانی همچون سید محمد حسین شهرستانی شیخ محمود عراقی و.دیگران شیخ محمد جواد بلاغی نیز در سرآغاز تفسیر آلاء الرحمن، درباره کتاب وی سخنانی دارد بلکه خود مرحوم محدث نوری به آشکاری اعتراف کرده که در پذیرش دیدگاه تحریف تنهاست. این سخن بر کسی که به کتاب وی مراجعه کند پنهان نیست. (1)
سزاوار نبودن نسبت پذیرش دیدگاه تحریف به محدثان
محدثان کسانی هستند که در مصنفات خود همه روایات یا بخشی از آن ها را می آورند بی آن که درستی سند متن و دلالت روایات را گردن بگیرند. آنان تنها احادیث نقصان قرآن را روایت کرده اند چنان که گاهی احادیث غلو جبر و تفويض تجسیم و از این دست آموزه هایی که هیچ اعتقادی به آن ندارند را در کتب خود آورده و ما پیش از این یادآور شدیم که روایت نمودن به معنای پذیرفتن و اعتقاد به محتوای روایت نیست.
بنابراین، بر پایه امور چهارگانه ای که پیش از این گفتیم - با توجه به سخن شیخ صدوق و دیگران - باید گفت که نسبت دادن دیدگاه تحریف به این دسته تنها به جهت این که ایشان این احادیث را روایت کرده اند سزاوار نیست تا چه رسد به نسبت دادن به تمامی امامیه افزون بر آن که برخی نکته نظرهایی به ایشان و روایاتشان پیوند می خورد که در ادامه خواهیم گفت.
محمد بن مسعود عیاشی، صاحب تفسیری پرآوازه است.
مرحوم نجاشی درباره وی می نویسد:
ثقة صدوق، عين من عيون هذه الطائفة، و كان يروي عن الضعفاء كثيراً، و كان في أول أمره عامي المذهب، وسمع حديث العامّة فأكثر؛ (2)
ص: 147
مورد اعتمادی راستگو بزرگی از بزرگان این طائفه که از افراد ضعیف بسیار روایت کرده و در وهله نخست عامی مذهب بوده است. وی احادیث فراوانی از عامه شنیده از این رو بسیار آورده است.
شیخ طوسی نیز وی را اینگونه معرفی می کند:
أكثر أهل المشرق علماً و فضلاً و أدباً و فهماً و نبلاً في زمانه صنّف أكثر من مائتي مصنف، ذكرناها في الفهرست، و كان له مجلس للخاص و مجلس للعام، رحمه الله؛ (1)
در میان اهل خاور، دانشمندتر، فرهیخته تر، با ادب تر، با فهم تر و تواناترین زمان خود بوده است بیش از دویست نگاشته داشته که ما در فهرست خود یاد آور شده ایم وی را مجلسی برای خواص و مجلسی برای عموم بوده است.
انظار دیگر عالمان نیز در شرح حال وی نشان گر جایگاه والای او در میان عالمان و اندیشمندان امامیه است.
وی اگر چه خودش مورد اعتماد است ولی از ضعفاء بسیار روایت کرده و اخبار تفسیرش - چنان که آشکار است - نیز مرسله اند. چکیده سخن آن که نسبت دادن دیدگاه تحریف به وی درست نبوده و اعتماد بر اخبار تفسیر وی نیز روا نمی باشد.
شيخ محمد بن حسن بن فروخ صفار قمی نزد همه علمای رجالی مورد اعتماد و مقبول است از این رو نیازی به آوردن سخنان عالمان رجالی درباره وی نیست. (2)
وی برخی اخبار ظاهر در تحریف را در کتاب بصائر الدرجات روایت کرده است با این وجود نسبت دادن این دیدگاه به وی درست نمی باشد. ما پیش از این روایت های این کتاب را آورده و از نظر متن و سند، بر پایه سخنان علمای حدیث و رجال به بررسی آن ها پرداختیم بی گمان بایست در سند و دلالت روایات كتاب بصائر الدرجات به مانند دیگر کتب حدیثی دقت و توجه لازم را مبذول داشت.
ص: 148
شيخ ابو عمرو محمد بن عمر کشی صاحب کتاب رجال در زمره عالمان بزرگ شیعه است که به جهت بزرگی اش نیازمند بیان شرح حال وی نیست با این وجود نظر شیخ نجاشی درباره وی این گونه است.
مرحوم نجاشی می نویسد:
كان ثقة عيناً وروى عن الضعفاء كثيراً، و صحب العياشي، و أخذ عنه وتخرّج عليه و في داره التي كانت مرتعاً للشيعة و أهل العلم، له كتاب الرجال كثير العلم و فيه أغلاط كثيرة؛ (1)
وی مورد اعتماد و پذیرش بوده از افراد ضعیف بسیار روایت کرده است. او همراه عیاشی بوده و از او روایت می گرفت و بر او عرضه می داشت و در خانه او بود خانه ای که به مانند چمن زاری برای شیعه و اهل علم بود. او کتابی در رجال دارد که دانشش بسیار و نادرستی های فراوانی نیز دارد.
در سایه آن چه تاکنون گفته ایم باید گفت که نمی توان شیخ کشی را باورمند به تحریف دانست و سزاوار نیست که به اخباری که در رجالش آورده استناد کرد چرا که وی - چنان که نجاشی می گوید بسیار از ضعفاء روایت کرده و از همراهان عیاشی و عرضه کنندگان روایات به او بوده است و پیش از این گذشت که عیاشی با وجود ثقه و بزرگوار بودن از افراد ضعیف نیز بسیار روایت می کرده است. بنابر این همه اخبار این کتاب حتی پس از پالایش شیخ طوسی مورد اعتماد نیست زیرا نظر شیخ در این پیرایش تنها بر رجال این کتاب بوده نه اخباری که در میان کتابش روایت شده است.
شیخ محمد ابراهیم نعمانی در میان علمای رجالی فردی مورد اعتماد و بزرگوار شمرده شده است. (2) وی در کتاب الغیبة روایتی آورده که آشکارا می گوید قرآن زمان حضرت مهدی علیه السلام با قرآن کنونی ناسازگار است. ما در جایگاه خودش تعارض میان این روایت با دو روایت دیگر از وی را نمایان کردیم سپس حدیثی از ارشاد و روضة الواعظين نقل کرده و مقصود از آن روایات سه گانه را آشکار نمودیم در آن جا گفتیم که سند آن روایت صریح قوی نیست همچنان که گفتیم - در سخن از شبهه سوم - نمی توان
ص: 149
به ظاهر روایتی که قرآن زمان امام عصر عجل الله تعالی فرجه را با قرآن کنونی ناسازگار می داند، اعتماد کرد.
نظر حق آن است که راهی برای نسبت دادن دیدگاه تحریف به این محدث نیست و سخن وی در پیشگفتار کتابش، دلالتی بر التزام وی به این دیدگاه ندارد اگر چه برخی چنین پنداشته اند. پس هر که خواهد به آن مراجعه کند.
شیخ احمد بن علی طبرسی صاحب كتاب الإحتجاج على أهل اللجاج و استاد ابن شهر آشوب بوده و از بزرگان اصحاب پیشین می باشد وی عالمی فرهیخته و محدثی مورد اعتماد بوده است. (1)
او در همین کتاب اخباری را آورده که دیدگاه تحریف را تداعی می کند و از همین احادیث روایتی است از احتجاج های امیرالمؤمنین علیه السلام با مهاجران و انصار که درون مایه آن بر ناسازگاری قرآن گرد آمده از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام با قرآن در دست مردم اشاره دارد ما در این باره به هنگام بررسی شبهه دوم سخن گفتیم.
كتاب الإحتجاج اگر چه کتاب گران سنگی است اما باید گفت - چنان که شیخ مجلسی در مقدمه بحارالانوار و شیخ آغا بزرگ تهرانی در الذريعه اذعان داشته اند - اخبار آن مرسل است بنابراین آن چه وی درباره تحریف آورده قابل اعتماد نبوده و دلیلی بر نسبت دادن دیدگاه تحریف به وی نیست گرچه برخی علمای ما این نسبت را به وی داده اند.
سید هاشم بحرانی از محدثان مشهور امامیه و بسیار بزرگوار بوده است. وی که ضرب المثلی از ورع و پرهیزگاری برای همگان بوده است. (2) نوشته های بسیار داشته که از جمله آن ها می توان به البرهان في تفسير القرآن اشاره کرد.
این محدث بزرگوار در این کتاب شریف پاره ای از روایات ظاهر در نقصان قرآن را از عیاشی و دیگران آورده است لیکن باید گفت تفسیر وی در بردارنده اقسام و انواع اخبار بوده و گویا هدف وی از
ص: 150
نگارش این تفسیر، گرد آوری روایات تفسیری و جای دادن هر حدیث در کنار آیه مناسب با آن بوده است بلکه می توان گفت که این رویه در دیگر کتب وی نیز دیده می شود شیخ یوسف بحرانی در این باره می گوید:
و قد صنّف كتباً عديدة، تشهد بشدّة تتبعه و إطلاعه إلا أني لم أقف له على كتاب فتاوى في الأحكام الشرعية بالكلية ولو في مسألة جزئية، و إنّما كتبه مجرّد جمع و تأليف، ولم يتكلّم في شيء منها مما وقفت عليه على ترجيح في الأقوال أو بحث، أو إختيار مذهب وقول في ذلك المجال، ولا أدري أنّ ذلك لقصور درجته عن مرتبة النظر والإستدلال، أم تورّعاً عن ذلك؛ (1)
وی کتب گوناگونی نگاشته که هر یک گواه فراوانی تلاش و دانش وی بوده است اما با این وجود من در آثار وی کتابی در بر دارنده فتاوای وی در احکام شرعی، چه در همه مسائل و چه در مسأله ای خاص نیافتم کتاب های ایشان تنها گرد آوری و تألیف بوده و در هیچ کدامشان که من بر آن ها دسترسی داشتم از برگزیدن دیدگاه و یا بحثی و یا اختیار نمودن راه و روشی سخنی به میان نیاورده است. من نمی دانم که این کار از روی ناتوانی وی در ارائه نظر و دیدگاه بوده است یا پرهیز او از این کار.
یکی از پرآوازه ترین و بزرگ ترین راویان احادیث تحریف شیخ محمد بن یعقوب کلینی است. وی روایات تحریف را در کتاب کافی یکی از کتب چهارگانه مشهور در میان شیعه امامیه نقل کرده است. همیشه در میان اندیشمندان و نویسندان تحقیق پیرامون دیدگاه کلینی در بحث تحریف مورد اهتمام بوده است و این نیست جز به جهت جایگاه نمونه وی و کتابش در میان مسلمین از این رو برخی از محدثان شیعه با استفاده از ظاهر سخن وی در خطبه کتاب،کافی به وی نسبت پذیرش تحریف را داده اند و برخی این نسبت را از وی نفی کرده اند. از سویی برخی نویسندگان کوته بین پس از آن که به درستی تمام کتاب کافی گمان برده اند کوشیده اند تا دیدگاه تحریف را به همه امامیه نسبت داده و بر همین اساس به بدگویی از شیعه روی آورده اند لیکن چنان که خواهیم دید این کوشش اینان به نومیدی منجر خواهد شد.
ص: 151
در فصل دوم مهم ترین اخباری که کلینی در کافی روایت کرده بود را بازگو کرده و به بررسی هر يك از آن ها پرداخته و جواب های لازم را مطرح کردیم به گونه ای که دیگر جایی برای این سخن نمانده که گفته شود این روایات ما را به تحریف رهنمون می کنند.
بررسی دیدگاه کلینی و موارد پیرامونی اش نیازمند سخن گفتن از چند جهت است:
علمای شیعه از کلینی به نیکی و بزرگی یاد کرده.اند ابوالعباس نجاشگفته است:
شيخ أصحابنا في وقته بالري، و وجههم، و كان أوثق الناس في الحديث و أثبتهم، صنّف الكتاب الكبير المعروف بالكليني، يسمّى الكافي في عشرين سنة؛ (1)
بزرگ اصحاب ما در زمان خویش در ری و عالم سرشناس آنان مورد اعتمادترین مردم در حدیث و برخوردار از ثبت قوی بوده است. او کتاب بزرگی که به نام کلینی معروف گشته و کافی نامیده شده را در مدت بیست سال نگاشته است.
شیخ طوسی نیز می گوید:
ثقة، عارف بالأخبار، له كتب منها: كتاب الكافي؛ (2)
وی مورد اعتماد و عارف به اخبار است او کتاب هایی دارد که یکی از آن ها کافی است.
ابن شهر آشوب نیز می نویسد:
عالم بالأخبار له الكافي يشتمل على ثلاثين كتاباً؛ (3)
دانای به اخبار که کافی وی در بردارنده سی کتاب است.
مرحوم مامقانی می گوید:
أمر محمد بن يعقوب في العلم والفقه والحديث والثقة والورع، و جلالة الشأن، و عظيم القدر، و علوّ المنزلة، و سموّ المرتبة أشهر من أن يحيط به قلم ويستوفيه رقم؛ (4)
ص: 152
آوازه محمد بن یعقوب در دانش، فقه، حدیث، اعتبار، ورع، بزرگی جایگاه و بلندی مرتبه و منزلت بالاتر از آن است که به قلم و شمار آید.
شیخ بهاء الدین عاملی در الوجیزه می گوید:
و لجلالة شأنه عده جماعة من علماء العامة كابن الأثير في كتاب جامع الأصول، من المجدّدين لمذهب الإمامية على رأس المائة الثالثة بعد ما ذكر أنّ سيّدنا و إمامنا أبا الحسن علي بن موسى الرضا سلام الله عليه وعلى آبائه الطاهرين هو المجدّد لهذا المذهب على رأس المائة الثانية؛ (1)
گواه جلالت شأن ایشان این که گروهی از علمای عامه مانند ابن اثیر در کتاب جامع الأصول، او را از زنده کنندگان مذهب امامیه در سده سوم شمرده است پس از آن که آقا و امام ما على بن موسى الرضا علیه السلام را به عنوان زنده کننده این مذهب در رأس سده دوم نام برده اند.
اما کتاب کافی مرحوم کلینی در زمره مهم ترین و بزرگ ترین کتب شیعه اثنا عشری در بیان اصول فروع و معارف اسلامی است به گونه ای که فقیه به هنگام استنباط احکام شرعی به آن رجوع کرده و محدث در نقل اخبار و احادیث دینی به آن اعتماد نموده و واعظ در ترساندن و به شوق آوردن مخاطب خود از آن ها خوشه می چیند.
اما با این حال علمای امامیه حتی بخشی از بزرگان اخباری بایستگی بررسی سند هر حدیثی که می خواهند در اصول و فروع از آن بهره جویند را پذیرفته اند چرا که اخبار کتب اربعه - و نخستینشان كافى - مقطوع الصدور نیستند بلکه در سندهای آن روایات افرادی هستند که علمای رجالی آن ها را تضعیف کرده و به روایاتش اعتماد نکرده اند بنابراین علمای رجال اخبار این کتب را به تقسیمات معروف تقسیم کرده اند عالمان حدیث شناس در اعتماد به خبر صحیح اتفاق نظر دارند و بیشتر ایشان خبر موثق را نیز حجت می دانند و برخی در عمل به خبر حسن توقف نموده اند اما همه ایشان در بودن اخبار ضعیف در کتب معروف توافق دارند ما پیشتر به هنگام تبیین امور چهار گانه مقدماتی، از این حقیقت پرده برداشتیم اما باز در این جا با دو نمونه دیگر سخن خود را تأکید می کنیم:
ص: 153
یکم: در کافی کلینی روایت می کند که زاد روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روز دوازدهم ربیع الاول است- بر همین اساس برخی این سخن را به ایشان نسبت داده اند - در حالی که تا جایی که ما می دانیم هیچ یك از علمای شیعه او را در این روایت همراهی نکرده اند بلکه ولادت ایشان را در هفدهم ربیع الاول می دانند.
دوم: کلینی در کافی کتاب حسن بن عباس بن حریش در فضیلت ﴿انّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْر﴾ را روايت کرده است در حالی که نجاشی ابن غضائری و دیگران او را تضعیف کرده و کتابش را نکوهش کرده اند. (1)
هدف ما از آوردن این دو نمونه تنها نشان دادن دیدگاه بزرگان علما درباره روایات کلینی بوده و به درستی یا نادرستی گفته های ایشان کاری نداشته ایم.
بنابراین نزد شیعه تمامی اخبار کافی صحیح نبوده بلکه آمیزه ای از روایات صحیح و ضعیف خواهد بود اگر چه گاه به يك روایت صحیح عمل نمی شود از سویی گاه به یک روایت ضعیف اعتماد می گردد چنان که بر اهل دانش و تحقیق پوشیده نیست.
برخی با این ادعا که کلینی باور داشته هر چه روایت کرده از معصوم صادر شده است دیدگاه تحریف را به وی نسبت دادهاند لیکن این ادعا تمام نبوده و چنین انتسابی درست نمی باشد زیرا کلینی در کتاب خود چنین دیدگاهی را آشکار نکرده است بلکه ظاهر فرازهای سخنانش از جزم نداشتن وی به این دیدگاه پرده بر می دارد اینک به فرازی از سخن وی در مقدمه کتابش اشاره می کنیم وی می نویسد:
فاعلم يا أخي - أرشدك الله - أنّه لا يسع أحداً تمييز شيء مما اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السّلام برأيه إلا على ما أطلقه العالم بقوله عليه السّلام:
أعرضوها على كتاب الله فما وافق كتاب الله عزّوجل فخذوه و ما خالف كتاب الله فردّوه. و قوله عليه السلام دعوا ما وافق القوم، فإن الرشد في،خلافهم وقوله عليه السّلام: ﴿خُذوا بالمُجْمَعِ علیه، فإنّ المُجمَعَ علیه لا رَیْبَ فیه﴾.
ص: 154
و نحن لا نعرف من جميع ذلك إلا أقله، ولا نجد شيئاً أحوط ولا أوسع من ردّ علم ذلك كله إلى العالم عليه السّلام، و قبول ما وسع من الأمر فيه بقوله عليه السّلام: ﴿بِأَیِّمَا أَخَذْتُمْ مِنْ بَابِ اَلتَّسْلِیمِ وَسِعَکُمْ﴾.
وقد يسّر الله - وله الحمد - تأليف ما سألت وأرجو أن يكون بحيث توخيت؛ (1)
بدان ای برادر - که خدا تو را ارشاد کند - کسی توان آن را ندارد تا به هنگام اختلاف روایات از ائمه عليهم السلام، با نظر خود یکی را برگزیند جز آن که به آن چه امام علیه السلام فرموده عمل کند که «روایات را بر قرآن عرضه دارید هر آن چه موافق بود بپذیرید و هر چه ناسازگار بود به کنار نهید» یا سخن دیگر امام علیه السلام که فرمود: «آن روایتی که با اهل سنت سازگار است رها سازید چرا که رشد در مخالفت با آن ها نهفته است». و یا در سخن دیگر می فرماید: به آن چه همه بر آن اتفاق دارند عمل کنید زیرا هیچ تردیدی به آن راه نمی یابد و ما با این فرمان تنها شمار کمی از روایات را تشخیص می دهیم و نسبت به باقی روایات مختلف راهی گسترده تر و دور اندیشانه تر از این نمی یابیم که دانش آن ها را به خود امام واگذاریم و فرمان آسان امام علیه السلام را بپذیریم که فرمود: هر کدام از دو روایت مختلف را که گردن نهید بر شما رواست خدا را شکر که تألیف کتابی را که خواستم فراهم کرد امیدوارم چنان که خواستی باشد.
فراز پایانی وی به سخن پیش گفته او باز می گردد که:
و گفتی: دوست داری نزد تو کتابی بوده تا در همه فنون دانش دین برای تو راه گشا باشد. (2)
این سخن کلینی رحمه الله بود و چنان چه آشکار است در آن چیزی بر پذیرش دیدگاه تحریف یافت نمی شود چرا که اگر ایشان به صدور قطعی همه روایات کافی از معصوم باور داشت، دیگر به قاعده عرضه روایات به قرآن و سنت که ائمه علیهم السلام برای گره گشایی از احادیث متعارض مقرر کرده اند، اشاره نمی کرد.
ص: 155
همچنین گواه آوردن وی از روایتی که به هنگام تعارض برگزیدن حدیث مطابق با مشهور را سفارش می کند دلیل دیگری بر نپذیرفتن دیدگاه تحریف از سوی ایشان است زیرا این سخن با جزم به صدور هر دو روایت از امامان معصوم علیهم السلام جمع نمی شود.
سخن کلینی که می گوید ما با این فرمان تنها شمار کمی از روایات را تشخیص می دهیم و نسبت به باقی روایات مختلف راهی گسترده تر و دوراندیشانه تر از این نمی یابیم که دانش آن ها را به خود امام «واگذاریم» نیز از عدم جزم مرحوم کلینی به قطعی الصدور بودن احادیث کتاب خود حکایت دارد.
آری، گاهی گفته می شود اگر نگوییم اسناد کافی قطعی الصدور است دست کم باید درستی اسناد روایاتش را پذیرفت چرا که مؤلف این کتاب گواهی داده - در نتیجه مایه گذاردن از همه توان خود در کوشش و دقتش در نقل روایات - همه احادیث کتابش درست است. وی در این باره می گوید:
و قلت: إنّك تحبّ أن يكون عندك كتاب كاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدين ما يكتفي به المتعلّم، و يرجع إليه المسترشد، و يأخذ منه من يريد علم الدين والعمل به بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام والسنن القائمة التي عليها العمل و بها يؤدى فرض الله عزّ وجلّ و سنّة نبيه؛ (1)
و گفتم که می خواهی کتابی داشته باشی که همه فنون علم دین در آن باشد که طالب علم را بی نیاز کند و مرجع هدایت خواه باشد و کسی که علم دین و عمل به اخبار صحیح امامان صادق و سنت های ثابت مورد عمل را بخواهد از آن کتاب برگیرد و واجبات خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم را از روی آن کتاب انجام دهد.
ظاهر سخن وی که فرمود: به اخبار صحیح امامان صادق باور او به درستی همه روایات کافی را نمایان می سازد لیکن این سخن با چشم پوشی از خرده هایی که به آن گرفته شده، (2) اعتماد شیخ کلینی به مدلول هر حدیث کتابش را در پی ندارد تا چنین نسبتی به او داده شود گفته وی «که ما با این ملاك، تنها شمار کمی از روایات را تشخیص می دهیم» نیز سخن ما را تأکید می کند همچنین ملاحظه برخی احادیث وی نیز ما را در این گفته یاری می رساند.
ص: 156
توضیح سخن پیشین این که مرحوم کلینی رحمه الله در کتاب حج، احادیثی با این مضمون آورده که ذبیح اسحاق بوده نه اسماعیل مانند آن که روایت کرده که یکی از دو امام باقر و یا صادق عليهما السّلام فرموده اند:
﴿وَ حَجَّ إِبْرَاهِیمُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) هُوَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلَدُهُ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اَلذَّبِیحَ هُوَ إِسْحَاقُ فَمِنْ هَاهُنَا کَانَ ذَبَحَهُ﴾؛
ابراهیم به همراه اهل و فرزندش حج را بجا آورد پس آن که گمان برده ذبیح اسحاق بوده، آن ذبح در این زمان اتفاق افتاده است.
کلینی می گوید:
و ذكر عن أبي بصير أنه سمع أبا جعفر و أبا عبد الله عليهما السلام يزعمان أنه إسحاق، فأما زرارة فزعم أنّه إسماعيل. (1)
از ابو بصیر آمده که شنیده است امام باقر و امام صادق عليهما السلام ذبیح را اسحاق می دانستند اما زراره گمان کرده که اسماعیل است.
علامه مجلسی در این باره می گوید:
و غرضه رحمه الله من هذا الكلام رفع الإستبعاد عن كون إسحاق ذبيحاً، بأن إسحاق كان بالشام، والذي كان بمكة إسماعيل، فكون إسحاق ذبيحاً مستبعد.
فدفع هذا الإستبعاد: بأنّ هذا الخبر يدلّ على أنّ إبراهيم عليه السّلام قد حجّ مع أهله و ولده، فيمكن أن يكون الأمر بذبح إسحاق في هذا الوقت و يظهر منه رحمه الله أنّه في ذلك من المتوقّفين. (2)
غرض ایشان از این سخن در پی از میان بردن استبعاد این که ذبیح اسحاق است می باشد چرا که گفته می شود اسحاق در شام بوده نه مکه و آن که در مکه حضور داشت اسماعیل بوده است بنابراین ذبیح دانستن اسحاق بعید می نماید پس کلینی این استبعاد را این گونه از میان برداشته و می گوید: «بر پایه این خبر ابراهیم با اهل و فرزندش حج بجا آورده بود، پس ممکن است جریان ذبح در همین هنگام روی داده باشد».
ص: 157
از سخن وی استفاده می شود که کلینی در این باره در زمره کسانی است که در دادن نظر توقف کرده است.
همچنین کلینی در خبری بلند از امام باقر و صادق عليهما السّلام روایت کرده است که فرمودند:
﴿ فَلَمَّا قَضَتْ مَنَاسِكَهَا فَرِقَتْ أَنْ يَكُونَ قَدْ نَزَلَ فِي ابْنِهَا شَيْ ءٌ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهَا مُسْرِعَةً فِي الْوَادِي وَاضِعَةً يَدَهَا عَلَي رَأْسِهَا وَ هِيَ تَقُولُ رَبِّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا عَمِلْتُ بِأُمِّ إِسْمَاعِيلَ﴾.
﴿قَالَ فَلَمَّا جَاءَتْ سَارَةُ فَأُخْبِرَتِ الْخَبَرَ قَامَتْ إِلَي ابْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ السِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْءَ مَرَضِهَا الَّذِي هَلَكَتْ فِيهِ﴾. (1)
هنگامی که مناسك حجش تمام شد پس دچار دلتنگی شد که مبادا چیزی در باره فرزندش نازل شده باشد. گویا من به او می نگریستم که دستها را بر سر گذارده و به تندی در صحرا راه رفته و می گوید خدایا مرا به آن چه بر مادر اسماعیل روا داشتم، بازخواست مکن.
گفت: هنگامی که ساره آمد خبر را دریافت و به سراغ فرزندش روانه شد. پس هنگامی که جای چاقو را بر گردن فرزندش دید به ناله بر خاست و شکایت کرد و مرضی که به آن از دنیا رفت از همین جا آغاز گردید.
فیض کاشانی در این باره می گوید:
يستفاد من هذا الحديث أنّ الذبيح إنّما كان إسحاق دون إسماعيل، لأن سارة إنّما كانت أُمّ إسحاق، و لقولها: ربّ لا تؤاخذني. (2)
از این حدیث بر می آید که ذبیح اسحاق بوده نه اسماعیل چرا که ساره مادر اسحاق بوده و آن بخش روایت که گفت: «خدایا مرا... بازخواست مکن» این سخن را تأیید می کند.
کلینی رحمه الله در باب مشیت و اراده از کتاب توحید از ابوالحسن علی بن موسى الرضا عليه السلام چنین روایت کرده است:
﴿وَأَمَرَ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَلَمْ یَشَأْ أَنْ یَذْبَحَهُ، وَلَوْ شَاءَ، لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَهُ إِبْرَاهِیمَ مَشِیئَهَ اللّه تَعَالی. (3)
ص: 158
خداوند فرمان داد ابراهیم اسحاق را قربانی کند اما نخواست این کار روی دهد که اگر می خواست خواسته ابراهیم توان برتری بر خواست خدا را نداشت.
علامه طباطبایی در حاشیه این روایت گفته است:
و هو خلاف ما تضافرت عليه أخبار الشيعة،
این سخن با آن چه روایات فراوان شیعه بر آن رهنمون شده ناسازگار است.
حال پرسش آن است که آیا در دیدگاه کلینی این روایات صحیح است؟ و به هنگامی که صحیح باشد - به معنای صحت در صدور - آیا وی به مدلول این روایات که می گوید ذبیح اسحاق بوده اعتماد داشته است؟ و اگر اعتماد داشته پس با آن روایاتی که خود روایت کرده و در آن ذبیح اسماعیل دانسته شده چه می کند؟ و اگر بپذیریم که وی در این بحث توقف نموده و دیدگاهی ندارد - چنان که مرحوم مجلسی چنین احتمال داده است - آیا این سخن با التزام به درستی همه احادیث سازگار خواهد بود؟
نتیجه سخن در این جهت آن است که نسبت دادن دیدگاه تحریف به کلینی به جهت سخن آغازینش در پیشگفتار کافی صحیح نخواهد بود.
پس از سخنان پیشین حال می گوییم که به دلایل زیر رواست دیدگاه عدم تحریف را به شیخ کلینی رحمه الله نسبت داد:
1. وی همان گونه که روایات ظاهر در تحریف را روایت کرده احادیث رساننده عدم تحریف - به معنای افتادن الفاظ قرآن - را نیز آورده است و آن رساله امام علیه السلام به سعد الخیر است که می فرمایند:
و كان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده، فهم يروونه ولا يرعونه، والجمال يعجبهم حفظهم للرواية، والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية؛ (1)
آنان قرآن را پشت سر انداخته اند ایشان تنها به حروف و الفاظ آن بسنده کرده و از معانی و آموزه راستینش دست شسته و تحریف نموده اند قرآن را خوانده بی آن که حقوق و حدود آن را مراعات کنند.
ص: 159
کوته بینان و نادانان از قرآن خوانی ظاهریشان شگفت زده و دل خوش اند اما دانایان و دوراندیشان از پایمال شدن حقیقت قرآن اندوهناك و دل آزرده اند.
فیض کاشانی با بهره برداری از این حدیث استدلال کرده که مراد از اخبار،تحریف تحریف در معنا است نه در الفاظ پس این خبر قرینه ای بر مراد دیگر اخبار ظاهر در تحریف قرار می گیرد. (1) و اگر بر فرض بگوییم در این جا میان اخبار تعارض روی داده است باز بنا به گفته خود کلینی، اخبار متعارض را باید به قرآن عرضه کرد و روایت سازگار با سخن مشهور را برگزید که باز هم دیدگاه عدم تحریف اثبات خواهد شد.
2. بیشتر روایات کلینی درباره تحریف در دو بخش جای می گیرند:
نخست: آن چه ناسازگاری قرائت ائمه عليهم السلام با قرائت مشهور را می رسانند؛
دوم آن چه بر کنار نهاده شدن نام های ائمه علیهم السلام و مانند آن رهنمون می شوند.
بخش نخست از موضوع بحث ما خارج است.
اما بخش دوم: با چشم پوشی از نگاه به سندهای این روایات تمامی این موارد تأویل هایی از سوی اهل بیت علیهم السلام بوده است و تأویل تفسیر را نفی نمی کند و اراده يك معنا با اراده معنای دیگر ناسازگاری ندارد. خود مرحوم کلینی نیز روایتی از امام صادق علیه السّلام درباره آیه شریف ﴿وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ﴾ (2) آورده است که همین معنا را می رساند. وی می نویسد:
﴿إنّها نَزَلَتْ فِی رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام. وَ قَدْ یَکُونُ فِی قَرَابَتِکَ ثُمَّ قَالَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِمَّنْ یَقُولُ لِلشَّیْءِ إِنَّهُ فِی شَیْءٍ وَاحِدٍ﴾؛ (3)
این آیه درباره رحم آل محمد عليهم السلام نازل شده است و معنای دیگر آن نیز درباره نزدیکان تو است - سپس می گوید - از آن کسانی مباش که آیه را به يك مصداق اختصاص می دهند.
بر پایه قواعدی که کلینی ارائه می دهد نباید به ظاهر اخبار دسته دوم تمسك كرد.
ص: 160
3. سخنان بزرگان و پیشوایان شیعه امامیه همانند صدوق مفید سید مرتضی و طبرسی به آشکارا دیدگاه عدم تحریف را نمایان می کند. از سویی دیگر پذیرندگان نظریه، تحریف جز شمار بسیار اندکی از «حشویه» نیستند. از این رو این دو سخن می طلبد که کلینی دیدگاه تحریف را نپذیرد به ویژه سخن صدوق که می گوید:
و من نسب إلينا... فهو كاذب.
هر که [تحریف قرآن را] به ما نسبت داد... بر ما دروغ بسته است.
و اگر کلینی قائل به تحریف بود مرحوم صدوق چنین سخنی نمی گفت زیرا صدوق کسی نیست که جایگاه کلینی و بزرگیش را فراموش کند.
4. برخی بزرگان همچون شیخ جعفر کاشف الغطاء و دیگران دیدگاه عدم تحریف را اجماعی می دانند و این امر سبب می شود تا نسبت دیگاه نفی تحریف به کلینی برتری یابد چرا که اگر این گونه نبود با نگریستن به جایگاه کلینی چنین ادعایی نمی کرد.
5. مرحوم کلینی اخبار ظاهر در تحریف را در باب «نوادر» جای داده است و آشکار است که نوادر همان احادیث شاذی است که رها شده و به آن عمل نمی شود چنان که شیخ مفید به شاذ بودن این روایات اشاره کرده است. (1)
شیخ طوسی در تهذیب پس از نقل حدیث حذیفه می گوید:
و هذا الخبر لا يصح العمل به من وجوه أحدها: أنّ متن هذا الحديث لا يوجد في شيء من الأصول المصنّفة، وإنّما هو موجود في الشواذ من الأخبار. (2)
به وجوهی شایسته نیست به حدیث حذیفه عمل کرد نخست این که متن آن در هيچ يك از اصول نگاشته شده یافت نمی شود بلکه در میان اخبار شاذ جای گرفته است.
مرحوم مامقانی پس از اثبات ترادف دو اصطلاح «شاذ» و «نادر» شاذ را چنین معنا کرده است و هو على الأظهر الأشهر بين أهل الدراية والحديث هو ما رواه الثقة مخالفاً لما رواه الجماعة، ولم يكن له إلاّ إسناد واحد. (3)
ص: 161
نمایان ترین و مشهورترین معنایی که از شاذ در میان عالمان درایه و حدیث جا افتاده آن است که: حدیثی از فردی ثقه ناسازگار با آن چه جماعت روایت کرده اند که برای آن جز يك سند یافت نمی شود.
بنابراین این که مرحوم کلینی این احادیث را در باب نوادر جای داده است نشان از تردید وی در درستی آن ها و رها ساختن این گونه روایات است. سید محمد تقی حکیم می گوید:
و لعلّ روايتها في (النوادر) من كتابه دلیل تشكيكه بصدورها، و رفضه لها، و كأنّه أشار بذلك لما ورد في المرفوعة من قوله عليه السّلام: ﴿دَعِ اَلشَّاذَّ اَلنَّادِرَ﴾ (1)
شاید روایت این احادیث در باب نوادر کتابش نشان از دودلی وی از صدورشان و رها ساختن آن ها است. گویا وی با این کار به حدیث مرفوعی که امام می فرماید: «شاذ نادر را رها کن» اشاره دارد.
سید حسین مکّی عاملی می گوید:
ولأجل ما هي عليه من الضعف و ندرتها، و شذوذها و غرابتها مضموناً جعلها الإمام الكليني من الأخبار الشاذة النادرة فسطرها تحت عنوان (باب) النوادر). وهذا دليل على أنّه خدش في هذه الأخبار، و طعن فيها ولم يعتبرها، إذ لم يغب عن ذهنه - و هو من أكابر أئمة الحديث - ما هو معنى النادر الشاذ لغة وفي إصطلاح أهل الحديث.
فالحديث الشاذ النادر عندنا معشر الإمامية الإثني عشرية هو الحديث الذي لا يؤخذ به، إذا عارضه غيره من الروايات المشهورة بين أهل الحديث، أو خالف مضمونه كتاباً، أو سنة متواترة، أو حديثاً مشهوراً بين أهل الحديث.
به خاطر ضعف، ندرت شذوذ و دور بودن مضمون و درون مایه این اخبار کلینی این روایات را از اخبار شاذ و نادر شمرده و ذیل عنوان (باب نوادر) جای داده است و این گواهی بر خرده گرفتن ایشان به این اخبار و معتبر ندانستن آن هاست چرا که معنای شاذ و نادر در لغت و اصطلاح حدیث از ذهن وی که از بزرگ پیشوایان حدیث است، پنهان نبوده است.
ص: 162
بنابراین، حدیث شاذ و نادر نزد تمامی عالمان امامی اثنا عشری آن روایتی است که به هنگام معارضه با دیگر روایات مشهور در میان اهل حدیث یا ناسازگاری آن با درون مایه سنت متواتر یا حدیث مشهور به آن عمل نمی شود.
باز می گوید:
و أما البحث في حكم النادر الشاذ من الأحاديث، فهو: أنّه إذا خالف الكتاب والسنة، أو كان صحيحاً في نفسه ولكنّه معارض برواية أشهر بين الرواة لا يعمل به، كما قرّره علماؤنا. (1)
اما بحث از حکم حدیث نادر و شاذ چنین است این حدیث حدیثی است که با کتاب و سنت ناسازگار است یا آن که به خودی خود صحیح است اما اگر باروایتی که میان راویان مشهورتر است معارضه کرد به آن عمل نمی شود چنان که علمای ما چنین فرموده اند.
ما در باب نخست هر آن چه پیرامون شیعه و تحریف بود به میان آوردیم به گونه ای که سخنان بزرگان شیعه در نفی تحریف را بیان کرده و ادله ایشان از کتاب سنت اجماع و غیر این ها را بازگو نمودیم. همچنین پاسخ های ایشان از روایاتی را که ظاهر در نقصان قرآن بود آورده و به شبهاتی که بر پایه این روایات مطرح شده بود پرداختیم.
در ادامه دیدیم که روایات موهم تحریف به دو دسته بخش پذیرند:
دسته نخست آن هایی که به ناسازگاری قرائت اهل بیت علیه السلام با قرائت دیگر حافظان و قاریان اشاره دارند و دسته دوم آن هایی که به برخی تأویلات و حذف شدههایی از آیات رهنمون می گردند.
اما دسته نخست: انکار نمی شود که امامان علیهم السلام در قرائت بسیاری از آیات و کلمات با قرّاء اختلاف داشته اند جز آن که ایشان پیروان خود را به همین قرائت مشهور میان مردم فراخوانده اند. بنابراین این دسته از گردونه بحث ما خارج می شود.
دسته دوم: این گونه روایات نیز بر تأویل آیات حمل می شوند بی گمان اهل بيت عليهم السلام به حقایق قرآن و معانی آن از هر فردی آگاه ترند و گواه بر این سخن بی شمار است از ابو طفیل روایت شده که گفت:
ص: 163
شهدت عليّاً و هو يخطب، و هو يقول: ﴿سَلُونِي وَاللَّهِ لا تَسْأَلُونِّي عَن شَيٍ يَكُونُ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ حَدَّثْتُكُم بِهِ سَلُونِي عَنْ كِتَابِ اللَّهِ فَوَاللَّهِ مَا مِنْهُ آيَةٌ إِلاَّ وأنَا أَعْلَمُ أَيْنَ نَزَلَتْ بِلَيْلٍ أوْ بِنَهَارٍ أوْ بِسَهْلٍ نَزَلَتْ أَوْ فِي جَبَلٍ﴾. (1)
شاهد بودم كه على عليه السلام در حالی که خطبه می خواند می فرمود: «بپرسید از من که به خدا سوگند نمی پرسید از آن چه تا روز قیامت اتفاق می افتد جز آن که پاسخ خواهید گرفت. بپرسید از کتاب خدا که به خدا سوگند هیچ آیه ای نیست جز آن که من می دانم در روز نازل شده یا شب در صحرا بوده یا در کوهستان»
و از ابن سعد در طبقات روایت شده است که گفت:
قال علي: ﴿وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلاَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَا نَزَلَتْ وَ أَيْنَ نَزَلَتْ وَ عَلَي مَنْ نَزَلَتْ إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولاً وَ لِسَاناً طَلْقاً﴾ (2)
علی علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند آیه ای نازل نشد جز آن که دانستم در چه موضوع، کجا و درباره چه کسی نازل شده است همانا خداوند به من قلبی بسیار فهیم و زبانی گشاده عطا فرموده است».
از همین رو از ابن عباس نقل شده که می گفت:
﴿إنَّ القُرآنَ اُنزِلَ عَلی سَبعَهِ أحرُفٍ، ما مِنها حَرفٌ إلّا لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، وإنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ عِندَهُ مِنهُ عِلمُ الظّاهِرِ وَالباطِنِ﴾ (3)
همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است و حرفی از قرآن نیست جز آن که برایش ظاهر و باطنی است و همانا دانش ظاهر و باطن قرآن در نزد علی بن ابی طالب علیه السلام است.
قرطبی و دیگران نیز می نویسند:
إنّ الذي عنده علم الكتاب... إنّما ذلك هو علىّ بن أبي طالب عليه السّلام. (4)
آن که علم کتاب نزد او است... همانا على بن ابى طالب علیه السلام است.
ص: 164
پس هر گاه روایتی معتبر از امامان علیهم السلام وارد شد که از تأویل و یا تفسیر آیه ای پرده بر می داشت باید به آن عمل کرد تا فرمان پیامبر صلی الله علیه وآله اطاعت گردد چرا که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در احادیث متواتر فرموده اند که به اهل بیت من رجوع کرده به سخنانشان گردن نهید و از آن ها گرفته و بیاموزید.
اما در دسته سوم، روایاتی که سند درستی داشته باشند نادرند که اهل سنت نیز در نقل این گونه روایات با شیعه همراهاند - چنان که خواهد آمد -.
از همین روی می بینیم بیشتر از نود در صد علمای شیعه - کسانی که در اصول و فروع مورد اعتماد بوده اند - به شکلی قاطع نقصان قرآن را انکار کرده و جز پنج درصد به کاهش قرآن نظر نداشته اند... که این پنج درصد نیز دیدگاه شخصی آن ها بوده نه طائفه شیعه.
چکیده سخن این که: دیدگاه شیعه بر عدم تحریف به معنای کاهش یافتن الفاظ قرآن استوار گردیده است. به این سخن برخی از بزرگان اهل سنت همچون عبد العزیز دهلوی (1) و شیخ رحمت الله هندی (2) و دیگران اعتراف کرده اند این دیدگاه همان دیدگاه ائمه علیهم السلام و در رأسشان اميرالمؤمنين عليه السلام است که می فرمایند:
﴿إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ، و هذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ، لَایَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَلَابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ﴾ (3)
ما رجال را حاکم نکرده بلکه قرآن را حکمران می کنیم و این قرآن همان نوشته های میان دو جلد بوده به زبانی سخن نمی گوید و به ناچار نیازمند مترجم است.
پس از این باید در باب دوم به نظاره نشست که دیدگاه دیگر صحابه و پیروانشان که در صحاح، مسانید و کتب معتبرشان آمده پیرامون قرآن چیست؟
ص: 165
* احادیث تحریف در کتب اهل سنت
* بررسی راویات تحریف در کتب اهل سنت
* بررسی دیدگاه های اهل سنت پیرامون تحريف و أحاديثش
* نقد و پالایش
ص: 166
دیدگاه معروف و مشهور میان اهل سنت نفی تحریف قرآن است اینان در کتاب های تفسیر علوم قرآنی و عقائد به آشکاری از این باور خود سخن گفته اند که نیازی به بازگو کردن این سخنان نیست با این حال احادیث نقصان قرآن در کتب اهل سنت بسیار اسنادشان صحیح و دلالت این احادیث بر تحریف قرآن آشکار است.
شمار فراوان این روایات - چنان که برخی همچون آلوسی به آن اعتراف کرده اند - اهمیت چندانی ندارد بلکه آن چه چالش بر انگیز است صحت و روشنی دلالت این احادیث است این گونه روایات در نزد اهل سنت صحیح است چرا که تمامی این روایات در کتب شش گانه ای که نزد اهل سنت به «صحاح» معروف گشته وارد شده است کتبی که به باور بزرگان اهل سنت تمامی روایاتش از پیامبر صلى الله عليه وآله صادر شده است به ویژه دو کتاب صحیح بخاری و مسلم بن حجاج نیشابوری که نزد اهل سنت از هر عیب و لغزشی پیراسته بوده و به صحیحین معروف گشته است. بنابراین همه روایات تحریف در این دو کتاب و دیگر کتبی که در اعتبار و بزرگی به پای آن دو رسیده اند آمده است که از آن ها با نام صحیح و مسانید یاد کرده اند.
ص: 167
ص: 168
گفتیم که دیدگاه معروف اهل تسنن در نفی تحریف قرآن با دیدگاه شیعه اثنا عشری همراه است بنابراین می توان گفت که نظریه عدم تحریف اتفاق همه مسلمین را با خود به همراه دارد.
هنگامی که دیدگاه معروف اهل سنت راه نیافتن تحریف به قرآن است پس یا باید در پی تأویل این روایات بود و یا از آن ها روی گرداند روایاتی که به روشنی تحریف و دیگر ناسازگاری ها را از گروه بزرگی از صحابه تابعان و مشاهیر علما و محدثان می رسانند.
به واقع احادیث تحریف در مهم ترین کتب اهل سنت جای گرفته اند گرچه پذیرش این سخن بر برخی نویسندگان اهل سنت گران آمده است با این وجود چنان که آلوسی (1) به آن اعتراف کرده است، قائلان به تحریف در میان اهل سنت بسیارند نه آن چنان که رافعی تعداد آنان را اندك شمرده است. (2)
افزون بر آن که روایات دیگری در منابع اهل سنت وجود دارد که بر روی دادن خطا افزایش و جابجایی واژهای جای واژه ای دیگر تصریح دارد ما در ابتدا نمونه هایی از روایات نقل شده از سوی صحابه که در افزایش و جابجایی آیات وارد شده اشاره کرده آن گاه به بحث احادیث نقصان قرآن که موضوع اصلی این فصل است خواهیم پرداخت و در ادامه نیز به بخشی از اخبار نقل شده از صحابه اشاره خواهیم کرد که در آن ها از روی دادن لغزش و خطا در قرآن سخن گفته اند.
از موارد افزایش یافتگی سوره های قرآن روایت مشهوری است که از عبد الله بن مسعود و پیروانش نقل شده است که بر افزایش معوذتان (3) اشاره دارد احمد و دیگران از عبدالرحمان بن یزید روایت کرده اند که گفت:
كان عبدالله يحك المعوّذتين من مصاحفه، و يقول: إنّهما ليستا من كتاب الله تعالى. (4)
ص: 169
عبد الله [بن مسعود] معوذتان را از مصاحف خود می زدود و می گفت این دو از کتاب خدا شمرده نمی شوند.
در کتاب الإتقان آمده است که ابن حجر در شرح بخاری گفته است:
قد صحّ عن ابن مسعود إنكار ذلك؛ (1)
این که ابن مسعود معوذتان را انکار کرده صحیح است.
و از موارد افزایش در الفاظ قرآن روایت ابو درداء است که به افزایش واژه «ما خلق در آیه شریف ﴿وَما خَلَقَ الذَّكَرَ وَالأُْنْثى﴾ (2) رهنمون می.کند بخاری از علقمه روایت می کند که گفت:
دخلت في نفر من أصحاب عبدالله الشام، فسمع بنا أبو الدرداء فأتانا، فقال: أفيكم من يقرأ؟ فقلنا: نعم، قال: فأيكم أقرأ؟ فأشاروا إلى، فقال: إقرأ فقرأت والليل إذا يغشى والنهار إذا تجلّى والذكر والأنثى قال: أنت سمعتها من فى صاحبك ؟ قلت: نعم، قال: و أنا سمعتها من في النبي صلى الله عليه وآله و سلّم، (3) و هؤلاء يأبون علينا؛ (4)
ما با گروهی از اصحاب عبد الله به شام آمدیم ابودرداء آمدنمان را دریافت و نزد ما آمد. آن گاه گفت: آیا در میان شما حافظ قرآن هست؟ گفتیم. بله. گفت: كدام يك از شما دوستان مرا نشان دادند. وی به من گفت بخوان و من خواندم والليل إذا يغشى والنهار إذا تجلّى والذكر والأنثى گفت: آیا تو این آیه را از زبان دوستت شنیده ای؟ گفتم آری گفت و من این آیه را از زبان پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم شنیده ام و آن ها ما را رد کردند.
در روایت مسلم و ترمذی چنین آمده است:
أنا والله هكذا سمعت رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلّم - يقرؤها، و هؤلاء يريدونني أن أقرأها: «و ما خلق»، فلا أتابعهم. (5)
ص: 170
به خدا سوگند شنیدم که رسول الله صلى الله علیه وآله وسلّم چنین قرائت کردند و آنان از من می خواهند بخوانم: «وَما خَلَقَ» اما من پیروی نمی کنم.
از نمونه های جابجایی و دگرگونی الفاظ قرآن روایتی از ابن مسعود است که وى ﴿إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ﴾ (1) را به «إنّي أنا الرزاق ذو القوّة المتین» دگرگون ساخت در مسند احمد و صحیح ترمذی از عبد الله بن مسعود روایت شده است.
که گفت:
أقرأني رسول الله - صلى الله عليه وآله -: «إنّي أنا الرزاق ذو القوة المتين»، قال الترمذي: هذا حدیث حسن صحیح. (2)
رسول خدا صلى الله عليه وآله بر من چنین خواند: «إنّي أنا الرزّاق ذو القوة المتين». ترمذی گوید: این حدیث حسن و صحیح است.
همچنین آن چه از عمر روایت شده که وی به جای (فَاسْعَوْا...) چنین قرائت می کرد: ﴿فَامْضُوا إِلَی ذِکْرِ اَللَّهِ﴾. (3) در کتاب الدر المنثور از گروهی از حافظان و پیشوایان آمده که از خرشة بن حر روایت کرده اند که گفت:
رأى معي عمر بن الخطاب لوحاً مكتوباً فيه: ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ الله﴾، (4) فقال: من أملى عليك هذا؟ قلت أبي بن كعب قال: إنّ أبيّاً أقرؤنا للمنسوخ، قرأها: فامضوا إلى ذكر الله. (5)
عمر مرا با لوحی دید که در آن نوشته شده بود: ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللهِ﴾. پس به من گفت: چه کسی بر تو چنین خوانده املا کرده است؟ گفتم: ابی بن کعب.
ص: 171
گفت: ابی آن چه منسوخ شده را بر ما خوانده است. وی این آیه را چنین خواند: «فامضوا إلى ذكر الله».
این احادیث بر دو گونه است برخی مربوط به کاهش سوره ها بوده و برخی دیگر به کاهش آیات و بخش هایش دلالت دارند.
1-1. سیوطی چنین نقل کرده است:
أخرج عبدالرزاق في المصنّف والطيالسي وسعيد بن منصور، و عبدالله بن أحمد في زوائد المسند، وابن منيع، والنسائي وابن المنذر وابن الأنباري في المصاحف والدارقطني في الإفراد، والحاكم - و صححه - وابن مردويه والضياء في المختارة عن زرّ قال: قال لي أبي بن كعب: كيف تقرأ سورة الأحزاب - أو كم تعدّها ؟ قلت: ثلاثاً و سبعين آية فقال أبي: قد رأيتها و إنّها لتعادل سورة البقرة و أكثر من سورة البقرة، و لقد قرأنا فيها: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة نكالاً من الله والله عزیز حکیم»، فرفع منها ما رفع. (1)
عبد الرزاق در المصنف، طیالسی سعید بن منصور و عبد الله بن احمد در زوائد المسند و ابن منيع ابن منذر و ابن انباری در المصاحف و دار قطنی در الافراد و حاکم - وی صحیح شمرده است -، ابن مردویه و ضیاء در المختارة آورده اند که از زرّ روایت شده که گفت ابی بن کعب به من گفت چگونه سوره احزاب را می خوانی - یا این سوره را دارای چند آیه می دانی؟ - گفتم: هفتاد و سه آیه ابی گفت: من دیدم که این سوره همسان، بقره، بلکه بیشتر از آن آیه داشت و ما در این سوره می خواندیم: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة نكالاً من الله، و الله عزیز حکیم».
همچنین متقی هندی از زرّ بن حبیش روایت کرده است که گفت:
ص: 172
قال أبي بن كعب يا زر كأين تقرأ سورة الأحزاب ؟ قلت ثلاثاً و سبعين آية، قال: إن كانت لتضاهي سورة البقرة أو هي أطول من سورة البقرة. (1)
ابی بن کعب گفت: ای زر، سوره احزاب را به چند آیه می خوانی؟ گفتم: هفتاد و سه آیه. گفت: این سوره با سوره بقره برابری می کرد یا حتی طولانی تر از آن بود.
1-2. حافظ سیوطی از عایشه چنین روایت کرده که گفت:
كانت سورة الأحزاب تقرأ في زمان النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - مائتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها إلا على ما هو الآن. (2)
در زمان رسول خدا صلی الله عليه و آله وسلّم سوره احزاب به دویست آیه می رسید، پس هنگامی که عثمان مصاحف را نوشت جز به آن چه اکنون است دست نیافت.
1-3. سیوطی می گوید بخاری در کتاب تاریخیش از حذیفه چنین نقل کرده است:
قرأت سورة الأحزاب على النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - فنسيت منها سبعين آيةً ما وجدتها. (3)
سوره احزاب را بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم خواندم پس از آن ها هفتاد آیه را از یاد بردم که دیگر در جایی نیافتم.
از حدیث نخست چنین بر می آید که ابی بن کعب بر این باور بوده که آیات افتاده شده سوره احزاب همچون آیه رجم حقیقتاً بخشی از ما انزل الله و قرآن واقعی بوده و در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله نیز قرائت می شده تا آن که برخی از آن آیات از میان می رود حال پرسش این است که معنای از میان رفتن چیست؟ و چه زمان روی داده است؟
اما حديث نقل شده از عایشه پاسخ این پرسش را در بر دارد از این روایت برداشت می شود که مراد أبي بن کعب از واژه «رفع» همان «اسقاط» بوده و زمان کاهش به هنگام قرآن نگاری عثمان روی داده است.
ص: 173
2-1. سیوطی روایت می کند:
أخرج ابن أبي شيبة، والطبراني في الأوسط، و أبو الشيخ والحاكم وابن مردويه، عن حذيفة رضي الله عنه قال: التي تسمّون سورة التوبة هي سورة العذاب والله ما تركت أحداً إلا نالت منه، ولا تقرأون منها ممّا كنا نقرأ إلا ربعها. (1)
ابن ابی شیبه طبرانی در معجم الاوسط ابوالشیخ حاکم و ابن مردویه روایت کرده اند که حذیفه رضی الله عنه گفت: آن چه سوره توبه می نامند سوره عذاب نام دارد به خدا سوگند کسی را نیافتم جز آن که از این سوره چیزی درباره او رسیده بود و اینان از این سوره، جز يك چهارم آن چه ما می خواندیم قرائت نمی کنند.
2-2. همچنین سیوطی آورده است:
أخرج أبو الشيخ عن حذيفة قال: ما تقرأون ثلثها. (2)
ابو الشیخ از حذیفه روایت کرده که گفت: يك سوم آن را نمی خوانند.
2-3. باز سیوطی روایت می کند:
أخرج أبوعبيد، وابن المنذر وأبو الشيخ وابن مردويه عن سعيد بن جبير رضي الله عنه، قال: قلت لابن عباس رضي الله عنهما: سورة التوبة قال التوبة؟! بل هي الفاضحة، ما زالت تنزل و منهم حتى ظننا أن لن يبقى منا أحد إلا ذكر فيها. (3)
ابو عبيد ابن منذر ابو الشیخ و ابن مردویه از سعید بن جبیر رضی الله عنه نقل می کنند که گفت: به ابن عباس گفتم: سوره توبه گفت: توبه نام آن فاضحه است. آن قدر در باره افرادی نازل شد که ما همه گمان بردیم که کسی از ما نماند جزآن که در این سوره نام برده شد.
4-2. مانند آن از عمر بن خطاب نیز روایت شده است. (4)
پس براساس دیدگاه برخی صحابه همچون عبد الله بن عباس حذيفة بن يمان و عمر بن خطاب، آیات سوره توبه بیش از مقدار کنونی بوده است. دیدگاه این صحابه را پیشوایان بزرگ حدیثی و حافظان مشهور اهل سنت روایت کرده،اند افرادی همچون:
ص: 174
1. ابوبكر بن ابى شيبة صاحب المصنف.
2. حاکم نیشابوری صاحب المستدرك على الصحيحين.
3. ابو القاسم طبرانی صاحب معجم های سه گانه کبیر، اوسط و صغیر.
4. ابوبكر ابن مردویه اصفهانی.
5. ابوبكر ابن منذر.
سوره ای که در تعداد آیات و تندی شبیه سوره توبه بود.
مسلم در صحیح خود و سیوطی در الدر المنثور از مسلم ابن مردويه ابو نعیم و بیهقی، از ابو موسی اشعری روایت کرده اند که وی به قرّاء بصره چنین گفت:
وإنّا كنا نقرأ سورة كنا نشبهها في الطول والشدّة ببراءة فأنسيتها غير أنّي حفظت منها: لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب. (1)
همانا ما سوره ای را قرائت می کردیم که در درازی و تندی به مانند برائت بود؛ اما من آن را از یاد بردم و تنها این فراز در خاطرم مانده که: «لو كان لابن آدم و ادیان من مال لابتغى واديا ثالثاً و لا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب».
سوره ای همانند یکی از مسبّحات
همان هایی که حدیث پیشین را از ابو موسی اشعری آورده اند همچنین از او روایت کرده اند که گفت:
و كنا نقرأ سورة نشبهها بإحدى المسبحات أوّلها سبّح الله ما في السماوات، فأنسيتها غير أنّي حفظت منها: «يا أيها الذين آمنوا لا تقولوا ما لا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة»
ما سوره ای را قرائت کرده که همسان یکی از مسبحات بود آغازش چنين بود: يسبّح الله ما في السماوات...؛ پس من آن را از یاد بردم جز این فراز «يا أيها الذين آمنوا لا تقولوا ما لا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسائلون عنها يوم القيامة».
ص: 175
حافظ سیوطی در کتاب الإتقان از دو سوره به نام های «حفد» و «خلع» یاد کرده و روایت می کند که این دو سوره در مصحف ابی بن کعب و ابن عباس ثابت بوده و امیرالمؤمنین علیه السلام آن دو را به عبد الله بن غافقی آموزش داده است و عمر بن خطاب آن دو را در قنوت نماز می آورد و ابو موسی آن دو را قرائت می کرد. (1) در قرآن کنونی از این دو سوره نشانی یافت نمی شود.
در کتب شیعه و اهل سنت روایاتی درباره آیه رجم و افتادنش از قرآن آمده است و علمای اهل سنت در کتب فقهی و باب حدود از آن یاد کرده اند. این حدیث نزد شیعیان در کتاب كافى من لا يحضره الفقيه و تهذیب روایت شده است و اهل سنت آن را در صحیح،بخاری، صحیح مسلم، مسند أحمد، موطأ مالك و دیگر کتب آورده اند.
لیکن باید گفت ریشه این قضیه به عمر بن خطاب و صحابه پیرو او باز می گردد؛ از این رو مرحوم خویی آن چه در منابع شیعه آمده است را حمل بر تقیه کرده اند. (2)
گواه این سخن روایت فریقین از امیرالمؤمنين عليه السلام است که به هنگام شلاق خوردن «شراحة همدانية» در روز پنج شنبه و سنگسار شدنش در روز جمعه فرمودند:
حدّدتها بكتاب الله، و رجمتها بسنة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم. (3)
به فرمان کتاب خدا حد جاری کردم و با استناد به سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم سنگسارش کردم.
اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رجم را بر گرفته از قرآن می دانست آن چنان که عمر می داند، چنین سخنی نمی فرمود.
ص: 176
بنابراین، موضوع تحریف در این مورد برای شیعه پایان می یابد اما بحث پیرامون روایات اهل سنت در این باره باقی است روایات آنان به قرار زیر است:
1-1. بخاری از عمر بن خطاب آورده است:
إنّ الله بعث محمداً صلى الله عليه وآله وسلّم بالحق، و أنزل عليه الكتاب، فكان مما أنزل الله آية الرجم، فقرأناها، و عقلناها و وعيناها، فلذا رجم رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - و رجمنا بعده، فأخشى إن طال بالناس زمان أن يقول قائل: والله ما نجد آية الرجم في كتاب الله، فيضلوا بترك فريضة أنزلها الله... ثمّ إنّا كنّا نقرأ - فيما نقرأ من كتاب الله -: أن لا ترغبوا عن آبائكم، فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم، أو إنّ كفراً بكم أن ترغبوا عن آبائكم. (1)
همانا خداوند محمد صلى الله علیه وآله وسلّم را به حق برانگیخت و بر او کتاب را فرو فرستاد. پس از آن چه خداوند فرستاده است آیه رجم بوده که ما آن را خوانده، تعقل کرده و به یاد می سپردیم از این رو خود رسول الله صلى الله علیه و آله سنگسار می کرد و ما نیز پس از ایشان انجام می دادیم من ترس از آن دارم که زمانی در از بگذرد و مردم بگویند به خدا سوگند! ما در کتاب خدا آیه رجم را نیافتیم پس ایشان با رها ساختن فریضه الاهی به گمراهی در افتند... سپس ما کتاب خدا را چنین قرائت می کردیم: «أن لا ترغبوا عن آبائكم، فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم أو إنّ كفرا بكم أن ترغبوا عن آبائكم».
باز از وی روایت شده است که گفت:
إنّ الله بعث محمداً... والرجم في كتاب الله حق على من زنى إذا أحصن من الرجال والنساء إذا قامت البينة. (2)
خداوند محمد را برانگیخت... و سنگسار هر زناکار محصنی از مردان و زنان به هنگام اقامه بینه در کتاب خدا حق است.
این حدیث را مسلم بن حجاج در صحیح خود (3) و احمد بن حنبل - پیشوای حنابله - در مسندش (4) روایت کرده اند.
ص: 177
مالك بن انس از سعید بن مسیب (از بزرگان تابعان) از عمر چنین روایت کرده است:
إيّاكم أن تهلكوا عن آية الرجم أن يقول قائل: لا نجد حدين في كتاب الله، فقد رجم رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - و رجمنا، والذي نفسي بيده لولا أن يقول الناس زاد عمر بن الخطاب في كتاب الله تعالى لكتبتها: الشيخ والشيخة فارجموهما ألبتة»، فإنّا قد قرأناها. (1)
بترسید از آن که به خاطر آیه رجم به نابودی گرفتار آمده و بگوید ما در کتاب خدا این دو حد را نیافتیم همانا رسول خدا خود سنگسار کرد و ما نیز انجام دادیم سوگند به آنی که جانم به دست او است اگر چنین نبود که مردم می گفتند عمر چیزی را بر قرآن افزود، هر آینه می نوشتم «الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة» و ما این را قرائت می کردیم.
این حدیث را احمد بن حنبل در مسندش (2) و حافظ جلال الدین سیوطی از عبد الرزاق احمد و ابن حبان روایت می کنند که به زودی متن آن خواهد آمد.
همچنین سیوطی می گوید:
و قد أخرج ابن أشته في المصاحف عن الليث بن سعد، قال: أوّل من جمع القرآن أبوبكر، و كتبه زيد... و أنّ عمر أتى بآية الرجم فلم يكتبها، لأنّه كان وحده. (3)
ابن اشته در المصاحف از لیث بن سعد روایت کرده که گفت: نخستین کسی که قرآن را گرد آورد ابوبکر بود و آن که نوشت زید بود... و عمر آیه رجم را آورد اما در قرآن ننوشت زیرا در این سخن تنها بود.
تمامی این روایات از عمر نقل شده است از این رو می توان این گونه برداشت نمود که وی یقین داشته آیه رجم بخشی از قرآن بوده است جز آن که نه ابوبکر و نه کسان پس از او آن را به قرآن نیافزودند چرا که عمر در این سخن تنها بود و اگر صحابه دیگری به آن گواهی می داد هر آینه نوشته می شد. این سخن را محدثان آشکار کرده اند حافظ ابن حجر در فتح الباري می گوید:
فلم يلحقها بنص المصحف بشهادته وحده. (4)
عمر این آیه را به مصحف نیافزود چون در این نظر تنها بود.
ص: 178
اگر این آیه منسوخ بود حتی با گواه همه صحابه نیز افزایشش روا نبود.
1-2. ابن ماجه از عایشه روایت کرده که می گوید:
لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشراً، ولقد كان في صحيفة تحت سريري، فلما مات رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - و تشاغلنا بموته دخل داجن، فأكلها. (1)
آیه رجم و رضاع کبیر بیش از ده بار نازل شد که در صحیفه ای زیر تخت من قرار داشت. آن هنگام که رسول خدا رحلت کرد و ما به سوگ او مشغول بودیم، بزی آن را خورد!
1-3. جلال الدین سیوطی از ابو عبید از ابوامامة بن سهل چنین روایت کرده است:
أن خالته قالت: لقد أقرأنا رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - آية الرجم: «الشيخ والشيخة فارجموهما ألبتة بما قضيا من اللذة». (2)
خاله او گفت: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم آیه رجم را بر ما چنین خواند «الشیخ والشيخة فارجموهما البتة بما قضيا من اللذة».
1-4. همچنین سیوطی از گروهی از محدثان از ابی بن کعب روایت کرده است که او بر این باور بود که آیه رجم بخش حقیقی قرآن بوده است متن روایت در بحث پیرامون سوره احزاب گذشت.
ما به خاطر کوتاه کردن،سخن به همین شمار از احادیث آیه رجم بسنده کردیم از همین مقدار نیز نمایان شد که گروهی از صحابه آشکارا از قرائت و به یاد سپردن این آیه سخن گفته اند و عمر نسبت به دیگر صحابه بر این آیه اصرار بیشتری می کرده است این صحابه عبارت اند از:
1. عمر بن خطاب
2. أبي بن كعب
3. عایشه دختر ابو بکر
4. خاله ابو امامة بن سهل.
ص: 179
بلکه از حدیث عایشه این گونه استفاده می شود که این آیه حتی پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز در زمره آیات قرآن شمرده می شده است که به زودی در این باره سخن خواهیم گفت.
این احادیث در کتاب های زیر آمده است:
1. صحیح بخاری
2. صحیح مسلم
3. مسند احمد
4. موطأ مالك:
5. سنن ابن ماجه
6. الإتقان في علوم القرآن از حافظ سیوطی و منابع دیگر.
گروهی از صحابه بر این باورند که آیه «لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم» - يا نزديك به این عبارات - بخشی از قرآن بوده و از آن حذف شده است ما این را آیه «رغبة» نام نهادیم.
روایات این آیه به قرار زیر است:
2-1. بخاری در صحیح،خود در حدیثی از عمر بن خطاب - که پیش از این نیز گذشت - آورده است:
ما برخی از آیات قرآن را این گونه قرائت می کردیم: «أن لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم أو أن كفراً بكم أن ترغبوا عن آبائكم». (1)
2-2. سیوطی می گوید ابن ضریس از ابن عباس چنین روایت کرده که می گوید:
ما چنین قرائت می کردیم: «لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم» و «إنّ كفراً بكم أن ترغبوا عن آبائكم». (2)
2-3. همچنین جلال الدین سیوطی می گوید که طیالسی، طبرانی و ابو عبید از عمر بن خطاب چنین روایت کرده اند که گفت:
ص: 180
ما می خواندیم: «لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بکم»؛ سپس عمر به زید بن ثابت گفت: ای زید آیا چنین بوده است؟ زید گفت: آری. (1)
از این روایات در می یابیم که گروهی از صحابه همچون عمر بن خطاب عبد الله بن عباس و زید بن ثابت بر این باور بوده اند که آیه «رغبة» جزئی از قرآن بوده است و ما این روایات را از بخاری و سیوطی نقل کردیم که سیوطی نیز از گروهی از حافظان اهل سنت همچون:
1. عبد الرزاق بن همام
2. احمد بن حنبل
3. ابوالقاسم طبرانی
4. ابو عبيد قاسم بن سلام
5. ابو عبد الله ابن ضريس،
6. ابو ولید طیالسی و
7. ابن حبان - صاحب صحيح - روایت کرده است.
روایات این آیه به این قرار است:
3-1. مسلم بن حجاج در صحیح خود از أبو ألاسود از پدرش چنین روایت کرده که می گوید:
بعث أبو موسى الأشعري إلى قرّاء أهل البصرة، فدخل عليه ثلاثمائة رجل قد قرأوا القرآن، فقال: أنتم خيار أهل البصرة و قرّاؤهم فاتلوه و لا يطولنّ عليكم الأمد فتقسو قلوبكم كما قست قلوب من كان قبلكم، و إنّا كنّا نقرأ سورة كنّا نُشبهها في الطول والشدّة ب-«براءة»، فأنسيتها، غير أنّي قد حفظت منها: «لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً، ولا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب». (2)
ابو موسی اشعری به سوی قراء بصره برانگیخته شد سیصد نفر بر او وارد شده و به قرائت پرداختند آن گاه گفت: شما بهترین اهل بصره و قراء ایشان هستید از این رو قرآن را تلاوت
ص: 181
کنید مبادا زمان بر شما طولانی شده و قلب هایتان سخت گردد همان گونه که قلب های پیشینیان سخت شد. همانا ما سوره ای را قرائت می کردیم که در درازی و تندی به مانند سوره برائت بود من آن را جز فرازی از یاد برده ام آن فراز چنین است: «لو كان لابن آدم واديان من مال لاتبغوا وادياً ثالثاً، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب».
3-2. جلال الدین سیوطی می گوید ابو عبید احمد طبرانی در اوسط و بیهقی در شعب الإيمان از ابو واقد لیثی روایت کرده اند که گفت:
كان رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - إذا أوحي إليه أتيناه فعلمناه ما أوحي إليه، قال: فجئته ذات يوم، فقال: إنّ الله يقول: «إنّا أنزلنا المال لإقام الصلاة وإيتاء الزكاة ولو أنَّ لابن آدم وادياً لأحبّ أن يكون إليه الثاني، ولو كان له الثاني لأحبّ أن يكون إليهما الثالث، ولا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب، و يتوب الله على من تاب». (1)
هر گاه بر پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم وحی نازل میشد نزد ما می آمد و آن چه وحی شده بود را به ما آموزش می داد وی گفت: روزی نزد ایشان آمدم فرمودند: همانا خداوند می فرماید: «إنا أنزلنا المال لإقام الصلاة، وإيتاء الزكاة ولو أنّ لابن آدم وادياً لأحبّ أن يكون إليه الثاني، ولو كان له الثاني لأحبّ أن يكون إليهما ثالث ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب، و يتوب الله على من تاب».
3-3. همچنین حافظ سیوطی می گوید: ابو داوود احمد بن حنبل ابو یعلی و طبرانی از زید بن ارقم روایت کرده اند که گفت:
كنا نقرأ على عهد رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم -: «لو كان لابن آدم واديان من ذهب و فضّة لابتغى الثالث، ولا يملأ بطن ابن آدم إلا التراب، و يتوب الله على من تاب». (2)
ما در زمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم چنین قرائت می کردیم: «لو كان لابن آدم واديان من ذهب و فضة لابتغى الثالث ولا يملأ بطن ابن آدم إلا التراب، ويتوب الله على من تاب».
3-4. باز سیوطی می گوید: ابو عبید و احمد از جابر بن عبد الله روایت کرده اند که گفت:
ص: 182
كنا نقرأ: «لو أنّ لابن آدم ملء واد مالاً لأحبّ إليه مثله، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب و يتوب الله على من تاب». (1)
ما چنین قرائت می کردیم: «لو أنّ لابن آدم ملء واد مالاً لأحبّ إليه مثله، ولا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب ويتوب الله على من تاب». (2)
3-5. سیوطی در جایی دیگر می نویسد: «بزار و ابن ضریس از بريدة روایت کرده اند که گفت:
سمعت النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - يقرأ في الصلاة: «لو أنّ لابن آدم...» (3)
شنیدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در نماز چنین می خواند: «لو أنّ لإبن آدم...».
3-6. همچنین می گوید: ابن انباری از ابوذر چنین نقل کرده است که می گفت:
في قراءة أبي بن كعب ابن آدم لو اعطي وادياً...». (4)
در قرائت ابی بن کعب آمده: «ابن آدم لو أعطى وادياً..».
3-7. همچنین می گوید احمد ترمذی و حاکم - که ترمذی و حاکم آن را صحیح دانسته اند - از أبي بن کعب چنین روایت کرده اند:
إنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قال: «إنّ الله أمرني أن أقرأ عليك القرآن، فقرأ: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ فقرأ فيها: «ولو أنّ ابن آدم سأل وادياً من مال...». (5)
همانا رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خداوند مرا فرمان داد تا بر تو قرآن را قرائت کنم
﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ پس در این آیه خواندند: «ولو أنّ ابن آدم سأل وادياً من مال...».
ابن اثیر نیز این حدیث را از ترمذی روایت کرده است. (6)
3-8. راغب اصفهانی در محاضرات الادباء می گوید:ابن مسعود در مصحفش چنین آمده بود:
لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى إليهما ثالثاً، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب، و يتوب الله على من تاب. (7)
ص: 183
ما به همین تعداد از احادیث بسنده می کنیم. اما باید یاد آور شد که حدیث نخست از صحیح مسلم آشکارا می رساند که ابوموسی اشعری سوره کاملی از قرآن را حفظ کرده و سپس جز همین آیه، بقیه را از یاد برده است.
ما از این روایات درمی یابیم که صحابه ای که نام آن ها در زیر خواهد آمد بر این باور بوده اند که این آیه بخشی از قرآن بوده است حتی ابن مسعود این آیه را در مصحف خود ثبت نموده و ابی بن کعب آن را قرائت کرده و ابو واقد یادآور شده که پیامبر این آیه را به او آموزش داده است. این صحابه عبارت اند از:
1. ابو موسی اشعری
2. ابو واقد ليثي
3. زید بن ارقم
4. جابر بن عبد الله
5. بريدة بن عبد الله
6. أُبي بن كعب؛
7. عبد الله بن مسعود
و ما این احادیث را از افراد زیر نقل کردیم:
1. مسلم بن حجاج، صاحب صحیح
2. ابن اثیر، صاحب جامع الأصول
3. راغب اصفهانی، صاحب محاضرات
4. حافظ سیوطی که وی از گروهی از حافظان همچون
4-1. حاکم ابو عبد الله نیشابوری، صاحب مستدرك
4-2. ابو يعلى احمد بن على موصلی، صاحب مسند
4-3. أحمد بن حنبل صاحب مسند و یکی از پیشوایان چهارگانه فقهی اهل سنت
4-4. أبو القاسم طبرانى، صاحب معجم های سه گانه
4-5. أبو بكر بيهقى صاحب السنن الكبرى
4-6. أبو بكر بزار صاحب مسند
ص: 184
4-7. أبو عيسى، ترمذى، صاحب سنن (یکی از صحاح ستّة) روایت کرده است.
جلال الدین سیوطی از مسور بن مخرمه چنین نقل کرده است:
قال عمر لعبدالرحمن بن عوف ألم تجد فيما أنزل علينا: «أن جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة»؟ فأنا لا أجدها قال أسقطت فيما أسقط من القرآن. (1)
عمر به عبدالرحمان بن عوف گفت: آیا در آن چه بر ما نازل شده آيه «أن جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة» را نیافتی؟ من نیافتم! گفت این آیه از قرآن افتاده است.
در این حدیث نام دو فرد از بزرگان صحابه برده شده است نخست عمر بن خطاب و دیگری عبدالرحمان بن عوف این دو بر این باور بودند که این آیه بخشی از ما انزل الله و قرآن حقیقی بوده است. سپس از این که گفته اند «از قرآن افتاده...» آشکار می شود که آنان چنین می پنداشته اند که این آیه پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز موجود بوده و پس از آن افتاده است.
این آیه همان سخن خداوند است که می فرماید: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾. روايات اهل سنت از برخی صحابه نقل شده که این آیه را چنین قرائت می کردند: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلى أجل.....﴾ برخی صحابه در مصحف های خود این گونه نوشته بودند و از ابن عباس روایت شده که می گوید:
والله لأنزلها كذلك؛
به خدا سوگند چنین نازل شد.
حاکم نیشابوری در مستدرک این حدیث را با سندهای گوناگونی روایت کرده و صحیح می شمارد. (2)
در تفسیر کبیر آمده است همانا أبي بن كعب و ابن عباس چنین قرائت می کردند و صحابه دیگر نیز آن دو را از این کار باز نداشتند. (3)
ص: 185
زمخشری می گوید:
وعن ابن عباس: هي محكمة - يعني لم تنسخ - و كان يقرأ: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ إِلى أَجل مسمّى، ويروى أنه رجع عن ذلك عند موته، و قال: أللّهم إني أتوب إليك من قولي بالمتعة، و قولي في الصرف. (1)
از ابن عباس روایت شده است که گفت: این آیه از محکمات است - یعنی نسخ نگردیده - و می خواند: (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ إلى اجل مسمی و روایت شده که ابن عباس به هنگام فرا رسیدن مرگش از این سخن بازگشته و گفت: خداوندا از سخنم درباره متعه و صرف به سوی تو توبه می کنم.
حافظ ابن حجر در تخریجش می گوید:
أما رجوعه عن المتعة، فرواه الترمذي بسند ضعيف عنه، و أما قوله: اللّهمّ إنّي أتوب إليك من قولي بالمتعة فلم أجده؛
اما درباره بازگشت وی از سخنش پیرامون آیه متعه باید گفت که ترمذی این خبر را با سندی ضعیف روایت کرده است اما سخن ابن عباس که گفته است «خدایا از سخنم در باره آیه متعه توبه می کنم» را در جایی نیافتم
هنگامی که به این سخنان مشروع بودن متعه و عمل مسلمین به آن - حتی در زمان عمر بن خطاب که از آن باز داشته و بر انجام دهنده اش وعده کیفر داده بود - افزوده شود به یقین می توان گفت که آیه - همان گونه که احادیث به این مطلب تصریح دارد - این گونه نازل شده بود و افتادن «إلى أجل» پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روی داده است.
جلال الدین سیوطی از حمیده دختر أبو يونس روایت کرده که گفت:
قرأ على أبي - وهو ابن ثمانين سنة - في مصحف عائشة ﴿إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلَّمُوا تَسْلِيَّما﴾ - و على الذين يصلون الصفوف الأوّل -. قالت: قبل أن يغيّر عثمان المصاحف. (2)
ص: 186
پدرم- که هشتاد سالش بود - از مصحف عایشه برای من چنین می خواند: ﴿إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلَّمُوا تَسْلِيَّما﴾ - و على الذين يصلون الصفوف
الأوّل - وی می گفت این قرائت پیش از آن بود که عثمان مصحف ها را دگرگون سازد.
از این حدیث بر می آید که در مصحف عایشه این افزایش ثبت بوده و به ظاهر این آیه را از پیامبر شنیده و سپس در مصحفش نگاشته است و این مصحف تا زمان عثمان بن عفان باقی بوده و مردم به شکلی فراگیر آن را تلاوت می کرده اند، تا آن که عثمان به تغییر مصحف ها بر می خیزد و پس از آن این زیادی از آیه می افتد از این حدیث به دست می آید عایشه و کسانی که مصحف او را می خوانده اند - از آن ها ابو یونس است که در هشتاد سالگی بر دخترش چنین قرائت کرده است - بر این باورند که این زیادی بخش حقیقی قرآن بوده است.
مسلم بن حجاج در صحیح خود، از ابو موسی اشعری روایت کرده - همان حدیثی که پیش از این یاد آور شدیم - که وی می گوید:
و كنا نقرأ سورة كنا نشبهها بإحدى المسبحات فأنسيتها غير أني حفظت منها:
«يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون - فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة - » (1)
ما پیش از این سوره ای را می خواندیم که شبیه یکی از مسبحات بود پس آن را من از یاد برده ام جز این آیه: «يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة».
از آن رو که این حدیث را مسلم در صحیح خود آورده است پس از منظر اهل سنت حدیث صحیح است و از آن بر می آید که ابو موسی اشعری سوره درازی را به یاد داشته و قرائت می کرده است و پس از آن، تمام سوره را جز يك،آیه از یاد برده است زیادى فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم «القيامة» است که در قرآن کنونی یافت نمی شود.
ص: 187
8-1. سیوطی می گوید: فریابی، ابن مردویه حاکم و بیهقی در سننش از ابن عباس روایت کرده اند که وی این آیه را چنین قرائت می کرد: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ - و هو أبٌ لهم - وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾. (1)
8-2. باز سیوطی می گوید سعید بن منصور اسحاق بن راهويه ابن منذر و بیهقی از مجالد روایت کرده اند که گفت:
مرّ عمر بن الخطاب بغلام و هو يقرأ في المصحف: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ - و هو أب لهم -. فقال: يا غلام حكّها فقال: هذا مصحف أبي. فذهب إليه فسأله، فقال: إنّه كان يلهيني القرآن و يلهيك الصفق بالأسواق. (2)
عمر بن خطاب با فردی روبرو شد که مصحفی را چنین قرائت می کرد: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ - و هو أب لهم - گفت ای پسر آن آیه را پاك كن. گفت این مصحف أبي بن کعب است. پس عمر به سوی آبی روانه شد و آن را از او درخواست کرد. پس گفت: همانا قرآن مرا به خود مشغول کرده و معامله تو را در بازار.
پس بر اساس دیدگاه دو صحابی،بزرگ به نص عبد الله بن عباس و أبي بن كعب، عبارت «وهو أبٌ لهم» بخشی از قرآن بوده است حتی به گونه ای این امر را مسلم می دانسته اند که وقتی عمر به سوی أبى رفته و بر او اعتراض می کند ابی در پاسخ می گوید: «همانا قرآن مرا به خود مشغول کرده و معامله تو را در بازار»
همچنین از این حدیث بر می آید مردم مصحف ابی بن کعب را خوانده و به درستی آن باور داشته اند به گونه ای که هنگامی عمر به غلام گفت: این آیه را پاک کن در پاسخ شنید: این مصحف ابی بن کعب است.
سیوطی این روایت را از عالمان بزرگ زیر روایت کرده است:
1. عبد الرزاق بن همام صنعاني
2. سعيد بن منصور، صاحب سنن
ص: 188
3. اسحاق بن راهویه استاد بخاری، مسلم و دیگران
4. حاکم نیشابوری، صاحب مستدرك
5. فریابی استاد احمد بخاری و دیگران
6. ابوبكر بن مردویه اصفهانی
7. ابو بكر بيهقى صاحب سنن کبری
8. ابوبکر بن منذر
9. ابن أبي شيبه
10. ابن جریر طبری
11. ابن أبي حاتم.
جلال الدین سیوطی از نسایی و حاکم روایت کرده و می گوید: این روایت را از طریق ابو ادریس صحیح دانسته است که:
عن أبي بن كعب رضي الله عنه أنه كان يقرأ: «إذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية - ولو حميتم كما حموا لفسد المسجد الحرام - فأنزل الله سكينته على رسوله» فبلغ ذلك عمر، فاشتدّ عليه فبعث إليه فدخل عليه، فدعا ناساً من أصحابه - فيهم زيد بن ثابت فقال: من يقرأ منكم سورة الفتح؟
فقرأ زيد على قراءتنا اليوم فغلّظ له عمر، فقال: أبي أأتكلّم؟
قال: تكلّم. فقال: لقد علمت أني كنت أدخل على النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - و يقرئني وأنت بالباب فإن أحببت أن أقرىء الناس على ما أقرأني أقرأت وإلا لم أقرأ حرفاً ما حييت.
قال: بل أقرئ الناس. (1)
ابی بن کعب چنین قرائت می کرد اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية - و لو حميتم كما حموا لفسد المسجد الحرام - فأنزل الله سكينته علی رسوله» این قرائت به
ص: 189
گوش عمر رسید بر او خشمناک شد پس وی را فرا خوانده و صحابه را نیز گرد آورد - زید بن ثابت نیز در میان اصحاب بود - سپس گفت:
چه کسی سوره فتح را می خواند؟ زید این سوره را آن گونه که امروز است قرائت کرد.
پس عمر خشمناك شد. ابی گفت: می توانم سخنی بگویم؟
عمر گفت: بگو.
گفت: تو می دانی من بر پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وارد می شدم و ایشان بر من قرائت می کرد و تو نزدیک در ایستاده بودی حال اگر می خواهی بر مردم آن چه پیامبر قرآن قرائت کرده را بخوانم می خوانم والا تا زنده ام سخنی قرائت نخواهم کرد.
عمر گفت: بلکه می خواهم بر مردم قرائت کنی.
هنگامی که قرائت أبي بن كعب به عمر بن خطاب رسید بر او سخت گرفت و در برابر اصحاب با او درشتی کرد لیکن ابی با پاسخ خود در برابر او ایستادگی کرد معنای پاسخ او این بود که آن زیادت را از پیامبر تعلیم دیده است و او هر گاه بر مردم قرآن می،خواند بر این باور بود که قرآن را برابر با آن چه بر پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله نازل شده می خوانده است و این باور راسخ و جزم او بر اعتقادش تأثیر خود را بر عمر گذارد و وی را پس از خشمناکی واداشت تا بگوید: «بلکه می خواهم بر مردم قرائت کنی».
سیوطی این حدیث را از دو شخص روایت کرده است:
1. نسایی، صاحب یکی از صحاح شش گانه.
2. حاكم صاحب كتاب المستدرك على الصحيحين. گفته شده که وی این حدیث را صحیح شمرده است.
10. آیه ﴿كَفَى اللهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتال﴾
جلال الدین سیوطی در تفسیر سخن خداوند ﴿كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتال﴾ از ابن ابی حاتم ابن مردویه و ابن عساکر روایت می کند که گفتند:
ص: 190
عن ابن مسعود رضى الله عنه أنّه كان يقرأ هذا الحرف ﴿كَفَى اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ﴾ - بعلي بن أبي طالب. (1)
از ابن مسعود رضی الله عنه وارد شده که وی این گونه قرائت می کرد ﴿كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ ﴾- بعلي بن ابي طالب -.
این حدیث به آشکاری می رساند که عبد الله بن مسعود بر این باور بوده است که نام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام در اصل قرآن ثابت بوده است. این مطلب در برخی روایات شیعه نیز بازگو شده است و برای این آیه مثال های بسیاری است که برخی را در باب نخست آوردیم.
از سویی باید گفت که ابن مسعود در میان صحابه بیشترین تعلیم را از پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله دیده و بالاترین حضور را نزد ایشان به هم می رساند حتی اهل سنت از پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله درباره او احادیث فراوانی روایت کرده اند که یکی از آن ها سخن حضرت درباره وی است که فرموده:
تمسكوا بعهد ابن أم عبد. (2)
به عهد ابن ام عبد تمسك كنيد.
مصحف ابن مسعود یگانه مصحفی بود که شمار بزرگی از مسلمین به آن اعتماد داشتند و بزودی خواهد آمد که عثمان بن عفان مصحف وی را گرفت و به او برنگرداند و به زدن او فرمان داد!
سیوطی این حدیث را از سه پیشوای حافظ روایت کرده است:
1. ابو القاسم ابن عساکر، حافظ شام
2. ابن ابی حاتم رازی
3. ابوبكر ابن مردویه اصفهانی
1. حافظ ابن حجر عسقلانی یادآور می شود: مسلم و احمد از طریق ابو یونس از عایشه روایت کرده اند که گفت:
ص: 191
أنّها أمرته أن يكتب لها مصحفاً فلما بلغتُ: ﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى﴾ قال: فأملت عليّ: و صلاة العصر. (1)
عایشه به او امر کرد تا مصحفی بنویسد وی می گوید: هنگامی که به آیه ﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى﴾ رسيدم برای من املاء کرد وصلاة العصر». عایشه گفت: این گونه از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم شنیدم.
مالك بن انس نیز این حدیث را روایت کرده است:
2. مالك از عمرو بن نافع روایت کرده است که گفت:
كنت أكتب مصحفاً لحفصة فقالت: إذا بلغت هذه الآية فآذنّي، فأملت عليّ: (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى) - و صلاة العصر -: (2)
برای حفصه مصحفی را نوشتم. حفصه به من گفت هر گاه به این آیه رسیدی مرا خبر کن. پس به هنگام رسیدن به،آیه برای من إملا كرد: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى) - و صلاة العصر -
این حدیث را سیوطی از برخی پیشوایان و حافظان روایت کرده است.
این احادیث می رساند كلمه «و صلاة العصر» در مصحف عایشه و حفصه ثابت بوده است و اگر این دو به قرآن بودن آن باور نداشتند به نگاشتن آن فرمان نمی دادند به ویژه حفصه که به نویسنده فرمان داده بود تا هر گاه به آیه رسید خبر دهد تا بر او املا نماید.
این اهتمام فراوان عایشه و حفصه نشان از آن دارد که این دو علم قطعی داشتند که و صلاة العصر بخش حقیقی آیه بوده و از سوی خدا بر پیامبر صلی الله علیه وآله فرود آمده است.
برخی از روات این حدیث از پیشوایان اهل سنت به قرار زیر است:
1. عبد الرزاق بن همام صنعاني
2. أحمد بن حنبل صاحب مسند و یکی از پیشوایان چهارگانه فقهی
3. مالك بن أنس صاحب الموطأ و یکی از پیشوایان چهارگانه فقهی
4. بخاری صاحب صحیح
ص: 192
5. مسلم بن حجاج، صاحب صحیح
6. أبويعلى موصلی، صاحب مسند
7. عبد بن حميد صاحب مسند
8. ابن جریر طبری صاحب تاریخ و تفسیر و تهذيب الآثار
9. ابن أبى داوود صاحب سنن
10. أبو بكر بيهقی، صاحب سنن کبری
11. نسایی، صاحب یکی از صحاح
12. ترمذی، صاحب یکی از صحاح
13. ابن حجر عسقلانی شیخ الاسلام و حافظ على الإطلاق
14. جلال الدین سیوطی صاحب مؤلّفات فراوان.
ابن ماجه از عایشه روایت کرده است که گفت:
لقد نزلت آية الرجم و رضاعة الكبير عشراً، و لقد كان في صحيفة تحت سريري، فلما مات رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - و تشاغلنا بموته دخل داجن، فأكلها. (1)
آیه رجم و رضاع کبیر بیش از ده بار نازل شد که در صحیفه ای زیر تخت من قرار داشت. آن هنگام که رسول خدا رحلت کرد و ما به سوگ او مشغول بودیم بزی آن را خورد!
دیگران نیز این خبر را روایت کرده اند. (2)
بر اساس ظاهر روایت این آیه به عنوان بخشی از قرآن بوده و تا هنگام رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قرائت می شده است و این سخن می طلبد که این آیه در قرآن آمده و منسوخ می بود، به هنگام گرداوریش حفظ می شده است.
ص: 193
سیوطی می گوید:
أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله - صلى الله عليه و آله وسلّم - ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ - إنّ علياً مولى المؤمنين - ﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ (1)
ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده است که گفت: در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم چنین می خواندیم: ﴿یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ - إِنْ علياً مولى المؤمنين - ﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾.
در کتب شیعه نیز این روایت از طرق اهل سنت وارد شده است. شاید وجود این گونه اضافات در مصحف ابن مسعود سبب شده تا اهل سنت مصحف او را رها کرده و مصرند بر این که این مصحف از او گرفته و از بین برده اند.
ثعلبی با سند خود از ابو وائل روایت کرده که می گوید:
در مصحف ابن مسعود خواندم ﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ﴾ و آل محمد - على العالمين. (2)
این را نیز شیعه در کتبشان از طرق اهل سنت روایت کرده است
جلال الدین سیوطی از ابو سفیان کلاعی روایت می کند که گفت:
أنّ مسلمة بن مخلد الأنصاري قال لهم ذات يوم: أخبروني بآيتين في القرآن لم يكتبا في المصحف، فلم يخبروه - و عندهم أبو الكنود وسعد بن مالك..
ص: 194
فقال مسلمة: «إنّ الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم، ألا أبشروا أنتم المفلحون والذين آووهم و نصروهم وجادلوا عنهم القوم الذين غضب الله عليهم، أولئك لا تعلم نفس ما أخفي لهم من قرّة أعين جزاء بما كانوا يعملون» (1)
روزی مسلمة بن مخلد انصاری به آن ها گفت: مرا آگاه سازید از دو آیه ای از قرآن که در مصحف نوشته نشده است اما کسی سخنی نگفت - و نزد ایشان ابو الكنود و سعد بن مالك حضور داشتند-.
مسلمه به من گفت: «إنّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم، الا أبشروا أنتم المفلحون و الذين آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذين غضب الله عليهم اولئك لا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعلمون».
از ظاهر این حدیث بر می آید که مسلمه باور داشته که دو آیه حقیقتاً در زمره آیات قرآن بوده اما افتاده و در مصحف نوشته نشده است. حال اگر این دو آیه از قرآن کریم نبود حاضران بر او می شوریدند و این نشان عذر ایشان از خبر ندادن از این دو آیه و یا جهلشان بوده است.
سیوطی از عبد الله بن عمر بن خطاب روایت کرده است که گفت:
لا يقولن أحدكم قد أخذت القرآن كلّه، و ما يدريه ما كلّه؟! قد ذهب منه قرآن كثير، ولكن ليقل: قد أخذت منه ما ظهر. (2)
کسی از شما نگوید که همه قرآن گرفته شده است و چه می دانند همه قرآن چیست؟ بخش زیادی از آن از بین رفته است. باید گفت آن چه از قرآن ظاهر بود، گرفته شد.
همچنین سیوطی از طبرانی از عمر بن خطاب روایت کرده که می گوید:
القرآن ألف ألف حرف. (3)
قرآن هزار هزار حرف بود.
ص: 195
از این دو حدیث بر می آید که بیش از چند برابر قرآن کنونی از بین رفته است به طوری که ابن عمر گوینده را نهی کند تا بگوید «همه قرآن گرفته شده است» سپس فرمان می دهد که این گونه بگویند: «آن چه از قرآن ظاهر،بود گرفته شد» یعنی آن چه باقی مانده بود.
اما عمر بن خطاب نیز شمار حروف قرآنی که بر پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل شده را یادآور می شود آشکار است که این عدد بسیار بیشتر از شمار حروف قرآن کنونی است.
ص: 196
از جمله روایاتی که بر نقصان قرآن صحه گذارده و شبهاتی پیرامون تحریف قرآن بر می انگیزد، احادیثی است که در چگونگی گرد آوری قرآن وارد شده این روایات در تعداد بسیار و به لحاظ سند معتبر می باشند که به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
1. سیوطی از زید بن ثابت روایت کرده است که گفت:
قبض النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - ولم يكن القرآن جمع في شيء. (1)
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم رحلت کرد در حالی که چیزی از قرآن گرد آوری نشده بود.
2. بخاری با سند خود از زید بن ثابت روایت کرده است که می گوید:
أرسل إلى أبوبكر مقتل أهل اليمامة، فإذا عمر بن الخطاب عنده، قال أبوبكر رضي الله عنه: إنّ عمر أتاني فقال: إنّ القتل قد استحرّ يوم اليمامة بقرّاء القرآن و إنّي أخشى أن يستحرّ القتل بالقرّاء بالمواطن فيذهب كثير من القرآن وإنّي أرى أن تأمر بجمع القرآن قلت لعمر: كيف تفعل شيئاً لم يفعله رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - قال عمر: هذا والله خير، فلم يزل عمر يراجعني حتّى شرح الله صدري لذلك، و رأيت في ذلك الذي رأى عُمر قال زيد قال أبوبكر: إنّك رجل شاب عاقل لانتهمك، و قد كنت تكتب الوحي لرسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم، فتتبع القرآن فاجمعه، فو الله لو كلّفوني نقل جبل من الجبال ما كان أثقل على ممّا أمرني به من جمع القرآن، قلت: كيف تفعلون شيئاً لم يفعله رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - ؟ قال: هو والله خير فلم يزل أبوبكر يراجعني حتى شرح الله صدري للذي شرح له صدر أبي بكر و عمر، فتتبعت القرآن أجمعه من العسب واللخاف، وصدور الرجال، حتّى وجدت آخر سورة التوبة مع أبي خزيمة الأنصاري لم أجدها مع أحد غيره: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ﴾ حَتَّى
ص: 197
خاتمة براءة، فكانت الصحف عند أبي بكر حتى توفاه الله، ثمّ عند عمر حياته، ثم عند حفصة بنت عمر. (1)
ابوبکر مقتل اهل یمامه را برای من فرستاد آن هنگام که عمر نزد وی بود ابوبکر گفت عمر نزد من آمد و گفت در جنگ یمامه شمار بسیاری از قراء کشته شدند و من می ترسم کشته شدن قراء در جنگ های گوناگون سبب شود تا بسیاری از [آیات] قرآن از بین رود. من معتقدم که تو باید به گرد آوری قرآن فرمان دهی به عمر گفتم چگونه کاری را انجام دهم که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آن را وا گذاشته؟ عمر گفت: به خدا سوگند این کار خوب است. پس همیشه برای این کار عمر به من مراجعه می کرد تا این که خداوند در این باره به من شرح صدر داد و نظر عمر را پذیرفتم زید می گوید ابوبکر گفت: تو مرد جوان و عاقلی هستی و ما به تو اعتماد داریم تو پیش از این کاتب وحی بودی پس بگرد و قرآن را جمع آوری کن به خدا سوگند که اگر مرا به جابجایی کوهی از کوه ها وامی داشت، سنگین تر از فرمان به جمع قرآن نبود. گفتم: کاری کنید که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نکرد؟ گفت: به خدا سوگند این کار خوب است پس ابوبکر همیشه به من مراجعه می کرد تا آن که خدا به من شرح صدری داد که پیش از من به ابوبکر و عمر داده بود آن گاه به دنبال قرآن گشتم و آن را از روی جریده های نخل و سنگ های صاف و ظریف و سینه مردان گرد آوردم تا آن که آخر سوره توبه را تنها نزد ابو خزیمه انصاری یافتم که ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ﴾ - تا پایان سوره برائت -. پس این مصحف ها نزد ابوبکر بود تا آن که در گذشت. سپس تا زمان حیات عمر نزد وی نگهداری می شد و پس از وی نیز نزد حفصه دختر عمر بود.
3. بخاری با سند خود از انس بن مالك نقل می کند که گفت:
إنّ حذيفة بن اليمان قدم على عثمان وكان يغازي أهل الشام في فتح أرمينية و آذربيجان مع أهل العراق، فأفزع حذيفة اختلافهم في القراءة، فقال حذيفة لعثمان يا أمير المؤمنين أدرك هذه الأمة قبل أن يختلفوا في الكتاب اختلاف اليهود والنصارى، فأرسل عثمان إلى حفصة أن أرسلي إلينا
ص: 198
بالصحف ننسخها في المصاحف، ثمّ نردّها، إليك فأرسلت بها حفصة إلى عثمان، فأمر زيد بن ثابت و عبدالله بن الزبير و سعيد بن العاص وعبدالرحمن بن الحارث بن هشام فنسخوها في المصاحف وقال عثمان للرهط القرشيين الثلاثة إذا اختلفتم أنتم وزيد بن ثابت في شيء من القرآن، فاكتبوه بلسان، قريش، فإنّما نزل بلسانهم، ففعلوا، حتّى إذا نسخوا الصحف في المصاحف ردّ عثمان الصحف إلى حفصة، فأرسل إلى كلّ أفق بمصحف مما نسخوا وأمر بما سواه من القرآن في كلّ صحيفة أو مصحف أن يحرق (1)
حذيفة بن یمان پس از جنگ آذربایجان و فتح ارمنستان که با عراقی ها رفته بود، به مدینه آمد و بر عثمان وارد شد حذیفه به دلیل اختلاف قرائت قرآن که در جنگ و کوفه دیده بود صدای خود را بلند کرده و شکایت خود را به وی نمود. به عثمان گفت: ای امیرالمؤمنین این امت را قبل از آن که مانند یهود و نصارا در کتابشان اختلاف نمایند. دریاب عثمان به سوی حفصه دختر عمر بن خطاب فرستاد و گفت که قرآن جمع آوری شده توسط ابوبکر و عمر را برای او بفرست. حفصه آن مصحف را برای عثمان فرستاد. عثمان به زید بن ثابت عبدالله بن زبیر سعید بن عاص و عبدالرحمان بن حارث بن هشام امر کرد که از روی آن بنویسند. اینان نوشتند. عثمان گفت: اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به زبان قریش بنویسید زیرا قرآن به زبان آنان نازل شده است پس چنان کردند و قرآن را در چند مصحف نوشتند و به عثمان تحویل دادند عثمان مصحف حفصه را پس فرستاد و مصاحف جدید را به شهرهای بزرگ اسلامی فرستاد و امر کرد که جز این مصحف ها باقی مصاحف را بسوزانند.
4. ابن أبي داوود روایت کرده است
إن أبا بكر قال لعمر وزيد: أقعدا على باب المسجد، فمن جاءكما بشاهدين على شيء من كتاب الله فاكتباه. (2)
ابوبکر به عمر و زید گفت: بر در مسجد بنشینید و هر کسی با دو شاهد چیزی از قرآن را آورد، بنویسید.
5. باز همو روایت کرده است:
ص: 199
إنّ عمر سأل عن آية من كتاب الله، فقيل كانت مع فلان قتل يوم اليمامة، فقال: إنا لله و أمر بجمع القرآن فكان أوّل من جمعه في المصحف. (1)
عمر درباره آیه ای از آیات قرآن پرسش کرد. گفته شد این آیه نزد فلانی بود که در جنگ یمامه کشته شد. پس گفت إنّا لله و به جمع آوری قرآن فرمان داد و او نخستین کسی بود که قرآن را گرد آورد.
6. باز ابن أبي داوود با اسناد خود از علی علیه السلام روایت می کند که فرمود:
أعظم الناس في المصاحف أجراً أبوبكر... هو أوّل من جمع كتاب الله. (2)
کسی که بیشترین پاداش را در گرد آوری قرآن دارد ابوبکر است. همانا او نخستین کسی بود که قرآن را جمع کرد.
تاکنون بخشی از روایات چگونگی گرد آوری قرآن را یادآور شدیم هر که درصدد این است که بیش از این بجوید، به ابواب گرد آوری قرآن و دیگر ابواب مناسب در صحاح و دیگر کتب اهل سنت همچون کنز العمال و الإتقان مراجعه کند بر پایه این احادیث شبهاتی پیرامون قرآن پدیدار می گردد که به برخی از این شبهات می پردازیم:
از این روایات بر می آید که قرآن تا پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم گرد آوری نشده بود در یکی از این روایات زید بن ثابت در پاسخ به درخواست ابوبکر می گوید:
كيف تفعل شيئاً لم يفعله رسول الله
چگونه کاری را می کنید که پیامبر نکرد.
و در دیگری می گوید:
قبض رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - ولم يكن القرآن جمع في شيء.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم رحلت کرد در حالی که چیزی از قرآن گرد آوری نشده بود.
ص: 200
روایت عایشه هم گذشت که درباره برخی آیات می گفت آن ها در صحیفه ای زیر تخت من قرار داشت. آن هنگام که رسول خدا رحلت کرد و ما به سوگ او مشغول بودیم بزی آن را خورد!» حال بر پایه این احادیث اگر در زمان رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلّم قرآن به مانند امروز گرد آوری نشده بود و صحابه کسانی بودند که این کار را گردن گرفته و به جمع آوری قرآن پرداختند پس بسیار محتمل خواهد بود که در این میان بخشی از قرآن از بین رفته باشد بلکه برخی از،روایات آشکارا این از بین رفتن را تأیید می کند. در این هنگام تردید ایجاد می شود که آیا این قرآن کنونی، همه آن چه خداوند بر پیامبرش صلی الله علیه وآله فرو فرستاده را در بر گرفته است یا خیر؟
از دسته ای از روایات اهل سنت می توان چنین استفاده کرد که این جمع آوری پس از کشته شدن شمار فراوانی از حافظان در جنگ یمامه بوده است. (1) برخی اصحاب ترسیدند که مبادا با کشته شدن آنان برخی از بخش های قرآن نیز از بین برود از این رو به گرد آوری و تدوین آن پرداختند، چنان که در یکی از این اخبار به جریان از میان رفتن آیه ای با کشته شدن یکی از حافظان اشاره شد.
این جریان به طور،طبیعی قرآن کنونی را با تردید و دودلی روبرو می کند.
در برخی روایات آشکار است که اصحاب قرآن را از روی جریده های نخل، پوست ها و سنگ های صاف و ظریف و از سینه مردانی که پس از جنگ یمامه باقی مانده بودند گرد آوری کرده اند البته با این شرط که دو شاهد بر قرآن بودن آن ها گواهی دهد در حدیثی از زید آمده بود که گفت:
فتتبعت القرآن أجمعه من العسب واللخاف، و صدور الرجال.
پس به دنبال قرآن گشتم و آن را از روی جریده نخل، سنگ های صاف و ظریف و سینه مردان گرد آوردم.
و در دیگری آمده بود:
وكان لا يقبل من أحد شيئاً حتى يشهد شاهدان.
ص: 201
از کسی نپذیر جز آن که دو شاهد گواهی دهد.
از سویی می دانیم که تمامی مسلمین در دور نبودن اصحاب از خطا و لغزش با هم همراهند و روال طبیعی کار همچنین می طلبد که اصحاب در هر حال نمی توانستند به همه آن چه در پی اش بوده اند دست یابند بلکه دست کم احتمال این که بر برخی از آن چه از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده اند نتوانند گواه و شاهد بیاورند وجود دارد بلکه می توان گفت این امر روی داده است مانند عمر و آیه رجم که گفته اند:
أنّ عمر أتى بآية الرجم فلم يكتبها لأنه كان وحده.
همانا عمر آیه رجم را آورد اما در قرآن ننوشت چرا که وی در این کار تنها بود و شاهدی نداشت. لیکن آن چه شگفت می نماید رفتار زید است که به دلیل تنها بودن عمر در ادعای خود از او نمی پذیرد اما ادعای ابو خزیمه انصاری را بی هیچ گواهی می پذیرد آیا از دیدگاه وی ابو خزیمه جایگاهی بالاتر از عمر داشته است؟ در حالی که در نگاه او عمر از خلفاء راشدین و یکی از ده نفری است که به او مژده بهشت داده اند!
درباره این که عثمان قرآن ها را از میان برده اخبار متواتری رسیده است بلکه می توان آن را از ضروریات تاریخ اسلام برشمرد (1) بی گمان این رویداد - با چشم پوشی از برخی جزئیات - موجب تردید در قرآن کنونی خواهد شد زیرا ناسازگاری میان آن مصحف ها و قرآن عثمان قطعی بوده است. از سویی به چه دلیل باید قرآن وی بر دیگر قرآن ها برتری داشته باشد؟ از کجا می توان اطمینان پیدا نمود که همه سوره ها و آیاتش متواتر بوده است؟ به ویژه پس از آگاهی از آن که صاحبان مصاحف در علم قرآن از زید بن ثابت فرهیخته تر و دانشمندتر بودند به ویژه عبد الله بن مسعود که بخاری از او چنین روایت کرده است:
ص: 202
والله لقد أخذت من فى رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - بضعاً وسبعين سورة، والله لقد علم أصحاب النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - أنّي أعلمهم بكتاب الله. (1)
به خدا سوگند از زبان مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم هفتاد و چند سوره را برگرفتم و به خدا سوگند اصحاب پیامبر می دانند که من آگاه ترین ایشان به کتاب خدایم.
ابو نعیم اصفهانی در ضمن شرح حال ابن مسعود از وی روایت کرده که می گوید:
أخذت من فى رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - سبعين سورة، وإنّ زيد بن ثابت لصبي من الصبيان، وأنا أدع ما أخذت من فى رسول الله ؟! (2)
من از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله هفتاد سوره بر گرفتم در حالی که زید بن ثابت کودکی در میان کودکان بود و همچو منی آن چه از زبان رسول خدا گرفتم را رها سازم؟!
از لابلای اخبار و آثار اهل سنت آشکار می گردد که صحابه و تابعان درباره گرد آوری قرآن از سوی عثمان بسیار سخن گفته اند برخی از ایشان به خرده گیری از زید بن ثابت که به فرمان عثمان به گردآوری قرآن روی آورد پرداخته اند و برخی به چگونگی گرد آوری قرآن انتقاد داشته اند و برخی مصحف دیگر نیز صحابه را به جهت فرهیختگی و دانش صاحبانش بر قرآن عثمان برتری داده اند.
آن قدر سخن و گفتگو پیرامون مصحف عثمان فراوان است که بر پایه آن چه اهل سنت روایت کرده اند امیرالمؤمنين عليه السلام به دفاع از عثمان و قرآنش برخاسته اند حافظ ابن حجر عسقلانی می گوید:
وقد جاء عن عثمان أنّه إنّما فعل ذلك بعد أن استشار الصحابة فأخرج ابن أبي داود بإسناد صحيح من طريق سويد بن غفلة قال: قال عليّ: لا تقولوا في عثمان إلاّ خيراً، فو الله ما فعل الذي فعل في المصاحف إلاّ عن ملأمنا، قال: ما تقولون في هذه القراءة لقد بلغني أنّ بعضهم يقول: إنّ
ص: 203
قراءتي خير من قراءتك، و هذا يكاد أن يكون كفراً، قلنا فما ترى؟ قال: أرى أن نجمع الناس على مصحف واحد، فلا يكون فرقة ولا اختلاف قلنا: فنعم ما رأيت. (1)
از عثمان روایت شده است که وی گرد آوری قرآن را با مشورت و همراهی صحابه انجام داده است. ابن ابی داوود با سند صحیح از سوید بن غفله روایت می کند که علی علیه السلام گفت: درباره عثمان جز به نیکی سخن نگویید به خدا سوگند او این کار را انجام نداد جز با همراهی گروه بسیاری از ما گفت: چه می گویند پیرامون این قرائت؟ به من رسیده است که برخی می گویند قرائت من از قرائت تو بهتر است و این سخن به کفر بسیار نزديك است گفتم چه می بینی؟ گفت دیدم که مردم به گرد مصحف واحدی در آمده اند و من فرقه و ناسازگاری ای نمی بینم. گفتم: بله من هم نمی بینم.
همچنین دانشمندان و محدثان اهل سنت در نگاشته های خود به دفاع از مصحف عثمان پرداخته اند به گونه ای که برخی از اهل سنت کتابی نوشته اند به نام الرد على من خالف مصحف عثمان. (2)
از ابن عمر روایت شده که گفت:
ما يدريه ما كلّه؟ قد ذهب منه قرآن كثير (3)
چه می دانی همه قرآن چیست؟ بخش های فراوانی از قرآن از بین رفت.
از ابن مسعود روایت شده است که وی نمی پسندید که زید بن ثابت قرآن را گرد آورد. (4)
باز از وی روایت شده است که پس از آتش زدن مصحف ابن مسعود توسط عثمان ابن مسعود همواره می گفت:
لو ملكت كما ملكوا لصنعت بمصحفهم كذلك. (5)
اگر من هم قدرت و توان آن ها را داشتم با مصحف آن ها آن گونه می کردم که با مصحف من کردند.
از ابن عباس در باره سخن خداوند که فرموده ﴿حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا﴾، آمده است:
ص: 204
إِنَّمَا هي خطأ من الكاتب، «حتّى تستأذنوا و تسلّموا». (1)
این از لغزش نویسنده بوده و درست آن است که «حتّى تستأذنوا وتسلّموا».
همچنین از ابن عباس درباره سخن خداوند که می فرماید: (أَفَلَمْ يَيْأَسِ) نقل شده که گفته است:
أظنّ الكاتب كتبها و هو ناعس. (2)
گمان می کنم نویسنده این آیه را با خواب آلودگی نوشته است.
باز از او درباره سخن خداوند ﴿وَ قَضى رَبُّكَ...﴾ (3) می گوید:
إلتزقت الواو بالصاد و انتم تقرؤنها: ﴿وَ قَضى رَبُّكَ...﴾ (4)
واو به صاد چسبیده است و شما می خوانید: ﴿وَ قَضى رَبُّكَ...﴾ [و آیه و وصی ربّك... است].
همچنین از او درباره قول خداوند که می فرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضياءً....﴾ نقل شده که گفته است:
خذوا هذه الواو واجعلوها هاهنا: ﴿والَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ...﴾. (5)
این و او را گرفته و در این جا قرار دهید: ﴿والَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ....﴾.
و از عایشه پس از ذکر آیه ای آمده است:
قبل أن يغيّر عثمان المصاحف. (6)
پیش از آن که عثمان مصاحف را دگرگون سازد.
و او درباره سخن خداوند که می فرماید ﴿ان هذان لساحِرانِ﴾ و... ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا... وَالصّابِئُونَ...﴾ می گوید:
يا ابن أخي هذا عمل الكتاب، أخطأوا في الكتاب. (7)
ای پسر برادر! این کار نویسندگانی است که در کتاب لغزش داشته اند.
سیوطی گفته است که این اسناد بر اساس شرائط بخاری و مسلم صحیح شمرده می شود.
ص: 205
باز از او درباره سخن خداوند ﴿وَالَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا...﴾ آمده است:
كذلك أُنزلت ولكن الهجاء حرّف. (1)
چنین نازل،شده ولی هجاء آن تحریف یافته است.
همچنین از او و از ابان بن عثمان درباره سخن خداوند که می فرماید: ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ وارد شده که می گویند:
هو غلط من الكاتب. (2)
این لغزشی از سوی نویسنده است.
از مجاهد و ربیع درباره سخن خداوند ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ...﴾ آمده است که گفته اند: این از لغزش نویسنده است.
حافظ سیوطی می گوید:
أخرج عبد بن حميد والفريابي وابن جرير وابن المنذر، عن مجاهد في قوله: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَ حِكْمَة﴾ قال: هي خطأ من الكاتب وهي قراءة ابن مسعود: «وإذ أخذ الله ميثاق الذين أوتوا الكتاب». وأخرج ابن جرير عن الربيع أنّه قرأ: وإذ أخذ الله ميثاق الذين أوتوا الكتاب. قال: وكذلك كان يقرؤها أبي بن كعب عبد بن حمید فریابی ابن جریر و ابن منذر از مجاهد درباره سخن خداوند (وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب (وَحِكْمَة) روایت کرده اند که وی گفته است: این از لغزش نویسندگان است و ابن مسعود چنین قرائت کرده: ﴿وإذ أخذ الله ميثاق الذين أوتوا الكتاب﴾. ابن جریر از ربیع روایت کرده که وی چنین قرائت کرده «وإذ أخذ الله ميثاق الذين أوتوا الکتاب». همچنین گفت و ابی بن کعب اینچنین قرائت می کرد.
از سعید بن جبیر درباره سخن خداوند (وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ) آمده است که گفت:
يقول: هو لحن من الكاتب. (3)
این خطایی از نویسنده است.
فخر رازی درباره سخن خداوند (ان هذان لساحران) گفته است:
ص: 206
القراءة المشهورة (إنّ هذان لساحِرانِ) و منهم من ترك هذه القراءة و ذكروا وجوهاً أخر أحدها: قرأ أبو عمرو و عيسى بن عمر: إن هذين الساحران. قالوا: هي قراءة عثمان وعائشة وابن الزبير وسعيد بن جبير والحسن... وروي عن عثمان أنّه نظر في المصحف فقال: أرى فيه لحناً ستقيمه العرب بألسنتها. (1)
قرائت مشهور چنین است اِنْ هذان لساحران اما برخی این قرائت را رها کرده و به گونه های دیگری خوانده اند. یکی از آن ها قرائت ابو عمرو و عیسی بن عمر است که خوانده اند إِنْ هذان لساحران گفته: این قرائت عثمان، عایشه ابن زبیر، سعید بن جبير و حسن بوده است... و از عثمان روایت شده که او به قرآن نگاه کرد و گفت در آن خطا می بینم ولی عرب با زبان خود آن را اصلاح می کنند.
شگفت آن که عثمان درباره مصحفی که خود گردآورده خرده می گیرد!
در روایت بغوی به نقل از عثمان آمده است:
إنّ في المصحف لحناً و ستقيمه العرب بألسنتها، فقيل له: ألا تغيّره فقال: دعوه فإنّه لا يحلّ حراماً ولا يحرّم حلالاً. (2)
همانا در این مصحف لغزش است و عرب به زودی با زبان های خود آن ها را اصلاح می کند به او گفته شد آیا تو تغییر نمی دهی:گفت آن را رها کنید زیرا آن لغزش نه حرامی را حلال می کند و نه حلالی را حرام.
در الاتقان از عثمان وارد شده که گفته است:
لو كان الكاتب من ثقيف والمملي من هذيل لم توجد فيه هذه الحروف. (3)
اگر املا کننده قرآن از هذیل [یعنی شخصی غیر از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم] و نویسنده آن از ثقیف بود [یعنی شاگردان ایشان و کاتب آن نیز غیر از صحابه می بودند]برخی حروف [کلمات] این گونه کتابت نمی شد.
ص: 207
ص: 208
احادیث تحریف اهل سنت را بیشتر اندیشمندان اهل سنت چه محدثان و مفسران و چه فقها و اصولیان و چه متکلمان و دیگران روایت کرده اند اما ما در این گفتار تنها به یاد آوری راویانی بسنده کرده ایم که پیش از این روایاتشان - مستقیم و غیرمستقیم - آمد که به اختصار شرح حالی از آن ها ارائه می دهیم. (1)
1. مالك بن أنس (م 179) وی یکی از پیشوایان چهارگانه فقهی اهل سنت است. از او شافعی و گروهی که خطیب بغدادی آن ها را در کتابی گرد آورده روایت کرده اند او نزد اهل سنت، استاد پیشوایان و پیشوای دار الهجرة است.
2. عبد الرزّاق بن همام صنعانى (م 211). وی یکی از بزرگان اهل سنت است که أحمد و گروهی از او روایت کرده اند.
3. محمد بن يوسف بن واقد فریابی (م 212) وی نیز یکی از پیشوایان عامه بوده و أحمد و بخاری از او روایت کرده اند.
4. أبو عبيد قاسم بن سلام (م 224) یکی از بزرگان اهل سنت و مورد اعتماد أبو داوود، ابن معين، أحمد و دیگران بوده است.
5. أبو وليد هشام بن عبد الملك باهلى طيالسي (م 227) نیز یکی از اعلام اهل سنت است که أحمد، بخاری و أبو داوود از او روایت کرده اند احمد می گوید: «او امروز شيخ الإسلام است و کسی از محدثان بر او پیشی نمی گیرد».
ص: 209
6. سعيد بن منصور (م 227) یکی از حافظان و أعلام اهل سنت است و أحمد، مسلم و أبو داوود از او روایت کرده اند أحمد گوید: «او از أهل فضل و صدق است» أبو حاتم نیز می گوید: «وی از مؤلفان و نویسندگان قوی است».
7. أبو بكر عبد الله بن محمد بن ابی شیبه (م 235) وی استاد بخاری است و بخاری، مسلم و دیگران از او روایت کرده اند.
8. أحمد بن حنبل (م 238). وی یکی از پیشوایان چهارگانه فقهی بوده و بخاری، مسلم، أبو داوود و دیگران از او روایت کرده اند.
9. إسحاق بن إبراهيم ابن راهويه (م 23) یکی از پیشوایان و عالمان اهل سنت که در او حدیث فقه، حفظ صدق ورع و زهد جمع شده است از او گروهی غیر از ابن ماجه روایت می کنند.
10. أحمد بن منيع بغوى (م 244) مسلم و گروهی از او روایت کرده اند.
11. حافظ أبو عبد الله محمد بن أيوب ابن ضريس (م 249) وی مورد اعتماد ابن أبي حاتم و خلیلی است.
12. محمد بن إسماعيل بخارى (م 261)، صاحب صحيح که مسلم و ترمذی از او روایت می کنند.
13. مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261). وی صاحب صحيح است از او روایت شده که گفته است: «این مسند صحیح را از سیصد هزار حدیث مسموع تصنیف کردم».
14. محمد بن عيسى ترمذی (م 279). صاحب الجامع الصحیح وی از پیشوایانی است که اهل سنت به او در علم حدیث اقتدا می کنند.
15. أبو عبد الله محمد بن يزيد ابن ماجة قزوينى (م 283) وی صاحب کتاب سنن است. خلیلی می گوید او مورد اعتماد و بزرگ است که همه او را پذیرفته و به سخن او استدلال می کنند».
16. عبد الله بن أحمد بن حنبل (م 290) وی حافظ پسر حافظ.است خطیب بغدادی درباره او می گوید: «وی ثقه ای دقیق و با فهم است».
17. أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق بصری بزار (م 292) حافظ و علامه ای شهیر.
18. أحمد بن شعيب نسایی (م 303) وی از منظر اهل سنت پیشوا، حافظ، شیخ الاسلام و یکی از پیشوایان مبرز و حافظان قوى و أعلام مشهور.است حاکم نیشابوری می گوید: «نسایی فقیه ترین مشایخ
ص: 210
مصر در زمان خودش بود». ذهبی نیز گوید: «او نسبت به مسلم بن حجاج دارای قدرت حفظ بیشتری است».
19. أبو يعلى أحمد بن على موصلی (م 307) حافظ ثقة محدّث جزيرة است حاکم نیشابوری می گوید: «می دیدم كه أبو على حافظ از إتقان و حفظ حديث أبو یعلی شگفت زده بود».
20. أبو جعفر محمد بن جرير طبری (م 310) خطیب بغدادی می گوید: «او یکی از پیشوایان اهل سنت است که به سخنش حکم می شود و مورد مراجعه دیگران است».
21. أبو بكر محمد بن إبراهيم ابن منذر (م 318) حافظ علّامه ثقه ای بی همتا، پایانی است در شناخت اختلاف روایات و راهنمایی مجتهد است که از هیچ کس تقلید نمی کند.
22. ابن أبي حاتم عبدالرحمان بن محمد بن إدريس رازی (م 327) وی پیشوا، حافظ، ناقد و شیخ الإسلام است. خلیلی درباره او می گوید: «او دانش پدرش و ابوزرعه را فراگرفت وی دریایی از علوم و شناخت رجال بود. او ثقة حافظ و زاهد بوده و از أبدال شمرده می شد».
23. أبو بكر محمد بن قاسم مقرئ ابن أنبارى (م 328) وی فردی صدوق، فاضل، دیندار و خیّر از أهل سنت است و صد و بیست تفسیر را با سندهایش در حفظ داشت.
24. أبو بكر محمد بن عبد الله بن أشته لوذرى إصفهانی (م360) وی استاد بزرگ پیشوایی شهیر و نحوی محقق و ثقه است. دانی درباره وی می گوید: وی ضبط کنندهای مشهور و مورد اعتماد، عالم علم عربی بینای معانی و نیکو تصنیف است.
25. سليمان بن أحمد طبرانی (م 360) پیشوا، علامه، حجّت، باقی مانده حافظان، قوی ترین عالم در نقل اسانید مسند در دنیا و یکی از سواران این میدان است.
26. أبو الشيخ عبد الله بن محمد بن جعفر بن حيّان (م 369) او إمام حافظ و قوی ترین عالم در نقل اسانید مسند در زمان خود است. وی با فراوانی دانش و جوشش حفظش فردی درستکار نیکو خصال اهل طاعت و صدوق است. ابن مردویه می گوید: «وی ثقه و مورد اطمینان است». خطیب بغدادی نیز می گوید: «وی حافظ ثبت و دقیق بود». ابونعیم اصفهانی نیز می گوید: «او یکی از اعلام است».
27. أبو الحسن على بن عمر دارقطنی (م 385) وی پیشوا شیخ الاسلام و حافظ زمانه است. حاکم از او نقل حدیث کرده و درباره وی گفته است یگانه دوران خود در فهم حفظ و ورع است. او پیشوای
ص: 211
قاریان و محدثان بوده که پس از خود مانندی بر زمین نگذاشته است قاضی ابو طیب می گوید: «دارقطنی در حدیث أمير المؤمنين است».
28. أبو القاسم مفضّل بن محمد راغب اصفهانى (م اوایل قرن پنجم). وی صاحب مصنفات بسیاری بوده است. فخر رازی یاد آور می شود که او یکی از پیشوایان اهل سنت و هم رتبه غزالی است.
29. حاكم نيشابورى، أبو عبد الله محمد بن عبد الله (م 405) وی حافظ بزرگ، پیشوای محدثان در زمانه خود و در اوج شناخت حدیث بود وی،صالح ثقه و مایل به تشیّع بود.
30. أبو بكر أحمد بن موسى ابن مردويه أصفهاني (م 410) وی حافظی بزرگ، علامه ای بسیار فهیم، آگاه به رجال کاردان و خوش نگارش بوده است.
31. أبو بكر أحمد بن حسين بیهقی (م 458) پیشوا، حافظ، علّامة و شيخ خراسان بوده است در إتقان، ضبط و حفظ بی مانند بوده است و کتاب هایی نگاشته که کسی به آن ها همت نگمارده بود و دانشش پر برکت گردیده است.
32. أبو القاسم على بن حسين ابن عساكر (م 571). وی پیشوای بزرگ حافظ شام، بلکه حافظ دنیا است او ثقة ثبت و حجت بوده که بزرگان از او حدیث شنیده اند وی در زمره حافظان،بزرگ دقیق و قوی بوده است.
33. مبارك محمد بن محمد ابن أثير (م 606) از مشاهير علماء و بزرگان بلند همت و یگانه ای در میان فرهیختگان است.
34. ضياء مقدسي أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد (م 643) او پیشوایی عالم و حافظی حجت محدّث شام و شیخ السنه است که برای طلب احادیث مهاجرت کرده و کتاب هایی نوشت و به تصحیح و تضعیف احادیث پرداخت و احادیث را جرح و تعدیل کرد وی در جایگاهی است که دیگران به او مراجعه می کنند. او دین داری مورد اعتماد و زاهدی بسیار پرهیزگار بوده است.
35. محمد بن أحمد أنصارى قرطبى (م 671) وی نویسنده تفسیر مشهوری است که سواران در او به سیر علمی می پردازند. او از بندگان صالح خداوند و دانشمندان عارف و بسیار پرهیزگار و زاهد در دنیا بوده است. ذهبی می گوید «پیشوایی دقیق و دانشمندی زبر دست بود. وی دارای نگاشته هایی پر سود بوده که به پیشوایی او و فراوانی آگاهیش و بسیاری فرهیختگی اش گواهی می دهند».
ص: 212
36. أبو الفداء إسماعيل بن عمر ابن کثیر (م 774) پیشوایی محدث و حافظ بوده است. ذهبی او را چنین ستوده است: «پیشوایی فتوا دهنده و محدثی پرهیزگار، مورد اعتمادی دارای فنون گوناگون و محدثی دقیق بوده است».
37. أحمد بن على ابن حجر عسقلانى مصرى (م 852) وی شیخ الاسلام و پیشوای حافظان زمانه خود و حافظ دیار مصر، بلکه حافظ همه دنیا است او قاضی القضاة بوده که کتاب هایی پر سود نگاشته است.
38. جلال الدين عبد الرحمان بن أبى بكر سيوطى (م 911) او حافظی شهیر و صاحب مؤلفات فراوان در علوم گوناگون است. شرح حال نویسانی همچون شوکانی در البدر الطالع سخاوی در الضوء اللامع، ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب و دیگران از او به نیکی یاد کرده اند.
39. نور الدين على بن حسام متّقى هندی (م 975) وی فقیهی محدث و صاحب نگاشته هایی بوده که مشهورترین آن ها کنز العمّال است. افرادی همچون ابن عماد در شذرات الذهب و عیدروسی در النور السافر في أعيان القرن العاشر از او به نیکی یاد کرده اند.
40. شهاب الدین محمود بن عبد الله آلوسی بغدادی (م 1270). وی مفسّری محدّث و فقیهی لغوی و نحوی و صاحب روح المعانی و دیگر نوشته ها است.
این ها نمونه ای از کسانی بود که احادیث تحریف را روایت کرده اند.
آیا می توان به تمامی کسانی که روایات تحریف را روایت کرده اند نسبت تحریف داد؟
پیش از این و در لابلای مباحث و محتوای کتاب دانسته شد که روایت کردن و نقل حدیث به معنای پذیرش و التزام به درون مایه و محتوای آن روایت نیست. بنابراین نمی توان به هر که این روایات را نقل کرده این سخن باطل را نسبت داد.
آری، در میان اینان کسانی هستند که صحیح بودن آن چه راویت کرده را گردن گرفته اند و در کتابشان بر پایه شروطی که درباره راوی و روایت پذیرفته اند چیزی جز آن چه به صدورش از سوی پیامبر صلی الله عليه وآله و صحابه ایشان یقین داشته اند روایت نمی کنند پس اینان و هر که از باور ایشان پیروی کرده اند مادامی که توجیه و تأویلی برای ظاهر احادیث تحریف نیاورند، می توان نتیجه گرفت که به ظاهر روایات ملتزم گردیده اند.
ص: 213
کسانی از ایشان که صحت تمام روایات خود را به عهده گرفته اند و بر همین باور روایت ها را نقل کرده اند به قرار زیراند:
وی در کتاب موطأ صحت تمامی روایات را گردن گرفته است از این رو برخی از پیشوایان حدیثی اهل سنت صحیح تر دانستن کتاب بخاری را به چالش کشیده اند چرا که به گفته اینان مالک و بخاری هر دو در گردن گرفتن درستی کتابشان و تأکید بر برتر و درست گزینی یکسانند. (1)
شافعی می گوید:
ما أعلم في الأرض كتاباً في العلم أكثر صواباً من كتاب مالك؛ (2)
من در زمین کتابی در دانش درست تر از کتاب مالك، سراغ ندارم.
حافظ مغلطای مالک را نخستین نویسنده کتاب صحیح می داند. وی می نویسد:
أوّل من صنّف الصحيح مالك. (3)
نخستین کسی که کتاب صحیح نگاشته مالك است.
حافظ ابن حجر نیز می گوید:
كتاب مالك صحيح عنده و عند من يقلّده على ما اقتضاه نظره من الإحتجاج بالمرسل، والمنقطع و غيرهما. (4)
کتاب مالك نزد او و پیروانش بر پایه اقتضای دیدگاه وی در احتجاج به احادیث مرسل منقطع و غیر این دو صحیح است.
احمد در وصف مسندش گفته است:
ص: 214
إنّ هذا كتاب قد جمعته من أكثر من سبعمائة و خمسين ألف فما اختلف فيه المسلمون من حدیث رسول الله صلّى الله عليه وآله و سلّم فارجعوا إليه، فإن كان فيه وإلا ليس بحجة. (1)
همانا این کتاب را از میان بیش از پنجاه هزار و هفتصد حدیث گرد آوری کردم. پس هر گاه مسلمین در حدیثی از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم اختلاف پیدا کردند به آن رجوع کرده و هر چه را در آن یافتند پذیرفته و هر چه نیافتند، حجت نیست.
همچنین گفته شده که وی در کتابش نقل کردن روایات صحیح را گردن گرفته است. (2)
سبکی می گوید:
ألف مسنده، و هو أصل من أصول هذه الأُمّة. (3)
احمد مسندش را نگاشته است مسندی که اصلی از اصول این امت قلمداد شده است.
حافظ مدینی می گوید:
هذا الكتاب أصل كبير، و مرجع وثيق لأصحاب الحديث انتقي من حديث كثير، و مسموعات وافرة، فجعله إماماً و معتمداً، و عند التنازع ملجأ و مستنداً. (4)
این کتاب، اصلی بزرگ و مرجعی قابل اعتماد برای اصحاب حدیث است. از میان احادیث فراوان و شنیده های بسیار برگزیده شده از این رو این کتاب پیشوا و تکیه گاه دیگران بوده و به هنگام تنازع پناهگاه و محل استناد شمرده می شود.
افزون بر این سخنان حافظ ابن حجر درباره جایگاه مسند احمد کتابی به نام القول المسدّد في الذب عن المسند نگاشته و در آن سخن کسانی که احادیث ضعیف را به مسند احمد می بندند به چالش کشیده است.
حافظ سیوطی، کتاب ابن حجر را با تتمه ای به نام الذيل الممهد تکمیل کرده است. (5)
ص: 215
وی در کتابش ملتزم شده است تنها روایاتی بیاورد که ناقلان آن تا رسیدن به صحابه ای مشهور ثقه باشند، بی آن که در میان ثقات آن ها ناسازگاری باشد. اسناد آن روایات مقطوع نباشد و اگر برای يك صحابی دو راوی یا بیشتر بود آن حدیث حسن و اگر تنها يك راوی با طریق صحیح داشت کافی خواهد بود. (1)
از بخاری نقل شده که گفته است:
ما وضعت في كتاب الصحيح حديثاً إلا اغتسلت قبل ذلك، وصليت ركعتين! (2)
من در کتاب صحیح حدیثی را ننگاشتم جز آن که پیش از آن غسل کرده و دو رکعت نماز گذاردم!
باز از او نقل شده است:
صنّفت كتابي الجامع في المسجد الحرام، و ما أدخلت فيه حديثاً حتى استخرت الله تعالى، وصليت ركعتين و تيقّنت صحته. (3)
کتاب جامع خود را در مسجد الحرام نگاشتم و در آن روایتی وارد نکردم جز آن که از خدا طلب خیر کرده و دو رکعت نماز خوانده و به درستی آن یقین پیدا کردم.
همچنین از او نقل شده:
صنّفْتُ الجامع من ستمائة ألف حديث في ستّ عشرة سنة، و جعلته حجّة فيما بيني و بين الله. (4)
کتاب جامع خود را از میان ششصد هزار حدیث در شانزده سال نگاشتم و آن را میان خود و خدای خود حجت قرا دادم.
همچنین می گوید:
رأيت النبي صلى الله عليه وآله وسلّم و كأنّني واقف بين يديه وبيدي مروحة أذب بها عنه، فسألت بعض المعبّرين فقال لي: أنت تذبّ عنه الكذب.
فهو الذي حملني على إخراج الجامع الصحيح! (5)
ص: 216
در خواب پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم را دیدم که گویا در برابر ایشان ایستاده و با بادبزنی که در دست داشتم از ایشان محافظت می کردم این را از معبران پرسیدم گفتند تو از او کذب را دور می سازی و این امر مرا واداشت تا جامع صحیح خود را بنگارم!
باز می گوید:
لم أخرج في هذا الكتاب إلا صحيحاً، و ما تركت من الصحيح أكثر. (1)
من در این کتاب جز صحیح نیاوردم و از احادیث صحیح و آن چه را که از احادیث صحیح ترك کردم بیشتر است.
حافظ ابن حجر می گوید:
تقرّر أنّه التزم فيه الصحة، وأنّه لا يورد فيه إلا حديثاً صحيحاً، هذا أصل موضوعه، و هو مستفاد من تسميته إياه الجامع الصحيح المسند من حديث رسول الله صلى الله عليه وآله و سلّم و سننه و أيامه، و ممّا نقلناه عنه من رواية الأئمة عنه صريحاً. (2)
ثابت است که او به صحت احادیث ملتزم گردیده و متعهد شده جز صحیح نیاورد. این اصل موضوع کتاب است و این مطلب از نام این کتاب (الجامع الصحيح المسند من حديث رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم و سننه و أيّامه) و آن چه از نقل پیشوایان حدیثی از این کتاب استفاده می شود، نقل کردیم.
ابن صلاح نیز نخستین نگارنده کتب صحیح را بخاری می داند و بر صحیح تر بودن کتاب بخاری از کتاب مسلم صحه گذارده است. وی یادآور می شود که همه علما این مطلب را پذیرفته اند و از سخنان پیشوایان حدیث بر این ادعا گواه می آورد. (3)
همچنین حافظ نووی در تقریب چنین کرده و حافظ سیوطی در شرح التقریب گفته است:
و عليه الجمهور، لأنّه أشدّ اتصالاً، و أتقن رجالاً. (4)
جمهور علما چنین باوری دارند چرا که کتاب بخاری از نظر اتصال سندها بهتر و رجال آن متقن تر است.
ص: 217
مسلم گفته است:
ليس كلّ شيء عندي صحيح وضعته ههنا إنّما وضعت ههنا ما أجمعوا عليه. (1)
من در این کتاب هر آن چه تنها نزد من صحیح بود نیاوردم بلکه هر آن چه روایت کرده ام مورد اجماع همه بوده است.
همچنین گفته است:
لو أنّ أهل الحديث يكتبون مائتي سنة الحديث، فمدارهم على هذا المسند - يعني صحيحه -! (2)
اگر اهل حدیث می خواستند برای دویست سال حدیث بنویسند از محدوده آن چه در این مسند آمده است - یعنی صحیحش - بیرون نمی رفتند!
وی همچنین می گوید:
عرضت كتابي هذا على أبي زرعة الرازي فكلّ ما أشار أنّ له علة تركته، وكلّ ما قال أنه صحيح وليس له علة خرجته. (3)
کتاب خود را بر ابوزرعه رازی عرضه داشتم و هر حدیثی را که او در آن اشکال کرده رها کردم و هر چه درست دانسته است در این مسند روایت نمودم.
و باز گفته است:
صنّفت هذا المسند الصحيح من ثلاثمائة ألف حديث مسموعة. (4)
این مسند صحیح را از میان سیصد هزار حدیث شنیده شده گرد آوردم.
افزون بر آن درباره مسند وی گفته اند: «همانا پس از قرآن کتابی درست تر از صحیح بخاری و مسلم نیست». اما گویندگان این دیدگاه در این موضوع اختلاف کرده که کدام یک از این دو کتاب بهتر و
ص: 218
درست تر است؟ جمهور اهل سنت صحيح بخاری را بر صحیح مسلم مقدم می دارند اما در این میان برخی همچون حافظ ابو علی نیشابوری گفته است:
ما تحت أديم السماء كتاب أصح من كتاب مسلم، و تبعه بعض شيوخ المغرب. (1)
در زیر آسمان پهناور کتابی درست تر از کتاب مسلم.نیست از این دیدگاه برخی از شیوخ مغرب پیروی کرده اند.
وی گفته است:
صنفت كتابي هذا فعرضته على علماء الحجاز والعراق و خراسان، فرضوا به ومن كان في بيته هذا، فكأنّما في بيته نبي يتكلّم. (2)
این کتاب را نگاشته و به علمای حجاز عراق و خراسان عرضه داشتم و آنان به این کتاب رضایت دادند و هر که در خانه او این کتاب یافت شود گویا که پیامبری در خانه خود دارد وی در پایان کتاب جامعش در کتاب علل گفته است:
جميع ما في هذا الكتاب من الحديث فهو معمول به، و قد أخذ به بعض أهل العلم ما خلا حديثين حديث ابن عبّاس: أنّ النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم جمع بين الظهر والعصر بالمدينة، والمغرب والعشاء من غير خوف ولا سفر ولا مطر. و حديث النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم أنه قال: إذا شرب الخمر فاجلدوه، فإن عاد في الرابعة فاقتلوه و قد بيّنا علة الحديثين جميعاً في الكتاب. (3)
هر آن چه در این کتاب آمده به آن عمل شده است و برخی از اهل دانش به جز دو حدیث ما بقی را پذیرفته اند نخست روایت ابن عباس است که گوید: همانا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم در مدینه بی آن که در مقام خوف یا سفر و یا بارندگی باشد، میان نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاء جمع می کرد و روایت دیگر روایتی است که از پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم آمده است که «هر گاه کسی شراب نوشید، او را تازیانه زنید و
ص: 219
چنان چه تا چهار مرتبه این کار را انجام داد او را بکشید و ما در کتاب خود مشکل این دو حدیث را آشکار کردیم.
مبارکفوری نیز در این باره می نویسد:
قلت: قد تعقب الملاً معين في كتابه دراسات اللبيب على كلام الترمذي هذا، وقد أثبت أنّ هذين الحديثين كليهما معمول بهما، والحق مع الملاً معين عندي. (1)
گفتم: ملا معین در کتابش دراسات اللبیب پس از سخن ترمذی درباره این دو حدیث چنین گفته است به تحقیق اثبات شده که به این دو حدیث نیز عمل شده است. و من نیز سخن ملا معين را حق می دانم.
افزون بر این سخنان در مقدمه تحفة الأحوذی فصلی با این عنوان آمده است:
في بيان أنّه ليس في جامع الترمذي حديث موضوع. (2)
در بیان این که جامع ترمذی هیچ حدیث نادرستی را نیاورده است.
بی هیچ اختلافی در میان اهل سنت جامع ترمذی یکی از صحیح های شش گانه است جز آن که از جهت جایگاهی این صحیح در میان دیگر صحیح ها میانشان اختلاف است برخی آن را پس از صحیح بخاری و مسلم می دانند و برخی دیگر پس از سنن ابو داوود و یا سنن نسایی قرار می دهند. (3)
بی هیچ اختلافی در میان اهل سنت، کتاب نسایی در زمره یکی از صحاح شش گانه است.
گفته اند: نخست نسایی کتابی نگاشت به نام السنن الکبیر، سپس آن را کوتاه کرده و المجتبی نامید.
در سبب اختصارش گفته اند: یکی از زمامداران زمان هاش از او پرسید که آیا همه احادیث کتابت صحیح اند؟ پاسخ داد: نه. سپس آن زمامدار او را فرمان داد تا کتابی بنگارد که همه اش صحیح باشد از این رو او نیز احادیثی را برگزید و المجتبی نام.نهاد او در این کتاب بسیاری از احادیثی که سخنی در اسنادش بوده را رها کرده است. (4)
ص: 220
پس هنگامی که محدثان می گویند نسایی روایت کرده است مرادشان همین کتاب مختصر است نه كتاب السنن الكبير. (1)
حاكم، ابو علی حافظ و خطیب بغدادی گفته اند:
للنسائي شرط في الرجال أشدّ من شرط مسلم. (2)
شرایط رجال نسایی از شرائط مسلم شدیدتر است.
ابن ماجه می گوید:
عرضت هذه السنن على أبي زرعة فنظر فيه و قال: أظنّ إن وقع هذا في أيدي الناس تعطلت هذه الجوامع أو أكثرها. (3)
کتاب خود را بر ابوزرعه عرضه داشتم در آن نگریست و گفت گمان می کنم اگر این کتاب در دسترس مردم قرار گیرد جوامع حدیثی دیگر یا بیشترشان به کنار نهاده می شوند.
مبارکفوری می گوید:
و أمّا سنن ابن ماجة، فهو سادس الصحاح الستة. (4)
اما سنن ابن ماجه ششمین صحاح شش گانه است.
و در کشف الظنون آمده است:
و هو سادس الكتب عند ائمة الحديث. (5)
نزد پیشوایان حدیث کتاب ابن ماجه ششمین صحاح شش گانه است.
حافظ ابن طاهر مقدسی و عبد الغنی مقدسی نیز چنین دیدگاهی دارند.
ص: 221
وى كتاب المستدرك على الصحيحين را نگاشته و در این کتاب هر چه بر پایه شروط بخاری و مسلم و یا شروط یکی از آن دو یا روایاتی که به نظر خودش صحیح بوده و از صحیحین جا مانده را گرد آوری کرده است. (1)
مستدرك كتابی است که حاکم نیشابوری درستی آن را گردن گرفته است از این رو از آن به صحیح مستدرك یاد کرده است. (2)
حافظان پس از وی از او به نیکی یاد کرده اند و برخی به او نسبت تشیع داده و گفته اند او در شروط صحت احادیث مستدرك خود آسان گیری نموده است. البته چه بسا سبب اتهام او به تشیع و تساهل در نقل حدیث روایاتی است که وی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است بلکه خطیب بغدادی به این مطلب تصریح می کند. (3)
وی نیز در کتاب خود تهذیب الآثار که برخی روایات تحریف را نیز آورده است به درستی تمامی کتابش گواهی داده است.
وی در کتاب المختاره به درستی همه کتابش ملتزم شده است.
حافظ عراقی می گوید:
و ممّن صحح أيضاً من المعاصرين له الحافظ ضياء الدين محمد بن عبد الواحد المقدسي، جمع كتاباً سمّاه المختارة، التزم فيه الصحة. (4)
همچنین از کسانی که معاصر او بوده و صحاح نگاشته است حافظ ضیاء الدين محمد بن عبد الواحد مقدسی است. وی در کتاب خود به نام المختاره ملتزم به صحت شده است.
حافظ سیوطی می گوید:
ص: 222
و منهم: الحافظ ضياء الدين محمد بن عبدالواحد المقدسي، جمع كتاباً سماه المختارة، التزم فيه الصحة، وذكر فيه أحاديث لم يسبق إلى تصحيحها. (1)
و در زمره ایشان حافظ ضیاء الدين محمد بن عبدالواحد مقدسی است. وی کتابی به نام المختاره گرد آورده و به درستی آن ملتزم گردیده است و در آن احادیثی آورده که تا پیش از او کسی صحیح نمی دانسته است.
در کشف الظنون پس از تصریح به سخنان پیشین آمده است:
قال ابن كثير وهذا الكتاب لم يتمّ وكان بعض الحفّاظ من مشايخنا يرجّحه على مستدرك الحاكم. (2)
ابن کثیر می گوید: این کتاب تمام نیست و برخی از اساتید حافظ ما این کتاب را بر مستدرك حاکم برتری داده اند.
افزون بر این سخنان تمامی شرح حال نویسان از او به نیکی یاد کرده اند چکیده آن چه حافظ ذهبی گفته چنین است:
الإمام، العالم، الحافظ، الحجة، محدّث، الشام، شيخ السُنّة... صاحب التصانيف النافعة... نَسَخَ و صنّف، و صحح و ليَّن، و جرّح، و عدّل و كان المرجوع إليه في هذا الشأن، قال تلميذه عمر بن الحاجب شيخنا أبو عبدالله شيخ وقته ونسيج وحده، علماً وحفظاً و ثقة و ديناً، من العلماء الربّانيّين، و هو أكبر من أن يدلّ عليه مثلي....
رأيت جماعة من المحدّثين ذكروه، فأطنبوا في حقه، و مدحوه بالحفظ والزهد.
سألت الزكى البرزالي عنه فقال: ثقة، جبل، حافظ، ديّن.
قال ابن النجار، حافظ، متقن، حجّة، عالم بالرجال، ورع تقي، ما رأيت مثله في نزاهته و عفته، و حسن طريقته.
و قال الشرف ابن النابلسي: ما رأيت مثل شيخنا الضياء. (3)
پیشوایی دانشمند و حافظی حجت بر دیگران محدث شام و شيخ السنة... صاحب نوشته های سودمند... نسخه برداری و تصنیف کرده و درست و نادرست احادیث را آشکار نموده و راویان
ص: 223
را جرح و تعدیل کرده است وی در جایگاهی بوده که دیگران به او رجوع می کردند شاگرد وی عمر بن حاجب گوید: استاد ما بزرگ زمانه خود و یگانه دورانش بود. او شناخته شده، حافظ مورد اعتماد و دین دار بوده و از علمای ربانی شمرده می شد او بزرگتر از آن است که مانند منی به او رهنمون باشد.
گروهی از محدثان را دیدم که او را یاد کرده و زبان به ستایش او در حفظ و زهد گشوده بودند.
از زکی برزالی درباره او پرسیدم: گفت: مقدسی مورد اعتماد، حافظ و دین دار بود. ابن نجار او را با وصف حافظ، حجّت آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقوایی که مانند او ندیدم می ستاید و شرف ابن نابلسی در حق وی گفته:است مانند استادم ضیاء مقدسی کسی را ندیدم.
ص: 224
ص: 225
پیش از این احادیث دلالت کننده بر تحریف گذشت و از لابلای آن ها دانسته شد که دیدگاه نقصان قرآن به گروه بزرگی از صحابه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم پیوند می خورد که در رأس آن ها افرادی همچون عمر بن خطاب عثمان بن عفان عبدالله بن عباس عبدالله بن عمر عبدالرحمان بن عوف، أُبيّ بن كعب عبدالله بن مسعود زید بن ثابت، أبو موسى أشعري حذيفة بن يمان جابر بن عبدالله، زید بن أرقم، عایشه دختر أبوبكر و حفصه دختر عمر قرار دارند.
این دیدگاه به برخی از تابعان پرآوازه نیز پیوند خورده است که سرشناس ترین آنان به قرار زیراند:
سعيد بن جبير، عكرمه ضحاك سعيد بن مسيّب، عروة بن زبير، محمد بن مسلم زهری، زر بن حبيش، مجاهد و حسن بصری.
و آشکار شد که این احادیث در مهمترین کتب و نوشته های ایشان روایت شده که در این میان، مشهورترین آن ها به قرار زیر است:
موطأ مالك مسند أحمد، صحيح بخاری، صحیح مسلم، صحیح ترمذی، صحیح نسایی صحیح ابن ماجه مصنف ابن أبي شيبه مستدرك حاكم معجم های سه گانه طبرانی، مسند أبو يعلى موصلي، سنن بيهقى، جامع الأصول، فتح البارى إرشاد السارى مصاحف ابن أنبارى الدرّ المنثور، كنز العمال، تاريخ مدينة دمشق تفسیر طبری، تفسیر رازی تفسیر قرطبی، تفسیر بغوی، تفسیر خازن، کشاف، البحر المحيط، تفسير ابن كثير، مشكل الآثار التسهيل لعلوم التنزيل البرهان في علوم القرآن مناهل العرفان في علوم القرآن، الإتقان في علوم القرآن و دیگر کتب اهل سنت در حدیث، فقه و تفسیر.
ص: 226
عالمان شیعه در برابر این احادیث و آثار نقل شده از صحابه همان برخوردی را کرده اند که با احادیث روایت شده در کتاب های خویش داشته اند و آنچنان که در باب یکم آشکار شد، عالمان شیعه پس از آن که دیدگاه عدم تحریف را بر پایه ادله ای از کتاب سنت و اجماع پذیرفته اند، احادیثی که از نظر سند معتبر بوده است را با برخی وجوه تأویل برده و اخبار تأویل ناپذیر و نامعتبر را رها ساخته اند.
این همان روشی است که در برابر احادیث تحریف اهل سنت نیز سزاوار است پیموده شود با این شیوه می توان دیدگاه عدم تحریف را با باور اهل سنت در درستی احادیث صحیحین و دیگر صحاح سازگار ساخت.
تأویل این گونه روایات به سه گونه ممکن است یا این روایات را تفسیر آیات دانست یا بر اختلاف قرائت ها حمل کرد و یا نسخ تلاوت را محتمل دانست لیکن باید دانست دو گونه نخست جز درباره روایات کم شماری قابل اجرا.نیست از سویی نسخ تلاوت نیز از نظر صغروی و کبروی با اشکال روبرو است و ما در این باره و در فصل چهارم به گستردگی سخن خواهیم گفت.
بنابراین راهی نیست جز آن که برخی از روایات تحریف را نادرست بشماریم و در این صورت این سخن، جز با دو دیدگاه مشهور میان اهل سنت ناسازگار نیست:
یکی آن که همه صحابه عادل اند و دیگر آن که هر چه در صحیحین و دیگر صحاح آمده درست است لیکن باید گفت که این دو دیدگاه مشهور از هیچ ریشه ای برخوردار نیست.
این چکیده ای از شیوه درست در برابر این احادیث است و چنان چه در مباحث پیش رو خواهد آمد محققان اهل سنت به آن ملتزم گردیده اند.
در میان اهل سنت برخی از راویان این احادیث درستی آن ها را گردن گرفته اند همچون گردآوران صحاح شش گانه و مانند کتاب هایی که نگارندگان آن به صحت روایات آن ملتزم شده اند که در سطور گذشته اشاره شد. برخی از اهل سنت نیز دیدگاهشان درباره این احادیث آشکار نیست، چنان که نمی دانیم کسانی که به درستی این کتاب ها ملتزم گردیده اند این روایات را بر نسخ حمل کرده اند و یا به پیروی از صحابه و تابعان دیدگاه تحریف را پذیرا شده اند؟
و در آن سو، دو دسته از محدثان و علما قرار می گیرند.
ص: 227
دسته ای با استناد به احادیث ظاهر در تحریف و پیروی از برخی صحابه، آشکارا دیدگاه تحریف را بر می گزینند و دسته ای دیگر این احادیث را نادرست خوانده و با قاطعیت تمام به رد آن ها پرداخته اند. پس می توان نتیجه گرفت که اهل سنت در برابر احادیث تحریف به سه گروه بخش پذیرند:
اینان کسانی هستند که احادیث تحریف را روایت کرده و در نوشته های حدیثی و غیر آن آورده اند و برای بیننده آشکار نیست که آیا اینان این احادیث را درست می دانند یا خیر؟ و اگر درست می دانند آیا به تأویل آن ها ملتزم می شدند و یا دیدگاه تحریف را پذیرا شده اند؟
این دسته بسیارند، بلکه می توان گفت اینان بیشتر رجال حدیث محدثان و عالمان روایت کننده این احادیث را تشکیل می دهند.
ایشان گروهی هستند که احادیث ظاهر و یا صریح در نقصان قرآن را آورده اند بی آن که آن که به آن ها پاسخ داده و یا به تأویلشان بپردازند این دسته نیز کم شمار نیستند برای نمونه به چند مورد اشاره می شود:
وی در تفسیرش می گوید:
(وَالصَّابِئُونَ) قراءة السبعة بالواو و هي مشكلة حتّى قالت عائشة: هي من لحن كتاب المصحف. (1)
(وَالصَّابِئُونَ) در قرائات هفتگانه با واو آمده و این با اشکال روبرو است، به طوری که عایشه گفته است این از لغزش نویسندگان روی داده است.
و همچنین می گوید:
ص: 228
(الْمُقيمينَ) منصوب على المدح بإضمار فعل و هو جائز كثيراً في الكلام، و قالت عائشة: هو من لحن كتاب المصحف، و في مصحف ابن مسعود: «والمقيمون» على الأصل. (1)
الْمُقيمينَ) با در تقدیر گرفتن فعل منصوب گردیده و این در سخن بسیار روی می دهد و عایشه گفته است این از لغزش نویسندگان مصحف ناشی شده و در مصحف ابن مسعود چنین آمده: «والمقيمون» بنابر اصل.
وی می نویسد:
(انْ هذان لَساحِرانِ) قرأ [أبو عمرو]: «إنّ هذين» بالياء، ولا إشكال في ذلك... و قالت عائشة: هذا مما لحن فيه كتاب المصحف. (2)
(انْ هذان لساحران) [أبو عمرو] چنین قرائت کرده است: «إنّ هذين» با ياء، و این اشکال به همراه ندارد... و عایشه گفته است این از مواردی است که نویسندگان مصحف لغزش کرده اند.
خطیب شربینی در تفسیرش می گوید:
و حكي عن عائشة - رضى الله تعالى عنها - و أبان بن عثمان: أنّ ذلك غلط من الكاتب، ينبغي أن يكتب «والمقيمون الصلاة». وكذلك قوله في سورة المائدة: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصّابِئُونَ وَالنَّصارى﴾ و قوله تعالى: (انْ هذان لساحِرانِ) قالا ذلك خطأ من الكاتب، و قال عثمان: إنّ في المصحف لحناً وستقيمه العرب بألسنتها، فقيل له: ألا تغيّره؟ فقال: دعوه فإنّه لا يحلّ حراماً ولا يحرّم حلالاً. و عامة الصحابة و أهل العلم على أنّه صحیح. (3)
از عایشه و ابان بن عثمان چنین آمده است این از لغزش نویسنده ناشی شده و سزاوار است چنین نوشته شود: «و المقيمون الصلاة» همچنین درباره سخن خداوند در سوره مائده که می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصارى﴾ و (انْ هذان لساحرانِ) گفته اند: این نیز از خطای نویسنده روی داده است عثمان نیز گفت: در مصحف لغزش هایی روی داده
ص: 229
است که عرب با زبان های خود آن ها را اصلاح خواهند کرد به او گفته شد آیا تو آن لغزش ها را تغییر نمی دهی؟ گفت: این لغزش ها نه حرامی را حلال کرده و نه حلالی را حرام می سازند و عموم صحابه و اهل دانش آن را صحیح می دانند.
اگر میان رفتار این دسته از عالمان اهل سنت با موضع دسته سوم در روش های کنار نهادن این احادیث نزدیکی روی ندهد می توان دیدگاه تحریف را به این دو عالم بلند مرتبه اهل سنت و مانند این دو نسبت داد.
تصریح به روی دادن تحریف
باید گفت در میان علمای اهل سنت کسانی هستند که به دیدگاه تحریف گرویده و با بلندترین صدا آن را فریاد زده اند حال این کار یا با تکیه بر روایات چگونگی گرد آوری قرآن بوده و یا از باور ایشان به صحیح بودن هر آن چه در صحیح بخاری و مسلم آمده ریشه گرفته و یا به خاطر انکار نسخ تلاوت از سوی ایشان سرچشمه می گیرد به هر روی گروهی از علمای اهل سنت به دیدگاه نقصان حقیقی قرآن روی آورده اند رافعی در این باره چنین می گوید:
فذهب جماعة من أهل الكلام - ممّن لا صناعة لهم إلا الظن والتأويل، واستخراج الأساليب الجدلية من كلّ حكم و كلّ قول - إلى جواز أن يكون قد سقط عنهم من القرآن شيء، حملاً على ما وصفوا من كيفية جمعه. (1)
گروهی از اهل کلام - از کسانی که جز گمان تأویل و بیرون آوردن روش های جدلی از هر حکم و سخنی کاری ندارند - براساس آن چه در چگونگی گرد آوری قرآن وصف کرده اند به جایز دانستن افتادگی برخی از بخش های قرآن روی آورده اند.
قرطبی می گوید:
قال أبو عبيد: و قد حدثت عن يزيد بن زريع، عن عمران بن جرير عن أبي مجلز، قال: طعن قوم على عثمان رحمه الله - بحمقهم - جمع القرآن، ثمّ قرأوا بما نسخ. (2)
ص: 230
ابو عبید گفت: از یزید بن زریع از عمران بن جریر از ابو مجلز روایت شده که گفت گروهی به نادانی خود - عثمان را درباره گرد آوری قرآن سرزنش کردند و سپس آن چه را نسخ شده بود قرائت کردند.
و در ادامه می گوید:
قال أبو عبيد: لم يزل صنيع عثمان - رضي الله عنه - في جمعه القرآن يعتد له بأنه من مناقبه العظام، وقد طعن عليه فيه بعض أهل الزيغ، فانكشف عواره و وضحت فضائحه. (1)
ابوعبید گفت: کاری که عثمان در گرد آوری قرآن انجام داد برای همیشه یکی از خوبی های بزرگ او شمرده می شود و برخی از مردمان پلید او را سرزنش کرده اند ولی با این کار، زشتی خود را نمایان کرده و اسباب شرمساری خود را فراهم نمودند.
و یا می گوید:
قال الإمام أبوبكر محمد بن القاسم بن بشار بن محمد الأنباري ولم يزل أهل الفضل والعقل يعرفون من شرف،القرآن وعلوّ منزلته ما يوجبه الحق والإنصاف والديانة، وينفون عنه قول المبطلين، وتمويه الملحدين، و تحريف الزائغين، حتّى نبغ في زماننا هذا زائغ، زاغ عن الملة وهجم على الأئمة بما يحاول به إبطال الشريعة التي لا يزال الله يؤيدها و يثبت أسها، و ينمي فروعها، و يحرسها من معايب أولي الجنف والجور، و مكائد أهل العداوة والكفر.
فزعم أن المصحف الذي جمعه عثمان رضي الله عنه - باتفاق أصحاب رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم على تصويبه فيما فعل - لا يشتمل على جميع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف قد قرأت ببعضها، و سأقرأ ببقيتها، فمنها: والعصر - و نوائب الدهر -، فقد سقط من القرآن على جماعة المسلمين و نوائب الدهر و منها: «حتى إذا أخذت الأرض زخرفها وازينت و ظنّ أهلها- » أنّهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلاً أو نهاراً فجعلناها حصيداً كأن لم تغن بالأمس - وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها فادعى هذا الإنسان أنه سقط على أهل الإسلام من القرآن «وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها» وذكر مما يدعي حروفاً كثيرة. (2)
ص: 231
امام ابوبکر محمد بن قاسم بن بشار بن محمد انباری می گوید: هماره اهل فرهیختگی و خرد، از شرافت قرآن و بلندی جایگاهش آن چه را که لازمه حق و انصاف و دیانت است می شناسند و سخن مبطلان تلبيس ملحدان و تحریف منحرفان را از آن دور می دارند تا آن که در زمان ما منحرفی زاویه یافته از ملت پدیدار گشت که با آن چه مایه ابطال شریعت بود به امت هجوم آوردند شریعتی که خداوند هماره آن را تأیید کرده و پایه های آن را استوار ساخته و شاخه های آن را رویانده و از معایب صاحبان انحراف و ستم و فریب اهل دشمنی و کفر پاسداری کرده است.
پس گمان کرده مصحف عثمان - که همراهی همه اصحاب رسول خدا را به همراه دارد - تمامی قرآن را در بر نگرفته است به این دلیل که از آن پانصد حرف افتاده که برخی را خواندم و باقیش را نیز به زودی خواهم خواند از این افتاده ها «والعصر» و «نوائب الدهر» در نزد گروهی از مسلمین افتاده است و از آن ها: «حتی إذا أخذت الأرض زخرفها وازّيّنت وظنّ أهلها أنّهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلاً أو نهاراً فجعلناها حصيداً كأن لم تغنَ بالأمس - وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها» این شخص ادعا کرده که از قرآن مسلمین این فراز افتاده است «و ما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها» و از این دست موارد فراوانی یاد کرده است.
از میان مذاهب اهل سنت این دیدگاه به حشویه - اصحاب ابو الحسن بصرى - نسبت داده شده است. اینان پذیرفته اند که در قرآن تحریف به دو گونه دگرگونی و افتادگی روی داده است. (1)
در سخن نحاس نیز آمده:
إنّ العلماء تنازعوا حديث عائشة في الرضاع، فردّه جماعة وصححه آخرون، قال: و أما قول من قال: إنّ هذا كان يقرأ بعد وفاة رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فعظيم.
دانشمندان درباره حدیث رضاع عایشه به اختلاف برخاسته اند برخی آن را نپذیرفته و برخی درست دانسته اند. اما سخن کسی که می گوید همانا این قرائت پس از رحلت پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم متداول شد سخن بسیار جسورانه و بزرگی است.
به زودی فراز کامل سخن وی خواهد آمد.
ص: 232
روشن است از سویی گفته شود پس از وفات پیامبر اکرم قرآن این گونه قرائت می شد و از سویی دیگر همه متفق اند که پس از پیامبر صلی الله علیه وآله نسخی روی نخواهد داد. پیامد این سخن آن است که آن بخش افتاده و قرآن تحریف یافته است به همین روی نحاس این سخن را بزرگ می شمارد. اما توجیه بیهقی برای حدیث رضاع را می توان اعترافی از سوی او دانست به این که این بخش حتی پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم از قرآن شمرده می شده و مسلمانان آن را در اصل قرآن تلاوت می کرده اند.
وی گمان برده که این آیه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم منسوخ گردیده است و کسانی که پس از ایشان تلاوتش می کردند به این نسخ آگاهی نداشتند اما این گمان درست نبوده و گواهی بر آن دیده نمی شود چرا که به یقین می دانیم همچنان که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم به محض نزول سوره ها و آیات قرآن را منتشر می فرمود و به قرائت آن ها فرمان می دادند پس اگر بر فرض نسخی روی می داد باید خبر آن را نیز میان امت پخش کرده و به گوش همه می رساندند.
و سخن وی مستلزم آن است که آیه ای در زمانی واحد هم جزء قرآن باشد و هم نباشد و این بی گمان باطل است و ما در فصل چهارم بیش از این سخن خواهیم گفت.
شعرانی (1) می گوید:
ولولا ما يسبق للقلوب الضعيفة، و وضع الحكمة في غير أهلها لبيّنت جميع ما سقط من مصحف عثمان. (2)
اگر نبود آن چه بر سر دل های ضعیف می آمد و حکمت به دست نا اهلان سپرده می شد هر آینه آشکار می کردم که از مصحف عثمان چه چیزهایی افتاده است.
زرقانی به هنگام بیان دیدگاه ها در معنای حدیث نزول قرآن بر هفت حرف چنین گفته است:
و هو: أنّ المراد بالأحرف السبعة أوجه من الألفاظ المختلفة في كلمة واحدة ومعنى واحد وإن شئت فقل: سبع لغات من لغات العرب المشهورة في كلمة واحدة و معنى واحد نحو: هلم و أقبل و تعال و عجل و أسرع و قصدي و عوّي فهذه ألفاظ سبعة معناها واحد، هو: طلب الإقبال.
ص: 233
و هذا القول منسوب لجمهور أهل الفقه والحديث منهم سفيان وابن وهب وابن جرير الطبري، والطحاوي.
مراد از حروف هفتگانه به معنای کلمات مختلف استعمال شده در يك معنا می باشد و یا به سخنی دیگر هفت لغت از لغات مشهور عرب در معنایی واحد بکار می رود مانند هلم أقبل تعال عجل أسرع، قصدی و نحوی که همه به معنای درخواست روی آوری است. این دیدگاه جمهور اهل فقه و حدیث همچون سفیان ابن وهب ابن جریر طبری و طحاوی است.
وی در ادامه می گوید:
إنّ أصحاب هذا المذهب - على جلالة قدرهم ونباهة شأنهم - قد وضعوا أنفسهم في مأزق ضيق، لأنّ ترويجهم لمذهبهم اضطرهم إلى أن يتورّطوا في أمور خطرها عظيم، إذ قالوا: إن الباقي الآن حرف واحد من السبعة التي نزل عليها القرآن، أما الستة الأخرى، فقد ذهبت ولم يعد لها وجود ألبتة، ونسوا أو تناسوا تلك الوجوه المتنوّعة القائمة في القرآن على جبهة الدهر إلى اليوم.
ثمّ حاولوا أن يؤيّدوا ذلك، فلم يستطيعوا أن يثبتوا للأحرف الستة التي يقولون بضياعها نسخاً ولا رفعاً، وأسلمهم هذا العجز إلى ورطة أخرى، هي: دعوى إجماع الأمة على أن تثبت على حرف واحد، وأن ترفض القراءة بجميع ما عداه من الأحرف الستة وأنّى يكون لهم هذا الإجماع ولا دليل عليه ؟!
هنالك احتالوا على إثباته بورطة ثالثة و هي: القول بأنّ استنساخ المصاحف في زمن عثمان - رضي الله عنه - كان إجماعاً من الأُمّة على ترك الحروف الستة والإقتصار على حرف واحد هو الذي نسخ عثمان المصاحف عليه....
ألا أنّ هذه ثغرة لا يمكن سدها، و ثلمة يصعب جبرها، وإلا فكيف يوافق أصحاب رسول الله - صلّى الله عليه وآله سلّم - على ضياع ستة حروف نزل عليها القرآن دون أن يبقوا عليها، مع أنّها لم تنسخ ولم ترفع؟!...
و قصارى القول: إنّنا نرباً بأصحاب رسول الله - صلّى الله عليه وآله سلّم - أن يكونوا قد وافقوا أو فكّروا، فضلاً عن أن يتآمروا على ضياع أحرف القرآن دون نسخ لها، وحاشا عثمان - رضي الله عنه- أن يكون قد أقدم على ذلك و تزعمه. (1)
ص: 234
همانا اصحاب این مذهب - با آن که داری مرتبه ای بلند و جایگاهی شریف اند - خود را در تنگنایی سخت قرار داده اند چرا که ترویج این مذهب آن ها را وا خواهد داشت به ورطه های خطرناک تری پا گذارند زیرا می گویند اکنون تنها یکی از آن حروف هفتگانه که قرآن بر آن نازل شده باقی مانده است و البته حروف شش گانه دیگر از بین رفته و به شمار نیامده است و ایشان آن وجوه متنوعی که در قرآن آمده و تاکنون بر پیشانی روزگار نشسته است را فراموش کرده یا خود را به فراموشی زده اند.
سپس ایشان در پی آن بر آمدند تا تأییدی برای دیدگاه خود فراهم سازند اما دریغ از آن که بتوانند برای از میان رفتن آن حروف نسخ یا رفعی اثبات کنند و این ناتوانی آن ها را به وادی دیگری کشانید و آن این که ادعا کنند امت اسلام اجماع نموده اند تا حرف واحدی را پذیرا شده و قرائات بر پایه حروف شش گانه دیگر را رها سازند. حال پرسش آن است که این اجماع را از کجا آوردند و چه گواهی بر آن دارند؟
باز برای اثبات اجماع به وادی سومی کشانده شدند و آن این که جریان استنساخ مصحف ها در زمان عثمان اجماعی از سوی امت است بر این که حروف شش گانه را رها ساخته و بر يك حرف که آن هم مصحف عثمان است بسنده کنند....
جز آن که این سخن رخنه ای است که نتوان آن را پوشاند و شکافی است که نتوان آن را ترمیم کرد زیرا چگونه می توان پذیرفت اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با از میان رفتن شش حرف از حروفی که قرآن بر آن ها نازل گشته موافقت کرده و بقای آن ها را برتر ندانند در حالی که هیچ نسخ یا رفعی نیز در میان نبوده است؟!....
کوتاه سخن آن که: ما پرهیز می کنیم تا بگوییم اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم با این کار موافق بوده و یا به آن فکر کرده باشند چه رسد به این که بگوییم بی آن که نسخی روی داده باشد فرمان داده اند تا قرائت های گوناگون قرآن از بین برود و عثمان منزه است از این که پیشگام این کار باشد.
باید گفت: مانند این سخن بسیار است و جوینده سخنان و دیدگاه های اهل سنت این گونه سخنان را در کتب فقه، حدیث، تفسیر و قرائات آنان خواهد یافت.
از ثوری چنین آمده است که گفت:
ص: 235
بلغنا أنّ ناساً من أصحاب النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - كانوا يقرأون القرآن، أُصيبوا يوم مسيلمة فذهبت حروف من القرآن. (1)
به ما رسیده که گروهی از اصحاب قاری قرآن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم، در روز مسیلمه از دنیا رفتند و در پی آن حروفی از قرآن از بین رفت.
ابن خطیب در کتابش الفرقان در عنوان «لحن الكتاب في المصحف» گفته است:
وقد سئلت عائشة - رضي الله تعالى عنها - عن اللحن الوارد في قوله تعالى: ﴿انْ هذانِ لَساحِرانِ﴾ وقوله عزّ من قائل: ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ و قوله جلّ و عزّ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هادُوا وَالصَّابِئُونَ﴾. فقالت: هذا من عمل الكتاب، أخطأوا في الكتاب.
وقد ورد هذا الحديث بمعناه بإسناد صحيح على شرط الشيخين.
از عایشه پرسیده شد آیا در این سخنان خداوند (إِنْ هذان لَساحِران)، ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ و ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ﴾ خطایی رخ داده است؟ گفت:
آری، این خطا از سوی نویسندگان روی داده است.
همانا این حدیث به همین معنا و با اسنادی صحیح بنا بر شرط بخاری و مسلم وارد شده است.
وی در ادامه می نویسد:
أخرج الإمام أحمد رضى الله تعالى عنه في مسنده عن أبي خلف - مولى بني جمح - أنه دخل على عائشة رضوان الله تعالى عنها، فقال: جئت أسألك عن آية في كتاب الله تعالى: كيف كان يقرؤها رسول الله صلى الله تعالى عليه وآله سلّم قالت أيّة آية؟ قال الذين يأتون ما أتوا أو الذين يؤتون ما آتو قالت أيّتهما أحبّ إليك ؟ قال: والذي نفسي بيده لإحداهما أحبّ إليَّ من الدنيا جميعاً قالت أيّتهما ؟ قال: الذين يأتون ما أتو. فقالت: أشهد أنّ رسول الله - صلّى الله تعالى عليه وآله وسلّم - كذاك كان يقرؤها وكذلك أُنزلت، ولكنّ الهجاء حرّف
احمد در مسند خود از ابو خلف - بنده بنو جمح - روایت کرده که وی بر عایشه وارد شد و :گفت آمدم تا درباره آیه ای از کتاب خداوند متعال پرسش کنم که چگونه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آن را قرائت می فرمود؟ گفت کدام آیه؟ ابوخلف گفت: «الّذین
ص: 236
يأتون ما أتوا» صحيح است یا «الّذین یؤتون ما آتو»! عایشه گفت کدام يك را تو می پسندی؟
گفت: سوگند به آنی که جانم در دست او است یکی از آن ها نزد من محبوب تر از همه دنیا است. گفت: كدام يك؟ ابو خلف گفت: «الّذين يأتون ما أتو» عايشه گفت: شهادت می دهم که رسول خدا نیز چنین قرائت می کرد و چنین فرود آمده بود ولی حروف آن تحریف گردید.
همچنین می نویسد:
وعن سعيد بن جبير قال في القرآن أربعة أحرف لحن والصابئون والمقيمين. فأصدق وأكن من الصالحين. وإن هذان لساحران.
وقد سئل أبان بن عثمان كيف صارت: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ ﴾ ما بين يديها و ما خلفها رفع و هي نصب؟ قال: من قبل الكاتب كتب ما قبلها، ثمّ سأل المملي ما أكتب؟ قال: أكتب المقيمين الصلاة، فكتب ما قيل له لا ما يجب عربيّةً ويتعيّن قراءةً:
احمد از سعید بن جبیر روایت کرده که گفت: در چهار حرف قرآن خطا روی داده است:
(الصّابِئُونَ)، (وَالْمُقيمينَ)، ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ﴾ و ﴿إِنَّ هذان لساحِرانِ﴾.
از ابان بن عثمان پرسیده شد چگونه در آیه ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾، مقیمین که باید به حالت مرفوع خوانده می،شد منصوب گردیده است؟ گفت این از سوی کاتب روی داده است. فرازهای پیشین را نوشته بود سپس از املا کننده پرسید چه بنویسم؟ گفت: بنویس «المقیمین الصلاة». پس آن چه را که بدو گفته شد نوشت نه آن چه را که ادب عربی و قرائت قرآن معین می ساخت.
و عن ابن عباس رضي الله تعالى عنهما في قوله تعالى: ﴿حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا﴾ قال: إنّما هي خطأ من الكاتب، حتّى تستأذنوا و تسلّموا.
و قرأ أيضاً: أفلم يتبيّن الذين آمنوا أن لو يشاء الله لهدى الناس جميعاً، فقيل له: إنّها في المصحف: (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ) ؟ فقال: أظنّ أنّ الكاتب قد كتبها و هو ناعس.
و قرأ أيضاً: و وصى ربّك ألا تعبدوا إلا إيّاه، و كان يقول: إنّ الواو قد التزقت بالصاد.
ص: 237
از ابن عباس در باره سخن خداوند ﴿حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا﴾ پرسیده شد. گفت: این از لغزش نویسنده بوده و درست آن است که قرائت شود ﴿حَتّى تستأذنوا و تسلّموا﴾.
همچنین ابن عباس چنین قرائت كرد: «أفلم يتبيّن الذين آمنوا أن لو يشاء الله لهدى الناس جمیعاً» به او گفته شد در مصحف چنین آمده (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ) گفت: به گمانم نویسنده به هنگام نوشتن چرت می زده است.
همچنین او (وَقَضى رَبُّكَ... را چنین قرائت کرده: «وَصى ربّك ألا تعبدوا إلا إيَّاه» و گفته است: واو به صاد چسبیده است.
و عن الضحاك إنّما هي و وصى ربّك، و كذلك كانت تقرأ، و تكتب فاستمد كاتبكم فاحتمل القلم مداداً كثيراً فالتزقت الواو بالصاد ثم قرأ: ﴿وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوَالِدَيْهِ﴾. و قال: لو كان «قضى» من الربّ لم يستطع أحد ردّ قضاء الربّ تعالى. ولكنّها وصيّة أوصى بها عباده.
از ضحاک چنین نقل شده آیه ﴿وَقَضى رَبُّكَ...﴾ این گونه بود «و وصی ربّك». این چنین نوشته و قرائت می شد تا آن که نویسنده شما قلم را کشید ولی بیش از اندازه کشیده شد تا آن که واو به صاد چسبید و موجب اشتباه گردید آن گاه قرائت کرد ﴿وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ﴾. ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ﴾.
و گفت: اگر «قضی» از سوی پروردگار می بود کسی توان آن را نداشت تا قضاء الاهی را دگرگون سازد ولی این تنها وصیتی است از سوی خداوند بر بندگانش.
و قرأ ابن عبّاس أيضاً ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان ضياء. ويقول: خذوا الواو من هنا واجعلوها ههنا عند قوله تعالى: ﴿الَّذينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ﴾ يريد بذلك أن تقرأ: والذين قال لهم الناس:
همچنین ابن عباس چنین قرائت کرده است ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان ضياء. و يقول: خذوا الواو من هنا واجعلوها ههنا عند قوله تعالى: ﴿الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيمَانًا وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ﴾ يريد بذلك أن تقرأ: والذين قال لهم الناس.
ص: 238
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسى و َهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِياءً﴾. و می گوید این واو را از این جا برداشته و به این سخن خداوند پیوند دهید ﴿الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيمانًا وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ﴾. وی از این سخن اراده کرده که سخن خداوند چنین قرائت گردد ﴿والذين قال لهم الناس﴾ همچنین قرائت کرده مثل نور المؤمن كمشكاة» و می گفت آن چه در مصحف آمده لغزشی از سوی نویسنده،است چرا که خداوند بزرگتر از آن بوده تا نورش مانند نور چراغ باشد.
و ذكر ابن أشتة في كتاب المصاحف بأنّ جميع ما كتب خطأ يجب أن يقرأ على صحته لغةً لا على رسمه، و ذلك كما في «لا أوضعوا لا أذبحنّه بزيادة ألف في وسط الكلمة. فلو قرء ذلك بظاهر الخط لكان لحناً شنيعاً يقلب معنى الكلام و يخلّ بنظامه، يقول الله تعالى: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.
ابن اشته در کتاب مصاحف یاد آور شده هر آن چه به خطا نوشته شده را باید به گونه صحیحش در لغت قرائت کرد. مانند آن که در «لا أوضعوا لا أذبحنه» الفی در میانه واژه آمده است. حال اگر به ظاهر آن چه نوشته شده قرائت گردد خطائی آشکار شمرده شده و معنا و ساختار سخن را بر هم می زند خداوند متعال فرموده: «همانا ما قرآن را فرو فرستاده و خود نگهدار آنیم».
و معنى حفظ القرآن إبقاء شريعته وأحكامه إلى يوم القيامة، و إعجازه أبد الدهر، بحيث يظلّ المثل الأعلى للبلاغة والرصانة والعذوبة سهل النطق على اللسان جميل الوقع في الآذان، يملك قلب القارئ و لب السامع.
و ليس ما قدّمنا من لحن الكتاب في المصحف بضائره أو بمشكك في حفظ الله تعالى له، بل إنّ ما قاله ابن عبّاس وعائشة و غيرهما من فضلاء الصحابة وأجلاء التابعين أدعى لحفظه، و عدم تغییره و تبديله. و مما لا شك فيه أنّ كُتاب المصاحف من البشر، يجوز عليهم ما يجوز على سائرهم من السهو والغفلة و النسيان. والعصمة الله وحده... ومثل لحن الكتاب كلحن المطابع، فلو أن إحدى المطابع طبعت مصحفاً به بعض الخطأ - و كثيراً ما يقع هذا - و سايرها على ذلك بعض قراء هذا المصحف، لم يكن ذلك متعارضاً مع حفظ الله تعالى له وإعلائه لشأنه. (1)
ص: 239
معنای حفظ قرآن آن است که شریعت و احکام قرآن تا روز قیامت پایدار بماند و به اعجازش خدشه ای وارد نگردد به گونه ای که نمونه ای بلند بالا برای بلاغت آرامش و گوارایی شمرده شود بر زبان ها آسان آید و گوش ها زیبا بنماید و قلب و فکر خواننده اش را تسخیر کند.
آن چه ما پیش از این پیرامون لغزش های نویسندگان قرآن آوردیم ضرری به قرآن نزده و شك و شبه های در حفظ قرآن از سوی خداوند متعال ایجاد نمی کند بلکه گفته ابن عباس عایشه و دیگران از بزرگان صحابه و تابعان در راستای نگاهبانی از قرآن و پیشگیری از دگرگونی و جابجایی آن بودند بی گمان نویسندگان قرآن بشر بوده اند و هر چه از فراموشی اشتباه و فروگذاری که برای دیگر انسان ها روا شمرده می،شود برای آن ها نیز روا خواهد بود و عصمت تنها برازنده خداوند است... و لغزش نویسندگان مانند خطاهای چاپی است. پس اگر یکی از چاپخانه ها کتابی را با برخی خطاها چاپ کند - که فراوان روی می دهد - چگونه خواهد بود؟ دیگر خطاها نیز از سوی خوانندگان این کتاب ممکن است روی دهد. پس این لغزش ها تعارضی با حفظ خداوند و به جایگاه بلند رساندن آن ندارد.
ابن خطيب همچنین می گوید:
وإنّما الذي يستسيغه العقل، و يؤيّده الدليل والبرهان أنّه إذا تعلّم فرد الكتابة في أُمّة أُميّة، فإنّ تعلّمه لها يكون محدوداً، ويكون عرضة للخطأ في وضع رسم الأحرف والكلمات، ولا يصح، والحال كما قدّمنا أن يؤخذ رسمه هذا أنموذجاً تسير عليه الأمم التي ابتعدت عن الأمية بمراحل، وأنْ نوجب عليها أخذه على علاته وفهمه على ما فيه من تناقض ظاهر، و تنافر بيّن، و ذلك بدرجة أنّ العلماء الذين تخصّصوا في فنّ رسم المصحف، لم يستطيعوا أن يعلّلوا هذا التباين إلا بالتجائهم إلى تعليلات شاذة عقيمة. (1)
آن چه که عقل روا می دارد و دلیل و برهان نیز پشتیبانی می کند آن است که هنگامی فردی از يك امت بی سواد نوشتن آموخت آموختگی او محدود بوده و کار او در کشیدن حروف و كلمات پر خطا خواهد بود در این صورت روا نیست رسم الخط او را نمونه و میزانی برای دیگران که باسوادتر بوده اند قرار داد و آنان را واداشت تا آن رسم الخط را با همه عیوبش پذیرا گردند در حالی که تناقضات آشکار و تنافرهای روشن آن را در می یابند. تنافر و تناقضی
ص: 240
که دانشمندان متخصص فن رسم الخط از توجیه آن ها عاجز شده اند جز آن که به دلایلی نایاب و شاذ پناه ببرند.
افزون بر این شایسته است تا در این جا آن چه سید عبد الحسين شرف الدين رحمه الله در این باره یاد آور شده بازگو کنیم ایشان می نویسد:
و ما أدري - والله - ما يقولون فيما نقله عنهم في هذا الباب غير واحد من سلفهم الأعلام، كالإمام أبي محمد بن حزم إذ نسب إلى الإمام أبي الحسن الأشعري في ص 207 من الجزء الرابع من (الفصل) أنّه كان يقول:
إنّ القرآن المعجز إنّما هو الذي لم يفارق الله عزّ وجلّ قط، ولم يزل غير مخلوق، ولا سمعناه قط، ولا سمعه جبرائيل ولا محمّد عليهما السّلام قطّ... إلى آخر ما نقله عن الإمام الأشعري وأصحابه - وهم جميع أهل السنّة - حتّى قال في ص 211 ما هذا لفظه:
و قالوا كلّهم إنّ القرآن لم ينزل به قط جبرائيل على قلب محمّد عليه الصلاة والسلام، وإنما نزل عليه بشيء آخر هو العبارة عن كلام الله، وإنّ القرآن ليس عندنا ألبتة إلا على هذا المجاز، وإنّ الذي نرى في المصاحف ونسمع من القرآن، ونقرأ في الصلاة، ونحفظ في الصدور ليس هو القرآن ألبتة، ولا شيء منه كلام الله ألبتة بل شيء آخر، وإنّ كلام الله تعالى لا يفارق ذات الله عزّ وجلّ.
ثمّ استرسل في كلامه عن الأشاعرة حتّى قال في ص 212 ولقد أخبرني علي بن حمزة المراوي الصقلي: أنّه رأى بعض الأشعرية يبطح المصحف،برجله قال فأكبرت ذلك، وقلت له: ويحك! هكذا تصنع بالمصحف وفيه كلام الله تعالى؟ فقال لي: ويلك ! والله ما فيه إلا السخام والسواد، وأما كلام الله فلا.
قال ابن حزم: «و كتب إلى أبو المرحي بن رزوار المصري: أنّ بعض ثقات أهل مصر من طلاب السنن أخبره أنّ رجلاً من الأشعرية قال له مشافهة: على من يقول: إنّ الله قال: قل هو الله أحد الله الصمد ألف لعنة» إلى آخر ما نقله عنهم. (1)
نمی دانم - به خدا سوگند - درباره آن چه در این باب از بزرگان پیشینشان نقل شده بزرگانی همچون ابو محمد ابن حزم چه می گویند که در صفحه 207 از جزء چهارم کتاب الفصل به ابوالحسن اشعری نسبت می دهد که گفته است:
ص: 241
همانا قرآن معجز آن چیزی است که هیچ گاه از خداوند جدا نشده و همیشه غیر مخلوق بوده است. نه هیچ گاه ما آن را شنیده ایم و نه جبرئیل و محمد عليهما السّلام شنیده اند... تا آخر آن چه از امام اشعری و پیروانش - که همگی سنی اند - نقل می کند. حتی در صفحه 211 چنین نقل کرده است:
همه آن ها می گویند: قرآن را هیچ گاه جبرئیل بر قلب محمد عليه الصلاة والسلام نازل نکرده و چیز دیگری به نام کلام الله را بر ایشان فرود آورده است [که همان قرآن حقیقی است]. همانا قرآن [موجود] جز به مجاز نزد ما نیست و آن چه ما در مصاحف می بینیم و از قرآن می شنویم و در نماز قرائت کرده و در سینه های خود به یاد می سپاریم قرآن و کلام خدا نیست بلکه چیز دیگری بوده و کلام الله از ذات خداوند عز و جل جدا نمی گردد.
سپس سخن پیرامون اشاعره را گسترش داده تا آن که در صفحه 210 گوید: علی بن حمزه مراوی صقلی مرا آگاه کرد که من برخی از اشعریان را دیدم که مصحف را به پای خود می کشیدند گفت: این کار بر من گران آمد به او گفتم وای بر تو با کتابی که کلام خدا در او است این چنین می کنی؟ گفت وای بر تو به خدا سوگند آن چیزی جز سیاهه هایی بیش نیست و کلام خدا در آن قرار ندارد.
ابن حزم می گوید: ابو مرحی بن رزوار مصری به من نوشت برخی از معتمدان اهل مصر و جویندگان سنت ها او را آگاه کرده اند که مردی از اشعری ها رو در رو به او گفت بر کسی که می گوید خداوند گفته: ﴿قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ هزار لعنت باد تا آخر آن چه از اشعری ها نقل می کند.
اینان کسانی هستند که به اینگونه اخبار اعتنایی نکرده و صحابه را در آن چه از آنان حکایت شده پیروی نکرده اند این گروه یا این روایات را به شکلی قاطع نپذیرفته اند و یا از در تأویل بر آمده اند و بر آثاری که در کلمات برخی صحابه و تابعان آمده - پیش از این در فصل یکم با عنوان «سخنان صحابه و تابعان پیرامون افتادگی دگرگونی و اشتباه در آیات قرآن» یادآور شدیم - با خرده گیری بر راوی، یا روایت و یا صحابی به رد و نقد پرداختند.
ص: 242
طبری پس از یادآوری دیدگاهش می نویسد:
و إنّما أخترنا هذا على غيره، لأنّه قد ذكر أنّ ذلك في قراءة أُبي بن كعب (والمقيمين)، وكذلك هو في مصحفه فيما ذكروا، فلو كان ذلك خطأ من الكاتب لكان الواجب أن يكون في كلّ المصاحف غير مصحفنا الذي كتبه لنا الكاتب الذي أخطأ في كتابه، بخلاف ما هو في مصحفنا، وفي اتفاق مصحفنا ومصحف أُبي في ذلك ما يدلّ على أنّ الذي في مصحفنا من ذلك صواب غير خطأ. مع أنّ ذلك لو كان خطأ من جهة الخط لم يكن الذين أخذ عنهم القرآن من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - يُعلّمون من علّموا ذلك من المسلمين على وجه اللحن، ولأصلحوه بألسنتهم، ولقنوه للأُمة تعليماً على وجه الصواب، وفي نقل المسلمين جميعاً ذلك - قراءة على ما هو به في الخطّ مرسوماً - أدلّ الدليل على صحة ذلك و صوابه، وأنْ لا صنع في ذلك للكاتب. (1)
این که ما این دیدگاه را برگزیدیم به این جهت است که در قرائت ابی بن کعب «والمقيمين» ذکر شده و همچنین در مصحف او نیز یادآور شده اند که چنین آمده و اگر این ناسازگاری ریشه در لغزش نویسنده داشت می بایست در همه مصحف ها جز مصحفی که آن کاتب برای ما نوشته - چیزی غیر از آن چه در این مصحف است - نوشته شده باشد و این هماهنگی مصحف ما با مصحف أبى [بن کعب] در این فراز ما را به این نتیجه رهنمون می کند که در مصحف ما لغزشی روی نداده است افزون بر آن که اگر این خطا مربوط به خط بود اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که قرآن را از آن ها گرفته بودند آرام ننشسته و کسانی که به خطا آموزش دیده بودند را به قرائت درست رهنمون می شدند و زبانشان را اصلاح کرده و درستی را به ایشان تفهیم می کردند و این که همه مسلمین چنین نقل کرده اند بهترین گواه خواهد بود بر این که نویسنده نقشی در آن چه خطا شمرده شد نداشته است.
دانی می گوید:
ص: 243
فإن قال قائل: فما تقول في الخبر الذي رويتموه عن يحيى بن يعمر، و عكرمة مولى ابن عبّاس عن عثمان أنّ المصاحف لما،نُسخت عرضت عليه فوجد فيها حروفاً من اللحن، فقال: أتركوها فإنّ العرب ستقيمها - أو ستعربها - بلسانها. إذ ظاهره يدلّ على خطأ في الرسم.
قلت: هذا الخبر عندنا لا يقوم بمثله حجّة، ولا يصح به دليل من جهتين إحداهما: أنه- مع تخليط في إسناده، واضطراب في ألفاظه - مرسل، لأنّ ابن يعمر، و عكرمة لم يسمعا من عثمان شيئاً، و لا رأياه. و أيضاً، فإنّ ظاهر ألفاظه ينفي و روده عن عثمان لما فيه من الطعن عليه، مع محله من الدين و مكانه من الإسلام، و شدّة اجتهاده في بذل النصيحة واهتباله بما فيه الصلاح للأمة. فغير متمكّن أن يقول لهم ذلك، وقد جمع المصحف مع سائر الصحابة الأخيار الأتقياء الأبرار نظراً لهم ليرتفع الإختلاف في القرآن بينهم، ثمّ يترك لهم فيه، مع ذلك لحناً وخطاً يتولّى تغييره من يأتي بعده، ممّن لا شك أنّه لا يدرك مداه ولا يبلغ غايته ولا غاية من شاهده. هذا ما لا يجوز لقائل أن يقوله، ولا يحلّ لأحد أن يعتقده.
فإن قال: فما وجه ذلك عندك لو صح عن عثمان؟
قلت: وجهه أن يكون عثمان أراد باللحن المذكور فيه التلاوة دون الرسم. (1)
اگر کسی بگوید: درباره خبری که از یحیی بن یعمر و عکرمه بنده ابن عباس از عثمان روایت کرده اند چه می گویی؟ آن گاه که مصحف ها گرد آوری شد مصحف ها به عثمان عرضه شد و او در میان آن ها لغزش هایی یافت و گفت: آن ها را رها کنید عرب با زبان خود آن ها را اصلاح کند. این روایت می رساند که در رسم قرآن خطا رخ داده است.
می گویم: در نزد ما چنین خبری حجیت ندارد و گواه گرفتن آن به دو جهت صحیح نیست:
نخست آن که این خبر - افزون بر آن که در سندش خلط و در الفاظش اضطراب دارد - مرسل است چرا که ابن یعمر و عکرمه نه از عثمان چیزی شنیده و نه دیده اند. همچنین ظاهر الفاظش می رساند که این سخن از عثمان نیست چرا که آن خرده ای بر عثمان خواهد بود با آن که جایگاه او در دین و موقعیتش در اسلام و فراوانی تلاشش در خیر خواهی و اهتمامش به آن چه صلاح امت در آن بوده همخوانی ندارد نمی توان چنین چیزی در باره آن ها گفت، در حالی که گرد آوری قرآن با همراهی دیگر صحابه برگزیده باتقوا و نیکو کردار صورت گرفته
ص: 244
است تا اختلاف آنان درباره قرآن برطرف گردد سپس بگوییم آنان خطاها و اشتباهات قرآن را رها کرده تا کسانی که پس از آن ها می آیند و گمان گستره قرآن را در نیافته و به اوج معنایی آن و اوج معرفتی کسانی که نزول قرآن را دیده اند نمی رسند این کار را به گردن گیرند. نه، گفتن این سخن بر کسی جایز نبوده و اعتقاد به آن برای احدی شایسته نیست.
پس اگر گفته شود اگر این عمل عثمان صحیح باشد نظر تو در این باره چیست؟ می گویم منظور عثمان از خطا در قرآن خطای در تلاوت بوده نه نگارش قرآن.
زمخشری نیز می گوید:
(وَالْمُقيمينَ) نصب على المدح لبيان فضل الصلاة، و هو باب واسع. وقد كسره سيبويه على أمثلة و شواهد، ولا يُلتفت إلى ما زعموا من وقوعه لحناً في خط المصحف، وربّما التفت إليه من لم ينظر في الكتاب، ولم يعرف مذاهب العرب وما لهم في النصب على الإختصاص من الإفتنان، وغُبّي عليه أنّ السابقين الأوّلين الذين مثلهم في التوراة ومثلهم في الإنجيل كانوا أبعد همة في الغيرة على الإسلام، وذبّ المطاعن عنه، من أن يتركوا في كتاب الله ثلمة ليسدّها من بعدهم، وخرقاً يَرفُوه مَن يلحق بهم. (1)
(والمقيمين) به جهت مدح منصوب شده و برای بیان فضل نماز آمده است و در ادبیات عرب این گونه نصب باب گسترده ای دارد و سیبویه بر پایه برخی مثال ها و شواهد، آن را مکسور دانسته است کسی در این آیه به روی دادن خطا و لغزش توجهی نکرده است و تنها کسانی به این سخن گرایش یافته اند که نظری به کتاب نداشته و بر مکاتب ادب عربی آگاه نبوده اند و ندانسته اند که چگونه عرب به جهت شیفتگی به نصب به هر بهانه ای منصوب می کند و بر او پنهان مانده که گذشتگان و پیشگامان که مانندشان در تورات و انجیل نیز بوده است، همتشان در غیرت نسبت به اسلام و دور ساختن آن چه مایه سرزنش و خرده گیری برای اسلام می شود بالاتر از آن بوده که در کتاب خدا شکافی باقی گذارند تا پس از آنان کسی جلوی آن را بگیرد و رخنه ای در کتاب خدا کنند که آیندگان به ترمیم آن بپردازند.
فخرالدین رازی نیز می گوید:
ص: 245
وأما قوله: ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ ففيه أقوال الأوّل: روي عن عثمان وعائشة أنّهما قالا: إنّ في المصحف لحناً و ستقيمه العرب بألسنتها واعلم أنّ هذا بعيد، لأنّ هذا المصحف منقول بالنقل المتواتر عن رسول الله - صلّى الله عليه وآله سلّم - فكيف يمكن ثبوت اللحن فيه ؟! (1)
پیرامون سخن خداوند ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ دیدگاه هایی مطرح شده است: نخست آن که از عثمان و عایشه روایت شده که گفته اند همانا در مصحف لغزش هایی روی داده که عرب با زبان خود آن ها را اصلاح می کند. بدان این سخن بعید است، چرا که مصحف با نقل متواتر از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به ما رسیده است پس چگونه می توان در آن لغزشی را ثابت کرد!؟
زمخشری در آیه ﴿حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا﴾ پس از نقل روایتی از ابن عبّاس گوید:
ولا يعوّل على هذه الرواية. (2)
به این روایت تکیه نمی توان کرد.
رازی نیز درباره این روایت گفته است
واعلم أنّ هذا القول من ابن عبّاس فيه نظر لأنّه يقتضي الطعن في القرآن الذي نقل بالتواتر، و يقتضي صحة القرآن الذي لم ينقل بالتواتر، و فتح هذين البابين يطرق الشك إلى كلّ القرآن، و إنّه باطل. (3)
بدان در این گفته از ابن عباس نظر است چرا که پیامد آن خرده گیری از قرآن متواتر و درست دانستن قرآن نا متواتر است. واگر این دو باب باز شود، سرآغازی برای راه یابی شك به تمام قرآن خواهد بود که این کار نارواست.
نیشابوری می گوید:
روي عن عثمان و عائشة أنّهما قالا: إنّ في المصحف لحناً وستقيمه العرب بألسنتها. ولا يخفى ركاكة هذا القول، لأنّ هذا المصحف منقول بالتواتر عن رسول الله - صلى الله عليه وآله سلّم - فكيف يمكن ثبوت اللّحن فيه ؟! (4)
ص: 246
از عثمان و عایشه روایت شده که گفته اند: همانا در مصحف خطاهایی است که عرب با زبان خود آن ها را اصلاح خواهد کرد سستی و سبکی این سخن پنهان نیست چرا که این مصحف به تواتر از پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم به ما رسیده است پس چگونه ممکن است در آن خطایی بوده باشد؟!
ابن کثیر درباره آیه ﴿حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا﴾ پس از آوردن سخن ابن عبّاس می گوید:
و هذا غريب جداً عن ابن عبّاس. (1)
چنین سخنی از ابن عباس جداً به دور است.
خازن نیز درباره آیه ﴿.... وَالْمُقيمينَ...﴾ می گوید:
إختلف العلماء في وجه نصبه فحكي عن عائشة، و أبان بن عثمان أنّه غلط من الكتاب، ينبغي أن يكتب: والمقيمون الصلاة. وقال عثمان بن عفّان: إنّ في المصحف لحناً ستقيمه العرب بألسنتهم، فقيل له: أفلا تغيّره؟! فقال: دعوه، فإنّه لا يحلّ حراماً ولا يحرّم حلالاً. وذهب عامة الصحابة وسائر العلماء من بعدهم إلى أنّه لفظ صحيح ليس فيه من خطأ من كاتب ولا غيره.
وأجيب عما روي عن عثمان بن عفان، وعن عائشة، وأبان بن عثمان: بأن هذا بعيد جداً، لأنّ الذين جمعوا القرآن هم أهل اللغة والفصاحة والقدرة على ذلك، فكيف يتركون في كتاب الله لحناً يصلحه غيرهم، فلا ينبغي أن ينسب هذا إليهم قال ابن الأنباري: ما روي عن عثمان لا يصلح لأنّه غير متصل، و محال أن يؤخّر عثمان شيئاً فاسداً ليصلحه غيره... وقال الزمخشري في الكشّاف: ولا يُلتفت إلى ما زعموا. (2)
عالمان در دليل إعراب نصب آن اختلاف کرده اند از عایشه و ابان بن عثمان روایت شده که این نصب به جهت لغزش نویسنده روی داده و شایسته است نوشته شود «والمقيمون الصلاة». عثمان بن عفان گفته است همانا در این مصحف خطا وجود دارد که عرب با زبان خود آن ها را اصلاح خواهد کرد و در ادامه اشکال و جواب عثمان را آورده است. عموم صحابه و دیگر علمای پس از ایشان به این سو رفته اند که این لفظ صحیح بوده و هیچ لغزشی، نه از نویسنده و نه از دیگران روی نداده است.
ص: 247
درباره آن چه از عثمان بن عفان عایشه و ابان بن عثمان روایت شده چنین پاسخ می دهم: جداً چنین سخنی بعید است چرا که گردآورندگان قرآن همه از اهل لغت و فصاحت بوده و بر این امور آگاهی داشته اند پس چگونه می شود که لغزشی را در کتاب خدا رها سازند تا دیگران به اصلاح آن همت گمارند؟ سزاوار نیست چنین چیزی را به اینان نسبت داد. ابن انباری می گوید: آن چه از عثمان روایت شده صلاحیت استناد ندارد چرا که سند متصلی ندارد و محال است که عثمان لغزشی را رها سازد تا دیگران به اصلاحش روی آورند و زمخشری در کشاف گفته است: کسی به این گمان روی نمی آورد.
وی درباره (حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا) نیز می گوید:
و كان ابن عبّاس يقرأ: «حتّى تستأذنوا». و يقول: (تَسْتَأْنِسُوا) خطأ من الكاتب. وفي هذه الرواية نظر، لأنّ القرآن ثبت بالتواتر. (1)
ابن عباس چنین قرائت می کرد: «حتی تستأذنوا» و می گفت: (تَسْتَأْنِسُوا) به خاطر لغزش نویسنده روی داده است این روایت با اشکال روبرو است چرا که قرآن به تواتر رسیده است.
رازی درباره آیه (أنْ هذان لساحران) می گوید:
القراءة المشهورة (إنْ هذان لَساحِران) ومنهم من ترك هذه القراءة، و ذكروا وجوهاً أُخر [فذكرها و وصفها بالشذوذ، ثمّ قال:] واعلم أنّ المحققين قالوا: هذه القراءات لا يجوز تصحيحها، لأنّها منقولة بطريق الآحاد والقرآن يجب أن يكون منقولاً بالتواتر، إذ لو جوزنا إثبات زيادة في القرآن بطريق الآحاد لما أمكننا القطع بأنّ هذا الذي هو عندنا كلّ القرآن لأنّه لما جاز في هذه القراءات - أنّها مع كونها من القرآن ما نقلت بالتواتر - جاز في غيرها ذلك، فثبت أن تجويز كون هذه القراءات من القرآن يطرق جواز الزيادة والنقصان والتغيير إلى القرآن وذلك يُخرج القرآن عن كونه حجّة، ولما كان ذلك باطلاً، فكذلك ما أدّى إليه. وأما الطعن في القراءة المشهورة، فهو أسوء مما تقدّم من وجوه:
أحدها: أنّه لما كان نقل هذه القراءة في الشهرة كنقل جميع القرآن فلو حكمنا ببطلانها، جاز مثله في جميع القرآن، و ذلك يفضي إلى القدح في التواتر، و إلى القدح في كل القرآن، وأنه باطل. وإذا ثبت ذلك، إمتنع صيرورته معارضاً بخبر الواحد المنقول عن بعض الصحابة.
ص: 248
و ثانيها: أنّ المسلمين أجمعوا على أنّ ما بين الدفتين كلام الله تعالى و كلام الله تعالى لا يجوز أن يكون لحناً، و غلطاً، فثبت فساد ما نقل عن عثمان وعائشة أنّ فيه لحناً و غلطاً.
و ثالثها: قال ابن الأنباري: إنّ الصحابة هم الأئمة والقدوة، فلو وجدوا في المصحف لحناً، لما فوّضوا إصلاحه إلى غيرهم من بعدهم، مع تحذيرهم من الإبتداع، وترغيبهم في الإتباع. (1)
قرائت مشهور (إِنْ هذان لساحران) است ولی برخی این قرائت را نپذیرفته و وجوه دیگری آورده اند. [وی آن ها را یادآور شده و به شاذ بودن متهم ساخته و سپس می گوید:] بدان که محققان می گویند: درست دانستن این قرائات روا نیست چرا که آن ها خبر واحدند و قرآن به نقل متواتر رسیده است و اگر روا باشد که با خبری واحد چیزی به قرآن افزوده شود نمی توان اطمینان یافت که آن چه در دست ما است تمام قرآن بوده است چرا که اگر روا باشد چیزی در عين قرآن بودن به تواتر به ما نرسد پس در غیر این قرائات نیز روا خواهد بود. پس ثابت شد چنان چه این قرائات قرآن شمرده شود افزایش کاهش و دگرگونی قرآن جایز می گردد و این حجیت قرآن را با چالش روبرو می سازد پس هنگامی که این سخن باطل بود، آن چه ما را به این سخن کشاند نیز باید باطل باشد.
اما خرده گیری بر قرائت مشهور از آن چه گفته شد به مراتب زشت تر است:
نخست آن که: اگر به نادرستی آن قرائت حکم شود در حالی که شهرتش همانند شهرت دیگر بخش های قرآن است هر آینه در تمام قرآن چنین چیزی روا خواهد بود. در نتیجه این سخن تواتر قرآن و درستی تمام آن را با چالش روبرو می سازد که سخنی بس ناروا خواهد بود. پس آن هنگام که چنین ثابت شد نمی توان خبر واحدی که از يك صحابه روایت شده را معارض قرائت مشهور شمرد.
دوم: تمامی مسلمین اجماع کرده اند که آن چه در میان دو جلد قرار گرفته کلام الله است و روا نیست که در کلام خدا خطا و لغزش باشد بنابر این بطلان آن چه از عثمان و عایشه نقل شده که در قرآن خطا روی داده آشکار می گردد.
ص: 249
سوم: ابن انباری گفته است: همانا صحابه پیشوا و پیشگام بوده اند پس اگر در قرآن لغزشی می یافتند اصلاحش را به دیگران و پس از خود وا نمی گذاردند با آن که ایشان را از بدعت ترسانده و به تبعیت فراخوانده اند.
أبو حيان أندلسي درباره (وَالْمُقيمينَ...)، پس از یادآور شدن آن چه از عایشه و أبان بن عثمان روایت شده می گوید:
ولا يصح عنهما ذلك، لأنّهما عربيان فصيحان. (1)
نسبت چنین سخنی به این دو درست نیست چرا که این دو از فصیحان عرب بوده اند.
و عن عائشة أنّها سئلت عن (الْمُقيمينَ) وعن قوله إِنْ هذان لساحران) و(الصَّابِئُونَ) في المائدة فقالت يا ابن أخي الكتاب أخطأوا.
وروي عن عثمان بن عفان أنّه لما فُرغَ من المصحف أتي به قال: أرى فيه شيئاً من لحن ستقيمه العرب بألسنتها، فقيل له: ألا تغيّره ؟ فقال: دعوه، فإنّه لا يحل حراماً ولا يحرّم حلالاً.
قال ابن الأنباري و ما روي عن عثمان لا يصح، لأنّه غير متصل، و محال أن يؤخّر عثمان شيئاً فاسداً ليصلحه غيره، ولأنّ القرآن منقول بالتواتر عن رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فكيف يمكن ثبوت اللحن فيه؟!
وقال الزمخشري في الكشّاف ولا يُلتفت. (2)
از عایشه روایت شده که از او درباره (الْمُقيمينَ) و سخن خداوند ان هذان لساحران و (الصَّابِئُونَ) در سوره مائده پرسش شد. گفت: ای فرزند برادر نویسندگان خطا کرده اند.
و از عثمان روایت شده آن هنگام که گردآوری قرآن پایان یافت قرآن را نزد وی آوردند گفت: در آن خطاهایی می بینم که عرب خود با زبان خویش اصلاح خواهد کرد. به او گفته شد آیا تو اصلاح نمی کنی؟ گفت: رها سازید این لغزش ها حرامی را حلال و حلالی را حرام نمی کنند.
ابن انباری می گوید: آن چه از عثمان روایت شده سند درستی ندارد: چرا که متصل نیست و محال است عثمان انحرافی را واگذارد تا دیگران اصلاح کنند. از سویی قرآن از
ص: 250
پیامبر صلّى الله عليه وسلّم به تواتر نقل شده است پس چگونه ممکن است در آن لغزشی روی داده باشد؟
و زمخشری در کشاف گفته است: کسی در این آیه به رویدادن خطا و لغزش توجهی نکرده است.
وی در باره (ان هذان لَساحران) می گوید:
فهذه أقوال تتضمن توجيه هذه القراءة بوجه تصح به و تخرج به عن الخطأ، و بذلك يندفع ما روي عن عثمان و عائشة أنّه غلط من الكاتب للمصحف. (1)
این ها دیدگاه هایی است که این قرائات را با وجهی صحیح توجیه می کند و نسبت خطا را از قرآن دور می سازد و بدان آن چه از عثمان و عایشه روایت شده که این قرائات از لغزش نویسندگان ناشی شده، بر طرف می گردد.
آلوسی درباره (وَالْمُقیمین) می گوید:
و بالجملة لا يُلتفت إلى من زعم أنّ هذا من لحن القرآن وأنّ الصواب (والمقيمون) بالواو كما في مصحف عبد الله وهي قراءة مالك بن دينار والجحدري و عيسى الثقفي، إذ لا كلام في نقل النظم تواتراً فلا يجوز اللحن فيه أصلاً. و أما ما روي أنّه لما فرغ من المصحف أُتي به إلى عثمان فقال: قد أحسنتم و أجملتم... فقد قال السخاوي: إنّه ضعيف والإسناد فيه اضطراب و انقطاع، فإنّ عثمان رضي تعالى عنه جعل للناس إماماً يقتدون به فكيف يرى فيه لحناً و يتركه لتقيمه العرب بألسنتها، و قد كتب عدة مصاحف و ليس فيها اختلاف أصلاً إلاّ فيما هو من وجوه القراءات. وإذا لم يقمه هو و من باشر الجمع - و هم هم - كيف يقيمه غيرهم؟! (2)
به طور کلی باید گفت: به کسی که گمان کرده در قرآن لغزشی روی داده توجهی نمی شود و درست آن (المقیمون) است آن چنان که در مصحف عبدالله آمده و قرائت مالك بن دينار، جحدری و عیسی ثقفی نیز چنین بوده چرا که بی تردید نقل قرآن متواتر بوده بنابراین به هیچ روی روا نیست خطایی در آن روی داده باشد اما پیرامون آن چه روایت شده که به هنگام اتمام گردآوری قرآن آن را نزد عثمان بردند و عثمان گفت: کاری نیکو و زیبا انجام دادید... پس
ص: 251
سخاوی درباره آن گفته است این حدیث ضعیف بوده و سند آن دارای انقطاع و درون مایه اش مضطرب است زیرا چگونه می شود عثمان که پیشوای دیگران بوده در قرآن کژی و نادرستی ببیند ولی آن را رها ساخته و اصلاحش را به زبان عرب وا گذارد؟ در حالی که وی شماری مصحف نگاشت که در آن ها هیچ گونه ناسازگاری نبود جز آن چه که به وجوه قرائات باز می گردید و هنگامی که او و کسانی که به گردآوری قرآن پرداختند اصلاح قرآن را بر عهده نگرفته اند - با آن که آن ها از آن جایگاه بلند برخوردار بودند - چگونه دیگران اصلاح قرآن را بر گردن گیرند؟
این ها سخنانی در نپذیرفتن این احادیث بود و دیده شد که برخی تنها به إستبعاد بسنده کرده اند و برخی گفته اند: «در آن ها جای تأمل است و برخی دیگر می گویند سستی و سخافت این سخن بر کسی پوشیده نیست» و گروهی دیگر گویند: «به آن ها توجهی نمی شود...» و برخی گفته اند: «این احادیث دور از واقعیت است».
برخی از این عالمان شهامت به خرج داده و به آشکاری حدیث را ضعیف شمرده و گفته اند: «حدیث صحیح نیست» در کتاب الإتقان (1) از ابن انباری نیز آمده که وی به تضعیف این روایات گرایش یافته است و باقلانی در نكت الإنتصار (2) و گروهی دیگر نیز چنین کرده اند.
لیکن برخی دیگر بر بطلان این احادیث استدلال کرده و برهان اقامه نموده اند چرا که پذیرش آن ها، تواتر قرآن را با چالش روبرو کرده و موجب سرزنش و خرده گیری بر صحابه به ویژه گرد آورندگان قرآن و در رأسشان عثمان می گردد. پس این احادیث به جهت چنین استلزامات باطل باطل شمرده خواهد شد.
و گروهی بالاتر از این گفته و به ساختگی بودن این احادیث از سوی دشمنان اسلام گرایش یافته اند.
حکیم ترمذی می گوید:
ما أرى مثل هذه الروايات إلاّ من كيد الزنادقة. (3)
سر چشمه این احادیث را جز مکر زنادقه نمی دانم.
أبو حيان اندلسی می گوید:
ص: 252
و من روى عن ابن عبّاس أن قوله: (تَسْتَأْنِسُوا) خطأ أو وهم من الكاتب، وأنه قرأ: حتّى (تستأذنوا)، فهو طاعن في الإسلام ملحد في الدين وابن عبّاس بريء من هذا القول. (1)
کسی که از ابن عباس روایت کرده که او (تَسْتَأْنِسُوا) را خطا و یا وهمی از سوی نویسنده دانسته و چنین قرائت می کرده است حتی «تستأذنوا» خرده گیر بر اسلام بی دین بوده و دامان ابن عباس از چنین سخنانی پاک و منزه است.
و برخی از دانشمندان و نویسندگان متأخر و معاصر نیز این روایات را همین گونه چاره کرده اند.
صاحب المنار در زمره همین نویسندگان است. وی می گوید:
و قد تجرّأ بعض أعداء الإسلام على دعوى وجود الغلط النحوي في القرآن، وعد رفع (الصَّابِئِينَ) هنا من هذا الغلط. و هذا جمع بين السخف والجهل، و إنّما جاءت هذه الجرأة من الظاهر المتبادر من قواعد النحو، مع جهل أو تجاهل أنّ النحو إستنبط من اللغة ولم تستنبط اللغة منه. (2)
برخی از دشمنان اسلام گستاخی کرده و قرآن را دارای لغزش نحوی دانسته اند و رفع (الصَّابِئِینَ) نمونه ای از اینگونه اغلاط شمرده اند و این کار ایشان جمع میان سخافت و نادانی است. این گستاخی از ظاهر برخی قواعد نحوی متبادر است اما این ها یا نادان بوده و یا خود را به نادانی زده اند چرا که نحو از لغت استنباط می شود نه لغت از نحو.
همچنین می گوید.
وقد عدّ مثل هذا بعض الجاهلين أو المتجاهلين من الغلط في أصح الكلام وأبلغه، و قيل: إنّ (المقيمين) معطوف على المجرور قبله... وما ذكرناه أوّلاً أبلغ عبارة وإن عده الجاهل أو المتجاهل غلطاً أو لحناً. و روي أنّ الكلمة في مصحف عبدالله بن مسعود مرفوعة، (والمقيمين الصلاة)، فإنّ صح ذلك عنه وعمّن قرأها مرفوعة كمالك بن دينار والجحدري وعيسى الثقفي كانت قراءة، وإلا فهي كالعدم.
و روي عن عثمان أنّه قال: إنّ في كتابة المصحف لحناً ستقيمه العرب بألسنتها، و قد ضعف السخاوي هذه الرواية، و في سندها إضطراب وانقطاع. فالصواب أنّها موضوعة، و لو صحت، لما صح أن يعدّ ما هنا من ذلك اللحن، لأنّه فصيح بليغ. (3)
ص: 253
برخی از این نادانان و یا کسانی که خود را به نادانی زده اند مانند این را در درست ترین و بلیغ ترین سخن ها غلط شمردهاند و گفته شده: همانا «المقیمین» به مجرور قبل از خود عطف گردیده است... و آن چه ما یادآور شدیم از نظر عبارت بلیغ تر است، گر چه برخی نادانان و آنانی که خود را به نادانی زده اند آن را خطا و لغزش شمرده.اند. و روایت شده که این کلمه در مصحف عبد الله بن مسعود مرفوع بوده است حال اگر این روایت از او و از کسانی همچون مالک بن دینار جحدری و عیسی ثقفی درست باشد تنها یک قرائت شمرده شده و در غیر این صورت چیزی محسوب نمی گردد.
از عثمان روایت شده است که گفت: در کتابت قرآن خطا رخ داده است که عرب آن را تصحیح می کند همانا سخاوی این روایت را تضعیف کرده است و سند آن با اضطراب و انقطاع همراه است و قول صحیح همین است که این حدیث جعلی است و اگر بر فرض روایت صحیح باشد این مورد در این جا در زمره لعن شمرده نمی شود زیرا عبارت مورد بحث فصیح و بلیغ است.
و این سخن دیدگاه رافعی و محمد أبو زهره نیز می باشد محمد أبو زهره أحاديث منافى تواتر قرآن را چنین توصیف کند:
الروايات الغريبة البعيدة عن معنى تواتر القرآن الكريم التي احتوتها بطون بعض الكتب، كالبرهان للزركشي، والإتقان للسيوطي، التي تجمع كما يجمع حاطب ليل، يجمع الحطب،والأفاعي مع أنّ القرآن كالبناء الشامخ الأملس الذي لا يعلق به غبار
روايات غریب و دور از معنای تواتر قرآن که برخی کتب مانند البرهان زرکشی و الاتقان سیوطی آن ها را در بر گرفته اند کتاب هایی که روایات را به مانند کسی که در تاریکی شب به جمع آوری هیزم روی آورده که ممکن است چوب و واقعی را با هم در آمیزد، گرد آورده اند. در حالی که قرآن به مانند بنایی بزرگ و مبهوت کننده است که گردی بر دامان آن نخواهد نشست.
سپس وی این سخن رافعی را شاهد آورده می نویسد:
و نحسب أنّ أكثر هذا مما افترته الملحدة.
گمان می کنیم بیشتر این احادیث را ملحدان به دروغ گفته اند.
همچنین می گوید:
ص: 254
وإنّ ذلك الذي ذكره الكاتب الإسلامي الكبير حق، لا ريب فيه. (1)
بی تردید آن چه این نویسنده اسلامی بزرگ یادآوری کرده حق است.
آن چه تاکنون گذشت دیدگاه برخی از علمای اهل سنت درباره این گونه احادیث و آثار بود هستند افراد دیگری که این دیدگاه را پذیرفته و ما به جهت کفایت کردن به همین مقدار، نامی از آن ها نبردیم. اما گروهی از این دیدگاه خشمگین شده و به شدت از آن ابراز انزجار کرده اند مشهورترین این افراد حافظ ابن حجر عسقلانی است. وی پس از آن که حدیث ابن عباس را که گفت «این را در حالی که چرت می زده نوشته است» نقل کرده، بر زمخشری و پیروانش تاخته و می گوید
و أما ما أسنده الطبري عن ابن عبّاس، فقد اشتد إنكار جماعة ممن لا علم له بالرجال صحته، و بالغ الزمخشري في ذلك كعادته - إلى أن قال - و هي والله فرية ما فيها مرية، و تبعه جماعة بعده، والله المستعان.
وقد جاء عن ابن عبّاس نحو ذلك في قوله تعالى: ﴿وَقَضى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾... أخرجه سعيد بن منصور بإسناد جيد عنه.
و هذه الأشياء - وإن كان غيرها المعتمد - لكن تكذيب المنقول بعد صحته، ليس من دأب أهل التحصيل فلينظر في تأويله بما يليق به. (2)
گروهی که از دانش رجال آگاهی ندارند این حدیث طبری از ابن عباس را به شدت انکار کرده اند و زمخشری طبق عادتش در این انکار زیاده روی کرده است - تا این که می گوید - و به خدا سوگند سخن ایشان بی هیچ تردیدی دروغی شگفت آور و بزرگ است و گروهی او را در این دیدگاه پیروی کرده اند و خداوند یاری رسان است.
و مانند آن روایت دیگری از ابن عباس در باره سخن خداوند ﴿وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ است. سعید بن منصور این حدیث را با سند بسیار خوبی روایت کرده است.
ص: 255
آن چه از برخی صحابه نقل شده - با آن که غیرش مورد پذیرش است - ولی تکذیب آن نیز پس از دانستن صحت سندش شیوه اهل دانش نیست بنابراین باید در پی تأویل شایسته ای برای آن ها گشت.
اما باید گفت شگفت است از ابن حجر که چرا تأویل شایسته را به دیگران سپرده، در حالی که بر او بود تا خودش به این کار روی آورده و از احادیث صحیح پشتیبانی نماید؟!
آری، برخی از علمای اهل تسنن وجوهی را برای تأویل این احادیث یادآور شده اند که دانی در زمره آنان است. وی - پس از پذیرش صحت حدیث - درباره آن چه از عثمان روایت شده می گوید:
وجهه أن يكون أراد باللحن المذكور في التلاوة، دون الرسم:
مراد وی از لغزش خطای در تلاوت بوده نه خطای در رسم و الفاظ قرآن.
ابن أشته در پاسخ به این گونه روایات می گوید:
أخطأوا في الإختيار، وما هو الأولى لجمع الناس عليه من الأحرف السبعة، لا أنّ الذي كُتب خطأً خارج عن القرآن.
قال: فمعنى قول عائشة: «حُرّف الهجاء» ألقي إلى الكاتب هجاء غير ما كان الأولى أن يُلقى إليه من الأحرف السبعة قال و كذا معنى قول ابن عبّاس: «كتبها وهو ناعس»، يعني: فلم يتدبّر الوجه الذي هو أولى من الآخر. و كذا سائرها. (1)
نویسندگان، در برگزیدن شایسته ترین از میان حروف هفتگانه دچار اشتباه شده اند نه آن که آن چه خارج از قرآن بوده را به خطا درون آن آورده اند [و گوید] پس معنای سخن عایشه که گفت: «الفاظ قرآن تحریف شد» این است که به نویسنده آن چه از میان حروف هفتگانه برتر بود عرضه نگردید. همچنین سخن ابن عباس که گفت: «آن را در حال چرت نوشته» یعنی در باره آن چه شایسته تر بوده خوب نیندیشیده است و همچنین مانندهای این احادیث.
سیوطی در این باره خود را به زحمت انداخته است. وی پس از آن که این روایات را آورده به تبیین اشکال آن ها پرداخته و تأویلش را بر عهده گرفته است ما تمامی سخن وی را می آوریم تا آشکار شود که آن چه سزاوار بوده آورده است یا خیر؟!
وی می گوید:
ص: 256
هذه الآثار مشكلة جدّاً، وكيف يظنّ بالصحابة أوّلاً: أنّهم يلحنون في الكلام فضلاً عن القرآن، و هم الفصحاء اللدّ؟! ثمّ كيف يظنّ بهم ثانياً: في القرآن الذي تلقوه من النبي - صلى الله عليه وآله سلّم - كما أنزل، وحفظوه وضبطوه وأتقنوه؟! ثمّ كيف يظنّ ثالثاً: إجتماعهم كلهم على الخطأ و كتابته. ثمّ كيف يظنّ بهم رابعاً: عدم تنبههم و رجوعهم عنه؟!
ثمّ كيف يظنّ بعثمان أنّه ينهى عن تغييره؟! ثمّ كيف يظنّ أنّ القراءة استمرّت على مقتضى ذلك الخطأ، وهو مروي بالتواتر خلفاً عن سلف ؟! هذا مما يستحيل عقلاً و شرعاً و عادة.
و قد أجاب العلماء عن ذلك بثلاثة أجوبة:
أحدها: أنّ ذلك لا يصح عن عثمان، فإنّ إسناده ضعيف مضطرب، منقطع، ولأنّ عثمان جعل للناس إماماً يقتدون به، فكيف يرى فيه لحناً و يتركه لتقيمه العرب بألسنتها، فإذا كان الّذين تولوا جمعه وكتابته لم يقيموا ذلك وهم الخيار، فكيف يقيمه غيرهم؟ وأيضاً: فإنّه لم يكتب مصحفاً واحداً، بل كتب عدة مصاحف.
فإن قيل: إنّ اللّحن وقع في جميعها فبعيد اتّفاقها على ذلك، أو في بعضها، فهو اعتراف بصحة البعض، ولم يذكر أحد من الناس أنّ اللحن كان في مصحف دون مصحف، ولم تأت المصاحف قط مختلفة إلا فيما هو من وجوه القراءة، وليس ذلك بلحن.
الوجه الثاني: على تقدير صحة الرواية: إنّ ذلك محمول على الرمز والإشارة... .
الثالث: أنّه مؤوّل على أشياء خالف لفظها رسمها... وبهذا الجواب وما قبله، جزم ابن أشتة في کتاب «المصاحف».
و قال ابن الأنباري في كتاب (الردّ على من خالف مصحف عثمان) في الأحاديث المروية عن عثمان في ذلك: «لا تقوم بها حجة، لأنّها منقطعة غير متصلة، و ما يشهد عقل بأنّ عثمان و هو إمام الأمة الذي هو إمام الناس في وقته وقدوتهم، يجمعهم على المصحف الذي هو الإمام، فيتبيّن فيه خللاً، و يشاهد في خطّه زللاً فلا يصلحه كلا والله ما يتوهّم عليه هذا ذو إنصاف وتمييز، ولا يعتقد أنه أخّر الخطأ في الكتاب ليصلحه من بعده وسبيل الجائين من بعده البناء على رسمه، والوقوف عند حكمه.
و من زعم - أنّ عثمان أراد بقوله: أرى فيه لحناً، أرى في خطه لحناً، إذا أقمناه بألسنتنا كان لحن الخطّ غير مفسد، ولا محرّف من جهة تحريف الألفاظ وإفساد الإعراب - فقد أبطل ولم يصب،
ص: 257
لأنّ الخطّ منبئ عن النطق، فمن لحن في كتبه فهو لاحن في نطقه ولم يكن عثمان ليؤخّر فساداً في هجاء ألفاظ القرآن من جهة كتب ولا نطق، ومعلوم أنّه كان مواصلاً لدرس القرآن متقناً لألفاظه، موافقاً على ما رسم في المصاحف المنفّذة إلى الأمصار والنواحي... .
ثمّ قال ابن أشتة. أنبأنا محمد بن يعقوب أنبأنا أبو داود سليمان بن الأشعث، أنبأنا أحمد بن مسعدة، أنبأنا إسماعيل، أخبرني الحارث بن عبدالرحمان عن عبد الأعلى ابن عبدالله بن عامر، قال: لما فرغ من المصحف أتي به عثمان فنظر فيه، فقال: أحسنتم وأجملتم، أرى شيئاً سنقيمه بألسنتنا.
فهذا الأثر لا إشكال فيه، و به يتّضح معنى ما تقدّم، فكأنه عرض عليه عقب الفراغ من كتابته، فرأى فيه شيئاً كتب على غير لسان قريش، كما وقع لهم في (التابوة) و (التابوت)، فوعد بأنه سيقيمه على لسان قريش، ثمّ و فى بذلك عند العرض والتقويم، ولم يترك فيه شيئاً. ولعلّ من روى تلك الآثار السابقة عنه حرّفها، و لم يتقن اللفظ الذي صدر عن عثمان، فلزم منه ما لزم من الإشكال، فهذا أقوى ما يجاب عن ذلك. والله الحمد.
و بعد، فهذه الأجوبة لا يصلح منها شيء عن حديث عائشة.
أمّا الجواب، بالتضعيف فلأنّ إسناده صحيح كما ترى وأمّا الجواب بالرمز وما بعده، فلأن سؤال عروة عن الأحرف المذكور لا يطابقه، فقد أجاب عنه ابن أشتة - و تبعه ابن جبارة في شرح الرائية - بأنّ معنى قولها «أخطئوا» أي في اختيار الأولى من الأحرف السبعة لجمع الناس عليه، لا أنّ الذي كتبوا من ذلك خطأ لا يجوز.... .
و أقول: هذا الجواب إنّما يحسن لو كانت القراءة بالياء فيها، والكتابة بخلافها، و أما القراءة على مقتضى الرسم فلا.
وقد تكلّم أهل العربيّة على هذه الأحرف و وجهوها على أحسن توجيه، أما قوله: ﴿انْ هذان لَساحِرانِ﴾ ففيه أوجه... وأما قوله: ﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾ ففيه أيضاً أوجه... و أما قوله: ﴿وَالصَّابِئُونَ﴾ ففيه أيضاً أوجه. (1)
این روایات و آثار با چالشی جدی روبرویند و چگونه می توان درباره صحابه گمانی برد که حتی در سخنان خود دچار لغزش شوند تا چه رسد به،قرآن در حالی که اینان فصیحانی توانمند
ص: 258
بودند؟ همچنین چگونه می توان گمان کرد که آنان در قرآنی که همان طور که فرود آمده - از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم دریافت کرده و به حفظ ثبت و دقت در آن همت گمارده اند دچار خطا گردند یا چگونه می توان باور کرد که همه آن ها در این خطا و نوشتنش همداستان شده باشند و یا چگونه می شود گفت که آنان به این لغزش آگاه نشده و از آن باز نگشته اند؟!
سپس چگونه می توان گمان برد که عثمان دیگران را از اصلاح این لغزش ها باز داشته است؟ یا چگونه می توان باور داشت که قرّاء این خطا را ادامه داده و تاکنون به صورت تواتر روایت کرده اند؟ این ها همه چیزهایی است که از نظر شرع عقل و عادت محال است.
علما درباره این احادیث سه پاسخ داده اند:
یکم: حدیث روایت شده از عثمان صحیح نیست چرا که اسنادش ضعیف، مضطرب و منقطع است. از سویی چگونه می شود که عثمان با آن که پیشوای مردم قرار داده شده بود، چنین لغزشی را در قرآن ببیند اما آن ها را رها کرده تا عرب با زبان خودش آن را درست کند؟! پس هنگامی که گردآورندگان و نویسندگان قرآن - که خود از برگزیدگان بودند - به اصلاح قرآن نپرداخته اند چگونه دیگران این کار را به عهده خواهند گرفت و همچنین باید گفت عثمان يك مصحف ننوشت بلکه تعدادی به نگارش در آورد.
اگر گفته شود این خطا در همه مصحف ها روی داده است باید گفت: این رویداد در همه قرآن ها بعید است اگر نیز گفته شود در برخی روی داده می گوییم پس این خود اعتراف به درستی برخی مصحف هاست در حالی که کسی یادآور نشده لغزش در یک مصحف خاص روی داده است. از سویی هیچ گاه مصحف ها ناسازگار با یکدیگر نیامده اند، جز آن که در برخی وجوه قرائت مختلف گشته که خطا شمرده نمی شود.
دوم: بر فرض صحت روایت می توان گفت که مضمون آن حمل بر رموز و اشاره می گردد.....
سوم: می توان این روایات را بر چیزهایی تأویل کرد که تلفظش با نگارشش ناسازگار است... و ابن اشته در کتاب المصاحف به این پاسخ و پاسخهای پیشین یقین پیدا کرده است.
ابن انباری در کتاب الرد على من خالف مصحف عثمان به هنگام بیان احادیث روایت شده از عثمان می گوید: حجتی بر این سخن اقامه نمی شود چرا که این روایت متصل نیست و نیز
ص: 259
عقل گواهی نمی دهد که عثمان با آن که در زمان خود پیشوای مردم بوده قرآن ها را در يك مصحفی که پیشوای دیگر قرآن ها شمرده شده گرد آوری کند آن گاه در آن مصحف لغزش هایی ببیند اما در پی اصلاح بر نیاید به خدا سوگند هیچ گاه انسان منصف و دارای قدرت تشخیص چنین پنداری نمی برد و باور نمی کند که وی خطاها را رها کرده تا افراد پس از او اصلاحش را برعهده گیرند و راه کسانی که پس از وی آمده اند پذیرش خط قرآن و التزام بر حکم قرآن بوده است.
و کسی که گمان برده عثمان از سخنش که «من در قرآن خطا می بینم» چنین اراده کرده که در خط قرآن خطا می بینم و هنگامی که ما قرآن را می خوانیم لغزش خط تحريف الفاظ و اعراب را به دنبال نخواهد آورد سخن باطلی گفته و به راه درست نرفته است چرا که خط خبر از نطق می دهد و کسی که نوشته اش خطا باشد در نطقش نیز به خطا خواهد رفت و چنین نبوده که عثمان خطاهای نوشتاری قرآن را رها کرده باشد در حالی که آشکار است که وی قرآن را برای آموزش به شهر و دیارهای گوناگون می فرستاد که در الفاظ دقیق و سازگار با رسم مصاحف باشد...
سپس ابن اشته می گوید: محمد بن یعقوب از ابو داوود سليمان بن اشعث از احمد بن مسعده از اسماعیل از حارث بن عبدالرحمان از عبد الاعلى بن عبد الله بن عامر روایت کرده که گفت هنگامی که از گرد آوری قرآن رهایی یافته شد آن را نزد عثمان آوردند وی در آن نگریست و گفت نیکو و زیبا انجام دادید در آن چیزهایی می بینم که با زبانمان اصلاح می گردد.
این روایت با هیچ چالشی روبرو نیست و با آن می توان معانی دیگر روایات را آشکار نمود بر اساس این روایت گویا پس از پایان یافتن گرد آوری قرآن و نوشتنش آن را به عثمان عرضه کردند. وی در آن چیزهایی دید که به غیر زبان قریش نگارش یافته بود، چنان که در واژه «تابوة» و «تابوت» روی داده پس وی وعده می داد که این خطاها با زبان قریش اصلاح خواهد شد. سپس وی به هنگام عرضه و ارزشگذاری وعده خود را جامه عمل پوشانده و چیزی را رها نکرد و شاید کسانی که اخبار پیشین را از او روایت کرده،اند سخن او را تحریف کرده و آن واژه ای که عثمان گفته بود را به دقت نیاوردند که در پی،آن این اشکالات لازم
ص: 260
آمده است آن چه گفته شد قوی ترین پاسخ این اشکالات شمرده می شود و ستایش تنها خداوند را سزاست.
اما این پاسخ ها هیچ یک از احادیث عایشه را توجیه نمی کنند.
پاسخ تضعیف روایت نیز جوابگو نیست زیرا اسنادش صحیح است اما پاسخ به رمز و اشاره و دیگر پاسخ ها نیز چنین است چرا که پرسش عروه از حروف مذکور با آن مطابقت ندارد. ابن اشته از این روایات چنین پاسخ داده است و ابن جباره در شرح الرائیه نیز از او پیروی کرده است که مراد عایشه از «خطا کرده اند» یعنی در برگزیدن شایسته ترین از میان حروف هفتگانه به خطا رفته اند نه این که آن چه که نوشته اند چیزی بیرون از قرآن بوده است. این پاسخ روا نیست.
می گویم: هنگامی این پاسخ نیکو است که در آن واژه قرائت به یاء و کتابتش گونه ای دیگر بوده است اما در فرضی که قرائت به مقتضای رسم،باشد چنین پاسخی صحیح نیست.
زبان دانان عرب از این حروف سخن گفته و به نیکوترین شکل آن ها را توجیه نموده اند اما در باره سخن خداوند که فرموده (انْ هذان لَساحِران) توجیهی آمده است و برای سخن دیگر خداوند که (وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ) نیز توجیه دیگری یاد شده همچنین در باره (وَالصَّابِئُونَ).
آن چه تاکنون آمد مربوط به سخنان صحابه و تابعان بود.
أحادیث گرد آوری قرآن میان ردّ و تأویل
أما أحادیث روایت شده پیرامون گرد آوری قرآن را چه آن دسته متناقض با یکدیگر و چه دسته ای که به اعتراف برخی همچون محمد ابو زهره ساختگی و دروغین بوده اند (1) را می توان میانشان جمع کرد و سپس میان آن ها ادله عدم تحریف و این مبنا که قرآن در زمان خود پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم و به فرمان وی گردآمده است سازگاری ایجاد کرد که اکنون به تفصیل به آن می پردازیم:
ص: 261
روایات اهل سنت پیرامون گردآوری قرآن با یکدیگر متعارض اند و در سایه این تعارض سخنان علمای ایشان نیز ناسازگار شده است. آن چه از مجموع آن ها برداشت می شود این است که همانا گرد آوری قرآن در سه مرحله روی داده است:
مرحله نخست: آن چه در زمان خود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بر روی چوب و جریده های نخل نوشته شده بود.
مرحله دوم: در زمان أبوبکر روی داد که وی به گرد آوری آن ها از میان ورقه های چوب و دیگر چیزها پرداخته و در محل واحدی قرار داد:
مرحله سوم: در زمان عثمان که وی به چینش قرآن پرداخت و مردم را به قرائت واحدی واداشت. این آن چه بود که سخنان ایشان گرد آن جمع می شد.
گرد آوری در زمان پیامبر اکرم - صلى الله عليه وآله وسلّم - به دو شکل «حفظ» و «نوشتن» بوده است.
اما درباره حفظ باید گفت کسانی که به این شکل قرآن را گرد آورده بودند بسیارند. (1)
پیرامون نگاشتن قرآن نیز باید گفت: قرآن نزد کسانی که همه قرآن را به خاطر داشتند نوشته نشده بود لیکن با در نظر داشتن نوشته های همه می توان گفت که قرآن کامل بوده است یعنی آن چه نزد برخی ناقص بود با آن چه نزد دیگری بود کامل می گشت جز آن که به لحاظ حفظ در زمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم متواتر بوده است. (2)
ابوبکر نیز پس از جنگ یمامه فرمان به گرد آوری نوشته ها داد و آن را تألیف و تدوین کرد. (3) سپس آن گاه که قرائات فراوان گشته و در الفاظ قرآن ناسازگاری پدید آمد عثمان مصاحف را از صاحبانش گرفت و مردم را بر قرائت واحدی واداشت و دیگر مصاحف ناسازگار با آن را از بین برد
ص: 262
برای رهایی از پیامدهای این احادیث و دفع شبهاتی که به جهت این احادیث دامن گیر قرآن می شود چاره ای نیست جز توجه به سند و متن تمامی روایات این باب و پس از آن - تا جایی که ممکن است در پی جمع میان آن ها برآمد از این رو بحث را این گونه پی می گیریم:
یکم: از برخی صحابه روایاتی آمده که عده ای در عصر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم به گرد آوری قرآن پرداخته اند. به گفته عبدالله بن عمر و أنس بن مالک در این که آنان چهار نفر بوده اند تردیدی نیست اما در نام برخی از آنان اختلاف وجود دارد.
از عبدالله بن عمر آمده که آن چهار تن عبدالله بن مسعود سالم مولا حذیفه، معاذ بن جبل و أُبي ابن کعب بوده اند. (1)
قتاده از أنس بن مالك نيز روایت کرده است که آنان أَبي بن كعب معاذ بن جبل، أبوزيد و زيد بن ثابت بوده اند. از انس بن مالك پرسیده شده که ابو زید کیست؟ گفت: یکی از عموهای من است. (2)
و دیگری روایت ثابت از انس بن مالک است که گفته است:
مات النبيّ - صلّى الله عليه وآله وسلّم - ولم يجمع القرآن غير أربعة: أبو الدرداء، ومعاذ ابن جبل، وزید بن ثابت وأبو زيد. (3)
پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم از دنیا رفت در حالی که قرآن را جز چهار نفر گرد آوری نکردند أبو الدرداء، معاذ بن جبل زيد بن ثابت و أبو زيد.
چگونه می توان گردآورندگان قرآن را در چهار تن حصر کرد و این حصر در چهار نفر چه توجیهی دارد؟ و چگونه ممکن است میان آن چه از این دو صحابی نقل شده و میان دو حدیث أنس هماهنگی ایجاد کرد؟
سیوطی می گوید:
قد استنكر جماعة من الأئمة الحصر في الأربعة، و قال المازري: لا يلزم من قول أنس «لم يجمعه غيرهم» أن يكون الواقع في نفس الأمر كذلك... قال: وقد تمسّك بقول أنس هذا جماعة من الملاحدة، ولا متمسّك لهم فيه، فإنّا لا نسلّم حمله على ظاهره. (4)
ص: 263
برخی از پیشوایان این حصر را نپذیرفته اند. مازری می گوید سخن انس که گفته است: «لم يجمع غیرهم» چنین نتیجه ای را در پی ندارد که در واقع نیز چنین بوده است. می گوید گروهی از ملحدان سخن انس را دست آویز خود قرار داده اند در حالی که چنین نبوده و ما سخن انس را به ظاهرش حمل نمی کنیم.
سپس سیوطی سخنی از قرطبی آورده و از باقلانی پاسخ هایی برای حدیث أنس نقل کرده آن گاه می گوید:
قال ابن حجر وفي غالب هذه الإحتمالات تكلّف. (1)
ابن حجر می گوید: بیشتر این احتمالات با تکلّف و زحمت همراه است.
دوم: در این که نخستین کسی که قرآن را گرد آوری کرده کیست؟ احادیث ناسازگارند. در برخی از آن ها أبوبكر معرفی شده در برخی دیگر از عمر نام برده شده در پاره ای دیگر سالم بنده أبو حذیفه آمده و در گروهی دیگر عثمان را نخستین گردآورنده دانسته است!
راه جمع میان این روایات آن است که گفته شود ابوبکر به جهت آغازگر بودن در تدوین قرآن نخستین گردآورنده قرآن بوده است و مراد از آن که عمر نخستین گرد آورنده مصحف است، به این معناست که وی به ابوبکر فهماند تا قرآن را گرد آورد و مراد از آن چه درباره سالم آمده این است که وی از گرد آورندگان قرآن به فرمان أبوبکر بوده است اما در مورد عثمان نیز به این معنا خواهد بود که وی مردم را بر قرائت واحدی وادار کرد. (2)
حال پرسش آن است که آیا چنین جمعی میان روایات پذیرفتنی است؟!
سوم احادیثی که پیرامون چگونگی گرد آوری قرآن و ویژگی هایش در هر مرحله وارد شده اند.
از زید روایت کرده اند که گفت:
قبض النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - ولم يكن القرآن جمع في شيء. (3)
ص: 264
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از دنیا رفت در حالی که چیزی از قرآن گرد آوری نشده بود.
وی آن هنگام که ابوبکر او را به گرد آوری قرآن فرمان داد گفت:
كيف تفعل شيئاً لم يفعله رسول الله ؟! (1)
چگونه کاری را انجام می دهی که پیامبر خدا آن را رها کرده بود؟
می توان این روایات را چنین هماهنگ کرد که اخباری که می گویند قرآن در زمان پیامبر گرد نیامده یعنی به صورت کامل و در مکانی واحد جمع نشده است بلکه نوشته های تمامی مردم با هم قرآنی کامل بوده و این چنین شبهه نخست از میان برداشته می شود.
اگر چه در این مرحله ابوبکر پس از جنگ یمامه به گرد آوری قرآن و تدوینش فرمان داده است ولی حقیقت آن است که پس از آن جنگ نیز شمار فراوانی از حافظان و قراء قرآن باقی ماندند افزون بر آن که قرآن در زمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم نوشته شده بود بنابر این از این جهت، شبهه ای به تواتر قرآن وارد نمی شود. و أما حدیثی که می گفت عمر از آیه ای از کتاب خدا پرسید که نزد فلان قاری بوده و در جنگ یمامه کشته شد سندی منقطع دارد. (2)
بنابراین شبهه دوم نیز چنین از میان می رود.
اما گرد آوری قرآن از روی جریده های نخل سنگ های صاف و ظریف و سینه مردان - آن چنان که از زید روایت شده بود - به این معنا نبوده که تا آن هنگام کتابی به نام قرآن وجود نداشته است بلکه انگیزه آن ها تنها این بوده که قرآن را از روی نوشته ای که پیش روی پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم نگارش یافته بنویسند نه بر پایه محفوظات خود و سخن زید که از سینه مردان گرد آوردم به این معناست که وی وجوه هفتگانه ای که قرآن بر طبق آن ها فرود آمده را از سینه مردان جستجو می کرده تا به آن احاطه علمی پیدا کند. (3)
و أما درباره سخن أبو بکر که به عمر و زید گفته بود: «بر در مسجد بنشینید و هر که با دو گواه چیزی از قرآن آورد بنگارید» شیخ أبو الحسن سخاوی در کتابش جمال القراء می گوید:
ص: 265
و معنى هذا الحديث - والله أعلم - من جاءكم بشاهدين على شيء من كتاب الله الذي كتب بين يدي رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم، وإلا فقد كان زيد جامعاً للقرآن. قال: ويجوز أن يكون معناه: من جاءكم بشاهدين على شيء من كتاب الله تعالى أي: من الوجوه السبعة التي نزل بها القرآن، ولم يزد على شيء ممّا لم يقرأ أصلاً ولم يعلم بوجه آخر. (1)
معنای این حدیث - که خدا آگاه تر است - چنین است که هر که با دو گواه نزد شما آمد و بخشی از کتاب خدا را آورد که در پیش روی رسول خدا نوشته،باشد از او بستانید والا همانا زید جمع کننده قرآن بود و صحیح است که معنایش چنین باشد هر که با دو گواه نزد شما آمد و چیزی از کتاب خدا را آورد یعنی چیزی از وجوه هفتگانه که قرآن بر آن ها نازل شده و از آن چه هرگز قرائت نشده بود و به وجهی دیگر دانسته نشده بود چیزی افزون نکرد.
ابو شامه در باره معنای سخن وی در آیه ای که نزد خزیمه یافته بود چنین می گوید:
و معنى قوله: «فقدتُ آية كذا فوجدتها مع فلان...... أنّه كان يتطلب نسخ القرآن من غير ما كتب بأمر النبي، فلم يجد كتابة تلك الآية إلا مع ذلك الشخص، وإلا فالآية كانت محفوظة عنده و عند غيره و هذا المعنى أولى ممّا ذكره مكي و غيره: (2) إنّهم كانوا يحفظون الآية لكنّهم أنسوها، فوجدوها في حفظ ذلك الرجل فتذاكروها و أثبتوها لسماعهم إياها من النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم -: (3)
و معنای سخن عمر که گفته بود: «فلان آیه را گم کردم و آن را نزد فلانی یافتم...». وی این آیه را در نسخه هایی که به فرمان پیامبر نوشته نشده بود جستجو می کرد. پس آن را جز نزد يك شخص نیافت و إلا او و دیگران آیه را حفظ می کردند و این سخن از گفته مکی و دیگران شایسته تر است. اینان گفته اند که آیه پیش از این را به یاد داشتند اما آن را از یاد برده اند تا آن که آیه را نزد آن مرد یافته و آن را به خاطر آورده و نوشتند چرا که آن آیه را از پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم شنیده بودند.
ص: 266
و اما روایتی که می گفت عمر آیه رجم را آورد ولی زید آن را به خاطر نبود گواه ننوشت، (1) با عقل و نقل ناسازگار است (2) گر چه می توان آن را با برخی وجوه تأویل کرد.
پس شبهه سوم نیز این چنین از میان می رود.
عثمان - هنگامی که مسلمین در قرائت قرآن اختلاف کردند - کسی را به سوی حفصه فرستاد و قرآنی که ابوبکر گرد آورده بود را درخواست کرد وی به حفصه گفت:
أرسلي إلينا بالصحف ننسخها في المصاحف ثمّ نردّها إليك فأرسلت بها حفصة إلى عثمان، فأمر زید بن ثابت و.... فنسخوها في المصاحف...، (3)
مصحف ها را به سوی من بفرست تا از آن ها نسخه برداری کرده و سپس به تو بازگردانیم. حفصه آن ها را نزد عثمان فرستاد و او نیز به زید بن ثابت فرمان داد... آن گاه از آن نسخه برداری کردند.
این تمام آن چیزی بود که در مرحله سوم و دوران عثمان روی داده است که روایات ناسازگار با آن می بایست تأویل گردد مانند حدیثی که می گوید: «وی از کسی نمی پذیرفت جز آن که دو گواه شهادت می داد».
ابن حجر در تأویل این روایت می گوید مراد از «دو گواه» همان «حفظ و کتابت» بوده است. (4) بیهقی سند این روایت را به چالش کشیده و ابو شامه و صبحی صالح (5) از او پیروی کرده اند. ابو شامه پس از نقل این حدیث می گوید:
و أخرج هذا الحديث الحافظ البيهقي في كتاب المدخل بمخالفة لهذا في بعض الألفاظ، و بزيادة و نقصان فقال جلس عثمان على المنبر فحمد الله وأثنى عليه ثمّ قال: إنّما عهدكم بنبيكم - صلّى الله عليه وآله وسلّم - منذ ثلاث عشرة سنة وأنتم مختلفون في القراءة، يقول الرجل لصاحبه والله ما تقيم قراءتك. قال: فعزم على كلّ من كان عنده شيء من القرآن إلا جاء به، فجاء
ص: 267
الناس بما عندهم فجعل يسألهم عليه البيّنة أنّهم سمعوه من رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - ثمّ قال: من أعرب الناس؟ قالوا: سعيد بن العاص قال فمن أكتب الناس؟ قالوا: زيد بن ثابت كاتب رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - قال: فَلْيُمْلِ سعيد وَلْيَكْتُبْ زيد. قال: فكتب مصاحف ففرّقها في الأجناد، فلقد سمعت رجالاً من أصحاب رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - يقولون: لقد أحسن.
قال البيهقي: فيه انقطاع بين مصعب وعثمان وقد روينا عن زيد بن ثابت أن التأليف كان في زمن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - و روينا عنه: أنّ الجمع في الصحف كان في زمن أبي بكر، والنسخ في المصاحف كان في زمن عثمان، وكان ما يجمعون وينسخون معلوماً لهم، فلم يكن به حاجة إلى مسألة البينة.
قلت: لم تكن البينة على أصل القرآن فقد كان معلوماً لهم ذكر، و إنّما كانت على ما أحضروه من الرقاع المكتوبة فطلب البينة عليها أنّها كانت كتبت بين يدي رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - وبإذنه على ما سمع من لفظه على ما سبق بيانه، ولهذا قال: فليمل سعيد. يعني من الرقاع التي أحضرت ولو كانوا كتبوا من حفظهم لم يحتج زيد فيما كتبه إلى من يمليه عليه.
فإن قلت: كان قد جمع من الرّقاع في أيّام أبي بكر، فأى حاجة إلى استحضارها في أيام عثمان؟ قلت: يأتي جواب هذا في آخر الباب. (1)
حافظ بیهقی در کتاب المدخل این حدیث را با کمی تغییر در عبارات چنین روایت کرده است پس گفت: عثمان بر منبر نشست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: از زمان پیامبر نزديك به سیزده سال گذشته است و شما به اختلاف در قرائت قرآن دچار شده اید. به طوری که مردی به دوستش می گوید به خدا سوگند قرائت تو درست نیست وی ادامه داد: بر يكايك شماست که هر چه از قرآن که نزد شما است بیاورد پس مردم هر چه را که نزدشان بود آوردند و عثمان بر هر آن چه از پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم شنیده بودند، گواه طلبید. سپس گفت: چه کسی داناتر به زبان عربی است؟ گفتند سعید بن عاص گفت: چه کسی از همه نیکوتر می نویسد؟ گفتند زید بن ثابت نویسنده رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم. عثمان گفت: پس سعيد إملاء كند و زيد بنویسد راوی می گوید: عثمان مصحف هایی را نوشت و به
ص: 268
شهرهای مختلف فرستاد و من از برخی صحابه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم می شنیدم که این کار عثمان و مصحفش را می ستودند.
بیهقی می گوید: در سند این روایت میان مصعب و عثمان منقطع است و ما از زید بن ثابت روایت کردیم که تألیف قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم انجام شد. همچنین روایت کردیم که در زمان ابوبکر مصحف جمع آوری شد و در زمان عثمان نسخه برداری گردید پس آن چه گردآورده و نسخه برداری کرده بودند برایشان آشکار بوده بنابراین نیازی به آوردن شاهد نبوده است.
در پاسخ وی می گویم: این شاهد آوردن نه برای اصل قرآن که آن نزد ایشان آشکار بوده است بلکه تنها به این روی طلب شده تا مطمئن شوند آن اوراقی که قرآن در آن بوده، پیش روی رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و به فرمان ایشان نگاشته شده اند - چنان که پیش از این بازگو شد -. از این رو عثمان به سعید بن عاص گفت که املاء کند یعنی از روی آن ورقه هایی که آماده شده بود بنویسد و اگر ایشان از حفظ می نوشت دیگر نیازی نبود تا کسی برای زید بن ثابت املاء نماید.
اگر بگویی: گرد آوری ورقه های قرآن در زمان ابوبکر صورت گرفت پس چه نیازی بود تا در زمان عثمان نیز دوباره گرد آوری گردد؟
می گویم: پاسخ در پایان این باب خواهد آمد.
ابو شامه ادامه می دهد:
و أما ما روي من أنّ عثمان جمع القرآن أيضاً من الرقاع كما فعل أبوبكر، فرواية لم تثبت ولم يكن له إلى ذلك حاجة وقد كُفيه بغيره... و يمكن أن يقال: إنّ عثمان طلب إحضار الرقاع ممن هي عنده و جمع منها، و عارض بما جمعه أبوبكر و عارض بتلك الرقاع، أو جمع بين النظر في الجميع حالة النسخ، ففعل كلّ ذلك، أو بعضه استظهاراً ودفعاً لوهم من يتوهّم خلاف الصواب، و سدّاً لباب القالة: إنّ الصحف غُيّرت أو زيد فيها و نقص. (1)
آن چه روایت شده که عثمان نیز به مانند ابوبکر اوراق قرآن را گرد آوری کرده است روایتش ثابت شده نیست و با کاری که ابوبکر انجام داده بود عثمان نیازی به این کار نداشته است...
ص: 269
ممکن است در توجیه آن گفته شود عثمان اوراق را جمع کرد تا آن ها را گرد آورده و سپس آن را بر قرآن ابوبکر عرضه کند. یا این که از قرآن ابوبکر نسخه برداشته و بر آن رقاع عرضه دارد یا آن که به هنگام نسخه برداری همه مصحف ها را مد نظر قرار دهد. پس می توان گفت عثمان همه این کارها یا برخی از آن ها را انجام داد و با این توجیه از توهم نادرست برخی پیشگیری کرده و از سخن کسی که گوید قرآن دگرگون شده یا کم و بیش گردیده است، جلوگیری گردد.
وی در جایی دیگر می نویسد:
و أما ما رووا عن ابن مسعود من الطعن في زيد بن ثابت فكله موضوع.
و إنّ عمل زيد لم يكن كتابةً مبتدأةً ولكن إعادة لمكتوب فقد كتب كله في عصر النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - -... عمل زيد لم يكن عملاً أحادياً بل كان عملاً جماعياً. (1)
أما روایت ابن مسعود که در آن زید بن ثابت مورد طعنه قرار گرفته همه اش ساختگی است.
و این نخستین بار نیست که زید به نگارش قرآن اقدام کرده است بلکه این کار وی بازنویسی قرآن بوده است چرا که [قرآن] در زمان پیامبر اكرم صلّى الله عليه وآله سلّم نگارش شده بود. از سویی کار او يك عمل فردی و شخصی نبوده بلکه با تأیید و نظارت همه صورت گرفته است.
أمّا درباره مصحف هایی که به فرمان او سوزانده شد برخی گفته اند:
فإنّها - والله أعلم - كانت على هذا النظم أيضاً، إلا أنّها كانت مختلفة الحروف على حسب ما كان النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - سوّغ لهم في القراءة بالوجوه، إذا اتفقت في المعنى وإن اختلفت في اللفظ. (2)
آن مصحف ها - خدا داناتر است - نیز بر همین نظم و ترتیب بوده جز آن که در برخی حروف با هم مختلف بودند و آن اختلاف در قرائت را نیز خود پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم برای او روا داشته بودند.
باز می گوید:
ص: 270
و قَدْ روي عن محمد بن كعب القرظي، قال: رأيت مصاحف ثلاثة: مصحفاً فيه قراءة ابن مسعود ومصحفاً فيه قراءة أبي، ومصحفاً فيه قراءة زيد. فلم أجد في كلّ منها ما يخالف بعضها بعضاً. (1)
از محمد بن کعب قرظی روایت شده که گفت: سه مصحف را دیدم مصحف با قرائت ابن مسعود مصحف با قرائت أبي و مصحف با قرائت زید. در میان این ها هیچ ناسازگاری ندیدم.
و به این ترتیب شبهه چهارم نیز از میان می رود.
دیدگاه معروف اهل سنت در برابر این احادیث حمل این احادیث بر نسخ تلاوت است تا از میان رفتن بخشی از قرآن لازم نیاید و خدشه ای بر آن چه بخاری مسلم و پیشوایان حدیثی اهل سنت روایت کرده اند وارد نشود اینان برای این احادیث تأویلاتی ذکر کرده اند که به زودی یادآور می شویم.
با این وجود در میان اهل سنت افرادی را می یابیم که بر این احادیث خدشه کرده اند. مثلاً ابن انباری درباره روايت «ابن آدم لو أعطي وادياً» و روایت عکرمه که «قرأ عليَّ عاصم (لَمْ يَكُنِ) ثلاثين آية هذا فيها» می گوید:
إنّ هذا باطل عند أهل العلم، لأنّ قراءتي ابن كثير و أبي عمرو متّصلتان بأبي بن كعب، لا يفرقان فيهما هذا المذكور في: «لم يكن» (2)
این سخن نزد اهل علم باطل است چرا که دو قرائت ابن كثير و ابوعمرو که به ابی بن کعب متصل اند در واژه «لم یکن» فرقی نداشته اند.
برخی دیگر از اهل سنت درباره «آیه حمیّت» می گویند:
روي عن عطية بن قيس عن أبي إدريس الخولاني: إنّ أبا الدرداء ركب إلى المدينة في نفر من أهل دمشق ومعه المصحف ليعرضوه على أبي بن كعب وزيد و غيرهما، فغدوا على عمر، فلما مرّوا بهذه الآية: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ....﴾ فقال عمر: ما هذه القراءة؟ فقالوا: أقرأنا
ص: 271
أُبي...،، فهذه و ما يشبهها أحاديث لم تشتهر بين نقلة الحديث، و إنّما يرغب فيها من يكتبها طلباً للغريب. (1)
از عطية بن قیس از ابوادریس خولانی روایت شده که گفت: ابو درداء با گروهی از اهل دمشق به مدینه آمدند تا مصحف خود را بر مصحف ابی بن کعب زید و دیگران عرضه دارند. بامدادان به نزد عمر آمدند و در آن جا هنگامی که آیه ﴿اذْ جَعَلَ الَّذینَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ...﴾ را خواندند عمر گفت: این قرائت از آن کیست؟ گفتند ابی اینگونه برای ما خوانده است...
این روایت و مانندهایش میان ناقلان حدیث مشهور نگردیده و تنها کسانی که در پی احادیث غریب،اند به آن ها توجه داشته و نگاشته اند.
وی درباره روایت زرّ، از أبي بن كعب در شمار آیات سوره احزاب می گوید:
يحمل إن صح، لأن أهل النقل ضعفوا سنده. (2)
این سخن را می توان پذیرفت اگر سند آن صحیح باشد و این گونه نیست چرا که اهل نقل حدیث سندش را ضعیف شمرده اند.
طحاوی درباره «آیه رضاع» می گوید:
هذا ممن لا نعلم أحداً رواه كما ذكرنا غير عبدالله بن أبي بكر، و هو عندنا وهم منه، أعني ما فيه مما حكاه عن عائشة: أنّ رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - توفي وهو مما يُقرأ من القرآن. لأنّ ذلك لو كان كذلك لكان كسائر القرآن ولجاز أن يُقرأ به في الصلوات، وحاش لله أن يكون كذلك، أو يكون قد بقي من القرآن ما ليس في المصاحف التي قامت بها الحجّة علينا... و نعوذ بالله من هذا القول و ممن يقوله.
ولكن حقيقة هذا الحديث عندنا - والله أعلم - ما قد رواه من أهل العلم عن عمرة، عن عايشة من مقداره في العلم وضبطه له فوق مقدار عبدالله بن أبي بكر، و هو القاسم بن محمد بن أبي .بكر... فهذا الحديث أولى من الحديث الذي ذكرناه قبله... لأنّ محالاً أن تكون عائشة تعلم أن قد بقي من القرآن شيء لم يكتب في المصاحف، ثمّ لا تنبه على ذلك من أغفله....
ص: 272
و ممّا يدلّ على فساد ما قد زاده عبدالله بن أبي بكر على القاسم بن محمد، ويحيى ابن سعيد في هذا الحديث: أنا لا نعلم أحداً من أئمة أهل العلم روى هذا الحديث عن عبدالله بن أبي بكر غير مالك بن أنس، ثم تركه مالك فلم يقل به وقال بضده، و ذهب إلى أنّ قليل الرضاع و كثيره يحرّم. ولو كان ما في هذا الحديث صحيحاً أنّ ذلك في كتاب الله لكان مما تخالفه ولا يقول بغيره. (1)
ندیدم کسی جز عبد الله بن ابی بکر که این حدیث را روایت کند و از دیدگاه ما، این سخن از وهم او سرچشمه گرفته است. آن چه وی از عایشه حکایت می کند که همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم رحلت کردند در حالی که آن آیات به عنوان بخشی از قرآن قرائت می شد با این چالش ها روبرو است نخست آن که اگر این آیات پس از رحلت پیامبر قرائت می شد می بایست به مانند دیگر بخش های قرآن [در زمره آیات قرآن] شمرده می شد و دیگر آن که اگر چنین بود باید خواندن آن در نماز جایز شمرده می شد و به خدا سوگند که چنین نبوده است یا آن که از قرآن چیزی باقی مانده بود که در مصاحفی که حجت بر ما است یافت نمی شود... پناه بر خدا از این سخن و گوینده اش.
لیکن نزد ما حقیقت این حدیث - و خدا داناتر است - آن خبری است که اهل علم از عمره از عایشه روایت کرده اند کسی که جایگاه وی در دانش و ضبط حدیث از عبد الله بن ابی بکر بالاتر است و او قاسم بن محمد بن ابی بکر است... این حدیث از حدیث پیشین شایسته تر می نماید... چرا که محال است عایشه بداند چیزی از قرآن نوشته نشده با این حال کسی را بر این امر آگاه سازد... .
از مواردی که بطلان آن چه عبد الله بن ابی بکر بر روایت قاسم بن محمد و یحیی بن سعید افزوده است را نمایان می سازد این است که در میان پیشوایان اهل علم، جز مالك بن انس، شخص دیگری این روایت را از عبد الله بن ابی بکر روایت نکرده است و مالک نیز این روایت را رها کرده و به آن باور پیدا نکرده و بر ضد آن قائل شده است در نظر او، رضاع چه کم و چه زیادش موجب محرم شدن می شود و اگر به راستی این آیه از قرآن،بود به خلافش حکم می داد.
نحاس پس از بازگو کردن حدیث آیه رضاع می گوید:
ص: 273
فتنازع العلماء هذا الحديث لما فيه من الإشكال فمنهم من تركه و هو مالك بن أنس، و هو راوي الحديث... و ممّن تركه أحمد بن حنبل و أبوثور...
و في الحديث لفظة شديدة، الإشكال، و هي قولها: فتوفي رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - و هنّ ممّا يُقرأ في القرآن فقال بعض أجلّة أصحاب الحديث: قد روى هذا الحديث رجلان جليلان أثبت من عبدالله بن أبي بكر، فلم يذكرا هذا فيها وهما: القاسم بن محمد بن أبي بكر، ويحيى بن سعيد الأنصاري. و ممن قال بهذا الحديث وأنّه لا تحرم إلا بخمس رضعات: الشافعي.
فأما القول في تأويل «وهنّ ممّا يُقرأ من القرآن» فقد ذكرنا ردّ من ردّه، ومن صححه قال: الذي يُقرأ من القرآن: ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾.
فأما قول من قال: إنّ هذا كان يُقرأ بعد وفاة رسول الله - صلى الله عليه وآله - فعظيم، لأنّه لو كان ممّا يُقرأ، لكانت عائشة قد نبهت عليه، ولكان قد نقل إلينا في المصاحف التي نقلها الجماعة الّذين لا يجوز عليهم الغلط. و قد قال الله عزّ و جلّ: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ و قال جل و عزّ: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ...﴾ ولو كان بقي منه شيء لم يُنقل إلينا، لجاز أن يكون مما لم ينقل ناسخاً لما نقل فيبطل العلم بما نقل و نعوذ بالله من هذا، فإنّه كفر. (1)
از آن رو که این روایت با چالش هایی روبرو است دانشمندان در آن به اختلاف برخاسته اند. برخی همچون مالك بن انس که راوی این حدیث نیز هست آن را رها کرده اند. از کسانی که این روایت را رها کرده احمد بن حنبل و ابوثور... است.
در این حدیث فرازی است که با اشکال بزرگی روبرو گردیده و آن سخن عایشه است که گفته رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم از دنیا رفت در حالی که این آیات در قرآن قرائت می شد. برخی بزرگان اصحاب حدیث گفته اند این حدیث را دو تن از بزرگان که از عبد الله بن ابی بکر در ثبت حدیث قوی تر بوده اند روایت کرده اند بی آن که این بخش از حدیث در آن باشد و آن دو تن قاسم بن محمد بن ابى بكر و يحيى بن سعید انصاری است از کسانی که این حدیث را پذیرفته و قائل شده که رضاع موجب محرمیت نمی شود مگر با پنج بار شافعی است.
ص: 274
اما درباره تأویل «و هنّ ممّا يقرأ في القرآن»، ما سخن رد کنندگان این روایت را یادآور شدیم. اما کسانی آن را صحیح شمرده گفته اند آن چه در قرآن قرائت می شود چنین است: ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾.
اما آن کسی که گفته پس از رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلّم چنین قرائت می شد، سخن بسیار بزرگی بر زبان رانده است چرا که اگر این آیه به عنوان بخشی از قرآن قرائت می شد، عایشه اطلاع می داد و از سوی گروهی که امکان نداشت در این باره به لغزش بیافتند در مصاحف نقل شده و به ما می رسید خداوند متعال می فرماید: ﴿اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ و همچنین فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ...﴾ و اگر چیزی قرآن بوده که به ما نرسیده باشد جایز خواهد بود که آن چه به دست ما نرسیده ناسخ بخشی از قرآن کنونی باشد و در نتیجه علم ما به آن چه به ما رسیده تباه خواهد شد و ما از این سخن به خدا پناه می بریم چرا که کفر است.
سرخسی می گوید:
والدليل على بطلان هذا القول قوله تعالى: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾... و به يتبين أنه لا يجوز نسخ شيء منه بعد وفاته بطريق الإندراس و ذهاب حفظه من قلوب العباد و ما ينقل من أخبار الآحاد شاذ لا يكاد يصح شيء منها... و حديث عائشة لا يكاد يصح. (1)
شاهد بر بطلان این دیدگاه سخن خداوند است که می فرماید: ﴿ انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾... با این سخن آشکار می گردد که نسخ قرآن پس از رحلت پیامبر جایز نبوده و اخبار واحدی که در این باره وارد شده شاذ و نادرست است... و حدیث عایشه نیز صحیح نمی باشد.
زرکشی به هنگام سخن از آیه رضاع می گوید:
و حكى القاضي أبو بكر في الإنتصار عن قوم إنكار هذا القسم، لأنّ الأخبار فيه أخبار آحاد ولا يجوز القطع على إنزال قرآن و نسخه بأخبار آحاد لا حجّة فيها. (2)
ص: 275
قاضی ابوبکر در کتاب انتصار می گوید گروهی این قبیل روایت ها را انکار کرده اند چرا که آن احادیث خبر واحدند و جایز نیست که از يك سو به فرود آمدن قرآن یقین داشت و از سوی دیگر آن را با اخبار واحدی که حجیت ندارند نسخ نمود.
صاحب المنار نیز می نویسد:
و روي عنها أيضاً أنّها قالت: كان فيما نزل من القرآن: (عشر رضعات معلومات يحرّمن) ثم نسخن ب-(خمس رضعات معلومات يحرّمن) فتوفي النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم، و هي فيما يُقرأ من القرآن. وقد اختلف علماء السلف والخلف في هذه المسألة... ورواية الخمس هي المعتمدة عن عائشة، و عليها العمل عندها، وبها يقول أكثر أهل الحديث... قال الذاهبون إلى الإطلاق، أو إلى التحريم بالثلاث فما فوقها: إنّ عائشة نقلت رواية الخمس نقل قرآن لا نقل حديث، فهي لم تثبت قرآناً، لأنّ القرآن لا يثبت إلا بالتواتر ولم تثبت سُنّة فنجعلها بياناً للقرآن، ولابد من القول بنسخها لئلا يلزم ضياع شيء من القرآن، و قد تكفّل الله بحفظه، وانعقد الإجماع على عدم ضياع شيء منه، والأصل أن ينسخ المدلول بنسخ الدالّ إلاّ أن يثبت خلافه. و عمل عائشة به ليس حجّة على إثباته، و ظاهر الرواية عنها أنّها لا تقول بنسخ تلاوته، فيكون من هذا الباب.
و يزداد على ذلك أنه لو صح أنّ ذلك كان قرآناً يُتلى، لما بقي علمه خاصاً بعائشة، بل كانت الروايات تكثر فيه، ويعمل به جماهير الناس و يحكم به الخلفاء الراشدون، وكلّ ذلك لم يكن، بل المروى عن رابع الخلفاء و أوّل الأئمة الأصفياء القول بالإطلاق كما تقدّم. و إذا كان ابن مسعود قد قال بالخمس، فلا يبعد أنّه أخذ ذلك عنها، و أمّا عبدالله بن الزبير فلا شكّ في أنّ قوله بذلك اتباع لها، لأنّها خالته، و معلّمته واتّباعه لها لا يزيد قولها قوّة ولا يجعله حجّة.
ثمّ إنّ الرواية عنها في ذلك مضطربة، فاللفظ الذي أوردناه في أوّل السّياق رواه عنها مسلم كما تقدّم، و كذا أبو داود والنسائي، وفي رواية لمسلم: نزل في القرآن عشر رضعات معلومات، فنسخ من ذلك خمس رضعات إلى خمس رضعات معلومات، فتوفي رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم والأمر على ذلك. وفي رواية ابن ماجة: كان فيما أنزل الله - عزّوجل - من القرآن ثمّ سقط: «لا يحرّم إلا عشر رضعات أو خمس معلومات».
فهي لم تبيّن في شيء من هذه الروايات لفظ القرآن ولا السورة التي كان فيها، إلا أن يراد برواية ابن ماجة أنّ ذلك لفظ القرآن.
ص: 276
از عایشه روایت شده که گفته است در قرآن چنین نازل شده بود ده بار شیر دادنی که معلوم ،باشد موجب محرم شدن می گردد سپس چنین نسخ شد پنج بار شیر دادنی که معلوم باشد موجب محرم شدن می گردد پس پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم از دنیا رفتند و این آیه به عنوان بخشی از قرآن قرائت شد دانشمندان پیشین و پسین در این باره به کشمکش برخاسته اند... روایت پنج بار را عایشه پذیرفته بود و به آن عمل کرده و به آن اکثر اهل حديث قائل شده اند... کسانی که به اطلاق گرویده یا سه بار و بیشتر را موجب محرم شدن دانسته می گویند عایشه روایت پنج بار را نقل قرآن دانسته نه نقل حدیث و این نقل به عنوان [آیه ای از] قرآن ثابت نشده است چرا که قرآن جز به نقل متواتر ثابت نمی گردد و از سویی ثابت نشده که این روایت سنت مبیّن قرآن است و به ناچار باید گفت که آن آیه نسخ شده تا از بین رفتن بخشی از قرآن لازم.نیاید همان قرآنی که خداوند حفظش را بر گردن گرفته و از بین نرفتن چیزی از قرآن اجماعی است و بر اساس اصل مدلول با نسخ دال نسخ می گردد جز آن که خلافش ثابت شود و این که عایشه بر اساس آن عمل،کرده دلیل اثبات آن شمرده نمی شود و براساس ظاهر روایت عایشه به نسخ تلاوت معتقد نبوده تا از این باب شمرده شود.
افزون بر آن اگر این آیه بخشی از قرآن بوده و تلاوت شده است دانستنش به عایشه محدود نمی شد بلکه درباره آن روایات فراوانی می رسید و جمهور مردم به آن عمل کرده و خلفای راشدین بر پایه آن حکم می کردند در حالی که هیچ یک از این ها روی نداده و حتی از چهارمین خلیفه و نخستین پیشوای برگزیدگان حدیثی روایت شده که اطلاق را می رساند - چنان که گذشت -. و این که ابن عباس به پنج بار گرایش یافته بعید نیست که از عایشه گرفته باشد. اما درباره سخن عبدالله بن زبیر نیز باید گفت که هیچ تردیدی در این که او از عایشه پیروی کرده نیست زیرا عایشه خاله و آموزگار او بوده است از این رو پیروی وی از عایشه موجب تقویت سخن عایشه نگردیده و آن را حجت نمی سازد.
سپس باید گفت که روایت عایشه دچار اضطراب است فرازی که ما در آغاز سخن آوردیم را مسلم، ابو داوود و نسایی نیز آن را روایت کرده است در روایت مسلم آمده است:
ص: 277
در قرآن چنین نازل شده بود ده بار شیر دادنی که معلوم باشد موجب محرم شدن می گردد سپس چنین نسخ شد: «پنج بار شیر دادنی که معلوم باشد موجب محرم شدن می گردد». پس پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم از دنیا رفتند و این آیه چنین بود.
در روایت ابن ماجه آمده است: در قرآنی که از سوی خداوند فرود آمد چنین بوده است آن گاه این بخش ساقط شده است که «لا یحرم الا عشر رضعات او خمس معلومات».
در این روایات آشکار نشده که واژه این آیات چگونه بوده و در کدام سوره قرار گرفته است، جز آن که در روایت ابن ماجه آمده که آن لفظ قرآن است.
سپس صاحب المنار پس از آوردن تأویلی که به گفته او جمود کنندگان بر روایات، بدون بررسی دقیق آن را یاد آور شده اند، می گوید:
إنّ ردّ هذه الرواية عن عائشة لأهون من قبولها، مع عدم عمل جمهور من السلف والخلف بها كما علمت فإن لم نعتمد،روايتها فلنا أسوة بمثل البخاري وبمن قالوا باضطرابها، خلافاً للنووي، وإن لم نعتمد معناها، فلنا أسوة بمن ذكرنا من الصحابة والتابعين ومن تبعهم في ذلك كالحنفية.
و هي عند مسلم من رواية عمرة عن عائشة أو ليس ردّ رواية عمرة وعدم الثقة بها أولى من القول بنزول شي من القرآن لا تظهر له حكمة ولا فائدة، ثمّ نسخه أو سقوطه أو ضياعه، فإنّ عمرة زعمت أنّ عائشة كانت ترى أنّ الخَمس لم تُنسخ ؟! وإذاً لا نعتد بروايتها. (1)
نپذیرفتن این روایت از عایشه راحت تر از پذیرش آن است با آن که جمهور علما از پیشینیان و پسینیان به آن عمل نکرده اند و در نپذیرفتن این روایت افرادی همچون بخاری و کسانی که به اضطراب این روایت نظر داشته اند جز نووی ما را همراهی می کنند و در نپذیرفتن معنای آن روایت صحابه تابعان و پیروان آن ها همچون ابوحنیفه جلودار ما خواهند بود. مسلم این حدیث را از عمره از عایشه روایت کرده است آیا نپذیرفتن روایت عمره و اعتماد نکردن به آن بهتر از آن نیست که به نزول بخشی از قرآن - بی آن که فائده یا حکمتی داشته باشد معتقد گردیده و پس از آن به نسخ یا سقوط و یا از میان رفتنش ملتزم گردیم؟ عمره گمان کرده که عایشه فکر می کرده که پنج بار نسخ نشده بوده است بنابراین به روایت عایشه اعتنا نمی کنیم.
ص: 278
صاحب الفرقان احادیثی که درباره «رضاع»، «رجم» و «لو كان لابن آدم...» آمده را باطل می شمارد و آشکارا می گوید:
دسّ الأباطيل في الصحاح. (1)
به صحاح اباطیل راه یافته است.
برخی از معاصران نیز می گویند:
نحن نستبعد صدور مثل هذه الآثار عنهما بالرغم من ورودها في الكتب الصحاح... و في بعض هذه الروايات جاءت بعض العبارات التي لا تتفق و مكانة عمر ولا عائشة مما يجعلنا نطمئن إلى اختلاقها و دسها على المسلمين. (2)
با آن که این روایات در کتب صحاح وارد شده اند ما بعید می دانیم که از آن دو صادر شده باشند... در برخی از این روایات فرازهایی آمده است که با جایگاه عمر و عایشه همخوانی ندارد و این از اموری است که ما را مطمئن می کند که آن روایات ساختگی بوده و در مجامع مسلمان جا گرفته است.
و دیگری درباره خبر ابن أشته در المصاحف می گوید:
إنّ عمر أتى بآية الرجم فلم يكتبها زيد لأنّه كان وحده هذه الرواية مخالفة للمعقول والمنقول (3)
همانا عمر آیه رجم را آورد اما به جهت نداشتن گواه زید آن را ننوشت. این روایت با عقل و نقل ناسازگار است.
علمای حدیث درباره انکار سوره فاتحه و معوذتان از سوی ابن مسعود به اختلاف افتاده اند در الإتقان از فخر رازی چنین آمده است:
نقل في بعض الكتب القديمة: أنّ ابن مسعود كان ينكر كون سورة الفاتحة والمعوذتين من القرآن وهو في غاية الصعوبة، لأنّا إن قلنا: إنّ النقل المتواتر كان حاصلاً في عصر الصحابة بكون ذلك من القرآن فإنكاره يوجب الكفر، وإن قلنا لم يكن حاصلاً في ذلك الزمان، فيلزم أن القرآن ليس
ص: 279
بمتواتر في الأصل قال: والأغلب على الظنّ أنّ نقل هذا المذهب عن ابن مسعود نقل باطل، و به يحصل الخلاص عن هذه العقدة؛
در برخی کتب قدیمی نقل شده که ابن مسعود سوره های فاتحه و معوذتان را در زمره سوره های قرآن نمی دانسته است و این سخن در نهایت دشواری است چرا که اگر ما بگوییم در زمان صحابه نقل متواتر قرآن موجود بوده و این یکی دو سوره در زمره آیات قرآن بوده است پس انکار ابن مسعود موجب کفر او خواهد شد و اگر بگوییم در زمان صحابه تواتر حاصل نبوده لازم می آید که معتقد شویم که قرآن در آغاز متواتر نبوده است. فخر رازی می گوید: جز این که بگوییم چنین نقل هایی از ابن مسعود نقل های نادرستی بوده اند و با این سخن از این چالش رها می شویم.
سیوطی می گوید:
و كذا قال القاضي أبوبكر لم يصح عنه أنّها ليست من القرآن ولا حفظ عنه إنّما حكّها، و أسقطها من مصحفه إنكاراً لكتابتها لا جحداً لكونها قرآناً.
قاضی ابوبکر چنین می گوید این سخن ابن مسعود که گفته آن سوره ها از سوره های قرآن نبوده و به عنوان قرآن نگهداری نمی شده است صحیح نمی باشد وی آن سوره ها را تنها به این جهت از مصحف خود پاک و ساقط کرده که نوشتنشان را در [مصحف] جایز نمی دانسته نه آن که آن ها را از قرآن نمی شمرده است.
سیوطی به نقل از نووی در شرح المهذب می گوید:
أجمع المسلمون على أنّ المعوّذتين والفاتحة من القرآن، وأنّ من جحد منها شيئاً كفر. و ما نقل عن ابن مسعود باطل ليس بصحيح.
مسلمین اجماع کرده اند که سوره فاتحه و معوذتان از قرآن است و هر که آن ها را انکار کند کافر بوده و آن چه از ابن مسعود نقل شده صحیح نمی باشد.
همچنین به نقل از ابن حزم در محلی می نویسد:
هذا كذب على ابن مسعود و موضوع، و إنّما صح عنه قراءة عاصم، عن زرّ عنه، و فيها المعوذتان والفاتحة.
ص: 280
این [سخن] دروغی است که بر ابن مسعود بسته اند روایتی ساختگی است و تنها قرائت عاصم از زرّ از او درست است که در آن معوذتان و فاتحه آمده است.
سیوطی در ادامه می گوید:
و قال ابن حجر في شرح البخاري: قد صح عن ابن مسعود إنكار ذلك، فأخرج أحمد وابن حبّان عنه أنّه كان لا يكتب المعوذتين في مصاحفه وأخرج عبدالله بن أحمد في زيادات المسند، والطبراني وابن مردويه من طريق الأعمش، عن أبي إسحاق، عن عبد الرحمان بن يزيد النخعي قال: كان عبدالله بن مسعود يحك المعوّذتين من مصاحفه ويقول: إنّهما ليستا من كتاب الله. و أخرج البزار والطبراني من وجه آخر عنه أنّه كان يحك المعوذتين من المصحف، و يقول: إنّما أمر النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - أن يتعوّذ بهما، وكان لا يقرأ بهما أسانيده صحيحة. قال البزار: لم يتابع ابن مسعود على ذلك أحد من الصحابة، وقد صح أنّه - صلى الله عليه وآله وسلّم - قرأ بهما في الصلاة.
قال ابن حجر فقول من قال: إنّه كُذِب عليه مردود، والطعن في الروايات الصحيحة بغير مستند لا يُقبل، بل الروايات صحيحة، والتأويل محتمل. (1)
ابن حجر در شرح بخاری می گوید انکار این سوره ها از سوی ابن مسعود درست است و احمد و ابن حبان از او روایت کرده اند که وی در مصحفش معوذتان را ننوشته بود عبد الله بن احمد در زیادات مسند طبرانی و ابن مردویه از طریق اعمش از ابو اسحاق از عبدالرحمان بن يزید نخعی روایت کرده اند که گفت: عبد الله بن مسعود معوذتان را از مصحف های خود پاک کرده بود و می گفت این دو از کتاب خدا نیست بزار و طبرانی از طریقی دیگر از او روایت کرده اند که گفت: وی معوذتان را از مصحف خود پاک کرده و گفته بود: پیامبر صلی الله علیه وآله تنها فرمان داده که از آن دو پناه جویند نه به عنوان قرآن قرائت کنند. سندهای این روایت صحیح است بزار می:گوید: ابن مسعود در این باره از هيچ يك از صحابه پیروی نکرده در حالی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم در نماز آن دو را قرائت کرده است.
ص: 281
ابن حجر می گوید: سخن کسی که گفته است بر ابن مسعود دروغ بسته اند پذیرفتنی نیست و نباید به روایات صحیح بدون دلیل خدشه وارد کرد بلکه باید گفت روایات صحیح بوده و تأویل محتمل است.
اما درباره این روایات تأویلی از ابن حجر دیده نمی شود و این کار وی حواله دادن به دیگران است چنان که نسبت به احادیث پیشین نیز چنین کرده بود!
سیوطی می گوید:
وقد أوّله القاضي وغيره على إنكار الكتابة كما سبق، قال: و هو تأويل حسن، إلا إنّ الرواية الصريحة التي ذكرتها تدفع ذلك، حيث جاء فيها: و يقول: إنّهما ليستا من كتاب الله.
چنان چه گذشت قاضی و دیگران آن روایت را بر انکار کتابت تأویل کرده اند و این تأویل نیکویی است جز آن که روایت صریحی که یادآور شدیم آن را از میان می برد زیرا در آن آمده ابن مسعود می گوید آن دو [سوره] از کتاب خدا نیستند.
سیوطی می گوید برای اصلاح تأویل یاد شده می توان گفت که مراد از واژه کتاب الله در روایت مصحف باشد لیکن هر که در راه های یاد شده دقت کند این جمع را بعید می شمارد.
سیوطی در ادامه به نقل از ابن صباغ می نویسد که به این روایت چنین پاسخ داده است:
بأنّه لم يستقرّ عند القطع بذلك ثمّ حصل الاتّفاق بعد ذلك وحاصله أنّهما كانتا متواترتين في عصره لكنّها لم يتواترا عنده.
ابن مسعود به قرآن بودن آن ها یقین نداشت و اتفاق بر قرآن بودن آن دو پس از او روی داد. حاصل سخن وی آن است که قرآن بودن آن دو سوره در زمان ابن مسعود متواتر بوده ولی او این تواتر را نپذیرفته بود.
سیوطی در ادامه به نقل از ابن قتیبه در کتاب مشکل القرآن می نویسد:
ظنّ ابن مسعود أنّ المعوذتين ليستا من القرآن، لأنّه رأى النبي - صلّى الله عليه وآله - يعوّذ بهما الحسن والحسين، فأقام على ظنّه ولا نقول: إنّه أصاب في ذلك، و أخطأ المهاجرون والأنصار
ص: 282
ابن مسعود گمان کرده که معوذتان در زمره سوره های قرآن نیست چرا که دیده بود پیامبر صلی الله علیه وآله حسن و حسین را به آن دو از شرور پناه داد، پس بر گمان خود پای فشرد و ما نمی گوییم که وی درست می گوید و تمامی مهاجران و انصار به خطا رفته اند.
سپس در ادامه می گوید:
وأمّا إسقاطه الفاتحة من مصحفه، فليس لظنّه أنّها ليست من القرآن معاذ الله، و لكنّه ذهب إلى أنّ القرآن إنّما كُتب و جُمع بين اللوحين مخافة الشك والنسيان والزيادة والنقصان، و رأى أنّ ذلك مأمون في سورة الحمد لقصرها، و وجوب تعلّمها على كلّ واحد. (1)
اما این که وی فاتحه را نیز در مصحفش نیاورده به این جهت نبوده که وی آن را بخشی از قرآن نمی دانسته است بلکه او بر این دیدگاه بوده که قرآن تنها به این روی در میان دو جلد گرد آوری شده تا از شك فراموشی افزایش و کاهش در امان ماند در حالی که وی دیده است که سوره فاتحه از آن رو که کوتاه بوده و آموختنش بر همه واجب است، از این موارد در امان مانده است.
آن چه تاکنون آمد وجوهی بود که علمای اهل سنت برای تأویل حدیث انکار فاتحه و معوذتان از سوی ابن مسعود یاد آور شده بودند اهل سنت وجوهی دیگر برای روایات دیگر آورده اند که در ادامه به آن می پردازیم:
برخی از علمای اهل سنت، پاره ای از احادیث را چنین تأویل کرده اند. یکی از این روایات، خبری پیرامون آیه ای است که پیش از این آن را آیه جهاد نامیدیم و می گویند این روایت بر تفسیر حمل می شود و مراد از «أسقط من القرآن» یعنی از لفظ آن افتاد و آیه با آن لفظ فرود نیامده است نه آن که نازل شد، سپس افتاد و اگر این گونه نبود عمر و عبدالرحمان از گواهی دادن بر این که این آیه بخشی از قرآن است و آن را درون قرآن بیاورند باز نمی داشتند؟! (2)
ص: 283
از روایات دیگر، حدیثی است که پیرامون آیه محافظت بر نمازها از عایشه و حفصه آمده که در آن، فراز «و صلاة العصر» به سخن خداوند متعال: ﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطی﴾ افزوده شده بود. این فراز برای تفسیر و روشن ساختن آیه آمده است. (1)
از جمله این روایات، حدیثی است که از ابو موسی اشعری درباره سوره ای که در درازی و تندی همانند سوره برائت بوده روایت شده است برخی برای آن وجوهی یادآور شده اند. یکی از آن ها این که آن سوره مشابه تفسیر سوره برائت بوده است و معنای حفظ آن سوره یعنی حفظ کردن تفسیر و معنای سوره توبه است. (2)
یکی دیگر از آن ها حدیثی است که زرّ بن حبيش از أبيّ بن كعب روایت می کند که به او گفت: «در سوره اعراف چند آیه قرائت می کنی؟ گفت ثلاثاً و سبعین...». گفته شده است که بر فرض صحت این حدیث - چرا که اهل حدیث سندش را تضعیف کرده اند - تفسیر سوره اعراف با شمار آیات سوره بقره برابری می کرده و سنگساری که در سنت آمده در تفسیر همین سوره ذکر شده است. (3)
این نیز وجه دیگری است که برخی علمای اهل سنت در برابر پاره ای از احادیث برگزیده اند که به موارد ذیل می توان اشاره نمود:
2-1. سخن أبو جعفر نحاس و برخی دیگر درباره آیه رجم است که می گویند:
إسناد الحديث صحيح، إلا أنه ليس حكمه حكم القرآن الذي نقله الجماعة عن الجماعة، ولكنّه سُنّة ثابتة، و قد يقول الإنسان كنت أقرأ كذا لغير القرآن والدليل على هذا أنه قال: ولولا أني أكره أن يقال: زاد عمر في القرآن لزدتها. (4)
سند حدیث صحیح است جز آن که حکم آن حکمی قرآنی که گروهی از گروه دیگر نقل کرده اند نیست بلکه سنتی ثابت شده است... گاهی انسان برای غیر قرآن می گوید چنین
ص: 284
قرائت کردم. دلیل ما بر این سخن، گفته عمر است که می گوید اگر خوش نمی داشتیم که بگویند عمر چیزی بر قرآن افزوده است هر آینه می افزودم.
2-2. همچنین از همین گونه است سخن برخی پیرامون آیه ﴿لو كان لابن آدم...﴾ که گفته اند:
إنّ هذا معروف في حديث النبي - صلى الله عليه و آله و سلّم - على أنّه على أنّه من كلام الرسول صلّى الله عليه وآله وسلّم لا يحكيه عن ربّ العالمين في القرآن... و يؤيده حديث روي عن العبّاس بن سهل قال: سمعت ابن الزبير على المنبر يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم: ﴿لو أنّ ابن آدم أعطي واديان...﴾. (1)
این فراز به عنوان سخن پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم شناخته شده و آن سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله سلّم است که از سوی پروردگار حکایت نکرده و جزء قرآن نمی باشد. و آن چه این سخن را تأیید می کند. حدیث روایت شده از عباس بن سهل است که گفت شنیدم ابن زبیر بر فراز منبر می گوید رسول خدا صلى الله عليه وآله سلّم می فرمود: ﴿لو أنّ ابن آدم أعطى واديان...﴾.
زبیدی در کتابش به هنگام یادآوری احادیث متواتر گفته است:
الحديث الرابع والأربعون: «لو أنّ لابن آدم وادياً من ذهب لأحبّ...». رواه من الصحابة خمسة عشر نفساً أنس بن مالك وابن الزبير وابن عبّاس وابن كعب وبريدة بن الحصيب، و أبو سعيد الخدري، وسمرة بن جندب وعائشة وجابر بن عبدالله وزيد بن أرقم، وأبو موسى الأشعري، وسعد بن أبي وقاص، وأبو واقد الليثي، وأبو أمامة الباهلي، وكعب بن عياض الأشعري. (2)
حدیث چهل و چهارم: «لو أنّ لابن آدم واديا من ذهب لأحبّ...». اين حدیث را پانزده تن از صحابه روایت کرده اند:
أنس بن مالك ابن زبير ابن عبّاس ابن كعب بريدة بن حصيب أبو سعيد خدرى، سمرة ابن جندب،عائشة جابر بن عبدالله زيد بن أرقم، أبو موسى أشعري، سعد بن أبىوقاص، أبو واقد ليثى، أبو أمامة باهلى و كعب بن عياض أشعري.
ص: 285
برخی حدیث آیه رضاع را بر حدیث قدسی حمل کرده و گفته اند:
والله عزّ وجلّ يقول: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾... ولو كان من القرآن لما اجتمع الناسخ والمنسوخ في آية واحدة، بل كانت الآية الناسخة تتأخّر عن المنسوخة، كما لا يجوز أن يجتمع حكمان مختلفان في وقت واحد و حال واحدة وكيف يجوز أن يكون قرآن يتلى على عهد رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم - على ما أخبرت به عائشة رضي الله عنها - ولا يحفظه واحد من الصحابة؟ (1)
خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾... اگر این آیه از قرآن می بود، ناسخ و منسوخ در یک آیه گرد نمی آمد بلکه آیه ناسخ پس از آیه منسوخ ذکر می شد همچنان که روا نیست که دو حکم مختلف در زمانی واحد و حالی واحد کنار هم آیند و چگونه ممکن است که قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله سلّم به گونه ای تلاوت شود آن چنان که عایشه گزارش کرده است - در حالی که هیچ یك از صحابه آن را حفظ نکنند؟
همو می گوید:
و مما يدل عليه قوله - صلّى الله عليه وآله وسلّم -: أوتيت القرآن ومثله معه، إنّه الحكمة (2)
از مواردی که بر این سخن دلالت می کند سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم است که :فرمود قرآن به من داده شد و مانندش همراه او است که همان حکمت است.
همچنین در ادامه آیه رجم را نیز بر حدیث قدسی حمل کرده می گوید:
و هو أولاهما عندي، و عليه كان يعتمد شيخي أبو جعفر محمد بن أحمد بن جعفر. (3)
و نزد من آن توجیه حمل برحدیث قدسی برترین آن دو است و استاد من ابو جعفر محمد بن احمد بن جعفر بر همین توجیه اعتماد کرده است.
ص: 286
این توجیهی است که برخی درباره آن چه که «سوره حفد» و «سوره خلع» نامیده شده است به کار برده و گفته اند:
وأما ما ذكر عن أبي بن كعب أنّه عد دعاء القنوت: ﴿أللهم إنا نستعينك﴾ إلى آخره، سورةً من القرآن، فإنّه إن صح ذلك عنه، فإنّه كتبها في مصحفه لا على أنّها من القرآن، بل ليحفظها ولا ينساها، إحتياطاً، لأنه سمع النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - كان يقنت بها في صلاة الوتر، و كانت صلاة الوتر أوكد السنن. (1)
اما آن چه از ابی بن کعب یاد شد، دعای قنوتى است ﴿أللّهم إنّا نستعينك﴾ - تا آخر - كه سوره ای از قرآن شمرده شده است. پس اگر این سخن او صحیح باشد باید گفت که وی در مصحف آن را به عنوان بخشی از قرآن وارد نکرده است بلکه به این جهت که آن را حفظ کرده و فراموش ننماید آن را در مصحف قرارداده است چرا که او از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم شنیده بود که در قنوت نماز وتر آن را می خواند و نماز وتر نیز در زمره برترین سنت هاست.
ص: 287
ص: 288
تاکنون مهمترین روایاتی که در کتب اهل سنت چه آشکارا و چه به ظاهر بر نقص قرآن و تحریفش اشاره داشت یاد آور شدیم آن گاه سخنان بزرگان و توجیهات و تأویلات آنان را درباره این احادیث - در رد و یا ساختگی شمردن آن ها - را بازگو کردیم.
حال پرسش این است که از میان انظار و توجیهات شیعه و اهل سنت بهترین توجیه کدام است تا از آن پیروی شود؟
این گونه آثار می رساند که برخی از اصحاب به قرآن نسبت «لغزش»، «خطأ» و «غلط» داده اند و این گستاخی نسبت به خداوند و ناقص شمردن او و کتابش بوده که بی گمان موجب بیرون رفتن از اسلام می شود.
آن دسته از این آثار و روایات که در صحاح قرار دارد صاحبان صحاح و باورمندان به درستی تمامی أحاديث آن به ناچار باید به پذیرش آن قائل شوند بنابراین یا باید به دلالت روایات ملتزم شوند و یا تأویل مناسبی ارائه داده و بر برخی وجوه حمل نمایند.
همین گونه است احادیثی که شرایط صحت صحاح را داشته ولی در صحاح نیامده اند.
دلیل کسانی که این آثار را نپذیرفته اند:
شمار کسانی که این احادیث را نمی پذیرند بسیار بوده و سخنانشان در نپذیرفتن این چنین روایات گوناگون است چرا که برخی از اینان این گونه روایات را تضعیف کرده و یا درستیش را بعید شمرده اند تا دامان صحابی پیامبر را از به زبان آوردن چنین سخنانی پاك سازند حتی برخی از اهل سنت گفته اند:
ص: 289
و من روى عن ابن عبّاس... فهو طاعن في الإسلام ملحد في الدين وابن عباس برئ من هذا القول. (1)
هر که از ابن عباس روایات تحریف را روایت کند به اسلام طعنه زده و در دینش ملحد شده است و ابن عباس از چنین سخنانی به دور است.
برخی از ایشان درباره این احادیث می گویند: «این سخن دارای اشکال است» و یا «زشتی این سخن پنهان نیست» (2) و سخنانی دیگر از این قبیل. از ظاهر این گفته ها بر می آید که این اشخاص از آن رو که به رجال این احادیث اعتماد داشته اند آن ها را صحیح دانسته و رد خود را متوجه خود صحابه کرده اند. به هر روی این دسته از عالمان هم سخن شده اند که تصدیق این احادیث روا نیست. زمخشری در تفسير ﴿أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا...﴾ می گوید:
و معنى (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ): أفلم يعلم.... و يدلّ عليه أن علياً وابن عبّاس، و جماعة من الصحابة، والتابعين قرؤوا: «أفلم يتبيّن»، و هو تفسير (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ). و قيل: إنّما كتبه الكاتب و هو ناعس مستوي السينات.
و هذا و نحوه ممّا لا يصدّق في كتاب الله الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه. وكيف يخفى مثل هذا حتى يبقى ثابتاً بين دفتي الإمام، و كان متقلباً في أيدي أولئك الأعلام المحتاطين في دين الله المهيمنين عليه لا يغفلون عن جلائله ودقائقه خصوصاً عن القانون الذي إليه المرجع والقاعدة التي عليها البناء وهذه - والله - فرية ما فيها مرية. (3)
معناى (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ)، أفلم يعلم است... و دلیل این سخن آن که همانا علی علیه السلام، ابن عباس و گروهی از صحابه و تابعان «أفلم يتبيّن» قرائت كرده اند و این تفسیر (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ) است. و گفته شده که در این فراز نویسنده مصحف به هنگام نوشتن سین ها، چرت می زده است.
این سخن و سخنانی از این قبیل درباره کتاب خدا صادق نیست کتابی که باطل نه از پیش رو و نه از پس آن به آن راه نمی یابد چگونه از آن چنین لغزشی پنهان مانده و در مصحفی که به عنوان پیشوای دیگر مصحف ها است راه یابد در حالی که این قرآن در دست بزرگان احتیاط
ص: 290
کننده در دین خدا چرخیده است. کسانی که نگاهبان آن بوده و از بزرگی و ظرافت های آن غفلت نداشته اند به ویژه این که آن کتاب قانونی مورد رجوع و قاعده ای زیر بنایی بوده است؟ و این به خدا سوگند - بی گمان دروغی بیش نیست.
این گرایش کسانی است که به بطلان این روایات باور دارند.
اما گروهی از دسته نخست که امرشان دائر بر پذیرش مدلول روایات یا تأویل شایسته و مورد پذیرش اهل نظر بوده راه تأویل را برگزیده اند که در ذیل به برخی از این تأویلات اشاره می کنیم.
حافظ ابن حجر عسقلانی می گوید:
الطعن في الروايات الصحيحة بغير مستند لا يقبل، بل الرواية صحيحة، والتأويل محتمل. (1)
خدشه به روایات صحیح آن هم بی دلیل پذیرفتنی نیست بلکه روایات صحیح بوده و تأویل آن نیز امکان پذیر است.
وی در آیه (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ) می گوید:
وروى الطبري، وعبد بن حميد - بإسناد صحيح كلّهم من رجال البخاري - عن ابن عبّاس: أنّه كان يقرؤها أفلم يتبيّن، و يقول: كتبها الكاتب وهو ناعس. و من طريق ابن جريج، قال زعم ابن كثير وغيره أنّها القراءة الأولى. و هذه القراءة جاءت عن علي، وابن عبّاس، و عكرمة، وابن أبي مليكة، و علي بن بديمة و شهر بن حوشب و علي بن الحسين وابنه زيد وحفيده جعفر بن محمد، في آخر من قرؤوا كلّهم: «أفلم يتبيّن».
وأما ما أسنده الطبري عن ابن عبّاس، فقد اشتدّ إنكار جماعة ممّن لا علم له بالرجال صحته، و بالغ الزمخشري في ذلك كعادته - الى أن قال - و هي والله فرية ما فيها مرية، وتبعه جماعة بعده، والله المستعان. وقد جاء عن ابن عبّاس نحو ذلك في قوله تعالى: ﴿وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إيَّاه﴾ قال: (ووصى) التزقت الواو في الصّاد. أخرجه سعيد بن منصور بإسناد جيد عنه.
و هذه الأشياء - وإن كان غيرها المعتمد - لكن تكذيب المنقول بعد صحته ليس من دأب أهل التحصيل فلينظر في تأويله بما يليق به. (2)
ص: 291
طبری و عبد بن حمید - با اسناد صحیح که همه آن ها از رجال بخاری هستند - از ابن عباس روایت کرده اند که وی چنین قرائت می کرده: افلم یتبین و گوید: آن را نویسنده در حال چرت زدن نگاشته است و از طریق ابن جریج می گوید ابن کثیر و دیگران گمان برده اند که قرائت برتر همین است و این قرائتی است که از علی علیه السلام ابن عبّاس، عكرمه، ابن أبي مليكه على بن بديمه شهر بن حوشب علی بن حسین علیه السلام و پسرش زید و نوه اش جعفر بن محمد عليه السلام وارد شده که همه ایشان «افلم يتبيّن» قرائت کرده اند.
گروهی که از دانش رجال آگاهی ندارند این حدیث طبری از ابن عباس را به شدت انکار کرده اند و زمخشری طبق عادتش در این انکار زیاده روی کرده است تا این که زمخشری می گوید: - به خدا سوگند بی گمان سخن وی دروغی شگفت آور و بزرگ است و گروهی او را در این دیدگاه پیروی کرده اند و خداوند یاری رسان است.
و مانند آن روایت دیگری از ابن عباس در باره سخن خداوند ﴿وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ .است می گوید در و وصی واو به صاد چسبیده و با و قضی اشتباه گردیده است و سعید بن منصور این حدیث را با سند بسیار خوبی روایت می کند.
آن چه از برخی صحابه نقل شده با آن که خلافش مورد پذیرش است ولی تکذیب آن نیز پس از دانستن صحت سندش شیوه عالمان نیست بنابراین باید در پی تأویل شایسته ای برای آن ها گشت.
باید گفت: از ظاهر سخنان ابن حجر در این دو مورد بر می آید که وی از آوردن تأویلی که واژگان روایت را توجه کرده و اهل تحصیل را خوشنود سازد ناتوان بوده است.
آری، در باره سخن خداوند تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ....﴾ (1) چنین می گوید:
أخرج سعيد بن منصور، والطبري، والبيهقي في الشعب بسند صحيح أن ابن عبّاس كان يقرأ: (حتّى تستأذنوا) و يقول: أخطأ الكاتب، وكان يقرأ على قراءة أبي بن كعب، و من طريق مغيرة بن مقسم عن إبراهيم النخعي قال في مصحف ابن مسعود (حتّى تستأذنوا). وأخرج سعيد بن منصور من طريق مغيرة عن إبراهيم في مصحف عبدالله حتّى تسلّموا على أهلها وتستأذنوا
ص: 292
و أخرجه إسماعيل بن إسحاق في أحكام القرآن عن ابن عبّاس واستشكله. و كذا طعن في صحته جماعة ممن بعده.
و أجيب بأن ابن عبّاس بناها على قراءته التي تلقاها عن أبي بن كعب. و أما اتفاق الناس على قراءتها بالسين، فلموافقة خط المصحف الذي وقع الإتفاق على عدم الخروج عمّا يوافقه. و كان قراءة أُبيّ من الأحرف التي تركت القراءة بها - كما تقدّم تقريره في فضائل القرآن -. وقال البيهقي: يحتمل أن يكون ذلك كان في القراءة الأولى، ثمّ نسخت تلاوته، يعني: ولم يطلع ابن عبّاس على ذلك. (1)
سعيد بن منصور طبری و بیهقی در شعب [الایمان] با سندی صحیح چنین روایت کرده اند: ابن عباس قرائت می کرد «حتى تستأذنوا» و می گفت کاتب لغزش کرده است. در قرائت ابی بن کعب نیز چنین قرائت می شده و از طریق مغيرة بن مقسم از ابراهیم نخعی روایت شده که گفت: در مصحف ابن مسعود «حتى تستأذنوا» آمده بود سعید بن منصور از طریق مغیره از ابراهیم روایت کرد: در مصحف عبدالله «حتّى تسلّموا على أهلها و تستأذنوا» آمده بود. اسماعیل بن اسحاق در کتاب احکام القرآن آن حدیث را از ابن عباس روایت کرده و به آن خرده گرفته است. همچنین پس از او گروهی بر صحت این روایت خدشه وارد کرده اند.
در پاسخ این افراد باید گفت: ابن عباس آن فراز را بر قرائتی که از ابی بن کعب دریافت کرده، بنا کرده است پس قرائت خود او شمرده نمی شود. اما این که مردم بر قرائت با سین [حتی تستأنسوا] هم نوا شده اند به جهت موافقت با خط مصحفی بوده که بر عدم خروج آن از آن چه مورد توافق بوده یکی از آن حروف هفتگانه توافق شده بود و قرائت ابی بن کعب بر پایه یکی از آن حروفی بوده که قرائت بر طبق آن قرائت نشده بود - چنان که در بخش فضائل قرآن گزارشش گذشت -. بیهقی می گوید احتمال دارد که در قرائت نخستین چنین بوده آن گاه تلاوتش نسخ گردیده باشد مراد وی این بوده که ابن عباس بر این نسخ آگاهی نیافته بود.
ص: 293
پاسخ و تأویل ابن حجر با اشکال هایی روبرو است:
یکم: این پاسخ- بر فرض تمام بودن - تنها توجیهی بر قرائت ابن عبّاس است نه برای سخن او که در مصحفش گفته است «کاتب به خطا رفته است».
دوم: این که گفته این قرائت بر پایه آن حروفی است که قرائت بر طبق آن ها رها شده بود»، مربوط به روایتی خواهد بود که می گوید «قرآن بر هفت حرف فرو فرستاده شد» در حالی که در معنای این حروف هفتگانه و تطبیقش اختلاف شدیدی وجود دارد و برای آن وجوه فراوانی یاد کرده اند که هیچ یك از آن ها راه به جایی نمی برد.
سوم: آن چه بیهقی محتمل شمرده وابسته به پذیرش دیدگاه نسخ تلاوت است و ما در سطور آینده از آن به تفصیل سخن خواهیم گفت.
چهارم: سخن ابن حجر که می گوید: «ابن عبّاس از آن آگاهی نیافته بود» جداً بعید است چرا که چگونه نسخ تلاوت آیاتی از قرآن بر کسی همچون ابن عباس پنهان بماند در حالی که او حبر این امت و پیشوای علوم قرآنی بوده است؟!
به حدیثی که از عثمان روایت شده دو پاسخ داده اند. سیوطی این دو پاسخ را پس از آن که می گوید این آثار جداً با اشکال روبرو است بازگو می کند که ما پیش از این فرازهایش را آوردیم.
شهاب الدین خفاجی - پس از سخن زمخشری در کشاف - می نویسد:
و قيل عليه: لا كلام في نقل النظم تواتر، فلا يجوز اللحن فيه أصلاً، وهل يمكن أن يقع في الخطّ لحن بأن يكتب «المقيمون» بصورة «المقيمين» بناءً على عدم تواتر صورة الكتابة؟ و ما روي عن عثمان و عائشة أنّهما قالا: إنّ في المصحف لحناً وستقيمه العرب بألسنتها - على تقدير صحة الرواية - يحمل على اللحن في الخطّ. لكنّ الحق: ردّ هذه الرواية، وإليه أشار - أي الكشاف بقوله: إنّ السابقين...
(قال): أقول: هذا إشارة إلى ما نقله الشاطبي في الرائية، و بيّنه شرّاحه وعلماء الرسم العثماني بسند متصل إلى عثمان أنّه لما فرغ من المصحف... قال السخاوي: و هو ضعيف والإسناد فيه اضطراب وانقطاع... و تأوّل قوم (اللحن) في كلامه على تقدير صحته عنه بأنّ المراد الرمز والإيماء.
ص: 294
(قال): تنبيه: قد نخلنا النقول و تتبعنا كلامهم ما بين معسول و مغسول، فآل ذلك إلى أن قول عثمان فيه مذهبان أحدهما أنّ المراد باللحن ما خالف الظاهر، و هو موافق له حقيقة ليشمل الوجوه تقديراً.واحتمالاً و هذا ما ذهب إليه الداني و تابعه كثيرون، والرواية فيه صحيحة.
والثاني ما ذهب إليه ابن الأنباري من أنّ اللحن على ظاهره وأنّ الرواية غير صحيحة. (1)
به او نسبت داده شده که بی هیچ سخنی نظم قرآن متواتر است اما آیا می توان بر پایه پذیرش عدم تواتر صورت کتابت قرآن گفت که در خط قرآن خطایی روی داده و مثلا «المقيمون» به شکل «المقیمین» نوشته شده باشد؟ و آن چه از عثمان و عایشه روایت شده که گفته اند در مصحف خطاهایی است که عرب با زبان خود آن ها را اصلاح خواهد کرد - بر فرض پذیرش صحت روایت - بر خطای در نگارش حمل می شود لیکن سخن حق آن است که بگوییم وی این روایت را نپذیرفته و با سخنش در کشاف که گفته: «إنّ السابقين...» به این عدم پذیرش اشاره می کند....
[و خفاجی می گوید:] می گویم: این، اشاره ای است به آن چه شاطبی در الرائیه خود نقل کرده و شرح دهندگان و عالمان رسم الخط عثمانی آن را تبیین کرده و با سند متصل به عثمان از او روایت کرده اند که وقتی کار گرد آوری مصحف به پایان رسید.... سخاوی می گوید این حدیث ضعیف بوده و سند آن با اضطراب و انقطاع همراه است گروهی بر فرض صحت روایت واژه لحن در کلام عثمان را بر رمز و ایماء حمل کرده اند.
[وی همچنین می گوید:] آگاهی ما به بررسی دیدگاه پرداخته و هم سخنان دلنشین و هم سخنان نه چندان دلچسب آن ها را بررسی کردیم در پایان به این نتیجه رسیدیم که درباره سخن عثمان دو دیدگاه یافت می شود نخست آن که مراد از واژه لحن معنای ناسازگار با ظاهرش است تا فرض ها و احتمالات گوناگون را پذیرا گردد که بر اساس آن روایت صحیح شمرده می شود این دیدگاه دانی و پیروان پر شمار او است دوم راهی است که ابن انباری پیموده و لحن را به معنای ظاهریش معنا کرده که بر اساس این روش روایت ناصحیح قلمداد گردد.
باید گفت که گویا تأویل کنندگان دریافته اند که تأویلاتشان ساختگی و نامقبول است؛ از این رو به این سخن پناه برده اند که این روایات تحریف شده است در کتاب الاتقان آمده که ابن اشته این روایت
ص: 295
را با اسناد خود به گونه ای آورده که در آن واژه «لحن» نیست بلکه در آن آمده که عثمان به هنگام دیدن مصحف گفته است:
أحسنتم وأجملتم أرى شيئاً سنقيمه بألسنتنا. قال: فهذا الأثر لا إشكال فيه، وبه يتّضح معنى ما تقدّم... ولعلّ من روى تلك الآثار السابقة عنه حرّفها، ولم يتقن اللفظ الذي صدر عن عثمان، فلزم منه ما لزم من الإشكال فهذا أقوى ما يجاب عن ذلك:
نیکو و زیبا انجام دادید در آن چیزهایی می بینم که با زبانمان اصلاح می گردد. می گوید این روایت با هیچ چالشی روبرو نیست و با آن می توان معانی دیگر روایات را آشکار نمود و شاید کسانی که اخبار پیشین را از او روایت کرده اند سخن او را تحریف کرده و آن واژه ای که عثمان گفته بود را به دقت نیاورده که در پی آن این اشکالات لازم آمده است. آن چه گفته شد، قوی ترین پاسخ این اشکالات شمرده می شود.
سیوطی پس از آوردن پاسخ های حدیث عثمان می گوید:
و بعد، فهذه الأجوبة لا يصلح منها شيء عن حديث عائشة. أما الجواب بالتضعيف، فلأنّ إسناده صحيح كما ترى. (1)
هیچ یك از این پاسخ ها برای حدیث عایشه به کار نمی آیند اما پاسخ به تضعیف حدیث درست نیست چرا که چنان چه می بینی اسناد روایت صحیح بوده است.
این ها عمده مواردی بود که علمای اهل سنت به درستی آن ها ملتزم شده اند و آشکار شد که ایشان هیچ تأویل صحیحی برای آن روایات ندارند آن ها در امر پر مخاطره و بزرگی گرفتار شده اند چرا که یا باید بر قرآن خدشه کرده و یا بر برخی صحابه سرشناس خرده !گیرند و بی گمان نسبت دادن «خطا» به «صحابه» بهتر از آن است که نسبت خطا را به «قرآن» بدهند.
از سویی دیگر، سخن ابن حجر که می گوید پس از صحیح شمردن روایت می توان آن را تکذیب کرد نارواست زیرا به هنگامی که حدیث با کتاب سنت قطعی ضروری دین یا آن چه مورد اجماع مسلمین است ناسازگار گردید می بایست آن را رها کرد هر چند آن حدیث در کتاب هایی آمده که صحاح نامیده شده اند.
ص: 296
سخن گفتن بر علیه این روایات آسان می نماید چرا که در سند بیشتر این روایات شخصی به نام عکرمه (بنده ابن عبّاس) آمده است به ویژه در سند حدیث روایت شده از عثمان که «وقتی گرد آوری مصحف ها به پایان رسید نزد عثمان آوردند وی در آن خطاهایی یافت اما گفت: آن ها را رها سازید...». و همچنین حدیث مربوط به ابن عباس در باره آیه (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ...) که وی گفته بود: «گمان می کنم نویسنده به هنگام نوشتن آن چرت می زده است».
در حالی که در گفتار گروهی از علمای بزرگ اهل سنت همچون حکیم ترمذی، ابو حیان اندلسی، رشید رضا و دیگران عکرمه از روشن ترین مصادیق «زنادقة» و «أعداء الإسلام» شمرده شده که به ساختن چنین احادیثی متهم گردیده است.
وی درباره اسلام بدگویی کرده و نسبت به دین و مسلمین بی مبالات بوده است. او از سرشناسان گمراهی و فراخوانندگان به پلیدی است.
از او نقل شده است که خدا متشابهات قرآن را تنها برای گمراه کردن فرو فرستاده است!
وی به هنگام موسم حج گفته است دوست می داشتم امروز در موسم حج بوده دشنه ای به دست می گرفتم و راست و چپ بر هر که به حج آمده بود فرود می آوردم!
وی بر در مسجد النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - می ایستاد و می گفت در این جا جز کافر یافت نمی شود!
او به بصره آمد. أیّوب سلیمان تمیمی و یونس نزد وی آمدند به هنگامی که با ایشان سخن می گفت به ناگاه صدای آوازی غنائی شنید آن گاه عکرمه گفت: آرام بگیرید تا بشنویم. سپس گفت خدا او را بکشد چه خوب غنا می خواند!
از أبوبكر بن أبي خيثمه آمده است که گفت: در کتاب علی بن مدینی دیدم نوشته است شنیدم یحیی بن سعید می گوید به خدا سوگند از ایوب بر من روایت کرده اند که می گفت همانا عکرمه نماز را به خوبی نمی دانست ایوب گفت: آیا او نماز می خواند؟!
از سماك، روایت شده که می گفت در دستان عکرمه انگشتری از طلا دیدم از رشدین بن کریب آمده است دیدم عکرمه را که ابزار بازی نرد به پا کرده بود.
ص: 297
اهل آفریقا دیدگاه صفریه - گروهی از خوارج - را از عکرمه گرفته اند و آورده اند که وی به نادرستی این دیدگاه را به ابن عباس نسبت داده است.
از یحیی بن معین آمده است که گفت مالك بن انس از عکرمه یاد نکرده است زیرا وی به دید گاه صفریه گرویده بود.
ذهبی می گوید مردم درباره عکرمه به بدی سخن گفته اند چرا که وی دیدگاه خوارج را پذیرفته بود.
سپس باید گفت وی گاهی به فرقه «أباضية» نسبت داده می شد گاهی از «صفریه» و گاه از فرقه «نجدة الحرورى» شمرده می شد گویا وی به خاطر چشم داشت به دنیای این فرقه ها، هر گاه فرقه ای پدید می آمد خود را از آن ها می دانست گفته اند: حکمران مدینه وی را خواست، ولی او نزد داوود بن حصین پنهان شد تا آن که نزد وی از دنیا رفت.
وی بر ابن عبّاس دروغ می بست علی بن عبدالله بن عباس او را بر در مستراح خانه بسته بود. به او گفته شد آیا شما با بندگان خود چنین رفتار می کنید؟ گفت وی بر پدرم دروغ می بندد.
از سعید بن مسیب روایت شده که به غلامش می گفت: ای برد مبادا بر من دروغ بندی به مانند عکرمه که بر ابن عباس دروغ می بندد.
از قاسم روایت شده: همانا عکرمه کذاب است سحر چیزی می گوید و شب برخلافش سخن می راند.
ابن عمر به نافع می گفت از خدا بترس - وای بر تو ای نافع - آن چنان که عکرمه بر ابن عبّاس دروغ می بست بر من دروغ مبندی.
ابن سيرين يحيى بن معين ومالك بن أنس گفته اند: او کذاب است.
از ابن ذؤيب آمده: عکرمه بنده ابن عبّاس را دیدم و او مورد اعتماد نیست.
طاووس می گوید: اگر بنده ابن عبّاس پرهیزگار و خدا ترس بود و برخی احادیثش را نمی گفت هر آینه شترها به سویش روانه می شدند [کنایه از رجوع مردم به سوی او است]
معروف گشته است که مردم او را تکذیب کرده و نکوهشش می کردند تا آن که خودش می گفت:
ص: 298
هؤلاء الذين يكذِّبوني من خلفي، أفلا يكذبوني في وجهي. (1)
آن ها که در پشت سر مرا تکذیب می کنند آیا در پیش رویم تکذیب نمی کنند؟
موسى بن یسار می گوید عکرمه را دیدم که از سمرقند باز می گشت و بر پشت الاغش پالان - خورجینی - از حریر داشت که حکمران سمرقند به او بخشیده بود و به همراهش غلامی بود:گفت در سمرقند شنیدم به عکرمه گفته شد چه چیز تو را واداشت به این سرزمین بیایی؟ گفت نیاز!
عبدالمؤمن بن خالد حنفی می گوید: در خراسان عکرمه نزد ما آمد به او گفتم چه چیز تو را به سرزمین ما کشانده؟ گفت آمدم تا از حکمرانان شما دینار و درهم بستانم!
عبدالعزیز بن أبي رواد می گوید به عکرمه گفتم: مکه و مدینه را رها کرده و به خراسان آمده ای!
گفت: برای دخترانم می کوشم.
أبو نعیم می گوید: وی نزد فرمانرواى إصفهان رفت و او سه هزار درهم به عکرمه بخشید.
عمران بن جریر می گوید عکرمه را با عمامه ای پاره دیدم به او گفتم: آیا نمی خواهی عمامه ام را به تو دهم؟ گفت من فقط از فرمانروایان می پذیرم!
أبو طالب گفت: شنیدم أحمد بن حنبل می گوید: عکرمه از داناترین مردم بود، ولی وی دیدگاه صفریه را داشت جایی نماند که نرفته باشد خراسان، شام، یمن مصر و آفریقا او به نزد فرمانروایان رفته و از آن ها پاداش می خواست و او به سرزمین جَنَد نزد طاووس رفت و او به عکرمه شتری بخشید.
طبیعی است که چنین شخصی به خواسته های حکمرانان و فرمانروایان گردن نهاده و هر چه را که حکومت های ستمگر و سیاستشان اقتضا می کرد به میل آنان بسازد.
همچنین طبیعی است در مجامع اسلامی چنین انسانی از چشم بیفتند دیگر برای او و احادیثش ارزشی باقی نماند تا آن که وی درگذشت در حالی که جنازه اش تشییع نشد و بر پیکرش نماز نگذاردند. چنان که
ص: 299
تاریخ نگاران در شرح حال وی گفته اند مرگ عکرمه با فوت كثير عزة شاعر در يك روز همراه شد. پس مردم به تشییع جنازه كُثیر روانه شده و پیکر عکرمه را رها کردند گفته شده کسی پیکر او را برنداشت تا آن که چهار تن سودانی را برای این کار کرایه کردند.
بزرگان و سرشناسان اهل سنت - کسانی که بیشتر اوقات دانشمندان جرح و تعدیل به نکوهش آن ها اعتماد می کنند - به خاطر این امور و دیگر مسائل عكرمه را تکذیب کرده.اند از این افراد عبدالله بن عمر،مجاهد عطاء ابن سيرين مالك بن أنس، شافعى - آن هنگام که سخن مالك را حکایت و تقریر می کند - سعيد بن مسيب قاسم و یحیی بن سعید.
مالك روايت کردن از او را تحریم کرده بود و مسلم از روایات او روی برگردانده و محمد بن سعد می گوید: به حدیث او استدلال نمی گردد و دیگری گفته است او مورد اعتماد نیست.
با همه این ها، بخاری از او روایت می کند! ولی شگفت آور نیست زیرا هر که بر اساس شاکله خود رفتار می کند بلکه شگفتی در کار ابن حجر است که به پشتیبانی از «عکرمه بربری» برخاسته در حالی که هدف او دفاع از صحیح بخاری بوده است چگونه می توان از کسی که بر خدا گستاخی کرده و شعائر او را به سخره گرفته و احکامش را کوچک شمرده و از قرآن بدگویی کرده و خون مسلمین را حلال شمرده پشتیبانی کرد؟ و چگونه از کسی که بر پیشوایان مورد اعتماد دروغ بسته به طوری که در کذب او را به خاطر شهرتش مانند قرار داده اند دفاع نمود؟ و چگونه می توان از کسی دفاع کرد که مردم از حمل جنازه اش و نماز خواندن بر پیکرش، سرباز زده اند؟!
سخن در این بخش در چند نکته زیر خلاصه می شود:
1- همه آثار و روایات در بردارنده وقوع خطا در قرآن کریم باطل است هر چند که در صحاح یا دیگر مسانید با سند صحیح آمده باشند و چنان چه پیش از این آشکار شد محققان برجسته أهل سنت نیز همین راه را برگزیده اند و از سویی وجود احادیث باطل در صحاح ششگانه امری ثابت است و شمار این گونه احادیث در این کتاب ها اندک نیست چنان که پس از این خواهد آمد.
ص: 300
2- آشکار شد تأویل هایی که معتقدان به درستی این گونه روایات ارائه داده اند راه به جایی نمی برد از این رو برخی از اینان ناگزیر شده اند تا آن روایات را تحریف شده دانسته و برخی دیگر به اشکال داشتن این گونه روایات ملتزم گردند. از این گروه ابن قتیبه است. وی می گوید:
لیست تخلو هذه الحروف من أن تكون على مذهب من مذاهب أهل الإعراب فيها، أو تكون غلطاً من الكاتب كما ذكرت عائشة، فإن كانت على مذاهب النحويين فليس هاهنا لحن بحمد الله وإن كانت خطأ في الكتاب فليس على رسوله جناية الكاتب في الخطّ. (1)
ممکن است این حروف به روش مذهبی از مذاهب اهل عرب بوده و یا چنان که عایشه نیز یادآور شده خطایی است که از سوی نویسنده آن روی داده است. اگر این حروف به جهت مذاهب نحویان روی داده پس به حمد الله دیگر لغزشی در کار نخواهد بود و اگر از خطای کاتب منشأ یافته باشد باید گفت که جنایت کاتب در خط مسئولیتی بر عهده رسول خدا نمی آورد.
3- مصادره ای که در کتاب الفرقان آمده اگر برای اثبات خطا در کتاب خدا باشد - مشکل را به هیچ نحوی حل نمی کند آن گاه صاحب این کتاب آثار در بردارنده این معنا را از کتب معتبر و از کتاب هایی که این روایات را با سندهای صحیح و مطابق با شرایط بخاری و مسلم نقل کرده اند روایت می کند سپس این مصادره را با این سخنش تأیید می کند که:
ليس ما قدمناه من لحن الكتاب في المصحف بضائره أو بمشكك في حفظ الله تعالى له، بل إنّ ما قاله ابن عبّاس و عائشة و غيرهما من فضلاء الصحابة و أجلاء التابعين أدعى لحفظه، و عدم تغييره وتبديله. ومما لا شكّ فيه أنّ كُتاب المصحف من البشر، يجوز عليهم ما يجوز على سائرهم من السهو والغفلة والنسيان، والعصمة الله وحده... و مثل لحن الكتاب كلحن المطابع. (2)
آن چه از خطای قرآن که پیش از این آوردیم در حفظ و حراست خداوند نسبت به قرآن خدشه ای وارد نمی سازد بلکه آن چه ابن،عباس عایشه و دیگران از فرهیختگان صحابه و بزرگان تابعان گفته اند در راستای همین حفظ و صیانت از قرآن و عدم تغییر و دگرگونی اش
ص: 301
بوده است. از سویی بی گمان نویسندگان مصحف بشر بوده اند و آن چنان که خطا غفلت و فراموشی بر دیگران رواست بر آن ها نیز روا بوده و عصمت تنها برای خداست.
بر این اساس نویسنده این کتاب به دگرگون ساختن رسم الخط عثمانی فراخوانده است و الفاظ قرآن را آن گونه که زبان ها به آن نطق کرده و گوش ها می شنوند قرار می دهد بلکه از عزّ بن عبدالسلام نقل می کند که اعتقاد به نوشتن قرآن به رسم نخستین روا نیست. (1)
باید گفت: همانا مسأله خط قرآن نیز از چالش هایی است که با پذیرش صحت این روایات و التزام به صدورشان از سوی اصحاب دامن گیر می گردد اگر نیز بگوییم مترتب بر تحریف نیست دست کم پذیرش صحت این گونه روایات برای کسی که مدعی است در رسم و کتابت قرآن تغییر رخ داده است مؤید شمرده می شود و ما در این مقال به این مسأله نخواهیم پرداخت بلکه می گوییم استدلال مؤلف كتاب الفرقان یا شاهد آوردنش از این روایات صحیح،است و او به آوردن این روایات در کتاب خود سرزنش نمی شود بلکه نکوهش و سرزنش سزاوار کسانی است که آن ها را روایت کرده و سندهای آن ها را صحیح شمرده و در کتاب خود آورده اند راه پاسخ به این آثار - آن چنان که به گستردگی یادآور شدیم - نپذیرفتن و ابطال این روایات است.
خداوند متعال پیامبرش را به نگاه داری و بیان قرآن وعده داده و از بین نرفتن و فراموش نشدنش را تضمین کرده است.
پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم نیز هر گاه که آیه ای از قرآن فرو فرستاده شد، به نوشتن آن فرمان می دادند و درباره آیات پراکنده می فرمودند:
ضعوا هذه في سورة كذا. (2)
این آیات را در فلان سوره ای قرار دهید... .
همان طور که گذشت هر سال نیز در ماه رمضان، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم قرآن را بر جبرئیل عرضه می داشت و در سال رحلتشان این کار دو بار صورت گرفت.
ص: 302
همچنین در زمان حیات ایشان گروهی از یارانشان قرآن را حفظ کرده و هر بخشی از قرآن را گروه فراوانی از ایشان به خاطر سپرده بودند که کمترین این گروه به حد تواتر می رسید و این همان چیزی است که واقع شده و حق است.
ما أحاديث اهل سنت پیرامون گرد آوری قرآن را آورده و آن ها را متناقض یافتیم سپس آن چه در معنای آن روایات و وجه جمع میانشان گفته شده و یا ممکن بود گفته شود بازگو کردیم حال آیا با این روش مشکل برطرف می گردد یا خیر؟
پیش از آغاز سخن به ناچار باید گفت که امیر المؤمنين على عليه السلام نزد مخالف و موافق داناترین مردم به کتاب الله - عزّ وجلّ - بوده است و همو بود که می گفت:
والله ما نزلت آية إلاّ و قد علمت فيما نزلت و أين نزلت و على مَنْ نزلت. (1)
به خدا سوگند آیه ای نازل نشد جز آن که دانستم درباره چه و کجا نازل شده است.
و فرمود:
سلوني عن كتاب الله، فوالله ما من آية و أنا أعلم بليل نزلت أم بنهار، أم في سهل أم في جبل. (2)
درباره کتاب خدا از من بپرسید چرا که در آن آیه ای نیست جز آن که می دانم در شب نازل شده یا روز در بیابان فرود آمده یا کوهستان.
و او کسی است که رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم در حقش گفته است:
عليّ مع القرآن والقرآن مع علي. (3)
علی با قرآن است و قرآن با علی.
و حدیث:
أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها. (4)
ص: 303
من شهر دانشم و علی دروازه آن است پس هر که مدینه را می خواهد از درش درآید.
از رفتن به سوی دیگران بازداشته است.
امير المؤمنين على عليه السلام آموزگار ابن عبّاس نیز در تفسیر بوده و اهل سنت یادآور شده اند که:
أعلم الناس بالتفسير أهل مكة، لأنّهم أصحاب ابن عبّاس. (1)
داناترین مردم به تفسیر قرآن اهل مکه اند چرا که آن ها یاران ابن عبّاس اند.
پس چرا انس بن مالك و دیگران وی را از حافظان قرآن نشمرده و آن چنان که بخاری در صحیحش روایت کرده از کسانی که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به یادگیری قرآن از آنان و رجوع به همان ها فرمان،داده محسوب نکرده است؟!
سپس اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از رحلت نبی اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم قرآن کریم را مرتب و از روی کاغذهایی که قرآن بر آن ها نوشته شده بود تدوین کرد پس در نزد ایشان مصحفی کامل و مرتب بود که به خود ایشان اختصاص داشته است آن چنان که برخی از اصحاب در سال های بعد مصحف هایی برای خود داشته اند این رویداد نزد مسلمین از مسلمات تاریخی و در زمره بزرگ ترین فضیلت های آقای ما أمير المؤمنين عليه السلام بوده است. (2) پس چرا از آن بهره نبردند؟!
شاید روی گردانی مردم از مصحف اميرالمؤمنين على علیه السلام است که سبب عیب جویی ابن حجر عسقلانی (3) و پیروانش همچون آلوسی (4) شده است با آن که این رویداد از امور ثابت و ضروری و بی نیاز از خبر مسند می باشد لیکن اینان در پی توجیه کار ناشایست قوم بوده و یا هر گاه راهی یافته اند، از کار آن ها چشم پوشی کرده و با تغافل گذشته اند.
سپس باید پرسید که چرا امیرالمومنین علی علیه السلام را نخوانده و در گرد آوری قرآن مشارکت ندادند؟ ما در روایات این رویداد در میان کسانی که گرد آوری قرآن را بر عهده گرفتند، نامی از ایشان نمی یابیم نه در زمان أبو بكر و عمر و نه در عصر عثمان! چرا؟ باید دانست که این حقایق در زمره امور شگفت آور بوده و فکر را باز می ایستاند!
ص: 304
محدود کردن گردآورندگان قرآن در زمان پیامبر، در شماری معین!
براساس تحقیق و بررسی صحیح - آن چنان که تمامی اهل تحقیق از مسلمین بر آنند - همانا تمامی قرآن در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلّم و پس از آن نوشته شده است و از سوی گروهی از صحابه پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم در سینه و نگارش با هم گرد آمده بود جز آن که کسانی که حافظ قرآن بوده را در سینه گرد آورده بودند بیشتر از کسانی بودند که آن را به نگارش در آورده و کتابت کرده بودند به طوری که شمار کسانی که همه قرآن را نوشته و مصحف ویژه ای برای خود داشتند، از کسانی که تنها سوره هایی از قرآن را نوشته و یا حفظ کرده بودند کم تر بود. حال پرسش آن است که آیا گردآورندگان همه قرآن - آن چنان که از انس بن مالك روايت شده تنها چهار نفر و یا براساس روایت عبدالله بن عمر (1) و یا برپایه روایت محمد بن کعب قرظی (2) و یا برپایه روایت محمد بن کعب قرظی (3) پنج نفر و یا آن چنان که از شعبی (4) آمده شش نفر و یا بر اساس نقل ابن ندیم (5) نُه نفر بوده اند؟
همانا گردآورندگان قرآن بیش از این بوده اند و ما به مانند برخی پیشوایان اهل سنت که حدیث محدود بودن گردآورندگان قرآن را در چهار نفر قبول نکرده اند و آن هم همه از انصار - آن چنان که از آنس بن مالک روایت شده - را نیز نمی پذیریم و همچون سیوطی خود را در تأویل متن حدیث و بررسی سندش به زحمت نمی اندازیم.
اما أنس بن مالك از چه میزان اعتباری برخوردار است؟ ما او را فردی دروغ گو و کتمان کننده حق یافته ایم کسی که در جریان یاری جویی امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر از شهادت دادن به حق امتناع کرد أنس بن مالك در زمره مردمی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام آن ها را سوگند داده و از ایشان پیرامون آن چه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در روز غدیر خم شنیده اند، پرسش نمود: آن گاه همه آن ها جز سه تن شهادت دادند پس حضرت آنانی را که شهادت ندادند نفرین کرده وآن ها به آن نفرین گرفتار شدند که یکی از آن سه نفر، أنس بن مالك بود.
ص: 305
آن هنگام که امام به او فرمود:
«يا أنس، ما يمنعك أن تقوم فتشهد، ولقد حضرتها؟» فقال: يا أمير المؤمنين كبرت و نسيت فقال: «أللهم إن كان كاذباً فارمه بها بيضاء لا تواريها العمامة»، فكان عليه البرص. (1)
«ای انس، چه مانع شد تا شهادت ندهی در حالی که تو آن روز حاضر بودی؟» گفت: ای امیرالمؤمنین مرا پیری و نسیان فراگرفته است امام فرمود: «خدایا اگر دروغ می گوید، سفیدی برای او بفرست تا عمامه اش آن را نپوشاند [به مرض پیسی مبتلاساز] به همین روی بر او بیماری برص نمایان شد.
همچنین وی را در واقعه تاریخی «حدیث طائر» دروغگو یافتیم. پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم به هنگامی که پرنده ای بریان برایشان آورده بودند فرمود:
اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك وإليَّ يأكل معي من هذا الطائر.
خدایا، محبوب ترین خلق نزد خود و من را برسان تا با من از این پرنده تناول کند.
آن گاه ایشان منتظر ورود على عليه السلام شدند و هر گاه علی علیه السلام می آمد تا به درون آید، انس ایشان را باز داشته و می گفت پیامبر خدا صلی الله عليه وآله وسلّم به کاری مشغول است»! تا آن که در بار آخر علی علیه السلام دست خود را بلند کرده و بر سینه انس زد و داخل شد. در آن هنگام پیامبر صلى الله عليه وآله و سلّم ايشان را دید ایستاد و او را در آغوش گرفت و فرمود: «ای علی چه چیز باعث تأخیر تو شد»؟! عرضه داشت ای رسول خدا من سه بار آمدم و در هر سه بار أنس مرا از وارد شدن بازداشت آنس می گوید خشم را در چهره رسول خدا دیدم که در همان حال فرمود: «ای آنس، چه چیز تو را واداشت تا علی را راه ندهی»؟ گفتم: ای رسول خدا دعایی که کردی شنیدم دوست داشتم
یکی از انصار وارد شود و مشمول آن دعا گردد پیامبر فرمود:
لست بأوّل رجل أحبّ قومه أبى الله يا أنس إلاّ أن يكون ابن أبي طالب. (2)
تو نخستین کسی نیستی که خویشانش را دوست دارد اما خداوند از این ابا دارد که آن شخص کسی جز پسر ابو طالب علیه السلام باشد.
ص: 306
او بیش از يك بار دروغ گفته و از ورود محبوب ترین فرد نزد خدا و رسولش جلوگیری کرده و مستجاب شدن دعای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم را به تأخیر انداخته است به همین روی، به جهت دوستی با انصار است که کاتبان قرآن را در چهار تن محدود کرده است و آن هم در انصار!
البته روشن است آن چه در واقعه طائر او را به این کار واداشت دوستی انصار نبوده است بلکه دشمنی با امیر المؤمنين على عليه السلام بود و این حقیقت هنگامی آشکار می گردد که وی حدیث غدیر را کتمان می کند.
به هر روی قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم گردآمده و گردآورندگان آن - چه در حافظه و چه در نوشته - در آن زمان بسیار بوده اند.
و هنگامی که آشکار شد قرآن در زمان پیامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم نوشته شده و ایشان اصحاب را به تألیف قرآن فرمان می دادند - چنان که زید بن ثابت به این حقیقت اعتراف کرده است دیگر به آن چه زید روایت کرده که «پیامبر صلی الله علیه وآله سلّم از دنیا رفت در حالی که قرآن در جایی گردآوری نشده بود» (1) نباید ارزشی نهاد: چرا که تألیف کردن همان گرد آوردن است. ابن حجر گوید:
تأليف القرآن: أي جمع آيات السورة الواحدة، أو جمع السور مرتبة في المصحف. (2)
تألیف قرآن: یعنی گرد آوری آیات یک سوره و یا گرد آوری سورها به ترتیب مصحف.
بر این اساس می بایست آن روایاتی که می گوید «ابوبکر نخستین گردآورنده قرآن بوده» یا «عمر» و یا دیگر اصحاب به فرمان این دو نخستین بوده اند را رها کرد چرا که جمع آوری قرآن پیش از ابوبکر محقق شده است. بنابراین دلیلی برای پذیرش چنین احادیثی - حتی اگر صحیح السند باشد - وجود ندارد تا آن که به توجیه برخی از این روایات دست زده و مثلاً بگوییم این که عمر نخستین کسی بوده که مصحف را جمع آوری کرده است (3) به این معناست که به ابوبکر گفت تا قرآن را جمع کند (4) تا با روایتی که می گوید نخستین گرد آورنده قرآن ابوبکر است، سازگار شود.
ص: 307
همچنین روایت بخاری از زید بن ثابت که می گفت: «به هنگام کشته شدن اهل يمامه ابوبکر مرا فراخواند...» (1) نیز به دلائل زیر رها می کنیم:
یکم: قرآن در زمان پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم یا اندکی پس از رحلتشان و به دستور ایشان جمع و تألیف شده بود هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم چنین کاری کرده است، چگونه زید به ابوبکر می گوید: «چگونه کاری می کنید که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم انجام نداده است»؟! (2)
دوم: سخن زید که می گوید: «آن را از روی جریده های نخل و سنگ های صاف و ظریف و سینه مردان گرد آوردم» (3) با آن چه که دلالت دارد بر این که قرآن در زمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم گردآمده و تألیف شده بود ناسازگار است و خود وی نیز چنین روایت کرده است بلکه روایت کرده اند در سال رحلت پیامبر جبریل دو بار قرآن را بر پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم عرضه کرد و ابن قتیبه یاد آور شده است که آخرین باری که پیامبر خدا صلی الله عليه وآله و سلّم قرآن را عرضه کرد بر مصحف زید بن ثابت بود. (4)
سوم: علما در معنای سخن وی که می گوید تا آن که آخر سوره توبه را تنها نزد ابو خزیمه انصاری یافتم دچار اختلاف و آشفتگی شده اند و در نام آن مردی که زید آخر سوره توبه را نزد او یافته، به اختلاف برخاسته اند. (5)
همچنین روایت ابن أبي داوود نیز کنار گذاشته می شود. روایتی که می گفت:
إِنَّ أبا بكر قال لعمر ولزيد: اقعدا على باب المسجد فمن جاءكما بشاهدين على شيء من كتاب الله فاكتباه. (6)
ص: 308
ابوبکر ترسید که قرآن از بین برود از این رو به عمر و زید گفت بر در مسجد بنشینید و هر کسی چیزی از قرآن با دو شاهد آورد بنویسید.
ابن حجر می گوید:
رجاله ثقات مع انقطاعه. (1)
با آن که حدیث منقطع است اما تمامی رجالش ثقه اند.
این روایت با چشم پوشی از عدم اعتبار سندی با ضرورت ثابت شده نیز ناسازگار است بنابراین دیگر نیاز به پناه بردن به توجیهاتی که ابن حجر یاد کرده نیست - چنان که در گذشته به این توجیهات اشاره شد علاوه بر این که برخی از این توجيهات ابن حجر نیز قابل پذیرش نیست.
در کتب اهل سنت برای این حدیث - نگارش- قرآن بر اساس شهادت دو شاهد - همانندهایی یافت می شود که برخی را با رها کردن سندشان بازگو می کنیم:
1- لما قُتل أهل اليمامة أمر أبوبكر الصديق عمر بن الخطاب وزيد بن ثابت فقال: أجلسا على باب المسجد، فلا يأتينّكما أحد بشيء من القرآن تنكرانه يشهد عليه رجلان إلا أثبتماه و ذلك لأنّه قتل باليمامة ناس من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - قد جمعوا القرآن. (2)
آن هنگام که اهل یمامه کشته شدند ابوبکر صدیق به عمر بن خطاب و زید بن ثابت فرمان داد و گفت بر در مسجد بنشینید پس کسی چیزی از قرآن را که شما آن را نمی شناسید با دو شاهد نمی آورد مگر این که آن را بنگارید و این فرمان به این جهت بود که در یمامه برخی از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم که قرآن را گرد آورده بودند، کشته شدند.
2- أراد عمر بن الخطاب أن يجمع القرآن فقام في الناس فقال: من كان تلقى من رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - شيئاً من القرآن فليأتنا به و كانوا كتبوا ذلك في الصحف والألواح والعسب، و كان لا يقبل من أحد شيئاً حتّى يشهد شاهدان، فقتل و هو يجمع ذلك، فقام عثمان، فقال: من كان عنده من كتاب الله شيء فليأتنا به، وكان لا يقبل من ذلك شيئاً حتى يشهد عليه شاهدان فجاء خزيمة بن ثابت فقال قد رأيتكم تركتم آيتين لم تكتبوهما، قالوا: ما هما؟ قال: تلقيت من رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما
ص: 309
عَنِتُّمْ﴾ إلى آخر السورة فقال عثمان: و أنا أشهد أنهما من عند الله، فأين ترى أن نجعلهما؟ قال: اختم بهما آخر ما نزل من القرآن فختم بهما براءة. (1)
عمر خواست قرآن را گرد آورد از این رو میان مردم ایستاد و گفت: هر که از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم چیزی از قرآن را دریافت کرده نزد ما آورد. مردمان آن ها را در ورقه ها، لوحها و جریده هایی نوشتند و عمر از کسی نپذیرفت جز با دو شاهد. پس او در این کار بود که کشته شد آن گاه عثمان به پا خاست و گفت هر که چیزی از کتاب خدا نزدش است، به ما دهد و وی نیز از کسی نمی پذیرفت جز با دو شاهد خزيمة بن ثابت آمد و گفت: من دیدم شما دو آیه را رها کرده و ننوشتید گفتند. آن دو کدامند؟ گفت: از رسول خدا چنین دریافت کردم ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ﴾ تا آخر سوره. عثمان گفت: من گواهی می دهم آن دو از قرآن است پس صلاح میدانی کجا قرار دهیم؟ گفت: با آن دو آیه آخرین آیه ای که از قرآن نازل شده را پایان ده از این رو سوره توبه با آن دو آیه خاتمه یافت.
3- كان عمر لا يثبت آية في المصحف حتى يشهد رجلان فجاء رجل من الأنصار بهاتين الآيتين: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ....﴾ إلى آخرها، فقال عمر: لا أسألك عليها بينة أبداً، كذلك كان رسول الله. (2)
عمر آیه ای در مصحف قرار نمی داد مگر آن که دو شاهد شهادت می دادند. مردی از انصار این دو آیه را آورد که ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ تا آخر آیه عمر گفت: از تو هرگز گواه نمی خواهم و رسول خدا نیز چنین قرائت می کرد.
4- خزيمة بن ثابت: جئت بهذه الآية: ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ....﴾ إلى عمر بن الخطاب، وإلى زيد بن ثابت، فقال زيد: من يشهد معك ؟ قلت: لا والله ما أدري فقال عمر: أنا أشهد معه على ذلك. (3)
ص: 310
آيه ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ...﴾ را به نزد عمر بن خطاب و زید بن ثابت بردم. زید گفت: چه کسی با تو شهادت می دهد؟ گفتم به خدا سوگند نمی دانم عمر گفت: من با او گواهی می دهم.
5- زيد بن ثابت لما كتبنا المصاحف فقدت آية كنت أسمعها من رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فوجدتها عند خزيمة بن ثابت: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا...﴾ وكان خزيمة يدعى ذا الشهادتين، أجاز رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - شهادته بشهادة رجلين. (1)
هنگامی که مصاحف را نوشتیم آیه ای را گم کردم که از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شنیده بودم آن را نزد خزيمة بن ثابت یافتم که ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا...﴾ و خزیمه را ذو الشهادتین می خواندند چرا که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شهادت او را برابر با دو شاهد می شمرد.
6- أوّل من جمع القرآن أبوبكر وكتبه زيد، وكان الناس يأتون زيد بن ثابت، فكان لا يكتب آية إلا بشاهدي عدل، وإنّ آخر سورة براءة لم توجد إلاّ مع خزيمة بن ثابت فقال: اكتبوها فإنّ رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - جعل شهادته بشهادة رجلين فكتب وإنّ عمر أتى بآية الرجم، فلم يكتبها، لأنّه كان وحده. (2)
نخستین کسی که قرآن را جمع کرد ابوبکر بود و زید آن را به نگارش در آورد. مردم به نزد زید بن ثابت می آمدند و وی نمی نوشت جز با دو شاهد عادل همانا آخر سوره برائت جز نزد خزيمة بن ثابت یافت نشد پس گفت: آن را بنویسید همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شهادت او را برابر با شهادت دو تن قرار داده بود. پس زید آن را نوشت و عمر آیه رجم را آورد ولی زید از نوشتن دریغ کرد چرا که عمر در این ادعا تنها بود.
آن چه بطلان این احادیث را روشن تر می سازد وجود تکاذب در میان آن هاست. و اينك تبيين سخن:
حدیث دوم آشکار است که گرد آوری در زمان عمر روی داده و کسی که آن دو آیه را آورد، خزیمة بن ثابت بوده و عثمان به آن گواهی داد.
ص: 311
ولی در حدیث سوم آمده مردی از انصار آمد و عمر گفت: «من بر این آیه از تو گواه می خواهم و پیامبر خدا نیز چنین قرائت می کرد».
در حدیث چهارم آمده: «زید گفت: شاهد تو کیست؟ خزیمة گفت به خدا نمی دانم. آن گاه عمر گفت: من شهادت می دهم».
و در حدیث ششم آمده: «گرد آوری در زمان أبو بكر روی داد و نویسنده آن زید بود. وی آیه ای را نمی نوشت جز با دو شاهد عادل همانا آخر سوره برائت جز نزد خزيمة بن ثابت یافت نشد، پس گفت: آن را بنویسید همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شهادت او را برابر با شهادت دو تن قرار داده بود، پس نوشت».
همچنین تکاذب میان حدیث ششم با این حدیث:
إنّهم جمعوا القرآن في مصاحف في خلافة أبي بكر، فكان رجال يكتبون و يملي عليهم أبي بن كعب، فلما انتهوا إلى هذه الآية من سورة براءة: ﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ....﴾ فظنوا أن هذا آخر ما أنزل من القرآن، فقال لهم أُبي بن كعب أنّ رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أقرأني بعدها آيتين ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ...﴾ (1)
آن ها در زمان خلافت ابوبکر قرآن را جمع آوری کردند افرادی بودند که نوشتند و ابی بر آن ها املا می کرد. پس هنگامی که به این آیه از سوره برائت رسیدند که ﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ....﴾ گمان بردند که آخرین آیه نازل شده از قرآن است. ابی بن کعب گفت: رسول خدا پس از آن آیه، این آیه را بر من قرائت فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ....﴾.
به این بیان و با تعارض این گونه روایات و تساقط آن ها تمامی شبهات پیرامون قرآن کریم از میان می رود احادیثی که خود سرچشمه آن شبهات بوده اند.
درباره کار عثمان اشکال همچنان باقی است آیا او قرآن را از نو گرد آورد؟ چگونه؟ و به واسطه چه کسی؟
ص: 312
در این باره نیز احادیث اهل سنت و سخنان عالمانشان مختلف است و ما پیش از این برخی از آن ها را یادآور شدیم و از آن جا که بر پایه دیدگاه صحیح قرآن در زمان پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم و بسیار پیش تر از زمان عثمان و حتی خلفای پیش از او نگارش و گرد آوری و مدوّن بوده است بنابراین باید گفت که آن چه عثمان در زمان خود انجام داده تنها واداشتن مردم بر يک قرائت مشهور، متداول و متواتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم و بازداشتن آن ها از دیگر قرائات بوده است که براساس احادیث نزول قرآن بر هفت حرف بنیان نهاده می شدند.
اما کسی از مسلمین بر این کار عثمان خرده نگرفته و او را مورد انتقاد قرار نداده اند چرا که مصحف های صحابه و تابعان با هم ناسازگار بودند و حتی برخی علما درباره این ناسازگاری ها کتاب ویژه ای نگاشته اند و هر يك از صحابه در سرزمین های گوناگون پیروانی داشتند که براساس قرائت آن ها قرآن را می خواندند. پس طبیعی است این ناسازگاری ها در قرائت قرآن به سرنوشتی ناشایست بیانجامد.
بلکه برخی از اصحاب تأیید خود را از این کار عثمان آشکار کرده اند که از آن جمله از امیر المؤمنين عليه السلام روايت کرده اند که فرمود:
لا تقولوا في عثمان إلا خيراً، فو الله ما فعل الذي فعل في المصاحف إلا عن ملأ منا. قال: ما تقولون في هذه القراءة، لقد بلغني أنّ بعضهم يقول: أنّ قراءتي خير من قراءتك، وهذا يكاد أن يكون كفراً قلنا فما ترى؟ قال: أرى أن نجمع الناس على مصحف واحد فلا تكون فرقة ولا اختلاف. :قلنا فنعم ما رأيت. (1)
درباره عثمان جز خوبی نگویید به خدا سوگند آن چه درباره مصاحف انجام داد با همراهی شمار فراوانی از ما بود عثمان گفت چه می گویید درباره این قرائت به من رسیده است که برخی از همین افراد می گویند قرائت من از قرائت تو نیکوتر است و این سخن نزديك است به کفر بیانجامد گفتیم: چه صلاح می دانی؟ گفت: این که مردم را بر مصحف واحدی وا داریم تا فرقه و اختلافی در میان نماند.گفتیم: آری، همین کار خوب است.
همچنین از ایشان روایت شده که فرمود:
ص: 313
لو ولّيت لفعلت مثل الذي فعل. (1)
اگر من نیز فرمانروا بودم همان کار او را انجام می دادم.
نقل کردن این روایت از سوی سید ابن طاووس و سکوتش درباره آن تأییدی بر این روایت است به طوری که در باب دوم کتابش که برای نقل نکته هایی از کتب تفسیری و نقد آن ها اختصاص داده آمده است:
فصل فيما نذكره من كتاب عليه (جزء فيه اختلاف المصاحف) تأليف أبي جعفر محمد بن منصور، رواية محمد بن زيد بن مروان قال في السطر الخامس من الوجهة الاولة منه...: أنّ القرآن جمعه على عهد أبي بكر زيد بن ثابت و خالفه في ذلك أبي و عبدالله بن مسعود و سالم مولى أبي حذيفة، ثم عاد عثمان جمع المصحف برأي مولانا علي بن أبي طالب. (2)
فصلی در یاد کرد کتابی، تألیف ابو جعفر محمد بن منصور که بخشی در آن پیرامون اختلاف مصاحف آمده است روایت محمد بن زید بن مروان در سطر پنجم از وجه نخست آن می گوید.... زید بن ثابت قرآن را در زمان ابوبکر گرد آورد و با آن مصحف، أُبي، عبدالله بن مسعود وسالم بنده أبو حذيفه به اختلاف برخاستند. سپس عثمان با نظر مولای ما اميرالمؤمنين عليه السلام به گرد آوری دوباره قرآن روی آورد.
همچنین - چنان که در فصل پنجم از باب نخست، از برخی سرشناسان امامیه آمده بود که شمار آیه ها و سوره هایی که اکثر قراء به آن معتقد گشته اند بر اساس یاد آوری شیخ طوسی (3) همان عدد كوفی است. شیخ طبرسی در آغاز تفسیرش گوید:
انّ عدد أهل الكوفة أصح الأعداد و أعلاها إسناداً، لأنّه مأخوذ عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب. (4)
عدد اهل کوفه درست ترین اعداد و دارای بهترین سندها است چرا که از امير المؤمنين عليه السلام گرفته شده است.
همچنین سخن علامه حلّی نیز آن را تأیید می کند. وی می نویسد:
ص: 314
يجب أن يقرأ بالمتواتر من الآيات، وهو ما تضمنه مصحف علي عليه السلام، لأن أكثر الصحابة اتفقوا عليه، و حرق عثمان ما عداه، ولا يجوز أن يقرأ مصحف ابن مسعود ولا أبي ولا غيرهما. (1)
بایسته است آیات متواتر قرائت گردد و آن آیاتی است که مصحف علی علیه السلام آن ها را در بردارد چرا که بیشتر صحابه با آن همراه بوده اند و عثمان جز آن همه مصحف ها را به آتش کشید و روا نیست مصحف ابن مسعود أبی و دیگران قرائت گردد.
آری، این که عثمان مصحف ها را از صاحبانش با زور گرفت و آتش زد مورد انتقاد قرار گرفته است. روایت شده که ابن مسعود از دادن مصحفش سرپیچی کرده و از برتری دادن زید بن ثابت بر خودش به شدت انتقاد نموده است.
باید گفت: امتناع ابن مسعود از واگذاری مصحفش از امور ثابت شده ای است که هیچ خدشه ای به آن راه نمی یابد از این رو دیگر نیازی به آوردن اخبار و منابعش نیست در منابع اهل سنت درباره اعتراضش بر پیش انداختن زید بن ثابت روایات صحیحی وارد شده است حافظ ابن عبدالبر، از أعمش از شقیق روایت کرده که می گوید:
لما أمر عثمان في المصاحف بما أمر قام عبد الله بن مسعود خطيباً فقال: أيأمروني أن أقرأ القرآن على قراءة زيد بن ثابت؟ والذي نفسي بيده لقد أخذت من فى رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - سبعين سورة و أنّ زيد بن ثابت لذو ذؤابة يلعب به الغلمان، والله ما نزل من القرآن شيء إلا و أنا أعلم في أي شيء نزل، و ما أحد أعلم بكتاب الله مني ولو أعلم أحداً تبلّغنيه الإبل أعلم بكتاب الله منّي لأتيته. ثمّ استحيى ممّا قال، فقال: وما أنا بخيركم.
قال شقيق: فقعدت في الحلق فيها أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله سلّم - فما سمعت أحداً أنكر ذلك عليه، ولا ردّ ما قال. (2)
هنگامی که عثمان درباره مصاحف آن فرمان را صادر کرد عبد الله بن مسعود در خطابه ای گفت: آیا مرا وا می دارید تا از روی قرائت زید بن ثابت بخوانم؟ به آنی که جانم به دست او
ص: 315
است سوگند آن هنگام که من از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم هفتاد سوره گرفتم زید بن ثابت صاحب حیوانی بود که با آن با کودکان بازی می کرد به خدا سوگند چیزی از قرآن نازل نشد جز آن که من دانم در باره چه نازل شده و کسی آگاه تر از من به کتاب خدا نیست و اگر می دانستم کسی از من به کتاب خدا داناتر است هر آینه به نزدش می رفتم. سپس از آن چه گفته بود شرمگین شد و گفت: من بهترین شما نیستم.
شقیق گفت: من در میان مردم نشسته بودم که در میان آنان اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بودند اما نشنیدم کسی سخن او را منکر شده و سخن او را رد کند.
این حدیث از میزان ناراحتی رنجش و اعتراض ابن مسعود از برتری دادن زید بن ثابت بر او پرده بر می دارد و مانند آن روایات دیگری نیز وجود دارد.
این مطلب نیز از موارد چالش برانگیز است از این رو اهل سنت در آن به اضطراب شدیدی افتاده اند.
بخاری برای پرده پوشی بر کار عثمان و زید بن ثابت این حدیث را تحریف شده روایت کرده و در آن دست برده است. وی از اعمش از شقیق روایت کرده که می گوید:
خطبنا عبدالله بن مسعود فقال: والله لقد أخذت من في رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - بضعاً و سبعين، سورة والله لقد علم أصحاب النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم - أنّي من أعلمهم بكتاب الله و ما أنا بخيرهم قال شقيق فجلست في الحلق أسمع ما يقولون، فما سمعت راداً يقول غير ذلك. (1)
عبد الله بن مسعود برای ما خطبه خواند و گفت: به خدا سوگند من از دو لب رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلّم هفتاد و چند سوره دریافت نمودم به خدا سوگند که اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم می دانند که من داناترین ایشان به کتاب خدایم و بهترین شما
ص: 316
نیستم. شقیق گفت: در میان آن مردم نشستم به طوری که سخنانشان را می شنیدم اما نشنیدم کسی سخن او را نپذیرفته و چیزی غیر آن بگوید.
أما ابن أبي داوود در باب شرح حال ابن مسعود آورده است که وی پس از آن از کار عثمان راضی شد. لیکن آن چه بر این ادعایش صراحت داشته باشد نیاورده است. (1)
برخی از اهل سنت گفته اند: آن چه از ابن مسعود روایت شده که وی زید بن ثابت را نکوهش کرده همه اش ساختگی است! (2)
أما در تاریخ، آن چه عثمان بر ابن مسعود روا داشته مشهور است. وی به گونه ای ابن مسعود را مضروب ساخت که برخی از اعضای بدنش شکست عطایای خود را از او منع کرد و میانشان بیزاری فراوانی حکم فرما شد به طوری که ابن مسعود از عمار پیمان گرفت تا پس از مرگش عثمان بر او نماز نخواند عثمان به هنگام رحلتش بر بالین او آمد و به او گفت از چه نالانی؟ گفت از گناهانم گفت چه می خواهی؟ گفت رحمت پروردگارم گفت برایت طبیب بیاورم؟ گفت: طبیب مرا
مریض ساخته است گفت: آیا فرمان ندهم که عطایای تو را بدهند؟ گفت: آن گاه که نیازمند بودم ممنوع ساختی و زمانی که بی نیاز شدم بخشیدی گفت: برای فرزندت می ماند گفت: روزی آن ها بر گردن خداست گفت: برای من از خدا طلب بخشش کن ای عبدالرحمان گفت: از خدا می خواهم که حق مرا از تو بازستاند! (3)
باید گفت آن چه أعمش از شقیق روایت کرده را مسلم نسایی ابو عوانه و ابن أبي داوود نيز آورده اند و آن روایت خواه صحیح باشد و یا ساختگی باید گفت همه روایات گرد آوری قرآن، از جایگاه ویژه زید بن ثابت پرده بر می دارند و این با تردید فراوانی روبرو است زیرا کسی که به هنگام تشریف فرمایی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به مدینه یازده سال داشته است (4) را در زمره مؤلفان قرآن در زمان رسول خدا بر شمرده اند (5) و این که در سال رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم جبريل قرآن را بر پایه قرائت زید با پیامبر مقابله کرد و او کسی است که در زمان عثمان به فرمان و نظارت او قرآن
ص: 317
جمع آوری شد. (1) و یا قرآن کنونی بر قرائت زید است! (2) اگر تمامی این ها درست باشد: «پس این خویی است که من از أخزم شناسم». (3)
لیکن محمد بن کعب قرظی زید را در زمره گردآوران قرآن در زمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم یاد نمی کند. (4)
أما نسبت به زمان أبو بكر آشکار گشت که احادیث جمع آوری قرآن در زمان وی نادرست است. از سویی ابوبکر در توصیف او گفت: «همانا تو مرد جوان و عاقلی هستی که ما تو را متهم نمی سازیم» و در او چیزی نبوده که به واسطه آن بر افرادی همچون امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ابن عبّاس ابن مسعود أبي بن كعب و اشخاصی از این قبیل از حافظان قاریان قرآن و دانایان به قرآن برتری داشته باشد.
افزون بر آن که گروهی از اهل سنت با این حدیث به ستیز با حديث أنس بن مالك برخاسته اند که گفته بود زید بن ثابت یکی از گردآورندگان قرآن در زمان رسول الله صلى الله علیه وآله و سلّم است. این عده گفته اند:
فلو كان زيد قد جمع القرآن على عهد رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - لأملاه من صدره و ما احتاج إلى ما ذكره. (5)
اگر زید قرآن را در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم گرد آورده بود، آن را بر اساس آن چه در سینه داشت می نوشت و دیگر به آن چه برشمرده نیازی نمی یافت.
و أما حديث عرضه قرآن بر قرائت وی - چنان که از ابن قتیبه نقل شده است - را روایت وکیع و گروهی که با او بوده اند از أعمش از أبو ظبيان تکذیب می کند ابوظبیان می گوید:
قال لي عبدالله بن عبّاس: أي القراءتين نقرأ ؟ قلت: القراءة الأولى قراءة ابن أُم عبد؟ فقال: أجل، هي الآخرة، إنّ رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - كان يعرض القرآن على جبرئيل في كل عام
ص: 318
مرّة، فلمّا كان العام الذي قبض فيه رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - عرضه عليه مرتين، فحضر ذلك عبدالله، فعلم ما نسخ من ذلك و ما بدل. (1)
عبد الله بن عباس به من گفت بر کدام قرائت می خوانی؟ گفتم قرائت بهتر قرائت ابن ام عبد (ابن مسعود) است. گفت بله این قرائت نهایی..است همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم هر سال قرآن را بر جبرئیل عرضه می کرد و آن سالی که از دنیا رحلت فرمود دو بار چنین کرد و در این عرضه،پایانی عبد الله بن مسعود حاضر بود از این رو هر آیه منسوخ و تغییر یافته ای را دانست.
مباحث پیشین در این امور خلاصه می شود:
1- همانا قرآن کریم در زمان پیامبر خدا صلی الله عليه وآله وسلّم نوشته شده و شمار حافظان و قاریان آن بسیار بیشتر از حد تواتر بوده است.
2- همانا أمير المؤمنين عليه السّلام قرآن کریم را در زمان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم جمع آوری کرد و پس از رحلت ایشان به تدوین و ترتیب آن بر اساس ترتیب نزول پرداخت و در آن ناسخ و منسوخ و برخی تفاسیر و تأویلات را بازگو فرمود.
3- همانا خلفاء سه گانه هیچ نقشی در گرد آوری نگارش و حفظ قرآن نداشته اند نه در زمان پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم و نه در زمان حکومت خود.
4- آن چه عثمان انجام داد نخست ترتیب دادن سوره های قرآن به همان ترتیب کنونی بود، بی آن که کاهش و افزایشی در آن داده باشد و دیگر واداشتن مردم برقرائت و دور افکندن دیگر قرائاتی که برخی بر آن بودند.
سخنی که به ناچار باید گفت این است که:
اگر مسلمین، از پیامبرشان صلى الله علیه وآله و سلّم پیروی می کردند و به فرمان او در رفتن به سوی اهل بيت عليهم السلام و دست آویز قرار دادن و آموختن از ایشان گوش می دادند - چنان که در حدیث متواتر ثقلین و دیگر احادیث آمده - هر آینه قرآن و علومش را از چشم های زلال دریافت می کردند.
ص: 319
لیکن آیا آن که گفت: «حسبنا کتاب الله»، می دانست که قرآن به زودی به دست شخصی به نام ولید پاره پاره می شود و دیگر نه کتابی می ماند نه سنت و نه عترتی؟ همان خلیفه ای که از نگارش سنت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم جلوگیری کرد و در کنار نهادن اهل بیت از رهبری امت کوشش نمود و امت را از علومی که نزد ایشان به ودیعت نهاده شده بود محروم ساخت؟!
ما پیش از این پیرامون اخبار نقصان قرآن و رد کسانی که همه را نپذیرفته اند و تأویلات کسانی که آن ها را صحیح شمرده اند سخنانی بازگو کردیم و اشاره داشتیم که دیدگاه معروف میان تأویل کنندگان حمل بر نسخ تلاوت است لیکن در ادامه کمی گسترده تر به این مباحث خواهیم پرداخت.
آن دسته از این آثار که سند ضعیفی دارند از گستره بحث بیرونند و از آن چه گذشت، آشکار شد که روایاتی که مبین نقصان قرآن اند چنین حالی دارند.
أما آن دسته از روایات که از سند درستی برخوردارند خبرهای واحدی می باشند که بی هیچ سخن و تردیدی قرآن با خبر واحد ثابت نمی گردد.
سپس آن روایاتی که می توان بر تفسیر شأن نزول و مانند این ها حمل کرد انگیزه ای برای رد و تکذیبش نیست - چنان که نمی توان با ظاهر آن ها به نقصان قرآن گرایش یافت -. گروهی از اصحاب، قرآن را به نگارش در آوردند که میان نسخه هایشان در ترتیب سوره ها و قرائت آیات و مانند این ها برخی ناسازگاری ها دیده می شد و برخی از آن ها به آیاتی که از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم شنیده بودند، تفسیرها و توضیحاتی را اضافه کردند از این دست می توان بیشتر روایاتی که اشاره به بخش هایی از آیات کرده بود را برشمرد مانند آیه «ولاية النبى»، آیه «محافظت بر صلوات» آیه «متعه»، آيه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...﴾ و مانند این ها.
و اگر حمل این روایات بر برخی وجوه ممکن و یا تمام نبود - چنان که برخی روایات که بر ساقط شدن سوره یا آیه کاملی از قرآن دلالت دارند همین گونه است - پس یا باید بر نسخ تلاوت حمل شود و یا ردّ و تکذیب گردد.
ص: 320
حمل بر نسخ تلاوت بدون نسخ حکم یا نسخ هر دو به دلایل زیر سخن نادرستی است:
یکم: این دو نسخ [نسخ هم در تلاوت و هم در حکم] هیچ اساسی ندارند. بیان سخن این که: آنان می گویند نسخ در قرآن بر سه قسم است:
نخست: آیه ای که لفظش نسخ شده و حکمش باقی است
دوم: آیه ای که لفظ و حکم آن با هم نسخ شده
سوم: آیه ای که حکمش نسخ شده اما لفظش پا برجاست
برای قسم نخست آیه رجم را مثال آورده اند. در روایت صحیحی از عمر آمده است که گفت:
إنّ الله بعث محمداً بالحق و أنزل عليه الكتاب، فكان فيما أنزل عليه آية الرجم، فقرأتها و عقلتها و وعيتها. (1)
همانا خداوند محمد را به حق بر انگیخت و بر او کتاب را نازل کرد از آن چه بر او فرو فرستاده شد آیه رجم بود که من آن را خوانده فهمیده و حفظ نمودم.
ابن حزم می گوید:
فأما قول من لَمْ يَرَ الرجم أصلاً، فقول مرغوب عنه لأنّه خلاف الثابت عن رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم -، و قد كان نزل به قرآن ولكنّه نسخ لفظه و بقي حكمه. (2)
اما گفته کسی که سنگسار را يك اصل نمی داند سخنی است که از آن دوری شده چرا که با آن چه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم ثابت گشته اختلاف دارد. در این باره، آیه ای از قرآن نازل شده که لفظش نسخ و معنایش باقی مانده است.
ابن شامه (3) و همچنین طحاوی، چنین حمل کرده و می گویند:
لكنّ عمر لم يقف على النسخ، فقال ما قال، و وقف على ذلك غيره من الأصحاب، وكان من علم شيئاً أولى ممن لم يعلمه.
ص: 321
وكان علم أبي بكر، و عثمان و علي بخروج آية الرجم من القرآن و نسخها منه أولى من ذهاب ذلك على عمر. (1)
لیکن عمر به نسخ آگاه نبود از این رو آن چه را که نباید گفته است در حالی که دیگر صحابی از آن آگاهی داشته اند. پس آن که چیزی می داند شایسته تر از کسی است که آن چیز را نمی داند و دانش ابو بکر عثمان و علی بر نسخ آیه رجم و خروجش از قرآن برتر از ندانستن عمر است.
سیوطی می گوید:
وأمثلة هذا الضرب كثيرة.
مانندهای این قسم فراوان است.
سپس وی سخن عبدالله بن عمر كه «لا يقولن...» روایت عایشه درباره سوره احزاب و روایت اُبَی و دیگران درباره دو سوره «خلع» و «حفد» را بر این قسم حمل کرده است. (2)
ابن حزم در کتاب،محلّی پس از آن که سخن آبی در شمار آیات سوره احزاب را روایت کرده، می گوید:
هذا إسناد صحيح، كالشمس لا مغمز فيه.
صحت و درستی این اسناد به مانند خورشید است و هیچ عیبی در آن ها نیست.
وی در ادامه می گوید:
ولو لم ينسخ لفظها لأقرأها أُيّ بن كعب ذرّاً بلا شك، ولكنّه أخبره بأنّها كانت تعدل سورة البقرة، ولم يقل له: إنّها تعدل الآن، فصح نسخ لفظها. (3)
اگر واژگان آن نسخ نشده بود بی گمان ابی بن کعب آن را قرائت می کرد: لیکن او خبر داده که پیش از این آیات آن با سوره بقره برابری می کرده است و به او نگفت که اکنون برابری می کند پس نسخ لفظ پس نسخ لفظ صحیح می باشد.
سیوطی برای قسم دوم نیز آیه رضاع عایشه را مثال آورده و گفته است:
كان فيما أُنزل «عشر رضعات معلومات فنسخن بخمس معلومات، فتوفي رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - وهنّ ممّا يقرأ من القرآن رواه الشيخان. وقد تكلّموا في قولها:
ص: 322
«و هنّ ممّا يقرأ»، فإنّ ظاهره بقاء التلاوة بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم وليس كذلك... وقد تقدّم بعض الكلام فيه...؛
آن چه نازل شد «عشر رضعات معلومات» بود پس نسخ شد به خمس رضعات معلومات».
پس از آن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم از دنیا رحلت کرد و آن ها به عنوان بخشی از قرآن قرائت می شد.
بخاری و مسلم این روایت را نقل کرده اند اهل سنت در سخن عایشه که می گوید: «و هن مما يقرأ» سخن گفته اند ظاهر آن می رساند که پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم تلاوت آن باقی بوده و حال آن که چنین نبوده است....
پیشتر برخی سخنان در این باره گذشت مکّی می گوید:
هذا المثال فيه المنسوخ غير متلوّ، والناسخ أيضاً غير متلوّ، ولا أعلم له نظيرا. (1)
در این مثال نه منسوخ تلاوت شده و نه ناسخ و برای آن نظیری نمی شناسم.
آلوسی می گوید:
أسقط زمن الصدّيق ما لم يتواتر و ما نسخت تلاوته و كان يقرؤه من لم يبلغه النسخ وما لم يكن في العرضة الأخيرة، ولم يأل جهداً في تحقيق ذلك، إلا أنّه لم ينتشر نوره في الآفاق إلا زمن ذي النورين. فلهذا نسب إليه.
در زمان ابوبکر آن چه متواتر نبوده و یا تلاوتش نسخ شده بود از قرآن ساقط شد. و گاه می شد برخی که خبر نسخ به آن ها نرسیده و یا آخرین عرضه قرآن را در نیافته و در این راه کوششی نیز نکرده بودند چیزی را در قرآن می خواندند جز آن که نور قرآن در زمان ذی النورين (عثمان) در آفاق پراکنده شد و این اختلافات در قرائت از میان رفت و همه بر ناسخ و منسوخ آگاهی یافتند و از این رو است که [قرآن را] به او نسبت می دهند.
آلوسی سپس دسته ای از روایاتی که بیان گر نقصان قرآن است از أحمد حاکم و دیگران نقل کرده و می گوید:
و مثله كثير، و عليه يحمل ما رواه أبو عبيد عن ابن عمر قال: «لا يقولن...» والروايات في هذا الباب أكثر من أن تحصى إلا أنّها محمولة على ما ذكرناه. (2)
ص: 323
مانند این روایات فراوان است و روایت نقل شده از ابن عمر که گفته بود «لا يقولن...» نيز بر همين معنا حمل می شود در این باب روایات بیشتر از آن است که به شمارش آید جز آن که همه آن ها بر آن چه گفتیم حمل می شود.
وی درباره آیه رضاع می گوید:
والجواب: أنّ جميع ذلك منسوخ كما صرح بذلك ابن عبّاس فيما مرّ، و يدلّ على نسخ ما في خبر عائشة، الاوّل: أنّه لو لم يكن منسوخاً لزم ضياع بعض القرآن الذي لم ينسخ، و الله تعالى قد تكفّل بحفظه و ما في الرواية لا ينافي النسخ. (1)
پاسخ: تمامی این گونه آیات نسخ شده اند چنان که ابن عباس به آن تصریح کرده و ما پیش از این یادآور شدیم و آن چه بر نسخ شدن آیه موجود در خبر عایشه دلالت می کند این است که اگر این آیه منسوخ نبود موجب از بین رفتن بخشی از قرآن که نسخ نشده می شد قرآنی که خداوند متعال حفظ آن را به گردن گرفته است و آن چه در روایت آمده با نسخ ناسازگار نیست.
زرقانی نیز با حمل این احادیث بر نسخ موافقت می کند چرا که در احادیث این موضوع آمده است. (2)
لیکن گروهی از عالمان پیشین و پسین اهل سنت این دو قسم نسخ را انکار کرده اند. در کتاب الإتقان، پس از یادآوری قسم سوم نسخ (آن چه که لفظش نسخ شده اما معنایش پابرجا است) و همانند قسم سوم آمده است:
تنبيه حكى القاضي أبوبكر في الإنتصار عن قوم إنكار هذا الضرب، لأنّ الأخبار فيه أخبار آحاد ولا يجوز القطع على إنزال قرآن و نسخه بأخبار آحاد لا حجّة فيها.
وقال أبوبكر الرازي نسخ الرسم والتلاوة، إنّما يكون بأن ينسيهم الله إيّاه، و يرفعه من أوهامهم، و يأمرهم بالإعراض عن تلاوته و كتبه في المصحف فيندرس على الأيّام، كسائر كتب الله القديمة التي ذكرها في كتابه في قوله: ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى﴾ ولا يعرف اليوم منها شيء.
ص: 324
ثمّ لا يخلو ذلك من أن يكون في زمان النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - حتى إذا توفي لا يكون متلوّاً في القرآن أو يموت وهو متلوّ موجود بالرسم، ثمّ ينسيه الله الناس، و يرفعه من أذهانهم، وغير جائز نسخ شيء من القرآن بعد وفاة النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم -. (1)
قاضی ابوبکر در الانتصار انکار این قسم را از گروهی حکایت کرده است، چرا که این اخبار واحد است بنابراین جایز نیست تا با روایت هایی که حجت نیستند به نزول قرآن و نسخش یقین پیدا کنیم.
ابوبکر رازی می گوید: نسخ رسم و تلاوت باهم تنها زمانی است که خداوند آن ها را به فراموشی واداشته و آن آیه منسوخ را از اوهام آن ها برمی دارد و آن ها را فرمان می دهد تا از تلاوت و نوشتنش در مصحف اعراض نمایند پس در گذر ایام کهنه شود به مانند کتاب های دیگر خداوند که در قرآن از آن ها نام برده که ﴿إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الاُْولَی * صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی﴾ و امروز کسی آن ها را نمی شناسد.
سپس ممکن است این اتفاق در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم نیز روی داده باشد که حتی به هنگام رحلت ایشان آیه ای در قرآن تلاوت نمی شده و یا پیامبر از دنیا رفته و این آیه نیز در رسم قرآن بوده و تلاوت می شده است سپس خداوند آن را از یاد مردم برده و ذهن های آن ها را از آن تهی کند و جایز نیست پس از رحلت پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم چیزی از قرآن نسخ گردد.
سپس وی سخن زرکشی را که پس از این خواهد آمد، می آورد.
شوکانی نیز می گوید:
منع قوم من نسخ اللفظ مع بقاء حكمه و به جزم شمس الأئمة السرخسي، لأنّ الحكم لا يثبت بدون دلیله. (2)
گروهی نسخ لفظ با بقاء حکم را ممنوع دانسته اند و شمس الأئمه سرخسی به این دیدگاه یقین پیدا کرده است چرا که حکم بدون دلیل ثابت نمی گردد.
ص: 325
زرقانی از گروهی درباره نسخ تلاوت بدون حكم نقل می کند که این امر عقلاً محال است و از دیگران نیز نقل می کند که روی دادنش منع شرعی دارد. (1)
رافعی دیدگاه نسخ تلاوت را صحیح ندانسته و هر چه بر این معنا حمل شده است را باطل شمرده و می گوید:
ولا يتوهّمنّ أحد أنّ نسبة بعض القول إلى الصحابة، نص في أنّ ذلك القول الصحيح ألبتة، فإنّ الصحابة غير معصومين، وقد جاءت روايات صحيحة بها أخطأ فيه بعضهم من فهم أشياء من القرآن على عهد رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - وذلك العهد هو ما هو. ثمّ بما وَ هَلَ عنه بعضهم ممّا تحدّثوا من أحاديثه الشريفة، فأخطأوا في فهم ما سمعوا ونقلنا في باب الرواية من تاريخ آداب العرب أنّ بعضهم كان يردّ على بعض فيما يشبه لهم أنّه الصواب خوف أن يكونوا قد وهموا... على أنّ تلك الروايات القليلة فيما زعموه كان قرآناً وبطلت تلاوته إن صحت أسانيدها أو لم تصح فهي على ضعفها وقلتها ممّا لا حَفَل به ما دام إلى جانبها إجماع الأمة، و تظاهر الروايات الصحيحة، و تواتر النقل والأداء على التوثيق (2)
البته کسی دچار توهم نگردد که نسبت دادن برخی سخنان به صحابه به معنای درستی آن سخن است چرا که صحابه معصوم نبودند و روایات صحیحی آمده که برخی از ایشان در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در فهم مطالبی از قرآن دچار خطا گردیده اند و در زمان پس از ایشان نیز همین گونه بوده است سپس به خاطر آن اشتباهات و فراموشی هایی که به هنگام بیان احادیث پیامبر مرتکب شده اند در فهم آن چه شنیده بودند دچار لغزش گردیدند. ما در باب «الرواية من تاریخ آداب العرب» آوردیم که برخی از صحابه در چیزهایی که در صحتشان تردید داشتند برخی دیگر را رد می کردند تا مبادا دچار و هم شده باشند. بنابر این که آن روایات اندك [درباره چیزهایی که می پندارند قرآن است و تلاوتش نسخ گردیده] اگر سندشان صحیح باشد یا نباشد با ضعف و کمی این گونه روایات و تا زمانی که در کنار آن ها اجماع امت و پشتیبانی روایات صحیح و متواتر و از ثقات بر عدم نسخ رسیده باشد، اهمیتی ندارند.
ص: 326
صبحی صالح نیز می گوید:
والولوع باكتشاف النسخ في آيات الكتاب أوقع القوم في أخطأ منهجية كان خليقاً بهم أن يتجنبوها، لئلاً يحملها الجاهلون حملاً على كتاب الله: لم يكن يخفى على أحد منهم أن القرآنية لا تثبت إلاّ بالتواتر، وأنّ أخبار الآحاد ظنّية لا قطعيّة وجعلوا النسخ في القرآن - مع ذلك - على ثلاثة أضرب: نسخ الحكم دون التلاوة، و نسخ التلاوة دون الحكم، ونسخ الحكم والتلاوة جميعاً.
وليكثروا إن شاؤوا من شواهد الضرب الأوّل، فإنّهم فيه لا يمسون النصّ القرآني من قريب ولا بعيد، إذ الآية لم تنسخ تلاوتها، بل رفع حكمها لأسرار تربويّة و تشريعية يعلمها الله. أمّا الجرأة العجيبة ففي الضربين الثاني والثالث اللذين نسخت فيهما بزعمهم تلاوة آيات معينة، إما مع نسخ أحكامها، و إما دون نسخ أحكامها.
والناظر في صنيعهم هذا سرعان ما يكتشف فيه خطأ مركباً، فتقسيم المسائل إلى أضرب، إنما يصلح إذا كان لكلّ ضرب شواهد كثيرة أو كافية على الأقل، ليتيسّر استنباط قاعدة منها، و ما لعشاق النسخ إلا شاهد أو إثنان على كلّ من هذين الضربين [أمّا الضرب الذي نسخت تلاوته دون حكمه، فشاهده المشهور ما قيل من أنّه كان في سورة النور: الشيخ والشيخة... ومما يدلّ على اضطراب الرواية أنّ في صحيح ابن حبّان ما يفيد أنّ هذه الآية التي زعموا نسخ تلاوتها كانت في سورة الأحزاب لا في سورة النور. وأمّا الضرب الذي نسخت تلاوته وحكمه معاً، فشاهده المشهور في كتب الناسخ والمنسوخ ما ورد عن عائشة أنّها قالت: كان فيما أُنزل من القرآن.... وجميع ما ذكروه منها أخبار آحاد ولا يجوز القطع على إنزال قرآن ونسخه بأخبار آحاد لا حجة فيها.
و بهذا الرأي السديد أخذ ابن ظفر في كتابه الينبوع، إذ انكر عدّ هذا ممّا نسخت تلاوته و قال: لأنّ خبر الواحد لا يثبت القرآن. (1)
شیفتگی و اشتیاق به یافتن نسخ در آیات قرآن قوم را دچار اشتباه در روش نموده که سزاوار بود از آن اجتناب نمایند تا مبادا نادانان آن را بر کتاب خدا حمل نمایند بر اینان پنهان نیست که قرآنیت قرآن جز با تواتر ثابت نگردد و اخبار آحاد تنها گمان آورند نه قطع آور و با این حال نسخ قرآن را بر سه قسم قرار داده اند نسخ حکم بدون تلاوت نسخ تلاوت بدون حکم و نسخ حکم و تلاوت با هم.
ص: 327
اگر بخواهند می توانند برای قسم نخست نسخ شواهد بسیاری بیاورند. پس ایشان در این قسم به نص قرآن نه از نزديك و نه از دور کاری ندارند چرا که آیه تلاوتش نسخ نگشته و تنها حکمش به خاطر برخی رازهای تربیتی و تشریعی که خدا داناست از میان رفته است. اما گستاخی شگفت آور در قسم دوم و سوم است که به گمان اینان تلاوت آیات معینی نسخ گردیده چه با نسخ احکامش و یا بدون نسخ احکام.
بیننده کار اینان به زودی به خطای مرگبشان پی نمی برد پس تقسیم مسائل به اقسام تنها زمانی صحیح است که برای هر قسم شواهد فراوان و یا دست کم کافی یافت شود تا استنباط قاعده از آن ها آسان گردد. شیفتگان نسخ! برای هر يك از این دو قسم، جز يك يا دو شاهد نمی آورند. [اما قسمی که تلاوت بدون حکم نسخ شده شاهد مشهورش آن چیزی است که در سوره نور گفته شده که «الشيخ و الشيخه...» آن چه که نشان گر اضطراب روایت است این است در صحیح ابن حبان مطلبی است که می رساند آیه ای که گمان برده اند تلاوتش نسخ شده در سوره احزاب است نه نور اما قسمی که تلاوت به همراه حکم آن نسخ شده، شاهد مشهورش - در کتاب الناسخ والمنسوخ - روایتی از عایشه است که گفت: «كان فيما انزل من القرآن...»] و هر آن چه یاد کرده اند خبر واحد است که [استناد به آن] برای قطع به انزال قرآن و همچنین نسخ آیات قرآن روا نبوده و حجتی به همراه ندارد.
این دیدگاه محکم را ابن ظفر در کتاب ینبوع برگزیده است. وی بر شمردن این گونه روایت را در زمره نسخ تلاوت انکار کرده و می گوید خبر واحد چیزی از قرآن را ثابت نمی کند.
مصطفی زید که نسخ تلاوت بدون حکم را انکار کرده است، می نویسد:
و أما الآثار التي يحتجون له بها... فمعظمها مروى عن عمر و عائشة ونحن نستبعد صدور مثل هذه الآثار عنهما، بالرغم من و رودها في الكتب الصحاح... و في بعض هذه الروايات جاءت بعض العبارات التي لا تتفق ومكانة عمر ولا عائشة ممّا يجعلنا نطمئنّ إلى اختلاقها و دسها على المسلمين. (1)
اما روایاتی که با آن ها برای این قسم استدلال می کنند بیشترشان از عمر و عایشه روایت شده اند و ما صدور چنین روایاتی از این دو بعید می دانیم هر چند که در کتب صحاح آمده
ص: 328
باشند... و در بعضی از این روایات برخی عبارات آمده است که با جایگاه عمر و عایشه هماهنگی ندارد. و این امور ما را به ساختگی بودن و جای دادن آن ها میان مسلمین مطمئن می سازد.
خضری در کتاب تاریخ التشريع الإسلامی می گوید:
لا يجوز أن يرد النسخ على التلاوة دون الحكم، و قد منعه بعض المعتزلة، و أجازه الجمهور، محتجين بأخبار آحاد لا يمكن أن تقوم برهاناً على حصوله. وأنا لا أفهم معنىً لآية أنزلها الله تعالى لتفيد حكماً، ثمّ يرفعها مع بقاء حكمها. (1)
روا نیست که تلاوت بدون حکم نسخ گردد. برخی معتزله آن را ممنوع دانسته اند، اما جمهور آن را جایز شمرده اند در حالی که استدلال آنان به اخبار واحدی است که هیچ دلیلی بر حصولش اقامه نمی گردد و من این قسم را نمی فهمم که خدا آیه ای را نازل کرده تا حکمی را برساند آن گاه آن آیه را برداشته و حکمش را باقی گذارد!
به زودی سخنان برخی سرشناسان ایشان درباره برخی از این روایات را خواهیم آورد.
محققان امامی نیز این دو قسم نسخ را انکار نموده اند.
سید مرتضی در این باره می نویسد:
و مثال نسخ التلاوة دون الحكم غير مقطوع به، لأنّه من جهة خبر الأحاد، وهو ما روي أنّ من جملة القرآن والشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموها ألبتة، فنسخت تلاوة ذلك. و مثال نسخ الحكم والتلاوة معاً موجود أيضاً في أخبار الآحاد، و هو ما روي عن عائشة. (2)
مثال نسخ تلاوت بدون حکم یقینی نیست چرا که از اخبار واحد استفاده می شوند و آن خبری است که می گوید بخشی از قرآن چنین بوده: «والشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموها ألبتة»؛ سپس تلاوت آن نسخ گردیده است و مثال نسخ حکم و تلاوت باهم نیز در اخبار آحاد یافت می شود و آن روایت عایشه است.
دیگران نیز در این باره از سید مرتضی پیروی کرده اند. (3)
ص: 329
دوم: بر فرض که کبرای استدلال تمام بوده و آن دو قسم نسخ محذوری نداشته باشد، باز باید گفت که دلیلی بر منسوخ بودن آیات نقل شده در این روایات وجود ندارد زیرا نسخ آن ها در روایات نیامده و در هيچ يك از این گونه احادیث از پیامبر صلی الله عليه وآله وسلّم وارد نشده که این آیات منسوخ گردیده اند و فرض این است که اگر نسخی روی می داد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم همچنان که نزول آیات را می رساند امّت را نیز از نسخ آن ها آگاه می ساخت.
در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وسلّم به أبّي فرمود:
﴿إنّ الله أمرني أن أقرأ عليك القرآن﴾ فقرأ عليه (آية الرغبة). (1)
«خدا مرا فرمان داده تا قرآن را بر تو قرائت کنم» آن گاه بر او «آیة الرغبة» را قرائت نمود. پس اگر - چنان که پنداشته اند - این آیه منسوخ بود او را بر این نسخ آگاه ساخته و از تلاوتش نهی می کرد ولی این کار را نکرده است زیرا اگر نهی می،کرد نقل میشد و ای بر قرائت خود باقی ماند
همچنان که در حدیث دیگری از ابوذر آمده است که وی پس از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم این آیه را قرائت می کرده است و بر این باور بوده که آیه ای از آیات قرآن کریم است.
عمر با أبي در قرائت «آية الحمية» به ستیز برخاست و بر او خشمناك شد. أُبي در پاسخ او گفت:
لقد علمت أنّي كنت أدخل على النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - و يقرؤني، وأنتم بالباب، فإنْ أحببت أن أقرىء الناس على ما أقرأني أقرأت، وإلا لم أقرىء حرفاً ما حييت، فقال له عمر: بل أقرىء الناس. (2)
تو می دانی من بر پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم وارد می شدم و ایشان بر من قرائت می کرد و تو نزديك در ایستاده بودی حال اگر می خواهی برای مردم آن چه را که پیامبر قرائت کرده بخوانم، می خوانم و إلا تا زنده ام هیچ قرائت نخواهم کرد.
عمر گفت: بلکه می خواهم برای مردم قرائت کنی.
ص: 330
این نشان می دهد که ابي آيه را چنین از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم فراگرفته بود و مردم نیز قرائت خود را بر قرائت او استوار کرده بودند و اگر آن جا ناسخی،بود آبی به آن آگاه شده و یا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم او را آگاه کرده و از قرائت آن باز می داشت. این از يك سو.
از سوی دیگر سخن عمر در پاسخ وی که گفت: «بلکه می خواهم برای مردم قرائت کنی» دلالت می کند بر این که هیچ ناسخی برای آیه در میان نبوده است که اگر می بود در پاسخش یادآور می شد.
سوم: بر فرض درستی دیدگاه نسخ تلاوت ممکن نیست این آیات بر آن حمل گردد. گروهی آیه رجم را - چنان که پیش از این گذشت - از پیامبر خدا صلی الله عليه وآله وسلّم شنیده و به صراحت می گویند که آیه رجم حقیقتاً به عنوان بخشی از قرآن نازل شده است.
ما در سخنان گذشته پافشاری عمر بن خطاب بر قرآن بودن این آیه و واداشتن صحابه با روش های گوناگون بر نوشتن و ثبت آن آیه را دیدیم سخن عمر که می گفت: «به آن که جانم در دست او است، اگر مردم نمی گفتند عمر بر کتاب خدا چیزی افزود آن را در قرآن می نوشتم...» و همه این ادله صريح است در این که این آیه در زمره آیات قرآن بوده و نسخ نگردیده است جز آن که عمر اصراری بر آن نکرده و بر خود جایز ندانسته تا در مصحف شریف بگنجاند.
از همین رو زرکشی می گوید:
إنّ ظاهر قوله: لولا أن يقول الناس... أنّ كتابتها جائزة، وإنّما منعه قول الناس، والجائز في نفسه قد يقوم من خارج ما يمنعه وإذا كانت جائزة لزم أن تكون ثابتة، لأنّ هذا شأن المكتوب.
وقد يقال: لو كانت التلاوة باقية لبادر عمر - رضي الله عنه - ولم يعرّج على مقال الناس، لأنّ مقال الناس لا يصلح مانعاً.
و بالجملة، فهذه الملازمة مشكلة، و لعلّه كان يعتقد أنّه خبر واحد والقرآن لا يثبت به وإن ثبت الحكم و من هنا أنكر ابن ظفر في الينبوع عدّ هذا (آية الرجم) مما نسخ تلاوته، قال: لأنّ خبر الواحد لا يثبت القرآن يثبت به و إن ثبت الحكم. (1)
ص: 331
ظاهر سخنش که می گوید: «اگر مردم نمی گفتند...» این است که نوشتن آن آیه در قرآن جایز بوده و آن چه او را از این کار باز داشته سخن مردم بوده است و گاه آن چه به خودی خود ،رواست در خارج با مانع روبرو می گردد و هنگامی که نوشتنش در قرآن جایز شد لازم است تا در آن ثبت گردد چرا که ثبت شدن از شئون آن خواهد بود.
گفته شده اگر تلاوت باقی مانده و نسخ نشده بود عمر به آن مبادرت کرده و به سخن مردم گوش فرا نمی داد: چرا که سخن مردم نمی تواند مانع قلمداد شود.
به تحقیق باید گفت که این چنین ملازم های دشوار است و شاید عمر باور داشته که آن خبر واحد بوده و قرآن با خبر واحد ثابت نمی گردد اگر چه که حکم آن آیه ثابت می شده است.... به همین روی ابن ظفر در کتاب ینبوع این که بتوان آیه رجم را از موارد نسخ تلاوت برشمرد انکار کرده است وی می نویسد زیرا خبر واحد چیزی از قرآن را ثابت نمی کند.
و مانند او أبو جعفر نحاس است که می گوید:
و إسناد الحديث صحيح، إلا أنّه ليس حكمه حكم القرآن الذي نقله الجماعة عن الجماعة، ولكنّه سنة ثابتة. (1)
اسناد حدیث صحیح است جز آن که حکم آن آیه به مانند حکم قرآنی که گروهی از گروه دیگر و به تواتر نقل کرده اند نیست بلکه سنتی ثابت شده است.
و دیدیم که أُيّ و ابن مسعود در مصحف خود به نوشتن آیه ﴿لو كان لابن آدم واديان...﴾ مبادرت کرده بودند و أبو موسى اشعرى نيز افزوده بود که وی سوره ای از قرآن را به یاد داشته که جز این آیه، بقیه اش را فراموش کرده است.
و اگر این آیه - براساس این گونه روایات - حقیقتاً در زمره آیات قرآن نبود آن دو در قرآن خود ننوشته و ابوموسی چنین سخنی نمی گفت.
شوکانی این آیه را مانندی برای قسم پنجم از اقسام شش گانه ای برای نسخ بر شمرده است. وی می نویسد:
ما نسخ رسمه لا كلمه ولا يعلم الناسخ له و السادس ناسخ صار منسوخاً و ليس بينهما لفظ متلوّ.
ص: 332
آن چه که رسمش نسخ شده اما الفاظش باقی و ناسخش نا آشکار است. و ششم: ناسخی که منسوخ گردیده و در این میان لفظی تلاوت شده نبوده است.
سپس می گوید:
قال ابن السمعاني: وعندي أنّ القسمين الأخيرين - أي الخامس والسادس - تكلّف، وليس يتحقق فيهما النسخ. (1)
ابن سمعانی می گوید: از نظر من دو قسم اخیر - پنجم و ششم - زحمت داشته و در آن ها نسخی محقق نشده است.
سخن أُبَيّ بن كعب به زرّ بن حبیش درباره سوره احزاب که گفت: «من آن را دیده بودم و مقدار آن با سوره بقره برابری می کرد و ما در آن سوره آیه «الشیخ والشيخة...» را قرائت می کردیم، پس از آن بین رفت آن چه از بین رفت» را مشاهده کردیم.
حال آیا منظور أبَيّ بن كعب از سخنش که گفت: «پس از بین رفت آن چه از بین رفت»، آیاتی بوده که تلاوتشان نسخ شده است یا خیر؟!
ما سخن عبدالرحمان بن عوف را به عمر بن خطاب هنگامی که از آیه جهاد پرسش کرد مشاهده کردیم آن جا که گفت:
«أُسقطت فيما أُسقط من القرآن» پس سکوت عمر نشان از پذیرش این سخن داشته و به این معنا بوده که از قرآن چیزهایی افتاده است.
حال آیا از نسخ تلاوت با «أسقطت فيما أسقط من القرآن» تعبیر می گردد؟!
همچنین سخن عایشه را مشاهده کردیم کردیم که می گفت: «آیه رضاع پس از وفات پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم به عنوان بخشی از قرآن قرائت می شد و آن آیه در قطعه ای زیر تختش قرار داشت» آیا عایشه نسخ تلاوت را قصد کرده بود؟ و چه زمانی این نسخ صورت گرفته است؟
در این جا أبو جعفر نحاس می نویسد:
فتنازع العلماء هذا الحديث لما فيه من الإشكال فمنهم من تركه وهو مالك بن أنس - و هو راوي الحديث - ولم يروه عن عبدالله سواه وقال: رضعة واحدة تحرّم و أخذ بظاهر القرآن، قال الله
ص: 333
عزّوجلّ: ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾ و ممّن تركه أحمد بن محمد بن حنبل، و أبو ثور، و قالا يحرم ثلاث رضعات لقول النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم -: «لا تحرّم المصة أو المصتان».
علما در این حدیث به خاطر چالش هایش به اختلاف افتاده اند برخی از اینان این روایت را رها کرده اند که در زمره آنان مالك بن انس - راوی این حدیث - است که این روایت از عبدالله جز از طریق مالك بن انس نقل نشده است مالک در فتوای خود بر خلاف این حدیث فتوا داده است كه يك بار شیر دادن نیز موجب محرمیت می گردد و برای سخن خود به ظاهر سخن خداوند که فرموده ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾ تمسك می کند. از کسانی که این روایت را رها کرده احمد بن حنبل و ابو ثور است که گفته اند سه بار شیر دادن موجب محرمیت می گردد چرا که پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «يك بار و دو بار شیر دادن محرمیت نمی آورد».
أبو جعفر نحاس در ادامه می گوید:
و في هذا الحديث لفظة شديدة الإشكال و هو قولها: «فتوفي رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - وهنّ ممّا نقرأ في القرآن» فقال بعض أجلّة أصحاب الحديث: قد روى هذا الحديث رجلان جليلان أثبت من عبدالله بن أبي بكر، فلم يذكرا هذا فيها وهما: القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق ويحيى بن سعيد الأنصاري.
و ممن قال بهذا الحديث وأنّه لا يحرم إلا بخمس رضعات: الشافعي.
در این روایت واژه ای پر اشکال به چشم می خورد و آن سخن عایشه است که می گوید: «آن گاه پیامبر خدا - صلى الله عليه وآله وسلّم - از دنیا رفت ما این آیات را در قرآن قرائت می کردیم» برخی از بزرگان اصحاب درباره این حدیث گفته اند این حدیث را دو مرد بزرگوار که از عبد الله بن ابی بکر اعتبار بیشتری داشته اند روایت کرده اند که این فراز در حدیث آن ها نیست و آن دو قاسم بن محمد بن أبي بكر صديق و دیگری یحیی بن سعید انصاری است.
از کسانی که این حدیث را پذیرفته و براساس آن گفته اند که فقط با پنج بار شیر دادن محرمیت حاصل می شود شافعی است.
نحاس ادامه می دهد: وأمّا سخن در تأویل این حدیث:
ص: 334
و هنّ ممّا يقرأ من القرآن فقد ذكرنا ردّ من ردّه، و من صححه قال: الذي يقرأ من القرآن ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾ فأما قول من قال: إنّ هذا كان يقرأ بعد وفاة رسول الله - صلّى الله عليه وآله - فعظيم، لأنه لو كان ممّا يقرأ لكانت عائشة - رضي الله عنها - قد نبهت عليه، ولكان قد نقل إلينا في المصاحف التي نقلها الجماعة الذين لا يجوز عليهم الغلط، وقد قال الله تعالى: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ و قال: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾، ولو كان بقي منه شيء لم ينقل إلينا لجاز أن يكون ما لم ينقل ناسخاً لما نقل فيبطل العمل بما نقل، و نعوذ بالله من هذا، فإنّه كفر. (1)
در باره فرازی که عایشه گفته بود: و هنّ ممّا نقرأ في القرآن سخن كسانى که نپذیرفته بودند را یاد آور شدیم کسانی که آن را صحیح شمرده اند گفته اند: آن چه در قرآن قرائت می کنیم این فراز است که ﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾. اما سخن کسی که می گوید همانا پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم چنین قرائت می شد ادعایی بس بزرگ است چرا که اگر چنین قرائت می شد عایشه به آن آگاهی می داد و از ناقلان مصاحف که خطا در باره آنان جایز نیست چنین چیزی به ما می رسید و خداوند متعال فرموده است: ﴿انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾. همچنین فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ و اگر بپذیریم چیزی از قرآن باقی بوده که به ما نرسیده، پس رواست که بگوییم شاید ناسخ یکی از آیات قرآن کنونی نیز نقل نشده باشد و این امر موجب می شود تا علم ما به نقل قرآن کنونی باطل شود که ما از این اندیشه به خدا پناه می بریم چرا که کفرآمیز است.
چهارم: پذیرش دیدگاه نسخ تلاوت همان پذیرش دیدگاه تحریف و نقصان قرآن است.
مرحوم خویی در این باره می نویسند:
ان نسخ التلاوة هذا، إما أن يكون قد وقع من رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلّم، و إما أن يكون ممن تصدّى للزعامة من بعده. فإن أراد القائلون بالنسخ وقوعه من رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - فهو أمر يحتاج إلى الإثبات، وقد اتفق العلماء أجمع على عدم جواز
ص: 335
نسخ الكتاب بخبر الواحد، وقد صرّح بذلك جماعة في كتب الأصول و غيرها، بل قطع الشافعي، و أكثر أصحابه و أكثر أهل الظاهر بامتناع نسخ الكتاب بالسُنّة المتواترة، و إليه ذهب أحمد بن حنبل في إحدى الروايتين عنه، بل إنّ جماعة ممّن قال بإمكان نسخ الكتاب بالسُنّة المتواترة منع و قوعه، وعلى ذلك فكيف تصح نسبة النسخ إلى النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - بأخبار هؤلاء الرواة؟
مع أن نسبة النسخ إلى النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - تنافي جملة من الروايات التي تضمنت أنّ الإسقاط قد وقع بعده.
وإن أرادوا أنّ النسخ قد وقع من الذين تصدوا للزعامة بعد النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فهو عين القول بالتحريف.
و على ذلك، فيمكن أن يدّعى أنّ القول بالتحريف هو مذهب أكثر علماء أهل السنة، لأنّهم يقولون بجواز نسخ التلاوة، سواء أنسخ الحكم أم لم ينسخ، بل تردّد الأصوليون منهم في جواز تلاوة الجنب ما نسخت تلاوته و في جواز أن يمسّه المحدث، واختار بعضهم عدم الجواز. نعم، ذهبت طائفة من المعتزلة إلى عدم جواز نسخ التلاوة. (1)
توضیح مطلب این که نسخ تلاوت یا از سوی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم روی داده و یا از سوی کسانی که پس از ایشان عهده دار امور بوده اند پذیرندگان نسخ تلاوت اگر به روی دادن نسخ از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله باور دارند به دیدگاهی گرویده اند که نیازمند اثبات است و تمامی دانشمندان همراه شده اند که قرآن با خبر واحد نسخ نمی گردد. گروهی در کتب اصولی و دیگر کتب به این سخن تصریح کرده اند بلکه شافعی و بیشتر اصحابش و همچنین بیشتر اهل ظاهر نسخ قرآن را حتی با خبر متواتر نیز جایز نمی دانند. احمد بن حنبل در یکی از دو روایتی که از او نقل شده به این سخن گرایش یافته است بلکه گروهی که نسخ قرآن با سنت متواتر را جایز شمرده اند نیز رویدادنش را ممنوع دانسته اند بنابر این چگونه ممكن است با إخبار اين راویان چنین نسخی را به پیامبر خدا صلی الله عليه وآله نسبت داد؟
افزون بر آن که نسبت دادن نسخ به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با روایاتی که می گوید اسقاط پس از ایشان روی داده ناسازگار است.
ص: 336
و اگر منظورشان این است که نسخ از سوی خلفای پس از پیامبر صلی الله علیه وآله روی داده است این سخن برابر با پذیرش تحریف خواهد بود.
بر این اساس ممکن است که گفته شود پذیرش تحریف گرایش بیشتر علمای اهل سنت است چرا که آن ها به روا بودن نسخ تلاوت باورمند شده اند خواه حکم نسخ شده باشد یا نه بلکه اصولیان اهل سنت در جایز بودن تلاوت آیاتی که نسخ شده و همچنین جایز بودن دست زدن شخص بوضو به آن ها تردید کرده اند و برخی از ایشان جایز نبودن را برگزیده اند آری، گروهی از معتزله به جایز نبودن نسخ تلاوت گرایش یافته اند.
مرحوم علامه طباطبایی قدس سره نیز در این باره می گوید:
إنّ اثبات منسوخ التلاوة أشنع من إثبات أصل التحريف. (1)
اثبات نسخ تلاوت از اثبات اصل تحریف زشت تر است.
محقق أردوبادی نیز می نویسد:
وقد تطرّف بعض المفسّرين، فذكروا في باب النسخ أشياء غير معقولة...
و منها: ما ذكره بعضهم من باب نسخ التلاوة آية الرجم...
و هذا أيضاً من الأفائك الملصقة بقداسة القرآن الكريم من تلفيقات المتوسّعين....
و هناك جمل تضمّنتها بطون غير واحد من الكتب التي لا تخلو عن مساهلة في النقل، فزعم الزاعمون أنّها آيات منسوخة التلاوة، أو هي والحكم، نجل بلاغة القرآن عمّا يماثلها و هي تذودها عن ساحة البراعة، لعدم حصولها على مكانة القرآن من الحصافة والرصافة، فمن ذلك ما روي عن أبي موسى... ومنها: ما روي عن أبي: قال: كنا نقرأ لا ترغبوا...
وإنّ الحقيقة لتربأ بروعة الكتاب الكريم عن أمثال هذه السفاسف القصيّة عن عظمته، أنا لا أدري كيف استساغوا أن يعدّوها من آي القرآن و بينهما بعد المشرقين، وهي لا تشبه الجمل الفصيحة من كلم العرب و محاوراتهم، فضلاً عن أساليب القرآن الذهبية؟!
نعم، هي هنات قصد مختلقوها توهين أساس الدين والنيل من قداسة القرآن المبين، و يشهد على ذلك أنّها غير منقولة عن مثل مولانا أمير المؤمنين - عليه السّلام - الذي هو لدة القرآن و عدله.
ص: 337
و إنّي لا أحسب أن يعزب عن أي متضلّع في الفضيلة حال هذه الجمل و سقوطها حتّى تصل النوبة في دفعها إلى أنّها من أخبار الآحاد التي لا تفيد علماً ولا عملاً، ولا يعمل بها في الأصول القطعية التي أهمها القرآن - كما قيل ذلك -: (1)
برخی مفسران از راه میانه خارج شده و در باب نسخ چیزهای نا معقولی یادآور شده اند... یکی از آن ها که برای نسخ تلاوت یاد کرده اند آیه رجم است....
این نیز یکی از دروغ های زشتی است که از دروغ پردازی های فراخ اندیشان بر دامن قدسی قرآن کریم نشسته است....
در این باره فرازهایی است که شماری از کتب سهل انگار در نقل آن ها را در بر گرفته اند و برخی گمان برده اند که آن ها آیاتی هستند که تنها تلاوتشان و یا حکم و تلاوتشان با هم نسخ گردیده است که ما ساحت بلاغت قرآن را از مانند این ها فراتر می دانیم و این آیات ادعایی قرآن را از ساحت بلاغت و فصاحت بیرون می برد چرا که آن ها در استحکام و اتقان در جایگاه قرآن قرار ندارند از این دست آیات مانند روایتی از ابو موسی... و از آن دست روایتی از آبی که گفت: ما قرائت می کردیم «لا ترغبوا...».
همانا حقیقت امر گواهی می دهد که کتاب خدا از چنین چیزهای حقیر و پستی که از بزرگی قرآن به دور است بالاتر بوده و من نمی دانم چگونه جایز دانسته اند تا چنین چیزهایی در زمره آیات قرآن به شمار آیند در حالی که فاصله آن ها از هم بسیار فراوان است و این چیزها به جملات فصیح عرب و محاوراتشان نیز شبیه نیست تا چه رسد به اسلوب های طلایی قرآن آری، این ها معایبی است که به عمد برای توهین به اساس دین و کاستن از قداست قرآن!
ساخته اند و شاهد این سخن نقل نشدن همچون سخنانی از مولای ما اميرالمومنين عليه السلام است کسی که همپای قرآن و مانند او است.
و من گمان نمی برم که حال این جملات و سقوطشان بر اندیشمند پنهان بماند تا آن که نوبت به دفع آن ها برسد و بگوییم این روایات اخبار واحدند که هیچ علم و عملی را به دنبال نمی آورند چنان که گفته شده در اصول قطعی نیز که مهمترین آن اصول قرآن است به چنین خبرهایی عمل نمی شود.
ص: 338
شیخ محمد رضا مظفّر نیز پس از سخنی از مرحوم اردوبادی می نویسد:
و بهذا التعبير يشمل النسخ: نسخ تلاوة القرآن الكريم على القول به، باعتبار أن القرآن من المجعولات الشرعية التي ينشئها الشارع بما هو شارع، وإن كان لنا كلام في دعوى نسخ التلاوة من القرآن ليس هذا موضع تفصيله.
ولكن باختصار نقول: إنّ نسخ التلاوة في الحقيقة يرجع إلى القول بالتحريف، لعدم ثبوت نسخ التلاوة بالدليل القطعي، سواء كان نسخاً لأصل التلاوة أو نسخاً لها ولما تضمنته من حكم معاً، وإن كان في القرآن الكريم ما يشعر بوقوع نسخ التلاوة، كقوله تعالى: ﴿وَإِذَا بَدَّلْنا آيَةً مَكَانَ آيَة وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَر﴾ و قوله تعالى: ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِها﴾ ولكن ليستا صريحتين بوقوع ذلك، ولا ظاهرتين و إنّما أكثر ما تدلّ الآيتان على إمكان و قوعه. (1)
با این تعبیر نسخ تلاوت قرآن کریم را - بر فرض پذیرشش - در برمی گیرد به این اعتبار که قرآن از ساخته های شرعی است که شارع از آن رو که شارع است آن را ایجاد کرده و اگر ما سخنی درباره دیدگاه نسخ تلاوت داریم جای تفصیلش این جا نیست.
لیکن به اختصار می گوییم در حقیقت نسخ تلاوت به پذیرش دیدگاه تحریف می انجامد؛ چرا که این نسخ با دلیل قطعی ثابت نمی شود خواه نسخ اصل تلاوت باشد و یا نسخ تلاوت و حکم اگر چه در قرآن آیاتی است که نشانه هایی از رویداد نسخ تلاوت را نشان می دهد مانند: ﴿وَإِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنّما أَنْتَ مُفْتَر﴾ و ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾ لیکن این دو آیه صراحتی در این اتفاق نداشته و حتی ظهوری هم ندارند و تنها امکان روی دادن آن را می رسانند.
همه آن چه گفته شد مربوط به آیات و سوره هایی است که ساقط شدن آن از قرآن را گمان کرده اند.
إضطراب روايات نقل شده از ابن مسعود درباره معوّذتان
ص: 339
چنان که مشاهده شد علمای اهل سنت درباره چالش إنكار سوره های فاتحه و معوذتان از سوی ابن مسعود و در حل آن دچار سراسیمگی فراوانی گردیده اند. اما آن چه ادعا شده که هر چه در این باره از ابن مسعود روایت شده ساختگی است قابل قبول نیست چرا که این دیدگاه ابن مسعود امری ثابت شده بوده و چنان چه ابن حجر گفت روایات صحیحی بر آن دلالت دارد. (1)
و آن چه در توجیه این روایات یادآور شده اند کفایت نمی کند زیرا بهترین توجیهی که گفته اند آن است که ابن مسعود قرآن بودن آن ها را انکار نکرده بلکه تنها نپذیرفته است تا آن ها را در مصحفش بیاورد چرا که شیوه او چنین بوده که جز به فرمان پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم در قرآن چیزی را وارد نمی کرد و در این باره فرمانی از سوی پیامبر نرسیده بود و این تأویلی برای این نکته است که انکار وی از سر نپذیرفتن قرآنیت این آیات نبوده است. (2)
و اگر چنین سخنانی در حق ابن مسعود جایز بود چرا افرادی همچون رازی ابن حزم و نووی برای فرار از این دشواری به تکذیب این روایات روی آورده اند؟
چرا این همه آشفتگی؟ آیا تنها برای این که ابن مسعود از صحابه است؟!
همانا پاسخ صحیح آن است که باید در این باره ابن مسعود را خطا کار دانسته و به گمراهیش اعتراف کنیم همانطور که ابن قتیبه به همین سخن اشاره کرده و می گوید:
لانقول إنّه أصاب فى ذلك وأخطأ المهاجرون والأنصار. (3)
ما نمی گوییم در این باره ابن مسعود درست گفته است چرا که گاه مهاجران و انصار راه به خطا برده اند.
واما درباره دو سوره حفد و خلع ما در پی سند این روایت نخواهیم رفت چرا که اگر سند روایات تأیید این دو سوره ضعیف بود که دیگر سخنی نیست و اگر این حدیث براساس مبانی معتبر صحیح بود، به تأویل آن می پردازیم و چنان چه تأویلاتی که پیش از این یادآور شدیم صحیح و بجا بود، پس همان مطلوب ماست و اگر چنین نبود چاره ای جز تکذیب أصل نقل را نداریم.
ص: 340
در این جا پرسشی مطرح است که به جریان ابن شنبوذ بغدادی پیوند می خورد.
وى أبو الحسن محمد بن أحمد، معروف به ابن شنبوذ بغدادی متوفای 328 است. او حافظ مشهوری بوده است خطیب در شرح حال او چنین می گوید:
روى عن خلق كثير من شيوخ الشام و مصر... وكان قد تخيّر لنفسه حروفاً من شواذ القراءات تخالف الإجماع، فقرأ بها، فصنّف أبوبكر بن الأنباري، و غيره كتباً في الردّ عليه.
أخبرني إبراهيم بن مخلد فيما أذن لي أن أرويه عنه قال: أنبانا إسماعيل بن علي الخطيبي في كتاب التاريخ، قال: واشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ يقرئ الناس، و يقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، ممّا يروى عن عبدالله ابن مسعود وأبي بن كعب وغيرهما، ممّا كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفّان ويتبع الشواذ، فيقرأ بها ويجادل، حتّى عظم،أمره،وفحش، وأنكره الناس فوجّه السلطان، فقبض عليه... وأحضر القضاة والفقهاء والقرّاء... و أشاروا بعقوبته و معاملته ممّا يضطره إلى الرجوع، فأمر بتجريده و إقامته بين الهنبازين، و ضربه بالدرّة على قفاه فضرب نحو العشرة ضرباً شديداً، فلم يصبر واستغاث، و أذعن بالرجوع والتوبة، فخُلّي عنه، وأعيدت إليه ثيابه واستتيب وكتب عليه كتاب بتوبته، وأخذ فيه خطه بالتوبة. (1)
وی از بسیاری از شیوخ شام و مصر حدیث روایت کرده است. او برای خود حروفی از قرائات شاذ و نادر برگزیده بود که با اجماع ناسازگاری داشت و بر اساس آن قرائت می نمود. ابوبکر ابن انباری و دیگران کتاب هایی در رد او نگاشته اند.
ابراهیم بن مخلد در آن چه که برای نقلش از او اذن گرفته ام از اسماعیل بن علی خطبی در كتاب التاريخ می گوید کار مردی که به ابن شنبوذ معروف است در بغداد مشهور گشته بود. وی برای مردم و در محراب نماز قرائتی را می خواند که با قرائت مشهور ناسازگار بود. قرائت وی برگرفته از روایاتی از قرائت ابن مسعود ابی بن کعب و دیگران بوده که پیش از گرد آوری
ص: 341
قرآن از سوی عثمان آن قرائات خوانده می شد وی از قرائات نادر پیروی کرده و بر اساس آن ها قرآن می خواند و در این باره به مجادله می پرداخت تا آن که کارش بالا گرفته و مردم او را انکار کرده و ناسزا می گفتند از این رو حاکم آن سرزمین متوجه او شده و او را بازداشت نمود... و قضات فقها و حافظان را گرد آورد و در نتیجه آنان به عقوبت و واداشتن او به بازگشت از قرائتش هم نظر شدند پس فرمانروا فرمان داد او را برهنه و در محله هنبازین به پاداشته و با تازیانه ای تا ده تازیانه محکم به گردنش کوفت او نتوانست ایستادگی کند و استغاثه نمود و از اعتقاد خود بازگشت پس او را رها کرده و لباس هایش را به او بازگرداندند و از او خواستند تا توبه خود را بر کاغذی بنویسد و او با خط خود چنین کرد.
ما به همین اندازه از جریان این مرد و آن چه سلطان به فرمان فقها و قضات بر سرش آورده بود! بسنده می کنیم و می پرسیم آیا با هر کسی که در پافشاری بر قرائت خود از صحابه - چنان که اهل سنت در صحیح ترین کتب خود چنین روایت کرده اند - پیروی کرده، چنین می کنند؟!
در این جا به سخنی کوتاه که ناگزیر از گفتن آنیم اشاره می کنیم. همه این سخنان ناروایی که اهل سنت از برخی صحابه خود - صحابه ای که به آن ها باور دارند - با صحیح ترین سندها روایت کرده و به ناچار بر نسخ حمل نموده اند تا به گمان خود میان پاسداری قرآن از تحریف و صیانت صحاح، رجال و دیگر عالمان و محدثان خود از نقل روایات باطل را جمع کنند از مولا و آقای ما إمام على بن ابى طالب أمير المؤمنین علیه السلام و از فرزندانش أئمة اطهار عليهم السلام نقل نشده و در کتب شیعیان نیکوکارش نیز روایت نشده است.
بحث در این بخش در موارد زیر خلاصه می شود:
1- آن دسته از اخبار نقصان قرآن که سند معتبری ندارند از این بحث خارج اند.
2- آثار و اخباری که در این باره با سند صحیح آمده اند همه خبر واحد بوده و قرآن با آن ها ثابت نمی گردد.
ص: 342
3- برخی از روایات صحیح را می توان بر تفسیر و بیان شأن نزول و مانند آن حمل کرد و نیازی به نادرست شمردن آن ها نیست.
4- به جهت دلالت های چهارگانه ای که ذکر شد روایاتی که پذیرای هیچ حملی نیستند را نمی توان - به خاطر دلائل چهارگانه ای که یاد شد - بر نسخ تلاوت حمل کرد یکی از آن ها این بود که پذیرش نسخ ،تلاوت همان پذیرش دیدگاه تحریف بلکه بدتر از آن است.
5- إنكار «فاتحه» و «معوّذتان» از سوی ابن مسعود خطا و لغزش او بوده و تکذیب روایاتی که این دیدگاه او را می رسانند صحیح نیست همچنان که تأویل کار ابن مسعود نیز قابل توجیه نیست.
6- آن چه به سوره «حفد» و «خلع» نامیده شده بدون هیچ تردیدی در زمره آیات قرآن نیست اهل سنت آن را از گروهی از صحابه از غير أهل بيت عليهم السلام روایت کرده.اند علامه حلی رحمه الله در این باره می فرماید:
و روی واحد من الصحابة صورتين... فقال عثمان: إجعلوهما في القنوت ولم يثبتهما في المصحف لانفراد الواحد، وكان عمر يقنت بذلك، ولم ينقل ذلك من طريق أهل البيت عليهم السلام، فلو قنت بذلك جاز لاشتماله على الدعاء. (1)
برخی از صحابه این دو سوره را روایت کرده اند. عثمان گفت: آن دو را در قنوت بخوانید، ولی در مصحف نگنجانید و عمر در قنوت آن دو را می خواند این دو از طریق اهل بيت عليهم السلام وارد نشده و آوردن آن در قنوت رواست زیرا مشتمل بر دعا است.
7- زدن ابن شنبوذ کار درستی نبوده است - همچنان که مصادره کتاب الفرقان درست نبوده - زیرا گناه این کار برعهده صحابه است که چنین آثاری پیرامون قرآن از آنان روایت شده و یا بر آن ها دروغ بسته اند. می بینیم که حافظ ابن جزری به نتیجه ای که ما گرفته ایم اشاره کرده و به هنگام شرح حال ابن شنبوذ و سختی های او می گوید که این سختی ها از روی کینه ابن مجاهد معاصر ابن شنبوذ بوده که بر او رشك و حسادت می برده است و الا قرائت ناسازگار با رسم قرآن چنین عقوبتی به همراه ندارد بلکه از حافظ ذهبی نقل شده که برخی از عالمان قدیم و جدید به جواز این کار روی آورده اند. ابن جزری می نویسد:
ص: 343
وكان قد وقع بينه وبين أبي بكر بن مجاهد على عادة،الأقرآن حتّى كان ابن شنبوذ لا يقرئ من يقرأ على ابن مجاهد، وكان يقول: هذا العطشي - يعني ابن مجاهد - لم تغبر قدماه في هذا العلم، ثمّ إنّه كان يرى جواز القراءة بالشاذ وهو ما خالف رسم المصحف الإمام، قال الذهبي الحافظ: مع أنّ الخلاف في جواز ذلك معروف بين العلماء قديماً وحديثاً. قال: وما رأينا أحداً أنكر الإقراء بمثل قراءة يعقوب وأبي جعفر، وإنّما أنكر من أنكر القراءة بما ليس بين الدفتين. والرجل كان ثقة في نفسه صالحاً ديناً، متبحراً في هذا الشأن لكنّه كان يحطّ على ابن مجاهد. (1)
میان او و ابوبکر بن مجاهد چیزهایی بود به مانند آن چه که میان هم رتبه ها معمول است به طوری که ابن شنبوذ هر آن چه را که ابن مجاهد قرائت کرده را نپذیرفته و می گفت این تشنه - یعنی ابن مجاهد - در این علم زبر دست نیست سپس او قرائت های شاذی که با قرائت مصحف عثمان ناسازگار بود را روا می شمرد ذهبی می گوید: میان علمای قدیم و جدید در این باره اختلاف.است وی می گوید: ندیدم کسی را که قرائت اشخاصی همچون يعقوب و ابو جعفر را انکار نماید بلکه تنها کسانی را انکار می کنند که چیزی را که میان دو جلد نیست در مصحف قرائت نمایند.
و ابن شنبوذ مردی ثقه و صالح دیندار و در این رشته زبر دست بوده است لیکن ابن مجاهد را تحقیر می کرده است.
8- آن چه هیچ حملی را پذیرا نمی گردد می بایست رد و رها کرد. پس اگر اهل سنت اقرار نمایند که این گونه روایات وارد شده در صحاح ساختگی است کتب صحاحشان از اعتبار می افتد و اگر اقرار ننمایند ردّ و تکذیب به صحابی باز خواهد گشت چنان که نسبت به ابن مسعود در سوره های فاتحه و معوذتان این گونه است سخن آقای ما امام صادق علیه السلام نیز در همین راستا است که فرمود:
أخطأ ابن مسعود، أو قال: كذب ابن مسعود، و هما من القرآن. (2)
ابن مسعود خطا کرد یا فرمود: ابن مسعود دروغ گفت آن دو از قرآن اند.
ص: 344
و همچنین آشکار می گردد که دیدگاه عادل دانستن تمامی صحابه و پذیرفتن درستی همه احادیث صحاح - به ویژه صحیح بخاری و مسلم - دو سخن پرآوازه است که هیچ ریشه ای ندارد که در فصل پیش رو به آن رسیدگی خواهیم نمود.
ص: 345
ص: 346
کسی می تواند بگوید تاکنون درباره مسأله پیچیده تحریف و پذیرندگان آن روشنگری شد ولی این روشنگری دو پیامد داشت یکی نسبت دادن نادانی و فسق به برخی صحابه و دیگری خدشه در احادیث صحیحین و این هر دو با شیوه جمهور اهل سنت ناسازگار است.
در پاسخ باید گفت: آری، دیدگاه مشهور میان أهل سنّت پذیرش صحت تمامی أخبار كتب معروف به صحاح است. اهل سنت کتب بخاری، مسلم، نسایی ترمذی، ابن ماجه و أبو داوود را صحیح می دانند و این ها کتاب هایی است که نزد آنان صحاح نامیده می شود برخی از اینان موطأ را نیز بر آن ها می افزایند، و برخی سنن ابن ماجه را می کاهند ولی هیچ بحثی در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم ندارند بلکه بر صحت این دو کتاب ادعای اجماع کرده اند و آن دو را پس از قرآن صحیح ترین کتاب ها می دانند - اگر چه در برتری دادن یکی بر دیگری اختلاف کرده اند - بلکه گروهی از ایشان احادیث این دو کتاب را قطعی شمرده و بر همین اساس گفته اند هر کسی را که بخاری و مسلم از آن ها روایت کرده اند، از پل گذشته و مورد اعتمادند. (1)
ابن حجر مکّی می گوید:
روى الشيخان البخاري و مسلم في صحيحيهما اللذين هما أصح الكتب بعد القرآن بإجماع من يعتد به. (2)
ص: 347
بخاری و مسلم در صحیح خود روایت کرده اند و آن دو کتاب به اجماع افراد مورد اعتناء صحیح ترین کتب پس از قرآن اند.
ابن صلاح می گوید:
أوّل من صنف الصحيح البخاري أبو عبدالله محمد بن إسماعيل الجعفيمولاهم، و تلاه أبو الحسين مسلم بن الحجاج القشيري من أنفسهم، و مسلم مع أنّه أخذ عن البخاري و استفاد منه يشاركه في كثير من شيوخه، و كتاباهما أصح الكتب بعد كتاب الله العزيز. (1)
نخستین کسی که کتاب صحیح نگاشت ابو عبد الله محمد بن اسماعیل بود و پس از او، مسلم بن حجاج قشیری چنین کرد مسلم با این که روایات را از بخاری گرفته و از او استفاده نموده است در بسیاری از اساتیدش با بخاری مشترك است و کتاب این دو پس از كتاب خدا صحیح ترین کتب است.
جلال الدین سیوطی می گوید:
و ذكر الشيخ - يعني ابن الصلاح - أنّ ما روياه أو أحدهما فهو مقطوع بصحته، والعلم القطعي حاصل فيه. قال: خلافاً لمن نفى ذلك محتجاً بأنّه لا يفيد إلاّ الظن، وإنّما تلقته الأُمّة بالقبول لأنّه يجب عليهم العمل بالظنّ والظنّ قد يخطئ. قال: وقد كنت أميل إلى هذا وأحسبه قويماً، ثمّ بان لي أن الذي اخترناه أوّلاً هو الصحيح، لأنّ ظنّ من هو معصوم من الخطأ لا يخطئ، والأُمّة في إجماعها معصومة من الخطأ، ولهذا كان الإجماع المبني على الإجتهاد حجّة مقطوعاً بها، وقد قال إمام الحرمين: لو حلف إنسان بطلاق امرأته أنّ ما في الصحيحين - ممّا حكما بصحته - من قول النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - لما ألزمته الطلاق، لإجماع علماء المسلمين على صحته....
قال المصنّف وخالفه المحققون والأكثرون فقالوا: يفيد الظنّ ما لم يتواتر. قال في شرح مسلم لأنّ ذلك شأن الآحاد، ولا فرق في ذلك بين الشيخين وغيرهما، وتلقي الأمة بالقبول إنّما أفاد وجوب العمل بما فيهما من غير توقف على النظر فيه، بخلاف غيرهما فلا يعمل به حتى ينظر فيه ويوجد فيه شروط الصحيح، ولا يلزم من إجماع الأمة على العمل بما فيهما إجماعهم على
ص: 348
القطع بأنّه كلام النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم -. قال: و قد اشتد إنكار ابن برهان على من قال بما قاله الشيخ، وبالغ في تغليطه.
وكذا عاب ابن عبد السلام على ابن الصلاح هذا القول وقال: إنّ بعض المعتزلة يرون أنّ الأُمّة إذا عملت بحديث اقتضى ذلك القطع بصحته، قال: وهو مذهب ردي.
وقال البلقيني: ما قاله النووي وابن عبد السلام و من تبعهما ممنوع، فقد نقل بعض الحفّاظ المتأخرين مثل قول ابن الصلاح عن جماعة من الشافعية كأبي إسحاق وأبي حامد الإسفراييني، والقاضي أبي الطيب، والشيخ أبي إسحاق الشيرازي وعن السرخسي من الحنفية والقاضي عبدالوهاب من المالكية، وأبي يعلى وأبي الخطاب وابن الزاغوني من الحنابلة، وابن فورك وأكثر أهل الكلام من الأشعرية، وأهل الحديث قاطبة ومذهب السلف عامة. بل بالغ ابن طاهر المقدسي في صفة التصوّف فألحق به ما كان على شرطهما وإن لم يخرجاه. و قال شيخ الإسلام: ما ذكره النووي في شرح مسلم من جهة الأكثرين، أمّا المحققون فلا. فقد وافق ابن الصلاح أيضاً محققون.... وقال ابن كثير: وأنا مع ابن الصلاح فيما عوّل عليه وأرشد إليه.
قلت: و هو الذي أختارُهُ ولا أعتقد سواه. (1)
شيخ - ابن صلاح - یادآور می شود هر چه آن دو یا یکی از آن دو روایت کرده اند سندش قطعی است و موجب علم قطعی می گردد گفت: این گفته من برای مخالفت با کسانی است که این سخن را نپذیرفته و گفته اند این کتب جز گمان چیزی به بار نمی آورند. امت تمامی روایات آن دو را پذیرفته اند از این رو است که عمل به ظن و گمان بر آن ها بایسته است و گمان گاهی به خطا می رود در ادامه می گوید: من به این سخن گرایش داشته و درست می پنداشتم آن گاه برایم آشکار شد که آن چه نخست برگزیده بودم صحیح است چرا که گمان کسی که از خطا معصوم است به خطا نمی رود و امت در اجماع خود از لغزش معصوم اند و برای همین اجماعی که بر پایه اجتهاد باشد حجتی مقطوع است امام الحرمین می:گوید اگر کسی سوگند بخورد به طلاق همسرش که هر آن چه در صحیحین آمده- و شیخین به درستی اش گواهی داده اند سخن پیامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است طلاق بر او لازم نمی آید چرا که مسلمین بر صحت آن ها اجماع دارند... !
ص: 349
مصنف گوید: محققان و بیشتر علما با ابن صلاح مخالفت کرده و گفته اند آن چه متواتر نیست تنها مفید گمان است در شرح مسلم می گوید این جایگاه خبر واحد است که تنها مفید گمان باشد و در این سخن فرقی میان شیخین و دیگران.نیست و این که امت اسلامی اخبار این دو را پذیرفته اند تنها به این معنا است که عمل بر اساس آن ها - بی آن که مورد بررسی و دقت قرار گیرند - واجب است چیزی که در دیگر کتب روا نبوده، بلکه باید نخست بررسی گردیده و چنان چه شرائط صحت را داشتند بر اساس آن ها عمل شود. از اجماع امت به عمل بر اساس روایات این دو کتاب اجماع بر قطعی الصدور بودن این روایات از پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به دست نمی آید گفت انکار این برهان بر کسی که گفته شیخ ابن صلاح را پذیرفته شدت یافته و در نادرست شمردن آن زیاده روی می نماید.
همچنین ابن عبد سلام بر این سخن ابن صلاح خرده گرفته و پیرامون این سخن می گوید: برخی معتزله که بر این باورند «اگر امت به حدیثی عمل کرد می توان نتیجه گرفت که يقيناً صحیح است» می گوید این مذهب نادرستی است.
بلقینی می گوید: آن چه نووی ابن عبد سلام و پیروانشان گفته اند ممنوع است و برخی از حافظان متأخر مانند سخن ابن صلاح را از گروهی از شافعی ها همچون ابو اسحاق اسفراینی ابو حامد اسفراینی قاضی ابو طبیب و شیخ ابو اسحاق شیرازی و برخی حنفی ها مانند سرخسی و از برخی مالکی ها همچون قاضی عبد الوهاب و برخی حنابله همچون ابویعلی ابو خطاب ابن اغونی ابن فورك و بیشتر متکلمان،شعری و تمامی اهل حدیث و تمامی مذهب سلف نقل کرده اند ابن طاهر مقدسی در توصیف تصوف مبالغه کرده و هر آن چه را که بر اساس شروط مسلم و بخاری صحیح بوده و آن دو روایت نکرده اند را نیز افزوده است شیخ الاسلام می گوید آن چه نووی یادآور شده بدون تردید باور اکثریت است ولی نمی توان گفت که محققان نیز چنین باوری داشته.اند همچنین محققان نیز با ابن صلاح همراهی کرده اند ابن کثیر می گوید من با ابن صلاح در این سخنش همراهم.
می گویم: و این چیزی است که من برگزیده و به جز آن باور ندارم.
أحمد بن عبدالرحیم دهلوی در حجة الله البالغة می گوید:
ص: 350
و أمّا الصحيحان فقد اتفق المحدّثون على أن جميع ما فيهما من المتصل المرفوع صحيح بالقطع، وأنّهما متواتران إلى مصنّفيهما وأنّ كلّ من يهوّن أمرهما فهو مبتدع متبع غير سبيل المؤمنين. (1)
اما در باره صحیح بخاری و مسلم باید گفت که محدثان بر این سخن همراه شده اند که هر آن چه در این دو کتاب از متصل و مرفوع آمده قطعاً صحیح است. این دو کتاب از دو مصنف خود به تواتر به ما رسیده اند و هر که آن دو را سبك شمارد بدعت گذار و پیرو راهی غیر از راه مؤمنان است.
باید گفت: سخن گفتن از «صحیح»، «صحاح» و «صحیحین» بسیار طولانیو گسترده خواهد بود که ما در این جا به آن نمی پردازیم امید است که به تألیف کتابی مستقل در این باره توفیق یابیم لیکن می گوییم از سویی حق با کسانی است که با ابن صلاح مخالفت کرده اند و آن چه دهلوی یادآور شده گزافه است و از سویی دیگر اجماع بر أحاديث صحيحين ثابت نشده است آری آن چه مشهور گشته چنین است ولی این شهرت ریشه ای ندارد که در ادامه این سخنان را به کوتاهی تبیین خواهیم نمود:
حقیقت آن است که ما تاکنون در نیافتیم که چرا چنین جایگاهی را تنها برای این دو کتاب در نظر گرفته و آن هم فضائل را برای آن دو یادآور شده اند!
آیا اساتید بخاری مسلم و پیشوایان حدیث پیش از آن دو کتابی در حدیث ننگاشتند؟
آیا پس از آنان کسی از آن دو داناتر به احادیث صحیح نبوده است؟!
آیا چنین نیست که برخی کتاب سنن ابو داوود را بر صحیح بخاری برتری داده اند، آن گونه که خطابی می گوید:
لم يصنّف في علم الحديث مثل سنن أبي داود، و هو أحسن وضعاً وأكثر فقهاً من الصحيحين. (2) در علم حدیث کتابی مانند سنن ابی داوود نگاشته نشده است. کتاب او ساختارش نیکوتر و مباحث فقهی اش بیشتر از صحیحین است.
ص: 351
آیا ابن اثیر نمی گوید:
في سنن الترمذي ما ليس في غيرها من ذكر المذاهب و وجوه الإستدلال و تبيين أنواع الحديث من الصحيح والحسن والغريب. (1)
آن چه در سنن ترمذی از یادآوری مذاهب و وجوه استدلال و تبیین انواع احادیث صحیح حسن و غریب است در کتاب های دیگر یافت نمی شود.
آیا درباره نسایی گفته نشد که شرایط او در رجال سخت گیرانه تر از شرایط بخاری و مسلم است؟
آیا در وصف دیگر کتب حدیثی مطالبی گفته نشده است که موجب برتری آن ها بر آن دو کتاب می شوند؟
این دو تن در زمانه خود و در میان مانندهایشان چنین جایگاهی نداشته اند پس چرا پس از ایشان این بزرگی و جایگاه برای آن دو دست و پا شده است؟
آیا سیاست نقشی در این رویداد داشته است - آن چنان که در رویداد محدود ساختن مذاهب نقش داشت - ؟ آیا فراوانی کور باوری آن دو در ضدیت با أهل بيت عليهم السّلام موجب برتری دادن کتاب این دو بر دیگر کتاب ها گردیده است؟
لیکن از دیدگاه نگارنده هر دو امر را می توان سبب گزینش این دو کتاب برشمرد: چرا که فرمانروایان - به هنگامی که بر امامان أهل بیت علیهم السّلام و شاگردانشان و راویان حدیث و دانشمندان مدرسه ایشان سخت می گرفتند - به عقاید مخالفان اهل بیت فراخوانده و کتب آن ها را گسترش می داده و بر انتشار آن ها کمک می کردند پس طبیعی است که هر یک از ایشان که در دشمنی پیشگام تر بوده و در این باره کور باورتر باشند را بر دیگران برتری دهند.
سید شرف الدین رحمه الله در همین باره می گوید:
و أنكى من هذا كله عدم احتجاج البخاري في صحيحه بأئمة أهل البيت النبوي، إذ لم يرو شيئاً عن الصادق والكاظم والرضا والجواد والهادي والزكي العسكري و كان معاصراً له، ولا روى عن الحسن بن الحسن ولا عن زيد بن علي بن الحسين ولا عن يحيى بن زيد ولا عن النفس الزكية محمد بن عبدالله الكامل ابن الحسن الرضا بن الحسن السبط، ولا عن أخيه إبراهيم بن عبدالله، ولا عن الحسين الفخّي بن علي بن الحسن بن الحسن ولا عن يحيى بن عبدالله
ص: 352
بن الحسن، ولا عن أخيه إدريس بن عبدالله ولا عن محمد بن جعفر الصادق ولا عن محمد بن إبراهيم بن إسماعيل بن إبراهيم بن الحسن بن الحسن المعروف بابن طباطبا، ولا عن أخيه القاسم الرسي، ولا عن محمد بن محمد بن زيد بن علي ولا عن محمد بن القاسم بن علي بن عمر الأشرف بن زيد العابدين صاحب الطالقان المعاصر للبخاري، ولا عن غيرهم من أعلام العترة الطاهرة وأغصان الشجرة الزاهرة كعبدالله بن الحسن وعلي بن جعفر العريضي وغيرهما من ثقل رسول الله وبقيته في أمته - صلى الله عليه وآله - حتى أنّه لم يرو شيئاً من حديث سبطه الأكبر وريحانته من الدنيا أبي محمد الحسن المجتبى سيّد شباب أهل الجنّة، مع احتجاجه بداعية الخوارج و أشدّهم عداوة لأهل البيت عمران بن حطان القائل في ابن ملجم و ضربته لأمير المؤمنين عليه السلام:
يا ضربةً من تقيّ ما أراد بها *** إلا ليبلغ من ذي العرش رضوانا
إني لأذكره يوماً فأحسبه *** أوفى البريّة عند الله ميزانا (1)
و دشمنانه تر از این آن که بخاری در صحیحش از سخنان امامان اهل بیت نبوی دلیل و برهان نمی آورد چرا که وی چیزی از صادق کاظم رضا جواد هادی و زکی عسکری روایت نمی،کند در حالی که برخی از این بزرگواران معاصر با او بوده اند. همچنین از حسن بن حسن زيد بن على بن حسین یحیی بن زید نفس زكيه محمد بن عبد الله كامل بن حسن رضا بن حسن سبط و از برادرش ابراهیم بن عبد الله و از حسین بن فخي بن على بن حسن بن حسن و از یحیى بن عبد الله بن حسن و از برادرش ادریس بن عبد الله و از محمد بن جعفر صادق و از محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن معروف به ابن طباطبا و از برادرش قاسم رسی و از محمد بن محمد بن زید بن علی و از محمد بن قاسم بن على بن عمر اشرف بن زيد بن عابدین صاحب طالقان و معاصر بخاری از دیگر سرشناسان عترت طاهر و شاخه های درخت درخشنده روایت نمی کرد کسانی همچون عبد الله بن حسن و علی بن جعفر عریضی و دیگران از امر گرانسنگ رسول الله و بازماندگان او در میان امت - صلّى الله عليه وآله - حتی وی چیزی از سبط اکبر و ریحانه رسول خدا از دار دنیا ابو محمد حسن مجتبی آقای جوانان اهل بهشت روایت نکرده است. با آن که از
ص: 353
خوارج و دشمن ترین مردم به اهل بیت عمران بن حطان روایت می کند کسی که درباره ابن ملجم و ضربت شمشیرش بر امیرالمؤمنین علیه السّلام چنین سروده است:
ضربه ای از سوی مردی پرهیزگار که از آن اراده نکرد جز آن که به رضوان صاحب عرش برسد.
من روزی او را یاد خواهم کرد و گمان می کنم که پاداش او در ترازوی الاهی از همه مردم بیشتر باشد.
آری، فرمانروایان چنین می کردند و علما و محدّثان کسانی که بر سر سفره روزی آن ها نشسته و در رکاب آن ها حرکت می کردند و از ایشان منصب ها و مرتبه ها می ستاندند در تأیید سیاست های آن ها بر یکدیگر پیشی گرفته و به توجیه رفتار آن ها می پرداختند تا دل آن ها را به دست آورده و به آن ها نزديك تر گردند تا کار بجایی رسید که برای این دو کتاب و نویسندگانش فضائلی ساختند. آن گاه بر قطعی بودن احادیث آن دو و پذیرش احادیث آن ها از سوی امت ادعای اجماع نمودند و پس از آن گفتند هر که آن دو را سبك شمارد بدعت گذار و پیرو راهی غیر از راه مؤمنان است!
همه این ها مانند آن کاری بود که به فرمان سلطه گران مذاهب را گسترش دادند، به گونه ای که به حرمت خروج از تقلید مذاهب چهارگانه با این استدلال که این امر اجماعی است فتوا دادند پس با کسی که به مذهب دیگری گرایش می یافت دشمنی کرده و انکارش می کردند و تا کسی مقلد یکی از مذاهب اربعه نبود او را به امر قضاوت نمی گماشته و گواهیش را نمی پذیرفتند!
تعصّب بر ضدّیت با أهل بيت أطهار عليهم السّلام بزرگ ترین وسیله برای نزدیکی به حکمرانان و رسیدن به ثروت و جایگاه بوده است در برخی زمان ها هر چه تعصب کسی شدیدتر و بیشتر بود، فرد فرهیخته تر و مشهورتر شمرده می شد از همین رو می بینیم اهل سنت کتاب بخاری را برتری داده اند - با آن که برای کتاب مسلم نکاتی اضافی است که برخی به خاطر آن نکات این کتاب را از بخاری برتر دانسته اند - چرا که بخاری آن روایاتی که مسلم در مناقب أهل بيت عليهم السّلام روایت کرده، همچون حديث ثقلین را نمی آورد و به همین جهت می بینیم که از حاکم نیشابوری و مستدرکش بر صحیحین عیب جویی می کنند چرا که وی آن چه بخاری روایت نکرده را می آورد هر چند که حاکم تمامی روایاتی را که افزوده شرایط رجالی بخاری را نیز در کتابش در نظر داشته است.
ص: 354
به هر روی اهل سنت هر حدیثی را که تأیید و یا دلالتی بر مذهب شیعه بوده و در صحیحین روایت شده را تضعیف نموده اند از این گونه موارد می توان به ابن جوزی و ابن تیمیه اشاره کرده که در حديث ثقلین خدشه کرده اند و آمدی و پیروانش در حديث «أنت منّى بمنزلة هارون من موسی» - که با وجود نقل در صحیحین - آن را به چالش کشیده اند!
و این ریشه هر سخنی است که درباره این دو کتاب ادعا کرده اند از این رو دلیل چنین رفتاری چیزی جز تعصب نیست و اگر جز این بود با این دو کتاب چنین برخورد نمی کردند چرا که این دو نیز به مانند دیگر کتاب ها در برگیرنده روایات صحیح و ناصحیح است و مؤلفان آن دو نیز با دیگر محدثان تفاوتی ندارند.
ما سخن را از سه منظر پیگیری می کنیم:
1. دیدگاه علماء درباره بخاری و مسلم
2. دیدگاه علماء درباره صحیحین
3. صحیحین در ترازوی سنجش.
ص: 355
1
1- أبو زرعه عبدالله بن عبد الکریم رازی از نقل روایت بخاری امتناع ورزیده است اما از صحیح مسلم چنین یاد کرده و می گوید:
هؤلاء قوم أرادوا التقدّم قبل أوانه، فعملوا شيئاً يتسوّقون به. (1)
این گروه اراده کرده اند تا پیش از رسیدن زمانش پیشی گیرند؛ پس آن چه را که روا می داشته اند عمل کرده اند.
این دیدگاه ابوزرعه در باره بخاری و مسلم است که برخی سرشناسان اهل سنت آن را بیان داشته اند.
ذهبی می گوید:
قال سعيد البرذعي: شهدت أبا زرعة ذكر صحيح مسلم... فقال: هؤلاء أرادوا التقدّم قبل أوانه فعملوا شيئاً يتسوّقون به. و أتاه يوماً رجل بكتاب مسلم فجعل ينظر فيه فإذا حديث لأسباط بن نصر فقال: ما أبعد هذا من الصحيح ثم رأى قطن بن نسير فقال لي: و هذا أطم، ثم نظر فقال و يروي عن أحمد بن عيسى و أشار إلى لسانه. (2)
سعید برذعی می گوید: ابو زرعه را دیدم که از صحیح مسلم یاد کرد و گفت این گروه اراده کرده اند تا پیش از رسیدن زمانش پیشی گیرند پس آن چه را که روا می داشته، عمل کرده اند. مردی کتاب مسلم را نزد او آورد و در آن نگریست و حدیثی را از اسباط بن نصر
ص: 356
دید و گفت: چه قدر این روایت از درستی به دور است! سپس قطن بن نسیر را دید و گفت این از حدیث نخست بدتر است. سپس نگریست و گفت: مسلم از احمد بن عیسی در صحیح خود روایت کرده است و به زبانش اشاره کرد.
وی همچنین می نویسد:
و قال أبو قريش الحافظ: كنت عند أبي زرعة، فجاء مسلم بن الحجاج فسلّم عليه و جلس ساعة وتذاكرا، فلما أن قام قلت له هذا جمع أربعة آلاف حديث في الصحيح. فقال: فلمن ترك الباقي ؟ ثمّ قال: هذا ليس له عقل لو داری محمد ابن يحيى لصار رجلاً. (1)
ابو قریش حافظ می گوید نزد ابو زرعه بودم مسلم بن حجاج آمد و به او سلام کرد. لحظه ای نشسته و با هم گفت و گو کردند هنگامی که برخاست به او گفتم این کسی است که در صحیح خود چهار هزار حدیث آورده است. پس ابو زرعه گفت: باقی احادیث را برای که وا گذاشته است؟ سپس گفت او عقل ندارد و اگر محمد بن يحيى با او مدارا می کرد مرد می شد.
ذهبی در شرح حال علی بن مدینی استاد بخاری می نویسد:
علي بن عبدالله بن جعفر أبو الحسن الحافظ أحد الأعلام الأثبات، و حافظ العصر، ذكره العقيلي في كتاب الضعفاء فبئس ما صنع فقال: جنح إلى ابن أبي دؤاد والجهمية، و حديثه مسقيم إن شاء الله. قال لي عبدالله بن أحمد: كان أبي حدثنا عنه ثم أمسك عن اسمه و كان يقول: حدّثنا رجل، ثم ترك حديثه بعد ذلك قلت: بل حديثه عنه في مسنده. و قد تركه إبراهيم الحربي و ذلك لميله إلى أحمد بن أبي داود فقد كان محسناً إليه.
و كذا امتنع مسلم من الرواية عنه في صحيحه لهذا المعنى، كما امتنع أبو زرعة وأبو حاتم من الرواية عن تلميذه محمد لأجل مسألة اللفظ. وقال عبد الرحمان بن أبي حاتم كان أبو زرعة ترك الرواية عن علي من أجل ما كان منه في المحنة. (2)
ابو الحسن على بن عبد الله بن جعفر حافظ یکی از سرشناسان مورد اعتماد و حافظ دوران خود بوده است عقیلی وی را در کتاب الضعفاء قرار داده است که کار نادرستی کرده است.
ص: 357
آن گاه گفته است وی به ابن ابی داوود و فرقه جحمیه گرایش داشت و حدیثش ان شاء الله درست است عبد الله بن احمد به من گفت پدرم از او روایت می کرد، اما نام او را نمی برد و می گفت: حدثنا رجل و پس از آن حدیثش را رها کرد. گفتم: بلکه در مسندش از او روایت می کند. ابراهیم حربی وی را به خاطر آن که به احمد بن ابی دؤاد گرایش یافته رها کرده است. وی به ابن ابی داوود نیکویی می کرد.
همچنین به همین جهت مسلم در صحیحش از او روایت نمی کند همچنان که ابو زرعه و ابو حاتم به خاطر مسأله لفظ دیدگاه مخلوق بودن قرآن به هنگام تلفظ که بخاری به آن باور داشت از شاگرد او محمد بن اسماعیل بخاری روایت نمی کنند عبدالرحمان بن ابی حاتم می گوید ابو زرعه روایت نمودن از علی بن عبد الله را رها کرده است چرا که وی معتقد به مخلوق بودن قرآن بود.
مناوی در شرح حال بخاری می گوید:
زين الأمة وإفتخار الأئمة، صاحب أصح الكتب بعد القرآن... و قال الذهبي: كان من أفراد العالم مع الدين والورع والمتانة. هذه عبارته في الكاشف. ومع ذلك غلب عليه الغضّ من أهل السُنّة، فقال في كتاب الضعفاء والمتروكين ما سلم من الكلام لأجل مسألة اللفظ تركه لأجلها الراويان. هذه عبارته واستغفر الله تعالى نسأل الله السلامة ونعوذ به من الخذلان. (1)
زینت امت و مایه فخر پیشوایان صاحب درست ترین کتاب پس از قرآن... و ذهبی می گوید وی از شخصیت های دین دار پرهیزگار و با متانت بود. این عبارت ذهبی در کاشف بود با این حال اهل سنت درباره او چشم پوشی کرده اند. آن گاه در کتاب الضعفاء و المتروکین می گوید آن چه را که وی به خاطر مسأله لفظ [دیدگاه مخلوق بودن قرآن به هنگام تلفظ] سالم شمرده ابوزرعه رازی و ابو حاتم رازی به همین خاطر آن را رها کرده اند این عبارت او است و من از خداوند درخواست بخشش می کنم از خداوند سلامت در دین را می خواهم و از واگذار شدن به خود به او پناه می برم.
ص: 358
ذهبی ابن حجر و دیگران پیرامون أبو زرعه شرح حال پر باری بیان داشته اند و سخنان اینان در پیشوایی وثاقت حفظ و پرهیزگاری او به درازا می کشد آن چه سزاوار یادآوری است، سخن ذهبی در پایان شرح حال او است. وی می نویسد:
قلت: يعجبني كثيراً كلام أبي زرعة في الجرح والتعديل، يبين عليه الورع والمخبرة. (1)
گفتم: بیشتر اوقات سخن ابوزرعه در جرح و تعدیل افراد را شگفت زده می کند و این نشانگر پرهیزگاری و زبردستی او است.
و سخن أبو حاتم درباره اش چنین است:
إذا رأيت الرازي ينتقص أبا زرعة فاعلم أنه مبتدع. (2)
هر گاه دیدی رازی از ابو زرعه بد می گوید، بدان که رازی بدعت گذار است.
و سخن ابن حبّان چنین است:
كان أحد أئمة الدنيا في الحديث مع الدين والورع والمواظبة على الحفظ والمذاكرة و ترك الدنيا و ما فيه الناس. (3)
وی یکی از پیشوایان دنیا در حدیث است که افزون بر آن دیندا و پرهیزگار بوده و نگاهبان بر حفظ و گفت و شنود است. وی دنیا و آن چه مردم به آن می پردازند را رها کرده بود.
ابن راهویه نیز درباره وی می گوید:
كل حديث لا يعرفه أبو زرعة فليس له أصل. (4)
هر حدیثی که ابوزرعه آن را نمی شناسد بی ریشه است.
چنان چه پیش از این آمد، أبو حاتم رازی از بخاری روایت نکرده است.
ص: 359
اظهارات محمد بن یحیی ذهلی درباره بخاری و همچنین بیرون کردن مسلم از مجلس درسش در تمامی کتاب های تراجم یاد شده است.
ذهبی از حاکم نقل می کند که گفت:
سمعت محمد بن يعقوب الحافظ يقول: لما استوطن البخاري نيسابور أكثر مسلم بن الحجاج الإختلاف إليه، فلما وقع بين الذهلي و بين البخاري ما وقع في مسألة اللفظ و نادى عليه و منع الناس عنه، انقطع عنه أكثر الناس غير مسلم فقال الذهلي يوماً: ألا من قال باللفظ فلا يحلّ له أن يحضر مجلسنا فأخذ مسلم رداءه فوق عمامته وقام على رؤوس الناس، و بعث إلى الذهلي ما كتب عنه على ظهر حمّال، و كان مسلم يظهر القول باللفظ ولا يكتمه.
قال: و سمعت محمد بن يوسف المؤذن: سمعت أبا حامد بن الشرقي يقول: حضرت مجلس محمد بن يحيى الذهلي، فقال: ألا من قال: لفظي بالقرآن مخلوق فلا يحضر مجلسنا، فقام مسلم بن الحجاج من المجلس. رواها أحمد بن منصور الشيرازي عن محمد بن يعقوب، فزاد: و تبعه أحمد بن سلمة.
قال أحمد بن منصور الشيرازي: سمعت محمد بن يعقوب الأخرم، سمعت أصحابنا يقولون: لما قام مسلم و أحمد بن سلمة من مجلس الذهلي قال الذهلي لايساكنني هذا الرجل في البلد فخشي البخاري و سافر. (1)
از حافظ محمد بن یعقوب شنیدم که می گفت: هنگامی که بخاری در نیشابور ساکن شد مسلم بن حجاج بسیار با او رفت و آمد می کرد تا آن که میان ذهلی و بخاری مسأله لفظ پیش آمد ذهلی این مسأله را علنی کرده و مردم را از آمد و شد با بخاری بازداشت همه مردم جز مسلم از بخاری بریدند روزی ذهلی گفت: آگاه باشید که هر که قائل به لفظ باشد حضور در این مجلس برایش حلال نیست پس مسلم ردائش را بر روی عمامه اش انداخته و از میان مردم بلند شد و هر چه را که از ذهلی نوشته بود بر پشت چهارپایی گذارده و به سوی او روانه ساخت مسلم دیدگاه لفظ را آشکار ساخته و پنهان نمی ساخت. گفت و شنیدم که محمد بن يوسف مؤذن به نقل از ابو حامد شرقی می گوید در مجلس محمد بن يحيى ذهلى حاضر شدم او گفت: آگاه باشید هر کس بگوید لفظ من از قرآن
ص: 360
مخلوق است به مجلس ما نیاید در این هنگام مسلم بن حجاج بلند شد احمد بن منصور شیرازی این جریان را از محمد بن یعقوب روایت می کند با این تفاوت که افزوده است: احمد بن سلمه نیز از مسلم پیروی کرده و بلند شد.
احمد بن منصور شیرازی می گوید شنیدم محمد بن یعقوب اخرم می گوید شنیدم اصحاب ما می گویند: هنگامی که مسلم و احمد بن سلمه از مجلس ذهلی بلند شدند، ذهلی گفت: من با این مرد در يك سرزمین سکنا نمی گزینم پس بخاری ترسید و از آن جا رفت.
خطیب بغدادی در شرح حال او گفته است:
كان أحد الأئمة العارفين والحفّاظ المتقنين والثقات المأمونين صنّف حديث الزهري وحده، و قدم بغداد وجالس شيوخها و حدّث بها، و كان أحمد بن حنبل يثني عليه و ينشر فضله، و قد حدّث عنه جماعة من الكبراء. (1)
وی یکی از پیشوایان عارفان حافظی متقن و از ثقات مورد اطمینان است. حدیث زهری را به تنهایی تصنیف کرد وی به بغداد رفته و با شیوخ آن جا مجالست کرده و برای آنان حدیث می گفت احمد بن حنبل از او به نیکی یاد کرده و فضلش را به گوش دیگران می رساند گروه فراوانی از او روایت کرده اند.
پس سخنانی در نیکی او یاد کرده است تا آن که از برخی نقل می کند که ذهلی در علم حدیث اميرالمؤمنین بوده است!
سزاوار یادآوری است که بخاری علی رغم آن چه ذهلی در حق او روا داشته بود از او روایت می کند لیکن با نامی غیر واقعی ذهبی می گوید:
روى عنه خلائق منهم... محمد بن إسماعيل البخاري، ويدلّسه كثيراً، لا يقول: محمّد بن یحیى بل يقول محمّد فقط، أو محمّد بن خالد أو محمد بن عبدالله ينسبه إلى الجدّ و يعمّي اسمه لمكان الواقع بينهما. (2)
ص: 361
مردم بسیاری از ذهلی روایت کرده اند که یکی از آن ها محمد بن اسماعیل بخاری است اما بخاری بیشتر نام او را تغییر می داد نمی گفت محمد بن یحیی بلکه می گفت محمد به تنهایی یا محمد بن خالد و یا محمد بن عبد الله وی را به جدش نسبت می داد و نامش را پنهان می کرد! و این به جهت آن اتفاقاتی بود که میانشان رخ داده بود.
ابن أبي حاتم در کتابش الجرح والتعدیل درباره بخاری چنین گفته است:
محمد بن إسماعيل البخاري، أبو عبدالله قدم عليهم الرى سنة مائتين وخمسين... سمع منه أبي و أبو زرعة، ثمّ تركا حديثه عندما كتب إليهما محمد ابن يحيى النيسابوري أنّه أظهر عندهم أنّ لفظه بالقرآن مخلوق. (1)
ابو عبد الله محمد بن اسماعیل بخاری در سال دویست و پنجاه از شهر ری آمد... پدرم و ابو زرعه از او حدیث می شنیدند سپس احادیثش را رها ساختند و این زمانی بود که محمد بن يحيی به آن دو نوشت او نزد آن ها دیدگاه خود را آشکار کرده و گفته بود لفظ او از قرآن مخلوق است.
له الجرح والتعديل في عدة مجلدات تدلّ على سعة حفظه و إمامته. (1)
وی در شماری از مجلدات به جرح و تعدیل پرداخته است و این نشان از گستره حفظ و امانت او دارد.
أبو بكر ابن أعین می گوید:
مشايخ خراسان ثلاثة: قتيبة و علي بن حجر، و محمد بن مهران الرازي. و رجالها أربعة: عبدالله بن عبدالرحمان السمرقندي، و محمد بن إسماعيل البخاري - قبل أن يظهر منه ما ظهر و محمد بن يحيى و أبو زرعة. (2)
مشایخ خراسان سه تن هستند قتيبه علی بن حجر و محمد بن مهران رازی و رجال خراسان چهار تن هستند عبد الله بن عبدالرحمان سمرقندی، محمد بن اسماعیل بخاری پیش از آن که دیدگاه نادرستش را آشکار کند -، محمد بن یحیی و ابو زرعه.
سخن وی که گفته: «قبل أن يظهر» - چنان چه آشکار است - نکوهش بخاری شمرده می شود.
ابن أعین از حافظان بزرگ و سرشناس اهل سنت است و چنان که در تاریخ بغداد، (3) المنتظم، (4) سير أعلام النبلاء (5) و دیگر کتب آمده او در سال 293 از دنیا رفته است.
ذهبي شرح حال بخاری را در کتاب ميزان الإعتدال في نقد الرجال و كتاب المغنى في الضعفاء آورده است که خود نشان گر عدم اعتبار بخاری در نزد ذهبی است و این همان چیزی بود که مناوی در فرازهایی که کمی پیش از این یادآور شدیم انکار کرده بود.
ص: 363
2
سخنانی که تاکنون یادآور شدیم - از گروهی از سرشناسان جرح و تعدیل کسانی که نکوهش یکی از آن ها برای افتادن راوی از درجه اعتبار کافی است - در بردارنده نکوهش صحیحین یا یکی از آن دو است. همین مقدار کافی است تا سستی ادعای اجماع امت بر پذیرش احادیث صحیحین آشکار گردد. ما در این جا دیدگاه گروهی از اکابر متقدمان و متأخران را درباره حکم احادیث صحیحین می آوریم.
پیش از آغاز سخن در بیان دیدگاه های علما درباره صحیحین مطالبی را درباره این دو کتاب که از شارحان صحیحین و محققان علوم حدیث نقل شده مرور می کنیم:
1- حافظان حدیث در صد و ده روایت بخاری را نقد کرده اند. مسلم در سی و دو حدیث با او همراه شده و در هفتاد و هشت حدیث تنها مانده است.
2- افرادی که تنها بخاری از آن ها روایت کرده «چهار صد و سی و چند» فرد است که از این افراد، درباره ضعف «هشتاد نفر» سخن گفته اند و افرادی که تنها مسلم از آن ها روایت کرده «ششصد و بیست» تن هستند که درباره ضعف «صد و شصد» نفر آنان سخن گفته اند.
3- أحادیثی که از هر دو کتاب بخاری و مسلم مورد نقد قرار گرفته است به «دویست و ده روایت» می رسد که هشتاد حدیث آن مربوط به بخاری و باقی از آن مسلم است.
4- در میان راویان بخاری کسانی یافت می شوند که مسلم نیشابوری از آنان راضی نبوده و روایت نمی کرده است. مشهورترین این افراد عکرمه بنده ابن عباس است.
ص: 364
5- بخاری و مسلم در نقل روایت از گروهی همداستان گردیده اند که صاحبان دیگر صحاح و پیشوایان مذاهب آن ها را مورد نقد قرار داده اند که مشهورترین آن ها محمد بن بشّار است که حتی به او نسبت کذب داده اند.
6- شمار احادیث بخاری در میان اهل سنت متفاوت نقل شده است. ابن حجر می گوید:
شمار روایات بخاری از متون متصل بدون تکرار 2602 و از متون معلّق و مرفوع 159 حدیث است که در مجموع 2761 حدیث می گردد و در شرح بخاری می گوید: شمار روایات آن دقيقاً 2513 حديث است.
7- بخاری پیش از آن که کتابش را بازنویسی کند از دنیا رفت از این رو در نسخه ها و روایاتش ناسازگاری یافت می شود.
8- بخاری حدیث را در همان مجلسی که می شنید بلکه در همان شهری که می شنید نمی نوشت از بخاری نقل شده که می گفت چه بسیار حدیثی که در بصره شنیده و در شام نوشتم و چه بسیار حدیثی که در شام شنیده و در مصر نوشتم گفت که به او گفتم ای أبو عبدالله! آیا این کار شما خوب است؟ گفت: بخاری سکوت کرد!
أما مسلم كتابش را در شهر خود و با در نظر داشتن اصول حدیثی خود و در زمان حیات بسیاری از اساتیدش به رشته تحریر در آورده است پس در الفاظ استوار و در سیاق بجا آمده است.
به هر روی باید گفت ادعای پذیرش احادیث صحیحین از سوی امت و اجماع بر صحت آن ها بی پایه و اساس است هم به جهت آن چه تاکنون گفته شد و هم به دلیل سخنانی که پس از این خواهد آمد.
نووی در کتاب المنهاج درباره صحیحین می نویسد:
ليس كل حديث صحيح يجوز العمل به فضلاً عن أن يكون العمل به واجباً. (1)
چنین نیست که بتوان به هر حدیث صحیحی عمل کرد تا چه رسد که عمل به آن واجب باشد.
همچنین می گوید:
ص: 365
وما يقوله الناس إنّ من روى له الشيخان فقد جاوز القنطرة، هذا من التجوّه ولا يقوى. (1)
آن چه مردم می گویند که هر که را که بخاری و مسلم از آن ها روایت کرده اند، از پل گذشته و مورد اعتماد است از روی بزرگ پنداری بوده و سخن استواری نیست.
كمال الدين ابن همام می گوید:
و قول من قال: أصح الأحاديث ما في الصحيحين، ثم ما انفرد به البخاري، ثم ما انفرد به مسلم ثم ما اشتمل على شرطهما، ثم ما اشتمل على شرط أحدهما، تحكّم لا يجوز التقليد فيه، إذ الأصحيّة ليست إلا لاشتمال رواتهما على الشروط التي اعتبراها فإن فرض وجود تلك الشروط في رواة حديث في غير الكتابين أفلا يكون الحكم بأصحيّة ما في الكتابين عين التحكم ؟! (2)
سخن کسی که می گوید صحیح ترین احادیث آن هایی است که هم در صحیح بخاری و هم مسلم آمده است و سپس آن روایاتی که بخاری به تنهایی آورده و پس از آن روایاتی که مسلم به تنهایی روایت کرده است و سپس روایاتی که شرط هر دو را داشته باشند و پس آن روایاتی که دست کم شرط یکی از آن دو را دارا باشد تحكّم بوده و تقلید از آن صحیح نیست زیرا صحیح تر بودن تنها به این است که راویان شروط آن دو کتاب را داشته باشند: بنابراین اگر این شروط در راویان دیگر کتب حدیثی نیز بود آن احادیث صحیح شمرده می شود پس آیا سخن گفتن از این که تنها روایات این دو کتاب صحیح ترند تحكّم نیست؟!
أبو الوفاء قرشی می گوید:
فائدة: حديث أبي حميد الساعدي في صفة صلاة رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم في مسلم و غيره - يشتمل على أنواع منها التورّك في الجلسة الثانية - ضعّفه الطحاوي... ولا يحنق علينا
ص: 366
لمجيئه في مسلم وقد وقع في مسلم أشياء لا تقوى عند أهل الإصطلاح، فقد وضع الحافظ الرشيد العطّار على الأحاديث المقطوعة المخرّجة في مسلم كتاباً سماه ب-(غرر الفوائد المجموعة في بيان ما وقع في مسلم من الأحاديث المقطوعة) وبينها الشيخ محيي الدين في أوّل شرح مسلم.
و ما يقوله الناس: إن من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة، هذا أيضاً من التحنّق ولا يقوى فقد روى مسلم في كتابه عن ليث بن أبي مسلم و غيره من الضعفاء، فيقولون: إنّما روى في كتابه للإعتبار والشواهد والمتابعات والإعتبارات و هذا لا يقوى، لأنّ الحفّاظ قالوا: الإعتبار والشواهد والمتابعات والإعتبارات أمور يتعرّفون بها حال الحديث وكتاب مسلم التزم فيه الصحة، فكيف يتعرّف حال الحديث الذي فيه بطرق ضعيفة.
واعلم أنّ (عن) مقتضية للإنقطاع عند أهل الحديث، و وقع في مسلم والبخاري من هذا النوع شي كثير، فيقولون على سبيل التحنّق ما كان من هذا النوع في غير الصحيحين فمنقطع، و ما كان في الصحيحين فمحمول على الإتصال.
و روى مسلم في كتابه عن أبي الزبير عن جابر أحاديث كثيرة بالعنعنة وقال الحافظ أبو الزبير محمد بن مسلم بن تدرس المكي يدلّس في حديث جابر، فما كان يصفه بالعنعنة لا يقبل. وقد ذكر ابن حزم وعبدالحق عن الليث بن سعد أنّه قال لأبي الزبير: علّم لي أحاديث سمعتها من جابر حتى أسمعها منك، فعلّم لي أحاديث أظنّ أنّها سبعة عشر حديثاً فسمعتها منه، قال الحافظ فما كان من طريق الليث عن أبي الزبير عن جابر صحيح.
وقد روى مسلم في كتابه أيضاً عن جابر وابن عمر في حجة الوداع: إنّ النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - توجّه إلى مكة يوم النحر، وطاف طواف الإفاضة، ثم رجع فصلّى الظهرمنى فينحنقون و يقولون: أعادها لبيان الجواز و غير ذلك من التأويلات، ولهذا قال ابن حزم في هاتين الروايتين إحداهما كذب بلا شك.
وروى مسلم أيضاً حديث الإسراء و فيه: «و ذلك قبل أن يوحى إليه» وقد تكلّم الحفاظ في هذه اللفظة وبينوا ضعفها.
وروى مسلم أيضاً: «خلق الله التربة يوم السبت»، واتفق الناس على أن يوم السبت لم يقع فيه خلق.
ص: 367
وروى مسلم عن أبي سفيان أنّه قال للنبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - لما أسلم يا رسول الله أعطني ثلاثاً: تزوّج ابنتي أم حبيبة وابني معاوية اجعله كاتباً وأمرني أن أقاتل الكفار كما قاتلت المسلمين، فأعطاه النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - والحديث معروف مشهور. وفي هذا من الوهم ما لا يخفى فأم حبيبة تزوّجها رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - وهي
بالحبشة و أصدقها النجاشي عن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أربعمائة دينار، و حضر و خطب و أطعم، والقصّة مشهورة. و أبو سفيان إنّما أسلم عام الفتح و بين الهجرة إلى الحبشة والفتح عدّة سنين و معاوية كان كاتباً للنبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - من قبل، و أما إمارة أبي سفيان فقد قال الحافظ: إنّهم لا يعرفونها.
فيجيبون على سبيل التحنّق بأجوبة غير طائلة، فيقولون في نكاح ابنته: إعتقد أنّ نكاحها بغير إذنه لا يجوز وهو حديث عهد بكفر فأراد من النبي - صلّى الله عليه وآله سلّم - تجديد النكاح. ويذكرون عن الزبير بن بكار بأسانيد ضعيفة أنّ النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أمره في بعض الغزوات، وهذا لا يعرف.
وما حملهم على هذا كله إلا بعض التعصب.
و قد قال الحافظ: إنّ مسلماً لما وضع كتابه الصحيح عرضه على أبي زرعة الرازي فأنكر عليه وقال: سمّيته الصحيح فجعلت سلماً لأهل البدع وغيرهم، فإذا روى لهم المخالف حديثاً يقولون: هذا ليس في صحيح مسلم.
فرحم الله تعالى أبا زرعة فقد نطق بالصواب، فقد وقع هذا.
و ما ذكرت ذلك كلّه إلا أنه وقع بيني وبين بعض المخالفين بحث في مسألة التورّك، فذكر لي حديث أبي حميد المذكور أوّلاً، فأجبته بتضعيف الطحاوي فما تلفظ و قال: مسلم يصحح والطحاوي يضعف والله تعالى يغفر لنا وله آمين. (1)
فائدہ: حدیث ابو حمید ساعدی در چگونگی نماز رسول خدا صلّی الله عليه وآله در صحیح مسلم و دیگران - که چیزهایی از جمله تورک در نشستن دوم را در بر می گیرد - را طحاوی ضعیف شمرده است... و این سخن از آن رو که این روایت را مسلم آورده بر ما گران نمی آید چرا که در صحیح مسلم روایاتی آمده که نزد اهل اصطلاح قوی شمرده نمی شوند.
ص: 368
حافظ رشید عطار درباره احاديث مقطوعة السند صحیح مسلم کتابی با نام «غرر الفوائد المجموعه في بيان ما وقع في مسلم من الأحاديث المقطوعه» نوشته و شیخ محیی الدین در آغاز شرح مسلم آن را تبیین کرده است.
و آن چه مردم گفته اند که هر که را بخاری و مسلم از او روایت کرده باشد از پل گذشته است سخنی گران و غیرقوی است چرا که مسلم در کتاب خود از لیث بن ابی مسلم و دیگران که ضعیف شمرده شده اند روایت می کند پس در دفاع از مسلم می گویند روایات وی در کتابش تنها به خاطر اعتبار شواهد متابعات و اعتبارات است. اما این سخن قوی نیست چرا که حافظان می گویند اعتبار، شواهد، متابعات و اعتبارات اموری هستند که با آن ها حال حدیث شناخته می شود و کتاب مسلم که ملتزم شده جز حدیث صحیح نیاورد چگونه حال حدیثی را نمایان می سازد که دارای طرق ضعیف است؟!
بدان که آمدن حرف «عن» در روایت نزد اهل حدیث به معنای انقطاع شمرده می شود در صحیح بخاری و مسلم از این دست روایات بسیار آمده است برخی به ناروا گفته اند روایاتی از این دست که در غیر صحیحین آمده منقطع اند و آن چه در این دو کتاب روایت شده همه متصل شمرده می شوند.
مسلم در کتاب خود از ابو،زبیر از جابر احادیث معنعن فراوانی روایت کرده است حافظ می گوید: ابو زبیر محمد بن مسلم بن تدرس مکی در حدیث جابر تدلیس می کند. پس آن چه او به صفت معنعن بودن توصیف کرده پذیرفتنی نیست ابن حزم و عبد الحق از ليث بن سعد آورده اند که به ابو زبیرگفته است احادیثی که از جابر شنیدی به من آموزش ده تا از تو بشنوم پس او احادیثی را که به گمانم هفده روایت بود به من یاد داده و از او شنیدم. حافظ حافظ می گوید آن چه از طریق لیث از ابو زبیر و او از جابر روایت شده صحیح است.
همچنین مسلم در کتاب خود از جابر و ابن عمر درباره حجة الوداع چنین روایت می کند پیامبر صلّی الله علیه وآله در عید قربان به سوی مکه رفت و طواف افاضه را انجام دادن سپس برگشته و نماز ظهر را در منی به جا آورد در این باره گفته اند مسلم این روایت را
ص: 369
برای بیان جواز تکرار کرده است و دیگر تأویلات از این رو ابن حزم درباره این دو روایت می گوید: بی گمان یکی از این دو روایت دروغ است.
همچنین مسلم حديث إسراء را روایت کرده که در آن آمده است «جریان إسراء پیش از نزول وحی بوده است». حافظان در باره این فراز سخن گفته و ضعف این روایت را روشنگری نموده اند.
همچنین مسلم روایت می کند که «خداوند خاک را در روز شنبه آفرید» در حالی که مردم اتفاق دارند که در روز شنبه خلقی صورت نگرفته است.
همچنین مسلم از ابو سفیان روایت کرده که وی هنگام اسلام آوردن به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گفت: ای رسول خدا سه چیز به من عطا کن: دخترم ام حبیبه را به ازدواج خود در آور معاویه پسرم را کاتب خود قرار ده و مرا در جنگ با کفار فرمانده گردان چنان که در کارزار با مسلمین چنین بودم پس پیامبر صلى الله عليه وآله وسلّم این ها را به او بخشید و این حدیث معروف و پرآوازه است وهمی و تخیلی بودن این روایت پنهان نیست چرا که پیامبر صلّی الله علیه وآله هنگامی با ام حبیبه ازدواج کرد که وی در حبشه بود و نجاشی از طرف پیامبر چهار صد دینار مهریه او ساخت نجاشی در این جریان حاضر شده و خاستگاری کرد و اطعام داد و این رویداد مشهور است. و ابو سفیان در عام الفتح اسلام آورد که میان هجرت به حبشه تا سال فتح مکه چندین سال فاصله بود. و معاویه پیش از این جریان کاتب رسول خدا بوده است اما درباره فرمانده شدن ابو سفیان حافظ می گوید این چنین چیزی در نزد آنان ناشناخته است.
برخی از روی تعصب، پاره ای پاسخ های بی سود داده اند مثلا در باره ازدواج با دخترش می گویند: ابو سفیان بر این باور بوده که ازدواج دخترش بدون اجازه او روا نبوده و او در آن زمان در کفر بسر می برده است از این رو از پیامبر خواست تا نکاح را تجدید کند و همچنین از زبیر بن بکار با سندهای ضعیفی روایت کرده اند که پیامبر صلّى الله عليه وآله در برخی،غزوات او را فرمانده کرده بود و این موضوع نیز شناخته شده نیست.
ایشان را چیزی جز تعصب به این حمل ها وا نداشته است.
ص: 370
حافظ می گوید: به هنگامی که مسلم کتابش را نگاشت آن را بر ابو زرعه عرضه کرد و او آن را نپسندید و گفت: این کتاب خود را صحیح نامیدی و با این کار کتاب خود را نردبانی برای اهل بدعت و دیگران قرار دادی پس هر گاه مخالف دیدگاه آن ها روایت شود می گویند این حدیث در صحیح مسلم نیست.
خدا ابو زرعه را رحمت کند که به حق سخن گفت و همان گونه که گفته بود روی داد.
چیزی در این مقال نگفتم جز آن که میان من و برخی مخالفان بحثی در مسأله تورک روی داد و او حدیث ابو حمید که پیش از این آوردم را یادآور شد. پس من به او پاسخ دادم که طحاوی آن را تضعیف کرده است و او:گفت مسلم صحیح شمرده و طحاوی ضعیف است. و خداوند ما و او را ببخشاید آمین.
أبو الفضل أدفوی می گوید:
ثمّ أقول: إنّ الأُمّة تلقت كل حديث صحيح وحسن بالقبول و عملت به عند عدم المعارض، وحينئذ لا يختص بالصحيحين، و قد تلقت الأُمّة الكتب الخمسة أو السنّة بالقبول و أطلق عليها جماعة اسم «الصحيح»، و رجّح بعضهم بعضها على كتاب مسلم و غيره.
قال أبو سليمان أحمد الخطابي: كتاب السنن لأبي داود كتاب شريف لم يصنّف في حكم الدين کتاب مثله، و قد رزق من الناس القبول كافّة، فصار حكماً بين فرق العلماء وطبقات الفقهاء على اختلاف مذاهبهم، وكتاب السنن أحسن وضعاً و أكثر فقهاً من كتب البخاري و مسلم.
و قال الحافظ أبو الفضل محمد بن طاهر المقدسي: سمعت الإمام أبا الفضل عبدالله بن محمد الأنصاري بهراة يقول - وقد جرى بين يديه ذكر أبي عيسى الترمذي و كتابه فقال: كتابه عندي أنفع من كتاب البخاري و مسلم.
و قال الإمام أبو القاسم سعيد بن علي الزنجاني: إنّ لأبي عبد الرحمان النسائي شرطاً في الرجال أشدّ من شرط البخاري و مسلم.
و قال أبو زرعة لما عرض عليه ابن ماجة السنن كتابه أظنّ إن وقع هذا في أيدي الناس تعطّلت هذه الجوامع كلّها، أو قال: أكثرها.
ص: 371
و وراء هذا بحث آخر وهو: أنّ قول الشيخ أبي عمرو ابن الصلاح: إنّ الأمة تلقت الكتابين بالقبول، إن أراد كلّ الأُمّة فلا يخفى فساد ذلك، إذ الكتابان إنّما صُنّفا في المائة الثالثة بعد عصر الصحابة والتابعين و تابعي التابعين و أئمة المذاهب الأربعة، و رؤوس حفّاظ الأخبار و نقاد الآثار المتكلّمين في الطرق والرجال المميّزين بين الصحيح والسقيم.
وإن أراد بالأمة الذين وجدوا بعد الكتابين فهم بعض الأُمّة، فلا يستقيم له دليله الذي قرّره من تلقّي الأُمّة وثبوت العصمة لهم، والظاهرية إنّما يعتنون بإجماع الصحابة خاصة، والشيعة لا تعتدّ بالكتابين وطعنت فيهما، وقد اختلف في اعتبار قولهم في الإجماع والإنعقاد.
ثم إن أراد كل حديث فيهما تُلقي بالقبول من الناس كافّة فغير مستقيم، فقد تكلّم جماعة من الحفاظ في أحاديث فيهما. فتكلّم الدارقطني في أحاديث وعللها، وتكلّم ابن حزم في أحاديث كحديث شريك في الإسراء، قال: إنّه خلط، و وقع في الصحيحين أحاديث متعارضة لا يمكن الجمع بينها، والقطع لا يقع التعارض فيه.
و قد اتفق البخاري ومسلم على إخراج حديث «محمد بن بشار بندار» وأكثرا من الإحتجاج بحديثه، و تكلّم فيه غير واحد من الحفّاظ أئمة الجرح والتعديل و نسب إلى الكذب، وحلف عمرو بن علي الفلاس شيخ البخاري أنّ بندار يكذب في حديثه عن يحيى، وتكلّم فيه أبو موسى، وقال علي بن المديني في الحديث الذي رواه في السجود هذا كذب، وكان يحيى لا يعبأ به ويستضعفه وكان القواريري لا يرضاه.
وأكثرا من حديث «عبدالرزّاق» والإحتجاج به و تكلّم فيه و نسب إلى الكذب.
و أخرج مسلم عن «أسباط بن نصر»، وتكلّم فيه أبو زرعة و غيره.
و أخرج أيضاً عن «سماك بن حرب» و أكثر عنه، و تكلّم فيه غير واحد، و قال الإمام أحمد بن حنبل هو مضطرب الحديث، وضعفه أمير المؤمنين في الحديث شعبة، و سفيان الثوري وقال يعقوب بن شعبة لم يكن من المتثبّتين وقال النسائي: في حديثه ضعف قال شعبة: كان سماك يقول في التفسير عكرمة، ولو شئت لقلت له ابن عبّاس لقاله و قال ابن المبارك: سماك ضعيف في الحديث وضعفه ابن حزم قال: وكان يُلقن فيتلقّن.
و كان أبو زرعة يذمّ وضع كتاب مسلم ويقول: كيف تسمّيه الصحيح و فيه فلان و فلان؟
و ذكر جماعة.
ص: 372
و أمثال ذلك يستغرق أوراقاً، فتلك الأحاديث عندهما ولم يتلقوهما بالقبول.
و إن أراد: غالب ما فيهما سالم من ذلك لم يبق له حجّة. (1)
می گویم: امت هر حدیث صحیح و حسن را پذیرفته و به هنگام نداشتن معارض به آن عمل می کند و این ویژه صحیحین نیست امت کتب پنج یا شش گانه را پذیرا گردیده و گروهی نیز بر آن ها نام «صحیح» گذارده اند. برخی از،ایشان پاره ای کتاب ها را بر کتاب مسلم و دیگران برتری داده اند.
ابو سلیمان احمد خطابی می گوید کتاب سنن ابو داوود کتاب شریفی است که مانند آن در احکام دین نگاشته نشده است و همه مردم آن را پذیرفته اند و این کتاب به هنگام اختلاف علما و فقها در روش هایشان به عنوان حاکمی میانشان نقش آفرینی می کند. کتاب سنن ابو داوود از جهت ساختار نیکوتر و از نظر فقهی پربارتر از صحیح بخاری و مسلم است. حافظ ابو الفضل محمد بن طاهر مقدسی می گوید: شنیدم که امام ابو الفضل عبد الله بن محمد انصاری در هرات می گفت - در پیشگاه او سخن از ابو عیسی ترمذی و کتابش بود نزد من کتاب او از کتاب بخاری و مسلم سودمندتر است.
امام ابو زرعه به هنگامی که ابن ماجه کتابش را به او عرضه کرد گفت: گمان می کنم اگر این کتاب به دست مردم برسد همه جوامع حدیثی به کنار نهاده شوند. و یا گفت: بیشتر جوامع حديثي.
و پشت این سخنان بحث دیگری در میان است و آن سخن شیخ ابو عمرو ابن صلاح است که می گوید این که گفته اند امت این دو کتاب را پذیرفته اند یا مرادشان همه امت است که سخن نادرستی است چرا که این دو کتاب در سده سوم و پس از صحابه تابعان پیروان پیشوایان مذاهب پیروی،شده سران حافظان اخبار نقادان آثار متکلمان در طرق و رجال و کسانی که احادیث درست و نادرست را تشخیص می دادند نگاشته شده اند و اگر مرادشان از امت کسانی است که پس از این دو کتاب پا به عرصه هستی گذارده اند، پس آن ها برخی از امت اند نه همه آن ها بنابر این استدلال ایشان بر این که از پذیرش امت و ثبوت عصمت
ص: 373
برای امت به درستی همه روایات این دو کتاب دست یابند صحیح نمی باشد. از سویی [فرقه] ظاهری تنها به اجماع صحابه خاص معتقد بوده و برای آن عصمت قائل می شوند و شیعیان نیز به این دو کتاب اعتنا نکرده و آن ها را نکوهش می کنند البته در این که سخن شیعیان در اجماع و انعقاد آن معتبر است یا نه اختلاف کرده اند.
اما اگر مرادشان آن است که مردم همه احادیث آن ها را پذیرفته اند، سخن درستی نیست، چرا که برخی از حفاظ درباره احادیث این دو کتاب سخن گفته اند. دارقطنی در برخی احادیث سخن گفته و آن ها را مشکل دار ارزیابی کند و ابن حزم درباره احادیثی مانند حدیث شریك در اسراء می گوید این حدیث صحیح نیست همچنین در صحیحین احادیث متعارضی وارد شده که امکان جمع ندارند و قطعی بودن یک چیز با تعارض سازگاری ندارد. بخاری و مسلم در روایت از محمد بن بشار بندار همراه گردیده و بیشتر به حدیث او احتجاج می نمایند در حالی که شماری از حفاظ و پیشوایان جرح و تعدیل در باره او سخن گفته و به او نسبت کذب داده اند همچنین عمرو بن على فلاس شيخ بخاری را قسم داده که بندار در نقل حدیث از یحیی دروغگو است و ابو موسی درباره او سخن گفته و علی بن مدینی درباره حدیثی که بندار در باب سجود روایت کرده می گوید: این حدیث دروغ است و یحیی به او اعتنا نمی کرد و او را ضعیف می شمرد و قواریری به [نقل روایات] او رضایت نمی داد.
همچنین این دو فراوان از عبد الرزاق روایت کرده و به او احتجاج نموده اند. در باره او نیز سخن گفته شده و به کذب نسبتش داده اند.
مسلم از اسباط بن نصر روایت می کند که ابو زرعه و دیگران درباره او سخن گفته اند.
همچنین از سماك بن حرب فراوان روایت کرده که شماری بر علیه او سخن گفته اند. امام احمد بن حنبل می گوید: او مضطرب الحدیث است و امیرالمؤمنین شعبه و سفیان ثوری او را در حدیث تضعیف می کنند. یعقوب بن شعبه می گوید: او از ثابت قدمان نبود و نسایی می گوید در احادیثش ضعیف است و شعبه می گوید در تفسير سماك به عكرمه می گوید: اگر می خواستم به او می گفتم که ابن عباس چنین گفته ابن مبارک می گوید:
ص: 374
سماك در حدیث ضعیف است ابن حزم او را ضعیف شمرده و می گوید بی آن که اندیشه ای کند سخن را با شتاب فرا می گرفت و به سرعت به دیگران ارائه می داد.
ابو زرعه نیز نوشتن کتاب مسلم را نکوهش کرده و می گوید چگونه آن را صحیح نامیده در حالی که فلانی و فلانی در آن است؟ و گروهی را یاد کرده است.
همه این سخنان اوراقی را فرا می گیرد پس این روایات نزد بخاری و مسلم بوده در حالی که همه مردم از آن دو پذیرا نبوده اند و اگر مرادشان آن است که بیشتر روایات این دو کتاب از این چالش ها به دورند پس دیگر حجتی برای او باقی نمی ماند.
شیخ علی قاری پیرامون صحیح مسلم می گوید:
وقد وقع منه أشياء لا تقوى عند المعارضة، و قد وضع الرشيد العطار كتاباً على الأحاديث المقطوعة فيه، و بينها الشيخ محيي الدين في أول شرح مسلم.
وما يقوله الناس: إنّ من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة، هذا أيضاً من التجاهل والتساهل. (1)
از او روایاتی آمده که به هنگام تعارض توانمند نیستند رشید عطار درباره احادیث مقطوع صحیح بخاری کتابی نگاشته است و شیخ محیی الدین در آغاز شرح مسلم آن را تبیین می کند.
و آن چه مردم می گویند که هر کسی را که بخاری و مسلم از او روایت کند از پل گذشته است ریشه در تجاهل و سهل انگاری دارد.
وی در ادامه مثال هایی را یاد آور می شود که مشابه فرازهای أدفوی است.
شیخ محبّ الله بن عبدالشکور صاحب كتاب مسلّم الثبوت که سخنان وی در سطرهای پیش رو خواهد آمد.
ص: 375
شيخ عبدالعلى أنصارى هندى - شارح مسلّم الثبوت -، سخن آمیخته شده او با متن کتاب چنین است:
(فرع: إبن الصلاح و طائفة) من الملقبين بأهل الحديث (زعموا أن رواية الشيخين) محمد بن إسماعيل البخاري و مسلم بن الحجّاج صاحبَي الصحيحين (تفيد العلم النظري للإجماع على أنّ للصحيحين مزيّة) على غيرهما، وتلقت الأُمة بقبولهما، والإجماع قطعي.
و هذا بهتٌ، فإنّ من رجع إلى وجدانه يعلم بالضرورة أنّ مجرّد روايتهما لا يوجب اليقين ألبتة، وقد روي فيهما أخبار متناقضة فلو أفادت روايتهما علماً لزم تحقق النقيضين في الواقع (و هذا) أي ما ذهب إليه ابن الصلاح و أتباعه (بخلاف ما قاله الجمهور) من الفقهاء والمحدثين لأنّ انعقاد الإجماع على المزيّة على غيرهما من مرويات ثقات آخرين ممنوع، والإجماع على مزيّتهما في أنفسهما لا يفيد، و (لأنّ جلالة شأنهما وتلقي الأُمة لكتابيهما والإجماع على المزيّة لو سلّم لا يستلزم ذلك) القطع، والعلم فإنّ القدر المسلّم المتلقى بين الأمة ليس إلا أنّ رجال مروياتهما جامعة للشروط التي اشترطها الجمهور لقبول روايتهم، و هذا لا يفيد إلا الظنّ، وأمّا أنّ مروياتهما ثابتة عن رسول الله فلا إجماع عليه أصلاً. كيف ولا إجماع على صحة جميع ما في كتابيهما، لأنّ رواتهما منهم قدريون و غيرهم من أهل البدع، وقبول رواية أهل البدع مختلف فيه، فأين الإجماع على صحة مرويات القدرية؟! (1)
(فرع: ابن صلاح و گروهی) از کسانی که به اهل حدیث ملقب شده اند (گمان برده اند که روايت شيخين) محمد بن اسماعیل (بخاری و مسلم) بن حجاج صاحب دو کتاب صحیح (علم نظری ایجاد می کند که برای برتری صحیحین بر دیگر کتب اجماع صورت گرفته است) و امت آن دو را پذیرفته و بر قطعی بودن آن اجماع دارند در حالی که این بهتان است. همانا هر که به وجدان خود بازگردد به ضرورت خواهد دانست که روایت این دو به تنهایی موجب یقین نمی گردد در این دو کتاب اخبار متناقض آمده است و اگر روایت این دو مفید علم یقینی بود لازم می آمد که در واقع اجتماع نقیضین روی دهد (و این) یعنی آن راهی که ابن صلاح و پیروانش رفته اند به خلاف آن چه جمهور گفته اند از فقها و
ص: 376
محدثان چرا که انعقاد اجماع بر برتری این دو کتاب بر دیگر کتب از روایات ثقات دیگر ممنوع است و اجماع بر برتری این دو نسبت به یکدیگر نیز سودمند نیست (زیرا بزرگی جایگاه این دو و پذیرش کتابهای این دو از سوی امت و اجماع بر برتری این دو اگر پذیرفته ،شود مستلزم) قطع و یقین نخواهد بود. قدر مسلّم پذیرش امت چیزی نیست جز این که رجالی که این دو از آن ها روایت کرده اند در بردارنده شروطی است که جمهور برای پذیرش روایت لازم می دانند و این سخن جز گمان حاصلی ندارد اما درباره قطعی الصدور بودن روایات ایشان از رسول خدا نیز باید گفت که اجماعی در این باره نیست چگونه این گونه خواهد بود در حالی که اجماعی بر صحت همه روایاتشان نیست چرا که در میان راویان این دو قدری ها و دیگر بدعت گذاران به چشم می خورند و پذیرش روایات اهل بدعت مورد اختلاف است. پس چگونه می شود که درستی روایات قدریه مورد اجماع باشد؟
ابن أمير الحاج می گوید:
ثم ممّا ينبغي التنبه له: أنّ أصحيّتهما على ما سواهما تنزّلاً إنّما تكون بالنظر إلى من بعدهما، لا المجتهدين المتقدمين عليهما، فإنّ هذا مع ظهوره قد يخفى على بعضهم أو يغالط به. (1)
سزاوار است آگاهی داده شود که درستی این دو کتاب بر دیگر کتب تنها نسبت به کسانی است که پس از این دو آمده اند نه مجتهدان پیش از آن ها این سخن با آن که آشکار است ولی بر برخی پنهان مانده یا آن که در عین آگاهی به مغالطه پرداخته اند.
مقبلی در کتابش العلم الشامخ می گوید:
في رجال الصحيحين من صرّح كثير من الأئمة بجرحهم وتكلّم فيهم من تكلّم بالكلام الشديد وإن كان لا يلزمها إلا العمل باجتهادهما. (2)
ص: 377
در میان رجال صحیحین کسانی یافت می شوند که پیشوایان آنان را نکوهیده اند و برخی با سخنان تند از آن ها یاد کرده اند هر چند که این پیشوایان را جز عمل به اجتهاد این دو لازم نمی آید.
سید محمد رشید،رضا پس از آوردن احادیث نقد شده بخاری گوید:
وإذا قرأت ما قاله الحافظ فيها رأيتها كلّها في صناعة الفنّ... ولكنّك إذا قرأت الشرح نفسه (فتح الباري) رأيت له في أحاديث كثيرة إشكالات في معانيها أو تعارضها مع غيرها، مع محاولة الجمع بين المختلفات وحلّ المشكلات بما يرضيك بعضه دون بعض. (1)
هنگامی که سخن حافظ ابن حجر را درباره روایات صحیح بخاری می خوانی می بینی که همه آن ها را بر پایه موازین فن حدیث دانسته است. اما هنگامی که خود شرح (فتح الباری) را می خوانی می بینی که اشکالات فراوانی در احادیث به چشم می خورد، چه از نظر معانی آن ها و چه از نظر تعارضی که میانشان روی می دهد که وی کوشش هایی در سازگار ساختن آن ها و حل برخی مشکلات صورت داده که برخی تو را راضی کرده و برخی این گونه نیست.
همچنین می گوید:
ممّا لا شك فيه أيضاً أنه يوجد في غيرهما من دواوين السُنّة أحاديث أصحّ من بعض ما فيهما... ولا يخلو [البخاري] من أحاديث قليلة في متونها نظر قد يصدق عليه بعض ما عدوه من علامة الوضع، كحديث سحر بعضهم للنبي - صلّى الله عليه وآله و سلّم - الذي أنكره بعض العلماء، كالإمام الجصاص من المفسّرين المتقدمين، والأستاذ الإمام محمد عبده من المتأخرين، لأنّه معارض بقوله تعالى: ﴿إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُورًا * انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبيلاً﴾. (2)
هذا، و إنّ في البخاري أحاديث في أمور العادات والغرائز ليست من أصول الدين ولا فروعه.
ص: 378
فإذا تأملتم هذا وذاك علمتم أنّه ليس من أصول الدين ولا من أركان الإسلام أن يؤمن المسلم بكل حديث رواه البخاري مهما يكن موضوعه، بل لم يشترط أحد في صحة الإسلام ولا في معرفته التفصيلية الإطلاع على صحيح البخاري والإقرار بكل ما فيه.
و علمتم أيضاً أن المسلم لا يمكن أن ينكر حديثاً من هذه الأحاديث بعد العلم به إلا بدليل يقوم عنده على عدم صحته متناً أو سنداً، فالعلماء الذين أنكروا صحة بعض هذه الأحاديث لم ينكروها إلا بأدلة قامت عندهم، قد يكون بعضها صواباً وبعضها خطأً، ولا يعد أحدهم طاعناً في دين الإسلام. (1)
تردیدی نیست که در برخی کتب گردآورنده احادیث، سنت روایاتی است که از برخی روایات این دو کتاب صحیح تر می نماید کتاب بخاری از برخی احادیثی که پاره ای نشانه های ساختگی بودن را دارند تهی نیست مانند حدیث سحر کردن پیامبر صلّی الله علیه وآله از سوی برخی که برخی علما همچون جصاص از مفسران پیشگام و محمد عبده از متأخران آن را انکار کرده اند چرا که این روایت با سخن خداوند که می فرماید ﴿اذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُورًا * انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبیلاً﴾ معارضه می کنند.
افزون بر این، احادیثی در بخاری آمده که مربوط به امور عادی و غریزی بوده که نه از اصول دین شمرده می شود و نه از فروع آن.
پس زمانی که در آن چه گفتیم اندیشیده شد آشکار می گردد که ایمان داشتن هر مسلمان به درستی تمامی احادیث بخاری نه از اصول دین بوده و نه از ارکان اسلام بلکه هیچ کس آگاهی بر صحیح بخاری و اقرار به هر چه در آن آمده را شرط درستی اسلام و شناخت تفصیلی آن ندانسته است.
همچنین آشکار شد که مسلمان نمی تواند پس از آن که به حدیثی علم یافت آن را انکار کند جز آن که دلیلی بر نادرستی متن و یا سند آن حدیث داشته باشد. پس دانشمندانی که صحت برخی از این احادیث را انکار کرده،اند نزدشان ادله ای اقامه شده بود که برخی از
ص: 379
آن ها درست و برخی نادرست بوده است اما با این حال کسی از آنان نکوهش گر اسلام شمرده نمی شوند.
شیخ محمود أبو ریه نیز از صحیحین انتقادی علمی کرده و در بحث خود، از سخنان برخی از پیشینیان و پسینیان گواه آورده است.
دکتر أحمد أمین پیرامون بخاری می گوید:
إنّ بعض الرجال الذين روى لهم غير ثقات، وقد ضعف الحفّاظ من رجال البخاري نحو الثمانين، وفي الواقع هذه مشكلة المشاكل. (1)
برخی از رجالی که از آن ها روایت کرده ثقه نیستند. حافظان هشتاد تن از رجال بخاری را تضعیف کرده اند و این از چالش های بزرگ است.
أمير شكيب أرسلان می گوید:
إنّ كثيرين من المسلمين و من ذوي الحمية الإسلاميّة و ممن لا ينقصهم شي من الإيمان والإيقان... لا يرون من الواجب الديني الإيمان بكل ما جاء في الصحيحين و غيرهما من الأحاديث، لاحتمال أن يكون تطرّق إليها التبديل والتغيير أو دخلها الزيادة والنقصان. (2)
بسیاری از مسلمین از کسانی که غیرت اسلامی داشته و در ایمان و اتقانشان کمبودی نبوده است... ایمان داشتن به همه روایات صحیحین و دیگر کتب را واجب دینی نمی شمرند چرا که احتمال راه یابی تبدیل و دگرگونی یا کمی و زیادی به آن وجود دارد.
ص: 380
شیخ أحمد محمد شاکر می گوید:
قد وقع في الصحيحين أحاديث كثيرة من رواية بعض المدلّسين. (1)
احادیث فراوانی از برخی تدلیس کنندگان به صحیحین راه یافته اند.
ص: 381
3
افزون بر آن چه گفته شد از سوی برخی از بزرگان اهل سنت همچون دارقطنی، درباره روایات صحيحين علل الحدیث نگاشته اند.
برخی دیگر مانند ضیاء مقدسى غريب الصحيحین را تألیف نموده اند.
و دیگری همچون فیروزآبادی نقد الصحیح را به رشته تحریر در آورده است.
و شخص دیگری مانند زرکشی، التنقيح لألفاظ الجامع الصحیح را نگاشته اند.
و کسی دیگر مانند عطار غرر الفوائد المجموعة في بيان ما وقع في مسلم من الأحاديث المقطوعة را تألیف کرده اند.
از سویی دیگر ابن حجر عسقلانی از بخاری پشتیبانی کرده و در مقدمه شرحش، در رفع مشکلات احادیث بخاری کوشیده است لیکن او در جاهایی درمانده شده و به اشكال اعتراف نموده است که به زودی به برخی از آن ها اشاره خواهد شد.
پیش از یاد کردن نمونه هایی از احادیثی که محکوم به ساختگی بودن ضعف و یا خطاست که در صحیحین آمده است دو مطلب را یاد آور می شویم:
مطلب نخست: هنگامی که به کتب حدیث و علوم مربوط به آن می نگریم و أحوال محدثان و راویان را جویا می شویم می یابیم که آنان حدیث و نقل آن را با نگاه به سند و متنش متهم کرده و به معنا و مدلول آن اعتنا نمی کنند و همانا أوصاف ألقاب مناقب و مراتب را به کسانی می دهند که روایات بیشتری گرد آورده و فراوان روایت کرده اند نه به کسانی که در نظر دقیق تر و درایتی بیشتر
ص: 382
داشته اند. از همین رو است که لغزش های فاحشی از آن ها سر می زند حتی در آیات قرآن و احکام شرعی در ذیل به برخی از این آسیب ها اشاره می کنیم.
ابن جوزی می گوید:
إنّ اشتغالهم بشواذ الحديث شغلهم عن القرآن... إنّ عبدالله بن عمر بن أبان مشكدانة قرأ عليهم في التفسير: و يعوق وبشراً فقيل له: (و نسراً) فقال: هي منقوطة من فوق فقيل له: النقط غلط. قال: فارجع إلى الأصل. قال الدارقطني:... سمعت أحمد بن عبيد الله المنادي يقول: كنا في دهليز عثمان ابن أبي شيبة فخرج إلينا فقال: (ن وَالْقَلَمِ) في أى سورة هو؟ قال.... وأما بيان إعراضهم عن الفقه شغلاً بشواذ الأحاديث، فقد رويت عنهم فيه عجائب... وقفت امرأة على مجلس فيه يحيى بن معين وأبو خيثمة وخلف ابن سالم، في جماعة يتذاكرون الحديث فسمعتهم يقولون: قال رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم- ورواه فلان، وما حدّث به غير،فلان فسألتهم امرأة عن الحائض تغسل الموتى - وكانت غاسلة - فلم يجبها أحد منهم و جعل بعضهم ينظر إلى بعض، فأقبل أبو ثور فقالوا لها عليكِ بالمقبل، فالتفتت إليه فسألته فقال نعم تغسل الميت بحديث عائشة: إن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - قال لها: «إنّ حيضتك ليست في يدك، ولقولها: كنت أفرق رأس رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - بالماء وأنا حائض قال أبو ثور: فإذا فرقت رأس الحيّ فالميت أولى به فقالوا: نعم، رواه فلان وحدّثنا فلان وخاضوا في الطرق، فقالت المرأة: فأين كنتم إلى الآن؟! (1)
روی آوری آنان به احادیث نادر آن ها را از قرآن باز داشته است..... عبد الله بن عمر بن ابان مشکدانه در تفسیر بر آن ها چنین خوانده است: «و يعوق و بشراً» به او گفته شد: «و نسرا». پس گفت: آن واژه در بالای خود نقطه دارد به او گفته شد نقطه غلط است گفت: به اصل باز گرد.
ص: 383
دارقطنی می گوید:... شنیدم که احمد بن عبید الله منادی می گوید: ما در دهلیز عثمان بن ابی شیبه بودیم. به سوی ما آمد و گفت (ن وَالْقَلَمِ) در کدام سوره است؟
گفت: ... و اما این که از فهم عمیق باز مانده اند، به خاطر روی آوری به احادیث شاذ است. روایاتی آمده که در بردارنده شگفتی هاست... زنی بر مجلسی در آمد که در آن یحیی بن معين ابو خيثمه و خلف بن سالم حضور داشتند و گروهی به مذاکره حدیث مشغول بودند پس شنید که می گفتند: رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود و فلانی روایت کرد و این حدیث را جز او نقل نکرد پس زنی درباره حائضی که میتی را غسل می دهد از آن ها پرسید کسی از ایشان پاسخ نداده برخی به برخی دیگر نگاه می کردند. پس ابو ثور آمد و آن ها به زن گفتند که از او بپرسد آن زن به سوی ابو ثور رفته و پرسش کرد و او در پاسخ گفت: آری با استناد به حدیث عایشه می تواند میت را غسل دهد. عایشه می گوید پیامبر صلّی الله علیه وآله به عایشه فرمود: حیض شدن تو به دست تو نیست و به خاطر سخن عایشه که گفت: فرق سر رسول خدا را با آب باز می کردم در حالی که حائض بودم. ابوثور گفت هنگامی که فرق سر شخص زنده ای را به آب باز کرده به طریق اولا در میت خواهد توانست. پس آن گروه مذاکره کننده گفتند آری این حدیث را فلانی روایت کرد و فلانی حدیث نمود و به طرق آن روایات پرداختند. پس آن زن به آن ها گفت: تاکنون کجا بودید؟
در ادامه می گوید:
و قد كان فيهم مع كثرة سماعه و جمعه للحديث من يرويه ولا يدري ما معناه وفيهم من يصحفه ويغيّره... أخبرنا الدارقطني: أن أبا موسى محمد بن المثنّى العنزي قال لهم يوماً: نحن قوم لنا شرف، نحن من عنزة قد صلّى رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - إلينا، لما روي أنّ النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - صلّى إلى عنزة توهّم أنّه صلّى إلى قبلتهم، وإنّما العنزة التي صلّى إليها رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - هي حربة. (1)
در میان آن گروه کسانی بودند که علی رغم شنیدن فراوان و گرد آوری حدیث، معنای روایت را نمی فهمیدند و در میان آن ها کسانی بودند که آن حدیث را به اشتباه خوانده یا نوشته و
ص: 384
دگرگون ساخته اند. دارقطنی روایت می کند: ابو موسى محمد بن مثنى عنزی روزی به آن ها گفت: ما قومی دارای شرافتیم ما از عنزهای هستیم که رسول خدا بر آن ها درود فرستاد و این سخن او از این رو بود که در روایت آمده که پیامبر به عنزه درود فرستاد و او پنداشته که پیامبر به قبیله او درود فرستاده در حالی که عنزه ای که رسول خدا به آن ها درود فرستاد قبیله حربه بود.
ابن جوزی همچنین می گوید:
وقد كان أكثر المحدّثين يعرفون صحيح الحديث من سقيمه وثقات النقلة من مجروحيهم، ثم يعابون لقلة الفقه، فكان الفقهاء يقولون للمحدّثين: نحن الأطباء وأنتم الصيادلة.
بیشتر محدثان، حدیث صحیح و ضعیف و راویان ثقه و غیر ثقه را می شناسند سپس به جهت کمی فهم آن را معیوب می شمارند. از این رو فقها به محدثان گویند: ما به مانند اطبائیم و شما به منزله داروخانه.
و یا در جایی دیگر می گوید:
والآن، فالغالب على المحدثين السماع فحسب، لا يعرفون صحابياً من تابعي ولا حديثاً مقطوعاً من موصول، ولا صحه إسناد من بطلانه و فرضٌ مثل هؤلاء القبول ممّن يعلم ما جهلوه. (1)
اکنون باید گفت آن چه در میان محدثان بیشتر بوده تنها شنیدن است نه صحابی را از تابعان تشخیص می دهند و نه حدیث مقطوع را از موصول و نه درستی حدیث را از نادرستی آن و بر این گروه است تا از کسانی که آگاهی بیشتری دارند بپذیرند.
این احوال أهل حدیث است که تنها اندک شماری از آن ها به احادیث نگریسته و احوال آن ها را براساس نظر به مفاد و مدلول بررسی کرده اند. پس این گروه احادیث فراونی از صحیحین را نکوهش و سرزنش کرده اند زیرا هنگامی که حدیث با کتاب خدا یا ضروری دین یا عقل و یا تاریخ به معارضه برمی خیزد تکذیب می گردد هر چند که سندش صحیح باشد و ما پیش از این به این قاعده اشاره داشتیم.
ص: 385
اهل سنت در أسباب جرح و تعدیل دچار اختلاف فاحشی شده اند راویان بسیاری که نزد بخاری مورد وثوق بوده اما نزد مسلم مورد نکوهش بودهاند اشخاصی همچون عکرمه بنده ابن عبّاس و یا نزد آن دو موثوق بوده و نزد دیگران مجروح چنان که یادآور شدیم.
چکیده سخن آن که: در میان احادیث صحیحین برخی روایات از جهت سند نکوهش شده اند و برخی نیز به جهت دلالتشان بر معنایی خلاف ضروری نقل و یا عقل نکوهش می شوند، و برخی از هر دو جهت با چالش روبرویند و اینک نمونه هایی از آن ها را اشاره می کنیم:
برخی احادیث ساختگی و باطل در صحیحین:
1. بخاری در کتاب،طب به سند خود از ابن أبي مليكة از ابن عباس از رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم روایت می کند که ایشان درباره درآمد معلمان می فرماید:
إنّ أحق ما أخذتم عليه أجراً كتاب الله. (1)
سزاوارترین چیزی که از شما اجرش را ستاندم کتاب خدا بود.
ابن جوزی این حدیث را در شمار موضوعات قرار داده است. وی این روایت را به سند خود از ابن أبي مليكة از عائشة روایت کرده و سندش را نکوهیده و گفته است: «حدیث منکر است».
2- بخاری در کتاب تفسیر از ابن عباس روایت کرده که در باره ﴿اذا تَمَنّی أَلْقَى الشَّيْطانُ في أَمْنِيَّتِهِ﴾ می گوید: هنگامی که پیامبر سخن می گفت شیطان چیزی را به سخن او می:افکند پس خدا آن چه را که شیطان افکنده بود باطل ساخته و آیات را محکم می ساخت و در روایت دیگران آمده است که: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در مکّه سوره نجم را قرائت می کرد پس آن گاه به این جا رسید: ﴿فَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزّى * وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْری﴾، شیطان بر زبانش افکند!
رازی در این باره می گوید:
أما أهل التحقيق فقد قالوا: هذه الرواية باطلة موضوعة... عن محمد بن إسحاق بن خزيمة أنه سئل عن هذه القصّة فقال: هذا وضع من الزنادقة وصنّف فيه كتاباً.
وقال الإمام أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي: هذه القصّة غير ثابتة من جهة النقل. (2)
ص: 386
اهل تحقیق می گویند: این روایت باطل و ساختگی است... از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت شده که از او در باره این رویداد پرسش شد وی گفت: این حدیث را زنادقه ساخته اند و در این باره کتابی تصنیف کرد.
امام ابوبکر احمد بن حسین بیهقی می گوید این رویداد از نظر نقل ثابت نیست.
قاضی عیاض مالکی می گوید:
قد قامت الحجّة وأجمعت الأُمّة على عصمته - صلى الله عليه وآله سلّم - و نزاهته عن مثل هذه الرذيلة. (1)
حجت اقامه گردیده و امت اجماع نموده اند که پیامبر صلّی الله علیه وآله سلّم معصوم و از چنین زشتی هایی پیراسته بوده است.
3- ابن حزم در محلی می گوید:
و من طريق البخاري قال هشام بن عمار نا صدقة بن خالد نا عبدالرحمان بن يزيد بن جابر نا عطية بن قيس الكلابي، حدثني عبدالرحمان بن غنم الأشعري، حدثني أبو عامر أو أبو مالك الأشعري - ووالله ما كذبني - أنّه سمع رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - يقول: ﴿ليكونن من أمتي قوم يستحلون الخزّ والحرير والخمر والمعازف﴾.
و هذا منقطع لم يتصل ما بين البخاري و صدقة بن خالد، ولا يصح في هذا الباب شيء أبداً، و كلّ ما فيه فموضوع. (2)
از طریق بخاری روایت شده که می گوید از هشام بن عمار از صدقة بن خالد، از عبدالرحمان بن يزيد بن جابر از عطية بن قیس کلابی، از عبدالرحمان بن غنم أشعری از أبو عامر يا أبو مالك أشعری روایت شده که گفت: - و به خدا سوگند که به من دروغ نگفت او از رسول خدا شنید که می گفت: «از امت من قومی خواهند بود که خز حریر شراب و ساز و آواز را حلال می شمارند».
این روایت مقطوع بوده و افراد میان بخاری و صدقة بن خالد به هم اتصال ندارند و در این،باب حدیثی هرگز صحیح نبوده و هر چه در آن هست ساختگی است.
ص: 387
4- بخاری با سند خود از عروه روایت می کند که گفت:
إنّ النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - خطب عائشة إلى أبي بكر، فقال له أبو بكر: إنّما أنا أخوك فقال: أنت أخي في دين الله و كتابه وهي لي حلال. (1)
پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم عایشه را از ابو بکر خواستگاری کرد. ابوبکر به او گفت: من برادر شما هستم گفت تو برادم در دین و کتاب خدا هستی و دخترت بر من حلال است. ابن حجر می گوید:
قال مغلطاي في صحة هذا الحديث،نظر، لأنّ الخلة لأبي بكر إنّما كانت بالمدينة، وخطبة عائشة كانت بمكّة، فكيف يلتئم قوله إنّما أنا أخوك؟ وأيضاً فالنبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم
- ما باشر الخطبة بنفسه. (2)
مغلطای می گوید درستی این روایت با اشکال روبرو است زیرا برادری ابو بکر و پیامبر در مدینه بوده و خواستگاری عایشه در مکه روی داده است پس چگونه سخن ابوبکر که می گوید من برادر تو هستم سازگار می گردد؟ و همچنین پیامبر خود به خواستگاری مباشرت نکردند.
5- بخاری در کتاب،تفسیر با سند خود از أبو هریره از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده که گفت:
يلقى إبراهيم أباه فيقول: يا ربّ إنّك وعدتني أن لا تخزني يوم يبعثون: فيقول الله: إنّي حرّمت الجنّة على الكافرين. (3)
ابراهیم با پدرش روبرو می شود آن گاه می گوید پروردگارا تو مرا وعده دادی که در روز قیامت خوار و زبون نسازی. پس خدا می گوید من بهشت را بر کافران حرام ساختم.
ابن حجر می گوید:
وقد استشكل الإسماعيلي هذا الحديث من أصله و طعن في صحته، فقال بعد أن أخرجه: هذا خبر في صحته نظر من جهة أنّ إبراهيم علم أنّ الله لا يخلف الميعاد، فكيف يجعل ما صار
ص: 388
لأبيه خزياً مع علمه بذلك ؟! وقال غيره: هذا الحديث مخالف لظاهر قوله تعالى: ﴿وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ...﴾. (1)
اسماعیلی از اساس به این حدیث اشکال کرده و صحت آن را نکوهیده است. وی پس از نقل روایت می گوید در درستی این خبر اشکال است چرا که ابراهیم می داند که خداوند خلف وعده نمی کند پس چگونه آن چه بر پدرش رفته را خواری شمرده است؟! و این حديث مخالف ظاهر سخن خداوند است که می فرماید: ﴿وَما كانَ اسْتِغْفار...﴾.
6- بخاری در کتاب صلح با سند خود از أنس روایت می کند که گفت:
قيل للنبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - لو أتيت عبدالله بن أبي، فانطلق إليه النبي - صلى الله عليه و آله و سلّم - و ركب حماراً، فانطلق المسلمون يمشون معه و هي أرض سبخة، فلما أتاه النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فقال: إليك عني والله لقد آذاني نتن حمارك، فقال رجل من الأنصار منهم: والله لحمار رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أطيب ريحاً منك فغضب لعبد الله رجل من قومه فتشما، فغضب لكلّ واحد منهما أصحابه، فكان بينهما ضرب بالجريد والأيدي والنعال فبلغنا أنّها أنزلت: ﴿وَإِنْ طَائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾. (2)
به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته شد اگر به نزد عبد الله بن أبی بیایی خوب است. پس ایشان سوار بر الاغی به سوی او روان شدند و مسلمین هم به همراه ایشان بر روی زمینی سخت پیاده به راه افتادند هنگامی که پیامبر به نزد او آمد، عبد الله گفت: از من دورشو به خدا که بوی بد الاغت مرا آزار می رساند مردی از انصار گفت: به خدا سوگند الاغ رسول خدا از تو خوشبوتر است پس مردی از قوم عبد الله خشمناك شده و به او دشنام داد در این زمان یاران هر يك از ایشان خشمگین شده و به ضرب و شتم یکدیگر پرداختند. پس به ما رسید که این آیه نازل گردید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾. (3)
زرکشی می گوید:
ص: 389
فبلغنا أنها نزلت: ﴿وَإِنْ طَائِفَتانِ﴾. قال ابن بطال: يستحيل نزولها في قضية عبدالله بن أُبَيّ والصحابة، لأنّ أصحاب عبدالله ليسوا بمؤمنين و قد تعصّبوا له بعد الإسلام في قصة الإفك، وقد رواه البخاري... فدل على أنّ الآية لم تنزل فيه، و إنّما نزلت في قوم من الأوس والخزرج اختلفوا في حق فاقتتلوا بالعصي والنعال. (1)
پس به ما رسیده که ﴿وَإِنْ طَائِفَتانِ﴾ نازل شد. ابن بطال می گوید محال است که این آیه در جریان عبد الله بن ابی و اصحاب نازل شده باشد چرا که عبد الله از مؤمنین نبود [در حالی که در آیه آمده است دو طایفه از مؤمنان] و پس از اسلام در ماجرای افك و تهمت، تعصب به خرج داد این حدیث را بخاری روایت کرده است. پس دلالت می کند که آیه در این مورد نازل نشده بلکه درباره قومی از اوس و خزرج نازل شد که با یکدیگر در حقی به اختلاف برخاسته و با عصا و کفش به جان هم افتادند.
7- بخاری در کتاب تفسیر، با سند خود از ابن عمر روایت کرده که می گوید:
لما توفي عبدالله بن أبي، جاء ابنه عبدالله بن عبدالله إلى رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - فسأله أن يعطيه قميصه يكفّن فيه أباه فأعطاه، ثم سأله أن يصلي عليه، فقام رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم ليصلي، فقام عمر فأخذ بثوب رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فقال: يا رسول الله، أتصلّي عليه وقد نهاك ربّك أن تصلي عليه؟! فقال رسول الله - صلّى الله عليه و آله و سلّم -: إنّما خيّرني الله فقال: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾ (2) و سأزيده على السبعين قال: إنّه منافق! قال: فصلّى عليه رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فأنزل الله: ﴿وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ﴾ (3) - (4)
هنگامی که عبد الله بن ابی از دنیا رفت پسرش عبد الله بن عبد الله به نزد رسول خدا آمد از ایشان در خواست کرد تا لباسش را بدهد تا عبد الله را با آن کفن کنند. پیامبر لباس را دادند. آن گاه خواست تا پیامبر بر پیکر پدرش نماز بخواند پس رسول خدا بلند شد تا برود و
ص: 390
نماز بگذارد در این هنگام عمر بلند شد و لباس رسول خدا را گرفته و گفت: ای رسول خدا، آیا بر او نماز می خوانی، در حالی که پروردگارت تو را از این کار باز داشته است؟! پیامبر گفت: خدا مرا مخیر کرده و گفته است: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾ و به زودی از هفتاد فزونی خواهم داد عمر گفت: او منافق است! پس انس گفت: رسول خدا بر او نماز خواند آن گاه این آیه نازل شد ﴿وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ﴾.
این روایت را این افراد تضعیف کرده اند:
أبو بكر باقلانى،
إمام الحرمين جويني،
أبو حامد غزّالى،
إمام داوودي.
ابن حجر در این باره می گوید:
استشكل فهم التخيير من الآية حتى أقدم جماعة من الأكابر على الطعن في صحة هذا الحديث مع كثرة طرقه واتّفاق الشيخين وسائر الذين خرّجوا الصحيح على تصحيحه. (1)
فهم تخییر از آیه دشوار است حتی برخی از بزرگان صحت این روایت را نکوهش کرده اند با آن که طرقش فراوان و شیخین و دیگر صحیح نگاران بر درستی اش همراه شده اند.
سپس سخنان عالمان اهل سنت را بازگو کرده و می گوید:
والسبب في إنكارهم صحته ما تقرّر عندهم ممّا قدّمناه وهو الذي فهمه عمر رضي الله عنه من حمل (أو) على التسوية لما يقتضيه سياق القصّة، وحمل السبعين على المبالغة. (2)
سبب انکار صحت این روایت آن چیزی است که پیش از این گفتیم که نزد آن ها اثبات شده است و آن فهم عمر از این آیه بود که (أو) را بر پایه اقتضای سیاق آیه به معنای تسویه گرفته و هفتاد را بر مبالغه حمل کرده است.
8- بخاری با سند خود از مسروق روایت کرده که می گوید:
ص: 391
أتيت ابن مسعود فقال: إن قريشاً أبطؤا عن أبطوا عن الإسلام، الإسلام، فدعا عليهم النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - فأخذتهم سنة حتى هلكوا فيها وأكلوا الميتة والعظام، فجاءه أبو سفيان فقال: يا محمد جئت تأمر بصلة الرحم وإن قومك هلكوا...
زاد أسباط عن منصور: فدعا رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - فسقوا الغيث. (1)
نزد ابن مسعود آمدم. گفت: قریش در پذیرش اسلام کندی کردند. پس پیامبر بر ایشان نفرین کرده و آن ها را خشک سالی درگرفت تا آن که بسیاری هلاك شده و به خوردن مردار و استخوان روی آوردند ابوسفیان به نزد رسول خدا آمده و گفت ای محمد آمده ام تا به صله رحم امر کنی همانا قوم تو نابود شدند....
اسباط از منصور ادامه روایت را چنین افزوده است پس رسول خدا دعا کرده و بر آن ها باران بارید.
افراد زیر در این روایت قدح کرده اند:
إبن حجر عسقلاني،
عينى صاحب عمدة القارى،
إمام داوودي،
ابو عبدالملك
حافظ دمیاطی و،
کرمانی صاحب الكواكب الدارى.
عينى حنفی می گوید:
و اعترض على البخاري بزيادة أسباط هذا، فقال الداودي: أدخل قصّة المدينة في قصة قريش و هو غلط. و قال أبو عبدالملك: الذي زاده أسباط وَهْمٌ واختلاط... و كذا قال الحافظ شرف الدين الدمياطي...
والعجب من البخاري كيف أورد هذا وكان مخالفاً لما رواه الثقات !!
وقد ساعد بعضهم البخاري بقوله: لا مانع أن يقع ذلك مرّتين. وفيه نظر لا يخفى
ص: 392
و قال الكرماني، فإن قلت: قصة قريش والتماس أبي سفيان كانت في مكة لا في المدينة. قلت: القصّة مكّية إلاّ القدر الذي زاد أسباط فإنه وقع في المدينة. (1)
به جهت افزوده اسباط بر بخاری اعتراض کرده اند. داوودی می گوید: داستان مدینه را در داستان قریش داخل کرده و این نادرست است. ابوعبد الملك:گوید آن چهاسباط افزوده از وهمیات بوده... همچنین حافظ شرف الدین دمیاطی چنین می گوید...
شگفت از بخاری که چگونه این حدیث را آورده در حالی که مخالف روایات ثقات است!! کرمانی می گوید اگر بگویی داستان قریش و التماس ابو سفیان در مکه بوده نه در مدینه می گویم: قصه در مکه روی داده جز آن چیزی که اسباط افزوده که آن در مدینه بوده است.
ابن حجر در شرح حال اسباط می گوید:
علّق له البخاري حديثاً في الإستسقاء، و قد وصله الإمام أحمد والبيهقي في السنن الكبير، و هو حديث منكر أوضحته في التعليق. (2)
بخاری در الاستسقاء حدیثی از او را به صورت تعلیق آورده است و امام احمد و بیهقی در سنن کبیر آن را متصل نموده اند و چنان چه در تعلیق آشکار کردم آن حدیثی منکر است.
این مورد از مواردی است که ابن حجر به منکر بودن حدیث اعتراف کرده و در دفاع از بخاری درمانده است.
9- بخاری از پیامبر اکرم صلّی الله عليه وآله وسلّم روایت کرده که می فرماید:
تكثر لكم الأحاديث من بعدي، فإذا روي لكم حديث فأعرضوه على كتاب الله تعالى:
پس از من احادیث بر شما فراوان می گردد پس هرگاه حدیثی بر شما روایت شد به کتاب خدا عرضه دارید.
يحيى بن معین می گوید:
إنّه حديث وضعته الزنادقة.
این حدیثی است که زنادقه ساخته اند.
ص: 393
تفتازانی نیز می گوید:
وقد طعن فيه المحدّثون بأنّ في رواته يزيد بن ربيعة و هو مجهول، و ترك في إسناده واسطة بين الأشعث وثوبان فيكون منقطعاً. و ذكر يحيى بن معين أنّه حديث وضعته الزنادقة. و إيراد البخاري إيّاه في صحيحه لا ينافي الإنقطاع أو كون أحد رواته غير معروف بالرواية. (1)
محدثان این روایت را نکوهیده اند چرا که در میان راویان آن یزید بن ربیعه مجهول است و بخاری درسند حدیث واسطه میان اشعث و ثوبان را رها می.کند يحيى بن معين يادآور شود که این روایتی است که زنادقه ساخته اند و روایت کردن بخاری در صحیح با انقطاع حدیث یا راویان آن به نقل روایت شناخته شده نباشد ناسازگار نیست [چرا که او احادیث منقطع را نیز نقل کرده است].
10- بخاری با سند خود از ابن عمر روایت کرده که می گوید:
كنا في زمن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - لا نعدل بأبي بكر أحداً ثم عمر ثم عثمان، ثم نترك أصحاب النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - لا نفاضل بينهم. (2)
ما در زمان پیامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم کسی را برابر با ابوبکر ندانستیم. پس از او عمر و پس از او عثمان سپس دیگر اصحاب را رها کرده و همه را یکسان می شمردیم.
ابن عبدالبرّ می گوید:
هو الذي أنكر ابن معين وتكلّم فيه بكلام غليظ لأنّ القائل بذلك قد قال بخلاف ما اجتمع عليه أهل السنّة من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أنّ عليّاً أفضل الناس بعد عثمان، وهذا مما لم يختلفوا فيه، وإنّما اختلفوا في تفضيل علي و عثمان واختلف السلف أيضاً في تفضيل علي وأبي بكر. وفي إجماع الجميع الذي وصفنا دليل على أنّ حديث ابن عمر وهم و غلط و أنّه لا يصح معناه، و إن كان إسناده صحيحاً. (3)
این حدیث را ابن معین انکار کرده و با سخنان درشتی درباره آن سخن می گوید چرا که گوینده این روایت بر خلاف اجماع سلف و خلف فقهای اهل سنت سخن گفته است و آن این که پس از عثمان علی برتر امت بوده است و در این باره کسی ناسازگاری نمی کند.
ص: 394
اختلاف تنها در برتری علی و عثمان بر یکدیگر بوده است و پیشینیان نیز در برتری ابوبکر و علی به اختلاف پرداخته اند.
اجماعی که یادآور شدیم گواه نادرستی حدیث ابن عمر و معنای آن بوده، هر چند که اسنادش صحیح است.
11- بخاری و مسلم از شریک بن عبدالله از أنس بن مالک در باره داستان اسراء پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم چنین روایت کرده اند:
سمعت ابن مالك يقول: ليلة أسري برسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - من مسجد الكعبة أنه جاءه ثلاثة نفر قبل أن يوحى إليه وهو نائم. (1)
شنیدم ابن مالک می گوید: شبی که پیامبر از مسجد کعبه سیر داده شد، پیش از آن که به وی وحی گردد و در حالی که او در خواب بود سه تن نزد او آمدند.
نووی این حدیث را جرح کرده و می گوید:
وذلك قبل أن يوحى إليه، و هو غلط لم يوافق عليه، فإن الإسراء أقلّ ما قيل فيه: أنه كان بعد مبعثه - صلى الله عليه وآله وسلّم - بخمسة عشر شهراً. (2)
این که گفته پیش از آن که به او وحی شود نادرست است و کسی پذیرای آن نیست. کمترین چیزی که درباره اسراء گفته شده این است که اسراء پانزده ماه پس از مبعث رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم بوده است.
کرمانی می گوید:
قال النووي: جاء في رواية شريك أوهام أنكرها العلماء من جملتها أنّه قال: ذلك قبل أن يوحى إليه. وهو غلط لم يوافق عليه. و أيضاً: العلماء أجمعوا على أنّ فرض الصلاة كان ليلة الإسراء فكيف يكون قبل الوحي.
أقول: و قول جبريل في جواب بوّاب السماء إذ قال: أبعثَ: نعم، صريح في أنّه كان بعده. (3)
نووی گوید: در روایت شريك اوهامی آمده که علما آن ها را انکار کرده اند. یکی از آن ها این است که اسراء پیش از وحی روی داده که سخنی ناروا بوده و کسی با آن همراه نیست.
ص: 395
همچنین علما اجماع کرده اند که وجوب نماز در شب إسراء روی داده پس چگونه اسراء پیش از وحی بوده است؟
می گویم: سخن جبرئیل - در پاسخ دربان آسمان که پرسید: آیا مبعوث شده می گوید: بله - گواهی می دهد که اسراء پس از بعثت بوده است.
ابن قیم در فرازی می گوید:
قد غلط الحفاظ شريكاً في ألفاظ من حديث الإسراء، و مسلم أورد المسند منه ثم قال: فقدّم و أخّر وزاد و نقص، و لم يسرد الحديث فأجاد. (1)
حافظان سخنان شریک در حدیث اسراء را نادرست شمرده اند و مسلم در مسند خود از او روایت کرده و سپس گفته است وی حدیث را پس و پیش و افزایش و کاهش می دهد و آن را خوب نقل نمی کند.
12- بخاری با سند خود روایت کرده است:
عن عمرو بن ميمون قال: رأيت في الجاهلية قِرْدَة اجتمع عليها قِرَدَة قد زنت فرجموها فرجمتها معهم. (2)
عمرو بن میمون می گوید: در جاهلیت میمونی را دیدم که گروهی از میمون ها دور وی جمع شده در حالی که وی زنا کرده بود از این رو وی را رجم کردند و من نیز او را همراه آنان سنگسار کردم!
افراد زیر این حدیث را نکوهیده اند:
حافظ حمیدی و ابن عبدالبرّ.
ابن حجر می گوید:
استنكر ابن عبدالبرّ قصّة عمرو بن ميمون هذه وقال فيها إضافة الزنا إلى غير مكلّف، و إقامة الحدّ على البهائم، وهذا منكر عند أهل العلم... وأغرب الحميدي في الجمع بين الصحيحين، فزعم أنّ هذا الحديث وقع في بعض نسخ البخاري، وأنّ أبا مسعود وحده ذكره في الأطراف، قال وليس في نسخ البخاري أصلاً، فلعله من الأحاديث المقحمة في كتاب البخاري. (3)
ص: 396
ابن عبد البر داستان عمرو بن میمون را انکار کرده و می گوید در این روایت به غیر مکلف زنا نسبت داده شده و بر بهائم حد جاری گشته و این ها نزد اهل علم شناخته شده نیست ... حمیدی این حدیث را غریب شمرده و گمان کرده این حدیث تنها در برخی نسخ بخاری آمده است و ابو مسعود در الأطراف آن را به تنهایی آورده و می گوید این روایت در نسخه های بخاری نیست و شاید این از آن دست روایاتی باشد که در کتاب بخاری وارد کرده اند.
13، 14 و 15 - بخاری سه حدیث از عطاء از ابن عبّاس روایت کرده که دو روایت آن در کتاب طلاق و دیگری در کتاب تفسیر آمده است. (1)
پیشوایان حدیث این روایات را تضعیف کرده اند و ابن حجر به خطای بخاری در روایت کردنش اعتراف می کند. سخن ابن حجر چنین است:
تعقبه أبو مسعود الدمشقي فقال: ثبت هذا الحديث والذي قبله - يعني بهذا الإسناد سوى الحديث المتقدّم في التفسير - من تفسير ابن جريج عن عطاء الخراساني عن ابن عباس، وابن جريج لم يسمع التفسير من عطاء الخراساني وإنّما أخذ الكتاب من ابنه عثمان و نظر فيه. قال أبو علي و هذا تنبيه بديع من أبي مسعود. (2)
ابو مسعود دمشقی در دنباله آن احادیث می گوید: این حدیث و حدیث پیشین - مرادش با اين إسناد جز حدیث پیشین در التفسیر است - از تفسیر ابن جریج از عطاء خراسانی از ابن عباس ثبت شده است در حالی که ابن جریج از عطاء خراسانی تفسیر نشنیده و تنها آن کتاب را از پسرش عثمان گرفته و در آن نگریسته است. ابو علی می گوید: این آگاهی دادن تازه ای از سوی ابو مسعود بود.
ابن حجر می گوید:
و هذا عندي من المواضع العقيمة عن الجواب السديد، ولابد للجواد من كبوة والله المستعان وما ذكره أبو مسعود من التعقب قد سبقه إليه الإسماعيلي، ذكر ذلك الحميدي في الجمع عن البرقاني عنه قال: و حكاه عن علي بن المديني، يشير إلى القصّة التي ساقها الجياني. (3)
ص: 397
این جا از مواردی است که پاسخ قانع کننده ندارد و [باید گفت] اسب تند رو به ناچار سُر می خورد و خداوند دست گیر است. آن چه ابو مسعود در ادامه حدیث بیان کرد، پیش از او اسماعیلی گفته بود حمیدی آن را در الجمع از،برقانی از او نقل می کند. وی گوید و آن را از علی بن مدینی حکایت کرده و در آن به داستانی که جیانی او را بدان متوجه ساخته اشاره کرده است.
16- بخاری در کتاب مغازی با سند خود از مسروق بن أجدع روایت کرده که می گوید:
حدثتني أُمّ رومان - وهي أُمّ عائشة -. (1)
ام رومان برای من حدیث کرد و او مادر عایشه بود-.
پیشوایان بزرگ اهل سنت این حدیث را نادرست شمرده اند چرا که مسروق ام رومان را درک نکرده است و از کسانی که این حدیث را غیر صحیح دانسته اند می توان به افراد ذیل اشاره کرد:
خطیب بغدادی، (2)
ابن عبدالبر قرطبی، (3)
قاضی عیاض در مشارق الأنوار، (4)
إبراهيم بن يوسف صاحب مطالع الأنوار، (5)
أبو القاسم سهيلي، (6)
ابن سيد الناس، (7)
حافظ مزّی، (8)
حافظ شمس الدين ذهبى (9) و
حافظ صلاح الدين علائى. (10)
ص: 398
17- بخاری در کتاب مغازی، به سند خود از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چنین روایت کرده است:
إنّ رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - نَهى عن متعة النساء يوم خيبر و عن أكل الحمر الإنسية. (1)
همانا رسول خدا - صلّى الله عليه وآله - در روز خیبر از متعه زنان و خوردن گوشت الاغ اهلی بازداشت.
مسلم با سندهای گوناگونی این روایت را نقل کرده است.
گروهی این حدیث را نادرست شمرده اند:
حافظ أبو بكر بيهقي،
حافظ إبن عبدالبر،
حافظ أبو القاسم سهيلي،
حافظ ابن قيم جوزيه،
علامة عينى و
شهاب الدين قسطلاني.
سهیلی می گوید:
هذا شيء لا يعرفه أحد من أهل السير ورواة الأثر أنّ المتعة حرّمت يوم خيبر. (2)
آن چه این روایت می گوید که متعه و گوشت الاغ اهلی در روز خیبر حرام شد را کسی از سیره نویسان و راویان احادیث نمی شناسد.
ابن قیم می گوید:
لم تحرّم المتعة يوم خيبر وإنّما كان تحريمها عام الفتح، هذا هو الصواب. وقد ظنّ طائفة من أهل العلم أنّه حرّمها يوم خيبر، واحتجوا بما في الصحيحين من حديث علي بن أبي طالب رضى الله عنه. (3)
ص: 399
متعه در روز خیبر تحریم نشد بلکه تحریم آن در سال فتح بود و این درست است. برخی از اهل علم گمان کرده اند که متعه در روز خیبر تحریم شده و گواهشان به روایات صحیحین از علی بن ابی طالب رضی الله عنه است.
عینی می گوید:
قال ابن عبدالبرّ: و ذكر النهي عن المتعة يوم خيبر غلط. (1)
ابن عبد البر می گوید: این که نهی از متعه در روز خیبر بوده صحیح نیست.
قسطلانی نیز به نقل از ابن عبدالبرّ و سهیلی می نویسد:
قال ابن عبد البر: إنّ ذكر النهي يوم خيبر غلط، و قال السهيلي النهي عن نكاح المتعة يوم خيبر بشيء لا يعرفه أحد من أهل السير. (2)
ابن عبد البر می گوید: این که نهی از متعه در روز خیبر بوده درست نیست و سهیلی می گوید نهی از نکاح متعه از روز خیبر چیزی است که کسی از سیره نویسان آن را تأیید نمی کند.
18- بخاری از أبو هریره روایت می کند که گفت: پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: ابراهیم جز سه دروغ نگفت... !
عن أبي هريرة: لم يكذب إبراهيم عليه السّلام إلا ثلاث كذبات ثنتين منهنّ في ذات الله عزّوجلّ: قوله إنّي سقيم. وقوله: بل فعله كبيرهم هذا.
و قال بينا هو ذات يوم وسارة، إذ أتى على جبّار من الجبابرة فقيل له: إنّ هاهنا رجلاً معه امرأة من أحسن الناس، فأرسل إليه فسأله عنها، فقال: من هذه؟ قال: أختي. (3)
از ابو هریره روایت شده است که گفت: ابراهیم جز سه دروغ نگفت دو تای آن برای خدا بود یکی آن جا که گفت: من بیمارم و دیگری آن جا که گفت: بلکه این بتها را آن بت بزرگ شکسته است.
ص: 400
و گفت: روزی او و ساره بر یکی از جباران روزگار در آمدند به آن جبار گفته شد در این جا يك مرد به همراه زنی از نیکوترین مردم است، پس به سوی ابراهیم فرستاد و از آن زن پرسید و گفت: این زن کیست؟ ابراهیم گفت خواهرم!
مسلم نیز این روایت را آورده است.
فخر رازی در تفسیر خود این حدیث را دروغ پنداشته و می گوید:
لما وقع التعارض بين نسبة الكذب إلى الراوي و بين نسبته إلى الخليل عليه السلام كان من المعلوم بالضرورة أن نسبته إلى الراوي أولى. (1)
آن گاه که تعارض شد بین نسبت کذب به راوی یا حضرت ابراهیم نسبت کذب به راوی سزاوارتر از نسبت کذب به خلیل الله عليه السلام است.
19- مسلم از عكرمة بن عمار از أبو زميل از ابن عبّاس روایت کرده که می گوید:
كان المسلمون لا ينظرون إلى أبي سفيان ولا يقاعدونه، فقال للنبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - يا نبي : الله ثلاث أعطنيهنّ، قال: نعم، قال: عندي أحسن العرب وأجمله أُمّ حبيبة بنت أبي سفيان أزوجكها، قال: نعم، قال: ومعاوية تجعله كاتباً بين يديك، قال: نعم، قال: وتؤمرني حتى أقاتل الكفّار كما كنت أقاتل المسلمين قال: نعم. (2)
مسلمانان به ابوسفیان توجه نکرده و با او نشست و برخاست نمی کردند از این رو به پیامبر عرضه داشت ای پیامبر خدا سه خواسته مرا برآور. گفت: باشد گفت نیکوترین و زیباترین عرب ام حبیبه دختر ابو سفیان نزد من است او را به تزویج خود در آور. گفت: باشد. گفت: معاویه را از نویسندگان خود قرار ده. گفت باشد گفت: مرا فرمانده لشگر ساز تا با کفار بجنگم آن چنان که با مسلمانان به کارزار برخاستم گفت: باشد.
گروهی در سند و متن این حدیث جرح کرده اند که از جمله آن ها می توان به:
حافظ ذهبی در ترجمه «عكرمة بن عمّار»، (3)
حافظ ابن حزم،
حافظ نووی،
ص: 401
حافظ إبن قيّم و حافظ إبن جوزی اشاره نمود.
ابن قیم در زاد المعاد می گوید:
واما حديث عكرمة بن عمار، عن أبي زميل عن ابن عباس أن أبا سفيان قال للنبي صلّى الله عليه وآله وسلّم: أسألك ثلاثاً فاعطاه إياهنّ منها و عندي أجمل العرب أم حبيبة أزوجك أيّاها فهذا الحديث غلط ظاهر لا خفاء به قال أبو محمد ابن حزم وهو موضوع بلا شك، كذبه عكرمة بن عمار. قال ابن الجوزي: في هذا الحديث وَهْمٌ من بعض الرواة لا شك فيه ولا تردّد. وقد اتهموا به عكرمة بن عمّار، لأنّ أهل التاريخ أجمعوا على أنّ أم حبيبة كانت تحت عبدالله بن جحش ولدت له و هاجر بها و هما مسلمان إلى أرض الحبشة، ثم تنصر و ثبتت أم حبيبة على إسلامها، فبعث رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - إلى النجاشي يخطبها فزوجه إيَّاها وأصدقها عنه،صداقاً، وذلك في سنة سبع من الهجرة. وجاء أبوسفيان في زمن الهدنة فدخل عليها فثنت فراش رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم - حتى لا يجلس عليه. ولا خلاف في أنّ أبا سفيان ومعاوية أسلما في فتح مكة سنة ثمان.
وأيضاً: في هذا الحديث أنّه قال: و تأمرني حتى أُقاتل الكفار كما كنت أقاتل المسلمين فقال: نعم ولا يعرف أنّ النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أمر أبا سفيان ألبتة. (1)
حدیث عکرمه درباره درخواست های ابو سفیان از پیامبر نادرستی اش آشکار است. ابو محمد ابن حزم می گوید بی گمان این حدیث ساختگی بوده و عکرمة بن عمار دروغ گفته است. ابن جوزی می گوید: بی تردید این حدیث از و هم برخی راویان سرچشمه گرفته است. عكرمة بن عمار را در این حدیث متهم کرده اند چرا که تاریخ نگاران اجماع دارند بر این که ام حبیبه همسر عبدالله بن جحش بود برای او فرزند آورد و با او به حبشه مهاجرت نمود سپس عبدالله نصرانی گشت اما ام حبیبه بر اسلام خود ماند از این رو پیامبر خدا کسی را به سوی نجاشی فرستاد و ام حبیبه را خواستگاری کرد نجاشی او را به پیامبر تزویج کرده و از طرف پیامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مهریه او را پرداخت نمود و این رویداد در سال هفتم هجرت بود ابو سفیان در زمان صلح به خانه دخترش آمد و ام حبیبه زیر انداز رسول
ص: 402
خدا را برداشت تا او بر روی آن ننشیند و هیچ اختلافی نیست در این که ابوسفیان و معاویه در سال هشتم هجری و به هنگام فتح مکه اسلام آوردند.
نووی نیز می گوید:
إعلم أنّ هذا الحديث من الأحاديث المشهورة بالإشكال. (1)
بدان این روایت از احادیثی بوده که اشکال آن مشهور است.
20- مسلم حدیثی از أبو حمید ساعدی درباره کیفیت نماز پیامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم روایت کرده که طحاوی و دیگران آن را ضعیف شمرده است، چنان که در فراز سخن عبدالقادر قرشی گذشت.
آن چه تاکنون آمد، برخی سخنان سرشناسان اهل سنت پیرامون صحیحین و روایت هایشان بود. دیده شد که در این دو کتاب افراد دروغگو و احادیث ساختگی و باطل به چشم می.خورد أحاديث نقصان قرآن نیز از همین قبیل است بنابر این پس از آن که آشکار شد این روایات با اجماع و ضرورت قرآن ناسازگار است نکوهش این دو کتاب نباید ترسی بر دل بیاندازد و خداوند به راه راست راهنماست.
ص: 403
*دوم: سخنی پیرامون صحابه (1)
از دیگر موضوعاتی که در میان اهل سنت پرآوازه گردیده عدالت تمامی صحابه است. أبو إبراهيم مزنی درباره معنای حدیث «أصحابی کالنجوم» می گوید:
إن صح هذا الخبر، فمعناه فيما نقلوا عنه و شهدوا به عليهم فكلّهم ثقة مؤتمن على ما جاء به لا يجوز عندي غير هذا. (2)
اگر این خبر درست باشد بدین معنا است که همه در هر چه نقل کرده و به آن شهادت داده اند مورد اعتماد و اطمینان می باشند و نزد من جز این ثابت نیست.
ابن حزم می گوید:
الصحابة كلّهم من أهل الجنّة قطعاً. (3)
همه اصحاب به یقین اهل بهشتند.
خطیب بغدادی نیز می گوید:
عدالة الصحابة ثابتة معلومة. (4)
عدالت صحابه ثابت و معلوم است.
نووی در تقریب می گوید:
الصحابة كلّهم عدول من لابسَ الفتن و غيرهم. (5)
ص: 404
همه صحابه عادل اند، چه کسانی که دچار فتنه شده باشند و چه دیگران.
بلکه برخی همچون ابن حجر عسقلانی و ابن عبدالبرّ قرطبی آشکارا ادعای اجماع نموده اند.
ادعای اجماع نادرست و آن چه مشهور گردیده بی ریشه است.
در سخن برخی،پیشوایان دیدگاه عدالت تمامی صحابه به اکثریت نسبت داده شده و این امر ادعای اجماع را با چالش روبرو می کند.
ابن حاجب می گوید:
الأكثر على عدالة الصحابة وقيل كغيرهم و قيل: إلى حين الفتن فلا يقبل الداخلون، لأنّ الفاسق غير معيّن قول رابع و قالت المعتزلة عدول إلاّ من قاتل عليّاً. (1)
اکثریت بر این باورند که همه صحابه عادلند اما در مقابل گفته شده آنان مانند دیگران اند و یا گفته شده تنها آن صحابه ای که داخل فتنه نگردیده عادل اند؛ از این رو [عادل نیستند] زیرا در این صورت فاسق از عادل قابل تشخیص نیست و قول چهارم این که معتزله می گوید: همه، جز کسانی که با علی به جنگ برخاسته عادل اند.
غزّالی می گوید:
الذي عليه سلف الأمة و جماهير الخلف: أن عدالتهم معلومة بتعديل الله عزّ وجلّ إيَّاهم و ثنائه عليهم في كتابه فهو معتقدنا فيهم إلا أن يثبت بطريق قاطع ارتكاب واحد لفسق مع علمه به و ذلك ممّا لا يثبت فلا حاجة لهم إلى التعديل... وقد زعم قوم أنّ حالهم كحال غيرهم في لزوم البحث. و قال قوم: حالهم العدالة في بداية الأمر إلى ظهور الحرب والخصومات، ثم تغيّر الحال وسفكت الدماء، فلابد من البحث و قال جماهير المعتزلة: عائشة و طلحة والزبير وجميع أهل العراق والشام فسّاق بقتال الإمام الحق. (2)
همه پیشینیان و جمهور پسینیان بر این باورند که عدالت صحابه را خداوند با عادل شمردن ایشان و به نیکی یاد کردن از آن ها در کتاب خود آشکار کرده است و این باور ما
ص: 405
درباره ایشان است جز آن که از طریقی قطعی ثابت شود که یکی از آن ها از روی علم مرتكب فسقی گردیده باشد و چنین چیزی ثابت نمی شود پس صحابه نیاز به تعدیل ندارند گروهی گمان کرده اند که حال آن ها به مانند دیگران است و باید عدالتشان را جستجو کرده و به دست آورد گروهی دیگر می گویند ایشان تا زمانی که میانشان کشمکش روی نداده عادل اند اما پس از آن اثبات عدالتشان نیاز به بررسی دارد و جمهور معتزله می گویند عایشه طلحه و تمامی اهل عراق و شام به خاطر رویارویی با امام حق علی فاسق اند.
همچنین در جمع الجوامع و شرحش آمده است:
والأكثر على عدالة الصحابة لا يبحث عنها في رواية ولا شهادة. (1)
اکثریت به عدالت تمامی صحابه باور دارند و در روایات و گواهی ایشان از عدالت آن ها جستجو نمی گردد.
در مسلّم الثبوت و شرحش نیز آمده است:
الأكثر قالوا الأصل في الصحابة العدالة. (2)
اکثریت می گویند: اصل درباره صحابه ع دالت است.
بلکه گروهی از بزرگان اهل سنت از پیشگامان و پسینیان مانند سعدالدین تفتازانی مازری - شارح برهان - ابن عماد حنبلى شوكاني، أبو ريّة، محمد عبده، محمد بن عقیل، محمد رشید رضا، مقبلی، رافعی، طه حسين، احمد آمین و دیگران بر این باورند که برخی صحابه عادل و برخی دیگر ناعادلند، و این همان دیدگاه شیعه اثنا عشری است.
اما درباره علت این که این مشهور ریشه ای ندارد باید گفت که این سخن با قرآن کریم ناسازگار است چرا که به تصریح آیاتی فراوان شمار بسیاری از اصحاب پیرامون پیامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در زمان حیات شریفشان از منافقان و فاسقان بوده اند تا آن که سوره ای به نام «منافقین» نازل شد.
آيه ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾ (3) بر ارتداد شمار بسیاری از صحابه پس از پیامبر صلّی الله علیه وآله صراحت دارد.
ص: 406
أحاديث صحيحی نیز در این باره وارد شده اند که مفسّر این آیه هستند و از مشهورترین و صحیح ترین آن ها حدیث حوض است که در صحیحین و دیگر کتب حدیثی با واژگان و طرق گوناگون آمده است بلکه برخی آن را از احادیث متواتر از پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله وسلّم، شمرده اند. علامه زبیدی در کتاب الأحاديث المتواترة می آورد:
الحديث السبعون حديث الحوض. رواه من الصحابة خمسون نفسا. (1)
حدیث هفتادم: حدیث حوض است که پنجاه صحابه آن را روایت کرده اند.
آن گاه نام آنان را یادآور می شود.
پس سخن یاد شده با کتاب و سُنّت ناسازگار است و با سیره و تاریخ ها و أحوال صحابه نیز ناسازگاری دارد.
و تمام سخن آن که خود صحابه در باره خود چنین دیدگاهی نداشته اند و همچنین در آن چه در حقشان گفته شده و نسبت به جایگاهشان قرار داده شده چنین چیزی دیده نمی شود از این رو گاه بر یکدیگر دشمنی ورزیده و گاه به دشنام یکدیگر پرداخته اند و گاهی نیز به ضرب و شتم و کشتار یکدیگر روی آورده اند.
آثار و روایات بی شماری درباره گناهان کبیره ای همچون زنا، شرب خمر، ربا و مواردی دیگر از این قبیل انجام داده اند، نقل شده است.
این دیدگاهی است که تمامی صحابه را عادل می شمارد در حالی که باید گفت سخنی مشهور، ولی بی ریشه و اساس است.
آری، برای این دیدگاه ادله ای را شاهد آورده اند که عمده ترین دلیلی که با سندهای گوناگون روایت کرده اند روایتی است از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم که فرمود: «أصحاب من مانند ستارگانند، به هر يك اقتدا کردید هدایت می یابید»؛ لیکن باید دانست که این حدیث با کتاب سنت و تاریخ صحیح ناسازگار است از این رو این حدیث اعتباری ندارد افزون بر این که جمع بزرگی از سرشناسان اهل سنت تصریح کرده اند که این حدیث باطل و ساختگی است برخی از این افراد به قرار زیراند:
أحمد بن حنبل، (2)
ص: 407
أبو إبراهيم مزنى، (1)
أبو بكر بزّار، (2)
ابن قطان، (3)
حافظ دارقطنی، (4)
حافظ ابن حزم، (5)
حافظ بیهقی، (6)
حافظ إبن عبدالبّر، (7)
حافظ ابن عساكر، (8)
حافظ ابن جوزی، (9)
حافظ ابن دحية، (10)
حافظ أبو حيّان أندلسي، (11)
حافظ ذهبي، (12)
حافظ ابن قيّم، (13)
حافظ إبن حجر عسقلاني، (14)
حافظ سخاوی، (15)
حافظ سیوطی (16) و
ص: 408
حافظ شوكاني. (1)
أما درباره نادانى أصحاب به قرآن کریم و احکام شرعی شواهد فراوانی در دست است بلکه شمارش آن ها ناممکن است ما تنها به سخن ابن حزم بسنده کرده و گسترش بحث را به مجالی دیگر وامی گذاریم.
حافظ ابن حزم می گوید:
و وجدنا الصاحب من الصحابة - رضي الله عنهم - يبلغه الحديث فيتناول فيه تأويلاً يخرجه به عن ظاهره، و وجدناهم - رضي الله عنهم - يقرّون ويعترفون بأنّهم لم يبلغهم كثير من السنن، وهكذا الحديث المشهور عن أبي هريرة إنّ إخواني من المهاجرين كان يشغلهم الصفق بالأسواق، وإنّ إخواني من الأنصار كان يشغلهم القيام على أموالهم، وهكذا قال البراء... قال: أما كلّ ما نحدّثكموه سمعناه من رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم ولكن حدثنا أصحابنا، وكانت تشغلنا رعية الإبل.
و هذا أبو بكر - رضي الله عنه - لم يعرف فرض ميراث الجدة وعرفه محمد بن مسلمة والمغيرة بن شعبة، و قد سأل أبو بكر رضي الله عنه عائشة في كم كفّن رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم؟
و هذا عمر - رضي الله عنه - يقول في حديث الإستئذان: أخفي على هذا من أمر رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم. ألهاني الصفق في الأسواق!
و قد جهل أيضاً أمر إملاص المرأة و عرفه غيره، و غضب على عيينة بن حصن حتى ذكره الحرّ بن قيس بن حصن بقوله تعالى: ﴿وَأَعْرِضْ عَن الْجاهِلينَ﴾. (2)
و خفي عليه أمر رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم بإجلاء اليهود والنصارى من جزيرة العرب إلى آخر خلافته، و خفي على أبي بكر - رضي الله عنه - قبله أيضاً طول مدة خلافته، فلما بلغ ذلك عمر أمر بإجلائهم فلم يترك بها منهم أحداً.
ص: 409
و خفي على عمر أيضاً أمره عليه السّلام بترك الإقدام على الوباء، وعرف ذلك عبدالرحمان بن عوف.
وسأل عمر أبا واقد الليثي عمّا كان يقرأ به رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم في صلاتي الفطر والأضحى. وهذا، وقد صلاهما رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم أعواماً كثيرة.
ولم يدر ما يصنع بالمجوس حتى ذكره عبدالرحمان بأمر رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم فيهم.
و نسي قبوله عليه السّلام الجزية من مجوس البحرين، و هو أمر مشهور، ولعلّه - رضي الله عنه قد أخذ من ذلك المال حظاً كما أخذ غيره منه.
ونسي أمره عليه السّلام بأن يتيمّم الجنب فقال: لا يتيمّم أبداً ولا يصلّي ما لم يجد الماء. و ذكره بذلك عمار.
وأراد قسمة مال الكعبة حتى احتج عليه أبي بن كعب بأنّ النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم يفعل ذلك، فأمسك.
وكان يردّ النساء اللواتي حضن ونفرن قبل أن يودّعن البيت، حتى أُخبر بأنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم أذن في ذلك. فأمسك عن ردّهن.
وكان يفاضل بين ديات الأصابع حتى بلغه عن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - أمره بالمساواة بينها، فترك قوله وأخذ بالمساواة.
وكان یری الدية للعصبة فقط حتى أخبره الضحاك بن سفيان بأنّ النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - ورّث المرأة من الدية، فانصرف عمر إلى ذلك.
ونهى عن المغالاة في مهور النساء استدلالاً بمهور النبي صلى الله عليه وآله وسلّم، حتى ذكرته امرأة بقول الله عزّ وجلّ: ﴿وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطارًا﴾ (1) فرجع عن نهيه.
و أراد رجم مجنونة حتى أعلم بقول رسول الله - صلّى الله عليه وآله وسلّم -: رفع القلم عن ثلاثة، فأمر ألا ترجم.
وأمر برجم مولاة حاطب حتى ذكره عثمان بأنّ الجاهل لا حدّ عليه، فأمسك عن رجمها.
ص: 410
وأنكر على حسّان الإنشاد في المسجد، فأخبره هو وأبو هريرة أنّه قد أنشد فيه بحضرة رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم، فسكت عمر....
و قد نهى عمر أن يسمّى بأسماء الأنبياء، و هو يرى محمد بن مسلمة يغدو عليه و يروح و هو أحد الصحابة الجلة منهم، ويرى أبا أيوب الأنصاري و أبا موسى الأشعري، وهما لا يعرفان إلاّ بکناهما من الصحابة ويرى محمد بن أبي بكر الصديق وقد ولد بحضرة رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلّم - وفي حجّة الوداع، و استفتته أمه إذ ولدته ماذا تصنع في إحرامها وهي نفساء، وقد علم يقيناً أنّ النبي صلّى الله عليه و آله وسلّم علم بأسماء من ذكرنا و بكناهم بلا شك وأقرهم عليها و دعاهم بها ولم يغيّر شيئاً من ذلك عليه السلام، فلما أخبره طلحة وصهيب عن النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - بإباحة ذلك أمسك عن النهي عنه.
و هم بترك الرّمل في الحجّ، ثم ذكر أنّ النبي - صلى الله عليه وآله وسلّم - فعله فقال: لا يجب لنا أن نتركه
و هذا عثمان - رضي الله عنه -،
فقد رووا عنه أنّه بعث إلى الفريعة أُخت أبي سعيد الخدري يسألها عما أفتاها به رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم في أمر عدتها، وأنه أخذ بذلك.
و أمر برجم امرأة قد ولدت لسته، أشهر، فذكّره علي بالقرآن وأنّ الحمل قد يكون ستة أشهر، فرجع عن الأمر برجمها...
و هذه عائشة وأبو هريرة - رضي الله عنهما - خفي عليهما المسح على الخفين وعلى ابن عمر
معهما، وعلمه جرير ولم يُسلم إلا قبل موت النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - بأشهر، وأقرّت عائشة أنّها لا علم لها به وأمرت بسؤال من يرجى عنده علم ذلك وهو علي رضي الله عنه.
و هذه حفصة أمّ المؤمنين سئلت عن الوطء يجنب فيه الواطئ أفيه غسل أم لا؟ فقالت: لا علم لي ؟!
وهذا ابن عمر توقع أن يكون حدث نهي من النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - عن كراء الأرض بعد أزيد من أربعين سنة من موت النبي - صلّى الله عليه وآله وسلّم - فأمسك عنها وأقرّ أنّهم كانوا يكرونها على عهد أبي بكر وعمر وعثمان ولم يقل: إنّه لا يمكن أن يخفى على هؤلاء ما يعرف رافع و جابر و أبو هريرة، و هؤلاء إخواننا يقولون فيما اشتهوا لو كان هذا حقاً ما خفي على عمر!
ص: 411
وقد خفي على زيد بن ثابت وابن عمر وجمهور أهل المدينة إباحة النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم للحائض أن تنفر، حتى أعلمهم بذلك ابن عبّاس وأم سليم، فرجعوا عن قولهم.
و خفي على ابن عمر الإقامة حتى يدفن الميت حتى أخبره بذلك أبو هريرة و عائشة فقال: لقد فرّطنا في قراريط كثيرة.
و قيل لابن عمر في اختياره متعة الحجّ على الإفراد: إنّك تخالف أباك فقال: أكتاب الله أحق أن يتّبع أم عمر ؟! روينا ذلك عنه من طريق عبد الرزّاق عن معمر عن الزهري عن سالم عن ابن عمر.
و خفي على عبدالله بن عمر الوضوء من مس الذكر حتى أمرته بذلك عن النبي صلّى الله عليه وآله وسلّم بسرة بنت صفوان، فأخذ بذلك. (1)
در میان صحابه افرادی را می یابیم که حدیثی به آن ها رسیده اما با تأویل خود آن را از ظاهرش دور ساخته اند. صحابه همواره بر این مطلب اقرار و اعتراف داشته اند که آن ها به بسیاری از سنت ها دسترسی پیدا نکرده اند همچنین حدیث مشهوری که از ابوهریره روایت شده است که مهاجران به انجام معاملات سرگرم بودند و برادران انصار ما نیز دنبال جمع آوری مال و اموال همچنین براء گفته است آن چه را که شما روایت کنید ما آن را از رسول خدا شنیده ایم ولی اصحاب ما روایت نقل می کردند در حالی که شتر چرانی ما را به خود مشغول ساخته بود.
و یا ابوبکر را می بینیم که حکم میراث جده را نمی داند در حالی که از این مسأله محمد بن مسلمه و مغیرہ بن شعبه با خبر بودند و یا ابوبکر از عایشه سؤال می کند که رسول خدا را در چند کفن پیچیده و کفن کردند؟
و یا عمر در حدیث استیذان می گوید: به این علت که تجارت در بازار مرا به خود سرگرم ساخته بود نظر رسول خدا صلّى الله علیه وآله در این باره بر من مخفی ماند.
ص: 412
و نیز عمر از حکم انداختن جنین از سوی زن بی خبر بود و کسی دیگر او را آگاه ساخت و بر عيينة بن حصن خشمگین شد، تا آن که حر بن قیس او را به سخن خداوند ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهلینَ﴾ یادآوری کرد.
و یا امر رسول خدا به بیرون راندن یهود و نصارا از جزیرة العرب تا پایان خلافتش بر او پنهان ماند و پیش از او بر ابوبکر مخفی مانده بود و هنگامی که این امر به او رسید، فرمان به بیرون ساختن آن ها داد و کسی از آن ها را باقی نگذاشت.
یا امر پیامبر به ترک شتاب بر بیماری و با بر او پنهان مانده بود و عبدالرحمان بن عوف آن را می دانست.
و نیز عمر از ابو واقد لیثی درباره آن چه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در نماز فطر و قربان می خواند سؤال کرد، در حالی که سال های زیادی رسول خدا صلّى الله عليه وآله نماز عيد فطر و قربان را خوانده بود
وی نمی دانست با مجوس چه برخوردی داشته باشد تا آن که عبدالرحمان او را از امر پیامبر خدا صلّى الله عليه وآله درباره آنان با خبر ساخت.
وی پذیرش جزیه از مجوس بحرین را فراموش کرده بود در حالی که آن امری مشهور بود و شاید عمر از این مال بهره ای می گرفت همچنان که دیگران از آن مال بهره می بردند.
همچنین امر پیامبر را بر تیمم شخص جنب فراموش کرده بود از این روگفت جنب هرگز تیمم نمی کند و تا آب نیابد نماز نمی خواند و عمار او را به آن یادآور شد.
می خواست اموال کعبه را قسمت کند تا آن که ابی بن کعب بر او احتجاج کرد که رسول خدا چنین نمی،کرد پس از این کار باز ایستاد.
یا آن که زنانی را که حیض شده و پیش از طواف وداع کوچ می کردند را باز می گرداند تا آن که به او گفتند: رسول خدا اجازه می داد پس او از بازگرداندن آن ها خودداری کرد.
یا آن که در دیه انگشتان دست تفاوت می گذارد تا آن که از پیامبر به او رسید که به تساوی فرمان داده پس سخن خود را رها کرد و به مساوات حکم داد.
ص: 413
وی بر این باور بود که دیه تنها برای عصبه و خاندان پدری است تا آن که ضحاك بن سفیان خبر داد که پیامبر زن را هم از دیه ارث بهره مند می داند پس از نظر خود بازگشت.
یا آن که از زیاده روی در مهریه زنان باز می داشت و به مهریه های زنان پیامبر استدلال می کرد، تا آن که زنی سخن خداوند که می فرماید: ﴿وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطارًا﴾ را به او گوش زد،کرد پس از نهی خود باز گشت.
می خواست دیوانه ای را سنگسار کند تا آن که سخن پیامبر خدا را که از سه کس تکلیف برداشته شده را فهمید پس از این کار باز ایستاد.
به سنگسار کنیز حاطب فرمان داد تا آن که عثمان به یاد آورد که بر جاهل حد زده نمی شود پس از سنگسارش دست کشید.
یا شعر سرودن حسان بن ثابت را در مسجد ناروا می دانست تا آن که خود حسان و ابوهریره به او خبر دادند که حسان در حضور رسول خدا نیز در مسجد شعر می سرود پس عمر ساکت شد...
یا آن که از نامگذاری به اسامی انبیاء نهی می کرد در حالی که او می دید محمد بن مسلمه را که نزد او صبح و شب کرده و یکی از صحابه بزرگ بود هم نام یکی از انبیاء است و می دید ابو ایوب انصاری و ابو موسی اشعری را و این دو جز به کنیه خود شناخته نمی شده و از صحابه بودند و می دید محمد بن ابی بکر را که در حجة الوداع و در حضور خود رسول الله به دنیا آمد و مادرش به هنگام ولادت از ایشان استفتاء نمود که در حال نفاس با احرام خود چه کند و به تحقیق پیامبر نام این اشخاص و کنیه های آن ها را می دانست و با آن نام ها ایشان را فرامی خواند اما نام هيچ يك را تغییر نداد پس هنگامی که طلحه و صهیب به او خبر دادند که پیامبر این نام گذاری ها را مباح می،داند، از نهی خود بازگشت.
وی بر ترك هروله در حج اهتمام داشت تا آن که به او یادآور شدند که پیامبر انجام می داد، پس گفت ترکش بر ما واجب نیست.
و این عثمان است که به سوی فریعه خواهر ابو سعید خدری فرستاد تا از فتوایی که رسول خدا درباره عده اش داده بود بپرسند تا عثمان بر اساس آن حکم دهد.
ص: 414
یا آن که زنی را به خاطر آن که شش ماه بچه آورده بود فرمان به سنگسارش داد، تا آن که علی علیه السلام با آیه ای قرآن به او یادآور شد که گاه مدت حمل شش ماه می شود، پس از فرمان خود باز گشت.
و این عایشه و ابو هریره هستند که حکم مسح بر چکمه بر آن دو و ابن عمر پنهان ماند بود. بود ولی جریر که تنها شش ماه پیش از رحلت رسول خدا اسلام آورده بود به آن آگاه خود عایشه اقرار می کرد که به این حکم دانا نیست و دستور داد تا از کسی بپرسند که امید می رود دانش چنین پرسش هایی نزد او باشد و او کسی جز علی رضی الله عنه نبود.
و این حفصه ام المؤمنین است که از او سؤال شد آیا در وطئی که واطی جنب می گردد بر او غسل واجب است یا نه؟ گفت نمی دانم!
و این ابن عمر است که پس از چهل سال از رحلت پیامبر در حالی به نهی پیامبر صلّی الله علیه وآله از کرایه دادن زمین اقرار می کند که در زمان ابوبکر، عمر و عثمان اراضی را کرایه می دادند وی با خود نمی گوید که اگر نهیی بود امکان نداشت که بر ابوبکر، عمر و عثمان پنهان مانده و افرادی همچون رافع جابر و ابوهریره بدانند؟! و باید گفت این برادران ما درباره هرچه که میلشان می کشد می گویند اگر این چیز حق بود بر عمر پنهان نمی ماند!
بر زید بن ثابت ابن عمر و جمهور اهل مدینه مباح شمردن کوچ زن حائض [پیش از وداع خانه خدا] از سوی پیامبر پنهان مانده بود تا آن که ابن عباس و ام سلیم آن ها را آگاه ساختند پس ایشان از سخنشان بازگشتند.
بر ابن عمر ایستادن پس از تشیع و نماز میت تا هنگامی که میت دفن شود، ابو هریره و عایشه در این باره به او آگاهی دادند گفت ما کوتاهی های فراوانی کرده ایم.
به ابن عمر درباره برگزیدن حج تمتع بر حج افراد گفته شد که تو در این باره بر خلاف پدرت رفتار می کنی؟ گفت آیا کتاب خداوند سزاوار تر به پیروی است یا عمر؟ این روایت از طريق عبد الرزاق از معمر از زهری از سالم از ابن عمر به دست ما رسیده است.
بر ابن عمر لزوم تجدید وضو پس از مس آلت تناسلی مرد پنهان مانده بود تا آن که بسره دختر صفوان امر رسول خدا را در این باره به او رساند پس او آن را پذیرا شد.
ص: 415
وی در جای دیگر می نویسد:
وقد تجد الرجل يحفظ الحديث ولا يحضره ذكره حتى يفتي بخلافه وقد يعرض هذا في آي القرآن، وقد أمر عمر على المنبر بألا يزاد في مهور النساء على عدد ذكره، فذكرته امرأة بقوله تعالى: ﴿وَ آتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطارًا﴾ فترك قوله وقال: كلّ أحد أفقه منك يا عمر. وقال: امرأة أصابت وأمير المؤمنين أخطأ!
وأمر برجم امرأة ولدت لستة أشهر فذكّره علي بقول الله تعالى: ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ﴾ (1) مع قوله تعالى: ﴿وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ﴾ (2) فرجع عن الأمر برجمها.
وهَمّ أن يسطو بعيينة بن حصن إذ قال له: يا عمر ما تعطينا الجزل ولا تحكم فينا بالعدل، فذكّره الحرّ بن قيس بن حصن بن حذيفة بقول الله تعالى: ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ وقال له: يا أمير المؤمنين هذا من الجاهلين، فأمسك عمر.
و قال يوم مات رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم والله ما مات رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم ولا يموت حتى يكون آخرنا أو كلاماً هذا معناه، حتى قرئت عليه: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾ (3)، فسقط السيف من يده وخرّ إلى الأرض وقال: كأني - والله - لم أكن قرأتها قطّ !
فإذا أمكن هذا في القرآن فهو في الحديث أمكن، وقد ينساه ألبتة، وقد لا ينساه بل يذكره ولكن يتأوّل فيه تأويلاً فيظن فيه خصوصاً أو نسخاً أو معنىً ما، وكلّ هذا لا يجوز اتِّباعه إلا بنص أو إجماع، لأنّه رأي من رأى ذلك ولا يحلّ تقليد أحد ولا قبول رأيه. (4)
گاهی روی می دهد که کسی حدیثی را حفظ کرده بود اما پس از آن به خاطرش نمی آمد و فتوایی ناسازگار با حدیث می داد و گاهی در آیات قرآن چنین چیزی روی می داد. عمر بر بالای منبر فرمان داد تا مهریه زنان از شمار معینی افزون نگردد در این هنگام زنی سخن خداوند ﴿وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطارًا﴾ را به او یادآوری،کرد پس عمر از سخنش باز گشت و
ص: 416
گفت: هر کسی از تو فقیه تر استای عمر. و گفت: زنی درست گفت و امیرالمؤمنین به خطا رفت!
و وی به سنگسار زنی فرمان داد که شش ماهه كودك خود را به دنیا آورده بود، پس علی عليه السلام سخن خداوند که ﴿وَ حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ﴾ را با سخن دیگر خداوند ﴿وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْن كامِلَيْن﴾ به عمر یادآوری کرد پس او از فرمان خود به سنگسار بازگشت.
و هنگامی که عیینه بن حصن به او گفت ای عمر به ما چیزی نمی بخشی و با ما به عدالت رفتار نمی کنی؟ عمر خواست تا او را شلاق بزند! تا آن که حر بن قیس بن حذیفه او را متوجه سخن خداوند کرد که می فرماید: ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلین﴾ و به او گفت ای امير المؤمنين این شخص از نادانان است پس عمر از کار خود باز ایستاد.
در روزی که پیامبر صلّى الله عليه وآله رحلت فرمود عمر گفت: به خدا سوگند رسول خدا نمرده است و نخواهد مرد تا این که آخرین ما باشد و یا سخنی به این مضمون تا آن که بر او سخن خدا را قرائت کردند ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾، پس شمشیر از دستش افتاد و خود بر زمین نشست و گفت گویا تاکنون این آیه را هرگز نخوانده بودم!
پس هنگامی که چنین اموری در آیات روی دهد در حدیث به طریق اولا روی خواهد داد. گاهی ممکن است راوی فراموش کند و گاهی فراموش نکرده بلکه برای آن تأویلی می آورد که گمان می کند در آن تأویل ویژگی خاصی نهفته و یا نسخی روی داده و یا معنای دیگری را اراده می کند و پیروی از همه این ها جز با نص و یا اجماع روا نیست چرا که این گفته او، دیدگاه او است و بر دیگران تقلید از دیدگاه او روا نیست.
افزون بر این ابن قیم در اعلام الموقعین این گونه اتفاقات و مانندهایش را یادآور شده و می گوید:
و هذا باب واسع لو تتبعناه لجاء سفراً كبيرا. (1)
این باب گسترده ای است که اگر جستجو کنیم کتاب بزرگی خواهد شد.
توجه
ص: 417
پوشیده نماند که هيچ يك از آن چه حافظ ابن حزم از جهل صحابه و فراموشی برخی احکام شرعی برشمرد با سندی معتبر نزد مسلمین درباره أمير المؤمنين عليه السّلام نقل نشده است و این یکی از ادله أعلميّت إمام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و أفضليت ایشان پس از پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله است.
ما در باب دوم هر چه را که به اهل سنت و تحریف پیوند می خورد پرداخته و بررسی کردیم و یادآور شدیم که دیدگاه مشهور میان آنان پیراستگی قرآن از خطا و نقصان است. همچنین احادیثی که موهم تحريف بود از مهمترین کتب ایشان عرضه نمودیم آن چه را که میشد بر برخی وجوه مقبول حمل کرد چنین کردیم و آن چه را که ممکن نبود به سندش نگریسته و چنان چه ضعیف بود ردش کردیم و آن چه را که بر طبق اصول آن ها صحیح بود به خاطر آن که کتاب سنت و اجماع آن را تکذیب کرده، تکذیب نمودیم.
لیکن این ردّ و تکذیب این سؤال را بر می انگیزد که وقتی حدیثی صحیح بود و به باور برخی اصحاب به تحریف قرآن صراحت داشت پس چگونه می توان آن حدیث را تکذیب کرد در حالی که تکذیب،آن نکوهش صحیحین را به دنبال داشته و عدالت اصحاب را با چالش روبرو می سازد؟! و این سخن ما را بر این واداشت تا بحثی کوتاه پیرامون دو کتاب بخاری و مسلم و همچنین عدالت اصحاب پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشته باشیم.
چکیده سخن آن که دیدگاه اهل سنّت نفی تحریف قرآن است جز باورمندان ایشان به صحت تمامی روایات صحیحین و عدالت تمامی صحابه که آن ها حشویه اند کسانی که طبرسی و دیگران دیدگاه تحریف را به آن ها نسبت داده اند و انکار این سخن از سوی آلوسی و دیگران ارزشی ندارد.
پس اى أهل إسلام! خدا را خدا را در باره قرآن در پاسداری از آن و عمل بر پایه آن و کوشش در جاری ساختن فرامین آن در جوامع اسلامی مبادا که دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشی گیرند.
ص: 418
و کسی از شما به برادرش نسبت تحریف ندهد و نم یتوان دیدگاه تحریف را به شیعیان جز افراد اندکی از ایشان نسبت داد و همچنین از اهل تسنن کسی جز حشویه به آن معتقد نگردید است. محققان فریقین، بعید نمی دانند که این احادیث از سوی ملحدان و زنادقه به میان مسلمین راه یافته است. آن ها را وارد کرده اند تا بتوانند به آسانی قرآن مجید را نکوهش کنند. این کتابی است که نه از پیش رو و نه از پسش باطل بدان راه نمی یابد او فرو فرستاده ای از سوی حکیمی ستوده است پس به هوش بوده و از فتنه فتنه انگیزان بر حذر باشید.
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين
قم / سيد على حسینی میلانی
ص: 419
آیات
روایات
نام ها (پروردگار و معصومان علیهم السلام)
اعلام
زمان ها و مکان ها
کتاب های داخل متن
منابع
ص: 420
ص: 421
(الف)
﴿اذا تَمَنِّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ﴾
﴿إذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ﴾
﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ...﴾، 371
﴿اذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُورًا * انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا....﴾
﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾
﴿الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ...﴾، 328
﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصّابِئُونَ﴾
﴿اِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصارى﴾، 315، 316
﴿إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا... مِنْ حَكِيم حَميد﴾
اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾.
﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ﴾
﴿اِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا...﴾
﴿إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ﴾
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ...﴾، 182
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ (51، 62، 68، 74، 109، 373، 388، 404
ص: 422
﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾، 75، 374، 375، 454
﴿انَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيْتُونَ﴾، 559
﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسى﴾
﴿انْ هذان لساحران﴾، 282، 315، 316، 324، 326، 337، 340، 341، 342، 343، 356
﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، 127، 128، 187، 265
﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾
﴿أَ فَرَأَيْتُمُ اللآتَ وَالْعُزّى * وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرى﴾
﴿أَفَلَمْ يَيْأَسِ...﴾، 403
(ت)
﴿تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْء﴾
(ث)
﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ....﴾
(ح)
﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى﴾، 385
﴿حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا﴾، 338، 339، 340، 346
﴿حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُو﴾، 326
﴿حَتَّى يَطْهُرْنَ﴾
﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ﴾
﴿فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً﴾
﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنٌ﴾
﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ﴾.، 255
(ف)
﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾، 142، 173
(ق)
﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾،
ص: 423
﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾
﴿قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ﴾
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ﴾
(ك)
﴿كَفَى اللهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتال﴾
(ل)
﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ....﴾
﴿لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾، 60، 67، 93، 102
﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ...﴾، 421، 422، 424
﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ...﴾، 326
﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾، 116، 252
(م)
﴿ما فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْء﴾
﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرِ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا﴾
﴿مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾
﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا...﴾
(ن)
﴿ن وَالْقَلَمِ﴾، 517
(و)
﴿وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطارًا﴾، 558، 559
﴿وَإِذا بَدَّلْنَا آيَةً مَكانَ آيَة وَاللَّهُ أَعْلَمُ بما يُنَزِّلُ قَالُوا إِنّما أَنْتَ مُفْتَر﴾
﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَ حِكْمَة﴾، 282
﴿والَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ...﴾
﴿وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ....﴾
﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا...﴾
ص: 424
﴿وَالصَّابِئُونَ﴾، 342، 343، 346، 356
﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ﴾، 338، 342، 343، 344، 356
﴿وَالْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾، 336، 337
﴿وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ﴾، 559
﴿وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾، 51، 53، 67
﴿وَإِنْ طَائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾، 525
﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّانَزَلْنا عَلَى عَبْدِنا...﴾
﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾
﴿وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ...﴾، 182
﴿وَأَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾.، 374، 452، 453، 454
﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾.، 554، 558، 559
﴿وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثُونَ﴾، 559
﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا...﴾
﴿وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوَالِدَيْهِ﴾.
﴿وَقَضى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾، 396، 397
﴿وَلا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِه﴾
﴿وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا﴾.
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِياءً﴾، 328
﴿وَلَقَدْ عَهِدْنا إلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ﴾
﴿وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ﴾.
﴿وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا﴾
﴿وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾
وَما خَلَقَ الذَّكَرَ وَالأدنْثى﴾
﴿وَما كانَ اسْتغْفار...﴾
﴿وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى﴾.
ص: 425
﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ.... ﴾
﴿وَ مَنْ يُطِعِ الله وَ رَسُولَهُ﴾
(ی)
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنَا... ﴾
﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾... 128، 187
ص: 426
ص: 427
(الف)
﴿أَخْطَأَ اِبْنُ مَسْعُودٍ أَوْ قَالَ کَذَبَ اِبْنُ مَسْعُودٍ هُمَا مِنَ اَلْقُرْآنِ﴾... 466
﴿أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ﴾...10
﴿إِذَا قَامَ قَائِمُ آل مُحَمَّدٍ عليهم السلام ضَرَبَ فَسَاطِيطَ لِمَنْ يُعَلّمُ النَّاسَ الْقُرْآنَ﴾... 130
﴿إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ حَدِیثَانِ مُخْتَلِفَانِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَی کِتَابِ اَللَّهِ﴾...79
﴿اِعْرِضُوهَا عَلی کِتَابِ اللّه، فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللّه ِعَزَّوَجَلَّ فَخُذُوهُ﴾...211
﴿إنَّا أهلُ بَیتٍ صادِقُون لانَخلُو مِن کَذّابٍ یَکذِبُ علینا فیُسقِطُ صِدقَنا بِکَذِبِه﴾...164
﴿إِنَّ اَلْقُرْآنَ نَزَلَ أَرْبَعَهَ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ حَلاَلٌ، وَ رُبُعٌ حَرَامٌ، وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَحْکَامٌ﴾... 114
﴿إنَّ اللهَ أمَرَنی أن أقرَأُ عَلَیکَ «القُرآنَ»، فَقَرَأَ علیهِ﴾ (آية الرغبة)... 447
﴿ إنّا لَم نُحَکِّمِ الرِّجالَ، إنَّما حَکَّمنَا القُرآنَ، وهذَا القُرآنُ إنَّما هُوَ خَطٌّ مَسطورٌ﴾...225
﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْمَدِینَهَ فَلْیَأْتِ اَلْبَابَ﴾... 413
﴿إنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً وعَلى كُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ﴾...78
﴿إِنَّ فِی اَلْقُرْآنِ مَا مَضَی وَ مَا یَحْدُثُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ، کَانَتْ فِیهِ أَسْمَاءُ اَلرِّجَالِ فَأُلْقِیَتْ﴾... 115
﴿إنَّ لِكُلِّ رَجُلٍ مِنَّا من يَكذِبُ عَلَيهِ﴾ ... 164
﴿إنّه أحضر الكتاب کَمَلاً مُشتملاً علی التأویل والتَنزیل، والمُحْکَمِ والمُتشابه﴾... 147
﴿إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما﴾ ... 81
﴿إيّاه الجامع الصحيح المسند من حدیث رسول﴾... 298
﴿أَمْ أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ؟﴾... 91
ص: 428
﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾... 479
﴿أَیُّهَا اَلنَّاسُ، مَا جَاءَکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ کِتَابَ اَللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ، وَ مَا جَاءَکُمْ﴾
(ث)
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ اَلْكِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ وَسِرَاجاً لا يَخبُو تَوَقُّدُهُ و بَحْراً﴾...87
(ح)
﴿حُجَّةُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِيثاقَهُ، وَارْتَهَنَ عَلَيْهِ أَنْفُسَهُمْ، أَتَمَّ نُورَهُ، وَأكَْمَلَ بِهِ دِينَهُ﴾... 17
(س)
﴿سَلُونی عَنْ کِتابِ اللّه، فَوَاللّه ِما مِنْ آیَهٍ إِلاّ وَ اَنَا أَعْلَمُ أَ بِلَیْلٍ نَزَلَتْ أمْ بِنَهارٍ﴾... 412
﴿سَلُونِي وَاللَّهِ لا تَسْأَلُونِّي عَن شَيٍ يَكُونُ إِلَى﴾... 223
(ض)
﴿ضعوا هذه في سورة كذا﴾...411
(ع)
﴿عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ ﴾...412
(ف)
﴿فَإِذَا وَرَدَتْ حَقَائِقُ اَلْأَخْبَارِ وَ اُلْتُمِسَتْ شَوَاهِدُهَا مِنَ اَلتَّنْزِیلِ فَوُجِدَ لَهَا مُوَافِقاً﴾... 78
﴿فَالْقُرآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ، حُجَّةُ اللهِ عَلىَ خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِيثاقَهُ﴾... 89
﴿فَقالَ: هُوَ كَلامُ اللّهِ، و قَولُ اللّهِ، و كِتابُ اللّهِ، و وَحيُ اللّهِ و تَنزيلُهُ،﴾...94
﴿فَقَالَ: نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ والْحَسَنِ والْحُسَيْنِ عليهم السلام﴾... 127
﴿فَلَمَّا قَضَتْ مَنَاسِکَهَا فَرِقَتْ أنْ یَکُونَ قَدْ نَزَلَ فِی ابْنِهَا شَیْ ءٌ﴾... 215
﴿فَمَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَبَرَیْنِ مُخْتَلِفَیْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَی کِتَابِ اللَّهِ﴾...78
(ق)
﴿اَلْقُرْآنُ وَاحِدٌ، نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ عَلَی [نبي]، وَاحِدٍ، وَ إِنَّمَا اَلاِخْتِلاَفُ مِنْ جِهَهِ اَلرُّوَاهِ﴾... 39
﴿ القرآنُ خَلْفَ فِراشی فی الصُحُف والحَریر والقَراطیس فَخُذُوهُ﴾... 183
﴿ اَلْقُرْآنُ نَزَلَ أَثْلاَثاً: ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی أَحِبَّائِنَا، وَ ثُلُثٌ فِی أَعْدَائِنَا وَ عَدُوِّ مَنْ کَانَ قَبْلَنَا،﴾... 194
(ك)
ص: 429
﴿کَاَنِّی أَنْظُرُ إِلی شِیعَتِنا بِمَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَقَدْ ضَرَبُوا الْفَساطِیطَ یُعَلِّمُونَ النّاسَ﴾... 129
﴿کَأَنِّی بِالْعَجَمِ فَسَاطِیطُهُمْ فِی مَسْجِدِ اَلْکُوفَهِ یُعَلِّمُونَ﴾... 117
﴿کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ﴾... 91
﴿کُفَّ عَنْ هَذِهِ اَلْقِرَاءَهِ اِقْرَأْ کَمَا یَقْرَأُ اَلنَّاسُ حَتَّی یَقُومَ اَلْقَائِمُ ﴾... 112
﴿ کَلاَمُ اَللَّهِ لاَ تَتَجَاوَزُوهُ وَ لاَ تَطْلُبُوا اَلْهُدَی فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّوا.﴾...92
(ل)
﴿لاَ اِقْرَءُوا کَمَا تَعَلَّمْتُمْ فَسَیَجِیئُکُمْ مَنْ یُعَلِّمُکُمْ ﴾... 115
﴿ لَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا حَدِیثاً إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّهَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداًً﴾... 165
﴿«لاَ تَنْظُرْ فِیهِ»، فَفَتَحْتُهُ وَ قَرَأْتُ فِیهِ﴾... 116
﴿ست بأوّل رجل أحبّ قومه، أبی اللّه يا أنس إلا أن يكون ابن أبي طالب﴾... 417
﴿ لَوْ قَدْ قُرِئَ اَلْقُرْآنُ کَمَا أُنْزِلَ لَأَلْفَیْتَنَا فِیهِ مُسَمَّیْنَ﴾... 115
﴿لَوْ لاَ أَنْ زِیدَ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ نَقَصَ مِنْهُ مَا خَفِیَ حَقُّنَا عَلَی ذِی اَلْحِجَا﴾... 122
﴿اللهُمَّ ائْتِنِی بِأحَبِّ خَلْقِکَ إلَیْکَ وَ إلیَّ یَأْکُلْ مَعِی مِنْ هَذَا الطّائِر ﴾...416
(م)
﴿مَا اِدَّعَی أَحَدٌ مِنَ اَلنَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ اَلْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا﴾... 111
﴿مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ اَلْقُرْآنِ کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ اَلْأَوْصِیَاءِ﴾... 112
﴿مَعَاشِرَ النَّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیَاتِهِ وَ انْظُرُوا إِلَی مُحْکَمَاتِهِ﴾...80
﴿مَنْ أَوْتَرَ بِالْمُعَوِّذَتَیْنِ وَ قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ قِیلَ لَهُ: یَا عَبْدَ اَللَّهِ، أَبْشِرْ، فَقَدْ قَبِلَ اَللَّهُ وَ تَرَکَ﴾... 83
﴿مَن خَتَمَ القُرآنَ بمَکّهَ مِن جُمُعَهٍ إلی جُمُعَهٍ و أقَلَّ مِن ذلکَ وأکثَرَ ﴾...84
﴿مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آیَاتٍ فِی لَیْلَهٍ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسِینَ آیَهً کُتِبَ﴾... 82
﴿ مَنْ کَانَ کَثِیرَ اَلْقِرَاءَهِ لِسُورَهِ اَلْأَحْزَابِ کَانَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فِی جِوَارِ ﴾... 116
(ن)
﴿نَزَلَ اَلْقُرْآنُ أَثْلاَثاً: ثُلُثٌ فِینَا وَ فِی عَدُوِّنَا﴾... 113، 194
﴿نَزَلَ اَلْقُرْآنُ أَرْبَعَهَ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِینَا وَ رُبُعٌ فِی عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ﴾... 114، 193
﴿نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِهَذِهِ اَلْآیَهِ عَلَی مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ هَکَذَا.﴾... 116
ص: 430
﴿نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله وسلّم بِهَذِهِ الْآیةِ هَکذَا﴾... 118
(و)
﴿اَلْوَاجِبُ عَلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ إِذَا کَانَ لَنَا شِیعَهً أَنْ یَقْرَأَ فِی لَیْلَهِ اَلْجُمُعَهِ﴾... 83
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ هذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لاَ يَغُشُّ، وَالْهَادِي الَّذِي لاَ يُضِلُّ﴾... 85
﴿ وَ اَللَّهِ مَا نَزَلَتْ آیَهٌ إِلاَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ فِیمَا نَزَلَتْ وَ أَیْنَ نَزَلَتْ وَ عَلَی مَنْ نَزَلَتْ﴾... 223، 412
﴿وَ أَنَّ جَمِیعَ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ وَ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ بِجَمِیعِ﴾... 93
﴿وَأَمَرَ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَلَمْ یَشَأْ أَنْ یَذْبَحَهُ، وَلَوْ شَاءَ، لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَهُ﴾... 216
﴿وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ؟الْقُرْآنِ؟ وَ انْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ﴾... 87
﴿وَ حَجَّ إِبْرَاهِیمُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) هُوَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلَدُهُ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اَلذَّبِیحَ هُوَ إِسْحَاقُ﴾... 214
﴿وَ عَلَیْکُمْ بِتِلاَوَهِ اَلْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ اَلْجَنَّهِ عَلَی عَدَدِ آیَاتِ اَلْقُرْآنِ﴾...83
﴿و قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ الله (صلَّى اللهُ عليهِ وآلهِ وسلّم) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ﴾...19
﴿وَ کَانَ مِنْ نَبْذِهِمُ اَلْکِتَابَ اَنْ أَقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ﴾... 144، 217
﴿وَ لَنَا کَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ﴾... 193
(ه-)
﴿هذا كتاب الله عزّوجلّ کَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَی مُحَمَّد صلى الله عليه وآله وسلّم﴾... 112
﴿هَذَا کِتَابُ رَبِّکُمْ کَمَا أُنْزِلَ عَلَی نَبِیِّکُمْ ، لَمْ یَزِدْ فِیهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ﴾... 39
﴿هذا هو القرآنالَّذِي أُنْزِلَه سبحانه﴾... 197
﴿هؤلاء قوم أرادوا التقدّم قبل أوانه، فعملوا شيئاً يتسوّقون به﴾... 481
(ى)
﴿ یا أنَسُ! ما یَمنَعُکَ أن تَقومَ فَتَشهَدَ ولَقَد حَضَرتَها؟﴾...416
﴿یَا عَلِیُّ اَلْقُرْآنُ خَلْفَ فِرَاشِی فِی اَلصُّحُفِ اَلْحَرِیرِ وَ اَلْقَرَاطِیسِ فَخُذُوهُ﴾... 188
﴿یَکُونُ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ کُلُّ مَا کَانَ فِی اَلْأُمَمِ اَلسَّالِفَهِ﴾... 149
﴿یَکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کُلُّ مَا کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ﴾... 150
﴿یُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُکْمُهُ حُکْمَ الْکِتَابِ وَ السُّنَّهِ وَ خَالَفَ الْعَامَّهَ فَیُؤْخَذُ بِهِ وَ یُتْرَکُ﴾... 79
ص: 431
خداوند سبحان
الله تعالى:... 19، 38، 40، 54، 86، 112، 205، 558، 499، 484، 454، 446، 439، 409، 363، 340، 331، 329، 328، 326، 325، 324، 315، 297
خداوند... 17، 20، 22، 23، 38، 40، 53 ،51، 165، 150، 143، 142، 139، 127، 117، 109، 102، 92، 90، 89، 88، 86، 84، 83، 80، 75، 67، 62، 60، 280، 279، 274، 270، 261، 255، 254، 252، 250، 244، 224، 216، 198، 187، 182، 177، 171، 170، 366، 356، 349، 343، 337، 332، 331، 329، 328، 327، 326، 325، 324، 319، 316، 292، 282، 281، 484، 454، 452، 441، 440، 439، 436، 417، 411، 410، 397، 393، 388، 385، 378، 377، 375، 374، 559، 557، 555، 554، 545، 542، 535، 524، 512، 502، 501
خدا:... ،79، 78، 76، 65، 49، 48، 39، 29، 17، 216، 213، 212، 211، 183، 174، 136، 135، 130، 126، 122، 113، 112، 110، 109، 92، 89، 86، 81، 80، 342، 339، 336، 332، 331، 297، 278، 271، 270، 263، 255، 244، 243، 239، 235، 234، 224، 223، 412، 410، 408، 406، 405، 404، 397، 395، 383، 382، 375، 372، 369، 366، 362، 361، 355، 349، 525، 521، 520، 518، 502، 470، 456، 454، 453، 449، 447، 446، 444، 429، 428، 425، 423، 416، 554، 541، 539، 530، 526
پروردگار عالمیان...22
محمد بن عبدالله صلّى الله عليه وآله وسلّم
محمد ... 121، 118، 116، 113، 112، 39، 17، 470، 436، 435، 397، 371، 352، 332، 331، 305، 244، 243، 219، 198، 180، 176، 142، 141، 136
پیامبر... 39 ،38 ،33 ،32 ،23 ،21 ،20 ،18 ،17 ،105 ،101 ،100 ،99 ،98 ،97 ،96 ،95 ،94 ،92 ،90 ،89 ،81 ،80 ،79 ،78 ،77 ،76 ،75 ،66 ،65 ،43 ،40 ،171 ،163 ،157 ،155 ،150 ،149 ،146 ،142 ،140 ،139 ،136 ،129 ،128 ،126 ،123 ،116 ،115 ،10
ص: 432
261 ،260 ،257 ،256 ،253 ،251 ،238 ،235 ،229 ،224 ،213 ،210 ،198 ،197 ،196 ،183 ،181 ،173 ،359 ،358 ،357 ،353 ،343 ،338 ،334 ،324 ،320 ،298 ،294 ،276 ،274 ،269 ،268 ،265 ،263 ،262 ،417 ،416 ،414 ،411 ،394 ،389 ،387 ،384 ،383 ،382 ،378 ،377 ،375 ،372 ،369 ،366 ،364 ،362 ،500 ،473 ،472 ،460 ،455 ،452 ،449 ،448 ،447 ،442 ،441 ،434 ،433 ،432 ،429 ،425 ،419 ،418 ،554 ،546 ،541 ،540 ،538 ،532 ،531 ،530 ،528 ،526 ،524 ،523 ،522 ،521 ،520 ،518 ،512 ،501 561 ،560 ،559 ،556 ،555
پیامبر اکرم... 81 ،78 ،77 ،66 ،65 ،53 ،43 ،38 ،262 ،261 ،252 ،250 ،224 ،210 ،196 ،188 ،183 ،181 ،149 ،142 ،126 ،123 ،115 ،100 ،97 ،94 ،91 548 ،540 ،531 ،456 ،447 ،433 ،425 ،418 ،417 ،411 ،369 ،358 ،357 ،335 ،320 ،298 ،274 ،265
رسول خدا... 94 ،93 ،84 ،79 ،42 ،41 ،20 ،19، 274 ،271 ،270 ،265 ،263 ،254 ،252 ،251 ،247 ،246 ،245 ،243 ،238 ،236 ،128 ،118 ،117 ،108 ،95 ،416 ،415 ،413 ،409 ،388 ،387 ،374 ،372 ،367 ،366 ،363 ،337 ،325 ،323 ،320 ،319 ،295 ،283 ،501 ،499 ،478 ،454 ،442 ،438 ،436 ،432 ،431 ،429 ،428 ،424 ،423 ،422 ،421 ،420 ،418 ،417 559 ،557 ،556 ،555 ،554 ،547 ،542 ،537 ،532 ،528 ،526 ،525 ،522 ،521 ،518 ،517 ،51
رسول الله... 93 ،83 ،82 ،65 ،63 ،53 ،42 ،19 ،270 ،269 ،265 ،252 ،251 ،250 ،246 ،244 ،243 ،236 ،235 ،188 ،183 ،145 ،127 ،126 ،117 ،98 ،95 ،371 ،366 ،365 ،363 ،361 ،342 ،338 ،337 ،333 ،325 ،322 ،319 ،318 ،311 ،298 ،295 ،277 ،274 ،453 ،442 ،438 ،437 ،436 ،433 ،432 ،429 ،428 ،423 ،422 ،421 ،420 ،412 ،388 ،387 ،377 ،373 ،550 ،541 ،537 ،528 ،526 ،525 ،524 ،522 ،520 ،518 ،517 ،516 ،509 ،498 ،496 ،478 ،477 ،455 558 ،556 ،552 ،551
سيد المرسلين:...186
محمد بن عبد الله:...489، 93
النبی... 126، 100، 96 ،78 ،77 ،64 ،43، 359، 351 ،324 ،301 ،297 ،277 ،269 ،260 ،258 ،256 ،251 ،238 ،235 ،197 ،195 ،181 ،145 ،13
ص: 433
498، 471، 455، 452، 448، 440، 435، 429، 389، 387، 384، 382، 376، 369، 368، 365، 363، 361، 553، 552، 551 ،541 ،531 ،527 ،524 ،522 ،518 ،517 ،49
نبيكم.... 39، 142، 173
نبی مکرم اسلام... 48، 110
نبيّه محمد... 38، 171
فاطمه زهرا سلام الله عليها
فاطمه... 118
اميرالمؤمنين على عليه السلام
امیرمؤمنان... 117
اميرالمؤمنين... 39، 38، 22، 21، 19، 18، 143، 142، 141، 140، 139، 129، 128، 126، 125، 121، 120، 117، 114، 113، 90، 89، 85، 58 ،51 ،40 ،278 ،272 ،271 ،262 ،243 ،242 ،225 ،205 ،199 ،197 ،195 ،194 ،173 ،172 ،148 ،147 ،146 ،145 ،488 ،478 ،463 ،458 ،457 ،433 ،431 ،427 ،426 ،425 ،417 ،416 ،415 ،414 ،413 ،412 ،305 ،291 560 ،559 ،537 ،558 ،507 ،504
پسر أبو طالب...417
علی... 125، 118، 117، 116، 113، 112، 19، 416، 414، 413، 412، 397، 395، 278، 273، 224، 223، 188، 183، 147، 146، 145، 139 ،127 ،126 556 ،537 ،431 ،417
على بن ابى طالب... 48، 80، 112، 224، 262، 538
نخستین پیشوای برگزیدگان... 378
حسن بن على عليه السلام
ابو محمد حسن مجتبی...478
حسن... 21، 118، 127، 384
حسين بن على عليه السلام
ص: 434
حسین...21، 62، 118، 127، 384
على بن الحسين عليه السلام
على بن حسين... 397
ابوجعفر محمد بن على باقر عليه السلام
امام باقر: 30، 82 83، 84، 112، 113، 114، 195، 214، 215، 189، 145، 130، 122، 116
أبا جعفر... 111
أبي جعفر... 121، 122
جعفر بن محمد صادق عليه السلام
امام صادق... ،113 ،93 ،83 ،79 ،78 ،77 ،40، 466، 218، 214، 194، 189، 188، 184، 183، 174، 164، 130، 127، 118، 117، 116، 115 ،11
جعفر بن محمد... 93
أبا عبد الله: ...127، 214
أبي عبدالله... 112
أبي عبدالله الصادق... 129
ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام
ابوالحسن علی بن موسی الرضا... 216
امام هشتم... 93
حضرت رضا... 52، 116
على بن موسى الرضا:...92، 209
امام هادی علیه السلام... 78
امام زمان علیه السلام
امام زمان... 121، 148، 170، 172
امام عصر: 205
ص: 435
امام دوازدهم... 148، 200
حضرت مهدی:... 147، 148، 204
قائم:... 113، 122، 130
آل محمد... 13، 187، 266، 125
ائمة:...65، 54، 76، 90، 91، 105، 109، 112، 212 ،211، 189، 188 ،182، 144، 155، 157، 164، 165، 166، 138، 137، 133، 125، 120، 119، 118، 359، 376، 441، 484، 488، 510 ، 341، 318، 298، 225، 218
امامان معصوم:... 65، 98، 212
اهل بیت...22، 63، 65، 76، 90، 146، 147، 224، 433، 434، 464، 465، 476، 477، 478، 479، 223، 222، 218، 186، 183، 181، 148، 164، 180
معصومان... 52، 77، 190
جبرييل روح الأمين
جبرييل... 66، 75، 101، 116، 118، 134، 141، 142، 331، 332، 411، 432، 533
الأمين:... 133
روح الأمين:...123
آدم
آدم... 118، 261، 269، 250، 251، 252، 266، 450، 387، 370
ابراهیم:... 214، 215، 216، 266، 440، 441، 539، 538، 524
اسحاق...214، 215، 216، 217
اسماعیل:... 214، 215، 216، 217
ص: 436
(الف)
آغا بزرگ تهرانی
آغا بزرگ تهرانی:... 68، 189، 200
شیخ آغا بزرگ تهرانی... 68، 168، 189، 200، 205
آمدی... 479
آیت الله خویی
آیت الله خویی... 29
خویی... 125، 122، 109، 107، 67، 33، 31، 145، 149، 150، 158، 243، 431، 455
سید ابوالقاسم خویی... 68
ابان بن عثمان... 315، 326، 342
ابراهیم بن عمر.... 124
ابراهيم بن هاشم... 189
ابن اثير صاحب جامع الاصول... 209، 252، 253، 475
ابن ادريس... 68، 167
ابن ام عبد... 262، 432
ابن أبي حاتم.... 259، 261، 262، 290، 489
ص: 437
ابن أبي داوود...264، 272، 273، 278، 419، 430، 431، 483
ابن أبي مليكة... 396، 520
ابن أعين:... 490، 491
ابن أمير الحاج... 510
ابن بطال.... 525
ابن تيميّة:... 167، 479
ابن جریج 000 396، 397، 535
ابن جزری... 465
ابن جوزی... 479، 516، 520، 540، 541، 548
ابن حاجب...544
ابن حبّان.... 245، 249، 382، 443، 444، 485
ابن حجر عسقلانی
ابن حجر... 527، 523، 511، 484، 460، 420، 418، 408، 403، 400، 399، 397، 383، 382، 365، 360، 350، 298
، 534، 530، 529 ،528، 534، 53 530،529 ، 528
ابن حجر عسقلانی:... 44، 262، 264، 278، 292، 349، 396، 414، 515، 549 ،544
ابن حجر مکی...470
ابن حزم: 44000، 331، 332، 381، 437، 460، 503، 504، 506، 507، 522، 540، 541، 543، 548، 549، 560، 500، 498، 497
ابن خطیب:... 324، 330
ابن ذؤيب:...405
ابن راهويه... 288
ابن زاغونی...473
ص: 438
ابن سنان... 128
ابن سید الناس... 536
ابن سيرين... 146، 405، 407
ابن شامه.... 436
ابن شنبوذ... 461، 462، 465، 466
ابن شهر آشوب:... 167، 205
ابن طاهر مقدسی...473
ابن ظفر:...444، 445، 449، 450
ابن عبدالبر قرطبی
ابن عبد البر:... 428 534، 536، 537، 538، 544، 548
قرطبی: ... 544 ،360 ،317 ،292 ،224
ابن عماد حنبلی... 293، 546
ابن غضائری... 121، 210
ابن فورك.... 473
ابن كثير:... 292، 306، 312، 370، 396، 397، 472، 473
إبن قيم جوزيه
ابن قیم...533، 538، 540، 549، 560
إبن قيم جوزيه:... 537
ابن مبارك... 507
ابن مجاهد:... 465، 466
ابن ملجم... 477، 478
ابن نجار... 307
ابن ندیم... 415
ص: 439
ابنوهب... 321
ابن همام... 496
ابوادریس... 259
ابواسحاق اسفراینی... 473
ابوالحسن اشعری... 114، 331
ابوالحسن خنیزی... 68، 167
ابوالعباس نجاشی
ابوالعباس نجاشی...207
نجاشی... 121، 170، 202، 203، 204، 210، 541،501
ابوالقاسم رازی... 44
ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی
ابوالقاسم طبرانی... 249
سليمان بن أحمد طبرانی...290
طبراني.... 239، 240، 248، 249، 250، 251، 382 ،311 ، 253، 267
ابوالكنود... 266
ابوامامه بن سهل... 246
ابوایوب انصاری... 556
ابوبصير:... 118، 127، 214
ابوبكر... 273، 272، 271، 270، 269، 245، 424، 423، 422، 420، 419، 418، 381، 375، 368، 367، 364، 362، 361، 360، 358، 357 ،318 ،274 557 ،554 ،531 ،523 ،522 ،440 ،438 ،431 ،426
ابوبکر احمد بن حسین بیهقی
ابوبکر احمد بن حسين بيهقی:... 291، 521
ص: 440
احمد بن حسین بیهقی...521
بيهقى... 264، 259، 258، 253، 250، 241، 548، 537، 529، 399، 398، 367، 366، 365، 320
ابوبكر بن ابي شيبة... 240
ابوبکر بن منذر
ابن منذر... 237، 240، 241، 258، 282
أبوبكر محمد بن إبراهيم ابن منذر:... 290
ابوبکر محمد بن قاسم بن بشار بن محمد انباری... 318
ابوثور:... 373، 374، 518
ابوجارود... 189
ابوجعفر محمد بن احمد بن جعفر... 389
ابوجعفر محمد بن جریر طبری
ابن جریر طبری... 259، 264، 282، 321
ابوجعفر طبری... 305
أبوجعفر محمد بن جریر طبری... 289
طبری... 259، 264، 289، 305، 311، 321، 398، 397، 349
ابوجعفر محمد بن حسن طوسی
ابوجعفر محمد بن حسن طوسی:...44
شيخ طوسى 122، 121، 106، 67، 44، 427، 220، 208، 204، 202، 179، 178، 177 ،176، 175، 170، 167، 161، 136، 134
ابوجعفر محمد بن علی بن ابراهیم قرشی
محمد بن على بن ابراهيم بن موسی ابوجعفر قرشی... 121
محمد بن علی قرشی... 121
ابوجعفر محمد بن منصور:... 426
ص: 441
ابوحاتم رازی
ابوحاتم رازی... 484، 486 ،288
أبوحاتم... 288، 483، 485، 486
ابوحامد اسفراینی... 473
ابو حامد شرقی...487
ابوحنيفه... 379
ابوخزیمه انصاری
ابوخزیمه انصاری... 271، 276، 419
خزیمه انصاری:... 276، 419
ابوخطاب:... 473
ابوخيثمه... 517
ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی
ابوداوود... 250،287، 288، 378، 469
ابوداوود سلیمان بن اشعث:... 355
ابودرداء:... 234
ابوذر... 251، 447
ابوزبیر... 500
ابوسفيان... 501، 528، 529، 540، 542،541
ابوسفیان کلاعی... 266
ابوسلیمان احمد خطابی... 389، 505
ابوطفیل... 223
ابوظبیان...432
ابوعبد الله ابن ضريس
ابن ضريس... 248، 251
ابوعبد الله ابن ضريس:... 249
ص: 442
ابوعبدالله حاکم نیشابوری
حاكم ابو عبد الله نیشابوری... 253
حاکم نیشابوری... 240، 255، 259، 289، 304، 479، 291
ابوعبدالله زنجانی... 145
ابوعبد الله محمد بن اسماعيل... 470
ابوعبد الملك:... 528
ابوعبید قاسم بن سلام
ابوعبید... 439، 317، 240، 246، 248، 250، 251
ابوعبيد قاسم بن سلام:... 249، 287
ابوعلی نیشابوری... 300
ابو عمرو:... 315، 370، 382
ابو عمرو ابن صلاح
ابو عمرو ابن صلاح...505
ابن صلاح:... 299، 470، 472، 473، 474، 509
ابوقریش... 482
ابو مجلز... 317
ابو محمد ابن حزم...331
ابومرحي بن رزوار مصری...332
ابو مسعود دمشقی
ابو مسعود... 534، 535
ابو مسعود دمشقى... 535
ابوموسی اشعری
ابوموسی:... 242، 249، 387، 458، 504، 506
ص: 443
ابوموسی اشعری... 241، 250، 252، 253، 556، 450، 388، 385، 311،257
ابوموسی محمد بن مثنی عنزی... 518
ابونصر بزنطی
ابونصر... 181
بزنطی...52، 116، 124، 197
ابونعیم اصفهانی
ابونعيم:... 241، 406
ابونعیم اصفهانی 277000
ابووائل:... 266
ابو واقد ليثي
ابوواقد:... 253، 387
ابوواقد ليثى... 250، 253، 388، 554
ابووليد طیالسی... 249
ابوهریره... 538، 539، 553، 556، 557
ابویعلی احمد بن على موصلى
ابویعلی... 250، 264، 289، 473
ابویعلی احمد بن علی موصلی... 289، 253
ابویعلى طوسی:...44
احمد أمين:... 513، 546
احمد بن حنبل
احمد... ،251، 250، 247، 245، 242، 234،
529، 488، 452، 439 ،382، 326، 325، 324، 311، 296، 295، 288، 287، 262، 259، 25
احمد بن حنبل... 244، 249، 250، 253، 374، 407، 452، 455، 456، 488، 504، 507، 548،373، 295، 289، 288، 264
ص: 444
احمد بن شعیب نسایی
احمد بن شعیب نسایی... 289، 302
نسائی:... 237، 303، 311، 501
نسایی... 261، 264، 289، 302، 378، 431، 469، 475، 507
احمد بن عبدالله منادی... 516، 517
احمد بن عيسى:... 482
احمد بن مسعده:... 352، 355
احمد بن منصور شیرازی... 487
احمد عراقی... 196
احمد مازندرانی...205
اردبیلی صاحب جامع الرواة... 179
اسباط بن نصر
اسباط... 528، 529
اسباط بن نصر:... 482، 504، 506
اسحاق بن ابراهيم ابن راهويه
إسحاق بن إبراهيم ابن راهويه... 288
اسحاق بن راهويه... 258، 259
اسماعيل:... 352، 355
اسماعیل بن اسحاق... 398
اسماعيل بن على خطيبي:... 462
اسماعيل بن عمر...292
اسماعیلی:... 524، 535
اشعث:... 530
إمام الحرمين جوینی... 526
ص: 445
ام حبيبه... 501، 540، 541
ام سليم... 553، 557
امين الإسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسی
أبو على طبرسي... 167
امين الإسلام طبرسي:... 45
شيخ أبو على فضل بن حسن طبرسی... 45
شیخ طبرسی... 67، 122، 128، 427
طبرسی... 219، 561
انس بن مالك
ابن مالك:... 532
أنس:... 244، 263، 264، 287، 359، 360، 405، 416، 417، 452، 524، 526، 387، 374
انس بن مالك:... 271، 359، 388، 413، 415، 532، 432
أبو إبراهيم مزنى:... 543، 548
أبو الحسن على بن عمر دارقطنی...291
أبوالحسن محمد بن أحمد... 461
أبوالشيخ عبد الله بن محمد بن جعفر بن حيان
أبوالشيخ... 239، 240
أبوالشيخ عبد الله بن محمد بن جعفر بن حيان...290
أبو الفضل أدفوى
أبوالفضل أدفوى...502
أدفوى... 508
أبو القاسم سهیلی... 536، 537
أبوالقاسم على بن حسين ابن عساكر
ص: 446
ابن عساکر... 261، 262، 548
أبوالقاسم على بن حسین ابن عساکر:... 292
أبو القاسم مفضّل بن محمد راغب أصفهاني
أبوالقاسم مفضّل بن محمد راغب أصفهاني:... 291
راغب اصفهانی... 252، 253
أبوالوفاء قرشى... 496
أبو ألاسود.... 249
أبو أمامة باهلي:... 388
أبوبكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق بصری بزار:... 254، 289
أبوبكر أحمد بن موسى ابن مردويه أصفهاني
ابن مردویه... 237، 239، 240، 241، 258، 261، 265، 291، 382
ابوبکر ابن مردویه اصفهانی...262
أبوبكر أحمد بن موسی ابن مردویه أصفهاني:... 291
أبوبكر باقلانى
أبوبكر باقلانى... 526
باقلانی:... 345، 360
أبوبكر بن أبي خيثمه...404
أبوبكر عبد الله بن محمد بن ابی شیبه
أبوبكر عبد الله بن محمد بن ابی شیبه... 288
ابن ابی شیبه... 239، 259، 311
أبوبكر محمد بن عبد الله بن أشته
أبوبكر محمد بن عبد الله بن أشته لوذرى إصفهاني:... 290
ص: 447
ابن اشته:... 146، 245، 328، 354، 355، 356، 402،380
أبوبكر محمد بن قاسم مقرئ ابن أنباري
ابن انباری... 237، 251، 339، 342، 343، 345، 355، 370، 402
ابوبکر ابن انباری... 462
أبوبكر محمد بن قاسم مقرئ ابن أنباري...290
أبوجعفر نحاس
أبوجعفر نحاس:... 386، 450، 452، 453
نحاس:... 319، 320
أبوحامد غزالى
أبوحامد غزالى...527
غزالي:... 291، 545
أبوحيّان أندلسي:... 342، 403، 548
أبورية: 546000
أبوزرعه عبدالله بن عبد الكريم رازی
أبوزرعه:... 481، 482، 483، 484، 485، 489، 502، 505، 507، 506
ابوزرعه رازی... 290، 300، 303، 481، 482، 484، 485
أبوزرعه عبدالله بن عبد الكريم رازی...481
أبوزميل:... 539
أبوزيد:... 359
أبوسعيد خدری... 388، 556
أبوطالب:... 407
أبوظبيان:... 432
ص: 448
أبو عبد الله محمد بن أيوب ابن ضريس
أبو عبد الله محمد بن أيوب ابن ضريس
أبو عبد الله محمد بن عبد الله:... 291
أبوعبد الله محمد بن يزيد ابن ماجة قزوینی
أبو عبد الله محمد بن يزيد ابن ماجة قزوینی... 289
ابن ماجه.... 246، 288، 378، 505
ابن ماجه قزوینی... 303
أبولهب... 117
أبومنصور احمد بن علی طبرسی
ابومنصور طبرسی... 139، 205
شيخ احمد بن علی طبرسی.... 205
أبويونس:... 257، 262
أبي بن كعب
أبي... ،236 ، 258، 259، 260، 261، 333، 334، 398، 424، 426، 427، 437، 447، 448، 450، 458، 489، 371، 369
أبى بن كعب... 238، 237، 236، 43، 32، 389، 386، 371، 370، 359، 333، 311، 282، 261، 260، 259، 258، 255، 253، 252، 247، 242، 239، 555 ،551، 462، 451، 437، 431، 424 ،399 ،398
أحمد بن عبد الرحيم دهلوی:... 474
أحمد بن منيع بغوى
ابن منيع... 237
أحمد بن منيع بغوی... 288
أحمد محمد شاکر:... 514
أصبغ بن نباته... 113، 117، 195
أعمش... 382، 428، 429، 431، 432
ص: 449
أمير شكيب أرسلان:... 514
أيوب:... 288، 404، 552
(ب)
براء:... 553
بريدة:...251، 253، 387، 388
بغوی (صاحب تفسير):... 283
بلخی... 47
بندار:... 504، 506
(ت)
تفتازانی... 530، 546
(ث)
ثعلبي... 266
شمالی... 121
ثوری:... 324، 507
(ج)
جابر بن عبد الله
جابر:... 111، 112، 253، 311، 387، 388، 557، 553، 522، 500، 498، 497
جابر بن عبد الله... 251
جحدری:... 344، 347
جصّاص:...512
جعفر بن أحمد:... 120
جلال الدین عبدالرحمان بن أبى بكر سيوطى
جلال الدين عبدالرحمان بن أبي بکر سیوطی... 293
ص: 450
سيوطى:... 237، 238، 239، 240، 241، 242، 266، 265، 264، 263، 262، 261، 259، 258، 256، 254، 253، 251، 250، 249، 248، 247، 246، 245، 415، 402، 400، 384، 383، 382، 381، 360، 359، 351، 348، 305، 299، 296، 293، 281، 269، 267، 437، 470، 549
(ح)
حارث بن عبد الرحمان... 355
حارث همدانی...87
حاطب... 348، 551، 555
حذيفه بن يمان
حذیفه... 220، 238، 239، 240، 272، 426، 559
حذيفة بن يمان...311، 272، 240
حر بن قيس:... 554، 559
حسن بصری
حسن:... 282
حسن بصری.... 311
حسن بن حسن... 477
حسن بن عباس بن حريش... 210
حسن بن يوسف بن مطهر حلى
حسن بن يوسف بن مطهر 48000
علامه حلّی:... 48، 99، 121، 167، 176، 427، 464
حسين بن فخي بن على بن حسن بن حسن... 477
حفصه... 263، 271، 272، 311، 364، 380، 557
حکیم ترمذی...345
حمیده دختر ابویونس... 256
ص: 451
(خ)
خاله ابوامامة بن سهل:... 247
خديجة... 19
خرشة بن حر... 236
خزيمة بن ثابت... 421، 422، 423
خضری...446
خطیب بغدادی
خطيب:... 461
خطیب بغدادی... 287، 289، 291، 303، 305، 543، 536، 488
خطيب شربيني... 315
خلف بن سالم... 516، 517
خليلي.... 288، 289، 290
خوانساری (صاحب روضات الجنّات):... 180، 184، 197
(د)
دار قطنی... 237، 291، 506، 515، 517، 518، 548
داوود بن حصين... 405
داوود بن فرقد... 124
داوودی... 527، 528، 529
دهلوی... 474
(ذ)
ذهلى... 486، 487، 488
(ر)
رافعی:... 233، 316، 348، 441، 546
ربیع بن خثيم... 61
ص: 452
رشدين بن كريب...404
رشید عطار... 499، 508
ريان بن صلت...92
(ز)
زبیدی... 387، 546
زبير بن بكار... 501
زر بن حبيش...238، 311، 386، 451
زرقانی...3210، 439، 441
زرکشی... 348، 375، 441، 449، 515، 525
زکی برزالی... 307
زمخشری... 250،337 339، 343، 349، 400، 397، 394
زهری... 311، 488، 557
زيد بن ارقم:... 251، 253، 311، 387، 388
زيد بن ثابت:... 248، 260، 269، 271، 272، 365، 366، 367، 368 417، 418، 419، 420، 422، 423، 426، 427، 359، 311، 279، 277، 274، 428 429، 430، 431، 432، 553، 557
زيد بن على بن حسين... 477
زين الدين بياضى عاملي
زین الدین بیاضی... 167
زین الدین بیاضی عاملي...49
(س)
ساره:... 216، 539
سالم بنده أبو حذيفه
سالم... 360، 553، 557
ص: 453
سالم بنده أبو حذيفه... 360، 426
سالم مولا حذیفه... 359
سالم بن سلمه
سالم بن ابی سلمه... 121
سالم بن سلمه:... 112، 121، 181
سخاوی... 293، 344، 362، 401، 549
سرخسی... 375، 441، 473
سعد الخير... 30، 144، 145، 182، 183، 188، 217
سعد بن أبوقاص
سعد بن أبوقاص:... 388
سعد بن مالك:... 266
سعید برذعی...482
سعيد بن جبير:... 240، 282، 311، 325، 326
سعيد بن عاص... 272، 366، 367
سعيد بن مسيب... 244، 311، 405، 408
سعید بن منصور:... 237، 258، 259، 288، 398، 397، 349، 396
سفیان...321، 498، 504، 507، 528، 529، 539 540، 541، 542، 551، 055
سليمان بن خالد...174
سليمان تمیمی...404
سليم بن قيس هلالی... 145
سماك بن حرب
سماك:... 404، 507
ص: 454
سماك بن حرب:... 506
سمرة بن جندب:... 387، 388
سويد بن غفله... 278
سیبویه:... 42، 336
سید ابوالقاسم جعفر موسوی...55
خوانساری... 55
سيد أعرجی کاظمی... 167
سید محمد مهدی بحر العلوم
بحر العلوم... 55
سيد بحر العلوم.... 55، 167
سید محمد مهدی طباطبایی... 55
سید حسین تبریزی... 167
سید حسین کوه کمره ای...59
سید حسین مکی عاملی:... 221
سيد رضى الدين على بن طاووس حلّى
ابن طاووس... 159، 161، 160، 426
سید بن طاووس...46
سید رضى الدين على بن طاووس حلّى:...46
سید روح الله موسوی خمینی
سید روح الله خمینی...68
سید روح الله موسوی خمینی... 168
سید شهاب الدین نجفی مرعشی... 69
سيد عبد الحسين شرف الدین عاملی
سید شرف الدين:... 63، 200
سیّد شرف الدين عاملی... 101
ص: 455
سید عبد الحسين شرف الدین... 168، 330
سيد عبد الله بن سید محمد رضا شبّر حسینی کاظمی
سید شبّر... 192
سید عبدالله بن سيد محمد رضا شبّر حسینی کاظمی.... 192
سيد عبدالله شبّر.... 123
سيد على بن معصوم مدنی شیرازی
سيد على بن معصوم مدنی... 120
سید علی بن معصوم مدنی شیرازی... 55
سید علی خان مدنی... 167
سيد مجاهد طباطبایی.... 159
سید محسن اعرجی کاظمی بغدادی
سید محسن اعرجی بغدادی... 49
سید محسن اعرجی کاظمی... 57
سید محسن امین عاملی:... 68، 168
سید محمد تقى حكيم.... 220
سید محمدحسین شهرستانی...60
سید محمد حسین طباطبایی
سید محمد حسین طباطبایی... 68، 168
طباطبایی:... 107، 140، 149، 151، 216، 456
سیّد محمد رشیدرضا
رشیدرضا...403
سیّد محمد رشیدرضا... 511
محمد رشید رضا... 511، 546
سید محمد رضا گلپایگانی... 69
سیّد محمد شهشهانی... 59، 167
ص: 456
سید محمد طباطبایی... 58
سید محمد کوه کمره ای... 68
سید محمد هادی میلانی:... 66، 168
سید مرتضى بن على بن حسين موسوى (علم الهدى)
سید مرتضی... 41، 44، 45، 67، 98، 99، 447، 446، 219، 178، 136، 122، 108
سید مرتضى بن على بن حسین موسوی:... 41
علم الهدى... 41
سید موسوی خوانساری... 167
سید مهدى (صاحب منهاج الشريعة)... 167
سید نعمت الله شوشتری جزائری
سید نعمت الله جزائری...190
سید نعمت الله شوشتری... 190
محدّث جزائری... 133، 136، 190
سيد نور الله شوشتری... 167، 50
سید هاشم (بحرانی)...123، 206
سيد هبة الدين شهرستانی... 168
(ش)
شاطبی...401
شافعی:... 86، 287، 294، 374، 408، 453، 473، 456
شرف ابن نابلسی... 307
شرف الدین دمیاطی
دمیاطی... 528
شرف الدین دمیاطی... 529
ص: 457
شریف رضی... 68، 167
شعبی:...415
شقيق.... 428، 429، 430، 431
شمس الدين ذهبى
ذهبي.... 289، 292، 306، 405، 465، 466، 481، 484، 488، 491، 540، 549
شمس الدين ذهبى.... 536
شوکانی...293، 451، 546، 549
شهاب الدین خفاجی... 400
شهاب الدین قسطلانی
شهاب الدین قسطلانی... 537
قسطلانی:... 537، 538
شهاب الدين محمود بن عبد الله آلوسی بغدادی
آلوسی...،229، 233، 414، 439، 561
شهاب الدین محمود بن عبد الله آلوسی بغدادی...293
شهرستانی (صاحب الملل والنحل):... 146، 147
شیخ ابراهیم کلباسی... 59
شیخ ابواسحاق شیرازی.... 473
شیخ ابو عمرو محمد بن عمر کشی
شیخ ابو عمرو محمد بن عمر کشی...203
شیخ کشی... 124، 129، 204
شیخ احمد بن محمد مهدی نراقی
احمد نراقی... 120، 169، 191
شیخ احمد بن محمد مهدی نراقی... 191
نراقی... 191
شیخ انصاری.... 157
ص: 458
شيخ أبو الحسن شعراني
شعرانی... 168
شيخ أبوالحسن شعراني.... 168
شیخ جعفر كاشف الغطاء
شیخ جعفر... 56
شیخ جعفر كاشف الغطاء:... 56، 107، 219
شيخ حسام الدین محمد صالح بن احمد مازندرانی... 196
شیخ رحمت الله هندی...225
شیخ عباس قمی...192، 200
شيخ عبد الحسين أمينى... 168
شیخ عبد الحسين رشتى نجفى:... 68، 168
شيخ عبد العلى أنصارى هندى.... 508
شيخ على بن عبد العالى كركى عاملى
شيخ على بن عبد العالى كركى عاملی... 49
محقق ثاني...49
محقق کرکی... 167
شيخ فتح الله کاشانی... 50، 167
شيخ محبّ الله بن عبد الشكور... 508
شیخ ملا علی قاری
شيخ على قاری... 507
ملا على قاری... 507
شیخ یوسف بحرانی
محدّث بحرانی... 159، 161، 190
محقق بحراني... 186
يوسف بحرانى... 181، 184، 206
ص: 459
شیطان... 19، 20، 520، 521
(ص)
صبحی صالح... 365
خالد:... 522 بن صدقة
صلاح الدین علائی... 537
صهيب... 552، 556
(ض)
ضحاك:...311، 327، 555
ضياء الدين محمد بن عبد الواحد مقدسی
ضیاء مقدسی... 292، 305، 307، 515
ضياء الدين محمد بن عبد الواحد مقدسی... 305
مقدسی... 505، 307، 305، 304، 292
(ط)
طاووس:... 46، 159، 160، 161، 406، 407، 426
طحاوی:... 321، 436، 499، 502، 542
طلحه... 545، 556
طه حسين... 548
طیالسی... 237، 248، 288
(ع)
عایشه دختر ابوبکر
عایشه... 47، 48، 238، 239، 246، 247، 256، 341، 339، 338، 337، 329، 328، 325، 324، 319، 315، 314، 282، 280، 274، 264، 263، 262، 257، 388، 387، 385، 380، 379، 378، 377، 376، 375، 374، 373، 372، 371، 356، 353، 350، 343، 342، 518، 517، 454، 453، 452، 447، 446، 445، 443، 439، 438، 437، 410، 409، 403، 402، 401، 400، 557، 556، 554، 553، 552، 550، 545، 536، 526، 523، 522، 520
ص: 460
عایشه دختر أبوبكر.... 311
عبد الاعلى بن عبد الله بن عامر:... 355
عبد الرحمان بن حارث بن هشام... 272
عبد الرحمان بن عوف
عبد الرحمان بن عوف:... 254، 311، 452، 554
عبد الرحمان.... 385، 556
عبد الرحمان بن غنم أشعري:... 522
عبد الرحمان بن محمد بن إدريس
رازی... 290
عبد الرحمان بن يزيد بن جابر
عبد الرحمان بن يزيد... 234، 382
عبد الرحمان بن يزيد بن جابر...522
عبد الرزاق بن همام صنعاني
عبد الرزاق:... 237، 245، 264، 504، 506، 553، 557
عبد الرزاق بن همام... 249
عبد الرزاق بن همام صنعاني:... 259، 287
عبد العزيز بن أبي رواد... 406
عبد العزيز دهلوی... 225
عبد القادر قرشی...542
عبد الكريم بن عبد الرحيم... 120
عبد الله بن أبي:... 525، 526
عبد الله بن ابى بكر:... 372، 373، 374، 453
عبد الله بن احمد:... 237، 486
عبد الله بن زبير
ص: 461
ابن زبیر... 282، 387، 388
عبد الله بن زبیر... 272، 378
عبد الله بن عباس
ابن عباس... 75، 95، 224، 240، 242، 248، 255، 256، 258، 279، 301، 326، 327، 328، 329، 334، 400، 399، 398، 397، 396، 395 ،394 ،388 ،387 ،378 ،350 ،349 ،346 ،340 ،339 ،338 ،337 ،335، 557 ،553 ،540 ،539 ،535 ،534 ،520 ،507 ،504 ،494 ،439 ،431 ،413 ،410 ،406 ،405 ،404 ،40
عبد الله بن عبّاس:... 21، 240، 248، 258،
بن عمر بن ابان مشکدانه... 517 الله عبد
عبد الله بن عمر بن خطاب
ابن عمر... 268، 439، 500، 525، 553، 557،556
عبدالله بن عمر:... 311، 359، 407، 415
عبد الله بن عمر بن خطاب:... 267
عبدالله بن محمد بن حسن مامقانی
عبد الله بن محمد حسن مامقانی:... 61
شيخ عبد الله مامقانی:... 167
شيخ مامقانی.... 158
مامقانی... 185، 208، 220
عبدالله بن مسعود
ابن مسعود... 234،235، 252، 253، 261، 398، 385، 384، 383، 382، 381، 380، 376، 369، 368، 315، 314، 282، 279، 277، 266، 265، 262، 528، 527، 466، 464، 462، 461 ،460 ،450 ،432 ،431 ،430 ،429 ،428 ،427
عبد الرحمان... 430
عبد الله بن مسعود... 21، 32، 43، 234، 236، 426، 428، 429، 433، 462، 382، 359، 367، 311، 277، 253،
ص: 462
عبد المؤمن بن خالد حنفی... 406
عثمان بن عفان
چهارمین خلیفه... 378
عثمان:... 31، 32، 46، 47، 238، 239، 319، 318، 317، 316 ،315، 311، 283، 282، 281، 280، 279، 278، 277، 276، 272، 271، 257 ،256 ،352 ،351 ،350 ،347 ،345 ،344 ،343 ،342 ،341 ،339 ،338 ،337 ،335 ،334 ،325 ،323 ،322 ،321 ،414 ،403 ،402 ،401 ،400 ،368 ،367 ،366 ،365 ،364 ،361 ،360 ،358 ،357 ،356 ،355 ،354 ،353 ،466 ،465 ،464 ،463 ،462 ،438 ،436 ،433 ،431 ،430 ،429 ،428 ،427 ،426 ،425 ،424 ،423 ،421، 557 ،556 ،555 ،553 ،552 ،551 ،535 ،531 ،517 ،516
عثمان بن عفان:... 46، 47، 262، 339
عراقی... 305
عروة بن زبير... 311
عزّ بن عبد السلام... 410
عطاء:... 407، 534، 535
عطاء خراسانی...535
عطية بن قیس کلابی...522
عکرمه بربری
عکرمه...311، 335، 370، 397، 403، 404، 405، 406، 407، 494، 507، 541،520
عکرمه بربری... 408
عكرمة بن عمّار:... 539، 540، 541
علامه فاضل تونى
تونی... 167
علامه تونی...51
علقمه... 234
ص: 463
على بن ابراهيم قمی
شيخ على بن ابراهيم قمی.. 120، 139، 187
على بن إبراهيم... 57، 121، 169، 181، 183
شیخ قمی... 125
قمی: ... 188، 180
علی بن حمزه مراوی صقلی... 332
على بن سالم:... 93
على بن عبدالله بن عبّاس:... 405
على بن مدينى
على بن مدینی:...404، 482، 506، 535
مدینی... 296
عمران بن جریر... 317
عمران بن حدير
عمران بن حطان:... 477، 478
عمر بن حاجب...307
عمر بن خطاب
خلیفه دوم... 58
عمر:... 179، 236، 243، 244، 245، 246، 247، 362، 360، 311، 306، 292، 279، 276، 273، 272، 271، 270، 269، 261، 260، 259، 258، 254 ،248، 437، 436، 435، 423، 422 ،421 ،420 ،419 ،418 ،414 ،405 ،386 ،385 ،380 ،379 ،371 ،364 ،363 ،553 ،552 ،551 ،550 ،531 ،527 ،526 ،516 ،498 ،477 ،465 ،464 ،452 ،450 ،449 ،448 ،445 ،439، 559 ،558 ،557 ،556 ،555 ،554
عمر بن خطاب:... 94، 95، 96، 105، 175، 452، 449، 422 ،420، 311، 272، 268، 267، 261، 258، 256، 254، 248، 247، 243، 242، 240، 236
عمرو بن ابى المقدام... 119
ص: 464
عمرو بن میمون... 533، 534
عمرو بن نافع...263
عیاشی... 122، 124، 180، 194، 195، 202، 203، 204، 206
عیدروسی.... 293
عيسى بن عمر:... 282
عيسى ثقفى ثقفى:... 344، 347
عینی حنفی
عيني:... 537
عینی حنفی... 528
عيينة بن حصن:... 550، 554
(ف)
فاضل جواد... 68، 167
فخرالدین رازی
فخرالدین رازی... 336
فخر رازی...381،380،291...
فریابی.... 258، 259، 282
فیروزآبادی... 515
(ق)
قاسم:... 249، 287، 290، 318، 405، 408، 453، 477
قاسم بن محمد بن ابى بكر
قاسم بن محمد:... 373
قاسم بن محمد بن ابى بكر...372، 374
قاضی ابوطبيب:... 291، 473
ص: 465
قاضی عبد الوهاب:... 473
قاضی عیاض مالکی... 521
قتاده:... 359
قواریری...506
(ک)
کاشف الغطاء:... 62،56، 68، 96، 99، 107، 219، 168، 167، 111، 108
كثير عزّه
كثير:... 407
كثير عزة:... 407
کرباسی... 167
کرمانی... 528، 529
كعب بن عياض أشعري... 388
(ل*
ليث بن ابى مسلم... 497، 499
ليث بن سعد... 245، 500
(م)
مازری... 360، 546
مالك بن أنس:... 32، 244، 264، 287، 294، 405، 374، 407، 452، 373، 372
مالك بن دينار:... 344، 347
مأمون... 93، 384
مباركفوری... 302
مبارك محمد بن محمد ابن أثير:... 292
مجالد... 258
ص: 466
مجاهد...281، 282، 311، 408
محبّ الله بن عبد الشكور... 508
محقق تبریزی... 167
محمد...167
محمد ابراهیم نعمانی
محمد ابراهیم نعمانی... 204
نعمانی... 129
محمد ابوزهره 357000
محمد باقر مجلسی
علامه مجلسی... 185، 214
مجلسی... 123، 124، 130، 13، 135، 137، 217، 205، 193، 157
محمد باقر مجلسی... 54، 107، 167
محمد بن إسماعيل بخاري
بخاری... 162، 234، 238، 242، 243، 247، 324، 316، 304، 302، 300، 299، 297، 294، 288، 287، 281، 277، 271، 269، 264، 259 ،249 ،248 ،481 ،480 ،479 ،477 ،475 ،473 ،470 ،469 ،466 ،438 ،429 ،418 ،413 ،409 ،408 ،397 ،379 ،370 ،507 ،506 ،505 ،500 ،499 ،496 ،495 ،494 ،493 ،491 ،490 ،489 ،488 ،487 ،486 ،484 ،483 ،482 ،533 ،532 ،531 ،530 ،529 ،527 ،525 ،524 ،523 ،522 ،520 ،515 ،514 ،513 ،512 ،511 ،509 ،508، 561 ،538 ،537 ،536 ،534
محمد بن إسماعيل بخارى:...288، 296
محمد بن الفضيل:... 120
محمد بن أبي بكر... 554، 558
محمد بن حسن بن فروخ صفار قمی
شیخ صفار... 119
ص: 467
شیخ صفار قمى.... 124
محمد بن حسن بن فروخ صفار قمی...203
محمد بن حسن حرّ عاملی
محمد بن حسن حرّ عاملی...53
شیخ حرّ عاملی... 122، 137، 149، 167، 197، 190، 185، 184، 179
محمد بن حسین شیخ بهایی
بهاء الدين عاملی... 51
شیخ بهایی... 51، 128، 160
شيخ بهاء الدين عاملی:... 167، 209
شیخ محمد بن حسين (شیخ بهایی)... 51
محمد بن خالد... 489
محمد بن زید بن مروان... 426
محمد بن سعد
ابن سعد:... 223
محمد بن سعد:... 408
محمد بن سليمان... 114
محمد بن عبد الله كامل بن حسن رضا بن حسن سبط:... 477
محمد بن عقيل:... 546
محمد بن على أباسمينة... 121
محمد بن على بن بابویه (شیخ صدوق)
شیخ صدوق:... 38، 53، 67، 84، 96، 98، 201، 189، 176، 169، 166، 161
صدوق... 136، 137، 141، 149، 150، 161، 290، 219، 202، 183، 175، 174، 167
ص: 468
محمد بن على بن بابويه... 38، 169
محمد بن عیسی ترمذی
ترمذی... 235، 236، 252، 254، 256، 264، 469، 475، 450، 503، 311، 302، 301، 288
محمد بن عیسی ترمذی... 289
محمد بن کعب قرظی... 431
محمّد بن محمد بن نعمان مفيد
محمد بن محمد بن نعمان... 40
محمّد بن محمّد بن نعمان مفيد:... 146
مفيد:... 143، 147، 219، 472، 509
محمد بن مسلم زهری.... 311
محمد بن مسلمه... 554، 556
محمد بن یعقوب کلینی
شیخ کلینی... 107، 119، 124، 161، 175، 217، 213
کلینی:... 125، 149، 161، 169، 176، 180، 219، 218، 217، 216، 215، 214، 213، 212، 211، 210، 209، 208، 207، 197، 194، 188، 186، 181، 221، 220
محمد بن يعقوب کلینی... 207
محمد بن يعقوب:... 355، 487
محمد بن يوسف بن واقد فریابی... 287
محمد بن يوسف مؤذن...487
محمدتقی مجلسی... 185
محمد جواد بلاغی... 61، 97، 107، 168، 201
محمد حسن آشتیانی... 60
ص: 469
محمد حسن بن عبدالله مامقانی نجفی:... 61
محمد رضا مظفّر...459
محمد صالح مازندرانی... 196
محمد عبده:... 512، 546
محمد علی اردوبادی غروی
اردوبادی...،50، 200، 457، 459
محمد علی اردوبادی غروی... 168
محمد نهاوندی:... 68، 167
محمود أبوريه... 513
محمود بن أبي القاسم (صاحب کشف الارتيعاب):... 167
محيى الدين... 499، 508
مزنی:... 42، 543
مزی... 536
مسروق... 527، 536
مسلم بن حجاج نیشابوری
مسلم:... 163، 235، 241، 242، 244، 252، 299، 288، 281، 264، 262، 259، 257، 253، 370، 324، 316، 311، 304، 303، 302، 300 ،466 ،438 ،431 ،409 ،408 ،379 ،378 ،376 ،479 ،475 ،474 ،473 ،472 ،471 ،470 ،469 ،494 ،493 ،487 ،486 ،483 ،482 ،481 ،480 ،502 ،501 ،500 ،499 ،498 ،497 ،496 ،495 ،520 ،509 ،508 ،507 ،506 ،505 ،504 ،503، 561 ،542 ،539 ،537 ،533 ،532
مسلم بن حجاج... 249، 289
ص: 470
مسلم بن حجاج نيشابوری... 229، 288، 299
مسلم نیشابوری...494
مسلمة بن مخلد انصاری:... 266
معاذ بن جبل... 359
معمر... 557
مغلطاي:... 294، 523
مغیرہ بن شعبه
مغیره... 398
مغیرہ بن شعبه:... 554
مغيرة بن سعيد:... 165
مقبلی:... 510، 546
:مکی: 363000، 364، 438
ملامحمد محسن فیض کاشانی
فیض کاشانی:... 123، 167، 179، 180، 188، 218، 216
محدّث کاشانی... 110، 123، 124، 125، 136، 144، 199
محمد محسن فیض کاشانی... 52، 179
ملا معين:... 302
مناوی:... 484، 491
منخّل بن جمیل اسدی
منخل:... 118
منخل بن جمیل اسدی.... 119
موسى بن يسار:... 406
ص: 471
موسی تبریزی... 60
ميرزا حسين بن محمد تقی نوری طبرسی
ميرزا حسين بن محمد تقی نوری طبرسی... 200
محدث نوری... 61، 160، 190، 201
ميرزا حسین نوری... 200
میسر:... 113، 122
(ن)
نافع: 263، 405
نجدة حروری... 405
نصارا:... 22، 272، 554
نور الدين على بن حسام متقی هندی
متقی هندی.... 238
نور الدين على بن حسام متقی هندی...293
نووی... 299، 379، 381، 460، 473، 495، 532، 533، 540، 542، 544
نیشابوری.... 229، 240، 253، 255، 259، 479، 338، 304، 300، 299، 291، 289، 288
(و)
وكيع:... 432
(ه-)
هشام بن عمار... 522
(ی)
يحيى بن سعید انصاری
يحيى بن سعيد... 372، 373، 404، 408
ص: 472
يحيى بن سعید انصاری:... 374، 453
يحيى بن معين
ابن معين:... 287، 531
يحيى بن معين:... 405، 516، 517، 530
یزید بن ربیعه... 530
يزيد بن زریع... 317
يمامه... 270، 273، 275، 358، 362، 418، 420
يونس:...404
ص: 473
آذربایجان...272
آفریقا:... 404، 407
ارمنستان... 272
إصفهان:... 186، 406
أرمينية... 271
بحرين:... 554
بصره:...241، 250، 404، 494
بغداد:... 462، 488
ثقيف:... 283
جزيرة العرب... 550، 554
حبشه...541،501
حجاز... 170، 301
حجة الوداع:... 498، 500، 552، 556
حراء:...19
خراسان... 291، 301، 406، 407، 490
دار السلطنه اصفهان... 186
دار الهجرة:... 287
روز خیبر... 537
روز غدیر خم... 415
روز قیامت... 74، 83، 117، 223، 329، 523
روز مسیلمه...324
سال فتح:... 501، 538
ص: 474
سرزمین جَنَد:... 407
سمرقند:... 406، 490
شام... 215، 235، 262، 271، 292، 306، 307، 407، 462، 494، 545
عراق... 170، 271، 301، 545
عید قربان... 500
قیامت... 74، 83، 86، 117، 150، 223، 329
كعبه... 532، 555
کوفه:... 117، 129، 272، 427
کوهستان... 223، 412
ماوراء النهرين... 170
ماه رمضان...411
محله هنبازین...463
مدينة... 145، 146، 272، 301، 370، 371، 405، 406، 413، 431، 523، 528 529، 553، 557
مسجد... 117، 129، 272، 362، 419، 420، 532، 555، 556
مسجد الحرام... 297
مسجد النبي...404
مسجد کوفه... 117
مصر:... 266، 289، 292، 293، 331، 332، 407، 462، 494
مغرب... 300، 301
مکه...،84 215، 406، 413، 500، 501، 521، 523، 542،529
ص: 475
منی:... 77، 78، 498، 500
موسم حج... 404
هنگام ظهور... 148، 200
يمامة:... 269، 273، 420
يمن:... 164، 407
يوم الخميس... 95
يوم القيامة:... 74، 83، 86، 223، 241، 242، 257، 258، 328
يوم اليمامة:... 269
ص: 476
الإتقان في علوم القرآن
الإتقان:... 234، 262، 273، 283، 345، 348، 402، 440،380
اتقان:... 66، 289، 291، 458
الإتقان في علوم القرآن:... 247، 312
إثبات الهداة:... 185
احکام القرآن... 398
اختيار معرفة الرجال:... 178
الإرشاد
الإرشاد:... 146
إرشاد:... 140، 147، 204، 211
إرشاد الساری... 311
إعلام الموقعين... 560
الأحاديث المتواترة:...546
الإحتجاج على أهل اللجاج
الإحتجاج....205
الإحتجاج على أهل اللجاج.... 205
احتجاج... 79، 139، 141، 205، 295، 476، 506، 555
الأطراف:... 534
الإعتقادات:... 176
الانتصار... 345، 375، 440
البحر المحيط:... 312
ص: 477
البدر الطالع... 293
البرهان... 348
البرهان في تفسير القرآن... 206
البرهان في علوم القرآن... 312
البيان في تفسير القرآن
البيان... 107، 144، 175
البيان في تفسير القرآن:... 168
تفسير البيان... 107
تقریب:... 299، 544
التسهيل لعلوم التنزيل:... 312
التنقيح لألفاظ الجامع الصحيح:... 515
الجرح والتعديل:... 485، 489، 490، 504
الجمع:...535
الحاشية على الوافي:... 168
الدر المنثور:... 236، 241، 311
الدعوة الإسلامية:... 68، 168
الذيل الممهد.... 296
الرائيه:...401
الرد على من خالف مصحف عثمان:... 278، 352، 350
السرائر في الفقه:... 68
السنن الكبرى...253
السنن الكبرى... 253
سنن کبری... 259، 264
السنن الكبير:... 302، 303
الشعب:... 398
ص: 478
الشيعه و المنار:... 68
الصافي في تفسير القرآن... 180، 188
الضوء اللامع.... 293
العلم الشامخ...510..
الفرقان... 55، 324، 327، 328، 379، 409، 410، 465
القول المسدّد في الذب عن المسند:... 296
الكافي
الكافي:... 126، 127، 144، 157، 182، 193، 208، 197
کافی... 30، 90، 107، 121، 127، 137، 145، 212 ،210 ،209 ،208 ،207 ،200 ،199 ،197 ،196 ،194 ،186 ،184 ،183 ،176 ،157 ،156 ،148 ،146، 493 ،444 ،297 ،242 ،217 ،213
کتاب شریف کافی... 30
الكواكب الدارى... 528
المجتبى:... 302، 303، 477
المختاره... 305، 306
المستدرك على الصحيحين
المستدرك على الصحيحين:... 240، 304
صحیح مستدرك:... 304
مستدرك حاكم...306، 311
المصنف:... 237، 240، 471
المنار:... 68، 346، 376، 378
المنهاج:... 175، 495
الميزان في تفسير القرآن
ص: 479
الميزان... 68، 107، 119
الميزان في تفسير القرآن.... 168
النور السافر في أعيان القرن العاشر:...293
الوجيزة:... 209
انجيل... 22، 149، 336
أجوبة مسائل جار الله:... 168
أصل الشيعه و أصولها... 62، 68، 168
أمل الآمل... 179
بحار الأنوار:... 136، 185، 186، 193، 205
بحوث في علوم القرآن:... 168
بستان المذاهب... 66
بشرى الوصول إلى أسرار علم الأصول
بشرى الوصول... 99، 167
بشرى الوصول إلى أسرار علم الأصول.... 61
بصائر الدرجات... 203
تاريخ التشريع الإسلامي:...446
تاريخ مدينة دمشق... 311
تحفة الأحوذى...302
تفسير آلاء الرحمن
آلاء الرحمن:... 107، 168
تفسير آلاء الرحمن... 201
تفسير ابن كثير... 312
تفسير الصافى... 110
تفسیر بغوی.... 311
تفسیر خازن... 311
ص: 480
تفسیر رازی... 311
تفسير صافي... 180
تفسیر طبری... 311
تفسير عیاشی... 137
تفسير قرطبی...311
تفسیر قمی... 189
تفسير كبير... 255
تنفيد قول العوام بقدم الكلام
تفنيد قول العوام... 168
تنفيد قول العوام بقدم الكلام.... 68
تنزيه التنزيل:... 168
تورات:... 22، 149، 183، 188، 336
تهذيب الآثار:... 264، 305
تهذيب الأحكام:... 178، 190
تهذيب الأصول:... 69، 168
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال:... 166
ثواب الأعمال:...174
جامع الأصول: 209000، 253، 311
جامع الرواة:... 179
جامع المعارف و الاحکام...193
سنن ترمذی
جامع ترمذی...302
الجامع الصحيح... 289
جزء فيه اختلاف المصاحف:...426
ص: 481
جمال القرّاء:... 362
جمع الجوامع...545
حاشية الرسائل:... 167
حجة الله البالغة.... 474
حق اليقين في معرفة اصول الدین... 193
خلاصه الأقوال:... 176
دراسات اللبيب... 302
رساله سرويه... 146، 147
رسالة في حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف:... 60، 167
روح المعانی... 293
روضات الجنات... 180
روضة الواعظين: 140، 204
زاد المعاد:... 540
زوائد المسند... 237
زيادات مسند... 382
سعد السعود... 46
سنن ابن ماجه
سنن ابن ماجه:... 247، 469
صحیح ابن ماجه...311
کتاب ابن ماجه:... 304
سنن ابو داوود... 302، 475، 505
سنن بیهقی:... 311
سنن نسائی:...302
شذرات الذهب:... 293
شرح التقريب:... 299
ص: 482
شرح الرائيه:... 356
شرح الرسائل في علم الأصول:... 60
شرح الزبدة في الأصول:... 68
شرح الكافي:... 145
شرح المفاتيح... 192، 193
شرح الوافي في علم الاصول.... 49
شرح بخاری... 234، 382، 494
شرح صحيفه سجاديه... 55
شرح مسلم:... 472، 497، 508
شعب الإيمان... 250
صحیح بخاری
الجامع الصحيح:... 298
الجامع الصحيح المسند من حديث رسول الله... 298
صحیح بخاری:... 162، 163، 229، 242، 247، 513، 511، 508، 505، 500، 496، 475، 474، 469، 466، 408، 316، 311، 302، 300
صحیح مسلم:... 247، 481، 482، 499، 502، 507
صحيحين علل الحديث:...515
عروة الوثقى...59
علم اليقين...181، 188
عهدين...22
غرر الفوائد المجموعة في بيان ما وقع في مسلم من الأحاديث المقطوعة... 497، 499، 515
غريب الصحيحين:... 515
فتح الباري:... 246، 311، 511
فصل الخطاب... 200
کاشف:... 98، 484
ص: 483
كتاب الضعفاء... 483، 484، 491
کتاب الغيبة:...204
کتاب علل... 301
کشاف:... 311، 339، 343، 400، 401
كشف الإشتباه في الرد على موسى جار الله... 168
كشف الإشتباه في مسائل جار الله:... 68
كشف الظنون:...304، 306
كنز العمّال:... 273، 293، 311
لؤلؤة البحرين:... 180
مباني تكملة المنهاج.... 175
محاضرات الادباء
محاضرات...253
محاضرات الادباء... 252
مرآة العقول... 107، 135، 137، 157، 185، 186
مستمسك العروة... 175
مستند الشيعة... 191
مسلّم الثبوت:... 508، 546
مسند احمد:... 236، 242، 247، 296، 311
مسند أبو يعلى موصلی.... 311
مشارق الأنوار:... 536
مشرق الشمسين.... 160
مشكل الآثار... 312
مشكل القرآن... 384
مصائب النواصب... 50
مصابيح الأنوار:... 193
ص: 484
مصاحف:... 146، 234، 238، 272، 276، 454 ،428 ،426 ،425 ،424 ،422 ،374 ،369 ،365 ،358 ،355 ،351 ،344 ،332 ،328 ،311 ،280
مطالع الأنوار:...536
المعجم الاوسط
اوسط.... 240، 250
الاوسط:... 239 معجم
معراج السعادة:... 191
مفتاح الكرامه...97
مناهج المعارف... 55
مناهل العرفان فى علوم القرآن... 312
من لا يحضره الفقيه...150، 174، 175، 176، 242
منهاج الأحكام... 191
منهاج الشريعة في الردّ على ابن تيمية:
منية المحصّلين في حقيّة طريقة المجتهدين:... 196
الموطأ
موطأ:... 294، 469
موطأ مالك: 000 242، 247، 311
نقد الصحيح... 515
نقض الوشيعة في الرد على موسى جار الله... 168
نكت الإنتصار:... 345
وافى... 123، 180، 181
وسائل الشيعه... 184، 185
ينبوع... 444، 445، 449، 450
ص: 485
ص: 486
* قرآن کریم.
* نهج البلاغه: سید رضی، تحقیق: شیخ محمّد عبده، دار الذخائر، قم، سال 1412.
(الف)
1. إثباة الهداة بالنصوص والمعجزات: محمّد بن حسن حرّ عاملى دار الكتب الإسلامية چاپ سوم سال 1365 ش.
2. أجوبة المسائل المهنائية: حسن بن يوسف بن مطهر حلّي، خيام، قم، سال 1401.
3. أجوبة مسائل جار الله: سید عبدالحسین شرف الدین، عاملی، نعمان، نجف، چاپ سوم، سال 1386
4. إختيار معرفة الرجال (رجال كشى): محمّد بن حسن طوسی تحقیق سید مهدی رجائى مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، سال 1404.
5. إرشاد الساري في شرح صحيح البخاري: شهاب الدين قسطلاني، دار احياء التراث العربي، بيروت، [بى تا].
6. إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأصول: محمد بن علی بن محمد ستوكانى، مطبعة المصطفى البابي الحلبي واولاده، بمصر، چاپ،یکم سال 1352 - 1937 م.
7. أسد الغابه عزّالدين ابن اثیر جزرى دار الكتب العربي، بيروت [بی تا].
8. إشارات الأصول: محمد ابراهيم بن محمد حسن،کرباسی چاپ یکم [بی نا - بی تا].
9. أضواء على السنة المحمدية: محمود أبورية، نشر البطحاء، چاپ پنجم [بی تا].
10. إظهار الحق في الرد على النصاری: رحمت الله دهلوی، هندی تحقیق و تعلیق: محمد احمد محمد عبدالقادر خلیل، ملكاوى ادارة العامة للطبع والترجمه، رياض، سال 1410 - 1989 م.
11. إعجاز القرآن والبلاغة النبوية: مصطفی صادق، رافعی دار الكتب العربي، بيروت، چاپ نهم، سال 1393.
ص: 487
12. إعلام الموقعين عن ربّ العالمين: محمّد بن أبي بكر بن قيم جوزية، تحقيق: طه عبدالرؤوف سعد، دار الجيل، بیروت، سال 1973 م.
13. آفة أصحاب الحديث عبدالرحمان ابن جوزى حنبلى مكتبة نينوى الحديثة، قم، [بى تا].
14. الإتقان في علوم القرآن: عبد الرحمان بن ابی بکر سیوطی، تحقیق سعید مندوب، دار الفكر، بيروت، چاپ یکم، سال 1416.
15. الإحتجاج: احمد بن على بن ابى طالب طبرسی، تحقیق سید محمد باقر خرسان، دار النعمان، سال .1386
16. الإحكام في أصول الأحكام علی بن محمد، آمدی، تحقیق عبد الرزاق عفيفى المكتب الإسلامی، چاپ دوم سال 1402
17. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد محمّد بن محمّد بن نعمان (شیخ مفید)، تحقيق: مؤسسة آل البيت، دار المفید، بیروت، چاپ دوم سال 1414
18. الإستذكار: يوسف بن عبدالله نمری ابن عبد البر، تحقيق: سالم محمد عطا - محمد على معوض، دار الكتب العلمیة بیروت چاپ یکم سال 2000م.
19. الإستيعاب في معرفة الاصحاب يوسف بن عبدالله نمری (ابن عبدالبرّ)، تحقیق علی محمد بجاوی، دار الجيل،بیروت چاپ یکم، سال 1412.
20. الإصابة في تمييز الصحابة: احمد بن حجر عسقلانی دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1415
21. الأصول الأصليّة: محمد محسن فيض كاشانی سازمان چاپ دانشگاه، ایران، سال 1390
22. الأصول السرخسي ابوبكر محمد بن احمد سرخسی، تحقیق: أبوالوفاء، افغانی، دار الكتب العلمية، بیروت، چاپ یکم، سال 1414 - 1993م.
23. الأصول العامة للفقه المقارن: سيد محمّد تقى حكيم مؤسسة آل البيت عليهم السلام چاپ دوم سال 1979 م.
24. الإعتقادات في دين الإمامية محمد بن على بن حسين بن بابویه شیخ صدوق تحقيق عصام عبدالسيد دار المفيد للطباعة والنشر والتوزیع بیروت، چاپ دوم، سال 1414 - 1993م.
25. الأمالى: محمد بن على بن حسين بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، مؤسسة البعثة، قم، [بى تا].
ص: 488
26. الأنساب: عبدالكريم بن محمّد تمیمی، سمعانی، تحقیق عبدالله عمر بارودی دار الجنان، بیروت، چاپ یکم، سال 1408.
27. الأنوار النعمانية: سيد نعمة الله، جزائري، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، چاپ چهارم، سال 1404
28. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة محمد بن حسن حرّ عاملی تحقیق مشتاق، مظفر دلیل ما، قم، سال 1380 - 1422.
29. آلاء الرحمن في تفسير القرآن محمد جواد بلاغى مكتبة الوجداني چاپ دوم [بی تا].
30. إمتاع الأسماع تقى الدين احمد بن علی، مقریزی، تحقیق: محمد عبدالحميد نمیسی، دار الکتب العلمية، بيروت، چاپ یکم، سال 1420
31. أمل الآمل في علماء جبل عامل محمّد بن حسن حرّ عاملی تحقیق سید احمد حسينى مكتبة الاندلس، بغداد، چاپ یکم، سال 1385
32. أنساب الأشراف احمد بن يحيى بلاذری تحقیق محمّد باقر محمودى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، چاپ یکم، سال 1394.
33. أوائل المقالات محمّد بن محمّد بن نعمان شیخ مفید تحقیق شیخ ابراهیم انصاری، دار المفيد بیروت، چاپ دوم سال 1414
34. أصل الشيعة وأصولها محمد حسين كاشف الغطاء تحقيق علاء آل، جعفر مؤسسة الإمام على عليه السلام چاپ یکم، سال 1415
35. أصول الفقه: محمدرضا مظفر، مؤسسة النشر الاسلامي [بى تا].
36. إيضاح الفرائد (أوثق الوسائل في شرح الرسائل): محمد تنکابنی مطبعه الاسلامیه (اخوان کتابچی)، تهران، چاپ یکم، [بی تا].
(ب)
37. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسی مؤسسه،وفا،بیروت چاپ دوم، سال 1403.
38. بحر الفوائد في شرح الفرائد: محمد حسن بن جعفر آشتیانی کتابخانه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ره قم، چاپ یکم [بی تا].
ص: 489
39. البداية والنهاية: اسماعيل بن عمر قرشی بصری ابن كثير دار إحياء التراث العربي، بیروت، چاپ یکم، سال 1408
40. البرهان فى تفسير القرآن: سيد هاشم بحرانی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامية، مؤسسة البعثة، قم، [بی تا].
41. البرهان: محمد بن عبدالله زرکشی تحقیق: محمد أبوالفضل إبراهيم، دار إحياء الكتب العربية، چاپ یکم، سال 1376.
42. بشرى الوصول إلى أسرار علم الأصول: محمد حسن مامقانی مخطوط، [بی نا - بی تا].
43. بصائر الدرجات: محمّد بن حسن بن فروخ،صفار،اعلمی،تهران چاپ یکم سال 1404
44. البيان في تفسير القرآن: سيد ابوالقاسم خوئى دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت - لبنان چاپ چهارم سال 1395 - 1975م.
(ت)
45. تاريخ الإسلام محمد بن احمد بن عثمان، ذهبی دار الكتاب العربي، چاپ یکم، سال 1407.
46. تاريخ التشريع الإسلامى محمد خضری، دار المعرفة، بيروت، سال 1414.
47. تاريخ الطبري: محمّد بن جریر بن یزید طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، چاپ چهارم، سال 1403.
48. تاريخ القرآن أبو عبدالله زنجانى، مكتبة الصدر، تهران، [بی تا].
49. تاريخ المدينة: عمر بن شبه نمیری بصری ابن،شبه تحقيق فهيم محمد شلتوت، دار الفكر قم، ایران، سال 1410 - 1368 ش.
50. تاريخ بغداد أحمد بن علی خطیب بغدادی، دارالمغرب الإسلامي، محقق: بشار عواد معروف، چاپ یکم سال 1422
51. تاريخ مدينة دمشق على بن حسين بن عساكر (ابن عساکر)، دار الفکر، بيروت، سال 1415.
52. تأويل مختلف الحديث ابن قتيبة دينوري، دار الكتب العلمية، بيروت - لبنان [بي تا].
53. التبيان في تفسير القرآن محمّد بن حسن طوسی تحقيق: أحمد حبيب قصير عاملى مكتب الإعلام الإسلامي چاپ یکم، سال 1409.
54. التحرير الطاووسي: حسن بن زین الدین عاملی تحقیق فاضل جواهری، مكتبة آيت الله العظمى مرعشی نجفی، چاپ یکم، سال 1411.
ص: 490
55. تحف العقول عن آل الرسول: أبو محمد حسن بن علي شعبة حرّاني، مؤسسة نشر اسلامي، قم، چاپ دوم، سال 1404
56. تحفه اثنا عشرية: شاه عبدالعزیز،دهلوی لاهور پاکستان، چاپ سوم، سال 1396.
57. تحفة الأحوذي: ابوالعلاء محمد مباركفورى، دار الكتب العلمیة بیروت چاپ یکم، سال 1410.
58. تدريب الراوي في شرح تقريب النواوى: عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تحقیق: عبدالوهاب عبد اللطيف المكتبة الرياض الحديثة، رياض [بى تا].
59. تذكرة الفقهاء: حسن بن يوسف بن مطهر حلّى تحقيق و نشر مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، قم، چاپ یکم، سال 1414.
60. التسهيل لعلوم التنزيل: محمد بن أحمد بن أحمد بن جزری تحقیق عبدالله خالدی، دارالأمم بن الأرقم، بيروت، [بى تا].
61. تعليق تخريج أحاديث منهاج البيضاوي ابن دحية مخطوط، [بی نا - بی تا].
62. تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): اسماعيل بن عمر قرشی بصری (ابن كثير)، دار المعرفة، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.
63. التفسير الأصفى محمد محسن فیض کاشانی تحقیق: مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامی چاپ،یکم سال 1418 - 1376 ش.
64. تفسير الآلوسي (روح المعاني في تفسير القرآن العظيم): شهاب الدین محمود آلوسی بغدادی، دار إحياء التراث العربي بیروت، چاپ چهاردهم سال 1405
65. تفسير البحر المحيط ابوحیان اندلسی تحقیق جمعی از محققان دار الکتب العلمیة، چاپ یکم سال 1422.
66. تفسير البغوى (معالم التنزيل في تفسير القرآن): حسين بن مسعود، بغوی تحقیق خالد عبدالرحمان عك، دار المعرفة [بی تا].
67. تفسير الثعالبي (جواهر الحسان في تفسير القرآن): عبد الرحمان بن محمد ثعالبي، دار إحياء التراث العربي، بیروت، چاپ یکم، سال 1418.
68. تفسير الثعلبي (الكشف و البيان): احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری، دار احیاء التراث العربي، بيروت، چاپ یکم، سال 1422.
ص: 491
69. تفسير الخازن (لباب التأويل في معاني التنزيل): على بن محمد بغدادی دارالفکر، بیروت، سال 1399
70. تفسير الرازي (مفاتيح الغيب): محمّد بن عمر (فخر رازی) دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ سوم، سال 1420
71. تفسير السمرقندی (بحر العلوم): نصر بن محمّد بن احمد سمرقندی تحقیق: محمود مطرجی، دار الفكر [بی تا]
72. تفسير السمعانى: منصور بن محمد بن عبدالجبار سمعانى، تحقيق: ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم دار، الوطن، ریاض چاپ یکم، سال 1418.
73. تفسير الشبّر (تفسير القرآن الكريم): سيد عبدالله شبّر، تحقیق: حامد حفنى داوود، ناشر سید مرتضی رضوی، چاپ سوم، سال 1385 - 1966 م.
74. تفسير الصافى محمد محسن فيض كاشاني مكتبة الصدر، تهران چاپ دوم سال 1416 - 1374 ش.
75. تفسير الطبري (جامع البيان في تفسير القرآن): محمّد بن جریر بن یزید، طبری، دار الفکر بيروت سال 1415.
76. تفسير العياشي: محمّد بن مسعود بن عیاش سمرقندی (عیاشی) تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی مکتبه علمیه اسلامیه تهران [بی تا]
77. تفسير القرآن المجيد: محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تحقیق: سيد محمد على أيازي، مؤسسة بوستان کتاب قم چاپ یکم سال 1424 - 1382 ش.
78. تفسير القرطبي (الجامع لأحكام القرآن): محمد بن احمد انصاری قرطبی، تحقیق و تصحیح: أحمد عبدالعلیم بردوني، دار إحياء التراث العربي،بيروت،لبنان، سال 1405 - 1985م.
79. تفسير القمي: على بن ابراهيم قمی، سیّد طیب جزائری مؤسسه دارالکتاب، قم، چاپ سوم، سال 1404.
80. تفسير المنار: محمد رشید رضا، تحقيق: ابراهيم شمس الدين دار الكتب العلمیة بیروت، چاپ دوم سال 1426
81. تفسير النيسابوري: نظام الدين حسن بن محمد قمی نیشابوری، [بی نا - بی تا].
82. تفسير سفيان الثورى: سفيان بن سعيد بن مسروق ثوری، دار الكتب العلمية، بيروت - لبنان، چاپ یکم، سال 1403-1983م.
ص: 492
83. تفسير مجمع البيان امين الاسلام فضل بن حسن طبرسی، تحقیق گروهی از محققين، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات بیروت، چاپ یکم، سال 1415 - 1995م.
84. تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين: فتح الله كاشانی، کتابفروشی محمد حسن علمی، تهران، سال 1336 ش.
85. التقريب والتيسير لمعرفة سنن البشير النذير في أصول الحديث يحيى بن شرف نووی، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطيف، مكتبة الرياض الحديثه، رياض [بی تا].
86. التقييد والإيضاح لما أطلق وأغلق من مقدمة ابن الصلاح: زين الدين عبد الرحيم بن حسین عراقی، مؤسسة الكتب الثقافية چاپ پنجم، سال 1418
87. التمهيد: یوسف بن عبدالله نمری (ابن عبدالبر) تحقیق مصطفى بن أحمد علوی و محمد عبدالکبیر بكرى وزارة عموم الأوقاف الشؤون الإسلامية، سال 1387.
88. تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة: على بن محمد كناني، تحقیق عبدالوهاب عبداللطيف وعبدالله بن محمد عمازی، دارالكتب العلمية [بى تا].
89. تنقيح المقال في علم الرجال: عبد الله مامقانی، انتشارات جهان، سال 1352.
90. التنقيح لألفاظ الجامع الصحيح: محمد بن عبدالله زرکشی، تحقیق: یحیی بن محمدعلی حکمی، مكتبة الرشد چاپ یکم 1424.
91. تنوير الحوالك عبد الرحمان بن ابى بكر سیوطی، تحقیق و تصحیح: محمد عبدالعزیز خالدی دار الكتب العلمیة بیروت چاپ یکم، سال 1418.
92. تهذيب الأحكام محمد بن حسن طوسی دار الكتب الاسلامية تهران، چاپ سوم، سال 1364 ش.
93. تهذيب الأسماء واللغات: يحيى بن شرف نووی تخریج مصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية بیروت، [بی تا].
94. تهذيب التهذيب: أحمد بن على بن حجر عسقلانی دار الفکر، بیروت، چاپ یکم، سال 1404.
95. تهذيب الكمال في أسماء الرجال: يوسف بن زكى عبدالرحمان مزی، تحقیق: بشار عواد، مؤسسه الرسالة، بیروت، چاپ یکم، سال 1400.
(خ)
96. خصائص مسند الإمام أحمد: محمد بن عمر،مدينى مكتبة التوبة، الرياض، سال 1410.
ص: 493
97. خلاصة الأقوال في معرفة الرجال: حسن بن يوسف بن مطهر حلّى، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپ یکم سال 1417.
98. خلاصة تذهيب تهذيب الكمال احمد بن عبدالله خزرجی انصاری،عینی تحقیق عبدالفتاح ابوغدة دار البشائر الإسلامية حلب چاپ چهارم سال 1411
99. الخلاف: ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، سال 1420.
(ج)
100. جامع بيان العلم وفضله يوسف بن عبدالله نمری ابن عبدالبر، دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1398.
101. جامع الرواة محمّد بن علی،اردبيلي، منشورات دار الأضواء، بيروت، سال 1403.
102. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام محمد حسن بن باقر نجفی صاحب جواهر تحقیق شیخ
عباس قوچانی دار الكتب،الاسلامية،تهران چاپ دوم سال 1365 ش
(ح)
103. حاشية الشهاب المسماة عناية القاضي وكفاية الرّاضي على تفسير البيضاوى شهاب الدین احمد بن محمّد بن عمر،خفاجی داراحياء التراث العربي بيروت [بی تا].
104. الحدائق الناضرة في فقه العترة الطاهرة: يوسف بحرانى، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، [بى تا].
(د)
105. الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور: عبد الرحمان بن ابى بكر سيوطى دار المعرفة، بيروت، [بى تا].
(ذ)
106. الذريعة إلى أصول الشريعة: سيد مرتضى موسوى علم الهدی، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1346 ش.
107. الذريعة إلى تصانيف الشيعة آقابزرگ طهرانی مؤسسه اسماعیلیان، قم، چاپ سوم، سال 1408.
(ر)
108. رجال النجاشي: أحمد بن على نجاشى مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجامعة المدرسين، سال 1416.
109. رجال الطوسي: ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی منشورات المكتبة والمطبعة الحيدرية، چاپ یکم سال 1380.
ص: 494
110. روضات الجنات في أحوال العلماء والسادات محمّد باقر موسوی خوانساری مكتبة اسماعيليان، قم، سال 1391.
111. روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه محمد تقی مجلسی تحقیق سید حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی بنیاد فرهنگ اسلامی محمد حسین کوشانپور، [بی تا].
112. روضة الواعظين محمد بن فتال نیشابوری مقدمه سید محمد مهدی خرسان منشورات الرضى قم - إيران [بي تا].
113. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين عليه السلام سید علی خان مدنی شیرازی، تحقیق: سید محسن حسينى أمينى، مؤسسة النشر الإسلامى چاپ چهارم سال 1415
114. رياض المسائل: سيد على طباطبائي، تحقيق: مؤسسة النشر الإسلامى، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة الجماعة المدرسين بقم المشرفة چاپ یکم، سال 1412
115. الرياض النضرة في مناقب العشره: أحمد بن عبدالله محبّ الدین طبری، دارالکتب العلمیه چاپ دوم، [بی تا].
(ز)
116. زاد المعاد في هدي خير العباد محمد بن ابى بكر بن قيم جوزية مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ بیست و هفتم سال 1415
(س)
117. السراج المنير في شرح الجامع الصغير: على بن احمد بن محمد عزیزی،شافعی، دار الفکر، [بی تا].
118. سعد السعود للنفوس منضود رضی الدین على بن طاووس سید بن طاووس منشورات الرضى، قم، سال 1363.
119. سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة: محمد ناصر الدين ألباني، دار المعارف ریاض - عربستان، چاپ یکم، سال 1412.
120. السنن ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی تحقیق سعید محمد لحام، دار الفکر، بیروت، سال 1410
121. سنن ابن ماجه محمّد بن يزيد قزوينى ابن ماجة تحقيق محمد فؤاد عبدالباقی، دار الفكر بیروت، [بی تا].
ص: 495
122. سنن الترمذى محمّد بن عیسی ترمذی، دار الفکر، بیروت چاپ دوم، سال 1403.
123. سنن الدارقطني على بن عمر،دارقطنی تعلیقه مجدى بن منصور بن سید شوری دار الكتب العلمية، بيروت - لبنان چاپ،یکم، سال 1417 - 1996م.
124. السنن الكبرى احمد بن شعیب نسائى دار الكتب العلميه بیروت، چاپ یکم، سال 1411.
125. السنن الكبرى ابوبكر أحمد بن حسين بيهقی، دار الفکر، [بی تا].
126. سير أعلام النبلاء: محمد بن احمد بن عثمان ذهبي مؤسسة الرسالة بیروت، چاپ نهم سال 1413.
(ش)
127. شذرات الذهب في أخبار من ذهب عبدالحى ابن عماد حنبلی تحقیق عبد القادر الأرنؤوط، دار ابن كثير، دمشق، سال 1406.
128. شرح الكافي محمد صالح مازندرانی تحقیق و تعلیق: أبو الحسن شعرانى، تصحیح: سید علی عاشور، دار إحياء التراث العربي للطباعة والنشر والتوزيع بيروت - لبنان چاپ یکم، سال 1421 - 2000 م.
129. شرح التلويح على التوضيح لمتن التنقيح في أصول الفقه سعد الدين مسعود بن عمر تفتازانی شافعی، محقق: زکریا عمیرات، دار الكتب العلمية، بیروت - لبنان،چاپ،یکم، سال 1416 - 1996
130. شرح مسلم یحیی بن شرف نووی دارالكتاب العربي بيروت - لبنان، 1407.م.
131. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى دار إحياء الكتب العربية چاپ یکم، سال 1378.
132. شعب الإيمان أبوبكر أحمد بن حسين بيهقى تحقيق: عبد العلى عبد الحميد حامد مكتبة الرشد للنشر والتوزيع بالرياض بالتعاون مع الدار السلفية ببومبای،بالهند چاپ،یکم سال 1423 - 2003 م.
133. الشفا بتعريف حقوق المصطفى: قاضی ابوالفضل عياض بن موسی،اندلسی دارالفکر، بیروت، سال 1409
134. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل: عبیدالله بن احمد حسکانی تحقیق محمّد باقر محمودی، سازمان انتشارات وزارت ارشاد تهران، چاپ،یکم سال 1411
(ص)
135. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية: اسماعيل بن حماد جوهرى تحقيق أحمد عبد الغفور عطار، دار العلم للملايين بيروت - لبنان چاپ،چهارم سال 1407 - 1987م.
ص: 496
136. صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان محمّد بن حبّان تمیمی بستی (ابن حبّان)، مؤسسة الرسالة بيروت، سال 1414.
137. صحيح البخارى محمّد بن اسماعیل بخاری، دار الفکر بیروت، سال 1401
138. الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم على بن یونس عاملی، تحقیق محمدباقر بهبودی، مكتبة المرتضویه چاپ یکم 1384.
139. صد و ده پرسش از فقیه اهل بیت آیت الله العظمی آقای حاج سید محمدهادی حسینی میلانی سید محمدعلی حسینی میلانی انتشارات دار التبليغ الاسلامی، مشهد، [بی تا].
140. الصواعق المحرقه احمد بن حجر هيتمى مكى تحقيق عبدالرحمان بن عبدالله ترکی وکامل محمد خراط مؤسسة الرسالة، چاپ یکم، سال 1417.
(ض)
141. ضحى الإسلام: أحمد أمين، دار الكتاب العربي، بيروت، سال 1343.
(ط)
142. طبقات الحنابلة: ابوالحسين ابن ابى يعلی تحقیق محمد حامد فقهى دار المعرفة، بيروت، [بى تا].
143. طبقات الشافعية أبوبكر بن أحمد بن محمد بن عمر بن قاضي شهبة، تحقیق عبدالعلیم خاندار عالم الكتب، بیروت، چاپ یکم، سال 1407.
144. طبقات الشافعيّة الكبرى تاج الدين بن على بن عبد الكافى سبكى تحقيق محمود محمد طناحی و عبد الفتاح محمّد حلو هجر للطباعة والنشر والتوزیع چاپ دوم، سال 1413.
145. الطبقات الكبرى محمّد بن سعد هاشمی ابن سعد دار صادر، بیروت، چاپ یکم، سال 1405
146. طرائف المقال سید علی بروجردی، تحقیق: سید مهدى رجائى مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى العامة، قم، چاپ،یکم سال 1410
(ع)
147. العبر في خبر من غبر محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی، تحقیق ابوهاجر محمّد سعيد بن بسيونى زغلول، دار الكتب العلمية، بيروت [بی تا].
148. عقيدة الشيعة في الإمام الصادق و سائر الأئمة عليهم السلام سيد حسين يوسف مكى عاملی، دار الزهراء، بيروت، سال 1407
ص: 497
149. علل الترمذى محمد بن سورة، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع بیروت، چاپ دوم، سال 1403
150. العلل المتناهية في الاحاديث الواهية: ابوالفرج عبد الرحمان بن على ابن جوزی، تحقیق خلیل میس دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1403
151. علم اليقين في أصول الدين محمد محسن فیض کاشانی انتشارات بیدار، قم، سال 1400.
152. عمدة القارى بشرح صحيح البخاری بدرالدین محمود بن احمد عینی دار احياء التراث العربي بیروت، [بی تا].
153. عوالى اللئالى ابن أبى جمهور أحسائى، تحقيق مجتبی عراقی، سیدالشهداء علیه السلام، قم، چاپ یکم، سال 1403 - 1983م.
154. عون المعبود شرح سنن أبي داود أبوالطيب محمد شمس حق عظیم آبادی، دار الكتب العلمية بيروت، لبنان چاپ دوم سال 1415 - 1995م.
155. عيون الأثر: محمد بن عبدالله بن يحيى (ابن سيد الناس)، موسسة عزالدين، بيروت، سال 1406
156. عيون أخبار الرضا عليه السلام محمد بن على بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، مؤسسة الأعلمی، بیروت، سال 1404
(غ)
157. غاية النهاية في طبقات القراء محمّد بن یوسف جزری شافعی، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ یکم، سال 1351.
158. الغيبة: ابن أبي زينب،نعمانی تحقیق: فارس حسون كريم أنوار الهدی، چاپ یکم، سال 1422.
(ف)
159. فتح الباري شرح صحيح البخاری): ابن حجر عسقلانى دار المعرفة بيروت، چاپ دوم [بی تا]
160. فتح البيان في مقاصد القرآن: أبو الطيب قنوجى بخارى، المكتبة العصرية، بيروت، سال 1412.
161. فتح القدير: محمّد بن على شوكاني يمنى، عالم الكتب [بی تا].
162. فرائد الأصول: مرتضى انصارى، مؤسسه مطبوعات دینی، قم، سال 1381 ش.
163. الفرقان: ابن الخطيب، دار الكتب العلمية، بيروت، [بى تا].
164. الفصول المهمة فى تأليف الأمة: سيد عبد الحسين شرف الدين عاملي قسم الإعلام الخارجي لمؤسسة البعثة چاپ یکم، [بی تا].
ص: 498
165. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت عبدالعلى محمد بن نظام الدین انصاری، دارالکتب العلمية، سال 1423.
166. الفوائد الرجالية محمد باقر وحيد بهبهانی بی نا - [بی تا]
167. الفهرست محمد بن حسن طوسی تحقیق جواد،قیومى، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپ یکم سال 1417
168. فيض القدير شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير: محمد بن عبدالرؤوف مناوی دار الكتب العلمیة بیروت چاپ یکم، سال 1415.
(ك)
169. الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي دار القبلة للثقافة الاسلامية، مؤسسة علوم القرآن جده چاپ یکم، سال 1413.
170. الكافي الشاف في تخريج أحاديث الكشاف أحمد بن على ابن حجر عسقلانی، چاپ شده در ذیل کتاب الکشاف زمخشری، دار الكتاب العربی، بیروت، [بی تا].
171. الكافي: محمّد بن يعقوب کلینی دار الکتب،اسلامیه چاپ پنجم، سال 1363 ش.
172. الكبريت الأحمر (چاپ شده در حاشیه الیواقیت والجواهر): عبدالوهاب شعرانی، چاپ سنگی [بی نا - بی تا].
173. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل: محمود بن عمود، زمخشری مکتبه مصطفى ألباني الحلبي وأولاده بمصر، سال 1385.
174. الكشف الحثيث سبط ابن،عجمی تحقیق صبحی سامرائى عالم الكتب مكتبة النهضة العربي بیروت، چاپ یکم، سال 1407
175. كشف الخفاء ومزيل الالباس على اشتهر من الأحاديث على ألسنة الناس: اسماعيل بن محمد عجلونى جراحى، دار الكتب العلمیة بیروت چاپ سوم، سال 1408 - 1988 م.
176. كشف الظنون مصطفى بن عبدالله حاجى خليفة، دار احياء التراث العربي، بيروت، [بى تا].
177. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء: جعفر كاشف الغطاء، تحقيق: عباس تبریزیان محمدرضا ذاکرى (طاهريان) وعبد الحليم حلّى مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی چاپ یکم، سال 1422- 1380 ش.
ص: 499
178. كشف المشكل من حديث الصحيحين: أبو الفرج عبد الرحمان ابن جوزی، تحقيق: على حسين بواب دار الوطن، ریاض، [بی تا].
179. الكفاية في علم الرواية احمد بن على بن ثابت خطیب بغدادی تحقیق احمد عمر هاشم دار الكتاب العربي چاپ یکم، بيروت، سال 1405
180. كنز العمال: على بن حسام الدين متّقى هندى، مؤسسة الرسالة، سال 1409.
181. الكنى والأ القاب: شيخ عباس قمى مكتبة الصدر تهران [بی تا].
182. الكواكب الدراري في شرح صحيح البخارى: محمد بن يوسف قرشى،كرماني دار إحياء التراث العربي، لبنان چاپ دوم سال 1401.
(ل)
183. لسان الميزان أحمد بن على بن حجر عسقلانی تحقیق دائرة المعرف النظاميه- هند، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات بیروت، چاپ سوم، سال 1406.
184. لقط اللآلى المتناثرة في الأحاديث المتواترة: محمد مرتضی حسینی زبیدی، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، دارالباز للنشر والتوزیع مکه مکرمه دارالکتب العلمیة بیروت چاپ یکم سال 1405.
185. لؤلؤة البحرين: يوسف بحرانی خطی [بی تا].
(م)
186. مباحث في علوم القرآن محمد علی اردوبادی، مخطوط [بی نا - بی تا].
187. مباحث في علوم القرآن صبحی صالح دار العلم للملايين چاپ دهم سال 1977م.
188. مبانى تكملة المنهاج سيد ابوالقاسم خوئی العلمية، قم، چاپ دوم، سال 1396.
189. مجمع الزوائد على بن ابى بكر هيثمى دار الكتب العلمية، بيروت، سال 1408
190. مجموعة الفتاوى ابن تيمية تقی الدین احمد بن تيميه حرّانى، طبعة الشيخ عبدالرحمان بن قاسم، [بی تا].
191. محاضرات الأدباء: حسين بن محمد راغب اصفهانى، دار المكتبة الحياة، بيروت - لبنان، [بی تا].
192. المحلّى: ابن حزم اندلسی تحقیق احمد محمد شاکر دار الفکر، بیروت، [بی تا].
193. المختصر المنتهى ابن حاجب، مكتبة الكليات الأزهرية، قاهرة [بي تا].
ص: 500
194. المدخل الى مذهب الإمام أحمد بن حنبل: عبد القادر بن أحمد بدران دار الكتب العلميه، سال 1417- 1996م.
195. مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول محمد باقر مجلسی دار الكتب الاسلامیة، چاپ دوم، سال 1363.
196. المرشد الوجيز لقرّاء كتاب الله العزيز: أبو شامه مقدسی، دار صادر، بیروت، 1395
197. مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح على بن سلطان نورالدین محمد قاری هروی، دار احیاء التراث العربي بيروت [بی تا].
198. المستدرك على الصحيحين محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری دار المعرفة، بيروت، [بی تا].
199. المستصفى في علم الأصول: ابو حامد محمد بن محمد غزالی تصحیح محمد عبدالسلام عبدالشافی دار الكتب العلمية، بيروت - لبنان [بی تا].
200. مستمسك العروة الوثقی: سید محسن طباطبائی، حكيم مكتبة آية الله العظمی مرعشی نجفی، قم ایران، چاپ چهارم، سال 1404.
201. مستند الشيعة في أحكام الشريعة: أحمد بن محمد مهدی نراقی تحقیق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، سال 1415
202. مسند أبي داوود الطيالسي سليمان بن داوود طیالسی، دار المعرفة، بيروت، [بى تا].
203. مسند احمد احمد بن حنبل،شیبانی دار صادر، بیروت، [بی تا]
204. مسند أبي يعلى ابويعلى أحمد بن على موصلى تميمي، تحقيق حسين سالم أسد، دار المأمون للتراث، دمشق، سال 1404
205. مشكل الآثار ابوجعفر طحاوی دار صادر بیروت، چاپ یکم، سال 1333
206. مصائب النواصب في الردّ على نواقض الروافض: سید نورالدین مرعشی حسینی شوشتری، تحقیق قيس العطار دلیل ما چاپ یکم سال 1426
207. مصابيح الأنوار في حلّ مشكلات الأخبار: سيد عبد الله،شبّر المطبعة العلمية، سال 1371.
208. المصاحف: عبدالله بن ابی داوود سجستانی، دار الكتب العلمیة بیروت چاپ یکم، سال 1405.
209. المصنّف: عبد الرزاق صنعانى منشورات المجلس العلمي [بى تا].
210. المصنّف: عبد الله بن محمّد بن ابى شيبه دار،الفکر بیروت چاپ یکم، سال 1409
ص: 501
211. المعارف ابن قتیبه دار المعارف، مصر، بی تا.
212. معالم العلماء: ابن شهر آشوب، قم، بی نا [بی تا].
213. المعتبر في شرح المختصر: محقق حلّى مؤسسة سيد الشهداء عليه السلام، قم، سال 1364ش.
214. المعجزة الكبرى القرآن: محمد أبو زهرة، دار الفكر العربي، القاهرة، 1390 ه-.
215. المعجم الأوسط: أبو القاسم سليمان بن أحمد طبرانی تحقیق طارق بن عوض الله بن محمد و عبد المحسن بن ابراهیم حسینی دار،الحرمین قاهره سال 1415
216. المعجم الصغير سليمان بن احمد طبرانى، دار الكتب العلمية، بيروت [بى تا].
217. المعجم الكبير سليمان بن أحمد طبراني، دار إحياء التراث العربي بيروت، چاپ سوم، سال 1405.
218. معجم رجال الحديث: سید ابوالقاسم خوئی، چاپ پنجم سال 1413 - 1992 م، [بی نا].
219. معرفة السنن والآثار أبو بكر احمد بن حسین بیهقی تحقیق سید حسن کسروی، دار الكتب العلمية، [بی تا].
220. المغني في الإمامة القاضي أبي الحسن عبدالجبار معتزلی تحقیق جورج قنواتي، الدار المصرية، قاهره، سال 1965.
221. المغني في الضعفاء محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي تحقيق ابو زهراء دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ یکم، سال 1418.
222. مفاتيح الأصول: سيد محمد طباطبائی چاپ سنگی [بی نا - بی تا].
223. مفتاح الكرامة سيد محمد جواد عاملی تحقیق و تعليق: محمد باقر خالصي، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين، قم، چاپ یکم، سال 1419.
224. المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة على الألسنة عبد الرحمان سخاوی، دارالکتاب العربي، [بی تا].
225. مقباس الهدایة چاپ شده در جلد سوم تنقیح المقال عبد الله مامقانی، انتشارات جهان، سال 1352
226. مقباس الهداية في علم الدراية عبد الله مامقانی تحقیق محمدرضا مامقانی دلیل ما، چاپ یکم، سال 1428 - 1385 ش.
227. مقدمتان في علوم القرآن: عثمان بن عبدالرحمان بن صلاح مكتبة الخانجي، مصر، سال 1375
ص: 502
228. مقدمة ابن الصلاح عثمان بن عبدالرحمان بن صلاح دار الكتب العلمية، بیروت، چاپ یکم سال 1416
229. مقدمة تحفة الأحوذى: محمد بن عبدالرحمان مبارکفوری، دارالفکر، بیروت، بی تا].
230. مقدمة فتح الباري: ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث العربي بیروت، چاپ یکم سال 1408
231. المناقب آل أبي طالب عليهم السلام محمّد على بن شهر آشوب مازندرانی المكتبة الحيدرية، نجف، سال 1376.
232. مناقب علي بن ابي طالب عليه السلام على بن محمد ابن مغازلى سبط النبى صلى الله عليه وآله، سال 1426 - 1384 ش.
233. مناقب علي بن ابي طالب عليه السلام وما نزل من القرآن في علي عليه السلام: احمد بن موسى ابن مردویه اصفهانی، دار الحديث، سال 1424
234. مناقب موفّق بن احمد خوارزمی تحقیق مالك محمودى، مؤسسة نشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين سال 1414
235. مناهج الأحكام ميرزا ابوالقاسم قمى، مؤسسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرسین، چاپ یکم، سال 1420
236. مناهل العرفان في علوم القرآن محمّد عبدالعظيم زرقاني، دار إحياء التراث العربي، بیروت، چاپ یکم، 1416
237. المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ابوالفرج عبدالرحمان بن علی (ابن جوزی)، دار الكتب العلمية، لبنان، چاپ یکم سال 1413.
238. منتهى الكلام في الرد على الشيعة حيدر على هندى مخطوط، [بی نا- بی تا].
239. منتهى المقال فى أحوال الرجال محمد بن إسماعيل مازندرانی ابوعلی حائری، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التّراث، چاپ یکم، سال 1416 - 1374 ش - 1995 م.
240. من لا يحضره الفقيه محمد بن على بن حسين بن بابويه (شیخ صدوق)، تحقیق علی اکبر غفاری مؤسسة النشر الإسلامی قم، چاپ دوم.
ص: 503
241. منهاج الكرامه حسن بن يوسف بن مطهر، حلّى تحقيق عبدالرحيم مبارك، انتشارات تاسوعا مشهد چاپ یکم، سال 1379 ش.
242. الموطأ مالك بن انس، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقى، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان، سال 1406 - 1985 .م.
243. ميزان الإعتدال في نقد الرجال محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، دار المعرفة، بیروت، چاپ یکم سال 1382.
244. الميزان في تفسير القرآن سید محمد حسین طباطبایی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، [بی تا].
(ن)
245. الناسخ والمنسوخ فى كتاب الله تعالى: قتادة بن دعامة سدوسي تحقيق حاتم صالح ضامن مؤسسة الرسالة بیروت، چاپ سوم، سال 1409 - 1988 م.
246. النسخ في القرآن الكريم مصطفى زید، دار الفكر، بيروت، سال 1391.
247. النصائح الكافيه لمن يتولّي معاويه محمّد بن عقيل علوى، دار الثقافة للطباعة والنشر، قم، چاپ یکم سال 1412
248. النص والإجتهاد سيد عبد الحسين شرف الدین عاملی تحقیق،ابومجتبی قم چاپ یکم، سال 1404.
249. نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار: سيد على حسینی،میلانی چاپ یکم، قم، سال 1418.
250. نقد الرجال: سيد مصطفى بن حسین حسینی تفرشی تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث،قم، چاپ یکم، سال 1376.
251. نكت الإنتصار لنقل القرآن ابوبکر باقلانی تحقیق محمد زغلول،سلام، مصر، [بی نا - بی تا].
252. نوادر الأصول في أحاديث الرسول: ابو عبدالله محمد بن على حكيم) (ترمذی)، تحقیق عبدالرحمان عميرة، دار الجيل، بیروت، سال 1992 م.
253. نهاية الوصول إلى علم الأصول: حسن بن يوسف بن مطهر حلّى مؤسسة الإمام الصادق چاپ یکم سال 1425
254. نهج البلاغه سید،رضی تحقیق شیخ محمد عبده، دار الذخائر، قم، سال 1412.
255. نيل الأوطار محمّد بن على بن محمّد شوكاني دار الجيل، بیروت، سال 1973 م.
(و)
ص: 504
256. الوافي محمد محسن کاشانى، تحقيق ضياء الدين حسينى إصفهاني مكتبة الامام أمير المؤمنين على عليه السلام العامة أصفهان چاپ یکم سال 1406
257. الوافي بالوفيات: صلاح الدين صفدی، دار احیاء التراث، بيروت، سال 1420.
258. الوافية في أصول الفقه: عبد الله بن محمد خراسانی فاضل،تونی تحقیق سید محمد حسین رضوی مجمع الفکر الاسلامی، چاپ یکم، سال 1412
259. الوجيزة فى علم الدراية: محمد حسين جاء الدین شیخ بهایی مخطوط، [بی نا - بی تا].
260. وسائل الشيعه إلى تحصيل مسائل الشريعة محمّد بن حسن حرّ عاملی مؤسسه آل البيت، قم، چاپ یکم سال 1412
ص: 505
Distortion Of
The Qur'an
(Study and Criticism)
Ayatollah Seyed Ali Hosseini Milani
ص: 506