سرشناسه : طبسی، نجم الدین، 1334 -
عنوان و نام پدیدآور : تا ظهور: پژوهشی جامع پیرامون آموزه و مباحث مهدویت/ نجم الدین طبسی.
مشخصات نشر : قم: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)،مرکز تخصصی امامت و مهدویت، 1388.
مشخصات ظاهری : 2 ج. در یک جلد
شابک : دوره: 978-964-7428-62-0 ؛ 65000 ریال: ج. 1: 978-964-7428-60-6 ؛ 65000 ریال: ج. 2: 978-964-7428-61-3
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
عنوان دیگر : پژوهشی جامع پیرامون آموزه و مباحث مهدویت.
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غیبت
موضوع : مهدویت-- انتظار
شناسه افزوده : بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج). مرکز تخصصی امامت و مهدویت
رده بندی کنگره : BP224/4/ط187ت2 1388
رده بندی دیویی : 297/462
شماره کتابشناسی ملی : 1917838
ص: 1
ص: 2
تا ظهور
پژوهشی جامع پیرامون آموزه و مباحث مهدویّت
نجم الدین طبسی
ص: 3
ص: 4
تصویر

ص: 5
تصویر

ص: 6
تصویر

ص: 7
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین سیما الامام الثانی عشر الحجة بن الحسن العسکری، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
اعتقاد به مهدویت و آمدن شخصیتی بزرگ از نسل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در اخرالزمان جزء عقائد و باورهای قطعی و مسلّم تمام مذاهب اسلامی است. و اختصاص به پیروان مذهب اهل بیت علیهم السلام ندارد. پر واضح است، مسأله ای که بیش از سه هزار روایت از فریقین پیرامون آن وارده شده باشد. و آنرا تثبیت و تأیید کند، دیگر جائی برای تردید و تشکیک باقی نمی گذارد.
لذا از همان روزهائی که کتاب معجم احادیث الامام المهدی را با کمک جمعی از فضلای حوزه علمیة قم جمع آوری و تدوین و به اتمام رساندم و قریب دو هزار روایت در آن آوردم، در این فکر بودم که پس از اتمام این مرحله که خود اولین گام در مباحث مهدویت به شمار می آید _ بحث های مهدویت را موضوعی _ و تحقیقی دنبال کنم.
بویژه که امروز: این مسأله ابعاد جهانی به خود گرفت و مورد توجه خاص و عام و جوامع اسلامی و غیر اسلامی قرار گرفته. و مراکز تحقیقاتی و مطالعاتی فروانی و در سطوح عالیه به آن می پردازند و طبعاً دست تحریف و وارونه جلوه دادن حقائق و سوء استفاده از عواطف و یا بد دفاع کردن، درصد آسیب پذیری این مفاهیم را زیاد کرده و بسیار بجاست که حوزه های علمیه ما با تاسیس رشته های تخصصی و تربیت اساتید و محققین و افراد متخصص، زمینه تحریف حقایق و سؤء استفاده را برطرف کنند، و مردم را به سوی واقعیت ها سوق دهند لذا از بدو تاسیس مرکز تخصصی مهدویت قم و افتخار تدریس و خدمت به سربازان امام زمان _ روحی فداه _ عناوین و سر فصل های تدریس خود را با همان رویکرد و گرایش دنبال کردم. و بیش ا زسی عنوان را مطرح و پیرامون آن بحث و تحقیق کرده و احیاناً نظر نهائی نیز داده شده.
ص: 8
بحث هائی همچون راز غیبت، قتل های آغازین ظهور، حکم نام بردن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران غیبت، سفارت و ملاقات با امام زمان، جریان قرقیسا، ماهیت دجال، ایا یمانی چهره ای مثبت است، بررسی جزیره خضرا، زیارت ناحیه، جریان حضرت نرگس، ملاقات سعد اشعری با امام عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران طفولیت و .... جزء همان مباحث است که به تناسب حال و نیاز از جهات مختلف لغت، رجال، درایه، فقه، اصول، تاریخ، تفسیر، و .... پرداخته شده است. این مجموعه را پس از تنظیم و تدوین نهائی خدمت جمعی از علما و محققین حوزه مقدسه قم تقدیم تا نظرات و ملاحظات خود را عنایت فرمایند؛ لذا بنده از زحمات و الطاف آنان بالاخص حضرت آیت الله صابری همدانی و حضرت آیت الله غلامرضا کاردان و حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد طبسی کمال امتنان و تشکر را دارم.
در خاتمه امیدوارم مورد توجه و قبول حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، مهدی آل محمد قرار گیرد. و ما را از ادعیه خالصانه خود بی نصیب نفرماید. انشاءالله
قم مقدس _ نجم الدین طبسی
16/ رمضان/1429
28/6/1387
ص: 9
مقدمه چاپ پنجم
حمد می کنم پروردگار عزوجل را بر توفيق تألیف، تصنیف، عرضه و نشر علوم آل محمد برای دوستاران، شیفتگان و خواهان جرعه نوشی از دریای بی کران آل محمد. فرهنگی که دوست و دشمن در برابر عظمت آن زانو می زند تا جائیکه حجاج بن یوسف ثقفی - عليه ما يستحق - زبان گشوده و در مدح كلمات اهل بیت و روشنگری آنان به شهر ابن حوشب می گوید: «جئت بها من عين صافيه»؛ (بحارالانوار، ج 9، ص 195) یا اینکه می گوید: «ضل والله من سلک غیر سبیله»؛ (کافی، ج 5، ص46).
آری، واقع و حقیقت همان است که امام صادق علیه السلام به سلمه بن کمیل و حکم بن
عتيبه فرمود: «شرقا غربا فوالله لاتجدان علما نافعا الا ما صدر عنا اهل البيت؛ به شرق و غرب عالم بروید، علم و دانش سودمندی جز آنچه از این خانه صادر می شود، نمی یابید»؛ (کافی، ج 1، ص 399، حدیث 3).
چرا چنین نباشد در حالی که کلام آنان، همان سخن پیامبرصلی الله علیه واله، و سخن پیامبر همان وحی الهی و کلام خدای عزوجل است. حقیر از اینکه با دست لرزان و علم ناقص، ولی به عنایت خدا و لطف اهل بیت، توانسته ایم در نشر این علوم و معارف بالاخص در زمینه حضرت مهدی و آشنایی با این رشته از مباحث مهدویت سهم ناچیزی داشته باشیم، خدا را شاکر و سپاسگزارم
کتاب «تاظهور» یکی از سلسله آثار قلمی ناچیز اینجانب است که اینک چاپ پنجم آن در اختیار دوست داران تحقیق و پژوهش قرار می گیرد. هرچند تعليقات و استدراکات فراوانی بر بسیاری از مطالب و عناوین و بحثها دارم، ولی به لحاظ ضيق وقت و تراکم کار و اینکه در بحث های «خارج مهدویت» به پاره ای از آنها پرداخته ام، لذا از آوردن آن استدراکات در این کتاب خودداری می کنم.
ادامه توفیقات برای دست اندرکاران انتشارات بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف
را از خدای منان خواهانم.
نجم الدین طبسی
قم مقدس -
1396/9/29
ص: 10
ص: 11
درباره غیبت امام زمان علیه السلام از وجود مبارک پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه طاهرین علیهم السلام روایات فراوانی وارد شده است. برخی از این روایات در مورد وقوع غیبت است، چنان که فرموده اند: «قائم دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود.»(1) دسته ای از آن ها، طولانی بودن مدّت غیبت را مطرح کرده اند.(2) در بعضی از آن ها نیز، برای غیبت، حکمت ها و فوائدی مطرح شده است، هر چند فلسفه اصلی آن، ظاهراً بیان نگردیده است. به گونه ای که فرموده اند: «ما، اجازه فاش ساختن علّت غیبت را نداریم.» بنابراین مشخّص می شود غیبت، علّت حکیمانه ای دارد، چرا که خداوند حکیم، هرگز کار بیهوده انجام نمی دهد،(3) هر چند در روایات به آن تصریح نشده است. و دسته ای از این روایات نیز شرایط و اوضاع پیش از ظهور را مطرح کرده اند و ….
یکی از مباحث مهم در موضوع مهدویّت، بحث غیبت است. عالمان و فقیهانی مانند ثقة الاسلام کلینی، شیخ صدوق، شیخ طبرسی، نیلی، علاّمه مجلسی،… تعلیل هایی آورده اند که بعضی از آن ها، در خود روایات و برخی، از استظهارات شخصی آن ها است. که در لابه لای این روایات، به نکاتی مانند کیفیت بهره مندی و استفاده مردم از وجود مقدّس حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران غیبت، اشاره می کنند و مواردی را درباره تشبیه غیبت حضرت، به خورشید پشتِ ابر دارند که ما این بحث را پس از بررسی علل غیبت، بیان خواهیم کرد.
ص: 12
در این نوشتار، سعی داریم ابتدا، روایات مربوط به سبب غیبت را بیان کنیم، سپس آن ها را از نظر سندی و دلالی بررسی کرده و در پایان نتیجه بگیریم. بنابراین، بحث را در سه مرحله پی می گیریم.
در روایات، به سبب های مختلفی اشاره شده که می توان آن ها را به هشت دسته، تقسیم کرد:
نخست _ اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف؛
دوم _ خدا نمی خواهد که امام، در میان قومِ ستمگر باشد؛
سوم _ آگاه ساختن مردم؛
چهارم _ آزمونِ مردم؛
پنجم _ بیم و ترس از کشته شدن؛
ششم _ تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد؛
هفتم _ خالی شدن صُلب های کافران از مؤمنان؛
هشتم _ راز غیبت مشخّص نیست و تنها خدا از آن آگاه است؛
دسته نخست _ اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
1. «حَدَّثَنا المظفَّرِ بنُ جعفر بن المظّفر العَلَوی، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعود وَحَیْدَرُ بن محمّد السَّمَرقَندی، جمیعاً، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّد بنُ مسعود، قالَ: حَدَّثَنا جَبرئیل بنُ أحمَدَ، عن موسَی بنِ جعفر البَغدادیّ، قال: حدّثَنی الحَسَنُ بنُ محمّد الصَّیَرَفیُّ، عَنْ حَنانَ بنِ سَدیر، عَنْ أبیهِ، عَنْ أبی عبدالله علیه السلام، قال: إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَیبةً یطولُ أمَدُها. فقلتُ لَهُ: وَ لِمَ ذاکَ(1)، یابنَ رسولِ الله؟ قال: إنَّ(2) اللهَ عَزَّوَجَلَّ أبی إلاّ اَنْ یَجری فیه سُنَنُ الأنبیاء علیهم السلام فی غَیَباتِهِم، وَ إنَّهُ لابُدَّ لَهُ _ یا سَدیرُ _ مِن إستیفاءِ مُدَدِ غَیباتِهِم. قالَ اللهُ عَزَّوَجَل: ( لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَق)(3) اَی سُنَنا عَلی مَنْ کانَ قَبلَکُم(4)؛ حنّان بن
ص: 13
سدیر، از پدرش، از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: قائم ما، دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا چرا این اندازه طولانی؟ فرمود: خدای عزّوجلّ، می خواهد در مورد او، شیوه های دیگر پیامبران را در غیبت هایشان جاری سازد. ای سدیر! قهراً مدّت غیبت های آن ها به سرآید. خدای عزّوجل فرمود: (همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل می شوید) یعنی، شیوه های پیشینیان، درباره او جاری خواهد بود.»
روایات دیگری به این مضمون وارد شده که در ادامه مبحث، بدان ها اشاره می شود.
دسته دوم _ خدا نمی خواهد امام، در میان قومِ ستمگر باشد
1. «العطار، عن أبیه، عن الأشعری، عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان الأنباری(1)، قال: خرج مِن أبی جعفر علیه السلام: إنَّ اللهَ إذا کَرِهَ لَنا جِوارَ قوم نَزَعنا مِنْ بینِ أظهُرِهِم(2)؛ مروان انباری می گوید: از امام باقر علیه السلام پیامی [با این عبارت ]صادر گشت: خداوند، اگر ناخرسند باشد که ما، در مجاورتِ دسته ای از مردم زندگی کنیم، ما را از میان آن ها بیرون می برد.»
2. «محمّد بنِ یحیی، عن جعفرِ بنِ محمّد، عَن أحمَدَ بنِ الحسینِ، عَنْ محمّد بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّد بنِ الفَرَجِ(3)؛ قال: کَتَبَ إلَی أبو جعفر علیه السلام: إذا غَضِبَ اللهُ تَبارکَ وَ تَعالی عَلی خَلقِهِ نَحّانا عَنْ
ص: 14
جَوارِهِم؛ محمد بن فرج می گوید: امام جواد علیه السلام به من نوشت: هنگامی که خدای تبارک و تعالی، بر آفریده هایش خشم کند، ما را از میانشان دور می سازد.»(1)
دسته سوم _ خشم خدا و آگاه ساختن مردم
1. در حدیث محمد بن الفرج: خشم خدا، به جهت هشدار و آگاه ساختن مردم است تا قدرشناس باشند.» علامه مجلسی می فرماید: غائب شدن امام نتیجه خشم خدا بر اکثر بندگانش می باشد.(2)
دسته چهارم _ آزمون مردم
1. «حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الولید، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسینِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عیسی، عَنْ خالِدِ بنِ نَجیح، عَنْ زُرارة بنِ أعْیَنَ، قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ: إنَّ للقائمِ غَیبَةٌ … ثُمَّ قال علیه السلام: وَ هُوَ المُنتَظَرُ الّذی یَشُکُّ النّاسُ فی وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ و لا عَقِبَ لَهُ. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَد وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبیهِ بِسَنَتَینِ؛ لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ أنْ یَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذلک یرتاب المُبْطلُونَ(3)؛ زرارة بن أعین می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: قائم دارای غیبتی خواهد بود. سپس فرمود: او، منتظری است که مردم در ولادت اش به شکّ و تردید می افتند. بعضی می گویند: زمانی که پدرش (امام حسن عسکری علیه السلام) رحلت کرد، فرزندی از خود به جای ننهاد و برخی می گویند: دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است، زیرا خدای عزّوجلّ دوست دارد آفریدگانش را در بوته آزمون قرار دهد و در این هنگام، باطل گرایان، گرفتار شک و تردید خواهند شد.»
این حدیث و احادیث دیگر(4) علّت غیبت را، آزمونِ مردم دانسته اند که مطابق با
ص: 15
آیات خداوند و آموزه های دینی است. بررسی این موضوع را همچنان که در ابتدا اشاره کردیم، به محل خود موکول می کنیم.
دسته پنجم _ بیم و ترس از کشته شدن
1. «حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علی ما جِیلْوَیْه عَنْ أبیهِ، عن ابیه أحمَد بنِ أبی عبداللهِ البَرقی، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبی عُمیر، عن أبان و غیره، عنْ أبی عبدالله علیه السلام قالَ: قال رَسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: لابُدَّ لِلْغَلامِ مِنْ غیبة. فقیل لَهُ: وَ لِمَ یا رَسولَ اللهِ؟ قال: یَخافُ القَتلَ(1)؛ أبان و دیگران، از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن نوجوان (اشاره به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) قهراً دارای غیبتی خواهد بود. عرض کردند: ای رسول خدا! برای چه غیبت می کند؟ فرمود: از کشته شدن بیمناک است».
2. «إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتیبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَیمانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ، عن ابنِ محبوب، عَنْ علی بنِ رِئاب، عن زرارة، قال: سَمِعْتُ ابا جعفر علیه السلام یَقوُلُ: إنَّ لِلقائمِ(2) غیبةً قَبلَ ظُهورِهِ. قُلتُ: وَ لِمَ؟. قال: یَخاف _ وَ أوْمَأَ بِیَدِهِ الی بَطنِهِ _. قالَ زَرارةُ: یعنی القَتلَ(3)؛ زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: قائم ما قبل از ظهورش، دارای غیبتی خواهد بود. گفتم: برای چه؟ فرمود: «بیمناک
است _ و با دست، به شکم خود اشاره کرد _. زراره می گوید: مقصودِ حضرت، بیم از کشته شدن است.»
حدیث مزبور در کتاب غیبت نعمانی(4)، به طریق دیگر، از «زراره» از امام صادق علیه السلام نقل شده و نیز احادیث زیادی(5) در ارتباط با این موضوع وجود دارد که ما به
ص: 16
جهت اختصار از بیان آن ها صرف نظر کردیم.
در این مرحله صرفاً، به معرفی دیدگاه های گوناگون در مورد علت غیبت می پردازیم. اندیشمندانی مانند شیخ طوسی، بحث مفصّلی در تأیید این موضوع دارند که در مرحله بحث و بررسی های دلالی، به آن ها اشاره خواهیم کرد.
دسته ششم _ تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد
1. «الطبرسی عن الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، أنَّه ورد علیه من الناحیة المقدّسة علی ید محمّد بن عثمان: و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الغَیْبَةِ. فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولَ: یا أَیُّهَا الَّذینَ أمنُوا لا تَسأَلُوا عَنْ أشیاء إنْ تُبدَ لکُم تَسُؤکُم(1) إنّه لم یکن أحدٌ مِن آبائی إلاّ وقعتْ فی عنقه بیعةٌ لطاغیة زمانه و إِنّی أَخرُجُ حینَ أَخرُجُ وَ لا بَیعَةَ لاَِحَد مِن الطَّواغیتِ فی عُنُقی…(2)؛ طبرسی از کلینی رحمة الله و او نیز از اسحاق بن یعقوب نقل می کند که: از ناحیه مقدّس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف توسط محمّد بن عثمان، پیامی بدین مضمون وارد شد: و امّا علّت وقوع غیبت، این است که خدای عزّوجلّ می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! از اموری که اگر برای شما آشکار گردد، شما را نگران می کند پرس و جو مکنید. پدرانم، همه از سرکشان زمانه خود، بیعتی به گردن داشتند، امّا آن گاه که
من دست به قیام بزنم، بیعت هیچ ظالم سرکشی را به گردن نخواهم داشت.»
2. «مُحمَّدُ بنِ یحیی، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّد، عَنِ الحُسَینِ بنِ سَعید، عَنْ إبنِ أبی عُمَیْر، عَنْ هِشامِ بنِ سالِم، عَنْ أبی عَبدِاللهِ علیه السلام قالَ: یَقُومُ القائمُ وَ لَیسَ لاَِحَد فی عُنَقِهِ عَهْدٌ وَ لا عَقدٌ وَلا بَیْعَةٌ(3)؛ هشام بن سالم، از امام صادق علیه السلام نقل کند که فرمود: قائم، دست به قیام می زند و پیمان و قرار داد و بیعتی از هیچ کس به گردن نخواهد داشت.»
عهد و عقد و بیعت از نظر معنا با هم متقارب و نزدیک اند و گویی یکدیگر را
ص: 17
تأکید می کنند. احتمال دارد مقصود از عهد، وعده با خلفای جور باشد. بدین معنا که موقعیّت آن ها را رعایت کند. یا منظور، ولایت عهدی است، همانند امام رضا علیه السلام و مقصود از عقد، پیمان، مصالحه و آتش بس باشد، همانند امام حسن علیه السلام و مراد از بیعت، اقرار و اعتراف ظاهری به خلافت غیر باشد(1).
این موضوع، در احادیث زیادی مطرح گردیده به گونه ای که شیخ صدوق در کمال الدین باب چهل و چهار (علة الغیبة) یازده حدیث نقل کرده، که پنج حدیث نخست را (از 1 تا 5) به این موضوع اختصاص داده است.
دسته هفتم _ خالی شدن صُلب های کافران از مؤمنان
1. «إبنُ مَسرور، عَنْ ابنِ عامر، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ أبی عُمَیر، عَمَّنْ ذکره، عن أبی عبدِاللهِ علیه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: ما بال أمیرالمؤمنینَ علیه السلام لَمْ یُقاتِل مُخالِفیهِ فِی الأَوَّلِ؟ قالَ: لآیَة فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً)(2) قالَ: قُلتُ: وَ ما یَعنی بِتزاویلِهِم؟ قالَ: وَدائِعُ مُؤمنین فی اصلاًبِ قَوم کافِرینَ، وَ کَذالِکَ القائم علیه السلام، لَنْ یَظْهَر أبَداً حَتّی تَخرُجَ وَدائَعُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلی مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَتَلَهُمْ(3)؛ ابن ابی عمیر، با واسطه ای از امام صادق علیه السلام نقل می کند و می گوید: از آن حضرت پرسیدم: چرا امیرمؤمنان علیه السلام در آغاز کار، با مخالفان خود کارزار و جنگ نکرده است؟ فرمود: به
جهت آیه ای که در کتاب خدای عزّوجلّ آمده که اگر مؤمنان و کفّار (در مکّه) از یکدیگر جدا می شدند، کافران را عذابی دردناک می چشاندیم وی می گوید: عرض کردم: مقصود از «تزاویلهم» چیست؟ فرمود: مقصود نطفه های مؤمنانی است که در صُلب های کافران به ودیعه نهاده شده اند. [حضرت ]قائم نیز تا زمانی که ودیعه های خدای عزّوجل آشکار نگشته، ظهور نخواهد کرد. بنابراین، هنگامی که مؤمنان از صلب های کافران، آشکار شدند، او نیز ظهور می کند و بر دشمنان خدای عزّوجلّ غلبه می یابد و آنان را به هلاکت می رساند.»
شیخ صدوق، در کتاب علل الشرایع(4) این روایت را به سندی دیگر از ابراهیم
ص: 18
کرخی، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
دسته هشتم _ راز غیبت مشخص نیست و تنها خدا از آن آگاه است
1. «إبنُ عَبدُوس، عَنْ ابن قُتَیبَة، عَن حَمدان بنِ سلیمانَ، عن حمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَر المَدائِنیَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِمیِّ، قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَربنَ محمد علیهم السلام یَقُولُ: إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَیبَةً لابُدَّ مِنها یََرتابُ فیها کُلُّ مُبطِل. فَقُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِداکَ؟ قالَ: لاِمْر لَمْ یُؤْذَنْ لَنا فی کَشْفِهِ لَکُم. قُلتُ: فَما وَجهُ الحِکْمَةِ فی غَیبَتِهِ؟ فقالَ: وَجْهُ الحِکمَةِ فی غَیبَتِهِ وَجْه الحِکمَةِ فی غَیَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللهِ تَعالی ذِکرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِکْمَةِ فی ذلِکَ لا یَنْکَشِفُ الاّ بَعدَ ظُهُورِهِ کَما لا یَنْکَشِفُ وَجْهُ الحِکْمَةِ فیما أَتاهُ الخِضرُ علیه السلام مِن خَرْقِ السَّفینةِ، وَ قَتْلِ الغُلامِ، وِ إقامَةِ الجِدار _ لِمُوسی علیه السلام الی وَقتَ إفتِراقِهِما.
یَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللهِ وَ سِرٌّ من سرّ اللهِ و غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللهِ وَ متی عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حکیمٌ، صَدَّقنا بِأَنَّ أفعالَهُ کُلَّها حِکمَةٌ، وَ إنْ کانَ وَجْهُها غَیرَ مُنکَشَف لنا(1)؛ عبدالله بن فضل هاشمی می گوید: از امام صادق جعفربن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود: صاحب الأمر قهراً دارای غیبتی خواهد بود. و هر باطل گرایی، در آن، به شکّ و تردید
خواهد افتاد.
عرض کردم: فدایت شوم! برای چه؟ فرمود: بدین جهت که به ما اجازه داده نشده آن را برای شما فاش سازیم. عرض کردم: چه حکمتی در غیبت او است؟ فرمود: راز غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجّت های الهی قبل از او بوده است. راز غیبت او پس از ظهورش آشکار خواهد گشت همچنان که راز کارهای حضرت خضر علیه السلام _ در خصوص شکستن کشتی و کشتن پسربچه و مرمّت دیوار _ تا زمان جدایی آن دو، برای حضرت موسی علیه السلام فاش نگشت.
ای پسر فضل! امر [ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف] از امور الهی و رازی از اسرار خدا و غیبتی از غیبت های پروردگار است و از آن جا که می دانیم خدای، عزّوجلّ، حکیم است، تصدیق می کنیم تمام کارهای او نیز براساس حکمت است هر چند راز آن برای ما آشکار نباشد.»
ص: 19
تا این جا، کوشیدیم نمونه ای از روایات رسیده در مورد علل و اسباب غیبت را، دسته بندی و معرفی کنیم. و به خواست خدا در جای خود بحث خواهیم کرد که آیا این علّت ها را به عنوان علّت، می پذیریم یا خیر؟ در صورت پذیرفتن، آیا هر کدام از آن ها، علّت تامّ هستند یا ناقص؟ یعنی وجودشان برای وجود معلول، لازم و کافی است و وجود معلول، به چیز دیگری غیر از آن ها، توقّف ندارد؟ یا بودن و وجودشان برای وجود معلول، لازم است. امّا کافی نیست؟ و یا هیچ کدام به عنوان علّت مطرح نیستند؟
در این مرحله، چهار محور مورد نظر است:
اوّلین محور. نخستین مدرک و کتابی که روایت را نقل کرده است؛
محور دوم. بررسی سندی حدیث؛
محور سوم. شواهدی از روایات دیگر بر صدق روایت مورد نظر در صورتی که از لحاظ سند، دلیل کافی نداشته باشیم؛ یعنی، اگر روایت، مشکل سندی داشته باشد، آن را کنار نمی نهیم؛ بلکه برای جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤیّدات دیگری را از روایات ائمه طاهرین علیهم السلام بیان می کنیم؛
محور چهارم. بررسی دلالی روایت
«حدثنا المظفر بن جعفر العلوی، قال: حدثنا جعفر بن مسعود و حیدر بن محمد السمرقندی جمیعاً قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثنا جبرئیل بن احمد عن موسی بن جعفر البغدادی، قال: حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی عن حنان بن سدیر عن أبیه: عن أبی عبدالله(1) قال: إنَّ للقائم منّا غیبة یطول أمدها. فقلت: وَ لِمَ ذاک یابن رسول الله؟ قال: إِنَّ الله عزَّوَجَلَّ أَبی إلاّ أنْ یجری فیه سنن الأنبیاء علیهم السلام فی غیباتهم؛ قائم ما دارای غیبتی است که به طول می انجامد. راوی می گوید: ای فرزند رسول خدا چرا به طول می انجامد؟ فرمود: خدای عزّوجل به یقین سنّت های پیامبران
ص: 20
در غیبت هایشان را در مورد وی جاری خواهد ساخت.
محور نخست. نخستین مدرک و کتابی که به نقل این روایت پرداخته، کتاب کمال الدین و نیز کتاب علل الشرایع است. هر کس که این روایت را نقل نموده، یا از علل و یا از کمال، روایت کرده و یا طریق نقل وی به این کتب منتهی می شود. اندک تفاوت میان سند حدیث مذکور در کتاب های علل الشرایع و کمال الدین بدین قرار است:
در سند کمال الدین بعد از «العلوی»، «السمرقندی» اضافه کرده، و «جعفر بن محمد بن مسعود» را به جای «جعفر بن مسعود» آورده است.
علّت این که شیخ صدوق در دو کتاب خود روایت را از دو نفر، جعفر بن مسعود و جعفر بن محمد نقل می کند، برای تأکید مطلب و تعدّد طریق است تا اگر یکی از راویان، مشکل توثیق دارد، دیگری، آن مشکل را نداشته باشد و در نتیجه، در توثیقِ سند، خللی وارد نگردد.
محور دوم. بررسی سند
1. مظفربن جعفر علوی:
مظفّر، یکی از اساتید شیخ صدوق قدس سرّه است. آیت الله خویی(1) و محقّق شوشتری(2)در مورد وی ساکت اند. و تنها به ذکر نام او اکتفا می کنند؛ ولی مامقانی، در مورد وی نظر می دهد و می گوید: در این که مظفّر بن جعفر، شیعه است. شک و شبهه ای نیست، از سویی وی استاد اجازه شیخ صدوق است. همین موضوع، ما را از توثیق او، بی نیاز می سازد از این رو، حکم ثقه را دارد.(3)
بنابراین، مامقانی، ابتدا، با بیان شیعه بودن راوی (مظفّر)، می خواهد حَسَن بودنِ ایشان را ثابت کند و سپس مبنای خود را در وثاقت راوی بیان می کند و می گوید: راوی، استاد اجازه صدوق است و این رتبه را دلیل بر وثاقت او می داند.
ص: 21
با این بیان، اگر مبنای مامقانی را بپذیریم، این راوی (مظفر)، ثقه است و حدیث، از ناحیه وی مشکل سندی ندارد. هر چند در تعبیر ایشان (بحکم الثقه) تأمل است.
2. جعفربن مسعود
در سند کتاب علل الشرایع، این نام بیان شده؛ ولی در کتاب های رجالی، نامی از او به میان نیامده است. اگر چنین باشد، سند، دارای مشکل خواهد بود؛ امّا در سند کتاب کمال الدین بعد از نام «جعفر»، «بن محمّد» آمده است. و شیخ طوسی می گوید: این شخص (جعفر بن محمد بن مسعود) فاضل است و در وجیزه(1) و بلغه گفته اند: «وی ممدوح است.»
مامقانی، با ملاحظه سه مطلب فوق الذکر، اظهار نظر کرده و می گوید: این شخص، از حسان به شمار می آید و روایت اش، روایتِ حَسَن است.(2)
آقای خویی، «جعفر بن محمّد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» برمی گرداند.(3) اگر چنین باشد، باید وثاقت آن شخص را مورد بررسی قرار دهیم.
تا این جا، تقریباً براساس برخی مبانی، مشکل سندی نداریم؛ ولی اگر نتوانستیم وثاقت و عدالت جعفر بن محمّد بن مسعود را ثابت کنیم، در طریق حدیث، شخص دیگری به نام «حیدر بن محمّد السمرقندی» نیز وجود دارد که در عرض او است و روایت، از این دو نفر نقل شده و به اصطلاح، دارای دو طریق است:
3. حیدربن محمّد سمرقندی
شیخ طوسی می گوید: این شخص، جلیل القدر و فاضل است. همچنین نام وی را در دو جا، یکی، در کتاب فهرست خود که می گوید: فاضل و جلیل القدر است(4) و دیگری در کتاب رجال اش که می گوید: عالم و جلیل القدر است(5) نقل نموده و علاّمه،
ص: 22
در بخشِ نخستِ خلاصة الأقوال(1) می گوید: عالم و جلیل القدر و ثقه است. مامقانی، با جمع بین این دو سخن می گوید: این شخص، ثقه است.(2)
آقای خویی، سخن خود را با احتیاط مطرح می کند و می گوید: در حسَن بودن و جلالت این شخص [حیدر بن محمّد]، اشکالی وجود ندارد و در این مورد، گفته شیخ طوسی که فرمود: وی فاضل و جلیل القدر یا عالم و فاضل است، کفایت می کند و مقام والای او را به دست می آوریم، امّا نمی توانیم با این گفته، وثاقت وی را ثابت کنیم. از سویی، پیش از علاّمه و ابن داود نیز به کسی که ایشان را ثقه بداند دست نیافتیم و شاید این دو تن برداشتی اشتباه از سخن شیخ طوسی کرده اند، که گفته بود: حیدر بن محمّد شخصیتی جلیل القدر است. او، سپس می گوید: این تعبیر نیز بعید نیست.(3)
4. محمّدبن مسعود (ابوالنضر)(4):
وی، صاحب تفسیر عیّاشی است و در آغاز، از علمای اهل سنّت به شمار می آمد؛ ولی شیعه شد و خدمات زیادی به مذهب شیعه نمود. نجاشی می گوید: او [محمّد بن مسعود] ثقه، راستگو و یکی از شخصیّت های برجسته این طایفه است. ابتدا، پیرو مذهب اهل سنّت و از احادیث عامّه زیاد شنیده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شیعه را پذیرفت.(5)
شیخ طوسی می گوید: او، فردی جلیل القدر بود و روایات و اخبار فراوانی را می دانست و بصیرت و آشنایی زیادی نسبت به آن ها داشت و صحیح را از سقیم می شناخت و در مورد روایات، اطّلاعات کافی داشت.(6)
هم چنین شیخ طوسی در رجال خود می گوید: وی [محمّد بن مسعود]، از نظر
ص: 23
علم و فضل، ادب، فهم و هوشیاری، بیش ترین بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.(1)
آقای خویی می گوید: طریق شیخ صدوق، به مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوی عمری قدس سرّه، جعفر بن محمّد بن مسعود، از پدرش أبی نضر، از محمّد بن مسعود عیّاشی، حنّان بن سدیر است. که (این طریق) مانند طریق شیخ طوسی، ضعیف است.(2)
عرض متواضعانه ما به آقای خویی، این است که اگر پذیرفتیم طریق شیخ، به سدیر ضعیف است، به جهت وجود جعفربن محمد در سلسله راویان است؛ ولی شیخ صدوق، طریق دیگری غیر از او دارد که در آن، حیدر بن محمّد سمرقندی است و شما، مقام والای وی را پذیرفته اید و دیگران نیز مانند شیخ طوسی او را مدح و علاّمه حلّی، او را توثیق کرده است. بنابراین، تا این جا، مشکل سندی نداریم.
5. جبریل بن احمد فاریابی
شیخ طوسی، در مورد وی می گوید: او، مقیم «کَشّ» بود و روایات زیادی از علمای عراق و قم و خراسان نقل کرده است.(3)
آقای مامقانی، از وجیزه علاّمه مجلسی و بلغة [المحدثین سلیمان بن عبدالله ماحوزی] نقل می کند که [جبریل بن احمد]، ممدوح است و می افزاید: آقای وحید بهبهانی، در حواشی خود می گوید: دایی من (علاّمه مجلسی) [جبریل بن احمد] را ممدوح دانسته است. ظاهراً، ریشه این سخن، گفته شیخ طوسی است که می گوید: وی، کثیرالروایة و مورد اعتماد کَشی بوده است به گونه ای که هر جا دست خط و نوشته این شخص [جبریل بن احمد] را می دید، به آن اعتماد کرده و آن چه را که از دست خط او می یافت به آن اعتماد می کرد و بی درنگ به نقل آن می پرداخت.
بنابراین، کثیرالروایة بودن جبریل بن احمد و اعتماد کَشی به دست خط وی، خود حاکی از مقام والای او دارد؛ بلکه وثاقت وی را می رساند.
ص: 24
آقای مامقانی، به نقل از حواشی مجمع الرجال قهپایی که شخصِ مصنّف، آن حاشیه ها را مرقوم کرده است، می گوید: از این که کشّی نام وی را برده و از او نقلِ حدیث کرده، اعتبار او و اعتماد بر وی و بر دست خط و نوشته اش، ظاهر و هویدا می شود.
مامقانی، بعد از نقل سخن علما، نظر نهایی خود را چنین بیان می دارد: سخنان علما، به جا و مناسب است و روایات جبریل بن احمد را اگر در زمره روایات موثّق ندانیم، حدّاقل، از روایات حسان به شمار می آیند.(1)
آقای خویی می گوید: کَشّی، روایات زیادی از ایشان نقل می کند، به گونه ای که هر جا دست خط او را می یافت و می دید، بی درنگ به آن ها اعتماد و به نقل آن گفته ها می پرداخت؛ ولی همان گونه که می دانید و بارها اشاره شده، اعتمادِ قُدَما بر شخص، نه دلالت بر وثاقت فرد دارد و نه دلیل بر حُسن وی به شمار می آید، زیرا
آنان، احتمالاً بنا را بر اَصالة العدالة می گذاشتند و به آن شخص اعتماد می کردند.(2)
محقّق شوشتری _ که خود شخصی نقّاد است و به سختی، راوی را می پذیرد _ در این مورد چنین اظهار می دارد: تحقیق، این است که وی [جبریل بن احمد] استاد عیّاشی است و کَشّی نیز از او و یا از دست خط اش نقلِ حدیث کرده است ….(3) وی در تحقیق خود، دو مطلب را متذکر می شود که در واقع، اشاره به مبنا است:
1. استاد عیّاشی بودن؛
2. اعتماد کَشّی به وی؛
مباحث مربوط به این که آیا شیخوخیّت، وثاقت می آورد یا اماره بر توثیق است؟ و نیز اعتماد کشّی، در این خصوص کفایت می کند یا خیر؟، بحث های مفصلی را می طلبد که در محلّ خود باید بحث شود؛ ولی در قضاوتی منصفانه مقام والای او، محرز است و از این نظر ظاهراً مشکلی ندارد.
ص: 25
6. موسی بن جعفر بغدادی
مامقانی که بینشی گسترده دارد، در مورد این شخص سخن خود را با تأمّل مطرح می کند و می گوید: بر حسب ظاهر، وی امامی مذهب و شیعه است؛ امّا وضعیت او مجهول بوده و نمی دانیم چگونه شخصیتی بوده، مگر این که با ابن وهب بغدادی یکی باشد.
او، در مورد این شخص [موسی بن جعفر بغدادی] می گوید: «ظاهراً، شیعه امامی است؛ ولی مجهول الحال است.»
مامقانی می گوید: «ما، ابن وهب را از عرصه مجهول بودن، بیرون می آوریم، زیرا ابن داوود، وی را در باب راویان مورد اعتماد قرار داده و حداقلّ، جزء راویان حسان است و امکان دارد ابن وهب، همان موسی بن جعفر بغدادی باشد. در این صورت، او در زمره مستثنیات محمّد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادرالحکمة نیست؛ یعنی، محمد بن احمد هر کسی را در کتاب مذکور استثنا کرده، ضعیف بوده و
برعکس، هر کس را استثناء نکرده، ضعیف شمرده نمی شود.
از این رو، در کتاب الذخیره پس از نقل روایت، گفته است: در طریق آن، موسی بن جعفر بغدادی است که فردی موثق نیست؛ ولی در زمره مُستثنیاتِ نوادرالحکمة نیز نمی باشد. چه بسا، این گونه بیان، حاکی از مقام والای او باشد.
از سویی، مامقانی به نقل از وحید بهبهانی می گوید: محمد بن احمد بن یحیی (صاحب نوادرالحکمة) او را استثنا نکرده و از وی نقلِ روایت نموده است و این عدم استثنا و ذکر روایت از وی، دلالت بر عدالت او دارد ….(1)
بنابراین، «ابن وهب» در زمره راویان مورد اعتماد ابن داوود بوده است. از سوی دیگر، در صورت مطابقت وی با موسی بن جعفر بغدادی، در زمره مستثنیات نوادرالحکمة نیست و هر چند وثاقت او مشکل باشد؛ امّا به قدر متیقّن، او در زمره راویان حسان است.
ص: 26
7. حسن بن محمد بن سماعة صیرفی:
علاّمه و شیخ طوسی، ایشان را چنین معرفی می کنند: حسن بن محمّد بن سماعة، ابومحمّد کندی صیرفی کوفی، واقفی مذهب است؛ امّا دارای تألیفاتی ارزشمند است و از فقه و دانشِ پاکی برخوردار است (یعنی، انحراف سلیقه ندارد) و حُسن انتقاد، یعنی در نقد یا انتخاب حدیث مهارت دارد و روایات زیادی را می دانست.
نجاشی و علاّمه، در مورد او می گویند: وی، فقیه و ثقه است.(1) آقای خویی می گوید: او [حسن بن سماعه] از بزرگان واقفی مذهب شمرده می شد و روایات
فراوانی نقل می کرد. وی، فقیه و ثقه است.(2) بنابراین، فرد یاد شده، مشکل مذهب و انحراف عقیده دارد، امّا وثاقت او بدون مشکل است.
8. حنان بن سدیر
مامقانی می گوید: در مورد این شخص، سه گفته وجود دارد:
1. ثقه است. این جمله، گفته صریح شیخ طوسی در فهرست خود است و مواردی بر تأیید آن می آورد از جمله:
الف. ابن محبوب و دیگر اصحاب اجماع، از وی روایت نقل کرده اند؛
ب. روایات فراوانی نقل کرده است؛
ج. روایات او بی پیرایه و استوار است؛
د. روایات وی مقبول است؛
اگر موارد یاد شده نیز مطرح نباشد، سخن شیخ طوسی که وی را ثقه می داند، کافی است؛
2. موثّق است؛ این، نظرِ وجیزه، بلغه و حاوی است؛
ص: 27
3. ضعیف است چون، کیسانی مذهب است؛(1) این جمله، تصریح مامقانی است؛
نخست باید گفت: وی واقفی مذهب بوده، نه کیسانی. وانگهی، انحراف عقیده، منافات با وثاقت ندارد، زیرا افراد زیادی مانند غیاث بن ابراهیم و حفص بن غیاث و سَکونی و ده ها تن از رُوات عامی مذهب، وجود دارند که حدیث شان نقل و به آن روایت، اعتماد می شود.
آقای خویی می گوید: طریق صدوق به حنان بن سدیر، صحیح است. و سه طریق را نقل می کند و سپس می گوید: هر سه طریق، صحیح است.(2)
9. سدیر بن حکیم بن صُهیب صیرفی
سدیر، از یاران امام سجّاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام بود. مجموع روایاتی که از او
نقل شده، بیست و یک روایت است. از جمله، روایتی در ثواب پیاده و یا سواره رفتن به زیارت قبر ابا عبدالله الحسین علیه السلام از او نقل شده است.
ابن شهرآشوب(3)، او را در زمره یاران خاص امام جعفر صادق علیه السلام معرفی می کند. آیا در زمره یاران خاص بودن، کفایت از وثاقت می کند یا خیر؟، بحث خاص خود را دارد؛ ولی پاسخ این است که: کفایت نمی کند. مقام و جایگاه او در دو دسته روایت وارد شده: دسته ای، او را مدح و دسته ای به مذمّت وی پرداخته است.
1. روایت حسین بن علوان از امام صادق علیه السلام: «أنّه قال _ و عنده سدیر _: إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتّاً و أنا و إیّاکم _ یا سدیر _ نصبح به و نمسی(4)؛ حسین بن علوان می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و سدیر نیز حضور داشت. امام فرمود: «هرگاه، خداوند بنده ای را دوست بدارد، او را در مصیبت و بلا فرو می برد. ای سدیر! ما و شما، شب و روزمان را این چنین سپری می کنیم.»
در این روایت، ابتدا، کبرایی با جمله «هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، بلا را به او می دهد» آمده، سپس بر سدیر تطبیق داده شده است. بنابراین روایتِ مزبور در مدح سدیر است. آقای خویی می گوید: این روایت خود، مشکل سندی دارد، زیرا در
ص: 28
طریق آن احمد بن عُبید توثیق نشده، قرار دارد.
2. روایت زید شحّام از امام صادق علیه السلام: «إنّی لأطوف حول الکعبة و کفّی فی کفّ أبی عبدالله علیه السلام.» فقال: و دموعه تجری علی خدّیه، فقال: یا شحّام! ما رأیتَ ما صنع ربّی إلی. ثم بکی و دعا، ثم قال لی: یا شحّام! اِنّی طلبتُ إلی الهی فی سدیر و عبدالسلام بن عبدالرحمان _ و کانا فی السجن _ فوهبهما لی و خلّی سبیلهما(1)؛ زید شحّام می گوید: در حالی که دستم در دست امام صادق علیه السلام بود مشغول طواف بودم و اشک امام علیه السلام، بر گونه هایش جاری بود. امام فرمود: «ای شحّام! ندیدی خدا چه عنایتی در حق من نمود؟» آن گاه گریست و دعا کرد و بار دیگر فرمود: «ای شحّام! من، از خدای عزّوجلّ، آزادی «سدیر» و «عبدالسلام» را خواستم و خداوند، آن دو را به من بخشید و آزادشان ساخت.»
بنابراین، روایتِ مزبور، سدیر را مدح می کند. علاّمه، این روایت را معتبر می داند؛ یعنی از دیدگاه او، این روایت، مشکل سندی ندارد؛ ولی آقای خویی، آن را تضعیف می کند و می گوید: این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در طریق آن، علی بن محمد قتیبی است و این شخص، هر چند از اساتید کشّی است، امّا توثیقی ندارد.
اشکال دوم آقای خویی، این است که اگر به فرض، از مشکل سند نیز چشم پوشی کنیم، این حدیث، هیچ گونه دلالتی بر وثاقت و یا حُسن «سدیر» ندارد؛ بلکه در نهایت، می رساند که امام علیه السلام، آن دو (سدیر و عبدالسلام) را دوست می داشت و با آنان مهربان بود و امام علیه السلام، به همه شیعیان و دوستدارانش مهر می ورزید. بنابراین، روایتِ مزبور، دلالت بر وثاقت و حُسن آنان ندارد.
پذیرش سخن آقای خویی، مشکل است، زیرا اگر در روایت، «کان یحبّه»(2) وارد شده باشد قطعاً دوست داشتن، غیر از مهربانی است. کسی که در طرف مقابلِ امام باشد (و تابع امام نباشد) حضرت نسبت به وی به این نحو خاص، عنایت نخواهد داشت. بنابراین، هر چند نتوانیم وثاقت او را به دست آوریم؛ ولی دلالت این روایت بر حُسنِ سدیر را می توان ثابت کرد.
ص: 29
علاّمه حلّی می گوید: این حدیث، دلالت بر عُلّوِ مرتبه آن دو تن _ سدیر و عبدالسلام _ دارد.(1)
آقای خویی، مبنایی دارد که ظاهراً، امام خمینی قدس سرّه نیز همین مبنا را داشتند در این مبنا روایتی که کسی را مدح می گوید اگر ناقل آن، شخص ممدوح باشد، دَوْر لازم می آید، زیرا پذیرش این روایت، متوقّف بر قبول شخص راوی است و ثقه بودن او، متوقّف بر همین روایتی است که خود آن را نقل می کند.
امام خمینی نیز می فرماید: این سنخ روایات، که ناقل آن، شخصِ ممدوح باشد، موجب سوءظن به او می شود(2) و نه مدح! لکن روایات مادحه از سدیر نیست بنابراین اگر از مشکل سندی این دو روایت، چشم پوشی کنیم، روایت اول و دوم، هیچ گونه
مشکل دلالی ندارند.
1. روایت محمد بن عذافر از امام صادق علیه السلام: «ذُکر عنده علیه السلام سدیر. فقال: «سدیر عصیدةٌ بکلّ لون(3)؛ در محضر امام صادق علیه السلام سخن از «سدیر» به میان آمد. امام فرمود: «سدیر، عصیده به هر رنگی است.»
طریحی، در توضیح این مطلب می گوید: عصیده به هر رنگ، یعنی با همه قشری، نشست و برخاست می کند.
آقای خویی، می گوید: اوّلاً، این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در سند آن، علی بن محمّد است که توثیق ندارد. دلالت بر مذمّت نیز ندارد؛ چون احتمال دارد منظور امام علیه السلام از این جمله، تغییر ناپذیری حقیقت سدیر و واقع او باشد، هر چند به هر رنگی درآید؛ یعنی، حقیقتِ او ثابت و همانند عصیده(4) است که حقیقت او ثابت است، هر چند تغییر رنگ دهد.
ص: 30
2. معلّی بن خُنَیْس(1) می گوید: نامه های «عبدالسلام» و «سدیر» و دیگران را (از عراق) خدمت امام صادق علیه السلام بردم. این کار، در زمانی اتفاق افتاد که سیاه جامگان قیام(2) کرده بودند و میان آنان، علویان فریب خورده ای، مانند عیسی بن موسی وجود داشت که به تحریک شیطان، نخستین کسی شد که لباس عبّاسیان و جاهلیّت، بر تن کرد. و همین افراد، زمینه ساز حکومت بنی عبّاس شدند(3)؛ ولی هنوز عبّاسیان به حکومت نرسیده بودند. آن دو تن [عبدالسلام و سدیر] در چنین شرایطی، به امام علیه السلام نوشته بودند: بأنّا قد قدرّنا أن یؤول هذا الأمر إلیک فما تری؟ ما، امید داشتیم کار [سرانجامِ خلافت] به دست شما بیفتد. نظرتان چیست؟. امام علیه السلام با اطلاع یافتن از مضمون نامه، بی درنگ، نامه ها را بر زمین کوبید و فرمود: «فضرب بالکتب الأرض ثم قال: اُفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمام! أَما یعلمون أنّه إنّما یقتل السفیانی!»(4)
گفته اند، این روایت، دلالت بر مذمّت «سدیر» دارد، زیرا امام علیه السلام فرمود: «من، پیشوای اینان نیستم.»
آقای خویی می گوید: اوّلا، این روایت، از نظر سند، ضعیف است، زیرا صباح بن سیّابه در سلسله سند آن قرار دارد.
ثانیاً، هیچ گونه دلالتی بر مذمّت سدیر ندارد، زیرا این دو تن آرزو داشتند خلافت، به امام صادق علیه السلام پایان پذیرد، امّا از واقعیّت بی خبر بودند. امر خلافت به وجود کسی که سفیانی را به قتل می رساند (یعنی امام زمان علیه السلام) منتهی خواهد شد و امام صادق علیه السلام با بیان خود، آنان را به واقعیّتِ موضوع آگاه ساخت و مطلب را به آنان فهماند.(5)
3. سدیر می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «یا سدیر! ألزمِ بیتک و کن حلساً من
ص: 31
احلاسه و اسکن ما سکن اللیل و النهار، فإذا بلغک أنّ السفیانی قد خرج فارحل إلینا و لو علی رجلک(1)؛ ای سدیر! در خانه خود بنشین و همانند زیراندازی از زیراندازهای خانه ات باش و حرکتی انجام مده و چونان شب و روز آرام باش و هر گاه اطلاع یافتی سفیانی دست به جنبش زده، هر چند با پای پیاده، خود را به ما برسان.»(2)
البته گاهی، دستوراتی از سوی ائمه طاهرین علیهم السلام به اشخاصی صادر می گشت که مناسب با ظرفیّت همان شخص بود. از آن جمله، حدیث مذکور در مورد سدیر است که امام علیه السلام، به وی دستور خانه نشینی و عدم دخالت در امور جاری را می دهد؛ ولی در مقابل، امام صادق علیه السلام به نوجوانی مانند هشام بن حَکَم دستور به بحث با مرد شامی می دهد و هشام را در بحث کردن، تحسین می کند.(3)
ابوخالد کابلی می گوید، کنار قبر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و دیدم ابوجعفر، مؤمن الطاق، کنار قبر شریف نشسته و دکمه هایش را باز کرده و سینه سپر نموده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به گونه ای که یک جمله می گویند و هشام، چندین پاسخ می دهد. دیدم، بحث آن ها بالا گرفته، از این رو سر به گوش او نهادم و گفتم: مگر آقا نگفت بحث مکن؟ گفت: آقا به تو فرمان داد که به من ابلاغ کنی؟ عرض کردم: خیر؛ به خودِ من این دستور را داد. هشام پاسخ داد که: تو بحث نکن!
ابوخالد می گوید: نزد امام بازگشتم و مطلب را برای حضرت نقل کردم. امام خندید و فرمود: او، با تو تفاوت دارد(4)؛ یعنی او نوعی مسئولیّت دارد و تو به گونه ی دیگر دارای مسئولیّت هستی. (کاری از او برمی آید که از تو برنمی آید)
آقای خویی می گوید: از روایاتی که در مورد مدح و ستایش و نیز مذمّتِ سدیر گفته شده، نمی توان بر خوبی و یا بدی سدیر، استدلال کرد.
با این همه، آقای خویی دیدگاه خویش را چنین بیان می دارد:
اوّلاً، سدیر بن حکیم، ثقه است، زیرا جعفر بن محمّد بن قولویه و نیز علی بن
ص: 32
ابراهیم _ در تفسیرش _ به وثاقتِ وی شهادت داده اند.(1)
ثانیاً: این توثیق، هیچ گونه تعارضی با روایت علاّمه _ از قول سیّد علی بن احمد عقیقی که گفته: سدیر بن صیرفی، مخلّط است _ ندارد و چون وثاقت عقیقی ثابت نشده و از سویی، خودِ تخلیط، یعنی نقل روایاتِ معروف و روایاتِ منکر، با وثاقت راوی منافاتی ندارد. وی در پایان می گوید: طریق شیخ صدوق به سدیر، صحیح است و مشکل سندی نیز ندارد.(2) محور سوم. شواهد و مؤیّدات
با بررسی سند روایت مورد نظر، تقریباً، مشکل سندی حل شد و از سویی، با قطع نظر از سند آن، روایات زیادی از ائمه طاهرین علیهم السلام وارد شده که مضمون آن ها با مضمون این روایت، مطابقت دارد. و متن روایت مذکور را تأیید و تقویّت می کند. بخشی از این روایات، از شخص امام صادق، امام زین العابدین، امام باقر و امام رضا علیهم السلام وارد شده است. که در این جا به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
نخستین روایت
«عن أبی بَصیر، قال: سمعتُ أبا عبدالله علیه السلام یقول: إنّ سُنَنَ الأنبیاء علیهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَیبات حادثة فی القائم منّا أهل البَیت حَذو النعلِ بالنعل، و القُذَّةِ بالقُذّة. قال ابو بصیر: فقلتُ: یا بن رسول الله! و مَنِ القائم مِنکم أهل البیت؟ فقال: یا أبا بصیر! هو الخامسُ من وُلد اِبنی موسی ذلک ابنُ سیّدة الإماء، یغیبُ غیبة یرتابُ فیها المُبطلون، ثُمَّ یُظهِرهُ الله عَزَّوجلَّ، فیفتحُ اللهُ عَلی یَدهِ مشارق الأرضِ وَ مغارِبَها ….(3)؛ ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «همه شیوه های پیامبران الهی با غیبت هایی که بر آنان واقع شده است، بی کم و کاست درباره قائم ما اهل بیت نیز پدیدار خواهد گشت». وی می گوید: عرض کردم: ای فرزند
ص: 33
رسول خدا! قائم خاندان شما کیست؟ امام علیه السلام فرمود: «ای ابو بصیر! قائم، پنجمین فرزند از فرزندان پسرم موسی است. وی فرزند سرور کنیزان است، او چنان غیبتی خواهد داشت که باطل گرایان در آن به شک و تردید خواهند افتاد. آن گاه خدای عزّوجل او را ظاهر می سازد و خدای متعال به دست با کفایت او شرق و غرب گیتی را خواهد گشود.»
روایت دوم
«… عن زید الشحّام، عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: إنّ صالحاً علیه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، وَ کانَ یَوم غابَ عنهم کَهلا … فلمّا رَجَعَ إلی قَومِهِ لَمْ یَعْرِفوه بصورَتِهِ … وَ إِنّما مَثَل القائم مثل صالح(1)؛ زید شحّام از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «[حضرت] صالح، زمانی از میان قوم خود غایب گشت، مردی کامل بود … و هنگامی که به نزد قوم خود بازگشت، وی را به چهره نشناختند … و در حقیقت مثال [حضرت] قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مثال [حضرت] صالح است.»
روایت سوم
«عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: سمعته یقول: فی القائم سنّة مِن موسی بن عمران علیه السلام » فقلت: و ما سنته من موسی بن عمران؟. قال: خفاءُ مولِدِهِ وَ غیبَتُه عَنْ قومه. فقلت: وَ کَم غابَ موسی عن أهلِهِ و قومِهِ؟ فقال: ثمانی و عشرین سنَة(2)؛ عبدالله بن سنان، از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: قائم، شیوه ای را از موسی بن عمران دارا است. عرض کردم: شیوه او از موسی بن عمران چیست؟ فرمود: «پنهانی ولادت و غایب گشتن از قوم خود». عرض کردم: موسی چند سال از قوم و خاندان خود غایب بود؟ فرمود: «بیست و هشت سال.»
روایت چهارم
«عن أبی بصیر، قال: قال ابوعبدالله علیه السلام: إنّ فی صاحب هذا الأمرِ سنناً مِن سُنن الأنبیاء علیهم السلام: سنّةٌ مِن موسی بن عمران، و سنّة مِن عیسی، و سنّةٌ مِن یوسفَ، و سنّةٌ من محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. فأمّا سُنّته من موسی بن عمران فخائفٌ یترقَّب، و أما سُنّته من عیسی فیقال فیه ما قیل فی عیسی، و أمّا سُنّته مِن یوسفَ
ص: 34
فالسَّتر، یجعلُ اللهُ بینَه و بین الخلق حجاباً، یَرَونَه و لا یعرفونه، وَ أمّا سُنّته مِن محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فیهتدی بِهداهُ و یَسیرُ بِسیرَته(1)؛ ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «درباره صاحب الأمر، شیوه هایی از شیوه های پیامبران جاری است، شیوه ای از موسی بن عمران و روشی از عیسی و شیوه ای از یوسف و روشی از محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. شیوه او از موسی بن عمران، بیم و وحشت و انتظار است و شیوه او از عیسی، همان مواردی است که مردم درباره عیسی گفتند. امّا شیوه او از یوسف، پنهان بودن است. خداوند، میان او و آفریدگانش حجابی قرار می دهد، [حضرت مهدی] را می بینند؛ ولی نمی شناسند. و شیوه او از محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آن است که مردم را به هدایت خدا رهنمون می کند و براساس سیره و روش او حرکت می کند».
1. «عن سعید بن جُبیر، قال: سَمِعتُ سَیِّدَ العابدینَ علیَّ بنَ الحُسینِ علیه السلام یقول: فی القائم منّا سننٌ من الأنبیاءِ: سنّةٌ من أبینا آدَمَ علیه السلام و سنّةٌ من نوح و سنّة من إبراهیم، و سنّة من موسی و سنّةٌ من عیسی، و سنّةٌ من أیّوبَ و سنّةٌ مِن محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. فأمّا مِن آدَم و نوح فَطولُ العُمرِ، وَ أمّا مِن إبراهیم فَخفاءُ الوِلادةِ و إعتزالُ الناسِ، و أمّا من موسی، فالخوف و الغیبة، و أمّا من عیسی فَاختِلافُ الناس فیه، و أمّا مِن أیّوب فَالفَرَج بَعد البَلوی، وَ أمّا مِن مُحمّد صلی الله علیه و آله و سلم فالخروجُ بالسّیفِ(2)؛ سعید بن جبیر می گوید: از سیّد العابدین علی بن الحسین علیه السلام شنیدم که می فرمود: «در قائم ما، شیوه هایی از پیامبران علیهم السلام جاری است: شیوه ای از پدرمان آدم علیه السلام و شیوه ای از نوح و شیوه ای از ابراهیم و شیوه ای از موسی و شیوه ای از عیسی و شیوه ای از ایّوب و شیوه ای از محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. از آدم و نوح، طول عمر؛ از ابراهیم، پنهانی ولادت و کناره گیری از مردم؛ از موسی، ترس و غایب گشتن؛ از عیسی، اختلاف مردم درباره او؛ از ایّوب، گشایش بعد از گرفتاری و از محمّد، قیام با شمشیر.»
ص: 35
1. «… عن أبی بصیر قال: سمعتُ أبا جعفر الباقر علیه السلام یقول: فی صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبیاء: سنّةٌ مِن موسی، و سنّةٌ مِن عیسی، و سنّةٌ من یوسف، و سنّةٌ من محمّد صلی الله علیه و آله و سلم. فقلتُ: ما سنّةُ موسی؟ قال: خائفٌ یترقّبُ. قلتُ: و ما سُنَّةُ عیسی؟ فقال: یُقالُ فیه ما قیلَ فی عیسی. قلتُ: فما سنّةُ یوسفَ؟ قال: السّجن و الغیبةُ. قُلتُ: و ما سنّةُ محمّد صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالَ: إذا قامَ سارَ بسیرة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم …(1)؛ ابو بصیر می گوید: از ابوجعفر، امام باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود: در صاحب الأمر، شیوه های چهار پیامبر جاری است: شیوه ای از موسی و شیوه ای از عیسی و شیوه ای از یوسف و شیوه ای از محمّد علیهم السلام. عرض کردم: شیوه موسی چیست؟ فرمود: ترسان و نگران و در انتظار. گفتم: شیوه عیسی چیست؟ فرمود: آن چه در مورد عیسی گفته شده، درباره او نیز گفته خواهد شد. پرسیدم: شیوه یوسف کدام است؟ فرمود: زندانی شدن و پنهان گشتن از دیدگان. … گفتم: شیوه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم چه چیز است؟ فرمود: آن گاه که دست به قیام زند، به سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتار خواهد کرد ….»
راوی می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم: با حدیثی که زُرعة بن محمد حضرمی از سماعة بن مهران نقل کرده که امام صادق علیه السلام می گوید: «إنَّ ابنی هذا فیه شَبهٌ مِن خمسة أنبیاء: یُحسَد کما حُسِد یوسفُ علیه السلام، و یغیبُ کما غابَ یونس و ذکر ثلاثة اُخر» چه کنم؟
قال علیه السلام: «کَذِبَ زُرعةُ! لیسَ هکذا حدیثُ سماعة! إنّما قال: صاحبُ هذا الأمر _ یعنی القائم _ فیه شَبهٌ مِن خمسةِ أنبیاء، و لَم یَقُل إبنی …(2)؛ از سماعة بن مهران نقل شده که امام صادق علیه السلام فرمود: «در این فرزندم، شباهت پنج پیامبر وجود دارد: مورد حسد قرار می گیرد همچنان که به یوسف علیه السلام حسد ورزیده شد و غائب می گردد، همچنان که حضرت یونس علیه السلام غائب شد و سه شباهت دیگر را ذکر می کند.» امام رضا علیه السلام در پاسخ پرسش
ص: 36
من فرمود: «زُرعه، دروغ گفته و سخن را برگردانیده است و حدیث سماعة، این گونه نیست. سماعه چنین نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: در صاحب الأمر _ یعنی قائم _ شباهت پنج پیامبر وجود دارد.»
شاید، زُرعه، خواسته روایت امام صادق علیه السلام را بر اسماعیل، فرزند امام صادق علیه السلام تطبیق نموده و آن را شاهدی بر مذهب اسماعیلیّه قرار دهد، از این رو، امام رضا علیه السلام در یک موضع گیری سریع و به جا فرمودند: «رُزعه، دروغ می گوید» و آن گاه اصل حدیث را نقل فرمود.
محور چهارم. بررسی دلالی روایت
سنّت، در قرآن کریم، با الفاظ و صیغه های مختلفی وارد شده که عبارت است از: «سُنن»، «سُنّة»، «سُنَّتُنا»، «سنّةُ الاوّلین»، «سنّة الله».
سنّت، یعنی طریق و روشی که غالباً و یا دائماً جریان دارد. این طریق معمول و مسلوک، گاهی طریق و روش گذشتگان و گاهی طریق و سنّت الهی است.
طریق گذشتگان، مانند آیه شریفه: «لاَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الاَْوَّلِینَ(1)؛ کافران، به (قرآن) ایمان نمی آورند و سنّت و طریق گذشتگان نیز چنین بوده است».(2)
روش و طریق الهی
گاهی درباره مخالفان و مشرکان و گاهی درباره پیامبران، صالحان و مؤمنان است. سنّت الهی درباره مشرکان، به معنای نابودی و هلاکت آنان است. خداوند، می فرماید: (سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا)(3)
مقصود از این آیه شریفه، نابودی و به هلاکت رساندن مشرکان است که پیامبرشان صلی الله علیه و آله و سلم را از شهر و دیارش بیرون راندند، بنابراین، در این جا، «هلاکت»، همان سنّت الهی است. اگر سنّت را به پیامبران نسبت داده، به این جهت است که این سنّت و طریق را خداوند به خاطر پیامبران اتّخاذ کرده است. بدین ترتیب، معنای آیه
ص: 37
شریفه چنین می شود: «مشرکان را هلاک خواهیم کرد به خاطر سنّتی که ما برای پیامبران پیش از تو اجرا کردیم و تو، هیچ تغییر و تبدیلی در سنّت ما نخواهی یافت.»(1) والله العالم
2. (إِلاَّ أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الاَْوَّلِینَ)(2) منظور، عذاب و ریشه کن شدن مشرکان است.(3)
3. (سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ)(4)؛ یعنی، عقوبت و نکاتی مانند تبعید و هدر بودن خون آن ها … که منافقان و نظایرشان را به دلیل پافشاری آن ها، بدان وعده دادیم.
4. (فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الاَْوَّلِینَ)(5) آیا آنان، به جز سنّت پیشینیان (عذاب های دردناک آنان) چیزی را انتظار دارند؟ مقصود از این سنّت، همان روش و طریقه الهی است که در اثر مکر و تکذیب آیات خداوند، بر آنان نازل می شود. منظور از تبدیل سنّت، جایگزینی عافیّت و نعمت، به جای عذاب است و مقصود از تغییر سنّت، منتقل کردن عذاب، از گروهی است که سزاوار آنند به کسانی که استحقاق آن را ندارند.(6)
5. (سُنَّةَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ)(7) این همان سنّت و روش الهی در بندگان است که مسلّم و مؤکد گردیده و به هیچ وجه قابل برگشت نیست؛ یعنی پس از دیدن بأس و انتقام خداوند، توبه، قابل قبول نیست.(8)
تا این جا، به مواردی از اجرای سنّت های الهی در حقّ مشرکان و مخالفان لجوج، اشاره گردید؛ امّا اجرای سنّت های الهی در پیامبران و صالحان:
اجرای سنّت های الهی در پیامبران و صالحان نیز به گونه های مختلف برقرار بوده است که نمونه هایی از آن ها، به قرار ذیل است:
1. (سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ)(9)
در این آیه، مقصود، پیامبران و رسولان گذشته اند.(10)
ص: 38
2. (سُنَّةَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلا)(1)
یعنی، این سنّت و طریقه دیرینه الهی است که پیامبران و مؤمنان را اگر در ایمان خود راستین و در نیّات خود مخلص باشند، بر دشمنانشان پیروز می گردانیم.
براساس این آیه، هیچ گونه شکستی نصیب مسلمانان نخواهد شد مگر این که در اثر مخالفت با خدا و رسول او، به چنین وضعی گرفتار آیند.(2)
گاهی سُنن، به معنای راه و روش گذشتگان، از پیامبران و امّت های صالحی است که در دنیا، رضایت خدا را در نظر داشته و به سعادت دنیا و آخرت دست یازیده اند.
ناگفته نماند که مقصود از راه و روش آنان، طریقه آن ها به نحو اجمال است نه تمامی برنامه های آنان به گونه ای مشروح و تفصیلی.
البته تفسیر دیگری نیز شده که «طریقه» را اعم از راه و روش پیامبران و صالحان و غیر آنان تفسیر کرده اند. و گفته اند: مقصود از سنّت های تمامی گذشتگان، اعم از حق و باطل است. این معنا، شامل صورت نخست که در آغاز بحث آوردیم نیز، می شود.(3)
نتیجه
شاید منظور از «سُنن الأنبیاء» در این روایت و روایات دیگر، همین معنا باشد، یعنی، شیوه ها و راه و روش های زندگی پیامبران سابق که یکی از آن ها همان غیبت ها و پنهان شدن از دیدگان مردم بوده است. این غیبت ها، یا به دستور خدای عزّوجلّ بوده و یا به جهت ترس از دشمنان خدا انجام پذیرفته است و این گونه غیبت ها، برای بسیاری از پیامبران به وقوع پیوسته است.
1. حضرت ادریس علیه السلام
او، پس از جریانی که میان وی و ستمگران زمانش به وقوع پیوست، مدّت بیست
ص: 39
سال، غایب گشت(1) و پس از آن، ظاهر شد و به پیروان خود نوید گشایش و قیام قائم از فرزندان خود، یعنی حضرت نوح را داد و سپس از نظرها غایب شد. خداوند، او را به آسمان برد و پیروان او، قرن ها و نسل ها، پیوسته، منتظر قیام نوح بودند، تا این که حضرت نوح ظاهر گشت.(2)
2. حضرت نوح علیه السلام؛
وی نیز تا سن چهارصد و شصت سالگی، یعنی پیش از بعثت، غیبت در او محقّق بود.(3)
3. حضرت صالح علیه السلام؛
وی نیز برهه ای از زمان، از قوم خود غایب گردید و هنگامی که بازگشت، او را نشناختند و مردم، به سه گروهِ منکر و اهل تردید و اهل یقین، تقسیم شدند.(4)
4. حضرت ابراهیم علیه السلام؛
شیخ صدوق می گوید: غیبت حضرت ابراهیم، شبیه غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ بلکه از آن نیز شگفت انگیزتر است. وی از هنگام انعقاد نطفه تا زمانی که مأمور به تبلیغ شد، در مخفی گاه بسر می برد. و پس از آن، دو غیبت دیگر نیز داشت. بار سوم، او به تنهایی، در شهرها سیر و سیاحت می کرد.(5)
5. حضرت یوسف علیه السلام؛
مدّت غیبت وی، بیست سال بود. سه روز در چاه و چند سال در زندان و باقی آن را در پادشاهی گذراند.(6)
ص: 40
6. حضرت موسی علیه السلام؛
مدّت بیست و هشت سال از قوم خود ناپدید شد و پس از آن که او را شناختند، بار دیگر مدتی فراتر از پنجاه سال، غایب گردید.(1)
7. حضرت شعیب علیه السلام؛
مدّتی طولانی از قوم خود غایب شد و سپس بازگشت.(2)
8. حضرت اسماعیل صادق الوعد علیه السلام؛
او نیز مدت یک سال از قوم خود غایب شد.(3)
9. حضرت الیاس علیه السلام؛
وی مدّت هفت و یا ده سال، از قوم خود غایب و در بیابان ها متواری بود.(4)
10. حضرت سلیمان علیه السلام؛
او نیز مدتی طولانی از قوم خود غایب بود.(5)
11. حضرت دانیال علیه السلام؛
وی، مدّت نود سال، از قوم خود ناپدید و در دست بخت النّصر، اسیر بود.(6) 13 _ 12. حضرت لوط و عُزیر علیهما السلام(7)؛
14. حضرت عیسی علیه السلام؛
او، غیبت های متعددی داشت که در شهرها به سیاحت می پرداخت. و قوم او، از
ص: 41
وی بی خبر بودند. یک بار، غیبت او، در مصر و شام، دوازده سال به طول انجامید. مجموع غیبات آن حضرت را تا دویست و پنجاه سال نیز گفته اند.(1)
بدین ترتیب، مقصود از سُنن پیامبران که در حقّ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، جاری می شود، همین غیبت های طولانی و دوری از دیدگان مؤمنان؛ بلکه همگان است.
تا این جا بحث ما پیرامون روایت غیبت از سلسله روایاتی که در آن، علل غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیان شده، به پایان رسید، در مباحث بعدی، روایت دوم را که در آن، علّت دیگری نقل شده، مطرح خواهیم کرد. إن شاءالله
ص: 42
ص: 43
موضوع «تسمیه»، در بعضی از ابواب کتاب های حدیثی و قواعد فقهی مطرح شده است. در این نوشتار، نخست این موضوع را از دیدگاه «حدیث شناسی» مورد بررسی قرار داده، سپس به استخراج و استنباط حکم آن خواهیم پرداخت.
در مورد «حکم تسمیه» و نام بردن حضرت بقیة الله علیه السلام با نام مخصوص آن بزرگوار (م. ح. م. د) _ نه نام ها و القاب دیگر وی _ بیش از صد روایت وارد شده که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد.
نخست. روایاتی که به گونه ای مطلق و بی هیچ قید و شرطی از خوف و تقیّه، از نام بردن حضرت، نهی می کنند.
امام هادی علیه السلام می فرماید: «لا یحلّ لکم ذکره باسمه(1)؛ برای شما روا نیست او [حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف] را به نام یاد کنید.» در این حدیث هیچ گونه قیدی وجود ندارد و به گونه ای مطلق نهی شده است.
امام صادق علیه السلام نیز فرموده: «لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر(2)؛ به جز کافر، هیچ کس نام آن حضرت را نمی برد.» در این حدیث نیز هیچ گونه قیدی ذکر نشده است.(3)
دوم. روایاتی که از ذکر نام شریف آن حضرت، تا زمان ظهور، نهی کرده است. حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام نقل می کند: «… لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلا کما ملئت ظلماً و جوراً …(4)؛ روا نیست آن حضرت، به نام یاد
ص: 44
شود تا زمانی که ظهور کند و زمین را از عدل و داد آکنده سازد؛ همان گونه که از ستم و بی داد پر شده باشد.»
سوم. روایاتی که علت را بیان کرده و علت نهی از ذکر نام شریف آن حضرت را تقیّه، خوف و علل دیگر دانسته است. در روایت ابوخالد کابلی(1) آمده که گفته است: «لمّا مضی علی بن الحسین علیه السلام، دخلتُ علی الباقر علیه السلام فقلت: جُعلت فداک، قد عرفتَ إنقطاعی إلی ابیک و أُنسی به و وحشتی من الناس. قال علیه السلام: صدقتَ یا اباخالد! فترید ماذا؟ قلت: جُعلت فداک، لقد وصف لی ابوک، صاحب هذا الأمر بصفة لو رأیته فی بعض الطرق، لأخذت بیده، قال علیه السلام: فترید ماذا یا اباخالد؟ قلت: اُرید أن تسمیّه حتی أعرفه باسمه.فقال علیه السلام: سألتنی والله یا اباخالد عن سؤال مجهد، و لقد سألتنی بأمر [ما کنت مُحدِّثاً به أحداً، لحدّثتک](2)، و لقد سألتنی عن أمر، لو أنّ بنی فاطمة عرفوه، حرصوا علی أن یقطّعوه بضعةً، بضعةً(3)؛ هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام وفات کرد، خدمت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدم و به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! شما می دانی که من جز پدرت کسی را نداشتم و از مراتب انس من با او و وحشتم از مردم به خوبی آگاهی. فرمود: اباخالد! راست می گویی؛ ولی مقصودت چیست؟ عرض کردم: فدایت شوم! پدرت، صاحب الامر را به گونه ای برایم توصیف نموده بود اگر در راهی او را می دیدم، به یقین دستش را می گرفتم.؟ فرمود: اباخالد! دیگر چه هدفی داری؟ عرض کردم: می خواهم نام او را برایم بازگویی تا او را به نامش بشناسم. فرمود: اباخالد! به خدا سوگند! سؤال دشواری از من پرسیدی که مرا به زحمت می اندازد. از موضوعی پرسیدی که [هرگز آن را به کسی نگفته ام] و اگر آن را به کسی گفته بودم (یعنی اگر گفتنی بود)، به یقین آن را به تو می گفتم، از من پرسشی نمودی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، سخت دست به تلاش خواهند زد تا او را قطعه قطعه کنند.»
ص: 45
در این حدیث، علّت نهی از نام بردن حضرت خوف و تقیّه دانسته شده است. از سویی هر جا علّت بیان شود، حکم را نیز تعمیم خواهد داد و آن را تخصیص می دهد. از این رو، هر کجا «تقیّه» در کار باشد، نه تنها نام حضرت؛ بلکه دیگران را نیز نمی توان نام برد. امام صادق علیه السلام فرموده است: «نام علی و فاطمه علیهما السلام را بر زبان جاری نسازید و آنان را نام نبرید؛ زیرا عدّه ای از بردن این نام ها، خرسند نیستند و به شما آزار خواهند رساند.»(1)
چهارم. روایاتی که در آنها به نام شریف آن حضرت _ چه از سوی امام معصوم و چه از راوی _ تصریح شده است.
شیخ صدوق. از محمّد بن ابراهیم کوفی روایت می کند که: «إنّ أبا محمّد علیه السلام بعث إلی بعض من سمّاه لی، شاةً مذبوحةًو قال: هذه من عقیقة إبنی محمّد علیه السلام(2)؛ امام حسن عسکری علیه السلام برای یکی از کسانی که وی را برایم نام برد، گوسفند ذبح شده ای فرستاد و فرمود: این عقیقه پسرم «محمّد» است.»
علاّمه مجلسی قائل به حرمت «تسمیه» به نام حضرت بوده و راجع به این گونه روایات توجیهاتی نیز دارد. از این چهار دسته روایت، دسته اول و دوم به یکدیگر نزدیک و بیانگر یک معنا و دارای یک نتیجه اند. بر این اساس، در این موضوع، سه دیدگاه وجود دارد:
1. حرمت ذکر نام شریف آن حضرت تا زمان ظهور؛ مانند: علاّمه مجلسی، شیخ صدوق، شیخ مفید، طبرسی، میرداماد، محدّث جزائری، محدّث نوری، میرزای شیرازی، میرزا محمدتقی اصفهانی و … گفتنی است که میرداماد و میرزای شیرازی و نوری، بر این موضوع ادعای اجماع و جزائری ادعای اکثر نموده است.
2. حرمت نام شریف آن حضرت به جهت تقیّه و خوف؛ مانند: اربلی، حُرّ عاملی، خواجه نصیرالدین طوسی، فیض کاشانی، مکارم شیرازی و ….
3. حرمت ذکر نام شریف آن حضرت در دوران غیبت صغری؛ یعنی این حرمت، اختصاص به دوران «غیبت صغری» داشته و علاّمهّ مجلسی در بحارالانوار این
ص: 46
گفته را به بعضی از بزرگان، نسبت داده است.(1)
در این بخش، آرا و دیدگاه های چند تن از دانشمندان و فقیهان بزرگ شیعه، نقل و مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
وی در مرآة العقول، ضمن بررسی سند روایات، به نقل روایات دیگری می پردازد و سپس وارد اصل بحث شده و استدلال می نماید.
حدیث 1. «علی بن محمّد، عمّن ذکره، عن محمّد بن احمد العلوی، عن داود بن القاسم الجعفری، قال: سمعت أباالحسن العسکری علیه السلام یقول: الخَلَف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخَلَف من بعد الخَلَف؟ فقلت: و لِمَ جعلنی الله فداک؟ قال: إنّکم لاترون شخصه و لایحلّ لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجّة من آل محمّد صلوات الله علیه و سلامه(2)؛ «داود بن قاسم جعفری می گوید: از امام هادی علیه السلام شنیدم می فرمود: جانشین پس از من حسن است؛ وضعیّت شما در مورد جانشین پس از او، چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: چرا؟ خدا مرا فدایت کند؟ فرمود: زیرا شخصِ او را نمی بینید و حق ندارید او را به نام یاد کنید. عرض کردم: چگونه از او یاد نماییم؟ فرمود: بگویید: حجّت آل محمّد صلوات الله و سلامه علیه.»
علاّمه مجلسی در بررسی سند این حدیث، آن را: حدیثی مجهول و ضعیف می داند.
حدیث 2. «علی بن محمّد، عن أبی عبدالله الصالحی، قال: سألنی أصحابنا بعد مضی أبی محّمد علیه السلام، أن أسأل عن الإسم و المکان، فخرج الجواب: إن دللتَهم علی الإسم أذاعوه، و إن عرفوا المکان دلّوا علیه(3)؛ ابوعبدالله صالحی می گوید: پس از رحلت امام حسن عسکری علیه السلام یکی
ص: 47
از شیعیان از من خواست که در مورد نام و مکان [امام دوازدهم] پرسش نمایم؛ از ناحیه مقدّسه پاسخ آمد: اگر آنان [دشمنان] را به نام وی رهنمون کردی، آن را فاش می سازند. واگر به جا و مکان پی ببرند، دشمنان را به آن جا راهنمایی خواهند کرد.»
علاّمه مجلسی درباره این حدیث به بحثِ بیشتری می پردازد، زیرا از آن استفاده جواز می شود و برخلاف نظر او (حرمت تسمیه) است. البته بیان ایشان در حدیث دوم به ظاهر افتادگی دارد و از ناحیه مجلسی بررسی سندی نشده است. تنها در حاشیه آن نوشته است: «کذا»، یعنی ابتدا در مورد سند حدیث _ ضعف و قوّت سند _، سکوت کرده و چیزی بیان نداشته است؛ ولی درباره «صالحی» می گوید: شخصیت وی نامشخص است؟ معلوم نیست آیا او همان ابوعبدالله بن صالح است یا شخصی دیگر؟ ظاهر روایت نشان می دهد که وی یکی از سفیران و نائبان و یا احتمالا رابط بین شیعیان و سفیران حضرت بوده است؛ ولی چنین شخصی به عنوان یکی از نائبان، مطرح نیست. از سویی، این تعلیل _ إن دللتَهم … _ در حدّ ایماء و اشاره به دوران غیبت صغری است؛ نه در حدّ دلالت. وانگهی، این ایماء و اشاره با اخبار و روایاتی که صراحت در تعمیم دارند _ یعنی تعمیم نهی از تسمیه به گونه ای مطلق و تا زمان ظهور _ تعارض ندارد.(1)
آن گاه علاّمه مجلسی چند روایت را که در کتاب کافی وجود ندارد و افاده تعمیم می کند، یادآور می شود:
1. «ما رواه الصدوق بإسناده عن عبدالعظیم الحسنی (رضی الله عنه)، عن ابی الحسن الثالث علیه السلام. أنّه قال: فی القائم علیه السلام، لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلا …؛(2) روایت صدوق[؛] به اسنادش از حضرت عبدالعظیم حسنی، وی نیز از امام هادی علیه السلام در مورد حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل می کند که فرمود: بیان نام شریف آن حضرت تا زمانی که ظهور نماید و زمین را از عدل و داد آکنده سازد، روا نخواهد بود.»
2. «و ما رواه بسند حسن عن الکاظم علیه السلام، أنّه قال عند ذکر القائم: لا تحلّ لکم تسمیته حتی یظهره
ص: 48
الله عزّوجلّ: فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً؛(1) روایتی را با سند حَسَن از امام کاظم علیه السلام نقل کرده که آن حضرت به هنگام یاد کردن از [حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف ]فرمود: حق ندارید او را به نام یاد کنید تا زمانی که خدای عزّوجلّ او را ظاهر سازد و زمین را پر از عدل و داد گرداند.»
3. «و باسناده عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: فسأل عمر، امیرالمؤمنین علیه السلام عن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف؟ فقال: یابن ابی طالب، أخبرنی عن المهدی ما اسمه؟ قال علیه السلام: أمّا اسمه فلا. أنّ حبیبی و خلیلی، عهد إلیّ أن لا اُحدّث باسمه حتّی یبعثه الله عزّوجلّ ….؛(2) [گواه بر تعمیم] روایت جابر جُعفی از امام باقر علیه السلام است که فرمود: عمر بن خطاب از امیرمؤمنان علیه السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پرسید و گفت: ای پسر ابوطالب! مرا از نام مهدی آگاه ساز؟ حضرت فرمود: مجاز به بردن نام وی نیستم، زیرا حبیب و دوستم _ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم _ از من پیمان گرفته تا زمانی که خدای عزّوجلّ او را برانگیزاند _ تا زمان ظهور _ نام او را بیان نکنم ….»
از دیدگاه علاّمه مجلسی، این روایات، بر عدم جواز دلالت دارد؛ امّا سلسله اخبار و روایاتی از جمله ادعیه ای، به نام حضرت تصریح کرده است.
نخستین توجیه:
در آن جا که نام ولی عصر علیه السلام یادآوری و بدان تصریح شده. یا از سوی راویان عنوان شده و یا فقهایی که دیدگاه شان جواز بوده صورت گرفته است و این نام را نقل کرده اند؛ مانند شیخ بهایی. وی قائل به جواز بوده و در کتاب مفتاح الفلاح به نام شریف حضرت تصریح کرده است. اما در دعاها و احادیث دیگر، یا آن حضرت را به لقب تعبیر کرده اند مثل: «المهدی» و یا به حروف مقطّعه (م. ح. م.د) از وجود مقدّس او یاد نموده اند.
بنابراین، در روایات و دعاهایی که نام وی ذکر شده، یا از سوی راویان و یا شخص دانشمندان بوده است. در مقابل، روایات و دعاهایی وجود دارد که نام حضرت در
ص: 49
آن ها بیان نشده است.
توجیه دوم:
بعضی از روایاتی که متضمن نام شریف امام زمان علیه السلام است، دلالت دارد که بیان نام آن حضرت. تنها برای امامان جایز است و فقط اختصاص به آنان دارد.
توجیه سوم:
در روایاتی که امام علیه السلام امر به «تسمیه» می کند _ یعنی، نام ائمه برده شود(1) _ روایاتی وجود دارد که بیان نام ائمه اطهار علیهم السلام را در قنوت نماز و یا بعد از نماز یادآور شده است. علاّمه مجلسی در پایان این بحث می نویسد: «و ما ورد فی الأخبار من الأمر بتسمیة الأئمّه، فیمکن أن یکون علی التغلیب، أو التجوّز بذکره بلقبه و سائر الأئمّة بأسمائهم؛ یعنی، آن دسته از روایاتی که امر به بیان نام شریف حضرت می کنند، یا از باب تغلیب است _ به این معنا که از یازده امام، به نام یاد می شود؛ ولی امام دوازدهم را به کنیه و یا لقب یاد می کنند _ و یا به نحو مجازگویی است.»
4. «عدّة من اصحابنا، عن جعفر بن محمّد، عن ابن فضال، عن الریان بن الصلت قال: سمعت اباالحسن الرضا علیه السلام یقول: و سئل عن القائم. فقال: «لا یُری جسمُه و لا یسمّی اسمُه(2)؛ ریّان بن صلت می گوید: از امام رضا علیه السلام که در مورد حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مورد پرسش قرار گرفت، شنیدم فرمود: شخص او دیده نمی شود و نامش بیان نمی گردد.»
علاّمه مجلسی می نویسد: ظاهراً این حدیث موثق است، زیرا اظهر این است که راوی حدیث جعفر بن محمّد بن عون اسدی باشد. که ظاهراً توثیق شده است. برخی گمان کرده اند وی جعفر بن محمّد بن مالک است که از زمره افراد ضعیف، شمرده شده است؛ هر چند ضعف او مورد بحث است، خدشه ابن غضائری به جهت نقل عجائب و شگفتی ها و معجزات بوده و چنین نقل هایی سبب خدشه و ضعف راوی نمی تواند باشد.
5. «محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب، عن ابی
ص: 50
عبدالله علیه السلام، قال: «صاحب هذا الأمر لایسمّیه باسمه إلاّ کافر(1)؛ ابن رئاب از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: جز فردی کافر کسی نام شریف صاحب الامر را بر زبان نمی آورد» یعنی هر کس او را به نام یاد کند، کافر است.
این روایت از جنبه محتوا و معنا، از لحن شدیدی برخوردار است؛ ولی علاّمه مجلسی آن را صحیح دانسته، می گوید: «فیه مبالغة عظیمة فی ترک التسمیة؛ یعنی در این حدیث، بسیار مبالغه شده که نباید از حضرت، نام برده شود.»
وی درباره این روایت، به بیان چند توجیه می پردازد:
اوّل. چنین شخصی را به این علت کافر می گویند که مخالفت ورزیده و حضرت را به نام یاد می کند، چنان که کافر با مخالفت، کارِ نهی شده را انجام می دهد. به همین دلیل شبیه به کافر است.
دوم. اطلاق لفظ کافر در روایات بر کسی که مرتکب گناهان بزرگ می شود، زیاد وجود دارد: «و قد ورد فی بعض الأخبار أنّ ارتکاب المعاصی الّتی لا لذّة فیها، تدعو النفس إلیها، یتضمّن الاستخفاف و هو یوجب الکفر، إذ بعد سماع النهی عن ذلک، لیس ارتکابه إلاّ لعدم الإعتناء بالشریعة و صاحبها و هو عین الکفر؛ در بعضی روایات وارد شده که ارتکاب معصیت هایی که از لذّتی برخوردار نیستند تا نفس را به سوی آن بکشانند؛ متضمن سبک شمردن حکم خدا گشته و موجب کفر می شود. بنابراین، ارتکاب نام بردن _ بعد از شنیدن نهی از آن _ بی توجهی به شریعت و صاحب شریعت تلّقی می شود و این بی اعتنایی، عین کفر است.»
سوم. وی در مورد توجیهی _ که با لفظ «قیل» آورده _ می گوید: در این جا مقصود یا خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ یعنی، هر کس نام مخصوص حضرت را بیان کند، کافر است و یا منظور همه ائمه طاهرین علیهم السلام هستند و نباید هیچ یک از آنان را به نام یاد کنیم. مثلاً بگوییم: یا جعفر! یا موسی! … که خود، نوعی تحقیر و بی احترامی بوده و موجب کفر می شود.
البته این گونه توجیه، خالی از تکلّف نیست.(2)
ص: 51
حدیث دیگری در کمال الدین از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آمده است که:
6. «حدّثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی _ رضی الله عنه _، قال: حدّثنی جعفر بن محّمد بن مسعود و حیدر بن محمّد بن السمرقندی، قالا: حدثنا أبوالنضر محمّد بن مسعود قال: حدثنا آدم بن محمّد البلخی قال: حدثنا علی بن الحسن الدقاق و إبراهیم بن محمّد قالا: سمعنا علی بن عاصم الکوفی یقول: خرج فی توقیعات صاحب الزمان: ملعونٌ، ملعونٌ، مَن سمّانی فی محفل من الناس.»(1)
علی بن عاصم کوفی می گوید از ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الزمان پیامی بدین مضمون رسید که: ملعون است ملعون است کسی که مرا در جمعی از مردم به نام یاد کند».
به فرض اینکه سند این توقیع تا علی بن عاصم موثق باشد، امّا خود این شخص مهمل است و در کتابهای رجالی نامی از او به میان نیامده، هر چند آقای نمازی ایشان را جزء افراد مورد ستایش قرار داده آنجا که می گوید: «لم یذکروه، هو من أصحاب أبی محمّد العسکری، أراه البساط الذی کان علیه آثار الأنبیاء … و فیها دلالات علی مدحه و کماله.»(2)
ایشان با ذکر هفده روایت در این باب، می نویسد: «بعضی از این روایات ظهور دارند و برخی نص اند. و با حمل ظاهر بر نصّ نتیجه می گیریم که این روایات بر عدم جواز نام بردن مولایمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف _ به نام مورد نظر _ صراحت دارند و این عدم جواز، از خصائص آن حضرت است؛ مانند غیبت و طول عمر وی که از ویژگی های خاص ایشان می باشد. پایان این ممنوعیت، ظهور و ساطع شدن نور رخ
ص: 52
دلربای ایشان و استیلا و سلطنت آن امام هُمام است.
به یقین می پرسید، راز این حرمت تسمیه چیست؟ پاسخ این است که راز حکمت آن را غیر از خدای متعال، کسی نمی داند و اگر برخی گفته اند، به جهت تقیّه و خوف است، نمی تواند مطلب صحیحی باشد، زیرا اگر به جهت ترس و بیم و تقیّه باشد، دیگر امامان را نیز جایز نیست نام ببریم. هم چنین در صورت ترس و بیم، نمی توانیم حتّی شخصیت ها و خواص شیعه را نیز نام ببریم و این امر اختصاص به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ندارد. از سویی، اگر راز قضیه، تقیّه باشد، نیز اختصاص به این نام ندارد و نام ها و القاب مشهور وی را نیز شامل می گردد.(1)
محدّث نوری، برای اخبار یاد شده، سه تأیید یادآور می شود:
1. عدم بیان نام شریف آن حضرت در حدیث معراج؛
در روایات مستفیضی که درباره معراج داریم، ائمّه اطهار و جانشینان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نام برده شده اند، امّا از امام دوازدهم با «لقب» نام برده می شود. خلاصه روایت
1. جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند که: جَنَدل، بر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد و از آن حضرت پرسش هایی نمود و بعد از آن اسلام آورد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نام معصومین علیهم السلام را برای وی بیان داشت و فرمود: «یا جندل! اوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل … فإذا انقضت مدّة علیّ علیه السلام قام بعده الحسن علیه السلام … ثم یغیب عن الناس إمامهم؛ ای جندل! جانشینانم پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل اند … با پایان پذیرفتن دوران علی علیه السلام فرزندش امام حسن علیه السلام جانشین وی می گردد و امامت را بر عهده می گیرد و … سپس پیشوای مردم، از دیدگانشان غایب می شود.»
راوی می پرسد: ای رسول خدا! چه کسی غایب می گردد؟ آیا امام حسن غایب می گردد؟
فرمود: «و لکن ابنه الحجّة یغیب عنهم غیبة طویلة؛ خیر؛ ولی فرزند حسن علیه السلام _ حجة بن الحسن علیه السلام _ مدتی طولانی غایب خواهد گشت.»
ص: 53
عرض کرد: ای رسول خدا! نام وی چیست؟
حضرت فرمود: «لا یسمّی حتّی یظهره الله تعالی؛ تا زمانی که خدای متعال وی را ظاهر سازد، از او نام برده نمی شود.»(1)
2. عدم بیان نام شریف آن حضرت در احادیث نَبَوی؛
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم امامان را به غیر از اسم حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نام می برد و از آن حضرت با لقب یاد می کند و یا می فرماید: «إسمُه إسمی او سمیّی؛ یعنی، نام وی نام من و یا همنام من است.»
امام باقر و امام جواد علیهما السلام نیز در این خصوص سخنانی مشابه دارند.
3. کثرت القاب آن حضرت؛
امامان معصوم و دانشمندان، در مقام نام بردن از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف القاب آن حضرت را ذکر کرده اند و از وی نام نبرده اند. در کتاب النجم الثاقب(2) 182 لقب برای حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ذکر شده است، سپس می گوید: در زیارت ایشان نیز، نام شریف حضرت نیامده و آنچه ذکر شده، جمله: «السلام علی مهدی الأمم(3)» است.
بنابراین، حمل اخبار نهی از تسمیه بر تقیّه، به چند دلیل مردود است:
1. خود روایات؛ در حالت خوف و تقیّه و یا غیر آن، پایان نهی از تسمیه را تا ظهور می داند. بنابراین، معنا ندارد آن ها را حمل بر تقیّه کنیم.
2. اگر روایات، در مورد تقیّه باشد، در چنین صورتی اختصاص به این نام ندارد. و القاب شایع و مشهور دیگر آن حضرت را نیز شامل می شود؛ به ویژه لقب «مهدی» که نزد اهل سنّت معروف تر از سایر القاب او است. در احادیث نَبَوی از این نام، زیاد استفاده شده و در بیشتر مژده ها در روایات «اهل سنّت» کلمه «مهدی» بیان شده است.
3. حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، مورد اتفاق فریقین (شیعه و سنّی) است و اختلاف، تنها در
ص: 54
نسب و ولادت آن حضرت است. بنابراین، مطلبی برای مخفی کردن وجود ندارد، تا زمینه ای برای تقیّه مطرح بشود، زیرا همه می دانند که وی در آخرالزمان ظهور می کند و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ بدین سان، جایی برای تقیّه باقی نمانده است.
4. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «او همنام من است» و یا «نام او، نام من است»؛ در چنین صورتی راوی از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت را می شناخت، بنابراین، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از چه کسی تقیّه کرده است؟
اگر تقیّه از غیر فرد شنونده است، بنابراین چرا نام وی در این مجلس، برده نشده و از شنونده تقیّه شده است؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نام شریف حضرت را بیان نکرده است؟ او می توانست نام را بگوید؛ ولی به شنونده و راوی تفهیم کند که در مجلس دیگر، نام او را نبرد.
5. ریشه بیم و ترس چیست؟ و از چه کسی باید ترسید؟ آیا از مردم عادی باید ترسید یا از حاکمان ستمگر؟ مشخص است که از فرمانروایان ستم پیشه باید ترسید، زیرا آنان می دانستند سرنگونی تاج و تخت شان به دست حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد بود. از این رو، در صدد قتل آن حضرت بودند. [اگر چنین باشد] لازم است از هر موردی که نشانه و حاکی از وجود آن حضرت باشد، منع گردد؛ به ویژه لقب «مهدی» که اختصاص به نام مورد نظر _ م. ح. م. د. _ ندارد.
6. از دیدگاه محدّث نوری، روایت نخست، قابل حمل بر تقیّه نیست، زیرا این روایت در زمان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و آن زمان، دوران تقیّه نبوده است. تقیّه در دوران امامان معصوم علیه السلام _ به ویژه بعد از امام باقر علیه السلام _ مطرح بوده است.(1)
محدّث نوری، افزون بر روایات، با آوردن سه دلیل به مناقشه می پردازد و در این مناقشه، به طور عمده نظریه علاّمه حُرّ عامِلی را رد می کند. و در پایان، به صراحت نام حُرّ عامِلی را برده و می نویسد: «صاحب وسائل اصرار دارد که بردن نام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، جایز است و کتابی مفصّل در این زمینه می نویسد و در آن به روایات زیادی استدلال می کند … من از این دانشمند، بسیار درشگفتم که چگونه به خود اجازه داده، به این روایات تمسّک جوید؟! بلکه چگونه به خود اجازه
ص: 55
داده با تکلّفاتش خود را به مهالک اندازد، وی به بعضی از روایاتی استدلال می کند که از آن بوی «تدلیس» می آید؛ مثلاً استدلال او درباب نکاح(1) این است که نام گذاری نوزاد به این نام تا هفت روز مستحب است که ربطی به بحث ما ندارد و این خود، نوعی تدلیس است. و یا به روایت «من مات و لم یعرف امام زمانه» استدلال می کند که این مورد نیز از استدلالات ضعیف است. و یا به روایات تلقین(2) «میّت» استناد می جوید و می گوید: آن جا مستحب است نام ائمه علیهم السلام برده شود، بنابراین نام بردن وی اشکال ندارد.
روایات زیادی دلالت دارد که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف همنام رسول خدا است … و نیز اخبار لوحی وجود دارد که متن آن ها کاملاً گوناگون بوده و در این روایات، نام حضرت آورده شده است. البته در بعضی از روایاتِ «لوح» کلمه «قائم» آمده است و یکی از این چهار یا پنج روایت، از نظر سند و متن بسیار قوی است.
محدّث نوری، می افزاید: آری؛ ما قبول داریم در بعضی از روایات، نام حضرت آمده است. امّا بعضی از این موارد مربوط به شخص راوی است و بعضی دیگر، از امامان معصوم و در جاهای مخصوصی است. قضایای یاد شده، همه شخصی است و نمی توان این روایات را معارض با روایاتی قرار داد که در نهی، تصریح دارند. روایتی را که مفادش تصریح بر جواز باشد، نداریم؛ در نتیجه بردن از نام شریف امام علیه السلام جایز نیست.
محدّث نوری می گوید: من در ارائه این دیدگاه تنها نیستم؛ بلکه تعداد قائلان به حرمت تسمیه فراوان است، از جمله، محقق داماد که در کتاب شرعیة التسمیة بر حرمت نام بردن حضرت، ادعای اجماع کرده است.
محدّث جزایری نیز در کتاب شرح العیون حرمت را به بسیاری از فقها و جواز را به برخی از معاصران خود نسبت داده است. سپس می نویسد: قبل از طبقه جزائری، کسی را جز خواجه نصیرالدین طوسی و محقق اربلی صاحب کتاب کشف الغمّة(3) سراغ نداریم که قائل به جواز باشند. این مطلب در دوران محقق داماد
ص: 56
به مسأله ای نظری تبدیل شد و مورد بحث قرار گرفت. پس از آن کتاب هایی در این زمینه نوشته شد.(1) تا نوبت به صاحب وسائل رسید. وی کتاب مفصلی در مورد جواز تسمیه نوشت و بر جواز آن پافشاری کرد با این که مسأله اجماعی بوده و یا بیشتر بزرگان قائل به حرمت آن هستند.
وی با تأکید بر جواز تسمیه به نام امام عصر علیه السلام در آغاز بحث، چنین عنوان می کند:
«باب تحریم تسمیة المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، و سائرالائمة علیهم السلام و ذکرهم وقت التقیّة و جواز ذلک مع عدم الخوف.» او با آوردن 23 روایت در این باره، در پایان می نویسد: «و الأحادیث فی التصریح بأسم المهدی محمّد بن الحسن علیه السلام و فی الأمر بتسمیته عموماً و خصوصاً؛ تصریحاً و تلویحاً، فعلا و تقریراً، فی النصوص و الزیارات و الدعوات و التعقیبات و التلقین و غیر ذلک کثیرة جداً …(2)؛ یعنی، احادیث، بر نام بردن حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تصریح دارند و به بیان نام ائمه علیهم السلام عموماً و به نام آن حضرت به ویژه دستور داده اند که نام شریف وی به صراحت یا تلویحاً و یا با اشاره، گفته شود. در زیارات، نصوص، دعاها، تعقیبات، تلقین _ میت _ و نیز در این زمینه تصریح زیادی شده است» سپس می گوید: اگر فقه را از آغاز تا انجام بنگریم، می بینم نام آن حضرت را یادآور شده اند.
آن گاه می افزاید: من در قائل بودن به جواز نام بردن حضرت، تنها نیستم؛ بلکه عده ای از بزرگان دین مانند: علاّمه حلّی، محقق حلّی، فاضل مقداد، سیّد مرتضی، شیخ مفید(3)، ابن طاووس و دیگران در کتاب های حدیث، اصول و کلام نیز به نام حضرت تصریح کرده اند. بعد می گوید: «والمنع نادر؛ یعنی؛ تعداد کسانی که مانع تصریح هستند، اندک اند.»
گویا محدّث نوری با ابراز نگرانی از عبارت «والمنع نادر» می نویسد: چرا می گویید
ص: 57
منع نادر است؟! با این که در این زمینه اجماع وجود دارد و این اجماع را میرداماد، ادعا کرده و بیشتر فقیهان قائل به حرمت بوده اند.
البته روایاتی که شیخ حرّعاملی به آن ها استناد می کند، غیر از روایاتی است که در باب تحریم «تسمیه» ذکر شده است. وی در ابواب مختلف، به این روایات استناد جسته است؛ از جمله:
از کلینی قدس سرّه نقل می کند که می گوید: «فلقّنْه کلمات الفرج و الشهادتین و تسمّی له الإقرار بالأئمّة علیهم السلام واحداً بعد واحد حتّی ینقطع عنه الکلام(1)؛ کلمات فَرَج و شهادتین را به محتضر تلقین نما و اسم امامان را یکی پس از دیگری ببر تا دنیا را وداع گوید.» این روایت در نام بردن ائمه علیهم السلام صراحت دارد.
در این باب چند روایت نقل می کند از جمله:
1. «عن حریز(2)، عن زرارة قال: إذا وضعت المیّت فی لحده قرأت آیة الکرسی واضرب یدک علی منکبه الأیمن؛ ثم قل: یا فلان! رضیت بالله ربّاً و بالاسلام دیناً و بمحمّد نبیّاً و بعلی إماماً و سمِّ حتی إمام زمانه(3)؛ میّت را که در قبر نهادی آیة الکرسی را بخوان دست روی شانه، راست او بگذار. سپس بگو: ای فلان بن فلان! راضی و خرسندم به پروردگاری خدا و به دین اسلام و به پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و به امامت حضرت علی علیه السلام و … امامان را یک به یک تا امامی که در دوران خودش بوده _ یعنی امام زمان دوران خودش را _ نام ببر.
2_ «عن حریز، عن زرارة، عن ابی جعفر علیه السلام. قال: إذا وضعت المیّت فی لحده فقل … (همان حدیث 1) و بعلی إماماً و تسمّی إمام زمانه ….»(4) این حدیث نیز همانند روایت قبلی است؛
ص: 58
با این تفاوت که حدیث قبلی مستند به نقل از امام علیه السلام نبود؛ ولی در این حدیث به امام علیه السلام استناد شده است.
3. «… عن سالم بن مکرم، عن أبی عبدالله علیه السلام انه قال: تجعل له _ المیّت _ وسادة من تراب … و تحرّکه تحریکا شدیداً، و تقول: یا فلان بن فلان! الله ربّک، و محمّد نبیّک، والإسلام دینک، و علی ولیک و إمامک. و تسمّی الأئمة علیهم السلام واحداً واحداً إلی آخرهم، ائمّتک أئمة هدی أبرار …(1)؛ … امام صادق علیه السلام فرمود: در قبر برای میّت بالشی از خاک قرار می دهی و او را حرکت شدیدی می دهی و می گویی: ای فلان بن فلان! پروردگار تو خداوند و پیامبر تو حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، دین تو اسلام و امام و ولی تو حضرت علی علیه السلام می باشد و ائمّه اطهار را یک به یک تا آخرین فرد آن ها نام می بری و می گویی، پیشوایان تو پیشوایان هدایت و نیک سرشت اند و ….»
4. «… عن اسحاق بن عمّار، قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: «… علی إمامی، حتّی تسوق الأئمّة علیهم السلام …(2)؛ … امام صادق علیه السلام فرمود: … و می گویی … علی علیه السلام امام من است و … ائمه را نام می بری.»
1. «.. عن محمّد بن ابراهیم الکوفی: أنّ أبا محمّد علیه السلام، بعث إلی بعض من سمّاه لی بشاة مذبوحة و قال: «هذه من عقیقة ابنی محمّد علیه السلام(3)؛ محمّد بن ابراهیم کوفی می گوید: امام حسن عسکری علیه السلام برای یکی از کسانی که نامش را برایم ذکر کرد، گوسفند ذبح شده ای فرستاد و فرمود: این گوسفند، متعلّق به عقیقه فرزندم محمّد علیه السلام است.»
2. «روی الشلمغانی فی کتاب الأوصیاء، قال: حدّثنی الثقة، عن ابراهیم بن إدریس، قال: وجّه إلی مولای ابو محمّد علیه السلام، بکبش و قال: عقّه عن ابنی فلان و کل و أطعم أهلک …؛(4) ابن ادریس می گوید: مولایم ابو محمّد امام هادی علیه السلام قوچی را برایم فرستاد و فرمود: آن را برای فلان فرزندم عقیقه بکن و خود از گوشت آن میل نما و اهل و عیالت را اطعام نما.»
ص: 59
اگر مستند حُرّ عاملی این حدیث باشد، باید گفت در این جا کلمه «فلان» بیان شده و این کلمه برخلاف مدّعای او می باشد.
«… عن الرضا علیه السلام: سئل عن إتیان قبر الحسین علیه السلام فقال: … و تکثر من الصلاة علی محمّد و آله و تسمّی واحداً واحداً بأسمائهم، و تبّرأ إلی الله من أعدائهم …(1)؛ از امام رضا علیه السلام در مورد آمدن به کنار قبر امام حسین علیه السلام پرسیدند: حضرت فرمود: … بر پیامبر علیه السلام و اهل بیت او درود فراوان می فرستی و آنان را یک به یک نام می بری و از دشمنانشان بیزاری می جویی ….»
در این جا روشن نیست چرا وی به این حدیث استناد نموده است؟ آیا این حدیث نیز در تسمیه به نام خاص آن حضرت تصریح دارد؟!
«… عن رزین صاحب الأنماط، عن أحدهما علیه السلام قال: من قال: اللهّم إنّی اُشهدک و أشهد ملائکتک المقرّبین، و حملة عرشک المصطفین أنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت الرّحمن الرّحیم و أنّ محمّداً عبدک و رسولک، و أنّ فلان بن فلان إمامی و ولییّ و أنّ آبائه رسول الله و علیّاً و الحسن و الحسین و فلاناً و فلاناً حتی تنتهی إلیه، أئمتی و أولیائی علی ذلک أحیی و علیه أموت و علیه أبعث یوم القیامة فان مات فی لیلته دخل الجنّة(2)؛ رزین از یکی از دو (امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام) نقل کرده که حضرت فرمود: هر کس دعای «اللهم إنّی …» را بخواند اگر در همان شب از دنیا برود وارد بهشت می گردد.»
شاهد مثال در این است که بگوید «الحسن و الحسین علیه السلام و امامان را یک به یک نام ببرد.
شیخ حرّعاملی، در ابواب مختلف، به این روایات استناد کرده با این که بعضی از آن ها قابل تأمل است، از این رو، می گوید: احادیث در خصوص تصریح به نام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف (محمّد بن الحسن علیه السلام) در ابواب زیارات، نصوص، دعاها، تعقیبات و تلقین و
ص: 60
موارد دیگر بسیار فراوان است.(1)
علاّمه مجلسی، برخلاف ایشان، روایاتی را که مفادشان جواز است، رد کرده و آن ها را نمی پذیرد. از این رو، در آن ها مناقشه سندی و یا دلالی می کند؛ مثلاً روایت «صاحب هذا الأمر لایسمّیه بأسمه إلاّ کافر» را از نظر سند صحیح می داند و سپس از نظر دلالی بحث می کند و می گوید: «فیه مبالغة عظیمة فی ترک التسمیة» یعنی باید نام برده نشود و توجیهاتی را در این خصوص دارد که قبلاً یادآوری شد.
وی می نویسد: «… و قد جاء فی الأخبار، إنّه لا یحلّ لأحد أن یسمّیه باسمه و لا أن یکنّیه بکنیته إلی أن یزّین الله الأرض بظهور دولته و یلقّب علیه السلام بالحجّة و القائم و المهدی و الخلف الصالح و صاحب الزمان و الصاحب، و کانت الشیعة فی غیبته الأولی تعبر عنه و عن جنبته بالناحیة المقدّسة و کان ذلک رمزاً بین الشیعة یعرفونه به، و کانوا أیضاً یقولون علی سبیل الرمز والتقیّة: الغریم یعنونه علیه السلام؛ یعنی در اخبار آمده برای هیچ کس روا نیست او را نام ببرد یا به کنیه اش یاد کند تا زمانی که خداوند زمین را به ظهور حضرتش مزّین سازد. آن حضرت، به حجّت، قائم مهدی، خلف صالح، صاحب الزمان و صاحب، ملقّب است. شیعیان در غیبت صغری از وی به «ناحیه مقدّسه» تعبیر کرده اند و این تعبیر رمزی میان شیعه بوده که به وسیله آن حضرت را می شناختند. هم چنین از باب تقیّه با رمز، کلمه «الغریم» را به کار می بردند و مقصودشان آن حضرت بود.»
سپس می افزاید: «… من العجب أنّ الشیخ الطبرسی و الشیخ المفید __ قالا: إنّه لایجوز ذکر اسمه و لاکنیته ثم یقولان: اسمه اسم النبی صلی الله علیه و آله و سلم و کنیته کنیته _ علیهما الصلاة و السلام _ و هما یظنّان أنّهما لم یذکرا اسمه و لا کنیته و هذا عجیب؛ یعنی، از شیخ طبرسی و شیخ مفید جای شگفتی است که می گویند: بیان نام و کُنیه شریف آن حضرت جایز نیست سپس می گویند: نام او نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و کُنیه او کنیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. آن دو بزرگوار گمان می کنند با این گونه سخن گفتن، نام و کنیه او را بیان نکرده اند! و این خود، امری شگفت آور و غریب است!».
پس از آن می گوید: «والّذی أراه أنّ المنع من ذلک إنّما کان للتقیّه فی وقت الخوف علیه و
ص: 61
الطلب له و السؤال عنه. فأمّا الآن فلا؛ یعنی از دیدگاه من، منع از تسمیه به نام شریف حضرت، به جهت تقیّه در دوران خوف، تحت تعقیب بودن و پرسش از نام و محل ایشان بوده است؛ ولی هم اکنون که خوف و تقیه ای در کار نیست، از بیان نام شریفش منع و حرمتی وجود ندارد.»(1)
فیض کاشانی در ذیل روایت ابو عبدالله صالحی، می نویسد: «… و یستفاد من ظاهر التعلیل أن تحریم التسمیة کان مختصاً بذلک الزمان. إلاّ أنّ الصدوق رحمة الله روی فی کتاب غیبته ما یدل علی أنّه مستمر إلی یوم ظهوره؛ یعنی، از ظاهر تعلیل چنین برداشت می شود که حرمت نام بردن حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به دوران غیبت صغری اختصاص دارد. اما صدوق در کتاب غیبت خود می گوید: این حرمت، تا روز ظهور حضرت علیه السلام همچنان ادامه دارد.»(2)
خلاصه دلایل جواز:
1. فضیلت تسمیه به نام «محمد»؛
2. شناخته نشدن امام علیه السلام مگر با نام شریف وی؛
3. روایات استحباب تلقین میّت، ادعیه و … که در آن ها به نام حضرت اشاره شده است؛
4. روایاتی که می رساند آن حضرت همنام رسول خدا است؛
5. روایات لوح؛
علاّمه مجلسی، می گوید: «هذه التحدیدات مصرّحة فی نفی قول من خصّ ذلک بزمان الغیبة الصغری تعویلاً علی بعض العلل المستنبطة و الاستبعادات الوهمیة؛ یعنی روایاتی که حرمت را تا زمان ظهور امام می داند، قول کسانی را که می گویند: حرمت، مخصوص به دوران غیبت صغری است، به صراحت نفی می کند!» اینان با در نظر گرفتن سلسله عللی مستنبطه و استبعادات وَهْمی، براساس آن ها: حرمت تسمیه را در دورانِ «غیبت صغری» می دانند.(3)
ص: 62
«جاء هذا الحدیث (حدیث اللوح) هکذا بتسمیة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف؛ یعنی، در این حدیث (حدیث لوح)، نام شریف حضرت با کلمه «القائم» آمده است» با کلمه (م. ح. م. د) سپس می گوید: دیدگاه من مطابق روایاتی است که از تسمیه نهی می کند _ یعنی من نیز قائل به حرمت هستم.(1)
میرزا محمّد تقی موسوی اصفهانی، در کتاب «وظیفة الأنام فی زمن غیبة الإمام علیه السلام »با بیان 54 تکلیف و وظیفه مردم در زمان غیبت، در وظیفه یازدهم می گوید: «عدم ذکر اسمه … و هو نفس اسم رسول الله و تسمیته بالألقاب؛ یعنی، نام شریف حضرت برده نشود و نام وی، نام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، با القاب یاد می شود.» مانند: القائم، المنتظر، الحجّة، المهدی، امام الغائب و... در اخبار زیادی وارد شده که تسمیه به نام حضرت در دوران غیبت، حرام است.
خلاصه دیدگاه وی در کتاب قواعد فقهیه چنین است:
مشهور بین محدثان، حرمت «تسمیه» به نام شریف حضرت است؛ ولی در آن احتمالاتی وجود دارد. او با مطرح کردن سه نظریه می گوید:
1. حرمت تسمیه به دوران غیبت صغری اختصاص داشته؛
2. حرمت تسمیه، دائر مدار «تقیّه و خوف» است و دیدگاه علاّمه حُرّ عامِلی نیز همین است؛
3. حرمت تسمیه، مطلق و تا زمان ظهور است این دیدگاه مربوط به شخصیت هایی؛ مانند شیخ مفید، طبرسی، محقق داماد، محدّث نوری، محدث جزائری، علاّمه مجلسی، شیخ صدوق و … است.
ص: 63
روایات در این باره، چهار دسته اند:
1. حرمت تسمیه به نحو مطلق و بی هیچ قید و شرطی؛ مانند روایت کلینی از امام صادق علیه السلام: «صاحب هذا الأمر لایسمّیه باسمه إلاّ کافر(1)؛ جز کافر کسی نام صاحب الأمر را نمی برد.»
2. روایاتی که به حرمت تسمیه به نام شریف وی تا زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تصریح دارند؛ مانند روایت حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام: «أنّه قال فی القائم … لا یحلّ ذکره باسمه حتی یخرج …؛ روا نیست آن حضرت تا زمان ظهور به نام شریف خود یاد شود …»
3. روایاتی که علت عدم جواز ذکر نام ولی عصر علیه السلام را ترس و بیم می دانند؛ مانند روایت ابوخالد کابلی از امام باقر علیه السلام که پیش تر یادآوری شد.
4. روایاتی که ائمه اطهار علیهم السلام و یا اصحابشان به نام شریف حضرت تصریح نموده اند؛ مانند روایات صدوق از محمّد بن ابراهیم کوفی در مورد عقیقه که پیش از این، ذکر شد.
وی پس از تقسیم بندی روایات، دیدگاه حُرّ عاملی را نقل کرده، می گوید: ما نمی توانیم بگوییم: منع تسمیه _ بیان نام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف _ مانند سایر احکام تعبّدی است! زیرا سخنی غیرمحققانه است؛ هر چند برخی از بزرگان گفته باشند! ولی از دیدگاه ما منع (از نام بردن) دائر مدار تقیّه است و در زمان ما که جای تقیّه نیست، مانعی از ذکر نام آن حضرت وجود ندارد. سپس با حاشیه ای بر سخنان علاّمه مجلسی، می نویسد: شما می گویید روایاتی هستند که حرمت (نام بردن) را تا زمان ظهور تعیین می کنند و این دسته از روایات، سخن کسانی را که حرمت را اختصاص به دوران غیبت صغری می دانند نفی می کند. شما دلیل آنان را علل مستنبطه و استبعادات وَهْمی می دانید. با این که این گفته صحیح نیست؛ بلکه همه این ها، برگرفته از روایات است و ارتباطی به علل مستنبطه و استبعادات وَهْمی ندارد. آنان روایات زیادی دال بر جواز تسمیه و تصریح به نام شریف حضرت دارند. و از نظر دلالت نیز بیشتر و قوی تر از سایر روایات اند.
ص: 64
حاصل کلام این که، به دلایل زیر، منعِ _ نام بردن حضرت _ دائر مدار «بیم بر جان ایشان»، یا «ترس بر خودمان» است:
1. تنها راه جمع بین این روایات متشتّت و متعارض این است که روایات دسته اول که _ نام بردن را به طور مطلق حرام می دانند _ و روایات دسته دوم که نام بردن او را تا دوران ظهور تعیین کرده اند و تقریباً به یکدیگر نزدیک اند و یک نتیجه دارند، بر روایات دسته سوم حمل کنیم که _ حرمت نام بردن را به جهت تقیّه و خوف می دانند _ یعنی: حمل مطلق بر مقیّد انجام دهیم و راه دیگری نداریم. اگر این کار را انجام ندهیم؛ باید قائل به تعارض باشیم که در چنین صورتی،، مبنا یا تساقط است یا تخییر. البته مرحوم آخوند خراسانی اصل اوّلی را تساقط و اصل ثانوی را تخییر می داند.
بر این اساس، یا باید مطلق را بر مقیّد حمل نماییم و یا قائل به تعارض بشویم. در این صورت اگر همه این روایات از نظر سند قوّت داشته باشند تساقط صورت می گیرد و یا باید قائل به تخییر بشویم. هر کدام که باشد، نتیجه یکی است که همان جواز است. از بهترین و قوی ترین قرائن بر این ادعا همان روایاتی است که امامان معصوم خود، نام شریف حضرت را برده اند _ یعنی: روایات دسته چهارم: علاّمه مجلسی در مورد این دلیل گفته است: نام بردن، بر خود امام جایز است نه بر ما.
2. روایات زیادی از طریق اهل بیت علیهم السلام و عامّه نقل شده که در آ نها به نام و کُنیه آن حضرت تصریح شده است؛ مانند «إسمه إسمی». که به منزله تصریح به نام می باشد. البته علاّمه مجلسی به این مورد نیز پاسخ داده، می گوید: از باب تغلیب است و یا مجازگویی.
3. اگر بدون تقیّه و محذورات دیگر به حرمت تسمیه به نام شریف آن حضرت قائل شویم و از سویی به جواز مطلبی که دلالت بر نام ایشان دارد _ مثل کنایه یا رمز (م. ح. م. د) _ قائل گردیم و به صراحت نام حضرت را نبریم؛ تعبّدی شدید تلقّی شده و استبعاد محض است و بدون تقیّه بعید است حرمتی داشته باشد.(1)
البته علاّمه مجلسی به این قول پاسخ مناسبی داده و گفته است. چون دلیل ذکر
ص: 65
شده، فقهی نیست، استبعاد محض نیز دلیل نمی باشد. افزون بر آن که ادلّه حرمت تسمیه نیز ذکر شده است و بعید بودن، نمی تواند دلیلی مستقل مانند ادلّه چهارگانه باشد.
خلاصه سخن، آقای مکارم سه دلیل بر ردّ قول به حرمت آورده، می گوید: در دوران تقیّه چه خوف بر جان حضرت و چه بر خودمان باشد، ذکر نام حضرت حرام است؛ ولی در غیر تقیّه دلیلی بر حرمت نداریم و روایات مطلق را بر موارد تقیّه، حمل می کنیم.
البته ما با وجود این همه روایات صحیح در «حرمت تسمیه» تا زمان ظهور، نتوانستیم به خود جرأت قائل شدن به جواز را بدهیم. از این رو، پشت سر قائلان به حرمت حرکت می کنیم. و ادله استاد، به ویژه آخرین مطلب وی، مورد تأمل و بحث است(1).
ص: 66
ص: 67
گاهی شنیده می شود که خودداری از هر گونه تحرّک بر ضدّ فرمانروایان ستم پیشه پیش از ظهور امام زمان علیه السلام از نظر شرع جایز نیست. برخی، در این زمینه به روایاتی نیز استناد می کنند و در نتیجه، به شدّت با هر گونه ندای عدالت خواهانه ای مخالفت می ورزند و آن را طاغوت می نامند و بدین گونه، سکوت خود را توجیه می کنند. ما بر آن شدیم تا روایات مورد نظر را از نظر سند و دلالت مورد بررسی قرار دهیم.
محدّث فرزانه حرّ عاملی در کتاب گران سنگ خود وسائل الشیعة، در کتاب جهاد، این روایات را در یک باب گرد آورده و عنوان آن را چنین قرار داده است: «بابُ حکمِ الخروج بالسیف قبل قیام القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف.» همان گونه که ملاحظه می کنید، وی فتوا و نظر نداده است؛ زیرا اگر نظری داشت با عبارت: «وجوبُ الخروج» یا «حرمة الخروج» آن را ارائه می داد و …، چنانچه در ابواب دیگر، نظر و فتوا داده اند. اینک ما، به دو روایتِ عمده و مهم از منابع اصلی _ و روایات دیگر _ اشاره و آن ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
«علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی، رفعه عن علی بن الحسین علیه السلام قال: والله! لا یخرج واحد منّا قبل خروج القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف إلاّ کان مَثَلُهُ مثلَ فَرخ طار من وکره قبل أنْ یستوی جناحاه، فأخذه الصبیان فعبثوا به(1)؛ به خدا سوگند! هر یک از ما (اهل بیت) پیش از ظهور حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام بزند به جوجه پرنده ای می ماند که پیش از درآوردن بال و پر، از لانه خود به پرواز درآید. که در این صورت کودکان آن را گرفته و ابزار بازی و
ص: 68
سرگرمی خود قرار خواهند داد.»(1)
این روایت، مرسل است. و در سند آن ربعی بن عبدالله بن الجارود قرار دارد که هر چند ثقه است؛ ولی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام به شمار می آید و از نظر طبقه و سال، نمی تواند بدون واسطه، از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده باشد.(2)علاّمه مجلسی از این روایت، به «مرفوع» یاد کرده(3) و پر واضح است که «مرفوع»، در اصطلاح ما از اقسام «مرْسَل» تلقّی می شود.
البته این روایت را نعمانی با اندکی تغییر، از امام باقر علیه السلام با سند دیگری نقل کرده است: «حدّثنا محمّد بن همام، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنی أحمد بن علی الجُعفی، عن محمّد بن المثنّی الحضرمی، عن أبیه، عن عثمان بن زید الجهنی، عن جابر، عن أبی جعفر بن علی الباقر علیه السلام قال: مَثَلُ خروج القائم منّا أهل البیت کخروج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و مَثَلُ مَنْ خَرَج مِنّا أهل البیت قبل قیام القائم مثل فرخ طار فوقع من وکره فتلاعبتْ به الصبیانُ(4)؛ قیام قائم ما اهل بیت، مانند نهضت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. و مثال کسی که از ما اهل بیت، پیش از قیام [حضرت] قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام بزند، به جوجه پرنده ای می ماند که از لانه خود به پرواز درآید و به زمین افتد و بازیچه کودکان قرار گیرد.»
سند این روایت نیز مورد اشکال است، زیرا اولاً: چند تن از رجال آن، همانند احمد بن علی جعفی و محمّد بن مثنّی حضرمی و عثمان بن زید جهنی مجهول و یا مهمل اند.(5)
ثانیاً: حدیث جعفر بن محمّد بن مالک، (جعفر بن محمّد فزاری) به تصریح نجاشی، ضعیف، دارای فساد اعتقادی است. ابن غضائری می گوید: کذّاب، متروک الحدیث جملةً. و کان فی مذهبه ارتفاع. یروی عن الضعفاء و المجاهیل و کل عیوب الضعفاء مجتمعة فیه(6)؛ وی فردی دروغگو است و تمامی احادیث او مورد اعراض و بی اعتنایی است. عقیده مند، به غلوّ است. از ضعفا و مجهولان، روایت نقل می کند. تمامی عیب های
ص: 69
افراد ضعیف، در او جمع است.»
در نهایت، بزرگانی مانند ابن ولید، ابن نوح، شیخ صدوق، وی را تضعیف کرده اند، هر چند شیخ طوسی و علی بن ابراهیم، به توثیق وی پرداخته اند؛ ولی چون با تضعیف های پیش در تعارض است نمی توان حکم به وثاقت او کرد. آقای خویی قدس سرّه، به این مطلب تصریح کرده است.(1)
بنابراین، این طریق نیز مورد اشکال جدّی بوده و قابل اعتماد نیست. محقّق شوشتری نیز می گوید: این شخص، مورد اختلاف است و سخن کسانی که وی را مخدوش دانسته اند، در این جا، مقدّم است.(2)
1. شاید این روایت، در مقام خبر دادن امری غیبی باشد؛ یعنی امام علیه السلام براساس علم خود می فرماید قیام های پیش از ظهور، به هدف نخواهند رسید، هر چند امکان دارد آثار مثبت و مطلوبی بر آن ها مترتب گردد. بنابراین، مقصودِ حضرت در این روایت این نیست که قیام ها را تخطئه کند و آن ها را مورد تأیید قرار ندهد. چگونه چنین چیزی امکان دارد با این که قیام زید شهید و قیام مختار و از همه درخشان تر، قیام سیّدالشهداء علیه السلام، اتّفاق افتاد و مواضع ائمه علیهم السلام درباره آن ها، کاملا، مثبت بود؟!
2. در روایاتی آمده است که امام معصوم، در مقام تشویق به قیام برضدّ فرمانروایان ستم پیشه، می فرماید: مخارج خانواده قیام کنندگان را بر عهده می گیرم.
ابن ادریس، در سرائر آورده است: «عن کتاب أحمد بن محمّد بن سیّار، أبی عبدالله السیاری، عن رجل، قال: ذکر بین یدی أبی عبدالله علیه السلام من خرج من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فقال: «لا زال أنا و شیعتی بخیر، ما خرج الخارجی من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و لوددت أنّ الخارجیّ من آل محمّد خرج و علی نفقة عیاله(3)؛ در محضر امام صادق علیه السلام سخن از قیام و انقلابیون خاندان پیامبر علیهم السلام به میان آمد، حضرت فرمود: من و شیعیانم، در خیر و سلامت خواهند بود، تا زمانی که فردی از ما، قیام نماید و آرزو دارم فردی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست به قیام بزند و مخارج اهل و
ص: 70
عیال او را من بر عهده بگیرم.»
بر این روایت، دو اشکال وارد است:
اوّلا: این روایت، با عنایت به جمله «عن رجل»، روایتی مرسل است. راوی این حدیث، یعنی «سیّاری»، دارای فساد عقیده بوده و روایات مرسل فراوانی نقل کرده و به نقل احادیث بی محتوا پرداخته است. و نجاشی(1)، به این نکته اشاره کرده است. ابن غضائری نیز او را ضعیف و غالی و شتابزده شمرده هر چند، دیدگاه ما نسبت به تضعیفات کتاب ابن غضائری منفی است. از سویی، بعضی، مانند حاجی نوری، در توثیق این شخص تلاش دارد. او، روایات زیادی را که کلینی از او نقل می کند، دلیل بر وثاقت وی گرفته است.(2)
ثانیاً: این روایت نیز در مقام تأیید همه قیام ها نیست؛ بلکه به واقعیّتی که نتیجه این قیام هاست، اشاره دارد و آن مشغول شدن ذهنِ حکومت وقت به این قیام هاست که سبب می شد از آزار و فشار بر ائمه علیهم السلام و شیعیان، کاسته شود.
این اشکال خالی از تأمل نیست، زیرا امام علیه السلام تعبیر به «الخارجی منّا» نموده است که اگر تصریح در تأیید نباشد، قطعاً ظهور در آن خواهد داشت.
3. این روایتِ کلینی و نعمانی، با قیام فاطمی ها در آفریقا و پیروزی آنان و به دست گرفتن زمام حکومت و نیز با قیام بعضی از علویان در یمن و ایران، مورد نقض است. بر این اساس، این پیشگویی، دارای اشکال است و به این اشکال، پاسخ هایی داده شده است از جمله:
الف. پیشگویی مزبور، حمل بر غالب می شود؛ یعنی، نوع قیام ها به هدف نمی رسند و با به هدف رسیدن بعضی از قیام ها منافات ندارد.
ب. این نقض ها، وارد نیست، زیرا با این قیام ها، تمام سرزمین ها را به تسخیر و تصرّف خود درنیاوردند!
ج. آنان، علوی تبار نبودند و برخی مورّخان، بدان اشاره کرده اند.(3)
البته پاسخ سوم وارد نیست، زیرا، معنای (علوی نبودن) زاییده تبلیغات دستگاه
ص: 71
عبّاسی بوده که با این کار می خواستند وانمود کنند علویان ارتباطی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ندارند، تا بدین طریق، افکار عمومی را بر ضدّ خود نشورانند و ذهن مردم متوجه آنان نگردد.
پاسخ دوم نیز نمی تواند وارد باشد، زیرا روایت نهی از قیام، سخن از تسلّط بر تمام نقاط جهان به میان نیاورده است؛ ولی پاسخ نخست، شاید مورد پذیرش و بدون اشکال باشد.
4. مقصود از «أحدٌ منّا» که در روایت آمده، قیام یک تن از ائمه طاهرین علیهم السلام است و در واقع، پاسخ به پافشاری برخی شیعیان نسبت به ائمه علیهم السلام برای قیام برضدّ حکومت است و امام علیه السلام در پاسخ می فرماید: «قیام ما، پیش از ظهور حضرت قائم، با توجّه به عدم وجود نیروی انسانی و سلاح، توفیقی در برنخواهد داشت.» برای مثال، به یک نمونه تاریخی اشاره می کنیم.
مأمون رقی می گوید: خدمت حضرت امام صادق علیه السلام شرفیاب بودم، ناگهان، سهل بن حسن خراسانی وارد شد و بر امام سلام کرد و گوشه ای نشست، سپس عرض کرد: «یابن رسول الله: لکم الرأفة و الرحمة و أنتم أهل بیت الإمامة. ما الذی یمنعکَ أنْ یکونَ لکَ حقّ تقعد عنه؟؛ شما اهل بیت، سزاوار پیشوایی و امامت هستید، چه چیز شما را در جهت دفاع از حق خود بازمی دارد.» با این که صدهزار پیروِ مسلّح دارید که در رکاب شما آماده جان نثاری هستند؟
حضرت به وی فرمود: «بنشین.» سپس دستور داد تنور را روشن کردند. به او فرمان داد، تا وارد تنور شود و میان شعله های آن بنشیند. خراسانی، عذر آورد و عرض کرد: سرورا! مرا در آتش، معذَّب مگردان و ببخش و از آن چه گفتم، معاف دار. حضرت او را معاف داشت. در این میان، هارون مکّی یکی از یاران حضرت، که کفش خود را به دست گرفته بود، وارد شد و به حضرت عرض سلام کرد.
امام به او فرمود: «ألق النعل من یدک، و اجلس فی التنور؛ کفش خود را رها کن و وارد تنور شو و در آن بنشین.» او نیز اطاعت کرده و بی درنگ وارد تنور شد و در آن نشست.
حضرت، به سخن خود با مرد خراسانی ادامه داد و اوضاع خطّه خراسان را چنان برای خراسانی تشریح می کرد که گویی حضرت خود، در آن جا حضور داشته است. سپس به آن شخص فرمود: «قم یا خراسانی و انظر ما فی التنّور؛ برخیز و داخل تنور را
ص: 72
بنگر.»
آن شخص می گوید: وقتی به داخل تنور نگاه افکندم، یار امام را صحیح و سالم دیدم که راحت در آن نشسته! و سپس از تنور خارج شد و بر ما سلام کرد.
امام، به مرد خراسانی فرمود: «کم تجد بخراسان مثل هذا؟ چند نفر همانند این شخص (هارون مکّی) در خراسان یافت می شود؟ عرض کرد: به خدا سوگند! حتی یک نفر نیز وجود ندارد. حضرت فرمود: «أما إنّا لا نخرج فی زمان لانجد فیه خمسة معاضدین لنا. نحن أعلم بالوقت(1)؛ آگاه باشید! تا آن زمان که حتی پنج تن یاور نداشته باشیم، هرگز دست به قیام نخواهیم زد. ما آگاه تر از شماییم چه زمانی قیام کنیم.»
بنابراین، بعید نیست این سنخ روایات، ناظر به این گونه جریانات و پاسخِ این گونه افراد باشند.
5. بعضی از بزرگان با قطع و یقین، مدّعی شده اند که این گونه روایات، از ساخته و پرداخته های بنی امیّه و بنی عبّاس است و انگیزه آنان، بازداشتن علویان از قیام و شورش برضدّ فرمانروایان است.(2) البته این سخن را به عنوان احتمال می توان پذیرفت، زیرا جعل احادیث از سوی فرمانروایان، بالأخص امویان، امری عادی و رایج بوده است؛ ولی ادعای قطع و یقین، مشکل است.
«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: «کلُّ رایة تُرْفَعُ قبل قیامِ القائم، فصاحبها طاغوت یُعبد من دون الله عزّوجلّ؛(3) هر پرچمی پیش از قیام [حضرت قائم] به اهتزاز درآید، پرچمدارش طاغوتی است که به جای خدای عزوجلّ، پرستش می شود.»
فقه الحدیث
طاغوت، به چند معنا آمده است: 1. کاهن، 2. شیطان، 3. سردمدار ضلالت و
ص: 73
گمراهی(1)؛ 4. بت، 5. هر چه به جای خدا مورد پرستش و عبادت قرار می گیرد.(2)طاغوت، گاهی به معنای مفرد(3) و گاهی به معنای جمع می آید.
مثال فرد: (وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ)(4)
مثال برای جمع: (أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم)(5)
هر چند علاّمه مجلسی، این روایت را موثَّق دانسته(6)، ولی سند آن خالی از اشکال نیست، زیرا در این سند، «حسین بن مختار» قرار دارد که در وثاقت و ضعف او، چند دیدگاه داریم:
شیخ طوسی به عدم وثاقت و واقفی بودن او تصریح کرده است. بر همین اساس علاّمه حلّی او را ضعیف شمرده و محقّق حلّی، در کتاب المعتبر با نقل روایتی گفته است: این روایت، ضعیف است، زیرا در سند آن حسین بن مختار واقع شده است. جمع دیگری نیز مانند شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین، او را ضعیف دانسته است. و در ذیل روایتی می گوید: این روایت، قابل استدلال بر اثبات حرمت نیست، زیرا در سند آن حسین بن مختار وجود دارد و واقفی مذهب است.(7)
ابن عقدة، معتقد به وثاقت او است. محقّق حلّی، نام او را در بخش دوم کتاب خود آورده و گفته است: او، واقفی مذهب است و ابن عقده، به نقل از علی بن الحسن، او را کوفی ثقه خوانده؛ ولی اعتماد من، بر گفته نخست است.(8)
ص: 74
آقای خویی، پس از مناقشه در صغرا (واقفی بودن حسین بن مختار) و در کبری (واقفی بودن، مانع از عمل به روایت شخص ثقه نمی شود)، او را بدون هیچ اشکالی، در زمره موثّقان می داند. و می گوید: «ذکره العلاّمة فی القسم الثانی و ترک العمل بروایته من جهة بنائه علی أنّه واقفی، و الأصل فی ذلک شهادة الشیخ فی رجاله علی وقفه. و یردّه أوّلا، أنَّ الوقف، لا یمنع العمل بالروایة بعد کون راویها ثقة، و الحسین بن مختار ثقة. ثانیاً لم یثبت وقفه، لشهادة المفید بأنّه من أهل الورع من الشیعة … و روی فی الکافی(1)، کتاب الحجّة، فی باب الإشارة و النص علی أبی الحسن الرضا علیه السلام. بسند صحیح، عن الحسین بن مختار، وصیة الکاظم علیه السلام إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام. و رواه الصدوق بسندین صحیحین مثله فی العیون. و هذا، لا یجتمع مع وقفه ….
علی أنَّ سکوتَ النجاشی و الشیخ فی الفهرست من ذکر مذهبه و الغمض فیه، شاهد علی عدم وقفه. و کیف کان، فالرجل من الثقات بلا اشکال؛ علاّمه حلّی، نام وی را در بخش دوم کتاب خود (بخش ضعفا) آورده و به جهت واقفی بودن او، به روایات او عمل نمی کند. مستندِ این نسبت، همان شهادت شیخ طوسی در کتاب رجال است؛ ولی ما با دو دلیل، این مطلب را مردود می دانیم.
اولاً: پس از آن که ثابت شد راوی و حسین بن مختار ثقه هستند، واقفی بودن، مانع از عمل به روایت او نمی شود.
ثانیاً: واقفی بودن این شخص، ثابت نیست، زیرا شیخ مفید شهادت داده که او در زمره پرهیزکاران شیعه بوده است.
کلینی، در کافی، کتاب حجّت، در باب «نص بر امامت امام رضا علیه السلام » حدیثی را با سند صحیح از حسین بن مختار نقل کرده که متضمّن وصیّت امام کاظم به امام رضا علیهما السلام است. این حدیث را شیخ صدوق با دو سند صحیح، در عیون اخبارالرضا علیه السلام، آورده و این حدیث با واقفی بودن حسین بن مختار، جمع نمی شود.
افزون بر این، سکوت نجاشی و شیخ طوسی در فهرست و سخن نگفتن در مورد مذهب حسین بن مختار و ایراد نگرفتن بر او، خود شاهد بر عدم واقفی بودن اوست.
ص: 75
به هر حال، این شخص، بدون هیچ اشکالی از ثقات شمرده می شود.»(1)البته بعضی دیگر از معاصران همانند مامقانی و شوشتری نیز به دفاع از او برخاسته اند؛(2) ولی از کنار تضعیف محقّق و علاّمه حلّی نمی توان به سادگی گذشت و آن را نادیده گرفت.
روایت مزبور را نعمانی، به سه طریق دیگر از مالک بن اعین جُهنی، از امام محمدباقر علیه السلام در کتاب خود آورده و گفته است:
1. «أخبرنا عبدالواحد بن عبدالله، قال: حدّثنا أحمد بن رباح الزهری، قال: حدّثنا محمّد بن العباس بن عیسی الحسینی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن أبیه، عن مالک بن أعین الجهنی، عن أبی جعفر الباقر علیه السلام أنّه قال: «کلُّ رایة تُرفَعُ قبلَ رایة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف صاحبُها طاغوت؛(3) هر پرچمی پیش از به اهتزاز درآمدن پرچم [حضرت] قائم برافراشته گردد، پرچمدارش طاغوت است.»
2. «أخبرنا علی بن الحسین، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطار بقم، قال: حدّثنا محمّد بن حسان الرازی، قال: حدّثنا محمّد بن علیّ الکوفی، عن علیّ بن الحسین، عن ابن مُسکان، عن مالک بن أعین الجهنی قال: سمعت أبا جعفر الباقر علیه السلام مثله.»(4)
3. «و أخبرنا علی بن أحمد البندنیجی، عن عبیدالله بن موسی العلوی، عن علیّ بن ابراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن عبدالله بن المغیرة، عن عبدالله بن مسکان، عن مالک بن أعین الجهنی، قال: سمعت أبا جعفر الباقر علیه السلام مثله.»(5)
در سند آن، «علی بن ابی حمزه بطائنی» وجود دارد که خود، از بنیان گذاران مذهب انحرافی وَقْفیّه است. ابن غضائری گفته است: «ابن أبی حمزة _ لعنه الله _ أصل الوقف و أشدّ الخلق عداوةً للولیّ من بعد أبی ابراهیم علیه السلام(6)؛ خدا، (ابن ابوحمزه) را لعن کند! او،
ص: 76
بنیانگذار مسلک واقفیه است وی، کینه توزترین مردم نسبت به علی بن موسی الرضا، امام بعد از حضرت کاظم علیه السلام است.»
علاّمه حلّی می گوید: او بسیار ضعیف است. علی بن ابی حمزه، به نقل علی بن حسن فضال، دروغگو و متهم است.(1) آقای خویی، شش وجه برای اثبات وثاقت او نقل می کند و در آغاز می گوید: معروف این است که وی ضعیف است و در آخر می افزاید: «فلا یمکن الحکم بوثاقته و بالنتیجة یعامل معه معاملة الضعف(2)؛ ممکن نیست ما حکم به وثاقت او کنیم(3)در نتیجه با او، معامله راوی ضعیف می شود.» اینک برای رعایت اختصار، به بررسی حالات همین شخص، در این سند، بسنده می کنیم.
در سند آن، «محمّد بن حسان رازی» قرار دارد. وی، افزون بر این که از ضعفا روایات زیادی نقل می کند وثاقت و عدالت اش ثابت نیست؛ بلکه طبق گفته صریح ابن غضائری، فردی ضعیف است.
آقای خویی می گوید: «فالرجلُ لمْ یثبتْ وثاقته، و إنْ کان ضعفه لم یثبت أیضاً و تضعیف ابن الغضائری لا یعتمد علیه؛ لأنَّ نسبة الکتاب إلیه لمْ تثبتْ(4)؛ وثاقت این شخص (محمّد بن حسان رازی) ثابت نیست، هر چند ضعف او نیز ثابت نشده است. تضعیف او از سوی ابن غضائری، از دیدگاه ما، قابل اعتماد نیست، زیرا نسبت کتاب به او، ثابت نشده است.»
بدین ترتیب، این طریق نیز ضعیف یا مورد اشکال است و ما برای رعایت اختصار، از بررسی افراد دیگر این سند، خودداری می کنیم.
در سند آن، فردی به نام «علی بن أحمد بندنیجی» آمده است. گفته اند: او، فردی
ص: 77
ضعیف و تناقض گو است و به گفته های او توجّه نمی شود.(1) علاّمه حلّی نیز او را در بخش دوم رجال خود آورده و وی را ضعیف و تناقض گو شمرده و گفته است: «لا یلتفت إلیه(2)» بنابراین، تمامی طرق این روایت، مورد اشکال سندی است و هرگز قابل اعتماد نیست.
دعوت، دو گونه است:
1. دعوت حق؛ یعنی: دعوت مردم برای به پا داشتن حق و بازگردانیدن زمام امور حکومت به دست اهل بیت علیهم السلام. که چنین دعوتی مورد تأیید امامان معصوم علیهم السلام است.
2. دعوت باطل؛ یعنی: دعوت مردم برای مطرح کردن خود و مقصود از «کلُّ رایة» همین بخش دوم در مقابل بخش نخست است؛ یعنی دعوت، در عرض و مقابلِ دعوتِ اهل بیت علیهم السلام باشد، نه در طول و مسیر آن.
بنابراین، قیام هایی که بر مبنای دفاع از حریم اهل بیت و دعوت مردم به سوی آنان، صورت گرفته به طور کلّی، از دائره مصادیق این روایت، خارج اند.
ممکن است گفته شود: این حدیث، در بطلان تمام قیام های پیش از قیام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور دارد؛ یعنی ملاک بطلان، این نیست که دعوت برای خود و در عرض نهضت امامان معصوم علیهم السلام صورت بگیرد؛ بلکه ملاک، پیشی گرفتن آن، بر قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است، خواه دعوتِ حق باشد و یا دعوتِ باطل.
اوّلا: به احتمال قوی این روایت، ناظر به بعضی از قیام های آن زمان باشد و به اصطلاح، «قضیه خارجیه» است نه حقیقی و ناظر به تمام قیام ها نیست و ملاک حق و باطل بودن، همان دعوت به راه راست است. در روایت امام محمدباقر علیه السلام نسبت به
ص: 78
«رایة الیمانی» آمده است: «لأنّه یدعو إلی الحق و إلی طریق مستقیم.»(1) ثانیاً: روایات بسیاری از امامان معصوم علیهم السلام وارد شده که برخی از قیام هایی را که بعدها و پیش از ظهور امام زمان اتّفاق می افتد، کاملاً تأیید کرده اند و مردم را برای پیوستن به آنان تشویق کرده اند همانند «رایة الیمانی». و اگر آن روایت را قضیه خارجیه ندانیم، با این روایات، در تعارض خواهد بود. اینک، به دو روایت، در این زمینه اشاره می کنیم:
1. «عن الباقر علیه السلام: لیس فی الرایات رایة أهدی من رایة الیمانی هی رایة هدی؛ لأنّه یدعو إلی صاحبکم. فإذا خرج الیمانی حرّم بیع السلاح علی الناس و کلِّ مسلم، و إذا خرج الیمانی فانهض إلیه؛ فإنّ رایته رایة هدی. و لا یحلّ لمسلم أنْ یلتوی علیه. فمَنْ فعل ذلک فهو من أهل النار؛ لأنّه یدعو إلی الحق و إلی طریق مستقیم؛(2) یعنی، میان این قیام ها، قیامی هدایت کننده تر از پرچم یمانی نیست. که پرچمِ هدایت است، زیرا مردم را به سوی حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دعوت می کند. بنابراین، هرگاه یمانی دست به قیام بزند فروش سلاح را به دیگران بر مردم و هر مسلمانی حرام می گرداند. هر زمان دست به قیام زد به سوی او بشتابید، زیرا پرچم او، پرچم هدایت است و بر هیچ مسلمانی سرپیچی و تخلّف از او، جایز نیست و هر کس نافرمانی کند، اهل دوزخ است، چرا که یمانی، مردم را به سوی حق و راه راست دعوت می کند.»
2. «عن الباقر علیه السلام: کأنّی بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یُعطَونه، ثمَّ یطلبونه فلا یُعطونه، فإذا رأوا ذلک، وضعوا سیوفهم علی عواتقهم، فُیعطَون ما سئلوه، فلا یقبلونه حتّی یقوموا، و لا یدفعونها إلاّ إلی صاحبکم. قتلاهم شهداء …؛(3)
گویی گروهی از مردم را می بینم که از مشرق زمین قیام می کنند و در جستجوی حق اند؛ ولی به آنان داده نمی شود، مجدّداً درخواست حق می کنند؛ ولی این بار نیز به آنان داده نمی شود. وقتی اوضاع را این گونه دیدند، دست به سلاح برده و شمشیرهای خود را بر دوش می نهند که خواسته آن ها برآورده می شود؛ ولی پذیرای
ص: 79
آن نمی شوند و دست به قیام می زنند و پرچم هدایت را فقط به [حضرت مهدی] می سپارند. کشته های آنان، شهید به شمار می آیند.»
جالب توجّه است که در این روایت، از کشته ها و مقتولان در این قیام، به «شهدا» تعبیر شده است و این جمله، به معنای تأیید کامل امام معصوم از این نهضت ها تلقّی می شود.
3. هنگامی که درباره وظیفه شیعیان در مقابل قیام مختار از امام زین العابدین علیه السلام پرسش شد، حضرت در پاسخ فرمود: «لو أنّ عبداً زنجیاً تعصّب لنا أهل البیت، لوجب علی الناس موازرته …(1)؛ اگر برده ای زنگی تبار، برای یاری ما، پیشانی بند رزم، بست واجب است مردم او را یاری و حمایت کنند. و من ولایت این امر (مسئله مختار) را به تو سپردم، هر گونه صلاح می دانی، رفتار کن.» پرسش کنندگان با شنیدن این سخن از امام، گفتند: امام زین العابدین علیه السلام و محمّد بن حنفیه، به ما اجازه قیام دادند.
4. در احادیثی که از امام صادق علیه السلام وارد شده، حضرت قیام زید شهید را کاملاً تأیید می کند، مانند روایت عیص بن قاسم: «لا تقولوا: «خَرَجَ زید» فإنَّ زیداً کان عالماً و کان صدوقاً و لمْ یدعکم إلی نفسه. إنّما دعاکم إلی الرضا من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و لو ظَهَر لَوفی بما دعاکم. إنّما خرج إلی سلطان مجتمع لینقضه(2)؛ قیام زید را به رخ نکشید، زیرا او مردی اندیشمند و بسیار راستگو بود و شما را به سوی خود دعوت نکرد؛ بلکه به سوی خاندان پیامبر علیه السلام و رضایت آنان دعوت نمود. اگر پیروز می شد، قطعاً به وعده خود وفا می کرد. او، در برابر سلطنت و حکومتی محکم و یک پارچه قیام کرد تا ارکان آن را متلاشی سازد.»
علاّمه مجلسی، این روایت را «حَسَنه» شمرده و به اصطلاح، تأیید کرده است و جمله «إنّما خرج إلی سلطان …» را بیان علّت عدم پیروزی قرار داده و فرموده است: «أی لذلک لم یظفر.»(3) یعنی علت عدم پیروزی، تحکیم پایه های حکومت آنان بوده است.
این روایت، با روایات بسیاری که در باب امر به معروف و نهی از منکر و باب جهاد
ص: 80
وارد شده، منافات دارد.(1) به ویژه که برخی از فقهای معاصر، در دوران غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف جهاد ابتدایی را نیز واجب و فتوا به وجوب آن داده اند. آقای خویی در ملحقات منهاج الصالحین چنین می گوید:
«و قد تحصّل من ذلک أنّ الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد فی عصر الغیبة و ثبُوتُه فی کافة الأعصار لدی توفّر شرائطه. و هو فی زمن الغیبة، منوط بتشخیص المسلمین من ذوی الخبرة فی الموضوع أنَّ فی الجهاد معهم مصلحة للإسلام علی أساس أنّ لدیهم قوّة کافیة من حیث العدد و العُدة لدحرهم بشکل لا یحتمل عادةً أنْ یخسروا فی المعرکة. فإذا توفّرتْ هذه الشرائطُ عندَهم و وجبَ علیهم الجهادُ و المقاتلة معهم(2)؛ از مجموع مطالب گذشته، چنین به دست آمد که ظاهراً وجوب جهاد در دوران غیبت، ساقط نمی شود؛ بلکه جهاد در تمامی زمان ها، در صورت جمع بودن شرایط جهاد، واجب است که این شرایط منوط به تشخیص اهل خبره و کارشناسان مسائل نظامی است و جهاد، باید به مصلحت اسلام باشد و نیرو و سلاح کافی برای راندن دشمن وجود داشته باشد به گونه ای که هرگز احتمال شکست در جنگ، به نظر نرسد. بنابراین، در صورتی که این شرایط جمع باشد، جهاد و جنگ با دشمن واجب می شود.» سپس گفته است: «و امّا ما ورد فی عدّة من الروایات من حرمة الخروج بالسیف علی الحکّام و خلفاء الجور قبلَ قیام قائمنا _ صلوات الله علیه _ فهو أجنبی عن مسألتنا هذه و هی الجهاد مع الکفار رأساً و لا یرتبط بها نهائیاً(3)؛ امّا روایاتی که درباره حرمت قیام مسلّحانه علیه فرمانروایان و زمامداران ستم پیشه، پیش از قیام [حضرت] قائم ما وارد شده، ارتباطی به بحث ما ندارد و با موضوع مورد بحث ما که جهاد مستقیم با کفّار است بیگانه می باشد.»
گویی آقای خویی، اصل روایات را پذیرفته و دلالت آن را نیز قبول کرده است، امّا مورد آن را قیام برضدّ حکومت های به ظاهر اسلامی می داند، نه کفّار؛ ولی با بررسی گسترده سند و دلالت روایات، ظاهراً پاسخ مشخص است.
احتمال دارد مقصود از «القائم» در روایت «کلُّ رایة ترفع قبل قیام القائم» خصوص
ص: 81
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نباشد؛ بلکه هر یک از ائمه علیهم السلام را شامل گردد. در روایات، کلمه «قائم» بر همه ائمه علیهم السلام اطلاق شده است. کلینی نیز در کتاب کافی، بابی را به عنوان: «أنَّ الأئمة کلهم قائمون بأمرالله» عنوان کرده و سه روایت را نیز در آن جا آورده است:
1. «عن أبی خدیجة، عن أبی عبدالله علیه السلام أنّه سئل عن القائم، فقال: کلّنا قائم بأمرالله، واحد بعد واحد، حتّی یجیئ صاحب السیف …(1)؛ همه ما، یکی پس از دیگری قائم به امر خداوند هستیم تا زمانی که قیام کننده با شمشیر حضور یابد.»
2. «عن الحکم بن أبی نعیم …: أتیتُ ابا جعفر علیه السلام … فقال: یا حکم! کلّنا قائم بأمرالله. قلت: فأنت المهدی؟ قال: کلّنا نهدی إلی الله. قلت: فأنت صاحب السیف؟ قال: کلّنا صاحب السیف و وارث السیف؛(2) از حکم بن ابو نعیم منقول است که گفت: خدمت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدم و پرسش هایی نمودم حضرت فرمود: ای حَکَم! همه ما ائمّه، قائم به امر خداوند هستیم …، البته، این مناقشه مربوط به برخی از بزرگان(3)معاصر است؛ ولی گمان می رود این مناقشه، نه تنها دفع اشکال نمی کند؛ بلکه دامنه اشکال را گسترده تر می سازد، زیرا، معنای آن، زیر سؤال بردن تمام قیام ها در تمام دورانِ حضور ائمه علیهم السلام است از این رو، به مناقشات اول و دوم بسنده می کنیم.
روایات دیگری را در وسائل و مستدرک نقل کرده اند؛ ولی یا صراحت در موضوع ندارد و یا مبتلا به اِشکال سندی است و یا توجیهات واضح و روشنی دارد. شاید، تنها روایاتی که صراحت زیادی در موضوع داشت، همین دو روایت کافی و نعمانی بود که بیان گشت.
1- «عن ابان بن عثمان، عن ابی جعفر الاحول و الفضیل بن یسار، عن زکریا النقاض، عن ابی جعفر علیه السلام قال: سمعته یقول: الناس صاروا بعد رسول الله بمنزله من اتبع هارون علیه السلام و من اتّبع العجل و أنّ ابابکر دعا فأبی علی علیه السلام إلاّ القرآن و أنّ عمر دعا فأبی علی علیه السلام إلاّ القرآن و أنّ عثمان دعا فأبی علی علیه السلام إلاّ القرآن و إنّه لیس من أحد یدعوا إلی أن یخرج الدجّال إلاّ یجد من یبایعه و من رفع رایة ضلالة
ص: 82
فصاحبها طاغوت؛(1) ابان بن عثمان از ابوجعفر احول و فضیل بن یسار از زکریا نقاض روایت کرده که گفت: از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: مردم پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به افرادی نظیر پیروان حضرت موسی و هواداران گوساله تبدیل شدند ابوبکر، علی را به پیروی از خود فراخواند؛ ولی علی علیه السلام پیروی از هر کسی را غیر از قرآن مردود اعلام کرد. عمر و عثمان نیز چنین درخواستی از او نمودند؛ اما حضرت جز در مسیر عمل به قرآن، از پیروی آنان نیز سرباز زد. در واقع هر کس تا دوران جنبش دجّال، مردم را به پیروی از خود فراخواند، پیروانی برای خود خواهد یافت و هر کس درفش گمراهی برافرازد، پرچمدارش طاغوت خواهد بود».
مجلسی آن را مجهول می داند و می گوید: در آن جا که آمده: «ابوبکر او را فراخواند» یعنی: علی و یا همه مردم را به پیروی و اطاعت از خویش فراخواند و امیرمؤمنان علیه السلام در دوران وی، جز به قرآن عمل نکرد و در بدعت گذاری های ابوبکر، با او موافقت ننمود(2) از قرینه کلمه «دعا» در آغاز روایت، دانسته می شود که مقصود از دست رد نهادن امیرمومنان علیه السلام بر سینه ابوبکر، این بود که ابوبکر داعیه خلیفه دانستن خویش را داشته است… که سخنی مردود تلقّی می شود.
2- «الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن اسماعیل الأنباری، عن الحسن بن علی، عن ابراهیم بن مهزم، عن أبیه، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: ذکرنا عنده ملوک آل فلان، فقال: إنّما هلک الناس من إستعجالهم لهذا الأمر إنّ اللّه لایعجل لعجلة العباد، إنّ لهذا الأمر غایة ینتهی إلیها، فلو قد بلغوها - لم یستقدموا ساعة و لم یستأخروا(3)؛ حسین بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن اسماعیل انباری، از حسن بن علی، از ابراهیم بن محزم، از پدرش روایت کرده که گفت: در محضر امام صادق علیه السلام از پادشاهان فلان خاندان یاد کردیم، حضرت فرمود: مردم به جهت شتابزدگی در فرا رسیدن زمان ظهور ما به وادی هلاکت افتادند، خداوند هیچ گاه برای عجله مردم شتابزده عمل نمی کند. امر ظهور ما، خود زمانی معین دارد که بدان منتهی خواهد شد. اگر (سلاطین فلان خاندان) آن زمان (معین) را درک کرده بودند، نابودی آنان یک لحظه تقدیم و تاخیر نداشت».
ص: 83
مجلسی این روایت را ضعیف می داند و می گوید: منظور از سلاطین فلان خاندان بنی عبّاس اند. بنابراین معنای سخن امام علیه السلام این می شود که ما امید داشتیم انقراض دولت بنی امیّه، متصل به دولت شما باشد؛ ولی چنین چیزی اتفاق نیفتاد و دولت بنی عبّاس روی کار آمد. یا منظور این است که ما از قدرت و توان حکومت آنها سخن به میان آوردیم یا این که آیا امکان براندازی این حکومت وجود دارد؟
منظور از جمله «مردم به جهت شتابزدگی به هلاکت رسیدند» کسانی اند که پیش از به پایان رسیدن عُمْر دولت باطل گرا دست به قیام زدند، مانند: زید، محمد، ابراهیم و امثال آنان که برای پیروزی حق و براندازی دولت باطل دست به چنین قیامی زدند. و اگر این افراد حق طلب و یا طرفداران دولت باطل گرا، به آن زمان (معین) رسیده بودند کارشان لحظه ای تقدیم و تاخیر نداشت و این مطلب به آیه شریفه: (فإذا جاء أجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون)(1) اشاره دارد. سپس به نقل بیضاوی می گوید: یعنی کمترین زمان ممکن به تأخیر نمی افتادند و پیشی نمی گرفتند و یا به جهت ترس و بیم زیاد، در پی تأخیر و پیشی گرفتن بر نمی آمدند.(2) 3- روایت صحیفه سجّادیه: «عن متوکّل بن هارون الثقفی، عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام: ما خرج و لا یخرج مِنّا أهل البیت إلی قیام قائمنا أحد لیدفع ظلماً أو ینعش حقّاً إلاّ اضطلمَته البلیّة و کان قیامه زیادة فی مکروهنا و شیعتنا(3)؛ از متوکل بن هارون ثقفی، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: تا هنگامه قیام قائم ما اهل بیت، هر یک از خاندان ما که برای براندازی دستگاه ظلم و ستم و برقراری آرمان حق بپاخیزد، بلا و مصیبت او را از پای در می آورد و قیام وی بر دشواری ها و ناگواری های ما و پیروانمان خواهد افزود».
اولاً: این روایت، ناظر به تکلیف و خط مشی و پایان کار خود ائمّه علیه السلام است.
ثانیاً: اشاره به واقعیتی است که سرنوشت قیام چنین خواهد بود، یعنی پیروزی قطعی در پی ندارند.
ثالثا: از نظر سند مشکل دارد، زیرا در سند آن متوکل بن هارون وجود دارد که در
ص: 84
مورد وی توثیق و ستایشی وارد نشده است. و البته این تضعیف هیچ خدشه ای به اعتبار صحیفه سجادیه _ که این شخص راوی آن است _ وارد نمی کند.
مجلسی در شرح مشیخه فقیه می گوید: عبارت صحیفه دلالت دارد که این سخن بشر نیست به خصوص عمیر و متوکل در سند این روایت نه از علمای أهل سنّت اند و نه از علمای شیعه به شمار می آیند؛ زیرا چگونه امکان دارد دانشمندان أهل سنّت، این مطلب را به علمای ما نسبت دهند و دانشمندان شیعه، چگونه از چنین فضیلت بزرگی برخوردار بوده اند که هیچ گاه کسی از آنان اطلاع نداشته و ناشناخته مانده اند؟! با این که وجدان خالی از تعصّب به یقین حکم می کند که این سخن فراتر از سخن بشر است و امکان دارد از سخنان الهی (حدیث قدسی) باشد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده باشد.(1)
4 - محمّد بن یحیی عن احمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن أبی ایّوب الخزّاز، عن عمر بن حنظله، قال: سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: خمس علامات قبل قیام القائم: الصیحة، والسفیانی، و الخسف و قتل النفس الزکیّة، والیمانی. فقلت: جُعلت فداک إن خرج أحد من إهل بیتک قبل هذه العلامات أنخرج معه؟ قال: لا؛ فلمّا کان من الغدتلا هذه الآیه «إن نشأ ننزّل علیهم من السماء آیة فظلّت أعناقهم لها خاضعین»(2) فقلت له: أهی الصیحة؟ فقال: أمّا لو کانت، خضعت أعناق آعداء اللّه عزّوجلّ؛(3)محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد بن عیسی، از علی بن حکم از ابو ایوب خزّاز، از عمر بن حنظله روایت کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: پیش از هنگامه ظهور قائم، پنج نشانه رخ خواهد داد: صیحه، جنبش سفیانی، فرو رفتن زمین، به شهادت رسیدن نفس زکیّه، جنبش یمانی.»
راوی می گوید: عرض کردم: اگر پیش از رخداد این نشانه ها، شخصی از خاندان شما دست به قیام زند، آیا همراه با او قیام نماییم؟
حضرت فرمود: خیر،
روز بعد آیه شریفه: (إن نشأ ننزّل علیهم من السماء آیة فظلّت أعناقهم لها خاضعین) را تلاوت کرد عرضه داشتم: (اماما!) آیا منظور از این نشانه، صیحه است؟
فرمود: هرگاه صیحه رخ دهد، دشمنان گردنکش خدای عزوجل، سر تسلیم فرود
ص: 85
خواهند آورد».
مجلسی می گوید: این روایت، حَسَن است مانند صحیح و شهید ثانی آن را روایتی صحیح شمرده است. وی می افزاید: آن جا که راوی می گوید: «به حضرت عرض کردم: آیا منظور از این نشانه، صیحه است» امام مقصود از آن نشانه را صیحه بیان داشته و تبیین فرموده که صیحه سبب سر تسلیم فرود آوردن دشمنان خدا خواهد شد.(1)
در سند این روایت ابوایّوب خزّاز وجود دارد اگر مقصود از ابوایّوب، ابراهیم بن زیاد باشد، در مورد وی توثیقی وارد نشده است هر چند شیخ طوسی آن را در رجال خویش آورده است.(2)
ولی چنان که مامقانی قدس سرّه(3) بدان تصریح کرده وی فردی مجهول الحال است و اگر ثابت شود که او با ابراهیم بن عثمان (عیسی) خزّاز یکی است در این صورت فردی مورد اطمینان و جلیل القدر تلقّی می شود و تا زمانی که چنین موردی ثابت نشده باشد، وضعیت وی روشن نیست چنان که از فرزند مامقانی منقول است که وی را مجهول الحال دانسته است.(4)
اولاً: به قرینه دیگرِ روایت، شاید منظور از «خروج» یعنی (شخص قیام کننده) همان قائم منتظر است. و شاید مقصود از «فراخواندن مردم» یعنی آن ها را به پیروی از خود فرا می خواند، نه اهل بیت.
ثانیاً: این روایت، قیام همراه با فردی از اهل بیت علیه السلام را که دست به قیام می زند، نفی می کند و نافی مطلق قیام نیست.
ص: 86
ص: 87
1. امام زمان علیه السلام در سرداب سامرا غایب شده است؛
2. امام زمان علیه السلام در سرداب سامرا زندگی می کند؛
3. امام زمان علیه السلام از سرداب سامرا ظهور می کند؛
4. گروه هایی از شیعه هر شب در سرداب سامراء جمع می شوند؛
سمعانی، نخستین کسی است که بحث سرداب و ظهور امام زمان از آنجا را مطرح کرده و هر کس این بحث را بعداً مطرح کرده، از کتاب سمعانی نقل نموده است. در کتب معتبر شیعه بحثی از سرداب سامرا و ارتباط آن با غیبت امام زمان وجود ندارد و قداست آن به خاطر این است که منزل چندین امام و محل ولادت امام زمان علیه السلام بوده است.
1. سمعانی (متوفای 562): می گوید: «سرّ من رأی و بها السرداب المعروف فی جامعها الذی تزعم الشیعه أنّ مهدیهم یخرج منه»(1)
2. یاقوت حَمَوی (متوفّای 626): می گوید: «سامراء بلد علی دجلة … و بها السرداب المعروف فی جامعها الذی تزعم الشیعة أنّ مهدیهم یخرج منه و ترک سرّ من رأی بالمرّة و خرجت حتی لم یبق منها إلاّ موضع المشهد (عسکریین) الذی تزعم الشیعه أنّ به سرداب القائم»(2).
3. ابن اثیر (متوفّای 630): آورده است: «توفّی حسن بن علی و هو أحد الائمّه الإثنی عشر علیه السلام علی مذهب الإمامیه و هو والد «م ح م د» الذی یعتقدونه المنتظر بسرداب السامراء»(3).
ص: 88
4. ابن تیمیه (متوفّای 752): می گوید: «و المعصوم عند الرافضه الإمامیة الإثنی عشریه هوالذی یزعمون أنّه دخل سرداب سامراء بعد موت أبیه و هو إلی الآن لم یعرف له خبر و لا وقع له علی أحد عین و أثر»(1).
5. ابن خلّکان: گفته است: «ابوالقاسم «محم د» ابن الحسن و هو صاحب السرداب عندهم و أقاویلهم فیه کثیرة و هم ینتظرونه فی آخرالزمان من السرداب بسر من رأی و الشیعة یقولون أنّه دخل السرداب فی دار أبیهِ و اُمّهُ تنظر إلیه فلم یعد یخرج الیها»(2).
6. ذهبی (متوفّای 748): می گوید: «المنتظر الشریف خاتمة الإثنی عشر سیّداً الذین تدّعی الإمامیة عصمتَهم و لا عصمة إلاّ للنّبی صلی الله علیه و آله و سلم و «محم د» هوالذی یزعمون أنّه الخلف و أنّه صاحب السرداب بسامراء و أنّه حیّ لایموت حتی یخرج وَ یَزعمون أنّه دخل سرداباً فی بیت أبیه و اُمّه تنظر إلیه فلم یخرج إلی الساعة و کان ابن تسع سنین»(3).
7. ابن کثیر: گفته است: جاهلان رافضه گمان می کنند که مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از سرداب سامرا ظهور می کند(4).
8. ابن خلدون: آورده است: «یزعمون أنّ المهدی دخل فی السرداب بداره فی الحلّة و تغیّب، لذلک یقفون فی کلّ لیلة بعد صلاة المغرب بباب هذا السرداب و قد قدّموا مرکباً و یهتفون باسمه و یدعونه للخروج حتی تشتبک النجوم و ینفذون»(5) (یعنی هر شب پس از نماز مغرب به همراه یک مرکب کنار درب سرداب در شهر حله قرار می گیرند و حضرت را فرا می خوانند تا هنگامیکه تاریکی شب همه جا را فرا گیرد، و سپس می روند و شب آینده دوباره می آیند)
علمای شیعه نیز در برابر تهمت سرداب که از سوی علمای عامه به شیعه وارد می شد موضع گیری صریحی دارند که ذیلاً بیان می شود.
1) عبدالجلیل قزوینی (متوفّای 560): در النقض ص 569 می گوید: حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خود، در سرداب نیست. محل ولادت او در سرداب است. وی در عالم
ص: 89
روشنایی است نه در زیرزمین.
وی نخستین کسی است که در مقابل علمای عامّه موضع گرفته است.
2) إربلی (متوفای 692 ه_): آورده است: که گنجی شافعی صاحب بیان گفته: معمولاً محال است کسی در سرداب بدون تغذیه زنده بماند _ اربلی در پاسخ گنجی شافعی چنین گفته است: «اما قوله أنّ المهدی فی سرداب و کیف یمکن بقاؤه من غیر أحد یقوم بطعامه و شرابه فهذا قول عجیب و تصور غریب فإنّ الذین أنکروا وجوده لا یوردون هذا (زندگی در سرداب را نیز منکر می شوند) و الذین یقولون بوجوده لایقولون إنّه فی سرداب، بل یقولون انّه حیّ موجود یحل و یرتحل (رفت و آمد دارد) و یطوف فی الأرض ببیوت و خِیمَ و خِدَم و حَشم.»(1)؛ یعنی کسانیکه به وجود حضرتش اعتراف دارند نمی گویند که ایشان در سرداب زندگی می کند. بلکه او در این عالم وجود زنده است و در شهرها در حال رفت و آمد می باشد و پیشکار و خدّام دارد.
3) محدّث نوری، می گوید: «و نحن کلّما راجعنا و تفحصنا لم نجد لما ذکروه أثراً بل لیس فیها ذکر للسرداب اصلاً سوی قضیة المعتضد (العباسی) التی نقلها نورالدین الجامی فی شواهد النبوّة و هی موجودة فی کتبهم و فی أسانیدهم.»(2)؛ یعنی هرچه ما تفحص کردیم راجع به زندگی حضرت در سرداب چیزی نیافتیم، جز جریان معتضد عباسی که در آن اشاره به غیبت حضرت در سرداب دارد. و این قصه را نورالدین جامی در کتاب شواهد النبوة آورده. و البته این داستان در کتابهای خود اهل سنت آمده و ربطی به ما ندارد. 4) سیّد محسن امین، گفته است: «لم یرد خبر و لا وجد فی کتاب من کتب الشیعة أنّ المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف غاب فی السرداب و لا أنّه عند ظهوره یخرج منه؛ بل یکون خروجه بمکة و یبایع بین الرکن و المقام»(3).
5) علاّمه امینی رحمة الله: می گوید: «الشیعة لا تری أنّ غیبة الإمام فی السرداب و لا هم غیبّوه فیه و لا انّه یظهر منه؛ إنّما اعتقادهم المدعوم بأحادیثهم أنّه یظهر بمکة المعظمة تجاه البیت و لم یقل أحد فی السرداب انّه مغیب ذلک النور إنّما هو سرداب دارالامامة»(4)؛شیعه بر این نیست که
ص: 90
حضرت در سرداب غیبت کرده و یا از آنجا ظهور می کند بلکه معتقدند حضرت از مکه معظمه و از کنار کعبه ظهور می کند آری، سرداب محل سکونت امام هادی و امام عسکری علیهما السلام بوده است.
6) علاّمه عسکری، بیان داشته است که: «أمّا سرداب الغیبة قیل أنّه فی الحلّة او سامراء لم أسمع بشیعی یقول بغیبة المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فیه او وجوده فیه او بخروجه منه»(1)؛ یعنی من از احدی از شیعه نشنیده ام که حضرت در سرداب غیبت یا در آنجا سکونت و یا از آنجا ظهور می کند.
الف) آیا در روایات شیعه جریان سرداب وارد شده یا خیر؟؛
ب) آیا تعبیراتی که در کتاب ابن مشهدی آمده قابل توجیه است؟؛
شاید قدیمی ترین کتابی که جریان سرداب را نقل کرده، کتاب الخرائج و الجرایح از قطب الدین راوندی (متوفّای 573) باشد که این ماجرا را در دو مورد از کتاب خود نقل کرده است. الف) راوندی(2) می گوید: «و منها ما روی عن رشیق حاجب المادرانی قال: بعث إلینا المعتضد رسولاً و أمَرنا أن نرکب و نحن ثلاثة نفر و نخرج مخفّین علی السروج و نجنب آخر و قال: الحقوا بسامراء و اکبسوا دارالحسن بن علی فإنّه توفّی و من رأیتم فیها فأتونی برأسه فکبسنا الدار کما أمَرنا فوجدنا داراً سریة «شبیه الجنّة» کأن الأیدی رفعت عنها فی ذلک الوقت فرفعنا الستر و إذا سرداب فی الدار الاُخری فدخلناه و کان فیه بحراً و فی أقصاه حصیر قد علمنا أنّه علی الماء و فوقه رجل من أحسن الناس هیئة قائم یصلّی فلم یلتفت إلینا و لا إلی شیء من أسبابنا فسبق احمد بن عبدالله لیتخطّی، فغرق فی الماءِ و ما زال یضطرب حتی مددت یدی إلیه فخلصتُه و أخرجته فغُشی علیه و بقی ساعة و عاد صاحبی الثانی إلی فعل ذلک فناله مثل ذلک فبقیت مبهوتاً فقلت لصاحب البیت، المعذرة إلی الله و إلیک فوالله ما علمتُ کیف الخبر و إلی من نجی و أنا تائب إلی الله فما التفتَ إلی شیءِ مما قلتُ فانصرفنا إلی المعتضد فقال: اکتموه و إلاّ أضرب رقابکم».
ص: 91
ب) و در الخرائج و الجرایح(1) آمده است: «… فکذلک کان صاحب الامر علیه السلام بعد وفاة أبیه علیه السلام و دفنه خرج جعفرالکذّاب إلی بنی العبّاس و أنهی خبره إلیهم فبعثوا عسکراً إلی سُرّ من رأی لیهجموا داره و یقتلوا من یجدونه فیها و یأتونه برأسه فلمّا دخلوها وجدوه علیه السلام فی آخرالسرداب قائماً یصلّی علی حصیر علی الماء و قدّامهم ایضاً کأنه بحر لکثرة الماءِ فی السرداب فلمّا رأوا ذلک یئسوا من الوصول إلیه و انصرفوا مدهوشین إلی الخلیفة فأمرهم بکتمان ذلک، ثمّ بعث بعد ذلک عسکراً أکثر من الأوّل فلمّا دخلوا الدار سمعوا من السرداب قراءة القرآن فاجتمعوا علی بابه حتی لایصعد، فخرج من حیث الآن علیه شبکة و خرج و أمیرهم قائم؛ … صاحب الامر نیز چنین وضعیتی داشت. پس از رحلت پدر بزرگوار وی و خاکسپاری آن حضرت، برادرش جعفر کذاب خود را به دربار عباسیان رساند و ماجرای صاحب الامر را به آنان اطلاع داد و آن ها سپاهی را به سامرا اعزام نمودند تا به خانه وی یورش برده و هر کس را در آن خانه دیدند بکشند و سر او را به دربار بیاورند. وقتی وارد خانه شدند حضرت را در آخر سرداب دیدند بر حصیری که روی آب قرار دارد ایستاده و نماز می گزارد و در برابر آن ها نیز آب فراوانی در سرداب چونان دریا به چشم می خورد وقتی چنین دیدند از دست یابی به آن حضرت نومید گشته و سراسیمه خود را به خلیفه رساندند خلیفه دستور داد ماجرا را پوشیده نگاهدارند پس از آن نیروی بیشتری را بدان جا فرستاد هنگامی وارد خانه شدند از داخل سرداب صدای تلاوت قرآن شنیدند، بر در سرداب جمع شدند تا امام علیه السلام از سرداب بالا نیاید ولی آن حضرت از همان محلی که هم اکنون پنجره دارد از سرداب خارج شد با این که فرمانده آن نیروها همانجا ایستاده بود.»
اشکال نخست: روایت رشیق، حاجب المادرانی مرسل است. ارسال روایت به این دلیل است که قطب الدین راوندی متوفّای 573 ه_. قضیه را از رشیق، حاجب المادرانی نقل می کند که رشیق، معاصر معتضد عبّاسی است و معتضد در سال 279 ه_. به خلافت رسیده است. بنابراین رشیق در حدود سال 279 ه_. می زیسته که در این صورت بین رشیق و راوندی حدود 300 سال اختلاف است و واسطه بین این دو تن مشخص نیست. در نتیجه، روایت مرسل است.
ص: 92
اشکال دوّم: شخصیت «رشیق» مهمل است. مرحوم نمازی شاهرودی درباره او می گوید: «من الثلاثة الذین بعثهم المعتضد العبّاسی إلی سامرة إلی بیت مولانا صاحب الزمان علیه السلام فوقفوا علی معجزة و رجعوا خاسرین»(1)هیچ گونه اشاره ای به مدح یا ذمّ او نشده است. بنابراین، مهمل است.
از دیدگاه ما رشیق، نه تنها مهمل و مجهول نیست؛ بلکه کاملاً معلوم الحال است. کسی که معتضد او را می فرستد تا به منزل امام زمان علیه السلام هجوم برد، کاملاً شخصی معلوم الحال و معلوم الخبث است.
اشکال سوّم: زمان نقل واقعه متأخر از غیبت است. معتضد عبّاسی در سال 279 یعنی 24 سال بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام به خلافت رسیده است. در واقع رشیق، فرستاده معتضد عبّاسی این واقعه را 24 سال بعد از شهادت امام عسکری علیه السلام نقل می کند. معنای این سخن این است که امام زمان علیه السلام تا سال 279 و 24 سال بعد از شهادت پدر بزرگوارش هنوز غایب نشده بوده است در حالی که این مطلب با مبانی ما سازگار نیست و امام زمان علیه السلام بلافاصله بعد از شهادت پدر بزرگوارش یعنی در سال 260، غایب گشته است.
اشکال چهارم: در نقل شیخ طوسی به سرداب اشاره نشده است. جریان رشیق را شیخ طوسی نقل کرده و مفصّل نیز می باشد؛ ولی به سرداب اشاره ای ندارد. معلوم می شود قضیه سرداب، اضافه شده است.
«و حدّث عن رشیق صاحب المادرانی قال: بعث إلینا المعتضد و نحن ثلاثة نفر فأمرَنا اَن یرکب کل واحد منّا فرساً و نجنب آخر و نخرج مخفّین لایکون معنا قلیل و لا کثیر إلاّ علی السّرج مصلّی و قال لنا: الحقوا بسامرة و وصف لنا محلّة و داراً و قال: إذا أتیتموها تجدون علی الباب خادماً أسود، فاکبسوا الدار و من رأیتم فیها فأتونی برأسه فوافینا سامرة فوجدنا الأمر کما وصفه، و فی الدهلیز خادم أسود و فی یده تکة ینسجها فسألناه عن الدار و من فیها فقال: صاحبها، فوالله ما التفت إلینا و قلّ اکتراثه بنا، فکبسنا الدار کما أمَرنا فوجدنا داراً سریّة و مقابل الدار سترٌ ما نظرت قط إلی أنبل منه کأنّ الأیدی رفعت عنه فی ذلک الوقت و لم یکن فی الدار احدٌ فرفعنا الستر فإذا بیت کبیر کأنّ بحراً فیه ماء و فی أقصی البیت حصیر قد علمنا أنّه علی الماءِ و فوقه رجل من أحسن الناس هیئةً قائم
ص: 93
یصلّی، فلم یلتفت إلینا و لا إلی شیء من أسبابنا. فسبق احمد بن عبدالله لیتخطّی البیت فغرق فی الماءِ و مازال یضطرب حتی مددت یدی إلیه فخلصتُه و أخرجته و غُشی علیه و بقی ساعة و عاد صاحبی الثانی إلی فعل ذلک الفعل فناله مثل ذلک و بقیتُ مبهوتاً فقلت لصاحب البیت: المغدرة إلی الله و إلیک فوالله ما علمتُ کیف الخبر و لا إلی من أجیء و أنا تائب إلی الله فما التفت إلی شیء مما قلنا و ما انفتل عمّا کان فیه فهالنا ذلک و انصرفنا عنه و قد کان المعتضد ینتظرنا و قد تقدّم إلی الحجّاب إذا وافیناه أن ندخل علیه فی أیّ وقت کان، فوافیناه فی بعض اللیل فأدخلنا علیه فَسأَلنَا عن الخبر فحکینا له ما رأینا فقال: ویحکم لقیکم أحدٌ قبلی و جری منکم إلی أحد سبب أو قول؟ قلنا: لا فقال: أنا نفیٌّ من جدّی(1) و حلف باشدَّ أیمان له أنّه رجل إن بلغه هذا الخبر لیضربنّ أعناقنا فما جسرنا أن نحدّث إلاّ بعد موته».(2)
اشکال پنجم: تطبیق «رَجُل» بر امام زمان علیه السلام مشکل است. وقتی رشیق جریان را نقل می کند، می گوید: هنگامی که پرده را بالا زدیم مردی را دیدیم _ و فوقه رجل من أحسن الناس _ و هیچ گونه ادعایی مبنی بر این که آن مرد، امام عصر علیه السلام یا فرزند امام عسکری علیه السلام است، نمی کند. از این رو، تطبیق رجل، بر امام عصر علیه السلام ادعایی بی دلیل است.
اشکال ششم: بر کودک 5 ساله، رجل اطلاق نمی شود. اعتقاد شیعه این است که امام زمان علیه السلام در 5 سالگی به امامت رسید و از همان لحظه غایب گشت. در عبارت رشیق آمده که می گوید: «ما مردی را دیدیم» با این که امام عصر علیه السلام 5 ساله بوده و بر کودک 5 ساله، مرد اطلاق نمی شود.
اشکال هفتم: گزارش از سوی مأموری دولتی است. رشیق که این واقعه را نقل می کند خود، یکی از خدمتکاران و مأموران دولتی است. پرسش این است که گزارش یک مأمور حکومت بنی عبّاس چه ارتباطی به باور شیعیان دارد، با این که عامّه، واقعه سرداب را به شیعیان نسبت می دهند.!!
یکی دیگر از منابع شیعی نقل کننده جریان سرداب، کتاب المزار محمد بن
ص: 94
جعفر بن علی مشهدی است. در مورد نقل الخرائج و الجرایح گفتیم که راوندی در واقع این جریان را از کتب عامّه نقل کرده و ربطی به اعتقاد شیعه ندارد.
اگر بگویند که: همین نام را (سرداب غیبت) ابن مشهدی در کتاب المزار خود نقل کرده در پاسخ آنها چه بگوییم؟
برای اینکه بتوانیم پاسخی علمی به این شبهه اهل سنّت بدهیم، ابتدا لازم است تحقیق دقیقی در مورد شخص ابن مشهدی و کتاب وی داشته باشیم.
ایشان در بخشی از کتاب المزار خود می گوید: «… ثمّ تخرج و وجهک الی القبرین علی أعقابهم و تأتی سرداب الغیبة فتقف بین البابین ماسکاً جانب الباب بیدک ثم تَنَحْنَحْ کالمستأذن و سمّ و أنزل و علیک السکینه و الوقار وصلِّ رکعتین فی عرصة السرداب و قل الله اکبر …»(1)عبارت «سرداب الغیبة» باعث شبهه شده که باید مورد بررسی قرار گیرد.
قبل از پرداختن به نظریات دیگران در مورد ابن مشهدی و کتاب وی باید ببینیم شخص مؤلف در مورد کتاب خویش چه دیدگاهی دارد. او در اهمیت کتاب خود در مقدمه کتاب چنین بیان می کند: «امّا بعد فإنّی قد جمعت فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد المشرّفات و ما ورد فی الترغیب فی المساجد المبارکات و الأدعیة المختارات و ما یدعی به عقیب الصلوات و ما یناجی به القدیم تعالی من لذیذ الدعوات فی الخلوات و ما یلجأ إلیه من الأدعیة عند المهمّات ممّا اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات»(2).
ابن مشهدی در مقدمه، ادعا می کند که تمام ادعیه و زیاراتی که در این کتاب آورده همگی را از روات ثقه نقل کرده است.
اگر چنین مطلبی ثابت شود، تمام مطالب کتاب صحیح خواهد بود چنانکه بعضی از علما با تمسک به این عبارت مقدمه، اعتبار ادعیه و زیارات کتاب را ثابت کرده اند.
دیدگاه علما و محدّثین در مورد ابن مشهدی و کتاب المزار گوناگون است. و ما
ص: 95
برای بدست آوردن اعتبار یا عدم اعتبار المزار این دیدگاه های مختلف را نقل خواهیم کرد.
آقای خوئی در مقدمه معجم رجال الحدیث، پس از نقل ادعای ابن مشهدی در مورد کتابش که گفته است: من تمام مطالبی که در این کتاب جمع کرده ام همگی را از طریق روات ثقه نقل کرده ام. چنین می گوید: «و هذا الکلام منه صریح فی توثیق جمیع من وقع فی إسناد روایات کتابه لکنّه لایمکن الإعتماد علی ذلک من وجهین». یعنی سخن ابن مشهدی، در توثیق تمام إسناد روایات کتابش صراحت دارد پس از آن، دو اشکال به ادعای ابن مشهدی وارد می کند.
«إنّه لم یظهر اعتبار هذا الکتاب فی نفسه فإنّ محمّد بن المشهدی لم یظهر حاله بل لم یُعلم شخصه و إن أصرّ المحدّث النوری: علی أنّه محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری، فإنّ ما ذکره فی وجه ذلک لا یورث إلاّ الظن».
آقای خوئی با این گفته می خواهد بیان کند که ابن مشهدی مجهول الوصف و العین است و اصلاً مشخص نیست ابن مشهدی وجود خارجی دارد یا نه؟
«إنّ محمّد بن المشهدی من المتأخرین و قد مرّ أنّه لا عبرة بتوثیقاتهم لغیر من یقرب عصرهم من عصره فإنّا قد ذکرنا أنّ هذه التوثیقات مبنیّة علی النظر و الحدس فلا یترتب علیها أثر»(1).
مبنای آقای خوئی تنها معتبر بودن توثیقات متقدّمین است، زیرا عن حسّ است و توثیقات متأخّرین چون با حدس و گمان است اعتباری ندارد و ابن مشهدی از متأخرین است. لذا توثیقش اعتباری ندارد چون براساس حدس است.
ص: 96
نتیجه:
با توجه به این دو اشکال، نظر آقای خویی این شد که ادعای ابن مشهدی در مورد کتابش از اعتبار ساقط است.
افزون بر این که شخصیّت ابن مشهدی نیز نامشخص است.
وی در الذریعه در مورد ابن مشهدی و المزار و طرق مختلف این کتاب مباحثی دارند که بیان می شود.
مؤلف المزار چه کسی است؟
علاّمه تهرانی به نقل از استاد خود محدّث نوری می گوید: ظاهراً مؤلف کتاب «المزار»، محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی است.
«مزار محمّد بن المشهدی الموجود فی خزانة کتب الشیخ علی بن محمّدرضا آل کاشف الغطاء بالنجف و المیرزا محمّد علی الأردوبادی ایضاً بالنجف و غیرهما عبّر عنه المجلسی فی البحار بالمزار الکبیر و کان عند شیخنا النوری و ینقل عنه فی مستدرک الوسائل و ذکر شرح اعتباره فی خاتمة المستدرک و استظهر من بعض القرائن أنّه للشیخ محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری الراوی عن ابی الفضل شاذان بن جبرئیل القمّی و یروی ایضاً عن المفید بواسطتین و هو سند عال اوّله: الحمدلله القدیم إحسانه، الظاهر إمتنانه، العالی سلطانه»(1).
ابن مشهدی در تاریخ 569 از ابن نما نیز نقل روایت می کند که در واقع معاصر با سمعانی (متوفّای 560) است و سمعانی نخستین فرد از عامه است که جریان سرداب را نقل کرده است پس مشخص می شود این مطلب گر چه ابن مشهدی نیز آن را نقل و به آن اشاره کرده، امّا اصلش از عامّه است، یا این که وضع تعیّنی یافته.(2)
ص: 97
شیخ آقابزرگ تهرانی راویان احادیث «المزار» را چنین بیان می کند: «أقول: جملة هؤلاء الثقات الذین یروی عنهم فی الکتاب خمسة عشر رجلاً و هم 1. شاذان المذکور 2. الشیخ أبی عبدالله الحسین بن هبة بن رطبه، عن الشیخ ابی علی بن الشیخ الطائفة، عن والده روی عنه زیارة العاشورا التی یذکر فیها اسامی الشهداء مفصلاً 3. ابی محمّد عبدالله بن جعفر الدوریستی المتوفّی نیف و ستمأئة 4. الشیخ ابوالفتح قیّم جامع الکوفة 5. الشیخ المقری مسلم بن نجم المعروف بابن الاخت البزاز الکوفی الزیدی 6. ابوالمکارم حمزة بن زهرة الحسینی الحلبی (المتوفّی 574) 7. السیّد عبد الحمید بن التقی عبدالله بن اسامة العلوی الحسینی (المتوفّی ذی القعدة 580) 8 و 9. الشیخان الجلیلان ابوالبقاء هبة الله بن هبة و ابوالخیر سعد بن ابی الحسن الفداء 10. الشریف ابی جعفر محمّد المعروف بابن الحمد النحوی (المتوفّی 571) 11. الشیخ الفقیه عمادالدین محمّد بن ابی القاسم الطبری (المتوفّی 553) 12. الشریف الجلیل ابوالفتح محمّد بن محمّد الجعفریه، 13. 14. الشیخان العالمان ابو محمّد عربی بن مسافر و هبة الله بن نما بن حمدون (المتوفّی 573) و روی عنهما سلام علی آل یاسین الکبیر و الزیارة الجامعة الکبیرة المشهورة 15. الشیخ الفقیه ابوعبدالله محمّد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی (المتوفّی 588).
شیخ آقابزرگ تهرانی در مورد شیوه تألیف کتاب نیز می گوید: «و ابتدأ بباب زیارة النبی صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّة البقیع ثم النجف و مسجد الکوفة ثم الحائر ثم الکاظمیة ثم الرضوی ثم سامراء و بعض الجوامع و الأصحاب و اولاد الائمة و المؤمنین ثم اضافات».
نتیجه:
شیخ آقابزرگ تهرانی مؤلِف و کتاب او را به صراحت توثیق نکردند؛ بلکه مؤلِف را تعیین و راویان کتاب را نیز معرفی کردند.
محدّث نوری در آغاز، سخنِ علاّمه مجلسی را می آورد و می گوید: «قال فی البحار: کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمّد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السیّد ابن طاووس و اعتمد علیه و مدحه و سمّیناه بالمزار الکبیر و قال فی الفصل الآخر: و المزار الکبیر یعلم من کیفیة إسناده أنّه کتاب معتبر و قد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار و الزیارات … مراده من ابنی طاووس: السیّد رضی الدین علی فی مزاره و السیّد عبد الکریم فی فرحة الغری»(1).
ص: 98
از بیانات علاّمه مجلسی استفاده می شود که هم کتاب و هم مؤلِف آن نزد وی معتبر بوده است.
محدّث نوری در ادامه می گوید:
«و منه یظهر أنّه معدود فی زمرة الفقهاء کما أنّه یظهر من صدر کتابه الإعتماد علی کل ما أودعه فیه و أنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثورة و إن لم یستند بعضها إلیهم علیهم السلام فی محلّه»(1).
«والذی أعتقده أنّه من مؤلفات محمّد بن جعفر المشهدی و هو بعینه محمّد بن جعفر الحائری و إن جعل فی أمل الآمل له عنوانین و ظنّه اثنین _ قال فیه: الشیخ محمّد بن جعفر الحائری فاضل جلیل له کتاب (ما اتفق من الأخبار فی فضل الائمّة الأطهار علیهم السلام إلی أن قال: الشیخ محمّد بن جعفر المشهدی کان فاضلاً محدّثاً صدوقاً له کتب یروی من شاذان بن جبرئیل القمّی».
نتیجه:
محدّث نوری برخلاف آقای خوئی قائل شدند که ابن مشهدی مجهول العین نیست و او را بر محمد بن جعفرالمشهدی تطبیق کردند و مجهول الوصف بودن او را نیز نمی پذیرند، زیرا شواهدی می آورند و در آخر نیز می گوید: «و یظهر منه أنّه رحمه الله من أعاظم العلماء واسع الروایة کثیر الفضل معتمد علیه کما أنّه یظهر ممّا ذکرنا من خطبة کتابه أنّ کل ما فیه من الدعوات و الزیارات مأثورة عنهم»(2). در نهایت، این نتیجه به دست آمد که آقای خوئی، مؤلِف و کتاب او را فاقد اعتبار می داند. و شیخ آقابزرگ تهرانی با ملایمت برخورد کرد و به طور کلی رد نکرد و کلام استادش محدّث نوری را نقل نمود و طرق کتاب را نیز بیان کرد؛ ولی محدّث نوری به طور کامل مؤلِف و کتاب وی را تأیید کرد.
نخست: خود کتاب و نویسنده آن به نظر بعضی مورد تأمل است.
دوّم: ادعای مؤلف در این مورد که مطالب کتاب را از راویان ثقه نقل می کنم مورد
ص: 99
پذیرش نیست، زیرا وی از متأخرین است و توثیق متأخّرین، با حدس و گمان است و توثیق باید عن حس باشد، چنانکه متقدّمین این گونه بوده اند.
سوّم: وثاقت ابن مشهدی برای ما ثابت و مبرّز نیست و توثیق شیخ حُرّ عامِلی در امل الآمل که فرموده بود: «کان فاضلاً محدّثاً، صدوقاً» از روی حدس است، زیرا ابن مشهدی در قرن 6 و شیخ حُرّ عامِلی در قرن 12 می زیسته است و بین آنها 6 قرن فاصله بوده است و هیچ گونه حس و مشاهده ای در کار نبوده است.
چهارم: چنان که مجلسی فرموده بود: «و قد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار و الزیارات …» یعنی ابن طاووس بسیاری از اخبار و زیارات را از ابن مشهدی اخذ کرده است. لذا ابن طاووس همین روایت را در مصباح الزائر نقل کرده؛ ولی اشاره به جریان سرداب غیبت نکرده است. بنابراین، این احتمال وجود دارد که بعدها در کتاب ابن مشهدی اضافه شده باشد. و یا عبارت «سرداب الغیبة» جزء روایت نباشد.
پنجم: ابن مشهدی، معاصر سمعانی بوده و او نخستین عالم سنّی مذهبی است که این روایت را نقل کرده است، لذا ممکن است ابن مشهدی این روایت را از او اخذ کرده و نقل کرده باشد و هیچ گونه اعتقادی به مضمون روایت نداشته و یا وضع تعینی یافته باشد نه اینکه امام در سرداب غائب شده باشد.
یکی از سخنان بی اساسی که اهل سنّت، شیعه را به آن متهم می کنند. این است که می گویند: شیعه قائل است که: حضرت ولی عصر ارواحنا فداه از میان سرداب سامراء ظهور خواهد کرد.
رفع اتهام
به شیعه چنین اتهامی زده شده است با این که در هیچ یک از احادیث شیعه و هیچ متنی از متون شیعی، حتی متون غیر معتبر مانند هدایة حضینی که یکی از متون غیر معتبر شیعی است، جریان سرداب نیامده است و روایتی که در الخرائج
ص: 100
و الجرایح راوندی آمده مبتلا به اشکالات متعددی بود که قبلاً بیان گشت.
افزون بر این، روایات ما با تأکید و به صراحت می گویند: ظهور حضرت، از مکّه معظمه و از کنار رکن حجرالأسود خواهد بود که به بعضی از این روایات اشاره خواهد شد. با این حال جای هیچ گونه اتهامی بر ضدّ شیعه مبنی بر این که امام زمان علیه السلام از سرداب ظهور خواهد کرد، باقی نمی ماند. اینک روایاتی که به ظهور حضرت از مکّه و رکن حجرالأسود صراحت دارند:
روایت نخست:
«حدّثنا نُعیم، حدّثنا سعید ابوعثمان، عن جابر، عن ابی جعفر علیه السلام قال: ثم یظهرالمهدی بمکّة عند العشاء و معه رایة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و قمیصه و سیفه و علامات و نور و بیان فإذا صلّی العشاء نادی بأعلی صوته یقول: اُذکِّرکم الله أیّها الناس و مقامکم بین یدی ربّکم و قد اتخّذ الحجّة و بعث الأنبیاء و أنزل الکتاب أمرکم أن لا تشرکوا به شیئاً و أن تحافظوا علی طاعته و طاعة رسوله صلی الله علیه و آله و سلم و أن تحیوا ما أحیی القرآن و تُمیتوا ما أمات و تکونوا أعواناً علی الهدی و وزراً علی التقوی فإنّ الدنیا قد دنا فناؤها و زوالها و اذنت بالوداع فإنّی ادعوکم إلی الله و إلی رسوله صلی الله علیه و آله و سلم و العمل بکتابه و إماتة الباطل و احیاء سنته فیظهر فی ثلاثماة و ثلاثة عشر رجلاً عدّة اهل البدر علی غیر میعاد قزعاً کقزع الخریف رهبان باللیل اُسد بالنهار فیفتح الله للمهدی أرض الحجاز و یستخرج من کان فی السجن من بنی هاشم و تنزل الرایات السود الکوفة فیبعث بالبیعة إلی المهدی و یبعث المهدی جنوده فی الآفاق و یُمیت الجور و اهله و تستقیم له البلدان و یفتح الله علی یدیه القُسطنطینیّة؛(1) از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: [حضرت] مهدی شب هنگام در مکه ظاهر می گردد و پرچم و پیراهن و شمشیر و دیگر نشانه ها و نور و بیان را با خود همراه دارد. نماز عشاء را که به جا آورد با رساترین صدای دلنوازش اعلان می دارد: مردم! در پیشگاه پروردگارتان خدای را به یاد شما می آورم که او حجّت خویش را بر شما تمام گرداند و پیامبران را برانگیخت و کتاب آسمانی فرو فرستاد و به شما فرمان داد چیزی را با خدا شریک قرار ندهید و همواره در مسیر اطاعت وی و اطاعت فرستاده او قرار داشته باشید و ارزش هایی را که قرآن زنده ساخته، زنده نگاهدارید و بدعت هایی را که میرانده، بخشکانید و مدد کار حق و هدایت و در مسیر تقوی کمک کار باشید، زیرا دنیا در آستانه نابودی قرار
ص: 101
دارد و آهنگ وداع سر داده است.
من شما را به اطاعت از خدا و فرستاده اش و عمل به کتاب او و نابود سازی باطل و زنده ساختن سنّت وی فرا می خوانم. [حضرت مهدی] در جمع سیصدوسیزده تن از یاران خود به تعداد رزمجویان بَدْر بدون اطلاع قبلی چونان ابرهای پراکنده پاییزی از راه خواهد رسید. این عدّه، پارسایان شب و شیران هستند خداوند سرزمین حجاز را به دست با کفایت مهدی می گشاید و او زندانیان بنی هاشم را آزاد می سازد و حاملان پرچم های سیاه در کوفه فرود خواهند آمد و هیئتی را برای بیعت با [حضرت مهدی] نزد وی اعزام می دارند. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف لشکریان خود را به جای جای گیتی گسیل می دارد و ستم پیشگان را از میان برمی دارد و شهرها به تصرف او درمی آیند و خداوند به دست مبارک او، قسطنطنیه را آزاد خواهد ساخت.»
این روایت به صراحت بیان می کند که ظهور حضرت حجّت از مکّه معظمه خواهد بود و هیچ گونه اشاره ای به سرداب سامراء وجود ندارد.
روایت دوّم:
«محمّد بن یحیی و غیره، عن محمّد بن احمد، عن موسی بن عمر، عن ابن سنان، عن ابی سعید القماط، عن بکیر بن أعین قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام: لأی علّة وضع الله الحجَر فی الرکن الذی هو فیه و لم یوضع فی غیره ولأی علّة تُقبَّل ولأی علّة اُخرج من الجنّة؟ ولأی علّة وضع میثاق العباد و العهد فیه و لم یوضع فی غیره؟ و کیف السبب فی ذلک؟ تخبرنی جعلنی الله فداک فإنّ تفکّری فیه لعجب، قال: فقال: سألت و أعضلت فی المسألة و أستقصیت فافهم الجواب و فَرَّغ قلبک و اصغ سمعک اُخبرک إنّ شاءالله. ان الله تبارک و تعالی وضع الحجرالأسود و هی جوهرة اُخرجت من الجنّة إلی آدم علیه السلام فوضعت فی ذلک الرکن لعلة المیثاق و ذلک أنّه لمّا أخذ من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم حین أخذالله علیهم المیثاق فی ذلک المکان و فی ذلک المکان ترائی لهم و من ذلک المکان یهبط الطیر علی القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف فأوّل من یبایعه ذلک الطائر و هو والله جبرئیل علیه السلام و إلی ذلک المقام یسند القائم ظهره و هوالحجّة و الدلیل علی القائم و هو الشاهد لمن وافاه فی ذلک المکان و الشاهد علی من أدّی إلیه المیثاق و العهد الذی أخذ الله عزّوجل علی العباد …؛(1) بُکیر بن اعین می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چرا خداوند حجرالاسود را در رکنی که اکنون قرار دارد نهاده و در جای دیگر قرار نداده است؟ چرا حجر بوسیده می شود؟ و چرا از بهشت بیرون آورده شد؟ و
ص: 102
چرا خداوند عهد و میثاق بندگان و میثاق خویش را در حجرالاسود به ودیعه نهاده و در جای دیگر قرار نداد؟ سبب این کارها چیست؟
اماما! فدایت گردم مرا از راز و اسرار این امور آگاه ساز که در این زمینه اندیشه ام سخت در شگفت است.
راوی می گوید: امام علیه السلام فرمود: مساله ای را پرسیدی که در آن دچار ابهام شده ای و علل و اسباب آن را جویا گشته ای، اینک پاسخ آن را به دقت دریاب. دلت را کاملاً مهیا ساز و نیک گوش بسپار که به خواست خدا تو را از راز این مسائل آگاه خواهم ساخت.
خدای تبارک و تعالی که حجرالاسود را در این محل قرار داد در آغاز گوهری در بهشت بود که برای حضرت آدم علیه السلام از بهشت خارج گردید و برای میثاق، در این رکن نهاده شد و آن گاه خداوند از نسل و دودمان بنی آدم در آن مکان، عهد و پیمان گرفت و در آن مکان، حجرالاسود برایشان پدیدار گشت و از همان مکان آن پرنده بر [حضرت] قائم فرود خواهد آمد و نخستین کسی که با وی بیعت نماید همان پرنده است. به خدا سوگند! آن پرنده همان جبرئیل علیه السلام است. قائم [به هنگام ظهور] به همان مکان تکیه خواهد زد و آن جایگاه، حجّت و دلیل بر وجود قائم است. حجرالاسود بر کسانی که در آن مکان حضور یابند و عهد و میثاقی را که خدای عزّوجل از بندگان گرفته نزد حجر ادا نمایند، شاهد و گواه خواهد بود.»
در این روایت نیز تصریح شده که ظهور حضرت، از کنار رکن حجرالأسود در مکّه معظمه خواهد بود. با توجه به این دو روایت مشخص می شود سخن بعضی از علمای اهل سنّت که می گویند: شیعه قائل است امام زمان علیه السلام از سرداب ظهور می کند. اتهامی بیش نیست و شاید ناشی از ناآگاهی از کتابهای شیعه باشد.
اتهام دیگری که اهل سنّت، شیعه را بدان متهم می کنند این است که می گویند: شیعه قائل است که امام زمان علیه السلام در دوران غیبت، داخل سرداب زندگی می کند.
رفع اتهام
در هیچ یک از احادیث و متون شیعی چنین سخنی به چشم نمی خورد و هیچ
ص: 103
عالم شیعی چنین مطلبی را نگفته است؛ بلکه اعتقاد شیعه در مورد مکان حضرت ولی عصر علیه السلام در دوران غیبت این است که کسی از محل اقامت حضرت در دوران غیبت، اطلاع ندارد. و جریان جزیره خضراء افسانه ای بیش نیست. تنها در روایات شیعه اشاره شده که در دوران غیبت صغری برخی از خواص شیعه و در دوران غیبت کبری بعضی از موالیان خاص حضرت از مکان وی مطلع هستند.
روایت نخست:
«عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن الحسن بن علی الوَشّاء، عن علی بن ابی حمزة، عن ابی بصیر، عن ابی عبدالله علیه السلام قال: لابّد لصاحب هذا الأمر من غیبة و لابد له فی غیبته من عُزلة و نعم المنزل طَیْبة و ما بثلاثین من وحشة(1)؛ صاحب الأمر دارای غیبتی خواهد بود و در تنهایی و عزلتی بسر خواهد برد و در دوران غیبتش از توان و قدرت برخوردار است و همراه با سی تن که در کنار اویند بیم و هراسی به خود راه نمی دهد و بهترین جایگاه اقامتش مدینه است.»
فیض کاشانی، در شرح روایت فوق می گوید: «طَیْبة» هی المدینة المقدّسة _ یعنی إذا اعتزل فیها مستتراً و معه ثلاثون من شیعته یأنس بعضهم ببعض فلا وحشة لهم کأنّه أشار بذلک إلی غیبته القصیرة فإنّ فی الطویلة لیس لشیعته إلیه سبیل(2)؛ منظور از «طیبه» در روایت، مدینه منوّر است. یعنی حضرت به همراه سی تن از پیروانش که برخی با بعضی دیگر مأنوسند، در شهر مدینه و تنهایی در نهان بسر می برد و این جمع هیچ گاه ترسی به دل ندارند. گویی امام صادق علیه السلام با این جمله به غیبت صغرای آن حضرت اشاره کرده زیرا غیبت کبری هیچ یک از شیعیان وی به آن حضرت دسترسی ندارند.»
مجلسی، نیز در شرح آن می گوید: «و العُزلة» بالضم. إسم الإعتزال. ای المفارقة عن الخلق. «و لابد فی غیبته» و فی بعض النسخ و لا له فی غیبته، ای لیس فی غیبته معتزلاً عن الخلق بل هو بینهم و لا یعرفونه و الأوّل أظهر و موافق لما فی سایر الکتب».
«و الطَیْبة» اسم المدینة الطیّبة فیدل علی أنّه علیه السلام غالباً فی المدینة و حوالیها إمّا دائماً أو فی الغیبة الصغری و ما قیل: من أنّ الطَیْبة اسم موضع سَکَنه علیه السلام مع اصحابه سوی المدینة فهو رجم بالغیب و یؤید الأوّل ما مرّ أنّه لمّا سئل أبوه این أسأل عنه؟ قال بالمدینة.
ص: 104
«و ما بثلاثین من وحشة» ای هو علیه السلام مع ثلاثین من موالیه و خواصه و لیس لهم وحشة لأستیناس بعضهم ببعض او هو علیه السلام داخل فی العدد. فلا یستوحش هو ایضاً. أو الباء بمعنی مع _ ای لایستوحش علیه السلام لکونه مع ثلاثین و قیل: هو مخصوص بالغیبة الصغری و ما قیل: من أنّ المراد أنّه علیه السلام فی هیئة من هو فی سن ثلاثین سنة و من کان کذلک لا یستوحش فهو فی غایة البعد»(1). روایت دوّم:
«محمّد بن یحیی، عن احمد بن اسحاق، عن ابی هاشم الجعفری قال: قلت لأبی محمّد علیه السلام: جلالتک تمنعنی من مسألتک، فتأذن لی أن أسألک؟ فقال: سل، قلت: یا سیّدی هل لک ولد؟ فقال: نعم، فقلت: فان حدث بک حدث فاین أسأل عنه؟ فقال: بالمدینة»(2).
علاّمه مجلسی در شرح این روایت می گوید: این روایت صحیح است «قال بالمدینة» ای الطَیبْة المعروفة و لعله علیه السلام علم أنّه یدرکه أو خبراً منه فی المدینة. و قیل: اللام للعهد و المراد بها سرّ من رأی یعنی أنّ سفرائه من أهل سرّ من رأی یعرفونه فسئلهم عنه»(3).
روایت سوّم:
«علی بن محمّد بن ابی محمّد الوجنانی أنّه اخبرنی عمّن رآه: أنّه خرج من الدار قبل الحادث بعشرة أیّام و هو یقول: اللهّم إنّک تعلم أنّها من أحبّ البقاع لولا الطرد او کلام هذا نحوه»(4).
علاّمه مجلسی این روایت را مجهول می داند و در توضیح آن می گوید: «عمّن رآه» ای القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف «قبل الحادث» ای وفات ابی محمّد علیه السلام أو التجسس له من سلطان و التفحّص عنه و وقوع الغیبة الصغری. «أنّها» ای الدار أو مدینة سرّ من رأی «لولا الطرد» ای دفع الظالمین إیّای(5)؛ مقصود از «عمن رآه» یعنی قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را و منظور از جمله «قبل الحادث» یعنی شهادت امام عسکری علیه السلام تا جستجو و پی گرد از ناحیه حاکم در مورد وی و واقع شدن غیبت صغری مقصود از «أنّها» یعنی منزل یا سامرا. و منظور از «لو لا الطرد» یعنی ستمگران مرا بیرون برانند.»
مرحوم فیض می گوید: «کانه یرید بخاصة الموالی الذین یخدمونه لأن سائر الشیعة لیس
ص: 105
لهم فیها إلیه سبیل»(1)؛ یعنی مراد از موالی کسانی هستند که در خدمت امام علیه السلام و کارهای حضرت را انجام می دهند اما سائر شیعیان هیچ راهی برای دسترسی به حضرت ندارند.
نتیجه:
در این سه روایت اشاره به شهر مدینه شده بود و هیچ گونه اشاره ای به زندگی امام زمان علیه السلام داخل سرداب نشده است.
روایت چهارم:
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن اسحاق بن عمّار قال: قال ابوعبدالله علیه السلام: «للقائم غیبتان: إحداهما قصیرة و الاُخری طویلة، الغیبة الاولی لایعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة شیعته و الاُخری لایعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة موالیه(2)؛ [حضرت] قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دارای دو غیبت یکی کوتاه مدت و یکی دراز مدت است. در دوران غیبت کوتاه مدت (غیبت صغری) جز شیعیان خاص وی از محل اقامت او آگاه نیستند و در غیبت دراز مدت (غیبت کبری) جز خدمتگزاران ویژه آن حضرت کسی از جایگاه وی مطلع نیست.»
مجلسی، این روایت را موثق تلّقی می کند و در شرح آن می گوید: «إلاّ خاصة موالیه» ای خدمه و أهله و اولاده او الثلاثین الذین مضی ذکرهم و فی الغیبة الصغری کان بعض خواص شیعته مطلعین علی مکانه کالسفراء و بعض الوکلاء(3)».
نتیجه:
از این روایت فهمیده می شود که در دوران غیبت، به جز افراد خاص، عامّه مردم از محل اقامت حضرت اطلاعی ندارند. بنابراین، سزاوار نیست که عدّه ای در اثر بی اطلاعی، شیعه را متهم کنند که اعتقاد به زندگی حضرت، در سرداب سامراء دارد.
با توجه به تمام مباحث گذشته به اثبات رسید که سرداب سامراء هیچ گونه
ص: 106
ارتباطی با مسأله غیبت، ظهور و سکونت امام زمان علیه السلام در دوران غیبت ندارد. در عین حال قداست این مکان به جای خود باقی است. مقدّس بودن سرداب سامراء به این دلیل است که منزل مسکونی امام عسکری علیه السلام و محل رفت و آمد و زندگی امام علیه السلام و مکان عبادت آن امام هُمام و محل ولادت امام زمان علیه السلام بوده است. از این رو، برای شیعیان مکان مقدّسی است و ارتباطی با غیبت و ظهور امام زمان علیه السلام ندارد.
مطالبی که برضدّ شیعیان می گویند تهمتی بیش نیست و همگی ساختگی است افزون بر تمام این مطالب، بعضی مدعی شده اند اصلاً در لغت، کلمه عربی به نام سرداب وجود ندارد چنانچه در کتب لغت عربی قدیم این کلمه به چشم نمی خورد.
سابقه تاریخی آن نیز این گونه است که در کنار بیت امام عسکری علیه السلام حوضی بوده که حضرت در آنجا وضو می گرفته است و مردم نیز به عنوان تبرّک از آنجا خاک برمی داشتند که بعداً تبدیل به گودالی شد. چنانکه سماوی می گوید: «ثم شاده معزّالدولة البُوَیْهی فأسس الدعائم و عمّرالقبّة و السرداب و رتّب القّوام و الحُجّاب و رفع الضریح بالأخشاب و ملأ الحوض بالتراب إذ صار کالبئر إذ کان الناس یأخذون التراب منه للبرکة و ذلک لأنّ العسکری علیه السلام کان یتوضّأ به أحیاناً»(1).
ص: 107
ص: 108
ص: 109
بعضی از علما معتقدند که: یکی از علائم ظهور امام زمان علیه السلام رخداد واقعه «قرقیسیا» یا «آرمگدون» است.
«قرقیسیا» در تورات ذکر شده و یهود و نصاری از آن به یک جنگ خطرناک و سیل بنیان کن تعبیر کرده اند، که در پایان تاریخ بشریّت واقع خواهد شد.
«آرمگدون» مرکب از دو کلمه «آر» و «مگدون» است. «آر» به معنای «کوه» است. «مگدون» یا به معنای «وادی، درّه» است. یا به معنای «کوه کوچک» است. که در شمال فلسطین واقع شده است.
توهّم اهل کتاب این است که دامنه این جنگ، تمام منطقه شمال فلسطین را که آرمگدون نام دارد، شامل می شود. و همچنان این جنگ تا جنوب فلسطین نیز کشیده می شود، به گونه ای که در این جنگ، بالغ بر چهارصد میلیون نفر شرکت می کنند و عمدتاً اهل عراق، ایران، لیبی، قفقاز و سودان هستند. به تصور اهل کتاب ریشه این حرکت از جنوب روسیه (ایران) سرچشمه می گیرد.
وی طی مقاله ای در مجله الفکرالجدید می گوید: این حادثه عظیم، پیش از ظهور واقع می شود و در روایات ما از آن به جنگ «قرقیسیا» تعبیر شده است و در این جنگ میلیونها آمریکائی، اروپائی، روسی، ترک، مصری و مغرب عربی شرکت می کنند. ارتش شام نیز در این جریان شرکت می کند و سپس سفیانی ظاهر می شود.
از مجموعه مباحثی که پیرامون «قرقیسیا» مطرح می شود، استفاده می کنیم که جریان «سفیانی» بعد از «قرقیسیا» واقع خواهد شد.
و ما در ارائه این بحث، هم به روایات اهل سنّت و هم به روایات شیعه نظر خواهیم داشت.
ص: 110
محورهای اصلی بحث:
در ارائه این بحث، به سه محور اصلی اشاره خواهیم کرد.
1) محدوده جغرافیائی قرقیسیا؛
2) قرقیسیا در احادیث عامّه (اهل سنّت)؛
3) قرقیسیا در احادیث خاصه (شیعه)؛
با بررسی کتب معاجم، این نتیجه به دست می آید که در مورد موقعیت جغرافیائی «قرقیسیا» دو دیدگاه وجود دارد:
برخی از جغرافی دانان بر این باورند که «قرقیسیا» در شمال غربی عراق در کنار فرات واقع شده است. و ما به بعضی از گفته های آنان اشاره می کنیم.
1. سخن «ابن بشّار» متوفّای 380 ه_.ق
وی در آنجا که اسامی شهرهای فرات را نام می برد، چنین می گوید: «مدن الفراتیة، أکبرهن: دالیة، حدیثة، عانة، قرقیسیا»(1).
2. گفته «ابن خردابه» متوفّای 300 ه_.ق
او نیز در مورد «قرقیسیا» چنین می گوید: «و هی علی الفرات و الرحبة و الدالیة و عانات وهیت و حدیثة».
3. سخن صاحب مراصد الاطلاع: علاّمه مجلسی در بحارالانوار، در توضیح «قرقیسیا» مطلبی را از مراصدالاطلاع نقل کرده و می گوید:
«قرقیسیاء بلد علی الخابور عند مصبّه و هی علی الفرات، جانب منها علی الخابور و جانب علی الفرات فوق رحبة مالک بن طوق»(2).
4. ابن ابی الحدید _ مطلبی را از کمیل بن زیاد نقل نموده و می گوید: کمیل که
ص: 111
خود یکی از اصحاب خاص علی علیه السلام بود، تلاش می کرد با حمله به نقاط تحت نفوذ معاویه، ضعف خود را جبران کند.
«… و کان کمیل عامل علی علیه السلام علی هیت و کان ضعیفاً یمّر علیه سرایا معاویة ینهب أطراف العراق فلا یردّها و یحاول أن یجبرها عنده من الضعف باَن یغیر علی اطراف أعمال معاویة مثل قرقیسیا و ما یجری مجراها من القری التی علی الفرات، فانکر امیرالمؤمنین علیه السلام ذلک من فعله و قال: إنّ من العجز الحاضر أن یهمل العامل ما ولیه و یتکلّف ما لیس من تکلیفه»(1).
برخلاف سخن نخست، برخی تلاش می کنند قرقیسیا را به منطقه ای نزدیک حَیْفا تطبیق دهند. ظاهراً آنجا درّه ایست که هم اکنون نیز بازدیدکننده هایی دارد.
«گریس هارسل» نویسنده آمریکائی است که در سال 1989 م، کتابی در مورد تدارک جنگ بزرگ نوشته و در آن به اتحاد اسرائیل _ مسیحی اشاره می کند.
شاهد این است که نویسنده تلاش می کند محل وقوع این جنگ (جنگ آرمگدون) را در درّه ای در شمال تل آویو، تطبیق دهد.
عدّه ای نیز «قرقیسیا» را بر همین مکان تطبیق می دهند. علاّمه مجلسی نیز با نقل روایتی، می گوید: که یوحنائی از قرقیسیا آمده است؛ ولی آن را بر منطقه شمال فلسطین تطبیق نمی دهد «عن الحسن بن محمّد النوفلی فی خبر طویل یذکر فیه احتجاج الرضا علیه السلام علی ارباب الملل قال: «قال الجاثلیق للرضا علیه السلام: اخبرنی عن حواری عیسی بن مریم کم کان عدتّهم؟ و عن علماءِ الإنجیل کم کانوا؟ قال الرضا علیه السلام علی الخبیر سقطت، امّا الحواریون فکانوا إثنی عشر رجلاً و کان أفضلهم و أعلمهم الوقاءِ(2) و اما علماءِ النصاری فکانوا ثلاثة رجال: یوحنا الأکبر بأج و یوحنا بقرقیسیاءِ و یوحنا الدیلمی بزجار …»(3).
ص: 112
در مورد مجدّون حموی چنین می گوید: «مجدّون من قُری بخارا»(1).
همچنین گفته شده: «مجدّون من قری نسف». «نسف» بین جیحون و سمرقند واقع است.
آری آنچه مسلّم است در شامات درگیری سختی رخ خواهد داد؛ بحث در تطبیق مجدّون بر قرقیسیا است.
پس از مشخص شدن محدوده جغرافیائی «قرقیسیا»، اینک به بررسی روایات عامه در مورد جریان «قرقیسیا» می پردازیم.
نکته:
امّا با توجه به این که اکثریت قریب به اتفاق روایات عامه در مورد «قرقیسیا» از کتاب فتن «نُعیم ابن حمّاد» نقل شده، لذا ابتدا به بررسی رجالی نُعیم بن حمّاد اشاره می کنیم.
علمای عامه در مورد نُعیم بن حمّاد کلمات گوناگونی دارند و ما برای روشن شدن شخصیت او، به بررسی کلمات علمای عامه می پردازیم.
1) احمد بن حنبل: «و روی المیمونی عن احمد قال: اوّل من عرفناه یکتب المسند، نُعیم بن حمّاد(2)؛ نخستین شخصی که ما می شناسیم و مسند می نویسد، نُعیم بن حمّاد است».
2) ذهبی: وی ابتدا در مورد نُعیم بن حمّاد می گوید: «الامام، العلامة، الحافظ» ولی در ذیل، سخنی می آورد که ضعف نُعیم بن حمّاد را می رساند. او می گوید: «… روی عنه: البخاری مقروناً بآخر …»(3).
ص: 113
توضیح: عبارت «مقروناً بآخر» گویای این است که بخاری، اعتماد چندانی به سخن نُعیم بن حمّاد نداشته است.
ذهبی در جای دیگر در مورد ابن حمّاد چنین می گوید:
«لا یجوز لأحد أن یحتجّ به و قد صنف کتاب «الفتن» فأتی فیه بعجائب و مناکیر(1)؛ استناد به ابن حماد روا نیست او کتاب فتن را تألیف کرده و در آن جریانات شگفت و منکری را آورده است».
ذهبی در همین صفحه، از دیگران چنین نقل می کند: «کان یضع الحدیث فی تقویة السنّة و حکایات عن العلماءِ فی ثلب أبی فلان _ ابوحنیفه _ کذب؛ او در تقویت و تأیید اهل سنّت احادیث جعل می کرد و داستان هایی را به دروغ در مورد ابوحنیفه، به علماء نسبت داد».
3) ابو داود: «و قال ابوعبید الآجری، عن ابی داود، عنُ نعیم بن حمّاد نحو عشرین حدیثاً عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لیس لها اصل(2)؛ یعنی او بیست حدیث به پیامبر نسبت می دهد که هیچ کدام صحت ندارد».
4) نسائی: «و قال النسائی: لیس بثقة و قال مرة: ضعیف»(3)یعنی او ثقه نیست. وی ضعیف است.
5) ابوعلی النیشابوری: «قال الحافظ ابوعلی النیسابوری: سمعت أبا عبدالله النسائی یذکر فضل نُعیم بن حمّاد و تقدمه فی العلم و المعرفة و السنن، ثم قیل له فی قبول حدیثه، فقال: قد کثر تفرّده عن الائمّة المعروفین بأحادیث کثیرة، فصار فی حدّ من لایحتج به.»(4)
توضیح: عبارت «قد کثر تفرّده»، به این معناست که مطالبی را از بزرگان نقل می کند و می گوید: فلانی به من چنین گفت. با این که او فقط به تنهائی چنین مطلبی را نقل می کند. چون احادیث زیادی را تنها او به بزرگان نسبت می دهد. لذا به احادیث و روایات او احتجاج و اعتماد نمی شود.
6) ابن حبّان: «و ذکره ابن حبان فی «الثقات» و قال: ربّما اخطأ و وَهَم»(5)او ابن حماد را
ص: 114
جزء موثق ها آورده و گفته: چه بسا اشتباه نیز داشت.
7) دولابی: قال ابن حمّاد _ یعنی الدولابی _: «نُعیم، ضعیفٌ»(1).
8) ابن یونس: قال ابن یونس: «حُمِل فامتنع اَن یجیبهم، فسجن، فمات ببغداد غداة یوم الأحد لثلاث عشرة خلت من جمادی الأولی، و کان یفهم الحدیث و روی مناکیر عن الثقات؛(2) او را به بغداد احضار کردند؛ ولی با حکومت راجع به مخلوق بودن قرآن همراهی نکرد به همین دلیل او را زندانی کرده و همانجا در گذشت … او از افراد ثقه، احادیث منکر نقل می کرد».
نتیجه: از مجموع این اظهار نظرها نتیجه می گیریم که به کتاب فتن و به روایات آن و حتی به شخص نُعیم نمی توان اعتنا و استدلال و احتجاج کرد. اگر چه نُعیم بن حمّاد از نظر رجالی ضعیف است؛ ولی با این همه، _ به لحاظ متقدم بودن او _ روایاتی را که در مورد «قرقیسیا» در «الفتن» آورده، نقل می کنیم.
روایت نخست:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن أرطاة قال: اذا اجتمع الترک و الروم و خسف بقریة بدمشق و سقط طائفة من غربی مسجدها، رفع بالشام ثلاث رایات الأبقع و الأصهب و السفیانی و یحصر بدمشق رجل فیقتل و من معه، و یخرج رجلان من بنی أبی سفیان فیکون الظفر للثانی فاذا أقبلت مادة الأبقع من مصر، ظهرالسفیانی بجیشه علیهم فیقتل الترک و الروم بقرقیسیا حتی تشبع سباع الأرض من لحومهم.»(3)
توضیح: طبق این روایت، یک طرف درگیری سفیانی است و طرف دیگر آن ترک ها و رومیان هستند.
اشکالات:
1. اگر چه حَکَم بن نافع و جراح و ارطاة، از نظر اهل سنّت ثقه هستند؛ ولی قبلاً ثابت شد که شخص نُعیم بن حمّاد، ثقه نیست.
2. سند روایت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتهی نمی شود.
ص: 115
3. معلوم نیست ارطاة جزء صحابه باشد، تا گفته شود مرفوعه های صحابه _ از نظر اهل سنّت _ مورد قبول است.
4. روایت، از نظر دلالت نیز مقداری ایهام دارد. ممکن است در روایت از کنایات استفاده شده باشد. نهایت چیزی که از آن برداشت می شود یک طرف سفیانی و یک طرف ترک ها و رومیان هستند.
روایت دوّم:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن ارطاة قال: یدخل السفیانی الکوفه فیسبیها ثلاثة أیّام و یقتل من أهلها ستّین الفاً ثم یمکث فیها ثمانیة عشر لیلة یقسم أموالها و دخوله الکوفه بعد ما یقاتل الترک و الروم بقرقیسیاء ثم ینفتق علیهم خلفهم فتق، فترجع طائفة منهم إلی خراسان فتقبل خیل السفیانی و یهدم الحصون حتی یدخل الکوفة و یطلب أهل خراسان و یظهر بخراسان قوم یدعون إلی المهدی ثمّ یبعث السفیانی إلی المدینة فیأخذ قوماً من آل محمّد حتی یرد بهم الکوفة ثمّ یخرج المهدی و منصور من الکوفة هاربین و یبعث السفیانی فی طلبهما فإذا بلغ المهدی و منصور مکة نزل جیش السفیانی البیداء فیخسف بهم ثمّ یخرج المهدی حتی یمرّ بالمدینة فیستنقذ من کان فیها من بنی هاشم و تقبل الرایات السود حتی تنزل علی الماءِ فیبلغ من بالکوفة من أصحاب السفیانی نزولهم فیهربون ثم ینزل الکوفة حتی یستنقذ من فیها من بنی هاشم و یخرج قوم من سواد الکوفة یقال لهم العُصَب لیس معهم سلاح إلا قلیل و فیهم نفر من أهل البصرة فیدرکون اصحاب السفیانی فیستنقذون ما فی أیدیهم من سبی الکوفة و تبعث الرایات السود بالبیعة إلی المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف »(1).
توضیح: روایت اول را تنها ابن حمّاد نقل کرده؛ ولی این روایت را سیوطی در جلد2 ص 67 العرف الوردی و متقی هندی در البرهان از العرف الوردی نقل می کند و از علمای شیعه نیز سیّد ابن طاووس آن را در الملاحم آورده است. امّا قابل توجه است که همه این علماء، روایت را از ابن حمّاد نقل کرده اند.
ص: 116
اشکالات:
با توجه به این که سند روایت، همان سند روایت قبلی است، لذا همه اشکالاتی که به روایت نخست وارد بود به این روایت نیز وارد است.
1. نعیم بن حمّاد ضعیف است؛
2. سند روایت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ختم نمی شود؛
روایت سوّم:
«حدّثنا الولید و رشیدین، عن ابن لهیعة، عن أبی زرعة عن عمّار بن یاسر قال: فیتبع عبدالله، عبدالله فتلتقی جنودهما بقرقیسیاء علی النهر فیکون قتال عظیم و یسیر صاحب المغرب فیقتل الرجال و یسبی النساء ثمّ یرجع فی قیس حتی ینزل الجزیرة إلی السفیانی فیتبع الیمانی فیقتل قیساً بأریحا و یحوز السفیانی ما جمعوا، ثمّ یسیر إلی الکوفة فیقتل أعوان آل محمّد، ثمّ یظهرالسفیانی بالشام علی الرایات الثلاث، ثمّ یکون لهم وقعة بعد قرقیسیاء عظیمة، ثمّ یتفق علیهم فتق من خلفهم فیقتل طائفة منهم حتی یدخلوا أرض خراسان و تقبل خیل السفیانی کاللیل والسیل فلا تمرّ بشیء إلاّ أهلکته و هدَمته حتی یدخلوا الکوفة فیقتلون شیعة آل محمّد ثم یطلبون أهل خراسان فی کلّ وجه و یخرج أهل خراسان فی طلب المهدی فیدعون له و ینصرونه»(1).
توضیح: براساس این روایت، جنگ بین دو عبدالله نام، واقع خواهد شد.
اشکالات:
1. این روایت نیز مانند دو روایت قبلی که از نُعیم بن حمّاد نقل شده، ضعیف است.
2. افزون بر نُعیم بن حمّاد، ابن لهیعه در سند واقع است که خودِ اهل سنّت، او را تضعیف کرده اند. و ما به کلمات عامه در مورد ابن لهیعة می پرداریم.
دیدگاه علمای عامه در مورد «ابن لهیعة» متوفّای (95 ه_.ق) مختلف است؛
ص: 117
ولی عمدتاً او را تضعیف کرده اند. که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
وی ابتدا ابن لهیعة را با عباراتی توصیف می کند و می گوید: «القاضی، الامام، العلامة و کان من بحورالعلم علی لین فی حدیثه لاریب أن ابن لهیعة کان عالم الدیار المصریة … و لکن ابن لهیعة تهاون بالاتقان و روی مناکیر، فانحطّ عن رتبة الاحتجاج به عندهم. و بعض الحفاظ یروی حدیثه و یذکره فی الشواهد و الاعتبارات و الزهد و الملاحم لا فی الأصول؛(1) او قاضی و امام و علاّمه و یکی از دریاهای علم بوده؛ ولی در حدیث او اندکی ضعف می باشد. تردیدی نیست که وی عالم مصر بوده؛ امّا دقت در نقل روایات نداشته لذا از درجه اعتبار و استدلال به آن ساقط است».
توضیح:
الشواهد: «احادیثُ رُویت بمعناها من طریق آخر و عن صحابی آخر».
معنای شاهد: نقل حدیثی به عنوان شاهد، به دلیل این که به همین معنا روایت دیگری با طریق دیگری نقل شده است. و روایتِ شاهد، صرفاً به عنوان تأیید و شاهد آورده می شود.
الاعتبارات: «ان یعمد الباحث إلی حدیث و یعنی به و یبحث عن طرقه.» اعتبارات: یعنی حدیث را می آورند و می خواهند تست کنند که آیا این روایت، طریق دیگری دارد یا نه؟ چون به خود حدیث اعتمادی ندارند.
الزهد: منظور از زهد، اخلاقیات است
الملاحم: پیش بینی هایی را که در آینده واقع خواهند شد، ملاحم می گویند.(2)
ادامه سخن ذهبی در مورد ابن لهیعة: «و بعضهم یبالغ فی وهنه و لا ینبغی اهداره و تتجنب تلک المناکیر، فإنّه عدل فی نفسه و قد ولّی قضاء الإقلیم فی دولة المنصور دون السنة و صرف، اعرض أصحاب الصحاح عن روایاته؛(3) بعضی در تضعیف او افراط می کنند؛ ولی این شیوه سزاوار نیست. آری از روایات منکر او سزاوار است پرهیز شود. زیرا وی عادل
ص: 118
است و منصب قضاوت را در زمان منصور کمتر از یک سال عهده دار بود با این همه، اصحاب صحاح ستة از نقل روایات او روگردان شده اند.»
ذهبی در جای دیگر چنین می گوید: «قلتُ: لأنّه لم یکن بَعْد، تساهل، و کان أمره مضبوطاً، فأفسد نفسه»(1).
2. ابن سعد: و قال ابن سعد: «ابن لهیعة حَضرمّی من أنفسهم، کان ضعیفاً»(2).
3. قال مسلم بن الحجاج: «ابن لهیعة ترکه وکیع و یحیی و ابن مهدی»(3).
4. نسائی: «لیس بثقة»(4).
5. احمد ابن حنبل:
روی الفضل بن زیاد، عن احمد بن حنبل، قال: «من کتب عن ابن لهیعة قدیماً فسماعه صحیح(5)؛ یعنی کسی که روایاتی را در قدیم از ابن لهیعه نقل کرده، صحیح اند» 6. ابن خراش: «لا یکتب حدیثه»(6).
7. ابوزرعة: «لا یحتج به، قیل: فسماع القدماء؟ قال: اوله و آخره سواء»(7).
8. یحیی بن معین: «قال: ابن لهیعة لا یحتج به»(8).
پس از اثبات ضعف ابن لهیعة، به ادامه اشکالات روایت سوّم می پردازیم:
3. افزون بر «نُعیم بن حمّاد» و «ابن لهیعة» _ عمّار یاسر، در سند واقع شده است که مشخص نیست چه کسی است. و چنین نامی در کتب رجال وارد نشده است. احتمال دارد وی عمّاریاسرِ معروف باشد؛ ولی چنین سخنی را کسی نگفته است.
4. سند روایت، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده نشده است. مگر این که کسی مدّعی شود این روایت، از اقسام روایات مرفوعه است. مرفوع نزد شیعه از اقسام «مرسل» است. و در نزد عامّه از اقسام روایت «صحیح» به شمار می آید. رفعه إلی النبّی صلی الله علیه و آله و سلم: أی أسنده
ص: 119
إلی النبّی صلی الله علیه و آله و سلم.
البته تضعیف او به لحاظ شیعه بودن اوست چنانچه ابن عدی می گوید: «فانه شدید الإفراط فی التشیع»(1)؛ یعنی در ولایت و تشیع و محبت اهل بیت پیامبر زیاده روی!! می کند.
نکات:
تذکر چند نکته در رابطه با این حدیث ضروری است:
1. در این روایت، قرقیسیا، ربطی به سفیانی ندارد؛
2. جنگ سفیانی از جنگ قرقیسیا گسترده تر است؛
3. از نظر سند با دو اشکال اساسی روبرو هستیم؛ روایت چهارم:
«حدّثنا الولید بن مسلم قال: حدّثنی محدِّث: أنّ المهدی و السفیانی و کلب یقتتلون فی بیت المقدس حین یستقیله البیعة فیؤتی بالسفیانی أسیراً فیأمر به فیذبح علی باب الرحمة ثم تباع نساءهم و غنائمهم علی درج دمشق»(2).
اشکالات:
1. این روایت مرسل است. و چون گفته شده: «حدّثنی محدِّث»، مشخص نیست مقصود از این محدِّث چه کسی است.
2. در این روایت اشاره نشده که جنگ بین امام زمان علیه السلام و سفیانی در قرقیسیا واقع خواهد شد؛ بلکه محور جنگ را بیت المقدّس بیان کرده است. با این همه بسیار جنگ سرنوشت سازی خواهد بود.
روایت پنجم:
«حدّثنا الحکم بن نافع عن جراح عن ارطاة بن المنذر قال: یجیءِ البربر حتی ینزلوا بین فلسطین و الاُردن فتسیر إلیهم جموع المشرق و الشام حتی ینزلوا الجابیة و یخرج رجل من ولد صخر فی ضعف فیلقی جیوش المغرب علی ثنیة بیسان فیردعهم عنها ثمّ یلقاهم من الغد فیردعهم عنها
ص: 120
فینحازون وراءها ثم یلقاها فی الیوم الثالث فیردعهم إلی عین الریح فیأتیهم موت رئیسهم، فیفترقون ثلاث فرق فرقة ترتد علی أعقابها و فرقة تلحق بالحجاز و فرقة تلحق بالصخری فیسیر إلی بقیة جموعهم حتی یأتی ثنیة فیق، فیلتقون علیها فیدال علیهم الصخری ثم تعطف إلی جموع المشرق و الشام فتلقاهم فیدال علیهم ما بین الجابیة و الخربة حتی تخوض الخیل فی الدماء و یقتل أهل الشام رئیسهم و ینحازون إلی الصخری فیدخل دمشق فیمثل بها و تخرج رایات من المشرق مسودة فتنزل الکوفه فیتواری رئیسهم فیها فلا یدری موضعه فیتحین ذلک الجیش ثمّ یخرج رجل کان مختفیاً فی بطن الوادی فَیَلی امر ذلک الجیش و أصل مخرجه غضب مما صنع الصخری بأهل بیته فیسیر بجنود المشرق نحو الشام و یبلغ الصخری مسیره إلیه فیتوجه بجنود أهل المغرب إلیه فیلتقون بجبل الحصی فیهلک بینهما عالم کثیر و یولّی المشرقی منصرفاً و یتبعه الصخری فیدرکه بقرقیسیا عند مجمع النهرین فیلتقیان فیفرغ علیهما الصبر فیقتل من جنود المشرقی من کل عشرة سبعة ثم یدخل الصخری الکوفة فیسوم أهلها الخسف»(1).
توضیحات:
بربر: یعنی چین _ که آن را بر مغول تطبیق می دهند.
صخر: یعنی «صخر بن حرب». (جدّ معاویه) و مقصود از صخری، همان سفیانی است.
در این روایت، جنگ بین بَربَر و مشرق و شام و سپس دوباره جنگ بین سفیانی و مغرب و مشرق و شام و جنگ سرنوشت ساز بین سفیانی و مشرق در قرقیسیا است که از هر 10 نفر 7 تن کشته می شوند.
اشکالات:
1. این روایت، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسناد داده نشده است:
2. ارطاة بن المنذر، از پیروانِ تابعین است. وی در 163 ه_.ق در گذشته لذا نمی تواند روایت را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده باشد. بنابراین، قطعاً روایت مرسل است و مشکلش قابل حلّ نیست. این روایت را، ابن طاووس حلّی نیز از ابن حمّاد نقل کرده است.
ص: 121
روایت ششم:
«حدّثنا الولید بن مسلم عن الجبار بن رشید الأزدی عن اُمّه عن ربیعة القیصر عن تبیع عن کعب قال: تکون فتن ثلاث کأمسکم الذاهب فتنة تکون بالشام ثم الشرقیة هلاک الملوک ثم تتبعها الغربیة و ذکر الرایات الصُفر، قال: و الغربیة هی العمیاءِ.»(1)
اشکالات:
1. مشکل اصلی، نُعیم بن حمّاد است که ضعف وی بیان شد؛
2. مشخص نیست مقصود از «عن اُمّه» چه کسی است؛
3. کعب، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک نکرده، بنابراین روایت، مرسل است؛
4. از نظر عامه کعب، اعتبار چندانی ندارد؛
در این که آیا کعب، نزد علماء اعتباری دارد یا نه؟ اختلاف است. برای روشن شدن وضعیتِ کعب بن ماتع حِمیَری یمنی به دیدگاه های علمای رجال در مورد او می پردازیم:
1) ذهبی:
وی می گوید: «علاّمه دانشمندی که یهودی بود و پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورد و در زمان عمر از یمن به مدینه آمد و با اصحاب پیامبر نشست و برخاست داشت و برای آنان از کتابهای اسرائیلیات سخن می گفت و مطالب شگفتی را می دانست و از کتابهای یهود آگاهی داشت.
«… العلامة الحبر، الذی کان یهودیاً فأسلم بعد وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم و قدم المدینة من الیمن فی أیّام عمر، فجالس أصحاب محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فکان یحدّثهم عن الکتب الإسرائیلیة و یحفظ عجائب و یأخذ السنن عن الصحابة و کان حسن الإسلام … و کان خبیراً بکتب الیهود، له ذوق فی معرفة صحیحها من باطلها فی الجملة(2)»
ص: 122
کعب، مدعی است که تورات تغییر نکرده است: «فقال کعب: إنّما التوراة کما أنزله الله علی موسی ما غُیّرت و لاُ بدّلت و لکن خشیتُ أن یُتکّل علی ما فیها و لکن قولوا: لا إله الاالله و لقّنوها موتاکم.»
ذهبی پس از نقل سخن کعب، چنین می گوید: «و هذا القول من کعب دال علی أنّ تیک النسخة ما غُیّرت و لا بُدّلت. و إنّ ما عداها بخلاف ذلک، فمن الذی یستحل أن یورد الیوم من التوراة شیئاً علی وجه الاحتجاج معتقداً انّها التوراة المنزّلة؟ کلا والله؛(1) ذهبی در پاسخ او می گوید: این سخن کعب حاکی از این است که این نسخه تورات تغییر و تبدیل رخ نداده است و نسخه های دیگر دستخوش تغییر شده اند. چه کسی امروز می تواند به فرازی از تورات احتجاج کند و اعتقاد داشته باشد که این همان تورات اصلی است. به خدا سوگند هرگز چنین مطلبی صحیح نیست.»
ابن کثیر پس از آنکه در تفسیر سوره نمل بخشی از روایات قصّه ملکه سبأ با حضرت سلیمان علیه السلام را نقل می کند.
می گوید: «و الأقرب فی مثل هذه السیاقات أنّها متلقّاة عن أهل الکتاب ممّا وُجد فی صُحفهم، کروایات کعب و وهب سامحهما الله تعالی فیما نقلاه إلی هذه الاُمّة من أخبار بنی اسرائیل من الأوابد و الغرائب و العجائب، ممّا کان و ممّا لم یکن و مما حُرِّف و بُدّل و نُسخ و قد أغنا ناالله بما هو أصح منه و أنفع و أوضح و أبلغ ولله الحمد و المنّة(2)؛ یعنی: به نظر ما این سنخ مطالب برگرفته از کتابهای اهل کتاب است همانند روایات کعب و وهب _ خدا آنان را ببخشد _ این دو، مطالب شگفت آوری را از اسرائیلیات برای این اُمّت نقل کرده اند که دستخوش تحریف شده و دور از واقعیت اند و خداوند ما را از این مطالب بی نیاز کرده است.» شارح و حاشیه زننده بر سیر اعلام النبلاء پس از نقل مطلب فوق، چنین می گوید:«و ما یحکیه کعب عن الکتب القدیمة فلیس بحجّة عند أحد من أهل العلم(3)؛ یعنی آنچه را که کعب نقل می کند از نظر علماء اعتبار ندارد» در نتیجه، کعب از نظر عامه اعتباری ندارد.
ص: 123
تنها معاویه بن ابی سفیان، کعب را توثیق کرده است! «من طریق حمید بن عبدالرحمن: أنّه سمع معاویة یحدّث رهطاً من قریش بالمدینة لما حجّ فی خلافته و ذکر کعب الأحبار فقال: إن کان من أصدق هولاءِ المحدّثین الذین یحدّثون عن أهل الکتاب و إن کنّا لنبلو مع ذلک علیه الکذب.»(1)
کعب، از نظر علمای شیعه مردود است. هر چند بعضی از علمای رجال می خواهند او را شیعه قلمداد کنند چنانکه مامقانی، استظهار تشیّع او را بیان می کند.
محقق شوشتری به نقل از ابن ابی الحدید می گوید: «قال: قال ابن ابی الحدید: روی جماعة من أهل السیر: إنَّ علیاً علیه السلام کان یقول فی کعب: إنّه الکذاب. و کان منحرفاً عن علی علیه السلام.» وی پس از نقل سخن ابن ابی الحدید، چنین ادامه می دهد: «و له فی مجلس عثمان مع أبی ذر مخاصمة، فقال له أبوذر: یابن الیهودیة تعلّمنا دیننا».
سپس محقق شوشتری با بیان سخن امام باقر علیه السلام می گوید: «و مرّ _ فی عاصم بن عمر _ خبر عن ابی جعفر علیه السلام: کذّب کعب الأحبار»(2)امام باقر علیه السلام این سخن را در پاسخ عاصم فرمود که به امام باقر علیه السلام گفته بود: کعب الأحبار می گوید: کعبه هر روز برای بیت المقدّس سجده می کند. امام فرمود: عاصم و کعب هر دو دروغ می گویند. مامقانی، پس از بیان این مطالب، با حرفِ «لکِنَّ» استدراک می کند و می افزاید: «ولکن عن المناقب، عن محمّد بن مسعود: إنّ عمر قال لکعب: حدّثنا عن شیء من التوراة فی هذه الاُمّة، فقال کعب: لایدخل الجنّة من اُمّة محمّد إلاّ القلیل الذی أَتوا بعده، فقال له علی علیه السلام: ویحک یا کعب! أتدری ما قلت؟ قال: نعم، قال و لمَ لا یدخلون الجنّة و هم یشهدون أن لاإله إلاّالله و أنّ محمداً صلی الله علیه و آله و سلم رسوله و یصومون و یصلّون؟ فقال یا علی! إنّک لتعلم ذلک و هو أنَّهم سیظلمون صدّیق هذه الاُمّة و عالمها الأکبر و خلیفة نبیّهِ من بعده حقّه _ و رکب حماره منطلقاً إلی قبا _ فقال عمر: عهدالله علی إن لم یخرج مما قال لأضربّن عنقه! ایتونی به الساعة فلمّاجیءَ به و جلس عنده قال له فی ذلک، فقال: کنت علی أن أکتمه و لا أذکره و ان أردت صدقتک و بحت به فقال: أصدقنی و بح به بینی و بینک فقال: هو والله علی بن ابیطالب، فقال عمر: کذلک لقد ضلّت أمّة محمّد و عموا من بعده و ما حفظوا وصیتّه؛ روزی
ص: 124
عمر بن الخطاب به کعب گفت: چیزی از تورات درباره این امّت برای ما نقل کن. کعب گفت: از امت پیامبر جز اندکی از کسانی که پس از پیامبر آمدند کسی به بهشت وارد نمی شود حضرت علی علیه السلام فرمود: ای کعب می دانی چه می گویی؟! چرا وارد بهشت نمی شوند با اینکه شهادتین بر زبان جاری می کنند و اهل نماز و روزه هستند؟
در پاسخ گفت: ای علی تو خود می دانی چرا؟! و می دانی که اینان در حق صدّیق این امّت و عالِم آنان و جانشین پیامبر ظلم روا می دارند. کعب این را گفت و سوار بر مرکب خود شده و رهسپار مسجد قبا گردید. عمر گفت: به خدا سوگند اگر از این حرف ها دست برندارد او را گردن می زنم سریعاً او را احضار کنید. چون او را احضار کردند. عمر به او گفت: منظورت کیست؟ گفت: تصمیم داشتم آنرا مخفی کنم حال که اصرار داری من افشا و اعلان کنم منظورم علی بن ابیطالب است. عمر گفت: آری چنین است. و امت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پس از او در اثر بی اعتنائی به وصیت پیامبر گمراه شدند.
محقّق شوشتری پس از نقل این سخن چنین پاسخ می دهد: «اقول: علی فرض صحة الخبر، لیس فیه أثر لدفع الطعن عنه، لانَّ نطقه فی موضع بالحق _ کنطق عمر بالحق _ بلا ثمر بعد کون قوله و عمله فی سایر المواضع علی خلافه و إنّما صدور مثله من مثلهما من إتمام الحجّة من الله علی الناس(1)؛ به فرض صحت این خبر هرگز ضعف و طعن را از کعب دور نمی کند چون گفتار و کردار او برخلاف این حقیقت است، آری صادر شدن این گونه اقرارها، اتمام حجّت بر مردم است.»
البته این مطلب در مناقب یافت نشد. و ظاهراً ناقص است چنانچه علامه آقا بزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است.(2)
در منابعی چون کافی، غیبت طوسی و غیبت نعمانی حدود 5 روایت در مورد «قرقیسیا» مطرح شده است.
ص: 125
«محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابن فضال، عن علی بن عقبة، عن ابیه عن میسر، عن ابی جعفر علیه السلام قال: یا میسر! کم بینکم و بین قرقیسیا؟ قلت: هی قریب علی شاطیء الفرات فقال: أما إنّه سیکون بها وقعة لم یکن مثلها منذ خلق الله تبارک و تعالی السموات و الأرض و لا یکون مثلها مادامت السموات و الأرض مأدبة للطیر تشبع منها سباع الأرض و طیور السماء یهلک فیها قیس و لایدعی لها داعیة(1)؛ ای میسر! مسافت میان شما و منطقه قرقیسیا چه اندازه است؟ عرض کردم: فاصله چندانی نیست آن در کرانه فرات واقع است. فرمود: در آن جا رویدادی رخ خواهد داد که از آغاز آفرینش آسمان و زمین به اراده خدای متعال، نظیر نداشته و تا آسمان ها و زمین برقرارند چنین واقعه ای رخ نخواهد داد. آن دیار، عرصه میهمانی پرندگان است که درندگان زمین و پرندگان آسمان، از گوشت کشتگان؛ سیر خواهند شد و در آن درگیری، قبیله قیس نابود می شوند و فریاد خواهی نخواهند داشت.»
محورهای بحث:
1. آیا روضه کافی از شخص کلینی است یا از دیگری است؟ 2. بررسی سند روایت؛
3. بررسی دلالت روایت؛
در اینکه مؤلف روضه، کلینی است ظاهراً جای بحث نیست، زیرا شخصیت هایی مانند نجاشی، طوسی و ابن شهرآشوب، تصریح کرده اند که کلینی کتابی به نام روضه دارد.
نجاشی در شرح حال کلینی می گوید: «.. صنّف الکتاب الکبیر _ المعروف بالکلینی _ یسمّی الکافی فی عشرین سنة شرح کتبه: کتاب العقل … کتاب الروضه …»(2)نجاشی، وقتی ابواب
ص: 126
کافی را برمی شمرد به کتاب روضه نیز اشاره می کند.
شیخ طوسی، وقتی نام کتابهای کلینی را بیان می کند می گوید: «… له کتب، منها: کتاب الکافی و هو یشتمل علی ثلاثین کتاباً: اوّله کتاب العقل و فضل العلم … و کتاب الروضه آخر کتاب الکافی.»(1)
وی نیز کتاب روضه را از کتب کلینی معرفی می کند و می گوید: «…له کتاب الکافی یشتمل علی ثلاثین کتاباً منها: العقل … الروضه …»(2).
نتیجه:
علمای قدیم علم رجال _ قدماء _ مانند: نجاشی و شیخ طوسی که به عصر کلینی نزدیک بوده اند بدون هیچ تردیدی «روضه» را به کلینی نسبت داده اند. بنابراین انتساب «روضه» به کلینی ثابت است. تقریباً همه علماءِ متفق اند که کتاب روضه، از تألیفات کلینی است. تنها ملا خلیل قزوینی است که روضه را از تألیفات کلینی نمی داند.
میرزای نوری به نقل از ریاض العلماء، نظریات عجیب و غریبی را به ملاّخلیل قزوینی نسبت می دهد که به بیان بخشی از آن ها می پردازیم:
1. من أغرب اقواله القول بأن الکافی بأجمعه قد شاهده الصاحب علیه السلام و استحسنه؛ از جمله سخنان شگفت آور او این است که صاحب الزمان علیه السلام همه کتاب کافی را دیده و آن را پسندیده است».
2. و إنّه کل ما وقع فیه بلفظ: (روی) فهو مروی عن الصاحب علیه السلام بلاواسطة؛ در هر روایتی کلمه «روی» آمده آن روایت بیواسطه از صاحب الزمان علیه السلام نقل شده است».
3. و إنّ جمیع أخبارها حق واجب العمل بها؛ تمام روایات آن واقعی و عمل به آن ها واجب است».
ص: 127
4. حتی أنّه لیس فیه خبر للتقیّة و نحوها؛ به گونه ای که در آن کتاب یک روایت تقیّه ای و مانند آن، وجود ندارد».
5. و إنّ الروضة لیس من تألیف الکلینی بل هو من تألیف ابن ادریس؛ روضه کافی از تألیفات کلینی نیست؛ بلکه از تألیفات ابن ادریس است».
صاحب ریاض در ادامه چنین می گوید: «و إن ساعده فی الأخیر بعض الأصحاب و ربما ینسب هذا القول الأخیر إلی الشهید الثانی ولکن لم یثبت، انتهی.»(1)
سخن ملا خلیل قزوینی واقعاً عجیب و غریب است، زیرا همه روایات کافی واجب العمل نیستند. مثلاً روایتِ قرآن 17 هزار آیه دارد و روایت 13 امام، مسلّماً واجب العمل نیستند؛ بلکه اعتقاد و عمل برخلاف آن است او گفته است: در کافی روایت تقیّه ای وجود ندارد، با این که آن دوران کاملاً دوران تقیّه بوده است. شگفت آورتر از همه سخنانش این است که می گوید: روضه، از تألیفات کلینی نیست.
حاصل سخن محدّث نوری در ردّ نظریات قزوینی چند جمله خلاصه می شود:
1. تصریح به این که روضه، از تألیفات کلینی است؛
2. وحدت سیاق؛
3. عدم وجود چیزی که منافی نسبت دادن به کلینی باشد؛
4. عدم وجود مقتضی برای نسبت دادن روضه به ابن ادریس؛
5. نقل علماءِ از روضه، به اعتبار و استناد آن کتاب به کلینی؛
نتیجه:
قزوینی برای اثبات مدّعای خود دلیل محکمی ارائه نکرده است. بنابراین، ما نیز به استناد گفته متقدمین از علمای رجال، می گوییم: تردیدی در انتساب کتاب روضه به کلینی وجود ندارد.
در این محور به بررسی سند روایت آن می پردازیم: «محمّد بن یحیی، عن احمد بن محمّد، عن ابن فضال، عن علی بن عقبه، عن ابیه، عن میسر، عن ابی جعفر علیه السلام …»
ص: 128
علاّمه مجلسی در ذیل این حدیث می گوید: «حَسنٌ علی الأظهر».(1)
کلیه روایات کافی حدود 16 هزار حدیث است و _ معروف است که _ مجلسی 5072 حدیث را صحیح و 144 حدیث را حَسَن، 178 حدیث را موثّق، 302 حدیث را قوی و 9485 حدیث را ضعیف می داند.(2) هر چند پس از دقت معلوم می شود نظر مجلسی این نیست. علاّمه مجلسی با این که در رجال بسیار مسلّط است و خیلی سخت گیر نیز هست، در مورد این روایت می گوید: «حَسنٌ علی الأظهر»
مشکلِ سند این روایت وجود شخصی به نام «میسر» است که مشترک بین چهار نفر است و بعضی ثقه و بعضی دیگر حسن الحال می باشد.
1. میسر بن ابی البلاد؛
2. میسر بن حفص؛
3. میسر بن عبدالعزیز؛
4. میسر بیّاع الزطی؛
به علت همین اشتراک، علاّمه مجلسی گفته است: «حَسَنٌ علی الأظهر» بنابراین، روایت از نظر سند مورد پذیرش است.
از نظر دلالت روشن است که کشتاری بی سابقه و بی نظیری رخ می دهد به گونه ای که مانند آن وجود نداشته و نخواهد داشت.
علاّمه مجلسی در ذیل همین روایت که عمده روایت منابع شیعی است و دلالت روشنی دارد. توضیحاتی می دهد:
ص: 129
قوله علیه السلام «و بین قرقیسیا»
«کذا فی اکثر النسخ و الظاهر قرقیسا بیاءِ واحدة، قال الفیروز آبادی: قرقیسا _ بالکسر _ و یقصر: بلد علی الفرات سمّی بقرقیسا بن طهمورث».
قوله علیه السلام «مأدُبة الطیر»
«المأدبة _ بضم الدال و کسرها _ الطعام الذی یدعی إلیه القوم. ای تکون هذه البلدة لکثرة لحوم القتلی فیها مأدبة للطیور». قوله علیه السلام «یهلک فیها قیس» «ای قبیلة بنی قیس و هی بطن من أسد» قوله علیه السلام: «و لا تُدعی لها داعیة» «ای من لایدعو أحد لنصر تلک القبیله نفساً أو فئة تدعوا الناس إلی نصرهم أو تشفّع عند القاتلین و تدعوهم إلی رفع القتل عنهم و یمکن اَنْ یقرء بتشدید الدال علی بناء المعلوم. ای لا تدعی بعد قتلهم فئة تقوم و تطلب ثارهم و تدعوالناس إلی ذلک؛ یعنی کسی جهت یاری آن قبیله، فرد یا گروهی را فرانخواند تا آنان مردم را برای یاری آن قبیله، فرابخوانند یا نزد کشندگان واسطه شوند تا دست از کشتار آن ها بردارند. _ یا منظور این باشد که _ پس از کشته شدن آنان، گروهی دست به قیام نزنند و مدعی خونخواهی آن ها گردند و مردم را نیز به آن قیام فراخوانند».
قوله علیه السلام: «هلّموا»
«نداء للطیور و السباع(1)؛ یعنی پرندگان و درندگان برای خوردن لاشة آنان فراخوانده می شوند.»
اصل قرقیسیا، کرکیسا است که به معنای اعزام سواره نظام است. مأدُبه نیز معنایی غیر از سفره دارد و به طعامی می گویند که افراد به سوی آن دعوت می شوند.
نتیجه:
در این که قرقیسیا چقدر با آرمگدون _ که مطرح می شود، _ تطابق دارد، به نظر می رسد که هیچ گونه تطابقی ندارد، زیرا موقعیت جغرافیائی قرقیسیا، در عراق است. و آن یکی در فلسطین است.
ص: 130
«أخبرنا احمد بن هوذة الباهلی قال: حدّثنا ابراهیم بن اسحاق النهاوندی، عن عبدالله بن حمّاد الأنصاری، عن الحسین بن ابی العلاء عن عبدالله بن أبی یعفور قال: قال لی ابوجعفر الباقر علیه السلام: إنّ لولد العباس و المروانی لوقعة بقرقیسیا یشیب فیها الغلام الخرّور و یرفع الله عنهم النصر و یوحی إلی طیرالسماء و سباع الأرض: اشبعی من لحوم الجبّارین ثمّ یخرج السفیانی.»(1)
علاّمه مجلسی در ذیل این روایت می گوید: «الخَرور» بالخاءِ المعجمة و لعل المعنی الذی یخرّ و یسقط فی المشی لصغره، أو بالمهملة ای الحار المزاج، فانّه أبعد عن الشیب؛ یعنی: کسی که در اثر کودکی توازن ندارد و به زمین می خورد یا به معنای گرم بودن مزاج است.»
در پاورقی بحارالانوار می گوید: «کلمةَ حزْور فإنّها بالحاء المهملة و الزای کَعَمْلَس، الغلام القوی و الرجل القوی کما فی القاموس او الغلام إذا اشتد و قویَ و خدم کما فی الصحاح و قد یقال بالتخفیف؛ کلمه حَزْوَر بر وزن عَمْلَس، یعنی جوان و مردی قوی پنجه چنان که در قاموس آمده و یا آن گونه که در صحاح آمده یعنی جوانی که قدرتمند و پر قدرت گردد و به خدمتگزاری بپردازد».(2)
«عبد الواحد بن عبدالله قال: حدّثنا محمّد بن جعفر القرشی، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین بن ابی الخطاب، قال: حدّثنی محمّد بن سنان، عن حذیفة بن المنصور، عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال: إنّ لِلّه مائدة _ و فی غیر هذه الروایة «مأدُبة» _ بقرقیسیاء یطلع مطلع من السماءِ فینادی یا طیرالسماءِ و یا سباع الأرض هلّموا اِلی الشبع من لحوم الجبّارین(3)؛ در قرقسیا میهمانی الهی برقرار است - هاتفی از آسمان ندا می دهد: ای پرندگان آسمان و ای درّندگان زمین بر سیر کردن خود از گوشت بدن ستمگران، بشتابید.»
است که یکی از روات احادیث و جزء مشایخ شیعه است. و از جمله کسانی بوده که در سال وقوع غیبت، به عنوان هیئتی به مدینه آمد که در این ارتباط، جویا شود.
2. و امّا محمد بن حسین بن ابی الخطاب از بزرگان اصحاب است. نجاشی در مورد او گفته است: «… جلیل من أصحابنا عظیم القدر، کثیرالروایة، ثقة، عین» شیخ طوسی در فهرست می گوید: «کوفی، ثقةٌ». نجاشی، در مورد حذیفة بن المنصور: گفته است: «الخزاعی، ابومحمّد، ثقةٌ …».
و قال العلاّمة: «وَثّقَهُ شیخنا المفید».
اگر تمام رجال این روایت ثقه باشند، یک اشکال اساسی وجود دارد و آن نیز در مورد محمد بن سنان است. قول مشهور محمد بن سنان را ضعیف می داند؛ ولی ما او را توثیق می کنیم.
آیت الله العظمی خوئی می گوید: با عنوان محمد بن سنان، 797 نفر در سلسله اسناد واقع شده است. روایات در مورد ایشان متعارض است. در مذمّت وی حدود 4 یا 5 روایت و در ستایش او 8 روایت وارد شده است. تردیدی نیست که محمد بن سنان، از جمله دوستداران اهل بیت علیه السلام و جزء معتقدین به امامت امام رضا علیه السلام بوده است. تا این مقدار ممدوح است و اگر ثابت شده باشد انحرافاتی داشته و یا مخالفت هایی با امام رضا علیه السلام داشته قطعاً زایل گشته و حضرت از او راضی شده است. به همین دلیل شیخ طوسی گفته است: «کان ممدوحاً حَسَناً».
عدّه ای از بزرگان رجال مانند: ابن عقده، نجاشی، شیخ طوسی، شیخ مفید و ابن غضائری او را تضعیف کرده اند. ابن غضائری گفته: «ضعیفٌ غال» ولی تضعیف ابن غضائری _ به خاطر مشکلی که نسبت به اصل کتابش داریم _ ارزشی ندارد. مشکل این است که انتساب کتاب را به ابن غضائری نمی پذیریم.
شیخ طوسی می گوید: «محمد بن سنان مطعون علیه ضعیف جدّاً و ما یختص بروایته و لا یشارکه فیه غیره لایعمل علیه»(1).
تضعیف شیخ طوسی بخاطر این که در جای دیگر، او را مدح کرده از بین می رود. یعنی تعارض و تساقط می کند.
ص: 132
ابن عقده در مورد وی گفته است: «… و له مسائل عنه _ عن الرضا علیه السلام _ معروفة و هو رجل ضعیف جدّاً لا یعول علیه و لایلتفت إلی ما تفرّد به …»
با توجه به اینکه ابن عقده، زیدی مذهب است _ به نظر بعضی _ تضعیفش ارزشی ندارد. شیخ مفید در «رسالة العددیه» او را تضعیف کرده و گفته است: «مطعون فیه» ولی در ارشاد وی را توثیق نموده و می گوید: «… من أهل الورع و العلم والفقه من خاصة الإمام علیه السلام وثقاته». از این رو، تضعیفش به علت معارضه با توثیقش از بین می رود. فضل بن شاذان می گوید: «إنّ من الکذّا بین المشهورین محمد بن سنان».
اگر این مشکلات، بر سر راه نبود عمل به روایات محمّد بن سنان مشکلی نداشت؛ امّا تضعیف این افراد مانع بزرگ اعتماد به روایات اوست، لذا آقای خوئی می گوید: ما نمی توانیم به روایات محمّد بن سنان اعتماد کنیم.
اوّل: نخستین توثیق از سوی شیخ مفید است که در ارشاد گفته است: «من أهل الورع و العلم والفقه من خاصة الامام علیه السلام و ثقاته.»
دوّم: محمّد بن سنان، یکی از روات کامل الزیارات است که ابن قولوَیْه به صورت عام او را توثیق کرده است.
سوّم: محمّد بن سنان، علاوه بر کامل الزیارات یکی از روات تفسیر علی بن ابراهیم قمّی نیز هست که به توثیق عام قمی توثیق می شود. یعنی تساقط می شود.
چهارم: شیخ حُرّ عامِلی صاحب وسائل نیز او را توثیق کرده است.
اگر ما تابع مبنای مشهور باشیم، محمد بن سنان ضعیف است. اما حق این است که باید در مورد ابن سنان تجدیدنظر کنیم.
در مورد تضعیف علمای رجالی مانند ابن غضائری، شیخ طوسی، ابن عقده و شیخ مفید بیان شد که تضعیف آنان در اثر تعارض با توثیق خودشان اعتباری ندارد، یعنی ساقط می شود (البته با توثیق دیگران نیز تعارض می کند).
از سویی می توانیم به دلیل نقل روایات فراوانی از او در کتب اربعه که از امارات وثاقت است محمد بن سنان را توثیق کنیم. به گونه ای که کتب اربعه 800 مورد از محمد بن سنان، روایت نقل کرده اند. نقل زیاد آن هم در کتبی که به گفته مؤلفین آن ها حجّت بین ما و خداست، از یک راوی ضعیف وجهی ندارد. عدّه ای نیز او را به
ص: 133
غلوّ متهم کرده اند. البته غلوّ او توسط امام رضا علیه السلام تعدیل شده است. حضرت درباره او فرمود: «خیلی می خواست بلندپروازی کند بالهایش را چیدیم. «کاد أن یطیر فقصصنا جناحیه». افزون بر این که چنین اعتقادات و غلوّ امروزه جزء اعتقادات شیعه است.
بدین ترتیب، محمد بن سنان توثیق می شود. اگر مشکل محمد بن حسین بن ابی الخطاب حلّ شود، ظاهراً روایت از نظر سندی مشکلی ندارد و لاأقل موجب احتیاط در فتوی برخلاف روایات او می شود.
«أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید، عن هؤلاءِ الرجال الأربعة، عن ابن محبوب و أخبرنا محمّد بن یعقوب الکلینی ابوجعفر قال: حدّثنی علی بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه، قال: و حدّثنی محمّد بن عمران قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی، قال و حدّثنی علی بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد جمیعاً عن الحسن بن محبوب و حدّثنا عبد الواحد بن عبدالله الموصلی، عن أبی علی أحمد بن أبی ناشر، عن احمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر بن یزید الجعفی قال: قال ابو جعفر محمّد بن علی الباقر علیه السلام: «یا جابر الزم الأرض و لا تحرّک یداً و لا رجلاً حتی تری علامات أذکرها لک إن أدرکتها: أولها اختلاف بنی العبّاس و ما أراک تدرک ذلک ولکن حدِّث به من بعدی عنّی، و مناد ینادی من السماء و یجیئکم الصوت من ناحیة دمشق بالفتح و تخسف.»(1)
طرق مختلف این روایت:
1. احمد بن محمد بن سعید، عن محمد بن مفضل، عن ابن محبوب؛
2. احمد بن محمد بن سعید، عن سعدان بن اسحاق، عن ابن محبوب؛
3. احمد بن محمد بن، عن احمد بن حسین، عن ابن محبوب؛
4. احمد بن محمد بن سعید، عن محمد بن احمد، عن ابن محبوب؛
5. محمد بن یعقوب الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن حسن بن محبوب؛
6. محمد بن عمران، عن احمد بن محمد بن عیسی و علی بن محمد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن محبوب؛
7. حدثنا عبد الواحد بن عبدالله الموصلی، عن ابی علی احمد بن محمد بن ابی
ص: 134
یاسر، عن احمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن ابی المقدام عن جابر؛
بررسی طرق:
در طرقی که سهل بن زیاد وجود دارد به خاطر مجهول بودن سهل این طرق ضعیف هستند. _ البته طبق مبنای مشهور _ طریق هفتم صحیح است و سهل نیز در آن وجود ندارد.
«قرقارة، عن نصر بن اللیث المروزی، عن ابن طلحة الجحدری قال: حدثنا عبدالله بن لهیعة، عن أبی زرعة، عن أبی عبدالله بن رزین، عن عمّار بن یاسر، أنّه قال: إن دولة أهل بیت نبیّکم فی آخرالزمان و لها أمارات، فاذا رأیتم فالزموا الأرض و کفّوا حتی تجیء أماراتها. فإذا استثارت علیکم الروم و الترک و جهزّت الجیوش و مات خلیفتکم الذی یجمع الأموال، و استخلف بعده رجل صحیح فیخلع بعد سنین من بیعته و یأتی هلاک ملکهم من حیث بدأ و یتخالف الترک و الروم و تکثر الحروب فی الأرض و ینادی مناد من سور دمشق: ویل لأهل الأرض من شرّ قد اقترب و یخسف بغربی مسجدها حتی یخّر حائطها و یظهر ثلاثة نفر بالشام کلّهم یطلب الملک، رجل أبقع و رجل أصهب و رجلٌ من أهل بیت أبی سفیان یخرج فی کلب و یحضر الناس بدمشق و یخرج أهل الغرب إلی مصر فإذا دخلوا فتلک أمارة السفیانی و یخرج قبل ذلک من یدعو لآل محمّد علیهم السلام و تنزل الترک الحیرة و تنزل الروم فلسطین»(1)
این روایت اشاره به درگیری ها و جریانات قرقیسیا دارد که محور درگیریها در روایات شیعه، عراق خواهد بود. نتیجه نهائی:
چنان که از روایات استفاده می شود «قرقیسیا» جنگی سنگین و گسترده است؛ امّا هیچ گونه ربطی به آرمگدون ندارد. بعضی تلاش می کنند که آرمگدون را به قرقیسیا تطبیق دهند. اما از نظر جغرافیائی این دو محل، کاملاً از یکدیگر جدا هستند، قرقیسیا در شمال غربی عراق و از شهرهای فرات است؛ ولی آرمگدون در شمال
ص: 135
فلسطین قرار دارد.
ص: 136
ص: 137
از جمله روایات بسیار شایع، قضیّه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. ما، در آغاز، فشرده این داستان و برخی از منابع آن را نقل می کنیم و سپس به بررسی دو تن از افرادی می پردازیم که در نقل این قضیّه، نقش اساسی داشته اند و در پایان نیز به اشکال هایی که از نظر دلالی و سَنَدی به این روایت وارد شده، خواهیم پرداخت.
شیخ صدوق این قضیه را به گونه ای مفصّل در کتاب شریف «کمال الدین و تمام النعمة» نقل کرده است؛ ما برای پرهیز از به درازا کشیدن سخن، قضیّه را به نحو فشرده می آوریم.
«محمّد بن بحر شیبانی» می گوید: در سال دویست و هشتاد و شش «ه.ق» وارد کربلا شدم و قبر غریب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم [یعنی امام حسین علیه السلام] را زیارت کردم و به بغداد بازگشتم و در گرمای شدید، رهسپار مرقد شریف امام کاظم علیه السلام شدم. هنگامی به حرم شریف حضرت علیه السلام رسیدم، گریه و ناله آغاز کردم، به گونه ای که چشمانم پر از اشک شد و توان دیدن نداشتم. پس از مدّتی که دیده گشودم، پیرمردی را با قد خمیده مشاهده کردم که به فرد همراهش، می گفت: «ای برادرزاده! عمویت، به سبب راز و اسرار و دانش والایی که کسی جز سلمان فارسی از آن برخوردار نبود و آن دو سیّد آن علوم را به وی سپردند، به شرف بزرگی نایل گشته است. عمویت، آخرین روزهای زندگی خود را سپری می کند و از اهل ولایت، کسی را نمی یابد، تا این راز و اسرار را به وی بسپارد.»
محمّد بن بحر می گوید: چون، من، همواره در پی کسب علم و دانش از این سو
ص: 138
به آن سو روان بودم، به او گفتم: «ای پیرمرد! آن دو سیّد کدام اند؟»
گفت: «همان دو ستاره ای که در سُرّمن رأی به خاک خفته اند. (یعنی امام هادی و امام عسکری علیهما السلام.)
شیبانی می افزاید: وی را سوگند دادم آن ها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: اهل روایت هستی؟ به اهل بیت علیهم السلام اعتقاد داری؟
گفتم: آری؛
گفت: اگر این گونه است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار علیهم السلام با خود چه داری؟
شیبانی می گوید: از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظری به آن افکند و گفت: راست می گویی.
سپس ادامه داد: می دانی من کیستم؟ من، بِشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصاری ام و یکی از دوستان ابوالحسن و ابومحمّد (امام دهم و یازدهم علیهما السلام) و در سُرّمن رأی، همسایه ایشان بودم.
شیبانی می گوید: از وی درخواست کردم پاره ای از کراماتی را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید.
گفت: مولایم امام هادی علیه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خرید و فروش انجام نمی دادم، تا این که بدان کار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبی، حضرت هادی علیه السلام مرا فراخواند. خدمتشان مشرّف شدم. سرگرم گفت و گو با فرزندش، امام حسن علیه السلام و خواهرش، حضرت حکیمه بود. چون نشستم، فرمود: «ای بِشر! تو از سران انصار هستی و ولایت ائمّه، همواره نسلی پس از نسل دیگر، در میان شما بوده است و مورد اعتماد ما هستید. می خواهم شرف یکی از راز و اسرار امامت را بهره تو گردانم و تو را برای خرید کنیزی اعزام نمایم.»
حضرت، نامه ای به خط رومی نوشت و به من داد. آن گاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مکان، متوجّه برده فروشی به نام «عمر بن یزید نخّاس» باش. کنیزی با این ویژگی ها در جمع بردگان و کنیزان او وجود دارد و خریدار را خود او، انتخاب می کند و به هیچ خریداری راضی نمی شود. نزد صاحبش برو و بگو: نامه را به کنیز دهد.
ص: 139
بِشر می گوید: همان گونه که امام فرموده بود عمل کردم. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست و صاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشی، خود را خواهم کشت.
بِشر می افزاید: سرانجام او را با همان مبلغی که امام علیه السلام در کیسه قرار داده بود، خریدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را برای بِشر بیان می کند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم و مادرم نیز از نسل شمعون، از یاران خاص حضرت مسیح علیه السلام است. آن گاه، سرگذشت خویش را به تفصیل بازگو می نماید.
1. نخستین شخصیتی که این روایت را نقل کرده و ظاهراً بر بقیّه مقدّم است، شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة است. وی، این روایت را با این سند ذکر کرده است:
«حدّثنا محمّد بن علیّ النوفلیّ، قال: حدّثنا أبوالعبّاس أحمد بن عیسی الوشّاء البغدادی، قال: حدّثنا أحمد بن طاهر القمّی، قال: حدّثنا أبوالحسین محمّد بن بحر الشیبانی.»(1)
2. دوّمین فردی که به نقل این قضیّه پرداخته، محمّد بن جریر طبری شیعی است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة(2) آورده است؛ ولی سند این روایت با سند کمال الدین تفاوت دارد.
طبری می گوید: «حدّثنا المفضّل محمّد بن عبدالله بن المطّلب الشیبانی، سنةَ خمس و ثمانین و ثلاثمئة، قال: حدّثنا أبوالحسین محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، قال: وردتُ کربلا سنةَ ستّ و ثمانین و مئتین».
همان گونه که ملاحظه می شود، تاریخ نقل این قضیّه، توسط طبری، نود و نه سال بعد از تاریخی است که شیبانی، مطلب را از بِشر بن سلیمان شنیده است. بحث این جا است که آیا محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، همان محمّد بن بحرالشیبانی
ص: 140
است که در کتاب، کمال الدین آمده یا دو تن بوده اند؟
بر این اساس، اگر این دو نام را یک تن بدانیم، نکته این جا است که طبری، با یک واسطه، قضیّه را از ایشان نقل می کند که این مطلب، بعید به نظر می رسد، زیرا در این صورت، سن یکی از این دو تن، یعنی «مفضّل» یا «محمّد بن یحیی»، بسیار طولانی خواهد شد.
البته نمی توان به گونه ای قاطع نظر داد که وی، همان «محمّد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست. یا مفضّل نمی توانسته بدون واسطه از او نقل کند، زیرا برخی از افراد، عمر طولانی داشته اند به عنوان مثال:
«حُبابه والبیّه» که محضر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را درک کرده و در زمان امام چهارم علیه السلام صد و سیزده سال داشت و با اشاره امام، جوان شد و تا زمان امام رضا علیه السلام یعنی حدود دویست و سی و پنج سال عمر کرد(1).
تردیدی نیست که جابر بن عبدالله انصاری صحابی جلیل القدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا زمان امام باقر علیه السلام(2) در قید حیات بوده است و «عامر بن واثلة» که خود از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. عُمری بیش از صد سال داشته(3) و آخرین صحابی رسول خدا بوده که دنیا را وداع گفته است آن چه یادآوری شد نمونه هایی از افراد سالخورده و دارای عمر طولانی اند. البته، وی از معمّران (کسانی که عمر طولانی کرده اند) شمرده نشده است، احتمال دارد میان مفضّل محمّد بن عبدالله بن مطّلب شیبانی با محمّد بن یحیی ذهبی شیبانی، افرادی در سَنَد بوده اند که نام آن ها نیامده؛ ولی در نقل ایشان، هیچ گونه اشاره ای به این که برخی از راویان ذکر نشده اند به چشم نمی خورد.
نکته دیگر آن که: هنگامی که به کتاب غیبت نعمانی می نگریم اثری از این روایت در آن نمی یابیم. پرسش این جا است آیا از این که وی روایتِ یاد شده را در کتاب خود نیاورده، می توان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟
در پاسخ باید گفت: همان گونه که در مقدّمه نعمانی در کتاب الغیبة مشاهده
ص: 141
می شود، بنای ایشان، بر جامع نویسی نبوده است. به همین دلیل تصریح دارد روایاتی را که در این کتاب آورده ام، در مقایسه با آن چه نقل نکرده ام، ناچیز است. آن چه مسلّم است، بنای او، بر نقل روایاتِ مرتبط با غیبت بوده است.
3. سومین کتابی که می توان این روایت را در آن یافت، کتاب الغیبه مرحوم شیخ طوسی(1) است. وی روایت را دقیقاً مانند روایت کمال الدین آورده؛ امّا سند او با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
4. کتاب روضة الواعظین(2)، اثر إبن فتّال نیشابوری (متوفّای 508 ه.ق) یکی دیگر از کتاب هایی است که این روایت در آن موجود است. او می گوید: «أخبرنی جماعة» یعنی، گروهی از «ابوالمفضّل شیبانی» روایت را نقل کرده اند.
چنان که ملاحظه می شود، در این کتاب، ابوالمفضّل و در دلائل، المفضّل آمده است که ابوالمفضّل شیبانی از محمّد بن بحر بن سهل شیبانی نقل می کند. بنابراین، محمّد بن بحر، در این جا، با سند کمال الدین، مشترک است و او نیز قضیّه را از بِشر بن سلیمان، نقل می کند.
در این کتاب، متن روایت، عیناً همان مطلب موجود در کمال الدین است، با این تفاوت که سند، در این جا، مرسل آمده است.
5. ابن شهرآشوب در کتاب مناقب آل ابی طالب(3) این قضیّه را از بِشر بن سلیمان به گونه ای مختصر بیان می کند.
6. این روایت در کتاب منتخب الأنوار المضیئه(4) اثر عبدالکریم نیلی (متوفّای قرن نهم ه_.ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.
7. از متأخرین نیز در کتاب إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات، ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 1495، این ماجرا نقل شده و سند آن یا به غیبت شیخ طوسی و یا به کمال الدین صدوق برمی گردد.
8. از جمله کتبی که این روایت در آن وجود دارد، حلیة الأبرار، ج 5، ص
ص: 142
141 از سیّد هاشم بحرانی است. وی، این سرگذشت را در یک جا؛ ولی با دو سند هم از مسند فاطمه اثر محمّد بن جریر طبری و هم از کتاب کمال الدین نقل کرده است.
9. علاّمه مجلسی در بحارالانوار موضوع یاد شده را، یک جا از طریق غیبت شیخ طوسی(1) و در جای دیگر، از کمال الدین نقل می کند.
در بررسی سند این روایت، به بررسی احوال دو تن از افرادی که در این سند، از آنان نام برده شده و نقش اصلی را ایفا می کنند، می پردازیم و از ذکر و بررسی سایر افراد موجود در سند، پرهیز می کنیم، زیرا، چندان مناقشه ای در خصوص بقیّه مطرح نیست و عمده اشکالات، متوجّه همین دو تن است.
دیدگاه آیت الله خویی
ایشان، در معجم الرجال آن گاه که به نام «بِشر» می رسد، در آغاز، سخن شیخ صدوق را نقل می کند که «بِشر بن سلیمان، از دودمان ابو ایّوب انصاری است» و ماجرا را به گونه ای مختصر می آورد و نیز به این جمله حضرت «أنتم ثقاتنا أهل البیت و إنّی مزّکّیک و مشرفّک بفضیلة تسبق بها الشیعة فی الموالاة بها»، اشاره کرده است.
آقای خویی در ادامه می گوید: «لکن فی سند الروایة عدّة مجاهیل» یعنی به فرض، اگر مشکل با محمّد بن بحر و بِشر بن سلیمان حل شود، در طریق شیخ طوسی افرادی وجود دارند که هویّت آن ها مجهول است.
سپس وی برای ردّ صلاحیّت راوی، به مبنایی در رجال اشاره می کنند که بسیاری به آن ملتزم اند و عبارت از این است که: نمی توان وثاقت فردی را از طریق خودش
ص: 143
ثابت کرد.(1) حضرت امام خمینی _ رضوان الله علیه _ مبنایی سخت تر دارند و می گویند: نقل وثاقت از سوی خود راوی، سبب سوء ظنِّ به او می شود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانی چنین است: «إذا کان ناقل الوثاقة هو نفس الرّاوی فإنّ ذلک یُثیر سوءالظنّ حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملأ الاسلامی» یعنی: اگر در روایتی که نقل می کند، مدح و ستایشی از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن شخص ناقل می شود.»(2)
بنابراین، آقای خویی دو اشکال به سند وارد کرده اند: نخست این که در سند شیخ طوسی چند نفر مجهول الحال وجود دارد. از سویی، وثاقت «بِشر» محرز نیست، زیرا، ایشان خود، ناقل وثاقت خویش است و این امر، مستلزم دَوْر است.
نظر شوشتری
وی، در قاموس الرجال(3) ابتدا سخن وحید بهبهانی را نقل می کند که «بِشر» را از دودمان ابو ایّوب انصاری می داند که از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهما السلام بوده و امام دهم علیه السلام او را فرمان به خریدن مادر حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف داد و خطاب به وی فرمود: «أنتم ثقاتنا أهل البیت». شوشتری پس از نقل این مطلب می گوید: اصل سخن وحید، از کتاب کمال الدین است و آن گاه می افزاید: «إلاّ أنَّ صحتَه غیرُ معلومة … حیث إنَّ فی أخبار أُخر إنّ أمّه کانت ولیدة بیت حکیمة بنت الجواد علیه السلام؛ یعنی: صحّت این روایت، مشخص نیست، زیرا در روایت دیگری آمده که مادرِ حضرت [مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف]، در خانه حکیمه خاتون متولد شده است.»
اشکال ما:
در این جا، از محقّق شوشتری این پرسش مطرح می شود: شما که این روایت را نمی پذیرید، آیا به دلیل این است که روایت معارضِ دیگری با آن وجود دارد و شما
ص: 144
روایت دوّم را ترجیح می دهید؟ آیا سند روایتِ معارض دوّم را بررسی کرده اید؟ آیا این روایت، توان برابری با روایتِ مورد نظر ما را دارد؟
روایتی را که وی به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارد، در بحارالأنوار به نقل از کتاب کمال الدین آمده است. علاّمه مجلسی، روایت را از فردی به نام مطهّری نقل می کند که در آن آمده است: «کانتْ لی جاریة یقال لها نرجس» و حضرت حکیمه فرموده است: «کنیز از من بود و در خانه من بود و من، او را به برادرزاده ام بخشیدم.»
اکنون ببینم، این روایت از کیست؟ برخی آن را، از زُهری دانسته اند و برخی گفته اند: از محمّد بن عبدالله طهوی است و بعضی بر این باورند که روایت یاد شده، از محمّد بن عبدالله ظهری است و برخی نیز آن را، از مطهّری می دانند.
نام وی هر چه باشد، ما، شخصی با این نام ها، از اصحاب امام هادی علیه السلام نداریم که از حضرت حکیمه پرسش نماید و او در پاسخ، این مطالب را به وی بگوید.
البته، شخصی به این نام، در جمع یاران امام رضا علیه السلام ذکر شده؛ ولی از یاران امام هادی علیه السلام نیست. بنابراین، این اشکال بر محقّق شوشتری وارد است، زیرا روایتی را که وی به عنوان معارض با روایت مورد بحث، ترجیح می دهد، از نظر سند، مخدوش است.
آقای شوشتری در کتاب قاموس الرجال(1)، در ماجرای حضرت حکیمه، آورده است که: «اختلف الخبر فی اُمِّ الحجّة» و آن گاه، خود، بر این سخن مُهر تأیید می زند که مادر حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف، کنیز حضرت حکیمه بوده است و برای اقامه دلیل بر آن می گوید: آن چه از اثبات الوصیه مسعودی فهمیده می شود، این گفته، دقیق تر است.
پس از آن، شوشتری می گوید: شیخ صدوق، دیدگاه دوم را ترجیح داده، زیرا شیخ صدوق، هر چند روایت اوّل را نیز آورده؛ ولی به هنگام نقل روایت دوّم، باب را با عنوان «ما رُوِی» ذکر می کند و از این عنوان بندی، برمی آید که نظر دوّم را ترجیح می دهد.
ص: 145
دیدگاه آقای نمازی
وی، در مستدرکاتِ خود، از بِشر بن سلیمان تمجید می کند و در مورد او توضیحی نمی دهد. از این رو، دانسته می شود که روایت بِشر را پذیرفته است.(1)
دیدگاه آقای حائری
او در منتهی المقال(2)، سخن وحید بهبهانی را نقل می کند و توضیح بیشتری نمی دهد. شاید او نیز روایت مزبور را پذیرفته باشد.
دیدگاه آقای مامقانی
وی در، تنقیح المقال(3)، بعد از نقل بیان وحید بهبهانی می گوید: «فالرّجل من الثقات و العجب من إهمال الجماعة ذکرهُ مع ما علیه من الرتبة» یعنی: بنده، وی را از راویان مورد اعتماد می دانم و در شگفتم با چنین رتبه ای که برای وی ثابت است، چرا در ذکر نام او کوتاهی شده است.
او، همان فردی است که سرگذشت مادر حضرت حجت علیه السلام را از بِشر بن سلیمان شنیده و نقل می کند که چند اشکال بر او وارد شده است و مهم ترین آن ها این است که وی را، از «غُلات» می دانند. متأخرین، این معنا را نپذیرفته اند که این خود جلالت شأن او را اثبات می کند.
البته، در مورد غلوّ باید بحث شود که به چه معنایی از غالی، وی را غلو کننده نامیده اند؟ درگذشته، التزام به برخی از عقاید، غلوّ محسوب می شده، با این که اکنون از مسلّماتِ اصول عقاید ما شمرده می شود. در این جا، به بیان چند دیدگاه در مورد وی خواهم پرداخت.
ص: 146
نظر آقای نمازی
وی آن گاه که در مورد محمّد بن بحر سخن می گوید، از این جا آغاز می کند که وی از متکلّمان و عالم به اخبار و فقیه بوده و نزدیک به پانصد کتاب از ایشان نقل شده است؛ ولی متّهم به غلوّ است.
سپس نمازی می گوید: از آن جا که به غلوّ متهم است، بنابراین او را تضعیف کردند «رُمِی بالضعف» و در پایان می گوید: بعضی وی را، از علمای عامّه دانسته اند؛ ولی این سخن کاملاً اشتباه است.(1)
دیدگاه آقای مامقانی
او می گوید: شیخ طوسی در رجال گفته است: «یرمی بالتفویض» یعنی: محمّد بن بحر، متّهم به پیروی از مسلک تفویض است.
هم چنین از شیخ طوسی مطلبی نقل کرده اند که در کتاب فهرست خود گفته است: محمّد بن بحر از اهالی سیستان بوده و از متکلّمان و عالِم به اخبار و از فقهاء محسوب می شود؛ ولی متّهم به غلوّ است، بیش تر کتاب های محمّد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
آقای مامقانی، از قول نجاشی چنین نقل می کند: «قال بعض أصحابنا إنّه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریبٌ من السلامة و لا أدری من أینَ قیل؛ برخی از اصحاب ما، او را غالی می دانند؛ امّا زمانی در کتاب هایش دقّت می کنیم، مشکلی را مشاهده نمی کنیم. و نمی دانیم چه کسی این نسبت را به محمّد بن بحر داده است.»
آقای مامقانی، آن گاه سخن کَشّی را نقل می کند که وی را از غُلات حنفی دانسته است. سپس ادامه می دهد که علاّمه نیز در بخش دومِ خلاصة الأقوال، محمّد بن بحر را می آورد و می گوید: از دیدگاه من، در حدیث او باید توقُّف کرد.(2)
آقای مامقانی، سپس به سراغ دیدگاه ابن داود می رود و می گوید: وی نیز محمّد بن بحر را در بخش دوّم کتاب خود آورده است.
ص: 147
البته مبنای وی با علاّمه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در بخش دوم نمی آورد؛ بلکه هر که را کم ترین مذمّتی شده باشد، هر چند از موثق ترین افراد باشد، در بخش دوّم می آورد و ابن داود درباره وی سکوت کرده است.
بعضی از علمای عامّه مانند بخاری، سکوت را به معنای تضعیف می دانند؛ یعنی: سکوت علامت تضعیفِ فرد است؛ ولی گاهی از ضعیف ترین تضعیفات نزد آنان به شمار می آید.
آقای مامقانی می گوید: محمّد بن بحر در وجیزه نیز تضعیف شده هم چنین در الحاوی در بخش ضعفاء شمرده شده است.(1)
آن گاه می گوید: تردیدی نیست که وی، امامی مذهب است و سخن بعضی از فضلا که گفته اند: او از اعاظم علمای عامّه است، کاملاً اشتباه است. چگونه ممکن است شخص از عامّه باشد و در عین حال غالی نیز باشد؟ شاید سبب این که بعضی وی را سنّی پنداشته اند، سخن «کَشّی» باشد که گفته، محمّد بن بحر، از غُلات حنفی است و خیال کرده اند که منظور از حَنَفی، یعنی کسی که به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، با این که این گونه نیست؛ بلکه منسوب به حنیفه اُثال بن لُجیم بن سعد، از قوم مُسَیلمه کذّاب است.
سپس آقای مامقانی می افزاید: شیخ طوسی، به صراحت گفته است که غلوّ و تفویض در مورد محمّد بن بحر، ثابت نبوده؛ بلکه تهمتی بیش نیست و به ظاهر، منشأ تهمت، ابن غضائری است. آن گاه ادامه می دهد که ما، بارها بیان کرده ایم که به سخنان ابن غضائری نمی توان اعتماد کرد، به ویژه آن گاه که کسی را با غلوّ تضعیف کرده باشد. افزون بر این که نجاشی این اتهام را ردّ می کند و می گوید: «حدیثُه قریبٌ من السلامة.» بدین ترتیب، با همه این بیانات، نتیجه می گیریم که محمّد بن بحر، در زمره ثقات است و ضعفی ندارد.
پس از آن، آقای مامقانی، با نقل دیدگاه آقای حائری که گفته است: هرگاه شخصی، متکلّم و عالم به اخبار و فقیه باشد و احادیثش به صحّت نزدیک و نیز
ص: 148
کتاب هایش خوب و مفید باشد، معنای غلوّ که وی را به آن متهم می کنند چیست؟
آقای حائری می افزاید: من از افرادی مانند ابن غضائری و کَشّی، انتظار چنین سخنی ندارم، زیرا بسیاری از علماء، از دیدگاه آنان در زمره غُلات اند. _ امّا از این شگفت زده ام که افرادی از این دو نفر پیروی نموده و او را به غلوّ متهم کرده اند و گفته ای که در الوجیزه آمده که وی، فردی ضعیف است، سخن ضعیفی است.(1)
مامقانی پس از بیان سخن حائری، گفته حَمَوی را نقل می کند. وی، در معجم الأُدباء می گوید: محمّد بن بحر، معروف به فضل و فقاهت است و ابن نحاس در کتابش آورده است: «قال بعضُ أصحابنا إنَّه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثُه قریبٌ من السلامة.» پس از آن، ابن نحاس می گوید: نمی دانم این اتهام از کجا آمده است؟!(2)
آن چه یادآوری شد بیان فرازهایی از سخنان بزرگان در ارتباط با محمّد بن بحر شیبانی بود. با در نظر گرفتن تمام سخنان علما، می توان به این نتیجه رسید که او، از جمله راویان ثقه است و این اتهامات در مورد وی صادق نیست، به ویژه اگر منشأ آن را ابن غضائری بدانیم.
آیت الله خوئی می گوید هر چند ضعف او ثابت نیست چون ما کتاب منسوب به ابن الغضائری را قبول نداریم؛ ولی وثاقت او نیز ثابت نیست و مقصود نجاشی این است که در احادیث او غلوّ نیست. بنابراین حَسَن بودن وی نیز ثابت نمی شود و مجهول الحال است.(3)
به نظر ما ترجیح با گفته حائری رحمة الله است.
در این بخش، به گوشه ای از این اشکالات اشاره می کنیم و به تناسب حال، آن ها را مورد نقد قرار می دهیم.
ص: 149
نخستین اشکال
این قضیّه (جریان خریداری شدن نرجس خاتون مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از سال دویست و چهل و دوم (ه.ق) اتّفاق افتاده است، با این که از سال دویست و چهل و دوم هجری به بعد، جنگ مهمّی میان مسلمانان و رومیان، رخ نداده تا حضرت نرجس خاتون اسیر مسلمانان گردد.(1)
پاسخ:
باید بگوییم، در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگ هایی میان این دو دولت رخ داده که در بسیاری از کتب تاریخی می توان نمونه هایی از این درگیری ها را یافت.(2) برای مثال، در تاریخ الإسلام آمده است: «أغارت الروم علی من بعین زربَة ….»(3) و در جایی دیگر می گوید: «افتتح بُغا حصناً من الروم یقال له صملّة»(4) و عظیمی اظهار می دارد: «غزا بغا من طرسوس ثُمَّ إلی ملطیّة و ظفر بطلائع الرّوم.»(5)
شواهد بسیار دیگری بر جنگ و درگیری میان مسلمانان و روم، وجود دارد. بنابراین اگر منظور از جنگِ بزرگ، شرکتِ شخص قیصر روم نیز با بعضی از اعضای خاندانش در آن باشد، این امر ضرورتی ندارد، زیرا آن چه در این روایت آمده، (البته ما به خاطر اختصار، ذکر نکردیم) خصوص این نکته است که حضرت نرجس، به دستور امام به صورت ناشناس و مخفیانه، با سپاهیان همراه شده و در لباس کنیزان بوده است.
ص: 150
اشکال دوم
این اشکال در حقیقت، اشکالی فنّی و علمی نیست و بیش تر جنبه تخریبی دارد. محتوای این اشکال، این است که: می دانید چرا برخی به این خبر اهمیت داده اند و در دلالت آن، اشکال نکرده اند و آن را مورد قبول قرار داده اند؟ زیرا می خواسته اند برای حضرت نرجس علیها السلام منزلتی والا قرار دهند و او را به نسلی با شرافت _ یعنی، از ناحیه پدر، به سلطان روم و از سوی مادر به شمعون (یار معروف حضرت مسیح علیه السلام) نسبت دهند و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را از طرف مادر و پدر _ هر دو _ به این خاندان با شرافت، منسوب کنند.(1)
پاسخ:
در حقیقت، گلایه و انتقادی بر اشکال کننده وارد است، زیرا بدون در نظر گرفتن اصول و مبانی، این گونه به علمای شیعه تاخته است و آنان را زیر سؤال می برد! در حقیقت، این فرد، علماء را به عوام زدگی متّهم کرده و گفته، برای خوشایند خود و نیز شیعیان، این روایت را پذیرفته اند و بر طبق موازین علمی و فنّی نظر نداده اند!
این سخن، ناروا است. اگر منظورتان این باشد که نقل چنین قضیّه ای با این توضیحات، آن هم در چنان عصری، بیش تر به افسانه شباهت دارد تا واقعیّت، در پاسخ باید گفت: این مطلب نیز نمی تواند دلیلی برای کنار گذاشتن این روایت باشد، زیرا اگر ما پیرامون سند روایت بحث کردیم و اشکال اساسی در آن ندیدیم و اوضاع تاریخی آن زمان نیز امکان وقوع این حادثه را ردّ نکرده، چه بُعدی دارد که این واقعه با همه این تفاصیل رخ داده باشد؟ افزون بر این، ما روایات فراوانی داریم قضایایی در آن ها مطرح شده که از این روایت بسیار مفصّل ترند. این دو اشکال، از مهم ترین اشکالاتی بود که به دلالت روایت وارد شده است. در ادامه، دو اشکالی را بازگو می کنیم که بیش تر صبغه سندی دارند.
ص: 151
اشکال نخست
اگر این روایت صحت داشته باشد، چگونه برخی از معاصران شیبانی، از جمله نوبختی، قمی (ابن خزّاز)، کلینی، مسعودی، این قضیه را نقل نکرده اند؟(1)
پاسخ:
نقل نشدن این قضیّه از سوی این افراد، دلیل بر ضعف سند نیست. در صورتی می توان عدم نقل را، دلیل بر ضعف دانست که مقام استقصای روایات معتبر باشد؛ یعنی: قصد بر این بوده که هر روایتی را که معتبر است بیاورند، با این که شیوه این افراد، این گونه نبوده است. مسعودی، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در اثبات الوصیة تنها چهار و نیم صفحه بحث کرده است.
اگر بگویید: شخص مسعودی گفته: من، از موثّقان نقل می کنم. این سخن نیز مشکلی را حل نمی کند، زیرا در چنین موردی (مقامِ استقصای روایات) معتبر نیست. به فرض که این گونه باشد، از دیدگاه وی، شیبانی ضعیف است با این که علم رجال، علمی نظری است و در مقابل او، افرادی دیگر، دیدگاه های دیگری دارند.
در این عدم نقل، احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که او از این قضیّه مطلع نشده است. ارتباطات آن دوران، نسبت به زمان ما بسیار اندک بوده. از این رو، احتمال عدم اطّلاع و دسترسی به این قضیّه، بعید به نظر نمی رسد.
اشکال دوم
کشّی، معاصر او است و می گوید: شیبانی، غالی است و غلوّ می کند. نجاشی و ابن داود نیز وی را غالی دانسته اند. بنابراین، این روایت، سند محکمی ندارد.(2) پاسخ:
در مورد آن چه در حالات وی ذکر شده است، بحث نسبتاً مفصلی کردیم. و
ص: 152
یادآور شدیم که آقای مامقانی، به نقل از نجاشی می گوید: شخص او نگفته، وی غالی است؛ بلکه گفته است: «قال بعض أصحابنا» بنابراین، دیدگاه نجاشی این نیست؛ ولی گفته: «و حدیثه قریب من السلامة.»
امّا آن جا که می گویید ابن داود گفته: شیبانی غالی است، همان گونه که نقل شد، تنها در بخش دوم رجال خود، وی را آورده و سکوت کرده(1) و او را «غالی» شمرده است. پس نمی توان این سخن را به ابن داود نسبت داد. افزون بر این که بسیاری از علماء، او را تقویت کرده و اتهام غلوّ را ردّ کرده اند. چنان که به گوشه ای از سخنان آن ها اشاره شد.
مطلبی را که شیخ صدوق قدس سرّه در کمال الدین از کتاب تفضیل الأنبیاء و الائمة علی الملائکة نوشته محمّد بن بحر به گونه ای مفصلّ آورده، نسبت غُلوّ را به وی تکذیب می کند. او در پایان گفته است: واقعیت این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برترین آفریده الهی بر همه جن و انس و فرشته است و این عبارت، خود صراحت دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آفریده ای از آفریدگان خداست و این معنا بر کسی پوشیده نیست و برخلاف آن چه غُلات در مورد قدیم بودن پیامبر و ائمّه و حلول خداوند در آنان، معتقدند، عبارتِ یاد شده، گواه بر غالی نبودن اوست.
بنابراین، مقصود از غالی بودنِ محمّد بن بحر، مبالغه او در برتر دانستن ائمّه طاهرین بر دیگران و والا بودن مرتبه آنان است و پر واضح است که این معنا، امروز جزء ضروریات مذهب شیعه به شمار می آید.
بدین سان، نسبت دادنِ غلوّ به این شخص به گونه ای که راوی را مورد خدشه و مذمت قرار دهد، ظاهراً غلط است(2).
آن چه بیان شد، نمونه هایی از اشکالات وارده بر این روایت بود. همان گونه که
ص: 153
ملاحظه شد، این اشکالات وارد نیست و با توجّه به مباحثی که در مسئله سند این روایت آمده و از سویی، مشکلی بر دلالت آن به نظر نمی رسد، نمی توان آن را نادیده گرفت؛ بلکه احتمال صحّت این قضیّه از اخبار دیگری که در خصوص احوال حضرت نرجس علیها السلام آمده، بیش تر و به واقعیّت نزدیک تر است.
ص: 154
ص: 155
مؤلفان محترم شیعه، حدیث شریف ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن عسکری علیه السلام را معمولاً در ضمن افرادی که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیده اند و یا تحت عنوان «کرامات آن حضرت» ذکر کرده اند. این متن، بسیار غنی و پربار است و مباحث مختلف تفسیری، کلامی، فقهی، تاریخی، تربیتی، … را شامل می شود و هر عالمی نسبت به تخصّص و نیاز خود، خوشه ای از آن می چیند و بهره ها می برد.
این روایت، از ویژگی های خاصّی برخوردار است. از این رو، برخی دانشمندان و فقیهان، در متن آن به پیچیدگی ها و امور مبهمی برخورده اند و در صدد مخدوش کردن آن برآمده اند و گفته اند: این حدیث، ساختگی است و واقعیّت ندارد. در مقابل، جمعی از علما و فقها آن را پذیرفته اند و قاطعانه از آن دفاع می کنند.
ما، در این نوشتار، سعی داریم جهت آشنایی با مضمون حدیث سعد بن عبدالله قمی و اهمیّت ویژه آن، در آغاز، متن حدیث را نقل کنیم و سپس طُرُق و کتاب هایی که این متن را یادآور شده است، بیاوریم، در پی آن، شبهات و اشکالات سندی و دلالی و ردّ آن ها را نقل کنیم.
شیخ صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی، معروف به کرمانی، از ابوالعباس احمد بن عیسی وشّاء بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، از احمد بن مسرور، از سعد بن عبدالله قمی، روایت کرده که گفت: من، شوق زیادی به گردآوری کتاب هایی داشتم که در آن ها، امور سخت و مشکل علوم و ظرایف و دقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آن ها را مطالعه می کردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. و مشتاق حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آن ها بودم. بر آن چه از معضلات و مشکلات علمی دست میافتم، به
ص: 156
آن ها سخت علاقه مند بودم و آن ها را در اختیار همه کس قرار نمی دادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصّب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها از تأمین جانی و سلامتی خود چشم پوشی می کردم؛ بلکه در انتظار کشمکش و دشمنی و کینه ورزی و بدگویی بودم. بدون ترس، عیبِ فرقه های مخالف شیعه را بازگو می کردم و پرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان برمی داشتم و نسبت به آنان پرده دری می کردم، تا آن که گرفتار فردی ناصبی شدم که در منازعهِ اعتقادی، سخت گیرتر و در دشمنی، کینه توزتر و در جَدَل و پیروی از باطل، تندتر و در پرسش، بدزبان تر و در پیروی از باطل، ثابت قدم تر بود.
سعد می گوید: روزی با ناصبی مزبور مناظره می کردم، گفت: ای سعد! وای بر تو و اصحاب و همفکرانت! شما رافضیان، مهاجر و انصار را سرزنش می کنید و امامت آنان را از ناحیه رسول خدا انکار می کنید. (ابوبکر) صدّیق، کسی است که به واسطه شرف سابقه خود، بر جمیع صحابه برتری جست. آیا نمی دانید که رسول خدا، او را به همین منظور با خود به غار برد چون می دانست او جانشین بعد از اوست و کسی است که از تأویل قرآن پیروی می کند و زمام امور امّت اسلامی را به دست می گیرد و تکیه گاه امّت می گردد و از آنان دفاع می کند و پراکندگی را سامان می بخشد و از درهم ریختن کارها، جلوگیری به عمل می آورد و حدود الهی را جاری می سازد و برای فتح سرزمین های مشرکان لشکرکشی می کند؟
همان گونه که پیامبر بر نبوّت خود هراسان بود و اهمّیّت می داد، برای خلافت و جانشینی خود نیز اهمّیّت قائل بود، زیرا شخص گریزانی که خود را پنهان می کند و از دست دشمن متواری است، معمولاً در مقام کمک و مساعدت از دیگری برنمی آید و او را به مخفیگاه خود راه نمی دهد و از آن جا که می دانیم پیامبر در این هجرت، قصد کناره گیری و گریز داشت و وضعیت، مناسب برای کمک از کسی نبود، مقصود رسول خدا از این که ابوبکر را با خود در غار بُرد روشن می شود و علّتش را شرح دادیم، که حفظ جان ابوبکر بود. از این رو، علی را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن و کشته شدن او اعتنایی نداشت، زیرا وجود علی سنگین و بردن او، برایش دشوار بود به همین سبب با او همسفر نشد. از سویی، می دانست اگر او کشته شود مشکلی برایش به وجود نخواهد آمد و دیگری را به جای وی جایگزین می کند تا
ص: 157
در کارهای مشکل جای او را بگیرد.
سعد می گوید: من، در ردّ سخنان او پاسخ های مختلفی دادم، امّا او، پیوسته و بی درنگ، هر یک از آن ها را نقض و ردّ می کرد.
سپس گفت: ای سعد! اشکال دیگری دارم که بینی رافضیان را در هم می شکند! آیا شما نمی پندارید که (ابوبکر) صدّیق (از پلیدی شکّ و اوهام پیراسته و مبرّا است) و (عمر) فاروق (که حامی و مدافع امّت اسلام بوده است) منافق بوده؟ شما برای این ادعا، به ماجرای شب عقبه(1) استدلال می کنید.
ای سعد! به من بگو: آیا (ابوبکر) صدّیق و (عمر) فاروق با میل و رغبت اسلام آوردند یا به زور و اکراه؟
سعد می گوید: من با خود اندیشیدم چگونه این پرسش را از خود برگردانم تا تسلیم وی نشوم و بیم آن داشتم که اگر بگویم آن دو (ابوبکر و عمر) با میل و رغبت اسلام آوردند، او با احتجاج و دلیل بگوید در این صورت، پیدایش نفاق در دل آن ها معنا و مفهومی ندارد، زیرا نفاق هنگامی به دل راه می یابد که هیبت و هجوم و غلبه
ص: 158
فشار و سختی، انسان را ناچار سازد برخلاف میل قلبی خود، چیزی را اظهار کند، مانند فرموده خداوند تعالی: (فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا)(1)؛ هنگامی که عذاب ما را دیدند، گفتند: به خداوند یکتا ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم؛ ولی ایمان آوردن آن ها بعد از مشاهده عذاب ما، به حال شان سودی نداشت.»
اگر می گفتم: آنان، با اکراه و اجبار اسلام آوردند، مرا مورد سرزنش قرار می داد و می گفت: در آن جا (مکّه) شمشیری کشیده نشد که موجب وحشت آن دو شود.
سعد می گوید: من، با شگردی خاص، از او روی گردانیدم و دیگر با او سخن نگفتم، با این که تمام اعضای بدنم از شدّت خشم، ورم و آماس کرده بود و چیزی نمانده بود که از غصه، جان دهم.
من پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن، تقریباً بیش از چهل مسئلهِ دشوار را نوشته بودم و کسی را نیافته بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد. آن ها را نگاه داشته بودم تا از عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمّی) از یاران خاص مولایمان ابومحمد علیه السلام امام حسن عسکری علیه السلام » بپرسم. از این رو، در پی او رفتم. در آن هنگام، او به قصد سُرّمن رأی و برای شرف یابی حضور امام زمان علیه السلام آهنگ آن دیار کرده بود. من نیز در پی او راه افتادم تا در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با وی مصافحه کردم؛ گفت: آمدنت پیش من خیر است! عرض کردم: اوّلاً: مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً: طبق معمول و عادت همیشگی، پرسش هایی از شما دارم. گفت: در این مورد، با هم برابر هستیم و من نیز مشتاق دیدار مولایمان ابومحمد علیه السلام هستم و می خواهم مشکلاتی در تأویل و معضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این همراهی و رفاقت، میمون و مبارک است، زیرا، به وسیله آن، به دریایی خواهی رسید که عجایب اش تمام نمی شود و غرایب اش، فانی نمی گردد و او، امام علیه السلام، است.
سعد در ادامه می گوید: وارد سامرا شدیم. به درِ خانه مولایمان رسیدیم. اجازهِ
ص: 159
ورود خواستیم. به ما اذن ورود داده شد. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی بود و آن را زیر عبای طبری خود پنهان کرده بود و در آن، یکصد و شصت کیسه دینار و درهم بود، سر هر کیسه ای، با مُهرِ صاحب اش بسته شده بود.
سعد می گوید: من نمی توانم مولای خود ابومحمد (امام حسن عسکری علیه السلام) را در آن لحظه که دیدار کردم و نور سیمایش ما را فراگرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست اش، کودکی نشسته بود که در خلقت و منظر، مانند ستارهِ مشتری بود و موی سرش از دو سو به گوش اش می رسید و فرق سرش باز بود، همچون «الفی» که بین دو «واو» قرار گیرد. پیش روی مولای ما اناری طلایی که نقش های زیبایش میان دانه های قیمتی آن می درخشید، وجود داشت که آن را یکی از سران بصره تقدیم حضرت کرده بود.
در دست امام علیه السلام قلمی بود. تا می خواست بر صفحه کاغذ چیزی بنویسد آن کودک، انگشتان حضرت را می گرفت و مولای ما، آن انار طلایی را پیش او می انداخت و او را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن بازندارد.
به حضرت سلام کردیم. امام نیز با ملاطفت سلام ما را پاسخ فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که از نوشتن نامه فراغت یافت. احمد بن اسحاق، انبان خود را از زیر عبایش بیرون آورد و نزد حضرت گذاشت. امام علیه السلام به آن کودک نگریست و فرمود: «فرزندم! مُهر هدایای شیعیان و دوستانت را بردار.»
او در پاسخ پدر گفت: مولای من!
آیا سزاوار است دست طاهر و پاک، به هدایای نجس و اموال پلیدی که حلال و حرام اش با هم مخلوط گشته، وارد شود؟
مولایم، به احمد بن اسحاق فرمود: «ای پسر اسحاق! آن چه را در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن ها را از یکدیگر جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را بیرون آورد، آن کودک فرمود: «این، کیسه فلانی پسر فلان، از محله فلانِ قم است. شصت و دو دینار در آن است که چهل و پنج دینار آن، مربوط به بهای فروش بنایی است که صاحب اش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دینار آن، مربوط به بهای نُه طاقه پارچه است و سه دینار آن، مربوط به اجاره
ص: 160
دکان ها است.»
آن گاه مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آن ها را به این مرد نشان بده.» او فرمود: «بررسی کن! یک دینار رازی که در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن محو شده و قطعه طلای آملی که وزن آن رُبع دینار است! کجاست؟ آن را بیرون آور … سبب حرمت اش این است که صاحب این دینارها در فلان ماه از فلان سال، یک من و یک چارک نخ به همسایه بافنده خود داد تا آن را ببافد و مدّتی بعد، دزدی آن نخ ها را به سرقت برد. بافنده، به صاحب اش خبر داد که نخ ها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخ ها وی را تکذیب کرد و به جای آن، یک من و نیم نخ باریک تر، از وی بازستانده و از آن، جامه ای بافت که این دینار رازی و آن قطعه طلای آملی، بهای آن است.»
زمانی که سر کیسه را باز کرد، در آن، نامه ای بود که بر آن، نام صاحب آن دینارها و مقدار آن نوشته شده بود و آن دینارها و آن قطعه طلا به همان نشان، در آن وجود داشت.
آن گاه احمد بن اسحاق، کیسه دیگری بیرون آورد و وی فرمود: «این کیسه، از فلانی فرزند فلانی، ساکن فلان محلّه قم است و در آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما حلال نیست.» امام علیه السلام فرمود: «برای چه؟» پاسخ داد: «برای این که این دینارها، از بهای گندمی است که صاحب اش بر زارع خود، در تقسیم آن ستم کرده است، زیرا سهم خود را با پیمانه تمام برداشته، امّا سهم زارع را با پیمانه ناقص داده است.»
مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی!»
سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «ای احمد بن اسحاق! همه اموال را بردار و به صاحبان شان برگردان و یا سفارش کن تا به صاحبان اش مسترد سازند که نیازی به آن ها نداریم و تنها پارچه آن پیرزن را بیاور.»
احمد می گوید: آن پارچه را در جامه دان و خورجین گذاشته بودم و به طور کلی آن را فراموش کرده بودم.
وقتی احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابومحمد (امام عسکری علیه السلام)به من نگاهی افکند و فرمود: «ای سعد! تو برای چه آمده ای؟» عرض کردم: احمد بن
ص: 161
اسحاق، مرا تشویق به زیارت و دیدار مولایمان کرد.
فرمود: «مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟» عرض کردم: آقای من! همچنان بدون پاسخ مانده است.
کودک به من فرمود: «هر چه می خواهی، بپرس!»
پرسش نخست
به حضرت عرض کردم: ای مولای ما و فرزند مولای ما! از ناحیه شما، برای ما روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اختیار طلاق زنان خود را به دست امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داده بود، حتّی روایت شده که علی علیه السلام در جنگ جمل، برای عایشه پیام فرستاد که اسلام و پیروان آن را گرفتار فتنه خود کردی و فرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی افکندی. اگر از این حدّت و شدّت دست برداشته و برگردی، که هیچ و گرنه تو را طلاق می دهم، با این که زنان رسول صلی الله علیه و آله و سلم با وفات حضرت، مطلّقه شده اند.
فرمود: «طلاق چیست؟» عرض کردم: بازگذاشتن راه (اگر بخواهد شوهر کند و یا آزاد باشد.)
فرمود: «اگر طلاق آنان با وفات رسول خدا صورت می گرفت، پس چرا بر آنان شوهر کردن حلال نبود؟»
عرض کردم: برای آن که خداوند تبارک و تعالی، ازدواج را بر آنان حرام کرده است.
فرمود: «چرا؟» با این که وفات رسول خدا راه را برای آنان باز گذاشته است؟»
عرض کردم: ای فرزند مولای من! پس معنای طلاقی که رسول خدا حکم آن را به امیرمؤمنان واگذار کرد، چیست؟ فرمود: «خداوند متعال، مقام و جایگاه زنان رسول خدا را با عظمت ساخت و آنان را به شرف مادری مؤمنان رساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمبه امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «ای ابا الحسن! این شرافت تا وقتی برای آنان باقی است که به اطاعت خدا مشغول باشند. هر کدام از آنان، پس از من، اگر خدا را نافرمانی کند و بر ضدّ تو شورش کنند، از میان زنان من او را جدا کن و او را از شرافت مادری مؤمنان ساقط گردان.»
پرسش دوم
عرض کردم: معنای «فاحشة مبیّنة» که اگر زن در زمان عدّه، مرتکب آن شود، مرد
ص: 162
می تواند او را از خانه بیرون کند، چیست؟
فرمود: «مقصود از «فاحشة مبیّنة»، مساحقه است نه زنا، زیرا اگر زنی زنا کند و حدّ بر وی جاری شود، مردی که می خواسته با او ازدواج کند، نباید به خاطر اجرای حدّ، از ازدواج با او امتناع ورزد، امّا اگر مساحقه کند، باید او را سنگسار کرد و سنگسار کردن برای زن، ذلّت و خواری است و کسی را که خداوند دستور سنگسار کردنش را دهد، او را خوار ساخته است و هر کس را خدا خوار سازد، او را از خود دور ساخته است. از این رو، کسی نمی تواند به او نزدیک شود.»
پرسش سوم
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی علیه السلام که فرمود: (فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی)(1) چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که کفش های حضرت موسی، از پوست مردار بوده است.
حضرت فرمود: «هر کس چنین سخنی گوید، به موسی علیه السلام افترا بسته و او را در نبوّت خود نادان شمرده است. برای این که مطلب از دو حال بیرون نیست: یا نماز خواندن موسی با آن کفش ها، جایز بوده یا جایز نبوده است. اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین نیز برای او جایز بوده است، زیرا هر اندازه آن بقعه و زمین مقدّس و پاک باشد، مقدّس تر و پاک تر از نماز نیست. و اگر نماز خواندن موسی علیه السلام با آن کفش ها جایز نبوده، ایراد به موسی علیه السلام وارد می شود که حلال و حرام خدا را نمی دانسته است و از آن چه نماز با آن جایز است و آن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. و این نسبت به پیامبر خدا، کفر است.»
عرض کردم: آقای من! پس تأویل آن چیست؟ فرمود: «موسی علیه السلام در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد و عرضه داشت: خدایا! من، خالصانه، تو را دوست دارم و از هر چه غیر توست، دل شسته ام، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای متعال به او فرمود: کفش های خود را بیرون آور؛ یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری و از هر چه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود، تهی
ص: 163
ساز.»
پرسش چهارم
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! تأویل «کهیعص» چیست؟
حضرت فرمود: «این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بنده اش زکریّا را از آن مطلع کرد و بعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باز گفته است. داستان از این قرار است که زکریّا، از پروردگار خود درخواست کرد که نام پنج تن را به او بیاموزد، خدای متعال، جبرئیل را بر او فرو فرستاد و آن نام ها را به وی آموخت و زکریّا، هرگاه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسن را یاد می کرد، اندوه اش برطرف می شد و گرفتاری اش از بین می رفت؛ ولی همین که حسین علیه السلام را یاد می کرد، بغض، گلویش را می فشرد و چندان می گریست که گلویش می گرفت و نفس اش قطع می شد.
روزی زکریا عرضه داشت: خدایا! چرا زمانی که آن چهار نفر را یاد می کنم، غم و اندوهم تسکین می یابد؛ ولی وقتی از حسین یاد می کنم، اشکم جاری می گردد و ناله ام بلند می شود؟ خدای سبحان، او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: «کاف، اسم کربلا است و هاء، رمز هلاکت عترت است و یاء، نام یزید ظالم بر حسین علیه السلام است و عین، اشاره به عطش و صاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است.»
چون زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجد خود خارج نشد و از حضور مردم نزد خود جلوگیری نمود. در این مدّت، همواره گریه و زاری می کرد و نوحه او چنین بود: خدایا! از مصیبتی که برای فرزند بهترین آفریده های خود مقدّر کرده ای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستان اش فرو می آید؟ آیا جامه این مصیبت را بر تن علی و فاطمه می پوشانی؟ آیا غم و اندوه آن را به دل آنان می اندازی؟
سپس عرضه می داشت: خدایا! فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشمم به دیدن او روشن گردد و او را وارث و جانشین من کن و منزلت او را نزد من، همانند منزلت حسین قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفته او گردان. آنگاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیب ات محمد را دردمند فرزندش می سازی.
خداوند، یحیی را به او داد و او را دردمند وی ساخت. مدّت حمل یحیی، شش ماه و مدّت حمل حسین علیه السلام نیز همین مقدار بود، که این، خود، داستانی طولانی دارد.
ص: 164
پرسش پنجم
عرض کردم: مولای من! مردم، از برگزیدن امام برای خودشان، ممنوع شده اند. علّت این ممنوعیّت چیست؟
فرمود: «امام مُصلح برگزینند یا امام مفسد؟»
عرض کردم: امام مُصلح.
فرمود: «آیا امکان دارد مردم به رأی و نظر خود، امام مصلحی انتخاب کنند؛ ولی در واقع، مفسد باشد؟»
عرض کردم: آری؛
فرمود: «علّت، همین است و اکنون برایت دلیل اقامه می کنم که عقل ات پذیرای آن گردد.»
فرمود: «دلیل آن این است: پیامبران الهی که خداوند متعال آنان را برگزید و کتاب های آسمانی بر آنان نازل کرد و آن ها را با وحی و عصمت حمایت نمود تا پیشوایان امّت ها باشند و افرادی مانند موسی و عیسی که سرآمدِ مردم عصر خود بودند و در برگزیدن و انتخاب کردن، شایسته تر، عقل شان بیش تر و علم شان کامل تر بود، آیا ممکن بود منافق را به جای مؤمن برگزینند؟»
عرض کردم: خیر؛
فرمود: موسی کلیم الله با وفور عقل و کمال علم و نزول وحی بر او، از سران قوم و بزرگان لشکر خود، برای میقات پروردگارش، هفتاد مرد را برگزید که در ایمان و اخلاص آنان هیچ گونه شک و تردیدی نداشت، با این که در واقع منافقان را برگزیده بود. خداوند متعال می فرماید: «و اخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا»(1)؛ موسی از قوم خود، هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید. تا آن جا که می فرماید: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً»(2)؛ ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم. «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ»(3) به خاطر این ظلم و ستم صاعقه آن ها را فرا گرفت، وقتی می بینیم خداوند، کسی را که به پیامبری برگزیده، اشخاص مفسد را به گمان
ص: 165
افرادی صالح، انتخاب می کند، یقین پیدا می کنیم که تعیین و اختیار امام، سزاوار کسی جز ذات اقدس الهی که از نهان دل ها و راز و اسرار مردم آگاه است، نخواهد بود. وقتی پیامبر برگزیده خدا، در مقام انتخاب افراد، غیرصالح را انتخاب می کند، به اعتقاد این که اهل صلاح اند، اختیار و تعیین مهاجران و انصار نیز، ارزشی ندارد.
سپس مولایمان فرمود: «ای سعد! خصم تو می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام مهاجرت، برگزیده این امّت (ابوبکر) را همراه خود به غار برد، زیرا می دانست که خلافت، با او است و امور تأویل با اوست و زمام امور امّت به دست وی خواهد افتاد و او در ایجاد اتّحاد و بستن راه های نفوذ دشمن و اقامه حدود و اعزام لشکر برای فتح سرزمین های کفر و شرک، فردی مورد اعتماد است. همان گونه که پیامبر، به نبوّت خود دل سوز بود و اهمّیّت می داد، به منصب جانشینی خود نیز اهمّیّت می داد، زیرا هرگاه کسی در جایی پنهان می شود و یا از کسی فرار می کند، قصدش جلب مساعدت و یاری دیگران نیست تا او را یاری دهند. از این رو، علی علیه السلام را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن و کشته شدن او اعتنایی نداشت و با او همسفر نشد، زیرا بردن او، برایش سنگین و دشوار بود. از سویی، می دانست اگر علی علیه السلام کشته شود، مشکلی رخ نخواهد داد و دیگری را به جای وی نصب می کند تا در کارهای مشکل، جای علی علیه السلام را پر کند و کارهای او را انجام دهد.»
سپس فرمود: «چرا ادعای او را این گونه نقض نکردی که مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم _ به ادعای شما _ نفرموده مدّت خلافت بعد از من، سی سال است و این مدّت را وابسته به عُمر این چهار تن کرده که به اعتقاد شما خلفای راشدین هستند؟ اگر این را می گفتی، ناگزیر از این بود که بگوید: آری؛ در این صورت به او می گفتی: آیا همان گونه که رسول خدا می دانست خلیفه پس از وی، ابوبکر است آیا نمی دانست که پس از ابوبکر، عمر و پس از عمر، عثمان و پس از عثمان، علی خلیفه خواهد بود؟ و باز او، راهی جز تصدیق تو نداشت و می گفت: آری؛ آن گاه به او می گفتی: بنابراین، بر رسول خدا واجب بود که همه آن (چهار نفر) را به ترتیب، با خود به غار ببرد و در حق آنان مهربانی کند و دل بسوزاند و بر جان شان بترسد همان گونه که برای ابوبکر دل سوز بود و بر جان او می هراسید. پس به گفته شما حضرت، به واسطه ترک آن
ص: 166
سه و تخصیص ملاطفت اش به ابوبکر، آن سه تن را سبک و کم اهمیّت شمرد.»
وقتی ناصبی مزبور پرسید: آیا اسلام آوردن (ابوبکر) صدّیق (عمر) فاروق با میل و رغبت بوده یا به اکراه و اجبار؟ چرا به وی نگفتی: اسلام آن دو، از روی طمع بوده است، زیرا آن دو، با یهودیان همنشینی داشتند و اخبار تورات و سایر کتاب هایی را که از پیش بینی های هر زمان تا ظهور حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و پایان کار او خبر می داد، از آنان می گرفتند و یهودیان گفته بودند: که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بر عرب مسلّط می گردد، چنان که «بُخت نصر» بر بنی اسراییل مسلّط گشت و از پیروزی او بر عرب گریزی نیست، همچنان که از پیروزی بخت نصر بر بنی اسراییل گریزی نبود، جز آن که او در ادعای نبوّت خود دروغگو بود. و آن دو نیز به نزد پیامبر آمدند و او را در امر گواهی گرفتن مردم به گفتن و ادای شهادت لا اله الاّ الله مساعدت و همراهی کردند، به طمع این که بعد از بالا گرفتن کار حضرت و استقرار و پایدار شدن امورش، هر یک، از جانب آن حضرت به حکومت شهری برسند؛ ولی همین که از رسیدن به این مقصد، ناامید و مأیوس گشتند، نقاب بر چهره کشیدند و با عدّه ای از منافقان امثال خود، از عَقَبه بالا رفتند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلمرا بکشند، امّا خدای متعال، نیرنگ آن ها را برطرف کرد. آنان، با حالتی خشمگین برگشتند و خیری به آنان نرسید، همچنان که طلحه و زبیر به نزد علی علیه السلام آمدند و به طمع دست یابی هر کدام به حکومت شهری از شهرها با حضرت بیعت کردند؛ ولی زمانی که مأیوس گشتند، بیعت خود را شکستند و برضدّ او شوریدند و خداوند هر یک از آن دو را به سرنوشت سایر بیعت شکنان مبتلا ساخت و به خاک افکند و هلاک گرداند.»
سعد می گوید: سپس مولایمان حسن بن علی هادی علیه السلام با آن کودک نورس به نماز ایستادند. من نیز در جست جوی احمد بن اسحاق برآمدم. او، گریان به استقبال من آمد. گفتم: چرا تأخیر کردی؟ و چرا گریه می کنی؟ گفت: آن جامه ای را که مولایم درخواست فرمود، گم کرده ام. گفتم: تو گناهی نداری. نزد حضرت برو و ماجرا را به عرض او برسان. وی شتابان، خدمت حضرت رفت و با لبخند برگشت، در حالی که بر
ص: 167
محمد و آل محمد صلوات می فرستاد.
گفتم: چه خبر؟ گفت: آن جامه را دیدم که زیر پای مولایم گسترده شده بود و روی آن نماز می خواند.
سعد می گوید: خدا را سپاس گفتم. بعد از آن، تا چند روز که به منزل مولایمان آمد و شد داشتیم آن کودک را نزد او نمی دیدیم.
روز خداحافظی فرارسید. با احمد بن اسحاق و دو تن از سالخوردگان همشهری خود، خدمت حضرت مشرّف شدیم. احمد ابن اسحاق، پیش روی آن حضرت ایستاد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! هنگام کوچ فرارسیده و محنت و اندوه جدایی، شدّت گرفته است. از خدای متعال مسئلت می کنیم بر جدّت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و پدرت علی مرتضی علیه السلام و مادرت سیّدة النساء و بر عمو و پدرت _ آن دو سرور جوانان اهل بهشت _ و پدرانت ائمه طاهرین و بر شما و فرزند شما، درود بفرستد. امیدواریم خدای متعال مقام شما را بالا بَرَد و دشمن تان را سرکوب کند و این دیدار را آخرین دیدار، قرار ندهد.
راوی می گوید: وقتی احمد بن اسحاق این کلمات را بیان کرد، مولای ما گریست. آن گاه فرمود: «ای پسر اسحاق! خود را در دعا به تکلّف مینداز و افراط مکن که تو در این سفر، به ملاقات خدا نایل خواهی گشت.» احمد بن اسحاق، با شنیدن این سخن، بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، عرض کرد: شما را به خدا و به حرمت جدّتان سوگند می دهم که مرا مفتخر فرمایید. به پارچه ای که آن را کفن خود سازم. مولای ما، دست به زیر سجّاده برد و سیزده درهم بیرون آورد و فرمود: «این درهم ها را بگیر و جز این را برای خودت خرج نخواهی کرد و آن چه را خواستی، از دست نخواهی داد. (کفنی که از ما درخواست کردی، به تو خواهد رسید)، زیرا هرگز، خداوند تبارک و تعالی، پاداش نیکوکاران را ضایع نمی گرداند.»
سعد می گوید: در بازگشت از محضر مولای مان، سه فرسخ مانده به شهر
ص: 168
«حلوان»(1)، احمد بن اسحاق دچار تب گردید و سخت بیمار شد، به گونه ای که از حیات و بهبودی خود مأیوس گشت. چون به حلوان وارد شدیم، در یکی از کاروانسراهای آن فرود آمدیم. احمد بن اسحاق، یکی از همشهریان خود را که در آن جا ساکن بود، طلبید. به او گفت: امشب، از نزدم پراکنده شوید و مرا تنها بگذارید. ما نیز از او دور شدیم و هر کدام به خوابگاه خود برگشتیم.
سعد می گوید: نزدیک صبح، دستی مرا تکان داد. چشم گشودم. ناگهان دیدم کافور _ خدمتکار مولای مان ابومحمد علیه السلام است _ و می گوید: خدا، در این مصیبت، به شما جزای خیر دهد و مصیبت شما را به نیکی جبران کند. ما از غسل و تکفین دوست شما فراغت یافتیم اکنون برخیزید و او را به خاک بسپارید که او نزد آقای شما از همه گرامی تر بود.
آن گاه از دیدگاه ما نهان گشت و ما با گریه و ناله بر بالین احمد بن اسحاق حاضر شدیم و حق او را ادا کردیم و او را به خاک سپردیم. خداوند او را مشمول رحمت خود گرداند.(2)
ظاهراً، این روایت، به دو طریق نقل شده است:
طریق نخست را شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه؛ با پنج واسطه، از سعد بن عبدالله قمّی این گونه نقل کرده است: «حدّثَنا محمدُ بن علی بن مُحَمّدِ بن حاتَم النّوفَلِی اَلمَعروفُ بالکرمانِی، قالَ: حَدّثَنا ابوالعبّاسِ احمَدُ بن عیسی الوَشّاءُ البَغدادِی، قال: حَدّثَنا احمَدُ بن طاهِر القُمِّی، قال: حدّثَنا مُحمدُ بن بَحرِ بن سَهل الشیبانِی، قال: حَدّثَنا احمَدُ بن مَسرور، عَن سَعدِ بن عَبدِاللهِ القُمِّی، قال: ….»(3) طریق دوم را طبری در کتاب دلائل الامامه، با سه واسطه از سعد بن عبدالله قمّی، چنین نقل کرده است: «اخبرنی ابوالقاسم عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله البزّاز، قال: حَدّثنا ابومحمّد عبدالله بن محمّد الثعالبی، قرائة فی یوم الجمعه مستهل رجب سنة سبعین و ثلاث مائة، قال: أخبرنا ابوعلی احمد بن محمّد بن یحیی العطار، عن سعد بن عبدالله بن خلف القمی، قال:
ص: 169
….»(1)
بنابراین، سعد بن عبدالله، این جریان را حدّاقل برای دو نفر نقل کرده است. یکی برای احمد بن محمد بن یحیی عطّار و دیگری احمد بن مسرور.
این روایت، تنها یک داستان، مانند داستان جزیره خضراء(2) نیست که علاّمه مجلسی به جهت این که همه جوانب و قضایا را در رابطه با دیدار حضرت در زمان غیبت کبری مطرح کرده باشد، آن را نقل کند؛ بلکه این روایت مسند است و طریق دارد؛ ولی بعضی از نکات آن، با برخی از مبانی، طبق پاره ای از دیدگاه ها، موافق نیست که باید حل بشود.
به هر حال، این روایت، مورد اعتنای بزرگان از قدما و متأخران واقع شده و آن را در کتاب های خود آورده اند و به قرار زیر است:
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین(3) به سند خود آن را از سعد اشعری نقل کرده است؛
طبری در کتاب دلائل الامامه(4)، آن را به سند خود، از سعد اشعری روایت نموده است؛
ابومنصور طبرسی، در کتاب احتجاج، این حدیث را به گونه ای مرسل، با تفاوت هایی آورده است.(5) وی در مقدمه احتجاج می گوید: بسیاری از روایاتی را که در این جا آوردیم، بدون سند نقل می کنیم، زیرا یا اجماع بر آن قائم است و یا موافق با ادله عقلی است و یا جزء احادیث مشهور بین خاصه و عامه، در کتاب های تاریخی و غیره است؛ یعنی، چون اعتماد به روایت داشته، سندش را حذف کرده است.
این تعبیر، نوعی توثیق و پذیرش روایت است. و بزرگانی همچون علی بن ابراهیم قمی و جعفر بن محمد بن موسی بن قولوَیْه و نیز احمد بن علی بن احمد نجاشی و دیگران، توثیقات عامی دارند که مورد پذیرش دانشمندان و فقیهان دینی است و این گونه توثیقات عام، انحلالی بوده و برگشت اش به توثیق خاص است.
ص: 170
بدین سان، طبرسی گویی، همه روایات این کتاب به جز روایات تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام را پذیرفته است. از این رو، سند آن ها را می آورد تا مسئولیّت آن به عهده راوی باشد. بنابراین، او حدیث سعد را بدون سند آورده و به آن اعتماد کرده و توجّه خاصی داشته است.
شخصیت بزرگی مانند علی بن حمزه طوسی، از علمای قرن ششم و صاحب کتاب هایی مانند الوسیله، الواسطه، در کتاب الثاقب فی المناقب، حدیث سعد را به صورت مرسل، از سعد نقل می کند.(1)
سعد بن هبة الله راوندی، نخستین کسی که بر نهج البلاغه شرح نوشته است، در کتاب الخرائج، این قضیه را به نحو اختصار، از سعد نقل کرده است.(2) این افراد، از قدما بوده اند و از کتابی نقل نمی کنند و ظاهراً، خودشان طریقی دارند.
سیّد شرف الدین علی حسینی استرآبادی نجفی، از علمای قرن دهم، در کتاب تأویل الایات الظاهرة فی فضائل العترة الطّاهره، از کتاب احتجاج طبرسی، آن را به گونه ای فشرده نقل می کند.(3) با این که قبل از احتجاج، دو کتاب دیگر به نام های کمال الدین و تمام النعمه و نیز دلائل الامامه وجود داشته؛ ولی جریان را از احتجاج نقل کرده است. این کار او، شاید به خاطر همان توثیقی بوده که طبرسی در مقدمه، بدان اشاره کرده است.
ابو محمّد حسن بن محمد دیلمی، از علمای قرن هشتم در کتاب ارشادالقلوب، از ابن بابوَیْه، حدیث مزبور را به نحو اختصار نقل می کند(4)؛ ولی مشخص نمی کند از کدام کتاب شیخ صدوق آن را مرقوم داشته است، هر چند ظاهراً از کمال الدین نقل کرده و یا خود طریقی به ابن بابوَیْه داشته است!
سیّدعلی نیلی نجفی، از علمای قرن نهم در کتاب منتخب الأنوار المضیئة، با اندکی تفاوت، آن را از ابن بابویه نقل می کند.(5)
حُرّعاملی (متوفّای 1104 ه_) در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و
ص: 171
المعجزات، در چهار مورد، حدیث مذکور را نقل می کند: دو مورد از کتاب کمال الدین(1) و دو مورد از کتاب خرائج.(2) این محدث بزرگ در کتاب وسائل الشیعه(3) نیز، بخشی از این قضیه را از کتاب کمال الدین روایت می کند. اعتبار کتاب وسائل الشیعه، به مراتب، بالاتر از اثبات الهداة است و بعضی از علما به سند روایاتش توجه نمی کردند؛ بلکه اعتقاد داشتند که افراد ناتوان از بحث های متنی و دلالی، به سراغ بحث های سندی می روند. از دیدگاه ما، این مطلب مورد تأمّل است و باید اسناد نیز مورد، بررسی قرار گیرد.
سیّدهاشم بحرانی (متوفای 1107 ه_) در چند مورد از تألیفات خود، حدیث سعد را متذکّر می شود. او، در دو مورد از کتاب حلیة الابرار آن را می آورد و می گوید: یکی از آن دو را از ابن بابوَیْه نقل می کنم(4)، ولی کتاب اش را ذکر نمی کند و در جای دیگر تصریح می کند که از مسند فاطمه(5) نقل کرده که ظاهراً، همان دلائل الإمامه طبری است، چنان که آقا بزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است.(6)
هم چنین در سه مورد از کتاب مدینة المعاجز، حدیث شریف را نقل می کند: یک مورد از کمال الدین(7)، دومی را از دلائل الامامه طبری(8)، و سومی را از خرائج راوندی(9) یادآور می شود. قضیه سعد را در کتاب تبصرة الولی از ابن بابویه(10) و در کتاب تفسیر برهان، از کمال الدین(11) آورده است.
علاّمه مجلسی (متوفای 1111 ه_) در پنج مورد از بحارالانوار حدیث مذکور را نقل می کند: در دو مورد از کمال الدین(12) و در سه مورد از احتجاج(13) آن را
ص: 172
آورده است. در جلد 25،ص 78 تحقیقی دارد که در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.
عبد علی بن جمعه عروسی حویزی (متوفای 1112) در دو مورد از کتاب تفسیر نورالثّقلین(1) از کتاب کمال الدین، بعضی از فقرات حدیث یاد شده را متذکر شده است.
تا این جا، مصادر و منابع، همه از علمای شیعه است. ما از اهل تسنّن، کسی را نیافتیم که به نقل این روایت پرداخته باشد، به جز قندوزی (متوفای 1294 ه_) در کتاب ینابیع المودة(2)، که بخشی از این حدیث را ذکر کرده است.
بنابراین، به روایت مذکور، اعتنا شده و ما نمی توانیم به آسانی آن را کنار بگذاریم و نادیده بگیریم؛ بلکه باید جوانب آن را بررسی کنیم.
آن گونه که یادآوری شد، خبر مذکور، شامل مطالب گوناگون و با اهمیّتی است و مورد توجه علما و شخصیّت های بزرگ دینی، قرار گرفته است؛ ولی شبهات و اشکالاتی از جانب قدما و متأخران و معاصران، به آن وارد شده است.
بعضی، از جمله شهید ثانی رحمة الله روایت را به کلّی رد کرده. او می گوید:
«ذکرها الصدوق فی کتاب کمال الدین و امارت الوضع علیها لائحة؛ شیخ صدوق این روایت را در کمال الدین ذکر کرده، با این که امارات و نشانه های ساختگی بودن آن روشن و آشکار است.»(3)
گروه دیگری از عالمان و فقیهان برجسته دینی، مانند مجلسی اوّل، علاّمه مجلسی ثانی، وحید بهبهانی، آقای نمازی، آقای صافی گلپایگانی، مامقانی، به شدّت از آن دفاع می کنند.
ص: 173
مامقانی می گوید: «و بالجملة فقول الشهید الثانی: «اِنّ إمارات الوضع علی الروایة لائحة»، من الغرائب ولو أبدله، بقوله: «امارات تدلّ علی صحتها»، لکان أولی؛ سخن شهید ثانی، شگفت آور و دور از واقعیت است. اگر او، می گفت: «امارات و نشانه ها دلیل بر صحّت این روایت است، مناسب تر و بهتر بود.»(1)
بیش ترین اشکالات بر این روایت، از ناحیه محقّق شوشتری است. وی در قاموس الرجال شش اشکال و در الأخبارالدخیله، نزدیک، دوازده اشکال بر آن وارد کرده است. آقای خویی رحمة الله سه اشکال را مطرح نموده. آقای غفاری، محقق و مصحح کتاب کمال الدین سه اشکال را بیان کرده و آقای نجاشی، یک شبهه را مطرح کرده است. البته بعضی از این اشکالات مشترک اند.
اشکالاتی که در این مورد مطرح است، بدین قرار است:
نجاشی، ابتدا سعد بن عبدالله را توثیق و تجلیل می کند و درباره وی می گوید: او با مولایمان ابومحمد علیه السلام دیدار کرده است. و سپس تشکیک می کند و می گوید: بعضی از دوستان و اصحاب مان را دیدم که دیدار سعد را با ابومحمد علیه السلام تضعیف می کردند و می گفتند، این ماجرا، ساختگی و غیرواقعی است.(2)
هم چنین آقای شوشتری، در قاموس الرجال می گوید: از تعبیر نجاشی، چنین برداشت می شود که جمعی، دیدار سعد را با ابومحمّد [امام عسکری علیه السلام] تضعیف کرده و بعید می دانند و می گویند، چنان دیداری واقع نشده است. معتقدان به ساختگی بودن این خبر، نه یک نفر؛ بلکه جمعی را تشکیل می دهند.(3)
پاسخ:
توثیق و تجلیل علاّمه مجلسی از سعد بن عبدالله و پذیرش دیدار وی با امام حسن
ص: 174
عسکری علیه السلام خود، تعریض به تشکیک نجاشی است. علاّمه می گوید: اولاً: شیخ صدوق، به صحت و سقم اخبار و وثوق و اطمینان به آن ها آشناتر و آگاه تر از بعضی افراد ناشناس است که هیچ گونه اطّلاعی از حال و احوال شان نداریم و نمی دانیم چه کسانی هستند. از سویی، رد کردن اخباری که متن آن ها، گواهی به صحّت شان می دهد، به صِرف ظن و وَهْم. _ با این که امکان دارد سعد بن عبدالله با امام عسکری علیه السلام دیدار کرده باشد. زیرا، وفات سعد تقریباً، چهل سال بعد از رحلت امام اتفاق افتاده است _ جز سبک شمردن و استخفاف آن ها و عدم وثوق به خوبان و نیکوکاران و کوتاهی در شناخت مقام و منزلت ائمه اطهار علیه السلام چیز دیگری نمی تواند باشد.
سپس می افزاید: وقتی می بینیم اخباری شامل معجزاتی شگفت انگیز است، به مجرد رسیدن این اخبار به دست بعضی از افراد، بدون هیچ تحقیق و بررسی، یا خود اخبار را مورد خدشه قرار می دهند و یا راوی آن را از اعتبار می اندازند! اکثر اصحاب رجال و راویانی که مورد خدشه و عیب جویی واقع شده اند، تنها جرم شان نقل این گونه اخبار است.(1)
مجلسی اوّل نیز از این خبر دفاع می کند و می گوید: مصنّف (شیخ صدوق) به صحت آن حکم کرده است و شیخ طوسی نیز قائل است اخبار آحادی که متضمن معجزات و امور غیبی باشند و تحقّق یابند مشخص می شود از ناحیه معصوم اند. وی این گونه اخبار را تأیید می کند. (هر چند عده ای آن را مخدوش کرده باشند) گرچه شیخ طوسی این مطلب را در ضمن روایت دیگری ذکر کرده؛ ولی از تعلیل، عمومیّت آن استفاده می شود که این مورد را نیز شامل می گردد. مجلسی اوّل در ادامه می گوید: اخباری که بیانگر مسائل غیبی است، آن را نشانه ساختگی بودن آن قرار می دهند با این که آن روایت، دارای مطالب ارزنده و سودمندی است که دلالت بر صحت اش می کند.(2)
ابوعلی حائری، از مجلسی اوّل تجلیل و تقدیر می کند و گفته وی را تأیید می کند و سپس می گوید: کسی که به این خبر با دیده باز بنگرد و دقیق بررسی نماید، به
ص: 175
صدور آن از ناحیه گنجینه علم و صاحب تقوا و حلم و بردباری، پی خواهد برد.
او، سپس سخن مجلسی دوّم را بازگو نموده و می گوید: چه نیکو فرموده، غوّاص بحارالانوار که صدوق از بعضی افراد مجهول الحال به صحت و سقم اخبار و وثوق به آن ها آشناتر و آگاه تر است و با نقل این روایت، آن را می پذیرد.(1)
خلاصه، کسانی که این دیدار را تضعیف کرده اند به سند آن اشکال نکرده اند؛ بلکه تا شخص سعد، قضیّه را تمام شده تلقّی کرده اند و اشکال شان تنها به دیدار او بوده است.
دیدگاه ما:
الف) نجاشی، خود در آغاز، سعد را توثیق و از او تجلیل می کند و سپس تشکیک در این دیدار را از بعضی دیگر نقل می کند.
ب) عدّه ای که دیدار مزبور را تضعیف می کنند، چه کسانی اند؟ اگر بین تأیید آشکار نجاشی و سخن آن عدّه تعارض باشد، در فرض تعارض، سخن آشکار و تأیید صریح نجاشی، مقدّم بر سخن آنان است.
ج. شیخ صدوق و دیگران، این ملاقات را تأیید می کنند.
د. سعد، معاصر با امام حسن عسکری علیه السلام بوده است. بنابراین، امکان دیدار وی با آن حضرت نیز وجود دارد.
بنابراین، نتیجه می گیریم که سخن آن «عدّه ناشناس»، نمی تواند در مقابل این همه مؤیّدات آشکار، ناقض و کارساز باشد، از این رو، مورد تأیید است.
آقای شوشتری از جمله کسانی است که اشکال مذکور را مطرح کرده اند. وی می گوید: سند این روایت، مُنکَر و غیرمعروف است و نمی توان آن را پذیرفت، زیرا، شیخ صدوق، روایت سعد را از طریق پدرش و یا از طریق (استادش) ابن ولید نقل می کند، با این که در این روایت، واسطه بین صدوق و سعد، پنج نفرند، که سه تن از
ص: 176
آنان «احمد» و یکی از آنان «محمد کرمانی» است. نام این چهار تن، در کتاب های رجالی، بیان نشده و دیگری «محمد بن بحر» می باشد که متّهم به غلوّ است.(1)
همچنان که متن روایت گواه بر عدم صحت آن است، سندش نیز همان گونه است. به نحوی که صدوق، روایات سعد را یا از طریق پدرش و یا از طریق ابن ولید نقل می کند.
آقای غفّاری نیز می گوید: وقتی کتاب های شیخ صدوق را تحقیق و تتبّع و مشایخ وی را بررسی می کنیم، درمی یابیم که واسطه صدوق و سعد بن عبدالله در تمامی کتاب های وی، یک نفر است و آن نیز یا پدرش است و یا محمّد بن حسن بن احمد بن ولید؛ ولی در این خبر واسطه بین مؤلّف و سعد، پنج نفرند. البته، کتاب دلائل الامامه طبری این خبر را با سه واسطه غیر از این واسطه ها، نقل کرده است.(2)
پاسخ اشکال 2:
آقای شوشتری دلیل غرابت سند را نا مأنوس بودن آن می داند و می گوید: این طریق (به سعد) پنج واسطه دارد و نامأنوس است و استناد آن ها به مشیخه من لایحضره الفقیه است که در آن جا طریق خود به سعد را بیان کرده است.
از دیدگاه ما وجهی برای غرابتی که آقای شوشتری عنوان کرده اند، نیست و قیاسی که با من لایحضره الفقیه کرده اند قیاسی مع الفارق است. مگر اینکه مرحوم صدوق، در «فقیه»، قاعده کلی داده باشد و بگوید: هر کجا از سعد بن عبدالله نقل می کنند، یا از پدرشان است و یا از ابن ولید؛ ولی چنین ادعایی نکرده است و این قاعده کلّی در مشیخه را ظاهراً به من لایحضره الفقیه اختصاص داده است. از این رو، نمی توان آن را به سایر کتاب های شیخ صدوق، گسترش داد.
«کلّ ما کان فی هذا الکتاب … و ما کان فیه، عن سعد بن عبدالله، فقد رویته، عن أبی و محمّد بن الحسن _ رضی الله عنهما _ عن سعد بن عبدالله ابن أبی خلف(3)؛ هر چه در این کتاب است … و در هر جای این کتاب، آن را از سعد بن عبدالله آورده ام، از پدرم و یا از محمد
ص: 177
بن حسن بن احمد بن ولید نقل کرده ام.»
همان گونه که ملاحظه می کنید، از عبارت مذکور، قاعده ای کلّی به دست نمی آید تا شامل سایر کتاب های شیخ صدوق بشود.
آیت الله خویی می گوید: «این روایت، واقعاً ضعیف السند است، به گونه ای که:
الف _ محمد بن بحر شیبانی توثیق نشده و متّهم به غلوّ است.
ب. رجال دیگر این سند، از افراد مجهول الحال هستند.(1)
آقای غفّاری نیز می گوید: بعضی از رجال سند، مجهول الحال و برخی مهمل اند ….(2)
چنان که قبلاً یادآور شدیم، این حدیث، دو طریق دارد: یکی، طریق شیخ صدوق در کمال الدین و دیگری طریق طبری در دلائل الامامه. اشکالات مزبور، به طریق و سند شیخ صدوق وارد شده است. از این رو، در آغاز، به بررسی اجمالی روایات حدیث کمال الدین می پردازیم و سپس طریق طبری را که با اختصار بیشتر آمده، مورد نقد قرار خواهیم داد.
آقای نمازی، در مستدرکات علم الرجال می گوید: شیخ صدوق، از وی با رضایتمندی و طلب رحمت، نقلِ روایت کرده است.
او از کمال الدین، چهار مورد و از عیون، یک مورد را به عنوان شاهد، آدرس می دهد که در آن جا ترضی (جلب رضایت) و ترحّم (رحمت طلبیدن) کرده است.(3)
ص: 178
آقای مامقانی، در تنقیح المقال می گوید: شیخ صدوق، از وی، با ترضی و ترحّم نقل می کند و حداقل چیزی که از این ترضی و ترحّم استفاده می شود، اعلا درجه حُسن است.(1)
محقّق شوشتری، با توضیحی بر گفته مامقانی، می گوید: شیخ صدوق، از نوفلی در عیون، آخر باب هفتم حدیث نقل می کند؛ ولی بر او ترضی نکرده است.(2)
ما نیز اگر مبنای آقای مامقانی را بپذیریم، ترضّی و ترحمّ شیخ صدوق، برایمان کفایت می کند؛ ولی اگر مبنای آقای خویی را بپذیریم، نمی توانیم روایت نوفلی را قبول کنیم؛ چون به نظر آقای خویی، ترضی و ترحّم بر هر مؤمنی مطلوب و مستحب و حتّی بر فاسق نیز جایز است. مثلاً، امام صادق علیه السلام برای سیّد حِمْیَری طلب رحمت کرده است.(3) البته طبق روایتی، سیّد حِمیَری از کرده خود پشیمان شده و توبه کرده بود؛ مگر اینکه بگوییم وثاقت اعم از جواز ترحم است، چون ترحم فقط بر شیعه جایز است.
آقای نمازی می گوید: لَم یذکُروُه(4)؛ نام وی در کتب رجالی _ البته منظور فقط سه کتاب جامع الرواة و تنقیح المقال و معجم رجال الحدیث است. _ بیان نشده است. بنابراین، مهمل است!
معروف است که مرحوم آقای نجفی مرعشی فرموده بود: آقای نمازی در کثرت معلومات، به منزله مجلسی است. بنابراین اگر ایشان بگوید «لَم یذکروه» یعنی با تحقیق و بررسی چنین فرموده و لازم به تحقیق نیست (فتأمل).
آقای نمازی می گوید: «لم یذکروه»، ولی در کتاب های حدیثی، چند نمونه حدیث از
ص: 179
وی نقل شده است: یکی از آن ها در کمال الدین شیخ صدوق در ارتباط با میلاد حضرت حجّت علیه السلام است و دیگری حدیث مفصلی است و مسائلی در آن مطرح شده است.
نیز در باب 33، ص 352، ح 5 «باسناده عنه … عن الصادق علیه السلام » حدیث گریه آن حضرت را هنگامی که در جَفر، میلاد حضرت حجّت و غیبت اش و گرفتاری شیعه را می بیند، بیان می دارد.
نجاشی می گوید: بعضی از اصحاب ما می گویند: در مذهب او، ارتفاع است (غالی است) …
از دیدگاه ما، وی (شیبانی) مشکلی ندارد، زیرا مشکل «غلوّ» را افراد مجهول الحال مطرح کرده اند و ما نمی دانیم آن عدّه، چه کسانی اند. بنابراین، اتهام غلوّ، از نجاشی نیست و شیخ طوسی نیز در فهرست خود، نام وی را بیان می کند و می گوید: او از متکلمان و آگاه به اخبار و فقیه بوده؛ ولی متهم به غلوّ است و حدود پانصد کتاب و رساله تصنیف کرده و کتاب هایش در بلاد خراسان موجود است. شیخ طوسی نیز او را غالی نمی داند؛ بلکه می گوید، به وی اتهام غالی بودن زده اند.
آری، یکی از این افراد که شناخته شده، ابن غضائری است وی می گوید: در مذهب و اعتقادات او، ارتفاع است (غالی است.)(1)
البته ارتفاعی که ابن غضائری مطرح می کند، به هیچ وجه قابل پذیرش نیست و آقای خویی و آقای تهرانی و دیگران، به صراحت، ادعای ارتفاع از ابن غضائری را ردّ می کنند. آقای حائری نیز از او گله ای دارد که به نظر ما نیز بسیار به جا است.
ابوعلی حائری می گوید: من نمی دانم شخصیتی که متکلّم، عالم و فقیه است و احادیثی که نقل می کند نزدیک به صحت و سلامت است و کتاب هایش سودمند و مفید و مورد پسند است، بنابراین غُلوّی که به او نسبت می دهند، چه معنا دارد؟
سپس می گوید: من، از ابن غضائری و نیز از کشّی اظهار شگفتی نمی کنم، زیرا
ص: 180
اکثر قریب به اتّفاق علمای ما، از تیغ رَمْی به غُلوّ این دو، سالم نمانده اند، مگر شیخ صدوق و چند تن امثال صدوق؛ ولی تعجب من از کسانی است که بعد از آنان آمده اند و پی در پی، طعن و رَمْی به غلوّ می کنند!(1)
شک و شبهه ای نیست که وی _ محمد بن بحر بن سهل شیبانی _ امامی و شیعه است … و سخن بعضی که می گویند: او، از علمای بزرگ اهل سنّت است، سخنی غلط و ناشایست است. چگونه ممکن است کسی متّهم به غلوّ و از سویی، اهل سنّت باشد!
سپس می افزاید: شاید منشأ اشتباه بعضی، سخن کشّی است که گفته: وی، از حنفیّین است و گمان کرده که وی سنّی مذهب بوده و مذهب اش حنفی است، با این که چنین نیست؛ بلکه نسب وی به بنی حنیفه اثال بن لجیم … می رسد.
وقتی ملاحظه می کنیم وی امامی مذهب است، می گوییم: تفویض و غُلُوّی که شیخ طوسی نسبت به او مطرح کرده، حقیقت ندارد و تهمت است. ظاهراً، منشا این تهمت، سخن ابن غضائری(2) است که پیش تر در مورد عدم اعتماد به تضعیفات وی به ویژه تضعیفاتی که منشاء آن ها، اتهام غلوّ از جانب اوست، بحث کردیم. نجاشی اتهام غلوّ را در مورد محمد بن بحر شیبانی نمی پذیرد و می گوید: حدیث وی، نزدیک به صحت و سلامت است و من نمی دانم وقتی غلوّ او ثابت نشده، چگونه این سخن را می گویند؛ بلکه گمان می رود متهم شدن وی به غلوّ، ناشی از آن است که در مورد ائمّه طاهرین علیه السلام روایاتی را نقل می کند که امروزه بعضی از آن ها جزء ضروریات مذهب شیعه است …
سپس در پایان می گوید: با توجه به مدحی که در مورد وی شده _ از جانب شیخ و نجاشی _ و او را در زمره افراد حسان قرار داده اند و روایت او، روایت حسنه است، اظهر این است که این شخص از حسان شمرده می شود و از ضعفا نیست.
ص: 181
سپس برای رفع تهمتِ غلوّ، شاهد جالبی می آورد و می گوید: از جمله اموری که نسبت غلوّ را به ایشان تکذیب و ردّ می کند، گفته شیخ صدوق در کمال الدین از همین شخص (محمد بن بحر) است که گفته، انبیا و ائمّه، از فرشتگان برترند. در آن جا، بحث مفصلی می آورد آن گاه می گوید: حضرت محمّد، میان جن و انس و فرشتگان، افضل مخلوقات است _ یعنی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آفریده و مخلوق است و خدا نیست. _ این سخن، به صراحت می گوید: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مانند سایر مخلوقات آفریده ای از آفریده ها است. کسی که کتاب وی را مطالعه کند، عدم غالی بودن وی را تصدیق می کند … بنابراین اشکالی بر او باقی نمی ماند، جز این که وی در برتری انبیا و ائمّه طاهرین علیه السلام بر دیگران مبالغه کرده و این مطلب نیز از دیدگاه ما جزء ضروریات مذهب است.(1)
بنابراین، مشکلی نسبت به شیبانی به نظر نمی رسد و روایات او را اگر جزء موثّقات ندانیم، حداقل جزء حسان به شمار می آوریم.
آقای نمازی می گوید: «لَم یذکروه» یعنی: در کتاب های رجالی، «البته فقط سه کتاب یاد شده» نامی از او به میان نیامده است؛ بلکه سیّد بن طاووس در کتاب اقبال، ص 200، از چاپ های قدیم از کتاب محمد بن علی الطرازی حدیثی را به سند عبدالباقی بن یزداد، نقل می کند و علاّمه مجلسی نیز در جلد 81 بحارالانوار روایاتی را به سند وی نقل می کند، امّا توثیق و یا سخن خاصّی ندارد.(2)
آقای نمازی گفته است: «لم یذکروه» یعنی: در کتاب های رجالی نامی از او نیست.
ص: 182
او در طریق سیّد بن طاووس در اقبال، ص 3 واقع شده است و علی بن عبدالواحد النهدی از وی، از علی بن حاتم نقل حدیث کرده است.(1)
گفته اند: وی فردی ثقه است و این گفته، مشهورتر است.
علما، از جمله آقای مامقانی، وجوهی را برای وثاقت وی ارائه داده است:
الف. ایشان، از مشایخ صدوق و تلّعُکبُری است؛ بلکه گفته شده: وی، از مشایخ نجاشی است.
ب. علاّمه حلّی در کتاب خلاصة الاقوال، طریق صدوق را به عبدالرحمان بن حَجّاج و نیز به ابن ابی یعفور، صحیح می داند و در میان این دو طریق «احمد بن محمد بن یحیی العطار» واقع شده است.
ج. متأخران، وی را توثیق کرده اند. مانند: شهید ثانی، در درایه و شیخ بهایی و سماهیجی _ جزائری _ در وجیزه.
د. ابن نوح سیرافی طی نامه ای به نجاشی _ صاحب رجال _ طرق او را به حسین بن سعید اهوازی بیان می کند که در میان آنان «احمد بن محمد بن یحیی العطار» بیان شده است. و ظاهراً این امر، اعتماد اصحاب به وی را می رساند.
البته، اگر ثابت شود او از مشایخ نجاشی است، در آن صورت، وی ثقه خواهد بود؛ به دلیل این که نجاشی، به ثقه بودن مشایخ خود تصریح کرده است؛ ولی این امر ثابت نیست. از این رو، گفته اند: وی از مشایخ نجاشی است.(2)
اما از مشایخ صدوق و تلّعُکبری بودن، نیز خود مبنایی است. بعضی از علما، مشایخ ثقات را ثقه می دانند و برخی دیگر، ثقه نمی دانند و معتقدند که از غیر ثقه می شود نقل حدیث کرد.
بنابراین، دلایل فوق الذکر، او را توثیق می کنند، امّا آقای خویی و صاحب مدارک به مجهول بودن وی تصریح می کنند و می گویند: وی، اصلاً، توثیقی ندارد و
ص: 183
هیچ کسی، به صراحت نگفته او ثقه است.
چنان که ملاحظه نمودید، با بررسی سند هر دو طریق، نمی توان آن ها را به گونه ای قاطع تصحیح کرد؛ ولی از دیدگاه ما نیازی به تصحیح آن دو طریق نیست؛ بلکه خود متن، مؤیداتی دارد و قابل ردّ نیست و پذیرفته شده است.
پاسخ:
1. شاید شیخ صدوق، کمال الدین را بعد از کتاب من لایحضره الفقیه تألیف کرده باشد و بعد از نوشتن کتاب من لایحضره الفقیه به این روایت دست یافته باشد. و چنین احتمالی وجود دارد.
2. کتاب من لایحضره الفقیه خود، حاوی و در برگیرنده تمامی فروعات فقهی نیست و شیخ صدوق در هیچ کدام از کتاب های فقهی خود، چنین ادعایی نکرده که گفته باشد من، در «فقیه» یا «مُقنعه» و یا در «هدایة»، استقصاء کرده ام و تمام فروعات فقهی را بیان داشته ام.
3. به فرض که ایشان ملتزم و متعهّد شده باشد کتاب «فقیه» خود در برگیرنده تمامی فروعات باشد، دور از ذهن نیست که ممکن است وی بر اثر نسیان و یا بر اثر عذر دیگری، نتوانسته به گفته خود وفا کند؛مگر اینکه بگوییم اصل عدم خطا و نسیان است.
البته، از دیدگاه ما، همان پاسخ دوم که وی ادعای استقصاء نکرده، برای ردّ اشکال مذکور، کافی و وافی به نظر می رسد.
پاسخ:
1. آیا شیخ طوسی، متعهّد شده که فقط هر روایتی را صحیح است، در کتاب خود بیاورد؟ با این که وی، چنین تعهّدی نکرده است و اگر تعهّد می کرد و این روایت را
ص: 184
نمی آورد، در این صورت می پذیرفتیم که این روایت صحیح نیست.
2. لازمه اشکال مذکور، این می شود هر روایتی را که شیخ طوسی نیاورده و شیخ صدوق و یا نعمانی و یا فضل بن شاذان و دیگران آورده باشند، صحیح نباشند؛ یعنی، اشکال مذکور، تالی فاسد دارد و تنها اختصاص به روایت شیخ صدوق در کمال الدین ندارد؛ بلکه روایات نعمانی و فضل بن شاذان و دیگران را در ارتباط با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز شامل می شود و متفردات روایات آن ها را نیز از اعتبار می اندازد.
3. احتمال دارد شیخ طوسی، به این روایت دست نیافته باشد.
آقای شوشتری، در قاموس الرجال می گوید(1): اگر این خبر صحیح است، چرا شیخ الطایفه (شیخ طوسی) در مورد سعد می گوید:
وی معاصر امام عسگری علیه السلام بوده و من نمی دانم از آن حضرت، نقل روایت کرده باشد؟(2)
پاسخ:
1. نخستین پاسخ را از خود قاموس الرجال می آوریم. آقای شوشتری! در همین کتاب خود، ضمن اشکالاتی که به شیخ طوسی وارد کرده، گفته است:
شیخ طوسی، در کتاب رجالش به نسخه کشّی که اغلاط بسیار و اشتباهات نوشتاری و لفظی دارد و نیز به کتاب ابن ندیم که تحریف شده است، استناد و اعتماد کرده است. از این رو، سبب اوهام و اشتباهات وی گردیده است.(3)
پاسخ این است که: شما، در پاره ای موارد معتقد به اوهام و اشتباهات شیخ طوسی هستید و ممکن است از جمله اوهام وی، همین موردی باشد که گفته است: من، به روایت سعد از آن حضرت، مطلع نشده ام؛ مگر اینکه گفته شود مراد از اغلاط و اشتباهات نوشتاری و لفظی است و عدم اطلاع از روایت سعد ربطی به این غلاط ندارد.
ص: 185
2. شیخ طوسی، در مورد سعد بن عبدالله گفته است: «لم أعلم أنّه روی عنه»، حداکثر مطلبی که از سخن وی فهمیده می شود، این است، که وی، به هنگام تألیف و نوشتن کتاب رجالی خود، به کتاب کمال الدین و روایت سعد از امام حسن عسکری علیه السلام دست نیافته است و ممکن است بعدها دسترسی پیدا کرده باشد.
3. طبق گفته برخی از شاگردان آیت الله بروجردی از جمله آقای سبحانی، کتاب رجال شیخ طوسی، به عنوان کتاب برای عرضه نبوده است؛ بلکه پاره ای از یادداشت های وی بوده، که موفّق به تکمیل آن نشده است به همین دلیل افرادی را نام می برد؛ ولی در مورد وثاقت و ضعف و کتاب _ تألیفات _ و روایت آنان هیچ گونه مطلبی را متذکّر نمی شود؛ بلکه فقط به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه علیهم السلام بودن آنان، اشاره می کند.(1)
آقای صافی گلپایگانگی نیز مطلبی به همین معنا بیان می کند.
به هر حال ممکن است گفته شود: شیخ طوسی، در کتاب رجال، به نهایت هدفش که بحث جامع و فراگیر در مورد رجال و تراجم بوده، نرسیده است. از این رو، آن کتاب، ناتمام است و نمی تواند به عنوان دلیل، میزان سنجش قرار گیرد؛ مگر اینکه بگوییم دلیلی بر عدم دلیلیت کتاب رجال شیخ نیست و کامل نبودن کتاب وی قول وی را از حجیت نمی اندازد.
ص: 186
ص: 187
در بخش نخست، متن حدیث، طرق و کتاب هایی که این متن را نقل کرده اند و شبهات و اشکالات سندی نقد و بررسی شد. در بخش دوم به نقد و بررسی دلالی حدیث یاد شده می پردازیم.
حدیث مزبور بسیار دقیق و مطالب و موضوعات زیادی را در بردارد که مورد پذیرش جمعی از علما و بزرگان قرار گرفته است. پیش تر، اهتمام علما به این حدیث را یادآور شدیم؛ ولی برخی از علما در مورد آن تشکیک نموده و اشکالاتی را مطرح کرده اند که ذیلا به بررسی آن ها می پردازیم.
آقای شوشتری می گوید(1): از جمله نشانه های ساختگی بودن حدیث سعد این است که در آن، کهیعص(2)، در ارتباط با کربلا و قضایای آن، تفسیر شده است؛ با این که اخبار صحیحی، آن حروف مقطعه را به نوعی دیگر تفسیر کرده اند. در کتاب(3)الاخبارالدخیله نیز می گوید: «روایات، [آن را] به غیر از آن چه در حدیث مذکور [آمده] است، تفسیر کرده اند. و تمام آن ها بر اسماء الهی بودن حروف مقطّعه «کهیعص» دلالت دارند.
ص: 188
پاسخ ها:
از آن جا که دانشورانی مانند ابوعلی حائری در منتهی المقال، از این اشکال پاسخ داده اند مشخص می شود که اشکال یاد شده، پیش از آقای شوشتری نیز مطرح بوده و او، آن را پذیرفته و بازگو کرده است.
ابوعلی حائری می گوید: پاسخ این اشکال روشن تر از آن است که بیان شود و دو پاسخ بدین قرار می دهد:
1. قرآن، بطن هایی دارد و چه بسا، آیه ای به تفاسیر متعدد؛ بلکه متضاد و متناقض، تفسیر شود. کسانی که در روایات و احادیث، به تحقیق و بررسی پرداخته و در این خصوص تفحّص داشته اند، این مطلب را می پذیرند و هیچ کس منکر این معنا نیست.(1)
سپس، نمونه هایی از تفسیر حروف مقطّعه و برخی کلمات را به شرح زیر بیان می کند و می گوید: در تفسیر «حم(2)، عسق(3)» آمده است: حم: یعنی: حتم؛ عین: یعنی عذاب؛ منظور از سین: سنین مانند سنین حضرت یوسف علیه السلام »؛ قاف: قذف و ناپدید شدن و به زمین فرورفتن سفیانی و یارانش، در آخرالزمان می باشد.
در تفسیر (آلم(4) غُلِبَت الرّوُم)(5) آمده است: منظور از روم، بنی امیّه اند.
در تفسیر «طه»(6) وارد شده است: مقصود، طهارت و پاکی اهل بیت از پلیدی ها است.
در تفسیر (وَالنجم و الشجَرُ یَسجُدان)(7) آمده است: منظور از النجم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ و مقصود از الشجر: امام علی علیه السلام است.
در تفسیر (وَالفجر)(8) آمده است: منظور از فجر، حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است. (وَلَیال عَشر): ائمّه اند که نخستین فرد آن ها امام حسن علیه السلام می باشد (وَالشفع): یعنی حضرت فاطمه و حضرت علی علیه السلام. منظور از (والوتر): خداوند می باشد. (و اللیل إذا یسر)یعنی: دولت و
ص: 189
حکومتی تا حکومت حضرت قائم[عج] وجود خواهد داشت.
در تفسیر (والشمس) آمده است: منظور از شمس، امیرمؤمنان علیه السلام است. (وَ ضُحاها)(1) بیانگر قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است. و مقصود از (والقمر إذا تلاها): امام حسن و امام حسین علیه السلام می باشند.
(وَ النهارِ اِذا جَلاّها): یعنی قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف. (وَ اللیلِ اِذا یَغْشاها) حَبتَر و دولت اش است. و منظور از (وَ السماء وَ مابناها): پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است.
در تفسیر (اِن أوهن البیوت لبیت العنکبوت)(2) آمده که عنکبوت، همان حُمیرا است و …
2. حروف مقطّعه «کهیعص» از محکمات قرآن نیست تا تفسیر ظاهری آن را بدانیم و حکم به بطلان مخالف ظاهر آن بنماییم و به فرض جایز بودن حکم به ظاهر آن و از سویی، نرسیدن روایت صحیحی مخالف این تفسیر از معصومین علیه السلام نمی توانیم به صحت آن و به ظاهر این حکم کنیم؛ یعنی این تفسیر را کنار بگذاریم.
آری، در تفسیر قمّی، حروف «کهیعص» را به نام های الهی به گونه مقطّع تفسیر کرده است؛ یعنی «الله الکافی، الهادی، العالم، الصادق ذی الآیات العظام ….»(3)
به نظر می رسد وی این عبارت را از کتاب بهجة الآمال(4) نقل کرده باشد.
پاسخ هایی را به قرار ذیل بر آن می افزاییم:
3. کدام روایت صحیح، غیر از آن چه در این حدیث آمده، حروف مقطّعه نام برده را به گونه ای دیگر تفسیر کرده است؟ ما در مقام پاسخ به این پرسش با مراجعه به کتاب های فریقین، روایت صحیحی را که بتوان به آن اعتماد نمود، نیافتیم. اینک ذیلا به بررسی اجمالی آن ها می پردازیم.
ص: 190
در معنای حروف مقطّعه مذکور اختلاف است:
ابن عباس می گوید: این حروف، نامی از نام های خداوند عزّوجل است؛
عدّه ای گفته اند: این حروف، اسم أعظم خدا است؛
قُتاده گفته است: این حروف، نامی از نام های قرآن است؛
عدّه دیگری گفته اند: این حروف، نام سوره «مریم» است؛
علی بن ابی طالب علیه السلام و ابن عباس گفته اند: این حروف، قَسَم و سوگنداند، که خداوند متعال با آن ها، سوگند یاد کرده است.
کلبی گفته است: این حروف، مدح و ثنا است که خدای عزّوجلّ، با آن ها خود را ثنا گفته و ستوده است.
سعید بن جبیر از ابن عباس، نقل کرده که وی می گوید: کاف، از کریم، هاء، از هادی، یا از رحیم، عین، از علیم و عظیم، صاد، از صادق گرفته شده است.
کلبی جای دیگر در معنای آن گفته است: خداوند، کافی بر خلق خود و هادی بر بندگانش می باشد، دست و قدرتش بالای دست و قدرت مردم و عالم به آفریدگان و در وعده اش، صادق است.(1)
در این کتاب نیز روایت های پیشین را به همراه تعدادی دیگر، بیان می کند(2) که در هیچ کدام، تفسیر سعد اشعری از امام علیه السلام مشاهده نمی شود. البته این مسأله طبیعی است، زیرا آن ها تفاسیر و تعابیری که نشانی از شیعه گری داشته باشد، نقل نمی کنند.
به هرحال، روایت های یاد شده از اهل سنّت است و مشکل سندی دارند.
ص: 191
طبرسی، اختلاف علما را در مورد حروف معجمی که در آغاز سوره ها آمده است، به ابتدای سوره بقره، احاله می دهد و می گوید: شرح گفته علما را در آن جا بیان کردیم؛ ولی در آن جا هیچ گونه روایتی درباره حروف یاد شده، نمی آورد و تنها به معنای مورد نظر خود، اشاره می کند و می گوید: کاف در «کهیعص» از کافی ها، از هادی. یا، از حکیم. عین، از علیم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
سپس در ادامه بحث، در ذیل آیه نخست سوره مریم، سه روایت را بدین قرار بازگو می کند:
الف. عطاء بن سائب، از سعید بن جبیر، از ابن عبّاس نقل می کند که گفته است: کاف، از کریم. هاء، از هادی. یاء، از حکیم. عین، از علیم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
ب. روایت عطا و کلبی از ابن عبّاس در معنای «کهیعص» این است که: خداوند، کافی بر خلقش، هادی بر بندگانش، عالم به مخلوقاتش و صادق در وعده و گفته های خود بوده و دست او بالای دست مردم است.
پ. از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که آن حضرت، در دعایش فرموده: «أسألک یا کهیعص …؛ ای کاف، هاء، یاء، عین، صاد، از تو مسئلت دارم ….»
طبرسی می افزاید: بنابراین، هر کدام از حروف، بر صفتی از صفات خدای عزّوجل دلالت دارند.(1)
این تفسیر، بیشتر جنبه روایی دارد و بیشتر براهین و دلایل روایی، در آن آمده است و اگر روایت صحیحی درباره تفسیر آیات وجود داشته باشد، معمولاً در آن جا موجود است. این روایات بدین قرار است:
الف. «قال ابن بابویه: أخبرنا ابوالحسن محمّد بن هارون الزنجانی … عن سفیان الثوری، قلت، لجعفر بن محمّد علیه السلام، یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ما معنی کهیعص؟ قال: معناه، أنا الکافی، الهادی، الولی، العالم، الصادق الوعد»؛ به جعفر بن محمد علیه السلام، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم !
ص: 192
معنای کهیعص چیست؟ فرمود: معنایش این است که [خداوند می فرماید:] من کافی، هادی، ولی، عالم و صادق به وعده های خود هستم.»
در مورد سند این روایت؛ باید گفت: اگر یکی از راویان مخدوش شود، روایت صحیحه نخواهد بود.
بررسی سند روایت
علاّمه حلّی در بخش دوم کتاب خود که مربوط به ضعفا است، درباره سفیان ثوری می گوید: وی از اصحاب ما نیست.(1) ابن داود نیز در کتاب خود درباره سفیان همین گونه اظهار نظر کرده است.(2)
ب. «عنه، عن محمّد بن اسحاق الطالقانی، قال: حدّثنا، عبدالعزیز بن یحیی الجلّودی، حدّثنا جعفر بن محمّد بن عمارَهَ، عن أبیه: قال: حَضَرتُ عند جعفر بن محمّد علیه السلام، فَدَخل علیه رجل، سَأله عن کهیعص. فقال: کاف؛ کاف لشیعَتِنا. هاء، هاد لَهُم. یاء، ولی لهم. عین، عالمٌ بِاَهل طاعتنا. صاد، صادقٌ لهمٌ وعدَهُ. حتی یَبلغَ بِهمُ المنزَلَةَ الّتی وَعَدَها إیّاهُم فی بطن القرآن(3)؛ جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش نقل می کند که گفت: در محضر جعفر بن محمد علیه السلام، حاضر شدم، مردی به حضور وی آمد و از او در مورد کهیعص سؤال کرد. حضرت، پاسخ داد: کاف؛ یعنی (خداوند) کافی بر شیعیان است. هاء؛ یعنی هادی آنان است و…».
سند روایت
در سند این روایت، محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی وجود دارد.
آیت الله خویی پس از نقل روایتی از او در مورد وی می گوید: روایتی را که وی از امام صادق علیه السلام نقل کرده، دلالت بر تشیّع و حسن عقیده اش دارد، اما وثاقت وی ثابت نیست و اظهار رضایت شیخ صدوق از ایشان نیز، هیچ گونه دلالتی بر حَسَن بودن وی ندارد؛ چه رسد به وثاقت او.(4)
البته ممکن است کسی بگوید: آن چه بیان شد مبنای آیت الله خویی است. و ما
ص: 193
مبنای وی را نمی پذیریم از سویی، آقای خویی خود، به تشیّع و حسن عقیده وی اعتراف دارد. بنابراین نمی توان او را تضعیف کرد. در سند روایت مذکور، جعفر بن محمد بن عماره وجود دارد.
آقای شوشتری پس از نقل حدیثی از او درباره وی نکته جالبی بیان می کند و می گوید: از روایتی که ایشان نقل کرده، عامی بودن وی بعید نیست، زیرا او وقتی از امام، حدیث نقل می کند وی را با اسم و با ذکر نام پدران و اجدادش تا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نام می برد. و معمولاً اهل سنّت، امام صادق و به طور کلّی ائمه اطهار علیه السلام را به عنوان محدّث تلقّی می کنند و این گونه از آنان، نقل حدیث می کنند؛ ولی شیعه معمولاً با کُنیه، از ائمه طاهرین علیه السلام روایت نقل می کند.(1)
آقای نمازی نیز می گوید: هیچ نامی از او در کتاب های رجالی نیست.
بنابراین، براساس گفته آقای شوشتری، عامی بودن او بعید نیست و بنا به گفته آقای نمازی، وی شخصیتی مهمل است.
در این تفسیر، درباره حروف مقطّعه یاد شده، روایتی را از امام صادق علیه السلام نقل می کند و می نویسد: «قال جعفر بن محمّد، عن عبید، عن الحسن بن علی، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: … هذه أسماءُ لله مقطّعة، و أمّا قوله، کهیعص. قال: الله، هو الکافی، و الهادی العالم …؛ این فرموده خداوند تبارک و تعالی است که خود را توصیف کرده است.»(2)
بررسی سند این روایت
با دقت در به هم ریختگی و ناموزون بودن سند این حدیث، به راحتی می توان به ضعف سند آن پی برد. در یک نقل، جعفر بن عبید و در نقل دیگر، جعفر بن محمد، از عبید است و از حسن بن علی نیز آمده که در میان ضعفا و ثقه ها ده ها نفر به نام حسن بن علی وجود دارد. و مشخّص نیست این شخص از کدام گروه است؟ ضعیف
ص: 194
یا ثقه؟
آقای حویزی در این کتاب چهار روایت را به شرح زیر می آورد:
الف. تفسیری که در کمال الدین موجود است؛
ب. تفسیری که در معانی الاخبار از سفیان ثوری، نقل شده است؛
پ. تفسیری که در معانی الاخبار از محمد بن عماره نقل شده است؛
ت. روایت تفسیر قمّی، که پیش تر گفتیم سندش به هم ریخته و نامشخص است؛(1) بنابراین، روایت صحیحی که محقّق شوشتری ادعا می کند، کدام روایت است؟
اگر روایاتی باشند که در تفاسیر مختلف در ذیل کهیعص آمده _ و جای نقل روایت های صحیح مربوطه نیز همین جا است. _ هیچ کدام را نمی توان صحیح دانست. بنابراین، اگر روایت سعد بن عبدالله مشکل سندی داشته باشد، روایات مربوطه دیگر نیز همان مشکل را دارند. براین اساس، نمی توان ادعا کرد روایت سعد، با روایات صحیح، در تعارض است.
4. هیچ کدام از روایات وارده درباره حروف مقطعه یاد شده بر انحصار دلالت ندارند. (نمی گویند این است و جز این نیست) به همین دلیل این روایت نیز یکی از آن ها به شمار می آید.
5. اگر روایات دیگر، آن را تفسیر کرده باشند، این روایت نیز آن را تأویل و یکی از مصادیق «کهیعص» را مشخص کرده است.
بر حدیث سعد اشعری اشکال شده که حدیث یاد شده، فاحشه مُبیّنه را (در آیه شریفه)(2) در زنِ مُطلّقه، به مساحقه تفسیر کرده است؛ با این که هیچ یک از مفسران، چنین تفسیری نکرده اند. بیش تر مفسران آن را به زن آزار دهنده خانواده و یا زن
ص: 195
زانیه تفسیر کرده اند.(1)
برخی علمای معاصر تلاش کرده اند به این اشکال پاسخ دهند که حاصل گفته آنان در دو بخش خلاصه می شود:
بخش نخست: محتملِ ظاهر آیه چیست؟ مراد از فاحشه مبیّنه چیست؟
بخش دوم: مستثنی منه، حرمت اخراج از منزل است، یا حرمت خروج؟
از آیات و تفاسیر چنین بدست می آید که مراد از فاحشه، رفتاری است که قبح آن زیاد باشد. _ اعم از کردار و گفتار _ و مطلق معصیت، مراد نیست. بنابراین، شامل زنا، مساحقه، بدزبانی و آزار خانواده شوهر و خروج از منزل نیز می شود.
بر این اساس، این افراد، از مصادیق فاحشه مبیّنه می باشند و مستثنی منه، حرمت اخراج است. روایاتی را که دلالت بر بعضی مصادیقِ وارد شده دارد حمل بر بیان افراد می کنیم نه بر اختصاص به بعضی از آن ها. بنابراین، این روایات _ از جمله، روایت سعد _ از مفهومی برخودار نیست تا با منطوق دیگری تعارض کند و اگر مفهوم نیز داشته باشد، منطوق آن اظهر است.
بنابراین، نفی زنا در روایت سعد را بر نفی اختصاص به مصداق خاص _ زنا _ حمل می کنیم؛ همان گونه که صاحب جواهر(2) بدان تصریح کرده است.
ولی اگر مستثنی منه، خروج از منزل باشد نه اخراج، مراد از فاحشه مبیّنه، خود مسأله خروج خواهد بود و بر حرمت، تأکید خواهد شد: «لا یخرجن تعدّیاً و حراماً» در این صورت، مراد از فاحشه مبیّنه تنها همین مصداق خواهد بود. البته این قول با اجماع مفسرین _ یا بزرگان اهل تفسیر _ منافات دارد.
از آن جا که این روایات، _ به جز روایت سعد بن عبدالله _ بر حصر، دلالت ندارند. بنابراین، بین این روایات و روایت سعد، تعارضی وجود ندارد.
آری، در میان روایاتی که زنا را یکی از مصادیق فاحشه مبیّنه تفسیر کرده اند و روایت سعد که آن را به نفی زنا تفسیر کرده است، تعارض وجود دارد. در این صورت، میان آن دو روایت، با حکم متعارضین، رفتار می شود. یعنی: به هر موردی در تعارض بین دو خبر روبرو شویم، ابتدا به مرجّحات دلالی و سپس سندی مراجعه می شود و در صورت تساوی بین آن دو، به تخییر یا تساقط عمل می گردد. و این موضوع جدای از حکم به ساختگی بودن روایت سعد می باشد.
1. شیخ طوسی می گوید: اگر مردی، همسرش را طلاق رجعی دهد، نمی تواند (جایز نیست) او را از منزلی که پیش از طلاق در آن سکوت داشته، بیرون کند و زن نیز نمی تواند از آن منزل خارج شود؛ مگر این که فاحشه مبیّنه انجام بدهد و از منزل خارج شود. فاحشه مبیّنه آن است که زن عملی را که موجب حدّ می گردد، مرتکب شود.
البته روایت شده، حداقل کاری که جواز اخراج زن از منزل شوهر موجب آن می شود، این است که زنِ مطلّقه رجعیّه، خانواده شوهر را آزار دهد. بنابراین، اگر این کار را مرتکب شود، مرد می تواند او را از خانه بیرون کند.(1)
جای دیگر می گوید: اگر زنی با زن دیگر مساحقه کند و بر این عمل زشت آن ها بیّنه اقامه شود، واجب است به هر کدام از آن دو در صورت شوهر نداشتن، صد ضربه تازیانه به عنوان حدّ زده شود و اگر شوهردار باشند، هر دو سنگسار می شوند.(2)
2. ابن حمزه طوسی در کتاب الوسیلة(3) می گوید: اگر بستگان شوهر، همراه زن باشند و زن، فاحشه مبیّنه را که حداقل آن آزار و اذیّت خانواده شوهر با زبان
ص: 197
است مرتکب شود، مرد می تواند او را از آن محل به مکان دیگر بفرستد.(1) در مورد سحق نیز می گوید: حدّ مساحقه مانند حدّ، زنا است.
3. محقّق حلّی می گوید: کسی که زنش را طلاق رجعی داده باشد، نمی تواند او را از منزلی که در آن ساکن بوده بیرون کند؛ مگر این که زن، فاحشه ای مبیّنه مرتکب شود. فاحشه مبیّنه آن است که به سبب آن حدّ واجب می شود. و عدّه ای گفته اند: پایین ترین مرتبه آن، آزار و اذیّت خانواده شوهر است.(2)
جای دیگر درباره سحق می گوید: حدّ آن صد ضربه تازیانه است. چه آزاد باشد، چه کنیز، چه شوهردار باشد، چه غیرشوهردار و چه خود این کار را بکند و چه کسی با او این عمل را انجام دهد.(3)
به هر حال، تفسیر فاحشه مبیّنه به زنا و آزار و اذیّت خانواده مرد دلیل بر انحصار این عمل، به این دو نیست؛ بلکه تفسیری مصداقی است که بعضی از مصادیق آن را تفسیر می کند.
بنابراین، نمی توان، این تفسیر را شاهدی بر ساختگی بودن روایتی آورد. که می گوید: «فاحشه مبیّنه سحق است.» و کسی قائل به این نظریه نشده است. این گونه استشهاد و دلیل آوردن ها نتیجه کم توجهّی و عدم تدّبر در آیه و روایات می باشد …(4) و نیز روشن شد که سنگسار _ در سحق _ قائل دارد و قول به تازیانه، مورد اتفاق همه فقها نیست.
در حدیث یاد شده، سحق، فراتر از زنا معرفی شده با این که علمای شیعه حدّ آن را مانند زنا و یا پایین تر از آن _ فقط تازیانه _ می دانند و بر این گفته اتفاق نظر دارند. اگر مساحقه کننده شوهردار باشد، گفته مشهورتر آن است که همانند زنا یا سبک تر از آن با وی عمل شود.(5)
ص: 198
پاسخ ها:
الف) براساس پاره ای روایات که در آن، توعید و تهدید آمده است، مساحقه فراتر و سنگین تر از زنا است؛ با عبارت: «هو الزنا الأکبر» تعبیر شده است.(1)
ب) مساوی بودن حدِّ سحق با زنا و یا کم تر بودن آن، دلیل بر فراتر نبودن آن نیست، زیرا گاهی حکمت اقتضای مساوات می کند.
ج) نسبت دادن میزان حدّ سحق به «گفته مشهورتر» که حدّ سحق را کم تر از زنا می دانند، ممنوع است، زیرا قائلین به سنگسار شدن زن شوهردارِ مساحقه کننده، عالمان و فقیهانی همچون شیخ طوسی در نهایه(2) و ابن برّاج(3) و ابن حمزه(4) هستند و در مقابل، قول به تازیانه _ فقط _ گفته سیّد مرتضی(5) و ابوالصلاح(6) و ابن ادریس می باشد.(7)
ت) به فرض که مسأله اتفاقی نیز باشد، مخالفت با این گونه «اتفاق» _ که مدرک و مبنای آن همین روایات و استظهارات است _ اشکال ندارد. چون این «اتفاق» کاشف از رأی معصوم نخواهد بود، به ویژه اگر مخالفانی در رتبه شیخ الطائفه و ابن برّاج و ابن حمزه نیز داشته باشد.
این حدیث، تفسیر «فاخلَع نَعلیک»(8) را بر خلاف معنای ظاهری آن؛ یعنی دل شستن از محبّت خانواده خود، تأویل کرده است. در صورتی که این تأویل، با روایت صحیحی که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع(9) با این مضمون آورده که «کفش حضرت موسی، از پوست الاغ مرده بوده است»، در تناقض می باشد.(10)
ص: 199
در پاسخ گفته اند: بحث در دو مقام است:
1. مفاد ظاهر آیه شریفه؛
2. مقایسه دو تفسیر _ در روایت سعد و در روایت یعقوب بن شعیب؛
مقام نخست:
از ظاهر آیه برمی آید که حضرت موسی علیه السلام برای رعایت احترام «وادی مقدس»، مأمور به بیرون آوردن کفش های خود شد، زیرا جایگاه هر مکان مقدّسی چنین است. بر این اساس، مشخص می شود که حضرت موسی از این معنا آگاهی داشته و أمر نیز ارشادی بوده نه مولوی، یعنی: ارشاد به این موضوع که او در جایگاه مقدّسی قرار گرفته و باید کفش های خود را بیرون آورد.
به هر حال، امر بیرون آوردن کفش ها خواه ارشادی، خواه مولوی، مناسب با تعظیم است و این معنا از ظاهر آیه استفاده می شود.
مقام دوم:
با توجه به روایات، آیه مزبور به دو گونه تفسیر شده است:
الف) بیرون آوردن محبّت خانواده، از دل؛
ب) بیرون آوردن کفش ها از پا؛
اگر جمع بین آن دو روایت ممکن شد، به مقتضای جمع، عمل می کنیم و اگر ممکن نشد، به مرجّحات دلالی و سندی، رو می آوریم در غیر این صورت، وظیفه، تخییر است؛ ولی این موضوع بدان معنا نیست که روایت، کم اعتبار، کذب و ساختگی باشد.
هم چنین به فرض تقدیم روایت پوست الاغ مرده، معنای آن سقوط خبر سعد، از حجّیت نیست. از سوی دیگر خبر سعد، با ظاهر آیه سازگارتر از خبر یعقوب بن شعیب _ پوست الاغ مرده _ است، زیرا همان گونه که بیان شد، امر به بیرون آوردن کفش ها به خاطر تعظیم وادی مقدّس است، نه به خاطر «پوست الاغ مرده». در این صورت روایت یعقوب، مخالف ظهور آیه می شود و شرایط حجّیت آن مختل
ص: 200
می گردد.(1) در نتیجه، روایت سعد مقدّم خواهد بود.
این پاسخ در صورتی قابل پذیرش است که سند هر دو روایت بی اشکال و صحت آن محرز باشد. با این که صحت حدیث سعد _ از نظر موازین فنّی _ مورد تردید است. هر چند از دیدگاه ما، قوت متن و توجه بزرگان به این روایت، دلیل صحت آن است.
حدیث مذکور، بیانگر این است که خدای متعال، به حضرت موسی وحی کرد: «اگر محبّت تو برای من خالص است، محبّت خانواده خود را از دلت بیرون کن» با این که محبت خالق و محبت آفریدگان، دو موضوع متفاوت اند؛ چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم؛ زنان و …».
در پاسخ گفته اند: میان این دو موضوع تعارضی نیست و محبّت خالق با محبّت مخلوق در تعارض نیستند به این دلیل که، اوّلی ناظر بر یکسان گشتن و به هم رسیدن تمام محبّت ها است و محبّت تمامی چیزها در محبّت خداوند است. بنابراین، برای مُحِّب و عاشق، محبوبی به جز او نیست. از این رو، همه محبّت ها در پیشگاه او فانی هستند و نظری به سوی غیر او ندارند. چنان که انسان، به هنگام اندیشیدن در چیزی، همه چیز، غیر از آن را فراموش می کند؛ بلکه خودِ تفکّر و مشغول بودن به اندیشیدن را نیز فراموش می کند. البته حضرت موسی علیه السلام در اندیشه آوردن شعله ای از آتش برای خانواده اش بود که خدا به او فرمان داد: «قلبش را از محبّت خانواده اش فارغ سازد.» زیرا هنگامی که بر او وحی نازل می شد، مناسب بود در رسیدن به این مقام و تلقّی وحی، تنها به خدا و سخن او توجه کند و اندیشه اش را از غیر او فارغ سازد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز در حال تلقّی وحی در این مقام؛ بلکه بالاتر از این مقام قرار داشت. از این رو، می بینیم حضرت موسی علیه السلام بعد از تلقّی وحی، خانواده خود را ترک و بی درنگ به سوی فرعون حرکت می کند و این مقامی است که وی را به بالاترین
ص: 201
مراتب قدسی و ملکوتی می رساند. اگر در این رهگذر، تنافی به نظر می رسد در مقام فعلیت است؛ یعنی اشتغال فعلی قلب به محبّت خدا، در مقامی از مقامات قرب، با اشتغال فعلی قلب به محبّت و توجه به غیر او، منافات دارد.(1)
ولی از دیدگاه ما این پاسخ، اصل اشکال را تقویت و شبهه را دفع نمی کند. از این رو، باید به پاسخ های دیگر روی آورد.
1. دوست داشتن خانواده و زندگی در همه حال ناپسند نیست؛ ولی اشتغال کامل قلب به محبّت آن، در بعضی حالات پسندیده و گاهی جزء لوازم بندگی است.
2. لازم نیست خارج ساختن محبّت خانواده و فرزند برای همیشه باشد؛ بلکه در هنگام حضور یکی از مشاهد و سخن گفتن با خداوند، چنین فرمانی داده شده است.
آیت الله العظمی خویی می گوید: در حدیث مذکور، حضرت حجّت علیه السلام، مانع از نوشتن پدرش می شد. امام علیه السلام، او را با پرتاب توپی طلایی، مشغول می کرد؛ با این که این گونه کارها، از کودکی که خوب و بد را می فهمد قبیح است، چه رسد به کسی که عالم به غیب باشد و مسایل بسیار دشوار و مشکل را پاسخ دهد که این امر قابل قبول نیست.(2)
آقای شوشتری نیز، همین اشکال را در دو مسئله جداگانه مطرح می کند که یکی مشترک است میان قاموس الرجال و الاخبار الدخیله که مسئله لعب و بازی حضرت حجّت علیه السلام است؛ با این که از نشانه های امامت، این است که: امام، بازی نمی کند و اخبار صحیحی بر این موضوع گواهی می دهند؛ به گونه ای که چند خبر را در کتاب اخبار الدخیله به شرح زیر بیان می دارد: در خبر صفوان جمّال، آمده که وی از حضرت امام صادق علیه السلام درباره صاحب الأمر سؤال می کند. و آن حضرت در پاسخ می فرماید: «انّه لا یلهو و لا یلعب؛ صاحب الأمر، اهل لهو و لعب نیست.»(3) در همین هنگام فرزند آن حضرت (موسی بن جعفر) که در
ص: 202
سنین کودکی بودند وارد شدند در حالیکه بزغاله مکّی به همراه داشتند و به آن بزغاله می گفت «اُسجُدی لِربُکَ؛ برای پروردگارت سجده کن!» امام صادق علیه السلام، فرزندش را در آغوش می گیرد و می بوسد و می فرماید: «پدر و مادرم فدای کسی که اهل لعب و بازی نیست.»(1)
یکی نیز روایت صحیح معاویة بن وهب است که وی از امام صادق علیه السلام، درباره نشانه های امامت، می پرسد. حضرت در پاسخ می فرماید: «طهارة الولادة وَ حسن المنشأِ، و لا یلهو و لا یَلعَبُ؛ از نشانه های امامت، پاکی ولادت و نیکی دودمان و نپرداختن به لهو و لعب است.»(2)
در کتاب اثبات الوصیه مسعودی، و کتاب دلائل الامامه طبری نیز، چنین خبری نقل شده که جماعتی، پس از رحلت امام رضا علیه السلام، برای آزمایش و احراز امامت امام جواد علیه السلام، محضر وی مشرّف می شوند یکی از آنان، علی بن حسان واسطی است. وی اسباب بازی های ساخته شده ای را از نقره، برای هدیه به وی که هنوز دوران کودکی را سپری می کرد با خود برده بود، تا امام جواد علیه السلام را امتحان کند. وی می گوید: همین که هدیه را دادم. وی با خشم و غضب به من نگاه کرد و اسباب بازی ها را به سمت راست و چپ پرتاب نمود. سپس فرمود: «خدا ما را این گونه نیافریده است» (یعنی ما به لهو و لعب نمی پردازیم). من از آن حضرت، پوزش خواستم و او نیز مرا عفو فرمود و … من اسباب بازی ها را با خود برگرداندم.(3)
پاسخ ها:
1. آری! تردیدی نیست که امام، به لهو و لعب نمی پردازد و دلیل آن از معنی این واژه ها پیداست؛ معنی لعب این است که انسان، کاری را بی آن که هدف صحیحی از آن در نظر داشته باشد، انجام دهد.
هر چیزی که انسان را از کارهای مهّم وی بازدارد و مشغول سازد لهو نامیده می شود. مشخص است که امام، این گونه بازی ها و سرگرمی ها را انجام نمی دهد، امّا
ص: 203
مسئله این است که اگر خود بازی و سرگرمی، هدف نباشد؛ بلکه هدف و انگیزه صحیحی پشت آن ها پنهان باشد، در این صورت اشکالی به وجود نمی آید و منع، برداشته می شود؛ بلکه در مواردی لازم می گردد. چنان که دانشمندان علم روان شناسی و تربیت و پرورش، معتقدند چنین بازی ها و سرگرمی هایی برای کودکان فواید بسیاری مانند رشد جسم و پرورش اندام و … دارد. و می گویند: از نشانه و علامت های ناسلامتی جسم؛ بلکه روحی کودک این است که به بازی کردن، میل و رغبت نشان ندهد مگر اینکه بگوییم خلاف اطلاق روایت است.
تفاوتی که میان کودکان اشخاص عادی با آن بزرگواران وجود دارد این است که کودکان دیگر، به احکام و فرجام کارها آگاهی ندارند؛ ولی امام به آن امور آگاه است و از دقایق حکمت الهی و صفات کمال و … پرده برمی دارد. افزون بر این، نفی این گونه رفتار از آن سروران گرامی، اگر برای آنان نقص نباشد کمال نیز نخواهد بود.
2. منظور از دوری امامان از لهو و لعب این است که آنان از رفتار و کردارهای عادی که انسان از انجام دادن آن ها در مقابل دیگران شرم می کند، منزّه و پاکند.
3. نمونه هایی داریم که امامان در سنین کودکی بازی می کردند.
الف. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان دختر گرامی اش «امام حسن و امام حسین علیهما السلام» را بازی می داد و آن دو نیز بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سوار می شدند و جدّشان را به بازی وامی داشتند و حضرت می فرمود: «نِعمَ المَطّیةُ مَطیتکُما و نِعم الرَاکبان اَنتُما؛ شما دو تن، چه مرکب خوبی دارید و چه سوارهای خوبی هستید.» این روایت را شیعه و سنّی نقل کرده اند.
ب. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسین علیه السلام در سن کودکی فرمود: «حَزَقّة، حَزَقّة، تَرَقّ عَین بَقّة».
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، امام حسین علیه السلام را به سینه می چسباند و أو را تشویق می کرد و می فرمود: «بیا بالا، بیا بالا، (یعنی با پاهایش از سینه وی بالا رود)».
ج. حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، فرزندانش _ امام حسن و امام حسین علیهما السلام _ را بازی می داد و در این حال به امام حسن علیه السلام می فرمود: «اشبَه أباکَ یا حَسَن» و به امام حسین علیه السلام می فرمود: «اَنتَ شَبیهٌ بِأبی، لَستَ شبیهاً بِعَلی». و نمونه های دیگری مانند کُشتی گرفتن آن دو امام و تشویق والدین، سوار شدن بر پشت پیامبراکرم در نماز و در حال سجده که موجب طولانی شدن سجده آن حضرت و … می شد.
آقای حائری می گوید: «فَلأنّ الائمة علیه السلام لهم حالات فی صغرهم کحال سائر الأطفال، من جملتها ابطاء الحسین علیه السلام فی الکلام و تکریر النبی صلی الله علیه و آله و سلم لأجله التکبیر، و بکاؤه علیه السلام فی المهد و هزّ جبرئیل
ص: 204
المهد، حتّی انشد فی ذلک أشعار، و عرفته المخدّرات فی الأستار، و کذا رکوبه علیه السلام علی ظهر النّبی، و هو فی السجود مما لا یقبل الجحود(1)؛ ائمه طاهرین علیه السلام در کودکی، حالاتی همانند حالات دیگر کودکان دارند. برای نمونه، به سختی و دیر سخن گفتن امام حسین علیه السلام و تکرار شدن تکبیرة الاحرام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر امام حسین علیه السلام در سنین کودکی و گریه آن امام در گهواره که جبرئیل گهواره وی را تکان می داد، می توان اشاره کرد. به گونه ای که در این زمینه شعراء أشعار زیادی به نظم درآوردند و این جریان را حتی زنان پرده نشین نیز می دانند. سوار شدن امام حسین علیه السلام بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در حال سجود نیز از این قبیل است و این مطلب از مواردی است که هرگز قابل انکار نیست.»
آقای نمازی می گوید: «و الإشکالات المزعومة علی هذه الرّوایة الشریفه مردودة.(2) فإنّ عمل مولانا الحجّة المنتظر علیه السلام و منعه إیّاه من الکتابة، کان حفظاً عن الغلوّ و هو العمل علی طبق الصورة البشریة، و إثبات عملاً بأنّا بشر مثلکم، و کم لها من نظیر من آبائِهِ البررة(3)؛ یعنی اشکالات موهوم بر این روایت شریفه مردود است و کار حضرت حجّت علیه السلام در خصوص جلوگیری از نوشتن امام حسن عسکری علیه السلام، برای این بود که از اعتقادات غلوّآمیز _ بعضی شیعیان _ در حق آنان جلوگیری نماید و به آنان بفهماند که کارهای امامان نیز مانند اعمال بشری می باشد. مانند این کار حضرت حجّت علیه السلام، از سایر پدران بزرگوارش علیه السلام نیز بسیار صادر شده است.»
آیت الله صافی می گوید: «فنفی صدور هذه الأفعال عنهم علیه السلام، لو لم یرجع الی إثبات نقص فیهم، لا یکون کمالاً لهم …(4)؛ نفی صدور این گونه رفتار؛ از ائمه طاهرین علیه السلام _ در سنین کودکی _ اگر به اثبات نقص آن ها برنگردد، کمال آن ها نیز محسوب نمی شود.» بنابراین، لازمه نفی این گونه کردارها، این است که آنان از رفتارهای عادی که معمولاً، انسان از انجام آن در حضور مردم شرم و حیا می کند پاک و منزه هستند، شهوت و میل جنسی نیز از آنان نفی می شود. با این که از تمام رفتار و کردار آن ها،
ص: 205
کمالات روحی و مقامات شامخ آنان آشکار است.
جای دیگر می گوید: اگر به تاریخ پیامبران و ائمّه علیه السلام مراجعه کنیم. درمی یابیم که این گونه رفتار از آنان و زیادتر از آن مقدار سر زده است که بیان کردیم و در روایت سعد آمده است. بارزترین آن ها جریاناتی است که میان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دو نوه عزیزش علیهما السلام حتی در نماز و دیگر احوال، روی داده است و کسی نگفته این قبیل کارها لعب و بازی است و ارتکاب آن از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نوادگان عزیز او جایز نیست. از جمله سوار شدن بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ویژه در حال نماز …
آیا می پندارید که پیامبران و جانشینان آن ها از این ملاطفاتی که بین پدران و فرزندان واقع می شود محروم و ممنوع اند …؟(1)
4. نمونه دیگر، سرگذشت حضرت یوسف علیه السلام در قرآن آمده است. برادران حضرت یوسف علیه السلام، خواستند نقشه خود را درباره وی پیاده کنند. و او را از پدر جدا سازند … از این رو، به پدر گفتند: پدر! چرا ما را درباره یوسف، امین نمی دانی؟ با این که ما خیرخواه او هستیم! (أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(2)؛ فردا او را با ما بفرست؛ تا گردش کند و غذای کافی بخورد و بازی و تفریح کند. ما نگهبان و مراقب او هستیم). لعب و بازی کردن به حضرت یوسف در سن کودکی نسبت داده شده است و کودک، با بازی کردن، ملامت نمی شود. دلیل بر خردسال بودن حضرت یوسف، سخن برادران اوست که گفتند: (إنّا له لحافظون؛ ما از وی نگهداری می کنیم، اگر بزرگ بود، نیازی به حفاظت و مراقبت برادرانش نداشت.
دلیل دیگر بر خردسال بودن وی، سخن حضرت یعقوب علیه السلام است که فرمود: (أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ(3)؛ بیم دارم شما از او غافل شوید و گرگ او را بخورد).
بیم و ترس، بر جان کسی می رود که نتواند در مقابل خطری مانند حمله گرگ از خود دفاع کند که این موضوع درباره پیرمرد سالخورده و یا کودک خردسال، صدق می کند.
ص: 206
ابوعبیده، کلمه «یرتع» را به لهو تفسیر کرده چنان که نسبت لعب و بازی کردن به حضرت یوسف، ایراد و اشکالی نداشت. بنابراین «یرتع» به معنی «لهو» به دلیل خردسالی حضرت یوسف، اشکال و مانعی ندارد.
مرحوم طبرسی از ابن زید نقل کرده که منظور از «لعب»، بازی های مباح مانند: تیراندازی و مسابقه دو و … است.(1)
بدین ترتیب، بازی کردن، ویژگی ذاتی بشر است؛ به همین دلیل گفته شده: نفی صدور این افعال از آنان اگر اثبات نقص برای آن ها نباشد، اثبات کمال نخواهد بود. تنها لازمه اش این است که امامان علیه السلام را از شهوت و میل جنسی و … منزّه کنیم، زیرا کمالات روحی و مقامات والای آنان در این جا ظاهر می شود.
در حدیث یاد شده آمده است که امام عسکری علیه السلام، برای بازی دادن فرزندش، انار طلایی داشت که نقش های زیبای آن در میان دانه های گرانبهایش می درخشید؛ با این که این کار، از اعمال ثروتمندان دنیاپرست است. پاسخ ها:
شیخ عبّاس قمی در سفینة البحار با استدلال به آیه ای از قرآن، این گونه پاسخ داده است:
1. (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ(2)؛ بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟).
(یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِن مَّحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَان کَالْجَوَابِ وَقُدُور رَّاسِیَات …(3)؛ آن ها، هر چه سلیمان می خواست برایش می ساختند: معبدها، تمثال، مجسمّه ها، ظرف های بزرگ غذا، حوض ها و دیگ های ثابت و …).
2. معنی زهد، تباه کردن مال و دارایی و تحریم حلال نیست؛ بلکه زهد و
ص: 207
پارسایی در دنیا این است که آن چه در دست تو است محکم تر از آن چه که در پیش خداست، نباشد.(1)
در مجمع البحرین، معنای «مُترِف» به گونه زیر آمده است:
«مُترِف» کسی است که در دنیا از نعمت برخوردار بوده؛ ولی در طاعت خدا نباشد. هم چنین به کسی می گویند که در عیش و نوش فرورفته و بی هیچ قید و بند، هر کاری را بخواهد انجام می دهد. و عدّه ای، افراد غرق در نعمت را مُترِف گفته اند به دلیل این که او در دست یابی به مال و ثروت، بی قید و بند شده و هیچ چیز نمی تواند او را از رسیدن به آن، باز دارد.
گفته شده است: «مترف» کسی است که در امور دنیوی و خواسته های آن به او وسعت داده شده است.(2)
امام علی علیه السلام می فرماید: «و استلانواما استوعره المُترفون(3)؛ آن چه را دنیاپرستان هوسباز، مشکل می شمرند بر آن ها آسان است». جای دیگر در نهج البلاغه می فرماید: «فشارَکَوا اَهَل الدُنیا فی دنیاهُم وَ لَم یُشارِکُوا اَهَل الدُنیا فی آخِرَتِهِم سَکَنوا الدُنیا بِاَفضَلِ ما سُکِنَت و اَکَلُوها بافضَلِ ما اُکلَت فَحَظوا مِنَ الدّنیا بِما حَظِی بِهِ المُترفُونَ وَ اَخَذُوا مِنها ما اَخَذهُ الجبابرةُ المُتَکَبّرونَ، ثُم انْقَلَبوا عنها بالزّادِ المُبَلّغِ والْمَتْجَرِ الرّابِحِ(4)؛ (پرهیزکاران) با اهل دنیا در دنیای آن ها شریک شدند؛ ولی اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. پرهیزکاران در بهترین منزل ها سکونت کردند. و بهترین خوراکی ها را خوردند، بنابراین در دنیا از آن چه که دنیاداران و یاغیان خودخواه از آن بهره مند بودند، آنان نیز بهره بردند سپس با زاد و توشه فراوان و تجارتی پر سود به سرای آخرت شتافتند.» (یعنی دنیا و آخرتِ پرهیزکاران آباد است).
بنابراین، پاسخ نخست، به غیر از پاسخ های محدّث قمی در سفینة البحار، و … این است که با استناد به فرموده امام علی علیه السلام، بهره مند بودن از نعمت های دنیا، نه تنها دلیل مُترَف و دنیاپرست بودن نیست؛ بلکه استفاده صحیح از آن ها پسندیده
ص: 208
است، مشروط به این که انسان را از یاد خدا و جهان آخرت غافل نسازد. در منتخب الأثر می گوید: «إذن فما شأن هذه الرمّانة الذهبیة التی لم تکن أصلها من الذهب بل کانت منقوشة به و ما کان قیمتها(1)؛ یعنی این انار که در اصل از طلا نبوده تنها نقش طلایی داشته، چه ارزشی دارد.»
پاسخ دوم: خود انار از جنس طلا نبوده: بلکه با طلا تزیین شده بود و آن را یکی از اهالی بصره به حضرت اهدا کرده بود.
پاسخ سوم: سعد أشعری، در توصیف انار، مبالغه کرده، زیرا چشم او به جمالی افتاده که بالاتر از او جمالی نیست _ جز جمال خدا _ و همه چیز را جمیل و زیبا می دید و توصیف زیبایی انار به این دلیل بوده است.
از حدیث یاد شده این معنا استفاده می شود که یهودیان از آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر می دادند و می گفتند: وی بر عرب چیره خواهد شد همان گونه که بُخت نصر بر بنی اسرائیل مسلّط گشت؛ ولی وی (در ادعای نبوّت) دروغ می گفت و این خلاف قرآن است، زیرا در قرآن آمده است که یهودیان به دشمنانشان، آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را وعده می دادند و به آنان می گفتند: هنگامی که وی ظاهر گردد با کمک یهودیان از دشمنان آن ها انتقام خواهد گرفت. خدای متعال می فرماید: (… وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا(2)؛ … و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند؛ ولی هنگامی که پیامبر شناخته شده خویش به نزد آنان آمد، نسبت به او کافر شدند).
در اخبار آمده است که، انصار، با شنیدن پیش گویی ظهور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از یهودیان، به مسلمان شدن روی می آوردند و می گفتند: این همان پیامبری است که یهودیان ظهورش را مژده می دادند.(3)
ص: 209
پاسخ:
البته یهودیان پیش گویی هایی درباره ظهور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم داشتند و می گفتند: وی چنین و چنان خواهد کرد؛ ولی آن حضرت را تکذیب کردند. تردیدی نیست که این تکذیب در قرآن مجید آمده و بین پیش گویی یهودیان و انکار آن ها منافاتی نیست، زیرا اخبار و مژده آنان پیش از دعوت و بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یا پیش از ولادت آن حضرت بود؛ امّا آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با حق و حقیقت ظهور کرد، آنان به خاطر حسد و عناد، حق وی را انکار کرده و گمراه شدند.
اشکال 9. آقای خویی و آقای شوشتری و برخی دیگر از علما مانند: صاحب کتاب مشرعة بحارالانوار(1) می گویند: از این حدیث استفاده می شود که احمد بن اسحاق، در زمان زندگانی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بدرود حیات گفته باشد، زیرا آن حضرت خادم خود، کافور را برای مراسم کفن و دفن وی فرستاد با این که وی به طور قطع، پس از امام نیز، زنده بوده است. پاسخ ها:
1. احتمال دارد احمد بن اسحاق دو تن باشند؛ یکی از آن دو (که معروف است) سال ها پس از رحلت امام علیه السلام قریب سال 300 ه_.ق از دنیا رفته باشد و دیگری (که مشخص نیست) در دوران زندگی امام علیه السلام وفات کرده باشد. دلیل این احتمال، خود این روایت است که، درگذشت احمد بن اسحاق را در دوران زندگی امام علیه السلام تأیید می کند. البته باید گفت: چگونه ممکن است شیخ صدوق که شخصیتی آشنای به رجال بوده متوجه این اشکال نشود و اطلاعی از درگذشت احمد بن اسحاق نداشته باشد. این احتمال را آقای صافی در کتاب منتخب الاثر بیان کرده است و مجهول بودن وی را در حدیث مذکور پذیرفته و گفته است: این موضوع بر ضعف حدیث مزبور دلالت ندارد.(2) ما اگر این احتمال را کاملاً نپذیریم، جای احتمال باقی است و چیزی آن را برطرف نمی سازد.
2. شما، ناچار مسئله تاریخ وفات را از روایات گرفته اید با این که بدون در نظر
ص: 210
گرفتن این روایت، قطع و یقین به وجود می آید؛ ولی با توجه به این روایت موضوع دیگری آشکار می شود و شما نمی توانید این روایت را کنار بگذارید، مگر این که معارض باشد. در این صورت، میان آن دو، به حکم متعارضین، رفتار می گردد که این موضوع نمی تواند دلیل بر ساختگی بودن روایتی باشد که کنار نهاده شده است.
3. در نقل های دیگر، به ویژه در کتاب دلائل الإمامه طبری، این ذیل دیده نمی شود و نمی توان به خاطر آن، کلّ روایت را از کار انداخت.
البته اشکالات دیگری نیز بر این روایت وارد شده که برای رعایت اختصار از آن چشم می پوشیم. هر چند، از دقت و تأمّل در این مطالب، به آن ها نیز پاسخ داده می شود.
در پایان این بحث، باید یادآور شویم که امارات و قرائن صحت صدور این روایت، به اندازه ای فراوان است که اگر ده ها اشکال دیگر نیز بر آن وارد شود، روایت را از قوّت و وثاقت به صدور، نمی اندازد.
ص: 211
ص: 212
ص: 213
برخی، در مورد قتل و کشتار دوران ظهور، به افراط گراییده و از امام زمان علیه السلام و یارانش، چهره ای خشن ارائه می دهند. آنان، به روایاتی استدلال می کنند که در آن ها، به کشته شدن دو سوم مردم، (از هر نُه نفر، هفت نفر، از هر هفت نفر، پنج نفر) و یا بیش تر اشاره شده که از کشته ها، پشته ساخته می شود و جوی خون جاری می گردد. بعضی دیگر دچار تفریط شده و می گویند: حتی به مقدار گنجایش ظرف حجامت، نیز خونریزی نمی شود ….
در این نوشتار، به نقد و بررسی روایی و دلالی احادیث مربوطه می پردازیم تا افراط و تفریط بودن اندیشه های موجود مشخّص گردند.
نکات قابل تأمّل:
الف. قتل و کشتار، قبل از ظهور است یا بعد از آن؟
ب. شیوه رفتار امام با دشمنان چگونه خواهد بود؟
ج. حجم کشتار و اعدام و خون ریزی ها چه مقدار است؟
د. کشته شدگان، چه کسانی اند؟
ه. آیا روایاتی که ناظر بر این موضوع است، به نحو موجبه کلیّه است یا موجبه جزئیّه؟
اخباری که در آن ها، کشتار در حجم وسیعی مطرح شده است، بر دو قسم اند:
الف. بخشی از آن ها، مربوط به ملاحم و فِتَن قبل از ظهور است و هیچ گونه ربطی به دوران ظهور ندارد و تنها ناظر به اوضاع نابسامان جهان در دوران پیش از ظهور است. این دسته از روایات، بیش تر، از مراسیل عامه است. اگر تعدادی از آن ها نیز جزء مسانید باشد، هیچ گونه ارتباطی با بحث ما، یعنی قتل و کشتار در دوران حکومت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ندارد.
ب. بخشی از آن ها، مربوط به هنگامه ظهور و حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
این نوع روایات، نیز دو گونه اند:
ص: 214
1. روایاتی که از طریق عامه و از نَبَویّات است و بیش تر آن ها، مشکل سندی دارند، به گونه ای که بعضی از آن ها، مرسل و برخی به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم منتهی نمی شوند؛ بلکه از فردی مانند کعب الأحبار که در زمان آن حضرت مسلمان نشده بود، نقل شده است.
بخش عمده این روایات، از اسرائیلیات است که با اهداف گوناگون، وارد کتاب های روایی شده است. دانشمندانی از اهل تسنّن، مانند ابن کثیر، وقتی به روایات نقل شده از امثال کعب الأحبار می رسد، می گوید: خدا، ما را از این همه اخبار دروغی که وارد تفسیرها و کتاب های روایی و … کرده اند، بی نیاز گرداند ….(1)
2. روایاتی که از طُرق اهل بیت علیهم السلام نقل شده و یا در کتاب های شیعه ذکر گردیده است. در این کتاب ها، اخبار از حضرات معصومین علیهم السلام منقول است و بعض دیگر از روایاتِ نقل شده، به اهل بیت علیهم السلام منتهی نمی شود. مانند اخبار معمّرین که شیخ صدوق آن ها را در کتاب کمال الدین از اهل تسنّن نقل کرده است.
گروهی بر آن اند که امام زمان به هنگام ظهور، از طریق ولایت و تصرّف تکوینی، همه آفریده ها را مطیع و مسخّر می کند و کارها را با اعجاز و امور غیرعادی انجام می دهد. از این رو، کشتار و اعدام، بسیار اندک خواهد بود. برای روشن شدن مطلب و دریافت پاسخ، به احادیثی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام متمسّک می شویم.
حدیث 1. «… عَن بشیر بن أبی أراکَةَ النَبّالِ _ و لفظ الحدیث علی روایةِ ابن عقدة _ قالَ: لَمّا قَدِمْتُ المدینة إِنْتَهَیْتُ إلی مَنزِلَ أبی جعفرِ الباقِر علیه السلام … قُلتُ: (إنَّهُمْ) یقولون: إنَّهُ إذا کان ذلِکَ اسْتَقامَتْ لَهُ الاُمُورُ فَلا یُهْریقُ مِحْجَمَةَ دَم. فَقالَ: کَلاَّ! والَّذی نَفسی بِیَدِهِ! حَتَی نَمسَحَ وَ أنتُم العَرَقَ و العَلَقَ. وَ أوْمأ بِیَدِهِ إلی جَبْهَتِهِ(2)؛ بشیر بن ابی اراکه نبّال _ لفظ حدیث به روایت ابن عقده است _ می گوید: زمانی که وارد مدینه شدم، به سمت منزل امام باقر علیه السلام رفتم… و به
ص: 215
حضرت عرض کردم: (مُرجِئه) می گویند: هنگامی که قیام قائم [عج] روی دهد، همه کارها برای او سر و سامان می یابد و به اندازه یک ظرف حجامت نیز خون نمی ریزد. حضرت فرمود: هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم به دست او است! کار به آن جا می انجامد که ما و شما، عرق و خون لخته شده پاک خواهیم کرد. (کنایه از سختی ها و دشواری های جنگ و درگیری است که موجب پدید آمدن عرق و ایجاد زخم های خونین می شود.) در این هنگام، امام با دست خود، به پیشانی مبارک خود اشاره فرمود. (کنایه از برطرف کردن عرق و خون از جبین.)
حدیث 2. «… عَن موسی بن بَکر الواسِطی، عن بشَیرِ النَبَّال، قال: قَدِمْتُ المَدْینَة وَذَکَر مِثل الحدیثِ الْمُتَقَدِّمِ، إلاّ أنَّهُ قالَ: لَمَا قَدِمْتُ الْمَدینَةَ قُلتُ لأبی جعفر علیه السلام: إنَّهُم یَقُولوُنَ: إِنَّ المهدی لَوْ قامَ لاَسْتَقامَتْ له الأمور عفواً و لا یُهریق مِحجَمَةَ دم. فقال: کلاّ! والَّذی نَفسی بِیدهِ لو استقامت لأحد عفواً لاستقامت لِرَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم حینَ أُدْمِیَتْ رُباعِیتُهُ وَشُجَّ فی وَجْهِهِ! کَلاَّ! وَالَذی نَفسْی بِیَدِهِ! حَتَی نَمْسَحَ نَحنُ وَ أنْتُم العَرَقَ وَالْعَلَقَ.(1)ثُمَ مسَحَ جَبْهَتهُ(2)؛ از موسی بن بکر واسطی. از بشیر نبَّال نقل شده که گفت: وارد مدینه شدم و همانند حدیث قبلی را ذکر کرد و اضافه نمود: هنگامی به مدینه رسیدم. به امام باقر علیه السلام عرض کردم: آنان [مرجئه] می گویند: اگر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام کند، همه کارها به خودی خود برای او سر و سامان می یابد و به اندازه گنجایش ظرف حجامتی، خون نخواهد ریخت. حضرت فرمود: «هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم در دست او است! اگر کارها، خود به خود، برای کسی هموار می شد، به یقین برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن زمان که دندان های پیشین آن حضرت شکست و صورت اش زخمی شد، سر و سامان می یافت! هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم در دست او است! کار، به آن جا می انجامد که ما و شما، عرق و خون لخته شده پاک کنیم. سپس دست به پیشانی خود کشید.»
حدیث 3. «… عن المفضّل بن عمر، قال: سمعتُ أبا عبدِاللهِ، و قَد ذُکِرَ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف فقلت: إنّی
ص: 216
لأَرجُو أن یَکونَ أمرُهُ فی سُهُولَة. فقال: لا یَکُونُ ذلِکَ حَتَی تَمْسَحُوا العَلَقَ و الْعَرَقَ(1)؛ مفضّل بن عمر می گوید: در حضور امام صادق علیه السلام شنیدم که از حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف یاد شد. عرض کردم: امیدوارم کار ایشان به آسانی صورت پذیرد. فرمود: آن امر صورت نمی پذیرد تا این که عرق و خون لخته شده [از چهره] برطرف سازید.»
در سه حدیث مذکور ملاحظه می کنیم، آن گونه نیست که تمامی کارها در زمان قیام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، به خودی خود و با اعجاز و تصرّفات تکوینی صورت پذیرد، هر چند در ولایت و تصرّف تکوینی حضرت مهدی و سایر امامان پاک علیهم السلام، هیچ گونه تردیدی نیست؛ بلکه کار، دشوارتر از آن است که امثال مُرجِئه معتقدند.
بر اساسِ روایات متعدد، نمی توانیم ادعا کنیم که به هنگام ظهور، هیچ گونه قتل و کشتاری رخ نمی دهد، زیرا در آن دوران، بحث از انتقام، اجرای حدود الهی و اقامه حکومت عدل جهانی است و مسلّماً، این مسأله مهمّ بدون برطرف کردن خارها و سنگ های سر راه آن حضرت، میسّر و محقّق نمی شود.
از سویی، تاریخ خود گواه است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و أئمّه علیهم السلام در تلاش بوده اند امور را به گونه ای عادی و در مسیر طبیعی انجام دهند، از این رو، می بینیم، دندان های پیشین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ اُحد می شکند و زخم هایی …(2) بر بدن مبارک او وارد می شود و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در جنگ اُحد نَوَد زخم برمی دارد و …(3)
البته رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عترت پاکش، بویژه حضرت بقیة الله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف قدرت تصرّفات تکوینی را دارند و همواره معجزات و امدادهای غیبی و الهی، شامل حال آن حضرات و نیز مؤمنان مخلص و ایثارگر و حتّی مستضعفان بوده و خواهد بود. امام صادق علیه السلام می فرماید: «خداوند، حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ را به سه لشکر یاری می دهد: فرشتگان؛ مؤمنان؛ رُعب (ترس انداختن در دل دشمن)(4)».
جایی دیگر آن حضرت علیه السلام می فرماید: «… خداوند، حضرت مهدی _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ را با
ص: 217
فرشتگان و جنّ و شیعیان مخلص، یاری می کند.»(1)
به هرحال، لزومی ندارد ادعا کنیم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تمام کارهای خویش را به گونه ای غیرعادی و به صورت اعجازآمیز انجام می دهد و بدین سان، هیچ خونی ریخته نخواهد شد.
در احادیثی که از طریق اهل سنّت رسیده، خون ریزی های بسیار زیاد و وحشتناکی در آن دوران ذکر شده است که به نقد و بررسی یکی از آن ها می پردازیم.
یوسف بن یحیی مقدّسی شافعی در کتاب عقدالدرر روایت مرسله ای را از امیرمؤمنان علیه السلام درباره حوادث رُم (رومیّه)(2) نقل می کند و می گوید: «… فَیُکَبِّرُ الْمُسْلِمُونَ ثَلاثَ تَکبیرات، فَتَکون کَالرَّملَةِ عَلی نشز، فَیَدْخُلُونُهَا، فَیَقتُلُونَ بِها خَمْسَمِئَةِ ألفِ مُقاتِل، و یَقْتَسِمُونَ الأموالَ، حتّی یَکُونَ النَّاسِ فی الْفَیءِ شَیئاً واحِداً، لِکُلِّ إِنسان مِنْهُم مِئَهُ ألفِ دینار، وَ مِئَهُ رَأس، ما بَیْنَ جارِیَه وَ غُلام(3)؛ با گفتن سه تکبیر مسلمانان دیواره شهر مانند ریگ و شن های روانی که از بلندی ها فرو می ریزند، از هم متلاشی می شود. و داخل [روم] می شوند و در آن جا، پانصد هزار جنگجو را می کشند و غنائم و اموال را به گونه ای مساوی تقسیم می کنند، و به هر یک از آنان، صد هزار دینار و صد کنیز و یا غلام می رسد …»
این روایت _ هرچند ظاهراً مربوط به قبل از ظهور است _ مرسل است و مشکل سندی دارد و از نظر محتوا نیز قابل اعتماد نیست. پیداست که سازندگان این گونه احادیث، در خدمت حکومت های ستمگر بوده اند و به جهت توجیه پاره ای جنگ های پس از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و قتل عام ها و کشتارهای وسیعی که در آن ها صورت گرفت، چنین روایات ساختگی را وارد کتاب های روایی کرده اند. مانند روایتی که به امام علی علیه السلام نسبت
ص: 218
داده اند که آن حضرت فرمود: «فیُقتل من الروم حتی یتغیّر ماءُ الفرات بالدم؛(1) یعنی به اندازه ای از رومیان به قتل می رساند که آب فرات رنگ خون به خود می گیرد!»
ابن کثیر، در مورد جنگ قادسیه می گوید: «إنهزم الفُرس و لَحِقَهم المسلمون … فقتَلَ المسلمون بکمالهم و کانوا ثلاثین ألفاً. و قُتل فی المعرکه عشره آلاف و قتَلوا قبل ذلک قریباً من ذلک(2)؛ لشکر ایرانیان، شکست خورده و فرار کردند. مسلمانان، به تعقیب آنان پرداخته و تمامی فراریانی را که تعداد آن ها به سی هزار نفر می رسید، به قتل رساندند. در جنگ، ده هزار تن و قبل از شروع جنگ نیز همین عدد را به قتل رسانده بودند …»
وقتی به کتاب های تاریخی مانند البدء و التاریخ و البدایة و النهایة و … که فتوحات، در آن ها به نگارش درآمده مراجعه می کنیم. می بینم، فرماندهان و زیردستان شان، جنایات زیادی را مرتکب شده اند.
روایاتی که می گوید، از هر نُه نفر هفت نفر و یا از هر هفت نفر، پنج نفر و یا دو ثلث مردم کشته می شوند، به جنگ های قبل از ظهور، نظر دارند نه زمان ظهور.
از سویی، اختلاف در تعداد مقتولان نیز علّت های گوناگونی می تواند داشته باشد از آن جمله، می توان تفاوت مناطق و محورهای درگیری و یا مراحل مختلف جنگ را نام برد.
با توجّه به احادیث زیر و دقت نظر در دلالت آن ها، به این واقعیت پی می بریم که جهان، اندکی پیش از ظهور، دچار جنگ های خونینی خواهد شد.
حدیث 1. «… عن أبی بصیر و محمّد بن مسلم، قالا: سمعنا أبا عبدالله علیه السلام یقول: «لا یَکونُ هذا الأمرُ حتَی یَذهَبَ ثُلثُ النّاسِ. فَقیلَ لَهُ: إذا ذَهَبَ ثُلثُ النَاسِ فَما یَبقی؟ فقال، علیه السلام: أما تَرضَوْنَ أنْ تکونوا الثُّلثَ الْباقی؟(3)؛ ابو بصیر و محمّد بن مسلم می گویند: از امام صادق علیه السلام شنیدیم که می فرمود: امر ظهور تا این که دو سوم مردم از بین بروند واقع نمی شود. به حضرت عرض شد: اگر دو سوم مردم از بین بروند. چه کسی باقی می ماند؟ امام فرمود: آیا خرسند نمی شوید که شما جزء همان یک سوم باقیمانده باشید؟»
ص: 219
حدیث 2. «… عن زرارة، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: النِّداءُ حقّ؟ قال: إی؛ وَاللهِ حَتَی یَسْمَعُهُ کلّ قَوْم بِلِسانهم. و قال، علیه السلام: لا یَکُونَ هذَا الأمرُ حَتّی یَذْهَبَ تِسْعَةُ أعشارِ النَاسِ(1)؛ زراره می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا ندای آسمانی، حقیقت دارد؟ فرمود: آری؛ به خدا سوگند! چنان است که هر قومی با زبان خودشان، آن را می شنوند. همچنین فرمود: امر ظهور محقّق نمی شود تا 10/9 مردم از میان بروند.»
حدیث 3. «… عن سلیمان بن خالد، قال: سمعتُ أبا عَبدِاللهِ علیه السلام یَقُولَ: «قُدَّامُ القائِمِ مَوْتَتانِ؛ مَوْتٌ أَحْمَر وَ مَوْتٌ أبْیَضُ، حَتَی یَذْهَبَ مِنْ کُلِّ سَبْعَة خَمْسَةٌ. اَلْمَوْتُ الأحْمَرُ، السّیف؛ و المَوْتُ الأَبْیَضُ، الطاعُونُ(2)؛ سلیمان بن خالد می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: پیش از قیام قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف_، دو نوع مرگ و میر رخ می دهد: مرگ سرخ و مرگ سپید. تا این که از هر هفت نفر، پنج تن از بین می روند. مرگ سرخ، شمشیر و مرگ سفید، طاعون است.»
با ملاحظه این احادیث و روایات دیگر، مشخص می شود که حجم وسیعی از مرگ و میرها و خون ریزی ها، مربوط به دوران پیش از قیام امام عصر علیه السلام و قبل از ندای آسمانی است.
بنا به روایت یونس بن رِباط که می گوید: «سَمِعْتُ أبا عبدالله علیه السلام یقول: اِنَّ أهل الحقِّ لَمْ یَزالوا مُنْذُ کانُوا فی شِدَّة. أما أنَّ ذاکَ لِمدّة قَریبَة وَ عافِیَة طویلَة(3)؛ از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: اهل حقّ، از هنگامی که در شدّت و سختی بوده اند، پیوسته در آن حال خواهند بود. بدانید که پایان آن سختی ها، نزدیک و عافیت اش طولانی خواهد بود.»
به هرحال در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است که «إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً فإنَّ مع العُسر یسراً.»(4)
به نحو خلاصه، دسته ای از روایات در مورد خون ریزی ها، مربوط به دوران قبل از ظهور و دسته ای دیگر از مجهولات و اسرائیلیات است که با اهداف و انگیزه های مختلفی مانند خدشه دار کردن چهره نهضت جهانی و حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا
ص: 220
توجیه کشتارها در فتوحات و …، وارد کتاب های روایی شده است.
هم چنین، بخشی از آن ها، مرسله و مرفوعه است و مشکل سندی دارد، که مرفوعه فضل بن شاذان از امام صادق علیه السلام از این قبیل است:
«یقتُلُ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف حَتَّی یَبلُغَ السُّوقَ، قالَ: فیقولُ لَهُ رجلٌ مِنْ وُلد أبیهِ: إنَّکَ لَتَجْفِلُ النَّاسَ إجفالَ النَّعَم! فَبِعَهد مِن رسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلمأو بِماذا؟ قالَ: وَ لَیسَ فی النَّاسِ رَجُلٌ أشدُّ بَأساً. فَیَقُومَ إلیهِ رجُلٌ مِنَ المَوالی فَیَقوُلٌ لَهُ: لَتَسْکُتَنُّ أوْ لأَضْرِ بنَّ عُنُقَکَ. فَعِنْدَ ذلکَ یُخرِجُ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف عَهْداً مِن رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم(1)؛ حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ به اندازه ای انسان ها را قتل وعام می کند که تا ساق پا را خون فرا می گیرد. شخصی از دودمان پدرش(2) با اعتراض شدید به حضرت، می گوید: مردم را چونان گلّه گوسفندان که رم می دهند از خود دور می کنی! آیا این روش، بر اساس دستور رسول خداست؟ به چه دلیل چنین رفتار می کنی؟ یکی از یاران حضرت، از جای برمی خیزد و به فرد معترض می گوید: سکوت می کنی یا گردنت را بزنم؟ در این هنگام حضرت، عهد و پیمانی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بیرون می آورد و ارائه می دهد.»
چنان که در آغاز، یادآوری شد، این حدیث، مرفوعه است و مشکل سندی دارد. از سویی، محتوا و دلالت اش، ناقص و ناتمام است، زیرا سوق، هم به ساق پا می گویند و هم ممکن است نام شهر یا محلی باشد، همانند سوق الأهواز، (نام اهواز فعلی) سوق حَکَمَه (نام یکی از مناطق اطراف کوفه)، سوق اسد (در اطراف کوفه)، سوق الثلاثاء (منطقه ای در بغداد قبل از ساخته شدن شهر)(3)، بنابراین نمی توانیم بگوییم، «حتّی یبلغ السوق» به معنای رسیدن خون به ساق پا است، خصوصاً، با توجه به این که در حدیث مذکور، سخن از خون به میان نیامده؛ بلکه چنین به نظر می رسد که «سوق»، به معنای «رسیدن به محل و مکانی خاص» باشد.
البته ما، براساس روایات صحیح، جنگ و خون ریزی ها، اعدام ها و انتقام از ظالمان را در عصر ظهور می پذیریم؛ ولی نه به این اندازه. روایاتی از اهل بیت علیهم السلام موجود است
ص: 221
که تعداد قتل ها و مشخّصات فردی و گروهی مقتولان، در آن ها مشخّص شده است. بعد از نگرش به شیوه رفتار حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با دشمنان و معاندین، ذیلا به معرفی آنان خواهیم پرداخت.
ستمگران و زورمداران و زراندوزان، در همه نقاط گیتی، بر ملّت های مظلوم و مستضعف سیطره داشته و دارند و در این زمینه فرهنگ سازی کرده اند. در این میان، جامعه اسلامی، خسارت های بیشماری را متحمّل شده، به گونه ای که دشمنان اسلام، از آغاز رسالت نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم همواره، در پی آزار و اذیّت آن حضرت و پیروانش بوده اند و سرانجام، آن حضرت پس از تحمّل مشقت های فراوان توانست مسلمانان را از تاریکی ها به سوی روشنایی راهنمایی کرده و سوق دهد و حکومت اسلامی برقرار نماید. با کمال تأسف طولی نکشید که به هنگام رحلت و بعد از آن، به گفته غزالی، ریاست طلبان با حیله های مختلف و فریب دادن مسلمانان، صاحب غدیر را که منصوب از سوی خدای حکیم بود و همگی به ولایت اش تبریک و تهنیت گفته بودند، کنار گذاشته و بر اریکه قدرت و سیاست تکیه زدند(1) و بذر فاجعه و جنایات هولناک
ص: 222
در جامعه اسلامی، کاشته شد به یقین، پیش از ظهور و نزدیک به آن، ستمگرانِ خون ریزی بر جهان حاکم اند که از هیچ جنایتی فرو نمی گذارند. بنابراین، امام و رهبری که دست به قیام می زند، در برابر این همه کج روی ها و بیدادگری ها، چگونه برخورد کند، تا جهان را پر از عدل و داد سازد؟ بی تردید، گروه های معاندی که دست شان به خون بشریّت آلوده گردیده و حق مردم را غصب کرده اند و یا پست و مقامشان به خطر افتاده، در مقابل حرکت اصلاًح گرانه و نهضت امام، ایستادگی خواهند کرد. بنابراین، رهبری که قیام می کند و مأموریّت تشکیل حکومت جهانی اسلام را دارد، باید برای برداشتن موانع از سر راه خود، نقشه و برنامه داشته باشد. در این جا، مروری بر این برنامه ها خواهیم داشت.
امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف برای انتقام و خون خواهی از دشمنان اسلام و به ثمر رساندن انقلاب جهانی و اجرای حدود الهی و برقراری حکومت عدل جهانی، ناگزیر از جنگ خواهد بود و در مقابل اش، دشمنانی تا دندان مسلح و کج اندیشانی دنیا نگر، با در دست داشتن امکانات گسترده و چرخه های اقتصادی جهان و برخورداری از فن آوری پیشرفته و سازماندهی ارتش های قدرت مند، پرچم مخالفت برمی دارند و مانع مسیر اصلاًح گرانه امام می شوند. از این رو، پیش از قیام، جنگاوران دریا دل و دست یارانی توان مند و کارآمد، به هدایت خاص و عام آن حضرت، تربیت می شوند و تعداد آنان، در بعضی روایات، سیصد و سیزده تن و در برخی، ده هزار تن و در تعدادی از آن ها، صد هزار تن و … ذکر شده است.
تجهیزات آنان، براساس روایتی از امام صادق علیه السلام، شمشیرهایی از آهن؛ امّا نه این آهن شناخته شده است «لهم سیوف من حدید غیر هذا الحدید» که اگر یکی از آنان، با
ص: 223
شمشیر خود، بر کوهی ضربه زند، آن را دو نیم می کند.(1) وسایل دفاعی آنان، طبق روایتی از امام صادق علیه السلام به گونه ای است که اسلحه دشمن هرگز، بر آنان کارگر نیست.(2)
امام علی علیه السلام می فرماید: «لا یُقیمُ أَمْرَ اللهِ سُبحانَهُ إلاَّ مَنْ لایُصانِعُ، وَ لایُضارِعُ، وَ لایَتَّبِعُ الْمَطامِعَ(3)؛ فرمان خدای سبحان را جز کسی که در اجرای دستور الهی، مدارا نکند و سازشکار نباشد و به طمع ورزی نیفتد برپا نخواهد داشت.»
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز به اقامه حدود و فرمان الهی قیام می کند و در برخورد با دشمنان از یک نوع مجازات استفاده نمی کند؛ بلکه نسبت به جرم اشخاص و گروه ها مجازاتِ متناسب با آن را اجرا می کند و برخی از آنان را در جنگ نابود می سازد و حتّی حق دارد فراریان و زخمیان آنان را نیز تعقیب کند(4) و گروهی را اعدام، جمعی را تبعید و دست برخی را قطع می کند و به فرموده امام باقر علیه السلام: «… یَقُومُ القائِمُ … وَ لا تَأخُذُهُ فِی اللهِ لَومَةٌ لائِم(5)؛ قائم، دست به قیام می زند … و در اجرای احکام الهی، از ملامت هیچ ملامت کننده ای بیم ندارد.»
بنابراین، به آن حضرت، «نِقْمت و عذاب کننده مجرمان و دشمنان» لقب داده اند. از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «إذا تَمَنَّی أَحَدُکُمْ للْقائِمَ فَلْیَتَمَنَّهُ فِی عافِیَة؛ فَإنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم، رَحمَةً وَ یَبْعَثُ القائِمَ نِقْمَةً(6)؛ هنگامی که یکی از شما، آرزوی ظهور قائم را نماید، باید آرزو کند در عافیت و تندرستی باشد، زیرا، خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را (برای آفریدگان) رحمت فرستاد و قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ را عذاب و نقمت [بر دشمنان] می فرستد.»
امام صادق علیه السلام، دلیل ملقّب شدن حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به لقب «نِقْمت» را چنین بیان می دارد:
«فَتتّمُ حُجَّةُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ حتَّی لایَبقی أحدٌ عَلَی الأرْضِ لَمْ یَبْلُغ إلَیهِ الدینُ وَالعِلمُ، ثُمَّ یَظْهَرُ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف وَ یَسیرُ (وَیَصیرُ) سَبَباً لِنِقْمَةِ اللهِ وَسُخطِهِ عَلَی العِبادِ؛ لاَِنَّ اللهَ لایَنْتَقِمُ مِنَ العِبادِ إلاّ بَعدَ
ص: 224
إنکارِهِمْ حجّتَهُ(1)؛ حجّت خدا، بر آفریدگان تمام می شود تا همگان، نسبت به دین، شناخت پیدا کنند و بر روی زمین، کسی باقی نماند که دین به او ابلاغ نشده باشد. (در آن هنگام) حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، ظهور می کند و سبب نقمت خدا و خشم و غضب او بر بندگان می گردد، زیرا، خداوند از بندگانش انتقام نمی گیرد، مگر بعد از آن که به انکار حجّت اش بپردازند.»
بنابراین، مشخص می شود آنان که مورد خشم و غضب امام عصر علیه السلام قرار می گیرند، کسانی اند که حجّت بر آنان تمام شده؛ ولی حجّت خدا را نمی پذیرند و سخت به انکار آن برمی خیزند.
محمّد بن مسلم، ضمن حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که آن حضرت می فرماید: «… أمَّا شَبَهُهُ مِنْ جَدِّهِ المُصْطَفی صلی الله علیه و آله و سلم فَخُرُوجهُ بِالسَّیْفِ وَقَتْلُهُ أعداءَ رَسوُلِهِ صلی الله علیه و آله و سلم والجَبَّارینَ وَ الطّواغیِتَ، وَ أنَّهُ یُنْصَرُ بِالسَّیْفِ و الرُّعْبِ وَ أنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ رایَةٌ(2)؛ امّا شباهت او به جدّش محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم قیام او با شمشیر است که دشمنان خدا و رسول اش و جبّاران و طاغوت ها را خواهد کشت و با شمشیر و رُعب، یاری می شود و هیچ یک از پرچم های او شکست خورده باز نخواهد گشت.»
در هر مقطعی از زمان یا مکان، نوع رفتار و برخوردها با مخالفان و دشمنان متفاوت است. مثلاً، در زمان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلمرحمت و ترویج دین بود و در زمان امام علی علیه السلام رحمت و منّت گذاری بر مخالفان و … باید دید به هنگام ظهور، رفتار امام زمان علیه السلام با دشمنان چگونه خواهد بود. برای پاسخ به این پرسش نگاهی به روایات می افکنیم.
حدیث 1. «… عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قُلتُ له … فقال: إسمُهُ إسْمی قلتُ: أَیسَیرُ بِسیرةِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال: هَیْهاتَ! هَیْهاتَ! یا زرارة! ما یَسیرُ بِسیرَتِهِ! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ لِمَ؟ قال: إنَ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم سار فی أُمَتِّهِ بِالْمَنِّ، کانَ یَتَأّلَفُ النَاسَ، وَ القائِمُ یَسیرُ بِالقَتْلِ. بِذاکَ أُمِرَ فِی الْکِتابِ الَذی مَعَهُ أَن یَسیر
ص: 225
بِالقَتلِ وَ لاَیَسْتَتیبَ أحداً. وَیْلٌ لِمَنْ ناواهُ!(1)؛ زراره از امام باقر علیه السلام روایت کرده که [رسول خدا] فرموده است: نام او، نام من است. عرض کردم: آیا به سیره و روش حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلمرفتار می کند؟ فرمود: زراره!: هرگز! هرگز! به سیره او رفتار نمی کند. گفتم: فدایت گردم! برای چه؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ملایمت و نرمی و مهربانی رفتار کرد [تا دل ها را به دست آوَرَد و مردم با آن حضرت اُلفت گیرند.]، ولی حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ سیاست قتل را در پیش می گیرد و طبق دستوری که در منشورِ همراه خود دارد، رفتار می کند و توبه کسی را نمی پذیرد. بنابراین، وای بر کسی که با او دشمنی ورزد!»
حدیث 2. «… عن أبی بکر الحضرمی، قال: سَمِعْتُ أبا عبدِاللهِ علیه السلام یقول: «لَسیرَةُ علی بن أبی طالِب علیه السلام، فِی أهلِ الْبَصْرَةِ کانَتْ خَیْرِاً لِشیعَتِهِ مِمَا طَلَعَت عَلَیْهِ الشَمْسُ. إنَهُ عَلِمَ أَنَّ للْقَوْمِ دَوْلَةً، فَلَوْ سَباهُم لَسُبِیَتْ شیعته. قال: قُلتُ: فَأَخْبِرْنی عَنِ الْقائِمِ. أَیَسیرُ بِسیرَتِهِ؟ قال: لا؛ لاَِنَّ عَلِیّاً علیه السلام سارَ فیهِمْ بِالْمَنِّ لِما عَلِمَ مِنْ دَوْلَتِهِم، وَ إنَّ الْقائم عجل الله تعالی فرجه الشریف یَسیرُ فیهِم بِخلافِ تِلْکَ السِّیرَةَ لاَِنَّهُ لا دَوْلَةَ لَهُم(2)؛ از ابوبکر حضرمی نقل می کند که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: روش علی بن ابی طالب علیه السلام در میان اهل بصره، برای شیعیان اش، از آن چه خورشید بر آن می تابد، بهتر بود، زیرا او می دانست که این مردم (مخالفین)، دولتی را پیش رو دارند. اگر آنان را اسیر کرده بود، شیعیانش نیز اسیر می شدند. عرض کردم: مرا از حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ مُطّلع بفرما که آیا وی نیز با اهل بصره (یا مخالفین) همانند روش او رفتار می کند؟ فرمود: خیر، زیرا حضرت علی علیه السلام می دانست که حکومت های بعد از او، در اختیار دشمنان است، از این رو، با آنان به ملاطفت و چشم پوشی رفتار می کرد؛ ولی حضرت قائم، چون پس از خود، دولتی برای آنان نمی بیند، برخلاف سیره حضرت علی علیه السلام رفتار خواهد کرد.»
این حدیث، از نظر سند، مورد اشکال است،(3) زیرا اسماعیل بن مَرّار در سند
ص: 226
روایت، فردی مجهول است. اردبیلی در مجمع الفائده و حُرّ عامِلی در مدارک الاحکام و علاّمه مجلسی به مجهول بودن وی تصریح کرده اند.(1)
حدیث 3. «… عن یحیی بن العلاء الرازی، قال: سمعتُ ابا عبدالله علیه السلام یقول: ینتج الله تعالی فی هذه الأمّة رجلا منّی و أنا مِنهُ، یسوق اللهُ تعالی به برکاتِ السماوات و الأرض، فَتُنْزِلُ السّماء قطرها، وتخرج الأرض بذرها، و تأمَنُ وحوشها و سباعُها و یملأ الارض قسطاً و عدلا کما ملئت ظلماً و جوراً، و یقتل حتّی یقول الجاهل لو کان هذا من ذرّیّة محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، لَرَحِمَ»(2)؛ یحیی بن علاء رازی می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: خدای متعال میان این امّت مردی را ظاهر می سازد که از من است و من از او هستم. خدای تعالی به سبب او، برکات آسمان ها و زمین را به آفریدگانش عطا می فرماید. آسمان، بارانش را فرود می بارد و زمین بذرهایش را می رویاند و حیوانات وحشی و درّنده، در امنیت و آرامش بسر می برند و زمین را پر از عدل و داد می کند، همان گونه که پر از ظلم وستم شده باشد و به اندازه ای از بیدادگران و دشمنان می کشد که نابخردان می گویند: اگر این مرد از دودمان محمّد بود، ترحّم می کرد.»
در این روایت نکته قابل توجه این است که اقامه قسط و عدل و گسترده شدن امنیّت و شمول برکات را با از میان رفتن جور و برطرف شدن جائران و قتل آنان، مرتبط دانسته و اعتراض به قتل را از ناحیه نابخردان و عدم آگاهی آنان به اُمور و واقعیّات، می داند. البته از نظر سند مورد اشکال است، زیرا در سند آن، احمد بن عثمانِ آدمی وجود دارد که فردی مجهول است.(3)
حدیث 1. «حدّثنا أبوهارون …، عن زرّ بن حبیش، سَمِعَ علیاً (رضی الله عنه) یقول: یُفَرِّجُ اللهُ الفِتَنَ بِرَجُل مِنّا، یَسوُمُهُم خَسفاً، لایُعْطیهِم إلاَّ السیفُ، یَضَعُ السیفَ عَلی عاتِقِةِ ثَمانِیَةَ أَشْهُر هَرْجاً،
ص: 227
حَتَی یَقولُوا. «وَاللهِ ما هذا مِنْ وُلٌدِ فاطِمَةَ لَوْ کان مِنْ وُلْدِها لَرَحِمَنا(1)؛ از زرّ بن حبیش نقل شده وی از امام علی علیه السلام شنید که می گوید: خدا، به سبب مردی از ما، فتنه و آشوب ها را برطرف می سازد و (فتنه گران) را خوار و ذلیل می کند و به آنان جز شمشیر چیزی نمی دهد و شمشیر بر دوش نهاده و هشت ماه به شدت مبارزه می کند به گونه ای که مردم می گویند: به خدا سوگند! این، شخص از فرزندان فاطمه نیست! اگر از دودمان فاطمه بود بر ما ترّحم می کرد!»
حدیث 2. «… عَن عیسی بن الخَشّابِ، قالَ: قُلتُ لِلْحُسَیْنِ بن علی علیهما السلام: أنتَ صاحِبُ هذا الأَمرِ؟ قال: لا؛ وَلِکن صاحِبُ الأمْرِ الطرید الشرید المَوتُورُ بأبیه، الْمَکْنِّی بِعَمِّهِ یَضَعُ سَیفَهُ علی عاتِقِهِ ثمانِیَةَ أشْهُر …(2)؛ از عیسی بن خشّاب نقل شده که به امام حسین علیه السلام عرض کردم آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: نه و لکن صاحب الامر رانده شده، دور افتاده، خون خواه پدرش و دارای کنیه ی عمویش است، شمشیرش را هشت ما بر دوش می نهد.
حدیث 3. «… عن أبی بصیر، قال: سمعتَ أبا جعفر الباقر علیه السلام، یقول: «… و یضعُ السیف علی عاتقه ثمانیة أشهرُ هَرجاً هَرجاً حتی یرضَی الله» قلت: فکیف یعلم رضا الله؟ قال: یلقی الله فی قلبه الرحمة …(3)؛ از ابو بصیر نقل شده که گفت: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود: … شمشیر را هشت ماه بر دوش می نهد و به شدت مبارزه می کند، تا این که خداوند راضی شود. عرض کردم: چگونه به رضایت خدا پی می برد؟ فرمود: خداوند، به دل وی رحمت می اندازد …»
ابن اثیر، می گوید: «الهَرْج، قتال و اختلاط؛(4) جنگ، یعنی کشتار و درگیری.»
شاید منظور، این باشد که مدّت عملیّات تهاجمی لشکریان حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف که به تضعیف و شکسته شدن شوکت ظالمان و متلاشی شدن آنان می انجامد. هشت ماه به طول می انجامد و پس از آن، به عملیّات ایذائی و موضعی و مقطعی، روی می آورند که در فاصله های زمانی بعد، با آنان مقابله و برای همیشه ریشه کن خواهند شد.
ص: 228
هر سه روایتی که در آن هرج و مرج ذکر شده، از نظر سند ضعیف اند؛ عمر بن قیس و عیسی بن خشّاب، در سند روایت اوّل و دوّم، مجهول اند و در سند روایت سوم، ابن أبی حمزه است که وی نیز مورد بحث و تضعیف قرار گرفته است.
ائمه طاهرین علیهم السلام، همه مهربان و منشأ رحمت و برکات اند. امام رضا علیه السلام، می فرماید: «الإمام، الأنیس الرَّفیقُ، الوالد الشّفیقُ، وَ الأَخُ الشَّقیقُ و الأمُّ البَرَّةُ بالوَلدِ الصَّغیرِ و مَفزَعُ العِبادِ فی الدّاهیة النّآدِ(1)؛ امام، همدمی رفیق، پدری دل سوز، چونان برادری تنی، مادر مهربانی نسبت به فرزند خردسال و در گرفتاری های هولناک پناه امت است.»
نیز ابو ربیع شامی می گوید: به امام صادق علیه السلام، عرض کردم: اماما! حدیثی از عمرو بن حَمِق به من رسیده آیا صحیح است؟ فرمود: بیان کن عرضه داشتم: عمرو، نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و آن حضرت در چهره او رنگی زرد مشاهده کرد. و فرمود: این زردی چیست؟ گفت: به بیماری مبتلا بودم. حضرت به او فرمود: «إنّا لَنَفرح لِفَرحِکُم وَ نحزُنُ لِحُزنِکُم و نَمرُضُ لِمَرَضِکُم وَ نَدعُوا لَکُم فَتَدعُونَ فَنُؤمِّن … فقال أبوعبدالله علیه السلام: «صَدَق عَمْروٌ(2)؛ ما، در شادی شما شادیم و در غم و اندوه شما، اندوهناک و در بیماری شما، بیمار می شویم و برای شما دعا می کنیم. و شما که دعا می کنید ما آمین می گوییم. امام صادق علیه السلام، فرمود: عمرو، راست گفته است.»
نظیر این جریان را رُمَیله از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند.(3)
امام عصر[عج] در پیامی به شیخ مفید می فرماید: «… إنّا غَیرُ مُهملینَ لِمُراعاتِکُم، وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم وَ لَولا ذِلکَ لَنَزَلَ بِکُم اللاَّواءُ وَ اصْطلَمَکُمُ الأَعداءُ(4)؛ ما، سرپرستی شما را وانگذاشته ایم و یاد شما را فراموش نمی کنیم، اگر غیر از این بود، گرفتاری ها، شما را از پای می انداخت و دشمنان، شما را نابود می ساختند.»
در این زمینه، احادیث فراوانی وجود دارد: ائمه طاهرین علیهم السلام، مایه رحمت اند و
ص: 229
مقتضی رحمت آنان، برداشتن موانع از سر راه است. مقابله قاطع با ظالمان و مخالفان حاکمیت اسلام، یکی از مصادیق رأفت و رحمت امام نسبت به مؤمنان است. با توجه به این که شرایط ویژه هنگام ظهور به گونه ای است که جایی برای کوچک ترین اغماض و مدارا با معاندان باقی نمی گذارد، قاطعیّت امام و یاران مقتدر و شهادت طلب آن حضرت در رویارویی با دشمنان و ایجاد رعب و وحشت در میان آنان، هر مخالف ستم پیشه ای را به تسلیم وامی دارد و آنان، چنان مرعوب می شوند که برخی، خلع سلاح شده و قدرت رویایی را از دست می دهند. بدین ترتیب، دامنه برخورد نظامی و خون ریزی، تقلیل می یابد و به حدّاقل می رسد. از سویی، زمینه گناه نیز از میان می رود؛ چون، امنیّتی برای طاغیان و عاصیان وجود نخواهد داشت.
بنابراین، اکثریّت مردم، مظلوم و ستمدیده و طالب خیر و صلاح و از کسانی خواهند بود که امام عصر [ عجل الله تعالی فرجه الشریف ]آنان را مورد لطف قرار می دهد و تنها گروهی اندک، مقاومت نشان می دهند. در چنین شرایطی، صلح و تقیّه و رحمت و رأفت با این گونه افراد و گروه ها معنا ندارد و چاره ای جز شمشیر و اِعمال قوّه قهریّه و قضاوت های داوودی و سلیمانی ندارد که در آن به گواهی شاهدی، نیاز(1) نیست.
بنابراین، اشخاص و گروه هایی مورد نِقْمت واقع می شوند که مانع پیشرفت و به اصطلاح سدّ راه و صدّ عن السبیل هستند. از همین رهگذر، در روایت آمده است: «وای به حال کسی که مانع حرکت حضرت بشود.»(2)
برخی از مخالفانِ امام، قوم و نژاد خاصی دارند و بعضی، پیرو ادیان دیگرند و گروه ها و فرقه هایی به ظاهر مسلمان؛ ولی منافق صفت و یا مقدّسانی کج اندیش خواهند بود. امام زمان [عج] با هر یک، به شیوه خاصی برخورد خواهد داشت. با نقل روایاتی، به بیان این موارد می پردازیم.
در روایاتی که از قوم عرب سخن به میان آمده، شاید منظور، اهل مکّه و قبیله
ص: 230
قریش به ویژه بنی امیّه(1) و بنی عبّاس و بنی شیبه و یا حکومت های عربی دست نشانده باشند. گروه های یاد شده، با اهل بیت علیهم السلام مشکل داشتند و عمده ترین سبب آن، جنگ بدر است که حقد و کینه حضرت علی علیه السلام را به خاطر کشتن پدران کافر، به دل داشتند.
به نقل تاریخ، در مکّه بیست و پنج قبیله وجود داشت که بیست و سه قبیله آن ها بر ضدّ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان متّحد شدند و جنگ بدر را ترتیب دادند. واقدی _ از علمای اهل سنّت _ در کتاب خود، هنگامی که کشته شدگان جنگ بدر را ذکر می کند، می گوید:
همه قبایل، کشته داشتند. در میان آنان، تعدادی را امیرمؤمنان علیه السلام به قتل رسانده بود. از این رو، آنان کینه شدیدی از امام علی و اهل بیت علیهم السلام به دل داشتند.
از سویی، حکومت های پس از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، مردم را بر ضدّ امام علی علیه السلام تحریض و تحریک می کردند و زمانی که معاویه و بنی امیّه، جبهه ائتلاف مخالفان را تشکیل دادند، همه طوایف و قبایل مذکور، بر محور بُغض و کینه و انتقام جمع شدند. در طول تاریخ، بیش ترین مخالفت ها با اهل بیت علیهم السلام، از ناحیه این گروه های انحرافی و نژادپرست صورت گرفته است، با این که خود، مناقب اهل بیت علیهم السلام را می دانستند.
بنابراین، عمده ترین عواملِ مخالفت قریش را با اهل بیت علیهم السلام، در دو موضوع می توان بیان داشت:
1. امام علی علیه السلام، تعدادی از آنان را در جنگ ها کشته بود، از این رو، آنان کینه به دل داشتند.(2)
2. سران حکومت پس از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با طرح مسائل فرعی و عاطفی مبنی بر این که علی علیه السلام، اجداد آنان را کشته، مردم را بر ضدّ آن حضرت تحریض و تحریک می کردند(3)در این جا، به احادیثی در مورد قریش و اهل مکّه در شش بند اشاره
ص: 231
می کنیم:
از ابوبصیر نقل شده می گوید: امام باقر علیه السلام، در ضمن حدیث مفصّل و طولانی فرمود: «یقولُ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، لاَِصحابِهِ: یا قومُ! إنَّ أهلَ مکّةَ لا یُریدُونَنی وَلِکنّی مُرسِلٌ إلَیهِمِ لاِحتجّ عَلَیْهِم بِما یَنْبَغی لِمِثلی أنْ یَحتَجَ عَلَیْهِم. فَیَدْعُو رَجُلا مِن أصحابِهِ فَیَقُولُ لَه: اِمضِ إلی أهلِ مَکَّةَ، فَقُل: یا أهلَ مَکَّةَ! أنَا رسولُ فُلان إلیکُم وَ هُو یَقولُ لَکُم: إنّا أهلُ بیتِ الرَحمَةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ و الخِلافَةِ، و نَحنُ ذُرِّیَة مُحَمَد وَ سُلالَة النَبِیِّینَ وَ إنّا قَدْ ظُلِمْنا وَاضطُهِدنا و قُهرِنا وَابْتُزَ مِنّا حَقُّنا مُنْذُ قُبِضَ نَبِیُّنا إلی یَومِنا هذا فَنَحْنُ نستنصرکم فانصرونا. فإذا تکَلّم هذا الْفَتی بهذا الکلامِ، أتَوْ إلَیهِ فَذَبَحُوهُ بینَ الرُّکنِ وَالمقام، و هی النّفسُ الزَکیّة. فإِذا بَلغَ ذلک الإمام، قالَ لاَِصحابِهِ: ألا أخبَرتُکُم أنَّ أهلَ مَکَّةَ لا یُریدُونَنا(1)؛ حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف به یاران خود می گوید: ای مردم! اهل مکّه، مرا نمی خواهند؛ ولی خدا مرا به سوی آنان فرستاده تا بر آن ها اتمام حجّت کنم به نوعی که سزاوار فردی مانند من است بر آنان اتمام حجّت کند. از این رو، مردی از یاران خود را می طلبد و به او می فرماید: نزد اهل مکّه برو و به آنان بگو: من فرستاده فلانی هستم و او به شما می گوید: ما اهل بیت رحمت و معدن رسالت و خلافتیم و دودمان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و سلاله و نسل پاک پیامبران هستیم. مورد ظلم و ستم قرار گرفتیم و مقهور گردیدیم و از زمان رحلت پیامبرمان تا کنون، حق ما را گرفته و غصب کرده اند. اکنون از شما یاری می طلبیم، ما را یاری کنید. زمانی که آن جوان این سخن را بر زبان می آوَرَد مردم مکّه، بر وی هجوم می آورند و میان رکن و مقام سر از پیکر او جدا می کنند. و او همان نفس زکیّه است. هنگامی این خبر به آن حضرت می رسد. به یاران خود می فرماید: آیا به شما خبر ندادم مردم مکّه ما را نمی خواهند.»
ابو بصیر، در ضمن حدیثی طولانی از امام باقر علیه السلام، روایت می کند که آن حضرت فرمود: «… إذا خَرَجَ یَقُومُ بِأمر جَدید و کِتاب جَدید و سُنَّة جَدیدَة وَ قَضاء جَدید، عَلَی العَرَبِ شَدیدٌ وَ لَیْسَ شَأنُهُ إلاَ الْقَتْلَ، لایَسْتَبْقی أحَداً، و لا تَأخُذُهُ فی الله لَومَةُ لائِم(2)؛ حضرت مهدی[عج] با
ص: 232
برنامه (حکومتی) نو، سنّتی جدید و قضاوتی تازه، قیام می کند. بر عرب ها، روزگار بسیار سختی خواهد بود. شایسته شأن و موقعیّت او، جز کشتن دشمنان نیست و کسی از [دشمنان] را باقی نمی گذارد. و در اجرای امر الهی، از سرزنش هیچ ملامت کننده ای پروا ندارد.»
واضح است که محور این روایت اعراب اند که آنان را تحت فشار قرار می دهد. و چنانکه اشاره شد منظور، حکومت های دست نشانده عرب و یا قریش و یا پس مانده بنی امیّه و… می باشند نه قوم عرب. زیرا جمع کثیری از یاران حضرت را قوم عرب تشکیل می دهد.
حدیث 1. ابو بصیر می گوید: امام صادق علیه السلام، فرمود: «یُجَرِّدُ السَیفَ علی عاتِقِهِ ثَمانِیَةَ أشهُر یَقْتُلُ هَرْجاً، فأوّلُ ما یَبدَأُ بِبَنی شَیْبَةَ، فَیَقْطَعُ أیدِیَهُم وَ یُعَلِّقُها فی الکعبَةِ، وَیُنادی مُنادِیهِ: هؤُلاءِ سُرّاقُ اللهِ، ثُمَ یتناوَلُ قُریشاً فَلا یَأخُذُ مِنها إلاَ السَیفَ وَ لا یُعطیها إلاَ السَیْفَ وَ لا یَخْرُجُ الْقائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، حتَی یُقْرَأ کِتابانِ: کِتابٌ بِالْبَصْرَةِ، وَ کِتابٌ بِالْکوُفَةِ بِالبَرائَةِ مِنْ عَلِی علیه السلام(1)؛ (حضرت مهدی) هشت ماه، شمشیرِ برهنه بر دوش دارد و دست به کشتار دشمنان می زند. نخستین مرحله کشتار او، قبیله بنی شیبه (پرده داران کعبه) اند که دست های آنان را قطع و بر درِ کعبه می آویزد و منادی آن حضرت اعلام می دارد: اینان، دزدان [خانه] خدا هستند. سپس به قریش می پردازد و با ایشان جز با شمشیر برخورد نمی کند و به آن ها جز شمشیر پاسخی نمی دهد. و تا زمانی که دو پیام یکی در بصره و دیگری در کوفه مبنی بر بیزاری از امام علی علیه السلام، خوانده نشود، قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام نخواهد زد.»
سند این روایت، مورد نظر و تامّل است، زیرا یونس بن کلیب در آن وجود دارد که فردی مجهول است. ابن أبی حمزه نیز، مورد تأمّل و بحث است.
حدیث 2. سدیر صَیرفی، به نقل از مردی از اهل جزیره می گوید وی کنیزی را برای خانه خدا نذر کرده بود. او را به مکّه آورد. به ملاقات حَجَبه و پرده داران رفت و
ص: 233
آنان را نسبت به نذرش مطلع ساخت. برای هر کس از آنان موضوع را بیان می کرد، او می گفت: کنیز را برای من بیاور که خدا نذرت را می پذیرد. هر کدام از پرده داران خانه خدا توقع داشتند کنیز را به او بدهد.
از این موضوع وحشت شدیدی بر او مستولی می شود ماجرا را به یکی از یارانش از اهالی مکه نقل می کند. او می گوید: آیا پیشنهادی را از من می پذیری؟ می گوید: آری، اظهار می دارد: به مردی که رو به روی حجرالأسود نشسته و مردم گِرد او جمع اند نگاه کن. وی ابو جعفر محمّد بن علی بن الحسین علیهم السلام است. نزد او برو وی را از این ماجرا آگاه کن و ببین به تو چه می گوید، به همان عمل کن.
وی می گوید، نزد او رفتم و عرضه داشتم: خدا، تو را مشمول رحمت خودش قرار دهد! از اهل جزیره هستم. کنیزی همراه دارم که او را نذر خانه خدا کرده ام و موضوع را به هر کدام از پرده داران گفتم، در پاسخ گفتند: کنیزت را نزد من بیاور تا خدا نذرت را بپذیرد. واز این واقعه، وحشتی شدید به من دست داده است. حضرت فرمود: ای بنده خدا! خانه، نه چیزی می خورد و نه می آشامد. کنیز خود را بفروش و به جستجوی همشهریان ات که به زیارت این خانه آمده اند، بپرداز و بنگر هر کدام از خرجی خود عاجز و درمانده شده اند، آن مبلغ را به او بده، تا بتواند به شهر و دیار خود بازگردد. او نیز همان کار را انجام می دهد در پی این کار، هر یک از پرده داران که به او می رسند، حضرت را مردی دروغگو و ناآگاه می شمارند!
آن مرد، گفته آنان را به امام باقر علیه السلام عرض می کند. حضرت می فرماید: تو، سخن آنان را به من گفتی، آیا سخن مرا نیز به آنان می گویی؟ عرض کرد: آری؛ حضرت فرمود: «به آنان بگو، ابو جعفر به شما پیام داد، چگونه خواهید بود آن گاه که دست ها و پاهایتان بریده شود و در کعبه آویخته گردد، سپس به شما گفته شود، فریاد برآورید که ما دزدان کعبه هستیم.»
هنگامی که آن مرد قصد دارد بپا خیزد حضرت می فرماید: «البتّه، آن کار را من انجام نمی دهم؛ بلکه آن را مردی از دودمان من، انجام خواهد داد.»(1)
ص: 234
همان گونه که در بند «الف» همین بخش یادآوری شد، اهل مکّه، نه تنها فرستاده امام را به قتل می رسانند؛ بلکه جانشین آن حضرت را نیز به شهادت خواهند رساند. ابوخالد، از امام باقر علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: «یُبایَعُ القائمُ بِمَکَّةَ عَلی کِتابِ اللهِ وَ سُنّة رَسُولِهِ، وَ یَسْتَعْمِلُ عَلی مَکَّةَ، ثُمَّ یَسیُر نَحْوَ الْمَدینَةِ فَیَبْلُغُهُ أنّ عامَلَهُ قُتِلَ، فَیَرجِعُ إلیهمْ فَیقْتُلُ المُقاتلةَ و لا یَزیدُ علی ذلک …(1)؛ با حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف در مکّه، براساس کتاب خدا و سنّت پیامبر او، بیعت صورت می گیرد و آن حضرت، جانشینی را بر مکّه می گمارد و خود به سوی مدینه حرکت می کند که خبر کشته شدن جانشین اش بین راه به او می رسد. حضرت، بی درنگ برمی گردد و کشندگان را به قتل می رساند و بیش از این، کاری انجام نمی دهد [متعرّض دیگران نمی شود] شاید این شخص همان فرستاده امام است که اهل مکّه سر از پیکر او جدا می سازند.
ابوخالد کابلی در خبر دیگری از امام باقر علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: «… یَخْرِجُ إلَی المَدینةِ فَیُقیمُ بِها ما شاء، ثُمَّ یَخْرُجُ إلی الکوفَةِ وَ یَسْتَعْمِلُ عَلَیْها رَجُلا مِنْ أصحابِهِ. فَإذا نَزَلَ الشَّفْرَةَ جاءهُمْ کِتابُ السُّفْیانی إنْ لَمْ تَقْتُلُوهُ لاََقْتُلَنَّ مُقاتِلیکُمْ وَ لأَسْبِیَنَّ ذَرارِیَکُم. فَیُقْبِلوُنَ عَلی عامِلِهِ فَیَقْتُلُونَه، فَیَأتیهِ الخَبَِرُ، فَیَرْجِعُ إلَیْهِمْ، فَیَقْتُلُهُم وَ یَقتُلُ قُرَیْشاً حَتّی لا یَبْقی مِنْهُم إلاَّ أکلَةُ کَبْش ثُمَّ یَخْرُجُ إلَی الکُوفَةِ وَ یَسْتَعْمِلُ رَجُلا مِنْ أصْحابِهِ فَیُقبِلُ و یَنزِلُ النَّجَفَ(2)؛ (حضرت مهدی [عج] رهسپار مدینه می گردد و در آن جا هر قدر بخواهد، می ماند. مردی از اصحاب خود را در آن جا جانشین خویش قرار می دهد. به سمت کوفه حرکت می کند. هنگامی در «شفره»(3) فرود می آید. نامه سفیانی بدین مضمون به اهل مدینه می رسد، که اگر جانشین (مهدی علیه السلام) را نکشید. مردان شما را به قتل می رسانم و زنان تان را به اسارت می گیرم. مردم مدینه بر فرمانروا هجوم آورده و او را به قتل می رسانند. این خبر به آن حضرت می رسد و به مدینه باز می گردد. و قاتلان را می کشد و به گونه ای
ص: 235
قریش را نابود می کند که جز به تعداد لقمه خوراک گوسفندی، کسی از آنان باقی نمی ماند. سپس به سوی کوفه می رود و یکی از یارانش را به جانشینی خویش تعیین و پس از آن به نجف روی آورده و در آن جا منزل می گزیند.»
در این روایت نیز به فرض صحّت سند، محور درگیری، قریش است نه تمامی مردم. قریش نیز که پرونده ننگین آنان بر همگان آشکار است در اثر تعدّی و تجاوز و اقدام به قتل و جنایت، به سزای اعمال خود می رسند.
حدیث 1. «عَن مُحَمّدِ بن مُسلِم، قال: سمعتُ أبا جعفر علیه السلام لَوْ یَعْلَمُ النَاسُ ما یَصنَعُ القائمُ إذا خَرَجَ لأَحَبَّ أکْثَرُهُمْ ألاَّ یَرَوْهُ مِمَا یَقتُلُ مِنَ النّاس. أمَا إنَّهُ لا یَبْدَأُ إلاَّ بِقُرَیش فَلا یَأْخُذُ مِنها إلاّ السَیفَ حتَی یَقُولَ کَثیرٌ مِنَ النَاسِ: «لَیْسَ هذا مِن آلِ مُحَمَد، وَ لوْ کانَ من آلِ مُحَمَد لَرَحَمَ(1)؛ محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: اگر مردم [مخالفان] می دانستند قائم [عج] آن گاه که ظهور نماید چه برنامه ای دارد، اکثر آنان، آرزو می کردند به جهت کشتار زیادی که از مردم [آنان] انجام می دهد هرگز آن حضرت را نبینند؛ آگاه باشید که! نخستین کشتار را در قبیله قریش خواهد داشت. از قریش جز شمشیر دریافت نمی کند و جز شمشیر ارمغانی به آنان نخواهد داد، [حضرت کار را به جایی می رساند] که بسیاری از مردم می گویند: این شخص، از دودمان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، نیست، اگر بود، ترّحُم می کرد.»
کلمه «ناس» در روایات، به معنای «مخالفان اهل بیت» و کسانی است که همیشه بنای دشمنی با آنان را داشته و دارند. حدیث 2. «روی عَبدُاللهِ بن المغیرة، عنْ أبی عَبدِاللهِ علیه السلام: «إذا قامَ القائِمُ مِنْ آلِ مُحَمّد صلی الله علیه و آله و سلم، أقامَ خمسمئة مِنْ قُرَیْش، فَضَربَ أَعْناقَهُمْ، ثُمَ أقامَ خمسمئة، فَضَرَبَ أعْناقَهُمْ، ثُمَ خمسمئة أُخْری، حَتَی یَفعَلَ ذلک سِتّ مَرّات! قُلتُ: وَ یَبْلُغُ عَدَدُ هؤُلآء هذا؟ قال: نَعَمْ، مِنْهُمُ و مِنْ مَوالیهِمْ(2)؛ عبدالله بن مغیره می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که قائم آل محمد[عج] ظهور کند،
ص: 236
پانصد تن از قریش را بازداشت و سپس اعدام می کند. سپس پانصد نفر دیگر را به همین گونه و این کار را، شش بار تکرار می کند. پرسیدم: آیا تعدادشان به این اندازه می رسد؟ حضرت فرمود: آری؛ خودشان و دوستان و هم پیمانان شان.»
در روایات دیگر از «موالی قریش» به «احابیش» تعبیر شده و منظور از آنان کسانی اند که در منطقه حبشی پایین دست مکه زندگی می کنند و با قریش هم پیمان شده اند که همیشه در کنار آنان باشند.(1)
حدیث 3. «عنْ أبی الجارود، عَنْ أبی جعفر علیه السلام قال: … فَیَقْتُل ألْفاً و خمسمئة قریشی لَیْسَ فیهِمْ إلاَّ فرخُ زَنْیّة(2)؛ از ابوجارود، در ضمن حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: هزار و پانصد تَن از قریش را به قتل می رساند که در میان آنان، جز زنازاده وجود ندارد.»
در این روایت، محدوده کشته شدگان و هویّت و تعداد آنان، کاملاً روشن شده است.
حدیث 4. «… عَنِ الْحارِثِ الأعْوَرَ الْهَمْدانی، قالَ: قالَ أمیرُالمَؤمنینَ علیه السلام: بأبی ابن خِیَرَةِ الإِماءِ _ یعنی القائِمَ مِنْ وُلْدِهِ علیه السلام _ یسُومُهُم خَسفاً و یَسْقیهِم بِکَأْسِ مُصْبِرَة وَ لا یُعْطیهِمْ إلاَّ السَیفَ هَرْجاً، فعند ذلک تَتَمَنّی فَجَرَةُ قُرَیْش لَوْ أنّ لَها مُفاداةٌ مِن الدُّنیا و ما فیها لِیُغْفَرَلَها. لا نَکُفُّ عَنْهُم حتی یرضَی الله(3)؛ حارث بن عبدالله اعور هَمْدانی می گوید: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: پدرم فدای فرزند برگزیده کنیزان باد _ یعنی قائم از دودمان او، آنان را خوار می سازد و جام شَرَنگ به آن ها می نوشاند و جز شمشیر به آنان پاسخی نخواهد داد. در این هنگام، زشتکاران قریش آرزو می کنند کاش دنیا و هر آن چه در آن است، در اختیار داشتند و آن را فدیه می دادند تا گناهانشان بخشوده شود؛ ولی دست از آنان برنخواهیم داشت تا خداوند راضی شود.»
شاید این روایات، بر روایات دیگر حاکم باشد و آن ها را نیز تفسیر و تبیین کند، زیرا به گونه ای واضح و آشکار می گوید: محدوده کشتار، زشتکاران قریش اند.
ص: 237
حدیث 1_ «… عن رَفید مولی أبی هُبَیْرَةَ، قالَ: قُلْتُ لاَِبی عَبدِالله علیه السلام: جعلت فداکَ یابن رسولِ اللهِ! یسیر القائمُ بسیرَةِ عَلی ابن أبی طالِب فی أهلِ السَوادِ؟ فَقالَ: لا؛ یا رَفیدُ! إنَّ عَلی ابن أبی طالِب سارَ فی أهلِ السَوادِ بِما فِی الجَفْرِ الأَبیَضِ، وَ إنَّ القائم یَسیرُ فی العَرَبِ بما فی الجَفْرِ الأحمَرِ. قال: قُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ! وَ مَا الجَفْرُ الاَْحْمَرُ؟ قال: فَأمَرّ إصبَعَهُ إلی حَلْقِهِ، فقالَ: هکَذا، یعنی الذِّبْحَ. ثُمَ قال: یا رَفیدُ! إنَ لِکُلِّ أهلِ بَیت نجیباً شاهِداً عَلَیْهِمْ شافِعاً لاِمثالِهِم(1)؛ رفید بن هبیره می گوید: به امام صادق علیه السلام، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم! آیا قائم[عج] میان مردم عراق به شیوه علی بن ابی طالب علیه السلام، رفتار می کند؟ فرمود: خیر، یا رفید! علی بن ابی طالب علیه السلام، میان مردم عراق، براساس آن چه در جَفْر سفید آمده رفتار کرد (یعنی رفتاری با ملایمت) ولی قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف با عرب، براساس آن چه در جَفْر سرخ بیان شده رفتار می کند عرض کردم: «فدایت شوم! جفر سرخ چیست؟ آن حضرت، انگشت مبارک خود را به گلوی خود کشید و فرمود: این گونه رفتار می کند. یعنی دشمنان را گردن می زند. سپس فرمود: ای رفید! البته، هر خاندانی نجیب و گواهی دارد که بر عملکرد اهل خود شاهد است. و امثال آنان را شفاعت خواهد کرد.»
مرحوم آقای خویی در مورد «رفید»، ساکت است؛ ولی مامقانی می گوید: از این روایت، حُسن عقیده او ظاهر است.(2) در این روایت نیز حدّ و مرزها کاملا، مشخص شده که تمام عراق و تمام عرب مورد نظر نیست. امام علی علیه السلام خود، با تمام عراق و عرب، سر جنگ نداشت؛ بلکه خصوص ناکثین و عهدشکنان، با حضرت درگیر بودند امام عصر علیه السلام نیز فقط با ناکثین و مخالفان مقابله می کند.
حدیث 2. «… عن عبدالرحمان بن الحَجّاج، عنِ الصّادق علیه السلام قالَ: إذا قام القائم و أتی رَحبةَ الکوفةِ، فقالَ برِجِلهِ هکذا، أوْ أوْمأ بیدهِ إلی موضع ثمَ قال: إحْفروا هاهنا. فَیَحفِروُنَ، فَیَستخرجون اثنَی عَشَرَ ألف دِرْع (اِثْنَی عَشَرَ دِرْع) وَ اثْنَی عَشَرَ ألف سَیف، وَ اثْنَی عَشَرَ ألف بِیضَة لِکُلِّ بَیْضَة وَجْهانِ، ثُمَ یَدْعوا اثنَی عَشَرَ ألف رَجُل مِن المَوالِی، من العَرَب و العَجَمِ، فَیُلْبِسُهُم ذالک، ثُمَ یَقولُ:
ص: 238
مَنْ لَمْ یَکُنْ عَلَیهِ مِثْلُ ما عَلَیْکُمْ فَاقْتُلُوهُ(1)؛ از عبدالرحمان بن حجّاج نقل شده که امام صادق علیه السلام فرمود: آن گاه که قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام بزند به رَحبه کوفه می آید و به محلّی اشاره می کند و می فرماید: این جا را حفر کنید. چون حفر کنند، دوازده هزار زره، دوازده هزار شمشیر و دوازده هزار کلاه خُود، بیرون آورند که هر کلاه خُودی دو طرف دارد. سپس دوازده هزار مرد از هواداران عرب و عجمِ خود را فرا می خواند و اسلحه بر اندام شان می پوشاند و سپس می گوید: کسانی را که چنین سلاحی در بر ندارند، به قتل رسانید.»
این روایت از نظر سند، مرفوعه و ضعیف است، شاید این اقدام، در ارتباط با نقطه خاصّی از کوفه _ رَحبه _ باشد، نه تمامی افرادی که این فرم خاص از لباس را ندارند، زیرا معنای آن، این است که تمام ساکنان کره زمین را باید نابود کنند!
حدیث 3. در مورد (نبرد با سفیانی در کوفه) _ به سبب طولانی بودن حدیث، به ترجمه آن اکتفا می شود.
«سیّد علی بن عبدالحمید، در «کتاب الغیبه» حدیث مرفوعی _ مرسل _ را از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: «قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید تا به نجف می رسد. در آن حال، لشکر سفیانی، به سوی آن حضرت و اصحاب او از کوفه بیرون می آیند، با این که مردم همه با آن حضرت اند. این قضیه، در روز چهارشنبه اتفاق می افتد. قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مردم را دعوت می کند و به حق خودش سوگند می دهد و به آنان خبر می دهد که من مورد ظلم و ستم قرار گرفته و مقهور شده ام. و می فرماید: هر که در مورد خدا با من به گفت و گو بپردازد، من، نزدیک ترین مردم به خدا هستم. در پاسخ وی می گویند: از هر کجا که آمده ای به همان جا بازگرد ما به تونیازی نداریم، زیرا شما را شناخته و امتحان کرده ایم.
بدین سان، بدون جنگ و خون ریزی پراکنده می شوند. با فرا رسیدن جمعه، دیگر بار حضرت، آنان را دعوت کرده. اتمام حجت می کند. که در آن حال، تیری از کمان رها می شود و به یکی از مسلمانان اصابت می کند و او را به قتل می رساند. و اعلان
ص: 239
می شود: فلانی کشته شد. در این هنگام، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پرچم رسول خدا را می گشاید. وقتی آن را گشود، فرشتگانِ بَدْر به خدمت اش فرود می آیند. با فرارسیدن ظهر، نسیم فتح و پیروزی برای آن حضرت می وزد. و او خود و یارانش، بر دشمنان حمله می کنند. خدای تعالی او را بر آن ها غالب می گرداند. و دشمن پا به فرار می گذارد جمعی را نیز به قتل می رساند تا آنان را به خانه های کوفه وارد می کند. منادی آن حضرت اعلان می دارد که: آگاه باشید! فراریان را تعقیب نکنید و زخمی ها را نکشید و با آنان به شیوه ای رفتار می کند که علی علیه السلام در جنگ جمل با اهل بصره رفتار کرد.»(1)
این روایت نیز با قطع نظر از صحّت سند، محور خاصّی را مورد تهاجم و قتل قرار داده که لشکریان سفیانی اند و اصولاً خودشان به عراق و سرزمین های اسلامی تهاجم وسیعی انجام می دهند و به قتل و غارت دست می زنند. پس از شکست دادن آنان و فرار از صحنه و پناه بردن به خانه های کوفه، حضرت مهدی[عج] از تعقیب آنان نهی و جلوگیری می کند.
این روایت با آن چه که به حضرت نسبت می دهند، منافات دارد.
ابوبصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: حضرت قائم[عج] تا پایان زندگانی، در مسجد سهله (کوفه) خواهد ماند؟ فرمود: «آری»؛ پرسیدم: اهل ذمّه در نظرش چگونه خواهند بود؟ فرمود: «با آنان، رفتاری مسالمت آمیز خواهد داشت، همان گونه که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم با آن ها رفتار می کرد. آنان با خواری، جزیه می پردازند.»(2)
علاّمه مجلسی می گوید: «شاید این حکم، مربوط به آغاز قیام باشد، زیرا از ظاهر روایات برمی آید که از آنان جز ایمان پذیرفته نیست و اگر نپذیرند، کشته می شوند.»(3)
براساس این روایت و طبق بیان علاّمه مجلسی، امام علیه السلام نسبت به اهل کتاب (یهود و نصاری) نیز سیاست نرمش را پیش می گیرد. و از آنان مطالبه جزیه می کند، نه این
ص: 240
که در همان ابتدا، به جنگ آنان برود و قتل عام کند.
آری، در مرحله بعد، فقط اسلام آوردن و پذیرش دین حق را از آنان می خواهد؟ در غیر این صورت محکوم به قتل هستند. البته، در هر مرحله ای، عدّه ای از آنان به اسلام می گروند و یا پرداخت جزیه را می پذیرند و در نهایت، درصد اندکی خواهد ماند که قطعاً، افراد عنود و لجوج اند و چاره ای جز تصفیه و ریختن خون آنان، نخواهد بود.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «… وَ إنَّ القائمَ یَخْرُجُونَ عَلَیهِ فَیَتأَوَّلُونَ عَلَیْهِ کتابَ اللهِ وَ یُقاتِلُونَهُ عَلَیْهِ(1)؛ قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف در شرایطی ظهور خواهد کرد که کتاب خدا را بر ضدّ او تأویل و بر مبنای آن با حضرت به جنگ برمی خیزند.»
در ضمن حدیث مفصّلی از امام صادق علیه السلام بیان شده که: «سیّد حسنّی آن جوانمرد خوش سیمای دیلمی(2) جنبش خود را آغاز می کند … و دست بیعت به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می دهد و خود و یارانش با آن حضرت بیعت می کنند؛ امّا چهل هزار تن از صاحبان مصاحف که به زیدیّه معروف اند، از بیعت خودداری می کنند و می گویند: این کار، سِحْری بزرگ است. در ابتدای حدیث، آمده که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف معجزاتی را نشان می دهد. بدین سان، دو لشکر با هم درگیر می شوند. حضرت مهدی[عج] به سوی طائفه منحرف آمده و آنان را نصیحت و به پیروی از خویش دعوت می کند؛ ولی آن ها بر لجاجت و طغیان خود می افزایند و آن حضرت، فرمان به کشتن آنان می دهد و همه آن ها کشته می شوند.»(3)
ص: 241
ب. بَتْرِیّه(1)
«… عن أبی الجارود، عَن أبی جعفر علیه السلام: … یَسیرُ إلَی الکُوفَةِ فَیَخْرُجُ منها ستَّه عَشَر ألفاً مِنَ البتریّة، شاکّینَ فِی السّلاحِ، قُرَّآء القُرآن، فُقَهاءٌ فِی الدین قد قرّحوا اجباههم(2)؛ ابوجارود، نقل می کند که امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که قائم قیام کند، به سوی کوفه رهسپار می شود. در آن جا … شانزده هزار تن از فرقه بتریّه، مسلّح در برابر امام می ایستند. آنان، قاریان قرآن و فقیهان دینی اند و پیشانی آنان در اثر عبادتِ زیاد، پینه بسته. چهره هایشان در اثر شب زنده داری زرد شده و نفاق سراپای آن ها را پوشانده است یک صدا فریاد برمی آورند و به حضرت می گویند: «ای پسر فاطمه! از همان جا که آمده ای بازگرد، زیرا به شما نیازی نداریم. پس از آن، حضرت شمشیر می کشد و همه را از میان برمی دارد …»
این روایت نیز با قطع نظر از سند، محور خاصّی را که خوارجِ طائفه بتریه اند، مورد بحث قرار می دهد، نه این که جهانیان را به قتل برساند و کشتار راه بیندازد.
مسعودی در مروج الذهب، حدیث مرسلی را از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که حضرت پس از شکست خوارج، هنگام گذشتن از کنار گشتگان آنان فرمود: «آن کس شما را به کشتن داد که شما را فریفت.» پرسیده شد: او کیست؟ فرمود: «شیطان و نفس های پلید.» یاران پرسیدند: آیا خداوند، اصل و تبار آنان را تا پایان دنیا قطع کرد؟
حضرت پاسخ داد: «خیر؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست! آنان در صُلب های مردان و رحم زنان خواهند بود و پی در پی ظاهر خواهند شد تا آن که به سرکردگی شخصی به نام «اشحط» حدّ فاصل رود دجله و فرات دست به جنبش
ص: 242
می زنند. در آن روزگار، مردی از اهل بیت ما، به جنگ او می رود و وی را به هلاکت می رساند و از آن پس هیچ قیامی از خوارج تا روز قیامت انجام نخواهد پذیرفت.»(1)
در این روایتِ مرسله نیز، سخن از کشتار نیست؛ بلکه محورِ بحث، کشته شدن فرمانده خوارج به دست حضرت است. و پس از آن، هیچ گونه تحرکی از آنان صورت نمی گیرد.
د. مُرجئه(2)
بشیر بن اراکه نبّال. روایت کرده که امام باقر علیه السلام فرمود: «ویحَ هذه المُرجئة إلی مَنْ یلجؤونَ غداً إذا قامَ قائمنا؟ إنّهمْ یقولونَ: لوْ قدْ کان ذلک کُنَّا و أنتمْ فی العدلِ سواءً. فقال: منْ تابَ، تابَ اللهُ علیهِ، و مَنْ أسَرَّ نفاقاً فَلا یُبْعِدُ اللهُ غیرَهُ و منْ أظهَرَ شَیئاً أهْرَقَ اللهُ دَمَهُ. ثُمَّ قال: یَذْبَحُهُمْ _ وَالَّذی نفسی بِیَدِهِ! کَما یَذبَح القَصَّابُ شاتَهُ. و أوْمَأَ بَیَدِهِ إلی حَلْقِهِ _ …(3)؛ وای به حال مُرجئه! هنگامی که قائم ما قیام کند، به چه کسی پناه خواهند برد؟ راوی گفت: آنان می گویند: در آن هنگام ما و شما در برابر عدالت یکسان خواهیم بود. فرمود: هر یک از آنان توبه کند، خدا از او می گذرد و اگر در درون خود نفاق و دورویی داشته باشد، خداوند، جز او کسی را از خود دور نمی کند و اگر چیزی از آن نفاق را آشکار سازد، خداوند خونش را خواهد ریخت. سپس فرمود: سوگند به آن کس که جانم در دست اوست! همچنان که قصّاب، گوسفندش را سر می برد، سر از بدن آنان جدا خواهد ساخت. و با دست، به گلوی خود اشاره کرد.»
محمّد بن أبی حمزه، به نقل یکی از یاران خود، از امام صادق علیه السلام روایت می کند که حضرت فرمود: «القائم یلقی فی حَربِهِ ما لَمْ یَلقَ رَسُولُ اللهِ. إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أتاهُم حجارَةً مَنقُورَةً وَ
ص: 243
خُشُباً مَنْحوُتَةً، وَ إنَّ القائمَ یَخْرُجُونَ عَلَیهِ فَیَتَأوَّلوُنَ عَلَیْهِ کتابَ اللهِ، وَ یقاتلونه عَلَیْهِ(1)؛ قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، در پیکار خود با شرایطی مواجه خواهد شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آن مواجه نگردید. رسول خدا، در حالی به سوی آنان آمد که بت های سنگی و چوب های تراشیده را پرستش می کردند؛ ولی قائم چنان است که بر ضدّ او خروج می کنند و کتاب خدا را بر ضدّ وی تفسیر می کنند. و به استناد آن، با او به جنگ برمی خیزند.»
از این روایت چنین به دست می آید که حضرت، مورد ظلم و بی مهری مردم قرار می گیرد. بنابراین، هر واکنشی را که دشمنان می بینند، نتیجه طبیعی عمل خودشان خواهد بود. از این رو، جا دارد به جای بررسی روایات کشتار، به بررسی روایات مظلومیت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و بی مهری مردم نسبت به وی بپردازیم.
ابوبصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: رفتار امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با ناصبی ها و کسانی که با شما دشمنی دارند، چگونه خواهد بود؟ فرمود: «یا أبا محمّد! ما لِمَنْ خالَفَنا فی دَوْلَتِنا مِنْ نَصیب. إنّ اللهَ قَدْ أحَلَّ لَنا دِماءَهم عِنْدَ قِیامِ قائمِنا. فَالیَوم مُحَرَّمٌ عَلَیْنا وَ عَلَیْکُمُ ذلِکَ، فَلا یَغُرَنَّکَ أحَدٌ! إذا قامَ قائِمنا اِنْتَقَمَ للهِ وَ لِرَسوُلِهِ وَ لَنا أجْمَعینَ(2)؛ ای ابا محمد! در دولت و حکومت ما، مخالفان، بهره ای نخواهند داشت. خداوند، در آن هنگام، ریختن خون آن ها را برای ما حلال خواهد کرد؛ ولی امروز، ریختن خون شان بر ما و شما حرام است. بنابراین، کسی تو را فریب ندهد. بدان! روزگاری که قائم ما قیام کند آن حضرت، انتقام خدا و رسولش و انتقام همه ما را خواهد گرفت.»
منظور سخن امام این است با توجه به این که نواصب، دشمن ائمه طاهرین هستند و دشمنی با آنان را دین و آیین خود می دانند، ریختن خونشان جایز است و بدین معنا نیست که حضرت، هر فردی را که ریختن خونش جایز است به قتل برساند. چنان که ائمه دیگر علیهم السلام، به ویژه کسانی که از قدرت ظاهری نیز برخوردار بودند، دست به این کار نزدند.
ص: 244
1. ابو حمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: «… و لوْ قد قامَ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مَا احْتاجَ إلی مسائِلَتِکُمْ عَنْ ذلک وَ لأَقامَ فی کثیر مِنکُمْ مِن أهلِ النفاقِ حَدَّ اللهِ(1)؛ هنگامی که حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام کند. نیازی به پرس و جویی از شما ندارد و نسبت به بسیاری از منافقان میان شما، حدِّ خدا را جاری خواهد ساخت.»
در این روایت نیز محور بحث منافقان اند. امام علیه السلام، حدّ خدا را اجرا می کند. و این موضوع از اوّلیات و لوازم حکومت الهی است.
2. امام حسین علیه السلام به فرزندش امام سجّاد علیه السلام می فرماید: «سوگند به خدا! خون من از جوشش باز نمی ایستد تا خداوند، مهدی را برانگیزد. آن حضرت، به انتقام خون من، از منافقانِ فاسق و کافر، هفتاد هزار نفر را به هلاکت خواهد رساند.»(2)
اولاً: این روایت؛ مرسل است.
ثانیاً محور موضوع، منافق و فاسق و کافر است.
ثالثاً: به قرینه روایات دیگر. این روایت را حمل بر موردی می کنیم که دشمنان بر نفاق و کارشکنی و لجاجت خود اصرار می ورزند.
امام باقر علیه السلام، می فرماید: «آن گاه که حضرت قائم دست به قیام بزند، به کوفه می آید. چندین هزار تن مسلّح، فریاد بر می آورند: از هر جا آمده ای، به همان جا بازگرد که ما نیازی به فرزندان فاطمه نداریم. امام، آنان را تا آخرین نفر خواهد کشت. سپس وارد کوفه می شود و هر منافق شک گرایی را به هلاکت می رساند و کاخ های شهر را ویران می کند و هر مسلّح مخالف را از میان بر می دارد تا خدای عزّوجل راضی شود.»(3)
روایت فوق، همان روایت بتریّه است که بحث آن قبلاً گذشت و از نظر سند، مرسل است.
ص: 245
سعدان بن مسلم، از بعضی راویان. از امام صادق علیه السلام، روایت می کند که آن حضرت فرمود: «… بَینا الرَّجُلُ عَلی رأسِ القائِمِ یَأمُرُهُ و ینهاهُ(1) (یَأمُرُ وَ یَنْهی) إِذْ قالَ: «أدیرُوهُ». فَیُدیرونَهُ إلی قُدّامِهِ، فَیَأمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِهِ، فَلا یَبقی فی الخافقین شَیءٌ إلاَّ خافَهُ(2)؛ در آن میان که مردی پشت سر قائم ایستاده و امر و نهی می کند، ناگاه آن حضرت دستور می دهد او را برگردانید. او را به پیش روی آن حضرت برمی گردانند و امام علیه السلام به گردن زدن او فرمان می دهد. بدین سان، در شرق و غرب گیتی، موردی باقی نمی ماند جز این که از قاطعیت حضرت در اجرای احکام الهی می هراسد.»
این روایت، از نظر سند مرسل است و دلالت دارد که حضرت، در مقام قضا و اجرای حدود به علم خود عمل می کند.
به هر حال، پس از بررسی روایات، به دست می آید که درباره حجم و عدد قتل و انتقام، جانب افراط و تفریط لحاظ شده و واقعیت، چیز دیگری است. سیاست امام، همان سیاست پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. گاهی مقتضای رأفت و عدالت و گستردن عدالت بر جامعه، ایجاب می کند دشمنانِ سرسخت و لجوج را که هرگز با حکومت حضرت مهدی کنار نمی آیند. _ و عدد آنان زیاد نیست؛ ولی متأسفانه مبالغه بسیاری شده _ از سر راه بردارد.
از سویی، برای به پا کردن حکومت الهی، آن هم به گستردگی جهان، این حجم از تلفات، طبیعی به نظر می رسد به ویژه با توجّه به جمعیّت جهان آن روز که این مقدار، درصد بسیار ناچیزی شمرده می شود.
1. امیرالمؤمنین علیه السلام طی خطبه ای راجع به حضرت مهدی علیه السلام فرمود: و یسیر الصدیق الأکبر برایة الهدی و السیف ذی الفقار. و المخصرة، حتی ینزل ارض الهجرة مرتین و هی الکوفة، فیهدم مسجدها و یبنیه علی بنائه الاول. و یهدم مادونه من دور الجبارة و یسیر الی البصرة حتی یشرف علی بحرها و معه التابوت و عصی موسی.(3)
ص: 246
یعنی: مهدی، آن بزرگ راستگو _ صدیق اکبر در حالیکه پرچم هدایت و شمشیر ذوالفقار و عصا به همراه دارد، حرکت می کند تا به کوفه برسد، پس مسجد آنرا به همان گونه ای که قبلاً بود می سازد و خانة جباران را که اطراف آن ساخته شده، ویران می کند. سپس به طرف بصره حرکت می کند و خود را به ساحل آن می رساند در حالیکه تابوب [صندوقی که حضرت موسی به هنگام رحلت، عصا، سپر، الواح و تمامی علامت نبوت را به همراه داشت در آن گذاشته و به وصی خود یوشع سپرد](1) و عصای موسی را به همراه دارد.
2. قال رسو الله صلی الله علیه و آله و سلم فیجتمع الناس إلیه کالطیر الواردة المتفرقة حتی یجتمع الیه ثلثمائة و اربعة عشر رجلاً، فیهم نسوة، فیظهر علی کل جبار و ابن جبار، و یظهر من العدل ما یتمنی له الأحیاء امواتهم.(2)
کلام مرحوم شیرازی: در خاتمه بحث به کلام بعضی از علماء و به چند نمونه از روایات اشاره می کنیم. «ثم ان الامام الحجة یظهر علی أخلاق جده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و سیرته امّاما یتصوّره البعض من کثرة إراقه الدماء و ما اشبه، فلا دلیل علیه فعن جابر بن یزید: المهدی من ولدی … اشبه الناس بی خلقاً و خلقا. و عن الباقر علیه السلام اما سنة محمد فالقیام بسیرته و عن الصادق علیه السلام اما محمد، فیهتدی بهداه و یسیر بسیرته.(3) یعنی روش حضرت به هنگام ظهور همان اخلاق و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اما این را که بعضی می گویند: از کثرت خون ریزی و نظایر آن، هیچ دلیلی بر آن نداریم بلکه روایات خلاف آن را ثابت می کند چنانکه روایت امام باقر و امام صادق علیهما السلام به این معنا اشاره دارد.
ص: 247
ص: 248
ص: 249
یکی از مباحثی که پس از غیبت صغری و آغاز غیبت کبری دانستن آن بسیار ضروری و لازم است، بحث نیابت خاصه است که حضرت ولی عصر علیه السلام تا زمان ظهور، نایب خاصی نخواهد داشت و طبیعی است که از بسیاری ادعاهای رؤیت و مشاهدات و دعوی سفارت و نیابت خاصه بدین وسیله جلوگیری می شود و در این راستا، باید پیام های صادره ای که هر گونه رؤیت را نفی می کند، بررسی سندی و دلالی شود.
در بحث حدیث شناسی با مطرح ساختن یک موضوع، درباره آن، در چند محور به بحث و بررسی می پردازیم:
در این محور روایاتِ مُثبت و نافی نقل می شود و سپس به بررسی سندی آن روایات می پردازیم _ البته در صورت نیاز، منبع آن روایات را مورد بررسی قرار خواهیم داد. در سندِ روایت اگر یک راوی دارای مشکل باشد، برای ما کافی است و روایت، گاهی به همین سبب، از درجه اعتبار ساقط خواهد شد. مگر اطمینان به صدور آن داشته باشیم.
مطلب دیگری که در اعتبار روایت، اثر دارد، توجه به این نکته است که آیا حدیث را دیگران نقل کرده اند یا خیر؟ (به اصطلاح، شهرت روایتی دارد یا خیر؟) نقل دیگران تا زمان فعلی، هر چه بیشتر باشد، دلیل اعتبار بخشیدن آنها به روایت و عدم نقل، دلیل روگردانی آنها از روایت است.
در این مرحله به معنا و فقه الحدیث می پردازیم و سخنان بزرگانی مانند شیخ
ص: 250
صدوق، مجلسی اوّل و دوم، فیض کاشانی و … خلاصه سخنانی را که در شرح روایات، از زمان شیخ صدوق تا امروز مطرح شده نقل می کنیم.
برای پاسخگویی به شبهات وارده از گوشه و کنار جهان اسلام، باید در مباحث حدیث شناسی، با آگاهی لازم و دست پُر، وارد میدان شویم.
طبرسی می گوید: «اما الأبواب المرضیّون فأوّلهم الشیخ الموثوق به ابوعمرو عثمان بن سعید، نصبه اولاً ابوالحسن علی بن محمّد العسکری ثم ابنه ابو محمّد الحسن، فتولی القیام بأمورهما حال حیاتهما ثمّ بعد ذلک قام بأمر صاحب الزمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ و کان توقیعاته و جواب المسائل تخرج علی یدیه فلمّا مضی لسبیله قام ابنه ابو جعفر (محمّد) بن عثمان مقامه و ناب منابه فی جمیع ذلک، فلمّا مضی هو قام بذلک ابوالقاسم (حسین بن روح)، من بنی نوبخت. فلما مضی هو قام مقامه ابوالحسن (علی) بن محمّد السَمُری.»
سپس می گوید: «لم یقم أحد منهم بذلک إلاّ بنص علیه من صاحب الأمر _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ و نصب صاحبه الذی تقدّم علیه و لم تقبل الشیعة قولهم إلاّ بعد ظهور آیة معجزة تظهر علی ید کلّ واحد منهم من قبل صاحب الأمر تدّل علی صدق مقالتهم و صحة بابیَّتهِم. فلمّا حانَ سفر أبی الحسن السَمُری من الدنیا و قرب أجله قیل له: إلی من توصی؟ فأخرج إلیهم توقیعاً نسخته: بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمّد السَمُری أعظم الله أجر إخوانک فیک فإنّک میتٌ مابینک و بین ستّة أیّام. فاجمع أمرک و لاتوص إلی أحد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التامّة فلا ظهور إلاّ بعد إذن الله تعالی ذکره و ذلک بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلاء الأرض جوراً و سیأتی إلی شیعتی من یدّعی المشاهدة، ألا فمن ادّعی المشاهدة، خروج السفیانی و الصیحة، فهو کذّاب مفتر و لاحول و لا قوّة إلاّ بالله العلی العظیم(1)؛ نخستین نماینده از نمایندگان مورد تأیید و رضایت شیخ ثقه، ابو عمرو، عثمان بن سعید است. این شخص را در آغاز امام هادی علیه السلام و سپس امام عسکری علیه السلام به نمایندگی تعیین کردند و عهده دار کارها و امور آن دو بزرگوار بود. پس از رحلت آنان، عهده دار امور حضرت صاحب الزمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ گشت و پیام ها و پاسخ های حضرت به پرسش های مردم به وسیله او به آنان می رسید. پس از رحلت این نماینده، فرزندش محمّد بن عثمان جانشین وی گشت و تمام کارهای وی را بر عهده گرفت و پس از درگذشت او، ابوالقاسم حسین بن روح، این مسؤولیت را عهده دار شد. پس از مرگ او نیز، این مقام به علی بن محمّد سَمُری سپرده شد.
ص: 251
هیچ یک از این چهار نماینده، بدون تعیین صریح حضرت صاحب الامر _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ و تعیین نماینده قبلی انجام نمی گرفت؛ بلکه شیعیان، نمایندگی چنین فردی را نمی پذیرفتند؛ مگر معجزه و کرامتی به اشاره حضرت به دست وی ظاهر می شد که دلیل بر صدق گفتار و ادعای وی تلّقی می گشت.
با فرارسیدن زمان رحلت نماینده چهارم، به وی گفتند: به چه کسی وصیت خواهی کرد؟ [نماینده پنجم کیست؟] او بی درنگ نامه ای ارائه داد که در آن، چنین آمده بود:
ای علی بن محمّد سَمُری! خداوند اجر برادرانت را در مصیبتِ فقدان تو، فراوان و پر ارج قرار دهد. آگاه باش که تا شش روز دیگر، از دنیا خواهی رفت. پس [به کارهای خود بپرداز] و امور خود را سر و سامان بخش و پس از خود، کسی را جانشین قرار مده، زیرا، دوران غیبت کبری فرارسیده است و از این پس، جز به اذن خدای متعال، ظهوری نخواهد بود که پس از گذشت مدت طولانی و قساوت دل ها و پر شدن دنیا از ظلم و بی عدالتی، رخ خواهد داد. دیری نخواهد پایید که برخی از شیعیان ما، ادعای مشاهده می کنند. آگاه باش هر کس پیش از رخداد جنبش سفیانی و شنیده شدن سروش [آسمانی] ادعای مشاهده کند، دروغگو خواهد بود و به ناروا سخن گفته است.»
شیعیانی که خدمت نماینده چهارم آمده بودند، از آن نامه نسخه برداری کردند و رفتند، پس از شش روز برگشتند وی را در حالت احتضار دیدند. بعضی از آنان پرسیدند: جانشین شما چه کسی خواهد بود؟ او در پاسخ گفت: خداوند آن چه را خود بخواهد به انجام خواهد رساند. و سپس مرغ روحش به جنان پر کشید.
از مضمون پیام، این مطلب فهمیده می شود که پس از وی، دیگر سفارت خاصه وجود ندارد؛ بلکه اگر به ظاهر عبارت پیام، بسنده کنیم مشاهده همراه با ادعا نیز نمی تواند صحیح باشد و مدّعی مشاهده، دروغگو است؛ ولی به یقین، این معنا مقصود نیست و بزرگان و افراد مورد اطمینانی _ که احتمال دروغ در آنها راه ندارد _ ادعای مشاهده کرده اند.
ص: 252
پرسش:
آیا مشاهده ممکن است و می توانیم کسی را که ادعای رؤیت کند، تصدیق کنیم یا خیر؟
پاسخ:
براساس ظاهر این روایت، باید او را تکذیب کرد. برای این که بتوانیم نظر نهایی خود را ارائه دهیم. ابتدا باید سند روایت را بررسی کنیم، زیرا مهم ترین دلیل منکران، همین روایت است، سپس از جهت معنا و دلالت نیز در این روایت به دقت و تأمل بپردازیم.
این روایت، دارای نزدیک به پانزده منبع است که همگی یا از کتاب کمال الدین است یا به طور مستقیم، از ابن بابویه نقل کرده اند بین نقل از کمال الدین و ابن بابویه تفاوت است، زیرا اوّلی، از کتاب صدوق نقل می کند، دوّمی از شخصِ صدوق و این خود به عنوان یک طریق مطرح است.
شایان ذکر است که در این نقل ها، اختلاف مختصری وجود دارد؛ مثلاً در بعضی نسخه ها، «قد وقعت الغیبة التّامة» است ودر برخی «قد وقعت الغیبة الثانیة» یا در بعضی نقل ها «سیأتی إلی شیعتی من یدّعی المشاهدة» و برخی «و سیأتی سبعون» آمده که چندان مهم به نظر نمی رسد.
در این بخش، به بیان متن سند می پردازیم، تا صحّت ادعای ارسال و ضعف این روایت مشخص گردد.
شیخ صدوق می گوید:
«حدّثنا ابومحمّد الحسن بن احمد المکتب، قال: کنت بمدینة السلام (بغداد) …»
سپس روایت و پیام حضرت را نقل می کند. در این سند، صدوق، از ابومحمّد و او از نایب چهارم، نقل حدیث می کند؛ آیا این روایت را می توان مُرسَل گفت؟ آیا توقیعات [پیام های] دیگری که بیان می کند، نیز مرسل است؟(1)
شیخ صدوق در سال 381 ق دنیا را وداع گفت و در دوران غیبت صغری و زمان نایب چهارم نیز در قید حیات بوده است. بنابراین شخص صدوق می تواند با یک
ص: 253
واسطه از نایب چهارم نقلِ روایت کند و مشکل ارسال ندارد. آری، اگر سخنی هست، در مورد شخصِ ابو محمّد الحسن بن احمد المکتب است که در کتب رجالی، نامی از وی نیامده؛ یعنی مدح و ذمّی از او نقل نشده و به اصطلاح، مهمل است.
قابل یادآوری است که شیخ صدوق، چند جا از وی نقل حدیث می کند؛ یک مورد، همین توقیع و پیام، دیگری دعای معروف «اللهمّ عرّفنی نفسک»(1) و _ طبق نقل جمال الأسبوع(2) _ دعای دیگری نیز از ابن احمد المکتب روایت می کند؛ ولی این نقل ها، مشکل مهمل بودن راوی را حل نمی کند و ملاکِ مهمل نبودن، را در کتب رجالی باید جستجو کرد. نه در کتب روایی. (یعنی در کتاب های رجالی باید توثیق شود).
در خور توجه است، اگر این مبنا را بپذیریم که مشایخ ثقات نیز، خود ثقه هستند. ابن احمد المکتب، به دلیل این که از مشایخ شیخ صدوق است، ثقه خواهد بود؛ در نتیجه، توقیع و روایت یاد شده، معتبر تلقّی می شوند. اگر گفته شود این مبنا پذیرفته می شود؛ امّا فقط درباره احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی و محمد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی است که اگر از مشایخ خود نقل حدیث کنند، دال بر وثاقت آنها خواهد بود باز مشکل ابن المکتب حل نمی شود.
مبنای دیگر بر وثاقت مشایخ، إکثار (نقل بسیار) است، مانند کلینی و بزرگان دیگری در کتب اربعه که بیش از دو هزار بار از سهل بن زیاد، نقل حدیث می کنند. این إکثار، حاکی از این است که سهل بن زیاد مورد اعتماد آنان است، ضعیف نیست. به هر حال اگر مبناهای اخیر را نیز بپذیریم، باز هم شامل این حدیث نخواهد شد. اشکال:
چرا روایات مُرسَل شیخ صدوق، را به منزله مسانید تلقّی کرده اند؟
پاسخ:
اولا این حدیث، مُرسَل نیست. وانگهی این سخن را در مورد کتاب «من
ص: 254
لایحضره الفقیه» گفته اند، با این که روایتِ مزبور، در کمال الدین است.
راه حل مشکل این است که بگوییم: شیخ صدوق موضوعی با این اهمیت را بدون هیچ مناقشه ورّد، شرح و توضیحی می آورد و این خود، حاکی از اعتماد او بر راوی یا صحت متن روایت است. هر چند این مطلب را نمی توان به همه جا و همه موارد تعمیم داد، در این مورد اطمینان حاصل می کنیم که به هر حال از این طریق می توان به صحّت راوی یا روایتی پی برد. البته شهرت نیز، مؤیّد صحت این روایت است.
در این مرحله، به تشریح موضوعِ فراوانی یا اندک بودنِ منابع و کتاب هایی که این پیام را نقل کرده اند، می پردازیم که نتیجه آن، در استحکام و عدم استحکام روایت دارای تأثیر است.
منابع و مدارک این روایت _ به ترتیب زمان _ عبارتند از:
الف. کمال الدین شیخ صدوق، ج 2، باب 45، ح 44، ص 516؛ البته شیخ صدوق، خود به این پیام دارای طریق است و می گوید: «حدّثنا ابو محمّد الحسن بن احمد المکتب قال: کنت: بمدینة السلام فی السنة التی توفّی فیها علی بن محمّد السَمُری فحضرته قبل وفاته بأیّام …؛ ابو محمّد حسن بن احمد المکتب برای شیخ صدوق، نقل می کند در سال وفات نماینده چهارم _ علی بن محمّد سَمُری _ در بغداد بودم. به دیدار او رفتم.» در نقل قبلی گفتیم عده ای، هنگام احتضار و قبل از وفاتش، نزد علی بن محمّد سَمُری بودند که از این نقل مشخص می شود. از جمله افراد حاضر، ابو محمّد بن احمد است که برای شیخ صدوق نقل روایت کرده است «فأخرج إلی الناس توقیعاً …» و دقیقاً همین پیام را نقل می کند؛ بدین ترتیب، نخستین مدرک، کمال الدین است که با یک واسطه از نماینده چهارم، این روایت را نقل می کند.
با دقّتِ نظر علمی بیشتر، باید مقدار اعتبار این واسطه را بشناسیم. به فرض اگر نتوانیم توثیقی برای این شخص پیدا کنیم، نظر به این که شخصیتی مهّم، مانند شیخ صدوق، مطلبی با این اهمیّت را از هر کسی نقل نمی کند، به کشفِ إنّی پی می بریم که این شخص نیز معتبر و مورد اعتماد است!!
ب. غیبت شیخ طوسی، ص 395، ح 365؛ این حدیث را از ابن بابویه نقل می کند و می فرماید: «أخبرنا جماعة» بنابراین، نقل این پیام از یک طریق نیست؛ بلکه
ص: 255
آن را از طرقی مختلف نقل می کند؛ از جمله افرادی که شیخ طوسی از آنان یاد کرده، شخصیّت هایی مانند شیخ مفید را می توان نام برد.
ج. احتجاج ابو منصور طبرسی، ج 2، ص 478. ظاهراً روایتِ مزبور را به صورت مرسل می آورد؛ اما در مقدمه می گوید: سند روایات را نیاورده ام یا به سبب شهرت، یا مطابقت با عقول و یا مورد اتفاق است.
د. تاج الموالید، طبرسی، ص 144؛
ه_. اعلام الوری، طبرسی، صاحب مجمع البیان، ص 417، باب سوم، فصل 1؛
و. خرائج و جرائح، قطب راوندی، ج 3، ص 1126، باب 30، ح 46؛
ز. الثاقب فی المناقب، علی بن ابی حمزه طوسی، باب معجزات ائمّه که بیشتر آن ها را به صورت مرسل نقل می کند؛
ح. کشف الغمّة، اربلی، ج 3، ص 320؛
ط. صراط المستقیم، بیاضی، ج 2، ص 236؛
ی. منتخب انوارالمضیئة، نیلی، ص 130؛
ک. إثبات الهداة، حُرِّ عاملی، صاحب وسائل الشیعه، ج 3، ص 693؛
ل. بحارالانوار، علاّمه مجلسی، ج 51، ص 361 و ج 52، ص 151؛
م. معادن الحکمة، فیض کاشانی، ج 2، ص 288؛
ن. (از معاصرین) منتخب الاثر، آیت الله صافی، ص 399؛
س. معجم الاحادیث الامام المهدی، تألیف این جانب به همراه جمعی از فضلای حوزه علمیه قم، ج 4، ص 318. با استفاده از این نقل ها می توان دریافت که به این حدیث توجه و اعتنا شده است. هر چند منظور ما، شهرت اصطلاحی(1) نیست، این تکرّر نقل در کتاب های بزرگان مذهب، قُدما و متأخران و معاصران، بدون هر گونه اشاره به ضعف و ردّ آن را
ص: 256
می توان یکی از شواهد _ نه دلائلِ _ اعتبار قرار داد، یا لااقل از شواهد عدم رد است.
محدّث نوری در کتاب خود «جنّة المأوی فی ذکر من فاز بلقاء الحجّة فی الغیبة الکبری» به بیان سرگذشت عدّه زیادی از کسانی که خدمت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مشرف شده اند پرداخته و این حکایات را با حدیثِ شریفِ مزبور معارض می داند؛ بنابراین توجیهات و مناقشاتی را که وی بیان می کند ذیلا متعرّض می شویم:
«إنّه خبر واحد مرسل غیر موجب للعلم و لایعارض تلک الوقایع و القصص التی یحصل القطع من مجموعها بل من بعضها، کیف یمکن الإعراض بوجود خبر ضعیف لم یعمل به ناقله.»
خلاصه توجیه نخست محدّث نوری، این است که این خبر، مرسل و ضعیف است و توان تعارض با این همه حکایات را ندارد. وانگهی شیخ صدوق، خود به این روایت عمل نکرده است.
نقد توجیه نخست:
چنان که در این زمینه بحث شد، حدیث یاد شده، مرسل نیست. و ادعای عمل نکردن شیخ صدوق به آن شاید دور از واقع باشد.
خلاصه توجیه این است که هدف از مشاهده، آن است که همراه با ادعای نیابت باشد و قرائن داخلی و خارجی، این معنا را تأیید می کند، زیرا بحث و موضوع مورد اثبات و انکار، اصل مشاهده نیست؛ بلکه ادّعای نیابت خاصه و سفارت حضرت مهدی به شمار می آید(1).
ص: 257
علاّمه مجلسی نیز با پذیرش همین توجیه می گوید: «و لعلّه محمول علی من یدّعی المشاهدة مع النیابة و إیصال الأخبار من جانبه إلی الشیعة علی مثال السفراء لئلاّ ینافی الأخبار الّتی مضت و سیأتی.»(1)
سخن علاّمه مجلسی ناظر به سند پیام نیست و حدیث را توجیه دلالی کرده و می فرماید: ادعای مشاهده، همراه ادّعای نیابت از طرف امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ است که با اخبار منافات دارد، نه مشاهده معمولی.
ابن قولوَیْه، چنین ادعایی را _ نیابت خاصه پس از سفیر چهارم _ کفر و ضلالت می داند؛ چنان که می گوید: بعد از آن که شنیدم ابوبکر بغدادی ادعای رؤیت همراه با نیابت کرده، به سرعت پیش او رفتیم و گفتیم: «آیا تو چنین ادعایی کرده ای؟» گفت: خیر؛
اما همین که وارد بغداد شدیم، ادعایش را تکرار کرد و با این ادعا، از شیعه جدا و منحرف گشت. بدین ترتیب، او را لعن کردیم، زیرا هر کس پس از سَمُری، ادعای نیابت کند، کافر، گمراه و گمراه کننده است.(2)
عدم امکان رؤیت حضرت، ارتباط به زمانی داشته که دشمنان حضرت فراوان بوده اند؛ بعضی از این دشمنان از اعضای خانواده خود حضرت مانند (جعفر کذّاب) و برخی خارج از خاندان آن بزرگوار بودند و دلیل این مدّعی، وجود جزیره خضراء، است.
نقد توجیه سوم:
موضوع جزیره خضرا خود، محل کلام است و ما در بحث آینده به آن خواهیم پرداخت. علاّمه مجلسی می گوید: «وجدت رسالة مشتهرة بقصة الجزیرة الخضراء حسنّت ایرادها لاشتمالها علی ذکر من رآه و لما فیه من الغرائب إنّما افردت لها باباً لأنی لم أظفر به فی الأصول المعتبرة و لنذکرها(3)؛ رساله ای یافتم که به «سرگذشت جزیره خضرا» شهرت دارد
ص: 258
و دوست داشتم آن را در این جا نقل کنم؛ چون _ به مناسبت این فصل _ از کسانی یاد شده که حضور امام علیه السلام شرفیاب شده اند و مطالب شگفت انگیزی بر آن وجود دارد. و من برای نقل این داستان بابی جداگانه اختصاص دادم، زیرا آن را در کتاب های معتبر نیافتم».
شیخ جعفر کاشف الغطاء ضمن حمله به ماجرای جزیره خضرا، می گوید: «کأنه لم یرَ الأخبار الدالة علی عدم وقوع الرؤیة من أحد بعد الغیبة الکبری و لاتتبعّ کلمات العلماء الدالّة علی ذلک(1)؛ گویا این شخص، روایاتی را که دلالت بر عدم وقوع دیدار امام، پس از غیبت کبری دارد، ندیده و گویا کلمات علما را نیزبه دقّت بررسی نکرده است.»
در پاسخ محدّث نوری باید گفت: وی که این گونه با روایت شریف (توقیع) دست و پنجه نرم می کند و سعی در تضعیف آن دارد و این همه توجیه و مناقشه وارد می کند، چگونه به داستانی که پایه های آن متزلزل است، استناد می جوید و چگونه به روایتی استدلال می نماید که به تعبیر خودش، شخص راوی و قائل، به آن عمل نکرده است.
مشاهده ای که نفی شده، رؤیتی است که همراه با شناختِ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، یعنی شخص، به هنگام ملاقات، حضرت حجّت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف را بشناسد. این وجه را _ که بسیار بعید به نظر می رسد _ محدّث نوری آورده و دلیلی برای آن ذکر نکرده است.
علاّمه بحرالعلوم در ردّ صدور توقیع امام علیه السلام به شیخ مفید می گوید: «یشکل أمر هذا التوقیع بوقوعه فی الغیبة الکبری مع جهالة المبلّغ و دعواه المشاهدة المنافیة لما بعد الغیبة الصغری؛ اشکال شده که این توقیع (پیام)، در زمان غیبت کبری بوده، _ واسطه نیز مشخص نیست _ و ادعای مشاهده نیز براساس توقیع (پیام) شریف، پذیرفتنی نخواهد بود.»
علاّمه طباطبائی می گوید: 1. ممکن است شیخ مفید، به وسیله قرائن، به صدور
ص: 259
پیام از ناحیه مقدّسه یقین پیدا کرده باشد.
2. این پیام خود، مشتمل بر غیب گویی است که جز خدا و اولیائش کسی قادر بر اطلاع از آن نیست.
3. مشاهده ای که نفی شده، آن است که امام را ببیند و در زمان رؤیت، یقین داشته باشد او حجّت خداست. ما نیز چنین ادعایی از رساننده نامه به شیخ مفید نشنیده و سراغ نداریم.(1)
آن چه نفی شده، ملاقات عمومی با امام علیه السلام است؛ امّا ملاقات خصوصی امکان پذیر است.
علاّمه بحرالعلوم می گوید: ما نمی توانیم بپذیریم که خواص نمی توانند به دیدار امام نایل گردند. هر چند از ظاهر روایات برمی آید که هیچ کس نمی تواند امام را ببیند؛ ولی ما به دلیل واقعیت های خارجی که ملاقات خصوصی برای عدّه ای از خواص را ممتنع نمی داند و از سویی چند روایت، ملاقات را برای برخی خواص ممکن می داند، از ظاهر روایات صرف نظر می کنیم. محدّث نوری می گوید: شاید مقصود وی از برخی روایات، همان مواردی است که در بحار ذکر شده یا روایاتی است که در کافی، غیبت نعمانی و غیبت طوسی آمده است. سی نفر همواره از امام علیه السلام محافظت می کنند و طبیعی است که این افراد، امام را می بینند.
شیخ طوسی می گوید: «لا یجب القطع علی استتاره عن جمیع اولیائه(2)؛ واجب نیست که یقین حاصل شود امام _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ از همه دوستدارانش مخفی است.»
شواهد محدّث نوری
شواهد و مستندات محدّث نوری برای تقویت توجیه پنجم:
ص: 260
متن روایت
علی بن مهزیار به حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف عرض می کند: من می خواهم آقایی را که پنهان است، ببینم.
امام عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرماید: «او پنهان نیست؛ بلکه عملِ شما سبب شده او را نبینید.»
نقد:
از آن جا که مستند محدّث نوری مخدوش و مُرسل است، نمی توان به آن اعتماد کرد؛ ولی از این روایت نتیجه می گیرد که امام عجل الله تعالی فرجه الشریف برای خواص، قابل مشاهده است و برای تأیید این مدّعا، سلسله روایاتی را به عنوان شاهد ذکر می کند که آن ها را ذیلا از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم:
شاهد اول
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن ابن محبوب، عن اسحاق بن عمّار قال: ابوعبدالله علیه السلام: «للقائم غیبتان أحمدهما قصیرة و الاُخری طویلة، الغیبة الاُولی لایعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة شیعته و الاُخری لایعلم بمکانه فیها إلاّ خاصة موالیه(1)؛ محمّد بن یحیی، به نقل از محمّد بن حسن، از ابن محبوب، از اسحاق بن عمّار و او از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دارای دو غیبت، یکی کوتاه دیگری طولانی است که در غیبت نخست جز شیعیان خاص وی، کسی از محل اقامت او آگاه نیست و در غیبت دوم، تنها برجسته ترین یارانش از جایگاه وی اطلاع دارند.»
نقد
این روایت، به جهت وجود اسحاق بن عمّار در سند آن، که موارد زیادی نقل حدیث شاذّ و نادر دارد(2)_، روایتی مخدوش است. هرچند به نظر عده ای او موثق است. علاّمه مجلسی می گوید: اسحاق بن عمّار موثق است(3) و مقصود از «موالیه» یا خدمتکاران و اهل و اولاد حضرت اند یا عدّه سی نفره ای که بدان ها اشاره شده است.
ص: 261
برخی خواص شیعه، در غیبت صغری از جایگاه آن حضرت مطلع بودند. علاّمه مجلسی سپس با ذکر نام نمایندگان حضرت، همان پیام نایب چهارم را بیان می کند. گویی با این بیان، آن را تلقّی به قبول کرده است.
شاهد دوم
«عدّة من أصحابنا، عن احمد بن محمّد، عن الحسن بن علی الوشاء، عن علی بن أبی حمزه، عن ابی بصیر عن ابی عبدالله قال: «لابدّ لصاحب هذا الأمر من غیبة و لابد له فی غیبته من عُزلة و نعم المنزل طَیْبة و ما بثلاثین من وحشة(1)؛ بنابه نقل جمعی از علمای ما، از احمد بن محمد، از حسن بن علی وشاء، از علی بن ابی حمزه، از ابوبصیر و او از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: صاحب الأمر، قهراً غیبتی خواهد داشت و در این غیبت در تنهایی و عُزلت به سر خواهد برد و بهترین جایگاه اقامتش «طَیْبه» (مدینه) است و همراه با سی تن که همواره در کنار او هستند، بیم و هراسی به خود راه نمی دهد.» نقد
علاّمه مجلسی می گوید: این روایت ضعیف است یا موثق، [در آن اختلاف است] در سند آن تردید دارم. گویی وی نظر به ضعف علی بن ابی حمزه بطائنی دارد سپس می گوید: عُزله یعنی بریدن و جدایی از مردم؛ «طَیْبه» نام مدینة الرسول و دلیل بر این است که حضرت، در مدینه و اطراف مدینه سکونت دارد. عدّه ای مقصود از طَیْبه را، شهر مدینه نمی دانند؛ بلکه به عقیده آن ها اسم مکانی است که حضرت ولی عصر _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ در آن جا زندگی می کند که سخن صحیحی نیست و با گمان و تخمین گفته شده است.
علاّمه مجلسی، در تبیین این روایت، ذیل عبارت «و ما بثلاثین من وحشة» می نویسد: یعنی امام، تنها نیست؛ بلکه سی نفر وی را همراهی می کنند و در خدمت او هستند. او با بیان احتمال دیگر، می گوید: «و ما بثلاثین من وحشة» یعنی سیمای امام علیه السلام وی را، در سن سی سالگی نشان می دهد و انسان در این وضعیت، از تنهایی وحشت ندارد.
ص: 262
سپس می گوید: البته درستی این وجه، بسیار بعید به نظر می رسد.(1) بنابراین، اگر توجیه نخست را بپذیریم، دیدگاه محدّث نوری تأیید و تقویت می شود.
علاّمه مجلسی می گوید: «شارحان احادیث، تصریح کرده اند که آن سی نفر، در طول هر قرن عوض می شوند و افراد دیگر، جایگزین آنها می گردند، زیرا طول عمر، فقط برای وجود نازنین حضرت ولی عصر _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ اراده شده است»(2) پس در هر عصر، سی تن با امام عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند.
با توضیحات گذشته، این روایت، ناقض پیام شریفِ حضرت تلقّی نمی شود و نفی رؤیت و مشاهده را نیز خدشه دار نمی سازد، مگر آنکه گفته شود که نسبت عام و خاص است و روایت اخیر مخصص توقیع است.
شاهد سوم
«أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید بن عقده، حدّثنا القاسم بن محمّد بن الحسن، حدّثنا عبیس بن هشام، عن عبدالله بن جبله، عن ابراهیم بن المستنیر، عن المفضل بن عمر، عن ابی عبدالله، قال: «إنّ لصاحب هذا الأمر غیبتین أحمدهما تطول حتّی یقول بعضهم مات و بعضهم یقول قُتل و بعضهم یقول ذهب، فلایبقی من أصحابه إلاّ نفر یسیر، لایطّلع علی موضعه أحد من ولیّ و لاغیره إلاّ المولی الّذی یلی أمره(3)؛ یعنی صاحب الأمر، دارای دو غیبت است که یکی از آن دو به اندازه ای طولانی خواهد شد که بعضی می گویند او از دنیا رفته است و برخی می گویند کشته شده و بعضی می گویند [به دیار دیگری] رفته است. از یاران او جز تعداد اندکی کسی باقی نخواهد ماند و جز فردی که خدمتگزاری حضرت را عهده دار است کسی از جایگاه وی آگاهی ندارد.»
نقد:
در یک مبنا، هر راوی که در تفسیر قمی آمده و علی بن ابراهیم قمی از او نقل حدیث کرده، ثقه است.(4) و این مبنا مورد قبول آیت الله خویی نیز هست. بنابراین،
ص: 263
روایت، از جهت ابراهیم بن مستنیر اشکالی ندارد.
ولی در سلسله رجال سند روایت، قاسم بن محمد وجود دارد که ناشناخته است(1) در نتیجه، روایت ضعیف می باشد. از جهت متن نیز این روایت نمی تواند با توقیعِ نفی مشاهده تعارض کند، زیرا این روایت، فقط رؤیت و مشاهده امام را ثابت می داند که در این صورت نیز از جهت دلالی، نافی پیام شریف نیست.
محدّث نوری برای توجیه پنجم و در تأیید آن، دیدگاه ها و نظرات برخی علما و بزرگان را می آورد که ما نیز متعرض آنها خواهم شد از جمله:
سیّد مرتضی می گوید: «إنّا غیر قاطعین علی أنّ الامام لایصل إلیه أحد و لایلقاه بشر، فهذا أمر غیر معلوم و لاسبیل إلی القطع علیه(2)؛ ما یقین نداریم که کسی نمی تواند خدمت امام برسد و با حضرت دیدار کند، بر این اساس، موضوع یاد شده قضیه ای است نامعلوم و نمی تواند راهی برای یقین به این مطلب تلقّی شود.» سیّد مرتضی می افزاید: «دیدار برخی از مردم با امام علیه السلام کاری ناممکن و محال نیست.»(3)
سیّد بن طاووس خطاب به فرزندش می گوید: «و الطریق مفتوح إلی إمامک لمن یرید الله جل شأنه عنایته به و تمام إحسانه إلیه(4)؛ برای کسانی که لطف و عنایت الهی شامل حالشان گردد و کمال احسان را در حق آنان نماید، راه دیدار با امام و پیشوایتان همچنان گشوده است.»
سیّد بن طاووس می افزاید: «اگر حضرت، اکنون برای همه مردم ظاهر نباشد، هیچ مانعی وجود ندارد که بعضی از شیعیان با او دیدار کنند و از کارها و بیانات حضرت اطلاع داشته باشند.»(5)
شیخ طوسی می گوید: «اگر دشمنان، مانع ظهور حضرت شدند، هرگز نتوانستند مانع دیدار آن حضرت با دوستدارانش گردند.»(6)
ص: 264
آخوند خراسانی می گوید: «احتمال دارد بعضی از دوستداران بسیار شایسته اش، خدمت حضرت مشرّف شوند.»(1)
نائینی می گوید: «اجماع دخولی در زمان غیبت، عادتاً ممکن نیست؛ اما این اتفاق رخ می دهد که برخی از افراد نیک سرشت خدمت حضرت مشرّف و از ایشان دستور بگیرند.»(2)
آیت الله العظمی گلپایگانی می گوید: «به طور کلی، برای تشرف، نمی توان راهی را که همه به آن برسند، ارائه داد؛ مگر عدّه ای معدود، به گونه ای که حضرت را بشناسند، به این فیض عظیم نایل گردند. مع ذلک با عمل به تکالیف شرعیه و جلب رضایت و خشنودی حضرت و برخی از اعمال، مانند چلّه شاید بشود به تشرّف رسید.»(3) مرحوم قمی درباره سید بحرالعلوم می نویسد: «او همان کسی که به تواتر از او سجایای اخلاقی و ملاقات با امام زمان علیه السلام رسیده، و تا آن جائیکه من می دانم، احدی در این فضیلت بر او سبقت نگرفته. مگر سید رضی الدین ابن طاوس».(4)
مرحوم شیخ محمد علی واعظ خراسانی، والد شیخ عبدالحسین خراسانی می گوید: «آدم هائی که با خدا هستند، نمی خواهند مقامی، چیزی از خود بروز دهند، بر خلاف مثل بعضی ها که می شنویم ادعای تشرف می کنند که الآن ولی عصر پشت سر من ایستاده است، در صورتی که اگر حقیقت باشد، اصلاً نباید بگوید، کسی که می خواهد امام زمان با او ارتباط داشته باشد، باید از خود بگذرد.(5)
نتیجه:
از مجموع مطالب ذکر شده روشن شد اصل دیدار و ارتباط با امام علیه السلام، محال عقلی
ص: 265
نیست؛ اما اثبات ادعای رؤیت و ملاقات حضرت مشکل است و در نهایت، پیام شریف، تنها اصل نمایندگی و نیابت را رد می کند و نافی مشاهد و دیدار نیست.
آن چه بر مردم مخفی است، مکان حضرت است و پیام _ توقیع _ ملاقات با حضرت را نفی نمی کند. برای اثبات این موضوع، به روایاتی که صفحاتی قبل یادآور شدیم، استناد می کند؛ ولی ظاهراً این موضوع ربطی به پیام و مفاد آن ندارد.
امکان دارد برای تأیید امکان ارتباط و دیدار با امام علیه السلام، نامه های حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف به شیخ مفید را _ که چندین سال پس از شروع غیبت کبری ارسال شده _ شاهد قرار دهند.
محقّق شوشتری می گوید: «ابن بطریق در مقام تزکیه و توثیق شیخ مفید، دو طریق ارائه می دهد و در بیان طریقِ دومِ توثیق شیخ می گوید: تمام علمای شیعه پذیرفته اند که صاحب الزمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ کَتَبَ الیه ثلاث کتب فی کلّ سنة کتاباً و هذا أوفی مدح و تزکیة؛(1) یعنی امام زمان علیه السلام سه پیام، در هر سال یک پیام، به شیخ مفید مرقوم فرموده که برترین مراتب مدح و ستایش وی محسوب می شود.»
اشکال:
رسیدن این سه نامه به دست شیخ مفید که شیعه و علما، آن را تلقّی به قبول کرده اند، با نفی نمایندگی و نیابت بعد از نایب چهارم منافات دارد، زیرا این پرسش مطرح است که آورنده نامه کیست؟ آیا نایب خاص است؟ بدین سان، موضوع نامه ها با پیام منافات دارد. مستشکل آیت الله خویی است. وی ابتدا سخن ابن بطریق را از کتاب نهج العلوم وی آورده است. او در زمره پیام هایی که از طرف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای شیخ مفید آمده، دو نامه را ذکر کرده و می گوید: «اوّلها: للأخ السدید، الثانی: السلام علیکم أیّها الناصر، و الثالث: مفقود و لم تصل إلینا صورته.» یعنی یکی از نامه ها با جمله: للأخ السدید، نامه دوم با جمله: «السلام علیکم أیّها الناصر، آغاز شده و متن سومین نامه مفقود است و به دست ما نرسیده است.»
ص: 266
اشکال آیت الله خویی:
وی می گوید: نمی توانیم به صدور این نامه ها از امام _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ یقین حاصل کنیم. سپس می گوید: شیخ مفید در سال 330 به دنیا آمد و کسی که نامه را خدمت وی رسانده، مجهول است. اگر تسلیم شویم که شیخ مفید به جزم و یقین رسیده که این نامه ها از ناحیه مقدّسه صادر شده، برای ما چگونه چنین جزم و یقینی حاصل می شود؟ وانگهی، روایت احتجاج در مورد این پیام ها مرسل است و در نهایت، واسطه بین طبرسی و شیخ مفید، مجهول است که در مجموع، پنج اشکال بر این قضیه وارد می سازد ریشه این اشکالات این است که دوران غیبت، دوران انقطاع است. بنابراین، چگونه این نامه ها به دست شیخ مفید، رسیده با این که ادّعای نیابت، نمایندگی و مشاهده، نفی شده است.(1)
در مقابل اشکال آیت الله خویی، علما و بزرگان اظهارنظر کرده اند؛ عدّه ای در مقام تأیید سخن وی و برخی در ردّ گفته او سخنانی گفته اند که به بیان آن ها می پردازیم:
کسانی که سخن وی را پذیرفته اند، گفته اند: شیخ طوسی، شاگرد شیخ مفید، در کتاب غیبت، این پیام را نقل نکرده. با این که پیرامون غیبت شرح مفصل و مبسوطی دارد و آن را تحلیل(2) می کند. اگر این نامه واقعیت داشت، بسیار مناسب بود که آن را بیان کند؛ امّا وی نه در کتاب های رجالی و نه در کتاب هایی که درباره امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، هیچ نامی از این جریان به میان نمی آورد.
سیّد مرتضی، از شاگردان شیخ مفید نیز هیچ اشاره ای به این پیام ها ندارد. ابن ادریس در مستطرفات _ که کتاب عیون و محاسن مفید را جمع آوری و از او تجلیل کرده _ نامی از این ماجرا به میان نیاورده و کراجکی و ابن داوود نیز از این جریان نام نبرده اند.
نکته:
ابن شهرآشوب در کتابش گفته است: «لَقّبه بالشیخ المفید، صاحب الزمان و قد ذکرت ذلک فی مناقب آل ابی طالب»(3) یعنی حضرت صاحب الزمان علیه السلام وی را شیخ مفید لقب داده و
ص: 267
این موضوع در بیان مناقب خاندان ابوطالب، نقل شده است».
جالب این که در مناقب، اشاره ای به این جریان نشده و اساساً مطالب کتابِ مناقب فقط درباره یازده امام است و از امام زمان، در آن هیچ مطلبی وجود ندارد.
پرسش:
ابن بطریق یا ابن شهرآشوب، این پیام ها را از کجا آورده اند؟ احتمال دارد آنان، از طبرسی ذکر کرده باشند که در این صورت نیز اشکالات آقای خویی به قوت خود باقی است. می توان در پاسخ آیت الله خویی گفت که: طبرسی، در مقدمه کتابش نوشته: من بیشتر اسناد روایت را به سبب مورد اجماع بودن آن روایات و یا به سبب این که موافق عقول است و یا بین مخالف و موافق، مشهور بوده است، نیاورده ام که در این صورت، باز هم پاسخ آقای خویی داده نشده؛ چرا که این نامه ها، نه اجماعی است و نه ربطی به موافقت عقول دارد و مشهور نیز نیستند. شاید دیدگاه آقای خویی همین است و ریشه اشکال او این جا است که شیخ مفید خود، از نمایندگان حضرت نبوده و نمایندگان خاصی نیز در دوران شیخ مفید نداشته ایم.
برخی، پاسخ آقای خویی را به گونه ای بیان کرده اند که با نفی پیام ها، _ سفارت خاصه _ از طریق نمایندگان خاص حضرت، به دست شیخ مفید رسیده است منافات نداشته باشد یعنی، می توانیم بین نمایندگان خاص و بین افراد عادی که برای انجام کاری مأمور می شوند، تفاوت قائل شویم؛ مثلاً در زمان کنونی نماینده ای در کشوری داریم که وظایف وی مشخص است و گاهی شخصیتی مأمور می شود پیامی را برساند که به او نماینده خاص نمی گویند، زیرا در ابلاغ یک پیام مأمور شده است. در این قضیه، نه شیخ مفید ادعای نیابت کرده و نه پیام رسان و نه هیچ کس از شیعیان چنین ادعایی (نیابت خاصه) برای شیخ مفید کرده است و این گونه نیست که ارتباط با حضرت به طور کامل قطع باشد؛ بلکه در این میان واسطه هایی وجود دارند و هر از گاهی این گونه دیدارها و ارتباط ها صورت می گیرد. این قبیل ملاقات ها با محتوای پیام شریف حضرت، هیچ گونه منافاتی ندارد. برای این مدعا چند شاهد می آوریم:
ص: 268
شاهد نخست:
داستان مرجع بزرگ سیّد ابوالحسن اصفهانی: زمانی که این شخصیت بزرگ، زعامت حوزه علمیه نجف اشرف را به عهده داشت، حکومت سفّاک شاهنشاهی، شرط معمّم شدن طلبه ها را اجتهاد قرار داد. سیّد ابوالحسن برای حفظ لباس و جلوگیری از تضعیف روحانیت، به بسیاری، اجازه اجتهاد می داد، تا این که عدّه ای به سبب این کار، به سیّد اعتراض کردند. وی در پاسخ گفت: من مأمور هستم. برخی نگران شدند. گویی خیال کرده بودند او از ناحیه حکومت مأمور است. سیّد ابوالحسن مجبور شد اسرار را فاش سازد. صندوقچه ای آورد و نامه ای از میان آن صندوقچه بیرون کشید که از سوی حضرت حّجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف مرقوم شده بود. شاهد دوم:
این جریان نیز از سیّد ابوالحسن اصفهانی و در ارتباط با شهادت فرزند اوست وی پس از شهادت سیّد حسن، دَرِ خانه را، به روی ارباب رجوع می بندد و با مردم دیدار نمی کند. حضرت، پیام را به شیخ محمّد کوفی _ که در عراق، به زهد و تقوا معروف بوده _ می دهد و او نیز نامه را به سیّد می رساند. مضمون نامه این بوده که در را باز کن، ما خودمان یاری ات خواهیم کرد(1).
به هر حال، این گونه نیابت ها و واسطه ها وجود دارد؛ امّا نیابت خاصه نیست. نیابت خاصه مربوط به نمایندگان چهارگانه و منحصر در آنان است؛ بنابراین اصل پیام را می پذیریم و معدود دیدارها را نیز پذیرا هستیم و این موارد، هیچ گونه منافاتی با پیام حضرت به نماینده چهارم وی ندارد. البته بدان معنا نیست که هر کس ادعای تشرف و ملاقات کند، سخن او پذیرفته خواهد بود، زیرا اثبات آن مشکل است.
این پیام شریف، از صحت سند و سلامت قوّت متن برخوردار است و ظاهراً هیچ
ص: 269
موردی برای تضعیف و ردّ آن وجود ندارد، یا لاأقل نزد علماء مورد قبول قرار گرفته است. از سویی، نقل های زیادی دالّ بر تشرّف داریم که نمی توان همه را مردود دانست، زیرا از تواتر اجمالی و معنوی برخوردارند.
لذا در مقام جمع بین دیدگاه های این دو دسته، می گوییم: آن چه مورد نفی است، ادعای نمایندگی و نیابت خاصه است، نه اصل تشرّف و دیدار با حضرت، زیرا در دوران غیبت کبری امکان تشرفات وجود دارد؛ ولی اثبات آن، نیاز به دلیل دارد. این جا است که می گوییم: چون ملاقات، امر سهل و آسانی نیست _ به گونه ای که هر کس بتواند مدّعی آن شود _ بخشی از مدّعیان، مورد بحث و نظر قرار می گیرند؛ به ویژه اگر ادّعای دیدارِ اختیاری کنند. آری، تشرّفات غیراختیاری و بدون برنامه قبلی _ که معمولاً با عدم شناخت حضرت همراه است _ مورد پذیرش است؛ ولی باز هم مشروط به وثاقت و اعتبار ناقل خواهد بود.
ص: 270
ص: 271
یکی از کسانی که به زیارت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق یافت، ابن مهزیار است. بر آن شدیم تا روایت مربوط به سرگذشت وی را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داده و در سه محور به نقد و بررسی آن بپردازیم.
1. بیان اصل سرگذشت و نقل چهار روایتی که در این موضوع، آمده است.
2. راوی این سرگذشت کیست؟ این ملاقات برای چه کسی اتفاق افتاده است؟ آیا این چهار روایت، جریان دیدار یک تن با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را مطرح می کند یا ملاقات کنندگان در روایات، با یکدیگر متفاوتند؟ و سرانجام شخصی که توفیق دیدار را یافته از نظر موقعیت، چه جایگاهی دارد. آیا در کتب رجالی از او سخنی به میان آمده و مورد وثوق اهل فن و علمای رجال هست یا خیر؟ سند این چهار روایت را نیز مورد بررسی قرار می دهیم تا ببینیم این روایت از نظر سند تا چه اندازه مورد اعتماد می باشد؟
3. بررسی متن و محتوی؛ آیا محتوای این چهار نقل یکی است یا تفاوت هایی دارند؟ در صورت تفاوت با یکدیگر، آیا میان آنها تضاد وجود دارد یا خیر؟
مطالبی که در متن روایات آمده دارای چه مضامینی است؟ و آیا با مبانی اعتقادی شیعه مخالفت دارد؟ و اشکالات مطرح شده درباره محتوای این سرگذشت چیست؟
داستان دیدار پسر مهزیار به چهار سند به دست ما رسیده است. دو سند را شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه و یک سند را شیخ طوسی در کتاب الغیبه و سند دیگر را طبری در کتاب دلائل الامامه آورده است.
ما در این جا به بیان هر چهار نقل می پردازیم.
ص: 272
شیخ صدوق(1)، نقل می کند که: ابراهیم بن مهزیار می گوید: رهسپار شهر مدینه گشتم و در مورد خاندان امام عسکری علیه السلام به تفحّص پرداختم. خبری دریافت نکردم آن گاه به مکه رفتم. در حال طواف بودم جوانی گندم گون و زیبا و خوش سیما را دیدم که مرا به دقت زیر نظر داشت. نزد او رفتم و امیدوار بودم هدف خود را نزد او خواهم یافت، به وی نزدیک شدم سلام کردم و او پاسخ داد. سپس پرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: از کدام عراق؟
گفتم: از اهواز.
پرسید: خوش آمدی، آیا در آن جا جعفر بن حمدان حصینی را می شناسی؟
گفتم: او مدتی است از دنیا رفته.
گفت: خدا او را رحمت کند چه اندازه شب ها را به عبادت می گذراند، او پاداشی بزرگ دارد.
آیا ابراهیم بن مهزیار را می شناسی؟
گفتم: خود، ابراهیم بن مهزیارم. مرا به گرمی در آغوش گرفت، سپس گفت: خوش آمدی ابا اسحاق. با آن علامتی که بین تو و ابومحمّد (امام عسکری علیه السلام) بود، چه کردی؟
گفتم: مقصود شما انگشتری است که خدای متعال آن را از ناحیه طیّب آل محمد، حسن بن علی علیهما السلام به من ارزانی فرمود؟
گفت: آری؛ مقصودم جز آن چیز دیگری نبود. آن گاه انگشتر را بیرون آوردم. چشمش به انگشتر افتاد، گریست و آن را بوسید. سپس نقش آن را که «یا الله یا محمّد یا علی» بود خواند. پس از آن گفت: پدرم فدای آن دستی که این انگشتر در آن می گشت. سپس سخنان دیگری با یکدیگر رد و بدل کردیم تا آن که از من پرسید: ای ابا اسحاق! هدف مهم تو پس از انجام حج چه بود؟
گفتم: سوگند به پدرت که هدفی جز این ندارم که راز و اسرار آن را از شما پرس
ص: 273
و جو کنم.
گفت: هر چه می خواهی بپرس که ان شاءالله آن را برایت شرح خواهم داد.
گفتم: از خاندان ابومحمّد، امام حسن [عسکری علیه السلام] چه خبر داری؟
گفت: به خدا سوگند! پیشانی محمّد و موسی فرزندان حسن بن علی علیهما السلام را نورانی و درخشان می بینم و من فرستاده آنها هستم تا اخبار آنها را به تو برسانم و اگر مشتاق دیدار آنها هستی و دوست داری دیدگانت به دیدارشان روشن گردد همراه من به طائف بیا و باید این سفر، از خاندانت پوشیده بماند.
ابراهیم می گوید: همراه او به سمت طائف رهسپار شدم و بیابان ها را درنوردیدم و فلاتی را پشت سر گذاشتم تا آن که خیمه ای موئین که بر فراز تلّی از شن و ماسه برپا شده بود و اطراف خود را روشن کرده بود، برای ما هویدا گشت. آن جوان نخست به درون چادر رفت تا برای ورودم اجازه بگیرد و به آنها سلام کرد و آن ها را از حضور من مطلع گرداند. آن گاه بزرگتر آن دو، یعنی محمّد بن الحسن علیهما السلام بیرون آمد. او جوانی نورس و نورانی و دارای پیشانی پرفروغ با ابروانی گشاده و گونه و بینی کشیده و قامتی بلند و نیکو چون شاخه سرو و پیشانیش چونان ستاره ای درخشان بود و بر گونه راستش خالی همانند مشک و عنبر بود که، بر صفحه ای نقره ای می درخشید و بر سرش گیسوانی پرپشت و سیاه و افشان بود که روی گوشش را پوشانده بود و سیمایی داشت که هیچ چشمی، برازنده تر و زیباتر و باوقارتر از آن، ندیده است.
چون بر من ظاهر شد شتافتم تا خود را به او برسانم و خویشتن را به دامنش افکندم و دست و پایش را بوسیدم. آن گاه فرمود: ای ابا اسحاق! روزگار، مرا وعده می داد که تو را دیدار می کنم و رابطه قلبی ما _ با وجود دوری منزل و تاخیر ملاقات _ همواره تو را در نظرم مجسّم می نمود به حدّی که گویی هیچ گاه از لذت همراهی و خیال مشاهده یکدیگر خالی نبوده است و خدا را که وَلی حمد است سپاس می گویم که این دیدار را حاصل کرد و سختی درد و دوری را به آسایش و آگاهی، مبدّل ساخت.
گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد! از روزی که سرورم ابومحمد علیه السلام دعوت الهی را لبیک گفته است پیوسته در جستجوی شما بوده ام و از شهری به شهری رفته ام. همه درهای امید به رویم بسته شد تا آن که خدای تعالی بر من منت نهاد و کسی را بر
ص: 274
سر راهم قرار داد تا مرا به نزد شما آورد و سپاس خدایی را سزاست که بزرگواری و احسان شما را به من الهام فرمود. آن گاه خود و برادرش موسی را معرفی و مرا به گوشه ای برد و فرمود: پدرم علیه السلام از من پیمان گرفته است که در سرزمین های نهان و دور، مسکن اختیار کنم تا حضورم مخفی بماند و مکانم از حیله و نیرنگ گمراهان و خطرات مردم سرکش و بداندیش در امان باشد از این رو، مرا به سمت بیابان ها و شنزارها روان ساخت و پایانی در انتظار من است که در آن، گره از کار گشوده شود و فریاد و وحشت مردم برطرف گردد و او علیه السلام از خزانه های حکمت و اسرار دانش آن قدر به من آموخت که اگر شمه ای از آن را برایت باز گویم از باقی آن بی نیاز خواهی شد.
بدان ای ابا اسحاق! پدرم علیه السلام فرمود: ای پسرم! خدای تعالی کرانه های گیتی و اهل طاعت و عبادتش را بدون حجّت و امام، خالی نخواهد گذاشت و او وسیله کمال و تعالی آنهاست. امامی که پیرو او باشند و به راه و روش وی اقتدا کنند، ای فرزندم! امیدوارم تو از کسانی باشی که خداوند آنها را برای گسترش حق و برچیدن بساط باطل و سربلندی دین و خاموش ساختن آتش گمراهی، آماده کرده است تو باید در مکان های پنهان و مناطق دوردست ساکن گردی که هر یک از اولیای خدای تعالی دشمنی کوبنده و ضدّی ستیزه جو دارند.
خداوند، جهاد با اهل نفاق و خلاف، یعنی ملحدان و دشمنان را واجب می داند. بنابراین، زیادی دشمن، تو را به وحشت نیندازد و بدان که دل های مردم دیندار و بااخلاص مانند پرندگانی که میل به آشیانه دارند مشتاق دیدار تو خواهند بود. آنها در میان خلق، با ذلّت به سر می برند؛ ولی در نزد خدای تعالی نیکوکار و عزیزند. در ظاهر مردمی بیچاره و محتاجند با این که چنین نیست، آنها مردمی قناعت پیشه و خویشتن دارند. دین را فهمیده اند و آن را به وسیله مبارزه با مخالفان، پشتیبانی می کنند. خداوند آنها را به تحمل و استقامت در برابر ستم، امتیاز داده تا در آخرت که قرارگاه ابدی است مشمول عزّت واسعه او باشند و به آنها خوی شکیبایی عطا کرده است تا عاقبت نیک و فرجامی نیکو را دریابند.
ای فرزند! در هر کاری از نورِ صبر و پایداری برگیر تا به درک عمل در عاقبت، نائل گردی و در نیّت خود عزّت را شعار قرار ده تا به خواست خدا از آن چه موجب ستایش و نیکنامی است برخوردار گردی.
ص: 275
پسرم! گویی وقت آن رسیده که به حمایت الهی مؤید باشی و پیروزی و برتری، میّسر گردد و گویی پرچم های زرد و سفید را روی شانه هایت می بینم که بین حطیم و زمزم، در جنبش است و گویی در اطراف حجرالاسود دسته های بیعت کنندگان و دوستان خالص تو را می بینم که چون رشته مروارید، پیرامونت صف کشیده اند و صدای دست هایی را که با تو بیعت می کنند می شنوم، کسانی به آستان تو پناه می جویند که خدای تعالی از پاکزادی و پاکی سرشت آنها آگاه است. آنان کسانی اند که دل هایشان از پلیدی نفاق و آلودگی شقاق، پاک است و بدنشان برای دینداری نرم و برای عداوت، خشن است و برای پذیرش حق خوشرو هستند و پای بند به دین حق و اهل آن می باشند و چون ارکان و ستون های آنها نیرومند گردد به واسطه اجتماع آنها طبقات ملل به امام، نزدیک خواهند شد.
وقتی آنها در سایه درخت بزرگی که شاخ و برگ آن بر اطراف دریاچه طبریه سرکشیده، با تو بیعت کنند، صبح حقیقت می دمد و تیرگی باطل از میان می رود و خداوند به وسیله تو پشت طاغیان را درهم می شکند و راه و رسم ایمان را اعاده کند و به وسیله تو استقامت آفاق عیان می شود و صلح و آشتی جماعات مرافق، آشکار می گردد. کودکان در گهواره آرزو می کنند که برخیزند و به نزد تو آیند و وحوش صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند. جهان به وجود تو خرّم شود و شاخه های عزّت، به ظهور تو جنبش گیرد و مبانی حق در قرارگاه خود پا بر جا گردد و دین گریزان، به آشیانه های خود بازگردند، ابرهای پیروزی، سیل آسا بر تو ببارد و دشمنان به خناق دچار شده و دوستان، پیروزی یابند و در روی زمین هیچ جبّار ستمگر و منکر ناسپاس و دشمن کینه توز و معاندِ بدخواهی، باقی نخواهد ماند. «و من یتوکّل علی الله فهو حسبه إنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لکلّ شیئی قدراً!»(1)
سپس فرمود: ای ابا اسحاق! این مجلس را پنهان بدار و خبر آن را جز بر اهل تصدیق و برادران راستگوی دینی، باز مگو و چون نشانه های ظهور بر تو آشکار گردید با برادرانت به سوی ما بشتاب و به مرکز نور یقین و روشنی چراغ های دین بشتاب تا به خواست خدا به رشد و کمال نایل، گردی.
ص: 276
ابراهیم بن مهزیار می گوید: مدتی نزد آن بزرگوار ماندم و از ایشان حقایق و دلایل روشن و احکام نورانی را فراگرفتم و بوستان سینه را از خرّمی طبع او از حکمت های لطیف و دانش های ظریف، آبیاری کردم به حدّی که ترسیدم خانواده ام را که در اهواز به جا گذاشته ام به واسطه تأخیر دیدارشان، از میان بروند و از حضرت اجازه مراجعت گرفتم و تنهایی و درد خود و جدایی و ناگزیری کوچ خود را به وی بازگفتم. به من اجازه فرمود و دعای نیکویی را بدرقه راهم کرد که به خواست خدا ذخیره خود و خاندانم خواهد بود و چون سفرم نزدیک شد و تصمیم به کوچ گرفتم، بامدادی برای تودیع و تجدید عهد به نزد او آمدم و مبلغی، بالغ بر پنجاه هزار درهم را که در اختیار داشتم تقدیم وی نمودم و درخواست کردم آن را بپذیرد، او تبسّمی کرد و فرمود: ای ابا اسحاق! آن را برای هزینه بازگشت خود بردار، زیرا سفری طولانی و بیابانی وسیع در پیش داری و به جهت اعراض ما از آن ها، محزون مباش، زیرا از آن قدردانی می کنیم و یادآوری و قبول این منّت را می نماییم، خداوند در آن چه به تو ارزانی فرموده، برکت عطا فرماید و آن را مستدام بدارد که با بهره کافی و سلامتی کامل به نزد دوستانت بازگردی و خداوند راه را برایت دشوار نسازد و در یافتن راه، سرگردان نشوی، تو را به خدا می سپارم. به خواست خدا در سایه لطف او باشی و ضایع و تباه نگردی.
ای ابا اسحاق! ما به ثمرات احسان و فوائد انعام او قانعیم و او ما را از یاری دوستانمان بی نیاز گردانده است. فقط از آنها توقع اخلاص در نیّت و نصیحت بی غرض و محافظت بر امر آخرت و تقوی و پاکدامنی و سربلندی داریم.
وی می گوید: سفر خود را آغاز نمودم، در حالی که در برابر هدایت و ارشاد خدای تعالی شاکر بودم و می دانستم خدای متعال زمین را معطل نخواهد گذارد و پیوسته در آن، حجّت واضح و امام قائمی وجود خواهد داشت.
من این خبر مأثور و نَسَب مشهور را ذکر کردم تا بصیرت اهل یقین افزوده گردد و منّتی را که خدای تعالی بر مردم نهاده است تعریف کرده باشم که آن ایجاد نژاد پاک و تربت پاکیزه است و هدفم ادای امانت و تسلیم آن است تا خدای تعالی، ملت
ص: 277
هدایتگر و راه راست را قوّت و عزم و اراده و تأیید و پشتیبانی و مصونیت از اشتباه عطا فرماید: «والله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.»(1)
شیخ صدوق می گوید(2): ابوجعفر محمّد بن حسن بن علی بن ابراهیم مهزیار می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: از جدّم علی بن ابراهیم بن مهزیار شنیدم می گفت: در بستر خوابیده بودم در خواب دیدم گوینده ای به من می گوید: به حج برو که صاحب الزمان را خواهی دید. علی بن ابراهیم می گوید: من خوشحال و خندان از خواب بیدار شدم و تا سپیده صبح در حال نماز بودم از نماز فارغ شدم و در جستجوی کاروان حاجیان از خانه بیرون آمدم، گروهی را دیدم آهنگ حج دارند به نزد اولین فرد آنها شتافتم و تا زمانی که به قصد سفر بیرون رفتند با آن ها بودم. من در این سفر می خواستم به مدینه بروم و چون به آن دیار رسیدم بی صبرانه از مرکب پیاده شدم و بار و بُنه خود را به برادران مورد اعتماد خود سپردم و رفتم تا از خاندان امام عسکری علیه السلام خبری بگیرم اما نه خبری شنیدم و نه اثری مشاهده کردم و پیوسته در این حال بودم تا آن که مردم به سمت مکه حرکت کردند و من نیز با آنها حرکت کردم به مکه رسیدم در آن جا فرود آمدم و بار و بُنه خود را به مردی امین سپردم و در جستجوی خاندان ابومحمّد [امام عسکری علیه السلام] برآمدم، اما خبری نشنیدم و اثری به دست نیاوردم و پیوسته بین ناامیدی و امید قرار داشتم و در کار خود می اندیشیدم و خویشتن را سرزنش می نمودم تا آن که شب، دامن گسترد. با خود گفتم: در انتظار می مانم اطراف کعبه خلوت شود تا بتوانم طواف کنم و از خدای تعالی می خواهم مرا به آرزوی خود برساند و چون پیرامون خانه خدا خلوت شد برای طواف برخاستم. ناگاه جوانی نمکین و خوش بو دیدم که بُردی را به کمر بسته و بُرد دیگری را حمایل کرده و گوشه ردای خود را به گردنش برگردانیده بود. خود را کنار کشیدم و او متوجه من شد و گفت: اهل کجایی؟
گفتم: از اهواز.
ص: 278
پرسید: آیا ابن خصیب را می شناسی؟ گفتم: آری، خدای تعالی او را رحمت کند. دعوت حق را لبیک گفته است. سپس گفت: خدا او را رحمت کند که روزها روزه می گرفت و شب ها به نماز می پرداخت و به قرائت قرآن مشغول و از دوستان ما بود.
آن گاه پرسید: آیا علی بن ابراهیم مهزیار را می شناسی؟ گفتم: خود، علی بن مهزیار هستم.
گفت: ای ابوالحسن، خوش آمدی آیا صَریحین را می شناسی؟
گفتم: آری؛
پرسید: آنان چه کسانی هستند؟ گفتم: محمّد و موسی.
آن گاه گفت: علامتی را که بین تو و ابومحمّد [امام عسکری علیه السلام] بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است.
گفت: آن را نشانم بده.
آن را بیرون آوردم. انگشتر زیبایی بود که بر خاتم آن نوشته بود «محمّد و علی». هنگامی که آن را دید گریه ای طولانی سر داد و در حال گریستن می گفت: ای ابا محمد! خدا تو را رحمت کند که پیشوایی عادل و فرزند پیشوایان و خود پدر پیشوا بودی. خداوند تو را با پدرانت علیهم السلام در بهشت برین جای دهد. سپس گفت: ای ابوالحسن! به منزل برو و آماده شو تا با ما سفر کنی. چون ثلثی از شب گذشت و دو ثلث آن باقی بود به نزد ما بیا تا به خواست خدا به آرزویت برسی.
ابن مهزیار می گوید: من به سمت بار و بُنه خود بازگشتم و در اندیشه بودم تا پاسی از شب گذشت، برخاستم و بُنه خود را فراهم آوردم و آن را نزدیک مرکب خود آورده و بر آن بار نمودم و روی آن سوار شدم و خود را به آن درّه رسانیدم. دیدم آن جوان ایستاده است و می گوید: ای ابوالحسن، خوش به حال تو که اجازه یافتی.
او به راه افتاد و من نیز در پی او حرکت کردم مرا از بیابان عرفات و مِنی گذراند و به پای کوه طائف رسیدیم. گفت: ای ابوالحسن! پیاده شو و آماده نماز باش. او پیاده شد و من نیز پیاده شدم وی از نماز فارغ شد و من نیز فراغت یافتم.
آن گاه گفت: نماز صبح را مختصر بخوان. من نیز آنرا مختصر به جا آوردم او سلام داد و چهره بر خاک سایید. آن گاه سوار شد و به من دستور سوار شدن داد.
ص: 279
من نیز سوار شدم و به راه افتاد و من نیز در پی او روان شدم تا آن که بر قله ای بالا رفت و گفت: ببین آیا چیزی می بینی؟ نگریستم و مکانی سرسبز و خرّم و پردرخت دیدم.
گفتم: سرورا! مکانی خرّم و سرسبز و پردرخت می بینم: گفت: آیا در بالای آن چیزی نمی بینی؟ نگریستم و ناگهان خود را در مقابل تپه ای دیدم که خیمه ای موئین و نورانی بر فراز آن قرار داشت. گفت: آیا چیزی دیدی؟
گفتم: چنین و چنان می بینم.
گفت: ای پسر مهزیار! دل خوش دار و چشمت روشن باد! که آرزوی هر آرزومندی آنجاست. سپس گفت: با من بیا، خود، رفت و من نیز در پی او روان گشتم تا به پای آن بلندی رسیدیم.
سپس گفت: پیاده شو که اینجا، هر گردن کشی خوار شود. خود پیاده شد و من نیز پیاده شدم.
گفت: ای پسر مهزیار! زمام مرکب را رها کن.
گفتم: آنرا به چه کسی بسپارم؟ در این جا کسی نیست.
گفت: اینجا حرمی است که در آن جز دوست، آمد و شد نمی کند. افسار مرکب را رها کردم و سپس به دنبال او رفتم و چون به نزدیک خیمه رسید، بر من پیشی گرفت و گفت: همین جا بایست تا تو را اجازه دهند. چیزی نگذشت که نزد من بازگشت و گفت: خوش به حال تو که به آرزویت رسیدی.
وی می گوید: بر آن حضرت _ صلوات الله علیه _ وارد شدم دیدم بر زیراندازی که بر آن پوست گوسفند سرخی گسترده شده بود نشسته و بر بالشی پوستین تکیه کرده است. بر او سلام کردم و مرا پاسخ داد. در چهره اش نگریستم چونان پاره ماه بود. رفتاری در حدّ اعتدال داشت. قامتش معتدل بود نه بلند و نه کوتاه، پیشانیش صاف و ابروانش کمانی و چشمانش درشت و بینی اش کشیده و گونه هایش هموار و خالی بر گونه راستش قرار داشت. چون چشمم بدو افتاد در نعت و وصف او حیران گشتم. آن گاه به من فرمود: ای پسر مهزیار! برادرانت در عراق چگونه اند؟
گفتم: تنگدست و گرفتار و شمشیر بنی شیصبان پیاپی بر آنها فرود می آید. فرمود: خدا آنها را بکشد تا کی نیرنگ می ورزند، گویی آن ها را می بینم که در خانه های
ص: 280
خود، کشته بر زمین افتاده اند و امر پروردگارشان شب و روز آن ها را فراگرفته است. پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! این حادثه کی واقع خواهد شد؟
فرمود: هنگامی که مردم بی فرهنگی که خدا و رسول از آن ها بیزارند میان شما و رفتن به کعبه مانع ایجاد کنند و در آسمان سه نوع سرخی پدیدار شود و در آن ستون هایی سیمین و نورانی نمودار گردد و «سروسی» از منطقه ارمنستان و آذربایجان به شورش برخیزد و قصد سرزمین های آن سوی ری را داشته باشد. آن جا که آن کوه سیاه و آن کوه سرخ بهم پیوسته و به کوه طالقان نزدیک است. و میان او و مَروَزی نبرد سختی درخواهد گرفت که کودکان در آن پیر شوند و بزرگان در آن فرسوده گردند و کشتار میان آنها ظاهر نشود. در چنین هنگامی، منتظر ظهور او باشید تا به «زوراء» (بغداد) وارد گردد و چندان زمان طولانی در آن جا نخواهد ماند و به «ماهان» وارد می شود و پس از آن به واسط عراق می آید و در آن جا یک سال یا اندکی کمتر می ماند سپس به سمت کوفه حرکت می کند و میان آن ها جنگی درمی گیرد که از نجف تا حیره و غَری را فرا خواهد گرفت، جنگی سخت که عقل و خِرَد را از میان ببرد و هر دو طایفه نابود گردند و خداوند باقیمانده آن ها را درو کند.
سپس گفته خدای تعالی را تلاوت نمود: (بسم الله الرّحمن الرّحیم، امر ما، در شب یا روز بر آن ها وارد خواهد آمد و آن ها را درو خواهیم کرد، گویی روز قبل اصلاً وجود نداشته اند).
گفتم: ای سرور! و ای فرزند رسول خدا! مقصود از امر چیست؟ فرمود: «ما امر خدا و لشکریان او هستیم.» گفتم: سرورا! ای فرزند رسول خدا! آیا وقت آن فرا نرسیده است؟ فرمود: «اقتربت الساعة و انشقّ القمر.»(1)
شیخ طوسی در کتاب الغیبة(2) می نویسد: حبیب بن محمّد بن یونس بن شاذان صنعانی می گوید: بر علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی وارد شدم، از خاندان ابی محمّد [امام عسکری علیه السلام] پرسیدم. گفت: از موضوع مهمّی پرسش نمودی؛ من
ص: 281
بیست سفر به حج رفتم و در تمام این مدت در پی دیدار امام برآمدم و راهی به آن نیافتم، تا این که شبی در بستر خوابیده بودم در خواب دیدم کسی می گوید: ای علی بن مهزیار! خداوند اجازه حج به تو داده است. سراسیمه گشتم صبح فرارسید. در اندیشه کار خود بودم و شب و روز انتظار موسم حج را می کشیدم. با فرارسیدن موسم حج، مقدّمات سفرم را مهیا کردم و به سمت مدینه حرکت نمودم تا وارد یثرب شدم. سپس از خاندان ابی محمّد [امام عسکری علیه السلام] جویا شدم و به جستجو پرداختم اما هیچ اثر و خبری نیافتم. اندکی در کار خود اندیشیدم تا این که مدینه را به قصد مکه ترک کردم. به جُحفه وارد شدم یک روز در آن جا ماندم و پس از آن به قصد غدیر که از جُحفه چهار میل فاصله دارد خارج شدم. وقتی داخل مسجد آن جا شدم نماز خواندم و طلب مغفرت نمودم و به پیشگاه خدا، دعا و تضرع بسیار کردم.
سپس به قصد عسفان به راه افتادم تا به مکه وارد شدم. چند روزی در مکه اقامت کردم و معتکف شدم. شبی در طواف به جوانی زیبا چهره و خوش بو که با بزرگ منشی گام برمی داشت، برخورد نمودم. اطراف کعبه طواف می کرد. در دلم به او تمایل پیدا کردم. خود را به او رساندم و نزدیک او ایستادم. از من پرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: کدام عراق؟.
گفتم: اهواز.
پرسید: آیا در اهواز خصیب را می شناسی؟.
گفتم: خدا او را رحمت کند، دعوت حق را لبیک گفته است.
گفت: خدا او را رحمت کند، چه شب های بلندی را در عبادت گذراند، او از دنیا دل بریده و به خدا رو آورده بود. و چشمانی اشکبار داشت. آیا علی بن ابراهیم بن مازیار را می شناسی؟ گفتم: خود، علی بن ابراهیم هستم.
گفت: خدا عمرت را طولانی گرداند ابا الحسن! با آن علامتی که بین تو با ابومحمّد، حسن بن علی علیهما السلام بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است
گفت: آن را نشان بده
ص: 282
سپس دستم را داخل جیبم بردم و آن را خارج نمودم. وقتی آن را دید اشک در چشمانش حلقه زد و با صدای بلند گریست تا گونه هایش تر شد. سپس گفت: هم اکنون اجازه حضور یافتی، ای پسر مازیار، به منزل برو و آماده شو تا با ما سفر کنی، چون شب فرارسید و تاریکی شب، مردم را در برگرفت به شِعب بنی عامر بیا، مرا در آن جا خواهی دید.
من به منزل رفتم. زمانی احساس کردم وقتش فرارسیده وسائل خود را آماده کردم و آن را به نزد مرکبم آوردم و بر پشت مرکب محکم بستم. روی آن سوار شدم و در راه به مرکبم علوفه دادم تا وارد شِعب گشتم. دیدم آن جوان همان جا ایستاده و صدا می زند: «ای ابا الحسن! به سمت من بیا» بدین ترتیب، با یکدیگر گفتگو می کردیم تا این که از کوه های عرفات گذشتیم و رهسپار کوه های مِنی شدیم. فجر کاذب دمید و ما هنوز وسط کوه های طائف بودیم. چون به آن جا رسیدیم به من گفت: «پیاده شو نماز شب بخوان» من نیز نماز خواندم. امر کرد به نماز وتر و سجده و تعقیب. من نیز آن را انجام دادم. سپس از نمازش فارغ گشت و سوار شد. به من نیز دستور داد سوار شوم. او راه افتاد و من نیز در پی او حرکت کردم تا به بلندترین نقطه طائف رسیدیم.
سپس گفت: آیا چیزی می بینی؟
گفتم: آری، تلّی از شن و ماسه می بینم که خیمه ای موئین و نورانی بر فراز آن قرار دارد. با دیدن این صحنه خوشحال شدم.
به من گفت: اینجا مکان آرزو و امید است.
سپس گفت: «با من بیا» و خود راه افتاد و من نیز در پی او رفتم تا از قلّه، پایین آمد و به پایین کوه رفت و سپس گفت: پیاده شو که اینجا هر گردنکشی خوار شود و هر متکبری خاضع گردد. آن گاه گفت: زمام مرکب را رها کن.
گفتم: آن را به چه کسی بسپارم؟
گفت: اینجا حرم قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ است جز فرد مؤمن به آن داخل نمی شود و جز اهل ایمان از آن خارج نمی گردد. افسار مرکب را رها کردم و در پی او رفتم تا به نزدیکی خیمه رسیدیم. از من پیشی گرفت و داخل خیمه شد. به من دستور داد صبر کنم تا برگردد. پس از آن به من گفت: داخل شو که مبارکت باد. وارد خیمه شدم. شخصی
ص: 283
را نشسته دیدم که ردا و ازاری بسته بود و ردایش را بر شانه انداخته بود. سرخ رو و خوشبو بود. و از شدّت گرما، قطرات زلال عرق، چونان شبنم بر چهره نازنینش خودنمایی می کرد. او به شاخه سرو یا شاخه درخت «بان»(1)یا ساقه ریحان می ماند. بخشنده و سخاوتمند، پرهیزکار و پاک سرشت، قامتش معتدل بود، نه بلند و نه کوتاه، پیشانیش صاف و بینی اش کشیده و گونه هایش هموار و بر گونه راستش خالی، مانند قطره ای مشک که بر قطعه ای عنبر فروچکد، وجود داشت.
چون به دیدارش نایل شدم بر او سلام کردم. سلام مرا به بهترین وجه پاسخ داد. با من به گفتگو نشست وضعیت مردم عراق را جویا شد. گفتم: مولای من! لباس ذلّت بر آن ها پوشانده شده و بین قوم خود، خوار گشته اند.
فرمود: «ای پسر مازیار! همان گونه که آن ها بر شما سلطه دارند شما نیز بر آنان تسلّط خواهید یافت و در این هنگام آنها خوار و ذلیل خواهند بود.»
گفتم: مولای من! شهر و دیارم دور و آرزوی دیدارت به طول انجامیده است. فرمود: «ای پسر مازیار! پدرم امام عسکری علیه السلام از من پیمان گرفته در مجاورت مردمی که مورد خشم و غضب خدا قرار گرفته اند و به ذلّت دنیا و آخرت گرفتار آمده اند زندگی نکنم و به من دستور داده در کوه ها و درّه های سخت و ناهموار و در مناطق خشک و بی آب و آبادی به سر ببرم. به خدا سوگند! مولایتان خود، تقیّه نمود و مرا نیز بدان سفارش کرد و من تا آن روز که خداوند اجازه ظهور می دهد، همواره در تقیّه به سر خواهم برد.»
گفتم: مولای من! این ماجرا چه زمانی اتفاق می افتد؟ فرمود: «زمانی که بین شما و بین راه کعبه، فاصله بیندازند. خورشید و ماه در کنار یکدیگر جمع شوند و ستارگان پیرامون آن دو، جمع گردند.»
گفتم: ای فرزند رسول خدا چه زمانی این اتفّاق، رخ می دهد؟ فرمود: «در فلان سال، دابّة الارض از بین صفا و مروه ظاهر می گردد و عصای موسی و انگشتر سلیمان با اوست، مردم را به سمت محشر سوق می دهد.»
ابن مازیار می گوید: مدتی نزد او ماندم و پس از آن که بهره ها از او بردم اجازه
ص: 284
رفتن به من داد. به سمت منزلم حرکت کردم. به خدا سوگند! از مکه تا کوفه غلامی با من بود و خدمتگزاری مرا انجام می داد. و در این سفر از او جز خیر و نیکی، چیزی ندیدم.
محمّد بن جریر طبری(1) می گوید: علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی می گوید: سالی برای انجام حج به مدینه رفتم و چند روزی در آن جا ماندم. درباره صاحب الزمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ پرس و جو کردم. نه از او خبری یافتم و نه به دیدارش نایل گشتم. به شدّت اندوهگین شدم و ترسیدم مبادا به آرزویم که دست یافتن به خبری از صاحب الزمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ بود، نرسم. از مدینه راهی مکه شدم تا به آن دیار رسیدم. حج و عمره ام را در یک هفته بجا آوردم. در این مدت به جستجوی امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ می پرداختم. در همین اندیشه بودم که کنارِ درِ کعبه به شخصی برخوردم قامتی چونان شاخه سرو داشت. بُردی به کمرش بسته بود و بُرد دیگر را حمایل داشت و گوشه ردای خویش را به گردنش برگردانده بود. خوشحال شدم به قصد دیدارش شتاب کردم. روی خود را به سوی من برگرداند و پرسید: اهل کجایی؟
گفتم: اهل عراق.
پرسید: کدام عراق؟
گفتم: اهواز.
پرسید: آیا خصیبی را می شناسی؟
گفتم: آری.
گفت: خدا او را رحمت کند. چه شب های بلندی را در عبادت گذراند و پاداش فراوانی دارد و از بیم خدا اشک فراوانی ریخت. سپس پرسید: ابن مهزیار را می شناسی؟
گفتم: خود، ابن مهزیار هستم.
گفت: خدا به شما سلامتی و عافیت بدهد، ای ابا الحسن! سپس با من مصافحه
ص: 285
کرد وپرسید: ای ابا الحسن! با آن علامتی که بین تو و ابی محمّد (امام عسکری علیه السلام) بود چه کردی؟
گفتم: همراه من است و دستم را داخل جیبم بُردم و انگشتری را که بر نگین آن «محمّد و علی» نوشته شده بود خارج ساختم. وقتی نوشته انگشتر را خواند، گریست و به اندازه ای اشک ریخت پارچه ای که در دستش بود، تر شد. و آن گاه گفت: ابا محمد! خدا تو را رحمت کند. که زینت امت بودی. خداوند تو را به واسطه امامت شرافت داد و به تاج علم و معرفت، مزیّن ساخت. ما همه به سوی تو باز می گردیم. سپس با من مصافحه و معانقه کرد. و گفت: ابا الحسن! خواسته ات چیست؟
گفتم: خواسته ام دیدار با امام پنهان از جهان است.
گفت: او از شما پنهان نیست؛ ولی به واسطه عملکرد ناپسند شما پنهان شده است. اینک به منزلگاهت برو و آماده شو تا به دیدار آن حضرت نایل گردی. با غروبِ ستاره جوزا و آشکار شدن ستاره های آسمان قرار من با تو، بین رکن و صفا باشد.
خوشحال شدم و یقین کردم مورد فضل خدا واقع شده ام. دیری نپایید که موعد فرارسید. به سوی مرکب خود رفتم و توشه ام را بر پشت مرکب بستم. صدایم زد و گفت: ای ابا الحسن! من حرکت کردم و به او پیوستم به من سلام کرد و گفت: برادر! همراه من بیا. پستی و بلندی درّه ها و کوه ها را پشت سر نهادیم تا به طائف رسیدیم. دوست همراهم گفت: ای ابا الحسن! فرود بیا تا نماز شب بجا آوریم. پیاده شدم و دو رکعت نماز فجر را خواندم.
گفت: این دو رکعت، چه نمازی بود؟
گفتم: این دو رکعت نماز شب بود و یک رکعتی در بین آن و قنوت، در هر نمازی جایز است.
گفت: برادر! همراه من بیا. طولی نکشید و هنوز درّه و بلندی کوهی را پشت سر ننهاده بودیم که به وادی بزرگی رسیدیم. نگریستم خیمه ای موئین و درخشان و نورانی دیدم.
دوستم گفت: ببین آیا چیزی می بینی؟
گفتم: خیمه ای موئین می بینم.
سپس گفت: امید و آرزوی تو در آن خیمه است. به همراه او به وسط وادی رفتم.
ص: 286
از مرکب پیاده شد. من نیز از مرکب پیاده شدم. گفت: مرکبت را رها کن.
گفتم: آن را به چه کسی بسپارم؟
گفت: در این وادی غیر مؤمن وارد نمی شود و غیر مؤمن از آن خارج نمی گردد. سپس جلوتر از من وارد خیمه شد وقتی از آن خارج شد بسیار مسرور و شادمان بود.
گفت: تو را مژده باد که اجازه ورود به تو داده شد، سپس من داخل خیمه شدم. آن جا خانه ای بود نورانی. بر امام سلام امامت دادم. به من فرمود: «ای اباالحسن! ما شب و روز در انتظار تو بودیم، چه باعث شد دیر به نزد ما بیایی؟»
گفتم: مولای من! تاکنون کسی را که راهنماییم کند نیافتم.
فرمود: «کسی که تو را راهنمایی کند نیافتی؟ سپس با انگشت مبارک خود به زمین زد. و فرمود: خیر! شما در پی افزایش اموالتان بودید. بر ضعیفان مؤمنین فخر فروختید. با خویشاوندان، قطع رابطه کردید. تاکنون چه عذری برای شما باقی مانده؟»
گفتم: توبه می کنم، توبه می کنم. پشیمانم، پشیمانم. سپس فرمود: «ای پسر مهزیار! اگر استغفار بعضی از شما برای برخی دیگر مطرح نبود، هلاک می شدید مگر خواص شیعه، که گفتارشان با اعمالشان یکی است.» سپس فرمود: «ای پسر مهزیار! آیا به شما خبر دهم از زمانی که آن نوجوان دست به قیام می زند و مغربی و عمانی، جنبش خود را آغاز نمایند و سفیانی سر به طغیان بردارد، به ولی خدا اجازه ظهور داده خواهد شد و بین صفا و مروه میان سیصد و سیزده مرد، ظهور خواهد کرد. سپس به کوفه می رود و مسجد کوفه را ویران می سازد. همراه با مردم، حج واجب بجا می آورد و به یثرب می آید و آن حجره را تخریب می کند و هر که را در آن حجره است بیرون می آورد؟ در این هنگام روی زمین جز مؤمنی که قلبش خالص در ایمان است، کسی باقی نخواهد ماند.»
پرسیدم: مولای من! پس از آن چه می شود؟
فرمود: رجعت و «بازگشت حکومت های پیاپی.» سپس آیه شریفه: (ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ
ص: 287
الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَأَمْدَدْنَاکُم بِأَمْوال وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً)(1) را تلاوت فرمود.
از محتوای چهار نقلی که بیان شد، ملاحظه نمودید این سرگذشت برای دو تن اتفاق افتاده است:
1. علی بن ابراهیم بن مهزیار.
2. ابراهیم بن مهزیار.
در اینجا باید ببینیم این دو شخصیت چه کسانی بوده اند، آیا می توان به آنها اعتماد کرد و این ماجرا را از آن ها پذیرفت یا خیر؟
درباره ابراهیم بن مهزیار، _ ابواسحاق اهوازی _ بحث و مناقشه است که آیا وی از راویان ثقه است یا خیر؟ آقای خویی در وثاقت وی، وجوهی نقل می کند _ که مربوط به آقای مامقانی در کتاب تنقح المقال است. _ آقای خویی با ذکر این موارد، آن ها را مردود می داند از جمله:
1. علاّمه مجلسی در کتاب الوجیزه می گوید: ابراهیم بن مهزیار از راویان ثقه است و از جمله نمایندگان امام می باشد.
آقای خویی در مقام پاسخ می گوید: این سخن، اجتهاد علاّمه مجلسی است و این گفته را از کلمات دیگران استنباط کرده است و ما توثیقات اجتهادی را نمی پذیریم.
2. علاّمه حلّی، ابراهیم بن مهزیار را جزء راویان مورد اعتماد شمرده و گفته است: طریق شیخ صدوق به «بحرسقّا» صحیح است. در این طریق، ابراهیم بن مهزیار نیز وجود دارد.
پاسخ آقای خوئی:
آقای خویی در پاسخ می گوید: علاّمه حلّی، اصل را درباره راوی، عدالت وی می داند یعنی اگر درباره کسی مذمّتی نرسیده باشد آن فرد، ثقه است و در شرح حالات «احمد بن اسماعیل بن سمکه» به این نکته، تصریح نموده است و این نوع
ص: 288
استناد برای ما حجت نیست.(1)
3. استرآبادی در کتاب منهج المقال و الوسیط با نقل سخن ابن طاووس، گفته است: ابراهیم بن مهزیار از جمله نمایندگان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و از ابواب معروف آن حضرت بوده است که میان شیعیان اثنا عشری، هیچ گونه اختلافی درباره او نیست.
پاسخ آقای خوئی:
اولاً: این توثیق، مبتنی بر اجتهاد ابن طاووس است و او نیز این وثاقت را از سرگذشت دیگری به دست آورده است.
ثانیاً: اگر ابراهیم بن مهزیار از ابواب بوده، چرا نجاشی و شیخ طوسی و دیگران به آن اشاره ای نکرده اند، با این که به نام بردن نمایندگان و ابواب امام زمان علیه السلام بسیار اهمیّت می داده اند.
4. کشّی به نقل از احمد بن علی بن کلثوم سرخسی می گوید: «و کان من الفقهاء و کان مأمونا علی الحدیث»
همچنین در روایتی از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار آمده که گفت: هنگامی که پدرم به حالت احتضار درآمد، اموالی به من سپرد و علامتی را نیز به من داد که کسی از آن خبر نداشت و گفت: هر زمان کسی این علامت را ارائه داد این اموال را به او تحویل بده. مدتی گذشت تا در بغداد، عَمری، نماینده امام زمان علیه السلام علامت و نشانه ای را ارائه داد و گفت: اموال را تحویل بده. از این روایت استفاده می شود که ابراهیم بن مهزیار نیز از وکیلان امام بوده و اموال، نزد وی جمع آوری می شده است.
پاسخ آقای خوئی:
اولاً: سند این روایت به خود محمّد بن ابراهیم بن مهزیار، ضعیف است.
ثانیاً: از این روایت، استفاده وکالت نمی شود. شاید اموالی که نزد وی بوده و می خواسته به دست امام برسد، سهم امام در اموال خودش یا اموال شخص دیگری بوده که به او سپرده تا به امام برساند.
اگر قرار باشد برای وکالت ابراهیم بن مهزیار، روایتی آورده شود به کتاب کافی
ص: 289
مراجعه شود.(1) در آنجا نظیر همین قضیه را می آورد و در پایان آن، چنین آمده: «فخرج إلی، قد أقمناک مقام أبیک.» از این جمله استفاده می شود که پدرش دارای منصبی بوده که به پسر انتقال داده شده است. البته این روایت خود، دارای دو اشکال است:
الف) سند آن ضعیف است؛
ب) راوی، در این روایت از خود تعریف و تمجید کرده است؛
از سویی، به فرض پذیرش وکالت این شخص، وکالت، دلالت بر نمایندگی ندارد، زیرا نمایندگی أخص از وکالت است و ما در مقدمه چهارم کتاب رجال گفتیم که وکالت، با وثاقت و نیکنامی فرد همراه نیست.
در پاسخ به اشکال آقای خویی عرض می کنیم: اشکال شما مبنایی است و از انصاف دور است که وکالت، همراه با وثاقت یا نیکنامی فرد نباشد. شما با ذکر نمونه هایی، این تلازم را مردود می دانید و به کتاب غیبت شیخ طوسی باب «السفراء المذمومین» استناد می کنید. در صورتی که ما با مراجعه به کتاب یاد شده ملاحظه کردیم در این باب، مدّعیان نمایندگی، مورد مذمّت قرار گرفته اند نه این که دارای نمایندگی بوده اند و سپس مورد مذمّت قرار گرفته باشند.
5. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین(2) در باب «من شاهد القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف» سرگذشت دیدار ابراهیم بن مهزیار با امام را نقل می کند و آن چه در این ماجرا گذشت، خود دلالت بر موقعیت ابراهیم بن مهزیار دارد.
آقای خویی در این جا دو اشکال می کند:
اوّل _ راوی این سرگذشت شخص ابراهیم بن مهزیار است. از این رو، وثاقت وی باید از راه دیگری ثابت شود. اگر بنا باشد وثاقت و عظمت کسی با گفته خودش ثابت گردد، نه تنها شگفت آور است؛ بلکه از مسائل خنده آور تلقّی می شود. شاید منظور آقای خویی این است که مستلزم دَوْر می شود.
دوّم. در این روایت، سخنی گفته شده که بطلان آن قطعی است و به فرض که
ص: 290
ابراهیم، روایت صحیحی را نقل کرده باشد در این روایت آن جا که برادری به نام موسی برای امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نام برده که او را نیز دیده، و قطعاً او دروغ گفته است.
6. اعتمادِ ابن ولید و ابن عبّاس و شیخ صدوق، بر ابراهیم بن مهزیار، دلالت بر وثاقت وی دارد. هرگاه ابن ولید کسی را از روایت محمّد بن احمد بن یحیی استثناء نکند، آن فرد مورد اعتماد است و در اینجا ابراهیم بن مهزیار، استثناء نشده است.(1)
پاسخ:
اعتماد ابن ولید و امثال وی دلالت بر وثاقت و حتی نیکنامی کسی نمی کند و این مطلب در مقدمه چهارم کتاب معجم رجال آمده است.(2)
آقای خویی با این که این شش دلیل را به نحو کامل پاسخ می دهد؛ ولی در آخر می گوید: ابراهیم بن مهزیار ثقه است، زیرا در طریق کامل الزیارات ابن قُولوَیْه آمده و گفته است: هر چه را در این کتاب می آورم از طریق ثقات نقل کرده ام. امّا آقای خویی بعدها در مورد صحیح بودنِ همه أسناد کتاب کامل الزیارات از دیدگاه خود برگشته است. از دیدگاه ما، مبنا قوی است، زیرا ما دو گونه توثیق داریم:
1. توثیق عام؛
2. توثیق خاص؛
اگر ابن قولویه در کامل الزیارات، همه را ثقه دانسته، توثیق عام است مگر اینکه گفته شود این گونه توثیق فقط مشایخِ بلا واسطه را شامل می شود و ابن مهزیار در زمره آنان نیست؛ ولی نظر ما غیر از این است و در بحث فقه، بطور تفصیل مطرح کردیم.
محقّق شوشتری در کتاب الأخبارالدخیله، ده اشکال بر این چهار نقل وارد می کند. وی با این اشکالات، در صدد بیان اثبات ساختگی بودن این روایات است و آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب ارزشمند منتخب الاثر در مقام پاسخ از این
ص: 291
اشکالات برآمده است.
در اینجا اشکالات و پاسخ آن ها را مورد بررسی قرار می دهیم:
1. این چهار نقل، یک جریان را حکایت می کنند و هر چهار نقل، دارای یک محتوی می باشند، زیرا امکان ندارد یک جریان، دقیقاً برای دو تن یکبار برای علی بن ابراهیم بن مهزیار و بار دیگر برای ابراهیم بن مهزیار اتفاق افتاده باشد. توجه دارید که سند سه نقل، به علی بن ابراهیم بن مهزیار و یک نقل به ابراهیم بن مهزیار بازمی گردد.
پاسخ:
اگر قائل شدیم که این سرگذشت برای علی بن ابراهیم بن مهزیار اتفاق افتاده است در آن جا که ابراهیم بن مهزیار آمده، می گوییم به جهت سهو و یا به خاطر اختصار، کلمه ای از عبارت افتاده است، زیرا موارد زیادی نام پدر، بر فرزند اطلاق می شود. اما اگر گفتیم ماجرا برای ابراهیم بن مهزیار رخ داده است در موارد دیگر جمله «علی بن» به اشتباه و یا به جهت اجتهادِ نسخه برداران، بر آن افزوده شده است.(1)
شوشتری جمله اضافه ای دارد و می گوید: اصلاً ابراهیم بن مهزیار «مات فی الحیرة» یعنی در سرگردانی بسر می بُرد و هنوز امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ را نشناخته بود، از دنیا رفت و در این زمینه، به نقل روایتی از کافی(2) می پردازد. امّا با مراجعه به کتاب کافی خواهید دید که این گونه نیست. روایت کافی اگر دلالت بر وثاقت او نکند بر تحیّر و سرگردانی وی دلالت ندارد.
2. سند روایت ضعیف است به ویژه که شخصی به نام علی بن ابراهیم بن مهزیار نداریم و در رجال، چنین شخصی وجود ندارد.
آیت الله صافی با پذیرفتن ضعف سند، پاسخ می دهد که: بین ضعف سند و
ص: 292
ساختگی بودن روایت تفاوت است. آری، سند روایت ضعیف است؛ ولی اگر همین روایت، با سند ضعیف به روایات دیگر ضمیمه شود و به حدّ تواتر برسد، اشکال آن برطرف می گردد.
از سویی نمی توان گفت: علی بن ابراهیم بن مهزیار، به صِرف این که در کتب رجالی از او نامی برده نشده، وجود خارجی ندارد؛ بلکه باید وی را مجهول بدانید و مجهول بودن، غیر از عدم وجود است؛ ولی با وجود این روایت می گوییم: وی در نزد شیخ طوسی، شیخ صدوق و صاحب دلائل الامامه، در زمره راویان شناخته شده بوده است.
وانگهی به فرض پذیرش ضعف سند، ضعفِ سندِ روایتی را که به ابراهیم بن مهزیار می رسد پذیرا نمی شویم، زیرا شیخ صدوق روایت را از شیخ القمیین عبدالله حِمْیَری نقل می کند و حمیری نیز بدون واسطه، ماجرا را از ابراهیم بن مهزیار روایت می کند. بنابراین، سند روایت تام است و به واسطه تام بودن این سند، ضعف روایاتِ دیگر از این دسته نیز جبران می شود.
3. روایت حِمیَری نیز مشکل سندی دارد و محمّد بن موسی المتوکل که در سند حِمیَری وجود دارد، مهمل است و در کتب رجالی نامی از او نیامده است. از سویی ما اخبار صحیح فراوانی داریم که مورد عمل اصحاب قرار نگرفته اند. از جهتی ثابت نشده که شیخ صدوق، نسخه ای از کمال الدین را قرائت کرده باشد که این دو نقل در آن بوده است.
پاسخ:
این اشکال، به اعتبار محمّد بن موسی المتوکل وارد نیست، زیرا ابن طاووس در کتاب فلاح السائل(1) مدّعی وثاقت او است. افزون بر این که شیخ صدوق در موارد متعددی از وی نقل روایت می کند و با عبارت رضی الله عنه از او تجلیل می کند و این نشانه اعتماد به او است. البته با کلمه «ترضّی» وثاقت ثابت نمی شود؛ امّا در زمره راویان مهمل نیز، نمی باشد.
ص: 293
بی اعتنایی اصحاب از روایات در فروع و اصول در صورتی موجب وهن روایت می شود که این روایاتِ ضعیف السند در دایره تواتر معنوی(1) قرار نگیرند. اما اگر روایتی مشمول تواتر معنوی گردد، تواتر قطع آور خواهد بود. بنابراین، می توان به این روایت عمل نمود، هر چند اصحاب از آن روگردان شده باشند. به این ترتیب، عمل نکردن اصحاب، دلیل بر ساختگی بودن روایت نمی باشد؛ ولی روایت را از اعتبار و حجیّت می اندازد.
اگر گفته شود: به هر حال این حدیث، مخالف اتّفاق همه علمای شیعه است. پاسخ این است که: مخالف بودن، دلیل بر ساختگی بودن حدیث نیست. اگر تمام مضمون روایت مخالف با اتفاق علمای شیعه باشد احتمال تقیّه در آن وجود دارد و اگر برخی از آن مخالف باشد، احتمال دارد در روایت، دست برده باشند.
در مورد عدم قرائت کتاب کمال الدین توسط شیخ صدوق باید گفت: قرائت شیخ صدوق در مورد کدام کتاب وی ثابت است تا در این کتاب با این دو روایت، تردید کنیم. از سویی، اعتماد به کتاب، اصلاً مشروط به قرائت مؤلف آن نیست و اگر برخی از جزئیات کتابی موافق اتفاق علمای شیعه نباشد، به اصل روایت و کتاب، آسیبی نمی رساند.
4. برخی از این چهار نقل، مشتمل بر نام شریف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که هم نام پیامبر است، می باشد با این که روایات فراوانی از پیامبر و ائمه رسیده که بر نهی از تسمیه حضرت و حرمت نام بردن او دلالت دارد.
پاسخ:
آری، در اخبار صحیحه ای به نام مبارک حضرت تصریح شده است. از سوی دیگر حرمت نام بردن حضرت در روایاتی وارد شده؛ ولی این حرمت، مقیّد به قیودی است که در این مورد روایت ابن مهزیار شامل نهی وارده نمی باشد.
5. در این روایات آمده است که سنِّ ابراهیم بن مهزیار به اندازه ای طولانی
ص: 294
می شود که ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را درک می کند و امام به وی دستور می دهد هنگام ظهور، همراه با برادرانت به سرعت نزد ما بیایید. و بطلان این مطلب پر واضح است.
پاسخ:
عبارتی که در روایت آمده و می گوید: «إذا بدَت لک أمارات الظهور و التمکن فلا تُبطی بإخوانک عنّا و باهرالمسارعة إلی منار الیقین و ضیاء مصابیح الدین …»، دلالت ندارد که مخاطبِ امام در آن زمان، زنده است. افزون بر این که نظایر این مطلب در دیگر احادیث نیز وارد شده است مانند: «فان أدرکت ذلک الزمان ….» در چنین مواردی، مقصود بیان وظیفه کسی است که آن زمان را درک می کند. بنابراین، پاسخ ما در این روایت، همان پاسخی خواهد بود که شما در این موارد خواهید داد.
6. در ضمن این روایت آمده که افرادی با پرچم های زرد و سفید در «حطیم» خدمت امام می رسند و بیعت خود را اعلان می دارند با این که در نشانه های ظهور چنین علامتی وجود ندارد و این روایت، با علائم ظهور مخالف است.
پاسخ:
در آغاز باید اخبار مورد اتفاق مسئله علائم ظهور را مشخص کرد سپس ملاحظه نمود آیا این قبیل علائم میان آن ها وجود دارد یا خیر؟
از سویی، میان اخبار وارده در موضوع علائم ظهور نیز تعارض و تناقض وجود دارد و باید بین آن روایات جمع کرد و این تعارض، با اثباتِ افتخارِ دیدار با آن حضرت، منافات ندارد.(1)
7. محمّد بن ابی عبدالله کوفی که خود یکی از شخصیت های برجسته و علمای بزرگ است نام اشخاص معروف و غیر معروفی را که به شرف دیدار امام زمان علیه السلام نایل گشته اند گردآوری و بیان کرده است؛ ولی نامی از ابراهیم بن مهزیار به میان نیاورده
ص: 295
است.(1)
پاسخ:
اولاً: محمّد بن ابی عبدالله، مدّعی بیان نام کلیّه کسانی که با امام علیه السلام دیدار کرده اند نمی باشد؛ بلکه وی عدّه ای را که به نام آن ها دست یافته، یادآور شده است.
ثانیاً: اگر بگوییم وی نام تمام افراد را آورده است. بنابراین باید روایت هر کسی را که نام او در شمار این افراد نیامده، پذیرا نشوید؛ ولی چنین نیست. و طبق قاعده نیز گفته اند: «عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود.» شاید محمّد بن ابی عبدالله، به نام ابراهیم بن مهزیار برنخورده باشد. بدین ترتیب عدم وجود نام ابراهیم بن مهزیار، دلیل بر عدم دیدار وی با امام علیه السلام نیست.
ثالثاً: احتمال می رود، نام وی به عللی، از قلم افتاده باشد.
8. در این خبر آمده است که حضرت [حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف] در آرزوی دیدار با ابراهیم بن مهزیار بوده با این که برای آن حضرت امکان دیدار با مردم وجود دارد؛ ولی مردم از چنین امکانی برخوردار نیستند.
پاسخ:
بین علاقه دیدار و اراده دیدار، تفاوت است. امکان دارد مانعی در میان باشد که از دیدار جلوگیری کند.
9. علی بن مهزیار در شهر یثرب در پی دیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است با این که در دوران غیبت بسر می برد و هر شیعه ای می داند امکان دیدار وجود ندارد.
پاسخ:
باید توجه داشت که دو نوع دیدار وجود دارد؛ یکی عیان و آشکار برای همه و یکی غیرعیان. آن چه مسلّم است در دوران غیبت کبری، دیدار عیان برای همه امکان ندارد؛ ولی ممکن است برای بعضی اتفاق بیفتد؛ چنان که در کتاب غیبت، بابی، تحت عنوان «من رآه عیاناً» به این مسأله پرداخته است.
ص: 296
10. از قوی ترین اشکالاتی که بیانگر ساختگی بودن این دسته از روایات است بیان نام برادری به نام موسی برای امام زمان علیه السلام است که در دو روایت از این چهار نقل، آمده است که این موضوع، خلاف مذهب و برخلاف اجماع شیعه می باشد.
پاسخ:
اولاً: علاّمه مجلسی در مورد این دو نقل می گوید: این مطلب، از امور شگفت آور است و تازگی دارد(1) امّا شگفت آور بودن یک حدیث، دلیل بر ساختگی بودن آن نمی باشد و حتی دلیل بر ضعف روایت نمی شود.(2)برادر داشتن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در میان این چهار نقل، تنها در کتاب کمال الدین آمده و در دو کتاب دلائل الإمامه و الغیبة نیامده است. افزون بر این که موضوع برادر داشتن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تنها در این دو روایت نیامده؛ بلکه در روایاتی دیگر نیز به این مطلب اشاره شده است چنان که حسین بن حمدان در کتاب الهدایه و ابن ابی الثلج در کتاب تاریخ الائمه آورده اند که امام عسکری علیه السلام دارای تعدادی فرزند پسر و دختر بوده اند.
آری، این دیدگاه، نظریه ای نادر است و مخالف با مشهور بین شیعیان می باشد. اما با این همه نمی توان نظریه مشهور را به شیخ صدوق نسبت داد؛ زیرا وی کتاب کمال الدین را به عنوان کتاب اعتقادی نگاشته و اگر این مطلب، بر خلاف اعتقاد وی می بود باید حاشیه ای بر آن می زد و عقیده خویش را مطرح می کرد. از سویی، مشخّص نیست که عدم وجود فرزندی دیگر به غیر از حضرت مهدی برای امام عسکری علیه السلام در زمره موضوعات مشهور زمان شیخ صدوق بوده است وگرنه شیخ صدوق به آن اشاره می کرد؛ حتی معاصرین وی اشاره ای به این مطلب نکرده اند. بر این اساس، شاید نظریه قابل توجّهی نبوده است. از سوی دیگر، فایده عقایدی بر آن بار نمی شود، زیرا به اعتقاد ما، جانشین پس از امام عسکری علیه السلام، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد
ص: 297
نه این که امام عسکری فرزندی دیگر ندارد.
انصاف این است که اشکال دهم، مردود تلقّی می شود هر چند این اشکال را محقّق شوشتری و آقای خویی __ مطرح کرده اند و به واسطه همین اشکال، آقای خویی این روایت را کذب می داند.
تنها اشکالِ نخست باقی می ماند که اگر آن اشکال برطرف گردد، روایت را خواهیم پذیرفت.
اصل ماجرا وجود دارد و شاید تواتری نظیر تواتر معنوی یا اجمالی از آن استفاده می شود؛ ولی حکم نمودن به ساختگی بودن آن، مشکل است.
به هر ترتیب، اگر این چند روایت از تواتر معنوی برخوردار نباشند، تواتر اجمالی دارند یعنی یکی از این چند نقل، صحیح خواهد بود.(1)
ص: 298
ص: 299
ص: 300
ص: 301
در خصوص تاریخ پیدایش قم، دو دیدگاه وجود دارد:
1. پیدایش قم، پیش از اسلام؛
2. پیدایش قم، پس از اسلام؛
در راستای دیدگاه دوم، حَمَوی در معجم البلدان بحث مفصلی در ارتباط با قم دارد. وی می نویسد: قم، کلمه ای فارسی است و نام شهری است که پس از ظهور اسلام، بنیان نهاده شده است و در دوران نژادهای غیر عرب و آتش پرست ها، اثری از شهر قم نبوده است(1)وی سخن خود را با روایتی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم مطرح می کند که حاکی است شهر قم، در آن دوران بنا نهاده نشده بوده و طلحه اشعری نخستین کسی است که اساس این شهر را بنا نهاد. این منطقه دارای چاه هایی بوده که نظیر آن ها در گوارایی و شیرینی وجود ندارد.
کار حَمَوی _ متوفای 626 ه_.ق _ جهانگردی و نگارش جغرافیای شهرها بوده است. او در ادامه می نویسد: در زمان خلیفه دوّم، ابوموسی اشعری سرزمین قم را فتح کرد که این سخن خود، گفته قبلی وی را نقض می کند، زیرا او در آغاز بحث می گوید: این شهر، در دوران ظهور اسلام ساخته شد و قبلاً وجود نداشته است؛ ولی در ادامه می گوید: این شهر را ابوموسی اشعری در دوران خلافت عمر فتح نمود. برخی گفته اند: احمد بن قیس، قم را در سال 23 ه_.ق فتح کرده است و بعضی گفته اند: قم، بین اصفهان و ساوه واقع است و این شهر مرکز شیعه بوده؛ امّا آغاز
ص: 302
مطرح شدن این دیار به عنوان شهر قم، در سال 83 ه_.ق بوده است.
«و ذکر بعضهم انّ قم بین اصفهان و ساوة و هی کبیرة و أهلها کلّهم شیعة امامیّة، و کان بدء تمصیرها فی ایّام الحجّاج بن یوسف و ذلک ان ابن الاشعت خرج علیه و کان فی عسکره… و کان فی جملته إخوة یقال لهم عبدالله و الأحوص و عبدالرحمن و إسحاق و نُعیم و هم بنو سعد بن مالک الأشعری وقعوا إلی ناحیة قم و کان هناک سبع قراء، اسم إحداها کُمُندان، فنزل هؤلاء الأخوة علی هذه القری حتی افتتحوها و قتلوا أهلها و إستولوا علیها و انتقلوا إلیها و استوطنوها و سمّیت باسم إحداها کُمُندان، فأسقطوا بعض حروفها، فسُمیّت بتعریبهم قُمّاً و کان متقدّم هؤلاء الأخوة عبدالله بن سعد الأشعری و کان له ولدٌ قد رُبّی بالکوفة فانتقل منها إلی قم، و کان إمامیّاً فهو الذی نقل التشیّع إلی إهلها، فلا یوجد بها سُنّی قطّ؛ برخی گفته اند: شهر قم حدّفاصل اصفهان و ساوه قرار دارد و شهری بزرگ است و ساکنانش همه شیعه دوازده امامی اند. آغاز مطرح شدن آن دیار به عنوان شهر، در دوران حجّاج بوده که در آن منطقه هفت روستا وجود داشته یکی از آن ها کُمُندان نامیده می شده. افراد یاد شده در آن سامان فرود آمدند و مردم آن جا را قتل عام نمودند و بر آن منطقه تسلط یافته و بدان جا منتقل شدند و در آن دیار ساکن گشتند و آن جا به نام یکی از هفت روستا یعنی «کُمُندان» نام گرفت و سپس برخی از حروف آن را انداختند و به عربی، قم نامیده شد. یکی از پیشگامان آن برادران، عبدالله بن سعد اشعری بود که فرزندی تربیت یافته کوفه داشت و شیعه بود، وی از کوفه به قم انتقال یافت و تشیّع را به مردم این سامان منتقل ساخت و در این شهر حتی یک تن،سنّی مذهب یافت نمی شود.»(1)
ص: 303
در مقابل دیدگاه دوم، برخی شواهد و اسناد تاریخی دلالت بر پیدایش قم، پیش از اسلام دارد که عبارتند از:
1. با توجه به منابع تاریخی به این نتیجه می رسیم که مقارن ظهور اسلام و در دوره ساسانیان، شهری بنام قم وجود داشته که بعدها مسلمانان، آن را فتح کردند.
2. یعقوبی _ مورّخ معروف قرن سوم هجری _ قم را از جمله شهرهای عصر ساسانی نام برده است(1).
3. در دو بیت زیر(2) نام قم در زمره شهرهای عصر پیشدادیان و کیانیان آمده است:
بفرمود عهد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جای مَهان
نوشتن ز مشک و ز عنبر دبیر
یکی نامه از پادشاه بر حریر
4. یکی از روستاهای قم به نام مزدکان، آتشکده آذر گُشَسْب قرار داشته است.(3)
5. در جنگ قادسیه، سپاهی به استعداد بیست و پنج هزار سواره و پیاده از شهرهای قم و کاشان به فرماندهی شیرزاد _ حاکم این دو شهر _ به کمک سپاه ایران آمده بود. در جنگ نهاوند نیز سپاهی به تعداد بیست هزار سوار از قم و کاشان شرکت داشت و پس از شکست سپاه ایران، فرمانروای قم در اصفهان، نزد یزدگرد رفت(4).
6. شهر قم در زمان ساسانیان، از جمله سرزمین های پهلویان به شمار آمده است(5).
ص: 304
7. شهرستان قم مقارن حمله مسلمانان، به اندازه ای وسیع و پر جمعیّت بود که تنها از یک روستا چهارهزار مرد بیرون آمدند، که هر یک با خود خدمتکار و نان پز و آشپزی به همراه داشت(1).
8. دینَوَری می گوید: انوشیروان، کشور را به چهار بخش تقسیم کرد و در هر قسمت شخصی مورد اعتماد از ناحیه خود قرار داد و شهر قم از جمله شهرهای بخش دوم بود(2).
9. دینوَری جای دیگر می گوید: یزدگرد پس از شکست در مقابل مسلمانان، در قم و کاشان فرود آمد.
«فَخَرجَ یَزدجِرد هارباً حتّی نَزَلَ قُم وَقاشان.»(3)
10. در منظومه «ویس و رامین» _ که اصل داستان آن مربوط به پیش از ظهور اسلام است _ در چند مورد نام قم آمده است؛ از جمله:
ز گرگان و ری و قمّ و صفاهان
ز خوزستان و کوهستان و اَرّان(4)
ز گرگان و ری قم و صفاهان
که رامین را بدندی، نیک، خواهان(5)
در مورد علّت نامگذاری قم مطالب متفاوتی در کتاب تاریخ قم و روایات بیان شده است:
در کتاب تاریخ قم، تألیف حسن بن محمّد بن حسن قمّی در بیان علّت نام گذاری قم چنین آمده است: شهر قم را بدین سبب قم نامیدند که محلّ جمع شدن آب ها و آب تیمره و انار بوده است (تیمره را دیمره نیز می گفته اند که ظاهراً از رودهای آن زمان بوده است) از آن جا که آب در آن جا جمع می شده و هیچ گونه رهگذری بر آن نبوده است در اطراف آن جا علف و گیاهان و نباتات فراوانی
ص: 305
می روییده که در لغت عرب، مکان جمع شدن آب را «قم» می گویند و برخی کلمه عربی «قُمقُمه» را ترجمه «کُمکُم» دانسته اند و گلاب پاش را نیز نوعی قُمقُمه وصف کرده اند و جمع آن را «قماقم» نامیده اند؛ با این تفاوت که زمانی در آن نواحی علف و سبزه زیاد می رویید، شبان ها برای چرانیدن گوسفندان خود، گردِ علف زارها خیمه می زدند و خانه هایی بنا می کردند که آن ها را در فارسی، «کُومه» می نامیدند، با گذرِ زمان «کُومه» تبدیل به «کُم» شد؛ سپس آن را معرّب گردانیده و «قم» نامیدند.
در مورد کسانی که نخستین بار قم را بنا کردند و در مورد سبب نامگذاری آن بدین نام را از کتاب «تاریخ قم» تألیف «حسن بن محمّد بن حسن قمّی» با اندکی ویرایش یادآور می شویم:
«می گویند: قم را در قدیم الایّام، «صفرا» نام نهاده و به همین نام خواندند و از دوران نژادهای غیر عرب تا زمانی که خاندان سعد بن مالک در قم اقامت گزیدند، آب در این منطقه کمیاب بوده است و در کتاب سیرالملوک عجم آمده است: زمانی که بهرام گور به سوی سرزمین ارمنیّه می رفت، به گونه ای اتفاقی در مسیر ساوه گذارش به روستایی افتاد که آن را «طَغَرود» می گفتند. در آن روستا آتشکده ای بنا نهاد و در آن آتش برافروخت و بازاری در آن به وجود آورد و قم و روستاهای آن را ایجاد نمود و آن را «مَمّجان» نام نهاد و در مزدجان برج و بارو ساخت. ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحق همدانی الفقیه در کتابی که آن را کتاب بلدان نامیده می گوید: قم را «قُمسارة بن لهراسب» بنا کرده است.
ابوعبدالله حمزة بن حسن اصفهانی در کتاب اصفهان آورده است: زمانی که اعراب اشعری وارد قم شدند در گوشه و کنار قم در خیمه هایی ساخته شده، از مو، اقامت گزیدند و آن گاه که در این ناحیه ساکن گشتند در صحرا و بیابان،هفت روستا و منطقه و منزل ساختند و سراها و بناها و قصرها و عمارت ها بنیان گذاشتند و در آن جا سکونت نمودند و آن هفت روستا عبارت بودند از: مَمِّجان، قَزدان، مالون، جُمر، سَکَن، جُلَنبادان و کُمیدان. با نزدیک شدن این روستاها به یکدیگر از جمع آنها نام «کُمیدان» را اختیار کردند و مجموع آن ها را «کُمیدان» نام نهادند. پس از مدّتی
ص: 306
برای اختصار، چهار حرف آن را حذف و آن را «کُم» نامیدند که پس از معرّب ساختن، قم نام گرفت.(1)
براساس بعضی روایات، نام دیگر قم، الزهراء است(2)ولی معروف، همین نام است که علّت نام گذاری آن ها در روایات، گاهی به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام نزول به این سرزمین منتسب شده و گاهی به روایتی که مفاد آن قیام این شهر، همراه با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد بود. و گاهی به ماجرای کشتی نوح علیه السلام نسبت داده شده که با رسیدن به این منطقه به تلاطم افتاده و از جا کنده شد و سپس متوقف گشت. در این بخش، هر سه دسته روایات را یادآور می شویم:
این مضمون، در دو روایت آمده، یکی مختصر و دیگری مفصّل به این مضمون که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شهر قم تشریف آورد و شخصاً شیطان را از قم بیرون راند.
1. بیان مختصر این ماجرا در تاریخ قم تحت عنوان «فی روایات الشیعه» آمده است که: «إنّ رسول الله لَمّا اُسری به رأی ابلیس بارکاً بهذه البقعة فقال: قم یا ملعون! فسُّمیت قم»(3).
روایت دیگر نیز دارای همین مضمون است؛ ولی افزودنی هایی مهم و شنیدنی دارد.
2. روایت مورد نظر را حسن بن علی بن حسین بن موسی بن بابوَیْه، از اساتید خود، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: فردی بر آن حضرت وارد شد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! می خواهم از شما پرسشی نمایم که تا کنون آن را کسی از شما نپرسیده و از این پس نیز نخواهد پرسید. امام فرمود: «عساک تَسئَلنی عن الحَشر و النَشر؛ انتظار می رود که در مورد رستاخیز و چگونگی حضور مردم به محشر پرسش نمایی».
آن مرد عرض کرد: به خدایی که پیامبر را به حق، بشیر و نذیر برانگیخت سوگند! که پرسشم همین بود. آن گاه امام علیه السلام فرمود: «محشرالناس کلّهم إلی بیت المقدس إلاّ بقعة بأرض الجبل یقال لها قم فإنّهم یحاسَبون فی حُفَرهم و یحشرون من حُفَرهم إلی الجنّة. ثم قال: أهل قم مغفور لهم. فوَثَب الرجل علی رِجلَیه و قال: یابن رسول الله هذا خاص لأهل قم؟ قال: نعم و
ص: 307
مَن یقول بمقالتهم؛ مسیر حشر و رستاخیز همه مردم به سوی بیت المقدّس است مگر ساکنان منطقه ای از دیار جبل که آن را قم می نامند. مردم این سامان در مقبره هایشان مورد حساب رسی قرار می گیرند و از مقبره های خود رهسپار بهشت خواهند شد. سپس فرمود: مردم قم مورد بخشش و طلب غفران قرار گرفته اند. شخص پرسش کننده از فرط شگفتی ناگهان به پا خاست و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! آیا آن چه فرمودید. ویژه مردم قم است؟ امام علیه السلام فرمود: آری؛ و هر کس دیگر که با این مردم، هم اندیشه باشد».
جمله «یقول بمقالتهم» جای بحث دارد که آیا منظور کسی است که رستاخیز و حشرِ او مقبره اوست و یا مربوط به دعایی است که در پایان فرمود: «برای قم و کسانی که با آنان هم اندیشه باشند» یا هر دو، یعنی حشر و دعای پایانی حضرت؟ یعنی محشور شدن از مقبره خود و مورد آمرزش بودن شامل حال اهل قم و کسانی که هم اندیشه اهل قم هستند می شود.
سپس امام علیه السلام به نقل این روایت پرداخت و فرمود: پدرم، از پدرش، از جدّم، از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود: «نظرتُ إلی بقعة بأرض الجبل حمراء أحسن لوناً من الزعفران و إذا شیخ بارک، علی رأسه بُرنس. قلتُ: حبیبی جبرائیل ما هذه البقعة؟ قال: فیها شیعة وصیّک علی بن ابیطالب علیه السلام. قلتُ: فمَن الشیخ المبارِک فیها؟ قال: ذلک ابلیس اللعین قال: فما یرید منهم؟ قال: یرید أن یصُدّهم عن ولایة وصیکّ علی علیه السلام و یدعوهم إلی الفسق والفجور. فقلتُ: یا جبرائیل أهوِ بنا إلیه فأهوی بنا إلیه فی أسرع من برق خاطف. فقلتُ: قم یا ملعون! فشارک المُرجئة فی نسائهم و أموالهم لأنّ أهل قم شیعتی و شیعة وصیّی علی بن ابیطالب(1)؛ به منطقه ای سرخ فام از سرزمین جبل نگریستم که رنگی دل انگیزتر از زعفران داشت و پیر مردی با کلاهی قیفی به زانو، بر زمین نشسته بود. به جبرئیل گفتم: حبیب من! این جا چه سرزمینی است؟
پاسخ داد: پیروان جانشینت علی بن ابیطالب در آن بسر خواهند بُرد.
پرسیدم: پیرمردی که به زانو در آنجا نشسته کیست؟
ص: 308
پاسخ داد: او، ابلیس ملعون است.
پرسیدم: ابلیس از مردم چه می خواهد؟
پاسخ داد: می خواهد آنان را از پیروی ولایتِ جانشین تو علی، بازدارد و به وادی فسق و فجور و تبهکاری بکشاند.
گفتم: ای جبرئیل! به سوی او برویم. جبرئیل با سرعتی فراتر از برق، ما را به سوی او برد و من خطاب به ابلیس گفتم: ای ملعون! بپا خیز و در ثروت و فرزندان و نسل مُرجئه شرکت جو، زیرا مردم قم پیروان من و شیعیان جانشینم علی بن ابیطالب اند».
جالب است که حدیث مزبور در علل الشرایع نیز با اندکی تفاوت آمده و معنایش این است که نقل این روایت از انحصار بیرون می آید و اختصاص به تاریخ قم ندارد. کسی که با دقت و بررسی به موضوع بنگرد، به این نتیجه می رسد که قم مورد توجه همه معصومین علیهم السلام از وجود مقدّس خاتم پیامبران تا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خاتم اوصیاء، بوده است.
3. ظاهراً کشتی نوح این جا که رسیده تکانی خورده است. ابومقاتل نقیب الرأی خود، از امام دهم شنیده که فرمود: «إنّما سُمّی قم بقم لأنّه لمّا وصلت السفینة إلیه فی طوفان نوح، قامت و هو قطعةٌ من بیت المقدّس(1)؛ شهر قم بدین سبب قم نامیده شد که زمانی کشتی نوح بدین مکان رسید توقف کرد و این سرزمین، قطعه ای از بیت المقدّس است». ممکن است هر یک از این کلمات خود، اشاره ای خاص داشته باشد. یعنی سرنوشت بیت المقدّس، در قم رقم می خورد و آزادسازی آن سرزمین مقدّس و هلاکت یهود، به دست قم و اندیشه قم است. گواه ما بر این مطلب _ که سرانجام آزادی آن سرزمین پاک به دست مردم این شهر مقدّس خواهد بود _ این روایت است که فرمود:
«رَوی بعض أصحابنا. قال: کنتُ عند أبی عبدالله جالساً إذ قرأ هذه الآیة: (فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْس شَدِید فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّیَارِ وَکَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً)(2)فقلنا: جُعلنا فداک مَن
ص: 309
هؤلاء؟ فقال: ثلاث مرّات هم والله اهل قم؛ یکی از بزرگان ما روایت کرده و می گوید: حضور امام صادق علیه السلام نشسته بودیم. امام علیه السلام این آیه شریفه را تلاوت فرمود: (و هنگامی که نخستین وعده فرا رسد، بندگانِ سخت کوش و نیرومند خود را بر ضدّ شما برانگیزم. به گونه ای که برای دست یابی به تبهکاران به جستجوی خانه به خانه بپردازند. و این وعده الهی قطعی است)عرض کردیم: فدایتان گردیم، این بندگان نیرومند و پرتوان کیانند؟ سه بار فرمود: به خدا سوگند! آنان اهالی قم هستند.»
تفسیر این آیه از دیدگاه علاّمه طباطبایی به گونه ای دیگر است که باید به تفسیر وی رجوع شود(1)به هر حال، این روایت خود، تأییدی است که شهر قم، قطعه ای از بیت المقدّس است.
4. آخرین روایت در مورد سبب نام گذاری این شهر به قم، عین مضمون روایتی است که می فرماید: «أهل قم یقومون مع إمام …؛ مردم قم همراه با پیشوایی قیام می کنند»(2).
در مورد شخصیتی که از قم دست به قیام می زند روایتی از امام کاظم علیه السلام نقل شده که فرموده است: «رجلٌ من أهل قم یدعوالناسَ إلی الحق یجتمع معه قومٌ کُزبرالحدید لاتُزّلهم الریاحُ العواصف و لایَملّون من الحرب و لایجبُنون و علی الله یتوکّلون و العاقبة للمتَّقین(3)؛ شخصیتی از قم دست به قیام می زند و مردم را به سوی حق فرا می خواند. گروهی او را همراهی می کنند که در صلابت و استواری چونان پاره های آهن اند. تُندَرهای سخت، آنان را نمی لغزاند و از جنگ و پیکار خستگی ندارند، بر خدا توکل می کنند و سرانجام، پیروزی از آنِ پرواپیشگان خواهد بود.»
شاید در بین علل گوناگونی که برای نام گذاری قم بیان داشته اند از همه صحیح تر
ص: 310
این دیدگاه باشد که: کلمه «قم» مُعرَّب «کُومه» است، با این توضیح که سرزمین قم پیش از مطرح شدن به عنوان شهر، دارای آبگیرهای بزرگی بوده که شبان ها گوسفندان خود را برای آشامیدن آب و چرانیدن در سبزه زارهای پیرامون آن آبگیرها به آن منطقه می برده اند، به تدریج عدّه ای از این شبان ها به دلیل توقّف طولانی در آن سرزمین، برای خود اقامتگاه هایی موقت _ به نام کومه _ ساخته اند.
این کومه ها رفته رفته افزایش یافته و توسعه پیدا کردند و پس از مدّتی به روستا، تبدیل شدند و از آن جا که سرزمین یاد شده از لحاظ طبیعی برای ایجاد شهر، مناسب بوده با گذرِ زمان و افزایش یافتن ساکنان آن، مبدّل به شهر شد؛ ولی به مناسبت اقامتگاه های اوّلیه شبانان، نام «کُومه» همچنان باقی ماند و پس از ظهور اسلام و راه یافتن زبان و ادبیّات عرب در زبان فارسی ایرانیان، بسیاری از واژه های فارسی تغییر شکل داد و از جمله «کُوم» تبدیل به «قم» گشت.
منابع روایی موضوع مورد بحث، دو کتاب است:
1. «تاریخ قم» تألیف حسن بن محمد بن حسن قمّی؛
2. «البلدان» تألیف ابوعبدالله ابن الفقیه همدانی؛ از این رو، بحث را پیرامون دو کتاب مزبور و مؤلفان آن پی می گیریم:
حسن بن محمد بن حسن قمی کیست؟
آقای نمازی می گوید: «لم یذکروه؛ یعنی کتابهای رجالی _ جامع الرواة، تنقیح المقال و معجم رجال الحدیث _ درباره او چیزی یادآور نشده اند.»
علاّمه در اول بحار می گوید: کتاب تاریخ قم یکی از منابع مورد استفاده من است که مولّف آن شیخ بزرگوار حسن بن محمد بن حسن قمی است.
ص: 311
بنابراین علاّمه مجلسی این کتاب و مؤلف آن را که شخصیتی والامقام بوده است می شناخته و استنادش به وی مسلّم است(1).
علاّمه نوری (صاحب مستدرک) می گوید: «الشیخ الجلیل من أکابر العلماء المتقدّمین و من معاصری الصدوق و مِنْ أجلاء القمّیین؛ این شخصیت بزرگ (صاحب تاریخ قم) از دانشمندان بزرگ گذشته و از معاصران شیخ صدوق و از علمای بزرگ قم است».
بنابراین، علاّمه نوری رحمة الله نیز اعتبار مؤلّف و اثر او و صحّت اعتماد بر این کتاب را تثبیت می کند. وی در خاتمه مستدرک با نقل مطالبی از ریاض العلماء(2)، (دیباچه ریاض العلماء) می گوید: «الشیخ الجلیل الحسن بن محمّد بن الحسن القمّی من أکابر قدماء الأصحاب و من معاصری الصدوق و یروی عن الشیخ حسین بن بابویه _ أخی الصدوق _ بل عنه؛ حسن بن محمد بن حسن قمّی، شخصیتی بزرگوار و از علمای بزرگ گذشته و از معاصران شیخ صدوق است که از شیخ حسین بن بابوَیْه، برادر شیخ صدوق؛ بلکه از شخصِ صدوق نیز نقل روایت می کند.» پس از بیان مراتب تجلیل و احترام از او می گوید: وی، از شیخ صدوق و برادرش روایت نقل می کند. سپس می افزاید: کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمّد است.
بنابراین، در استناد کتاب به حسن بن محمد جای هیچ گونه بحثی نیست. و اگر سخنی هست در اعتبار شخص مؤلف است.
افندی می گوید: استاد ما علاّمه مجلسی در کتاب خود (بحار) بر این کتاب اعتماد کرده و آن را معتبر دانسته است؛ ولی اصل کتاب، در دسترس نیست (منظور، زمان علاّمه مجلسی یعنی حدود 300 سال پیش است)
مطالبی که علاّمه مجلسی از این کتاب نقل می کند از ترجمه این کتاب است و ترجمه آن ظاهراً 500 سال پس از مؤلّف انجام پذیرفته و ما برخی از اخبار این کتاب را استخراج کرده ایم:
ص: 312
صاحب ریاض با حاشیه ای بر این مطلب، تردید دارد که آیا این کتاب از همین مؤلف است یا از دیگری؟ افندی می گوید: «و یَظْهر من رسالة الأمیر المنشَی، فی احوالِ قم و مفاخِرها و مناقبها إنَّ اسمَ صاحِبَ هذا التاریخ: هو الاُستاذ ابوعلی حسن بن محمّد بن حسین شیبانی قمّی؛ از نامه منشی فرمانروا در بیان وضعیت قم و افتخارات و فضایل آن چنین بر می آید که نام صاحب این تاریخ، استاد ابوعلی حسن بن محمّد بن حسین شیبانی قمّی است» یعنی در اینجا نام مؤلّف عوض شد و صاحب ریاض با تأملی در این موضوع می گوید: سرانجام این شخص، مؤلّف است یا حسن بن محمّد؟ زیرا افندی در آغاز، گفته: مؤلّف آن فلانی است و از استاد خود نیز آن را به گونه ای قاطع نقل کرده است.
علاّمه نوری به نقل از صاحب ریاض (شاگرد علامه مجلسی) می گوید: من نسخه ای از این کتاب را که کتابی قطور و مناسب بود در قم دیدم. مؤلّف، کتاب تاریخ قم را در زمان صاحب بن عَبّاد برای وی نگاشت و در آغاز این کتاب، مطالبی در مورد صاحب بن عَبّاد نقل کرده است.
در نتیجه، مؤلّف این کتاب، قطعاً حسن بن محمّد است و به اعتراف معاصران و پیش از آنان این کتاب در سال 378 هجری، پس از تدوین، به صاحب بن عَبّاد، وزیر دانشمند آل بُوَیْه اهداء گردیده سپس این کتاب را شخصی بنام حسن بن علی بن حسن قمّی در سال 865 به دستور خواجه فخرالدین کبیر، ترجمه کرده است.
برادر مؤلّف، سلسله مباحثی را بر این کتاب افزوده، از جمله مباحث مربوط به خراج قم و وضعیت این شهر از برادر او است؛ امّا محورهای بحث، مشخص است.
علاّمه نوری در ارتباط با محتویات کتاب می گوید: این کتاب مشتمل بر 20 باب است. و تنها 8 باب، حدود یک سوم از آن به ما رسیده است و از فهرست ابواب این کتاب استفاده می شود که در آن فواید زیادی وجود دارد. به ویژه باب یازدهم که زیباتر از سایر ابواب است، زیرا در آن 201 روایت مربوط به شهر قم بیان شده است(1).
ص: 313
علاّمه نوری می افزاید: در باب 12 نام 266 تن از علمای قم، تألیفات و روایات آنها، تا سال 378 ه _ یعنی تاریخ تألیف این کتاب _ بیان گشته است.
فرزند وحید بهبهانی، از اصل کتاب مطالبی نقل کرده که این موارد در کتاب حواشی نقد الرجال نیز آمده است. بر این اساس، چون فرزند وحید بهبهانی در این حواشی مطالبی از اصل کتاب نقل کرده، مشخصّ می شود که اصلِ کتاب در اختیار وی نیز بوده است.
تا اینجا با مؤلّف کتاب و محتوای آن آشنا شدیم و ظاهراً در اصل استناد این کتاب به حسن بن محمّد، اشکالی وجود ندارد و مؤلّف ریاض العلماء نیز آن جا که تردید می کند، با کلمه «تأمّل» گفته خود را پس می گیرد. به هر حال در جایگاه والای این بزرگوار بین متأخران و معاصران هیچ گونه بحثی نیست. و تنها مشکل، عدم بیان شخصیت او بین قُدماست که ظاهراً نامی از او به میان نیامده است.
قدیمی ترین نویسنده ای که از تاریخ قم و مؤلّف آن نام برده ابن طباطبا _ از علمای قرن پنجم _ است که در کتاب متنقلة الطّالبیة در چند مورد از کتاب تاریخ قم، به عنوان کتاب قم نام برده است. بنا به نوشته حاجی نوری، گویی تنها نویسنده ای که در دوره صفویّه متن تاریخ قم را در دست داشته، امیر سیّد احمد حسینی، مولّف کتاب فضایل السّادات مسمّی به منهاج الصّفوی بوده است. از جمله علمای متأخّر، دانشمند بزرگ، آقای محمّدعلی، فرزند استاد علی اکبر بهبهانی است که در حواشی نقد الرّجال از اصل کتاب تاریخ قم نقل کرده و مشخص می شود که اصل کتاب، در اختیار وی نیز بوده است.
متأسّفانه اصل عربی این کتاب در دسترس نیست، تنها ترجمه یک چهارم کتاب، (پنج باب از بیست باب) موجود است.
ترجمه مزبور در سالهای 805 و 806 هجری انجام یافته و مترجم، شخصیت آگاهی به نام «حسن بن علی بن عبدالملک قمّی» بوده که این کتاب را به نام «ابراهیم بن
ص: 314
محمود علی صفی»(1) و به دستور خواجه فخرالدین کبیر، ترجمه کرده است.(2)
کتابِ مزبور، مورد تأیید علمای بزرگی مانند: علاّمه مجلسی و علاّمه نوری بوده است. برخی از این دیدگاهها در این خصوص بدین شرح است:
علاّمه نوری (صاحب مستدرک)
وی که در خاتمه مستدرک(3) به بیان منابع و مدارک خود می پردازد یکی از منابع مستدرک را کتاب تاریخ قم، ذکر نموده و از مؤلّف کتاب تاریخ قم به عنوان استاد بزرگوار یاد می کند و می گوید: «الشیخ الجلیل من أکابر العلماء المتقدّمین و من معاصری الصدوق و من أجلاّء القمیّین؛ این استاد بزرگوار، از دانشوران بزرگ گذشته و از معاصران شیخ صدوق و از شخصیت های برجسته قمّی ها به شمار می رود». علاّمه نوری با این عبارتِ خود، اعتبار مؤلف و اثر وی و صحت اعتماد بر این کتاب را، تثبیت می کند.
علاّمه مجلسی
وی از مؤلّف کتاب تاریخ قم با تعبیر شخصیتی بزرگوار نام می برد. این کتاب _ تاریخ قم _ و مؤلّف آن نزد علاّمه مجلسی و استناد این کتاب به مؤلّفش قطعی و شناخته شده است و افندی نیز در کتاب خود می نویسد: کتاب تاریخ قم، تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی است و در ادامه می گوید… (تفصیل آن در صفحه قبل گذشت).
آقا بزرگ تهرانی نیز با نقل مطالبی از نویسنده کتاب تاریخ قم می گوید: نسخه ای
ص: 315
از ترجمه این کتاب در سال 865 نزد سیّد حسون براقی مؤلّفِ تاریخِ کوفه وجود داشته است، زیرا وی بخش عمده ای از ترجمه این کتاب را در کتاب خود «تاریخ الکوفة» آورده است. به هرحال، در استناد این کتاب، به حسن به محمد، مشکلی وجود ندارد.(1)
کتاب البلدان تألیف ابن الفقیه، یکی دیگر از کتبی است که در ارتباط با قم در آخرالزمان روایت، نقل می کند. البته این کتاب، تنها به نقل یک حدیث پرداخته است. ابن الفقیه، حدّفاصل سال های 365 و 375 وفات کرده یعنی معاصر با مؤلفِ کتاب تاریخ قم بوده است موضوع کتاب البلدان جغرافیای شهرهاست. هنگامی که به مباحث مربوط به قم می رسد روایتی را نقل می کند که حاکی از امنیت شهر قم [در آخرالزمان] است.
او می نویسد: شخصی به نام قمسارة بن لهراسب، این شهر را بنیان نهاد و روایت را از ابوموسی اشعری نقل می کند _ به روایت اهل سنّت _ ابوموسی می گوید: از امیرمؤمنان علی علیه السلام پرسیدم: هنگام به وجود آمدن فتنه و آشوب، به کدام سرزمین باید پناه برد؟ حضرت در پاسخ فرمود: به سرزمین جبل. این روایت، در فصل دوّم بیان خواهد شد.
علاّمه مجلسی در بحار، کتاب السماء و العالم 33 روایت در باب _ سرزمین های مورد ستایش و مورد مذمّت _ راجع به قم آورده که 2 روایت آن ها از کَشّی است _ قطعاً کتاب کشّی که همان کتاب اختیار معرفة الرجال تلخیص طوسی است در اختیار وی نبوده است. در کنار اشکالاتی که برخی معاصرین نظیر شوشتری بر این کتاب دارند. _ یک روایت نیز به یقین از کتاب البلدان و یا مختصر کتاب البلدان از ابن الفقیه همدانی [ابوعبدالله فقیه] نقل شده و بقیه روایات از کتاب
ص: 316
تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمّی منقول است. این روایات و تنظیم آن ها به شکل موضوعی در یک نگاه به چند دسته تقسیم می شوند:
1. حدود 14 روایت در ارتباط با مصونیّت قم در آخرالزمان؛ و قبل از ظهور حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف
2. سابقه قم در آغاز آفرینش جهان و زمین؛
3. دو یا سه حدیث در مورد دلیل نام گذاری قم؛
4. دو یا سه روایت مربوط به درگیری و خونریزی و اسارت در قم، در اثر دخالت و تهاجم نیروی بیگانه، یا هلاکت جوانهای این شهر در اثر معصیت؛
5. یک روایت حاکی از آغاز نهضت و انقلاب اسلامی، از قم؛
6. شش روایت در ارتباط با تعریف و تمجید از مردم قم؛
7. یک روایت درباره جهاد و درگیری مردم قم با یهودیان؛
8. دو روایت، در ارتباط با آغاز توسعه فرهنگی از قم؛ در این روایات آمده هر کس از اندیشه و اعتقاد ساکنان قم برخوردار باشد به او قمّی می گویند هر چند قمّی نباشد.
نخستین نکته:
روایات مزبور را فقط تاریخ قم نقل کرده و تا کنون با تحقیقاتی که انجام پذیرفته بعد از تاریخ قم تا زمان علاّمه مجلسی کتابی که آن را نقل کرده باشد در اختیار ما نیست، تنها علاّمه مجلسی آن را در بحار آورده و مشخص نیست تا آن روز این کتاب ناپدید بوده، یا مورد اعتماد نبوده است. و حُرّ عاملی که خود معاصر مجلّسی بوده به جهت فروتنی و تواضع، روایاتی از بحارالانوارِ مجلسی را در اثبات الهداة نقل می کند؛ ولی این قبیل روایات را نیاورده است. دلیل نیاوردن، یا عدم ارتباط آن ها به موضوع بحث است و یا از اعتبار لازم نزد او برخوردار نبوده اند و پس از علاّمه مجلسی نیز تا آنجا که آگاهی داریم کتابهائی که در ارتباط با امام زمان علیه السلام نوشته شده به نقل این روایات نپرداخته اند.
از معاصرین تنها صاحب منتخب الأثر، تعدادی از این روایات را آورده و ما نیز
ص: 317
در معجم احادیث الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز که هدف آن جمع آوری روایات بوده، این دسته از روایات را آورده ایم.
دوّمین نکته:
پیش از محمد بن حسن بن محمد قمّی و بعد از وی و معاصران او هیچ یک از محدّثان، این گونه روایات را نیاورده اند. البته از آن جا که ما همه کتابها را ندیده ایم و یا همه آنها در دسترس و موجود نبوده این سخن نمی تواند دلیل قاطعی بر ردّ این قبیل روایات باشد، زیرا تنها شیخ صدوق، معاصر وی به اعتراف فرد متعصّبی مانند ذهبی، 300 تألیف و شیخ مفید دارای 200 تألیف بوده اند که از این تعداد کتاب، فقط اندکی به دست ما رسیده. بنابراین _ شاید این دسته روایات، در کتبی که به دست ما نرسیده نقل شده باشد _ از این رو، نقل این احادیث اثباتاً جنبه تأیید و شاهد دارد و نمی توان به گونه ای قاطع آنها را مردود دانست. هر چند جای این بحث و شبهه همچنان به قوّت خود باقی است که چرا تنها محمد بن حسن بن محمد قمّی این قبیل روایات را در کتاب تاریخ قم آورده است؟!
سوّمین نکته:
آیا می توان از طریق تواتر وارد شد و گفت این تعداد _ 16 _ 15 روایت متواتر است؟
پاسخ این است: از آن جا که این روایات از طریق تواتر لفظی یا تواتر اجمالی که قطعاً نیست و نیز تواتر معنوی که تنها به یک معنای «قم انشاءالله امن و امان است.» اشاره دارد نمی توان ادعای تواتر لفظی کرد، زیرا این روایات، فقط از یک تن و از یک کتاب نقل شده و اگر کتاب کَشّی و البلدان را نیز به آن بیفزاییم سه کتاب خواهد شد. بدین ترتیب، یک روایت، از کتاب ابن الفقیه، دو روایت از کَشّی و بقیّه روایات نیز از تاریخ قم نقل شده است. آیا این روایات واقعاً به یک لفظ نقل شده؟ تواتر لفظی، روش خاصی دارد. و گاهی پنجاه مورد از پنجاه نفر نقل می شود. تا به امام منتهی گردد. بنابراین نمی توان مدّعی تواتر لفظی شد.
تواتر معنوی روایات، مربوط به محفوظ بودن قم نیز فرع بر این است که کتب، راویان و روایات، متعدّد باشند؛ ولی با نقل یک یا دو کتاب، تواتر معنوی حاصل
ص: 318
نمی شود. به هر حال، شاید ادعای تواتر مشکل باشد و در این خصوص باید روایات از راه های متعدّدی برسد مثلاً هر کدام دارای یک مضمون؛ ولی با الفاظ گوناگونی وارد شده باشد، مانند روایتی که می گوید: علی بن ابیطالب علیه السلام دَر خیبر را از جا برکَند. روایت دیگری می گوید: عمرو بن عبدود را با یک ضربت، دو نیم کرد. روایتی دیگر حاکی است در جنگ اُحُد، همه سپاهیان فرار کردند و تنها علی بن ابیطالب علیه السلام در میدان کارزار باقی ماند. هر یک از این روایات بر مطلبی دلالت دارد؛ ولی قدر مشترک آن ها یک معنا می باشد که حاکی از شجاعت امیرمؤمنان علیه السلام است. آن چه یادآوری شد در کتب متعدد آمده است؛ ولی در موضوع مورد بحث ما، تنها یک کتاب مطرح است. اکنون آیا می توان ادعای تواتر اجمالی یا معنوی نمود یا خیر؟
چهارمین نکته:
آیا می توان ادعا کرد این روایات، ناظر به دوره خاصی غیر از این برهه غیبت است؟ مثلاً بگوییم: ناظر به دوران عبّاسیان است. آیا در تاریخ، جایی ثبت شده که قم، مورد تهاجم قرار گرفته و یا به عکس، کسانی که از شرّ عبّاسیان در جستجوی پناهگاهی بودند به قم و اطراف آن آمده باشند؟ معروف است که تنها در قم، چهارصد امامزاده مدفون است و در کاشان نیز همین گونه است و این افراد معمولاً به قم می آمدند و پناهنده می شدند. اکنون آیا می توان گفت: این روایات ناظر به آن دوران است و ارتباطی به آخرالزمان ندارد؟(1) این احتمالی است که باید در آن تأمل کرد. امکان دارد به اعتبار این که سخن یاد شده، اجتهاد در برابر نص است آن را نپذیریم، زیرا برخی روایات به صراحت می گوید: «و ذلک فی زمن غیبة قائمنا فی آخرالزمان؛ این رخدادها در دوران غیبت قائم ما در آخرالزمان به وقوع خواهد پیوست» بلکه تصریح می کند «یأتی زمان علی امتی» یعنی غیر از امت های دوران بنی عبّاس تا سقوط حکومت آن ها که در سال 656 منقرض گردید. و اگر دایره قم را وسیع تر از حدود جغرافیایی قبلی بدانیم و بگوییم: روایاتِ مزبور، ناظر به آن زمان بوده باز هم با واقعیت، تطبیق نمی کند. چرا؟ زیرا درگیری هایی در منطقه کاشان _ مشهد اردهال _
ص: 319
رخ داده و جریان شهادت فرزند امام باقر علیه السلام و آن درگیری مسلحانه ای که داشته است، ماجرای مهمّی تلقّی می شود.
بنابراین، احتمال ناظر بودن روایات به دوران عبّاسیان، از دو جهت یکی متن بعضی روایات. دوّم: عدم انطباق آن با واقعیّت تاریخی، هر چند قائل به توسعه جغرافیایی شویم، ضعیف خواهد بود.
روایت نخست:
از کَشّی منقول است و _ بحارالانوار نیز از او نقل می کند _: محمد بن مسعود و علی بن محمد، به دو طریق کَشّی نقل می کنند که: «عن الحسین بن عبیدالله، عن عبدالله بن علی، عن احمد بن حمزة، عن عمران قمی، عن حمّاد النّاب، قال: کُنّا عند ابی عبدالله علیه السلام و نحن جماعةٌ إذ دخل علیه عمران بن عبدالله القمی فسأله و بَرّهُ وَبشّهُ، فلمّا أن قام، قلت لأبی عبدالله علیه السلام: من هذا الذی بَررتَ به هذا البّر. فقال: من أهل بیت النجباء یعنی اهل قم؛ حسین بن عبیدالله، از عبدالله بن علی، از احمد بن حمزه، از عمران قمّی، از حمّاد ناب روایت کرده که گفت: جمعی حضور امام صادق علیه السلام شرفیاب بودیم که عمران فرزند عبدالله قمّی وارد شد. حضرت او را به گرمی پذیرا شد و با او مهربانی کرد. هنگامی که عمران بپاخاست و رفت، به امام صادق علیه السلام عرض کردم: این شخص که این گونه به وی مهربانی نمودید، چه کسی بود؟ حضرت فرمود: او از خاندان نجیب زادگان شِهر قم است.»
یک طریق نیز از ابن الفقیه است که مجموع، چهار طریق خواهد بود. طریق دیگری نیز از خودِ کتاب قمّی است و آیا می توانیم به تواتر اجمالی برسیم؟ چون اگر تواتر اجمالی یا معنوی، تحقّق یابد، نیازی به بررسی سند نداریم.
روایتی که از حمّاد ناب نقل شده و می گوید: «جمعی خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب بودیم که عمران فرزند عبدالله قمی وارد شد» آیا منظور از عمران، همان کسی است که در سندِ روایت آمده است؟ جمله «از او پرسید» یعنی امام از عمران پرسش نمود «به او مهربانی کرد» یعنی امام با وی ملاطفت و گفتگو نمود و توجه خاصی به او کرد. «آن گاه که بپاخاست برود و یا رفت، از امام پرسیدم شخصی که به او این گونه مهربانی نمودی، کیست؟» فرمود: «از خاندان نجیب زادگان (یعنی از
ص: 320
مردم قم) بود، این تفسیر از کیست؟
در این جا چند احتمال وجود دارد که این سخن از علاّمه مجلسی باشد یا از کشّی و یا حمّاد ناب؟ و احتمالات زیاد دیگر. احتمال بسیار بعید دیگری نیز هست که امام صادق علیه السلام این جمله را فرموده باشد، زیرا با ظاهر عبارت سازگار نیست.
اگر این سخن از حمّاد ناب باشد، قرینه مقامی بوده و برای او واضح بوده است. از این رو، این تفسیر را بر آن افزوده. امّا آن قرینه، هم اکنون برای ما روشن نیست جمله «من أهل بیت النُجباء، ما أرادهم جبّار من الجبابرة إلاّ قصَمه الله؛ او از خاندان نجیب زادگان است و هر ستمگری قصد شومی در مورد آنان داشته باشد خداوند قدرت او را درهم می شکند»، متن صراحتی ندارد؛ امّا به قرینه روایات دیگری که متن یاد شده در آن ها آمده، مشکل برطرف می شود(1).
دومین روایت:
کَشّی با همین إسناد، یعنی محمد بن مسعود، از احمد بن حمزه، از مرزبان فرزند عمران، از ابان بن عثمان روایت کرده که گفت: «دخل عمران بن عبدالله» این روایت نیز راجع به عمران بن عبدالله است؛ ولی طریق آن متفاوت است و طریق سوم را تشکیل
ص: 321
می دهد. در این روایت، ابان بن عثمان می گوید: «عمران بن عبدالله بر امام صادق علیه السلام وارد شد و حضرت بدو فرمود: «کیف أنت و کیف وُلدک و کیف أهلک و کیف عمّک و کیف أهل بیتک؛ حال خود و فرزندان و خانواده و عمو و احوال خاندانت چگونه است؟» این عنایت امام صادق علیه السلام است که جزئیات را این گونه پرسیده است.
«ثمّ حدّثه ملیّاً فلمّا خرج قیل لأبی عبدالله من هذا؟ قال: هذا نجیب قوم النجباء، ما نصب لهم جبّارٌ إلاّ قصمه الله(1)؛ سپس مدتی طولانی با او سخن گفت و زمانی که از نزد حضرت بیرون رفت به حضرت عرض شد این شخص کیست؟ امام علیه السلام فرمود: وی انسانی نجیب زاده، از نجیب زادگان است و هر ستمگری که با آنان به دشمنی برخیزد، خداوند، قدرت او را درهم خواهد شکست» در روایت قبلی آمده که: حمّاد ناب به امام عرض کرد: این فرد کیست؟ ولی در این جا آمده که به حضرت عرض شد: «مَن هذا؟» قال: «هذا نجیبُ قوم النجباء» «ما نَصب لهم جبّار إلاّ قصمه الله» مشکل این روایت قابل حلّ نیست، زیرا در روایت قبلی قید قمّی آمده و در این جا چنین قیدی ذکر نشده است مگر به قرینه روایت قبلی بگوییم: وی همان قمّی است و روایت، یکی است؛ امّا چند طریق دارد و اگر از نظر متن، مشکل آن را حل کنیم و بگوییم ظهور در قم دارد؛ ولی مشکل سندی آن برای ما قابل حلّ نیست چرا؟ زیرا حسین بن عبیدالله که نام وی در سند اوّلی آمده می گوید: این دو روایت را من بر احمد بن حمزه عرضه داشتم وی گفت: «أعرفهما؛ من با این دو روایت آشنا هستم». «و لا أحفظ من رواهما لی؛ امّا یادم نیست چه کسی آن ها را برایم نقل کرده است».
اینک باید دید، روایتِ مزبور با این سند، عن احمد بن حمزه، عن المرزبان بن عمران، عن ابان بن عثمان، با روایتِ قبلی که می گوید: عن احمد بن حمزه، عن حمّاد الناب، چگونه قابل جمع است؟ بر این اساس، وی این قضیه را یا از عمران نقل حدیث می کند، اگر نگوییم عمران، همان شخص مورد ستایش است، زیرا اگر چنین باشد روایت، از اعتبار ساقط خواهد شد، چون راوی، خود را ستایش کرده است. بنابراین، احمد بن حمزه که از حمّاد ناب و در سند دوم نیز از مرزبان بن عمران، نقل می کند با عبارتِ
ص: 322
بعدی چگونه قابل جمع است؟
سومین روایت:
همان روایت ابن فقیه است که می گوید:
«قال ابوعبدالله الفقیه الهمدانی فی کتاب البلدان: إنّ أبا موسی الأشعری روی أنّه سأل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام عن اسلم المدن و خیرالمواضع عند نزول الفتن و ظهورالسیف فقال: أسلم المواضع یومئذ أرض الجبل. فإذا اضطربت خراسان و وقعت الحرب بین اهل جرجان و طبرستان و خربت سجستان. فأسلم المواضع یومئذ قصبة قم، تلک البلدة التی یخرج منها انصار خیرالناس أباً و أُمّاً وجَدّاً و جَدّةً و عَمّاً و عَمّةً، تلک التی تسمّی الزهراء، بها موضع قدم جبرئیل و هو الموضع الذی نبع منه الماء الذی مَن شرب منه أمن من الداء و من ذلک الماء عجن الطیر الذی عُمل منه کهیئة الطیر، و منه یغتسل الرضا علیه السلام و من ذلک الموضع یخرج کبش ابراهیم و عصا موسی و خاتم سلیمان؛(1) ابوعبدالله فقیه همدانی می گوید: ابوموسی اشعری روایت کرده که از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام پرسید: به هنگام نازل شدن آشوب و فتنه و جنگ و درگیری [در آخرالزمان]، مصون ترین شهر و برترین مکان کجاست؟ حضرت فرمود: در آن روز سرزمین جبل مصونترین مکان خواهد بود هرگاه خراسان دستخوش درگیری و کشمکش شد و میان مردم گرگان و مازندران، پیکار به وقوع پیوست و سیستان به ویرانه تبدیل گشت، مصونترین مکان، قصبه (شهر) قم خواهد بود همان شهری که یاران وفادارِ شخصیتی که پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و عمّه اش از همه مردم برترند، از آن سامان قیام خواهند کرد. آن دیار، قدمگاه جبرئیل است و مکانی است که از آن آبی جوشید و هر کس از آن آشامید از بیماری در امان ماند. گِلی که از آن، شکل پرنده ای [توسط حضرت عیسی] ساخته شده با همین آب خمیر شد و [امام] رضا با همین آب خود را شتسشو خواهد داد، آن جا جایگاه ظاهر شدن قوچ ابراهیم و عصای موسی و انگشتر سلیمان خواهد بود.»
این روایت از طریق اهل سنّت نقل شده؛ ولی با مجموع روایاتی که در تاریخ آمده و حاکی از محفوظ بودن شهر قم در آخرالزمان است، مطابقت دارد.
ص: 323
روایت فوق، تنها روایتی است که در کتب اهل سنّت، در آن از قم یاد شده است. ما و شما برای نخستین بار می شنویم که یکی از نام های شهر قم، زهرا است.
چهارمین روایت:
در تاریخ قم آمده است: سعد بن عبدالله بن ابی خلف، از حسن بن محمد بن سعد، از حسن بن علی خزاعی، از عبدالله بن سنان روایت می کند که از امام صادق علیه السلام سؤال شد: «أینَ بلاد جبل؛ منطقه جبل کجاست؟» زیرا برای ما روایت شده است که: «أنّه إذا رُدّ إلیکم الأمر؛ دورانی که حاکمیّت به شما بازگردانده شود» «یُخسف ببعضها؛ بخشی از آن منطقه فرو خواهد رفت» البته باید دید آیا منظور از خسف، رانش زمین است یا چیز دیگر؟
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «إنّ فیها موضعاً؛ در آن منطقه جبل، نقطه ای است.» «یقال له البحر؛ به آن، دریا، اطلاق می شود» (دریاچه قم) «و یسمّی بقم و هو معدن شیعتنا؛ آن جا، قم نامیده می شود و آن دیار، مرکز پیروان ما خواهد بود». در روایات، نامی از تهران به میان نیامده، در کتاب ذهبی در مورد أبوعبدالله تهرانی(1) مطلبی آمده که می گوید: نمی دانم تهران کجاست؟ «محلّة أظنّه؛ تصور می کنم محلّه ای باشد». بنابراین، تا زمان ذهبی، که معاصر علاّمه حلّی بوده و تقریباً در گذشتِ وی در سال 748 ه_.ق اتفاق افتاده، هیچ گاه خبری از تهران نبوده و بعدها توسعه یافته است.
خلاصه، امام در مورد ری فرمود: «امّا الری، فویل له من جناحَیْه؛ وای بر ری از دو جانب آن» «و إنّ الأمن فیه من جهة قم و أهله؛ یعنی اگر پناهی برای ری باشد به برکت قم خواهد بود».
«قیل و ما جناحاها؟؛ گفته شد آن دو جانب کدامند؟» فرمود: «أحدُهما بغداد؛ یکی از آن ها بغداد است». آیا منظور از بغداد، حاکمیت جدید است یا خیر؟(2) امام علیه السلام اشاره به وضع امروز دارد یا بعدها، مشخص نیست.
ص: 324
دیگری منطقه خراسان (افغانستان) است. «فإنّه یلتقی فیه سیوف الخراسانیین و سیوف البغدادیین فیعجّل الله عقوبتهم» به هر حال، ری از دو جبهه، مورد تعرّض قرار خواهد گرفت؛ ولی خدای عزّوجل آن ها را به سرعت، کیفر داده و به هلاکت می رساند. مردم، در این لشکرکشی به قم پناهنده می شوند و اهل قم به آن ها پناه می دهند «ثم ینتقلون إلی موضع یقال له اردستان؛ سپس به منطقه ای به نام اردستان، انتقال خواهند یافت.»
پنجمین روایت:
این روایت در تاریخ قم و از کسی دیگر به نام محمد بن قتیبه همدانی(1) و حسن بن علی کشمارجانی، از علی بن نعمان، از ابوالاکراد علی بن میمون صائغ، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «إنّ الله احتجّ بالکوفة علی سائر البلاد و بالمؤمنین من أهلها علی غیرهم من أهل البلاد، واحتجّ ببلدة قم علی سائر البلاد و بأهلها علی جمیع أهل المشرق و المغرب من الجنّ و الإنس، و لم یَدَعِ الله قم و أهله مستضعفاً، بل وفّقهم و أیّدهم. ثم قال: إنّ الدین و اهلَه بقم ذلیل و یُنسی ذکر قم و لولا ذلک لأسرع الناس إلیه فخرب قم؛ خداوند به واسطه کوفه، بر سایر شهرها و به وسیله اهالی باایمان آن بر مردم دیگر شهرها اتمام حجت می کند و به وسیله قم بر سایر شهرها اتمام حجت خواهد نمود. و به وسیله مردم قم بر ساکنان شرق و غرب گیتی از إنس و جنّ، اتمام حجت خواهد کرد. خداوند، مردم قم را در استضعاف فکری رها نساخته است … قم را از یاد [دشمنان] می برد. و اگر این گونه نباشد، مردم همه آهنگ قم می کنند و قم به ویرانه تبدیل می شود».
یعنی اگر همه احساس می کردند قم چه دارد و از چه ویژگی هایی برخوردار است قم را پُلی برای رسیدن به پُست و مقام و خواسته های خویش قرار می دادند و اگر چنین می شد، پیروان خالص دین، در قم وجود نداشتند و همه گونه افراد، دارای همه گونه افکار و اندیشه با هر اعتقاداتی وارد قم می شدند و مرکز شیعه و خاستگاه معنویت، از بین می رفت و مردم آن سامان رو به فساد و تباهی می رفتند. «فلم یکن حجّة علی سائر البلاد؛ در این صورت، حجّت بر سایر شهرها نخواهد بود». «لم تستقّر السماء و الأرض و لم یُنظَروا طرفة عین؛ زمین و آسمان، آرامش خود را از دست می دادند و
ص: 325
چشم به هم زدنی، امان نمی یافتند». «لولا الحجّة لساخت الأرض و أنّ البلایا مدفوعة عن قم و أهله. سیأتی زمان تکون بلدة قم و أهلها حجّة علی الخلائق؛ اگر حجّت خدا روی زمین وجود نداشت، زمین ساکنان خود را فرو می برد و گرفتاری ها و حوادث ناگوار، از قم و ساکنانش برداشته شده است. زمانی خواهد آمد که شهر قم و مردم آن، بر همه آفریدگان الهی، حجّت باشند». «و إن الملائکة لتدفع البلایا عن قم و أهله و ما قصدهم جبّار بسوء إلاّ قصمه قاصم الجّبارین و شغله عنهم بداهیة أو مصیبة او عدّو، و ینسی الله الجبارین فی دولتهم ذکر قم کما نسوا ذکرالله(1)؛ اگر این گونه نبود، زمین ساکنان خود را فرو می برد و فرشتگان، بلا و گرفتاری ها را از قم و ساکنانش دور می کنند و هر انسان ستم پیشه ای که در اندیشه آسیب رسانی به این شهر باشد، خداوندِ درهم کوبنده ستمگران، آن ها را درهم خواهد شکست».
احتمال دارد منظور از کلمه «الناس» در جمله «لأسرع الناس إلیه» دشمنان اهل بیت علیه السلام یعنی ناصبی ها باشند که اگر پی ببرند، قم با امکانات محدود خود، چه خدمات و گام های بلندی در جهت اعتلای حق و گسترش مذهب اهل بیت برداشته، به سرعت دست به توطئه می زدند و به قم آسیب می رساندند.
مطلبی که ذهبی در تاریخ خود آورده شاهد بر مصونیّت قم است و مضمون آن حمله تاتار به همدان است که قم و کاشان در این اوضاع، در امان ماندند.
او در صفحه 6 کتاب تاریخ خود، سخن از حمله تاتار به میان آورده و می گوید: «ثم صاروا إلی قم و قاسان و کانت عامرة فأخذوها ثم وصلوا إلی همدان(2)؛ پس از رفتن به بغداد به کاشان برگشتند و سپس به همدان رسیدند» و در آن جا قتل عام به راه انداختند. همدان نیز از سرزمین جبل به شمار می آید؛ ولی قم در امان خواهد ماند.
ششمین روایت:
در تاریخ قم نقل شده: «و رُوی بأسانید عن الصادق علیه السلام » هیچ گونه سندی از این روایت نیامده، تنها حاکی از داشتن چند طریق است که می گوید: این روایت به طُرقی از امام صادق علیه السلام به ما رسیده که: «إنّه ذکر کوفة و قال: ستخلو کوفة من المؤمنین و یأزر عنها
ص: 326
العلم، کما یأزر الحّیة فی جُحرها ثمّ یظهر العلم ببلدة یقال لها قم و تصیر معدناً للعلم و الفضل(1)؛ حضرت از کوفه سخن به میان آورد و فرمود: کوفه، از مؤمنان تهی خواهد شد و علم و دانش از آن دیار همانند ماری که در لانه اش چنبره می زند، جمع خواهد شد و سپس فروغ علم و دانش از افق شهری که قم نامیده می شود تجلّی خواهد کرد و به مرکز علم و فضیلت، تبدیل خواهد گشت.»
به هرحال، اگر در سال 83 ه_.ق، قم حالتی از شهر به خود گرفته باشد. باید ببینیم مفهوم این روایت چیست؟ «ثمّ یَظهر العلم ببلدة یقال لها قم» گویی این شهر برای مردم و یا مخاطبین حضرت، در این روزها طبق این روایت مجهول و ناشناخته بوده است. «و تصیر معدناً للعلم و الفضل» نمی توانیم بگوییم این پیشگویی ها در روایات، مربوط به دوران امام صادق علیه السلام است، زیرا عدّه ای، برخی روایات را مربوط به دوران امام صادق علیه السلام می دانند و می گویند: «لولا القمیّون لضاع الدین؛ اگر [علمای] قم نبودند، دین رو به تباهی می رفت.» و بعضی، همه این روایات را حمل بر آن دوران می کنند با این که در آن دوران، بیش از 2000 محدّث در قم وجود داشته و اگر این روایات مربوط به آن زمان می شد، شهر قم خود، شهر محدّثان و راویان به شمار می آمد و پیشگویی معنا نداشت و تعبیر «یظهر العلم ببلدة یقال لها قم» اشاره به قضایای آینده است در صورتی که در دورانِ شخص امام علیه السلام، چنین وضعیتی وجود داشته است.
از کلمه «ستخلو» به دست می آید که کوفه دارای موقعیت والایی از علم و دانش بوده و بنا به نقلی، شخصی که وارد مسجد کوفه می شد می گفت: نهصد تن دانشجو و محدّث در مسجد کوفه نشسته اند که هر یک می گویند: جعفر بن محمّد صادق علیه السلام برایم(2) روایت نقل کرد. «کلّ یقول: حدّثنی جعفر بن محمد الصادق علیه السلام » از سویی در حالات ابوحمزه ثمالی گفته اند: وی نخستین شخصیتی(3) است که حوزه علمیه نجف اشرف را در جوار مولای متقیّان علیه السلام تشکیل داد و خود به تدریس اشتغال داشت. به هرحال، از این روایت استفاده می شود موضوع یاد شده، مربوط به دوران های پس از
ص: 327
امام صادق علیه السلام است نه دوران حضرت.
«حتی لایبقی فی الأرض مستضعف فی الدین حتی المخدّرات فی الحجال؛ [علم و دانش به گونه ای فراگیر می شود] که حتی در بین زنان پرده نشین نیز، استضعاف فکری وجود نخواهد داشت». آری؛ این زنان نیز ندای قم را خواهند شنید و علم و دانش به آن ها نیز منتقل خواهد گشت «و ذلک عند قرب ظهور قائمنا یجعل الله قم و أهله قائمین مقام الحجّة، لولا ذلک لساخت الأرض بأهلها؛ این رخداد عظیم فرهنگی در نزدیکی ظهور قائم ما اتفاق خواهد افتاد و خداوند، شهر قم و ساکنانش را جانشینان حجّت خود قرار خواهد داد و اگر غیر از این باشد، زمین ساکنانش را در کام خود فرو خواهد برد».
این روایات، اگر واقعاً از نظر صحت و سند، مشکل نداشته باشد توقع و انتظار جهان، از شهر قم بیش از وضع موجود کنونی است. یعنی، انتظار می رود از در و دیوار قم، علم و دانش ببارد، همه اقشار مردم این شهر، فقیه باشند تا حجتِ خدا بر آیندگان، تمام گردد. «فیتّم حجّة الله علی الخلق».
این روایت، هر چند مفصّل است؛ ولی بر محفوظ بودن قم در آخرالزمان دلالت مطابقی و صراحت ندارد. از لابلای مباحث برمی آید که شهر قم به مرکز علم و دانش تبدیل می گردد و علم، از این شهر به دیگر مناطق گیتی انتقال خواهد یافت. «فیفیض العلم منه إلی سائر البلاد».
این شهر، در جهت گسترش علم و دانش به سراسر جهان، نقش محوری خواهد داشت. از این حدیث استفاده می شود که پشتوانه قم، تشکیلات و سیستمی قوی و منسجم و منظم خواهد بود که به آسانی نمی توان با آن تشکیلات به مقابله برخاست، امّا از خود روایت، به صراحت استفاده نمی شود.
هفتمین روایت:
در تاریخ قم، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب، از ابوجمیله (مفضّل بن صالح) از شخصی، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم و حوالیها فإنّ البلاء مرفوع عنها(1)؛ هرگاه فتنه و آشوب فراگیر شد، به قم
ص: 328
و اطراف آن پناه جویید که گرفتاری و بلا، از این شهر برداشته شده است». این روایت، بر به وجود آمدن فتنه و آشوب و مصونیّت این شهر مقدّس، دلالت دارد.
هشتمین روایت:
از احمد بن خزرج، از برادرش موسی بن خزرج _ میزبان حضرت معصومه علیها السلام_(1)روایت شده که گفت: «قال لی ابوالحسن الرضا علیه السلام: أتعرف موضعاً یقال له «وراردهار»؟ قلت: نعم، ولِی فیه ضَیعتان. قال: الزمه و تمسکّ به. ثم قال: نِعمَ الموضع وراردهار(2)؛ امام رضا علیه السلام از من پرسید آیا منطقه ای به نام «وراردهار» سراغ داری؟ عرض کردم: آری؛ و دو مزرعه در آن جا دارم. امام علیه السلام سفارش کرد آن ها را نگاه دار و سه بار فرمود: «وراردهار» سرزمینی مناسب است».
از این روایت استفاده می شود که اطراف قم، در امان خواهد بود. اگر کسی بگوید: چگونه می توان پی برد که مقصود از «وراردهار» همان شهر اردهال است. پاسخ این است که: شخصِ راوی، خود ساکن قم بوده و در اطراف و نزدیکی های قم یک منطقه اردهال بیشتر نداریم در نهایت، از قرائن نیز همین معنا استفاده می شود.
نهمین روایت:
بنا به نقل احمد بن محمد بن عیسی، از محمد بن خالد برقی، از سعد بن سعد اشعری، از جمعی و آنان از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که فرمود: «إذا عمّت البلایا فالأمن فی کوفة و نواحیها من السواد و قم من الجبل و نعم الموضع قم للخائف الطائف(3)؛ آن گاه که بلا و مصیبت ها فراگیر شود، امنیت و آرامش در کوفه و اطراف آن و قم در ناحیه جبل، خواهد بود و بهترین مکان پناه جویی برای فرد تحت تعقیب، قم خواهد بود».
دهمین روایت:
محمد بن سهل بن یسع، از پدرش، از جدّش، از معصوم روایت کرده که فرمود: «إذا فقد الأمن من العباد و رکب الناس علی الخیول و اعتزلوا النساء و الطیب، فالهرب الهرب عن
ص: 329
جوارها. فقلت: جُعلتُ فداک، إلی أین؟ قال: إلی الکوفة و نواحیها او إلی قم و حوالیها، فإنّ البلاء مدفوع عنهما(1)؛ هرگاه مردم، امنیت را از دست دهند و بر اسب ها سوار گردند و از زنان و بوی خوش کناره گیری کنند از این صحنه ها دوری گزینید».
عرض کردم: فدایت گردم به کجا پناهنده شویم؟
فرمود: «به کوفه یا قم و اطراف این دو، زیرا رنج و گرفتاری از این دو شهر برداشته شده است».
یازدهمین روایت:
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «إذا أصابتکم بلیّة و عناء فعلیکم بقمّ فإنّه مأوی الفاطمییّن(2)؛ آن گاه که بلا و گرفتاری به شما روی آورد به قم پناه ببرید که قم پناهگاه فرزندان فاطمه است.»
دوازدهمین روایت:
سلیمان بن صالح می گوید: «کنّا ذات یوم عند أبی عبدالله علیه السلام فذکر فتن بنی العبّاس و ما یصیب الناس منهم. فقلنا: جَعَلنا الله فداک فأین المفزع و المفّر فی ذلک الزمان. فقال: إلی الکوفة و حوالیها و إلی قم و نواحیها. ثم قال: فی قم شیعتنا و موالینا و تکثر فیها العمارة و یقصده الناس و یجتمعون فیه حتی یکون الجمر بین بلدتهم(3)؛ روزی خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب بودیم که حضرت از فتنه و آشوبِ بنی عبّاس و رنج و گرفتاری هایی که مردم از آن ها دیدند، سخن به میان آورد. عرض کردیم: خداوند ما را فدایتان سازد، در آن زمان، مکان پناه جستن و راه فرار کجاست؟
فرمود: به سمت کوفه و یا قم و اطراف آن ها باید پناه جست. سپس فرمود: پیروان و دوستداران ما در قم بسر می برند و در این شهر، آبادانی و ساخت و ساز فراوانی صورت خواهد گرفت و مردم راهی این شهر می شوند و در آن ساکن می گردند به گونه ای که رودخانه، وسط شهر آن ها واقع می شود».
در روایت دیگری آمده است: آبادانی قم به جایی خواهد رسید که جای خوابیدن
ص: 330
یک اسب، هزار درهم خریداری می شود «إنّ قم یبلغ من العمارة إلی أن یشتری موضع الفرس بألف درهم»(1).
سیزدهمین روایت:
این روایت را کلینی به نحو مرفوع(2) به سند خود از امام رضا علیه السلام نقل می کند که فرمود: «إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم و حوالیها فإنّ البلاء مرفوع عنها؛ آن گاه که فتنه و آشوب، همه جا فراگیر شد به قم پناه ببرید، زیرا بلا از قم برداشته شده است».
چهاردهمین روایت:
زکریا بن آدم به امام رضا علیه السلام عرضه داشت: «یا سیّدی اُرید الخروج بأَهلی. فقد کثُرت السفهاء فی قم. فقال: لا تفعل، فإنّ البلاء یُدفع بک عن أهل قم کما یُدفع البلاء عن أهل بغداد بأبی الحسن الکاظم(3)؛ اماما! قصد دارم با خانواده ام از این دیار (قم) بیرون روم، چون
ص: 331
نابخردان در قم فزونی یافته اند. حضرت فرمود: این کار را انجام مده، زیرا خداوند به واسطه وجود تو، بلا و گرفتاری را از مردم قم برطرف می سازد همان گونه که به واسطه وجود [پدرم] ابوالحسن کاظم، بلا و گرفتاری را از مردم بغداد، برطرف می کند.»
این روایت، با آن دسته از روایاتی که جایی می گوید: «البلاء یُدفع عن قم» و جای دیگر می گوید: «البلاء یُدفع بک عن قم» در تعارض نیست.
پانزدهمین روایت:
سهل بن زیاد، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: «إنّ لَعَلی قم مَلَکٌ رفرف علیها بجناحیه، لا یریدها جبّارٌ بسوء إلاّ أذابَه الله کَذَوْب المِلح فی الماء. ثمّ أشار إلی عیسی بن عبدالله فقال: سلام الله علی أهل قم یُسقی الله بلادهم الغیث ینزل الله علیهم البرکات، یبدّل الله سیّئاتهم حسنات، هم أهل رکوع و سجود و قیام و قعود، هم الفقهاء العلماء الفهماء، هم أهل الدرایة و الروایة و حسن العبادة؛ فرشته ای بالهایش را بر آسمان قم برافراشته و هر ستمگری بخواهد بر این مردم ستمی روا دارد، خداوند او را مانند ذوبِ نمک در آب، ذوب خواهد کرد. سپس به عیسی بن عبدالله قمی اشاره کرد و فرمود: سلام و درود خدا بر مردم قم. خداوند، سرزمین آن ها را از باران، سیراب گرداند و برکاتش را بر آنان فرود آوَرَد و گناهان آنان را به کارهای نیک، تبدیل سازد آن ها اهل رکوع و سجود و قیام و قعودند. افرادی فقیه و آگاه اند، اهل شناختِ حقایق و بیان آن ها هستند و عباداتشان نیکو و زیباست».
اگر این روایات را کنار یکدیگر قرار دهیم از مجموع آن ها به این نتیجه می رسیم که حقیقت و واقعیّتی، در این شهر مقدّس نهفته است که ائمّه علیهم السلام تا این اندازه به آن توجه داشته اند.
در ارتباط با تهاجم و یورش به قم و ایجاد ناامنی، چند روایت در تاریخ قم بیان شده از جمله روایتی که تاریخ قم از ملاحم امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که آن حضرت پس از آزادسازی شهر بصره وارد شهر شد و خطبه ای ایراد فرمود که بخشی از آن
ص: 332
خطبه مربوط به قم است آن جا که فرمود: «یخرُجُ الحَسَنی صاحبُ طبرستان مع جمّ کثیر من خیله و رجله حتی یأتی نیسابور فیفتَحها و یقسِّم أبوابها ثمّ یأتی اِصبهان ثم إلی قُمْ فَیَقَعُ بیَنهُ و بین أهل قم وقعة عظیمة یُقتل فیها خلق کثیر فَیَنْهَزِمُ أهل قم فَیَنْهِبُ الحَسَنی اموالَهُمْ و یسبی ذراریهم و نسائهم و یُخَرِّبُ دورَهم فیفزع أهل قم إلی جبل یُقال لُها واردهار فیقیمُ الحسنی ببلدهم أربعین یَوْماً و یقتل منهم عشرین رجلاً و یصلب منهم رجلین، ثمّ یرحل عنهم(1)؛ حَسَنی که زمام امور طبرستان را به عهده دارد همراه با جمعیت انبوهی از هوادارانش خروج می کند و بعد از نیشابور و تصرف اصفهان برای حمله به قم می آید و میان او و مردم قم نبرد شدیدی رخ می دهد و پس از درگیری، جمع زیادی کشته می شوند و اهالی شهر عقب نشینی و فرار می کنند و حسنی اموالشان را تاراج می کند و زنان و فرزندانشان را به اسارت می گیرد و خانه هایشان را ویران می سازد و آنها به سمت واردهار (اردهال) می گریزند حسنی 40 روز در شهرشان می ماند و 20 تن از مردهای «شخصیت های» قم را به قتل می رساند و 2 تن را به دار می آویزد و سپس از آنجا کوچ می کند».
این روایت در مورد تهاجم و یورش و ایجاد ناامنی در قم از مهمترین روایات به شمار می آید و روایات مربوط به مصونیّت قم در آخرالزمان را که حدود 17 روایت است نقض می کند و به جز این روایت که با این شدّت و حدّت قضایای قم را بازگو می کند، روایت دیگری در اختیار نداریم.
1 _ روایت یاد شده، مرسل است و هیچ گونه سندی برای آن در کتاب تاریخ قم نقل نشده است.
2 _ این روایت نخستین روایت معارض در مورد سیّد حسنی است و از آن این گونه استفاده می شود که حسنی فرد خوشنامی نیست؛ ولی در مقابل، روایاتی که بعضی از آن ها صحیح السند نیز هست، حسنی را دستیار حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می داند که در برابر نیروهای خود، از امام درخواست معجزه می کند، هر چند شخصِ امام را می شناسد و اعتقاد به وی دارد. از این رو، پس از دیدن معجزات امام و اتمام حجّت
ص: 333
بر نیروهای خود، در برابر آن ها تسلیم حضرت و ملازم رکاب او می گردد(1)
اکنون باید ببینیم حسنی که در این روایت آمده کیست؟
با قطع نظر از سند، احتمالاً وی از فرزندان امام حسن (بنی الحسن) طایفه ای از زیدی ها باشد.
سه قرینه در تأیید این احتمال وجود دارد:
1) به تناسب طبرستان که مرکز زیدی ها بوده است.
2) زیدی ها نسبت به شیعه دوازده امامی دشمنی خاصی داشتند و به تعبیر شیخ صدوق رحمة الله: کینه توزترین گروه ها برضدّ ما هستند(2).
3) در روایتی مفصل از امام رسیده که می فرماید: زیدی ها درگیر خواهند شد. از این جمله استفاده می شود که این قضایا به حسنی که در روایات، از او ستایش شده و مورد توجه هست ارتباط ندارد؛ بلکه وی یکی از سران زیدیه است و شاید این قضیه در تاریخ اتفاق افتاده باشد. از مفاد روایات برمی آید که حسنی چهره ای ستوده است نه شخصیتی مورد مذمّت. با این که از این روایت چهره مذموم استفاده می شود.
نخستین شاهد
در عقدالدرر، روایتی مفصّل از امام علی علیه السلام نقل شده که تنها به بیان چند سطر آن بسنده می شود «تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی(3) القری فی هدوء و رفق یلحقه هناک ابن عمّه الحسنی فی إثنی عشر ألف فارِس؛ آن گاه که سپاه حضرت مهدی به حرکت درمی آید و در مسیر خود در کمال آرامش و مهربانی به وادی القری می رسند حسنی، پسر عموی آن حضرت به همراه 12 هزار جنگجو به وی می پیوندد.»
«فیقول یابن عمّ أنا أحقّ بهذا لجیش منک، أنا أبی، الحسن و أنا المهدی فیقول المهدی بل أنَا
ص: 334
المهدی فیقول الحسنی: هل لک من آیة فنبایعک، فیومئ المهدی إلی الطیر فتسقط إلی یده و یغرس قضیباً فی بقعة من الأرض فیخضرّ و یورّق؛ حسنی به حضرت می گوید: سپاه تو باید تحت فرمان من باشد، من مهدی هستم. امام می فرماید: ولی من مهدی ام. حسنی می پرسد: آیا نشانه ای داری تا ما با تو بیعت کنیم؟ حضرت به پرنده در حال پرواز اشاره می کند، در دست وی می افتد و چوبی خشک را در زمین فرو می برد و بی درنگ سبز می شود و شاخ و برگ برمی آورد».
«فیقول الحسنی یابن العمّ هی لک و یسلّم الیه جیشه و یکون علی مقدّمته و إسمه علی اسمه؛ حسنی می گوید: عموزاده! امامت، از آنِ توست و بدین سان، لشکریانش را به وی تسلیم خواهد کرد. او که همنام حضرت است پیشاپیش سپاه امام به حرکت درخواهد آمد».
دومین شاهد
در روایت دیگری به صراحت آمده که رویارویی حسنی با امام علیه السلام به اصطلاح، جنگ ظاهری است. حسنی با این کار می خواهد به نیروهای تحت أمر خود بفهماند که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چه شخصیتی است نه این که خود به وی اعتقاد نداشته باشد. او می خواهد حضرت را به مردم معرفی کند تا از او پیروی نمایند، البته سند این روایت، تمام نیست.
در بحارالانوار از مفضّل بن عمر نقل شده که گفته است: «ثمّ یَخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم یصیح بصوت له فصیح یا آل احمد! اجیبوا الملهوف. فتجیبه کنوز الله بالطالقان و أی کنوز، لیست من فضّة و لا ذهب؛ بل هی رجالٌ کُزبرالحدید، علی البراذین الشُهب بأیدیهم الحراب و لم یزل یقتل الظلمة حتّی یَرد الکوفة و قد صفا أکثر الأرض فیتّصل به و بأصحابه خبر المهدی؛ سپس حسنی جوانی خوش سیما در ناحیه دیلم، دست به جنبش می زند و با صدایی دلنشین فریاد برمی آورد که ای خاندان پیامبر (سادات) به ندای این شخصیتِ رنجدیده خاطر، پاسخ مثبت دهید …». از ظاهر این روایت برمی آید که سیّد حسنی، پیش از ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، جنبش خود را آغاز می کند و به دفاع از امام زمان برمی خیزد و ستمگران را به سزای اعمالشان می رساند، یعنی امام در حال پیشروی است که سیّد حسنی به حضرت می رسد و به او می پیوندد.
«یقولون یابن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا؟ فیقول: أخرجوا بنا إلیه حتی ننظر من هو و ما یرید؟ و هو والله یعلم أنّه المهدی و أنّه لیعرفه و لم یُرد بذلک الأمر إلاّ لیعرِّف أصحابه من هو.
ص: 335
فیخرج الحسنی فیقول: إن کنتَ مهدی آل محمد أین هراوة جدّک و خاتمه و بُردته و درعه الفاضل و عمامته السحاب؟ فیخرج له ذلک ثمَّ یأخذ الهراوة فیغرسها فی الحجر الصلد و تورق، و لم یرد ذلک إلاّ أن یری أصحابه فضل المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حتی یبایعوه فیقول الحسنی: الله اکبر مدّ یدک یابن رسول الله حتی نبایعک فیمدّ یده فیبایعه و یبایعه سائر العسکر إلاّ أربعین ألفاً أصحاب المصاحف، المعروفون بالزیدیة(1)؛ یاران حسنی، خطاب به حسنی می گویند: ای فرزند رسول خدا! این فردی که در نزدیکی ما اردو زده، کیست؟
حسنی می گوید: اینک همگی به سوی او می رویم تا ببینیم کیست. به خدا سوگند! حسنی خود به خوبی حضرت را می شناسد و مقصودش از این کار، تنها شناساندن شخصیت حضرت مهدی به یاران خویش است. بدین سان، حسنی نزد امام رهسپار می شود و خطاب به او می گوید: اگر شما، مهدی خاندان پیامبری، پس عصای ویژه و انگشتر و بُرد و زره و عمامه جدّت کجایند؟ پس از آن که امام علیه السلام همه نشانه های مزبور را به وی ارائه می دهد حسنی می گوید: الله اکبر! ای فرزند رسول خدا، دستت را بده با تو بیعت کنیم و حضرت دست خود را دراز می کند و سایر لشکریان به جز چهل هزار تن از صاحبان کتاب، معروف به زیدیه، با حضرت بیعت خواهند کرد.» مگر آنکه بگوئیم شهادت فرع بر صحت سند است.
سومین شاهد
این روایت در کافی شریف آمده و علاّمه مجلسی از این روایت تعبیر به صحیح می کند(2)یعقوب سراج، راوی حدیث می گوید: به امام عرض کردم فَرَج شما چه زمانی خواهد رسید؟ «قال إذ اختلف ولدالعباس؛ آن گاه که دودمان عباس دچار اختلاف گردند» شاید حکومت بنی عبّاس کنایه از حکومت ستمگران باشد؛ هرچند شاهدی بر این کنایه نداریم. زیرا در این زمینه به روایتی برخوردیم که اگر دنیا در برابر حکومت بنی عبّاس قیام کند، زمین از خونشان رنگین خواهد شد و تا قیام امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف وجود دارند با این که بنی عبّاس در سال 656 در حمله مغول، منقرض گشتند. مگر اینکه بگوئیم: ممکن است بعدها و پیش از ظهور حضرت مهدی دوباره روی کار آیند.
ص: 336
چنانچه از بعضی روایات چنین استفاده می شود.
«و ظهرالشّامی و أقبل الیمانی و تحرّک الحسنی و خرج صاحب الأمر من المدینة إلی مکّه بتراث رسول الله؛ فرد شامی، آشکار می شود و یمانی بدان سو رو می آورد و حسنی دست به تحّرک می زند و صاحب الأمر با ودیعه های رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه رهسپار مکه می گردد».
شاهد ما در این روایت، این جمله است «وقتی که از ناحیه امام به حسنی خبر ظهور حضرت داده می شود آهنگ حمایت و پشتیبانی از امام می کند که اهل مکه فرصت را از او گرفته و وی را به قتل می رسانند و سر او را به شام (سفیانی) می فرستند؛ یبتدر الحسنی و یصب علیه أهل مکّه و یقتلوه و یبعثون برأسه إلی الشامی (سفیانی) فیظهر عند ذلک صاحب هذا الأمر …».
از این روایت استفاده می شود. حسنی نامی که به مرکز تشیّع اثنی عشری حمله می کند و خانه ها را ویران و افراد را به قتل می رساند، غیر از این حسنی است، زیرا حسنی براساس سخن امام صادق علیه السلام که فرمود: «به خدا سوگند! حسنی امام زمان را کاملاً می شناسد» انسانی شایسته و دستیار امام زمان علیه السلام خواهد بود. بنابراین این دو دسته از روایات حسنی با یکدیگر قابل جمع نیستند.
در دو روایت دیگر گوشمال دادن جوان های قم بیان شده است. این دو روایت در کتاب «تاریخ قم» آمده و روایت دوم، به نقل سهل بن زیاد(1) از عبدالعظیم حسنی علیه السلام، از اسحاق نافع، از امام کاظم علیه السلام است که فرمود: «قم عشّ آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و مأوی شیعتهم ولکن سیهلک جماعة من شبابهم بمعصیة آبائهم(2) و الإستخفاف و السُخریة بکبرائهم و مشایخهم و مع
ص: 337
ذلک یدفع الله عنهم شر ألأَعادی و کلَّ سوء(1)؛ قم، آشیانه خاندان پیامبر و پناهگاه پیروان آن هاست؛ امّا خداوند گروهی از جوانان آنان را به سبب نافرمانی از پدرانشان و اهانت و تمسخر بزرگان و اساتیدشان، به هلاکت خواهد رساند؛ ولی با این همه، خدا آسیبِ دشمنان و هرگونه گزندی را از آنان برطرف می سازد.»
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «تُربة قم مقدّسة و أهلها منّا و نحن منهم لا یریدهم جبّار بسوء اِلاّ عُجّلت عقوبته ما لم یخونوا إخوانهم و ما لم یحوّلوا أحوالهم فإذا فعلوا ذلک سلّط الله علیهم جبابرة سوءً اَما اِنَّهم انصار (م ح م د) و دُعاة حَقّنا(2)؛ خاکِ قم، مقدّس است مردم قم از ما و ما از آن ها هستیم، هر ستمگری در مورد آنان قصد آسیب رسانی داشته باشد به سرعت، کیفر خواهد دید مشروط به این که مردم در مورد یکدیگر خیانت روا نداشته باشند و وضعیت خود را تغییر نداده باشند؛ ولی هرگاه در چنین شرایطی قرار گرفتند خداوند، فرمانروایان بد نهادی را بر آنان مسلّط خواهد گرداند. به هوش باشید! که آنان یاران قائم ما هستند و مردم را برای بازپس گیری حق ما، فرا می خوانند».
آن چه تا کنون یادآوری شد روایاتی است که بر مصون بودن قم در آخرالزمان دلالت داشت.
در ردّ این روایات نخست باید گفت: از نظر سند ضعیف اند. از سویی، روایت حسنی مربوط به زیدیه است که بحث دلالی آن گذشت. وانگهی روایتِ «سیهلک جماعة» هیچ گونه دلالتی بر تهاجم نظامی به این شهر ندارد. شاید گرفتار نوعی بیماری و دیگر بلایای آسمانی گردند؛ ولی ذیل روایت به صراحت می فرماید: «و یدفع
ص: 338
الله عنهم شرّ الأعادی» روایاتِ دچار شدن مردم قم به گرفتاری ها، با روایات امنیت و مصونیّت قم، در تعارض اند. از سویی، چون روایاتِ گرفتاری مردم قم افزون بر اشکالات سندی و متنی _ اندکند، به همین دلیل روایات مربوط به امنیّت قم، مقدّم هستند _ به ویژه که برخی از روایات مربوط به امنیّت شهر قم دارای سند صحیح اند.
از جمله روایات معارض، روایتی است که از شیخ مفید نقل شده است(1)روایت را امام هادی علیه السلام از امام جواد نقل کرده و سند آن را به امام علی علیه السلام می رسانند که امیرمؤمنان علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود: «لَمّا اُسرِی بی إلی السماءِ الرابعة نظرتُ إلی قبّة من لؤلؤ، لها أربعة أرکان و أربعة أبواب کلّها من استبرق أخضر. قلتُ یا جبرئیل: ما هذه القُبّة التی لم اَرَ فی السماء الرابعة أحسنَ منها؟ قال حبیبی محمّد: هذه صورةُ مدینة یقال لها قم یجتمع فیها عبادالله المؤمنون و ینتظرون محمّداً و شفاعته للقیامة و الحساب یجری علیهم الغمّ و الهمّ و الأحزان و المکاره قلت: إلی متی ینتظرون الفَرَج؟ قال: إذا ظهر الماء علی وجه الارض؛(2) زمانی که مرا به آسمان چهارم سیر دادند به گنبدی از مروارید که دارای چهار پایه و چهار درب و هر یک از استبرق سبز بود نگریستم از جبرئیل پرسیدم: این گنبدی که در آسمان چهارم زیباتر از آن را ندیده ام، چیست؟
پاسخ داد: ای حبیب من محمد! آن چه می بینی نمای شهری است که قم نامیده می شود بندگانِ باایمان خدا در آن شهر گِرد خواهند آمد و در انتظار محمد و شفاعت وی در قیامت و روز حساب به سر می برند و غم و اندوه و رنج و دشواری، برای آنان به وجود خواهد آمد. پرسیدم: تا کی این مردم در انتظار فَرَج و گشایش به سر خواهند برد، پاسخ داد: «آن گاه که آب بر سطح زمین این شهر ظاهر گردد».
شیخ عبّاس قمی می گوید:(3)؛ در دوران کودکی من، آب، شهر قم را فراگرفت به
ص: 339
گونه ای که از زیرزمین ها و تنورها آب بیرون می زد و بر اثر آن، خانه های زیادی از جمله محلّه ای به نام عربستان، تخریب گشت».
بر این اساس، با این روایت باید در انتظار فَرَج باشیم و چه بسا سال ها از این واقعه بگذرد، صبر خدا بسیار است. مضمون این چهار روایتِ معارض، این است که گرفتاری هایی متوجه این شهر خواهد شد؛ ولی در مقابل، روایات متعددی به عکس این معنا داریم. البته برخی در انتساب کتاب اختصاص به شیخ مفید تردید دارند؛ امّا اقا بزرگ طهرانی(1) بی هیچ شک و شبهه ای، این کتاب را به شیخ مفید نسبت می دهد.
تا اینجا با بررسی سابقه تاریخی قم پی بردیم که این شهر، معروف به ولایت و دوستی اهل بیت علیهم السلام است، به همین دلیل مورد کینه و بغض طرف مقابل بوده است. این شهر، افرادی را که مخالف معتقدات تشیّع بودند نمی پذیرفته و در قبال آنان موضع می گرفتند. عمده بحث روایات متعارض، ارتباط به قم در آخرالزمان داشت و بیان گشت که اکثر این روایات دلالت دارد این شهر به خواست خدا از گزند حوادث، مصون و محفوظ خواهد ماند؛ ولی مفاد 4 روایت، با این روایات، در تعارض بود و دلالت داشت که در آخرالزمان و پیش از ظهور، شهر قم دچار مشکلات و گرفتاری هایی خواهد شد. در توجیه این روایات گفتیم: روایت نخست مرتبط به حسنی، صراحت داشت که جنگ هایی در قم صورت خواهد گرفت و قم، اشغال می شود، این روایت افزون بر این که از نظر سند اشکال داشت آن را بر قضایایی که قبلاً رُخ داده بود. (جنگ بین زیدیه و شیعیان) حمل کردیم و ارتباطی به دوران آخرالزمان ندارد. متن روایت نیز به گونه ای است که با دیگر روایات ناسازگار است.
شخصیت حسنی که در روایات، از او سخن به میان آمده چهره ای مورد ستایش
ص: 340
دارد؛ اما چهره حسنی یاد شده در این روایت، شخصیتی خشن و ضدّ مردمی است. روایت دوم که می گوید: «سیهلک جماعة من شبابهم بمعصیة آبائهم» از نظر محتوا و مضمون، مانند روایت نخست نیست و امکان دارد. هلاکت جوان های قم در اثر پیشامدهای ناگوار بیماری و یا اموری از این قبیل باشد که در نهایت، ارتباطی به درگیری و تهاجم به قم ندارد. افزون بر این که ذیل همین روایت، در تأیید دسته اولِ روایات، دلالت بر در امان بودن قم دارد. از جمله فرشته ای که خداوند او در جهت حفظ و نگاهداری قم مأموریت داده است.
روایت سوم نیز کم رنگ تر از این دو روایت است: «ما لم یخونوا إخوانهم و لم یحوّلوا أحوالهم».
البته این سنّت الهی است که: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» و اختصاص به شهر قم ندارد.
روایت چهارم نیز که دلالت داشت شهر قم را آب فرا می گیرد و گرفتاریهایی برای مردم این شهر به وجود خواهد آمد روشن است، زیرا این گونه گرفتاری ها غیر از بلایا و سختی های ناشی از جنگ است. افزون بر این که در آغاز همین روایت، شهر قم و مردم آن مورد ستایش و تمجید قرار گرفته اند. گذشته از این، اگر چهار روایتِ معارض، هیچ گونه مشکل سندی و محتوایی نیز نداشتند، در برابر روایات در امان بودن قم و … که بیش از 15 روایت را تشکیل می دهند، توان تعارض نداشتند؛ چرا که برخی از این روایات، دارای سندی صحیح اند.
از سویی، مقتضای قاعده باب تعارض، مقدم داشتن روایاتِ فراوانِ مربوط به امنیت، بر این روایات است. امید است مضمون این روایات که ادعیه خالصانه ائمّه علیهم السلام است در حق شهر مقدّس قم و کسانی که با این مردم یکدل و یک زبانند تحقق یابد و خداوند کریم، ظهور حجّتش را نزدیک گرداند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه علیهم السلام عنایت ویژه ای به شهر قم داشته اند، گرچه برخی در مقابل، کینه و بغض این شهر را در سینه می پرورانده اند.
1 _ ابن شهرآشوب در مناقب آورده است که: امام هادی علیه السلام طی نامه ای، جمعی از مردم اطراف قم را مخاطب قرار داد که حاکی از ستایش قم و عنایت معصومین نسبت به این شهر است. حضرت فرمود: «إنّ الله بجوده و رأفته قد منَّ علی عباده بنبیّه
ص: 341
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بشیراً و نذیراً و وفقّکم لقبول دینه و أکرمکم بهدایته و غرسَ فی قلوب أسلافکم الماضین، «رحمة الله علیهم» و اصلابکم الباقین «تولّی کفایتهم و عمَّرهُم طویلاً فی طاعته» حبّ العترة الهادیة فمضی من مضی علی وتیرة الصواب و منهاج الصدق و سبیل الرشاد فوردوا موارد الفائزین و اجتنوا ثمراتِ ما قدمّوا و وجدوا غبّ ما أسلفوا(1)؛ خداوند، با لطف و مهربانی خویش، به وجود پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم که او را مژده دهنده و بیم دهنده فرستاد، بر بندگان خود منّت نهاد و شما مردم (قم) را در پذیرش دین و آیین خود، توفیق عنایت کرد و با هدایت خویش، شما را گرامی داشت و در دل گذشتگان شما بذر دوستی و محبّت عترت خود را کاشت. _ درود و رحمت خدا بر آنان _ و در دل نسل های آینده شما که _ امیدوارم آنان را در کنف عنایت خود حفظ کرده و در مسیر اطاعتش به آنها عمری طولانی ارزانی بدارد، پس دسته ای که دنیا را وداع گفتند در مسیر صحیح و راستی و درستی گام نهادند و در زمره رستگاران به شمار آمدند و نتیجه اعمال نیکی را که خود و نیاکانشان انجام دادند، به دست آوردند.»
به هر حال گویی محبّت اهل بیت علیهم السلام در وجود قمّی ها، اختیاری نیست و ذاتی و خمیرمایه سرشت آنهاست.
2 _ زراره، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «أهل خراسان اَعلامنا، أهل قم أنصارنا، أهل کوفه أوتادنا و أهل هذا السواد منّا و نحن منهم(2)؛ خراسانیان از نامداران ما، مردم قم یاران ما، کوفیان پیروان برجسته ما و مردم عراق از ما و ما از آنان هستیم.»
3 _ امام رضا علیه السلام می فرماید: «للجنّة ثمانیة أبواب، لأهلِ قم واحد منها، فطوبی لهم ثمّ طوبی لهم ثمّ طوبی لهم(3)؛ بهشت دارای هشت در است که یکی از آن ها ویژه اهل قم است و سه بار فرمود: خوش به حال آنان.»
4 _ صفوان بن یحیی بیّاع سابری _ که امام موسی کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام را درک کرده _ می گوید: «کنتُ یوماً عند أبی الحسن فجَری ذکُر قم و أهل قم و میلهم إلی المهدی فترحَّمَ علیهم و قال رضی الله عنهم ثم قال إنَّ للجنّة ثمانیة أبواب واحد منها لأهل قم و هم خیارُ شیعتنا من بین سائرالبلاد خمَّرَ الله ولایتنا فی طینتهم(4)؛ روزی محضر امام رضا علیه السلام شرفیاب
ص: 342
بودم که سخن از شهر قم و مردم آن سامان و عشق و محبّت آن ها نسبت به حضرت مهدی ما به میان آمد حضرت، برای آنان طلب رحمت نمود و فرمود: خداوند از آنان خرسند باشد. سپس فرمود: بهشت، دارای هشت در است که یکی از آن ها ویژه مردم قم است آنان پیروان برگزیده ما از میان سایر جاها هستند. خداوند، ولایتِ ما را در سرشتِ آنان آمیخته است».
5 _ «و روی عن عدّة من أهل الریّ أنّهم دخلوا علی أبی عبدالله علیه السلام و قالوا: نحن من أهل الری. فقال: مرحباً بإخواننا من أهل قم! فقالوا: نحن من أهل الریّ فأعاد الکلام، قالوا ذلک مراراً و أجابهم بمثل ما أجاب به أوّلاً، فقال: إنَّ لِلّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکَّةُ وَ اِنَّ لِلرَّسول حَرَماً وَ هُوَ الْمَدینةُ وَ اِنَّ لاَِمیرَالْمؤمنین حَرَماً وَ هُوَ الْکُوفَةُ وَ إنّ لَنا حَرَماً وَ هُوَ قُمّ وَ سَتُدْفنُ فیها اِمْرَاَةٌ مِنْ وُلْدی تُسَمّی فاطِمةُ، مَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ (قالَ علیه السلام ذلِکَ وَ لَمْ تَحْملُ بِموسی اُمهُ)(1)؛ به نقل عدّه ای از اهالی ری، روایت شده که گفتند محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدند و عرضه داشتند: ما از اهالی ری هستیم. امام علیه السلام فرمود: برادران من از اهالی قم خوش آمدند. عرض کردند: ما از اهالی ری هستیم. امام علیه السلام سخن خویش را تکرار کرد جمعیت، چند بار گفته خود را تکرار کردند و امام علیه السلام نیز همانند بارِ نخست، به آن ها پاسخ داد و سپس فرمود: خداوند دارای حرمی است عبارت از کعبه، رسول خدا حرمی دارد که مدینه است و امیرمؤمنان نیز دارای حرمی است عبارت از کوفه و ما نیز حرمی داریم که عبارت از شهر قم است. در آن دیار، بانویی از دودمان من به نام فاطمه مدفون خواهد گشت. هر کس به زیارت وی نائل گردد بهشت بر او واجب خواهد شد». امام صادق علیه السلام این سخن را زمانی فرمودند که هنوز مادر امام کاظم علیه السلام به آن حضرت باردار نبود.
6 _ از ائمه علیه السلام نقل شده که: «لَوْلا الْقُمیّونَ لَضاعَ الدّینُ(2)؛ اگر مردم [علمای] قم نبودند، دین، رو به تباهی می رفت».
7 _ امام صادق علیه السلام فرمود: «اِذا اَصابَتْکُمْ بَلیَّةٌ و عِناءٌ فَعَلَیکم بِقُم، فَاِنَّهُ مَأوی الفاطِمیّینَ(3)؛ زمانی که رنج و گرفتاری به شما رو آورد، به قم روی آورید، زیرا قم پناهگاه فرزندان فاطمه است».
ص: 343
8 _ از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «إنّ الله اِختارَ مِن جَمیعِ الْبِلادِ کوفَة وَ قُم و تِفلیس(1)؛ خداوند از میان همه شهرها کوفه، قم و تفلیس(2) را برگزیده است».
9 _ امام صادق علیه السلام فرمود: «فی قُم شیعَتُنا و مَوالینا و تَکثُرُ فیها اِلعمارةُ، و یَقصُدُهُ النّاسُ و یَجْتَمِعونَ فیهِ حتّی یَکُونَ الْجمرَ بَیْنَ بَلْدَتِهِم(3)؛ در شهر قم شیعیان و دوستان ما بسر می برند، در آینده، آبادانی و ساخت و ساز در آن شهر فزونی می یابد و مردم، راهی آن جا می شوند و در آن شهر اجتماع می کنند به گونه ای که نهر جمر (رودخانه) وسط شهر آنان قرار می گیرد.»
در مورد عظمت شهر قم روایات فراوانی نقل شده است که به جهت اختصار، تنها به نمونه هایی از آن اشاره گردید(4).
خلاصه اینکه از مجموع روایات چنین برمی آید که در دوران غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قم یک پایگاه فرهنگی قوی نشر تشیع و نقش زمینه سازی و فرهنگ سازی جهانی برای پذیرش حکومت جهانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ایفا می کند. امیدوارم این پایگاه عظیم و مبارک مورد عنایت اهل بیت عصمت علیهم السلام قرار گرفته باشد.
ص: 344
ص: 345
در کتب عامّه بیش از 1500 روایت در مورد مهدویت وجود دارد. ما از بین این روایات به بررسی چند روایت می پردازیم و شما می توانید با استفاده از این روش، بقیه روایات آنها را به همین سبک بررسی نمایید. نخست منابع و سپس به اسناد آنها می پردازیم.
در روایات ما بحث دجّال به گونه ای محدود مطرح شده؛ ولی روایات عامّه درباره دجّال دادِ سخن داده از جمله روایات مربوط به جسّاسه که می گویند: خبرچینی است که برای دجّال جاسوسی می کند.(1)
روایت، مفصل است و با این عبارت آمده: «قدم علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تمیم الداری فأخبر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم …»
ابن ابی شیبه متوفای (235 ه_) نخستین کسی است که در مصنف، به نقل این داستان پرداخته است. بعد از او احمد حنبل متوّفای (240 ه_) در مسند، بعد از آنان، مسلم متوّفای (256 ه_) در کتاب صحیح و کسانی که این جریان را بیان کرده اند از همین مدارک نقل نموده اند.(2)
آنچه موجب شگفتی است، ادعای استناد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حدیث تمیم داری است و در پایان نیز می فرماید: أعجبنی حدیث تمیم، أنّه وافق الذی اُحدّثکم.
علاّمه شوشتری چنین می نویسد: «من المضحک أنّ العامة قالوا: إنّ النبی صلی الله علیه و آله و سلمروی عن هذا.
ص: 346
لکونه من أهل الکتاب قصة الدجّال و الجسّاسة.»(1)
در مورد سند روایت باید گفت که: این حدیث را عامر شعبی از فاطمه بنت قیس نقل کرده و هیچ صحابی دیگری غیر از فاطمة بنت قیس به نقل آن نپرداخته است.
ذهبی می نویسد: در جریان ترور عمر و تشکیل شورای شش نفره، شورای مذکور در خانه این زن تشکیل شد.
مامقانی می نویسد: «هی من المهاجرات الأولی، لها عقل و کمال، و لم أقف فیها علی ما یدرجها فی الحسان و قد روت العامّة: أنّه لما قتل عمر، إجتمع اصحاب الشوری فی بیتها، و کفی بذلک وَهْنا لها(2)؛ او یکی از نخستین زنان مهاجری است که از عقل و کمال برخوردار بود؛ ولی مطلبی که بر حَسَن بودن او دلالت کند نیافتیم. طبق نقل عامّه: اصحاب شوری در خانه این زن گردِ هم آمدند و همین مطلب بر وَهْن او کفایت می کند.»
خطیب بغدادی می نویسد: شوهر فاطمة بنت قیس او را سه طلاقه کرد.(3) و برای او حق سکونت و نفقه قرار نداد و به او دستور داد تا در خانه ابن اُمّ مکتوم _ نابینا _ عدّه نگه دارد. چون این جریان را _ در دوران خلافت عمر _ به او گفتند، خلیفه این حکم را مردود شمرده و گفت ما هرگز کتاب خدا را به گفته زنی رها نمی کنیم شاید او در نقل، فراموش کرده باشد(4).
محقق شوشتری می نویسد: سخن این زن برخلاف کتاب خدا نیست. «و لکن الرجل لم یفهم الکتاب و ردّ السنة، و المراة کانت أفقه من فاروقهم و من اُمّ المؤمنینهم»(5).
ابن عبد البر می گوید: او زن هوشمندی بود. هنگامی که ابو عمرو بن حفص بن مغیره او را طلاق داد و معاویه و ابوجهم به خواستگاری او آمدند. با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشورت کرد، حضرت اسامة بن زید را پیشنهاد کرد و با او ازدواج کرد.
ولی با تمام شواهدِ یاد شده از نظر قواعد و طبق مبنای شیعه او فردی مجهول
ص: 347
است. علاوه بر اینکه، ابن ابی شیبه و احمدبن حنبل، راویان این حدیث، از نظر ما غیر معتبرند.
ذهبی در کتاب خود مشروحاً به مدح و ستایش او پرداخته: و از او به «الإمام، علاّمة العصر» تعبیر کرده و در سال 21 یا 28، شش سال پس از خلافت عثمان متولد و در سال 96 درگذشت(1).
او از دیدگاه اهل سنّت جایگاه والایی دارد نامبرده از حضرت علی علیه السلام انحراف داشته. تا آن جا که می گفت: «أفرط أناس فی حبّ علی علیه السلام کما أفرط النصاری فی حبّ المسیح».(2)
ولی در مورد دوستی شیخین می گوید: حبّهما و معرفتهما من السنّة.(3)
در دشمنی او با امام علی علیه السلام همین بس که به دورغ سوگند یاد می کرد که آن حضرت حافظ قرآن نبوده است!! و می گوید: در جنگ جمل جز چهار صحابی کسی از یاران پیامبر، ایشان را همراهی نکرد!! در صورتی که بالغ بر دو هزار و نهصد نفر از صحابه رسول خدا بویژه هشتصد نفر از اصحاب بیعت رضوان در رکاب امیر مؤمنان علیه السلام حضور داشتند و شصت و سه نفر از آنان و صدها تن از سایر صحابه به فیض شهادت نایل آمدند، چنانچه مسعودی و دیگران به این معنا تصریح دارد.(4)
سیّد مرتضی درباره دشمنی او با امیرمؤمنان می نویسد: «بلغ من نصب الشعبی و کذبه أنّه قال: لم یشهد الجمل من الصحابة إلا أربعة فإن جاؤا بخامس فأنا کذّاب: …»(5) البته از فردی دائم الخمر و قمارباز مانند شعبی غیر از این مطالب انتظاری نیست.
«کان سکّیراً خمّیراً مُقامِراً عیّاراً.»(6)
جالب توجه است هنگامی که ابوحنیفه از وضعیت او اطلاع یافت تمام روایاتی را که از او شنیده بود پاره و نابود کرد(7).
ص: 348
آقای خوئی رحمة الله می گوید: «هو الخبیث الفاجر المعلن بعدائه لأمیرالمؤمنین»(1) او همان فرد پلید و پست و فاجر و دروغگویی است که آشکارا با امیرالمؤمنین دشمنی می کرد.
ابن أثیر می گوید: اوّل من قصّ، استأذن عمر فی ذلک، فأذن له، فقصّ قائماً(2)؛
وی نخستین کسی بود که داستان سرائی می کرد در این خصوص از عمر اجازه خواست عمر به او اجازه داد و وی ایستاده به داستان سرایی می پرداخت.
پسر عبدالرحمن می گوید: تمیم داری به عمر اصرار کرد تا از او اجازه قصّه گفتن بگیرد(3).
علاّمه عسکری می گوید: خلیفه به او اجازه داد هفته ای یک ساعت قبل از نماز جمعه سخنرانی کند. در زمان عثمان به دو ساعت در دو روز افزایش یافت(4)؛ ولی حضرت علی علیه السلام او را از مسجد بیرون راند رأی قاصاً فی المسجد فضربه و طَرَدَهُ(5).
با این که ابوذر در زمان عمر به جرم خواندن(6) حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دوازده سال در مدینه به اقامت اجباری محکوم شده بود؛ ولی اینها مجوز سخنرانی داشتند. نام تمیم داری، ابو رقیة تمیم ابن اوس الداری و از نژاد مسیحی و از علمای فلسطین بود که در سال 9 بعثت اسلام آورد. بعضی به دفاع از او پرداخته و گفته اند که دزد ظرف نقره ای، وی نبوده است.
عسقلانی می گوید: ذهبی با جزم و یقین گفته که دزد ظرف و کسی که آیه [106 مائده] درباره او نازل شده، تمیم داری نیست. _ زیرا وی مورد تأیید خلیفه دوم بود.
مقاتل، او را دزد ندانسته است ولی نظر ذهبی صحیح نیست، چون ترمذی و غیر او از ابن عباس نقل کرده اند که: دزد جام، شخص تمیم داری بوده است(7).
نقل می کنند: «ابو رقیّه (تمیم داری) کان نصرانیاً. من علماء اهل الکتاب و عابد فلسطین قدم
ص: 349
المدینة قبل تبوک. أظهر الاسلام بعد سرقة ثبتت علیه، لیدفع باسلامه ما أدین به.»(1) او از علماء اهل کتاب و از عابدهای آنان بود، و قبل از جنگ تبوک به مدینه آمده و اظهار اسلام کرد تا خود را از محکومیت سرقتی که انجام داده نجات دهد.
در کافی آمده است که: اَسْلَمَ؛ او اسلام آورد و از قطع دست معاف شد «الإسلام یجبّ ما قبله.»(2)
عمر، درباره تمیم گفت: «خیر أهل المدینه.» _ و سهم او را در پرداخت بیت المال به اندازه سهم رزمندگان بَدْر قرار داد. وقتی نماز تراویح را به راه انداخت او را امام جماعت کرد؛ ولی خود عمر هیچ گاه نماز تراویح نخواند. هم اکنون نیز علمای عامّه به مردم می گویند: «بخوانید»؛ ولی خودشان غالباً تراویح نمی خوانند. تمیم، بعد از مرگ عثمان، به معاویه پیوست.
ابن خلدون و ابن کثیر و شهرستانی، از امثال تمیم داری شاکی بوده و می گویند: تفسیر و تاریخ و فرهنگ ما را این گونه افراد به فساد کشیده اند. ابن خلدون با نام بردن آن ها می گوید: این افراد سخنانی نقل کردند که تفسیر ما را تغییر دادند.
أحادیث اسرائیلیات از طریقِ این گونه افراد وارد تفسیر قرآن شد. بالاخره در مقام بررسی سند روایت جَسّاسه، به تمیم داری رسیدیم. در اینجا باید به دو موضوع اشاره کنیم.
1 _ آشنایی با شخص تمیم؛
2 _ در ارتباط با یورش و شبیخون فرهنگی یهود و نصاری با پوشش اسلام آوردن؛
اهل سنّت خود، می نویسند: ما گرفتار اسرائیلیات شده ایم.
مامقانی و شوشتری درباره تمیم داری مطالبی گفته اند، از جمله:
مامقانی می نویسد: «مذهب العامّه علی الکذب و الجعل و الافتراء.» مذهبی که معاویه مروّج آن بود و تا آخر عمرش شراب می خورد(3)، حریر می پوشید و آواز می خواند.
ص: 350
وی جای دیگر می گوید: من چیزی درباره تمیم نیافتم، جز این که شیخ طوسی او را از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دانسته «و نزل الشام بعد مقتل عثمان.»(1)
إبن اثیر نیز از ابن عمر نقل کرده که تمیم داری قبلاً در مدینه زندگی می کرد و مسیحی بود و سال 9 هجری اسلام آورد و بسیار نماز می گزارد و ….(2)
مامقانی می نویسد: «قلتُ لا یبعد احتسابه من الحسان؛ بعید نیست که او را جزء افراد حسن و نیکو شمرد.»(3)
مرحوم شوشتری می گوید: همین که می گویند: تمیم داری بعد از کشته شدن عثمان به شام رفت و از یاران علی علیه السلام شمرده نشده برای ضعف او کافی است؛ ولی بسیار نماز خواندن وی، دلیل خوبی او نمی شود؛ زیرا خوارج نیز چنین شیوه ای داشتند. سپس می نویسد: «من المضحک، أنّ العامة قالوا: اِنّ النبی صلی الله علیه و آله و سلمرَوی عن هذا، قصّة الدجّال و الجسّاسة، الدابة التی تجسس للدجّال.»(4)
فرزند مامقانی می گوید: «إنّ دراسة کل ما قیل و ذکر عن المترجم من هجرته إلی فلسطین بعد قتل عثمان، وَ عَدَمَ عَدِّهِ مِن اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و نکت اخری فی ترجمته یظهر عامیّته و انحرافه عن امیرالمؤمنین علیه السلام فهو عندی ضعیف. أمّا حدیث تهجّده و قیامه باللیل فمع فقد الإیمان لا اعتداد بتلک العبادة، فکم ممّن حارب امیرالمؤمنین علیه السلام کانوا من المتهجّدین و اصحاب الجباه السود، کأصحاب النهروان فالروایة من جهته ساقطة عن الإعتبار؛
از بررسی و تحقیق مطالبی که درباره وی و هجرت او به فلسطین، پس از کشته شدن عثمان و به شمار نیامدن او از یاران امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر مواردی که در شرح حال وی گفته شده برمی آید که او عامی مذهب و از مخالفان امیر مؤمنان علیه السلام بوده است. بنابراین، از دیدگاه من، وی فردی ضعیف است. در مورد روایتی که در مورد عبادت و شب زنده داری او نقل شده باید گفت: با وجود بی ایمانی او، عبادت وی از هیچ گونه ارزش و اعتباری برخوردار نیست، زیرا بسیاری از کسانی که با امیر مؤمنان علیه السلام در ستیز بودند، مانند نهروانیان، خود اهل عبادت بودند به گونه ای که پیشانی آن ها را در اثر عبادت، پینه بسته بود.بدین ترتیب، روایت، از ناحیه وی فاقد
ص: 351
اعتبار است.»
علاّمه مجلسی نقل کرده که تمیم داری گفته است: شبی در بیابان به جن پناه بردم. «قال أدرکنی اللیل فی بعض طرقات الشام، فلمّا اخذتُ مضجعی قلت: أنا اللیلة فی جوار هذا الوادی، فإذا منادی یقول: عُذ بالله فإنّ الجنّ لاتجیر أحداً علی الله قد بعث نبی الامّیین، و قد صلّینا خلفه و ذهب کید الشیاطین و رمیت بالشهب فانطلق إلی رسول رب العالمین(1)؛ در بخشی از مسیر راه های شام، تاریکی شب مرا فرا گرفت هنگامی که خواستم بخوابم با خود گفتم: امشب را در جوار این سرزمین بسر خواهم برد. ناگهان ندا دهنده ای بانگ برآورد که: به خدا پناه ببر، زیرا جنیّان هیچ کس را بدون اذن خدا پناه نمی دهند، اینک پیامبر مردم درس نخوانده برگزیده شده است و ما پشت سر او نماز گزارده ایم و نیرنگ شیاطین از میان رفته است و با تیر، هدف قرار گرفته اند. از این رو به سوی فرستاده پروردگار جهانیان، رهسپار گرد.» این حدیث، به فرض صحت نیز دلیل ایمان او نمی شود، هنگامی که دزدی کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: برای اینکه حدّ بر تو جاری نشود، مسلمان شو و او مسلمان شد.
از نظر ما تمیم داری فاقد اعتبار است؛ ولی از نظر عامّه به خاطر صحابی بودن و تأیید خلیفه دوّم بسیار مورد توجه بوده است. اسلام آوردن این سنخ افراد از علمای نصارا و یهود سبب شد که در سرزمین های اسلامی نفوذ کنند و به واسطه آن ها فرهنگ اسلام مورد تهاجم قرار گیرد و ضربات شکننده ای به فرهنگ دینی ما وارد نمایند.
شهرستانی می گوید: «وَضع کثیرٌ من الیهود الذین اعتنقوا الإسلام، أحادیث متعددة فی مسائل التجسیم و التشبیه و هی کلّها مستمدّة من التورات» بر این اساس، ریشه تفکر وهابیّت (تجسیم و تشبیه) در یهودیت است.(2)
ابن خلدون، آن گاه که در مورد تفسیر نقلی سخن می گوید اظهار می دارد: «عند ما تکلم عن التفسیر النقلی و أنه کان یشتمل علی الغث و السمین و المقبول و المردود و السبب فی ذلک أن العرب لم یکونوا أهل الکتاب و لاعلم و إنّما غلبت علیهم البداوة و الاُمیّة و اذ تشوّقوا إلی معرفة شییء مما تتوق إلیه النفوس البشریة … یسئلون أهل الکتاب قبلهم و یستفیدونه منهم و هم أهل
ص: 352
التورات من الیهود و من تبع دینهم من النصاری، و أهل التوراة الذین بین العرب یومئذ بادیة مثلهم و لایعرفون من ذلک إلاّ ما تعرفه العامة من اهل الکتاب و معظمهم من حِمْیَر الذین أخذوا بدین الیهودیة، … مثل کعب الأحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و أمثالهم، فامتلأت التفاسیر من المنقولات عندهم … و تساهل المفسرون فی مثل ذلک و ملأوا کتب التفسیر بهذه المنقولات و أصلها کلّها کما قلنا عن اهل التوارة الذین یسکنون البادیه و لا تحقیق عندهم بمعرفة ما ینقلونه من ذلک، إلاّ أنّهم بَعُدَ صَیْتُهُم و عَظُمَتْ قَدْرُهم لما کانوا علیه من المقامات فی الدین و الملّة، فتلقّیت بالقبول من یومئذ …(1)؛ هنگامی که از تفسیر نقلی به میان می آید یعنی شامل مطالب صحیح و ناصحیح، پذیرفته شده و مردود می شود. دلیل آن ناآشنایی اعراب با کتب آسمانی بود و از علم و دانش بی بهره بودند و بادیه نشینی و بی سوادی بر آنان حکمفرما بود و اگر احیاناً در مورد شناخت و آگاهی مطلبی که انسان ها در درون، به آن اشتیاق می ورزیدند، ترغیب می گشتند، آن مطالب را در درجه نخست از مردم اهل کتاب قبل از خود مانند: یهودیان و مسیحیان و پیروان آنان می پرسیدند و از آن ها بهره می گرفتند. یهودیانی که در آن روزگار میان عرب ها می زیستند نیز مانند اعراب، انسان هایی عوام و بادیه نشین بودند و اطلاعاتی جز همان اطلاعات طبقه عوام نداشته و بیشتر آن ها از قبیله حِمیَر بودند که به یهودیان گرویده بودند از آن جمله: کعب الأحبار، وهب بن منبّه، و عبدالله بن سلام و امثال آنان را می توان نام برد. بدین سان، تفسیرها از مطالب نقل شده این دسته افراد، پر شد و مفسران نیز در این خصوص کوتاهی نموده و تفاسیر خود را با این گونه مطالب، مملوّ ساختند و همان گونه که یاد آور شدیم اصل و ریشه این گونه تفاسیر از یهودیان بادیه نشین گرفته شده بود و در مورد آن چه نقل کرده بودند، تحقیق و بررسی صورت نگرفته بود؛ ولی
ص: 353
با این همه، شهرت و آوازه یافتند. و نسبت به جایگاه دینی و مردمی کسب موقعیت کرده بودند، لذا به آراء آنان ارج نهاده می شد. بدین ترتیب، از همان روزگار آن چه را نقل کرده بودند مورد پذیرش مفسران قرار گرفت.»
این قبیل افراد به ما می گویند تفاسیر شما ضعیف است! با این که به اعتراف خودشان، ریشه تفاسیر عامّه، اسرائیلیات است.
ابن کثیر در تفسیر سوره نمل می گوید: «و الأقرب فی مثل هذه السیاقات أنّها متلقّاة عن أهل الکتاب مما وُجِدَ فی صُحُفهم، کروایات کعب و وَهَب، سامحهما الله فیما نقلاه إلی هذه الأمّة من أخبار بنی اسرائیل من الغرائب و العجائب ممّا کان أو لم یکن مما حرّف و بدّل و نُسِخ، و قد اغنانا الله بما هو أصح منه و أنفع و أبلغ.»(1)
تا اینجا به بحث سندی و آشنایی با تمیم داری _ به راوی حدیث دجال _ خاتمه می دهیم و وارد اصل روایت می شویم.
دجّال کیست؟ چه زمانی پدیدار می شود؟ از کجا ظاهر می گردد؟ ویژگی هایش چیست؟
این موضوع در کتاب های ما به گونه بسیار اجمال و مختصر اشاره نقل شده، اما در کتب عامّه آن را به نحو مشروح بیان کرده اند. از مفصل ترین روایات ما در این زمینه، روایت کمال الدین(2) شیخ صدوق، در رابطه با طول عمر حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است که در بررسی آن ملاحظه می کنیم، سندش به نزال بن سَبُره می رسد، که وی از نظر اهل سنّت شخصی معتبر است؛ ولی در کتب رجالی ما از او یادی به میان نیامده و از نظر ما مهمل است؛ امّا شیخ صدوق در امالی باب «فضل علم» یک روایت از او نقل کرده و در کمال الدین نیز همین روایت مورد اشاره را آورده است.(3) سند همین روایت نیز مهمل؛ ولی از نظر عامّه بسیار معتبر است. ظاهراً بعضی
ص: 354
نیز گفته اند: نزال بن سَبُره صحابی بوده؛ ولی در صحابی بودن او اختلاف است.(1)
در ابتدای حدیث، نزال بن سَبُره می گوید: امیرمؤمنان علیه السلام به ایراد سخن پرداخت و سپس نخستین پرسش را صعصعة بن صوحان پرسید و عرضه داشت: «یا امیرالمؤمنین علیه السلام متی یخرج الدّجال؟ فقال له علی علیه السلام: اقعد قد سمع الله کلامک و علم ما أردت و الله ما المسئول عنه بأعلم من السائل، و لکن لذلک علامات و هیئات و یتبع بعضها بعضاً کحَذو النَعل بالنَعل، و إن شئت أنبأتک بها؟ قال: نعم یا امیرالمؤمنین.
فقال علیه السلام: احفظ فإنّ علامة ذلک: إذا أمات الناس الصلاة و أضاعوا الأمانة و أستحلّوا الکذب و اکلوا الربا، و أخذوا الرشا، و شیّدوا البنیان، و باعوا الدین بالدنیا، و استعملوا السفهاء، و شاوروا النساء و … و بعد اصبغ ابن نباته پرسید: که: یا امیرالمؤمنین علیه السلام مَنِ الدّجال؟ فقال: ألا إنّ الدجّال صائد بن الصید (ابن صیاد)، فالشقی من صدّقه و السعید من کذّبه، یخرج من بلدة یقال لها اصفهان. من قریة تعرف بالیهودیة» چشم راست ندارد و چشم دیگرش در پیشانی اوست و چشم وی در شب می درخشد، درون آن چشم قطعه ای خون است و داخل آن کلمه کافر نوشته شده است: که افراد باسواد و بی سواد قادر بر خواندن آن هستند. دریاها را زیر پا می نهد و خورشید با او حرکت می کند _ همه دنیا را در تسخیر دارد. _ در اختیار او کوهی از دود است، پشت سرش کوهی سفید قرار دارد و به مردم چنین وانمود می کند که همه مواد غذائی و خوراکی در اختیار اوست. زمانی که مردم در قحطی به سر می برند ظاهر می شود، زیر پای او مرکبی سفید است که فاصله میان هر گام او یک میل [چهار هزار دزاع] راه است و این جمله شاید کنایه از این باشد که مزدوران و دست نشانده های او دستوراتش را به سرعت اجرا می کنند. وی فریاد برمی آورد به گونه ای که جنیان و انسان ها و شیطان صدایش را می شنوند و می گوید: بیایید به سوی من؛ منم خدای شما. و می گوید مرا اطاعت و عبادت کنید تا لقمه نانی به شما برسد، وی دروغ می گوید، او همان انسان یک چشم است و نمی تواند خدا باشد و خدای شما یک چشمی نیست، بیشتر پیروان او زنازادگان و لباس های سبزرنگ یهودیان را به تن دارند و خداوند او را در شام و در «عقبه افیق» در روز جمعه، سه ساعت از روز گذشته، به دست کسی که حضرت مسیح پشت سرش نماز می خواند. _ یعنی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف _ به قتل خواهد رساند.
ص: 355
عبارت آخر این روایت، یعنی فرجام او در شام، با روایت مُعلّی بن خُنَیس از امام صادق علیه السلام، که دجّال(1) در کوفه، در کِناسه، به دست حضرت به دار آویخته و کشته می شود، منافات دارد. أصبغ بن نُباته از یاران خالص حضرت علی علیه السلام و رئیس گارد 6000 یا شصت هزار نفری آن حضرت و نخستین نویسنده تاریخ کربلا بود؛ ولی در عاشورای 61 ه_، در زندان به سر می برده است.(2)
کمال الدین شیخ صدوق (م _ 381). الخرائج و الجرائح، راوندی، ج 3، ص1133 با سند از صدوق؛ مختصر بصائرالدرجات، ص 30 با سند از صدوق؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 164؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 523 (حرّعاملی، م 1107) به نقل از مختصر بصائرالدرجات؛ الایقاظ من الهجعه، ص 322 (حرّعاملی)؛ بحارالانوار، ج 1، ص 781 به نقل از کمال الدین و ج 4، ص 98 و ج 5، ص 506؛ مکیال المکارم، سیّد اصفهانی، ج 1؛ مستدرک محدث نوری، ج 12، ص 326 به نقل از مختصر بصائر؛ بشارة الاسلام، ص 41؛ منتخب الأثر، ص 427؛ ولی کمال الدین و بحار، تمام حدیث را نقل کرده اند.
کتب اهل سنّت که به نقل این حدیث پرداخته اند: ملاحم ابن منادی بغدادی (م 336). وی قبل از صدوق می زیسته؛ ولی مرحوم صدوق، آن را از ابن منادی نقل نکرده است. دانی در سنن (م404ه ( در ص 135 به نقل از نزّال؛ عقدالدّرر، ص 291، به نقل از دانی و می گوید: ابن منادی آن را در ملاحم نقل کرده است.
راوی این حدیث، نزّال بن سَبُره و شخصیتی مهمل است و در کتب رجالی ما
ص: 356
نامی از او به میان نیامده است؛ ولی در کتب حدیثی، شیخ طوسی در امالی(1) راجع به فضیلت آموختن دانش از او حدیث نقل می کنند، در توحید صدوق(2)، گفتگوی حضرت علی علیه السلام با فردی یهودی در سند آن حدیث آمده است.
آقای نمازی(3)، او را از اصحاب حضرت علی علیه السلام نامیده است. و می افزاید لم یذکروه البته هرگاه نمازی می گوید: «لم یذکروه»، منظور او در سه کتاب: تنقیح المقال مامقانی، معجم الرجال خویی و جامع الرواة اردبیلی است، نه اینکه در هیچ کتب رجالی از او نام برده نشده است.
از نظر عامه
مزّی در تهذیب الکمال: چند رمز و علامت اختصاری(4) در مقابل نام او قرار می دهد، خ د … بعد می گوید: در صحابی بودن وی اختلاف است. (ولی به نظر ما او تابعی است.)
عجلی در مورد او گفته است: تابعی ثقةٌ من کبار التابعین؛
ابن حبّان، در الثقات، نام او را آورده است؛
ترمذی و دیگران از او روایت نقل می کنند. تنها مسلم سه روایت از او آورده و می گوید: تمامی روایات او همین است. از جمله می گوید: بعد از نماز، با حضرت علی علیه السلام بودم که در رحبه(5) نشست به مراجعات مردم پاسخ گوید، تا عصر شد برای او آب
ص: 357
آوردم و حضرت وضو گرفت و پا را مسح کشید و … سپس باقی مانده آب را میل کرد و فرمود: بعضی مردم ایستاده آب خوردن را کراهت دارند؛ ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همین گونه آب می نوشید(1).
نتیجه
اهل سنّت، نزّال بن سَبُرة را شخصیت بزرگی می دانند. عسقلانی می گوید: ثقةٌ، ابن عبدالبرّ می گوید: وی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده و از علی علیه السلام روایت نقل کرده است(2).
مجلسی اول می گوید: صِرف صحابی بودن مهم نیست، زیرا ما جایگزین داریم. یعنی ائمه اطهار علیه السلام روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام را نقل می کنند.(3)
شخص مزبور (نزّال) از نظر ما دارای مشکل است و اعتبار او ثابت نشده گرچه از نظر اهل سنّت ثقه است.
از دیدگاه بعضی عامه دجّال، همان صائد بن صید است.
علاّمه مجلسی درباره دجّال می گوید: اهل سنّت اختلاف کرده اند که آیا دجّال همان صائد بن صید است یا غیر او؟ عدّه ای گفته اند: صائد بن صید توبه کرد و در مدینه از دنیا رفت. و از حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند که این شخص، دجّال نیست؛ ولی بنا به نقل عده ای دیگر، صائد بن صید همان دجّال است.(4)
آیا دجّال نام فرد و یا شخصی است یا تفکّر و عقیده و فرهنگ خاصی است؟ محل ظاهر شدن او کجاست؟ روایاتی که اصفهان را مطرح می کند چقدر ریشه دار است؟ آیا فقط اصفهان مطرح است یا جاهای دیگری نیز مطرح شده است و چرا؟ روایاتی که در این رابطه آمده، چه اندازه اعتبار دارند؟
ص: 358
در قاموس(1) آمده است: دَجَلَ البعیر: طلاه به. أو عمّ جسمَه بالهناء: او را روغن مالی کرد. و منه الدجّال المسیح: لأنه یعمّ الأرض. او دَجَلَ، ای کَذَبَ و أحرق و جامع و قطع نواحی الأرض سیراً.
در مجمع البحرین طریحی(2) آمده است: «لم یصل الدجّال مکة و لا المدینة.» و فی آخر «الدجّال لایبقی سهلا من الأرض إلاّ وطئه إلاّ مکة و المدینة» و فیه «لیزرعنّ الزرع بعد خروج الدجال.» و خروجه عقیب ظهورالمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کما جائت به الروایة. یقال سُمِی دجّالا لتمویهه من الدجل و التغطیة» یقال دَجَل الحقّ. ای غطّاه بالباطل. و دَجَل: اذا لبِّس و مُوّه و فی الخبر («انّ ابابکر خطب فاطمة علیها السلام إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: وعدتها لعلیّ و لست بدجّال»؛ (ای خدّاع و لا ملبس علیک أمرک.)(3) در روایت آمده است که ابوبکر نزد پیامبر از فاطمه علیها السلام خواستگاری کرد. حضرت فرمود: من فاطمه را به علی وعده داده ام و من فردی حیله گر و دغل باز نیستم که به گفته ام عمل نکنم.»
سیّد محمّد صدر، در تاریخ غیبت کبری، دو مورد درباره دجّال بحث کرده است(4): بعد از آنکه دوازده مطلب را در جلد2 کتاب خود، از کتب اهل سنّت درباره دجّال مطرح کرده، چند مطلب مهم را بیان می کند و در آخر می گوید: روایات دجّال را خواه بپذیریم و حمل بر صحت کنیم یا اصلاً نپذیریم، وجود دجّال واقعیت دارد؛ ولی او یک شخص نیست. وی، دجّال را یک پدیده اجتماعی و فرهنگی می داند و از فرهنگ غربی و فرهنگ کفر، به دجّال یاد می کند.
جایی دیگر(5) می گوید: دجّال هی الحضارة؛ دجّال یک فرهنگ و تمدّن مادّی و غربی است.»
برداشت سنّتی آن است که بگوییم: دجّال یک شخص است. البته روایاتی نیز بر این موضوع دلالت دارد. برداشت دیگری نیز می گوید: «دجّال عبارة عن مستوی حضاری ایدئولوجیة معادیة للاسلام.» بعد می افزاید: ما با برهان و استدلال، برداشت نخست را رد کردیم. عمده روایات آن، از اهل سنّت است.
روایات ما گرچه در این زمینه فراوان نیست؛ ولی برداشت دوم را تأیید می کند.
ص: 359
که دجّال یک فرهنگ الحادی است.
اکثر پیروان دجّال: طیالسه(1) (مترفین) و زنازادگان هستند. یعنی کسانی که از پدران خود بریده اند. (احتمالا غرب زدگان) نتیجه فرهنگ مادی بی اعتقادی به حدود شرع، محرمات و احکام و … است و یا بر ظاهر حمل کنیم و بگوئیم: منظور همان فرزندان نامشروع هستند.
به هر حال، دجّالی که منظور ماست: مجموع الحضارة المادّیة، (فرهنگ فروید که غرب را پوک و پوشالی کرده است.)
ظاهراً نظر حضرت آیت الله مکارم شیرازی نیز همین است که دجّال، فرهنگ غرب و فرهنگ کفر است، چنانچه از خودشان نیز شنیدم.
بعضی روایات ظاهر شدن دجّال را از خراسان می دانند. در بعضی از روایات آمده که: «یخرج من بلدة یقال لها اصبهان فی قریة تعرف بالیهودیه.»(2) روایتی دیگر دارد که: از سیستان است. در روایتی دیگر وارد شده که: «یخرج من خلة بین الشام و العراق.»(3) روایتی دیگر حاکی است که: «یخرج الدجّال من العراق.»(4) و در روایتی آمده است که: «من المشرق.»(5) این گونه روایات اگر یقین آور نباشند، گمان آورند که دجّال، یک شخص است.
در معجم البلدان یاقوت حَمَوی (م 666) ج 1 درباره اصفهان مطالبی آمده از جمله: 1 _ فتح اصفهان 2 _ انتقال اسکان یهودیان از فلسطین به اصفهان. وی می گوید: «کانت مدینة اصفهان فی منطقة یقال لها جی و هوالآن یعرف بشهرستان و یعرف بالمدینة.»
هم چنین می گوید: وقتی بخت النصر بیت المقدّس را به تصرف درآورد ساکنان آن جا را به اصفهان تبعید کرد و برای آنها در کنار محلّه جی، اردوگاه زد، بعدها پس
ص: 360
از ویرانی محلّه جی، اهل اصفهان به اردوگاه یهودیان منتقل شدند. و آن جا آباد گشت و شهر کنونی اصفهان گردید و اگر به اصل و تبار آن ها برگردیم ریشه اکثر آنها به یهودیان برمی گردد، خساست طبع، مخصوص یهودیان است.(1)
البته امروز مطلب کاملاً برعکس است و دوستی و ولایت اهل بیت پیامبر از ویژگی های بارز این شهر مذهبی است.
ظاهر شدن دجّال یکی از نشانه های ظهور حضرت مهدی علیه السلام است _ هر چند به نظر طریحی، دجال پس از ظهور امام زمان است _ و این موضوع دارای چند نکته است:
1 _ حجم وسیعی از روایات دجّال، در کتب عامّه وجود دارد و از منقولات آنهاست و شاید آن روایات در منابع روایی ما وجود نداشته باشد. اصل دجّال تقریباً از مسلّمات است؛ _ ولی از نشانه های حتمی نیست _ چنان که اصل یمانی نیز از مسلّمات است؛ ولی صفات و حقانیّت او دلیل مقبولی ندارد.
اگر خواسته باشیم در این خصوص بحث سندی داشته باشیم غالباً به جایی نخواهیم رسید. از این رو، به استفاضه یا تواتر اجمالی یا معنوی استناد می کنیم.
2 _ کتب عامّه برای دجّال صفاتی را نقل می کند؛ ولی ما نمی دانیم این صفات، کنایات است یا باید آن ها را حمل بر ظاهر کرد.
مثال:
1 _ «انّ النبی حذّر اُمته منه» بخاری نقل کرده که: «ما بعث نبی إلاّ حذّر اُمته من الأعور (الدجّال) الکذّاب».
2 _ «النبی استعاذ من فتنته» بخاری می گوید: «سمعت رسول الله یستعیذ فی صلاته من فتنة الدجّال».
3 _ در صفات دجّال آمده است که: «اِنّ بین عینیه مکتوب کافر. یقرأه کلّ مؤمن کاتب و غیر کاتب».
4 _ ادعای او چیست؟
دجّال ادعای ربوبیت و خدایی دارد. شیخ صدوق در کمال الدین نقل کرده است که: «یقول أنا ربّکم. ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین (جن و انس و شیاطین) إلی عبادی،
ص: 361
انا الذی خلق فسوّی و قدّر فهدی. أنا ربّکم الأعلی». در پیشانی او نوشته شده: کافر(1).
در روایات آمده است: «دجّال یمشی فی الأسواق و یطعم الطعام.»
5 _ در منابع عامه، عُمر دجّال ذکر شده، از حدیث جسّاسه و صائد بن صید استفاده می شود که دجّال هم اکنون وجود دارد. او می گوید: «انا الدجّال أوشک أن یؤذن لی بالخروج فأسیر فی الأرض». بنابراین، نسبت به ابن صیاد نیز مسلم، در کتاب خود از عبدالله نقل می کند (احتمالا عبدالله بن عمروعاص): «کنّا مع رسول الله فمررنا بصبیان فیهم ابن صیاد؛ ففّر الصبیان و جلس ابن صیّاد. فقال له النبی صلی الله علیه و آله و سلم: تَربَت یداک أتشهد أنّی رسول الله؟ فقال«لا: بل تشهد انی رسول الله، فقال عمر بن خطاب ذرنی یا رسول الله حتی أقتله. فقال رسول الله: ان یکن الذی تری فلن تستطع قتله علیه»، و ان لم یکنه؛ یعنی اگر او دجال باشد نمی توانی بر او تسلط یابی و اگر نباشد می توانی». از این روایت استفاده می شود که عمر دجّال طولانی خواهد بود. چنانچه بعضی گفته اند.
6 _ زنده کردن مردگان: مسلم در صحیح(2) خود نقل کرده است: «إنّه خارجٌ خلةً بین الشام و العراق قلنا یا رسول الله. و ما لْبثُهُ فی الأرض؟ قال: أربعون یوما، یوم کَسَنة، و یوم کشهر و یوم کجمعة و سایر أیّامه کایّامکم. یمرّ بالخربّه فیقول لها أخرجی کنوزک (شاید نفت و گاز و معادن)، فتتبعه کنوزها» کیعاسیب النحل
شاهد در این جمله این است که: «ثم یدعو رجلا فیضربه بالسیف، فیقطعه جزلتین … ثمّ یدعوه فیُقبل.» یعنی یک نفر را با ضربه شمشیر دو نیم می کند و سپس او را زنده می گرداند.
7 _ اِنّ معه ناراً و ماء: آب و آتش همراه دارد. «نارُه بارِدٌ و مائه نارٌ. یجیی معه الجنّة و النار.»(3) همه اهرم های فریب در دست اوست.
8 _ اختلاف زمان: بعضی روزهایش یک سال بعضی یک ماه، بعضی یک هفته خواهد بود.
9 _ اشاره به زمین می کند سرسبز می شود، اشاره به آسمان می کند باران می بارد. «إن من فتنته أن یأمر السماء فتمطر و یأمر الأرض أن تنبت فتنبت و من فتنته أن یأمر بالحیّ فیکذبونه … لاتبقی لهم سائمه إلا هلکت و یأمر بالحی فیصدّقونه، فیأمر السماء أن تمطر علیهم و
ص: 362
یأمر الأرض أن تنبت … و انه لایبقی شییء فی الأرض إلاّ وطئه و …» به نظر ما این بیانات کنایات و لطائف است و امکان دارد به اوضاع کنونی جهان اشاره داشته باشد. به شهری می رود و دستور اطاعت از خود را می دهد؛ ولی مردم او را تکذیب می کنند. سپس تمامی اغنام و احشام آنان می میرد. و در جای دیگر در اثر اطاعت از او باران بر آنان می بارد. ولی بحث در اعتبار و حجیت این روایات است!
10 _ عظیم ترین فتنه، مربوط به دجّال است.
11 _ دجّال توسط حضرت عیسی علیه السلام کشته می شود. روایات عامه و خصوص این حدیث، ارتباط دجّال با زمان ظهور و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را مطرح نکرده اند.
در محور نخست گفتیم کتاب های ما نسبت به کتب عامّه چندان به بحث دجّال نپرداخته اند. دلیل آن این است که حکومت مدینه، به تازه مسلمان ها خیلی میدان داد و یاوران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانند ابوذر و سلمان را خیلی تحویل نمی گرفتند. به همین جهت آن اسرائیلیات از امثال کعب الأحبار و … وارد احادیث و منابع دینی شد. در تفسیر ابن کثیر ذیل آیه: «أیّکم یأتینی بعرشها …» می گوید: مطالبی که در ذیل این آیه از ابن أبی شیبه و … آمده است، به اندازه ی سخیف است که می گوید: همه این مطالب از اسرائیلیات است.(1) یعنی خود اهل سنّت نیز مانند ابن کثیر، از این خرافات به ستوه آمده اند.
حضرت علی علیه السلام هرگز ابوهریره را به حضور نمی پذیرفت و ابوهریره از امیرمؤمنان علیه السلام حتی یک روایت نقل نکرده است(2).
بحارالأنوار _ که خود، به تنهایی یک کتابخانه است، از 600 منبع و مصدر گردآوری شده است _ دارای حدود 15 دسته روایت درباره دجّال است:
1_ در مورد امام حسین علیه السلام که هنگام رجعت، توسط امام زمان علیه السلام به مردم معرفی
ص: 363
می شود: در تفسیر آیه شریفه 6 از سوره إسرا: (ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَأَمْدَدْنَاکُم بِأَمْوال وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً) آمده است: «خروج الحسین علیه السلام فی الکرّة فی سبعین رجلا من أصحابه الذین قتلوا معه علیهم البیض المذهّب لکل بیضة وَجهان، المؤدی إلی الناس أن الحسین علیه السلام قد خرج فی اصحابه حتی لایشک فیه المؤمنون و أنه لیس بدجّال و لا شیطان، الامام الذی بین أظهرُ الناس یومئذ، فإذا استقرّ عند المؤمن أنه الحسین علیه السلام لایشکّون فیه …»(1)(2)
2 _ درباره دجّال روایاتی وجود دارد که می گوید: نسبت دروغ به اهل بیت، مساوی با ایمان به دجّال است. «عن ابی عبدالله علیه السلام عن آبائه علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من کذب علینا أهل البیت حشره الله یوم القیامة أعمی یهودیّاً، و إن أدرک الدجّال آمن به و اِن لم یدرکه آمن به فی قبره.»(3)
ولی در کتاب اختیار معرفه الرّجال به نقل از کشّی، متن حدیث این گونه است که: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من کذب علینا أهل البیت حشره الله یوم القیامة أعمی، و إن أدرک الدجّال آمن به، و إن لم یدرکه آمن به فی قبره.» 3_ روایاتی که تأکید دارد قبل از پیش آمدن 6 رخداد، کارهای خود را اصلاًح کرده و سامان بدهید.
«بادروا بالاعمال ستّا: طلوع الشمس من مغربها و الدابّة و الدجّال و الدّخان و خریصة أحدکم (مرگ) و أمر العامة (قیامت)»(4)
4_ ده اتفاق قبل از قیامت رخ خواهد داد: «لا تقوم الساعة حتی تکون عشر آیات: الدّجال و الدّخان و طلوع الشمس من مغربها و دابّة الأرض و یأجوج و مأجوج و ثلاثة خسوف، خسفٌ بالمشرق، خسفٌ بالمغرب، خسفٌ بجزیرة العرب و نارٌ تخرج من قعر عدن، تسوق الناس إلی المحشر.»(5)
«حدثنا … عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اُسید الغفاری، قال: کنّا جلوساً فی المدینه فی ظلّ حائط قال: و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی غرفة فاطلع علینا، فقال فیم إنتم؟ فقلنا نتحدّث،
ص: 364
قال: عمّا ذا؟ قلنا عن الساعة. فقال: إنّکم لاترون الساعة حتی ترون قبلها عشر آیات: طلوع الشمس من مغربها و الدجّال، و دابّة الأرض، و ثلاثة خسوف فی الأرض: خسفٌ بالمشرق و خسفٌ بالمغرب و خسفٌ بجزیرة العرب، و خروج عیسی بن مریم علیه السلام و خروج یأجوح و مأجوج، و … تکون فی آخرالزمان نارٌ تخرج من الیمن من قعر الأرض لاتدع خلفها أحداً، تسوق الناس إلی المحشر، کلّما قاموا قامت لهم، تسوقهم إلی المحشر(1)؛ ابو طفیل عامر بن واثله به نقل از حذیفه بن اُسید غفاری می گوید. در سایه درختی در شهر مدینه نشسته بودیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که در اتاقی حضور داشت به ما نگاهی افکند و فرمود: چه می کنید؟ عرض کردیم: با یکدیگر گفتگو می کنیم. فرمود: در چه مورد؟ عرضه داشتیم: در مورد «قیامت» (دوران ظهور) فرمود: تا شما ده نشانه را قبل از آن مشاهده نکنید، آن دوران را درک نخواهید کرد که عبارتند از: طلوع خورشید از مغرب، جنبش دجّال، حضور دابة الأرض، سه بار فرو رفتن زمین، یک بار در مشرق، دیگری در مغرب و یکی در جزیرة العرب و ظاهر شدن عیسی بن مریم و پدیدار گشتن یأجوج و مأجوج … در آخر الزمان از سوی یمن، آتشی از دورترین نقطه گیتی پدیدار می گردد که آتش نیز شعله ور خواهد گشت و مردم را به سوی محشر می راند.»
ابوالطفیل، صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می آمد و در قیام مختار پرچمدار وی بود. اهل سنّت او را از غُلاتِ روافض دانسته اند، البته باید دید این سخن چگونه با عدالت صحابه، قابل جمع است؟!(2)
5_ کسی که با اهل بیت علیه السلام درگیر شود، با دجّال محشور خواهد شد: مجلسی به نقل از مجالس طوسی (طریق روایت عامی است) می گوید: «قال ابوذر: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «من قاتلنی فی الأولی و قاتل أهل بیتی فی الثانیة، حشره الله تعالی فی الثالثة مع الدجّال …(3)؛ ابوذر می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم فرمود: هر کس در مرحله آغازین اسلام با من به مبارزه برخاست و در مرحله دوم با خاندان من به ستیز پرداخت، در مرحله سوم خداوند او را با دجّال محشور گرداند.»
همچنین به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام می گوید: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من قاتلنا آخرالزمان،
ص: 365
فکأنّما قاتلنا مع الدجّال»(1)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس در آخر الزمان با ما بستیزد، گویی همراه با دجّال با ما جنگیده است.
6_ بحار به نقل از مهذّب ابن فهد حلّی آورده است: «أقول: روی الشیخ احمد بن فهد فی کتاب المهذب و غیره فی غیره بأسانیدهم، عن المعلّی بن خُنیس، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: «یوم النیروز هو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت و ولاة الأمر و یظفره الله تعالی بالدجّال فیصلبه علی کناسة الکوفة(2)؛ مُعلّی بن خَنیس از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: نوروز، همان روزی است که قائم ما با اهل بیت و فرمانروایان وی، ظاهر می گردند و خداوند، حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را بر دجّال پیروز می گرداند و آن حضرت، دجّال را در کناسه کوفه به دار خواهد آویخت.» قاتل دجّال حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است یا حضرت عیسی علیه السلام؟
«عن المفضّل عن الصادق علیه السلام: إنّ الله تبارک و تعالی خلق أربعة عشر نوراً قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام، فهی أرواحنا فقیل له یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: و مَن الأربعة عشر؟ فقال: محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الأئمه من ولد الحسین علیهم السلام آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبته، فیقتل الدجّال و یطهّر الأرض من کل جور و ظلم(3)؛ مفضّل بن عمر از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: خدای تبارک و تعالی، چهارده هزار سال پیش از آفرینش انسان ها، چهارده نور را آفرید که همان ارواح ما بودند. عرض شد: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن چهارده نور کدامند؟ فرمود: محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و پیشوایانی که از دودمان حسین اند و آخرین فرد آنان، همان قائمی است که پس از نهان زیستی خود دست به قیام خواهد زد و دجّال را به هلاکت می رساند و زمین را از لوث هر گونه جور و ستم، پاک و پیراسته می گرداند.»
در بحارالانوار به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم می گوید: «عن الصادق علیه السلام عن المجتبی علیه السلام فی لقائه مع ملک الروم: … أخرج إلینا صنماً فقال: … ثمّ عیسی بن مریم روح الله و کلمته، کان عمره فی الدنیا ثلاث و ثلاثین سنة، ثمّ رفعه إلی السماء و یهبط إلی الأرض بدمشق و هو الذی یقتل الدجّال.»(4)
7_ پناه بردن از فتنه دجال: علاّمه مجلسی قدس سرّه به نقل از کشف الغمّه إربلی، نیز از
ص: 366
کفایة الطالب گنجی شافعی، از ابوامامه نقل می کند که: «قال: خطبنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و ذکر الدجّال و قال فیه: إنّ المدینة لتنفی خبثها کما ینفی الکیر خبث الحدید و یُدعی ذلک الیوم یوم الخلاص …»(1) البته اکثر مطالب کشف الغمّة از کتب عامّه است تا مورد قبول آنها قرار گیرد. چنانچه مؤلف خود، در مقدمه کتاب گفته است: إعتمدت فی الغالب النقل من کتب الجمهور لیکون أدعی إلی تلقّیه بالقبول.(2)
8_ محل خروج دجّال: بحار به نقل از کمال الدین روایت مفصلی را درباره دجّال از حضرت علی علیه السلام روایت می کند که یاد آوری شد. در این روایت، محل خروج دجّال را اصفهان می داند، «من بلدة یقال لها اصبهان من قریة تعرف بالیهودیه.»(3)
براساس این روایت، حضرت علی علیه السلام طی خطبه ای 3 بار فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی» سپس صعصة بن صوحان برخاست و عرضه داشت:
«یا امیرالمؤمنین، متی یخرج الدجّال؟» حضرت فرمود: «… و قطعوا الأرحام، و اتبعوا الأهواء و استخفّوا بالدماء. و کان الحلم ضعفاً و الظلم فخراً، و کانت الأمراء فجرة، و الوزراء ظلمة و العرفاء خونة، و القراء فسقة، و ظهرت شهادات الزور، و استُعلن الفجور، و قول البهتان، و الإثم و الطغیان و …» تا این که می گوید: فقام إلیه اصبغ بن نباته فقال: «یا امیرالمؤمنین مَن الدجّال؟» فقال: «ألا انّ الدجّال صائد بن صید، فالشقی مَن صدّقه و السعید من کذّبه، یخرج من بلدة یقال لها اصبهان من قریة تعرف بالیهودیة.»(4) سپس به بیان ویژگیها و حرکت نظامی و تکنولوژی و قدرت او و تبلیغات و پس از آن، افول و زمان و مکان نابودی وی و قاتلش را ذکر می کند که در ابتدای بحث اشاره شد.
از جمله روایات مربوط به محل خروج دجّال روایتی است که پس از آن: مرحوم مجلسی قدس سرّه از بصائر الدرجات ابن فروخ نقل کرده که می گوید: «عن رجل عن ابی جعفر علیه السلام قال: دخل علیه رجل من أهل بلخ فقال له: یا خراسانی تعرف وادی کذا و کذا؟ قال نعم، قال له: تعرف فیه صدعاً فی الوادی من صفته کذا و کذا؟ قال نعم، قال: من ذلک یخرج الدجّال.»(5)
حضرت به آن شخص خراسانی فرمود: آیا آن درّه، در فلان نقطه را می شناسی؟
ص: 367
آیا شکافی را که در نقطه ای از آن و با فلان مشخصات قرار دارد می شناسی؟ عرض کرد: آری، حضرت فرمود: دجّال از آن نقطه ظاهر می شود.
9_ فتنة الدجّال و التعوذ منه: مرحوم مجلسی، روایتی را از رساله شهید ثانی به این مضمون نقل کرده است: «روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ مَن قرأ سورة الکهف یوم الجمعة فهو معصوم إلی ثلاثة أیام و إن خرج الدجّال عصم منه.»(1)
همچنین در اعمال روز جمعه از مصباح المتهجد شیخ طوسی و بلدالأمین کفعمی، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «أعوذ بک من شرّ المحیی و شرّ الممات و اعوذبک من فتنة الدجّال.»(2)
در فضائل ماه رجب آمده است که: «من صام رجب أربعة أیّام عُوفی من البلایا کلّها: من الجنون و الجذام و البرص و فتنة الدجّال.»(3)
10_ در مورد رشد کشاورزی پس از دجّال، راوی(4) از امام صادق علیه السلام، نقل کرده که: «سئله رجل و أنا عنده فقال جعلت فداک أسمع قوماً یقولون إنّ الزراعة مکروهة» فقال علیه السلام: «إزرعوا و اغرسوا، والله ما عمل الناس عملا اَجلّ و لا أزکی منه، والله لیزرعنّ الزرع و یغرسنّ الغرس بعد خروج الدجّال.»
11_ دجّال یکی از نشانه های خداست:(5) در تفسیر قمی از أبی الجاورد از امام باقر علیه السلام در ذیل آیه شریفه 37 سوره انعام: (إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَن یُنَزِّلَ آیَةً) فرمود: «سَیُریک فی آخرالزمان آیات منها دابّة الأرض و الدجّال و نزول عیسی ابن مریم و طلوع الشمس من مغربها.»
«و عنه عن ابی جعفر علیه السلام فی قوله: (قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِکُمْ)(6) قال: «هو الدجّال و الصیحة (أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ) و الخسف. (أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً) و هو اختلاف فی الدین، و لعن بعضکم علی بعض. «و یذیق بعضکم بأس بعض» و هو أن یقتل بعضکم بعضاً و کلّ هذا فی أهل القبلة.»(7)
12 _ کینه توزان به اهل بیت علیه السلام در زمره یاران دجّال اند «عن ابی عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله: من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یهودّیاً، قیل: یا رسول الله و إن شهد الشهادتین؟ قال: نعم
ص: 368
إنّما احتجب بهاتین الکلمتین عند سفک دمه أو یؤدّی الجزیة و هو صاغر ثم قال: من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یهودیّاً،» قیل: و کیف یا رسول الله؟ قال: «إن ادرک الدجّال آمن به!»(1)
در روایت دیگری از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: کسانی که با دشمنان اهل بیت طرح دوستی می ریزند از دجّال خطرناک ترند.(2) «و بإسناده عن الوشاء عن الرضا علیه السلام قال: إنَّ ممّن یتّخذ مودتنا أهل البیت لمن هو أشد فتنة علی شیعتنا من الدجّال» فقلت: یابن رسول الله بماذا؟ قال: «بموالاة أعدائنا و معاداة اولیاءنا إنّه إذا کان کذلک اختلط الحق بالباطل و اشتبه الأمر، فلم یعرف مؤمن من منافق.»(3)
در نوشتار قدماء، در این رابطه چیزی نیافتیم، شاید عدم تعرض به این موضوع، حاکی از احراز فرد بودن دجّال است، از این رو، آن را مساله ای ثابت شده دانسته اند.
اما بعضی از معاصرین مانند آیت الله مکارم (البته می فرماید: عنوانی است کلی برای افراد پر تزویر و حیله گر و پر مکر و فریب)(4) و شهید سیّدمحمّد صدر(5)معتقداند که دجّال جریانی فکری است نه یک شخص خاص. اما در مقابل بعضی دیگر، دجال را فرد می دانند یا لااقل احتمال اول را بعید و فاقد دلیل می شمرند.
البته تعابیری که درباره دجّال در روایات آمده با جریان بودن او سازگار نیست، مثلاً در روایات آمده است که امام زمان علیه السلام یا عیسی ابن مریم دجّال امیرالمؤمنین را به قتل می رساند، در همین روایتِ کمال الدین (گرچه اشکال سندی دارد) حضرت، از دجّال نام برده و فرموده است: «صائد بن صید یخرج من بلدة یقال لها اصبهان»، یا در حدیث دیگری فرموده است: از بلخ ظاهر می شود و تعابیر دیگری که با نهاد بودن و جریان فرهنگی بودن دجّال، مناسبت ندارد؛ بلکه با شخص خاص بودن وی سازگاری دارد.
قرینه سیاق، در حدیثی که می فرماید: «خروج دابّة الأرض و الدجّال و نزول عیسی علیه السلام و طلوع الشمس من مغربها.» بر فرد بودنِ دجّال دلالت دارد، زیرا عیسی علیه السلام فرد است و
ص: 369
«دابّة الأرض» نیز فرد خاص است. بر این اساس، قرینه سیاق اقتضا دارد که دجّال نیز فرد باشد.
از دیدگاه ما نیز دجّال شخص خاصی است، البته جریان سیاسی و فرهنگی بودن او را نفی نمی کنیم؛ ولی معتقدیم دجّال فردی است که جریانی را نیز به همراه دارد.
آیت الله مکارم شیرازی در آن کتاب(1) یادآور می شود: هنگامی که سخن از دجّال به میان می آید معمولاً طبق یک سابقه ذهنی عامیانه. فقط ذهن ها متوجه شخص معین یک چشمی می شود که با جثه افسانه ای و با مرکب افسانه ای تر، با برنامه ای مخصوص به خود، پیش از انقلاب بزرگ حضرت مهدی، ظاهر خواهد شد؛ ولی همان گونه که از ریشه لغت دجّال از یک سو و از منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود دجّال، منحصر به یک فرد نیست؛ بلکه عنوانی است کلی برای افراد پرتزویر و حیله گر و پر مکر و فریب و حقّه باز که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود از هر وسیله ای استفاده می کنند و بر سر راه هر انقلاب سازنده ای که در ابعاد مختلف صورت می گیرد، ظاهر می شوند.
سیّد محمّد صدر می گوید: «إنَّ الدجّال عبارة عن مستوی حضاری ایدئولوجی معین، معاد للاسلام، قد سبق هناک قد ناقشنا الاُطروحة الاُولی و دفعناه بالبرهان … .(2)
مهمترین نشانه ای که باید مورد توجه قرار گیرد همان مفهوم دجّال است که سمبلی از حرکت های ضداسلامی در غیبت کبری است، یعنی دوران فتنه ها و انحرافات. که عبارت از تمدن جدید اروپایی است، چهره ای فریبنده و چشمگیر دارد و افکار و اندیشه عمومی دنیا را متوجه خود کرده است. از این رو، می توان گفت از آغاز آفرینش آدم تاکنون، آفریده ای بزرگتر _ از نظر انحراف _ از دجّال وجود نداشته است …
در مقابل این نظریه، آقای علی دوانی …(3) می گوید: آنچه مسلّم است موضوع دجّال و مبارزه او با دولت حَقّه در پایان جهان، در ادبیات ایران و عرب و خارج آمده، بااین تفاوت که بعضی، رهبرِ جبهه مخالف او را حضرت عیسی علیه السلام و برخی حضرت
ص: 370
مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می دانند.
به هر حال تطبیق دجّال و ویژگی ها و نشانه های او و الاغش با بعضی از اختراعات کنونی و آینده، یا رئیس دولتی مادی صِرف و دارای دستگاه تبلیغاتی بسیار نیرومند و غیره، چیزی نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد.
ما نیز با دیدگاه آقای دوانی موافقیم. و اگر دیدگاه آقای دوانی را تأیید نکنیم، سخن آیت الله صدر و آیت الله مکارم را نیز به یقین نخواهیم پذیرفت. چرا؟ زیرا شواهد زیادی داریم که دجّال فردی خاص است، از جمله:
1 _ اشاره به محل ظاهر شدن دجّال در روایات: الف _ خراسان. روایتی از عامّه، از ابن أبی شیبه منقول است که: «یخرج الدجّال من خراسان» و در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است که: «یخرج من بلدة یقال له بلخ.(1)»
ب _ مرو: ابن حماد از ابن ابی شیبه، نقل کرده است که: «یخرج الدجّال من مرو یهودیتها.»
ج _ اصفهان: عمران بن حصین می گوید: «یخرج من قبل اصفهان.(2)» در کمال الدین از نزّال بن سَبُره آمده است که: «یخرج من بلدة یقال لها اصبهان، من قریة تعرف بالیهودیة.»
د _ عراق: کعب الاخبار، ظاهر شدن دجّال را از عراق می داند(3).
ه_ _ بین شام و عراق. ابوامامه باهلی _ به نقل از نسخه خطی متن ابن حمّاد _ نقل کرده است که: «یخرج الدجّال من خلة بین الشام و العراق.»
و _ سیستان: «از وهب بن منبّه، به نحو مرفوع از ابن عباس نقل شده که: «و ظهور الدجّال، یخرج من المشرق من سجستان.» بحث این جاست که بلخ و سیستان و مرو و خراسان چه نسبتی می تواند با فرهنگ غرب داشته باشد؟(4) و این خود یکی از شواهدی است که دجّال فرد است نه طرز فکر و فرهنگ و لاأقل اگر هم اشاره به فرهنگ باشد باز فردی مبتکر و مبتدع است که جلودار آن فرهنگ فاسد خواهد بود.
2 _ قاتل دجّال: روایات فراوان و متعددی اشاره دارد که: قاتل دجّال حضرت
ص: 371
مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یا حضرت عیسی علیه السلام است.
3 _ کیفیت قتل: مسئله به دار آویختن دجّال یا ذوب شدن او به وسیله سلاحی است که بر او می زنند.
ولی شاید قرائن زیر مانند روایاتی که پیروان او را از نظر عدد و ملیت بیان می کند، دیدگاه نخست را تأیید کند:
1 _ «ستمأة الف من العرب یلبسون سیجان (اونیفرم)»
2 _ «لیحبطنّ الدجال، خوز و کرمان فی ثمانین الف، کأنّ وجوههم المجان المطرّقة یلبسون الطیالسه (لباس سبز رنگ یهودیان)
3 _ «یخرج الدجّال و معه سبعون الفاً من الحاکه (سفله) علی مقدمته اسعر اسعر من فیهم یقول: بدو بدو، ای اکثرهم تسعیراً للفتنه.»
از این عبارات، کثرت استفاده می شود نه تعداد و حصر در این عدد.
4 _ «یخرج الدجّال و یتبعه ناس، یقولون نحن شهداء أنّه کافر، إنّا نتّبعه للأکل من طعامه و …(1) لو خرج الدجّال لا مَنَ به قوم فی قبورهم.»
در مجموع، شاید از این عبارات چنین استفاده شود که دجّال اشاره به فرهنگ و تفکّری انحرافی است که سرزمین های اسلامی گرفتار آن خواهند شد.
10_ «هاکس» در کتاب قاموس مقدّس می نویسد: این عبارت (دجّال) در جایی دیگر جز در رساله یوحنّا یافت نمی شود. و مقصود از آن کسی است که در برابر مسیح علیه السلام مقاومت و با او ضدیّت کند و مدّعی است که خود در جای مسیح قرار دارد.
در رساله اول یوحنّا باب 2 آیه 22 آمده است که: دروغگو کیست؟ جز آن کسی که مسیح بودن عیسی علیه السلام را انکار کند و او دجّال است که پدر و پسر را انکار می کند. در همان رساله، آیه 18 باب 2 آمده است که: شنیده ایم دجّال می آید و هم اکنون نیز دجّالانِ بسیاری آمده اند.
هم چنین در باب 4 آیه 3 آمده: هر روحی که عیسای مجسّم شده را انکار کند از
ص: 372
خدا نیست و این همان روح دجّال است که شنیده ایم می آید و هم اکنون نیز در جهان است.
در رساله دوم یوحنّا آیه 7 آمده است: زیرا گمراه کنندگان بسیاری به دنیا بیرون شدند که عیسی مسیح ظاهر شده در جسم او را، اقرار نمی کنند.
آیا دجّال همان سفیانی است؟
تنها آقای سیّد محمّد صدر به عنوان احتمال، این موضوع را مطرح کرده که گاهی به ذهن خطور می کند: ممکن است دجّال و سفیانی یکی باشند: به خصوص اگر ویژگی ها و شرایط سندی را نادیده بگیریم. البته ایشان خود نیز این احتمال را تضعیف کرده و می گوید: این احتمال با ظاهر روایات نمی سازد.(1)
از دیدگاه ما نیز این احتمال صحیح نیست، زیرا این دو با یکدیگر تفاوتی اساسی و ماهوی دارند، زیرا:
1 _ سفیانی ناصبی است (لعنه الله)؛ ولی در مورد دجّال چنین مطلبی نداریم؛
2 _ دجّال دارای عمری طولانی است؛ ولی درباره سفیانی چنین چیزی نیست؛
3 _ سفیانی دارای نسب و قبیله مشخص و معیّنی است، _ و از نسل خالدبن یزیدبن معاویه است _ امّا دجّال از این جهت مبهم است؛
4 _ دجّال ادعای ربوبیّت دارد؛ ولی سفیانی چنین ادعایی ندارد؛
5 _ دجّال قبل از اسلام نیز در کتب أدیان مطرح بوده؛ ولی سفیانی مطرح نبوده است. بنابراین دجّال و سفیانی نمی توانند یک نفر باشند؛ این بود خلاصه تحقیقات پیرامون دجال، و الله العالم بحقائق الامور.
ص: 373
ص: 374
ص: 375
آیا یمانی ممدوح است یا مذموم؟ جامعه اسلامی در قبال او چه وظیفه ای دارد؟ آیا او سیّد است یا نه؟ آیا از سرزمین یمن خروج می کند؟ آیا این موضوع از اختصاصات کتابهای شیعه است یا در کتب عامّه نیز آمده است؟
آیا اخبار یمانی متواتر است یا مستفیض و یا از اخبار آحاد است؟
آیا یمانی از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پیروی می کند؟ و …
یاقوت حَمَوی در معجم البلدان در مورد قم مطالبی یاد آور شده است. وی پس از معرفی قم از نظر جغرافیایی و آب و هوا و خصوصیات ساختمان ها و راه های این شهر مطالبی درباره فتح قم آورده است، از آن جمله به نقل از بلاذری در فتوح البلدان می گوید: «لما إنصرف ابوموسی الأشعری من نهاوند إلی الأهواز فاستقرّبها ثم أتی إلی قم فأقام علیها أیام؟ فافتتحها، و قیل: وجّه الأحنف بن قیس فافتتحها عنوة، و ذلک فی سنه 23 للهجرة، و ذکر بعضهم أنّ قم بین اصبهان و ساوة و هی کبیرة حسنة طیّبة و أهلها کلّهم شیعة امامیة. و کان بدء تمصیرها فی أیّام الحجاج بن یوسف سنة 83.» البته ما این مطلب را در فصل قم در دوران غیبت به تفصیل نقل کردیم و در اینجا نیز به لحاظ نیاز به آن اشاره کردیم.
وی در ادامه می نویسد: عبدالرحمن بن اشعث بن قیس از سوی حجّاج، استاندار سیستان بود و برضدّ حجّاج قیام کرد، در لشکر او 18 تن از علمای تابعی وجود داشتند او از حَجّاج شکست خورد و «رَجَع إلی کابل منهزمأ» در لشکر او پنج برادر به نام های، عبدالله و أخوص، عبدالرحمن، اسحاق و نعیم همه فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری بودند، که بعد از متلاشی شدن لشکر، به قم آمدند. در ناحیه قم هفت روستا وجود داشت، که این پنج برادر وارد این روستاها شدند و آن جا را فتح کردند و آن منطقه را وطن خود قرار دادند و اقوام و عموزاده های خود را به آن دیار بردند و
ص: 376
این هفت روستا به هفت محله نامگذاری شدند و شهر را به نام یکی از روستاها یعنی کُمُندان، نامگذاری کردند، سپس به واسطه تعریب و تخفیف، کُمُندان به قم نامگذاری شد. از همه این برادران پرتلاش تر و جلوتر، عبدالله بن سعد بود پسر وی که در کوفه بزرگ شده بود. از کوفه به قم آمد، «و کانَ إمامیّا فهوالذی نقل التشیّع إلی أهلها فلا یوجد بها سنی قط.» (و اشعری ها در اصل یمنی هستند.)(1) البته حَمَوی خود، فردی ناصبی و دارای ریشه های خارجی(2) است و شاید در تعبیر، مبالغه کرده باشد. بنابراین بعید نیست که یمانی از قم باشد چون ریشه قمیها اشعری و اهل یمن است.
آیا موضوع یمانی اختصاص به شیعه دارد؟
سیّد محمّد صدر می گوید: «اختصت به ایضاً المصادر الإمامیّه و وصفت بأنّه حق. باعتبار کونه داعیاً إلی المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و هی مستفیضة، و صالحة للأثبات التاریخی بالرغم من التشتّت السندی، إذ لیس فی مقابلها قرینة نافیة. إلاّ أنّ ما یثبت بها هو حرکة الیمانی فی الجملة، و اما سائر الصفات بما فیها کونه علی حق فهو ممّا لایکاد یثبت بالتشدّد السندی.» (تتّبع سندی حقّانیت او را ثابت نمی کند) فإذا تمّ ذلک. می توان آن را به حرکاتی که در یمن اتفاق افتاده حمل کرد. «فیکون من العلامات التی حدثت فی التاریخ، لکن لو افترضنا الإعتراف بکونه علی حق، و احتملنا أن یکون قائد الحرکة یمانیاً و إن لم تکن الحرکة فی الیمن، او کان منطلق الحرکة الیمن، و لم تقتصر علیها فتکون من الأمور الموعودة التی لا دلیل علی سبق حدوثها.» اما اگر بخواهیم باب رمز و کنایه را باز کنیم، یمانی حرکتی حق در برابر باطل و کفر(3) تلقّی می شود.
در مباحث بعدی روشن خواهیم ساخت که این موضوع در منابع اهل سنّت نیز مطرح شده است و اختصاص به شیعه ندارد. و در فِتَن سلیلی یا فِتَن ابن حمّاد نامی از یمانی به میان آمده است.
در این خصوص روایات، چند دسته اند: شاید گویاترین آنها روایتی است که نعمانی نقل کرده است: «أخبرنا احمد بن محمّد بن سعید ابن عقده. قال: حدّثنی احمد بن
ص: 377
یوسف بن یعقوب ابوالحسن الجعفی من کتابه، قال: حدّثنا اسماعیل بن مهران. قال: حدّثنا حسن بن علی ابن ابی حمزه، عن ابیه و وهیب بن حفص، عن أبی بصیر، عن ابی جعفر علیه السلام … ثم قال علیه السلام: خروج السفیانی و الیمانی و الخراسانی فی سنة واحدة و فی شهر واحد فی یوم واحد، نظام کنظام الخرز یتبع بعضه بعضاً فیکون البأس من کل وجه، ویل لمن ناواهم. و لیس فی الرایات رایة أهدی من رایة الیمانی هی رایة هدی لأنّه یدعو إلی صاحبکم، فإذا خرج الیمانی حرم بیع السلاح علی الناس و کلّ مسلم و إذا خرج الیمانی فانهض إلیه، فإنَّ رایته رایةُ هدی، و لایحلّ لمسلم أن یلتوی علیه، فمن فعل ذلک فهو من أهل النار، لانّه یدعو إلی الحق و إلی طریق مستقیم …»(1)
در مورد نعمانی که شخصیتی ثقة و جلیل القدر است جای هیچ گونه سخن نیست. او از ابن عقده زیدی (ثقه). احمد بن محمّد بن سعید ابوالعباس کوفی نقل می کند، (شاید از مهمترین مشایخ نعمانی باشد) نعمانی خود، درباره او می گوید: در وثاقت و اطلاع او بر حدیث جای هیچ گونه بحثی نیست، کسی از ما او را تضعیف نکرده است.
شیخ طوسی می گوید: احمد بن محمد، شخصیتی، جلیل القدر، عظیم المنزله، کتاب های حدیثی دارد و ما در الفهرست آنرا آورده ایم، ما رأیت أحفظ لحدیث الکوفیین منه.
ذهبی از علمای اهل سنّت گفته است: احمد بن محمّد بن سعید، أحد الأعلام، نادرة الزمان صاحب التصانیف علی ضعف فیه (البته ضعف او را به خاطر شیعه بودنش دانسته است.)
ابن عقده دویست و پنجاه هزار حدیث را با سند حفظ کرده بود.(2)
در تنقیح المقال، شرح حال احمد بن یوسف بن یعقوب ابوالحسن جعفی آمده است: «لم اقف فی ترجمة الرجل إلا علی روایة احمد (ابن عقده) و محمّد بن عبدالله الهاشمی عنه و روایته من محمّد بن زید النخعی.»(3)
2 _ بهبهانی می گوید: احمد بن یوسف، از زعفرانی (محمّد بن اسماعیل زعفرانی)،
ص: 378
روایت نقل کرده و همین معنا حاکی از وثاقت اوست که صغرای دلیل است. و کبرای دلیل این است که هر کس از او روایت کرده مورد وثوق است.
نجاشی، در مورد زعفرانی می گوید: «ثقةٌ عینٌ روی عن الثقات و رووا عنه.»(1) توثیق عام دارد با این مقدمات، باز هم از دیدگاه ما توثیق نشد و تصریح بر وثاقت، حاصل نگشت. چون به صورت قضیه مهمله: می گوید: ثقات از او روایت کرده اند و نمی گوید: هر که از او نقل کرده، ثقه است.
3_ و در شرح حال جمیل بن درّاج گفته شده: له کتابٌ و أصلٌ، یعنی او دارای کتاب واصلی بوده است، این مورد نیز، تصریح بر وثاقت ندارد.
4_ گفته اند: او جزء مشایخ حدیث است، این گفته نیز تصریح بر وثاقت نیست.
فرزند مامقانی با جمع بندی این موضوع، گفته است: «الإنصاف أنّ المعنون (احمد بن یوسف) لمّا کان ذا کتاب و ذا أصل، و شیخ الروایة، و روایة الثقات الأجلاّء عنه، إن لم یفد ذلک کلّه فی وثاقتة، فلا أقلّ من استفادة حسُنِه و جلالته» ولی ما نتیجه ای بر وثاقت او نگرفتیم.
5_ مامقانی اسماعیل بن مهران را ثقه و مورد اعتماد دانسته است.(2) و در شرح حال حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی می گوید: «واقفی ابن واقفی، ضعیف فی نفسه و أبوه أوثق منه.(3)» ابن غضائری می گوید: من از خدا شرم می کنم، از این شخص حدیث نقل کنم با این که تعریض امام رضا علیه السلام درباره او معروف است که فرمود: «أنت و اصحابک کالحمیر» نظر ما نسبت به کتاب غضائری، منفی است، از این رو، به سخن او اکتفا نمی کنیم. صاحب تنقیح المقال به گفته او استناد کرده؛ ولی مطالب دیگری نیز دارد، از جمله:
«تَلَخّص من ذلک کله: إن الرجل غیر معدَّل و لا موثَّق و لا ممدوح بل مطعون فیه طعناً قادحاً فیه، و قد ورد مثل هذا الطعون فی أبیه فاللازم ترک روایات الرجل، إذ لا أقل من کونه واقفی غیر موثّق فیکون من الضعاف …»(4)
ص: 379
اصل وجود یمانی و جزء علامات حتمیّه ظهور امام زمان علیه السلام بودن وی، مورد تردید نیست، زیرا روایات مربوط به وی لااقل به حدّ استفاضه می رسد و ظاهراً اهل سنّت نیز آن را نقل کرده اند. در فَتِن سلیلی و فَتِن ابن حمّاد و … نامی از یمانی برده اند. اما آیا ما نسبت به یمانی مسئولیتی داریم؟ آیا پرچم او پرچم هدایت است؟ آیا باید از او پیروی و حمایت کرد؟ ظاهر و معروف در بین ما این است که باید از او تبعیت کرد، امّا به چه دلیل؟
این ادعا و اعتقاد، ظاهراً مُثبِت قوی ندارد، زیرا به چند روایت در این رابطه استناد شده که نمی توانیم به آنها اعتماد کنیم از جمله:
روایت اول: روایت نعمانی، که نتوانستیم سند آن را تصحیح کنیم.
روایت دوم: روایت شیخ طوسی در غیبت(1) که مجلسی نیز آن را نقل کرده است:
«عنه (الفضل)، عن سیف بن عمیرة، عن بکر بن محمّد الأزدی، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: خروج الثلاثة. الخراسانی و السفیانی و الیمانی فی سنة واحدة فی شهر واحد فی یوم واحد، و لیس فیها رایة بأهدی من رایة الیمانی یهدی إلی الحق.»(2)
این روایت نیز مشکل سندی دارد اما بکر بن محمّد أزدی: «ثقة، وجهٌ فی هذه الطائفة من بیت جلیل بالکوفه.»
و اما سیف ابن عمیره: را نجاشی توثیق کرده (ولی در کتاب موجود و فعلی نجاشی نیست) بلکه به نقل از نجاشی در بعضی از نسخه های ابن داوود و مجمع الرجال قهپانی و خلاصه علاّمه و نسخه ای که میرزا در رجال کبیر دارد، وی توثیق شده است. کشّی نیز ایشان را در کتاب اختیار معرفة الرجال توثیق کرده؛ ولی در رجال شیخ طوسی توثیق نشده است. ابن شهرآشوب گفته او از یاران امام کاظم علیه السلام و ثقه امّا واقفی مذهب بوده است.
1_ وی امام رضا علیه السلام را درک نکرده، بنابراین نمی تواند واقفی مذهب باشد.
ص: 380
2_ شهید ثانی، سیف را تضعیف کرده و شاید تضعیف او ناشی از اتهام واقفی بودن سیف باشد، البته ما واقفی بودن وی را منتفی دانستیم.
3_ نام سیف بن عمیره در بیش از 297 سند روایت کتب اربعه آمده و چنین شخصی نمی تواند ضعیف باشد. بر این اساس او از نظر ما ثقه است.
اما در کلمه «عنه» که در ابتدای سند آمده مرجع ضمیر کیست؟ آیا فضل بن شاذان است یا شخص دیگر؟
بعضی گفته اند: مرجع ضمیر ابن أبی عمیر است. زیرا:
اولاً: فضل از جمله کسانی نیست که از سیف بن عمیره روایت کرده باشد.
ثانیاً: به گفته آقای خویی طریق شیخ طوسی به فضل بن شاذان، اشکال سندی دارد: «کما أنّ کلا طریق الشیخ ضعیف، الأول بعلی بن محمّد بن قتیبه. و الثانی بحمزة بن محمّد و من بعده» اگر گفته شود: شیخ در تهذیب، به فضل، طریقی صحیح دارد، چنان که آقای خویی می گوید: «طریق الشیخ إلی الفضل فی المشیخه صحیح.» (مشیخه را در آخر تهذیب ذکر کرده است.) در پاسخ دو جواب می دهیم:
1 _ این روایت در تهذیب نیامده؛ بلکه در کتاب غیبت است و طریق مشیخه مربوط به روایات تهذیب است. مگر بنحو تحویل سند.
2 _ تمام روایات شیخ طوسی از فضل، از طریق مشیخه نیست؛ بلکه تنها بعضی روایاتش از این طریق است شیخ طوسی گفته است: «و من جملة ما ذکرته عن الفضل بن شاذان ما رویته بهذا الإسناد: محمّد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه و محمّد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان.» این طریق صحیح است؛ ولی روایت الغیبة از این طریق نیست. ظاهراً حدیث دیگری از منابع شیعی به این تفصیل نداریم و روایات مربوطه، مشکل دارند، دقت شود.
روایت سوم: امّا عبارت روایتی که در بحار(1) آمده است: «روی البُرسی فی مشارق الأنوار، عن کعب بن الحارث قال: … ثم یخرج ملک من صنعاء الیمن، أبیض کالقطن، اسمه حسین او حسن فیذهب بخروجه غمر الفتن، فهناک یظهر مبارکاً زکیّاً، و هادیاً مهدیّاً، و سیّداً علویّاً، فیفرّج الناس إذا أتاهم بمنّ الله الذی هداهم، فیکشف بنوره الظلماء، و یظهر به الحق بعد الخفاء و …»
ص: 381
بررسی سند:
این روایت را کعب بن حارث نقل کرده که در تمام کتب رجالی نامی از او نیست و (مهمل است) افزون بر این که از معصوم نقل نکرده؛ بلکه از خودش بیان کرده است.
علاّمه مجلسی درباره آقای بُرسی نویسنده کتاب مشارق الأنوار گفته است: «لا اعتمد علی ما ینفرد به»(1)، یعنی مجلسی خود، نیز به حافظ برسی اعتماد ندارد.
البته علاّمه امینی حافظ بُرسی را تأیید کرده؛ ولی سیّد محسن امین در اعیان الشیعه او را رد می کند.(2)
در کتاب نهج الخلاص، نوشته آقای فتلاوی؛ روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد شده است. در ص 496 این کتاب پنج روایت از علی علیه السلام در مورد یمانی نقل کرده است، که بعضی صراحت و بعضی در این موضوع، ظهور دارند؛ ولی از دیدگاه ما این روایات نیز از نظر سند صحیح نیستند. و همه بر اصل ظهور و وجود یمانی دلالت دارند؛ ولی درباره خصوصیات او و وجوب پیروی از وی ظهور ندارند. در واقع ممکن است بگوییم اصل یمانی متواتر است.
روایت چهارم: از ابن الحنفیه نقل شده که گفت: «إنّ علی ابن ابی طالب قال یوماً فی مجلسه … و یسیر الجیش القحطانی (یمانی) حتی یستخرج الخلیفة و هو کاره خائف فیسیر معه تسعة آلاف من الملائکة معه رایة النصر.» این روایت از ملاحم ابن منادی(3) که از مصادر ملاحم ابن طاووس است و کنزالعمال(4)، نقل شده است.
البته باید ببینیم ملاحم ابن منادی چه اندازه دارای اعتبار است؟
روایت پنجم: «مقاتل عن علی علیه السلام عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: رجل منّا اهل البیت یبایع له بین زمزم و المقام یرکب إلیه اهل العراق و أبدال الشام و نجباء اهل مصر و نصیر أهل الیمن عدتهم عدّه أهل بدر.» این روایت، از دلائل الامامه طبری نقل شده است. مقاتل و طریق به او، ضعیف اند.
ص: 382
روایت ششم: «عن ابی عبدالله علیه السلام عن امیرالمؤمنین: ثم ینهض الیمانی لمحاربة السفیانی و یقتل النصرانی ثم یظهر أمیرالأمرة، قاتل الکفرة، السلطان المأمول، الذی تحیّر فی غیبته العقول و هو التاسع من ولدک یا حسین(1)؛
آن گاه یمانی به نبرد با سفیانی برمی خیزد و نصرانی را به قتل می رساند سپس سردار سرداران، کشنده کافران، فرمانروای مورد انتظاری که عقل ها در نهان زیستی اش مات و مبهوت گشته، ظهور خواهد نمود. ای حسین! وی نهمین فرزند از دودمان توست.»
روایت هفتم: «أصبغ بن نُباتة قال خطب علی علیه السلام خطبة و ذکر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قال ابوخالد الکلبی (الکابلی) صِفهُ لنا یا امیرالمؤمینن. فقال: إنّه أشبه الناس خَلقا و خُلقا و حُسناً برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، ألا أدلّکم علی رجاله و عددهم، ثم أخذ یعدِّد و یعیّن مناطقهم و بلدانهم … یفتح الله له خراسان و یطیعه أهل الیمن و تُقبِل الجیوش أمامه من الیمن، فرسان همدان و خولان(2)؛
اصبغ بن نباته می گوید: امام علی علیه السلام طی خطبه ای از [حضرت] مهدی یاد کرد. ابو خالد کابلی عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! او را برایمان توصیف نما. حضرت فرمود: وی از جنبه آفرینش و اخلاق و زیبایی، شبیه ترین فرد به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. آیا می خواهید شما را از وضعیت یاران او و تعداد آن ها آگاه سازم؟ سپس به شمارش پرداخت _ در ادامه فرمود: _ خداوند، خراسان را برای او می گشاید و مردم یمن از او فرمانبرداری می کنند و لشکریان آن ها رو می آورند و پیشاپیش آن ها، شهسوارانی از قبایل هَمْدان و خولان، در حرکتند.» اصبغ بن نُباته از نظر ما مقبول است؛ ولی سند این روایت عامی است.(3)
روایت هشتم: «و باسناده، عن اسحاق یرفعه إلی الأصبغ بن نُباته قال: سمعت امیرالمؤمنین علیه السلام یقول للناس: سلونی قبل أن تفقدونی … فبینا هم علی ذلک إذ أقبلت خیل الیمانی و الخراسانی یستبقان کأنّهما فرَسَا رهان شُعث غُبر جُرد، اصلاب نواصی و أقداح اذا نظر إلیهم احدکم ضرب الارض بباطن رجله … فیقول أحدهم؛ لاخیر فی مجلسنا بعد یومنا هذا. اللهم فإنّا التائبون، و هم الأبدال الذین وصفهم الله فی کتابه العزیز: انّ الله یحب التّوابین و یحب المتطهّرین(4) و نظراؤهم
ص: 383
من آل محمّد و …؛(1)
اصبغ بن نباته اظهار می دارد: از امیر مؤمنان علیه السلام شنیدم به مردم می فرمود: پیش از آن که مرا نیابید آن چه را می خواهید از من بپرسید _ در ادامه آمده است _ آنان در همان حال بسر می برند که ناگهان سپاهیان یمانی و خراسانی بدان سو رو می آورند و چونان دو اسب در حال مسابقه، بر یکدیگر پیش می گیرند: ژولیده و غبارآلود و سواره از راه می رسند جمجمه هایی ستبر و نیزه هایی استوار با خود دارند. فردی از آنان اظهار می دارد: از امروز به بعد، از پای نشستن به صلاح ما نیست. خدایا! به درگاهت توبه می نماییم. این افراد همان شخصیت های نیک سرشتی اند که خداوند در کتاب عزیزش آنان را چنین توصیف فرموده است: (خداوند، توبه کنندگان و پیراستگان را دوست دارد) مصداق این افراد، در آیه از خاندان پیامبر می باشند.»
بحث ما در بررسی روایاتی است که حرکت و شخص یمانی را تأیید می کند.
روایت نهم: شیخ طوسی در امالی آورده است: «عن ابی عبدالله علیه السلام قال: لمّا خرج طالب الحق، قیل لأبی عبدالله علیه السلام: ترجو أن یکون هذا الیمانی فقال: لا، الیمانی یوالی علیّاً و هذا یبرأ منه.»(2) این روایت می تواند دلیل بر این باشد که یمانی چهره ای مثبت است.
همین روایت در بحار(3) از مجالس طوسی آمده؛ ولی در آن آمده است که: «یتوالی علیا» یعنی تظاهر به پیروی علی می کند.
اما سند این حدیث «أخبرنا الحسین بن ابراهیم القزوینی، قال أخبرنا محمّد بن وهبان الهنائی البصری، قال حدّثنی احمد بن ابراهیم بن احمد، قال أخبرنی ابو محمّد الحسن بن علی بن عبدالکریم الزعفرانی، قال حدّثنی احمد بن محمّد بن خالد البرقی قال: حدّثنی أبی، قال حدّثنی محمّد بن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، قال ابو عبدالله علیه السلام: …»
1 _ حسین بن ابراهیم قزوینی: شیخ طوسی در شرح حال أبی غندر نسبت به او گفته که: «او دارای اصلی است که حسین بن ابراهیم قزوینی از او نقل کرده است.(4)
ص: 384
2 _ در امالی شیخ طوسی بیش از پنجاه 50 مورد از او روایت نقل شده است.
3 _ وی از جمله مشایخ شیخ طوسی است. آیا این جایگاه برای وثاقت او کافی است؟ فرزند مامقانی تلاش کرده وی را توثیق کند(1): و چنین می گوید: «یظهر من شیخوخته للشیخ الطوسی و إعتماده علیه، و من مضمون روایته، کون المعنون من علمائنا الأبرار، فهو من علمائنا الأبرار. و روی احادیث الأئمة علیه السلام فهو عند من یری وثاقة المشایخ لابد من عدّه ثقة، و إلاّ فهو فی أعلی مراتب الحسن و روایاته تعدّ من الحسان.»(2) آری، بعضی گفته اند «حَسَن» است و ما نیز مخالفتی نداریم.
2 _ محمّد بن وهبان: نجاشی وی را ثقه می داند. علاّمه او را توثیق کرده و آن را به کشّی نسبت داده است. علاّمه مجلسی نیز وی را توثیق کرده و توثیقات متأخرین علی المبنی است یعنی،چون: حدسی است نه حسّی.
3 _ احمد بن ابراهیم بن احمد: وی مشترک بین ابن معلّی (ثقه) و ابوالعباس حسینی است که این فرد نیز ثقه است. و در اینجا منظور همان ابن معلّی است که شیخ طوسی او را توثیق کرده است. فرزند مامقانی نیز شرح حال و توثیق او را بیان کرده است.(3)
4 _ حسن بن علی زعفرانی: این شخص گاهی به نام حسن بن علی و گاهی حسین بن علی در کتب ذکر شده و منظور یک نفر است؛ ولی در هیچ موردی از کتب رجال مطرح نشده است.
مامقانی درباره او چنین نوشته است: «لیس للمعنون ذکر فی الکتب الرجالیه، إلاّ أن روایاته سدیدة، و قلنا سابقاً بأنّه إمامی حسن.» سپس می گوید: «یظهر من روایاته أنّه من الشیعه الإمامیة و اِنّی أعدّه حسناً لمضمون روایاته و کثرتها و کونها سدیدة و عمل بها فینبغی الجزم بحسنه و إن کان قد أهمل ذکره علماء الرجال.»(4)
از دیدگاه ما وی، فردی مهمل است، زیرا مجموع روایاتی که شیخ طوسی از او نقل کرده پنج روایت و مجموع روایاتی که شیخ مفید از او آورده 16 روایت است، این تعداد روایت، زیاد نیست. گرچه زعفرانی مهمل است؛ ولی بقیه سند مشکل ندارد.
ص: 385
بنابراین، ما در مورد یمانی نمی توانیم به این روایات اعتماد کنیم، زیرا هیچ یک از آنها خالی از اشکال سندی نبودند. و اکثراً نیز صراحت بلکه ظهور در تأیید یمانی ندارند.
1 _ کلینی رحمة الله «محمّد بن یحیی، عن احمد بن محبوب، عن یعقوب السراج، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: متی فرج الشیعة؟ قال: إذا اختلف ولد العباس و وَهی سلطانهم و طمع فیهم من لم یکن یطمع فیهم و خلعت العرب أعنّتها و رفع کل ذی صیصیة صیصیته و ظهر الشامی، و أقبل الیمانی و تحرّک الحسنی، و خرج صاحب هذا الأمر من المدینة إلی مکه بتراث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.»(1) مجلسی(2) می گوید این حدیث صحیح است.
2 _ صدوق قدس سرّه … «عن محمّد بن مسلم الثقفی الطحّان قال: دخلت علی أبی جعفر محمّد بن علی الباقر علیه السلام و أنا ارید أن أسئله عن القائم من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فقال لی مبتدئاً: …» تا آخر حدیث که فرمود: «و إنّ من علامات خروجه خروج السفیانی من الشام و خروج الیمانی (من الیمن) و صیحة من السماء فی شهر رمضان، و مناد ینادی من السماء باسمه و اسم أبیه.»(3)
3 _ نعمانی آورده است: «محمّد بن همام، عن الفزاری، عن علی بن عاصم، عن البزنطی، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام إنه قال: قبل هذا الأمرالسفیانی و الیمانی و المروانی و شعیب بن صالح فکیف یقول هذا هذا.»(4)
4 _ شیخ طوسی در کتاب غیبت، از محمّد بن مسلم، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «یخرج قبل خروج القائم. المصری و الیمانی.»(5)
5 _ شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود است: «خروج الثلاثة: الخراسانی و السفیانی و الیمانی فی سنة واحدة، فی شهر واحد و فی یوم واحد، و لیس فیها رایة أهدی من رایة الیمانی یهدی إلی الحق.»(6)
6 _ شیخ صدوق از میمون البان از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «قال: خمس قبل قیام القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف: الیمانی و السفیانی و المنادی ینادی من السماء و خسف بالبیداء و قتل نفس
ص: 386
الزکیّه.»(1)
روایتی را سلمی مقدّسی(2) به نقل از سنن دانی در تأیید یمانی آورده که حدیثی مفصل است و در مورد فِتَن و ملاحم بیان شده که تنها به نکته مورد نیاز اشاره می کنیم:
هنگامی که ترک ها (چین) بر شما یورش ببرند و لشکر ها علیه شما بسیج شود و خلیفه شما _ همان که ثروت جمع می کرد _ بمیرد، و فردی ناتوان جانشین وی گردد و پس از دو سال او بر کنار شود و روم _ اروپا _ با ترک _ چین _ مخالفت کنند و جنگ ها سرزمین را فرا گیرد.
و منادی درب دروازه دمشق ندا دهد: وای از شری که به عرب نزدیک می شود و در قسمت غربی مسجد آن زمین فرو می رود و دیوار مسجد فرو ریزد و سه نفر ادعای حکومت می کنند و یکی از خاندان ابوسفیان که طائفه کلب با او همراهی می کنند و مردم دمشق را محاصره می کند و اهل مغرب به مصر مهاجرت می کنند و این علامت روی کار آمدن حکومت سفیانی است و قبل از آن شخصی قیام کرده و مردم را به ولایت آل محمد فرا می خواند و ترک ها شمال عراق را اشغال و روم فلسطین را تصرف می کنند.
از جمله عمار بن یاسر فرمود: «… إذ إنسابت علیکم الترک و جهزّت الجیوش علیکم و مات خلیفتکم الذی یجمع الأموال و یستخلف من بعده رجلا ضعیفاً فیخلع بعد سنتین و یخالف الروُم الترک و تظهر الحروب فی الأرض و ینادی مناد علی سور دمشق: ویل للعرب من شرٍّ قد اقترب، یخسف بغربّی مسجدها حتی یخّر حائطها، یخرج ثلاث نفر بالشام کلّهم یطلب الملک، رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بیت أبی سفیان، یخرج و معه کلب (طائفة کلب)، یحصر الناس بدمشق و یخرج أهل المغرب ینحدرون إلی مصر، فإذا دخلوا فتلک أمارة السفیانی یخرج قبل ذلک من یدعو لآل محمّد صلی الله علیه و آله و سلمینزل الترک الجریزه (شمال عراق) و ینزل الروم فلسطین.»(3)
این روایت در کتب شیعه نیامده و شخص عثمان بن سعید اموی دانی صاحب
ص: 387
سنن، متولد 371 متوفّای 444 ه_.ق مجهول یا مهمل است و در منابع رجالی ما سخنی از ایشان به میان نیامده؛ ولی عامّه از او تجلیل کرده اند. ذهبی می گوید: الامام الحافظ … عالم الأندلس.
مغامی می گوید: «کان مجاب الدعوة مالکَی المذهب» حمیدی گفته است: «محدّث مُکثِر …» ابن بشکوال گفته: «أحد الأئمّة فی علوم القرآن … کان دیّناً فاضلا ورعاً سُنیّاً.» ابن عبید حجری از بعضی نقل می کند: «لم یکن فی عصره و لابعد عصره أحد یضاهیه.»(1)
دانی، مشکلی نیز با این ابن حزم داشته، چون معاصر بوده اند و با یکدیگر منافره شدیدی داشته اند.
در فتن ابن حمّاد آمده است: «صاحبُ رومیّة رجلٌ من بنی هاشم إسمه أصبغ بن زید»(2)، بعضی گفته اند: «إسمه أصبغ بن یزید» ابن حمّاد نَسَبش را گفته است: «قریشی، هاشمی، قحطانی.»(3)
نُعَیم در فِتَن گفته: «یخرج من قریة یقال لها … خلف صنعاء، أبوه قرشی و اُمّهُ یمانیّة.»(4) بعضی گفته اند: وی قحطانی است چون یمنی ها همه قحطانی اند. و وطن او همان یمن است. فتح روم و قتل قریش به دست اوست، «علی ید الیمانی یقتل قریش.»(5)
دو نکته:
1_ نواصب، بخصوص امویان، نسبت به یمانی ها دیدگاه صددرصد منفی دارند؛
2_ روایات ما اصل خروج یمانی را تأیید می کنند؛
ولی ما نسبت به این گونه روایات تردید داریم. بنابراین دیدگاه ما این است که اصل خروج یمانی مُسلّم؛ ولی بر حقانیّت او و تکلیف ما در برابر وی و تبعیت از او دلیلی قطعی نداریم.
ص: 388
ص: 389
در بحث حدیث شناسی، روش ما بررسی موضوعی احادیث مهدویّت است نه تجزیه ای. در روش تجزیه ای؛ متون احادیث شیعه یا سنّی به ترتیب، یک به یک بررسی می شود؛ البته آشنایی با متون احادیث، فقه الحدیث و مدارکِ حدیث ضروری است؛ ولی به دلیل حجم و تعداد زیاد احادیث؛(1) روش تجزیه ای و رسیدگی به هر یک از این متون، به این نحو است که موضوعاتی مانند حکومت های بعد از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یا داستان حضرت نرجس خاتون مادرِ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا قیام های دوران غیبت یا جزیره خضراء را در روایات و متون و … مورد بحث و بررسی قرار می دهیم. شیوه بحث به گونه ای است که در گام نخست؛ متن را در حد امکان، از قدیم ترین منبع نقل می کنیم. و در گام دوم، منابع و مصادرِ نقلِ آن روایت از گذشته تاکنون مورد بحث قرار می گیرد؛ زیرا کثرت نقل یا عدم آن، می تواند دلیل و یا مؤیّدی بر اعتنا یا عدم اعتنا باشد. گام سوم؛ بررسی سندی صورت می پذیرد؛ یعنی مشخص می شود که حدیثی از چند طریق رسیده و در آخر به چند تن می رسد و میزان اعتبار راویان تا چه پایه است؟ و در گام چهارم؛ اگر در این رابطه از بزرگان مطالبی در ردّ یا پذیرش متن یا مضمون آن آمده باشد مطرح و در آخر، نتیجه گیری و جمع بندی انجام خواهد پذیرفت.
در این بخش، موضوع بحث ما بررسی سندی زیارت ناحیه است که به گونه ای مختصر به آن می پردازیم و قبل از ورود به بحث، لازم است بدانیم که ما دو زیارت، با عنوان «ناحیه» داریم:
1 _ زیارت الشهداء یوم عاشورا؛
ص: 390
2 _ زیارت الناحیة (مشهور)؛
ابن طاووس در دو کتاب خود الاقبال و مصباح الزائر این زیارات را نقل و زیارت نخست را این گونه روایت می کند(1): «روینا بإسنادنا إلی جدّی أبی جعفر محمّد بن الحسن الطوسی رحمة الله، قال: حدّثنا الشیخ ابوعبدالله محمّد بن احمد بن عیاش، قال حدّثنی الشیخ الصالح ابو منصور بن عبد المنعم بن النعمان البغدادی، قال: خرج من الناحیة سنة اثنین و خمسین و مأتین علی ید الشیخ محمّد بن غالب الاصفهانی حین وفات أبی و کنت حدیث السن و کتبت أستأذن فی زیارة مولای أبی عبدالله علیه السلام و زیارة الشهدا _ رضوان الله علیهم _ فخرج إلیّ منه؛ ابو منصور می گوید زمانی که پدرم وفات کرد و در ایام جوانی بودم طی نامه ای به ناحیه مقدّسه از حضرتش اجازه رفتن به زیارت امام حسین را خواستم پاسخ نامه توسط محمد بن غالب بدین مضمون رسید که به هنگام زیارت، پایین پای مقدّس که محل دفن علی بن الحسین (حضرت علی اکبر) است رو به قبله قرار گرفته و چنین می خوانی:
بسم الله الرحمن الرحیم: إذا أردتَ زیارة الشهدا _ رضوان الله علیهم _ فقف عند رِجلَی الحسین علیه السلام و هو قبر علی بن الحسین _ صلوات الله علیهما _ فاستقبلِ القبلة بوجهک فإن هناک حومة الشهدا.(2) و أوم و أشر إلی علی بن الحسین و قل: السلام علیک یا أوّل قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل صلی الله علیک و علی أبیک إذ قال فیک: قتل الله قوماً قتلوک یابُنی ما أجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول. علی الدنیا بعدک العفا! کأنّی بک بین یدیه ماثلا و للکافرین قائلا:
أنا علی بن الحسین بن علی***نحن و بیت الله أولی بالنبی
أطعنکم بالرمح حتی ینثنی***أضربکم بالسیف أحمی عن أبی
ضرب غلام هاشمی عربی***والله لایحکم فینا ابن الدعی
ص: 391
حتی قضیت نحبک و لقیت ربّک. أشهد أنّک أولی بالله و برسوله و أنّک ابن رسوله و ابن حجّته و أمینه حَکَم الله لک علی قاتلک مرة بن منقذ بن النعمان العبدی لعنه الله و أخزاه و من شرکَه فی قتلک.»
سند زیارت
این زیارت را شیخ مفید و سیّد مرتضی با حذف سند در بخش زیارات عاشورا نقل کرده اند. همچنین ابن طاووس در اقبال از ابومنصور بغدادی روایت کرده که نقل او گذشت. و اکنون به بحث های سندی و بررسی اشکال های وارده می پردازیم.
تاریخ صدور توقیع، سه سال قبل از ولادت امام زمان علیه السلام است.
پاسخ
1_ ممکن است در نوشتن تاریخ، یا در خواندن و قرائت، اشتباهی رخ داده باشد و عدد شش را به اشتباه پنج خوانده باشند؛ یعنی تاریخ صدور آن، سال 262 ه_.ق باشد.
2_ امکان دارد این زیارت، از امامین عسکریین علیهما السلام باشد؛ زیرا در سند، تصریح نشده این زیارت، از ناحیه امام عصر است و تنها، تعبیر «عن الناحیة المقدّسة» آمده است.
ب _ وجود افراد مجهول در سند
در سلسله سند این توقیع، افرادی مجهول الحال وجود دارند که عبارتند از:
1 _ محمد بن احمد بن عیاش؛
2 _ ابو منصور بغدادی؛
3 _ محمد بن غالب اصفهانی؛
پاسخ این است که: برخلاف اشکال سندی، در تأیید این نقل چند قرینه وجود دارد از جمله:
1 _ این متن، در بردارنده برخی معارف و اخلاقیات و نکات تاریخی است که با مضامین دیگر ادعیه و زیارات و نصوص معتبر مطابقت دارد و نمی توان تنها به دلیل ضعف سندی، به آسانی از آن دست برداشت. شاید این روایت، نظیر زیارت جامعه باشد که سند آن از نظر فنی دارای اشکال است و محمد بن موسی نخعی، راوی آن، مجهول است؛ ولی بزرگان ما همانند امام خمینی فرموده اند: قطعاً این متن زیارت
ص: 392
جامعه، از امام معصوم است و از استادم آیت الله وحید خراسانی شنیدم: این لفظ، از غیر معصوم نمی تواند باشد و قطعاً از امام است. ما بعضی جاها باید از چارچوب تضعیف و توثیقات نجاشی و کشّی خارج شویم.
دعای افتتاح و دعای ندبه نیز همین گونه است (توقیع است)؛ ولی متن دعا به گونه ای است که از غیر معصوم صادر نمی شود. و می توان گفت زیارت ناحیه نیز چنین است.البته اگر آنرا به قصد رجاء بخواند جای هیچ تأملی نیست.
2 _ این بحث، فقهی و کلامی نیست تا نیاز به بررسی سندی داشته باشد؛ در نتیجه، قاعده تسامح در ادله سنن _ علی المبنا _ مشکل ضعف سند را حل می کند و ما در این گونه بحث ها احتمال تقیّه نمی دهیم.
3 _ این متن، تقریباً با نصوص تاریخی شیعه و سنّی مطابقت دارد. امّا درباره تعداد شهدا که تقریبا 80 نفر را نام برده نیز باید گفت: آری، بعضی از تاریخ نگاران تعداد شهدای کربلا را تا 103 و 113 تن نیز یادآور شده اند؛ ولی به سبب آن اختلاف نظر و گفته های گوناگون، نمی توان این توقیع را کنار گذاشت؛ بلکه باید آن را محور قرار بدهیم یا حداقّل بگوییم تعداد شهدای یاد شده، تنها یکی از گفته هاست.
4 _ کتب علمای رجال، در مقام توثیق برخی راویان، به فرازهایی از این زیارت استناد می کنند که خود نشانگر آن است که آن را تلقّی به قبول کرده اند.
ابن مشهدی در المزار الکبیر و ابن طاووس نیز در مصباح الزائر آن را روایت کرده اند. علاّمه مجلسی در بحارالانوار(1)، آن را یادآور شده و می فرماید: «الظاهر أنّها من تألیفات السیّد و المفید و لعلّه وصل إلیهما خبر فی کیفیّة الصلاة فإنّ الإختراع فیها غیر جائز.»(2)
ابن طاووس تصریح کرده که سیّد مرتضی، امام حسین علیه السلام را با این عبارات، زیارت می کرده است: «زیارة بالفاظ شافیة یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین علیه السلام.»
البته معنای این عبارت، این نیست که الفاظ و عبارات از خودش باشد؛ زیرا برای
ص: 393
مثال: اگر در کتاب روضة المتقین(1) ملاحظه می کنیم مجلسی اوّل (مولی محمدتقی) گفته است: من در مدتی که در عتبات عالیات بسر می بردم تنها با این الفاظ _ زیارت جامعه _ زیارت می کردم، آیا معنای سخن وی این است که عباراتِ زیارت از خود او است؟
ابن طاووس می گوید: «إنّ المرتضی کان یزور بهذه الألفاظ.» علاّمه مجلسی نیز تعبیر به «الظاهر» دارد؛ ولی در مقابل، ابن مشهدی می گوید: «إنّها صدرت من الناحیة المقدّسة.»
محدّث نوری در خاتمه مستدرک الوسائل(2) می گوید: «کتاب المزار: قال فی البحار: «کتاب کبیر فی الزیارات تألیف محمد بن المشهدی کما یظهر من تألیفات السیّد بن طاووس و اعتمد علیه و مدحه و سمّیناه بالمزار الکبیر» و قال فی الفصل الآخر: «و المزار الکبیر یعلم من کیفیة إسناده أنّه کتاب معتبر و قد أخذ منه السیّدان ابنا طاوس کثیراً من الأخبار و الزیارات(3) و قال الشیخ منتجب الدین فی الفهرست: «ابوالبرکات محمّد بن اسماعیل المشهدی فقیه محدّث ثقة.» و منه یظهر أنّه معدود فی زمرة الفقهاء کما أنّه یظهر من صدر کتابه الاعتماد علی کل ما أودعه فیه و أنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثورة و إن لم یستند بعضها الیهم علیهم السلام فی محله. قال بعد خطبته: «فإنّی قد جمعت فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد و ما ورد فی الترغیب فی المساجد المبارکات و الأدعیه المختارات و ما یُدعی به عقیب الصلوات و ما یناجی به القدیم تعالی من لذیذ الدعوات فی الخلوات و ما یلجأ الیه من الأدعیة عند المهمّات ممّا اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات و حثنی إلی ذلک ایضا …؛
علامة مجلسی درباره این کتاب در بحارالانوار می گوید: کتاب بزرگی است درباره، زیارات و چنان که از نوشته های سیّد بن طاووس به دست می آید، این کتاب از تألیفات محمد بن مشهدی است و ابن طاووس بر این کتاب، اعتماد نموده و از آن تمجید کرده است. و ما «مجلسی» آن را «المزارالکبیر» نامیدیم.
مجلسی در فصل دیگری از بحارالانوار گفته است: از وضعیت إسناد آن چنین استفاده می شود که کتاب معتبری است و دو سیّد [رضی الدین و عبدالکریم]
ص: 394
ابن طاووس، زیارات و روایات بسیاری از این کتاب نقل کرده اند و شیخ منتجب الدین در فهرست خود، درباره ابن مشهدی گفته است: ابوالبرکات محمد بن اسماعیل مشهدی، فقیه، محدث و مورد وثاقت است.» و از عبارات ریاض العلماء و دیگران استفاده می شود که ابن مشهدی در زمره فقها بوده و از مقدمه کتاب المزارالکبیر بر می آید تمام آن چه در کتاب خود آورده، مورد اعتماد او است. و تمام زیارات این کتاب، از معصومین رسیده است؛ هر چند بعضی از آن ها را در جای خود، به امام معصوم، نسبت نداده است.
مؤلف پس از خطبه کتاب خود چنین نوشته است: در این کتاب، زیارات مختلفی را درباره مشاهد مشرّفه و نیز درباره تشویق و ترغیب به مساجد، ادعیه برگزیده، تعقیب نمازها، مناجات با خداوند، نمونه ای از دعاهای روح بخش و دعاهایی برای امور مهم و عظیم آورده ام. این ادعیه را به سند خود از راویان شیعه که به ائمه اطهار می رسند، نقل کرده ام.
محدّث نوری در پایان نیز تکرار می کند: «و یظهر منه أنّه من أعاظم العلماء واسع الروایة، کثیر الفضل معتمد علیه، کما أنّه یظهر ممّا ذکرنا من خطبة کتابه أنّ کل ما فیه من الدعوات و الزیارات، مأثورة عنهم علیهم السلام و منها أعمال مسجد الکوفه و الزیارات مختصة بأبی عبدالله علیه السلام فی الأیّام المخصوصة؛ از سخنان مجلسی چنین برمی آید که ابن مشهدی از علمای بزرگ و آگاه به روایت و صاحب فضل و مورد اعتماد است. از مقدمه خطبه مؤلف نیز چنین برمی آید که تمام آنچه در این کتاب، از مجموعه زیارات و دعاها آمده، از جمله اعمال مسجد کوفه و زیارت هایی که به امام حسین علیه السلام در روزهای ویژه اختصاص دارد از ائمه اطهار رسیده است.»
بنابراین، محمد بن مشهدی فردی مورد اعتماد است و بحثی پیرامون او نیست و ایشان گفته است هر چه می آورم به سند و راه های موثق از امامان است. از جمله زیارت هایی که وی نقل کرده، همین زیارت ناحیه مقدّسه است.
در ادامه، چهار محور را مورد بحث قرار می دهیم:
1 _ آشنایی با مؤلف؛
2 _ آشنایی با کتاب؛
ص: 395
3 _ بررسی شبهات؛
4_ ذکر منابع.
وی محمد بن جعفر بن علی مشهدی حائری، معروف به ابن المشهدی است. ولادت او در سال 510 ه_.ق بوده و در سال 573 ه_.ق کتاب مزار را به پایان رسانده و تا 594 ه_.ق نیز در قید حیات بوده است.(1)
او از محضر بیست و هفت استاد، کسب فیض کرده که همه از علمای مورد اعتمادند. ابن شهرآشوب، شاذان بن جبرئیل، عبدالله جعفر دوریستی، ابن زهره و ورّام ابن ابی فراس نخعی، از جمله اساتید وی می باشند.
سیّد فخار بن معد موسوی (راوی صحیفه سجّادیه) و ابن نما (استاد محقق حلّی)، از جمله شاگردان وی هستند.
از امتیازات ابن مشهدی این است که طریق وی به شیخ مفید، بسیار کوتاه است. او با سه واسطه و گاهی با دو واسطه و بعضاً با یک واسطه به شیخ مفید می رسد. عمده طریق وی، ابن منصور نقّاش موصلی، از [الشریف النقیب] محمّدی است. گاهی نیز از شاذان بن جبرئیل، از محمد بن موسی بن جعفر دوریستی، از جعفر بن محمد دوریستی نقلِ روایت می کند. و گاهی به جای شاذان، عدل بن دوریستی، آمده است. او طریق دیگری نیز از: محمّد طبری، حسن بن محمد و ابوجعفر دارد.
ابن مشهدی، از همان آغاز به تحصیل پرداخت و در کمتر از 20 سالگی دروس عالیه را آغاز کرد. کتاب مُقنعه را نزد استاد خود، ابن منصور نقّاش خواند.
از مطالب فوق نتیجه می گیریم که وی شخصیتی معمولی نیست؛ به ویژه با توجه
ص: 396
به اظهارنظر بزرگان ما درباره شخصیت وی.(1)
اینک نمونه ای از سخنان بزرگان:
شهید اوّل (متوفای 786 ه_.ق): «الشیخ الإمام السعید.»(2)
شیخ حُرّ عاملی: «کان فاضلا محدّثاً صدوقاً.»(3)
محدّث نوری: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر مؤلف المزار المشهور … الذی اعتمد علیه أصحابنا الأبرار»(4)؛ «یظهر منه أنّه من أعاظم العلماء واسع الروایة کثیر الفضل، معتمد علیه.»(5)
شیخ عبّاس قمی: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر عظیم المنزلة و المقدار.»(6)
سیّد محسن امین (1371 ه_): «شیخ جلیل متبحر متحدّث صدوق.»(7)
مدّرس: «از کبار محدثین امامیه است؛ بسیار جلیل القدر و عظیم المنزلت است.»(8)
آقا بزرگ تهرانی: «عالم جلیل واسع الروایة.»(9) آیت الله وحید خراسانی می گوید: «اعتمادنا علی المزار المشهدی نتیجة لاعتماد السیّد عبدالکریم (ابن طاووس) و ولده علیه؛(10) یعنی اعتماد ما بر کتاب مزار مشهدی به لحاظ اعتماد سیّد بن طاووس و فرزند او بر این کتاب است».
علاّمه مجلسی: «المزار الکبیر، یعلم من کیفیة اسناده أنّه کتاب معتبر و قد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار و الروایات؛(11) از چگونگی سندهای آن چنین استفاده می شود که کتابی معتبر است و دو فرزند طاووس [سیّد رضی الدین و سیّد عبدالکریم] روایات زیادی از این کتاب نقل کرده اند.»
ص: 397
کتاب مزار، ظاهراً تلقّی به قبول شده است؛ زیرا تا پیش از آیت الله خویی کسی در اعتبار این کتاب تشکیک نکرده بود. سیّد رضی الدین ابن طاووس (متوفّای 581 ه_.ق) و سیّد عبدالکریم بن طاووس (متوفّای 648 ه_.ق) بر این کتاب اعتماد کرده اند.
علاّمه مجلسی در مقدمه تحفة الزائر(1) می گوید: به نظر قاصر رسیده که با وجود زیارات منقوله از ائمّه به زیارات مؤلَّف علما [یعنی زیارات غیر مأثوره] احتیاجی نیست. این مؤلف [ابن مشهدی] خواست رساله ای تّألیف کند که مأثوره باشد بر ذکر زیارات و ادعیه و آدابی که به اسانید معتبره از ائمّه دین منقول گردیده است. یعنی سخن این است که علاّمه مجلسی قبول دارد این کتاب مأثور است.
در بحارالانوار(2) گفته است: «المزار الکبیر یُعلم من کیفیة إسناده أنّه کتاب معتبر و قد أخذ منه السیّدان ابنا طاووس کثیراً من الأخبار و الرویات.»(3)
محدّث نوری می گوید: «اعتمد علیه أصحابنا الأبرار … یظهر من صدر کتابه الإعتماد علی کل ما أودعه فیه أنّ ما فیه من الزیارات کلّها مأثوره و إن لم یستند بعضها إلیهم فی محله.(4) اصحاب ما بر این کتاب اعتماد کرده … و از مقدمه و ابتدای کتاب برمی آید تمام زیاراتی را که وی در کتاب خود آورده، از معصومین رسیده است، هر چند بعضی از آن را به معصومین نسبت نداده است.»
سیّد محسن امین: «اعتمد علیه الأصحاب.»(5)
شیخ عبّاس قمی: «اعتمد علیه [المزارالکبیر] علمائنا الأبرار، الملقب بالمزارالکبیر فی بحارالانوار.»(6)
مدّرس: کتاب مزار محل اعتماد أکابر است.(7)
آیت الله میلانی می گوید: «و نجد فی زیارة الامام المهدی وصفاً دقیقاً لما جری علی جدّه الحسین؛(8) در زیارت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف توصیف دقیقی از وقایعی را که بر جدّش، امام
ص: 398
حسین علیه السلام گذشته است می یابیم.» گویی وی صدور زیارت از امام علیه السلام را مسلّم دانسته است.
وی(1) می گوید: «و الظاهر أنّ هذه الزیارة من مؤلفات السیّد والمفید __ و لعلّه وصل إلیهما خبر فی کیفیّة الصلاة فإنّ الاختراع فیها غیر جائز.»
از دیدگاه ما اگر مقصود علاّمه مجلسی این باشد که این زیارت، انشا و ابداع این دو بزرگوار است، صحیح نیست؛ چون مؤلف خود، می گوید: این زیارات مأثورند. مؤلف، در سال 574 ه_.ق این کتاب را نوشته و خود می گوید: «زیارة اخری یختص بالحسین علیه السلام و هی مرویة باسانید و هی أوّل زیارة زار بها المرتضی علم الهدی.»
شاید منشأ اشتباه، همین عبارت باشد که گمان کرده از تألیفات سیّد مرتضی است؛ ولی این جمله، همانند عبارت مجلسی اوّل است که گفته: من در مدتی که در عراق بسر می بردم، تنها زیارت جامعه می خواندم.(2) و این سخن نمی تواند دلیل باشد که زیارت جامعه، تألیف مجلسی اوّل است.
سیّد بن طاووس می گوید: «فی زیارات أبی عبدالله الحسین علیه السلام زیارة بألفاظ شافیة یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین. زاره بها المرتضی علم الهدی. مشتمل علی آداب و کیفیات و الصلوة؛(3) در زیارات امام حسین علیه السلام، زیارتی است که با عبارات روشن، مصیبت های روز عاشورا را بازگو می کند و امام حسین را با این متن، زیارت می کنند. سیّد مرتضی علم الهدی نیز امام حسین را با این زیارتنامه زیارت کرد. و در برگیرنده آداب و روش زیارت و نماز زیارت است.»
معنای عبارت ابن طاووس این نیست که متن زیارت نیز از سیّد مرتضی است؛ از این رو، اگر علاّمه مجلسی چنین برداشتی را کرده باشد، جای تأمل؛ بلکه غیرمقبول به نظر می رسد.
قابل دقت است که محدّث قمی در کتاب گران سنگ خود نفس المهموم عباراتی
ص: 399
از این زیارت را بدون هیچ تردیدی، به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نسبت داده و می گوید: «فکان وصفه الإمام المهدی: کنتَ للقرآن سنداً و للاُمّة عضداً و للرسول ولداً؛ امام مهدی در توصیف امام حسین فرموده است: تو پشتوانه قرآن و بازوی امت و فرزند رسول خدا بودی.»
پاسخ:
1 _ محدّث قمی، آن را در کتاب نفس المهموم آورده است.
2_ این زیارت، براساس نقل ابن مشهدی، از زیارت های روز عاشورا است و محدّث قمی، در باب زیارت عاشورا، در مقام جستجوی کامل تمام زیارات عاشورا نبوده؛ بلکه تنها دو زیارت را آورده و به همان دو اکتفا کرده است.
3_ آیا محدّث قمی متعّهد شده تمام زیارات صحیحه را در کتاب خود جمع آوری و غیرصحیح را رها کند و اصولاً آیا کتب اربعه ما چنین تعهدی داده اند؟
4_ شاید محدّث قمی، برای تألیف مفاتیح الجنان مبنای خاصی داشته است که این زیارت در این چهارچوب نمی آمده است؛ مانند شریف رضی، که خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام را جمع آوری کرده است. آیا می توان گفت همه خطبه های حضرت امیر، همین مقدار است؟ خیر؛ بلکه روش وی این بوده است که نهج البلاغه بنویسد؛ یعنی خطبه هایی را که جبنه بلاغی داشته بیاورد. شاید شیخ عباس قمی نیز چنین مبنایی داشته است؛ یعنی زاویه و بُعد خاصی را در نظر گرفته و براساس آن، زیارت عاشورا را آورده است؛ ولی زیارت ناحیه را یادآور نشده؛ هر چند به آن مبنا اشاره نکرده است.
5 _ مفاتیح الجنان، کتاب جامع و کاملی نیست. محدّث قمی، از 54 دعای صحیفه سجّادیه، تنها یک دعا را آورده است. ابن طاووس در اقبال اعمال شب قدر را مفصل آورده است؛ ولی محدّث قمی به گونه ای مختصر بیان کرده است. در بحارالانوار چندین زیارت نقل شده که وی آن ها را نیاورده است. به طور کلی شیخ عبّاس قمی، بنا نداشته کتاب کامل و جامعی بنویسد و شاید چنین ادعایی را
ص: 400
نیز نکرده باشد؛ بلکه بنا بر نقلی معروف، وی مفاتیح الجنان را به صورت یادداشت برای خودش نوشته، تا به همراه داشته باشد.
6 _ شاید وی از به درازا کشیدن سخن پرهیز داشته و به دنبال اختصار بوده است و زیارت ناحیه، با اعمال خاص آن، بسیار طولانی می شود. اگر دعاها و زیارات طولانی و مفصل دیگری را آورده، به این دلیل است که بدل و جایگزین نداشته؛ اما اگر زیارت ناحیه را ذکر نکرده؛ چون بدل و جایگزینی برای آن داشته که همان دو زیارتِ عاشورا است.
آیا می توان ادّعا کرد زینب کبری علیها السلام و سایر مخدّرات، پس از شهادت جانگداز امام حسین علیه السلام با گیسوان پریشان و بدون روسری و حجاب، سراسیمه از خیمه ها بیرون آمدند. آیا این صحنه، با مقام زنان اهل بیت، سازگار است؟
پاسخ:
گیسوی پریشان، با مکشوف بودن سر و بدون حجاب بودن، هیچ تلازمی ندارد؛ زیرا ممکن است _ و قطعاً نیز چنین است _ آنان گیسوان خود را به جهت حزن و مصیبت و عزا، زیر چادر و عبا و حجاب کامل پریشان کرده باشند. البته این شیوه بین عرب، رسم بوده است.
از معاصران، تنها آیت الله خویی به کتاب مزار و مؤلف آن، دیدگاهی منفی دارد. روش وی در معجم الرجال این است که افراد موجود در اسناد کتب اربعه را _ به هر عنوان و لفظ و عبارتی که آمده اند _ می آورد؛ برای مثال، برقی را گاهی با عنوان محمد برقی و گاهی محمد بن خالد و … می آورد؛ ولی شرح حال و اظهارنظر را فقط یک جا نقل می کند و این کار، برای تمیز مشترکات بسیار مفید است. آقای خویی، ابن مشهدی را به همین علت در چند جا یادآور می شود.
الف _ در مقدمه جلد اول، به اعتبار این که می خواهد مبانی رجالی خود را نقل کند، در زمینه توثیقات عام، از ابن مشهدی و کتاب او نیز نام می برد، زیرا ابن
ص: 401
مشهدی در مقدمه کتاب خود می گوید: «فأنّی قد جمعتُ فی کتابی هذا من فنون الزیارات للمشاهد المشرّفات _ إلی أن قال _ مما اتصلت به من ثقات الروات إلی السادات.»
به این مناسبت، آقای خویی در مقدمه کتاب رجالی خود، می گوید: «هذا الکلام منه صریح فی توثیق جمیع من وقع فی إسناد روایات کتابه؛ لکنّه لایمکن الإعتماد علی ذلک من وجهین: 1_ إنّه لم یظهر اعتبار هذا الکتاب فی نفسه فإنّ محمّد بن المشهدی لم یظهر حاله بل لم یعلم شخصه و إن أصرّ المحدّث النوری علی أنّه محمّد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری فإنّ ما ذکره فی وجه ذلک لا یورث إلاّ الظن. 2_ إنّ محمّد بن المشهدی من المتأخّرین و قد مرّ أنّه لا عبرة بتوثیقاتهم لغیر من یقرب عصرهم من عصره فإنّا قد ذکرنا أنّ هذه التوثیقات مبنیّة علی النظر و الحدس فلا یترتّب علیها أثر؛ این سخن ابن مشهدی صراحت دارد در این که تمام راویان در سلسله سند این کتاب [المزار] موثق می باشند؛ ولی به دو دلیل نمی توان به این سخن اعتماد کرد؛ 1 _ اعتبار کتاب روشن نیست؛ چون شخصیت محمد بن مشهدی نامشخص است؛ یعنی مجهول الوصف است؛ بلکه شخص او برای ما مجهول است. هر چند محدّث نوری اصرار دارد ثابت کند مؤلف کتاب، همان محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی حائری است؛ ولی این سخن، تنها موجب ظن و گمان است و اطمینان آور نیست.»
2 _ توثیقات متأخران، برای ما معتبر نیست؛ چون با حدس و اجتهاد است آن چه از نظر ما معتبر است، حس می باشد.
ب _ شخصی را به نام محمد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری ذکر می کند و درباره او می گوید: «الشیخ الجلیل السعید المتبحّر ابوعبدالله المعروف بمحمّد بن المشهدی و ابن المشهدی مؤلّف المزار المشهور الذی اعتمد علیه أصحابنا الأبرار الملّقب بالمزار الکبیر فی بحارالأنوار ذکره المحدّث النوری(1) فی عداد مشایخ محمد بن جعفر بن نما، ای الثالث من مشایخه.»(2)
ج _ در ج 15، ص 176 می گوید: «محمّد بن جعفر المشهدی کان فاضلا محدّثاً صدوقاً له کتب یروی عن شاذان بن جبرئیل القمی.»(3)
ص: 402
د _ در ج 17، ص 56، می گوید: «محمّد بن علی المشهدی ذکر صاحب الوسائل فی مقدمة الوسائل أنّ له کتاب المزار.»
ه_ _ در ج 17، ص 259 می گوید: «محمّد بن المشهدی له کتاب یعرف بالمزار و تقدّم فی المدخل أنَّ المحدّث النوری قد أصرّ فی الفائدة الثانیة من خاتمة مستدرکه التی شرح فیها حال الکتب المأخوذة عنها روایات المستدرک و حال مؤلفیها عند بیان حال کتاب المزار أنّه محمد بن جعفر بن علی بن جعفر المشهدی الحائری و ذکرنا أنَّ ما ذکره فی وجه ذلک لایورث إلاّ الظن فإنّه لم یذکر دلیلا علی ذلک بل ینافیه کلام صاحب الوسائل فی مقدمة الوسائل من أنّ والده علی، و احتمال کونه من النسبة الی الجَدّ یبعده أنَّ علیا المشهدی لم یکن من المعاریف بل لم یعلم أنّه کان من العلماء حتی ینسب حفیده الیه؛ ابن مشهدی کتابی به نام مزار دارد و در مقدمه کتاب اشاره کردیم که محدّث نوری در خاتمه مستدرک _ در شرح حال مؤلفان منابع کتاب مستدرک _ اصرار دارد که نویسنده کتاب مزار، محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی حائری است. در پاسخ گفتیم: گفته وی ظن آور بوده و یقین آور نیست، زیرا او در این زمینه دلیلی ارائه نکرده؛ بلکه با گفته حُرّ عامِلی صاحب وسائل، منافات دارد که پدر ابن مشهدی را «علی» ذکر کرده است؛ با این که محدّث نوری، «جعفر» را پدر ابن مشهدی آورده است.
ممکن است گفته شود: «علی» نام جدّ او است و در اثر شهرت، شخصی را به جدش منسوب می کنند؛ همانند _ علی بن بابویه _ پاسخ این است که: اولاً جدّ او از معاریف نبوده. ثانیاً معلوم نیست از علما به شمار آید، تا نواده اش را به او نسبت دهند.»
ولی از دیدگاه ما، اعتماد امثال ابن طاووس، شهید اوّل، مجلسی، حُرّعامِلی، محدّث نوری، سیّد محسن امین و شیخ عبّاس قمی، موجب علم یا لااقل اطمینان به وثاقت ابن مشهدی می شود و ما نیز بر ابن مشهدی اعتماد کرده و او را معتبر می دانیم.
ص: 403
بسیاری از قُدما و متأخران، به زیارت و کتاب المزار نظر مثبت داشته اند. البته موضوع مورد بحث، در این جا، زیارت ناحیه است و عمده مدرک آن، کتاب «المزار» ابن مشهدی است؛ ولی تنها منبعِ زیارت، المزار نیست و در منابع دیگری نیز آمده که به بررسی منابع متقدم و متأخر آن می پردازیم:
1 _ «مزار» شیخ مفید؛
علاّمه مجلسی، در بحارالانوار(1) زیارت ناحیه را به «مزار» مفید نسبت داده و می گوید: «قال الشیخ المفید رحمة الله فی کتاب المزار بعد ایراد الزیارة التی نقلناها من المصباح قال ما هذا لفظه: زیارة اُخری فی یوم عاشورا بروایة اخری إذا اردت زیارته بها فی هذا الیوم فقف علیه و قل: السلام علی آدم صفوة الله …»
(البته کتاب «مزار» شیخ مفید در دسترس ما نیست.)
2 _ مصباح سیّد مرتضی؛
علامه مجلسی از سیّد مرتضی در مصباح الزائر نقل می کند که گفته است: «زیارة بالفاظ شافیه یذکر فیها بعض مصائب یوم الطف یزار بها الحسین علیه السلام زار بها المرتضی علم الهدی و سأذکرها علی الوصف الذی أشار هو إلیه قال: فإذا أردت الخروج من بیتک فقل: اللهمّ إلیک توجهت …» [سپس همین زیارت ناحیه را نقل می کند.]
به فرض که اعتبارِ کتاب «مزار» ابن مشهدی ثابت نشود؛ ولی سیّد مرتضی و شیخ مفید آن را نقل کرده اند.
1 _ ابن طاووس در مصباح الزائر آن را از سیّد مرتضی نقل کرده؛ ولی نام وی را نیاورده است.
2 _ علاّمه مجلسی در چهار مورد از کتاب خود به کتاب سیّد مرتضی اشاره دارد و در جایی می گوید: «والظاهر أنّه سقط من النساخ، الزیارة التی ألحقناها من روایة السیّد.»
3 _ علاّمه مجلسی در تحفة الزائر نیز این زیارت را آورده است.(2)
4 _ فیض کاشانی نیز آن را در کتاب صحیفه مهدیه(3) نقل کرده است؛ (البته جای تأمل دارد.)
5 _ در جامع احادیث الشیعه(4) نیز آمده است.
ص: 404
6 _ ابراهیم بن محسن فیض کاشانی در الصحیفة الهادیة و التحفة المهدویة که نخستین چاپ آن، در سال 1318 صورت گرفته و درباره دعاها و زیارات و توقیعات رسیده از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تدوین گشته، این زیارت را آورده است.(1) در صفحه 3 این کتاب چنین آمده است: چون به واسطه غایب بودن نور، سینه ام تنگ شده بود، به تألیف کتابی همت گماشتم که مطالب آن، از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صادر شده باشد.
در صفحه 202 می گوید: زیارتی که از ناحیه امام زمان به یکی از چهار نایب وی صادر شده است. سپس این زیارت را نقل می کند.
البته زیارت یاد شده، شرح های متعددی نیز دارد، مانند کشف داحیة فی شرح زیارة الناحیة و کتاب الشمس الضاحیة(2) و شرح زیارت ناحیه به زبان اردو.(3)
نتیجه
1 _ این زیارت، از ناحیه امام زمان علیه السلام برای برخی از نمایندگان آن حضرت صادر شده که به دست برخی از علما، مانند شیخ مفید و ابن مشهدی رسیده است.
2 _ این زیارت، دارای اسانید متعدد و معتبری است؛ چنان که ابن مشهدی به آن تصریح کرده است.
3 _ سیّد مرتضی، در نخستین مرحله تشرّف به کربلا، این زیارت را خوانده است.
4 _ بسیاری از عبارات این زیارت، با زیارات دیگر مطابق است.
5 _ در این زیارت، معنویت خاصی مشهود است و مضامینی بلند دارد.
6 _ سیّد مرتضی، زیارت و آداب آن را این گونه آورده است: «فإذا أردتَ الخروج من بیتک فقل: اللهمّ إلیک توجهت … فأذا بلغت المنزل تقول: رب أنزلنی مُنزلا مبارکاً … فاذا رأی القبّة فیقول: الحمدلله و السلام علی عباده … فإذا قرب من المشهد یقول: اللهمّ إلیک قصد القاصدون … فإذا بلغ موضع القتل یقول: اُذن للذین یقاتَلون بأنّهم ظُلموا
ص: 405
… ثم تدخل القّبة و تقف علی القبر و تقول: السلام علی آدم صفوة الله، ثمّ تحوّل إلی عند الرأس و قل: السلام علیک یا أبا عبدالله … ثمّ انکب علی الضریح و قبّل التربة و قل: السلام علیک یا أوّل مظلوم انتهک دمه … ثم تحوّل إلی جانب القبر و تستقبل القبلة و ترفع یدیک و تقول: اللهمّ إنّ استغفاری إیّاک …»
بعد با این عبارت، نوبت توسل می شود که: «اللّهم إنّا نتوسل بهذا الصدیق الإمام … ثم تحوّل إلی عند الرجلین و قل: السلام علیک یا أبا عبدالله …
ذکر زیارة علی بن الحسین علیهما السلام ثم تحول إلی عند رجلی الحسین و قل: السلام علیک أیّها الصدیق … ثم تقول: صلوات الله علیکم … ثم انکب علی القبر و قل: زاد الله فی شرفکم …
زیارة الشهداء _ رضوان الله علیهم _. ثم تتوجه إلی البیت الذی عند رجلَی علی بن الحسین علیه السلام و تقول: السلام علیک یا ابا عبدالله … ثم تسلم علی الشهداء من أصحاب الحسین علیه السلام و تستقبل و تقول: السلام علیکم یا أنصارالله … ثم عُد إلی موضع رأس الحسین _ صلوات الله علیه _ و استقبل القبلة وصل رکعتین صلاة الزیارة تقرأ فی الأولی الحمد و سورة الأنبیاء و فی الثانیة الحمد و سورة الحشر أوما تهیأ لک من القرآن، فإذا فرغت من الصلوة فقل: سبحان ذی القدرة و الجبروت … ثم قبِّل الضریح و قل: السلام علیک أیّها الإمام الکریم … فإذا أردت الوداع فصلّ رکعتین و قل: السلام علیک یا خیر الأنام … ثم انکب علی القبر و قل: یا مولای لاتروی النفس من مناجاتک ….»(1)
به هرحال از تأکید سیّد مرتضی بر این آداب، به ویژه دستور به جا آوردن دو رکعت نماز چنین استفاده می شود که این زیارت، مأثور و از بعضی امامانِ پاک رسیده است. اگر به این مطلب قطع و یقین حاصل نشود، حداقل، اطمینان و وثوق پدید می آید و همین مقدار، ما را بسنده است. بنابراین، می توان با تأکید و اطمینان کامل، این زیارت را به حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منسوب کرد. سند آن نیز از دیدگاه ما به ویژه با توجه به تصریح ابن مشهدی در مقدمه کتاب، بی اشکال است.
ص: 406
ص: 407
در این بخش هر دو نقل جزیره خضراء و منابع این داستان آمده و با دقت به بررسی سندی آن پرداخته شده است؛ هر چند محور بحث، جزیره خضراء در نقل فضل بن یحیی طیّبی و علی بن فاضل خواهد بود. ضعف سند و عدم توثیق طیّبی و علی بن فاضل نیز به اثبات رسیده و سپس به اشکالات دلالی و محتوایی این موضوع پرداخته شده است؛ از جمله، اشکال تناقض بین متن ها، به گونه ای که نقل بحارالانوار با نقل مرحوم بحرانی در کتاب تبصرة الولی تفاوت بسیار دارد و اشکال تحریف قرآن که هرگز با معتقدات و باورهای ما مطابقت ندارد و ادعای رؤیت اختیاری امام عجل الله تعالی فرجه الشریف در زمان غیبت کبری که از سوی بزرگانی مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء، رد شده است و اشکال ادعای فرزند داشتن امام که هرگز ثابت نیست و اشکال ادعای اسرارآمیز بودن جزیره خضراء و عدم امکان دسترسی به آن؛ بی پایه و اساس است؛ بلکه این جزیره، منطقه ای معروف بوده که از سال 407 ق تا 621 ق و بعد از آن، به گونه ای عادی محل رفت و آمد مسلمانان و از قلمرو سرزمین های اسلامی به شمار می آمده به نحوی که حکومت های مرکزی، برای این جزیره، به نصب و عزل حاکم می پرداخته اند.
افزون بر این، کتاب های جغرافیای شهرها نام این جزیره و حدود آن را به دقت بیان می کند و این موضوع، خود افسانه بودن داستان این جزیره، را تأیید و ادعای اسرارآمیز بودن آن را مردود می سازد.
چنانچه در اول فصل اشاره کردیم، علامه مجلسی در کتاب شریف و گرانسنگ
ص: 408
بحارالانوار جریانی معروف به داستان جزیره خضراء نقل شده است. علاّمه مجلسی در جلد 52 از کتاب خود، بابی به نام «نادرٌ فی ذکر من رآه علیه السلام فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» آورده است. او در آغاز این باب، به نقل ماجرای جزیره خضراء می پردازد که همان داستان مشهور جزیره خضراء است و از «فضل بن یحیی بن علی طیّبی کوفی» نقل شده است.
علامه مجلسی می فرماید: رساله ای یافتم مشتمل بر داستان مشهور جزیرة خضرا در آب های سفید، که خواستم آن را در این کتاب نقل کنم، زیرا مشتمل بر داستان کسی بود که به خدمت آن حضرت [حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف] رسیده است. و چون این داستان در کتاب های معتبر نبود، آن را در بخش جداگانه ای آوردم. من این داستان را آن چنان که یافتم نقل می کنم:
بسم الله الرحمن الرحیم، سپاس و ستایش خداوندی را که نعمت معرفت به ما ارزانی داشت، و توفیق پیروی از اشرف مخلوقات و برگزیده کاینات حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم را به ما عنایت فرمود. و ما را به محبت و مودت امیرمؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخصوص و مفتخر گردانید، که درود فراوان و تحیات بی کران بر همه آنان باد.
پس از حمد و ثنا، در خزانة امیرمؤمنان، پیشوای پرهیزگاران، سرور اوصیا و حجت پروردگار جهانیان، حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، رساله ای یافتم به خط شیخ فاضل، عالم عامل «فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی» که متن آن چنین است:
پس از حمد پروردگار و درود بر پیامبر و اهل بیت بزرگوار آن حضرت، چنین گوید، این بنده محتاج به عفو پروردگار «فضل بن یحیی بن علی طیبی کوفی امامی»: روز نیمه شعبان 699 هجری در مشهد سرور شهیدان خامس آل عبا، حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام از دو استاد فاضل و دانشمند عامل، استاد «شمس الدین بن نجیح حلی» و استاد «جلال الدین عبد الله بن حرام حلی» شنیدم که آنان در مشهد امامین همامین، حضرت عسکریین علیهم السلام در «سامرا» داستانی را از شیخ صالح، پرهیزگار، متقی و بزرگوار «زین الدین علی بن فاضل مازندرانی» _ مجاور نجف اشرف _ شنیده اند، که مشتمل بر عجایبی بوده که او در دریای سفید و جزیرة خضرا دیده است، با شنیدن داستان هیجان انگیز تشرف شیخ زین الدین به جزیره خضرا شوق
ص: 409
عجیبی در من ایجاد شد که به خدمت شیخ زین الدین بروم و داستان را از زبان خودش بشنوم و واسطه ای در بین نباشد. از خدا خواستم که این دیدار را آسان گرداند. تصمیم گرفتم که راهی سامرا شوم، ولی ایشان سامرا را به قصد «حله» ترک گفته بود تا مثل روش دیرینه اش از حله رهسپار نجف اشرف گردد.
در اوایل شوال همان سال (699) در حله انتظار مقدم زین الدین را می کشیدم که ناگاه از ورودش آگاه شدم و برای زیارتش بیرون رفتم. مرد بزرگواری را دیدم که سوار بر اسب است و عازم منزل شخصیت بزرگ و معروف حله، سید فخرالدین حسن بن علی موسوی مازندرانی _ که عمرش طولانی باد _ می باشد.
من تا آن روز، شیخ زین الدین را ندیده بودم ولی به خاطرم گذشت که این سوار، همان شیخ بزرگوار است. به دنبال او را افتادم و راهی منزل سید فخرالدین شدم.
وقتی به در خانة سید فخرالدین رسیدم، او را نزدیک در خانه یافتم که با خوش رویی از من استقبال کرد، و قدوم شیخ زین الدین را مژده داد. دلم از شدت سرور و خوش حالی می تپید نتوانستم خودم را نگه بدارم و در فرصت دیگری به خدمتش برسم. همراه سید فخر الدین وارد منزل شدم و دست های مبارک «شیخ زین الدین» را بوسیدم.
شیخ زین الدین از سید فخر الدین خواست که مرا معرفی کند. سید فخر الدین گفت: او «فضل بن یحیی طیبی» است که مشتاق دیدار شماست.
شیخ زین الدین به پا خاست و مرا در کنار خود نشاند و چون با پدرم آشنایی داشت، از حال پدرم و برادرم شیخ صلاح الدین جویا شد. در روزهایی که شیخ زین الدین با پدر و برادرم رفت و آمد داشت من در شهر «واسط» بودم و در خدمت دانشمند فقید «ابواسحاق ابراهیم بن محمد واسطی»، که از علمای شیعه بود مشغول تحصیل بودم. مدتی با شیخ زین الدین به گفت و گو پرداختم و از لا به لای گفت و گوها دریافتم که شیخ زین الدین مرد دانشمندی است و در علوم فقه و حدیث و ادبیات عرب، پرمایه است.
آن گاه از شیخ زین الدین خواستم که حکایتی را که شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین حلی برایم تعریف کرده بودند شخصاً برایم تعریف کند.
شیخ زین الدین، حکایت تشرف خود را از آغاز تا انجام در منزل سید فخرالدین و
ص: 410
در حضور او، و گروهی دیگر از علمای حله، که برای زیارت شیخ آمده بودند، برای من تعریف کرد.
متن حکایتی که در روز یازدهم شوال 699 هجری در حله و در منزل سید فخرالدین، از زبان خود علی بن فاضل مازندرانی شنیدم، چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سالیان درازی در دمشق مشغول تحصیل علوم دینی بودم. استادی داشتم به نام «شیخ عبدالرحیم حنفی» _ خدایش او را به راه راست هدایت کند _ که در خدمت او اصول و ادبیات عرب می خواندم. و استاد دیگری در علم قرائت داشتم به نام «زین الدین علی مغربی اندلسی مالکی» که مرد دانشمند و فاضلی بود و بر قرائت های سبعه آگاهی کامل داشت و در اغلب علوم چون صرف، نحو، منطق، معانی، بیان، اصول فقه و اصول دین مهارت داشت. او مردی خوش اخلاق و به دور از جدال و عناد بود و با مذهب تشیع دشمنی نداشت. وقتی می خواست نظر شیعه را مطرح کند می گفت: «علمای امامیه چنین می فرمایند»، در صورتی که دیگر علمای سنی، «رافضی» تعبیر می کردند. ویژگی های اخلاقی او باعث شد که از دیگر اساتیدم بریدم و همه درس هایم را در خدمت ایشان تحصیل کردم.
مدت ها گذشت و من در حلقة درس او می نشستم و از خرمن علم او خوشه ها می چیدم، تا این که برای او مسافرتی پیش آمد و تصمیم گرفت دمشق را به قصد مصر ترک کند. به دلیل محبت فراوانی که در میان ما بود، مفارقت او بر من سخت گران آمد. او نیز اظهار نمود که نمی تواند دوری مرا تحمل کند. و پیشنهاد کرد که در این سفر او را همراهی کنم.
استاد مدت نه ماه در قاهره اقامت کرد و فضلای مصر از شهر های مختلف به قاهره آمدند تا از محضر او استفاده کنند. وی در این مدت در مسجد ازهر مشغول تدریس بود و فضلای مصر از خدمتشان استفاده می کردند. ما هم در بهترین وضع در آن جا اقامت داشتیم.
یک روز کاروانی از اندلس آمد و نامه ای از پدر استاد آورد که نوشته بود:
«حال پدرت به شدت وخیم است، و می خواهد پیش از مرگ، شما را ببیند، حتماً تأخیر نکنید و پدرتان را دریابید».
ص: 411
استاد وقتی نامه را خواند بسیار متأثر شد و برای بیماری پدرش اشک ریخت، و تصمیم گرفت که رهسپار اندلس شود.
برخی از شاگردان تصمیم گرفتند که در این مسافرت، استاد را همراهی کنند. من هم _ که بسیار به او علاقه مند بودم _ نمی توانستم از وی جدا شوم، استاد نیز به من محبت فراوان داشت.
به راه افتادیم و پس از طی منازلی به شبه جزیرة اندلس (اسپانیای امروزی) رسیدیم. در اولین آبادی اندلس من شدیداً تب کردم و از حرکت بازماندم. استادم بسیار متأثر شد و با دیده های اشک آلود به من گفت: جدایی تو برای من بسیار سخت است.
استاد که ناگزیر بود به راه خود ادامه دهد، مرا به واعظ آن آبادی سپرد و ده درهم به او داد تا وضع من مشخص شود. به او گفت اگر خدا به من شفا عنایت کند، مرا تا شهر او ببرد. با من نیز پیمان بست و خود به راه افتاد. فاصلة شهر استاد تا آن آبادی از کرانه دریا پنج روز راه بود.
من سه روز در آن آبادی ماندم، چون قدرت حرکت نداشتم. روز سوم نزدیکی های غروب، تب من قطع شد، بیرون آمدم و در کوچه های ده به گردش پرداختم.
با قافله ای روبه رو شدم که از کوه های نزدیک کرانة «بحر غربی» بارگشته بودند و پشم و روغن و دیگر لوازم زندگی می خریدند. از وضع شهر های آن ها جویا شدم، گفتند: از نزدیگی سرزمین بربر می آییم و سرزمین خودمان در کرانه دریا و در نزدیکی «جزیره های شیعیان» است.
هنگامی که اسم «جزیره های شیعیان» را شنیدم، دلم برای دیدن آن سامان بی تاب گردید.
گفتند که از این جا تا سرزمین آن ها 25 روز فاصله است و دو روز از راه بی آب و علف باید برویم. ولی بعد از آن خوبی هست و آبادی ها به یکدیگر پیوسته است. مرکبی را به سه درهم کرایه کردم و منطقه بی آب و علف را با آن پیمودم پس از گذشتن از آن دشت، هنگامی که به اولین آبادی رسیدم. مرکب را به صاحبش رد کردم و پس از آن با پای پیاده از یک آبادی به آبادی دیگر می رفتم، تا به سرزمین آن ها رسیدم. آن جا به من گفتند: شما سه روز دیگر راه دارید تا به جزیره های شیعیان برسید.
ص: 412
بدون درنگ، راه را ادامه دادم تا سرانجام به جزایر شیعیان رسیدم. به شهری رسیدم که دارای چهار قلعه و برج های بلند و محکمی بود. دیوار های جزیره از کرانه های دریا برافراشته شده بود. از دروازه بزرگ شهر که دروازة بربر نام داشت، وارد شدم و در کوچه های شهر به گردش پرداختم. از مسجد شهر پرسیدم، راهنمایی کردند و به مسجد رفتم، مسجد شهر، بسیار بزرگ و با شکوه بود، در کرانه غربی جزیره و مشرف به دریا بود.
در گوشه ای از مسجد نشستم تا دمی استراحت کنم، ناگهان صدای مؤذن برخاست و اذان ظهر را گفت. در اذان «حیَّ علی خیر العمل» گفت. چون از اذان فارغ شد، برای تعجیل ظهور ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا کرد. من دیگر نتوانستم جلو گریه ام را بگیرم و به شدت اشک شوق ریختم.
مردم گروه گروه وارد مسجد شدند و از چشمه ای که در زیر درختی در سمت شرقی مسجد روان بود وضوء ساختند. هنگامی که دیدم بر طبق تعالیم اهل بیت علیهم السلام وضو می گیرند بسیار خوشحال شدم. سپس یک مرد خوش سیما از میان آن ها وارد محراب شد و صف ها آراسته گشت و نماز ظهر را با جماعت ادا کردند. آنان نماز را با آداب و سنن واجب و مستحبی از مقدمات و تعقیبات و تسبیحات، مطابق روش منقول از پیشوایان معصوم علیهم السلام انجام دادند.
از رنج راه دور و دراز به قدری خسته بودم که نتوانستم با آن ها به نماز برخیزم. چون از نماز فارغ شدند به من نگاه کردند و از این که من در جماعت آن ها شرکت نکردم، انتقاد کردند و پرسیدند: اهل کجا هستی و چه مذهبی داری؟
گفتم: از مردم عراق هستم و به یکتایی خدا و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گواهی می دهم.
گفتند: این شهادت که تو گفتی، برای تو هیچ سودی ندارد جز این که در دنیا خونت بر مسلمانان حرام است. چرا شهادت سوم را نمی گویی تا اهل بهشت شوی؟
گفتم: آن چیست؟ مرا ارشاد فرمایید، خداوند شما را بیامرزد.
امام جماعت گفت: شهادت سوم این است که شهادت بدهی: «امیرمؤمنان. علی بن ابی طالب، سرور پرهیزگاران و پیشوای روسفیدان و خود و یازده فرزندش علیهم السلام جانیشینان و خلفای بلافصل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشند، که خداوند طاعت شان را واجب
ص: 413
کرده، امر و نهی خود را توسط آن ها به مردم رسانیده و آن ها را حجت خود در روی زمین قرار داده و به برکت آنان به مردم امان داده است. پیامبر صادق امین صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج و در آن مقام تقرب «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»(1) بدون هیچ واسطه از پروردگار عالم شنیده است که آن ها را یکی پس از دیگری نام برده و اطاعتشان را بر خلایق واجب گردانیده است.
چون به سخنانشان گوش دادم خدای را سپاس گفتم و بی نهایت مسرور و خوشحال شدم و همة رنج سفر از بین رفت و آنان را آگاه ساختم از این که من هم در مذهب آن ها هستم و به گفتار آنان معتقدم. با عنایت خاصی به من توجه کردند و محلی را در گوشه مسجد به من اختصاص دادند. در مدت اقامتم در آن شهر با محبت و احترام با من رفتار کردند. امام مسجد همواره با من بود و من از مصاحبت او بسیار خوش وقت بودم.
یک روز از امام مسجد پرسیدم: من در این شهر زراعتی نمی بینم، پس آذوقة شما از کجا می آید؟
گفت: از جزیرة خضرا. در آب های سفید؛ یعنی همان جزیره های اولاد حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
گفتم: سالی چند بار آذوقه برای شما می آید.
گفت: دو بار می آید، بار اول آمده و بار دوم هم خواهد آمد.
گفتم: چه موقع خواهد آمد؟
گفت: چهار ماه دیگر.
از طولانی بودن مدت اندوهگین شدم، هر روز از خدا می خواستم که این بار زودتر بیاید و با چشم خود آن را ببینم. من مدت چهل روز آن جا اقامت کردم و در این مدت در نهایت تکریم و احترام بودم.
عصر روز چهلم احساس کردم که دلم گرفته است، به کنار دریا رفتم و در آن جا به سیاحت پرداختم. به طرف مغرب می نگریستم که گفته بودند آذوقة آن ها از آن
ص: 414
سمت می آید، از دور چیزی را در حال حرکت دیدم، پرسیدم که آیا در دریا مرغ های سفیدی هست؟ گفتند: نه، مگر چیزی دیدی؟ گفتم: آری، گفتند: پس آذوقة ما می آید. این ها کشتی هایی است که هر سال از شهرهای فرزندان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به سوی ما می آیند.
چیزی نگذشت که کشتیها رسیدند. ولی اهل شهر می گفتند: این بار کشتی ها زودتر از وقت معین آمده است.
نخست یک کشتی بزرگ لنگر انداخت، سپس شش کشتی دیگر پهلو گرفت تا هفت کشتی کامل گشت.
از کشتی بزرگ پیرمردی بلند قامت، چارشانه، خوش سیما، با جامع های آراسته، پیاده شد و وارد مسجد گردید، وضوی کاملی ساخت، آن چنان که از پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است، و نماز ظهر و عصر را خواند. چون از نماز فارغ شد روی به من کرد و سلام گفت و من جواب دادم، گفت: نام تو چیست؟ به نظرم نامت «علی» باشد.
گفتم: آری، آن گاه مانند کسی که با من سابقة آشنایی چندین ساله داشته باشد، به گفت و گو پرداخت. سپس گفت: نام پدرت چیست؟ خیال می کنم «فاضل» باشد؟ من مطمئن شدم که این شخص در این مسافرت با ما بوده است که این چنین از نام و نسب من آگاه است.
پرسیدم: از کجا مرا می شناسی؟ آیا از دمشق تا مصر با ما هم سفر بودی؟
گفت: نه. گفتم: از مصر تا اندلس با ما بودی؟ گفت: نه؛ به جان مولای ما حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف من هرگز با شما نبودم.
گفتم: پس نام من و پدرم را از کجا می دانی؟
گفت: نام و نشانی و خصوصیات تو و مرحوم پدرت، به من گفته شده است و من تو را با خودم به جزیرة خضرا خواهم برد. من بسیار خوشحال شدم و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.
به طوری که اهل شهر می گفتند: او هر بار که می آمد سه روز آن جا می ماند، ولی این بار یک هفته آن جا اقامت کرد. آذوقه را به صاحبانش رسانید و از آن ها دست خط گرفت که آذوقه شان رسید. آن گاه عازم حرکت شد و مرا با خودش برد.
شانزده روز در خدمت آن پیرمرد. که نامش «محمد» بود، با کشتی طی مسافت
ص: 415
کردیم. روز شانزدهم به منطقه ای رسیدیم که آب دریا سفید بود! من از روی تعجب خیره خیره به آب نگاه می کردم.
پیرمرد پرسید: چه شده که به دریا این قدر خیره شده ای؟ گفتم: من دریا را به رنگ دیگر می بینم، این شباهتی به آب دریا ندارد.
گفت: آری آب های این جا سفید است، این جا دریای سفید است و آن جا «جزیره خضرا» است.
این آب های سفید از هر طرف، جزیره را احاطه کرده است، از هر طرف به سوی جزیرة خضرا بیایی. به این آب ها برخورد می کنی. از حکمت خدا و به برکت مولا و پیشوای ما حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کشتی های دشمنان ما _ هر چقدر هم که محکم باشند _ در این آب ها غرق می شوند.
از آب دریا خوردم، همانند آب فرات شیرین بود.
آب های سفید را پیمودیم تا به جزیرة خضرا _ که همواره آباد و ساکنانش دل شاد باد _ رسیدیم. کشتی در کنار جزیره پهلو گرفت و ما پیاده شده وارد شهر شدیم.
آن شهر در میان هفت قلعة استوار با دیوار های محکم و برج های به آسمان کشیده شده، قرار گرفته بود و آبشارها و چشمه سارها و اقسام میوه ها را در خود داشت و زیباترین شهری بود که تاکنون دیده ام.
در این شهر بازارهای وسیع و حمام های فراوان وجود داشت و بیشتر ساختمان های آن از مرمر شفاف ساخته شده بود. و مردمان شهر با قامتی راست و استوار و جامه هایی آراسته و قیافه هایی جذاب، در هاله ای از شکوه و وقار دیده ها را خیره می ساختند.
از دیدن شهر و شکوه آن، آن چنان مسرور شدم که روحم از این مناظر پرواز می کرد. مدتی در منزل «شیخ محمد» استراحت کرده به مسجد رفتم.
در مسجد، جماعت انبوهی بود و در میان آن ها مردی نشسته بود که من از وصف او ناتوانم. بسیار باوقار، متین و با هیبت بود. او را «سید شمس الدین محمد عالم» می خواندند.
جماعتی که دور جناب سید شمس الدین حلقه زده بودند در محضر او قرآن، اصول دین، فقه و اقسام علوم عربی را فرا می گرفتند. فقهی که جناب سید شمس
ص: 416
الدین تدریس می کرد مسئله مسئله بود، و هر مسئله ای را از حضرت صاحب الزمان علیه السلام نقل می کرد.
هنگامی که به محضر سید بزرگوار شرفیاب شدم، به من خوش آمد گفت، و مرا در کنار خود جای داد و از رنج راه و مشقت سفر پرسید. و بیان داشت که تمام احوال من به محضرشان رسیده است و شیخ محمد که مرا به جزیرة خضرا هدایت نموده به امر جناب سید شمس الدین _ که خداوند سایه اش را مستدام بدارد _ بوده است.
وی دستور داد اتاقی در گوشه ای از مسجد به من اختصاص دهند که در آن جا راحت باشم. سپس خطاب به من کرده فرمود: این جا از آن توست، هر وقت که خواستی تنها باش و استراحت کن. از محضر سید مرخص شدم و به غرفه خود رفتم به استراحت پرداختم.
طرف عصر، کسی که مسئول من بود برایم پیغام آورد که در اتاقم باشم که جناب سید شمس الدین با گروهی از یاران برای صرف شام به غرفة من خواهند آمد. با کمال خوش وقتی پذیرا شدم. طولی نکشید که جناب سید با جمعی از اصحابش تشریف آوردند و سفره ها پهن شد و غذا چیده شد. در محضر جناب سید، شام خوردیم و برای نماز مغرب و عشا رهسپار مسجد شدیم. پس از ادای نماز مغرب و عشا، جناب سید به منزلش تشریف بردند و من به غرفه ام بازگشتم.
هیجده روز بدین منوال گذشت و هر روز از محضر جناب سید شمس الدین _ که خداوند وی را به سلامت بدارد _ استفاده می بردم. در نخستین نماز جمعه که در محضر جناب سید برگزار شد، دیدم که سید، جمعه را به عنوان دو رکعت واجب ادا کردند و من از ایشان پیروی نموده، نماز جمعه را با ایشان ادا کردم. چون از نماز فارغ شد، عرضه داشتم: نماز جمعه را به عنوان واجب ادا کردید؟! فرمود: آری، چون تمام شرایط وجوب جمعه فراهم است. با خود گفتم: شاید حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز حاضر بودند؟ فرمود: نه، ولی من نایب خاص آن حضرت هستم و به امری که از ناحیه مقدسه صادر شده، جمعه را اقامه می کنم.
از جناب شمس الدین پرسیدم: آیا امام را دیده ای؟ فرمود: نه، ولی پدرم رحمة الله می گفت که صدای آن حضرت را شنیده ولی شخص آن حضرت را ندیده است. اما پدرش رحمة الله
ص: 417
هم شخص آن حضرت را دیده بود و هم صدایش را شنیده بود. پرسیدم: چگونه است که این افتخار نصیب یکی می شود نصیب دیگری نمی شود؟
فرمود: برادر، خداوند تبارک و تعالی هر که را بخواهد مشمول الطاف خود می گرداند؛ همه این ها بر اساس حکمت الهی است. خداوند برخی از بندگانش را به اعطای مقام رسالت، نبوت و امامت گرامی داشته است و آن ها را حجت خود قرار داده است تا هر که هلاک شود حجت بر او تمام باشد و هر که هدایت شود بر اساس برهان و حجت به راه راست هدایت شود.
خداوند از روی لطف، لحظه ای روی زمین را خالی از حجت قرار نداده است و برای هر حجتی، سفیری قرار داده که فرمان های او را ابلاغ نماید.
آن گاه جناب سید شمس الدین دست مرا گرفت و به خارج شهر برد و به سوی بستان ها رفتیم. در آن جا رود ها و باغهای بسیار می دیدم که انواع و اقسام میوه ها از انگور و انار و گلابی و غیره در آن جا موجود بود که در ایران و عراق و شامات نظیر آن ها را ندیده بودم و در بزرگی و زیبایی و شیرینی با مویه های مشابه اش قابل مقایسه نبود. در بستان ها قدم می زدیم که مرد خوش صورتی با دو قطعه جامه از پشم سفید از نزدیکی ما گذشت. از سید پرسیدم: این مرد کیست که هیبت اش مرا به شگفت واداشت؟
فرمود: این کوه را می بینی؟
گفتم: آری.
فرمود: در وسط آن، محل با شکوهی است که در آن جا چشمه ای زیر درخت پرشاخ و برگی هست و در آن جا قبه ای از آجر هست و این مرد با یک نفر دیگر، خادم آن قبه هستند. من هر صبح جمعه به آن جا می روم و از آن جا امام علیه السلام را زیارت می کنم.
من در آن جا دو رکعت نماز می خوانم و در آن جا ورقه ای می یابم که هر چه نیاز دارم در آن نوشته شده است. هر حادثه ای پیش آید و هر محاکمه ای در میان مؤمنین انجام دهم، حکمش را در آن ورقه می یابم و به آن عمل می کنم. تو نیز شایسته است که به آن جا بروی و امام علیه السلام را از آن جا زیارت کنی.
به دستور جناب سید، بر فراز کوه رفتم و آن قبه را به طوری که جناب سید توصیف کرده بود، یافتم. آن جا دو نفر خادم بود. یکی مرا می شناخت و به من خوش
ص: 418
آمد گفت و دیگری مرا نشناخت و به من اعتراض کرد. خادمی که مرا در حضور سید دیده بود به او گفت: من او را می شناسم، من او را در خدمت سید شمس الدین دیده ام. پس او نیز به من عنایت فرمود و با من به گفت و گو پرداختند. آن گاه نان و انگور آوردند و خوردم، سپس از آب آن چشمه خوردم و وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم.
از خادم ها پرسیدم: رؤیت امام علیه السلام چگونه میسر است؟ گفتند: هرگز ممکن نیست و ما اجازه نداریم که به کسی خبر بدهیم. از آن ها درخواست کردم که در حق من دعا کنند، پس در حق من دعا کردند و از خدمتشان مرخص شدم و از کوه پایین آمدم.
وقتی به شهر رسیدم به منزل سید شمس الدین رفتم، در خانه نبود. به منزل شیخ محمد رفتم که راهنمای من بود، و درباره کوه و آن چه در آن دیده بودم با او صحبت کردم و گفتم که یکی از خادم ها به من اعتراض کرد. او گفت: به جز سید شمس الدین و امثال او، کسی حق ندارد به این کوه برود و به همین جهت مورد اعتراض واقع شده ای.
از او در مورد جناب سید شمس الدین پرسیدم، گفت: او از اولاد حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و میان او و حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف پنج واسطه هست.
به جناب سید شمس الدین _ اطال الله بقائه _ گفتم: آیا اجازه می فرمایید که مسائل مورد نیاز را از محضر شما فرا گرفته برای شیعیان نقل کنم و قرآن را در محضر شما بخوانم و مطالبی که بر من مشکل شده از محضرتان استفاده نمایم؟
فرمود: اگر چنین ضرورتی هست، از قرآن شروع کن. در محضر جناب سید شمس الدین شروع به قرائت قرآن کردم. در هر آیه ای که در میان قاریان اختلافی بود به موارد اختلاف اشاره می کردم و می گفتم: «حمزه چنین خوانده»، «کسائی چنین خوانده»، «عاصم چنین خوانده»، و «ابن کثیر چنین خوانده است».
جناب سید شمس الدین فرمود: ما این ها را نمی نشاسیم، قرآن بر هفت حرف نازل شده است، مجموع قرآن پیش از هجرت و بعد از هجرت به تدریج بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد. بعد از «حجة الوداع» جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و گفت: یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را بخوان تا آغاز و انجام هر سوره ای را برای شما بازگویم، و شأن نزول آن ها را بیان کنم.
ص: 419
آن گاه امیر مؤمنان علیه السلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، ابیّ بن کعب، عبد الله بن مسعود، حذیفة بن یمان، جابربن عبد الله انصاری، ابو سعید خدری، حسان بن ثابت و گروهی از برگزیدگان اصحاب جمع شدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از اول تا آخر قرائت فرمود. در هر آیه ای که اختلافی بود جبرئیل آن را بیان می کرد و امیرمؤمنان علیه السلام آن را بر روی ورقه ای از پوست می نوشت. همه قرآن قرائت حضرت امیر علیه السلام است.
پس به سید شمس الدین گفتم: ای سرور من، ما بعضی از آیات قرآن را با آیات قبل و بعد آن، غیر مرتبط می بینیم، شاید عقل ما از فهم چنین ارتباطی، قاصر است.
سید شمس الدین گفت: آری، بعضی آیات قرآن با آیات قبل و بعد شان ارتباطی ندارد و علت آن هم این است که:
هنگامی که پیامبر دار فانی را وداع گفت و خلافت ظاهری، غصب شد، علی علیه السلام تمامی قرآن را جمع کرد و آن را در پارچه ای گذاشت و به مسجد آمد و گفت: این کتاب خداست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور داده است که آن را به شما عرضه کنم برای آن که حجتی باشد برای شما در روز قیامت.
ولی عمر و ابوبکر گفتند: ما به قرآن تو نیازی نداریم. علی علیه السلام هم فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قبل مرا به همین سخنان شما آگاه کرده بود ولی این کار من به خاطر این بود که حجت را بر شما تمام کنم. آن گاه علی علیه السلام قرآن را به خانه بازگردانید در حالی که می گفت: ای خدا، معبودی جز تو نیست، تو یکتایی و شریکی نداری، رد کننده ای بر علم تو نیست و بر آن چه حکمت تو اقتضا می کند مانعی نیست، تو در روز قیامت بر آن چه که من به ایشان گفتم گواه باش.
پس آن گاه ابوبکر در میان مسلمانان اعلام کرد که: هر کس آیه یا سوره ای از قرآن در نزدش هست نزد من بیاورد، سپس ابوعبیده جراح، عثمان، سعد بن ابی وقاص، معاویة بن ابی سفیان، عبدالرحمان بن عوف، طلحة بن عبیدالله، ابو سعید خدری، حسان بن ثابت و جماعتی دیگر از مسلمانان گرد هم آمدند و این قرآن را جمع آوری کردند و در هنگام جمع آوری، آیاتی را از قرآن حذف کردند! [این آیات، حذف شده] آیاتی بود که خطاهایشان را که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتکب شده بودند،
ص: 420
بر ملا می ساخت.(1) از این رو آیات قرآن را غیر مرتبط می بینیم قرآنی که علی جمع کرده به خط خود آن حضرت نزد امام زمان محفوظ است و در آن همه چیز حتی دیه خراش هم آمده است ولی همین قرآنی که اکنون در دست مردم است [هر چند که آیاتی را از آن ساقط کرده اند، اما آن چه که مانده است] تمامی آن کلام خداست و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. این سخنی است که از طرف امام زمان علیه السلام صادر شده است.(2)
ص: 421
از جناب سید شمس الدین مسائل بسیاری پرسیدم و فرا گرفتم که بیش از نود مسئله است و آن ها را در یک مجلد گرد آوردم و آن فوائد الشمسیه نام نهادم، که فقط به شیعیان خالص آن را ارائه می دهم. ان شاء الله تو نیز آن را خواهی دید.
جمعه دوم که جمعة وسطی از جمعه های ماه بود، نماز جمعه را با جناب سید شمس الدین خواندم. پس از نماز، جناب سید برای بیان مسائل، ارشاد و افادة مؤمنان مجلس نشست و من به سخنان او گوش می دادم که ناگاه متوجه شدم در بیرون مسجد سر و صدایی به پاست. از جناب سید پرسیدم. این چه صدایی است؟ فرمود: در هر روز جمعه، در وسط هر ماه لشکریان ما سوار می شوند و انتظار فَرَج می کشند.
از سید بزرگوار اجازه گرفتم و برای تماشای آن ها بیرون رفتم. جمعیت انبوهی را دیدم که تسبیح، تحمید و تهلیل می گفتند و برای تعجیل فرج امام قائم به امر خدا، و ناصح به دین خدا، حضرت محمد بن حسن مهدی، حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعا می کردند.
وقتی به مسجد بازگشتم جناب سید شمس الدین فرمود: آیا لشکر ما را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: آیا امرای آن ها را شمردی؟ گفتم، نه. فرمود: آن ها سیصد نفرند، فقط سیزده نفر مانده است که تعداد یاران حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کامل شود.
پرسیدم: سرور من، فَرَج کی خواهد بود؟ فرمود: برادر من! آگاهی از آن، مخصوص حضرت پروردگار است و موکول به مشیت حضرت احدیت است. ای بسا شخص امام عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از آن آگاه نباشد. برای فرج نشانه هایی هست که یکی از آن ها سخن گفتن ذوالفقار است که از غلاف خود خارج شود و بگوید: ای ولی خدا به پا خیز. و به وسیلة من و به نام خدا دشمنان خود را نابود کن.
ص: 422
و یکی دیگر از نشانه های فرج، سه صداست که همه، آن ها را می شنوند:
1. ای گروه مؤمنان «اَزِفَتِ الازِفَةُ» (وقت ظهور فرا رسیده).
2. لعنت خدا بر کسانی باد که بر محمد و آل محمد ستم روا داشتند.
3. سیمایی بر خورشید ظاهر شده ندا می دهد: خداوند، ولی عصر حضرت محمد بن حسن مهدی را برانگیخته است. به سخنان او گوش فرا دهید و فرمان هایش را اطاعت کنید.
گفتم: مولای من، از اساتید ما روایتی به ما رسیده است که حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در مورد غیبت کبری فرموده است: پس از غیبت من، هر کس ادعا کند که مرا دیده است او را تکذیب کنید. پس چگونه است که برخی از شما او را دیده اید؟
فرمود: این روایت صحیح است ولی مربوط به زمانی است که دشمنان اهل بیت از فرعون های بنی عباس فراوان بودند و شیعیان ناچار بودند حتی از آوردن نام مبارک آقا، پرهیز کنند. اما اکنون، زمان طولانی شده و دشمنان. نومید گشته اند و سرزمین ما به دور از تیر رس دشمنان است و آن ها از برکت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف راهی ندارند که به ما برسند و برای ما ناراحتی ایجاد کنند.
گفتم: علمای شیعه نقل می کنند که حضرت، خمس را به شیعیان خود از اولاد حضرت علی علیه السلام مباح ساخته است.
فرمود: بلی چنین است.
گفتم: آیا شیعیان می توانند برده هایی را که اهل سنت اسیر گرفته اند بخرند؟ فرمود: آری و از غیر آن ها. زیرا امام علیه السلام می فرماید: با آن ها آن چنان رفتار کنید که آن ها با خود انجام می دهند. البته این دو مسئله، غیر از مسائلی است که در کتاب فوائد الشمسیه گرد آوردم.
جناب سید شمس الدین فرمود: حضرت ولی عصر علیه السلام در یک سال فرد. از مکه معظمه در میان رکن و مقام ظاهر می شود. مؤمنان باید در انتظار آن روز باشند. گفتم: سرور من، بسیار علاقه مندم هنگامی که خداوند اجازة فرج و امر به ظهور فرماید در خدمت شما بمانم.
فرمود: برادرجان. به من دستور رسیده که شما به وطن خود بازگردید که هرگز برای من و برای شما امکان مخالفت نیست، زیرا شما اهل و عیال دارید و مدتی از
ص: 423
آن ها دور شده اید و بیش از این جایز نیست از آن ها دور باشید.
بسیار اندوهگین شدم و اشک ریختم و عرضه داشتم آیا می توانم در این باره برای بار دوم کسب تکلیف کنم؟ فرمود: نه.
گفتم: آیا به من اجازه می فرمایید همه آن چه دیده ام بازگو کنم؟ فرمود: آری برای آرامش دل مؤمنان می توانی. به جز فلان و فلان را. آن گاه مطالبی را که نباید نقل کنم برای من معین فرمود.
گفتم: سرور من، آیا نمی توان به جمال عالم آرای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نگاه کرد؟ فرمود: نه. ولی بدان که هر مؤمن مخلص او را می بیند ولی نمی شناسد.
گفتم: من از بندگان مخلص آقا هستم ولی آن حضرت را ندیده ام.
فرمود: نخیر، شما دوبار جمال آقا را دیده ای: یکی هنگامی که برای اولین بار به سامرا می رفتی، که یارانت جلوتر از شما رفتند و شما تنها ماندی، تا به رودخانه ای رسیدی که آب نداشت. آن جا کسی را دیدی که بر اسب سفید سوار است و نیزه ای بلند در دست دارد و سر نیزه اش دمشقی است. آن جا بر جامه هایت ترسیدی، فرمود: نترس با شتاب برو که دوستانت در زیر درخت در انتظار تو نشسته اند. آن واقعه دقیقاً یادم آمد و گفتم: آری چنین اتفاقی بر من افتاده است مولای من.
و بار دوم، هنگامی بود که با استاد اندلسی خود از دمشق به سوی مصر راه افتادی و در راه از قافله جدا ماندی و به شدت ترس و وحشت بر تو غلبه کرد. آن جا نیز سواری را دیدی که بر اسب پیشانی سفیدی سوار است و نیزه ای به دست دارد و به تو فرمود: نترس که در دست راست تو آبادی هست، برو به آن آبادی و شب را در آن جا بمان. مذهب و آیین خود را در آن جا بازگوی که آن ها و چند آبادی دیگر در جنوب دمشق بر آیین علی بن ابی طالب و پیشوایان معصوم از فرزندان او هستند. آیا چنین بود، ای پسر فاضل؟ گفتم: آری چنین بود و من رفتم شب را در آن جا خوابیدم، و از آن ها پرسیدم: این مذهب چگونه به دست شما رسیده است؟ آن ها گفتند: هنگامی که عثمان، جناب ابوذر غفاری را به شام تبعید کرد، معاویه نیز او را به سرزمین ما تبعید کرد، از برکت مقدم جناب ابوذر چندین آبادی در این منطقه با مذهب اهل بیت عصمت و طهارت آشنا شدند که یکی از آن ها آبادی ماست.
به جناب سید شمس الدین گفتم: سرور من، آیا امام علیه السلام در هر فاصله ای خانه خدا را
ص: 424
زیارت می کند؟ فرمود: ای پسر فاضل، دنیا زیر پای «مؤمن» یک قدم بیش نیست، کجا رسد به کسی که جهان به برکت او و پدران او برپاست، آری امام علیه السلام هر سال در موسم حج شرکت می فرمایند و پدران بزرگوارش را در مدینه، عراق و توس زیارت می کنند و به سرزمین ما باز می گردد.
سپس جناب سید شمس الدین به من دستور دادند که در مراجعت درنگ نکنم و در بلاد مغرب توقف نکنم.
جناب سید فرمودند: بر درهم هایی که در جزیرة خضراء است، نوشته شده: «لا اله الا الله، محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی ولی الله، م ح م د ابن الحسن القائم بامرالله» و پنج درهم از آن ها به من عنایت فرمود که برای برکت، آن ها را حفاظت می کنم.
آن گاه جناب سید مقرر فرمود که مرا با همان کشتی که آمده بودم به نخستین آبادی که در سرزمین بربر رسیده بودم، باز گردانیدند.
جناب سید به من مقداری گندم و جو دادند که در سرزمین بربر، آن ها را به 140 دینار طلا از دینار های مغرب فروختم، و با آن پول به حج رفتم.
برای امتثال امر جناب سید شمس الدین به اندلس نرفتم و از سرزمین بربر به طرابلس غرب رفتم و از آن جا با حجاج مغربی به مکه معظمه مشرف شدم. و پس از ادای مراسم حج به عراق بازگشتم و تصمیم دارم تا آخر عمر در نجف اشرف اقامت کنم و مجاور حرم مطهر امیر مؤمنان علیه السلام باشم.
شیخ زین الدین علی بن فاضل گفت: در جزیره خضرا فقط نام پنج نفر از علمای شیعه مطرح بود سید مرتضی، شیخ طوسی، محمد بن یعقوب کلینی، ابن بابویه و شیخ ابوالقاسم جعفربن سعید حلی _ قدس الله ارواحهم _.
این آخرین مطلبی است که از شیخ صالح و پرهیزگار. دانشمند متقی، علی بن فاضل شنیدم که خداوند فیوضات او را مستدام بدارد و در میان دانشمندان و پرهیزگاران زمان. امثال او را فراوان گرداند.(1)
افزون بر این، داستان دیگری نیز درباره جزیره خضراء وجود دارد که محدّث
ص: 425
نوری آن را در جنّة المأوی(1) بیان کرده است. این داستان که از کمال الدین انباری نقل شده، در مقایسه با داستان نخست، از شهرت کمتری برخوردار است. زمان نقل این دو داستان، حدود صد سال با یکدیگر فاصله دارد _ زمان داستان جزیره خضرای معروف، قریب یک قرن پس از داستان ابن انباری است _. البته در نقل داستان نخست نیز تفاوت هایی وجود دارد. و ما در این بحث، به دو متن بحارالانوار و تبصرة الولی نظر داریم؛ هر چند روح و جوهره آن ها یکی است.
موضوع یاد شده را، در سه محور مورد بحث قرار می دهیم:
1. منابعی که داستان معروف جزیره خضراء را نقل کرده اند؛
2. بررسی سندی داستان نقل شده؛
3. بررسی دلالی و متن نقل های رسیده؛
از آن جا که کثرت نقل، دلیل یا مؤیّد قوی بر اعتبار آن گفته است. بنابراین، اگر موضوعی، زیاد نقل شده و یا در بحث های رجالی یا فقهی به آن استناد شده باشد، دلیل بر اعتماد و توجّه به آن تلقّی می شود. یکی از راه های بررسی صحت و سُقم این داستان می تواند کنکاش در منابعی که آن را نقل کرده اند، باشد. اگر تعداد منابع معتبری که آن را نقل کرده اند زیاد باشد، خود می تواند دلیل _ یا حداقل، مؤیّدی _ بر صحت آن داستان باشد و اگر خلاف این ثابت شود، یعنی منابع کمتری به آن پرداخته باشند، نتیجه نیز برعکس خواهد شد و ثابت می شود این داستان، از نظر علمای گذشته دارای اعتبار نبوده که به آن، اعتنایی نکرده اند.
اکنون به بیان و بررسی منابع نقل هر دو داستان می پردازیم:
بزرگ بوده است:
1_ شهید اوّل، این داستان را با خط خود نگاشته و دستخط او در خزانه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام یافت شده است؛
2_ محقق کَرَکی آن را به فارسی ترجمه کرده است؛
3_ علاّمه مجلسی در بحارالانوار؛
4_ مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة؛
5_ حُرّ عامِلی در اثبات الهداة؛
6_ وحید بهبهانی طبق مضمون آن، فتوا داده است؛
7_ بحرالعلوم در کتاب رجال خود به این قضیه استناد جسته است؛
8_ قاضی نورالله شوشتری گفته است: محافظت از این داستان، بر هر مؤمنی واجب است و در کتاب مجالس المؤمنین نیز می نویسد: «محمّد بن مکّی، معروف به شهید اوّل، داستان جزیره خضرا را با سند خود از علی بن فاضل نقل کرده است.»(1)
9_ میرزا عبدالله افندی اصفهانی در ریاض العلماء؛
10 _ میرزای نوری در جنة المأوی و نجم الثاقب؛
11_ میرلوحی صاحب کفایة المهتدی فی معرفة المهدی، داستان را معتبر دانسته و از آن، به صحیح تعبیر کرده و می گوید: من این حدیث معتبر را در کتاب ریاض المؤمنین نقل کرده ام(2)؛
12_ سید شُبّر بن محمد بن ثنوان در کتاب الجزیرة الخضراء؛
13_ شیخ اسدالله شوشتری در مقابیس الأنوار(3)، ضمن بیان مناقب محقق حلّی (صاحب شرایع) و در کتاب کشف القناع در مقام اثبات امکان رؤیت امام علیه السلام در زمان غیبت، به این داستان استدلال کرده است؛
14_ سید عبدالله شُبّر در جلاءالعیون در بخش مربوط به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف؛
15_ روضات الجنات در ضمن بیان مناقب سیّد مرتضی(4)؛
ص: 427
16_ نهاوندی در العبقری الحسان؛
17_ محمدرضا نصیری طوسی در کتاب تفسیرالائمة الأطهار به مناسبت بحث گردآوری قرآن توسط امیرالمؤمنین علیه السلام؛
18_ سید هاشم بحرانی در تبصرة الولی (در مقایسه با نقل بحارالانوار اضافاتی دارد)؛
19_ سیّد اسماعیل طبرسی صاحب کفایة الموحدین علی بن فاضل را بسیار ستوده و گفته است: او از بزرگان و ابرار و علما و نیکان و از خواص طائفه امامیه و یگانه زمان خود در زهد و تقوا بوده است.(1)
1 _ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة(2)، کتاب ترجمه جزیره خضراء را به محقق کَرَکی نسبت داده است؛ امّا در کتبی که شرح حال محقق کَرَکی را نگاشته اند، نام این کتاب نیامده، از سویی، آقا بزرگ گفته است: آن گونه که از صاحب ریاض حکایت شده ترجمه جزیره خضراء مربوط به محقق کَرَکی است.(3)
بنابراین، مشخص می شود این نسبت را صاحب ریاض به محقق کرکی داده، نه آقا بزرگ. او در ادامه می گوید:
[ترجمه جزیره خضراء محقق کَرَکی] در هند چاپ شده و در آغاز آن نام سلطان شاه طهماسب صفوی آمده است … این کتاب (جزیره) تألیف فضل بن یحیی طیّبی است که مشاهدات شیخ زین الدین علی بن فاضل مازندرانی در آن جزیره را که در سال 699 از او شنیده، تدوین و به ثبت رسانده است و سیّد میر شمس الدین محمد بن میر اسدالله شوشتری در نوشته خود پیرامون اثبات وجود صاحب الزمان _ ترجمه به فارسی را _ آورده است.(4)
ص: 428
تا این جا استفاده می شود ترجمه ای که محقق شوشتری در کتاب خود آورده، همان ترجمه کرکی است؛ اما آقابزرگ تهرانی در جای دیگر می گوید: و شاید این ترجمه (ترجمه کَرَکی) همان است که طی رساله شمس الدین محمد بن اسدالله درج شده است و یا ترجمه شخص سیّد شمس الدین است که آن را در رساله اش آورده است.(1)
یعنی آقا بزرگ تهرانی خود نیز مردّد بوده که آیا آنچه در کتاب شوشتری آمده ترجمه کرکی است یا ترجمه شخص شوشتری. از سویی علاّمه تهرانی می گوید: این مطلب، از صاحب ریاض نقل شده است؛ بنابراین، دیدگاه صاحب الذریعة این نیست و نمی توان این سخن را به او نسبت داد.
2 _ درباره نقل علاّمه مجلسی نیز باید گفت: خود او قبل از نقل داستان گفته است: رساله ای مشهور به جزیره خضراء در دریای سفید، یافتم که دوست داشتم آن را بیان کنم، زیرا مشتمل بر نام کسانی که امام را دیده اند و نیز امور شگفت آور دیگری می باشد و آن را در بابی جداگانه آوردم و چون آن را در کتب معتبر نیافتم. همان گونه که یافتم نقل می کنم.(2) علاّمه مجلسی در مقدمه بحارالانوار گفته: با خود عهد بستم نیز مطالبی که در بحارالانوار می آورم، از کتب معتبر و معروف و مشهور(3) باشد و درباره جزیره خضراء گفته است: علت این که آن را در باب جداگانه ای بیان کرده ام، این است که آن را در کتاب معتبری پیدا نکرده ام و تنها به این سبب که شامل نام دیدارکنندگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و امور شگفت آوری در این بیان شده است، آن را آورده ام.
ص: 429
از این سخن استفاده می شود که علاّمه مجلسی هر چند داستان جزیره خضراء را نقل کرده، اما صحت آن را نپذیرفته است اگر غیر این بود، باید آن را در باب هجدهم _ ذکر من رآه صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین _ بیان می کرد.
اشکال:
عنوان باب 18 «ذِکُر من رأه» و عنوان باب 24 «ذِکُر من رأه علیهم السلام فی الغیبة الکبری قریباً من زماننا» است. یعنی: عنوان این باب در مورد کسانی است که در زمان علاّمه مجلسی یا نزدیک به زمان او، حضرت را دیده اند. با این که عنوان باب 18 ویژه ملاقات های زمان علاّمه مجلسی نیست و شاید علت بیان آن در باب 24، همین موضوع باشد.
پاسخ:
اگر علاّمه، این داستان را پذیرفته بود، لازم نبود باب جداگانه ای برای آن بگشاید یا حداقل باید به علت بیان آن اشاره می کرد؛ با این که علت یادآوری آن را در باب 24، عدم اعتبار داستان، بیان کرده است.
3 _ در مورد وجود این داستان در کتاب حدیقة الشیعة، تذکر این مطلب لازم است که انتساب کتاب حدیقة الشیعه به مقدّس اردبیلی مورد تردید است، از این رو، نمی توان با قاطعیت، نقل داستان را به او نسبت داد.
4 _ حُرّ عامِلی نیز، تمام داستان را نقل نکرده؛ بلکه بخشی از آن را آورده. از سویی آن را به بحارالانوار نسبت داده و مسؤولیت آن را به عهده آن قرار داده و گفته است: «بتمامها مؤلف بحارالأنوار و قال اقتصرت منها علی محل الحاجة.»(1)
5 _ وحید بهبهانی _ در بحث نماز جمعه که آیا از امور مربوط به امام معصوم است یا کسی که امام معصوم وی را نصب کرده _ گفته است: افزون بر اجماعات منقول و فراوان که با آثار [= غیر روایت] و اعتباراتی [= نکاتی] که در رساله بدان اشاره کردم، تأیید می شود … از جمله آن آثار، داستان آن مرد مازندرانی است که به جزیره حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده است. البته این روایت با صدای رسا اعلام می دارد
ص: 430
که اقامه نماز جمعه به امام و جانشین خاص او اختصاص دارد.(1)
آری؛ او پس از آوردن اجماعات و روایات، این حکایت را مؤیّد آن ها قرار داده است؛ بدین ترتیب، مشخص می شود به این داستان اعتماد نداشته وگرنه آن را در جایگاهِ دلیل، یادآور می شد، نه مؤیّدِ.
6 _ سیّد بحرالعلوم نیز به این داستان اعتماد نکرده، زیرا در مقام بیان موقعیت سیّد مرتضی گفته است: داستان جزیره خضراء و دریای سفید دلالت بر فضیلت و مقام والای سیّد دارد … و این مرتبه والایی است که _ اگر نقل صحیح باشد _ چیزی با آن برابری نمی کند.(2)
جمله: «اگر این جریان صحیح باشد» نشانه عدم اعتماد و استناد به این داستان است؛ یعنی شخص وی این نقل را نپذیرفته و گفته است: اگر چنین نقلی صحیح باشد، دلالت بر عظمت جایگاه سیّد مرتضی دارد.
7 _ جمله قاضی نورالله شوشتری که گفته است: محافظت آن بر هر مؤمنی لازم است، آیا در مورد داستان جزیره خضراء است یا درباره کتابی که داستان در آن نقل شده است؟ با مراجعه به سخن او مشخص می شود جمله فوق، درباره کتاب اثبات وجود حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عنوان شده است. این کتاب را محمد بن اسدالله شوشتری به دستور سلطان صاحب قرآن، نوشته و ترجمه رساله جزیره خضراء را در ذیل این کتاب یادآور شده است.
قاضی نورالله درباره این کتاب گفته است: و آن رساله، کتاب ارزشمندی است که محافظت و نگهداری از آن بر مؤمنین واجب است.(3)
ص: 431
وانگهی آن گونه که از کتاب الذریعه(1) استفاده می شود، ظاهراً این سخن از شمس الدین محمد بن اسدالله شوشتری است، نه قاضی نورالله شوشتری.
8 _ کتاب سیّد شُبّر به دست ما نرسیده و یکی از معاصران او ضمن شرح حال و آثار وی، کتاب جزیره خضراء را نام برده است. و این گفته نمی تواند، دلیل بر قبول آن داستان باشد، زیرا مشخص نیست شُبّر در مقابل پذیرش و تأیید داستان بوده یا در مقام مذمّت و رد آن قرار داشته است. از سویی، مشخّص نیست کدام داستان را نقل کرده، شاید ماجرای انباری را آورده است که اشکالات کمتری در پی دارد.
9 _ کتاب جلاءالعیونِ شُبّر، در اصل، ترجمه و شرح کتاب جلاءالعیون مجلسی است و کتاب مستقلی به شمار نمی آید؛(2) هر چند این داستان در متن فارسی جلاءالعیون نیامده و از افزوده ها و شروح شُبّر تلقّی می شود.
بنابراین، از مطالبی که یادآوری شد به این نتیجه می رسیم که تا اندازه ای به این داستان توجه شده و نمی توان گفت مهملِ به تمام معنا است؛ اما مورد قبول نیز قرار نگرفته است. آقابزرگ تهرانی در این باره می گوید:
نخستین اشکالِ این داستان این است که آن را از طریق «وِجاده» یعنی یافتن در کتابی و بدون نقل مستقیم از شخصی به دست آوردیم و از نقل کننده این جریان بی اطلاعیم؛ جز این که در آن مجلس، شخص محترمی حضور داشته است.
دوّمین اشکال: سند این داستان است که در برگیرنده تاریخ های متناقض با متن است.
سوّمین اشکال این متن: مشتمل بودن آن بر امور شگفتی است که قابل انکار است. و موضوعی که این گونه باشد، انگیزه علما از نقل آن در کتاب های مورد اعتماد خود، این نیست که به آن اعتماد دارند یا حکم به صحت آن کرده باشند و یا باید اعتقاد به صحت و صدق آن داشته باشیم … هرگز چنین نیست و مقام آنان، از بیان این گونه مطالب دور است؛ بلکه هدف آنان از آوردن این داستان ها، تنها یادی از محبوب و نامی از دیار و مکان او و گوش فرا دادن به آثار و سخنان اوست تا از راز
ص: 432
طول عمر و ادامه حیات و زندگی آن حضرت در منتهای نعمت و بهترین حالات زندگی پرده بردارند و در مورد وضعیت سلطنت و حکومت وی برای خود و فرزندانش و استقرار آنان در پاره ای از بلاد پهناور، رفع شبهه نمایند. گفتنی است: این اقتدار و حاکمیّت را خدای عزّوجل فراهم آورده و کسی را که خدا نخواهد، نمی تواند به آن حدود و حریم دست یابد.
علما، در برابر کسانی که دین و اعتقادات را مورد استهزا قرار می دهند و می گویند: چرا آن ساکنِ سرداب، پس از هزار سال بیرون نمی آید و از نعمت های دنیا چگونه بهره می برد؟ و خوراک و پوشاک او و دیگر امور لازمه زندگی و حیات بشری وی چگونه است؟ به این حکایات اشاره می کنند.
علمای ما با بیان این قضایا بر ضعف عقل و خِرَد این گروه، استدلال می کنند، زیرا کسی که دارای عقل و خرد و معتقد به خدا و رسول و قرآن باشد همین آیه مربوط به حضرت یونس، برای اثبات قدرت خدا، در جهت تهیه تمام وسایل ادامه حیات و زندگی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کافی است. آن جا که می فرماید: (اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند)(1).
بدین ترتیب، خدای عزّوجل، از قدرت خود بر زنده نگاه داشتن نهنگی که یونس را بلعیده بود و زنده نگاه داشتن شخص حضرت یونس تا روز قیامت، خبر داده است.
اگر کسی احتمال دهد منظور از آیه شریفه، نگاه داشتن جسد یونس در شکم نهنگ است و در روز قیامت او را زنده می کند، این احتمال از جهات مختلفی که روشن نیز می باشد، بعید به نظر می رسد.(2)
ص: 433
مطالب یاد شده را آقا بزرگ تهرانی، در مورد سرگذشت جزیره خضرای ابن انباری بیان کرده است.
1 _ محقق نوری در جنة المأوی(1) و نجم الثاقب(2)؛
2 _ شیخ زین الدین بیاضی عامِلی در صراط المستقیم(3) آن را به نحو فشرده آورده است؛
3 _ ابن طاوس در جمال الأسبوع؛ 4 _ سیّد نیلی در کتاب السلطان المفرّج عن اهل الایمان؛
5 _ محقق جزایری در انوارالنعمانیة؛
سیّد بن طاوس، خود به نقل داستان نپرداخته؛ بلکه عبارتی را نقل می کند که برخی از آن برداشت کرده اند وی به این داستان توجه داشته است. او می گوید: روایتی با سند متصل یافتم که در آن آمده بود امام مهدی _ صلوات الله علیه _ دارای فرزندانی است که فرمانروایان امور کشورها و مناطقی از دنیا می باشند و این فرزندان،
ص: 434
در اخلاق و کمال بالاترین مقام را دارا هستند.(1)
محدّث نوری با استفاده از این عبارت که منظور ابن طاووس، جزیره خضراء است، می گوید: ظاهراً؛ بلکه به یقین، اشاره به این روایت دارد و خدا عالم است.(2)
اشکال این است که زمان حیات سیّد بن طاووس بعد از سرگذشت نخست (طیّبی) بوده و در هر دو ماجرا، موضوع فرزندان حضرت مهدی آمده است. و اگر گفته شود: منظور سیّد، سرگذشت دوم بوده، ادعایی بدون دلیل است؛ بلکه برخلاف آن دلیل داریم. بنابراین، نمی توان گفت سیّد، این داستان را پذیرفته است.
در این داستان، شناخت دو تن، یکی علی بن فاضل، دیگری فضل بن یحیی طیّبی برای ما دارای اهمیت است و باید شرح حال آن دو بررسی شود.
1. علی بن فاضل توثیقات:
بعضی معاصران یا قریب به معاصران، وی را توثیق کرده اند از جمله:
1. نهاوندی؛
وی می گوید: او دانشمندی بزرگوار، مردی پرهیزکار و در زهد و تقوا، یگانه روزگار است.
2. مترجم کتاب جزیره خضراء در فضیلت و وثاقت علی بن فاضل می نویسد: همین بس که فقیهی چون وحید بهبهانی، طبق نقل او فتوا داده و دانشمندی چون حُرّ عامِلی، داستان او را در کتاب اعتقادی اثبات الهداة آورده و علمای رجال و تراجم، نظیر بحرالعلوم و اسدالله شوشتری و سید عبدالله شُبّر و صاحب روضات، به داستان او استناد کرده اند و فقیهی چون شهید اوّل، داستان او را نگاشته و فقیه دیگری مانند
ص: 435
محقق کَرکَی، آن را ترجمه کرده است و محدّث مجلسی و میرزا عبدالله افندی و نوری، داستان مزبور را در کتاب خود آورده و تقوا و پرهیزکاری علی بن فاضل را ستوده اند.(1)
برخی نیز او را تضعیف کرده اند. ظاهراً هیچ یک از معاصرانِ علی بن فاضل، وی را توثیق نکرده اند. آری؛ کسانی که صد سال پس از او آمده اند، وی را توثیق کرده اند. ظاهراً مدرک توثیق نیز خود داستان است و این مطلب خود، مستلزم دَوْرِ باطل است.
سیّد جعفر مرتضی می نویسد: هیچ یک از معاصران وی، او را توثیق نکرده اند و تنها بعضی از کسانی که صد سال پس از او آمده اند، وی را توثیق نموده اند. ظاهراً دلیل آن ها نیز خودِ روایت جزیره خضرا است.
علی بن فاضل در متن داستان، خود را چنین ستوده است: «ای آقای من! آیا من از جمله بندگان مخلص او هستم با این که او را ندیده ام؟!(2) و این خود، در اعتبار او، ایجاد شبهه می کند؛ چنان که امام خمینی قدس سرّه به این مبنا اشاره کرده است.(3)
از سویی، معاصرانِ علی بن فاضل مانند علامه حلّی و ابن داوود، به او و داستان وی با این که مسأله مهمی بوده، اشاره ای نکرده اند.(4)
وانگهی علی بن فاضل این ماجرا را در حضور طیّبی و جمع بسیاری که برای شنیدن داستان و دیدن شیخ آمده بودند، بازگو کرده؛ ولی هیچ کس غیر از طیّبی آن را نقل نکرده است.
تنها، طیّبی این سرگذشت را از شیخ شمس الدین بن نجیح حلّی و جلال الدین
ص: 436
عبدالله بن حرام نقل کرده و هیچ کس دیگر از این دو تن، مطلبی در مورد جزیره خضراء روایت نکرده است.
1 _ صاحبِ العبقری الحسان (نهاوندی) که علی بن فاضل را توثیق کرده، خود از معاصران است. وی چنین ویژگی هایی را برای علی بن فاضل که در قرن پنج و شش می زیسته، چگونه احراز کرده است؟ اگر از طریقِ خودِ داستان باشد که دَوْر لازم می آید و اگر از طریق دیگری است، آن طریق کدام است؟ آیا گفته گذشتگان و دیدگاه آنان است؟ که این موضوع نیز نمی تواند صحیح باشد، زیرا چنین مطلبی در کتب رجالی وجود ندارد و کسی متعرض شخصیت وی نشده است.
2 _ همان گونه که قبلاً اشاره شد، وحید بهبهانی، براساس این داستان و نقل علی بن فاضل فتوا نداده؛ بلکه آن را به عنوان مؤیِّد بیان کرده است.
3 _ نقل شیخ حُرّ عامِلی در اثبات الهداة _ به گونه ای فشرده _ دلیل بر پذیرش این موضوع نیست. در این کتاب، حدود بیست هزار روایت آمده، آیا می توان مدّعی شد وی همه را پذیرفته است؟
4 _ سیّد بحرالعلوم گفته است: اگر چنین نقلی صحیح باشد، قابل استناد است؛ بنابراین، وی نیز سخن علی بن فاضل را نپذیرفته است.
5 _ محقّق شوشتری نیز به صراحت، سند هر دو داستان را غیر معتبر می داند و علاّمه مجلسی به بی اعتباری داستان نخست اعتراف کرده است.
6 _ نگارش داستان، اعم از پذیرش آن است. از این رو، نگارش این داستان توسط شهید اول نیز دلالت بر پذیرش سخن علی بن فاضل ندارد.
7 _ در ترجمه کَرکَی نیز دو اشکال وجود دارد: 1 _ انتساب آن به محقّق کَرکَی مشخص نیست. 2 _ ترجمه کردن مطلبی، نشانگر پذیرش آن مطلب نخواهد بود.
8 _ نقل افرادی مانند علاّمه مجلسی و دیگران نیز نمی تواند دلیل بر پذیرش آن باشد و نقل داستان توسط علاّمه مجلسی در بابی مستقل، خود مؤیِّد این موضوع است.
9 _ در کتب مجلسی، افندی و نوری، سخنی، دلیل بر ستایش علی بن فاضل نیافتیم.
2. فضل بن یحیی طیّبی
ص: 437
1 _ شیخ حُرّ عامِلی می گوید: فضل بن یحیی کاتب، از شهر واسط، شخصیتی است با فضیلت و عالمی است بزرگوار و کتاب کشف الغمّة را از مؤلف آن (إربِلی) شنیده و نقل کرده و به خط خود آن را نوشته است و مقابله و تصحیح نموده و اجازه نقل آن را نیز از مؤلف، دریافت کرده است.(1)
2 _ آقا بزرگ تهرانی می گوید: ابوالفتح إربلی به او اجازه داده است و وی از کسانی است که کتاب کشف الغمّة را استنساخ نموده و اربلی، کتاب را برایش خوانده و او شنیده است.
3 _ دیدگاه آیت الله خویی: به آقای خویی نسبت داده اند بعد از آن که فضل بن یحیی را به عنوان دانشمندی بزرگ ستوده می گوید: فضل بن یحیی در واسط به نگارش اشتغال داشته و کشف الغمّه را از مؤلفش علی بن عیسی إربلی روایت کرده است. او کتاب یاد شده را به خط خود نوشته و با نسخه مؤلف تطبیق کرده است و در سال 691 ه_.ق از صاحب کشف الغمّة اجازه، دریافت کرده است.
نقد و بررسی توثیقات و تضعیفات
1 _ سخن حُرّ عاملی، توثیقی برای طیّبی محسوب نمی شود، زیرا کلمه جلیل، بر وثاقتِ شخص دلالت ندارد و داشتن اجازه روایت از اربلی نیز نمی تواند دلیل بر وثاقت او باشد.
2 _ از سخن علاّمه آقا بزرگ تهرانی استفاده می شود، طیّبی از شاگردان إربلی بوده و این معنا نیز نمی تواند وثاقت او را ثابت کند.
3 _ آنچه به آقای خویی نسبت داده شده، در واقع سخن او نیست؛ بلکه با دقت در سخن وی مشخص می شود که او سخن حُرّ عاملی را بدون هیچ گونه اظهار نظری نقل می کند(2)؛ بنابراین، آن چه بیان شده دیدگاه آقای خویی نمی تواند باشد؛ بلکه او
ص: 438
اصل روایت و داستان را غیر معتبر می داند. طی استفتائی از او سؤال شده است: «در بحارالانوار داستانی است در مورد جزیره خضراء که آن را علی بن فاضل به تفصیل بیان می کند. در این داستان، به مسأله اباحه خمس اشاره شده است. برخی شیعیان به استناد این روایت می گویند: پرداختن خمس در زمان غیبت واجب نیست. نظر جنابعالی در این باره چیست؟» آیت الله خویی در پاسخ می گوید: «روایت مذکور، اعتباری ندارد(1).»
بنابراین، برداشت ها و اظهارات برخی معاصران(2) در مقام تقویت و تأیید سرگذشت جزیره خضراء، مورد مناقشه و ایرادهای جدّی است و مطالبی که به بزرگان ما نسبت داده شده، کاملاً دور از واقعیت است.
افزون بر این، نکات دیگری در مورد سند این داستان قابل یادآوری است:
1 _ فردی که می گوید: در خزانه امیرمؤمنان علیه السلام … رساله ای به خط شیخ فاضل عامل فضل بن یحیی طیّبی یافتم کیست؟ مطمئناً این شخص، علاّمه مجلسی نیست، زیرا وی به صراحت می گوید: این داستان را از رساله دیگری نقل می کنم. بحرانی نیز می گوید: برخی بزرگان فرموده اند: این حدیث را به خط شیخ فاضل … یافته ایم.
1 _ باید گفت: سخن بحرانی نیز دلالت ندارد مستقیماً این موضوع را از راوی شنیده باشد. وانگهی به فرض که بپذیریم مستقیماً آن را از راوی نقل کرده، این پرسش مطرح می شود که چگونه ممکن است محقّق بحرانی او را دیده و بدون واسطه داستان را از او شنیده؛ ولی علاّمه مجلسی _ که معاصر وی بوده _ او را ندیده است؟! این امر بعید به نظر می رسد!
از سویی، علاّمه مجلسی چرا به نقل از یک رساله متداول، بسنده کرده و درباره نویسنده و صاحب آن تحقیق نکرده تا حقیقت را از او بپرسد.؟!
ص: 439
2 _ شخص مجهولی که می گوید: رساله ای به خط طیّبی یافته ام، چگونه توانسته خط طیّبی را شناسایی کند؟ آیا خط طیّبی که صدها سال قبل از این راوی مجهول، از دنیا رفته است، بین مردم، چنان مشهور و معروف بوده که حتی این فرد مجهول الحال نیز آن را شناخته است؟ شاید حقیقت امر بر این شخص مشتبه شده باشد، زیرا وقتی دیده طیّبی این داستان را روایت کرده، تصوّر نموده حتماً کاتب آن نیز طیّبی است؛ با این که بین این دو، ملازمه ای نیست.
3 _ در روایت، مطلبی از سخنان علی بن فاضل است که موجب سوءظن می شود. وی می گوید: من تردید ندارم که او از دمشق، همراه ما بود. و در کتاب تبصرة الولی افزون بر آن، گفته است: و تا جزیره اندلس با ما همراه بود. سپس می گوید: به او گفتم: آیا هنگام سفر از دمشق به مصر. با ما بودی؟ گفت: خیر. گفتم: و از مصر به اندلس، با ما نبودی؟ گفت: به خدا سوگند! با شما نبودم. و علی بن فاضل به گفته آن شخص، اکتفا کرده است.
4_ محقّق شوشتری می گوید: شاید ناقل این دو داستان، از دشمنان شیعه بوده که چنین داستانی را ساخته و پرداخته است تا حقایق را وارونه جلوه دهد. از کجا مشخص است ناقل این داستان مانند مَعقِل _ غلام عبیدالله بن زیاد _ نبوده که نزد مسلم بن عوسجه راه یافت و به او گفت: من مردی از اهالی شام هستم که خدا بر من منّت نهاده تا دوستدار اهل بیت باشم با این که این مرد خبیث، جاسوسِ عبیدالله بود.
آقا بزرگ تهرانی نیز گفته است: … طیّبی کوفی نیز این داستان را از دو شیخ فاضل شمس الدین حلّی و جلال الدین عبدالله بن حرام نقل می کند. این دو نفر نیز داستان را در سامرا از علی بن فاضل شنیده اند. بدین ترتیب، طیّبی این داستان را شفاهی از بازگوکننده آن در سامرا شنیده است. در این صورت، اگر این داستان توسط، طیّبی ساخته و پرداخته شده باشد، نقل کننده و راویان، همه خیالی هستند.(1)
یعنی آقا بزرگ تهرانی نیز احتمال ساختگی بودن داستان را داده است.
نتیجه
این داستان از نظر سند مورد خدشه است و هیچ گونه راهی برای تصحیح و
ص: 440
جبران آن به نظر نمی رسد.
کمال الدین احمد بن محمد بن یحیی انباری در سال 543 ق (حدوداً نهصد سال پیش) می گوید: روزی در ماه رمضان، نزد عون الدین یحیی بن هبیره وزیر بودیم و گروه دیگری نیز حضور داشتند. بعد از افطار، بیشتر حاضران، رخصت طلبیده و رفتند و تنها عده ای حاجی ماندند. در آن شب، کنار وزیر، مردی نشسته بود که وزیر، او را بسیار احترام می کرد و عزیز می داشت؛ ولی من او را نمی شناختم. مجلس تمام شد و حاضران برخاستند تا به منازل خود بروند. خدمت کاران وزیر، خبر دادند که: باران، به شدّت می بارد و راه عبور بر مردم بسته شده است. وزیر، مانع رفتن ما شد و دوباره همگی نشستیم. از هر دری، سخنی به میان آمد تا رشته سخن به مذاهب و ادیان کشیده شد. وزیر، در مذمّت شیعه بسیار تندروی می کرد و به پیروان این مذهب، ناسزا می گفت. در این اثنا، شخص مورد احترام وزیر که کنار وی نشسته بود گفت: جناب وزیر! اگر اجازه دهید، ماجرایی را از شیعیان که خود با چشمانم دیدم، نقل کنم. وزیر، لحظه ای اندیشید و آن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: من در شهر باهیه، یکی از شهرهای بسیار بزرگ و با عظمت، رشد کرده ام. این شهر، هزار و دویست روستا دارد و عقل، از کثرت جمعیت آن، حیران است. تمام مردم آن شهر و روستاها و جزایر اطراف آن مسیحی اند.
من با پدرم به قصد تجارت از باهیه، بیرون آمدیم و سفر پرخطر دریا را اختیار کردیم. به هنگام حرکت بر روی دریا، دست تقدیر الهی، کشتی ما را به سوی جزایر سرسبز و خرّمی برد. در آن جزایر، بوستان های زیبا و جویبارها و چشمه سار پر آب زیادی دیده می شد. با شگفتی از ناخدای کشتی، نام آن جزایر را پرسیدم؛ گفت: نمی دانم، زیرا تا کنون به این جزایر نیامده ام. به نخستین جزیره که رسیدیم، از کشتی پیاده و وارد آن جزیره شدیم. شهری دیدیم بسیار تمیز و خوش آب و هوا و در نهایت لطافت و پاکیزگی. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسیدیم. گفتند: نام این شهر مبارکه و نام حکمرانش نیز طاهر است.
گفتم: کارگزاران و گماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را ببینند و مالیات خود را بردارند و ما معامله و خرید و فروش را آغاز کنیم؟
ص: 441
گفتند: حاکم این شهر، گماشته و یار و یاوری ندارد؛ بلکه بازرگانان خود، باید خراجشان را به خانه حاکم ببرند و به او بدهند.
ما را راهنمایی کردند تا به منزل او رسیدیم. چون وارد شدیم، مردی صوفی مسلک و صافی ضمیر دیدیم که لباسی از پشم پوشیده و عبایی زیر پای خود انداخته و دوات و قلمی پیش روی خود نهاده بود. با دیدن ما، قلم به دست گرفت و شروع به نوشتن کرد. شگفت زده شدم سلام کردم و او پاسخ داد و ما را احترام نمود. پرسید: از کجا آمده اید؟ وضعیت خود را برای او شرح دادیم.
او گفت: اهل ذمّه؛ جزیه خود را بدهند و بروند و تنها مسلمانان بمانند. پدرم، جزیه خود و من و سه نفر دیگر را داد و نُه نفر دیگر نیز که یهودی بودند، جزیه خود را پرداختند.
سپس به شهر دیگری به نام زاهره رفتیم. شهری بسیار زیبا و دلگشا و مشرف به دریا بود. طول و عرض این شهرِ پر سرور، به اندازه ای بود که یک اسب تندرو، کمتر از دو ماه نمی توانست آن را بپیماید. کوهی مانند نقره سفید آن شهر را احاطه کرده بود. صمیمیت و مهربانی در این شهر موج می زد به گونه ای که گرگ و میش با هم انس و الفتی داشتند. اگر کسی حیوانی را به زراعت کسی می فرستاد، آن جانور حتی یک برگ از آن باغ و مزرعه نمی خورد و به جایی آسیبی نمی رساند. مردم آن، بهترین آداب و رسوم اجتماعی را داشتند و در راستی و امانت و دیانت، بی همتا بودند. هیچ سخن لغو و بیهوده ای بر زبان نمی راندند و غیبت و سخن چینی نمی کردند. وقت نماز، که فرا می رسید و مؤذن بانگ نماز برمی داشت، همگی از مرد و زن به نماز حاضر می شدند.
آن گاه، خدمت حاکم آن شهر رسیدیم. ما را به باغی آراسته که در میان آن گنبدی عظیم و زیبا وجود داشت درآوردند. حاکم، در آن مکان بر تختی نشسته بود و جمعی در خدمت او کمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاکم بودیم. پس از آن به سمت شهری حرکت کردیم که آن را رابقه می گفتند و حاکم آن، قاسم بن صاحب الامر نام داشت. این شهر نیز همانند شهر پیشین بود.
خلاصه، پس از این سه شهر، دو شهر دیگر در این منطقه وجود داشت: یکی صافیه، که سلطان آن، ابراهیم بن صاحب الامر و دیگری عناطیس و سلطان آن، هاشم
ص: 442
بن صاحب الامر نام داشت. این دو شهر نیز در زیبایی و دل گشایی، همانند آن سه شهر بودند. آن مرد مسیحی، سپس به وزیر گفت: طول و عرض این پنج شهر، به اندازه یک سال راه است و جمعیت آن، نامحدود است و همگی شیعه هستند. حاکمان این شهرها، فرزندان امام زمان اند.
در آن سال که ما آن جا بودیم، قرار بود حضرت ولی عصر، به شهر زاهره تشریف فرما شود. مدتی در انتظار آن حضرت ماندیم؛ ولی سرانجام موفق به دیدارش نگشتیم و روانه شهر و دیار خود شدیم؛ اما دو نفر از ما به نام های روزبهان و حسان، برای دیدار آن حضرت، آن جا باقی ماندند.
این داستان شگفت که به پایان رسید، وزیر از جا برخاست و به اتاق ویژه خود رفت و سپس یکایک ما را به حضور طلبید و از ما قول گرفت این ماجرا را برای کسی نقل نکنیم.(1)
تمام ناقلان، این داستان را از کتاب التعازی عن آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و وفات النبی صلی الله علیه و آله و سلم تألیف ابوعبدالله محمد بن علی علوی حسینی، به این شرح نقل کرده اند:
آقا بزرگ تهرانی درباره این کتاب می گوید: کتاب تعازی در مورد تعزیت و تسلیت است و با ذکر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمآغاز شده و در ادامه درباره وفات فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بحث کرده است و در پایان نیز درباره شهرهای فرزندان حضرت حجّت پیوست هایی دارد. این کتاب تألیف ابوعبدالله محمد بن علی بن حسن بن عبد الرحمن علوی حسینی است. یک نسخه از آن در کتابخانه حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است که محقّق نوری از آن نسخه برداری کرده و در کتاب خود مستدرک الوسائل از آن نقل حدیث می کند(2)
ص: 443
آقا بزرگ تهرانی، طریق به مؤلف را با عبارت: شیخ جلیل ابوالعباس احمد بن حسین در سال 571 به من خبر داد، نقل می کند.(1)
سپس به نقل سند پرداخته و آن را به محمد بن علی بن حسن بن عبدالرحمن صاحب تعازی، متوفّای سال 443 ه_.ق می رساند؛ یعنی مؤلف در قرن پنجم می زیسته و معاصر شیخ طوسی بوده است. با این که این داستان، مربوط به سال 543 ه_.ق است. و از جمله «و در پایان نیز … پیوست هایی دارد» استفاده می شود که این جمله، از مؤلف نمی باشد و مشخص نیست چه کسی آن را افزوده است، زیرا بعید است وی از سال 443 ه_.ق که کتابش را نقل کرده است تا 543 ه_.ق _ مدت یک قرن _ یا بیشتر عمر کرده باشد. قرینه دوم، عبارت الذریعه است که می گوید: «و ألْحِق بآخره» یعنی این داستان، جزء کتابِ التعازی نبوده و بعدها به آن ضمیمه شده است. بر این اساس، مشخص نیست این جریان مربوط به چه کسی است و چه کسی آن را به آخر کتاب التعازی افزوده است.
از سویی، در سند این داستان باید درباره دو نفر بحث و بررسی شود: 1. کسی که این داستان برای او اتفاق افتاده و خود، جزیره را دیده است. 2. کمال الدین انباری، کسی که داستان را شنیده و نخستین نقل کننده آن است.
1_ کسی که داستان برای او اتفاق افتاده است: بزرگ ترین اشکال در سند داستان انباری، از همین جا آغاز می شود، زیرا هیچ کس نام او را نمی داند و فقط گفته شده: وی میهمان عون الدین، هبیره وزیر(2) بوده و نزد او از احترام ویژه ای برخوردار بوده است.
وانگهی شخص نامبرده فردی نصرانی بوده و همین موضوع موجب اعتماد اندک ما به نقل او و یا سلب اعتماد می شود، زیرا امکان ساختگی بودن داستان، قوّت
ص: 444
می گیرد.
2 _ کمال الدین انباری: ظاهراً وی فردی مجهول است و در کتب شیعه و سنّی نامی از او به میان نیامده است. امکان دارد وی همان ابوالبرکات ادیب، متولد سال 513 ه_.ق باشد که در 577 ه_.ق وفات یافت؛ ولی نه توثیقی از عامه و خاصه دارد و نه کسی این جریان را به او نسبت داده است.(1)
بررسی متن
برای بررسی متن داستان جزیره خضرای معروف، بحث را از دو جهت پی می گیریم: نخست، تناقضاتی که بین نقل های گوناگون داستان وجود دارد.
دوم، اشکالاتی که به متن وارد است. أ. تناقضات بین نقل ها
1. در نقل شوشتری آمده است: مسافت روستایی که علی بن فاضل در آن، بیمار شد، با جزیره، پانزده روز بود که مسافت دو روز آن صحرا و بقیه، آبادی های به هم پیوسته بود؛ امّا در نقل مجلسی و بحرانی، فاصله بیست و پنج روز، بیان شده است.(2)
2. در بحارالانوار تعداد اُمرا و نیروها و یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 300 تن بیان گشته؛ ولی محقّق بحرانی تعداد آن ها را 311 نفر ذکر کرده است.(3)
3. براساس نقل علاّمه مجلسی، در داستان جزیره، هیچ گونه یادی از علمای شیعه، جز پنج تن در آن جزیره نبود و طبق نقل بحرانی، علمایی که در جزیره، از آن ها سخن گفته می شد، سه تن بودند.
4. در روایت علاّمه مجلسی، یکی از علمایی که در جزیره از آن ها نام برده می شد، جعفر بن سعید حلّی است؛ ولی بحرانی نام او را جعفر بن اسماعیل حلّی بیان کرده است.
5. راهِ پیموده شده در دریا را علاّمه مجلسی شانزده روز و بحرانی شش روز بیان کرده است.
ص: 445
6. طبق نقل علاّمه مجلسی، شمس الدین، به علی بن فاضل گندم و جو هدیه کرد و او آن ها را به 140 دینار فروخت؛ امّا طبق نقل بحرانی قیمت آن ها را 25 دینار طلا و 25 درهم نقره. ذکر کرده است.
7. در متنی که علاّمه مجلسی بیان کرده، چنین آمده است: شمس الدین، پنج درهم از پول آن جزیره را به علی بن فاضل داد و او گفت: این پنج درهم، برای برکت محفوظ است؛ اما در روایت بحرانی آمده است: به هیچ وجه پولی از جزیره خارج نمی شود و پولی نیز به جزیره وارد نمی گردد.
8. مدت اقامت علی بن فاضل در روستایی که اهالی آن شیعه بودند و هر سال برای آن ها ارزاق فرستاده می شد، در داستان علاّمه مجلسی چهل روز و در داستان بحرانی، یک هفته بیان شده است.
اشکالات فوق زمانی تقویت می شود که توجه داشته باشیم در تمام نقل ها، داستان به صورت وِجاده ذکر شده است؛ یعنی همه گفته اند: «فقد وجدتُ فی خزانة امیرالمؤمنین علیه السلام …»، یعنی آن را یافتم و این موضوع، غیر از شنیدن و سماع است. اکنون این پرسش مطرح است که آیا همه این موارد یک نسخه «وِجاده» است یا سه نسخه و به خط طیّبی وجود داشته است؟
از سویی، برای حل این تعارضات می توان گفت: اگر تعارضی بین متن بحرانی و مجلسی وجود داشته باشد _ به ویژه متونی که مجلسی به خط خود نگاشته است _ متن مجلسی، مقدم است؛ زیرا علاّمه مجلسی گروهی محققّ از مجموعه علما در اختیار داشت و به شکلِ گروهی فعالیت می کرد؛ اما بحرانی به تنهایی کار می کرد و شخص پر کار و فعّالی بود و مطالب زیاد می نوشت از این رو، ممکن است هنگام نوشتن، اشتباهاتی صورت گرفته باشد.
قابل توجه است که این تعارض ها گر قابل جمع باشد نمی تواند به اصل داستان خدشه ای وارد کند؛ یعنی اگر چه نقل های مختلف در برخی بخش ها با یکدیگر متفاوت اند؛ ولی شاید بتواند تواتر معنوی را ثابت کند؛ نظیر این که کسی بگوید: تصادف شده و شخص دیگری می گوید: مشاجره ای صورت گرفته و نفر سوم می گوید: دیوار تخریب شده است که از مجموع سخنان آن ها می توان نتیجه گرفت، به یقین حادثه ای رخ داده است. آنچه می تواند در مورد این داستان، شاخصِ قضاوت باشد
ص: 446
بررسی جملاتی است که در نقل های گوناگون بیان شده و ما در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.
ب: دیگر اشکالات وارد بر داستان
در بررسی اشکالات وارده بر متن داستان، توجه ما، بیشتر به داستان علی بن فاضل است، زیرا ضعف داستان انباری بر همگان آشکار بوده و چندان مورد توجه و استناد قرار نگرفته است. افزون بر آن، اشکالات نقل علی بن فاضل را نیز ندارد، از این رو، به برخی اشکالات آن نیز اشاره خواهیم کرد:
نخستین اشکال:
بزرگ ترین و اساسی ترین اشکال وارده بر متن داستان جزیره خضراء، این است که این داستان، در بردارنده مطالبی ناسازگار با معتقدات ماست؛ مانند مسأله تحریف قرآن، اکنون، بخشی از داستان را که ارتباط به این مسأله دارد یادآور و سپس به بررسی آن می پردازیم. در بخشی از داستان مزبور آمده است.
گفتم: چرا قبل و بعد برخی آیات قرآن، با یکدیگر مرتبط نیستند؟ شاید درک و فهم محدود من نمی تواند به ژرفای آن پی ببرد؟. گفت: آری؛ آیات، دارای همین مشکلی است که شما می گویید و علت آن، این است که با رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دو بت قریش، خلافت ظاهری امیرمؤمنان علیه السلام را غصب کردند. حضرت علیه السلام تمام قرآن را جمع آوری کرد و به مسجد آورده و به مردم عرضه کرد و گفت: این کتاب خدا است و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور داده آن را بر شما عرضه کنم و بدین وسیله، حجّت بر شما تمام گردد؛ ولی فرعون و نمرود این امت گفتند: ما نیازی به قرآن شما نداریم.
حضرت فرمود: حبیب من، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چنین برخوردی را از شما به من خبر داده بود؛ ولی می خواستم بر شما اتمام حجّت کنم. سپس حضرت با دعایی که زمزمه می کرد و عرضه می داشت: خداوندا! روز قیامت، تو بر اینان گواه باش! سپس قرآن را به خانه بازگرداند.
آن گاه ابوبکر اعلام کرد: هر کس قرآن یا بخشی از آن را در اختیار دارد حاضر کند. ابوعبیده جرّاح و عثمان و سعد بن ابی وقاص و معاویة بن ابی سفیان و عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبیدالله و ابوسعید خُدری وحسّان بن ثابت و جمع دیگری از مسلمانان حضور یافتند و قرآن را جمع آوری کردند؛ ولی آیاتی را که در
ص: 447
مذمّت بعضی افراد بود، حذف کردند. از این رو، می بینید که آیات قرآن، به یکدیگر مرتبط نیستند. قرآنی که امیرمؤمنان علیه السلام آن را با خط خود جمع کرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است و همه چیز در آن وجود دارد، حتی حکم دیه وارد کردن خراش. البته تردیدی در صحت قرآن فعلی نیست و کلام خدا است(1). آری آن چه یادآوری شد براساس ادّعای نقل کننده این داستان، از ناحیه مقدّسه حضرت ولی عصر علیه السلام اظهارنظر شده است.
نقد و نظر
آقای بهبودی، در مورد این داستان گفته است: داستان جزیره خضراء تخیّلی است که نویسنده آن، به رسم داستان سرایان آن را تنظیم کرده و این شیوه در زمان کنونی ما نیز معمول است.(2) این داستان از ساخته های حشویه (اخباری ها) است،(3)زیرا
ص: 448
معتقدند قرآن، از نظر لفظی تحریف شده است.(1)
در روایات ما، به صراحت آمده که علت عدم ارتباط بین آیات قرآن این است که ابوبکر قرآنی را که امیرمؤمنان علیه السلام آورد، رّد کرد؛ اما در این خصوص که ابوبکر، موفق شده باشد بخش هایی از قرآن را حذف کند، مطلبی در روایات ما وارد نشده است. اگر این داستان را بپذیریم، باید قائل به تحریف قرآن شویم که به چند دلیل مردود است:
1. با توجه به آیات مبارکات قرآن، سلامت این کتاب الهی از تحریف، ثابت می شود مانند: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(2).
2. شدت عنایت مسلمانان به قرآن، با نوشتن و حفظ کردن و قرائت آن به اندازه ای بوده که اجازه هیچ گونه تحریفی در آن، داده نمی شد. گاهی حافظان قرآن، به سی هزار تن می رسیدند. در جنگ صفین، سی هزار قاری قرآن حضور داشت.(3)
3. از سویی، علاّمه مجلسی(4) و علامه طباطبایی(5) در ذیل تفسیر آیه تطهیر گفته اند: ترتیب فعلی قرآن، ترتیب نزول نیست؛ بلکه شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور می داد هر آیه ای را در کجا قرار دهند. بنابراین، عدم تناسب بین آیات، دلیل بر حذف نیست و به نظر علامه مجلسی این ترتیب فعلی، از معصوم نیست.
4. ما نیز پذیرفته ایم قرآنی را که امیرمؤمنان علیه السلام جمع آوری کرد، نزد امام زمان علیه السلام است؛ ولی به گفته آیت الله خویی، آن قرآن، همراه با تفسیر، تأویل و بیانات و توضیحات است، نه اینکه قرآن دیگری غیر از این قرآن باشد.(6)
5. بین صدر و ذیل داستان، تناقض وجود دارد، زیرا در پایان این بخش می گوید:
ص: 449
هیچ گونه شبهه ای در صحت و سلامت قرآن فعلی از تحریف نیست. در صورتی که پیش از این گفته بود: آنچه از نقاط ضعف و ناسزاگویی دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است. و این خود تناقضی آشکار است.
6. در روایات آمده است: زید بن ثابت، از جانب حکومت مأمور جمع آوری قرآن شد. پس از او، ابن مسعود و اُبّی بن کعب و معاذ بن جبل که خود از قُرّاء نیز به شمار می رفتند؛ ولی در این داستان، هیچ گونه سخنی از این افراد به میان نیامده؛ بلکه نام کسانی برده شده است که قطعاً از گردآورندگان قرآن و از قُرّاء نبوده اند.
اشکال دوم:
در این داستان آمده است: هرگاه مقداری از قرآن را که مورد اختلاف قاریان بود قرائت می کردم، می گفتم: حمزه چنین خوانده است؛ کسائی چنان خوانده و عاصم یا ابن کثیر چنین خوانده اند.
سیّد [شمس الدین] گفت: ما این افراد را نمی شناسیم. قرآن، پیش از هجرت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، بر هفت حرف نازل شد. پس از هجرت، در حجّة الوداع، جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: ای محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل و اواخر سوره ها و شأن نزول آن ها را به تو بیاموزم، از این رو، امیرمؤمنان و حسنین علیهم السلام و اُبَّی بن کعب و عبدالله بن مسعود و حُذیفة بن یمان و جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خُدری و حسّان بن ثابت و جمعی از اصحاب، محضر پیامبر شرفیاب شدند و پیامبر شروع به تلاوت قرآن _ از اول تا آخر _ کرد. بدین سان هر کجا اختلافی بود، جبرئیل آن را بیان می کرد و امیرمؤمنان علیه السلام آن را یادداشت کرده و بر روی پوست می نوشت. بنابراین، تمام قرآن، قرائت امیرمؤمنان است.(1)
ص: 450
نقد و نظر
1. چرا این قرائت را قرائت علی علیه السلام می دانند و چرا آن را قرائت نبّی اکرم صلی الله علیه و آله و سلمنام ننهادند؛ با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را تلاوت می کرد و چرا قرائت جبرئیل نباشد که قرآن را تصحیح می کرد؟ و چرا قرائت صحابی دیگر نباشد؟
2. سخنی که گفته: قرآن، بر هفت حرف نازل شد، مردود است و در مقابل آن، روایات دیگری وجود دارد که می گوید: «القرآن واحدٌ نزل من عند الواحد و إنّما الإختلاف یجئُ من قبل الرواة».(1)
3. در این داستان آمده است که: قرائات، هفت گونه است؛ با این که قرائت، یکی بیشتر نیست. اگر بخواهیم با این موضوع کنار بیاییم باید بگوییم ده تا است؛ چنان که آقای خویی همه موارد را مطرح و سپس به آنها اشکال می کند.
4. براساس این داستان، اختلافی را که جبرئیل حلّ می کرد، مربوط به اوائل و اواخر سوره ها و شأن نزول آیات، بوده است، بنابراین، ارتباطی به قرائت ندارد که سیّد شمس الدین در پاسخ، اختلاف قرائات آن را بیان می کند. اگر مقصود اختلافِ آیات باشد، معنای آن تحریفِ قرآن است _ آن هم در زمان شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم _ که این برداشت، مخالف خود داستان است، زیرا گفته: «حتی اُعرّفک أوائل السوَر و أواخرها و شأن نزولها» و نگفته است: آیات را به تو بیاموزم.
5. این معنا، نظیر افسانه غرانیق است و توهین به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محسوب می شود که قائل به خطای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و بطلان این افسانه، در جای خود ثابت شده است.(2)
6. آیا در شأن نزول و اوائل و اواخر سوره ها، اختلافی وجود داشته تا جبرئیل به
ص: 451
حلّ آن بپردازد؟ هیچ گونه دلیل و شاهدی بر وجود چنین اختلافی وجود ندارد.
اشکال سوم:
محقّق شوشتری، صاحب قاموس، یکی از نشانه های ساختگی بودن این داستان را نام بردن از حسّان بن ثابت در بین قُرّاء دانسته و می گوید: دو مورد در این داستان، از حسّان بن ثابت و افراد دیگر در زمره قرّاء نام برده شده است با این که چنین نیست؛ بلکه وی تنها یک شاعر است و تنها عبدالله بن مسعود و اُبَّی بن کعب از قُرّاء بوده اند.
اشکال چهارم:
از دیگر اشکالات جدّی وارد بر این داستان، مسأله رؤیت امام زمان علیه السلام در زمان غیبت کبری است. در این داستان، چند بار به مسأله رؤیت اشاره شده است:
الف) در این داستان آمده است که: علی بن فاضل، از سیّد شمس الدین پرسید: [امام زمان علیه السلام خود فرموده است]: کسی که مدّعی شود در دوران غیبت مرا دیده، دروغ می گوید. بنابراین، چگونه در این جا کسانی وجود دارند که حضرت را می بینند؟(1)
سیّد در پاسخ می گوید: راست می گویی. حضرت، این سخن را در آن زمان، به دلیل کثرت دشمنان خود فرمود _ اعم از نزدیکان حضرت و فرعون های بنی عبّاس _ به گونه ای که بعضی از شیعیان، برخی دیگر را از بردن نام آن حضرت منع می کردند؛ ولی امروز، مدت ها از غیبت سپری شده و دشمن از او مأیوس گشته و سرزمین ما نیز از ظلم و ستم آنان دور است و هیچ یک از آنان _ به برکت حضرت _ به ما دسترسی ندارند.(2)
ص: 452
نقد و نظر
1. در این بخش، علّت عدم رؤیت امام زمان علیه السلام را بیم حضرت از دشمنان بیان کرده است و سپس سبب امکان رؤیت حضرت در جزیره را، طولانی شدن مدتِ غیبت و مأیوس شدن دشمنان از دستیابی به حضرت و دوری جزیره از دسترسی دشمنان و ظلم و ستم آن ها بیان داشته است.
پاسخ این است که: آری، یکی از حکمت های غیبتِ حضرت، بیم از دشمنان و ترس از جان، بیان شده است؛ ولی این گونه نیست که دشمن، کاملاً مأیوس شده باشد؛ بلکه همچنان، خطر باقی است.
2. این داستان، مخالف روایاتی است که مسأله رؤیت را در زمان غیبت کبری نفی می کند. شیخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب الحق المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئة جهال الأخباریین که آن را برای فرزند خود تألیف کرده، می گوید: یکی از مشکلات اخباری ها، اعتماد بر همه روایات است، به گونه ای که بعضی از فضلای آنان، در کتابی مهجور و ساختگی، ماجرایی را از فردی داستان سرا دیده اند. بدین مضمون که: جزیره ای به نام جزیره خضراء وجود دارد و امام زمان و فرزندان او در آن جا از خانه هایی برخوردارند، فردِ داستانسرا برای یافتن آن جزیره رهسپار آن دیار شد، تا در مسیر خود به شهری رسید. سپس مشخص شد در این جزیره، طوایفی از مسیحیان نیز زندگی می کنند. آری؛ گویی این شخص، اخبار و روایاتی را که بر عدم وقوع رؤیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران غیبت کبری دلالت دارد، ندیده و به آن ها بر نخورده است و گویی سخنان بزرگان و علماء را در مورد عدم امکان وقوع دیدار، مشاهده نکرده است.(1)
ص: 453
پرسش:
اگر در توجیه آن روایات گفته شود: که این گونه موارد برای زمانی خاص (زمان ترس از دشمنان) وارد شده است.
پاسخ: این است که، این داستان نیز برای مکانی خاص وارد شده و تنها می تواند رؤیت در جزیره را شامل گردد در صورتی که تعلیل، در این داستان عام است (تطاولت المدّة و آیس منه الأعداء). از سویی، به عقیده ما منظور از روایات نفی کننده رؤیت، نفی مطلق دیدار با امام علیه السلام نیست، زیرا دیدارهای غیر اختیاری و بدون برنامه از پیش تعیین شده (ناگهانی) بارها برای برخی از علما و بزرگان و حتی افراد عادی اتفاق افتاده است که نمی توان منکر آن شد، مورد انکار در این جا، دیدار اختیاری است.(1)
ب) در داستان انباری آمده است: در انتظار صاحب الأمر یک سال نزد آنان ماندیم. چون معتقد بودند آن سال سال ورود امام است؛ ولی دو تن از آنان به نام های ابن دربهان و حسّان، به امید دیدار حضرت، در شهر زاهره باقی ماندند.(2)
نقد و نظر
در بخش دیگری از داستان، سیّد شمس الدین که نایب خاص امام زمان علیه السلام در آن جزیره بوده، در پاسخ این پرسش که آیا امام را دیده ای یا نه؟ گفته است: نه؛ من او را ندیده ام؛ ولی پدرم برایم نقل کرده که صدای حضرت مهدی را شنیده؛ امّا شخص او را ندیده است؛ ولی پدر بزرگم شخص حضرت مهدی را نیز دیده بود(3)چگونه ممکن است نایب خاص حضرت، او را نبیند؛ امّا دیگران بتوانند _ با اختیار _ امام علیه السلام را
ص: 454
ببینند؟!(1)
ج) در روایت بحرانی آمده است: علی بن فاضل، به شمس الدین گفت: آیا امام را دیده ای؟ در پاسخ گفت: نه؛ امّا پدرم او را دیده است. دو سطر بعد می گوید: شمس الدین گفت: امام زمان، سالی یک بار به آن بقعه می آید و تنها افراد مخلص در آن جا جمع می شوند و آقا را می بینند. گفتم: شاید تو نیز از همان افراد مخلص باشی. گریه کرد و گفت: «إن شاءالله».(2) نقد و نظر
گفتنِ جمله «إن شاءالله» دو احتمال دارد؛ ممکن است برای تردید باشد و امکان دارد برای تیمّن و تبرّک عنوان شده باشد و مشخص نیست در این جا مقصود، کدام یک است. و در صورت احتمال دوم، معنا همین می شود: آری من آقا را می بینم!
د) در این داستان چنین آمده است: همان گونه که ما از باغی به باغ دیگر حرکت می کردیم، ناگهان شخصی با چهره نورانی که دو پارچه (بُرد) پشمین سفید بر خود پوشانده بود، از کنار ما گذشت و سلام کرد. چهره این شخص، مرا جذب کرد و به سیّد گفتم: این شخص کیست؟ پاسخ داد: این کوه سر به فلک کشیده را می بینی؟ گفتم: آری؛ گفت: میان این کوه، جای بسیار باصفایی است و چشمه آبی نیز از زیر درختی پرشاخه جاری است. آن جا بارگاهی با آجر ساخته شده است. این شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن بارگاه می باشند. من نیز هر صبح جمعه به آن جا می روم و امام علیه السلام را از آن جا زیارت می کنم و پس از خواندن دو رکعت نماز، در آن جا نوشته ای را می بینیم… .(3)
ص: 455
نقد و نظر
سیّد شمس الدین، پیش تر گفته بود امام را ندیده است؛ ولی در این بخش می گوید هر جمعه به آن بارگاه می روم و امام را زیارت می کنم و این دو موضوع با هم منافات دارند.
البته این اشکال قابل رفع است، زیرا ممکن است گفته شود: زیارت، ملازم با رؤیت نیست و شاید مقصود سیّد، زیارت از راه دور و به صورت غیابی باشد که این توجیه، مؤیّداتی نیز دارد؛ از جمله: 1. سیّد شمس الدین می گوید: «أزور الإمام منها» و نگفت: «أزور الإمام فیها» و این جمله حاکی از آن است که از راه دور و بدون رؤیت، زیارت کرده است.
2. وی در ادامه می گوید: نوشتاری را در آن جا می یابم. اگر او امام را می دید، نوشتار را نیز از آن حضرت می گرفت و تعبیر «أجِدُ» معنا نداشت.
3. علی بن فاضل در ادامه می گوید: من به پیشنهاد سیّد، برای زیارت امام به آن بارگاه رفتم و پس از استقبال خادم های آن جا، از آب چشمه وضو گرفتم و دو رکعت نماز گزاردم.
از سویی، ممکن است گفته شود: مقصود از زیارت، همان رؤیت است، زیرا علی بن فاضل از زیارت _ راه دور _ سخنی به میان نمی آورد و پس از بجا آوردن نماز می گوید: از خادمان، درباره رؤیت پرسیدم؛ با این که او برای زیارت رفته بود؛ ولی نامی از زیارت به میان نمی آورد. حتی پس از آن که به او می گوید: رؤیت امکان پذیر نیست، می گوید: التماس دعا گفتم و از آن کوه، پایین آمدم. بنابراین، او به قصد زیارت (رؤیت) رفته بود و زمانی که به او گفتند: رؤیت ممکن نیست، بازگشت.
بر این اساس، اشکال و شبهه وارد است.
ص: 456
اشکال پنجم:
شمس الدین می گوید: هر صبح جمعه به آن بارگاه می روم و امام را زیارت می کنم و سپس می گوید: آن جا به نوشتاری برمی خورم که تمام آنچه را در قضاوت میان مؤمنان، مورد نیازم می باشد. در آن می یابم.
نقد و نظر
شمس الدین چگونه احراز می کرده این نوشتار از جانب امام زمان علیه السلام است؟ از کجا مشخص است که خادم های آن بارگاه، آن را نمی نوشتند و به امام نسبت نمی دادند؟ اشکال ششم:
عدّه ای برای اثبات زن و فرزند داشتن امام زمان علیه السلام در زمان غیبت، به بخش هایی از این داستان استناد کرده اند. مثلاً در این داستان آمده است: آذوقه و مواد غدایی آنان از آن جزیره و از سوی فرزندان امام می رسد.(1)
همچنین علی بن فاضل می گوید: پس از چهل روز که میان مردم روستا بودم، در پایان روز چهلم، به دلیل طولانی شدن انتظار، دلم گرفت و به سمت ساحل دریا حرکت کردم. و به طرف مغرب _ که مردم گفته بودند آذوقه آن ها از آن سو می آید _ می نگریستم که شَبَح متحّرکی دیدم. در مورد آن شَبَح پرسیدم و گفتم: آیا در دریا، پرنده سفیدی وجود دارد؟ گفتند: نه؛ مگر چیزی دیدی؟ گفتم: آری؛ آن ها با دادن مژده گفتند: اینها کشتی هایی است که در هر سال از شهرهای فرزندان امام به سوی ما می آیند.(2)
در مورد سیّد شمس الدین گفته اند: وی از نواده گان امام است که بین او و امام پنج نسل فاصله است.(3)
ص: 457
نقد و نظر
ما هیچ گونه روایتی نداریم که حضرت در زمان غیبت، زن و فرزند داشته باشد و در زمان ظهور نیز مورد اختلاف است.
محقق شوشتری می گوید: هیچ خبری راجع به فرزند داشتن امام زمان علیه السلام پیش از ظهور و حتی بعد از ظهور نداریم افزون بر این روایتی را مرحوم کشی از امام رضا علیه السلام درباره فرزند نداشتن امام زمان نقل می کند آنجا که می فرماید: «لقد رویتم إلاّ القائم و انتم لا تدرون ما معناه.»(1) هیچ امامی رحلت نمی کند مگر اینکه فرزند خود را ببیند، مگر حضرت قائم.
آری: در غیبت شیخ طوسی روایتی آمده که: هیچ یک از فرزندان و غیر فرزندانش از او اطلاعی ندارند. لایطلع علی موضعه احد من ولده و لاغیره.(2)
در مورد این روایت باید گفت: حدیث مزبور با همین سند در غیبت نعمانی نیز آمده؛(3) ولی در آن نامی از فرزندان حضرت وجود ندارد و این خود نشانگرِ تحریف، در روایت غیبت طوسی است. وانگهی در برخی نسخه های کتاب غیبت طوسی نیز لفظ فرزندان حضرت، وجود ندارد.(4)
در جمال الاُسبوع نیز آمده است: «اللهم صلّ علی ولاة عهده و الائمّة من وُلده»(5)که این مطلب، نیز سندی ضعیف دارد. از سویی، با روایت دیگری که می گوید: «و الائمّةُ من بعده» مخالف است، زیرا پس از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف امامی وجود نخواهد داشت؛ مگر امامانی که در رجعت به دنیا بازمی گردند. از این رو، نمی توان به آن استدلال کرد.
در دعای جمال الاُسبوع نیز آمده است: «اللهم أعطه فی نفسه و أهله و ولده و ذریتّه و اُمتّه و جمیع رعیّته ما تقرّ به عینه …»(6) که افزون بر اشکال ضعف سند، شاید بتوان گفت
ص: 458
این عبارات، بر فرزنددار شدن حضرت بعد از ظهور، دلالت می کند(1)؛ ولی ارتباطی به بحث ما ندارد.
اشکال هفتم:
علی بن فاضل می گوید: نزد آنها یادی از علمای شیعه جز پنج نفر: سیّد مرتضی موسوی و شیخ ابوجعفر طوسی و محمد بن یعقوب کلینی و ابن بابویه و شیخ ابوالقاسم جعفر بن سعید حلّی، ندیدم(2).
نقد و نظر
نظر به این که در روش فقهی پنج دانشمندی که در این داستان از آنان یاد شده اختلاف است و شمس الدین نیز هر صبح جمعه به آن بارگاه می رفت و نوشتاری که تمام نیازهای یک هفته ای او را اعم از قضاوت و غیره در آن نوشته بود، می یافت، این پرسش مطرح می شود که چرا تنها نام این پنج نفر آمده و نامی از شیخ مفید وجود ندارد با این که وی در اعتلای تشیّع نقش بسزایی داشته است و از سوی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چند پیام به دست او رسیده بود.(3)
اشکال هشتم:
علی بن فاضل، در مورد یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گفته است: جمعه دوم که فرا رسید و از فریضه جمعه فارغ شدم _ و سیّد برای پاسخ به پرسش ها در جمع مؤمنان نشسته بود _ ناگهان از بیرون مسجد سروصدا و هرج و مرجی شنیدم. سبب آن را از سیّد پرسیدم؛ در پاسخ گفت: فرماندهان ارتش ما، نیمه هر ماه سوار بر مرکب ها می شوند و در انتظار ظهور حضرت اند. از سیّد اجازه گرفتم که صحنه را نظاره گر باشم. او اجازه
ص: 459
داد و من نیز برای دیدن آنان بیرون رفتم. دیدم جمع بسیاری اند که مشغول تسبیح و تحمید و تهلیل اند و برای ظهور امام زمان، امام قائم به امر خدا و خیرخواه دین داران، دعا می کنند. پس از دیدن این منظره، به مسجد باز گشتم.
سیّد از من پرسید: نیروها را دیدی؟
گفتم: آری؛ دیدم.
گفت: فرماندهان آنان را شمردی؟
گفتم: خیر؛ گفت: سیصد نفرند و سیزده تن دیگر مانده است. و پس از گرد آمدن سیزده تن دیگر، خداوند، در ظهور حضرت تعجیل خواهد کرد ….(1)
نقد و نظر
1 _ براساس این داستان، تا سال 699 ه_.ق، سیصد نفر از یاران حضرت، آماده و منتظر تکمیل شدن سیزده تن دیگر بوده اند. پرسش این جا است که آیا پس از گذشت بیش از هفتصد سال از آن تاریخ، این سیزده تن، آماده نشده اند؟ دقت شود
2 _ مطابق آنچه در این داستان می خوانیم، یاران حضرت در آن جزیره جمع اند و این موضوع، با روایاتی که می گوید: به هنگام ظهور، یاران حضرت متفرق اند، سازگار نیست؛ مگر این که گفته شود: طبق این داستان، فرماندهان ارتش، در جمعه وسط هر ماه، سوار بر مرکب ها شده و در انتظار ظهور حضرتند؛ ولی این موضوع دلالت ندارد این افراد همیشه در جزیره حضور داشته باشند (هر چند این سخن خلاف
ص: 460
ظاهر است و دلیلی بر آن نداریم).
اشکال نهم:
علی بن فاضل می گوید: از مردم روستا پرسیدم: این مذهب و عقیده را از کجا و چه کسی برای شما آورده است؟
گفتند: از حضرت ابوذر آموخته ایم؛ هنگامی که عثمان او را به شام تبعید نمود و معاویه نیز وی را به این جزیره تبعید کرد.(1)
نقد و نظر
آیا این مطلب با واقعیات تاریخی مطابقت دارد؟ و آیا ابوذر _ رضوان الله علیه _ به جزیره خضراء تبعید شد؟
از لابه لای تاریخ و کتب رجال چنین به دست می آید که نامی از جزیره خضراء برده شده و مکانی معروف و دارای سکنه و فرهنگ و تمدن بوده و دسترسی به آن نیز مشکل نبوده است. به مواردی از این قبیل، به نقل از کتاب سیر اعلام النبلاء اشاره می کنیم:
1 _ ذهبی، در بیان شرح حال ابوعبدالله قرشی هاشمی اندلسی متوفّای 595 ه_.ق می گوید: او از اهالی جزیره خضراء بوده و کراماتی دارد.(2)
2 _ در شرح حال قاضی ابوسلیمان بن حوط الله، متوفّای 621 ه_.ق می گوید: وی مسؤولیت قضاوت را در جزیره خضراء به عهده داشته است.(3)
3 _ در بیان سرگذشت عبدالمؤمن علوی متولد 487 ه_.ق می گوید: او لشکری به
ص: 461
فرماندهی شخصی به نام عمر اینتی را رهسپار اندلس کرد. و جزیره خضراء را فتح نمود.(1)
4 _ در بیان شرح حال المستعین بالله، متوفّای 407 ه_.ق می گوید: از جمله لشکریان او، قاسم و علی _ پسران حمّود بن میمون _ بودند که آن ها را حاکم بَربَر کرد … و قاسم را امیر جزیره خضراء نمود.(2)
5 _ در بیان حالات ادریس بن علی، متوفّای 544 ه_.ق می گوید: معتلی بالله، عموزاده گان خود را به نام محمد و حسن در جزیره خضراء زندانی کرد؛ ولی ساکنان جزیره، با او به عنوان امام مهدی، بیعت کردند. دیری نپایید که از اطراف او پراکنده شدند و او نیز درگذشت. سپس مسؤولیت جزیره را قاسم بن محمد به عهده گرفت ….(3)
6 _ در شرح حال قاسم بن حمّود ادریسی می گوید: پس از درگذشت ادریس، قاسم بن حمّودِ ادریسی را خفه کرده و کشتند و در آن زمان هشتاد سال داشت
ص: 462
جنازه او را به جزیره خضراء انتقال داده و به خاک سپردند.(1)
7 _ در بیان حالات یحیی بن علی بن حمّود، متوفّای 427 ه_.ق می گوید: او بر جزیره خضراء تسلط یافت و بر آن حاکمیت داشت.(2) 8 _ در بیان شرح حال ابن حمدین، متوفّای 548 ه_.ق می گوید: دولت موحدان، از شهر سبته تا جزیره خضراء را زیر سلطه خود درآوردند.(3)
9 _ درباره محمد بن عیاض، متولد 584 ه_.ق می گوید: در جزیره خضراء، کتاب سیبویه را نزد استادش عبدالرحمن بن علی فرا گرفت.(4)
10 _ درباره طارق می گوید: دوست موسی بن نصیر و امیر شهر طنجه (از شهرهای مجاور جزیره) بود که از اختلاف و کشتار فرنگ باخبر شد و حاکم جزیره خضراء برای او نامه ای نوشت و درخواست پشتیبانی کرد.(5)
11 _ در شرح حال ابوالقاسم بن حمّود بن میمون می گوید: … دو منطقه مالقه و جزیره خضراء را فتح کرد.(6)
12 _ در شرح حال ابن عَبّاد می گوید: … افتضاح و مسخره است که چهار حاکم را در یک زمان در مناطقی که فاصله آن ها از یکدیگر سه روز راه است، امیرالمؤمنین
ص: 463
بخوانند … دومین حاکم جزیره خضراء، محمد بن قاسم ادریسی نام داشت.(1)
13 _ در بیان احوال العالی بالله (ادریس بن یحیی) می گوید: … فردی بی تدبیر بود. بَربَرها، به وی تمایل نیافتند و محمدبن قاسم را حاکم جزیره خضراء مقرّر داشته و به او لقب مهدی دادند.(2)
حَمَوی در معجم البلدان با بیان نام پاره ای مناطق، آن ها را از توابع جزیره خضرا می داند؛ همانند: حاضرة و حصن محسن و جزاء الشریط و صَفَه و قصر کتامة و لَبَطیط.
او نام برخی از مناطق مجاور جزیره خضراء را نیز مانند: ریّه و زقاق و طنجه و قصرعبدالکریم و مالقه، یادآور می شود.
1 _ در ارتباط با موقعیت اندلس گفته شده: جزیره ای است که از سه ضلع، مانند مثلث تشکیل شده است. و دو دریای آرام و مدیترانه پیرامون آن قرار گرفته اند … نخستین ضلع آن، از دریای مدیترانه شامی تا جزیره خضراء، راه خشکی اندلس می باشد و از آن جا به شهر مالقه منتهی می گردد.(3)
2 _ در مورد مالقه می گوید: یکی از توابع جزیره خضراء است که در آن، سلسله
ص: 464
کوه های سر به فلک کشیده ای وجود دارد.(1)
3 _ حَمَوی درباره جزیره خضراء می گوید: شهری است معروف در اندلس و خشکی مقابل آن، سرزمین بَربَر «سبته» قرار دارد و دارای مناطق و توابع متعددی است. شهر آن، از بهترین شهرها و خاک آن، از پاک ترین خاکها است. شاید بدین سبب به آن جزیره می گویند که آب دریا از آن جا فاصله می گیرد و خشکی ظاهر می شود و گاهی آب بر اثر بالا آمدن، آن جا را فرا می گیرد.
در سرزمین زنگیان، از دریای هند نیز جزیره ای به نام خضراء وجود دارد که از دو منطقه به نام های منتبی و مکنبلوا تشکیل شده است و توابع و روستاهای زیادی دارد و حاکم آن، در اصل از اهالی کوفه است.(2)
4 _ حاضرة: نیز یکی از شهرهای جزیره خضراء است.(3)
5 _ حصن محسن، از توابع جزیره خضرای اندلس است.(4)
6 _ ریّه: ناحیه وسیعی در اندلس و متصل به جزیره خضراء است.(5)
ص: 465
7 _ الزقاق، شهری در مغرب است که بر روی خشکی، متصل به اسکندریه و جزیره خضراء واقع شده است.(1)
8 _ جزاء الشریط: روستایی است از توابع جزیره خضرای اندلس.(2)
9 _ صَفَت: صفح بنی هزهاز، ناحیه ای از نواحی جزیره خضرا در اندلس است.(3)
10 _ طنجه: از ناحیه جنوب، شهری است واقع در ساحل دریای مغرب و مقابل جزیره خضراء که بخشی از خشکی بزرگ و شهرهای بربر را تشکیل می دهد.(4)
11 _ قصرعبدالکریم: شهری بر ساحل دریای مغرب در نزدیکی شهر سبته، مقابل جزیره خضرای اندلس قرار دارد.(5)
12 _ قصرکتامه: یکی از شهرهای جزیره خضراء در سرزمین اندلس است.(6)
13 _ لَبَطیط: از توابع جزیره خضراء است.(7)
14 _ مالَقَة: شهری بسیار آباد در اندلس و از توابع ریّه است. دیوارهای آن بر کنار دریا، بین جزیره خضرا و مریه واقع شده است.(8)
بنابراین، جزیره خضرا سرزمینی سحرآمیز و مجهول نبوده که دسترسی به آن مشکل و شبیه به محال باشد؛ بلکه منطقه ای مسکونی بوده و در موارد زیادی، میدان درگیری و جنگ و گریز بوده و توابع و حدود و همسایگان آن نیز کاملاً مشخص و معروفند.
از این رو، می توان چنین پنداشت که این جریان، داستانی ساختگی است که آن را علی بن فاضل و یا طیّبی و یا شخص ثالثی نوشته و شاید به خیال خود در راستای
ص: 466
تقویت مبانی مذهب و ترویج آن بوده؛ ولی «ما قُصد لم یَقع و ما وَقع لم یُقصد» والله العالم بحقیقة الحال. اما در این خصوص که جزیره خضراء همان مثلث برِمودا است و بحث از موقعیت جغرافیائی این مثلث و ادعای نیروی غیبی در این مثلث، چه اندازه با واقعیت مطابقت دارد، مناسب است به کتاب جزیره خضراء، افسانه یا واقعیت، ص 108 _ 21 مراجعه شود.
ص: 467
ص: 468
ص: 469
تردیدی نیست که گسترش عدل و عدالت و محو ظلم و بیدادگری در سرلوحه برنامه های حکومت جهانی حضرت مهدی _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ قرار دارد. «یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلماً و جوراً.»
سیره و روش حضرت مهدی _ عجل الله تعالی فرجه الشریف_ همان روش جدّ بزرگوارش نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است؛ «یسیر بسیرة جدّه»، پرواضح است که روش پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم کوشش در جهت برقراری عدل و داد بود. امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: «سیرته بالعدل و حکمه الحق(1)؛ راه و روش او به عدالت و حکم و فرمانش، حق است.»
آری، عدالت، حقیقتی است که بشر (وجدان های آگاه بشریّت) همیشه خواهان آن بوده و در راه رسیدن به آن، بهای سنگینی پرداخته و می پردازد، زیرا آن را از آب گواراتر و از عسل شیرین تر می داند. از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «العدل أحلی من الماء یصیبه الظمآن …(2)؛ عدالت، شیرین تر از آب زلالی است که فردی تشنه کام به آن دست یابد.»
در روایتی دیگر فرمود: «العدل أحلی من الشهد …(3)؛ عدالت شیرین تر از عسل است.»
رهبری امام عادل، به اندازه ای در شرع دارای اهمیت است که دیانت و دین داری مردم بدون پیروی از امام عادل، دیانت شمرده نشده است: «لا دین لمن دان الله بغیر امام عادل.»(4)
در مقابل، هر امت و ملتی که از امام عادل پیروی کند، هر چند لغزش هایی نیز از آنان سرزند، مورد عفو و غفران خداوند قرار می گیرند.
ص: 470
از امام باقر علیه السلام نقل شده که خداوند در حدیث قدسی فرموده است:
«لأعفونّ عن کّل رعیَّة اطاعت کّل إمام عادل من الله و إن کانت الرعیة ظالمة مسیئة(1)؛ از هر مردمی که پیروی از پیشوای عادل نموده اند درخواهم گذشت هر چند آن مردم، ستم پیشه و تبهکار باشند».
در روایت دیگری می فرماید: «اِنَّ الإیمان بُنی علی … العدل(2)؛ ایمان، بر عدالت و … بنا شده است.»
از این رو، در سرلوحه ادعیه برای امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _، دعا جهت برپایی عدالت است: «اَظْهِرْ به العدل و أیّدهُ بالنّصر.»(3)
در روایات دیگری، به هنگام بیان ویژگی های حضرت، وی به عنوان گسترش دهنده عدالت، توصیف می شود. امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «القائم بالحق …، الباسط للعدل(4)؛ قیام کننده به حق و گسترش دهنده عدالت است.»
در خطبه ای دیگر فرموده است: «… لیعزلنّ عنکم أمراءَ الجور و لیطهرنَّ من کل غاش، و لیعملنَّ بالعدل، و لیقومنَّ فیکم بالقسطاس المستقیم و لیتمنینّ أحیاؤکم رجعة الکرَّة عمّا قلیل فتعیَّشوا إذن، فإنّ ذلک کائن …(5)؛ به یقین (مهدی) فرمانروایان ظالم و ستمگر را از حاکمیتِ بر شما برکنار می سازد و زمین را از گمراه کنندگان و فریبکاران، پاک می گرداند و به عدالت رفتار می کند و ترازوی عدل را میان شما برقرار خواهد ساخت و زندگان، آرزوی بازگشتِ مردگان خود را دارند …».
در حدیث دیگری، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مقام توصیف حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرماید: «فهو امام تقی، نقی، سارٌّ مرضی هاد مهدی یحکم بالعدل و یأمربه(6)؛ او (مهدی) پیشوایی پاک سرشت و پیراسته و مورد سرور و خوشرویی و رضایت مردم و هدایت کننده و هدایت یافته است. به عدالت حکم می کند و بدان فرمان می دهد».
حکمتِ به تأخیر افتادن حکومت _ و شاید یکی از علل تاخیر حکومتِ _ حضرت
ص: 471
مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، روی کار آمدن مدّعیان گسترش عدالت باشد که هر کس مدّعی برخورداری از توان اجرا و گسترش دامنه عدالت در جهان است تا پیش گام شود و اگر عدالت واقعی ظهور کرد، کسی مدّعی گسترش عدالت نباشد و بگوید، ما نیز اگر زمام حکومت را به دست می گرفتیم، همین گونه به عدالت رفتار می کردیم.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس إلا [قد [ولّوا علی الناس حتی لا یقول [قائل]: انّا لو ولیّنا لعدلنا، ثمّ یقوم القائم بالحقّ و العدل(1)؛ تا زمانی که همه اقشار مردم بر سر کار نیایند و به حاکمیت نرسند، ظهور تحقق نخواهد یافت، تا کسی مدّعی نشود و بگوید: اگر ما نیز بر سر کار می آمدیم به عدالت رفتار می کردیم سپس [حضرت] قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف برای برپایی حق و عدالت، دست به قیام خواهد زد.»
امام صادق علیه السلام، در مقام توصیف حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در روایتی دیگر می فرماید: «… والله إنّی لأعرفه باسمه و اسم أبیه، … القائد العادل، الحافظ لما استودع، یملأها عدلا و قسطاً کما ملأها الفجار جوراً و ظلماً؛ به خدا سوگند! من او را به نام و نام پدر … می شناسم. او رهبری عادل، حافظ و امانت دارِ اموری است که به او سپرده شده، وی زمین را پر از عدل و داد می گرداند، همان گونه که فاجران آن را لبریز از ظلم و بیداد کرده اند.»(2)
امام رضا علیه السلام در بیان ویژگی های حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرماید: «… فإذا خرج أشرقت الأرض بنور ربّها و وضع میزان العدل بین الناس فلا یظلم أحدٌ أحداً …(3)؛ هنگامی که [حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف] ظهور می کند، زمین به نور خدا نورانی و روشن می گردد و میزان عدالت را برقرار می سازد و هیچ کس به دیگری ظلم و ستم روا نخواهد داشت.»
الف _ امام باقر علیه السلام فرموده است: «و یخرج المهدی … فلا یترک … و لا مظلمة لأَحد من الناس الا ردّها(4)؛ مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام خواهد زد و، (هیچ حقی را از کسی بر عهده
ص: 472
دیگری نمی نهد، مگر آن که حضرت آن را بازمی ستاند و به صاحب حق بازمی گرداند.»
بررسی سند
این روایت در تفسیر محمّد بن مسعود عیّاشی نقل شده، هر چند مؤلف این کتاب در زمره اساتید کشّی و در معاصر کلینی است و در وثاقت او تردیدی نیست، متأسفانه سلسله سند روایات این تفسیر، به وسیله نسخه برداران و برای رعایت اختصار، حذف شده است. از این رو، از نظر سند مورد تأمل است.(1) با این همه، مضمون آن به قدری مسلّم و قطعی است که ما را از مبحث سندی بی نیاز می کند.
ب _ عن جعفر بن یسار الشامی، قال: «یبلغ من ردّ المهدی المظالم حتّی لو کان تحت ضرس انسان شییء انتزعه حتی یَرُدّه …(2)؛ [حضرت] مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حق از دست رفته مردم را چنان بازمی گرداند که اگر حقی از کسی در زیر دندان دیگری باشد، حضرت آن را می ستاند و به صاحبش باز می گرداند.»(3)
البته این گونه رفتار و برخورد با متجاوز در بازپس گیری حقوق مردم، شایسته دادگاه حکومتی است که در رأس آن، پیشوایی، چون حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و قاضیان آن، همانند سلمان و مالک اشتر … باشند. در چنین شرایطی، هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت و کسی ترسِ از میان رفتن و پایمال شدن حقوق خود را ندارد. بررسی سند
البته این متن، حدیث و نصِ روایتی نیست؛ بلکه برداشت جعفر بن یسار شامی است. نام چنین فردی در کتاب های رجالی فریقین نیامده و به اصطلاح، مهمل است. این متن نیز از کتاب فتن نُعیم ابن حمّاد (متوفّای 228 ه_.ق) نقل شده است. هر چند این شخص نزد اهل سنّت معتبر و موثق است؛ ولی متهم به روایت، از
ص: 473
غیرثقات می باشد(1) و به گفته ذهبی، اعتمادی به روایات او نیست.(2)
در کتاب های رجالی ما نیز نامی از او به میان نیامده است؛ امّا برخی از علمای ما کثرت نقل ابن طاووس از او را در کتاب ملاحم، دلیل اعتماد و قبول او به وسیله ابن طاووس دانسته اند.(3)
ج _ روی علی بن عقبه، عن ابیه، قال: «إذا قام القائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ حَکَم بالعدل و ارتفع فی أیّامه الجور و آمنت به السُبل و أخرجت الأرض برکاتها و ردّ کل حق إلی أهله … ثمّ قال: إنّ دولتنا آخر الدول، و لم یبق اهل بیت لهم دولة إلاّ ملکوا قبلنا لئّلا یقولوا إذا رأوا سیرتنا إذا ملکنا سرنا بمثل سیرة هؤلاء …(4)؛ آن گاه که [حضرت] قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ دست به قیام زند، به عدالت رفتار می کند و در ایام حکومت وی، ظلم و جور برداشته می شود و راه ها امنیت می یابد و زمین برکات خود را از درون، بیرون می آورد. و حقوق [پایمال شده] مردم را به صاحبان آن بازمی گرداند و هر خاندان و (حزب و گروه و تشکّلی) پیش از حکومت ما روی کار می آیند و زمام امور را به دست می گیرند [یعنی در معرض امتحان و محک قرار خواهند گرفت] تا هنگامی که روش و عملکرد حکومت ما را دیدند، مدّعی نشوند که اگر ما نیز زمامدار می شدیم، به همین روش رفتار می کردیم».
بررسی سند
ظاهراً و با نگاه نخست، مطالب فوق، سخن عقبه است و روایت نیست؛ اما از ذیل آن برمی آید که مفاد و سخن معصوم باشد: «إنَّ دولتنا آخر الدول.» ولی مشخّص نیست آن را از کدام معصوم نقل کرده است؛ اما با توجه به وثاقت علی بن عقبه و کثرت روایات او در کتب أربعه که خود، از یاران سه یا چهار معصوم _ امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السلام(5) _ بوده و دارای کتابی است که روایات معصومین در آن ثبت شده است، از سویی با توجه به این که متنِ این روایت را از پدرش عقبة بن خالد نقل
ص: 474
می کند و او نیز در زمره یاران امام صادق علیه السلام است و کتابی حاوی روایات ائمه علیهم السلام دارد(1)، می توان استظهار کرد که متن یاد شده، سخن امام صادق علیه السلام است؛ ولی بحث در اعتبار و وثاقت عقبة بن خالد است که توثیقی ندارد.
آری، روایاتی از امام صادق علیه السلام در مدح و ستایش او وارد شده است؛ نظیر:
1 _ «رحمکم الله من اهل البیت؛ خدا شما _ خاندان _ را رحمت کند.»
2 _ «مرحباً مرحباً بکم؛ به شما خوش آمد می گویم.»
3 _ «یا عقبة، لا یقبل الله من العباد یوم القیامة إلا هذا الأمرالذی أنتم علیه …(2)؛ ای عقبه! خداوند در روز قیامت از بندگان خود هیچ راهی جز آنچه را که شما بر آن هستید نخواهد پذیرفت.»
ولی این روایت یا از نظر سند مورد اشکال است، همانند دوم و سوم و یا دلالت بر وثاقت ندارد؛ بلکه حداکثر، دلالت بر مدح دارد. از این رو، بعضی او را مجهول دانسته اند.
برخی دیگر مانند مامقانی، وی را در زمره روایان حسان؛ بلکه ثقات شمرده اند.(3)البته کثرت روایات او در کتب اربعه _ بیش از پنجاه(4) روایت _ شاهد بر نیک نامی اوست. با این همه، اشکال مرسل بودن روایت به حال خود باقی است، زیرا طریق شیخ مفید به علی بن عقبة، روشن نیست. با تمام این اشکالات، قوت متن و مضمون به حدّی است که به صدور آن از معصوم، قطع و یقین داریم و همین امر ما را از بررسی سند بی نیاز می کند.
کلینی، به نقل از محمّد بن یحیی و غیر او، از احمد بن محمّد بن هلال، از احمد بن محمد، از فردی، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «اوّل ما یظهر القائم من العدل أن ینادی منادیه: أن یسلِّم صاحب النافلة لصاحب الفریضة الحجرالأسود و الطواف.(5)؛ در نخستین
ص: 475
گام برقراری عدالتی که حضرت مهدی آن را آشکار می سازد، منادی وی اعلان می دارد: کسانی که طواف مستحبی انجام می دهند، مسیر حجرالاسود و محل طواف را برای آنان که حج واجب به جا می آورند، واگذار نمایند.»
بررسی سند
این حدیث از دو نظر مورد اشکال سندی است:
1 _ مرسل است: «عن رجل».
2 _ در طریق آن احمد بن هلال عبرتائی وجود دارد که مورد تأمل است، زیرا طبق نقل نجاشی، روایاتی در مذمّت احمد بن هلال از امام حسن عسکری علیه السلام وارد شده و به نقل شیخ طوسی در کتاب اختیار معرفة الرجال آمده است که: «کان غالیاً متّهماً فی دینه؛ وی در زمره غلات است و دین و مذهب او مورد سؤال است.»
در کتاب تهذیب، باب «الوصیة لأهل الضلال» گفته است: «مشهور بالغلو واللعنة و ما یختص بروایته لانعمل علیه(1)؛ یعنی (احمد بن هلال) مشهور به غلوّ و لعن است و روایاتی را که منحصراً او نقل می کند بدان عمل نمی کنیم.» در استبصار نیز در باب «ما یجوز شهادة النساء فیه» آورده است: «ضعیفٌ فاسد المذهب لایلتفت إلی حدیثه فیما یختص بنقله(2)؛ (احمد بن هلال) فردی ضعیف و از نظر مذهب فاسد است و به روایاتی که منحصراً او نقل می کند اعتنا نمی شود.»
نجاشی می گوید: احمد بن هلال، در زمره کسانی است که محمّد بن حسن بن ولید او را از مرویات محمّد بن احمد بن یحیی، استثنا کرده است.
به پیروی از ابن الولید، شیخ صدوق نیز احمد بن هلال را استثنا کرده؛ یعنی به روایات او عمل نکرده است.
علاّمه حلّی، پس از این که نام او را در بخش دوم کتاب رجالی خود آورده _ و این به
ص: 476
معنای ضعیف شمردن اوست _ می گوید: «روایات او از دیدگاه من مورد پذیرش نیست.»
شیخ صدوق در کمال الدین، در بحث پاسخ به شبهات زیدیه، به نقل از سعد بن عبدالله (اشعری) گفته است: «ما رأینا و لاسمعنا بمتشیّع رجع عن تشیّعه إلی النصب إلاّ احمد بن هلال، و کانوا یقولون: إنّ ماتفرّد بروایته احمد بن هلال، فلایجوز استعماله.(1)؛ ما ندیدیم و نشنیدم شخصی از پیروان مذهب شیعه غیر از احمد بن هلال، از مذهب خود به دشمنی با اهل بیت برگردد، محدّثان می گفتند: عمل به روایاتی که احمد بن هلال منحصراً آنها را نقل می کند، جایز نیست.»
قول به تفصیل:
البته در مقابل، گفته دیگری است که در آن، بین روایاتی که پیش از انحراف نقل کرده و روایات پس از انحراف، تفاوت قائل شده، دسته نخست را مورد عمل و اعتبار و دسته دوم را مردود دانسته است.
این تفصیل، مبنای شیخ طوسی در کتاب عدة الاصول است که در بحث خبر واحد، آن را مطرح کرده و گفته است: «بین ما یرویه حال استقامته و ما یرویه حال خطاءه.»(2) آقای خویی این تفصیل را التزام شیخ طوسی به وثاقت او می داند، زیرا اگر او ثقه نباشد، روایات وی در دوران عدم انحراف نیز، مردود است.
تفصیل دیگر:
ابن غضائری بین روایات او از حسن بن محبوب و ابن ابی عمیر و دیگر روایات، تفصیل داده و آن دو دسته از روایات را پذیرفته است، زیرا کتاب مشیخه ابن محبوب و نوادر ابن ابی عمیر را بسیاری از محدثان شنیده و بر آن ها اعتماد کرده اند. آقای خویی، سخن ابن غضائری را تفصیل جدیدی نمی داند و آن را به تفصیل شیخ طوسی بازمی گرداند. چون در غیر این صورت، احمد بن هلال، ثقه باشد یا نباشد، تفاوت قائل شدن بین روایات او از کتاب ابن محبوب و ابن ابی عمیر و دیگران چه دلیلی
ص: 477
خواهد داشت؟(1)
ایشان با پذیرفتن این که احمد بن هلال، اعتقادی فاسد دارد او را ثقه می داند و فساد عقیده او را در صحت روایات، مؤثر نمی داند و می گوید: «لا ینبغی الإشکال فی فساد الرجل من جهة عقیدته بل لایبعد إستفادة أنّه لم یکن یتدیّن بشیء، و من ثمَّ کان یظهر الغلوّ مرّة و النُصب اُخری و مع ذلک لایهمّنا إثبات ذلک إذ لا أثر لفساد العقیدة او العمل فی سقوط الروایة عن الحجیّة بعد وثاقة الراوی، والذی یظهر من کلام النجاشی: «صالح الروایة» أنّه فی نفسه ثقة …
فالمتحصّل: أنّ الظاهر أنّ احمد بن هلال ثقةٌ، غایة الأمر أنّه کان فاسد العقیدة و فساد العقیدة لایضرّ بصحة روایاته، علی ما نراه من حجّیة خبرالثقة مطلقاً؛ سزاوار نیست در فساد عقیده احمد بن هلال، اشکال شود؛ بلکه بعید نیست از روایات استفاده شود که او به هیچ چیز پایبند نبوده است. از این رو، گاهی اظهار غلوّ و گاهی اظهار دشمنی با اهل بیت علیهم السلام می کرده. با این همه، برای ما اثبات این معنی مهم نیست، زیرا از دیدگاه ما، پس از اثبات وثاقت او، فساد عقیدتی اش، تأثیری در سقوط روایت وی از حجّیت، ندارد و از سخن نجاشی نیز وثاقت او استفاده می شود.
خلاصه می توان گفت: او به ظاهر ثقه است. هر چند از نظر عقیده فاسد است؛ ولی (فساد عقیده او) به صحت روایات وی زیان نمی رساند.»
قابل دقت است که: سخن ایشان خالی از مناقشه و اشکال نیست، زیرا روایتی که فساد عقیده او را ثابت می کند، اگر از نظر آقای خویی صحیح و معتبر باشد، مضمون آن منتهای بی اعتباری احمد بن هلال است و هرگز نمی توان با توجه به این روایت، میان فساد عقیده و عدم اعتبار گفته و روایات او، تفکیک قائل شد. در روایت چنین آمده: «احذروا الصوفی المُتصنّع؛ از [معاشرت] با این صوفی ظاهرساز بپرهیزید.» تأمل.
هم چنین امام علیه السلام فرموده است: «لاغفرالله له ذنبه و لا أقاله عثرته یداخل فی أمرنا، بلا إذن منّا و لارضی یستند برأیه … لایمضی من أمرنا ایّاه، إلاّ بما یهواه و یریده، أرداه الله بذلک فی نار جهنم؛ خداوند گناهش را نبخشد و از لغزش هایش درنگذرد. او بدون اجازه و رضایت ما در کارهای ما دخالت و خودسرانه عمل می کند … کارهای ما را تا آن جا که با هوا
ص: 478
و هوس خود سازگار است انجام می دهد و به دلخواه خود عمل می کند. امیدوارم خداوند او را به سبب این کارها به آتش دوزخ بیفکند.»
جایی دیگر می فرماید: «لارحمه الله…؛ خدا او را مشمول رحمت خود نگرداند نفرین کردیم. خداوند او را نابود کرد. ما از او بیزاریم.»(1)
خلاصه سخن، با این همه لعن و نفرین و مذمّت و تقبیح، جایی برای توثیق و پذیرش روایات او نمی ماند … بنابراین، این طریق مردود است.
طریق دوم: این روایت را صدوق در من لایحضره الفقیه به گونه ای مرسل و بدون ذکر سند آورده و گفته است: قال الصادق علیه السلام: «…»(2)
به گفته علمای ما، از جمله: فاضل تفرشی و شیخ بهایی و شیخ سلیمان ماحوزی در بلغة المحدثین(3) و علاّمه حلّی در مختلف الشیعة و شهید اوّل در شرح ارشاد و محقق داماد، ارزش و اعتبار مراسیل صدوق در من لا یحضره الفقیه که بیش از ثلث کتاب را تشکیل می دهند، کمتر از مسانید یا مراسیل ابن ابی عمیر، نیست.»(4)
طبق این مبنا، روایتِ مزبور هیچ اشکال سندی ندارد و مورد اعتبار است، زیرا شیخ صدوق بدون هیچ تردیدی، روایت را به معصوم نسبت داده است. دقت شود.
از این روایت برداشت هایی فقهی شده و در پاره ای از موارد، از قبیل استحباب عدم مزاحمت انجام دهنده طواف مستحب، برای کسی که طواف واجب انجام می دهد، به این روایت استناد شده است.
الف) مجلسی اوّل می گوید: «ویدلّ علی استحباب عدم مزاحمة من یطوف مستحبّاً لمن یطوف واجباً فی استلام الحجر و فی أصل الطواف اذا کان الطائف کثیراً.؛(5)این روایت دلالت دارد، مستحب است برای کسی که طواف مستحبی انجام می دهد برای کسی که
ص: 479
طواف واجب بجا می آورد، ایجاد مزاحمت نکند. در اصلِ طواف و استلام حجرالاسود نیز اگر طواف کنندگان بسیار باشند، مستحب است همین گونه عمل نماید.»
ب) مجلسی دوّم گفته است: «والطواف: ای سائر آداب الطواف او المطاف: إذا ضاق عن الطائفین(1)؛ مقصود از طواف در این روایت، سایر آداب طواف و یا مطاف است در صورتی که طواف کنندگان، در تنگنا قرار داشته باشند.» یعنی مستحب است محل طواف را برای کسانی که طواف واجب انجام می دهند واگذارند. البته در صورتی که جمعیت انبوه باشد.
شیخ طوسی می گوید: «محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسین بن ابی الخطاب، عن جعفر بن بشیر و محمّد بن عبدالله بن هلال، عن العلاء بن رزین القلأ، عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا جعفر علیه السلام عن القائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ إذا قام بأی سیرة یسیر فی الناس؟ فقال: بسیرة ما سار به رسول الله حتی یظهر الإسلام، قلت: و ما کانت سیرة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال: أبطل ما کان فی الجاهلیة، واستقبل الناس بالعدل و کذلک القائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ إذا قام، یبطل ما کان فی الهدنة ممّا کان فی أیدی الناس و یستقبل بهم العدل.؛(2) محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام جویا شدم هرگاه قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف دست به قیام بزند چگونه با مردم رفتار می کند؟ حضرت فرمود: به همان روش پیامبراکرم، تا زمانی که حاکمیت اسلام را ظاهر گرداند.
عرض کردم: روش پیامبراکرم چگونه بوده؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر آداب و رسوم جاهلی خط بطلان کشید و با عدل و داد با مردم روبرو شد. هم چنین آن گاه که حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ دست به قیام زند هر چه را در دوران صلح _ شاید دوران غیبت امام زمان _ انجام گرفته، ابطال می گرداند و با مردم، به عدل و دادگری روبرو خواهد شد.»
بررسی سند
این روایت را شیخ طوسی، به دو طریق از محمّد بن حسن صفّار نقل می کند.
أ _ «شیخ ابوعبدالله و حسین بن عبیدالله و احمد بن عبدون، از احمد بن محمّد
ص: 480
بن حسن بن ولید از پدر او.»
ب _ «ابوالحسین بن ابی جید، از محمّد بن حسن بن ولید.»(1)
طریق شیخ طوسی به این دو صحیح است؛ چنان که آقای خویی نیز بدان اشاره کرده است(2)؛ ولی بحث در رجال و روات بعد از صفّار می باشد.
علاّمه مجلسی نکاتی را به این شرح از این روایت استفاده کرده است:
الف) همان گونه که اسلام و پذیرش آن، براساس قاعده فقهی «الإسلام یجبّ ما قبله؛ اسلام، گذشته انسان را نادیده می گیرد» ایمان نیز چنین است. ب) اگر مؤمن پیش از قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف معصیتی را مرتکب شده که موجب حدّ یا تعزیر باشد، حضرت پس از قیام، بر او اجرای حدّ یا تعزیر نمی کند. آن چه گفته شد در صورتی است که حق خدا باشد، اما اگر حق مردم باشد، عدالت حضرت اقتضا می کند آن حق را بازستانده و مسترد گرداند، مگر گفته شود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آن را از اموال خود می پردازد.(3)
ج) «هدنه»، یعنی دوران آرامش و صلح و آتش بس میان مسلمانان و کفار و یا میان دو دسته از جنگ جویان، هر چند کفار نباشند.
کلینی در کافی آورده است: «علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن إبن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبی، قال: سئل ابوعبدالله علیه السلام عن المساجد المظلّله، أتکره الصلاة فیها؟ فقال: نعم، و لکن لا یضرّکم الیوم، و لو قد کان العدل، لرأیتم کیف یصنع فی ذلک….؛(4) … حلبی می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا نماز خواندن در مساجد سرپوشیده _ مسقّف _ کراهت دارد؟ فرمود: آری؛ ولی امروز _ یعنی پیش از قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف _ اشکال ندارد؛ امّا آن روز که حکومت عدل بپا شود، خواهید دید با این گونه مساجد چه خواهد کرد
ص: 481
….»
بررسی سند
در این روایت هیچ گونه اشکال سندی وجود ندارد، مگر ابراهیم بن هاشم که گفته شده: توثیق خاصی ندارد، هر چند مورد مدح و ستایش است. از این رو، روایت را «حَسَن» می نامند، چنان که علاّمه مجلسی نیز همین گونه تعبیر کرده است(1)؛ ولی از دیدگاه ما، ابراهیم بن هاشم هیچ گونه مشکلی ندارد، زیرا اولاً: او فوق وثاقت است و اگر توثیق خاصی ندارد، بدین جهت است که مقام و جایگاه برخی، بالاتر از اطلاق کلمه «ثقه» در حق آنان است.
ثانیاً: وی توثیق عام دارد، زیرا علی بن ابراهیم در مقدمه تفسیر، مشایخ خود را توثیق کرده و گفته است: «نحن ذاکرون و مخبرون بما ینتهی إلینا و رواه مشایخنا و ثقاتنا ….؛(2) ما در این جا روایاتی را که مشایخ و افراد مورد وثوق ما روایت کرده اند بیان می کنیم.»
این توثیق عام، به توثیقات خاص می انجامد یعنی: یکایک راویان و اساتید، در این کتاب ثقه اند از جمله: ابراهیم بن هاشم که یکی از آنان شمرده می شود. بنابراین، روایت فوق از نظر سند هیچ گونه اشکالی ندارد.
دلالت
از ظاهر روایت برمی آید که مسقّف کردن مسجد، خلاف دیدگاه شرع و نوعی سنّت شکنی تلقّی شده و مورد کراهت شرع است؛ ولی هم اکنون مبارزه با این سنّت شکنی زمینه ندارد و نماز مؤمنان در این گونه مساجد، بدون اشکال است؛ ولی به هنگام ظهور و برقراری عدل و مبارزه با سنّت شکنی، درباره آن تصمیم دیگری اتخاذ می شود.
نمونه آن، روایت صحیح دیگری است که از امام باقر علیه السلام به همین مضمون وارد شده است:
«اوّل ما یبدأ به قائمنا سقوف المساجد فیکسرها، و یأمر بها فیجعل عریشاً کعریش موسی.؛(3)
ص: 482
نخستین عملی که حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ به آن، آغاز به کار می کند، سقف مساجد است که آن ها را ویران می سازد و سقف هایی مانند سایبان موسی علیه السلام بر آن ها قرار خواهد داد.»
«عریش» سایبانی است که برای محافظت از سرما و گرما می سازند.
به نقل از طریحی: عریش را از لیف خرما می سازند و تا پایان فصل خرما در آن به سر می برند.(1)
شاید تخریب سقف های مساجد بدین دلیل باشد که مساجد، پیش از ظهور امام عجل الله تعالی فرجه الشریف از حالت سادگی بیرون آمده و جنبه تشریفاتی به خود می گیرد.
این روایت و مانند آن، حمل بر استحباب شده اند، زیرا عدم وجود مانع و حایل بین نمازگزار و بین آسمان، مستحب است و نبودن حایل، یکی از اسباب قبولی نماز و استجابت دعا به شمار می آید.
کلینی روایت کرده است: «الحسن بن علی العلوی، عن سهل بن جمهور، عن عبدالعظیم بن عبدالله العلوی، عن الحسین العرنی، عن عمرو بن جمیع، قال: سألت ابا جعفر علیه السلام عن الصلاة فی المساجد المصوّرة. فقال: أکره ذلک و لکن لا یضرّکم الیوم و لو قد قام العدل لرأیتم کیف یصنع فی ذلک.؛(2) … عمرو بن جمیع می گوید: از امام باقر علیه السلام در مورد نماز خواندن در مسجدهایی که با عکس، تزیین شده پرسیدم، فرمود: من آن را نمی پسندم؛ ولی امروز به شما زیانی نمی رساند و اگر حکومت عدل و داد به پا گردد، خواهید دید که با این قبیل امور چگونه برخورد خواهد شد.»
ص: 483
بررسی سند
علاّمه مجلسی در شرح کافی و تهذیب، این روایت را تضعیف کرده.(1) شاید علت ضعف سند، وجود افرادی باشد که از توثیق برخوردار نیستند و هیچ گونه سخنی پیرامون آنان در کتب رجال نیامده و به اصطلاح، مهمل هستند.
بعضی دیگر، مانند عمرو بن جمیع اَزْدی، تضعیف شده و اگر وی همان عمرو بن جمیع عبدی باشد، نیز مجهول است(2)؛ ولی در این مورد که فقها(3) به استناد این روایت و دیگر روایات، فتوا به کراهت نقش و نگار در مساجد داده اند، می توان پی برد که روایتِ مزبور، مورد اعتماد و عمل آنان بوده است. البته امکان دارد گفته شود: این عمل فقهای شیعه، بر مبنای تسامح در ادله سنن است و بگوئیم شامل مکروهات نیز می شود.
«قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم «… فیجتمع الناس إلیه کالطیر الواردة المتفرّقة حتی یجتمع الیه ثلثمائة و أربعة عشر رجلا. فیهم نسوة، فیظهر علی کل جبّار و ابن جبّار و یظهر من العدل ما یتمنّی له الأحیاء أمواتهم ….؛(4) … مردم همانند کبوتران پراکنده و از راه رسیده، گِرد [حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف] جمع می شوند، تا این که سیصد و چهارده تن مرد و تعداد اندکی از زنان نیز در جمع آنان حضور به هم می رسانند. سپس بر هر ستمگر و ستمگر زاده ای چیره می گردد و چنان عدالتی را گسترش می دهد که زندگان. آرزو می کنند مردگانشان زنده شوند و این عدالت را ببینند ….»
بررسی سند
هر چند روایات بسیاری از فریقین به این مضمون رسیده و نیازی به بررسی سند ندارد؛ ولی از نظر فنّی، لیث بن ابی سلیم در طریق این روایت است که از دیدگاه اهل
ص: 484
سنّت، روایات را به هم می آمیزد و بعضی، او را تضعیف کرده اند.(1)
اما دیگر افراد موجود در سند، همگی براساس دیدگاه آنان ثقه اند و البته «تدلیس» در نظر اهل سنّت، چندان نقطه ضعفی شمرده نشده است. چنان که ابن عماد حنبلی در بیان شرح حال سلیمان بن مهران اعمش به گونه ای مشروح به این بحث پرداخته است(2)از سویی او، در زمره رجال بخاری است که این خود، نقطه قوّتی برای راوی _ از نظر بعضی اهل سنّت _ شمرده می شود. بنابراین، بعید نیست اشکال ضعف سند نیز برطرف شود؛ ولی عدد سیصد و چهارده تن، با روایاتِ دیگر، چندان سازشی ندارد و از نظر ما او مجهول است چنانچه شیخ طوسی به آن اشاره کرده(3) ولی مرحوم وحید بهبهانی او را تقویت و تأیید می کند.(4)
در خاتمه بحث مجدداً سخن خود را تکرار می کنیم که: هیچ گونه شک و تردیدی نیست حکومت حضرت بقیّة الله الأعظم، تجسّم عدل و داد و نابودی ظلم و بیدادگری است و روایاتِ بسیار غیرقابل شمارشی به این موضوع اشاره _ بلکه تصریح _ دارد.
ما در این جا تنها به چند نمونه روایت از جلوه های عدالتِ این دولت کریمه اشاره کردیم و با نقد و بررسی سندی به تمام آنچه گفته شده و یا می شود، از آن روایات به دفاع پرداختیم تا برای مدّعیان تخصص، که متأسفانه با نداشتن هر گونه تعهد و تخصص، بر این گونه روایات اشکال وارد می کنند، سخنی باقی نماند. انشاءالله
ص: 485
ص: 486
ص: 487
انبیاء و اوصیای الهی همگی به القاب و اوصاف شایسته و بایسته ای متصف بوده اند. و از هر کدام در روایات، به تعابیری یاد می شود مانند، صفی الله، نبی الله، خلیل الله، کلیم الله، روح الله، رسول الله، خیر خلق الله، ولی الله، ثارالله، حجّة الله امیرالمؤمنین، وصی، مجتبی، شهید، سجّاد، زین العابدین، باقرالعلوم، صادق و …، از جمله، آخرین وصی و حجّت خدا، مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف که مورد اتفاق فریقین است و از آن حضرت در روایات به تعابیر و اوصافی یاد می شود.
ما در این مختصر قصد داریم ضمن اشاره اجمالی به برخی القاب و ویژگی های آن حضرت در منابع شیعه به پاره ای از آن ها که در منابع اهل سنّت موجود بوده و محور اصلی بحث ما نیز همین موضوع است، اشاره ای داشته باشیم.
القاب و ویژگی های حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
در روایات و کتب ادعیه و زیارات ما، از حضرت حجّت علیه السلام، با القاب و ویژگی هایی یاد کرده اند، به ویژه در دعای شریف ندبه که با بیش از شصت لقب از آن حضرت یاد شده و او را توصیف نموده اند هر چند لقب بارز و ویژگی شایع، در روایات، همان کلمه «قائم» است؛ ولی تعابیر و عناوین دیگری نیز ذکر شده مانند: 1 _ بقیّةُ الله 2 _ المُعَدُّ لقَطعِ دابِرِ الظّلمةِ 3_ اَلمُنتَظَرُ لإقامَةِ الاَمتِ وَالعِوَجِ، 4 _ اَلمُرتَجی لاِزالَةِ الجورِ والعُدوانِ 5 _ اَلمُدَّخَر لِتَجدیدِ الفَرآئض وَالسُنَنِ 6 _ اَلمُتَخَیّرُ لإعادَةِ الملّةِ وَالشَّریعةِ 7 _ اَلْمُؤَمَّلُ لأحیاءِ الکتابِ و حدوُدِه 8 _ مُحیی مَعالِمِ الدین 9 _ قاصمُ شَوکَةِ المعتدین 10 _ هادم أبنیَةِ الشرَّکِ وَالنفاقِ 11 _ مُبیدُ اَهْلِ الفُسُوقِ وَالعِصیانِ والطغیان 12 _ حاصدُ فروع الْغَی والشقاق 13 _ طامِسُ آثار الزیغ وَالاَهوآء 14 _ قاطِعُ حَبائلِ الکِذبِ وَالإفترآء 15 _ مُبیدُ الْعُتاةِ والْمَرَدَةِ 16 _
ص: 488
مستَأصِلُ أهْلِ العناد و التَّضلیلِ وَالإلْحادِ 17 _ مُعزّ الأولیاء 18 _ مُذِلُّ الأَعدإ 19 _ جامِعُ الْکَلَمةِ علی التقوی 20 _ بابُ اللهِ الذّی منه یُؤتی 21 _ وَجْهُ اللهِ الّذی یَتَوَجَّهُ الَیهِ الأولیاء 22 _ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَینَ الاَرْضِ وَ السَّماء 23 _ صاحبُ یَوم الْفَتْحِ 24 _ ناشِرُ رایَةِ الهُدی 25 _ مُؤلِّف شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرّضا 26 _ الطالب بِذحُولِ الأَنبِیآء وَأبْناء الأَنبِیآء 27 _ الطالِبُ بِدَمِ الْمَقتُولِ بِکربلإ 28 _ الْمَنصوُرُ عَلی مَنْ إعتَدی عَلَیهِ وَافْتَری 29 _ المُضْطَرُّ الّذی یُجابُ إذا دعی 30 _ صَدْرُ الخلائقِ 31 _ ذوُ الْبِرّ والتَّقْوی 32 _ ابن السّادَةِ المُقَرَّبین 33 _ ابن النُّجَبآ الأَکْرَمینَ 34 _ ابن الهُدآةِ المهدّیینَ 35 _ ابن الْخِیَرَة الْمُهذَّبین 36 _ ابن الغَطارِفَةِ الأنْجبینَ 37 _ ابن الأطائِبِ الْمُطَهَرَّینَ 38 _ ابن الخَضارِمَةِ الْمُنْتَجبینَ 39 _ ابن الْقَماقِمَةِ الأکَرمین 40 _ ابن البُدور المنیرة 41 _ ابن السُرج المُضیئةُ 42 _ ابن الشُهُبُ الثاقِبة 43 _ ابن الأنجمِ الزاهِرَةِ 44 _ ابن السُبُلِ الواضِحَة 45 _ ابن الأعْلامِ اللاّئحِةَ 46 _ ابن العلوم الکامِلَة 47 _ ابن السُنَنِ المَشهوُرة 48 _ ابن المعالِمِ الْمَأثُورة 49 _ ابن المعجزاتِ الْمَوْجودةِ 50 _ ابن الدَّلائل المَشْهُودَة 51 _ ابن الصراط المستقیم 52 _ ابن النَّبَاء العَظیم 53 _ ابن منْ هُوَ فی أمِّ الکتابِ لَدَی اللهِ عَلی حَکیمُ 54 _ ابن الایاتِ والْبَیِّنات 55 _ ابن الدَّلائل الظاهرات 56 _ ابن البَراهین الواضِحاتِ الباهرات 57 _ ابن الْحُجَجَ البالِغاتِ 58 _ ابن النّعمِ السّابِغات 59 _ ابن طه وَالمُحکَماتِ 60 _ ابن یس والذّارِیات 61 _ ابن الطّورِ والعادیات 62 _ ابن مَنْ دَنی فَتَدَلّی 63 _ المُغَیَّبُ الذّی لَمْ یَخْلُ عن [المؤمنین] 64 _ النازِح الذی ما نَزَحَ [عن المؤمنین] 65 _ اُمنیةَ الشائِق [منَ المُؤمنین] 66 _ أثیلَ الْمَجد الذی لایُجاری 67 _ تلادِ النعمِ اَلَّتی لا تُضاهی 68 _ نَصیفُ الشَّرف الذی لایُساوی.
ص: 489
1. بازماندگان عترت هدایتگر
2. موعود و منتظری که آماده راست گردانیدن گژی و ناراستی است؟
3. آنکه آماده ریشه کن کردن ستمگران است.
4. آن مایه امیدواری که جور و تعدی را زایل خواهد کرد.
5. آن ذخیره الهی که فرایض و سنت ها را دوباره إحیاء خواهد کرد؟
6. آن برگزیده ای که دین و آیین را دوباره بازسازی می کند.
7. مایه امیدواری بر حیات دوباره کتاب الله و حدود خدا.
8. زنده ساز نشانه های دین و اهل اعتقاد.
9. در هم شکننده اعتبار تجاوزکاران.
10. ویرانگر بناهای شرک و نفاق.
11. براندازنده تبه کاران و فاسقان و طاغیان.
12. درو کننده شاخسارهای گمراهی و پراکنده سازی.
13. محو کننده آثار انحراف و هوس بازی.
14. در گلسنده رشته های دروغ و افتراء.
15. نابود کننده سرکشان و عصیانگران.
16. برکننده ریشه مردم لجوج و گمراه گر و الحاد بیشه.
17. گرامی دارنده دوستان و خوار کننده دشمنان.
18. فراهم آورنده سخنی که به تقوا برمی انگیزد _ کنایه از وحدت مردم در سایه توحید.
19. درب ورودی که از آن در به خدا راه یابند.
20. چهره خندانی که اولیاء روی به سوی آن کشند.
21. رشته مایه پیوند میان زمین و آسمان.
22. مالک روز پیروزی و افرازنده درفش هدایت.
23. اصلاًح دهنده پریشانی ها و خشنود کننده دل ها.
24. خون خواه پیامبران و پیامبر زادگان.
25. خون خواه کشته کربلا.
26. منصور بر هر متجاوز و دروغ پرداز.
ص: 490
27. درمانده مستجاب الدعوه.
28. صدرنشین مردم نیکوکار و خود دار.
29. فرزند نبی مصطفی و علی مرتضی و فرزند خدیجه و پسر فاطمه.
30. فرزند سروران مقرب.
31. فرزند نجبای گرامی.
32. فرزند رهبران راه یافته.
33. فرزند نیکان پاکیزه سیرت.
34. فرزند بزرگان، سراپا نجات.
35. فرزند پاکان پاکیزه.
36. فرزند بزرگواران برگزیده.
37. فرزند دریاهای عطا و بخشش.
38. فرزند ماه های تابنده.
39. فرزند چراغ های فروزنده.
40. فرزند شهاب های ظلمت شکاف.
41. فرزند اختران فروزنده.
42. فرزند راه های آشکار.
43. فرزند نشانه های نمودار.
44. فرزند دانش های کامل.
45. فرزند سنت های مشهور.
46. فرزند آثار روایت شده.
47. فرزند معجزات موجود.
48. فرزند براهین آشکار.
49. فرزند راه راست.
50. فرزند خبر بزرگ.
51. فرزند کسی که مندرج در ام الکتاب، و نزد خدای متعال فرزانه ای.
52. فرزند آیات و بینات.
53. فرزند دلایل ظاهر.
ص: 491
54. فرزند براهین روشن و آشکار.
55. فرزند حجت های رسا.
56. فرزند نعمت های کامل _ فرو ریخته و دربرگیرنده و فراگیر.
57. فرزند طه و محکمات قرآنی.
58. فرزند یاسین و ذاریات.
59. فرزند طور و عادیات.
60. فرزند آن که به خدا نزدیک شد، و باز هم به اندازه فاصله دو سر کمان یا کمتر به خدای علی اعلی نزدیکتر.
61. غایبی که از ما جدا نیستی نیست.
62. برون رفته ای که از ما برون نیست.
63. عزیزی که هر مرد با ایمان و هر زن مؤمن، آرزومند دیدار اویند.
64. بلند پایه ای که برابر ندارد.
65. زاده نعمت هائی که نظیر ندارد.
66. همسنگ شرافتی که کسی با او برابر نیست.
آن چه یادآوری شد اوصاف و القابی است که در دعای شریف ندبه آمده و در روایات ما اوصاف دیگری به شرح ذیل آمده است(1):
1. صاحب الأمر(2) 2. صاحب الدار(3) 3. صاحب السیف(4) 4. صاحب الغیبة(5) 5. الطرید(6) 6. الغریم(7) 7. الغلام(8) 8. الفرید(9) 9. المضطر(10) 10. المنتظر(11) 11. المنصور(12)
ص: 492
12. المحدِّث(1) 13. المنتقِم(2) 14. الموتور(3) 15. المهدی(4) 16. القائم(5)
پاره ای از این ویژگی ها با احادیث اهل سنّت اشتراک تعبیر دارند و هر یک از این عبارات، نیاز به توضیح و فقه الحدیث دارد که در بحث های مفصل تر بدان اشاره خواهد شد. انشاءالله
روایات اهل سنّت بیشتر، حضرت را با عنوان «مهدی» یاد می کنند و از القاب و ویژگی های دیگرِ حضرت، کمتر یاد می شود و لقب «قائم» ظاهراً در منابع آنان به ندرت دیده می شود. ما در این بحث، به بررسی القاب آن حضرت که در کتاب ها و منابع اهل سنّتِ آمده می پردازیم و پاره ای از آن ویژگی ها به قرار زیر است:
1 _ مهدّی هذهِ الاُمّة 2 _ المهدی فی الأرضِ و المَهدی فی السّماء 3 _ مهدی الْخَیر 4 _ مهدی عبادِاللهِ 5 _ اَلإمام 6 _ آخرُالأَئمَّة 7 _ خَلیفَةُ الله 8 _ خَلیفَةُ بنی هاشم 9 _ خلیفة 10 _ وَلی الله 11 _ الأَمیر 12 _ أمیرالطائفة 13 _ امیرالنّاس 14 _ خِیَرةَ اللهِ فی خَلْقِهِ 15 _ خَیرُ اُمَّةِ مُحَمَّد 16 _ خَیرُالنّاسِ 17 _ خیرُ أهْلِ الأرض 19 _ ذخیرَةُ الأنبیآء 20 _ یعسوب الاُمَّة 21 _ الرَّجُلُ الصالِح 22 _ صَالِحُ مَن مضی 23 _ العدلُ المبارکُ الزکی 24 _ المنصور 25 _ الهاشمی 26 _ العائذ بالبیت 27 _ السفاح.
آن چه یادآوری شد نمونه هایی از عناوین و القابی است که در کتب اهل سنّت، از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یاد شده است؛ اینک به متون روایات، اشاره می شود.
ص: 493
الف _ مناقب ابن المعازلی به نقل از ابی ایوب انصاری آورده است: «إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مَرِض مَرْضَةً فدخَلَت علیه فاطِمةُ تَعودُه، وَ هُوَ ناقه مِنْ مَرَضِهِ، … و منّا مهدی هذه الامَّة.؛(1) ابو ایوب انصاری می گوید: حضرت، سخت بیمار بود و دخترش فاطمه به عیادت آن حضرت آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نقاهت و ضعف به سر می برد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با بیان مطالبی برای فاطمه [س] فرمود: «مهدی این امت از ماست.»
ب _ علی بن مکّی هلالی به نقل از پدرش می گوید: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم … یا فاطمه وَالّذی بَعَثنی بِالحقِّ اِنّ مِنهما مهَدی هذهِ الأمة؛(2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سوگند به آن که مرا به پیامبری برانگیخت، مهدی این امت از نسل حَسَنَیْن است.»
این حدیث در کتاب های ما نیز از سلمان فارسی وارد شده از جمله: کتاب سُلَیم بن قیس، ص 69؛ تفسیر فرات، ص 179؛ کمال الدین، ج 1، ص 262؛ امالی طوسی، ج 2، ص 219 _ البته به نقل حذیفه: هو من ولدی هذا _ الحسین.»(3)
از عبدالله بن عمر منقول است که: «… فإذا اَدرَکتُموُه فبایعوه، فإنَّهُ المهدی فی الأرضِ والمَهدی فی السمآءِ.؛(4) هر گاه حضرتش را درک کردید، با او بیعت کنید، زیرا او مهدی زمین و آسمان هاست.»
ص: 494
از کعب نقل شده که گفت: «مهدی الخیر یخرج بعد السفیانی؛(1) آن هدایت شده به خیر _ یعنی مهدی _ ، پس از سفیانی، ظاهر خواهد گشت.»
الف _ ابوسعید خُدری می گوید: «قال رسول الله: یَکونُ فی آخِرالزمان _ علی تظاهرُ العمر و انقطاع من الزمان _ إمام یکون أعطی الناس؛(2) در آخرالزمان _ در دوران اوج گرفتاری و فشار روزگار _ پیشوایی خواهد آمد که سخاوتمندترین انسان ها است.»
ب _ از جابر بن عبدالله روایت شده که گفت: «یکونُ علی الناسِ إمامٌ لا یعدَّ لهم الدراهم، وَلکن یَحثو؛(3) در آخرالزمان پیشوایی بر مردم حکومت خواهد کرد، که در تقسیم اموال، شمارش نمی کند؛ بلکه آن را بی حساب و بدون شمارش تقسیم می کند.»
الف _ عبدالله بن عمر، «قال رسول الله: یخرج المهدی علی رأسه غمامة فیها مناد ینادی: هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه؛(4) هنگامی که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام می کند، پاره ابری برفراز سر او قرار دارد که ندا دهنده ای در آن ندا می دهد! این مهدی: جانشین خداست. بنابراین، از او پیروی کنید.»
ب _ از ثوبان منقول است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: … فإذا رأیتموه فبایعوه، وَ لَو حَبواً عَلَی الثَّلْج، فإنّه خلیفة الله المهدی؛(5) هرگاه وی را مشاهده کردید، با او بیعت کنید هر چند
ص: 495
با خزیدن بر روی یخ و برف باشد، زیرا او جانشین خدا، [حضرت] مهدی است.»
روایتی به همین مضمون از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز در کتبی مانند: عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 59؛ کفایة الاثر، ص 106؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 116؛ وارد شده است.(1)
الف _ ابوهُریرة، به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: «یَکُونُ فی هذِهِ الأُمَّةِ خَلیفَةٌ …؛(2)میان این امت خلیفه ای وجود خواهد داشت که … هرگز شیخین بر او برتری ندارند.»
ب _ از أبو سَعید منقول است که: «یخرُجُ فی آخر الزَّمانِ خَلیفةٌ یُعطی الْمالَ بغیرِ عدد؛(3) در آخرالزمان، خلیفه ای ظهور می کند که مال را بدون شمارش، بذل و بخشش می کند.»
محمّد بن حَنَفیّة می گوید: «یَنزِلُ خَلیفَةٌ مِن بنی هاشِم بیت المقدّس …؛(4) خلیفه ای از بنی هاشم، در بیت المقدّس اجلال نزول می فرماید.»
از ارطاة نقل شده که گفته است: «… نادی مناد بعَدَ اَنْ تَحاربَ القَبائلِ، اَلا إنّ أمیرکم فلان؛(5) پس از درگیری قبائل با یکدیگر، ندا دهنده ای فریاد سر می دهد که فرمانده و رهبر شما فلانی است.»
ص: 496
از سمیر منقول است که می گوید: «… یُنادِی مُناد مِنَ السَّماءِ ألا إنَّ فلاناً خِیَرةُ اللهِ مِنْ خَلقِهِ؛(1) … ندا دهنده ای از آسمان ندا سر می دهد: هان _ ای مردم! این شخص، برگزیده الهی از میان آفریدگان است.»
از حذیفة بن یمان نقل شده که گفته است: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: … فَعِندَ ذلِکَ یُنادی مِنَ السّماءِ مناد؛ أیُّهَا النّاسُ إنَّ اللهَ عزَوَجَلَّ قَد قَطَعَ عَنْکُمْ مُدّة الجَبّارین وَالْمُنافقین وَ أشیاعِهم وَ اَتْباعِهِم و وَلاّکُم خَیرَ أَمَّةِ مُحمَّد صلی الله علیه و آله و سلم …؛(2) در آن هنگام، ندا دهنده ای از آسمان ندا سر می دهد که ای مردم! خدای عزوجلّ، دوران حاکمیّت ستمگران و منافقان و یاوران و پیروانشان را از سر شما کوتاه ساخت و اینک، خداوند، برجسته ترین شخصیت امّت محمّد را بر شما حاکمیّت بخشید.»
الف _ از ابوالجلد منقول است که گفت: «… ثُمَّ تَجْتَمِع الناسُ علی خَیرهِم رَجُلا …؛(3) … سپس مردم بر فردی که برجسته ترین آنان به شمار می آید اتفاق نظر خواهند داشت.» ب _ عبدالله بن عمرو می گوید: «… یحج الناس معاً … فَیَفْزَعونَ إلی خَیرهِم، فَیَأتُونَهُ وَ هُوَ مُلْصِقُ وَجهِهِ إلَی الکَعبةِ یَبکی …؛(4) مردم در کنار یکدیگر حج به جا می آورند و به برجسته ترین فرد خود پناه می آورند. در حالی که او صورت خود را به کعبه چسبانیده و گریه می کند….»
ص: 497
از ابوالجلد نقل شده که می گوید: «… ثُمّ تَأتی الخلافَةُ خَیْرَ أهلِ الاَرض …؛(1) سپس خلافت، به سراغ بهترین فرد اهل زمین روی خواهد آورد.»
یعنی درستکارترین فرد گذشتگان و بهترین شخص باقیماندگان _ و بازماندگان _ ظهور خواهد کرد.
از کعب روایت شده که: «المَنصُورُ مَهدی، یُصلّی علیه أهلُ السَّماء والاَرْضِ؛(2)حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پیروز است، اهل آسمان و زمین بر او درود می فرستند.»
عبدالله بن زریر غافقی، از علی علیه السلام: «ثُمّ یَظهَرُ الْهاشِمی، فَیَرُد اللهُ إلی النّاسِ اُلْفَتَهُم وَ نِعمَتَهُم؛(3) سپس آن شخص هاشمی تبار، ظهور می کند و خداوند به برکت او مهر و الفت و نعمت را به مردم بازمی گرداند.»
از اُمّ سلمه منقول است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: وَ یَعُوذُ عائذٌ بِالْبَیتْ …؛(4)سپس پناهنده ای به خانه خدا _ کعبه _ پناه می آورد.»
«قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: … اَلمَهدِی مِنْ ولدی، تَکُونُ لَهُ غیبةً وَ حَیْرَةً، تَضلُّ فیها الأُمم، یَأتی بِذَخیرَةِ الاَنبیاءِ علیهم السلام …؛(5) مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از فرزندان من است، او غیبتی دارد که باعث حیرت می شود و
ص: 498
امت ها در این دوران دچار گمراهی می شوند. سپس خداوند ذخیره پیامبران را می آورد ….»
از ابوسعید خُدری از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود: «تَأوی إلَیهِ أمّتُهُ کَما تَأوی النحلة إلی یَعسوبِها …؛(1) مردم به سوی او پناه می آورند همان گونه که زنبور عسل به سوی ملکه خود روی می آورد.»
از أبو أَمامَةِ باهِلی منقول است که؛ «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: … و إِمامُ النّاسِ یَوْمَئِذ رجلٌ صالحٌ …؛(2) امام و پیشوای مردم در آن روز، مردی صالح و درستکار خواهد بود …»
أنس بن مالک، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود: «… فیخرج کالصالح (صالح) مَن مَضی وَ خَیر مَن بقی؛(3)[مهدی] ظهور می کند صالح گذشتگان و بهترین باقیماندگان است.»
ابوسعید خُدری از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم: «یَخرُجُ رَجُلٌ مِنْ اهلِ بَیتی … یُقالُ لَهُ السَّفاحُ؛(4) شخصی از اهل بیت من ظهور می کند … او را سفاح می نامند.»
ص: 499
«رجل سفّاح» در لغت به معنی توانا بر سخن گفتن و انسان سخنور آمده است.»(1)
این لقب را «خوارزمی» در «مناقب» و «قندوزی» و «حَمَوینی» در کتاب هایشان آورده اند.
الف _ عبدالرحمن بن أبی لیلی به نقل از پدرش می گوید: «ثُمَّ بکی النبی صلی الله علیه و آله و سلم … وَ أخبرنی جَبرئیلُ عِن اللهِ عَزَّوَجَلَّ أنَّ ذلِکَ الظُّلْم یَزوُلُ إذا قامَ قائمهم …؛(2) سپس پیامبر گریست … و فرمود: جبرئیل به من خبر داد که آن ظلم، به هنگام قیام قائم آنان، برطرف خواهد گشت.»
ب _ از علی علیه السلام روایت شده که فرمود: «قال رسول الله: الأَئمَّةُ بعدی إثناعشر، اَوّلُهم، أَنتَ یا عَلی وَ آخِرهم القائم الذّی یَفتحُ اللهُ عزَوَجَلَّ عَلی یَدَیهِ مشارِقَ الاَرْضِ وَ مغَارِبَها؛(3) امامان پس از من دوازده تن انده: ای علی! نخستین فرد آنان تویی و آخرین فرد آن ها حضرت قائم است که خداوند به دست او، شرق و غرب گیتی را می گشاید.»
از ابن عباس روایت شده که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنَّ عَلی بن أبی طالب إمام أُمتّی وَ خَلیفَتی عَلَیها مِنْ بعدی وَ مِنْ وُلَدِهِ القائمُ المُنْتَظرُ …؛(4) پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علی بن ابی طالب، پیشوای امت من و جانشین پس از من بر اُمَّتَم خواهد بود [حضرت] قائم منتظر از فرزندان و نسل او است.»
ابن طاووس به نقل از فتن سلیلی؛ از حذیفة بن الیمان نقل کرده است که: «إذا بَعَثَ اللهُ رجلا مِن أطائبِ عِترَتی وَ أَبرارِ ذریَّتی عدلا، مبارکاً زَکیّاً …؛ آن گاه که خدای عزوجلّ مردی را از پاکان عترتم و از نیکان دودمان من که مظهر عدل و برکت و پاکی است،
ص: 500
برمی انگیزاند.»
اوصاف دیگری نیز در احادیث اهل سنّت آمده؛ ولی با رعایت اختصار، به همین مقدار بسنده می کنیم و در فرصت مناسب به شرح و تفسیر و بیان این القاب شریف می پردازیم _ انشاءاله _ «حشرنا الله مع المهدی و رزقنا رأفَتَهُ و رضاه».
ص: 501
ص: 502
ص: 503
کتاب گران سنگ الامامة و التبصرة از جمله منابع مهدویت و تألیف علی بن حسین بن موسی بن بابویه است که امام عسکری علیه السلام او را «شیخ» معتمد خود خوانده است و بزرگان علم رجال، او را فقیه ترین و مورد اعتمادترین شخصیت زمان خویش دانسته اند، از نظر علمی در چنان موقعیتی قرار داشت که اگر اصحاب، در مسأله ای روایتی نمی یافتند، به آن چه در شرایع او بود تمسک می جستند و به فتوای او همانند روایت، استناد می کردند. دویست اثر، به وی نسبت داده شده که بیشتر آنها در فقه، تفسیر و کلام است. او از محضر اساتید بزرگی، چون سعد بن عبدالله اشعری، علی بن ابراهیم هاشم قمی و محمّد بن علی شلمغانی بهره برده است. و از برکات حیات علمی او، تربیت شاگردان فراوانی است که از دو فرزندش حسین و محمد، به عنوان نمونه بارز می توان یاد کرد.
ابن بابویه، در تألیف کتاب الامامة و التبصرة از وجود دانشمندانی مانند: سعد بن عبدالله بن خلف اشعری، محمّد بن یحیی عطار، احمد بن ادریس، عبدالله بن جعفر حمیدی، حمزة بن قاسم، حسن بن احمد مالکی، علی بن ابراهیم و علی بن موسی بن جعفر کمیذانی بهره برده است.
در این مورد که کتاب یاد شده از تألیفات ابن بابویه باشد، تردید شده است، زیرا برخی مشایخ این کتاب، از نظر طبقه، متأخر از پدر بزرگوار وی هستند و امکان ندارد متقدم از متأخر، به نقل روایت بپردازد. از سویی، در روایاتی که صدوقِ پسر از پدرش نقل کرده از مشایخ کتاب الإمامة و التبصرة اثری نیست؛ اما این تردید به دو دلیل بی مورد است؛
الف _ در روایت متقدم از متأخر اشکالی وجود ندارد در صورتی چنین امکانی وجود دارد که استاد از معمّرین (دارای عمر طولانی) باشد.
ب _ شاید علت این که شیخ صدوق نام مشایخِ الإمامة و التبصرة را در
ص: 504
روایات منقول از پدر ارجمند خویش نیاورده، معاصر بودن با آنان باشد. در این صورت، نیازی به ذکر آنها نبوده و بدون واسطه، از پدرش نقل کرده است. وانگهی با مراجعه به کتاب موجود، درمی یابیم هیچ یک از راویانی که باعث این تردید شده اند، در طریق کتاب نیستند و شاید دلیل آن، وجود دو نسخه متفاوت از این کتاب باشد که یک نسخه، مرکب از دو جزء است؛ جزء نخست، کتاب الإمامة و التبصرة و جزء دوم، کتاب جامع الاحادیث را تشکیل می دهد و از آن جا که بخشی از آغاز کتابِ دوم مفقود شده، با کتاب نخست، بهم آمیخته است؛ از این رو، علاّمه مجلسی همه این روایات را به ابن بابویه، نسبت داده است.
از مجموع 23 باب این کتاب، 11 باب، درباره مهدویت است که در هر باب، تعدادی روایت متناسب با این موضوع، بیان شده است.
از قدیمی ترین کتاب هایی که درباره امامت و امام زمان علیه السلام، به رشته تحریر درآمده کتاب ارزشمند الإمامة و التبصرة من الحیرة معروف به الإمامة و التبصرة، نوشته عالم فرزانه، علی بن حسین بن موسی بن بابویه است.
خاندان بابویه، همگی از بزرگان علم و دانش بوده اند؛ اما در جمع این خاندان، علی بن الحسین و فرزندش محمّد بن علی (شیخ صدوق) می درخشند. این دو بزرگوار، خدمات فراوانی به اسلام و تشیّع انجام داده اند و در این راستا، کتب فراوان و ارزشمندی از جمله، کتاب الإمامة و التبصرة را از خود به یادگار نهاده است. از آن جا که در بخش هایی از این کتاب، سخن از مهدویت به میان آمده، از منابع مهدویت به شمار می آید و شناخت آن برای پژوهشگرانِ مباحث مربوط به امام زمان، لازم و ضروری است.
برای شناخت این کتاب، در چهار محور به بیان مباحث مربوط به آن می پردازیم:
نخست: آشنایی با مؤلف؛
دوّم: طرق کتاب؛
سوّم: میزان اعتبار کتاب؛
چهارم: آشنایی اجمالی با محتویات کتاب.
ص: 505
کتاب هایی تراجم، درباره سال تولد وی چیزی بیان نداشته اند و تنها به بیان محل تولد او پرداخته و آن را شهر مقدّس قم می دانند.
همان گونه که در مقدمه یادآوری شد، این خاندان، از بزرگان فضل و دانش بوده اند. در سخنان دانشمندان بزرگ دینی، عباراتی به چشم می خورد که حاکی از این معناست. از جمله: مامقانی گفته است:
فرزندان بابَویْه بسیارند و بیشتر آنها علمای والامقامی هستند.(1)
صاحب ریاض العلماء نیز در این باره گفته است: او (حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه) و برادرش صدوق، فرزند این دانشمند بزرگ (حسین بن علی حسین) و نوه اش و نوادگانش، تا زمان شیخ منتجب الدین، همه از علمای بزرگ بوده اند.(2)
علی بن حسین بن بابویه، با امام عسکری و امام مهدی علیهما السلام، مکاتبه داشته و هر دو امام، در حق او دعا می کنند تا صاحب فرزندانی صالح گردد.
هر چند اصل این مکاتبات برای او افتخار به شمار می آید؛ ولی آنچه بر این افتخار می افزاید و در بیان بزرگی و عظمت جایگاه او کافی است، پاسخ امام عسکری علیه السلام، به وی و عباراتی است که حضرت، برای او به کار برده است. از آن جا که در این نامه توصیه های گرانبهایی صورت پذیرفته، متن کامل آن را یادآور می شویم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله ربّ العالمین، و العاقبة للموحّدین، و النار للمُلحدین، و
ص: 506
لاعدوان إلاّ علی الظالمین، و لا إله الاّ الله أحسن الخالقین، و الصلوة علی خیر خلقه محمّد و عترته الطاهرین.
أمّا بعد، اُوصیک یا شیخی و معتمدی و فقیهی ابا الحسن علی بن الحسین بن بابویه القمی _ وفّقک الله لمرضاته و جعل من ولدک أولاداً صالحین برحمته _ بتقوی الله، و إقام الصلوة و إیتاء الزکوة، فإنّه لا تُقبَل الصلوة من مانعی الزکوة، و أوصیک بمغفرة الذنب و کظم الغیظ و صلة الرحم و مواساة الإخوان و السعی فی حوائجهم فی العسر و الیسر و الحلم عند الجهل و التّفقه فی الدین و التّثبت فی الأمور و التّعهد للقرآن و حُسن الخلق و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر. قال الله عزوجلّ: (لاَ خَیْرَ فِی کَثِیر مِن نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ اصلاًح بَیْنَ النَّاسِ)(1) و اجتناب الفواحش کلها. و علیک بصلوة اللیل، علیک بصلوة اللیل، فإنّ النّبی صلی الله علیه و آله و سلم أوصی علیّاً علیه السلام فقال: یا علی! علیک بصلوة اللیل، علیک بصلوة اللیل، علیک بصلوة اللیل. و من استخفّ بصلوة اللیل فلیس منّا. فاعمل بوصیتی و اْمُر جمیع شیعتی بها، أمرتک به حتی یعملوا علیه، و علیک بالصبر و انتظار الفرج، فإنّ النّبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: «أفضل أعمال أمتی انتظار الفرج» و لاتزال شیعتنا فی حزن حتی یظهر ولدی الذی بشّر به النبّی صلی الله علیه و آله و سلم حیث قال: «إنّه یملأ الارض قسطاً و عدلا کما مُلئت ظلماً و جوراً» فاصبر یا شیخی و معتمدی أبا الحسن و اْمُر جمیع شیعتی بالصبر، فإنّ الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین. و السلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة الله و برکاته، و حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر(2)؛
ص: 507
ای شخصیت بزرگ و مورد اعتماد و فقیه من، ای ابوالحسن علی بن حسین قمی _ که خداوند تو را در انجام کارهای پسندیده توفیق و از فضل و رحمتش به تو فرزندانی شایسته روزی گرداند _ تو را به تقوای الهی و اقامه نماز و پرداخت زکات؛ سفارش می کنم. نماز کسانی که زکات نمی پردازند پذیرفته نخواهد شد. و تو را سفارش می کنم به استغفار از گناهان و فروخوردن خشم و انجام صله رحم و همدردی با برادران و تلاش در جهت [برآوردن] خواسته های آنها در خوشی و ناخوشی و بردباری، در برابر نادانی و تفّقه در دین و استواری در کارها و قرآن و اخلاق نکو و امر به معروف و نهی از منکر.
خدای عزّوجل می فرماید: (هیچ خیری در سخنان پنهانی آنان وجود ندارد، مگر کسی که در دادن صدقه و انجام کار نیک و اصلاًح میان مردم چنین سخن گوید). تو را سفارش می کنم به پرهیز از همه زشتی ها. بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به علی علیه السلام سفارش کرد و فرمود: بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب. کسی که نماز شب را سبک بشمارد، از ما نیست. (ای علی بن حسین!) سفارش هایم را به کاربند و به همه شیعیانم دستور ده تا به آن ها عمل کنند. بر تو باد به صبر و شکیبایی و انتظار فَرَج، که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، فرمود: با فضیلت ترین اعمال امت من، انتظار فرج است. شیعیان ما همواره در حزن و اندوه خواهند بود، تا فرزندم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آمدن وی را مژده داد و فرمود: «زمین را پر از عدل و داد خواهد ساخت، همان گونه که آکنده از جور و ستم شده باشد.» ظهور نماید.
بنابراین، ای بزرگ مرد! و ای شخصیت مورد اعتماد من! صبر پیشه ساز و تمام شیعیان مرا به شکیبایی سفارش کن که زمین از آنِ خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد، آن را به میراث می دهد و فرجام نیک، از آنِ پرواپیشه گان خواهد بود….»
در این جا نکته مهمّی به نظر می رسد، که علی بن الحسین بن بابَویْه در 329 ه_.ق. دنیا را وداع گفته و امام عسکری علیه السلام، در سال 260 ه_.ق. به شهادت رسیده
ص: 508
است. اگر وی، در زمان شهادت حضرت 60 یا 70 ساله بوده، باید تقریباً 120 یا 130 سال از عمر شریف او گذشته باشد و از معمّرین به شمار آید در صورتی که کسی چنین چیزی را نگفته است؛ بدین سان، این نامه، در دوران جوانی و سال های آغازین آن، برای او نوشته شده است. شگفت آور این است که امام علیه السلام، او را با عناوینی همانند «شیخی(1) و معتمدی» مخاطب می سازد که خود، بیانگر مقام والای آن بزرگوار است.
علی بن حسین، توسط علی بن جعفر بن أسود، طی نامه ای به حسین بن روح (نایب سوم امام زمان علیه السلام)، از او خواست با نوشتن نامه ای به امام زمان علیه السلام برایش طلب فرزند کند. امام علیه السلام، در پاسخ مرقوم فرمود: «برای خواسته ات دعا کردم؛ خداوند دو پسر نیک سرشت به تو عنایت خواهد کرد.»(2) حاصل این دعای حضرت، تولد ابوعبدالله و ابوجعفر (شیخ صدوق) بود که هر دو، از علمای بزرگ به شمار می آیند.
ابن سوره می گوید: هر گاه ابوجعفر و ابوعبدالله (دو فرزند علی بن حسین) مطلبی روایت می کردند مردم، از قدرت حفظ آنها شگفت زده می شدند و می گفتند: این مقام و جایگاه، مخصوص شما است، زیرا امام زمان علیه السلام، در حق شما دعا کرده است و این سخن، میان مردم قم رایج بود.(3)
نجاشی، از دانشمندان بزرگ علم رجال، درباره او گفته است: «ابن بابویه» از بزرگان و دانشمندان قم به شمار می آید که در عصر خویش بر دیگران پیشتاز و در مسائل دینی از همه آگاه تر و مورد اعتمادتر بوده است.(4)
ص: 509
ابن ندیم گفته است: وی از ثقات فقهای شیعه محسوب می شد.(1)
شیخ طوسی، از علمای بزرگ شیعه، درباره او چنین گفته است: علی بن حسین بن موسی بن بابَویْه قمی، فقیهی برجسته و از ثقات محسوب می شد و دارای کتب بسیاری است.(2)
شهید اوّل در اجازه روایتی زین الدین علی بن خازن می گوید: _ یکی از اجازات ما منتهی می شود به الإمام بن إلامام (یعنی صدوق و پدر بزرگوارش).(3)
خوانساری در روضات، گفته: ابن بابویه یکی از برجسته ترین فقهای شیعه و هدایتگر به راه خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمبود، در امر دین بسیار غیرت مند و بی دینان را از ریشه نابود می ساخت؛ شخصیتی بزرگ از مشایخ شیعه و پایه ای استوار از ارکان شریعت و صاحب کرامات و مقامات تلقّی می شد.(4)
محدّث نوری، صاحب مستدرک می گوید: ابوالحسن علی بن حسین بابویه قمی، شخصیتی بزرگ و پیشتاز و کوهی سر برافراشته، دانشمند، فقیه و محدّثی برجسته که از مقامات بلند و درجات والایی برخوردار بود.(5)
این بزرگوار، از نظر علمی دارای چنان مقامی بود که دیگر دانشمندان به او اعتماد کامل داشتند و فتوایش را روایت، تلّقی می گردند.
شهید اوّل در ذِکری می گوید: زمانی که اصحاب در مسأله ای روایتی نمی یافتند، به مطالبی که از شرایع ابن بابویه می یافتند، تمسّک می کردند، زیرا دانشمندان، نسبت به او خوش گمان بودند و فتوای وی را همانند روایت می دانستند.(6)
ص: 510
اهمیت این موضوع آن گاه بیشتر روشن می شود که ملاحظه می کنیم درباره ابن أبی عمیر با آن مقام و جایگاه و ارج و منزلتش _ که خود از اصحاب اجماع به شمار می آید _ گفته اند: مراسیل او همانند مسانیدش می باشد؛ یعنی به روایتی که وی به صورت مرسل نقل کرده، به چشم روایت مسند، می نگریم. اکنون ملاحظه کنید جایگاه ابن بابویه تا چه اندازه برجسته بوده که فتوایش را به عنوان روایت می پذیرفته اند.
علاّمه مجلسی نیز در این باره چنین می گوید: بسیاری از فقهای ما، سخن شیخ صدوق و پدر بزرگوارش (علی بن حسین) را به منزله روایتِ منقول، قرار می دهند.(1)
در کتاب ریاض العلماء از قول ابوعلی، فرزند شیخ طوسی چنین آورده است: علی بن حسین نخستین کسی بود که در حذف سند احادیث و جمع احادیث مشابه (خواه از یک امام یا چند امام) ابتکار به خرج داد و اخبار را با قرینه ذکر کرد و طی رساله ای که به فرزندش نوشت، چنین کرد و همه کسانی که بعد از او آمدند، این کار را ستودند و در مسائلی که روایتی در آن نمی یافتند، به وی اعتماد می کردند. و این خود، حاکی از وثاقت، امانت و جایگاه علمی و دینی او بوده است.
این دانشمند بزرگ شیعی، طی زندگی پربرکت خویش، تألیفات فراوانی از خود به یادگار نهاده است، به گونه ای که برخی، تعداد تألیفات او را تا دویست کتاب دانسته اند. ابن ندیم می گوید: به خط محمّد بن علی بن حسین (شیخ صدوق) متن اجازه ای را خواندم که نوشته بود: اجازه نقل کتب پدرم را که تعداد آنها دویست کتاب است به فلانی دادم.
برخی کتب وی عبارتند از:
ص: 511
کتاب التوحید؛ کتاب الوضوء؛ کتاب الصلوة؛ کتاب الجنائز؛ کتاب الإخوان؛ کتاب النساء و الولدان؛ کتاب التفسیر؛ کتاب النکاح؛ کتاب مناسک الحج؛ رسالة الکرّ والفرّ (مناظره ای با محمّد بن مقاتل رازی، در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ که به هدایت و گرایش او به مذهب شیعه، انجامید.
کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة؛ کتاب الإملاء؛ کتاب نوادر؛ کتاب المنطق؛ کتاب الإسناد؛ کتاب التسلیم؛ کتاب الطب؛ کتاب المواریث؛ کتاب المعراج؛ کتاب الجحج (ناتمام).(1)
بسیاری از بزرگان را از اساتید او دانسته اند از جمله، افرادی که نام آنها ذیلا از نظرتان می گذرد:
ابراهیم بن عبدوس همدانی؛
1.احمد بن ادریس؛
2.احمد بن علی تفلیسی؛
3.حبیب بن حسین کوفی تغلبی؛
4.حسن بن احمد قمی اسکیف؛
5.حسن (حسین) بن احمد مالکی؛
6.حسن بن علی عاقولی (قاقولی)(2)؛
7.حسن بن علی بن حسن (حسین) دینوری علوی؛
8.حسن بن محمّد بن عبدالله بن عیسی(3)؛ 9.حسن بن محمّد بن عامر؛
10.حسین بن موسی؛
11.سعد بن عبدالله بن أبی خلف أشعری قمی (ابوالقاسم)؛
12.عبدالله بن جعفر ابوالعباس، حمیری (صاحب قرب الإسناد)؛
ص: 512
13.عبدالله بن حسن مؤدب؛
14.علی بن ابراهیم بن هاشم ابوالحسن القمی؛
15.علی بن حسین بن علی کوفی؛
16.علی بن حسین سعدآبادی؛
17.علی بن سلیمان رازی(1)؛
18.علی بن محمّد بن قتیبه؛
19.علی بن موسی بن جعفر ابن أبی جعفر کمیدانی؛
20.قاسم بن محمّد بن علی بن ابراهیم نهاوندی (وکیل ناحیه مقدسه)؛
21.محمّد بن أبی عبدالله؛
22.محمّد بن أبی القاسم ماجیلوَیْه؛
23.محمّد بن احمد اسدی؛
24.محمّد بن احمد بن علی بن صلت؛
25.محمّد بن اسحاق بن خزیمه نیشابوری؛
26.محمّد بن حسن صفار
27.ابو جعفر بن علی شلمغانی معروف به ابن أبی عزاقر؛
28.محمّد بن معقل قرمیسینی؛
29.محمّد بن یحیی عطار؛
30.محمّد بن احمد بن هشام؛ 31.زید بن محمّد بن جعفر معروف به ابن أبی الیاس کوفی(2)؛
32.ایوب بن نوح؛
33.سعد بن محمّد بن صالح؛
34.سوید بن عبدالله؛
35.علی بن الحسن بن علی الکوفی؛ شاید وی همان علی بن حسن بن علی بن
ص: 513
عبدالله بن مغیره کوفی باشد؛
36.محمّد بن علی بن أبی عمر همدانی؛
37.احمد بن مطهّر ابوعلی مطهّر؛
38.ابوالحسن عباس بن عمر بن عباس بن محمّد بن عبدالملک بن ابی مروان کلوذانی؛
از آن جا که تعداد مشایخ وی زیاد است، این مقال گنجایش بررسی همه آنها را ندارد؛ ولی در محور دوم، به بررسی اساتیدی که در طریق کتاب الإمامة و التبصرة قرار دارند، خواهیم پرداخت.
برخی بزرگان که از ایشان روایت نقل کرده اند، عبارتند از:
1.احمد بن داوود بن علی قمّی؛
2.ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولوَیْه قمّی؛
3.حسین بن حسن بن محمّد بن موسی بن بابَویْه؛
4.حسین بن علی بن حسین (فرزند وی)؛
5.سلامة بن محمّد بن اسماعیل بن عبدالله بن موسی ابن أبی الأکرم ابوالحسن ارزنی (دایی ابوالحسن بن داوود)؛
6.عباس بن عمر بن عباس بن محمّد بن عبدالملک بن أبی مروان کلوذانی؛
7.محمّد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)؛
8.هارون بن موسی تَلّعُکْبُری.(1)
شیخ طوسی در الغیبة درباره رحلت وی به نقل جمعی از مردم قم می گوید که اظهار داشتند: در سالی که علی بن حسین بن موسی بن بابویه درگذشت، در بغداد بودیم. ابوالحسن علی بن محمّد سَمُری (نایب چهارم امام زمان علیه السلام) پیوسته
ص: 514
سؤالاتی درباره علی بن حسین می پرسید و ما در پاسخ می گفتیم: خبر سلامتی او را داریم. تا این که روزی همان پرسش همیشگی را مطرح کرد و ما همان پاسخ را گفتیم. فرمود: خداوند در مصیبت وی به شما پاداش خیر عنایت کند که در این لحظه از دنیا رفت. ما تاریخ را دقیقاً (ساعت و روز و ماه) یادداشت کردیم پس از هفده یا هجده روز خبر رسید که علی بن حسین در همان تاریخی که علی بن محمّد سمُری گفته بود درگذشته است.(1)
مشابه این خبر را نجاشی نیز نقل کرده و در ادامه گفته است: درگذشت وی در سال 329 ق، یعنی سال تناثرالنجوم(2) اتفاق افتاده است.
برابر نظر مشهور، نظر دیگری وجود دارد که تنها طریحی به آن عقیده مند است. او از شیخ بهایی نقل کرده که درگذشت ابن بابویه در سال 310 ه_.ق رخ داده است. آن سال، قرامطه (گروهی از خوارج)(3) _ لعنهم الله _ در موسم حج وارد مکه شدند. و حجرالاسود را برگرفته و بیست سال نزد خود نگاه داشتند و بسیاری از مردم، از جمله علی بن حسین بن بابویه را به قتل رساندند. او در حال طواف مورد حمله قرامطه قرار گرفت؛ ولی طواف را قطع نکرد و با ضربه شمشیری به زمین افتاد و در همان حال این شعر را زمزمه می کرد.
تری المحبین صرعی فی دیارهمکفتیة الکهف لایدرون کم لبثوا(4)
ص: 515
یعنی: عاشقان را چنین خواهی یافت که نقش بر زمین شده اند همانند جوانمردان کهف که نمی دانستند چه اندازه درنگ کرده اند.
ظاهراً این سخن، از کتاب الإعلام بأعلام بیت الله الحرام، تألیف قطب حنفی (متوفّای 985 ه_.ق) گرفته شده است. در این کتاب، شرح ورود قرامطه به مکه و کشته شدن حجاج بیت الله الحرام و از جمله ابن بابویه آمده است؛(1) ولی این گفته خلاف مشهور است و با محل دفن وی نیز سازگار نیست؛ زیرا محل قبر شریف وی در قم مورد اتفاق همه است.
مردی صوفی مسلک، به نام علی بن بابویه بوده که ابن جوزی با شدّت با او برخورد می کند و در حمله قرامطه کشته می شود.(2)
تشابه اسمی، سبب این اشتباه شده است. شاید بتوان شعری را که هنگام کشته شدن می خوانده قرینه ای بر تصوف او دانست. مضمون این شعر، از صوفی بودن شاعر و خواننده آن حکایت می کند. افزون بر این، مرحوم طریحی گفته است: ابن بابویه در سال حمله قرامطه، یعنی 310 ه_.ق کشته شده است؛ با این که حمله قرامطه در سال 329 ق، یعنی همان سالی که مشهور، آن را سال وفات ابن بابویه می دانند، اتفاق افتاده است.
دلیل دیگری که برای کشته نشدن ابن بابویه در مکه می تواند اقامه کرد، مطلبی است که شیخ طوسی از عدّه ای و آنان از شیخ صدوق و او نیز از حسین بن علی بن حسین بابویه نقل کرده و می گوید: عده ای از مردم قم در سال حمله قرامطه به حاجیان (سال ناپدید شدن ستارگان) در بغداد حضور داشتند، آنها برایم نقل کردند که پدرم طی نامه ای به شیخ ابوالقاسم، حسین بن روح رحمة الله اجازه تشرّف به مکه خواست. حسین بن روح در پاسخ وی نوشت: امسال به حج نرو.
پدرم در نامه ای دیگر به وی نوشت: نذر واجب دارم. آیا ترک آن جایز است؟ آن بزرگوار در پاسخ مرقوم داشت: اگر ناچاری، با آخرین کاروان برو. او نیز چنین کرد و
ص: 516
سالم ماند؛ ولی کسانی که در کاروان های قبلی رفته بودند، کشته شدند.(1)
این نقل با گفته طریحی، متفاوت و ظاهراً از نظر سند نیز صحیح است.
برخی از بزرگان، به عنوان اساتید وی در خصوص کتاب الإمامة و التبصرة نام برده شده اند که ما در این بخش به ذکر نام آن ها پرداخته و توضیحاتی در این درباره بیان خواهیم داشت:
وی از علمای بزرگ عصر خویش و دارای کنیه ابوالقاسم است. نجاشی درباره اش گفته: او فقیه، دانشمند و بزرگ خاندان اشعری بود. از احادیث عامّه بسیار شنیده بود و برای یافتن حدیث، مسافرت می کرد. با دانشمندان عامه از جمله حسن بن عرفه، محمّد بن عبدالملک دقیقی، ابوحاتم رازی و عباس ترقفی و با امام حسن عسکری علیه السلام نیز دیداری داشته که البته بعضی، آن را ضعیف دانسته اند.(2)شیخ طوسی وی را این گونه توصیف می کند: او شخصیتی والامقام و دارای تصانیف فراوانی نیز بوده است.
شیخ طوسی، وی را از اصحاب امام عسکری علیه السلام می داند و می گوید: جایی ندیدم از امام عسکری علیه السلام نقل روایت کرده باشد؛ به همین دلیل نام وی را در زمره نام کسانی که از ائمه، نقل روایت نکرده اند، آورده است.(3)
همان گونه که در عبارات فوق بدان اشاره شد، علمای رجال، وی را صاحب تصانیف بسیار می دانند از جمله تألیفات او _ در موضوعات مختلف _ می توان به کتب زیر اشاره کرد:
کتب الرحمة شامل کتاب الوضوء، کتاب الصلاة، کتاب الزکوة، کتاب الصوم، کتاب الحج، (این پنج کتاب) را براساس گفته شیعه نوشته است)، کتاب بصائرالدرجات، کتاب الضیاء فی الرد علی المحمدیة و الجعفریة،
ص: 517
کتاب فرق الشیعه، کتاب الرد علی الغلاة، کتاب ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابهه، کتاب فضل الدعاء و الذکر، کتاب جوامع الحج، کتاب مناقب رواة الحدیث، کتاب مثالب رواة الحدیث، کتاب المتعة، کتاب الرد علی علی بن ابراهیم بن هاشم فی معنی هشام و یونس، کتاب قیام اللیل، کتاب الرد علی المجبرة، کتاب فضل قم و الکوفة، کتاب فضل أبی طالب و عبدالمطلب و أبی النبی صلی الله علیه و آله و سلم، کتاب فضل العرب، کتاب الإمامة، کتاب فضل النبی صلی الله علیه و آله و سلم، کتاب الدعاء، کتاب الإستطاعة، کتاب احتجاج الشیعه علی زید بن ثابت فی الفرائض، کتاب النوادر، کتاب المنتخبات، این کتاب را تنها حمزة بن القاسم، از او نقل کرده است، کتاب المزار، کتاب مثالب هشام و یونس، و کتاب مناقب الشیعة.(1)
دو نکته قابل توجّه
ابن داوود، وی را در هر دو بخش، یعنی کسانی که در مورد آنان کوچکترین ستایشی شده و کسانی که در مورد آنان کوچکترین نکوهشی صورت گرفته آورده است. سبب این کار مشخّص نیست، زیرا سعد بن عبدالله از جمله کسانی است که جای هیچ گونه تأمل و بحثی در وثاقت او نیست و شگفت آور است که عده ای، دلیل این کار را تضعیف بعضی از اصحاب درباره ملاقات او با امام عسکری علیه السلام، می دانند. _ چنان که نجاشی آن را یادآور شده است _ البته اگر این نقل تضعیف، صحیح نیز باشد _ که هست _ باز هم سبب تضعیف سعد نخواهد بود، زیرا او خود، چنین ادعایی نداشته است؛ بلکه تکذیب کسی به شمار می آید که ادعا کرده سعد با امام عسکری علیه السلام، دیدار داشته است.
نجاشی به نقل برخی از بزرگان ما، ماجرای دیدار سعد با امام عسکری علیه السلام، را جعلی و ساختگی می داند و آیت الله خویی نیز می گوید: این سرگذشت در کمال الدین، باب 477 حدیث 22، آمده است؛ ولی سند آن ضعیف است و مطالبی در آن وجود
ص: 518
دارد که قابل پذیرش نیست؛
(از نظر متن نیز دارای اشکال است.)(1)
آیت الله خویی پنج اشکال به این روایت دارد که چهار اشکال به سند آن و یک اشکال به متن روایت مربوط می شود.(2)
درباره اشکالات سندی _ پس از توثیق برخی رجال این سند(3) _ بیان داشتیم که قوّت متنِ روایت، شاید ما را از بررسی سندی بی نیاز کند.
آیت الله خویی، در مورد متن روایت، مبحث جلوگیری حضرت حجّت علیه السلام از نگارش امام عسکری علیه السلام که حضرت با پرتاب (انار طلایی) نزد حضرت حّجت برای سرگرم شدنِ وی را، مناسب مقام و منزلت حضرت حجّت علیه السلام و جایگاه امامت نمی داند.
در پاسخ به این اشکال، وجوهی می توان بیان داشت که به اختصار به برخی از آن ها اشاره می کنیم(4):
مقصود از لهو و لعب، انجام کاری بی هدف است که نتیجه آن، شخص را از کارهای مهم باز دارد؛ ولی اگر در پی سرگرمی، هدف و انگیزه صحیحی باشد، منعی نخواهد داشت؛ چنان که برخی دانشمندان، عدم بازی و سرگرمی کودکان را نشانه عدم سلامتی جسم و بلکه روح آنان می دانند. به گفته برخی مراجع معظم، اگر نفی این گونه رفتار از او نقص نباشد، کمال نیز نخواهد بود.(5)
در روایات فریقین نمونه های عینی داریم که ائمه طاهرین علیهم السلام، در سنین کودکی، بازی و سرگرمی داشتند:
الف _ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، فرزندان خود حسنین علیهما السلام را بازی می داد؛
ب _ حضرت زهرا علیها السلام، دو فرزندش، حسن و حسین علیهما السلام را بازی می داد؛
ج _ حسنین علیهما السلام با یکدیگر کشتی می گرفتند و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، یکی از آن ها را تشویق می کرد؛
ص: 519
د _ برادران حضرت یوسف علیه السلام از پدر خواستند اجازه دهد او را برای بازی و سرگرمی به صحرا ببرند(1)؛
شاید این گونه رفتار از حضرت حجّت علیه السلام در سنین کودکی، برای حفظ شیعه از تهمت اعتقاد به غلوّ درباره امامان معصوم علیهم السلام باشد. بدین معنا که براساس مقتضیات سرشت بشر عمل می کردند تا اثبات کنند که ما بشر هستیم(2)؛
سعد بن عبدالله در سال 301 ه_.ق درگذشت. بعضی نیز سال وفات او را 299 ه_.ق دانسته اند(3)؛
محمّد بن یحیی ابوجعفر عطّار قمی، در عصر خویش از بزرگان اصحاب به شمار می آمد. او فردی مورد اطمینان و موثّق بود که روایات بسیاری نقل کرده و دارای آثاری نیز می باشد. کتاب مقتل الحسین علیه السلام و کتاب النوادر از آن جمله است.(4)
در اسانید روایات، او را با عناوین مختلفی می یابیم. احمد بن ادریس قمی، احمد بن ادریس بن احمد و أبوعلی اشعری، از دیگر عناوین او است.(5)
احمد بن ادریس، از یاران امام عسکری علیه السلام(6)، ثقه، فقیه و روایات بسیاری نقل کرده و کتاب نوادر از تصانیف وی می باشد.(7) او در سال 306 قمری در «قرعاء» (محلی بین مکّه و در مسیر کوفه) وفات نمود.(8)
ص: 520
عبدالله بن جعفر بن حسین بن مالک بن جامع حمیری، ابوعبّاس قمی، بزرگ اهل قم به شمار می آمد که بعد از سال 290 وارد کوفه شد و اهل کوفه احادیث بسیاری از او شنیدند.
وی دارای آثار بسیاری است که از جمله کتب شناخته شده او می توان: کتاب الإمامة، کتاب الدلائل، کتاب العظمة و التوحید، کتاب الغیبة و الحیرة، کتاب فضل العرب، کتاب التوحید و البداء و الإرادة و الإستطاعة و المعرفة، کتاب قرب الإسناد إلی الرضا علیه السلام، کتاب قرب الاسناد إلی أبی جعفر ابن الرضا علیه السلام، کتاب مابین هشام بن الحکم و هشام بن سالم و القیاس (العباس) و الارواح و الجنّة و النار و الحدیثین المختلفین، مسائل الرجال و مکاتباتهم ابالحسن الثالث علیه السلام مسائل لأبی محمدالحسن بن علی علیه السلام علی ید محمّد بن عثمان العمری، کتاب قرب الإسناد إلی صاحب الامر علیه السلام، مسائل أبی محمّد و توقیعات و کتاب الطب(1) را نام برد.
شیخ طوسی ضمن موثق دانستن او، گاهی وی را از یاران امام رضا علیه السلام(2) و گاهی از یاران امام هادی علیه السلام(3) و گاهی نیز از یاران امام عسکری علیه السلام(4) می شمارد. (البته در بعضی نسخه ها علی بن عبدالله بن جعفر حمیری را از اصحاب امام هادی علیه السلام، دانسته است.)(5)
برقی نیز گاهی او را از یاران امام هادی علیه السلام و گاهی از یاران امام عسکری علیه السلام، دانسته است.(6)
وی به دو دلیل نمی تواند از اصحاب امام رضا علیه السلام، باشد:
1 _ عبدالله بن جعفر بعد از سال 290 وارد کوفه شد و مردم کوفه احادیث بسیاری از او شنیدند، با این که امام رضا علیه السلام در سال 203 به شهادت رسید. اگر او از یاران امام رضا علیه السلام باشد باید _ هنگام ورود به کوفه و پس از آن _ از یاران سالخورده، به
ص: 521
شمار آید؛ در حالی که کسی چنین سخنی نگفته است.
2 _ بزرگان، روایات زیادی از او نقل کرده اند و هیچ یک از آنها بدون واسطه از امام رضا علیه السلام، نقل نشده است.(1)
وی از نوادگان قمربنی هاشم، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به شمار می آید. کنیه اش ابو عمرو و ابویعلی است و به او لقب هاشمی و عبّاسی نیز داده اند. لقب عبّاسی از آن رواست که از فرزندان حضرت ابوالفضل العباس محسوب می شود و لقب علوی و هاشمی نیز از همین باب است.(2)
از دیدگاه نجاشی، او شخصیتی مورد اعتماد و برجسته بوده و احادیث بسیاری روایت کرده است. او کتاب های زیادی را تألیف از جمله: کتاب من روی عن جعفر بن محمد علیه السلام من الرجال، کتاب التوحید، کتاب الزیارت و المناسک، کتاب الرد علی محمّد بن جعفر الاسدی به او نسبت داده شده است(3) تاریخ درگذشت وی معلوم نیست ولی تا سال 339 ه_.ق زنده بوده و قبرش تقریباً در چهار فرسخی شهر حلّه عراق قرار دارد(4).
نجاشی، او را صحیح المذهب دانسته و کتب او را از این قرار می داند: کتاب التفسیر، کتاب الناسخ و المنسوخ، کتاب المغازی، کتاب الشرایع، کتاب قرب الإسناد، کتاب الحیض، کتاب التوحید و الشرک، کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، کتاب الأنبیاء، رسالة فی معنی هشام و یونس، جوابات مسائل سأله عنها محمّد بن بلال (این کتاب به «المشذّر» معروف است.)(1)
در کتاب فهرست ابن ندیم دو کتاب المناقب و اختیار القرآن (و روایاته) نیز از کتب او شمرده شده است.(2)
صاحب طرائف المقال معتقد است، وی از جمله کسانی است که محمّد بن یعقوب از او روایت نقل کرده؛ ولی فردی مجهول است و نقل روایت توسط محمّد بن یعقوب (کلینی) از او دلیل پذیرش وی نیست.(3)
آیت الله خویی در شرح حال جعفر بن عثمان می گوید: و طریق صدوق به او، پدرش از علی بن موسی کمندانی … می باشد و طریق او، به سبب وجود علی بن موسی کمندانی و ابو جعفر شامی ضعیف است. وی درباره طریق مالک بن أعین جهنی نیز همین سخن را می گوید.(4) یعنی او نیز وثاقت کمندانی را نپذیرفته است.
برخی از دانشمندان، نظیر مرحوم بحرانی و محدّث نوری، استناد این کتاب به ابن بابویه را نفی کرده اند و معتقدند این کتاب، از تألیفات او نیست. در مقابل، عده ای دیگر کتاب الإمامة و التبصرة را از کتب صدوق پدر دانسته و آن را در کنار سایر کتب او ذکر کرده اند. اکنون به بیان گفته ها و بررسی دلایل دو طرف
ص: 523
می پردازیم:
«جای تأمل است که کتاب الإمامة و التبصرة از مؤلفات صدوقِ پدر باشد _ هر چند ابن شهرآشوب در معالم العلماء، به استناد این کتاب به صدوقِ پدر، تصریح کرده است، زیرا آن گونه که از کتاب ظاهر می شود، مؤلف این کتاب، از هارون بن موسی، همان تَلّعُکْبُری روایت نقل کرده است. در این صورت، چگونه ممکن است صدوقِ پدر، از او روایت نقل کند، با این که تلعکبری از جمله کسانی است که شیخ مفید و امثال او از وی نقل روایت کرده اند (یعنی هم طبقه نیستند.) همچنین مؤلف کتاب، از حسن بن حمزه علوی نقل روایت کرده است که طبقه وی متأخر از علی بن بابویه است و از مشایخ شیخ مفید به شمار می آید (که صدوقِ پسر، از او روایات زیادی نقل کرده)؛ بر این اساس، چگونه ممکن است پدر از پسرش روایت نقل کند؟(1) دقت شود.
«آری، علاّمه مجلسی در اول بحار از جمله کتبی که نزد وی موجود بوده، کتاب الإمامة و التبصره را از شخصیت برجسته أبی الحسن علی بن حسین بن بابویه پدر بزرگوار شیخ صدوق _ طیب الله تربتهما _ برمی شمرد(2) و در فصل دیگری می گوید: مؤلف کتاب الإمامة و التبصرة، از محدثان و فقهای بزرگ است که علمای ما، فتوای او را از جمله اخبار به شمار می آوردند و نسخه قدیمی تصحیح شده ای از آن، به ما رسیده است(3)؛ ولی ما این کتاب را به دست نیاوردیم و اخباری را که از آن نقل کردیم، به واسطه بحار بوده و آن را به ابوالحسن علی نسبت دادیم. و این کار به پیروی از علاّمه مجلسی انجام پذیرفت، اما در دل، به این مطلب اشکالی
ص: 524
داریم.(1)
محدّث نوری برخلاف نقل خود که می گوید: نجاشی و طوسی و ابن شهرآشوب این کتاب را از تألیفات ابن بابویه دانسته اند؛ ولی در مورد کتابی که علاّمه مجلسی در اختیار داشته، آیا همان کتابی بوده که نجاشی و دیگران گفته اند، می گوید: اگر چه ممکن است درباره برخی از راویانی که گفتیم طبقه آنها با طبقه صدوق پدر، منافات دارد، بتوان با تکلّف، توجیهاتی ذکر کرد؛ ولی از مطالعه مجموع آنها، گمان قوی حاصل می شود که این کتاب، از صدوقِ پدر نباشد.(2)
وی در یک جا می گوید: الإمامة و التبصرة من الحیرة؛ از صدوق اوّل است … و کتاب الإمامة را نیافتیم و این کتاب الإمامة غیر از آن کتابی است که در بحار، از آن نقل روایت می کند.
در جای دیگر چنین می گوید: کتاب الإمامة و التبصرة از برخی دانشمندان قدیم است که معاصر با شیخ صدوق بوده اند. نسخه ای از آن، نزد علاّمه مجلسی بوده و یکی از مصادر بحار به شمار می آید که در بحار از آن نقل شده است؛ ولی این کتاب نزد استاد ما محدّث نوری نبوده است.
به همین جهت، در ابتدای خاتمه مستدرک اشاره می کند که به واسطه بحار از کتاب الإمامة نقل روایت می کند؛ اما با رجوع به سند روایات این کتاب، یقین حاصل می شود که این کتاب، از پدر شیخ صدوق نیست، زیرا مؤلف آن، در این کتاب از ابو محمّد هارون بن موسی تلّکعُبری متوفای 385 ه_.ق، و ابو الفضل محمّد بن عبدالله الشیبانی متوفای 387 ه_.ق و حسن بن حمزه علوی و سهل بن احمد دیباجی متوفای 370 ه_.ق و احمد بن علی روایت می کند و او همان شخصی است که از محمّد بن حسن بن ولید متوفای 243 ه_.ق روایت نقل کرده. بنابراین، ممکن نیست کسی که از این علمای متأخر روایت می کند، همان صدوق پدر باشد که سال وفات او 329 ه_.ق است.
ص: 525
ناگفته نماند، روایت کردن کسی که از نظر زمانی متقدم باشد از کسی که متأخر از وی است، در سند احادیث وارد شده است؛ ولی این مورد نمی تواند از آن قبیل باشد؛ زیرا، شیخ صدوق _ با این که در همه تصانیف خود از پدرش، بسیار نقل روایت کرده؛ بلکه بیشتر روایاتش در تصانیف خود، از پدرش می باشد _ حتی یک روایت نیز از بزرگانی که نامشان گذشت و مؤلف الإمامة و التبصرة که غالباً در این کتاب از آنها نقل روایت کرده، نیاورده است.(1)
فقیه محقق، آیت الله کوه کمره ای، ضمن مقاله ای در پاسخ پرسشی از زندگی مجلسی پدر و پسر و کتاب بحارالانوار گفته است:
شگفت آورتر است که کتاب الإمامة و التبصرة، در این کتاب (بحار) به پدر بزرگوار شیخ صدوق نسبت داده شده است، با این که سند کتاب، این معنا را یاری نمی کند؛ بلکه کتاب جامع الاحادیث از مؤلف کتاب العروس می باشد.(2)
نجاشی: علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، دارای کتاب هایی از جمله، کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة می باشد.(3) شیخ طوسی: علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، دارای کتاب های زیادی از جمله، الإمامة و التبصرة من الحیرة است.(4)
ابن شهرآشوب: از جمله کتب علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، کتاب الإمامة و التبصرة است.(5)
علاّمه مجلسی: کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة، از دانشمند
ص: 526
بزرگوار، أبی الحسن علی بن حسین موسی بن بابویه، پدرِ شیخ صدوق _ طیب الله تربتهما _ می باشد.(1)
تحقیق و بررسی
همان گونه که یادآوری شد، بیشتر اشکالات مخالفان در دو اشکال، خلاصه می شود؛ یکی این که برخی مشایخ این کتاب از نظر طبقه، متأخر از صدوقِ پدر هستند و امکان ندارد متقدم از متأخر نقل روایت کند از سویی، در روایات صدوقِ پسر _ روایاتی که از پدر نقل کرده _ به هیچ وجه اثری از مشایخ کتاب الإمامة و التبصرة وجود ندارد.
پاسخ به دو اشکال فوق:
1_ امکان دارد شاگرد، پیش از استاد از دنیا برود و استاد، در زمره سالخوردگان باشد؛ چنان که آقابزرگ تهرانی بدان اشاره کرده است.
اشکال:
اگر ابن بابویه را هنگام شهادت امام عسکری علیه السلام، حداقل سی ساله بدانیم، به هنگام رحلت، در سال (329 ه_.ق) صدساله بوده و اگر اساتیدش را نیز هم سن او بدانیم، هارون بن موسی، به هنگام رحلت در سال (385 ه_.ق) 155 ساله و محمّد بن عبدالله شیبانی به هنگام رحلت در سال (387 ه_.ق)، 157 ساله بوده است. که پذیرش این عمر طولانی برای شخصیت های یاد شده، بسیار مشکل است.
پاسخ:
التزام به چنین سِنّی هیچ گونه منع عقلی و شرعی ندارد، هر چند از مُثبتِ تاریخی نیز برخوردار نیست؛ اما با توجه به داشتن نظائر آن (عمرهای طولانی محدّثان و شیوخ اجازه) در اسناد شیعه و سنّی _ به ویژه ثلاثیات بخاری که مدّعی است با سه واسطه، از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حدیث نقل می کند _ و با عنایت به این مطلب که
ص: 527
در کتب ما به ویژه در کافی شریف نیز مواردی یافت می شود که شاگرد (راوی) سال ها پیش از استاد (شیخ اجازه) رحلت کرده و استاد 40 سال یا بیشتر، پس از شاگرد وفات کرده است، می توان ادعا کرد این مورد نیز از همین قبیل بوده و به اصطلاح، «روایتِ دانشمند متقدم از متأخر» هیچ گونه اشکالی ندارد.
2_ شاید صدوقِ پسر، چون معاصر و هم طبقه این مشایخ بوده و روایات را مستقیماً و بدون واسطه از آنان شنیده، نیازی نمی دیده همین روایات را به واسطه پدر بزرگوارش از همین مشایخ _ که معاصر با آنان بوده _ نقل کند.
پاسخ اشکال دوم:
با مراجعه به کتاب الإمامة و التبصرة هیچ یک از افراد نامبرده مورد اشکال، در سند این کتاب وجود ندارند و تنها نام همان هشت نفری که پیش تر در محور دوم از آنها یاد کردیم، به عنوان مشایخ کتاب آمده است. با قطع نظر از این که کتابی که در اختیار مجلسی بوده چگونه کتابی بوده است. بنابراین، اشکال دوم، مورد تأمل است و شاید کتاب دیگری غیر از این کتاب موجود را مورد نظر و بحث قرار داده است، زیرا کتاب الإمامة و التبصرة دارای دو نسخه است که یکی از این دو، از دو جزء تشکیل شده است؛ جزء نخست، کتاب الإمامة و التبصرة و جزء دوم کتاب جامع الاحادیث است. ظاهراً نسخه ای را که علاّمه مجلسی در اختیار داشته، همین نسخه بوده و چون ابتدا، کتاب جامع الاحادیث، مفقود شده، با کتاب الإمامة و التبصرة، به هم آمیخته است.
علاّمه مجلسی تمام احادیثی را که از کتاب (جامع الاحادیث) نقل کرده، به ابن بابویه نسبت داده است؛ اما با تأمل در مضمون روایات جامع الاحادیث، مشخص می شود که این کتاب، از الإمامة و التبصرة نیست، زیرا دارای مضامین اخلاقی و فقهی است؛ ولی کتاب الإمامة و التبصرة، به موضوع امامت اختصاص دارد.(1)
ص: 528
این کتاب ارزشمند، دارای یک مقدمه و بیست و سه باب است و در آخر کتاب نیز استدراکاتی وجود دارد که مربوط به این کتاب و مؤلف آن نیست؛ بلکه به محقق کتاب _ که روایات صدوق از پدرش را در مورد امامت امام زمان علیه السلام، نقل کرده _ مربوط می شود ما در مباحث بعدی ابوابی را که به امام زمان علیه السلام، ارتباط دارد یادآور خواهیم شد.
مقدمه این کتاب، تقریباً مفصل بوده و در مباحث آن، امامت، از اصول و احکام از فروع شمرده شده است و پس از آن نیز بحث هایی را درباره غیبت، راز غیبت، بداء، نسخ و تفسیر عنوان کرده است.
این کتاب، شامل بیست و سه باب است که برخی ابواب آن، درباره امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، است که در این جا به نحو اجمال با این ابواب و محتویات آن آشنا می شویم:
در این باب یک روایت نسبتاً طولانی وجود دارد که امام صادق علیه السلام، می فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نیز حضرت علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده و بعد از حضرت علی علیه السلام، فرزندان او را جانشینان وی معین کرده است.»
در این باب، روایاتی با این مضامین آمده که پیامبران و جانشینان آن ها، حجت های الهی هستند و امام، آخرین کسی است که از دنیا می رود. از زمان آدم تا برپایی قیامت، هیچ گاه زمین خالی از حجّت نیست، ظاهر باشد یا غایب، زیرا اگر حجّت الهی نباشد، حق و باطل شناخته نمی شود؛ خدا پرستش نمی گردد، مردم اصلاًح نخواهند شد و زمین، اهلش را فرو خواهد برد.
از امام باقر علیه السلام، نقل شده که فرمود: «زمین، بدون امام باقی نمی ماند، چه آن امام، ظاهر باشد چه غایب.»
ص: 529
در این باب، چهار روایت آمده، امامت را میثاقی الهی می داند که به دستور خدا، به دیگری سپرده می شود. امام صادق علیه السلام در روایتی می فرماید: «گویی شما در این اندیشه اید که امر (امامت) به دست ما است و هر جا بخواهیم، آن را قرار می دهیم. به خدا سوگند! امامت، میثاقی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که یکی پس از دیگری را نام برده، تا این امر سرانجام به صاحب الامر علیه السلام منتهی می شود.»
این باب، دارای هشت روایت است که در آن، به این نکات اشاره شده است: امامت در حضرت علی علیه السلام و فرزندان او قرار دارد؛ سرشت آنان از سرشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، است، دوستی با آنان، سبب هدایت و خشنودی خدا و رسول و دشمنی با آنان، سبب محروم شدن از شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، خواهد گشت.
روایاتِ نه گانه این باب، بیانگر آن است که امامت، پس از امام حسین علیه السلام، در فرزندان او قرار دارد و پس از او، امامت از برادر به برادرِ دیگر یا از برادرزاده به عمو نخواهد رسید. همچنین در این باب روایاتی آمده که امامت بعضی از کسانی را که مردم معتقد به امامت آنان بودند، مردود می داند.
در این باب، روایات «من مات و لیس له امام، مات میتة جاهلیة» را آورده و سه روایت در آن بیان شده است.
سه روایت در این باب آمده که در آن، از زمان و چگونگی اطلاع امام از امامتش گفتگو شده است.
در این باب سه روایت وجود دارد. و سخن در این است که وقتی امامی از دنیا
ص: 530
رفت، بر هر گروهی واجب است برای شناخت امام بعدی اقدام کنند و پس از شناخت، او را به دیگران نیز بشناسانند.
در یکی از دو روایت این باب، ابن مسکان از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که: «هر کس به انکار امام زنده ای بپردازد، مردگان آنها را نیز انکار کرده است.»
در این باب، آمده است امام صادق از امام باقر علیهما السلام نقل می کند: «هر کس امامی را که امامتش الهی است با امامی که امامتش از جانب خدا نیست، شریک گرداند، به خدا، شرک ورزیده است.» در این باب، تنها همین روایت، ذکر شده است.
به سبب اهمیت روایات این باب، همه آنها را یاد آور می شویم:
«عبدالله بن جعفر الحِمیَری، عن محمّد بن عبدالحمید، عن منصور بن یونس، عن عبدالرحمن بن سلیمان، عن أبیه، عن أبی جعفر علیه السلام، عن الحارث بن نوفل، قال: قال علی علیه السلام لرسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم): یا رسول الله! أمِنّا الهداة أو من غیرنا؟ قال: بل مِنّا الهداة إلی یوم القیامة. بنا استنقذهم الله من ضلالة الشرک و بنا استنقذهم الله من ضلالة الفتنة و بنا یُصبحون إخواناً بعد ضلالة الفتنة کما أصبحوا إخواناً بعد ضلالة الشرک و بنا یختم الله کمابنا فتح الله!؛ امام علی علیه السلام، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پرسید: آیا ائمّه هدایتگر از خاندان ما هستند یا از غیر ما؟ فرمود: تا روز قیامت از ما خواهند بود. خداوند به وسیله ما مردم را از گمراهی شرک و فتنه رهانید و به وسیله ما پس از گمراهی فتنه، با یکدیگر برادر و متحد شدند همان گونه که خداوند با ما آغاز کرد، با ما نیز پایان خواهد داد.
«و عنه، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن اسماعیل بن بزیع، عن منصور بن یونس، عن جلیس له، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: قلت: له قول الله تعالی (کُلُّ شَیء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ)(1)؟ قال یا فلان فیهلک کل شیء و یبقی الوجه؟ الله أعظم من أن یُوصف و لکنّ معناها کل شیء هالک إلاّ دینه و نحن الوجه الذی یؤتی الله منه. لن یزال فی عباد الله ما کانت له فیهم رویّة فإذا لم تکن فیهم
ص: 531
رویّة رفعنا، فصنع ما أحبّ؛ ابوحمزه از امام باقر علیه السلام، پرسید: معنای این کلام الهی که می فرماید: (هر چیزی نابود می شود، مگر وجه خداوند) چیست؟ حضرت فرمود: فلانی! آیا (تصوّر می کنی) هر چیزی هلاک می شود و فقط وجه خدا باقی می ماند؟ خداوند، با عظمت تر از آن است که توصیف شود. معنای آیه این است که همه چیز هلاک می شود، مگر دین خدا و ما وجهی «چهره ای» هستیم که از آن به پیشگاه خداوند وارد می شوند همواره در میان بندگان اموری وجود دارد که مورد غرض خداوند است و هنگامی که مورد غرض او نباشد، خداوند آن را برمی دارد و هر چه خود دوست داشته باشد، انجام خواهد داد.»
«و عنه، عن محمّد بن عمرو الکاتب، عن علی بن محمّد الصیمری، عن علی بن مهزیار قال: کتبت إلی أبی الحسن: (صاحب العسکری) علیه السلام، أسأله عن الفرج؟ فکتب إذا غاب صاحبکم عن دارالظالمین فتوقّعوا الفرج؛ علی بن مهزیار در نامه ای از امام عسکری علیه السلام، درباره ظهور پرسید؟ حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: زمانی که پیشوای شما از دیار ستم پیشگان غایب گشت، در انتظار ظهور باشید.»
«و عنه، عن محمّد بن عیسی، عن سلیمان بن داوود، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: فی صاحب هذا الامر، أربعة سنن من أربعة أنبیاء: سنّة من موسی و سنّة من عیسی و سنّة من یوسف و سنّة من محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، فأمّا من موسی فخائف یترقب و أمّا من یوسف فالسجن و أمّا من عیسی فقیل: إنّه مات و لم یمت و أمّا من محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فالسیف؛ ابوبصیر می گوید از امام صادق علیه السلام، شنیدم که فرمود: صاحب الأمر، دارای چهار سنّت از چهار پیامبر است، سنّتی از موسی، سنّتی از عیسی، سنتّی از یوسف و سنّتی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم سنّت او از موسی این است که ترسان و در انتظار است و از یوسف، زندان و سنّت او از عیسی، این است که درباره اش گفته شده: وی مرده است، با این که نمرده و اما سنّتش از محمد صلی الله علیه و آله و سلم، [قیام وی با] شمشیر (جنگ) خواهد بود.»
«محمّد بن یحیی. عن محمّد بن أحمد، عمّن ذکره، عن صفوان بن یحیی، عن معاویة بن عمار، عن أبی عبیدة الحذّاء قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن هذا الأمر، متی یکون؟ قال إن کنتم تؤمّلون أن یجیئکم من وجه ثم جاءکم من وجه فلا تنکرونه؛ أبوعبیده حذّاء، از امام باقر علیه السلام، درباره زمان ظهور پرسید، حضرت پاسخ داد: اگر شما انتظار داشته باشید وی از سویی بیاید؛ ولی او از جانب دیگری بیاید او را انکار نکنید.»
«محمّد بن یحیی و أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عمّن ذکره، عن محمّد بن الفضیل، عن اسحاق بن عمار، عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: کان فی بنی اسرائیل نبی وعده الله أن ینصره إلی
ص: 532
خمس عشرة لیلة. فأخبر بذلک قومه، فقالوا: والله إذا کان لیفعلنّ و لیفعلنّ، فأخرّه الله إلی خمس عشرة سنة و کان فیهم من وعده الله النصرة إلی خمس عشرة سنة، فأخبر بذلک النبی علیه السلام و قومه فقالوا: ماشاءالله فجعل الله لهم فی خمس عشرة لیلة؛ در بنی اسرائیل پیامبری بود که خداوند به او وعده داد تا پانزده شب دیگر او را یاری می کند، وی این مطلب را به قومش خبر داد. آنها گفتند: اگر خدا چنین کند، ما چنین و چنان خواهیم کرد. خداوند نیز یاری آنان را تا پانزده سال تأخیر انداخت. و گروهی در بنی اسرائیل بودند که خداوند به آنان وعده داد تا پانزده سال دیگر آنان را یاری خواهد کرد. پیامبر این خبر را به قومش داد. آنها گفتند: هر چه خدا بخواهد. خداوند نیز یاری پانزده ساله آنان را پانزده شبه پیش انداخت.»
«محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیوب الخّزاز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: کنت عنده إذ دخل علیه مهزم فقال له: جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر الذی ننتظره متی هو؟ قال یا مهزم! کذب الوقّاتون و هلک المستعجلون و نجا المسلّمون و إلینا یصیرون؛ مهزم از امام صادق علیه السلام پرسید: فدایت شوم! به ما خبر ده از امر [ظهور] که منتظر آن هستیم؛ چه زمانی رخ خواهد داد؟ فرمود: ای مهزم! کسانی که [برای ظهور] وقت، تعیین می کنند، دروغگو هستند و کسانی که شتاب می ورزند هلاک می شوند و آنان که تسلیم باشند، نجات خواهند یافت و به سوی ما بازخواهند گشت.»
آن چه یادآوری شد خلاصه ای بود از کتاب الإمامة و التبصرة که برای رعایت اختصار به بعضی از ابواب اشاره و از بیان برخی دیگر صرف نظر کردیم. دیدگاه ما در مورد انتساب کتاب، همان نظر موافق است و ترجیح می دهیم که این کتاب، از تألیفات علی بن حسین بن بابویه قمی است. والله العالم بحقیقة الحال
ص: 533
ص: 534
ص: 535
از جمله منابع غنی و بسیار قدیم ما و با سابقه دیرین روایی در مباحث مهدویت، کتاب گران سنگ و ارزشمند کمال الدین و تمام النعمه است که در اثبات وجود مقدّس امام زمان و غیبت آن حضرت مباحثی نگاشته شده است.
در دو بخش تنظیم یافته است:
بخش نخست: در معرفی شخصیت شیخ صدوق است که به دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، متولّد شده و به امر آن حضرت، موظّف به تألیف این کتاب گردیده است. و جایگاه با عظمت وی، در میان علمای شیعه، از روز روشن تر است حتّی میان علمای اهل سنّت نیز جلوه گری کرده است.
بخش دوم: در چهار محور به بررسی سبب و انگیزه تألیف، صحت و سُقم کتاب، محتویات آن و مشایخ شیخ صدوق و درجه اعتبار و وثاقت آنان پرداخته است.
بنا به استظهار آقابزرگ تهرانی ظاهراً، نام اصلی این کتاب، اکمال الدین و اتمام النعمه است.(1) و محور آن، که به تفصیل بیان خواهد شد، اثبات غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و بحث هایی در ارتباط با این موضوع است.
شیخ صدوق، در این زمینه، سه رساله دیگر به شرح زیر دارد:
1. رسالة فی الغیبة که ظاهراً، در پاسخ به پرسش های اهالی شهر ری تدوین شده است؛
2. رسالة ثانیة فی الغیبة؛
3. رسالة ثالثة فی الغیبة؛(2)
پس از کتاب کمال الدین، ده ها کتاب دیگر در این زمینه به رشته تحریر
ص: 536
درآمده است. آقابزرگ تهرانی، بیش از چهل مورد را نام می برد.(1) این کتاب در نیمه دوم قرن چهارم هجری، اواخر عمر شریف شیخ صدوق به نگارش درآمده و در جامعه، از اعتبار خاصی برخوردار است و مورد توجّه خاصّ دانشمندان شیعه قرار دارد. و از جمله منابع و مآخذ اوّلیّه تدوین و تألیف نویسندگان بعدی به شمار می آید.
علاّمه مجلسی، در صدر منابع بحارالانوار، کتاب های شیخ صدوق به ویژه اکمال را نام می برد.(2)
در مورد جایگاه با عظمت وی و پدر بزرگوارش، همین مقدار کافی است که بیشتر اصحاب و علما، سخنان این دو بزرگوار را همانند نصوص روایات، مورد پذیرش قرار می دهند. علاّمه مجلسی گفته است:
«إنّما أوردناها لکونه من عظماء القدماء التابعین لآثار الائمّة النجباء الذین لا یتّبعون الآراء و الأهواء و لذا ینزل أکثر اصحابنا کلامَهُ و کلامَ ابیه (رضی الله عنه) منزلة النص المنقول و الخبر المأثور(3)؛ ما، تمام آن چه را به عنوان عقاید مذهب، دیکته کرده بود آوردیم، زیرا وی از بزرگان قدما و از پیروان آثار ائمّه طاهرین اند و هرگز پیرو هوا و آرای شخصی خود نیستند. از این رو، بسیاری از علمای ما سخن وی و پدر بزرگوارش را به منزله روایت تلقّی می کنند.»
آن چه در این مختصر، در پی آن هستیم، معرّفی و شناسایی کتاب مذکور است که در، دو بخش تقدیم می شود:
1 _ شخصیّت شیخ صدوق؛
2 _ معرّفی کتاب کمال الدین؛
شیخ صدوق نقل می کند: «حدّثنا ابوجعفر محمّد بن علی الأسود (رضی الله عنه) قال: سألنی علی بن الحسین بن موسی بن بابوَیْه (رضی الله عنه)بعد موتِ محمّد بن عثمان العمری
ص: 537
(رضی الله عنه) أن أسألَ ابا القاسم الروحی، یسأل مولانا صاحب الزمان علیه السلام أن یدعُوَ الله عزّوجّل أن یرزَقَهُ وَلداً ذکراً قال: فَسَألتُهُ، فأنهی ذالک، ثُمّ أخبَرنی بعد ذلکَ بثلاثة ایّام انّه قَد دعا لعلی بن الحسین، و انّه سَیوُلَدُ له ولدٌ مبارک یَنفعُ [الله] به، بعدَهُ اولادٌ؛(1) ابو جعفر، محمّد بن علی اسود می گوید: علی بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر بزرگوار شیخ صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمری از من تقاضا کرد تا از ابوالقاسم حسین بن روح درخواست کنم از مولایمان صاحب الزمان بخواهد در پیشگاه خدا دعا نماید که به وی فرزند پسری عنایت کند.»
می گوید: از حسین بن روح درخواست کردم و او نیز آن درخواست را به حضرت رساند. سه روز بعد، به من خبر داد که حضرت، در حق علی بن حسین دعا فرموده است و به زودی فرزندی مبارک برای ایشان متوّلد خواهد شد که خداوند به سبب او، نفع و فایده می رساند. و پس از او نیز فرزندان دیگری برای او متولد خواهد شد.»
شیخ طوسی نیز مانند این حدیث را از جماعتی که از صدوق و برادرش نقل کرده اند، روایت می کند و در ادامه می گوید:
ابوجعفر محمّد بن علی اسود می گوید: «… در همان سال، محمّد بن علی (صدوق)، برای علی بن حسین بابویه متولّد شد و پس از او، صاحب فرزندان دیگری نیز شده است.»(2)
شیخ صدوق، در ادامه سخنش می گوید: ابوجعفر محمّد بن علی اسود، بسیاری اوقات، مرا می دید که به درس استادمان محمّد بن حسن بن احمد بن ولید می رفتم و اشتیاق فراوانی به کتاب های علمی و حفظ آن داشتم. به من می گفت: این رغبت و اشتیاق وافر در تحصیل علم، از تو شگفت آور نیست، زیرا تو به دعای امام زمان علیه السلام متولد شده ای!(3)
شیخ طوسی، در حدیث دیگری، از ابن نوح و او از ابوعبدالله حسین بن محمّد بن سوره قمی که از سفر حج بازگشته بود نقل می کند که گفت: علی بن حسین بن
ص: 538
یوسف صائغ قمّی و محمّد بن احمد بن محمّد صیرفی (معروف به دلال). و شخصی دیگری غیر از این افراد از مشایخ اهل قم به من گفتند: همسر علی بن حسین بن موسی بن بابوَیْه قمی دخترِ عمویش (محمّد بن موسی بن بابویه قمی) بود، که خداوند از این همسر، به وی فرزندی نداد. از این رو، نامه ای به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوشت که از حضرت تقاضا کند تا از خداوند بخواهد فرزندانی فقیه به او عطا کند.
پس از مدتی، پاسخ حضرت به این مضمون رسید: «أن لا تُرزَق مِن هذهِ وَ ستَملِکُ دیلمّیة و ترزَق منها وَلدینِ فَقیهین؛ از این _ همسر _ بچه دار نخواهی شد. به زودی، صاحب کنیز دیلمی می شوی و از وی صاحب دو فرزند فقیه خواهی شد.»
ابن سوره می گوید: برای ابوالحسن علی بن حسین بابویه (پدر بزرگوار شیخ صدوق) سه پسر متولد شد؛ محمّد و حسین که هر دو فقیه ماهر و در حفظ و ضبط علوم، سرآمد شدند آن ها مطالبی را حفظ می کردند که به غیر از آنان، هیچ یک از مردم قم قادر بر حفظ آن ها نبودند پسر سوم، حسن نام داشت که در عبادت و زهد و پارسایی، در حد اعتدال بود.
نیز ابن سوره می گوید: هرگاه ابو جعفر _ شیخ صدوق _ و برادرش ابوعبدالله _ حسین _ حدیثی نقل می کردند، مردم از حافظه آن دو، در نقل حدیث شگفت زده می شدند و به این دو بزرگوار می گفتند: این مقام و منزلت، خصوصیّتی است که در اثر دعای امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ به شما داده شده است.
شیخ طوسی می گوید: «هذا امرٌ مستفیض فی اهل قم؛ یعنی این موضوع نزد قمیّان، معروف و مشهور بوده است.»(1)
وی، بعد از نقل قضیّه ولادت، می گوید: از روایت اخیر، چنین برمی آید که محمّد بن علی (شیخ صدوق) به دعای امام _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ متولّد شده است و این امر، معروف و
ص: 539
مسلّم است و برای شناخت عظمت مقام وی کافی است.
سپس می افزاید: چگونه می تواند چنین نباشد، با این که امام _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _ پدر بزرگوار شیخ صدوق را با خبر ساخت که دارای دو فرزند پسرِ نیک سرشت خواهد شد.
نجاشی نیز در بیان شرح حال پدر بزرگوار شیخ صدوق، همین مطلب را متذکّر شده است.
هم چنین امام علیه السلام در روایت نخست (در توقیع شریف) می فرماید: «والد صدوق» دارای فرزند مبارکی می شود که خداوند مردم را از فیض وجود وی بهره مند خواهد ساخت.
اشتهار محمّد بن علی بن حسین، به لقب «صدوق» به سبب همین فضیلتی است که وی از آن برخوردار بوده و او را از دیگران متمایز ساخته است.
شیوه تعبیر نجاشی و شیخ طوسی در مدح و ستایش صدوق، ما را از تصریح به توثیق وی بی نیاز می کند، زیرا آن چه را آنان تعبیر کرده اند، به مراتب فراتر از تصریح به توثیق است.
به هر حال مقام و منزلت شیخ صدوق، به اندازه ای معروف و مشهور است که جای هیچ گونه شکّ و تردیدی در آن وجود ندارد.(1)
احمد بن علی بن عبّاس نجاشی (متوفّای 450 _ ه_.ق) پس از بیان نام او، در تجلیل از مقام وی، تعبیراتی مانند: «شیخنا؛ فقیهنا؛ وجه الطائفه بخراسان»، بیان می دارد و می گوید: وی در سال سیصد و پنجاه و پنج وارد بغداد شد و به تدریس پرداخت. در مجلس درس او، اساتید و بزرگان شیعه، حاضر می شدند و از وی تلقّی حدیث می کردند، با این که وی کم سن و سال و جوان بود.(2)
نجاشی، قریب به دویست کتاب را برای وی نام می بَرَد و در ادامه می گوید: شیخ صدوق، نقل و روایت تمام کتاب هایش را برای ما اجازه داد. من نیز برخی از آن ها را برای والد خود علی بن احمد خواندم و گفت: شیخ صدوق اجازه نقل همه کتاب های
ص: 540
خود را که در بغداد از وی شنیده بودم، به من داده است.(1)
شیخ الطائفه ابوجعفر، محمد بن حسن طوسی (385 _ 460 ه_.ق) با عبارات و بیان ویژگی های والایی، از او تجلیل می کند و می گوید: ابوجعفر (صدوق) شخصیتی جلیل القدر، حافظِ احادیث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. و در بین علمای قم، در حفظ و کثرت علم، همانندی نداشت و یکه تاز فنّ حدیث و رجال بود. تقریباً سیصد عنوان کتاب تألیف کرده و نام کتاب های وی معروف و مشهور است. و من، مقداری را که به ذهنم خطور می کند، نام می برم.
شیخ طوسی، نام چهل و هفت کتاب او را یاد آور می شود و طریق اش را این چنین بیان می دارد: تمام کتاب ها و روایات اش را جمعی از اصحاب ما از جمله شیخ مفید، حسین بن عبیدالله، ابوالحسن، جعفر بن حسن بن حسنکه قمّی، ابو زکریّا محمّد بن سلیمان حمرانی، برای ما روایت کرده اند.(2)
شیخ طوسی، در کتاب رجال خود می گوید: وی، (شیخ صدوق) کتاب های بیشتری دارد و ما، آن ها را در کتاب فهرست یادآور شده ایم و تَلّعُکبری از آن ها روایت، نقل کرده است.(3)
محمّد بن ادریس حلّی عجلی (متوفّای 598 ه_.ق) در باب نکاح، در ذیل بحث «تحریم مملوکه» بعد از نقل قول و فتوای شیخ صدوق مبنی بر عدم حرمت مملوکه پدر، می گوید: … ابن بابویه در پاسخ نهایی خود چه نیکو فرموده است: زیرا وی ثقه، جلیل القدر، آشنای به اخبار، ناقد آثار، آگاه به رجال، حافظ و به خاطر سپارنده علوم و احادیث … بوده است. وی، استادِ شیخ مفید است.(4)
در اصطلاح اهل حدیث، حافظ، معانی گوناگونی دارد، از جمله: کسی که صد هزار
ص: 541
حدیث را با سند حفظ و با سیصد هزار حدیث استثنائی داشته باشد. بعضی گفته اند: مراد، کسی است که حافظ قرآن و سنّت باشد.(1)
رضی الدین، ابوالقاسم، علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسنی حسینی (متوفّای 664 ه_.ق) در کتاب فلاح السائل و نجاح المسائل می گوید: به نقل جمعی از اهل صدق و اعتبار در نقل حدیث، روایت می کنم، این عدّه با سند خود از شیخ صدوق که عدالت او مورد اجماع و اتّفاق است، نقلِ روایت می کنند.
در فصل نوزدهم همان کتاب، در نقل حدیثی می فرماید: این حدیث را به طُرق خودم، از ابن بابویه نقل می کنم … راویان حدیث، همگی و بدون استثنا، ثقه هستند.(2)
شیخ محمّد تقی شوشتری، صاحب کتاب قاموس الرجال، از محققان نامی و نقّادان معاصر، پس از نقل قضیه ولادت وی (شیخ صدوق) به دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف(3) و نیز تألیف کتاب کمال الدین با اشاره آن حضرت(4)، این دو قضیه را می پذیرد و هر دو خبر را تلقّی به قبول می کند و به عنوان تجلیل از مقام شامخ شیخ صدوق می گوید: «… کما ولد بدعاء الحجّه، أشارَ الحجّة علیه فی النّوم بتألیف کتاب فی غیبتِهِ»(5) سپس می افزاید: وی (شیخ صدوق) در فقه، فتاوای شاذ و نادری دارد. و چند فتوا از آن ها را متذکر می شود. او در ادامه، ماجرایی را درباره جسد شریف وی از آقای مامقانی نقل نموده و گویی آن را تلقّی به قبول می کند.
ص: 542
ماجرای بدن شریف
آقای مامقانی، به نقل از لواسانی می گوید: در اواخر سال هزار و سیصد، قبر شریف شیخ صدوق در اثر سیل ویران شد و پیکر وی آشکار گشت. آقای لواسانی، از جمله کسانی بوده که وارد قبر وی شده و جسد شریف او را صحیح و سالم و تر و تازه دیده است. وی، هیچ گونه تغییری را در آن مشاهده نکرده، گویی روح آن بزرگوار، هم اکنون از بدن وی خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وی موجود بوده، ولی کفن اش پوسیده بوده است.(1)
در ضمن، شوشتری به نقل از وحید بهبهانی و مشایخ و اساتید وی و از شیخ بهایی در مورد شخصیّت و فضیلت شیخ صدوق، مطالبی را بیان می کند که به جهت پرهیز از طولانی شدن سخن، از بیان آن ها صرف نظر می کنیم.
وی _ والد بزرگوارم _ در مورد شیخ صدوق می گوید: «هو الشیخ الجلیل و الفقیه النبیه … الشهیر بالصدوق جلالة قدره و عظم شأنه أوضح من اَن یخفی؛(2) وی استاد گرانقدر و فقیه نامدار معروف به صدوق است که جایگاه برجسته و مقام و منزلت والای او روشن تر از آن است که بر کسی پوشیده بماند».
آقای نمازی می گوید: «شیخ مشایخ الشیعه رکنٌ من أرکان الشریعة. جلالته و عظم شأنه و منزلته أوضح من الشمس(3)؛ او، پیشوا و بزرگ بزرگان شیعه و پایه ای از پایه های شریعت است. عظمت و بزرگی منزلت او از خورشید روشن تر است.»
در نتیجه، علما و فقیهان شیعه بر عدالت و عظمت و منزلت والای شیخ صدوق، اتفاق نظر دارند و از وی تجلیل بسیار کرده اند که پاره ای از آنها، همچون قطره ای از دریا، بیان شد. ارج نهادن به مقام و شخصیت وی، محدود به علمای شیعه نیست؛
ص: 543
بلکه علمای اهل سنّت نیز به آن اعتراف کرده اند.
با این که علما و مورّخان اهل سنّت، سعی می کنند تا آن جا که بتوانند، در مورد شخصیت های شیعی، سخنی به میان نیاورند؛ ولی شخصیّت و جایگاه و مقام و منزلت و عظمت و درخشندگی وجاهت شیخ صدوق، به قدری زیاد بوده که نتوانسته اند وی را مخفی کنند. ما، در این جا، به عنوان نمونه، دیدگاه سه تن از آنان را مطرح می کنیم.
1 _ ابوبکر احمد بن علی، خطیب بغدادی (متوفّای 463 ه_.ق) صاحب کتاب تاریخ بغداد؛
2 _ عبدالکریم محمّد بن سمعانی (متوفّای 562 ه_.ق) صاحب کتاب الأنساب؛
3 _ شمس الدین ذهبی (673 _ 748) صاحب کتاب سیر أعلام النبلاء و کتاب تاریخ اسلام؛
1 _ خطیب بغدادی؛ وی می گوید: ابوجعفر … بن بابویه قمی (شیخ صدوق) وارد بغداد شد و در آن جا به سند پدرش، احادیث را نقل می کرد. او از بزرگان شیعه و از مشاهیر روایی رافضیان (شیعه) به شمار می آمد. و محمّد بن طلحه نعالی، از وی حدیث نقل کرده است. آن گاه با نقل حدیثی می گوید: «أخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا ابوجعفر ابن بابویه … عن جعفر بن محمّد؛ عن أبیه، عن آبائه، قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: مَن عدّ غداً مِن أجَلهِ فقد اساءَ صُحبة الموت؛ کسی که فردا را از عمرش (به طور قطعی) بشمارد با همسایگی مرگ بدرفتاری نموده (یعنی مؤمن باید مرگ را پا به پا و همسایه خود بداند).(1)
وی، همین یک روایت را نقل و سلسله سندش را تضعیف می کند و می گوید: همه روایان آن مجهول اند.! با این که خود به عظمت وی و بزرگ شیعه بودن وی اعتراف می کند و او را از مشاهیر روایی شیخ صدوق می داند. خطیب، پدر صدوق و (علی بن بابویه) را که همه به بزرگی و فقاهت و عظمت مقام ایشان اعتراف داشتند و
ص: 544
شخصیت مشهوری بوده است، مجهول معرّفی می کند! از اَمثال خطیب بغدادی، غیر از این انتظار نمی رود دقت شود.
2 _ سمعانی؛ او نیز(1) شیخ صدوق را با همان سخنان خطیب بغدادی معرّفی و تنها یکی از شاگردان او را به نام محمّد بن طلحه نعالی، نام می برد و می گوید: وی، از ابوجعفر بابویه قمّی روایت نقل کرده است.(2)
شیخ صدوق، شاگردان زیادی داشته که نام بیست تن از آنان در مقدمه کتاب من لا یحضره الفقیه بیان شده است: و اگر تنها نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شیخ صدوق یاد می کند شاید، برای کوچک شمردن مقام وی می باشد.(3)
3 _ ذهبی؛ او با این که فردی متعصّب است، در کتاب سیرأعلام النبلاء درباره شیخ صدوق می گوید: «ابن بابویه، رأس الامامیة، ابوجعفر، محمّد بن العلاّمة، علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی، صاحب التصانیف السائرة بین الرافضه، یضرب بحفظه المثل ….»
وی، شیخ صدوق را رئیس شیعه، صاحب تصانیف رواج یافته و جا افتاده در میان شیعه دانسته، پدر وی را نیز علاّمه و بزرگ شیعه معرّفی کرده است و گفته: شیخ صدوق، در حفظ و حافظه، ضرب المثل بوده و گفته می شود، سیصد کتاب تألیف کرده است از جمله کتاب دعائم الاسلام، کتاب الخواتیم، کتاب الملاهی، کتاب غریب حدیث الأئمّة، کتاب دین الإمامیه را می توان نام برد. در ادامه می گوید:
از ابوجعفر، عدّه زیادی نقل حدیث کرده اند که شیخ مفید، حسین بن عبدالله بن فحام، جعفر بن حسنکه قمی از آن جمله اند.(4)
بنابراین، با عنایت به ویژگی های ممتاز فردی و شخصی شیخ صدوق که با دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با ارشاد و راهنمایی آن حضرت، پدر صدوق با جاریه دیلمیه (والده شیخ
ص: 545
صدوق) ازدواج می کند و صدوق از او متولد می شود. او از هوش و ذکاوت و نبوغ و حافظه قوی برخوردار و انسانی مورد احترام و دارای موقعیت بوده. ویژگی های اجتماعی وی نیز مانند خیرخواهی مردم، مورد احترام همه بودن و رئیس طایفه بودن، زبانزد است. و از نظر علمی، ضرب المثل عام و خاص بوده و قریب به سیصد عنوان کتاب را تألیف و تصنیف کرده است. شاگردان زبردستی را تربیت کرده و شبهات مختلفی را پاسخ داده اند و یکّه تاز عرصه فن رجال و علم حدیث و تفسیر و فقه و کلام و … بوده است. به وی لقب شیخ فقیهان، رئیس محدّثان، فقیه خیّر و مبارک و … داده اند. از نظر مقامات روحانی و معنوی نیز، وی را ستوده اند و صاحب کرامت دانسته اند، به گونه ای که او را آیت الله فی العالمین(1)، شیخ اعظم، حجّة الاسلام(2) صادق، خیّر، مبارک، عامل ناصح و … معرفی کرده اند، بعد از رحلت اش، کرامت ها از مزار منوّر آن بزرگوار دیده شده و جسد وی قرن ها صحیح و سالم مانده است. د _ با این همه تعریف و تمجید از سوی شیعه و سنّی و ویژگی های ممتاز، شخصیّت وی و جایگاهش از روز روشن تر است و مقام شامخ او، والاتر از تصریح به الفاظی مانند: ثقه بوده است. از این رو، آقای خویی با ابراز نگرانی برخی محدّثانی که درباره وی توّقف و تأمّل کرده اند، آن ها را مورد عتاب و ملامت قرار می دهد. و آن را نوعی کج اندیشی می داند.
گلایه آقای خویی
وی می گوید: «فمن الغریب جدّاً، ما عن بعض مشایخ البحرآنی مِن أنّه توقّف فی وثاقة الصدوق(3)؛ واقعاً از برخی مشایخ بحرانی بعید است که در وثاقت شیخ صدوق، توّقف کرده اند.» من، این توقف را نوعی کج اندیشی می دانم. اگر در امثال صدوق تشکیک شود، باید با فقه، خداحافظی کرد و فاتحه آن را خواند، زیرا به واسطه امثال صدوق،
ص: 546
فقه به ما رسیده است.
1 _ نخستین اشکالی که بر صدوق شده و از همه مهم تر است، اشکالی است که گفته اند: وی در نقل احادیث، حذف و تقطیع دارد؛
2 _ نوجوان بودن وی در زمان ورود به بغداد، نمی تواند صحیح باشد؛ بلکه مورد تشکیک است؛
3 _ در نام واسطه رساندن نامه شیخ صدوق به حسین بن روح (نائب سوم امام زمان) تردید شده است؛
اشکال نخست:
محدّث نوری، صاحب مستدرک الوسائل می گوید: شیخ صدوق، در بعضی موارد خبر طولانی را کوتاه کرده و عباراتی را که با معتقدات وی ناسازگار بوده، انداخته و حذف کرده است. وی، برای مدعای خود، چهار شاهد ذکر می کند.
شاهد نخست:
1 _ رساله حقوق امام زین العابدین علیه السلام؛ او می گوید: این رساله را حسن بن علی بن شعبه حرّانی، در تحف العقول و نیز سیّد علی بن طاووس، در فلاح السائل به سند خود از کتاب رسائل محمّد بن یعقوب کلینی، که آن را به امام زین العابدین علیه السلام منتهی می سازد _ نقل کرده اند (برای این رساله دو طریق داریم.)
سپس می افزاید: روایت فلاح السائل، همان روایت تحف العقول است؛ ولی صدوق، حدیث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل می کند و جملاتی را که در آن دو کتاب وجود دارد، بیان نکرده است.
آقای خویی به این شاهد، چنین پاسخ می دهد: آقای نوری، این روایت را از تحف العقول و از رسائل کلینی نقل نکرده است و فلاح السائل، نیز سال ها پس از او تألیف شده است؛ بلکه خود، به ابوحمزه ثمالی طریق دارد. در باب پنجاه از کتاب خصال، به سند خود از محمّد بن فضیل، از ابوحمزه ثمالی نقل حدیث کرده و کتاب من لایحضره الفقیه، باب حجّ نیز همین حدیث را به طریق خود از
ص: 547
اسماعیل بن فضل، از ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی)، بیان داشته است.(1)
در نتیجه، آقای خویی در مقام دفاع از شیخ صدوق و ردّ شبهه و اشکال، می گوید: روایت حقوق خود، سه طریق دارد:
1 _ تحف العقول؛
2 _ رسائل کلینی؛
3 _ طریق صدوق در کتاب خصال به محمد بن فضیل، از ابوحمزه ثمالی و در کتاب فقیه، باب حج به طریق خود، از اسماعیل بن فضل، از ثابت بن دینار آن را نقل می کند.
شاهد دوّم:
2 _ علاّمه مجلسی، حدیثی را از کتاب توحید شیخ صدوق، از دقّاق، از کلینی، از امام جعفرصادق علیه السلام نقل کرده است.(2) محدّث نوری(3) هنگامی این حدیث را از علاّمه مجلسی، نقل می کند، بی درنگ سخن اسدالله کاظمی را در کشف القناع(4) بیان می کند و می گوید: این خبر (خبری را که مجلسی از صدوق نقل کرده) از کتاب کافی گرفته شده و شیخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغییرات شگفتی در آن داده (و جملاتی را حذف کرده است) که موجب سوءظن به وی می شود.(5)
کشف القناع، با به کار بردن عبارتی تند می گوید: کار شیخ صدوق، بسیار مضطرب و آشفته است. از این رو، محدّث نوری، مطالب مذکور را شاهدی بر ادعای خویش که صدوق، روایت را تقطیع می کند، آورده است.
آقای خویی، به این شاهد، سه پاسخ می دهد:
1 _ جایگاه با عظمت شیخ صدوق، مانع از سوءظّن به وی می شود.
ص: 548
2 _ بر این که شیخ صدوق خبری را که در کتاب توحید خود نقل کرده همان خبری است که کلینی در کافی آورده است، شاهدی نداریم؛ بلکه شیخ صدوق، تصریح دارد که خبر را از دقّاق، از کلینی نقل کرده است؛ یعنی، کلینی، غیر از کافی، کتاب های دیگری نیز دارد. بر این اساس، نقل از کلینی، اعم از نقل کافی است و غیر کافی است و کافی، اخص خواهد بود. و شاید طریق مستقلی به کلینی داشته باشد.
3 _ شاید شیخ صدوق غفلت داشته و یا به جهت دیگری، بعضی عبارات را انداخته باشد. بدین سان، چگونه مشخص می شود که وی قصد اختصار خبر و یا انداختن بخشی از آن را داشته است؟(1) بنابراین، با این دلیل نمی توان شیخ صدوق را متّهم ساخت.
شاهد سوم
زیارت جامعه را کفعمی قدس سرّه در کتاب بلدالامین نقل کرده، شیخ صدوق، همان زیارت را در کتاب من لایحضره الفقیه(2) آورده و جملاتی از آن را که با معتقدات وی ناسازگار بوده تقطیع کرده است.
آقای خویی، به این شاهد چنین پاسخ داده است که: شیخ صدوق، زیارت جامعه را از کفعمی نقل نکرده است، زیرا کفعمی، صدها سال بعد از صدوق وجود داشته است.» (صدوق، متوفّای 381 ه_.ق و کفعمی، متوفّای 900 ه_.ق است)
سپس می افزاید: روایت کفعمی، به طور مرسل، از امام هادی علیه السلام است؛ ولی روایت صدوق مسند، به سند خود او، از محمّد بن اسماعیل برمکی از موسی بن عبدالله نخعی، از امام هادی علیه السلام نقل شده است. بنابراین، چگونه ثابت می شود که شیخ صدوق آن را تقطیع کرده و بخشی از آن را که با نظر و اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟!(3)
ص: 549
شاهد چهارم
شیخ صدوق، در کتاب توحید از جندی نیشابوری، روایت مفصّلی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده(1) و شیخ احمد بن علی ابن ابی طالب طبرسی (متوفّای 588 ه_.ق) نیز همان روایت را در کتاب احتجاج(2)، از آن حضرت، با اضافاتی آورده است. بنابراین، صدوق در کتاب توحید خود بخشی را انداخته است.
آقای خویی می گوید، پاسخ همان است که گذشت؛ یعنی صدوق، از احتجاج نقل نکرده؛ بلکه خود او طریق مستقلی دارد. طبرسی، دو قرن با صدوق فاصله دارد.
سپس با پاسخی کلّی می گوید: اگر ثابت شد که شیخ صدوق، آن چه را مورد رضایت خودش نیست، حذف می کند، این حذف، نمی تواند سبب سوء ظن به وی باشد؛ بلکه این گونه عمل، همان تقطیع متداول و شایع در میان محدّثان است. بنابراین، اگر بخشِ انداخته شده، ضرر و زیانی به دلالت باقی مانده از بخش، وارد نسازد، حذف آن بحش مانعی ندارد. این کار، شایع و متداول است و موجب سوء ظن به محدّث نمی شود. اگر کسی چنان تقطیعی بکند، آیا موجب می شود راجع به آن شخص به ویژه شخصیّتی مانند شیخ صدوق گفته شود: امر صدوق واقعاً، مضطرب و آشفته است؟!(3)
اشکال دوم
نجاشی می گوید: صدوق، در سال 355 ه_.ق، وارد بغداد گردید و با این که کم سن و سال بود بزرگان شیعه، از وی تلقّی حدیث می کردند.
این عبارت، از دو جهت دارای اشکال است:
1 _ شیخ صدوق، در زمان ورود به بغداد، بیش از پنجاه سال داشته است، بنابراین چگونه می تواند کم سنّ و سال باشد؟
آقای خویی، در پاسخ می گوید: این اشکال این گونه قابل دفع است که شیخ
ص: 550
صدوق، نسبت به بزرگان شیعه که از وی حدیث تلقّی حدیث می کرده اند، کم سنّ و سال تر بوده است.
2 _ محدود کردن ورود شیخ صدوق به بغداد در سال 355 ه_.ق، با گفته شخص صدوق در کتاب عیون اخبارالرضا علیه السلام که گفته است: ابوالحسن علی بن ثابت دوالینی در مدینه السلام (بغداد) در سال 352 ه_.ق، این حدیث را برای ما نقل کرد(1) و نیز با سخن دیگری که گفته است: در سال 354 ه_.ق، نقّاش، آن را در کوفه برای ما نقل کرده است.(2)، منافات دارد. این دو روایت، بر ورود شیخ صدوق به بغداد قبل از سال 355 ه_.ق، تصریح دارد. البته، تاریخ این دو روایت، بر نقل نجاشی مقدّم است.
اشکال سوم
قبلا گفته شد که واسطه رساندن نامه علی بن حسین (پدر شیخ صدوق) به حسین بن روح در بعضی روایات، علی بن جعفر اسود است؛ ولی شیخ طوسی در کتاب الغیبه و شیخ صدوق خود، در کتاب کمال الدین، واسطه را ابوجعفر محمد بن علی اسود، گفته اند، بدین ترتیب، این دو گفته با یکدیگر تناقض دارند.
آقای خویی، پاسخ می دهد که: از ظاهر امر پیداست سخن شیخ صدوق و شیخ طوسی، صحیح است و ما گفته شیخ صدوق را می گیریم، که به مسئله و جریان آگاه تر بوده است.(3)
کتاب کمال الدین و تمام النعمه، را شیخ صدوق در اواخر عمر شریف خود در شهر نیشابور تألیف کرده است. ما، در این مرحله، بر چهار محور تأکید داریم:
1. سبب و انگیزه نگارش؛
2. صحت و سُقم کتاب؛
3. روش بحث مؤلف؛
ص: 551
4. اساتید وی و درجه اعتبار و وثاقت آنان؛
محور نخست
ظاهراً چهار دلیل سبب نگارش این کتاب شده است:
1. انحراف عدّه ای از شیعیان در باب مهدویّت، اعتقاد به امر غیبت و عدول بعضی از آنان از تسلیم و پذیرش روایات، به آراء و قیاس.
2. ملاقات با نجم الدین ابوسعید محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علی بن صلت قمّی و درخواست و تشویق او بر تألیف کتابی این چنین.
3. رؤیای صادقه و اشاره امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به تألیف کتابی درباره غیبت.
4. دیدار با مردم نیشابور.
شیخ صدوق می گوید: هنگامی که از زیارت امام رضا علیه السلام بازگشتم. به نیشابور آمدم و در آن جا اقامت گزیدم. کسانی که به دیدارم می آمدند، پرسش ها و شبهاتی در مورد غیبت (امام زمان علیه السلام) داشتند. آنان را در این امر، متحیّر دیدم. تمام سعی و تلاش خود را در ارشاد آنان به سوی حق، مصروف داشتم.(1)
او، از جمله کسانی بود که دچار حیرت شده بود. شیخ صدوق، در مورد وی می گوید: شخصیتی بزرگ، شیعه دوازده امامی، عاشق ولایت و اهل بیت و از خاندان والایی است. پدر و جدّش، از بزرگان بوده اند. و پدرم از جدّ او روایات زیادی نقل کرده است. من، از دیر زمان، در آرزوی ملاقات و مشتاق دیدار او بودم …. سپس می افزاید: در دیداری که با او داشتم، مطلبی را فرمود که سبب تألیف این کتاب شد. برای من نقل کرد در بخارا، با بعضی از فلاسفه و علمای منطق، ملاقات داشته یکی از بزرگان فلاسفه، با طرح مسأله طول غیبت (امام زمان علیه السلام) او را به شک می اندازد.
شیخ صدوق، به آن شبهه اشاره نمی کند؛ ولی می گوید: در اثبات وجود امام علیه السلام و
ص: 552
غیبت او، مباحث و فصولی را یادآور شدم و اخباری را از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردم و اشکال، از بین رفت و خاطرش آرام گرفت و شک و تردید از دل وی بیرون رفت سپس از من خواست تا کتابی در این زمینه بنویسم. من نیز پذیرفتم و قول مساعد دادم و گفتم: به خواست خدا سر فرصت، این کار را انجام خواهم داد.(1)
شیخ صدوق می گوید: در نیشابور، شبی در مورد آن چه در شهر ری به جای نهاده بودم، به خانواده و فرزندان و نعمت ها، می اندیشیدم که ناگاه، خواب بر من غلبه کرد. در خواب دیدم گویی در مکّه هستم و گِرد بیت الله الحرام طواف می کنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسیدم، به آن دست می کشیدم و می بوسیدم و می گفتم: این، امانت من است که آن را ادا می کنم و پیمان من است که آن را تجدید می کنم، ادای آن را به من گواهی دهی و شهادت بده که من آن را به جا آورده ام. در این هنگام، مولایمان حضرت قائم _ عجل الله تعالی فرجه الشریف_ را مشاهده کردم که بر در خانه کعبه ایستاده است.
با دل مشغولی و پریشان حالی به آن حضرت نزدیک شدم. امام علیه السلام به چهره من نگریست راز درونم را دانست بر وی سلام کردم. او سلامم را پاسخ داد. سپس فرمود: «لِمَ لاتُصنِّفُ کتاباً فی الغیبة حتّی تُکفی ما قَد هَمِّکَ؟؛ چرا درباره غیبت، کتابی نمی نویسی تا غم و اندوه ات، برطرف گردد؟» عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! درباره غیبت، قبلاً مطالبی را نوشته ام. فرمود: «لَیسَ عَلی ذلک السّبیل! آمُرُکَ أن تُصنِّفَ کتاباً فی الغیبة وَ اذکُر فیهِ غَیَباتِ الأنبیا؛ منظورم روش قبلی نیست. به تو فرمان می دهم که اکنون کتابی درباره غیبت تألیف کنی و در آن، غیبت های پیامبران را یادآور شوی.» این فرمان را داد و گذشت: درود خدا بر او باد.(2)
شیخ صدوق در ادامه می افزاید: از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و زاری و شِکوِه پرداختم. صبح که شد، تألیف این کتاب را آغاز کردم تا فرمان ولی خدا و حجّت او را امتثال کرده باشم و از خداوند یاری می جویم و بر او توکّل
ص: 553
می کنم.(1)
بنابراین، شیخ صدوق، با دیدن این رؤیای صادقه، با تضمین قاطع و با نگرشی وسیع و نو و شیوه ای خاص به تألیف این کتاب پرداخته و از مباحثی سخن به میان آورده که مورد تأیید همگان است.
محور دوم
فاضل و محقّق معاصر، آقای غفّاری می گوید: شیخ صدوق، در این کتاب، در ارتباط با موضوع غیبت، روایاتی را که در میان مردم، مشهور بوده، جمع آوری کرده، این روایات صحیح و حسن و … باشند یا نباشند. البته، شیخ صدوق، جز به روایاتِ صحیح یا مورد اتفاق و یا متواتر، استناد نمی کند.(2)
آقای غفّاری به گفته، خودِ شیخ صدوق استناد کرده که در ادله حدیث مُعمّرین می گوید: این حدیث و نظایر آن، مورد اعتماد من در امر غیبت و وقوع آن نیست؛ یعنی در وقوع غیبت، به این ها استدلال نمی کنم، زیرا غیبت امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف_ برای من امری صحیح است، چون پیامبر و ائمّه علیهم السلام به امر غیبت و وقوع آن، در اخبار قوی و صحیح زیادی که نظایرش درباره اسلام و شریعت و احکام آن به ما رسیده، اشاره کرده اند.(3) یعنی، همان روایاتی که اسلام و احکام را برای ما اثبات می کنند، نظیر همان روایات، امر غیبت امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف_ را نیز اثبات می کنند.
از دیدگاه آقای غفّاری، این کتاب، مجموعه ای از روایات صحیح و غیر صحیح است و شیخ صدوق خود نیز در مواردی از این کتاب، به این نکته اشاره کرده است. البته جای تأمل است که این استدلال، (از آقای غفاری) چه اندازه می تواند صحیح باشد. در این استدلال، باید جمله بعدی شیخ صدوق را نیز در نظر گرفت که فرموده است: امر غیبت و مسائل مربوط به آن را از دلایلی می گیرم که اسلام را از آن ها گرفته ام. شاید نظر شیخ صدوق، بر اعتقادی و ضروری بودن موضوعِ یاد شده است که در این صورت، نیازی به بحث و بررسی سند ندارد.
ص: 554
علما و بزرگان دین، در اصول مسلّمِ دین و مذهب، مناقشات سندی نمی کنند؛ بلکه این گونه بحث ها، در غیر ضروریات مذهب و دین، صورت می گیرد.
از سویی، اگر کسی بعضی از این اخبار را زیر سؤال برده باشد، لازمه اش این نیست که اعتقادات ما را نیز زیر سؤال ببرد؛ زیرا، مستند این عقیده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احکام آن است که از دلایل قوی و صحیحی برخوردار است. بنابراین، تنها به این بعض روایات، اکتفا نشده است.
آن جا که شیخ صدوق فرموده: «لیس هذا الحدیث و ما شاکله من أخبار المعمّرین و …»، مشخص می شود که قصد وی نقد همین موارد است، نه تمام روایات این کتاب.
بعضی، گفته آقای غفّاری را از باب موجبه جزئیّه می پذیرند و می گویند: کتاب کمال الدین، شامل روایات صحیح و سقیم است. هر چند این سخن، بعید نیست؛ ولی ممکن است سند و یا طریق روایتی، به نظر بعضی، مشکل داشته باشد؛ امّا از دیدگاه عدّه ای دیگر، مشکل نداشته باشد؛ ولی حتماً صدق خبری و قرائنِ دالِ بر صدق، دارد.
همان گونه که قبلاً یادآور شدیم، علمای شیعه، گفته شیخ صدوق و پدر بزرگوار وی __ را مانند نصّ منقول و خبر مأثور می دانند(1) و وثاقت او را امری ضروری مانند وثاقت سلمان و ابوذر __ می شمارند.(2) محور سوم
کتاب یاد شده، شامل یک مقدمه و چندین باب درباره مباحث غیبت است.
مقدمه کتاب
در مقدمه، مباحث مهم کلامی مطرح شده است. که مهمترین مطالب آن، به قرار زیر است:
1 _ «خلیفه» پیش از آفرینش؛
ص: 555
2 _ وجوبِ اطاعت از خلیفه؛
3 _ خلیفه را خدا انتخاب می کند؛(1)
4 _ وجوب وحدت و یکی بودن خلیفه، در هر زمان؛
5 _ لزوم وجود خلیفه؛
6 _ وجوبِ عصمت امام علیه السلام؛
7 _ اثبات غیبت و حکمت آن؛
8 _ تشابه میان ائمّه و انبیاء علیهم السلام؛
9 _ مذهب کیسانیّه؛
10 _ خط بطلان برگفته ناووسیّه و واقفیّه درباره امام کاظم علیه السلام؛
11 _ خط بطلان برگفته واقفیّه در غیبت امام عسکری علیه السلام؛
12 _ اعتراض و مناقشات ابن بشّار و پاسخ ابن قبه؛
13 _ شبهات زیدیّه و بحث درباره «بَداء»؛
14 _ مناقشات و شبهات مخالفان درباره غیبت و پاسخ به آن ها؛
15 _ بحث های نوبختی و ابن قبه با ابی زید علوی؛
در پایان مقدمه، سبب و انگیزه تقدیم مقدّمات را چنین بیان می دارد: ما، این فصول را در آغاز کتاب خود یادآور شدیم تا نهایت ادّله زیدیّه را که شدیدترین فرقه بر ضدّ شیعیان اند، پاسخ داده باشیم.
ص: 556
بحث های اصلی کتاب
مهمترین عناوین متن اصلی کتاب، تقریباً، پنج موضوع است:
1 _ غیبت پیامبران و حجّت های الهی؛
2 _ سالخوردگانِ تاریخ. با این بحث، امکان وقوع غیبت و طول عمر را ثابت می کند و آن را از محال بودن، خارج می سازد؛
3 _ تصریح به وجود امام دوازدهم و غیبت آن حضرت که از گفته خدای متعال و رسول او آغاز می کند و پس از بیان تمام روایات مربوط به ائمّه طاهرین، با گفته صریح امام یازدهم و اخبار آنان بر وقوع غیبت، به بحث پایان می بخشد؛
4 _ ولادت حضرت قائم علیه السلام و شواهد و دلائل بر آن؛
5 _ پیام ها و نامه های امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف که این پیام ها یکی از بهترین دلایل بر ضدّ منکرانِ دوازدهمین ولی خداست؛
ص: 557
ص: 558
ص: 559
الف _ نخستین موضوع؛ در غیبت انبیا است، که در آن هفت مورد را بیان می کند:
1_ غیبت حضرت ادریس علیه السلام: در این بخش، داستان آن حضرت و غیبت بیست ساله وی را یادآور می شود و مژده آن حضرت به قیام قائمی از فرزندان خود، یعنی حضرت نوح را نیز مطرح می سازد.
2 _ غیبت چندین ساله حضرت صالح علیه السلام؛
3 _ غیبت حضرت ابراهیم علیه السلام؛ در این باب، شباهت غیبت حضرت ابراهیم علیه السلام با غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را از هنگام بارداری مادرش و قبل از آن تا ولادت و مخفی ساختن آن حضرت تا زمان إعلان مأموریت وی برای تبلیغ، بیان داشته و سپس دو غیبت برای آن حضرت یادآور می شود.
4 _ غیبت حضرت یوسف علیه السلام؛ که بیست سال به طول انجامید و او میان مردم زندگی می کرد، وی را می دیدند؛ ولی نمی شناختند.
5 _ غیبت حضرت موسی علیه السلام؛ در این باب، مژده حضرت یوسف علیه السلام به قیام قائمی از فرزندان لاوی بن یعقوب را همراه با نشانه های ظهورش بازگو می کند و سرگذشت نهان بودن ولادت و مخفی ساختن وی بعد از آن را عنوان نموده است. سپس، ماجرای غیبت آن حضرت را بیان کرده و در پایان، شباهت حضرت مهدی[عج]، با حضرت موسی علیه السلام را در ولادت و غیبت و سامان یافتن زمینه قیام وی را در یک شب، یادآور می شود.
6 _ غیبتِ جانشینان حضرت موسی؛ در این باب، به سرگذشت و ماجرای یوشع بن نون (وصی حضرت موسی علیه السلام) و صبر وی در برابر سه طاغوت و درگیری های او و داستان یازده وصی، از زمان یوشع بن نون تا زمان حضرت داود (به مدت 400 سال)
ص: 560
و ماجرای جانشینی حضرت سلیمان و غیبت وی و داستان «آصف بن برخیا» و ماجرای دانیال و گشایش کار او و قضیه حضرت یحیی و مژده به قیام حضرت مسیح و … اشاره می کند.
7 _ غیبت حضرت عیسی علیه السلام؛ در این باب، پس از نقل مژده و اخبار مربوط به حضرت عیسی علیه السلام در انجیل به قیام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ستایش او، می فرماید: حضرت عیسی، غیبت های متعدّدی داشت که در زمین سیاحت و گردش می کرد، به گونه ای که قوم و پیروانش او را نمی شناختند و اطّلاعی از وی نداشتند. سپس حضرت ظهور کرد و شمعون بن حمون را وصی خود ساخت. هنگامی شمعون درگذشت، حجّت های پس از او غایب شدند.
در نتیجه، گرفتاری ها بیش تر شد. و دین متروک و حقوق ضایع و واجبات و سنّت های الهی، از میان رفت و سرانجام، مردم متحیّر گشته و به این سو و آن سو کشیده شدند و با هیچ چیز آشنایی نداشتند. این غیبت، دویست و پنجاه سال به طول انجامید.
آن گاه شیخ صدوق با بیان این حدیث از امام صادق علیه السلام، متذکر می شود که آن حضرت فرمود: «کانَ بین عیسی و محمّد علیهما السلام خمسمئة عام، منها مئتان وَ خَمسونَ عاماً لَیس فیها نبی و لا عالم ظاهر. قلتُ: فَما کانوُا؟ قال: کانُوا مُتَمَسِّکینَ بِدینَ عیسی علیه السلام قُلتُ: فما کانوا؟ قال: کانوا مؤمِنینَ. ثُم قال: و لا تَکوُنُ الاَرْضُ اِلاّ و فیها عالِمٌ(1)؛ فاصله میان حضرت عیسی و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پانصد سال بوده و حدّ فاصل دویست و پنجاه سال از آن، هیچ پیامبر و عالمی، به طور آشکار وجود نداشته است. راوی می گوید عرض کردم: مردم در این مدت، پیرو چه دینی بودند؟ فرمود: دین حضرت عیسی. عرض کردم: چگونه بودند؟ فرمود: مؤمن بودند و هیچ زمانی زمین، از عالم _ حجّت _ خالی نخواهد بود.»
شیخ صدوق، بحث حاشیه ای بسیاری جالبی را در مورد عالمان زمین در این دوران مطرح می کند و دوازده تَن را نام می برد.
عالمانی که در جستجوی حجّت الهی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در زمین سفر می کردند:
ص: 561
1 _ سلمان فارسی (روزبه فرزند خشبوذان)(1)؛
2 _ قسّ بن ساِعدَة الأیادی؛
3 _ تُبّع (پادشاه یمن)؛
4 _ عبدالمطّلب و ابوطالب؛ این دو بزرگوار، از همه دانشمندان، به مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داناتر بودند؛ امّا آن را از نابخردان و اهل کفر و گمراهان پنهان می داشتند.
5 _ سیف بن ذی یَزَن؛
6 _ بَحیری راهب؛
7 _ راهب بزرگ در راه شام که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را شناخت. (داستان خالد بن اسید و طلیق بن سفیان از بزرگ راهبان)؛
8 _ اَبو الْمُوَیْهِب راهب؛
9 _ سطیح کاهن؛
10 _ یوسف یهودی؛
11 _ دواس بن حوّاش که از شام می آمد؛
12 _ زید بن عَمْرو بن نُفَیْل؛
افراد یاد شده نمونه عالمانی بودند که براساس فرموده امام صادق علیه السلام: «و لا تکونُ الأرضُ اِلاّ وَ فیها عالم.»(2) هیچ گاه زمین از وجود آنان تهی نبوده است.»
شیخ صدوق، در باب بیست و یکم، علّت نیازمندی به امام علیه السلام را با بیست و یک روایت از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام باقر، امام صادق امام کاظم و امام رضا علیهم السلام با شرح و توضیح مطرح و بعد از آن، در باب بیست و دوم، اتصال جانشینی از حضرت آدم تا قیامت را با شصت و پنج روایت ذکر کرده و در پایان این باب، در مورد «معنای عترت و آل و اهل و ذریّه و سلاله» به تحقیق و بحث پرداخته است.
وی در باب بیست و سوم، به بیان روایات می پردازد و ابتدا، سخن خدای سبحان در مورد قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را متذکر می شود و پس از آن، گفته پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره امام دوازدهم و سخنان همه ائمه اطهار و حضرت فاطمه علیهم السلام را مطرح و نیز خبر لوح حضرت فاطمه
ص: 562
زهرا علیها السلام را که در آن نام جانشینان پیامبر از امام علی علیه السلام تا قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم مکتوب است، یادآور می شود.
شیخ صدوق در جلد دوم، روایت مربوط به حضرت خضر علیه السلام و بعد از آن روایات امام عسکری علیه السلام در ارتباط با فرزندش حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را متذکر می شود و به مناسبتی، سرگذشت حضرت نرجس را بیان می دارد.
در باب چهل و دوم، به روایات میلاد حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف و کسانی که ولادت آن حضرت را به امام عسکری علیه السلام تهنیت گفتند، اشاره می کند.
در باب چهل و سوم، کسانی که به دیدار حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف نایل گشته و با وی سخن گفته اند، نام برده شده اند.
علّت غیبت، با یازده حدیث در باب چهل و چهارم آمده است.
پیام ها و نامه های امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در باب چهل و پنجم می آورد و در باب چهل و ششم وارد مباحث مربوط به سالخوردگان تاریخ می شود. در این باب، نام یازده تن را به عنوان نمونه بدین ترتیب، ذکر می کند:
الف _ آدم ابوالبشر علیه السلام (930 سال)، نوح (2450 سال)، ابراهیم (175 سال)، اسماعیل بن ابراهیم (120 سال)، اسحاق بن ابراهیم (180 سال)، یعقوب بن اسحاق (120 سال)، یوسف بن یعقوب (120 سال)، موسی بن عمران (126 سال)، هارون (133 سال)، داوود (100 سال)، و سلیمان بن داوود (712 سال) در دنیا زندگی کرد.(1)
ب _ شیخ صدوق در مورد عمر دجّال می گوید: از دیدگاه اهل سنّت دجّال، در دوران غیبت، عمری بیشتر از عمر اهل زمانه دارد و آن را می پذیرند؛ ولی طول عمر امام زمان و غیبت او را تصدیق نمی کنند!
ج _ شیخ صدوق در سند دلالت و انگیزه نقل حدیث آهوهای سرزمین نینوا مطالبی را یادآور می شود.(2)
د _ سرگذشت حُبابه والبیّه که با امیرمؤمنان علیه السلام دیدار کرده و در یکصد و سیزده سالگی با دعای امام زین العابدین علیه السلام جوان می شود تا امام رضا علیه السلام را ملاقات می کند و به
ص: 563
اشاره حضرت، دوباره جوان می شود و بعد از آن نیز نُه ماه زنده بوده است.
ه _ مُعَمّر مَغربی؛ نام او، علی بن عثمان بن خطاب بن مُرَّة بن مزید و کُینه اش، ابوالدنیا است. می گویند: در زمان رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نزدیک سیصد سال عمر داشت. در خدمت امیرمؤمنان علیه السلام، نیز حضور داشت. در واقعه کربلا، در کنار حضرت سیدالشهدا علیه السلام، شرکت کرد و تا روزگار مقتدر عبّاسی، در قید حیات بود. برخی می گویند: مرگ وی، تا امروز به اثبات نرسیده است.
و _ عبید بن شریه جُرهمی؛ پیامبر را درک نمود و سیصد و پنجاه سال عمر کرد.
ز _ ربیع بن ضبع فزاری؛ عبدالملک مروان را دیده است. و خود می گوید: دویست سال در دوران فترت میان حضرت عیسی و حضرت محمّد علیهما السلام، صد و بیست سال در زمان جاهلیّت و شصت سال در مسلمانی زیسته ام.
ح _ شَقّ کاهن؛ سیصد سال عمر داشته است.
ط _ شدّاد بن عاد بن ارم؛ نهصد سال زیسته است.(1) سرگذشت یوذاسف درباره غیبت را در باب پنجاه و چهارم متذکر گردیده است.
شیخ صدوق، بعد از مباحث مربوط به سالخوردگان، در باب پنجاه و پنجم، در مورد انتظار فرج، در باب پنجاه و ششم درباره نهی از ذکر نام شریف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و در باب پنجاه و هفتم، نشانه ها و علامت های ظهور حضرت قائم را آورده و در باب پنجاه و هشتم، نوادر کتاب را بازگو می کند و جلد دوم را به پایان می رساند.
اساتید و مشایخ شیخ صدوق که در این کتاب از آنان، بدون واسطه، حدیث و یا مطلبی را نقل کرده به شرح زیراند:
1.محمّد بن موسی بن متوکّل؛
2.علی بن احمد بن دقاق؛
3.عبدالواحد بن محمّد عطّار نیشابوری؛
4.محمّد بن عصام؛
ص: 564
5.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق؛
6.احمد بن زیاد همدانی؛
7.جعفر بن محمّد بن مسرور؛
8.محمّد بن حسن بن احمد بن ولید؛
9.احمد بن محمّد بن یحیی عطّار؛
10.حسن بن احمد بن ادریس؛
11.محمّد بن علی ماجیلوَیْه؛
12.حسین بن احمد بن ادریس؛
13.احمد بن حسن قطّان؛
14.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی؛
15.حسن بن عبدالله بن سعید؛
16.علی بن احمد بن موسی؛
17.احمد بن محمّد بن حسین بزّار؛
18.احمد بن محمّد صائغ؛
19.احمد بن محمّد بن رزمه قزوینی؛
20.جعفر بن علی بن حسن بن علی؛
21.محمّد بن عمر حافظ بغدادی؛
22.محمّد بن عمر بغدادی؛
23.محمّد بن احمد شیبانی؛
24.محمّد بن ابراهیم بن احمد بن یوسف؛
25.علی بن فضل بغدادی؛
26.حسن بن علی بن شعیب ابومحمّد جوهری؛
27.حسن بن عبدالله بن سعید؛
28.ابو محمّد جعفر بن نعیم بن شاذان نیشابوری؛
29.محمّد بن احمد بن محمّد بن زیارة بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی شریف الدین صدوق؛
30.محمّد بن زیاد بن جعفر همدانی؛
ص: 565
31.علی بن احمد بن عبدالله بن احمد بن برقی؛
32.حسین بن احمد بن ادریس؛
33.احمد بن زیاد بن جعفر؛
34.حمزة بن محمّد بن احمد بن جعفر بن محمّد بن زید بن علی علیه السلام؛
35.ابو علی احمد بن حسن بن علی بن عبدالله؛
36.احمد بن حسین بن علی بن عبدالله؛
37.ابوالقاسم عتاب بن محمّد حافظ؛
38.احمد بن محمّد بن اسحاق دینوَری؛
39.عبدالله بن محمّد صایغ؛
40.علی بن عبدالله ورّاق؛
41.عبدالواحد بن محمّدبن عبدوس عطّار؛
42.ابوالحسن محمّد بن علی بن شاه فقیه مَروَزی؛
43.عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب؛
44.ابوسعید محمّد بن فضل؛
45.حسین بن احمد بن ادریس؛
46.علی بن احمد بن محمّد بن موسی بن عمران؛
47.محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی؛
48.علی بن حسین بن شاذوَیْه مؤدّب؛
49.مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوی؛
50.احمد بن محمّد بن اسحاق معاذی؛
51.علی بن محمّد حسن قزوینی؛
52.شریف ابوالحسن علی بن موسی بن احمد بن ابراهیم؛
53.احمد بن زیاد بن جعفر همدانی؛
54.محمّد بن محمّد بن عصام کلینی؛
55.احمد بن هارون غایی؛
56.علی بن احمد بن محمّد بن عمران؛
57.محمّد بن علی بن حاتم نوفلی؛
ص: 566
58.حسین بن ابراهیم بن ناتامه؛
59.محمّد بن علی بن حاتم نوفلی؛
60.ابوالعباس احمد بن حسین بن عبدالله بن مهران آبی؛
61.علی بن حسن بن فرج مؤذن؛
62.علی بن موسی بن احمد بن ابراهیم؛
63.محمّد بن حسین عباد؛
64.ابومحمّد وجبایی؛
65.ابوسعید عبدالله بن محمّد بن عبدالوهاب سجزی؛
66.احمد بن یحیی مُکتَّب؛
67.محمّد بن هارون زنجانی؛
شمارش دقیق مشایخ صدوق، نیاز به بررسی اسناد روایات و متون اجازات و شرح حال آنها دارد. و از حوصله این بحث مختصر، خارج است.
این بزرگوار را شیخ طوسی رحمة الله، فقیه، ثقه، جلیل القدر(1)، … معرّفی کرده است.
ذهبی متعصّب، وی را «علاّمه» می داند. او مورد اعتماد تمام علمای شیعه بوده است و هیچ شکّی در عدالت و وثاقت وی نیست. دعای امام زمان[عج]، در حقّ وی، پیش تر بیان گردید.
محقّق شوشتری می گوید: «علاّمه، در کتاب خلاصه و ابن داوود در کتاب رجال خود وی را توثیق کرده اند. امّا ما نمی دانیم مستند علاّمه چه چیز بوده است شیوه ابن داوود نیز این است که معمولاً از علاّمه پیروی می کند. از این رو، ظاهراً از خلاصه علاّمه نقل کرده و در پی مستند آن نبوده است. از سویی، متون و اخباری از ابن
ص: 567
متوکل در دست داریم که مضمون آن ها نه تنها قوی نیست؛ بلکه بعضی از آن ها ساختگی است. به عنوان مثال: شیخ صدوق، در باب «مَنْ شاهد القائم[عج]» از او روایت کرده که امام زمان علیه السلام، برادری به نام موسی دارد و همراه با آن حضرت غایب است. در صورتی که این گفته، برخلاف اجماع است.(1)
در روایت دیگری نیز از وی نقل می کند که: ابراهیم بن مهزیار تا هنگام ظهور، باقی (زنده) خواهد ماند.
در جای دیگر می گوید: امام زمان[عج]، به ابراهیم بن مهزیار دستور داد با برادرانش به سرعت پیش وی بیایند. که بطلان این گفته، واضح و روشن است.(2)
ابن متوکل جایی دیگر نقل می کند که: هنگام ظهور امام زمان[عج] جمعی با پرچم های زرد و سفید، خدمت آن حضرت میان حطیم و زمزم حضور می یابند و با وی بیعت می کنند.
آقای شوشتری می گوید: اخبار متواتری در اختیار داریم که کیفیّت ظهور را به گونه ای دیگر مطرح می کنند. سپس می افزاید: اخباری که با اجماعات و متواترات ما سازگار نیست، شاید از مطالب وارداتی باشد و کسانی این گونه اخبار را وارد کتاب مذکور کرده باشند، زیرا در زمان های قدیم، دشمن، چنین دسیسه هایی را به کار می برده است. از این رو، یونس بن عبدالرحمان، به هر خبری عمل نمی کرد، چون اصحاب مغیرة بن سعید در کتاب های اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایاتی ساختگی وارد کرده بودند.(3)
این مطالب از محقّق شوشتری، قابل پذیرش نیست، زیرا، شخصیّت کم نظیر شیخ صدوق و آگاهی فوق العاده او به رجال و بررسی و نقد اخبار، هرگز با احتمالاتِ مطرح شده، سازگار نیست. اگر مقصود او، این باشد که این گونه موارد پس از مؤلّف وارد کتاب کمال الدین شده، بر این احتمال هیچ گونه دلیلی وجود ندارد و کسی نیز بدان اشاره نکرده است؛ بلکه غیر او نیز زیر سؤال خواهد رفت در نتیجه، سنگ روی سنگ نمی ماند.
ص: 568
پاره ای از مناقشات وی، در کتاب الأخبارالدخیله، شاید به همین روش باشد. از این رو، عدّه ای بر او ایراد وارد ساخته و بسیاری از مناقشات را مردود دانسته اند.
وی یکی از مشایخ شیخ صدوق است که در فقه و رجال، مرجع و معتمد وی بود، به گونه ای که در مورد ابن ولید در ذیل روایت مربوط به نماز روز عید غدیر مبنی بر این که: آیا نماز مستحبی، در این روز وجود دارد یا نه؟ شیخ صدوق، روایاتی را متذکّر می شود و بعد می گوید: چون ابن ولید، این روایت را به سبب وجود محمّد بن موسی همدانی، در طریق اش تصدیق نمی کند، ما نیز تصدیق نمی کنیم. پس از آن، قاعده کلّی می دهد و می گوید: هر چیزی را که وی (ابن ولید) تصحیح نکند، ما نیز تصحیح نمی کنیم و از دیدگاه ما متروک و غیرصحیح است. شیخ الطایفه در رجال خود، از او، چنین تجلیل کرده است:
وی (ابن ولید) جلیل القدر و بصیر و آشنا به فقه، و ثقه است.(1)
در فهرست خود نیز آورده است: جلیل القدر و عارف به رجال و مورد وثوق است و کتاب هایی دارد که از جمله آن ها، الجامع و … است.(2)
نجاشی درباره او می گوید: ابن ولید، شیخ قمی ها و فقیه و متقدّم و چهره سرشناس آنان بود و گفته می شود که (ابن ولید) در قم زندگی می کرد؛ ولی قمّی نبود. آن گاه می افزاید: «ثقةٌ، ثقةٌ عین مسکون إلیه.»(3)
علاّمه حلّی نیز در مورد او می گوید: جلیل القدر، عظیم المنزلة، عارف به رجال و مورد وثوق است.
جزایری نیز در کتاب الحاوی، در فصل الثّقات می گوید: هیچ گونه خلافی در وثاقت این مرد (ابن ولید) نیست.(4)
ص: 569
محقّق شوشتری می گوید: شیخ صدوق، نه تنها در نماز عید غدیر؛ بلکه در مستثنیات نوادرالحکمة نیز از استادش (ابن ولید) تبعیت و پیروی می کرد.(1)
دورنمایی از کتاب شریف کمال الدین و نظری سریع و گذار به محتویات و مطالب مندرج در آن، از نظرتان گذشت و اعتراف داریم که با این بررسی سریع نمی توان حق مطلب را اداء کرد؛ ولی ما لا یُدرَک کلّه لا یُترَک کُلّه.
ص: 570
ص: 571
آگاهی از معارف ناب ائمّه معصومین علیهم السلام تنها با دست یابی به روایت های صحیح و معتبر امکان پذیر است که آن نیز به شناسایی منابع معتبر و موثق بستگی دارد. از این رو، شایسته است، پیش از پرداختن به مباحث مهدویت و بررسی حدیث های موجود در این باره، منابع موجود در این زمینه را بشناسیم. در نخستین گام، به کتاب غیبت نعمانی که یکی از منابع کهن و بسیار معتبر در زمینه مهدویت و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، می پردازیم.
در آغاز این بحث، درباره شخصیت نگارنده کتاب، سخن می گوییم. سپس انگیزه وی از نگارش کتاب و سرفصل های آن را می آوریم. در ادامه، ثقه بودن سه تن از مشایخ او را از نظر علم رجال بررسی می کنیم.
در پایان نیز به بررسی شخصیتِ رشته پیوند ما با کتاب؛ یعنی «ابوالحسین محمّد بن علی شجاعی» و دلایل معتبر بودن کتاب و صحت انتساب آن به نعمانی خواهیم پرداخت.
وی محمّد بن ابراهیم بن جعفر الکاتب معروف به ابن ابی زینب(1) است. در علم رجال، چند تن به «کاتب» شهرت یافته اند، که وی، یکی از آنهاست. او، کاتبِ محدّث بزرگ؛ شیخ کلینی قدس سرّه بوده و بخش عمده ای از کافی را به نگارش درآورده است. وی اهل منطقه نعمانیه عراق بین واسط و بغداد و عراقی اصل بوده و در سال 360 ه_.ق بدرود حیات گفته است.
ص: 572
نجاشی درباره او می نویسد: شیخ من اصحابنا، عظیم القدر، شریف المنزلة، صحیح العقیدة(1) یعنی هیچ گونه انحرافی در عقیده اش نیست و شیعه دوازده امامی است.
آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعة(2)، پس از ستودن نعمانی می نگارد: کتاب الغیبه للحجّة، للشیخ ابی عبدلله الکاتب النعمانی المعروف بابن ابی زینب تلمیذ ثقة الاسلام «الکلینی» یظهر من بعض المواضع أنّ الکتاب کان موسوماً «او معروفاً» بِ_«ملاء العَیْبة فی طول الغَیْبة.»
از گفته آقابزرگ تهرانی چنین برمی آید که نعمانی دست پروده کلینی است و شهرت این کتاب به نام غیبت و وضع آن نیز تعینّی است نه تعیینی؛ زیرا نام تعیینی آن «ملاء العیبة فی طول الغیبة» است.
نعمانی، نگاشته های دیگری نیز مانند الفرائض، کتاب الرد علی الاسماعیلیه، التفسیر و التسلی دارد که همه آن ها جز همین کتاب غیبت از بین رفته اند.
علاّمه حُرّ عامِلی می گوید: بخشی از تفسیر نعمانی را دیده است. شاید بخش مورد نظر حرّ عاملی، همان روایت هایی است که از امام صادق علیه السلام نقل کرده و مقدمه تفسیر خویش را به نام «محکم و متشابه» قرار داده است. البته باید دانست که برخی از نویسندگان، «تفسیر محکم و متشابه» را به سیّد مرتضی نسبت می دهند.
نعمانی برای دست یابی به منابع ناب حدیث، سفرهای فراوانی به مناطق گوناگون داشته از جمله، به شیراز، بغداد، اردن و حلب سفر کرده است. سفر او به حلب، پربار بود، زیرا در آن جا توانست کتاب «غیبت» خود را منتشر سازد.
نگارنده گفته است: با دیدن پراکندگی فکری شیعیان و تردید برخی از آنان در مسأله غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، به گردآوری روایت های ائمه معصومین علیهم السلام درباره غیبت همّت گماشته است. او با استناد به سخن امام صادق علیه السلام که فرمود: «من دخل فی هذا الدین بالرجال أخرجه الرجال کما أدخلوه فیه و من دخل فیه بالکتاب و السُنّة، زالت الجبال قبل أن یزول» ناآگاهی از روایت را دلیل پراکندگی فکری مردم می داند. البته او اذعان دارد که
ص: 573
گردآوری همه سخنان ائمه معصومین علیهم السلام درباره غیبت به مجموعه ای فراتر از این کتاب نیاز دارد.
کتاب غیبت نعمانی از 26 باب به شرح زیر تشکیل شده است:
1. در نگه داری راز و اسرار خاندان محمد علیهم السلام از نااهلان. 2. اخبار تمسّک به حبل الله. 3. بحث امامت. 4. ائمه دوازده گانه، از دیدگاه قرآن و تورات و انجیل و روایاتی که از طریق سنّی و شیعه رسیده است. 5. در مورد کسانی که مدّعی امامت شوند و برداشتن پرچم قیام و امامت، قبل از قیام قائم. 6. احادیثی پیرامون امامت از طریق اهل سنّت. 7. در مورد کسانی که درباره ائمه تردید کنند. 8. لزوم حجّت، در زمین. 9. اگر دو تن روی زمین باشند، یکی از آنان امام است. 10. آنچه در مورد غیبت، از تمام ائمه علیه السلام رسیده است. 11. تحمّل دشواری ها و انتظار فرج. 12. سختی ها و ناملایمات شیعه در دوران غیبت. 13. ویژگی های حضرت. 14. نشانه های پیش از ظهور. 15. اوضاع نابسامان جامعه، قبل از ظهور. 16. نهی از تعیینِ وقتِ ظهور. 17. سختی ها و مشکلات حضرت از جانب نابخردان، به هنگام قیام. 18. جُنبش سفیانی. 19. پرچم حضرت حجّت علیه السلام، پرچم رسول خداست. 20. سپاهیان غیب. 21. اوضاع شیعیان به هنگام ظهور حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف. 22. رسالت جدید 23. سن حضرت به هنگام امامت و مدت امامت وی. 24. روایاتی درباره اسماعیل، فرزند امام صادق علیه السلام. 25. هر کس، امام خود را شناخت، تقدیم و تأخیر ظهور، به او زیانی نخواهد داشت. 26. مدت حکومتِ حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از قیام.
نعمانی در این کتاب، از هفده تن از اساتید خود، نقلِ روایت کرده که عبارتند از: ابن عقدة، ابن هوذة، ابوعلی کوفی، باوری، ارزنی، عبدالعزیز موصلی، ابوالحارث طبرانی، عبدالواحد موصلی، بندنیجی، علی بن الحسین(1)، ابن جمهور قمی،
ص: 574
حِمیَری، محمّد بن عبدالله طبرانی(1)، ابن علاّن دهنی، اسکافی(2)، کلینی و موسی بن محمّد قمی.
از میان این هفده نفر به جز چند تن مانند کلینی و ابن عقدة، دیگران برای ما ناشناخته اند و از آن جا که پرداختن به پیشینه هر یک از این هفده نفر و جایگاه آنان در کتاب های رجالی شیعه و سنّی در این مجال اندک ممکن نیست، تنها به چند تن از آنان اشاره خواهیم کرد.
نکته
به فرض، اگر توثیقی برای این هفده نفر، یافت نشود، آیا اصلی وجود دارد که براساس آن، اساتید ثقات را ثقه بدانیم؟ یعنی اکنون که در ثقه بودن نعمانی، بحثی نیست، بنابراین، افرادی که وی از آن ها حدیث، نقل کرده نیز باید ثقه باشند. در پاسخ باید گفت: چنین اصلی وجود ندارد. به عبارت دیگر، شیخوخة و استاد اجازه ثقات بودن، دلیل بر ثقه بودنِ فرد نیست و به وسیله وثاقت مستجیز، (کسی که اجازه روایت گرفته) نمی توانیم وثاقت مجیز را احراز کنیم. البته از دیدگاه مرحوم مامقانی، دلیل بر حَسَن بودن آن شخص می شود. امّا از دیدگاه برخی معاصران، فراوانی روایت ثقه از شخصی، دلیل بر وثاقت آن شخص است. برای مثال، کلینی از سهل بن زیاد، روایات بسیاری نقل می کند، برخی تا دو هزار مورد گفته اند و امکان ندارد کلینی در دو هزار مورد، از فردی ضعیف، حدیث نقل کند. اکنون اگر نتوانسته باشیم توثیقی برای آنان بیابیم، می توانیم این اصل را با این هفده تن، هم آهنگ سازیم.
ص: 575
نخستین فرد مورد بحث از شمار اساتید نعمانی، «احمد بن نصر بن هوذة ابوسلیمان باهلی» است که ایشان را احمد بن نصر و یا ابن نصیر نامیده اند.
آیت الله خویی قدس سرّه می گوید: احمد بن نصر، همان احمد بن هوذة است.(1) این نکته برای ما سودمند است، زیرا امکان دارد «احمد بن نصر» توثیق نداشته باشد؛ ولی «احمد بن هوذة» توثیق شده باشد، که در این صورت مشکل ما حل خواهد شد.
آیت الله خویی قدس سرّه در ادامه می گوید: نام برده، هشتاد و هفت مورد در سند احادیث، (کتب اربعه) واقع شده است؛ امّا از وثاقت وی سخنی نمی گوید.
مامقانی نیز درباره او از شیخ طوسی نقل می کند که وی در سال 331 ه_.ق از تَلِّعُکْبُری حدیث نقل کرده و تلعکبری، استاد اجازه اوست و در 8 ذی حجه 332 ه_.ق نزدیک پل نهروان درگذشته و نام او در کتاب رجال شیخ طوسی نیز آمده است.
روش رجال شیخ طوسی، این گونه است که نام همه اصحاب و معاصران ائمه معصومین علیهم السلام را به لحاظ معاصر بودن بیان می کند؛ ولی در این مورد که این افراد ثقه اند یا خیر، هیچ گونه تضمینی نمی دهد.
مامقانی می گوید: من بیش از این، چیزی نیافتم؛ ولی از همین مطلب برمی آید که وی از علمای امامیه است، زیرا شیخ طوسی در رجال خویش، نام او را آورده؛ امّا از مذهب وی، سخنی به میان نیاورده است و اگر انحرافی داشت _ برای نمونه، اگر زیدی بود _ شیخ طوسی این مشکل را مطرح می کرد. از سویی، چون این شخص، استاد اجازه شماری از موثّقان است، همین ویژگی سبب حسَن بودن وی می شود.(2)
همان گونه که می دانید روایت حَسَن، روایتی است که راوی آن، امامی مذهب است؛ ولی توثیق نشده است. برای مثال می گویند: «حسنه علی بن ابراهیم عن ابیه» یعنی این روایت از ابراهیم بن هاشم است. چون پدر، امامی بوده و توثیقی ندارد، در
ص: 576
این جا می گویند: روایت حَسَن است، البته باید گفت: بعضی افراد، فراتر از توثیق اند و اگر _ برای مثال _ توثیق نشده اند، به دلیل بزرگی مقامشان بوده است مانند: حضرت زینب علیها السلام، ابوالفضل العباس علیه السلام، حضرت معصومه علیها السلام، حضرت عبدالعظیم علیه السلام(1)هر چند توثیق نیز دارند.
استادمان، آیت الله اشتهاردی به نقل از آیت الله سید احمد خوانساری می گوید: وی در درس خود گفته بود: اگر بعضی ها توثیق نشده اند، برای این نیست که مجهول الحال اند، بلکه فراتر از توثیق اند و ابراهیم بن هاشم از این قبیل است.
میرداماد در «الرواشح» (راشحه 33) درباره استاد اجازه، چند حالت اجازه را نقل می کند که ما به دو صورت آن اشاره می کنیم. برای مثال، گاهی آقای زید که به من اجازه روایت داده، اجازه روایت کتاب خودش را داده است. در این صورت، نقل شخصی حتی مثل نعمانی از او، سبب وثاقتش نمی شود و باید وثاقت او برای ما محرز گردد؛
ولی گاهی این شخص، اجازه روایت از کتاب معروفی مانند کافی را می دهد. در این صورت نیز، وثاقتش احراز نمی شود یعنی استجاره شخصی ثقه از او، دلیل بر وثاقت اجازه دهنده نمی شود چون انتساب کتاب معلوم است و می توانیم آن او روایت نقل کنیم.(2) و هدف از استجازه اتصال سند تا معصوم، و صحت تعبیر به «حدثنا» است.
در سلسله سند قرار گرفتن راوی، برای تشریفات است. و آقای نمازی در «مستدرکات رجال الحدیث» به این مطلب اشاره کرده است. وی، همه افرادی را که در سلسله احادیث وجود داشته اند و دیگران آن ها را نیاورده اند، گردآوری کرده است. اگر دیگران نیز بیان کرده اند، ایشان مطالب بیشتری درباره آن شخص عنوان می کند. کسانی را که دیگران از «مِمّن لَم یُروَ عنهم» شمرده اند، ایشان با دلیل و برهان، در شمار «مِمّن رُوی عنهم» می آورد و یا معاصر بودن آنان را ثابت می کند. بنابراین، اگر بخواهیم درباره راویان تحقیق کنیم، پیش از این که خود را به زحمت اندازیم و کتاب های متعددی را ببینیم، ابتدا باید این کتاب را ببینیم. در
ص: 577
بیشتر موارد این کتاب اگر گفته شده است: «لم یذکروه» یعنی به خود زحمت ندهید، زیرا در کتاب های دیگر، درباره آن فرد چیزی نیامده است. البته منظور وی سه کتاب معجم رجال الحدیث و تنقیح المقال و جامع الرواة اردبیلی است(1).
نام وی «احمد بن محمّد بن یعقوب بن عمّار ابوعلی کوفی» است. او به قرینه نزدیک بودن سال وفاتش با نعمانی و رواج داشتن نسبت دادن نام شخص به جدّش، ظاهراً همان احمد بن محمّد بن عمّار است(2) که نامش در کتاب «الفهرست» شیخ طوسی نیز آمده و ثقه و جلیل القدر است.(3)
نجاشی درباره او می گوید: «ثقه جلیل من اصحابنا» و شیخ طوسی در فهرست گفته است: «شیخ من اصحابنا، ثقة جلیل، کثیرالحدیث الاصول، صنّف کتباً منها کتاب اخبار آل النبی و فضائله و توفّی سنة 346.»(4)
آقای نمازی نیز می نویسد: «ثقة بالاتفاق»(5) وی، کوفی است. مناسب است بدانید که _ ظاهراً ابن عدی در الکامل می گوید: هر جا من گفتم فلانی کوفی است؛ یعنی ضعیف است. این مسأله به این دلیل بوده که بیش تر مردم کوفه، شیعه بوده اند، چه به معنای شیعه دوازده امامی و چه به معنای دوست دار علی بن ابی طالب علیه السلام. به هر حال، این رویکرد _ و اعتقاد_ ضد ارزش شمرده می شده است. همین گونه یکی از معاصران به نام «محمّد ابو زهو» در کتابش می نویسد: دو چیز، از نشانه های ساختگی بودن حدیث است: یکی: راوی آن، شیعه باشد. دوم: در فضیلت اهل بیت علیهم السلام وارد شده باشد.
احمد بن محمّد بن سعید ابوالعباس کوفی معروف به ابن عقدة از اساتید مهم
ص: 578
نعمانی است که حدیث فراوانی از او نقل کرده است. درباره او به کتاب های اهل سنّت و شیعه، نظری خواهیم افکند.
نعمانی در مقدّمه اش می گوید: در وثاقت و اطلاع وی از حدیث، جای هیچ بحث و گفتگو وجود ندارد.(1)
افرادی مانند آیت الله خویی قدس سرّه در موضوعات، شهادت یک نفر را کافی می داند، مگر این که معارض داشته باشد، چنان که خواهیم دید، توثیق ابن عقده هیچ معارضی ندارد. بنابراین، اگر او توثیق دیگری غیر از توثیق نعمانی را نداشته باشد، برای ما کفایت می کند. با این همه، ملاحظه خواهید کرد که افزون بر توثیق های وارده، تعریف و تمجید فراوانی نیز از وی شده است. البته منظور از نداشتن معارض، اهل سنّت نیستند؛ چون بیشتر کسانی را که اهل سنّت ضعیف می دانند، به دلیل عقاید آن ها است.(2)
اساس این مسأله را جوزجانی بنا نهاده است. وی در کتاب احوال الرجال هر کس را که به علی بن ابی طالب علیه السلام گرایشی دارد، منحرف می نامد، برای نمونه، «حریز بن عثمان» پس از نماز صبح و نماز عشاء، هفتاد مرتبه حضرت علی را لعن می کرد(3)یکی از همراهانش نقل می کند: از مصر تا مکه با وی همراه بودم. هرگاه سوار بر شتر می شد و پیاده می گشت علی را لعن می کرد(4) و من هفت سال پشت سر او نماز خواندم و این کارش ترک نشد(5).
عجلی درباره چنین فردی می گوید: «ثقة إلاّ انه کان یحمل علی علی؛ یعنی حضرتش را دشنام می داد.» هم چنین درباره عمرسعد می گوید: «ثقة الاّ إنّه قتل الحسین»(6) به شهادت رساندن امام حسین و اهل بیت علیهم السلام برای آنان، هیچ اهمیتی ندارد؛ ولی هنگامی به بعضی صحابه می رسند، اگر کسی در مورد آن ها سخنی بگوید، از اعتبار ساقط
ص: 579
می شود. برای مثال: ذهبی هنگامی به ابن عقده می رسد، وی را به عرش می برد، اما می گوید: من از این شخص، روایت نقل نمی کنم؛ چون زمانی به مسجد بُراثا می رفت و در مذمّت شیخین نقل حدیث می کرد. ملاحظه کنید، که برخی صحابه در این جا، ملاک مدح یا مذمّت قرار می گیرند. او می گوید: ابن عقدة، ثقة است؛ یعنی نه دروغگوست و نه بی دقت است؛ بلکه تنها مشکل وی مذمّت شیخین است. امّا هنگامی به «حریز بن عثمان» می رسد، سه بار او را ثقه می خواند.
«بشار عوّاد» با این که در شمار افراد کج فهم و متعصبان است، در حاشیه ای که بر کتاب تهذیب الکمال دارد، از توثیق بعضی از جمله ذهبی، تعجب می کند و می گوید: «کیف یکون ثقة من کان یسّب علی ابن ابی طالب!(1)، کسی که علی را دشنام می دهد چگونه می تواند راوی مورد اعتمادی باشد».
همین ذهبی درباره شیخ طوسی نیز می گوید: «کان ذکّیاً و لیس بزکی وی فردی هوشمند است؛ ولی انسان شایسته ای نیست». مشخص نیست آیا ذهبی، فحش نامه می نویسد یا سیر اعلام النبلاء؟ او هنگامی که به شیخ مفید می رسد، می گوید: «رئیس الروافض» است و دویست کتاب دارد که من _ الحمدلله _ هیچ کدام را ندیده ام.(2)
از این گذشته، در بررسی منابع شیعه، به دیدگاه شیخ طوسی درباره ابن عقده می رسیم که می گوید: «جلیل القدر، عظیم المنزلة، له تصانیف و ذکرناها فی الفهرست.»(3) اما مشکل او این است که «کان جارودیاً»، او زیدی جارودی بوده است. «صنّف لهم و ذکر اصولهم» شیخ طوسی همه کتاب هایی را که بزرگان ما نوشته بودند، فهرست کرده و گردآورده است. وی در ادامه می گوید: از ابن عقدة، نقل شده که گفته است: من 120 هزار حدیث را با سند آن ها از حفظ هستم و سیصد هزار حدیث دیگر در دسترس دارم که آن ها را نقل خواهم کرد. تَلِّعُکْبُری از او نقل کرده است که «اجاز لنا ابن الصلت عنه بجمیع روایاته» یعنی من به هر چه وی روایت کرده است دسترسی دارم.
ص: 580
اکنون به بیان دیدگاه اهل سنّت درباره «ابن عُقده» می پردازیم.
ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» می گوید: «ابوالعباس الکوفی الحافظ». حافظ نزد اهل سنّت، رتبه ای است که اگر به کسی اطلاق شود حداقل، متن و سند صدهزار حدیث را از حفظ دارد.(1) بعد می گوید: «احداعلام الحدیث، نادرة الزمان و صاحب التصانیف». امّا در پایان، این گونه طعنه آمیز سخن می گوید: «علی ضعف فیه» وی در سال 249 ه_.ق به دنیا آمد و پس از سال 260 در پی اخذ حدیث برآمد. و در کوفه، بغداد و مکه، احادیث بی شماری از او نوشته شده است.
ذهبی نیز می گوید: «جمع التراجم و الابواب و المشیخه و انتشر حدیثه و بَعُد صیته.» همه جا سخن از ابن عقده و احادیث وی بود و شهرت و آوازه اش به جاهای دوردست نیز رسیده بود. سپس می گوید: «و کتب عمّن دبّ و درج من الکبار و الصغار و المجاهیل و جمع الغثّ إلی السمین و الخرز إلی الدُّر الثمین.» یعنی در کتاب هایش، همه چیز وجود دارد. دُرّ گرانبها و مُهره بی ارزش نیز هست، از روایان ناشناس نیز، حدیث نقل کرده است. سپس نام چند تن از اهل سنّت را می آورد که از وی، حدیث نقل کرده اند. از جمله، _ سلیمان بن احمد طبرانی صاحب معجم کبیر، معجم اوسط و معجم اصغر _ که دویست کتاب نوشته است. دیگری، ابن عدی، _ صاحب کتاب هشت جلدی الکامل فی الضعفا، _ شاگرد ابن عقدة است. نفر سوم، ابن شاهین، صاحب کتاب «تاریخ اسماءالثقات» از منابع رجالی قدیمی است. افراد بعدی، ابن جعابی و ابن المقرّی، هستند که همه، در درس ابن عقدة شرکت می کردند و از ایشان، حدیث می گرفتند.
ذهبی، درباره ابن عقده نکته سومی بیان می کند و می گوید: از ابن عقدة احادیثی به من رسیده که از سنخ احادیث صحیحِ(2) اعلا است. «وقع لی حدیثه بعلوّ». سپس به بیان یکی از آن احادیث که سندش به «شعبی» می رسد، پرداخته است؛ یعنی کسی که دائم الخمر و معروف به قماربازی و خمّاری بوده و سوگند یاد می کند که علی بن
ص: 581
ابی طالب علیه السلام رحلت کرده و قرآن را از حفظ نبوده است(1) وی، با نقل حدیثی از ابن عقده که سند آن به شعبی می رسد، می گوید: من این روایت را از علی علیه السلام نقل می کنم که فرمود: من نزد رسول خدا بودم که عمر و ابوبکر از مقابل ما عبور کردند. در این لحظه، پیامبر رو به من کرد و گفت: «یاعلی هذان سیّدا کُهول أهل الجنّة من الأولین و الآخرین إلاّ النبیّین والمرسلین.»
جالب است بدانید درباره همین روایت، بحثی میان امام جواد علیه السلام و یحیی بن اکثم کوفی واقع شده است. یحیی طی مناظره ای، از امام پرسش هایی می کند از جمله در مورد همین مسأله می پرسد مگر پیامبر نفرموده است: «عمر و ابوبکر سیّدا کهول أهل الجنّة؟» امام در پاسخ می فرماید: «اصلاً پیر، وارد بهشت نمی شود و همه بهشتیان، جوان اند.» سپس امام می فرماید: «این از ساخته های امویان است که آن را در مقابل حدیث «الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة» جعل کرده اند.»(2)سپس ذهبی، با نقل حدیث دیگری از ابن عقده که سند آن به سفیان می رسد می گوید: پیامبر فرمود: «لا یجتمع حبّ علی و عثمان إلاّ فی قلوب نبلاء الرجال.» آن گاه ذهبی می گوید: «قد رُمی ابن عقدة بالتشیّع.» یعنی: ابن عقدة متهم به تشیّع است؛ ولی این گونه نیست، زیرا روایاتی که از او آوردیم نشان می دهد او اهل غُلوّ نیست. امّا می افزاید: کسی که به رتبه ابن عقده برسد و در دل، نسبت به خلیفه و سابقین، کینه ای داشته باشد، یا معاند است یا زندیق.
ذهبی جایی دیگر می گوید: مردی از بنی هاشم نزد ابن عقده بود که میان آن ها بحث و گفتگو درگرفت. ابن عقده خطاب به او گفت: ساکت شو! من درباره فضایل خاندان شما 300 هزار حدیث از حفظ دارم. ملاحظه کنید، یعنی چه اندازه؟ کتاب وسائل الشیعه که 30 جلد است، 35 هزار حدیث دارد. ببینید 300 هزار حدیث، چند جلد کتاب می شود.
ذهبی، سخنی نیز از حاکم که خود کارشناس فنّ است نقل می کند، که: «سمعت أبا علی الحافظ یقول: «ما رأیت احداً أحفظ لحدیث الکوفیین من أبی العباس بن عقدة.» سپس گفته «دارقطنی» را می آورد، که در رجال و سنن و دارای کتاب است و می گوید: اهل
ص: 582
کوفه معتقدند از زمان ابن مسعود تا زمان ابن عقدة، شخصیتی مانند ابن عقدة و حافظ تر از وی، وجود نداشته است. ذهبی پس از نقل این دو سخن می گوید: آری؛ شاید در کوفه این گونه بوده است و حافظ تر از وی نیامده، اما این گونه نیست که در جاهای دیگر نیز نظیر نداشته است. و این سخن، صحیح نیست؛ زیرا پس از ابن مسعود و حضرت علی، افراد دیگری بالاتر از او بودند _ ذهبی در این جا نیز حاضر نیست حضرت علی را مقدم بدارد! _ آن گاه از افرادی مانند: علقمه، مسروق، عبیده، سپس از سران حفّاظ مانند ابراهیم نخعی، منصور، اعمش، مسعر، ثوری نام می برد و سپس می افزاید: «ثم هولاء یمتازون علیه بالاتقان و العدالة التامّه و لکنّه أوسع دائرة فی الحدیث منهم.» در ستودن او با احتیاط!! رفتار کرده و در عدالت و دقت نظر، آنها را بر ابن عقده مقدّم داشته است. تنها اطلاعات حدیثی او را بر آنها مقدم می دارد. تا آنجا که می گوید: عدالت و اتقان آنان بیشتر است.
درباره آگاهی زیاد وی از حدیث، شخصی به نام برقانی نقل می کند که: ما چهاربرادر بودیم و سال ها در دروس ابن عقدة شرکت می کردیم و در کوفه، کتاب ها و دفترها پر کرده بودیم. هنگامی خواستیم از نزد او بازگردیم، به ما گفت: آیا آن چه از من شنیدید، برای شما کفایت می کند؟ گفتیم: آری، ما هر کدام، صدهزار حدیث از شما نقل کرده ایم. ابن عقدة گفت: این مقدار، کم ترین احادیثی است که من از یکی از اساتید خود فراگرفته ام. به همین دلیل دارقطنی می گوید: «یعلم ما عند الناس و لایعلم الناس ما عنده.» آن چه یادآوری شد درباره حافظه ابن عقده بود. و در مورد دقت نظر ایشان نیز ابن جعابی می گوید: ابن عقدة سه بار برای نقل حدیث به بغداد آمد. بار دوم، به من گفت: برو احادیث ابن صاعد را بیاور ببینم. من نزد ابن صاعد رفتم. او نیز مسندی را درباره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، به من داد و من نیز آن را به ابن عقدة دادم. وی آن را مطالعه کرد و به من برگرداند. به او گفتم: نظرتان چیست؟
گفت: در آن، یک غلط وجود دارد.
گفتم چیست؟
پاسخ داد: تا زمانی که از بغداد خارج نشوم آن را نمی گویم. من منتظر شدم تا روز موعود فرارسید. هنگامی از شهر دور شدیم، گفتم: اکنون به وعده ات، وفا کن.
وی گفت: ابن صاعد، حدیثی را نقل کرده که سندش این گونه است «عن ابی سعید
ص: 583
الأشج عن یحیی بن زکریابن أبی زائده» در صورتی که «ابوسعید اشج» در شبی به دنیا آمد که در آن شب، یحیی، درگذشته است چگونه از او حدیث شنیده؟ پس این سند، اشتباه است. ابن جعابی می گوید: هنگامی به بغداد بازگشتم و قضیه را به ابن صاعد گفتم، چنان خشمگین شد که گفت: هر قطعه از گوشت بدنش را به شاخه ای از این درخت آویزان خواهم کرد. او مرا رسوا کرده است؛ ولی هنگامی به دفترهایش مراجعه کرد، دید در سند روایت، اشتباه کرده است و سند صحیح این گونه بوده: «عن شیخ غیرالأشج عن ابی زائده.» عنایت کنید که چنین شخصی تنها 300 هزار حدیث درباره اهل بیت علیهم السلام از حفظ است و این گونه نیز دقت نظر دارد؛ امّا بعضی از وی، ناخرسندند. برای مثال، عبدالله بن احمد بن حنبل می گوید: از زمانی که ابن عقدة رشد کرد، احادیث کوفه فاسد شد. ذهبی خود نیز می گوید: ابن عقده مشکلی ندارد جز این که در مذمّت شیخین سخن می گوید و در مجموع، مشکل وی تشیّع اوست(1).
نقل کننده این کتاب از نعمانی، ابوالحسین محمّد بن علی شجاعی است. وی تنها رشته پیوند ما با کتاب غیبت نعمانی است. بااین که او در شمار معاریف نبوده و هیچ گونه توثیقی درباره اش وارد نشده است.
ما در سلسله روات، افرادی مجهول داریم و مهمل. مجهول کسی است که نام او در کتب رجالی آمده؛ امّا مدح و ذمّ نشده است. مهمل، کسی است که اصلاً نامش در کتاب رجالی نیامده است. بنای آقای نمازی در المستدرکات این است که بسیاری از این روات را گردآورده و در این زمینه، بسیار کوشیده است. از این رو، براساس این تفسیر، شجاعی، فردی مجهول است، چون نامش در رجال آمده است. ولی توثیق نشده.
نجاشی می گوید: «من ابوالحسین را دیدم که کتاب غیبت را برای نعمانی می خواند. شوشتری نیز سخن نجاشی را بی کم و کاست آورده است و چیزی اضافه
ص: 584
ندارد.(1) نمازی با صراحت می گوید: «هیچ ذکری از وی به میان نیامده است.»(2) و در ادامه، سخن نجاشی را می آورد.
اکنون محل بحث این جاست که اگر نتوانستیم شخص نامبرده را توثیق کنیم، آیا اصل کتاب نیز، زیر سؤال خواهد رفت یا خیر؟
راه حل
درباره اصل کتاب مشکل نداریم، زیرا نجاشی می گوید: شجاعی به فرزندش وصیت کرده بود کتاب را به من بدهند. اکنون این کتاب نزد من است. یعنی نجاشی اقرار می کند که کتاب نعمانی پیش او است. و خود کارشناس فنّ است و شهادت او بر این که کتابِ یاد شده همان کتاب نعمانی است، انتساب کتاب را به نعمانی، برای ما قطعی می سازد. شوشتری نیز سخنی نقل کرده که شاید به وسیله آن، بسیاری از قضایا برای ما حل شود. وی می گوید: ما اگر به اصول مشهوره و مصنفات معروفه پیشینیان دسترسی داشتیم، می توانستیم به صحت بسیاری از روایات، حکم کنیم.(3)
توجه کنید. مگر کلینی و دیگران، روایاتشان را از کجا آورده اند؟ همه برگرفته از اصول اربعه مأئه است که اصول شیعه به شمار می آید. وی در ادامه می گوید: پیشینیان درباره روایت صحیح، اصطلاحی دارند و معاصران، اصطلاحی دیگر.
هنگامی پیشینیان می گویند: روایت صحیح است، بدان معناست که آن خبر معتبر است و از اعتبار خبری برخوردار است و ارتباطی به مخبر آن ندارند. هر چند امکان دارد اعتبار مخبری نیز داشته باشد. این گونه تقسیم بندی روایت ها از نظر سند، به صحیح، موثّق، حَسَن و ضعیف را علاّمه حلّی انجام داده است(4)البته قبل از او نیز اموری از این قبیل سابقه داشته؛ ولی به نام ایشان ثبت شده است. سپس این تقسیم بندی ها گسترش یافت، به گونه ای که میرزای قمی در جلد دوم «قوانین»، ظاهراً آن را به 45 صورت تقسیم می کند.
ص: 585
صحیح، در اصطلاح معاصران به معنای اعتبار مخبری است. یعنی همه رجال سند، امامی عادل باشند. وی در ادامه می گوید: اکثر واسطه ها، مشایخ اجازه هستند. همان گونه که امروز از بزرگان، اجازه روایت می گیرند. این اجازه روایت، تشریفاتی است و تنها برای پیوند سلسله سند است. پس از آن می گوید: فلانی به من اجازه داده است و خود نیز از فلانی اجازه گرفته است تا به کتاب کافی می رسند. اکنون فرض کنید در سلسله راویان، واسطه چهارم را نشناخته ایم. آیا این موضوع، کافی را از اعتبار می اندازد؟ در واقع، اگر مشایخ اجازه، مشکلی داشته باشند، به خود کتاب لطمه نمی خورد، چون اولاَ، انتساب کافی به کلینی قطعی است و ثانیاً، بسیاری از این روایات، از تألیفات و اصول اصحاب ائمه علیه السلام گرفته شده است. با پذیرش این سخن، مشکلی به وجود نخواهد آمد. به یقین، پیوند نعمانی به بعضی از مشایخ _ به ویژه ابن عقدة _ که روایات زیادی از وی نقل می کند، اعتبار زیادی به کتاب می دهد. پس از مجموع سخنان نجاشی و شوشتری به دست می آید که هر چند شجاعی توثیق نشده، امّا در اعتبار و صحت انتساب کتاب، به نعمانی، جای هیچ گونه شک و شبهه ای وجود ندارد.
1. نعمانی، فردی ثقه، والا مقام و بلند مرتبه و در شمار علما و فقهای بزرگوار شیعه دوازده امامی است.
2. دو تن از اساتید وی که از آن ها احادیث بسیار نقل کرده است، نزد علمای شیعه، ثقه و معتبر هستند و این خود، اعتبار بیشتری به کتاب می بخشد.
3. در انتساب این کتاب به نعمانی، جای هیچ گونه تردیدی نیست و کسی منکر آن نشده است. در مجموع، کتاب غیبت نعمانی یکی از معتبرترین منابع ما در مباحث مهدویت به ویژه در مسأله غیبت، به شمار می رود.
به امید این که بتوانم مجموعه دیگری از مباحث مهدویت را که در مرکز تخصصی مهدویت قم تدریس کرده ام تنظیم و به دوست داران ولایت تقدیم کنم. انشاء الله
ص: 586
والحمد لله رب العالمین
قم _ نجم الدین طبسی
ص: 587
ص: 588
1.قرآن کریم.
2.نهج البلاغه.
3.ارشاد، مفید، محمدبن محمدبن النعمان، ت413، بصیرتی، قم.
4.احتجاج، طبرسی، احمدبن أبی طالب، قرن ششم نشر اسوة، قم .
5.اثبات الهداة، حر عاملی محمدبن الحسن، ت1104 ه، چاپخانه علمیة، قم .
6.ابقاظ الهجعة، حر عاملی، محمدبن الحسن، ت 1104 ه، دارالکتب العلمیة، قم .
7.اعلام الوری، طبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، ت548، دارالمعرفة، بیروت.
8.الامامة و التبصرة، قمی ابن بابویه، ت329ه، مدرسة امام مهدی، قم.
9.اثبات الوصیة، مسعودی،علی بن الحسین، ت 346، نشر رضی، قم.
10.اختیار معرفة الرجال «رجال کشی» ابو عمرو محمدبن عمر کشی، ت385 ه، دانشگاه مشهد.
11.استبصار، طوسی، محمدبن حسن، 46 ه، کتابفروشی مرتضوی، تهران .
12.احسن التقاسیم، بشاری، محمدبن احمد بناء مقدسی، ت380 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت .
13.اضواء علی السنة المحمدیة، شیخ محمد ابوریة، دارالمعارف مصر.
14.الانساب، سمعانی، عبدالکریم، تیمی، ت563 ه، دارالکتب العمیة، بیروت .
15.أنساب الاشراف بلاذری، احمدبن یحیی، 279 ه، دارالفکر، بیروت .
16.الایام المکیة، طبسی، نجم الدین، دارالولاء، بیروت.
17.الزام الناصب، یزدی، شیخ علی حائری، المکتبة المرتضویة، تهران.
18.امالی، طوسی محمدبن حسن، ت460 ه، مؤسسه بعثت قم .
19.الاقبال بالاعمال الحسنة، ابن طاووس، سید رضی الدین، ت640، بوستان کتاب، قم.
20.الامام المهدی، شیرازی، سید محمد.
21.امال الأمل، حر عاملی، محمدبن حسن، ت1104 ه، کتابفروشی ا ندلس بغداد.
22.الاصابة، عسقلانی، ابن حجر،ت 852 ه، دارالکتاب، بیروت .
23.ارشاد القلوب، دیلمی، ابومحمد، ت قرن هشتم، مؤسسه اعلمی، بیروت.
ص: 589
24.اعیان الشیعة، عاملی، سید محسن أمین، ت1370 ه، دارالتعارف، بیروت .
25.الأخبار الدخیلة، شوشتری، محمد تقی، ت1412 ه، انتشارات صدوق .
26.الانتصار، علم الهدی، علی بن الحسین، ت436 ه، نشر رضی، قم .
27.امام حسین در مکه، طبسی، نجم الدین، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، قم.
28.الاذاعة، لما کان و ما یکون بین یدی الساعة، قنوجی، بخاری، محمدصدیق، ت1307 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت.
29.اسد الغابة، جزری، ابن الاثیرت، 630 ه، چاپخانه اسلامیه، تهران .
30.الاختصاص، مفید، محمدبن محمدبن نعمان، ت413 ه، جامعة مدرسین، قم .
31.الاخبار الطوال، دینوری، احمدبن داود، ت282 ه، چاپ اول، قاهره .
32.بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، ت 1111 ه، مؤسسة وفاء، بیروت .
33.بهجة الامال، علیاری، ملاعلی، ت 1327 ه، چاپخانه علمیه، قم .
34.بصائر الدرجات، قمی، محمدبن حسن، ت290 ه، کتابخانه مرعشی، قم .
35.البلدان، یعقوبی، احمدبن یعقوب، ت284، دار إحیاء التراث، العربی، بیروت.
36.البدایة و النهایة. دمشقی، ابن کثیر، ت774 ه، دارالفکر، بیروت .
37.البیان فی اخبار صاحب الزمان، گنجی شافعی، ت 658، دار إحیاء تراث اهل البیت، تهران.
38.البیان فی تفسیر القران، خوئی، سید ابوالقاسم، ت 1413 ه، المکتبة العلمیة، قم.
39.تهذیب الاحکام، طوسی، محمدبن الحسن، ت460 ه، دارالکتب الاسلامیة، تهران .
40.تهذیب التهذیب، عسقلانی، ابن حجر، ت 852، دار الفکر، بیروت.
41.تهذیب الکمال، مزی، ابوالحجاج یوسف، ت742 ه، دارالفکر بیروت .
42.ترتیب الامالی، محمودی، محمد جواد، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم.
43.تبصرة الولی فیمن رای القائم المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، بحرانی، سید هاشم، ت1107، موسسه معارف اسلامی، قم.
44.تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد إشبیلی، ت808 ه.
45.تاریخ سیاسی غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، جاسم حسینی، ترجمه سید محمد آیت اللهی، انتشارات امیر کبیر.
46.التهمید، معرفت، محمد هادی، ت 1427 ه، چاپخانه مهر، قم .
47.تحفة الزائر، مجلسی، محمدباقر، ت 1111ه.
48.تاریخ الامم و الملوک، طبری، ابوجعفر، محمدبن جریر، ت310 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت .
49.تاریخ الغیبه الصغری، صدر، سید محمد صادق، دارالتعارف، بیروت.
50.تاریخ الغیبة الکبری، صدر، سید محمد صادق، دارالتعارف، بیروت.
ص: 590
51.تاریح حلب،عظیمی، محمد بن علی التنوخی، ت بعد از532 ه.
52.تذکرة الفقهاء، حلی، حسن بن یوسف، ت 726 ه، المکتبة المرتضویة، و چاپ جدید، مؤسسه آل البیت، قم.
53.تدریب الراوی، سیوطی، جلال الدین، ت 911، المکتبة العلمیة، مدینه منورة.
54.تاریخ الخلفا، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، چاپخانه السعاده، مصر.
55.تأویل الایات الظاهره، استرآبادی، سیدشرف الدین _ ت قرن دهم _ مدرسه امام مهدی، قم.
56.تلخیص الشافی، طوسی، محمدبن الحسن، ت 460، مکتبة العلمین، النجف الاشرف.
57.تقریب المعارف، حلبی، ابوالصلاح، ت 447 ه، جامعه مدرسین، قم .
58.توحید، صدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، کتابخانه صدوق، تهران .
59.تنقیح المقال ما مقانی، عبدالله، ت 1315 ه، چاپ مرتضوی، نجف اشرف، و چاپ ال البیت، قم.
60.تفسیر عیاشی، محمدبن مسعود، قرن سوم و چهارم، المکتبة العلمیة، تهران.
61.تفسیر قمی، علی بن ابراهیم، قرن سوم، کتابفروشی،علامه،قم.
62.تفسیر مجمع البیان، طبرسی، فضل بن حسن، ت 548 ه، إحیا التراث العربی، بیروت .
63.تفسیر الدر المنثور، سیوطی،جلال الدین، ت911 ه، نشر محمدامین دمج، بیروت.
64.تفسیر البرهان، بحرانی، سیدهاشم، ت 1107، اسماعیلیان، قم.
65.تفسیر نور الثقلین، حویزی، عبدعلی بن جمعة، ت 1112 ه، چاپخانه علمیة، قم .
66.تفسیرجامع البیان، طبری، محمدبن جریر،ت 310 ه، دار المعرفه، بیروت .
67.تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر، ابو الفداء دمشقی، ت 774 ه، دارالمعرفة، بیروت .
68.تفسیر المیزان، طباطبائی، سید محمد حسین، ت 1402 ه، دارالکتب الاسلامیة، تهران .
69.تفسیر الکشف و البیان، ثعلبی، ابواسحاق احمد، ت 427 ه،دار إحیاء التراث، العربی، بیروت.
70.تحف العقول، حرانی، حسن بن علی بن شعبة، ت قرن چهارم، جامعه مدرسین،قم .
71.تاریخ بغداد،بغدادی، ابوبکر خطیب، ت 463 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت.
72.تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسن، ت 571 ه، دارالفکر، بیروت .
73.تاریخ الخمیس، دیار بکری، حسین بن محمد المالکی، ت 966 ه، مؤسسه شعبان، بیروت.
74.تاج الموالید، طبرسی، ابوعلی، فضل بن حسن، 548 ه،کتابخانه مرعشی، قم.
75.تذکره الخواص، سبط بن الجوزی، یوسف بن فرغلی، ت 654 ه، مجمع جهانی اهل بیت، تهران .
76.تنزیه الانبیا، علم الهدی، سید مرتضی، ت 436 ه، کتابفروشی بصیرتی، قم .
77.تاریخ یعقوبی، ابن واضح اخباری، ت 284 ه، دار صادر، بیرت.
ص: 591
78.تاریخ قم، قمی، حسن بن محمدبن حسن قمی، ت 378 ه، ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، ت 806، نشر طوسی، تهران.
79.تاریخ الاسلام، ذهبی، شمس الدین، ت 748 ه، دارالکتاب الاسلامی، بیروت .
80.الثاقب فی المناقب، طوسی، ابن حمزة،ت 585 ه، مؤسسه انصاریان، قم.
81.ثواب الاعمال، صدوق محمدبن علی بن الحسین،ت 381 ه، الرضی، قم .
82.جنة المأوی، نوری، میرزا حسین، ت 1320 ه، ذیل بحارالانوار، ج 53.
83.جامع الأصول، ابن الأثیر، مبارک بن محمد شیبانی، ت 606 ه، دار احیاء التراب العربی .
84.جمع الجوامع «الجامع الکبیر»، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، تصویر از خطی دارالکتب المصریة.
85.جزیرة خضراء، طریقه دار، بوستان کتاب.
86.جمال الاسبوع، ابن طاوس علی بن موسی بن جعفر، ت 664 ه، موسسه اعلمی بیروت .
87.جلوه های پنهان امام عصر، علی پور، حسین، فرهنگ شیعه، قم.
88.جامع احادیث الشیعه، زیر نظر آیه الله بروجردی، ت 1380 ه، مدینة العلم، قم.
89.جواهر الکلام نجفی، شیخ محمدحسن، ت 1266، دارالکتب الاسلامیة تهران.
90.الحاشیة علی مدارک الاحکام، وحید بهبهانی، ت 1205 ه، موسسه آل البیت، قم .
91.حلیة الابرار، بحرانی، سیدهاشم ، ت 1107، موسسه معارف اسلامی، قم.
92.حکومت جهانی حضرت مهدی، ناصر مکارم.
93.حاوی الاقوال و معرفة الرجال، عبدالنبی جزائری.
94.حق المبین فی تصویب المجتهدین.
95.خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، حلی،ت 726، موسسه نشر الفقاهة.
96.خاتمه مستدرک نوری، میرزا حسین، ت 1320 ه، مؤسسه آل البیت، قم .
97.خصال، صدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، جامعه مدرسین قم .
98.الخرائج الجرائج راوندی، قطب الدین، ت 573 ه، مؤسسه الامام المهدی قم .
99.چشم اندازی به حکومت جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب قم.
100.دلائل النبوة، بیهقی، احمدبن حسین، ت 458 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت .
101.دلائل الامامة طبری، محمدبن جریربن رستم، ت قرن چهارم، مکتبة الرضی، قم.
102.ذکری الشیعة فی احکام الشریعه، شیهد اول محمدبن جمال الدین عاملی، ت 786ه، موسسه آل البیت قم.
ص: 592
103.الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة سید علی خان بن السید احمد الحسینی، ت 1130 ه، کتابفروشی بصیرتی، قم.
104.دادگستر جهان
105.دراسات فقهیة فی المسائل الخلافیة، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب، قم.
106.ذرایع البیان فی عوارض اللسان، طبسی شیح محمدرضا، ت 1406 ه.
107.الذریعه الی تصانیف الشیعه، طهرانی، آقا بزرگ، ت 1389 ه، اسماعیلیان قم .
108.رجال برقی (طبقات الرجال) شیخ احمدبن محمدبن خالد البرقی، ت 274 ه، دانشگاه تهران .
109.رجال طوسی، محمدبن الحسن طوسی، ت 460، انتشارات رضی قم.
110.الرحله، ابن بطوطه،محمدبن ابراهیم لواتی، ت 779، دارالکتب العلمیه،بیروت.
111.رجال ابن داود، حلی، علی بن داود، ت بعد 707 ه، دانشگاه تهران .
112.رجال نجاشی (فهرست أسماء و مصنفی الشیعه) جمع احمدبن علی بن العباس نجاشی کوفی ت جامعه مدرسین، قم.
113.رجال مجلسی، محمدباقر، ت1111ه، انتشارات اعلمی، بیروت .
114.روضات الجنات خونساری محمدباقر، ت 1313ه.
115.روضة المتقین، مجلسی، محمد تقی. 1070ه، کوشانپور.
116.ریاض العلماء، أفندی اصبهانی، عبدالله، ت قرن دوازدهم، چاپخانه خیام، قم.
117.روضة الواعظین، نیشابوری، ابن فتال شهید، ت 508 ه، منشورات الرضی قم .
118.روضة کافی،کلینی، محمدبن یعقوب، ت 329 ه، دارالکتب الاسلامیة، تهران .
119.رسائل رجالیه کلباسی، محمدبن ابراهیم، ت 1315، دارالحدیث.
120.رأس الحسین، ابن تیمیه، ت 728، تحقیق السید الجمیلی، دارالکتاب العربی، بیروت.
121.رجال مقارن، طبسی، نجم الدین، گلستان معرفت، قم.
122.ریحانه الادب، مدرس خیابانی، محمد علی تبریزی، ت 1327 ه.
123.سنن ابن ماجه قزوینی، ابن ماجه، ت 275 ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت .
124.سنن ابی داود، سجستانی، سلیمان بن اشعث، ت 275، داراحیاء السنة النبویة، بیروت.
125.سنن نسائی، ابو عبد الرحمن، سلیمان بن شعیب، ت 303ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
126.السنن الکبری، بیهقی احمدبن حسین، ت 458، دارالمعرفة، بیروت.
127.سفینة البحار، قمی شیخ عباس، ت 1359 ه، دارالاسوة، قم .
128.سیراعلام النبلاء، ذهبی شمس الدین، ت 748 ه، موسسه الرسالة، بیروت .
129.السرائر، عجلی، ابن ادریس حلی، ت 598 ه، جامعه مدرسین قم .
ص: 593
130.السیرة النبویة ابن هشام. ابو محمد عبدالملک، ت 213 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت .
131.شرح اصول کافی مازندرانی، ملاصالح، ت 1080 ه، داراحیاء التراث العربی، بیروت .
132.شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ت 656، دارالکتب العلمیة، قم.
133.الشیعة و الرجعة، طبسی، شیح محمدرضا. ت 1406 ه، انتشارات علامه، قم .
134.شاهنامه فردوسی.
135.شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ت 1089 ه، دارالفکر، بیروت .
136.الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، نباطی، زین الدین، ت 877، المکتبة، المرتضویة. النجف الاشرف.
137.صوم عاشورا، طبسی، نجم الدین، انتشارات دلیل، قم.
138.صحیح، بخاری، محمدبن اسماعیل، ت 256، دار المعرفة، بیروت.
139.صحیح مسلم، ابو حسین مسلم بن حجاج قشیری، ت 261 ه، مصطفی البابی الحلبی .
140.الصحیح من سیرة النبی صلی الله علیه و آله و سلم، العاملی، سید جعفر، دارالحدیث، قم.
141.صحیفه مهدیة، أبطحی، محمد باقر، مؤسسه امام مهدی،قم.
142.صحیفه سجادیه، تحقیق محمد باقر موحدی، موسسه امام مهدی علیه السلام،قم.
143.صفات الشیعة، ابن بابویه، محمدبن علی بن الحسین صدوق، 381 ه،کانون انتشارات، عابدی تهران.
144.طرائف المقال بروجردی، سیدعلی اصغر جابلقی، ت 1313 ه، کتابخانه مرعشی، قم .
145.طبقات اعلام الشیعة، طهرانی آقابزرگ، ت 1389، اسماعیلیان قم.
146.العقد النضید و الدرر الفرید،محمدبن حسن قمی،ت ، دارالحدیث 1423ه.
147.عقدالدرر فی اخبار المنتظر،مقدسی، یوسف بن یحیی، قرن هفتم، کتابفروشی عالم الفکر قاهره.
148.العدة فی اصول الفقه، طوسی، محمدبن الحسن، ت 440 ه، چاپ ستاره قم .
149.عیون اخبار الرضا صدوق ابو جعفر محمدبن علی بن بابویه، ت 381 ه، کتابخانه طوس، قم .
150.العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة، ا بن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، ت 597 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت.
151.العرف الوردی فی اخبار المهدی، سیوطی، جلال الدین، ت 911 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت .
152.عمدة القاری عینی، بدرالدین، ت 855، داراحیاء التراث العربی.
153.غرر ملوک الفرس.
154.الغیبه طوسی محمدبن الحسن، ت 460، بنیاد معارف اسلامی، قم.
155.الغیبة نعمانی، محمدبن ابراهیم، ت 360_ کتابخانه صدوق، تهران.
156.الغدیر امینی، شیخ عبدالحسین، ت 1390 ه، دارالکتاب العربی، بیروت .
ص: 594
157.فرائد فوائد الفکر فی الامام المهدی المنتظر، المقدسی، مرعی بن یوسف، ت القرن الحادی عشر، موسسة المعارف، قم.
158.الفتن ابن حماد، ابوعبدالله نعیم بن حماد، مروزی ت 228، درالفکر للطباعة، بیروت.
159.فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین، جوینی، ابراهیم بن محمد، ت 730 ه، موسسة المحمودی، للطباعة و النشر، بیروت.
160.الفتاوی الحدیثیه، هیثمی، احمدبن حجر، ت 974، چاپخانه التقدم، مصر.
161.الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة، ابن الصباغ، علی بن محمد مالکی، ت 855 ه، دارالکتب، النجف، و نشر اعلمی، تهران.
162.الفصول المختارة من العیون و المحاسن، للشیخ المفید. للشریف علی بن طاهر دارالمفید، بیروت.
163.فلاح السائل، بن طاوس، علی بن موسی بن جعفر،ت 664 ه، دفتر تبلیغات اسلامی قم .
164.فرهنگ عمید.
165.فرهنگ معین، محمدمعین، نشر امیر کبیر، تهران.
166.الفتوح، ابن اعثم الکوفی، ابو محمد، احمد، ت، 314ه، دارالکتب العلمیة، بیروت.
167.فهرست ابن ندیم. ابوالفرج محمدبن اسحاق، ت380 ه، دارالکتب العلمیة.
168.فهرست طوسی، محمدبن الحسن، ت461. جامعه مدرسین، قم.
169.فصل نامه انتظار، مرکز تخصصی مهدویت، قم.
170.الفوائد الرجالیة، رجال السیدبحرالعلوم، طباطبائی، سید مهدی، ت 1212 ه، مکتبة الصادق، تهران.
171.قاموس الرجال، تستری، شیخ محمد تقی، ت 1412 ه، جامعه مدرسین قم .
172.القاموس المحیط. فیروز آبادی،محمدبن یعقوب، ت. 817ه، موسسه الحبلی، قاهره.
173.قادتنا میلانی سیدهادی. ت1395ه.
174.قصص الانبیاء راوندی، سعیدبن هبة الله، ت 573ه، مؤسسه هادی.
175.القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر هیثمی، احمدبن حجرت، ت 974ه.
176.الکافی کلینی، محمدبن یعقوب، ت 329 _ دارالکتاب الاسلامیة، تهران.
177.الکافی الفقه _ حلبی، ابوالصلاح، ت 447، کتابخانه امیرالمومنین علیه السلام، اصفهان.
178.الکامل فی الضعفا، ابن عدی، احمدبن عبدالله، ت 365ه، دارالفکر، بیروت.
179.الکامل فی التاریخ ابن اثیر، محمدبن عبدالکریم، ت 630ه، دارصادر بیروت.
180.کلیات فی علم الرجال، سبحانی، شیخ جعفر، نشر جامعه مدرسین قم.
181.کنزالفوائد، کراجکی، محمدبن علوی، ت 449، دارالاضواء، و کتابخانه مصطفوی، قم.
182.کشف الأستار، نوری، میرزا حسین، ت1320 ه، کتابفروشی نینوی، تهران .
ص: 595
183.کشف الغمة، اربلی، علی بن عیسی، ت 692 ه، مجمع جهانی اهل بیت، تهران .
184.کفایة الموحدین، سبزواری.
185.کنزالعمال، متقی هندی، علاء الدین بن حسام، ت975، موسسه الرسالة، بیروت.
186.کشف الحجة لثمرة المهجة، ابن طاوس، رضی الدین علی بن موسی، ت 664ه، چاپخانه حیدریه، نجف اشرف، 1370ه.
187.الکنی و الألقاب، قمی، شیخ عباس، ت1359 ه، کتابخانه صدر، تهران .
188.لؤلؤة البحرین فی الاجازات و تراجم رجال الحدیث، بحرانی، شیخ یوسف، ت 1186، موسسه ال البیت.
189.معالم العلماء، ابن شهر آشوب محمدبن علی، ت 588 ه، چاپخانه حیدریة نجف اشرف.
190.منتخب الانوار المضیئة، نیلی نجفی، سیدبهاالدین، ت موسسه امام هادی، قم.
191.مستطرفات السرائر، حلی، ابن ادریس، ت 598ه، انتشارات جامعه مدرسین، قم.
192.المزار الکبیر، ابن المشهدی، محمدبن جفعر، ت573 ه، موسسه النشر الاسلامی قم.
193.معجم البلدان، یاقوت حموی، ابوعبدالله، ت 666 ه، دار احیاء، التراث العربی، بیروت .
194.الملاحم والفتن (التشریف بالمتن فی التعریف بالفتن) ابن طاووس ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفرص664، (نشر موسسه صاحب الامر)
195.موسوعة العتبات. خلیلی، جعفر، موسسة الاعلمی، بیروت.
196.مراصد الاطلاع علی اسماء الأمکنة و البقاع، بغدادی، عبدالمؤمن من عبدالحق، ت739ه، إحیاء الکتب العربیة.
197.معجم رجال الحدیث، خوئی، سید ابوالقاسم، ت1412 و، دارالزهرا در بیروت.
198.منتهی المقال، معروف برجال أبی علی، حائری، ت1216 ه، شیخ محمدبن اسماعیل، موسسة آل البیت قم.
199.المغنی، مقدسی، ابومحمد، عبدالدین احمد، ت 541 ه، عالم الکتب بیروت .
200.المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، ت360 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت .
201.المعجم الصغیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، ت360، دارالکتب العلمیة بیروت.
202.المعارف، دینوری، عبدالله بن مسلم،ت 276 ه، دارالکتب، مصر، 1960 ه.
203.مختصر بصائر الدرجات حلی، شیخ حسن بن سلیمان، چاپخانه حیدریه، نجف اشرف.
204.مهدی موعود. دوانی، شیخ علی، چاپخانه اسلامیة تهران.
205.مسائل و ردود، خوئی، سیدابوالقاسم، ت 1412 ه، موسسه العروة الوثقی .
206.المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، ت 405 ه، دارالمعارف النظامیة حیدرآباد.
ص: 596
207.مستدرک الوسائل، نوری، میرزا حسین، ت1320، مؤسسه آل البیت قم.
208.المصنف، صنعانی، عبدالرزاق بن همام، ت 211 ه، دار إحیاء التراث العربی.
209.المصنف، ابن ابی شیبة، ت 235 ه، دار الفکر، بیروت .
210.منتخب الاثر، صافی، شیخ لطف الله.
211.مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی، شیخ علی، ت 1405 ه، چاپخانه حیدری، تهران .
212.مقباس الهدایة، مامقانی، شیخ عبدالله، ت 1361 ه، مؤسسه آل البیت قم .
213.المختصر فی احوال البشر (تاریخ ابی الفداء)، اسماعیل أبی الفدا، ت دارالمعرفة، بیروت.
214.المسند، احمدبن محمدبن حنبل، ت240ه، دارالفکر، بیروت.
215.المحلی، ابن حزم، علی بن احمد. ت 456، دارالافاق الجدید، بیروت.
216.معجم الادبا، یاقوت حموی، ابوعبدالله رومی بغدادی، ت 626 ه، دارالفکر، بیروت .
217.المعجم الموحد، دریاب، شیخ محمود، مجمع الفکر الاسلامی، قم.
218.مجمع البحرین، طریحی، ت 1085ه، المکتبة المرتضویة، تهران.
219.معجم احادیث الامام المهدی،طبسی و جمعی از محققین. مؤسسه المعارف الاسلامیة، قم.
220.ملحق منهاج الصالحین، خوئی، سید ابوالقاسم، ت 1412، دارالزهراء، بیروت.
221.المهذب، طرابلسی، ابن البراج، ت 481 ه، جامعة مدرسین قم .
222.مختلف الشیعة، علامه حلی، الحسن بن یوسف، ت 726 ه، دفتر تبلیغات اسلامی .
223.المختصر النافع محقق حلی، ابوالقاسم نجم الدین،ت 676، مصطفوی، قم.
224.مشرعة البحار، محسنی، محمد آصف افغانی.
225.مقابس الانوار، دزفولی، شیخ اسدالله تستری.
226.مصباح الزائر، ابن طاووس، سیدعلی بن موسی، ت 664 ه، موسسه آل البیت قم .
227.المسلک فی اصول الدین. محقق حلی، ابوالقاسم جعفربن حسن، ت 676 ه، استان قدس رضوی .
228.مسند أبی یعلی، احمدبن علی التمیمی، ت 307 ه، دارالمأمون للتراث .
229.المناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ت588 ه، کتابفروشی علامه قم .
230.مدخل التفسیر لنکرانی، شیخ محمد فاضل، 1429 ه، دفتر تبلیغات اسلامی قم .
231.مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد الاشبیلی، 808 ه، دارالقلم، بیروت .
232.مدینة المعاجز، البحرانی، سیدهاشم، ت1107 ه، مؤسسه معارف الاسلامیة، قم .
233.مجموعة فتاوی الغزالی، ابوحامد، ت 505 ه، المکتبة التوفیقیة، مصر.
234.الملل و النحل، شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، ت548 ه، منشورات، الرضی، قم .
235.مروج الذهب، مسعودی، علی بن الحسین، ت 346 ه، دارالکتب العلمیة بیروت .
ص: 597
236.مجمع الزوائد، هیثمی، علی بن ابی بکر، ت 807 ه،دارالکتاب الاسلامی، بیروت.
237.ملاذالاخیار، مجلسی، محمدتقی، ت 1070، کتابخانه مرعشی، قم.
238.مستطرفات المعالی من علم الرجال، نمازی، شیخ علی، ت 1405، موسسه نبأ، تهران.
239.مجمع المسائل، گلپایگانی، سیدمحمدرضا، ت، دارالقران الکریم، قم.
240.مجله خُلَق، مؤسسه فرهنگی الهدی، قم.
241.مشاهیر دانشمندان اسلامی، رازی، شیخ محمد 1420 کتابفروشی اسلامیة تهران.
242.منظومة ویس و رامین
243.معجم المولفین _ عمر رضا کحالة دار احیاء التراث العربی، بیروت.
244.مختصر کتاب البلدان، ابن الفقیه، احمدبن محمد همدانی، ت 365 ه، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
245.معالم المدر ستین، عسکری، سیدمرتضی 1428، مؤسسه البعثة، تهران.
246.مشیخة الفقیه، الصدوق، محمدبن علی بن الحسین، ت 381 ه، دارالکتب الاسلامیة تهران .
247.منتخب الانوار المضیئة، نیلی سید علی بن عبدالکریم نجفی بعد از 830 موسسه امام هادی قم.
248.نهایة الارب فی فنون الادب، نویری، احمدبن عبدالوهاب، ت 732 ه، الهیئة المصریة للکتاب .
249.النجوم الزاهرة، الأتابکی، یوسف بن تغری، ت 874 ه، دارالکتب العلمیة، بیروت.
250.النجم الثاقب، انوری، میرزا حسین، ت 1320ه.
251.نشانه هائی از دولت موعود، طبسی، نجم الدین، بوستان کتاب، قم.
252.نهج الخلاص، فتلاوی، مهدی حمد. دارالمحجة البیضاء، بیروت.
253.نورالأبصار، شبلنجی، مؤمن بن حسن، ت 1290 ه .ق، دارالفکر، بیروت.
254.نقدالرجال. تفرشی، سید مصطفی حسینی، قرن یازدهم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم.
255.النهایة، فی مجرد الفقه و الفتوی، طوسی، محمدبن الحسن، ت 460 ه .ق، انتشارات قدس، قم.
256.النهایة، فی غریب الحدیث، جزری، مبارک بن محمد، ت 606، اسماعیلیان، قم.
257.الوافی، فیض کاشانی، محمد محسن، ت 1090 ه .ق، کتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام، اصفهان.
258.وفیات الاعیان، ابن خلکان، احمدبن محمد، ت 681 ه .ق، دارالثقافه، بیروت.
259.وقعة صفین، منقری، نصربن مزاحم، ت 212 ه .ق، کتابخانه مرعشی، قم.
260.وسائل الشیعة، عاملی، محمدبن الحسن، ت 1104 ه .ق، مؤسسه آل البیت، قم.
261.الوسیلة الی نیل القضیلة، طوسی علی بن حمزة، ت 566 ه. ق، کتابخانه مرعشی. قم، مؤسسه آل البیت، قم.
262.ینابیع المودة، القندوزی، سلیمان بن ابراهیم، حنفی، ت 1294 ه ق، کتابفروشی محمدی، قم.
ص: 598
ص: 599
«اماکن»
آذربایجان، 283
آرمگدون، 112- 114- 133- 138
اردهال، 331- 335
ارمنستان، 283
ارمنیه، 308
اسرائیل، 114
اصفهان، 304- 305- 308- 334- 360- 361- 362- 363- 374
اهواز، 223- 275- 281- 284- 287
ایران، 112
بربر، 123- 429- 466
بغداد، 141- 257- 260- 291
بلخ، 374
بیت المقدس، 123- 127- 363
تفلیس، 345
جحفه، 284
جزادالشرایط، 467
جزیره خضراء، 106- 172- 260- 261- 412- 413- 418- 420- 432- 433- 450- 451- 463- 466- 467-
جلنبادان، 308
جمر، 308
جیحون، 115
چین، 123
حاضره، 467
حصن محسن، 467
حلوان، 170
حلّه، 91
خراسان، 24- 326- 362- 374
خولان، 386
رُم، 220
روسیه، 112
ری، 283، 326
ریّه، 467
زاهره، 445
الزقاق، 467
زوراء، 283
ساوه، 304- 305- 308
سرداب سامراء، 90- 91- 92- 93- 95- 97- 102- 105- 106- 109
سروسی، 283
سَکَن، 308
سمرقند، 115
ص: 600
سودان، 112
سوق حکمة، 223 سیستان،149- 374
شام، 358
شبه جزیره اندلس، 416- 429
شفره، 237
صفا و مروه، 286- 289
صَفَت، 467
طائف، 281- 285
طالقان، 283
طبرستان، 334
طنجه، 467
عراق، 24- 112- 113- 138- 240- 271- 275- 283- 284- 286- 287- 374
عرفات، 281- 285
عسفان، 284
فلسطین، 112- 114- 138- 353
قرقیسیا، 112- 113- 114- 115- 117- 122- 123- 124- 128- 132- 133- 134- 138
قزدان، 308
قسطنطنیه، 103- 104
قصر عبدالکریم، 468
قصر کتامه، 468
قفقاز، 112
قم، 24- 163- 304- 305- 306- 307- 308- 309- 310- 312- 313- 315- 318- 319- 325- 328- 329- 330- 331- 333- 334- 335- 339- 340- 341- 342- 343- 344- 345- 346- 378- 379- 504
کاشان، 306- 307
کربلا، 190
کَش، 24
کُمکُم، 307
کُمُندان، 305- 379
کمیدان، 308
کوفه، 103- 104- 241- 242- 244- 283- 305- 328- 331- 345
لبطیط، 468
لیبی، 112
مالقه، 466- 468
مالون، 308
مدینه منوره، 106- 107- 125- 217- 237- 238- 264- 275- 284- 287- 345- 253
مرو، 374
مزدکان، 306
مسجد براثا، 575
مسجد سهله، 242
مسجد کوفه، 399
مکّه، 103- 104- 105- 161- 275- 280- 282- 287- 429
ممجان، 308
ص: 601
منی، 281- 285
نجف، 238، 283، 429 نیشابور، 334
وراردهار، 331- 335
هَمْدان، 386
یمن، 125- 379
«اعلام»
آخوند خراسانی، 65- 267
آیت الله العظمی وحید خراسانی، 397- 401
آیت الله اشتهاردی، 573
آیت الله العظمی بروجردی، 188
آیت الله العظمی خوئی، 21- 22- 23- 24- 26- 27- 28- 29- 30- 31- 32- 70- 75- 75- 77- 81- 98- 99- 101- 134- 145- 146- 151- 176- 180- 195- 196- 204- 240- 265- 268- 269- 270- 290- 291- 292- 300- 351- 359- 383- 402- 405- 406- 441- 442- 452- 477- 478- 516- 520- 535- 542- 543- 544- 546- 547- 572- 575
آیت الله العظمی گلپایگانی، 267
آیت الله العظمی میلانی، 402
آیت الله جعفر سبحانی، 146- 188
آیت الله صافی، 175- 188- 208- 294- 295
آیت الله مکارم شیرازی، 63- 66- 362- 372- 373
ابا اسحق، 276- 277- 278- 279- 290
ابراهیم بن مهزیار، 275-297-290-291-292-293-294-295-298
ابن ابی شیبه، 348
ابن اثیر، 90- 230- 351- 353
ابن ادریس، 70- 537
ابن الفضائری، 50- 71- 77- 150- 477
ابن المشهدی، 97- 98- 99- 101- 102- 397- 398- 399- 400- 402- 406- 407
ابن بابویه، 502- 503- 504- 505- 506- 507- 508- 509- 511- 512- 513- 514- 524- 534- 563
ابن تیمیه، 91
ابن جوزی، 513
ابن حبان، 116
ابن حبّان، 359
ابن خلدون، 91
ابن خلکان، 91
ابن داود، 22- 154- 269
ص: 602
ابن سعد، 121 ابن شهر آشوب، 28- 129- 144- 270- 521- 524-
ابن طاووس، 58- 119- 124- 266- 295- 395- 397- 398- 399- 403- 404- 408- 438- 538
ابن عباس، 293
ابن عقده، 74- 574
ابن فتال نیشابوری، 144
ابن قولویه، 32- 260- 293
ابن کثیر، 91- 125- 221- 352- 356
ابن ولید، 293، 565
ابن هوذه، 571
ابن یونس، 117
ابو ربیع شامی، 231
ابوالطفیل، 368
ابوالقاسم حسین بن روم، 254- 514- 534- 535
ابوبکر، 159- 160- 168
ابوخالد کابلی، 32- 45- 64- 385
ابوداود، 116
ابوذر، 351
ابوسعید قمی، 548
ابوعلی النیشابوری، 116
ابوعلی حائری. 148- 150- 151- 177- 191
ابوعلی کوفی، 574
ابوعمرو عثمان بن سعید، 253
ابومحمد الحسن بن احمد المکتب، 256- 257
ابومحمد حسن بن محمد دیلمی، 173
ابوموسی اشعری، 304
ابوهریره، 366
احمد بن ابراهیم بن احمد، 387
احمد بن ادریس، 518
احمد بن اسحاق، 162- 163- 170- 171
احمد بن اسماعیل سمکه، 290
احمد بن حنبل، 115- 121
احمد بن طاهر قمی، 181
احمد بن عیسی وشا، 181
احمد بن قیس، 304
احمد بن محمد بن یحیی العطار، 185
احمد بن هلال عبرتائی، 476- 477- 478
احمد بن یوسف، 380
استرآبادی، 291
اسماعیل بن مرار، 229
اشحط، 244
اصبغ بن نباته، 358- 385- 386
امام خمینی(ره)، 29- 145- 396
انباری، 437- 444- 457
بخاری، 149
بخت النصر، 41- 169- 212- 363
ص: 603
بُرسی، 384
بشار عواد، 576
بشر بن سلیمان نخّاس، 145- 148
بنی شیصبان، 282
بهبودی، 541
تمیم داری، 351- 352- 353- 354- 356
ثعلبی، 193
جابر بن عبدالله انصاری، 143
جبرئیل بن احمد فاریابی، 24
جعفر بن حمدان حصینی، 275
جعفر بن مسعود، 21- 22
جعفر کذاب، 260
حبابه والبیه، 143
حسن بن احمد مالکی، 520
حسن بن علی زعفرانی، 387
حسن بن محمد بن حسن قمی، 307- 308- 313- 317
حسن بن محمد بن سماعه صیرفی، 26
حسین بن ابراهیم قزوینی، 387
حضرت آدم علیه السلام، 526
حضرت ابراهیم علیه السلام، 40- 556
حضرت ادریس علیه السلام، 39- 556
حضرت اسماعیل صادق الوعد علیه السلام، 41
حضرت الیاس علیه السلام، 41
حضرت دانیال علیه السلام، 41
حضرت سلیمان علیه السلام، 41
حضرت شعیب علیه السلام، 40
حضرت صالح علیه السلام، 33- 34- 40- 556
حضرت عبدالعظیم حسنی، 44- 48- 64
حضرت عزیر علیه السلام، 41
حضرت عیسی علیه السلام، 41- 557
حضرت لوط علیه السلام، 41
حضرت موسی علیه السلام، 40- 165- 202- 203- 204- 249- 556
حضرت نوح علیه السلام، 39
حضرت یوسف علیه السلام، 40- 208- 556
حمزه بن القاسم، 519
حنان بن سدیر، 27
حویزی، 175- 197
حیدر بن محمد سمرقندی، 22
خراسانی، 72- 73- 386
خصیب، 284- 287
خطیب بغدادی، 540
خواجه نصیرالدین طوسی، 57
دجال، 348- 356- 357- 358- 360- 361- 362- 363- 364- 365- 366- 367- 368- 371- 372- 373- 375- 376
دولابی، 117
دینوری، 307
ذهبی، 91- 115- 116- 120- 121- 125- 349- 350- 380- 541- 576- 577- 578
ص: 604
رشیق حاجب المادرانی، 93- 94- 95
رفید، 240
رمیله، 231
زبیدی، 112
زکریا، 165- 166
سدیر بن حکیم بن صهیب صیرفی، 27
سعد بن عبدالله اشعری قمی، 158- 159- 160- 171- 176- 177- 199- 514- 515- 517
سعد بن هبة الله راوندی، 173
سفیانی، 117- 118- 122- 123- 124- 237- 375- 376
سمعانی، 90- 99- 102- 541
سهل بن زیاد، 137
سید ابوالحسن اصفهانی، 271
سید بحرالعلوم، 434
سید حسنی، 243- 334- 335- 336- 337- 338- 342
سید شرف الدین علی حسینی استرآبادی، 173
سید شمس الدین، 420- 421- 422- 423- 424- 425- 426- 427- 428- 429- 453- 455- 457- 458- 459- 460- 461
سید علی نیلی نجفی، 173
سید فخرالدین، 414
سید محسن امین، 92- 401- 402
سید محمد صدر، 361- 372- 373- 375- 379
سید مرتضی، 266
سید مرتضی، 403- 408- 409- 410
سید هاشم بحرانی، 144- 174
سیدعلی بن عبدالحمید، 241
سیف بن عمیره، 382- 383
سیوطی، 193
شاه طهماسب صفوی، 432
شریف رضی، 404
شمعون، 142- 152
شهرستانی، 354
شهید اول، 401- 507- 508
شهید ثانی، 175- 383
شیخ آقا بزرگ تهرانی، 99- 100- 101- 128- 317- 341- 401- 431- 435- 441- 446- 447- 522- 533- 569
شیخ جعفر کاشف الغطاء، 261- 412- 456
شیخ حر عاملی، - 55- 57- 58- 60- 61- 68- 102- 173- 319- 401- 434- 441- 442- 569
شیخ زین الدین، 413- 414- 429- 432
شیخ صدوق، 17- 18- 21- 23- 40- 46- 63- 140- 142-
ص: 605
155- 158- 172- 178- 180- 253- 255- 256- 257- 274-275-280- 290- 292- 293- 295- 296- 299- 314- 356- 358- 364- 477- 502- 503- 504- 507- 514- 532- 533- 534- 536- 539- 541- 545- 546- 548- 549- 550- 557- 560
شیخ طبرسی، 61- 62- 172- 194- 253- 270
شیخ طوسی، 16- 21- 22- 23- 24- 26- 74- 95- 129- 130- 133- 144- 149- 199- 262- 266- 269- 274- 283- 359- 380- 382- 383- 386- 477- 480- 507- 512- 514- 515- 518- 523- 534- 537- 563- 572
شیخ عباس قمی، 210- 341- 401- 402- 440- 405
شیخ عبدالرحیم حنفی، 415
شیخ محمد کوفی، 271
شیخ مفید، 58- 61- 62- 261- 262- 268- 269- 270- 341- 408
صائد بن صید، 360- 364
صاحب بن عباد، 315
صخر بن حرب، 123
صعصعة بن صوحان، 357
طریحی، 30- 363- 361- 513- 514
عامر بن واثله، 143
عامر شعبی، 350
عایشه، 164
عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله بزاز، 184
عبدالجلیل قزوینی، 92
عبدالله بن جعفر حمیری، 518
عبدالله بن لهیعه، 120- 121- 122
عبدالله بن محمد ثعالبی، 184
عجلی، 359
عسقلانی، 351- 360
عقبة بن خالد، 475
علامه امینی، 92- 384
علامه بحرالعلوم، 261- 262
علامه حلی، 29- 74- 75- 77- 78- 195- 290- 477
علامه طباطبایی، 261- 312- 452
علامه عسکری، 93- 351
علامه کمره ای، 523
علامه مجلسی، 15- 24- 46- 47- 48- 49- 50- 51- 61- 63- 65- 66- 69- 74- 80- 83- 84- 85- 86- 101- 102- 107- 108- 109- 131- 132- 133- 145- 172- 174- 242-
ص: 606
259- 260- 264- 265- 290- 299- 314- 317- 318- 319- 338- 354- 360- 370- 384- 397- 401- 402- 403- 408- 412- 413- 432- 433- 442- 443- 448- 449- 452- 480- 484- 508- 521- 524- 525- 544
علی بن ابراهیم، 32- 265- 520
علی بن ابی حمزه بطائنی، 76
علی بن احمد بندنیجی، 78
علی بن حمزه طوسی، 173- 199
علی بن فاضل، 438- 440- 442- 443- 449- 455- 457- 459- 460- 461- 462- 463
علی بن محمد سمری، 254
علی بن موسی بن جعفر کمیذانی، 520
علی بن مهزیار، 263- 274- 275- 280- 281- 282- 284- 287- 290- 294- 295- 298
علی دوانی، 373
عمر بن خطاب، 127- 160- 168- 349- 351- 352
عمر بن قیس، 231
عیسی بن خشاب، 231
غفاری، 176- 179- 180- 550- 551
فاطمه بنت قیس، 349
فضل ابن یحیی طیبی، 413- 414- 432- 438- 441- 442- 449-
فیض کاشانی، 62- 106- 108- 253- 409
قاضی نورالله شوشتری، 435
قطب الدین راوندی، 93
قمسارة بن لهراسب، 318
قندوزی، 175
کشی، 25- 149- 150- 154- 291- 323- 383
کعب الاحبار، 355-
کفعمی، 545
کلینی، 129- 153- 256
کمال الدین انباری، 448
گریس هادس، 114
مامقانی، 21- 22- 24- 25- 27- 76- 86- 127- 149- 150- 154- 155- 175- 180- 190- 290- 349- 352- 353- 359- 388- 539- 572
مأمون رقی، 72
محدث جزایری، 56
محدث نوری، 52- 53- 55- 56- 58- 92- 100- 101- 102- 259- 261- 262- 266- 314- 315- 316- 317- 398- 399- 401- 402- 429- 438- 446- 508- 521- 522- 543
محقق اربلی، 57- 61- 92
ص: 607
محقق بحرانی، 442- 448- 449- 457
محقق داماد، 56- 57
محقق شوشتری، 21- 25- 70- 76- 126- 127- 128- 146- 147- 176- 178- 179- 196- 204- 268- 293- 300- 352- 353- 443- 448- 454- 538- 563- 564- 566
محقق کرکی، 432
محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی، 195
محمد بن ابی عبدالله کوفی، 297- 298
محمد بن بحر شیبانی، 140- 141- 143- 144- 148- 150- 154- 155- 180- 182
محمد بن جریر طبری، 142- 145
محمد بن حسان رازی، 77
محمد بن سنان 135- 136
محمد بن عبدالله ظهری، 147
محمد بن عثمان، 253- 534
محمد بن علی بن محمد بن حاتم نوفلی، 180
محمد بن مسعود، 23
محمد بن موسی بن متوکل، 563
محمد بن وهبان، 387
محمد بن یحیی العطار، 517
محمد تقی موسوی اصفهانی، 63
محمد حنفیه، 80
مرحوم آیت الله طبسی، 539
مزی، 359
مظفر بن جعفر علوی، 21
معاویة بن ابی سفیان، 126
معلی بن خنیس، 30- 358
مقدس اردبیلی، 434
مقدسی شافعی، 220
ملا خلیل قزوینی، 130
موسی بن جعفر بغدادی، 25
مومن الطاق، 32
میرداماد، 573
میرزا عبدالله افندی، 521
نائینی، 267
نجاشی، 26- 129- 130- 154- 176- 178- 477- 507- 512- 516- 519- 520- 523- 536- 546- 569- 580
نرجس خاتون، 140- 141- 147- 151- 152- 155
نزال بن سبره، 356- 357- 359- 360
نسائی، 116- 121
نعمانی، 380- 568- 569- 570- 574- 580- 582-
نعیم بن حماد، 115- 116- 117- 118- 119- 120- 122- 124
نفس زکیه، 234
ص: 608
نمازی شاهرودی، 52- 95- 147- 148- 175- 180- 313- 359- 539- 574
نهاوندی، 438- 440
وحید بهبهانی، 24- 26- 147- 148- 175- 434
هارون مکی، 73
هشام بن حکم، 31- 32
یاقوت حموی، 90- 304- 363- 378- 466
یشوعا، 142
یمانی، 79- 378- 382- 385- 386
یونس بن کلیب، 236
«اشعار»
بفرمود عهد قم و اصفهان، 306
تری المحبین صرعی فی دیارهم، 513
زگرگان و ری و قم و صفاهان، 307 «فهرست آیات»
ص: 609
آلم غُلِبَت الرّوُم، 191
أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ، 209
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ، 208
اقتربت الساعة و انشقّ القمر، 283
إِلاَّ أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الاَْوَّلِینَ، 37
إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم، 342
اِن أوهن البیوت، 192
إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً، 222
إن نشأ ننزّل علیهم من السماء، 86
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ، 452
أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ، 74
أیّکم یأتینی بعرشها، 365
ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ، 289 _ 366
حم، عسق، 191
سُنَّةَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ، 38
سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ، 37 _ 38
سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا، 37
طه، 191
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ، 167
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی، 165 _ 201
فإذا جاء أجلهم لا یستاخرون ساعة، 84
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللهِ، 160
فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الاَْوَّلِینَ، 37
قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی، 418
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ، 210
ص: 610
کهیعص، 165 _ 190 _ 192 _ 193 _ 194 _ 195 _ 197
لاَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الاَْوَّلِینَ، 37
لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً، 167
و من یتوکّل علی الله فهو حسبه، 278
و اخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا، 167
والشمس وَ ضُحاها، 192
وَالفجر وَلَیال عَشر، 191
وَالنجم و الشجَرُ یَسجُدان، 191
وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ، 74
وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ، 212
یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِن مَّحَارِیبَ، 210 «فهرست روایات»
إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَیبةً یطولُ أمَدُها، 13- 20
إنَّ اللهَ إذا کَرِهَ لَنا جِوارَ قوم، 14
إذا غَضِبَ اللهُ (عزوجل) عَلی خَلقِهِ، 14
إنَّ للقائمِ غَیبَةٌ، 15- 16
لابُدَّ لِلْغَلامِ مِنْ غیبة، 16
و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الغَیْبَةِ، 17
یَقُومُ القائمُ وَ لَیسَ لاَِحَد فی عُنَقِهِ عَهْدٌ، 17
ما بال أمیرالمؤمنینَ علیه السلام لَمْ یُقاتِل مُخالِفیهِ، 18
إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَیبَةً لابُدَّ مِنها، 18
إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء، 28
إنّی لأطوف حول الکعبة، ص28
سدیر عصیدةٌ بکلّ لون، 30
فضرب بالکتب الأرض، ص31
یا سدیر! ألزمِ بیتک و کن حلساً، 31
إنّ سُنَنَ الأنبیاء علیهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَیبات، ص33
إنّ صالحاً علیه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، 33
فی القائم سنّة مِن موسی بن عمران علیه السلام، ص34
إنّ فی صاحب هذا الأمرِ سنناً مِن سُنن الأنبیاء، 34
فی القائم منّا سننٌ من الأنبیاءِ، 35
فی صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبیاء، 35
إنَّ ابنی هذا فیه شَبهٌ مِن خمسة أنبیاء، 36
لا یحلّ لکم ذکره باسمه، 44- 48- 64
لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر، 44- 50- 61- 64
قد عرفتَ إنقطاعی إلی ابیک و أُنسی به، 45
إنّ أبا محمّد علیه السلام بعث إلی بعض، 46- 59
الخَلَف من بعدی الحسن، 47
إن دللتَهم علی الإسم أذاعوه، 47
لا یحلّ ذکره باسمه، 48
لا تحلّ لکم تسمیته، 48
فسأل عمر، امیرالمؤمنین علیه السلام عن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 49
لا یُری جسمُه و لا یسمّی اسمُه، 50
ملعونٌ، ملعونٌ، مَن سمّانی فی محفل من الناس، 52
یا جندل! اوصیائی من بعدی، 53
و لکن ابنه الحجّة یغیب عنهم، 53
لا یسمّی حتّی یظهره الله تعالی، 54
إسمُه إسمی او سمیّی، 54
من مات و لم یعرف امام زمانه، 56
إذا وضعت المیّت فی لحده، 58- 59
وجّه إلی مولای ابو محمّد علیه السلام، بکبش، 60
سئل عن إتیان قبر الحسین علیه السلام، 60
اللهّم إنّی اُشهدک و أشهد ملائکتک المقرّبین، 60
والله! لا یخرج واحد منّا قبل خروج القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، 68
مَثَلُ خروج القائم منّا أهل البیت، 69
من خرج من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، 70
یابن رسول الله لکم الرأفة والرحمة، ص72
کلُّ رایة تُرْفَعُ قبل قیامِ، 73- 82
کلُّ رایة تُرفَعُ قبلَ رایة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، 76
لانّه یدعو إلی الحق، 79
لیس فی الرایات رایة أهدی من رایة الیمانی، 79
کأنّی بقوم قد خرجوا بالمشرق، 79
لو أنّ عبداً زنجیاً تعصّب لنا أهل البیت، 80
لا تقولوا: «خَرَجَ زید»، 80
ص: 611
کلّنا قائم بأمرالله، 82
الناس صاروا بعد رسول الله، 82
ذکرنا عنده ملوک آل فلان، 83
ما خرج و لا یخرج مِنّا أهل البیت، 84
خمس علامات قبل قیام القائم، 85
ثم یظهرالمهدی بمکّة، 103
لأی علّة وضع الله الحجَر فی الرکن، 104
لابّد لصاحب هذا الأمر من غیبة، 106- 264
جلالتک تمنعنی من مسألتک، 107
للقائم غیبتان، 108- 263
بعث إلینا المعتضد رسولاً، 93
یدخل السفیانی الکوفه فیسبیها، 118
أنّ المهدی و السفیانی و کلب یقتتلون، 122
یجیءِ البربر حتی ینزلوا، 123
تکون فتن ثلاث، 124
یا میسر! کم بینکم و بین قرقیسیا، ص128
إنّ لولد العباس و المروانی لوقعة بقرقیسیا، 133
إنّ لِلّه مائدة، 134
یا جابر الزم الأرض، 137
إن دولة أهل بیت، 137
أنتم ثقاتنا أهل البیت، 146
یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ما معنی کهیعص، 194
سَأله عن کهیعص، 195
و أمّا قوله، کهیعص، 196
انّه لا یلهو و لا یلعب، 205
طهارة الولادة وَ حسن المنشأِ، 205
نِعمَ المَطّیةُ مَطیتکُما و نِعم الرَاکبان اَنتُما، 206
حَزَقّة، حَزَقّة، تَرَقّ عَین بَقّة، 206
اشبَه أباکَ یا حَسَن، 207
اَنتَ شَبیهٌ بِأبی، لَستَ شبیهاً بِعَلی، 207
و استلانواما استوعره المُترفون، 210
فشارَکَوا اَهَل الدُنیا فی دنیاهُم، 211
لَمّا قَدِمْتُ المدینة، 217
إنّی لأَرجُو أن یَکونَ أمرُهُ فی سُهُولَة، 219
فَیُکَبِّرُ الْمُسْلِمُونَ ثَلاثَ تَکبیرات، 220
فیُقتل من الروم حتی یتغیّر ماءُ الفرات بالدم، 221
لا یَکونُ هذا الأمرُ حتَی یَذهَبَ ثُلثُ النّاسِ، 221
قلت لأبی عبدالله علیه السلام: النِّداءُ حقّ؟، 222
قُدَّامُ القائِمِ مَوْتَتانِ؛ مَوْتٌ أَحْمَر وَ مَوْتٌ أبْیَضُ، 222
اِنَّ أهل الحقِّ لَمْ یَزالوا مُنْذُ کانُوا فی شِدَّة، 222
لهم سیوف من حدید غیر هذا الحدید، 225
لا یُقیمُ أَمْرَ اللهِ سُبحانَهُ إلاَّ مَنْ لایُصانِعُ، 226
إذا تَمَنَّی أَحَدُکُمْ للْقائِمَ فَلْیَتَمَنَّهُ فِی عافِیَة، 226
فَتتّمُ حُجَّةُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ حتَّی لایَبقی أحدٌ عَلَی الأرْضِ، 227
أمَّا شَبَهُهُ مِنْ جَدِّهِ المُصْطَفی صلی الله علیه و آله و سلم، 227
فقال: إسمُهُ إسْمی، 227
لَسیرَةُ علی بن أبی طالِب علیه السلام، فِی أهلِ الْبَصْرَةِ، 228
ینتج الله تعالی فی هذه الأمّة رجلا منّی و أنا مِنهُ، 229
یُفَرِّجُ اللهُ الفِتَنَ بِرَجُل مِنّا، 229
وَلِکن صاحِبُ الأمْرِ الطرید الشرید، 230
یضعُ السیف علی عاتقه، 230
الإمام، الأنیس الرَّفیقُ، 231
إنّا لَنَفرح لِفَرحِکُم، 231
إنّا غَیرُ مُهملینَ لِمُراعاتِکُم، 231
ص: 612
یقولُ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، لاَِصحابِهِ، 234
إذا خَرَجَ یَقُومُ بِأمر جَدید، 235
یُجَرِّدُ السَیفَ علی عاتِقِهِ، 235
یُبایَعُ القائمُ بِمَکَّةَ، 237
یَخْرِجُ إلَی المَدینةِ، 237
لَوْ یَعْلَمُ النَاسُ ما یَصنَعُ القائمُ، 238
إذا قامَ القائِمُ مِنْ آلِ مُحَمّد صلی الله علیه و آله و سلم، أقامَ خمسمئة، 238
فَیَقْتُل ألْفاً و خمسمئة قریشی، 239
یسُومُهُم خَسفاً، 239
یسیر القائمُ بسیرَةِ عَلی ابن أبی طالِب، 240
إذا قام القائم و أتی رَحبةَ الکوفةِ، 240
وَ إنَّ القائمَ یَخْرُجُونَ عَلَیهِ، 243
یسیر الی الکوفه، 244
ویحَ هذه المُرجئة، 245
القائم یلقی فی حَربِهِ، 245
یا أبا محمّد! ما لِمَنْ خالَفَنا فی دَوْلَتِنا، 246
و لوْ قد قامَ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مَا احْتاجَ إلی مسائِلَتِکُمْ، 247
بَینا الرَّجُلُ عَلی رأسِ القائِمِ یَأمُرُهُ و ینهاهُ، 248
و یسیر الصدیق الأکبر برایة الهدی، 248
فیجتمع الناس إلیه کالطیر، 249
ثم ان الامام الحجة یظهر علی أخلاق جده، 249
و ما بثلاثین من وحشة، 264
إنّ لصاحب هذا الأمر غیبتین، 265
إذا بدَت لک أمارات الظهور و التمکن، 297
إنّ رسول الله لَمّا اُسری به، 309
عساک تَسئَلنی عن الحَشر و النَشر، 309
محشرالناس کلّهم إلی بیت المقدس، 309
نظرتُ إلی بقعة بأرض الجبل حمراء، 310
إنّما سُمّی قم بقم، 311
هم والله اهل قم، 312
أهل قم یقومون مع إمام، 312
رجلٌ من أهل قم یدعوالناسَ إلی الحق، 312
یأتی زمان علی امتی، 321
رجلٌ من أهل قم یدعوالناسَ إلی الحق، 312
یأتی زمان علی امتی، 321
من أهل بیت النجباء یعنی اهل قم، 322
کیف أنت و کیف وُلدک و کیف أهلک، 323
هذا نجیب قوم النجباء، 323- 324
سأل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام عن اسلم المدن، 324
و یسمّی بقم و هو معدن شیعتنا؛، 326
امّا الری، فویل له من جناحَیْه، 326
إنّ الله احتجّ بالکوفة علی سائر البلاد، 327
لولا الحجّة لساخت الأرض، 327
و إن الملائکة لتدفع البلایا عن قم و أهله، 327
ستخلو کوفة من المؤمنین، 328
إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم، 330- 332
أتعرف موضعاً یقال له «وراردهار»؟، 331
إذا عمّت البلایا فالأمن فی کوفة، 331
إذا فقد الأمن من العباد و رکب الناس، 331
إذا أصابتکم بلیّة، 332- 345
إلی الکوفة و حوالیها و إلی قم و نواحیها، 332
إنّ قم یبلغ من العمارة إلی أن یشتری، 332
إذا عمّت البلدان الفتن، فعلیکم بقم، 332
یخرُجُ الحَسَنی صاحبُ طبرستان، 334
تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی القری، 336
ثمّ یَخرج الحسنی الفتی الصبیح، 337
و ظهرالشّامی و أقبل الیمانی، 338
ص: 613
قم عشّ آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، 339
تُربة قم مقدّسة، 340
لَمّا اُسرِی بی إلی السماءِ الرابعة، 341
إنّ الله بجوده و رأفته قد منَّ علی عباده، 343
أهل خراسان اَعلامنا، أهل قم أنصارنا، 344
للجنّة ثمانیة أبواب، 344
فجَری ذکُر قم و أهل قم، 344
مرحباً بإخواننا من أهل قم، 344
لَوْلا الْقُمیّونَ لَضاعَ الدّینُ، 345
إنّ الله اِختارَ مِن جَمیعِ الْبِلادِ کوفَة وَ قُم و تِفلیس، 345
فی قُم شیعَتُنا و مَوالینا، 345
قدم علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تمیم الداری، 348
الإسلام یجبّ ما قبله، 352
یا امیرالمؤمنین علیه السلام متی یخرج الدّجال؟، 357- 369
یخرج من بلدة یقال لها اصفهان، 362- 372- 374
یخرج من خلة بین الشام و العراق، 362
یخرج الدجّال من العراق، 362
دجّال یمشی فی الأسواق، 364
فمررنا بصبیان فیهم ابن صیاد، 364
إن من فتنته أن یأمر السماء فتمطر، 365
خروج الحسین علیه السلام فی الکرّة فی سبعین رجلا، 366
من کذب علینا أهل البیت، 366
بادروا بالاعمال ستّا، 367
لا تقوم الساعة حتی تکون عشر آیات، 367
کنّا جلوساً فی المدینه فی ظلّ حائط، 367
من قاتلنی فی الأولی، 368
من قاتلنا آخرالزمان، 368
یوم النیروز هو الیوم الذی، 368
إنّ الله تبارک و تعالی خلق أربعة عشر نوراً، 368
أخرج إلینا صنماً، 369
إنّ المدینة لتنفی خبثها، 369- 386
سلونی قبل أن تفقدونی، 369
یا خراسانی تعرف وادی کذا و کذا، 370
إنّ مَن قرأ سورة الکهف، 370
أعوذ بک من شرّ المحیی، 370
من صام رجب أربعة أیّام، 370
إزرعوا و اغرسوا، 371
سَیُریک فی آخرالزمان آیات منها، 371
هو الدجّال و الصیحة و الخسف، 371
من أبغضنا اهل البیت بعثه الله یهودّیاً، 371
إنَّ ممّن یتّخذ مودتنا أهل البیت، 371
یخرج الدجّال من خراسان، 374
یخرج من بلدة یقال له بلخ، 374
یخرج الدجّال من مرو، 374
یخرج الدجّال من خلة بین الشام و العراق، 374
یخرج من المشرق من سجستان، 374
خروج السفیانی و الیمانی و الخراسانی، 380
خروج الثلاثة. الخراسانی و السفیانی و الیمانی، 382- 389
ثم یخرج ملک من صنعاء الیمن، 384
و یسیر الجیش القحطانی، 384
رجل منّا اهل البیت، 385
ثم ینهض الیمانی، 385
إنّه أشبه الناس خَلقا و خُلقا و حُسناً، 385
متی فرج الشیعة، 388 و إنّ من علامات خروجه، 388
ص: 614
قبل هذا الأمرالسفیانی و الیمانی و المروانی، 389
یخرج قبل خروج القائم، 389
خمس قبل قیام القائم، 389
خرج من الناحیة، 395
القرآن واحدٌ نزل من عند الواحد، 454
یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلماً و جوراً، 470
سیرته بالعدل و حکمه الحق، 470
العدل أحلی من الماء یصیبه الظمآن، 470
العدل أحلی من الشهد، 470
لا دین لمن دان الله بغیر امام عادل، 470
لأعفونّ عن کّل رعیَّة، 471
اِنَّ الإیمان بُنی علی، 471
اَظْهِرْ به العدل و أیّدهُ بالنّصر، 471
لیعزلنّ عنکم أمراءَ الجور، 471
فهو امام تقی، نقی، 471
ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس، 472
والله إنّی لأعرفه باسمه و اسم أبیه، 472
فإذا خرج أشرقت الأرض بنور ربّها، 472
یبلغ من ردّ المهدی المظالم، 473
إذا قام القائم- عجل الله تعالی فرجه الشریف- حَکَم بالعدل، 474
ما یظهر القائم من العدل، 476
سئل ابوعبدالله علیه السلام عن المساجد المظلّله، 482
اوّل ما یبدأ به قائمنا، 483
سألت ابا جعفر علیه السلام عن الصلاة فی المساجد المصوّرة، 484
فیجتمع الناس إلیه کالطیر الواردة، 484
إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مَرِض مَرْضَةً، 493
یا فاطمه وَالّذی بَعَثنی بِالحقِّ، 493
فإذا اَدرَکتُموُه فبایعوه، 494
مهدی الخیر یخرج بعد السفیانی، 494
إمام یکون أعطی الناس، 494
یکونُ علی الناسِ إمامٌ، 494
یخرج المهدی علی رأسه غمامة، 494
فإذا رأیتموه فبایعوه، 495
یَکُونُ فی هذِهِ الأُمَّةِ خَلیفَةٌ، 495
یخرُجُ فی آخر الزَّمانِ خَلیفةٌ، 495
یَنزِلُ خَلیفَةٌ مِن بنی هاشِم، 495
نادی مناد بعَدَ اَنْ تَحاربَ القَبائلِ، 495
یُنادِی مُناد مِنَ السَّماءِ، 496
وَلاّکُم خَیرَ أَمَّةِ مُحمَّد صلی الله علیه و آله و سلم، 496
ثُمَّ تَجْتَمِع الناسُ علی خَیرهِم رَجُلا، 496
یحج الناس معاً، 496
ثُمّ تَأتی الخلافَةُ خَیْرَ أهلِ الاَرض، 497
المَنصُورُ مَهدی، 497
ثُمّ یَظهَرُ الْهاشِمی، 497
وَ یَعُوذُ عائذٌ بِالْبَیتْ، 497
یَأتی بِذَخیرَةِ الاَنبیاءِ علیهم السلام، 497
تَأوی إلَیهِ أمّتُهُ، 498
و إِمامُ النّاسِ یَوْمَئِذ رجلٌ صالحٌ، 498
فیخرج کالصالح مَن مَضی، 498
یَخرُجُ رَجُلٌ مِنْ اهلِ بَیتی، 498
أخبرنی جَبرئیلُ عِن اللهِ عَزَّوَجَلَّ، 499
الأَئمَّةُ بعدی إثناعشر، 499
إنَّ عَلی بن أبی طالب إمام أُمتّی، 499
إذا بَعَثَ اللهُ رجلا مِن أطائبِ عِترَتی، 499
من مات و لیس له امام، 527
یا رسول الله! أمِنّا الهداة؟، 528
ص: 615
قال یا فلان فیهلک کل شیء؟، 529
أسأله عن الفرج؟، 529
فی صاحب هذا الامر، أربعة سنن، 529
سألت أبا جعفر علیه السلام عن هذا الأمر، 530
کان فی بنی اسرائیل نبی وعده الله، 530
جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر، 530
مَن عدّ غداً مِن أجَلهِ، 540
کانَ بین عیسی و محمّد علیهما السلام خمسمئة عام، 557
من دخل فی هذا الدین، 569
ص: 616
فصل اول:
دلایل غیبت
مقدّمه12
مرحله نخست: علل غیبت در روایات13
مرحله دوم: بررسی سندی و دلالی روایات20
بررسی نخستین روایت: اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف20
روایات مذمّت سدیر30
شواهدی از روایاتِ امام صادق علیه السلام33
شواهدی از روایاتِ امام زین العابدین علیه السلام35
شواهدی از روایاتِ امام باقر علیه السلام35
شاهدی از روایاتِ امام رضا علیه السلام36
غیبت ها و پنهان شدن پیامبران39
فصل دوم:
حکم تسمیه و ذکر نام شریف حضرت ولی عصر علیه السلام
بررسی گفته دانشمندان و فقیهان47
قائلین به حرمت47
1. علاّمه مجلسی47
توجیهات علاّمه مجلسی49
2. محدّث نوری52
دیدگاه قائلین به جواز57
1. شیخ حُرّ عامِلی57
2. محقق إربلی61
3. فیض کاشانی62
4. شیخ صدوق63
5. صاحب مکیال المکارم63
6. آیت الله مکارم شیرازی63
ص: 617
فصل سوم:
نهی از قیام در بوته نقد و تحلیل روایی
روایت نخست:68
دلالت و توجیه روایت70
روایت دوم73
بررسی سند روایت74
1. ضعف راوی74
2. وثاقت وی74
طریق دیگر حدیث76
بررسی نخستین طریق نعمانی76
بررسی طریق دوم نعمانی77
بررسی طریق سوم78
بررسی دلالت روایت78
مناقشه نخست78
مناقشه دوم81
مناقشه سوم82
روایات دیگر82
سند روایت86
دلالت حدیث87
فصل چهارم:
جریان غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سرداب سامرا
شبهات مخالفین در مورد سرداب سامرا90
گفتار علمای اهل سنّت در مورد سرداب سامرا90
موضع گیری علمای شیعه در برابر این تهمت91
دو پرسش93
قضیه سرداب در منابع شیعی93
اشکالات وارده بر احادیث «الخرائج و الجرایح»94
نقل جریان سرداب در «المزار» ابن مشهدی97
سخن ابن مشهدی پیرامون سرداب97
تحقیقی پیرامون ابن مشهدی و کتاب «المزار»97
دیدگاه آیة الله العظمی خوئی98
اشکال نخست: بنائی و صغروی98
اشکال دوّم: مبنائی و کبروی98
دیدگاه شیخ آقابزرگ تهرانی99
ص: 618
مشایخ «المزار»100
شیوه تألیف «المزار»100
دیدگاه محدّث نوری100
دیدگاه محدث نوری در مورد مؤلف101
دیدگاه ما102
اتهامات اهل سنّت به شیعه پیرامون سرداب102
الف. آیا ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام از سرداب است.102
ب. آیا حضرت ولی عصر علیه السلام در سرداب زندگی می کند؟106
خاتمه بحث109
فصل پنجم:
بررسی جریان «قرقیسیا» یا «آرمگدون»
نظریه «زبیدی» پیرامون «قرقیسیا»112
محور نخست: محدوده جغرافیائی «قرقیسیا»113
الف) در شمال غربی عراق113
ب) در شمال فلسطین114
نگاهی به «مگدون» یا تعبیر عِبری آن «مجدّون»114
محور دوّم: «قرقیسیا» در روایات عامه115
تحقیقی رجالی پیرامون نُعیم ابن حمّاد115
تحقیقی پیرامون «عبدالله بن لهیعة».120
1. ذهبی120
دیدگاه علمای اهل سنّت درباره کعب125
1. نظر معاویه درباره کعب126
دیدگاه شیعه درباره کعب126
محور سوّم: «قرقیسیا» در روایات شیعه128
نخستین روایت، از روضه کافی128
محور نخست: مؤلف روضه کیست؟129
1) نجاشی129
2) طوسی129
3) ابن شهرآشوب129
محور دوّم: سند روایت روضه کافی131
محور سوّم: بررسی دلالت روایت132
روایت دوم133
روایت سوّم134
بحث رجالی134
توثیقات محمّد بن سنان136
ص: 619
روایت چهارم136
روایت پنجم137
فصل ششم:
جریان حضرت نرگس
بررسی روایتی، درباره مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف140
فشرده روایت140
بررسی کتاب های ناقل این روایت142
بررسی سند این روایت145
الف. بِشر بن سلیمان نخّاس145
ب. محمّد بن بحر شیبانی148
اشکالات وارده بر سند و دلالت این روایت151
تأییدی از مامقانی155
فصل هفتم:
کاوشی در خبر سعد بن عبدالله (اشعری) قمی (1)
بخش نخست. خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی158
نخستین اشکال159
دومین اشکال160
ورود آن دو، به محضر امام علیه السلام161
دیدار جمال دلربای محبوب161
مسئلهِ حدیث غار168
سبب اسلام آوردن بعضی از صحابه168
جامه پیرزن، سجّاده امام169
وداع با حضرت170
بخش دوم. اسناد و کتاب های ناقل این حدیث171
بخش سوم: نقد و بررسی سندی و دلالی175
اشکالات و پاسخ ها176
اشکال اول. ملاقات سعد بن عبدالله قمّی با امام حسن عسکری علیه السلام ثابت نیست.176
اشکال دوم. سند حدیث غریب و غیرمعروف است178
اشکال سوم. سند حدیث ضعیف است180
تحقیق در رجال حدیث180
طریق شیخ صدوق در کمال الدین180
1. محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی معروف به کرمانی.180
2. احمد بن عیسی وشّا181
3. احمد بن طاهر قمّی181
ص: 620
4. محمد بن بحر بن سهل شیبانی182
طریق طبری در دلائل الإمامه184
1. عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله بزّاز184
2. عبدالله بن محمّد ثعالبی184
3. احمد بن محمّد بن یحیی عطّار185
اشکال چهارم. اگر این روایت، صحیح است چرا شیخ صدوق خود، آن را در کتاب من لایحضره الفقیه نقل نکرده است؟186
اشکال پنجم. اگر این روایت، صحیح است چرا شیخ طوسی آن را در کتاب الغیبه نیاورده است؟186
اشکال ششم. تشکیک طوسی در نقل روایت سعد از امام حسن علیه السلام187
فصل هشتم:
کاوشی در خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی (2)
نقد و بررسی دلالی190
اشکال نخست190
بررسی روایی تفسیر «کهیعص»193
1. تفسیر ثعلبی193
2. تفسیر دُرّالمنثور سیوطی193
3. تفسیر مجمع البیان طبرسی194
4. تفسیر برهان194
3 _ 5. تفسیر قمّی196
3 _ 6. تفسیر نورالثَقَلین197
اشکال دوم. تفسیر فاحشه مبینة197
روایات198
سخنان فقها199
اشکال سوم. تفسیر سحق200
اشکال چهارم. «فاخلَع نَعلیک»201
اشکال پنجم. تفاوت دو محبت203
اشکال ششم. بازی با مقام امامت سازگاری ندارد204
اشکال هفتم. انار طلایی مناسب دنیاپرستان است209
اشکال هشتم. اطلاع یهود از اهداف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم211
فصل نهم:
درنگی در روایات قتل های آغازین
اندیشه تفریط گرایی در کشتارِ هنگام ظهور217
اندیشه افراط گرایی در کشتار به هنگام ظهور220
ص: 621
رفتار امام علیه السلام با دشمنان224
تربیت سپاهیان و تدارک مقدّمات جنگ225
تجهیزات جنگی و وسایل دفاعی225
قاطعیّت امام در رویارویی با دشمنان226
جنگ و کشتار227
مدّت جنگ ها229
قاطعیّت امام، در برخورد با اشخاص و گروه های مختلف231
1. قوم عرب233
الف. اهل مکّه و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام234
ب. برنامه نو و ناسازگاری عرب235
ج. آغاز قیام و نخستین پایگاه دشمن235
د. اهل مکّه و جانشین امام237
ه_. اهل مدینه و جانشین امام237
و. آمار کشته شدگان قریش و سابقه آنان238
2. مردم عراق240
3. اهل کتاب242
4. فرقه های انحرافی243
الف. زیدیّه243
ب. بَتْرِیّه244
ج. خوارج244
د. مُرجئه245
ه. مقدّس نماها245
5. ناصبی ها246
6. منافقان247
قاطعیّت امام در برخورد با خودی ها248
فصل دهم:
سفارت و نیابت خاصه
نخستین محور:252
دوّمین محور (شهرت روایی)252
سوّمین محور (فقه الحدیث)252
بررسی سندی پیام شریف255
محور دوم: شهرت روایی257
محور سوم: فقه الحدیث و توجیهات ششگانه نوری259
توجیه نخست259
توجیه دوّم259
ص: 622
توجیه سوم260
توجیه چهارم261
توجیه پنجم262
توجیه ششم268
خلاصه بحث272
فصل یازدهم:
بررسی سرگذشت ابن مهزیار
محور نخست: بیان اصل سرگذشت274
نقل اول275
نقل دوم280
نقل سوم283
نقل چهارم287
محور دوم: راوی این سرگذشت کیست؟290
محور سوم: بررسی متن و محتوی293
نتیجه300
فصل دوازدهم:
پایگاه زمینه سازان ظهور و تاریخ تأسیس آن
پیدایش قم304
علّت نامگذاری قم307
دیدگاه مورد قبول312
منابع روایی313
1. کتاب تاریخ قم313
آشنایی با مولّف آن313
آشنایی با کتاب تاریخ قم315
دیدگاه علما در مورد کتاب تاریخ قم317
کتاب البلدان تألیف ابن الفقیه318
دسته بندی روایات318
بیان چهار نکته پیش از بررسی روایات319
بررسی متن و سند322
تهاجم، یورش و ناامنی قم در آخرالزمان334
روایت اول: خروج سیّد حسنی334
اشکالات روایت حسنی335
سه شاهد روایی در مدح سیّد حسنی336
گرفتاری جوانان قم …339
ص: 623
گرفتاری قم در صورت خیانت …340
گرفتاری مردم قم به غم و اندوه340
جمع بین دو دسته اخبار342
توجیه روایات معارض342
عنایات معصومین علیهم السلام به قم و دعا در حق اهل قم343
فصل سیزدهم:
پژوهشی پیرامون حدیث جّساسة (خبرچین) و دجال
فرازهائی از حدیث جساسة348
فاطمه بنت قیس کیست؟349
عامر شعبی کیست؟350
تمیم داری کیست؟351
روایت دجّال در کتب شیعه356
محور دوم: سند حدیث358
کتاب هایی که این روایت را نقل کرده اند358
محور سوم: سند روایت از دیدگاه شیعه359
دجال کیست؟360
دجّال در لغت361
مکان ظاهر شدن دجّال362
دجّال، در روایات شیعه365
آیا دجّال شخص است یا جریان؟365
دجّال شخص است یا جریانی فکری؟372
دجّال در ادیان دیگر375
فصل چهاردهم:
یمانی کیست؟
ارتباط قم با یمانی378
وظیفه مسلمانان در قبال یمانی چیست؟379
بررسی سند حدیث380
احمد بن یوسف380
خروج یمانی382
سه نکته درباره سیف بن عمیره383
روایاتی از کتاب نهج الخلاص384
بررسی سند387
روایاتی که به اصل جنبش یمانی اشاره دارد388
در منابع عامّه389
ص: 624
فصل پانزدهم:
بحثی پیرامون زیارت ناحیه مقدّسه
الف. زیارت الشهداء یوم عاشورا395
ب. تاریخ صدور توقیع396
زیارت ناحیه معروف397
بحثی درباره کتاب «المزارالکبیر»398
محورهای بحث و تحقیق399
1 _ آشنایی با مؤلف400
استادان ابن مشهدی400
شاگردان400
2 _ آشنایی با کتاب402
دیدگاه علاّمه مجلسی درباره زیارت ناحیه403
3 _ بررسی شبهات404
الف. اگر این زیارت از ائمّه منقول است، چرا شیخ عباس قمی، آن را در مفاتیح الجنان نیاورده است؟404
ب. عبارت «ناشرات الشعور» را چگونه می توان پذیرفت؟405
ج. دیدگاه و اشکال آیت الله خویی405
منابع زیارت ناحیه407
الف _ متقدمان408
ب _ متأخران408
فصل شانزدهم:
داستان جزیره خضراء
جزیره خضراء در ترازوی نقد412
جزیره خضراء412
نخستین محور: منابع نقل این داستان430
أ. منابع نقل داستان نخست (طیّبی)430
بررسی منابع و نقل ها431
ب. منابع نقل داستان انباری437
بررسی منابع و نقل ها438
محور دوم: بررسی سندی داستان ها438
أ. داستان طیّبی (جزیره خضرای معروف)438
تضعیفات439
بررسی توثیقات و تضعیفات440
توثیقات441
ص: 625
نکاتی درباره سند442
ب. داستان انباری444
مدرک این داستان:446
جزیره خضراء در تاریخ463
موقعیت جغرافیایی جزیره خضراء466
فصل هفدهم:
بررسی احادیث عدالت مهدوی
جلوه هایی از عدالت مهدوی473
1 _ بازستانی حقوق پایمال شده473
2 _ واگذاری محل طواف کعبه476
دیدگاه آقای خویی478
برداشت فقهی479
3 _ چشم پوشی از سوابق برخی مجرمان480
فقه الحدیث481
4 _ تخریب سقف مساجد482
برداشت فقهی483
5 _ مساجد و تزیینات و تصاویر483
6 _ به زانو درآوردن حکومتِ ستم پیشگان484
نتیجه485
فصل هجدهم:
القاب و اصاف حضرت مهدی در منابع اهل سنّت
ترجمه این اوصاف489
القاب حضرت در روایات اهل سنّت492
بررسی متون روایات493
1 _ مهدی هذِهِ الأُمّة493
2 _ المهدی فی الأرض والمهدی فی السَّماء494
3 _ مهدی الخیر494
4 _ اَلإمام494
5 _ خلیفة الله494
6 _ خلیفه495
7 _ خلیفة بَنی هاشم495
8 _ اَلأمیر495
9 _ خیرة الله مِن خلقه496
10 _ خیر اُمّة محمّد496
ص: 626
11 _ خَیرُالنّاسِ496
12 _ خَیرُ أهل الأرض497
13 _ المنصور497
14 _ الهاشمی497
15 _ العائذ بالبیت497
16 _ ذخیرة الأنبیاء497
17 _ یَعسوب الاُمّة498
18 _ الرّجل الصالح498
19 _ صالح مَن مضی و خیرُ مَن بقی498
20 _ السفاح498
21 _ القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف499
22 _ القائم المنتظر499
23 _ عدل، مبارک، زکّی499
فصل نوزدهم:
کتاب الامامة و التبصرة من الحیرة
نخستین محور: آشنایی با مؤلف504
1 _ تولد504
2 _ خاندان بابَویْه504
3 _ ابن بابَویْه از دیدگاه امام عسکری علیه السلام504
4 _ دعای امام زمان علیه السلام در حق علی بن حسین بن بابَویْه507
5 _ ابن بابَویْه از دیدگاه علماء507
6 _ موقعیت علمی508
7 _ تألیفات علی بن حسین بن بابَویْه509
8 _ اساتید ابن بابویه509
9 _ شاگردان ابن بابَویْه511
10 _ درگذشت ابن بابَویْه512
منشأ اشتباه513
محور دوم: طرق کتاب (مشایخ او)514
1 _ سعد بن عبدالله بن خلف اشعری514
2 _ محمّد بن یحیی عطّار517
3 _ احمد بن ادریس518
4 _ عبدالله بن جعفر حِمْیَری518
5 _ حمزة بن القاسم519
ص: 627
6 _ حسن بن احمد مالکی520
7 _ علی بن ابراهیم520 8 _ علی بن موسی بن جعفر کمیذانی (کمیدانی، کمندانی، کمنذانی)520
محور سوم، میزان اعتبار کتاب521
الف _ سخن مخالفان521
میرزا عبدالله افندی521
محدّث نوری521
آقابزرگ تهرانی522
علامه کمره ای523
ب _ سخن موافقان523
محور چهارم، آشنایی اجمالی بامحتویات کتاب526
بیان محتویات526
باب 1 _ جانشینی از جانب آدم علیه السلام526
باب 2 _ زمین از حجّت، تهی نمی ماند526
باب 3 _ امامت، میثاقی الهی است527
باب 4 _ اختصاص امامت به خاندان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از ناحیه خدا527
باب 5 _ امامت در فرزندان حسین علیه السلام است527
باب 18 _ هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است527
باب 19 _ آگاهی امام از امامت خویش، پس از وفات امام پیشین528
باب 20 _ وظیفه واجب مردم بعد از وفات یک امام528
باب 21 _ کسی که یکی از امامان را انکار کند528
باب 22 _ هر کس امام غیرالهی را با امام الهی شریک کند528
باب 23 _ نوادر528
فصل بیستم:
سیری در کتاب کمال الدین و تمام النعمه (1)
بخش نخست: شخصیت شیخ صدوق533
الف _ حدیث ولادت533
ب _ دیدگاه علمای شیعه535
1 _ نظر آقای خویی535
2 _ نجاشی536
3 _ شیخ طوسی537
4 _ ابن ادریس537
5 _ ابن طاووس538
6 _ شوشتری538
7 _ مرحوم طبسی539
ص: 628
8 . نمازی539
ج _ دیدگاه علمای اهل سنّت540 بخش دوم: معرّفی کتاب547
دیدار با ابو سعید قمّی548
رؤیای صادقه و ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف549
فصل بیست و یکم:
سیری در کتاب کمال الدین و تمام النعمه (2)
نگرشی گذرا بر مهم ترین موضوعات کتاب556
محور چهارم: مشایخ شیخ صدوق رحمة الله560
درجه اعتبار مشایخ و وثاقت آنان563
1 _ پدر بزرگوار شیخ صدوق (ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی رحمة الله)563
2 _ محمّد بن موسی بن متوکّل563
3 _ محمّد بن حسن بن ولید565
فصل بیست و دوم:
نگاهی به کتاب غیبت نعمانی
1 _ شخصیت نگارنده568
2 _ دلیل نگارش569
3 _ محتویات کتاب570
4 _ اساتید نعمانی570
1. ابن هوذة571
2. ابوعلی کوفی574
3. ابن عقدة574
دیدگاه اهل سنت576
5 _ ناقل کتاب نعمانی580
خلاصه582
کتابنامه583
فهرست اعلام593
ص: 629