تاريخ فلسفه و تصوف

مشخصات كتاب

سرشناسه:نمازي شاهرودي، علي، 1293 - 1363.

عنوان و نام پديدآور:تاريخ فلسفه و تصوف، يا، مناظره دكتر با سياح پياده/ علي نمازي شاهرودي؛ تحقيق مرتضي

اعدادي خراساني.

مشخصات نشر:مشهد: ولايت، 1434 ق.= 1392.

مشخصات ظاهري:264 ص.

شابك:978-964-6172-43-2

وضعيت فهرست نويسي:فيپا

يادداشت:كتاب حاضر در سالهاي مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت:كتابنامه: ص. [253] - 260؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت:نمايه.

موضوع:تصوف -- تاريخ

موضوع:تصوف -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع:عرفان -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع:فلسفه -- تاريخ

شناسه افزوده:اعدادي خراساني، مرتضي، 1360 -

رده بندي كنگره:BP295/2/ن8ت2 1392

رده بندي ديويي:86/297

شماره كتابشناسي ملي:3162570

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

مقدمه تحقيق

خداوند متعال پيامبر اكرم را با بالاترين علوم و معارف براي رساندن بشر به درجات نهايي عبوديت فرستاد و او را معلم كتابي ناميد كه به جهت معارف ناب احسن الحديثش خواند و آن جناب و اهل بيت بزرگوارش را بر تمام علوم جديدة الهية آن آگاه ساخت تا در تمام دوران تمدن بشري راهي براي استفاده از آبشخور زلال علوم قرآني و استفاده از چراغ هدايتش، با تبيين آن بزرگوران، در دسترس بشر باشد.

اما دشمنان اسلام كه در چهره خلفاي پيامبر بر اريكه اداره نظام اسلامي تكيه زدند، چون بهره اي از علوم و معارف قرآن نداشتند، چاره را در رويگرداندن مردم از اهل بيت

و جدا كردن قرآن از ايشان نديدند، لذا مردم را به قرائت هاي گوناگون قرآن و فصاحت

و بلاغت آن و كشمكش هاي مختلف مشغول كردند و چون خود از علم و عصمت

و تقواي پيامبر اكرم بي بهره بودند از مقام پيامبر اكرم كاستند و او را در حد مجتهدي كه بر اساس قياس و استحسان از قرآن استفاده مي كند پايين آوردند، آن گاه به بحث و جدل هاي مختلف كلامي و فلسفي دامن زدند.

بر اساس اين سياست، پول هاي كلاني صرف پرداخت به مترجمين علوم يوناني شد تا با رواج اين مباحث در بين مسلمانان و مشغول كردن آنان به خصومت هاي مختلف، بازار مخالفان معارف الهي گرم شود و مردم از نور ساطع اهل بيت بي بهره شوند. در نتيجه، گروه هاي مختلف معتزله، اشاعره، حشويه، مرجئه و ... به وجود آمدند و هر كدام بدون استفاده از معلمان قرآن، از قرآن براي مذهب خود استدلال آوردند. اين گونه بود كه كتابي كه در سايه پيروي از اهل بيت براي اتحاد بخشيدن مردم در جهت عبوديت الهي

ص: 12

و رسيدن به توحيد حقيقي و إثاره عقول مردم نازل شده بود، در جهت تفرقه بين مردم

و مجادله و دورشدن آنان از هدايت مورد استفاده قرار گرفت.

اين همه در حالي است كه اهل بيت عصمت و طهارت بر خلاف تمام روش هاي بشري، انسان را به معرفت فطري خود متذكر مي گردانند و او را از هر گونه توهم و تشبيه درباره خداوند منع مي كنند. وقتي انسان معترف است كه امكان احاطه بر خداوند ندارد، عقلا جايز نيست كه افكار خود را در رابطه با او جولان دهد، لذا بر اساس آگاهي اش بر توحيد فطري، او را مباين با جميع مخلوقات مي يابد.

كتاب تاريخ فلسفه و تصوف يا مناظره دكتر با سياح پياده يكي از آثار گرانسنگ مرحوم محدّث و فقيه خبير آيت الله حاج شيخ علي نمازي شاهرودي به زبان فارسي است كه در آن با استناد به فرامين و تربيت هاي استفاده شده از كلمات اهل بيت عصمت و طهارت ، نادرستي راه هاي رفته و نرفته بشري _ از جمله در فلسفه و تصوف _ را نموده است. به جهت تسلط بالاي علامه نمازي بر معارف اهل بيت و استدلال هاي عقلي، ايشان در ضمن اين مباحث به تأويل هاي كه فلاسفه و عرفا در تطبيق بافته هاي خود بر الفاظ قرآن و احاديث تحميل كرده اند، نيز پاسخ داده است.

شايسته است پيش از اشاره به محتواي مباحث كتاب، گزارش كوتاهي از شرح حال

و ويژگي هاي شخصيتي و انديشه هاي معارفي مؤلف آن طرح گردد.

شرح حال مولف

شرح حال مولف(1)

آيت الله حاج شيخ علي نمازي شاهرودي در سال 1333 هجري قمري و در خانواده اي مذهبي و اهل علم به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم حاج شيخ محمد بن اسماعيل نمازي شاهرودي از علماي به نام شاهرود بود كه اجازه اجتهاد خود را از مرحوم سيد ابوالحسن


1- شرح حال كامل تر و معرفي آثار مرحوم آيت الله علامه حاج شيخ علي نمازي شاهرودي در مقدمه كتاب اثبات ولايت كه جلد ديگر اين مجموعة آثار فارسي ايشان است، آمده است.

ص: 13

اصفهاني و مرحوم فيروزآبادي گرفته بود و تأليفات سودمندي از ايشان به يادگار مانده است.

مرحوم حاج شيخ علي نمازي كه از استعداد بي نظير و پشتكار خستگي ناپذيري برخوردار بود، از كودكي نزد پدر و ديگر اساتيد آن سامان به تحصيل سطوح همت گماشت و در نوجواني افزون بر گذراندن سطوح عالي، حافظ قرآن نيز گشت.

ايشان پس از فراگيري سطوح مقدماتي و عالي در شاهرود، رهسپار حوزه پربركت آن زمان خراسان در مشهد شد و از محضر عالمان بزرگ آن ديار بهره مند گرديد.

مهم ترين ويژگي تحصيلي مرحوم حاج شيخ علي نمازي، كسب فيض از محضر مرحوم آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني در فقه، اصول و معارف بوده است. ايشان تا زمان رحلت اين استاد برجسته مدت پانزده سال كمال استفاده را از محضر وي مي نمايد و ضمن آشنايي كامل با مباني معارفي، فقهي و اصولي ايشان به ترويج اين مباني همت مي گمارد.

پس از رحلت مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني، ايشان رهسپار نجف اشرف مي شوند تا در كنار مرقد مولايشان از عالمان آن حوزه نيز بهره مند شوند و پس از مدتي به مشهد بازگشته، مشغول تدريس و تبليغ معارف اهل بيت مي گردند. اين عالم بزرگوار همواره مورد تكريم اهل فضل بود و همت خود را صرف تدريس و تربيت طلاب و نشر معارف

و حقايق ناب تشيع مي كرد.

مرحوم علامه نمازي از حافظه قوي برخوردار و تلاش و پشتكارش ستودني و بي نظير بود. ايشان افزون بر آشنايي با علم تاريخ، علوم غريبه، طب قديم، رياضي، گياه شناسي، زبان عربي و فرانسه و حفظ كامل قرآن، توجه ويژه اي نيز به روايات و احاديث ائمه معصومين داشته، به گونه اي كه پنج بار مجموعه بحارالانوار را به طور كامل مطالعه

و بررسي كردند كه حاصل اين پژوهش ده جلد كتاب ارزشمند مستدرك سفينة البحار

و هشت جلد مستدركات علم رجال الحديث گرديد. ايشان همچنين چندين بار كتب اربعه، الغدير، احقاق الحق و ساير كتب روايي را به صورت عميق مطالعه نمودند كه حاصل آن ده ها جلد كتاب ارزشمند و ماندگار بوده است.

ص: 14

اين عالم با تقوي و مجاهد خستگي ناپذير كه به اخلاق عملي و تقواي الهي مزين بوده و آثار قلمي فراواني از خود به يادگار گذاشت، سرانجام در شب دوشنبه دوم ذي الحجه 1405 هجري قمري، مصادف با 28 مرداد 1364 هجري شمسي در مشهد ديده از جهان فرو بست و به ديدار معبود شتافت. پيكر پاك و مطهر اين عالم بزرگ باشكوه تمام تشييع و در حرم رضوي آرام گرفت.

گزارش مباحث كتاب

كتاب با فضاي پرسش و پاسخ سامان يافته، تا پژوهشگر حق جو به راحتي حق را از باطل تشخيص دهد. در اين ويرايش كتاب در شش بخش تبويب شده است:

در بخش نخست با عنوان شريعت و طريقت، روش صوفيه و رياضت هاي ايشان در تلقي حقايق مطرح شده و تنافي آن با روش دين اسلام مورد بررسي قرار گرفته است.

بخش دوم به بررسي حقيقت وحدت وجود مي پردازد. در اين بخش از حقيقت وحدت وجود نزد صوفيه و فلاسفه سخن به ميان آمده، و سخنان بزرگان اين دو مكتب در اين رابطه و شواهدي بر مدعايشان از اشعار برخي از شعرا مطرح شده است.

بخش سوم روش شرايع را در هدايت بشر مي كاود. در اين بخش به هدف بعثت پيامبران الهي و روش آن ها در هدايت انسان ها و تباين آن با روش فلاسفه و عرفا اشاره شده است. همچنين از برخي مكاشفات شيطاني صوفيه و پيشينه فلسفه و عرفان در يونان سخن به ميان آمده است.

موضوع بخش چهارم كتاب معرفت فطري خداست. در اين بخش مجبور بودن انسان در افعال اختياري خود نقض شده و به فطري بودن معرفت خدا و اوصاف او در آيات

و روايات اشاره شده است و چگونگي رواج افكار بشري در معارف ديني بيان شده است.

بخش پنجم كتاب در رد فلاسفه و صوفيه نگاشته شده، و در آن بر مذمت صوفيه در روايات، تأويلات آنان نسبت بر آيات و روايات و همچنين تحميل افكار يوناني بر آيات

و روايات بيان شده است. اختلافات فلاسفه قبل از اسلام و رد علامه مجلسي بر صوفيه

ص: 15

و كتاب هايي كه اصحاب ائمه در رد فلاسفه نوشته اند نيز در اين بخش مطرح شده است.

بخش پاياني كتاب به ضرورت رجوع به كتاب و سنت در تمام معارف ديني اختصاص دارد. در انتها نيز فطري بودن معرت خدا، منشأ پيدايش معرفت فطري خدا در عوالم سابق و بررسي برخي از نظريات راجع به عالم ذر مطرح شده است.

ص: 16

ويژگي هاي اين تحقيق

اين كتاب ارزشمند در زمان حيات مؤلف و پس از فوت ايشان بارها چاپ شده و مورد استقبال قرار گرفته است. پس از ايشان نيز به اهتمام فرزند گراميشان با اصلاحاتي و چينشي كه توسط انتشارات نبأ به بازنويسي استاد محمد بياباني اسكويي صورت گرفته بود به چاپ رسيده است. آنچه در اين تحقيق مورد اهتمام بوده به اين شرح است:

1_ تكميل تبويب مطالب متناسب با محتواي آن؛

2_ مدرك يابي موارد ناقص و فاقد مدرك؛

3_ اضافه كردن كتاب نامه و نماية آيات و روايات به انتهاي كتاب؛

4_ افزودن ترجمة عبارات عربي به پاورقي (بيشتر ترجمه هاي موجود در پاورقي از نسخه اي اقتباس شده كه به همت فرزند مؤلف به چاپ رسيده است)؛

5_ ويرايش متن كتاب.

اميد است جويندگان حق با مطالعة دقيق اين كتاب و ديگر آثار علامة نمازي از دانش فراوان و قلم شيواي آن عالم رباني به نحو شايسته بهره مند گردند.

جمعه 29 ارديبهشت 1391 شمسي

مصادف با26 جمادي الثانية 1433 قمري

مرتضي اعدادي خراساني

قم مقدسه

مقدمه مؤلف

ص: 17

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الذي لايحسّ ولايجسّ ولايمسّ ولايدرك بالحواسّ الخمس ولايقع عليه الوهم ولاتصفه الألسن، فكلّ شيء حسّته الحواسّ أو جسّته الجواسّ، أو لمسته الأيدي فهو محاط مخلوق موصوف مُدرك محدود، له شبيه ونظير، قابل للزيادة

والنقصان والتغيّر والتبدّل، والخالق لايكون محاطاً ولا مخلوقاً ولا مدركاً ولا محدوداً، لايُتغيّر ولايتبّدل، ولايوصف إِلَّا بما وصف به نفسه، وأنّي يوصف الذي تعجز الحواسّ أن تدركه، والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحدّه، والأبصار عن الإحاطة به، لأنّه الذي أعجز الأوهام أن تنال وجوده، وحجب العقول عن أن تتخيّل ذاته، فكلّما قدّره العقول والأوهام، أو تدركه الأبصار والأفهام فهو مقدّر معقول مفهوم متناه وهو غيره تعالي، وغيوره تحديد لماسواه، لايتغيّر الله بانغيار المخلوق كما لايتحدّد بتحديد المحدود، مشيّء الأشياء و مكوّن الأكوان فلا شيء ولا كون إِلَّا وهو قائم به و كائن له ومحقّق به، فالموجودات كلّها كائنات مختلفات مؤثّرات ومتأثّرات به لا معه، و هو تعالي في مكان الألوهيّة و الرّبوبيّة، خِلو من خلقه و خلقه خِلو منه، لا هو في مرتبتهم، ولا هم في مرتبته لأنّ مرتبته تعالي مرتبة الألوهيّة والرّبوبيّة و المحيطيّة والقيّوميّة، ومرتبة خلقه المخلوقيّة والمحدوديّة والمربوبيّة و المحاطيّة فلايجري عليه ما هو جار في خلقه ولايوصف بما يوصف به خلقه، وكلّما في المخلوق لايوجد في خالقه وكلّما يمكن فيه يمتنع من صانعه، فهو مقدس ومتعال و منزه عن مجانسة خلقه وأفعال عباده، وأنار العقول في بيوت القلوب حجّةً وبرهاناً علي قدسه و تنزّهه لوضوح تنزّه العقول وتقدّسها عن مجانسة معقولاتها وصفاتها و حالاتها، ومايجري من المكاره

ص: 18

عليها، فكذلك ربّ العزّة وربّ العرش و ربّ العقول، فهي الآية العظمي والمَثَل الأعلي للعليّ القدوس المتعال وتبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده، ليكون للعالمين نذيراً وبشيراً وسراجاً منيراً، أنزله بعلمه وجعله هداية لأنامه، و أوجب اتّباعه وأوعد علي ترك الإقتداء والإهتداء به، فمن جعله أمامه ومقتداه هداه إلي صراط مستقيم، ومن طلب الهدي والعلم من غيره أضلّه الله عن السبيل القويم، إذ لم يدخل من الباب الذي فتحه الله لخلقه، ولم يأْت مدينة العلم من أبوابها، واعتمد علي الآراء والأفكارو المقائيس البشريّة، وطلب العلم والكمال من طريق الفلسفة والتصوّف و أيْم الله أنّهما طريقا الضلال وسبيلا الوَبال.

والصّلاة والسّلام علي أفضل خلقه باب الله القويم وصراطه المستقيم، وسبيله المقيم محمد وآله الطيّبين الطاهرين الذين جعلهم الله تعالي خزّاناً لعلمه وحملةً لكتابه، ليخرجوا النّاس من الظّلمات إلي النّور، فمن سلك سبيلهم هدي إلي صراط الحميد، ومن تركهم فالشيطان له قرينٌ عتيدٌ، فالعترة والقرآن لايفترقان إلي يوم القيامة، وهما خليفتا رسول الله، والثقلان العظيمان اللذان يجب علي الأُمّة التمسّك بهما معاً. واللعنة الدائمة علي أعدائهم ومعانديهم والمنحرفين عنهم إلي يوم الدين.

اما بعد، واضح و آشكار باشد بر برادران ايماني و طلاب علوم ديني كه اين كتاب، با نام تاريخ فلسفه و تصوّف، كتابي است كاشف از اسرار مگوي صوفيان و مبيّن عقيده فاسد آنان؛ چنان كه به وضوح بيان مي دارد مقالات مدعيان مكاشفه و شهود (اهل تصوف) با آراء فلاسفه مسلك عرفان فرقي ندارد و آن كه نتيجه هر دو طريق يكي است و هر دو آنان نظريّات خود را از پيشينيان قبل از مسيح گرفته اند.

اينان هيچ ربطي به هيچ شريعتي ندارند و به دروغ، خود را منتسب به شرع مي نمايند؛ حال آن كه تمام شرايع الهي و علوم و معارف ربوبي مخالف و مباين با طريق آنان است

و تمام قرآن وروايات و خُطَب و دعاها و عقل و فطرت حكم مي كند بر فَساد و بطلان آن.

فيا إخواني، اتّبعوا ما أُنزل إليكم من ربّكم، و لاتتّبعوا من دونه أولياء، و اسمعوا واعقلوا أن تقولوا يوم القيامة: لوكنّا نسمع أو نعقل ما كنّا في أصحاب السعير.

ص: 19

أو تقولوا: ربنا إِنّا أطعنا سادتنا و كبراءنا فأضلونا السبيلا أو تقولوا: تالله إِن كنّا لفي ضلال مبين، إذ نسويكم بربّ العالمين، قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين.

وهو بيان وهدي وحكمة من ربّكم، يحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون، ولاتتبِعوا أهواء قوم قد ضلوا من قبل وأضلوا كثيرا وضلوا عن سواء السبيل، وكونوا من أولي الألباب الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه، وهذا هو الحق من ربكم، فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر، وما علينا إلا البلاغ المبين، وإنا لنعلم أن منكم مكذّبين ولقد جئناكم بالحق ولكن أكثركم للحق كارهون، وهم الذين لايعلمون علمَ القرآن و لم يستضيئوا بنور الفرقان، وإذا قيل لهم اتّبعوا ما أنزل الله، قالوا بل نتّبع ما ألفينا عليه آبائنا إن يتّبعون إِلَّا الظنّ، وما تهوي الأنفس، ولقد جائهم من ربّهم الهدي، فمن تبع هدي الله فلايضل ولايشقي، ومن تركه فإنما يحمل يوم القيامة وزرا، فوربِ السماء والأرض إنّ هذا لحق مثل ما أنّكم تنطقون، ما كان حديثا يفتري، ولكن تصديق الذي بين يديه، فماذا بعد الحقّ إِلَّا الضلال، فأنّي تصرفون وأنّي تؤفكون.

يا أيُّها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة، و لاتتبعوا خطوات الشيطان، واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرّقوا، واعلموا أنّكم لستم علي شيء حتّي تقيموا التورية والإنجيل وما أنزل إليكم من ربّكم، ولاتكونوا ممّن يجادل في الله بغير علم ولا هدي ولا كتاب منير، ومن أظلم ممن ذكر بآيات ربّه فأعرض عنها، إن يهلكون إِلَّا أنفسهم وما يشعرون والسّلام علي من اتّبع الهُدي، وخالف النفس والرّدي.

علي نمازي شاهرودي

ص: 20

[شريعت و طريقت]

اشاره

ص: 21

شب است. سكوت عجيبي صحرا و دشت را فرا گرفته. ستارگان آسمان هر يك به چشمك هاي خود از رازهاي نهاني خلقت خبر مي دهند. صداي جريان آب گويي از ناهمواري هاي مسير خود شكايت مي كند و از سنگ هاي درون آن مي نالد. ماه تازه سر از گريبان افق بيرون كرده و به نور طلعت خود سپاه ظلمت و تاريكي را درهم شكسته و متواري نموده است. چراغ هاي شهر، كه از يك كيلومتري پيداست، به زيبايي اين مكان افزوده و از اجتماع و تمدن ساكنين آن حكايت مي كند. گاهي نسيم ملايمي مي وزد و بوي خوشي از سوي گل هايي كه دست قدرت در زمين نشانيده با خود به همراه مي آورد.

يك ساعت از نيمه شب گذشته، مردي خوش سيما و نوراني كه رنگ رخساره

و ديدگان حق بين او از قلب پاك و دل بيدارش خبر مي دهد، براي آن كه به مكاني خلوت رفته ساعتي با پروردگار خود مناجات كند، از باغي كه در يك كيلومتري شهر دارد و منزل ييلاقي اوست خارج شده و به طرف درختي كه در آن صحراست روان است. نام او حاجي خليل است و مردي است كه بيشتر عمر خود را در ملازمت علما و دانشمندان به سر برده است. وي در فصل تابستان دوستان و رفقايش را به باغ مصفّاي خود دعوت مي كند و گاه گاهي به مناظرات و مباحث ديني مشغول مي شوند و از مجلس انس با رفقاي خود لذت مي برد.

حاجي خليل اول شب مختصري غذا مي خورد و در بسترش مي خوابد و دو ثلث شب

ص: 22

كه مي گذرد، در اتاق كوچكي كه كتابخانه اوست، به تلاوت قرآن و نماز شب و مناجات با پروردگارش مشغول مي شود. وي، پس از اداي فريضه صبح و صرف صبحانه، به محل تجارتش مي رود.

در فصل تابستان، نزديك به اذان صبح از باغ ييلاقي خود بيرون مي آيد و به زير درختي كه در آن نزديكي است مي رود و به مناجات مشغول مي شود و بعد از نماز صبح، با صوت دل ربايي به تلاوت قرآن مي پردازد.

اول آفتاب، صبحانه اش را زير آن درخت در هواي آرام و لطيف صرف مي كند و سپس به طرف شهر و محل كار خود حركت مي كند.

حاجي خليل طبق عادتِ هر شب از خواب برخاست و وضو گرفت و از باغ بيرون آمده در محل مناجات خود حاضر شد و به نماز و راز و نياز با پروردگارش مشغول گرديد.

او گمان مي كرد آن شب هم مثل ساير شب ها از نظر خلق دور است و كسي ناله هاي او را، كه از ترس عذاب پروردگارش بلند است، نمي شنود. او نمي دانست كه همسايه تازه واردي در نزديكي او به خواب عميقي فرو رفته و گاهي كه ناله هاي جان سوز حاجي خليل او را بيدار مي كند، با چشمان ماشي رنگ خود به طرف حاجي خيره خيره نظري مي افكند و دو مرتبه ديده بر هم نهاده به خواب مي رود.

تازه وارد كيست؟

وي سياحي پياده است. مردي است با ريشي انبوه و سياه و سفيد و شاربي بسيار بلند كه لب بالا و زيرين او را پوشانده است. وي كلاه تخم مرغي بلندي بر سر نهاده كه در وسط آن نگين شفاف بلوري نصب شده و به دور آن رشته هاي ابريشمي مشكي بسته اند

و اين دو بيت شعر به اطراف آن با خطي برجسته نقش شده:

ح_لول و اتحاد اينجا م_حال است كه در وحدت دويي عين ضَلال است (1)

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است (2)

سياح پياده تبرزيني از فولاد كه بر روي آن جدول هاي طلسم حك شده بر روي شانه نهاده، كشكول سياهي با زنجيرهاي دانه ريز به دست و خرقه اي پشمينه بر دوش دارد

و كيفي به زير جبه اش حمايل كرده و با اين هيئت به سياحت در شهرها و كوه و دشت مشغول است. هر كجا آب و سبزه است، اتراق مي كند و هر دشت و صحرايي را با صفا ببيند، از صدق و صفا دم مي زند. اكنون هم، در نزديكي اين درخت، دو سه ساعتي است كه از خستگي راه آسوده و به خواب عميقي فرو رفته است.

فجر طالع شد و به نور خود آسمان را براق و شفاف نمود. اذان نماز صبح حاجي خليل خواب را از چشم سياح پياده برد. او از پهلويي به پهلوي ديگر گشت و با صدايي خشن، كه توأم با لرزه اندامش بود، گفت: علي!

حاجي خليل، كه به هيچ وجه انتظار وجود كسي را در آن مكان نداشت، يك مرتبه تكاني خورد و گفت: كيستي؟


1- گلشن راز، ص41.
2- گلشن راز ، ص78.

ص: 23

سياح پياده گفت:

هر لحظه به شكلي بت عيّار برآمد دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن يار برآمد گه پير و جوان شد(1)

حاجي خليل از كلمات و سخنان سياح پياده چيزي نفهميد و حيرت زده چشمان خود را به طرف او دوخت.

گيسوان ژوليدة او كه بر روي شانه هايش ريخته بود و كشكول و تبرزين او نظر حاجي خليل را جلب نمود و گفت: گل مولا خوش آمدي!

سياح پياده در جواب گفت: درويش هر كجا كه درآيد سراي اوست وارد بر شماييم.

حاج خليل: مهمان نزد ما عزيز است. اجازه مي دهيد نماز بخوانيم و آن گاه برويم منزل؟

سياح پياده: دَمَت گرم! نَفَست حق!


1- شمس الحقايق، ص199.

ص: 24

حاج خليل اقامه نماز را گفت و پس از آن، با توجه قلبي گفت: «الله اكبر» و مشغول نماز شد. بعد از نماز هم، با صوتي حزين و دلي سوزان، سوره اي از سوره هاي قرآن را قرائت نمود.

در اين هنگام، مشهدي محمد نوكر حاجي خليل رسيد و سماور و قوري چايي را كنار جوي آب زير درخت گذاشت.

حاجي خليل گفت: مشهدي محمد، يك استكان بيشتر بياور كه امروز مهمان دارم؛

و به سياح پياده اشاره نمود.

مشهدي محمد رفت و زود دوتا فنجان و مقداري نان و كره و شير گرم آورد. حاجي خليل رو به سياح پياده نمود و گفت: درويش بفرماييد.

سياح پياده از جا بلند شد و سر و صورت را با آب جوي شست وشو داد. كلاه تخم مرغي را بر سر گذاشت و كشكول و تبرزين را به دست گرفت و با صداي خشني گفت: هو! سپس بر روي فرش كنار حاجي، تكيه به درخت داد و عوض سلام كردن، گفت: يا علي!

حاجي خليل كه به اصطلاح فقرا و دراويش وارد نبود و نمي دانست در جواب «يا علي» چه بايد بگويد، گفت: جانم به قربان علي!

حاجي خليل: درويش، اول چاي بريزم يا شير؟

سياح پياده: هرچه از دوست رسد نيكوست.

حاجي خليل شيري در فنجان ريخته مقابل او گذاشت و به قيافه او نگريسته با خود انديشه كرد: آيا شارب بلند او مانع خوردن و آشاميدن او نيست؟! آيا اين سبيل بلندي كه دهان را در خود پنهان نموده، از زيبايي و ملاحت صورت سياح پياده نكاسته؟! سپس با خود گفت: اين ها چه فرقي با ديگران دارند و مرام آن ها چيست؟ از دستورهاي چه كسي پيروي مي كنند؟ خوب است امروز كه روز جمعه است و آقايان رفقا و دكتر براي ناهار به باغ مي آيند و بناست در آن موضوع (آنچه براي بشر ضروري و مايه سعادت و نجات اوست چيست؟) گفت و گو شود، گل مولا را نيز دعوت و از روش و مرام آنان سوال هايي كنيم

و اگر حق با آن ها باشد، ما هم از اين بي قيدي استفاده كرده با او هم مرام شويم.

ص: 25

حاجي پس از اين انديشه، رو به سياح پياده، گفت: امروز چند نفر از دوستان از شهر به باغ مي آيند. آيا ممكن است شما هم براي صرف ناهار ما را سرافراز فرماييد تا دور هم باشيم؟

سياح پياده گفت: يا علي! دمت گرم!

استخر نسبتا بزرگي در انتهاي باغ است و چند مرغابي و اردك در آن به شنا مشغولند. درخت هاي بيد و سرو و كاج و بيد مجنون در اطراف استخر به زيبايي آن افزوده است. مقابل استخر، زمين مسطحي وجود دارد كه در سايه درختان قرار گرفته و با دو قالي متوسط فرش گرديده است. پشتي ها در اطراف، براي تكيه نمودن ميهمانان، مهيا شده

و دور تا دور مجلس، تشك هايي گسترده اند كه به ملحفه سفيد زينت شده است.

سياح پياده با سر برهنه و گيسوي بافته و شارب سياه و سفيدش كه مانع ديدن لب هاي اوست و ريش انبوه و چشمان ماشي رنگ جذاب خود، در صدر مجلس، كنار استخر، به پشتي تكيه داده است.

سماور بزرگي، با چند فنجان لب طلايي زيبا كه ميان سيني ورشو قلم زده در كناري قرار گرفته، مجلس را گرم كرده و قندان هاي پر از قند با چند ظرف ميوه، كه در آن ها سيب و زردآلو و گوجه و گيلاس و خيار است، مجلس را زينت داده است.

ساعت ده و نيم است كه دَر باغ را مي كوبند. حاج خليل صدا مي زند: مشهدي محمد، بدو دَر را باز كن. آقايان آمدند.

آقاي حاجي محمدعلي بنكدار و آقاي حاجي صمد تاجر وارد شده از همان اول خيابان باغ، با صداي بلند گفتند: حاجي خليل آقا، سلام عليكم.

حاجي خليل در حالتي كه جواب سلام آن ها را مي داد، با سرعت به طرف آن ها رفت

و با استقبال گرمي آن ها را بر روي تشك در كنار سياح پياده نشانيد. دو نفر تازه وارد به طرف سياح پياده نظري نموده گفتند: آقا، سلام عليكم. سياح پياده سري بلند كرد و گفت: يا علي!

حاجي خليل، پس از احوال پرسي و تعارفات لازم، گفت: پس آقايان ديگر چرا نيامدند؟

ص: 26

حاج محمدعلي پاسخ داد: من گمان كردم آن ها زودتر از ما حركت كرده باشند. هر كجا باشند، الآن مي رسند.

طولي نكشيد كه دَر باغ را كوبيدند.

حاج خليل: مشهدي محمد، دَر مي زنند.

مشهدي محمد رفت و دَر را باز كرد و گفت: سلام عليكم، بفرماييد.

آقاي دكتر حسين خان و آقاي هژبر فيلسوف وارد شدند: آقايان، سلام عليكم.

حاجي خليل و ميهمانان ديگر از جا برخاسته تواضع كردند: يا الله، بفرماييد.

تعارفات معمول انجام شد و آقاي هژبر فيلسوف و دكتر حسين خان مقابل سياح پياده تكيه بر پشتي دادند. سپس رو به سياح پياده نموده گفتند: آقا، صبح بخير.

سياح پياده: يا علي!

حاجي خليل: مشهدي محمد، چاي بده.

مشهدي محمد فنجان هاي چاي را در ميان سيني مقابل آقايان گرفت و هر يك فنجاني مقابل خود گذاشتند.

دكتر حسين خان، كه مردي مطلع و علاوه بر تحصيلات علوم جديد از علوم ديني قديم نيز بهره مند بود و بيشتر مواقع بيكاري را به مطالعه مي گذراند، رو به حاجي خليل كرد و گفت: حاجي آقا، مقدم ميهمان تازه وارد را تبريك مي گويم. سپس نظري به سوي سياح پياده نمود و گفت: خوب است آقا خودشان را معرفي فرمايند تا بر ارادت ما افزوده شود.

سياح پياده: من فقير و محرم اسرارم. من قبله سالكان اين راهم. من ساقي بزم كوي يارم. آگاه به جمله اسرارم. من مرشد جمله ابرارم. جز اين نبود به جهان كارم.

از شنيدن اين جملات، حضار به يكديگر نگاه كرده سر به زير انداختند. سكوت آن ها حكايت از آن مي كرد كه اين جملات سياح پياده را براي آنان معرفي نكرده است.

حاجي خليل رو به دكتر نمود و گفت: مايل بودم كه ايشان خود را بهتر معرفي مي كردند و ما را هم به طريقه و مرام خود ارشاد مي نمودند. در اين هنگام، دكتر

ص: 27

حسين خان چشمش به كلاه سياح پياده كه وي آن را بر روي پشتي گذاشته بود افتاد و گفت: من يك بيت شعر منقوش به كلاه جناب عالي را خواندم. ببينيد درست مي خوانم:

حلول و اتحاد اينجا محال است

ججكه در وحدت دويي عين ضَلال است

اگر اجازه فرماييد، بيت ديگر را كه در آن طرف كلاه جناب عالي است ببينم چيست. سياح پياده كلاه را برگردانيد و با لحن مخصوص به خودش خواند:

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست

بدانستي كه دين در بت پرستي است

رنگ از چهره دكتر حسين خان پريد، به گونه اي كه حالت او حضار را ناراحت ساخت. حاج محمدعلي رو به دكتر كرد و گفت: آقاي دكتر، من كه معناي شعر اولش را نمي فهمم؛ اما شعر دومش خيلي ناراحتم كرد. يا آن را هم نمي فهمم و معناي ديگري دارد و يا درست فهميده ام و سزاوار است كه هر خداشناسي را ناراحت كند. سپس با حالت عجيبي كه از ناراحتي و آزردگي روح او حكايت مي كرد، با حالت شگفتي و انكار خواند:

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست

بدانستي كه دين در بت پرستي است

دكتر: خود حضرت آقا معناي آن را بيان مي فرمايند تا استفاده كنيم؟

شريعت و طريقت و سقوط شريعت

سياح پياده با لحن تندي گفت: شما پابند شريعت هستيد و در راه طريقت وارد نشده ايد. فهم اين اسرار بدون سلوك راه طريقت و رياضت حاصل نمي شود. به خانقاه درآييد

و تسليم مرشد شويد تا به حقيقت رسيده از جام وحدت بنوشيد و واصل به حقّ و آگاه به همه اسرار گرديد و از خود بيرون شده غير او نبينيد.

آقاي هژبر فيلسوف گفت: از الفاظ به معاني پي برده مي شود. ما در اين شعر، الفاظ «مسلمان، گر، بدانستي، كه، بت، چيست، بدانستي، كه، دين، در، بت پرستي، است» و معاني آن ها را مي دانيم و چون دلالت الفاظ بر معاني نزد همه عقلاي عالم حجت است و آنان همديگر را مطابق الفاظ مورد ملامت و ستايش قرار مي دهند، پس معناي اين بيت اين گونه مي شود كه اگر مسلمان مي دانست حقيقت بت چيست، به يقين مي دانست كه

ص: 28

دين داري همان بت پرستي است. پس نه لازم است به خانقاه برويم و نه نيازي به مرشد داريم.

دكتر حسين خان: جناب آقاي هژبر، خواهش مي كنم اجازه بدهيد از اصل و ريشه و مبنا وارد شويم. فهم اين شعر منوط بر اين است كه ما بفهميم طريقت چيست و چه فرقي با شريعت دارد؟ رياضتي كه منظور ايشان است چگونه رياضتي است؟ خانقاه كجاست و در آن جا چه خبر است؟ مرشد كيست و تسليم در مقابل او يعني چه؟ رسيدن به حقيقت يعني چه؟ جام وحدت چگونه جامي است و از كجا بايد به دست آورد؟ واصل به حق شدن يعني چه؟ چگونه از خود بيرون بايد شد؟ و غير او را نديدن به چه معناست؟ وقتي همه اين ها را فهميديم، معناي اين شعر را هم خواهيم فهميد و خواهيم دانست كه مراد شاعر چه بوده

و عقيده و مرامش چيست. پس با اجازه ايشان، از خود آقا خواهش مي كنم براي ما همه اين ها را بيان فرمايند.

سياح پياده: شريعت عبارت است از احكام شرعي چون نماز، روزه، زكات، حج و امثال آن ها كه شخص در مقام ظاهر، تا وقتي كه در مرتبه تفرقه و كثرت است و از جام وحدت ننوشيده، بايد آن ها را انجام دهد؛ چنان كه پيرم شيخ شبستري _ او كه از جام وحدت نوشيد و برتر و بالاتر از همه شد _ مي گويد:

ولي تا با خودي زنهار زنهار

عبادات (1)شريعت را نگه دار(2)

به گفته اين پير، شريعت براي كسي است كه از خود فاني نشده و واصل به حق نگرديده است.

اما طريقت عبارت است از سير و سلوك و رياضت و چله نشيني با اجازه و دستور مرشد و رعايت آداب و شرايط آن. پس اگر اين راه را طي كرديد، به حقيقت مي رسيد و به مشاهده و مكاشفه، فاني در حق و واصل به او مي شويد و از خود فاني مي گرديد و دويي از


1- نسخه: عبارات.
2- گلشن راز، ص66 (سوال از معاني اصطلاحات شاعرانه عارفان، بيت 17).

ص: 29

ميان برداشته مي شود و به مقام جمع الجمع مي رسيد. در اين حال، جز او كسي نمي بينيد

و از جام وحدت مي نوشيد و اين عبادت هاي ظاهري شريعت از شما ساقط مي شود.(1)

صنعي در كتاب ديوان خود مي گويد:

روح و باطن احكام شريعت مهم تر از صورت ظاهر آن است. ظواهر شرع، نماز، روزه، حج، وسيله كمال مبتدي است. ولي پس از آن كه سالك به حقيقت واصل شد، تكاليف ظاهري از او ساقط مي شود.

مولوي هم مدعي است كه سالك، چون طبق نسخه شريعت و با ارشاد و هدايت ولي كامل در وادي طريقت گام نهد و به سير و سلوك و تهذيب نفس همّت گمارد، سرانجام واصل و فاني در حق مي گردد. بيان او در مقدمه دفتر پنجم چنين است:

شريعت همچون شمعي است كه راه مي نمايد؛ و بي آن كه شمعي به دست آري، راه رفته نشود و كاري كرده نگردد. چون در راه آمدي، اين رفتن تو طريقت است؛ و چون به مقصود رسيدي، آن حقيقت است. جهت آن كه فرموده اند:

لو ظهرت الحقائق بطلت الشرائع؛ چون حقيقت هويدا شود، شريعت از ميان برخيزد.(2)

همو مي گويد:

يا مثال شريعت همچون علم طب آموختن است؛ و طريقت پرهيز كردن به موجب علم طب و دارو خوردن؛ و حقيقت يافتن صحّت ابدي و از آن هر دو فارغ شدن.(3)


1- ديوان صنعي، ص32_ 33.
2- مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص755.
3- مثنوى معنوي، دفتر پنجم، ص755.

ص: 30

نيز، در جاي ديگر، مي گويد:

شرع بهر زندگان و اغنياست

شرع بر اصحاب گورستان كجاست؟

آن گروهي كز فقيري بي برند(1)

صد جهت زان مردگان فاني تراند

مرده از يك رُوست فاني در گزند(2)

صوفيان از صد جهت فاني شدند

ابو مَدْيَن هم، كه از مشايخ محيي الدين است، اصحاب خود را به اظهار عبادت و طاعت امر مي كرد؛ چون در عقيده او فاعلي در عالم غير خدا نيست.(3)

حاج محمدعلي: بلي، وقتي فعل و فاعل و مفعول يكي شد، نماز معنا ندارد.

از علامه حلي نقل شده كه گفت:

من جماعتي از صوفيه را در حرم امام حسين ديدم كه نماز مغرب خواندند؛ به غير از يك نفر... بعد از ساعتي، از يكي از آن ها سوال كردم: چرا آن يك نفر نماز نخواند؟ گفت: او چه احتياج به نماز دارد؟! به خدا واصل شده! آيا جايز است براي واصل كه حجاب قرار دهد؟! و نماز حجاب است ميان بنده و خدا.(4)

تنافي سقوط شريعت با حكمت شريعت

دكتر حسين خان: حضرت آقا، اجازه مي دهيد؟

سياح پياده: بفرماييد.

دكتر حسين خان: آيا قبول داريد كه انسان چيزي را از صميم دل مي پذيرد و بر طبق آن عمل مي كند كه دليل و برهان داشته باشد؟ بنابراين اگر در مطالب شما چيزي باشد كه دليل و برهان در آن نباشد، ما را هيچ گونه الزامي بر پذيرش آن و عمل بر طبق آن نخواهد بود.


1- نسخه: بي سرند.
2- مثنوي معنوي، دفتر ششم، ص1030، ابيات 1535 _ 1537.
3- فتوحات مكيه، ج2، ص222 (باب 135).
4- عين الحياة، ص52؛ الأنوار النعمانية، ج2، ص282.

ص: 31

سياح پياده: بلي، چنين است. حق همين است.

دكتر حسين خان: پس با اجازه خود آقا، براي اين كه گفتار شما در قلب ما جاي گيرد، يا بايد مطالب شما را ما به عقل بفهميم، يا به گفته خودتان به كشف و شهود برسيم، يا شرع بر آن دلالت كند.

در جاي خود، روشن شده است كه عقل مُدْرَكات خاصي دارد و سقوط تكاليف شرعي از محدوده درك و فهم عقل خارج است.

نيز، معلوم است كه كشف و شهود هم ممكن است از القائات شيطاني حاصل شود؛ پس دلالت آن هم از اعتبار ساقط است.

در شرع هم هيچ آيه و روايتي بر سقوط تكاليف دلالت ندارد؛ علاوه بر اين كه قرآن مجيد رسيدن به درجات عالي بهشت و مقام قرب پروردگار را براي مؤمنين و عاملين به همين عبادات قرار داده و مؤمنين و متقين را به اين صفات و عبادات وصف نموده است.(1)

از جانشين رسول اكرم كه علي و يازده وصي اويند درباره نماز رسيده كه «نماز مايه قرب خداست»(2) و «زماني كه بنده مشغول نماز مي شود، رحمت بر او نازل مي گردد»(3) و«فرشتگان اطراف او را مي گيرند»(4) و «نماز را عمود دين معرفي فرموده»(5) و «قبولي همه اعمال نيك را منوط به قبولي نماز قرار داده اند»(6).


1- براي نمونه؛ آية 56 سوره الذاريات: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلّاَ لِيَعْبُدُونِ و آية 162 سوره النساء: وَ الْ_مُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَاأُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْ_مُقيِمِينَ الصَّلَاةَ وَالْ_مُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْم_ُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيِهِمْ أَجْراً عَظِيماً.
2- ر.ك: بحارالأنوار، ج82، ص307، ح4 (باب چهارم از ابواب فضلها و عللها و... از كتاب الصلاة).
3- ر.ك: غرر الحكم، ص817، شماره 60 .
4- ر.ك: بحارالأنوار، ج82، ص215، ح30 (باب اول از ابواب فضلها و عللها... از كتاب الصلاة).
5- ر.ك: بحارالأنوار، ج82، ص218، ح36 (باب اول از ابواب فضلها و عللها... از كتاب الصلاة).
6- ر.ك: بحارالأنوار، ج82، ص227، ح53.

ص: 32

از امام ششم، حضرت صادق نقل شده است:

حج خانه خدا بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست و نماز واجب برتر و بهتر است از هزار حج.(1)

دربارة روزه، از رسول خدا نقل شده:

روزة سپري است در برابر آتش جهنم.(2)

نيز همان حضرت، در جواب سوال گروهي از يهوديان، فرمود:

روزة ماه رمضان سبب ايمني از گرسنگي و تشنگي روز قيامت مي شود. برات دوري از آتش جهنم به روزه دار داده مي شود و غذاهاي بهشتي به او عطا مي گردد.(3)

از حضرت صادق هم نقل شده:

خواب روزه دار عبادت و سكوت او تسبيح و عمل او مقبول و دعاي او مستجاب است.(4)

همه آثار و فضايل و حكمت هاي اعمال عبادي و دستورهاي شرعي را در اين مجلس نمي شود بيان كرد؛ ولي آنچه به قطع و يقين مي شود در اين باره گفت اين است كه اين اعمال تا آخرين لحظه عمر انساني در اين دنيا، براي همه بشر، داراي اين آثار است.

لذا، همه پيامبران الهي و اوصياي آن ها تا آخرين لحظه هاي عمرشان از عمل به آن ها به هيچ وجه كوتاهي نكرده و هيچ گاه خود را بي نياز از آن ها ندانسته اند و پيروان راستين


1- تهذيب الاحكام، ج2، ص240، ح22 [953] (باب 12: فضل الصلاة...).
2- كتاب من لايحضره الفقيه، ج2، ص74، ح1771 (باب فضل الصيام از كتاب الصوم).
3- ر.ك: كتاب من لايحضره الفقيه، ج2، ص74، ح1769 (باب علة فرض الصيام از كتاب الصوم)؛ بحارالأنوار، ج96، ص368، ح49 (باب 46 از ابواب صوم شهر رمضان ...).
4- كتاب من لايحضره الفقيه، ج2، ص76، ح1783؛ بحارالأنوار، ج96، ص253، ح21( باب 30 از ابواب الصوم ...).

ص: 33

آن ها هم تا آخرين لحظه هاي زندگي شان خود را ملزم به اطاعت از همين فرامين ظاهري شرع دانسته و بر طبق آن مشي كرده اند و مي كنند.

اما شما مي فرماييد: اين عبادت ها براي كساني است كه واصل به حق نشده و قدمي بالاتر نگذاشته اند؛ و از شيخ شبستري، پير خود، در مقابل اين همه ادله شرعي، شعر نقل مي كنيد كه:

ولي تا با خودي زنهار زنهار

عبادات شريعت را نگه دار(1)

حاجي محمد علي بنكدار: آقاي دكتر، بنا به گفته هاي ايشان _ و به سياح پياده اشاره نمود _ قرآن بشر را در درجه ابتدايي قرار داده و دستورهاي پيامبران مانع از ترقيات بشر است و نمي گذارد بشر قدمي بالاتر بگذارد. اين حرف تازگي دارد!

سياح پياده رو به حاجي محمدعلي نموده گفت: آري، دستورهاي انبيا بشر را محدود مي كند.

رياضت هاي صوفيه و منافات آن با شرايع الهي

دكتر حسين خان: دستور مرشد نسبت به رياضت چيست و رياضت شما چگونه است؟

سياح پياده: رياضت عبارت است از ترك حيواني (غذاهاي گوشتي) و ترك تزويج

و نشستن در خلوت و مشغول ذكر خفي و جلي شدن و انجام دستور مرشدي كه صاحب خرقه است و البته خرقه را با اجازه قطب پوشيده است.

دكتر حسين خان: واقعاً اين دستورها برخلاف عقل و علم و مخالف با احكام الهي است. شما هرگز نمي توانيد با اين دستورها خود را به سعادت برسانيد و از هلاك و نابودي نجات دهيد؛ تا چه رسد به اين كه راهنماي بشر به سعادت باشيد.

يكي از غذاها كه براي بدن انسان بسيار مفيد است گوشت است كه سبب رشد

و تقويت بدن است و مريض هاي بسيار ضعيف و ناتوان را آقايان پزشكان به خوردن كباب


1- گلشن راز، ص66 .

ص: 34

امر مي كنند؛ علاوه براين كه در روايتي آمده است:

هر كس تا چهل روز گوشت نخورد بدخُلق مي شود و بدخُلق را بايد به گوشش اذان گفت.(1)

يكي ديگر از اموري كه براي بشر ضروري است و خداوند آن را در وجود هر فردي قرار داده غريزه جنسي و ميل مرد به زن و زن به مرد است؛ و در اين غريزه، مصالح

و حكمت هايي است كه وقت بيانش نيست. پيامبر اسلام مي فرمايد:

نكاح و ازدواج سنت من است و هر كه از سنّت من اعراض كند از من نيست.(2)

نيز، مي فرمايد:

هر كه ازدواج كند، دوسوم دينش را حفظ كرده است. (3)

همچنين، مي فرمايد:

محبت به زنان، از اخلاق انبياست.(4)

سرانجام، مي فرمايد:

از دنياي شما سه چيز انتخاب كردم: زن، عطر و نورچشم من در نماز است.(5)

علاوه بر اين، امروزه جوانان ما بر اثر ترك ازدواج و بي توجهي به اين امر مهم دچار مفاسد اخلاقي شده اند و امراض تناسلي در بين آنان شيوع يافته است.


1- بحارالأنوار، ج66 ، ص67 ، ح42 (باب 14 از ابواب الصيد و الذبائح از كتاب السماء و العالم).
2- بحارالأنوار، ج103، ص220، ح23 (باب اول از ابواب نكاح از كتاب العقود و الايقاعات).
3- ر.ك: بحارالأنوار، ص219، ح14.
4- بحارالأنوار، ص236، ح24 (باب سوم: اصناف النساء و صفاتهن و شرارهن... از ابواب النكاح از كتاب العقود و الايقاعات).
5- بحارالأنوار، ص218، ح7 (باب اول از ابواب النكاح از كتاب العقود و الايقاعات).

ص: 35

اما خلوت نشيني و دوري از خلق؛ مي دانيم كه دين اسلام ديني است كه براي اجتماع اهميت فراوان قائل شده و ثواب هاي زيادي براي ملاقات با برادران ايماني، تشييع جنازه مؤمن، حضور در نمازهاي جماعت، عيادت بيماران، برآوردن حوايج برادران ايماني و امور ديگري از اين قبيل قرار داده كه همه اين امور با معاشرت و اجتماع ملازم است.

آيا شما با اين طريقت مي خواهيد بشر را خداشناس كنيد و ملل متمدن دنيا را به دين اسلام دعوت كنيد؟! مي خواهيد بگوييد: مردم، اگر مي خواهيد خداشناس و مسلمان شويد، بايد گوشت نخوريد، با مردم معاشرت نكنيد، از اجتماع دوري جوييد و از زنان پرهيز كنيد؟ مطمئن باشيد ملل متمدن دنيا به ديني كه طريقه خداشناسي اش اين باشد جز با خنده

و استهزا پاسخ نخواهند داد.

حاجي صمد: آقاي دكتر، بنابراين آيا خداشناسي به مردها منحصر خواهد بود يا زن ها هم بايد رياضت بكشند و ترك گوشت حيواني و شوهر كنند تا خداشناس شوند؟ آيا آن وقت دنيا، با اين طريقت، يك پارچه در فحشا و فساد سقوط نخواهد كرد؟!

خانقاه كجاست؟

دكتر حسين خان: چون نزديك ظهر است و بسيار گرسنه ايم، تا آقاي حاجي خليل دستور ناهار مي دهند، شما بيان فرماييد كه خانقاه كجاست و در آنجا چه خبر است.

سياح پياده: همان طوري كه مسجد جاي اهل شريعت و متديّنين است، خانقاه هم مكان فقرا و اهل طريقت و حقيقت است.

حاجي محمدعلي: يعني درويش ها در خانقاه اجتماع نموده مشغول نماز و قرآن و دعا مي شوند؟

سياح پياده: بلي، اهل حق در خانقاه جمع مي شوند؛ ولي آن ها عبادت هاي ديگري دارند.

حاجي صمدآقا: خواهش مي كنم عبادت هاي آن ها در خانقاه را بيان فرماييد.

سياح پياده: خانقاه مركز استراحت، عبادت، ذكر، سرور و صفاست؛ يعني از مراجعان

و ميهمانان با صدق و صفا پذيرايي مي شود. چنانچه كسي مايل به عبادت باشد، در حلقه ذكر مي نشيند؛ اگر طالب رياضت باشد، در گوشه اي به مدّت چهل روز به رياضت مشغول

ص: 36

مي گردد؛ و هر كه بخواهد، با اهل صدق و صفا به خواندن اشعار و كلمات پير مشغول مي شود. خلاصه، خانقاه مركزي است كه با هر كسي موافق طبعش معامله مي شود و در آنجا قيود و موانع شرعي وجود ندارد.

دكتر حسين خان: مثلا اگر تازه وارد در خانقاه درويش و اهل طريقت نباشد، در آنجا چگونه وقت مي گذراند؟

سياح پياده: مهماني است كه بر ما وارد شده؛ چه اهل طريقت باشد و چه اهل شريعت، چه مسلمان و چه كافر، آنچه طلب نمايد موافق با طبع او برايش فراهم است.

حاجي صمد آقا: پس خوب است براي تفرّج و فارغ شدن از تمام قيدها، سري به خانقاه بزنيم!

حاج خليل آقا كه تا آن وقت مشغول تدارك ناهار بود، بر اثر صداي خنده، متوجه آقايان گرديد و از صحبت آنان مطلع شد و با عصبانيت گفت: حاجي صمدآقا، چه مي گويي؟! معلوم مي شود خيال داري از قيد بندگي و عبوديت پروردگار خارج و از دايره كمالات انساني و دستورهاي الهي بيرون شوي!

حاج صمد آقا بلند خنديد و گفت: بلي، حاج آقا. مي خواهم اهل طريقت و حقيقت شوم و درويش باشم!!

دكتر حسين خان كلام حاجي صمدآقا را قطع نموده، مي گويد: اجازه بدهيد نخست ناهار را بخوريم، سپس سخن را ادامه خواهيم داد. آن گاه، همگي لب استخر رفته دست ها را مي شويند و يك يك بر سر سفره قرار مي گيرند.

در ميان سفره، پلوي بسيار مطبوع و در اطراف، خورش هاي قيمه و كدو چيده شده است. تنگ هاي دوغ و سكنجبين بر زينت سفره مي افزايد و ليوان هاي مملو از يخ، لب هاي تشنه و جگرهاي سوخته را به سوي خود مي خواند. در چهارگوشه سفره، چهار مرغ بريان جلب نظر مي كند. ميهمانان به يكديگر تعارف مي كنند و به صرف ناهار مشغول مي شوند.

آقاي دكتر حسين خان بيشتر به خورش كدو مايل است. حاجي صمدآقا غالبا از خورش قيمه استفاده مي كند. حاجي خليل آقا براي آقايان غذا در ظرف ها مي ريزد. آقاي هژبر فيلسوف، به خاطر فشار خون، كمتر گوشت مي خورد. آقاي حاجي محمدعلي بيشتر از

ص: 37

سكنجبين مي نوشد و در تابستان، كمتر غذاي گرم تناول مي كند. سياح پياده هم رانِ مرغ بريان شده را به دست گرفته به طرف دهان مي برد و از زير سبيل بلند به دندان گرفته مي جود.

سر سفره، بازار مزاح و شوخي بسيار گرم شده و هر دو سه دقيقه صداي خنده مهمانان بلند مي شود.

حاجي صمدآقا: آقاي دكتر، خواهش مي كنم اين مباحثه را با حضرت آقا چند جمعه ادامه دهيد تا هم به ما منت گذاريد، هم حاجي خليل آقا را به اجر بزرگ برسانيد.

حاجي محمدعلي: به شرطي كه آقاي حاجي خليل آقا سفره درويشانه بيندازد و غذاهايي كه برخلاف طريقت است به ما ندهد. چون حضرت آقا فرمودند كه اهل طريقت گوشت حيواني نمي خورند و ازدواج نمي كنند.

هژبر فيلسوف: من هم يك شوخي بكنم. اجازه مي دهيد (با اشاره به حضرت آقا).

سياح پياده: بفرماييد. دمت گرم!

آقاي هژبر: حضرت آقا خودشان مشغول صرف غذاي گوشتي اند و با ران مرغ در جنگ و جدالند. گمان مي كنم اگر امر ازدواجي پيش آمد كند، آقا بي ميل نباشند.

سياح پياده با لب پر خنده، كه حاكي از ميل او بود، پاسخ داد: ما از مرتبه طريقت خارج شده و به حقيقت پيوسته ايم و به دوست واصل گشته ايم و واصل را حجابي و مانعي در كار نباشد؛ چون قطره كه وقتي به دريا رسد، دريا شود.

دكتر حسين خان گفت: آن وقت كه حضرت آقا گرسنه بودند، از اين كلمات از ايشان بسيار مي شنيديم و حالا كه پر معلوم است! صداي خنده بلند شد.

كراهت شارب گذاشتن

حاجي صمدآقا: حضرت آقا، اين بلندي شارب با موي انبوه از خصوصيات اهل طريقت است؟

سياح پياده: اين از علامت هاي بزرگ و آشكار ما اهل طريقت است و به يقين، كساني كه ريش خود را مي تراشند، اگر در سلك اهل طريقت باشند، بايد شارب داشته باشند.

حاجي محمدعلي: پس خوب بود هنگام صرف غذا فكري مي كردند كه آن را به جايي ببندند

ص: 38

تا مانع غذا خوردن نشود و آلوده به چربي نگردد!

هژبر فيلسوف: آقاي حاجي محمدعلي، كم كم بنا داريد سبيل مردم را هم به نخ ببنديد؟!

صداي خنده حضار بلند شد و خود سياح پياده هم با صداي بلند خنديد و گفت: آقاي هژبر، دمت گرم! جوابت را بعد از ناهار خواهم داد.

هژبر: بلي، حالا صرفه ندارد و صلاح نيست؛ زيرا از قافله عقب خواهيد ماند! دوباره خنده حضار بلند شد.

دكتر حسين خان: شارب را بلند كردن برخلاف دستور بهداشت است. گذشته از اين، شنيده ايم و در كتاب هاي خودمان هم خوانده ايم كه اين عمل مكروه است.

رسول اكرم به دو نفر ايراني، كه سبيل هاي بلند داشتند و ريش خود را تراشيده بودند، فرمود: چه كسي گفته است شما اين چنين بكنيد؟ جواب دادند: صاحب ما، كسري. حضرت فرمود:

خداي من امر فرموده است كه ريش بگذارند و شارب را بزنند.(1)

با اين كلمات دكتر حسين خان، به شوخي ها خاتمه داده شد. آقايان هم از غذا دست كشيده گفتند: خوب است قدري استراحت كنيم.

دكتر حسين خان: چون سفره گسترده بود، نخواستم آقايان ناراحت شوند. لازم است نماز بخوانيم كه از وقت آن نگذرد. نظر دكتر مورد پسند واقع شد و همگي وضو گرفته به اداي فريضه مشغول شدند. سياح پياده هم به پشتي تكيه داد و چپق خود را از توتون

و چَرس پر نموده مشغول كشيدن شد.

نماز آقايان تمام شد. حاجي صمدآقا گفت: انصافا امروز مباحثه شيريني داشتيم. خوب است چنانچه آقايان موافقت كنند، ادامه داشته باشد.

دكتر حسين خان: بلي. چون ممكن است ديگر خدمت آقا نرسيم _ و به سياح پياده اشاره نمود _ سزاوار است گفت و گوي ما در اين موضوع تمام شود و از بيانات شيواي آقا بهره كامل ببريم. 

[حقيقت وحدت وجود]

حقيقت و وحدت در گفتار صوفيان و فلاسفه


1- بحارالأنوار، ج20، ص390 (باب 21 از ابواب احواله... تاريخ نبينا ).

ص: 39

هژبر فيلسوف: آقايان اجازه دهند تا حضرت آقا معناي حقيقت را بفرمايند؛ زيرا تا بيان نكنند، شما از مرام و اعتقادات آقايان مطلع نخواهيد شد.

سياح پياده: جناب عالي حكيم هستيد و از مرام فلاسفه و حكما آگاهيد!؟

دكتر حسين خان: ايشان خود فيلسوف و به گفته هاي حكما و فلاسفه معتقد است.

سياح پياده: پس ما هر دو هر چند در دو طريق سير مي كنيم، در نتيجه، به يك مقصود مي رسيم. رنگ آقاي هژبر فيلسوف تغيير كرد و چيزي نگفت. آن گاه، سياح پياده چپقي از توتون و چَرس پر كرده چند پُك محكم صفيردار بر آن زد و با لهجه و آهنگ مخصوصي شروع كرد به خواندن اين اشعار:

ما چو ناييم و نوا در ما ز تُست

ما چو كوهيم و صدا در ما ز تُست

ما عَدَم هاييم و هستي هاي ما

تو وجود مُطلقي فاني نما(1)

ني(2) دو باشد تا تويي صورت پرست

پيشِ او يك گشت كز صورت بِرَست

چون به صورت بنگري چشمت دو است

تو به نورش در نگر كان دو يك است


1- مثنوى معنوي، دفتر اوّل، ص32، ابيات 599 و 602.
2- نسخه: نه.

ص: 40

مُنْبَسِط بوديم يك گوهر(1) همه

بي سر و بي پا بُديم آن سَر همه

يك گُهَر بوديم همچون آفتاب

بي گره بوديم و صافي همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سَرَه

شد عدد چون سايه هاي كُنگره

كنگره ويران كُنيد از مَنْجَنيق

تا رَوَد فرق از ميان اين فَريق(2)

چون كه بي رنگي اسيرِ رنگ شد

موسيئي با موسيئي در جنگ شد

چون به بي رنگي رسي كان داشتي(3)

موسي و فرعون دارند آشتي

متّحد بوديم با شاه وجود

حكم غيريّت بكلّي محو بود

ناگهان در جنبش آمد بحر جود

جمله را در خود ز خود بيخود نمود

امتياز علمي آمد در ميان

بي نشاني را نشان ها شد عيان

واجب و ممكن ز هم ممتاز شد

رسم آيين دويي آغاز شد(4)

صداي «دمت گرم، احسنت، احسنت» از حاجي محمدعلي بلند شد و حاجي صمد گفت: حقيقتا مرشد خوب مي خواند؛ ولي افسوس كه معناي اشعار او را درست نمي فهميم.

سياح پياده: بلي، به اين زودي نخواهيد فهميد مگر وارد طريقت شويد.

هژبر فيلسوف: خوب است بفرماييد؛ تا درويش نشويد، اين اشعار عرفاني را كه هزاران اشكال ديني دارد ارزش نمي دهيد. وقتي عارف شديد، آن را نظير قرآن بلكه بهتر از آن خواهيد دانست.

سياح پياده: خواهش مي كنم معناي اين اشعار را شما بگوييد تا بدانيم چه فهميده ايد؟

هژبر فيلسوف: عقيده شما صوفيه عقيده بسيار بدي است كه عقل هر عاقلي از قبول آن امتناع مي كند. نتيجه سخنان شما اين است كه خالق و مخلوق يكي است و تمام موجودات عين خالقند و خود اوست كه به لباس جزء درآمده و همه افعال فعل اوست

و موجودات همه شئون و اطوار اويند.


1- نسخه: جوهر.
2- مثنوى معنوي، ص35، ابيات 676، 677، 687 تا 690.
3- مثنوى معنوي، ص115، ابيات 2468 _ 2469.
4- شرح مثنوى معنوي، ج1، ص20 _ 21.

ص: 41

اين شعرها هم از عارف رومي سرسلسله شماست كه مي گويد: اين كثرت و تعدّد در صورتِ ظاهر است و اگر اين صورت ها و ظواهر و رنگ ها و حدّها و قيدها از ميان برداشته شود، معلوم خواهد شد كه تمامي موجودات خود او بوده كه به صورت هاي مختلف درآمده است. پير ديگر شما شيخ شبستري نيز همين را مي گويد:

نماند در ميان هيچ تمييز

شود معروف و عارف جمله يك چيز

از اين گفته ها در گلشن راز زياد ديده مي شود. حتي دور كلاه شما هم دو بيت از آن شعرها نوشته شده كه مفادش آن است كه خداپرستي با بت پرستي فرقي ندارد؛ چنان كه شيخ لاهيجي در شرح آن گفته است:

يعني اگر مسلمان، كه قائل به توحيد است و انكار بت مي نمايد، بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقه بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البته دين حق در بت پرستي است؛ زيرا كه بت مظهر هستي مطلق است. پس بت مِن حيث الحقيقه حق باشد... .(1)

نيز، شبستري مي گويد:

جان مغز حقيقت است و تن پوست ببين

در كسوت روح(2) ، صورت دوست ببين

هر چيز كه او نشان هستي دارد

يا پرتو نور(3) اوست يا اوست ببين(4)

جج

شاه نعمت الله ولي هم مي گويد:

در مرتبه اي ساجد، در مرتبه اي مسجود

در مرتبه اي عابد، در مرتبه اي معبود

در مرتبه اي عبد است، در مرتبه اي ربّ است

در مرتبه اي حامد، در مرتبه اي محمود


1- شرح گلشن راز، ص641 .
2- نسخه: پوست.
3- نسخه: ذات.
4- مرآة المحّقين، ص80 (باب هفتم).

ص: 42

در مرتبه اي آدم، در مرتبه اي خاتم(1)

در مرتبه اي عيسي، در مرتبه اي داوود

در مرتبه اي موسي، در مرتبه اي فرعون

در مرتبه اي مقبول، در مرتبه اي مردود

بنابر آنچه پيران و مرشدان شما مي گويند، همه موجودات و اشياي خارجي، اعمّ از ستمگران و كفار و مشركان، و ديگر اشيا يا مظاهر حقّ و يا خود حقند. بديهي است براي مردمي كه از عقيده شما اطلاعي ندارند، اين گونه شعرها آن هم با صداي زيباي شما لذت آور است؛ ولي ما كه كاملا شما و عقيده شما را خوب مي شناسيم بيشتر ناراحت مي گرديم.

سياح پياده برآشفت و گفت: آقاي دكتر حسين خان! ايشان هموست كه شما گفتيد حكيم و فيلسوف است و به گفته هاي فلاسفه معتقد است؟!

دكتر حسين خان: چرا.

سياح پياده: پس ايشان نمي تواند به من اشكال كند و بر شعرهاي پيران ما ايراد بگيرد؛ زيرا مرام و اعتقادات ما يكي است. بنده، براي روشن شدن اين مطلب، حكايتي نقل مي كنم:

يكي از بزرگان طريقت حاجي محمد حسين شيرازي، عموي رحمت علي شاه است كه در سال 1249 قمري فوت كرده است و اين شعرها از اوست سپس با لهجه مخصوصي شروع به خواندن نمود:

حاكم احكام قضا و قدر

مبدع اطباق جنان و سقر

مطلع انوار حدوث و قدم

مقطع اطوار وجود و عدم

پا چو بر او رنگ تقدّس زده

خيمه بر آفاق و بر انفس زده

كرده پديد از عدم اشباح را

داده به اشباح ره ارواح را

روح مجرّد متجسّد شده

واحد بي چون متعدّد شده (2)

دكتر حسين خان: حضرت آقا، با اين كلمات و شعرها مي خواهيد جواب آقاي هژبر را بدهيد؟ بفرماييد چگونه واحد بي چون متعدّد شده و اين كفر را اين رئيس طريقت _ يا بهتر


1- ديوان شاه نعمت اللّه، ص256، شماره 702.
2- طرائق الحقائق، ج3، ص361.

ص: 43

است بگويم: پيشواي ضلالت _ چگونه راه خداشناسي مي داند؟!

سياح پياده: جواب آقاي هژبر با اين شعرها نيست. خواستم از كمالات و سخنان اين استاد نمونه اي گفته باشم.

در كتاب طرائق، مي نويسد:

اين حاجي محمد حسين به جاي پدرش حاجي محمد حسن امام جماعت مسجد جامع شيراز بوده و منبر هم مي رفت و راه طريقت را به مردم مي آموخت و از سخنان عرفا و متصوفه بر زبان جاري مي نمود. بين مردم، شهرت يافت كه عبارات كفرآميز اهل تصوّف را رواج مي دهد. مخاصمه و نزاع شديدي بين مردم برپا گرديد، چنان كه نزديك شد يكديگر را به قتل برسانند. حاكم شيراز وساطت نمود و به منظور رفع غائله اختلاف، قرار شد كساني را براي حَكميت انتخاب و حاضر سازد تا بين مردم و حاجي محمد حسين و مريدانش، منصفانه حكومت و قضاوت نمايند. آخوند ملا محمدتقي حكيم و حاجي ميرزا ابراهيم انتخاب گرديدند.

آخوند مزبور به حاجي محمدحسين رو كرد و گفت: مردم مي گويند شما، روي منبر، مسئله وحدت وجود را تقرير مي كنيد و البته معلوم است كه به آن كاملا معتقديد.

حاجي محمد حسين گفت: ضرر مسئله وحدت وجود چيست؟

آخوند: بديهي است كه كفر است.

حاجي محمدحسين: ايراد اولتان همين است؟

آخوند حكيم: بلي.

حاجي محمدحسين: شما مي گوييد روي منبر تقرير كرده ام، اولا: اين نسبت از كجا؟ ثانيا: شايد من گفتار ديگران را نقل كرده باشم. ثالثا: مسلم بودن كفر وحدت وجود به چه دليل؟ رابعا: اعتقاد من باشد از كجا؟ خامسا: شما همه روزه در درس به ادله و براهين اثبات اين مسئله نموده مي گوييد:

بسيط الحقيقة كلّ الأشياء والوجود حقيقة واحدةً؛

حقيقت بسيط همه اشياست و وجود حقيقت واحد و يگانه است.

ص: 44

پس شما از من كافرتريد! صحبت به همين جا قطع شد.(1)

پس راه و گفتار ما را شما نمي توانيد رد كنيد؛ چون ما هر دو در نتيجه به وحدت وجود و موجود قايليم، چنان كه واضح خواهد شد.

آقاي هژبر فيلسوف ساكت نشسته ابروها را درهم كشيد و چيزي نگفت.

دكتر حسين خان: حكايتي ديگر از اين قبيل قضيّه اي است در مورد عارف شهير خراسان، ابو سعيد فضل الله بن ابي الخير و شيخ ابوعلي حسين بن سينا _ حكيم نامي ايران _ نقل شده است: ميان اين دو، مناظره اي اتفاق افتاد. پس از پايان يافتن آن مجلس، چون ابن سينا از خانقاه بيرون شد، مريدان حال وي را از شيخ خود پرسيدند. ابو سعيد گفت: آن چه او مي داند ما مي بينيم. هر جا كه من با ديده نگران و چراغ فروزان رفتم، آن كور عصا كوبان خوش به نشان بر اثرم همي آمد. شاگردان ابن سينا هم حال پير طريقت را از فيلسوف استاد پرسيدند؛ گفت: آنچه او مي بيند ما مي دانيم.(2)

من كتب هر دو طايفه را ديده ام، ليكن تا به حال با آقاي هژبر در اين باره سخني نگفته ام و اميدوارم براي ايشان بتوانم اثبات كنم و ايشان هم از اين اعتقادات و كفريات بيزاري جويند. اگر شما نيز حاضر باشيد كه با انصاف به عرايضم دقت كنيد، اميد است از اين طريقه ضاله رو برگردانيد.

سياح پياده پوزخندي زد و گفت: آقاي دكتر! بعد از واصل شدن به حق، شما مي خواهيد به حق دعوت كنيد؟! من در اين ساعت حاضرم از كلمات بزرگان صوفيه و مشايخ طريقت اثبات كنم كه حق همين است كه ما به آن رسيده ايم.

دكتر حسين خان: به شرط آن كه رد بر بزرگانتان را جسارت بر آنان ندانسته با انصاف


1- طرائق الحقائق، ج3، ص354.
2- ديوان صنعى، ص44؛ طرائق الحقائق، ج1، ص154: شيخ عارف محقق ابوسعيد ابوالخير را با قدوة الحكماء المتأخرين شيخ ابوعلي سينا  اتفاق صحبتي شد بعد از انقضاء آن يكي گفت: آنچه او مي داند ما مي بينيم، و ديگري گفت: آنچه او مي بيند ما مي دانيم.

ص: 45

قضاوت كنيد، حاضرم سخنان شما را گوش دهم.

سياح پياده: بشر بايد در دنيا ترقّي كند و راه رسيدن به مقامات عالي راهي است كه ما پيموده ايم؛ زيرا بر اثر رياضت و سير و سلوك، ممكن است واصل به حق شويم. شما هم ممكن است به آن مقام برسيد، چنان كه بزرگان ما به مقاماتي رسيدند كه دادِ «أنا الحقّ» زدند و «ليس في جُبّتي سوي الله» گفتند.(1)

يكي از مرشدهاي بزرگ ما ابو يزيد بسطامي است كه جمله: «ليس في جُبّتي سوي الله» منسوب به اوست.(2)

عارف رومي در مدح وي مي گويد:

با مريدان آن فقير مُحتَشَم

بايزيد آمد كه تك يزدان منم

گفت مستانه عيان آن ذوفنون

لا إله الّا أنا، ها فاعبدون

نيست اندر جبّه ام الّا خدا

چند جويي بر زمين و بر سما(3)

از او نقل نموده اند كه مي گفت:

سبحاني، سبحاني، ما أعظم شأني!(4) ؛

پاك و منزه و مقدسم من! چه بزرگ است شأن من!

نيز همو، مي گفته است:

لواي من از لواي محمد عظيم تر است.

همو مي گفت:

آتش جهنم چيست؟! و الله اگر ببينم آن را، به يك طرف لباس خود آن را خاموش مي كنم.


1- جُبّه: جامه گشاد و بلندى است كه روى جامه هاى ديگر مى پوشند.
2- حديقة الشيعه، ص561 .
3- كليات مثنوى معنوي، دفتر چهارم، ص672 ، ابيات: 2102، 2103 و 2125.
4- حديقة الشيعه، ص561؛ ر.ك: سفينة البحار، ج5، ص208 (مادّة: صوف).

ص: 46

نيز، مي گفت:

حج كردم. در سال اول، خانه را ديدم؛ و در حج دوم، صاحب خانه را ديدم و خانه را نديدم؛ و در حج سوم، نه خانه را ديدم و نه صاحب خانه را.(1)

نيز، همو مي گفت:

اگر اهل بهشت در بهشت متنعم باشند و اهل آتش در آتش معذب شوند و براي تو تمييزي بين آن دو دسته واقع شود، از حد متوكلين و جمعيّت آنان خارج گشته اي.(2)

حاجي محمدعلي: به واقع، ترقيات او به گفته خودش از پيغمبر اسلام كه شخص اول عالم امكان است، بالاتر بوده؛ چون گفته: پرچم و لواي من از لواي پيغمبر اسلام بالاتر است! بلي كسي كه بتواند به يك طرف لباس خود آتش جهنّم را خاموش سازد از علي بن ابي طالب، كه از ترس آتش دوزخ گريه ها مي كرد و نيمه شب صيحه ها مي كشيد، افضل است! راستي اگر حضرت آقا جسارت حساب نكند، عقيده من اين است كه اين كلمات را در حال مستي و نشئه چَرس و بنگ گفته؛ وگرنه، آدم عاقل هرگز نخواهد گفت كه بين كساني كه در بهشت در نعمت اند و كساني كه در آتش غضب الهي مي سوزند فرقي نيست و بلكه هر كس فرقي بين آن ها بگذارد از حد متوكلين خارج است. اين سخن مثل اين است كه آقا بگويد: بين آن هايي كه در صحراي سوزان و بي آب و علف از تشنگي نالان اند با ما كه در كنار استخر آب و ميان باغ با صفا به نعمت هاي آقاي حاجي خليل متنعّم هستيم، به هيچ وجه، فرقي وجود ندارد!

حال حاجي صمدآقا منقلب شد و گفت: پس حضرت آقا در سال اول حج، خانه را ديده اند و در سال دوم، صاحب خانه را و در سال سوم، نه خانه و نه صاحب خانه هيچ كدام را نديده اند! پس معلوم مي شود فقط خود را ديده اند و بس! بابا عجب خودبين بوده! بنازم آب بسطام شاهرود را كه چه كرده و چه بيرون داده! اينجا بود كه صداي قهقهه حضار بلند شد.


1- حديقة الشيعه، ص561؛ ر.ك: سفينة البحار، ج5 ، ص208.
2- مصباح الهداية، ص398 (باب نهم).

ص: 47

دكتر حسين خان: آقايان، خواهش مي كنم تامل كنيد تا ايشان ترقيات بزرگانشان را نقل كنند تا ما راه ترقي آنان را بشناسيم و با ترقيات پيامبران و اوصيايشان مقايسه كنيم؛ آن وقت، حق از ناحق ظاهر خواهد شد. بعد، دكتر به سياح پياده رو كرد و گفت: آقا، ديگر بفرماييد.

سخنان جنيد بغدادي در وحدت وجود

سياح پياده: بلي؛ چون شما به مقام آن ها نرسيده ايد، از اين مطالب شگفت زده مي شويد. يكي ديگر از بزرگان مشايخ طريقت، سلطان صوفيه، جنيد بغدادي است _ كه شيخ عطار اين اشعار را از قول او نقل نموده _ سپس خود با لحن جذابي شروع به خواندن اشعار كرد:

سالكي مر جنيد را پرسيد

كي ز سر تا قدم همه اسرار

در تكلم درآ كه مشرك كيست؟

گفتش اي هرزه گرد گردن سار

تا آنجا كه جنيد مي گويد:

هر كه از وي نَزَد انا الحق سر

بود او از جماعت كفّار

هر كه منكر شود بود مشرك

من از او چون خداي او بيزار

چون دوئي ازميانه برخيزد

تو نماني و او كند اقرار

تا آن كه مي گويد:

گفت هيهات اي يگانه عصر

سخن مشركانه را بگذار

من همي گويم و همي شنوم

نيست در دار غير او ديّار (1)

نيز، از كلمات جنيد است كه مي گويد:

حقيقت معرفت آن است كه عارف و معروف يكي شود.(2)

اين سخن هم از اوست:

نزد جنيد، توبه نسيان گناه است.(3)


1- طرائق الحقايق، ج2، ص397.
2- مصباح الهداية، ص82 (باب سوم در معارف).
3- مصباح الهداية، ص371.

ص: 48

حاجي محمدعلي: آقاي دكتر، بنابر معاني اين اشعار، موحد كسي است كه دوگانگي را از ميان بردارد و همه را خدا بداند و هر فعلي و كاري كه از بشر سر مي زند آن را فعل خدا بداند. عجب طريقت و حقيقتي شما پيدا كرديد! مگر بيكاريد كه دنبال اين بيهوده گويي ها مي رويد كه با عقل سالم سازش ندارد؟!

سخناني از حلاج

سياح پياده غضبناك گفت: بلي، همين حرف هاي شما بود كه شيخ طريقت و بزرگ صوفيه حسين بن منصور حلاج را، كه به حق واصل شده بود و فاني در حق گشته بود، به كشتن داد. علماي شما فرمان قتلش را صادر كردند و خونش را ريختند. مگر چه گفت؟! هر كس حق گفت بايد او را كشت؟! از اشعار همين حلاج است كه مي گويد:

ثُمَّ بَدا فِي خَلْقِه ظاهِراً

فِي صُورَةِ الآ كلِ وَالشّاربِ

حَتّي لَقَد عايَنَهُ خَلْقُهُ

كَلحظَةِ الحاجبِ بِالحاجبِ(1)

حاجي محمدعلي: بابا، حقيقتا شما عجب بزرگاني داريد كه هر كدام از آن ها با اين طريقه و مرام هزاران نفر را گمراه نموده و آزادي عجيبي براي آحاد بشر قرار داده اند كه لجام گسيخته به هر طرف بخواهند بروند و به هر عمل شنيعي دست بزنند، بدون اين كه كوچك ترين ترس و وحشتي از جزا و پاداش اعمال داشته باشند! انسان نبايد اين قدر بي حيا باشد كه وقتي يك فرد ضعيف و محتاج ادعاي خدايي كرد و بر سر دار رفت، باز هم دست از او برندارد و او را به بزرگي ياد كند!

دكتر حسين خان: حاجي آقا، عصباني نشويد. اميدوارم بعد از فرمايش هاي حضرت آقا، حقير اعتقادات صوفيه را به طور كامل در اين مجلس بيان كنم. حرف از اين بالاتر است. اگر شما بخواهيد به خاطر فطرت خداشناسي كه داريد از اين قبيل سخنان ناراحت شويد


1- ديوان صنعى، ص34: پس خداوند آشكارا در صورت كسي كه مي خورد و مي نوشد نمايان شد. به طوري كه خلق او را مشاهده كردند، مثل نگهبان به نگهبان.

ص: 49

و كنترل خود را از دست بدهيد، مي ترسم نتوانم به بحث ادامه دهم. من نسبت به حسين بن منصور حلاج حرف هاي بالاتري سراغ دارم.

در كتاب احتجاج طبرسي، ديده ام كه توقيع امام زمان بر لعن و بيزاري از جماعتي رسيده كه از آن جمله حسين بن منصور حلاج بوده است.(1)

نيز، در كتاب انوار نعماني، نقل است كه حسين بن منصور گفت:

ليس في جُبَّتي سوي الله.

و منع مي كرد رفقاي خود را از رفتن به مكه معظمه و مي گفت:

به اطراف من طواف كنيد؛ چون مكه خانه خداست و من خود خدايم.(2)

در سفينة البحار، در لغت «حلج»، از ابن نديم نقل است كه در نوشته هاي حسين بن منصور ديده شده كه مي گويد:

منم غرق كنندة قوم نوح و هلاك كنندة عاد و ثمود!...

نيز، به خط او، يافت شده كه نامه اي به اين عنوان نوشته بود:

از جانب رحمان رحيم به سوي فلاني!

به او گفتند: تو ادعاي پيغمبري مي كردي؛ حالا ادعاي خدايي مي كني؟! گفت:

ادعاي خدايي نمي كنم؛ وليكن اين عين جمع است. نيست نويسنده اي مگر خدا

و دست آلت است.(3)

حاجي محمدعلي: آقاي دكتر، پس اعمال زناكاران و قاتلان و ظالمان و خيانت پيشگان، در مذهب و طريقت اين آقا و مرشدشان حسين بن منصور حلاج گناه محسوب نمي شود

و آن ها تقصيري ندارند و عذاب و مؤاخذه نخواهند شد! اين برخلاف ضرورت دين است!


1- ر.ك: الاحتجاج، ج2، ص474 (توقيعات الناحية المقدسة).
2- الأنوار النعمانية، ج2، ص281.
3- سفينة البحار، ج1، ص691 .

ص: 50

سياح پياده: بزرگان ما حسين بن منصور را از واصلان مي دانند و به همين جهت، اين سخنان او را درست مي دانند.

مولوي معتقد است كه حسين بن منصور حلاج، بر اثر تزكيه و تهذيب و پيمودن طريق حق، از واصلان بود و اظهار «أنا الحقّ» او، رحمت و رستگاري به شمار مي رود؛ در صورتي كه فردي مانند فرعون، چون اين مسير را طي نكرده، اظهار أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي(1) _ و به گفته مولوي، «أنا الحقّ» _ از وي لعنت به دنبال آورده است. مولوي مي گويد:

آن أنا بيوقت گفتن لعنت است

وين(2) أنا در وقت گفتن رحمت است

آن أنا منصور رحمت شد يقين

آن أنا فرعون لعنت شد ببين(3)

در جاي ديگر هم مي گويد:

بود أَنا الحَق در لبِ منصور نور

بود أنا الله در لب فرعون زور(4)

نيز، مي گويد:

گفت فرعوني أنا الحق گشت پست

گفت منصوري أنا الحقّ و برَست

آن أنا را لَعْنَة الله در عَقِب

وين أَنا را رحمة الله اي مُحِبّ (5)

شبستري نيز در ارتباط با ادعاي «أنا الحقّ» از حلاج مي گويد:

أنا الحقّ كشف اسرار است مطلق

جز از حقّ كيست تا گويد أنا الحقّ؟

همه ذرّات عالم همچو منصور

تو خواهي مست گير و خواه مخمور

در اين تسبيح و تهليل اند دائم

بدين معنا همي باشند قائم

درآ در وادي ايمن كه ناگاه

درختي گويدت إنّي أنا الله(6)


1- النازعات (79)، آية 24.
2- نسخه: آن.
3- مثنوى معنوي، دفتر دوم، ص296، ابيات: 2522 _ 2523.
4- مثنوي معنوي، ص202، بيت: 305.
5- . مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص853، ابيات: 2035 _ 2036.
6- گلشن راز، ص40.

ص: 51

نيز، همو مي گويد:

روا باشد أنا الحقّ از درختي

چرا نبود روا از نيك بختي(1)

هنوز حرف در دهان سياح پياده بود كه يك مرتبه حاجي خليل آقا صدا زد: آقايان، ساكت باشيد و كلمات ننگين و گستاخانه به زبان جاري نكنيد كه من راضي نيستم در ملك من و بر روي فرش من اين نوع سخنان گفته شود؛ گرچه براي مَثَل باشد! شما خود توجه داريد كه هر عاقل با شرافتي از اين قبيل حرف ها ننگ و عار دارد؛ چه رسد به اين كه به آن هم معتقد باشد!

دكتر حسين خان: آقايان، جواب اين كلمات را همه مي دانيد؛ بلكه هر عاقل با انصافي با اين گونه اعتقادات مخالف است. وليكن، تمنّا مي كنم صبر كنيد حضرت آقا اسب خود را جولان بدهد و از رؤسا و مشايخ طريقت و تصوف آنچه مي داند بگويد تا نوبت به جواب ما برسد. اميدوارم، به ياري خداي متعال، تمام اين گفته ها با جواب هاي ساده و روشن از بين برود.

سخناني از خواجه عبدالله مغربي

سياح پياده: خواجه عبدالله، بزرگ سالكان طريقت، در رسالة نور وحدت، وحدت ما اهل وحدت را چنين بيان مي كند:

اي سيد، هر فرقه با فرقه ديگر در نزاع و جدال است مگر اهل وحدت كه ايشان با همه يكي اند.

تا آن كه مي گويد:

اي سيد، موجود يكي است كه به صورت موهوم و متعدّد مي نمايد.

تا آنجا كه مي گويد:

اي سيد، عابد اوست و معبود اوست. عابد است در مرتبه تقييد و معبود است در


1- گلشن راز، ص40.

ص: 52

مرتبه اطلاق؛ و تميّز در مراتب از امور عقليّه است؛ و موجود نيست مگر يك حقيقت كه هستي صرف است.

تا آن كه مي گويد:

اي سيد، هرچه در ادراك مي دَرآيد همه اوست و هرچه در ادراك نمي دَرآيد اوست. آنچه او را وجود گويند ظهور اوست و آنچه او را عدم گويند بطون اوست. اول اوست. آخر اوست. باطن اوست. ظاهر اوست. مطلق اوست. مقيّد اوست. كلّي اوست. جزئي اوست. منزه اوست. مشبه اوست.(1)

حاج محمدعلي، كه پيمانه صبرش پر شده و از اين كلمات سخت متأثر شده بود، به سياح پياده رو كرد و با صداي خشني گفت، نترس بگو: موسي اوست. فرعون اوست. فاعل اوست. مفعول اوست. ابراهيم اوست. نمرود اوست. عمر اوست. ابوبكر اوست. عثمان اوست. علي اوست. محمد اوست. زهرا اوست. شيطان اوست. مشرك اوست. كافر اوست.

عمو، اين كلمات را به گوش حمار بگويي، رم مي كند!! مي داني چه مي گويي؟! تو با اين مرام، بين شمر و حسين و بين يزيد و حضرت سجّاد و بين معاويه و علي، فرقي نمي گذاري! افّ بر اين توحيد و اهل آن!

سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبيراً (2)؛

منزه است پروردگار از آنچه ستمگران مي گويند.

سخني از ملا عبدالرحمن جامي

سياح پياده سخت برآشفت و گفت: يكي ديگر از بزرگان ما ملا عبدالرحمن جامي است كه مي گويد:

هم مقيَّد خود است و هم مطلق

گه ز باطل نموده گه از حقّ

اوست مغز جهان، جهان همه اوست

خود چه مغز و چه پوست چون همه اوست(3)

عطار نيشابوري و سخناني درباره او


1- رسالة نور وحدت، ص87 _ 90.
2- الإسراء (17)، آية 43.
3- رياض العارفين، ص69 .

ص: 53

نيز، يكي از بزرگان ما فريدالدين محمدبن ابي بكر معروف به عطار است. وقتي سلطان زمان كلمات او را شنيد، جلادي فرستاد كه او را گردن زند. شيخ به جلاد گفت:

تويي پروردگار من؛ به هر صورت خواهي، درآ !

پس جلاد او را كشت.(1)

همين عطار، در كتاب جوهر الذات خويش، حلاج را بسيار مدح كرده و اشعار زياد در وحدت وجود گفته است.(2)

دكتر حسين خان با صداي بلند گفت: آقا، چرا شما عصباني شديد؟ هرچه عصبانيّت شما شديد شود بر ضرر خود بيشتر سخن مي گوييد.

حاج محمدعلي: دست برداريد از اين موهومات و كفريات! بايد اين ها را در خانقاه بگويند، نه در نزد ما مسلمان ها.

دكتر حسين خان: آقاي حاج محمدعلي، قرار ما اين بود كه صبر كنيم تا آقاي سياح بيانات بزرگان طريقت را براي ما نقل كند. بعد ما آن را جواب دهيم _ ان شاءالله _ پس شما ناراحت نشويد و اجازه بفرماييد سخنان آقا تمام شود.

محيي الدين عربي و سخنان او در وحدت وجود

سياح پياده: يكي از بزرگان سلسله ما محيي الدين عربي است. او مي گويد:

بدان، تنزيه حق نزد اهل حقيقت عين تحديد و تقييد است؛ پس تنزيه كننده يا جاهل است، يا بي ادب.

تا آن كه مي گويد:

حق محدود به هر حدي است؛ براي آن كه هرچه محدود است مظهري از مظاهر


1- ر.ك: الأنوار النعمانية، ج2، ص282؛ روضات الجنات، ج8، ص686؛ حديقة الشيعه، ص571.
2- جوهرالذات، ص45_ 47.

ص: 54

اوست. اشياي ظاهر از اسم ظاهر اوست و اشياي باطن از اسم باطن اوست

و مُظهر به اعتبار احديّت عين ظاهر است.

تا آنجا كه مي گويد:

كسي كه در معرفت تنزيه و تشبيه را جمع كند و او را به هر دو وجه توصيف كند، او را شناخته است.(1)

سپس سياح پياده با نواي خاصي اين اشعار محيي الدين را خواند:

فَإن قُلتَ بِالتَنزِيهِ كُنتَ مقيِّداً

و إن قُلتَ بِالتَشبِيِه كُنتَ مُحَدِّداً

وَ إِن قُلتَ بِالأَمرِينِ كُنتَ مْسَدّداً

وَ كُنتَ إِماماً فِي المَعارِفِ سيداً (2)

نيز، مي گويد:

عارف كسي است كه حق را در همه چيز بيند؛ بلكه حق را عين همه چيز بيند.(3)

در جاي ديگر، مي گويد:

سبحان من أظهر الأشياء و هو عينها ؛(4)

منزه است آن كسي كه اشيا را ظاهر نمود و خودش عين آن اشياست.

همچنين، مي گويد:

كسي كه بت مي پرستد، با پرستيدن بت، خدا را مي پرستد. چون سامري گوساله ساخت و مردم را به عبادت او خواند، حق تعالي هارون را ياري نكرد و او را پيروز ننمود؛ براي آن كه مي خواست در هر صورتي پرستيده شود.(5)


1- فصوص الحكم، ص68 _ 69 ، فص (3) نوحيه؛ ر.ك: ممدالهمم، ص110 _ 111.
2- فصوص الحكم، ص70، فص (3) نوحيه. ترجمه: اگر قائل به تنزيه محض شدى، خدا را مقيد كردى؛ و اگر قائل به تشبيه شدى، او را محدود كردى؛ و اگر قائل به هر دو شدى، حق را يافته و در معارف، امام و آقايى.
3- فصوص الحكم، ص192، فص (24) هارونيه.
4- فتوحات مكيه، ج2، ص459؛ روضات الجنات، ج8، ص55؛ عين الحياة، ص51.
5- ر.ك: فصوص الحكم، ص194، فص (24) هارونيه.

ص: 55

نيز، مي گويد:

إنّه عين الأشياء و الأشياء محدودة و إن اختلفت حدودها فهو محدود بحدّ كلّ محدود. فما يحدّ شيء إلّا و هو حدّ الحقّ فهو الساري في مسمّي المخلوقات و المبدعات... ؛(1)

خدا عين همه اشياست و اشيا همه محدودند به حدّهاي مختلف. پس خدا محدود به حدّ هر محدودي است و هر حدّي به هر چيزي بخورد خدا هم به آن حدّ محدود مي شود. اوست كه در حقايق مخلوقات

و ابداعيات جاري است... .

حاجي صمدآقا، كه مدتي بود با توجه تمام به سخنان سياح پياده گوش مي داد و خيره خيره به او نظر مي كرد، در اين هنگام، به دو زانو نشست و گفت: جناب آقا، اين سخنان شبيه هم هستند و تازگي ندارند و اختلاف آن ها فقط در لفظشان است. با اين كلمات، مسلك شما خوب معلوم شد و ديگر نيازي به رياضت و خانقاه و چرس و بنگ نيست. «برو اين دام بر مرغ دگر نه» كه ما گول اين حرف ها را نمي خوريم. كسي كه مدرسه امام صادق را ديده و دلش به گفتار امامان منوّر شده با اين اباطيل و اراجيف منحرف نمي شود. نمي دانم امروز چشم ما بر كدام احمق باز شده كه اين گونه گرفتار شديم!(2)

صداي خنده حضار بلند شد.

دكتر حسين خان: حاج خليل آقا، بفرماييد چاي بدهند.

سيني چاي به ميان آمد و قليان زيبايي در مقابل حاج محمدعلي گذاشته شد. حاج صمد آقا


1- فصوص الحكم، ص111، فص (10) هوديه.
2- در كتاب الأنوار النعمانية، ج2، ص286، از محيي الدين عربي در فتوحاتش حكايت مي كند كه گفته است: دفعات متعدده اي به آسمان سير كرده است و ظاهر اين است نُه بار بوده. و در همان جا ذكر كرده كه: هنگامي كه به عرش مي رسد، ابابكر صديق را مي ديد و در هر آسماني يكي از پيامبران را مي ديد، لذا درجه خودش و ابابكر بالاتر از درجات پيامبران اولي العزم مي باشد... ، (مؤلف).

ص: 56

و هژبر فيلسوف مشغول كشيدن سيگار شدند. سياح پياده نيز چپق خود را چاق كرده و چند پك صفيردار به آن زد و گفت: اجازه بدهيد اشعاري از مرشد بزرگ ملاي رومي بخوانم.

اشعاري از ملاي رومي

سياح پياده با صداي جذابي شروع به خواندن كرد:

اي عاشقان اي عاشقان من عاشق رسواستم

عشقم چو سر بر مي زند من واله شيداستم

هم عاشق و شيداستم هم واله يكتاستم

اينجاستم آنجاستم نه زير و نه بالاستم

در عرش و در كرسي منم و الاصل لايخطي منم

با حاملان عرش گو من پيش از اين برخاستم

عالم منوّر شد ز من، آدم مصوّر شد ز من

هم عالمم هم فاضلم هم قاضي القضاستم

قاضي به من نازد همي فتوا ز من سازد همي

فتوا به ناحق مي دهد نه زين و نه زينهاستم

برخاستم برپاستم پيداستم برجاستم

پنهان نيَم پنهان نيَم من مير مولاناستم

ج

هم پير و هم برنا منم هم شيخ و هم رعنا منم

هم زشت و هم زيبا منم هم شير و هم خرماستم

هم با صلاة دائمم هم بي صلاة قائمم

هم صبح را بشناختم هم شام را آشناستم

دنيا منم عُقبا منم طوطي منم قُمري منم(1)

اِنسي منم جنّي منم، من حوت اين درياستم

هم كوه و هم صحرا منم هم گوهر دريا منم

در شعله هاي عشق بين كاندر زبان گوياستم

درياي بي پايان منم با نوح كشتيبان منم

يوسف منم عيسي منم هم موسي و شعياستم

ايّوب را درمان منم يعقوب را هم جان منم

هم حكمت لقمان منم هم يونس و يحياستم

هم احمد و حيدر منم هم باده احمر منم

هم صاحب كشور منم زان باده تقواستم

آن دم منم اين دم منم هم ريش و هم مرهم منم

هم درد هم درمان منم با درد او افراستم(2)

فرمانبر و فرماندهم هم جانستان هم جان دهم

جان از من و من هم ز جان از حضرت اعلاستم

نيز، مي گويد:

هر لحظه به شكلي بت عيّار برآمد دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن يار برآمد گه پير و جوان شد(3)


1- نسخه: چون در.
2- شمس الحقايق، ص42.
3- شمس الحقايق، ص199 _ 200. فقيه عالم كامل ميرزاى قمى در جامع الشتات، ج2، ص762 از ملاى رومى اين اشعار را نقل كرده و شاهد بر كفر او گرفته است، (مؤلف).

ص: 57

گاهي به تك طينت صلصال فرو رفت غواص معاني

گاهي ز تك كَهگِل فخّار برآمد زان پس به جهان شد

گه نوح شد و كرد جهان را به دعا غرق، خود رفت به كشتي

گه گشت خليل و به دل نار برآمد، آتش گُل از آن شد

يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي روشنگر عالم

از ديده يعقوب چو انوار برآمد ناديده عيان شد

حقا كه هم او بود كه اندر يد بيضا مي كرد شباني

درچوب شد و بر صفت مار برآمد زان فخر كيان شد

مي گشت دمي چند بر اين روي زمين را از بحر تفرّج

عيسي شد و بر گنبد دوّار برآمد تسبيح كنان شد

ج

بالجمله همو بود كه مي آمد و مي رفت هر قرن كه ديدي

تا عاقبت آن شكل عرب وار برآمد داراي جهان شد

منسوخ چه باشد به تناسخ كه حقيقت آن دلبر زيبا

شمشير شد و در كف كرّار برآمد قتّال زمان شد

ج

ني ني كه هم او بود كه مي گفت «أنا الحق» در صورت بلها

منصور نبود آن كه بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد

رومي سخن كفر نگفته است و نگويد منكر مشويدش

كافر بود آن كس كه به انكار برآمد از دوزخيان شد

ج

نيز، مي گويد:

آنان كه طلبكار خداييد، خداييد

حاجت به طلب نيست شماييد شماييد(1)

چيزي كه نكرديد گم از بهر چه جوييد

كس غير شما نيست كجاييد، كجاييد؟

در خانه نشينيد و نگرديد به هر روز

زيرا كه شما خانه و هم خانه خداييد

ذاتيد و صفاتيد گهي عرش و گهي فرش

در عين بقاييد و مبرّا ز فناييد

حرفيد و حروفيد و كلاميد و كتابيد

جبريل امينيد و رسولان شماييد

حاج محمد علي، با دلي پرجوش و صداي خشن، گفت: بس است ما را! ما مزخرفات ملا را شنيديم. ديگر نبايد از اين گونه اشعار بر زبان جاري نمايي.

دكتر حسين خان: خواهش مي كنم صبر كني تا كلمات و اشعار شاه نعمت الله ولي را نيز بگويند تا ما او را نيز بشناسيم و اباطيل صوفيه را نيك بدانيم و به اين وسيله، حق بر ما روشن تر گردد؛ چنان كه اميرالمؤمنين فرمود:

بدانيد كه شما هرگز حق و رشد را نخواهيد شناخت، تا آن كه كسي را كه آن را ترك كرده بشناسيد؛ و به پيمان كتاب عمل نخواهيد كرد، تا آن كه كسي را كه آن را شكسته و بدان وفا


1- شمس الحقايق، ص188.

ص: 58

نكرده بشناسيد؛ و به كتاب چنگ نخواهيد زد تا آن كه كسي را كه از آن اعراض كرده بشناسيد... .(1)

اشعاري از شاه نعمت الله ولي و هجو آن

سياح پياده: با اجازه آقايان، چند جمله از شاه نعمت الله ولي را براي شما نقل نمايم.

دكتر حسين خان: بفرماييد تا ببينيم ايشان چه گفته اند.

سياح پياده؛ او مي گويد:

مشرب موحد آن است كه حق تعالي را در مراياي اعيان ممكنات مشاهده نمايد

و اعيان را كأن لم يكن در عدم بر حال خود بيند؛ و اين نهايت غيبت محموده است و بدايت فنا و فنا نهايت سير الي الله و بقاي بدايت سير في الله.

ابتدا دارد و نهايت ني

غايتش چون بود چو غايت ني

موجود يكي بيند و باقي معدوم

كرديم اشارتي و باقي معلوم (2)

نيز، مي گويد:

لا اسم له و لا نعت له و لا صفة له إلَّا بحسب المظاهر.

يك وجود است و مظاهر بي شمار

آن يكي را در مظاهر مي شمار

تا آن كه مي گويد:

ثمّ بدا في خلقه ظاهراً

في صورة الآكل والشارب (3)؛

سپس خداوند، آشكارا در صورت آكل و شارب نمايان شد.


1- الكافي، ج8 ، ص390، ح586. همين مضمون را حضرت مجتبى هم در روايتى بيان فرموده است. تحف العقول، ص227، (مؤلف).
2- طرائق الحقائق، ج3، ص28، رساله مكاشفات شاه نعمت الله ولى.
3- طرائق الحقائق، ج3، ص31 _ 32، رساله مراتب شاه نعمت الله ولى.

ص: 59

نيز، از اشعار شاه نعمت الله ولي است كه مي گويد:

در مرتبه اي جسم است، در مرتبه اي روح است

در مرتبه اي جان است، در مرتبه اي جانان

در مرتبه اي جام است، در مرتبه اي باده

در مرتبه اي ساقي، در مرتبه اي رندان

در مرتبه اي شاه است، در مرتبه اي درويش

در مرتبه اي بنده، در مرتبه اي سلطان

در مرتبه اي فرعون، در مرتبه اي موسي

در مرتبه اي كفر است، در مرتبه اي ايمان

در مرتبه اي مخمور، در مرتبه اي سرمست

در مرتبه اي غمگين، در مرتبه اي شادان

در مرتبه اي تورات، در مرتبه اي انجيل

در مرتبه اي صحف است، در مرتبه اي قرآن

در مرتبه اي يعقوب، در مرتبه اي يوسف

در مرتبه اي مصر است، در مرتبه اي كنعان

در مرتبه اي آب است، در مرتبه اي كوزه

در مرتبه اي قطره، در مرتبه اي عمّان

در مرتبه اي عقل است، در مرتبه اي نفس است

ججدر مرتبه اي حيوان، در مرتبه اي انسان

در مرتبه اي دوزخ، در مرتبه اي جنّت

در مرتبه اي زندان، در مرتبه اي بُستان

در مرتبه اي طه، در مرتبه اي يس

در مرتبه اي حم، در مرتبه اي سبحان

در مرتبه اي دريا، در مرتبه اي چشمه

در مرتبه اي جوي است، در مرتبه اي باران

اين مرتبه ها از ذوق، ما با تو بيان كرديم

گر ذوق همي خواهي، اين گفته ما برخوان

ججج

هم جسمي و هم جاني، هم ايني و هم آني

جهم سيد و هم بنده، با خلق نكو مي دان

حاج صمد آقا: عقيدة من اين است كه حال شاه نعمت الله عادي نبوده است؛ زيرا آدمي كه شعورش را از دست نداده و مشاعرش مختل نشده باشد اين طور پوچ و بيهوده نمي گويد. من بهتر از او شعر مي گويم. بعد، حاجي شروع به خواندن كرد:

در مرتبه اي پا است، در مرتبه اي موزه

هم كوزه بدان او را، هم شيره و خربوزه

صداي خنده حضار بلند شد.(1)

حاج صمد آقا: چرا مي خنديد؟! مگر اشعار شاه همين جور نبود؟! خواهش مي كنم چند دقيقه گوش دهيد تا من هم چند شعري براي بيان پيامدهاي فاسد آن بخوانم تا واضح شود كه تمام آن برخلاف قرآن و ضرورت دين است:


1- طرائق الحقائق، ج1، ص456؛ جامع الشتات، ج2، ص774.

ص: 60

در مرتبه اي رازق، در مرتبه اي مرزوق

در مرتبه اي مديون، در مرتبه اي ديّان

در مرتبه اي حامل، در مرتبه اي محمول

در مرتبه اي دزد است، در مرتبه اي هم خان

در مرتبه اي دافع، در مرتبه اي مدفوع

در مرتبه اي محكوم، در مرتبه اي منّان

در مرتبه اي غافر، در مرتبه اي مغفور

در مرتبه اي مغلوب، در مرتبه اي گلدان

در مرتبه اي شاكي، در مرتبه اي واطي

در مرتبه اي موطوء، در مرتبه اي خندان

در مرتبه اي سارق، در مرتبه اي ممنوع

در مرتبه اي مملوك، در مرتبه اي امكان

در مرتبه اي فاني، در مرتبه اي مضطرّ

جدر مرتبه اي مقهور، در مرتبه اي پستان

ج

در مرتبه اي محسوب، در مرتبه اي مرضي

جدر مرتبه اي غمگين، در مرتبه اي شيطان

در مرتبه اي آدم، در مرتبه اي جن

در مرتبه اي احمق، در مرتبه اي حيوان

در مرتبه اي طفل، در مرتبه اي شيخ

در مرتبه اي جاهل، در مرتبه اي سودان

لازمه عقيده اينان آن است كه تمام صفات و حالات مخلوق بر خدا جاري است، بلكه خود اوست كه به اطوار مختلف جلوه مي كند و تمام افعال فعل اوست؛ برخلاف قرآن كه از اول تا به آخر بر اساس مباينت خالق با مخلوق است و آن كه خالق منزه و مبرّاست از اين كه به حواس ظاهر و باطن ادراك شود. هرچه به حواس ادراك شود مخلوق است

و مخلوق بر چند قسم است: خبيث و طيب، مؤمن و كافر. مؤمن محبوب خداست؛ ولي كافر دشمن خداست و خداوند كفار و مشركين را غضب فرموده و لعنت كرده است.

نزد صوفيه، تمام موجودات تجليّات و اطوار وجود حقند و همه اعمال خلايق نيز فعل اوست سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولوُنَ عُلُوّاً كَبِيراً.(1)

خداوند خود را در كلام مجيدش در اين آيه شريفه منزه و مبرا فرموده از گفتار مشركان. ولي نزد صوفيه، اين كلام شريف صحيح نيست؛ چون تمام گفتارها گفتار اوست و خود او عين همه است و نمي شود خود را از گفتار خود تنزيه و تقديس فرمايد. اين در حالي است كه هر عاقلي مي داند گفتار مشركان گفتار خدا نيست و خدا از آن بيزار است؛ همچنين، پيغمبر و امامان  از آن بيزارند. خداي تعالي مي فرمايد:


1- الإسراء (17)، آية 43: خداوند بسيار منزه و بزرگ تر از آن است كه (ستمگران) مي گويند.

ص: 61

فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ ؛(1)

يعني: اگر نافرماني كردند، بگو: من بيزارم از آنچه مي كنيد.

و واضح است كه پيغمبر و امامان از افعال خدا بيزاري نمي جويند.

نيز، خداي تعالي مي فرمايد:

سُبْحَانَ الله عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ الله الْ_مُخْلَصِينَ (2)؛

پاك و منزه است خداوند از آنچه وصفش مي كنند جز بندگان با اخلاصش.

همچنين، مي فرمايد:

سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ ؛(3)

پاك و منزه است پروردگار تو، پروردگارِ عزت، از آنچه وصفش مي كنند.

در اين هنگام، دكتر حسين خان نگاهي به ساعت نمود و گفت: نزديك ساعت هفت بعدازظهر است و به غروب چيزي باقي نمانده. تا به شهر برسيم، شب مي شود. خوب است وقتي ديگر معين شود.

حاج خليل آقا: آقاي دكتر، فردا ممكن است پيش آمدهايي بنمايد. خوب است آقايان شب را نيز اينجا تشريف داشته باشند و صبح زود، به اتفاق، به شهر برويم.

حاج صمدآقا و حاج محمد علي: ما موافقيم. ببينيد جناب آقا چه مي فرمايند.

سياح پياده: دمتان گرم! من رفيق موافق هستم.

بنا به ماندن شد و همه به چاي و سيگار و قليان اظهار ميل نمودند. چاي و قليان

و سيگار وارد مجلس شد و سياح پياده نيز چپق خود را از كنار خود برداشت و مشغول شد.


1- الشعراء (26)، آية 216.
2- الصافات (37)، آيات 159 _ 160.
3- الصافات (37)، آية 180.

ص: 62

هر كس مزاحي مي نمود و مجلس با مودّت و صميميّت گرم شد.

دكتر حسين خان: خوب است اول نماز مغرب و عشا را بخوانيم و بعد مشغول صحبت شويم.

حاج صمد آقا: آقاي دكتر، شايد بعضي ها از نماز خواندن مانع داشته باشند!

مجلس گرفت و خنده گرمي از همه ظاهر شد.

حاج صمد آقا: شوخي نكردم. چون حضرت آقا نماز ظهر و عصر نخواندند، گفتم شايد مانع داشته باشند.

در اين هنگام، حاج خليل آقا حركت كرد و با صداي جذابي مشغول اذان شد و آقايان از جا برخاستند و وضو گرفتند. پس سجاده ها انداخته شد و هركدام نماز خود را خواندند و بعد از تعقيب نماز، مجلس را مرتّب و منظّم كرده هر يك به جاي خود قرار گرفتند و منتظر بيانات آقاي دكتر شدند.

صدرالدين شيرازي و نظريه در وحدت وجود

دكتر حسين خان: از آقايان استدعا دارم كه انصاف را از دست ندهيد و عصبانيت و لجاجت را از خود دور كنيد؛ چون اين احساسات راه سالك را به آتش مي رساند.

يكي از فلاسفه مسلمان صدرالمتألهين است كه مي گويد:

كلّ بسيط الحقيقة من جميع الوجوه فهو بوحدته كلّ الأشياء ؛(1)

هر چيزي كه حقيقتش از تمام جهات بسيط باشد با وحدت و بساطتش عين همه اشياست.

سپس ايشان چيزي را كه از تمام جهات بسيط است منحصر در خداي تعالي دانسته است.

همو، در جاي ديگر، گفته است:

إذا ثبت تناهي سلسلة الموجودات من العلل و المعلولات إلي حقيقة واحدة، ظهر أنّ لجميع الموجودات أصلاً واحداً ذاته بذاته فيّاض للموجودات،


1- شواهد الربوبيه، ص47.

ص: 63

وبحقيقته محقّق للحقائق، وبسطوع نوره منوّر للسماوات والأرض. فهو الحقيقة والباقي شؤونه. وهو الذات و غيره أسماؤه ونعوته. و هو الأصل وماسواه أطواره وفروعه... ؛(1)

وقتي ثابت شد كه زنجيرة به هم پيوستة علل و معلول ها به حقيقت واحد بايد منتهي شود، روشن مي شود كه همه موجودات را اصلي واحد هست، كه همه موجودات فقط از ذات او جوشيده است و سرچشمه حقيقت همه حقايق اوست

و تابش نورش آسمان ها و زمين را روشن نموده است.

پس حقيقت فقط اوست و بقيّه شئون اويند؛ و ذات فقط اوست و ديگران اسامي و اوصاف اويند؛ و اصل اوست و همه ماسوا شاخه ها و اطوار و تحولات اويند... .

نيز، مي گويد:

ليس في الوجود إلّا ذاته وصفاته و أفعاله الّتي هي صور أسمائه ومظاهر صفاته ؛(2)

در دار وجود، جز ذات و صفات و افعال او، كه صور اسامي او و مظاهر صفات اوست، چيز ديگر وجود ندارد.

نيز، مي گويد:

وممّا ينبّهك علي أنّ وجوده تعالي وجود كلّ شيء، أنّ وجوده عين حقيقة الوجود وصرفه... . فهو الأصل و الحقيقة في الموجوديّة وماسواه شؤونه وحيثيّاته. وهو الذات و ماعداه أسماؤه وتجلياته. وهو النور وماعداه أضلاله ولمعاته... ؛(3)

يكي از چيزهايي كه تو را آگاه مي كند بر اين كه وجود خداي تعالي وجود همه


1- شواهد الربوبيه، ص50.
2- اسرارالآيات، ص24.
3- اسرارالآيات، ص37.

ص: 64

اشياست اين است كه وجود خداي تعالي عين حقيقت وجود و صِرف وجود است... . اصل و حقيقت، در موجود بودن، اوست و ماسوا همه شئون و حيثيات اويند. ذات فقط اوست و ديگران همه اسامي و تجليات اويند. نور فقط اوست

و غير او همه سايه ها و تابش هاي اويند... .

در جاي ديگر، مي گويد:

[إنّ الأفعال] كلّها بالحقيقة صادرة عنه تعالي واقعة بتأثيره مع كمال وحدانيّته وفردانيّته، فكلّ ما هو مقدور ومجعول لفاعل، فهو من حيث صدوره عن ذلك الفاعل صادر عن الحقّ تعالي، كما أنّ وجود كلّ ممكن من حيث وجوده شأنٌ من شؤون الحقّ ووجهٌ من وجوهه... ؛(1)

خداوند متعال، با كمال وحدانيت و فردانيت خود، منشأ صدور همه فعل هاست

و همه افعال به اثرگذاري او واقع مي شوند. پس هر فعلي كه مقدور و مورد جعل فاعل واقع مي شود، از آن جهت كه از او سر مي زند، در حقيقت از خداي تعالي صادر مي شود؛ همان طور كه وجود هر ممكني شأني از شئون و وجهي از وجوه حق متعال است.

در جاي ديگر، گفته است:

لا شكّ إنّ الآخرة إنّما تحصل بارتفاع الحجب وظهورالحقائق وزوال التعيّنات وتميّز الحقّ عن الباطل ؛(2)

شك و شبهه اي نيست كه آخرت با كنار رفتن پرده ها و روشن شدن حقايق و از بين رفتن تعينات و ظهور حق از باطل حاصل مي شود.

البته، مراد ايشان زوال تعيّنات وجودي موجودات است و برطرف شدن رنگ حدود


1- اسرارالآيات، ص51.
2- تفسير سوره واقعه، ص139؛ تفسير القرآن الكريم، ج7، ص19.

ص: 65

و قيود وجودي _ كه باطل است _ از رخسار وجود مطلق؛ چنان كه مولوي مي گويد:

چون كه بي رنگي اسير رنگ شد

موسيئي با موسيئي در جنگ شد

چون به بي رنگي رسي كان داشتي

موسي و فرعون دارند آشتي (1)

نيز، مي گويد:

[عارف] آن گاه كه به مقام توكل و رضا رسيد و آن دو مقام را كامل كرد، به مقام وحدت مي رسد و از هرگونه شرك خالص مي شود؛ زيرا در مقام شكر، به خاطر طلب زيادت، شركي پنهان وجود دارد و مقام توكل هم مانند مقام شكر است؛ زيرا در توكل، نياز به شخص است كه يكي توكل مي كند و ديگري كسي كه بر او توكل مي شود و توكل كننده در رساندن امر خود به وكيلش خود را به زحمت مي اندازد. و مقام رضا، با اين كه باب اعظم الهي است، ولي خالي از شرك نيست؛ زيرا وجود شخص راضي غير از وجود شخصي است كه مورد رضايت او قرار گرفته است، اما او مي تواند به اختيار خود آن را ترك كند.

پس [عارف]، در اين مرتبه، به مقامات اشخاصي كه به درجه توحيد رسيده اند نرسيده است. و اگر از اين درجات هم بالا رود، به مقام فناي محض و محو همه آثار غيريت مي رسد كه منزلگاه اهل وحدت مطلقه است؛ زيرا كه نهايت به سوي خداست و بازگشت همه به سوي اوست.(2)

و در اسفار مي گويد:

خلاصه سخن اين كه نزد اهل حقيقت و اهل حكمت الهي متعالي، همه موجودات اعمّ از عقل و نفس و صورت نوعي، همه از مراتب تابش هاي نور حقيقي و از تجليّات وجود قيّومي الهي است. و آن گاه كه نور حق تابيدن گرفت، اين گفتار را كه ماهيات ممكنات را وجودي و در حدّ ذاتشان هست _ چنان كه اوهام


1- مثنوى معنوي، دفتر اوّل، ص115، ابيات 2468 _ 2469.
2- تفسير سوره واقعه، ص115؛ تفسير القرآن الكريم، ج7، ص92.

ص: 66

محجوبان به آن رسيده _ از بين برد... .(1)

فكذلك هداني ربّي بالبرهان النيّر العرشي إلي صراط مستقيم من كون الموجود والوجود منحصراً في حقيقة واحدة شخصيّة لاشريك له في الموجوديّة الحقيقيّة ولا ثاني له في العين وليس في دارالوجود غيره ديّار. وكلّما يترائي في عالم الوجود أنّه غير الواجب المعبود، فإنّما هو من ظهورات ذاته وتجليّات صفاته التي هي في الحقيقة عين ذاته... .(2)

وإذا كان الأمر علي ما ذكرته لك، فالعالم متوّهم ما له وجود حقيقيّ فهذا حكاية ما ذهبت إليه العرفاء إلهيّون والأولياء المحقّقون.(3)

ترجمه قسمت عربي اين است:

[چنان كه خداوند متعال با فضل و رحمتش مرا موفق كرد كه به نابودي سرمدي

و باطل بودن ازلي ماهيات ممكنات و اعيان ممكنه اطلاع پيدا كردم] همين طور، با برهان روشن عرشي، به صراط مستقيم هدايتم كرد كه موجود و وجود تنها

و تنها يك حقيقت شخصي است و هيچ شريكي در موجوديّت حقيقي ندارد و او را در عالم، وجود دومي نباشد و در دار وجود، غير او كسي نيست. آنچه در عالم وجود غير از وجود واجب معبود به چشم مي خورد از ظهورات ذات و تجليّات صفات اوست كه در حقيقت عين ذات اويند... .

وقتي حقيقت امر همان است كه برايت ذكر كردم، پس عالم امري وهمي است

و آن را وجودي حقيقي نيست.(4) اين كه گفتم حكايت اعتقاد و نظر عرفاي الهي

و محققان اولياست.


1- الحكمة المتعالية، ج2، ص291، فصل 25.
2- الحكمة المتعالية، ج2، ص292، فصل 25.
3- الحكمة المتعالية، ج2، ص294، فصل 25.
4- عقيده موهوم بودن عالم و آن كه تمام كائنات وهم است يا خيال، عقيده پارسيان قديم است، بلكه به زودي بيايد، (مؤلف).

ص: 67

وي در همان كتاب مي گويد:

فانكشف حقيقة ما اتّفق عليه أهل الكشف والشهود من أنّ المهيات الإمكانيّة أمور عدميّة... بل الموجود هو الوجود وأطواره وشؤونه وأنحاؤه والمهيات موجوديّتها إنّما هي بالعرض بواسطة تعلّقها في العقل بمراتب الوجود وتطوّره بأطوارها؛ كما قيل شعراً:

وجود اندر كمال خويش ساري است

تعيّنها امور اعتباري است

فحقائق الممكنات باقية علي عدميّتها أزلاً وأبداً... . وفي كلام المحقّقين إشارات واضحة بل تصريحات جليّة بعد عدميّة الممكنات أزلاً وأبداً ؛(1)

پس روشن شد كه حقيقت آنچه اهل كشف و شهود بر آن اتفاق كرده اند اين است كه ماهيات امكاني اموري عدمي اند... بلكه موجود فقط همان وجود [واجب] و تحولات و شئون و جهات اوست و وجود ماهيات عَرَضي است و همه آن ها به واسطه تعلّقشان در عقل، به مراتب وجود و تحوّل او به تحولاتش موجود مي شوند؛ همان طور كه در شعر گفته اند... .

پس حقايق امور ممكن از ازل تا ابد در عدمي بودنشان باقي است... .

و در كلام محققين، اشاره هايي روشن بلكه تصريحاتي آشكار به عدمي بودن امور ممكن از ازل تا ابد وجود دارد.(2)


1- الحكمة المتعالية، ج2، ص341 _ 342 (فصل 30). شعر منقول در گلشن راز، ص87.
2- مرحوم ميرزا محمد باقر خوانساري در كتاب روضات الجنات، ج4، ص120 _ 122 [شماره 356] از صاحب لؤلوه نقل مي نمايد كه گفته است: و اما مولي صدر الدين كه او محمد بن ابراهيم صدر الدين است مشهور به ملاصدرا، او حكيمِ فيلسوفِ صوفيِ محض بود، كه در بصره وفات يافت. و در سال 1050 هجري به سوي حج رفت. و نقل كرده است فتواي جمعي از فقهاء اعلام را به كفرش كه از ايشان است كسي كه ذكر كرده در وصف شرح ملاصدرا بر اصول كافي به اين كه: شروح الكافي كثيرة جليلة قدراً و اول مَن شرحه بالكفر صدراً. (ترجمه روضات الجنات، ج4، ص240 _ 242).  مرحوم علامه نورى در خاتمة مستدرك الوسائل، ج2، ص239 _ 240 در ذكر مشايخ خود مى نويسد: شيخ هفتم ما حكيم متألهِ فاضل، محمد بن ابراهيم شيرازى مشهور به ملاصدرا است. او در تحقيق مطالب حكمى و ترويج ادعاى صوفيّه پافشارى فراوان نموده است. كتاب هاى مشهورى از او باقى مانده كه تابعانش به آموزش آن ها پرداخته اند. وى در كتاب هايش در موارد زياد از فقها و حاملين دين بدگويى كرده و آن ها را تجهيل نموده و از گروه علما بيرون دانسته است.و بر عكس، از ابن عربى صاحب فتوحات مدح و ستايش زيادى كرده و او را به اوصافى كه فقط شايسته اندكى از دانشمدان راسخ است، وصف كرده است؛ با اين كه در ميان علماى عامّه و ناصبين آن ها، ناصبى تر از او پيدا نمى شود. مگر محيي الدين نيست كه در ذكر حالات اقطاب مى گويد: بعضى از آن ها حكومت و خلافت ظاهرى داشتند، همان طور كه از جهات مقام، خلافت باطنى را حائز شده اند؛ مانند ابوبكر و عمر و عثمان و على و حسن و معاوية بن يزيد و عمربن عبدالعزيز و متوكل؟. و اين متوكل _ كه محيي الدين او را از اقطابى به شمار مى آورد كه حائز خلافت ظاهرى و باطنى بوده _ كسى بوده كه سيوطى _ با اين كه از متعصبان است _ در كتاب تاريخ الخلفا، ص347 تصريح كرده كه او در سال 236 دستور داد بارگاه حسين و خانه هاى اطراف آن را منهدم كنند و آن را به زمين كشاورزى تبديل كرد و مردم را از زيارت قبر شريفش باز داشت و آن را خراب نمود و به صورت بيابان درآورد... محيي الدين در فتوحاتش تصريح كرده كه اصل گمراهي ها از شيعه است. نيز، در كتاب محاضرة الأبرار و مسامرة الأخيار، ج1، ص418 گفته: رجبيون گروهى هستند كه به رياضت مشغول اند و از آثار رياضت آنان اين است كه رافضى ها را به صورت خوك مى بينند. [در مصدر «أراهم في صور الكلاب» مي باشد و اما در الفتوحات، ج2، ص8 (الرجبيون) به صورت خنزير نقل كرده است (محقق)]. نيز، در فتوحات، ج3، ص327 به عصمت عمربن خطاب تصريح كرده است و امورى ديگر از اين قبيل كه به صراحت دلالت دارد كه او از ناصبى هاى عامّه است... . با وجود اين ها، چگونه مي شود شيعه امامى او را به اوصافى مانند: «المحقق العارف باللّه، ومن لايجازف في القول، توصيف كند؟» ومن تصانيفه شرح أصول الكافي، شرحه علي مذاقه و عقائده وأصوله ومطالبه، فاستحسنه من استصوبها، واستحقره من استضعفها... وفيه [روضات الجنات] منه أوهام عجيبة، بل في كتاب التوحيد منه وهم لم يسبقه إلي مثله أحد، ولم يلحقه أحد. إنتهي كلام علامه نوري رحمة الله عليه.  هر كس از پرتو قرآن نور گيرد و آن گاه به كتاب اسفار و اسرارالآيات و تفسير وى مراجعه كند _ به ويژه به تفسير آية 7 از سورة البقرة خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِم _ انحراف و گمراهى او را مى شناسد و فرموده علامه نورى را در حق او مورد تصديق قرار مى دهد. پس لازم است از او و كتاب هايش دورى شود و روشن است كسى به او تمايل نمى كند مگر اين كه از انوار علوم ائمه بى بهره باشد؟! (مؤلف).

ص: 68

ص: 69

دكتر حسين خان بعد از نقل اين سخنان گفت: اين ها در نتيجه همان حرف هاي صوفيه است كه در دار وجود، غير وجود واقعيتي نيست و همه موجودات اطوار و شئون و تجليات و پرتوها و صفات و اسماي حقند و ماهيات اموري اعتباري اند؛ چنان كه شبستري مي گويد:

وجود اندر كمال خويش ساري است

تعيّنها امور اعتباري است

امور اعتباري نيست موجود

عدد بسيار و يك چيز است معدود(1)

نيز، مي گويد:

جهان خود جمله امر اعتباري است

چون آن يك نقطه كاندر دور ساري است

برو يك نقطه آتش بگردان

كه بيني دايره از سرعت آن (2)

كلمات في_اض و ملاهادي سبزواري در وحدت وجود

دكتر حسين خان ادامه داد:

فياض در بيان كيفيت صدور معلول از علت مي گويد:

صوفيه برآن اند كه صدور معلول از علت عبارت است از تنزل علت به مرتبه وجود معلول و تطور وي به طور معلول. و از اينجا متفطن شده اند به وحدت وجود به اين كه وجود حقيقت واحده اي است ساري در جميع موجودات. و مهيات ممكنات نيست مگر امور اعتباريات. و حقايق موجودات همگي مظاهر آن حقيقت واحد اند به نحوي كه اتحاد و حلول لازم نيايد؛ چه، اين هر دو فرع اثنينيّت است «ولا موجود إلَّا واحد...». و ما به حسن ظن اعتقاد كرده ايم به امكان صدق اين دعوي، نه بر نهجي كه از كتب و رسائل اين طايفه مفهوم تواند شد؛ چه، اين


1- گلشن راز، ص44 (سوال از معناي وصال، بيت 17 و 18).
2- گلشن راز، ص64 .

ص: 70

معنا گفتني و نوشتني نيست... .

و اين معني في نفسه حق است؛ گو مدعي آن بر حق مباش، بلكه حسن ظن به اكابر قوم را بر خود لازم ساز كه شايد از بركت حسن ظن بهره مند گردي

و موجب دريافتن عنايت الهي و انفتاح ابواب سعادت سرمدي گردد... .

و اما طريقه حكما در كيفيت صدور آن است كه گويند: واجب الوجود تمام است

و فوق التمام... .

و از اينجا سِرّ وحدت وجود به نحوي كه خاطر فاتر اين كمينه به آن منساق شده مفهوم مستعدين تواند شد؛ چه، نسبت حقايق موجودات به حقيقت واجبيت نسبت مفهومات جنس و فصل باشد كه اجزاي تحليليه اند به ماهيت نوعيه بسيطه.

و مؤيد اين است آنچه از بعضي اكابر به نظر رسيده كه وجود واجبي عين وجودات همه موجودات است، نه عين وجود هر يك از موجودات. قلم اينجا رسيد سر بشكست.(1)

حاج ملا هادي سبزواري گويد:

در توحيد، چند مقام است... اما طريقه سيم، طريقة انيقة اهل حق است كه وحدت در كثرت و جمع در فرق است؛ آن است كه حقيقت وجود اصلي است و نوري است كه اوصافش را شنيدي و واحد است به وحدت حقه، نه وحدت عدديه و مراتب متفاضله دارد. «انوارٌ بعضها فوق بعض مختلفة في الشدة و الضعف».

مثل انسان واحد كه مراتب متفاضله داشته باشد و مقاماتش متفاوت باشد، مثل طبع و نفس و قلب و عقل تا لطيفه اخفويّه. پس در حقيقت وجود، مرتبه تامّ

و شديد علت است و مرتبه ضعيف معلول. و در دار واقع، غير وجود و سنخ نور دياري نيست. ذاتِ علت «وجود» و علّيّت نيز «وجود» و معلول «وجود».


1- فياض شاگرد ملاصدرا و داماد او است و صاحب گوهر مراد است و اين را در گوهر مراد، ص204، در فصل سوم از باب سوم از مقاله دوم گفته است، (مؤلف).

ص: 71

و به عبارت ديگر: جاعل وجود و جعل وجود و مجعول وجود. و به عبارت ديگر: صانع وجود و صنع وجود و مصنوع وجود؛ ولي به حسب مراتبي كه در وجود است از خفا و ظهور و مظاهر.(1)

نيز، مي گويد؛ در باب صفات:

و اين است كه همه وجودات مدعي اُلوهيت اند و اُلوهيت همه در اثبات اُلوهيت الله مقهور است. و اين كه بعض عرفا گفته اند كه موجودي نيست كه پرستيده نشده باشد از براي مشركي و اختصاص ندارد به آفتاب يا آتش يا گوساله سامري و غيرها، كاذب نيست.

و مصدق اين معنا اين است كه خودپرست بدتر است از بت پرست؛ و خودپرستان و تعيّن پرستان بي شمارند... .(2)

از سروده هاي اوست كه مي گويد:

موسي اي نيست كه آواز أنا الحق شنود

ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست كه نيست

گوش اسرار شنو نيست وگرنه اسرار

برش از عالم معني خبري نيست كه نيست (3)

حاج محمدعلي: آقاي دكتر، اين كلمات تصريح به وحدت خالق و مخلوق است

و آن كه غير نور حق چيزي نيست. «ليس في الدار غيره ديّار».

دكتر حسين خان: بلي، نتيجة كلمات هر دو طايفه يكي است. اينان شاگردان دبيرستان يونانيان قديم قبل از اسلام اند و مطالب را از آنان گرفته اند و هيچ ربطي به هيچ شريعتي ندارند. سخنان ايشان ناشي از افكار استادان بشر است كه خود را مستغني از انبيا دانستند

و اعتماد بر افكار خود نمودند و در الهيات و طبيعيات، به رأي و قياس تكلم نمودند. اول كسي هم كه به رأي و قياس در اصول دين تكلم نمود و فتح باب توحيد افعالي نمود


1- اسرار الحكم، ص88 _ 96.
2- اسرار الحكم، ص118.
3- طرائق الحقائق، ج3، ص465.

ص: 72

و اعمال بد را به خدا نسبت داد شيطان بود؛ چنان كه خداوند در قرآن از او نقل فرمود كه آن خبيث گفت:

رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني...(1) ؛

پروردگارا به خاطر آن كه مرا گمراه ساختي... .

پس تمام قائلين به توحيد افعالي شاگردان دبستان او شدند و از آن سرچشمه ظلالت وگمراهي استفاده كردند و تبعيت او نمودند و طريقه جداگانه اي براي خود قرار دادند؛ برخلاف طريقه انبيا كه اول آن ها حضرت آدم صفي الله بود كه فرمود:

رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ(2) ؛

پروردگارا، ما بر خويش ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايي و به ما رحم نكني، مسلماً از زيان كاران خواهيم بود.

حضرت آدم كوتاهي و بدي را به خود نسبت داد و طلب آمرزش و رحمت نمود. تمام پيغمبران ديگر نيز، كه قضايايشان در قرآن شريف نقل شده، كردارهاي هر كس را به خودش نسبت داده اند.

[هدف شرايع در هدايت]

هدف بعثت پيامبران


1- الحجر (15)، آية 39.
2- الأعراف (7)، آية 23.

ص: 73

خداوند تعالي انبيا را فرستاد براي هدايت و راهنمايي خلق خود و اين كه مردم را به سوي خداي يگانه دعوت كنند و آنان را به خدايي يادآوري نمايند كه در عوالم پيشين با او آشنايي داشتند و معرفت ذات قدوس او در قلوب آنان ثابت شده و از او غفلت نموده اند. آري، وي پيامبران را فرستاد كه رفع غفلت نمايند و مردم را متذكّر شوند و به سوي احكام عقلي ارشاد فرمايند.

پس مردماني كه تابع آنان شوند و به دستور آنان عمل كنند، هدايت يابند و متذكر احكام عقلي شوند و گنجينه هاي خردهايشان بر آنان ظاهر شود. اينان بندگان مخلص حقند كه، به نور حق، قلب آنان روشن شده و شيطان به آنان تسلطي ندارد تا دين آنان را فاسد نمايد.

اما كساني كه خود را بي نياز از پيامبران بدانند و مانند شيطان به رأي و قياس در الهيات و طبيعيّات سخن گويند و به فكر و انديشه در امور ديني وارد شوند، شيطان بر آنان رياست نموده گمراهشان خواهد كرد؛ چنان كه خداوند تعالي در قرآن شريف نقل فرموده آن ملعون، در مقام مقابله با حق، چنين گفت:

قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْ_مُخْلَصِينَ ؛(1)


1- ص (38)، آيات 82 _ 83.

ص: 74

شيطان گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگي را از راه به در مي برم مگر برخي از بندگانت كه مخلَصان اند.

پس غير مخلصان دست خوش فريب و وسوسه و الهام شيطاني مي شوند و به همين جهت، خداوند خود را از توصيف هاي آن ها تنزيه نموده مي فرمايد:

سُبْحَانَ الله عَمَّا يَصِفُونَ * إِِلَّا عِبادَ اللهِ الْ_مُخْلَصِينَ ؛(1)

پاك و منزه است خدا از آنچه وصف مي كنند مگر [از توصيف] بندگان مخلَص.

نيز، خداوند فرمود:

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ؛(2)

هر كس از ياد رحمان دل بگرداند، بر او شيطاني مي گماريم تا دمسازي براي وي باشد.

نزول شياطين و الهام آن ها

خداوند متعال مي فرمايد:

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفاكٍ أَثِيمٍ ؛(3)

آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسي فرود مي آيند؟ بر هر دروغ پرداز گناهكاري فرود مي آيند.

إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ ؛(4)

در حقيقت، شيطان ها به دوستان خود وسوسه مي كنند تا با شما ستيزه نمايند.


1- الصافات (37)، آيات 159 _ 160.
2- الزخرف (43)، آية 36.
3- الشعراء (26)، آيات 221 _ 222.
4- الانعام (6)، آية 121.

ص: 75

خداي تعالي اينان را حزب شيطان قرار داده مي فرمايد:

أُوْلَئكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْ_خَاسِرُونَ ؛(1)

آنان حزب شيطان اند. آگاه باش كه حزب شيطان خود زيانكاران اند.

به حسب روايات مباركه، شيطان به هر صورتي بخواهد متصور مي شود مگر به صورت پيامبران و اوصيا؛ و عرشي دارد مابين زمين و آسمان. امام صادق مي فرمايد:

إنَّ شَيْطَاناً يُقالُ لَهُ ال_ْمُذْهِبُ، يَأْتِي فِي كُلِّ صُورَةٍ إِلَّا أَنَّهُ لَايَأْتِي فِي صُورَةِ نَبِيٍّ ولَا وَصِيِّ نَبِيٍّ، وَلَاأَحْسَبُهُ إِلَّا وَقَدْ تَرَاءيٰ لِصَاحِبِكُمْ (يَعْني أَبَا الْخ_َطَّابِ) فَاحْذَرُوهُ... ؛(2)

شيطاني است كه «مُذهِب» ناميده مي شود. به هر صورتي درمي آيد مگر به صورت پيامبر و وصي [پيامبر]. گمان مي كنم كه او خود را به دوست شما (يعني ابوالخطّاب) نمايانده است؛ پس، از او بترسيد... .

نيز، مي فرمايد:

إِنَّ إِبلِيسَ سَلَّط شَيطَاناً يُقالُ لَهُ الْ_مُتَكَوِّنُ، يَأْتِي النَّاسَ فِي أَيِّ صُورَةٍ شاءَ، إنْ شَاءَ فِي صُورَةٍ صَغِيرَةٍ وَ إنْ شَاءَ فِي صُورَةٍ كَبيرَةٍ.وَ لَا وَ اللهِِ، مَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَجيءَ فِي صُورَةِ أَبِي ؛(3)


1- مجادله (58)، آية 19.
2- رجال الكشى، ص293؛ بحارالأنوار، ج25، ص 326، ح94 (باب دهم از ابواب علامات إمام...).
3- رجال الكشى، ص30. نيز، در اين مورد، بنگريد به صفحه 107، 303، 304 و 518 از همين كتاب و به همين مضاميني نمونه هاي ديگر آمده است: روايتان صحيحتان بمضمون هاتين الرواتين و فيه (ص195) بسنده عن الصادق قال: تَرَاءَى وَاللَّهِ إِبْلِيسُ لِأَبِي الْخَطَّابِ عَلَى سُورِ الْمَدِينَةِ أَوِ الْمَسْجِد... . وفيه ايضا بسند صحيح عن إبن أبي عمير، عن أبراهيم بن عبد الحميد، عن حصين بن عمرو النخعي قال: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى رَبِّهِ وَمَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِيَّةِ يَا پِسَرُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ إِبْلِيسَ اتَّخَذَ عَرْشاً فِيمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَاتَّخَذَ زَبَانِيَةً كَعَدَدِ الْمَلَائِكَةِ فَإِذَا دَعَا رَجُلًا فَأَجَابَهُ وَوَطِئَ عَقِبَهُ وَ تَخَطَّتْ إِلَيْهِ الْأَقْدَامُ، تَرَاءَى لَهُ إِبْلِيسُ وَرُفِعَ إِلَيْهِ، وَإِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ كَانَ رَسُولَ إِبْلِيسَ، لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ، لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ ثَلَاثا. و فيه (ص70) مسندا عن الباقر في رواية شريفة ان اميرالمؤمنين قال له: (يعني عبدالله بن سباحين ادعي الربوبيّة له) وَيْلَكَ قَدْ سَخِرَ مِنْكَ الشَّيْطَانُ فَارْجِعْ عَنْ هَذَا ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَتُبْ ! فَأَبَى فَحَبَسَهُ وَاسْتَتَابَهُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَلَمْ يَتُبْ فَأَحْرَقَهُ بِالنَّارِ وَقَالَ إِنَّ الشَّيْطَانَ اسْتَهْوَاهُ فَكَانَ يَأْتِيهِ وَيُلْقِي فِي رُوعِهِ ذَلِكَ. وفيه (ص322) بسند صحيح عن محمد بن عيسي قال: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيُّ ابْتِدَاءً مِنْهُ: لَعَنَ اللَّهُ الْقَاسِمَ الْيَقْطِينِيِّ وَلَعَنَ اللَّهُ عَلِيَّ بن حَسَكَةَ الْقُمِّيَّ، إِنَّ شَيْطَاناً تَرَاءَى لِلْقَاسِمِ فَيُوحِي إِلَيْهِ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. همة اين روايات را علامه مجلسى در بحارالأنوار، ج25 (باب نفى الغلو از ابواب علامات الإمام و...)، ص281 _ 282 و 326 نقل نموده است.

ص: 76

ابليس شيطاني به نام «متكوّن» مسلط كرده است كه به هر صورتي بخواهد، براي مردم ظاهر شود. اگر بخواهد، در صورت كوچك و اگر بخواهد، در صورت بزرگ به نزد مردم مي آيد. ولي سوگند به خدا، نمي تواند به صورت پدر من براي مردم ظاهر شود.

خلاصه اين كه تصور و تمثل شيطان به هر صورتي غير از صورت پيامبران و اوصيا از مسلمات روايات است و قرآن كريم هم به آن ناطق است. در جنگ بدر، به صورت سُراقة بن مالك درآمد و مردم را به جنگ عليه پيغمبر ترغيب مي كرد و مي گفت:

إِنّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَي عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكُمْ إِنِّي اَرَي مَا لَاتَرَوْنَ ؛(1)


1- الانفال (8)، آية 48. تفصيل اين قضيه در بحارالأنوار، ج19، ص226 و 236 و 256 و 270 و 283 و 331 و 342 مذكور است. براى قضاياى ديگر كه در اين مورد آمده، رجوع شود به بحارالأنوار، ج19، ص46 و 48؛ ج21، ص9؛ ج28، ص263؛ ج31، ص528؛ ج14، ص486 و 496؛ ج75، ص319؛ ج 40، ص272؛ ج63، ص270 و 277؛ و نيز رجوع شود به كتاب مستدرك سفينة البحار، ج5، ص398 _ 403، (مؤلف).

ص: 77

من پناه شمايم. پس هنگامي كه دو گروه يكديگر را ديدند، [شيطان] به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد.

پس كسي كه نعمت وجود پيامبران و رسولان خدا را كفران بكند و از قرآن كه خداوند براي هدايت بندگانش به وسيله اشرف خلقش فرستاده روي برگرداند و درِ خانه اين و آن

و پيروان شيطان برود، مستحق دوري از رحمت خدا مي شود و از امان و حفظ الهي خارج مي گردد و شيطان در نظر او به صورت زيبايي متصور مي شود و لشكريان شيطان روح او را به محضر شيطان حاضر مي كنند و شيطان به او الهام و وسوسه مي نمايد و او را واسطه بين خود و مردم قرار مي دهد. در اين حال، بيچاره _ كه اي بسا در حال رياضت هم افتاده _ گمان مي كند كه به معراج رفته است؛ چنان كه محيي الدين به سوي شيطان و به معراج او رفت و واسطه بين او و مردم شد و دستور نوشتن كتاب فصوص را از او گرفت و خود نيز قرين و معين او شد.

بعيد نيست كه شيطان در اين حالت به شخص تلقينات كفر آلود بنمايد؛ چنان كه شيطان به فردي در حال طواف خانه خدا گفت:

إِنَنِّي أَنَا اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي(1) . وقتي اين قضيه به حضرت رضا عرضه شد، حضرت فرمود:

شهادت مي دهم كه او را جز شيطان نخوانده است.(2)

مكاشفات شيطاني

در طرايق الحقايق، مكاشفه اي از يك صوفي نقل مي شود كه گفت:

در حال مناجات بودم كه حجاب برطرف شد و او را بر عرش ديدم؛ پس براي او


1- طه (20)، آية 14.
2- رجال الكشي، ص364، ح673؛ بحارالأنوار، ج25، ص264، ح3 (باب دهم از ابواب علامات الامام... از كتاب الإمامة)؛ عبارت عربى آيه اى از قرآن است كه در اين قضيه بر زبان شيطان جارى شده؛ لذا، به جاى آن كه سروش توحيد باشد، استثنائاً نفير شرك و شيطان پرستى به حساب آمده است، (مؤلف).

ص: 78

سجده كردم و با او تكلم نمودم. وقتي كه رفقاي مجلس اين حكايت را شنيدند، او را به نزد ابن سعدان بردند كه برايش حديث پيغمبر را درباره عرش شيطان مابين زمين و آسمان نقل كند. ابن سعدان حديث را براي او نقل نمود. آن صوفي نمازهاي خود را قضا كرد و گفت: من شيطان را عبادت مي كردم.

آقايان متصوفه اعتراف نموده اند كه مكاشفات، شيطاني و رحماني دارد و بايد مكاشفه را به برهان عرضه نمود. يكي از برهان هاي قاطع بر اين كه مكاشفات آن ها را اعتبار و حقيقتي نيست اختلاف خود آن ها در اصول دين است كه بعضي از آن ها سني و بعضي شيعي و برخي ملحد و عده اي بي قيدند و در بين آن ها، سلسله هاي مختلف و عقايد متضاد با يكديگر وجود دارد كه هر يك ديگري را گمراه و خود را اهل حق مي داند؛ حال آن كه همه اهل كشف و شهودند.

بديهي است كه اين اختلاف دليل بر بطلان مسلك و طريقه آن هاست و شيطان مرشد و پير بزرگ آن هاست كه از شريعت بر حقّ الهي دورشان كرده؛ بلكه در نظر آن ها شريعت و دين الهي را مانع رسيدن به حقيقت معرفي نموده است.

نجيب الدين در مجلس ورد و ذكر سهروردي حاضر شد. مطرب آنان انشا كرد:

أيا جَبلَي نُعمَانُ بِاللهِ خَلِّيا نَسيمُ الصَّبَا يخلَّصُ إِلَيَّ نَسِيمها

يعني: اي دو كوه نعمان، سوگند به خدا كه بگذاريد نسيم صبا به سوي من بوزد.

شخصي اظهار كرد كه در خاطرش القا شد آن دو كوه محمد و ابراهيم اند كه نمي گذارند نسيم روح به عشّاق بوزد و زنجيرهاي شرايع آنان است كه قيود

و موانع ترقي و وصول به حقيقت است. ديگران هم كلمات او را پسنديدند.(1)

علامه مجلسي در عين الحياة از محيي الدين نقل كرده، در معراج خود، ديد كه مرتبه علي پست تر بود از مرتبه ابوبكر و عثمان.(2)


1- طرائق الحقائق، ج1، ص166.
2- عين الحياة، ص578.

ص: 79

حاج صمد آقا: عجب مكاشفاتي دارند و عجب به معراج مي روند! شيطان آن ها را فريب داده است. اين معراج تازگي ندارد و در زمان هاي پيش براي دانشمندان قبل از اسلام هم اتفاق افتاده است و شيطان آنان را نيز به معراج برده است؛ چنان كه نقل كرده اند:

ارداي ويراف _ كه در سال 5763 بعد از هبوط و در زمان اردشير بابكان مي زيسته است _ به معراج رفت و سه جام شراب خورد و بيهوش افتاد و يك هفته بيهوش بود و شش تن حكيم اطراف او بودند تا آن كه به هوش آمد. پس، بر پاي خاست و دبيري را پيش طلبيد و صورت مكاشفات و مشاهدات خود را بگفت تا او نوشت كه به عرض اردشير برساند.

گفت: چون بخفتم، فرشته بهشتي آمد، دست مرا گرفت و مرا به پل صراط رسانيد. آن گاه، جبرئيل در رسيد و مرا به عرش برد و فرشتگان و بهشتيان را ديدم و در حضرت يزدان نماز بردم. آن گاه، طبقات مردم را ديدم و از حال يك يك بازپرس كردم و ارواح جميع اصناف را ديدم و مقام هر يك را بدانستم. آن گاه، مرا به دوزخ آوردند و اهالي دوزخ را تن به تن ديدم و كيفر هر گناه را دانستم. بعد از آن، فرشتگان مرا به عالم عنصر آوردند. و سپس ترويج دين زردشت نمود.(1)

حاج محمدعلي: نتيجة مكاشفات اين دانشمند حقانيت دين زردشت(2) بود كه ترويج داد. بلي معراجي كه به سبب سه جام شراب حاصل شود بهتر از اين نمي شود؛ مانند معراج محيي الدين كه مرتبه علي را از مرتبه ابي بكر و عثمان پست تر ديد.

در چنين مكاشفاتي است كه شيطان در قلوب آنان القا مي كند كه خداي عظيم و مالك و قادر تنزل رتبه دارد؛ به نحوي كه خلق ضعيف ناتوان را از تطورات او دانسته افعال

و اعمال بندگان را نسبت به او مي دهند. بر اثر اين مكاشفات شيطاني، خود را واصل به او و فاني در او پنداشته از بندگي و عبادت بي نياز مي بينند.

دادِ «لَيسَ فِي جُبَّتِي سِوي الله» مي زنند و عالم وجود را عين او دانسته «لَيْسَ فِي الدَّارِ غَيْرَهُ دَيَّار» مي سرايند.


1- ر.ك: ناسخ التواريخ (هبوط آدم)، ج1، ص225 _ 227.
2- زردشت، منسوب به زرتشت (كسي كه داراي دين زرتشت است). فرهنگ فارسي معين، ج1، ص780.

ص: 80

تمام خبايث و بدي ها و زشتي ها را تطورات و تجليات و شئونات و پرتوها و صفات آن ذات قدوس دانسته، آن را توحيد ذاتي و صفاتي مي نامند؛ و تمام گناهان و افعال بندگان را به ذات مقدس نسبت داده، آن را توحيد افعالي مي خوانند.

مي گويند كه:

مجموعه كون را به قانون سبق

كرديم تصفّح و رقاً بعد و رق

حقا كه نديديم و نخوانديم در آن

جز ذات حق و شئون ذاتيّه حق(1)

اُف بر اين توحيد و اهلش باد! سُبْحَانَ الله عَمَّا يَصِفُونَ ،(2) تَعَالَي اللهَ عَمَّا يُشْرِكُونَ.(3)

حاج صمد آقا: آقاي دكتر، من نمي دانستم كه جناب عالي در خصوصيات گفتار فلاسفه

و مكاشفات اهل طريقت وارديد؛ به خصوص كه متصور شدن شيطان به صورت هاي مختلف و القائات او در قلوب اولياي خود را نيك بيان كرديد. گمان من اين است كه حضرت آقا (سياح پياده) فهميدند كه تا به حال كه نماز نمي خواندند، به جهت واصل شدن به شيطان بوده است و الآن، نماز مغرب و عشا را خواهند خواند و نمازهاي گذشته را قضا خواهند نمود.

صداي خنده حضار بلند شد.

سياح پياده سري تكان داد و گفت: راستي كه بيانات آقاي دكتر مرا هم تكان داد. اگر دليلي قانع كننده بياورند كه اين ها مرام متصوفه و فلاسفه قبل از اسلام بوده، من هم نماز خواهم خواند و يقين خواهم نمود كه اين طريقه باطل است و هيچ ربطي به شريعت ندارد.

دكتر حسين خان: من كاملا اثبات خواهم كرد كه عقيده آنان از فلاسفه و دانشمندان قبل از مسيح گرفته شده است؛ به شرط اين كه شما برخيزيد و در محضر معبود مهربان


1- طرائق الحقايق، ج1، ص151.
2- الصافات (37)، آية 159: پاك و منزه است خداوند از آنچه وصفش مي كنند.
3- النمل (27)، آية 63 : خداوند بالاتر است از آنچه شريك او قرار مي دهند.

ص: 81

خود، تعظيم نماييد و به سجده درآييد و از جسارت هايي كه به ساحت مقدس پروردگار نموده ايد كاملا توبه كنيد و از خدا درخواست نماييدكه دل شما را منور به نور ايمان فرمايد.

سپس همگي دست به دعا بلند كردند و گفتند: يا ربّ العالمين و يا رحمن يا رحيم و يا اله العالمين! به حق حبيبت خاتم پيامبران و به فاطمة الزهراء سيدة النساء و به اميرالمؤمنين و يازده امام از فرزندان آن حضرت كه ما را توفيق بندگي لطف فرمايي و نور هدايت را در قلب ما روشن تر فرمايي.

سياح پياده: آقايان، مرا به خصوص دعا كنيد. همه اجابت كردند و او را دعاي خاص نمودند و براي او، از خداوند متعال، هدايت و سعادت خواستند.

سياح پياده: اجازه مي دهيد قبل از آن كه به مبدأ پيدايش تصوف و حكمت و چگونگي ورود آن در اسلام وارد شويد، من نمازي بخوانم؟

دكتر حسين خان و رفقاي جلسه همه صدايشان به «احسنت، احسنت» بلند شد

و گفتند: اميدواريم كه موفق شويد و خداوند عنايتي بيشتر به شما فرمايد.

سياح پياده از جاي خود بلند شد و وضو گرفت و در گوشه اي مشغول نماز شد و پس از نماز، دعا و تضرع نمود و از خداوند متعال سعادت و هدايت و توفيق درخواست كرد.

حاج صمد آقا خواست كه حاج خليل آقا شيريني نماز خواندن حضرت آقا را لطف فرمايند.

خليل آقا: مشهدي محمد شربت بده.

پس از صرف شربت، دكتر حسين خان گفت: اجازه بفرماييد عرايض خود را دنبال كنم. حضار گفتند: بفرماييد تا استفاده كنيم.

پيشينه فلسفه و عرفان در يونان

دكتر حسين خان: عرض كردم فلسفه و عرفان سابقه در ميان فلاسفه يونان قبل از اسلام دارد و فلاسفه و عرفاي مسلمان شاگرد دبيرستان آنان بوده اند و اين عقايد را نيز از آنان اخذ كرده اند. براي توضيح اين مطلب، ابتدا سخنان و عقايد دانشمندان قبل از اسلام را مطرح مي كنم و بعد چگونگي ورود آن در اسلام را به عرض خواهم رساند.

ص: 82

مرحوم مقدس اردبيلي مي نويسد:

صاحب كتاب بيان الاديان نقل كرده كه اصل حلول و اتحاد از جرمانيه _ كه طايفه اي از صابئين هستند _ مي باشد.(1)

شهرستاني دربارة اين گروه مي گويد:

جماعتي از طايفه صابئين اند، كه صانع معبود را واحد و كثير مي دانند.(2)

يعني وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت.

وي همين عقيده را در كتاب نفايس الفنون از ايشان نقل مي كند و بعد مي گويد:

مذهب ايشان آن است كه باري تعالي در صورت اشخاص، خود را اظهار كند

و به صور اشخاص متشخص شود.(3)

در جنات الخلود نيز گفته است:

صابئين به حلول و تناسخ قائل اند.(4)

در كتاب سير حكمت در اروپا، آمده كه برمانيدس (متولد 636 قبل از ميلاد حضرت مسيح) قائل به وحدت وجود بوده و گفته:

پس وجود يكي است و پيوسته و نامحدود... و شخص خردمند جز به وجود واحد كه كلّ وجود و وجود كل است قائل نتوان شد.(5)

نيز، نقل شده كه:

استاد برمانيدس اكسنوفانِ حكيم (در سال 600 قبل از ميلاد) كل كائنات را يك


1- ر.ك: حديقة الشيعه، ص566.
2- الملل و النحل، ج2، ص54: إنّ الصانع المعبود واحد و كثيرٌ.
3- نفايس الفنون، ج2، ص281.
4- ر.ك: جنات الخلود، ص67 .
5- سير حكمت در اروپا، ج1، ص9 _ 10.

ص: 83

جوهر اصلي دانسته و آن را خداي بي همتا گفته و تمام اشياي عالم را واحد محض دانسته است.(1)

در ديوان صنعي، فلسفة پلوتين مبني بر وحدت وجود دانسته شده كه خدا را ساري در همه اشيا مي داند.(2)

در كتاب كشف الاشتباه، نقل است:

پلوتينوس، يكي از فلاسفه معروف يونان بود يا روم، سخنان بسياري به زبان فلسفه گفت. از آن جمله، گويد: در جهان، آنچه هست همه يك چيز است و آن خداست و چيزهاي ديگر از او جدا شده اند و اگر كسي از خود بي خود گردد، به خدا تواند پيوست تا اين كه گويد آنچه ما جوئيم از ما دور نيست؛ بلكه در خود ماست.(3)

در كتاب ناسخ التواريخ، در ذيل حال زردشت _ كه در سال 5023 بعد از هبوط مي زيسته _ عقايد پارسيان قديم را نگاشته و فرقه هاي آنان را شرح داده و گفته شده است:

حكماي ايشان همه اشيا را پرتو هستي مطلق دانند... و اين ها را فارسيان و ايزديان... و سپاسيان... گويند. و اين ها چند فرقه اند:

فرقه اول، سپاسيان اند... ايشان هيچ دين و آيين را نكوهيده و زشت ندانند و گويند از هر كيش و روش مي توان به يزدان رسيد و آسمان، را بهشت جاودان دانند... .

و اما فرقه سوم، جمشاسبيان اند... گويند: جهان را در خارج وجودي نيست و هر چه هست همه ايزد است و جز خداي چيزي موجود نباشد. و عقول و نفوس


1- ر.ك: سيرحكمت در اروپا، ج1، ص9؛ الملل و النحل، ج2، ص97 (رأي اكسنوفانس). و همچنين پلوثن حكيم (در سال 417 قبل از هجرت) قائل به وحدت انسان كامل با خداي بي چون شد. پورفير حكيم (در سال 318 قبل از هجرت) قائل به وحدت وجود گرديد، (مؤلف).
2- ديوان صنعي، ص29.
3- كشف الاشتباه، ص186.

ص: 84

فرشتگان اند و گويند: جمشيد (كه پدر جمشاسب است، كه اين ها منسوب بدويند.) گفت: ايزد تعالي عقل اول را تصور كرد، آن پديدار آمد... و عقل اول سه چيز را تصور كرد كه آن عقل دوم و نفس اول و سپهر اطلس باشد؛ و اين هر سه پديد آمد و از تصور عقل ثاني سپهر هشتم و نفس ثاني و عقل سوم آشكار گشت بدين گونه، ده عقل و نُه نفس و نُه فلك جلوه گر آمد و مواليد و عناصر از آن پس ظهور يافت... .

و اما فرقه چهارم، آن ها سمراديان اند. و سمراد به معني وهم و پندار. و ايشان بر چند طبقه باشند. نخستين، پيروانِ فرتوش... كه در آغاز دولت ضحاك ظهور يافت و اين ها را فرتوشيه گويند. عقيده ايشان آن است كه عالَمِ عناصر همه وهم و خيال است؛ اما افلاك و انجم و مجردات باقي و ابدي اند.

و جمعي ديگر از آن ها، فرشيديه _ منسوب به فرشيد، پسر فرتوش _ گويند: افلاك و انجم نيز خيال است و وجود ندارد؛ اما مجردات موجود و باقي اند.

و طبقه ديگر از سمراديان فرايرجيه اند و فرايرج پسر فرشيد است. او گويد: مجردات كه عقول و نفوس اند نيز وجود ندارد و هستي واجب الوجود راست و بس؛ ديگر همه وهم و خيال است... و اين دو بيت را به فرايرج منسوب داشته اند:

جهان داني همه سمراد باشد(1)

تو را كز فرّ يزدان ياد باشد

ز سمراد است گفتن نام سمراد

همين سمراد هم سمراد باشد

حاج صمد آقا: بنازم اجداد خودمان را! نكند آقاي دكتر ما همه وهم و خيال باشيم؟! مواظب باشيد، چشمتان را بماليد و خوب نگاه كنيد! سپس دستي به حاج محمد علي زده گفت: خودتي، يا خيال مي كنم تويي؟!

صداي خنده از حضار بلند شد.

حاج محمد علي: مي ترسم همين كارهايي را كه مي كني وهم و خيال باشد.


1- ناسخ التواريخ (هبوط آدم)، ج3، ص234 _ 238.

ص: 85

باز حضار خنديدند و همگي گفتند: آقاي دكتر، خواهشمنديم به بيانات خود ادامه دهيد.

دكتر حسين خان: در همان كتاب ناسخ التواريخ، عقايد حكماي قديم هند را نقل كرده

و آنان را بر چند فرقه تقسيم نموده اند:

فرقه اي از آنان مي گويند: بر خداوند واجب است كه از حضرت اطلاق نزول فرموده، در هر نوعي از مخلوقات ظهور فرمايد... و گويند هر فرشته[اي] را از خدا جدا ندانند؛ اشاره است به آن كه حق در مظاهر متعدّده ظهور مختلفه دارد و از ذره تا خورشيد همه عين ذات مقدس اوست... و گويند: ارواح انساني فروغ ذات حق است... .(1)

فرقه دوم، ويدانتيان اند و ايشان صوفيين اين طبقه اند... گويند: جهان شعبده اوست و آن ذات مقدس هر دم به صورتي برآيد و آن را گذاشته به لباس ديگر ظهور كند.(2) و حكماي متأخرين ايشان، مانند سنگراچاري و غير او، اين جهان را جمله خيال دانند... .(3)

سياح پياده: عجب! اين عقيده را هندي هاي قديم داشته اند؟!

دكتر: بلي، چنين است.

ساعت 30/8 بعدازظهر است و قريب دو ساعت از شب گذشته كه در باغ به صدا درمي آيد.

حاج خليل آقا: مشهدي محمد، ببين كيست.

مشهدي محمد دويد و در باغ را باز كرد: سلام عليكم، بفرماييد!

حاج خليل آقا: كيست؟

مشهدي محمد: حاج آقا، آقاي صباحي هستند.


1- ناسخ التواريخ (هبوط آدم)، ج4، ص182.
2- همين عقيده را ملاى رومى در اشعار خود اظهار كرده است: هر لحظه به شكلى بت عيار درآمد... ، (مؤلف).
3- ناسخ التواريخ(هبوط آدم)، ج4، ص186 _ 187.

ص: 86

حاج خليل آقا حركت نموده به استقبال آقاي صباحي رفت و گفت: بَه بَه، آقاي صباحي! سلام عليكم! خوش آمدي! چه عجب! كاش امروز تشريف مي آورديد! بفرماييد!

آقاي صباحي از دور چشمش به كنار استخر افتاد و گفت: مهمان داريد؟ شايد مقتضي نباشد. اجازه دهيد برگردم.

حاج خليل آقا: اختيار داريد. الآن قصد داشتم بفرستم دنبال شما كه تشريف بياوريد. خيلي به جا و به موقع است. تمام رفقا از ملاقات شما مسرور و ممنون مي شوند.

وقتي آقاي صباحي وارد شد، همگي از جا برخاستند و تعارفات لازم انجام گرفت و آقاي صباحي را بالاي دست خود قرار دادند و احترام شاياني نمودند.

هژبر فيلسوف: آقايان، شما آقاي صباحي را مي شناسيد. ايشان كاملا درس خوانده

و مردي فاضل و عالم است. آراي فلسفي را خوب مي دانند و در هر مباحثه اي مي توانند شركت كنند.

حاج صمد آقا: حتي در مقابل تبرزين حضرت آقا!

صداي خنده بلند شد.

آقاي صباحي: از لطف همه آقايان متشكرم. امشب نزديك غروب، ديدم حال بچه بهتر است؛ قدري قلبم آسوده شد. با خود گفتم: بعد از نماز مغرب و عشا، آهسته آهسته، خدمت حاج آقا مي روم و ساعتي مي مانم؛ بعد برمي گردم. الحمدالله، توفيق يار شد و خدمت ديگر رفقا نيز رسيدم.

حاج خليل آقا: جناب آقاي صباحي، امشب را نمي گذارم برگرديد. الآن مشهدي محمد بناست به شهر برود و يخ بياورد. هر فرمايشي داريد بفرماييد تا انجام دهد.

آقاي صباحي: پس خواهشمندم بفرماييد به منزل ما خبر دهد. سپس رو كرد به آقايان و گفت: چنين به نظرم رسيد كه يكي از آقايان بياناتي داشتند. خواهشمندم بيانات خود را ادامه دهند؛ بنده نيز استفاده مي كنم.

حاج صمد آقا: اي آقاي صباحي، جاي شما خالي! امروز از اول آفتاب تا غروب، جنگ تبرزين و خانقاه و شارب و مرشد بود.

ص: 87

بار ديگر، صداي خنده بلند شد.

دكتر حسين خان: جناب آقاي صباحي، آقاي سياح از ديشب مهمان حاج آقا بودند و ما نيز بنا به وعده از صبح در خدمت حاج آقا هستيم. مدتي ايشان در مقام ارشاد ما بودند

و بيانات و اشعار مرشدها و بزرگان صوفيه را نقل كردند تا نوبت به ما رسيد.

به درخواست آقايان، بنده ناقابل اثبات نمودم كه نتيجه گفتار آقايان صوفيه

و فلاسفه يكي است و هر دو طايفه اين عقيده را از كفار و مشركين قبل از حضرت مسيح اخذ كرده اند؛ چنان كه در كتاب اصول فلسفه، اين مناجات شيلي نقل شده است كه گفت:

خداوندا، كوچك ترين برگي از برگ هاي درختان كه بازيچه دست وزش است پاره اي از تو بوده است و جزئي از تو مي باشد... و نيز اين روحي كه در هر جا وجود مي يابد و هر چيز بدو زنده است همانا توئي.(1)

در صفحه 124 همان كتاب، مؤلف مي گويد:

زينوفانيس مردم را چنين تعليم داده و مي آموخت كه به جز خداي يكتا هيچ چيز ديگري نيست.

همو، در صفحه 125، مي نويسد:

و در پايان قرن شانزدهم، گيوردانوبرنو... معتقد بوده است كه خدا را هيچ حد

و اندازه نمي باشد و او و گيتي يك چيزند.

و نيز گفته است: آنان كه خدا را موجودي در عرض موجودات ديگر پنداشتند محققا او را محدود كردند.

سرانجام، در صفحه 126، مي گويد:

گوته (قرن 18 ميلادي) مي گويد: خدا هرگز راضي نيست كه فقط از مركز اعلا


1- اصول فلسفه، ص123.

ص: 88

بر خلايق مسلط و حكم فرما باشد؛ بلكه دوست دارد كه در باطن و نهان اشياء ساري بوده و داخل باشد تا اين كه طبيعت را به خود شايان تجلّي بيند و خود را هم در طبيعت متجلي سازد.

و نيز، خدا و شيءِ مخلوقِ وي و ذاتش را يك چيز دانسته است.

روش شرايع در هدايت خلق بر خلاف روش هاي بشري است

صباحي: بلي، چنين است. اين عقايد مخصوص دانشمندان منقطع از وحي است و با هيچ شريعتي سازگاري ندارد؛ چون اساس شرايع بر اين است كه هيچ سنخيتي ميان خالق

و مخلوق وجود ندارد و بين آن ها تباين صفتي برقرار است.(1)

نيز، پاية همة شرايع بر اختياري بودن اعمال بندگان است كه مورد تعلق وجوب

و استحباب و حرمت و كراهت و اباحه است. ولي بنابر قول صوفيه، موضوع اين احكام منتفي است؛ چون همه موجودات به گمان آنان عين حقند و همه افعال بندگان فعل حقّ است.

قرآن مجيد، در مقابل اين عقيده باطل، مردم را دعوت مي كند به خداي احد و واحد

و بي نظير و شبيه كه مثل و مانند ندارد و ازلي و ابدي است و هيچ تغيير و زوال و فنا براي او نيست. مثلا همين سوره مباركه حمد، كه در هر شبانه روز چندين بار خوانده مي شود، حجت و برهان قطعي بر فساد اين مرام است؛ چون نصف اول آن راجع به خالق و ستايش و ثنا بر ذات مقدس است و نصف آخر راجع به مخلوق.

در اين سوره، مؤمنين از ذات مقدس درخواست مي نمايند كه آنان را در راه مستقيم ثابت بدارد؛ آن راهي كه پيامبران و اوليا به لطف و احسان الهي مي پيمايند، نه راه كساني كه مشمول غضب پروردگار گرديدند و نه راه گمراهان كه از جاده حق دور افتادند.


1- يعنى همان طور كه صفت، طُفيلى و وابسته به موصوف و غير اوست، مخلوق هم وابسته به خالق و غير اوست، (مؤلف). براي مطالعه بيشتر به كتاب توحيد از نگاه وحي، فلسفه و عرفان مراجعه كنيد.

ص: 89

آيا اين سوره شريفه براي مسلمانان كافي نيست كه بطلان اين طريقه را بفهمند؟! اهل ايمان بايد قرآن را حجت قرار دهند و عقايد خود را به قرآن و روايات متواتر عرضه كنند و به محكمات آن چنگ زده متشابهات آن را بر محكماتش حمل نمايند _ چنان كه در خود قرآن و روايات دستور داده اند(1) _ نه آن كه به بعضي از متشابهات تمسك كرده آن را به رأي و فكر خود تأويل نمايند و از محكمات و ضروريات دست بردارند.

مسلمان عاقل و دين شناس معتقد است به اين كه پيامبر خاتم پيامبران و بهترين و كامل ترين مخلوق ها است و به تمام شرق و غرب عالم مبعوث گرديده و مي گويد:

اي اهل عالم، تمام شما بايد از من پيروي كنيد و از نور هدايت من روشنايي پيدا كنيد؛ كه بدون من، گمراه مي شويد. قرآن بر من فرود آمده تا با آن شما را از تاريكي هاي گمراهي بيرون آورده در نور هدايت وارد سازم و اختلاف هاي دانشمندان بشر را از ميان بردارم و آنان را به حقايق موجودات، همان طور كه در واقع هست، برسانم.

آيا هيچ مسلماني مي تواند احتمال دهد كه پيامبر كلمات و عقايد دانشمندان دنيا را كه قبل از اسلام مي زيسته اند، نمي دانست و خداوند به او خبر نداده بود؟! واضح است كه پيامبر همه آنچه گذشته و آنچه در آينده خواهد شد، تا روز قيامت مي داند. آيا ممكن است كه پيامبر در مقابل گفتارهاي مختلف علماي بشر ساكت باشد؛ با آن كه براي رفع اختلاف و تعليم علوم و معارف بر حق الهي مبعوث شده است؟!

و آيا مي شود پيامبر همه مطالب آن ها را تأييد كند و آن ها را پايه و اساس دين خود قرار دهد؟! در اين صورت، او از جانب خدا چه علم تازه اي آورده است؟! پيداست كه چنين نيست؛ بلكه ايشان علم الهي تازه در مقابل علوم قديم بشري آورده است. قرآن كه براي هدايت بشر فرود آمده، علم آن نزد پيامبر و خلفاي اوست و مردم، اگر هدايت مي خواهند، بايد از آن ها پيروي كنند و از پس مانده هاي يونانيان دست بردارند و ببينند قرآن چگونه آنان را هدايت مي كند.


1- ر.ك: وسائل الشيعه، ج27، ص176 (باب 13: عدم جواز استنباط و الاحكام النظريه من الظواهر القرآن...).

ص: 90

قرآن كريم راه ترقي و هدايت و سعادت را عبادت و تقوا قرار داده و معرفت را فطري بشري دانسته و راه زياد شدن معرفت را اطاعت نور عقل _ كه حجت باطني است _

و پيامبران و اوصيا _ كه حجج ظاهري اند _ معرفي كرده است.

آيا راه قرآن و پيامبران و رسولان و امامان كه ترقي و كمال را در عبادت و تقوا مي دانند با راه بشر كه براي رسيدن به مقام وصال به غنا و موسيقي روي آورده اند و از نگاه كردن به زيبا رويان دوري نمي كنند و آن ها را تطورات و شئون حقّ متعال مي دانند _ و بلكه مي گويند خدا در زيبا رويان بيشتر تجلي كرده و قرب به آن ها را وصال معشوق دانند _ يكي است؟!

ذوالنون مصري مي گويد:

الأصوات الطيّبة مخاطبات و إشارات إلهيّة استودعها عند كلّ طيّب وطيّبة ؛(1)

صداهاي خوب خطاب ها و اشاره هاي الهي است كه خداوند آن ها را نزد هر مرد

و زن خوبي به وديعه گذاشته است.

سمنون محب، كه از مشايخ صوفيه و معاصر جنيد بوده، مي گويد:

السماع نداء من الحقّ للأرواح، والوجد عبارة عن إجابة الأرواح لذلك النداء، و الغشي عبارة عن الوصول إلي الحقّ ؛(2)

غنا و صداي خوش ندايي است از جانبِ حق براي ارواح و وجد و شعف اجابت ارواح است به آن صدا و غش كردن عبارت است از واصل شدن به حقّ.

راه بشر در شناخت خدا راهي است كه از افكار و آراي زميني و قياس حاصل شده است و پسينيان از پيشينيان اخذ كرده اند و هر يك با فكر و انديشه خود به تكميل آن پرداخته اند و به اندازه طاقت بشري، فكر خود را به جولان آورده در كشف حقايق و صفات و افعال باري تعالي تكلّم نموده اند.


1- مصباح الهداية، ص190 (ذيل فوائد السماع).
2- مصباح الهداية، ص190 (ذيل فوائد السماع).

ص: 91

اما قرآن از جانب پروردگار نازل شده و به كلي اين راه را مسدود كرده و فرموده است: عقول و افكار و اوهام و افهام به ذات قدوس و صفات و افعال او هيچ راه ندارند.

اميرالمؤمنين در خطبه شريفه خود مي فرمايد:

مَنْ فَكَّرَ فِي ذَاتِ اللهِ تَزَنْدَقَ ؛(1)

كسي كه در ذات خدا تفكر كند زنديق مي شود.

تمام تكبيرات و تسبيحات مأثوره منزه دانستن ذات مقدس خداست از تعريف ها

و توصيف هاي بشري؛ چون همه آن ها تراوش هاي مغز و فكر بشر است و ربطي به خالق بشر ندارد.

ترجمه كتاب هاي فلسفي يوناني

حاج محمدعلي: آقاي صباحي، اجازه مي دهيد يك سوالي بكنم؟

آقاي صباحي: بفرماييد.

حاج محمدعلي: چگونه اين علوم بشري يوناني در اسلام شيوع و رواج پيدا كرد؟

آقاي صباحي: كمالات و علوم آل محمد مردم را متوجه بزرگي و عظمت آنان مي نمود؛ اما خلفاي بني عباس عاري و خالي از علوم الهي اسلامي بودند. آن ها (به خصوص مأمون عباسي) براي آن كه مردم را سرگرم كنند و از توجه به در خانه حجج خدا و هاديان خلق بازدارند، تلاش كردند با ترجمه كتب يوناني به زبان عربي و ترويج

و تبليغ علوم بشري، مردم را به تحصيل و تعليم آن ها مشغول كنند تا مردم را از علوم قرآن و كساني كه از مجراي وحي و علم الهي به حقيقت علم رسيده بودند دور نمايند.

آنان به مدرّسين و مترجمين پول هاي گزاف مي دادند و از آن ها تجليل به عمل مي آوردند تا مردم را به پس مانده علم يونانيان و تراوش هاي افكار بشري _ كه هيچ ائتلافي بين آن ها وجود ندارد و با يكديگر اختلاف دارند _ مبتلا نمايند. اين جز خذلان


1- تحف العقول، ص96؛ بحارالأنوار، ج77، ص285، ح1 (باب 14 از ابواب المواعظ و الحكم از كتاب الروضة).

ص: 92

الهي چيزي ديگر نيست؛ زيرا هر كس هدايت و ارشاد را از غير قرآن طلب كند و كتاب خدا را پشت سر انداخته گداي در خانة ديگران شود، سرگردان و متحيّر مي گردد و در نتيجه، به هلاكت مي افتد.

در روايات زيادي، وارد شده است:

مَن طَلَبَ الْهِدَايَةَ فِي غَيْرِ الْقُرآنِ، أَضَلَّهُ اللهُ ؛(1)

هركه هدايت را در غير قرآن جويد، خدا او را گمراه فرمايد (و به خود واگذارد).

در روضات الجنات، در شرح حال فارابي، كلامي به صورت سوال و جواب از رساله فارسي ملا محمد طاهر قمي در بطلان طريقة فلاسفه و طبيعيّون نقل شده كه ما آن را به مناسبت موضوع بحث مان در اينجا نقل مي كنيم:

باز بيان فرمايند كه مذاهب فاسده باطله فلاسفه در چه زمان و به چه سبب در ميان اهل اسلام شايع و متعارف شده؟ بَيِّنُوا تؤجروا.

الجواب: هو المُعين و الموفّق. بدان _ رحمك الله _ كه فلسفه پيش از زمان مأمون رشيد در ميان اهل اسلام نبوده. در كتاب رشف النصايح، مذكور است كه اَبومرّه كِندي در شام كتابي از كتاب هاي فلاسفه به دستش افتاد؛ به نزد عبدالله بن مسعود، كه از صحابه بود، آورد. عبدالله بن مسعود طشت و آب طلب كرد، چنان اجزاي كتاب را بشست كه سواد مداد در بياض كتاب ظهور يافت. و تا زمان مأمون، اثري از كتاب هاي ايشان ظاهر نبود تا آن كه مأمون ارسطو را به خواب ديد و از گفت و گوي ارسطو محظوظ شد. ايلچي تعيين نمود به جانب فرنگ فرستاد و كتب فلاسفه را از پادشاه فرنگ طلب نمود. كتب را به بلاد اسلام نقل نمودند و فرمود كه زبان دانان كتب را به زبان عربي نقل نمايند. و چون درس خواندن و نوشتن آن كتب سبب قرب خليفه بود، بنابراين، سنيان به طمع قرب و انعام خليفه، اوقات بسيار صرف فلسفه و افاده و استفاده آن كردند؛ خصوصا سنيان ماوراءالنهري، كه بي توفيقي شعار ايشان است، سعي بسيار


1- بحارالأنوار، ج92، ص31، ح34 (باب اول از ابواب فضله و... از كتاب القرآن)، در حديث (الهدي) مي باشد.

ص: 93

در تحصيل فلسفه كردند. دو كس ايشان كه فارابي و ابوعلي باشند، در ترويج كفرهاي فلاسفه سعي بليغ نمودند. و سنيان فارابي را معلم ثاني نام كردند و ابوعلي را شيخ رئيس ناميدند... و مولانا نفيسي كه از اعاظم، افاضل، اطبا است در كتاب شرح اسباب گفته كه فارابي مبتلا به مرض ماليخوليا بوده و نقل كرده كه بسياري از فلاسفه مثل افلاطون و نظراي او به مرض ماليخوليا گرفتار بودند و ابوعلي چنان كه اهل تاريخ نقل كردند معروف به شرب خمر بوده... . (1)

در ناسخ التواريخ، در احوال ارسطاطاليس، مطالبي آمده كه خلاصه آن چنين است:

مأمون از مَلِك روم كتب حكمت را خواست. او با صناديد دولت مشورت كرد؛ اجازت كردند... و گفتند: اين كتب در ميان هر طبقه شايع گردد، قواعد شريعت

و ملتِ ايشان را متزلزل كند... پس پنج شتر بار كردند و فرستادند. پس بني عباس عده اي را براي ترجمه آن گماشتند؛ مِن جمله: حنين بن اسحاق و حبش بن حسن و ثابت بن قره و غيرهم. و هر يك را ماهي پانصد دينارِ زرِ خالص دادند؛ بلكه هرچه خواستند، دادند.(2)

در بحارالانوار، علامه مي نويسد:

اين جنايت بر دين و ترويج كتاب هاي فلسفي در ميان مسلمين از جمله بدعت هاي خلفاي ستمكار و دشمن امامان دين است كه به خاطر دور كردن مردم از ائمّه و شريعت روشن الهي صورت گرفته است.

دليل بر اين سخن مطلبي است كه صفدي در شرح لاميه عجم ذكر كرده است (3)

و آن اين كه مأمون، آن گاه كه با بعضي از پادشاهان مسيحي _ كه به گمانم پادشاه جزيره قبرس باشد _ معاهده صلح امضا كرد، از آن ها خزينه كتاب هاي يوناني را درخواست نمود. نزد آنان، مجموعه اي از اين كتاب ها در اتاقي موجود بود كه كسي از


1- روضات الجنات، ج7، ص324 _ 325.
2- ر.ك: ناسخ التواريخ (هبوط آدم)، ج3، ص382 _ 383.
3- بحارالأنوار، ج60 ، ص197 (باب 34 از ابواب العناصر الكائنات... از كتاب السماء و العالم).

ص: 94

آن ها اطلاع نداشت. پادشاه صاحب نظران از خواص خود را گرد آورد و در اين باره با آنان مشورت كرد. همه به اتفاق گفتند كه از فرستادن آن ها خودداري كند؛ جز يكي از بزرگان آن ها كه گفت: آن ها را به مسلمين ارسال كن؛ زيرا اين علوم هيچ دولت شرعي را وارد نشود مگر اين كه نظام آن را از هم مي پاشد و اختلاف در ميان علمايشان مي اندازد.

صفدي در جاي ديگر گفته: مأمون نخستين كسي نبود كه كتب فلسفي را به عربي ترجمه كرد؛ بلكه پيش از او اشخاص بسياري به چنين كاري دست زدند، چنان كه يحيي بن خالد برمكي كتاب هاي زيادي از كتب پارسي را به عربي ترجمه كرد... مشهور است كه نخستين كسي كه كتاب هاي يوناني را به عربي ترجمه كرد خالدبن يزيدبن معاويه بود، آن گاه كه دلباخته كتب علم كيميا شده بود.

دليل بر اين كه خلفا و پيروانشان راغب فلسفه بودند و دليل اين كه يحيي برمكي دوستدار آن ها بود روايتي است كه كشي از يونس بن عبدالرحمن نقل مي كند.

يونس مي گويد: يحيي بن خالد برمكي دانسته بود كه هشام (يعني هشام بن حكم) كتابي در مخالفتِ فلاسفه دارد. به اين جهت، دوست داشت هارون الرشيد را تحريك به كشتن او كند... علماي رجال از جمله كتاب هاي هشام كتابي در رد بر ارسطاطاليس در توحيد براي اوشماره كرده اند؛ و نجاشي از جمله كتاب هاي فضل بن شاذان كتابي در رد بر فلاسفه ذكر كرده است.

[فطري بودن معرفت خدا]

قرآن و نفي توحيد افعالي

ص: 95

حاج محمد علي: آقاي صباحي، خواهش مي كنم شما تذكّرات قرآن را كه راجع به خداشناسي و صفات آن ذات مقدس است براي ما بيان فرماييد.

آقاي صباحي: خداوند متعال، در قرآن مجيد، خود را به صفات كماليه معرفي فرموده

و منزه و مبرا نموده از آن كه حواس ظاهر و باطن آن ذات قدوس را درك بنمايند. به بيان قرآن كريم، خداي سبحان شبيه و نظير و شريك و مثل و مانند ندارد. هرچه در مخلوق هست و مخلوق متصف به آن مي شود در خالق نيست و ذات قدوس از آن منزه

و مبراست. اين دليل قاطع و برهان آشكار است بر اين كه خالق غير از مخلوق و مخلوق غير از خالق است و هيچ سنخيتي بين آن ها برقرار نيست. آيا بين نور و ظلمت، حادث و قديم، جهل و علم، عجز و قدرت، سنخيت وجود دارد؟! چنين نيست؛ بلكه بين آن ها مباينت به تمام معناست.

خداوند متعال عالِم و قادر و حيّ است به علم و قدرت و حيات ذاتي، تغيير و تبديل

و زيادي و نقصان و حدّ و تناهي در او راه ندارد.

لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ؛(1)

نزاده است و زاده نشده و او را هيچ همتايي نيست.


1- الاخلاص (112)، آية 3 _ 4.

ص: 96

چيزي از او بيرون نشده و خود او نيز از كسي پديدار نگشته و احدي مانند او نيست. مخلوقات جاهل و عاجز و ضعيف و بنده و ذليل و فقير و مملوك و قابل تغيير و تبديل

و زيادي و نقصان و حد و تناهي و داراي شبيه و نظير و توالدند. اگر خداوند عنايتي به آن ها كند، دانا و توانا مي شوند؛ به اندازه اي كه خدا بخواهد و بدهد.

افعال بندگان از خود آن ها صادر مي شود؛ ولي به حول و قوه اي كه خدا به آن ها داده است. مسلمين شب و روز، به امر پروردگارشان، اين ذكر را تكرار كرده مي گويند:

بِحَوْلِ اللهِ وَقُوَتِهِ أَقُومُ وَأَقْعُدُ؛

به حول و قوة الهي، برمي خيزم و مي نشينم.

مثلا، دروغ عملي زشت و حرام است كه به بيان قرآن و روايات و اجماع و عقل، مخلوق است كه آن را مي گويد و مي سازد. خداوند به اين مطلب تذكّر داده و مي فرمايد:

وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً ؛(1)

و دروغ مي سازيد.

خداوند خالق دروغ نيست و دروغگو را لعنت مي كند.

لَعْنَتَ الله عَلَي الْكَاذِبِينَ ؛(2)

لعنت خدا بر دروغگويان!

به گفته صوفيه، كه فعل و عمل _ هرچه هست _ فعل و عمل خداست و در دار وجود غير او كسي نيست؛ پس آيا خداوند _ العياذ بالله _ خود دروغ گفته و خود را لعن كرده است؟! سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً.(3)


1- العنكبوت (29)، آية 17.
2- آل عمران (3)، آية 61 .
3- الإسراء (17)، آية 43.

ص: 97

خداوند متعال مي فرمايد:

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ الله ؛(1)

واي بر كساني كه كتاب را به دست هاي خويش مي نويسند، سپس مي گويند: اين از جانب خداست!

صوفيه نيز به دست خود مي نويسند و مي گويند كه: خدا نوشته و از ناحية خداست

و دست آلت است.

نيز، مي فرمايد:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَالله بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ... ؛(2)

مي خواهند با سخنان خود نور خدا را خاموش نمايند؛ ولي خداوند نمي گذارد و نمي خواهد مگر آن كه نور خود را كامل كند.

طبق گفتة صوفيه، اين كلام هم صحيح نيست؛ چنان كه روشن است.

از اين قبيل آيه هاي محكم در رد گفتار آنان زياد است؛ بلكه قرآن از اول تا آخر در بيان فساد چنين عقايدي است. براي نمونه، چند مورد ديگر ذكر مي شود:

واضح است كه اساس قرآن بر اين است كه مخلوق غير خالق است و اعمال اختياري انسان ها از خود آنان صادر مي شود. خداوند مي فرمايد:

فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ ؛(3)

پس اگر تو را نافرماني كردند، بگو: من از آنچه مي كنيد بيزارم.

نيز، مي فرمايد:

وَ إِِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ ؛(4)


1- البقرة (2)، آية 79.
2- التوبه (9)، آية 32.
3- شعراء (26)، آية 216.
4- يونس (10)، آية 41.

ص: 98

اگر تو را تكذيب كردند، بگو: عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما اختصاص دارد. شما مسئول آنچه من انجام مي دهم نيستيد و من نيز مسئول آنچه شما انجام مي دهيد نيستم.

اگر بر فرض غلط اعمال آدميان فعل خدا باشد، تبري پيغمبر از كافران معنا ندارد؛ براي آن كه از مسلمات و بديهيات اولية دين است كه مسلمان بايد از كارهاي خدا راضي باشد و اين مقام براي پيغمبر و امامان به صورت كامل و تمام وجود دارد. پس اگر طبق گمان نادرست صوفيه تمام افعال از خدا صادر شود، پيامبر و امامان و همه مسلمين بايد راضي به آن باشند و از كفر و شرك و ظلم و قتل و غارت نبايد بيزاري جويند؛ در صورتي كه چنين نيست و بديهي است كه خدا و پيامبر و امامان از گناهان بشر راضي نيستند. خداوند متعال مي فرمايد:

إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَلَايَرْضيٰ لِعِبادِهِ الْكُفْرَ ؛(1)

اگر كافر شويد، پس خدا بي نياز است از شما و راضي به كفر بندگان نمي شود.

نيز، ائمه در متن زيارات، مكرر لعنت فرموده اند، كسي را كه راضي به قتل سيدالشهدا باشد.(2)

ايشان فرموده اند:

كسي كه به فعل قومي راضي باشد، او هم با آن ها شريك است.(3)

بديهي است كه اهل بيت راضي به هيچ ظلمي نبودند؛ ولي صوفيه بايد به تمام ستم ها و افعال بد و قبيح راضي باشند، چون آن ها را فعل خدا مي دانند.


1- الزمر (39)، آية 7.
2- مصباح الزائر، ص289؛ اقبال الاعمال، ج3، ص102.
3- ر.ك: بحارالأنوار، ج100، ص96، ح7 (باب دوم از ابواب الامر بالمعروف و النهي... از كتاب الجهاد).

ص: 99

نيز از جمله حرام هاي قطعي، به بيان صريح قرآن و روايات و عقل و اجماع، رياست(1)؛ يعني انسان براي غير خدا عبادت كند و رضايت غير خدا را در نظر داشته باشد.

ولي طبق گفتة صوفيه، موضوع ريا منتفي است؛ انسان هرچه را عبادت كند خدا را عبادت كرده است. بنابراين، دو آية لَاأَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ(2) و وَلَا أَنَا عَابَدٌ مَا عَبَدتُمْ(3) معنا ندارد.

همچنين، از واضحات است كه اساس قرآن و دين بر اين است كه مخلوق با افعال و اعمالشان تقسيم مي شوند به مؤمن و منافق و كافر... از اين ميان، فرد مؤمن مورد عنايات و الطاف پروردگار است و بهشت و نعمت هاي بي پايان براي اوست و افراد منافق و كافر

و مشرك مورد لعنت و غضب پروردگارند و عذاب جهنم براي آنان است.

اين مطلب از مسلمات تمام اديان و شرايع الهي است.

ولي به عقيده صوفيه، در دار وجود، غير او ديّاري نيست و وجود خير محض است؛ پس خالق و مخلوق و كافر و مؤمن و جهنم وبهشت يك حقيقت است و تمام خير محض است و شر و بد و قبيح واقعيتي ندارد و عذابي و دردي وجود ندارد.

بر همين اساس، ايشان منكر جهنم مي شوند؛ و چه بسيار از ضروريات دين كه آن ها منكر شده اند.

نيز، در آيات كريمه قرآن، شيطان مذمت شده و دشمن خدا و پيامبران و اولياي الهي نام گرفته است و خداوند مؤمنين را امر به دشمني او كرده.(4)


1- ر.ك: الكافي، ج2، ص293 (باب الرياء)؛ بحارالأنوار، ج69، ص265 (باب 116 از ابواب الكفر و مساوي الأخلاق از كتاب الايمان و الكفر).
2- الكافرون (109)، آية 2: من آن بت ها را كه شما به خدايي مي پرستيد، هرگز نمي پرستم.
3- الكافرون (109)، آية 4: و نه شما، يكتا خداي معبود را پرستش خواهيد كرد.
4- مانند سورة فاطر (35)، آية 6 : إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً و سوره البقرة (2)، آية 168: وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

ص: 100

نيز، فرموده است:

الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمْ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ؛(1)

شيطان شما را وعده فقر مي دهد و به كارهاي زشت دستور مي دهد.

نيز، فرموده است:

لَاتَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ ؛(2)

شيطان را مپرستيد؛ زيرا وي دشمن آشكار شماست.

ولي طبق گفتار صوفيّه، شيطان مظهر حق است و فعل او فعل خداست و دوستي او دوستي خداست و عبادت او عبادت خداست؛ چنان كه عبادت بت عبادت خداست.

مرحوم شيخ حر عاملي از فتوحات محيي الدين نقل كرده است كه او نوشته:

شيطان سيّد موحدين است و از اين جهت سجده نكرد براي آدم، كه سجده براي غير خدا جايز نيست.(3)

به حكم عقل، بر هر عاقلي واضح و روشن است كه معاصي و افعال زشتِ مخلوق

و بندگان خالي از سه قسم نيست:

يا همه از ناحيه پروردگار است و هيچ ربطي به بندگان ندارد،

يا خداوند و بندگان در آن شريك اند،

يا مخصوص به خود بندگان است و خداوند متعال شركتي در آن ها ندارد.

اگر عمل از خداوند باشد، براي كريم و عادل قبيح است كه بندة خود را به آنچه نكرده عذاب كند و وعده عذاب دهد بنده اش را بر عملي كه خودش فاعل آن است. همچنين، اگر فعل را هر دو به اشتراك انجام داده اند، قبيح است كه شريك قوي شريك ضعيف را عذاب كند به خاطر فعلي كه هر دو با هم فاعل آن بوده اند. پس باقي مي ماند قسم سوم


1- البقرة (2)، آية 268.
2- يس (36)، آية 60.
3- در اين زمينه، رجوع شود به مقالة «تقديس ابليس» در ملحقات كتاب سفينة النجاة، ص274 _ 286.

ص: 101

كه فاعل فقط بنده و مخلوق باشد. اين مطلب را امام كاظم در جواب ابوحنيفه بيان فرموده است.(1)

از حضرت رضا نقل شده كه فرمود:

كسي كه خداوند را به خلقش شبيه كند مشرك است؛ و كسي كه به او نسبت دهد آنچه را او نهي فرموده كافر است. (2)

نيز، مي فرمايد:

كسي كه گمان كند خداوند افعال و اعمال ما را انجام مي دهد و سپس ما را به خاطر آن عذاب مي كند به جبر قائل شده است... قائل به جبر كافر است. (3)

هم ايشان مي فرمايد:

كسي كه به تشبيه و جبر قائل شود كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم.(4)

از امام دهم، حضرت هادي سوال كردند: آيا افعال بندگان مخلوق خداست؟ حضرت فرمود:

اگر خداوند افعال بندگان را خلق مي فرمود، از آن بيزاري نمي جست. در قرآن، مي فرمايد: أَنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ الْ_مُشْرِكِينَ ؛(5) ومقصود برائت و بيزاري از كفر و شرك و اعمال بد آنان است، نه برائت از ذات آنان.(6)


1- الاحتجاج، ج2، ص332؛ التوحيد، ص96، ح2 (باب 5)؛ عيون أخبار الرضا، ج1، ص138، ح37 (باب 11).
2- عيون أخبار الرضا، ج1، ص114، ح1 (باب 11).
3- عيون أخبار الرضا، ج1، ص124، ح17.
4- عيون أخبار الرضا، ج1، ص143، ح45.
5- التوبه (9)، آية 3.
6- بحارالأنوار، ج5، ص20، ح29 (باب اول از ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد).

ص: 102

امام صادق فرمود:

خداوند _ عز و جل _ خود را از افعال بندگانش منزه كرده است.(1)

حضرت رضا فرمود:

كسي كه خدا را به خلق تشبيه كند او را نشناخته است؛ و كسي كه گناهان را به او نسبت دهد او را عادل ندانسته است.(2)

رسول خدا مي فرمايد:

پنج طايفه در آتش عذاب خواهند شد و آتش غضب از آنان خاموش نشود:... طايفه اي كه گناهي انجام مي دهند و آن را به خدا نسبت مي دهند.(3)

همة شما آقايان قضيّه مجلس ابن زياد را با اهل بيت سيدالشهدا شنيده ايد كه ابن زياد در آن مجلس به حضرت زينب كبري دختر اميرالمؤمنين رو كرد و گفت:

الحمد لله كه خداوند شما را رسوا كرد و شما را كشت و خبرهاي شما را دروغ قرار داد. _ جناب زينب قول او را رد كرد. _ پس از آن، ابن زياد به امام سجاد رو نمود و گفت: (اين كيست؟ آن حضرت فرمود: «من علي بن حسين هستم.» ابن زياد گفت:)(4) علي بن حسين را خداوند در كربلا كشت. _ حضرت، بر اثر اين جسارتي كه پسر زياد به خداي تعالي كرد و ستم و قتل و غارت خود و لشكريانش را به خداوند نسبت داد، او را بي جواب نگذاشت _ و فرمود: «او برادر من بود و مردم او را كشتند.» پسر زياد گفت: بلكه خداوند او را كشت. حضرت


1- بحارالأنوار، ج3، ص194 (باب پنجم از كتاب التوحيد).
2- بحارالأنوار، ج5، ص29، ح34 (باب اول از ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد).
3- بحارالأنوار، ج5، ص60، ح112 (باب اول از ابواب العدل) در حديث (رجل) مي باشد.
4- اعلام الوَري، ص252.

ص: 103

فرمود:اللهُ يَتَوَفَّي الاَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا(1) ؛ خداوند ارواح را هنگام مرگشان باز مي ستاند.(2)

در اين هنگام، سرها به زير افتاده بود و چشمان دكتر حسين خان پر از اشك شده بود

و حاج خليل آقا هم قطره هاي اشكش بر روي زانوهايش مي ريخت. سياح پياده هم بر ريش سياه و سفيدش چند قطره چكيد. حضار همگي، به ياد صحنه كربلا و فجايع گرگ هاي آدم نماي سال 61 هجري، منقلب شدند. صباحي در ادامه چنين بيان داشت؛ از امام صادق نقل شده است كه فرمود:

توحيد آن است كه روا نداني بر خالق آنچه را بر خود روا مي داني؛

و عدل آن است كه به خالق نسبت ندهي آنچه را ملامت و مؤاخذه مي كند تو را به خاطر آن.(3)

اول كسي كه فتح باب توحيد افعالي نمود و اعمال زشت را به خدا نسبت داد _ چنان كه گفتيم _ شيطان بود.

افكار بشري در معارف ديني

سياح پياده: جناب آقاي صباحي، آيا تمام اين عرفا از نادانان بوده اند و در دسته اهل طريقت و عرفان دانشمندي نبوده است؟

آقاي صباحي: چنان كه آقاي دكتر تذكر دادند، اساس و ريشه عرفان و فلسفه يكي است و از يونانيان قبل از اسلام اخذ شده است. حكما و فلاسفة يونان از اول با طريقه انبيا مخالف بودند. وقتي كه خلفا اين علم را در بين مسلمين وارد كردند، برخي خواستند آن را با دين و شريعت تطبيق كنند و علم الهي و دين و قرآن را به وسيله فلسفه و عرفان


1- الزمر (39)، آية 42.
2- اللهوف، ص160 (المسلك الثالث في الأمور المتأخرة عن قتله)؛ وقعة الطف، ص241.
3- التوحيد، ص96، ح1( باب پنجم)؛ معانى الاخبار، ص11، ح2 (باب معني التوحيد و العدل).

ص: 104

بفهمند و اصول دين را از راه افكار و آرا و براهين بشري اثبات نمايند؛ ولي از هر دو ماندند و محجوب شدند و حق علم قرآن را ضايع كردند و از نور علم غافل شدند و اسم علم را بر معلوم تصوري و تصديقي گذاشتند، با آن كه علم غير معلوم است و فهم غير مفهوم است.

اينان از درك نور مقدس عقل _ كه حجة الله باطني است _ محجوب شدند و آن را عبارت از كمال نفس براي استخراج نظريّات از ضروريات و بديهيات دانستند.

آن گاه، براي اموري كه با آرا و افكار و قياس هاي بشري اثبات كردند، شواهدي از آيات متشابه آوردند و آن ها را با آرا و نظريات خود تطبيق و تأويل كردند و براي كشف مراد و مقصود آيات متشابه، به روايات اهل بيت مراجعه ننمودند؛ بلكه آن ها را به محكمات هم رد نكردند و حتي از قرائن صدر و ذيل آيه نيز غفلت كردند. پس در ضلالت و گمراهي افتادند.

در اين هنگام، حاجي خليل آقا گفت: مشهدي محمد، يك دوره چاي بده. تا شام حاضر شود، آقاي صباحي مي تواند رفتار فلاسفه و عرفا را با آيات محكم و روايات متواتر بيان فرمايد.

سپس حاج خليل آقا براي تدارك شام برخاست و مشهدي محمد هم چاي حاضر كرد

و براي آقايان آورد.

صباحي: آقايان، دانشمندان بشري اصول دين را با آرا و افكار و قياس ها و براهين ساخته خود معنا و تفسير و از علوم و معارف قرآن دوري مي كنند و به تأويل و توجيه آن ها دست مي زنند؛ يعني اگر آيه يا روايتي برخلاف برهان ساختگي خودشان باشد، آن را تأويل و توجيه مي نمايند. خداوند متعال در اين باره مي فرمايد:

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِِلَّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ(1) ؛

اما كساني كه در دل هايشان كجي و انحراف است از متشابهات قرآن


1- آل عمران (3)، آية 7.

ص: 105

پيروي مي كنند براي فتنه جويي و طلب تأويل آن، با آن كه تأويل آن را كسي جز خدا و راسخان در دانش نمي داند.

در روايات، لقب «راسخان در علم» به امامان معصوم اختصاص داده شده است.(1)

اما در مورد روايات متشابه، امام هشتم حضرت رضا فرمود:

اخبار ما همچون قرآن داراي محكم و متشابه اند؛ پس متشابهات آن ها را به محكماتشان رد كنيد.(2)

امام صادق هم فرمود:

به متشابه ايمان بياوريد؛ ولي به آن عمل نكنيد.(3)

در حديثي ديگر، امام صادق از رسول خدا نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:

در هر قرن و زماني، دادگراني حامل دين مي شوند كه تاويل و توجيه اهل باطل و تحريف و تغيير غاليان و دعاوي جاهلان را از دين دفع مي كنند.(4)

اگر كسي بخواهد از علوم الهي استفاده كند و عالم به علوم ربّاني شود، بايد تسليم قرآن و روايات مباركه گردد و تقوا را شعار خود قرار دهد تا خداوند او را منوّر به نور علم فرمايد و چشم بصيرت او را بينا نمايد. در اين صورت، در مي يابد كه تمام قرآن و روايات

و خطبه ها و مناجات هاي امامان بيان معارف حق است و تعليم علوم رباني است و توجه به آن ها و تامل در آن ها بطلان فلسفه و عرفان را روشن مي كند.

در دعاها و مناجات ها و خطبه ها، مباينت و جدايي مخلوق از خالق را توضيح داده

و تذكر داده اند كه حق تعالي از تعريف ها و توصيف هاي بشري منزه و مقدس است. از


1- ر.ك: بحارالأنوار، ج23، ص191، ح12، 31 _ 33 (باب دهم از ابواب الآيات النازلة فيهم... از كتاب الإمامة).
2- بحارالأنوار، ج2، ص185، ح8 (باب 26 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
3- ر.ك: بحارالأنوار، ج2، ص238،ح29 (باب 29 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
4- الجعفريات، ص245؛ بحارالأنوار، ج27، ص222، ح11 (باب دهم از ابواب ولايتهم و حبهم... از كتاب الإمامة).

ص: 106

جمله، در معناي كلمه مقدس «الله اكبر»، فرموده اند:

اللهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ ؛(1)

خدا بزرگ تر از آن است كه به وصف درآيد.

«سبحان الله» هم تنزيه و تقديس خداوند است از آنچه هر مشرك و كافري دربارة خداوند بگويد.(2)

روايات اهل بيت پر است از اين كه ذات مقدس الهي منزه است از آن كه دانش دانشمندان و عقل خردمندان و فهم انديشمندان و نطق سخنگويان فصيح و بليغ به كنه ذاتش برسد؛ حواس ظاهر و باطن به ذات قدوس او راه ندارند و هرچه به عقل و فهم

و شعور و درك بشر آيد محدود و معقول و مُدرَك و متناهي است و قهراً غير ذات قدوس حق است.

معرفت فطري خدا

در روايات اهل بيت، آمده است كه ذات مقدس الهي خود و صفات و افعالش را به بندگانش معرفي كرده و با نماياندن آياتش به آن ها، آنان را متوجه خود مي كند. خداي متعال معرفت خود را در دل هاي آن ها از عالم ذر جاي داد و در آن عالم، آنان را به خود متوجه نمود و به آن ها فرمود:

أَلَسْتُ بِرَبِّكُم؟ قَالُوا: بَلَي ؛(3)

آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آري.

در روايات، آمده است كه در آن عالم، بعد از سوال از ربوبيت، از آن ها درباره رسالت


1- الكافي، ج1، ص117، ح8؛ بحارالأنوار، ج84، ص254، ح52 (باب 16 از ابواب مكان المصلّي از كتاب الصلاة) و ص366، ح20 (باب 22 از ابواب مكان المصلّي از كتاب الصلاة) و ص380، ح35.
2- براي مطالعه بيشتر مراجعه كنيد به كتاب خورشيد تابان در علم قرآن، ص263 _ 266.
3- الأعراف (7)، آية 172.

ص: 107

محمّد و ولايت اميرالمؤمنين هم سوال نمود و به آن ها فرمود:

أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَأَنَّ هَذَا عَليٌّ اَميرُالْ_مُؤْمِنِينَ.(1)

پس همه متوجه شدند و مشاهده كردند و معرفت ذات قدوس حق و ايمان در دل هاي آن ها ثابت و برقرار شد و آن ها را بدان رنگ فرمود. خداي تعالي مي فرمايد:

فِطْرَةَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ؛(2)

فطرت خدا كه مردم را بر آن سرشت.

نيز، فرمود:

صِبْغَةَ اللِه وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللِه صِبْغَةً ؛(3)

اين رنگ خدا است؛ (بپذيريد رنگ ايمان، توحيد و اسلام را) و چه رنگي از رنگ خدايي بهتر است؟!

پس چون معرفت در دل هايشان ثابت و برقرار است، اگر از آنان بپرسي: كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است، قطعا خواهند گفت: خدا.(4)

اگر هم در تاريكي هاي صحرا و دريا گرفتار شوند و در ميان دريا دچار بادهاي مخالف و موج هاي سخت گردند، همه متوجه ذات مقدس او گردند و از او استمداد كنند و به او اميدوار شوند و از غير منقطع گشته بدو متوسل شوند. پس اين ذات مقدس كريم و قادر

و غير متناهي است كه آن ها را نجات مي دهد، آن گاه كه هيچ نجات دهنده اي نباشد؛ ولي آن ها به جاي اين كه از او تشكر كنند، به او كفر ورزيده منكرش مي شوند.(5)


1- بحارالأنوار، ج67، ص114، ح23 (باب سوم از ابواب الايمان والاسلام و... از كتاب الايمان و الكفر).
2- الروم (30)، آية 30.
3- البقرة (2)، آية 138.
4- الزمر (39)، آية 38: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ .
5- اشاره به سوره العنكبوت (29)، آية 65: فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَه مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ؛ پس زماني كه سوار كشتي شوند _ و به خطر بيافتد _ در آن حال تنها خدا را به اخلاص كامل مي خوانند و چون از خطر به به ساحل رسيدند باز به خداي يكتا مشرك مي شوند.

ص: 108

او، به خاطر اتمام حجت، بارها آنان را در سختي و دشواري مي اندازد و به خود متوجه مي كند و خود را به آن ها معرفي و اظهار مي نمايد و نور معرفت فطري را روشن مي كند

و حجاب هاي غفلت و فراموشي و آمال و آرزوهاي آن ها را برطرف مي نمايد و اميدهاي آن ها را به ديگران قطع مي كند تا متوجه ذات مقدس او شوند و متذكر خالق خويش گردند؛ تا وقتي كه پيامبرانش را مبعوث مي كند، با اندكي يادآوري از سوي پيامبران، به آن ذات مقدس متوجه شوند.

خداي تعالي مي فرمايد:

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ؛(1)

در هيچ شهري، پيامبر نفرستاديم مگر آن كه مردمش را به سختي

و رنج دچار كرديم تا مگر به زاري درآيند.

پس پيامبران مي فرمودند:

يَا قَوْمِ اعْبُدُوا الله مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ؛(2)

اي قوم من، خدا را بپرستيد. شما را هيچ معبودي جز خدا نيست.

آن ها به مردم مي گفتند: ملاحظة آن ذات مقدسي را بنماييد كه در شدايد و سختي ها به او متوسّل مي شويد و از او غفلت نكنيد و نعمت او را كفران ننماييد و او را عبادت كنيد؛ كه براي شما معبودي جز او نيست. پروردگار مشرق و مغرب و پروردگار عالميان

و آفريننده تمام موجودات و انسان اوست. هر كسي با توجه به نور معرفت فطري، در مي يابد كه آن ذات مقدسي كه در سختي و رنج به او متوجه مي شود و به او پناه مي برد غير از نفس ضعيف و فقير و بيچاره خود اوست و غيريت و مباينت خويش را با خالق خود مي يابد.(3)


1- الأعراف (7)، آية 94.
2- الأعراف (7)، آيات 59، 65، 73 و 85.
3- ر.ك: ترجمه توحيد الاماميه، ص177 _ 219.

ص: 109

در اين هنگام، سفره مهيا شد و حاج خليل آقا گفت: آقايان، بفرماييد.

صباحي: اگر خدا توفيق مرحمت فرمايد، بعد از صرف شام، چند حديث براي آقايان نقل مي كنم تا ببينند بزرگان دين چگونه به ما درس خداشناسي داده اند.

دكتر حسين خان رو به سياح پياده نمود و گفت: آقا، بفرماييد.

حاج خليل آقا: منزل خود آقايان است؛ بفرماييد.

سفره پُر شده بود از پلو و خورش كدو و آلبالو و چهار مرغ بريان در چهار گوشة سفره.

دكتر: حضرت آقا، شما زياد جوش زديد. خورش آلبالو نخوريد!

صباحي: حضرت آقا برخلاف دستور عمل نمي كند و حيواني نمي خورد!

سياح پياده، در حالي كه ظرف مرغ بريان شده را جلو خود كشيده بود، گفت: من مستبصر شدم و خيال دارم از اين طريقت دست بردارم.

صداي خندة حضار بلند شد و با گرمي تمام و مزاح هاي شيرين، شام را صرف كردند.

پس از صرف شام، سياح پياده گفت: اگر آقاي صباحي سخناني از امامان و پيشوايان دين راجع به خداشناسي براي ما بيان فرمايند، خيلي ممنون مي شويم.

صباحي پاسخ داد: گمان مي كنم كه وقت گذشته و آقايان خسته شده اند. اگر اجازه بفرماييد، همه استراحت كنيم و بحث را صبح ادامه دهيم.

همه آقايان موافقت كردند و حاج خليل آقا دستور داد رخت خواب آورده، همگي در بستر استراحت رفتند و خوابيدند.

حاج خليل آقا آن شب را نزد رفقايش خوابيد و طبق عادت خويش، آخر شب حركت نموده وضو گرفت و نماز شب را خواند. بعد از نماز شب، وقت اذان كه شد، اذان صبح را آهسته گفت و بعد، مشغول اداي فريضه گشت. در بين تعقيب نماز صبح بود كه آقاي صباحي و دكتر و ساير رفقا از خواب بيدار شدند و مشغول مقدمات نماز گشتند.

سياح پياده، در حالي كه در بستر خود حركت مي كرد و تكان مي خورد، سر خود را از بستر بيرون نموده به آقايان رو كرد و گفت: سلام عليكم.

حاج صمد آقا جواب سلام داد و گفت: هان، اي رفيق، حالا مثل آدميزاد سلام كردي!

ص: 110

صداي خندة حضّار و سياح پياده بلند شد و لب استخر آمد و وضو گرفت و با رفقا، نماز به جاي آورد.

حاج خليل آقا صبحانه را آماده مي كرد. مشهدي محمد هم سماور بزرگي را، كه به صداي جوش خود مجلس را گرم مي كرد، با صبحانه حاضر نمود. خورشيد داشت سر از گريبان افق بيرون مي كرد. شعاع خورشيد برگ هاي درختان را طلايي رنگ نموده بود. گاهي نسيم خوشي از روي گل ها با بويي خوش تر مي وزيد. صداي بره ها و ميش هايي كه به طرف صحرا مي رفتند سكوت منطقه را درهم شكسته بود. سيني شير و چاي دور مجلس مي گشت و همه مشغول صرف صبحانه بودند.

حاج محمدعلي: آقايان، هواي بيرون خيلي خوب و باصفاست. بياييد موافقت كنيم

و چند روزي گردش نماييم. بعد از مقداري گفت و گو، همه موافقت كردند. حاج خليل آقا گفت:من در شش فرسخي اينجا ملكي باصفا دارم.

صباحي: حاج آقا راست مي فرمايند. ملك ايشان خيلي مصفا و خوش آب و هواست. بد نيست چند روزي به آنجا برويم. ولي اول به شهر برويم و كارهاي خود را انجام دهيم

و بعد از آن، به طرف ملك حاج خليل آقا برويم. حاج خليل آقا ماشين خود را آماده نموده همگي به سوي شهر حركت كردند و موعد را مغازه حاج خليل آقا قرار دادند. بعد از چند ساعتي، پس از انجام كارهاي خود، همگي حاضر شده به طرف ملك حاج آقا حركت نمودند.

حاج محمدعلي: حاج خليل آقا، چيزي از شهر لازم نبود برداريم؟

حاج خليل آقا: فقط مقداري يخ برداشتيم و همه چيز آن جا مهياست. در اين هنگام، ماشين در دست انداز افتاد و تكاني خورد و مسافران روي هم افتادند. حاج محمدعلي روي سياح پياده افتاد و ناله و آخ و اوخ بلند شد.

حاج صمد آقا: حضرت آقا، آخ و اوخ ندارد! اين نيز از تطورات اوست و فعل و فاعل

و مفعول يكي است!

از اين مزاح، صداي خنده بلند شد.

ص: 111

ساعت 9 صبح، خانه هاي قلعة فرح بخش در دامنة كوه پديدار گشت. سبزي دامنه كوه و منظرة زيباي آنجا چشم مهمانان تازه وارد را خيره نمود.

صداي بوق ماشين بلند شد. اطفال و زنان قلعه متوجه ماشين شده چند نفر از زارعين به سوي ماشين آمدند. يكي از آن ها _ كه معروف به كربلايي جعفر بود _ دويد نزديك و سلام كرد و جواب سلام شنيد. حاج خليل ماشين را نگه داشت و احوال پرسي نمود. سپس پرسيد: در باغ، كسي هست؟ كربلايي جعفر گفت: بلي، ننه محمد و ننه حسين هستند.

حاج خليل آقا: پس شما خودت هم بيا كه زودتر نهاري درست كنيم. ماشين به طرف عمارت و باغ حركت كرد و در مقابل عمارت ايستاد. حاج خليل آقا پايين آمد و در ماشين را باز نمود و گفت: آقايان، بفرماييد.

مهمانان از پله ها بالا رفتند. حاج خليل آقا در اتاق را باز كرد و گفت: بفرماييد.

در پايين عمارت، دره اي بود بسيار سبز و خرم و نهر جاري بر صفا و زيبايي آن افزوده بود. آقايان در مقابل آن قرار گرفتند و مشغول سياحت دره و خرمي آن و سير در آيات قدرت پروردگار شدند كه به فرش زمردين، ميدان صحرا و كوه و دره را فرش نموده بود.

حاج خليل آقا دستور غذا داد. چيزي نگذشت كه ننه محمد سماور برنجي را در كنار اتاق روي ميز گذاشت و بعد لوازم آن را حاضر كرد. حاج خليل آقا وارد اتاق شد و به مهمانان خير مقدم گفت، سپس، مقابل ميز سماور نشست. خودش براي مهمانان چاي ريخت و يك دوره چاي خوردند. كربلايي جعفر وارد شد: سلام عليكم. حاج خليل آقا رو كرد به مهمانان و گفت: نهار چه ميل داريد؟

حاج صمد آقا: نزديك ظهر است؛ چيزي فراهم نمي شود.

حاج خليل آقا: چرا، غذايي كه زود مي شود فراهم كرد اين است كه الآن كربلايي جعفر مقداري بادنجان بچينند و ننه محمد و ننه حسين سرخ كنند و با قدري كشكِ ساييده كشك و بادنجان درست كنند؛ بخوريم.

همه اين پيشنهاد غذا را پسنديدند. كربلايي جعفر براي تهيه غذا بيرون شد و حاج خليل آقا چاي مي ريخت.

ص: 112

سياح پياده: انصافا جاي باصفايي است. خوب است آقاي صباحي فرمايش خود را شروع نمايد تا از بيانات ايشان حظّي ببريم.

همه نظرِ مثبت دادند. آقاي صباحي كتابچه اي از جيب خود درآورد و شروع به خواندن كرد.

معرفت خدا و اوصاف او در روايات

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

دَلِيلُهُ آيَاتُهُ، وَوُجُودُهُ إِثْبَاتُهُ، وَمَعْرِفَتُهُ تَوحِيدُهُ، وَتَوحِيدُهُ تَمْييزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَحُكْمُ التَمِييزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ، لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ.إِنَّهُ رَبٌّ، خَالِقٌ غَيْرُ مَرْبُوبٍ مَخْلُوقٍ كُلُّمَا تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلافِهِ.ثُمَّ قَال بَعدَ ذَلِكَ: لَيْسَ بِإِلهٍ مَنْ عُرِفَ بِنَفْسِهِ. هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ وَال_ْمُؤَدِّي بِالْ_مَعْرِفَةِ إِلَيْهِ ؛(1)

دليل او آيات او و وجودش اثبات او و معرفتش توحيد اوست. توحيدش جدا كردن او از خلقش است و جدايي او هم از خلقش جدايي صفتي است، نه جدايي عُزلي [و مكاني].

او پروردگار و خالق است، نه اين كه او را پروردگار و خالقي باشد. هر چيزي كه تصوّر مي شود او به خلاف آن است. سپس بعد از آن فرمود: خدا نيست كسي كه به خودي خود شناخته شود. او با دليل بر خود دلالت و راهنمايي مي كند و معرفت خود را [به بندگانش] مي رساند.

در خطبة ديگر، مي فرمايد:

إِنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ الله مَعْرِفَتُهُ، وَأَصْلَ مَعْرِفَتِهِ تَوحِيدُهُ... وَذَاتُهُ حَقِيقَةٌ وَكُنْهُهُ تَفْرِقَةٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ ؛(2)


1- الاحتجاج، ج1، ص201 (احتجاجه فيما يتعلق بتوحيد الله ...).
2- تحف العقول، ص61 و 63 (باب ما روي عن اميرالمؤمنين).

ص: 113

سرلوحه عبادت او معرفت او و اصل معرفت او توحيد اوست... ذات او حقيقت است و حقيقت او جدايي اش از خلق اوست.

جاي ديگر، مي فرمايد:

اَلْ_حَمْدُ لِلهِ الْوَاحِدِ الأَحَدِ الْصَّمَدِ الْ_مُتَفَرِّدِ الَّذي لَا مِنْ شَيْء كَانَ وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ.قُدْرَةٌ [في نسخة: قُدْرَتُهُ] بَانَ بِهَا مِنَ الأَشْياءِ وَ بَانَتِ الأَشْيَاءُ مِنْهُ... اِبْتَدَعَ مَا خَلَقَ بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ وَلَا تَعَبٍ وَلَا نَصَبٍ.وَكُلُّ صَانِعِ شَيْءٍ فَمِنْ شَيْءٍ صَنَعَ وَاللهُ لَا مِنْ شَيْءٍ صَنَعَ مَا خَلَقَ.وَكُلُّ عَالِمٍ فَمِنْ بَعْدِ جَهْلٍ تَعَلَّمَ، وَاللهُ لَمْ يَجْهَلْ وَلَمْ يَتَعَلَّمْ... ؛(1)

حمد خداي واحد و يگانه و صمد و تنها راست كه از چيزي نبوده و مخلوق خود را نيز از چيزي نيافريده. قدرتي كه هم او با آن از اشيا جدا گشته، هم اشيا از او جدا گشته... خلق خود را بدون الگوي سابق و بدون زحمت و تلاش ابتدا كرد. هر صنعت گري مصنوع خود را از چيزي مي سازد؛ ولي خداوند مخلوق خود را از چيزي نساخت. هر عالمي بعد از جهل و ناداني، عالم مي شود؛ ولي جهل در خداوند راه ندارد و از كسي هم ياد نگرفته است.

در خطبه ديگر، مي فرمايد:

اَلْ_مُتَعَاليٰ عَنِ الأَشْبٰاهِ وَالضُّرُوبِ، الْوَتْرُ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.فَمَعَانِي الْ_خَلْقِ عَنْهُ مَنْفِيَّةٌ، وَسَرَائِرُهُمْ عَلَيْهِ غَيْرُ خَفِيَّةٍ اَلْ_مَعْرُوفُ بِغَيْرِ كَيْفِيَّةٍ لَايُدْرَكُ بِالْ_حَوَاسِّ، وَلَايُقَاسُ بِالنَّاسِ، وَلَاتُدْرِكُهُ الْاَبْصَارُ... لَمْ يَخْلُقِ الأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ ؛(2)


1- الكافى، ج1، ص134، ح1 (باب جوامع التوحيد)؛ التوحيد، ص41، ح3 (باب دوم).
2- التوحيد، ص79، ح34(باب دوم) «الأَشياء» بدل از «الأَشباه»؛ بحارالأنوار، ج4، ص294، ح22 (باب چهارم از ابواب اسمائه تعالي و... از كتاب التوحيد).

ص: 114

خداوند برتر و متعالي از اشباه و نظاير است. تنها و داناي غيب هاست. معناهاي خلق از او منتفي است و رازهايشان بر او پوشيده نيست. شناخته مي شود بدون كيفيت. با حواس درك نمي شود و به مردم قياس نگردد و ديده ها دركش نمي كنند... اشيا را از اصولي ازلي خلق نكرده است.

در سخني ديگر، مي فرمايد:

اَلْ_حَمْدُ لِله خَالِقِ الْعِبادِ وَسَاطِحِ الْ_مِهَادِ... فَالْ_حَدُّ لِ_خَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَإِلَي غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ.لَمْ يَخْلُقِ الأَشْياءَ مِنْ أُصُولٍ اَزَلِيَّةٍ وَلَا مِنْ أَوائِلَ أَبَدِيَّةٍ ؛(1)

حمد مخصوص آفريدگار بندگان و گستراننده زمين است... . پس حد و اندازه براي خلق زده شده و به غير خدا منسوب است. مخلوقات را از اصولي ازلي و ابدي نيافريده است.

سرانجام، در خطبة ديگر، مي فرمايد:

أَنْشَأَ صُنُوفَ الْبَرِيَّةِ لَا مِنْ أُصُولٍ كَانَتْ بَدِيَّةً... ؛(2)

اصناف مخلوقات را از اصولي اولي ايجاد نكرده است.

علامه مجلسي، در توضيح اين سخن اميرالمؤمنين: «لَمْ يَخْلُقِ الأَشْياءَ مِنْ أصُولٍ اَزَلِيَّةٍ»، فرموده است:

اين كلام رد فلاسفه اي است كه قائل به قِدَم عقول و هيولي هستند.(3)

امام باقر مي فرمايد:

اَلْ_حَمْدُ لِله مُحَيِّثِ الْ_حَيْثِ وَمُكَيِّفِ الْكَيْفِ وَمُؤَيِّنِ الاَيْنِ. اَلْ_حَمْدُ لِله


1- نهج البلاغه، خطبة 163، ص306.
2- بحارالأنوار، ج4، ص319، ح44 (باب چهارم از ابواب اسمائه تعالي و... از كتاب التوحيد).
3- بحارالأنوار، ج4، ص296.

ص: 115

الَّذِي لَاتَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ؛(1)

حمد خداي راست كه زمان و چگونگي و مكان را آفريده [و بر همه اين ها مسلط است]. حمد خداي راست كه او را چُرت و خواب نمي گيرد.

نيز، مي فرمايد:

إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعَاليٰ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ. وَكُلُّمَا وَقَعَ عَلَيْهِ إِسْمُ شَيْءٍ مَا خَلَا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَهُوَ مَخْلُوقٌ ؛(2)

خداوند تبارك و تعالي از خلقش تهي است و خلقش نيز از او تهي اند. هر چيزي كه اسم شيء بر آن اطلاق شود غير از خداوند _ عزّ و جلّ _ مخلوق است.

در دعاي جوشن كبير، مي خوانيم:

يَا غَالِباً غَيْرَ مَغْلُوبٍ، يَا صَانِعاً غَيْرَ مَصْنُوعٍ، يَا خَالِقاً غَيْرَ مَخْلُوقٍ، يَا مَالِكاً غَيْرَ مَمْلُوكٍ، يَا قَاهِراً غَيْرَ مَقْهُورٍ، يَا رَافِعاً غَيْرَ مَرْفُوعٍ، يَا حَافِظاً غَيْرَ مَحْفُوظٍ، يَا نَاصِراً غَيْرَ مَنْصُورٍ... ؛(3)

اي چيره اي كه كسي بر او چيره نشود، اي صنعت گري كه ساخته ديگري نيست، اي آفريدگاري كه آفريده كسي نيست، اي مالكي كه مملوك كسي نيست، اي پيروزمندي كه كسي بر او پيروز نمي شود، اي بلند مرتبه اي كه كسي بلند مرتبه تر از او نيست، اي حفظ كننده اي كه كسي او را حفظ نمي كند، اي ياري كننده اي كه ياري نمي شود... .


1- بحارالأنوار، ج46، ص347، ح1 (باب نهم از ابواب تاريخ الامام محمد الباقر).
2- التوحيد، ص105، ح4 (باب هفتم).
3- بحارالأنوار، ج94، ص390 (باب 52 از ابواب أحراز النبي و الائمه و... از كتاب الذكر و الدعاء).

ص: 116

امام هشتم، حضرت رضا هم مي فرمايد:

هر چيزي كه به خودي خود شناخته شود مصنوع است. هر چيزي كه قوامش در چيزي ديگر باشد معلول است. با ساخته خدا، بر او استدلال مي شود و با خردها، به معرفتش اعتقاد پيدا مي شود و به فطرت، حجتش ثابت مي گردد... .

با غير شدن مخلوق، تغييري در او پيدا نمي شود؛ چنان كه با محدود شدن امور محدود، حدّ و اندازه پيدا نمي كند... .

چون حواس را به وجود آورده، دانسته مي شود كه مانندِ همان (حواس) براي او وجود ندارد. با ايجاد جواهر به دست او، معلوم مي شود كه او را چنين جوهري نيست.

با تضادي كه بين اشيا برقرار كرده، روشن مي شود كه او را ضدي نيست. با نزديكي و قرابتي كه بين اشيا قرار داده، معلوم مي شود كه او را قرين و نزديكي نيست.

نور را ضد ظلمت، سفيدي را ضد سياهي، خشكي را ضد رطوبت

و سردي را ضد گرمي قرار داده است. مخالف ها را جمع كننده

و نزديك ها را جدا كننده است. با جدا كردن و جمع نمودنش، بر جدا كننده و جمع كننده آن ها دلالت كرده است... .

فَكُلُّ مَا فِي الخَلْقِ لَايُوجَدُ فِي خَالِقِهِ.وَكُلُّمَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ؛

هرچه در خلق يافت شود در خالقش يافت نمي شود، و هر چيزي كه در خلق ممكن باشد در صانعش ممتنع است.

حركت و سكون در او راه ندارد. چگونه مي شود چيزي كه او خودش آن را به وجود آورده است در خود او نيز راه پيدا كند؟!

و چگونه مي شود چيزي كه او شروعش كرده به خود او هم برگردد؟!

ص: 117

اگر چنين باشد، اختلاف و تغيير در ذات او راه مي يابد و حقيقت او تجزيه مي شود و ازلي بودن بر او ممتنع مي شود... .(1)

دكتر حسين خان و هژبر و سياح پياده در سخنان شيرين و طرز بيان و سخنراني آقاي صباحي محو بودند و حاجي صمدآقا هم، به نشانة تصديق، سرش را تكان مي داد. حاجي محمدعلي هم زانوهايش را بغل گرفته بود و گاهي قطرات اشكش بر چهره اش مي ريخت.

آقاي صباحي ادامه داد: رسول خدا مي فرمايد:

اَلْ_حَمْدُ لِله الَّذِي كَانَ فِي أَوَلِيَّتِهِ وَحْدَانِيّاً... اِبْتَدَأَ مَا ابْتَدَعَ وَأَنْشَأَ مَا خَلَقَ عَلَي غَيْرِ مِثالٍ كَانَ سَبَقَ بِشَيْءٍ مِمَّا خَلَقَ ؛(2)

حمد خداي راست كه در اول بودنش يگانه است... . ابتدا كرد آن را كه ابداع نمود و هيچ يك از آفريده هاي خود را با الگوي سابق ايجاد نكرد.

حضرت رضا هم در نامه اي به فتح بن يزيد جرجاني مي نويسد:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ اَلْ_حَمْدُ لِله الْم_ُلْهِمِ عِبَادَهُ الْ_حَمْدَ، وَفَاطِرِهمْ عَلَي مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، الدَّالِّ عَلَي وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَي أَزَلِهِ وَبِأَشْبَاهِهِمْ عَلَي أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ... لَايَحْجُبُهُ الحِجَابُ، فَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ لإِمْتِناعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ، وَلِإِِمْكَانِ ذَوَاتِهِمْ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ ذَاتُهُ، وَلاِفْتِراقِ الصَّانِعِ وَالْ_مَصْنُوعِ وَالرَّبِّ وَالْم_َرْبُوبِ وَالْ_حَادِّ وَالْم_َحْدُودِ ؛(3)

حمد خداي راست كه حمد را بر بندگانش الهام مي كند و آن ها را بر شناخت ربوبيتش آفريده است به خلق خود، بر وجودش و به حدوث خلقش، به ازلي بودنش دلالت مي كند و به شبيه داشتن آن ها، دلالت


1- عيون أخبار الرضا، ج1، ص149، ح51 (باب 11)؛ التوحيد، ص34، ح2 (باب دوم).
2- التوحيد، ص44، ح4 (باب دوم: التوحيد و نفي التشبيه).
3- التوحيد، ص56، ح14.

ص: 118

مي كند كه او را شبيهي نيست... هيچ پرده و حجابي او را نمي پوشاند.

ميان او و خلقش حجاب است، به خاطر آن كه ذات او امتناع دارد از آنچه در ذوات خلقش ممكن است و در ذوات آن ها راه دارد آنچه در ذات او ممتنع است؛ و به خاطر افتراقي كه بين صانع و مصنوع و ربّ و مربوب و حد دهنده و محدود وجود دارد.

امام صادق مي فرمايد:

فَرْدَانِيٌّ، لَاخَلْقُهُ فيهِ وَلَا هُوَ فِي خَلْقِهِ، غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَلَا مَجسُوسٍ وَلَاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ... ؛(1)

او يگانه است. نه خلقش در اوست و نه او در خلقش. محسوس

و ملموس نيست و حواس دركش نمي كنند.

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ إِذْ كَانَ الشَيْءُ مِنْ مَشِيَّتِهِ وَكَانَ لَايُشْبِهُهُ مُكَوِّنُهُ... ؛(2)

كسي مثل او نيست؛ چون هر چيزي به مشيّت او موجود مي شود

و هيچ چيزِ موجود شده به موجود كننده اش شبيه نخواهد بود.

باز، امام صادق مي فرمايد:

اَلْ_حَمْدُ لله الَّذِي لَايُحَسُّ وَلَايُجَسُّ وَلَايُمَسُّ وَلَايُدْرَكُ بِالْحوَّاسِ الْخ_َمْسِ وَلَايَقَعُ عَلَيْهِ الْوَهْمُ وَلَاتَصِفُهُ الأَلْسُنُ. فَكُلُّ شَيْءٍ حَسَّتْهُ الْح_َواسُّ أَوْ جَسَّتْهُ الْج_َواسُّ أَوْ لَمَسَتْهُ الأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ... ؛(3)

حمد خداي راست كه محسوس و ملموس و ممسوس نمي شود، به حواس پنج گانه درك نمي شود، به وهم به او نتوان رسيد و زبان ها از


1- التوحيد، ص58، ح16.
2- بحارالأنوار، ج97، ص113، ح8 (باب 60 از ابواب صوم شهر رمضان و... از كتاب الصوم).
3- التوحيد، ص60 ، ح17.

ص: 119

وصفش ناتوان اند. پس هر چيزي كه حواس او را حس كنند و مس كنندگان، مسش كنند و دست ها آن را لمس كنند، مخلوق است.

حاج خليل آقا: جناب آقاي صباحي، خسته شديد. ميل داريد چايي خدمتتان بدهم؟

صباحي: ممنون، حاجي آقا. آقايان رفقا همه ميل دارند.

حاج محمد علي: بيانات شما ما را طوري جذب نموده كه با ميل بسيارمان به چاي، به سماور هم توجهي نداريم.

حاجي صمدآقا: افسوس كه بي سوادي ما مانع است كه لذت بيشتري از اين بيانات شيوا ببريم. من كه عربي نخوانده ام خيلي خوب نمي فهمم.(1)

دكتر حسين خان: بلي، بدبختي ما همين است كه از عربيت بي بهره ايم و نمي خواهيم هم اين زبان مذهبي خود را ياد بگيريم.

سياح پياده: چه مانعي داشت كه تمام اين فرموده هاي بزرگان دين به فارسي ترجمه مي شد تا رفقا كاملا استفاده نمايند؟

هژبر فيلسوف: آقا جان، محال است كه دقايق بيان بزرگي را بتوان به زبان ديگر درآورد. بايد اهل لسان شد و دقايق كلام را فهميد.

آقاي صباحي: بلي، چنين است.

حاجي خليل آقا چايي مقابل ميهمانان آورد و به آقاي صباحي گفت: با اين حال، از شما درخواست مي كنم كه خلاصة اين فرموده هاي بزرگان دين را به زبان ساده براي ما بيان فرماييد.

صباحي: بلي، بنده خواستم فرمايشات حجج دين و راهنمايان الهي را عينا بيان كنم؛ ولي به خاطر حضرت آقا و رفقاي ديگر، خلاصه اي از آن ها را كه ترجمة بنده از فرموده هاي آنان است به عرض مي رسانم.


1- مؤلف بزرگوار متن روايات را به عربى آورده بود و ترجمه در اين چاپ (انتشارات نبأ) ضميمه شده است. ولى اين قسمت از مباحثه كه به خوانندگان گرامى تقديم مى گردد، به جهت مفيد بودنش، حذف نشد، (ابن مؤلف).

ص: 120

خلاصة بيانات پيشوايان دين اين است:

بين خالق و مخلوق و رب و مربوب، مباينت و جدايي مانند جدايي صفت از موصوف است؛ يعني چنان كه صفت غير از موصوف است و موصوف غير از صفت، خالق هم غير مخلوق است و مخلوق غير خالق. چنان كه تحقق و بقاي صفت بدون موصوف ممكن نيست و هيچ گاه صفت به خود استقلال ندارد، همچنين مخلوق، در حدوث و بقا و كيفيت و كميت، محتاج به ذات مقدس خداوند است و به قدر يك چشم به هم زدن نمي تواند خود را بدون مشيت و خواست او نگه دارد.

همه چيز را او مي آفريند و حفظ مي كند و هر طور و تا هر زمان كه اراده نمايد، نگه مي دارد.

همه نعمت ها و قدرت و قوت و حيات از لطف و احسان اوست. همه موجودات محتاج و فقير اويند و از خود هيچ ندارند؛ هرچه بخواهد به آن ها مي دهد و هر زمان كه بخواهد، از آن ها مي گيرد.

اما بينونت و جدايي بين خالق و مخلوق بينونت عُزلي نيست؛ يعني مخلوق به هيچ وجه به خود استقلال ندارد و احتياجش به خدا برطرف شدني نيست. در دعاهايي كه از پيامبر گرامي و ائمه رسيده، به اين جهت تذكر داده شده است؛ مثلا، در دعاي جوشن كبير، مي خوانيم:

يَا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ مَوْجُودٌ بِهِ... وَيَا مَنْ كُلُّ شَيْءٍ قائِمٌ بِهِ ؛(1)

اي كسي كه هر چيزي به سبب تو ايجاد شده... و اي كسي كه هر چيزي قائم به توست.

حاجي خليل آقا: آقايان، چاي سرد نشود.

صباحي استكان را برداشت و قدري آشاميد و گفت: رسول گرامي اسلام در خطبه


1- بحارالأنوار، ج94، ص388 (باب 52 از ابواب أحراز النبي و... از كتاب الذكر و الدعاء).

ص: 121

غديريه فرموده:

مُشَيِّءُ الشَّيْءِ ؛(1)

يعني خدا شيء كننده شيء است.

آن گاه، بقيه چاي را آشاميد و استكان را به زمين نهاد و گفت:

با مغايرت مخلوق و خالق، تحديدي در ذات مقدس او حاصل نمي شود و او محدود نگردد؛ بلكه تغيير و تحديد و تبديل در خلق مي شود.

موجودات را خلق كرد و بين آن ها تضاد و تنافر برقرار كرد: نور را ضد تاريكي، سفيدي را ضد سياهي، خشكي را ضد تري، گرمي را ضد سردي و حركت را ضد سكون قرار داد تا معلوم شود كه ضدي براي او نيست و او منزه است از اين صفات.

نيز، بعضي را قرين بعضي قرار داد تا دلالت كند كه ذات مقدسش را قرين نباشد. پس هرچه در خلق يافت مي شود، در خالق، جاري نيست و هرچه در مخلوق ممكن است، در خالق، ممتنع است.

كائنات را از اصول و مواد ازلي و صورت هاي سابقِ سرمدي خلق نكرده است و از چيزهايي كه از ازل بوده و صورت و شكلش وجود داشته موجودات را نيافريده است؛ بلكه آن ها را به اراده و قدرت خود ابداع و اختراع فرموده.

مخلوق در مرتبة خدا نيست و خداوند نيز در مرتبه مخلوق نيست. حواس ظاهر و باطن به او راه ندارد و هرچه به حواس درك شود مخلوق است. هيچ چيز مثل خالق نيست.(2)

در اين هنگام، كربلايي جعفر وارد گرديد و گفت: سلام عليكم. حاجي آقا، غذا حاضر است.

حاج خليل آقا: هر وقت آقايان مايل باشند، غذا حاضر است.

صباحي: پس اگر آقايان اجازه بدهند، نماز را بخوانيم و بعد از ناهار و استراحت، عرايضم را تقديم خواهم كرد.


1- مستدرك سفينة البحار، ج6 ، ص95 (مادّة: شيأ).
2- براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: كتاب فلسفه و عرفان از نظر اسلام، ص346 _ 360.

ص: 122

همگي از جا بلند شده بر لب جويي كه نزديك عمارت روان بود مشغول وضو گرفتن شدند. سياح پياده هم، بعد از وضو گرفتن، موهاي سر خود را شانه كرده براي نماز مهيا شد.

حاجي خليل آقا اذان گفت و همگي آقاي صباحي را مقدم داشتند و نماز جماعت منعقد شد. بعد از اداي فريضه، حاج خليل آقا گفت: بفرماييد؛ غذا سرد مي شود.

بشقاب هاي بادنجان اطراف سفره چيده شده بود و نزديك هر بشقاب، يك كاسه ماست خوري كشك ساييده قرار داشت. در وسط سفره، مقداري انگور و خربزه و چند بشقاب كوكوي سبزي و دو سه ظرف هم ماست بسيار اعلا نظر ميهمانان را به خود جلب مي نمود. ميهمانان با چنان اشتهاي مفرطي مشغول صرف غذا بودند كه سر شوخي حاج صمدآقا باز شد و گفت: الحمدلله، اين سفره موافق با ميل حضرت آقا و اهل طريقت است؛ چون گوشت حيواني ندارد!

حاج محمد علي: ماست هم حيواني است. كوكو هم تخم مرغ دارد و حيواني است. حق اين است كه حضرت آقا فقط بادنجان بخورند تا كيف كنند!

صداي خندة حضار بلند شد. سياح پياده گفت: من هم كه از شما شده ام؛ پس با هم مي خوريم.

حاجي صمدآقا: هر وقت شارب را زديد و گيسوها را بريديد، مثل ما مي شويد.

صداي خنده دوباره بلند شد.

سياح پياده: شاربم را مي زنم؛ چون حقيقتا خودم هم ناراحتم. ولي پيغمبر هم گيسوي بلند داشته. گيسوي بلند ضرري ندارد.

حاج صمدآقا: در زمان حضرت رسول اين عمل پسنديده بود؛ وليكن گيسوي بلند در زمان ما به دو دسته اختصاص دارد: يكي زنان و ديگري دراويش و به همين جهت، از ديگران متمايزند.

هژبر فيلسوف: حاجي صمدآقا يك دسته ديگر هم هستند و آن ها در بعضي از دهات زندگي مي كنند.

سياح پياده با يك حرارت عجيبي پرسيد: آن ها چه كساني اند؟

ص: 123

هژبر: مردهاي مطرب و رقاص كه، در موقع كار، لباس زنانه تن مي كنند.

صداي خنده باز هم بلند شد؛ ولي سياح پياده گفت: آقاي هژبر! دست شما درد نكند! ما گيسوان هم نخواستيم!

حاجي صمدآقا: اجازه مي دهيد سلماني بيايد؟

حاجي خليل آقا: شما شوخي مي كنيد. ممكن است ايشان ناراحت شوند.

هژبر فيلسوف: بايد مجلسِ باشكوهي برپا كنيم و آن وقت، اين كار انجام شود.

سياح پياده: خير، چنين نيست. فرمايش آقاي صباحي ناتمام است؛ بعد از بيانات ايشان، حاضرم.

بعد از صرف نهار، يك دوره چايي داده شد.

دكتر حسين خان: جناب آقاي صباحي، همگي تمنا داريم دنبالة فرمايشتان را بيان فرماييد.

ص: 124

[رد بر صوفيه و فلاسفه]

مذمت صوفيه در روايات

ص: 125

آقاي صباحي: چون ضرر طايفة صوفيه و فلاسفه زياد است، پيشوايان دين اسلام در بيانات شريف خود مردم را به اجتناب و دوري از آنان دستور داده و معتقدان به فلسفه

و تصوف را مذمت فرموده اند. حضرت صادق مي فرمايد:

فَتَبَّاً وَخَيْبَةً وَ تَعْسَاً لِ_مُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ! ؛(1)

هلاك و ناكامي و بدبختي باد بر معتقدان به فلسفه!

امام حسن عسكري به ابوهاشم جعفري فرمود:

يَا أَبَاهَاشِمٍ، سَيَأْتِي زَمَانٌ عَلَي النَّاسِ وُجُوهُهُمْ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ، وَقُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُنْكَدِرَةٌ … عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ الله عَلَي وَجْهِ الْأَرْضِ، لاَِنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَي الْفَلْسَفَةِ وَالتَّصَوُّفِ.وَأَيْمُ الله إِنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ الْعُدُولِ وَالتَّحَرُّفِ، يُبالِغُونَ فِي حُبِّ مُخالِفِينَا، وَيُضِلُّونَ شِيعَتَنا وَمَوَالِيَنَا.فَإِنْ نَالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنِ الرَّشَاءِ وَإِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا الله عَلَي الرِّياءِ.أَلَا إِنَّهُمْ قُطَّاعُ طَريقِ الْ_مُؤْمِنينَ وَالدُّعَاةُ إِلَي نِحْلَةِ


1- بحارالأنوار، ج3، ص75 (باب چهارم الخبر المشتهر بتوحيد المفضل بن عمر از كتاب التوحيد).

ص: 126

الْ_مُلْحِدِينَ. فَمَنْ أَدْرَكَهُمْ، فَلْيَحْذَرْهُمْ وَلْيَصُنْ دِينَهُ وَإِيمَانَهُ... ؛(1)

اي اباهاشم، زود باشد بيايد زماني كه چهره هاي مردم به ظاهر خندان و خوشحال و دل هايشان ظلماني و تاريك باشد... .

علماي آن ها بدترين خلق خدايند در روي زمين؛ به خاطر آن كه به فلسفه و تصوف ميل مي كنند.

به خدا سوگند، آنان از حق برمي گردند و دين را تحريف مي كنند و در دوستي مخالفان ما زياده روي مي كنند و شيعيان و دوستان ما را به گمراهي مي كشند. اگر به مقامي برسند، از رشوه سير نمي شوند؛ و اگر شكست بخورند، به ريا عبادت خدا كنند.

آگاه باش، به يقين، آن ها دزدان راه مؤمنان و داعيان طريق ملحدان

و كافران اند. هر كس آن ها را درك كند بايد از آن ها دوري كند تا دين و ايمانش را حفظ كند.

محمد بن حسن بن ابي خطاب _ كه از بزرگان اصحاب امام جواد و حضرت هادي و امام عسكري است _ مي گويد:

در خدمت حضرت هادي، در مسجد پيغمبر بودم. گروهي از اصحاب آن حضرت اطرافش را گرفتند. در ميان آن ها، ابوهاشم جعفري بود كه مردي بليغ و صاحب قدر و منزلت زيادي بود. پس از آن، گروهي از صوفي ها داخل مسجد شدند و در گوشه اي، حلقه زدند و شروع به گفتن «لَا إله إِلَّا الله» نمودند. آن حضرت فرمود:

به اين گروه فريب كار اهميت ندهيد. اين ها همدست و هم قَسَم شياطين و خراب كنندگانِ ستون هاي دين اند. به خاطر آسايش جسم شان، خود را به زهد مي زنند و به منظور شكار كردن مردماني كه در ضعف عقل


1- حديقة الشيعه، ص592؛ ر.ك: مستدرك الوسائل، ج11، ص380، ح25 [13308]؛ اثبات الهداة، ج4، ص204، ح248.

ص: 127

چون چهارپايان اند، شب زنده داري مي كنند... . وِردهاي آن ها رقص و كف زدن و ذكرهايشان آواز است.

پيروانشان نيستند مگر سفيهان و معتقدانشان نيستند مگر احمقان. كسي كه به ديدن آن ها يا به زيارت قبورشان برود، گويا به زيارت شيطان و بت پرستان رفته است و كسي كه يكي از آن ها را كمك كند، گويا يزيد و معاويه و ابوسفيان را كمك كرده است.

پس مردي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: هرچند شخصي كه به زيارت آن ها مي رود شيعي مذهب و معترف به حقوق شما باشد؟

حضرت به سوي او رو نمود مانند شخصي غضبناك و فرمود:

واگذار اين كلام را! كسي كه به حقوق ما و شيعه معترف باشد جايي قدم نمي گذارد كه عاق ما شود. آيا نمي داني اين گروه كه در مسجدند پست ترين گروه هاي صوفيه اند؟!

همه صوفي ها مخالفان مايند و طريقه آن ها غير از طريق ماست. آن ها مجوس و نصاراي اين امت اند... .(1)

در اين هنگام، رنگ سياح پياده سرخ شد و در حالي كه از شدت غضب دست به ريش انبوه خود مي كشيد و گاهي شاربش را به دندان مي جويد، گفت: آقاي صباحي! اين ها افترا و دروغ است و در هيچ كتابي از قول امام اين طور نقل نشده است!


1- حديقة الشيعة، ص602 و ديگران نيز ذكر نموده اند و در كتاب التفتيش، ص12 اين روايت را از محدث قمي در سفينة البحار، ج3، ص146 (مادّة: صوف) و سيد مرتضي در تبصره، و مقدس اردبيلي و علامه خوئي (منهاج البراعة)، ج14، ص17 و كتاب روضات الجنات و كتاب دلائل الربوبية، ص239 _ 240 و ديگر از بزرگان علماء نقل فرموده اند: الإثني عشرية، ص28 و الهدايا لشيعة ائمة الهدي، ج1، ص98 و 110 و 121 و 160 و الأنوار النعمانية، ج2، ص294 _ 295 (في بيان احوال الصوفية و النواصب) و اكليل المنهج في تحقيق المطلب، ص129.

ص: 128

صباحي، در حالي كه رنگ رخساره اش برافروخته بود، گفت: حضرت آقا! بنده نام جناب عالي را نمي دانم تا به اسم خودتان با حضرت عالي سخن بگويم.

سياح پياده غضبناك گفت: مرا محرم اسرار و قطب الاقطاب و پير طريقت، به جهت شدت اتصال به معشوق و سوز و گداز من در راه او، محروق نام نهاده است.

صباحي: پس اسم فعلي جناب عالي محروق است.

حاجي صمدآقا: حضرت آقا، پس اسم اصلي شما چه بوده است؟

صداي خنده بلند شد، ولي صباحي به سخن ادامه داد و مجلس را دوباره در دست گرفت و گفت:

جناب آقاي محروق، شما گفته مرا تكذيب نموديد و نسبت افترا به من زديد. ليكن اگر شما اندكي از كتاب هاي ديني و سخنان پيشوايان دين را كه در رد بر اين گروه

و طايفه نوشته و بيان شده است مطالعه مي كرديد، به نام محروق ملقب نمي شديد و خود را واصل به مبدأ نمي پنداشتيد. اين مطالب حتي در كتاب هاي فارسي علماي شريعت احمدي وجود دارد.

شما اگر عين الحياة و حديقة الشيعه را به اجمال بررسي كنيد، خواهيد ديد بزرگان دين و ائمه معصومين اين طايفه را چگونه به جامعه معرفي كرده اند. كتاب هاي روايي هم كه به زبان عربي نگاشته شده است، در اين زمينه، مطالب زيادي دارند.

سياح پياده: بنده عربي هم خوانده ام و علوم سطح را مقداري ديده ام؛ ولي خداوند مرا به محضرِ پير هدايت نمود و در اين طريقه وارد شدم.

كربلايي جعفر كه گوشه اي ايستاده و به درخت بيدي تكيه داده بود و به اين منظره و مباحثه توجه داشت و گاه گاهي زيرچشمي گيسو و شارب بلند سياح پياده را نگاه مي كرد، تا اسم حديقة الشيعة و عين الحياة را شنيد، گفت: آقاي صباحي، حديقة الشيعة

و عين الحياة خوب كتابي است؟

صباحي: بلي، براي تمام فارسي زبانان لازم است اين دو كتاب را داشته باشند.

كربلايي جعفر: از قضا، از مرحوم پدرم حاجي محمد صادق چند جلد كتاب براي من

ص: 129

به ارث مانده كه اين دو كتاب هم جزء آن هاست.

صباحي: كربلايي جعفر، ممكن است زود برايم اين كتاب را بياوري تا براي آقاي محروق بخوانم كه لذّت ببرد؟

كربلايي جعفر: بلي آقا، دم دست است. سپس دويد و بعد از اندكي، دو جلد كتاب تيماجي كه جلدهايش پاره شده بود، ميان مجلس، روي زمين نهاد. صباحي حديقه الشيعة را برداشت و باز نمود و مقداري ورق زد و گفت: آقايان، اجازه مي دهيد؟

دكتر حسين خان و ديگران: بفرماييد؛ خواهش مي كنم.

صباحي دو حديث پيش خوانده از امام هادي و عسكري را خواند و گفت: خيلي خوشوقتم كه اين دو حديث شريف را در اين كتاب فارسي پيدا كردم.

سپس گفت: از حضرت رضا نقل شده است و انگشتش را روي خط نهاده به سياح پياده نشان داد و گفت: آقاي محروق، صحيح است؟ حضرت رضا در اين روايت فرموده است:

كسي كه صوفيه را ياد كند و به زبان و قلب انكارشان ننمايد (يعني زشت و منكر نداند)، از ما نيست؛ و كسي كه آنان را انكار كند (يعني بد بداند) چون كسي است كه همراه رسول خدا با كفار جهاد كرده است.(1)

صباحي: چه مي فرماييد، جناب آقاي محروق، درباره اين حديث؟

سياح پياده، در حالي كه رنگ چهره اش متغير شده بود، چيزي نگفت و به كتاب خيره شده بود.


1- حديقة الشيعة، ص562 و اين حديث را در روضات الجنات ، ص232 نيز نقل نموده است و در كتاب التفتيش، ص8 اين خبر را از مرحوم محدث قمي در سفينة البحار، ج3، ص144 (مادّة: صوف) و شيخ حر عاملي در كتاب الإثني عشريه، ص32 و علامه خوئي در شرح نهج البلاغه، ج13، ص340 و مقدس ارديبلي و سيد جزائري در الأنوار النعمانية، ج2، ص293 و ديگران از علماء اعلام به سند صحيح از بزنطي و ابن بزيع نقل نموده اند.

ص: 130

صباحي، حضرت رضا فرمود: مردي خدمت امام صادق عرض كرد: در اين زمان، طايفه اي به نام صوفيه پيدا شده اند؛ دربارة آنان، چه مي فرمايي؟ حضرت فرمود:

آنان دشمنان مايند. كسي كه به آن ها ميل كند از آنان محسوب مي شود و با آن ها محشور خواهد شد. زود باشد كه گروهي مدعي دوستي ما باشند؛ حال آن كه به آن ها تمايل داشته و خود را شبيه آن ها سازند و به لقب آن ها ملقب كنند و گفته هاي آن ها را توجيه كنند (يعني وقتي كسي آن ها را رد كند به جهت كلماتي كه دلالت بر كفر آن ها دارد، از آن طايفه پشتيباني نموده و گويند: اين معني مراد آنان نيست).

آگاه باشيد، هر كس به سوي آنان ميل كند از ما نيست و ما از او بيزاريم؛ و كسي كه آن ها را انكار و رد كند مانند كسي است كه همراه پيامبر با كفّار جهاد كرده است(1).

سياح پياده، همان طور كه سر به زير انداخته بود، قطره هاي اشكش بر روي ريش سياه و سفيدش جاري مي شد.

صباحي كتاب را كنار نهاد و گفت: جناب آقاي محروق، هنوز بعد از اين همه گفت و گو، وقت آن نرسيده كه به نورانيت سخنان آل محمد، از طريقة صوفيان

و كساني كه با راه انبيا مخالفت دارند دست برداشته به دامان عنايت آل محمد چنگ بزنيد و مرشد و راهنماي خود را امام عصر قرار دهيد؟!

سياح پياده همچنان سر به زير افكنده و اشك بر رخسارش جاري بود و ديگران هم منقلب شده بودند.

حاجي صمدآقا به حاجي خليل آقا رو كرد و گفت: شما در اين نزديكي ها سلماني


1- حديقة الشيعة، ص562؛ التفتيش، ص8؛ سفينة البحار، ج3، ص145؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص323، ح15 [14205] (باب 37 از ابواب الأمر و النهي و ما يناسبها).

ص: 131

سراغ داريد كه بيايد و كنار همين آب روان، موهاي همه را اصلاح كند؟

كربلايي جعفر: بلي آقا، استاد حسين سلماني خوبي است.

حاجي خليل: ببين اگر شهر نرفته، بيايد.

كربلايي جعفر دويد و بعد از نيم ساعت، مردي قد بلند را كه حدود چهل سال داشت، با كيف سياهي در دست، به همراه آورد.

حاجي آقا، سلام عليكم.

حاجي خليل آقا: سلام عليكم؛ استاد حسين، بفرماييد.

كربلايي جعفر چايي براي استاد حسين ريخت و استاد، بعد از صرف چاي، گفت: حاجي آقا، فرمايش داشتيد؟

حاجي خليل آقا: بلي، آقايان مي خواهند موهايشان را اصلاح كنند.

دكتر حسين خان: حاجي صمدآقا، مي خواهي چه كار كني؟

حاجي صمدآقا: آقاي دكتر، مي خواهم سرم را بتراشم.

دكتر حسين خان: پس صبر كن. سپس شيشه الكلي كه در كيف دستي اش نهاده بود درآورد و با مقداري پنبه به استاد حسين داد و گفت: اين پنبه را به الكل بزنيد و تيغ خود را خوب تميز كنيد. بعد، سر آقا را بتراشيد.

حاجي صمدآقا: بلي، بعد از تميز شدن، تيغ را ميان اين آب روان فرو بريد تا پاك شود.

صداي خنده بلند شد.

استاد حسين پارچة سفيد تميزي به گردن حاجي صمدآقا بست و تيغ را به دستور دكتر تميز نمود و ميان جوي آب فرو برد و شروع به تراشيدن سر حاجي صمدآقا كرد.

حاجي صمدآقا: آقا صباحي، خواهش مي كنم بفرماييد. من گوش مي دهم.

آقاي صباحي: حال كه شما گرفتار تيغ هستيد، ما هم ميوه مي خوريم.

صداي خنده بلند شد و همه مشغول خوردن ميوه شدند.

سياح پياده چپقي كشيد، ولي بدون چرس؛ سپس گفت: بعد از حاجي صمدآقا، نوبت من است.

ص: 132

استاد حسين: بفرماييد؛ تمام شد.

محروق: مي خواهم سرم را بتراشي، اما خيلي مي ترسم؛ چون موي سرم زياد شده است.

استاد حسين: اول بايد سر شما را ماشين كنم، بعد بتراشم كه اذيت نشويد.

حاجي صمدآقا: بلي، ليكن، آقاي محروق را خشك خشك بتراشيد كه اذيت نشوند.

صداي خنده حضار بلند شد.

محروق: شما كه مرا از راه خود برگردانديد، ديگر اذيتم نكنيد.

هژبر: آقاي محروق، به همين زودي از ميدان در رفتيد و از راه برگشتيد؟!

محروق: آقاي هژبر، نمي دانم شما اين سخن را از باب مزاح فرموديد يا از باب جِد؛ وليكن وجدان و شرافت انسان اجازه نمي دهد كه حق را پس از دريافتن آن، انكار كند

و در مقابل آن با ناداني و بي حيايي بايستد. در اين چند ساعتي كه در محضر آقايان بودم، به ويژه مدتي كه آقاي صباحي از فرموده ها و بيانات بزرگان دين و ائمه معصومين بر ايمان خواند، به حق مستبصر شدم.

حال، فكر مي كنم ديگر كمال بي حيايي است كه با شيادان و راهزنان دين موافقت نشان دهم و به راه آن ها، كه بيراهة ضلالت و گمراهي است، بروم و از راه مستقيم

و طريق انبيا چشم پوشم و منحرف بمانم.

صباحي، در اين هنگام، جلو رفته پيشاني محروق را بوسيد و گفت: خدا تو را جزاي خير دهد و از انوار عظمت و جلالت حبيبش و اهل بيت حبيبش دلت را نوراني سازد!

حاجي خليل آقا: برادرم آقاي محروق، مرا خوشحال كردي و دلم را از غم و اندوه رهايي بخشيدي. از آن شبي كه زير درخت نزديك اذان صبح شما را ديدم، در فكر بودم كه چگونه مي شود شما از اين ناراحتي خلاص شويد. بحمد الله، به آرزويم رسيدم.

دكتر حسين خان: ما سعادت ايشان را طالب بوديم و چون برادر ايماني ما هستند، وظيفه اسلامي ما بود كه ايشان را تا حد ممكن از چنگال ديوهاي عالم بشريت برهانيم.

استاد حسين: آقا، محاسن و صورت شما را چگونه اصلاح كنم؟

محروق: شاربم را بزن و صورتم را قدري با قيچي كوتاه كن. من در مدت عمرم تيغ به صورتم نينداخته ام.

ص: 133

دكتر حسين خان: پس معلوم مي شود آقاي محروق، پيش از آن كه در اين طريقه وارد شوند، از مقدسين و متدينين بوده اند.

محروق: بلي، اگر به خواست خداوند به درك خدمت آقايان موفق شدم و مقتضي شد، علت و سبب وارد شدن در اين مسلك را بيان خواهم كرد.

حاجي خليل آقا: آقاي محروق، بفرماييد ببينم بعد از اصلاح سرتان چه بر سر خواهيد گذاشت تا فراهم كنم؟

حاجي صمدآقا: كلاه بر سرشان بگذاريد!

صداي خنده حضار بلند شد.

محروق: آقاي حاجي صمد، تا حال كسي نتوانسته كلاه بر سرم بگذارد.

حاجي صمدآقا: مگر پير طريقت، آن هم زير خرقه!

دوباره حاضران از خنده نتوانستند خودداري كنند.

محروق: راستي وضع و عمل و رفتار و نمايش هاي اين دسته طوري بود كه مرا منحرف كرد. بعد، به حاجي خليل آقا رو كرد و گفت: من در شهرِ خودم تجارت داشتم

و در آنجا شال كرم رنگ با عرقچين به سر مي بستم و پالتوي متوسطي تا سر زانوهايم مي پوشيدم؛ ولي حالا اينجا، تا به شهر برويم، به همان حالت خود هستم. شهر كه رسيديم، احتياجات خود را خريداري مي كنم.

حاجي خليل آقا: آقاي محروق، برادر، تعارفي با هم نداريم. من براي خود از شهر پالتوي سفيد نازكي آورده ام كه اگر پالتويي كه در تن دارم كثيف شد، آن را بپوشم. همين طور، شال و عرقچين هم اضافه دارم؛ از آن ها استفاده كنيد تا به شهر برگرديم. بعد صدا زد: كربلايي جعفر، از چمدان من كه كنار اتاق گذاشته ام، شال و عرق چينم را بياور. بگو شام را هم براي سر شب حاضر كنند؛ شايد آقايان بخواهند زودتر استراحت كنند.

كربلايي جعفر به سرعت خود را به اتاق عمارت رساند و چيزي نگذشت كه شال كرمي به طول دو متر با عرقچين ترمة زيبايي در ميان بقچه و سيني حاضر نمود.

ص: 134

محروق از جاي برخاست و كنار جوي آب رفت و پس از شست و شوي سر و صورت و خشك نمودن آن عرقچين را بر سر گذاشت و شال ظريف زيبايي به سر بست.

آقايان هر كدام به نوبه خود تبريك گفته اظهار سرور نمودند.

حاجي خليل آقا: چون نزديك غروب است، در صورتي كه آقايان مايل به اصلاح باشند، به فردا موكول فرمايند.

حضار: خير، ما تازه اصلاح كرده ايم و نيازي به آن نيست.

چايي ريخته شد و آقايان بعد از آشاميدن آن، آماده رفتن به اتاق شدند.

صباحي هم براي تجديد وضو به كنار جوي نشسته مشغول وضو گرفتن شد.

تطبيق و تأويل در مطالب فلاسفه و عرفا

بعد از نماز، آقاي صباحي گفت: چندي قبل، در كتاب بحارالانوار، باب «صفات علما» را مطالعه مي كردم. برخوردم به خطبه اي شريف از مولا اميرالمؤمنين كه صفات عالِم حقيقي و عالِم بد را بيان فرموده است كه به نظر من منطبق بر حكما و عرفا و اهل تصوف است. اگر اجازه مي دهيد، بخوانم.

همه آقايان گفتند: اختيار داريد؛ بفرماييد.

صباحي شروع به خواندن خطبه نمود تا اين كه رسيد به اين قسمت از خطبه كه حضرت مي فرمايد:

وَآخَرُ قَدْ تَسَمَّيٰ عَالِماً وَلَيْسَ بِهِ. فَاقْتَ_بَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَأَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَنَصَبَ لِلْنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَقَوْلِ زُورٍ.قَدْ حَمَلَ الْكِتابَ عَلَي آرَائِهِ (رَأْيِهِ) وَعَطَفَ الْ_حَقَّ عَلَي أَهْوائِهِ، يُؤَمِّنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ وَيُهَوِّنُ كَبيرَِ الْ_جَرَائِمِ. يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهاتِ، وَفِيهَا وَقَعَ. وَيَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَيْنَهَا اضْطَجَعَ.فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيْوانٍ.لَايَعْرِفُ بَابَ الهُديٰ فَيَتَّبِعَهُ وَلَا بَابَ الْعَميٰ فَيَصُدَّ عَنْهُ.فَذَلِكَ مَيِّتُ اَلأَحْيَاءِ.فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَأَنَّيٰ تُؤفَكُونَ؟! وَالأَعْلَامُ

ص: 135

قائِمَةٌ وَالآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَالْ_مَنَارُ مَنْصُوبَةٌ... ؛(1)

بنده ديگري هست كه خود را عالم و دانشمند ناميده؛ در حالي كه عالم نيست. نادانسته هايي را از نادانان و مطالبي گمراه كننده را از گمراهان فرا گرفته و دام ها براي فريب دادن مردم گسترده؛ قرآن را به رأي و فكر خود تطبيق مي دهد و حق را بر طبق هوس هاي دلش بر مي گرداند. مردم را از گناهان بزرگ تأمين مي دهد و جرائم بزرگ را در نظرها سبك جلوه مي دهد.

مي گويد كه در شبهه ها توقف مي كنم، حال آن كه در آن ها غوطه ور است؛ و مي گويد كه از بدعت ها دوري مي كنم، حال آن كه در ميان آن ها غَلْط مي زند. در ظاهر، به صورتِ انسان است؛ ولي در باطن، حيواني بيش نيست. راه هدايت را نمي شناسد تا از آن پيروي كند

و باب گمراهي را نمي داند تا از آن دست بردارد. او مرده بين زندگان است. پس كجا مي رود و رو به كدام طرف مي رود؟! حال آن كه پرچم هاي حق برپاست و نشانه هاي آن آشكار و چراغ هايش منصوب است.

حاجي صمدآقا: آقاي صباحي، اين خطبه چگونه بر آن ها تطبيق مي كند؟

صباحي: فلاسفه عرفان مسلك و عرفا مطالب فلسفي و عرفاني را از يونانيان پيش از مسيح گرفته اند و خداوند را مصداق وجود مطلق مي دانند و مخلوق را وجود مقيد و محدود؛ و به سنخيت بين خالق و مخلوق قائل شده مخلوق را پرتو هستي مطلق مي دانند. آنان تمام موجودات را اطوار و شئون وجود مطلق مي شمارند و علم ذات مقدس را علت ممكنات مي پندارند.


1- نهج البلاغه، خطبة 87 ، ص146؛ بحارالأنوار، ج2، ص57 ، ح36 (باب 11 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 136

اين گمراهي ها و ناداني ها را از فلاسفه قبل از اسلام _ كه در حقيقت به علوم الهي

و معارف رباني جاهل اند _ گرفته اند و براي گول زدن مردم، آيات قرآن و روايات را بر اين مطالب تطبيق مي كنند؛ حال آن كه در واقع هيچ عقيده اي به قرآن و اهل بيت ندارند و به كلمات يونانيان بيشتر اهميت مي دهند تا به قرآن و روايات!

ايشان، براي آن كه اين سخنان را با قرآن مطابق كنند، دست به دامن آيات متشابه مي شوند و محكمات را به واسطه آن ها تأويل مي كنند و در تفسير آن ها، هيچ از اهل بيت پيروي نمي كنند.

در تمام استدلال هاي خود، اول به برهان ساخته شده از افكار و آرا و قياس هاي بشري تمسك جسته، سپس جمله متشابهي از آيات و روايات مي آورند و آن را بر طبق برهان ساخته ذهن بشر تأويل مي كنند.

مثلا ملاصدراي شيرازي، چون وجود حق تعالي را عين وجود جميع موجودات مي داند، به آية لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصيٰهَا(1) تمسك جسته است؛(2) در حالي كه اين آية كريمه مربوط به اعمال و افعال بندگان است كه خداوند متعال همه آن ها را احصا نموده و در نامه اعمال شان ضبط مي كند و در روز قيامت، مطابق با آن، مجازاتشان مي كند.(3)

نيز، همو ماهيات امكانيه را امور عدمي پنداشته و مي گويد: حقايق ممكنات بر عدميت خود از ازل تا ابد باقي است. سپس براي تأييد گفته اش به آيه شريفه كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ(4) استناد و از غزالي ناصبي نقل مي كند كه در تفسير آيه شريفه گفته است:

عارفان كساني اند كه به عيان مشاهده مي كنند هيچ موجودي غير از ذات


1- الكهف (18)، آية 49: هيچ گونه گناه كوچك و بزرگ ما را فرو گذار ننموده، و همه را شماره كرده است.
2- اسرارالآيات، ص27.
3- همچنان كه امام به آن اشاره فرموده است. تفسير العياشي، ج2، ص354، ح34 و 35؛ تفسير جامع،
4- القصص (28)، آية 88.

ص: 137

مقدس حق وجود ندارد و كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ يعني تمام اشيا از ازل نبوده و تا ابد هم موجود نخواهد شد.(1)

سپس، مفاد تفسير او را اثبات نموده و در تفسير آيه اصلاً به روايات اهل بيت رجوع نكرده؛ بلكه از معناي لغوي الفاظ آن و آيات ديگر در اين مورد نيز غفلت كرده و سراغ معناي لغوي لفظ «هلاك» نرفته تا ببيند هلاك چه معنايي دارد.

با توجه به آيات قرآن، مي شود گفت كه هلاك چند معنا دارد:

1_ هلاك در مقابل نجات؛ چنان كه از آية شريفة لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَيٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ (2)استفاده مي شود. شمردن مُهلكات در مقابل مُنجيات شاهد اين است.

2_ هلاك به معناي مفقود شدن؛ چنان كه در آية هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَة(3) به اين معناست.

3_ هلاك به معناي فساد؛ چنان كه از آية وَيُهْلِكَ الْ_حَرْثَ وَالنَّسْلَ(4) استفاده مي شود.

4_ هلاك به معناي مرگ؛ چنان كه در آية إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ(5) و آية وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ(6) و آية وَلَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَازِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّي إِذَا هَلَكَ(7) به اين معناست.


1- الحكمة المتعالية، ج2، ص342 (فصل 30)؛ احياء علوم الدين، ج12، ص74.
2- الانفال (8)، آية 42: تا هر كس هلاك شدني است، پس از اتمام حجت هلاك شود و هركه حيات ابدي و جاويد را مي خواهد به آن برسد.
3- الحاقه (69)، آية 29: همه قدرت شوكتم نابود گرديد.
4- البقرة (2)، آية 205: و فاسد كند حامِل را و نسل را قطع كند.
5- النساء (4)، آية 176: هرگاه كسي بميرد.
6- الجاثيه (45)، آية 24: وجز طبيعت ما را نمي ميراند.
7- مؤمن (40)، آية 34: پيش از اين نيز، يوسف با معجزات و دلايل به سوي شما آمد. و شما پيوسته در شك باقي بوديد تا آن كه او از دنيا رفت.

ص: 138

از رواياتي كه در تفسير آية كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ وارد شده، استفاده مي شود كه مراد از «هالك» در اين آيه همان معناي اول است. امام صادق فرمود:

كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا مَنْ أَخَذَ الطَّرِيقَ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ ؛(1)

هيچ كس نجات پيدا نمي كند مگر كسي كه در طريق شما باشد.

در روايت ديگر هم فرمود:

مگر كسي كه در طريق حق باشد.(2)

امام باقر مي فرمايد:

همه چيز هالك است مگر دين خدا. پس وجه آن راهي است كه با آن به خدا رسيده مي شود. (3)

به حسب اين روايات، «وجه الله» راه و طريقي است كه به سبب آن به خدا مي رسند.(4)

امام رضا مي فرمايد:

... وجه الله پيامبران و رسولان و حجت هاي الهي اند كه به سبب آنان، مردم به خدا و معرفت ذات مقدس و دين حق الهي مي رسند.

از اين جهت است كه ائمه در روايات زيادي فرمودند:

ما هستيم وجه الله.(5)

يعني ايشان طريق مستقيم اند كه به سبب آنان، مردم به خدا مي رسند. از اين رو، صراط مستقيم در سوره حمد(6) و صراط سويّ در سوره طه، آية 135 به آن وجودهاي


1- البرهان في تفسير القرآن، ج6، ص104، ح7.
2- البرهان في تفسير القرآن، ج14، ص295، ح7؛ تفسير كنز الدقائق، ج10، ص212.
3- البرهان في تفسير القرآن، ج14، ص295، ح9؛ تفسير نور الثقلين، ج4، ص146، ح131.
4- البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص236، ح4 [10322].
5- البرهان في تفسير القرآن، ج13، ص386، ح4 [5930].
6- البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص107، ح3 _ 4 [270] و ج4، ص845، ح2 [9565].

ص: 139

مقدس تأويل شده است(1) ؛ زيرا كه آن ها وسيله هدايت و معرفت اند و خود فرموده اند:

بِنَا عُبِدَ الله، وَبِنَا عُرِفَ الله، وَبِنَا وُحِّدَ الله(2) ؛ وَلَوْلَانَا مَا عُرِفَ الله ؛(3)

الأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوابُ الله عَزَّوَجَلَّ الَّتِي يُؤْتيٰ مِنْهَا.(4)

نيز، ممكن است «هالك» در آيه شريفه به معناي فنا و زوال خلق باشد؛ نظير آيه:

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فَانٍ * وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ؛(5)

يعني همه آنان كه بر روي زمين اند فاني و هلاك مي شوند و وجه پروردگارت باقي مي ماند (كه همانا پيامبر و امامان به حق باشند).

ظاهر اين آية شريفه آن است كه همة افراد انسان مي ميرند؛ ولي ظاهر آية اول هلاك همة اشياست كه ممكن است اشاره به فنا و زوال همه مخلوقات پيش از قيامت باشد.

حال كه در آية كريمه هر دو معنا محتمل است، پس حمل به يك معنا صحيح نيست مگر با دليل؛ و ديديم كه روايات معناي اول را معين كرد.

پس معنايي كه غزالي ناصبي براي آيه مطرح كرده است برخلاف روايات وارد در مورد خود آيه است؛ بلكه بر خلاف محكمات و ضروريات دين است.

ولي اگر ما بدون دليل خواستيم احتمال دوم را در آية شريفه تقويت كنيم، بايد بگوييم: مراد فنا و زوال خلق قبل از قيامت است؛ چنان كه خداي تعالي مي فرمايد:


1- البرهان في تفسير القرآن، ج3، ص791، ح8 [7090].
2- الكافي، ج1، ص145، ح10 (باب النوادر از كتاب التوحيد): به وسيلة ما خدا پرستش شد و به وسيلة ما خدا شناخته شد و به وسيلة ما خدا را يگانه شناختند.
3- بحارالأنوار، ج25، ص5، ح7 (باب اول از ابواب خلقهم و طينتهم... از كتاب الإمامة): اگر ما نمي بوديم خدا شناخته نمي شد.
4- الكافي، ج1، ص193، ح2 (باب: أَنَّ الائمة خلفاء الله عزوجل...)؛ بحارالأنوار، ج25، ص5، ح7 (باب اول از ابواب خلقهم و... از كتاب الإمامة): اوصياء پيغمبر درهاي توجه به سوي خداي عزوجل مي باشند.
5- الرحمن (55)، آيات 26 _ 27.

ص: 140

وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ ؛(1)

هيچ شهري نيست مگر اين كه ما آن را پيش از روز قيامت به هلاك مي رسانيم.

امام باقر و امام صادق فرمودند:

مراد از فنا مرگ و غير آن است؛ كسي كه بميرد هلاك شده است.(2)

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

هُوَ الْ_مُفْنِي لَها بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّي يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِها.وَلَيْسَ فَناءُ الدُّنْيا بَعْدَ إِبْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَاخْتِرَاعِهَا... وَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَحْدَهُ، لَا شَيْءَ مَعَهَ كَما كَانَ قَبْلَ إِبْتِدَائِهَا كَذلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَلَا مَكَانٍ وَلَا حِينٍ وَلَا زَمَانٍ، عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِكَ الآجَالُ وَالأَوْقَاتُ، وَزَالَتِ السِّنُونَ وَالسَّاعَاتُ فَلَا شَيْءَ إِلَّا الله الْواحِدُ الْقَهَّارُ... ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا... ؛(3)

خداوند فاني كننده موجودات بعد از موجود شدن آن هاست، آن چنان كه موجودش همچون غير موجودش گردد؛ و فناي جهان پس از وجودش شگفت آورتر از ايجاد و اختراع آن نيست... تنها خداوند سبحان است كه بعد از فناي جهان باقي خواهد ماند و هيچ چيز ديگر با او نخواهد بود.

چنان كه پيش از آفرينش جهان بود، بعد از فناي آن نيز خواهد بود؛ بدون اين كه وقت و مكان و لحظه و زماني بوده باشد. در اين هنگام،


1- الإسراء (17)، آية 58.
2- ر.ك: البرهان في تفسير القرآن، ج3، ص541، ح5 _ 6 [6407].
3- نهج البلاغه، خطبه 186، ص364؛ الاحتجاج، ج1، ص203.

ص: 141

اوقات و سرآمدها و سا ل ها و ساعت ها از بين مي روند؛ پس چيزي جز خداي يگانه و قهار وجود نخواهد داشت... پس همه آن ها را بار ديگر، بدون اين كه نيازي به آن ها داشته باشد، باز مي گرداند... .

امام جواد در مكتوبش به علي بن مهزيار، دربارة خداوند متعال اين گونه نوشت:

يَا ذَا الَذِّي كَانَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ، ثُمَّ يَبْقيٰ وَيَفْنيٰ كُلُّ شَيْءٍ... ؛(1)

اي كسي كه پيش از هر چيزي بود، سپس هر چيزي را آفريد، سپس باقي مي ماند و هر چيز ديگر فاني مي شود.

امام صادق در جواب سوال آن زنديق كه پرسيد آيا روح بعد از خروج از بدن متلاشي مي شود يا باقي مي ماند، فرمود:

روح [بعد از خروج از بدن] تا وقتي كه در صور دميده مي شود، باقي است. در اين هنگام، همه اشيا باطل مي شود؛ پس نه حسي خواهد بود و نه محسوسي. سپس اعاده مي كند اشيا را... .(2)

دقت داشته باشيد كه فرمايش معصوم كه فرمود: «خُلِقْتُمْ لِلْبَقاءِ لَا لِلْفَنَاءِ»(3) با اين مطلب كه عرض شد منافاتي ندارد؛ زيرا شايد مراد از اين كلام آن است كه شما خلق شديد براي بقا، كه عالم آخرت است، نه براي دنيا كه فاني است.

پس همة اين روايات و احاديث ديگري كه از نقل آن ها خودداري شد تفسير غزالي را رد مي نمايد.

با اين توضيح، روشن شد كه فلاسفه چگونه قرآن را به رأي خود تفسير كرده اند و مي كنند و حق را مطابق رأي و نظر خود قرار مي دهند.


1- التوحيد، ص47، ح11 (باب دوم).
2- الاحتجاج، ج2، ص350.
3- غرر الحكم و درر الكلم، ص272.

ص: 142

نيز، معلوم شد كه علوم آنان در حقيقت اباطيلي بيش نيست كه گناهان بزرگ را در نظر انسان سبك مي كند و ايمني شگفت آوري براي عاصيان به وجود مي آورد؛ چون تمام افعال را مخلوق خدا مي دانند.

بر همين اساس، عذاب كردن گناهكاران امري قبيح شمرده مي شود؛ لذا محيي الدين آن را تأويل كرده مي گويد:

اهل عذاب در آتش لذت مي برند.(1)

نيز، ابويزيد بسطامي مي گويد:

اگر بين اهل بهشت و اهل آتش فرق بگذاري، از متوكلين خارج گشته اي.(2)

ولي خداي متعال در قرآن مي فرمايد:

لَايَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الجَنَّةِ ؛(3)

اهل بهشت و دوزخ مساوي نيستند.

نيز، مي فرمايد:

وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ * وَلَا الظُّلُمَاتُ وَ لَا النُّورُ * وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْ_حَرُورُ ؛(4)

كور و بينا مساوي نيستند. تاريكي ها با نور و سايه با گرما هم مساوي نيست.

ملاصدرا در تفسيرش مي گويد:

آخرت به زوال تعينات، يعني برطرف شدن حدود و قيود وجودي، حاصل مي شود؛ پس وجود مطلق مي گردد، مانند واصل شدن قطره به دريا كه دريا مي شود.(5)


1- تحفة الأخيار، ص317 _ 318.
2- مصباح الهداية، ص398.
3- الحشر (59)، آية 20.
4- فاطر (35)، آيات 19 _ 21.
5- تفسير سورة واقعه، ص15.

ص: 143

ملاي رومي و شاه نعمت الله ولي، هم كلمه استرجاع إِنَّا لِله وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ(1) را به همين صورت معنا مي كنند.(2)

همين نوع تأويل در مورد آية إنَّ إِلَي رَبِّكَ الرُّجْعيٰ(3) و آية إِلَي رَبِّكَ الْ_مُنْتَهيٰ(4) صورت گرفته است (5)؛ با آن كه آية اول راجع به حشر خلايق است در محكمه عدل الهي و اين كه نيكوكاران به بهشت مي روند و بازگشت بدكاران به جهنّم خواهد بود(6) ، چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد:

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْ_جَحِيمِ ؛(7)

بازگشت و رجوع بدكاران به جحيم (جهنم) است.

نيز، نسبت به حشر كل مي فرمايد:

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً * لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدَّاً * وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً ؛(8)

نيست كسي از اهل آسمان ها و زمين مگر آن كه باحالت بندگي

و ذلّت محشور مي شود. چون تمام آن ها را احصا فرموده، احدي فروگذار نمي شود و همه تنها و بي كس خواهند آمد.

اما آية دوم إِلَي رَبِّكَ الْ_مُنْتَهيٰ راجع به وجوب سكوت مردم است كه در ذات


1- البقرة (2)، آية 156.
2- مثنوى معنوي، دفتر اوّل، ص102؛ طرائق الحقائق، ج3، ص44.
3- العلق (96)، آية 8.
4- النجم (53)، آية 42.
5- الحكمة المتعالية، ج2، ص272؛ مفاتيح الغيب، ص438 و الحكمة المتعالية، ج7، ص104؛ مفاتيح الغيب، ص446.
6- تفسير شريف لاهيجي، ج8، ص395 ؛ تفسير جامع، ج7، ص450.
7- الصافات (37)، آية 68 .
8- مريم (19) آيات 93 _ 95.

ص: 144

مقدس حق و صفات و افعال او به رأي و فكر و عقل و فهم و شعور خودشان سخن نگويند؛ چون علم و عقل و فهم و شعور خلايق به ذات قدوس او راه ندارد. بيان صريح روايات در تفسير آيه هم بر اين مطلب دلالت دارد.(1)

تمسك اين گروه به آيات متشابه و تأويل و توجيه و تطبيق آن ها بر آرا و نظريات خود مانند تمسك مخالفان شيعه به ظواهر قرآن است كه رئيس و مؤسس آن ها گفت «حسبنا كتاب الله»(2) ؛ و به بيان اميرالمؤمنين اعتنا نكرد.

همين گونه است استدلال قائلين به تجسم، يعني كساني كه خدا را جسم مي دانند، به آيه وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْ_مَلَكُ صَفّاً صَفّاً(3) ؛ در صورتي كه امام هشتم مي فرمايد: مراد وَجَاءَ أَمرُ رَبِّكَ است.(4)

همين طور است استدلال كساني كه به پاك و حلال بودن طعام و غذاهاي يهود

و نصارا براي مسلمانان قائل اند _ هرچند، گوشت و روغن باشد(5) _ به ظاهر آية شريفة

وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ(6) ؛ با آن كه در روايات زيادي كه در كتاب هاي معتبر نقل شده، آمده كه مراد از «طعام» در اين آية شريفه حبوبات است مانند برنج

و گندم و نخود و ماش و عدس و غير آن ها.(7)

از اين دسته است، استدلال عده اي از مخالفان شيعه به آية شريفة:

وَأُمُّهَاتُكُمُ الَّلٰاتِيِ أَرْضَعْنَكُمْ ؛(8)

حرام است بر شما مادرانتان كه به شما شير مي دهند.


1- البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص206، ح1 [10235].
2- الأمالي (للمفيد)، ص36، ح 3 (مجلس پنجم).
3- الفجر (89)، آية 22.
4- . البرهان في تفسير القرآن، ج8، ص282، ح12.
5- . ر.ك: مواهب عليه، ص229؛ خلاصة المنهج، ج1، ص372.
6- المائدة (5)، آية 5.
7- البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص402، ح1 به بعد.
8- النساء (4)، آية 23.

ص: 145

با اين آيه، استدلال نموده اند بر اين كه اگر زني به بچه اي شير داد، موجب حرمت نكاح مي شود؛ چه شير كم باشد و چه زياد.(1)

اما به حسب روايات اهل بيت، كه عالمان علوم قرآن اند، هر شير دادني موجب حرمت نكاح نمي شود؛ بلكه اندازه اي خاص از آن موجب حرمت مي گردد.(2)

سرانجام، به همين سياق است استدلال شبستري به آية شريفة:وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ(3) و به آية كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ(4) بر آن كه عبادت از هر كسي _ به هر صورتي واقع شود _ عبادت ذاتي خواهد بود كه تعين او عين هستي اوست.(5) يعني عبادت گوساله و بت و خورشيد و ماه و غير آن، همه عبادت حق است. او معناي «قضي» را تكويني پنداشته و بر خدا افترا بسته است.(6)

واضح است كه «قَضَي» در اين آيه به معناي امر و حكم تشريعي است، به ويژه با توجه به ذيل آيه كه دارد: وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَاناً؛ يعني: خدا حكم فرمود كه غير از او كسي را عبادت نكنيد و به پدر و مادرتان احسان نماييد. در اين مورد، روايتي هم از حضرت اميرالمؤمنين نقل شده است.(7)


1- ر.ك: احكام القرآن (جصاص)، ج 3، ص 65.
2- ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص47؛ وسائل الشيعه، ج20، ص374 (باب دوم از ابواب ما يحرم بالرضاع).
3- الإسراء (17)، آية 23.
4- البقرة (2)، آية 116.
5- حق اليقين، ص7.
6- در كتاب روضات الجنات ، ص33 از ابن عربي نقل نموده: حق تعالي، نصاري را كه تكفيرننموده به سبب آن كه اولوهيت عيسي قائل شدند، بلكه به سبب آن كه خدا را منحصر در عيسي دانستند و خود را خاتم الأوليا دانسته و گفته كه: ختم ولايت به او شده و پيغمبران نزد او حاضر شدند جهت تهنيت و مبارك بادي ختم ولايت. و نيز گفته كه: جميع انبياء اقتباس علم مي كنند از مشكوة خاتم انبياء و جميع اوليا اقتباس علم مي كنند از مشكوة خاتم اوليا افضل است از سائر اوليا در ولايت. و نيز گفته: اهل آتش در دوزخ تنعم مي كنند و به آتش راحت مي يابند و لذت مي برند... ، (مؤلف).
7- البرهان في تفسير القرآن، ج3، ص516، ح1 [6294].

ص: 146

اما مراد از قنوت، در آيه دوم، خشوع و خضوع است و اين آيه را نظير آيه وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ(1) دانسته اند.

بايد دانست كه استدلال فلاسفه و صوفيه بدتر از استدلال مخالفين به ظواهر آيات است؛ زيرا اين گروه آيات متشابه را به معنايي حمل مي كنند كه هيچ ذهن سالمي هرگز آن معنا را از آن متشابه نمي فهمد، بلكه آيات و روايات زيادي برخلاف آن مشاهده مي كند و عقل و فطرت بر فساد و بطلان آن گواهي مي دهد. پس واي بر آنان كه چگونه هم خود گمراه شدند، هم ديگران را گمراه مي كنند و تيشه به ريشة اسلام مي زنند! چون اين مطالب كه جز شبهات و ضلالت و ظلمات چيز ديگر نيست، در ميان مردم رواج دهند و در پايتخت رهبر اعظم شيعه ركن اركان شريعت و خورشيد آسمان فقه و ديانت دست از اين ضلالت برندارند و حياء از امام زمان نكنند و از بركت او زنده باشند و نان او را بخورند و تيشه به ريشة او بزنند.

در اين هنگام، حاج خليل آقا گفت: آقاي صباحي، خسته شديد. اجازه مي دهيد يك دور چاي خدمت شما و رفقا بگردانم؟

صباحي پاسخ داد: نيكي و پرسش؟! متشكرم. لطف بفرماييد.

يك سيني چاي به مجلس آورده شد و بعد از صرف چاي، برخي از آقايان مشغول سيگار كشيدن شدند. ناگاه، كربلايي جعفر وارد گرديد و به حاج خليل آقا گفت: ننه محمد تب كرده است.

حاج خليل آقا: آقاي دكتر، عيال كربلايي جعفر تب كرده است.

دكتر: اگر ممكن است او را بياورد، تا معاينه نمايم و اگر نمي تواند، خودم مي روم. كربلايي جعفر رفت و چيزي طول نكشيد كه عيالش را آورد.

دكتر از جيب خود درجة سنجش تب را بيرون آورد و به كربلايي جعفر داد و گفت: زير زبان بيمار بگذار. بعد از چند دقيقه، درجه تب را گرفت و گفت: بايد يك ليتر عرق


1- الإسراء (17)، آية 44.

ص: 147

بيد و كاسني بگيريد و هرگاه آب خواست، از آن بدهيد كه اين دو عرق دواي قطع تب است. اگر هم بخواهيد، مي توانيد يك سير تخم خُرفه را بكوبيد و به تدريج، عصاره اش را گرفته آب آن را به عيالتان بدهيد كه اين هم در دفع تب مؤثر است. غذايش هم آش (شورباي) رقيق با سبزي اسفناج و گشنيز باشد.

كربلايي جعفر دست عيالش را گرفت و به طرف منزل خويش رفت. چيزي نگذشت كه برگشت و گفت: آقاي دكتر، اجازه مي دهيد؟

دكتر: بفرماييد.

كربلايي جعفر: چند روز است دانه هايي در بدن ما پيدا شده؛ نمي دانم سبب چيست؟

دكتر نبض او را گرفت و معاينه نمود و گفت: كربلايي جعفر، شما بايد تصفيه خون بفرماييد. اينجا داروخانه دارد؟

حاج صمد آقا: آقاي دكتر، خواهش مي كنم براي اهل اين ده، دواهاي قديمي تجويز بفرماييد كه در دسترس ايشان باشد.

دكتر: به چشم! [سپس رو به كربلايي]: شما كاهو زياد بخوريد؛ كاهو خون را صاف مي كند. همچنين، انار و عنّاب خيلي خوب است. خواص بسياري در عناب هست: رنگ را صاف و قشنگ مي نمايد، سينه را اصلاح، اخلاط معده را پاك و خون را هم صاف مي كند. زرشك نيز براي اصلاح خون خوب است.

آقاي صباحي بعد از صرف چاي گفت: با اجازه آقايان، مطلب را ادامه مي دهم.

تفسير به رأي

قرآن و عترت هر دو قرين هم هستند و هيچ گاه از هم جدا نمي شوند و تمسك به يكي بدون ديگري صحيح نيست. حالا با توجه به اين نكته، عرض مي كنم: پيامبر و امامان از تفسير قرآن به رأي و فكر، بدون رجوع به تفسير اهل بيت، به شدت منع كرده اند. وجود مقدس خاتم الانبيا، در روايت متواتري كه عامه و خاصه در مورد آن اتفاق نظر دارند و مورد اجماع مسلمين است، فرمود:

ص: 148

من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم: كتاب خدا و عترتم. تا وقتي كه به آن دو (ثقلين) چنگ زنيد، گمراه نخواهيد شد. آن دو از يكديگر جدا نمي شوند تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند.(1)

بنابراين، كسي كه بعضي از آيات متشابه را بچسبد و به رأي خودش آن ها را تأويل و توجيه نمايد برخلاف دستور پيامبر و ائمه دين رفتار كرده، بلكه به پروردگار ايمان نياورده است؛ زيرا خداي تعالي در حديث قدسي، فرموده است:

مَا آمَنَ ِ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ كَلَامِي ؛(2)

كسي كه كلام مرا به رأي خود تفسير كند به من ايمان نياورده است.

اميرالمؤمنين وقتي ابن عباس را به سوي خوارج فرستاد، به او فرمود:

لَاتُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَيَقُولُونَ، وَلَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مِحَيصاً ؛(3)

با خوارج، با آيات قرآن مباحثه نكن كه قرآن تاب معاني مختلف

و امكان تفسير گوناگون دارد؛ تو چيزي مي گويي و آن ها چيز ديگر. ليكن، با سنت پيامبر با آن ها محاجه كن كه در برابر آن، پاسخي نخواهند يافت.

امام باقر به قَتاده، فقيه اهل بصره، فرمود:

واي بر تو، اي قتاده! اگر قرآن را از جانب خود تفسير كني، هلاك شدي و ديگران را نيز هلاك ساختي؛ و اگر از قول مردم تفسير كني، باز هم خود و ديگران را هلاك ساختي... قرآن را فقط كسي كه


1- بحارالأنوار، ج2، ص100، ح59 (باب 14 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
2- التوحيد، ص68، ح23 (باب دوم).
3- نهج البلاغه، نامة 77، ص618 .

ص: 149

مخاطب آن است مي شناسد.(1)

رسول خدا فرمود:

... كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند بر خدا افترا و دروغ بسته است.(2)

امام باقر فرمود:

... علم قرآن را كسي غير از ما نمي داند.(3)

همچنين، رسول خدا در خطبه اي فرمود:

خداوند قرآن را بر من نازل كرد. كسي كه با آن مخالفت كند گمراه شده است و كسي كه علم آن را از غير اميرالمؤمنين طلب كند نابود خواهد شد.(4)

امام صادق مي فرمايد:

...كسي كه آيه اي از قرآن را تفسير به رأي كند قطعا كافر شده است.(5)

امام حسن عسكري فرمود:

... آيا مي دانيد چه كسي به قرآن چنگ مي زند و چه كسي اين فضيلت و شرافت عظيم را براي خود رقم زده است؟ او كسي است كه قرآن و تأويل آن را از ما اخذ كند و يا از كسي كه واسطه


1- الكافي، ج8، ص311، ح485؛ بحارالأنوار، ج24، ص237، ح6 (باب 59 از ابواب الآيات النازلة فيهم از كتاب الإمامة).
2- وسائل الشيعه، ج27، ص190، ح37 [33568] (باب13 از ابواب صفات قاضي... از كتاب القضاء).
3- تفسير القمى، ج2، ص425، ذيل سوره الليل.
4- وسائل الشيعه، ج27، ص186، ح29 [33560] (باب 13).
5- وسائل الشيعه، ج27، ص203، ح67 [33598].

ص: 150

و نماينده ماست كه از ما فرا گرفته و نقل مي نمايد، نه آن كسي كه از رأي و فكر اهل جدال و قياس اخذ كند.(1)

از اين قبيل روايات در كتاب هاي حديثي ما زياد است كه همه به شدت از تفسير قرآن بدون مراجعه به اهل بيت عصمت و طهارت منع مي كنند. خداوند علوم و مطالب قرآن را نزد ائمه دين قرار داد، به خاطر آن كه مي دانست كه بعد از پيغمبر غصب خلافت مي نمايند؛ تا غاصبان نتوانند ادعاي علم قرآن را هم مطرح بنمايند و مجبور شوند كه به اهل بيت پيامبر مراجعه كنند. پس خدا، به اين ترتيب، راه خداشناسي و سعادت را براي مردم باز كرده است.

همين مطلب را اميرالمؤمنين و امام صادق تذكر داده اند؛ و چنان كه قبلا نقل كرديم، رسول خدا هم فرمود:

به درستي كه خداوند قرآن را بر من نازل نمود و علي كسي است كه هركس مخالفت او نمايد درگمراهي واقع شده است و كسي كه علم قرآن را از غير علي طلب كند، هلاك شده است. تا آن جا كه بعد از مدح اهل بيت خود فرمودند: كسي كه اكرام كند آنان را، مرا اكرام كرده است و كسي كه ياري كند ايشان را، مرا ياري نموده و كسي كه ترك كند آنان را، مرا ترك كرده است و كسي كه طلب كند هدايت را در غير آنان، پس به تحقيق مرا تكذيب نموده است... .(2)

پس همة اين روايات ما را از تفسير به رأي منع مي كند و رجوع به اهل بيت را در تفسير قرآن لازم و واجب مي شمارد.

كتاب هاي اصحاب ائمه در رد فلاسفه و صوفيه


1- تفسير المنسوب الي الإمام الحسن العسكرى، ص14.
2- الأمالي (للصدوق)، ص65 ؛ بحارالأنوار، ج38، ص94، ح10 (باب 61 از ابواب النصوص الدالة... از كتاب تاريخ اميرالمؤمنين).

ص: 151

محروق: آقاي صباحي، تمنا مي كنم، اگر ممكن است، در مورد آثار بزرگان شيعه دربارة فلاسفه و صوفيه هم كمي صحبت بفرماييد تا استفاده نماييم.

آقاي صباحي: كساني كه در اين زمينه آثاري دارند بسيارند؛ از آن جمله است ثقة جليل، هشام بن حكم، كه از خواص اصحاب امام صادق بوده است. او اشكال هاي زيادي بر فلاسفه وارد ساخته است. شيخ كشي اين مطلب را در احوال او ذكر كرده است و شيخ نجاشي هم كتاب هاي او را راجع به اين موضوع ذكر نموده است.(1)

هشام بن حكم از جمله اصحاب بزرگوار امام صادق است كه همه فقها و علما بر جلالت و وثاقت و بزرگي شأن و منزلت و علم و كمال او نزد امام صادق و امام كاظم متفق القول اند.

ديگري ثقه جليل و فاضل كامل و بزرگوار، حسن بن سعيد اهوازي است. ايشان از بزرگان اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد بوده است كه سي كتاب نوشته و از آن جمله، كتاب الرد علي الصوفيّة و الغالية است؛ چنان كه در كتاب التفتيش(2) از او نقل شده است.

ديگري ثقة جليل و فاضل بزرگوار و متكلم فقيه، جناب فضل بن شاذان نيشابوري، از بزرگان اصحاب حضرات رضا و جواد و هادي و امام حسن عسكري است. وي 180 كتاب تأليف و تصنيف نموده كه از آن جمله، كتاب رد بر فلاسفه است.(3) نيز، از جمله كتاب هاي او نقض بر كسي كه ادعاي فلسفه مي كند؛ در توحيد شمرده شده است.(4)

ديگري جناب سعدبن عبدالله قمي است كه از بزرگان اصحاب امام عسكري بوده و خدمت امام زمان رسيده است.(5)


1- رجال الكشى، ج2، ص530، شمارة [477]؛ رجال النجاشي، ص433، شمارة [1164].
2- التفتيش، ص76، از شماره 124 كتبي كه در ردّ صوفيّه نوشته شده است، در شمارة 73 قرار داده است.
3- رجال النجاشي، ص306، شمارة [840].
4- تنقيح المقال، ج2، ص9، شمارة [9472].
5- رجال النجاشي، ص177، شمارة [467].

ص: 152

همچنين، شيخ اجل، حسن بن موسي النوبختي است كه در زمان غيبت صغري زنده بوده است.(1)

نيز، شيخ بزرگوار، حمزة بن قاسم ابو يعلي، از اولاد حضرت عباس است.(2)

همچنين، علي بن احمد كوفي از جمله بزرگاني است كه در اين زمينه كتاب نوشته است.

نيز، جناب علي بن محمد بن عباس است كه از جمله كتاب هايش كتاب الرد علي أهل المنطق و كتاب الرد علي الفلاسفة است. (3)

ديگري هلال بن ابراهيم الدلفي الوراق است كه به قول همه علما، ثقه بوده است. وي كتابي نوشته است در رد كساني كه آثار و اخبار پيامبر را رد و بر نتايج عقول

و افكار خود اعتماد مي نمايند.(4)

ديگري حمزة بن علي بن زهرة الحسيني الحلبي است كه از بزرگواران فضلا و علما بوده است و از جمله كتاب هاي او كتاب نقض شُبَه الفلاسفة است.(5)

همچنين، بسياري از علماي شيعه _ كه اركان فقه و شريعت بوده اند _ كتاب هايي در رد فلاسفه و صوفيه نوشته اند.

از جمله، شيخ المشايخ و رأس رؤساي دين، فخر شيعه و احيا كنندة شريعت، جناب مفيد است كه كتابي به نام جوابات فيلسوف در اتحاد و كتابي در رد اصحاب حلاج نوشته است.

نيز، عالم كامل، قطب الدين راوندي كتابي به نام تهافت الفلاسفة نوشته است.(6)

همچنين، شيخ جليل و فاضل بزرگوار علي بن محمد بن حسن بن شهيد ثاني كتابي به نام سهام المارقة من أغراض الزنادقه در رد صوفيه نوشته است.(7)


1- تنقيح المقال، ج1، ص311، شمارة [3768]؛ روضات الجنات، ج1، ص113، ذيل ح29.
2- رجال النجاشي، ص140، شمارة [364].
3- رجال النجاشي، ص265، شمارة [691].
4- رجال النجاشي، ص440، شمارة [1186].
5- . تنقيح المقال، ج1، ص376، شمارة [3372].
6- روضات الجنات، ج4، ص6 ، شمارة [314]؛ بحارالأنوار، ج60 ، ص198 (باب 34 از ابواب العناصر كائنات... از كتاب السماء و العالم).
7- روضات الجنات، ج4، ص391، شمارة [419]؛ الأمل الآمل، ج1، ص129.

ص: 153

نيز، عالم بزرگ و فاضل كامل، محمد طاهر بن محمد حسين قمي است كه در روضات الجنّات(1) و طرائق الحقائق(2) آمده:

شيخ حر عاملي از او روايت مي كند به نحو اجازه و با او، در مسلك اخبار و انكار بر فلاسفه و صوفيه، متّحد است.

از جمله مؤلفات او رساله فوائد المدينة در رد بر كلمات حكما و صوفيه است.(3)

در كتاب روضات(4) ، از كتاب منية المرتاد محدث نيشابوري نقل شده:

مولا محمد طاهر قمي نظير مولا مقدس اردبيلي در زهد و ورع است؛ بلكه طريقه و مسلك مولا محمد طاهر از او محكم تر و سالم تر است. او در كتاب خود به نام حكمة العارفين، فلاسفه را رد كرده و در كتاب برهان قاطع و تحفة الأخيار، صوفيه را رد نموده است. (5)


1- روضات الجنات، ج4، ص145، شمارة [365].
2- طرائق الحقائق، ج1، ص177.
3- الأمل الآمل، ج2، ص277.
4- روضات الجنات، ج4، پاورقي ص145، شمارة [365].
5- در كتاب روضات الجنات، ج4، ص143 فرموده: كان مولي محمد طاهر مِن مشاهير علماء زمانه شديد التعصب علي جماعة الصوفية وفرق الملاحدة... وقد كفر في رسالته التي كتبها في الرد الصوفية جماعة من العلماء والعرفاء بل نسب الي الكفر كل من شك في كفر من نسب اليه كلماتهم الموهمة بخلاف الشرع وشدد  النكير عليهم بما لا مزيد عليه بل قيل انه قيد في رسائل متعددة ان لبس الخرقة والصوف وجلوس الاربعينات والعزلة عن الناس و سماع الصوت الحسن والتفوه بلفظي الطريقة والحقيقة والقول بالعشق الحقيقي وبالمكاشفات العرفانية وبتجرد الارواح وامثال ذلك كلها من البدع البائرة التي يكفر البتة من لا يكفر صاحبها، (مؤلف).

ص: 154

از جمله علماي عظام كه رد بر صوفيه نوشته محدث كامل و عالم عامل، جناب شيخ حر عاملي است. او خود مي گويد:

رساله اي در رد بر صوفيه دارم كه مشتمل بر دوازده باب و دوازده فصل است. نزديك هزار حديث در آن وجود دارد كه همه در رد بر آن هاست.(1)

فقيه كامل و عالم عامل، شيخ يوسف صاحب حدائق نيز از جمله علمايي است كه كتابي به نام نفحات ملكوتيه در رد بر صوفيه نوشته است.(2)

غير از اين بزرگان، علما و فقهاي عظام ديگري هم در رد بر صوفيه و فلاسفه كتاب ها نوشتند كه در كشف الاشتباه(3) ، عدد آن ها را به 40 و در كتاب التفتيش(4) عدد آن ها را به 97 رسانده است.

تمام فقهاي عظام در كتب فقهي، در باب نجاست كفار(5) ، به نجاست و كفر فرقه هايي حكم نموده اند كه صوفيه از مصاديق آن هاست.

سخناني از علامه مجلسي در رد صوفيه

علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار و عين الحياة بيانات بسياري در رد و ذم اين گروه دارد. وي، در كتاب عين الحياة، مي گويد:

بعضي از صوفيه اهل سنت و متكلمين ايشان و اكثر نصارا به حلول خدا قائل


1- الأمل الآمل، ج1، ص144.
2- روضات الجنات، ج8، ص205، شمارة [750]؛ طرائق الحقائق، ج1، ص181.
3- كشف الاشتباه، ص293 _ 318.
4- . كتاب التفتيش، ص72 _ 79؛ ايشان 124كتاب در رد صوفيه را متذكر شده است.
5- عروة الوثقي، ج1، ص138 (الثامن: النجاسات).

ص: 155

شده اند در اشيا. و نصارا در خصوص عيسي قائل شده اند. و صوفية حلوليه در جميع چيزها. و خداوند عالميان نصارا را در اكثر قرآن به اين سبب لعن كرده

و ايشان را به كفر ياد نموده كه به خدا چنين نسبتي مي دهند.

و جمعي از صوفية اهل سنت كه از حلول گريخته اند، به امر قبيح تر و شنيع تر قائل شده اند كه آن اتحاد است. و مي گويند كه: خدا با همه چيز متحد است، بلكه همه چيز اوست و غير او وجودي ندارد و همين اوست كه به صورت هاي مختلفه برآمده؛ گاه به صورت زيد ظهور مي كند و گاه به صورت عمرو و گاه به صورت سگ و گربه و گاه به صورت قاذورات، چنانچه دريا موج مي زند

و صورت هاي بسيار از آن ظاهر مي شود و به غير دريا ديگر چيزي نيست.

كه جهان موجهاي اين درياست موج و دريا يكي است غير كجاست؟

و ماهيات ممكنه امور اعتباريه است كه عارض ذات واجب الوجود است. و در جميع كتب و اشعار خود، تصريح به امثال اين كفرها و مزخرفات نموده اند... .

و محيي الدين، كه از رؤساي ايشان است، در فصوص الحكم مي گويد كه: ما وصف حق به هيچ وصف نكرديم الا ما عين آن وصف بوديم و حق تعالي وصف نفس خود از براي ما مي فرمود. پس هرگاه او را مشاهده كنيم، خود را مشاهده كرده ايم و هرگاه كه او مشاهدة ما مي كند، مشاهده خود كرده باشد... .

و مكرر در تصانيفش مي گويد كه: زنهار كه مقيّد به مذهبي مشو و نفي هيچ مذهب مكن. و هيچ معبود غير خدا را از بت و غيره انكار مكن كه به قدر آنچه از آن ها انكار مي كني، از خداي خود انكار مي كني و خدا در همه چيز ظهور دارد.

و مي گويد كه: خدا هارون را بر گوساله پرستان مسلط نگردانيد آن چنان كه موسي را مسلط گردانيد، تا آن كه حق در جميع صور معبود شود؛ لهذا هيچ نوعي از انواع عالم نماند كه معبود نشد.

و مي گويد كه: نصارا براي اين كافرند كه دعواي اتحاد با خدا درخصوص عيسي

ص: 156

گفتند. اگر در همه چيز گفتند، عين توحيد مي بود.

و در يكي از تذكره هاي ايشان، به نظر رسيد كه از شمس تبريزي پرسيدند از احوال ملاي رومي؛ گفت: اگر از قولش مي پرسي، إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنَ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(1). و اگر از فعلش مي پرسي، كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ(2).

و اگر از صفاتش مي پرسي، هُوَ اللهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُو عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الْرَّحمَنُ الرَّحِيمُ(3). و اگر از ذاتش مي پرسي، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ(4).

و از اين باب كلمات، كه موجب كفر و الحاد است، در كتب ايشان بسيار است.

اي عزيزان، به انصاف نظر نماييد كه نسبت به ذات مقدس خدا، اين قسم نسبت ها رواست و هرگز از پيغمبر و ائمه كه پيشوايان دين شمايند، اين قسم سخنان صادر شده؟!...

از اين جهت است كه همين كه اين معنا ظاهر شد، ديگر عبادت ساقط مي شود و عبادت بنا بر توهّم مغايرت است. و به اين معنا برگردانيده اند و تأويل كرده اند اين آيه را كه: وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ(5) ؛ يعني: عبادت كن خداوند خود را تا تو را مرگ در رسد. ايشان يقين را به معني يقين به وحدت موجود برده اند.(6)

با آن كه به معناي مرگ مي باشد و در روايات و لغت، زياد لفظ يقين به معناي مرگ استعمال شده است.


1- يس (36)، آية 82.
2- لرحمن (55)، آية 29.
3- الحشر (59)، آية 22
4- الشورى (42)، آية 11.
5- حجر (15)، آية 99.
6- عين الحياة، ص49 _ 52.

ص: 157

محروق: راستي انسان را ننگ مي آيد كه اين دسته را مسلمان بداند؛ بلكه ضرر اين ها از كفار بيشتر است بر اسلام و مسلمين.

صباحي باز عين الحياة را ورق زد و خواند:

پس اگر اعتقاد به روز جزا داري، امروز حجت خدا را درست كن كه چون فردا حق تعالي از تو حجت طلبد، جواب شافي و عذر پسنديده داشته باشي... .

آيا خواهي گفت: متابعت حسن بصري كردم كه چند حديث درلعن او وارد شده است، يا متابعت سفيان ثوري كردم كه با امام جعفر صادق دشمني مي كرده و پيوسته معارض آن حضرت مي شده است؟!...

يا متابعت غزالي را عذر خود خواهي گفت كه به يقين ناصبي بوده و مي گويد در كتاب هاي خود: «به همان معنا كه مرتضي علي امام است، من هم امامم».

و مي گويد: «هر كس يزيد را لعنت مي كند گناهكار است». و كتاب ها در لعن

و رد شيعه نوشته، مانند كتاب المنقذ من الضلال و غير آن؟!

يا متابعت برادر ملعونش احمد غزالي را حجت خواهي كرد كه مي گويد: «شيطان از اكابر اولياءالله است؟!»

يا ملاي روم را شفيع مي كند كه مي گويد: «ابن ملجم را حضرت اميرالمؤمنين شفاعت مي كند و به بهشت خواهد رفت و حضرت امير به او گفت كه تو گناهي نداري. چنين مقدر شده بود؛ تو، در آن عمل، مجبور بودي». و مي گويد:

چون كه بي رنگي اسير رنگ شدموسيئي با موسيئي در جنگ شد

و در هيچ صفحه از صفحه هاي مثنوي نيست كه اشعار به جبر يا وحدت وجود يا سقوط عبادات يا غير آن ها از اعتقادات فاسده نكرده باشد و چنانچه مشهور است و پيروانش قبول دارند، ساز و دف و ني شنيدن را عبادت مي دانسته است.

يا پناه به محيي الدين خواهي بردكه هرزه هايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدي و مي گويد: «جمعي از اولياء الله هستند كه رافضيان را به صورت خوك مي بينند»؟

ص: 158

و مي گويد: «به معراج كه رفتم، مرتبة علي را از مرتبه ابوبكر و عثمان پست تر ديدم و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم، به علي گفتم: چون بود كه در دنيا دعوي مي كردي كه من از آن ها بهترم؟ الحال، ديدم مرتبه تو را كه از همه پست تري... مي گويد: من جميع اسرار غيبي را مي دانم و همه چيز بر من منكشف مي شود و شبي ده بار به عرش مي روم...»!(1)

علامه مجلسي در بحارالانوار، در موارد زيادي، فلاسفه را نيز مورد نقد و ذم خود قرار داده است؛ به ويژه در جلد 8، صفحه 326 و جلد 1، صفحه 101 و همه موارد آن به تفصيل در كتاب مستدرك سفينة البحار(2) ، ذكر شده است.

نظر فقها در باب منكر ضروري دين


1- عين الحياة، ص577 _ 578.
2- مستدرك سفينة البحار، ج8، ص298 _ 317 (مادّة: فلسف).ص205 (في باب 23 أجسام ملئت منهم السماوات ينزلون ويعرجون وأنّ النبيّ قد عرج إلى السماء وكذا الجنة...) و ج8، ص326 _ 329 (باب 24 النار...) و ج8، ص350 (باب 26... و الخلود فيهما و علّته) و ج18، ص289 (باب سوم اثبات المعراج...) و ج54، ص233 (باب اول حدوث العالم...) و ج54، ص365 (باب چهارم القلم و اللوح...) و ج58، ص150و 151 و 174 (باب نهم الشمس و القمر...) و ج56، ص202 و 209 و 216 (باب 23 حقيقة الملائكة...) و ج56، ص397 (باب 28 السحاب و المطر...) و ج57، ص21 (باب 29 الرياح...) و ج57، ص61 (باب 31 الأرض و كيفيتها...) و ج58، ص61 _ 100 (باب 42 حقيقة النفس و الروح و أحوالهما) و ج58، ص196 (باب 44 حقيقة الرؤيا...) و ج60، ص286 (باب سوم إبليس لعنه الله...) إلي غير ذلك من الموارد التي أشرنا إليها في كتاب مستدرك سفينة البحار، ج8، ص298 _ 317 (مادّة: فلسف)، (مؤلف). ...) و ج6، ص252 (باب احوال البرزخ) و ج6 ، ص331 (باب فناء الدنيا) و ج7، ص47 (المعاد الجسماني) و ج78،

ص: 159

تمام فقهاي عظام و حجج اسلام و علماي اكرام كه اركان دين و شريعت اند، در كتاب هاي فقهي در باب نجاسات، منكر ضروري دين را كافر و نجس مي دانند و اجماع علما بر اين موضوع قرار گرفته است.

صاحب جواهر، كه ركن دين و شريعت و درياي علم و فقاهت است، مي فرمايد:

مخالفي در اين مسئله نيافتم.(1)

فقيه كامل و عالم عامل يگانه زمان خود، مرجع و ملاذ خواص و عوام، صاحب كتاب شريف كشف الغطا مي نويسد:

قسم دوم از نجاسات كافر است به واسطه انكار بعضي از ضروريات اسلام؛ مثل قائل به جبر و تفويض و ارجاء و وعد و وعيد و قدم عالم و قدم مجردات

و تجسم و تشبيه و حلول و اتحاد و وحدت وجود يا موجود... يا قائل شدن به


1- جواهرالكلام، ج6 ، ص46 (كتاب الطهارة في نجاسته منكر الضروري).

ص: 160

آن كه تمام افعال مخلوق خداست.(1)

در اين وقت، حاج محمدعلي ساعت را از جيب خود بيرون آورد و ديد ساعت ده

و نيم است.

صباحي: حاج آقا، معلوم مي شود خسته شديد.

حاج خليل آقا: اگر مايل باشيد، شام حاضر است.

حاج صمد آقا: اول، يك دور چاي بگردانيد. چاي ريخته و در سيني گذاشته شد

و مقابل آقايان قرار گرفت. بعد از صرف چاي، حاج خليل آقا كربلايي جعفر را صدا زد: كربلايي جعفر، سفره را در اين ايوان بينداز؛ چون هواي اتاق گرم است.

كربلايي جعفر سفره را حاضر نمود. سفرة سفيدي گسترده شد، با مقداري نان در اطراف آن.

صباحي: كربلايي جعفر، قدري نمك هم براي ما بياور تا ابتدا و اختتام غذا به نمك باشد. نمك هم آوردند. خورش بادنجان و قيمه را در اطراف سفره چيدند. دو ظرف پلوي مطبوع هم در وسط سفره گذاشته شد. تنگ هاي دوغ و سكنجبين بر زينت سفره افزود

و ليوان هاي يخ دار لب هاي تشنه را متوجه خود نمود. در چهار گوشة سفره، چهار مرغ بريان دل هاي مهمانان را به سوي خود جلب مي كرد و ظرف هاي ميوه در اطراف سفره چيده شده بود.

حاج خليل آقا: برادران عزيز، بفرماييد. همه اطراف سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. سر سفره، بازار مزاح و شوخي بسيار گرم شده و هر چند دقيقه صداي خندة مهمانان بلند مي شد و آقايان، با گرمي تمام و مزاح هاي شيرين، صرف شام نمودند. سپس همگي دست ها را شسته در جاي خود قرار گرفتند.

حاج صمد آقا: آقاي صباحي، خواهشمندم بحث و گفت و گو ادامه پيدا كند.


1- كشف الغطاء، ج2، ص356.

ص: 161

صباحي: شب است و آقايان خسته شده اند. اگر اجازه بفرماييد، ادامه مباحث براي صبح بماند.

آقايان موافقت نمودند و حاج خليل آقا دستور داد رخت خواب حاضر نمودند و همگي خود را مهياي خواب كرده و در بستر استراحت رفتند و خوابيدند.

ساعت سه بعد از نصف شب بود. سپيده صبح، از كنار افق، آسمان را شفاف نموده بود كه صباحي در بستر از پهلويي به پهلوي ديگر شد و با گفتن «لَا حَولَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ»، خود را از بستر خواب بيرون كشيد و براي وضو گرفتن، به كنار جوي آب رفت.

صداي اذان حاج خليل آقا در فضا پيچيد. ساير مهمانان هم از خواب بيدار شدند

و يكي بعد از ديگري از جاي بلند شده بر لب جوي، مشغول وضو شدند.

هژبر فيلسوف: آقاي دكتر، هواي لطيفي است.

حاج صمد آقا، در حالي كه صورت خود را مي شست، مي گفت: بلي، بين الطلوعين از ساعات بهشت است.

حاج خليل آقا، اذان نماز صبح را گفت و نماز جماعت برپا شد. كربلايي جعفر هم مشغول تهية صبحانه گرديد. بعد از اداي فريضه، هر يك مشغول تعقيب نماز شدند. حاج خليل آقا قرآن مي خواند. صباحي مشغول دعاي صباح بود. هژبر فيلسوف، بعد از تعقيب، در كناري استراحت نمود. حاج صمد آقا و حاج محمدعلي هم، به خاطر كمي خواب، از هژبر پيروي نمودند. دكتر حسين خان هم گفت: اكثريت با ماست! و خود را به زير شمد سفيد پنهان نمود.

حاج خليل آقا به صباحي گفت: آقاي صباحي، رفقا ديشب كم خوابيده اند. شما هم اگر ميل داريد، قدري استراحت كنيد. الآن اول آفتاب است. چايي و صبحانه را كربلايي جعفر حاضر مي كند و ما را بيدار خواهد نمود.

صباحي: حاج آقا، معلوم مي شود جناب عالي هم ميل به خواب داريد. بلي، ديشب خواب ما كم شد. او اين را گفت، سپس به سجده رفته مشغول ذكر و شكرگزاري شد. اما پس از اندك زماني، به واسطه كسالت زياد، در حال سجده به خواب رفت.

ص: 162

ساعت شش صبح است. آفتاب از پشت شيشه ها به درون اتاق تابيده. كربلايي جعفر سفرة بزرگي از كتان سفيد براي صبحانه گسترده و در كنار آن، نان شيرمال و شير گرم و كره و عسل كه از كندوهاي ده حاجي خليل آقاست گذاشته است.

اين دفعة سوم است كه كربلايي جعفر حاج خليل آقا را بيدار نموده، ولي كسالت خواب باز ايشان را در خود فرو برده است.

صباحي به صداي كربلايي جعفر بيدار شد و با گفتن «لَا حَولَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ»، سر از سجده برداشت؛ در حالي كه اثر مُهر در پيشاني او ظاهر بود. صدا زد: حاج آقا، كربلايي جعفر از بس كه شما را صدا زد خسته شد!

دكتر حسين خان چشم گشود و گفت: گمان مي كنم حاج آقا ديشب هيچ نخوابيده است.

هژبر از جا بلند شد و گفت: به داد آقاي محروق برسيد، از بي خوابي هلاك نشود! سپس همه به كنار جوي رفتند و سر و صورت خود را شسته كنار سفره نشستند.

حاج صمد آقا: راستي حيف از آن زلف هاي قشنگ آقاي محروق! زيرا موقع صبحانه، ايشان مدتي مشغول شانه كردن و بافتن آن مي شدند و ما مشغول چاي مي شديم. مي ترسم امروز، به واسطه بيكار ماندن، به كسي مهلت ندهند!

صداي خندة حضار بلند شد.

حاج خليل آقا چايي و شير مي ريخت و كربلايي جعفر مقابل مهمانان مي نهاد.

دكتر حسين خان: راستي آقاي كربلايي جعفر، مريض شما چطور است؟

كربلايي جعفر: آقاي دكتر، الحمدلله، از مرحمت شما خيلي بهتر است.

دكتر: بلي، همين گل و ادويه گياهي كه مردم در سابق براي معالجه خود از آن استفاده مي كردند بسيار مؤثرند؛ ولي افسوس كه حالا اثري از آن ها باقي نمانده و اطبا به وسيله همين قرص ها و آمپول ها مريض ها را مداوا مي كنند، حال آن كه بيشتر آن ها از جهتي مفيد و از جهاتي مضرند.

محروق: آقاي دكتر، اگر اجازه دهيد و مايل باشيد، از بيانات آقاي صباحي بهره مند

ص: 163

شويم. بهتر از آن است كه وقت بيهوده صرف شود.

دكتر: آقايان از حضرت آقاي صباحي خواهش مي كنند كه دنباله بيانات خود را شروع كنند. اين مقدار هم به واسطه نشئه خواب بود؛ زيرا خواب هم نشئه دارد!

محروق: معنايش را فهميدم، آقاي دكتر. شما هم يكي گفتيد!

صداي خنده از همه بلند شد و «احسنت، احسنت» به دكتر گفتند.

آقاي صباحي شروع به سخن نمود و با ذكر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، سكوت كاملي در مجلس ايجاد كرد. آن گاه، به اختلاف هاي فلاسفه اشاره اي نمود و گفت:

اختلاف هاي فلاسفة قبل از اسلام

بعضي از فلاسفه قائل به وحدت وجود و موجودند وبعضي به تباين در موجودات اعتقاد دارند. برخي قائل به جبر و برخي قائل به كمون و ظهور شده اند، مثل انكساغورس

و تابعين او. برخي صور مبدعات را ازلي و آن را بدون نهايت مي دانند؛ اين نظريه منسوب به انكسيمانس است.(1)

همين نظريه را افلاطون و فلوطرفيس نيز اختيار كرده اند(2) ؛ ولي اكسنوفانس با اين نظريه مخالفت كرده و ازلي بودن صور و هيولي را منكر شده است.(3)

انباذقلس كه از بزرگان فلاسفه بوده، هويّت باري تعالي را عين علم و ارادة محضه وجود و عزت و قدرت و علت تامه دانسته و معلول اول را عنصر، دوم را عقل، سوم را نفس و اين سه را بسائط و باقي را مركب دانسته است. او در باري تعالي به نوعي از حركت و سكون قائل شده.

فيثاغورس و فلاسفة بعد از او نيز، تا زمان افلاطون، اين نظريه را قبول داشتند، اما


1- الملل و النحل، ج2، ص380؛ طرائق الحقائق، ج1، ص334؛ ناسخ التواريخ (هبوط آدم)، ج1، ص234.
2- . الملل و النحل، ج2، ص409 _ 417.
3- الملل و النحل، ج2، ص418.

ص: 164

بعد مختلف شدند؛ بعضي متحرّك و برخي ساكن گفته اند.(1)

ثاليس قائل به ارادة ازليّه شده است، مانند انباذقلس.(2)

فرفوريوس، از اصحاب ارسطاطاليس، كتابي در اتحاد عاقل و معقول نوشته كه اكثر حكماي مشّاء او را مدح نموده اند.(3)

نيقلاوس هم كتابي در رد اتحاد عاقل و معقول نوشته است.

[ضرورت رجوع به كتاب و سنت]

توضيحي دربارة عقل و دلالت آن بر رد صوفيه و فلاسفه


1- الملل و النحل، ج2، ص382 و 387؛ ناسخ التواريخ، ج1 ص227؛ طرائق الحقائق، ج1، ص338 _ 340.
2- ناسخ التواريخ، ج1، ص434.
3- ناسخ التواريخ، ج1، ص514.

ص: 165

محروق: آقاي صباحي، آيا بر رد صوفيه دليل عقلي وجود دارد؟

آقاي صباحي، در حالي كه براي تجديد وضو بلند مي شد، به آقاي دكتر اشاره نمود كه مطالبي درباره عقل و جواب سوال محروق بيان كند.

دكتر حسين خان: اگر چه با وجود جناب آقاي صباحي عرض بنده زيره به كرمان بردن است، تا ايشان تجديد وضو كنند، مطالبي را عرض مي كنم:

مفاد رواياتي كه در كتاب كافي و كتاب هاي روايي ديگر در باب عقل ذكر شده اين است كه: نور عقل نزد خدا محبوب ترينِ مخلوق هاست.(1)

در احاديث، آمده كه خداوند متعال به عقل خطاب كرد:

تو را با عظمت و جلال خلق كردم... و بر تمامي خلق، گرامي ات داشتم و بهتر از تو چيزي نيافريدم.(2)


1- . ر.ك: الكافي، ج1، ص10 (كتاب العقل و الجهل).
2- ر.ك: بحارالأنوار، ج1، ص92، ح23 و ص96، ح1 و ص109، ح7 و ص158؛ ج78، ص316، ح1؛ المحاسن، ج1، ص196، ح22 (باب اول از كتاب مصابيح الظلم...)؛ الخصال، ج2، ص589.

ص: 166

از حضرت رسول اكرم و حضرت كاظم نقل شده كه فرمودند:

خداوند بين بندگانش چيزي بهتر و ارجمندتر از عقل قسمت نكرده است.(1)

همچنين، امام كاظم به هشام فرمود:

خداوند را بر خلقش دو حجت است: حجت ظاهري و حجت باطني. اما حجت ظاهري پيامبران و رسولان و امامان معصوم هستند و حجت باطني عقول بندگان است.(2)

نيز هم ايشان مي فرمايد:

اي هشام، اميرالمؤمنين مي فرمود: خداوند به چيزي بهتر از عقل عبادت نشود.(3)

به دلالت روايات شريفه، مؤمن به عقل كامل مي شود. و عقل دليل و راهنما و كليد او در كارهايش است. جمال و زينتي بهتر از عقل نيست. قوام و استواري هر شخصي به عقل اوست. دوستي بهتر از عقل نيست. اساس دين و شرايع بر عقل استوار است. تمام كمال ها و شرافت ها از عقل است. نظام دنيا به نور عقل برجاست. عقل محبوب همه مردم است. عقل چراغي روشن در دل هاي مردم است كه خير و شر را با آن تميز مي دهند

و خوبي و بدي به وسيله آن روشن مي شود. خوبي عدالت و مهرباني به مردم و نيكي

و غيرت و حميّت و انصاف و مروت و قناعت و اطاعت و ايمان به خالق يكتا و شكر او

و دوستي و برادري با برادران ايماني و ديني و صداقت در گفتار و كردار و احسان و حسن معاشرت با مردم و ديگر صفات پسنديده به نور عقل ظاهر مي شود.


1- ر.ك: بحارالأنوار، ج1، ص91، ح22 و ص154، ح30 (باب چهارم از ابواب العقل و الجهل از كتاب العقل و العلم و الجهل) و ج78، ص312؛ الكافى، ج1، ص12، ح1؛ المحاسن، ص193، ح11 (باب اول).
2- بحارالأنوار، ج1، ص137، ح30 (باب چهارم از ابواب العقل و الجهل از كتاب العقل و العلم و الجهل).
3- بحارالأنوار، ج1، ص140، ح30 (باب چهارم از ابواب العقل و الجهل از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 167

بديهي است كه آنچه ما به بركت عقل درك مي كنيم عين عقل نيست. چنان كه عقل بدي كفر و شرك و ظلم و اذيت و شرارت و طمع و حرص و قساوت و هتك حرمت مردم و تعدي و مكر و حيله و خيانت و نفاق و كفران نعمت و استنكاف و استكبار از عبادت

و بخل و حسد و تكبر و فتنه و فساد و تضييع حقوق مردم و لجاجت و عجب و ديگر صفات رذيله را روشن مي كند، همين طور آشكار مي كند كه نور مقدس عقل _ كه كاشف اين صفات بد است _ خود غير از اين صفات است و محال است عقل، كه اشرف و افضل خلق است، با شرك و امثال آن متحد شود.

پس عقل غير معقول و فهم غيرمفهوم است و جدايي عقل از معقول و فهم از مفهوم كاملا هويدا و روشن است.

همچنين، به نور عقل، اتحاد خالق با مخلوق و آن كه صفات هر يك بر ديگري جاري شود، باطل است. چنان كه معرف عقل و مدركاتش خود عقل است، همچنين ذات مقدس حق معرف خود و معرف مخلوقات است. خداي تعالي مي فرمايد:

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ ؛(1)

اوست آن كس كه نشانه هايش را به شما مي نماياند.

اميرالمؤمنين نيز مي فرمايد:

هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ وَالْ_مُؤَدِّي بِالْم_َعْرِفَةِ إِلَيْهِ ؛(2)

اوست دليل و راهنماي بندگان به سوي خودش و اوست كشاننده خلق به سوي معرفت خودش.

در اين هنگام، آقاي صباحي از كنار جوي آب صدايش بلند شد: احسنت، آقاي دكتر! احسنت!

دكتر حسين خان: جناب آقاي صباحي، متشكرم؛ من قابل نيستم. خواهش مي كنم خود


1- مؤمن (40)، آية 13.
2- الاحتجاج، ج1، ص476.

ص: 168

جناب عالي بفرماييد و جواب آقاي محروق را بدهيد.

صباحي: آقاي دكتر، من خسته ام. شما هم در اين موضوع وارد هستيد، هم مطلب را نيكو بيان مي كنيد.

دكتر حسين خان: نور عقل از تضاد و تناقض منزه است و اضداد و نقيض ها به نور عقل مكشوف مي شوند.

نيز، به نور عقل واضح مي شود كه شيء معقول و مفهوم در مرتبه عقل و فهم نيست؛ چون مرتبه عقل مرتبه كاشفيت و مظهريت و قاهريت و محيطيت است و مرتبه امور معقول و مفهوم مرتبه مكشوفيت و مفهوميت و محاطيت.

خود اين واقعيت آيه و حجت قدس و پاكي پروردگار است و اين كه خالق در مرتبه مخلوق نيست؛ زيرا خالق در مرتبه قاهريت و محيطيت و فاعليّت و قيوميت است و مرتبه مخلوق مرتبه مقهوريت و مفعوليت است. پس روشن است كه پروردگار عزت و پروردگار وجود در مرتبه مخلوقات و موجودات نيست و در تناقض، اتحاد مرتبه شرط است.

نيز، به نور عقل ظاهر مي شود كه جهل و جاهل ممكن نيست مرتبه اي از مراتب علم باشد. همچنين، ممكن نيست عجز و عاجز، ضعيف و حادث، مملوك و فقير، مقهور و محاط و چيزي كه ذاتش تاريك و مُظلِم است مرتبه اي از مراتب قوي و قادر و قديم و عليم و مالك و غني و قاهر و محيط و قيوم و وجود دهنده و چيزي بوده باشد كه ذاتش نور است.

همين طور، محال است مرگ و آنچه ذاتش ميت است مرتبه اي از مراتب چيزي باشد كه ذاتش حيات است.

حاجي صمدآقا: آقاي دكتر! ما خوشحال بوديم كه بيانات شما به درد ما بي سوادها مي خورد؛ حالا شما هم علمي حرف مي زنيد! استدعا مي كنم قدري ساده تر بيان فرماييد تا ما هم استفاده نماييم.

دكتر حسين خان: اين كه گفتم جواب همان اشعار شاه نعمت الله است كه شما از شنيدن آن ها عصباني بوديد. آيا ممكن است عمل قبيح و شر مرتبه اي از مراتب حسن و خير باشد و جهل و امثال آن

ص: 169

مرتبه اي از مراتب عقل باشد؟! آيا صحيح است ضد و نقيض چيزي مرتبه اي از مراتب آن چيز باشد؟!

دكتر حسين خان در اينجا سخنان خود را قطع كرد و به آقاي صباحي رو نمود و از ايشان خواست كه درباره عقل و علم و نقش آن در معرفت خدا صحبت كند.

آقاي صباحي: دانشمندان بشري عقل را جوهر مجرد قديم دانسته حقيقت آن را عين نفس ناطقه و روح و قلب مي پندارند و آن را به فعليت نفس و توانايي آن بر استخراج نظريات از ضروريات تعريف مي نمايند و نتايج براهين منطقي را احكام عقلي گويند كه از جمله آن احكام است: ثبوت جبر در افعال عباد(1) ، علت بودن حق تعالي براي تمام موجودات از جمله افعال بشر(2) ، امتناع عقوبت و عذاب(3) ، آن كه مخلوق از اطوار واجب است و اين كه خدا در شيطان تجلي نموده است(4) و مطالبي ديگر از اين قبيل.(5)

اما در معارف قرآن و سنت، عقل نوري مخلوق و حادث و مجعول معرفي شده و از آن


1- الحكمة المتعالية، ج6 ، ص310: و همين طور است حال ديگر فاعل هاي مختار در افعالشان غير خداوند متعال. زيرا همة آن ها در ارادة خود مقهور و مجبورند به خاطر وجود دواعي و مرجح ها، و در اراده هايشان كه اغراض مبادي آن ها است مضطرند و به واسطه آن ها كمال پيدا مي كنند. براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به كتاب توحيد از نگاه وحي و فلسفه و عرفان، ص135 _ 147.
2- نهاية الحكمة، ص205: (فصل سوم در وجوب وجود معلول نزد وجود علت تامّة آن و وجوب وجود علت نزد وجود معلول آن). و براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به كتاب: توضيح المراد، ص430.
3- ر.ك: سدّ المفر علي القائل بالقَدَر، ص128.
4- الحكمة المتعالية، ج2، ص292: (موجود و وجود منحصر در حقيقت واحد شخصي است كه درموجود بودن حقيقي و در واقعيت عيني، شريك و دومي براي آن نيست و در خانه هستي غير او صاحب خانه اي نيست و هرچه از غير او در عالم هستي به چشم مي آيد، از ظهورات ذات و تجليات صفات اوست، صفاتي كه در حقيقت عين ذات او هستند). اين ترجمه از كتاب رحيق مختوم، ج2، ص452 _ 453 شده است؛ و براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به كتاب: عارف و صوفي چه مي گويد؟.
5- صدرالمتألهين كه يكي از فلاسفه اسلام است در تفسيرش [ر.ك: تفسير القرآن الكريم، ج3، ص70] مي گويد: شريف ترين انسان ها كسي است كه در مرتبه شرافت به مرتبه ملائكه مقربين برسد كه متحد با عقل فعال مي گردد، به نحو اتحاد عاقل به معقول. همچنان كه حكماء زيادي سوي اين رفته اند و كلمات اوليا اشاره دارد و ذوق هاي صوفيه شهادت بر اين مي دهد. و در الشواهد الربوبية صفحه 314 برهان بر او آورده است، (مولف).

ص: 170

به حجت باطني خدا و اشرف و افضل و گرامي ترين مخلوق تعبير شده كه خوب و بد

و حق و باطل و خير و شر به وسيلة آن تميز داده مي شود.

انسان ها، در حال طفوليت وشدت غضب و شهوت، از آن نور محجوب مي شوند

و اعمالي بد و قبيح را مرتكب مي شوند؛ بدون اين كه به بدي و قبح آن علم داشته باشند

و پس از رفع حجاب، زشتي آن اعمال را تميز داده پشيمان مي شوند.

نور مقدس عقل به غير خودش شناخته نمي شود، چنان كه نور مقدس فهم به خودش ظاهر است و به غيرش ظاهر نشود. آيا ممكن است تمام چيزها براي عاقل به نور عقل

و فهم و ادراك ظاهر شود، اما خود عقل و فهم براي ظهور محتاج به ديگري باشد؟! بلكه نور عقل به خودش ظاهر است و بر همه معقولات و مفهومات و مدركات احاطه دارد. در واقع، همه اين ها محاط آن نورند و روشن است كه محيط غير از محاط است.

قوة درّاكة انسان _ كه خدا هر مقداري بخواهد به او مي دهد و اختيار آن به دست كسي غير او نيست _ همان عقل است و راه كشف مخلوقيت و مجعوليت و حدوث آن

و قديم نبودنش به بيان قرآن و پيغمبر و امامان اختصاص دارد؛ زيرا فقط آنان هستند كه عالم به گذشته و آينده اند و علوم آنان علوم خدايي است و خطا و اشتباه در آن راه ندارد. كشف حقيقتي كه درباه عقل گفتيم از غير اين راه ممكن نيست و هرچه ديگران بگويند، به خيال خود چيزي بافته اند. در بيان قرآن و روايات خاندان عصمت و طهارت مشاهده مي كنيم كه خداي تعالي مي فرمايد: وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ.(1)

امام باقر مي فرمايد:

آن گاه كه خداوند عزوجل عقل را خلق كرد، به آن فرمود:... سوگند به عزت و جلالم، مخلوقي محبوب تر از تو نيافريدم. پس تو را كامل نكنم مگر در كسي كه او را دوست داشته باشم.(2)


1- الانعام (6)، آية 1: و تاريكي ها و روشنايي را پديد آورد.
2- الكافى، ج1، ص10، ح1 (كتاب العقل و الجهل).

ص: 171

امام صادق ميفرمايد:

خداوند عزوجل عقل را خلق كرد و آن نخستين مخلوق از روحانيين است... . خداوند عقل را خطاب كرد: تو را با عظمت و بزرگي خلق كردم و بر همه خلق گرامي ات داشتم.(1)

امام هشتم، حضرت رضا در ضمن حديثي مي فرمايد:

خداوند عقل را خلق فرمود ... ذات مقدس حق قسم ياد كرد به عزت و جلال خود خلقي بهتر و محبوب تر از تو نيافريدم.(2)

و روايات تصريح كننده بر آن كه عقل مخلوق است و آن كه عقل اكرم و أحسن و أرفع و أشرف و أعزّ و أحب تمام مخلوقات است، زياد است.(3)

رسول خدا مي فرمايد:

خداوند در ميان بندگانش چيزي بهتر از عقل پخش و توزيع نكرده است؛ پس خواب عاقل بهتر از بيداري جاهل است.(4)

ابن سِكيت از امام رضا پرسيد: امروز حجت خدا بر خلقش چيست؟ حضرت فرمود:

عقل؛ به وسيله آن، كسي كه درباره خدا راست مي گويد شناخته مي شود و تصديقش مي كنند و كسي كه به خدا دروغ مي بندد شناخته مي شود

و تكذيبش مي كنند.

ابن سكيت گفت: سوگند به خدا، جواب فقط همين است.(5)


1- الكافي، ج1، ص21، ح14 (كتاب العقل و الجهل).
2- الكافي، ج1، ص9، ح1.
3- ر.ك: بحارالأنوار، ج1، ص96 _ 99 (باب دوم از ابواب العقل و الجهل از كتاب العقل و العلم و الجهل) و ص106 (باب چهارم)؛ وسائل الشيعه، ج15، ص204 (باب هشتم از ابواب جهاد النفس و ما يناسبه)؛ مستدرك الوسائل، ج11، ص202 (باب هشتم از ابواب جهاد النفس و ما يناسبه).
4- الكافي، ج1، ص12، ح11 (كتاب العقل و الجهل).
5- الكافي، ج1، ص25، ح20.

ص: 172

امام صادق مي فرمايد:

حجت خدا بر بندگانش پيامبر اوست و حجت ميان بندگان و خدا عقل است.(1)

نيز، مي فرمايد:

پشتوانه انسان عقل اوست. سرچشمه زيركي و فهم و حفظ و علم نيز عقل است. با عقل، انسان كامل مي شود. عقل دليل و نشان دهنده

و كليد گشايش امور است. هرگاه عقل با نور تأييد شود، صاحب آن عالم و حافظ و ذاكر و زيرك و بافهم مي شود.(2)

پيامبر فرمود:

العَقْلُ، أَصْلُ دِينِي.(3)

در مجمع البحرين از اميرألمومنين حديثي نقل مي فرمايد:

عقل، شرعي است از داخل و شرع، عقلي است از خارج.(4)

در تفسير امام عسكري در قصه حضرت آدم مي خوانيم:

خداوند به فرشتگان وحي كرد: آدم را به عقلش واگذاريد كه برايش حجت قرار داده ام.(5)


1- الكافي، ج1، ص25، ح22.
2- الكافي، ج1، ص25، ح23.
3- عوالي اللئالي، ج4، ص125؛ مستدرك الوسائل، ج11، ص173، ح8 [12672] (باب چهارم از ابواب جهاد النفس و... از كتاب الجهاد)؛ اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و أنوار الحقيقة، ص40: عقل بنياد (أساس) دين من است.
4- مجمع البحرين، ج5، ص425 (مادّة: عقل).
5- تفسير المنسوب الي الإمام الحسن عسكرى، ص223.

ص: 173

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

عقل و شهوت ضد هم اند.(1)

نيز، فرمود:

هواي نفس و شهوت عقل را از بين مي برند.(2)

نيز، فرمود:

خرد در ميان داعيه ها و انگيزه هاي شهوت و غضب نابود مي شود.(3)

همچنين، مي فرمايد:

لَا عَقْلَ مَعَ شَهْوَةٍ (4)؛

با شهوت، عقلي وجود ندارد.

امام صادق مي فرمايد:

خداوند عقل را از چهار چيز آفريد: علم، قدرت، نور و مشيّت امر. پس آن را با علم استوار ساخت و تا ابد در ملكوت قرارش داد(5)

پيامبر مي فرمايد:

انسان وقتي به حد بلوغ رسيد... در قلب اين انسان، نوري قرار مي گيرد كه فريضه و سنت و خوبي و پستي را مي فهمد. آگاه باش، عقل در قلب انسان همچون چراغي است در وسط خانه.(6)


1- مستدرك الوسائل، ج11، ص211، ح2 [12769] (باب نهم از كتاب الجهاد).
2- مستدرك الوسائل، ج11، ص211، ح2 [12769].
3- مستدرك الوسائل، ج11، ص211، ذيل ح2.
4- مستدرك الوسائل، ج11، ص211، ذيل ح2.
5- بحارالأنوار، ج1، ص98، ح12 (باب دوم از ابواب العقل و الجهل... از كتاب العقل و العلم و الجهل).
6- بحارالأنوار، ج1، ص99، ح14 (باب دوم از ابواب العقل و الجهل... از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 174

معصومين(1) در اين روايات، عاقل را به حقيقت عقل و آثار آن تذكر داده يادآوري مي كنند كه عقل نوري مخلوق و مجعول خداي تعالي و حادث و غير قديم و ازلي است. عقل گرامي ترين و محبوب ترين و عزيزترين و برترين و ارجمندترينِ خلق نزد خداست. عقل حجت خدا بر عاقل و شرعي از داخل است كه خوبي و بدي و نيكويي و پستي

و فريضه و سنت و راستگو و دروغگو و متقلب و دل سوز به وسيله آن شناخته مي شود.

عقل در قلب انسان همچون چراغي است در خانه و معرف و ظاهركنندة آن فقط خود آن است. به خود عقل مي شناسيم كه عاقل و معقول غيرعقل است.

عقل نوري است كه عاقل گاهي آن را دارا مي شود و گاهي فاقد آن مي گردد.

با عقل، براي ما روشن مي شود كه شخص عاقل برخي از كارها و احساساتش منسوب به نفس و روح اوست و ربطي به عقل ندارد؛ مانند شك، كفر، شرك، گمراهي، پشيماني، خشنودي، غضب، نااميدي، طمع، آز، دشمني، سنگدلي، فراموشي، بغض، ريا، حزن، غم، اندوه، بخل، نااميدي از رحمت الهي، پشت گرمي به ستمگران، خوف، سوءظن، خودبيني، رشك، حسادت، نفاق، گولِ ثناگويي مردم را خوردن، ناخشنودي از قسمت الهي، تأسّف براي چيزي كه فوت شده، حب دنيا، رياست، غفلت، طول آرزو، دوستي كفار، سرسختي، قصد بد، نيّت شر، حسرت، ناداني، سفاهت، اضطراب، ترديد و اموري ديگر از اين قبيل كه همه افعال قلبي است و ربطي به اعضا و جوارح ندارد.

اشكالي ندارد كه عاقل بگويد: من درباره خدا شك دارم؛ من كافرم؛ من از دين گمراهم؛ من پشيمانم؛ خشمگين هستم؛ طمع دارم؛ فراموش كردم؛ ترسيدم؛ سوءظن دارم؛ خودبين هستم؛ رشك مي ورزم و ترديد دارم؛ و همين طور، افعال ديگري كه ذكر شد به خود نسبت دهد.

نسبت دادن اين افعال به عاقل صحيح است؛ ولي نسبت دادن آن ها به نور عقل _ كه گرامي ترين و محبوب ترين و شريف ترين و عزيزترين خلق نزد خداست _ صحيح نيست.


1- از اين قسمت تا عنوان بعدي توسط فرزند مؤلف ترجمه شده است.

ص: 175

كاشف اين معنا خود عقل است كه حجت خداوند بر عاقل است.

پس معلوم شد كه عقل غير از عاقل و مباين با اوست و روايات زيادي بر اين مطلب دلالت مي كند.(1)

برخي از روايات دلالت دارد كه صحّت و مرض و مرگ و حيات و خواب و بيداري، همه از احوال قلوب است و بر روح و قلب عارض مي شود و نسبت اين افعال به نور عقل صحيح نيست.

برخي ديگر دلالت مي كنند كه مبدأ آفرينش ارواح از طينت عليين و سجين است

و ارواح دو هزار سال پيش از بدن ها آفريده شده است.

برخي ديگر، كه بر احوال انسان پس از مرگ دلالت مي كنند، با مجرد بودن ارواح منافات دارند.

بعضي ديگر دلالت مي كنند كه ارواح لشكرياني هستند كه اجتماع كرده اند. ارواحي كه قبل از هبوط به دنيا با هم شناس و دوست بودند در اينجا نيز با هم ائتلاف دارند و آنان كه قبلاً با هم شناس و دوست نبودند اينجا هم اختلاف دارند.(2)

روشن است كه شناخت و دوستي و بيگانگي و ائتلاف و اختلاف از صفات ارواح است، نه از صفات عقول.

پس روشن شد كه همة اين افعال و صفات اموري معقول و مكشوف و مفهوم

و مدرك به نور عقل اند و عقل است كه قبح شك دربارة خداي تعالي و كفر و شرك

و نااميدي از رحمت خدا و دشمني با مؤمنين و ستم و سوءظن و بزرگ بيني و جاه فروشي و غير اين ها از افعال قبيح را روشن مي كند.

حال، اي كسي كه خود را عاقل مي داني، آيا صحيح است كه نور عقل _ كه حجت خدا و شريف ترين و عزيزترين و برترين مخلوق نزد خداست _ با اين امور قبيح، كه حرام


1- ر.ك: تنبيهات حول المبدأ و المعاد، ص32 _ 33؛ ملاحظاتي پيرامون مبدأ و معاد، ص45 _ 47.
2- ر.ك: براي روايات مذكور به مستدرك سفينة البحار، ج4، ص211 _ 223؛ كتاب سدّ المفر علي منكر عالم الذر.

ص: 176

و مورد غضب الهي هستند، متحد شود؟! حَكَم ميان ما و شما در اين باره خود عقل است كه حجت بر عقلاست؛ «و خدا پليدي را بر آنان كه تعقّل نمي كنند قرار مي دهد».(1)

اين عقل _ كه حجت باطني و شرعي است از داخل كه خداوند آن را بر عقلا فرستاده است _ از حجت هاي خدا بر خلقش در معارف الهي و مَثَل بلند و بالاي خداست كه شناخت آن فقط به خودش حاصل مي شود و تعريف آن به غير خودش [فقط از راه] تذكر به اثبات آن و اخراج آن از حد تعطيل و تشبيه است.

عقل آيه و نشانة معرفت پروردگار است؛ نشانه اين است كه خداوند جز به خودش شناخته نمي شود و تعريف او به وسيله آياتش به معناي يادآوري او و اخراج او از حدّ تعطيل و تشبيه است كه اين هم صنع خود اوست.

عقل روشن مي كند كه مخلوقات دو قسم اند: قسمي ذاتا نوراني اند، مانند عقول و افهام و علم؛ و برخي ذاتا تاريك اند، مانند خود آن كسي كه درمي يابد اين نورها به او داده و از او گرفته مي شود.

اين عقل، چنان كه خودش حجت بر مباينت و جدايي ميان او و معقول است، بر باطل بودن اتحاد عاقل و معقول هم حجت است؛ و همين طور، حجت بر مباينت و جدايي خالق با مخلوق است.

همين عقل حجت الهي است بر اين كه عقل مصطلح در علوم بشري حجت شيطان

و از پرتوهاي گمراهي و ناداني شيطان است، نه حجت رحمان؛ زيرا سياق احكام اين عقل اصطلاحي آن است كه خدا فاعل بالايجاب است؛ علمش علت خلق و مشيّت و اراده اش ازلي است؛ و جبر بر افعال او و بندگانش حاكم است(2) ؛ مجازات و معاد جسماني محال است و... .(3)


1- ونس (10)، آية 100: وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لَايَعْقِلُونَ.
2- ر.ك: كشف المراد في شرح التجريدالاعتقاد، ص133؛ التعليقات (لإبن سينا)، ص190.
3- ر.ك: الحكمة المتعالية، ج9، ص165 (فصل هشتم از باب عاشر از قسم ثاني از السفر الرابع)؛ براي مطالعه بيشتر به كتاب بحثي پيرامون مسئله اي از معاد مراجعه كنيد.

ص: 177

روشن است كه با وجود اين مطالب، براي دعوت پيامبر به ايمان و نهي از كفر

و تبليغ احكام الهي معنايي باقي نمي ماند و وعد و وعيد و ترسانيدن و بيم دادن سودي جز حفظ نظام دنيا نخواهد داشت. بدتر از همه اين كه اين عقل اصطلاحي به آنجا رسيده كه مخلوقات را تطورات حق متعال دانسته است و اين ها همه در نظر فلاسفه به عقل نظري درك شده است.

حاصل احكام اين عقل اصطلاحي آن است كه امان از هر چيزي برداشته شود و همه اديان و ملل از هم بپاشد و هرج و مرج همه جا را فرا گيرد؛ زيرا چنان كه گفتيم، طبق اين نظريه، همه مخلوقات اطوار وجود حق متعال اند و پرستش بت ها و عبادت هر چيزي عبادت خداست و شيطان هم بر حق است. معلوم است كه اين حرف ها همان سخنان دهريّين است كه اعتقاد به خداوند متعال ندارند.

پس روشن است عقلي كه حجت خداي تعالي بر بندگان اوست آن نيست كه علماي بشر فهميده اند؛ زيرا كه اين حجت شيطان و ستمگران و بيدادگران است و انسان را از گناهان بزرگ تأمين مي دهد و بزرگترين جرم ها را جرم نمي داند.

حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين امر هدايت فرمود؛ كه اگر هدايت او نبود، ما هدايت نمي يافتيم.

حقيقت علم در قرآن و حديث و علوم بشري

حاج خليل آقا: آقاي صباحي، خواهش مي كنم، براي آقايان، مقداري هم درباره علوم بشري و علم الهي سخن بگوييد.

آقاي صباحي: در نزد بشر، «علم» عبارت است از صورتي كه از شيء در نفس حاصل مي شود، يا صورتي كه در نفس حضور دارد.(1) به همين جهت، علم را به حصولي


1- ر.ك: المنطق، ص15.

ص: 178

و حضوري و حصولي اش را نيز به تصوري و تصديقي تقسيم مي كنند.(1) اساس علوم بشر بر اين قرار يافته؛ با اين كه روشن است خود حصول و حضور و تصور و تصديق از اموري است كه به وسيله نور علم شناخته شده و درك مي گردد و معلوم غير از علم است. علم به معلوم احاطه دارد و معلوم به وسيله علم احاطه شده است. تباين علم و معلوم، از آنچه در باب تباين عقل و معقول گفتيم، واضح است.

هركس اندكي در قرآن و روايات اهل بيت تأمل و توجه كند در مي يابد كه اساس قرآن و معارف آن بر نور علم قرار يافته است؛ نوري كه معرف معلومات است و ذاتا ظاهر بوده و ظاهر كننده امور ديگر هم هست. علم نوري است كه خداوند بر پيامبرش نازل فرموده است؛

مِنْ بَعْدِ مَا جَائَكَ مِنَ الْعِلْمِ ؛(2)

بعد از آن كه علم برايت حاصل آمد.

همين علم است كه خداي تعالي به پيامبران و رسولان و فرشتگانش و ائمه معصومين تعليم كرده است. آنان گنجينه ها و معادن علم الهي اند و پيروان شان را دستور داده اند كه آن را از محلش طلب كنند و از اهلش اخذ نمايند. خداي تعالي مي فرمايد:

فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنَّا عِلْماً ؛(3)

بنده اي از بندگان ما را يافتند كه، از جانب خود به او رحمتي عطا كرده و از نزد خود، به او دانشي آموخته بوديم.

وَ لُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً ؛(4)

به لوط حكمت و دانش عطا كرديم.


1- ر.ك: تقويم الايمان، ص335 _ 337؛ شرح المصطلاحات الفلسفيه، ص241 _ 242.
2- البقرة (2)، آية 145.
3- الكهف (18)، آية 65.
4- الانبياء (21)، آية 74.

ص: 179

وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً (1)؛

به راستي، به داوود و سليمان دانش عطا كرديم.

وَلَايُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ؛(2)

به چيزي از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمي يابند.

وَاتَّقُوا اللهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللهُ ؛(3)

از خدا پروا كنيد؛ خدا به شما آموزش مي دهد.

وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ... ؛(4)

(ياد كن) آن گاه كه تو را [حضرت عيسي] كتاب و حكمت و... آموختيم.

قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنا ؛(5)

[ملائكه]گفتند: منزهي تو! ما را جز آنچه به ما آموخته اي هيچ دانشي نيست.

يَا أَبَتِ إِنّي قَدْجَائَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً ؛(6)

[ابراهيم به پدرش گفت:] پدر، به راستي مرا دانشي آمده كه تو را نيامده است. پس، از من پيروي كن تا تو را به راهي راست، هدايت نمايم.

از اين آيات شريف، روشن مي شود كه علوم فرشتگان مقرب و پيامبران و رسولان


1- النمل (27)، آية 15.
2- البقرة (2)، آية 255.
3- البقرة (2)، آية 282.
4- المائدة (5)، آية 110.
5- البقرة (2)، آية 32.
6- مريم (19)، آية 43.

ص: 180

علوم الهي است و معلم آن ها ذات مقدس حق است. امام صادق فرمود:

خدا را دو علم است: يكي مكنون و مخزون كه هيچ كس آن را نمي داند، مگر ذات مقدس او و بداء از آن است؛ و ديگري آنچه به فرشتگان و پيامبران و رسولان تعليم فرمود و ما نيز آن را مي دانيم.(1)

يكي از باورهاي ضروري مذهب شيعه اين است كه تمام علوم پيامبران به خاتم پيامبران رسيده است و هيچ كمال و علمي به هيچ مخلوقي داده نشده مگر آن كه همه آن ها نزد پيامبر و ائمه جمع است؛ بلكه شب و روز، به علم شان افزوده مي شود و علومي به ايشان عطا مي شود كه پيش تر آن ها را نمي دانستند. به ويژه، در هر شب جمعه، ابتدا به پيامبر و پس از او، به اميرالمؤمنين و سپس، به يكايك ائمه بعدي تا امام زمان علمي تازه عطا مي شود؛ و اين كيفيت تعليم به خاطر آن است كه امام پسين از امام پيشين اعلم نباشد.(2)

بنابراين، پيامبر و ائمه داناتر و تواناتر از همه خلايق اند و در عالم خلقت، كسي به درجه آنان نمي رسد؛ بلكه علم ديگران نسبت به علم آنان مانند قطره است در مقابل دريا. اين مطلب را امام صادق در تفسير آيه شريف وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتٰابِ(3) فرموده:

كسي كه علم كتاب نزد اوست اميرالمؤمنين است... نسبت علم آن حضرت به كسي كه نزد او علمي از كتاب هست (آصف بن برخيا)، نسبت آب درياهاست در مقابل رطوبتي كه در بال مگس [بعد از فرو رفتن در آب] باقي مي ماند.(4)


1- الكافى، ج1، ص147، ح8 (باب البداء)؛ بصائرالدرجات، ص109،ح2 (باب 21 از جزء دوم)؛ بحارالأنوار، ج26، ص159 _ 170 (باب 12 از ابواب علومهم از كتاب الإمامة) و ج4، ص110، ح27 (باب سوم از ابواب صفات از كتاب توحيد).
2- دليل براين مطلب، در آيات قرآن و روايات شيعه، زياد است؛ مراجعه شود به كتاب ابواب رحمت، ص46 _ 50.
3- رعد (13)، آية 43.
4- تفسير القمى، ج1، ص367.

ص: 181

حضرت خضر نيز به حضرت موسي عرض كرد:

علم ما و علم اولين و آخرين نسبت به علم وصي پيامبر آخرالزمان چون قطره اي مي ماند در مقابل دريا.(1)

خداوند پيغمبر را به رسالت مبعوث كرد، براي آن كه امت را از علوم خود تعليم فرمايد. خداي تعالي مي فرمايد:

لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَي الْم_ُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ ؛(2)

به يقين، خدا بر مؤمنان منت نهاد كه پيامبري از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را برايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.

امام باقر مي فرمايد:

علم امام رحمت گسترده حق است كه تمام اشيا را فرا گرفته است. چون علم امام از علم خداست.(3)

خداي تعالي مي فرمايد:

اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْباحٌ الْ_مُصْباحُ فِي زُجاجَةٍ... ؛(4)

خدا نور آسمان ها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغ داني است كه در آن، چراغي قرار گرفته و آن چراغ نيز در شيشه اي است... .


1- بحارالأنوار، ج40، ص186. نظير اين روايت در صفحه 177، ح60، مجلد مذكور و مواضع ديگر آمده است، از جمله: ج26، ص200، ح12 (باب 15 از ابواب علومهم از كتاب الإمامة) و ج13، ص313، ح52 (باب دهم از ابواب قصص موسي و هارون... از كتاب النبوة)؛ بصائر الدرجات، ص230، ح3 (باب ششم از جزء 5).
2- آل عمران (3)، آية 164.
3- الكافى، ج1، ص429، ح83 (باب فيه نكت... از كتاب الحجة).
4- . النور (24)، آية 35.

ص: 182

اين آية شريفه در روايات زيادي به «نور علم» تأويل شده است.

امام باقر مي فرمايد:

ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ الله وَضَعَ الْعِلْمَ الَّذِي كَانَ عِنْدَهُ عِنْدَ الْوَصِيُّ، وَهُوَ قَوْلُ الله عَزَّوَجَلَّ: اللهُِ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؛ يَقُولُ: أَنَا هَادِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. مَثَلُ الْعِلْمِ الَّذي أَعْطَيْتُهُ _ وَهُوَ نُورِي الَّذي يُهْتَدي بِهِ _ مَثَلُ الْ_مِشْكَاةِ فِيهَا الْمِصْبَاحُ. فَالْمِشْكَاةُ قَلْبُ مُحَمَّدٍ وَالْمِصْباحُ اَلنُّورُ الَّذِي فيهِ الْعِلْمُ. وَقَوْلُهُ: اَلْمِصْبَاحُ فِي زُجاجَةٍِ يَقُولُ: إِنِّي أُريدُ أَنْ أَقْبِضَكَ فَاجْعَلِ الَّذِي عِنْدَكَ عِنْدَ الْوَصِي كَما يُجْعَلُ الْمِصْبَاحُ فِي الزُّجَاجَةِ ؛(1)

سپس رسول خدا علمي را كه خداوند در نزد او قرار داده بود، نزد وصي خود قرار داد و آية اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ اين مطلب را مي رساند. خدا مي فرمايد: من هدايت گر آسمان ها و زمين هستم. مََثَل علمي كه به تو داده ام _ و آن نوري است كه هدايت مي كند _ چون چراغ داني است كه چراغي در آن قرار دارد. چراغ دان قلب محمد و چراغ نوري است كه علم در آن است. در آيه اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ هم مي فرمايد: من اراده كرده ام تو را قبض روح كنم؛ پس علمي كه پيش توست نزد وصي خود قرار ده، همچنان كه چراغ در شيشه قرار داده شده است.

نيز، مي فرمايد:

چراغ دان سينة پيامبر است. در آن، چراغي هست و چراغ همان علم است كه در شيشه قرار دارد. شيشه نيز اميرالمؤمنين است كه علم پيامبر نزد اوست.(2)


1- الكافى، ج8، ص380، ح574؛ بحارالأنوار، ج24، ص369، ح93 (باب 67 از ابواب الآيات النازلة...).
2- التوحيد، ص159، ح5 (باب 15).

ص: 183

همچنين، مي فرمايد:

چراغ دان نور علم است كه در سينه پيامبر قرار دارد و چراغ در شيشه قرار دارد. شيشه نيز سينه علي است كه علم پيامبر در سينه علي قرار گرفته است... .(1)

خلاصه آن كه: نور علم مصباح و چراغي است كه در عالم مخلوقات روشن شده

و مخزن اين نور مقدس «مشكاة» يعني قلب حضرت محمد است. اين مصباح و چراغ به «زجاجه» يعني قلب اميرالمؤمنين منتقل شده است؛ پس روح مقدس اميرالمؤمنين نور علم پيامبر را فرا گرفته است.

با توجه به اين روايات، حقيقت علم روشن مي شود كه گاهي از آن به «نور ولايت»

و گاهي به «نور وجه خدا» كه همه چيز با آن روشن شده است و آسمان ها و زمين ها با آن درخشان شده، تعبير شده است.

امام سجاد در مناجات انجيليّه، در اين باره عرض مي كند:

أَنَّكَ أَقَمْتَ بِقُدْسِكَ حَياةَ كُلِّ شَيْءٍ وَجَعَلْتَهُ نَجَاةً لِكُلِّ حَيٍّ ؛(2)

به راستي، به پاكي خود، حيات و زندگي هر چيزي را استوار كردي

و آن را مايه نجات هر زنده اي قرار دادي.

همين نور علم است كه گاهي از آن به «عرش» نيز تعبير شده؛ چنان كه در قرآن مجيد آمده:

رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ ؛(3)

پروردگار عرش بزرگ.


1- التوحيد، ص157، ح2 _ 3 (باب 15). روايات ديگر در اين زمينه در بحارالأنوار، ج23، ص306، ح3 (باب 18 از ابواب الآيات ناظره فيهم از كتاب الإمامة) و ج4، ص15، ح4 (باب سوم تأويل آية النور)؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص67 _ 72، ح3 [7629] به بعد، آمده است.
2- بحارالأنوار، ج94، ص157، ح22 (باب 32 از ابواب الدعاء از كتاب الذكر و الدعا).
3- . النمل (27)، آية 26.

ص: 184

وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ ؛(1)

در آن روز، عرش پروردگارت را هشت نفر بر دوش هايشان حمل مي كنند.

اَلَّذيِنَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ؛(2)

آنان كه عرش را حمل مي كنند.

امام صادق فرمود:

حَمَلَةُ الْعَرْشِ _ وَالْعَرْشُ: الْعِلْمُ _ ثَمانِيَةٌ؛ أَرْبَعَةٌ مِنَّا وَأَرْبَعَةٌ مِمَّنْ شَاءَ الله ؛(3)

حاملان عرش _ عرش همان علم است _ هشت نفرند: چهار نفر از ما و چهار نفر از آنان كه خدا خواهد.

اميرالمؤمنين در وصف عرش فرمود:

وَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللهُ، الْ_حَمَلَةَ وَذلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ. فَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ، أَبْصَرَ قُلُوبَ الْ_مُؤْمِنِينَ. وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ، عَادَاهُ الْجاهِلُونَ... فَالَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ، هُمُ الْعُلَماءُ الَّذينَ حَمَّلَهُمُ اللهُ عِلْمَهُ... ؛(4)

عرش علمي است كه خدا آن را بر حاملانش بار كرده است و آن نوري است از عظمت او. پس به عظمت و نورش، دل هاي مؤمنان را بينا كرده و به عظمت و نورش، نادانان با او دشمني مي كنند... حاملان عرش دانشمنداني اند كه خداوند علمش را به آنان تحميل كرده است.

امام رضا در مورد آيه شريفه وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ... مي فرمايد:

اَلْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ الله وَالْعَرْشُ اِسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ... وَهُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ... ؛


1- الحاقه (69)، آية 17.
2- مؤمن (40)، آية 7.
3- الكافى، ج1، ص132، ح6 (باب العرش و الكرسي).
4- . الكافى، ج1، ص129، ح1 (باب العرش و الكرسي).

ص: 185

عرش خدا نيست؛ عرش اسم علم و قدرت است... و كساني هستند كه حاملان علم اويند... .

امام صادق فرمود:

اَلْعَرْشُ هُوَ الْعِلْمُ، الَّذِي لَايُقَدِّرُ أَحَدٌ قَدْرَهُ ؛(1)

عرش علمي است كه كسي اندازه آن را نمي تواند تقدير كند.

نيز، فرمود:

[اَلْعَرْشُ[ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِي أَطْلَعَ اللهُ عَلَيْهِ أَنْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ ؛(2)

[عرش] علمي است كه خداوند پيامبران و رسولان و حجت هايش را بر آن آگاه كرده است.

از اين روايات، روشن مي شود كه يكي از معاني عرش «علم» است و حاملان عرش علما ودانشمندان اند؛ و به عبارتي، فرشتگان و پيامبران و رسولان و ائمة دين. همين است كه در روايات متعدد فرموده اند:

خدا را دو علم است: يكي مخزون و مكنون كه هيچ كس جز ذات مقدس خودش از آن اطلاعي ندارد؛ و ديگري علم مبذول كه آن را به فرشتگان و پيامبران و رسولان و ائمه دين تعليم داده است.(3)

اميرالمؤمنين فرمود:

رسول خدا زبان خود را در دهان من گذاشت و در قلب من، هزار


1- التوحيد، ص327، ح2 (باب 52)؛ بحارالأنوار، ج58، ص29، ح50 (باب چهارم از ابواب كليات أحوال العالم... از كتاب السماء و العالم).
2- بحارالأنوار، ج58، ص29، ح47 (باب چهارم از ابواب كليات أحوال العالم... از كتاب السماء و العالم).
3- ر.ك: الكافي، ج1، ص147، ح8 (باب البداء)؛ بصائر الدرجات، ج1، ص109، ح3 (باب 21 از جزء دوم)؛ بحارالأنوار، ج4، ص110، ح27 [باب سوم از ابواب الصفات از كتاب التوحيد] و ج26، ص163، ح9 (باب 12از ابواب علومهم از كتاب الإمامة).

ص: 186

باب علم باز شد كه از هر بابي، هزار باب ديگر گشوده مي شود.(1)

روايات زيادي دلالت دارد كه علم پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب و ائمه معصومين علمي الهي است. براي نمونه، برخي از آن ها نقل مي شود.

رسول خدا فرمود، خداوند مي گويد:

مذاكره علم در ميان بندگانم دل هاي مرده آنان را زنده مي كند؛ به شرط اين كه مذاكره علم به امر [نبوّت] من بينجامد.(2)

امام صادق مي فرمايد:

هر كس در چيزي بدون شنيدن از عالمي راستگو تسليم خدا شود، خداوند گمراهش سازد تا هلاك گردد؛ و هركس ادعاي شنيدن از خدا كند، ولي نه از بابي كه خداي تعالي براي خلقش گشوده، مشرك است. اين باب خداست كه امين و مأمون بر راز پوشيده خداست.(3)

رسول خدا فرمود:

طلب علم بر هر مسلماني واجب است. پس آن را از مواضعش طلب كنيد و از اهلش اقتباس نماييد؛ زيرا كه ياد دادن آن كاري نيكو، طلب آن عبادت، مذاكره آن تسبيح، عمل به آن جهاد، تعليم آن به كسي كه آن را نمي داند صدقه و بذل آن در ميان اهلش نزديكي به خداي تعالي است.

علم راهنماي حلال و حرام، علامت راه هاي بهشت، همدم در وحشت و دوست در غربت و تنهايي و هم صحبت در خلوت است... .


1- به اين مضمون، در بحارالأنوار، ج40، ص127 _ 200 (باب 93 از ابواب كرائم خصاله و محاسن اخلاقه... از كتاب تاريخ اميرالمؤمنين) روايات زيادى نقل شده است.
2- الكافى، ج1، ص41، ح6 (باب سوال العالم و تذكره).
3- بحارالأنوار، ج2، ص105، ح68 (باب 14 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 187

علم حيات دل هاي جاهل و روشنايي ديدگان تاريك و قوّت بد ن هاي ضعيف است.

علم بنده را به منزل هاي بخشندگان و مجالس نيكوكاران و درجات عالي در دنيا و آخرت مي رساند. يادآوري علم همچون روزه گرفتن و مطالعه و بررسي آن همچون نماز خواندن است.

با علم، پروردگار اطاعت و عبادت مي شود و صله ارحام حاصل مي آيد. حلال و حرام نيز با آن شناخته مي شود.

علم، اَمام عمل است و عمل پيرو آن است. خداوند آن را به سعادتمندان الهام و كوردلان را از آن محروم مي نمايد. خوشا به حال كسي كه خداوند او را از بهرة علم محروم نساخته است!(1)

نيز، فرمود:

عالم در ميان نادانان، مانند زنده است در ميان مردگان. تمام اشيا حتي ماهيان دريا و حيواناتش و درندگان خشكي و چهارپايانش براي طالب علم طلب آمرزش مي كنند.پس علم را طلب كنيد كه سبب و وسيله ميان شما و خداست و طلب علم بر هر مسلماني واجب است.(2)

امام صادق فرمود:

علم به تعلم ويادگيري نيست. علم نوري است كه در دل كسي قرار مي گيرد كه خداي تعالي هدايتش را اراده كرده است(3).

رسول خدا فرمود:

بنده، آن گاه كه براي طلب علم خارج شود، خداي عزوجل از فوق


1- بحارالأنوار، ج1، ص171، ح24 (باب اول از ابواب العلم و آدابه و انواعه و... از كتاب العقل و العلم و الجهل).
2- بحارالأنوار، ج1، ص172، ح25.
3- بحارالأنوار، ج1، ص225، ح17 (باب هفتم از ابواب العلم و آدابه و... از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 188

عرش صدايش كند: خوش آمدي، اي بنده من! آيا مي داني چه مقامي را طلب مي كني؟ و آيا مي داني چه درجه اي را قصد كرده اي؟ خود را با فرشتگان مقرب همسان كردي تا مصاحب آن ها شوي. به يقين، تو را به مرادت خواهم رساند و حاجتت را برآورده خواهم كرد.

به علي بن الحسين گفته شد: معناي اين كه مي فرمايد: «خود را با فرشتگان مقرب همسان كردي تا مصاحب آن ها شوي» چيست؟ حضرت فرمود:

آيا نشنيدي كه خداي تعالي مي فرمايد: (شَهِدَ الله أنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلائِكَةُ وَاُولُوا الْعِلْمِ...)؟ ابتدا به خودش شروع نمود، بعد به فرشتگان، سپس به صاحبان علم كه مصاحب فرشتگان اند و آقاي آنان محمد و دومِ آن ها علي است و سومِ آنان اهل او و كساني اند كه بعد از او به مرتبه او سزاوارترند.

[علي بن الحسين در ادامه فرمود:] در مرتبه بعد، شما گروه شيعيانيد كه علوم ما را مي دانيد و به ما و فرشتگان مقرب نزديكيد و گواهان خدا در توحيد و عدل و كرم و بخشش اوييد و عذرهاي سركشان را قطع مي كنيد... .(1)

اميرالمؤمنين در جايي فرمود:

سزاوارترين مردم به پيامبر داناترين آن ها به علوم پيامبران است. آن گاه، اين آيه را تلاوت كرد:

إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذينَ آمَنُوا ؛(2)(3)


1- بحارالأنوار، ج1، ص180، ح68 (باب اول از ابواب العلم و آدابه و انواعه و... از كتاب العقل و العلم و الجهل).
2- آل عمران (3)، آية 68.
3- بحارالأنوار، ج1، ص183، ح79.

ص: 189

قطعا، سزاوارترين مردم به ابراهيم آنان اند كه از او پيروي كردند و اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند.

نيز، فرمود:

اي كميل، ... مردم سه دسته اند: علماي الهي، دانش طلبانِ در راه نجات و دست آخر، احمقان بي سر و پايي كه دنبال هر صدايي مي دوند و با هر بادي به حركت در مي آيند؛ آن هايي كه به نور علم روشن نشده اند... .(1)

همچنين امام حسن عسكري از اميرالمؤمنين نقل مي فرمايد:

كسي كه از شيعيان ما و عالم به شريعت ما باشد و ضعفاي شيعيان ما را از تاريكي ناداني شان به نور علمي كه به آن ها داده ايم بيرون كند، روز قيامت، در حالي خواهد آمد كه بر سرش تاجي از نور خواهد بود كه همه اهل محشر را روشنايي بخشد؛ و نيز بر تن او لباسي خواهد بود كه همه دنيا قيمت كوچك ترين رشته آن نباشد. آن گاه، منادي صدا كند: اي بندگان خدا! اين عالمي از شاگردان بعضي از علماي آل محمد است.(2)

همة اين روايات مدح و ستايش علمايي است كه وارث علوم پيامبران هستند و از نور مقدس آنان استفاده كرده اند.

حضرت رضا يك بار فرمود:

خدا رحمت كند بنده اي را كه امر ما را زنده كند! عرض كردند: چگونه امر شما را زنده كند؟ فرمود: علوم ما را ياد گيرد و به مردم تعليم دهد.(3)


1- بحارالأنوار، ج23، ص45، ح91 (باب اول از ابواب جمل أحوال و الأئمة الكرام و... از كتاب الإمامة).
2- بحارالأنوار، ج2، ص2، ح2 (باب هشتم از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
3- بحارالأنوار، ج2، ص30، ح13 (باب نهم از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).

ص: 190

بالأخره، رسول خدا فرمود:

خداوند علما را در روز قيامت جمع مي كند و به آن ها مي فرمايد: من نور و حكمت خود را در سينه هاي شما قرار ندادم مگر آن كه خير دنيا و آخرت را براي شما خواستم.(1)

از اين آيات و روايات كه دربارة علم ذكر شد، روشن مي شود كه علم نوري است الهي و مَثَل آن همچون چراغ است كه در قلب مقدس پيامبر قرار گرفته و از او به اميرالمؤمنين منتقل گشته است. و از آن تعبير به عرش شده است و تمام انوار از آن گرفته شده است و همه چيز به آن روشن است و علماء حاملين عرشند و علم سبب زنده شدن قلوب مرده است و آن است نور بينايي قلوب و قوت ابدان و به علم است معرفت

و توحيد و اطاعت و عبادت حق جل و اعلي به آن سبب تقرب بندگان است به سوي ذات مقدس حق. هر چه علم و كمال بيشتر گردد به انبياء، به انبياء و اولياء نزديك تر شود. و نمايندگان احكام الهي و قوانين ربوبي در مرتبه اول انبياء و مرسلين و در مرتبه دوم اوصياء انبياء و خلفاء آنان و ائمه دين و در مرتبه سوم علماء عاملين و فقهاء كاملين مي باشند و چنان كه امامان به حق منصب نبوت و امامت را به خوبي معرفي كرده اند و آثار و صفات اهل آن را در احاديث فراوان بيان نموده اند تا كساني كه به دروغ ادعاي نبوت و امامت مي كنند رسوا شوند و مردم گرفتار شك و ترديد نشوند.

همچنين، در اين روايات و حديث هاي ديگر، ايشان حقيقت علم و منشأ حصول آن

و مخزن و آثار و صفات آن را بيان كرده اند تا در شناخت علماي الهي جاي شكّ و شبهه براي كسي باقي نماند.


1- بحارالأنوار، ج2، ص16، ح37 (باب هشتم از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل)؛ ج7، ص226، ح146 (باب هشتم از ابواب المعاد و ما يتبعه و... از كتاب العدل و المعاد).

ص: 191

به عبارت ديگر، همان طور كه مقام نبوت و امامت را عده اي به دروغ ادعا كرده اند، مقام علم را هم به دروغ ادعا كرده اند و مي كنند. اما ائمه راه را خوب روشن نموده اند

و حجت را تمام كرده اند.

نيز، به نور علم، واضح مي شود كه آن صورت حاصله از اشيا در نزد نفس و قلب _ كه اسم آن را به غلط علم نهاده اند _ علم نيست و ذاتش نور نيست _ چه مطابق واقع باشد، چه مخالف آن _ بلكه صورت و صاحب آن، هر دو به نور علم مكشوف و معلوم و مفهوم

و مُدرَك مي شود. علم و فهم ذاتا نورند و صورت ذهني ذاتا تاريك است و خود با نور علم روشن مي شود.

در اينجاي بحث، حاج صمدآقا گفت: حاج خليل آقا، بفرماييد يك دور چاي هم بدهند تا آقاي صباحي و رفقاي ديگر رفع خستگي كنند. يك دور چاي داده شد و آقاي صباحي اندكي خستگي در كرد و آقايان مشغول استراحت و خوردن چايي شدند.

حاج خليل آقا: آقاي صباحي، با اجازة آقايان، خواهش مي كنم اندكي هم دربارة مراجعه به كتاب و سنت در معارف و اصول دين مبين اسلام صحبت بفرماييد.

آقاي صباحي رو به دكتر كرد و گفت: آقاي دكتر، من خسته ام. اگر ممكن است، اين بحث را شما بيان بفرماييد.

دكتر حسين خان: با وجود آب، تيمم باطل است؛ ولي چون مي بينم خسته ايد، مي پذيرم. باري، كساني كه باطنشان از ديدن حقايق الهي كور شده است و از هدايت الهي دور افتاده اند معارف و اصول دين مبين اسلام را از غير آن دري كه خداوند به روي بندگانش گشوده طلب نمودند و آيات متشابه را بدون مراجعه به خاندان رسالت _ كه علم قرآن نزد آن هاست _ اخذ كرده خود را هلاك ساختند و اسباب تباهي ديگران نيز شدند.

از جناب آقاي صباحي و آقايان ديگر اجازه مي خواهيم تا چند جمله اي براي تذكر

و ترغيب و تأكيد در

ص: 192

لزوم مراجعه به قرآن و روايات، در اصول و فروع، به عرض برسانم.

همة آقايان گفتند: بفرماييد.

لزوم رجوع به كتاب و سنت در اصول و فروع

دكتر حسين خان: خداي تعالي بندگانش را تحذير كرده مي فرمايد:

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ؛(1)

[خداوند خود را بر همه معرفي كرد] تا مبادا روز قيامت بگوييد: ما از اين [امر] غافل بوديم.

نيز، مي فرمايد:

وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعيرِ ؛(2)

مي گويند: اگر شنيده بوديم يا تعقل مي كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.

همين طور مي فرمايد:

وَقَالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاً  ؛(3)

و مي گويند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگان خويش را فرمان برديم

و آنان ما را از راه به در كردند.

سخنان دكتر حسين خان كه به اينجا رسيد، صداي گريه محروق بلند شد. وي دست ها را به طرف آسمان بلند نمود و در حالي كه اشك مي ريخت، دنباله آيه را با دكتر خواند:

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيِراً ؛(4)

پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان كن، لعني بزرگ.

دكتر و ديگران هم منقلب شدند. سپس دكتر آيات ديگر را هم تلاوت فرمود:

يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ * قَالَ


1- الأعراف (7)، آية 172.
2- الملك (67)، آية 10.
3- الاحزاب (33)، آية 67.
4- الاحزاب (33)، آية 68.

ص: 193

الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْ_هُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُم مُجْرِمِينَ ؛(1)

كساني كه زيردست بودند، به كساني كه برتري داشتند مي گويند: اگر شما نبوديد، ما قطعا مؤمن بوديم. كساني كه برتري داشتند به كساني كه زيردست بودند مي گويند: مگر ما بوديم كه شما را از هدايت بازداشتيم، آن گاه كه به شما رسيد؟! بلكه خودتان گناهكار بوديد.

آقاي صباحي گفت: آقاي دكتر، اين آيه هم مناسبت دارد:

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا... ؛(2)

آن گاه كه پيشوايان از پيروان بيزاري جويند... .

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَ_مَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الحَقِّ وَوَعَدتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَاتَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ... ؛(3)

و چون كار ازكار گذشت، شيطان مي گويد: در حقيقت، خدا به شما وعدة راست داد و من هم به شما وعده دادم؛ اما با شما خلف وعده كردم. مرا به شما هيچ تسلطي نبود جز اين كه شما را دعوت كردم

و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد.

آن گاه، دكتر رو به محروق كرد و گفت: شما به خانه اي كه خداوند آن را معدن علم و نور و حكمت قرار داده بود داخل نشديد و به اين جهت، از انوار پرفروغ الهي محجوب


1- سبأ (34)، آيات 31 _ 32.
2- البقرة (2)، آية 166.
3- ابراهيم (14)، آية 22.

ص: 194

شديد و در تاريكي ها و گمراهي فرو رفتيد و از راه هدايت دوري جستيد و راه اهل ضلال را در پيش گرفتيد.

شما كساني را پيشواي خود قرار داديدكه دينشان را بر پايه هوا و هوس و رأي و قياس بنا كرده اند؛ و روشن است كه معالم دين و اصول شرع با هواي نفس و قياس سازگاري ندارد.

با وجود پيامبر، براي رسيدن به اصول و معارف ديني، رجوع به او لازم است

و پس از او نيز رجوع به حجتي كه از ناحيه خدا و رسول منصوب شده واجب است. حجت خدا بعد از رسول دو خليفة او يعني قرآن و اهل بيت اوست. جايز نيست از آن دو بازمانده تعدّي شود و كسي كه از آن ها تجاوز كند گمراه شده است. خداي تعالي مي فرمايد:

قَدْ بَيَّنَا لَكُمُ الآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ؛(1)

ما نشانه ها را براي شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد.

وَأَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ ؛(2)

بيشترشان تعقل نمي كنند.

وَقُلِ الْ_حَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ؛(3)

بگو حق از پروردگارتان است. پس هر كه بخواهد، ايمان بياورد؛ و هر كه بخواهد، كافر شود.

حضار همه منقلب گشته به محروق نگاه مي كردند. محروق هم، در حالتي كه ديده به آسمان دوخته بود و زانوها را در بغل داشت، قطرات اشك به گونه هايش مي نشست.


1- آل عمران (3)، آية 118.
2- المائدة (5)، آية 103
3- الكهف (18)، آية 29.

ص: 195

دكتر حسين خان: اگر انسان با فطرت اولي خود به مخلوقات توجه كند، اختلاف

و مغايرت آن ها را با همديگر درمي يابد. درمي يابد كه انسان با حيوان و جمادات با گياهان از يك جنس نيستند؛ زن غير از مرد، ظلم غير از عدل، مرض غير از سلامت و فقر غير از ثروتمندي است. هر كسي به فطرت سليم درمي يابد كه براي خودش و ديگر موجودات خالقي است غير از او و غير از آن موجوداتي كه او با آن ها در تماس است.

نيز، هر كس به فطرت سليم درمي يابد كه افعال او از خود او و به اختيار خود او صادر مي شود. به همين جهت است كه انسان ها همديگر را ملامت و سرزنش يا مدح و ثنا مي كنند، يا به كارهاي بد خود اعتراف كرده عذرخواهي مي نمايند، يا ازكارهاي زشت خودشان اظهار ندامت و پشيماني مي كنند. اين طريقه قرآن و عترت است؛ ولي طريقه صوفيه _ چنان كه پيش تر بيان شد _ برخلاف همه اين هاست.

آقاي صباحي: آقاي دكتر، اضافه بر اين، اساس قرآن و فرموده هاي بزرگان دين براي رفع اختلاف است؛ و چون آحاد بشر در اعتقادات و اصول عقايد با يكديگر اختلاف داشتند، خداوند تبارك و تعالي پيامبران را فرستاد تا رفع اختلاف كنند و مردم را به حقايق برسانند و دفع فساد نمايند. خداي تعالي مي فرمايد:

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّيِنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْ_حَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْ_حَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛(1)

مردم امتي يك پارچه بودند. پس خداوند پيامبران را نويدآور

و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم، در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوري كند. جز كساني كه


1- البقرة (2)، آية 213.

ص: 196

كتاب به آنان داده شد، پس از آن كه دلايل روشن براي آنان آمد، به خاطر ستم و حسدي كه ميانشان بود، [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند، به اذن خود، به حق _ كه در آن اختلاف داشتند _ هدايت كرد؛ و خدا هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مي كند.

در اين آيه، قرآن كريم اختلاف را مخصوص اهل دانش و وظيفة پيغمبران را رفع اختلاف دانسته و هدايت واقعي را به پيروان پيامبران و مؤمنين اختصاص داده است، نه كساني كه به كلمات ديگر چنگ زده و به رأي و قياس و فكر در دين خدا وارد شوند و از مجاري وحي الهي روي برگردانند.

نيز، مي فرمايد:

وَلَايَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ؛(1)

پيوسته در اختلاف اند، مگر كسي كه پروردگارت به او رحم كند.

يعني اختلاف در بشر بوده و هست مگر در بين كساني كه مورد لطف و مرحمت پروردگار شوند و آنان فقط پيروان راستين و تابعين به حق پيامبران و امامان هستند.(2)

هر كه به غير قرآن واهل بيت پيغمبر تمسك كند پيرو قرآن و عترت نيست.

امام صادق مي فرمايد:

كَذِبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُنا وَ هُوَ مُسْتَمْسِكٌ بِعُرْوَة غَيْرِنَا ؛(3)

دروغگوست كسي كه خيال كند ما را مي شناسد [و ولايت ما را پذيرفته]، در حالي كه به دستاويز ديگران چنگ زده است.


1- هود (11)، آيات 118 _ 119.
2- ر.ك: الكافى، ج1، ص429، ح82 (باب فيه نكت و... از كتاب الحجة)؛ بحارالأنوار، ج24، ص204، ح1 (باب 54 از از ابواب الآيات النازلة فيهم... از كتاب الإمامة).
3- معانى الاخبار، ص399، ح57 (باب نوادر المعاني).

ص: 197

امام باقر مي فرمايد:

كُلُّمَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْ هذَا الْبَيْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ ؛(1)

هر آنچه از اين خانه و خانواده برون نيايد باطل است.

مسلم است كسي كه روش علماي بشري را برگزيده و از آن پيروي مي كند از در خانة غير آل محمد وارد شده و از خانه آن ها دور شده است.

خداي تعالي مي فرمايد:

وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَ_هُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُديً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ؛(2)

ما [اين] كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براي اين كه آنچه در آن اختلاف كرده اند براي آنان توضيح دهي؛ و آن براي مردمي كه ايمان مي آورند هدايت و رحمت است.

در اين آيه شريفه حق تعالي نزول قرآن را بر پيغمبر به جهت رفع اختلاف

و هدايت و رحمت براي مؤمنين دانسته است و از اين بيان، معلوم مي شود كه وظيفه رسول رفع اختلاف و خارج كردن بشر از تاريكي هاي گمراهي و رساندن به نور هدايت قرآن است؛ چنان كه در آيه ديگر مي فرمايد:

كِتَابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْ_حَمِيدِ ؛(3)

كتابي است كه آن را به سوي تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكي ها به سوي روشنايي بيرون آوري.


1- بحارالأنوار، ج2، ص94، ح32 (باب 14 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
2- النحل (16)، آية 64.
3- ابراهيم (14)، آية 1.

ص: 198

خداوند متعال علم خود را در كتاب مجيدش قرار داده و آن را بر پيامبر نازل فرموده است:

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ؛(1)

آن را به علم خويش نازل كرده است.

مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ؛(2)

پس از آن كه علم تو را حاصل آمد.

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ الله ؛(3)

پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست.

چون قرآن شريف مشتمل بر علم خداست، اگر جن و انس جمع شوند، نتوانند مثل آن را بياورند؛ و اين علم بر پيغمبر نازل گرديده تا از بين بشر رفع اختلاف فرمايد. رسول اكرم نيز تبليغ رسالت فرموده و تقصيري در تبليغ ننموده.

اما چون در همه قابليت استفاده و دريافت علم قرآن نبود، به امر خداوند، ايشان علوم قرآن را نزد اميرالمؤمنين قرار داد و از آن حضرت به امامان از فرزندانش رسيد.

پس پيامبر آنان را به همراه قرآن دو خليفه خود در ميان امتش قرار داد و به تمسك به هر دو امر نمود و نجات را در تمسّك به هر دو مقرر فرمود.

خداوند تبارك و تعالي قرآن را نور و حكمت و موعظه و شفاي آنچه در سينه هاست و رحمت و ذكر و هدايت و تذكره و ذكري و بيّنات و ميزان و فرقان بين حق و باطل و قول فصل بين بشر، معرفي فرموده و پيروي از آن را واجب نموده است. علاوه بر همه اين ها،


1- النساء (4)، آية 166.
2- البقرة (2)، آية 145.
3- هود (11)، آية 14.

ص: 199

اين كتاب عزيز را «حديث»(1) و «احسن الحديث»(2) يعني تازه و بهترين تازه ناميد؛ در مقابل علوم كهنه و قديم بشري كه غير از تاريكي و گمراهي نمي افزايد. قرآن به همين اوصاف در كلمات رسول اكرم و ائمه دين هم توصيف شده است.

رسول خدا مي فرمايد:

مَنِ ابْتَغَي الْعِلْمَ فِي غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللهُ ؛(3)

هر كس علم را در غير قرآن طلب نمايد، خداوند گمراهش مي كند.

امام عسكري مي فرمايد:

مَنْ طَلَبَ الْ_هُدَي فِي غَيْرِهِ، أَضَلَّهُ اللهُ ؛(4)

هر كس هدايت را در غير قرآن طلب كند، خداوند گمراهش مي نمايد.

خداي تعالي هم مي فرمايد:

وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً * مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً ؛(5)

مسلما به تو از جانب خود ذكري داده ايم؛ هر كس از آن روي برتابد، روز قيامت، گناهي بر دوش مي گيرد.

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ؛(6)

هر كه از ياد رحمان دل بگرداند، بر او شيطاني مي گماريم تا دمسازش باشد.

حاج صمد آقا: جناب آقاي محروق، خوب شد بابا از مرشدي دست بازداشتي؛ و اِلّا روز قيامت به حمالي مي افتادي!


1- الجاثيه (45)، آية 6 : تِلْكَ آياتُ الله نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْ_حَقِّ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ الله وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ.
2- . الزمر (39)، آية 23:  اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْ_حَدِيثِ كِتَاباً مُتَشابِهاً ....
3- بحارالأنوار، ج92، ص27، ح30 (باب اول از ابواب فضله و احكامه و إعجازه... از كتاب القرآن).
4- بحارالأنوار، ج92، ص31، ح34.
5- طه (20)، آيات 99 _ 100.
6- الزخرف (43)، آية 36.

ص: 200

صداي خندة حضار بلند شد و مجلس به هم خورد. سر شوخي باز شد و هر يك از آقايان با ديگري مزاح مي نمود.

حاجي خليل آقا: كربلايي جعفر، چاي بريز.

سيني چاي به ميان آمد و هر يك فنجاني برداشته مشغول شدند.

صباحي، فنجان در دست، شروع به سخن نموده گفت: رسول خدا به اميرالمؤمنين فرمود:

يَا عَلِيُّ، أَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَأَنْتَ بَابُها. فَمَنْ أَتيٰ مِنَ الْبَابِِ وَصَلَ. يَا عَلِيُّ، أَنْتَ بَابِيَ الَّذِي أُوتيٰ مِنْهُ وَأَنَا بَابُ الله، فَمَنْ أَتَانِي مِنْ سِوَاكَ لَمْ يَصِلْ إِلَيَّ وَمَنْ أَتيٰ اللَه مِنْ سِوايَ لَمْ يَصِلْ إِلَي الله ؛(1)

اي علي من شهر علم هستم و تو باب و درِ آن هستي. هر كس از در وارد شود به من مي رسد. اي علي، تو آن باب من هستي كه از آن به نزد من آيند. من هم باب خدايم، هر كس به نزد من از غير راه تو بيايد به من نمي رسد؛ و هر كس به سوي خدا از غير راه من آيد به خدا نرسد.

اين روايت به طور تواتر از عامه و خاصه نقل شده است؛ چنان كه صاحب وسائل در ذيل حديث هم به آن تصريح نموده است.

نيز، رسول خدا فرمود:

اي مردم، من خانة حكمت و علم هستم و علي كليد آن است؛

و هرگز به خانه نمي توان داخل شد مگر به وسيله كليد آن.(2)

پس هر كس هدايت و نجات مي خواهد بايد به قرآن و عترت پيامبر رجوع كند؛ چون خدا و رسولش اين دو را با هم راهنماي راه سعادت و هدايت قرار داده اند و از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت.


1- وسائل الشيعه، ج27، ص76، ح40 [33242] (باب هفتم از ابواب صفات القاضي از كتاب القضاء).
2- بحارالأنوار، ج38، ص102، ح24 (باب 61 از ابواب النصوص الدالة... از كتاب تاريخ امير المؤمنين).

ص: 201

در كتاب شريف وسائل الشيعه، كتاب قضا، متجاوز از 350 روايت(1) و در كتاب مستدرك الوسائل، در حدود 200 روايت(2) نقل فرموده اند كه مضمون همه آن ها اين است: در اصول دين و فروع آن، به عترت پيامبر و قرآن بايد تمسك نمود و تفسير قرآن بدون مراجعه به فرمايش هاي اهل بيت _ كه علم قرآن نزد آن هاست _ جايز نيست و نجات

و سعادت هر كسي در گرو پيروي از آن دو يادگار گران بهاست.

خداوند متعال، براي نجات بشر از وادي ضلالت و خسارت و درّه هاي پيچ در پيچ هولناكي كه راهزنان عالم انسانيت به وجود آورده اند، اشرف موجودات و يگانه نجات بخش عالم بشريت را مبعوث كرد و به وسيلة او كتابي فرو فرستاد كه جامع همه كمالات و علوم و معارف و حاوي قوانين محكمي است كه بشر جز به آن ها سعادت نيابد و بدون آن دستورها، به عالم انسانيت و شرافت وارد نگردد.

ولي اين كتاب مقدس و دستورهاي محكم الهي آن مورد بي اعتنايي مسلمين واقع شده، به طوري كه امروزه بچه مسلمان ها شانزده سال درس مي خوانند وليكن از توحيد و خداشناسي قرآني اطلاعي ندارند؛ زيرا قرآن به آن ها تعليم داده نمي شود و اگر هم بشود، قرآني تعليم مي شود كه تفسير آن از دهان علماي بشر و فلاسفه و عرفا خارج شده است.

البته، اين فقط به زمان ما اختصاص ندارد؛ بلكه از زمان ورود فلسفه و عرفان در بين مسلمين، قرآن همواره غريب بوده و بشر از علم آن به دور است و حال آن كه خود قرآن مي فرمايد:

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّناتٍ مِنَ الْ_هُدَي وَالْفُرْقَانِ (3)؛

ماه رمضان ماهي است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است؛ كتابي


1- وسائل الشيعه، ج 27، ص11 _ 209 (ابواب صفات القاضي و ما يجوز أن يقضي به).
2- مستدرك الوسائل، ج17، ص239 _ 346.
3- البقرة (2)، آية 185.

ص: 202

كه مايه هدايت مردم است و ]حاوي[ دلايلي آشكار از هدايت

و ميزان شناخت حقّ از باطل است.

هَذَا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَهُديً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (1)؛

اين براي مردم بيان و براي پرهيزكاران هدايت و اندرز است.

وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَبُشْريٰ لِلْمُسْلِمينَ ؛(2)

اين كتاب را، كه روشن گر هر چيزي است و براي مسلمانان رهنمود

و رحمت و بشارت است، بر تو نازل كرديم.

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (3)؛

قطعا، اين قرآن به [آييني] پايدارتر هدايت مي كند.

فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَايَضِلُّ وَلَايَشْقيٰ (4)؛

هر كس از هدايتم پيروي كند نه گمراه مي شود و نه تيره بخت.

اللهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْ_حَقِّ وَالْمِيزانَ(5) ؛

خدا همان است كه كتاب را به حق فرود آورد و ميزان را نيز.

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ؛(6)

در حقيقت، قرآن گفتاري روشن گر و جدا كننده است.


1- آل عمران (3)، آية 138.
2- النحل (16)، آية 89.
3- الإسراء (17)، آية 9.
4- طه (20)، آية 123.
5- الشورى (42)، آية 17
6- الطارق (86)، آية 13.

ص: 203

خداوند، در اين آيات، قرآن مجيد را چنين معرفي مي كند كه مايه هدايت و راهنمايي گمشدگان و بيان گر و آشكاركننده و ميزان و جداكننده حق و باطل است و كسي كه از آن پيروي كند گمراه نمي شود و تيره بخت نمي گردد.

البته، اين پيروي بايد با راهنمايي پيشوايان دين _ كه معلمان قرآن و مفسران حقيقي آن اند _ باشد تا شخص بتواند از تاريكي هاي ناداني نجات يافته دل و جانش به نورانيّت علوم الهي منور شود و در دنيا با سعادت و شرافت زندگي كند و در آخرت هم به مقام قرب فايز گردد. ليكن، افسوس و هزاران افسوس كه گروهي از مسلمين گمان كرده اند پيروي قرآن فقط مربوط به فروع دين است و در اصول و اساس شريعت _ كه خداشناسي و معرفت حضرت پروردگار است _ بايد به عقل خود متكي بود و با براهين فلسفي يا كشف و شهود عرفاني به سراغ اصول دين رفت!

اينان دل خود را خوش داشته اند به برهان و كشف و شهودي كه هيچ فايده اي بر آن مترتّب نيست و حق و باطل آن را از يكديگر نمي توان تمييز داد.

بسي جاي تعجب است، با اين همه اختلاف هايي كه علماي بشري با اين براهينشان دارند، چگونه ممكن است يك عالِم در اصول دين الهي به آن ها دل خوش كند؟!

در اين هنگام، حاجي خليل آقا گفت: نزديك ظهر است. اگر مايليد، برويم به ايوان جلو عمارت كه هم خنك تر است، هم منظره اش بد نيست.

همه ميهمانان گفتند: بلي، جاي بسيار خوبي است.

حاجي خليل آقا صدا زد: كربلايي جعفر، ايوان را فرش كن.

ميهمانان ازجا بلند شدند و به ايوان رفتند. هركدام از آقايان مزاحي مي كرد. يكي گفت: خوب است همه تابستان را اينجا بمانيم. حاج صمد آقا گفت: به شرطي كه آقاي محروق هم بماند؛ ايشان سبب خير و بركت براي ما هستند!

حاجي خليل آقا آماده گفتن اذان شد. بعد از اذان، صف جماعت بسته شد و بعد از نماز

و تعقيبات و صرف ناهار و اندكي استراحت، هركدام از آقايان به پشتي خود تكيه دادند. سماور هم در گوشه مجلس به گرمي محفل مي افزود.

ص: 204

دكتر حسين خان: آقاي صباحي، آقايان مايل اند دنباله فرمايش شما را استماع كرده بهره مند شوند.

آقاي صباحي: خداي تعالي در آيه شريفه قرآن بيان نموده است كه علم كتاب نزد شخص خاص است:

قُلْ كَفيٰ بِالله شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ؛(1)

بگو كافي است خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست ميان من

و شما گواه باشد.

در روايات متواتر، از عامه و خاصه نقل شده كه مراد از «كسي كه علم كتاب نزد اوست» اميرالمؤمنين است.(2)

در جاي ديگر، خداوند مي فرمايد:

وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إمَامٍ مُبِينٍ ؛(3)

ما هر چيزي را در امام مبين برشمرده ايم.

در روايات، «امام مبين» نيز به اميرالمؤمنين تفسير شده است.(4)

همين طور، در روايات متواتر، ائمه دين فرموده اند:

تمام علوم قرآن نزد ماست.


1- رعد (13)، آية 43.
2- ر.ك: بصائر الدرجات، ص212 _ 216 و 232 (باب اول از جزء پنجم)؛ الكافي، ج1، ص228 _ 229 (باب ان لم يجمع علم القرآن كله إلا الأئمة)؛ تفسيرالقمى، ج1، ص367 (سورة رعد)؛ بحارالأنوار، ج26، ص160 (باب دوازدهم از ابواب علومهم ... از كتاب الإمامة) و ج35، ص391 و ص429 _ 431 (باب 19 و 24 از ابواب الآيات النازلة في شانه... از كتاب تاريخ اميرالمؤمنين)؛ شواهد التنزيل، ج1، ص400، ح [422 _ 424]؛ زاد المسير في علم التفسير، ج2، ص502؛ الكشف و البيان، ج5، ص303 و... .
3- يس (36)، آية 12.
4- بحارالأنوار، ج24، ص158، ح24 (باب 46 از ابواب الآيات النازلة فيهم... از كتاب الإمامة).

ص: 205

و اين از ضروريات مذهب شيعه است.

پس كسي كه در دين خود از پيامبر و امامان پيروي كرد، در واقع، از خدا پيروي كرده و به سعادت و نجات رسيده است. ولي اگر كسي در دينش از هواي نفس و رأي

و قياس تبعيت كرد، گمراه گرديده است و خداي تعالي درباره اش مي فرمايد:

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللهِ ؛(1)

كيست گمراه تر از آن كه بي راهنمايي خدا از هوسش پيروي كند؟!

در روايات، در تفسير اين آيه آمده است:

كيست گمراه تر از آن كه دين خود را از غير امام هادي به حق اخذ كند؟ (2)

همچنين، در تفسير آيةفَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلَايَضِلُّ وَلَايَشْقيٰ(3) ، آمده است:

كسي كه قائل به امام شود و از او پيروي كند و از اطاعت او روي برنتابد، هموست كه در گمراهي و تيره بختي نخواهد بود..(4)

امام باقر مي فرمايد:

ما اهل بيتي هستيم كه علم ما از ناحيه خداست. اگر از ما پيروي كنيد، هدايت مي يابيد.(5)

نيز، مي فرمايد:

كسي كه دينش را از غير امام بگيرد، روز قيامت، سرگردان خواهد بود.(6)


1- القصص (28)، آية 50.
2- بصائرالدرجات، ص13، ح1 _ 5 (باب هشتم از جزء اول).
3- طه (20)، آية 123.
4- بصائرالدرجات، ص14، ح3؛ ر.ك: بحارالأنوار، ج2، ص93، ح25 (باب 14 از ابواب العلم از كتاب العقل ...).
5- بصائرالدرجات، ص514، ح34 (باب 17 از جزء دهم).
6- بصائرالدرجات، ص13، (باب هشتم از جزء اول) ح1 _ 3 و 5؛ بحارالأنوار، ج2، ص93، ح23 (باب 14).

ص: 206

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

وَعَلَيْكُمْ بِكِتَابِ الله، فَإِنَّهُ الْ_حَبْلُ الْ_مَتينُ، وَالنُّورُ الْ_مُبينُ، وَالشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَالرَّيُّ النَّاقِعُ، وَالْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ، وَالنَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ(1) ؛

كتاب خدا را محكم بگيريد؛ زيرا رشته اي است محكم و نوري است آشكار و داروي شفابخش و سيراب كننده اي است كه عطش را فرو مي نشاند. نگه مي دارد كسي را كه به آن تمسك كند و نجات مي بخشد كسي را كه دست به دامان آن شود.

نيز مي فرمايد:

وَاعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَايَغُشُّ، وَالْ_هَادِي الَّذِي لَايُضِلُّ، وَالْ_مُحَدِّثُ الَّذِي لَايَكْذِبُ... فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَهُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفَاقُ وَالْغَيُّ وَالضَّلَالُ... وَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ، فَإِنَّهُ حَبْلُ الله الْ_مَتِينُ وَسَبَبُهُ الْأَمِينُ وَفِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَيَنابِيعُ الْعِلْمِ وَمَا لِلْقَلْبِ جَلَاءٌ غَيْرُهُ ؛(2)

آگاه باشيد؛ اين قرآن پند دهنده اي است كه انسان را نمي فريبد، هدايت كننده اي است كه گمراه نمي كند و سخنگويي است كه هرگز دروغ نمي گويد... در قرآن، شفاي بزرگ ترين بيماري ها يعني كفر و نفاق و گمراهي است... و خداوند سبحان هيچ كس را به مانند [پندهاي] اين قرآن موعظه نكرده است؛ زيرا قرآن رشته محكم خداست و وسيله امين او و بهار دل ها و چشمه هاي دانش است. براي دل، جلا دهنده اي غير از قرآن نيست.


1- نهج البلاغه، خطبة 156، ص290.
2- نهج البلاغه، خطبة 176، ص332.

ص: 207

نيز مي فرمايد:

فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زاجِرٌ وَصَامِتٌ نَاطِقٌ، حُجَّةُ الله عَلَي خَلْقِهِ ؛(1)

قرآن امركننده اي است بازدارنده و ساكتي است گويا و حجت خدا بر مخلوقاتش است.

همچنين مي فرمايد:

اِبْتَعَثَهُ بِالنُّورِ الْ_مُضِيءِ وَالْبُرْهَانِ الْ_جَلِيِّ وَالْمِنْهَاجِ الْبَادِي وَالْكِتابِ الْ_هَادِي... أَرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ كَافِيَةٍ وَمَوْعِظَةٍ شَافِيَةٍ وَدَعْوَةٍ مُتَلَافِيَةٍ، أَظْهَرَ بِهِ الشَّرائِعَ الْ_مَجْهُولَةَ وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ المَدْخُولَةَ وَبَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْ_مَفْصُولَةَ (2)؛

او را با نوري روشني بخش و برهان و دليلي آشكار و راهي واضح

و كتابي هدايت گر برانگيخت... او را با حجتي كافي و اندرزي شفابخش و دعوتي پيوسته فرستاد كه به وسيله آن، شرايع ناشناخته را آشكار ساخت و بدعت هايي را كه به نام دين در ميان مردم رايج شده بود از بين برد و احكامي را كه از هم گسيخته بود بيان داشت.

امام رضا مي فرمايد:

هُوَ حَبْلُ الله الْ_مَتينُ وَعُرْوَتُهُ الْوُثْقيٰ وَطَريقَتُهُ الْ_مُثْليٰ اَلْ_مُؤَدّي إِلَي الْ_جَنَّةِ وَالْ_مُنْجِي مِنَ النَّارِ، لَايَخْلُقُ مِنَ الْأَزْمِنَةِ، وَلَايَغِثُّ عَلَي الْأَلْسِنَةِ لِأَنَّهُ لَمْ يُجْعَلْ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ، بَلْ جُعِلَ دَلِيلَ الْبُرْهانِ، وَحُجَّةً عَلَي كُلِّ إِنْسَانٍ... ؛(3)

قرآن ريسمان محكم و دستاويز مطمئن و روش برجسته الهي است. رساننده به بهشت و نجات دهنده از آتش است. با گذشت زمان، كهنه


1- نهج البلاغه، خطبة 183، ص352.
2- نهج البلاغه، خطبة 161، ص302.
3- بحارالأنوار، ج92، ص14، ح6 (باب اول از ابواب فضله و احكامه و إعجازه... از كتاب القرآن).

ص: 208

نمي شود و بر زبان ها ضعيف نمي گردد؛ زيرا كه براي زماني خاص قرار داده نشده است، بلكه براي هر انساني دليل و برهان و حجت است.

امام صادق مي فرمايد:

... كِتَابُهُ وَهُوَ نُورُهُ وَحِكْمَتُهُ(1)

... نوشتار خداوند، نور و حكمت اوست.

امام سجاد در صحيفه سجادية، در دعاي ختم قرآن، مي گويد:

وَقُرْآناً أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرائِعِ أَحْكَامِكَ، وَكِتَاباً فَصَّلْتَهُ لِعِبادِكَ تَفْصِيلاً، وَوَحْياً أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ _ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ تَنْزِيلاً، وَجَعَلْتَهُ نُوراً نَهْتَدِي (بِهِ) مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ وَالْ_جَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ، وَشِفَاءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهْمِ التَّصْدِيقِ اِلَي إِسْتِمَاعِهِ، وَمِيزَانَ قِسْطٍ لَايَحِيفُ عَنِ الْ_حَقِّ لِسَانُهُ، وَنُورَ هُديً لَايَطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِينَ بُرْهَانُهُ، وَ عَلَمَ نَجَاةٍ لَايَضَلُّ، مَنْ أَمَّ قَصْدَ سُنَّتِهِ، وَلَاتَنَالُ أَيْدِي الْ_هَلَكَاتِ، مَنْ تَعَلَّقَ بِعُرْوَةِ عِصْمَتِهِ... ؛(2)

قرآني كه به وسيله آن، شرايع احكامت را بيان كردي و كتابي كه بر بندگانت تفصيلش دادي و وحيي كه بر پيامبرت محمد فرود آوردي. آن را نوري قرار دادي كه با پيروي از آن، از تاريكي هاي گمراهي و ناداني هدايت مي يابيم؛ شفايش قرار دادي براي كسي كه براي فهم تصديق آن، به جهت استماعش سكوت مي كند؛ ترازوي عدل قرار دادي اش كه زبانش از حق تجاوز نمي كند؛ نور هدايت قرار دادي اش كه از گواهان برهانش خاموش نگردد؛ عَلَم نجات قرار دادي اش كه هر كس روش ميان آن را قصد كند گم نشود و هر كس به دستاويز نگه دارنده اش دست اندازد، دست هاي تباهي ها به او نرسد.


1- الخصال، ج1، ص146، ح174؛ بحارالأنوار، ج92، ص12، ح1 (باب اول از ابواب فضله و... از كتاب القرآن).
2- صحيفه السجادية، الدعاء 42، ص176.

ص: 209

پس روشن است كه قرآن شريف كتاب مبين و ريسمان محكم خدا و سبيل عظيم

و راه مستقيم است كه هر كس آن را پيشوا و مقتداي خود قرار دهد به نجات و سعادت

و بهشت خواهد رسيد و كسي كه هدايت و علم و معرفت را از غير آن طلب كند، خداوند او را گمراه كند؛ چون خداوند متعال آن را هدايت كنندة گمراهان و روشنايي بخش ديده نابينايان و چشمه نوري براي آنان كه در تاريكي ها فرو رفته اند قرار داده است.

كتاب خدا مايه رشد بيچارگان و شفاي دل هاي مريض ها و پند و اندرز براي نادانان

و علاج درد بي درمان كفر و شرك و طغيان و نگه دارنده از هلاك و تباهي است.

كسي كه به آن تمسك كند، خدا او را هدايت كند و از گمراهي نجات دهد و كسي كه از آن روشنايي جويد، خداوند او را منوّر فرمايد. كسي كه آن را بر ديگران مقدم دارد، خداوند هدايتش كند و كسي كه ديگران را بر آن مقدم كند، خداوند گمراهش نمايد؛ زيرا كه قرآن كريم حجت خدا بر خلقش است و جايز نيست چيزي ديگر بر حجت خدا مقدم شود.

قرآن ميزان حق و حقيقت و قسط و عدالت است. پس در اصول و فروع، بايد به آن تمسك كرد و آن را پيشواي خود قرار داد و تمسك به آن حاصل نمي شود مگر از براي كسي كه تأويل آن را از پيامبر و اهل بيتش اخذ كند؛ چون قرآن و عترت جدا نيستند

و جدا نخواهند شد تا اين كه در حوض كوثر بر پيامبر وارد شوند. براي همين است كه ائمه مي فرمايند:

بِنَا عُبِدَ اللهُ، وَبِنَا عُرِفَ اللهُ، وَبِنَا وُحِّدَ اللهُ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللُه وَمَا عُرِفَ اللهُ وَمَا وُحِّدَ اللهُ ؛(1)

عبادت و معرفت و توحيد پروردگار به واسطه ما محقق مي شود. اگر ما نبوديم، احدي به معرفت و توحيد و عبادت خدا نمي رسيد.


1- ر.ك: بحارالأنوار، ج23، ص102، ح8 (باب ششم از ابواب جمل احوال ائمه الكرام... از كتاب الإمامة) و ج25، ص20، ح31 (باب اول از ابواب خلقهم و طينتهم و... از كتاب الإمامة) و ج26، ص246، ح15 (باب پنجم از ا بواب فضائلهم و مناقبهم و غرائب ...از كتاب الإمامة).

ص: 210

چون بيان قرآن و اهل بيت در معرفت خدا و معارف دين كافي است، آن بزرگواران حرام كرده اند كه اشخاص به فكر و رأي خود درباره خدا و صفاتش سخن گويند. ايشان گفته اند:

(در مخلوقات خدا، سخن گوييد) و در ذات و صفات او به رأي و فكر خود سخن مگوييد؛ زيرا سخن درباره خدا جز حيرت و گمراهي به همراه نمي آورد.(1)

اميرالمؤمنين فرمود:

كسي كه در ذات خدا فكر كند زنديق مي شود.(2)

به همين جهت است كه مؤمنين را منع فرموده اند در اصول و معارف به غير قرآن و كلمات پيامبر و اهل بيتش رجوع كنند و پيروي از قرآن و عترت را در اصول و فروع دين لازم دانسته و فرموده اند از مفاد قرآن تعدي و تجاوز نكنيد كه گمراه و هلاك خواهيد شد.

امام صادق خطاب به عبدالرحيم قصير مي فرمايد:

فَتَعَالَي اللهُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصِيرُ، تَعاليٰ عَمَّا يَصِفُهُ الوَاصِفُونَ، الْ_مُشَبِّهُونَ اللهَ بِخَلْقِهِ، المُفْتَرُونَ عَلَي الله.فَاعْلَمْ _ رَحِمَكَ اللهُ _ أَنَّ الْ_مَذْهَبَ الصَّحِيحَ فِي التَّوْحِيدِ، ما نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفاتِ اللهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ فَانْفِ عَنِ الله تَعَالَي الْبُطْلَانَ وَالتَّشْبِيهَ، فَلَا نَفْيَ وَلَا تَشْبِيهَ هُوَ اللهُ الثّابِتُ الْم_َوْجُودُ._ تَعَاليٰ اللهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْواصِفُونَ _.وَلَاتَعْدُوا الْقُرْآنَ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَيانِ ؛(3)

خداوند، كه هيچ چيزي مثل او نيست، متعالي است و شنوا و بيناست.


1- . التوحيد، ص457، ح17؛ ر.ك: بحارالأنوار، ج68، ص321 ذيل ح3 (باب 80 از ابواب مكارم الأخلاق از كتاب الايمان و الكفر) و ج3، ص259، ح4 (باب نهم از كتاب التوحيد)؛ الكافي، ج8، ص22 (خطبه الوسيلة).
2- بحارالأنوار، ج77، ص285، ح1 (باب 14 از ابواب المواعظ و الحكم... از كتاب الروضة).
3- الكافى، ج1، ص100، ح1 (باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالي از كتاب التوحيد).

ص: 211

خداوند برتر است از توصيف وصف كنندگاني كه خدا را به خلقش تشبيه مي كنند و به خدا افترا مي بندند. بدان _ خدايت رحمت كند _ روش صحيح در توحيد آن است كه خداوند توصيف شود به صفاتي كه در قرآن نازل شده است.

پس بطلان و تشبيه را از خداي تعالي نفي كن كه نه نفي درست است و نه تشبيه. پس اوخداي ثابت و موجود است و از اوصافي كه وصف كنندگان وصفش مي كنند متعالي است. از قرآن تجاوز نكنيد كه بعد از بيان، گمراه مي شويد.

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

مَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَاتَّبِعْهُ، لِيُوصِلَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَائْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ، فَإِنَّهَا نِعْمَةٌ وَحِكْمَةٌ اُوتِيتَهُمَا، فَخُذْ مَا أُوتِيتَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرينَ.وَمَا دَلَّكَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ مِمَّا لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ وَلَا فِي سُنَّةِ الرَّسُولِ وَاَئِمَّةِ الْ_هُدَي أَثَرُهُ، فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَي الله عَزَّوَجَلَّ فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهيٰ حَقِّ الله عَلَيْكَ... ؛(1)

صفت خدا را كه قرآن بر آن دلالت مي كند پيروي كن تا تو را به معرفت خدا برساند. به قرآن اقتدا كن و نور هدايتش را چراغ هدايت خود قرار ده؛ كه آن نعمت و حكمتي است كه در اختيار تو گذاشته شده است. پس آنچه به تو داده شده اخذ كن و از شكرگزاران باش.

آنچه شيطان تو را به آن دلالت مي كند و در قرآن براي تو فرض نشده و در سنت رسول و ائمه هدي هم اثري از آن نيست، علم و دانش آن را به خداي عزوجل واگذار؛ كه اين نهايت حقّ خدا بر توست.


1- التوحيد، ص55، ح13 (باب دوم)؛ بحارالأنوار، ج4، ص277، ح16 (باب چهارم از ابواب اسمائه تعالي... از كتاب التوحيد) و در مصدر «و أتَتْ به» بدل «و ائْتَم» مي باشد.

ص: 212

ظاهراً «مِنْ» در «مِمّا لَيْسَ فِي الْقُرآن» بيانيه است؛ پس آنچه شيطان به آن دلالت مي كند از اموري خواهد بود كه نه در قرآن و نه در سنت رسول و ائمه هدي وجود ندارد.

از اين مطلب، استفاده مي شود كه آنچه قرآن و سنت بر آن دلالت مي كند از خداي متعال است و غير آن از شيطان است. بنابراين، امر از اين دو صورت خارج نيست كه يا از خداست و يا از شيطان.

شاهد بر اين مطلب روايتي است كه حضرت امام رضا به اين صورت از رسول خدا نقل مي كند:

مَنْ أَصْغيٰ إِلَي ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ.فَإِنْ كانَ النَّاطِقُ عَنِ الله _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَإِنْ كانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْليسَ، فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ... ؛(1)

هر كس به گوينده اي گوش سپارد او را عبادت كرده است. پس اگر گوينده از ناحيه خدا باشد، خدا را پرستيده است؛ و اگر گوينده از ناحيه شيطان باشد، شيطان را پرستش كرده است.

همچنين، روايتي به اين مضمون از امام جواد نيز نقل شده است.(2)

حضرت موسي بن جعفر خطاب به ابن ابي عمير فرمود:

يَا اَبا أَحْمَدَ، لَاتَتَجاوَزْ فِي التَّوْحِيدِ ما ذَكَرَهُ الله _ تَعَاليٰ ذِكْرُهُ _ فِي كِتابِهِ فَتَهْلِكَ... إِنَّهُ [تَعَالَيٰ] لَاتُقَدِّرُهُ الْعُقُولُ، وَلَاتَقَعُ عَلَيْهِ الْأَوْهامُ، وَلَاتُحِيطُ بِهِ الأَقْطَارُ، وَلَايَحْوِيهِ مَكَانٌ، وَلَاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْ_خَبيرُ ولَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ... ؛(3)

اي ابا احمد، در توحيد، از آنچه خداي تعالي در كتابش ذكر نموده تجاوز نكن؛ كه تباه مي شوي... خداي تعالي را خردها نتوانند تقديرش


1- بحارالأنوار، ج26، ص239، ح1 (باب چهارم از ابواب سائر فضائلهم و مناقبهم و... از كتاب الإمامة).
2- بحارالأنوار، ج2، ص94، ح30 (باب 14 از ابواب العلم از كتاب العقل و العلم و الجهل).
3- التوحيد، ص76، ح32 (باب دوم).

ص: 213

كنند، افكار به او نمي رسند، اقليم ها او را احاطه نمي كنند، هيچ مكاني او را در بر نمي گيرد، ديده ها دركش نمي كنند و او ديده ها را درك مي كند. او لطيف و خبير است. چيزي مثل او نيست.

امام رضا مي فرمايد:

سُبْحَانَكَ! مَا عَرَفُوكَ وَلَاوَحَّدُوكَ، فَمِنْ أَجْلِ ذلِكَ وَصَفُوكَ. سُبْحَانَكَ! لَوْ عَرَفُوكَ لَوَصَفُوكَ بِما وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ.سُبْحَانَكَ! كَيْفَ طاوَعَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ يُشَبِّهُوكَ بِغَيْرِكَ؟

إِلهِي، لَاأَصِفُكَ إِلَّا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ، وَلَاأُشَبِّهُكَ بِخَلْقِكَ. أَنْتَ أَهْلٌ لِكُلِّ خَيْرٍ، فَلَاتَجْعَلْنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ! ]ثُمَّ اِلْتَفَتَ اِلَيْنَا فَقَالَ:[ مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَوَهَّمُوا اللهَ غَيْرَهُ ؛(1)

پاك و منزهي تو! تو را نشناختند و قائل به يگانگي ات نشده اند و به همين جهت، توصيفت نمودند. پاك و منزهي تو! اگر تو را مي شناختند، به آنچه خود را با آن وصف كردي، وصفت مي كردند. پاك و منزهي تو! چگونه نفس هايشان رضا داده كه تو را به ديگران تشبيه كنند؟ خدايا! تو را وصف نمي كنم مگر به آنچه تو خودت را با آن وصف كردي و به خلقت تشبيهت نمي كنم. تو اهل هر خيري؛ پس مرا از گروه ستمكاران قرار مده.

[آن گاه، توجه كرد به سوي ما سپس ايشان فرمود:] هر چيزي كه به فكرتان آمد، خدا را غير آن پنداريد.

نيز امام رضا درباره قرآن فرمود:

كَلامُ اللهِ لَاتَتَجَاوَزُوهُ، وَلَاتَطْلُبُوا الْ_هُدَي فِي غَيْرِهِ فَتَضِلُّوا (2)؛


1- التوحيد، ص114، ح13 (باب هشتم): الكافي، ج1، ص 101، ح3، در مصدر (شبهوك) بدل (يشبهوك) است.
2- التوحيد، ص224، ح2 (باب 30).

ص: 214

[قرآن] كلام خداست؛ از آن تجاوز نكنيد و هدايت را از غير آن طلب نكنيد كه گمراه مي شويد.

اميرالمؤمنين مي فرمايد:

إِنَّ الْ_مُؤْمِنَ أَخَذَ دِينَهُ عَنْ رَبِّهِ، وَلَمْ يَأْخُذْهُ عَنْ رَأْيِهِ ؛(1)

قطعا، مؤمن دين خود را از پروردگارش اخذ مي كند، نه از رأي خود.

روشن است كه اخذ دين از پروردگار به معناي اخذ اصول و فروع دين از كلام خدا

و كلام خلفاي اوست كه حاملان كتاب و مترجمان وحي اويند؛ در مقابل اخذ دين از غير آن ها، با اعتماد بر رأي و قياس و هواي نفس.

معرفت خدا فعل خداست

(2)

محروق: جناب آقاي صباحي، اگر ممكن است، كمي هم درباره معرفت خدا در آيات

و روايات صحبت بفرماييد.

آقاي صباحي: پيش از اين، مقداري در اين باره بحث شد؛ ولي با وجود آن، باز هم سخن در اين باره فراوان است و در اينجا نيز برخي مطالب عرض مي شود. خداي متعال مي فرمايد:

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ ؛(3)

اوست خدايي كه آياتش را به شما مي نماياند.

و اميرالمؤمنين فرمود:

هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ، وَالْ_مُؤَدِّي بِالْ_مَعْرِفَةِ إِلَيْهِ ؛(4)


1- بحارالأنوار، ج68، ص309، ح1 (باب 25 از ابواب الايمان و الاسلام و... از كتاب الايمان و الكفر).
2- از اين قسمت به آخر مرحوم مؤلف نوشتارعربي آورده اند كه توسط فرزند مؤلف ترجمه آن بيان شده است.
3- مؤمن (40)، آية 13.
4- بحارالأنوار، ج4، ص253، ح7 (باب چهارم از ابواب الصفات از كتاب التوحيد).

ص: 215

اوست كه با دليل بر خودش دلالت مي كند و بندگانش را به معرفت خويش مي رساند.

در دعاي صباح نيز مي خوانيم:

يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذاتِهِ وَتَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ ؛(1)

اي كسي كه به ذات خويش به خودش دلالت مي كند و از مشابهت خلقش منزه است.

امام صادق از شيعيان مي خواهد، در زمان غيبت، اين دعا را بخوانند:

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ... ؛(2)

خداوندا! خودت را به من بشناسان... .

در دعايي ديگر، مي خوانيم:

تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْءٍ، فَمَا جَهِلَكَ شَيْءٌ ؛(3)

خود را به هر چيزي شناساندي؛ پس هيچ چيزي نسبت به تو جاهل نيست.

محمدبن حكيم مي گويد: به امام صادق عرض كردم:

اَلْ_مَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ؟ قَالَ: مِنْ صُنْعِ الله، لَيْسَ لِلْعِبادِ فِيهَا صُنْعٌ ؛(4)

معرفت كار كيست؟ فرمود: كار خداست؛ بندگان، در آن، كاره اي نيستند.


1- بحارالأنوار، ج87، ص339، ح19 (باب 13 از ابواب النوافل اليوميه و فضلها و... از كتاب الصلاة).
2- بحارالأنوار، ج52، ص146، ح70 (باب 22 از ابواب النصوص من الله تعالي... از تاريخ الامام الثاني عشر).
3- بحارالأنوار، ج67 ، ص142 (باب چهارم از ابواب الايمان و الاسلام و... از كتاب الايمان و الكفر)؛ ج98، ص227، ح3 (باب دوم از ابواب ما يتعلق بشهر ذي الحجة... از كتاب أعمال السنين و الشهور ...)؛ در الكافى ج1، ص85 _ 86 (باب أنه لايعرف إلّا به) و التوحيد، ص285 (باب 41: باب أنه لايعرف إلا به)، بابى با عنوان اين كه: «خداى تعالى شناخته نمي شود مگر به خودش» گشوده و رواياتى در اين خصوص نقل كرده اند. طالبين مراجعه نمايند، (مؤلف).
4- كافي، ج1، ص163، ح2 (باب البيان و التعريف ...).

ص: 216

عبدالأعلي مي گويد: به امام صادق عرض كردم:

أَصْلَحَكَ اللهُ؛ هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنالُونَ بِهَا ال_ْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ، لَا. قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْ_مَعْرِفَةَ؟

قَالَ: لَا. عَلَي الله الْبَيانُ. لَايُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا(1) وَ  لَايُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا مَا آتَاهَا ... ؛(2)(3)

خداي شما را اصلاح كند! آيا خداوند در مردم وسيله اي قرار داده كه بتوانند با آن معرفت پيدا كنند؟ فرمود: خير.

عرض كردم: آيا آنان را به معرفت تكليف كرده است؟ فرمود: خير. بر خداست كه بيان كند. (خداوند هيچ كسي را تكليف نمي كند مگر به اندازه توانش) و (خداوند هيچ كسي را تكليف نمي كند مگر به چيزي كه توانش را به او داده است)... .

امام صادق فرمود:

سِتَّةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِلْعِبادِ فِيهَا صُنْعٌ، اَلْ_مَعْرِفَةُ... ؛(4)

شش چيز است كه بندگان در آن ها كاره اي نيستند: معرفت و... .

نيز، فرمود:

لَيْسَ لِلِه عَلَي خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا، وَلِلْخَلْقِ عَلَي اللهِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ، وَلِلهِ عَلَي الْ_خَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا ؛(5)

بر عهده خلق نيست كه خدا را بشناسند؛ بر عهده خداوند است كه خود را به آن ها بشناساند. آنچه بر عهده خلق است اين است كه وقتي خدا خودش را به آن ها شناساند، بپذيرند.


1- البقرة (2)، آية 286.
2- الطلاق (65)، آية 7.
3- الكافى، ج1، ص163، ح5 (باب البيان و التعريف و لزوم الحجة از كتاب التوحيد).
4- الكافى، ج1، ص164، ح1 (باب اختلاف الحجة علي عباده).
5- الكافى، ج1، ص164، ح1 (باب حجج الله علي خلقه).

ص: 217

همچنين فرمود:

لَمْ يُكَلِّفِ اللهُ الْعِبادَ، الْ_مَعْرِفَةَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَ_هُمْ إِلَيْهَا سَبِيلاً ؛(1)

خداوند بندگانش را به معرفت تكليف نكرده است و براي آن ها به سوي آن راهي قرار نداده است.

ابوالعباس بَقْباق مي گويد: از امام صادق دربارة آية وَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ (2) سوال كردم كه:

آيا از آن ها در پيدايش ايمان كاري برمي آيد؟ فرمود: خير. (3)

حسن بن زياد مي گويد: از امام صادق پرسيدم: آيا از بندگان در پيدايش ايمان كاري برمي آيد؟ فرمود:

لَا.وَلَا كَرَامَةَ، بَلْ هُوَ مِنَ الله وَفَضْلِهِ ؛(4)

نه، كرامتي هم نيست؛ بلكه ايمان از خدا و فضل و احسان اوست.

نيز، مي گويد: از امام صادق دربارة آية حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (5) پرسيدم كه:

هَلْ لِلْعِبادِ بِمَا حَبَّبَ صُنْعٌ؟ قَالَ: لَا، وَلَا كَرامَةَ ؛(6)

آيا از بندگان، در پيدايش آنچه خدا دوستي اش را به ايشان داده (يعني ايمان)، كاري برمي آيد؟ فرمود: نه؛ و كرامتي هم نيست.


1- المحاسن، ص198، ح26 (باب دوم از كتاب مصابيح الظلم...).
2- المجادله (58)، آية 22.
3- المحاسن، ص199، ح27. منظور از ايمان در اين روايات همان معرفت الهى است كه سبب ايمان و تصديق مى گردد، (مؤلف).
4- المحاسن، ص199، ح28 (باب دوم از كتاب مصابيح الظلم).
5- الحجرات (49)، آية 7.
6- . المحاسن، ص199، ح29؛ براى روايات ديگر در اين زمينه، ر.ك: بحارالأنوار، ج3، ص270 و 272، ح6 _ 9 (باب دهم از كتاب التوحيد) و ج5، ص220 _ 223 و ص302، ح10 (باب 14 از ابواب العدل...از كتاب العدل و المعاد).

ص: 218

همه اين روايات دلالت دارند كه قرار گرفتن معرفت در دل هاي بندگان فعل خداست

و اين فضل و احساني است از سوي خداي متعال بر بندگانش.

در تفسير آيه هَلْ جَزَاءُ الْاِحْسانِ إِلَّا الْاِحْسانُ(1) ، از پيامبر روايت شده كه فرمود:

إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ: مَا جَزَاءُ مَنْ أَنْعَمْتُ عَلَيْهِ بِالتَّوْحِيدِ إِلَّا الجَنَّة َ؟ (2)؛

خداوند مي فرمايد: جزاي كسي كه نعمت توحيد را به او بخشيده ام چيزي جز بهشت نيست.

پس اصل معرفت از خداست و استدلال ها و احتجاج ها و تذكرات اسباب و اقتضائاتي بيش نيستند؛ زيرا كه خداوند امور را با اسباب به جريان مي اندازد. پس به هنگام وجود اسبابِ معرفت، خداي تبارك و تعالي معرفت خويش را عطا مي كند و هر اندازه بخواهد، بر آن مي افزايد.

خداي متعال بر بندگانش منت نهاده به اين كه از آنان در عالم ذر عهد و پيمان گرفته

و خود را براي آنان نمايانده و آن ها خدايشان را شهود كرده اند و خداوند با همه آن ها سخن گفته و فرموده:

أَلَسْتُ بِرَبِّكُم ؛(3)

آيا من پروردگار شما نيستم؟!

اين گفت و گو در هنگامي صورت گرفته كه او خودش را به آنان معرفي كرده و آن ها را بر خودشان گواه گرفته است. بعد از آن، معرفت را در دل هاي آنان ثابت نموده و رؤيت را از ياد آن ها برده است.


1- الرحمن (55)، آية 60 .
2- . التوحيد، ص28، ح29 (باب اول)؛ بحارالأنوار، ج3، ص2، ح2 (باب اول ثواب الموحدين و العارفين از كتاب التوحيد).
3- الأعراف (7)، آية 172.

ص: 219

اين همان فطرت خداست كه مردم را بر آن سرشته و آفرينش خدا را تغييري نيست. دين استوار نيز همين است.

آري، همين است آن رنگ و صبغه الهي كه بندگان را با رنگ معرفت خود آراسته

و كيست كه از خدا رنگي خوش تر بيافريند؟

به همين جهت است كه هرگاه از بندگان بپرسي كه آسمان ها و زمين را چه كسي آفريده، قطعا همه خواهند گفت: خدا؛ و اگر از آن ها بپرسي چه كسي از آسمان آب فرو مي فرستد و زمين را بعد از مردنش زنده مي كند، به يقين خواهند گفت: خدا.

نيز آن گاه كه سوار كشتي مي شوند، خداي را با اخلاص در دين مي خوانند؛ ولي آن گاه كه آنان را به خشكي برساند و نجات دهد، مشرك مي شوند.

آيات و روايات در اين باب بيش از آن است كه بشود آن ها را در اينجا جمع كرد؛ ولي براي نمونه، برخي از آن ها ارائه مي گردد:

1 _ خداي متعال مي فرمايد:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِ_خَلْقِ الله ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (1)؛

پس در حالي كه تو را هيچ انحرافي نباشد، روي خود را به سوي دين مستقيم بدار؛ همان فطرت خدا كه مردمان را بر آن مفطور كرده است. در خلق خدا، هيچ تبديل و تغييري راه ندارد. دين قيّم و راست همان است.

از امام صادق درباره فطرت خدا در اين آيه سوال شد؛ فرمود:

[فطرت خدا] توحيد است.(2)


1- الروم (30)، آية30.
2- الكافى، ج2، ص12، ح1 (باب فطرة الخلق علي التوحيد).

ص: 220

در روايت ديگر نيز فرمود:

فَطَرَهُم جَمِيعاً عَلَي التَّوْحِيدِ ؛(1)

همه را بر توحيد مفطور كرد.

ايشان در روايت ديگر، در اين باره، فرمود:

... هِيَ الْإِسْلامُ.فَطَرَهُمْ اللهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَي التَّوْحِيدِ قَالَ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَفِيهِ الْ_مُؤْمِنُ وَالْكافِرُ ؛(2)

فطرت خدا همان اسلام است. آنان را، آن گاه كه بر توحيد اخذ ميثاق مي كرد، بر اسلام مفطورشان كرد، گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و آنجا مؤمن و كافر همه جمع بودند.

امام باقر دربارة فِطْرَةَ الله... فرمود:

هُوَ لَا إِلهَ إِلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله، عَلِيٌّ أَميرُالْ_مُؤْمِنينَ وَلِيُّ الله، إِلَي هٰهُنا التَّوْحيدُ ؛(3)

فطرت خدا همان اقرار به يگانگي او و رسالت محمد و ولايت اميرالمؤمنين علي است؛ توحيد تا اينجاست.

در كتاب توحيد صدوق(4) ، نُه روايت در اين باره نقل شده كه به همين مضمون است.

در يكي از آن ها، زراره مي گويد: به امام صادق عرض كردم: خدا رحمتت كند! فطرت خدا در كتابش چيست؟ فرمود:

فَطَرَهُمْ عَلَي التَّوْحيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَي مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ.قُلْتُ: وَخَاطَبُوهُ؟ قَالَ: فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ.ثُمَّ قَالَ: لَوْلَا ذلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَلَا مَنْ رَازِقُهُمْ ؛(5)


1- الكافى، ج2، ص12، ح3.
2- الكافى، ج2، ص12، ح2؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص343، ح9 [8334].
3- تفسير القمى، ج2، ص155.
4- التوحيد، ص328 _ 330 (باب 53: فطرة الله عزوجل ...).
5- التوحيد، ص330، ح8.

ص: 221

مردمان را هنگامي كه به شناخت ربوبيتش ميثاق مي گرفت، به توحيد مفطورشان كرد. گفتم: او را مخاطب قرار دادند؟ حضرت سر به زير انداخت. سپس گفت: اگر چنين نبود، نه پروردگارشان را مي شناختند و نه روزي دهنده شان را.

از پيامبر مشهور شده كه فرمود:

كُلُّ مَوْلُودِ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ.فَأَبَواهُ يُهَوِّدَانَهُ وَيُنَصِّرَانَهُ وَيُمَجِّسَانَهُ ؛(1)

هر بچه اي بر فطرت اسلام به دنيا مي آيد. اما بعدا پدر و مادرش او را يهودي و مسيحي و مجوسي مي كنند.

امام رضا فرمود:

بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ ؛(2)

با فطرت، حجت خدا ثابت شده است.

2 _ خداي متعال مي فرمايد:

صِبْغَةَ الله وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله صِبْغَةً... (3)؛

رنگ آميزي خدا؛ و چه كسي بهتر از خدا رنگ آميزي مي كند؟!

امام صادق در تفسير آيه فوق فرمود:

صَبَغَ الْ_مُؤْمِنينَ بِالْوِلَايَةِ فِي الْمِيثَاقِ ؛(4)

مؤمنان را، به هنگام اخذ ميثاق، بر ولايت رنگ آميزي كرد.


1- بحارالأنوار، ج61، ص187، ح52 (باب 44 از ابواب الإنسان و الروح و... از كتاب السماء و العالم).
2- التوحيد، ص35، ح2 (باب دوم)؛ بحارالأنوار، ج4، ص228، ح3 (باب چهارم از ابواب اسمائه تعالي و... از كتاب التوحيد).
3- البقرة (2)، آية 138.
4- البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص338، ح5 [656].

ص: 222

نيز، فرمود:

اَلصِّبْغَةُ مَعْرِفَةُ أَميرِالْ_مُؤْمِنينَ بِالْوَلَايَةِ فِي الْمِيثَاقِ ؛(1)

صبغه و رنگ آميزي همان معرفت اميرالمؤمنين است به ولايت، به هنگام اخذ ميثاق.

روايات ديگر در اين باره در تفسير برهان موجود است. (2)

3 _ خداي متعال مي فرمايد:

حُنَفَاءَ لِله غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ؛(3)

در حالي كه راست براي خدا باشيد [و هيچ گونه انحرافي نداشته باشيد] و شريكي براي او نگيريد.

امام صادق در تفسير آيه مذكور فرمود:

اَلْ_حَنِيفِيَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لَا تَبْديلَ لِخَلْقِ الله (4) قَالَ: فَطَرَهُمْ عَلَي الْ_مَعْرِفَةِ بِهِ... ؛(5)

حنيفيّت (راست بودن براي خدا و انحراف نداشتن) از نشانه هاي همان فطرتي است كه خداوند مردم را بر آن مفطور كرده و خلق خدا را تغييري نيست. فرمود: آنان را بر معرفت خودش مفطور كرده است.

در تفسير برهان(6) ، در ذيل آية مذكور، رواياتي ديگر هم موجود است و نيز ذيل تفسير آيه مِلَّةَ اِبرَاهيمَ حَنيفاً، در اين مورد رواياتي دارد.(7)


1- بحارالأنوار، ج3، ص281، ح20 (باب 11 از كتاب التوحيد).
2- البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص339، ح1 _ 7 [656 _ 662].
3- لحج (22)، آية 31.
4- . الروم (3030.)، آية
5- . الكافى، ج2، ص12، ح4 (باب فطرة الخلق علي التوحيد)؛ بحارالأنوار، ج67 ، ص135، ح7 (باب چهارم از ابواب الايمان و...) از امام باقر است و در مصدر «التي فطر الله الناس» بدل «التي فطر الناس» مي باشد.
6- البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص345_ 346، ح2 _ 28 [8326 _ 8353].
7- . البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص177، ح1 [2757].

ص: 223

4 _ خداي متعال مي فرمايد:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَليٰ شَهِدْنا... ؛(1)

به يادآور زماني را كه پروردگارت از پشت بني آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و گفت: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آري؛ گواهي مي دهيم... .

امام باقر در تفسير آيه مذكور فرمود:

أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيامَةِ، فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ فَعَرَّفَهُمْ وَأَرَاهُمْ نَفْسَهُ وَلَوْلَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ... ؛(2)

خداوند اولاد حضرت آدم را از پشت وي بيرون آورد و آن ها همچون ذراتي خارج شدند. پس خود را به آنان معرفي كرد و خويشتن را به آن ها نماياند؛ و اگر چنين نمي كرد، كسي پروردگارش را نمي شناخت.

امام صادق هم فرمود:

أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ إِلَي بَليٰ رَسُولُ الله... كَانَ الْمِيثَاقُ مَأْخُوذاً عَلَيْهِمْ لِله بِالرّبُوبِيَّةِ، وَلِرَسُولِهِ بِالنُّبُوَّةِ، وَ لِأَمِيرِالْ_مُؤْمِنينَ وَالْأَئِمَّةِ بِالْإِمَامَةِ، فَقَالَ: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ، وَمُحَمَّدُ نَبِيُّكُمْ، وَعَلِيُّ إِمامُكُمْ، وَالْأَئِمَّةُ الْهادُونَ أَئِمَّتِكُمْ؟ فَقَالُوا: بَليٰ...(3) ؛

رسول خدا نخستين كسي از ميان رسولان بود كه به گفتن «بلي» از همه پيشي گرفت... خداوند بر مردمان به ربوبيت خود و نبوت


1- الأعراف (7)، آية 172.
2- الكافى، ج2، ص13، ح4 (باب فطرة الخلق علي التوحيد)؛ بحارالأنوار، ج67، ص135، ح7 (باب چهارم از ابواب الايمان والاسلام و... از كتاب الايمان و الكفر)؛ البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص606، ح3 [4049].
3- بحارالأنوار، ج5، ص236، ح12 (باب دهم از ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد).

ص: 224

رسولش و امامت اميرالمؤمنين و ائمه پيمان گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و محمد پيامبر شما و علي و ائمه هدايتگر امامان شما نيستند؟! همه گفتند: آري.

ابن مُسكان مي گويد: از امام صادق پرسيدم:

مُعايَنَةً كَانَ هَذَا؟ قالَ: نَعَمْ. فَثَبَتَتِ الْ_مَعْرِفَةُ وَنَسُوا الْ_مَوْقِفَ، وَسَيَذْكُرُونَهُ وَلَوْلَا ذلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خالِقُهُ وَرَازِقُهُ. فَمِنْهُمْ مَنْ أَقَرَّ بِلِسَانِهِ فِي الذَّرِّ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ.فَقَالَ اللهُ: فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ؛(1)

آيا اخذ ميثاق به مشاهده بوده است؟ فرمود: آري، پس معرفت ثابت شد و محلّ آن فراموش گشت و زود باشدكه آن را به ياد آورند. اگر اين نبود، كسي درباره خالق و روزي دهنده اش چيزي نمي دانست. برخي از آنان در عالم ذرّ به زبان اقرار كردند و از ته دل ايمان نياوردند. پس خداوند فرمود: به چيزي كه پيش از اين تكذيبش كردند ايمان نخواهند آورد.

امام باقر در تفسير آيه ذر فرمود:

ثَبَتَتِ الْ_مَعْرِفَةُ وَنَسُوا الْ_مَوْقِفَ، وَسَيَذْكَرُونَهُ يَوْماً.وَ لَوْلَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خالِقُهُ وَلَا مَنْ رَازِقُهُ ؛(2)

معرفت ثابت شد و محل آن فراموش گشت و زود باشد كه آن را روزي به ياد آورند اگر اين نبود، كسي خالق و روزي دهنده اش را نمي شناخت.


1- بحارالأنوار، ج5، ص237، ح14 (باب دهم از ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد)؛ البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص609 ، ح13[4059].
2- علل الشرايع، ص118، ح1 (باب 97)؛ ر.ك: بحارالأنوار، ج3، ص280، ح16 (باب 11 كتاب التوحيد).

ص: 225

امام صادق فرمود:

آن گاه كه خداي عزوجل اراده نمود كه خلق را بيافريند، آن ها را خلق كرد و پيش خود پراكند. سپس به آن ها فرمود: پروردگارتان كيست؟ نخستين كسي كه لب به سخن گشود رسول خدا و اميرالمؤمنين و امامان _ صلوات الله عليهم اجمعين _ بودند كه گفتند: پروردگار ما تويي. پس خداوند علم و دين را به آن ها عطا فرمود.

سپس به فرشتگان فرمود: اين ها حاملان دين و علم من اند و امناي من در ميان خلقم و مسئولان آن هايند. سپس به اولاد آدم گفته شد: به ربوبيّت خداوند اقرار كنيد و به طاعت و ولايت اشخاص اقرار نماييد. همه گفتند: آري، پروردگارا، اقرار كرديم.

سپس خداوند متعال به فرشتگان فرمود: گواه باشيد. فرشتگان گفتند: گواهي مي دهيم؛ تا اين كه فردا نگويند: ما از اين غافل بوديم... ولايت ما بر مردم به هنگام اخذ پيمان تأكيد شده است.(1)

نيز در تفسير آيه ذر، فرمود:

خداوند از پشت آدم اولاد او را تا قيامت همچون ذرّاتي بيرون كشيد

و خود را به آن ها شناساند _ كه اگر اين نبود، كسي پروردگارش را نمي شناخت _ و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري؛

و محمد رسول خدا و علي اميرالمؤمنين است.

و آيه و اگر از آن ها بپرسي چه كسي آسمان ها و زمين را خلق كرده، قطعا همه خواهند گفت: خدا به همين معنا دلالت دارد.(2)


1- بحارالأنوار، ج5، ص244، ح33 (باب دهم از ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد).
2- بحارالأنوار، ج5، ص258، ح61 ؛ بصائرالدرجات، ص71 و 72، ح6 و 9 (باب هفتم از جزء دوم).

ص: 226

همچنين ايشان فرمود:

محمد نخستين كسي بود كه بلي گفت.

[زراره مي گويد:] گفتم: آيا اين به ديدن و مشاهده بوده است؟ فرمود: معرفت در دل هايشان ثابت شد و اين پيمان فراموش گشت و زود باشد كه آن را به ياد آورند. اگر اين نبود، كسي خالق و روزي دهنده اش را نمي شناخت.(1)

5 _ خداي متعال مي فرمايد:

هَذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الاُوليٰ ؛(2)

اين اخطاركننده اي از اخطار كننده هاي پيشين است.

امام صادق در تفسير آيه مذكور فرمود:

إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعَاليٰ لمَ_َّا ذَرَأَ الْ_خَلْقَ فِي الذَّرِّ الأَوَّلِ فَأَقَامَهُمْ صُفُوفاً وَبَعَثَ اللُه مُحَمَّداً فَآمَنَ بِهِ قَوْمٌ وَأَنْكَرَهُ قَوْمٌ، فَقَالَ اللهُ: هَذَا نَذِيرٌ مِنَ النُذُرِ الأُولَي يَعْني بهِ مُحَمَّداً حَيْثُ دَعَاهُمْ إِلَي الله عَزَّوَجَلَّ فِي الذَّرِّ الأَوَّلِ ؛(3)

آن گاه كه خداوند خلق را در ذر اول آفريد و همه آن ها را به صف كشيد و محمد را به آن ها مبعوث ساخت، گروهي به او ايمان آورده و گروهي انكارش كردند؛ پس خداوند فرمود: اين اخطار كننده اي از اخطار كننده هاي پيشين است. مقصودش محمد بود،


1- بحارالأنوار، ج5، ص257، ح58 (باب دهم از ابواب العدل). روايات در اين زمينه و در تفسير آية ذَر فراوان است و مدارك آن ها در كتاب مستدرك سفينة البحار، ج3، ص311 به (مادّة: ذرر) آمده است. طالبين مراجعه كنند، (مؤلف).
2- النجم (53)، آية 56.
3- . تفسير القمى، ج2، ص340.

ص: 227

آن گاه كه آن ها را در ذر اول به سوي خداي _ عزوجل _ دعوت كرد.

جمله آخر اين روايت در بصائر نيز از امام صادق نقل شده است.(1)

اين آيات قرآن كريم و رواياتي كه در تفسير آن ها وارد شده است، يعني بياناتِ دو يادگار گران بهاي رسول خدا براي امتش كه هر كس به آن دو تمسك كند هيچ گاه گمراه نمي شود، به صراحت دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال همه مردم را به معرفت خويش و معرفت رسولش و معرفت ائمه مفطور كرده است و دامنه توحيد تا اينجاست.

نيز، دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال خويش را بر مردمان نماينده و آن ها او را مشاهده كرده اند؛ و او با آنان سخن گفته و آن ها را مورد خطاب قرار داده و آن ها هم با او سخن گفته اند.

خداوند در خطابش به آن ها فرموده: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آن ها هم گفته اند: آري.

نخستين كسي هم كه «بلي» گفته رسول خدا بوده است. پس از اين واقعه بود كه معرفت در دل ها ثابت شد و رؤيت و مشاهده فراموش گشت.

نيز، دلالت دارد كه خداوند مؤمنين را با ولايت اميرالمؤمنين و ائمه رنگ آميزي كرده است.

همچنين، دلالت دارد كه خداوند متعال محمد را به سوي ذريه آدميان مبعوث كرد؛ گروهي به او ايمان آوردند و گروهي انكارش كردند. همين طور، دلالت دارد كه امام علي در عالم عهد و ميثاق، «اميرالمؤمنين» نام گرفته است. اطاعت و معصيت هم آنجا رقم خورده؛ و اگر آن معرفي نبود، كسي خالق و روزي دهنده اش را نمي شناخت. در واقع، اساس شريعت مقدس آسماني بر همين پايه استوار گشته است.

ظهور معرفت فطري در سختي ها


1- بصائر الدرجات، ص85، ح6 (باب 14 از جزء دوم).

ص: 228

خداي متعال مي فرمايد:

فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ ؛(1)

هنگامي كه بر كشتي سوار مي شوند، خدا را با اخلاص مي خوانند

و چون به خشكي نجاتشان داد، مشرك مي شوند.

وَإِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ؛(2)

هنگامي كه موجي چون توده هاي ابر آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند و دين خود را براي او خالص كنند؛ و چون نجاتشان داد و به خشكي رساند، برخي از آنان ميانه رو هستند. نشانه هاي ما را جز هر خائن ناسپاس انكار نمي كند.

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذَابُ الله أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ الله تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * بَل إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ ؛(3)

[اي پيامبر به كافران] بگو: اگر عذاب خدا شما را در رسد، يا رستاخيز شما را دريابد _ اگر راستگوييد _ كسي غير از خدا را مي خوانيد؟! بلكه فقط او را مي خوانيد و اگر او بخواهد، آنچه را براي آن مي خوانيد از شما برطرف مي كند و آنچه را شريك او قرار مي دهيد فراموش مي كنيد.


1- العنكبوت (29)، آية 65.
2- لقمان (31)، آية 32.
3- الانعام (6)، آيات 40 _ 41.

ص: 229

وَإِذَا مَسَّ الْإنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إلَيهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِله أَنْدَاداً ؛(1)

چون به انسان آسيبي رسد، به سوي پروردگارش بازگشت كرده او را مي خواند. سپس چون از جانب خود به او نعمتي عطا كند، آن را كه در رفعِ آن (آسيب) پيش تر به درگاه او دعا مي كرد فراموش مي نمايد و براي خدا همتاياني قرار مي دهد.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً * وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنْسَانُ كَفُوراً (2)؛

پروردگار شما كسي است كه كشتي را براي شما در دريا به حركت درمي آورد تا از فضل او [روزي] بجوييد؛ او همواره با شما مهربان است. چون در دريا به شما صدمه اي برسد، هر كه را جز او مي خوانيد ناپديد مي گردد و چون شما را به سوي خشكي رهانيد، روي گردان مي شويد. انسان همواره ناسپاس است.

پس چون اساس شرايع بر معرفت فطري نهاده شده است، خداوند پيامبرانش را مبعوث كرد تا مردم را بدان يادآوري كنند.

اميرالمؤمنين در اين باره مي فرمايد:

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَيُثيرُوا لَ_هُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ... (3)؛

خداوند پيامبران را در ميان مردمان مبعوث كرد و رسولانش را


1- الزمر (39)، آية 8.
2- الإسراء (17)، آيات 66 _ 67 .
3- نهج البلاغه، خطبة اول، ص38.

ص: 230

پي درپي به سوي آنان گسيل داشت تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه كنند و نعمت فراموش شده را به ياد آنان بياورند و گنجينه هاي خرد را بر ايشان آشكار كنند.

سرانجام، محمد رسول الله يعني بهترين و شريف ترين خلقش را مبعوث كرد

و كتاب قرآن را براي او فرستاد تا مردم را به خداي سبحان تذكر دهد و كتابش را چنين توصيف نمود:

وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً ؛(1)

تورا از پيش خود ذكر داديم.

وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ ؛(2)

اين كتاب ذكري مبارك و خجسته است.

إِنَّها تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ ؛(3)

اين آيات يادآوري است؛ هر كه خواهد، پند مي گيرد.

وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ؛(4)

قطعا قرآن را براي يادآوري آسان كرده ايم؛ پس آيا يادآورنده اي هست؟

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْريٰ لِ_مَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ ؛(5)

قطعا اين (قرآن)، براي هر صاحبدلي يا هر كه گوش فرا داده شاهد باشد، مايه تذكر و يادآوري است.


1- طه (20)، آية 99.
2- الانبياء (21)، آية 50.
3- عبس (80)، آيات 11 _ 12.
4- القمر (54)، آية 22.
5- ق (50)، آية 37.

ص: 231

كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلَايَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْريٰ لِلْمُؤْمِنينَ ؛(1)

كتابي است كه به سوي تو فرو فرستاده شده است _ پس نبايد در سينه تو، از ناحيه آن، تنگي باشد _ تا به وسيله آن هشدار دهي و براي مؤمنان، ذكر و يادآوري باشد.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ؛(2)

بي ترديد، ما اين ذكر [قرآن] را نازل كرده ايم و قطعا خود نگهبان آن هستيم.

وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْريٰ لِلْبَشَرِ ؛(3)

اين آيات جز يادآوري براي بشر نيست.

اين آيات به وضوح دلالت دارد كه قرآن كريم يادآور معرفت فطري است. پيامبر

و أئمه _ صلوات الله عليهم اجمعين _ هم يادآوران معرفت فطري براي بشرند. در تفسير امام حسن عسكري، آمده است:

الله؛ اوست كه هنگام احتياج و سختي ها و كوتاه شدن دست از ديگران و از بين رفتن اسباب، همه به او پناه مي برند.

مي گويد: (بسم الله)؛ يعني براي انجام دادن تمام كارهايم از خدا استعانت مي جويم. خدا _ كه كسي غير او شايسته عبادت و پرستش نيست _ پناه دهنده است، آن گاه كه از او پناه خواسته شود و اجابت كننده است، آن گاه كه خوانده شود.


1- الأعراف (7)، آية 2.
2- الحجر (15)، آية 9.
3- . المدّثر (74)، آية 31.

ص: 232

امام فرمود: اين همان است كه مردي به امام صادق عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، مرا به خدا راهنمايي و دلالت كن كه جدال كنندگان با من زياد جدال كرده اند و مرا به تحير انداخته اند. حضرت فرمود: اي بنده خدا، آيا هيچ شده كه سوار كشتي شوي؟ گفت: آري. فرمود: آيا شده كه كشتي بشكند و كشتي ديگري هم نباشد نجاتت دهد و شنا هم بلد نباشي تا كفايتت كند؟ گفت: آري. فرمود: آيا دِلَت در آن موقع به چيزي تعلّق و بستگي داشت كه بتواند تو را از مهلكه برهاند؟ گفت: آري.

حضرت صادق فرمود: او خداست كه نجات دهنده است، آن گاه كه نجات دهنده اي وجود ندارد و پناه دهنده است، آن گاه كه هيچ پناه دهنده اي نيست.(1)

برخي نظريّات درباره عالم ذر

دربارة آياتي كه در آن ها از ميثاق و عهد و پيمان سخن به ميان آمده، دانشمندان نظريّات مختلفي دارند.

محدثان پارسا مي گويند: به ظاهر آيات ايمان مي آوريم؛ بدون اين كه تأويل و توجيه نماييم.

برخي آن ها را به استعاره و مجاز و تمثيل حمل كرده اند.

و گروهي نيز آن ها را به اخذ ميثاق در عالم تكليف، بعد از كامل شدن عقل و برهان، حمل نموده اند.

اين دو نظريه آخر برخلاف ظاهر آيات و روايات است.

اشكال هايي بر عالم ميثاق


1- بحارالأنوار، ج3، ص41، ح16 (باب سوم از كتاب التوحيد).

ص: 233

گروهي كه وجود عالم ميثاق را قبول ندارند اشكال هايي در مورد آن مطرح كرده اند كه به طور خلاصه طرح مي شود:(1)

1_ وجود عالم ميثاق موجب تعلق ارواح به بدن هايي غير از بدن هاي دنيوي است؛

و اين تناسخ است.

2_ اين ذراتي كه از پشت آدم بيرون كشيده شده و مورد خطاب قرار گرفتند و اقرار كردند يا عقل هايشان كامل شده بود كه پذيراي تكليف شدند، يا نه.

اگر كامل شده بود، پس چرا وقتي به اين دنيا آمدند و خردهايشان هم كامل شد آن را به ياد نمي آورند؟! ولي اگر كامل نشده بود، خطاب كردن به آن ها صحيح نبود و اقرار

و شهادت آن ها باطل بود.

3_ چگونه اين همه ذرات در پشت آدم جاي گرفتند؟

4_ بدن شرط حصول حيات و عقل و فهم است.

5_ آيا اين ميثاق فقط در آن هنگام بر آن ها حجت بود، يا در اين دنيا هم حجت است؟ اگر فقط براي آن عالم بود، در استحقاق ثواب و عقاب و مدح و ذم، كافي نيست؛ و اگر براي اين دنيا هم حجت است، پس چرا كسي آن را به ياد نمي آورد؟

جواب اشكال اول

اين اشكال مبني بر آن است كه بدن هاي ذري غير از بدن هاي دنيوي باشند، در حالي كه مقتضاي روايات برخلاف اين مبناست؛ زيرا بدن هاي دنيوي عين همان بدن هاي ذري است و همين انسان در مرتبه ذر خلق شده. او روحي دارد كه 2000 سال پيش از بدن ها آفريده شده و با همين روح، در اصلاب و ارحام حركت كرده تا اين كه به تقدير الهي پا به اين دنيا نهاده است.


1- براي مطالعه بيشتر به كتاب سدّ المفر علي منكر عالم ذر مراجعه كنيد.

ص: 234

در اين دنيا، انسان با تغذيه رشد و نمو مي كند و آنچه با تغذيه به او مي افزايد خارج از حقيقت اوست.

جواب اشكال دوم

ظاهر آيات و روايات اين است كه انسان ها در عالم ذر و ميثاق از عقل كامل بهره مند بودند و شرايط تكليف در آن ها جمع بود.

اين كه ميثاق را فراموش كرده اند كار خداست؛ چنان كه صريح روايات اين است:

أَنْسَاهُمْ رُؤْيَتَهُ وَأَثْبَتَ فِي قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَتَهُ ؛(1)

رؤيت خود را از يادشان برد و معرفت را در دل هايشان تثبيت كرد.

اين فراموشي بسان فراموشي هنگام خواب براي انسان است كه همه آنچه را در حال بيداري درك مي كند، در خواب از ياد مي برد.

انسان ها در اين دنيا هم در خواب اند و آن گاه كه مي ميرند، بيدار مي شوند؛ و روايات صراحت دارد كه اين رؤيت را روزي به ياد خواهند آورد.

جواب اشكال سوم

جاي دادن همه ذرات در پشت آدم با توجه به قدرت الهي هيچ بعيد و دشوار نيست؛ چرا كه خداوند بر هر چيزي تواناست.

جواب اشكال چهارم:

وجود بدن، به اين صورت دنيوي، شرط حصول حيات و عقل و فهم نيست، بلكه شرط حصول آن ها فقط عطاي الهي است؛ به هر كه بخواهد، مي دهد آنچه را بخواهد.

در روايت است كه از امام صادق سوال شد:

كَيْفَ أَجَابُوا وَهُمْ ذَرٌّ؟ قَالَ: جَعَلَ فِيهِمْ مَا إِذَا سَأَلَهُمْ أَجَابُوهُ، يَعْنِي فِي الْمِيثَاقِ ؛(2)


1- بحارالأنوار، ج5 ، ص254، ح51 (باب دهم از كتاب ابواب العدل از كتاب العدل و المعاد).
2- بحارالأنوار، ج5، ص257، ح57.

ص: 235

آن ها كه ذراتي بيش نبودن چگونه جواب دادند؟ فرمود: در آن ها چيزي قرار داد كه وقتي از آن ها سوال كرد، جوابش دادند؛ يعني در ميثاق.

نيز، فرمود:

صَنَعَ فِيهِمْ مَا اكْتَفيٰ بِهِ ؛(1)

در آن ها، چيزي قرار داد كه براي اين كار كفايت مي كرد.

جواب اشكال پنجم

اخذ ميثاق هم براي اتمام حجت در آن عالم بود، هم براي اتمام حجت در دنيا؛ زيرا معرفت در دل هاي بني آدم ثابت گشت و فراموشي آن به هيچ وجه مانع از اتمام حجت نيست، چنان كه توضيح آن گذشت.

اشكال هاي ديگري هم در اين باره طرح شده كه نيازي به ذكر آن ها ديده نمي شود.

احتمال حمل اين روايات بر تقيه هم صحيح نيست؛ چون در همين روايات، اموري وجود دارد كه برخلاف تقيّه است.

علامه بزرگوار مجلسي، در مرآة العقول(2) ، بعد از نقل سخنان شيخ مفيد در اين باره مي فرمايد:

رد ظواهر آيات و روايات مستفيض با اين اشكال هاي ضعيف و وجوه سست جرأت بر خداوند متعال و ائمه دين است.

اگر در ادله اي كه موجب رد اين اخبار شده و اشكال هايي كه بر آن ها وارد گشته خوب تامل كني، مي فهمي كه با اين ادلّه نمي شود حتّي يك روايت را رد نمود؛ تا چه رسد به اين همه روايات فراوان كه موافق ظاهر آيه كريمه است.


1- بحارالأنوار، ج67، ص102، ح20 (باب سوم از ابواب الايمان و الاسلام... از كتاب الايمان و الكفر).
2- مرآة العقول، ج7، ص44.

ص: 236

سپس، سخنان سيد مرتضي را در اين باره نقل كرده و روايات نبوي را درباره ثبوت عالم ذر كه رازي در تفسيرش آورده و نيز اشكال هاي معتزله را نقل نموده و به همه آن ها جواب داده است؛ خداوند بر علوّ درجاتش بيفزايد!

در كتاب حق اليقين(1) علامه مجلسي، در بحث معاد جسماني، نقل كرده است كه شيخ مفيد از گفته خود درباره روايات عهد و ميثاق برگشته و از آن توبه كرده است.

چون صباحي كلام خود را در اين جا به پايان برد، صداي «احسنت، احسنت» از همه حضار بلند شد و حاجي خليل و ديگران از آقاي صباحي تشكر و قدرداني كردند. اين مجلس هم، با اين سخنان صباحي، به لطف و عنايت الهي به پايان رسيد.

الحمدللّه ربّ العالمين كما هو أهله، حمداً كثيراً طيّباً دائماً أبداً علي كلّ حال، علي ما هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا أن هدانا الله تعالي.

و صلّي الله علي محمد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين من الآن إلي يوم لقاء الله. ربّنا تقبّل منّا بفضلك وجودك، و اجعل لنا لسان صدق فِي الآخرين، و اجعلنا من ورثة جنّة النعيم، و اغفر لنا و لوالدينا و للمؤمنين و المؤمنات، يا أرحم الراحمين.

جمادي الثاني 1377 ه_ .ق

الأحقر، علي نمازي شاهرودي

نمايه

نمايه آيات


1- حق اليقين، ص337.

ص: 237

ص: 238

آيات البقرة (2) صفحات

32قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا 179

79فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ 97

116كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ 145

135مِلَّةَ اِبرَاهيمَ حَنيفاً222

138صِبْغَةَ الله وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله صِبْغَةً 107،221

145مِنْ بَعْدِ مَا جَائَكَ مِنَ الْعِلْمِ 178،198

156إنّا لله و إنّا إليه راجعون 143

166إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا 193

168وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ99

185شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ201

205وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ 137

213كَانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ الله 195

255وَلَايُحِيطُون بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ 179

268الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمْ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ100

282وَاتَّقُوا الله وَ يُعَلِّمُكُمُ الله 179

286لايُكَلِّفُ الله نَفْساً إِلَّا وُسْعَها216

آل عمران (3)

ص: 239

7فَامّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ104

61لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ96

68إِنَّ أوْلَي النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ188

118قَدْ بَيَّنَا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ194

138هَذَا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَهُديً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ202

164لَقَدْ مَنَّ الله عَلَي الْ_مُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ181

النساء (4)

23وَأُمُّهَاتُكُمُ الَّلٰاتِيِ أَرْضَعْنَكُمْ144

166أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ 198

176إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ137

المائدة (5)

5وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ144

103وَأَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ194

110وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْ_حِكْمَةَ وَ179

الانعام (6)

1وَجَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ170

40، 41قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ الله228

121إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أوْلِيائِهِمْ لِيجادِلُوكُمْ 74

الأعراف (7)

2كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَيَكُنْ فِي صَدْرِكَ231

23رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ72

59، 65، 73 يا قَوْمِ اعْبُدُوا الله مَا لَكُمْ108

94وَمَا أَرْسَلْنا فِي قَرْيَة مِن نَبِيّ إِلَّا108

ص: 240

101فَما كانُوا لِيُؤمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ224

172أَلَسْتُ بِرَبِّكُم قالوا بلي 106، 218، 220، 223

172أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هَذَا غَافِلينَ192

الأنفال (8)

42لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَيَحْيَي137

48إِنّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ76

التّوبه (9)

3أَنَّ الله بَريءٌ مِنَ الْ_مُشْرِكِينَ 101

32يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَالله بِأَفْواهِهِمْ97

يونس (10)

41وَإن كَذَّبُوكَ فَقُل لِي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ97

100وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لَايَعْقِلُون 176

هود (11)

14فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ198

118، 119وَلاَيَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ *إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ 196

الرّعد (13)

43قُلْ كَفَي بِالله شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَ 180، 204

إبراهيم (14)

1كِتَابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ197

22وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَ_مّا قُضِيَ الأَمْرُ193

الحجر (15)

9إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ 231

39رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَني72

99وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ 156

النّحل (16)

ص: 241

89وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً...202

64وَمَا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ197

الإسراء (17)

9إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ 202

23وَ قَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَاناً 145

43سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبيراً 60 ، 96

44وَإِن مِن شَيْء إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ 146

58وَإِن مِنْ قَرْيَة إِلَّا نَحْنُ مَهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ 140

66 ، 67رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ229

الكهف (18)

29وَقُلِ الْ_حَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ194

49لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصيٰهَا136

65فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبَادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً178

مريم (19)

43يَا أَبَتِ إِنّي قَدْ جائَني مِنَ الْعِلْمِ179

93، 94، 95إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ143

طه (20)

99، 100وَقَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْراً 199، 230

123فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلايَضِلُّ وَلَايَشْقَي 202، 205

الأنبياء (21)

50وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ230

74وَلُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً 178

الحجّ (22)

ص: 242

31حُنَفَاءَ لِله غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِه 222

النّور (24)

35اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ181

الشّعراء (26)

216فإنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنّي بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ 61 ، 97

221، 222هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّياطيِنُ74

النّمل (27)

15وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً 179

26رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ 183

63تَعَاليٰ الله عَمَّا يُشْرِكُونَ 80

القصص (28)

50وَمَنْ أَضَلُّ مِمِّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًي مِنَ الله 205

88كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ 136، 138

العنكبوت (29)

17وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً 96

65فإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا الله 107، 228

الرّوم (30)

30فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ الله 107، 219، 220، 222

لقمان (31)

32وَإِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا الله228

الأحزاب (33)

67، 68وَقَالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سَادَتَنا وَكُبَرَاءَنا192

سبأ (34)

31، 32يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا192

فاطر (35)

ص: 243

6إِِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً99

19، 20، 21وَمَا يَسْتَوِي الْاَعْمَي وَالْبَصِيرُ142

يس (36)

12وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمَام مُبِين204

60لَاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدوٌّ مُبينٌ100

82إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذا أَرَادَ شَيْئاً أَنَ يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ156

الصّافات (37)

68ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإلَي الْ_جَحيمِ143

159، 60سُبْحَانَ الله عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ الله 61، 74، 80

180سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ 61

ص (38)

82، 83قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلَّا عِبادَكَ73

الزّمر (39)

7إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ الله غَنيٌّ عَنْكُمْ98

8وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ229

23الله نَزَّلَ أَحْسَنَ الْ_حَديثِ كِتاباً مُتَشابِها199

38وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...107

42الله يَتَوَفَّي الْاَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا103

مؤمن (40)

7اَلَّذيِنَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ184

13هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيَاتِهِ 167، 214

34وَلَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ137

الشّوري (42)

ص: 244

11لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ156

17الله الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزانَ202

الزّخرف (43)

36وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيّضْ لَهُ 74 ،199

الجاثيه (45)

6تِلْكَ آياتُ الله نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ199

24وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ137

الحجرات (49)

7حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاِيمانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ217

ق (50)

37إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَي لِ_مَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ230

النّجم (53)

42إِلي رَبِّكَ الْ_مُنْتَهي143

56هَذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْاُوليٰ226

قمر (54)

22وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر230

الرحمن (55)

26، 27كُلُّ مَنْ عَلَيْها فَان وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ139

29كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن156

60هَلْ جَزاءُ الْاِحْسانِ إِلَّا الْاِحْسانُ218

المجادله (58)

19أُوْلَئكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلا إِنَّ حِزبَ الشَّيْطانِ75

22كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإيمانَ217

الحشر (59)

ص: 245

20لَايَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الجَنَّةِ142

22هُوَ الله الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُو156

الطّلاق (65)

7لَايُكَلِّفُ الله نَفْساً إِلَّا ما آتاها 216

الملك (67)

10وَقَالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنّا192

الحاقّه (69)

17وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذ ثَمانِيَةٌ184

29هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَة137

المدّثر (74)

31وَما هِيَ إِلَّا ذِكْري لِلْبَشَرِ231

عبس (80)

11، 12إنَّها تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شَآءَ ذَكَرَهُ230

الطّارق (86)

13إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ202

الفجر (89)

22وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْم_َلَكُ صَفّاً صَفّاً144

العلق (96)

8إنَّ إِلَي رَبِّكَ الرُّجْعي143

الكافرون (109)

2، 4لَاأَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * و لَا أَنَا عَابَدٌ مَا عَبَدتُمْ99

الإخلاص (112)

3، 4لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ95

نمايه روايات

ص: 246

اميرالمؤمنيناِبْتَعَثَهُ بِالنُّورِ الْ_مُضيء وَالْبُرْهانِ الْجَلِيِّ207

امام باقرأَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ223

امام صادقأَصْلَحَكَ الله هَلْ جُعِلَ فِي النّاسِ216

امام صادقالأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوابُ الله عَزَّوَجَلَّ الَّتِي139

امام صادقاَلْحَمْدُ لِله الَّذي لَايُحَسُّ وَلَايُجَسُّ وَلَايُمَسُّ 118

اميرالمؤمنيناَلْحَمْدُ لِله الْواحِدِ الاْحَدِ الْصَّمَدِ113

اميرالمؤمنيناَلْحَمْدُ لِله خالِقِ الْعِبادِ وَساطِعِ الْمِهادِ114

امام باقراَلْحَمْدُ لِله مُحَيِّثِ الْحَيْثِ وَمُكَيِّفِ الْكَيْفِ114

امام صادقاَلْحَنيفِيَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ222

امام صادقاَلصِّبْغَةُ مَعْرِفَةُ أَميرِالْ_مُؤْمِنينَ222

امام صادقالله أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ106

امام صادقاللّٰهمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ215

اميرالمؤمنيناَلْ_مُتَعاليٰ عَنِ الْاَشْباهِ وَالضُّرُوبِ،113

امام صادقاَلْم_َعْرفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ؟ قالَ: مِنْ215

امام باقرإِنَّ الله تَبارَكَ وَتَعالي خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ115

اميرالمؤمنينإِنَّ الْ_مُؤْمِنَ أَخَذَ دينَهُ عَنْ رَبِّهِ214

اميرالمؤمنينإِنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ الله مَعْرِفَتُهُ112

اميرالمؤمنينأَنْشَأَ صُنُوفَ الْبَرِيَّةَ لَا مِنْ أُصُول كانَتْ بَدِيَّةً114

ص: 247

امام باقرأَنَّ هذا محمد رَسُولي وَأَنَّ هذا عَليٌّ107

امام صادقاَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ إِلي223

امام رضابِالْفِطْرَةِ تَثْبِتُ حجتهُ221

امام رضابسم الله الرحمن الرحيم؛ اَلْحَمْدُ لِله117

امام باقربِنَا عُبِدَ الله، وَبِنا عُرِفَ الله، وَبِنا 139، 209

امام حسينتَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْء، فَما جَهِلَكَ شَيْءٌ215

امام باقرثَبَتَتِ الْم_َعْرِفَةُ وَنَسُوا الْ_مَوْقِفَ224

امام رضاسُبْحَانَكَ! ما عَرَفُوكَ وَلَاوَحَّدُوكَ213

امام صادقسِتَّةُ أَشْياء لَيْسَ لِلْعِبادِ216

امام صادقصَبَغَ الْ_مُؤْمِنينَ بِالْولاية فِي الْميثاقِ221

اميرالمؤمنينفَالْقُرْآنُ آمِرٌ زاجِرٌ وَصامِتٌ ناطِقٌ207

امام صادقفَتَبَّاً وَخَيْبَةً وَتَعْساً لِمُنْتَحِلي الْفَلْسَفَةِ125

امام صادقفَتَعالي الله الَّذي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ210

امام صادقفَرْدانِيٌّ، لَا خَلْقُهُ فيهِ وَلَا هُوَ فِي خَلْقِهِ118

امام صادقفَطَرَهُم جَميعاً عَلَي التَّوْحيدِ220

امام صادق فَطَرَهُمْ عَلَي التَّوْحيدِ عِنْدَ الْميثاقِ220

امام رضافَكُلُّ ما فِي الْخَلْقِ لَايُوجَدُ فِي خالِقِهِ116

امام صادقكِتَابُهُ وَهُوَ نُورُهُ وَحِكْمَتُهُ208

رسول اكرمكُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَة.فَأَبَواهُ221

امام رضاكَلامُ الله لَاتَتَجاوَزُوهُ، وَلَاتَطْلُبُوا213

اميرالمؤمنينلَاتُخاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمّالٌ148

اميرالمؤمنينلَا عَقْلَ مَعَ شَهْوَة173

امام صادقلَا وَلَا كَرامَةَ، بَلْ هُوَ مِنَ الله وَ فَضْلِهِ217

امام صادقلَمْ يُكَلِّفِ الله الْعِبادَ الْم_َعْرِفَةَ217

ص: 248

اميرالمؤمنينلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ إِذْ كَانَ الشَيْءٌ118

امام صادقلَيْسَ لله عَلي خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا216

اميرالمؤمنينما دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَاتَّبِعْهُ211

رسول اكرممُشَيِّءُ الشَّيْءِ121

امام صادقمُعايَنَةً كانَ هذا؟ قالَ: نَعَمْ فَثَبَتَتِ224

امام رضامَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ212

رسول اكرممَن طَلَبَ الْ_هِدايَهَ فِي غَيْرِ الْقُرآنِ92

اميرالمؤمنينمَنْ فَكَّرَ فِي ذاتِ الله تَزَنْدَقَ91

اميرالمؤمنينوَاعْلَمُوا أَنَّ هذا الْقُرْآنَ هُوَ النّاصِحُ206

اميرالمؤمنينوَآخَرُ قَدْ تَسَمّي عالِماً وَلَيْسَ بِهِ. فَاقْتَبَسَ134

اميرالمؤمنينوَعَلَيْكُمْ بِكِتابِ الله، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتينُ206

امام سجّادوَقُرْأناً أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرآئِعِ أَحْكامِكَ208

امام باقروَلَوْلَانَا مَا عُرِفَ الله139

امام صادقهَلْ لِلْعِبادِ بِما حَبَّبَ صُنْعٌ؟ قالَ: لَا، و217

اميرالمؤمنينهُوَ الدّالُّ بِالدَّليلِ عَلَيْهِ 167، 214

اميرالمؤمنينهُوَ الْ_مُفْني لَها بَعْدَ وُجُودِها140

امام رضاهُوَ حَبْلُ الله الْمَتينُ وَعُرْوَتُهُ الْوُثْقي207

امام باقرهُوَ لَا إِلهَ إِلَّا الله، محمد رَسُولُ الله220

امام صادقهِيَ الْاِسْلامُ. فَطَرَهُمْ الله حينَ أَخَذَ220

موسي بن جعفريا اَبا أَحْمَدَ، لَاتَتَجاوَزْ فِي التَّوْحيدِ212

امام حسن عسكرييا أَباهاشِم، سَيَأْتي زَمانٌ عَلَي النّاسِ125

امام جواديا ذَا الَّذي كانَ قَبْلَ كُلِّ شَيْء141

اميرالمؤمنينيا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِهِ بِذاتِهِ215

كتابنامه

ص: 249

قرآن كريم.

نهج البلاغه.

الصحيفة السجّادية.

التفسير المنسوب إلي الإمام الحسن العسكري.

1. ابن الأشعث، محمد بن محمد (4 ق). الجعفريات (الأشعثيات). تهران: مكتبة النينوي الحديثة. چاپ اول.

2. ابن جوزي، ابو الفرج عبد الرحمن بن علي (597 ق). زاد المسير في علم التفسير. بيروت: دارالكتب العربي. چاپ اول: 1422 ق.

3. ابن سينا، ابوعلي (428 ق). التعليقات. قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. چاپ چهارم: 1379 ش.

4. ابن طاووس، سيد علي بن موسي بن جعفر (664 ق). الإقبال بالأعمال الحسنة في ما يعمل مرّة في السنة. تحقيق: جواد قيّومي اصفهاني. قم: نشر دفتر تبليغات اسلامي. چاپ اول: 1376 ش.

5. _______________ . الملهوف علي قتلي الطفوف. به كوشش: شيخ فارس تبريزيان (الحسّون). قم: نشر اُسوه. 1414 ق.

6. _______________ . مصباح الزائر. تحقيق: مؤسّسه آل البيت. قم: 1417 ق.

7. ابن عربي، محيي الدين (638 ق). كتاب محاضرة الأبرار و مسامرة الأخيار في ادبيات و النوادر و الأخبار. بيروت: دارا اليقظة العربية. چاپ 1388 ق.

ص: 250

8. _______________ . الفتوحات المكّيّة. بيروت: دارصادر.

9. _______________ . فصوص الحكم. قم: انتشارات الزهراء. چاپ دوم: 1370 ش.

10. ابو مخنف كوفى، لوط بن يحيى. وقعة الطف. تحقيق: محمد هادى يوسفى غروى. قم: جامعه مدرسين. چاپ سوم: 1417ق.

11. آملي، سيد حيدر (782 ق). اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقة. تصحيح: محمد خواجوي. تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران. 1362 ش.

12. بحراني، سيد هاشم بن سيد سليمان (1107 ق). تفسير البرهان في تفسير القرآن. قم: انتشارات بعثت. چاپ اول: 1416 ق.

13. برقي، احمد بن محمد (280 ق). المحاسن. تحقيق: سيد جلال الدين محدّث. قم: انتشارات دارالكتب الاسلامي.

14. بروجردي، سيد ابراهيم. تفسير جامع. مشهد: نشر جليل. چاپ اول: 1380 ش.

15. بهاء الدين العاملي، محمد بن حسين (1031 ق). الكشكول. قم: مكتبة الحيدرية.

16. تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد (550 ق). غرر الحكم و درر الكلم. قم: انتشارات دارالكتب الإسلامي. چاپ دوم: 1410 ق.

17. ثعلبي نيشابوري، ابواسحاق احمد بن ابراهيم (427 ق). الكشف و البيان عن تفسيرالقرآن (التفسير الثعلبي). بيروت: دار احياء التراث العربي. چاپ اول: 1422 ق.

18. جزائري، نعمة الله بن عبدالله (1112 ق). الانوار النعمانية. نشر شركت چاپ تبريز. 1378 ق.

19. جصاص، احمد بن علي (370 ق). احكام القرآن. بيروت: دارالأحياء التراث العربي. 1405 ق.

20. جوادي آملي، عبدالله. رحيق مختوم. قم: مركز نشر اسراء. 1376 ش.

21. حرّ عاملي، محمد بن حسن(1104 ق). أمل الآمل. به كوشش: سيد احمد حسيني. قم: انتشارات دارالكتاب اسلامي. 1362 ش.

ص: 251

22. _______________ . تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة. تحقيق: موسسه آل البيت، قم: 1416 ق.

23. _______________ . الاثني عشريّة فِي الرد علي الصوفيّة. قم: نشر دارالكتب العلمية. 1408 ق.

24. حراني، حسن بن علي (381 ق). تحف العقول عن آل الرسول. تحقيق: علي اكبر غفّاري. قم: جامعه مدرّسين. 1416 ق.

25. حسكاني، عبيد الله بن احمد (504 ق). شواهد التنزيل لقواعد التفصيل. تهران: انتشارات چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. چاپ اول: 1411 ق.

26. حسن زاده آملي، حسن. ممد الهمم درشرح فصوص الحكم. تهران: انتشارات چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. چاپ اول: 1378 ش.

27. حسيني تهراني، سيد هاشم (1370 ش). توضيح المراد. تهران: انتشارات مفيد. چاپ سوم: 1365 ش.

28. حلي، حسن بن يوسف (726 ق). كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد. تحقيق: حسن حسن زاده آملي. قم: مؤسسه نشر اسلامي. 1407 ق.

29. الخراساني الكرباسي، محمد جعفر بن محمد طاهر (1175 ش). اكليل المنهج في تحقيق المطلب. تحقيق: سيد جعفر اشكوري. قم: انتشارات دارالحديث. چاپ اول: 1383 ش.

30. خوئي، ميرزا حبيب الله (1324 ق). منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة. تهران: انتشارات اسلامية. چاپ چهارم: 1400 ق.

31. راپوپورت، ا.س. اصول فلسفه. ترجمه: دشتستاني. تهران: نشر كتابفروشي مروج. 1317ش.

32. رضوي قمي، سيد ابوالفضل (1370 ش). تفتيش در هويت عارف و صوفي و حكيم و شاعر و درويش. تهران: 1377 ق.

33. سبزواري، هادي بن مهدي (1288 ق). اسرارالحكم. با مقدمه و حواشي حاج ميرزا ابوالحسن شعراني. انتشارات اسلاميّه. 1380 ش.

ص: 252

34. _______________ . شرح مثنوي. به كوشش: مصطفي بروجردي انتشارات چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. 1373.

35. سپهر، محمد تقي (1297 ق). ناسخ التواريخ. (هبوط آدم) و (حضرت عيسي). تهران: انتشارات اسلاميه. 1352 ش.

36. السدهي الاصفهاني، سيد ابوالقاسم الواعظ (1339 ق). دلائل الربوبيّه في شواهد الألوهية. چاپ سنگي.

37. سيدان، سيد جعفر. توحيد از نگاه وحي، فلسفه و عرفان. قم: انتشارات دليل ما. چاپ اول: 1391 ش.

38. _______________ . سنخيت، عينيت يا تباين. مشهد: انتشارات پارسيران. چاپ دوم: 1389 ش.

39. سيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن ابي بكر (911 ق). تاريخ خلفاء. تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد. مصر: مطبعة السعادة. چاپ اول: 1371 ق.

40. شاه نعمت الله ولي (832 _ 834 ق). رساله مراتب شاه نعمت الله ولي كرماني.

41. _______________ . كليات ديوان شاه نعمت الله ولي كرماني. كتابفروشي ملك.

42. شبستري، محمود بن عبدالكريم (720 ق). گلشن راز. نشر اشراقيه.

43. _______________ . حقّ اليقين. در ضمن مجموعه رسائل عوارف المعارف. تهران: چاپ شركت افست (سهامي عام). 1363 ش.

44. _______________ . مرآة المحقّقين. در ضمن مجموعه رسائل عوارف المعارف. تهران: چاپ شركت افست. 1363 ش.

45. شمس الدين آملي، محمد بن محمود (8 ق). نفائس الفنون في عرايس العيون. تصحيح: سيد ابراهيم ميانجي و ابوالحسن شعراني. تهران: انتشارات اسلاميّه. 1379 ق.

46. شهرستاني، ابوالفتح محمدبن عبدالكريم (548 ق). الملل و النحل. به كوشش: عبدالامير علي مهنّا و علي حسن فاعور. بيروت: دارالمعرفة.

ص: 253

47. شيرازي، محمد معصوم علي شاه (1344 ق). طرائق الحقائق. تصحيح: محمد جعفر محجوب. نشر كتابخانه سنائي.

48. صدر المتهألين، محمد بن ابراهيم (1050 ق). تفسير القرآن الكريم. قم: انتشارات بيدار. چاپ دوم: 1366 ش.

49. _______________ . مفاتيح الغيب. تهران: انتشارات مؤسسه تحقيقات فرهنگ. چاپ اول: 1363 ش.

50._______________ . الحكمة المتعالية في الأسفارالأربعة. قم: انتشارات مصطفوي.

51. _______________ . اسرارالآيات. تهران: انتشارات انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران.

52. _______________ . الشواهد الربوبيّة في المناهج السلوكيه. به كوشش: سيد جلال الدين آشتياني. چاپ دانشگاه مشهد. چاپ دوم: 1360 ش.

53. _______________ . تفسير سوره واقعه. به ترجمه و تصحيح: محمد خواجوي. انتشارات مولي. چاپ اول: 1404 ق.

54. صدرزاده، محمد. فلسفه و عرفان از نظر اسلام. تهران: موسسه خدمات فرهنگي رسا. چاپ دوم: 1377 ش.

55. صدوق، محمد بن علي (381 ق). علل الشرائع. با مقدمه سيد محمد صادق بحرالعلوم. قم: مكتبة الداوري.

56. _______________ . الامالي. تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية. قم: مؤسسة البعثة. 1417 ق.

57. _______________ . التوحيد. به كوشش: سيد هاشم حسيني طهراني. تهران: نشر صدوق. 1387 ق.

58. _______________ . الخصال. به كوشش: علي اكبر غفّاري. قم: جامعه مدرّسين.

59. _______________ . عيون أخبارالرضا. به كوشش: سيد مهدي حسيني لاجوردي. قم:رضا مشهدي. 1363 ش.

ص: 254

60. _______________ . كتاب من لايحضره الفقيه. به كوشش: علي اكبر غفاري. قم: جامعه مدرّسين. 1413 ق.

61. _______________ . معاني الاخبار. به كوشش: علي اكبر غفّاري. قم: جامعه مدرّسين. 1379 ق.

62. صفار قمي، ابوجعفر محمد بن حسن بن فرّوخ (290ق). بصائر الدرجات. به كوشش: ميرزا محسن كوچه باغي تبريزي. قم: مكتبة آيت الله مرعشي نجفي چاپ: 1380 ق.

63. صنعي، حسن (1326 ق). ديوان صنعي. به ضميمه تاريخچه تصوّف و بيوگرافي شاه نعمت الله مولوي. به قلم: علي اكبر قويم. تهران: 1328 ش.

64. طباطبايي، سيد محمد حسين (1402 ق). نهاية الحكمة. قم: موسسه نشر اسلامي. چاپ چهاردهم: 1417 ق.

65. طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن (548 ق). مجمع البيان. تهران: انتشارات ناصرخسرو.

66. طبرسي، ابومنصور احمد بن علي بن ابي طالب (620 ق). الاحتجاج. مشهد: انتشارات مرتضي. چاپ اول: 1403 ق.

67. طريحي، فخر الدين بن محمد (1085 ق). مجمع البحرين. تهران: انتشارات مرتضوي. چاپ سوم: 1417 ق.

68. طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن (460 ق). اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي). به كوشش: حسن مصطفوي. چاپخانه دانشگاه مشهد. 1348 ش.

69. _______________. تهذيب الاحكام. به كوشش: سيد حسن موسوي خرسان. تهران: انتشارات اسلاميه. 1390 ق.

70. عطار نيشابوري، فريد الدين محمدبن ابراهيم (618 ق). جوهر الذات. تهران: انتشارات اسلاميه. 1315ش.

ص: 255

71. علم الهدي، محمد باقر (1431 ق). سد المفر علي القائل بالقدر. تقرير الأبحاث: سيد علي رضوي، حسن كاشاني، امير فخاري. تهران: انتشارات منير. چاپ اول: 1387 ش.

72. _______________. سد المفر علي منكر عالم الذر. تقرير الأبحاث: سيد علي رضوي. بيروت: انتشارات دارالعلوم. چاپ اول: 1433 ق.

73. عياشي، ابي النصر(320 ق). تفسير العياشي. بيروت: موسسه أعلمي. چاپ اول: 1411ق.

74. غزالي، ابوحامد (550 ق). احياء علوم الدين. بيروت: انتشارات دارالكتب العربي.

75. فروغي، محمدعلي (1321 ش). سير حكمت در اروپا. تهران: انتشارات زوّار. 1367 ش.

76. فيض كاشاني، محمد بن مرتضي (1091 ق). تفسير الصافي. تهران: انتشارات مكتبة الصدر. چاپ دوم: 1415 ق.

77. قمي، ابي الحسن علي بن ابراهيم (307 ق). تفسير القمي. با تصحيح: سيد طيّب جزائري. قم: نشر مؤسسه دارالكتاب. 1404 ق.

78. قمي، شيخ عبّاس (1359 ق). سفينة البحار و مدينه الحكم و الآثار. انتشارات پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي. چاپ اول: 1418 ق.

79. قمي، مولي محمد طاهر (1098 ق). تحفة الاخيار. به كوشش: داوود الهامي. قم: ناشر مدرسه اميرالمؤمنين. 1369 ش.

80. قمي، ميرزا ابوالقاسم بن الحسن الجيلاني (1231 ق). جامع الشتات. طهران: منشورات شركة الرضوان.

81. كاشاني، ملا فتح الله (قرن 10). خلاصة المنهج. تهران: انتشارات الاسلامية. 1373 ق.

82. كاشف الغطاء، جعفر بن خضر (1228 ق). كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء. قم: بوستان كتاب. چاپ اول.

ص: 256

83. كاشفي سبزواري، حسين بن علي (قرن 9). مواهب عليه. تهران: انتشارات اقبال. 1369 ش.

84. كاشاني، محمودبن علي (735 ق). مصباح الهدايه. به كوشش: جلال الدين همايي. چاپخانه مجلس. 1325 ش.

85. كليني، محمدبن يعقوب (329 ق). الكافي. به كوشش: علي اكبر غفّاري. تهران: انتشارات اسلاميه. چاپ سوم: 1388 ش.

86.لاهيجي، بهاء الدين محمدبن علي (1090 ق). تفسير شريف لاهيجي (با مقدمه ملكي ميانجي). تحقيق و تصحيح: سيد مسعود معلم پور. مشهد: انشتارات ولايت. چاپ اول: 1390 ش.

87. لاهيجي، محمد (1052 ق). گوهر مراد. تهران: انتشارات اسلامية. 1365 ش.

88. _______________ . شرح گلشن راز. مقدمه: كيوان سميعي. كتابفروشي محمودي.

89. _______________ . گوهر مراد. تهران: انتشارات اسلاميه. 1365 ش.

90. مامقاني، عبدالله (1351 ق). تنقيح المقال في علم الرجال. تهران: انتشارات جهان. 1353 ش.

91. مجلسي، محمدباقر (1111 ق). حق اليقين. تهران: نشر رشيدي.

92. _______________ . عين الحياة. تهران: نشر قائم. 1341 ش.

93. _______________ . مرآة العقول. به كوشش: سيد هاشم رسولي. تهران: انتشارات اسلاميه. 1363ش.

94. _______________ . بحارالانوار الجامعة لدرر الأخبار الائمه الأطهار . تهران: انتشارات اسلاميه.

95. مجمع البحوث الاسلامية. شرح المصطلحات الفلسفية. مشهد: مجمع البحوث الاسلامية. چاپ اول: 1414 ق.

96. محدث خراساني، علي (1370 ق). خورشيد تابان در علم قرآن. به تحقيق: مرتضي اعدادي خراساني. مشهد: انتشارات ولايت. چاپ اول: 1389 ش.

ص: 257

97. محلاتي، ذبيح الله (1364 ش). كشف الاشتباه در كجروي اصحاب خانقاه. 1377 ق.

98. مدرس، محمدرضا بن مؤمن (قرن 12). جنّات الخلود. قم: انتشارات لؤلؤ و مرجان. چاپ اول: 1381 ش.

99. مرواريد، مهدي. بحثي پيرامون مسأله اي از معاد (در محضر استاد عبدالله جوادي آملي و استاد سيد جعفر سيدان). مشهد: انتشارات ولايت. چاپ چهارم: 1390 ش.

100. مظفر، محمد رضا (1383 ق). المنطق. قم: انتشارات فيروزآبادي. چاپ هشتم: 1408 ق.

101. معين، محمد (1350 ش). فرهنگ فارسي. تهران: انتشارات آدنا. چاپ اول: 1381 ش.

102. مغربي، خواجه عبدالله. رساله نور وحدت. در ضمن مجموعه عوارف المعارف. تهران: چاپ شركت افست. چاپ اول: 1363 ش.

103. المفضل بن عمر (80 ق). توحيد المفضل. قم: انتشارات داوري. چاپ سوم.

104.مفيد، محمد بن محمد. الأمالي( للمفيد). تحقيق: حسين استاد ولى، علي اكبرغفارى. قم: كنگره شيخ مفيد. چاپ اول: 1413ق.

105. مقدس اردبيلي، احمدبن احمد (993 ق). حديقه الشيعة. تهران: انتشارات گلي.

106. ملكي ميانجي، محمد باقر (1419 ق). توحيد الإماميه. به ترجمه محمد بياباني اسكويي و سيد بهلول سجادي.تهران: مؤسسه نبأ. چاپ اول: 1378 ش.

107. موسوي خوانساري اصفهاني، محمد باقر (1313 ق). روضات الجنات في احوال العلماء و السادات. ترجمه: محمد باقر ساعدي. تهران: انتشارات اسلامية. چاپ: 1401 ق.

108. ______________ . روضات الجنّات في احوال العلماء و السادات. تحقيق: اسدالله اسماعيليان. قم: مكتبه اسماعيليان. 1391 ق.

109. مولوي، جلال الدين محمدبن محمد (672 ق). ديوان شمس الحقايق. تهران: چاپ اخوان كتابچي. 1316 ش.

ص: 258

110. ______________ . مثنوي معنوي(بر اساس نسخه نيكلسون). به كوشش: ناهيد فرشاد مهر. تهران: نشر محمد. چاپ چهارم: 1385 ش.

111. ميرداماد، محمد باقر (1041 ق). تقويم الايمان وشرحه كشف الحقايق. تهران: موسسه مطالعات اسلامي. چاپ اول: 1376 ش.

112. نجاشي، احمدبن علي احمدبن عبّاس (450 ق). رجال النجاشي. تحقيق: سيد موسي شبيري زنجاني. قم: انتشارات جامعه مدرّسين. 1407 ق.

113. نجفي، محمدحسن (1266 ق). جواهرالكلام في شرح شرائع الاسلام. تحقيق: شيخ عباس قوچاني. بيروت: دار احياءالتراث العربي.

114. نمازي شاهردوي، علي (1363 ش). ابواب رحمت. قم: انتشارات بوستان. چاپ اول: 1382 ش.

115. ______________ . اركان دين. تهران: انتشارات سعدي. چاپ اول: 1386 ش.

116. ______________ . مقام قرآن و عترت. تهران: انتشارات سعدي. چاپ اول: 1382 ش.

117. ______________ .اثبات ولايت. تهران: انتشارات نيك معارف. چاپ اول: 1375 ش.

118. ______________ . مستدرك سفينة البحار. قم: انتشارات جامعه مدرسين. 1418 ق.

119. نوري طبرسي، ميرزا حسين (1320 ق). مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل. قم: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث. چاپ اول: 1408 ق.

120. _______________ . خاتمة مستدرك الوسائل . قم: مؤسسه آل بيت لاحياء التراث. چاپ اول: 1415 ق.

121. هدايت، رضاقلي خان (1288 ق). رياض العارفين. به كوشش: مهرعلي گرگاني. كتابفروشي محمودي. 1344 ش.

ص: 259 

تارِيخُ الفَلْسَفَةِ و التَّصَوُّفِ

العلّامة الحاج الشّيخ علي النمازي الشاهرودي

تحقيق:الشيخ مرتضي الأعدادي الخراساني

منشورات الولاية

1392 _ 1434

چكيده عربي 

ص: 260

ملخّص

يتناول الكتاب ستة محاور أساسية، فيما يلي إشارة إليها باقتضاب:

1. في بيان طريقة الصوفية و المرتاضين في كسب المعرفعة و بيان تضاد هذه الطريقة مع تعاليم الشريعة المقدسة.

2. في الكلام في مسألة وحدة الوجود، و إيراد بعض النصوص من كلمات كبار الفلاسفة و الصوفية في هذا الشأن.

3. في الحديث عن أسلوب الشرائع السماوية في مسألة الهداية، و بيان الفرق بين طريقة هداية الأنبياء و الطريقة البشرية (علي رأسها طريقة الفلاسفة و العرفاء).

4. في المعرفة الفطرية، و قد تعرض الماتن في مطاوي هذا البحث إلي نقض نظرية الجبر في الإنسان، و إلي كيفية انتشار الأفكار البشرية الضالة في الأوساط الدينية.

5. في الرد علي الفلاسفة و الصوفية و إثبات انحرافهم عبر النصوص الدينية، و بيان ضلالتهم و تأويلاتهم للنصوص و الأشارة إلي بعض تحميلاتهم للأفكار اليونانية علي الآيات و الروايات، و التعرض إلي اختلافات الفلاسفة قبل الإسلام و ذكر ردود العلامة المجلسي و غيره من علماء الإسلام علي الفلاسفة.

في بيان لزوم الرجوع إلي كتاب و السنة في اصول الدين و فروعه، و أشار فيه إلي بحوث أخري مثل كون معرفة الله هي فعله تعالي و أن منشأ المعرفة هو العوالم السابقة، و بيان بعض النظريات بالنسبة إلي عالم الذر و تحليلها و الجواب عنها.

__________________________________________________________________________

منشورات الولاية

إيران _ مشهد المقدسة _ السوق الكبير

الهاتف : 00989151162907 _ 00989151576003

چكيده انگليسي 

ص: 261

History of Philosophy and Sufism

Ayatollah Shaikh Ali Namazi Shahroudi

Translator:

Jawad Sayed Sajad Radhawi Karbalaie

Auditing and Assessment:

Shaikh Mortaza Adadi khorasani

Review:

Sayed Fadhel Radhawi, Sayed Hossain Modarresi

Velayat Publishers

2013 _ 1392

ص: 262 

Abstract

This book discusses the credibility of the worldriew of two schoold of thought: philosphy and Mysticism, and how they came about.The approach undertaken by the author is from an lslamic

perspective, of which he proves that conclusions and the outcomes of those two schools contradict very basis of religion along with the rational human intellect.

He also argues the validity of the philosphical and mystical methods for seekng1 cognition and comprehension, and alternatively explains the method introduced by the Quran and The Ahlulbayt (AS).

________________________________________________________________________________________

The publisher

Velayat publishers

Address: iran, mashhad, central bazaar, Velayat publisher

Tel: 00989151576003 - 00989151162907

بيان موسسة

ص: 263

بسم الله الرحمن الرحيم

اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْ_مَوْعِظَةِ الْ_حَسَنَة

يعد العلم والمعرفة أفضل وأكبر النعم الالهية المهداة لعباد الله الصالحين فبه يعينهم الله على عبوديته و الخضوع له كما يعد ذلك من اكبر النعم التي به يفتخرون هم في حياتهم الدنيا .

و العلماء الربانيون والعرفاء الالهيون هم من يستضيئون بهدى الانبياء والائمة ولا يشعرون بالتعب او المل ابدا في سلوك هذا الطريق طريق العلم والعمل ويتجنبون الطرق الاخرى التي لا تنتهي بهم الى نيل معارف الأئمة .

تهدف هذه المؤسسة التي تأسست بدافع إحياء آثار هذه الثلة المخلصة التي دأبت تحمل على عاتقها في طول مسيرة التاريخ الشيعي مهمة الدفاع عن المعارف الوحيانية والعلوم الإلهية الاصيلة.

إلى نشر هذا الفكر عبر الوسائل العصرية المتاحة و من الله التوفيق.

ص: 264 

بسم الله الرحمن الرحيم

اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْ_مَوْعِظَةِ الْ_حَسَنَة

Call on to the way of your lord with wisdom and good preaching

Knowledge is arguably God's most precious blessing given to humanity, for with which they can understand, worship, bow down and submit to the Almighty's commandments. It is indeed the greatest of His graces for both; this life and the afterlife.

And those with divine understanding are the true inheritors of the prophets and their successors. Those are the people of wisdom whom nothing can enervate them from carrying on the endeavor in seeking knowledge from it's one and only source; The messengers of Allah.

This institution, was mainly founded on reviving and republishing the genuine work of the scholars who gave their life in supporting and backing the foundations of the religion and the teachings of the holy prophet and his immaculate household, we ask Allah to guide us in this holy journey, and all thanks be to Him.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109