سرشناسه : قمی ، عباس ، 1319 - 1254
عنوان و نام پدیدآور : الفصول العلیه در بیان مناقب و فضائل امیرالمومنین علیه السلام / تالیف عباس قمی
مشخصات نشر : قم : موسسه در راه حق ، 1365.
مشخصات ظاهری : ص 160
شابک : 200ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
موضوع : علی بن ابیطالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق -- فضائل
رده بندی کنگره : BP37/4/ق 8ف 6
رده بندی دیویی : 151/297
شماره کتابشناسی ملی : م 65-1631
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم الهه صالحی
ص: 1
الفصول العليه
نویسنده : حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
ناشر: مؤسسه در راه حق - قم
تعداد صفحات: 160 صفحه رقعی
تیراژ: 3000 جلد
چاپ اوّل: پائیز 1356
چاپخانه: سلمان فارسی - قم
حروفچینی: پایا تهران
حق چاپ محفوظ و مخصوص ناشر است
ص: 2
بسم الله الرّحمنّ الرّحيم
﴿ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلىِ تَواتُرِ آلائِه، الْمُتَجَلّى بِخَلْقِه لَخَليقَتِه، وَالظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِه، وَالصَّلوةُ عَلى مُحَمَّدٍ سَيِدِ بَرِيَّتِه، وَ بَشيرٍ رَحْمَتِه، وَ عَلَى الْاَصفِياءِ مِنْ عِتْرَتِه، سِيَّمَا ابْنِ عَمِّه وَ زوْجِ ابْنَتِه، وَ شُعاعِ شَمْسِهِ وَ بابِ مَدينَتِه، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِما وَ آلِهِما مَا اَتَّصَلَ الْغَدُ بِاَمْسِه وَالْيَوْمُ بِلَيْلَتِهِ. ﴾
و بعد؛ چنین گوید این فقیر بی بضاعت و متمسّک به دامان مقدّس شاه ولایت، «عبّاس بن محمّد رضا القمّى» ختم الله لهما بالحسنى والسّعادة: که این وجیزه ای است مشتمل بر چند فصل، و هر فصلی مشتمل بر فضیلتی از فضائل امیر نَحل (1) و شاهنشاه عرب، ﴿ يَعْسُوبُ الدِّينِ (2) وَاَنْزَعُ الْبَطِينِ (3) مَوْلانَا اْلاِمامُ اَمِيرُ الْمُؤْمِنينِ ، الَّذى كَنّاهُ
ص: 3
رَسُولُ اللهِ بِاَبِی تُرابٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَعَلى عِتْرَتِه مَا طَلَعَ نَجْمٌ وغَابَ.﴾ (1)
اَنَا وَ جَميعُ مَنْ فَوْقَ التُّرابِ *** فِداً لِتُرابِ نَعْلِ اَبى تُرابٍ
اِمَامٌ مَدْحُهُ ذِكْرى وَ دابى *** وَ قَلْبی نَحْوَهُ ما عِشْتُ صابٍ (2)
هدیه کردم آن را به خدمت برادران مؤمنین و شیعیان حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه، رجاء واثق که این داعی را از دعا فراموش نفرمایند، و در وقت امکان آن را به طبع برسانند تا نفعش عامّ و ذخیرهء بانی و این مجرم کثیر الآثام گردد.
همانا روایت شده از رسول خدا صلّی الله علیه و آله که: هر که بنویسد فضیلتی از فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام را، پیوسته ملائکه از برای او استغفار می کنند مادامی که از آن نوشته نشانی بوده باشد. (3)
و هم فرموده که: کسی که نظر افکند به آن نوشته که در فضائل آن حضرت است بیامرزد خداوند از برای او آن گناهی را که بچشم
ص: 4
خویش مرتکب شده. (1)
ولكن بر اهل علم و اطلاع مخفی نیست که فضائل امیرالمؤمنین على عليه السلام در هیچ بیان و زبان برنسنجد، و در هیچ باب و کتاب در نگنجد، بلکه ملائک سموات ادراک درجات او نتواند کرد.
علی را قدر، پیغمبر شناسد *** که هر کس خویش را بهتر شناسد (2)
و في الحقيقه فضایل آن حضرت را احصا نمودن آب دریا را به غرفه پیمودن است، و در احادیث وارد شده که: مائیم کلمات پروردگار که فضایل ما را احصا نمی توان کرد (3).
کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست *** که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری
و به همین ملاحظه این حقیر ناقابل را جرأت نبود که قلم بر دست گیرم و در این مقام به این اختصار اقتصار کنم؛ لکن چون اميرالمؤمنين عليه السلام معدن کرم و فتوّت است امید است که مرا ببخشاید و این مختصر خدمت را قبول فرمايد؛ ﴿ اِنَّ الْهَدايا عَلى مِقْدارِ مُهْديها ﴾ (4)
ص: 5
بدان که در زمانی که معاوية بن ابی سفیان مسلّط بر مردم شد به سفر حج رفت، چون در مدینه وارد شد فرمان کرد تا منادی در کوچه و بازار مدینه ندا در داد که از عهد معاویه و امان او بیرون است کسی که در مناقب علی و فضیلت اهل بیت او حدیثی روایت کند، و منشور کرد تا هر مکانی که خطیبی بر منبر بالا رود العياذ بالله على علیه السلام را لعن فرستد، و بالجمله معاویه از مدینه به جانب مکّه کوچ کرد، و بعد از فراغ از حجّ به شام برگشت، و به تشیید قواعد پادشاهی خویش و تمهید تباهی شیعهء امیرالمؤمنين صلوات الله عليه پرداخت (1) ، و در نسخة واحده در تمام بلدان و امصار به جانب حكّام و عمّال منشور کرد که نام دوستان علی و محّبین او را از دیوان عطایا محو کنند، و ایشان را قتل و قمع کنند، و هم نوشت که هرکس را به آن حضرت متّهم سازند اگر چه استوار نباشد به همان تهمت او را بکشند و سر از تنش بردارند.
چون این حکم از معاویه پراکنده شد عمّال و حکام او به قتل و
ص: 6
غارت شیعیان پرداختند و بسیار کس را به تهمت و گمان به قتل رسانیدند، و خانه های ایشان را خراب کردند، و چنان کار بر شیعیان على عليه السلام تنگ شد که اگر شیعه ای خواست با رفیق موافقی سخنی گوید او را به سرای خویش می برد، و از پس حجاب ها می نشست و بر روی خادم و مملوک نیز در می بست، آن گاه او را به قسم های مغلّظه سوگند می داد که از مکنون ضمیر سرّی بیرون نیفکند، پس با تمام وحشت و خشیت حدیثی روایت می کرد.
و اگر محدّثی حدیثی می خواست از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کند جرأت ذکر نام او را نداشت، می گفت حدیث کرد مرا مردی از قریش، یا می گفت مردی از اصحاب رسول، یا آن که ﴿ حَدَّثَنی اَبُو زَيْنَب.﴾ ! (1) و امثال این کنایات که کس نفهمد.
و چنان کار سخت شد بر شیعه که فضائل را که از امیرالمؤمنین عليه السلام مطلع بودند جرأت ذکر آن نداشتند، تا به حدّی که «عبدالله بن شدّاد لیثی» که یکی از اصحاب آن جناب بود پیوسته تمنّی می کرد و می گفت که: مرا آرزو است که یک روز مرا اذن دهند که من در مجمعی از مردم برآیم و از صبح تا شام در فضایل علی علیه السلام سخن گویم آن وقت مرا گردن بزنند!
و پیوسته در زمان بنی امیّه این امر شدّت گرفت و کار بدین گونه همی رفت تا قُرّاء ریاکار و فقهاء دنیا پرست احادیث کثیره در فضیلت
ص: 7
بنی امیّه و اسلاف ایشان وضع کردند، و امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرهء او را هدف بهتان و تهمت ساختند، والعیاذ بالله می گفتند: اَلّلهُمَّ اِنَّ اَبا تُرابٍ اَلْحَدَ فی دينِكَ وَصَدَّ عَنْ سَبيلِكَ، الخ. و امثال این کلمات، و اگر چه در زمان عمر بن عبدالعزیز سبّ آن حضرت از میانِ خطبه ها برداشته شد امّا بالکلّیه از بین مردم برداشته نشد، و مردم به بغض آن حضرت تربیت شده بودند، و به سبّ آن جناب عادت کرده بودند. اهل حرَان (1) می گفتند «لا صَلوةَ اِلاّ بِلَعْنِ اَبِي تُرابٍ» و شيعيان علی را در هیچ موضعی از زمین ایمنی نبود، بر جان و مال ترسنده و در پست و بلند زمین پراکنده بودند، و اگر کسی را یهودی و نصاری گفتی بهتر از این بود که او را شیعهء علی گویند، و شرح این داستان طویل است و مقام را گنجایش نقل نیست؛ و با این حال چندان از فضایل آن جناب نقل شد که خافقین (2) را پر کرد.
گویند وقتی از «خلیل بن احمد عروضی» (3) درخواستند که فضیلتی از امیرالمؤمنین علیه السلام گوید؛ گفت: چه بگویم در حق کسی که دوستان او مخفی و کتمان کردند فضایل او را به جهت تقیّه و ترس از اعداء و دشمنانش سعی کردند در اخفای فضایلش از روی حسد و بغضاء، و با اینکه دوست و دشمن فضایل او را پنهان کردند
ص: 8
باز هم چندان از فضایل او ظاهر شد که مشرق و مغرب را پر کرد!
فقیر گوید که: فرمایش «خلیل» رضوان الله علیه در کمال متانت است، و این از خوارق عادات بلکه از معجزات امیرالمؤمنین عليه السلام است، و اگر نه باید با این حال فضیلتی از آن جناب نقل نشود، و نور او خاموش شود، بلکه بدل مناقب، مثالب موضوعه منتشر گردد نه آن که فضایل و مناقب او مشرق و مغرب عالم را مملو کند و جمهور مردم و کافّه ناس از دوست و دشمن قهراً مدح او را گویند؛ ﴿ يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤاُ نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللهُ اِلاّ اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ. ﴾ (1)
در خبر است که: شبی «منصور دوانقی» ، (2) «سلیمان اعمش» (3) را طلبید، اعمش چون وارد شد منصور او را گفت: نزدیک من بیا بنشین؛ اعمش چون نزدیک منصور نشست منصور بوی حنوط از او شنید، گفت: راست بگو والاّ ترا بر دار خواهم کشید، این بوی حنوط چیست؟
گفت: چون پیک تو آمد و مرا طلبداشت من با خود خیال کردم
ص: 9
که شما مرا طلب می کنی از من حدیثی در فضیلت على علیه السلام بپرسی، و من اگر نقل کنم مرا خواهی کشت، لاجرم تهیّۀ مرگ خود دیدم؛ وصیّت خود را نوشتم، غسل و حنوط کردم و به خدمت آمدم!
منصور گفت: ای سلیمان چند حدیث در فضیلت علی عليه السلام روایت می کنی؟
گفت گفتم: مقدار کمی.
گفت: چقدر؟
گفتم: ده هزار و زیادتر.
گفت: والله من برای تو یک حدیثی در فضایل علی علیه السلام بگویم که از عظمت آن، احادیث خود را فراموش کنی!
آن وقت منصور شروع کرد در نقل فضیلت امير المؤمنين علیه السلام، و آن حدیث را شیخ صدوق و دیگران به طرق متعدّده روایت کرده اند. (1)
و هم در حدیث است که: روزی «هارون رشید» علمای بغداد را جمع کرد، از جمله «محمد بن ادریس شافعی» و «محمد بن حسن شیبانی» فقیه، و «ابویوسف» و «واقدی» (2) و امثال ایشان بودند و مجلس مملو بود از ایشان.
هارون از شافعی پرسید که: یابن عمّ، (3) چقدر حدیث در فضایل
ص: 10
علی علیه السلام روایت می کنی؟
گفت: چهارصد حدیث و بیشتر.
گفت: راست بگو از من نترس!
گفت: پانصد و زیادتر.
هارون روی کرد به محمد بن حسن، گفت: تو چقدر روایت می کنی از فضایل علی؟
گفت: هزار حدیث یا بیشتر.
پس روی کرد به ابی یوسف، و گفت: تو چه مقدار از فضایل علی علیه السلام می دانی؟ خبر ده مرا.
گفت: یا امیرالمؤمنین اگر ترس نبود روایات ما در فضایل علی علیه السلام زیاده از آن است که احصا شود.
گفت: از که می ترسی؟
گفت: از تو و از حکّام و عمّال و اصحاب تو.
گفت: تو در امانی، خبر ده و مترس.
گفت: آن چه من می دانم از فضایل آن حضرت پانزده هزار خبر مسند است و پانزده هزار حدیث مرسل.
پس هارون رو کرد به واقدی، و گفت: تو چه مقدار می دانی از فضايل على علیه السلام؟
واقدى مثل ابی یوسف خبر داد؛ پس هارون گفت: ولكن من فضیلتی از آن حضرت دیدم به چشم خود که بزرگتر است از آن چه شماها در فضایل علی علیه السلام نقل می کنید؛ پس نقل کرد حکایت
ص: 11
آن خطیب دمشقی را که دشمن علی علیه السلام بود و به آن حضرت ناسزا می گفت، و سگ شدن او را . (1)
و امثال این احادیث در کتب فضایل بسیار است.
«ابن شهر آشوب» روایت کرده که: اعرابیّه ای را در مسجد کوفه دیدند که می گفت ای آن کسی که مشهوری در آسمان ها و مشهوری در زمین ها، و مشهوری در آخرت، سلاطین جور و جبابرۀ زمان همّت بر آن گماشتند که نور ترا خاموش کنند خدا نخواست و روشنی آن را زیادتر گردانید.
با او گفتند: از این کلمات چه کس را قصد کرده ای؟
گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام را. این بگفت و از دیده ها غایب گشت. (2)
و هم به روایات مستفیضه از «شعبی» روایت شده که می گفت: پیوسته می شنیدم که خطباء بنی امیّه بر منابر سبّ امیرالمؤمنین می کردند و از برای آن حضرت ناسزا می گفتند، با این حال گویا کسی بازوی آن جناب را گرفته به آسمان بالا می برد و رفعت و مرتبت او را ظاهر می نمود، و نیز می شنیدم که پیوسته مدایح و مناقب اسلاف و گذشتگان خویش را ذکر می نمودند و چنان می نمود که مرداری را بر مردم می نمودند و جیفه را ظاهر می کردند، یعنی هر چه
ص: 12
مدح و خوبی گذشتگان خود می کردند بدی و عفونت آن ها بیشتر ظاهر می شد.
و دیگری گفته که: بنی امیّه از امیرالمؤمنین به «ابوتراب» تعبیر می کردند برای استهزاء و تنقيص آن حضرت، ولکن مثل آن بود که بر آن حضرت حُلِی و حُلَل (1) می پوشانیدند و آن بزرگوار را زینت می دادند.
﴿ يا اَبَا الْحَسَنِ بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّى ﴾، توئى آن کس که دوست و دشمن به ذکر مدایحت رطب اللّسان و عذب البیان گشتند. (2)
شَهِدَ الْاَنامُ بِفَضْلِه حَتَّى الْعِدى *** وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الْاَعْداءُ (3)
ص: 13
شيخ «عماد الدین طبری» در «بشارة المصطفی» از «شریک قاضی» روایت کرده که: من در هنگام مرض موت «سلیمان اعمش» حاضر بودم که ناگاه «ابن ابی لیلی» ، و «ابن شبرمه» ، و «ابوحنیفه» (1) ، به عیادت او آمدند. ابوحنیفه رو کرد به جانب اعمش و گفت: ای سلیمان از خدا بپرهیز، و بدانکه تو در اوّل روز از ایّام آخرت و آخر روز از ایّام دنیا می باشی ، و تو احادیثی در فضایل علی علیه السلام روایت کرده ای که اگر نقل نمی کردی بهتر بود!
گفت: مثل چه، یا نعمان. (2)
گفت: مثل حدیث ﴿ آنَا قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ ﴾ (3)
سلیمان گفت: از برای من مثل این حرف را می زنی ، اَقْعِدُونی سَنِّدوُنی گفت مرا بنشانید و بر جائی تکیه دهید؛ پس از آن رو کرد به ابوحنیفه و گفت: ای ابوحنیفه حدیث کرد از برای من «ابوالمتوکّل ناجی» . از «ابوسعید خدری» ، که رسول خدا صلى الله عليه و آله
ص: 14
فرمود: چون روز قیامت شود خداوند عزّوجل فرماید به من و علی بن ابیطالب داخل کنید در بهشت هر که شما را دوست داشته، و داخل آتش کنید هر که شما را دشمن داشته، و اشاره است به همین، قول خدای عزّوجلّ: ﴿ اَلْقِیا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنِيدٍ ﴾. (1)
ابوحنیفه با رفقای خود گفت: برخیزید و برویم که دیگر سخت تر از این بر ما نخواهد آورد. (2)
﴿ قُلْتُ: وَلَنِعْمَ ما قالَ «الصّاحِبُ بنُ عَبّادٍ» ، اَوْ «اَلْمُتَنَبِّي» كَما نَسَبَ اِلَيْهِ «الْقاضى نُورُ اللهِ» ، فى مَعْنى حَدِيثِ «اَنَا قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ ﴾ (3)
اَبا حَسَنٍ لَوْ كانَ حُبُّكَ مُدْخِلى *** جَهَنَّمَ كانَ الْفَوْزُ عِنْدَ جَحيمِها
فَكَيْفَ يَخافُ النّارَ مَنْ كانَ مُوقِناً *** بِاَنَّ اَميرَ الْمُؤْمِنينَ قَسِيمُها (4)
از جماعتی از صلحای نجف اشرف نقل شده که کسی در خواب دید که از هر قبری که در بلدۀ طیّبۀ نجف است چه در شهر و چه در
ص: 15
بیرون شهر، ریسمانی کشیده شده به قبّهٔ مطهّرۀ حضرت حبل الله المتين امير المؤمنين صلوات الله علیه و آله؛ پس این اشعار را انشاد کرد:
اِذامِتُّ فَادْفِنّى اِلى جَنْبِ حَيْدَرٍ *** اَبی شَبَّرٍ اَكْرِمْ بِه وَ شُبَيْرٍ
فَلَسْتُ اَخافُ النّارَ عِنْدَ جَوارِه *** وَلا اَتَّقى مِنْ مُنْكَرٍ وَنَكيرٍ (1)
فَعارٌ عَلى حامِي الحمِى وَ هُوَ فِي الْحِمى *** اِذا ضَلَّ فِي الْبَيْدا عِقالُ بَعِيرٍ
ص: 16
نقل است که یکی از سلاطین آل عثمان که نامش سلطان مراد يا سلطان سلیمان بوده وقتی توجّه نمود به زیارت نجف اشرف، چون از دور قبّۀ منوّرۀ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پیدا شد یکی از وز را که در باطن شیعه مذهب بود پیاده شد، سلطان سبب پیاده شدن او را پرسید، گفت: جهت احترام صاحب قبر که او یکی از خلفای راشدین است.
سلطان گفت: من هم به جهت احترام او پیاده می شوم.
یکی از ناصبی ها (1) ، که در خدمت سلطان بود گفت: اگر علی علیه السلام خلیفه بوده تو نیز خلیفه و والی مسلمانان می باشی، و احترام زنده بالاتر و بیشتر است از احترام میّت!
سلطان مردّد شد در عزم خویش، گفت: تفألّ می زنیم به کتاب خدای تعالی.
چون قرآن را گشودند این آیه در اوّل صفحه درآمد ﴿ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ
ص: 17
اِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً ﴾ (1) . سلطان چون این آیه را دید که حاصل معنیش آن است که: «بکن نعلین خود را از پای خود، بدرستی که به وادی مقدس طوى می باشی و قدم در وادی پاک و پاکیزه نهاده ای» ، فوراً پیاده شد و امر کرد آن ناصبی را گردن زدند؛ آن وقت این دو شعر را قرائت کرد:
تَزاحَمَ تيجانُ الْمُلُوکِ بِنابِه *** وَ يَكْتُرُ عِنْدَ الْاِسْتِلامِ ازْدِحامُها
اِذا ما رَأَتْهُ مِنْ بَعِيدٍ تَرَجَّلَتْ *** وَ اِنْ هِىَ لَمْ تَفْعَلْ تَرَجَّلَ هامُها
و این دو شعر را جماعتی تخمیس نموده اند، از جمله «علاّمۀ طباطبائی سیّد بحرالعلوم» (2) فرموده است:
تَطُوفُ مُلُوكُ الْارَضِ حَوْلَ جِنابِه *** وَ تَسْعى لِكَيْ تَحْظى بِلَثْمِ تُرابِه
فَكانَ كَبَيْتِ اللهِ بَيْتٌ عَلابِه *** تَزاحَمَ تيجانُ الْمُلُوکِ بِبابِه
وَيَكْتُرُ عِنْدَ الْاِسْتِلامِ ازْدِحامُها
أَتاهُ مُلُوكُ اْلاَرْضِ طَوْعاً وَاَمَّلَتْ *** مَليكاً سَحابُ الْفَضْلِ مِنْهُ تَهَلَّلَتْ
وَمَهُما دَنَتْ زادَتْ خُضُوعاً بِه عَلَتْ *** اِذا ما رَأَتْهُ مِنْ بَعيدٍ تَرَجَّلَتْ
وَاِنْ هِيَ لَمْ تَفْعَلْ تَرَجَّلَ هامُها
و مادح اهل البيت بالقلب واللّسان، المؤيَّد بروح القدس العظيم الشأن، جناب مولى «كاظم اُزرى» عليه الرحمة و الرّضوان نیز این دو بیت را تخمیس نموده و فرموده:
ص: 18
وَ زُرْمَرْ قَداً شَمْسُ الْعُلى كَقِبابِه *** وَجَبْهَهُ دَارِ الْمُلْكِ دُونَ عَتابِه
أَلَمْ تَرَهُ مَعْ عَظْمِ وُسْعِ رَحابِه *** تَزاحَمَ تيجانُ الْمُلُوكِ بِبابِه
وَ يَكْثُرُ عِنْدَ الْاِسْتِلامِ ازْدِحامُها
بِباطِنِه آياتُ وَحْيٍ تَنَزَّلَتْ *** وَ رُسُلٌ وَ اَمْلاکٌ بِه قَدْ تَوَسَّلَتْ
لِذاكَ سَلاطينٌ لَدَيْهِ تَذَلَّلَتْ *** اِذا ما رَأَتْهُ مِنْ بَعيدٍ تَرَجَّلَتْ
وَاِنْ هِىَ لَمْ تَفْعَلْ تَرَجَّلَ هاُمها
ص: 19
«ابن ابی الحدید» (1) که یکی از شیوخ معتزله (2) و از ائمّۀ سنيّه است، هفت قصیده در مدح و منقبت امیر المؤمنين عليه السلام گفته که معروف است به «القصايد السبع» ، وسيّد اجلّ «سيّد محمّد صاحب مدارک» (3) ، و «نجم الائمّه شارح رضی استرآبادی امامی» (4) آن را شرح فرموده اند، و یکی از آن قصایدش را بر ضریح مقدس امیرالمؤمنین نوشته اند، و آن هشتاد بیت است، و چند شعر از آن در مصیبت امام حسین علیه السلام است، و من ده شعر از آن قصیده را که مصدوقۀ ﴿ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ﴾ (5) و مشتمل بر چند منقبت عظیمه است در این جا ذکر می کنم.
قَالَ وَلَقَدْ اَجادَ:
يا مَنْ لَهُ رُدَّتْ ذُكاءُ وَلَمْ يَفُزْ *** بِنَظيرِها مِنْ قَبْلُ اِلاّيُوشَعُ
ص: 20
یا هازِمَ الْاَحْزَابِ لا يُثْنيهِ عَنْ *** خَوْضِ الْحِمامِ مُدَ جَّجٌ وَ مُدَرَّعٌ
یا قالِعَ الْبَابِ الَّتى عَنْ هَزِّها *** عَجَزَتْ اَكُفٌّ اَرْبَعُونَ وَ اَرْبَعٌ
لَوْلا حُدُوثُكَ قُلْتُ اِنَّكَ جاعِلُ *** اْلاَرْواحِ فِى الاشْباحِ وَالْمُسْتَنْزٍعُ
لَوْلا مَماتُكَ قُلْتُ اِنَّكَ باسِطُ *** اْلاَرْزاقِ تَقْدِرُ فِى الْعَطاءِ وَ تُوسِعُ
مَا الْعَالَمُ الْعِلْوِيُّ اِلاّ تُرْبَةٌ *** مِنْها لِجُثَّتِكَ الشَّرِيفَةِ مَضْجَعٌ
مَا الدَّهْرُ اِلاّ عَبْدُكُ القِنُّ الَّذي *** بِنُفُوذِ اَمْرِكَ فِى البَرِيَّةِ مُولِعٌ
وَاللهِ لَوْلا حَيْدَرٌ ما كانَتِ *** الدُّنْيا وَلا جَمَعَ الْبَرِيَّةَ مَجْمَعٌ
وَاِلَيْهِ في يَوْمِ الْمَعادِ حِسابُنا *** وَ هُوَ الْمَلاذُ لَنا غَداً وَالْمَفْزَعُ
وَ رَأَیْتُ دينَ الْاِعْتِزالِ وَ اِنَّنى *** اَهْوى لِاَجْلِكَ كُلَّ مَنْ يَتَشَبَّعُء (1)
ص: 21
و نیز ابن ابی الحدید در قصیدۀ فتح مکّه گفته:
فَيارُتْبَةً لَوْ شِئْتَ اَنْ تَلْمِسَ السُّهى *** بِها لَمْ يَكُنْ ما رُمْتَهُ مُتَعَذِّراً
وَ يا قَدَمَيْهِ اَيَّ قَدْسٍ وَ طَئْتُما *** وَاَيَّ مَقامٍ قُمْتُما فيهِ اَنْوَرا
فَلَيْسَ سُواعٌ بَعْدَها بِمُعَظَّمٍ *** وَلاَ اللاّتُ مَسْجُوداً لَها وَ مُعَفَّراً (1)
در این چند شعر اشاره کرد به آن فضیلتی که به طرق متعدّده روایت شده که جناب امیرالمؤمنین علیه السلام پا بر دوش مقدّس پیامبر نهاده و بر بام کعبه رفت و بتها را بر زمین افکند و درهم شکست. و شعراء این منقبت را در شعر عربی و فارسی ایراد کرده اند؛ «حسّان بن ثابت» (2) یا «ابونواس» (3) گفته:
ص: 22
قيلَ لي قُلْ في عَلِيٍّ مِدْحَةً *** ذِكْرُها يُخْمِدُ ناراً مُؤْصَدَةً
قُلْتُ لا اُقْدِمُ في مَدْحِ امْرِءٍ *** حارَ ذُواللُّبِّ اِلى أنْ عَبَدَهُ
وَالنَّبِيُّ الْمُصْطَفى قالَ لَنَا *** لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا صَعَدَهُ
وَضَعَ اللهُ عَلى كِتْفي يَداً *** فَاَحَسَّ الْقَلْبُ اَنْ قَدْ بَرَدَهُ
وَعَلِىٌّ واضِعٌ اَقْدامَهُ *** في مَحَلٍّ وَضَعَ اللهُ یَدَهُ (1)
پس ابن ابی الحدید شروع کرده در قصّهٔ «حنين» و شکست رسول خدا بواسطهٔ چشم زخم ابوبکر که تعجّب کرد از کثرت لشکر آن حضرت، و اشاره کرده به فرار او و مدح علی علیه السلام:
وَلَيْسَ بِنُكْرٍ في حُنَيْنٍ فِرارُهُ *** وَفي اُحُدٍ قَدْ فَرَّ خَوْفاً و خَيْبَراً
رُوَيْدَکَ اِنَّ الْمَجْدَ حُلْوٌلِطاعِمٍ *** عَذيبٌ فَاِنْ ما رَسْتَهُ ذُقْتَ مُمْقَراً
وَمَا كُلُّ مَنْ رامَ الْمَعالي تَحَمَّلَتْ *** مَناكِبُهُ مِنْهَا الُرّكامَ الْكَنَهْورَا
تَنَحَّ عَنِ الْعَلْیاءِ يَسْحَبْ ذُيُولَها *** هُمامٌ تَرَدّى بِالْعُلى وَتَأَزَّرا
فَتيً لَمْ يُعَرِّقْ فيهِ تَيْمُ بْنُ مُرَّةٍ *** وَلا عَبَدَ الّلاتَ الْخَبیثَةَ اَعْصُراً
وَلا كانَ مَعْزُولاً غَداةَ بَراءَةٍ *** وَلا عَنْ صَلوةٍ اَمَّ فيها مُؤَخَّراً
ص: 23
وَلا كانَ في بَعْثِ ابْنِ زَيْدٍ مُؤَمَّراً *** عَلَيْهِ فَاَضْحى لِابْنِ زَيْدٍ مُؤَمِّراً
وَلا كانَ يَوْمَ الْغارِيَهْفُو جَنانُهُ *** حِذاراً وَلا يَوْمَ الْعَريشِ تَسَتَّرا
اِمامُ هُدىً بِالْقُرْصِ آثَرَ فَاقْتَضى *** لَهُ الْقُرْصُ رَدَّ الْقُرْصِ اَبْیَضَ اَزْهَرا (1)
ص: 24
ابن ابى الحدید می گوید که فرار ابوبکر در «حنین» عجبی نیست و این شیوه و عادت او بوده چنان چه در «اُحُد» و «خیبر» نیز فرار کرد.
و در قصیدهٔ فتح خیبر می گوید:
وَما اَنْسَ لا اَنْسَ اللَّذَيْنِ تَقَدَّما *** وَ فَرَّهُما وَالْفَرَّقَدْ عَلِما حُوبٌ
وَ لِلرّايَةِ الْعُظْمى وَ قَدْ ذَهَبا بِها *** مَلابِسُ ذُلٍّ فَوْقَها وَ جَلابیبٌ
عَذَرْتُكُما اِنَّ الْحِمامَ لَمُبْغَضٌ *** وَاِنَّ بَقاءَ النَّفْسِ لِلنَّفْسِ مَحْبُوبٌ
یعنی: و آن چه را که فراموش نمایم این مطلب را فراموش نمی نمایم که آن دو نفر تقدّم جستند به حرب و فرار کردند از جهاد و حال آن که می دانستند فرار از جهاد از گناهان موبقه [هلاک کننده] است، و هم فراموش نمی کنم که رایت بزرگ رسول صلی الله علیه و آله را حمل کردند و به جنگ بردند امّا لباس مذلّت و جلباب عار بر آن پوشانیدند به سبب فرار از حرب. پس عذر می خواهد از ایشان که باکی نیست هر کس مرگ را دشمن دارد و طالب حیات خویش است، یعنی آن کس، کسِ دیگر است که می فرماید ﴿ وَاللهِ لَابْنُ آبی طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ اِلى مَخالِبِ اُمِّه ﴾ (1)
و آن شخص، شخص دیگر است که می فرماید ﴿ اَنَا الْمَوْتُ الْمُميتُ خَوّاصُ الْمَنِيّاتِ ﴾ (2)
ص: 25
پس ابن ابی الحدید با ابوبکر می گوید آهسته برو و به حال خود باش همچنین نیست که هر که قصد مرتبه عالیه نمود بتواند تحمّل سنگینی بار آن نماید، دور شو از این خیال ترا چه به مرتبه عالیه، بگذار تا در این مرتبه قدم گذارد آن بزرگواری که از علوّ و مجد رداء و اِزار بر تن کرده؛ آن جوانمردی که رگ «تیم بن مرّة» در او نیست.
مرادش از «تیم بن مرّة» جدّ ابوبکر است که معروف به دنائت و پستی می باشند و از برای ایشان رتبه و شرفی نیست به تصدیق خواهان ایشان؛ چنان چه «عمير بن الاهلب الضبّی» که یکی از انصار و یاوران عایشه است در حرب جمل در وقت مرگ خود می خواند:
لَقَدْ اَوْرَدَتْنا حَوْمَةَ الْمَوْتِ اُمُّنا *** فَلَمْ تَنْصَرِفْ اِلاّ وَ نَحْنُ وَراءُ
اَطَعْنا بَنى تَيْمٍ لِشَقْوَةِ جَدِّنا *** فَما تَيْمُ اِلاّ اَعْبُدٌ وَ اِماءٌ (1)
و ابن ابی الحدید در بقیّه کلمات خود فرماید در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام، کنایه اش با ابوبکر است؛ می گوید:
مجد و بزرگواری برای آن بزرگواری است که هیچگاهی بت لات را پرستش نکرد؛ و تمام اهل تسنّن قبول دارند که امیرالمؤمنین هیچ وقت بت سجده نکرد، ولهذا هرگاه اسم آن جناب را می برند ﴿ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ ﴾ می گویند.
ص: 26
و شیخ ازری چه خوب فرموده در حق علی علیه السلام:
لَكَ فى مُرْتَقَى الْعُلى وَالْعَوالى *** دَرَجاتٌ لا يُرْتَقى اَدْناها
اَبْنَ مَعْناكَ مِنْ مَعاني اُناسٍ *** كانَ مَعْبُودُهَا اِتّباعَ هَواها (1)
و آن جوان مردی که در بردن آیات برائة معزول نشد به خلاف تو که پیغمبر آیات را اوّل به تو داد که بر وی به مکّه و بر کفّار مکّه بخوانی، چون از مدینه بیرون رفتی جبرئیل نازل شد بر آن حضرت که باید اداء این امر نشود مگر بر دست تو یا مردی که به منزلهٔ جان تو باشد که مراد علی علیه السلام بود، پس آن حضرت، علی علیه السلام را فرستاد که آیات را از تو بگیرد و ترا معزول کرد، و فرمود من ترا معزول نکردم، بلکه از آسمان امر عزل تو آمد.
و باز می فرماید:
آن جوانمردی که رسول خدا او را از مرتبهٔ امامتِ به جماعت عقبش نکرد. مرادش کنایه با ابوبکر است که چون رسول خدا صلی الله عليه و آله مرضش شدید شد و بلال آمد اَلصَّلاة گفت، آن جناب فرمود من حالم مقتضی آمدن مسجد نیست. یکی از شماها جلو بایستد با او نماز بخوانید، «عایشه» گفت پدرم ابوبکر را بگوئید در محراب بایستد، و «حفصه» گفت پدرم عمر را بگوئید ابوبکر تعجیل کرد و
ص: 27
در محراب ایستاد تکبیر نماز گفت، و مردم هم دنبال او صف بستند رسول خدا صلى الله علیه و آله به جهت آن که مبادا ابوبکر این امامت را دست آویز خود کند و بعدها در خلافت طمع بندد فرمود: مرا به مسجد برید، امیرالمؤمنين عليه السلام و «فضل بن عباس» (1) زیر بغل های آن حضرت را گرفتند و آن جناب را به مسجد بردند در حالی که از ضعف پاهای خود را به زمین می کشید و قوّهٔ راه رفتن نداشت، پس با دست اشاره کرد و ابوبکر را از محراب پس کرد و خود آن جناب نماز مختصری گذاشت و ابوبکر و عمر را فرمان داد که از مدینه بیرون روند و تجهيز جيش «اسامة بن زید» (2) نمایند، و لعنت فرمود آن که تخلّف از جیش کند، هنوز اسامه از «جُرُف» (3) حرکت نکرده بود که رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات فرمود، ابوبکر امیر شد بر امیر خود که اسامة بن زید باشد؛ و ابن ابی الحدید در شعر خود ﴿ وَلا كانَ فى بَعْثِ ابْنِ زَيْدٍ ﴾، اشاره به همین مطالب کرده.
و باز می گوید:
آن جوانمردی که نبود در روز «غار» که دلش از ترس در طپش و خفقان باشد، و نه در روز «بدر» در زیر سایبان بنشیند و از ترس خود را ظاهر نکند!
ص: 28
بلکه آن جوانمرد همان کس است که در وقتی که رسول خدا (صلی الله و آله) به غار تشریف برد در جای رسول خدا خوابید و به حکم ﴿ وَ الْجُودُ بِالنَّفْسِ اَقْصى غايَةِ الْجُودِ ﴾، جان خود را فدای پسر عمّ خود رسول خدا (صلی الله و آله) نمود، شمشیرهای برهنهٔ کفّار قریش را به جان خرید، و ابوبکر با رسول خدا (صلی الله و آله) به غار رفت لکن از ترس آن که مبادا کفّار به جستجوی پیغمبر به غار بیایند چندان در حزن و غم که طپش قلب او را عارض شد، و رسول خدا او را فرمود که ﴿ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا ﴾. (1)
و در روز «بدر» از ترس کفّار قریش در سایهٔ عریش (2) نشسته بود، امیرالمؤمنین علیه السلام در دریای حرب غوطه می خورد و پیوسته پیکر ابطال را به خاک هلاک می افکند تا آن که به ضرب شمشیر او رؤسای قریش کشته شدند و فتح از برای رسول خدا صلى الله عليه و آله واقع شد.
و شیخ ازری اشاره به مضمون همین شعر کرده در آن جا که فرموده:
اَيْنَ هذا مِنْ راقِدٍ في فِراشِ *** الْمُصْطَفى يَسْمَعُ الْعِدى وَ يَراها (3)
اَهْوَ الْمُخْتَفى بِظِلِّ عَريشٍ *** حَيْثُ ظِلُّ الْكُماةِ كان قَناها
ص: 29
یعنی ابوبکر پنهان شده بود در سایهٔ سایبان هنگامی که سایه افکنده بود بر سر شجاعان نیزه های خطّی ؛ یعنی مشغول جنگ بودند و مقاتله می نمودند.
پس ابن ابی الحدید گفته: آن جوان مردی که رداء و ازار مجد و بزرگواری را بر خود پوشیده آن امام هدایت کننده است که ایثار کرد و قرص نان خود را به مسکین و یتیم و اسیر داد، در عوضِ آن قرص نان، قرص خورشید نورانی در آسمان برای او برگشت.
و ابن ابی الحدید این مضمون را از شعر «ابن نما» شاعر اخذ کرده است چنان چه در «شرح نهج البلاغه» گفته، و آن شعر این است:
جادَ بِالْقُرْصِ وَالطَّوى مِلْاَجَنْبَيْهِ *** وَ عافَ الطَّعامَ وَهُوَ سَغُوبٌ
فَاَعادَ الْقُرْصَ الْمُنيرَ عَلَيْهِ الْقُرْصُ *** وَالْمُقْرِضُ الْكُرامُ كَسُوبٌ
گویند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سقایت نخلی فرمود، در عوضِ یک مدّ از جو، پس آن را برایش دساس (1) کردند و نان پختند، چون خواست بر آن افطار فرماید سائلی بر در خانه آمد که آن حضرت نانش را به سائل داد و شب گرسنه خوابید؛ و شاعر گفته که بخشش کرد قرص نان خود به سائل در حالی که از گرسنگی پهلوهای نازنینش پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام به ملاحظهٔ سائل با آن که گرسنه بود، پس قرص نان به سائل داد، در عوض قرص نورانی خورشید برای او به آسمان برگشت و قرض دهندهٔ کریم کسب کننده است.
ص: 30
و احتمال دارد که این شعر اشاره باشد به فضیلتی که در فصل دیگر ذکر خواهیم کرد انشاء الله تعالى .
اینک من به جهت تأیید اشعار ابن ابی الحدید چند شعر از شیخ اُزرى عليه الرّحمه نقل نمایم:
قالَ وَلِلّهِ دَرُّهُ وَعَلَى اللهِ بِرُّهُ:
اَيُّ مَرْمىً مِنَ الْفِخارِ قَديماً *** اَوْ حَديثاً اَصابَهُ شَيْخاها
اَيُّ اُكْرُومَةٍ وَلَوْ اَنّها قَلَّتْ *** وَ دَقَّتْ اِلَيْهِما اِنْتِماها
اِنْ يَكُونا كَزَعْمِهِمْ اَسَدَىْ بَاْسٍ *** فَاَیَّ الْفَرائِسِ افْتَرساها
كَيْفَ لَمْ يَظْفُرُوا وَلَوْ بِجَريحٍ *** وَ یَدُ اللَّيْثِ جُمَّةٌ جُرَحاها
اِن تَكُنْ فيهِما شَجاعَةُ قَرْمٍ *** فَلِماذا فِي الدّينِ ما بَذَلاها
ذَخَراها لِمُنْكَرٍ وَنَكيرٍ *** اَمْ لِاَجْنادِ مالِكٍ ذَخَراها (1)
ص: 31
«عبدالله بن مسعود» (1) روایت کرده است که در یکی از شبها رسول خدا صلى الله علیه و آله از نماز شام و خفتن (2) فارغ شد، مردی از میان صفوف برخاست و گفت: ای مهاجر و انصار، من مردی غریبم و بر هیچ چیز قدرت ندارم، مرا طعامی دهید.
رسول گفت: ای درویش ذکر غریب مکن که دل مرا اندوهگین ساختی، پس از آن فرمود که غریبان چهارند؛ اوّل مسجدی که در میان قومی باشد که در آن جا نروند و نماز نگذارند. دوّم مصحفی که در خانه باشد و مردم آن خانه از آن تلاوت نکنند. سیّم عالمی که در میان جماعتی باشد و ایشان تفقّد او نکنند و مسائل دین از او نپرسند. چهارم مردی از اهل اسلام که در میان کفّار اسیر باشد.
پس فرمود که کیست که مؤنت این مرد کفایت کند تا در فردوس اعلا او را جای دهند؟
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و دست سائل بگرفت و به حجرهٔ طاهرهٔ حضرت فاطمهٔ زهراء صلوات الله علیها درآورد و
ص: 32
گفت: ای دختر رسول خدا در کار این مهمان نظری کن.
گفت: یا بن عم، طعام در خانه اندک است، حسن و حسین گرسنه اند و شما نیز روزه داشته اید، و آن طعام یک کس را بیش کفایت نکند.
فرمود: آن را حاضر کن، و به روایت دیگر است که فرمود: ﴿ نَوِّمِى الصِّبْيَةَ ﴾ بچگان را خواب کن.
پس فاطمه علیها السلام طعام پیش آورد، حضرت امیر علیه السلام آن طعام را پیش مهمان نهاد، و با خود گفت که اگر من طعام بخورم مهمان را کافی نباشد، و اگر نخورم سبب انفعال مهمان شود، پس دست دراز کرد و چنان نمود که اصلاح چراغ می کنم، و شعلهٔ آن را بنشاند، و فاطمه را گفت که در روشن کردن چراغ تعلّل کن تا مهمان از خوردن فارغ شود، و خود دهان مبارک می جنبانید تا مهمان تصوّر کند که طعام می خورد، و چون مهمان از خوردن طعام فارغ شد حضرت فاطمه علیها السلام چراغ را آورد، چون حضرت اميرالمؤمنین علیه السلام نظر کرد دید که طعام همچنین برجای است، فرمود که ای درویش چرا طعام نمی خوری؟
گفت: سیر شدم.
پس حضرت امیر علیه السلام و فاطمه و حسنین علیهم السلام و فضّه و همسایه ها از آن طعام خوردند هنوز باقی بود. روز دیگر که آن حضرت نزد رسول صلى الله علیه و آله آمد وی را گفت: یا علی دیشب چون گذرانیدی؟
ص: 33
فرمود: به خیر و خوبی.
پس آن جناب صلى الله علیه و آله حکایت چراغ نشانیدن و طعام نخوردن و چنان نمودن که طعام می خورد و برکت یافتن طعام، تمام با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بازگفت!
حضرت امیر (علیه السلام) گفت: که شما را اعلام کرد یا رسول الله ؟
فرمود: جبرئیل نزد من آمد و این خبر داد و این آیه آورد ﴿ وَ يُؤْثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ﴾ (1)
فقیر گوید که به این مضمون روایات به طرق کثیره از شیعه و سنّی نقل شده است، و شعرا آن را به شعر درآورده اند؛ «سیّد حمیری» گفته:
قائِلٌ لِلنَّبِيِّ اِنّي غَريبٌ *** جائِعٌ قَدْ اَتَيْتُكُمْ مُسْتَجيراً
فَبَكَى الْمُصْطَفى وَ قالَ غَريبٌ *** لا يَكُنْ لِلْغَریبِ عِنْدى ذَكُوراً
مَنْ يُضيفُ الْغَريبَ قالَ عَلِيٌّ *** اَنَا لِلضَّيْفِ فَانْطَلِقْ مَأْجُوراً
اِبْنَةَ الْعَمِّ عِنْدَنا شَیْیءٌ *** فَاَجابَتْ اَراهُ شَيْئاً يَسيراً
كَفُّ بُرٍّقالَ اصْنَعيهِ فَاِنَّ *** اللهَ قَدْ يَجْعَلُ الْقَليلَ كَثيراً
أَطْفِئِی الْمِصْباحَ كَيْ لا يَراني *** فَاُخَلّى طَعامَهُ مَوْفُوراً
جاهِدٌ يَلْمُظُ اْلاَصابِعَ وَالضَّيْفُ *** یَراهُ اِلى الطَّعامِ مُشيراً
ص: 34
عَجِبَتْ مِنْكُمُ مَلائِكَةُ اللهِ *** وَ اَرْضَيْتُمُ اللَّطيفَ الْخَبيراً
وَلَهُمْ قالَ «يُؤْثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ» *** نالَ ذاكَ فَضْلاً كَبيراً (1)
ص: 35
شيخ جليل و محدّث بي بديل «ثقة الاسلام نورى» ﴿ نَوَرَّ اللهُ مَرْقَدَهُ ﴾، در کتاب شاخهٔ طوبی (1) فرموده که شخصی بود از نیکان [شهر] حلّه، شغلش قصیده خوانی بود، و بسیار خوب می خواند و در وقت خواندن عمامه را بر زمین می گذاشت و در میان مجلس راه می رفت، و در خصوص خواندن قصیدهٔ هائیّه مادح اهل البيت ملاّ کاظم ازری، امتیازی داشت، و فرموده حقیر در بیست سال قبل خواندن او را در نجف اشرف دیدم و حکایت را از او بلا واسطه شنیدم و بعد از او از جماعتی از اهل حلّه و غیر حلّه شنیدم به نحوی که قطع حاصل شد، و حکایت چنان شهرت دارد که محتاج به سند نیست، و خلاصهٔ آن حکایت چنین است که:
وقتی جماعتی از اعیان و اشراف بغداد از قبیل قاضی و مفتی و امثال این ها به حلّه رفتند بر یکی از اکابر وارد شدند، به جهت تماشا و ترویح از صاحب خانه خواستند که حاجی جواد به جهت ایشان قصیده بخواند، چون حالت مشارالیه معلوم بود که در بحبوحهٔ خواندن
ص: 36
از حالت طبیعی بیرون می رفت به نحوی که ملتفت خود نمی شد، صاحب خانه ترسید که مبادا از اشعار مثالب و هجا بخواند و باعث فتنه و آشوبی شود راضی نشدند تا آن که اصرار آن ها از حدّ گذشت و الفت نزدیک شد به کدورت مبدّل شود، مقرّر شد که از غزلیّات و مدح قصيدهٔ هائیه بخواند، پس به نحو مرسوم حاجی برخاست و مشغول شد و عمامه را در وسط خانه گذاشت، و از اعیان حلّه و اهل دیوان و رعايا جمع کثیری نشسته و در صحن خانه ایستاده بودند. چون از مدایح فارغ شد بی خبر از خود شروع در مثالب کرد (1) ، صاحب خانه هر چه اشاره کرد ثمری نبخشید، و حضّار مجلس مشغول کشیدن شطب (2) و غلیان بودند، چون تیر شهاب از ابیات قدری از گوشهٔ قلبشان را سوزاند خواستند خاموش کنند و به نحو خوشی او را مصروف و مانع شوند، یکی از آن ها سر شطب را برگرداند بر روی عمامهٔ او که آتش بگیرد و او مشغول عمامه شود و از آن حالت برگردد و اهانت در ضمن مزاحی شده باشد، پس اثری از سوختن ظاهر نشد، دیگری متابعت کرد نشد، و هکذا آن چه شطب در مجلس بود به روی عمامه خالی شد نه حاجی جواد ملتفت شد که منصرف شود و نه دود عمامه بلند شد، آخر کار به اعانت از خارج رسید، از کفگیر آتش گیری که در قهوه خانه ها دارند آتش به اشارهٔ آن ها آوردند تا آن که
ص: 37
عمامه در آتش غرق شد که هیچ طرفش پیدا نبود، حضرات در بوته تعجّب و غيظ متحیّر و گداخته، تا آن که حاجی به نحو دلخواه از خواندن آن ها فارغ شد، عمامه را ندید؛ پرسید نشانش را در زیر آتش گرفت، پس او را بیرون آورد و حرکت داد خاکستر از او ریخت و بر سر گذاشت بدون آن که جزئی از او تغییر کرده باشد.
و در این مجلس در ظاهر و خفا جماعت بسیاری به شرف تشیّع مشرّف شدند، و در این حکایت معجزه ای است از ائمّه انام عليهم السلام، و فضیلتی است از برای آن قصیدهٔ شریفه، و کرامتی است از برای قاری و صاحب قصیده.
فقیر گوید که: قصیدهٔ هائیه آن مرحوم مستغنی از تعریف و توصیف است، چه ظاهراً در اسلام قبل از او قصیده ای به این طولانی و جزالت و فصاحت و کثرت مطالب و قلّت تعقید گفته نشده، و از مرحوم خاتم الفقهاء و المجتهدين صاحب جواهر الکلام (1) نقل است که تمنّی فرمود کاش قصیدهٔ هائیه ازری در نامهٔ عمل من بود و جواهر الكلام من در نامهٔ عمل ازری رحمه الله علیه .
و شیخ ادیب اریب، مشهور به فضل در آفاق، اشعر شعرای عراق، «شیخ جابر کاظمی» آن را تخمیس نموده، (2) و الحق این زیادتی با اصل در فصاحت توأم و در حسن و نضارت مثل همند؛ ﴿ فَهُوَ كَنُورٍدُرَّ
ص: 38
فَوْقَ نُورٍ ﴾.
و ما به جهت تبرّک و تیمّن از اصل قصیدهٔ هائیه چند شعر در این جا ذکر می کنیم.
﴿ قالَ الشَّيْخُ اْلاَجَلُّ اْلاَوْحَدِيُّ الْمادِحُ لِآلِ الِاَحْمَدِيِّ الْمَوْلَى الْكاظِمُ اْلاُزْرِيُّ، وَلِلّهِ دَرُّهُ ﴾:
لا فَتى فِى الْوُجُودِ الاّ عَلِيٌّ *** ذاکَ شَخْصٌ بِمِثْلِهِ اللهُ باها
ما حَوَى الْخافِقانِ جِنٌّ وَاِنْسٌ *** قَصَباتِ السَّبْقِ الَّتى قَدْ حَواها
لا تَرُمْ وَصْفَهُ فَفيهِ مَعانٍ *** لَمْ يَصِفُها اِلاَّ الَّذى سَوّاها
اِنَّما الْمُصْطَفى مَدينَةُ عِلْمٍ *** وَهُوَ الْبابُ مَنْ اَتاهُ اَتاها
وَهُما مُقْلَتَا الْعَوالِمِ یُسْرا *** ها عَلِىٌ و اَحْمَدُ يُمْناها
هَلْ اَتى هَلْ اَتى بِمَدْحِ سِواهُ *** لا وَمَوْلیً بِذِكْرِه جَلاّها
وَ هُوَ عَلاّمَةُ الْمَلائِكِ فَاسْئَلفَاسْئَلِ *** رُوحَ جِبْريلَ عَنْهُ كَيْفَ هَداها
وَ تَفَكَّرْ بِاَنْتَ مِنّى تَجِدْها *** حِكْمَةً تُورِثُ الرُّقُودَ انْتِباهاً
اَوَما كانَ بَعْدَ مُوسى اَخُوهُ *** خَيْرُ اَصْحابِه وَ اَعْظَمُ جاهاً
لَيْسَ تَخْلُو اِلاَّ النُّبُوَّةُ مِنْهُ *** وَلِهذا خَيْرُ الْوَرى اسْتَثْناها
وَ هُوَ في آيَةِ التَّباهُلِ نَفْسُ *** الْمُصْطَفى لَيْسَ غَيْرُهُ اِيّاها
ثُمَّ سَلْ اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ *** تَرَى اْلاِعْتِبارَ في مَعْناها
يَا بْنَ عَمِّ النَّبِّيِ اَنْتَ يَدُاللهِ *** الَّتي عَمَّ كُلَّ شَيْیءٍ نَداها
يا اَبَا النَّيِّرَيْنِ اَنْتَ سَماءٌ *** قَدْ مَحى كُلَّ ظُلْمَةٍ نَيِّراها
يا اَخَا الْمُصْطَفى لَدَيَّ ذُنُوبٌ *** هِىَ عَيْنُ الْقَذى وَاَنْتَ جَلاها
ص: 39
بدان که شیخ جليل سراج وهاج و بحر عجاج «ابو عبدالله حسین بن احمد معروف به ابن حجّاج یکی از شعراء شبعه و ما دحين اهل بيت عليهم السلام است و در سنه 391 در بغداد وفات کرد و در ... پائین پای حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به خاک رفت و بر حسب وصیت او بر لوح مزارش نوشتند: «وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ (1) و جماعتی مانند سید رضی و غیره او را مرثیه ،گفتند و او بالْوَصِيدِ را در درجه امرؤ القیس (2) شمرده اند و از برای اوست قصیده شریفۀ فائیه مشتمل بر مدح امیرالمؤمنین علیه السلام و هجای اعداء آن حضرت و بسیاری از فضایل آن جناب عليه السلام و مطاعن اعدا را در آن درج کرده و الحق شایسته است که شرحی از آن بشود و از برای اوست قضیه لطیفه ای و من اول آن قضیه را نقل می کنم آن گاه به ذکر چند شعر از آن تبرک می جویم:
ص: 40
نقل است که چون سلطان مسعود بویهی یا عضدالدوله دیلمی از بناء سور مشهد امیرالمؤمنين عليه السلام (1) فارغ شد در حرم مطهر داخل شد و آستانه مبارکه را بوسید و در کمال ادب نشست و علماء و بزرگان مانند سید مرتضی» (2) ، و غیره نیز حضور داشتند، ابن حجاج پیش ایستاد و شروع کرد به خواندن قصیدهٔ فائیه خود، چون به اشعار هجا رسید سیّد مرتضی برآشفت و بر او درشتی کرد که در محضر امير المؤمنين علیه السلام این کلمات زشت چیست که می خوانی و قطع کرد کلام او را؛ ابن حجّاج دل شکسته به منزل خود برگشت، شب در خواب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را دید که با وی فرمود که خاطر تو شکسته نشود همانا من می فرستم مرتضی علم الهدی را به سوی تو که از تو عذرخواهی ،نماید و به سوی او نمی روی تو تا ما بفرستیم او را که خود او به منزل تو بیاید و سید مرتضی نیز در آن شب در خواب دید پیغمبر صلّی الله علیه و آله را با امامان که در دور او نشسته اند، سید به خدمت ایشان شتافت و سلام عرض کرد التفاتی به او ننمودند، این مطلب برسید خیلی گران آمد؛ عرض کرد ای موالى من، من بنده و غلام شما و فرزند شما می باشم به چه سبب مستحق این گونه هجران و بی لطفی شما شدم؟
ص: 41
فرمود: به جهت آن که شکستی خاطر شاعر ما ابي عبدالله بن حجاج را پس می روی به منزل او و بر او داخل می شوی و از او عذر می خواهی پس او را برمی داری و می روی نزد سلطان و به او خبر می دهی عنایت و شفقت ما را بر او.
سیّد همان ساعت از خواب بیدار شد و رفت در خانه ابن حجاج را کوبید، ابن حجاج: گفت ای سید من. آن کسی که ترا به نزد من فرستاده امر فرموده که من بیرون نیایم تا شما داخل منزل من بشويد.
فرمود: سمعاً وطاعة لهم، پس بر او داخل شد و عذرخواهی کرد، و او را به نزد سلطان ،برد آن وقت هر دو خواب خود را برای سلطان نقل کردند سلطان ابن حجّاج را گرامی داشت و نعمت و خلعت به او عطا کرد و او را مرتبهٔ جلیلهای عنایت فرمود و اعتراف به او، و امر کرد او را به خواندن تمام قصیده در آن حال.
و آن قصیده شصت و چهار بیت است و من به جهت تبرک این چند شعر را از آن ذکر نمودم:
يا صاحِبَ الْقُبَّةِ الْبَيْضَاء عَلَى النَّجَفِ *** من زارَ قَبْرَكَ وَاسْتَشْفَى لَدَيْكَ شُفي
زُورُوا أَبَا الْحَسَنِ الْهَادِى فَإِنَّكُمُ *** تَحْظُونَ بالأَمْر وَالْإِقْبَالِ وَالزَّلْفِ
زُورُوا لِمَنْ يَسْمَعُ النَّجْوى لَدَيْهِ فَمَنْ *** يَزُرْهُ بِالْقَبْرِ مَلْهُوفاً لَدَيْهِ كُفى
وَ قُلْ سَلَامٌ مِنَ اللَّهِ السَّلَامِ عَلَى *** الهلِ السَّلام وَاَهْلِ العِلْمِ وَالشَّرَفِ
إِنِّي أَتَيْتُكَ يَا مَولايَ مِنْ بَلَدى *** مُسْتَمْسِكاً بِحِبَالِ الْحَقِّ بِا الطَّرَفِ
راج بِانَّكَ يَا مَوْلايَ تَشْفَعُ لي *** وَ تَسْقِني مِنْ رَحيق شافي اللَّهَفِ
فَإِنَّكَ ألآية الكبرى التى ظهرت *** لِلْعَارِفينَ بِانْوَاعِ مِنَ القُرَفِ
ص: 42
هذى مَلائِكَةُ الرَّحْمَنِ دَائِمَةً *** يَهْبِطْنَ نَحْوَكَ بِالْأَلْطَافِ وَالتَّحَفِ
کالسطل والجام والمنديل جاء به *** جبريلُ ما أَحَدٌ فِيهِ بِمُخْتَلَفِ
وَ قِصَّةُ الطَّائِرِ الْمَشْوِي عَنْ أَنَسِ *** يُخْبِرْ بِمَا نَصَّهُ الْمُخْتَارُ مِنْ شَرَفِ
لا قَدَّسَ الله قَوْماً قَالَ قَائِلُهُمْ *** بَحْ بَحْ لَكَ مِنْ فَضْلٍ وَمِنْ شَرَف
وَ بَا يَعُوكَ بِحُةٍ ثُمَّ آكَدَها *** مُحَمَّدٌ بِمَقَالٍ مِنْهُ غَيْرِ خَفِي
غافوكَ وَاطَّرَحُوا قَوْلَ النَّبِيِّ وَلَمْ *** يَمْنَعْهُمُ قَوْلُهُ هَذا أخي خَلَفى
هذا وَلِيُّكُمْ بَعْدِى فَمَنْ عُلِقَتْ *** به تداهُ فَلَنْ يَخْشَى وَلَمْ يَخَفِ
فَالشَّافِعِيُّ يَرَى النُّفْرَنْجَ مِنْ أَدب *** وابْنُ حَنْبَل فِيمَا قَالَ لَمْ يَخَفِ
يَقُولُ إِنَّ إِلهَ الْعَرْشِ يَنْزِلُ في *** زي الأنامِ بِقَدِ اللَّيِّنِ الهَيْف!
عَلى حِمَار يُصَلَّى فِي الْمَسَاجِدِ قَدْ *** أَرْحَى ذَوائِبَهُ مِنْهُ عَلَى الْكَتِفِ!
يَمْشِي بِنَعْلَيْنِ مِنْ تِبْرٍ شِراكُهُما *** در و یَخطرُ في تَوْبِ مِنَ الصَّلَفِ!
وَقَوْلُ نُعْمانَ فِي شُرْبِ الْمُدَامِ بِانْ *** لاحد فيه ولا إِثْمَ لِمُغترف!
و مالك قال ... ولا *** تَخْشَوْا مَقَالَةَ مَنْ قَدْ جَاءَ بِالسُّخْفِ!
مُحللاً أكل لحم الكلب مُبْتَدِعاً *** مُخالِفاً لِلَّذِى يُرْوى عَنِ السَّلَفِ!
قل لابْنِ سُكرة ذى البُخْلِ وَالْخِرَفِ *** عَنِ ابْنِ حَجَاجٍ قَوْلاً غَيْرَ مُنْحَرِفِ
يَابْنَ الْبَغَايَا الزَّوانِى الْعَاهِرَاتِ وَ مَنْ *** سَلَفَلَقِيّاتُهُمْ قَدْ حِضْنَ مِنْ خَلَفٍ
بحب حَيْدَرَةِ الكَرَارِ مُفْتَخَرى *** به شَرَفْتُ وَ هُذَا مُنْتَهى الشَّرَفِ
ص: 43
از کتاب «اغانی» ابوالفرج (1) نقل است که از مدائنی روایت شده که سید حمیری رحمه الله سوار بر اسب در کناسه کوفه ایستاد و گفت: هرکس یک فضیلتی از علی (علیه السلام) نقل کند که من آن را به نظم در نیاورده باشم من این اسب را با آن چه بر من است به او خواهم داد پس محدثین شروع کردند به نقل فضایل امیرالمؤمنین عليه السلام وسيّد اشعار خود را که متضمن آن فضیلت بود انشاد می کرد تا آن که مردی او را حدیث کرد از «ابوالوعل مرادی» (2) که گفت: من در خدمت امیرالمؤمنین بودم که مشغول به تطهیر شد از برای نماز و موزهٔ خود را از پای بیرون کرد؛ ناگاه ماری داخل کفش آن جناب ،شد پس زمانی که خواست کفش خود را بپوشد غرابی به تعجیل از هوا فرود آمد و موزۀ آن حضرت را ربود و بالا برد و بیفکند آن مار از موزه بیرون افتاد.
سیّد تا این فضیلت را شنید آن چه وعده کرده بود به وی عطا کرد، آن گاه آن فضیلت را به نظم درآورد و گفت:
ص: 44
الا يا قَوْمِ لِلْعَجَبُ الْعُجَابِ *** لِخُفّ أَبِي الْحُسَيْنِ وَلِلْحُبَابِ
عدُوِّ مِنْ عَدَاةِ الجن عبد *** بعيد في المَرَارَةِ مِنْ صَواب
گريه اللَّوْنِ أَسْوَدُ ذُو بَصيص *** حديد الشاب أزرق أو لعاب
أتى خُفَّاً لَهُ فَانْسابَ فِيهِ *** لِيَنْهَشَ رِجْلَهُ مِنْهَا بِنَاب
فَقَضَ مِنَ السَّمَاءِ لَهُ عُقَابٌ *** منَ العُقْبَانِ أَوْشِبُهُ العُقاب
فَطَارَ بِهِ فَحَلَّقَ ثُمَّ أَهْوى *** بِهِ لِلْاَرْضِ مِنْ دُونِ انْسِحَابِ
فَصَلَّ بِحُقِّهِ فَانْسابَ مِنْهُ *** وَ وَلَى هَارِباً حَذَرَ الحِصابِ
فَدُوفِعَ عَنْ أَبي حَسَنٍ عَلِيّ *** تقيعُ سِمَامِهِ بَعْدَ انْسِبَابِ (1)
ص: 45
موفق بن احمد [خوارزمی] از علی بن ابیطالب عليه السلام روایت کرده است که رسول خدا صلّی الله عليه و آله در روز فتح خیبر فرمود:
اگر اندیشه نمی کردم از اینکه بگویند طوایفی از امت من در حق تو آن چه نصاری در حق عیسی بن مریم گفتند هر آینه امروز در فضل تو سخنی می گفتم که بر هیچ گروهی از مسلمانان نگذری مگر آن که به خاک کفش تو تبرک جویند و به فاضل آب وضوی تو استشفا نمایند.
گر نبودی ،خوف درها سفتمی *** آن چه در دل بود یکسر گفتمی
لیک با این قوم که کورند و کر *** چون توانم گفت اوصاف قمر
لکن در فضل تو کافی است که تو از من باشی و من از تو ارث مرا می بری و ارث ترا می برم و تو از من به منزله هارونی از موسی، مگر آن که پیغمبری پس از من نباشد یا علی تو ادا کنندۀ دین منی، و قتال کننده بر سنّت من و تو در آخرت نزدیکترین مردمی به من و فردای قیامت خلیفه منی بر حوض من منافقان را از آن دور می کنی و تو اوّل کسی هستی که وارد می شوی بر حوض من و اوّل کسی هستی که داخل بهشت می شوی از امت ،من، و شیعه تو بر منبرهائی
ص: 46
از نور باشند همه سیراب و خوشوقت با روی های سفید بر دور من ایشان را شفاعت کنم و در بهشت همسایگان من خواهند بود، و دشمنان تو در فردای محشر همگی تشنه کام و افسرده و روسیاه باشند و پیوسته با تازیانه های آتشین ایشان را بزنند در حالتی که سرهای خود را از شدّت سنگینی غل و زنجیر بالا کرده و دیده ها را بسته باشند یا علی حرب تو حرب من است صلح تو صلح من است علانیه تو علانيه من است ضمیر تو ضمیر من است تو باب علم منی و اولاد تو اولاد ،منند و گوشت تو گوشت من است و خون تو خون من است و حق با تو است و بر زبان تو است و در دل تواست و در نظر تو است، و ایمان با گوشت و خون تو مخلوط است چنان که با گوشت و خون من؛ و خدای عزّ و جلّ مرا امر فرموده است که ترا بشارت دهم به اینکه تو و عترت تو در بهشت خواهند بود و دشمن تو در جهنّم و وارد نشود بر حوض من دشمن تو و غائب نشود از حوض من دوست تو.
على عليه السلام فرمود من به سجده افتادم و خدای را حمد کردم به آن چه به من احسان فرموده از اسلام و قرآن و مرا دوست خاتم النبيين وسيد المرسلین گردانید. (1)
وَلَنِعْمَ ما قيلَ:
وَلا يُنْجى مِنَ الرَّحْمَنِ شَيْىءٌ *** وَ مِنْ هَوْلِ الْقِيمَةِ وَالْحِساب
وَ مِنْ نَارِتلَهبَ فِي جَجيم *** سوى حب الإمام أبي تُراب
ص: 47
شفيع الْخَلْقِ في يَوْمِ التَّلاقِ *** هُوَ الْمَنْعُوتُ في آي الكِتابِ (1)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله مروی است که برداشته نشود قدم بنده در روز قیامت تا سؤال شود از او از چهار چیز؛ از عمر او که در چه فانی ،کرده و از جوانی او که در چه پیر کرده و از مال او که از کجا کسب کرده و در چه انفاق کرده و از محبت ما اهل بیت. (2)
قلْتُ:
مواهب الله عندى جاوَزَتْ اَمَلى *** وَلَيْسَ يَبْلُعُها قَولى ولا عملى
لكِنَّ أَشْرَفَها عِنْدى و أفْضَلَها *** ولايتي لأميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلى (3)
ص: 48
بدانکه امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسول خدا صلّى الله عليه و آله ازهد از تمامی مردم بود، و هیچ زاهدی به مرتبۀ زهد آن حضرت نرسید و همۀ زهّاد روی اخلاص به درگاه او مالیده اند و رحل اقامت بر درِ خانۀ او افکنده اند؛ هرگز از طعامی سیر نخورد و پیوسته مأکول و ملبوس او از همه کس خشن تر بود، لباسش کرباس بسیار درشت بود، خوراکش نان جوین بود که سبوس آن را نگرفته باشند، و نعلینش از لیف خرما بود، و مدّت پنج سال صاحب اختیار و خلیفه بود و آجری بر روی آجری نگذاشت و خشتی بر روی خشتی سوار نکرد، و هرگز گاو و گوسفندی جمع نکرد، و هزار مملوک خرید از مال خود که به کدّ یمین و عرق جبین پیدا کرده بود و برای رضای خدا آن ها را آزاد کرد، و عمل او به عمل کسی مانند بود که پیوسته به جانب بهشت و دوزخ چشم دوخته و نظر می کند، و نفقۀ آن حضرت از غلّه خود آن جناب بود که در ینبع داشت، و مردم را از نفقۀ خود نان و گوشت می داد و خود تلید می کرد در زیت و می خورد.
وَ كانَ طَعامُهُ خُبْزاً وَ زَيْتاً *** وَ يُؤْثِرُ بِاللُّحُوِمِ الطّارِقينا (1)
ص: 49
وقتی «عدیّ بن حاتم» بر آن حضرت وارد شد آن جناب را دید که در پیش او مشکی کهنه بود که در آن قدری آب خالص بود، و هم در نزد آن حضرت ریزه های نان جوین و نمک بود، عدی گفت: یا امير المؤمنين عليه السلام من می بینم شما را روزهای دراز با شکم گرسنه بسر می بری و در امور مسلمانان کوشش می نمائی، و شب را به بیداری و خون جگر خوردن و مشقت کشیدن در بندگی خدا به روز می آوری، و افطار تو همین است!
فرمود:
عَلِلِ النَّفْسَ بِالْقُنُوعَ وَإِلا *** طَلِبَتْ مِنْكَ فَوْقَ مَا يَكْفِيها
فرمود نفس را به قناعت مشغول کن و بازدار به آن و اگر نه سرکشی خواهد کرد و فوق کفایت از تو طلب خواهد نمود. (1)
و از «احنف بن قیس» مروی است که: وقتی به نزد معاویه رفتم، از شیرینی و ترشی چندان به نزد او آوردند که تعجّب کردم، بعد از آن طعام های رنگارنگ در سفرۀ او چیدند که من نام آن ها را بعد ندانستم، و یک یک را از او می پرسیدم و او جواب می گفت، چون معاویه طعام خود را وصف نمود مرا گریه در گرفت، گفت چرا گریه می کنی؟ گفتم به یادم آمد که شبی در خدمت علی علیه السلام بودم، وقت افطار شد آن حضرت مرا تکلیف ماندن کرد، پس انبانی سر به مُهر طلب نمود، چون حاضر کردند گفتم: این چه چیز است؟
ص: 50
گفت: سویق جو است.
گفتم که: ترسیدی که از آن بردارند یا بخل کردی که چنین سر آن را مهر کرده ای؟
فرمود: نه این و نه آن، بلکه ترسیدم که حسن و حسین آن را به روغن یا به زیت بیالایند.
گفتم: مگر حرام است؟
فرمود نه، ولكن واجب است بر امامان عادل که قسمت بردارند به قدر ضعیف ترین مردم تا فقیر را از جادّه بیرون نبرد.
معاویه گفت: ذکر کردی کسی را که احدی فضل او را انکار نتواند کرد.
و از «اصبغ بن نباته» مروی است که علی علیه السلام فرمود: داخل شدم به بلاد شما با همین لباس های کهنه و اسباب و شترسواری خود، و اگر از بلاد شما بیرون روم و با خود ببرم زیاده از آن چه آورده ام بدانید که در مال خدا و مال مسلمانان خیانت کرده باشم. (1)
و روایت شده که روزی آن حضرت به بازار بزّازان آمد، به مردی فرمود دو جامه به من بفروش.
آن مرد گفت که: یا امیرالمؤمنین آن چه بخواهی نزد من هست.
حضرت چون دانست که آن مرد او را شناخته از او درگذشت، به
ص: 51
در دکان پسری آمد و دو جامه خرید، یکی را به سه درهم، و یکی را به دو درهم؛ فرمود: ای قنبر، آن جامه ای که به سه درهم خریده ام تو بردار و بپوش.
قنبر عرض کرد که: تو به آن سزاوارتری، زیرا که بر بالای منبر می روی و برای مردم خطبه می خوانی.
حضرت فرمود که: ای قنبر تو جوانی و لباس بهتر ترا زیبنده است، و من از پروردگار خود شرم دارم که بر تو تفضیل جویم، و از رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که فرمود بپوشانید به غلامان خود از آن چه خود می پوشید، و بخورانید به ایشان از آن چه خود بخورید.
و چون آن جامه را پوشید آستین آن را کشیده از سر انگشتان او درگذشت، امر کرد تا آن را بریدند و جدا کرده بینداخت؛ آن پسر عرض کرد: به من بده تا کنار آستین آن را بدوزم.
فرمود که: آن را بگذار بهمین صفت که هست که عمر از این شتابنده تر است.
بعد از آن، پدر آن پسر آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، پسرم ترا نشناخته، اینک دو درهم از شما زیاد گرفته!
حضرت فرمود که: نمی گیرم، و من او را گول نزده ام و او مرا گول نزده است، و به رضای یکدیگر معامله کرده ایم. (1)
و از «سوید بن غفله» مروی است که: وقتی به خدمت حضرت
ص: 52
امير المؤمنين عليه السلام آمدم، دیدم کاسه ای از دوغ بسیار ترش در پیش آن جناب است، و قرصی از نان جو خشک که پوست و نخالۀ جو بر روی آن پیدا بود بر دست داشت و به زحمت تمام آن را می شکست و اگر به دست شکسته نمی شد به قوت زانوی خود آن را می شکست و در کاسه می ریخت و با آن دوغ می خورد.
پس مرا تکلیف خوردن کرد گفتم: روزه دارم.
فرمود که: از رسول خدای صلّی الله علیه و آله شنیدم که فرمود کسی را که روزۀ او مانع شود او را از طعامی که میل به آن داشته باشد بر خدا حق است که او را طعام دهد از طعام بهشت و شراب دهد او را از شراب بهشت.
سوید گوید که «فضّه» کنیز آن حضرت نزد آن جناب ایستاده بود، با وی گفتم: وای بر تو ای فضّه، آیا نمی ترسی از خدا در امر این پیرمرد که آرد نان آن را غربال نمی کنید و نخالۀ آن را نمی گیرید؟!
فضّه گفت که: خود آقا مرا امر کرده که نخالۀ آن را نگیرم.
حضرت از من پرسید که به فضّه چه گفتی؟ من آن چه گفته بودم عرض کردم، فرمود: پدر و مادرم فدای رسول خدا باد که هرگز سبوس نان او را نگرفتند، و سه روز از نان گندم سیر نخورد تا از دنیا رحلت فرمود. (1)
ص: 53
و روایت است که «عمرو بن حریث» در کمین آن حضرت بود که غذای آن حضرت را ببیند، دید فضّه انبانی سر به مُهر آورد و یک گردۀ نان جو خشک درشت از میان انبان بیرون آورد، عمرو گفت: ای فضّه چرا نخالۀ این آرد را نگرفتی و آن را پاک نکردی؟
گفت: چگونه چنین کنم و حال آن که امیرالمؤمنین علیه السلام مرا از آن نهی کرده، و من نان نیکو در میان انبان او می گذاردم، امیرالمؤمنین درِ انبان را مهر کرد که دیگر نتوانیم طعام پاکیزه در آن گذاریم!
پس امیرالمؤمنین علیه السلام آن نان را ریزه کرد در کاسه، و قدری آب بر آن ریخت، و اندکی نمک بر آن پاشید، و آستین بالا زد و از آن بخورد چون فارغ شد دست بر محاسن خود گرفت فرمود: ای عمرو! خائب و خاسر است این ریش من اگر از جهت طعام او را در آتش جهنّم بسوزانم، و این مرا کافی خواهد بود و به آن قناعت توانم نمود. (1)
از اصبغ بن نباته مروی است که چون از جائی مالی به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام می آوردند داخل بیت المال می شد و مستحقان را جمع می کرد، بعد از آن دست به مال می زد و به جانب يمين و يسار متفرق می کرد و می فرمود: ﴿ يا صَفْراءُ يَا بَيْضاءُ لا تَغُرّيني غُرّى غَيْرى ﴾ یعنی ای دینار و ای درهم مرا فریب ندهید و بفريبید غیر
ص: 54
مرا.
و می فرمود:
هذا جَنايَ وَ خِيارُهُ فيه *** اِذْ كُلُّ جانٍ يَدُهُ اِلى فيهِ (1)
بعد از آن جا بیرون نمی آمد تا جمیع آن اموال را متفرق می کرد وحق هر کسی را به او می رسانید، و بعد از آن امر می فرمود که بیت المال را جاروب کنند و آب در آن بپاشند، بعد از آن دو رکعت نماز می گزارد و بعد از سلام نماز می فرمود: ای دنیا خود را به من منما و مرا به خود مشتاق مگردان و مرا فریفتۀ خود مکن که من ترا سه طلاق گفته ام، طلاقی که در آن رجوعی نباشد. (2)
وَ كانَ يَقُولُ يا دُنْيايَ غُرّى *** سِوايَ فَلَسْتُ مِنْ اَهْلِ الْغُرُورِ (3)
ص: 55
ابن ابی الحدید سنّی در شرح نهج البلاغه گفته: بدانکه اگر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام مفاخرت در آید و در تعداد فضایل و مناقب خود با آن فصاحتی که حق تعالی به او کرامت کرده و آن را به او مخصوص گردانیده مبالغه نماید، و جمیع فصحای عرب نیز او را مساعدت کنند و معاونت نمایند، نتوانند رسید به عشری از آن چه رسول صادق الوعد در شأن او تصریح فرموده، و مراد من اخبار مشهوره نیست که امامیّه بر امامت او استدلال کرده اند مانند خبر غدیر خم، و حدیث منزلت، و قصّۀ برائت، و خبر راز گفتن، و خبر تبلیغ رسالت هنگامی که عشیرۀ خود را در مکّه جمع کرد و ایشان را ضیافت نمود و دعوت به ایمان نمود علی علیه السلام اوّل ایمان آورد، و مانند این ها. بلکه مراد من اخبار خاصّۀ چند است که ائمه و پیشوایان حدیث در شأن او روایت کرده اند که اقلّ قلیل از آن ها در حق دیگری از صحابه نقل نکرده اند، و من از آن چه علمای محدّثین ما که در حق علىّ عليه السلام متّهم نیستند و دیگران را در خلافت بر او تفضیل می دهند نقل کرده اند قلیلی از آن ها را نقل می کنم زیرا که فضایلی را که این جماعت نقل می کنند نفس به آن مطمئن می گردد و مثل روایت
ص: 56
دیگران نیست.
پس ابن ابی الحدید بیست و چهار خبر روایت کرده در فضایل آن حضرت، و بعد از آن گفته که من این اخبار را در این موضع از کتاب ذکر نکردم مگر از جهت آن که بسیاری از کسانی که از آن حضرت منحرفند چون برمی خورند به کلام او در نهج البلاغه و غیر آن که متضمّن شکرگزاری و تحدیث به نعمتهای خدا است به آن حضرت از اختصاص به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و تمیز او از دیگران؛ آن حضرت را به کبر و فخر و عُجب نسبت می دهند! و پیش از این قومی از صحابه نیز چنین می گفتند در حق او، چنان چه به عمر گفتند علی را امیر لشکر و امیر جنگ کن، گفت کبر علی از این زیادتر است که امیر لشکر و امیر جنگ شود! و «زید بن ثابت» گفت: ما ندیدیم احدی را که از علی و اسامه متکبّرتر باشد!، و من در شرح قول آن حضرت که می فرماید ﴿ نَحْنُ الشِّعارُ وَ اْلاَصْحَابُ، وَنَحْنُ الْخَزَنَةُ وَ اْلاَبْوابُ ﴾ این اخبار را ذکر کردم تا مردم بر منزلت و مقام او در نزد رسول خدا آگاه شوند و بدانند که در چنین کسی که رسول خدا صلّی الله عليه و آله در حق او این گونه فضایل گوید اگر به هوا عروج کند و به آسمان برود و بر انبیاء و ملائکه فخر نماید جای آن نیست که کسی او را ملامت کند، بلکه همۀ این ها به شأن او لایق بلکه ذات مقدسش از آن بالا تر است.
لَوْقُلْتُ اِنَّكَ رَبُّ كُلِّ فَضيلَةٍ *** ما كُنْتُ فيما قُلْتُهُ مُتِخَلِّلاً (1)
ص: 57
و چگونه چنین نباشد و حال آن که آن حضرت هرگز به مسلک اهل تعظیم و تکبّر چه در گفتار و چه در کردار سلوک نفرمود بلکه خُلق شریفش از همه لطیف تر، و طبعش از همه کریم تر، و تواضعش از همه زیادتر، و تحمّلش از همه بیشتر، و شکفتگی او از همه بهتر، و روی او از همه گشاده تر بود؛ چنان که بعضی او را به خوش طبعی و شوخی نسبت می دادند، و حال آن که این دو صفت منافی تکبّر و مخالف استطاله و تفاخرند، اگر گاهی از اوقات از این کلمات بر زبان می راند نبود مگر از بابت نفثهٔ مصدور، و شکوی مکروب، و تنفّس مهموم؛ و قصد نداشت به آن مگر شکر نعمت خدا، و آگاه نمودن غافلین به آن چه حق تعالی به او کرامت فرموده از فضیلت، پس بدرستی که این از باب امر به معروف و تحریص نمودن است بر اعتقاد حق و صواب در امر او، و نهی از منکری است که عبارت باشد از تقدیم غیر او بر او در فضل که خدا نیز از آن نهی فرمود، فی قَوْلِهِ: ﴿ اَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يَهِدّى اِلاّ اَنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴾ (1)
و هم ابن ابی الحدید در موضع دیگر گفته: فضایل آن حضرت از که عظیم و منتشرند به جائی رسیده که متعرّض آن ها نتوان شد و
ص: 58
متصدّى تفصیل نتوان گردید، و چنان است که «ابوالعيناء» (1) به «عبد الله بن يحيى بن خاقان» وزیر «متوکّل» و «معتمد» (2) گفت: «همانا من در ستودن فضل تو مانند کسی ام که از روشنائی روز و تابش ماهتاب که هیچ یک از آن ها بر هیچ بیننده ای مخفی نیست خبر دهد، پس مرا یقین است که هر چه مبالغه در گفتن کنم باز به عجز منسوب و از بلوغ به غایت آن مقصّر خواهم بود، پس عنان زبان از ثنای تو باز پس کشیده به دعای تو پیوستم، و خبر دادن از فضایل ترا به علم مردم به حال تو واگذاشتم» (3) .
پس «ابن ابی الحدید» گفته که: چه گویم در حق مردی که دشمنان و بدخواهان او به فضل او معترفند و قدرت بر انکار مناقب و کتمان فضایل او ندارند، و تو می دانی که بنی امیّه بر سلطنت اسلام استیلا یافتند، و از مشرق تا مغرب زمین را به زیر نگین درآوردند، و بهر حیله ای که داشتند سعی ها گماشتند که نور علی علیه السلام را اطفا کنند و مردم را از او منحرف گردانند، و چه معایب و مثالب که از برای آن حضرت علیه السلام وضع نمودند، و بر بالای همۀ منبرها او را لعن کردند، و کسانی که مدح آن حضرت می نمودند زجر می کردند بلکه حبس می کردند و می کشتند، و از روایت حدیثی که متضمّن
ص: 59
فضیلت یا موجب شهرت آن حضرت بود منع می نمودند، حتّی آن که مردم می ترسیدند از اینکه فرزندی را علی نام کنند، و کسی که نام او علی بود نام خود را مخفی می نمود و با وجود این ها نام آن حضرت بلندتر و درجۀ او در نظرها رفیع تر شد، مانند مُشک که هر چند او را بپوشانند عطرش منتشر شود، و هر قدر پنهانش دارند بوی خوشش زیادتر گردد، و مثل آفتاب که به کف دست پوشیده نشود، و مثل روشنائی روز که اگر یک چشم آن را نبیند چشم های بسیار او را مشاهده کنند.
وَ كَمْ اَشارُوا وَ كَمْ اَبْدَوْا وَ كَمْ سَتَرُوا *** والْفَضْلُ يَظْهَرُ مِنْ بادٍ وَ مُسْتَتَرٍ (1)
و چه گویم در حق مردی که هر فضیلتی به او منسوب و هر فرقه ای و طایفه ای او را مجذوب است؛ رئیس همه فضایل و سرچشمۀ همه محامد و خصایل، دوشیزگی فضل را او برده و در میدان فضیلت از همه پیشتر رانده، و پستان فضل را او دوشیده و مکیده؛ هر که را در فضل کمالی به ظهور آید از او باز گرفته و به او پیروی کرده، و بدنبال او در افتاده:
مَنْ جاءَ بِالْقَوْلِ الْبَليغِ فَناقِلٌ *** عَنْهُمْ وَاِلاّ فَهْوَ مِنْهُمْ سارِقٌ (2)
و تو می دانی که اشرف علوم علم الهی است؛ زیرا که شرف علم
ص: 60
به شرف معلوم است، و معلومِ علم الهی اشرف موجودات است، پس علم الهى اشرف علوم خواهد بود، و این علم به این شرافت که دانستی مقتبس است از کلام آن حضرت و از او نقل شده و به او منتهی شده، و ابتدای آن از او است، و طائفه معتزله که اهل توحید و عدل و ارباب نظرند و مردم این علم را از ایشان تعلیم می گیرند همه شاگردان آن حضرتند، زیرا که بزرگ ایشان «واصل بن عطا» شاگرد «ابو هاشم عبدالله بن محمّد بن حنفیّه» است، و ابوهاشم شاگرد پدر خود بوده، و پدرش شاگرد آن حضرت بود.
و بعد از آن سخن را دراز کشیده است در اینکه بازگشت همۀ علما و فقهای اسلام به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ تا آن که می گوید: «محمد بن ادریس شافعی» (1) انصاف داده است هنگامی که از او پرسیدند تو در حقّ علی علیه السلام چه می گوئی؟ گفت: چه بگویم در حقّ کسی که ﴿ اَخْفَتْ اَوْلِيائُهُ فَضائِلَهُ خَوْفاً، وَ اَخْفَتْ اَعْدائُهُ فَضائِلَهُ حَسَداً، وَشاعَ مِنْ بَيْنِ ذَيْنِ مامَلَأَ الْخافِقَيْنِ ﴾ یعنی دوستان او از جهت خوف و بیم فضائل او را پنهان داشتند، و دشمنان او از راه کینه و حسد مناقبش را مخفی کردند، و از میان دو خفا چندان فضایل او شایع شد که خافقین (2) را پر کرد. (3)
ص: 61
«ابن مردویه» در کتاب خود گوید که «نافع بن ازرق» به «عبدالله بن عمر» گفت: من علی را دشمن می دارم!
گفت: خدا ترا دشمن بدارد، دشمن می داری مردی را که یک سابقه از سوابق او در اسلام بهتر است از دینا و ما فيها . (1)
فقیر گوید: بس است در فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام آن که دشمنان آن حضرت چندان از مناقب آن بزرگوار نقل کرده اند که ضبط نتوان کرد، و کافی است در این مقام ذکر اشعاری که «عمرو بن عاص» که اعدی عدوّ آن حضرت است در مدح او انشاد کرده است.
قالَ:
بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ *** وَ في اَبْياتِهِمْ نَزَلَ الْكِتابُ
وَ هُمْ حُجَجُ الْاِلهِ عَلَى الْبَرايا *** بِهِمْ وَبِجَدِّهِمْ لا يُسْتَرابُ
وَلا سِيَما اَبُو حَسَنٍ عَلِيٌّ *** لَهُ فِي الْحَرْبِ مَرْتبَةٌ تُهابُ
طَعامُ سُيُوفِه مُهَجُ اْلاَعادي *** وَفَیْضُ دَمِ الرِّقابِ لَهُ شَرابٌ
وَ ضَرْبَتُهُ كَبَيْعَتِه بِخُمٍّ *** مَعاقِدُها مِنَ الْقَوْمِ الرِّقابُ
عَلِيُّ الدُّرُّ وَالذَّهَبُ المُصَفّا *** وَ باقِي النّاسِ كُلُّهُمُ تُرابٌ
هُوَ البَكّاءُ فِي الْمِحْرابِ لَيْلاً *** هُوَ الضَّحّاكُ اِذَاشْتَدَّ الضِّرابُ
هُوَ النَّبَأَ الْعَظيمُ وَ فُلْكُ نُوحٍ *** وَبابُ اللهِ وَانْقَطَعَ الْخِطابُ
ص: 62
در ذکر آیات و اخبار وارده در فضیلت
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
بدانکه من در این فصل چهل مطلب ذکر می کنم:
پنج اوّل در آیات وارده در شأن آن حضرت.
و پنج دیگر در نصوص وارده بر امامت آن جناب.
وسی مطلب دیگر در فضایل آن حضرت.
امّا آیات
اوّل: قوله تعالى ﴿ اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (1) این آیه در شأن امير المؤمنين علیه السلام نازل شده به اجماع امّت، هنگامی که در نافلۀ نماز ظهر در حال رکوع انگشتر خود را به سائل بخشید، و شعرا در اشعار خود اشاره به آن کرده اند.
دوّم: آیه تطهیر (2) است که در شأن حضرت رسول و علی و فاطمه و
ص: 63
حسنین علیهم السلام نازل شده در خانۀ «امّ سلمه» .
امير المؤمنین علیه السلام فرموده که رسول خدا هر صبحگاهی می آمد ما را، و می فرمود: اَلصَّلوة رَحَمِكُمُ اللهُ ﴿ اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ﴾ (1) و این آیه دلیل بر عصمت اصحاب كساء عليهم السلام است.
سوّم: نزول ﴿ هَلْ اَتی ﴾ (2) است در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه و حسنين عليهم السلام؛ وَلَقَدْ اَجادَ اْلاُزْرى في قَوْلِه:
هَلْ اَتى ﴿ هَلْ اَتَى ﴾ بِمَدْحِ سِواهُ *** لا وَمَوْلىً بِذِكْرِه حَلاّها (3)
چهارم: آیۀ مباهله است؛ و مراد از ﴿ اَنْفُسَنا ﴾ علی بن ابیطالب است که تعبیر شده از آن حضرت به نفس مقدّس نبوی صلّى الله عليه و آله، و از این تعبیر معلوم شود که آن حضرت شرکت دارد با رسول خدا در جمیع کمالات و فضایل، مگر آن چه به اجماع خارج شده که نبوت باشد، و لهذا چون مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام پرسید که خبر بده مرا به بزرگتر فضیلتی از امیرالمؤمنین علیه السلام که قرآن
ص: 64
بر آن دلالت داشته باشد، حضرت فرمود که آن فضیلتی است که در آیۀ مباهله است.
و شیخ ازری اشاره به همین فضیلت کرده در شعر خود:
وَ هُوَ في آيَةِ التَّباهُلِ نَفْسُ *** الْمُصْطَفى لَيْسَ غَيْرُهُ اِيّاها (1)
پنجم: آیۀ مودّت است؛ قالَ تَعالى: ﴿ قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ﴾ [وَ مَن یَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فیها حُسناً إنَّ اللهَ غَفُورٌ شَکُورٌ ] (2)
مراد از «قربی» علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام است، و مراد از «حسنه» في قَوْلِه تَعالى: ﴿ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً ﴾ (3) محبت ایشان است.
فقیر گوید: آیاتی که در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام است زیاده از آن است که احصا شود؛ مراد از ﴿ وَ السَّابِقُونَ السّابِقُونَ اوُلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴾ (4) آن حضرت و شیعۀ او است،
چنان چه ﴿ اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُ
ص: 65
الْبَرِيَّةِ ﴾ (1) نيز آن حضرت و شیعۀ او است،
و مراد از ﴿ اَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً ﴾ (2) آن حضرت است،
بلکه نازل نشد آیۀ که در آن ﴿ یا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ﴾ است مگر آن که علی علیه السلام رأس و امیر آن است،
و او است مراد از قَوْلِه تَعالى: ﴿ وَهُوَ الَّذى خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً و صِهْراً ﴾ (3) چه او پسر عم پیغمبر و شوهر دختر او است.
و اشاره به او و فاطمه است ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ ﴾ (4) و اشاره به پیغمبر است ﴿ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ ﴾ (5) ، و اشاره است به حسنین ﴿ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ ﴾ (6) .
و او است مراد از قَولِه تَعالی ﴿ وَ تَعِيَها اُذُنٌ واعِيَةٌ ﴾ (7) چه او بود اُذُن و اعيه مر علم [را] .
و او است مراد از ﴿ وَصَدَّقَ بِه ﴾ فی قوله تعالى ﴿ وَالَّذي جاءَ
ص: 66
بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِه ﴾ (1) .
و او است مراد از «مؤمنین» في قوله تعالى ﴿ هُوَ الَّذي اَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَبِالْمُؤْمِنينَ ﴾ (2) .
و اشاره به بودن با او است في قوله تعالى ﴿ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ ﴾ (3)
و او است مراد از قوله تعالى ﴿ يَوْمَ لا يُخْزِى اللهُ النَّبِيَّ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ ﴾ (4)
و او است «سبیل» و «صراط» و «میزان» و «صراط مستقیم» [در قرآن].
و او است که آیات برائت را به مکّه برد و بر کفّار خواند.
و او است که به ﴿ آیۀ نجوی ﴾ (5) عمل کرد، دینار خود را به ده درهم فروخت و ده مرتبه با رسول خدا راز گفت، و در هر مرتبه پیش از آن که نجوی کند یکدرهم تصدّق کرد تا آیۀ نجوی نسخ شد بقوله تعالى: ﴿ ءَ اَشْفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ نَجْويكُمْ صَدَقاتٍ ﴾ (6)
ص: 67
و او است مراد از «شهید» و «شاهد» و «مشهود» در قرآن.
و او است مراد از «ذکر» و «نور» و «هدی» و «تقی» [در قرآن] .
و او است مراد از «صادق» و «مصدق» و «صدّیق» [در قرآن] .
و او است «فضل» و «رحمت» و «نعمت» [در قرآن] .
و او است «امام مبین» [در قرآن].
و او است مراد از ﴿ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ﴾ (1) .
و او است «آیۀ کبری» و «نبأ عظیم» [در قرآن].
وكان عليه السلام يقول: ﴿ ما لِلّهِ آيَةٌ اَكْبَرُ مِنّى وَلا لِلّهِ نَبَاءٌ عَظيمٌ اَعْظَمُ مِنّى وَلَقَدْ عُرِضَتْ وَلايَتى عَلَى الْاُمَمِ الْماضِيَةِ فَاَبَتْ اَنْ تَقْبِلَها ﴾ (2) .
و مراد از «والدَیْن» حضرت رسول خدا و آن حضرت است؛ قال صلى الله عليه و آله: ﴿ اَنَا وَ عَلِيٌّ اَبَوا هذِهِ اْلاُمَّةِ وَلَحَقُّنا عَلَيْهِمْ اَعْظَمُ مِنْ حَقِ اَبَوَى وَلَا دَتِهِمْ فَاِنّا نُنْقِذُهُمْ اِنْ اَطاعُونا مِنَ النّارِ اِلى دارِ الْقَرارِ وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيارِ اْلاَحْرارِ ﴾ (3)
ص: 68
و او است ﴿ حبل الله الميتن ﴾. (1)
و او است مراد از ﴿ صالح المؤمنین ﴾ (2) .
و اوست مقصود از ﴿ اخواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقَابِلينَ ﴾ (3) .
و او است مراد از ﴿ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ ﴾ (4) .
و اوست مراد از قوله تعالى: ﴿ فَسَوْفَ يَأْتِى اللهُ بِقَوْمِ يُحِبُّهُمْ یُحِبُّونَهُ ﴾ (5)
و اوست مراد از قوله تعالى: ﴿ أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللهِ ﴾ (6)
و در حق او نازل شد قوله تعالى: ﴿ وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ ﴾ (7) در آن شبی که در فراش رسول خدا خوابید و
ص: 69
جان خود را فدای آن حضرت کرد.
و او است مراد از ﴿ وَيُؤْثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ﴾ (1)
و او است مؤذّن بين جنّت و نار . (2)
و او است صاحب اعراف . (3)
و او است که از ولایت او سؤال کرده می شوند مردم ؛ قال الله تعالى: ﴿ وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴾ (4) اى عن ولاية على بن ابي طالب علیه السلام؛...الى غير ذلک. (5)
اما نصوص وارده
بر امامت امیرالمؤمنين صلوات الله علیه پس زیاده از آن است که در این جا ذکر شود، من اشاره می کنم به مختصری از آن:
اوّل: خبر غدیر است که به تواتر رسیده که رسول خدا صلى الله
ص: 70
علیه و آله در مراجعت از حجة الوداع در موضع غدیر خم در مجمع صحابه، امیرالمؤمنین علیه السلام را بلند کرد که همگی دیدند، پس آن جناب را وصّی خویش کرد و سفارش در حق او فرمود، و از برای او از مردم بیعت گرفت، و از جمله کلمات آن حضرت است که در آن روز فرمود: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ﴾ (1) و این حدیث شریف را شیعه و سنّی به تفصیل نقل کرده اند، بلکه کتاب ها در این خصوص نوشته اند، بلکه بیست و هشت مجلّد و زیادتر در طرق این حدیث نوشته شده؛ و این احقر نیز کتابی در خصوص این حدیث نوشته ام موسوم به «فيض القدير فيما بتعلّق بحديث الغدير» (2) .
دوّم: خبر منزلت است که شیعه و سنّی روایات کثیرۀ معتبره نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدی ﴾ یعنی تو نسبت به من بمنزلۀ هارون می باشی از موسی، مگر آن که پیغمبری نیست بعد از من. پس ثابت کرد برای امیرالمؤمنین علیه السلام مراتب هارون را از وزارت و خلافت و شرکت او با موسی در همۀ امورات مگر آن که نبوّت را از امیرالمؤمنین استثنا کرد.
ص: 71
سوّم: حديث تسلیم بر آن حضرت است به ﴿ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ ﴾، که ﴿ بُرَیْده ﴾ روایت کرده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله امر کرد ما را که سلام کنید بر امیرالمؤمنین به ﴿ امرة المؤمنين ﴾ ، یعنی بگوئیم ﴿ السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ ﴾ ، و این اسم مخصوص آن حضرت است که از آسمان برای آن حضرت آمده، و هر که غیر آن حضرت به این اسم نامیده شده و راضی به آن شده منکوح بوده، و اگر نبوده مبتلا می شده، و به همین معنی تفسیر شده قوله تعالى ﴿ اِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِه اِلاّ اِناثاً ﴾ (1)
چهارم: خبر دوران حق است به او چنان چه به روایات بسیار وارد شده که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ﴿ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَالْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ ما دارَ عَلِيُّ ﴾ یعنی علی با حق است و حق با علی است و حق می گردد هر کجا بگردد علی .
پنجم: خبر طیر است، و آن روایت چنان است که به طرق کثیره وارد شده که مرغ بریانی برای رسول خدا صلّى الله عليه و آله هديه آوردند و در جلو آن حضرت نهادند، آن جناب علیه السلام گفت: ﴿ اَللّهُمَّ ائْتِنی بِاَحَبِّ خَلْقِكَ اِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعی ﴾ خدایا برسان برای من بهترین خلق خود را که بخورد از این مرغ با من؛ امیر المؤمنين علیه السلام وارد شد و با آن حضرت میل فرمود. (2)
ص: 72
و اما فضایل و کمالات آن حضرت،
پس زیاده از آن است که معشاری از آن در دفاتر و اسفار ذکر شود:
حازَ الْفَضائِلَ وَالْمَناقِبَ كُلَّها *** اَنّى يُحيطُ بِمَدْحِهِ الْاَسْفارُ (1)
و من به جهت تبرک و تیمن در این مختصر به مختصری از آن اشاره می نمایم .
اوّل: آن که پا بر دوش پیغمبر صلّی الله علیه و آله گذاشت و بر بام كعبه بالا رفت و بتها را بر زمین افکند و شکست. (2)
دوّم: آن که رسول خدا صلّى الله عليه و آله امر زن های خود را به اميرالمؤمنین علیه السلام واگذاشت در حیات و بعد از ممات خویش.
سوّم: آن که سبقت گرفت آن حضرت بر تمامی مردم در اسلام و ایمان و نماز و بیعت با رسول خدا، و او است «صدّیق اکبر» و «فاروق امت» و «یعسوب مؤمنين» ، و اوّل کسی که مصافحه
ص: 73
می کند با رسول خدا صلّی الله علیه و آله روز قیامت . (1)
و روایت است که معاویه در یکی از کاغذهائی که برای امير المؤمنین علیه السلام نوشته بود مفاخر خود را ذکر کرده بود؛ امير المؤمنين عليه السلام چون قرائت آن نمود فرمود آیا به فضائل فخریّه می کند بر من پسر «آكلة الاکباد»؟ (2) بنویس ای غلام در جواب او، پس این اشعار را فرمود:
مُحَمَّدٌ النَّبِيُّ اَخي وَ صِهْرى *** وَحَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمّى
وَ جَعْفَرٌ الَّذي يُضْحى وَ يُمْسى *** تَطيرُ مَعَ الْمَلائِكَةِ ابْنُ اُمّي
وَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَكَني وَعِرْسي *** مَشُوبٌ لَحْمُها بِدَمي وَلَحْمى
وَسِبْطا اَحْمَدَ وَلَدايَ مِنْها *** فَمَنْ مِنْكُمْ لَهُ سَهُمٌ كَسَهْمی
سَبَقْتُكُمُ اِلَى اِلْاسْلامِ طُرّاً *** غُلاماً ما بَلَغْتُ اَوانَ حُلْمى
وَ اَوْجَبَ لي وِلايَتَهُ عَلَيْكُمْ *** رَسُولُ اللهِ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ (3)
ص: 74
چون این مکتوب به معاویه رسید امر کرد تا او را پاره کردند که اهل شام مطّلع نشوند بر فضایل آن حضرت مبادا که میل به آن حضرت کنند.
چهارم: آن که آن حضرت، برادر رسول خدا بود، و خصوصیّتش به آن حضرت از همه کس بیشتر بود، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله او را از همه کس بیشتر دوست می داشت، و می فرمود علی نسبتش به من بمنزلۀ سر من است نسبت به بدنم. (1)
و «ابن مسعود» گفته که دیدم کف رسول خدا را در کف علی عليه السلام و او می بوسید آن را گفتم: یا رسول الله به چه نحو است منزلت علی با شما.
فرمود: مثل منزلت من نسبت به خدای تعالی. (2)
و از امیرالمؤمنین مروی است که: وقتی خواستم به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله برسم، در آن وقت آن حضرت در بعضی از حجرات طاهرات بود، من اذن دخول طلبیدم، آن حضرت اذن بار
ص: 75
داد، چون داخل شدم فرمود: یا علی آیا ندانستی که خانۀ من خانۀ تو است پس برای چه اذن خواستی؟
گفتم: یا رسول الله دوست داشتم که با اذن داخل شوم.
فرمود: یا علی دوست داشتی آن چه را که خدا دوست می دارد، و اخذ کردی به آداب الهی. یا علی آیا ندانستی که تو برادر منی، آیا ندانستی که اِبا فرمود خالق و رازق من که از برای من سرّی باشد نهان از تو. یا علی تو وصّی من بعد از من و تو مظلوم و مضطهد خواهی بود بعد از من. یا علی ثابتِ با تو مقیم با من است و مفارق از تو مفارق از من است. یا علی دروغ گفت کسی که گمان کرد که مرا دوست می دارد و حال آن که ترا دشمن می دارد زیرا که خدا خلق کرد مرا و تو را از یک نور. (1)
پنجم: آن که آن حضرت در روز خندق به مبارزۀ «عمرو بن عبدود» بیرون شد و ضربتی بر او زد که افضل بود از اعمال امّت پیغمبر تا روز قیامت، چنان چه رسول خدا از آن خبر داد. و هم روایت است که آن سرور فرمود: ﴿ لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ ﴾ (2)
ششم: آن که چون در غزوۀ خیبر، ابابکر و عمر رایت پیغمبر را گرفتند و به جنگ رفتند و جنگ نکرده گریختند پیغمبر فرمود:
ص: 76
﴿ لَاُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَيُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللهُ عَلى يَدَيْهِ ﴾ (1) یعنی فردا علم را خواهم داد به مردی که خدا و رسول، او را دوست می دارند و او خدا و رسول را دوست می دارد، کرّاری که فرار از جنگ نکند و بر نگردد تا خداوند فتح بر دست او کند.
پس روز که شد علم را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد و آن حضرت به جنگ رفت و «مرحب» را به قتل رسانید، و در قلعه خیبر را کند و فتح کرد، و «حسّان بن ثابت» در آن روز این اشعار بگفت:
وَ كانَ عَلِيٌّ اَرْمَدَ الْعَيْنِ يَبْتَغي *** دَواءً فَلَمَّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
شَفاهُ رَسُولُ اللهِ مِنْهُ بِتَفْلَةٍ *** فَبُورِكَ مَرْقِبّاً وَ بُورِکَ راقِياً
وَقالَ سَاُعْطِي الرّايَةَ الْيَوْمَ صارِماً *** كُمِيّاً مُحِّباً لِلرَّسُولِ مُوالِياً
يُحِبُّ اِلهى وَالْاِلهُ يُحِبُّهُ *** بِه يَفْتَحُ اللهُ الْحُصُونَ الْاَوابِيا
فَاَصْفى بِها دُونَ الْبَرِيَّةِ كُلِّها *** عَلِيّاً وَ سَمّاهُ الْوَزيرَ الْمُواخِيا (2)
ص: 77
هفتم: آن که چون مهاجرین به مدینه آمدند در حوالی مسجد رسول خانه ها بنا کردند از هر خانه دری به مسجد گذاشتند، رسول خدا صلّی الله عليه و آله به حکم خداوند «معاذ بن جبل» را فرمود که مردم را ندا کند که هر کس در خانۀ خود را که به مسجد باز می شود مسدود کند، و هیچکس را اجازه نداد ولو بگذاشتن یک روزنه، مگر علی بن ابیطالب علیه السلام را که فرمود باب او مفتوح باشد، و فرمود که این حکم از جانب خداست. (1)
﴿ وَقالَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه: لا يَحِلُّ لِاَحَدٍ اَنْ يَجْنِبَ في هذَا الْمَسْجِدِ اِلاّ اَنَا وَ عَلِيٌّ وَفاطِمَهُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عليهم السّلام وَمَنْ كانَ مِنْ اَهْلى فَاِنَّهُمْ مِنّى. ﴾ (2)
هشتم: آن که در آن حضرت بوده خصال انبیاء (علیه السلام)، و اگر کسی می خواست که نظر کند به علم آدم (علیه السلام) و حکمت نوح (علیه السلام) ، وحلم و سخای ابراهیم (علیه السلام)، و بهجت سلیمان (علیه السلام)، و زهد داود (علیه السلام)، و جمال يوسف (علیه السلام)، نظر می کرد به امیرالمؤمنین علیه السلام چه آن
ص: 78
حضرت یادگاری همه بوده؛ و «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری» . (1)
و «محمد بن احمد مفجّع بصری» که از وجوه اهل لغت و ادب و حدیث است و اشعار بسیاری در مراثی اهل بیت علیهم السلام گفته، و چون تفجّع بر قتل ایشان می نموده او را «مُفَجِّع» لقب داده اند، قصیده ای گفته در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام معروف به «قصیده اشباه» و در آن تشبیه کرده امیرالمؤمنین علیه السلام را به سایر پیغمبران عليهم السلام، قال:
كانَ في عِلْمِه كَآدَمَ اِذْ *** عَلَّمَ شَرْحَ الْاَسْماءِ وَالْمَكْنِیّا (2)
نهم: آن که ملائکه آن حضرت را دوست می داشتند و افتخار می کردند به خدمتکاری آن حضرت، و به جهت کثرت اشتیاق ایشان به آن حضرت حق تعالی ملکی خلق فرموده به صورت آن حضرت در آسمان چهارم که در هر روز زیارت می کنند او را هفتاد هزار ملائکه و تسبیح و تکبیر می گویند و ثواب آن را برای محبّین آن حضرت قرار دهند. (3)
دهم: آن که وقتی برای غسل آن حضرت سطل آبی از کوثر نازل شد با مندیلی (4) آن حضرت از آن آب غسل کرد و به آن مندیل خود را
ص: 79
مسح کرد. (1)
و در روایت دیگر است که در یکی از غزوات بود، وقت فریضه شد و آب نیافت که وضو بگیرد، جبرئیل سطل آب آورد و میکائیل مندیل، پس آن حضرت وضو گرفت و به آن منديل مسح کرد. (2)
و ابن حجّاج اشاره به همین فضیلت و حدیث جام کرده در شعر خود:
كَالسَّطْلِ وَالْجامِ وَالْمَنْدِيلِ جاءَ بِه *** جِبْريلُ ما اَحَدٌ فيهِ بِمُخْتَلِفٍ (3)
ام، حدیث جام، پس چنان است که جبرئیل نازل شد بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و با او بود جامی از بهشت که در آن بود میوۀ بسیاری، پس به دست پیغمبر داد، پس آن جام تسبیح و تکبیر و تهلیل گفت در دست آن حضرت، پس داد آن را به امیرالمؤمنین علیه السّلام پس تسبیح و تکبیر و تهلیل گفت در دست امیرالمؤمنین علیه السّلام، پس گفت که من مأمورم تکلّم نکنم مگر در دست پیغمبر یا وصّی پیغمبر، پس عروج کرد به آسمان در حالی که می گفت به زبان فصیح که شنیده می شد:
﴿ اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ
ص: 80
تَطْهیراً ﴾ (1)
قال الشّاعر:
اِمامی كَليمُ الْجانِ وَالْجامِ بَعْدَهُ *** فَهَلْ بِكَليمِ الْجانِ وَالْجامِ مِنْ مِثْلٍ (2)
یازدهم: آن که هدایا و تحف بسیار از جانب خدا برای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده؛ مانند انار و انگور و اترجه (3) و سفرجل (4) و غیر ذلک (5) .
وَقَدْ اَشارَ اِلى بَعْضِ ذلِكَ الْعَبْدِيُّ في قَوْلِه:
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الثِّقَة، مُحَمَّدٌ عَنْ صَدَقَة *** رَوابَةً مُتَّسَقَة، عَنْ اَنَسٍ عَنِ النَّبى
رَأَیْتُهُ عَلى حِرى، مَعَ النَّبِیِّ ذِي النُّهى *** يَقْطُفُ قَطْفاً فِى الْهَوى، شَيْئاً كَمِثْلِ العِنَبِ
فَاَكَلا مِنْهُ مَعا، حَتّى اِذَا مَا شَبَعا *** رَأَيْتُهُ مُرْتَفِعاً، فَطالَ مِنْهُ عَجَبي
كانَ طَعامَ الْجَنَّةِ اَنْزَلَهُ ذُوالعِزَّةِ *** هَدِيَّةً لِلصَّفْوَةِ، مِنَ الْهَدايَا النُّخَبِ (6)
ص: 81
دوازدهم: آن که آن حضرت قسیم جنت و نار است، و او است ساقی حوض و حامل لواء رسول خدا صلى الله عليه و آله در دنیا و آخرت، و آن که حبّ آن حضرت ایمان و بغض آن حضرت کفر و نفاق است، و آن که ولایت آن جناب ولایت الله و رسوله و عداوت آن جناب عداوت خدا و رسول است، و ولایت آن جناب حصاری است از عذاب الهی، و اگر جمع می شدند مردم بر محبّت آن حضرت خلق نمی فرمود خداوند آتش را، و آن که حبّ آن حضرت می خورد گناهان را همچنانکه می خورد آتش هیزم را؛ و مَثَل آن حضرت مَثَل ﴿ قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ ﴾ است که هر که یک دفعه بخواند گویا ثلث قرآن را خوانده، و دو دفعه دو ثلث، و سه دفعه گویا ختم قرآن نموده؛ پس هر که علی را به زبان دوست دارد کامل شده برای او ثلث ایمان، و به لسان و قلب اگر دوست دارد دو ثلث ایمان، و اگر با این دو او را نصرت کند به دست خود، کامل شده در او تمام ایمان. (1)
و آن که اصحاب رسول صلى الله عليه و آله منافقین را می شناختند به بغض آن حضرت. (2)
ص: 82
و آن که دشمنان آن حضرت اولاد زنا یا اولاد حیض می باشند. (1)
﴿ قالَ النَّبِيُّ لَعِلىٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ: لا يُحِبُّكَ اِلاّ مَنْ طابَتْ وَلادَتُهُ، وَلا يُبْعضُكَ اِلاّ مَنْ خَبْثَتْ وَلادَتُهُ، وَلا يُواليكَ اِلاّ مُؤْمِنٌ، وَلا يُعاديكَ اِلاّ كافِرٌ.﴾ (2)
﴿ وَعَنْهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: حُبُّ عَلِيِّ بْنِ اَبِيطالِبٍ حَسَنَةٌ لا تَضُرُّ مَعَها سَيِّئَةٌ وَ بُعْضُهُ سَيِّئَةٌ لا تَنْفَعُ مَعَها حَسَنَةٌ.﴾ (3)
﴿ وَقالَ (صلی الله علیه و آله): شيعَةُ عَلِيٍّ (علیه السلام) هُمُ الْفائِزُونَ يَوْمَ الْقِيمَةِ.﴾ (4)
﴿ وَعَنْ «اَبِي سَعيدِ الْخدْرِيِّ» في قَوْلِه تَعالى «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ» ، قالَ بِبُغْضِهِمْ عَلِيّاً (علیه السلام) .﴾ (5)
«ابن عباس» روایت کرده که دیدم «حسّان بن ثابت» را به
ص: 83
مِنی، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحابش نیز جمع بودند، پس آن حضرت فرمود: ای معاشر مسلمین، این علی بن ابیطالب سیّد عرب و وصی اکبر، منزلهٔ او نسبت به من به منزلۀ هارون است از موسی مگر آن که مگر آن که پیغمبری نیست بعد از من، و قبول نمی شود توبه از توبه کننده مگر به محبت او، بگوای حسان در این باب شعری، حَسّان گفت:
لا يُقْبَلُ التَّوْبَةُ مِنْ تائِبٍ *** اِلاّ بِحُبِّ ابْنِ اَبي طالِبٍ (علیه السلام)
اَخى رَسُولِ اللهِ بَلْ صِهْرِه *** وَالصِّهْرُ لا يُعْدَلُ بِالصّاحِبِ
وَمَنْ يَكُنْ مِثْلَ عَلِيٍّ وَقَدْ *** رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ مِنَ الْمَغْرِبِ (1)
سیزدهم: آن که سبّ و بیزاری از آن حضرت کفر است، و کسی که مراجعه کند به کتب سیر و اخبار خواهد دانست که بیشتر آن کسانی که آن حضرت را سبّ می کردند در دار دنیا چاشنی عذاب الهی را چشیدند مانند هلاکت مردی که سبّ آن حضرت می نمود به زیر پای شتر؛ و کور شدن خطیبی که آن جناب را سبّ می نمود، و کور شدن «ابی عبدالله المحدث» که منکر فضل آن حضرت بود، و به صورت سگ شدن خطیب دمشقی، و به صورت خنزیر شدن آن مؤذّن که سبّ می نمود، و سیاه شدن روی مردی دیگر، و بیرون آمدن
ص: 84
گاوی از شطّ و کشتن خطیب بدگو را در «واسط» (1) ، و فشردن آن حضرت گلوی بدگوئی را در خواب، و قطران شدن بول مرد بدگوئی، و هلاکت جمع بسیاری از آن کسان که آن جناب را ناسزا می گفتند در خواب مانند «احمد بن حمدون موصلی»، و مذبوح شدن همسایۀ «محمد بن عباد» و غیر ایشان، و نزول عذاب بر «حارث بن نعمان فهری» که از قبول مولائیت آن جناب سر برتافت و کراهت شدید از آن ظاهر نمود. (2)
چهاردهم: آن که آن حضرت اعلم و داناترین مردم بود و پیوسته ملازمت خدمت رسول صلى الله عليه و آله داشت، و از مشکوة نبوی اقتباس می نمود، و در هنگام رحلت از دنیا رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار باب از علم تعلیم او نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح می گشت. (3)
و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده بود ﴿ اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها ﴾ (4)
قالَ الشَّيْخُ الاُزرى:
اِنَّمَا المُصْطَفى مَدينَةُ عِلْمٍ *** وَ هُوَ الْبابُ مَنْ اَتاهُ اَتاها (5)
ص: 85
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی *** خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیّم در است *** درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن را ز اوست *** تو گوئی دو گوشم بر آواز اوست (1)
و بسیار اتفاق می افتاد که صحابه احکام الهی بر آن ها مشتبه می شد، و طریق تخلّص از آن را نمی دانستند جز رجوع کردن به آن حضرت، و بعضی غلط گاهی فتوی می دادند آن حضرت ایشان را به طریق صواب می داشت، لهذا عمر مکرّر گفت:﴿ لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ.﴾ (2)
و بسیار وقت گفت:﴿ اَعُوذُ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ فيها اَبُوالْحَسَنِ.﴾ (3)
و هیچ گاهی نشد که آن حضرت در حکمی به آن ها رجوع کند چنان چه بر اهل علم و اطلاع واضح است، و «ابن ابی الحدید» فضلا و علماء هرفنی را مستند به آن حضرت کرده، و حفظ آن حضرت به مرتبه ای بود که هر چه پیغمبر به او فرمود او حفظ کرد، و نازل نشد بر هرچه رسول خدا از آسمان خبری مگر آن که به علی فرمود، و در حقّ علی نازل شد ﴿ وَتَعِيَها اُذُنٌ واعِيَةٌ ﴾ (4)
ص: 86
و عرب آن حضرت را عقل می نامیدند، و خود آن حضرت خبر داد از کثرت علم خود در مواضع متعدد؛ چنان چه می فرمود: ﴿ سَلُونی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونی ﴾ ای مردم هر چه می خواهید از من بپرسید پیش از آن که من از میان شما مفقود شوم. و پیوسته مردم نیز از آن حضرت مطالب مشکله در علوم غامضه می پرسیدند و جواب می شنیدند.
و از غرائب آن که هر که بعد از آن حضرت این مقام را ادّعا کرد در کمال ذلّت و خواری رسوا شد؛ چنان چه واقع شد این مطلب برای «مقاتل بن سلیمان» و «ابن جوزی» و «واعظ بغدادی» در عهد «ناصر بالله عباسی»، و حکایات رسوا شدن ایشان بعد از تفّوه به این کلام در کتب سیر و تواریخ مسطور است. (1)
پانزدهم: آن که آن حضرت خبر داد از اخبار غیبیّه؛ و آن اخبار زیاده از آن است که احصا شود، این احقر به ذکر چند موردی از آن اشارت می کنم، و من در این باب کتاب مخصوصی نوشتم موسوم به «الآيات البيّنات في اخبار امير المؤمنين عن الملاحم و الغائبات» (2) ، و از آن حضرت مستدعیم که نظر مرحمتی بر این حقیر فرماید فراغتی برای من حاصل شود که آن کتاب را تمام کنم، و آن که پیوسته عمر خود را به خدمتکاری این آستانۀ مقدسه تمام کنم.
ص: 87
بالجمله، كَرَّةً بَعْدَ كَرَّةٍ خبر داد که ابن ملجم فرق مرا با تیغ می شکافد و ریش مرا از خون سرم خضاب می کند، و پیوسته منتظر آن خضاب بود تا واقع شد آن چه فرموده بود.
و خبر داد از شهادت امام حسن علیه السلام به زهر.
و بسیار وقت از شهادت فرزندش حسین خبر داد، و هنگام عبور از کربلا مقتل مردان و مقام زنان و مناخ شتران را بنمود، و گریۀ بسیار برای مظلومیت پسرش نمود.
و خبر داد «براء بن عازب» را از درک کردن او زمان شهادت حسین علیه السلام را و یاری ننمودن او آن حضرت را.
و خبر داد که بعد از من معاویه زنده بماند و سلطنت کند.
و خبر داد از حکومت «حجّاج بن یوسف ثقفی» و از یوسف بن عمر و از قتل و خونریزی ایشان و گرفتاری مردم در زمان بنی امیّه .
و خبر داد از «خوارج نهروان» و عبور نکردن ایشان از نهر، و از قتل ایشان و از کشته شدن «ذوالثديه» سرکردۀ خوارج.
و خبر داد از عاقبت امور جمعی از اصحاب خویش که هر یک را چسان می کشند؛ چنان چه خبر داد از بریدن دست و پای «جویریة بن مسهر» و «رُشَيْد هَجَری» و به دار کشیدن ایشان را.
و خبر داد از کیفیت شهادت «میثم تمّار» و به دار آویختن او را در نزدیکی خانه «عمرو بن حریث»، و آن نخلی را که از آن دار درست کردند نشان میثم داد.
و خبر داد به کشته شدن «قنبر»، و «کمیل»، و «حجر
ص: 88
بن عدی» و غیره.
و خبر داد از نمردن «خالد بن عرفطه» و رئیس شدن او بر لشکر ضلالت.
و خبر داد از قتال «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقين».
و خبر داد از مکنون «طلحه» و «زبیر» هنگامی که به جهت نکث بیعت و تهیهٔ جنگ با آن حضرت به جانب مکّه خواستند بروند، و گفتند خیال عمره داریم، حضرت فرمود خیال بصره دارید؛ پس از آن خبر داد اصحاب خویش را که بعد از این «طلحه» و «زبیر» را با لشکری فراوان ملاقات خواهید کرد.
و خبر داد از وفات «سلمان» در مدائن هنگام رحلت او، و به «طيّ الارض» بر جنازۀ او حاضر شد.
و خبر داد از خلافت «بنی امیّه» و مآل ایشان، و از خلافت «بنی عباس» و اشاره فرمود در یکی از خطب خود به اشهر اوصاف و خصائص بعض خلفاء بنی عباس مانند رأفت «سفاح»، و خونریزی «منصور»، و بزرگی سلطنت «رشید»، و دانائی «مأمون» و کثرت تعصّب و عناد «متوکّل» و کشتن پسر او او را، و کثرت تعب و زحمت «معتمد» به جهت اشتغال او به حرب و جنگ با «صاحب زنج»، و احسان «معتضد» با علویّین، و کشته شدن «مقتدر»، و استیلاءِ سه فرزند او «راضی» و «متقی» و «مطیع» برخلافت الخ. و آن خطبه این است:
﴿ وَيْلُ هذِهِ الاُمَّةِ مِنْ رِجالِهِمُ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ الَّتى ذَكَرَها رَبُّكُمْ
ص: 89
تَعالى، اَوَّلَهُمْ خَضْرَاءُ وَآخِرُهُمْ هَزْماءُ، ثُمَّ یَلى بَعْدَهُمْ اَمْرَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله رِجالٌ اَوَّلُهُمْ اَرْأَفَهُمْ، وَ ثانيهِمْ اَفْتَكُهُمْ ، وَ خامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ، وَ سابِعُهُمْ اَعْلَمُهُمْ ، وَ عاشِرُهُمْ اَكْفَرُهُمْ يَقْتُلُهُ اَخَصُّهُمْ بِه، وَ خَامِسَ عَشَرَهُمْ كَثيرُ الْعِناءِ قَليلُ الغِناءِ سادِسَ عَشَرَهُمْ اَقْضاهُمْ لِلذِّمَمِ وَ اَوْصَلُهُمْ لِلرَّحِمِ، كَاَنّى اَرى ثامِنَ عَشَرَهُمْ تَفْحَصُ رِجْلاهُ في دَمِه بَعْدَ اَنْ يَأْخُذَهُ جُنْدُهُ بِكَظْمِه، مِنْ وُلْدِه ثَلاثُ رِجالٍ سيرَتُهُمْ سيرَةُ الضَّلالِ ﴾ (1) تا آخر خطبه که اشاره فرموده به کشته شدن «مستعصم» (2) در بغداد، في قوله ﴿ لَكَاَنّي اَراهُ عَلى جِسْرِ الزَّوْراءِ قَتيلاً ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ اَنَّ اللهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبيدٍ ﴾ (3)
و دیگر خبرداد از وقوع فتنه ها در کوفه، و کشته شدن یا مبتلا
ص: 90
شدن به بلاهای شاغله سر کردگان ظلم که در کوفه علم ظلم وستم افراشته سازند.
و خبر داد از عرضه کردن معاویه بر مردم؛ شتم و سبّ کردن آن حضرت را .
و خبر داد «ابن عباس» را در «ذی قار» از آمدن لشکری برای یاری او که عدد آن ها هزار بشمار رود بدون کم و زیاد.
و خبر داد از دواهی بصره و از فتنۀ صاحب زنج در کلماتی که با «احنف بن قیس» فرمود.
و خبر داد از لشکر «هلاکو» و فتنه های ایشان.
و در خطبه ای که بعد از واقعۀ جمل در بصره خواند اشاره فرمود به قتل مردم بصره به دست زنگیان.
و اخبار فرمود از دجّال و حوادث جهان.
و خبر داد از بناء شهر بغداد .
و خبر داد از غرق شدن بصره، في قوله: ﴿ وَايْمُ اللهِ لَتُغْرَقَنَّ بَلْدَتُكُمْ حَتّى كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِها كَجُؤْجُؤِطَيْرٍ في لُجَّةِ بَحْرٍ ﴾ (1) .
و خبر داد از مآل امر «عبد الله بن زبیر»، قوله فيه ﴿ خَبٌّ ضَبٌّ يَرُومُ اَمْراً وَلا يُدْرِكُهُ يَنْصِبُ حِبالَةَ الدّينِ لاِ صْطِیادِ الدُّنْيا، وَهُوَ بَعْدُ مَصْلُوبُ قُرَيْشٍ ﴾ (2)
ص: 91
و خبر داد از مقتل نفس زكيّه «محمّد بن عبدالله محض» در احجار زيت مدينه.
و خبر داد از مقتل برادر «محمد»؛ «ابراهیم» در زمین «با خمرا» که موضعی است در میان واسط و کوفه، بقوله: ﴿ بِباخَمْری يُقْتَلُ بَعْدَ اَنْ يَظْهَرَ، وَ تُفْهَرُ بَعْدَ اَنْ يَقْهَرَ ﴾ (1) ، وهم فرمود: ﴿ يَأْتيهِ سَهُمٌ غَرْبٌ يَكُونُ فيهِ مَنِيَّتُهُ فَيابُؤْسَ الرّامي شَلَّتْ يَدُهُ وَوَهَنَ عَضُدُهُ ﴾ (2)
و خبر داد از مقتولین فخّ، و سلطنت سلاطین علویّه در مغرب، و از سلاطین اسماعیلیّه بقوله ﴿ ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ الْقیرْوانَ - الی قوله - مِنْ سُلالَةِ ذِی الْبِداءِ الْمُسَجّی بِالرِّداءِ ﴾ (3)
و خبر داد از سلاطین «آل بویه» ، و قوله فهیم: ﴿ وَيَخْرُجُ مِنْ دَيْلَمانَ بَنُوا الصَيّادِ ﴾ الى قوله ﴿ حَتّى يَمْلِكُوا الزَّوْراءِ وَيَخْلَعُوا الْخُلَفاءَ ﴾ (4) .
ص: 92
و خبر داد از آن که «مروان» (1) سلطنت کمی کند بقوله: ﴿ اَما اِنَّ لَهُ اِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ اَنْفَهُ وَهُوَ ابو الْاَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِه يَوْماً اَحْمَرَ ﴾ (2)
و خبر داد به ملک بنی عباس و آن که «ترک» بر ایشان غلبه کند و سلطنت از ایشان گرفته شود، فی قوله: ﴿ مُلْكُ بَني عَبّاسٍ يُسْرٌ لا عُسْرَ فيهِ -- الى قوله -- وَمُسَلِّطٌ عَلَيْهِمْ مَلِكٌ مِنَ التُّرْكِ يَأْتي عَلَيْهِمْ مِنْ حَيْثُ هذا مُلْكُهُمْ ، لا يَمُرُّ بِمَدينَةٍ اِلاّ فَتَحَها وَلا تُرْفَعُ لَهُ رايَةٌ اِلاّ نَكَسَها ، اَلْوَيْلُ الْوَيْلُ لِمَنْ ناواهُ، فَلا يَزالُ كَذلِكَ حَتّى يَظْفَرَ ...﴾ (3) الى غير ذلک ممّاليس مقام ذكره. (4)
ص: 93
شانزدهم: آن که آن حضرت ازهد مردم بود بعد از رسول خدا صلی الله عليه و آله، تمامی زاهدین روی اخلاص به درگاه او دارند، و آن حضرت سیّد زهّاد بود، هرگز طعامی سیر نخورد و مأکول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود، و کم بود که خورشی با نان خود ضمّ کند، و اگر گاهی می کرد نمک یا سرکه یا زیت بود، و در مکتوبی که به «عثمان بن حنيف» نوشته چنین مرقوم فرموده که: امام شما از دنیا اکتفا کرد به دو جامهٔ کهنه، و از طعام خود به دو قرص نان، و فرموده که: اگر من می خواستم غذای خود را از عسل مصفّی و مغز گندم قرار دهم، و جامه های خود را از بافت های حریر و ابریشم کنم برای من ممكن بود، لكن هیهات که هوی و هوس بر من غلبه کند و من طعامم چنین باشد، و شاید در حجازیا در یمامه کسی باشد که نان نداشته باشد، و شکم سیر بر زمین نگذارد، آیا من با شکم سیر بخوابم و در اطراف من شکم های گرسنه باشد، و قناعت کنم به همین مقدار که مرا امیر مؤمنان گویند و لکن فقرا را مشارکت نکنم در سختی و مکاره روزگار؟! خلق نکردند مرا که پیوسته مثل حیواناتی که همت آن ها بخوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهای پاکیزه و لذیذ شوم. (1)
و کسی که سیر کند در خطب و کلمات آن حضرت و سیرهٔ آن جناب به عین الیقین می داند کثرت زهد و بی اعتنائی آن حضرت را
ص: 94
به دنیا تا چه اندازه بود؛ قال علیه السلام: ﴿ وَاللهِ اِنَّ دُنْياكُمْ اَهْوَنُ في عَيْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِيرٍ في يَدِ مَجْذُومٍ ﴾ (1) .
هفدهم: آن که آن حضرت اعبد مردم و سیّد عابدین و مصباح متهجّدين بود نمازش از همه کس بیشتر و روزه اش از همهٔ مردم فزون تر؛ بندگان خدا از آن جناب علیه السلام نماز شب و ملازمت اوراد و اقامت نوافل را آموختند، و شمع یقین در راه دین از مشعل او افروختند؛ پیشانی نورانیش از کثرت سجود پینه کرده بود، وقتی تیری به پای مبارکش فرو رفته بود خواستند آن را بیرون آورند به نحوی که درد آن بر آن جناب اثر نکند، صبر کردند تا مشغول نماز شد آن گاه بیرون آوردند، چه در آن وقت توجّه کلّی آن جناب به جانب حقّ تعالی بود و ابداً به غیر او التفاتی نداشت، و به صحت پیوسته که آن جناب در هر شب هزار رکعت نماز می گذاشت، و گاه گاهی از خوف و خشیت الهی آن حضرت را غشی طاری می شد، وقتی از کنیز آن حضرت پرسیدند که نماز علی علیه السلام در ماه رمضان چگونه بود؟ فرمود رمضان و شوّال نزد علی یکسان بود؛ تمام شبها را به عبادت احیا می داشت.
و حضرت علی بن الحسین علیه السلام با آن کثرت عبادت و نماز که او را «ذوالثَفِنات» (2) و «زين العابدین» علیه السلام می گفتند
ص: 95
می فرمود: ﴿ مَنْ يَقْدِرُ عَلى عِبادَةِ عَلِيِّ بْنِ اَبى طالِبٍ ﴾عليه السلام (1) یعنی که را توانائی است بر عبادت علیّ بن ابیطالب (علیه السلام) و چه کس قدرت دارد که مثل علی (علیه السلام) خدا را عبادت کند؟
و در حدیث «ضرار» است که برای معاویه وصف آن حضرت می کند: ﴿ وَ لَوْ رَأَيْتَهُ اِذْ مُثِّلَ فى مِحْرابِه وَقَدْ اَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَغارَتْ نُجُومُهُ وَهُوَ قابِضٌ عَلى لِحْيَتِه يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّليمِ وَيَبْكى بُكاءَ الْحَزينِ، وَهُوَيَقُولُ يا دُنْيا أَبي تَعَرَّضْتِ اَمْ اِلَيَّ تَشَوَّقْتِ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لا حاجَةً لي فيكِ اَبَنْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ لى عَلَيْکِ ﴾. ثُمَّ يَقُولُ: ﴿ واهْ واهْ لِبُعْدِ السَّفَرِ وَقِلَّةِ الزّادِ وَخُشُونَةِ الطَّريقِ ﴾.
﴿ قالَ فَبَكى مُعاوِيَةُ وَ قالَ حَسْبُكَ يا ضِرارُ كَذلِكَ وَاللهِ كانَ عَلِيٌّ عليه السلام رَحِمَ اللهُ اَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام)﴾ (2) .
ص: 96
و في حديث «ابی الدرداء» قال: ﴿ شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ اَبِي طالِبٍ بِشُوَيْحَطاتِ النَّجارِ وَ قَدِ اعْتَزَلَ عَنْ مَوالِيهِ وَاخْتَفى مِمَّنْ يَلِيهِ وَاسْتَتَرَ بِمُغيلاتِ النَّخْلِ فَافْتَقَدْتُهُ وَبَعُدَ عَلَيَّ مَكانُهُ، فَقُلْتُ لَحِقَ بِمَنْزِلِه فَاِذا اَنَا بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَنَغْمَةٍ شَجِيٍّ وَهُوَ يَقُولُ: ﴿ اِلهى كَمْ مِنْ مُوبِقَةٍ حَلُمْتَ عَنْ مُقابَلَتِها بِنِقْمَتِكَ، وَكَمْ مِنْ جَرِيرَةٍ تَكَرَّمْتَ عَنْ كَشْفِها بِكَرَمِكَ، اِلهِي اِنْ طالَ في عِصْيانِكَ عُمْرِى وَعَظُمَ فِى الصُّحُفِ ذَنْبِي فَما اَنَا مُؤَمِّلٌ غَيْرَ غُفْرانِكَ وَلا اَنَا بِراجٍ غَيْرَ رِضْوانِكَ ﴾
﴿ فَشَغَلَنِي الصَّوْتُ وَاَقْتَفَيْتُ اْلاثَرَ فَاِذا هُوَ عَلِيُّ بْنُ اَبِي طالِبٍ عليه السلام بِعَيْنِه، فَاسْتَتَرْتُ لَهُ وَاَخْمَلْتُ الْحَرَكَةَ، فَرَكَعَ رَكَعاتٍ مِنْ جَوْفِ اللَّيْلِ الْغابِرِ ثُمَّ فَرَغَ اِلَى الدُّعاءِ وَالْبُكاءِ وَالْبَثِّ وَالشَّكْوى، فَكانَ مِمّا بِهِ اللهَ ناجى اَنْ قالَ:
﴿ اِلهى اُفَكِّرُ فى عَفْوِكَ فَتَهُونُ عَلَيَّ خَطيئَتى ثُمَّ اَذْكُرُ الْعَظيمَ مِنْ اَخْذِكَ فَتَعْظُمُ عَلَىَّ بَلِيَّتي ﴾ ثُمَّ قالَ ﴿ آهُ اِنْ اَنَا قَرَأْتُ فِى الصُّحُفِ سَيَّئَةً اَنَا ناسيها و أَنْتَ مُحْصيها فَتَقُولُ خُذُوهُ فَيالَهُ مِنْ مَأْخُوذٍ لا تُنْجيهِ عَشيرَتُهُ وَلا تَنْفَعُهُ قَبيلَتُهُ يَرْحَمُهُ الْمَلَأُ اِذا اَذِنَ فيهِ بِالنِّداءِ ﴾.
ثُمَّ قالَ: ﴿ آهُ مِنْ نارٍتَنْضِجُ اْلاَكْبادَ وَالْكُلى! آهْ مِنْ نارٍ نَزّاعَةٍ لِلشَّویٰ ! آهْ مِنْ غَمْرَةٍ مِنْ لَهَباتِ لَظى ﴾
﴿ ثمَّ قالَ اَنْعَمَ فِى الْبُكاءِ فَلَمْ اَسْمَعْ لَهُ حِسَاً وَلا حَرَكَةً فَقُلْتُ غَلَبَ عَلَيْهِ النَّوْمُ لِطُولِ السَّهَرِ، اُوقِظُهُ لِصَلوةِ الْفَجْرِ، قالَ فَاَتَيْتُهُ فَاذا هُوَ كَالْخَشَبَةِ الْمُلْقاةِ فَحَرَّكْتُهُ فَلَمْ يَتَحَرَّکْ وَزَوَيْتُهُ فَلَمْ يَنْزَوِ، فَقُلْتُ اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ ماتَ وَاللهِ عَلِيُّ بْنُ اَبِي طالِبٍ! قالَ فَاَتَيْتُ مَنْزِلَهُ مُبادِراً اَنْعاهُ
ص: 97
اِلَيْهِمْ، فَقالَتْ فاطِمَةُ عليها السلام يا اَبَا الدَّرْداءِ ما كانَ مِنْ شَأْنِه وَمِنْ قِصَّتِه؟ فَاَخْبَرْتُهَا الْخَبَرَ فَقالَتْ: هِيَ وَاللهِ يا اَبَا الدَّرْداءِ الغَشْيَةُ الَّتي يَأْخُذُهُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ ثُمَّ اَتَوْهُ بِماءٍ فَنَضَحُوهُ عَلى وَجْهِه فَاَفَاقَ وَنَظَرَ اِلَيَّ وَ اَنَا اَبْکي، فَقَالَ: مِمَّ بُكاءُكَ يا اَبَا الدَّرْداءِ؟ فَقُلْتُ مِمّا اَراهُ تُنْزِلُهُ ،بِنَفْسِکَ فَقالَ: یا اَبَا الدَّرْداءِ [كَيْفَ] لَوْرَأَيْتَني وَ دُعِيَ بي اِلَى الْحِسابِ وَاَيْقَنَ اَهْلُ الْجَرائِم بِالْعَذابِ وَاحْتَوَشَتْنى مَلئِكَةٌ غِلاظٌ وَ زَبانِيَةٌ فِظاظٌ فَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيِ الْمَلِكِ الْجَبّارِقَدْ اَسْلَمَنِي الْاَ حِبّاءُ وَ رَحِمَنى اَهْلُ الدُّنْيا، لَكُنْتَ اَشَدَّ رَحْمَةً بَيْنَ يَدَيْ مَنْ لا تَخْفى عَلَيْهِ خافِيَةٌ.﴾
﴿ فَقالَ اَبُو الدَّرْداءِ فَوَاللهِ ما رَأَيْتُ ذلِكَ لِاَحَدٍ مِنْ اَصْحابِ رَسُولِ الله.﴾ (1)
ص: 98
هیجدهم: کثرت جود و سخاوت آن حضرت است؛ و این مطلب مشهورتر است از آن که ذکر شود، روزها روزه می گرفت و شبها را به گرسنگی می گذرانید، و قوت خود را به دیگران عطاء می فرمود، و سورۀ ﴿ هَلْ اَتی ﴾ در باب ایثار آن حضرت نازل شده و آیه ﴿ وَالَّذينَ
ص: 99
يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً ﴾ (1) در شأن او وارد شده، مزدوری می کرد و اجرتش را تصدّق می نمود و خود از گرسنگی سنگ بر شکم می بست.
«ابوالطفيل» گفته که دیدم آن حضرت یتیمان را طلبید و ایشان را عسل خورانید و چندان با ایشان محبّت کرد که بعض اصحابش تمنّی کرد که کاش من یتیم بودم. (2)
وقتی مردی اعرابی از آن حضرت چیزی خواست، حضرت امر فرمود برای او به هزار، وکیل آن جناب پرسید از طلا یا نقره، یعنی هزار دینار بدهم یا هزار درهم؟
فرمود: هر دو نزد من دو حجر است، بده به اعرابی هر کدام که برای او انفع است. (3)
ص: 100
و بس است شهادت معاویه که اعدی عدوّ آن حضرت است به سخاوت آن حضرت که گفت اگر علی مالک شود خانه ای از طلا و خانه ای از کاه، طلا را پیشتر تصدّق می دهد تا هیچ از آن نماند. (1)
و روایت است که چون در زمین «ینبع» برای آن جناب حفر قنات کردند آبی از آن بیرون زد که به اندازۀ گردن شتر بود، از این جهت که آب از آن جوشید و بیرون آمد آن جا را «ينبع» گفتند، پس برای آن حضرت بشارت آوردند، فرمود بشارت را به وارث دهید!
پس فرمود: «هِيَ صَدَقَةٌ بَتَّةٌ في حَجيجِ بَيْتِ اللهِ وَعَابِرِ سَبيلِ اللهِ لا تُباعُ وَلا تُوهَبُ فَمَنْ باعَها اَوْ وَهَبَها فَعَلَيْهِ لَعْنَهُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعينَ وَلا يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلا عَدْلاً» (2)
و روایت کرده «سیّد بن طاوس» -- رحمه الله علیه -- در «کشف المهجة» که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که من تزویج کردم فاطمه علیها السلام را و نبود از برای من فراشی، و صدقۀ من امروز اگر قسمت شود بر «بنی هاشم» هر آینه کفایت کند و وسعت دهد ایشان را.
و گفته که: آن حضرت وقف کرد اموال خود را، و غلّه آن حضرت چهل هزار اشرفی بود، و با این حال وقتی شمشیر خود را در
ص: 101
معرض فروش درآورد و فرمود: کی می خرد شمشیر مرا، اگر بود نزد من عشائی نمی فروختم آن را. (1)
نوزدهم: حسن خلق و شکفته روئی آن حضرت است؛ و این مطلب به حدّی واضح بوده که دشمنانش این را عیب او شمردند؛ «عمرو عاص» می گفت که او بسیار دعابت و خوش طبعی می کند، و «عمرو» این را از قول «عمر» برداشته که او برای عذر اینکه خلافت را به آن حضرت تفویض نکند این را عیب او شمرد.
نقل است که روزی معاویه به «قیس بن سعد» گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن علیه السلام را که بسیار خندان و شکفته و خوش طبع بود.
«قیس» گفت: بلی چنین بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله هم با صحابه خوش طبعی می نمود و خندان بود، ای معاویه تو به ظاهر چنین نمودی که او را مدح می کنی امّا قصد ذمّ آن جناب نمودی؛ و الله که آن حضرت با آن شکفتگی هیبتش از همه کس افزون بود، و آن هیبتِ تقوی بود که آن سرور داشت نه مثل هیبتی که اراذل و لئام شام از تو دارند.
و روایت است که آن حضرت علیه السلام به خرما فروشان عبور کرد، کنیزکی را دید که می گریست سبب گریۀ او را پرسید، گفت:
ص: 102
آقایم در همی به من داد که خرما بخرم، چون خریدم و بردم نپسندیدند چون آوردم پس دهم قبول نمی کند از من.
آن جناب به خرمافروش فرمود: ای بندۀ خدا این کنیز است و امری نیست از برای او، درهم او را رد کن و خرمای خود را بگیر.
آن مرد برخاست و دستی زد به سینۀ امیرالمؤمنین و آن جناب را دور کرد؛ مردم گفتند: ای مرد این امیرالمؤمنین است، آن مرد ترسید و خرما را گرفت و پول کنیزک را ردّ کرد، پس به امیر المؤمنين عليه السلام عرض کرد که از من راضی شو، پس آن حضرت فرمود: چه زود از تو راضی می شوم اگر اصلاح کنی امر خود را. و به روایت دیگر فرمود: اگر وفا کنی به مردم حقوق ایشان را. (1)
و بالجمله: ﴿ كانَ عَليه السلام بِشْرُهُ دائِمٌ و ثَغْرُهُ بِاسِمٌ، غَيْثُ لِمَنْ رَغِبَ وَ غِياثٌ لِمَنْ رَهِبَ، مَآلُ الآمِلِ وَ ثِمالُ الاَرامِلِ، يَتَعَطَّفُ عَلى رَعِيَّتِه وَ يَتَصَرَّفُ عَلى مَشِيَّتِه .﴾ (2)
بیستم: کثرت تواضع آن حضرت است؛ آن حضرت هیزم می آورد برای خانه و آب می کشید و جاروب می کرد، و کفش خود را پینه می کرد، و گاهی مشک آب برای پیره زن ها بدوش می گرفت، و بسیار
ص: 103
وقت انبان طعام بر دوش می کشید برای بچه های یتیم می برد، و در بازارها تنها عبور می کرد، و گمشدگان را هدایت می نمود، و درماندگان را اعانت می فرمود، وقتی مردی با پسرش مهمان آن حضرت شدند، بعد از صرف طعام قنبر آب دست شوئی آورد، ابریق را از قنبر گرفت و دست میهمان را شست، و او را قسم داد که به کمال اطمینان دست خود را بشوید، و چنان فرض کند که قنبر دست او را می شوید، پس از آن که دست مهمان را شست «محمّد» پسر خود را فرمود: ای پسرک من اگر پسر مهمان تنها به خانۀ من آمده بود من دست او را می شستم لکن چون با پدر خود آمده و خدا مابین پدر و پسر فرق گذاشته پدر دست پدر را شست پسر دست پسر را بشوید؛ پس محمد دست آن پسر را شست. (1)
و وقتی سوار شد آن حضرت جائی برود، اصحابش پیاده دنبال مرکب آن حضرت را گرفتند، فرمود حاجتی دارید عرض کردند: خیر می خواهیم همراه تو باشیم، فرمود برگردید، همراهی پیاده با سواره مفسده است برای سواره و مذلّت است برای پیاده. (2)
﴿ وَ رَكِبَ مَرَّةً اُخْرى فَمَشَوْا خَلْفَهُ فَقالَ انْصَرِفُوا فَاِنَّ خَفْقَ النِّعالِ خَلْفَ اَعْقابِ الرّجالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النُّوكى.﴾ (3)
ص: 104
﴿ وَعَنْ اَبِي طَالِبِ الْمَكّی (1): كانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ يَحْمِلُ التَّمْرَوَ الْمالِحَ بِيَدِه وَيَقُولُ:﴾
لا يَنْقُصُ الْكامِلَ مِنْ كَمالِه *** ما جَرَّ مِنْ نَفْعٍ اِلى عِیالِه (2)
بیست و یکم: كثرت شجاعت آن حضرت است که به اتّفاق دوست و دشمن، کرّار غیر فرّار و غالب كلّ غالب است، و این مطلب بر ناظر غزوات آن حضرت مانند بدر و احد و خیبر و احزاب و جنگ های بصره و صفین و دیگر غزوات آن حضرت ظاهر است، و پیوسته شمشیر آن حضرت بر درع آهن و خُود فولادی فرود می آمد و آهن و فولاد می درید، و مرد می کشت.
و امير المؤمنین علیه السلام در این غزوات اظهار خرق عادت نخواست بنماید، بلکه این شجاعت و قوّت ملازم قالب بشریّت آن حضرت بود، دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت آن حضرت، شجاعت گذشتگان را از یاد برد، و نام آیندگان را بر زبان مردم فسرد، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قیامت معروف و مذکور است؛ شجاعی است که هرگز نگریخته، و از هیچ لشکری نترسیده؛ و چه خوب گفت «طرماح» به معاویه در وقتی که معاویه در مکتوب خود برای آن حضرت نوشت آوردن لشکر بسیار را به جنگ
ص: 105
آن حضرت؛ گفت: ﴿ أَظُنُّكَ تُهَدِّدُ البَطَّ بِالشَّطِّ ﴾ گفت ترسانیدن تو علی را به کثرت لشکر مثل ترسانیدن مرغابی است به شط آب، علی از دریای لشکر چه بیم دارد، علی علیه السلام یک خروس منقار بزرگ دارد که مالک اشترش باشد که لشکر ترا مانند دانه بر می چیند تا چه رسد به خودش.
و بالجمله هرگز خصمی مقابل آن حضرت نیامده که نجات یافته باشد مگر به ایمان آوردن، و هرگز ضربتی نزده که محتاج به ضربت دیگر باشد. شجاعی را که آن حضرت می کشت قوم او افتخار می کردند به آن که امیرالمؤمنین علیه السلام او را کشته، و لهذا خواهر «عمرو بن عبدود» در مرثیه برادر خویش اشعاری خواند به این مضمون که اگر کشندۀ عمرو غیر امیرالمؤمنین علیه السلام بود من تا زنده بودم بر او می گریستم، امّا چون قاتل او یگانه است در شجاعت، ممتاز است به کرامت، کشتهٔ او را عاری و ننگی نیست.
و شجاعی که لحظه ای در مقابل آن حضرت می ایستاد پیوسته به آن افتخار می نمود و از قوّت قلب و دلیری خود می سرود، پادشاهان بلاد کفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش می کردند، و جمعی از ملوک ترک و آل بویه برای تیمّن و تبرّک صورت او را بر شمشیرهای خود از جهت ظفر و نصرت بر دشمن نگاشته و با خود می داشته اند.
بیست و دوّم: بدانکه قوّت و زور آن حضرت ضرب المثل است در
ص: 106
آفاق، و هیچ کس به قوّت او نبوده و احدی همپایۀ او نبوده؛ درِ خیبر را به دست معجز نمای خویش از جا کند و جماعتی نتوانستند حرکتش دهند، و سنگی عظیم را از سر چاهی برگرفت که لشکری از تحریکش عاجز مانده بودند.
يا قالِعَ الْبابِ الَّتى عَنْ هَزِّها *** عَجَزَتْ اَكُفُّ اَرْبَعينَ وَاَرْبَع وكذا (1)
و شیخ اجل «ابن شهر آشوب» (2) قضایای بسیار در باب قوّت آن حضرت نقل نموده، مانند دریدن آن حضرت، قماط را در حال طفولیت و کشتن او ماری را به فشار دادن گلوی او را در اوان صغر که در مهد جای داشت. (3)
و اثر انگشت آن جناب در اسطوانۀ کوفه، و مشهد کف او در تکریت و موصل و غیره، و اثر شمشیر او در صخرۀ جبل ثور در مکّه، و اثر نیزۀ او در کوهی از جبال بادیه، و در سنگی در قلعۀ خیبر، در سابق معروف بوده.
گویند دست هر کس را امیرالمؤمنین علیه السلام به قوّت می گرفت نفسش حبس می گشت، اگر زیاد زور می کرد او را می کشت.
و قضيّۀ آن حضرت با «خالد بن الولید» در باب قطب رحی که
ص: 107
میلهٔ سنگ آسیا را آن حضرت طوق کرد و بر گردن خالد آویخت و هیچ کس نتوانست که او را خلاص کند جز خود آن حضرت که آن را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و دور ریخت.
و نیز حکایت فشار دادن آن جناب، خالد را به انگشت سبّابه و وسطی بنحوی که خالد به آن قوّت و زور نزدیک به هلاکت رسید، و صیحۀ منکره کشید و در جامۀ خود پلیدی کرد!
و نگاه داشتن آن حضرت در حال طفولیت خویش برادر رضاعی خود را که معلّق شده بود در میان چاه، الی غیر ذلک بر همه کس معلوم است.
و از عجائب و معجزات امیرالمؤمنین آن است که آن حضرت در سالیان دراز که خدمت حضرت رسول صلی الله عليه و آله با کفّار جهاد همی کرد و در ایّام خلافت خود با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگهای سخت همی کرد هرگز هزیمت نکرد، و بر او هرگز جراحتی منکر نرسید، و هرگز با مبارزی قتال نداد الاّ آن که بر وی ظفر جست، و هرگز قرنی (1) از وی نجات نیافت، و در تحت هیچ رایت قتال نداد مگر آن که دشمنان را مغلوب و ذلیل ساخت، و هرگز از انبوه لشکر، خوفناک نگشت و همواره به جانب ایشان هروله کنان رفت.
بیست و سوّم: آن که آن حضرت افصح فصحاء بود، و این مطلب به مرتبه ای واضح است که معاویه اذعان به آن نموده، چنانکه گفته
ص: 108
والله راه فصاحت و بلاغت را بر قریش کسی غیر علی نگشوده و قانون سخن را کسی غیر او تعلیم ننموده.
و بُلَغا گفته اند در وصف کلام آن جناب که ﴿ دُونَ كَلامِ الْخالِقِ فَوْقَ كَلامِ الْمَخْلُوقِ ﴾ (1) و کتاب نهج البلاغه اقوى شاهدی است در این باب، و مستوفیان عرب طریق خطابه و کتابت را از آن حضرت تعلیم کردند.
«عبدالحميد» مستوفيِ «مروان حمار» (2) که در کتابت به او مثل می زنند و می گویند: ﴿ بُدِئَتِ الْكِتابَةُ بِعَبْدِ الْحَمِيدِ وَخُتِمَتْ بِابْنِ العَميدِ ﴾(3) صد فصل از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام را حفظ کرده بود.
﴿ وَ زَعَمَ اَهْلُ الدَّواوِينِ لَوْلا كَلامُ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طالِبٍ عليه السلام وَ خُطَبُهُ وَ بَلاغَتُهُ فى مَنْطِقِه ما أَحْسَنَ أَحَدٌ اَنْ يَكْتُبَ اِلى اَميرِ جُنْدٍ وَلا اِلى رَعِيَّةٍ.﴾ (4)
گویند وقتی آن حضرت از منبر فرود آمد مردم تعریف فصاحت و
ص: 109
بلاغت آن حضرت نمودند؛ گفتند ما نشنیدیم فصیح تر و بلیغ تری از تو! آن جناب تبسّم کرد و فرمود چگونه چنین نباشم و حال آن که مولدم به مکّه شده!
و خدا و رسول داند اندازۀ فصاحت و دقایق حکمت کلمات آن حضرت را. هیچ کس آرزو نکرده و در خاطر کسی نگذشته است که مانند خطب و کلمات آن حضرت تلفیق کند، و اگر بعضی از علمای سنّت «خطبۀ شقشقیّه» (1) را از خطبات آن حضرت نشمردند و منسوب به «سیّد رضى» (2) جامع نهج البلاغه کردند مطلب دقیقی در نظر داشته اند که آن صیانت خلفا باشد از ظلم و ستم بر امیرالمؤمنین عليه السلام والاّ بر اهل ادب و خبرۀ فن پوشیده نیست سخافت قول ایشان؛ چه علمای سیر ذکر کرده اند که قبل از ولادت سیّد رضی این خطبه را در کتب سالفه یافتند، و ابن ابی الحدید و فصحای عرب و علمای ادب اتّفاق دارند که سیّد رضی و غیر سیّد رضى ابداً به امثال این کلمات نتوانند خطبه تلفیق کنند.
بیست و چهارم: آن که مستجاب شد دعای آن حضرت در احیاء مردگان و شفاء مریضان؛ مانند زنده کردن جمجمه یعنی کلّه پوسیده، و تکلّم کردن آن سر با آن حضرت در اراضی بابل (3) ، و در آن موضع مسجدی بنا کردند معروف به مسجد جمجمه، و آثار آن مسجد فعلاً در
ص: 110
نزدیکی مسجد ردّ شمس در نواحی حلّه معروف است، و من در کتاب «هديّة الزائرين» (1) به هر دو مقام اشارت کردم.
و دیگر زنده کردن آن حضرت «سام بن نوح» را، و زنده گردانیدن «اصحاب کهف» در حدیث بساط که سیر داد اميرالمؤمنين (علیه السلام) جمعی از اصحاب را در هوا برد و ایشان را در نزد کهف اصحاب کهف و سلام کردند اصحاب بر اصحاب کهف و جواب نشنیدند، جز امیرالمؤمنین (علیه السلام) که تکلّم کردند ایشان با آن حضرت.
و روایت است که وقتی رسول خدا مریض شده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین او آمد دست بر سینۀ مبارک رسول خدا گذاشت و فرمود: ﴿ يا اُمَّ مِلْدَم اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللهِ ﴾ (2) در زمان (3) ، تب از بدن رسول خدا صلى الله علیه و آله بیرون شد و آن حضرت برخاست و نشست.
وَلَنِعْمَ ما قِيلَ:
مَنْ زالَتِ الْحُمّى عَنِ الطُّهْرِ به *** مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ العِشا
مَنْ عَبَّرَ الْجَيْشَ عَلَى الْماءِ وَلَمْ *** یُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى (4)
ص: 111
و ملتئم کردن آن حضرت دست مقطوع «هشام بن عدی همدانی» را در حرب صفّین، و دست مقطوع آن مرد سیاهی که از محبّان آن جناب بود و به امر آن حضرت قطع شده بود به جهت سرقت او مشهور است. (1)
بیست و پنجم: آن که مستجاب شد نفرین آن حضرت در حق جماعتی؛ چنان چه نفرین کرد در حق «بسر بن ارطاط» به اختلاط عقل و «بسر» دیوانه شد و پیوسته شمشیر می خواست شمشیری از چوب برای او ترتیب داده بودند با متّکا به او می دادند، و او چندان آن شمشیر چوبی را بر آن متّکا می زد تا می افتاد و غش می کرد؛ و پیوسته بدین حال بود تا به جهنّم واصل شد.
و نفرین کرد در حق «طلحه» و «زبیر» که به ذلّت و زشتی کشته شوند، زبیر را «عمرو بن جرموز» در «وادی السّباع» نزدیک بصره در وقت خواب بکشت و جسدش را در زیر خاک کرد، و طلحه را «مروان حکم» در یوم جمل تیری بزد که به سبب آن رگ اکحلش گشوده گشت و میان بیابان در آفتاب روان به تدریج خون از بدنش رفت تا بمرد، و طلحه می گفت که هیچ مرد قرشی مثل من خونش ضایع نگشت.
ص: 112
بیست و ششم: آن که بسیار مشاهده شد از معجزات آن حضرت نسبت به انقیاد حیوانات و جنّیان آن جناب را، چنان چه این مطلب ظاهر است از حدیث شیر و «جويرية بن مسهر» که جویریه در سفر خود چون شیر را دید او را سلام رسانید و گفت امیرالمؤمنین علیه السلام مرا از آسیب تو امان داده، شیر چون این بشنید روی برتافت و پنج مرتبه همهمه کرد و برفت . (1)
و مخاطبه فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر کوفه.
و تکلّم کردن مرغان و گرگ و جرّی (2) با آن حضرت.
و سلام دادن ماهیان فرات آن جناب را به امارت مؤمنان.
و برداشتن غراب کفش آن حضرت را و افتادن ماری از آن.
و قضیّه مرد آذربیجانی و شتر سرکش او.
و حکایت مرد یهودی و مفقود شدن مال های او و آوردن جنّیان آن ها را به امر امیرمؤمنان.
و کیفیت بیعت گرفتن آن جناب از جن ها به وادی عقیق و غیره، هر یک در جای خود به شرح رفته. (3)
بیست و هفتم: آن که بسیار مشاهده شده از معجزات آن حضرت نسبت به جمادات و نباتات مانند ردّ شمس برای آن حضرت در زمان حیات رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه و بعد از ممات آن
ص: 113
حضرت در ارض «بابل»، و عامه و خاصّه حدیث ردّ شمس را ذکر کرده اند، و شعرای شیعه و سنّی آن را به شعر درآورده اند، و بعضی در جواز ردّ شمس کتابی نوشته اند و ردّ شمس را در مواضع عدیده برای آن حضرت نگاشته اند. (1)
و دیگر حکم آن حضرت به سکون زمین هنگامی که زلزله حادث شد در زمین مدینه در ایّام ابوبکر و از جنبش باز نمی ایستاد و به حکم آن جناب قرار گرفت. (2)
و دیگر تنطق کردن سنگ ریزه در دست حق پرستش.
و دیگر حاضر شدن آن حضرت به «طیّ الارض» (3) در نزد جنازهٔ سلمان در [شهر] مدائن و تجهیز کردن او را.
و دیگر حدیث بساط (4) .
و دیگر سیر دادن آن جناب «ابو هریره» را به طیّ الارض و رسانیدن او را به خانه خویش هنگامی که شکایت کرد به آن حضرت کثرت شوق خود را به دیدن اهل و اولاد خود.
و دیگر حدیث کردن زمین با آن حضرت به اخبار خود در شب زفاف فاطمه عليها السلام .
ص: 114
و دیگر طلا کردن آن حضرت کلوخی را برای وام خواه، و حکم کردن آن جناب علیه السلام به عدم سقوط دیواری که مشرف بر انهدام بود و آن حضرت در پای آن نشسته بود.
و دیگر نرم شدن آهن زره به دست آن حضرت، چنان چه «خالد» گفته که دیدم آن جناب حلقه های زره خود را با دست خویش اصلاح می کرد و به من فرمود: ای خالد، خداوند به سبب ما و به برکت ما آهن را در دست داود (علیه السلام) نرم ساخت.
و دیگر شهادت نخلهای مدینه به فضیلت آن جناب علیه السلام و فضیلت پسر عم و برادرش رسول خدا صلى الله عليه و آله، و نام گذاشتن آن حضرت آن نخلها را به صیحانی .
و دیگر سبز شدن درخت امرودی (1) به معجزهٔ آن حضرت.
و اژدها شدن کمان به امر آن حضرت عليه السلام.
و سلام کردن شجر و مدر به آن جناب علیه السلام در اراضی یمن.
و کم شدن آب فرات هنگام طغیان آن به امر آن حضرت علیه السلام؛ و از این قبیل زیاده از آن است که احصاء شود. (2)
بیستم و هشتم: آن که آن حضرت احلم مردم بود و عفو کننده تزین مردمان بود از کسی که با او بدی کند، و صحّت این مطلب معلوم
ص: 115
است از آن چه کرد با دشمنان خود مانند «مروان حکم»، و «عبدالله بن زبیر» و دیگران که در جنگ جمل بر ایشان مسلّط شد و ایشان اسیر آن حضرت شدند، تمامی را رها کرد و متعرض ایشان نشد، و چون بر صاحب هودج (1) ظفر یافت نهایت شفقت و لطف در حق او مراعات نمود و او را به مدینه برگردانید.
و اهل بصره شمشیر بر روی او و اولادش کشیدند و بر آن حضرت ناسزا گفتند چون بر ایشان غلبه کرد شمشیر از ایشان برداشت و آن ها را امان داد و اموال و اولادشان را نگذاشت غارت کنند.
و نیز این مطلب پر ظاهر است از آن چه در جنگ صفین با معاویه کرد که اوّل لشکر معاویه سر آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آب منع کردند بعد از آن، آن جناب علیه السلام آب را از تصّرف ایشان گرفت و ایشان را به صحرای بی آبی راند، اصحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ایشان منع فرما تا از تشنگی هلاک شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد.
فرمود: نه والله آن چه ایشان کردند من نمی کنم و شمشیر تیز مغنی است مرا از این کار؛ و فرمان کرد تا طرفی از آب گشودند تا لشکر معاویه نیز آب بردارند.
بیست و نهم: آن که آن حضرت رأی و تدبير و سياستش و
ص: 116
خشونتش در دین خدا از همه کس بیشتر بود، و خود آن حضرت فرموده ﴿ لَولاَ التُّقى لَكُنْتُ اَدْهَى الْعَرَبِ ﴾ (1) .
و خشونت آن حضرت در مقام دین به نحوی بود که مراعات اولاد و اقرباء خود نمی کرد چنان چه معلوم است از رفتار او با «عقیل»، و با «ابن عباس»، بلکه با اولاد خویش، ملاحظه کن حدیث عسل را ، (2) و عاریه گرفتن «ام کلثوم» گلوبند را. (3)
و در وقت عطا مابین «امّ هانی» خواهر خود و کنیز عجمیّهٔ او فرق نگذاشت و هر کدام را بیست درهم داد، و عقیل را با سودان در قسمت فرق نگذاشت. ﴿ قالَ عَقيلٌ: لَتَجْعَلُني وَاَسْوَداً مِنْ سُودانِ الْمَدينَةِ واحِداً؟! فَقال عليه السلام: وَما فَضْلُكَ عَلَيْهِ اِلاّ بِسابِقَةٍ اَوْ تَقْوىً .﴾ (4)
﴿ وَرُوِيَ اَنَّهُ قالَ «عَبْدُ اللهِ بْنُ جَعْفَرٍ» لَعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ: يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام لَوْ اَمَرْتَنى بمَعُونَةٍ اَوْ نَفَقَةٍ فَوَاللّهِ ما لي نَفَقَةٌ اِلاّ اَنْ اَبيعَ دابَّتي ! فَقالَ: لا وَاللهِ ما اَجِدُ لَكَ شَيْئاً اِلاّ اَنْ تَأْمُرَ عَمَّكَ اَنْ يَسْرِقَ فَیُعْطیکَ. ﴾ (5)
سی ام: آن که ولادت آن حضرت علیه السلام در خانهٔ کعبه واقع
ص: 117
شد (1) در روز جمعهٔ سیزدهم رجب، بعد از سی سال از ولادت رسول خدا صلى الله علیه و آله گذشته، و این فضیلت از خصایص آن حضرت است چه اشرف بقاع، حرم مکّه است. و اشرف مواضع حرم، مسجد است. و اشرف موضعِ آن کعبه است، و احدی متولّد نشد در سیّد ایّام در شهر حرام در بیت الله الحرام سِوى اميرالمؤمنین ابوالائمة الكرام عليه و آله آلاف التحيّة والسّلام.
هذِه مِنْ عُلاهُ اِحْدَى الْمَعالي *** وَعَلى هذِهِ فَقِسْ ما سِواها (2)
ای سنائی به قوّت ایمان *** مدح حیدر بگوپس از عثمان
با مدیحش مدائح مطلق *** زَهَقَ الْباطِل است و جاءَ الْحَق
در پس پرده آن چه بود آمد *** اسد الله در وجود آمد (3)
مالُفَّ فى خِرَقِ الْقَوابِلِ مِثْلِهِ *** اِلاَّ ابْنُ آمِنَةَ النَّبِيُّ مُحَمَّدٌ (4)
صلى الله على محمّد و على و آلهما ابداً دائماً.
ص: 118
بدانکه از برای امیرالمؤمنین علیه السلام جمع شد از شرافت نسب و ولادت و مصاهرت و اولاد به اندازه ای که هیچ کس به مرتبه او نرسید؛ چه آن حضرت هاشمی است که متولّد شده از هاشمیَّین، و ولادتش در خانه کعبه واقع شده و پدرش «ابوطالب» (علیه السلام) سيّد بطحا و شیخ قریش و رئیس مکّه معظّمه بود، و کفالت نمود حفظ کردن رسول خدا را از اوان صغر تا ایّام کبر، و آن درّ یتیم را از مشرکین و کفّار محافظت و حمایت نمود، و تا او در حیات بود حضرت رسول الله علیه و آله محتاج به هجرت و اختیار غربت نشد تا گاهی که ابوطالب (علیه السلام) از دنیا رحلت کرد بی یار و ناصر شد از مکّه به مدینه هجرت کرد.
و مادر امیر المؤمنين، «فاطمه» بنت «اسد بن هاشم بن عبد مناف» بود که بمنزلهٔ مادر رسول خدا صلى الله علیه و آله بود و خدماتش به آن حضرت معلوم است، و رسول خدا احسان او را منظور داشت، و فاطمه ایمان آورد به رسول خدا در اوّلین، و مهاجرت کرد به مدینه با مهاجرین و چون از دنیا وفات کرد رسول خدا او را به پیراهن خود کفن کرد، و در لحد او اوّل خوابید که از فشار قبر، فاطمه
ص: 119
ایمن باشد، و او را تلقین فرمود به ولایت پسرش امیرالمؤمنین عليه السلام.
و پسر عمّ امیرالمؤمنین علیه السلام رسول خدا سيّد الاوّلين و الآخرين محمّد بن عبدالله خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله .
و برادرش «جعفر طيّار» ذوالجناحين (علیه السلام).
و عمّش «حمزه» سیّدالشهداء (علیه السلام) بود.
پدرانش پدران رسول خدا صلی الله علیه و آله، و مادرانش مادران رسول خدا صلی الله علیه و آله، گوشت و خونش با گوشت و خون او مقرون، و نور روحش با نور او متّصل و مضموم، پیش از خلق آدم تا تا صلب عبدالمطلب، و بعد از صلب عبد المطّلب در صلب عبدالله و ابوطالب (علیه السلام) از هم جدا شدند و دو سیّد عالم بهم رسیدند اوّل منذر و ثاني هادى (1) .
و دیگر شرافت مصاهرت او است که رسول خدا صلى الله عليه و آله به او تزویج فرمود «فاطمه» را که اشرف دختران خویش و سیّدهٔ زنان عالم بود، و به مرتبه ای رسول خدا صلى الله علیه و آله او را دوست می داشت که از برای او تواضع می نمود و از جای خویش
ص: 120
بر می خاست و او را می بوسید و می بوئید؛ و معلوم است که محبّت پیغمبر صلّی الله عليه و آله فاطمه عليها السلام را نه از جهت آن بود که فاطمه دختر او بود، بلکه از جهت کثرت شرافت و محبوبیت او نزد حق تعالی بود.
این محبّت از محبتّها جداست *** حبّ محبوب خدا حبّ خداست
و بارها رسول خدا فرموده بود که فاطمه پارهٔ تن من است، اذیت او اذیت، من رضای او رضای من، غضب او غضب من است.
و دیگر شرافت اولادهای او است؛ و حاصل نشد از برای احدی آن چه از برای آن جناب حاصل شد از شرف اولاد، چه آن که حضرت حسن و حسین علیهما السلام که دو اولاد آن جنابند دو امام و دو سیّد جوانان اهل بهشتند، و محبّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در باب آن ها به مرتبه ای بود که بر احدی مخفی نبود، و دیگر جناب عبّاس، و محمّد، و زینب، و امّ كلثوم وغير ایشان که جلالت و مرتبه ایشان اوضح از بیان است.
و از جناب امام حسن و امام حسین علیهما السلام اولادهائی بود که به نهایت شرف رسیده بودند؛ امّا از امام حسن علیه السلام پس «قاسم» و «عبدالله» و «حسن مثنّی» و «مثلّث» و «عبدالله محض» و «نفس زکیّه» و «ابراهیم» قتیل با خمری، و «علىّ الخير» و «حسین بن علی» شهید فخّ، و «ادریس بن عبدالله» و «اسماعیل بن ابراهيم بن الحسن المثنّى» الملقب به «طباطبا» و حضرت عبدالعظیم و سادات بطحائی و شجری و گلستانه و آل طاوس
ص: 121
و غیر ایشان رضوان الله علیهم اجمعین که احقر در کتاب «منتهی الآمال في ذكر مصائب النبيّ و الآل» احوال ایشان را نگاشتم. (1)
و امّا از جناب امام حسین علیه السلام پس بهم رسید نه تن امامان بزرگوار، اوّل ایشان حضرت سیّد السّاجدين و امام الزّاهدين جناب على بن الحسين عليهما السلام زين العابدين و ابن الخيرتين است که اشبه مردم بود در عبادت به جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام، و در هر شبانه روزی هزار رکعت نماز می گذاشت، و پیوسته قائم اللّیل و صائم النّهار و مشغول به تلاوت قرآن و ادعیه و مناجات با قاضی الحاجات بود، و رسول خدا آن جنابرا «سيّد العابدین» نام برده بود، و گاهی که به نماز می ایستاد رنگ مبارکش متغیّر می گشت و حالش نزد خداوند جلیل مانند بندگان ذلیل بود، و اعضای شریفش از خوف خداوند می لرزید، و نمازش نماز مُوَدِّع (2) بود، و در شب ها انبان طعام بر دوش می کشید و کیسه های دنانیر و دراهم با خود برمی داشت و به خانه های فقرا و ارامل (3) و ایتام می برد، و روی خود را می پوشانید که کسی آن حضرت را نشناسد، و بعد از وفاتش گاهی که جسد مبارکش را از برای غسل برهنه کردند و بر مغتسل نهادند بر پشت مبارکش از آن انبان ها آثاری دیدند که مانند زانوی شتر پینه بسته بود.
ص: 122
و روایت است که آن حضرت، کفالت می کرد اهل بیت صدخانه را از فقراء مدینه.
روزی آن حضرت به جماعتی گذشت که مشغول به غیبت آن حضرت بودند، آن جناب علیه السلام در نزد ایشان ایستاد و فرمود که اگر راست می گوئید در این عیب ها که برای من می شمرید خدا مرا بیامرزد، و اگر دروغ می گویید خدا شما را بیامرزد.
و مواضع سجدهٔ آن حضرت از کثرت نماز پینه بسته بود، از این جهت او را «ذوالثفنات» می گفتند، و در هر سال چند مرتبه آن پوستها و پینه ها ساقط می شد و آن ها را جمع می فرمود تا گاهی که از دنیا رحلت فرمود با آن جناب دفن کردند.
و سی و پنج سال بعد از واقعهٔ کربلا زندگانی فرمود، و این قطعه از زمان، شدت استيلاء بنی امیّه که اهل بیت رسالت را تمکّن از ارشاد و هدایت عباد نبوده، لاجرم آن حضرت از معاشرت مردم کناره کرده بود و به عبادات و دعوات و مناجات پرداخته بود، و چند سالی هم در بادیه اقامت کرد برای آن که از مردم کناره کرده باشد و به حال خود باشد و گاه گاهی به عراق رود برای زیارت پدر و جدّش به نحوی که کسی آگاهی نیابد.
و در جمیع كتب زهد و عبادت که علمای اسلام نوشته اند نام مبارکش مذکور است، و یکی از عبادات موظّفۀ آن مظلوم گریستن بر پدر بزرگوارش بود که هیچ گاهی واقعهٔ کربلا را فراموش نکرد، و در وقت افطار که آب و طعام برای آن حضرت حاضر می کردند یاد
ص: 123
تشنگی و گرسنگی پدر بزرگوارش می کرد و می گریست چندان که اشکش جاری می گشت، و هرگز کله گوسفند نخورد بعد از آن که سر پدر بزرگوار خود را در مجلس یزید دید، و به اندازه ای گریست که بر چشمان مبارکش خائف شدند؛ و شرح این مقام طولانی است و جای ذکرش نیست.
روایت است که در زمان خلافت «عبدالملک مروان» سالی پسرش «هشام» به حجّ رفت، در حال طواف چون به «حجر الاسود» رسید خواست استلام کند از کثرت ازدحام نتوانست و کسی از او احتشام نبرد، پس در مسجد الحرام منبری برای او نصب کردند تا بر منبر قرار گرفت و اهل شام بر دور او احاطه کردند که در این هنگام سيّد السّاجدين و ابن الخيرتين امام زین العابدين علیه السلام پیدا شد در حالی که ازار و ردائی در بر داشت، و صورتش چندان نیکو بود که احسن از تمام مردم آن جا بود، و بویش از همه پاکیزه تر و در جبهه اش آثار سجده بود، پس شروع به طواف فرمود چون به حجر الاسود رسید مردم به ملاحظهٔ هیبت و جلالت آن حضرت از نزد حجر دور شدند تا آن حضرت استلام فرمود، هشام از ملاحظهٔ این امر در غیظ و غضب شد؛ مردی از اهل شام چون این عظمت و جلالت از آن حضرت ملاحظه کرد تعجّب کرد، از هشام پرسید که: این مرد کیست که مردم به این نحو ملاحظهٔ عظمت او را می نمایند؟
هشام احول (1) برای آن که مردم شام آن جناب را نشناسند گفت:
ص: 124
او را نمی شناسم!
«فرزدق» (1) در آن جا حاضر بود، فوراً گفت: «لَکِنّی اَعْرِفُهُ» اگر هشام او را نمی شناسد من او را می شناسم.
آن شامی گفت: کیست آن یا «ابا فراس»؟ (2)
پس فرزدق، چهل بیت مرتجلاً (3) در مدح آن حضرت گفت که من چند شعر از آن را ذکر می کنم، قالَ:
هذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَ طْأَتَهُ *** وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالحَرَمُ
هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللهِ كُلِّهِمُ *** هذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ الْعَلَمُ
اِذا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها *** اِلى مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ
اِنْ عُدَّ اَهْلُ التُّقى كانُوا أَئِمَّتَهُمْ *** اَوْ قيلَ مَنْ خَيْرُ خَلْقِ اللهِ قیلَ هُمُ (4)
هذَا ابْنُ فاطِمَةَ اِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ *** بِجَدِّه اَنْبِياءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا
ما قالَ لاقَطُّ اِلاّ في تَشَهُّدِه *** لَوْلاَ التَّشَهُّدُ كانَتْ لاؤُهُ نَعَمٌ
ص: 125
يُسْتَدْفَعُ الضُّرُّ وَالْبَلْوى بِحُبِّهِمُ *** وَيُسْتَرَقُّ بِهِ اْلاِحْسانُ وَالنِّعَمُ
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمُ *** في كُلِّ بِرٍّ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ
وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرِه *** اَلْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ اَنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ (1)
هشام در غضب شد، جائزۀ فرزدق را قطع کرد و امر کرد تا او را در «عسفان» (2) حبس کردند، این خبر چون به علی بن الحسین علیه السلام رسید دوازده هزار درهم برای فرزدق فرستاد و از او معذرت خواست، فرزدق رد کرد، حضرت قبول نفرمود دیگر باره برای او فرستاد.
«عبدالرحمن جامی» سنّی گفته که زنی از اهل کوفه فرزدق را بعد از مرگ در خواب دید، از او پرسید که خدا با تو چه کرد؟
گفت: خداوند مرا آمرزید به سبب آن قصیده که در مدح علی
ص: 126
بن الحسین گفتم.
جامی گفته که سزاوار است که خداوند تمام عالم را بیامرزد به برکت این قصیده.
و بالجمله ولادت آن جناب در نیمۀ جمادی الاولى سنۀ 36 و شهادتش در هیجدهم یا بیست و پنجم محرم سنۀ 95 واقع شد.
دیگر پسر آن حضرت، امام محمد باقر عليه السلام؛ باقر علوم الاوّلين و الآخرین است که اعظم مردم بود در زهد و عبادت و کثرت علم، ما در آن حضرت «فاطمه» دختر امام حسن علیه السلام بود که او را «امّ عبدالله» و «صدّیقه» می گفتند و زنی به مرتبه و درجۀ او نرسید در آل حسن علیه السلام، لهذا امام محمّد باقر علیه السلام را «ابن الخیرتین» و «علوی بین علویّین» می گفتند.
و رسول خدا صلى الله علیه و آله به «جابر بن عبدالله» فرموده بود که ای جابر امید است که تو در دنیا بمانی تا ملاقات کنی فرزندی از من که از اولاد حسین خواهد بود که او را محمّد نامند ﴿ يَبْقَرُ عِلْمَ الدِّينِ بَقْراً ﴾ می شکافد علم دین را شکافتنی، پس هرگاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.
و جابر زنده ماند تا امام محمّد باقر علیه السلام را درک کرد، و سلام رسول خدا را به او رسانید، و آن جناب لقب «باقرالعلم» را از رسول خدا یافت؛ و بر هیچ متأمّل و منصفی پوشیده نیست که آن چه از اخبار و آثار در علوم دین و تفسیر قرآن و فنون آداب و احکام از آن حضرت روایت شده زیاده از آن است که در حوصلۀ عقل بگنجد، و
ص: 127
بقیّه صحابه و وجوه تابعین و رؤسای فقهاء مسلمین پیوسته از علم آن جناب علیه السلام اقتباس می نمودند و به کثرت علم و فضل آن حضرت مثل می زدند.
«شیخ مفید» از «عبدالله بن عطاء مکّی» روایت کرده که می گفت: هرگز ندیدم علما را نزد احدی احقر و اصغر چنان چه می دیدم آن ها را در نزد امام محمد باقر علیه السلام و هر آینه دیدم «حکم بن عتیبه» را با آن کثرت علم و جلالت شأن که در نزد مردم داشت گاهی که در نزد آن جناب بود چنان می نمود که طفل دبستانی است که در نزد معلم خود نشسته.
و «جابر بن یزید جعفی» هرگاه از آن حضرت روایتی می کرد می گفت: حدیث کرد مرا وصیّ اوصیاء و وارث علوم انبياء محمد بن على بن الحسين صلوات الله عليهم اجمعين.
«شیخ کشّی» از «محمد بن مسلم» روایت کرده که می گفت: در هر امر مشکلی که رو می کرد از حضرت امام محمد باقر علیه السلام سؤال می کردم تا آن که سی هزار حدیث از آن حضرت سؤال کردم و از حضرت صادق علیه السلام شانزده هزار حدیث.
یا باقِرَ الْعِلْمِ لِاَهْلِ التُّقى *** وَخَيْرَ مَنْ لَبّى عَلَى اْلاَحْبُلِ (1)
ولادت آن حضرت در غرّۀ رجب سنۀ 57 و شهادتش در هفتم
ص: 128
ذيحجّه 114 واقع شد، و قاتل آن جناب، «ابراهيم بن الوليد» یا «هشام بن عبدالملک» است.
و دیگر پسر آن حضرت، مبيّن المشكلات و الحقايق، امام المغارب و المشارق ابو عبدالله جعفر الصادق علیه السلام، که نام آن حضرت نزد اهل آسمان ها صادق است، و بر شیعیان او متّبعان مذهب جعفری مکشوف است که فضایل و اخلاق و زهد و عبادت و علم و حکمت آن حضرت را هیچ بیان و زبانی نسنجد، و در هیچ باب و کتابی نگنجد، بلکه ملایک سموات ادراک درجات او نتواند کرد، با آن که چهار هزار نفر از آنجناب علیه السلام روایت کرده اند و هر کدام به اندازۀ قابلیّت و استعداد خود از آن حضرت علم فرا گرفته اند که از جملۀ ایشان است «ابان بن تغلب» که سی هزار حدیث از آن حضرت اخذ کرده، و «محمد بن مسلم» شانزده هزار و نحو ذلک.
و بطون كتب و اسفار دینیّه از احادیث و علوم آن حضرت ملآن و پر است هنوز عشری از اعشار علم و فضل آن حضرت نمایان نشده بلکه قطره ماند که از دریا برداشته شده.
«مالک بن انس» (1) گفته که هیچ چشمی ندید و هیچ گوشی نشنید و در دل هیچ بشری خطور نکرد افضل از حضرت صادق (علیه السلام) از كثرت فضل و علم و عبادت و ورع.
اَنْتَ يا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِ وَالْمَدْحُ عِناءٌ *** اِنَّمَا الْاَشْرافٌ اَرْضٌ وَلَهُمْ اَنْتَ سَماءٌ
ص: 129
جازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْوَلَدَتْهُ اْلاَنْبِياءٌ (1)
ولادت آن حضرت در هفدهم ربیع الاوّل سنۀ 83، شهادتش در خلافت «منصور دوانیقی» در نیمۀ رجب سنۀ 148 واقع [شد].
و دیگر، پسر آن حضرت، امام علیم ابوالحسن موسى بن جعفر الكاظم الحليم صلوات الله علیه است که او را فقیه و صابر و عالم و عبد صالح و کاظم گویند، و آن حضرت اعبد اهل زمان خویش بود و پیوسته قائم اللّيل وصائم النّهار وحليف سجده طویله و دموع غزیره (2) بود، و علما در باب عبادت آن بزرگوار نقل کرده اند که آن حضرت نوافل شبانه را به نماز صبح وصل می کرد، و چون از نماز صبح فارغ می شد تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب، پس سر به سجده می نهاد و سر بلند نمی کرد تا نزدیک زوال می شد، آن وقت سر از سجده بر می داشت و بسیار این دعا را می خواند:
﴿ اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَالْعَفْوَعِنْدَ الْحِسابِ ﴾ (3)
و مکرر می گفت این کلمات را.
ص: 130
و نیز از جملۀ دعاهای آن جناب بود ﴿ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ ﴾ (1) و چندان از خوف خدا می گریست که محاسن شریفش از اشک چشمش تر می شد، و از همۀ مردم صله و احسانش به ارحام و خویشانش بیشتر بود، و از فقراء مدینه تفقد می فرمود، و شبها زنبیل به دوش می کشید که در میان آن پول و آرد و خرما و غیره بود، و برای فقراء می برد و ایشان نمی دانستند که از کجا است و کی می آورد.
و «ابوالفرج» (2) گفته که چون به آن حضرت خبر می رسید که مردی پریشان و بدحال است برای او صرّۀ دیناری می داد، و همیان های آن جناب علیه السلام ما بين سیصد دینار بود تا دویست دینارّ و صرّه های (3) آن جناب در بسیاری مال مَثَل بود.
ولادتش در «ابوا» (4) در هفتم صفر سنهٔ 128، و شهادتش در ایّام هارون رشید در بیست و نهم رجب سنۀ 183 اتّفاق افتاد.
و دیگر، پسر آن حضرت؛ قرّة عين المؤمنين و غيظ الملحدين فخر الاعاظم و مربّی اولاد الاعاجم زبدۀ اصفیاء و امام اتقیاء و پناه غربا و شهید زهر جفا حضرت ابوالحسن علىّ بن موسى الرضا
ص: 131
علیه السلام است که پسندیدۀ خداوند و رسول، و مرضی دوست و دشمن بود.
«ابو الصلت هروی» گفته که ندیدم عالم تری از علیّ بن موسی الرّضا، و نديد او را عالمی مگر آن که شهادت داد به مثل آن چه من شهادت دادم، و به تحقیق که جمع کرد مأمون در مجلس های متعدّده جماعتی از علماء ادیان و فقها و متکلّمین را تا با آن حضرت مناظره و تکلّم کنند، و آن حضرت بر تمام ایشان غلبه کرد، و همگی اقرار کردند بر فضیلت او و قصور خودشان؛ و حدیث کرد مرا «محمد بن اسحق بن موسی» از پدرش که می گفت پدرم «موسی بن جعفر» علیه السلام با پسران خود می فرمود که: ای اولاد من، برادر شما علی بن موسى عالم آل محمّد است، از او سؤال کنید معالم دین خود را، و حفظ کنید فرمایشات او را، هر آینه من شنیدم از پدرم جعفر بن محمد عليهما السلام که مکرّر به من می فرمود که عالم آل محمد علیهم السلام در صلب تو است، و ای کاش من او را درک می کردم، همانا او همنام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
و «ابراهیم بن العباس» روایت کرده که هرگز ندیدم حضرت ابوالحسن الرّضا علیه السلام کسی را بکلام خویش جفا کند، و ندیدم هرگز که کلام کسی را قطع کند، و رد نکرد حاجت احدی را که مقدور او بود برآورد، و هیچگاه در حضور کسی پا دراز نفرمود، و در مجلس در محضر مردم تکیه نمی فرمود، و هیچ وقتی ندیدم او را که به یکی از غلامان خود بد بگوید و فحش دهد، و هیچگاهی ندیدم که
ص: 132
آب دهان خود را دور افکند، و ندیدم که در خندۀ خود قهقهه کند، بلکه خندۀ او تبسّم بود، و چون خلوت می فرمود و خوان طعام نزد او می نهادند ممالیک خود را تمام سر سفره می طلبید حتّی دربان و میرآخور را، و با آن ها طعام میل می فرمود، و عادت آن جناب آن بود که شبها کم می خوابید و بیشتر شب را بیدار بود، و روزه بسیار می گرفت، و روزۀ سه روز از هر ماه که پنجشنبۀ اوّل ماه و پنجشنبۀ آخر ماه و چهارشنبۀ میان ماه باشد از او فوت نشد، و می فرمود روزۀ این سه روز مقابل روزۀ دهر است. و آن حضرت کثیر المعروف بود و در پنهانی صدقه بسیار می داد، و بیشتر صدقات او در شبهای تار بود، پس اگر کسی ادعا کرد که مثل آن حضرت را در فضل دیده است پس تصدیق نکنید او را.
و از «محمد بن عباد» منقول است که حضرت امام رضا علیه السلام در تابستان ها بر روی حصیر می نشست، و در زمستان ها بر روی پلاس، و جامه های کهنه می پوشید و چون به مجلس مردم می آمد زینت می فرمود.
و منقول است که روزی آن حضرت داخل حمام شد شخصی در حمام بود که آن حضرت را نمی شناخت؛ به آن حضرت خطاب کرد که بیا مرا کیسه بکش! حضرت مبادرت فرمود و مشغول کیسه کشیدن او شد، بعد از زمانی مردم درآمدند و حضرت را شناختند و مشغول معذرت شدند، حضرت دلداری ایشان فرمود و مشغول کیسۀ او بود تا کیسۀ او را تمام کشید.
ص: 133
و «معمّر بن خلاّد» گفته که هرگاه آن حضرت طعام میل می فرمود کاسۀ بزرگی نزدیک سفرۀ خود می گذاشت و از هر طعامی که در سفره بود از بهترین مواضع آن مقداری برمی داشت و در آن کاسه می گذاشت، پس امر می فرمود که آن را بر مساکین پخش کنند.
و «نادر» خادم آن حضرت گفته که آن جناب هیچیک از ما را خدمتی رجوع نمی کرد مادامی که به طعام خوردن مشغول بودیم، و «یاسر» خادم گفته که آن حضرت به ماها می فرمود که اگر من بالای سر شما بایستم و شما مشغول خوردن طعام باشید برای من برنخیزید.
و مروی است که مردی خدمت آن حضرت عرض کرد هیچ کس روی زمین نیست که اشرف باشد از شما به حَسَب پدران.
فرمود: شرافت و حظ پدران من به سبب تقوی و طاعت خدا بوده.
مردی دیگر عرض کرد: به خدا قسم که تو بهترین مردم می باشی.
فرمود که: قسم مخور ای مرد، هر کس تقوای او بیشتر و اطاعتش از خدا زیادتر از من باشد از من بهتر است، به خدا سوگند که این آیۀ شريفه منسوخ نشده «وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ» (1) .
ص: 134
و بالجمله احادیث بسیار در باب عبادت و مکارم اخلاق آن حضرت وارد است؛ وارد شده که بسیار اوقات بود که در شبانه روز هزار رکعت نماز می گذاشت، و در هر سه روز یک ختم قرآن تلاوت می کرد، و می فرمود که اگر بخواهم زودتر نیز می توانم ختم کنم وليكن من نمی گذرم به آیه ای مگر آن که در آن فکر می کنم و تأمّل می نمایم که در چه چیز نازل شده و در چه وقت وارد شده، لهذا در هر سه روز ختم می کنم.
و کلمات بسیار در توحید و معارف و علوم؛ و اشعار بسیار در حکم و مواعظ از آن حضرت نقل شده که انشاد فرموده اند، و بسیار این شعر را آن جناب علیه السلام می خواند:
اِذا كُنْتَ فى خَيْرٍ فَلا تَعْتَمِدْ بِه *** وَلكِنْ قُلِ اللّهُمَّ سَلِّمْ وَ تَمِّم (1)
و بالجمله فضایل و مناقب حضرت علی بن موسی الرّضا نه چندان است که در حیّز بیان آید و یا کس احصاء آن تواند، و في الحقيقه فضایل آن جناب را احصا نمودن آب دریا را به غرفه پیمودن است. ﴿ وَ لَقَدْ اَجادَ اَبُو نُواسٍ الشّاعِرُ في جَوابِ الْمَأْمُونِ حينَ جَعَلَ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ وَلِىَّ عَهْدِه وَالشُّعَراءُ مَدَحُوهُ وَوَصَلَهُمُ الْمَأْمُونُ، فَقالَ لِاَبي نُواسٍ قَدْ عَلِمْتَ مَكانَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا عليه السلام مِنّى وَما اَكْرَمْتُهُ بِهِ فَلِما ذا اَخَّرْتَ مَدْحَهُ وَاَنْتَ شاعِرُ زَمانِكَ وَفَرِيدُ دَهْرِكَ؟ ﴾
ص: 135
فَاَنْشَأَ يَقُولُ:
قيلَ لي اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّاً *** في فُنُونٍ مِنَ الْكَلامِ النَّبيهِ
لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلامِ بَديعٌ *** يُثْمِرُ الدُّرَّ في يَدَىْ مُجْتَنيهِ
فَلِما ذا تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسى *** وَالْخِصالَ الَّتي تَجَمَّعْنَ فيهِ
قُلْتُ لا اَسْتَطيعُ مَدْحَ اِمَامٍ *** كانَ جِبْريلُ خادِماً لِاَبيهِ
قَصُرَتْ اَلْسُنُ الْفَصاحَةِ عَنْهُ *** وَلِهذَا الْقَريضُ لا يَحْتَويهِ (1)
ولادت آن حضرت در مدینه در یازدهم ذیقعده سنۀ 148 و شهادتش در ایّام صفر در خلافت مأمون (لعنت الله علیه) سنۀ 203 واقع شد.
و دیگر پسر آن حضرت امام عباد و نور بلاد حضرت ابو جعفر محمد بن على الجواد صلوات الله علیه است که از القاب شریفه اش
ص: 136
تقی است، و در وقت وفات حضرت رضا علیه السلام به سنّ نه سالگی یا هفت سالگی بود، لاجرم بعضی از مردم از جهت صغر سن آن جناب علیه السلام در امامتش تأمّلی داشتند تا آن که علما و افاضل و اشراف و اماثل شیعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند، و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن جناب علیه السلام رسیدند، و از وفور مشاهدۀ معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند، و زنگ شک و شبهه از آینۀ خاطرهای خود زدودند، و به روایت شیخ کلینی سی هزار مسأله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤال کردند و از همه جواب شافی شنیدند.
و چون «مأمون» را بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام، مردم هدف طعن و ملامت ساخته بودند می خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد، چون از سفر خراسان به بغداد آمد حضرت جواد را از مدینه به بغداد طلبید، چون آن جناب به بغداد وارد شد مأمون پیش از آن که آن حضرت را ملاقات کند روزی به شکار رفت، در بین راه حضرت جواد را ملاقات کرد پس به صحرا شد و بازِ او ماهی کوچکی از هوا صید کرد، و مأمون مراجعت کرده در بین راه بار دیگر حضرت جواد را دید و آن ماهی را در میان دست خود پنهان کرد و به آن حضرت گفت این چیست؟
فرمود: حق تعالی دریاهائی خلق کرده که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با آن ابر بالا می روند و بازهای سلاطین آن ها را شکار می کنند و پادشاهان آن ها را در کف می گیرند، و سلالۀ نبوّت را
ص: 137
با آن ها امتحان می نمایند.
مأمون گفت: حقّا که توئی فرزند امام رضا علیه السلام و از این خانواده این عجایب و اسرار بعید نباشد.
پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نمود، و اراده کرد که «امّ الفضل» دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید، «بنی عباس» به فغان آمدند و به این مطلب رضا ندادند، مأمون رای ایشان را نپسندید.
گفتند: این کودکی است خردسال و هنوز اکتساب علم و کمال ننموده است، اگر صبر کنی که او کامل شود و بعد از آن «امّ الفضل» را به او تزویج نمائی انسب خواهد بود.
مأمون گفت: علم ایشان لدنّی است و موقوف به کسب و تحصیل نیست، و اگر خواهید علمای زمان را جمع نمائید و او را امتحان نمائید؛ ایشان مجلسی عظیم فراهم کردند و «یحیی بن اکثم» (1) قاضی بغداد را که اعلم علمای ایشان بود با سایر علما و اشراف جمع نمودند، پس مأمون امر کرد که صدر مجلس را برای آن حضرت مهیّا کردند و دو متّکا برای او نهادند، پس حضرت تشریف آورد و در صدر مجلس نشست و یحیی مقابل آن جناب نشست، و مأمون نیز در پهلوی
ص: 138
آن حضرت نشست.
پس یحیی رو کرد به مأمون و گفت: اذن می دهید که از ابوجعفر مسأله بپرسم؟
مأمون گفت: از خود او اذن بگیر.
يحيى اذن طلبید، حضرت او را اذن سؤال داد؛ یحیی پرسید: چه می فرمائید در حق کسی که محرم بود و قتل صید کرد؟
حضرت فرمود: این مسأله شقوق بسیار دارد؛ در حلّ بود یا در حرم؟ عالم بود یا جاهل ؟ عمداً کشت یا خطاءً؟ آزاد بود یا بنده؟ صغیر بود یا کبیر؟ این ابتداء صید او بوده یا باز هم صید کرده بود؟ آن صید از پرندگان بود یا از غیر آن؟ از صغار صید بود یا کبار آن؟ این مُحرِم اصرار داشت بر آن کاریا پشیمان شد؟ در شب صید کرد یا روز؟ در احرام عمره بود یا در احرام حج؟
يحيى از شنیدن این مسائل در تحیّر ماند و هوش از سرش بدر رفت، و عجز از صورتش ظاهر شد و زبانش در تلجلج افتاد، این وقت بر حضّار مجلس امر واضح شد.
مأمون گفت: الآن دانستید آن چه را که منکر بودید؛ پس دختر خود را تزویج کرد به آن حضرت؛ آن جناب خطبۀ تزویج را خواند و دختر مأمون را به پانصد درهم تزویج فرمود، پس مأمون امر کرد غالیه آوردند و ریش های خواصّ را به غالیه خوشبو کردند، و طعام حاضر کردند و مردم غذا خوردند آن وقت مأمون هر کس را به اندازۀ خود جایزه داد و از حضرت جواب مسائل را طلبیدند، حضرت حکم هر
ص: 139
مسأله را بیان فرمود، صدای احسنت مأمون بلند شد، آن وقت از آن جناب خواستند که مسأله از یحیی بپرسد، حضرت مسأله ای پرسید یحیی جواب نتوانست.
و بالجمله ولادت آن حضرت در مدینه در نیمۀ رمضان یا در دهم رجب سنۀ 195 و شهادتش در آخر ذی قعدۀ سنه 220 به زهر «معتصم» (1) واقع شد، و در وقت وفات بیست و پنج سال و چند ماهی از سنّ شریفش گذشته بود و قبر شریفش در کاظمین پشت سر جدّش موسى بن جعفر عليهما السلام واقع است.
و دیگر پسر آن حضرت؛ جناب ابوالحسن الثالث امام علىّ نقى علیه السلام است که ملقّب به هادی است.
«متوكّل» (2) ملعون آن حضرت را از مدینه به «سرّ من رأی» (3) طلبید و در آن جا اقامت فرمود تا در آن جا وفات فرمود. و چون آن جناب و فرزندش امام حسن علیه السلام در سامره در محلّه ای که «عسکر» نام داشت سکنی فرمودند از این جهت این دو بزرگوار را عسکری می گفتند.
و اذیّت و آزاری که از متوکّل به حضرت امام علی نقی رسید چه
ص: 140
به خود آن حضرت چه به شیعیان و دوستان او، و چه به علویّین و اولاد فاطمه عليها السلام، و چه به قبر امام حسین علیه السلام و زوّار آن حضرت که بازگشت تمام به آن حضرت است، زیاده از آن است که ذکر شود؛ چه آن که متوکّل اکفر بنی عبّاس بود، و مردی خبیث السّيرة و السّريره و پست فطرت و سخت نانجیب بود و با آل ابوطالب دشمنی شدید داشت، و به ظنّ و تهمت ایشان را اخذ می نمود و پیوسته در صدد اذیّت و ایذاء ایشان بود، و اصرار او در باب محو آثار قبر شریف امام حسین علیه السلام و اذیت و آزار او به زوّار آن قبر، اظهر من الشمس وابين من الامس است.
در «اخبار الدّول قرمانی» (1) است که در سنۀ 237 متوکّل امر کرد قبر امام حسین علیه السلام را هدم کنند و خانه های اطراف قبر را نیز خراب کنند و زراعت در آن جا نمایند، و منع کرد مردم را از زیارت آن حضرت، و زمین کربلا را شخم و شیار کرد، مسلمانان خیلی متألّم شدند از این جهت، و اهل بغداد بر دیوارها فحش و شتم برای او نوشتند، و شعرا نیز او را هجو کردند از جمله در هجو او گفتند:
تَا للّهِ اِنْ كانَتْ اُمَيَّةُ قَدْ اَتَتْ *** قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّها مَظْلُوماً
فَلَقَدْ اَتاهُ بَنُواَبيهِ بِمِثْلِها *** هذا لَعَمْرُكَ قَبْرُهُ مَهْدُوماً
ص: 141
اَسَفُوا عَلى اَنْ لا يَكُونُوا شارَكُوا *** في قَتْلِه فَتَتَّبِعُوُه رَميماً (1)
و اهل رجال در حال «ابن السِّكّيت» شیعی، مؤِدِّب اولاد متوکّل نوشته اند که روزی متوکّل از او پرسید که: دو پسر من «معتزّ» و «مؤیّد» نزد تو بهتر است یا حسن و حسین؟!
ابن السّكّيت شروع کرد به نقل فضایل حسنين عليهما السلام، و گفت: قنبر خادم علی بهتر است از تو و دو پسران تو!
متوکّل گفت تا زبانش را از قفایش بیرون کشیدند.
و جسارت کردن و ناسزا گفتن متوکّل به امیرالمؤمنین علیه السلام و تنقیص کردن او آن حضرت را باعث آن شد که پسرش «منتصر بالله» امر کرد تا او را بکشتند.
و «ابوالفرج اصفهانی» روایت کرده که متوکّل «عمر بن فرج رخجی» را والی مکّه و مدینه کرده بود، و عمر مردم را منع کرد از احسان به آل ابوطالب (علیه السلام) ، و سخت در عقب این کار شد بحدّی که مردم از ترس جان دست از رعایت علویّین برداشتند، و چندان کاربر اولاد امیرالمؤمنین تنگ شد که زنان علویّات تمام لباسهای ایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس درست نداشتند که نماز در آن
ص: 142
بخوانند مگر یک پیراهن درست برای ایشان باقی بود که هر یک می خواستند نماز بخوانند یک یک آن پیراهن را به نوبت می پوشیدند و نماز می خواندند پس از نماز از تن بیرون می کردند، و دیگری می پوشید و خود برهنه به چرخ ریسی می نشست؛ و پیوسته به این عسرت گذرانیدند تا متوکّل هلاک شد.
و «مسعودی» روایت کرده که در باب امام علی نقی علیه السلام نزد متوکل سعایت کردند و گفتند که در منزل آن جناب اسلحۀ بسیار و کاغذهای زیاد است که شیعیان او از اهل قم برای او فرستاده اند، و او عزم دارد که بر تو خروج کند!
متوکل جماعتی از ترکان را به خانۀ آن حضرت فرستاد، ایشان در شب به خانۀ آن حضرت علیه السلام هجوم آوردند و به خانه ریختند و هر چه تفتیش کردند چیزی نیافتند، و دیدند آن حضرت در حجره ای است و در را به روی خود بسته و جامه ای از پشم پوشیده، و بر روی زمین روی ریگ ریزه نشسته و توجهش با خداست، و مشغول خواندن آیات قرآن است پس آن جناب علیه السلام را با آن حال مأخوذ داشتند و به نزد متوکّل حمل کردند و گفتند در خانه او ریختیم و چیزی نیافتیم، و دیدیم آن جناب را نشسته بود رو به قبله و قرآن تلاوت می کرد؛ متوکّل در آن حال در مجلس شرب بود، پس آن امام معصوم را در آن مجلس می شوم وارد کردند متوکّل جام شراب در دستش بود، از برای آن حضرت تعظیم کرد و در پهلوی خود نشانید و جام شراب را به آن جناب تعارف کرد، آن جناب فرمود: والله شراب
ص: 143
داخل گوشت و خون من نشده هرگز، مرا معفو دار.
پس او را معفو داشت، آن گاه گفت: برای من شعر بخوان!
آن حضرت فرمود: ﴿ اِنّي قَليلُ الرِّوايَةِ لِلشِّعْرِ.﴾ (1)
گفت از این امر چاره نیست.
پس حضرت انشاد فرمود این اشعار را که مشتمل است بر بی وفائی دنیا و مرگ سلاطین و ذلّت و خواری ایشان پس از مرگ:
باتُوا عَلى قُلَلِ اْلاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهِمْ *** واُسْكِنُوا حُفَراً یابِئْسَ ما نَزَلُوا
ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** اَبْنَ اْلاَساوِرُ وَ التّيجانُ وَالْحُلَلُ
اَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتي كانَتْ مُنَعَّمَةً *** مِنْ دُوِنِها تُضْرَبُ اْلاَسْتارُ وَالْكُلَلُ
فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حينَ سائَلَهُمْ *** تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما اَكَلُوا دَهْراً وَ قد شَرِبُوا *** فَاَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ اْلاَكْل قَدْ اُكِلُوا (2)
ص: 144
متوکل از شنیدن این شعار گریست به اندازه ای که از اشک چشمش ریشش تر شد و حاضرین نیز گریستند.
و به روایت «کنز الفوائد» (1) متوكّل جام شراب را بر زمین زد و عيشش منغّص شد؛ و از ملاحظۀ همین قدر معلوم می شود که چه اندازه سخت گذشته بر امام علی نقی علیه السلام در ایّام متوکّل.
و بالجمله ولادت آن حضرت علیه السلام در «صریا» (2) در نیمهٔ ذیحجّه سنه 212، و شهادتش در اواسط عشر سوّم جمادی الاخره یا در سوّم رجب سنۀ 254 در ایام «معتز بالله» واقع شد، سلام الله عليه.
و دیگر، پسر آن حضرت، جناب ابی محمد امام حسن عسکری علیه السلام است که در آن جناب جمع شده بود خصال فضل و ریاست و علم و زهد و کمال عقل و عصمت و شجاعت و کرم و كثرت اعمال مقرّبۀ الى الله تعالى .
ولادت با سعادتش در مدینه در ربیع الاوّل سنۀ 232 واقع شد، و در ایام «معتمد» در عشر اوّل ربیع الاوّل سنۀ 260 وفات نمود، و در روز وفات آن جناب علیه السلام «سرّ من رأى» ضجّه واحده گردید ، و بازارها بسته و تمام بنی هاشم و بنی عبّاس و قضاة و مستوفيان و جمیع جنود و تمامی مردمان به جنازۀ آن جناب حاضر شدند، و سرّ من رأی در آن روز شبیه شده بود به روز قیامت؛ پس آن جناب را در
ص: 145
پشت سر پدر بزرگوارش دفن کردند در همان خانۀ خود آن حضرت.
و دیگر، پسر آن حضرت؛ حجة بن الحسن امام زمان مهدی آل محمّد صاحب الزمان علیه السلام است که در شب نیمۀ شعبان سنۀ 255 ولادت با سعادتش واقع شد، و پنج سال از سنّ مقدّسش گذشته بود که امامت به آن حضرت منتقل شد بعد از وفات پدر بزرگوارش، و این بزرگوار همان مهدی موعود است که رسول خدا صلى الله عليه و آله و پدران بزرگوار او جمیعاً خبر دادند و اخبار فرمودند که او صاحب سیف است و دولت آل محمد در زمان ظهور او مستقرّ می شود، و از برای او دو غیبت خواهد بود یکی «صغری» و یکی «کبری» ، و دنیا منقضی نخواهد شد مگر آن که آن حضرت ظهور فرماید، و دنیا را پر از عدل و داد فرماید، پس از آن که از ظلم و جور پر شده باشد، و از برای ظهور آن حضرت علاماتی فرموده اند، و افضل اعمال امّت را انتظار فرج فرموده اند، و غیبت صغری از زمان ولادت آن حضرت بود تا سال سیصد و بیست و نهم که شیخ اجل «علی بن محمد سمری» نائب چهارم آن حضرت وفات کرد، و بعد از فوت سمری ابتدای غیبت کبری شد و تا این زمان هزار سال و کسری (1) است که آن حضرت از انظار مردم محجوب و پنهان است، و شیعیان او شب و روز منتظر آن نور عالمتاب می باشند امید است که شب طولانی ما به آخر رسیده باشد و طلوع فجر که فَرَج ما، در آن است نزدیک باشد، ﴿ فَقَدْ طالَ الْاِنْتِظارُ وَشَمِتَ بنَا الفُجّارُ.﴾
ص: 146
چون در فصل سابق که ذکر نسب امیرالمؤمنین علیه السلام بود مختصری از حال اولادهای آن حضرت از ائمه طاهرین علیهم السلام نگاشته شد به خاطرم رسید که حقوق سیّد بطحا و شیخ قریش جناب ابوطالب (علیه السلام) را که ابوالائمه و اصل این شجرۀ طیّبه است فراموش نکنم، چه خدمات او بر اسلام و نصرت او از رسول خدا صلی الله علیه و آله به اندازه ای است که شکرش لازم است و این احقر مزد خود را در تألیف این رساله از جناب ایشان می خواهم و رجاء واثق که نظر مرحمتی بر این مهجور شکسته فرماید و گرفتاری های مرا رفع فرماید،﴿ فَاِنَّهُ جَوادٌ كَريمٌ ﴾.
بدان که «ابوطالب» با «عبدالله» پدر پیغمبر صلی الله علیه و آله و با «زبیر» (1) از یک مادرند که «فاطمه بنت عمرو بن عائذ مخزومی» باشد، و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به سنّ هشت
ص: 147
سالگی رسید جناب عبدالمطّلب به رحمت خدا پیوست و قبل از آن که وفات نمايد محمّد صلی الله علیه و آله را به ابوطالب (علیه السلام) سپرد و او را در باب رعایت و حفظ آن حضرت سفارش بسیار فرمود.
ابوطالب تا زنده بود در حفظ و نصرت رسول خدا صلى الله عليه و آله لساناً و يداً ابداً کوتاهی نکرد و از جهت آن که متمکّن باشد از حفظ پیغمبر صلی الله علیه و آله ایمان خود را ظاهر نفرمود مگر در وقت وفات که به حساب جُمَل و به لسان حبشه اسلام خود را ظاهر فرمود؛ لهذا در حق او روایت شده که مَثَل ابوطالب مَثَل اصحاب کهف بود که ایمان خود را پنهان نمودند و اظهار شرک نمودند، لاجرم حق تعالی اجرایشان را دو مرتبه داد. (1)
و در روایت کافی است که ابوطالب مستودَع وصایای انبیا و امین بر آن ها بود، و آن ها را به رسول خدا صلی الله عليه و آله ردّ کرد. (2)
و بدانکه ابوطالب (علیه السلام) بعلاوۀ آن که نصرت از آن حضرت می کرد تحریص می کرد دیگران را بر نصرت آن حضرت؛ با علی فرمود که ای پسرک من ملازمت کن پسر عمّ خود را تا سالم بمانی از هر بأسی در عاجل و آجل، و گفت:
اِنَّ الْوَثيقَةَ في لُزُومِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله) *** فَاشْدُدْ بِصُحْبَتِهِ عَلِيُّ يَدَيْكا (3)
ص: 148
و وقتی بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت در حالی که مشغول نماز بود و علی علیه السلام در پهلوی او به نماز ایستاده و اقتدا به آن حضرت نموده بود؛ ابوطالب (علیه السلام) با «جعفر» گفت که ای پسر من تو نيز بال دیگر پسر عمّ خود را بچسبان، یعنی در پهلوی او به نماز بایست، جعفر در طرف دیگر به نماز ایستاد، رسول خدا صلى الله علیه و آله چون چنین دید خود را از بین ایشان جلوتر کشید که از علی و جعفر صف جماعتی بسته شد، ابوطالب بسیار مسرور شد بحدّی که آثار سرور در صورت مبارکش ظاهر شد و فرمود:
اِنَّ عَلِبّاً و جَعْفَراً ثِقَتي *** عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمانِ وَالنُّوبِ
لا تَخْدُلا وَانْصُرَ ابْنَ عَمِّكُما *** اَخي لاِمُّي مِنْ بَيْنِهِمْ وَاَبي
واللهِ لا اَخْذُلُ النَّبِيَّ وَلا *** يَخْدُلُهُ مِنْ بَنِيَّ ذُو حَسَبٍ (1)
و در روایتی است که چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خود را گذاشت به جعفر فرمود: ای جعفر وصل کردی جناح پسر عمّ خود را بدرستی که خدا عوض می دهد ترا به مقابل این کار دو بالی
ص: 149
که پرواز خواهی کرد با آن دو در بهشت. (1)
و چون امر پیغمبر صلى الله عليه و آله ظاهر شد و مسلمانان زیاد شدند بر کفار قریش سخت آمد با هم قرار دادند که در هر قبیله ای که مسلمانی باشد قوم و خویشان او از همان قبیله او را بگیرند در بند کنند و تعذیب ایشان نمایند و تخویف کنند تا کسی مسلمان نشود؛ آیه شریفه نازل شد ﴿ اَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللهِ واسِعَةً ﴾ (2) ، جماعتی از مسلمانان به حبشه هجرت کردند به همراهی «جعفر بن ابی طالب»(علیه السلام)، و چون به حبشه رسیدند «نجاشی» پادشاه حبشه ایشان را اکرام کرد و منزلت رفیع داد، و قریش «عمر و عاص» و «عمارة بن الوليد» را با هدایا و تحف برای نجاشی فرستادند و استدعا کردند که نجاشی مسلمانان را یاری نکند و ایشان را به کفّار قریش واگذارد؛ نجاشی اعتنائی به هدایای ایشان ننمود و بر اکرام جعفر و اصحاب او افزود، و احسان بسیار به ایشان نمود.
چون این خبر به ابوطالب (علیه السلام) رسید نجاشی را مدح گفت به قصيدۀ:
اَلا لَيْتَ شِعْري كَيْفَ فِي النّاسِ جَعْفَرٌ *** وَ عَمْروٌ وَ اَعْداءُ النَّبِيِّ اْلاَقارِبُ (3)
ص: 150
چون مدح او به نجاشی رسید زیاد مسرور شد و بر اکرام ایشان افزود؛ چون خبر به ابوطالب (علیه السلام) رسید طمع در اسلام نجاشی بست، و اشعاری برای او فرستاد و او را تحریص بر اسلام و متابعت پیغمبر کرد و فرمود:
تَعَلَّمْ خِيارَ النّاسِ اَنَّ مُحَمَّداً *** وَزيرٌ لِمُوسى وَالْمسيحِ بْنِ مَرْيَم
اَتى بِالْهُدى مِثْلَ الَّذى اَتَيابِه *** فَكُلُّ بِاَمْرِ اللهِ يَهْدى وَ یَعْصِمُ
وَ اِنَّكُمُ تَتْلُونَهُ في كِتابِكُمْ *** بِصِدْقِ حَديثٍ لا حَديثِ التَّرَجُّمِ
الخ ... (1)
و شیعه و سنّی روایت کرده اند که ابوطالب در هر صبح و شام تفقّدی از پیغمبر صلی الله علیه و آله می نمود، و پیوسته حراست او را از دشمنانش می کرد و بر او از کفّار قریش می ترسید، پس یک روز آن سرور را ندید و چون شب داخل شد او را نیافت، چون صبح شد در جستجوی آن حضرت شد آن سرور را نیافت، پس پسران و غلامان خود را جمع کرد و گفت: بدانید که محمد صلى الله عليه و آله مفقود شده و من گمان می کنم که قریش در باب او مکر کرده اند، و من اطراف را جستجو کرده ام مگر یک طرف دیگر را که باقی مانده
ص: 151
است، پس بیست نفر از غلامان خود را انتخاب کرد و گفت بروید کارد مهیّا نمائید و هر یک از شما ها برود نزدیکی از سادات قریش بنشیند، پس من به آن طرفی که جستوجو نکرده ام به طلب محمّد صلی الله عليه و آله می روم، اگر او را یافتم و آوردم امری از شما سر نزند، و اگر آمدم و محمّد صلى الله علیه و آله با من نبود هر کدام کارد خود را بزند به کسی که پهلوی او است از سادات قریش، و کاردهای خود را خوب تیز کنید که کارگر شود، پس ابوطالب به جستجوی پیغمبر صلى الله عليه و آله شد، آن حضرت را در اسفل مکّه یافت که در پهلوی سنگی مشغول نماز بود، خود را بر روی آن سرور افکند و آن حضرت را بوسید، و دستش را گرفت و گفت ای فرزند برادر، نزدیک بود که قوم تو به جهت تو کشته شوند، پس آن سرور را به مسجد آورد و قریش هم به تمامی نزدیک کعبه نشسته بودند؛ ابوطالب (علیه السلام) با حال غضب آمد و غلامان را گفت که ظاهر کنید آن چه در زیر لباس دارید، غلامان کاردها را بیرون کردند.
قریش گفتند: این ها چیست؟
جناب ابوطالب (علیه السلام) فرمود: دو روز بود که محمد صلی الله علیه و آله را ندیده بودم، ترسیدم شما او را هلاک کرده باشید؛ پس این ها را امر کردم که در نزد شماها بنشینند و هرگاه من محمد صلى الله عليه و آله را پیدا نکرده آمدم هر یک یکی از شماها را کارد بزند و از من اذن نگیرند!
گفتند: آیا چنین امری واقع می شد.
ص: 152
گفت: بلی به پروردگار کعبه؛ پس پیغمبر صلی الله علیه و آله را برداشت و برفت و گفت:
اِذْهَبْ بُنَيَّ فَما عَلَيْكَ غَضاضَةٌ *** اِذْهَبْ وَقَرِّبِذاكَ مِنْكَ عُيُوناً
وَاللهِ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ *** حَتَّى اُوَسَّدَ فِي التُّرابِ دَفيناً
وَ دَعَوْتَنى وَ عَلِمْتُ اَنَّكَ ناصِحی *** وَلَقَدْ صَدَقْتَ وَكُنْتَ قَبْلُ اَميناً
وَذَكَرْتَ ديناً لا مُحالَةَ اِنَّهُ *** مِنْ خَيْرِ اَدْيانِ الْبَرِيَّةِ ديناً (1)
و هم نقل است که وقتی رسول خدا صلى الله علیه و آله در نماز کفّار مکّه سرگین بر جامۀ آن حضرت ریختند، آن جناب علیه السلام نزد ابوطالب (علیه السلام) رفت و فرمود: حسب و نسب من چگونه است نزد شما؟
عرض کرد: مگر چه شده است؟
آن حضرت قضیّه را نقل کرد، ابوطالب (علیه السلام) در غضب شده شمشیر خود را برداشت، و حمزه را گفت که سرگین بردار و همراه من بیا!
ص: 153
پس با شمشیر کشیده وارد مسجد الحرام شدّ و کفّار را فرمود که هر کس از جای خود برخیزد گردن او را می زنم، پس با حمزه گفت که آن سرگین را بر ریش و سبیل این جماعت بمال! پس رو کرد به آن حضرت و گفت: حسب و نسب تو در میان ما چنین است. (1)
و اشعار ابوطالب (علیه السلام) در مدح پیغمبر و در تحریص مردم به دین او و یاری کردن او بسیار است، و از جمله اشعار او است:
يُرَجُّونَ اَنْ نَسْخى بِقَتْلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) *** وَلَمْ نَخْتَضِبُ سَمْرَ الْعَوالى مِنَ الدَّمِ
كَذِبْتُمْ وَ بَيْتِ اللهِ حَتّى تَفَلَّقُوا *** جَماجِمَ تُلْقى بِالْحَطيمِ وَ زَمْزَمٍ (2)
و از جمله اشعار او است در قصیدۀ دیگر:
اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً *** رَسُولاً كَمُوسى خُطَّ في اَوَّلِ الْكُتْبِ
فَلَسْنا وَبَيْتِ اللهِ نُسْلِمُ اَحْمَداً *** لِعَزّاءَ مِنْ عَضِّ الزَّمانِ وَلَا كَرْبٍ (3)
و هم از اشعار او است:
ص: 154
فَلا تَسْفَهُوا اَحْلامَكُمْ في مُحَمَّدٍ *** وَلا تَتْبَعُوا اَمْرَ الْغُواةِ اْلاَشائِمِ
تَمَنَّيْتُمُ اَنْ تَقْتُلُوهُ وَاِنَّما *** اَمانِیُكُمْ هذى كَاَحْلامِ نائِمٍ
وَاِنَّكُمُ وَاللهِ لا تَقْتُلُونَهُ *** وَلَمّا تَرَوْا قَطْفَ اللُّحى وَالْجَماجِمِ (1)
و هم از اشعار او است که به جهت آن که کفّار قریش «عثمان بن مظعون» را عذاب می کردند فرموده:
أَمِنْ تَذَكُّرِ اَقوامٍ ذَوى سَفَهٍ *** يَعْشَوْنَ بِالظُّلْمِ مَنْ يَدْعُوا اِلَى الدّينِ
اَلا تَرَوْنَ اَذَلَّ اللهُ جَمْعَكُمُ *** اَنّا غَضِبْنَا لِعُثمانَ بْنِ مَظْعُونٍ (2)
و در خبر است که «ابوجهل» بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت در حالی که آن حضرت در سجده بود، ابوجهل سنگی برداشت و خواست بر سر حضرت بکوبد که آن سنگ بر دستش چسبید و نتوانست ابوجهل به مقصد نائل شود؛ ابوطالب قصیده ای در این باب گفت:
اَفیقُوا بَني عُمِّنا وَانْتَهُوا *** عَنِ الْغَيِّ مِنْ بَعْضِ ذِى الْمَنْطِقِ
الى ان قال:
ص: 155
وَاَعْجَبُ مِنْ ذاكَ في اَمْرِكُمْ *** عَجائِبُ في الْحَجَرِ الْمُلْصَقِ
بِكَفِّ الَّذى قامَ مِنْ خُبْثِه *** اِلَى الصّابِرِ الصّادِقِ الْمُتَّقى
فَاَثْبَتَهُ اللهُ في كَفِّه *** عَلى رَغْمَةِ الْخائِنِ الْاَحْمَقِ (1)
سید اجلّ «سید فخّار» (2) از «ابوالحسن واعظ واسطى» نقل کرده که من این قصیده را می خواندم و برای مردم روایت می کردم تا آن که شبی دیدم رسول خدا را که بر کرسی نشسته و در پهلوی او پیرمردی نشسته که چندان بابَها و نورانی بود که دل آدمی را می برد، پس من نزدیک شدم و سلام بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کردم، جواب سلام فرمود، پس اشاره کرد که بر عمّم سلام کن، گفتم کدام عموهای شما است؟
فرمود ابوطالب است.
پس من نزدیک رفتم و سلام کردم و گفتم: من قصیدهٔ شما را برای مردم روایت می کنم و می خواهم شما از من گوش نمائید.
ص: 156
فرمود: بخوان.
پس من خواندم تا رسیدم:
بكَفِّ الّذى قامَ مِنْ خُبْثِه *** اِلَى الصّائِنِ الصّادِقِ الْمُتَّقى
فرمود: من گفته ام ﴿ اِلَى الصّابِرِ الصّادِقِ الْمُتَّقى ﴾ با «راء»، وبا «نون» نگفته ام؛ پس بیدار شدم. (1)
و بالجمله قصاید ابوطالب و اشعار او بسیار است، و حضرت امير المؤمنين علیه السلام دوست می داشت که اشعار ابوطالب (علیه السلام) را مردم روایت کنند و تدوین نمایند، و می فرمود: آن ها را یاد بگیرید و تعليم اولادهای خود نمائید، پس همانا ابوطالب (علیه السلام) بر دین خدای بوده است و در اشعار ابوطالب علم بسیار است . (2)
و از «امیر ابوالفوارس شاعر» نقل است که در مجلس وزیر «یحیی بن هبیره» بودم، با جماعتی از اماثل و اهل علم که از جملهٔ آن ها «ابن خشّاب» لغوی و «ابوالفرج بن جوزی» بود؛ ذکر اشعار ابوطالب (علیه السلام) در بین آمد، وزیر گفت: چه نیکو بود اشعار ابوطالب اگر از روی ایمان بود، چون ابوطالب مسلمان نبوده خوبی اشعار او چه فایده دارد؟!
من با خود گفتم: خوب است جواب او را قربة الی الله بدهم، من گفتم یا مولانا از کجا معلوم گشته ابوطالب ایمان نداشته؟
ص: 157
گفت: اگر ایمان داشت چرا اظهار نکرد؟
گفتم: اگر اظهار می کرد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بی ناصر می ماند.
پس وزیر ساکت شد و جوابی نگفت الاّ آن که مواجب مرا قطع کرد، منهم مدائحی که برای او گفته بودم مسوّده های آن را پیدا کردم و به آب شستم و محو کردم. (1)
***
تمام شد این رسالهٔ مبارکه در روز دوازدهم ربیع الاوّل سنهٔ 1332 که موافق بعضی اقوال روز ولادت با سعادت حضرت خاتم النبيّين صلوات الله علیه و آله بوده، و هم در این روز شریف آن حضرت صلی الله علیه و آله به مدینه معظّمه ورود فرموده. كتبه بيمناه الوازرة، عبّاس القمى عفى عنه، و الحمدلله اولاً وآخراً وصلى الله على محمّد و آله الطاهرين.
يا رَبِّ فَاحْشُرَنَّني فِي الآخِرَة *** مَعَ النَبِيّ وَالْعِتْرَةِ الطّاهِرَة
ص: 158
بسم الله الرّحمن الرّحيم
يقول المتمسک باذيال اهل العلم والحديث، عبّاس القمى:
اروى عن الشيخ الجليل ثقة الاسلام الحاج ميرزا حسين النّورى، عن الشيخ الاجلّ الاعلم والطّود الباذخ الاشمّ الحاج الشيخ مرتضى الانصارى، عن الشيخ الفقيه الحاج المولى احمد النراقي، عن السيّد الاجلّ الاعلم السيّد المهدى الطباطبائي المدعوّ ببحر العلوم، عن الاستاذ الاكبر الآغا محمد باقر البهبهاني، عن ابيه محمد اكمل، عن العلاّمة المجلسي، عن ابيه محمد تقى المجلسى، عن الشيخ بهاء الملّة و الدّين محمّد العاملي، عن والده الفقيه النبيه الحسين بن عبد الصّمد الحارثي، عن الشيخ زين الملّة والدّين الشهير بالشهيد الثاني، عن الشيخ نورالدّين على بن عبدالعالى الميسى، عن محمّد المؤذّن الجزيني، عن على، عن والده الشهيد محمد بن مكّى، عن فخرالدّين، عن والده العلامة، عن والده الشيخ يوسف، عن السيّد فخار بن معد، عن شاذان بن جبرئيل، عن ابى القاسم الطّبرى، عن ابى الحسن بن محمّد، عن والده محمّد بن الحسن الطّوسي، عن الشيخ المفيد، عن الشيخ الصّدوق رئيس المحدثين محمد بن علىّ بن بابويه القمى رضى الله عنه؛ عن القطّان، عن عبد الرحمن بن محمد الحسيني، عن محمد بن ابراهيم الفزازي، عن
ص: 159
عبدالله بن بحر الاهوازی، عن علیّ بن عمرو، عن الحسن بن محمّد بن جمهور، عن علي بن بلال: عن على بن موسى الرّضا، عن موسى بن جعفر، عن جعفر بن محمد، عن محمد بن على، عن علىّ بن الحسين، عن الحسين بن على بن ابى طالبٍ عليهم السلام عن علی بن ابی طالب: عن النبيّ صلّى الله عليه وآله، عن جبرئيل، عن ميكائيل، عن اسرافيل، عن اللّوح، عن القلم، قال:
يقول الله عزّوجلّ:
﴿ وِلايَةُ عَلِيِّ بْنِ اَبى طالِبٍ حِصْني، فَمَنْ دَخَلَ ﴾
﴿ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابی ﴾ (1)
ص: 160