بسم الله الرحمن الرحیم
فصلنامه علمی – پژوهشی
انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه
سال پنجم، شماره شانزدهم، بهار 1396
صاحب امتیاز: انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه
مدیر مسئول: هادی صادقی
سردبیر: رضا برنجکار
مدیر اجرایی: موسی اشکوری
مترجم چکیده عربی: حیدر مسجدی
مترجم چکیده انگلیسی: سیدلطف ا... جلالی
ویراستار:رامین باباگل زاده
صفحه آرا: معصومه نوروزی
ISSN: 2345-3788
نشانی: قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، کوچه 2، فرعی اول سمت چپ،
ساختمان انجمن های علمی حوزه، انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه
صندوق پستی: 133-37165
تلفکس: 32928546-025
پیامک: 30007227007705
سایت:www.tkalam.ir / www.ikq.ir
پست الکترونیک:Info@ikq.ir / Info@tkalam.ir
قیمت: 100/000ریال
ص: 1
ص: 2
به استناد مصوبه 585 مورخ 24/6/1387 شورای عالی حوزه های علمیه و باتوجه به ارزیابی کمیسیون نشریات علمی حوزه، شورای اعطای مجوزها و امتیازات علمی، در جلس_ه مورخ 28/3/1392 رتب_ه علمی-پژوهش_ی ب_هنشریه تحقیقاتکلامیاعطا گردید.
به استناد ماده واحده مصوبه جلسه 625 مورخ 21/3/1387 شورای عالی انقلاب فرهنگی، مصوبات شورای عالی حوزه علمیه قم در خصوص اعطای امتیاز علمی به مجلات علمی، تأسیس انجمن های علمی، قطب های علمی و واحدهای پژوهشی و همچنین امتیازات کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره و آزاداندیشی در حوزه، دارای اعتبار رسمی بوده و موجد امتیازاتقانونی در دانشگاه ها و حوزه های علمیه می باشد.
یادآوری:فصلنامه تحقیقات کلامی از شماره اول در پایگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC) به آدرس www.isc.gov.irوwww.ricest.ac.ir نمایه می شود.
سایر پایگاه ها:
1. پایگاه مجلات تخصصی نور: www.noormags.ir
2. پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی: http://fa.journals.sid.ir/
ص: 3
راهنمای نویسندگان
1.موضوع مقاله باید در راستای اهداف فصلنامه و مرتبط با موضوعات علم کلام باشد؛
2.مقاله نباید پیش تر در نشریات داخلی چاپ شده باشد و یا هم زمان برای استفاده به سایر مجلات علمی ارائه شده باشد؛
3.در بیان محتوای مقاله، نکات علمی و ادبی زیر حتی المقدور رعایت شده باشد؛
الف) نکات علمی
1)برخورداری از رویکرد تحقیقی- تحلیلی، ساختار منطقی و مطلوب، سطح علمی مناسب و فصل بندی صحیح مطالب؛
2)بیان نظرات اساسی مطرح در مسأله، ذکر دیدگاه مخالفان، تجزیه و تحلیل و نقد صحیح و کامل آنها؛
3) پاسخ گویی به پرسش ها و شبهات مطرح در مسأله؛4) نوآوری در ساختار، محتوا یا روش ارائه؛
5) تناسب روش و محتوا با عنوان مقاله و ارتباط منطقی بین مباحث؛
6) برخورداری از رویکرد کلامی و دفاع از آموزه های اعتقادی اسلام؛
7) استنادات معتبر و کافی؛8) رعایت امانت در نقل قول از افراد.
ب) نکات ادبی
1) رعایت قواعد دستوری، ادبی و نگارشی از قبیل: بیان مقدمه، ذکر چکیده فارسی (حداکثر 150 کلمه)، کلید واژه (حداکثر 7 واژه)، اصول نگارش پی نوشته ها، ذکر فهرست منابع؛
2) پرهیز از اطناب و ایجاز بی مورد؛3) سادگی و شیوایی در قلم؛
4.تنظیم حجم مقاله بین 15 تا 20 صفحه (4500 تا 6000 کلمه)؛
5. مقالات ترجمه شده، در صورت دارابودن نکات بدیع و تازه، با ذکر مشخصات منبع اصلی و مشخصات کامل نویسنده آن امکان چاپ خواهد داشت (ارسال متن اصلی به همراه ترجمه ضروری است)؛
6.مآخذ باید به شیوه درج سند در متن (نام خانوادگی، سال انتشار، شماره مجلد: شماره صفحه) باشد و از ذکر اسناد در پاورقی خودداری شود، اما بیان توضیحات ضروری به تشخیص نویسنده در پاورقی مانعی ندارد؛
فهرست منابع در انتهای مقاله و به صورت زیر آورده شود:
1)ارجاع به کتاب: نام خانوادگی، نام نویسنده (گان)، (تاریخ نشر)، نام کتاب (ایتالیک)، نام مترجم یا مصحح، ناشر؛
2) ارجاع به مقاله: نام خانوادگی، نام نویسنده (گان)، (تاریخ نشر)، «عنوان مقاله»، نام مترجم، نام مجله (ایتالیک)، شماره، شماره صفحات؛
3) ارجاع به سایت: نام خانوادگی، نام نویسنده (گان)، (تاریخ دسترسی)، «عنوان مقاله»، نشانی سایت.
7. دریافت مقالات صرفاً از طریق سایت www.tkalam.irانجام خواهد شد که پس از احراز شرایط مذکور، برای بررسی به هیأت تحریریه فصلنامه ارجاع می شود و در صورت تأیید نهایی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. ضمناً مجله هیچ گونه تعهدی نسبت به بازگرداندن مقالات نخواهد داشت؛
8. مجله در ویرایش مقالات یا تلخیص آنها به گونه ای که در محتوای علمی آنها دگرگونی ایجاد نشود،آزاد است؛
9. مقاله باید با فرمت word و با فونت B Zar و اندازه قلم 14 ارسال شود؛
10. ارسال حکم کارگزینی هیأت علمی برای درج رتبه علمی نویسندگان، ضروری است؛
11. نویسنده یا نویسندگان مقاله باید نشانی، تلفن همراه و پست الکترونیک خود را برای ارتباط بعدی به مجله اعلام نماید.
12. درصورتی که مقاله بیش از یک نویسنده داشته باشد، همه آن ها می بایست مسئولیت مقاله را کتباً بپذیرند و به مجله اعلام کنند.
یادآوری:
1-در مواردی که نویسنده ها چند نفر باشند بعد از نام اولین نویسنده و بعد از حرف عطف (وَ) سه نقطه(...) آورده شود.
2- در درج تاریخ چاپ، فقط سال قمری مانند (1414ق) با (ق) ذکر شود و در میلادی و شمسی نیازی به درج حرف (م) و (ش) در کنار سال نیست.
ص: 4
جایگاه مکاتبات رضوی در حل معضلات کلامی امامیه/ مهدی غلامعلی7
آموزههای تعبدی در اندیشۀ کلامی شیخ مفید؛ ماهیت، مبانی و روش فهم/ علی راد، معصومه رضوانی25
معنا و ماهیت روح در قرآن از منظر تفسیر مناهج البیان/ مهدی باغبان خطیبی، محمدتقی سبحانی45
زمینه های تاریخی و علمی گرایش شریف مرتضی به نظریۀ «صرفه»/ امیر احمدنژاد، عاطفهمحمدزاده65
بررسی تاریخی بازتاب مبانی کلامی مفسران در تفسیر «آیۀ خلود»/ شهربانو حاجیامیری، ابراهیم نصراللهپور علمداری85
منابع معرفت از دیدگاه قاضی عبدالجبار معتزلی/ حسین سلطانی101
بررسی تطبیقی مبانی کلامی سید قطب و سلفیه در مباحث توحید و تکفیر/ رضا ملازاده یامچی، حمید ایماندار115
ترجمه چکیده مقالات به زبان عربی133
ترجمه چکیده مقالات به زبان انگلیسی140
ص: 5
ص: 6
از امام رضا علیه السلام مکتوبات بسیاری باقی مانده است. این پژوهش در پاسخ به این پرسش سامان یافته است که مکاتبات کلامی امام رضا علیه السلام در میان نگاشته های آن حضرت از چه جایگاهی برخوردار بوده و کدام معضلات کلامی بیشتر در این نگاشته ها مورد توجه بوده است؟ پس از بررسی موردی و تحلیلی مجموعۀ مکتوبات امام هشتم، مشخص شد که نزدیک به یک چهارم کل مکتوبات ایشان به موضوعات کلامی رایج در آن دوران اختصاص دارد. پژوهش حاضر با بررسی نامه های کلامی رضوی، به این نتیجه دست یافته که مهم ترین معضلات اعتقادی امامیه در نیمۀ دوم سده دوم هجری در دو کلان موضوع «توحید» و «امامت» بوده است. تشبیه، تجسیم و رؤیت خدا مهم ترین شبهات توحیدی، و صفات و علامات امام معصوم و شبهات واقفه نیز مهم ترین معضلات شیعه در مسئله امامت بوده است. از سوی دیگر، امام هشتم علیه السلام در نامه های ارسالی به عالمان شیعه با چهار شیوۀ ارشاد، اعجاز، نکوهش و بحث به مصاف حل معضلات امامیه رفته اند.
امام رضا علیه السلام ، مکتوبات، احادیث کلامی، شبهات کلامی، معضلات اعتقادی شیعه.
ص: 7
تدوین آثار مکتوب در قرن دوم هجری در میان جامعۀ علمی متداول بوده است. ظهور جوامع اولیۀ حدیثی شیعه که به همت مصنفان بزرگ امامیه چون یونس بن عبدالرحمان، محمد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، حسین بن سعید، علی بن مهزیار و... شکل گرفته بود، ره آورد همین نهضت نگارشی است.
امام رضا علیه السلام نیز از این ظرفیت استفاده شایانی کرده اند. امروزه بخشی از نامه ها و دست نوشته های منسوب به ایشان در موضوعات گوناگون و سبک های مختلف نگارشی در اختیار ماست. آن حضرت با تأسی به روش اجداد بزرگوارشان و با عنایت به فضای موجود در مراکز علمی سدۀ دوم، از این شیوه جهت نشر حدیث بسیار استفاده می کردند.
پژوهش حاضر در چهار بخش سامان یافته است. بخش نخست به وضعیت مکتوبات در عصر رضوی پرداخته و در بخش دوم معضلات کلامی آن دوران شمارش شده است و در بخش بعد به تلاش های رضوی در حل این معضلات از راه مکتوبات اشاره خواهد شد. بخش پایانی نیز نموداری از نامه های کلامی امام را ترسیم کرده است.
اطلاع دقیقی از تعداد نگارش های امام رضا علیه السلام در آن زمان موجود نیست، اما شمار نگاشته هایی که تا به امروز باقی مانده حدود 188 نوشته است که بیشتر آن ها (111 نوشته) در موضوع فقه است. برخی از مهم ترین مکتوبات منسوب به ایشان عبارتند از: کتاب فقه (حرانی، 1376ق: 406)، کتاب علل (نک: احمدی میانجی، 1426ق، 5: 95_109)، متن دعای سجده (ابن طاووس، 1411ق: 307)، نگارش ادعیه متعدد (ابن-طاووس، 1411ق: 303؛ ابن طاووس، 1376: 76) و رسالة الذهبیه (مجلسی، 1403ق، 62: 306_327).
آیت الله احمدی میانجی که مجموعه نگاشته های ائمه علیهم السلام را در مکاتیب الائمه گرد آورده است، نگاشته های آن حضرت را این گونه دسته بندی کرده است: توحید: 8؛ امامت و معجزات: 30؛ فقه: 111؛ طب: 1؛ دعا: 13؛ مواعظ: 10؛ نامه به واقفه: 7؛ سیاسی: 4؛ مسائل گوناگون: 4.
نگاشته های امام بیشتر در قالب نامه هایی بوده که در پاسخ به سؤالات شیعیان ارسال می شده است. تعداد اندکی از نامه ها نیز به صورت ابتدایی از ناحیۀ امام فرستاده شده است. در کنار این نامه ها چند اثر به صورت کتابچه های کوچک نگاشته شده که مهم ترین آن ها «رسالة الذهبیه» در طب است.
ص: 8
از نکات جالب در روایات رضوی، املاهای گوناگونی است که آن حضرت برای شاگردان و یا پرسش کنندگان داشته اند. برای نمونه، بزنطی وقتی در بحث جبر و استطاعت و اختلاف شیعیان سخن به میان می آورد و منتظر قول صحیح است، امام پاسخ را به وی دیکته کرده و می فرماید: «اکتب...»؛ بنویس... (ابن-بابویه، 1378ق، 1: 144، ح49). أمالی های متعدد امام رضا علیه السلام در منابع روایی گزارش شده است (کلینی، 1363، 1: 105، ح3؛ ابن بابویه، التوحید: 1398ق، 98، ح5؛ ابن بابویه، 1378ق، 2: 135، ح4).
توجه به پنج نکته در عالم مکتوبات از سوی معصومان علیهم السلام و به ویژه نامه های رضوی قابل توجه است:
پیدا شدن برخی نامه ها در منابع غیرمشهور و یا دریافته های میراث بانان بعید نیست، چه این که اخیراً دست نوشته ای از امام رضا علیه السلام به عامر بن زَروامهر، مرزبان طَبَسَین، یافت شده است (1)که در کتاب ها و منابع روایی نیست. یا نامه ای که در یکی از تراث غیرروایی (کتاب سر سلسلة العلویه) آمده است ( بخاری، 1381ق: 13).
ساحت نامه، امکان برملا شدن را داراست؛ از این رو، نگارش هر نکته ای _ که ضرر و خطر را برای شیعه در بر داشت _ چندان مرسوم نبوده است. به همین دلیل است که در نامه های رضوی، گاه از امام با عناوین تقیه ای نظیر: ابوالحسن خراسانی (عیاشی، 1380ق، 1: 330، ح145)، الطیب (کلینی، 1363، 1: 86، ح2)، الرجل (ابن بابویه، التوحید: 284، ح4) و... یاد شده است. هم چنین شاید کوتاهی غالب نامه ها نیز بیان گر نوعی احتیاط بوده است.
اگرچه امکان داشت نامه ها به دست حکومت افتاده و سبب آزار و اذیت شیعیان شود، ولی باید توجه داشت در دوره ائمه متأخر ارتباط با معصومان بسیار دشوار می نمود. بنابراین روش مکتوب از بهترین شیوه های ارتباطی شیعه و امام به شمار می رفت. بزنطی که برای رفع شک در برخی مسائل بنیادی اعتقادی می خواهد به مدینه سفر کند، امام در نامه ای وی را برحذر داشته و می نویسد: «... فان الدخول الیَّ صعب و هولاء قد ضیقوا علیّ فی ذلک...» (ابن بابویه، 1378ق، 2: 212، ح18). این عبارت به خوبی دشواری ارتباط حضوری و ضرورت مکاتبات تقیه ای را آشکار می سازد.
خوش بختانه در برخی گزارش ها به نکات ریزی همچون چگونگی خط امام نیز
ص: 9
اشاره شده است. در گزارشی آمده است: خط امام به صورت شکسته (ردی) (1)بوده است (کشی، 583:1348، ح1093). هم چنین برخی بزرگان شیعه همیشه خط امام را می شناختند. در برخی گزارش ها راوی می گوید: «فکتب الیّ بخط الذی اعرفه» (صفار قمی، 1404ق: 185، ح42).
فرهنگ قرائت و استنساخ نامۀ امام در میان شیعه مرسوم بوده است. این فرهنگ در عصر رضوی نمود بیشتری دارد. خود امام نیز گاه به قرائت نامۀ خویش برای مخاطب مبادرت می ورزید. عبدالرحمان بن أبی نجران میگوید: امام رضا علیه السلام حدیثی را از امام سجاد علیه السلام برای من نگاشت و سپس همان را قرائت کرد: «کَتَبَ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضَا رِسَالَةً وَ أَقْرَأَنِیهَا...» (صفار قمی، 1404ق: 119).
شیعیان نیز آموخته بودند که نگاشته های امام را برای یکدیگر نقل کنند (نک: عطاردی، 1406ق، 2: 165، ح44؛ 193، ح26؛ 265، ح38). حسین بن سعید از جمله کسانی است
که نامه های ارسالی امام علیه السلام را به محمد بن ابراهیم، دریافت میکرد و آن را برای شاگردانش
باز میگفت (طوسی، 1365، 2: 364). حتی استنساخ خط و استفتائات امام نیز مرسوم بوده است. در روایتی احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی میگوید: «نَسَخْتُ مِنْ کِتَابٍ بِخَطِّ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام » (کلینی، 1363، 7: 29، ح1).
در پایان این بخش، باید یادآور شد که مکتوبات به تنهایی نمی توانند ترسیم کنندۀ تلاش های رضوی در حل معضلات کلامی شیعیان بوده باشند، بلکه آن حضرت از نگارش به عنوان یکی از شیوه های انتقال مفاهیم بهرۀ وافری برده اند.
هر امر پیچیده و دشواری را «مُعضَل» گویند (ابن-منظور، 1414ق، 11: 451). روایات رضوی و بسامدِ پرسش های شیعیان، نمودِ معضلات موجود در اعتقادات امامیه سدۀ دوم است.
در بازخوانی کتاب مسند الامام الرضا علیه السلام _ که دربردارندۀ مجموعه احادیث رضوی است _ روشن می شود که بیشتر روایات اعتقادی امام هشتم در سه موضوع اصلی توحید، نبوت و امامت جلوه دارد. در میان مکتوبات آن حضرت، پرسش و پاسخی در موضوع نبوت دیده نمی شود. بنابراین مکتوبات امام در مسائل اعتقادی در دو محور «توحید» و «امامت» خلاصه می شود.
روایات بسیار و حتی نگاشته ه_ای انگشت شماری در معن_ای توحید الهی از امام رض_ا علیه السلام
ص:10
دراختیار است، اما گویی غالب معضلات کلامی موجود در جامعه که به اندیشۀ امامیه نیز ورود پیدا کرده بود، بحث هایی در رؤیت و تشبیه خدا بوده است. بعید نیست که بخشی از شبهات توحیدی، وارداتی بوده که از ادیان یا مذاهب دیگر به شیعه راه یافته بود. چه بسا نهضت ترجمه و حتی بیت الحکمه در این دوران، در ورود این گونه شبهات بی تأثیر نبوده است. دو دسته از شبهات توحیدی را که از بسامد بیشتری در دهه های پایانی سدۀ دوم برخوردار هستند، یاد می کنیم:
در میان مردم آن زمان شایع شده بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم پروردگارش را دیده است. شیوع این گونه مطالب واهی در جامعه سبب شده بود تا برخی از مردم با پرسش های شفاهی (نک: سؤال ابراهیم بن محمد خزاز و محمد بن حسین از امام هشتم در: کلینی، 1363، 1: 100، ح3) و کتبی خویش از امام رضا علیه السلام به عنوان عالم آل محمد رفع شبهه کنند.
این گونه گزارش ها نشان از فضای شبهه پراکنی آن روزگار دارد. محمد بن عبید نیز در نامه ای به امام می نویسد که مسئله رؤیت خدا را با توجه به روایات عامه و خاصه برایم تبیین کنید. امام رضا علیه السلام نیز در متنی نسبتاً کوتاه _ حدوداً شش سطر _ رابطۀ معرفت، رؤیت و ایمان را به نیکی بیان و با عباراتی مختصر عدم امکان رؤیت خدا را اثبات می کنند (کلینی، 1363، 1: 96، ح3؛
ابن بابویه، التوحید: 109، ح14). این روایت از احادیث مشکل در متون روایی است که شارحانی چون ملاصدرا (صدرالدین شیرازی، 1383، 3: 144)، ملاصالح مازندرانی (مازندرانی، 1421ق، 3: 224) و علامه مجلسی (مجلسی، 1363، 1: 331) به تفصیل به شرح آن پرداخته اند.
محمد بن عبید می گوید: در نامه ای از امام رضا علیه السلام خواستم _ با توجه به روایات اهل سنت و شیعه _ مسئله رؤیت و دیدن خدا را برایم شرح کند، امام به خط خودش این گونه پاسخ داد: «اتَّفَقَ الجَمیعُ لا تَمانُعَ بَینَهُم، أَنَّ المَعرِفَةَ مِن جِهَةِ الرُّؤیَةِ ضَرورَةٌ، فإِذا جازَ أَن یُرَی اللَّهُ بِالعَینِ، وَقَعتِ المَعرِفَةُ ضَرورَة...»؛ « همه اتفاق دارند و اختلافی در میان نیست که شناخت از راه دیدن ضروری و قطعی است؛ پس اگر درست باشد که خداوند با چشم دیده می شود، قطعاً شناخت او نیز حاصل می شود. آن گاه این شناخت تنها دو حالت دارد؛ یا عین ایمان است و یا ایمان نیست. اگر این شناخت از راه دیدن،[تنها راه رسیدن به] ایمان باشد، پس شناختی که در دنیا از راه کسب دلیل [و برهان عقلی] است، را نمی توان ایمان دانست، زیرا این شناخت ضد آن شناختِ دیدنی است.
بنابراین دیگر در دنیا نباید مؤمنی وجود داشته باشد، زیرا این مومنان خداوند بلند مرتبه را به چشم خویش در دنیا ندیده اند.
ص:11
و حال اگر شناختی که از راه دیدن است را نتوانیم «ایمان» بدانیم، پس این شناختی که از راه کسب دلیل [و برهان عقلی] حاصل می شود، باید در معاد نابود شود. در حالیکه [بر اساس روایات و ادله می دانیم که معرفتی که از برهان و دلیل حاصل می شود در معاد] نابود نخواهد شد. این دلیلی آشکار است بر این که خداوند بلند مرتبه به چشم دیده نمی شود، زیرا دیدن با چشم با همان چالش و مشکلاتی که گفتیم روبرو می شود».
علامه مجلسی در تبیین این روایت نسبتا دشوار، ضمن بیان سه نظر از نظریات شارحان، بهترین نظر را که مطابق با آموزه های آسمانی است این گونه تبیین کرده است: «شناسایی خدا از راه اکتساب دلیل و راهنمایی قرآن و حدیث به این نتیجه می رسد که خدا جسم نیست و مانند ندارد، پس دیدنش به چشم محال است. و اگر فرض شود کسی او را به چشم ببیند، قطعاً او را شناخته است، ولی این شناسایی مخالف و ضد شناسایی از راه دلیل است. پس اگر دیدن به چشم، ایمان باشد، شناسایی از راه دلیل ایمان نیست، در صورتی که قرآن ایشان را مؤمن خوانده و اگر ایمان نباشد، ایمان اکتسابی در قیامت یا از بین می رود و یا از بین نمی رود و هر دو باطل است، زیرا اگر از بین برود، مخالف اجماع است که ایمان ثابت از دلیل که در دنیا حاصل شده، در آخرت محال است از بین برود و اگر از بین نرود، با ایمان از راه دیدن به چشم، اجتماع نقیضین شود» (مجلسی، 1363، 1: 331).
در سدۀ دوم هجری یکی از نسبت های ناروا به شیعه که در میان برخی از جامعه اسلامی شیوع داشت، اعتقاد به تشبیه بود. امام رضا علیه السلام در گفتارهای متعدد همۀ رنگ های شبه و صور را از خدای متعال نفی می کردند. در گزارشی آمده که آن حضرت با فتح بن یزید جرجانی از مکه بازمی گشتند. فتح که عازم خراسان بود، در راه بازگشت گفت وگویی را با امام در این زمینه سامان می دهد که خوش بختانه گزارش آن موجود است (کلینی، 1363، 1: 137، ح3). در میان نامه های امام نیز نامه ای به فتح در همین زمینه دیده می شود (ابن بابویه، التوحید: 56، ح14). این نامه را بعدها فتح برای شاگردش جعفر بن محمد اشعری قرائت می کند. جعفر می گوید که من نامه را از استادم فتح گرفتم و قرائت کردم. نامه به خط ابوالحسن الرضا علیه السلام بود. این نامه
_ که مفصل ترین نامه در میان نگاشته های توحیدی حضرت است _ در نفی تشبیه است. در بخشی از این نامه، آن حضرت از خدا این گونه نفی تشبیه می کند: «الخالِقُ لا بِمَعنی حَرَکَةٍ، السَّمیعُ لا بِأَداةٍ، البَصیرُ لا بِتَفریقِ آلَةٍ، الشَّاهِدُ لا بِمُماسَّةٍ، البائِنُ لا بِبَراحِ مَسافَةٍ... أَوَّلُ الدِّیانَةِ مَعرِفَتُهُ، وَ کَمَالُ المَعرِفَةِ تَوحیدُهُ، وَ کَمَالُ التَّوحیدِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ»؛ آفریننده است نه به معنی حرکت،
ص:12
شنواست نه با واسطه ای چون گوش، بیناست اما نه به وسیلۀ واسطه ای چون چشم، در همه جا حاضر است نه به طوری که مانند مردم مس و لمس کند، از هر چیزی جداست، اما نه این که نیازمند مسافت و فاصله باشد... اولِ دین داری و انقیاد و فرمان برداری خدا معرفت اوست و کمال معرفتش توحید و اقرار بیگانگی اوست و کمال توحیدش نفی و دوری صفات زایده بر اصل ذات است (ابن بابویه، التوحید: 56، ح14).
هم چنین امام رضا علیه السلام در پاسخ به هشام مشرقی، ضمن آن که اعتقادات مردم آن روزگار را در مسئله توحید، در سه گروه دسته بندی می کنند، یک گروه را مذهب اهل تشبیه دانسته و در نامه به هشام تصریح می کنند: «وَ مَذهَبُ التَّشبیهِ لا یَجوز و ذلِکَ أَنَّ اللَّهَ لا یُشبِهُهُ شَی ء» (عیاشی، 1380ق، 1: 356، ح11). طاهر بن حاتم بن ماهویه قزوینی _ پیش از آن که در شمار غالیان درآید _ با امام رضا علیه السلام نامه نگاری داشت. او از کمترین حد معرفت خدا از امام پرسش کرده بود. امام در ضمن پاسخ کوتاهش به حدیث جدّش امام باقر علیه السلام به سؤالی در همین رابطه اشاره کرده و نگاشتند: «کمترین مقداری که در خداشناسی نباید به کمتر از آن اکتفا شود، این است که چیزی مانند و شبیه او نیست، همیشه دانا، شنوا و بیناست» (کلینی، 1363، 1: 86، ح2).
احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی، از شاگردان اهل بیت علیهم السلام و دانشمندان آن دوران، در نامه ای به امام رضا علیه السلام می نویسد که برخی از شیعیان قائل به جبر و برخی قائل به استطاعت شده اند
(ابن بابویه، التوحید: 338، ح6). از دیگر متون نیز برمی آید که اختلاف جدی در میان بعضی از عالمان شیعی در موضوع جبر وجود داشته است. امام علیه السلام در پاسخ به نامۀ حمدان بن سلیمان، از شیعیان سرشناس نیشابور، مرز بین علم خدا و جبر را تبیین می کنند (ابن بابویه، التوحید: 416، ح16).
به نظر می رسد که خاستگاه برداشت غلط و اتهام جبر، غالیانی بودند که با وضع حدیث، تأویل روایات و حتی آیات قرآن بر مسئله جبر پای می-فشردند. اقدامات ناشایست ایشان سبب شده بود که جامعۀ علمی عامه گمان کند که مجموعه شیعه قائل به جبر و تشبیه هستند. حسین بن خالد که گمان می کرد منشأ این باورهای غلط، روایات اهل بیت علیهم السلام است، با امام رضا علیه السلام احتجاج می کند. امام به زیبایی دربارۀ شمار روایات نبوی و ولوی و تقابل این دو دسته روایت با او به بحث می نشیند و قائلان به تشبیه و جبر را کافر و مشرک خوانده و سپس
می فرماید: «یَا ابْنَ خَالِدٍ إِنَّمَا وَضَعَ الْأَخْبَارَ عَنَّا فِی التَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ الْغُلَاةُ الَّذِینَ صَغَّرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ...»؛ ای پسر خالد! تنها غالیان _ که بزرگی خدا را کوچک شمرده اند _ اخباری را از ناحیۀ ما در موضوع تشبیه و جبر ساخته اند و به دروغ از ما روایت کرده اند... (ابن بابویه، التوحید: 164).
ص:13
امام به بزنطی حدیثی قدسی را املا می فرماید تا به گوش ایشان برسد. طلیعۀ این نگاشته رضوی چنین است: «خداوند می فرماید: ای فرزند آدم! این تو هستی که به مشیّت و خواستۀ من می توانی اراده کنی و به نیرو و قدرت من واجباتت را انجام می دهی و با نعمت من بر معصیت و نافرمانی توانا شده ای. تو را شنوا و بینا و قدرتمند کرده ام...» (ابن-بابویه، 1398ق: 338، ح6).
در میان نامه های رضوی که در موضوعات کلامی جا گرفته است، بیشترین نگاشته ها در موضوع «امامت» است. کثرت و نسبت این نگاشته ها به نگاشته های توحیدی نشان گر آن است که مسئله امامت در رأس پرسش ها و معضلات اعتقادی جا داشته است. شبهات کثیر عامه و حتی حاکمیت عباسی سبب شده بود تا پرسش ها در این زمینه فزونی یابد. در کنار این شبهات، ظهور پررنگ فرقۀ «واقفه» و ایجاد شبهات درون مذهبی سبب انحراف و دوگانگی در حرکت منسجم و یک پارچۀ تشیع گردید. از این رو، بخشی از سخنان رضوی به تنویر افکار عمومی شیعه در این زمینه اختصاص یافته است.
مکتوبات کلامی در موضوع امامت در سه بخش قابل پی گیری است:
به نظر می رسد امام رضا علیه السلام نخستین امامی است که در جلسات متعدد و عمومی، مسئله امامت را برای عموم مردم بدون تقیه تبیین فرمود؛ از این رو، عالمان عامه و حاکمان عباسی به ایراد شبهات پرداختند. در کنار این شبهات، پرسش های گوناگونی در میان عموم شیعه نیز ظهور پیدا کرد. عبدالله بن جندب، راوی مشهور شیعی در سدۀ دوم که دوران کهولت خود را طی می کرد، در نامه ای به امام هشتم می نویسد: «جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی قَدْ کَبِرْتُ وَ ضَعُفْتُ وَ عَجَزْتُ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا کُنْتُ أَقْوَی عَلَیْهِ فَأُحِبُّ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْ تُعَلِّمَنِی کَلَاماً یُقَرِّبُنِی مِنْ رَبِّی [بِرَبِّی] وَ یَزِیدُنِی فَهْماً وَ عِلْما...» و امام در پاسخ به وی، جایگاه ائمه را برنموده و می نویسد که ائمه، وارثان علم رسول خدا و جمیع انبیا و اوصیا هستند (فرات کوفی، 1410ق: 283، ح384).
در میان نامه های امام علیه السلام فرق بین رسول، نبی و امام (کلینی، 1363، 1: 176، ح2) که پرسش متداول در آن روز بوده، به صورت مختصر و گویا دیده می-شود؛ برخی نیز به دنبال سؤالاتی همچون وجود سلاح پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نزد امام (صفار قمی، 1404ق: 185، ح42)، انحصار غسل امام توسط امام بعدی (حلی، 1421ق: 13) و گاه تقاضای تفسیر و یا تأویل آیات قرآن که
ص:14
معصومان را در بر می گیرد (عیاشی، 1380ق، 1: 240 ح120؛ 260، ح206؛ عیاشی، 1380ق، 2: 261، ح33 و 117، ح160؛ فرات کوفی، 1410ق: 283، ح384).
نامه ای با لحنی تند از حسین بن قیاما _ واقفی منکر امامت امام رضا علیه السلام _ نیز در میان نامه ها دیده می شود که در نیم خط به امام می نویسد: «چگونه شما امام هستی در حالی که پسری نداری؟» و امام در یک جمله هم پاسخ وی را می دهد و هم از غیب خبر می دهد
(ابن بابویه، 1378ق، 2: 209، ح13).
نگاشته ای محبت آمیز در میان نامه هایی با موضوع «محبت آل محمد» دیده می شود که زیباست. شتربان خوش سلیقۀ اصفهانی که از اهل سنت است، در پایان سفر از امام علیه السلام تقاضای دست نوشته می کند و می گوید: «شرّفنی من خطک أتبرک به.» و امام کوتاه می نویسد: «کن محباً لآل محمد و ان کنت فاسقا و محباً لمحبیهم و ان کانوا فاسقین» (راوندی، 1407ق: 28، ح52؛ مجلسی، 1403ق، 69: 253).
گفتنی است، یکی از سؤالات پربسامد شیعه از امام هشتم علیه السلام پرسش از وجود سلاح و لوازم پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نزد آن حضرت است، چه این که ائمه پیشین و حتی خود امام هشتم در علامات و صفات امام به این نکته تکیه کرده اند که سلاح نبوی در شیعه مانند تابوت عهد در بنی اسرائیل است (کلینی، 1363، 1: 274، ح1) و تصریح شده که «تَکونُ الإِمامَةُ مَعَ السِّلاحِ حَیثُما کانَ» (کلینی، 1363، 1: 274، ح1). بنابراین، راویان متعددی همچون احمد بن عمر حلّال (حلی، 1421ق: 8)، احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی (کلینی، 1363، 1: 274، ح1)، سلیمان بن جعفر (صفار قمی، 1404ق: 185، ح42)، محمد بن فضیل صیرفی (صفار قمی، 1404ق: 252، ح5؛ راوندی، 1409ق، 2: 663، ح6)، ابوالحسن بن بشیر (صفار قمی، 1404ق: 252، ح5)، حسین بن بشار (راوندی، 1409ق، 2: 663، ح6) و شیعه ای گمنام (اربلی، 1405ق، 3: 89) در نامه نگاری ها از وجود سلاح در نزد امام آگاه شده اند. این گستردگی پرسش، نشان از وجود تردید در امامت و هم چنین مهم بودن این علامت در شناسایی امام دارد.
پاره ای از روایات امام رضا علیه السلام و هم چنین بخشی از مکتوبات آن حضرت، بیان اخبار غیبی برای شیعیان است. میزان استفاده از علم غیب در روایات رضوی به نسبتِ روایات دیگر معصومان بسیار بیشتر است. غالب این روایات و یا نامه های حاوی خبر غیبی، به گونه ای در راستای رفع تردیدها دربارۀ شبهات واقفه رخ داده است.
در این نامه ه_ا گاه امام، نامِ فرستنده و ب_رخی از اسرار وی را به درخواست ف_رستنده _ ک_ه
ص:15
واقفی بود _ بیان می داشتند (کشی، 1348: 583، ح1093) و گاه برخی ابهامات علمی و اختصاصی فرستندۀ نامه را رفع می کردند (ابن بابویه، 1378ق، 2: 212، ح18).
این نامه ها سبب تغییر اندیشۀ وقف در برخی همچون حسن بن علی وشاء (طوسی، 1411ق: 71، ح76) و زدودن شک و تردید بزرگانی مانند احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی شد (ابن بابویه، 1378ق، 2: 212، ح18؛ حمیری قمی، 1413ق: 393، ح1375؛ راوندی، 1409ق، 2: 662، ح5).
پنج نامه از مجموعه نامه های امام رضا علیه السلام دربارۀ واقفه است. اگر شمار نامه های حاوی اخبار غیبی امام علیه السلام _ که معمولاً مرتبط با وقف است _ را به این آمار بیفزاییم، حدود شانزده نامه از مجموعه نگاشته های آن حضرت مربوط به واقفه می شود. هم چنین در مجموعۀ روایات امام علیه السلام
_ اعم از کتبی و شفاهی _ نیز روایات در موضوع واقفه حضور بسیار پررنگی دارد. این همه نشان گر آن است که مهم ترین معضل درون مذهبی امام در طول بیست سال امامت، انحراف مذهبی و پرقوّت وقف است.
امام رضا علیه السلام در پاسخ به نامۀ علی بن عبد الله زبیری که نظر امام را دربارۀ واقفه جویا شده بود، این گونه نوشتند: «واقفی از حق بازمانده و بر گناه استوار مانده است. اگر در این حالت بمیرد، جهنم جایگاه اوست و چه بد سرنوشتی است!» (کشی، 1348: 755، ح860).
چنانچه پیش تر گفته شد، مکتوبات کلامی امام علیه السلام به تنهایی نمی تواند معیار خوب و کاملی برای سنجش مجموعه عملکرد کلامی امام در حل معضلات باشد، اما به عنوان یکی از شیوه های مهم و تأثیرگذار، شایستۀ تأمل بیشتری است. با نگاهی به مکتوبات کلامی امام می توان دریافت که آن حضرت در عرصه های مختلف کلامی از چه روش های بنیادی در حل معضلات کلامی استفاده می کردند. روش های اصلی امام در ذیل به اختصار خواهد آمد:
بخشی از نامه های کلامی امام رضا علیه السلام در جهت تبیین و تنویر اندیشه های جامعۀ شیعی صادر شده است. این گونه سخنان را می توان ارشادات رضوی دانست. این ارشادات معمولاً به دنبال شیوع برخی شبهات مخالفان و منحرفان از ناحیۀ امام بیان شده است.
ص:16
به دنبال شبهۀ جبر و اختیار، این مسئله به صورت مکتوب از امام پرسیده می شود که: «افعال عباد مخلوق است یا غیرمخلوق؟» و امام در پاسخ می-نویسند: «کارها و افعال بندگان خدا نزد دانش حضرت حق، دوهزار سال پیش از آفرینش بندگان مقدّر بوده است» (ابن بابویه، 1389ق: 416، ح16).
هم چنین نامه هایی که نافی تشبیه، تجسیم و رؤیت است نیز جهت ارشاد جامعۀ شیعی ارسال شده است. نامه به فتح بن یزید جرجانی یکی از نامه های ارشادی امام است. در پایان این نامه می خوانیم: «... أَوَّلُ الدِّیَانَةِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ الْمَعْرِفَةِ تَوْحِیدُهُ...»؛ اول دین داری، انقیاد و فرمان برداری خدا معرفت اوست و کمال معرفتش توحید و اقرار به یگانگی اوست و کمال توحیدش نفی و دوری صفات زایده بر اصل ذات از اوست؛ به جهت آن که هر صفتی گواهی
می دهد که غیر موصوف است و موصوف که آن را به صفتی وصف نمودی، شهادت می دهد که غیر صفت است و هر دو بر خود شهادت می دهند به دوئیت و دوتا بودن که ازلیت به جهت آن ممتنع و محال است، چه هر گاه تعدد و کثرت در او باشد، اجزا بر او سبقت دارند و این مستلزم نفی قدم و اثبات حدوث او خواهد بود. پس هر که خدا را وصف کند بما به الاشتراک و ما به الامتیاز، حد و اندازه را برای او قرار داده است... و معبودیت داشت در زمانی که هیچ عبادت کننده ای نبود که عبادت کند و پروردگار ما را چنین وصف باید نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف کنندگان او را وصف می کنند (ابن بابویه، 1389ق: 56، ح14).
ایشان بدین سان و با زبانی ساده، نفی صفات بشری از خدا را برای مخاطب تبیین کردند.
در موضوع امامت نیز، شاهد نامه هایی ارشادی هستیم. پس از شهادت امام کاظم علیه السلام تردیدهایی را که واقفه در موضوع وفات امام هفتم و شخصیت امام رضا علیه السلام در جامعه ایجاد کردند، سبب شد شیعه به دنبال علامات امام باشد. امام رضا علیه السلام در پاسخ احمد بن عمر حلّال که پرسیده بود: «نشانه های امام چیست؟» این گونه نوشت: «بِسم اللَّه الرَّحمن الرَّحیم. خداوند نیکوترین عافیتش را نصیب ما و تو بگرداند! از علامت امام پرسیده ای _ هنگامی که امام وفات می-کند، امام بعدی چگونه شناخته می شود؟ _. امام علاماتی دارد که بعضی از آن ها عبارتند از: بزرگ ترین فرزند پدرش باشد، در حالی که فضیلت نیز در او جمع شده است؛ [وصیّ پدرش باشد،] چنانچه کاروانی به مدینه آیند و بپرسند که وصیّ امام کیست، مردم او را معرفی کنند؛ و سلاح پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در نزد ما مانند تابوت در بنی اسرائیل است و شما نیز با هرکه سلاح در اختیار او بود، همراه باشید» (حلی، 1421ق: 64، ح33). 1
ص:17
مسئله «سلاح پیامبر» گویی مسئله ای جدی در میان شیعه _ و به ویژه کسانی که تردید داشته اند _ بوده است. روایات متعدد و نامه های گوناگونی در دست است که همین مسئله را از امام علیه السلام جویا شده اند. گذشته از نامۀ پیشین، سلیمان بن جعفر نیز نقل می کند که من به امام علیه السلام نوشتم: «آیا سلاح رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در اختیار شماست؟» و امام به خطی که من می شناسم و می دانم که خط خود ایشان است، نوشته اند: «هو عندی»؛ بله، سلاح نزد من است (صفار قمی، 1404ق: 185، ح42). در نامه های دیگری نیز پرسش از سلاح مطرح بوده است (إربلی، 1405ق، 3: 89). (1)
یکی از نامه های ارشادی امام، نامه به «حسن بن عباس معروفی» است. امام رضا علیه السلام در این نامه، به تبیین سه مفهوم کلامی مورد اختلاف پرداخته است. حسن بن عباس در نامه ای فرق بین رسول، نبی و امام را از آن حضرت سؤال می کند و امام علیه السلام در متنی مختصر این گونه می نویسد: «فرق بین رسول، نبی و امام چنین است: رسول کسی است که جبرئیل بر او فرود می-آید و او جبرئیل را می بیند و سخنانش را می شنود، وحی بر او نازل می شود و چه بسا او را در خواب مشاهده می کند، مانند رؤیای حضرت ابراهیم علیه السلام . و نبی هم به کسی گفته می شود که گاه سخنانی را می شنود و چه بسا شخص را می بیند، ولی چیزی از وحی نمی شنود. اما امام کسی است که کلام جبرئیل را می شنود، ولی کسی را نمی بیند» (کلینی، 1363، 1: 176، ح2).
با بررسی مکتوبات رضوی می توان گفت که بیشتر نگاشته های کلامی امام رضا علیه السلام در جهت تبیین و ارشاد شیعیان صورت گرفته است.
اگرچه در مجموعه روایات رضوی نکوهش و انذارهای متعددی را دربارۀ واقفه شاهد هستیم، در نگاشته های آن حضرت تنها بخش اندکی به نکوهش این فرقۀ منحرف اختصاص یافته است. امام هشتم بدین سان در صدد تبیین مواضع و ماهیت واقفه و تحذیر شیعۀ امامیه از چالش انحراف بودند. امام رضا علیه السلام ، ایشان را به زنادقه (کشی، 1348: 456، ح861)، مشرکان (کشی، 1348: 456، ح862)، کافران (کشی، 1348: 457، ح864)، مذبذبین (کشی، 1348: 462، ح880)، حمیر الشیعة (کشی، 1348: 460، ح872) و ناصبیان (کشی، 1348: 460، ح873) تشبیه کرده و از شیعیان خواسته اند که نه تنها به فقرای ایشان زکات نپردازند (کشی، 1348: 456، ح862) ، بلکه از مجالست با ایشان نیز پرهیز کنند (کشی، 1348: 457، ح864)، چه این که آنان بر امام کاظم علیه السلام دروغ بستند (کشی، 1348: 458 ،ح868) و به آنچه خداوند نازل کرده،
ص:18
کفر و قدرناشناسی کردند (کشی، 1348: 456، 457 و 458، ح862 و..). حرکت و جریان واقفه، فتنه ای در شیعه بود (کشی، 1348: 458 ،ح866) که به تعبیر معصومان علیهم السلام ، شرّ الناس (بدترین مردمان) از این جریان پیروی کردند (کشی، 1348: 458 و 459، ح866 و869)؛ بنابراین، سزاوار لعن امامان علیهم السلام و مؤمنان هستند (کشی: 1348، 457 ،ح865).
امام علیه السلام در نامه به عبدالله بن جندب در نکوهش واقفه می نویسند: «أن هؤلاء القوم سنح لهم شیطانٌ اغترهم بالشبهة و لبس علیهم أمر دینهم، و ذلک لما ظهرت فریتهم _ و اتفقت کلمتهم و کذبوا [نقموا] علی عالمهم...» (عیاشی، 1380ق، 1: 260، ح206).
امام رضا علیه السلام در نامه به «حمزه زیات»، روایت جدّشان امام باقر علیه السلام را شرح کرده و شیعیان آگاه ولی روی گردان از امامت را به واقفه تفسیر می کنند (کشی، 1348: 462، ح882). آن حضرت در نامه ای دیگر مصداق آیۀ «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً» (نساء: 143) را واقفه دانسته اند (کشی، 1348: 461، ح880).
هفده نامه از 188 نگاشتۀ امام رضا علیه السلام به گونه ای بیان کنندۀ اعجاز و علم غیب آن حضرت است. بخشی از این نامه ها پیش گویی آینده _ امور حکومتی (حمیری قمی، 1413ق: 27، ح6) و یا شخصی افراد (راوندی، 1409ق، 1: 358، ح12) _ است. امام در نامه ای چهار ماه قبل از آن که کشتار بغداد رخ دهد، این جریان را با یادکرد زمان به ابن جهم هشدار دادند. امام رضا علیه السلام در نامه ای دیگر، مأمون را از رفتن به حمامی که سبب قتل فضل بن سهل ذو الریاستین شد، برحذر داشته و نوشتند: «فردا نه من به این حمام می روم و نه شایسته است که تو و فضل به آن جا قدم گذارید» (کلینی، 1363، 1: 490، ح8). فضل این سخن را ناشنیده گرفت و در حمام به قتل رسید.
گفتنی است، بیشتر نامه های اعجازی خطاب به واقفیان یا شیعیانی است که در امامتِ امام تردید داشته اند. پربسامد بودن روایات مرتبط با واقفه، نشان از چالش بزرگی است که از ناحیۀ ایشان در میان شیعه انجام شده بود.
ابراهیم بن شعیب که واقفی و از اصحاب امام کاظم علیه السلام در عراق بوده است (طوسی، 1381ق: 332، ش4946؛ 353، ش5222) می گوید: در مسجد النبی با فردی آشنا شدم که از موالیان امام رضا علیه السلام بود. بدون آن که نامم را به وی بگویم، از او خواستم تا نامۀ مُهرشده ام را به علی بن موسی برساند. در نامه به ایشان نوشته بودم: «بسم الله الرحمن الرحیم. پدران بزرگوار تو به مطالبی خبر می دادند که آن اخبار، دلالت و برهانی بر امامت ایشان بود. دوست دارم که از نام من و نام پدرم و فرزندم خبر دهی.» سپس نامه را مهر کردم و بسته شده به غلام علی بن موسی
ص:19
تحویل دادم. فردای آن روز نامه ای را از ایشان مهرشده دریافت کردم. علی بن موسی زیر سؤال من این گونه نوشته بودند: «ای ابراهیم! نام پدران تو شعیب و صالح است و نام فرزندانت محمد، علی و فلانة و فلانه است» (کشی، 1348: 470، ح896).
صدور این نامه ها معمولاً مؤثر واقع می شد و فرد به راه راست هدایت می شد؛ چنانچه حسن بن علی الوشاء با دریافت چنین نامه ای، بخشی از تردیدش رفع شد و پس از مباحثاتی با امام علیه السلام از وقف دست کشید (ابن بابویه، 1378ق، 2: 228، ح1 و 229، ح1). در برخی موارد نیز
_ همانند ابراهیم بن شعیب _ فرد هم چنان در حالت شک و تردید وقف باقی ماند (طوسی، 1381ق: 332، ش4946؛ 353، ش5222؛ علامه حلی، 1417ق: 197، ح2).
نامه هایی به صورت دوجانبه بین امام علیه السلام و برخی از شیعیان رد و بدل می شد. این نامه ها که گاه رنگ و بوی سبک مسائل نگاری به خود گرفته است، بحث هایی را دربارۀ مواضع مختلف سامان داده است. یکی از مهم ترین نامه هایی که امام بحث های مختلفی را با راوی بیان داشته، نامه ای با محوریت «ولایت و امامت» است. این نامه نگاری به درخواست راویِ نام آشنای شیعه، یعنی «احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی» است. وی به امام می نویسد: «من یکی از شیعیان شما در کوفه هستم و توفیق اطاعت از شما اهل بیت را داشته و مشتاق زیارت شما هستم تا برخی از شبهات را از شما بپرسم. آنچه سبب شده این نامه را بنویسم این است که گروهی بر این باورند که پدر شما یقیناً در دار دنیا بوده و زنده هستند. آنان می گویند که سؤالاتی را از شما پرسیده اند و پاسخ هایی را شما داده اید که برخلاف پاسخ پدران بزرگوارتان است و شما برخلاف تقیه سخن گفته اید... .» به دنبال ارسال این نامه، امام رضا علیه السلام پاسخ کاملی را ارسال فرمودند. امام در نامۀ خود با استناد به شش آیۀ قرآن و روایتی از امام باقر علیه السلام اثبات کردند که هدایت در اختیار خداست و اثبات کردند که امام نیز خلاف گفته های اجداد گرامی شان سخن نگفته اند، ولی گمراهی و ضلالت واقفه سبب شده که سخنان بی اساسی را بیان دارند.
بزنطی در نامه ای دیگر مجدداً دربارۀ سخنان واقفه دربارۀ امام کاظم علیه السلام پرسش نمود. امام علیه السلام نیز برای بار دوم پاسخ دادند و این بار به دو روایت امام باقر علیه السلام در نامه استناد کردند. بزنطی نامۀ سوم را در حالی ارسال می دارد که شک و شبهه اش تمام شده است. او دیگر می پذیرد که امام کاظم علیه السلام از دنیا رفته است؛ از این رو، در این نامه به امام تسلیت می گوید و ضمن اقرار و بیان شهادتین به توصیف امام زمانش به بزرگی و... اهتمام می ورزد. امام علیه السلام در پاسخ این نامه ابتدا جایگاه امامت، سپس ضرورت معرفت به امام زمان و دست آخر به معرفی یکایک سران
ص:20
منحرفان واقفه می پردازد. امام در این نامه نیز به آیات قرآن، احادیث نبوی و ولوی استناد می کنند (حمیری قمی، 1413ق: 348، ح1260).
برخی از مخالفان، ادب نگارش را رعایت نمی کردند و با بی ادبی و سخنان زشت و نابجا امام را خطاب می کردند. یکی از این افراد «حسین بن مهران» است. وی از بزرگان و عالمان برجستۀ واقفه بود و پیوسته با لحنی که حاکی از نفاق و عدم ایمانش بود، به امام رضا علیه السلام نامه می نوشت. ابن مهران در نگاشته هایش به امام امر و نهی می کرد و در مکاتبه، مراعات مقام امام را نمی کرد. از این رو، امام نامه ای به او نوشت و به اصحابش دستور داد از آن نسخه برداری کنند، که مبادا ابن مهران بتواند آن را پنهان کند (کشی، 1348: 861، ح1121). این نامه نیز در شمار مناظرات کتبی و بحث های دوسویۀ امام قرار دارد.
مجموعه مکتوبات کلامی امام رضا علیه السلام بر اساس آنچه مکاتیب الائمه علیهم السلام گردآوری کرده است، 45 نگاشته است. غالب این نگاشته ها کوتاه و معمولاً از یک یا دو سطر تجاوز نمی کند. تعداد انگشت شماری از این مکتوبات افزون بر یک صفحه است. در جدول زیر ضمن معرفی اجمالی این نگاشته ها، گونه شناسی روش حل معضل _ چنانچه در فراز آمد _ نیز تنظیم شده است.
با نگاهی به جدول درمی یابیم که امام علیه السلام بیشتر از روش ارشاد بهره جسته اند، چه این که در هجده مورد از شیوۀ ارشاد، هفده مورد از روش اعجاز، شش مورد از شیوۀ نکوهش و در چهار مورد نیز به بحث های کتبی روی آورده اند.
مخاطب موضوع روش حل معضل منبع
1هشام مشرقیتوحید/ معنای توحید ارشاد تفسیر عیاشی، 1: 330
2محمد بن زیدتوحید/ نفی جسم و تشبیهارشادالکافی، 1: 105، ح3
3یونس بن بهمنتوحید/ جوهریت اللهنکوهشرجال الکشی: ح949
4محمد بن عبیدتوحید/ نفی رویتبحثالکافی: 1: 96، ح3
5فتح بن یزید جرجانیتوحید/ نفی تشبیهبحث و ارشادالتوحید: 56، ح14
6احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطیتوحید/ مشیت و ارادهارشادعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1: 144، ح49
7حمدان بن سلیمانتوحید/ مخلوق بودن افعالارشادالتوحید: 416، ح16
8طاهر بن حاتمتوحید/ شناخت خداارشادالکافی، 1: 86، ح2
9حسن بن عباس معروفیامامت/ مفهوم شناسی امامارشادالکافی، 1: 176، ح2
10عبد الله بن جندبامامت/ صفات امامارشادتفسیر فرات: 283، ح384
ص:21
11احمد بن محمد بن ابی نصرامامت/ صفات امامارشادتفسیر عیاشی، 2: 261
12سلیمان بن جعفرامامت/ صفات امامارشادبصائر الدرجات: 185
13محمد بن فضیلامامت/ صفات امامارشادالخرائج، 2: 663
14علمای نیشابورامامت/ جایگاه امامارشادعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 2: 135، ح4
15ابراهیم بن ابی سماکامامت/ غسل امامارشادمختصر البصائر: 13
16احمد بن عمر حلّالامامت/ علامات امامارشادمختصر البصائر: 8
17حسین بن قیاماامامت/ نص بر امامت امام جواد علیه السلام نکوهشالکافی، 1: 320، ح4
18عبدالله بن جندبامامت/ ولایت و وجوب اطاعتنکوهشتفسیر عیاشی، 1: 260
19احمد بن محمد بن أبی نصرامامت/ ولایتبحثقرب الاسناد: 348
20حسن بن محبوبامامت/ صفات امام (تأویل آیه)ارشادتفسیر عیاشی، 1: 240
21شتربان اصفهانی امامامامت/ حب آل محمدارشادالدعوات: 28، ح52
22ابراهیم بن شعیبامامت/ علم غیباعجازرجال الکشی: ح896
23ابوجعفر علیه السلام امامت/ علم غیباعجازرجال الکشی: ح1093
24احمد بن محمد بن أبی نصرامامت/ علم غیباعجازعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 2: 212، ح18
25محمد مصریامامت/ علم غیباعجازعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 2: 222، ح41
26مأمونامامت/ علم غیباعجازالکافی، 1: 490، ح8
27علی بن حسین بن یحییامامت/ علم غیباعجازالخرائج، 1: 358، ح12
28ابن الجهمامامت/ علم غیباعجازقرب الاسناد: 393
29احمد بن محمد بن أبی نصرامامت/ علم غیباعجازالغیبة طوسی: 71، ح76
30حسن بن علی وشاءامامت/ علم غیباعجازعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 2: 229، ح1
31محمد بن سنانامامت/ علم غیباعجازرجال الکشی: ح1092
32احمد بن محمد بن أبی نصرامامت/ علم غیباعجازالخرائج، 2: 662، ح5
33ابوجعفر علیه السلام امامت/ علم غیباعجازالخرائج، 1: 372، ح1
34احمد بن عمر حلّالامامت/ علم غیباعجازالخرائج، 2: 651، ح3
35حکیمه، خواهر امام رضا علیه السلام امامت/ علم غیباعجازدلائل الامامه: 383
36موسی بن مهرانامامت/ علم غیباعجازعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 2: 221، ح38
37حسن بن علی وشاءامامت/ علم غیباعجازالخرائج، 1: 366، ح23
38یحیی بن ابی عمران و اصحابشامامت/ علم غیباعجازرجال الکشی: ح1043
39یحیی بن مبارکمذاهب/ واقفهنکوهشرجال الکشی: ح762
40علی بن عبداللهمذاهب/ واقفهنکوهشرجال الکشی: ح880
41عثمان بن عیسی رواسیمذاهب/ واقفهارشادعیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1: 113، ح3
42حمزه زیاتمذاهب/ واقفهنکوهش/بحثرجال الکشی: ح882
43حسین بن مهرانمذاهب/ واقفهبحثرجال الکشی: ح1121
44مردی از واقفهمذاهب/ واقفهارشادبحارالأنوار، 49: 71، ح95
45مرد ناشناسمذاهب/ واقفهارشادرجال الکشی: ح801
ص:22
بنا بر آنچه گذشت، در نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری نگارش های گوناگون و مکتوبات روایی در جامعۀ اسلامی فزونی یافته بود، به گونه ای که عالمان از این شیوه برای نشر معارف و پاسخ گویی به پرسش کنندگان، سود می جستند. امام رضا علیه السلام نیز به نیکی از ابزار نگارش برای نشر معارف بهره می بردند. امروزه نزدیک به 190 نگاشته از آن حضرت باقی مانده است که یک چهارم آن ها در موضوعات کلامی است. اگرچه شمار بیشترین نگارش ها ابتدا در موضوعات فقهی و سپس در موضوعات اعتقادی است، همین کثرت نسبی نشان گر وجود جدی شبهات کلامی در کل دورۀ امامتِ امام رضا علیه السلام است. نخست شیوع باورهای نادرست گروه های کلامی منحرف عامه در مسئله توحید است که در جامعۀ شیعه نیز رخ برنموده بود؛ به ویژه آن که در میان اصحاب امامیه نیز برخی به بخشی از این باورها بی میل نبودند. این شبهات بیشتر در همان اختلافات مشهور در مسئله تجسیم، رؤیت و تشبیه بود.
سخنان امام رضا علیه السلام که برای نخستین بار به بیان بدون تقیه و عمومی مسئله امامت
می پرداخت نیز سبب شد پرسش هایی در حاکمیت، علمای عامه و خاصه را به دنبال داشته باشد. سؤال از عصمت، علامات امام، تفاوت مفهومی رسول و امام و... از این دست سؤالات بود که از ناحیۀ افراد متعدد پرسیده می شد. از سوی دیگر، فتنۀ واقفه و ایجاد شبهات متعدد از عدم وفات امام کاظم علیه السلام و غیبت ایشان گرفته تا نداشتن فرزند امام رضا علیه السلام از جمله شبهاتی بود که در هم بستگی و یک پارچگی شیعۀ امامیه ایجاد خلل کرد. کثرت شبهات واقفه نیز سبب شد امام در طول بیست سال امامت خویش همواره پاسخ گوی شبهات واقفه باشند.
امام رضا علیه السلام با شیوه های شفاهی و کتبی به پاسخ گویی شبهات اهتمام می ورزیدند. معمول پاسخ های حضرت به شیوۀ «ارشاد و اقناع» مخاطب بود. در پاره ای دیگر از پاسخ ها امام علیه السلام با استفاده از «علم غیب» خویش به شیوه ای «اعجازگونه» سعی در تفهیم مخاطب داشتند. مناظره در شیوۀ شفاهی بسیار کارآمد بود و امام از این شیوه بسیار بهره می بردند. این گونه «مباحثات» نیز در نامه ها نیز تا حدودی صورت گرفته است. در موارد اندکی نیز امام با «هشدار دادن، نکوهش و انذار» به هدایت جامعه می-پرداختند.
1.ابن بابویه، ابوجعفر محمد بن علی (شیخ صدوق)، (1378ق)، عیون أخبار الرضا علیه السلام، تهران، منشورات جهان.
2._____________________________________، (1398ق)، التوحید، تحقیق: سیدهاشم حسینی تهرانی، قم، جامعه مدرسین.
ص:23
3.ابن شعبه حرّانی، حسن بن علی، (1376ق)، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله وسلم ، تهران، دار الکتب الاسلامیة.
4.ابن طاووس، علی بن موسی، (1376)، الإقبال بالأعمال الحسنة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول.
5._____________________، (1411ق)، مهج الدعوات و منهج العبادات، قم، دار الذخائر.
6.ابن منظور، محمد بن مکرم، (1414ق)، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع _
دار صادر.
7.احمدی میانجی، علی، (1426ق)، مکاتیب الأئمه علیهم السلام ، قم، دار الحدیث.
8.إربلی، ابوالحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح، (1405ق)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، بیروت،
دار الأضواء، چاپ دوم.
9.بخاری، ابو نصر سهل بن عبد الله، (1381ق)، سر السلسلة العلویه، نجف ، مطبعة الحیدریه.
10.حلی، حسن بن سلیمان بن محمد، (1421ق)، مختصر بصائر الدرجات، قم، مؤسسة النشر الإسلامی.
11.حمیری قمی، عبدالله بن جعفر، (1413ق)، قرب الإسناد، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول.
12.صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، (1383)، شرح أصول الکافی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
13.صفار قمی، محمد بن حسن (معروف به ابن فروخ)، (1404ق)، بصائر الدرجات، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی.
14.طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، (1365)، تهذیب الأحکام، تحقیق: سیدحسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الإسلامیه.
15._________________________، (1381ق)، رجال الطوسی، نجف، حیدریه.
16.طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، (1411ق)، الغیبة، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه، چاپ اول.
17.عطاردی، عزیزالله، (1406ق)، مسند الإمام الرضا علیه السلام ، مشهد، مرکز البحوث لآستان القدس الرضوی.
18.علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، (1417ق)، خلاصة الأقوال فی معرفۀ الرجال، تحقیق: جواد القیومی، قم، مؤسسة نشر الفقاهه.
19.عیاشی، محمد بن مسعود، (1380ق)، تفسیر العیاشی، تهران، المطبعة العلمیة.
20.قطب الدین راوندی، ابوالحسین سعید بن هبة الله، (1407ق)، الدعوات، قم، مؤسّسة الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف .
21.___________________________________، (1409ق)، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسة الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف .
22.کشی، محمد بن عمر، (1348)، رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد.
23.کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، (1363)، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفّاری، تهران، دار الکتب الإسلامیّة.
24.کوفی، فرات بن إبراهیم، (1410ق)، تفسیر الفرات الکوفی، تحقیق: محمد الکاظم، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
25.مازندرانی، مولی محمد صالح، (1421ق)، شرح اُصول الکافی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.
26.مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، (1363)، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
27.__________________________، (1403ق)، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
ص:24
آموزههای تعبدی در حوزۀ اعتقادات، باورهایی است که عقل انسان به تنهایی توان کشف و اثبات آنها را ندارد. از این رو تنها منبع اصلی این اعتقادات، وحی و نقل معتبر دینی است. آموزههای تعبدی حضور پررنگی در باورهای شیعی دارند و حجم گستردهای از جزئیات توحید، نبوت، امامت و معاد را عرضه کردهاند. فهم آموزههای تعبدی که شامل مرحلۀ اخذ و کشف و مرحلۀ تبیین و تفسیر است، میان متکلمان شیعی محل اختلاف بوده است؛ برخی روش تعبد و تسلیم را در قبال آنها در پیش گرفته و برخی روش تعقل و تدبر را پیشنهاد دادهاند. در این میان، شیخ مفید تلاش میکند با اتخاذ مبانی «نیازمندی عقل به نقل» و «اکتسابی بودن معرفت دینی» روشی میان نقلگرایی و عقلگرایی اتخاذ کند؛ به این صورت که در مرحلۀ کشف این آموزهها، تسلیم شدن وی نسبت به نقل، پس از سنجش و ارزیابی عقل است و در مرحلۀ فهم نیز از هر دو منبع عقل و نقل برای تفسیر آموزهها استفاده میکند. پژوهش حاضر این نتیجه را به دست می دهد که با توجه به نحوۀ استفادۀ شیخ از منابع، روش او به سمت روش تعقل و تدبر و استفادۀ حداکثری از عقل، تمایل بیشتری دارد.
آموزههای تعبدی، روش متکلمان، خردگریز، خردستیز، شیخ مفید.
ص:25
تفکیک آموزههای اعتقادی دین به «تعبدی و غیرتعبدی» در نگاه متکلمان متقدم، آن گونه که در نگاه معاصران مشهود است، وجود ندارد. اکثر آنان واژۀ «تعبد» را بیشتر به همان معنای لغوی، یعنی مطلق سرسپردگی و تسلیم (ابن منظور، 1426ق، 2: 3904) در برابر آموزهها و دستورات شرع در نظر گرفتهاند (شریف مرتضی، 1411ق: 356؛ حلی، 1413ق: 364)؛ اما در نگاه معاصرین، «تعبد» در مقابل «تعقل» به کار رفته (مطهری، بی تا، 1: 74؛ سبحانی، 1412ق، 4: 267؛ ملکیان، 1387: 54) و «متون اعتقادی تعبدی» در مقابل «متون اعتقادی ارشادی» تعریف شده است (ملکی میانجی، 1415ق: 52؛ برنجکار، 1393: 37_38). متون ارشادی، متونی است که نقش آنها ارشاد به حکم عقل و تأیید آن است. پیشفرض این تعریف آن است که موضوع و محتوای این متون، مسائلی است که عقل آدمی به صورت مستقل و پیش از آمدن وحی، قادر به ادراک و اثبات آنهاست. متون حاکی از اثبات صانع در زمرۀ متون ارشادی قرار میگیرند. در تعریف «نقل تعبدی» نیز گفتهاند که عقل انسان به صورت مستقل توان کشف و اثبات آموزههای موجود در آن را ندارد و تنها پس از آمدن وحی است که از آن آموزهها آگاه
میشود. آنچه دربارۀ جزئیات معاد و حوادث پس از مرگ وارد شده، نمونهای از متون تعبدی به شمار میرود (برنجکار، 1393: 37_38).
از آن جا که آموزههای تعبدی در قالب متون دینی مطرح شدهاند، بر سر چگونگی فهم این متون و منابعی که برای فهم آنها باید به خدمت گرفته شود، میان اندیشمندان اختلاف است. برخی، روش صحیح فهم این نصوص را روش تعبد و تسلیم در برابر سمع در نظر میگیرند. این روش بر این اساس سامان یافته است که نمیتوان بر اساس ادراکات مستقل عقل، این نصوص را فهمید و قضاوت کرد، بلکه سخن وحی را باید از روی تعبد و تسلیم بدون دخالت دادن عقل، تصدیق نمود (ملکی میانجی، 1415ق: 41_44). اما برخی دیگر از اندیشمندان علی رغم اذعان به عدم توانایی انسان در کشف محتوای آنها، تصدیق آنها را امری میدانند که باید از روی تحقیق و تدبر انجام شود. این گروه بر کاربست ادراکات مستقل عقل در فهم آموزههای تعبدی و سنجش و توضیح آنها در چارچوب ادراکات عقل، تأکید دارند (مطهری، بی تا، 4: 638_639). از آن جا که در فرایند فهم کلام و متن، رسیدن به مراد اصلی گوینده شرط اساسی صحت فهم است، اتخاذ روش فهم مناسب که ما را به این هدف برساند، بسیار مهم است. اتخاذ هر یک از روشهای مزبور در فهم نصوص تعبدی، به نتایج و برداشتهای مختلفی منجر میشود که باید از لحاظ کاشفیت از مراد متکلم، مورد ارزیابی قرار گیرند.
ص:26
در طول تاریخ، متکلمان امامیه با روشهای گوناگون به فهم آموزههای تعبدی اقدام کرده و به برداشتهای گوناگونی دست یافتهاند. شیخ مفید یکی از برجستهترین متکلمان مدرسۀ بغداد است که آرای او، سایر متکلمان این مدرسه را تحت تأثیر قرار داده. وی متکلمی است که هم به روش نصگرایانۀ متکلمان قم همچون شیخ صدوق توجه دارد و هم با رویکرد عقلگرایانۀ مکتب اعتزال، مواجه است (ر.ک: مکدرموت، 1372: 69_84؛ بارانی، 1392: 137_157). شیخ مفید به عنوان متکلم امامیمذهب، از سویی با انبوهی از آموزههای اعتقادی تعبدی مواجه است که جز از طریق اخبار معصومان علیهم السلام راهی برای دست یابی به آن نیست و از سوی دیگر ناگزیر است از این آموزهها در مقابل عقل گرایی معتزله دفاع کند. برآیند این کشمکش، خود را در چگونگی مواجهۀ شیخ با نصوص تعبدی به وضوح نشان میدهد. از این رو، پرداختن به دیدگاه وی به عنوان نمایندۀ مدرسۀ بغداد مهم است، زیرا اولاً، تا حدودی روش متکلمان این مدرسه را برای نزدیک شدن به مراد حقیقی نصوص تعبدی ارائه میدهد و ثانیاً، مدل و الگویی از جانب آنان برای برونرفت از تقابل عقل و نقل و ایجاد تعامل میان این دو منبع معرفت در جریان کسب معرفت دینی پیشنهاد میدهد.
به همین دلیل، ما در این تحقیق به روش توصیفی _ تحلیلی تلاش کردهایم ابتدا تصور و تعریف او را از آموزههای تعبدی جویا شویم و سپس به شناسایی روش فهم وی از این آموزهها، از طریق بررسی مبانی و روشهای بهرهبرداری از منابعی که برای فهم اختیار کرده است، بپردازیم. از این رو، این تحقیق بر اساس پاسخ به سؤالات زیر سامان یافته است:
1. تعریف شیخ مفید از نصوص تعبدی چیست؟
2. مبانی تأثیرگذار بر روش فهم شیخ از نصوص تعبدی کدام است؟
3. با توجه به تصوری که شیخ از نصوص تعبدی در ذهن دارد و با توجه به مبانی خود، چه روشی را برای فهم این آموزهها در پیش میگیرد؟
تاکنون بیشترِ آثاری که دربارۀ شیخ مفید و متکلمان بغداد به رشتۀ تحریر درآمده، اغلب در تبیین اندیشههای کلامی آنها بوده و کمتر به روش فهم آنها از نصوص دینی پرداخته شده است. کتابهایی همچون اندیشههای کلامی شیخ مفید، نوشتۀ «مارتین مکدرموت» از این قبیل است. از جمله تحقیقاتی که دربارۀ روش شیخ انجام شده، مقالۀ «منهج الشیخ المفید فی البحث و التحقیق» نوشتۀ ابراهیم انصاری زنجانی است که به طور کلی به روش کلامی شیخ پرداخته و در خلال آن، به روش فهم شیخ مفید از نصوص تعبدی نیز، اشاراتی داشته است. مقالاتی نیز در زمینۀ مبانی شیخ مفید، بهویژه تبیین جایگاه عقل و نقل در منظر او، تألیف شده
ص:27
است که باز متعرض روش فهم شیخ از نصوص دینی نشدهاند. مقالاتی همچون «مقام عقل در اندیشۀ شیخ مفید» نگاشتۀ محسن کدیور، از جملۀ این مقالات است.
آنچه این تحقیق را از سایر پژوهشها در این عرصه متمایز میکند اولاً، تمرکز آن بر رویکرد شیخ مفید دربارۀ آموزههای تعبدی و جامعیت دامنۀ پژوهش در این حوزه است و ثانیاً، توصیف و تحلیل روش مواجهۀ وی با این آموزههاست که به استخراج دیدگاه او دربارۀ ماهیت این آموزه ها ، مبانی، منابع و روش فهم او از آنها منجر میشود و در نهایت، روش تعامل عقل و وحی را در این عرصه از منظر او به نمایش میگذارد.
در ابتدا لازم است، مفاهیم کلیدی بهکاررفته در این تحقیق تعریف شود:
منظور از «مبانی»، اصول و پیشفرضهایی است که فهمنده آنها را در فهم متن، مسلّم فرض میکند و فهم خود را بر اساس آن استوار میسازد. روش فهم به شدت از مبانی فهمنده متأثر است. در حقیقت این مبانی است که منابع، ابزارها و فرایندهایی را که برای فهم باید طی شود، تعیین میکند (راد، 1390: 29). به عبارت دیگر مبانی، به سان طرح اولیهای است که ساختار کلی روش فهمنده را مشخص میسازد. از این رو پرداختن به مبانی، اولین مرحله از فرایند شناسایی روش است.
غالباً روش فهم را چگونگی بهرهگیری از منابع و مستنداتی که برای کشف مراد و منظور متن مورد استفاده قرار میگیرد، تعریف کردهاند (عمید زنجانی، 1387: 215؛ شاکر، 1389: 46). همان گونه که اشاره شد، روش فهم به شدت تحت تأثیر مبانی است، به گونهای که منابع فهم و روشهای بهرهگیری از آنها را تعیین میکند. بر این اساس، در نظر ما «مبانی» و «منابع» نیز در اتخاذ «روش فهم» دخالت دارد و پیجویی روش فهم طی مراحل کشف مبانی، منابع فهم و روشهای بهرهگیری از منابع انجامپذیر است که تحقیق حاضر نیز بر همین اساس سامان یافته است؛ اما پیش از وارد شدن به این بحث، بررسی ماهیت و چیستی آموزههای تعبدی از منظر شیخ مفید ضروری است.
گفته شد، «آموزۀ تعبدی» آموزهای است که نقل، تنها منبع ارائهدهندۀ اصل موضوع آن است و عقل به صورت مستقل و جدای از نقل، توانایی کشف و تصدیق آنها را ندارد. با کنکاش
ص:28
در آثار شیخ مفید میتوان به برخی عبارات از وی دست یافت که بر تعریف ما از «آموزۀ تعبدی» تطبیق میکند. شیخ دربارۀ برخی آموزهها همچون عذاب قبر، اعراف و... بیان میکند: «راه اثبات این آموزهها تنها از طریق سمع است نه عقل (مفید، 1413ق (ه_): 62؛ مفید، 1413ق (الف): 67_68) و خداوند به حقیقت آنها داناتر است» (مفید، 1413ق (د): 107).
شیخ مفید هم چنین از یک سری آموزههای دیگر یاد میکند که راه اثبات آنها نیز تنها از طریق سمع است و عقل و قیاس نه تنها آن را اثبات نمیکند، بلکه به دلیل تعارض، حکم به سلب و نفی آن نیز میدهد و شیخ تصریح میکند اگر سمع وارد نشده بود، من به این امور معتقد نمیشدم (مفید، 1413ق (الف): 80). برای مثال، وی آموزههایی همچون «سمیع» و «بصیر» و «مرید» بودن خداوند را به دلیل تعارض با ادراکات عقل، از طریق عقل و قیاس قابل اثبات نمیداند و آنها را تنها از جهت اتباع و تسلیم از سمع پذیرفته است (مفید، 1413ق (د): 65؛ مفید، 1413ق (الف): 46، 53 و 54).
بر اساس آنچه از شیخ مفید بیان شد، شاید بتوان آموزههای خردگریز و خردستیز را از مصادیق تعریف شیخ مفید برشمرد. منظور از آموزههای خردگریز آموزههایی است که عقل به تنهایی و پیش از آمدن وحی در تأیید یا ردّ آنها هیچ قضاوت و اظهار نظری ندارد؛ حتی
نمیتواند آنها را تصور کند (مانند جزئیات مربوط به قیامت)، و این تعریفی است که با آنچه شیخ در تعریف نصوص تعبدی دستۀ اول بیان میکند، مطابق است. آموزههای خردستیز نیز آموزههایی است که ظاهر آن ها مخالف یافتههای مستقل عقل است؛ مانند متون حاکی از دست و وجه داشتن خداوند. این آموزهها از آن جهت جزء نصوص تعبدی قرار میگیرد که عقل تنها پس از مواجهۀ با نقل از اموری مخالف و ناسازگار با یافتههای خود آگاه میشود و پس از این مواجهه است که برای رفع تعارض در پی چارهجویی برمیآید. همان گونه که ملاحظه میشود، میتوان این تعریف را با تعریفی که شیخ از نصوص تعبدی دستۀ دوم ارائه میدهد، منطبق دانست.
پس از کشف دیدگاه شیخ مفید دربارۀ ماهیت آموزههای تعبدی، باید دید وی متوی حاکی از این آموزهها را چگونه و به چه روشی فهمیده است؟ و همان گونه که پیش تر نیز اشاره شد، جست وجوی مبانی، نخستین مرحله از شناسایی این روش است.
مهمترین مبانی شیخ مفید که بر فهم او از نصوص دینی تأثیر داشته، به قرار زیر است:
ص:29
نظام معرفتشناسی شیخ مفید در حوزۀ دین، بر اساس نظریۀ «اکتسابی بودن معرفت» استوار است. در نگاه او، «معرفت اکتسابی» معرفتی است که از طریق قیاس و استدلال حاصل میشود، بر خلاف «معرفت اضطراری» که به صورت بیواسطه و بینیاز از استدلال و به صورت ابتدایی حاصل میشود و معارفی همچون معارف حسی را در بر میگیرد. شیخ مفید تأکید دارد معارف مربوط به دین، اعم از شناخت خدا، پیامبران و نیز قضاوت دربارۀ حقانیت ادیان باید بر اساس معرفت اکتسابی و از طریق قیاس و استدلال حاصل آید و تمسک به معرفت اضطراری و کنار گذاشتن تعقل در این عرصه جایز نیست (مفید، 1413ق (الف): 88_89 و 61).
به همین دلیل، شیخ قائل به وجوب نظر شده و کسانی را که از روی تقلید، دین داری
میورزند مستحق خلود در جهنم میداند (مفید، 1413ق (ب): 112). شیخ مفید «نظر» را به معنای کاربرد عقل در دست یابی به مجهول به وسیلۀ اعتبار کردن معلومی که حاضر است و بر مجهول دلالت دارد، تعریف میکند (مفید، 1413ق (ج): 21). بر همین اساس، وی معرفت فطری را که لازمهاش افاضۀ معرفت توحیدی از جانب خدا به انسان است، قبول ندارد و مراد حقیقی نصوص حاکی از فطرت توحیدی انسان را این میداند که بشر خلق شده تا معرفت خدا را با دلیل عقلی کسب کند، نه این که توحید در سرشت او خلق شده و او با این معرفت به دنیا آمده باشد (مفید، 1413ق (د): 60_61).
اتخاذ چنین مبنایی، خود به خود به اعتبار و نقش فزایندۀ عقل، به عنوان منبع معرفت، بهویژه در عرصۀ معرفت دینی منجر خواهد شد. ما در ادامه، این مسئله را به عنوان دومین مبنای شیخ مفید، بررسی خواهیم کرد.
باید گفت، سخن شیخ در حوزۀ تعریف عقل، محدود به بیان کارکردهای آن است و او متعرض بحث وجودشناسی نشده؛ لذا پاسخ این پرسش که آیا عقل قوهای از قوای انسانی است یا مجموعهای از علوم و معارف، از بیانات او قابل برداشت نیست. آنچه به صراحت از بیانات شیخ برمیآید این است که وی عقل را هم دارای کارکرد نظری میداند و هم کارکرد عملی. کارکرد نظری آن همان تفکر و تدبر است که از طریق کشف و استنباط امور مجهول و غایب به وسیلۀ دلالت امور معلوم و حاضر انجام میشود (مفید، 1413ق (ج): 21) و کارکرد عملی آن نیز بازداشتن فرد از قبایح و زشتی هاست. (مفید، 1413ق (ج): 22).
ص:30
شرط اساسی پذیرش نظریۀ معرفت اکتسابی، قائل بودن به اعتبار عقل به عنوان اولین منبع معرفت دینی است؛ امری که در نظام معرفتی شیخ و در عملکرد او جلوههای فراوان دارد، آن قدر که بهکارگیری عقل را به تنهایی برای شناخت خدا و نزدیکی به او کافی میداند (مفید، 1413ق (ب): 113) و موافقت با عقل را از شروط اساسی پذیرش اخبار صادرشده از ناحیۀ دین در نظر میگیرد (مفید، 1413ق (د): 149).
شیخ مفید در استنباط و شرح و تبیین آموزههای اعتقادی، در موارد متعدد، دیدگاههای خود را به ادلۀ عقلی در کنار ادلۀ سمعی مستند میسازد (مفید، 1413ق (ه_): 61 و 98؛ مفید، 1413ق (د): 119؛ مفید، 1413ق (الف): 57) و تأکید میکند در صورت شهادت عقل حتی اگر در موردی خبری هم وارد نشده بود، استنباط عقل به تنهایی حجت است (مفید، 1413ق (د): 97 و 102). شیخ مفید حتی برخی معارف مستقل عقل را در جهت تأیید و تأکید محتوای سمع میپذیرد و استفاده میکند (مفید، 1413ق (الف): 102) و بسیاری از دیدگاههای مخالف را با اقامۀ استدلال و براهین عقلی رد میکند (مفید، 1413ق (ب): 178؛ مفید، 1413ق (د): 114؛ 1413ق: مفید، 1413ق (الف): 41). این موارد، جایگاه والا و کارکرد گستردۀ عقل و ادراکات آن را نزد شیخ مفید به خوبی نشان میدهد. اما در عرصۀ معرفت دینی، هر چقدر هم که عقل حضور قدرتمندی داشته باشد، اما در نهایت نمیتوان از منبع نقل چشمپوشی کرد. عقل پس از اثبات حقانیت وحی، خود به خود آنچه را که از ناحیۀ وحی و دین صادر شده است نیز اعتبار میبخشد و آن را به عنوان یکی دیگر از منابع معرفت دینی معرفی میکند. با این بیان باید دید، شیخ جایگاه نقل را در عرصۀ معرفت دینی چگونه ترسیم میکند.
عمدهترین منبع نقلی شیخ مفید قرآن، سنت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و اقوال ائمه علیهم السلام است و خود شیخ مفید از آنها تعبیر به «سمع» میکند. در نگاه شیخ، این منبع، اعتبار خود را از طریق عقل دریافت می کند (مفید، 1413ق (ش): 28). شیخ مفید در اوائل المقالات سخنی دارد که به خوبی جایگاه نقل را در منظر او نشان میدهد. در آن جا شیخ میگوید: «امامیه اتفاق کردهاند بر این که عقل در علم و آگاهی و نتایجش به سمع نیازمند است و از سمع جداییپذیر نیست، زیرا این سمع است که به عقل آموزش میدهد چگونه استدلال کند. و نیز در آغاز و ابتدای تکلیف ناگزیر باید رسول و نبی از جانب خدا ارسال شده باشد» (مفید، 1413ق (الف): 44). این سخنِ شیخ از پیوند استوار عقل و نقل و نیاز دائمی عقل به نقل در فرایندهای عقلانی اش حکایت
ص:31
دارد. از این سخن شیخ برمیآید که در عرصۀ معرفت دینی، نقل، منبع اصیل معرفت و عقل منبع درجۀ دوم است که اعتبار خویش را به واسطۀ نقل به دست میآورد. اگر چنین باشد، باید گفت این مبنا با نظریۀ «معرفت اکتسابی» که بر اعتبار و استفادۀ حداکثری از عقل استوار است، در تعارض است. گمانهزنیهای فراوانی برای رفع این تعارض از سوی اندیشمندان مختلف صورت گرفته است (ر.ک: مکدرموت، 1372: 83؛ کدیور، 1371_1372: 33؛ سبحانی، 1374: 222)، اما برآیند این گمانهزنیها با توجه به دیگر مبانی و نیز عملکرد شیخ چنین است که در نظام معرفتی او، عقل و نقل هر دو منبع مستقل معرفت دینی به شمار میروند. البته شیخ همواره کوشیده تا استفادۀ متعادل از این دو را در دستور کار خود قرار دهد، آنچنان که به دلیل اهتمام در حفظ و دفاع از دین، شیخ از سویی سعی کرده با بیان نیازمندی عقل به سمع اولاً، عقل را از مسیر خطا بازدارد و ثانیاً، او را از خواب غفلت و ناآگاهی بیدار سازد و از سوی دیگر با کاربست عقل در اثبات و تبیین مفاد سمع، تا آن جا که میتواند عقل را در چارچوب اندیشۀ سمع به خدمت بگیرد و استدلالپذیری و معقولیت آن را به اثبات رساند.
به همین دلیل است که شیخ، به دفاع عقلانی از محتوای نصوص امامیه میپردازد؛ به گونهای که آموزههایی همچون «رجعت» و «بداء» را علی رغم تصریح به این که از جهت عقل و قیاس قابل اثبات نیستند، تنها به این دلیل که از جانب سمع وارد شده میپذیرد و از آنها دفاع میکند (مفید، 1413ق (الف): 46 و 80). و از سوی دیگر با طرح نظریۀ «اکتسابی بودن علم به صحت اخبار» (مفید، 1413ق (الف): 89) و کاربست معیار «موافقت با ادراکات عقل» برای سنجش نقل (مفید، 1413ق (د): 149)، رویکرد حشویه و ظاهرگرایان را که بدون تفکر و تعقل و تنها از روی تقلید، تسلیم ظواهر الفاظ بودند، محکوم میکند (مفید، 1413ق (ه_): 73؛ مفید، 1413ق (د): 122، 138، 149_150).
حال با توجه به این مبانی، باید دید شیخ در عرصۀ فهم آموزههای تعبدی چه روشی را در پیش میگیرد. پی گیری روش وی طی دو مرحلۀ بررسی «منابع فهم» و «روشهای بهرهگیری از منابع فهم» انجامپذیر است.
شاید بتوان گفت حوزۀ آموزههای تعبدی، تنها حوزهای است که در آن مسئلۀ نیازمندی عقل به نقل، آن گونه که شیخ در مبانی معرفت شناختی خود مد نظر دارد، به صورت بسیار روشن و واضح قابل مشاهده است. آموزههای تعبدی، به وضوح بیان گر ناتوانی و عدم
ص:32
خودبسندگی عقل در کسب همۀ معارف دین است. در آثار شیخ مفید به وضوح میتوان احترام والا و اذعان و تسلیم او را نسبت به این آموزهها و متون حاکی از آنها مشاهده کرد؛ احترام و تسلیمی که با اقرار به ناتوانی عقل، همراه است (مفید، 1413ق (الف): 46، 68 و 80).
اما شیخ مفید متکلمی است که به اکتسابی بودن معرفت دینی معتقد است و همین امر موجب میشود، نتواند عقل را نادیده بگیرد. هنگامی که شیخ اکتسابی بودن معرفت را به حوزۀ نقل نیز سرایت میدهد و بیان میکند: «طریق علم به صحت تمام اخبار، اکتساب است» (مفید، 1413ق (الف): 89) و سخن خود را به صورت عام و مطلق دربارۀ همۀ اخبار و در همۀ زمینهها بیان میکند و از سوی دیگر، معیار «موافقت با عقل» را برای سنجش نقل مطرح میکند (مفید، 1413ق (د): 149)، این به خوبی گویای این مطلب است که شیخ در هیچ حوزهای از معارف دین، حتی در حوزۀ سمعیات و تعبدیات نیز اعتقادی به تعطیلی عقل ندارد و هم چنان بر کاربست عقل به عنوان منبع معرفت تأکید میکند.
حال باید دید شیخ چگونه نظریۀ اکتسابی بودن معرفت و شأن منبعی عقل را در فهم آموزههای تعبدی که نقل، منبع و سکاندار اصلی است، در عمل نشان می دهد. کشف این موضوع، هم روش شیخ مفید را در فهم متون تعبدی ارائه میدهد و هم مدل تعامل عقل و نقل را در این حوزه، از منظر وی به نمایش میگذارد. ما این مسئله را با جست وجوی روش فهم شیخ مفید پی گیری خواهیم کرد.
روش فهم شیخ مفید از آموزههای تعبدی، در قالب چگونگی بهرهگیری او از منابع عقل و نقل در دو حوزۀ آموزههای خردگریز و خردستیز قابل تحقیق است.
در فهم آموزههای خردگریز پیشبینی این است که نقل، منبع اصلی فهم باشد، زیرا پیشفرض این است که عقل، پیش از آمدن وحی هیچ تصوری از این آموزهها ندارد و نمیتواند در تأیید یا ردّ آنها سخن بگوید. حال باید دید شیخ در این زمینه چگونه عمل میکند و آیا پیشبینی ما دربارۀ عملکرد او صحیح خواهد بود یا خیر.
روش مراجعه و استفادۀ شیخ از این منبع، در قالب مؤلفه ها و مراحل ذیل قابل توصیف است:
ص:33
شیخ مفید بسیاری از آموزه های تعبدی را بر اساس دلالت ظاهری آیات و روایات، کشف کرده و معتقد شده است؛ برای مثال، وی طریق علم به عذاب و یا پاداش مردگان در قبر را تنها آیات و روایات می داند و با استناد به سخنان ائمه علیهم السلام ، تنها کافر محض و مؤمن محض را شامل این عذاب و پاداش معرفی می کند (مفید، 1413ق (ه_): 62_63) و نیز از برخی آیات قرآن آموزۀ «خلود» را استنباط می کند (مفید، 1413ق (د): 118_119). وی در مورد برخی آموزه ها از جمله علم ائمه علیهم السلام به ضمائر و بواطن برخی بندگان و اخبار کائنات، بیان می کند: «برخورداری امام از این نوع علم، از نظر عقل واجب نیست، ولی از نظر سمع واجب است» (مفید، 1413ق (الف): 67). وی اظهار نظر دربارۀ برتر بودن یا نبودن ائمه علیهم السلام بر انبیای گذشته را نیز امری می داند که عقل دربارۀ آن ساکت است و تنها راهی که موجب شده شیخ، قول برتری ائمه علیهم السلام نسبت به سایر انبیا غیر از پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم را بپذیرد، اخبار رسیده از ائمه علیهم السلام و آیات قرآن بوده است (مفید، 1413ق (الف): 71). رؤیت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و ائمه علیهم السلام توسط محتضرین به هنگام مرگ (مفید، 1413ق (الف): 73)، رجعت (مفید، 1413ق (الف): 78) و موجود بودن بهشت و جهنم در حال حاضر (مفید، 1413ق (الف): 124) از دیگر اعتقاداتی است که شیخ دلیل باور و پذیرش آن ها را سمع دانسته است.
در این مقام، شیخ طی فرایند قرینه یابی و جامع نگری، نصوص گوناگونِ مرتبط با یک آموزۀ تعبدی را گرد هم می آورد و سعی می کند از مفاد مجموع آن ها به فهمی واحد و سازگار دست یابد. استفادۀ از نصوص به عنوان دلیل و مؤید فهم و یا به کارگیری آن ها در جهت شرح و بسط آموزه، مبیّن چنین فرایندی است.
برای مثال، شیخ موحد بودن پدران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم را از آیات قرآن استنباط می کند. وی از آیۀ «الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ» (شعرا: 218_219) و از عبارت «تَقلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ» انتقال پیامبر در اصلاب موحدین را نتیجه می گیرد و روایتی از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم را که در آن فرموده است: «پیوسته از اصلاب طاهر به ارحام مطهره در انتقال بودم تا این که خداوند مرا به این عالم خارج کرد»، به ضمیمۀ آیۀ «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» (توبه: 28) را به عنوان دلیل برداشت خود ذکر می کند (مفید، 1413ق (د): 139).
شیخ آموزۀ «رجعت» را نیز با استفاده از روایات استنباط می کند و آن را چنین توضیح می دهد که خداوند قومی از امت اسلام را بعد از مرگشان، پیش از قیامت زنده می کند. وی برای تأیید فهم خود با استفاده از آیات قرآن، از دو حشر عام و خاص نام می برد که آیۀ «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» (کهف: 47) بر «حشر عام» یا اکبر یا همان قیامت دلالت می کند و آیۀ «وَ
ص:34
یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ» (نمل: 83) و نیز آیۀ «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ» (غافر: 11) بر «حشر خاص» یا همان رجعت دلالت دارد (مفید، 1413ق (ه_): 32_33).
علاوه بر این، شیخ از آیات و روایات برای کشف جزئیات آموزه های تعبدی فراوان بهره می گیرد و با استناد به نصوص، اطلاعات تفصیلی قابل توجهی دربارۀ آموزه ها ارائه می دهد. شواهد این امر را در مباحثی همچون توصیف مرگ (مفید، 1413ق (د): 94_97)، صراط (مفید، 1413ق (د): 108_111)، کیفیت عذاب قبر (مفید، 1413ق (ه_): 63_64)، حیات ائمه علیهم السلام بعد از مرگ (مفید، 1413ق (الف): 72_73)، رجعت (مفید، 1413ق (الف): 78) و... به وضوح می توان مشاهده کرد.
نکتۀ حایز اهمیت در عملکرد شیخ آن است که وی گرچه اکثر این آموزه ها را از سر تسلیم و تعبد نسبت به سمع می پذیرد (مفید، 1413ق (د): 107)، اما اساسی ترین شرط وی برای پذیرش، حصول «قطع» نسبت به نصوص است (مفید، 1413ق (ج): 24). در موارد متعددی، ذیل آموزه هایی که پیش تر ذکر شد، شیخ تصریح می کند که این آموزه ها را به دلیل قطع به اخبار پذیرفته است (مفید، 1413ق (الف): 67_68)، و هم چنین برخی روایات را به دلیل آن که بدان ها قطع و یقین پیدا نکرده، کنار گذاشته است (مفید، 1413ق (د): 78).
وی «یقین آور» بودن نصوص تعبدی را منوط به دو شرط اساسی می داند: 1. مضمون اخبار به یکدیگر نزدیک باشد و به اختلاف و تشتت در محتوا دچار نباشند؛ 2. استحالۀ عقلی نداشته باشند (مفید، 1413ق (د): 100_101). با توجه به ماهیت آموزه های تعبدی خردگریز، اتخاذ این دو ضابطه از سوی شیخ، امری کاملاً معقول به نظر می رسد، زیرا در شرایطی که منبعی غیر از نص موجود نیست و عقل توانایی قضاوت دربارۀ وجود یا عدم امری را ندارد، شیخ از طریق پای بندی به این دو معیار در صدد است نشان دهد هر آموزۀ تعبدی را به صرف این که از ناحیۀ سمع رسیده، نمی توان به دین نسبت داد و این مبیّن رویکرد انتقادی شیخ مفید به نصوصِ حاکی از آموزه های تعبدی است که خود برآمده از نگاه اکتسابی و عقلانی وی به آموزه های دینی است. به همین دلیل بر خلاف انتظار شاهدیم، شیخ، عقل را نیز به عنوان یکی از منابع اصلی فهم آموزه های خردگریز در نظر می گیرد.
روش های بهره گیری شیخ از عقل را در فهم آموزه های خردگریز، بر اساس مراحل ذیل می توان توضیح داد:
ص:35
: به نظر می رسد یکی از اقدامات اساسی شیخ در فرایند فهم نصوص تعبدی، سنجش محتوای نقل با ادراکات مستقل عقل و احراز عدم تعارض آن هاست. به همین دلیل در فهم برخی نصوص خردگریز همچون «اعراف» شاهدیم شیخ با وجود اذعان به این که خدا از حقیقت آن ها آگاه تر است، بیان می کند: همین مقدار هم که از این نصوص فهمیده می شود، نزد عقل جایز است؛ از این رو مانعی نیز برای پذیرش آن ها متصور نیست (مفید، 1413ق (د): 107). هم چنین در بحث از این که آیا ائمه علیهم السلام کلام ملائکه را می شنوند یا خیر، شیخ مفید با استناد به این که این مطلب نزد عقل جایز است، محتوای روایاتی را که در این باره آمده اثبات می کند (مفید، 1413ق (الف): 69_70).
شیخ در موارد متعدد، مقدمات عقلی را به مقدمات نقلی ضمیمه کرده و به نتیجۀ جدیدی دست یافته یا لازمی از لوازم معنای متن را استنباط کرده است؛ برای مثال در بحث سؤال و جواب در قبر، شیخ با استناد به روایات، پرسش از مردگان را در قبر مسلّم می گیرد و سپس با ضمیمه کردن این مقدمۀ عقلی که سؤال از مرده و کسب خبر از جماد محال است، نتیجه می گیرد به هنگام سؤال و جواب در قبر، حیات به بدن مردگان بازمی گردد. و خود او نیز اذعان می کند راه علم به سؤال و جواب در قبر، سمع و راه علم به بازگشت حیات به بدن مردگان، عقل است (مفید، 1413ق (د): 102).
هم چنین در تفسیر آیۀ «تطهیر» بیان می کند: «اذهاب رجس» بدین معنا نیست که این ناپاکی پیش تر در اهل بیت علیهم السلام محقق بوده و بعد خداوند ارادۀ از بین بردن آن را کرده است، بلکه «اذهاب» در حقیقت به معنای «صرف» و «منع» از چیزی است که هنوز بر انسان وارد نشده؛ از این رو، منظور از «اذهاب رجس» در اهل بیت علیهم السلام آن است که خداوند مانع وقوع ناپاکی و گناهان در وجود آنان شده است، و عاملی که این بازدارندگی را ایجاد کرده، همان «عصمت» است (مفید، 1413ق (ی): 26_27). در این جا می بینیم شیخ با موشکافی ها و کنکاش های عقلی از محتوای آیه، عصمت را نتیجه گرفته و لوازم معنای آیه را استنباط کرده است.
با این که شیخ دربارۀ نصوص تعبدی خردگریز اعتراف می کند تنها خداوند عالم به حقیقت محتوای این نصوص است (مفید، 1413ق (ی): 107)، اما کوشیده تا آن جا که می تواند با کمک عقل، زوایای پنهان مباحث تعبدی را که روایات بدان تصریح نکرده اند، روشن سازد؛ برای مثال، وی در بحث «سؤال و جواب در قبر» بیان می کند: هدف از نزول دو ملک برای سؤال و جواب در قبر، آن است که بعد از مرگ، فرشتگان عذاب و نعمت بر انسان نازل می شوند و آن ها تنها از طریق ملائکۀ سؤال و جواب آگاه می شوند که کدام شخص
ص:36
به سؤالات، پاسخی درخور عقاب داده تا او را عذاب کنند و کدام شخص به سؤالات، پاسخی درخور نعمت و ثواب داده تا او را ثواب دهند (مفید، 1413ق (ی): 100_102). از سوی دیگر، همان طور که پیش تر هم بیان شد، شیخ به دلالت عقلی، نتیجه می گیرد لازمۀ پاسخ گو بودن در برابر سؤالات فرشتگان و تحمل عقاب و برخورداری از ثواب در قبر، زنده شدن مردگان است. شیخ این امر را با کمک مفهوم «روح» که آن را «جوهر بسیط» می خواند (مفید، 1413ق (ه_): 65)، توجیه کرده و بیان می کند خداوند در قبر جسمی غیر از جسم دنیوی، اما شبیه آن را برای انسان می آفریند که نعمت و عذاب جسمانی در قبر را می چشد (مفید، 1413ق (الف): 77). بنابراین می بینیم شیخ در این مبحث، با کمک عقل، هم غرض از آن را تبیین می کند و هم چگونگی وقوع آن را توصیف و جزئیات آن را کشف می کند.
بر اساس آنچه بیان شد، حتی در فهم نصوص تعبدی خردگریز که به نظر می رسد نقل باید منبع اصلی و اولیۀ استنباط قرار گیرد و ادراکات مستقل عقل در این عرصه چندان مؤثر نباشد، میزان استفادۀ شیخ از عقل گسترده است و عقل هم به عنوان منبع و هم به عنوان داور در روش فهم او، حضوری پررنگ دارد.
منظور از آموزه های خردستیز، آموزه هایی است که ظاهر آن ها با اصول بدیهی و نظری عقل ناسازگار می نماید و یا به عبارتی، با یک پیش فرض خاصّ عقلی، تعارض نمایی دارد. در مفهوم «خردستیز» این مطلب مقدر است که ما باید پیش تر تا اندازه ای اعتبار و حجیت برای ادراکات عقل قائل شده باشیم تا به هنگام مشاهدۀ تعارض متون دینی با دریافت های عقل، بتوانیم حکم به خردستیز بودن آن ها بدهیم؛ به ویژه این که شیخ مفید تأکید می کند این دسته از آموزه های تعبدی را باید به گونه ای تفسیر کرد که منافاتی با ادراکات عقل نداشته باشد (مفید، 1413ق (الف): 80). بنابراین اولین منبع برای فهم متون تعبدی خردستیز، عقل است.
ادراکات عقل به دو دستۀ «ادراکات بدیهی» و «ادراکات نظری» تقسیم بندی می شود. منظور از ادراکات بدیهی، قضایایی است که نیاز به اثبات و استدلال ندارند، بلکه تصور موضوع و محمول آن ها به تنهایی برای احراز صحت آن ها کافی است. اما ادراکات نظری، گزاره هایی است که باید صدق آن ها از طریق استدلال عقلی اثبات گردد و دربارۀ آن اختلاف نظر وجود دارد
ص:37
(طباطبائی، 1416ق: 252). می توان گفت، شیخ مفید هر دو نوع ادراکات عقل را به عنوان منبع فهم متون خردستیز، اختیار کرده است.
در این تحقیق منظور ما از «ستیز و تعارض»، ستیز ذاتی و مستقر نیست که نقل با احکام عقلی تعارض جدی پیدا می کند و حتماً باید دلیل اقوی مقدم شده و دلیل ضعیف کنار گذاشته شود (جوادی آملی، 1386: 78_79)، بلکه ستیز و تعارض ظاهر گزاره با یک پیش فرض خاصّ عقلی است که امکان رفع آن وجود دارد. به عبارتی، ستیز ذاتی ندارد، بلکه ستیزنمایی دارد. روش های بهره گیری شیخ از منبع عقل برای فهم نصوص تعبدی خردستیز چنین است:
کشف خردستیزی آموزه: مقایسۀ میان مفاد نقل با ادراکات عقل، دربارۀ نصوص تعبدی خردستیز با شدت بیشتری دنبال می شود. شیخ در موارد متعدد، ناسازگاری ظاهر متن با ادراکات عقل را گوشزد کرده و برای رفع تعارض در پی چاره جویی برمی آید. به طور کلی، عمده ترین متون خردستیز از نگاه شیخ مفید عبارت است از:
. متونِ حکایت کننده از اموری که مربوط به عقلا و انسان هاست، اما به غیرعقلا نسبت داده شده؛ همچون آیۀ 21 سورۀ حشر: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» (مفید، 1413ق (ی): 91_92) و یا آیاتی که حاکی از سخن گفتن و شهادت اعضا و جوارح انسان در قیامت است (مفید، 1413ق (الف): 125). این متون با ادراکات بدیهی عقل ناسازگارند و شیخ مفید نیز به خردستیز بودن آن ها تصریح کرده است (مفید، 1413ق (ی): 91؛ مفید، 1413ق (الف): 125).
متونِ حکایت کننده از صفات اراده، حبّ، رضا، غضب، سمع، بصر و... (مفید، 1413ق (و): 11_16). این متون با ادراکات نظری عقل ناسازگارند، زیرا معنای ظاهری آن ها بر تحقق آن ها همراه با فعل و انفعالات درونی یا به کمک ابزارهای مادی دلالت دارد؛ از این رو، بر ذات اقدس الهی که عقل اثبات کرده واجب الوجود و غنیّ مطلق است، قابل اطلاق نیست (مفید، 1413ق (و): 11_16).
متونِ مرتبط با خلقت انسان پیش از این دنیا که عبارتند از متون حاکی از خلق ارواح پیش از اجساد و جنود مجنده بودن ارواح (مفید، 1413ق (ه_): 52_54) در عالم اشباح و اظله (مفید، 1413ق (ه_): 37_40) و خلق انسان به صورت ذری در عالم ذر (مفید، 1413ق (ه_): 44_46). بر اساس این نصوص انسان موجود، پیش از ورود به این دنیا، در عوالمی دیگر به صورت ارواح و اظله و نیز به صورت «ذری» موجود بوده است و در آن عوالم خداوند همۀ مردم اعم از پیامبران، مؤمنان و کافران را گرد آورده و خود را به همراه پیامبران و امامان علیهم السلام به
ص:38
صورت معاینه و مشاهدۀ حضوری معرفی کرده و از آنان بر حفظ این معرفت و ایمان به آن، میثاق گرفته است و همۀ انسان ها نیز با گفتن لفظ «بلی» بر حفظ این پیمان، متعهد شده اند (ملکی میانجی، 1415ق: 122).
شیخ مفید این متون را به دو دلیل عمدۀ عقلی نمی پذیرد؛ یکی این که قائل است مضمون این گونه اخبار مستلزم تناسخ و انتقال ارواح انسان از بدنی به بدن دیگر است (مفید، 1413ق (ه_): 46_47). و دیگر این که معتقد است اگر انسان ها در آن عالم اقرار کرده و پیمان بسته اند، پس باید زنده، دارای روح و صاحب عقل و شعور باشند تا بتوانند این معرفت را ادراک کرده و به آن اقرار کنند و در این صورت، ما هم اکنون باید آن معرفت و آن موقف و جزئیات آن را به خاطر داشته باشیم و همه می بایست موحد می بودیم، حال آن که ما تصوری از آن عالم و معرفتِ افاضه شده در آن نداریم (مفید، 1413ق (ه_): 53_54؛ مفید، 1413ق (د): 60_62).
برخی جزئیات مربوط به قیامت که با برخی پیش فرض های کلامی و عقلی شیخ مفید در تعارض است؛ برای مثال، وی تفسیر «عقبات» به کوه های ظاهری که به نام «فرائض» نام گذاری شده است، نمی پذیرد. وی بیان می کند: منظور از «عقبه» در آیات قرآن، طبق برداشت حشویه، کوه های ظاهری نیست که به نام های واجبات و فرائض نام گذاری شده باشند و اگر انسان در انجام آن فرائض در دنیا کوتاهی کرده باشد، در قیامت در صعود از آن کوه ها با دشواری مواجه شود و اگر در انجام آن ها کوشیده باشد، در قیامت آن کوه ها را به راحتی بالا رود. وی معتقد است، این با حکمت خداوند ناسازگار است، زیرا مقتضای حکمتش، سازگاری میان اعمال و جزای آن ها در قیامت است و این امر نیازی به آفرینش چنین کوه هایی و مکلف کردن انسان به بالا رفتن از آن ها ندارد (مفید، 1413ق (د): 112_113).
شیخ مفید در تفسیر «میزان» در قیامت نیز بیان می کند: فهم حشویه از این آموزه که آن را ترازوهایی همچون ترازوهای دنیایی در نظر گرفته اند که اعمال به وسیلۀ آن وزن می شود، نادرست است، زیرا از نظر شیخ اعمال، عَرَض هستند و اعراض هم قابلیت اندازه گیری ندارند (مفید، 1413ق (د): 114_115).
رفع خردستیزی آموزه: پس از کشف خردستیزی آموزۀ تعبدی، روش هایی که شیخ برای رفع ستیز میان عقل و نقل در پیش می گیرد به قرار زیر است:
در این روش، شیخ آموزۀ به ظاهر خردستیز را می پذیرد، اما به کمک متون دیگر که محتوایشان با ادراکات عقل سازگار است، سعی می کند تعارض آن را برطرف سازد. برای مثال، شیخ ضمن پذیرش اتصاف خداوند به صفاتی همچون
ص:39
اراده، رضا، غضب، سمع، بصر و... و اذعان به این که معنای ظاهری این اوصاف بر ذات باری تعالی قابل اطلاق نیست، بر طبق روایات دیگر آن ها را به فعل الهی، ثواب و عقاب و علم خداوند تفسیر کرده است (مفید، 1413ق (و): 11_16).
گاه شیخ روایت خردستیز را مردود اعلام می کند، اما در مقابل، آن را با روایات دیگری که محتوایی مشابه دارد اما با عقل ناسازگاری ندارد، جای گزین می کند. برای مثال، وی به جای روایات حضور ائمه علیهم السلام در عالم اظله و اشباح، روایتی را می پذیرد که در آن آمده: خداوند، ائمه علیهم السلام را به صورت شبح ها و صورت هایی از نور آفرید تا حضرت آدم علیه السلام را از منزلت آنان نزد خود آگاه کند. از نظر او اینگونه روایات، بر خلاف روایات دستۀ اول با عقل تعارض ندارند و به وسیلۀ سایر آیات و روایات نیز تأیید می شوند (مفید، 1413ق (ه_): 37_40). وی هم چنین انبوه روایات حاکی از اخذ ذریۀ آدم از پشت او و اخذ میثاق از آن ها و اقرار همگانی آن ها بر ربوبیت خداوند را نمی پذیرد و تنها یک روایت را در این حوزه، قبول می کند و آن هم روایتی است که تنها حاکی از اخراج ذریۀ آدم در قالب اجسامی ذری و بدون روح است که افق را پر می کنند تا به این واسطه، خداوند کثرت آن ها و قدرت خود بر خلق آن ها را به حضرت آدم علیه السلام نشان دهد (مفید، 1413ق (ه_): 44_46).
در اقدامی دیگر، شیخ متون خردستیز را از دلالت ظاهری خود خارج می کند و معنایی برای آن ها در نظر می گیرد که فراتر از دلالت ظاهری متن است. برای مثال، وی تعبیر به کاررفته در آیۀ «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ
اللَّهِ» (حشر: 21) را تعبیری مجازی می داند که در صدد بیان عظمت و جلالت قرآن و شدت تأثیرگذاری آن در قلب هاست (مفید، 1413ق (ی): 91_92). وی همین تعبیر استعاری و مجازی بودن را دربارۀ متون حاکی از سخن گفتن و شهادت دادن اعضا و جوارح انسان در قیامت (مفید، 1413ق (الف): 125) و نیز آیۀ 172 سورۀ «اعراف» نیز به کار می برد. وی معتقد است فهم طرف داران عالم ذر از آیه نارواست و قائل است خداوند در آیۀ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» بر سبیل مجاز و استعاره سخن گفته و منظور آیه، حضور فرزندان آدم در همین دنیاست که خداوند آن ها را به ترتیب به این دنیا منتقل می کند و منظور از عهد و میثاق، مکلف کردن آن ها در همین دنیا بعد از اکمال عقلشان است که با مشاهدۀ آثار صنع الهی در خودشان و در جهان اطرافشان بر ربوبیت او اقرار می کنند (مفید، 1413ق (ه_): 48).
ص:40
همان گونه که مشاهده می شود، شیخ مفید این آیه را در جهت اثبات دیدگاه خود دربارۀ معرفت اکتسابی تفسیر می کند.
شیخ مفید دربارۀ «میزان» در روز قیامت و توصیف اعمال به سبکی و سنگینی نیز معتقد است در این تعبیر، معنای مجازی اراده شده که بر سنگینی و سبکی اعمال به لحاظ کثرت یا قلت ثواب دلالت می کند (مفید، 1413ق (ه_): 114_115). وی هم چنین معتقد است تعبیر «عقبه» و «عقبات» نیز از باب تشبیه است؛ یعنی خداوند عاقبت اخروی کسی را که در انجام فرایض دنیوی اش کوتاهی کرده، از لحاظ شدت و سختی مانند کسی دانسته که به سختی از کوهی بالا می رود (مفید، 1413ق (د): 112_113)، نه این که مراد از آن کوه های ظاهری باشد.
منبع دیگر شیخ برای فهم متون خردستیز، آیات و روایات است. وی به این منبع برای امور ذیل مراجعه می کند:
شیخ صفاتی همچون مرید و سمیع و بصیر بودن خداوند و رضا و غضب او را علی رغم خردستیز بودن، به واسطۀ سمع می پذیرد و خود او نیز به این مطلب اذعان می کند که تنها راه آگاهی آن ها سمع است، وگرنه عقل و قیاس در این باره راه به جایی ندارد (مفید، 1413ق (الف): 53_54).
شیخ مفید به دو طریق می کوشد خردستیزی آموزه را برطرف سازد؛ یک راه این که سعی می کند به واسطۀ نصوص خردپذیر، خردستیزی برخی نصوص دیگر را برطرف کند؛ مانند آنچه در تفسیر مرید یا سمیع و بصیر بودن خداوند انجام داد. راه دیگر این که سعی می کند در اثبات یک آموزۀ تعبدی، نصوصی را اخذ کند که تبیین معقولی از آن آموزه ارائه می کنند؛ مانند آنچه شیخ در برخورد با روایات «عالم ذر» اتخاذ کرده است که ما در قسمت قبل توضیح دادیم (مفید، 1413ق (ه_): 44_46). وی با اخذ این روایات، اشکالات عقلی را که بر روایات پیشین وارد می دانست حذف می کند.
در این جا نیز معیار اعتماد شیخ به نصوص، قطع آور بودن آن هاست و قطع آور بودن بر اساس ملاک های زیر تعریف می شود: خبر واحد و مخالف احکام عقل نباشند (مفید، 1413ق (ه_): 52_53)، دچار اختلاف و تناقض نبوده و مورد استناد فرق ضاله واقع نشده باشند (مفید، 1413ق (ه_): 44_46).
بنابراین، در فهم نصوص خردستیز با این که عقل منبع اصلی شیخ است، اما تلاش می کند این خردستیزی را ابتدا بر اساس متون دینی برطرف کند تا بدین وسیله متهم به تأویلات
ص:41
بی ضابطه نشود؛ اما در صورتی که نتوانست خردستیزی را بر اساس متون دینی توجیه کند، مخالفت او با رویکرد تعبد و تقلید مانع از آن است که نافهمیده تسلیم ظاهر آن ها شود. به همین دلیل، بی هیچ اغماضی از ظاهر نصوص عبور می کند و بر اساس ادراکات عقل، آن ها را تأویل می کند و یا به طور کلی صدور آن ها از معصوم را زیر سؤال می برد.
به طور کلی اگر بخواهیم روش شیخ مفید را تقریر کنیم چنین خواهد بود: در عرصۀ آموزه های تعبدی، نقل، هم در مرحلۀ عرضه و کشف و هم در مرحلۀ فهم و تبیین، نقش ایفا می کند. شیخ از طریق نقل است که به این آموزه ها دست می یابد و همان گونه که ملاحظه شد، نهایت تلاش خود را به کار می بندد تا تفسیر و فهم صحیح آن ها را در درجۀ اول از طریق نقل جویا شود. این عملکرد شیخ، بیان گر تلاش وی در اثبات مبنای «نیازمندی عقل به نقل» در این عرصه است. با وجود این باید گفت، استفادۀ شیخ از منبع نقل، تحت نظارت و تسلط عقل انجام می شود. کارکرد عقل در این زمینه، ذیل دو عنوان «سنجش» و «فهم و تبیین» آموزۀ تعبدی تعریف می شود. در بُعد «سنجش» اولاً، عقل، آن دسته از آموزه های تعبدی را می پذیرد که ادراکات مستقلش را خدشه دار نسازد و ثانیاً، تبیین ها و تفسیرهایی را از جانب سمع می پذیرد که موافق و در جهت ادراکاتش باشد. در بعد «فهم و تبیین» نیز عقل می کوشد تفسیری معقول از آموزه های تعبدی ارائه داده و آن ها را در قالب و چارچوب ادراکات خود توضیح دهد. استفادۀ گستردۀ شیخ از منبع عقل در این حوزه را نمی توان جز از طریق مبنای او در «اکتسابی بودن معرفت دینی» توجیه کرد.
با این تقریر، روش تعامل عقل و نقل در این حوزه نیز مشخص می شود. شیخ کاملاً به عدم خودبسندگی و محدودیت عقل در دست یابی به معرفت دینی اعتقاد دارد؛ از این رو، برای معارف وحیانی احترام خارق العاده ای قائل است. به همین دلیل از طریق وحی، معارفی را کشف می کند که او را وامی دارد از دریچۀ محدود عقل و ذهن خود فاصله بگیرد و از دریچۀ وحی که به مراتب فراخ تر است و چشم انداز وسیع تری را می گشاید، به هستی بنگرد. بنابراین در مرحلۀ کاشفیت آموزه های تعبدی، وحی و نقل منبع اصلی شیخ به شمار می رود.
اما در مرتبۀ فهم باید گفت، شیخ کاملاً به حجیت و اعتبار عقل، ایمان دارد. از نظر او، معارف وحیانی باید به زبان عقل ترجمه شوند تا بتوان اعتقاد و باور به آن ها را توجیه کرد. این باور، متکی بر این مبناست که مفاد نقل، کاملاً عقلانی است. عقل و نقل واقعی در مرحلۀ فهم کاملاً با یکدیگر متحد و بر یکدیگر منطبق هستند؛ به همین دلیل باید توانایی تأیید و تبیین
ص:42
مفاد یکدیگر را داشته باشند. نقل هر چقدر هم که فراتر از عقل سخن بگوید، اما بر ضد آن نمی تواند سخنی بگوید. اگر این گونه بود، تأویل و ردّ نقل، راهکارهای برون رفت از این تعارض و تضاد است.
چنانچه به طور خلاصه دیدگاه شیخ را بخواهیم تبیین کنیم، چنین خواهد بود: در عرصۀ آموزه های تعبدی، وحی معارفی بدیع و متعالی را در اختیار عقل قرار می دهد که عقل باید بر اساس ادراکات خود اولاً، دربارۀ آن ها قضاوت کند و ثانیاً، آن ها را به صورتی معقول و موجه عرضه کند. برخی این روش شیخ را «جمع میان تعقل و تعبد» نام نهاده اند (انصاری زنجانی، 1413ق: 2). اما با توجه به رویکرد انتقادی شیخ نسبت به نصوص تعبدی، سنجش آن ها بر اساس ادراکات عقل و استفادۀ حداکثری از عقل در شرح و تبیین آن ها به نظر می رسد، به سمت «تعقل» و روش عقلانی بیشتر گرایش یافته و از روش متعادلی که مد نظر او بوده، تا حدودی فاصله گرفته است.
حجیت این روش و این که آیا اصولاً می توان در حوزۀ آموزه های تعبدی راه تعقل را در پیش گرفت یا خیر، محل سؤال است که باید بررسی های بیشتر روی آن صورت بگیرد. حتی اگر بتوانیم اعتبار این روش را اثبات کنیم، در مرحلۀ بعد، باید درستی پیمایش شیخ مفید در این مسیر را ارزیابی کنیم تا دریابیم آیا شیخ مؤلفه ها و اصول و قواعد این روش را به خوبی رعایت کرده است یا خیر. این مسائل پژوهش های بیشتری را می طلبد.
قرآن کریم.
1.ابن منظور، محمد بن مکرم، (1426ق)، لسان العرب، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول.
2.بارانی، محمدرضا، (1392)، «تعامل فکری و سیاسی امامیه با فرقه های معتزله، حنابله و اشاعره در عصر آل بویه در بغداد»، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ اول.
3.برنجکار، رضا، (1393)، روش شناسی علم کلام، تهران، سمت _ پژوهشگاه قرآن و حدیث، چاپ اول.
4.جوادی آملی، عبدالله، (1386)، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، قم، اسراء، چاپ دوم.
5.حلی، حسن بن یوسف، (1413ق)، کشف المراد، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ چهارم.
6.راد، علی، (1390)، مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن، تهران، سخن، چاپ اول.
7.سبحانی، جعفر، (1412ق)، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، چاپ سوم.
ص:43
8.شاکر، محمدکاظم، (1389)، مبانی و روش های تفسیری، قم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، چاپ دوم.
9.شریف مرتضی، علی بن الحسین، (1411ق)، الذخیرۀ فی علم الکلام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
10.عمید زنجانی، عباسعلی، (1387)، روش تفسیر قرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ ششم.
11.مطهری، مرتضی، (بی تا)، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
12.مفید، محمد بن نعمان (الف)، (1413ق)، اوائل المقالات، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
13.__________________ (ب)، (1413ق)، الفصول المختارة، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
14.__________________ (ج)، (1413ق)، النکت فی مقدمات الاصول، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
15.__________________ (د)، (1413ق)، تصحیح اعتقادات الامامیه، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
16.__________________ (ه_)، (1413ق)، المسائل السرویه، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
17.__________________ (ی)، (1413ق)، المسائل العکبریة، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
18.__________________ (و)، (1413ق)، الارادة، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
19.__________________ (ش)، (1413ق)، التذکرۀ باصول الفقه، قم، کنگره بین المللی شیخ مفید، چاپ اول.
20.مکدرموت، مارتین، (1372)، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران.
21.ملکی میانجی، محمدباقر، (1415ق)، توحید الامامیة، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول.
22.انصاری زنجانی خویی، ابراهیم، (1413ق)، «منهج الشیخ المفید فی البحث و التحقیق»، المقالات و الرسالات لمؤتمر العالمی بمناسبة الذکری الألفیة لوفاة الشیخ المفید، ش17.
23.سبحانی، محمدتقی، (1374)، «عقل گرایی و نص گرایی در کلام اسلامی»، نقد و نظر، ش3 و4.
24.کدیور، محسن، (1371 و 1372)، «مقام عقل در اندیشه شیخ مفید»، آینه پژوهش، ش17 و 18.
25.ملکیان، مصطفی، (1387)، «انسان سنتی، انسان مدرن و مسئله تعبد»، آیین، ش17 و 18.
ص:44
در نوزده آیه از آیات قرآن کریم، از «روح» و اوصاف آن سخن به میان آمده است. حقیقت و مصادیق روح، کیفیت ارتباط روح با انسان و فرشتگان، کارکردها و آثار و نیز تجرد و مادّیت روح از دیرباز در میان مفسران و متکلمان اسلامی مورد کنکاش بوده است. در دیدگاه رایج، روح در قرآن دارای مصادیق گوناگون، از جمله نفس ناطقۀ انسانی است؛ اما بر اساس دیدگاه آیت الله محمدباقر ملکی میانجی، هیچیک از این آیات بر نفس انسانی دلالت ندارند. این نظریه، تفسیر به روحالقدس را وحدتبخش تمام آیات روح و استدلال به این آیات برای تجرد نفس را خالی از دلیل میداند. تبیین شأن علمی روحالقدس، کیفیت ارتباط وجودی آن با حاملان این روح، و تحلیل جایگاه آن در نبوت و ولایت، تلاشی دیگر در این معناشناسی است. گذشته از مدلول ظاهری آیات، روایات اهلبیت علیهم السلام مستند مهمّ این مفسر برای تفسیر روح به روحالقدس است.
روحالقدس، عرش علم، نبوت و ولایت، تفسیر مناهج البیان.
ص:45
متفکران اسلامی معتقدند شناخت هویت وجودی انسان به طور عمده، به شناخت بُعد روحی او وابسته است. این مسئله همواره در علوم گوناگون مورد نظر بوده است. کتاب و سنت نیز از جمله منابع شناختی در حقیقتِ روح و ویژگی های آن است. این نوشتار با تکیه بر تفسیر مناهج البیان تألیف آیت الله محمدباقر ملکی میانجی، به معناشناسی «روح» در آیات قرآن میپردازد و نظریۀ نویی را در نفس شناسی دینی بازنمایی می کند. به اجمال می توان گفت مطابق این نظریه، در هیچ یک از آیات نوزدهگانه ای که واژۀ «روح» در آن ها آمده، نفس ناطقۀ انسانی مراد نبوده است. آیت الله ملکی تلاش میکند با تدبر در متن آیات و تفقه در احادیث تفسیری، به وحدت معنایی روح برسد. او بر این باور است که روح در قرآن به معنای «روحالقدس» و علم اعطایی از جانب خداوند سبحان به انبیا و اوصیاست و روایات معصومان علیهم السلام هم تفسیر دیگری دربارۀ حقیقت روح برای مجموعۀ این آیات بیان نمیکند. با مطالعۀ بحثهایی چون علم، نفس، عرش علم، روحالقدس و روح الایمان در تفسیر برخی آیات دیگر نیز میتوان نکات مفیدی در تفسیر مناهج البیان یافت که معناشناسی روح را تکمیل میکند.
«روح» در قرآن کریم با ترکیبهای مختلفی به کار رفته و از ابعاد گوناگون آن سخن به میان آمده است. در نظریۀ آیت الله ملکی ضمن بازخوانی روایات باب روحالقدس و جایگاه آن در نظام رسالت و امامت، پارهای از مستندات قرآنی اندیشمندان در باب نفس انسانی به چالش کشیده میشود. پذیرش نظریۀ یادشده، اصلاح و بازنگری در استشهاد به برخی آیات در تجرد روح و نتایج کلامی و فلسفی آن در مباحثی چون: چگونگی آفرینش و ابداع روح مجرد انسانی و استناد آن به امر الهی، حدوث و قدم نفس، نفخ روح و ارتباط نفس و بدن و مانند آن را ضروری میسازد. بهرهگیری از حدیث معصوم در کشف معنای روح و جامعنگری در تحلیل فقهالحدیثی واژۀ «روح» در قرآن _ بهویژه آیات نفخ روح در آدم _ دیدگاه غالب کلامی را دچار تردید کرده و تکیهگاه قرآنی تجرد روح را تضعیف میکند. برخی ترکیبهای قرآنی روح، در روحالقدس صراحت مصداقی دارد و سایر کاربردها نیز در این تحلیل به روح غیرانسانی و موجود ملکوتی بازمیگردد که به جهان ملائکه متعلق است؛ همین، نقطۀ عزیمت نظریه تفسیری مورد بحث از سایر دیدگاههاست.(1)
ص:46
بر این اساس میتوان نظریۀ آیت الله ملکی را از دو زاویه نگریست: نخست، بُعد تفسیری و کیفیت کشف معنای روح در قرآن و دوم، کارکردهای کلامی و اعتقادی آن که مبتنی بر بُعد نخست است. در عین حال نگارنده بر آن است ایشان ذیل تفسیر آیات روح، نکات کلیدی و راه گشایی را در حوزۀ مباحث نبوت و امامت ارائه می کند که مسیر فهم بسیاری از آموزههای راهنماشناسی را هموار میسازد. ما ابتدا به تبیین نظریۀ تفسیری ایشان میپردازیم و سپس نتایج و کارکردهای کلامی بحث را بررسی میکنیم.
تفسیر آیات روح در مناهج البیان فاقد دستهبندی و ترتیب است. به نظر میرسد اهتمام ایشان تبیین وحدت معنایی روح و نفی کاربرد قرآنی این واژه در روح انسانی بوده است، نه دستهبندی اطلاقات و موارد استعمال آن. در این نوشتار برای ارائه پیوسته و منظم بحث، آیات روح را به چهار دستۀ کلی تقسیم میکنیم.
به نظر اکثر مفسران، آیه «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی...» (اسراء: 85) در مقام بیان چیستی روح است، اما مصداق روح اختلافی است. طبرسی بدون اظهار نظر نهایی، سه قول را مطرح کرده است:
. سؤال از چیستی روح در بدن است و چون پاسخ بر عناد مشرکان میافزاید، بیجواب مانده است.
سؤال از مخلوق بودن روح است و «من أمر ربّی» تصریح به مخلوق بودن آن است.
مراد از روح سؤالشده، قرآن است و «من أمر ربّی» بر فعل الهی بودن انزال قرآن تأکید دارد (ر.ک: طبرسی، 1372، 6: 674_675).
با این همه، نظر قطعی برخی مفسران این است که روحِ مورد سؤال، همان روح انسان و «من أمر ربّی» اشاره به عالم امر و تجرد روح است (ر.ک: کاشانی، 1346، 5: 301؛ طیب، 1369، 8: 301).
آیت الله ملکی بر آن است که این آیه در ردّ اقانیم ثلاثه نازل گشته است. از آن جا که انگارۀ تثلیث با آموزۀ توحید منافات دارد، آیۀ شریفه روح را آفریدهای از آفریدگان الهی و مخلوق امر پروردگار معرفی میکند. در روایتی که در تفسیر این آیه وارد شده، چنین آمده است: «إِنَّ الله
ص:47
تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ صَمَدٌ وَ الصَّمَدُ الشَّیْ ءُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ جَوْفٌ وَ إِنَّمَا الرُّوحُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ لَهُ بَصَرٌ وَ قُوَّةٌ وَ تَأْیِیدٌ یَجْعَلُهُ الله فِی قُلُوبِ الرُّسُلِ وَ الْمُؤْمِنِینَ» (صفار، 1404ق، 1: 463). تذکر به توحید ذاتی، ناظر به جایگاه روحالقدس در مسیحیت است. یادکرد صمدیت و ترکیبناپذیری ذات خداوند، یگانهانگاری روح و ذات الهی را نفی می کند. روح، آفریدهای الهی و دارای ویژگیهای بینایی و توانایی است که خداوند آن را مختص قلبهای فرستادگان خدا و مؤمنان میکند. این روح مخلوقی بزرگتر و والاتر از جبرئیل و میکائیل است و همواره با انبیا و اهلبیت علیهم السلام همراهی دارد و دارای وصف علمی و نوری است (ر.ک: کلینی، 1429ق، 1: 681_682؛ 2: 290). هم چنین همراهی آن با پیامبر و ائمه علیهم السلام ، مایۀ توفیق و تسدید آنان در انجام وظایف تبلیغی دین (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 461) و منبع دانش و بصیرت آنان است (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 462).
پارهای از آیات روح، به بیان نقش روحالقدس در شئون نبوی پیامبران اختصاص دارد. وحی روح، نفخ روح، تأیید به روح و القای روح به انبیا، کلیدواژههای این دسته از آیات است.
در آیه «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ» (شوری: 52) از وحی روح سخن به میان آمده است. از آن جا که بیشتر موارد استعمال وحی به انزال کتب آسمانی اختصاص دارد، برخی مفسران روح را همان وحی قرآن و کلام الهی دانستهاند (ر.ک: طوسی، 1383ق، 9: 178؛ طبرسی، 1372، 9: 58؛ طبری، 1412ق، 25: 28؛ زمخشری، 1407ق، 4: 234).
توجه به آیۀ پیشین، که به سه قسم وحی مستقیم، وحی از پس پرده و وحی توسط فرشته (شوری: 51) اشاره شده، این تفسیر را به چالش می کشد.
در این آیه «کاف» در «کذلک» می رساند که وحی روح نیز مانند سه قسم پیشین، وحی نام دارد، اما عطف با واو به جای «أو» سنخ آن را با وحیهای پیشین جدا می کند. بنابراین، قرآن از مصادیق بارز تکلیم سوم در آیۀ پیشین است نه روح در این آیه. این روح همان روح القدس است که با رابطۀ وجودی با رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ، علم ویژهای را به ارمغان میآورد (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 455_460؛ کلینی، 1429ق، 1: 681_684). روحالقدس از ارواح مختص انبیاست، اما رتبۀ تعلق آن به انبیا، مقدم بر مقام نبوت و رسالت است (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 454). به دیگر
ص:48
سخن، پیامبر پیش از نبوت یا مقارن با آن از موهبت روح القدس برخوردار میشود و زمینهساز دریافت وحیهای سهگانه می گردد (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 45).
در ادامۀ آیه، از ناآگاهی پیشین پیامبر از کتاب و ایمان سخن به میان می آید که در کارکردهای کلامی این نظریه به آن خواهیم پرداخت.
گزارش آفرینش آدم علیه السلام در قرآن کریم نیز از جمله مواردی است که با یادکرد روح و نقش آن در خلقت وی همراه شده است. این بحث در آیات زیر اشاره شده است:
الف و ب. «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (حجر: 29؛ ص: 72).
ج. «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ...» (سجده: 9).
طبق تفسیر رایج، آیات نفخ روح ناظر به نفس ناطقۀ انسان و به سبب اضافه به خدا، دالّ بر تجرد نفس است (ر.ک: طبرسی، 1374، 6: 516؛ ملاصدرا، 1361، 5: 160؛ طباطبائی، 1390ق، 2: 113؛ فخر رازی، 1420ق، 21: 404). این مفسران، نفخ روح در آدم را به نوع انسان سرایت داده و از اضافۀ در «روحی» اعتلای وجودی آن از مادیات و مسانخت وجود روح و باریتعالی را نتیجه میگیرند. این تفسیر در کتاب اسرار الحکم چنین بیان شده: «و فرمود: "در آدم دمیدم از روح خودم"، و روحالله، تجردش و وسعتش، به حسب سعه وجود الله است و درخور تجرد او. و گفتیم: مطلق آدم را شامل شود این آیۀ شریفه» (محقق سبزواری، 1383: 345).
فهم این آیات بر طبق نظریۀ مورد بحث با توجه به سه مرحله ای بودن آفرینش آدم (خلقت از گِل و طینت، تسویه و نفخ روح) سامان می یابد. به استناد منابع لغوی، تسویه به معنای اعتدال و کامل شدن است (ر.ک: فیروزآبادی، 1415ق، 4: 383). میتوان گفت تسویه، پایان پذیرفتن خلقت انسان است که در آن به کمال آفرینشی خود میرسد. روشن است که رسیدن به این نقطه با جسم یا روحِ تنها امکانپذیر نیست، چراکه افعال انسانی مانند دیدن و شنیدن با ترکیب روح و بدن انجام میگیرد. در حقیقت مرحلۀ تسویه خلقت انسان، با حلول روح حیات در طینتِ شکلیافته محقق میشود (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 56). کاربردهای قرآنی واژۀ «تسویه» نیز شاهد بر معنای یادشده است. (1) بر این پایه، مرحلۀ نفخ روح متأخر از آفرینش کامل و ایجاد روح و بدن انسانی است.
ص:49
طبق این تفسیر نمیتوان جملۀ «و نفخت فیه» و «نفخ فیه» را عطف تفسیری بر «سوّیته» و «سوّاه» دانست، زیرا در مرحله تسویه، بدن انسان شکل یافته و روح حیات در او دمیده شده است؛ در غیر این صورت نفخ روح پس از تسویه، تکرار و تحصیل حاصل خواهد بود. پس روحی که پس از مرحلۀ تسویه دمیده میشود، غیر از روح حیاتی است که از آنِ عموم انسانهاست. هم چنین از تفریع سجدۀ فرشتگان به آدم علیه السلام (فَقَعُوا لَهُ سَاجِدین) بر نفخ روح استفاده میشود که روح نفخشده در آدم علیه السلام دارای چنان جایگاهی است که سجدۀ فرشتگان را در پی دارد.
در آیات دیگر اشاره شده است که پس از اخبار خداوند از علم آدم به اسما، فرشتگان بلافاصله بر او سجده کردند (بقره: 30_34). این آیات، به سان آیات مورد بحث، به مرحلهای ویژه از آفرینش آدم علیه السلام دلالت میکند و نشان از جایگاه «علم اسماء» دارد که آدم علیه السلام به تعلیم الهی از آن برخوردار شده است.
بر طبق روایات اهلبیت علیهم السلام نیز، روحِ دمیدهشده به آدم علیه السلام با علم اسمای او مرتبط است و هر دو، مرحلهای پس از تسویۀ خلقتند. در حدیثی از امام حسین علیه السلام میخوانیم: «إِنَّ الله تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَ سَوَّاهُ وَ عَلَّمَهُ أَسْمَاءَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ...» (مجلسی، 1403ق، 11: 150). هم چنین امیرالمؤمنین علیه السلام علم آدم علیه السلام به اسماء و سجدۀ فرشتگان را چنین پیوند
میدهد: «فَلَمّا خَلَقَ الله آدَمَ، أَبانَ فَضلَهُ لِلمَلائِکَة وَ أَراهُم ما خَصَّهُ بِهِ مِن سَابِقِ العِلمِ مِن حَیثُ عَرَّفَهُ عِندَ استِنبائِهِ إیّاهُ أَسماءَ الأَشیاء. فَجَعَلَ الله آدَمَ مِحراباً و کعبةً و باباً و قبلةً أًسجدَ إلیها الأبرارَ و الروحانیّین الأنوار» (دیلمی، 1427ق: 194). به دلالت این دو حدیث، علم اسماء سبب قبله قرار گرفتن آدم علیه السلام در سجدۀ فرشتگان و پس از خلق تقدیری و تسویه بوده است.
بنابراین اولاً، آیات نفخ روح به صراحت دربارۀ حضرت آدم علیه السلام و منحصر در او هستند. نفخ روح حتی در مورد آدم علیه السلام پس از مرحلۀ تسویه و تعلق روح الحیات به بدن اوست؛ پس مراد از روحِ دمیدهشده، غیر از نفس ناطقه است که در لسان روایات «روحالقدس» نام دارد. ثانیاً، به دلالت احادیث، حکمت شرافت و رفعت روحالقدس، که از تعبیر «روحی» مستفاد است، به شأن نوری و علمی آن بازمیگردد. روشن است که علم به اسماء و صفاتی که در احادیث برای روحالقدس برشمرده شده، در نفس ناطقۀ انسان یافت نمیشود.
مسیح علیه السلام در قرآن کریم روح خدا (نساء: 171؛ انبیاء: 91) و پیامبری مویَّد به روحالقدس (بقره: 87 و 253؛ مائده: 110) توصیف شده است. در دو آیه از سورۀ «بقره» تأیید به روح
ص:50
القدس پس از دادن بیّنات به او آمده است: «وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِروح القدس» (بقره: 87 و 253).
در دیدگاه آیت الله ملکی، عطف جملۀ «ایّدناه بروح القدس» به «بیّنات» برای بیان ویژگی روحالقدس است. تأیید عیسی علیه السلام به روح القدس از معجزات الهی است، اما از سنخ معجزات و بیّنات ویژۀ او نیست (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 54). روحالقدس، علم و نوری است که احاطۀ عیسی علیه السلام بر هستی و حقایق آن را در پی دارد و برخلاف سایر معجزات، قابل ادراک و ظهور برای امت او نیست. هم چنین چون روحالقدس از ارواح مشترک تمام انبیاست، تأیید به روح القدس نیز ویژۀ عیسی علیه السلام و از بیّنات اختصاصی برای او نخواهد بود (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 54). بنابراین، روحالقدس از یک نظر خاص و از نظری دیگر عام است؛ از آن رو که سنخی متفاوت از بیّنات و معجزات عمومی عیسی علیه السلام است، خاص و از آن حیث که از ارواح ویژۀ تمام انبیا محسوب میشود، عام است. در روایات تصریح شده که روح القدس با مرگِ هر پیامبر به پیامبر بعدی و با رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم به امامان معصوم علیهم السلام منتقل میشود (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 454؛ کلینی، 1429ق، 1: 670).
این در حالی است که از نظر اکثر مفسران، مراد از روح القدس در این دو آیه «جبرئیل» است (رک: طوسی، 1368، 1: 340_341؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 2: 50_52؛ کاشانی، 1363، 1: 231؛ طبری، 1412ق، 1: 320_321؛ آلوسی، 1415ق، 1: 316_317). به نظر میرسد دلیل عدول از دیدگاه فوق در تفسیر مناهج البیان، بیوجه بودن اعراض از معنای شایع حدیثی روحالقدس است. روحالقدس در احادیث شیعه به صراحت به معنای علم ویژۀ انبیا و معصومان علیهم السلام استعمال شده و تأیید عیسی علیه السلام به روحالقدس، تأیید علمی و مرادف با تعابیر توفیق و تسدید است.
در آیۀ دیگری روح القدس سبب به سخن آمدن عیسی علیه السلام در گهواره و در پیری یاد شده است: «إِذْ قالَ الله یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِروح القدس تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً» (مائده: 110). قرآن کریم کلام وی در گهواره را چنین گزارش می کند: «إِنِّی عَبْدُ الله آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا»، (مریم: 30). مفاد دو آیۀ فوق این است که اولاً، روحالقدس به صاحب خود علم و قدرتی ویژه میبخشد و او را دانا به مرتبت پیامبری و توانا بر سخن گفتن در غیر حالت طبیعی میکند؛ ثانیاً، تحقق روحالقدس در نبی مقدم بر مقام نبوت و رسالت و مرحلۀ بعث و ارسال است، زیرا خبردهی از نبوت و بعثت آینده، به واجدیت روحالقدس پیش از مقام نبوت و رسالت اوست (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 54)؛ چنان که
ص:51
امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح کرده: «فَبِروح القُدُس بُعِثُوا أَنْبِیَاءَ مُرْسَلِینَ وَ غَیْرَ مُرْسَلِینَ وَ بِروح القُدُس عَلِمُوا جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ» (صفار، 1404ق، 1: 454).
در دو آیۀ دیگر، رابطۀ روحالقدس و عیسی علیه السلام با تعابیر «روح منه» و «روحنا» آمده است. در آیه «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْه» (نساء: 171) سخن از اعتقاد اهل کتاب دربارۀ عیسی علیه السلام و غلو در شخصیت اوست که با تأکید بر مخلوقیت از کلمۀ خدا و روح الهی القاشده به مریم، الوهیت او نفی شده است. نامیده شدن عیسی به «روحٌ منه» از آن روست که روح از سوی خدا و مخلوق اوست. طبق حدیث ذیل این روح، روحالقدس است، نه خود عیسی علیه السلام : «سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِالله علیه السلام عَنْ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَّ "وَ رُوحٌ مِنْهُ"؛ قَالَ هِیَ رُوحُ الله مَخْلُوقَةٌ خَلَقَهَا الله فِی آدَمَ وَ عِیسَی» (کلینی، 1429ق، 1: 327).
دلیل نسبت «روح الله» به عیسی آن است که عیسی علیه السلام واجد و حامل روحالقدس است. عیسی علیه السلام مؤیَّد به روحالقدس است و این ارتباط چنان نیرومند است که خود او «روح خدا» نامیده شده است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 81)؛ چنان که همین نسبت دربارۀ آدم علیه السلام با کلمۀ «روحی» بیان شده است.
گفتنی است، اکثر تفاسیر مهمّ اسلامی روح در این آیه را به عیسی، جبرئیل و وحی تفسیر کردهاند (ر.ک: طوسی، 1368، 3: 401_402؛ طبرسی، 1372، 3: 223؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 6: 205_206؛ طباطبائی، 1390ق، 5: 149_150؛ فخر رازی، 1420ق، 11: 271؛ آلوسی، 1415ق، 3: 199_200).
در آیهای دیگر از نفخ روح به مریم سخن به میان آمده است: «وَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمین» (انبیاء: 91). این آیه در کنار آیۀ پیشین، تأکیدی بر وحدت معنایی القای کلمه و نفخ روح به مریم است. این وحدت مستند به یگانگی موضوع و گزارش کیفیت آفرینش عیسی علیه السلام در هر دو آیه است. در یکی، سخن از القای کلمۀ خدا به مریم و در دیگری سخن از نفخ روح خدا به اوست؛ پس در واقعۀ آفرینش عیسی علیه السلام یک فعل صورت گرفته، اما از این فعل گاه به القای کلمه و گاه به نفخ روح تعبیر شده است. نتیجۀ وحدت این دو فعل، وحدت مصداقی روح دمیدهشده و کلمۀ القاشده به مریم است؛ هرچند از نظر واژگانی در هر کدام عنایت و جهتی خاص لحاظ شده است. کلمه بودن عیسی علیه السلام با نظر به مخلوقیت وی با کلمۀ «کُن» و ولادت اعجازی اوست، و روح بودن او به لحاظ آن است که این کلمه، واجد روحالقدس و حامل عرش علم است. به سخن دیگر، کلمۀ خدا همان عیسایی است که واجد روحالقدس است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 83_84).
ص:52
در آیه «رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاق» (غافر: 15) به القای روح به بندگان برگزیده اشاره شده است.
چنان که در آیات مربوط به حضرت عیسی علیه السلام دیدیم، «القا» از افعال بهکاررفته در موضوع کلمة الله و روحالقدس بود. این القا در آیۀ فوق پس از وصف «ذوالعرش» است. «عرش» در قرآن اطلاقات متعددی دارد، ولی معنای روشن آن علمی است که تقدیر و اندازهگیریاش غیرممکن و بر تمام امور محیط است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 61). چنان که از احادیث متعدد پیداست، عرش، علم محمول یا افاضهشدهای است که حامل آن به همه چیز آگاهی تام مییابد (کلینی، 1429ق، 1: 322). در حدیثی دیگر، حقیقت عرش و حاملان آن چنین بیان شده: «حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ الْعَرْشُ الْعِلْمُ ثَمَانِیَةٌ أَرْبَعَةٌ مِنَّا وَ أَرْبَعَةٌ مِمَّنْ شَاءَ الله» (کلینی، 1429ق، 1: 325). امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن پاسخ به سؤال جاثلیق که خداوند عرش را حمل میکند یا عرش خدا را، میفرماید: «إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ الله تَعَالَی مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ... وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی حَمَّلَهُ الله الْحَمَلَةَ» (کلینی، 1429ق، 1: 319).
از روایات مزبور و نظایر آن به دست میآید که حقیقت عرش و روحالقدس یکی است. عرش همان علم محمول است که طبق این آیه و برخی آیات دیگر، خدا مالک آن است که نسبت به محمولان آن روحالقدس نام دارد؛ یعنی از آن رو که خداوند مالک این علم است «ذوالعرش» نامیده شده و از آن جا که القاکنندۀ آن به برگزیدگانش است، تعبیر به «یلقی الرُّوح مِن أمره عَلَی مَن یَشاء مِن عِباده» شده است. این علم، مفاض از خداوند متعال به انبیا و اوصیاست که با آن نبوت، رسالت، امامت و خلافت برای نبی و امام شناخته میشود و اساساً امر رسالت و انذار با آن تمام و کامل میگردد (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 62).
آیت الله ملکی در جای دیگر در توضیح روایات عرش مینویسند: «فیستفاد من جمیعها أنّ الله أفاض هذا النور القدسیّ علی أرواحهم و أضائهم فاستضاؤوا به و أیّدهم بهذا الروح العلمیّ» (ملکی میانجی، 1404ق، 6: 345)؛ چنان که همین مضمون را در تفسیر آیۀ مورد بحث بیان میکند: «أنّ المراد من الرّوح فی المقام هو العلم المفاض من الله سبحانه علی من یشاء من عباده المقرّبین، الأنبیاء أو الأوصیاء الصّدّیقین» (ملکی میانجی، 1404ق، 6: 62).
ایشان در ادامه با تأکید بر ممتاز بودن موضوع القای روح به پیامبران، معانی دیگری چون قرآن، کتب نازلشده بر انبیا، وحی، نبوت یا جبرئیل را (ر.ک: طوسی، 1368، 9: 62؛ طبرسی، 1372، 6: 536؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 2: 51؛ طبری، 1412ق، 24: 33؛ فخر رازی،
ص:53
1420ق، 27: 498؛ آلوسی، 1415ق، 12: 308) غیر منطبق بر آیه و خارج از مقام آن دانسته است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 62).
در قرآن اطلاق روح به جبرئیل با سه تعبیر روحالامین: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ» (شعراء: 193)، روحالقدس: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوح القُدُس مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ...» (نحل: 102) و روحنا: «... فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا» (مریم: 17) آمده است.
ظاهر دو آیه نخست نشان میدهد که روحالأمین و روحالقدس همان جبرئیل امین، پیامرسان وحی است. از طرفی، فعل تنزیل هم چنان که به روحالامین یا روحالقدس نسبت داده شده، به صراحت در مورد جبرئیل به کار رفته است؛ مانند «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِک...» (بقره: 97) (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 76).
هم چنین با توجه به تعبیر ارسال و تمثل روح برای مریم در آیۀ سوم، مراد از «روحنا» جبرئیل است؛ چنان که در دو آیۀ بعد از همین آیه، روح ارسالشده خطاب به مریم میگوید: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّک» (مریم: 19) و در جای دیگر دربارۀ سخن جبرئیل آمده است: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیم» (تکویر: 19).
این استظهارات نشان از روحالقدس نامیدن جبرئیل دارد و بسیاری از مفسران بر این قول متفقند (ر.ک: طوسی، 1383ق، 7: 115؛ طبرسی، 1373، 7: 320؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 14: 396؛ فخر رازی، 1420ق، 24: 530؛ آلوسی، 1415ق، 7: 467). با دقت در آیات همسو، بهویژه آیات مربوط به عیسی علیه السلام و وجه تسمیۀ او به روحالله، میتوان رابطه وجودی روحالقدس با افراد را دلیل این نامگذاری دانست. آیت الله ملکی نیز هرچند اطلاق روح به جبرئیل را پذیرفته، در جای دیگر نظر نهایی خود را اینگونه بیان کرده است: «شاید اطلاق واژۀ روح در این آیات بر بعضی اشخاص، مثل جبرئیل و عیسی علیه السلام ، به اعتبار دارا بودن عرش علم و حیات و قدرت باشد» (ملکی میانجی، 1404ق، 6: 87). بدین ترتیب، اطلاق «روحالامین» و «روحالقدس» بر جبرئیل گرچه در ابتدا معارض با آیات و روایاتی است که بر تغایر روحالقدس با ملائکه و جبرئیل دلالت دارند، لکن با توجه به ارتباط وجودی جبرئیل با روحالقدس، که از دیدگاه آیت الله ملکی همان بهرهمندی او از علم روحالقدس است، موجه میگردد. این خود تأکیدی دیگر بر نظریۀ تفسیری وحدت معنایی روح در قرآن است.
ص:54
گفتنی است، علامه طباطبائی نیز صرف نامگذاری روح بر جبرئیل را دلیل بر عینیت روح و جبرئیل نمیداند (ر.ک: طباطبائی، 1390ق، 13: 100 و 20: 8).
در شمار دیگری از آیات، واژۀ «روح» در کنار «ملائکه» ذکر شده است. در میان این آیات، به ترتیب دو آیه به نزول ملائکه و روح، یک آیه به قیام روح و ملائکه و یک آیه به عروج ملائکه و روح اشاره دارد.
در آیه «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (قدر: 4)، روح بر ملائکه عطف شده و در دیگری روح با حرف «باء» به ملائکه پیوند خورده است: «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ...» (نحل: 2). عطف در آیۀ نخست دلالت دارد که روح نیز مانند ملائکه نزول دارد، اما با آنان مباین است. استناد به این عطف در احادیث تأکید شده است.
ابوبصیر میگوید: «کُنْتُ مَعَ أَبِیعَبْدِالله علیه السلام فَذَکَرَ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ الْإِمَامِ إِذَا وُلِدَ قَالَ وَ اسْتَوْجَبَ زِیَادَةَ الرُّوحِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَلَیْسَ الرُّوحُ جَبْرَئِیلَ قَالَ جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحُ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَلَیْسَ الله یَقُولُ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» (صفار، 1404ق، 1: 464).
فزونی دادن توسط روح در جمله «اسْتَوْجَبَ زِیَادَةَ الرُّوحِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» نشان میدهد وظیفۀ این روح در شب قدر، افزودن معلومات امام است که کارکرد ویژۀ روحالقدس است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 86). طبق این تفسیر و تصریح حدیث مزبور، جبرئیل جزء ملائکه، و روح موجودی متفاوت با آنان است؛ این در حالی است که به گفتۀ اکثر مفسران، مراد از روح «جبرئیل» است (ر.ک: طوسی، 1383ق، 10: 386؛ طبرسی، 1373، 10: 790؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 20: 356؛ زمخشری، 1407ق، 4: 781؛ فخر رازی، 1420ق، 32: 234؛ آلوسی، 1415ق، 15: 418).
در آیه «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ...» (نحل: 2) نیز نزول ملائکه به همراه روح آمده است. در تفسیر مناهج البیان معنای حرف باء در «بالروح» کلید تفسیر روح است. به اعتقاد آیت الله ملکی در میان معانی محتمل، معنای مصاحبت با ظاهر آیه سازگار است. بر پایۀ این تفسیر، روح موجودی متفاوت با ملائکه، اما همراه آنان در نزول است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 62). در برابر این تفسیر، طبرسی باء در «بالروح» را به معنای تعدیه گرفته و مراد از روح را قرآن می داند (طبرسی، 1373، 6: 537)؛ این در حالی است که تفسیر امام باقر علیه السلام از آیه، دیدگاه فوق را برنمی تابد. امام علیه السلام در پاسخ به پرسش ابوبصیر از تفسیر آیه
ص:55
می فرماید: «جَبْرَئِیلُ الَّذِی نَزَلَ عَلَی الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّوحُ تَکُونُ مَعَهُمْ وَ مَعَ الْأَوْصِیَاءِ لَا تُفَارِقُهُمْ تُفَقِّهُهُمْ وَ تُسَدِّدُهُمْ مِنْ عِنْدِ الله» (صفار، 1404ق، 1: 463).
این حدیث اولاً، بر معنای مصاحبت حرف «باء» تأکید دارد: «الروح تکون معهم» و ثانیاً، جمله «و مع الأوصیاء» تفسیر روح به قرآن را مخدوش می کند. چنان که گذشت، اوصاف
«لا تفارقهم»، «تفقّههم» و «تسدّدهم» از تعابیر حدیثی و معرِّف روح القدس است. از طرفی، امام علیه السلام با جداسازی کارکرد فرشتۀ وحی و روح، حکم به مغایرت این دو کرده است. فرشتگان فقط بر پیامبران نازل می شوند، اما روح هم با پیامبران و هم با اوصیای آنان است. جبرئیل وظیفۀ رساندن وحی و انزال قرآن را دارد، اما روح مایۀ تفقه و تسدید علمی انبیا و اوصیاست. حال اگر مراد از روح در آیه، قرآن باشد، تفصیل کارکردی وحی و روح، بی وجه خواهد شد.
در آیهای دیگر، روحِ همراه ملائکه دارای فعل «قیام» ذکر شده است: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا...» (نبأ: 38). شیخ طوسی در تفسیر این آیه بدون آن که نظر خود را بیان کند، به ذکر اقوال اکتفا می کند. وی ابتدا قول ضحاک و شعبی را می آورد که روح در آیه، جبرئیل است. از ابن مسعود و ابن عباس نقل می کند که روح، فرشته ای بزرگ تر از ملائکه است و خود، این قول را مرویّ از شیعه می داند. سپس از قول حسن و قتاده می گوید که این روح، روح فرزندان آدم است. در پایان از ابن عباس ذکر می کند که این روح همان ارواح انسان ها در فاصلۀ نفخ صور اول (إماته) و نفخ صور دوم (احیاء) است که قبل از ردّ ارواح به ابدان قرار دارند (طوسی، 1383ق، 10: 249). زمخشری این روح را روحی بزرگ تر و شریف تر از ملائکه و نزدیک تر به خدا می داند (زمخشری، 1407ق، 4: 691). گنابادی نیز می گوید که روح در این جا ربّ النوع انسانی است که بزرگ تر و بلند مرتبه تر از ملائکه، بلکه فوق عالم امکان است. این روح که روح القدس نام دارد، تنها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و اوصیای اوست، نه دیگر پیامبران (گنابادی، 1408ق، 4: 230). فیض کاشانی از تفسیر قمی نقل می کند که روح در این آیه، فرشته ای بزرگ تر از همۀ فرشتگان و همراه پیامبر و ائمه علیهم السلام است (فیض کاشانی، 1415ق، 5: 277). علامه طباطبائی نیز معتقد است این همان روح مخلوق امری است که در آیه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» (إسراء: 85) بدان اشاره شده است (طباطبائی، 1390ق، 20: 171).
در آیه ای دیگر به ملائکه و روح نسبت عروج داده شده: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ» (معارج: 4). بیشتر مفسران مراد از این روح را جبرئیل می دانند (ر.ک: طوسی، 1383ق، 10: 114؛ ابوالفتوح رازی، 1408ق، 19: 404؛ کاشانی، 1346، 10: 5؛ زمخشری، 1407ق، 4: 609؛ فخر رازی، 1420ق، 30: 638؛ آلوسی، 1415ق، 15: 64). طبرسی معتقد است علت ذکر
ص:56
جداگانۀ جبرئیل، تشریف و بزرگ داشت اوست (ر.ک: طبرسی، 1372، 10: 530)، اما علامه طباطبائی روح در این آیه را مانند آیۀ پیشین تفسیر و اضافه می کند: این روح غیر از ملائکه است (طباطبائی، 1390ق، 20: 171). گنابادی نیز مانند آیۀ قبل، ربّ النوع انسانی و روح القدس را معنای روح در این آیه می داند (گنابادی، 1408ق، 4: 203).
علی رغم دیدگاه های مزبور، از نظر آیت الله ملکی این اظهارات غیر قابل اتکا و مراد از روح نامشخص است. به این دلیل، بهترین شیوه در مواجهه با این دو آیه، احتیاط و واگذاری علم آن ها به خدا و اهل بیت علیهم السلام است (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 87). به نظر می رسد علت توقف در تفسیر این دو آیه، ناسازگاری فعل قیام و عروج با خصوصیت علمی و دیگر اوصاف وجودی روح القدس است. وانگهی این دو آیه فاقد مستند حدیثی در تفسیر است؛ گرچه بر اساس حدیثی که در تفسیر قمی از علی بن ابراهیم نقل شده، روح در آیه 38 سورۀ «نبأ» همان روح القدس است (قمی، 1404ق، 2: 402).
از نظر قرآن کریم، مؤمنان راستین نیز با روحی الهی در ارتباطند: «... أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه...» (مجادله: 22).
تعیین مصداق این روح و تفسیر تأیید به آن، دارای اختلاف است. تقویت به نور ایمان (طوسی، 1383ق، 9: 557؛ طبرسی، 1372، 9: 383)، تقویت به نصرت الهی (ابوالفتوح رازی، 1408ق، 19: 92)، تأیید به لطف الهی (زمخشری، 1407ق، 4: 497) و نور قلب (آلوسی، 1415ق، 14: 230) از جمله آرای تفسیری است.
آیت الله ملکی معتقد است عطف جمله «ایّدهم بروح منه» بر «کتب فی قلوبهم الایمان» نشان گر تفاوت تأیید مؤمن به روح الهی با کتابت ایمان در قلوب است. مراد از تأیید به روح، اشتداد و ازدیاد معرفت است که با آن رغبت و اقبال شخص به انجام اعمال ایمانی فزونی می یابد. این تأیید در شمار محبوب کردن و آراستن ایمان و ناپسند جلوه دادن کفر و نافرمانی است که در آیه «وَ لکِنَّ الله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَۀ فی قُلُوبِکُمْ» (حجرات: 7) بیان شده است. ایمان مکتوب نیز همان معرفت فطری و فعل الهی است و تأیید و إحکام این ایمان، به فعل او و به واسطۀ روح الهی است. در حقیقت تعلق این روح به مؤمن، معرفت به خدا را اشتداد می بخشد و قلب او را استوار و مطمئن به ایمان می کند. تفسیر تأیید روحی خداوند به اشتداد علم، گویای آن است که روح در این آیه با آیات سابق تفاوت معنایی ندارد. روح مؤیِّد همان
ص:57
روح القدس است که پرتوی از علم او به قلب مؤمن تابانده می شود. روح القدس در مرتبۀ کمال، علم ویژه ای است که از آنِ انبیا و اوصیاست؛ اما روحی که ایمان مؤمنان را تسدید و تأیید می کند، شعاعی از همان علم است که موجب گرایش به اعمال نیک و جلوه گری زیبای ایمان بر بنده می شود (ر.ک: ملکی میانجی، 1404ق، 6: 74_75). حدیثی که در تفسیر آیه 38 سوره «اسراء» نقل کردیم، در تعلق این روح به مؤمنان صراحت دارد؛ آن جا که در وصف روح القدس می فرماید: «یَجْعَلُهُ الله فِی قُلُوبِ الرُّسُلِ وَ الْمُؤْمِنِینَ» (صفار، 1404ق، 1: 463). پر واضح است که میزان و کیفیت بهره مندی برخی مؤمنان از روح القدس در مقایسه با معصومان علیهم السلام متفاوت است. مؤمن حقیقی به تأیید روح القدس، ایمان را نیکو و محبوب خویش می یابد و بر اساس آن دین داری و دین مداری خود را تحکیم می کند. اما رابطۀ وجودی روح القدس با معصومان علیهم السلام رابطۀ متعالی تری است که متناسب با مقام رسالت و امامت، آثار متفاوتی را به دنبال دارد. تعلق روح القدس به انبیا و ائمه علیهم السلام موجب عصمت، علم به اشیا و حوادث گذشته و آینده و هموار شدن مسیر هدایت گری آنان گشته و فضیلت و برتری شان بر خلق را اثبات می کند. از این نکته می توان تعارض آن دسته از احادیثی که در مقام شمارش ارواح انسان های مختلف، روح القدس را مختص انبیا و ائمه بیان می کنند با این آیه و دیگر احادیث حل کرد. هرچند آیت الله ملکی به این تعارض نپرداخته، اما آنچه در کیفیت ارتباط روح القدس با مؤمنان بیان کرد، به حل این تعارض مدد می رساند. می توان گفت آن جا که روح القدس مختص انبیا و ائمه معرفی می شود، همراهی همیشگی این روح و آثار قدسی و ملکوتی آن مانند علم لدنّی و بی پایان، عصمت و... مراد است؛ کمالاتی که دیگران به یقین از آن ها بی بهره اند. اما در جایی که تأیید مؤمنان به روح القدس طرح می گردد، بهره مندی نازل تر و منوّر شدن از پرتوی از نور الهی روح القدس مقصود است که فقط سبب تقویت ایمان و گرایش به اعمال ایمانی می گردد. در روایات، به بهره مندی برخی شاعران و اصحاب امامان از روح القدس تصریح شده است (ر.ک: کلینی، 1429ق، 15: 252؛ صدوق، 1378ق، 2: 266؛ مجلسی، 1493ق، 29: 69 و 47: 324).
بر اساس مجموع آیات و روایات روشن شد که تفسیر روح در قرآن به غیر از معنای «روح القدس» صحیح نیست. از طرفی، تأمل در این آیات نشان داد طرح موضوع روح در کلام الهی با برخی مباحث اعتقادی، به ویژه بحث نبوت و امامت در هم تنیده است؛ از این رو، عدم پذیرش تفسیر روح به نفس ناطقه و نیز تبیین جدید از روح القدس در این نظریه، موجب تغییر
ص:58
نگرش به آموزه های کلامی مطروح در آیات روح است. در ادامه به مهم ترین آثار کلامی نظریۀ مورد بحث می پردازیم.
از جمله مباحث دیرین میان متکلمان و مفسران، چیستی روح نفخ شده به آدم، چگونگی این نفخ، نسبتِ روح آدم با خدا و حکمت سجود فرشتگان بر وی و توجیه این سجده است. برخی متکلمان و فیلسوفان به دلیل پاره ای اهداف کلامی (مانند اثبات تجرد نفس از جملۀ «قُل الروح من أمر ربّی») یا برداشت های رایج از جملات قرآنی (مانند آیات نفخ روح به آدم)، شماری از آیات روح را به روح و نفس انسانی حمل کرده اند.
بر این اساس، غالب نظریات ارائه شده بر پایۀ روح انسانی استوار شده و مباحث یادشده محور گفت وگو های گوناگون قرار گرفته است (برای حکمت سجده بر آدم علیه السلام ر.ک: بغدادی، 1408ق: 245؛ حلی، 1401ق: 51؛ برای مسئله نفخ روح ر.ک: اندلسی 1416ق، 3: 269؛ مفید، 1413ق (الف): 31_32؛ جاحظ، 2002: 282؛ ابن قیم جوزی، 1996: 208؛ برای استدلال به تجرد روح ر.ک: فاضل مقداد، 1420ق: 177؛ رازی، 1406ق: 46). یکی از نتایج
مهمّ معناشناسی روح در قرآن در نظریۀ آیت الله ملکی، رفع این مناقشات کلامی و هموار
کردن مسیر فهم این دسته از آیات است. چنان که گذشت، طبق روایات اهل بیت علیه السلام ، روحِ دمیده شده به آدم پس از تسویه و تکمیل خلقت اوست. نفخ این روح با موضوع تعلیم اسماء
به آدم پیوند دارد. روح القدس منبع علم آدم به اسماء است و این کمال سبب برتری بر فرشتگان و توجیه گر سجدۀ آنان بر آدم (قبله قرار گرفتن آدم) می باشد. بنابراین، تمام اقوال
و دیدگاه های مبتنی بر نفس ناطقه بودن روحِ دمیده شده به آدم و استدلال به تجرد آن، ناصحیح خواهد بود.
در دیدگاه کلامی، معجزه، صدق گفتار پیامبر را ثابت می کند، اما صدق و حقانیت وحی بر خود پیامبر چگونه ثابت می شود؟ این پرسش با ضمیمه به حدیثی که در منابع شیعه و سنّی به «داستان ورقة بن نوفل» مشهور شده (ر.ک: مجلسی، 1493ق، 18: 195؛ بخاری، 1407ق، 1: 8؛ مسلم، بی تا، 1: 139) و گاه با شاخ و برگ های مجعول همراه شده، شبهۀ عدم آگاهی پیامبر از نزول فرشتۀ وحی را به وجود آورده است. متکلمان در پاسخ به این پرسش، پاسخ های گوناگونی داده اند که غالباً تکلف آمیز است. شیخ مفید در ضمن پاسخ به پرسشی دربارۀ چگونگی
ص:59
ارتباط خداوند با نبی می گوید: نحوۀ دریافت پیام الهی این گونه است که خدا کلام را در جسم یا هوا یا چیز دیگر ایجاد می کند که با آن کلام، به شخصی که شایستگی خطاب دارد می فهماند که این کار از غیر خدا ساخته نیست؛ پس پیامبر می فهمد که این کلام خدای متعال است (مفید، 1413ق (ب): 38_39). قاضی سعید قمی بر آن است که انبیا آن گاه به مقام نبوت نایل می شوند که به مقام نفس کلیه رسیده باشند و مقام نفس کلیۀ الهیه عبارت است از: کتاب مبین یا لوح محفوظ یا امّ الکتاب. کتاب مبین و... منشأ علم جبرئیل است که می خواهد پیام رسان به انبیا باشد؛ در نتیجه، پیامبر به سرچشمۀ علم جبرئیل آگاه است. بنابراین هیچ تردیدی در الهی بودن آنچه بر او نازل می شود، ندارد (قاضی سعید قمی، 1415ق، 3: 396). علامه مجلسی قائل است خدواند به دو طریق در الهی بودن وحی، پیامبرش را مطمئن می گرداند: یا معجزه ای به او نشان می دهد و یا علم ضروری و حضوری در نفس پیامبر ایجاد می کند که به واسطۀ آن مطمئن شود که این سخن یا این حقیقت دریافت شده، منشأ الهی دارد (مجلسی، 1493ق، 11: 56). ملاصالح مازندرانی منشأ اطمینان را قدرت وهبی الهی در نفس پیامبر می داند که با آن حقانیت الهام و وحی بر نبی ثابت می شود (مازندرانی، 1388ق، 5: 145_146).
صرف نظر از داوری دربارۀ اقوال مزبور، مقایسۀ تحلیل روح القدس از نظر ملکی میانجی با آرای یادشده نشان می دهد، دیدگاه ملکی غنا و قوّت افزون تری دارد. بر اساس تبیین ایشان از جایگاه روح القدس در نظام نبوت و رسالت، بهره مندی از روح القدس دارای مرتبه ای مقدم بر مقام نبوت است. پیامبر با این دارایی علمی که عصمتی بالذات دارد، به استقبال نبوت و وحی می رود و هر آنچه به شئون نبوی مربوط است، بالعیان و الحقیقة دریافت می کند. در این دیدگاه، شأن پیامبر بسیار متعالی تر و ملکوتی تر از آن است که صدق وحی را بدون اعطای ویژۀ الهی که علمی برتر از علم حصولی یا حضوری است، درک کند. می توان تعبیر «توفیق الهی» را که در برخی روایات به عنوان عامل علم پیامبر به حقانیت و الهی بودن پیام جبرئیل معرفی شده (مجلسی، 1493ق، 18: 257)، با تعبیر «یوفّقه» که در وصف روح القدس آمده (مجلسی، 1493ق، 25: 68)، همسو دانست.
از دیگر کارکردهای کلامی نظریۀ ملکی میانجی، مسئله عصمت و گسترۀ آن است. در روایتی مرتبۀ واجدیت روح القدس به عالم انوار و ارواح پیش از ابدان بازگشته و تصریح شده که
ص:60
پیامبر و اهل بیت علیهم السلام با تأیید روح القدس، در آن عالم عبادت می کردند و به این سبب در دنیا
در اعمال عبادی ثابت قدمند (کلینی، 1429ق، 2: 442). طبق این حدیث، روح القدس از هنگام ولادت تا پایان عمر همراه با معصومان علیهم السلام است و کارکرد ویژۀ خود را در سراسر عمر آنان ایفا می کند. از طرفی، وجود این روح مایۀ اجتناب صاحبش از لهو و لعب است (ر.ک: صفار، 1404ق، 1: 447). نتیجۀ این دو مقدمه، عصمت نبی و امام از گناهان (دوری از لهو و
لعب حداقل اثر آن است) در طول زندگی _ پیش از نبوت و امامت و پس از آن _ است. تا جایی که آثار کلامی به ما نشان می دهد، این نوع نگاه به روح القدس و سود جستن از آن در اثبات گسترۀ زمانی عصمت بی سابقه است. هرچند متکلمان امامیه در اصل این گسترۀ زمانی اتفاق نظر دارند (مفید، 1413ق (ج): 165؛ طوسی، 1406ق: 26؛ حلی، 1426ق: 192؛ فاضل
مقداد، 1405ق: 304)، اما در استدلال به اثر ویژۀ روح القدس و بهره بردن از احادیث آن، غفلت
شده است.
اگر مقام تعلق روح القدس به نبی، پیش از نبوت و رسالت است، نبی اکرم صلی الله علیه و اله و سلم هیچ گاه جاهل به کتاب و ایمان نخواهد بود؛ از این رو، دخالت دادن حیثیت زمانی در تفسیر جملۀ مزبور نادرست است. به دیگر سخن، القای روح القدس به پیامبر که از آن در این آیۀ شریفه به «وحی روح» تعبیر شده، موجب علم به کتاب و ایمان است. بنابراین، جملۀ نافیۀ فوق در حکم جمله شرطیه است: اگر روح القدس به تو وحی نشده بود، به کتاب و ایمان آگاه نبودی. اما مسلّم است که روح القدس از ابتدای خلقت همراه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بوده و منشأ آگاهی های ایمانی، عبادی و عصمت وی گشته است. پس پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیش از بعثت و نزول فرشتۀ وحی نیز مؤمن بالله و عالم به معارف کتاب خدا بوده است.
در نظریۀ تفسیری آیت الله ملکی میانجی معنای روح در قرآن با دو مرحلۀ نفی و اثبات قابل تحلیل است. در مرحلۀ نفی، تفسیر آیات روح به نفس ناطقۀ انسان مورد بازنگری و تجدید نظر قرار می گیرد و استدلال به برخی از این آیات به سود تجرد نفس، سالبه به انتفای موضوع قلمداد می شود. در مرحلۀ اثبات نیز معناشناسی روح در قرآن (به استثنای آیات 4 سورۀ معارج و 38 سورۀ نبأ که در تفسیر آن ها سکوت شده) بر اساس مجموعه نگری به آیات و تحلیل روایات
ص:61
شیعه، دارای وحدت و انسجام است. در این دیدگاه، مراد الهی از روح در قرآن، روح القدس یا علم ویژۀ انبیا و اوصیا و بندگان مقرب است. با بررسی مجموع احادیث به دست می آید که روح القدس، علمی اعطایی و برتر است و از وجوه امتیازی معصومان از غیر معصومان به شمار می رود، زیرا خود این علم معصوم بالذات است و دارندۀ آن به مقام عصمت نایل می شود. این نظریه با بهره گیری از احادیث اهل بیت علیهم السلام ، آیات روح را به دلالت واحد و سازگار بر روح القدس باز گردانده، از هر گونه برداشتی که معنای واحد روح در قرآن را متعدد یا ناهماهنگ جلوه دهد، به دور می ماند.
از سوی دیگر، ایشان خلط دامنۀ کاربردهای حدیثی روح و معنای یگانۀ قرآنی آن را برنمی تابد و معتقد است که هرچند این واژه در روایات گاه به معنای نفس انسانی به کار رفته، اما مدلول آیات روح، به استناد روایات تفسیری، با مدلول این دسته از احادیث متفاوتند. هم چنین بررسی ها و تلاش های فقه الحدیثی ایشان در تفسیر آیات روح نشان می دهد که روح القدس از کمالات علمی معصومان علیهم السلام و در مقام نبوت و ولایت، قابل تحلیل است.
قرآن کریم.
1.ابن قیم جوزی، محمد بن ابی بکر بن ایوب، (1996)، الروح، تعلیق: ابراهیم رمضان، بیروت، دار الفکر العربی.
2.ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، تصحیح: محمدمهدی ناصح و محمدجعفر یاحقی، مشهد، آستان قدس رضوی.
3.اندلسی، ابن حزم، (1416ق)، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، بیروت، دارالکتب العلمیة.
4.آلوسی، محمود بن عبدالله، (1415ق)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیة.
5.بخاری، محمد بن اسماعیل، (1407ق)، صحیح بخاری، بیروت، دار ابن کثیر.
6.بغدادی، عبدالقاهر، (1408ق)، الفرق بین الفرق، بیروت، دارالجیل _ دارالآفاق.
7.جاحظ، عمر بن بحر، (2002)، رسائل الجاحظ، بیروت، دار الهلال.
8.حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، (1426ق)، تسلیک النفس الی حظیرة القدس، قم، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام .
9.دیلمی، حسن بن محمد، (1427ق)، غرر الأخبار، قم، دلیل ما.
10.رازی، محمد بن عمر، (1420ق)، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم.
11.________________، (1420ق)، النفس و الروح و شرح قواهما، افست تهران.
12.زمخشری، محمود، (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتب العربی، چاپ سوم.
ص:62
13.سبزواری، ملاهادی، (1383)، اسرار الحکم، قم، مطبوعات دینی.
14.سلطان علی شاه، محمد بن حیدر، (1408ق)، بیان السعادة فی مقامات العبادة، بیروت، مؤسسة الاعلمی.
15.صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، (1378ق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، تهران، جهان.
16.صفار، محمد بن حسن، (1404ق)، بصائر الدرجات، قم، مکتبة آیت الله المرعشی النجفی، چاپ دوم.
17.طباطبائی، محمدحسین، (1390ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چاپ دوم.
18.طبرسی، فضل بن حسن، (1372)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم.
19.طبری، محمد بن جریر، (1412ق)، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة.
20.طوسی، محمد بن حسن، (1383ق)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
21.__________________، (1406ق)، الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، بیروت، دارالأضواء.
22.طیب، عبدالحسین، (1369)، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام.
23.فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، (1420ق)، الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، مشهد، مجمع البحوث النصیریة.
24.________________________، (1405ق)، ارشاد الطالبین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
25.فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، (1416ق)، القاموس المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیة.
26.فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، (1415ق)، تفسیر الصافی، تهران، مکتبة الصدر، چاپ دوم.
27.قاضی سعید قمی، محمدبن محمد (1415ق)، شرح توحید الصدوق، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
28.قمی، علی بن ابراهیم، (1363)، تفسیر القمی، قم، دارالکتاب، چاپ سوم.
29.کاشانی، فتح الله بن شکرالله، (1346)، منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ایران، کتابفروشی اسلامیه.
30.کلینی، محمد بن یعقوب، (1429 ق)، الکافی، قم، دارالحدیث.
31.مازندرانی، ملاصالح، (1388ق)، شرح اصول الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیة.
32.مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، (1493ق)، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم.
33.مفید، محمد بن محمد بن نعمان (الف)، (1413ق)، تصحیح اعتقادات الإمامیة، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید.
34._________________________ (ب)، (1413ق)، المسائل العکبریة، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید.
35._________________________ (ج)، (1413ق)، اوائل المقالات، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید.
36.ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، (1361)، تفسیر القرآن الکریم، قم، بیدار، چاپ دوم.
37.ملکی میانجی، محمدباقر، (1377)، علوم قرآنی، گردآورنده: علی ملکی، ترجمه: علینقی خدایاری، قم، خرم.
38.___________________، (1414ق)، مناهج البیان فی تفسیر القرآن، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی؛ مؤسسة الطباعة و النشر.
ص:63
ص:64
سید مرتضی، ادیب و متکلم نام دار شیعه، از قائلان به نظریة «صرفه» است. او به اقتضای شرایط محیطی و با آگاهی از ویژگی های صرفه، آن را برگزید. برخورد با بحران اشکال گیری یهودیان و مسیحیان غیرعرب در بحث اعجاز قرآن، مباحثات کلامی مکاتب اسلامی در تبیین وجوه اعجاز و ایجاد فضای آزاد در این نوع مجادلات، از مهم ترین عوامل تاریخی گزینش این نظریه از سوی او به شمار می-رود. تأملات ادبی و کلامی سید، اعم از لزوم تکیه بر معیارهای غیرذوقی در سنجش بلاغت قرآن، پیچیدگی تفهیم امتناع هماوردی با قرآن در تقریرهای اعجاز بیانی و عمومیت فهم پذیری صرفه نیز، در انتخاب این نظریه از سوی او تأثیر بسزایی داشته است. نوشتار حاضر می کوشد تا ضمن بررسی منشأ طرح این نظریه در عصر سید مرتضی، زمینه های تاریخی و علمی رویکرد وی را مورد تحلیل قرار دهد.
صرفه، سید مرتضی، اعجاز قرآن، رویکرد.
ص:65
یکی از مسائل بحث برانگیز دربارۀ اعجاز قرآن، وجوه اعجاز این کتاب است. این مسئله نه تنها در منابع کلامی که در تفاسیر و تألیفات علوم قرآنی نیز راه یافته است. از وجوهی که باورمندی به آن سابقۀ طولانی دارد «صرفه» است. به نظر می رسد این قول از نخستین وجوهی است که در بین دانشمندان اسلامی مورد بحث و گفت وگو بوده و دربارۀ آن بررسی و نقدهای فراوانی صورت گرفته است. این اعتقاد، در قرن چهارم و پنجم هجری، مورد توجه بسیاری بوده و به عنوان نظریۀ معروف در اعجاز قرآن، جای خود را تثبیت کرده است؛ اما در قرون بعد، عده ای آن را متزلزل دانسته و در اعتبار آن تردید کرده اند (مؤدب، 1379: 136). قائلان به صرفه، فرق چندان زیادی میان قصیده های معروف عرب و آیات قرآن از حیث نظم نمی دیده اند و ناتوانی بشر را به ذات جملات و نظم و بلاغت قرآن نسبت نمی داده اند (شریف مرتضی، 1424ق: 38)، بلکه آن را ناشی از قدرت خداوند در سلب انگیزه، توانایی یا دانش بشر در زمان معارضه یا از مدت ها قبل از آن، یعنی از آغاز حیات انسان تلقی می کرده اند (معرفت، 1415ق، 4: 138 و 139).
عموم کسانی که در وجه اعجاز قرآن سخن گفته اند و از صرفه نیز یاد کرده اند، سید مرتضی را در شمار قائلان به صرفه نام برده اند. نقطۀ اشتراک این محققان در تحلیل دیدگاه سید آن است که نوعاً دلایل فرامتنی، به ویژه اقتضائات محیطی، حضور مخالفان برون دینی در زمان وی و نیز خصوصیات ذاتی صرفه را در علت گزینش این نظریه از سوی او نادیده گرفته اند (ر.ک: معرفت، 1415ق، 4: 152؛ رافعی، 1421ق: 102؛ مؤدب، 1379: 35).
تأملات دقیق این دانشمند در موضوعات گوناگون کلامی، تفسیری و به ویژه مسائل ادبی، از سویی و تأکید بر صرفه از سوی دیگر، ناسازگاری ظاهری ای بین شخصیت علمی و دیدگاه او در اذهان ایجاد می-کند. نگارش حاضر می کوشد تا با توجه به بستر تاریخی نظریۀ صرفه و تمایزات ذاتی این دیدگاه از سایر وجوه اعجاز، چرایی طرح آن را از سوی سید مرتضی بیان کند و بدین وسیله ابعاد آرای او دربارۀ اعجاز قرآن را آشکارتر سازد. بدین منظور، پس از آشنایی مختصر با پیشینۀ این نظریه و حیات علمی سید، فضای تاریخی روزگار وی، به ویژه در حوزۀ تعامل جامعۀ اسلامی با ادیان و مذاهب گوناگون، و هم چنین زمینه های کلامی - ادبی در تبیین اعجاز قرآن را به بحث می گذارد و با تکیه بر این دو مؤلفه، دیدگاه وی را از زاویه ای جدید می کاود.
دربارۀ نظریۀ «صرفه» مقاله ها و کتاب های متعددی نوشته شده، اما در میان پژوهش های نشریافته که تا حدودی به موضوع نوشتار حاضر مربوط است، تنها می توان به سه مقالۀ زیر
ص:66
اشاره کرد: «سیر تاریخی اندیشۀ اعجاز قرآن» به قلم ریچارد مارتین در مدخل «همتاناپذیری» دایرۀ المعارف قرآن و ترجمۀ سیدعلی آقایی که در شمارۀ 54 و 55 فصلنامۀ پژوهش های قرآنی در سال 1387 به چاپ رسیده و نیز مقالۀ «ریشه های تکوین نظریۀ اعجاز قرآن و تبیین وجوه آن در قرون نخست» نوشتۀ مرتضی کریمی نیا که در شمارۀ یکم مجلۀ پژوهش های قرآن و حدیث در سال 1392 منتشر شده است. این دو نوشته به بررسی کلی زمینه های طرح نظریۀ اعجاز قرآن و سیر تحول آن پرداخته اند و هیچ یک به طور خاص و به تفصیل، بحث از وجوه اعجاز و به ویژه صرفه را مطرح نکرده و صحبتی از علل علمی گرایش به این نظریه از سوی اندیشمندان شیعی به میان نیاورده اند. مقالۀ «نقش معتزلۀ بصره در شکل گیری نظریۀ اعجاز قرآن» نیز که نگاشتۀ ریچارد مارتین بوده و در سال 1980 در شمارۀ سوم مجلۀ مطالعات خاور نزدیک چاپ شده، توسط مهرداد عباسی ترجمه و در شمارۀ 4 فصلنامۀ پژوهش های قرآنی در سال 1391 نشر یافته است؛ اما برخلاف نوشتار حاضر که از تلاش عالمی شیعی در دفاع از قرآن پرده برداشته و عوامل طرح این نظریه را در دورانی خاص بیان کرده، بیشتر به تلاش فرقۀ اعتزال در طرح اندیشۀ اعجاز پرداخته است.
بنابراین، مطابق با پیشینۀ فوق، مقالۀ حاضر سابقۀ پژوهشی نداشته و تاکنون در راستای آن تحقیق نشریافته ای ملاحظه نشده است.
برخی از محققان غربی سعی کرده اند نشان دهند اندیشۀ صرفه پیش تر از اسلام، در مسیحیت وجود داشته است. از نمونه های موردنظر آن ها نوع تفکر یکی از آبای کلیسا؛ به نام لاکتانتیوس (حدود 240_340م) بوده است. (Von Grunnebaum, 1993, 3:1019). شاید بر همین اساس است که «جان ونزبرو» در کتاب مطالعات قرآنی به وجود ابهاماتی دربارۀ اشتهار فرقۀ اعتزال در طرح نظریۀ صرفه، اشاره کرده است. از نظر وی، چون آرای معتزله را در این باب اغلب دشمنان پیروزمند آن ها نقل کرده اند، به درستی نمی-توان تشخیص داد رأی ایشان در باب صرفه، نوعی واکنش به برخی آرای علمی موجود در جامعۀ اسلامی و غیراسلامی بوده یا صرفاً ناشی از ابتکار خود ایشان در حل مسئلۀ ادلۀ نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و حقانیت دین اسلام بوده است (کریمی نیا، 1392: 133).
در این میان، ابوزهره با یافتن شاهدی در «تحقیق ما للهند»، اثر ابوریحان بیرونی، خاستگاه این نظر را باور هندوهایی بیان می کند که خدایان برهمایی را عامل منصرف کردن افراد در تقلید از کتاب های مذهبی شان می دانستند؛ چنانچه در کتاب المعجزۀ الکبری القرآن آمده در
ص:67
دوران منصور، خلیفۀ دوم عباسی (م. 156ق)، و خلفای پس از او، افکار هندی به جامعۀ اسلامی رسوخ کرد. کسانی که تجددگرا و دنبال افکار بیگانه بودند، این نظر را پذیرفتند و آن را بر قرآن نیز منطبق کردند. نظریۀ صرفه از آن زمان وارد جامعۀ اسلامی شد و کمابیش متکلمان و دیگران از آن استقبال کردند تا این که در اوایل قرن سوم، نظّام، یکی از متکلمان معروف معتزلی، این نظریه را به طور علنی بیان کرد و آن را گسترش داد. وی آن چنان بر محور این نظریه بحث و بررسی کرد و از آن دفاع نمود که گویی یکی از مباحث علم کلام است. بدین صورت، قول صرفه به عنوان یک ایدۀ کلامی به او منتسب شد (ابوزهره، 1418ق: 57_59).
به هر حال مسلّم است که باید بین ورود نظریۀ صرفه در میان مباحث کلامی و استفاده از آن در بحث اعجاز قرآن تفاوت زمانی قائل شد. بحث از دلیل بی-اطلاعی سلیمان علیه السلام از علت غیبت هدهد که ظاهراً ناشی از انصراف ذهن ایشان به خاطر مصلحتی از سوی خدا بوده، نشان می دهد این نظریه نخستین بار در رابطه با موضوعات کلامی مطرح شده و پس از آن در تبیین وجه اعجاز قرآن به کار رفته است (جاحظ، 1388ق، 4: 85_90).
نکتۀ دیگر این که، نباید تصور کرد نظریۀ صرفه نخستین بار از سوی سید مرتضی مطرح شده، بلکه طبق قول مشهور، این اندیشه پیش از وی، به برخی از متکلمان معتزلی منسوب بوده است (ر.ک: ادامۀ مقالۀ حاضر). به هر رو با توجه به مدارک و اسناد موجود می توان موافقان صرفه را در یکی از سه گروه زیر جایابی کرد:
گرچه بسیاری از معتزله قائل به صرفه بوده اند (تفتازانی، 1409ق: 285)، اما نام دارترین حامیان این نظریه در میان آن ها عبارتند از:
ابراهیم بن سیّار نظّام (م. 231ق): نظریۀ صرفه را نخستین بار نظّام، دانشمند بزرگ معتزلی مطرح کرده و بعدها، برخی از اشاعره، اهل سنت و شیعیان، آن را رونق بخشیدند (سبحانی، 1412ق، 3: 337 و 338).
جاحظ (م. 255ق): او از شاگردان نظّام و از سران معتزله بوده که قول صرفه را یکی از وجوه اعجاز قرآن دانسته است. وی به رغم این که قرآن را در اوج فصاحت و بلاغت می دیده، اما در برخی از آثارش نتوانسته خود را از اندیشۀ صرفه برهاند (جاحظ، 1388ق، 4: 85_90).
علی بن عیسی الرمّانی (م384ق): وی یکی دیگر از مشاهیر معتزله بوده و در کتابی با عنوان النکت فی اعجاز القرآن، صرفه را در کنار بلاغت و دیگر وجوه اعجاز گرد آورده است (سیوطی، 1421ق، 2: 249).
ص:68
ابواسحاق نصیبی (م449ق): او از دانشمندان معروفی است که در منابع گوناگون، موافق با نظریۀ صرفه معرفی شده است، اما از وی کتابی در دست نیست (معرفت، 1415ق، 4: 61).
دو تن از طرف داران صرفه در این گروه عبارتند از:
ابواسحاق اسفرائینی (م. 418ق): او از متکلمان برجستۀ اشاعره بوده و برخی محققان در آثار خود از او یاد کرده اند (ایجی، 1325ق، 8: 246).
ابن حزم اندلسی (م. 456ق): از بزرگ ترین متفکران فرقۀ ظاهریه و منسوب به اهل سنت بوده است. وی در کتاب الفصل فی سبب الإعجاز ضمن بیان این که بلاغت قرآن از نوع بلاغت مردم نیست، خداوند را مانع انسان از آوردن مانند قرآن دانسته است (معرفت، 1415ق، 4: 147).
از معروف ترین علما و متکلمان بزرگ شیعه که هم قبل از سید مرتضی، و هم بعد از او، قائل به صرفه بوده اند، می توان به شخصیت های زیر اشاره کرد:
شیخ مفید (م. 413ق): شیخ مفید از دانشمندان برجسته ای است که کلام شیعی در استواری خود به او وام دار است. او در کتاب اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، صرفه را به عنوان دلیلی بر نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم مطرح کرده است (مفید، 1413ق: 18)؛ با این حال، به عقیدۀ برخی، ایشان اعجاز قرآن را در فصاحت و بلاغت می داند (مجلسی، 1403ق، 89: 127).
سید مرتضی علم الهدی (م. 436ق): سید مرتضی از علمای بزرگ شیعی است که با وجود شهرت خود در علوم ادبی، دیدگاه صرفه را بر وجه بیانی اعجاز قرآن ترجیح داده است (شریف مرتضی، 1411ق: 378). با توجه به موضوع اصلی نوشتار حاضر، در ادامه، دلایل رویکرد او به صرفه به تفصیل خواهد آمد.
ابوالصلاح حلبی (م. 437ق): حلبی، متکلم معروف شیعه و از شاگردان سید مرتضی بوده است (معرفت، 1415ق، 4: 141). وی در کتاب تقریب المعارف، صرفه را در رأس وجوه اعجاز قرآن معرفی کرده است (شریف مرتضی، 1424ق: 20).
ابن سنان خفاجی (م. 466ق): خفاجی، ادیب و شاعر شیعه، در کتاب سرّ الفصاحه، دیدگاه صرفه را برگزیده و سلب علوم از معارضه کننده را صحیح خوانده است (خفاجی، 1372ق: 10؛ حمصی، 1400ق: 85).
سدیدالدین حمّصی (م.580 یا 590ق): حمّصی، یکی از علمای بزرگ است که در کتاب
ص:69
کلامی خود با عنوان المعتمد من مذهب الشیعۀ الإمامیه، برخی وجوه اعجاز قرآن از جمله قول به صرفه را نام برده و آن را نشانه ای از صدق نبوت خوانده است (حمّصی، 1376: 24).
با توجه به این پیشینه، به نظر می رسد قول صرفه در زمان های گذشته، ارزش و اعتبار فراوانی داشته و افراد متعددی قائل به آن بوده اند. بدین جهت، در صورت از بین نرفتن و یا در دسترس بودن کتب کلامی بسیاری از متکلمان متقدم، احتمال معرفی تعداد بیشتری از طرف داران این دیدگاه وجود داشت.
سید مرتضی علم الهدی (355_436ق)، ادیب، متکلم و مفسر برجستۀ شیعه، یکی از قائلان به نظریۀ صرفه است. او پس از ارائۀ تعریف معجزه و بیان شروط آن (شریف مرتضی، 1411ق: 328؛ شریف مرتضی، 1424ق: 199)، مهم ترین وجوهی را که دانشمندان مسلمان قائل به آن هستند، ذکر کرده و نشان می دهد که این وجوه، فاقد شروط اصلی معجزه بوده و با تعریف آن هم خوانی ندارد (شریف مرتضی، 1411ق: 378 و 379). بر همین اساس، با این که به فصاحت، بلاغت و نظم قرآن توجه دارد، اما آن ها را از وجوه اعجاز به شمار نمی آورد و بر وجه صرفه تأکید می ورزد. از نگاه سید، مراد از صرفه این است که هر کس قصد کند با قرآن معارضه کند یا به معارضه بیندیشد، خداوند علومی را که لازمۀ آوردن کلامی به فصاحت و نظم قرآن باشد، از او می گیرد و اگر در سرودن شعر و بیان خطبه و ایراد سخنان مختلف به روش خود عمل کند، خدا او را با علومش وا می گذارد (شریف مرتضی، 1424ق: 35 و 36).
سید در غالب تألیفات کلامی خود، این نظریه را مطرح کرده و در دفاع از آن کوشیده است؛ چنانچه در کتاب الذخیرۀ فی علم الکلام ضمن نقل اقوال در وجوه اعجاز قرآن می گوید: «در وجه اعجاز قرآن، اختلاف است. طبق نظر گروهی، وجه دلالت قرآن بر نبوت، این است که خداوند عرب را از معارضه منصرف می کند و آن ها را از علمی که به آن تکیه می کنند تا به لحاظ نظم و فصاحت کلامی مثل قرآن بیاورند، سلب می کند و اگر این صرف نبود، آن ها معارضه می-کردند.» و در ادامه، نظر خود را این گونه بیان می-کند: «من قول به صرفه را انتخاب کردم و در کتاب خود که به نام "الموضح عن جهۀ اعجاز القرآن" معروف است، به تقویت آن پرداخته ام» (شریف مرتضی، 1411ق: 378).
سید مرتضی در کتاب الموضح عن جهۀ اعجاز القرآن نظریات دیگر در باب وجوه اعجاز قرآن را رد کرده، اشکالات و شبهات مربوط به نظریۀ صرفه را به تفصیل مطرح کرده و به آن ها پاسخ
ص:70
داده است (شریف مرتضی، 1424ق: 107_155و 265_274). وی هم چنین در کتاب رسائل الشریف المرتضی در بحثی با عنوان «معرفۀ وجه اعجاز القرآن» از نظریۀ صرفه دفاع کرده و آن را همراه با نظریۀ فصاحت قرآن در اثبات اعجاز قرآن لازم دانسته است (شریف مرتضی، 1405ق، 2: 323_327). از سید مرتضی کتاب دیگری به نام جمل العلم و العمل هم باقی مانده که جزء آخرین تألیفات اوست. سید در این نوشته نیز قول به صرفه را به عنوان نظریۀ معیار، بیان کرده است (شریف مرتضی، 1387ق: 41).
با مرور دلایل سید مرتضی در ردّ یا تضعیف دیگر وجوه اعجاز و گزینش نظریۀ صرفه
می توان از تلاش وی جهت اسکات مخالفان پرده برداشت. تحولات اجتماعی دوران حیات علمی این عالم نشان می دهد علت سوق یافتن متکلمان عقل گرایی چون ایشان به صرفه و پرداختن به آن به عنوان وجه اعجاز قرآن، بر عللی فرامتنی استوار است. مهم ترینِ این علت ها، زمینۀ تاریخی و علمی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
شایان ذکر است، منظور از زمینه های تاریخی، شرایط مذهبی و فرهنگی حاکم بر محیط زندگی سید و منظور از زمینه های علمی، اندیشه های کلامی و ادبی او به همراه ویژگی های ذاتی صرفه است.
تبیین دقیق هر نظریه، نیازمند تأمل در بستر تاریخی آن نظریه است. در کاویدن دیدگاه صرفه، انجام این مهم را با بررسی سیر تطور آراء دربارۀ وجوه اعجاز قرآن پی می گیریم.
بحث از اعجاز قرآن پس از موضوع تحدی و با طرح مسائلی از سوی اهل کتاب در خصوص قرآن و پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم نمود پیدا کرد. سال ها پس از عصر نزول، برخی از عالمان یهودی و مسیحی در صدد بیان برتری دین و پیامبر خود، ردیه هایی علیه قرآن نوشتند یا در گفت وگو با مسلمانان به اظهار نظرهایی باطل در این باره پرداختند؛ برای مثال ابونوح انباری، یکی از مسیحیان نسطوری بود که در قرن سوم کتاب تفنید القرآن را نگاشت (پارسا، 1389: 140 و 141). از این جا بود که عالمان اسلامی در صدد پاسخ گویی برآمدند. رسالۀ مستقل ابوعبدالله الواسطی با عنوان «اعجاز القرآن» و نیز رسالۀ عبدالله بن اسماعیل الهاشمی که شامل مکاتبۀ او با عبدالمسیح کندی بوده، شواهدی از این دست هستند (ابن ندیم، 1348ق: 245؛ کندی، بی تا: 2_165). بدین ترتیب، هرچند نخستین مباحثات کلامی به ندرت در باب اعجاز قرآن بود، از نیمۀ اول قرن سوم به این موضوع و جوانب آن پرداخته شد (حمصی، 1400ق: 36_41).
وجوه اعجاز، موضوع دیگری بود که از قرون اولیه دید گاه های گوناگونی را به خود اختصاص
ص:71
داد؛ به طوری که نظریۀ مطرح در قرن چهارم و پنجم و در بغداد، یعنی در دوران حیات سید مرتضی و محل اقامت او، با قرون نخست و در مناطق دیگر مانند مدینه، کوفه، بصره و... کاملاً همسان نبود. این بدان جهت بود که تحولات جامعه و فضای حاکم در هر زمان و مکانی، شرایط ویژه ای در پاسخ گویی به مسائل دینی و مذهبی می آفرید. بحث از صرفه و تحلیل رویکرد سید نیز متأثر از همین موضوع است. شاید بتوان گفت از مهم ترین مسائل تأثیرگذار در ارائۀ این نظریه از سوی ایشان، وجود بحران اشکال گیری یهودیان و به خصوص مسیحیان غیرعرب و شکل گیری مکاتب کلامی مختلف در میان مسلمانان بود که در ادامه به تفصیل می آید:
گذشت که عواملی، ذهن دانشمندان مسلمان را دربارۀ مسئلۀ اعجاز قرآن به خود مشغول کرد. تلاش برای اثبات معجزه بودن قرآن در قرون نخست، از اختلاف های عقیدتی میان مسلمانان و دیگر ادیان نشئت می گرفت. این اختلاف ها بیشتر حول مسئلۀ نبوت و صدق ادعای پیامبران موج می زد. اعتقاد به انبیای الهی، وجه مشترک اعتقادی در میان یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و دیگر جوامع دینی بود که در سده های اول و دوم تحت حاکمیت اسلام قرار گرفتند. در این بافت فرهنگی و دینی مشترک، ادعاهایی دربارۀ اعتبار کتب مقدس هر یک از این جوامع و پیامبرانی که این کتاب ها را با خود آورده بودند، موضوع مجادلات بی وقفه و طولانی در میان مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و دیگران و نیز در بین فرقه های مسلمان گردید (حمصی، 1400ق: 36؛ Martin, 2002, 3: 905_906).
مسلمانان برای اثبات حقانیت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، برتری دین اسلام بر مسیحیت و ابطال اندیشۀ تثلیث، از متون و روایات اسلامی و گاه عهد قدیم و عهد جدید کمک می گرفتند و در مقابل، مسیحیان، شواهدی را از متن قرآن یا کتاب آسمانی خود ارائه می-کردند. اهل کتاب در آثار خود معجزات مشهور موسی و عیسی علیه السلام را به تفصیل ذکر کرده و مسلمانان نیز علاوه بر بیان معجزات نقل شده در تاریخ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، به بحث دربارۀ وجوه اعجاز قرآن می-پرداختند.
متون متعددی، مجادلات بین مسلمانان و فرقه های مختلف یهودی و مسیحی را که در جامعۀ اسلامی زندگی می کردند، گزارش کرده اند؛ برای مثال، «کمیلا آدَنگ» در کتاب نگاشته های مسلمانان در باب یهودیت و عهد قدیم از «ابن ربّن» تا «ابن حزم» به موضوع اسلام و یهودیت پرداخته و «سمیر خلیل سمیر»، «مارک سوانسون» و «دیوید توماس» در کتب متعدد خود، جدل-ها و مباحثات متقابل مسلمانان و مسیحیان را ثبت کرده اند (کریمی نیا، 1392: 122).
ص:72
گفته شد که اثبات اعجاز قرآن پس از طرح نخستین مباحث کلامی و از نیمۀ اول قرن سوم اوج گرفت. ظهور کتاب هایی مستقل تحت عنوان «معجزات النبی» و «نظم القرآن» در قرن سوم و یا نگارش تألیفاتی با موضوع «اعجاز قرآن» در قرون چهارم به بعد که بخشی از فرایند پاسخ گویی به اهل کتاب بوده، گواه این مطلب است. فهرست موجود در مقدمۀ تحقیق «محمد یسری سلامه» بر کتاب ثبوت النبوات که حاوی بیش از پنجاه عنوان کتاب از عالمان اسلامی است، شاهد دیگری بر این مدعاست (ر.ک: کریمی نیا، 1392: 121_125). این آثار به طور عمده به بحث از بشارت کتب آسمانی پیشین دربارۀ رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، امّی بودن آن حضرت، معجزات صادرشده به دست ایشان و اعجاز قرآن پرداخته اند (الشّرفی، 1426ق: 407).
در مجموع باید گفت، رویارویی فکری در میان ادیان و در خود حوزۀ اسلامی در دو قرن نخست هجری آن چنان رشد نداشت که به بحث های مربوط به اعجاز قرآن دامن زند، اما پس از آن با پیدایش این گونه تحولات، برخی از دانشمندان مسلمان در مناطق مختلف اسلامی، در صدد پاسخ گویی به پرسش های مربوط به اعجاز قرآن و وجوه آن برآمدند. سید مرتضی یکی از این عالمان بود که در بحبوحۀ جدل های کلامی یهودیان و مسیحیان، نظریۀ صرفه را برگزید و برخی از آثار خود را بر همین اساس سامان داد.
اصل بحث از امکان یا عدم امکان معارضه با قرآن از هنگامۀ نزول در جامعۀ عرب مطرح بود. در سده-های بعد، پیدایش مکاتب کلامی متنوع و پرسش های متکلمان مسلمان به این بحث دامن زد و زمینه ساز مجادلات متعدد در حوزۀ اعجاز قرآن و وجوه آن شد.
تحولاتی که در قرن سوم در مناطق اسلامی به وجود آمد، مسئلۀ نبوت و دفاع از اعجاز قرآن را به بحثی جدی تبدیل کرد (1)؛ بدین رو، فضایی پدید آمد که از آغاز قرن چهارم، ابوعلی جبائی و پیروانش مسائلی ویژه را دربارۀ نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به نحوی روش-مندتر پیش کشیدند. بدین ترتیب، تلاش های این گروه از متکلمان معتزلۀ بصره در قالب بحث هایی چون «تثبیت دلائل النبوه»، نقطۀ آغازی برای نظریه-پردازی متکلمان بعدی در این باب شد (مارتین، 1391: 134 و 140).
ص:73
هرچند در اثنای قرن چهارم گروهی از سنّیان با شیعیان بغداد دشمنی کردند و زندگی را بر معتزلیان تلخ ساختند، اما توفیق زیادی در سرکوب این دو فرقه نیافتند. تقویت جبهۀ تشیع و اعتزال با روی کار آمدن آل بویه از سویی و عدم انتشار مذهب اشعری تا حدود سال 380 قمری در همۀ عراق از سوی دیگر، شرایط را متحول کرد (بارانی، 1392: 96، به نقل از عبدالرحمان سالم، 2013: 321؛ متز، 1388: 234). بدین ترتیب در این برهۀ تاریخی، فرقۀ اعتزال فرصتی یافت تا بتواند بر فضای اعتقادی جامعه حاکم شود و برخی از نظریات دینی را در میان اقشار مختلف مذهبی پایه گذاری کند.
در قرن چهارم که اختلاف معتزله با عامۀ مسلمانان، محدود به مسائل کلامی بود و اعتزال در تقسیمات کلی مذهبی، گروه جداگانه ای به حساب می-آمد، این فرقه در حلقه های فکری جهان اسلام، دو دیدگاه عمده حول محور نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم و قرآن مطرح کرد. معتزلۀ بصره، معجزۀ پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم را مربوط به تفوق ناپذیری زبان قرآن می دانستند؛ اما گروهی از آن ها در بغداد، به پیروی از نظّام، صرفه را ارائه کردند (متز، 1388: 230 و 232؛ مارتین، 1391: 135 و 136).
پس از ساخته شدن شهر بغداد و با مهاجرت جمعی از مردم کوفه به این شهر، تشیع در آن جا فعالیت جدی خود را آغاز کرد و به دلیل داشتن زمینه های مشترک عقلانی به تدریج به معتزله نزدیک شد. تماس-های معتزله و شیعه، تأثیرات فراوانی را در هر دو سوی بر جای گذاشت. در این آمدو شدها آنان با نقطه نظرات یکدیگر بیشتر آشنا شدند (جعفریان، 1372: 54 و 55). بدین رو، زمینه برای تفاهم بیشتر شیعه با معتزله و درگیر شدن در بحث و جدل فکری، به ویژه در تبیین وجه اعجاز قرآن فراهم شد. با پیدایش مکاتب کلامی و مجادلات بین فرقه ها، نظریۀ صرفه که آمیخته با اندیشۀ جدلی است، از سوی برخی متکلمان امامیه حامیانی پیدا کرد. شیخ مفید، پیشوای شیعیان امامیۀ بغداد و سید مرتضی، جانشین او در همان منصب، در آن زمان از این نظریه حمایت کردند (جعفریان، 1372: 108).
نیاز به تبیین اعجاز قرآن در مباحثات کلامی و متناسب بودن نظریۀ صرفه برای اقناع جدلی مخاطبان، بر گزینش این دیدگاه از سوی سید تأثیر گذاشت تا جایی که نظریۀ معجزۀ قرآن را که تا اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، پویا بود، به شیوۀ جدلی خود در علم کلام اسلامی حفظ کرد.
در روزگار اخیر و پس از گذشت سال ها از طرح نظریۀ صرفه، محققانی چون عایشه بنت الشاطئ در صدد برآمده اند تا علت گرایش به آن را تحلیل کنند. این بانوی قرآن پژوه در کتاب الاعجاز البیانی للقرآن، پس از نقل گفتار فخر رازی دربارۀ وجوه اعجاز قرآن، دیدگاه ابن کثیر را
ص:74
نسبت به صحت نظریۀ صرفه در مقام جدل و مماشات بیان می-کند و در ادامه می گوید: «مسئلۀ صرفه تنها در زمینۀ جدل نظری مطرح شده و معتزله نیز _ پس از نخستین نسل از پیشوایانشان _ سرانجام این نظریه را در این مورد انتخاب کردند؛ اما معتبر دانستن صرفه به عنوان یکی از وجوه اعجاز، هرگز مانع تأمل در وجه دیگر اعجاز، یعنی اعجاز بلاغی نمی شود و کسانی از غیرمعتزله هم که در ذکر تمامی آرای متکلمان دربارۀ اعجاز از نظریۀ صرفه نام برده اند، بلافاصله پس از آن مسئلۀ اعجاز بلاغی قرآن را مورد توجه و اهتمام قرار داده اند» (بنت الشاطئ، 1404ق: 88 و 89).
بر اساس این گفته، نظریۀ صرفه در مقام مجادله شکل گرفته و اعتقاد به آن، لزوماً همراه با بی-توجهی به اعجاز بیانی نبوده است؛ کما این که برخی از حامیان صرفه، ضمن بیان این نظریه، از بلاغت و فصاحت قرآن نیز یاد کرده اند. با این همه در آستانۀ قرن پنجم، فضای جامعه و جدال شیعه با مخالفان درون دینی و برون دینی ایجاب کرد که سید مرتضی و برخی از هم مسلکان او تنها به نظریۀ صرفه رو آورند و این دیدگاه را پا به پای اعجاز بیانی قرآن اشاعه دهند.
چنانچه گفته شد، تاریخ فرق اسلامی نشان می دهد معتزله و به طور کلی مخالفان اهل حدیث از نخستین گروه هایی بودند که پرسش هایی در باب ذات، ماهیت و مبنای فهم قرآن طرح کردند. مهم ترین سؤالی که دربارۀ قرآن، ذهن متکلمان معتزلی را از قرن دوم به بعد مشغول ساخت این بود که کدام ویژگی ها، کلام الهی را از آثار فصیحان، بلیغان، خطبا، شعرا و کاهنان متمایز می کند؟ (الشّرفی، 1426ق: 584).
بر این اساس، یکی از عوامل شکل گیری و نظریه-پردازی در باب اعجاز قرآن، ایده های کلامی متکلمان معتزلی در قرن سوم بوده است. در این میان، بلاغت و فصاحت مربوط به متن قرآن چیزی نبود که از نظر آن ها دور بماند. بدین رو، حتی معتزلیان بغداد که چندان بر نظم قرآن تأکید نمی ورزیدند، در مقابله با گروهی که معجزه را در ذات زبان آن تصور می-کردند، در اثبات اعجاز قرآن، به نکات بلاغی آن توجه داشتند.
گذشت که گروهی از دانشمندان معتزلی، همانند نظّام و رمّانی به همراه برخی از عالمان برجستۀ شیعی، مثل سید مرتضی که عموماً در ادبیات زبردست بوده اند، از قرون سوم تا پنجم برای اثبات اعجاز قرآن از این دانش بهره بردند. ویژگی های بلاغی قرآن و استناد برخی به آن ها در تحلیل اعجاز ذاتی از سویی و تخصص طرف داران صرفه در علوم ادبی از سوی دیگر، آن ها را واداشت تا در توجیه گروه نخست، از تمایزات صرفه با اعجاز بیانی استمداد جویند.
ص:75
تأملات سید مرتضی در این خصوص، در لابه لای نوشته-های وی در دفاع از صرفه نهفته است؛ چنان که با توجه به فصاحت و بلاغت متن قرآن می گوید: «قرآن به لحاظ فصاحت و بلاغت، با فصیح ترین کلام عرب نزدیکی زیادی دارد و به این دلیل، از نظر ما تفاوت قابل توجهی میان قرآن و کلام های عرب در این حوزه به چشم نمی خورد» (شریف مرتضی، 1411ق: 381).
وی در جایی دیگر با لحنی منتقدانه نسبت به طرف داران اعجاز بیانی می نویسد: «کسانی که به صرفه معتقد نیستند و به جای آن وجوهی مانند فصاحت را وجه اعجاز قرآن می دانند، گرفتار اشکال هایی اند که نمی توانند خود را از آن ها رها کنند. از جمله اشکال های مطرح این است که از سویی، آورندۀ قرآن ادعا دارد قرآن کلام او نیست و دیگری آن را بر او القا کرده و از سوی دیگر، فصاحت این کلام، فصاحت معمول در میان عرب را خرق کرده است. (اما) آن ها که قائل به صرفه نیستند، نمی توانند ثابت کنند القاکنندۀ قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، خدا بوده است، زیرا ممکن است این کلام را جن بر آورندۀ قرآن القا کرده باشد تا فصاحت معتاد در میان عرب را خرق کند» (شریف مرتضی، 1405ق، 2: 325؛ شریف مرتضی، 1424ق: 138 و 168).
بنابراین، سید تنها خرق عاد ت بودن را نشانۀ الهی بودن یک فعل نمی داند؛ این در حالی است که در باور او اگر وجه اعجاز صرفه باشد، چنین اشکالی پیش نخواهد آمد، زیرا معتقد است سلب علم و قدرت از فصیحان عرب برای منع آنان از معارضه با قرآن، به خدا اختصاص دارد و از عهدۀ جن و فرشته برنمی آید. بنابراین همین که کسی نمی تواند همانندی برای قرآن بیاورد و به رویارویی با آن برخیزد، مسئلۀ خلاف عادت و در نتیجه معجزه است.
بدین ترتیب، نگرش کلامی ادبی سید مرتضی و تشخیص ویژگی های خاص صرفه از سوی او، عامل مؤثر دیگری در ارائه این نظریه بوده است. اثر گذارترین مؤلفه ها در این خصوص عبارتند از:
پیش از این آمد که در قرن چهارم، با ایجاد فضایی آزاد برای طرح مسائل اعتقادی، هر یک از فرقه های اسلامی به اظهار نظر در این باره پرداختند و دیدگاه های خود را نسبت به وجوه اعجاز قرآن بیان کردند. این مسئله به ویژه در آستانۀ حیات علمی سید مرتضی در عراق بروز پیدا کرد. بدین صورت، فضای تاریخی روزگار سید و لزوم مباحثات کلامی، و نیز جدلی بودن صرفه، علت طرح این نظریه را روشن می کند. در این فضای باز، سید آزادانه به محاجّه پرداخت و در تبیین مسئلۀ اعجاز و وجه صرفه، با طرح اشکال ها و پاسخ آن ها در اقناع مخاطب تلاش کرد. از آن جا که در ذات این نظریه حالت مجادله نهفته است، در گفتار سید مرتضی نیز این ویژگی محسوس است.
ص:76
او بدون این که فرد معارض را درگیر مسئلۀ اعجاز ذاتی قرآن کند، معجزه را همان ناتوانی وی در هماوردی این کتاب ذکر می کرد؛ به عبارت دیگر، ضرورت اقناع طرف مقابل و مشکلات موجود در راه اثبات انواع دیگر وجوه اعجاز، او را بر آن داشت تا در مقام مجادله از طرف مقابل بخواهد کتابی مثل قرآن بیاورد. وی که نسبت به عملی نبودن این امر واقف بود، کوشید تا از این راه در اثبات اعجاز قرآن استفاده کند.
سید قصد داشت با بهره از نظریۀ صرفه در توجیه افرادی که ادعا می کردند آوردن کتابی مانند قرآن به دلیل تشابه حروف آن با الفبای زبان عربی، امکان پذیر است، اظهار کند آوردن مانند قرآن، ممتنع نیست؛ با این حال، نمی توان مثل آن آورد، چون خدا نمی گذارد. وی با این سخن، مخاطب را به سکوت وامی داشت و در جدال با او پیروز میدان می-شد. او بدین وسیله نشان می داد هرچند مخالفان تاکنون دربارۀ معجزه بودن قرآن تردید داشته و خواستار ارائه نشانه ای بر اعجاز آن
بوده اند، اما در حال حاضر، آنچه موضوعیت دارد، بحث از چگونگی هماوردی با قرآن و معارضه با آن است و این، چیزی است که باید از جانب خود مخالفان صورت گیرد. بنابراین، چنانچه برای آن ها مقدور نباشد، خود معترضان بازندۀ اصلی میدان خواهند بود. مسلماً قانع کردن مخالفان بدین شیوه چیزی نبود که در فضای بسته و آکنده از خفقان میسر شود و بر همین اساس، سید مرتضی توانست از فرصت فراهم شده به نحو مناسبی بهره برداری کرد.
او با در نظر گرفتن همین نکات در مقابله با مدعیانِ هماوردی با قرآن می نویسد: «هر کس با حروف الفبا آشنایی دارد، با آوردن آن ها به دنبال هم نمی تواند شعر بگوید، زیرا علمِ شاعری ندارد.» و پس از آن، بحث معارضه با قرآن را مطرح می کند و یادآور می شود که قرآن هم به همین صورت از حروف و کلماتی تشکیل شده که در دسترس همه هست. با این حال، ساختن عبارت های موجود در آن بدون داشتن علوم لازم، عملی نیست» (شریف مرتضی، 1411ق: 401 و 402).
به واقع سید مرتضی در این جا به طور غیرمستقیم بر سلب دانش از سوی خدا در مقام معارضه تکیه کرده و امکان هماوردی با قرآن را حتی با در اختیار داشتن حروف، محال می داند.
سید نه تنها شیوۀ مجادله را در بیان اعجاز به کار می گیرد، بلکه معتقد است پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نیز بر همین اساس با عرب محاجّه کرده است. او در این باره می-نویسد: «در مسئلۀ اعجاز قرآن، معلوم است که پیامبر با قرآن احتجاج می کرد و همگان را بدان فرا می خواند تا بر اساس آن به نبوت او استدلال کنند. او از عرب خواست که مثل قرآن را بیاورند و با یقین کامل گواهی داد که آنان هرگز نخواهند توانست چنین کنند و (در نهایت) پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم ناتوانی آنان را دلیل نبوت خود قرار داد» (شریف مرتضی، 1424ق: 253).
ص:77
گفتنی است، هرچند با نگاه سطحی به رویکرد جدلی سید در اقناع مخاطب و عدم تمرکز وی بر اعجاز ذاتی قرآن، تصور می شود او با اصل اعجاز قرآن موافق نیست، اما واقعیت چیز دیگری است.
گفتار سید در کتاب الموضح عقیدۀ او را به وضوح نشان می دهد: «سپاس خداوندی را که مذاهب مختلفی در وجه اعجاز قرآن قرار داد. آن ها گرچه متنوعند، اما همگی در معجزه بودن قرآن و اثبات نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم اتفاق نظر دارند، و ستایش خدایی را که زمینۀ تبادل مسائل و پاسخ آن ها را فراهم کرد. گرچه به برخی از مذاهب در تبیین اعجاز قرآن، ایرادهایی وارد است و در درستی بعضی از آن وجوه تردیدهایی وجود دارد، اما هیچ یک از آن ها منکر اصل اعجاز نیست، زیرا هیچ فرقی ندارد که بگوییم قرآن به واسطۀ فصاحت و نه نظم، خارق عادت است یا این که بگوییم این ویژگی آن، به خاطر نظم است نه فصاحت. هم چنین تفاوتی نمی کند که بگوییم چون قرآن متضمن اخبار غیبی است، معجزه است یا از آن جا که خدای تعالی عرب را از آوردن مثل قرآن منصرف کرده و علم آن را از ایشان سلب کرده، خارق العاده است، زیرا همۀ این وجوه به اعجاز قرآن و صدق دعوی رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم دلالت دارد و اگر اختلافی هست، به دلیل تفاوت در روش هاست» (شریف مرتضی، 1424ق: 45). سخن دیگر او هم نمایان گر همین مسئله است؛ آن جا که می-گوید: «اگر خدای تعالی عرب را از معارضه با قرآن منصرف نمی کرد، اعجاز نزد ما باطل بود» (شریف مرتضی، 1424ق: 126).
درک و فهم فصاحت و بلاغت هر متنی، با ذوق و قریحۀ مخاطب آن متن در ارتباط است. این مسئله دربارۀ قرآن نیز صادق است. تاریخ نشان می دهد تا پیش از قرن سوم هجری، معیارهای ذوقی ملاک اصلی در بیان ویژگی های این کتاب آسمانی و توصیف خصوصیات آن بوده است. در این دوره، یعنی پیش از شکل گیری نقد ادبی و تدوین آن، کمتر تلاشی برای عرضۀ معیارهای مشخص ادبی از جنبۀ اعجازی قرآن دیده می شد.
مطالعات ادبی از قرن دوم به بعد، زمینۀ مناسبی برای طرح و گسترش دیدگاه اعجاز بیانی پدید آورد. با این حال، در هیچ یک از آثار نخستین، توجهی به اعجاز قرآن نشد و تنها
برای شناخت زبان قرآن و قاعده مند کردن آن تلاش-هایی صورت گرفت. عبدالقاهر جرجانی
(م. 474ق) با تحولی در ادبیات عرب که نگاهی صرفاً قالبی به زبان داشت، آن را به سوی دانش بلاغت سوق داد و به خدمت تفسیر بیانی قرآن درآورد. بدین ترتیب، رویکرد وی در زبان شناسی
ص:78
عربی نقطۀ عطفی به شمار رفت که به وسیلۀ آن توانست تصویری هنری از آرایه های ادبی در زبان ترسیم کند. او بر همین اساس، در کتاب اعجاز القرآن، به تبیین نظریه های ادبی پرداخت و در این خصوص از تشبیه و استعاره سخن به میان آورد. وی قصد داشت از معیارهای غیرذوقی در سنجش بلاغت قرآن بهره برد و از این طریق، معجزه بودن آن را ثابت کند.
پس از ارائه نظریۀ نظم از سوی جرجانی، به مرور زمان تکیه بر ملاک های سلیقه ای رو به افول رفت. این مسئله نشان داد گرچه درک زیبایی قرآن همانند شعر، تا حدود زیادی نیازمند ذوق ادبی است و بدون آن، به سختی می توان زیبایی متن را به خواننده منتقل کرد، اما
خارق العاده بودن کلام الهی را نسبت به کلام بشری می توان از راه دیگری هم ثابت کرد. چنین رویکردی به قرآن، زمینۀ انتخاب نظریۀ صرفه را از سوی ادیبانی چون سید مرتضی فراهم کرد. یکی از امتیازهای صرفه نسبت به وجوه بیانی قرآن، آن بود که به جای تکیه بر ملاک های ذوقی، بر اساس چارچوب-های معینی به اثبات اعجاز می پرداخت. با این همه، با توجه به جوّ حاکم در جامعۀ ا سلامی و نیاز به داشتن رویکردی جدلی در تفهیم اعجاز قرآن، اگر باورمندان به صرفه قبل از دورۀ جرجانی می زیستند، احتمال داشت از نظریۀ اعجاز بیانی هم در بحث های جدلی استفاده کنند و با توجه به تدوین اصطلاحات و صناعات ادبی، از بحث معیارهای ذوقی فراتر روند.
گفتیم که متکلمان تا پیش از ظهور جرجانی، به خاطر عدم تدوین اصطلاحات ادبی، در اثبات زیبایی متن قرآن با مشکلاتی روبه رو بودند. این مسئله در حوزۀ بحث امتناع هماوردی با قرآن خیلی جدی تر مطرح شد، زیرا بدون تکیه بر آرایه های ادبی، تشخیص اختلاف متن قرآن با متون هم وزن آن، آسان به نظر نمی رسید و تنها برای بخش محدودی از مخاطبان قابل فهم بود. این مشکل در اصل از دو چیز نشئت می گرفت؛ یکی، ویژگی سهل و ممتنع بودن زبان قرآن و دیگری، حضور مخالفان غیرعرب در مجادلات کلامی.
نظر به اهمیت این دو مقوله، هر یک از آن ها به تفکیک بررسی می شود.
به منظور آسان سازی درک بلاغت قرآن با وجود پیچیدگی های آن، محققان بسیاری از زمان های دور به نگارش کتاب هایی روی آورده اند که بلاغت این کتاب و اسرار آن را نشان دهند. اعجاز القرآن البیانی از محمد بن زید واسطی، متکلم امامی (م. 307ق)، اعجاز القرآن از
ص:79
ابوبکر محمد بن طیب باقلانی اشعری (م. 403ق)، أسرار البلاغه فی علم البیان از عبدالقاهر جرجانی معتزلی (م. 471ق)، الطراز فی أسرار البلاغه و حقائق الاعجاز از یحیی بن حمزه علوی زیدی (م. 749ق)، اعجاز القرآن و البلاغۀ النبویه از مصطفی صادق رافعی (م. 1937) و الاعجاز البیانی للقرآن الکریم از عایشه عبدالرحمن بنت الشاطئ (م. 1998)، از مهم ترین کتب درخور تأمل به شمار می آیند.
اما علی رغم تألیفات زیاد در این حوزه، کمتر نگارشی به کامیابی کامل رسیده است. شاید این اشکال بدان جهت است که موضوع اعجاز قرآن، غالباً در فضای اقناعی و شرایطی که مخاطبان آن ها خیلی جدی نبوده اند، پذیرفته شده و نظریۀ اعجاز بیانی در همین موقعیت شکل گرفته است. با این نگاه به نظر می رسد تبیین وجه ادبی قرآن با وجود دشواری-های قواعد آن، برای هر مخاطبی قانع کننده نبوده است. از همین رو، تفهیم امتناع هماوردی با قرآن از سوی قائلان به اعجاز بیانی، سال ها پس از تدوین نظریۀ نقد ادبی هم، مشکلاتی به همراه داشته است. این در حالی است که اثبات معجزۀ قرآن با راه کار صرفه، نیاز به مواجهه با ویژگی های خاصّ زبان قرآن نداشت و به دلیل تأثیر بر بخش اعظم مخاطبان، کارآمدی آن نسبت به دیگر وجوه اعجاز، قطعی تر به نظر می رسید.
سید مرتضی بر همین اساس و با آگاهی از خصوصیات زبان قرآن، در فصلی از کتاب الموضح عن جهۀ اعجاز القرآن، با عنوان «ردّ اقوال قاضی عبدالجبار» می-کوشد تا اهمیت تکیه بر صرفه را در اثبات اعجاز قرآن نشان دهد. او می نویسد: «اگر عرب را خدای تعالی از معارضه منصرف
نمی کرد، به هر صورت، نوعی از اشتباه و التباس پدید می آمد؛ چه معارضۀ آن ها، مماثلۀ حقیقی بود و چه مقاربه، ادعا می کردند که مماثل است و با این ادعا برای کسانی که در غایت فصاحت نبودند، ایجاد شبهه می کردند و بین آنچه می آوردند و قرآن کریم، تفاوتی قائل نبودند. (اما) ما می دانیم که اکثر مردم جز اندکی از آنان نمی توانند آن دو کلام را از یکدیگر تشخیص دهند و برای تمایز آن ها باید به غیر مراجعه کنند و اگر آن غیر، ادعا کند که آن ها مساوی و مماثل هستند، شبهه با قوّت بیشتری راه آگاهی به اعجاز را می بندد» (شریف مرتضی، 1424ق: 262).
از گفتۀ سید چنین برمی آید که وی صرفه را بهترین راه برای تفهیم امتناع هماوردی با قرآن می شناسد؛ از این رو، در مواجهه با مخالفان به آن پناه می برد و بر این تأکید می کند که وجه اعجاز باید به گونه ای باشد که نتوان خارق العاده بودن آن را به غیر خدا نسبت داد. لذا هر که در آن می-نگرد، باید دریابد که چنین فعلی با چنان ویژگی به خدا اختصاص دارد (شریف مرتضی، 1405ق، 2: 323_325). او در نوشته های خود هم بر این امر اذعان دارد که خداوند در
ص:80
زمان معارضه، علومی را از آدمی می گیرد که وی عادتاً واجد آن است و با توجه به این که گرفتن علم از بشر تحت قدرت هیچ مخلوقی نیست، او فعل خدا را در وجود خود می یابد و الهی بودن قرآن برای او روشن می شود (؛ شریف مرتضی، 1411ق: 393؛ شریف مرتضی، 1424ق: 251 ).
از آن جا که نزد سید هیچ یک از وجوه مشهور اعجاز قرآن، بر خارق عادت و الهی بودن این کتاب آسمانی دلالت نمی کنند و از این جهت که باور دارد دانش افراد در زمان معارضه تنها از جانب خدا سلب می-گردد، معجزۀ قرآن را در پرتو همین انصراف تبیین می کند و مسئلۀ امتناع معارضه با قرآن را به سادگی با طرح نظریۀ صرفه توضیح می دهد.
بدین ترتیب، برخلاف برخی از باورمندان به اعجاز قرآن که در اثبات این نظر و اقناع مخاطب، خود را به سختی می افکنند، با انتخاب نظریۀ صرفه راه هموارتری را برمی گزیند؛ این در حالی است که تقریرهای گوناگون اعجاز بیانی، عموماً برای مخاطبان، پیچیده و ناملموس است و آن ها را به راحتی متقاعد نمی کند.
یکی دیگر از مسائلی که فرقۀ اعتزال را در اثبات اعجاز قرآن با مشکلاتی روبه رو می کرد، غیرعرب بودن مخاطبان آن ها بود. بدین رو، پیروان معتزله به دنبال وجهی از اعجاز بودند که برای ناآشنایان به زبان قرآن هم قابل درک باشد. در این میان، برخی از متکلمان این فرقه، به همراه عالمانی از امامیه چون سید مرتضی، راهی جز گزینش صرفه نیافتند.
اگر سید قصد داشت معجزه بودن قرآن را بر مبنای فصاحت و بلاغت آن ثابت کند،
می بایست علت تمایز کلام الهی با کلام بشری را به وضوح نشان می داد، در حالی که آن، کار ساده ای نبود و حداقل نیازمند آن بود که مخاطب او، زبان عربی را به خوبی بداند؛ هرچند امکان داشت چنین فردی هم به درک کامل این مسئله نایل نگردد یا همانند خود سید که ادیبی برجسته است، صرفه را مناسب ترین وجه اعجاز بیابد. از این رو، با شناختی که سید مرتضی از متون عرب داشت، پس از بیان اختلاف نظر برخی از علمای ادب در تشخیص برتری اشعار «جریر» و «فرزدق» نسبت به هم فرمود: «اگرچه این علما در آنچه بیان کردیم، اختلاف نظر دارند، اما در این که کلام های عرب (در فصاحت) نزدیک به هم هستند، متفقند. (از این رو) هر کس یکی را بر دیگری برتری دهد، به قرابت میان آن ها هم اعتراف می کند.»
سید بر همین اساس مخاطبان خود را از تشخیص برتری قرآن بر مانند آن، ناتوان می دید و مطرح کردن اعجاز بیانی را در مجادله با آن ها به مصلحت نمی دانست؛ لذا در مقابل وجه بیانی و
ص:81
در تأکید بر صرفه تصریح کرد که: «... اگر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم با آن ها تحدی می کرد، امکان پیروزی (مخالفان) وجود نداشت، چون راه علم به آوردن مانند قرآن برای آن ها بسته بود» (شریف مرتضی، 1424ق: 66).
رویکرد جدلی سید در تبیین وجه اعجاز از سویی و غیرعرب بودن مخاطبان از سوی دیگر، عامل مهمی بود تا صرفه را بر دیگر وجوه ترجیح دهد. او در این مسیر، دیگر نیازی به کاربرد اصطلاحات تخصصی در اثبات اعجاز بیانی قرآن و برتری زبان آن نداشت. وی که معتقد بود در مجادلات کلامی، مخالفان، بدون درک زبان قرآن هم، می توانند به راحتی مشکل بودن امتناع هماوردی با قرآن را بپذیرند، صرفه را به عنوان مهم ترین وجه اعجاز مطرح کرد. با توجه به نگرش سید به نظر می رسد که وی قصد داشت با طرح صرفه، معجزه بودن قرآن همه فهم پذیر و فرازمانی شود و به سهولت قابل ارائه و تبیین گردد.
بررسی علل گزینش نظریۀ صرفه از سوی سید مرتضی نشان می دهد که عمده ترین دلایل پذیرش این نظریه از سوی او، شرایط تاریخی و ویژگی های ذاتی این دیدگاه است. در روزگار سید، بحث اعتبار کتب مقدس در میان یهودیان و مسیحیان و نیاز به اقناع آن ها در بحث اعجاز قرآن، زمینۀ مجادلات کلامی را نه تنها میان مسلمانان و ادیان دیگر، بلکه در بین فرق اسلامی نیز فراهم کرد. بدین رو، جوّ حاکم بر فضای جامعۀ اسلامی، پیدایش مکاتب کلامی و نیاز به مجادله با مخالفان درون دینی و برون دینی بر گزینش نظریۀ صرفه که آمیخته با اندیشۀ جدلی است از سوی برخی متکلمان امامیه مانند سید مرتضی تأثیر گذاشت. طرح مباحث نقد ادبی و نیاز به تکیه بر معیارهای غیرذوقی در سنجش بلاغی قرآن هم در انتخاب صرفه بی تأثیر نبود. سید با انتخاب نظریۀ صرفه، می خواست بدون دخالت ملاک های سلیقه ای، خارق-العاده بودن کلام الهی را نسبت به کلام بشری ثابت کند. وی با اعتقاد بر عمومیت فهم پذیری صرفه و عدم نیاز به درک زبان قرآن در قبول اعجاز آن، ضمن بهره مندی از فضای آزاد برای مجادلات کلامی، تلاش می کرد تا معجزه را همان ناتوانی افراد در هماوردی با این کتاب نشان دهد و این موضوع را به ساده ترین شکل برای مخالفان غیرعرب تبیین کند. وی که مخاطبان خود را از تشخیص برتری قرآن بر مانند آن، ناتوان می دید، طرح اعجاز ذاتی را در مجادلات ، مناسب نمی دانست. سید قصد داشت در اقناع مخاطبان خود به جای تأکید بر تقریرهای گوناگون اعجاز بیانی که عموماً پیچیده است، آن ها را به راحتی با صرفه متقاعد کند.
ص:82
قرآن کریم.
1.آقایی، علی، (1387)، «سیر تاریخی اندیشه اعجاز قرآن؛ ترجمه مدخل همتاپذیری دائرۀ المعارف اسلامی»، پژوهش های قرآنی، شماره 54 و 55.
2.ابن ندیم، محمد بن اسحاق، (1348ق)، الفهرست، مصر، المطبعۀ الرحمانیه.
3.ابوزهره، محمد، (1418ق)، المعجزۀ الکبری القرآن، قاهره، دارالفکر العربی.
4.الحمصی، نعیم، (1400ق)، فکره اعجاز القرآن من البعثۀ إلی عصرنا الحاضر، بیروت، مؤسسۀ الرساله.
5.الرافعی، مصطفی صادق، (1421ق)، اعجاز القرآن و البلاغۀ النبویه، بیروت، دارالکتب العلمیه.
6.الشرفی، عبدالمجید، (1426ق)، الفکر الإسلامی فی الرد علی النصاری إلی نهایۀ القرن الرابع، بیروت، دارالمدار الإسلامی.
7.الکندی، عبدالمسیح، (بی تا)، رسالۀ عبدالله بن اسماعیل الهاشمی الی عبدالمسیح بن اسحاق الکندی یدعوه بها إلی الإسلام و رسالۀ الکندی إلی الهاشمی یرد بها علیه، و یدعوه إلی النصرانیه، بی جا، بی نا،
8.ایجی، میرسیدشریف، (1325ق)، شرح المواقف، قم، الشریف الرضی.
9.بارانی، محمدرضا، (1392)، بررسی تاریخی فکری و سیاسی امامیه با فرقه های معتزله، حنابله و اشاعره در عصر آل بویه در بغداد، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
10.بنت الشاطئ، عائشه عبدالرحمن، (1404ق)، الاعجاز البیانی للقرآن، قاهره، دارالمعارف.
11.پارسا، فروغ، (1389)، «روحانیت مسیحی و تداوم رویکرد جدلی نسبت به قرآن کریم»، بیّنات، سال هفدهم، شماره 2.
12.تفتازانی، سعدالدین، (1409ق)، شرح المقاصد، قم، الشریف الرضی.
13.جاحظ، عمرو بن بحر، (1388ق)، الحیوان، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
14.جعفریان، رسول، (1372)، مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه تا آغاز دوره انحلال معتزله در شیعه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
15.حمّصی رازی، سدیدالدین، (1376)، المعتمد من مذهب الشیعۀ الإمامیه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
16.خفاجی، عبدالله بن سنان، (1372ق)، سرّ الفصاحه، قاهره، مکتبۀ و مطبعۀ محمدعلی صبیح و اولاده.
17.سبحانی، جعفر، (1412ق)، الإلهیات علی هدی الکتاب و السنۀ و العقل، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه.
18.سیوطی، جلال الدین، (1421ق)، الإتقان فی علوم القرآن ، بیروت، دارالکتاب العربی.
19.شریف مرتضی، علی بن الحسین، (1387ق)، جمل العلم و العمل، نجف، مطبعۀ الآداب.
20._________________________، (1405ق)، رسائل الشریف المرتضی، قم، دارالقرآن الکریم.
ص:83
21.________________________، (1411ق)، الذخیرۀ فی علم الکلام، قم، مؤسسۀ النشر الإسلامی.
22._________________________، (1424ق)، الموضح عن جهه اعجاز القرآن، مشهد، آستان قدس رضوی.
23.کریمی نیا، مرتضی، (1392)، «ریشه های تکوین نظریه اعجاز قرآن و تبیین وجوه آن در قرون نخست»، پژوهش-های قرآن و حدیث، سال چهل وششم، شماره 1.
24.مارتین، ریچارد، (1391)، «نقش معتزله بصره در شکل گیری نظریه اعجاز قرآن»، مترجم: مهرداد عباسی، پژوهش های قرآنی، شماره 4.
25.متز، آدام، (1388)، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری یا رنسانس اسلامی؛ ترجمۀ الحضارۀ الإسلامیۀ فی قرن الرابع الهجری أو عصر النهضۀ فی الإسلام، مترجم: علی رضا ذکاوتی زاده قراگوزلو، تهران، امیرکبیر.
26.مجلسی، محمدباقر، (1403ق)، بحارالأنوار الجامعۀ لدرر أخبار الائمه الأطهار علیهم السلام ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
27.معرفت، محمدهادی، (1415ق)، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الإسلامی.
28.مفید، محمد بن نعمان، (1413ق)، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، قم، مؤسسه مطالعات اسلامی.
29.مؤدب، رضا، (1379)، اعجاز القرآن در نظر اهل بیت عصمت علیهم السلام و بیست نفر از علمای بزرگ، قم، أحسن الحدیث.
30.Martin, Richard (2002), “Inimitability” in Encyclopedia of the quran, new ed. , Brill, Liden,
31.Von Grunebaum, G. E., (1986). “iʿdjāz” in The Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, vol. 3, Brill,.Leiden.
منابع دیگر مورد مطالعه:
_ بدوی، عبدالرحمان، (1374)، تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، مترجم: حسین صابری، مشهد، آستان قدس رضوی.
_ طوسی، محمد بن حسن، (1400ق)، تمهید الأصول در علم کلام اسلامی، مترجم: عبدالمحسن مشکوۀ الدینی، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران.
_ نعمانی، شبلی، (1386)، تاریخ علم کلام، مترجم: سید محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، اساطیر.
ص:84
شهربانو حاجی امیری(1)
ابراهیم نصراللهپور علمداری(2)
تاریخ دریافت:1395/12/16
تاریخ تأیید: 1396/03/27
مسئله «خلود» در آیۀ 107 سورۀ «هود» با استثنای مشیت الهی همراه شده است که ذیل آن مفسران مسلمان دربارۀ خلود کافران در عذاب، اتفاق نظر داشته و خلودِ اهل کبائر از مؤمنین، نزد آن ها محل اختلاف است. پرسش مقالۀ پیشرو این است که آیا مفسران اشعری، معتزلی و امامی در تفسیر آیۀ خلود (هود: 107) متأثر از مذاهب کلامی خویش بودهاند یا آن که در مواردی، از اصول مذهب کلامی خویش عدول کردهاند؟ تحقیق حاضر بیان گرِ این نکته است که مفسران معتزلی و امامی در سدههای مختلف تاریخی از گذشته تا به امروز متأثر از اندیشههای کلامی خویش بودهاند. مفسران اشعری متقدم تا قرن دهم نیز کاملاً متأثر از مذهب کلامی خویش به تفسیر آیه پرداختهاند، اما مفسران متأخر اشعری در قرن سیزدهم و چهاردهم در کتب خویش از تفسیر رایج میان اشاعره عدول کرده و در چارچوب جدیدی به تفسیر آیه پرداختهاند.
خلود، اشعری، معتزلی، امامی، اهل کبائر.
ص:85
آیات 105 الی 108 سورۀ «هود»، نفوس آدمی در قیامت را به دو دستۀ «شقیّ» و «سعید» تقسیم میکند و سپس عاقبت هر کدام از آن ها را چنین تصویر میکند: «یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعیدٌ * فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ * خالِدینَ فیها مادامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلّا ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُریدُ * وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.»
در این نوشتار به طور خاص به آیۀ 107 این سوره میپردازیم که عاقبتِ افراد شقی را ترسیم میکند و نصیب آن ها را خلود در آتش، مادام که آسمانها و زمین برقرار هستند،
میداند، مگر آن که مشیت الهی بر رهایی آن ها از آتش تعلق گیرد. نظیر این بیان دربارۀ اهل دوزخ در آیه «قَالَ النَّارُ مَثْوَئکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیم» (انعام: 128) نیز وجود دارد. البته قابل ذکر است آیات قرآن تعابیر گوناگونی دربارۀ خلود در دوزخ دارند.(1)
تحلیلِ عقلیِ جاودانگی در دوزخ از منظر فلاسفۀ بزرگ همچون ابنسینا، ملاصدرا و علامه طباطبائی مورد بررسیهای متعدد قرار گرفته است. از سوی دیگر، آرای عرفای بزرگی همچون ابنعربی نیز در این زمینه به قلم نگارش درآمده است. در برخی مقالات نیز نقش پیشفرضها و مبانی کلامی در تفسیر قرآن و به طور خاص آیه «رؤیت» مورد توجه قرار گرفته است. یکی از رسالههای دکتری نیز در سال های اخیر به طور کلی مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن را مورد بررسی قرار داده است؛ در حالی که هیچ یک از موارد مزبور به طور خاص و جزئی به مسئله محل بحث ما، که بررسی تاریخی مبانی کلامی مفسران در تفسیر آیۀ خلود است، نپرداختهاند.
فرضیۀ ما در این نوشتار این است که تمامی مفسران اشعری، معتزلی و امامی در تفسیر آیۀ خلود به اندیشه های کلامی خویش پای بند هستند. در این مقاله، منابع کلامی و تفسیری به روش کتاب خانه ای مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و آرای مفسران به ترتیب تاریخی استخراج و سپس با توجه به این ترتیب دسته بندی گردید.
گفتنی است، از نتایج حاصل از این پژوهش می توان در روش شناسی تفاسیر اشعری متأخر بهره گرفت.
ص:86
بسامد قرآنی اصل «خلد» در قرآن بسیار گسترده است. غالب استعمال این ریشه به صورت اسمی و در قالب «اسم فاعل» به صورت مفرد، مثنی و جمع به کار رفته است. بیشتر استعمال قرآنی این ریشه به صورت «اسم فاعل جمع» است که 69 بار در قرآن به صورت «خالدین» و «خالدون» استعمال شده است. بدین شرح:
_ تعبیر «خالدون» 25 بار به کار رفته که چهارده مورد از آن دربارۀ «اصحاب النار» است. از این دسته، هشت مورد از کاربردها به طور خاص دربارۀ «اصحاب الجنة» و بقیۀ موارد در شأن افراد دیگری به کار رفته است.
_ تعبیر «خالدین» در قرآن 44 مرتبه به کار رفته که چهارده مورد آن دربارۀ خلود در عذاب و 28 مرتبۀ آن دربارۀ بهشت است و دو مورد به خلود در دنیا اشاره دارد (ر.ک: عبدالباقی، 1384: 315_317).
در بررسی ریشههای طرح مسئله «خلود» در دین اسلام باید گفت مسئله تعارض و ناسازگاری «عقل و دین» یکی از مسائل مهم و بنیانی معرفت بشری است که مورد توجه و مطمح نظر متألهان و ملحدان مغرب و مشرق قرار گرفته است. با این که در دو سدۀ پیشین این بحث به صورت جدی بین متکلمان و فلاسفه دین مطرح شده است، اما در اسلام سابقۀ طولانی دارد و به دیدگاه های مختلف در باب تعارض میان روایات و یا روایات و آیات برمیگردد. مسئله «خلود و جاودانگی در عذاب» یکی از زیرمجموعههای مبحث «تعارض عقل و دین» است که از دیرباز مورد توجه عالمان اسلامی بوده است (قدردان قراملکی، 1376: 129).
قابل ذکر است مسئله «خلود در نعیم بهشت» از مباحث مورد اتفاق فریقین است که بر اساس نص قرآن و روایات اسلامی (1) قابل اثبات است، اما اثبات خلود برای دوزخیان محل اختلاف است. آیتالله جوادی آملی در این باره مینویسد: «اثبات خلود برای بهشتیان چندان دشوار نیست، چنان که اثبات آن برای دوزخیان چندان آسان نیست؛ از این رو، خلود دوزخیان محل اختلاف است» (جوادی آملی، 1389، 2: 482).
ص:87
قرآن کریم در آیات متعددی به مسئله خلود در جهنم اشاره کرده، اما منابع حدیثی به پرسش و یا شبهات صحابه دربارۀ اصل خلود اشارهای نکردهاند، جز روایتی که به مناظرۀ عالم یهودی با حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم اشاره دارد که وی با زبان اعتراض و نقد به پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم گفت: «اگر پروردگارت ظالم نیست، پس چگونه شخصی را که جز روزهای معدودی معصیت نکرده، به طور ابدی در دوزخ نگه میدارد؟» که حضرت در پاسخ فرمودند: «یخلد علی نیته فَمَن علم الله نیتَه أنه لو بقی فی الدنیاء إلی انقضائها کان یعص الله _ عز و جل _ خلَّده فی ناره علی نیتِه»؛ خداوند چنین شخصی را بر اساس نیتش در عذاب خالد میکند، چراکه خداوند علم دارد اگر او تا انتهای دنیا زنده میماند، معصیت خداوند را میکرد (صدوق، 1398ق: 398).
این روایت بیان گرِ این است که مسلمانان در عصر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله و سلم و حتی در عصر تابعین، مسئله «خلود در جهنم» را از مسائل بدیهی دانسته و از اصل آن پرسوجو نمیکردند (کاظمی، 1382: 8).
اولین مسئله کلامی که پس از «قضا و قدر» مطرح بوده، مسئله حکم شخص مرتکب گناه کبیره است. اقوال در این زمینه گوناگون بوده است. نظر امامیه و اشاعره بر این است که شخصِ مرتکبِ کبیره، مؤمن است، اما فاسق از طاعتِ الهی؛ اما معتزله قائل به خلود در جهنم برای مرتکبین کبائر بوده اند. غیرمعتزلیها اعتقاد داشتند خلود تنها مربوط به کفار است نه مسلمین، هرچند آن مسلمین مرتکب کبائر باشند (سبحانی، بی تا، 8: 303).
البته در این موضع قابل ذکر است اشاعره، معتزله و امامیه غیر از مسئله خلود _ که محل بحث ماست _، در مسئلۀ مبنایی دیگری نیز اختلاف نظر دارند که با مسئله خلود مرتبط است و آن این است که آیا بهشت و دوزخ در حال حاضر مخلوق هستند یا در آینده خلق خواهند شد؟
سید رضی در کتاب تفسیرش که تنها یک جلد از آن به دست ما رسیده، تحتِ فصلی با نامِ «الجنة و النار مخلوقتان أم تخلقان؟» در این باره سخن گفته و به اختلاف علما در این زمینه اشاره میکند که برخی قائلند آن دو (دوزخ و جنت) در حال حاضر مخلوقند و بعضی دیگر معتقدند تنها بهشت به طور خاص مخلوق و موجود است. از منظر سید رضی، رأی صواب اینگونه است: «و الصحیح أنهما تخلقان بعد»؛ یعنی از منظر او، بهشت و دوزخ در آینده پدید خواهند آمد (رضی، 1406ق: 245).
گویا این اختلاف، در متکلمان اشعری و معتزلی قدیم وجود داشته است. بزرگانِ اشاعره همچون ابوعلی جبائی، بِشر بن معتمر و ابوالحسن بصری قائلند به این که بهشت و دوزخ، مخلوق و در حالِ حاضر موجودند، ولی بزرگان معتزله مانند عباد ضمیری، ضرار بن عمر،
ص:88
أبیهاشم و قاضی عبدالجبار معتزلی، این امر را انکار کرده اند. (1)سید مرتضی نیز مانند برادرش سید رضی به قول معتزله متمایل است (رضی، 1406ق: 245). قول اکثر امامیه مانند اشعریها بر این است که دوزخ در حال حاضر موجود است و سراپردۀ آتش هماکنون ظالمان را احاطه کرده است. و بر اساس آیات قرآن، احاطۀ آتش بر اهل دوزخ بالفعل موجود و «عتید» (کاملاً آماده) است، گرچه در قیامت بر گرفتاری و سختیهای اهل دوزخ افزوده میشود (ر.ک: جوادی آملی، 1389، 8: 375_377).
اولین عالمی که به طور مبسوط و مستدل به مسئله خلود پرداخته، ابنقیم جوزی (691_751ق) است که خود در زمرۀ مخالفان خلود بوده است. وی در کتاب حادی الارواح الی بلاد الارواح حدود چهل صفحه در این موضوع قلمفرسایی کرده است. اما در میان عرفا اولین کسی که مخالفت صریح خود با مسئله خلود را مستدل کرده، محییالدین عربی (560_638ق) بود. عرفای متأخر که نوعاً متأثر از مشرب عرفانی او بودهاند، در این مسئله نیز با او همگام
شده اند (قدردان قراملکی، 1376: 130).
صدرالمتألهین، از فلاسفۀ بزرگ اسلامی، مسئله خلود را از مسائل غامض و پیچیدۀ کلامی میداند و در این زمینه به دو دسته اشاره میکند؛ از عرفا که موافق خلود هستند با عنوان «اهل الکشف» و از مخالفان خلود با تعبیر «علماء الرسوم» یاد میکند. ایشان این مسئله را در میان خود عرفا نیز محل اختلاف میداند؛ به این صورت که برخی به عذاب سرمدی اهل دوزخ اعتقاد دارند که نهایتی برای آن نیست، و برخی دیگر معتقدند عذاب مدتدار بوده و برای آن ها به پایان میرسد، اما در همان دوزخ به نعیم میرسند (صدرالدین شیرازی، 1981، 5: 346).
در این موضع، آرای متکلمان مذاهب بزرگ کلامی (اشعری، معتزلی و امامی) دربارۀ خلود و ورود این آرا در تفسیر مفسرانِ این مذاهب کلامی را از نظر میگذرانیم.
خلود از مسائل مهمّ کلامی است که اشاعره به آن پرداخته اند. آن ها خلود را «مکث طویل» دانسته و استدلال میکنند: اگر خلود به معنای ابدیت باشد، ذکر کلمه «ابداً» در آیاتی مانند «خالدین فیها أبداً» (نساء: 57) لغو خواهد بود (ر.ک: جوادی آملی، 1389، 8: 379).
قاضی ایجی در المواقف در تبیین مسئله خلود، ابتدا به نظرگاه معتزله و خوارج در این زمینه
ص:89
اشاره میکند که معتقدند اگر صاحبان گناه کبیره از آن توبه نکنند، در دوزخ جاوید خواهند بود و هرگز از آن خارج نخواهند شد (ایجی، 1997، 3: 493). وی در ادامه، ادلۀ عقلی و نقلی معتزله بر این مطلب را ذکر کرده و بدان پاسخ میدهد و با استناد به آیات قرآن میگوید: «غیر الکفار من العصاة و مرتکبی الکبائر لا یخلد النار لقوله «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره» (زلزله: 7) و لا شک أن مرتکب الکبیرة قد عمل خیراً هو ایمانه فإما أن یکون ذلک أی رؤیته للخیر قبل دخول النار ثم یدخل النار و هو باطل بالاجماع أو بعد خروجه عنها و فیه المطلوب و هو خروجه عن النار و عدم خلوده فیها» (ایجی، 1997، 3: 500).
ایجی با تکیه بر آیۀ شریفه معتقد است مرتکبین کبائر از مؤمنان، ایمان را که مصداق عمل خیر است، داشته اند؛ لذا باید نتیجۀ آن را ببیند که این نتیجۀ عمل خیر، یا قبل دخول در آتش است که بالاجماع آن را باطل می داند؛ و یا رؤیت این خیر بعد خروج از آتش است که این مطلوب است، زیرا این افراد از آتش جهنم خارج شده و در آن جاودان نیستند. وی با استدلال به آیۀ شریفه و ضمیمه کردن استدلال عقلی به آن نتیجه میگیرد: گنهکاران غیر از کفار و مرتکبین گناهان بزرگ، در آتش جهنم خلود ندارند.
تفتازانی، از متکلمان اشعری اهلسنت، با بیان این که مسلمانان دربارۀ مؤمنینِ مرتکبِ کبائر که قبلِ توبه از دنیا بروند، اختلاف نظر دارند، معتقد است نظر اشاعره در این زمینه، عدم قطع به عفو و یا عقاب آن هاست، بلکه هر دوی این امور بسته به مشیت الهی است. اما بر فرض تعذیب الهی، قطع به این دارند که چنین شخصی در دوزخ جاویدان نخواهد بود، بلکه یقیناً از آن خارج خواهد شد. البته این امر بر خداوند واجب نیست، بلکه به مقتضای وعده های الهی و ادلۀ خلود بهشتیان ثابت میشود. (تفتازانی،1401، 2: 228)
از آنچه گذشت، آشکار گردید متکلمان بزرگ اشعری اعتقاد دارند مؤمنان صاحب گناهان بزرگ (غیر از کفار) خلود در عذاب نخواهند داشت.
در این موضع، ورود و تأثیرگذاری این اعتقاد در میان مفسران اشعریمسلک با رعایت ترتیب تاریخی مورد تحقیق و بررسی قرار می گیرد. (1)رأی مفسران اشعری مسلکِ اهل سنت ذیل آیۀ خلود به چند دسته قابل تقسیم است:
ص:90
مفسران متقدم اشعری همچون ابنأبیحاتم (قرن چهارم) و ابنکثیر (قرن هشتم)، که به عدم خلود مؤمنان گنهکار در دوزخ و خروجشان از دوزخ با شفاعت شافعین اعتقاد دارند، مسئله خلود را با مسئله کلامی شفاعت پیوند زده و در تأیید این عدم خلود، به روایات صحیحه ای استناد میکنند. ابنأبیحاتم بر اساس روایات به «وادی برانی» اشاره میکند که موحدان گنهکار در آن عذاب شده و سپس با شفاعت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و اله و سلم به بهشت
برمی گردند (ابنأبیحاتم، 1419ق، 6: 2085؛ ابن کثیر، 1419ق، 4: 301_302).
مفسران متقدم اهلسنت همچون ابنعطیه اندلسی (قرن ششم)، فخر رازی (قرن هفتم)، قرطبی (قرن هفتم)، ثعالبی (قرن نهم)، سیوطی (قرن دهم) که ذیل آیه معتقدند خلود تنها از آنِ کافران است و استثنای موجود در آیه مربوط به اخراج اهل توحید از آتش دوزخ است و کسانی که حکم خلود از آن ها برداشته شده، همان فساق اهل صلاة هستند (اندلسی، 1422ق، 3: 208؛ فخر رازی، 1420ق، 18: 400_402؛ قرطبی، 1346ق، 1: 99_100؛ ثعالبی، 1418ق، 3: 303؛ سیوطی، 1404ق، 3: 350).
قابل ذکر است که قول دستۀ اول و دوم یکی است، با این تفاوت که دستۀ اول کلام خود را مستند به مسئله کلامی شفاعت کرده اند.
برخی مفسران متأخر اشعریمذهب مانند آلوسی (قرن سیزدهم) و عزت دروزه (قرن چهاردهم) هستند که ذیل آیۀ خلود، به قول مشهورِ اشاعره اشاره ای ندارند و استثنای موجود در آیه را متوجه دفع این توهم میدانند که خلود، امری واجب بر خداوند است که نقض آن ممکن نیست، آن گونه که معتزله بدان اعتقاد دارند (آلوسی، 1415ق، 6: 339). عزت دروزه نیز معتقد است تعبیر «خالدین فیها» به رسم عرب به معنای «تأبید» است؛ یعنی خلود دائمی و ابدی. و این تعبیر، توهم تناقض میان این آیات و آیات دیگر قرآن را از بین میبرد، آن جایی که عبارت خالدین فیها» برای اهل بهشت و دوزخ بدون قید «الّا ما شاء ربک» به کار رفته است (عزت دروزه، 1383ق، 3: 538).
قول برخی مفسران معاصر اشعریمسلکِ قرن چهاردهم مانند سید قطب، قاسمی و مراغی است. این قول به نحوی همان قول سوم است، اما در چارچوب کلامی دقیقتری ارائه شده است. این مفسران مسئله خلود را با مشیت الهی پیوند زده اند؛ برای مثال سید قطب، بدون اشاره به رأی مشهور اشاعره معتقد است، سیاق آیه استمرار را میرساند و خلود در هر دو حالت (کفار و مؤمنان) به مشیت الهی تعلیق خورده است. وی تأکید دارد مشیت الهی آزاد و رها از هر گونه قید و بندی است و این که خداوند بدون هیچ ضابطه ای (حسن و قبح ذاتی) هر آنچه را
ص:91
بخواهد، اراده میکند و حتی ظلم او نسبت به بندگان، مذموم و قبیح نیست، زیرا همگان ملک طلق اویند (سید قطب، 1412ق، 4: 1929). قاسمی _ صاحب محاسن التأویل _ و مراغی از مفسران اشعریمسلک قرن چهاردهم هستند که از اصول کلامی اشعری عدول کرده و معتقدند استثنای به مشیت الهی در آیۀ شریفه بر ثبوت و استمرار دلالت دارد و نکتۀ مهم در استثنای آیه این است که خلود به واسطۀ مشیت الهی، امری ثابت و دائمی است و هر گاه خداوند اراده کند آن را تغییر دهد، قطعاً آن را انجام خواهد داد (قاسمی، 1418ق، 6: 132؛ مراغی، بی تا، 12: 87).
از آنچه گذشت، آشکار می گردد مفسران متقدم اشعری قائل به عدم خلود صاحبان کبائر بوده و آن را به شفاعت شافعین مستند می کردند، اما مفسران اشعری مسلک متأخر به دو دسته قابل تقسیم هستند؛ عده ای که اشاره ای به قول مشهور متکلمان اشاعره ندارند و استثنای موجود در آیه را متوجه دفع این توهم می دانند که خلود عصاة امری واجب بر خداوند است. و دستۀ دیگر مفسرانی را شامل می شود که خلود را با مسئله مشیت الهی پیوند می زنند که از تالی فاسدهای این قول، اعتقاد ضمنی به جبر است.
عاقبتِ مرتکبِ گناه کبیره (مرگ قبل از توبه) محل اختلاف میان مسلمین است. معتزله در این باره اعتقاد دارند که چنین شخصی در عذابی دائم بدون عفو و گذشت خواهد بود و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهد شد (تفتازانی، 1401ق، 2: 229). معتزلی ها در این اعتقاد به آیاتی تمسک کرده اند که بر خلود کافران و غیر آن ها در دوزخ دلالت دارد؛ مانند: «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أَبَدا»(نساء: 14)؛ «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها» (نساء: 93)؛ «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفی جَحیم * یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّین * وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبینَ» (انفطار: 14_16)، که تعبیر «عدم غیبت از دوزخ» مساوق با خلود است. البته شرح این آیات از وسعت بحث ما خارج است (برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: تفتازانی، 1401ق، 2: 230).
تفتازانی معتقد است غلطِ شایعی در قول معتزله در مسئله خلود وجود دارد. وی منشأ این سوء برداشت که صاحبان گناه کبیره نزد معتزله نه در بهشتند و نه در دوزخ را، کلام خود معتزله می داند که می گویند برای چنین شخصی منزلتی است میان منزلتین؛ یعنی در حالتی غیر از ایمان و کفر به سر می برند (تفتازانی، 1401ق، 2: 229)
معتزله، خلود را به معنای «جاودانگی» دانسته، چنین استدلال می کنند: خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون»؛ ما برای هیچ انسانی
ص:92
پیش از تو خلود را در عالم طبیعت مقرّر نکرده ایم. آیا اگر تو از دنیا بروی، آن ها جاویدانند؟ (انبیاء: 34) اگر مراد از خلود «مکث طویل» و «عمر طولانی» باشد، مدعای مزبور نسبت به صاحبان عمر طولانی، مانند حضرت نوح علیه السلام نقض می شود، زیرا فقط دوران نبوت آن حضرت 950 سال بود: «... فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلا خَمْسینَ عاماً...» (عنکبوت: 14)؛ بنابراین، مراد از خلود ابدیّت است.
معتزله در اثبات خلود اهل بهشت نیز معتقدند اگر در بهشت خلود نباشد و شخص بهشتی، پس از مدتی زندگی در بهشت از آن جا بیرون برده شود، همواره غمگین است و هر چه در بهشت بر نعمت هایش افزوده شود، اندوه او افزون تر خواهد شد، زیرا هراسِ فراق دارد؛ در حالی که بهشت جای اندوه نیست. حتی انسان مؤمن در بهشت، بستگان تبهکار خود را که در جهنم به سر می برند به یاد نمی آورد، زیرا موجب حزن و اندوه او می شود (جوادی آملی، 1389، 2: 48).
قسمت اعظم تفاسیر معتزلی در دو قرن چهارم و پنجم قمری دیده می شود که متأسفانه حجم زیادی از آن ها در طول تاریخ دستخوش نابودی شده و تعداد اندکی از آن ها بر جای مانده است! از جملۀ این تفاسیر گران بها تفسیر حقایق التأویل اثر سید رضی (م. 406ق) است که تنها جلد پنجم این تفسیر بر جای مانده است. در این جلد به مسئله خلود پرداخته نشده و نگارنده تنها در یک بخش به مسئله خلق بهشت و دوزخ پرداخته است (رضی، 1406ق: 245_248). البته در یک مورد، ذیل بحث از مفهوم «غراما» به آیه شریفه «... إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا» (فرقان: 65) اشاره می کند و آن را به عذاب دائمی ملازم با انسان تفسیر می کند. در ادامه متذکر می شود که گاه اصحاب وعید یا معتزله به آیۀ شریفه احتجاج کرده و می گویند آیه بر خلود فساق در دوزخ دلالت دارد (رضی، 1406ق: 298).
«ماوردی» (م. 450ق) از مفسران متقدم معتزلی، ذیل آیۀ 107 سوره «هود» تنها به نقل هشت تأویل دربارۀ استثنای آیه اکتفا کرده و به بررسی اقوال نمی پردازد. شاید این امر نشان گر آن باشد که با وجود اقوال گوناگون پیرامون خلود در آن زمان، جدال و مناظرۀ جدی بر سر این اقوال وجود نداشته است (بغدادی ماوردی، بی تا، 2: 228).
از مفسران متقدم معتزلی اهل سنت، زمخشری (م. 538ق) صاحب الکشاف است که بیشتر مفسران اشعری با طرح دیدگاه او در زمینۀ خلود، به نقد آن در تفسیر خود پرداخته اند. وی استثنای در آیه را، استثنای از خلود در عذاب آتش (دوزخ) می داند و معتقد است عذاب اخروی
ص:93
منحصر در عذاب دوزخ نیست، بلکه غیر از آن، عذاب زمهریر و حتی عذابی سخت تر از آن _ که سخط و غضب الهی است _ شامل حال اهل دوزخ می شود. وی خواننده را به تأمل در آیات دعوت کرده و از خدعه و فریب مجبره (اشاعره) بر حذر می دارد و مسئله خروج مرتکبین گناهان کبیره از دوزخ به واسطۀ شفاعت (قول اشاعره) را به شدت نفی کرده و استثنای دوم در آیۀ 108 را مسجِّل افترا و دروغ گویی مجبره (اشاعره) می داند (زمخشری، 1407ق، 2: 430).
تبیین اصلی موضع معتزله دربارۀ خلود در کشاف زمخشری بیان شده است. دکتر «عمر ملا حویش» معتقد است زمخشری در مقابل آیات مذکور متحیر گشته و آن را کلامی می داند که چاره ای جز اعتراف بدان ندارد، زیرا کلام قرآن صریح بوده و تأویلی نمی پذیرد.
ملا حویش با مذهب اشعری خویش به نقد تفسیر کشاف می پردازد. وی تفسیر خاص زمخشری از استثنای در آیات را تفسیری واهی و بی اساس و همراه با تکلف می داند که در آن زمخشری به دنبال مفرّی است که بگوید اهل دوزخ تنها مخلد در آتش دوزخ نیستند، بلکه بعد آن انواع عذاب ها را خواهند چشید. در واقع این تفسیر زمخشری تلاشی است برای این که آیه را به اعتقاد خویش (خلود اهل کبائر از مؤمنین و کافرین در عذاب) نزدیک تر کند. ملا حویش معتقد است محلّ استشهاد زمخشری، تعبیر «عطاءً غیر مجذوذ» است که تنها در شأن اهل بهشت وارد شده و نمی تواند دلیلی بر قول معتزله باشد (ملا حویش، 1390ق: 125_128).
پس از آشنایی با آرای کلامی اشاعره و معتزله دربارۀ خلود عصاۀ موحدین در دوزخ، در این بخش از پژوهش، آرای کلامی امامیه را از نظر گذرانده و سپس تأثیر آن را در مفسران مذهب امامیه تحقیق و جست وجو می کنیم.
امامیه اتفاق نظر دارند که وعید به خلود در آتش، متوجه کافران به طور خاص است، غیر از مرتکبین گناهان که اهل معرفت بوده و به فرایض اقرار داشته و اهل صلاتند؛ که این دسته اگر به واسطۀ گناهانش در دوزخ عذاب گردند، در آن خلود نداشته، بلکه سرانجام از آن خارج شده، وارد بهشت می گردند و علی الدوام در نعیم بهشت خواهند بود. شیخ مفید معتقد است مرجئه غیر از محمد بن شبیب و قاطبۀ اهل حدیث در این زمینه با امامیه هم نظر هستند، اما معتزله برخلاف قول امامیه اتفاق نظر دارند که وعید به خلود در جهنم، میان کفار و تمامی فساقِ از اهل صلاة عمومیت دارد (مفید، بی تا: 46).
علامه حلّی معتقد است شیخ طوسی عذاب صاحبان کبائر را منقطع می داند، زیرا آنان به واسطۀ ایمان خود مستحق ثوابند و خلود آن ها در عذاب نزد عقلا قبیح است (حلّی، 1417ق:
ص:94
561). علامه حلی نیز به اجماع مسلمانان اشاره دارد که معتقدند عذاب کافران، ابدی و غیرمنقطع است، اما دربارۀ اصحاب کبائر اختلاف نظر وجود دارد که امامیه و اکثر معتزله و اشاعره بر آن هستند که عذاب آن ها منقطع است (حلّی، 1417ق: 562). وی بر این اعتقاد چنین استدلال می آورد:
این افراد به دلیل ایمان، مستحق ثوابند: «َمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ» (زلزله: 7)، و ایمان از برترین افعال خیر است و اگر شخص مؤمن به واسطۀ ارتکاب گناه مستحق عقاب باشد، این سه حالت دارد؛ یا این عقاب متأخر از ثواب است که به اجماع باطل است، یا برعکس؛ عقاب بر ثواب پیشی می گیرد که این همان مراد است، و یا این که ثواب و عقاب با هم جمع می شوند که چنین فرضی محال است.
اگر بندۀ مؤمن خدا که عمری به عبادت و بندگی خداوند اشتغال داشت، در پایان عمر گناهی بزرگ از او سر زند، با شخص مشرک نزد خداوند عذابی مساوی داشته باشد، این امر نزد عقلا امری قبیح است (حلّی، 1417ق: 562_563).
آیت الله سبحانی، از متکلمان معاصر شیعه نیز به اجماع امامیه اشاره دارد که می گوید: وعید به خلود، تنها متوجه کافران بوده، نه مرتکبان کبائر از اهل معرفت و مقرّ به فرایض الهی (سبحانی، بی تا: 37).
در این جا، ورود و تأثیرگذاری آرای کلامی امامیه در تفسیر امامیه ذیل آیات محل بحث را از نظر می گذرانیم و آن را در سه دسته تقسیم بندی می کنیم:
سید مرتضی (م. 436ق)، از متکلمان و مفسرین متقدم امامیه (1)، دربارۀ استثنای موجود در آیه، هفت وجه را مطرح می کند و برای برخی از آن ها شواهدی ذکر می کند. وجه چهارمی که مطرح می کند، همان قول معتزله در آیه است که به خلود در انواع دیگر عذاب اشاره دارد. وجه پنجم او، همان قول اشاعره در آیه است که تخلید یا عدم تخلید را منوط به مشیت الهی می داند. اما وجه آخری که سید مرتضی مطرح می کند، با رأی متکلمان امامیه سازگاری دارد که می گوید: مؤمنینِ اهل معاصی در آتش دوزخ عقوبت می شوند، مگر آن که خداوند اخراج آن ها به بهشت و دادن پاداش طاعتشان را اراده کند (شریف مرتضی، 1431ق، 2: 449_451). البته سید مرتضی نظر خاصی دربارۀ این وجه مطرح نمی کند و احتمال دارد آوردن این وجه در
ص:95
نهایتِ کلام پس از چینش اقوال ضعیف، به گونه ای رأی او را به تصویر بکشد؛ والله أعلم.
طبرسی (م.548ق) نیز ذیل آیات محل بحث، آن را از آیات مشکله می داند و دَه قول را مطرح می کند که قول پنجم نظر مختار اوست که دقیقاً با کلام سید مرتضی در قول نهایی اش تطابق دارد و قائل به عدم خلود اهل کبائر است (طبرسی، 1372، 5: 297_299).
ابن شهرآشوب (م.588ق)، از مفسران متقدم شیعی نیز به مانند طبرسی، وجوه گوناگون ذیل آیه را برمی شمرد و معتقد است استثنا دربارۀ مؤمنان معصیت کاری است که پس از دیدن عقوبت اعمال خویش در دوزخ، به خواست الهی از آن خارج شده و ثواب طاعتشان را می بینند (ابن شهرآشوب، 1410ق، 2: 109).
فیض کاشانی (م. 1091ق) بر اساس روایاتی که می آورد، معتقد است خلود ابدی در دوزخ، از گنهکاران اهل توحید نفی شده است؛ از جمله این روایت: «قال الباقر علیه السلام : هاتان الآیتان فی غیر الخلود من أهل الشقاوة و السعادة» (فیض کاشانی، 1416ق، 2: 437).
حویزی (م.1112ق) نیز در تفسیر مأثورش روایات فراوانی ذیل آیۀ شریفه مطرح می کند؛ از جمله روایتی که از امام باقر علیه السلام دربارۀ آیۀ شریفه پرسیده می شود که حضرت استثنای موجود در آیه را مربوط به کسانی می داند که از آتش دوزخ خارج می شوند (حویزی، 1412ق، 2: 339). مضمون روایت، همان اعتقاد معروف امامیه است که وجود استثنا را دلیل بر عدم خلود دائم گنهکاران موحد در دوزخ می دانند.
تفاسیر متأخر امامیه
علامه طباطبائی، مفسر گران قدر قرن چهاردهم نیز بحث مبسوطی ذیل آیۀ شریفه مطرح کرده و در آن به اشکالات مفسران اهل سنت نیز پاسخ داده اند.
علامه طباطبائی دو احتمال در متعلق استثنا مطرح می کند: 1. استثنای از مدت بقایی باشد که قبلاً به خلود محکوم شده که سیاق آیه نیز بر آن دلالت دارد؛ 2. استثنای از ضمیر جمع مستتر در «خالدین» باشد که معنایش این است که همه در آن خالد هستند، مگر این که با خواست خداوند از آن خارج شده و در جنت وارد گردند که این قول، تصدیقی است بر روایاتی که می گویند: گنهکارانِ مؤمن علی الدوام در دوزخ نخواهند ماند، بلکه از آن خارج شده و داخل جنت می گردند، البته به واسطۀ شفاعت. در این موضع، خروج برخی از دوزخ در صحت استثنا کفایت می کند (طباطبائی، 1417ق، 11: 28_29).
در این احتم_ال، به روشنی دیدگاه کلامی ام_امیه قابل ردیابی است و علامه نیز تلویح_اً این
ص:96
روایات را پذیرفته است. ایشان در بحث روایی نیز به طور مستقل، روایات فراوانی را می آورد که بر خروج گنهکاران مؤمن از دوزخ دلالت دارد (طباطبائی، 1417ق، 11: 36). البته قابل ذکر است که ایشان در موضع دیگری از تفسیرش، در توجیه خلود در عذاب برای صاحبان کبائر به غیر از شرک (همچون قتل نفس و زنا) می فرماید: «می توان گفت مراد از خلود در همه جا به معنای مکث طولانی است، ولی چیزی که هست این است که در شرک، این مکث طولانی، ابدی است و در غیر آن بالأخره پایان پذیر است» (طباطبائی، 1417ق، 15: 242). این توجیه علامه با مذهب اشاعره نزدیک است که آن ها نیز خلود را به معنای «مکث طویل» می دانند.
محمدجواد مغنیه، از مفسران بزرگ قرن چهاردهم معتقد است، مفسران ذیل آیۀ شریفه دربارۀ تعلیق خلود بر مشیت الهی دچار اطالۀ کلام شده و وجوه فراوانی را ذکر کرده و معنای آیه را در حد طلسم و متشابهات قرار داده اند، حال آن که آیه از محکمات و واضحات است؛ و خلاصه اش این است که هر شخصی که به واسطۀ گناهی وارد دوزخ شود، قادر بر خروج از آن نیست؛ نه با واسطه و شفیع و یاری کننده ای و نه با دادن فدیه، ولی اگر خدا بخواهد که او را از آن خارج سازد، آن شخص عاصی از وصف «خلود» خارج می شود، زیرا هیچ چیزی ارادۀ الهی را محدود نمی کند و همه چیز در نهایت به ارادۀ الهی برمی گردد. پس سبب خلود مادام، ارادۀ الهی است؛ اگر خداوند اراده نکند، از رأس هیچ عملی صادر نشود (مغنیه، 1422ق، 4: 270).
در حقیقت محمدجواد مغنیه، مانند مفسران معاصر اهل سنت، نقطۀ ثقل آیه را این نکته می داند که خلود گنهکاران در دوزخ به مشیت الهی وابسته است و هر گونه بحث دیگر در آیه (بحث های کلامی) را مصداق اطالۀ کلام می داند و وارد آن نمی شود.
در این موضع، پس از ملاحظۀ اقوال مفسران امامیه ذیل آیۀ شریفه درمی یابیم، امامیه به دلیل نزدیکی آرای کلامی پیرامون خلود با اشاعره، تفسیری مشابه آنان ذیل آیه ارائه کرده اند، هرچند تفسیر امامیه به دلیل بهره گیری از زلال مکتب اهل بیت: منسجم تر از تفسیر اشاعره است.
نکاتی که در مسیر پژوهش آشکار گردید عبارتند از:
در خلال بررسی انجام شده، صحت ادعای شیخ مفید آشکار گردید که معتقد بود مرجئه (غیر از محمد بن شبیب) و اهل حدیث (اشاعره) با امامیه در مسئله خلود هم رأی هستند و بالاتفاق به خلود کافران در عذاب و عدم خلود گنهکاران موحد در دوزخ قائلند، اما معتزله در مقابل این ها معتقدند که مرتکبینِ گناه کبیره بدون هیچ عفو و گذشتی وارد دوزخ شده و تا ابد مقیم آن خواهند بود.
ص:97
اشاعره با وجود این که جایگاه خاصی برای عقل در استنباط احکام و معارف از قرآن قائل نیستند، اما دربارۀ عدم خلود، استدلال عقلی را به آیات ضمیمه می کردند. آن ها ذیل آیه، مسئله «مشیت الهی» را مطرح می کنند که ارتباط وثیقی با اعتقاد «جبر» نزد آن ها دارد؛ یعنی مسئله خلود را به نحوی معلق به مشیت الهی می دانند که گویا هیچ ضابطه ای برای آن وجود ندارد و حتی اعمال و کردار افراد، مورد غفلت قرار گرفته و انسان ها تحت جبر مطلق الهی به نظر می رسند. در کنار مسئله مشیت الهی در تفاسیر اهل سنت، مسئله کلامی «شفاعت» بسیار پررنگ دیده می شود که با مذهب کلامی اشاعره دربارۀ خلود هماهنگی دارد. گویا استدلال عقلی بر عدم خلود (که از نظر گذشت) و مسئله مشیت الهی و شفاعت، سه ضلع مثلثی است که اعتقاد اشاعره دربارۀ خلود را به تصویر می کشد که بدون اعتقاد به هیچ گونه حسن و قبح ذاتی و بدون هر گونه ضابطه ای قائلند خدا هر آنچه بخواهد، اراده می کند و حتی ظلم او به بندگانش قبیح نیست، زیرا آن ها ملک طِلق اویند؛ یعنی خلود یا عدم خلود افراد بسته به اعمال آن ها در دنیا نیست، بلکه به مشیت الهی و تحت جبر اوست. قابل ذکر است که مسئله شفاعت در تفاسیر امامیه ذیل آیه نیز مشهود است که مبانی این مسئله نزد آنان متفاوت از اشاعره است.
تا قرن دهم، تأثیرگذاری جدی آرای کلامی اشاعره بر مفسران اشعری مذهب را شاهد هستیم که محل بحث آیه را مستقیماً گنهکاران موحد معرفی می کنند و حال آن که ظاهر آیه، ساکت از این تخصیص است؛ اما در مفسران قرن چهاردهم به بعد، شاهد هستیم که نقطۀ ثقل آیه را مسئله قدرت مطلقۀ الهی می دانند و قائلند استثنای آیه در مقام دفع این توهم است که خلود بر خداوند واجب است. البته قابل ذکر است که این نگاه متفاوت به آیه، در مفسران قرن چهاردهم و پانزدهم شیعه نیز قابل رؤیت است که محتمل است واکنشی به اطالۀ کلام مفسران متقدم ذیل آیه باشد.
بزرگان معتزله همچون زمخشری مجبور شده اند در تأیید مذهب کلامی شان، متعلق استثنای در آیه را تغییر دهند و استثنای از خلود را به استثنای خلود در دوزخ تأویل برده و به انواع عذاب همچون زمهریر و... قائل شوند، تا مفرّی برای آن ها حاصل شده و ظاهر آیه که عدم خلود را ثابت می کند، رها کرده و معتقد شوند گنهکار در عذاب دوزخ خالد نیست، بلکه پس از آن وارد انواع دیگر عذاب می شود.
امامیه در استدلال به عدم خلود گنهکاران موحد، آن را با مسئله کلامی «حسن و قبح» پیوند داده و استدلال کرده اند که بر خداوند قبیح است مؤمنی را که به واسطۀ ایمانش مستحق ثواب است، به واسطۀ گناه کبیره ای، خالد در عذاب نماید.
ص:98
در نهایت می توان گفت، بر اساس بررسی های تاریخی انجام شده، تمامی مفسران تحت تأثیر آرای کلامی مذهب خویش، به تفسیر آیۀ خلود پرداخته اند و از آن عدول نداشته اند، جز برخی مفسران متأخر اشعری که از اصول کلامی خویش عدول کرده و در بعضی مواضع به عقاید معتزله نزدیک شده و به ثبوت و دوام در دوزخ برای مؤمنان فاسق، معتقد شدند.
قرآن کریم.
1.آلوسی، سید محمود، (1415ق)، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، بیروت، دارالکتب العلمیه.
2.ابن أبی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، (1419ق)، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: أسعد محمد الطیب، عربستان، کتابخانه نزار مصطفی الباز.
3.ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، (1410ق)، متشابه القرآن و مختلفه، قم، بیدار.
4.ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن الغالب، (1422ق)، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
5.ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، (1419ق)، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمدحسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیه.
6.ایازی، محمدعلی، (1414ق)، المفسرون حیاتهم و منهجهم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
7.ایجی، میرسیدشریف، (1997)، المواقف، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، بیروت، دار الجیل.
8.بحرانی، ابن میثم، (1406ق)، قواعد المرام فی علم الکلام، تحقیق: احمد حسینی، قم، مرعشی نجفی.
9.بغدادی ماوردی، أبوالحسن علی بن محمد، (بی تا)، النکت و العیون، بی جا، بی نا.*
10.بغوی، حسین بن مسعود، (1420ق)، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق: عبدالرزاق المهدی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
11.تفتازانی، سعدالدین، (1401ق)، شرح المقاصد فی علم الکلام، پاکستان، دار المعارف النعمانیه.
12.ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، (1418ق)، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق: شیخ محمد علی معوض، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
13.جرجانی، علی بن محمد، (1325ق)، شرح المواقف، مصر، چاپخانه سعادت.
14.جوادی آملی، عبدالله، (1378)، تفسیر موضوعی معاد در قرآن، تحقیق: علی زمانی قمشه ای، قم، إسراء.
15.__________________، (1389)، تسنیم، تحقیق: علی اسلامی، قم، إسراء، چاپ ششم.
16.حلی، حسن بن یوسف، (1417ق)، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق: حسن حسن زاده آملی، قم، نشر اسلامی.
17.حویزی، ابن أبی الجمعه، (1412ق)، نور الثقلین، تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، قم، مؤسسه اسماعیلیان.
ص:99
18.زمخشری، محمود، (1407ق)، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی.
19.سبحانی، جعفر، (بی تا)، رسائل و مقالات، قم، مؤسسه الامام الصادق7.
20.____________، (1428ق)، مفاهیم القرآن، قم، مؤسسه المام الصادق7.
21.سید رضی، محمد بن حسین، (1406ق)، حقایق التأویل فی متشابه التنزیل، شرح: کاشف الغطاء، بیروت، دار الأضواء.
22.سید قطب، ابن ابراهیم، (1412ق)، فی ظلال القرآن، بیروت _ قاهره، دار الشروق.
23.سیوطی، جلال الدین، (1404ق)، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتاب خانه مرعشی نجفی.
24.شریف مرتضی، علی بن حسین، (1431ق)، تفسیر الشریف المرتضی مسمی بالنفائس التأویل، تصحیح: سید مجتبی احمد موسوی و دیگران، بیروت، أعلمی.
25.شیرازی، صدرالدین، (1981)، الحکمة المتعالیه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
26.صدوق، محمد بن علی بن بابویه، (1398ق)، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم، جامعه مدرسین.
27.طباطبائی، محمدحسین، (1417ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، انتشارات اسلامی.
28.طبرسی، فضل بن حسن، (1372)، مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو.
29.عدنان سالم، محمد و دیگران، (1418ق)، معجم کلمات القرآن الکریم، بیروت _ دمشق، دار الفکر.
30.عزت دروزه، محمد، (1383ق)، التفسیر الحدیث، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه.
31.فخر رازی، أبوعبدالله محمد بن عمر، (1420ق)، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
32.فیض کاشانی، مولی محسن، (1416ق)، تفسیر الصافی، تهران، کتابفروشی صدر.
33.قاسمی، محمد، (1418ق)، محاسن التأویل، تحقیق: محمد باسل، بیروت، دار الکتب العلمیه.
34.قدردان قراملکی، محمدحسن، (1376)، «تأملی در جاودانگی عذاب کفار»، کیهان اندیشه، ش72.
35.قرطبی، محمد بن احمد، (1346)، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصرخسرو.
36.کاظمی، محمد، (1382)، رساله «الخلود فی جهنم عند المفسرین و المتکلمان من الفریقین و الفلاسفه»، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی.
37.مجلسی، محمدباقر، (1403ق)، بحارالأنوار، تحقیق: جمعی از محققین، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی.
38.مراغی، احمد بن مصطفی، (بی تا)، تفسیر المراغی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
39.مغنیه، محمدجواد، (1422ق)، الکاشف، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
40.مفید، محمد بن محمد نعمان، (بی تا)، أوائل المقالات، تحقیق: ابراهیم انصاری خویینی، اعداد: مرکز الابحاث العقایدیه، بی جا، بی نا.*
41.ملا حویش، عمر، (1390ق)، أثر البلاغه فی تفسیر الکشاف، بغداد، چاپخانه دارالبصری.
یادآوری: تمام منابعی که با * مشخص شده اند، برگرفته از نرم افزار «مکتبۀ الشامله» است.
ص:100
قاضی عبدالجبار از چهره های معروف کلام معتزلی است که در حوزۀ «معرفت شناسی» آرای قابل ملاحظه ای دارد. در نظام کلامی عبدالجبار، مسائل مطرحشده در مباحث علم و معرفت و به طور کلی در مباحث کلامی، دارای ترتیب منطقی و استنتاجی است، به طوری که قضایای قبلی پایه و اساس قضایای بعدی و گزاره های بعدی محصول و نتیجۀ گزاره های پیشین است. افکار و اندیشه های معرفتی و کلامی قاضی، ریشه در یک سلسله منابع معرفتی دارد؛ منابعی همچون: حواس ظاهری، عقل، علوم ضروری، دلیل وحیانی و تقلید که در بین آن ها، عقل به معنای قوۀ تفکر نزد قاضی به عنوان منبعی مستقل و ابزاری بسیار مهم برای شناخت مطرح بوده، به طوری که وی تنها راه رسیدن به معرفت خداوند را نظر و تفکر، یعنی همان راه عقل می داند. از نظرگاه قاضی، علم به مدرکات که نتیجۀ ادراک حسی است، پیشدرآمد علم ضروری و علم ضروری خود از راه استدلال عقلی، پیشدرآمد علم اکتسابی است.
منابع معرفت، عقل، معتزله، قاضی عبدالجبار.
ص:101
مبحث «معرفت شناسی» همیشه به اشکال گوناگون مورد توجه بشر، بهویژه فلاسفه و متکلمان بوده، در عصر حاضر نیز یکی از دغدغه های مهمّ ایشان است. تاریخ معرفت شناسی در جهان اسلام نشان می دهد که اندیشمندان مسلمان همواره به اهمیت و ابعاد گوناگون علم و معرفت توجه داشته و به فراخور نیاز، مطالبی در این زمینه ضمن مباحث کلامی و فلسفی خود مطرح می کردند. اگرچه معروف است که نگارش های مستقل در مباحث شناخت برای اولین بار حدود سه قرن پیش در جهان غرب صورت گرفت و در عالم اسلام سابقه ای نداشت، اما مطالعه در آثار متکلمان متقدم، بیان گر دغدغۀ جدی ایشان به موضوع معرفت بوده، استخراج و تبیین مطالب غنی اما مغفول ایشان و نشان دادن استحکام و انسجام آن ها به صورت تفصیلی و موردی، امری ضروری است.
در بین موضوعات متعددی که در بحث معرفت شناسی مطرح است، بحث «منابع معرفت» از اساسیترین موضوعات به شمار می آید. معرفت دینی و به طور کلی معارف بشری از طریق منابعی حاصل می شود. برخی از این منابع بین معرفت دینی و غیردینی مشترک بوده و برخی دیگر تنها به معرفت دینی اختصاص دارد. بر اساس استقرا، منابع دست یابی به معرفت اعم از دینی و غیردینی عبارتند از: حواس، عقل، شهود و مکاشفه، گواهی یا دلیل نقلی، مرجعیت یا تقلید که ابزاری ثانوی است و اعتبار آن از راه عقل اثبات می گردد. برای رسیدن به معرفت دینی هم علاوه بر منابع مشترک، منبع اختصاصی وحی را نیز ذکر کردهاند (حسین زاده، 1389: 255).
در بین متکلمان متقدم، اندیشه های معرفتی قاضی عبدالجبار، متفکر قرن چهارم هجری حایز اهمیت است، زیرا اندیشۀ وی را می توان از اندیشه های تأثیرگذار در سده های پنجم و ششم هجری دانست.
در باب اندیشه های کلامی و معرفتی عبدالجبار و مقایسۀ آرای او با آرای اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان، پژوهش هایی صورت گرفته است (برای نمونه: پهلوانی نژاد (1390)، هدایتپناه (1382)، دهقانینژاد (1389)، جوادی (1386)، حسینی (1387) و نظر نژاد (1393))، اما در هیچیک از آن ها به بررسی منابع معرفت از دیدگاه وی پرداخته نشده است. این نوشتار به بررسی منابع معرفت و نسبت آن با یکدیگر از دیدگاه قاضی عبدالجبار خواهد پرداخت.
ص:102
از نظر عبدالجبار، اولین شناخت ها و ادراکات انسان از راه حواس ظاهری حاصل می گردد (عبدالجبار، 1962، 12: 16) و در واقع «حسّ» آشکارترین و قابل دسترس ترین مرتبۀ ادراکی بشر به حساب می آید. عبارت وی چنین است: «اعلم أنه لا طریق للعلم بالشیء أوضح من الادراک فمتی تناول الادراک شیئا فقد استغنی فی اثباته عن دلیل...»؛ هیچ راهی آشکارتر از ادراک برای حصول علم نسبت به چیزی نیست، چراکه هرگاه چیزی با ادراک یافت شد در اثباتش نیازمند دلیلی نیست، زیرا نهایت چیزی که مستدل در اثبات چیزی به آن توسل می جوید این است که آن را به ادراک درآورد (عبدالجبار، 1962، 13: 229). منظور از ادراک در عبارت فوق، ادراک حسی است (عبدالجبار، 1962، 13: 57؛ پهلوانی نژاد، 1390: 47). مثالی که قاضی برای روشن شدن مطلب خود می آورد نیز قرینه ای است بر اینکه منظور وی از ادراک، ادراک حسی است: «و لهذه الجملۀ لم یحتج فی اثبات السواد إلی دلیلٍ»؛ به همین سبب، برای اثبات سیاهی به دلیل نیاز نیست (چراکه سیاهی محسوس و مشهود است) (عبدالجبار، 1962، 13: 229_230). قاضی مراحل ادراکی انسان را سه مرحله می داند که متعلق هر یک جدای از دیگری است. اولین مرحله، علم به مدرکات است که خود نتیجۀ ادراک حسی است. این مرحله، مقدمه و پیشدرآمدی است برای علوم ضروری که مرحلۀ دوم ادراکات را رقم می زند. این علوم ضروری نیز از راه نظر عقلی و استدلال، مقدمۀ علوم نظری و اکتسابی هستند (عبدالجبار، 1962، 12: 56_57) و در واقع شناخت های نظری انسان در طی یک فرایند سهمرحله ای بدین ترتیب شکل می گیرد.
مرتبۀ ادراک حسی نزد عبدالجبار از اهمیت بسزایی برخوردار است. او با توجه به همین ادراکات حسی، به برخی شبهات سوفیست ها _ که خود از آن ها به «اصحاب تجاهل» تعبیر می کند _ پاسخ می گوید و یا اینکه در اثبات برخی از اصول مانند «اثبات صانع» از ادراکات حسی مدد می جوید.
از بین منکران معرفت که عبارتند از سوفسطاییان و شکاکان (جوادی آملی، 1379: 89)، سوفسطاییان منکر اصل واقعیت بودند و اینگونه می پنداشتند که اشیا به خودی خود و ذاتاً حقیقتی ندارند (عبدالجبار، 1962، 12: 51)، بلکه این شخص مدرک و انسان معتقد است که با ادراک و اعتقاد خود به آن ها وجود داده، در تعیین طبیعت اشیاء و شکلگیری صفات و حالات آن ها مؤثر است؛ برای مثال، مدرک گاهی سراب را آب می پندارد یا شخصی که مزاج
ص:103
معتدلی دارد، عسل را شیرین می یابد و دیگری که مزاج صفراوی دارد، به کام او تلخ می آید (عبدالجبار، 1962، 12: 47_48). اینان در واقع اینگونه می گویند که برای ادراک راهی جز حواس نیست و حواس هم خطاپذیر است. پس اشیا حقیقت ثابتی ندارند، چراکه بیننده، چیزی را از دور کوچک می بیند و همان چیز را از نزدیک بزرگ می یابد (مهدوی، 1387: 21).
قاضی با جدا کردن مدرِک از مدرَک و معتقد از متعلق اعتقاد و این که اعتقاد او اثری در متعلق اعتقادش ندارد (أن الاعتقاد المعتقد لا یؤثر فیما علیه المعتقد) و بیان این که محال بودن نقش مدرِک در وجود و صفات اشیا با علم ضروری و بدیهی دانسته می شود (قد بینّا أن العلم بالاستحاله ذلک ضروری (عبدالجبار، 1962، 12: 48)) و با ذکر شروط درستی ادراک حسی که «سلامت حواس» و «عدم مانع» است (عبدالجبار، 1962، 12: 45)، وجود واقعیت خارجی را اثبات می کند و با اثبات حدوث عالم خارج از طریق ادله ای که مبتنی بر شناخت های حسی است، برهان حدوث خود را مرتب کرده و بدین ترتیب، وجود محدِث (خداوند) را اثبات می نماید (عبدالجبار، 1962، 4: 31؛ عبدالجبار، 1422ق: 11).
در اندیشۀ قاضی «نظر و تفکر» و نیز محصول نظر یعنی «علم و معرفت»، فعل انسانی است و نظر هم با عقل صورت می گیرد؛ از این رو معتقد است که خداوند باید انسان را مجهز به جهاز عقل کند تا انسان بتواند در سایۀ این نظر و تأمل به معرفت خداوند که هدف اصیل اوست، نایل آید و در پرتو این معرفت نیز نسبت به تکالیف الهی شناخت حاصل کند.
عبدالجبار عقل را همان علم ضروری می داند، چراکه تعریف او از عقل با تعریفش از علم ضروری یکسان است. وی عقل را این چنین توصیف می کند: «و هو عبارۀ عن القضایا التی تجزم بها دون التأمل و الفکر و هو العلم الذی لا یمکن للعالم نفیه عن نفسه بوجه من الوجوه»؛ عقل عبارت است از قضایایی که بدون فکر و نظر، تصدیق و مجزوم می گردد و علمی است که نفی آن از عالم به هیچ وجه امکان پذیر نیست (پهلوانی نژاد، 1390: 44). از سوی دیگر، او در تعریف علم ضروری می گوید: «العلم الذی یحصل فینا لا من قِبَلنا و لا یمکن نفیه عن النفس بوجه من الوجوه»؛ علم ضروری علمی است که بدون این که از ناحیۀ ما و با تفکر و نظر باشد، برای ما حاصل است و نفی آن از ما به هیچ وجه ممکن نیست (عبدالجبار، 1422ق: 22). قاضی بر این
ص:104
اعتقاد است که این علوم ضروری یا قوۀ عاقله از جانب خداوند در انسان ایجاد می شود: «و ان کان العلم بذلک الشیء مما لا یکون إلا ضروریّا فلا بدّ مِن أن یخلقه _ تعالی _ فیه و ان صحّ کونه مکتسبا حسن من القدیم _ تعالی _ أن یمکّنه منه لیصحّ أن یعلم و یُودی ما علمه علی الوجه الذی کلّف...»؛ اگر علم به چیزی ضروری باشد، خداوند باید آن را در مکلف ایجاد کند و اگر اکتسابی باشد، بر خداوند است که از طریق قوۀ عاقله به مکلف قدرت کسب آن را بدهد تا آن را آموخته و در راستای تکلیف به کار ببرد (عبدالجبار، 1962، 11: 372). وی در جایی دیگر عقل را چنین توصیف می کند: «عقل تعدادی از علوم مخصوص است که هرگاه برای مکلف حاصل شود، می تواند بر تکلیف و ادای آن به فکر و استدلال بپردازد» (عبدالجبار، 1962، 11: 375). از تعاریف مزبور به دست می آید که این علوم مخصوص همان دانش های ضروری است که پایه و مایۀ علوم اکتسابی به شمار می آید.
به نظر قاضی، با حصول این علوم ضروری در انسان می توان او را عاقل دانست (عبدالجبار، 1962، 11: 376)، زیرا تعقل و تفکر بر اساس علوم ضروری صورت می گیرد و انسان خالی الذهن که هیچ نمی داند، در واقع معلوماتی ندارد که با تفکر در آن معلومات، به مجهولات خود دست یابد. اشکالی که ممکن است در این جا مطرح شود این است که عقل به این علوم مخصوص، نیازمند است و در صورتی تعقل صورت می گیرد که معلوماتی ضروری وجود داشته باشد؛ بنابراین عقل نمی تواند همان علوم باشد. در واقع مستشکل می خواهد بگوید که عقل، قوۀ عاقله و نیروی ادراکی است که معلومات ضروری و بدیهی را گرفته و بر اساس آن ها به تفکر و استدلال می پردازد. قاضی به این اشکال این گونه پاسخ می دهد که در مسئله محتاج و محتاج الیه، محتاج الیه بدون محتاج ممکن است، همان گونه که وجود حیات بدون علم امکان پذیر است؛ اما محتاج همواره در وجودش به محتاج الیه وابسته و نیازمند است و بدون آن نمی تواند موجود شود؛ همان طور که علم بدون حیات معنا ندارد و نمی توان عالمی را تصور کرد که حیّ نباشد. از این رو اگر مدعای مستشکل را بپذیریم، به این معنا خواهد بود که کسی عالم به این علوم خاص و ضروری باشد، ولی عاقل نباشد و این خود به منزلۀ ممتنع بودن وجود عقل و حاصل نشدن این علوم ضروری است که در نهایت به تناقض می انجامد (عبدالجبار، 1962، 11: 377). به نظر می رسد، ایراد مستشکل به قوّت خود باقی است و نمی توان عقل را همان علوم ضروری دانست، زیرا عقل، نیرویی ادراکی است که می توان با آن بر اساس مقدماتی که علوم ضروری خود یکی از آن مقدمات است، استدلال کرده و به شناخت حقایق دست یافت.
ص:105
عقل در نظام معرفتی قاضی، منبعی مستقل و اصیل و ابزاری بسیار مهم و اساسی برای شناخت به طور عام و در حوزۀ دین به طور خاص است. وی مانند دیگر معتزلیان بر این باور است که پایۀ دین بر عقلانیت مبتنی است و عقل و دلیل عقلی بر سمع (شرع) و دلیل سمعی مقدم بوده، سزاوار است که دلالت نقل بر دلالت عقل مترتب و متفرع باشد و هرگاه مطلبی با دلیل عقلی ثابت گردید و بین دلالت عقل و نقل تعارضی وجود داشت، باید نقل را تأویل کرد. وی مدعای خود را بدین صورت مدلّل می سازد که مردم پیش از ورود شرایع و دسترسی به انبیا و آشنایی با معارف الهی، بر اساس حکم عقل تحسین و تقبیح می کردند (عبدالجبار، 1962، 12: مقدمه؛ 14: 346؛ 7: 206).
گفتنی است مطلب مذکور، یعنی تقدم دلیل عقلی بر دلیل نقلی در نظر قاضی، هرگز به معنای تعارض و تقابل بین عقل و نقل نیست، چراکه تمام تلاش او در برقراری نوعی هماهنگی و توافق بین عقل و نقل بوده، برای این منظور دست به تفسیر، توجیه و تأویل می زند. این مسئله در آثار قاضی به صراحت بیان شده است: «لیس فی القرآن إلا ما یوافق طریقه العقل...»؛ هر آنچه در قرآن است، همگی موافق دلیل عقلی است. همین عقلانی بودن معارف قرآنی،
خود دلیلی است بر این که از جانب خداوند آمده است، چراکه دلایل مطرحشده در قرآن، جملگی مؤید و مقبول عقل است و این خود از وجوه اعجاز قرآن به شمار می آید (عبدالجبار، 1962، 16: 403). هم چنین بدین معنی هم نیست که عقل نسبت به نقل، اصل و حاکم بر
آن است.
مسئلۀ مهم این است که از نظر معتزله و عبدالجبار، عقل کاشف احکام دینی است یا جاعل آنها؟ به عبارت دیگر، آیا عقل قدرت جعل قانون دینی و انشای حکم اسلامی را دارد یا صرفاً وظیفۀ شناخت و معرفت مجموعۀ دین را بر عهده دارد؟ و خلاصه این که، عقل تنها در بعد معرفت شناختی دین مؤثر است یا علاوه بر آن در بعد هستی شناسی دین نیز دخالت دارد؟
از دیدگاه عبدالجبار، راه علم به احکام یا به ضرورت عقل است یا به نصب ادلۀ شرعی: «حقیقۀ التکلیف اعلام الغیر فی أن له أن یفعل أو لا یفعل... و الاعلام یکون بخلق العلم الضروری أو بنصب الادلۀ و أی ذلک کان لا یصح إلا من الله»؛ حقیقت تکلیف، آگاه کردن تکلیفکننده به شخص مکلف، در مورد اوامر و نواهی است و این آگاهی نیز تنها از جانب خداوند با خلق علم
ص:106
ضروری یا نصب ادلۀ شرعی صورت می گیرد (عبدالجبار، 1962، 16: 79). این عبارت به روشنی می فهماند که عبدالجبار عقل را کاشف احکام می داند نه جاعل. گفتنی است، از نظر عبدالجبار عقل نسبت به جزئیات احکام شرعی کاشف است، اما در حوزۀ اعتقادات و معارف کلی شأنیت حکم کردن دارد.
در نظام معرفتی قاضی، عقل و استدلال های عقلی جایگاهی بس رفیع دارد و موضوع ثابت مرکزی است که نقطۀ مبدأ ثابتی به دست می دهد و آن این که، آدمی مکلف است برای شناختن خداوند از عقل و استدلال کمک بگیرد. او معتقد است، عقل بدون مدد وحی شایستگی آن را دارد که انسان را به معرفت برساند. این نظریه در کلام عبدالجبار جنبۀ اساسی دارد (مکدرموت، 1372: 75). قاضی بر این باور است که یکی از نیازهای اساسی و ضروری انسان مکلف، عقل است که خداوند بر اساس علم و حکمت خود، این نعمت بزرگ را در اختیار آدمی قرار داد، چراکه عقل ابزاری است که با آن بسیاری از تکالیف مانند وجوب ردّ امانت و شکر منعم، قبح ظلم و حسن احسان دانسته و ادا می شود. با عقل است که تکالیف عقلی و مسئولیت های شرعی که با استدلال به دست می آید، فهم و درک می شود. تفکر در ادلۀ عقلی و شرعی و دست یافتن به شناختی در پی آن، نشانۀ عقل بلکه از کمال عقل است. انجام تکالیف الهی به گونه ای که استحقاق ثواب و عقاب را داشته باشد، از طریق عقل صورت می گیرد (عبدالجبار، 1962، 11: 374).
از نظرگاه قاضی، خطابات شرعی و گزاره های دینی را می توان به سه دسته تقسیم کرد؛ یک دسته به گونه ای است که اگر از سوی شارع خطابی نمی شد، مدلول آن با عقل به دست نمی آمد، هرچند مغایر عقل هم نیست؛ مانند احکام شرعیه آن هم در جزئیات احکام که اگر دلیل نقلی بر وجوب، شروط و اوقات نماز دلالت نمی کرد، عقل قادر به فهم آن نبود. دستۀ دوم مطالبی است که هم با عقل قابل فهم است و هم با نقل و خطاب شرعی؛ مثل قابل رؤیت نبودن خداوند که اگر دلیل نقلی بر آن دلالت نداشت، عقل همانطور می فهمید که آن دلیل نقلی بر آن دلالت دارد. دستۀ سوم هم مدلول هایی است که جز با عقل فهمیده نمی شود؛ مانند توحید و عدل. قاضی بر این دستۀ اخیر اینچنین استدلال می کند که از آیات: «لیس کمثله شیء»، «و لا یظلم ربّک احدا» و «قل هو الله احد» توحید، عدل و نفی تشبیه به دست نمی آید، زیرا تا انسان معرفت و شناخت قبلی به این امور نداشته باشد، حقانیت سخن خداوند و چگونگی استناد به آن را درنمی یابد (عبدالجبار، بی تا (الف): 35_36). وی در جایی دیگر از آثار خود چنین بیان
ص:107
می دارد: «کلام خداوند بر عقلیاتی مانند توحید و عدل دلالت نمی کند» (عبدالجبار، 1962، 16: 354) یا می نویسد: «دلالت ابتدایی قرآن بر عقلیات، محال است» (عبدالجبار، 1962، 4: 174_175؛ مجتهد شبستری، 1381: 111). بنابراین قاضی به غیر از بخش احکام جزئی، دیگر حوزه های دین، بهویژه حوزۀ اعتقادات را جولانگاه عقل می داند و در مقام دفاع، اثبات و استنباط معارف دینی تا آن جا که ممکن است، از عقل و استدلال های عقلانی مدد می گیرد و در صورت عدم وجود دلیل عقلی، به آیه ای از قرآن یا حدیثی از سنت که با قرینۀ عقلی مورد نظر خود تفسیر کرده است، استناد می کند.
از نگاه قاضی، اولین شناخت ها از مسیر حواس ظاهری به دست می آید و ادراکات حسی، اولین و آشکارترین مرحلۀ معارف بشری است و به تعبیر وی «أنها اصل لها»؛ علوم حسی اصل برای علوم عقلی است (عبدالجبار، 1962، 12: 58) و شناخت های عقلانی مبتنی بر شناخت های حسی (و نیز علوم ضروری) است.
قاضی ضمن مطرح کردن دیدگاه های گوناگون دربارۀ ارتباط حس و عقل از حیث داوری که برخی معتقدند حواس بر عقول داوری می کند و عده ای می گویند عقل بر حس حکم می راند و دسته ای هم منکر این ارتباط هستند، دیدگاه دوم یعنی قضاوت عقل بر حس و داوری علوم عقلی بر شناخت های حسی را برمیگزیند.
از نظر عبدالجبار، اصل بودن و نقش مقدمی داشتن علوم حسّی بر دانستنی های عقلانی بدین معنا نیست که در مقام قضاوت هم حقّ داوری را به علوم حسّی بسپاریم، چراکه علوم عقلی اگرچه در تحقق خود در مرتبه ای بعد از علوم حواس قرار دارند، ولی از نظر قوّت دلالت و خطاناپذیری بر علوم حسی مقدم است و این عقل است که به داوری می نشیند و صحت و سقم داده های حسی (بلکه دریافت های عقلی) را بررسی می کند. قاضی در این باره می نویسد: «و یجب علی هذا أن یکون العقل قاضیا علی صحۀ العلم بالمدرکات لأن به نعلم صحتها... و لا یجوز أن یقال: أن العلوم الادراکیۀ هی القاضیۀ علی العلوم العقلیۀ لأنها أجلی منها و أقوی»؛ بنابراین واجب است که عقل بر درستی دریافت های حسی حکمرانی کند، چراکه درستی این دریافت ها از طریق عقل دانسته می شود و جایز نیست که علوم حسی را عهدهدار قضاوت نسبت به علوم عقلی پنداشت، زیرا علوم عقلی نسبت به علوم حسّی روشنتر و قویتر است (عبدالجبار، 1962، 12: 58).
ص:108
اصطلاح «علم حضوری» و تقسیم علم به «حضوری و حصولی» در ادبیات کلامی و فلسفی متأخران به وجود آمد و قدمای ما قائل به چنین تقسیمی نبوده، اصطلاحات مذکور در نظام کلامی و فلسفی ایشان دیده نمی شود. اما با کمی دقت در آثار قدما و تقسیمات ایشان از علم می توان نتیجه گرفت که آنان علم حضوری را در شمار بدیهیات و ضروریات قرار دادهاند؛ اگرچه در اندیشۀ متأخران، مقسم بدیهی و نظری علم حصولی است که خود قسیم علم حضوری می باشد (دهقانی نژاد، 1389: 71).
قاضی عبدالجبار در مقام متکلمِ متقدم معتزلیمذهب، ضمن تقسیم علم به ضروری و اکتسابی (نظری) و تعریف علم ضروری به علمی که ضرورتاً و بدون دخالت شخص برای او حاصل می شود، علم انسان به حالات نفسانی خود مانند اراده، کراهت، نفرت و برخی دیگر از حالات را در شمار علوم ضروری ذکر می کند (عبدالجبار، 1422ق: 23)؛ این در حالی است که متأخران، علم انسان به حالات نفسانی خود را در عداد علوم حضوری آوردهاند. بنابراین به نظر می رسد علم بدیهی و ضروری از دیدگاه عبدالجبار شامل علم حضوری نیز می گردد.
از دیدگاه قاضی، کتاب (قرآن) و سنت (قول و فعل) رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، دو دلیل نقلی اند که در کنار اجماع و عقل، دلالت های چهارگانه ای هستند که در حصول معرفت دینی نقشآفرینی می کنند. وی ضمن تعریف دلیل: «الدلیل هو ما إذا نظر الناظر فیه أوصله إلی العلم بالغیر»؛ دلیل راهی است که ناظر با تفکر در آن به مجهول خود دست می یابد و نسبت به آن علم پیدا می کند، ادله را منحصر در موارد چهارگانۀ مزبور می داند، به این جهت که تعریف مذکور تنها بر این چهار مورد منطبق می شود. در باور قاضی، قیاس و خبر واحد به عنوان دلالت هایی بر احکام شرعی، زیرمجموعۀ اجماع یا کتاب یا سنت است؛ بنابراین ذکر آن ها به عنوان دلیل مستقل در کنار ادلۀ اربعه، وجهی ندارد (عبدالجبار، 1422ق: 50_51).
مهم ترین ادلۀ نقلی که از نظر قاضی عبارت از کتاب (قرآن)، سنت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم و گزارش های تاریخی است، در معرفتبخشی در حوزۀ دین، قلمروی مخصوص به خود دارد. قلمرو کتاب که همان وحی الهی است و هم چنین قلمرو سنت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم که سخنی وحیانی و برگرفته از کتاب الهی و منطبق بر آن است، در بخش احکام شرعی است، چراکه این بخش توسط عقل دستیافتنی نیست. از نگاه قاضی اگرچه کتاب نسبت به عقل اصالت و حاکمیت دارد، اما از آن جا که
ص:109
عقل نزد او منبعی مستقل تلقی می شود، حجیت و دلالت کتاب بر پایۀ عقل دانسته می شود. در نظر وی حتی محکمات کتاب را نیز باید بر دلیل عقلی عرضه کرد و در صورت ناسازگاری، آن ها را تأویل نمود (عبدالجبار، بی تا (الف)، 40_41). از دیدگاه قاضی در حوزۀ عقلیات که همان اصول اعتقادی دین است، سخن خداوند دلالتی ندارد یا به تعبیر وی دلالتش محال است (عبدالجبار، 1962، 4: 174_175). او معتقد است عقلیات را نمی توان ابتدا از کتاب به دست آورد، بلکه منشأ اصلی این معارف عقل است و دین تنها نقش تنبیهی و تأییدی نسبت به عقل دارد و اصل بودن کتاب هم از همین جهت است (عبدالجبار، بی تا (الف)، 41).
گزارش های تاریخی نیز نزد قاضی بخش مهمی از معرفت، بهویژه معرفت دینی را تشکیل می دهد. این گزارش ها که شامل سنّت نبوی (روایات و نصوص منقول از پیامبر اسلام ) نیز می گردد، بر اساس دو اصل مورد سنجش و اعتبار قرار می گیرند که عبارتند از: «حال» و «علم قهری و ضروری به امور مهم». «حال» از نگاه او مجموعهبرداشت و تلقی کلی از رخدادها و حوادث تاریخی است که در میان آن ها حوادث تاریخ اسلام و اخبار و احادیث منقول از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم از آن جا که در تشکیل معرفت دینی بسیار مؤثر است، محل بحث و نزاع قرار می گیرد. به نظر قاضی، این مجموعهبرداشت کلی از حوادث تاریخ اسلام، ترسیمکنندۀ واقعۀ مشهوری است که برای آشنایان با تاریخ و اخبار و احادیث قابل درک است. از این رو، وی اخباری را که با این مجموعه هم خوانی و هماهنگی ندارند، باطل می انگارد. «حال» در نگاه قاضی، شخصی یا عمومی است که هر کدام در مواردی میزان سنجش اخبار و نقد و بررسی گزارش های تاریخی قرار می گیرند. در مواردی که حالِ شخصی میزان است، با توجه به مجموعه اخبار مسلّمی که پیرامون کسی بیان شده و چارچوب شخصیت او را ترسیم کرده، تعریفی خاص از او ارائه کرده و با همین تعریف، اخبار مربوط به او سنجیده می گردد. برای مثال، وقتی از قاضی سؤال می شود که آیا ممکن است دربارۀ حضرت امیر علیه السلام نصّی (روایت صریح از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) بوده، ولی خلیفۀ اول آن را نپذیرفته است؟ قاضی پاسخ می دهد: با توجه به شناخت کلی من از خلیفۀ اول، چنین چیزی ممکن نیست. قاضی در مواردی هم حال عمومی را ملاک نقد و بررسی گزارش های تاریخی قرار می دهد. وی دربارۀ موضوعاتی مانند نصّ بر امامت حضرت علی علیه السلام و نظر و عمل صحابه دربارۀ نص، به همین روش عمل کرده است. این فهمِ برخاسته از حال، نزد قاضی جایگاه استواری دارد تا جایی که آن را عقلی می داند (عبدالجبار، بی تا (ب)، 1: 125_126؛ هدایتپناه، 1382: 177_179).
ص:110
از آن جا که قانون «حال»، فهمی عمومی و کلی را از حوادث تاریخی به دست می دهد و عده ای بر اساس این فهم عمومی به مفاد گزارش یا خبری معتقد می شوند، مخالفان این گروه نیز به همین صورت می توانند استدلال کنند و فهم کلی دیگری از روایت های تاریخی پیدا کنند، و این فراگیر بودن اصل مذکور را با مشکل مواجه می کند. البته قاضی خود متوجه این اشکال بوده و برای پاسخ به آن، قانون و اصل دیگری را به نام «علم قهری و ضروری به امور مهم» پذیرفته است. بهترین و اصلی ترین موضوع گفتوگوی قاضی با مخالفانش، موضوع «نص» است. وی بر اساس اصل دوم، در روایاتی که شیعه بر پایۀ آن روایات اعتقاد دارد که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به طور آشکار امیرمؤمنان علیه السلام را به جانشینی خود نصب کرده و این موضوع را به گوش تمام مسلمانان رسانده و آنان نیز بدان علم داشتهاند، خدشه وارد کرده، می گوید: چنانچه این مطلب صحیح باشد، از آن جا که «نص» یکی از مهم ترین و حساس ترین موضوعات اسلام است، بنابراین نباید علم به آن منحصر به فرقۀ خاصی باشد، بلکه باید نزد تمام مسلمانان اعم از صحابه، تابعین، علما و محدثان ما و شما، قهری و ضروری باشد، و حال آنکه چنین نیست (عبدالجبار، بی تا (ب)، 1: 215_217؛ هدایتپناه، 1382: 185). اشکالی که بر اصل دوم قاضی وارد است این است که بر اساس این اصل، همانطوری که علم به نصّ پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بر امامت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام قهری و ضروری است و اگر چنین بوده همۀ مسلمانان باید بدان علم می داشتند، علم به عدم نص هم باید قهری و ضروری باشد و اگر نصی بر جانشینی امیرمؤمنان علیه السلام وجود نداشت، باید همۀ مسلمانان اعم از شیعه و سنّی بدان علم می داشتند، در حالی که اینگونه نیست.
تقلید یا مرجعیت که در معرفت شناسی منبع یا ابزاری است برای دست یابی به معرفت، به معنای استناد به اقوال و آرای صاحبنظران است؛ به عبارت دیگر، تقلید عبارت است از این که برای تصدیق گزارهای، به گفتۀ کسی که صلاحیت نظر دادن دارد، استناد شود (حسین زاده، 1389: 263).
از دیدگاه عبدالجبار نیز تقلید پذیرفتن نظر و رأی دیگری است، بدون این که از او دلیل و برهانی طلب شود (عبدالجبار، 1422ق: 31). او تقلید را به عنوان یکی از منابع شناخت در شرعیات و فروع دین می پذیرد و معتقد است، در شرعیات برای شخص مقلّد شناخت یقینی و از
ص:111
روی علم و مطابق واقع لازم نیست و حتی کسی که در راستای استنباط شرعیات تلاش و اجتهاد می کند هم لازم نیست که همواره به واقع دست یابد؛ از این رو می توان به تقلید استناد کرد و آن را معتبر دانست (عبدالجبار، 1962، 12: 531)؛ اما در اعتقادات و اصول دین، توسل به تقلید برای شناخت آن اصول پذیرفتنی نیست، چراکه در علوم و معارف اعتقادی علم و یقین لازم است تا در سایۀ آن علم و یقین، نفس انسان سکونت یافته، به اطمینانی قلبی دست یابد. این ویژگی، یعنی آرامش روح و اطمینان قلب، در تقلید وجود ندارد، زیرا دریافت های تقلید برخاسته از فکر و نظر و استدلال نیست (عبدالجبار، 1962، 12: 531_532).
دلیل قاضی بر بطلان تقلید این است که هنگام تعارض رأی دو صاحبنظر که هیچیک بر دیگری ترجیحی ندارد و قبول یا ردّ آرای هر دو امکان پذیر نیست و شخص مقلد ناگزیر و ضرورتاً باید یک رأی را انتخاب کند، در این انتخاب مردد می گردد، چراکه قبول یک طرف و نکول طرف دیگر ترجیح بلا مرجح و باطل است. دلیل دیگر قاضی بر بطلان تقلید در حوزۀ اصول عقاید این است که اگر تقلید در این حوزه صحیح بود، صرف اخبار خداوند متعال از اصولی مثل توحید، عدل، نبوت و معاد در قرآن برای پذیرفتن آن ها کافی بود و هم چنین لازم بود که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بدون اقامۀ برهان و دلیل، به ادعاهای خود اکتفا کند، در حالی که هم در قرآن و هم در سنت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به صرف اخبار و گزارش از معارف اعتقادی اکتفا نشده و در پی آن به تعقل، تفکر و تدبّر سفارش شده است (عبدالجبار، 1962، 12: 125_126).
«قاضی عبدالجبار» متکلمِ عقلگرای قاعدهنگر مبناگراست؛ دارای مبانی و منابع معرفتی که آرای کلامی و معرفتی او بر این مبانی و منابع استوار است. مهم ترین و معتبرترین منبع شناخت نزد قاضی «عقل» است. از دیدگاه وی، شناخت ضرورتاً فعلی انسانی است و عقل همان وسیله ای است که این شناخت را برای انسان محقق می کند.
بدین ترتیب لازم است خداوند انسان را به نیروی عقل مجهز کند تا بتواند تکلیف خود را به نحو شایسته انجام دهد. عقل به همراه ادراکات حسی، مایه های اولیۀ نظر و استدلال را تشکیل می دهد و این نظر هم عامل کسب علم و معرفت می گردد.
قاضی مراتب ادراکی انسان را سه مرحله می داند که متعلق هر یک از این مراتب، جدای از دیگری است و در عین حال میان علوم رابطۀ تنگاتنگی وجود دارد، به گونه ای که در نظر او علم
ص:112
به مدرکات که نتیجۀ ادراک حسی است، پیشدرآمد علم ضروری و علم ضروری خود از راه استدلال عقلی، پیشدرآمد علم اکتسابی است. رابطۀ این علوم با یکدیگر، رابطۀ علت با نتیجه است و از آن جا که تفکر و تعقل، مرتبه ای فوق دو مرتبۀ دیگر است، بنابراین بر آن دو نیز حاکم و ناظر می باشد.
منابع شناخت نزد عبدالجبار همگی در راستای شکلگیری معرفت دینی، بهویژه معرفت خداوند تنظیم و مطرح شده است. وی معتقد است که می توان به تمام موجودات عالم هستی، به نوعی شناخت و معرفت پیدا کرد. در اندیشۀ او، این معرفت از راه ها و منابعی که مهم ترین آن ها عقل است، حاصل می گردد.
1.پهلوانی نژاد، محبوبه، (1390)، عقل گرایی از دیدگاه ملاصدرا و عبدالجبار معتزلی، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه اصفهان.
2.جوادی، محسن، (1386)، «نظریه اخلاقی قاضی عبدالجبار معتزلی»، پژوهش های فلسفی _ کلامی، ش33.
3.جوادی آملی، عبدالله، (1379)، معرفت شناسی در قرآن، قم، اسراء، چاپ دوم.
4.حسین زاده، محمد، (1389)، معرفت دینی عقلانیت و منابع، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، چاپ اول.
5.حسینی، سیدمهدی، (1387)، «فراز و فرود قاضی عبدالجبار معتزلی»، اطلاعات حکمت و معرفت، ش28.
6.دهقانی نژاد، عباس، (1389)، «شهودگروی اخلاقی قاضی عبدالجبار معتزلی»، اندیشه دینی، ش34.
7.عبدالجبار همدانی، قاضی، (1422ق)، شرح الاصول الخمسه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.
8.____________________، (1962)، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاهره، الدار المصریه.
9.____________________، (بیتا الف)، متشابه القرآن، القاهره، مکتبه دارالتراث.
10.____________________، (بیتا ب)، تثبیت الدلائل النبوه، قاهره، دارالمصطفی.
11.مجتهد شبستری، محمد، (1381)، هرمنوتیک کتاب و سنت، تهران، طرح نو، چاپ پنجم.
12.مکدرموت، مارتین، (1372)، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ترجمه: احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران.
13.مهدوی، مجید، (1387)، کتاب مبین، قم، گلستان ادیب، چاپ اول.
14.نظر نژاد، نرگس، (1393)، «معنا شناسی اوصاف الهی از دیدگاه قاضی عبدالجبار معتزلی و ویلیام آلستون»، اندیشه دینی، ش50.
15.هدایت پناه، محمدرضا، (1382)، «روش شناسی تاریخی قاضی عبدالجبار معتزلی»، پژوهش و حوزه، ش14و13.
ص:113
ص:114
تفحص در مکتوبات سید قطب، تضادهای عمیق وی با قاطبۀ سلفیۀ سنتی در تبیین مباحثی چون توحید صفاتی را آشکار می سازد؛ بهویژه این که او در تقابل تام با بنیان های توحیدی سلفی ها، قائل به جزئیت توحید حاکمیت و تشریع در مفهوم توحید الوهی است. در این میان، نقطۀ عطف مدعیات سید قطب به تأکید وی بر مدخلیت عمل در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله و محکومین وی بازمی گردد؛ به گونه ای که وی بر خلاف قریب به اتفاق اندیشمندان فریقین، عدم التزام عملی به احکام الهی را قائم مقام استحلال حکم بغیر ما انزل الله پنداشته و به واقع رویکردی تکفیری را رقم زده است. این نوشتار در راستای تعلیل بیانات تکفیر گرایانۀ سید قطب به ناظر بودن بیانات وی بر کفر باطنی اشاره کرده؛ به این معنا که سید به اذعان خود، از صدور حکم فقهی برای کفر اعتقادی در بیانات خود ابا داشته و در عین تحفظ بر حقوق اجتماعی و دینیِ فرد ناقض توحید حاکمیت منبعث از اسلام ظاهری وی، او را همچون اهل نفاق باطناً کافر و مستحق عذاب اخروی می داند. به عبارتی، غایت مورد توجه سید از طرح مسئله کفر در تشریع صرفاً انذار جوامع اسلامی و غیر آن ها، از پیامدهای التزام به کفر حاکمیتی بوده و سید با طرح کفر باطنی در عین خطیر جلوه دادن عدم التزام به این مفهوم، خود را از تکفیر معین و ظاهری ناقضان توحید حاکمیتی معاف کرده است.
توحید، تکفیر، سلفیه، سید قطب.
ص:115
الهام گیری فرقه های تکفیری عصر حاضر از اندیشه های سید قطب غیر قابل انکار است؛ گو این که سران گروه هایی چون القاعده و سران گروه های جهادی مصری التکفیر و الهجره به صراحت به تأثر عمیق خود از اندیشه های سید قطب اقرار کرده اند (شهری، 1391: 166). در مقابل، مخالفان فرقه های تکفیری، ایشان را به سوء تفهم از مکتوبات سید قطب، بهخصوص در حوزۀ توحید و تکفیر نسبت می دهند و با برداشتی نمادین و اعتدالی از آرای سید قطب، آن را به سود تعالی جوامع اسلامی می پندارند.
در این نوشتار بر آنیم تا تفسیری مقبول و استوار از حقیقت عقیدۀ سید قطب در مقولۀ توحید و تکفیر به عنوان دو مسئله چالشآفرین سلفیۀ جهادی ارائه دهیم. تطبیق نوشته های سید قطب بر عقاید کلامی سلفیۀ سنتی سرزمین «نجد» به عنوان نمایندۀ اصلی جریان سلفیۀ معاصر نیز در راستای بررسی تمایزات این دو جریان و تمییز مؤلفه های عقیدۀ سید قطب در دو مسئله توحید و تکفیر صورت می گیرد.
در ادامه، مباحثی چون توحید صفاتی و توحید در حاکمیت و تشریع ذیل مسئله توحید از منظر سید قطب و سلفیۀ سنتی بررسی خواهد شد و در حوزۀ تکفیر به عنوان یکی از ملازمات و فروعات مبحث توحید نیز مباحثی چون «مفهوم شناسی ایمان» مورد بررسی تطبیقی قرار خواهد گرفت تا حقیقتِ باور سید قطب در مسئله توحید و تکفیر روشن شود. از این رهگذر به پاسخ این پرسش خواهیم رسید که استظهار سلفیۀ جهادی همچون گروه القاعده از افکار سید قطب صحیح بوده یا خیر؟ و این که اساساً می توان سید قطب را واجد تفکری تکفیری برشمرد یا این که باید بیانات پرحرارت و طاغوتستیزانۀ سید قطب را بر عطش انقلابی گری و اصلاحطلبی وی نسبت به عقبماندگی جوامع اسلامی از حقیقت اسلام حمل کرد؟ هم چنان که اندیشه های عمل گرایانۀ وی بر انقلاب اسلامی ایران و برخی رجال آن همچون نواب صفوی نیز تأثیرگذار بوده است (عنایت، 1358: 119).
سلفیه، تفسیر منحصربهفردی از صفات خبریۀ الهی ارائه داده اند و تلقی خود را یکی از اصول اساسی توحید برمی شمارند، به گونه ای که هر نوع دخل و تصرف در این برداشت را مخالف توحید اصیل معرفی می کنند (العماد، 1386: 109 و 113). اهمیت این برداشتِ خاص
ص:116
در نگاه سلفیون به حدی است که قائلان به دیدگاه های دیگر در این مبحث و حتی اشاعرۀ منتسب به اهلسنت را به شدت طرد کرده اند (بنباز، 1404ق: 288).
دیدگاه سلفیه در تفسیر صفات خبریه که خود از آن به «مکتب اثبات» یاد می کنند، بر چند اصل اساسی استوار است:
تمامی صفات خبریه مثل استوای خداوند بر عرش، صفات ید وجه و امثال این ها باید بر ظواهر این عبارات حمل شوند و عدم اجرای ظواهر، مساوی با تعطیل صفات است (بنباز، 1404ق: 281؛ علیوی، بی تا: 31؛ ابن تیمیه، 2000: 69؛ اشقر، بی تا: 121).
صفات خبریۀ خداوند، کیفیت دارند و تنها علم به کیفیت آن هاست که به علم الهی تفویض می شود (ابن تیمیه، 1998، 2: 32).
تأویل صفات خبریه، مخالف مکتب سلف صالح بوده و سلف به هیچ عنوان صفات را تأویل نکرده اند (ابن تیمیه، 1411ق: 67).
سید قطب در عرصۀ تفسیر صفات خبریه، به نحوی گسترده به تأویل صفات خبریۀ الهی روی آورده است. وی در تفسیرِ صفت «استوای ذات الهی بر عرش» به وضوح با جدال بر سر چنین متشابهاتی مخالفت ورزیده و ضمن این نقد عام به عموم مکاتب کلامی با کنایه زدن به سلفی ها، کیفیت پذیری ذات الهی را نفی کرده است (قطب، 1412ق 3: 1296). وی در موضعی دیگر به صراحت صفت «استواء» را کنایه از نهایت سیطره و چیرگی خداوند می داند (قطب، 1412ق، 4: 2328).
سید صفت «وجه» در آیۀ شریفه «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره: 115) را به «قبله» تأویل می کند. چنین تأویلاتی به وفور در صفتی چون «ید» (قطب، 1412ق، 9: 929؛ 6: 3385؛ 5: 3028) از سوی سید ارائه شده و به همین جهت باید وی را در مبحث صفات جزء مؤوله به حساب آورده و منهج او را در تضاد با اندیشۀ جزمگرای سلفیه در مسئله صفات ارزیابی کرد.
وی در کتاب التصویر الفنی نیز با استقصای آیات مشتمل بر صفات خبریه، به صراحت هدف از بیاناتی به این سبک در کلام الهی را تعبیری تجسم گرایانه از واقعیاتی عمیق می داند که اسلوب آن، اصل تنزیه کامل ذات الهی را تأمین می کند (قطب، 1968: 85).
همین تأویلگرایی سید قطب، سبب انتقادات تند داعیان سلفی گری به او شده (مدخلی، بی تا: 177؛ سنانی، 1424ق: 80)، به گونه ای که وی را در زمرۀ معطله (یعنی اصحاب تعطیل صفات) ذکر کردهاند (حامد، 1979: 77؛ مدخلی، بی تا: 48).
ص:117
لذا تنافی موضع سید قطب دربارۀ مسئله تفسیر ذات و صفات الهی به هیچ روی با مکتب مزعوم سلفی ها انطباقی ندارد.
مسئله «توحید حاکمیت» در فرق کلامی معمولاً ذیل تفسیر آیۀ 44 سوره «مائده» تحت عنوان مسئله «حکم بغیر ما أنزل الله» طرح می شود؛ به این معنا که حکم کردن بر خلاف آنچه خداوند متعال نازل کرده و نحوۀ تحلیل این مفهوم، اساس شکل گیری مسئله توحید حاکمیت است. باید تصریح کرد دیدگاه قاطبۀ مفسران اهلسنت و حتی مفسران منتسب به جریان سلفی گری مانند ابن کثیر، به گونه ای است که برداشت حکم تکفیر حکام و محکومان جوامع اسلامی را برنمی تابد و تنها در نوعی تفسیر ارائهشده از آیۀ شریفه، حکم ارتداد افرادی را بیان می کند که قضاوت بغیر ما انزل الله را حلال دانسته و نوعی جحد و انکار ضروریات دینی را اظهار کنند (آلوسی، 1415ق، 3: 314؛ ابنکثیر، 1998، 3: 109). در مقابل، دیدگاه تکفیریون بر این پایه استوار است که جحود و استحلال به صرف عمل جوارحی و نه انکار لسانی تحقق می یابد (آلوسی، 1415ق، 3: 314).
ابن تیمیه نیز به عنوان یکی از بنیان گذاران فکری سلفیه، تفسیری از آیۀ شریفه مذکور ارائه می کند که همچون بیان ابن کثیر سلفی با مدعای تکفیریون موافقت ندارد. وی حکم را به «قضا» معنا کرده و مفاد آیه را مختص به قوم یهود می داند (ابن تیمیه، 1432ق: 478).
ابن تیمیه حکم بغیر ما انزل الله را صراحتاً به عنوان «استحلال» مقید کرده و می دانیم که عنوان مذکور به لحاظ استعمال لغوی و وضعی مشتمل بر انکار قلبی و اعتقادی است (ابنمنظور، 1414ق، 3: 106؛ 11: 167). لذا استعمال لغوی و شرعی عناوین «جحود» و «استحلال» نشان می دهد نیازی به تقیید آن ها به قیودی چون استحلال عملی و یا لسانی نیست، چراکه در استعمال مطلق هر دو عنوان، مفهوم انکار قلبی و لسانی (و نه فعلی) وجود دارد.
در نقطۀ مقابل، یکی دیگر از محققان مدافع سلفیۀ جهادی کوشیده است اساس کار دانشکده های حقوق در وضع قوانین مبتنی بر احکام حقوقی غربی را از مصادیق شرک معرفی کند. وی می نویسد: «اساس خطر در دانشکده های حقوق، وضع قوانین ضد اسلامی نیست، بلکه حل و فصل قضاوت ها مستمدّ از قانون و نه شریعت اسلامی است؛ در حالی که این امر از مصادیق شرک به خداوند محسوب می گردد. لذا بسیاری از علما، هدف بنیان گذاری
ص:118
دانشکده های حقوق را تربیت افرادی می دانند که به تحاکم قوانین وضعی بشری می پردازند و در واقع، فارغالتحصیلان حقوق نمادهایی برای جدایی دین از سیاست و حکم بغیر ما انزل الله در جوامع اسلامی محسوب می شوند» (مبرد، بی-تا: 118).
لذا باید گفت، سلفیان سنتی همچون ابن تیمیه و ابن کثیر بر خلاف سلفیۀ جهادی، صرفاً به مدخلیت استحلال قلبی در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله معتقدند.
موضع سید قطب دربارۀ مسئله تکفیر به عنوان چالشبرانگیزترین موضوع حول نظریات وی مطرح است؛ بهویژه این که بسیاری از شخصیت های منتسب به سلفیۀ جهادی در مصر مانند «صالح سریه» و «شکری مصطفی» و سران گروه هایی چون القاعده خود را وام دار اندیشه های وی معرفی کرده اند. اساس اندیشۀ تکفیری مستفاد از مکتوبات سید قطب ذیل مباحث او در تبیین توحید حاکمیت و تشریع الهی است. بیان شد که سید تأکید خاصی بر توحید الوهی و ربوبی و لوازم این دو مفهوم نداشته و اساساً تضادهایی عمیق را با قاطبۀ سلفیه در این حوزه رقم زده است؛ در مقابل، تأکید وی بر توحید حاکمیت نیز روی دیگری از سکۀ مخالفت های سید با سلفیه است، چراکه سلفی ها چیزی جز تقسیم ثلاثی توحید به سه شاخۀ توحید صفاتی، ربوبی و الوهی را برنمی تابند.
اما زمانی که سخن از توحید حاکمیت می شود، همۀ نگاه ها به سمت «ابوالأعلی مودودی» و «سید قطب» به عنوان یکی از متأثرین نظریۀ وی معطوف می شود؛ اما آنچه مداقه در آرای سید را اجتنابناپذیر کرده، رویکرد عمل گرایانه و انقلابی وی در تطبیق توحید حاکمیتی طرحشده از سوی مودودی است (هوشنگی و پاکتچی، 1390: 192)؛ بهویژه این که، این مشی عملی به پدیده ای خطیر به نام «تکفیر» نیز ختم شده و مصائب بیپایان آن گریبانگیر جوامع اسلامی و غیر اسلامی گردیده است. به همین جهت باید خوانش دقیقی از حقیقت مدعای سید دربارۀ توحید حاکمیتی و حدود و ثغور تکفیر حکم بغیر ما انزل الله ارائه گردد. لذا در این بخش، گزاره هایی مهم و کلیدی از سخنان سید در مسئله تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله ارائه می گردد تا مناط حکم تکفیر از بیانات وی استظهار شود.
سید در ابتدای تقریر نظریۀ خود در باب تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله، تلاش دارد توحید حاکمیتی را ضروری ترین جزء توحید الوهی قرار دهد؛ مقدمه ای مهم که اساس آن مبتنی بر
ص:119
نظریات ابوالأعلی مودودی است. اما نکتۀ مهم این است که این مسئله صرفاً در صغریات استدلالی سید قطب در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله قرار گرفته است.
در همین راستا سید اهمیت توحید حاکمیت را اینچنین تشریح می کند: «مردمان مدلول و مفهوم دین را منحصر به اعتقاد و شعائر و مراسم مذهبی میکنند و هر کس را که معتقد به یگانگی خدا و صداقت پیغمبر او باشد و شعائر و مراسم واجب را انجام دهد، داخل در دین خدا میشمارند؛ هرچند پرستش او با اعتراف به حاکمیت غیرخدا صورت پذیرد. مدلول و مفهوم دین خدا ضعیف گردیده و به گونهای درآمده است که در اندیشۀ عموم مردمان، جاهلیت جز بر اعتقاد، شعائر و مراسم مذهبی اطلاق نمیشود» (قطب، 1412ق، 4: 2023).
ملاحظه می شود که سید توحید ذاتی، ربوبی و عبادی را در انعقاد اصل اسلام کافی نمی داند و بر آن است تا به توحید در تشریع و حاکمیت در موجودیت توحید ناب اصالت بخشد.
بیانات سید قطب در تفسیر فی ظلال القرآن مؤید برداشت خاص نوسلفیان از مفهوم تطبیق شریعت است، به گونه ای که وی صرف عمل نکردن به احکام شریعت، هرچند بدون انکار و جحود را از اسباب تکفیر می داند. سید قطب در تقریر عقیده اش مینویسد: «فرماندهان و سردمداران یا شریعت و قانون خدا را بدون کم و کاست مراعات و بدان عمل میکنند که در این صورت در دایرۀ ایمان بوده و مؤمن به شمار می آیند و یا اینکه فرماندهان و سردمداران شریعت و قانون دیگری را اجرا میکنند که خدا بدان اجازه نداده و آن را به رسمیت نشناخته است؛ در ای_ن صورت کافر، ستمگر و سرکش از فرمان خدا به شمار میآیند. مردمان هم یا از فرماندهان و داوران، حکم و قضاوت خدا را در امور زندگانی خود میپذیرند و برمیگیرند که در این صورت مؤمن به شمار میآیند و یا این که جز ای_ن کار را میکنند و ج_ز ای_ن راه را میسپرند که در این حال، ایشان غیرمؤمن محسوب خواهند شد» (قطب، 1412ق، 2: 888).
سید قطب در این بیان، بر مصداق تطبیق شریعت به عنوان یکی از لوازم حاکمیت اسلامی زمامداران نیز تأکید خاص کرده است.
با بیان مقدمات سطور پیشین، در این بخش به مهم ترین و چالشبرانگیز ترین بخش از بیانات سید می رسیم. نقطۀ عطف مدعیات سید به تأکید وی بر مدخلیت عمل در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله و محکومین وی بازمی گردد؛ امری که از بیانات مطرح سید در سطور پیشین
ص:112
کاملاً به ذهن متبادر می گردد. در این میان افرادی چون «بهنساوی» که به شدت بر ضد تکفیری بودن بیانات سید قطب تأکید داشته و به تفصیل نیز از این موضع خود دفاع کرده، برخی مکتوبات وی را که مشتمل بر مدخلیت قید عدم رضایت به حکم در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله است، مؤیدی بر مدعای خود می دانند (بهنساوی، 1392: 130). بیان پیش رو، از جملۀ این استنادات به شمار می رود؛ جایی که سید می نویسد: «رضا به حکم خدا و پیغمبرش، دلیل ایمان راستین است. خشنود بودن از داوری خدا و پیغمبرش خبر از استقرار حقیقت ایمان در دل میدهد و نشانۀ رعایت ادب لازم با خدا و با پیغمبر خداست» (قطب، 1412ق، 4: 2526).
نمونۀ دیگری از این بیانات سید مطلبی است که وی در تفسیر سورۀ «مائده» متذکر شده و معتقد است: «تنها حاکمان نیستند که اگر شریعت یزدان را حکمیت ندهند و اجرا نکنند، مؤمن به شمار نیایند، بلکه فرمانبران نیز اگر به فرمان یزدان راضی نباشند و به قوانین او گردن ننهند از دایرۀ ایمان بیرون میافتند، هرچند به زبان ادعای ایمان کنند و خویشتن را مؤمن بنامند» (قطب، 1412ق، 2: 895).
باید گفت بیانات سید که در سطور پیشین آمد، به صراحت به مدخلیت عمل در جاری کردن حکم تکفیر شهادت می دهد؛ لذا این معدود بیانات سید در ذکر رضایت قلبی به عنوان معیار باید بر گفته های صریح و پرشمار وی در کفایت عمل به عنوان معیار تکفیر حمل گردد. به واقع سید در بیانات مورد استناد بهنساوی اولاً، به صراحت به مدخلیت عمل حاکمان در تکفیر آن ها تأکید دارد؛ ثانیاً، قید رضایت و استحلال قلبی صرفاً برای محکومان ذکر شده، چراکه این گروه به نسبت حاکمان کمتر در معرض تشریع و عمل به قوانین وضعی بشری قرار دارند؛ لذا اکتفا به قید رضایت به این علت قابل توجیه است.
به علاوه، بیانات صریحی از سید قطب موجود است که وی مدخلیت عمل به تشریعات غیر الهی را به هر دو طیف حاکم و محکوم نسبت داده است؛ برای نمونه، سید در موضعی می نویسد: «گناهی بس بزرگ و زشتی است که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم خدا را داور گردانند و پیغمبر برابر شریعت و فرمان یزدان برایشان داوری کند و در کنار آن، تورات داشته باشند و شریعت و فرمان یزدان هم در آن باشد، و داوری و قضاوت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم خدا هم خوانی و هم سانی با چیزی داشته باشد که در تورات است _ قطعاً نیز چنین است، زیرا قرآن تصدیقکننده و نگاهبان تورات است _؛ سپس بیایند و به تورات و قرآن پشت کنند و روی گردان شوند. حال، این روگردانی با عدم التزام به داوری و فرمان باشد و یا با عدم رضای بدان» (قطب، 1412ق، 2: 895).
مراد سید از التزام در این بیان، همان عمل به قوانین الهی است و ملاحظه می شود وی در بیانی خطاب به عموم، هر دو قید التزام و استحلال را در تکفیر مؤثر دانسته است.
ص:121
اما صریح ترین بیانات سید که جای هیچگونه تردیدی در حقیقت باور وی در مدخلیت عمل نمی گذارد، از این قرار است: «یزدان را رها میسازد و نمیپذیرد، زیرا از ویژگی ها و مقتضیات الوهیت، حقّ قانون گذاری و حاکمیت قوانین است. کسی هم برابر چیزی حکم نکند که خدا نازل فرموده و هر کس به چیزی حکم نکند که خدا ن_ازل فرموده است، قطعاً الوهیت است؛ از سویی، الوهیت خدا را رها میسازد و نمیپذیرد و از دیگر سو، برای خود ادعای حقّ الوهیت و ویژگی های آن را دارد. اگر این و آن کفر نباشد، پس کفر چیست و کدام است؟ اصلاً ادعای ایمان یا اسلام به زبان چه میارزد؟ مگر نه این است که عمل _ که نیرومندترین بیان گر سخن است _ وقتی که گویای کفر باشد، از زبان فصیحتر و رس_اتر است؟!» (قطب، 1412ق، 2: 739).
وی در موضعی دیگر دوباره بر مدخلیت عمل در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله تأکید کرده و می نویسد: «آخر کسانی که برابر چیزی حکم نمیکنند و عمل نمیکنند که یزدان آن را ن_ازل فرموده است، ت_رک الوهیت یزدان سبحان را اعلان میکنند و این الوهیت را خاصّ خدا نمیدانند! ترک چنین الوهیت و عدم اختصاص آن را به یزدان، با عمل و واقعیت زندگی خود اعلان میدارند، اگر هم آن را با زبان نگویند و در گفتار و نوشتارشان ننمایند. معلوم است که سخن عمل و واقعیت هم تواناتر و فراتر از سخن دهان و زبان است. بدین خاطر است که قرآن ایشان را به خصال نکوهیدۀ کفر و ظلم و فسق، ننگین میدارد» (قطب، 1412ق، 2: 828).
با این بیانات صریح، تردیدی در حقیقت باور سید در مسئله تکفیر حاکم و محکومان مخالف با توحید حاکمیتی نمی ماند و در این راستا عمل به قوانین بشری و یا جای گزینی این قوانین با تشریعات الهی در انعقاد تکفیر کفایت می کند؛ لذا باید گفت، سید بر خلاف قاطبۀ اندیشمندان فریقین و حتی سلفیۀ سنتی، از منحصر بودن این مسئله در استحلال قلبی اِبا کرده و قید التزام عملی نزد وی ضرورتاً با استحلال ملازمت داشته و می تواند در صدور حکم تکفیر جای گزین آن شود.
معتز الخطیب با ردّ مدعای موافقان سید مبنی بر تناقض ادبیت بیان وی و استنتاج مفهوم تکفیر از آن معتقد است: «نمی توان سید قطب را به واسطۀ صبغه ادبی بیاناتش، از مسئولیت مفاهیم ارائهشده از سوی وی معذور داشت؛ لذا مفاهیمی که وی تشریح و تئوریزه کرده، با انضمام به یکدیگر صرفاً به مفاهیمی خشونتبار منتهی می شود» (خطیب، 2009: 31).
قرضاوی نیز استدلال موافقان سید مبنی بر ادبیت و نه فقهیت وی را نمی پذیرد و معتقد است بر خلاف نظر ایشان، ادیب بودن فرد عاملی جهت وضوح تعابیر و رفع غموض و ابهام در متن می شود (خطیب، 2009: 118).
ص:122
سید قطب با کافی دانستن عمل به قوانین وضعی و یا عمل نکردن به تشریعات الهی در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله و محکومان وی، به روشنی با قاطبۀ اندیشمندان فریقین و حتی سلفیانی چون ابن کثیر و ابن تیمیه مخالفت کرده و به واقع مبنایی نو را که از آن بوی تکفیر استشمام می شود، ارائه داده است. حال باید دید چگونه می توان این رویکرد تکفیری سید را تفسیر و توجیه کرد و آیا اساساً مجالی برای این مسئله وجود دارد؟ به باور نگارنده، تفحص در بیانات سید می تواند چنین امری را ممکن سازد. در ادامه، در راستای توجیه منصفانۀ رویکرد تکفیری وی تلاش خواهیم کرد.
یکی از توجیهاتی که پس از تسلیم موافقان سید بر اشتمال بیانات وی بر تکفیر منبعث از عمل نکردن به احکام الهی بیان می شود، به تمایز وی بین تکفیر مطلق و معین بازمی گردد (بهنساوی، 1392: 232). به عبارتی، ایشان معتقدند سید صرفاً عمل نکردن به احکام الهی و یا گردن نهادن به قوانین وضعی بشری را، عملی کفرآمیز خوانده و هدف وی کافر خواندن اعیان افراد نبوده است. در پاسخ می گوییم در نهایت با تطبیق مبنای سید در تکفیر با تحقق شرایط و انتفای موانع آن قطعاً افرادی زیادی از حاکمان و محکومان به طور عینی تکفیر خواهند شد؛ به عبارتی، تأکید اندیشمندان فریقین بر قید «استحلال قلبی» به نحوی گسترده از توسعۀ دامنۀ تکفیر می کاهد؛ در صورتی که با مبنای مورد نظر سید قطب قطعاً حکم تکفیر مطلق در موارد زیادی به تکفیر معین مبدل خواهد گردید، چراکه از منظر سید «عمل»، قائم مقام حقیقت اعتقاد است. در صورتی که می دانیم در اکثر اوقات، مخالفت با شرایع الهی به فسق و معصیت فرد بازمی گردد و نه عدم اعتقاد وی. در هر صورت، این توجیه موافقان سید نمی تواند کارگشا باشد.
گاهی گفته می شود که مراد سید از کفر حاکم بغیر ما انزل الله، صرفاً کفر عملی و نه اعتقادی اوست (بهنساوی: 80). این توجیه نیز به هیچ روی کارگشا نیست، زیرا بیانات صریح سید _ که در سطور پیشین آمده _ به روشنی از مسلمان نبودن چنین افرادی سخن می گوید، نه این که بگوییم هدف وی از تکفیر صرفاً اشاره به کفر اعتقادی و در نتیجه، تقبیح عمل حاکم و محکوم باشد. ضمن این که، سید این مسئله را ذیل توحید الوهی مطرح کرده که نشان از صبغۀ اعتقادی بیانات وی دارد، به گونه ای که در چهارچوب معیار سید، حکم کفر اعتقادی بر برخی افراد جاری خواهد شد.
ص:123
در ادامه، به تبیین باور خود در خصوص رمزگشایی از حقیقت باور سید قطب در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله و محکومان وی خواهیم پرداخت.
به باور نگارنده، از خلال بیانات سید می توان به حقیقت رویکرد او به مسئله تکفیر پی برد. سید در حالی که قاطبۀ جوامع اسلامی و غیر اسلامی را غرق در جهالت می داند، به واقع برخی از انواع این جهالت عمیق را به حوزۀ اعتقادی سوق می دهد و سعی در تطبیق نظریۀ جاهلیت دارد. روشن است که قدم نهادن سید در این حوزه مستقیماً به مسئله ایمان، اسلام و کفر مرتبط است و خواه ناخواه باید شاهد اعلام موضع سید در تفهم و مصداقیابی جاهلیت اعتقادی باشیم. در این راستا سید قطب به واقع با طرح مسئله توحید حاکمیت، به نحو گسترده ای خود را به میدان خطیر تکفیر مخالفان این مبنا با معیار استحلال قلبی و یا التزام عملی به قوانین غیر الهی وارد می کند. در سطور پیشین روشن شد که توجیه بیانات سید به صورت منحصر کردن تکفیر به استحلال قلبی، راه به جایی نخواهد برد؛ گو این که طرح مباحثی چون تکفیر مطلق و معین و یا کفر اعتقادی و عملی نیز با وجود صراحت بیان سید در تبیین نظریۀ خود، نارسا و نااستوار خواهد بود.
به نظر می رسد، سید قطب صرفاً به تکفیر باطنی حاکمان بغیر ما انزل الله حکم کرده و به این واسطه مسیر جاری کردن احکام کفر و ارتداد ظاهری را مسدود کرده است. به واقع اگر مراد سید از حکم به تکفیر همین حکم به کفر باطنی باشد، بر اساس مبانی فقهی خون، مال و ناموس شخص به واسطۀ نقض نشدن اسلام ظاهری محفوظ خواهد ماند. حال باید دید چه مؤیداتی برای این احتمال از خلال بیانات سید قابل استظهار است.
مهم ترین بخش بیانات سید که در چند موضع تفسیرش ذکر شد، تأکید وی به عدم عنایتش به مجادلات فقهی و صدور احکام در این حوزه است.
مقدمۀ نخست این که، سید به مفهوم اسلام ظاهری به صراحت باور داشته و از آن دفاع می کند. وی اسلام ظاهری را موجب جاری شدن حقوق اجتماعی فرد به عنوان مسلمان دانسته و می نویسد: «با وجود این، کرامت و عنایت یزدان مقتضی بوده است که در برابر همۀ اعمال خوبی که انجام دادهاند، بدیشان پاداش دهد و چیزی از پاداش ایشان را نکاهد. همین اسلام ظاهری که هنوز با دل ها نیامیخته است تا ایمان متقن و مطمئنی گردد، همین اسلام برای پذیرش اعمال خوبشان بس است و اعمالشان ضایع نمیشود و هدر نمیرود، آنگونه که اعمال کافران ضایع میشود و هدر می رود» (قطب، 1412ق، 6: 3355).
ص:124
وی در جایی دیگر، از اکتفا به اسلام ظاهری در نبرد با کفار سخن گفته و معتقد است: «خداوند به مسلمانان دستور میدهد هنگامی که برای جنگ جویی بیرون میروند، به جنگ کسی نپردازند یا او را نکشند تا وضعیت کاملاً برایشان روشن گردد و تحقیق لازم انجام پذیرد و این که به ظاهر حال، یعنی مسلمان بودن طرف اکتفا و بسنده کنند؛ مسلمان بودنی که با واژههایی که از دهان بیرون میآید ثابت میشود، زیرا دلیلی در دست نیست که خلاف واژهها را برساند و عکس ظاهر را ثابت گرداند» (قطب، 1412ق، 2: 736).
اما به اصل بحث در زمینۀ توجیه بیانات تکفیری سید بازمی گردیم و می گوییم سید قطب به صراحت خود را از صدور حکم فقهی در زمینۀ ایمان و کفر بریء می داند و به واقع وظیفۀ داعیان اسلامی را صرفاً دعوت و نه قضاوت دانسته است (خطیب، 2009: 131). لذا باید گفت تأکید سید بر این مبنا نشان می دهد که وی به تکفیر به مفهوم ظاهری آن معتقد نیست، چراکه کفر ظاهری در مبنای فقهی فریقین با صدور حکم فقهی ملازمت دارد و نمی توان گفت شخصی _ مثلاً _ به واسطۀ سبّ النبی و یا انکار ضروریات کافر شده و در عین حال به حجت داعی بودن از اجرای حکم ارتداد وی سر باز زد.
لذا معتقدیم این تأکید سید بر صبغۀ اعتقادی و نه فقهی بیاناتش، مؤید این مسئله است که وی در کفر حاکمیت و تشریع که دامنۀ بسیار گستردهتر از دیگر اسباب تکفیر در بیان وی دارد، به کفر باطنی نظر داشته و به واقع حاکم و محکوم را به عذاب اخروی منبعث از کفر در تشریع وعده می دهد.
اما برخی بیانات سید در این حوزه از این قرارند؛ وی در تعیین مفهوم ایمان و کفر می نویسد: «ما در این جا نمیخواهیم وارد مجادلۀ فقهی دربارۀ حدود و ثغور ایمان، و حدود و ثغور اسلام گردیم. این حدود و ثغور فقهی است و معاملات شرعی بر آن ها استوار و پایدار
میگردد. ما در این جا در خدمت سورهای هستیم که از حقیقت کار در ترازوی یزدان سخن
میگوید و بیان میدارد چه کاری در پیشگاه او ارزش و اعتبار دارد. این کاری است که جدای از نمادها و پدیدههای پیدا و هویدایی است که معاملات بر آن ها برجا و برپا میگردد» (قطب، 1412ق، 6: 3985).
تأکید وی بر حدود ثغور فقهی و تأثیر آن در معاملات بین افراد، ناظر بر این امر است که وی با جنبۀ اعتقادی مسئله کار دارد؛ در عین حال، در حوزۀ اعتقادی وی با تأکید بر کفر باطنی، خود را از صدور حکم فقهی کفر ظاهری که به سلب حقوق اجتماعی و امنیت جانی فرد بازمی گردد، معاف می گرداند.
ص:125
تأکیدات وی بر تلازم بین وجود اسلام و عمل صالح، مؤید این مسئله است که وی به واقع بدون توجه به ظاهری و یا باطنی بودن کفر _ که به مسئله جاری کردن احکام عملی تکفیر و ارتداد مرتبط است _ به اثرات سوء کفر، توجه داشته و آن را در راستای پیشروی جامعه به سمت جاهلیت اعتقادی تعریف می کند.
وی در جایی دیگر می نویسد: «ما در این جا ایمان را به سان تعریف فقهی آن، تعریف نمیکنیم و صرفاً از سرشت ایمان و از ارزش آن در زندگی سخن می گوییم» (قطب، 1412ق، 6: 3972).
سید در تفسیر آیۀ 5 سورۀ «توبه» نیز معتقد است: «آیۀ شریفه دستور میدهد از مشرکان دست بدارید و ایشان را نیازارید، اگر مشرکان توبه را برگزیدند و به سوی خدا برگشتند و شعائر و م_راس_م آیین اس_لام را ان_جام دادن_د. ما دوست نداریم در این جا وارد جدال فقهی درازی شویم که کتاب های تفسیر و فقه دربارۀ این نصّ نوشتهاند و سخن را به درازا بکشانیم دربارۀ اینکه اسلام باید دارای چه شرایطی باشد تا اگر کسی آن ها را ترک ک_رد کافر گردد؟ چه وقت کافر میشود؟ و دربارۀ اینکه چه چیزهایی از اصول و ارکان معروف اسلام از توبهکننده پذیرفته و بسنده میگردد یا پذیرفته و بسنده نمیگردد؟ زیرا گمان نمیبریم که این آیه در صدد بیان چیزی از همۀ این ها باشد» (قطب، 1412ق، 3: 1603).
در این جا نیز ملاحظه می شود که سید به شدت از نظر به جنبۀ فقهی مسائل مرتبط با ایمان و کفر اِبا دارد و اساساً معتقد است آیات، ناظر به تبیین کفر باطنی است و نه بیان اسباب نقض اسلام ظاهری که با صدور حکم تکفیر و یا ارتداد ملازمت دارد.
اما در مقابل حجم عظیم بیانات سید که به نحو مورد اشاره، قابل تأویل هستند، وی بیاناتی دارد که با تفسیر اخیر ما از حقیقت تکفیر ناقض توحید حاکمیت، هم خوان نیست. وی می نویسد: «اعتقاد به الوهیت یزدان یگانۀ جهان، انجام شعائر و مراسم بندگی ایزد یکتای سبحان، کرنش بردن و پرستش کردن آفریدگار منّان، پیروی کردن، اطاعت کردن و خضوع و خشوع در برابر فرمان یزدان، در همۀ امور زندگی است و بدون همۀ این معانی و مفاهیم، ورود به اسلام صورت نمیگیرد و اتمام نمیپذیرد و صفت "مسلمان" به مردمان داده نمیشود و حقوقی که اسلام آن را در جان و مال برایشان در نظر میگیرد بدیشان تعلق نمییابد. و آنان را هم چنین متوجه سازند که تخلف از یکایک ای_ن مدلول ها و مفهوم ها به منزلۀ تخلف از همۀ
ص:126
آن هاست، و مردمان را از اسلام بیرون میآورد و به جاهلیت داخل میگرداند و قطعاً ننگ کفر یا داغ شرک، بهرۀ ایشان میکند و بدیشان میزند» (قطب، 1412ق، 4: 1945).
این بیان سید در نفی حقوق اسلام ظاهری از فرد ناقض توحید حاکمیتی، به واقع امری بر خلاف مدعای وی مبنی بر صادر نکردن حکم فقهی برای افراد است؛ لذا باید این بیان منحصربهفرد سید را به حکم عام وی مبنی بر صادر نکردن حکم فقهی برای ناقض توحید حاکمیتی ارجاع داد و یا اینگونه گفت که وی موافق با قاطبۀ اهلسنت، استحلال قلبی را موجب حکم ارتداد و سلب حقوق دینی می داند، اما برای نقض توحید حاکمیت به واسطۀ عمل که دامنۀ وسیعی از حکام و محکومان را در بر می گیرد، وی صرفاً به کفر باطنی آن ها و حکم به جاری کردن حقوق اسلام ظاهری اکتفا کرده است.
وی در موضعی دیگر از تفسیرش با صراحت تمام می نویسد: «وقتی که مدلول و مفهوم دین و مدلول و مفهوم عبادت در دل مردمان جای گرفته است، اینچنین برداشت کردهاند که عبادت غیر خدا، آن عبادتی ک_ه انسان ها بدان از اسلام بیرون میروند و به جاهلیت داخل
میشوند، تنها انجام شعائر و مراسم آیینی برای غیرخداست؛ مثل انجام عبادت برای بت ها و خداگونهها. انسان هر زمان از این شکل عبادت دوری گزیند، از شرک و جاهلیت دوری کرده و مسلمان شده است و نباید او را کافر قلمداد کرد و او باید برخوردار از هر آن چیزی شود که مسلمان در جامعۀ اسلامی از آن برخوردار میشود، از قبیل محفوظ و مصون ماندن خون، ناموس و اموال او... و سایر حقوق مسلمان بر مسلمان؛ این گمانِ پوچی است، و کاستی پذیرفتن و افت کردن است؛ بلکه تبدیل و تغییر مدلول و مفهوم واژۀ عبادت و پرستشی است که مسلمان با آن به دایرۀ اسلام وارد یا از آن خارج میگردد» (قطب، 1412ق، 4: 1902).
سید در این جا بر توحید حاکمیت و تشریع تأکید می کند، اما نکته این است که در توضیح مراد خود از توحید تشریعی به معیار تحلیل حرام و تحریم حلال و جا زدن برخی احکام به نام حکم الهی از سوی علمای اهل کتاب توجه دارد. باید گفت حلال کردن حرام الهی و حرام کردن حلال ها به واقع می تواند از حقیقت عقیدۀ درونی شخص خبر داده و قائم مقام استحلال قلبی گردد؛ مانند این که پاره کردن مصحف شریف نیز عملی است که از منظر فقهای فریقین به علت اخبار از استحلال قلبی این عمل، منجر به ارتداد فرد می گردد. لذا می توان گفت در این موضع نیز سید به درستی به سلب حقوق اسلام ظاهری مانند امنیت جان و مال از شخص محلّل محرمات حکم داده است؛ در حالی که وضع قوانین بشری در جامعه نمی تواند بدون قول لسانی مبنی بر ترجیح قانون بشری بر تشریع اسلامی از اسباب تکفیر باشد؛ اما بیان شد که سید در این مسئله،
ص:127
جمیع اعمال را قائم مقام باور قلبی می داند و البته در این مسئله _ بر خلاف بحث تحریم محرمات _ مایل به صدور حکم فقهی نبوده و صرفاً حالِ چنین اشخاصی را همچون منافقان می داند که واجد اسلام ظاهری و کفر باطنی بوده و مستحق عذاب اخروی هستند.
در صورت مقبول نبودن چنین تفسیری از حقیقت مدعای سید در خصوص مستثنا بودن مسئله تحریمِ محرمات و مانند آن ها از تکفیر منجر به سلب حقوق اسلامی، با منظور کردن باور عمیق وی در صادر نکردن حکم فقهی می توان این مورد را به محکمات بیان سید ارجاع داد و به سان تمامی بیانات تکفیری سید، صرفاً وی را معتقد به کفر باطنی ناقضان توحید حاکمیتی در عین برخورداری شخص از حقوق اسلام ظاهری دانست که همچون اهل نفاق، باطناً کافر و مستحق عذاب اخروی بوده، اما جان و مال آن ها محفوظ است.
در نهایت می توان گفت، هرچند بیانات سید در مسئله توحید حاکمیت به واقع با مسئله تکفیر حاکم و محکوم ارتباطی وثیق دارد، اما می توان به ناظر بودن بیانات تکفیری وی به کفر باطنی سخن گفت؛ به گونه ای که وی را از صدور حکم فقهی تکفیر و ارتداد بی نیاز کرده است. به عبارتی، غایتِ مورد توجه سید از طرح مسئله کفر در تشریع، صرفاً انذار جوامع اسلامی و غیر آن ها از پیامدهای التزام به کفر حاکمیتی بوده و سید با طرح کفر باطنی در عین خطیر جلوه دادن عدم التزام به این مفهوم، خود را از تکفیر معین و ظاهری ناقضان توحید حاکمیتی معاف کرده است. در همین راستا می توان به تعلیل توسعۀ سید در معاییرِ (جمع معیار) کفر حاکمیتی پرداخت و به این باور رسید که تأکید وی بر مدخلیت عمل در تکفیر (بر خلاف عموم اندیشمندان فریقین) با منظور داشتن کفر باطنی تناسب دارد؛ این در حالی است که موافقان و مخالفان سید بر آن بوده اند که طبق روش عموم علمای فریقین، دست کم در بخش هایی از مسئله حکم بغیر ما انزل الله، به جنبه های فقهی بپردازند. اما باید گفت، کلید تفهم حقیقت باور سید به همین بیتوجهی او به جنبۀ فقهی و به تبع آن کفر ظاهری بازمی گردد و این مسئله نیز معلول عنایت سید به مسئله برانگیختن جامعه نسبت به لوازم خطیر کفر حاکمیتی است. لذا اگرچه معتقدیم نگاه سید به مسئله توحید حاکمیتی بر خلاف مودودی کاملاً عمل گرایانه است، اما سید این عملگرایی را در سایۀ توجه دادن به لوازم فاسد کفر باطنی به حاکمیت مطلق الهی تعریف کرده؛ لیکن گروه های تکفیری مشی عملگرای سید را به اشتباه با صبغۀ اعتقادی منجر به صدور حکم فقهی تفسیر کرده اند، در حالی که سید اصلاحطلبی اعتقادی خود را با توجه دادن به کفر باطنی و پیامدهای آن در جاهلیت اعتقادی مدرن تبیین کرده است. اما موافقان سید نیز در این باره منصفانه عمل نکرده و هر گونه برداشت تکفیری از مکتوبات سید را وجیه نمی دانند. در نهایت باید گفت همین
ص:128
اتهام کفر باطنی به مسلمین هرچند بدون سلب حقوق اسلام ظاهری از سوی سید، آن هم با مبنایی نااستوار چون توحید حاکمیتی به عنوان مصداقی از شذوذ فکری سید، شایستۀ تقبیح است، چراکه سید می توانست همین اصلاحطلبی اعتقادی و اجتماعی پرثمرش را به گونه ای مستند به منابع دینی و البته اعتدال گرایانه پی گیری کند تا سوءبرداشت ها و اعمال بدون توجیه تکفیری ها، عاملی برای حبط مساعی مأجور و نیکوی وی در اصلاح عملکرد حکام و محکومان جوامع اسلامی نسبت به قوانین و تشریعات الهی قرار نگیرد.
تلقی سلفیه از مفهوم «تکفیر» را باید در قرائت خاص ایشان از مفهوم «ایمان» جست وجو کرد. شرطیت عمل به جوارح در صحت و تحقق ایمان، شاخصۀ اصلی و شعار سلفیه در تنقیح این مفهوم به شمار می آید (شبل، بی تا: 36؛ معاشر، بی تا: 43؛ الجزائری، بی-تا: 38). سلفیۀ جهادی صرف عمل قلبی را در تحقق مفهوم ایمان کافی نمی دانند و بر اصل عمل جوارحی تأکید دارند (آل خضیر، 2009: 40). نکتۀ جالب توجه در این قرائت از مفهوم ایمان، انتساب مخالفان این تلقی از ایمان به تفکر ارجائی از سوی علمای منتسب به جریان تکفیری است (الجزائری، بی تا: 21، آلخضیر، 2009: 58؛ حوالی، 1405ق، 2: 151). به عبارتی می توان گفت، تکفیریون بر بنیادین بودن نقش عمل جوارحی در تحقق مفهوم ایمان _ به جای بایستگی عمل جوارحی برای ایمان _ اصرار دارند که از جهاتی با تفکر خوارج در تعریف ایمان مشابهت دارد (تفتازانی، بی تا، 5: 176).
سید قطب بدون تبعیت از فروعات مورد تأکید سلفی ها، توصیف ایمان به تصدیق صرف را جایز ندانسته و انعقاد اصل ایمان را با عمل به لوازم آن ملازم می داند. وی دین را مجرد تصور عقلی و تصدیق قلبی ندانسته و آن را مترادف با تحکیم منهج الهی در امور بندگان خدا و تحکیم الی الله می داند (قطب، 1412ق، 1: 378)، و در ادامه معتقد است کسی که به این امر ملتزم نباشد مسلمان نیست، هرچند ادعای اسلام کند. وی می نویسد: «انسان به زبان میگوید: او مسلمان است. این آیین و مسائل آن را باور دارد. نماز میخواند، و گذشته از نماز، همۀ مراسم دینی را نیز انجام میدهد. اما با وجود این، حقیقت ایمان و حقیقت تصدیق دین، دور از اوست؛ هنگامی که این حقیقت ایمان، این حرکت را به دنبال نیاورد، نشانۀ نبودن حقیقت ایمان است
ص:129
و میرساند که اصلاً ایمانی در میان نیست. حقیقتِ تصدیق و باور داشتن به دین و آیین و سزا و جزا، واژهای نیست که با زبان گفته شود» (قطب، 1412ق، 6: 3986).
سید در جایی دیگر ایمان را اینگونه تعریف می کند: «ایمان این است که دل، خدا و پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم را تصدیق کند و باور داشته باشد؛ تصدیق و باوری که شک و تردیدی آمیزۀ آن نگردد؛ تصدیق و باوری که ثابت و مطمئن باشد و لرزان و پریشان نگردد، وسوسهها بدان راه نیابد و دل و خرد دربارۀ آن متزلزل و نگران نشود. آن ایمانی که جهاد با مال و جان در راه یزدان از آن برجوشد و سرچشمه بگیرد» (قطب، 1412ق، 6: 3355).
سید مدخلیت عمل در ایمان را در مواضع متعددی از تفسیر خود نیز ذکر کرده است (قطب، 1412ق، 2: 731؛ 3: 1695؛ 6: 3973).
باید گفت نظریۀ سید در مفهوم شناسی ایمان، متأثر از رویکرد عمل گرایانه و اصلاحمحورانه اوست؛ لذا این توافق اجمالی با سلفی ها در پذیرش مدخلیت عمل در ایمان را نمی توان مؤیدی برای اتباع تامّ وی از منهج سلفیه در تحدید مفهوم ایمان معرفی کرد. تأکید سید بر قائم مقام بودن عمل از اعتقاد قلبی در مسئله ای چون توحید حاکمیت نیز می تواند متأثر از همین تلقی او از مفهوم ایمان باشد. در حوزۀ مفهوم شناسی ایمان، سید با تعریف سلفی از ایمان توافق داشته و عمل را در انعقاد اصل ایمان دخیل می داند؛ هرچند رویکرد وی در این تعریف از ایمان، بیش از اتباع تامّ او از راهبردهای سلفیه در تعریف این مفهوم، به منهج عمل گرایانۀ وی در برانگیختن توده های اجتماعی به سمت ایمان حقیقی بازمی گردد.
الهام گیری فرقه های تکفیری عصر حاضر از اندیشه های سید قطب غیر قابل انکار است؛ گو این که سران گروه های تکفیری به صراحت به تأثر عمیق خود از اندیشه های سید قطب در حوزۀ تنقیح مفاهیم توحید و تکفیر اقرار کرده اند.
در حوزۀ تفسیر صفات خبریۀ ذات الهی، تأویلگرایی سید قطب سبب انتقادات تند داعیان سلفی گری به وی شده، به گونه ای که وی را در زمرۀ معطله (یعنی اصحاب تعطیل صفات) ذکر کرده اند؛ لذا وی در این مسئله اساسی، راه خود را از سلفی ها جدا کرده است.
طرح «توحید در حاکمیت» از سوی سید قطب به عنوان یکی از شقوق توحید، به شدت از سوی سلفیون سنتی مورد انکار قرار گرفته است. سید توحید ذاتی، ربوبی و عبادی را در انعقاد
ص:130
اصل اسلام کافی نمی داند و بر آن است تا به توحید در تشریع و حاکمیت در موجودیت توحید ناب، اصالت بخشد.
اما نقطۀ عطف مدعیات سید به تأکید وی بر مدخلیت عمل در تکفیر حاکم بغیر ما انزل الله و محکومان وی بازمی گردد. در این حوزه هرچند بیانات سید در مسئله توحید حاکمیت، با مسئله تکفیر حاکم و محکوم ارتباطی وثیق دارد، اما می توان به ناظر بودن بیانات تکفیر وی به کفر باطنی سخن گفته، به گونه ای که وی را از صدور حکم فقهی تکفیر و ارتداد بی نیاز کرده است. به عبارتی، غایت مورد توجه سید از طرح مسئله کفر در تشریع، صرفاً انذار جوامع اسلامی و غیر آن ها از پیامدهای التزام به کفر حاکمیتی بوده و سید با طرح کفر باطنی در عین خطیر جلوه دادن عدم التزام به این مفهوم، خود را از تکفیر معین و ظاهری ناقضان توحید حاکمیتی معاف کرده است.
در حوزۀ مفهوم شناسی ایمان، سید با تعریف سلفی از ایمان توافق داشته و عمل را در انعقاد اصل ایمان دخیل می داند؛ هرچند رویکرد وی در این تعریف از ایمان بیش از اتباع تامّ او از راهبردهای سلفیه در تعریف این مفهوم، به منهج عمل گرایانۀ وی در برانگیختن توده های اجتماعی به سمت ایمان حقیقی بازمی گردد.
سید به واقع همسو با سلفیۀ جهادی، ناآگاهان به مسئله توحید حاکمیتی را معذور ندانسته و به واقع عدم التزام عملی و یا استحلال قلبی به این اصل را موجب تکفیر می داند، اما در مخالفت با قاطبۀ سلفیه صرفاً بر کفر در تشریع و حاکمیت تأکید کرده است. وی ضمن باور به کفر ناقضان توحید حاکمیتی قائل به ضرورت اجرای لوازم حکم تکفیر و ارتداد در این مسئله نیست و لذا این اشکال به سید وارد است که در صورت تحقق شروط و رفع موانع تکفیری، دلیلی برای عدم صدور حکم شرعی نداریم.
1.آلوسی، ابو الثناء سید محمود، (1415ق)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیه.
2.آل خضیر، محمد بن محمود، (2009)، الایمان عند السلف و علاقته بالعمل، ریاض، مکتبۀ الرشد، الطبعۀ الثالثه.
3.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، (1411ق)، الفتوی الحمویۀ الکبری، الریاض، دار فجر للتراث.
4.______________________، (1998)، الاسماء و الصفات، بیروت، دارالکتب العلمیه.
5.______________________، (1432ق)، تفسیر شیخ الاسلام ابن تیمیه، ریاض، دار ابنالجوزی.
6.______________________، (بی تا)، مجموع الفتاوی، تحقیق: عبدالرحمن بن محمد العاصمی، الریاض، مکتبۀ ابن تیمیه، الطبعۀ الثانیه.
ص:131
7.ابنمنظور، محمد بن مکرم، (1414ق)، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ سوم.
8.الاشقر، عمر سلیمان، (بی تا)، اسماء الله و صفاته فی معتقد اهل السنۀ و الجماعۀ، عمان، دار النفائس.
9.بهنساوی، سالم، (1392)، نقد و بررسی اندیشه تکفیر، ترجمه: سالم افسری، تهران، احسان.
10.بنباز، عبدالعزیز، (1404ق)، تنبیهات هامۀ علی ما کتبه الشیخ الصابونی، بی جا، البحوث الاسلامیه، العدد 10.
11.پاکتچی، احمد و حسین هوشنگی، (1390)، بنیادگرایی و سلفیه، تهران، دانشگاه امام صادق علیه السلام .
12.تفتازانی، سعدالدین، (بی تا)، شرح المقاصد، بیروت، عالم الکتب.
13.الجزائری، ابوحاتم، (بی تا)، الحجج السلفیه علی رکنیۀ العمل فی الایمان، بیجا،
14.حامد، ولاء، (1979)، عقیدۀ الشهید سید قطب المفتری علیها، قاهره، کتاب المختار.
15.الحوالی، سفر بن عبدالرحمن، (1405ق)، ظاهرة الإرجاء فی الفکر الإسلامی، رسالۀ الدکتوراه جامعة أمالقری، کلیة الشریعة و الدراسات الإسلامیة، قسم الدراسات العلیا الشرعیة، فرع العقیدة.
16.الخطیب، معتز، (2009)، سید قطب و التکفیر، ازمة (با تای تانیث) افکار ام مشکله قراء، قاهره، مکتبۀ مدبولی.
17.الشبل، علی بن عبدالعزیز، (بی تا)، الایمان عند السلف و مخالفیهم، شبکۀ الالوکه،بی جا
18.شهری، گلسخن، (1391)، مفهوم جاهلیت و اصولگرایی مذهبی سیاسی در اندیشه سید قطب، تهران، احسان، چاپ اول.
19.السنانی، عصام، (1424ق)، برائۀ علماء الامۀ من تزکیۀ اهل البدعۀ و الذمۀ، المدینۀ المنوره، مکتبۀ الفرقان.
20.علیوی، ابنخلیفه، (بی تا)، عقیدۀ السلف و الخلف فی ذات الله و صفاته و افعاله، دمشق، مکتبۀ زید بن ثابت.
21.العماد، عصام، (1386)، روشی نو و صحیح در گفت وگو با وهابیت، ترجمه: حمیدرضا غریبرضا، تهران، دهکده جهانی آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم .
22.عنایت، حمید، (1358)، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، امیرکبیر.
23.قطب، سید بن ابراهیم شاذلی، (1968)، التصویر الفنی فی القرآن، قاهره، دارالشروق.
24.______________________، (1412ق)، فی ظلال القرآن، بیروت _ قاهره، دارالشروق، چاپ هفدهم.
25.المبرد، معاذ، (بی تا)، کلیات القانون و الحکم بغیر ما انزل الله، بیجا.
26.المدخلی، ربیع بن هادی، (بی تا)، حقیقۀ دعوۀ اخوان المسلمین، بیجا.
27.____________________، (بی تا)، اضواء إسلامیة علی عقیدة سید قطب، بیجا.
28.معاشر، احمد، (بی تا)، الجهل بمسائل الاعتقاد و حکمه، ریاض، دار الوطن.
ص:132
وصلت الینا الکثیر من مکاتبات الإمام الرضا علیه السلام . البحث الحاضر للإجابة علی السؤال التالی: ما هی منزلة المکاتبات الکلامیة للإمام الرضا علیه السلام بین مجموع مکاتباته علیه السلام ؟ و ما هی المعضلات التی تناولتها هذه المکاتبات بشکل أوسع؟ اتضح بعد التتبع أن ما یقارب ربع مکاتباته علیه السلام تتناول المسائل الکلامیة الرائجة فی ذلک العصر. و بعد أن درسناها توصلنا إلی أن أهم المعضلات الکلامیة فی النصف الثانی من القرن الثانی تتبلور ضمن المحورین الرئیسیین التالیین: «التوحید» و «الإمامة». فأهم الشبهات المتعلقة بالتوحید هی التشبیه و التجسیم و رؤیة الباری تعالی، کما أنّ أهم الشبهات المتعلقة بالإمامة هی: صفات و علامات الإمام المعصوم، و الشبهات التی أثارها الواقفة. من جانب آخر فقد حاول الإمام الرضا علیه السلام فی هذه المکاتبات حلّ المعضلات المذکورة بأربع أسالیب هی: الإرشاد، و الإعجاز، و الذمّ، و الاستدلال.
الإمام الرضا علیه السلام ، المکاتبات، الأحادیث الکلامیة، الشبهات الکلامیة، المعضلات الاعتقادیة عند الشیعة.
ص:133
التعالیم التعبدیة فی نطاق العقائد هی ما لا یعجز العقل بمفرده الکشف عنها و إثباتها، و لهذا فإن المصدر الرئیسی لهذه العقائد هو الوحی و النقل المعتبر. و لهذه التعالیم وجود واضح و ملموس فی العقائد الشیعیة، فقد استعرضت هذه التعالیم مساحة واسعة من جزئیات التوحید و النبوة و الإمامة و المعاد. و إن فهم التعالیم التعبدیة و التی تتمثل فی مرحلة الأخذ و الکشف و مرحلة التبیین و التفسیر، هی محل خلاف بین المتکلمین، فسلک البعض منهج التسلیم لما ورد فیها، بینما سلک آخرون نهج التعقل و التدبر. و فی هذه الأثناء یحاول الشیخ المفید أن یسلک منهجاً متوسطاً بینهما من خلال اعتماد علی مبنی «حاجة العقل للنقل» و «کون المعرفة الدینیة اکتسابیة»، ففی مرحلة الکشف عن هذه التعالیم هو یسلّم للنقل بعد تقییمه عقلیاً، و فی مرحلة الفهم یستمدّ من کلا المصدرین فی تفسیر هذه التعالیم. و تشیر نتائج البحث إلی أنه یمیل للجانب العقلی بشکل أکثر، و یعتمد علی العقل بالحد الأقصی، و ذلک من خلال دراسة اعتماده علی المصدرین المذکورین.
التعالیم التعبدیة، منهج المتکلمین، التعقل، التعبد، الشیخ المفید.
ص:134
وقع الکلام فی تسعة عشر آیة من آیات القرآن الکریم عن «الروح» و أوصافها. و قد تعرض المفسرون و المتکلمون الإسلامیون منذ قدیم الأیام لکیفیة ارتباط الروح بالانسان و الملائکة، و وظائفها و آثارها، مضافاً الی البحث عن تجردها أو مادیتها. و النظریة الرائجة هی أن للروح مصادیق عدیدة فی القرآن؛ إحداها: النفس الانسانیة الناطقة. لکن یری آیة الله محمد باقر الملکی المیانجی أن الآیات المذکورة بتمامها لا تشیر للنفس الانسانیة. و أن التفسیر بروح القدس هو المحور الذی یجمع الآیات المذکورة أجمع، و أن الاستدلال بالآیات المشار الیها علی تجرد الروح عارٍ عن الدلیل. و المحور الآخر الذی تناوله هذا التفسیر هو تبیین الشأن العلمی لروح القدس و کیفیة ارتباطه بحامله، و تحلیل منزلته فی النبوة و الإمامة. و إذا ما تجاوزنا الدلالة الظاهریة للآیات المذکورة فإن روایات أهل البیت علیهم السلام تعدّ مصدراً مهماً لهذا المفسر فی التفسیر المذکور.
روح القدس، عرش العلم، النبوة، الولایة، تفسیر مناهج البیان
ص:135
السید المرتضی الادیب و المتکلم الشیعی المعروف هو من القائلین بنظریة «الصرفة». و قد اختار هذه النظریة بمقتضی متطلبات المحیط الذی کان فیه و مع علمه بخصائص الصرفة. و إن عوامل نظیر: أزمة إشکالات الیهود و المسیح غیر العرب فی بحث اعجاز القرآن، و الأبحاث الکلامیة للمدارس الاسلامیة المختلفة لبیان وجوه الإعجاز، و إتاحة أجواء حرة لأمثال هذه الأبحاث، تمثل أهم العوامل التاریخیة لاختیاره هذه النظریة. و إن لتأملات السید الأدبیة و الکلامیة _ أعم من لزوم الاعتماد علی المعاییر غیر الذوقیة فی تقییم و تقدیر بلاغة القرآن _ و صعوبة إفهامه، و امتناع منافسة القرآن فی تقریرات الاعجاز البیانی و عمومیة الفهم فی نظریة الصرفة کان لها دور بالغ فی اختیاره لهذه النظریة. البحث الحاضر یحاول _ و من خلال دراسة مناشئ طرح هذه النظریة فی عصر السید المرتضی و الأرضیة التاریخیة و العلمیة لهذه النظریة _ أن یحلل نهجه المذکور.
الصرفة، السید المرتضی، اعجاز القرآن، نهج.
ص:136
ذکرت مسألة الخلود مقرونة باستثناء المشیئة الالهیة فی الآیة 107 من سورة هود الشریفة، و قد اتفق المفسرون علی خلود الکفار فی نار جهنم، و اختلفوا فی خلود أهل الکبائر من المؤمنین. السؤال الأصلی الذی یجیب عنه هذا البحث هو: هل إنّ تفسیر الأشاعرة و المعتزلة و الإمامیة لهذه الآیة متأثر بالمبانی الکلامیة التی یعتمدونها، أم أنهم عدلوا أحیاناً فی تفسیرها عن هذه المبانی؟ البحث الحاضر یبین أن مفسری الأشاعرة و المعتزلة و الإمامیة قد تأثروا بالمبانی الکلامیة فی تفسیر هذه الآیة علی مدی القرون السالفة، فمفسروا الأشاعرة منذ القدیم وحتی القرن العاشر متأثرون بمبانیهم الکلامیة تماماً، و أما المتأخرون منهم ومن کان فی القرنین الثالث عشر و الرابع عشر فقد عدلوا عن مقالة القدماء و فسروا الآیة فی إطار جدید.
الخلود، الأشاعرة، المعتزلة، الإمامیة، أهل الکبائر.
ص:137
القاضی عبد الجبار من الوجوه الکلامیة المعروفة للمعتزلة، و له آراء جدیرة بالالتفات فی مجال «نظریة المعرفة». و إن للمسائل المطروحة فی المنظومة الکلامیة للقاضی عبد الجبار نظم منطقی و استنتاج، بحیث نجد المسائل المطروحة أولاً بمنزلة الأساس للمسائل اللاحقة، و المسائل المطروحة لاحقاً بمثابة النتائج للمسائل المطروحة أولاً. و إن الأفکار المعرفیة للقاضی عبد الجبار تمتدّ جذورها فی عدد من مصادر المعرفة؛ نظیر: الحواس الظاهریة، العقل، العلوم الضروریة، الأدلة الوحیانیة، و التقلید. و فی منظاره یمتاز العقل _ بمعنی القوة الفکریة _ من بین مصادر المعرفة بکونه مصدراً مستقلاً، و أداة مهمة جداً للمعرفة، بحیث یری أن الطریق الوحید لمعرفة الله سبحانه هو التفکر و سلوک طریق العقل. کما یری أن العلم بالمدرکات _ و الذی هو نتاج الإدراک الحسی _ هو المفتاح للعلم الضروری، و أن العلم الضروری _ الذی هو نتاج الاستدلال العقلی _ مفتاح للعلم الاکتسابی.
مصادر المعرفة، العقل، المعتزلة، القاضی عبد الجبار.
ص:138
إن الفحص فی کتابات السید قطب یکشف عن مخالفته العمیقة مع عموم السلفیة التقلیدیة فی بیان أبحاث نظیر: التوحید الصفاتی. و خاصة فإنه فی مفهوم التوحید الألهی قائل بجزئیة توحید الحاکمیة و التشریع، و هو علی النقیض من الأسس التوحیدیة للسلفیة. و فی هذه الأثناء نجد أن منعطف ادعاءات السید قطب یتمثل فی تأکیده علی مدخلیة العمل فی تکفیر الحاکم بغیر ما أنزل الله، بحیث یری أن عدم الالتزام العملی بالأحکام الإلهیة یقوم مقام استحلال الحکم بغیر ما انزل الله، و بهذا فقد نهج منهجاً تکفیریاً، و هو علی خلاف ما ذهب الیه أغلب علماء الفریقین. البحث الحاضر و من أجل تبدید التصریحات التکفیریة للسید قطب یری أنها ناظرة للکفر الباطنی؛ بمعنی أنه لم یصدر حکماً فقهیاً بکفر هؤلاء، و فی الوقت ذاته و للحفاظ علی الحقوق الاجتماعیة و الدینیة للفرد الناقض لتوحید الحاکمیة الناتجة عن إسلامه الظاهر، یراه نظیر المنافقین و أنه کافر باطناً و یستحق العذاب الأخروی. و بعبارة أخری فإن غایة السید قطب من طرح مسألة الکفر فی التشریع هی إنذار المجتمع الإسلامی و غیره من عواقب الالتزام بالکفر الحاکمی، فمن خلال طرحه للکفر الباطنی یحاول بیان خطورة الالتزام بهذا المفهوم، و فی الوقت ذاته فقد أعفی نفسه من تکفیرهم.
التوحید، التکفیر، السلفیة، السید قطب.
ص:139
Investigation in Sayyed Qutb's writings reveals his deep conflicts with majority of the traditional Salafiyyah in explaining topics such as attributes monotheism. By a complete contradiction to the Salafis monotheistic foundations, he regards monotheism in sovereignty and legislation as the component of the concept of monotheism. Meanwhile, the most important point of Sayyed Qutb's claims turns to his emphasis on the involvement of acts in the excommunication (takfir) of one who rules according to what Allah does not revealed and the excommunication of the people who are ruled by him. Unlike the vast majority of thinkers of the two major Muslim sects, he imagined not practically committing of the divine commands as the replacement of commanding according to what Allah does not revealed and, indeed, he contributed an excommunication (takfiri) approach. In order to explain Sayyed Qutb's excommunication (takfiri) statements, this writing shows that his statement refers to the esoteric infidelity in that although he refuses of issuing a jurisprudential statement for belief excommunication and, on the basis of the nominal Islam of one who contradicts monotheism in sovereignty, he emphasizes on the social and religious rights of him, he considers him as an esoteric infidel and as deserving of otherworldly punishment just like the Hypocrites (Monafiqun). In other words, Sayyed's purpose of putting forward the issue of excommunication in legislation was only to warn the Muslim and non-Muslim societies against the consequences of infidelity in sovereignty monotheism and, by putting forward the issue of esoteric infidelity, at the same time he marked not committing to this concept, he kept himself away from stating against the contradictors of sovereignty monotheism as determined and external infidels.
monotheism, excommunication (takfir), Salafiyyah, Sayyed Qutb.
ص: 9
Qazi Abd ul-Jabbar is a famous figure in the Mu'tazilite Kalam which has considerable opinions on "epistemology". In Abdu l-Jabbar's theological system, the discussed issues in the knowledge and epistemology and generally the theological discussions are of deductive and logical sequence so that the pervious propositions are the bases for the next ones and the next propositions are the consequences and results of the previous. The epistemological and theological thoughts of Qazi are rooted in a chain of knowledge sources such as apparent senses, reason, essential knowledge, revelation and imitation, among which reason as the faculty of thinking according to him is an independent source and a very important instrument for knowledge so that he regards contemplation and thinking, that is the way of reason, as the only way to gain the knowledge of God. From Qazi's point of view, knowledge of the perceived affairs, which is the result of the sense perception, is a prologue for the essential knowledge and the essential knowledge itself by reason argumentation is a prologue for the acquired knowledge.
the sources of knowledge, reason, the Mu'tazilah, Qazi Abd ul-Jabbar
ص: 8
The issue of "immortality" in the 107th verse of the "Hud" Surah has been accompanied by the Divine Providence that about that verse the Muslim exegetes all agreed about the eternity of the nonbelievers in the Hell, but the eternity of the sinners of the believers in Hell is a topic of difference. The question of the present article is that whether the Ash'arite, Mu'tazilite and Imami exegetes were influenced by their theological Schools to interpret the verse of immortality (Hud: 107) or they ignored the principles of their theological Schools in some cases. The present research shows that the Imami and Mu'tazilite exegetes were influenced by their theological Schools in different historical centuries from the past to the present. The early Ash'arite exegetes until the tenth century AH interpreted the verse with a complete influence of their theological School, but the later Ash'ari exegetes in their thirteenth and fourteenth centuries AH left the common interpretation among the Ash'arites in their books and interpreted the verse in a new framework.
: immortality, Ash'arite, Mu'tazilite, Imami, sinners of the big sins.
ص: 7
Al-Sharif al-Murtazs, a famous Shi'a literary and theologian, believes in the theory of "Sarfah" (Dissuade). According the environmental conditions and by awareness of the characteristics of the theory of "Sarfah", he had chosen it. Addressing the crisis of the problem of non-Arab Jews and Christians in discussing the miracle of the Qur'an, the Islamic Schools theological discussions in explanation of forms of miracle and creating a free space for this kind of disputes are amongst the most important historical factors for choosing this theory by him. Al-Murtaza's literary and theological contemplations including the need to rely on non-personal-taste criteria in measuring rhetoric of the Qur'an, the complexity of explaining the impossibility of bringing a similar for the Qur'an in the expressive miraculous explanations and the universality of understandability of Sarfah had also a significant effect in choosing the theory of Sarfah by him. In addition to examine the origins of this theory's being discussed in al-Sharif al-Murtaza's time, the present writing tries to analyze the historical and scientific backgrounds of his approach.
: Sarfah (Dissuade), al-Sharif al-Murtaza, the Qur'an's miracle, approach.
ص: 6
The Spirit and its attributes are mentioned in nineteen verses of the Holy Qur'an. The nature and cases of spirit, the way of spirit's relation with humans and angels, its functions and works as well as the spirit being material or immaterial were disputed between the Muslim exegetes and theologians from a long time. According the common viewpoint, spirit is of various cases including the human reasoning soul, but from the viewpoint of Ayatullah MuhammadBagher Maleki Miyanaji none of these verses indicates the human soul. This theory considers the interpretation of spirit to the Holy Spirit as unifying all the verses relating to spirit and regards arguing by these verses for immateriality of spirit as empty of reason. Explanation of the knowledge place of spirit, its ontological relation with the carriers of this spirit and the analysis of its place in prophecy and guardianship (wilayah) are another attempt in this semantic attempt. Aside from the apparent signification of the verses, Ahl ul-Bayt's narrations are an important documentary for this exegete to interpret the spirit to the Holy Spirit.
the Holy Spirit, the throne of knowledge, prophecy and guardianship (wilayah), Tafsīr Manāhej al-Bayān
ص: 5
The dogmatic teachings (al-ta'alim al-ta'abbodiyyah) in the belief realm are beliefs that the human intellect lonely cannot understand and prove them. Thus the only source for these beliefs is revelation and authentic religious narrations. The dogmatic teachings are of considerable presence in the Shi'i beliefs and offer a vast amount of the details of monotheism, prophecy, Imamate and resurrection. Understanding of the dogmatic teachings, which includes the phase of receiving and discovering and the phase of explanation and exegesis, was a matter of dispute among the Shi'i theologians; some have chosen the way of dogmatism (al-ta'abbod) and acquiesce (al-taslim) toward them and some have offered the way of reasoning and contemplation. In this regard, by accepting the bases of "reason's need to narration" and "acquired religious knowledge", al-Sheikh al-Mufīd tries to take a way between literalism and rationalism so that, in the receiving phase of these teachings, he accepts the narration after rational examination and, in the understanding phase, he uses both sources of reason and narration. The present research concluded that considering the way al-Sheikh al-Mufīd uses the sources, his approach towards the method of reasoning and taking into account the maximum use of reason is more inclined.
dogmatic teachings, theologians' method, non-rational, irrational, Sheikh al-Mufīd.
ص: 4
There had been left many writings by Imam al-Reza (AS). This research has been organized to answer this question that what is the place of the letters of Imam al-Reza (AS) among his writings and which Kalāmī problems are paid attention to in these writings. After case examination and analysis of the collection of the eighth Imam's writings, it has got been cleared that nearly a quarter of all of his writings are devoted to the common theological issues at that time. By examining the Kalāmī letters of Imam al-Reza (AS), the present study, concluded that the most important problems in the Imāmīyyah beliefs in the second half of the 2nd century AH were two themes of "monotheism" and "Imamate". Anthropomorphism (tashbih), embodiment (tajsim) and the vision of God (ru'yat ul-llah) were the most important monotheistic misgivings, and the qualities and signs of the infallible Imam and the Wakifiyyah misgivings were also the most important Shi'a dilemmas in the issue of Imamate. On the other hand, by sending letters to the Shi'a scholars, the eighth Imam (AS) has proceeded to resolve the Imāmīyyah problems in four ways of guidance, miracles, critiques and discussions.
Imam al-Reza (AS), writings, Kalāmī Hadiths, Kalāmī misgivings, the Shi'a belief problems.
ص: 3
ص: 2
Tahqīqāt-e Kalāmi
Islamic Theology Studies
An Academic Quarterly
Islamic Theology Association
Islamic Seminary (Hawza) of Qum
Vol.5, No.16, April-June 2017
Proprietor: Islamic Theology Association,
Qum Seminary (Hawza)
Manager: Hadi Sadeqi
Editor-in-Cheif: Reza Berenjkar
Editorial Manager: Mousa Eshkevari
Editor: Ramin Babagolzadeh
Translated to Arabic by: Heidar Masjedi
Translated to English by: Seyed Lutfullah Jalali
Layout: Masoumeh Norouzi
ISSN: 2345-3788
Address: Islamic Theology Association, Islamic
Seminary (Hawza), First Left Alley, Alley No.2,
Jomhoori Eslami Boulevard, Qum, Iran
PO Box: 3765-133
Telephon: 0098-25-32928546
Tsms: 30007227007705
Site: www.tkalam.ir / www.ikq.ir
Email: Info@Tkalam.ir / Info@Ikq.ir
Price: 100/000 Rials
ص: 1